عایشه در معارف و سیره نبوی: تفاوت میان نسخهها
خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
وقتی ماریه قبطیه باردار شد و در آن [[خانه]] وضع حمل کرد، پسری به نام ابراهیم به [[دنیا]] آورد، عایشه گفت: نسبت به هیچ زنی به اندازه [[ماریه]] [[رشک]] و حسادتم تحریک نشده است. ماریه زیبا بود و مویی مجعد و پیچیده داشت و سخت مورد علاقه و مهر رسول خدا بود. پیغمبر خدا ابتدا ماریه را در خانه [[حارثه]] فرزند نعمان جای داد و چون ما از نزدیک علاقه و [[محبت رسول خدا]] را نسبت به او [[حس]] میکردیم، بنای [[بدرفتاری]] و [[مخالفت]] با [[ماریه]] را گذاشتیم و آن قدر کوشیدیم تا سرانجام ماریه از دست ما به تنگ آمد و [[شکایت]] به [[رسول خدا]] برد. [[پیغمبر]] هم او را به عالیه [[تغییر]] مکان داد و همان جا پیش او میرفت و این بر ما خیلی گران میآمد، به خصوص [[آتش]] [[ناراحتی]] و [[رشک]] و [[حسادت]] ما وقتی اوج گرفت که [[خدا]] به ماریه پسری داد در حالی که ما را از داشتن [[فرزندی]] [[محروم]] ساخته بود<ref>طبقات ابن سعد، ج۸، ص۲۱۲.</ref>. و نیز میگوید: چون ابراهیم به [[دنیا]] آمد، روزی رسول خدا [[کودک]] را نزد من آورد و به من فرمود: ببین چقدر به من شباهت دارد؟ گفتم: نه تصادفاً این طور نیست، هیچ شباهتی هم به تو ندارد! فرمود: آیا شباهت سفیدی و [[بدن]] او را با من نمیبینی؟ گفتم: البته، به هر کس که شیر گوسفند بدهند سفید و فربه میشود. بر اثر همین حرکات و رشکها و حسادتهای [[عایشه]] و [[حفصه]] نسبت به ماریه بود که [[سوره تحریم]] نازل گردید<ref>طبقات ابن سعد، ج۱، ص۳۷؛ نقش عایشه در تاریخ اسلام، ص۸۸.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۸۶.</ref>. | وقتی ماریه قبطیه باردار شد و در آن [[خانه]] وضع حمل کرد، پسری به نام ابراهیم به [[دنیا]] آورد، عایشه گفت: نسبت به هیچ زنی به اندازه [[ماریه]] [[رشک]] و حسادتم تحریک نشده است. ماریه زیبا بود و مویی مجعد و پیچیده داشت و سخت مورد علاقه و مهر رسول خدا بود. پیغمبر خدا ابتدا ماریه را در خانه [[حارثه]] فرزند نعمان جای داد و چون ما از نزدیک علاقه و [[محبت رسول خدا]] را نسبت به او [[حس]] میکردیم، بنای [[بدرفتاری]] و [[مخالفت]] با [[ماریه]] را گذاشتیم و آن قدر کوشیدیم تا سرانجام ماریه از دست ما به تنگ آمد و [[شکایت]] به [[رسول خدا]] برد. [[پیغمبر]] هم او را به عالیه [[تغییر]] مکان داد و همان جا پیش او میرفت و این بر ما خیلی گران میآمد، به خصوص [[آتش]] [[ناراحتی]] و [[رشک]] و [[حسادت]] ما وقتی اوج گرفت که [[خدا]] به ماریه پسری داد در حالی که ما را از داشتن [[فرزندی]] [[محروم]] ساخته بود<ref>طبقات ابن سعد، ج۸، ص۲۱۲.</ref>. و نیز میگوید: چون ابراهیم به [[دنیا]] آمد، روزی رسول خدا [[کودک]] را نزد من آورد و به من فرمود: ببین چقدر به من شباهت دارد؟ گفتم: نه تصادفاً این طور نیست، هیچ شباهتی هم به تو ندارد! فرمود: آیا شباهت سفیدی و [[بدن]] او را با من نمیبینی؟ گفتم: البته، به هر کس که شیر گوسفند بدهند سفید و فربه میشود. بر اثر همین حرکات و رشکها و حسادتهای [[عایشه]] و [[حفصه]] نسبت به ماریه بود که [[سوره تحریم]] نازل گردید<ref>طبقات ابن سعد، ج۱، ص۳۷؛ نقش عایشه در تاریخ اسلام، ص۸۸.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۸۶.</ref>. | ||
==[[اتهام]] عایشه به ماریه== | ===[[اتهام]] عایشه به ماریه=== | ||
[[مقوقس]] [[پادشاه]] اسکندریه در سال ۷ (ه. ق) کنیزی به نام ماریه با هزار مثقال طلا و ۲۰ پارچه [[لباس]] نرم و یک رأس قاطر به نام [[دلدل]] با الاغی به نام [[یعفور]] به رسم [[هدیه]] به وسیله [[حاطب بن ابی بلتعه]] برای [[پیامبر اکرم]] هدیه فرستاد و این ماریه [[جوان]] و [[زیبا]] بازار دیگر [[زنان پیامبر]]{{صل}} را تقریب کساد کرد و مورد [[محبت پیامبر]]{{صل}} قرار گرفت. مخصوصاً که عایشه عقیم و نازا بود و از ماریه پسری زیبا به نام ابراهیم به دنیا آمد و این موضوع سخت آتش حسادت را در [[دل]] عایشه برافروخت، تا اینکه ابراهیم از دنیا رفت. | [[مقوقس]] [[پادشاه]] اسکندریه در سال ۷ (ه. ق) کنیزی به نام ماریه با هزار مثقال طلا و ۲۰ پارچه [[لباس]] نرم و یک رأس قاطر به نام [[دلدل]] با الاغی به نام [[یعفور]] به رسم [[هدیه]] به وسیله [[حاطب بن ابی بلتعه]] برای [[پیامبر اکرم]] هدیه فرستاد و این ماریه [[جوان]] و [[زیبا]] بازار دیگر [[زنان پیامبر]]{{صل}} را تقریب کساد کرد و مورد [[محبت پیامبر]]{{صل}} قرار گرفت. مخصوصاً که عایشه عقیم و نازا بود و از ماریه پسری زیبا به نام ابراهیم به دنیا آمد و این موضوع سخت آتش حسادت را در [[دل]] عایشه برافروخت، تا اینکه ابراهیم از دنیا رفت. | ||
نسخهٔ ۱۴ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۴:۰۸
مظلومیت پیامبر(ص) در حسادت عایشه
حسادت رذیلهای است که شاید در وجود کثیری از افراد پیدا شود، اما فرد اگر در مجرای هدایت الهی قرار گیرد و خود را مخاطب دعوت نبوی بداند، تلاش میکند با تهذیب نفس از شدت رذایل بکاهد تا در استمرار جهاد نفسانی موفق به ریشهکن کردن رذایل شود. گاهی رذیله حسادت در وجود یک انسان زبانه میکشد و او نه تنها در حذف و ریشهکنی آن تلاش ندارد و از مهذب شدن فاصله میگیرد، بلکه فاجعه زمانی است که این حسادت با تندخویی و قدرتطلبی گره بخورد، آنجاست که «آدم شدن محال است».
عایشه از آن چهرههایی است که در عین حسادت، تندخویی خاص خود را داشت و بر قلب شوهرش رشک میبرد و نمیتوانست ببیند جز او دیگری هم در قلب شوهرش راه دارد. نمونه حسادت شدید او، در دوران زندگی مشترکش به ویژه وقتی آشکار میشد که رسول خدا زنی تازه اختیار میکرد. عایشه حسادت شدید خود را روی افکار پوچ و بیاساس به ویژه در شبهایی که رسول خدا برای انجام عبادات شبانه از حجره او بیرون میشده هر چه صریحتر بیان داشته است.
رسول خدا را در دل شبهای تار، زمانی که جهان را سکون و آرامش ژرف فرامیگرفت با خدای خویش راز و نیازها داشته، پاسی از شبها را به این ترتیب با خدای خود خلوت و عبادت داشته است. اقدام به این قبیل عبادات، با توجه به اینکه پیغمبر خدا هر شب را در خانه یکی از همسرانش به روز میآورده، باعث آن میشد که ساعاتی از شب را در بیرون از خانه مانند مسجد و قبرستان بقیع به عبادت بپردازد. روی این اصل در شبهایی که نوبت به عایشه میافتاد تا رسول خدا در خانه او باشد، چون آن حضرت در دل شب برای عبادت پای از خانه او بیرون مینهاد، عایشه را رشک و حسادت زنانگی برمیانگیخت تا رسول خدا را تعقیب و دنبال کند تا ببیند آن حضرت به کجا میرود و چه میکند! عایشه میگوید: شبی متوجه شدم که پیغمبر خدا در رختخواب خود نیست، وسوسه و خیالات ناراحت کننده مرا بر آن داشت تا گمان بردم نزد یکی دیگر از زنانش رفته است، روی این حساب از جا برخاستم و به جستوجویش پرداختم که ناگاه او را در مسجد یافتم که به سجده افتاده بود و میگفت: ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِي﴾[۱][۲].
جای دیگر گفته است: شبی دیدم پیغمبر در رختخواب خود نیست. با خود گفتم که حتماً پیش یکی از زنانش رفته است! گوش فرا داشتم و این سوی و آن سوی به جستجو و یافتنش پرداختم که دیدم در پیشگاه خدا به رکوع رفته است. و نیز گفته است: شبی دیدم که پیغمبر خدا در رختخواب نیست، برای یافتنش از جای خود برخاستم و در دل شب در آن تاریکی بیاختیار به هر طرف دست میگردانیدم که ناگاه دستم به کف پایش خورد او در پیشگاه خدا به سجده افتاده بود و ذکر خدا میگفت...[۳].
همچنین گفته است که: شبی که نوبت من بود تا رسول خدا در خانه من باشد، عبا را از دوش خود برداشت و به گوشهای گذاشت، کفشهایش را درآورد و کنار بستر نزدیک پایش نهاد، آنگاه گوشه جامه خود را به روی خود کشید و دراز شد و زمانی به همین حال باقی ماند به اندازهای که گمان برد من به خواب رفتهام پس از جای خود برخاست و آهسته و آرام عبای خود را برداشت و بیصدا کفشهایش را پوشید و سپس در را باز کرد و بیرون شد و آرام و بیصدا آن را پیش کرد. من بیتأمل از جای برخاستم و لباسم را پوشیدم، روسری خود را به سر کرده عبا را بر آن کشیدم و شتابان از خانه بیرون آمده به تعقیبش پرداختم و پی او را تا قبرستان بقیع گرفتم!
رسول خدا در آنجا ایستاد و توقفش به طول انجامید، آنگاه دیدم که سه نوبت دستها را به آسمان بلند کرد. پس از آن برگشت، من هم بازگشتم؛ او شتاب کرد، من هم شتاب نمودم، به سرعت قدمهایش بیفزود، من نیز چنان کردم؛ در آخر بدوید، من هم دویدم؛ و سرانجام جلوتر از او به خانه وارد شدم و فقط این اندازه وقت داشتم که خود را به رختخواب افکنده دراز شدم که وارد شد، من که در آن حال به تندی نفس میزدم، رسول خدا فرمود: عایشه! چرا اینطور تند نفس میزنی؟ گفتم: چیزی نیست ای رسول خدا! فرمود: خودت خواهی گفت، یا خدای دانای به اسرار مرا آگاه کند؟ گفت: پدر و مادرم به فدایت، موضوع چنین و چنان است. فرمود: پس آن سیاهی که پیش روی خود میدیدم تو بودی؟ گفتم: آری! پس با کف دست خود چنان به پشتم زد که احساس درد کردم آنگاه فرمود: چنین گمان بردی که خداوند و پیامبرش بر تو ستم روا میدارند؟[۴].
و نیز گفته است: شبی رسول خدا از نزد من خارج شد، حسادتم به جوش آمد و سخت منقلب و ناراحت شدم. چون آن حضرت باز آمد و حال مرا دید علت را دریافت و فرمود: عایشه! تو را چه میشود، باز هم حسادت کرده ناراحت شدی؟ گفتم: آخر چرا همچون منی، بر چون تویی حسادت نورزد! فرمود: باز هم که گرفتار شیطانت شدهای[۵]. و نیز گفته است: چون پاسی از شب گذشت، رسول خدا برخاست و بیرون شد. گمان بردم که پیش یکی از همسرانش میرود. پس برخاستم و آهسته و آرام به تعقیبش پرداختم تا به قبرستان رسید. آنجا ایستاد و خطاب به مؤمنانی که به خواب ابدی فرو رفته بودند گفت: درود بر شما گروه مؤمنان باد، ناگهان برگشت و مرا در پی خود دید و فرمود: وای بر او اگر از دستش میآمد چهها که میکرد[۶].
عایشه میگوید: یکی از روزها، هنگامی که رسول خدا در خانه من بود، صفیه غذایی را که پخته بود برای آن حضرت فرستاد. فلما رایت الجاریة، اخذتنی رعده حتی استقلنی افکل، فضربت القصعه فرمیت بها! چون کنیزک حامل غذا را دیدم لرزه بر اندامم افتاد تا آنجا که از خود بیخود شده ظرف غذا را گرفته آن را به دور افکندم! چشمهای پیغمبر را دیدم که به من خیره شده است و آثار خشم و نفرت را از رفتار خود در سیمایش به خوبی خواندم. پس بیدرنگ گفتم: از خشم رسول خدا، به حضرتش پناه میبرم و امید آن دارم که مرا نفرین نکنی. فرمود: توبه کن! گفتم: چگونه عمل خود را تلافی کنم؟ فرمود: غذایی مانند غذایش و ظرفی چون ظرفش تهیه کن و برایش بفرست. در نقل دیگری آمده: عایشه خود میگوید: غذایی برای رسول خدا تهیه دیده بودم که باخبر شدم حفصه نیز چنین کاری کرده است. به کنیزک خود دستور دادم که آماده باشد و اگر دید که حفصه پیش از من برای پیغمبر غذا آورد، آن را بگیرد و به دور بریزد! کنیزک فرمان برد و چنین کرد و در نتیجه ظرف غذای حفصه شکست و محتویات آن بر سفره چرمین ریخته شد. رسول خدا خود غذای ریخته شده را جمع کرد و به من امر فرمود: ظرفی از خود بیاور و به جای ظرف شکسته حفصه بده[۷].
ابن عباس میگوید: وقتی اسامه که از بنیهاشم به حساب میآمد و حضرت او را بسیار دوست میداشت همراه ما وارد شد، پیامبر(ص) به همسرانش فرمود: از حضور من برخیزید و مرا با اهل بیتم تنها بگذارید. همه آنان به جز عایشه و حفصه برخاستند! حضرت نگاهی به آن دو کرد و فرمود: مرا با اهل بیتم تنها بگذارید. عایشه در حالی که دست حفصه را گرفته بود برخاست و از غضب به خود میپیچید و میگفت: تو را با آنان تنها گذاشتیم! بعد وارد خانهای چوبی شدند[۸].[۹].
حسادت عایشه در برابر ام سلمه
روزی رسول خدا در خانه عایشه بود که امسلمه ظرفی از غذایی را که تهیه دیده بود، برای آن حضرت به خانه عایشه فرستاد. عایشه که این خوش خدمتی امسلمه را پیش از این دریافته بود، در حالی که خود را به عبایش پیچیده و سنگی در دست داشت سر رسید، سنگ را بر ظرف غذا کوبید و آن را شکست. رسول خدا که ناظر این کار عایشه بود، ظرفی از او را به جای ظرف شکسته برای امسلمه فرستاد.[۱۰].
دعوای عایشه با صفیه
عایشه و صفیه در یک برخورد داخلی، یکدیگر را به باد ناسزا گرفته به شماتت و سرکوفت زدن به یکدیگر برخاستند. رسول خدا که از اختلافات و دعوای آن دو باخبر شده بود، به صفیه که از سر کوفتهای عایشه و فخرفروشی او سخت ناراحت و منقلب شده بود فرمود: تو چرا به او نگفتی که من پدرم هارون است و عمویم موسی است![۱۱].[۱۲].
دعوای عایشه با سوده بنت زمعه
موضوع دعوا و کتککاری عایشه با سوده چنین اتفاق افتاده بود که روزی عایشه شنید سوده شعری به این مضمون زیر لب زمزمه میکند: عدی و تیم تبتغی من تحالف. «عدی و تیم» نام دو قبیله بوده است در پی آن هستند تا همپیمانی برای خود دست و پا کنند. عایشه پس از شنیدن شعر سوده، سخت از کوره در میرود و روی به حفصه دختر عمر کرده میگوید: سوده دارد با شعرش تنها به من و تو گوشه میزند، من این بیادبی را تلافی خواهم کرد وقتی که دیدی من با او گلاویز شدم، تو هم به کمک من بیا! پس برمیخیزد و خود را به سوده رسانیده و گریبانش را گرفته او را به زیر مشت و لگد خود میگیرد.
البته حفصه نیز طبق اشاره قبلی به پشتیبانی از عایشه برمیخیزد، امسلمه هم که ناظر بر جریان بوده به یاری سوده میشتابد و بدینسان چهار زن خشمگین رویاروی یکدیگر قرار میگیرند و در نتیجه کتک کاری آنها و سر و صدا بالا و بالاتر میرود! خبر به پیغمبر خدا میدهند که بانوانت به جان هم افتادهاند! آن حضرت میآید و خطاب به آنها میفرماید: وای بر شما! آخر شما را چه میشود؟ عایشه جواب میدهد: ای رسول خدا! مگر نشنیدی که سوده میخواند: عدی و تیم تبتغی من تحالف. پیامبر(ص) فرمود: وای بر شما! اشاره این شعر نه به تیم تو و نه به عدی اوست، بلکه مراد عدی و تیم از قبائل بنیتمیم است[۱۳].[۱۴].
حسادت عایشه در برابر اسماء دختر نعمان بن ابیالجون
پیامبر(ص) اسماء دختر نعمان را به همسری خود اختیار کرد و شب ازدواج او فرارسید، عایشه به اسماء گفت: پیامبر از زنی خوشحال میشود که وقتی وارد بر او میگردد آن زن بگوید: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْكَ» از تو به خدا پناه میبرم و غرض عایشه از این عمل این بود که پیامبر از ازدواج او منفور گردد و این زن بیچاره مؤمن از نظر رسول خدا بیفتد و گویا عایشه این مطلب را نسبت به رسول خدا جایز میدانسته، پیغمبر بر اسماء وارد شد و او طبق تعلیمی که یافته بود خطاب به رسول خدا گفت: از تو به خدا پناه میبرم! رسول خدا با شنیدن سخن اسماء، آستینش را مقابل صورت خود گرفت و چهره در پس آن پنهان کرد و سه بار فرمود: به پناهگاه پناه بردی، آنگاه از اتاق بیرون آمد و فرمود: ابو اسید او را به خانوادهاش بازگردان و دو قواره کرباس به او هدیه کن! اسماء که از این پیش آمد یکه خورده و از نیرنگی که به او زده بودند بسیار منقلب و ناراحت شده بود، همیشه با تأثر و تأسف از آن یاد میکرد و میگفت: دیگر مرا اسماء نخوانید بلکه نام مرا بدبخت بگذارید و مرا چنین صدا کنید ادعونی الشقیه[۱۵].[۱۶].
حسادت عایشه در برابر ملیکه
پیغمبر خدا پس از فتح مکه، ملیکه دختر کعب را به عقد خود درآورد. کعب پدر ملیکه به هنگام فتح مکه به دست خالد بن ولید کشته شده بود. میگویند که ملیکه زنی زیبا بوده است و گویا این وصلت در برانگیختن خشم و نفرت عایشه نقشی اساسی به عهده داشته است، عایشه با موقعشناسی خاص خود و احساسات تند و سرکش زنانگی خویش بر ملیکه وارد شد و گفت: خجالت نمیکشی از اینکه به قاتل پدرت شوهر کردهای؟ ملیکه با همین توبیخ و سرزنش به سادگی از عایشه فریب خورد و از رسول خدا دوری جست! در نتیجه پیغمبر خدا نیز او را طلاق داد. بستگانش نزد پیغمبر آمدند و گفتند: ای رسول خدا! او خیلی جوان است، او فریب خورده و در این بازتاب که از خود نشان داده است از خود رأیی نداشته او را ببخشای و بازگردان. اما رسول خدا دیگر نپذیرفت[۱۷].[۱۸].
حسادت عایشه در برابر ماریه قبطیه
وقتی ماریه قبطیه باردار شد و در آن خانه وضع حمل کرد، پسری به نام ابراهیم به دنیا آورد، عایشه گفت: نسبت به هیچ زنی به اندازه ماریه رشک و حسادتم تحریک نشده است. ماریه زیبا بود و مویی مجعد و پیچیده داشت و سخت مورد علاقه و مهر رسول خدا بود. پیغمبر خدا ابتدا ماریه را در خانه حارثه فرزند نعمان جای داد و چون ما از نزدیک علاقه و محبت رسول خدا را نسبت به او حس میکردیم، بنای بدرفتاری و مخالفت با ماریه را گذاشتیم و آن قدر کوشیدیم تا سرانجام ماریه از دست ما به تنگ آمد و شکایت به رسول خدا برد. پیغمبر هم او را به عالیه تغییر مکان داد و همان جا پیش او میرفت و این بر ما خیلی گران میآمد، به خصوص آتش ناراحتی و رشک و حسادت ما وقتی اوج گرفت که خدا به ماریه پسری داد در حالی که ما را از داشتن فرزندی محروم ساخته بود[۱۹]. و نیز میگوید: چون ابراهیم به دنیا آمد، روزی رسول خدا کودک را نزد من آورد و به من فرمود: ببین چقدر به من شباهت دارد؟ گفتم: نه تصادفاً این طور نیست، هیچ شباهتی هم به تو ندارد! فرمود: آیا شباهت سفیدی و بدن او را با من نمیبینی؟ گفتم: البته، به هر کس که شیر گوسفند بدهند سفید و فربه میشود. بر اثر همین حرکات و رشکها و حسادتهای عایشه و حفصه نسبت به ماریه بود که سوره تحریم نازل گردید[۲۰].[۲۱].
اتهام عایشه به ماریه
مقوقس پادشاه اسکندریه در سال ۷ (ه. ق) کنیزی به نام ماریه با هزار مثقال طلا و ۲۰ پارچه لباس نرم و یک رأس قاطر به نام دلدل با الاغی به نام یعفور به رسم هدیه به وسیله حاطب بن ابی بلتعه برای پیامبر اکرم هدیه فرستاد و این ماریه جوان و زیبا بازار دیگر زنان پیامبر(ص) را تقریب کساد کرد و مورد محبت پیامبر(ص) قرار گرفت. مخصوصاً که عایشه عقیم و نازا بود و از ماریه پسری زیبا به نام ابراهیم به دنیا آمد و این موضوع سخت آتش حسادت را در دل عایشه برافروخت، تا اینکه ابراهیم از دنیا رفت.
عایشه در پوست خود نمیگنجید با کمال بیپروایی و بیعلاقگی و بیملاحظگی با اینکه پیامبر اکرم بسیار محزون بود، عایشه به حضرت عرض کرد: چه خبره؟ چرا این قدر برای ابراهیم ناراحتی؟ آخر او که پسر شما نبود، او پسر جریح قبطی بود. این جریح بود که گاه و بیگاه وقت و بیوقت به خانه ماریه میرفت و با او خلوت میکرد. (جریح غلامی بود خصی که پدر ماریه او را با وی به عنوان خادم به مدینه فرستاده بود) خدا میداند پیامبر(ص) از این سخن چه اندازه ناراحت شد. این حرفی است که یک نفر دشمن سرسخت و درجه یک ممکن است به پیامبر(ص) بزند! نه زن پیغمبر. آیا این اتهام ناروا قلب مطهر پیامبر(ص) را به درد نیاورد و عایشه مصداق یوذون الرسول نیست؟[۲۲].
چند نفر از بزرگان شیعه از جمله علامه مجلسی در حیوة القلوب و علی بن ابراهیم و ابن بابویه از امیرالمؤمنین و امام صادق(ع) روایت کردهاند که آیات قذف در سوره نور در همین موضوع ابراهیم و ماریه و قذف عایشه نازل شده است.
مسلم در صحیح خود در آخر باب توبه گوید: این مردی که متهم به امولد رسول خدا بود، نامش جریح قبطی و غلام ماریه بود. البته مسلم نمیخواهد بگوید تهمت زننده عایشه بود لذا میگوید: متهم بود. مسلم میگوید: وقتی این حرف زده شد، پیغمبر برای اینکه شاید عایشه ببیند الان یک نفر مسلمان بیجهت کشته میشود، شاید عایشه از گفته خودش عدول کند؛ لذا مقابل عایشه با کمال خشم فرمود: یا علی این شمشیر را بگیر و برو جریح را بکش و سرش را بیاور! علی(ع) کلمهای بدین معنی عرض کرد که یا رسول الله این امر را فوری انجام دهم یا با تجسس و تأنی؟ فرمود: بلکه با تجسس و تأنی. علی(ع) شمشیر را گرفت و جریح را که در گودال آبی مشغول آب تنی بود بیرون آورد و خدمت رسول خدا آورد.
حضرت فرمود: جریان امر خودت را برای من بگو! عرض کرد: یا رسول الله قاعده قبطیان این است که هر کس را برای خدمتکاری به خانه میآورند او را خواجه میکنند (مقطوع النسل مینمایند) و من یکی از آنها هستم که پدر ماریه مرا با وی به خدمت شما فرستاده. حضرت فرمود: شکر میکنم خدایی را که رجس و بدی و تهمت را از ما برداشته است و طبق نقل علی بن ابراهیم از مفسرین شیعه این آیه درباره عایشه و ماریه نازل گردید، به خاطر افترایی که عایشه بر او آورده بود ﴿إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ﴾[۲۳] معاندین و متعصبین که تهمت و بهتان میزنند، گمان نکنند این شر است، بلکه خیر است. برای اینکه مردم افساد کننده و تهمت زننده و افتراگویان از مصلحین جدا شوند و حساب آنان پاک است[۲۴].
حسادت عایشه به صورت گوناگون ظاهر شده است که نمونههایی از آن را در بازتاب روانی او در شکستن ظرف و دور ریختن غذای سایر بانوان رسول خدا و طرز رفتار و برخورد او را با آنان میتوان سراغ گرفت.
وقتی که رسول خدا در بستر بیماری افتاده بود و همسرانش پیرامون او جمع شده بودند، صفیه با حالتی مضطرب و نگران خطاب به پیغمبر خدا گفت: به خدا قسم آرزو دارم که دردت به جان من بیفتد. دیگر همسران پیغمبر با شنیدن سخن صفیه، به چشم و ابرو به یکدیگر اشاره کرده سخن او را حمل بر تظاهر و خودنمایی کردند. این حرکت دور از انصاف آن بانوان از چشم رسول خدا پنهان نماند. روی این اصل خطاب به آنان فرمود: بروید دهانتان را آب بکشید! پرسیدند: چرا؟ فرمود: از ایما و اشارهتان به صفیه، قسم به خدا که او راست میگوید و هر چه گفت از ته دلش گفت. صفیه در سال ۵۲ از هجرت در زمان خلافت معاویه در مدینه درگذشت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد[۲۵].
صحیح بخاری از نافع نقل کرده پیامبر اکرم روی منبر در حال خطبه خواندن اشاره به اتاق عایشه کرد و فرمود: این اتاق مرکز فتنه است. این اتاق مرکز اخلال است و این اتاق مرکز فساد است. اینجاست که شاخ شیطان سر میزند[۲۶]. در صحیح بخاری چنین نقل شده: رسول خدا از منزل عایشه بیرون آمد و فرمود: ریشه کفر از این منزل است، جایی که شاخ شیطان از آن آشکار میشود[۲۷].[۲۸].
مظلومیت پیامبر(ص) در حسادت عایشه به خدیجه
خدیجه کبری نادره زنهای عالم است که فضایل منحصر به فردی را در خود جمع کرده است. او باور نبوت بود و رمز بقای امامت. خدیجه زنی است که در تاریکترین شبهای عصر رسالت نبوی با همه وجودش رسول خدا را حمایت کرد. خدیجه زنی است که با همه ثروت و مکنت خود بدون کمترین تعلق و وابستگی دور شمع وجود پیامبر(ص) از همه چیزش گذشت و ایثار و از خودگذشتگی را معنی کرد. آن روزی که پیامبر(ص) برای پیشبرد دعوتش به حمایت معنوی و مادی نیازمند بود، خدیجه و ابوطالب حمایت معنوی کردند و خدیجه به تنهایی همه ثروتش را بذل کرد تا نهال نوپای اسلام جان گرفت و به ثمر نشست.
سلامت نفسی را که در شخصیت متعالی زهرای مرضیه به چشم میخورد باید قسمتی از آن را در وجود نازنین خدیجه کبری جستجو کرد. پیامبر اکرم(ص) فرمود: خدیجه بود که در پیشبرد اسلام با مال خودش به من کمک کرد و او سبب شد که دین اسلام رواج پیدا کند، در حالی که از تمامی حجاز محروم و مأیوس شده بودم. پیامبر(ص) فرمود: اسلام قوت نگرفت مگر به شمشیر علی(ع) و مال خدیجه. پس علی(ع) از هر کس اولی و الیق و احق باین مقام و مرتبه بوده است[۲۹].
مجلسی در بحار روایت میکند که روزی پیامبر(ص) در ابطح نشسته بود که جبرئیل نازل شد و ندا کرد یا محمد: خداوند علی اعلی تو را سلام میرساند و امر میفرماید که بایستی چهل روز از خدیجه کنارهگیری کنی. این مأموریت برای پیامبر(ص) سخت و گران آمد؛ زیرا خدیجه را دوست میداشت و به او علاقمند بود. پس از آن پیامبر(ص) چهل روز دور از خدیجه روزها را به روزه و شبها را به نماز و عبادت گذرانید، تا آنکه روزهای آخر فرا رسید، عمار یاسر را نزد خدیجه فرستاد و برای او پیام داد که ای خدیجه گمان نکنی کنارهگیری من از تو از بیمحبتی و دشمنی است هرگز! بلکه پروردگار من چنین فرموده که امر خود را جاری و نافذ گرداند و تو درباره خود گمانی جز گمان نیکو مبر؛ زیرا خداوند روزی چندین بار به واسطه تو بر فرشتگان خویش مباهات مینماید[۳۰].
این خدیجه با این فضایل که پیامبر(ص) بعد از چهل روز عبادت به خانه برمی گردد، نطفه زهرای مرضیه بسته شد و ام الائمه از او متولد شد، مورد حسد و بدگویی عایشه است. خدیجهای که روزی چندین بار خداوند بر فرشتگانش به خاطر او افتخار میکند مورد حسادت عایشه قرار میگیرد. عایشه نقل میکند روزی پیامبر(ص) نام خدیجه را به میان آورد و او را ستایش کرد، من گفتم: پیرزنی چنین و چنان بوده، خدا بهتر از او را به تو داده است. پیامبر(ص) از گفته من آنقدر عصبانی شد که موهای جلوی سر او به حرکت درآمد بعد فرمود: خدا بهتر از خدیجه را به من نداده است؛ زیرا خدیجه موقعی به من ایمان آورد که مردم مخالف من بودند. موقعی مرا تصدیق نمود که دیگران مرا تکذیب میکردند و موقعی مرا شریک مال خود قرار داد که دیگران مرا محروم ساخته بودند و خدا از وی اولادی به من عنایت فرمود و از اولاد دیگران محروم ساخت[۳۱].
در سوره تحریم آمده است: ﴿وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هَذَا قَالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ﴾[۳۲]. پیغمبر نیز پارهای از آن را که میان حفصه و عایشه گذشته بود، به عنوان تذکر به حفصه باز گفت و از افشای بقیه آن خودداری کرد، حفصه پرسید: چه کسی این را به تو خبر داد؟ پیغمبر در جواب حفصه گفت: مرا خدای دانا و آگاه باخبر ساخته است. اگر شما دو نفر حفصه و عایشه به سوی خدا بازگشتید و توبه نمودید، بیشک دلهای شما گشته است.
عایشه میگوید: هیچ یک از زنان پیغمبر خدا چون خدیجه مورد رشک و حسادتم قرار نگرفته است. علت این بود که رسول خدا از خدیجه بسیار یاد میکرد و زبان به مدح و تعریفش میگشود، خاصه این که خداوند از طریق وحی به پیامبرش خبر داده بود که خدیجه را کاخی بس مجلل و باشکوه در بهشت ارزانی داشته است[۳۳]. و نیز گفته است: با آنکه خدیجه را ندیده بودم، هیچ یک از زنان پیغمبر چون خدیجه مورد رشک و حسادتم قرار نگرفته است، چه بسا که آن حضرت گوسفندی را به نام خدیجه قربانی میکرد و آن را پاره پاره میفرمود و به نام او قسمت میکرد[۳۴].
و نیز عایشه نقل کرده است: روزی هاله، دختر خویلد، خواهر خدیجه از پیغمبر خدا اجازه خواست تا وارد شده آن حضرت را دیدار کند. رسول خدا که گویی با شنیدن صدای هاله به یاد صدای خدیجه افتاده بود حالش به شدت دگرگون گردید و بیاختیار گفت: که خدایا! هاله. من که از رفتار پیغمبر رشک و حسادتم نسبت به خدیجه سخت تحریک شده بود بلافاصله گفتم: چقدر از آن پیرزن بیدندان قرشی یاد میکنی؟ مدتهاست که او مرده و خدا بهتر از او را به تو ارزانی داشته است. عایشه در دنباله این مطلب میگوید: پس از این اعتراض دیدم چهره رسول خدا برافروخت و آنچنان تغییر کرد که مانندش را تنها به هنگام فرود آمدن وحی بر آن حضرت دیده بودم که نگران دستورهای آسمانی است تا پیام رحمت نازل شود یا عذاب[۳۵].[۳۶].
مظلومیتهای پیامبر(ص) در اذیتهای حفصه و عایشه
پیامبر(ص) از بعضی از زنها و همسران خود اذیت و آزار بسیاری دید، از جمله از طرف حفصه و عایشه زیاد ناراحتی میدید، چنانکه قرآن بیان میکند و بخاری در صحیح خود تصریح کرده ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[۳۷]. بعضی از مفسران در شأن نزول آیه گفتهاند: یکی از روزها نوبت حفصه بود که پیامبر(ص) در اتاق وی رفت. حفصه گفت: با پدرم کاری دارم، اجازه دهید به خانه پدرم بروم. حضرت هم اجازه فرمود، وقتی اتاق خلوت شد پیامبر(ص) به سراغ ماریه قبطیه فرستاد و در اتاق حفصه با او همبستر شد. حفصه از خانه پدر مراجعت کرد در را بسته دید، پشت در نشست در باز شد، پیامبر(ص) از اتاق خارج شد و ماریه را نیز در اتاق خود مشاهده نمود. حفصه شروع به پرخاش کرد! آری برای چنین منظوری به من اجازه دادی وگرنه اجازه نمیدادی! کنیز خود را به خانه آوردی در روزی که مخصوص من است، آن هم در بستر من با او همبستر گشتی و احترام مرا منظور نکردی. پیامبر(ص) برای آنکه صدای او را کوتاه کند و جار و جنجالی به راه نیفتد. فرمود: خاموش باش برای رضای تو کنیزی را که خدا بر من حلال کرده بود بر خود حرام کردم ولی این مطلب نزد تو امانت باشد و به سایر زنان اظهار نکن[۳۸].
همین که پیامبر(ص) از خانه بیرون رفت، حفصه دیوار مشترک بین اتاق خود و اتاق عایشه را کوبید و گفت: مژده که پیامبر ماریه قبطیه را بر خود حرام ساخت و از شر او ایمن شدیم و یکی از رقبایمان کم شد. در این وقت این آیه نازل شد ﴿وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ...﴾؛ یعنی وقتی که پیامبر(ص) سری را نزد بعضی از همسرانش به امانت نهاد و او آن سر را افشا کرد و خدا بر پیامبرش آشکار ساخت.
پیامبر(ص) به برخی اعتراض کرد و از بعضی درگذشت، وقتی که حفصه اظهار داشت و از پیامبر(ص) پرسید: کی به شما خبر داد؟ حضرت فرمود: خدای دانا و آگاه به من خبر داد[۳۹].
پیامبر اکرم گرچه تمایلی به ازدواج با حفصه دختر عمر نداشت؛ ولی چون عمر به ابابکر و عثمان پیشنهاد ازدواج با دخترش را داده بود و آنها نپذیرفته بودند، عمر به عنوان شکایت و گلایه نزد پیامبر(ص) آمد و پیشنهاد ضمنی ازدواج با حفصه را به رسول خدا رساند و پیامبر(ص) با کراهت قبول کرد و در ماجرایی که منجر به طلاق او از طرف پیامبر(ص) گردید، رسول خدا طبق مصالحی مجدداً به او رجوع کرد. عمر به حفصه میگوید: دختر! تو به عایشه نگاه نکن او رسول خدا را میآزارد، به خدا من میدانم پیغمبر تو را دوست ندارد و اگر به خاطر من نبود رجوع نمیکرد.
حفصه نیز مانند عایشه زندگیش پر از توطئه و حسادت و کینهتوزی با زنان و مردان بود، با این تفاوت که عایشه در کینهورزیهایش بسیار زیرک بود ولی حفصه آن زرنگی را نداشت. عمر درباره رفتار و دیدگاه پیامبر(ص) نسبت به زنان میگوید: به خدا قسم که در جاهلیت زنان را هیچ میانگاشتیم، تا اینکه خداوند درباره زنان آیاتی نازل فرمود و برایشان حقوقی در نظر گرفت. من مشغول انجام دادن کاری بودم که همسرم به من گفت: چنان و چنین کن! به او گفتم: تو را چه به این کارها و اصلاً چرا اینجایی؟ و چرا در کار من دخالت میکنی؟
او گفت: پسر خطاب از گفتار تو تعجب میکنم، دوست نداری که همسرت در کار تو دخالت کند در حالی که دخترت حفصه چنان در کار رسول خدا دخالت میکند که وی را تمام روز به خشم میآورد؟ با شنیدن این سخن، عبای خود را پوشیدم و نزد حفصه رفتم و گفتم: دخترک! تو چنان در کار رسول خدا دخالت میکنی که تمام روز از دست تو خشمگین میشود؟ حفصه گفت: به خدا قسم همه این کار را میکنند! گفتم: بدان که من تو را از عقوبت خدا و خشم پیامبرش بر حذر میدارم. دختر! از زیبایی خود و علاقه رسول خدا به خود غره مشو و از خشم خدا بترس[۴۰]. زنان پیامبر(ص) عموماً، حفصه خصوصاً از پیامبر(ص) چیزهایی مطالبه میکردند و طالب تجمل و زینتهای دنیایی شدند و گفتگو در این باره میان حضرت و زنان به درازا کشید، تا جایی که یک روز میان پیامبر(ص) و حفصه مشاجره و نزاع شد. پیامبر(ص) فرمود: اگر خواهی مردی میان خود حاکم قرار دهیم؟ حفصه گفت: آری! پیامبر(ص) به سراغ عمر فرستاد. وقتی وارد شد پیامبر(ص) به حفصه فرمود: حرف بزن و ادعای خود را بگو. حفصه گفت: یا رسول الله شما سخن بگویید ولی راست بگو. عمر با شنیدن این جمله سیلی محکمی به صورت دخترش نواخت. همین که سیلی دوم را زد، پیامبر(ص) فرمود: عمر دست نگهدار!
عمر به دخترش گفت: ای دشمن خدا، رسول خدا جز کلمه راست نگوید. اگر در محضر پیامبر(ص) نبود آن قدر تو را میزدم که بمیری! با همه اینها حفصه و همراهانش دست از گفته و تقاضای خود برنداشتند و پیامبر(ص) یک ماه تمام در اتاق کوچک فوقانی و دور از زنان به سر میبرد تا آیه نازل شد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا﴾[۴۱]. پس از نزول این آیه زنان با مشورت طولانی گفتند: خدا و رسولش را انتخاب میکنیم[۴۲].
عمر میگوید: قبل از اسلام مردم مکه بر زنانشان مسلط بودند، ولی زنان مدینه بر مردان تسلط داشتند. وقتی زنان مکه با زنان مدینه مخلوط شدند، از اخلاقشان کسب کرده به روی مردان میایستادند. روزی با همسرم خشونتی کرده بودم او در مقابلم ایستاد و جواب میگفت، دست بالا بردم تا ادبش کنم! گفت: چرا زنان پیامبر(ص) جوابش را میدهند با اینکه از تو بهتر است؟ گفتم: ای وای که حفصه دخترم عاقبت بخیر نشد. بعد نزد حفصه رفتم، از ماجرا پرسیدم، گفت: آری گاهی اوقات پیامبر(ص) یک روز تمام بر بعضی از زنان خشمناک است، گفتم به عمل دختر ابوبکر مغرور مشو که او مورد علاقه پیامبر(ص) است و از او تحمل میکند آنچه را که از غیر او تحمل نمیکند[۴۳]. کتب اهل سنت مشابه این جسارت به پیامبر(ص) را از عایشه هم نقل کردهاند.
غزالی[۴۴] چندین خبر در مذمت عایشه نقل نموده که از جمله مقابله او با رسول خدا و قضاوت ابوبکر است[۴۵]. ابابکر به ملاقات دخترش عایشه رفت، چون بین پیامبر(ص) و عایشه دلتنگی شده بود. ابوبکر را به قضاوتطلبید در وقت سخن گفتن، عایشه کلمات اهانتآمیز میگفت، ضمناً به آن حضرت عرض میکرد در گفتار و کردارت عدالت را پیشه کن. چنان این حرف اهانتآمیز در ابوبکر مؤثر شد که سیلی سختی به صورت دخترش زد که خون بر جامهاش سرازیر شد.
غزالی در همین باب النکاح میگوید: ابابکر وارد شد به منزل دخترش، فهمید که رسول خدا از عایشه دلتنگ است، گفت آنچه میان شما واقع شده بگو تا من قضاوت کنم. پیامبر(ص) به عایشه فرمود: «تکلمین او اُکلم؟» تو حرف میزنی با من حرف بزنم؟ در جواب گفت: «بَلْ تَكَلَّمْ وَ لَا تَقُلْ إِلَّا حَقّاً» شما حرف بزن ولی فقط حرف حق بزن. در جمله دیگر از کلامش به حضرت گفت: «انت الذی تزعم انک نبی الله» تو گمان میکنی پیغمبر خدا هستی؟ آیا این جملات طعن به مقام نبوت نیست؟ مگر عایشه، پیامبر(ص) را بر حق نمیدانست که اینگونه با رسول خدا سخن میگوید؟[۴۶].
در جنگ جمل وقتی علی(ع) در محل ذیقار فرود آمد، عایشه نامهای به حفصه اینگونه نوشت: به تو خبر دهم که علی در ذیقار فرود آمده و از ترس در آنجا توقف نموده است. چون شنیده که جمعیت ما زیاد است. نه میتواند پیش برود و نه برگردد. حفصه کنیزان خود را خواست و دستور داد چنگ و ساز بنوازند و اشعاری در ذم امیرالمؤمنین بخوانند از جمله: ما الخبر ما الخبر - علی فی سفر - کالفرس الاشقر - أن تقدم عقر - و ان تاخر نحر. یعنی: علی در سفر است، مثل اسب ابلق است، اگر جلو برود گزیده میشود، اگر عقب بماند کشته میشود. ام کلثوم دختر علی(ع) از داستان با خبر شد، لباس پوشیده در میان یک عده از زنان بنیهاشم به طور ناشناس وارد شد و پس از لحظهای نقاب از صورت برگرفت. حفصه خجالت کشید و کلمه استرجاع به زبان راند. ام کلثوم فرمود: تظاهر شما علیه امیرالمؤمنین تازگی ندارد تو و عایشه همان کسانی هستید که بر برادرش رسول خدا تظاهر نمودید و علیه او قیام کردید، تا آنکه خداوند آیهای درباره شما نازل فرمود. حفصه گفت: خدا تو را رحمت کند، بس است از بدگویی من دست بردار! من توبه نمودم و شروع به استغفار کرد و دستور داد نامه عایشه را پاره کردند[۴۷].
حمیدی در کتاب، الجمع بین الصحیحین، در حدیث ۱۰۲ از مسند عایشه روایت کرده که گفت: پیامبر گاهی که نزد زینب بنت جحش میرفت، زینب او را نگاه میداشت و از عسلی که تهیه کرده بود خدمت پیامبر میآورد، این سخن به گوش عایشه رسید و بر او گران آمد، میگوید: من با حفصه قرار گذاشتیم که هر وقت پیامبر نزدیک ما آمد فوراً بگوییم آیا صمغ «مغافیر» خوردهای؟ و پیامبر(ص) مقید بود که هرگز بوی نامناسبی از دهان یا لباسش استشمام نشود، بلکه به عکس اصرار داشت، همیشه خوشبو و معطر باشد! به این ترتیب روزی پیامبر نزد حفصه آمد او این سخن را به پیامبر گفت.
حضرت فرمود: من «مغافیر» نخوردهام، بلکه عسلی نزد زینب بنت جحش نوشیدم و من سوگند یاد میکنم که دیگر از آن عسل ننوشم (نکند زنبور آن عسل روی گیاه نامناسبی و احتمالاً مغافیر نشسته باشد) ولی این سخن را به کسی مگو (مبادا به گوش مردم برسد و بگویند چرا پیامبر غذای حلالی را بر خود تحریم کرده؟ و یا از کار پیامبر در این مورد و یا مشابه آن تبعیت کنند و یا به گوش زینب برسد و او دلشکسته شود).
ولی سرانجام او این راز را افشا کرد و بعداً معلوم شد اصل این قضیه توطئهای بوده است، پیامبر سخت ناراحت شد و آیات: ﴿لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ...﴾[۴۸] تا آیه: ﴿إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ...﴾[۴۹] نازل گشت و ماجرا را چنان پایان داد که دیگر اینگونه کارها در درون خانه پیامبر تکرار نشود.
این تعبیر نشان میدهد که تا چه حد این ماجرا در قلب پاک پیامبر اکرم و روح عظیم او تأثیر منفی گذاشت، تا آنجا که خداوند به دفاع از او پرداخته و با این که قدرت خودش از هر نظر کافی است، حمایت جبرئیل و مؤمنان صالح و فرشتگان دیگر را نیز اعلام میدارد.
در صحیح بخاری از ابن عباس نقل شده که میگوید: از عمر پرسیدم آن دو نفر از همسران پیامبر که بر ضد ایشان دست به دست داده بودند چه کسانی بودند؟ عمر گفت: حفصه و عایشه بودند، سپس افزود: به خدا سوگند ما در عصر جاهلیت برای زنان چیزی قائل نبودیم تا این که خداوند آیاتی را درباره آنان نازل کرد و حقوقی برای آنان قرار داد و آنها جسور شدند.
در تفسیر در المنثور نیز همین معنی، ضمن حدیث مفصلی از ابن عباس نقل شده و در آن حدیث آمده است که عمر میگوید: بعد از این ماجرا آگاه شدم که پیامبر از تمام همسرانش کنارهگیری کرده و در محلی به نام «مشربه ام ابراهیم» اقامت گزیده، خدمتش رسیدم و عرض کردم: ای رسول خدا! آیا همسرانت را طلاق گفتی؟ فرمود: نه، گفتم: الله اکبر، ما جمعیت قریش پیوسته بر زنانمان مسلط بودیم، اما هنگامی که به مدینه آمدیم جمعی را دیدیم که زنانشان بر آنان مسلطند، زنان ما نیز از آنها یاد گرفتند. روزی دیدم همسرم با من مشاجره میکند، من این عمل او را عجیب و زشت شمردم. گفت: چرا تعجب میکنی؟ به خدا همسران پیامبر هم با پیامبر چنین میکنند! حتی گاه از او قهر مینمایند و من به دخترم حفصه سفارش کردم که هرگز چنین کاری را نکند و گفتم اگر همسایهات (منظور عایشه است) چنین میکند تو نکن؛ زیرا شرایط او با تو متفاوت است.
آیات فوق نشان میدهد که پیامبر اسلام نسبت به بعضی از همسرانش چنین بود، آنها به خاطر رقابتهایی که با یک دیگر داشتند گاه روح پاک حضرت را جریحهدار میکردند و گاه زبان به اعتراض او میگشودند و به افشاء سرش میپرداختند، تا آنجا که خداوند به سرزنش آنان و دفاع از پیامبرش پرداخته و مؤکدترین بیان را در این زمینه فرموده و حتی آنها را تهدید به طلاق میکند و حدود یک ماه از همسرانش قهر کرد، شاید خود را اصلاح کنند![۵۰].[۵۱].
مکر عایشه در جانشینی پدر
امروز روز آخر عمر پیامبر(ص) است. اتحاد شومی که در کنار کعبه پیمان بسته بودند که اجازه ندهند تا خلافت در بیت پیامبر اکرم باقی بماند، با زیرکی هر چه تمامتر از فرصت استفاده میکنند و زمینههای اجتماعی را به نفع خود مهیا میسازند. ابتداء پیامبر(ص) را از نوشتن سفارش کتبی در مورد علی مانع شدند، سپس پیامبر(ص) را در اعزام سپاه اسامه ناکام گذاشتند و امروز صبح چند ساعت قبل از وفات رسول خدا با نیروی نفوذی که در بیت نبوت دارند به جای رسول خدا در محراب قرار گرفته با مردم نماز جماعت میخوانند تا سند موجهی برای تصاحب خلافت غاصبانهشان باشد.
این باند به میزانی که قدرت اجرایی پیدا میکنند، به همان میزان قدرت تبلیغاتی خود را قوی میکنند و همه صحنهها را به نفع مصالح و منافع خود تفسیر کرده و به خورد جامعه میدهند. در حالی که پیامبر اکرم هنوز در اصرار و تاکید اعزام سپاه اسامه میباشد و نیروهای اعزامی در اردوگاه «جرف» به سر میبرند و در حالی که ابابکر و عمر و باند آنها ترمزی برای حرکت سپاه شدهاند تا در لحظه وفات رسول خدا غایب نباشند، در آن شرایط حساس ابوبکر بنا به پیامی که عایشه برای او فرستاد و او را از نزدیکی مرگ رسول خدا خبر داده بود، از لشکر اسامه جدا شده و به مدینه بازگشت. عایشه در راستای سیاست تعریف شده بین خودشان به ابوبکر گفت: به مسجد برود و با مردم نماز گزارد.
عایشه میخواست این افتخار اقامه نماز جماعت در جانشینی پیامبر(ص) به نام پدرش در تاریخ ثبت شود تا مؤیدی بر نقشههای بعدی آنها باشد. اسید ابن طاوس در طرایف سی و سوم از عیسی روایت کرده که از امام کاظم(ع) پرسیدم مردم بسیار میگویند که پیامبر(ص) ابوبکر را امر کرد که با مردم نماز بخواند، بعد از آن به عمر امر فرمود. پس امام کاظم(ع) سر به زیر انداخت بعد از آن فرمود: چنین نیست که میگویند و تو ای عیسی در امور بسیار دقت میکنی و قانع نمیشوی مگر به کشف آنها. عرض کردم: پدر و مادرم به فدایت باد، سوال نکردم از تو مگر از چیزی که بدین من نفع بخشد. به اندیشه آنکه مبادا گمراه شوم و ندانم و چه کسی را مثل تو بیابم که حقیقت حال برایم روشن کند.
پس امام فرمود: چون مرض پیامبر(ص) سنگین شد سر خود را در دامن علی گذاشت و او را اغمایی عارض شد و هنگام نماز رسید و بانک اذان بلند شد. عایشه بیرون آمد و گفت: یا عمر بیرون رو و بر مردم نماز بخوان! عمر گفت: ای عایشه پدرت اولی است از من. عایشه گفت: راست گفتی و لکن پدرم مردی است تن پرور و نمیخواهم که مردم بر او هجوم آورند! تو نماز بخوان. عمر گفت: ابوبکر نماز بخواند و من به حمایت او میایستم و اگر مردم به او هجوم آرند من ایشان را کفایت میکنم. پس عایشه ابوبکر را گفت: برو و با مردم نماز بخوان و عمر ایستاده و مردم را کفایت خواهد کرد و محمد را غشوهای عارض شده و من گمان میکنم که از این عشوه به هوش نیاید و او را افاقه حاصل نشود و علی مشغول است و تاب مفارقت او را ندارد.
اکنون بشتاب به نماز قبل از آنکه به هوش آید و اگر به هوش آمد گمان آن دارم که علی را به نماز امر کند و من دیشب از ابتدای آن میشنیدم که با علی راز میگفت و در آخر سخن به او فرموده: «الصلوة الصلوة». گوید: ابوبکر به قصد نماز بیرون آمد و مردم از نماز خواندن با او انکار داشتند و گمان کردند که به امر پیامبر(ص) است. تکبیر نماز را گفتند ولی آنقدر تاخیر افتاد که پیامبر(ص) به هوش آمد و فرمود: عباس را حاضر کنید! پس عباس و علی پیامبر(ص) را برداشتند و به مسجد آوردند و پیامبر(ص) نشسته با مردم نماز خواند بعد از آن او را برداشتند بر بالای منبر گذاشتند و دیگر بعد از آن به منبر نرفت و تمام اهل مدینه از مهاجرین و انصار جمع شدند، حتی دختران خانهنشین.
بعضی گریان و بعضی نالان و بعضی ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾ گویان و پیامبر(ص) قدری خطبه میخواند و مدتی از خطبه بازمیماند و از جمله سخنانی که در آن خطبه فرمود این بود که: ای مهاجرین و انصار و سایر کسانی که امروز در این ساعت حضور دارید! باید هر کس حضور دارد سخنان مرا به غایبین برساند و بدانید که من خلیفه و جانشین خود قرار دادم در میان شما کتاب خدا را که نور و هدایت در اوست و تبیان هر چیزی و خداوند هیچ چیز را در آن به جا نگذاشته و آن حجت خداست بر شما و خلیفه کردم در میان شما علم اکبر، علم دین و نور هدایت وصی خود علی بن ابیطالب را.
بدانید که علی ریسمان محکم خداست و او را محکم نگاه دارید و به او چنگ زنید و از او جدا و پراکنده نشوید و نعمت خدا را به یاد خود بیاورید که شما با یکدیگر دشمن بودید و خداوند دلهای شما را با یکدیگر رام گردانید و دشمنی شما را به دوستی مبدل فرمود. ایها الناس این علی بن ابیطالب کنز خداست در امروز و بعد از امروز هر که او را دوست دارد و به او تولا جوید، در امروز و بعد از امروز به عهد الهی وفا کرده و حق واجب خدا را ادا نموده و هر کس او را دشمن دارد، در امروز و پس از امروز در قیامت کور و کر محشور شود و او را در نزد خداوند حجتی نخواهد بود[۵۲].
اگر پیغمبر، ابابکر را به امامت جماعت انتخاب کرده بود، آمدن خودش به مسجد با حال نقاهت چه معنی داشت؟ و اگر انتخاب نکرده بود برای چه هنوز پیغمبر حیات داشت ابابکر پیش دستی کرد؟ ابابکر منتظر مرگ پیغمبر و در صدد فراهم ساختن مقدمات کار خلافت بوده است که با این به مسجد آمدن پیغمبر تمام رشتهها پنبه شده است. علی(ع)، شخص عایشه را عامل این صحنهسازی معرفی کرده است. به این معنی که این عایشه بود که به شخصی دستور داد که ابوبکر را بگوید تا با مردم نماز بخواند. اما پس از آن، رسول خدا شخصاً در آخرین رمق، در حالی که بر بازوی علی تکیه داده بود، بیرون آمد و در محراب ایستاد و پس از اینکه خود با مردم نمار گزارد به خانه برگشت و آفتاب بالا آمده بود که از دنیا رحلت فرمود.
علی(ع) عایشه را متهم میکرد که کارگردان اصلی این صحنهسازی شخص او بوده و اساس و پایه آن را وی نهاده است. بارها این موضوع را با یاران خود هنگامی که دور یکدیگر جمع میشدند بیان کرده و میگفت: بیخود نبود که رسول خدا به حفصه و عایشه در همین مورد به خصوص گفت: شما چون رفیقههای کوچک یوسفید! حضرت میخواست تا بدین وسیله نفرت و انزجار خود را از کاری که کرده بودند برساند و مخصوصاً خشم خود را به عایشه نموده باشد و پیغمبر خدا چون به نیات آنها آگاهی داشت با تنی رنجور شخصاً بیرون شد و با باز گردانیدن ابوبکر از محراب، امامت را تا آخرین لحظات حیات خود به عهده گرفت و با این عمل خود کوشید تا نقش عایشه را در زمینهچینی خلافت پدرش ابوبکر خنثی کرده باشد[۵۳].
آیت الله بهجت فرمود: آیا امکان دارد که رسول خدا اول نایب تعیین کند تا به جای او نماز بخواند ولی بعد خودش با آن حالت بیماری و تب شدید و در حالی که بر دوش عمویش عباس و دیگری (که حضرت امیر بود و نمیخواهند نام او را ذکر کنند) تکیه کرده بود و زیر بغل آن حضرت را تا مسجد گرفته بودند تا به مسجد برود و نایب خود را کنار بزند و خود به نماز بایستد؟ آیا چنین چیزی متصور است که خود به او امر کرده باشد و او را تعیین نموده باشد ولی بعد با آن حالت برود و او را کنار بزند و به جای او بایستند، اصل جریان به سه صورت از عایشه نقل شده است[۵۴].
آیت الله بهجت در ادامه فرمود: آیا پیامبر(ص) امر کرد که ابوبکر با مردم به جای ایشان نماز بخواند و به عنوان نایب خویش تعیین کرد و بعد خودش به مسجد رفت؟ یا اصلاً امری و فرمانی در کار نبود و او از پیش خود رفت؟ عایشه این جریان را این گونه نقل کرده است:
- همه مردم به ابوبکر اقتدا کردند و ابوبکر به پیغمبر[۵۵].
- همه به حضرت رسول اقتدا کردند حتی خود ابوبکر[۵۶].
- مردم حتی خود حضرت به ابوبکر اقتدا کردند[۵۷].
بعد از او پرسیدند این سه نقل با هم اختلاف دارند و امکان ندارد که این واقعه به سه صورت اتفاق افتاده باشد! پاسخ داد: من چه میدانم بعضی اینگونه میگویند و بعضی آنگونه و بعضی دیگر به گونهای دیگر[۵۸].
آری این است گفتار سیده اهل روایت در خصوص یک واقعه محسوس و آشکار[۵۹].
در اینکه آیا ابوبکر نماز صبح را به جماعت به جا آورد یا نه موضوعی اختلافی است. گرچه صحت آن تأیید نشده است ولی اهل سنت قائلند که نماز اقامه شده است و بر اساس این اعتقاد است که تبعات سنگینی را بر این نماز بار کردهاند و از این نماز و امام جماعت، سوژهای درست کرده و قداستی آفریدهاند تا غصب خلافت پس از پیامبر(ص) را هم توجیه کنند.
وقتی باند نفاق تشکیلاتی عمل کند و اهرمهای فشار را به دست داشته باشد و از سرعت عمل در اشغال موقعیتها برخوردار باشد، قطعاً تبلیغات را هم به نفع خود قبضه میکند و لذا آنها میگویند: از طرف عایشه دستور داده که ابوبکر با مردم نماز بخواند (اگر قائل به خواندن نماز باشیم که آنها در تبلیغاتشان اعلام کردند) همین نماز همه را غافلگیر کرد و به شبهه انداخت و همان دستاوریز شد تا آنجا که آن را ناسخ حدیث غدیرخم وانمود کردند، چنانکه یکی از انصار در سقیفه درباره ابوبکر گفت: کسی را که پیغمبر در دین بر ما مقدم کرد، آیا ما در دنیای خود او را مقدم نداریم؟ این تقدیم در دین عبارت از همان نمازی بود که از اندرون خانه پیامبر(ص) پیغام داده شد که پیغمبر فرموده است: ابوبکر به جای من نماز بخواند.
پس موضوع غدیر فراموش نشده بود ولی حوادثی که پیش آمد یا پیش آوردند آن را کهنه کرد و به همین جهت بود که علی(ع) با فاطمه(س) و حسنین شبها در خانه مهاجرین و انصار میرفتند که حدیث غدیر را به آنها گوشزد کنند و آنها به علی(ع) میگفتند: چرا پیش از بیعت با ابوبکر یادآوری ننمودی.
شریک بن عبدالله از اعمش نقل کرد که گروهی از شیعیان و خوارج در کوفه پیش ابونعیم نخعی اجتماع نمودند. ابوجعفر محمد بن نعمان معروف به مؤمن طاق نیز حضور داشت. ابن ابی خدره گفت: من برای شما شیعیان ثابت میکنم که ابابکر از علی و تمام اصحاب پیغمبر بهتر است با چهار امتیاز که هیچ کس نتواند آن را رد کند.
- او دومین نفر است که در خانه پیغمبر دفن شده.
- دومین نفر است که با پیغمبر در نماز بود.
- نفر دوم است که بر مردم نماز خوانده در موقعی که پیغمبر پس از آن وفات یافت.
- او نفر دوم است که لقب صدیق را در این امت گرفته.
مؤمن طاق گفت: پسر ابی خدره من برای تو ثابت میکنم که علی(ع) از ابابکر و تمام اصحاب پیغمبر بهتر است با همین امتیازاتی که برای ابابکر شمردی و اثبات میکنم که این امتیازات برای ابابکر عیب و نقص است و برای تو ثابت میکنم که واجب است که پیرو علی شوی و از او اطاعت کنی با سه دلیل از قرآن با اشاره و توصیف از پیغمبر اکرم با تصریح و نام بردن و از عقل با اندیشه و تفکر.
قرار شد ابراهیم نخعی و اسحاق سبیعی و سلیمان بن مهران داور این بحث و مناظره باشند و قضاوت کنند. ابوجعفر مؤمن طاق گفت: پسر ابی خدره بگو ببینم پیغمبر(ص) خانهای را که خداوند به او نسبت داده و نهی نموده از اینکه بدون اجازه داخل نشوند به عنوان میراث برای بازماندگان خود نهاده یا صدقه است بر تمام مسلمانان، هر کدام را مایلی انتخاب کن.
ابن ابی خدره فرو ماند چون میدانست هر کدام را انتخاب کند ایراد بر او وارد است. مؤمن طاق گفت: اگر میراث برای خانواده خود گذاشته باشد وقتی از دنیا رفت دارای نه زن بود به عایشه دختر ابیبکر یک نهم از یک هشتم خانهای که در آن ابابکر دفن شده میرسد، از تمام آن منزل نیم متر در نیم متر به عایشه میرسد، اگر صدقه گذاشته باشد از این بدتر در این صورت آن قدر از خانه به او میرسد که به کوچکترین افراد مسلمان برسد، داخل شدن در خانه پیغمبر بدون اجازهاش در زمان حیات و بعد از مرگش گناه است، مگر برای علی بن ابیطالب و فرزندانش زیرا خداوند آنچه برای پیغمبر حلال نموده برای آنها نیز حلال است.
سپس گفت: شما میدانید که پیغمبر(ص) دستور داد درهای تمام کسانی که به مسجد باز میشد ببندند مگر در خانه علی. ابوبکر تقاضا کرد یک سوراخ برایش باز بگذارند تا از آن سوراخ پیغمبر را ببیند قبول نکرد. عمویش عباس از این جریان ناراحت شد. پیغمبر(ص) خطبهای ایراد کرد در آن سخنرانی فرمود: خداوند امر کرد به موسی و هارون که برای قوم خود در مصر خانه بسازند، دستور داد که در مسجد آنها شخص جنب نخوابد و با زنان نزدیک نشوند مگر موسی و هارون و فرزندان آنها.
علی نسبت به من مانند هارون است نسبت به موسی و فرزندانش چون فرزندان هارون، حلال نیست برای هیچ کس که در مسجد پیغمبر با زنان همبستر شود و یا جنب در آنجا به سر برد مگر برای علی و فرزندانش، همه قبول کرده گفتند: صحیح است. مؤمن طاق گفت: پسر ابیخدره یک چهارم دینت از بین رفت این خود امتیازی بود برای علی(ع) که هیچ کس همتا و مانند او نبود اما اینکه ابابکر نفر دوم بود در غار با پیغمبر، بگو ببینم خداوند سکینه و آرامش را بر مؤمنین و پیغمبر در غیر نماز نازل نموده؟ ابن ابیخدره گفت: آری.
مؤمن طاق گفت: پس در این صورت خداوند در غار بر او سکینه و آرامش نازل نکرده و حزن و اندوه او را یادآور شده است. ولی علی بن ابی طالب همان شب در بستر پیغمبر(ص) خوابیده بود و جان خویش را در راه پیغمبر در کف نهاده مقام او از دوست تو که در غار با خود پیغمبر بود (باز هم ناراحت و محزون بود) بالاتر است. گفتند: صحیح است.
مؤمن طاق گفت: پسر ابیخدره نصف دین تو از بین رفت. اما اینکه ابابکر دومین نفر است که لقب صدیق یافته. خداوند بر ابابکر واجب نموده که طلب آمرزش کند برای علی بن ابی طالب در این آیه: ﴿وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ...﴾[۶۰]. این لقبی که برای ابابکر ادعا میکنی چیزی است که مردم برایش تراشیدهاند کسی را که قرآن گواهی به صدق و راستگویی او داده و او را تصدیق کرده بالاتر از کسی است که مردم برایش چنین لقبی بگذارند. علی(ع) در منبر بصره فرمود: «أَنَا الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ آمَنْتُ قَبْلَ أَنْيُؤْمِنَ أَبُو بَكْرٍ وَ صَدَقْتُ قَبْلَهُ قَالَ النَّاسُ صَدَقْتَ»؛ من صدیق اکبرم قبل از ابابکر ایمان آوردم و پیش از او تصدیق به رسالت پیامبر کردم مردم همه گفتند راست میگویی.
مؤمن طاق گفت: پسر ابیخدره سه چهارم دینت از بین رفت اما اینکه گفتی نماز بر مردم خوانده ادعایی برای دوست خود کردی که ثابت نشد و به انجام نرسید، این امتیاز به تهمت نزدیکتر از فضیلت و مقام است. اگر این نماز خواندن به دستور پیغمبر بود او را از نماز جلوگیری نمیکرد مگر نمیدانی وقتی ابابکر جلو ایستاد که نماز بخواند پیغمبر اکرم(ص) بیرون آمد و جلو ایستاد و نماز خواند و ابوبکر را مانع شده و کنار زد. این نماز از دو صورت خارج نیست یا دسیسهای بود که انجام داد همین که پیامبر متوجه حیله او گردید با ناراحتی و شدت بیماری که داشت بیرون آمد و نگذاشت نماز بخواند تا بعد همین کار را دلیل بر موقعیت و مقام خود نگیرد و آنها مجبور شوند از قبول کردن.
وجه دوم اینکه بگوییم خود پیغمبر او را مأمور کرده بود و به او واگذار نموده بود مانند رساندن سوره برائت که ابتدا به ابابکر داد جبرئیل نازل شد و گفت: نه باید خودت یا یکی از افراد خانوادهات باشد، جریان نماز هم همین طور بوده در هر دو صورت دلالت بر ذم ابابکر مینماید؛ زیرا آنچه پنهان بود و دیگران نمیدانستند کشف گردید این خود دلیل آشکاری است بر اینکه ابابکر لیاقت خلافت را بعد از پیغمبر نداشت و نه مورد اعتماد بود در امور دینی، گفتند: راست میگویی. مؤمن طاق گفت: پسر ابیخدره تمام دینت از بین رفت با این مدحی که کردی رسوا شدی. حاضرین به ابوجعفر مؤمن طاق گفتند: حالا دلیلی که در مورد اطاعت کردن از علی(ع) گفتی بیاور.
مؤمن طاق گفت: از قرآن که او را توصیف نموده این آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾[۶۱][۶۲]. علی(ع) را دارای این صفت مییابیم که در این آیه خداوند فرموده: ﴿وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ﴾[۶۳] یعنی آنهایی که در جنگ و رنج شکیبایند ﴿أُولَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾[۶۴] تمام امت اسلام اجماع دارند بر اینکه این صفتها شایسته علی(ع) است زیرا او هرگز در جنگ فرار نکرد با اینکه دیگران چندین مرتبه فرار نمودند.
همه گفتند: راست گفتی. اما چیزی که پیغمبر(ص) تصریح به نام او نموده است این است که فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي فَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ قَوْلُهُ صإِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ وَ مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ»؛ من میان شما در امانت گرانبها میگذارم که تا وقتی چنگ به دامن آن دو داشته باشید گمراه نخواهید شد بعد از من کتاب خدا و خانوادهام آن دو از یکدیگر جدا نمیشوند تا وقتی در حوض کوثر پیش من آیند و این فرمایش دیگر پیغمبر که فرمود: مثل اهل بیت من همچون کشتی نوح است هر که سوار آن شد نجات یافت و هر که کناره گرفت غرق شد و هر که بر آنها مقدم شود گمراه است کسی که چنگ به آنها زند به مقصود میرسد.
پس کسی که چنگ به دامن اهل بیت پیغمبر زند هدایت یافته و سبب هدایت دیگران میشود طبق فرمایش خود پیغمبر(ص) و هر که چنگ به دامن دیگران زند گمراه و گمراه کننده است. حاضرین گفتند: راست میگویی.
اما دلیل عقلی اینکه تمام دنیا و مردم پیرو عالم و دانشمند هستند، ما میبینیم ملت مسلمان بر این معنی اتفاق و اجماع دارند که علی داناترین اصحاب پیامبر بود و همه مردم از او استفاده میکردند و محتاج به او بودند، اما علی(ع) به هیچ کدام آنها احتیاج نداشت این یک واقعیت انکارناپذیر است. دلیل اینکه باید از عالم پیروی کرد در قرآن این آیه است ﴿أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾[۶۵][۶۶].
جمعی از علمای بغداد از شیعه و سنی برای شنیدن مناظره صاحب تفسیر آلوسی با مرحوم شیخ مرتضی آل یاسین در مرکزی تجمع نمودند، مرحوم آل یاسین اصرار کرد تا آقای الوسی مناظره را شروع کند، مفسر اهل سنت گفت: طبق حدیث عایشه، پیامبر در لحظه بیماری، ابوبکر را به جای خود برای اقامه نماز جماعت فرستاد نه امام علی را، شما جوابی دارید؟ مرحوم آل یاسین سکوت عمیقی کرد و در مجلس هم سکوت حاکم شد ناگهان سربلند کرد و فرمود: ان هذا الرجل ليهجر اشاره به هنگامی است که پیامبر فرمود: قلم و دواتی حاضر کنید تا وصیتی بنویسم که هرگز گمراه نشوید و خلیفه دوم گفت: تب بر رسول خدا غلبه کرده و دارد هذیان میگوید، یعنی امر او و عمل او در این حالت از نظر اهل سنت حجت نیست. آلوسی از جواب باز ماند و حرکت کرد و از مجلس رفت[۶۷].[۶۸].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ «(موسی) گفت: پروردگارا! من و برادرم را ببخشای» سوره اعراف، آیه ۱۵۱.
- ↑ مسند احمد، ج۶، ص۱۵۱.
- ↑ مسند احمد، ج۶، ص۵۸ و ۲۰۱.
- ↑ مسند احمد، ج۶، ص۲۲.
- ↑ مسند احمد، ج۶، ص۱۱۵.
- ↑ مسند احمد، ج۶، ص۷۶ و ۱۱۱؛ نقش عایشه در تاریخ اسلام، ص۷۶.
- ↑ مسند احمد، ج۶، ص۲۷۷ و ۱۴۴؛ نسائی، ج۲، ص۱۴۸؛ نقش عایشه در تاریخ اسلام، ص۷۹؛ کنزالعمال، ج۳، ص۴۴.
- ↑ اسرار آل محمد(ص)، ص۶۱۰.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۸۰.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۸۳.
- ↑ طبقات ابن سعد، ج۸، ص۱۲۷.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۸۴.
- ↑ نقش عایشه در تاریخ اسلام، ص۸۲.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۸۴.
- ↑ نقش عایشه در تاریخ اسلام، ص۸۵؛ حاکم در مستدرک، ج۴، ص۳۷؛ ابن سعد در طبقات، ج۸، ص۱۰۴.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۸۵.
- ↑ طبقات ابن سعد، ج۸، ص۱۴۸.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۸۵.
- ↑ طبقات ابن سعد، ج۸، ص۲۱۲.
- ↑ طبقات ابن سعد، ج۱، ص۳۷؛ نقش عایشه در تاریخ اسلام، ص۸۸.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۸۶.
- ↑ استیعاب، ترجمه ماریه؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۴۵۷، چاپ قدیم؛ اسد الغابه، ترجمه ماریه؛ حیوة الحیوان، ترجمه مقوقس؛ صحیح مسلم، آخر باب توبه بعد از حدیث افک.
- ↑ «کسانی که [به یکی از همسران پیامبر] آن دروغ را (وارد) آوردند دستهای از شمایند؛ آن را شرّی برای خود مپندارید بلکه آن برای شما خیر است؛ هر مردی از آنان را گناهی است که انجام داده است و آنکه بخش بزرگ آن را به گردن گرفته است عذابی سترگ خواهد داشت» سوره نور، آیه ۱۱.
- ↑ مجمع البحرین طریحی، شأن نزول آیات، ص۵۶۰.
- ↑ نقش عایشه در تاریخ اسلام، ص۶۲.
- ↑ «من صحیح البخاری، باسناده عن نافع بن عبد الله قال: قام النبی خطیبا و اشار نحو مسکن عایشه فقال: هذا الفتنه ثلاثاً من حیث یطلع قرن الشیطان»؛ بحارالانوار، ج۳۱، ص۶۳۹؛ صحیح بخاری، کتاب جهاد، ج۲، ص۱۲۵؛ المراجعات، ص۳۸۶.
- ↑ صحیح مسلم، ج۲، ص۵۰۳.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۸۶.
- ↑ محمد بن طلحه شافعی، مطالب السوال، ص۴۲۴.
- ↑ انوار البهیه، ص۳۲.
- ↑ استیعاب، مراجعات ص۳۶۶.
- ↑ «و آنگاه که پیامبر به یکی از همسرانش سخنی را، نهانی گفت و چون او آن را (به همسر دیگر) خبر داد و خداوند پیامبر را از آن آگاه کرد وی بخشی از آن را (به همسران خود) گفت و در (گفتن) بخشی دیگر خودداری ورزید، پس هنگامی که (پیامبر) آن (همسر رازگشا) را از این (امر) باخبر ساخت (همسر) گفت: چه کسی تو را از این (رازگشایی من) آگاه کرد؟ (پیامبر) گفت: خداوند دانای آگاه مرا با خبر ساخت» سوره تحریم، آیه ۳.
- ↑ صحیح بخاری، ج۲، ص۲۷۷.
- ↑ صحیح بخاری، ج۲، ص۲۱۰.
- ↑ مسند احمد، ج۶، ص۱۵۰.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۸۹.
- ↑ «ای پیامبر! چرا چیزی را که خداوند بر تو حلال کرده است برای کسب خشنودی همسرانت حرام میداری؟ و خداوند آمرزندهای بخشاینده است» سوره تحریم، آیه ۱.
- ↑ مجمع البیان، ج۱۰، ص۳۱۳.
- ↑ مجمع البیان، ج۱۰، ص۳۱۳.
- ↑ سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۸، ص۴۴.
- ↑ «ای پیامبر! به همسرانت بگو: اگر خواستار زندگی این جهان و آرایههای آن هستید بیایید شما را برخوردار سازم و با شیوهای نیکو رهایتان کنم» سوره احزاب، آیه ۲۸.
- ↑ مجمع البیان، ج۸، ص۳۵۲.
- ↑ سفینة البحار، ماده حفص.
- ↑ در ص۱۳۵، ج۲، احیاء العلوم باب ۳ کتاب اداب النکاح.
- ↑ در ج۷، ص۱۱۶، کنزالعمال هم آورده.
- ↑ احیاء العلوم، ج۲، ص۴۳؛ الطرائف، ج۱، ص۲۹۳.
- ↑ سفینة البحار، ماده حفص، ج۲، ص۲۷۲.
- ↑ «ای پیامبر! چرا چیزی را که خداوند بر تو حلال کرده است برای کسب خشنودی همسرانت حرام میداری؟ و خداوند آمرزندهای بخشاینده است» سوره تحریم، آیه ۱.
- ↑ «اگر شما دو زن به درگاه خداوند توبه کنید (بسی شایسته است)؛ چراکه به راستی دلتان برگشته است و اگر از هم در برابر پیامبر پشتیبانی کنید بیگمان خداوند و جبرئیل و (آن) مؤمن شایسته، یار اویند و فرشتگان هم پس از آن پشتیبان ویاند» سوره تحریم، آیه ۴.
- ↑ الطرائف، ص۴۳۳؛ المراجعات، ص۳۷۸؛ صحیح بخاری در تفسیر سوره تحریم، ج۳، ص۱۳۶.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۹۲.
- ↑ کفایة الخصام، ص۳۲۷.
- ↑ نقش عایشه در تاریخ اسلام، ص۱۰۳.
- ↑ در محضر آیت الله بهجت، ج۲، ص۷۶.
- ↑ صحیح بخاری، ج۱، ص۱۶۲، ۱۶۷، ۱۷۵.
- ↑ صحیح بخاری، ج۱، ص۱۶۷ و ۱۷۴.
- ↑ صحیح بخاری، ج۴، ص۱۲۲.
- ↑ فتح الباری، ج۲، ص۱۳۰.
- ↑ در محضر آیت الله بهجت، ج۱، ص۱۸۳.
- ↑ «و کسانی که پس از آنان آمدهاند میگویند: پروردگارا! ما و برادران ما را که در ایمان از ما پیشی گرفتهاند بیامرز» سوره حشر، آیه ۱۰.
- ↑ «ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و با راستگویان باشید!» سوره توبه، آیه ۱۱۹.
- ↑ احتجاج، ج۲، ص۳۸۰.
- ↑ «و به ویژه شکیبایان در سختی و رنج و در هنگامه کارزار، آنها راستگویند» سوره بقره، آیه ۱۷۷.
- ↑ «آنها راستگویند و آنانند که به راستی پرهیزگارند» سوره بقره، آیه ۱۷۷.
- ↑ «آیا آنکه به حقّ رهنمون میگردد سزاوارتر است که پیروی شود یا آنکه راه نمییابد مگر آنکه راه برده شود؟ پس چه بر سرتان آمده است؟ چگونه داوری میکنید؟» سوره یونس، آیه ۳۵.
- ↑ احتجاج طبرسی، ص۲۰۵.
- ↑ طبری، ج۲، ص۴۳۶؛ البدایة و النهایه، ج۵، ص۲۰۰؛ طبقات، ج۲، ص۲۴۶.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۴۱۷.