ولایت در قرآن: تفاوت میان نسخهها
(←منابع) |
|||
خط ۱۲۹: | خط ۱۲۹: | ||
*اینکه [[خداوند]] در [[آیه]] مذکور، کلمه {{متن قرآن|أَطِيعُوا}} را دوبار تکرار کرده به [[دلیل]] این است که بفهماند [[اطاعت خدا]] یک نحوه [[اطاعت]] است و [[اطاعت رسول]] نحوهای دیگر. اما [[اولیالامر]] - هرکس که باشند - بهرهای از [[وحی]] ندارند، و کار آنان تنها صادر نمودن آرایی است که به نظرشان صحیح میرسد، و [[اطاعت]] آنان در آن آرا و در اقوالشان بر [[مردم]] [[واجب]] است، همانطور که [[اطاعت رسول]] در آرایَش و اقوالش بر [[مردم]] [[واجب]] بود. [[اولیالامر]] [[حق]] ندارند [[حکم]] جدیدی غیر از [[حکم خدا]] و [[رسول]] وضع کنند، و نیز نمیتوانند حکمی از [[احکام ثابت]] در کتاب و [[سنّت]] را نَسخ نمایند. پس [[اولیالامر]]، اختیاری در تشریح [[شرایع]] و یا [[نسخ]] آن ندارند، و تنها امتیازشان بر دیگران این است که [[حکم خدا]] و [[رسول]]، یعنی کتاب و [[سنّت]] به آنان سپرده شده، لذا [[خدای تعالی]] در [[آیه]] ۵۹ [[سوره نساء]]، که سخن در ردّ [[حکم]] دارد، نام آنان را [[نبرد]]، و فقط فرمود: {{متن قرآن|فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ...}}، از اینجا میفهمیم که [[خدای تعالی]] یک [[اطاعت]] دارد و [[رسول]] و [[اولیالامر]] هم یک [[اطاعت]] دارند، و به همین جهت فرمود: {{متن قرآن|أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ}}<ref>«ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.</ref><ref>المیزان، ج۴، ص۳۹۰.</ref><ref>[[هادی اکبری ملکآبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۲۲۱-۲۲۴.</ref>. | *اینکه [[خداوند]] در [[آیه]] مذکور، کلمه {{متن قرآن|أَطِيعُوا}} را دوبار تکرار کرده به [[دلیل]] این است که بفهماند [[اطاعت خدا]] یک نحوه [[اطاعت]] است و [[اطاعت رسول]] نحوهای دیگر. اما [[اولیالامر]] - هرکس که باشند - بهرهای از [[وحی]] ندارند، و کار آنان تنها صادر نمودن آرایی است که به نظرشان صحیح میرسد، و [[اطاعت]] آنان در آن آرا و در اقوالشان بر [[مردم]] [[واجب]] است، همانطور که [[اطاعت رسول]] در آرایَش و اقوالش بر [[مردم]] [[واجب]] بود. [[اولیالامر]] [[حق]] ندارند [[حکم]] جدیدی غیر از [[حکم خدا]] و [[رسول]] وضع کنند، و نیز نمیتوانند حکمی از [[احکام ثابت]] در کتاب و [[سنّت]] را نَسخ نمایند. پس [[اولیالامر]]، اختیاری در تشریح [[شرایع]] و یا [[نسخ]] آن ندارند، و تنها امتیازشان بر دیگران این است که [[حکم خدا]] و [[رسول]]، یعنی کتاب و [[سنّت]] به آنان سپرده شده، لذا [[خدای تعالی]] در [[آیه]] ۵۹ [[سوره نساء]]، که سخن در ردّ [[حکم]] دارد، نام آنان را [[نبرد]]، و فقط فرمود: {{متن قرآن|فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ...}}، از اینجا میفهمیم که [[خدای تعالی]] یک [[اطاعت]] دارد و [[رسول]] و [[اولیالامر]] هم یک [[اطاعت]] دارند، و به همین جهت فرمود: {{متن قرآن|أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ}}<ref>«ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.</ref><ref>المیزان، ج۴، ص۳۹۰.</ref><ref>[[هادی اکبری ملکآبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۲۲۱-۲۲۴.</ref>. | ||
===[[ولایت تصرف]] یا [[ولایت تکوینی]]== | ===[[ولایت تصرف]] یا [[ولایت تکوینی]]=== | ||
*[[علامه طباطبائی]] درباره [[ولایت تکوینی]] میگوید؛ [[ولایت]] به معنای [[سرپرستی]] است؛ یعنی [[سرپرستی]] [[خداوند متعال]] نسبت به [[بنده]]، و تحت [[تدبیر الهی]] قرار گرفتن [[بنده]]، و فانی شدن [[اراده]] او در [[اراده حق تعالی]]؛ به گونهای که از خود هیچ خواست و ارادهای نداشته و خواست او خواستِ [[خدا]] باشد <ref>محمدحسین رخ شاد، در محضر علامه طباطبائی، ص۱۰۳.</ref>. | *[[علامه طباطبائی]] درباره [[ولایت تکوینی]] میگوید؛ [[ولایت]] به معنای [[سرپرستی]] است؛ یعنی [[سرپرستی]] [[خداوند متعال]] نسبت به [[بنده]]، و تحت [[تدبیر الهی]] قرار گرفتن [[بنده]]، و فانی شدن [[اراده]] او در [[اراده حق تعالی]]؛ به گونهای که از خود هیچ خواست و ارادهای نداشته و خواست او خواستِ [[خدا]] باشد <ref>محمدحسین رخ شاد، در محضر علامه طباطبائی، ص۱۰۳.</ref>. | ||
*ایشان در اثری دیگر، به [[واسطه فیض]] بودن [[انسان کامل]] اشاره کرده و میفرماید: [[ولایت تکوینی]]، [[واسطه فیض]] بودن است، طبق [[دلیل عقل]] و به موجب [[روایات متواتر]] که از طرف [[شیعه]] رسیده، [[نبی]] مکرّم [[اسلام]]{{صل}} و [[ائمه هدی]]{{عم}} [[واسطه فیض]] هستند و هرگونه [[فیض]] وجودی از مجرای آنان به دیگران میرسد و این [[ولایت تشریعی]] است که به معنای [[حکومت]] در [[جامعه انسانی]] است و منصبی است وضعی و قراردادی و امرش [[اداره امور]] [[جامعه]] است<ref>محمد مقیمی، ولایت از دیدگاه مرجعیت شیعه، ص۱۴۳.</ref>. | *ایشان در اثری دیگر، به [[واسطه فیض]] بودن [[انسان کامل]] اشاره کرده و میفرماید: [[ولایت تکوینی]]، [[واسطه فیض]] بودن است، طبق [[دلیل عقل]] و به موجب [[روایات متواتر]] که از طرف [[شیعه]] رسیده، [[نبی]] مکرّم [[اسلام]]{{صل}} و [[ائمه هدی]]{{عم}} [[واسطه فیض]] هستند و هرگونه [[فیض]] وجودی از مجرای آنان به دیگران میرسد و این [[ولایت تشریعی]] است که به معنای [[حکومت]] در [[جامعه انسانی]] است و منصبی است وضعی و قراردادی و امرش [[اداره امور]] [[جامعه]] است<ref>محمد مقیمی، ولایت از دیدگاه مرجعیت شیعه، ص۱۴۳.</ref>. |
نسخهٔ ۱۴ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۵:۴۵
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل ولایت (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
ولایت ارث
- پس از هجرت رسول اکرم(ص) به مدینه بین مهاجرین و انصار[۱]پیمان مؤاخات و برادری بسته شد که در ذیل آن و به استناد آیه ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلَايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتَّى يُهَاجِرُوا...﴾[۲] از یکدیگر ارث میبرند.
- البته علامه این مطلب را که آیه مذکور دلالت بر ولایت ارث مینماید، قبول نکرده و میفرماید:
- بعضیها گفتهاند: "مدرک ارث به مؤاخات همین آیه است" و لیکن در آیه هیچ قرینهای که دلالت کند بر انصراف اطلاق ولایت به ولایت ارث وجود ندارد و هیچ شاهدی نیست بر اینکه بگوییم این آیه راجع است به ولایت ارثی که رسول خدا(ص) به وسیله عقد برادری میان مهاجرین و انصار اجرا میکرد، و تا مدتی از یکدیگر ارث میبردند تا آنکه بعدها نَسخ شد[۳].
- علامه طباطبائی، معنای برقرار بودن ولایت بین مهاجرین و انصار، طبق آیه ﴿أُولَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ﴾[۴] را اعم از ولایت میراث و ولایت نصرت و ولایت امن میداند؛ به این معنا که حتی اگر یک مسلمان، کافری را امان داده باشد امانش در میان تمام مسلمانان نافذ است. بنابراین، همه مسلمانان به یکدیگر ولایت دارند: یک مهاجر، "ولیِّ" تمام مهاجرین و انصار است، و یک انصاری، "ولیِّ" همه انصار و مهاجرین، و دلیل همه اینها آن است که ولایت در آیه مطلق بیان شده است[۵].
- ارث بردن میان مهاجرین و انصار بعدها توسط آیه ۷۵ سوره انفال نَسخ شده و منحصر در اَرحام گردید. علامه طباطبائی این آیه را دلیل بر ولایت ارث میداند نَه آیه ۷۲ سوره انفال را، لذا در تفسیر آیه میفرماید: ﴿أُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ...﴾[۶] این جمله درباره ولایت ارث است که خداوند آن را در میان ارحام و خویشاوندان تشریع، و آن را منحصر در ارحام میکند و اما بقیۀ اقسام ولایت منحصر در ارحام نیست. این آیه حکم سابق را که عبارت بود از ارث بردن به سبب عقد برادری، نَسخ میکند، چون قبل از این آیه پیغمبر(ص) در اوایل هجرت حکم ارث به مؤاخات را در میان مسلمانان اجرا میکرد و این خود روشن است که آیه شریفه ارث به قرابت را به طور مطلق اثبات میکند، چه وارث دارای سهم باشد و چه نباشد، چه اینکه عصبه باشد و یا نباشد[۷][۸].
ولایت نصرت
- آیه ۷۲ سوره انفال، ولایت را در میان مؤمنین مهاجرین و انصار و میان مؤمنینی که مهاجرت نکردند نفی کرده و میفرماید: میان دسته اوّل و دسته دوم هیچ قسم ولایتی نیست جز ولایت نصرت. اگر دسته دوم از شما یاری طلبیدند یاریشان بکنید، ولی به شرطی که با قومی سرِ جنگ داشته باشند که بین شما و آن قوم عهد و پیمانی نباشد[۹][۱۰].
ولایت رحمانی و شیطانی
- با تدبر در آیات مقدس اسلام، به دست میآید که از نظر اسلام دو نوع ولایت موجود است: مثبت و منفی؛ یعنی از طرفی مسلمانان مأموریت دارند که نوعی ولاء را نپذیرند و ترک کنند و از طرفی دیگر شدهاند که ولاء دیگری را دارا باشند و بدان اهتمام ورزند[۱۱].
- ولاء اثباتی اسلامی نیز خود بر دو قسم است: ولاء عام و ولاء خاص. ولاء خاص نیز اقسامی دارد: ولاء محبت، ولاء امامت، ولاء زعامت، ولاء تصرف یا ولایت تکوینی.
- ولاء منفی در اسلام عبارت است از اینکه "یک مسلمان همواره در مواجهه با غیر مسلمان بداند با اعضای یک پیکر بیگانه مواجه است و معنای اینکه نباید ولاء غیر مسلمان را داشته باشد این است که نباید روابط مسلمان با غیر مسلمان در حدّ روابط مسلمان با مسلمان باشد. به این معنا که مسلمان عملاً عضو پیکر غیر مسلمان قرار گیرد و یا به این شکل درآید که عضویتش در پیکر اسلامی به هیچ وجه در نظر گرفته نشود"[۱۲].
- همچنین قرآن کریم در نهی از ولایت غیر مسلمان میفرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ...﴾[۱۳].
- علامه طباطبائی در تفسیر این آیه میفرماید: مراد از این جمله نهی از دوستی با یهود و نصاراست، دوستی به حدّی که باعث کشش روحی بین مسلمانان و اهل کتاب شود و در نتیجه اخلاق اهل کتاب در بین مسلمین راه یابد، چون چنین دوستی سرانجام سیره دینی جامعه مسلمان را که اساس آن پیروی از حق و سعادت انسانهاست، دگرگون ساخته، سیره کفر در بین آنان جریان مییابد که اساسش پیروی از هوای نفس و پرستش شیطان و خروج از راه فطری زندگی است [۱۴].
- پس منافاتی نیست میان آنکه مسلمان به غیر مسلمان احسان و نیکی کند و در عین حال ولاء او را نپذیرد؛ همچنانکه منافاتی نیست میان ولاء منفی و اصل بشر دوستی و رحمت برای بشر بودن[۱۵].
- ولاء اثباتی عام عبارت است از اینکه "مسلمانان به صورت واحد مستقلی زندگی کنند، نظامی مرتبط و اجتماعی پیوسته داشته باشند، هر فردی خود را عضو یک پیکر که همان جامعه اسلامی است بداند، تا جامعه اسلامی قوی و نیرومند گردد"[۱۶]. آیه کریمه ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ...﴾[۱۷] ناظر به این نوع از ولایت میباشد. در این آیه، خداوند متعال بعد از آنکه به تذکر و بیان حال منافقین میپردازد، اینک حال عامه مؤمنین را بیان میکند و میفرماید: "مردان و زنانِ باایمان اولیای یکدیگرند"، تا منافقین بدانند نقطه مقابل ایشان مؤمنین هستند که مردان و زنانشان با همه کثرت و پراکندگی افرادشان همه در حکم تَنی واحدند، به همین جهت بعضی امور بعضی دیگر را عهدهدار میشوند و به همین جهت است که هر کدام دیگری را به معروف امر و از منکر نهی مینماید. آری، به خاطر ولایت داشتن ایشان در امور یکدیگر است ـ آن هم ولایتی که تا کوچکترین افراد اجتماع راه دارد ـ که به خود اجازه میدهند هر یک دیگری را به معروف واداشته و از منکر باز بدارد[۱۸].
- ولاء اثباتی خاص، ولاء اهل بیت است. آیه ذَوی القربی ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا﴾[۱۹] ولاء خاص را بیان میکند. و آیه کریمه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾[۲۰] نیز به اتفاق شیعه و سنّی در مورد علی(ع) نازل گشته است[۲۱].
- ولایت مثبت و منفی به یک اعتبار ولایت رحمانی و شیطانی (الهی و طاغوتی) نیز نامیده میشود؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا... وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ...﴾[۲۲].
- ولایت رحمانی ولایتی است که قرآن کریم آن را به رسمیت شناخته و از پیروان خود خواسته است آن را بپذیرند. از نظر علامه طباطبائی ولایت رحمانی همان ولایت خداوند بر مردم است که یا به صورت "ولایت تکوینی" است یا "ولایت تشریعی"[۲۳].
- ولایت شیطانی نیز ولایتی است که قرآن کریم آن را به رسمیت نشناخته و از مؤمنین خواسته است آن را نپذیرند. آیه فوق به دلالت التزامی بیان میدارد که نباید ولایت شیطانی را پذیرفت، زیرا، انسان را از نور به سمت تاریکیها میبرد در حالی که مطلوب آن است که انسان از تاریکی به سمت نور برود و در غیر این صورت موجب ورود به جهنم و خلود در آن خواهد شد. بنابراین، میتوان از دلالت التزامی آیه شریفه استفاده کرد، مطلوب این است که انسان مؤمن، شیطان را ولیِّ خویش قرار ندهد [۲۴]. وجه دلالت از صدر آیه شریفه مثل این آیه است: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ﴾[۲۵].
- علامه طباطبائی درباره ولایت شیطان میفرماید: ولایت شیطانها در آدمی تنها ولایت و قدرت بر فریب دادن اوست؛ به طوری که اگر از این راه توانستند کاری بکنند به دنبالش هر کار دیگری میکنند، همچنانکه از آیه ﴿وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا * إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلًا﴾[۲۶] و آیه ﴿إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾[۲۷] و آیه ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ﴾[۲۸] نیز این معنا برمیآید، چون اگر این آیات را به ضمیمه آیات مورد بحث﴿يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا يُوَارِي سَوْآتِكُمْ وَرِيشًا وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِكَ خَيْرٌ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ * يَا بَنِي آدَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْآتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ﴾[۲۹] یکجا مورد دقت قرار دهیم، خواهیم فهمید که شیطانها بر مؤمنین و متوکلین و آنان که خداوند ایشان را بنده خود بهشمار آورده و فرموده: عبادی... هیچگونه ولایتی ندارند، اگرچه احیانا به لغزششان دست یابند، تنها ولایتشان بر کسانی است که ایمان به خدا نیاوردهاند[۳۰][۳۱].
انحصار ولایت
- سؤالی که مطرح میشود، اینکه: آیا ولایت منحصر در خداوند است؟ اگر چنین است پس آیاتی را که دلالت بر ولایت اولیا و انبیای الهی دارند، چگونه توجیه میکنید؟
- علامه طباطبائی برای اثبات انحصار ولایت در خدای سبحان به آیه ۹ سوره شوری استناد و چنین استدلال میکند:
- حجت اوّل: جمله ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ﴾ چون ضمیرِ ﴿هُوَ﴾ در آن آمده است، انحصار ولایت در خدا را میرساند، و میفرماید: تنها و تنها ولیّ خداست[۳۲].
- حجت دوم: جمله ﴿وَهُوَ يُحْيِي الْمَوْتَى﴾ وجوب "ولیّ" قرار دادن خدا را میرساند، و اینکه باید تنها او را ولیّ بگیرند و حاصل این حجت آن است که غرض عمده در "ولیّ" گرفتن و به دین او متدین شدن و او را پرستیدن، رهایی از عذاب دوزخ و راهیابی به بهشت است در روز قیامت، و چون پاداش دهنده و عِقاب کننده خدایی است که بشر را زنده میکند و میمیراند، و روز قیامت همه را برای جزای اعمالشان جمع میکند، پس واجب است تنها او را "ولیّ" خود بگیرند، و اولیایی که خود، اَموات و بیجانند، دور بریزند، چون خود این اولیا که یا سنگند و یا چوب، نمیدانند چه وقت مبعوث میشوند [۳۳].
- حجت سوم: جمله ﴿وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ حجت سوم است، و حاصلش این است که در باب ولایت، واجب است "ولیّ" قدرت بر ولایت و عهدهداری اشخاص را داشته باشد، و بتواند امور آنان را اداره کند، و آن کسی که بر هر چیز قادر است خدای سبحان است و بس و غیر خدا هیچکس قدرتی ندارد مگر به همان اندازه که خدا به او داده، و تنها کسی که مالک هر چیز است خداست، و غیر او مالکی نیست مگر تنها آن مقداری را که خدا تملیکش کرده، تازه آن مقدار قدرت که به او داده، خودش نسبت به آن نیز قدرت دارد، و هرچه را تملیک کرده، باز خودش مالک آن چیز هست. پس: یگانه "ولیّ"، خداست و غیر او کسی "ولیّ" نیست [۳۴].
- حجت چهارم: جمله ﴿وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ﴾ روشن میسازد که حکم تشریعی و حقّ قانونگذاری تنها از آنِ خدای سبحان است، و تنها "ولیّ" در این حکم، اوست، پس واجب است تنها او را "ولیّ" خود بگیرند و تنها او را بپرستند و به آنچه او نازل کرده متدین گردند.
- و حاصل این حجت آن است که "ولیّ"ای که پرستیده میشود و به دین او متدین میشوند باید کسی باشد که بتواند اختلافی را که در بین پرستندگانش پیدا میشود برطرف سازد، و آنچه از شئون اجتماع آنان به فساد گراییده اصلاح کند، و ایشان را به وسیله قانون ـ که همان دین است ـ به سوی سعادت زندگی دائم سوق دهد. و حکم در این مورد اختصاص به خدای تعالی دارد. پس لازم است که تنها او به عنوان "ولیّ" اتخاذ شود و نه دیگری[۳۵].
- پس ولایت حقیقی از آنِ خداوند است، همانطور که آیات قرآنی مؤید این قول هستند؛ مثلاً علامه طباطبائی در تفسیر آیه ﴿ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ﴾[۳۶] میفرماید: این جمله اشاره است به اینکه پس از مرگ برانگیخته شده و به سوی پروردگارشان بر میگردند، و اگر خدای تعالی را توصیف میکند به اینکه مولای حقّ آنان است، برای این است که به علت همه تصرفاتی که قبلاً ذکر کرده بود، اشاره نماید، و بفهماند که خداوند اگر میخواباند و بیدار میکند و میمیراند و زنده میکند، برای این است که او مولای حقیقی و صاحب اختیار عالم است، و این بیان هم معنای مولویت را میرساند، و هم حقِّ مولویت را برای خداوند اثبات میکند، چون مولا کسی است که "رَقَبه" و "عینِ شَیء" را مالک است، و معلوم است که چنین کسی حقّ همهگونه تصرفات را دارد، و وقتی ملک حقیقی از آنِ خداوند باشد و او کسی باشد که با ایجاد و تدبیر و میراندن و زنده کردن در بنده خود تصرف میکند، پس مولای حقیقی نیز اوست، زیرا معنای مولویت در حقّ او طوری ثابت است که هرگز زوال در آن راه ندارد. و "حق" یکی از اَسمای حُسنای خداوند است، دلیلش هم روشن است، زیرا خدای تعالی ثبوت ذات و صفاتش طوری است که هرگز قابل زوال و دگرگونی و انتقال نیست[۳۷].
- خدای تعالی که مالک بندگان خویش است، ملکش هم مطلق است، و هم محیط به همه نواحی و جوانب بنده است، بندگان او نه در ذات خود مستقل از اویند، و نه در توابع ذاتشان، از صفات و افعال و هر چیز دیگری که منسوب به ایشان است؛ از قبیلِ همسر و اولاد و مال و جاه.
- بلکه خدای سبحان، میان هر چیزی و خود آن چیز حائل است، و میان آن و تمام مقارنات آن از فرزند و همسر و دوست و مال و جاه و حق او حائل است. پس خدای تعالی از هر چیزی که فرض شود، به مخلوق خود نزدیکتر است. پس او قریب علیالاطلاق است؛ همچنانکه خودش فرموده: ﴿وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَكِنْ لَا تُبْصِرُونَ﴾[۳۸] و نیز فرموده: ﴿وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾[۳۹] و مراد از قلب، همان جان آدمی و نفس مدرکه اوست[۴۰].
- مالک بودن خدای سبحان به بندگانش به مالکیت حقیقی، و بنده بودن بندگان برای او باعث شده که او به طور علیالاطلاق قریب و نزدیک به آنان باشد، نزدیکتر از هر چیزی که با او مقایسه شود. و نیز این مالکیت باعث شده که هر تصرفی و به هر نحو که بخواهد در بندگانش بکند جایز باشد، بدون اینکه دافعی و مانعی جلو تصرفاتش را بگیرد. و این جواز تصرف حکم میکند که خدای سبحان هر دعای دعاکننده را اجابت کند - هر چه میخواهد باشد - و با اعطا و تصرف خود حاجتش را برآورد، چون مالکیت او عام و سلطنت و احاطهاش بر جمیع تقادیر و بدون هیچ قید و اندازه است[۴۱].
- بنابراین، ولایت خدای تعالی حتی بعد از راندن قضا و قَدَر در عالَم، و حتی در اعمال بندگان همچنان به اطلاقش باقی است، و هیچ موجودی مالک چیزی نیست مگر به تملیک و اذن او. آنچه او بخواهد و تملیک کند و اجازه وقوعش را بدهد واقع میشود، و آنچه او نخواهد، و تملیک نکند و اجازه وقوعش را ندهد واقع نمیشود، هر چند که [همه عالم] برای وقوع آن دست به دست هم بدهند[۴۲]، همچنانکه خودش فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴾[۴۳].
- با توجه به اثبات انحصار ولایت، روشن میشود که خدای سبحان، هم دارای ولایت تکوینی است و هم دارای ولایت تشریعی، زیرا براساس توحید ربوبی[۴۴]، خداوند است که با اِعمال ولایت، "کَون" را اراده میکند و اوست که همواره به انحاء گوناگون، ربوبیت خود را اِعمال کند: ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾[۴۵].
- و نیز بر اساس پذیرش نبوت و بعد از فَراغ از اثبات وحی، تنها خداست که حقّ جعل قانون دارد، و هموست که احکام جعل شده را از طریق پیامبر(ص) به مردم ابلاغ مینماید. گذشته از آنکه قرآن کریم جعل احکام را به خدای سبحان نسبت میدهد[۴۶][۴۷].
مراتب ولایت از دیدگاه علامه طباطبائی
- در نگاهی کلی میتوان ولایت را به اولویت، در چهار رتبه قرار داد که به ترتیب از پایینترین تا بالاترین مرتبه عبارتند از:
ولاء محبت یا قرابت
- ولاء محبت یا ولاء قرابت به این معناست که اهل بیت(ع) ذَویالقربای پیغمبر اکرم(ص) هستند و مردم توصیه شدهاند که نسبت به آنها به طور خاص، زائد بر آنچه ولاء اثباتی عام اقتضا میکند، محبت بورزند و آنها را دوست بدارند. این مطلب در قرآن آمده و روایات بسیاری نیز در همین زمینه از طریق شیعه و اهل سنت وارد شده است[۴۸].
- مثلاً در آیه ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾[۴۹] مقصود از مودت قربی، مَحبت عترت و اهل بیت پیامبر(ص) است.
- فرقههای مسلمان نیز به آن اهمیت میدهند، زیرا تفاسیر اهل سنت روایاتی را درباره محبت اهل بیت رسول خدا(ص) بیان کردهاند؛ از جمله روایتی است که زمخشری آورده: "رسول خدا(ص) فرمودند: "هر که با محبت و دوستیِ آل محمد(ص) بمیرد، خداوند قبر او را زیارتگاه فرشتگان رحمت قرار میدهد"[۵۰].
- علامه طباطبائی به نقل از کتاب روحالمعانی، از امام صادق(ع) روایت کرده که فرمود: "خدای عزَّوجلَّ اسامی حجتهای خود، همه را به آدم بیاموخت، آنگاه آنان را که در آن روز ارواحی بودند بر ملائکه عرضه کرد، و به ملائکه فرمود: مرا از اسامی این حجتها خبر دهید، اگر راست میگویید که به خاطر تسبیح و تقدیستان از آدم سزاوارتر به خلافت در زمین هستید، ملائکه گفتند: ﴿سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ﴾[۵۱]، آنگاه خدای تعالی به آدم فرمود: ای آدم! ﴿أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[۵۲]. ﴿فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[۵۳]، ملائکه به منزلت عظیمی که حجتهای خدا نزد خدا دارند پی بردند، و فهمیدند که آنان سزاوارترند به خلافت تا ایشان، و آن حجتهایند که میتوانند جانشین خدا در زمین، و حجتهای او بر خلق باشند. آنگاه حجتها را از نظر ملائکه پنهان کرد، و آنها را واداشت که با ولایت و محبتِ آن حجتها وی را عبادت کنند..."[۵۴] با توجه به این روایت روشن میشود که نه تنها مسلمانان موظف هستند ولاء محبت اهل بیت رسول خدا(ص) را داشته باشند بلکه ملائکه هم باید به وسیله محبتِ اهل بیت(ع) خدا را عبادت کنند.
- اما از آنجایی که ولایت منحصر در خداست، لذا ولاء محبت ائمه(ع) نیز بازگشتش به ولاء محبت خداست، زیرا وقتی ایمان بنده خدا رو به شدت و زیادی میگذارد، دلش مجذوب تفکر درباره پروردگارش میشود، همیشه دوست میدارد به یاد او باشد و اَسمای حسنای محبوب خود را در نظر بگیرد، صفات جمیل او را بشمارد: پروردگار من چنین است، محبوبم چنان است و نیز محبوبم منزه از نقص است. این جذبه و شور همچنان در او رو به زیادی و شدت میگذارد، و این مراقبت و به یاد محبوب بودن، رو به ترقی میرود تا آنجا که وقتی به عبادت او میایستد، طوری بندگی میکند که گویی او را میبیند و او برای بندهاش در مجالی جذبه و محبت و تمرکز قوی تجلی میکند، و همو را میبیند و همآهنگ آن محبت به خدا نیز در دلش رو به شدت میگذارد. باز این محبت همچنان زیاد میشود و شدت مییابد، تا جایی که پیوند دل را از هر چیز میگسلد، و تنها با محبوب متصل میکند، و دیگر به غیر پروردگارش چیز دیگری را دوست نمیدارد، و دلش جز برای او خاشع، و ظاهرش جز برای او خاضع نمیشود.
- چون چنین بندهای به هیچ چیز برنمیخورَد و کنار هیچ چیز نمیایستد که نصیبی از جمال و زیبایی داشته باشد، مگر آنکه آن جمال را نمونهای از جمال لایتَناها و حُسن بیحد و کمال فناناپذیر خدایش میبیند پس حُسن و جمال و بهاء، هر چه هست، از آنِ اوست، اگر غیر او هم سهمی از آن داشته باشد، آن نیز ملک وی است، چون ماسوای خدا آیتِ او هستند، از خود چیزی ندارند و اصولاً آیت خودیتی ندارد، نفسیت و واقعیتِ آیت، همانا حکایت از صاحبِ آیت است. این بنده هم که سراپای وجودش را محبت صاحب آیت پر کرده، دیگر رشته محبت خود را از هر چیزی بریده و منحصر در پروردگارش کرده است. او به غیر از خدای سبحان و جز در راه خدا محبت ندارد[۵۵].
- استعمال محبت در خدای تعالی استعمال حقیقی است. علامه طباطبائی برای اثبات حقیقی بودن کاربرد محبت درباره خداوند دلیلهای قرآنی میآورد:
- در آیه ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ﴾[۵۶] جمله ﴿أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ﴾، دلالت دارد که محبت به خدا شدت و ضعف دارد[۵۷] و در مؤمنین شدیدتر است تا در مشرکین. و اگر مراد از محبت خدا اطاعت بود و این استعمال مجازی بود، معنا این میشد که: مشرکین هم خدا را اطاعت میکنند ولی مؤمنین بیشتر اطاعت میکنند، در حالیکه مشرکین یا خدا را اطاعت نمیکنند، یا اطاعتشان در درگاه خدا اطاعت نیست[۵۸].
- آیه شریفه ﴿قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ... أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ...﴾[۵۹] نیز دلالت دارد بر اینکه استعمال کلمه محبت در خدا حقیقی است نه مجازی، برای اینکه حبّ متعلق به خدا و حبّ متعلق به رسول خدا(ص) و حبّ متعلق به پدران و فرزندان و اموال و دیگر منافع نامبرده در آیه را، از یک سنخ محبت دانسته، چون فرموده: (اگر مثلاً پولتان محبوبتر از خداست) و این را همه میدانیم که اَفضل و تفضیل (بهتر، محبوبتر، گرمتر، سردتر) در جایی به کار میرود که مفضل و مفضل علیه، هر دو در اصلِ معنای کلمه شریک باشند. چیزی که هست یکی از آن دو از اصل معنا بیشتر و دیگری کمتر داشته باشد [۶۰].
- در همین آیه، دوستیِ رسول خدا(ص) به دوستی خدا عطف شده و فهمانده هرچند دوستی با من که خدا هستم، یک دوستی جداگانه و دوستی پیامبر هم، دوستی جداگانهای است، از آن جهت که دوستی با پیامبرم دوستیِ من است و اثرِ دوستی پیغمبر که متابعت از اوست، عین متابعت من است، چون خود من بشر را به اطاعت رسول دعوت نموده و به پیروی از او امر کردهام، لذا دوستی پیغمبر مانندِ دوستی پدر و فرزند و تجارت مذموم نیست، پس متابعت کسی که بشر را به سوی خدا هدایت میکند و پیرویاش انسان را به خدا راه مینماید، مانندِ عالِمی که با علمش، یا آیتی که با دلالتش و یا قرآنی که با تلاوتش، آدمی را به سوی خدا میکشاند، اگر محبوب کسی باشند، قطعاً به خاطر محبت به خداست. تا کسی خدا را دوست نداشته باشد، پیروی نامبردگان را دوست نمیدارد، پس اگر پیروی میکند، به این دلیل است که او را به محبوب اصلیاش یعنی خدای تعالی میرسانند، یا نزدیک میکنند[۶۱].
- با این بیانات روشن میشود حبِّ کسی که حبّش حبِّ خدا و پیرویاش پیروی خداست، مانندِ پیغمبر و آل او و علمای دینی و کتاب خدا و سنّت پیغمبر او و هر چیزی که آدمی را خالصانه به یاد خدا میاندازد، نه شرک است و نه مذموم، بلکه تقرب به حب او و به پیرویاش، تقرب به خداست و احترام و تعظیم او به هر صورتی که عُرف تعظیمش بشمارد، از مصادیق تقوا و ترس از خداست [۶۲]. پس ولاء محبت اهل بیت(ع) ریشه در ولاء خداوند دارد.
- اما مسئله این است که: حب به چه معناست؟ و چه زمانی انسان مورد محبت و ولایت الهی قرار میگیرد؟ و آثار محبت خدا چیست؟
- علامه طباطبائی، حب را تعلقی خاص بین انسان و کمال او میداند: حب عبارت است از تعلق و ارتباط وجودی بینِ مُحِب و محبوب و یا به عبارتی، انجذاب بین علت مکمل و یا شبیه به آن، و بین معلول مستکمل و یا شبیه به آن. و چون حب عبارت از این است، لذا ما افعال خود را دوست میداریم تا به وسیله آن استکمال کنیم و آنچه را هم متعلق به افعال ماست دوست میداریم تا آن را وسیله و ابزار کار خود کنیم، (مثال استکمال اینکه: ما علم را که فعل مغزی ماست، دوست میداریم و به طفیلِ آن، کتاب و مدرسه و استاد را هم دوست میداریم. و مثال شبه استکمال اینکه: ما خانهسازی را برای رفع حاجت از خانه دوست میداریم و به طفیل آن یک دانه آجر را هم دوست داریم) و بالاخره غذا و همسر و مالی که در راه تهیه آن دو صرف میکنیم و جاه و مقامی که با آن مال به دست میآوریم، و منعمی که به ما احسان میکند و معلمی که ما را درس میدهد و راهنمایی که ما را هدایت میکند و ناصری که ما را یاری میدهد و متعلم و شاگردی که نزد ما درس میخواند و خآدمی که ما را خدمت میکند و هر مطیعی که ما را اطاعت میکند و هر چیزی که در مقابلِ خواسته ما رام است، همه اینها را دوست میداریم. چیزی که هست، محبت ما در بعضی اقسام آن، طبیعی و در بعضی دیگر خیالی و موهوم و در بعضی دیگر عقلی است[۶۳].
- پس ولاء محبت میتواند وسیلهای باشد برای استکمال وجودی انسان.
- حب در حقیقت تنها وسیلهای است برای اینکه میان هر طالبی با مطلوبش رابطه برقرار کند و هر مریدی را به مرادش برساند، و حُب اگر مرید را به مراد و طالب را به مطلوب و مُحِب را به محبوب میرساند، برای این است که نقص محب را به وسیله محبوب برطرف سازد تا آنچه را ندارد دارا شود، و کمبودش تمام و کامل گردد.
- پس برای محب هیچ بشارتی بزرگتر از این نیست که به او بفهمانند محبوبش دوستش دارد، اینجاست که دو حب با هم تلاقی میکنند و از دو سو غنج و دلال ردوبَدل میشود[۶۴].
- خدای سبحان در کلام مجیدش هر حبی را حب نمیشمارد، چون حب، که حقیقتش عُلقه و رابطهای است میان دو چیز، وقتی حبّ واقعی است که با ناموس حبِّ حاکم در عالَم وجود، همآهنگ باشد، چون دوست داشتن هرچیز مستلزم دوست داشتن همه متعلقات آن است و باعث میشود انسان در برابر هر چیزی که در جانب محبوب است، تسلیم باشد.
- دوستیِ خدا هم همینطور است. خدای سبحان که خدای واحد است و هر موجودی در تمام شئون وجودیاش به او متکی است، و همه تلاشش در یافتن وسیلهای به سوی اوست، خدایی که تمام خُرد و کلان عالَم به سوی او باز میگردد، باید دوستی و اخلاص با او همراهِ قبول دینش باشد، که همان دین توحید و طریقه اسلام است [۶۵].
- علامه طباطبائی در پاسخ به سؤال دوم مینویسد: کرامت الهیه و محترم بودن در درگاه خدا آنقدر مبتذل و آسان نیست که هرکس خود را به صرف خیال، منتسب به خدا کند، یا به آن برسد و یا هر متکبر و فریبکاری انتساب خود را کرامت پنداشته و نژاد خود و یا دودمانش را به ملاک همین انتساب خیالی، تافته جدابافته بداند، بلکه رسیدن به کرامت الهی شرایطی دارد و آن وفای به عهد و پیمان خدا و داشتن تقوا در دین خداست. اگر این شرایط تمام شد، کرامت حاصل میشود، یعنی آدمی مورد محبت و ولایت الهی قرار میگیرد؛ ولایتی که جز بندگان با تقوای خدا کسی به آن نمیرسد و اثر آن نصرت الهی و حیات سعیدهای است که باعث آبادی دنیا و صلاح باطن اهل دنیا و رفعت درجات آخرتشان میشود[۶۶].
- همچنین در پاسخ به سؤال سوم نیز، با استناد به آیه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾[۶۷]، آثار ذیل را برای محبت خدا برمیشمارد:
- آنها در آخرت بهرهمند هستند، برخلاف طایفهای که عهد و سوگند به خدا را میشکنند که آنها در دارِ آخرت (حیات بعد از ممات) نصیب و بهرهای ندارند، زیرا نصیب دنیا را بر نصیب آخرت ترجیح دادند.
- خدا با آنها تکلم میکند.
- خداوند در آخرت، به نظرِ رحمت به آنها مینگرد.
- تزکیهشان میکند.
- و این طایفه را میآمرزد؛ یعنی عذاب را از آنان بر میدارد[۶۸].
- علامه طباطبائی، اساس و زیر بنای ولایت را حب دانسته و میفرماید: "در حقیقت ولایت و دوستی با خدا و مؤمنین، به دوستی خدا برگشت میکند"[۶۹].
- در آیه شریفه ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ * إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَإِنَّ الظَّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ﴾[۷۰] از معنای اتّباع به معنای ولایت منتقل میشود، پس بر کسی که مدعی ولایت خدا و دوستی اوست، واجب است که از رسول او پیروی کند تا این پیرویاش به ولایت خدا و به حبّ او منتهی شود[۷۱][۷۲].
ولای امامت
- ولای امامت و پیشوایی و به عبارت دیگر، مقام مرجعیت دینی یعنی مقامی که دیگران باید از وی پیروی کنند، او را الگوی اعمال و رفتار خویش قرار دهند و دستورهای دینی را از او بیاموزند؛ و به عبارت دیگر، زعامت دینی. چنین مقامی مستلزم عصمت است، و چنین کسی = زعیم قول و عملش سند و حجت است برای دیگران[۷۳].
- این همان مَنصبی است که قرآن کریم درباره پیغمبر اکرم(ص) میفرماید: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا﴾[۷۴]؛ معنای آیه این است که یکی از احکام رسالت رسول خدا(ص)، و ایمان آوردن شما این است که به او تأسّی کنید؛ هم در گفتارش و هم در رفتارش. تأسّی به رسول خدا(ص) صفت حمیده و پاکیزهای است که هر کسی مؤمن نامیده شود بدان متصف نمیشود، بلکه کسانی به این صفت پسندیده متصف میشوند که متصف به حقیقت ایمان باشند، و معلوم است که چنین کسانی امیدشان همه به خداست، و هدف و همّشان همه و همه خانه آخرت است، چون دل در گرو خدا دارند، و به زندگی آخرت اهمیت میدهند و در نتیجه عمل صالح میکنند، و با این حال بسیار به یاد خدا هستند و هرگز از پروردگار خود غافل نمیمانند و نتیجه این توجه دائم، تأسّی به رسول خدا(ص) است در گفتار و کردار[۷۵].
- همچنین خداوند در آیه دیگر میفرماید: ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[۷۶].
- این آیات دلیل عصمت آن حضرت است از گناه و خطا، زیرا اگر خطا و گناهی ممکن بود از ایشان صادر گردد دیگر جا نداشت خدای متعال او را پیشوا و مقتدا معرفی کند.
- همچنین رحمت واسعه الهیه و فیوضات صوری و معنوی غیر متناهی که نزد خداست، موقوف بر شخص یا صنفی معیّن از بندگانش نیست، و هیچ استثنایی نمیتواند حکم اِفاضه علیالاطلاق خدا را مقید کند و هیچ چیزی نمیتواند او را ملزم بر اِمساک و خودداری از افاضه نماید، مگر اینکه طرف افاضه، استعداد افاضه او را نداشته باشد و یا خودش مانعی را به سوء اختیارِ خود پدید آورد، و در نتیجه از فیض او محروم شود. و آن مانعی که میتواند از فیض الهی جلوگیری کند گناهان است که نمیگذارد بنده او از کرامت قرب به او و لوازم قرب (بهشت و آنچه در آن است) برخوردار گردد، و اِزاله اثر گناه از قلب، و آمرزش و بخشیدن آن تنها کلیدی است که درِ سعادت را باز میکند، و آدمی را به دارِ کرامت وارد میسازد، و بدین جهت است که دنبالِ جمله ﴿يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ﴾ فرمود: ﴿وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ﴾، چون کلمه حب همانطور که گذشت، محب را به سوی محبوب جذب میکند، و نیز محبوب را به سوی محب میکشاند.
- پس همانطور که حبّ بنده باعث قرب او به خدا گشته و او را خالص برای خدا میسازد و بندگیاش را منحصر در خدا میکند، محبت خدا به او نیز باعث نزدیکی خدا به او میگردد و در نتیجه حجابهای بعد و ابرهای غیبت را از بین میبرد، و حجاب و ابری جز گناه نیست[۷۷].
- در آیه ۳۲ سوره مبارکه آلعمران خداوند مردم را به اطاعت از خود و اطاعت از رسولش امر کرده و فرموده است: ﴿قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ﴾[۷۸]، این در حالی است که آیه قبلی مردم را دعوت میکرد به پیروی از رسول و پیروی که معنای لغویاش دنبالروی است، وقتی فرض دارد که مَتبوع در حال رفتن به راهی باشد و تابع دنبال او، آن راه را برود و راهی که رسول خدا میرود صراط مستقیم است که صراط خداست و شریعتی است که او برای پیغمبرش تشریع کرده و اطاعت آن جناب را در پیمودن آن راه بر مردم واجب ساخته، با این حال برای بار دوم در این آیه نیز معنای پیروی رسول را در قالب عبارتِ "اطاعت او کنید" تکرار فرمود تا اشاره کرده باشد به اینکه سبیل اخلاص که همان راه رسول است، عیناً همان مجموع اوامر و نواهی و دعوت و ارشاد اوست.
- پس: پیروی از رسول و پیمودن راه او، اطاعت خدا و رسول اوست در شریعتی که تشریع شده، و شاید اینکه نام خدا را با رسول ذکر کرد، برای اشاره به این باشد که هر دو اطاعت یکی است، و ذکر رسول با نام خدای سبحان برای این بود که سخن در پیروی آن جناب بود[۷۹].
- با توجه به آیات یاد شده، ولاء امامت برای پیامبر اکرم(ص) ثابت است و بعد از ایشان نیز، این مقام به اهل بیت(ع) میرسد، طبق روایتی که اکثر علمای اهل سنت در کتب سیره و تاریخ و کتب روایت خود از قریب سی نفر از صحابه پیغمبر(ص) نقل کردهاند، که ایشان اهل بیت(ع) را به پیشوایی و امامت برگزیدند و فرمودند: "من در میان شما دو چیز ارزنده را باقی میگذارم: کتاب خدا و اهل بیتم را. آنها جدا نگردند تا در حوض کوثر بر من وارد آیند. بر آنها پیشی نگیرید که تباه شَوید، و از آنها کوتاهی نکنید که تباه شوید، و به آنان نیاموزید، که از شما داناترند"[۸۰].
- اما امامت به چه معناست که حضرت رسول(ص) دارای چنین مقامی بوده و بعد از ایشان نیز اهل بیت(ع) عهدهدار این مقام شدهاند؟ و آیا مراد به امامت، همان نبوت است؟
- کلمه "امام" یعنی مقتدا و پیشوایی که مردم به او اقتدا نموده، در گفتار و کردارش پیرویاش کنند[۸۱]. پیشوا یعنی کسی که پیشرو است و عدهای تابع و پیرو او هستند، اعم از آنکه آن پیشوا عادل و راهیافته و درسترو باشد یا باطل و گمراه باشد[۸۲]. قرآن هم کلمه امام را در هر دو مورد اطلاق کرده است. در یک آیه میفرماید: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾[۸۳].
- و در آیهای دیگر میگوید: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ﴾[۸۴].
- علامه طباطبائی، مراد از امامت را نبوت ندانسته و در اِشکال به مفسرانی که با استناد به آیه ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾[۸۵] امامت را همان نبوت میدانند، چون نبی نیز کسی است که امتش در دین خود به وی اقتدا میکنند، میفرماید: این تفسیر به دلیلهای ذیل در نهایت درجه سقوط است:
- اوّل اینکه: کلمه ﴿إِمَامًا﴾ مفعولِ دوم عامل خودش است و عاملش کلمه ﴿جَاعِلُكَ﴾ است و اسمِ فاعل اگر به معنای گذشته باشد عمل نمیکند و مفعول نمیگیرد، بلکه وقتی عمل میکند که یا به معنای حال باشد یا آینده. و بنابراین قاعده، جمله ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾ وعدهای است به ابراهیم(ع) که در آینده او را امام میکند و خود این جمله و وعده از راه وحی به ابراهیم(ع) ابلاغ شده است. پس معلوم میشود قبل از رسیدنِ این وعده به او، پیغمبر بوده که به او وحی شده، پس بهطور قطع امامتی که بعدها به او میدهند، غیر نبوتی است که در آن حال داشته است[۸۶].
- دوم اینکه: قصه امامت ابراهیم در اواخر عمرش و پس از بشارت به اسحاق و اسماعیل بود. ملائکه هنگامی این بشارت را آوردند، که آمده بودند قوم لوط را هلاک کنند؛ در سرِ راه خود سری به ابراهیم(ع) زدهاند و ابراهیم در آن هنگام پیغمبری بود مُرسَل. پس معلوم میشود قبل از امامت دارای نبوت بود. در نتیجه امامتش غیر نبوتش بوده است[۸۷].
- از نظرِ علامه طباطبائی "امامت" از الفاظ قرآنیای است که در اَنظار مردم مبتذل و بیارج شده، چون بر اثر مرور زمان زیاد بر زبانها جاری شده، خیال کردهاند که معنای آن را میدانند، و همین خیال باعث شده بر سرِ آن ایستادگی و دقت نکنند، لذا بعضی مفسرین آن را همهجا و به طور مطلق به نبوت و تقدم و مُطاع بودن معنا کردهاند، در حالیکه چنین نیست و اشکالش را در فوق بیان کردیم.
- بعضی دیگر از مفسرین آن را به معنای خلافت، یا وصایت و یا ریاست در امور دین و دنیا گرفتهاند - و هیچیک از اینها نبوده - برای اینکه معنای نبوت این است که شخصی از جانب خدا اخباری را تحمل کند و بگیرد، و معنای رسالت هم این است که بارِ تبلیغ آن گرفتهها را تحمل کند.
- و تقدم و مطاع بودن نمیتواند معنای امامت باشد، چون مطاع بودن شخص به این معناست که اوامر و نظریههای او را اطاعت کنند، و این از لوازم نبوت و رسالت است[۸۸].
- و اما خلافت و همچنین وصایت، معنایی نظیر نیابت دارد و نیابت چه تناسبی با امامت میتواند داشته باشد؟ و اما ریاست در امور دین و دنیا نیز همان معنای مطاع بودن را دارد، چون ریاست به معنای این است که شخصی در اجتماع مصدرِ حکم و دستور باشد.
- پس هیچیک از این معانی با معنای امامت تطبیق نمیکند، چون امامت به این معناست که شخص طوری باشد که دیگران از او متابعت کنند؛ یعنی گفتار و کردار خود را مطابق گفتار و کردار او بیاورند و با وجود این، دیگر چه معنا دارد که به پیغمبرِ واجبالاطاعه و رئیس بگویند: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾[۸۹] من میخواهم تو را پیغمبر کنم و یا مطاع مردم سازم، تا آنچه را با نبوت خود ابلاغ میکنی اطاعت کنند. یا میخواهم تو را رئیس مردم کنم، تا در امر دین امر و نهی کنی. و یا میخواهم تو را وصی یا خلیفه در زمین کنم، تا در میان مردم در مرافعاتشان به حکمِ خدا حکم کنی؟[۹۰].
ولاء زعامت
- موضوع اداره نظام اجتماعی و انجام اموری که حفظ منافع و مصالح جامعه در گرو آنهاست همواره در دایره توجه انسانها و جوامع بشری بوده است. گویا انسانها فطرتاً دارای این درک هستند که اموری ضروری که بر زمین مانده است باید اداره و سرپرستی شود. این درک و میل فطری، گویای فطری بودن جعل "ولایت" و "ولایتپذیری" است. مرحوم علامه طباطبائی با توضیحی شفاف و روان، جعل و اعتبار ولایت را امری فطری دانسته و درباره آن نوشته است: قلمرو ولایت یک سلسله امور ضروری است که در جامعه از آنِ شخص معیّن نیست و متصدی معیّنی ندارد و خواه شخصیت صاحب کار، عُرضه و کفایت اداره آنها را نداشته باشد، مانند مال ایتام و امور مربوط به مجانین و مَحجورین و غیر آنها و خواه اساساً ارتباط به شخصیت معیّن نداشته باشد... اسلام نیز که دینی فطری است و پایه احکام و قوانین آن بر اساس آفرینش گذاشته شده است مسئله ولایت را که مسئلهای فطری است اِلغا و اِهمال ننموده و با اعتبار دادن آن یک حکم فطری انسانی را امضا کرده و به جریان انداخته است [۹۱][۹۲].
معنای ولایت زعامت
- ولایتِ زعامت، یعنی حقّ رهبری اجتماعی و سیاسی. اجتماع نیازمند به رهبر است. آن کس که باید زمام امور اجتماع را به دست گیرد و شئون اجتماعی مردم را اداره کند و مسلط بر مقدرات مردم باشد "ولیِّ امر مسلمین" است. پیغمبر اکرم(ص) در زمان حیات خودشان ولیّ امر مسلمین بودند و این مقام را خداوند به ایشان عطا فرموده بود و پس از ایشان طبق ادله زیادی که غیر قابل انکار است به اهل بیت(ع) رسیده است[۹۳]. آیه کریمه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[۹۴] و همچنین تحسین آیات سوره مائده و حدیث شریف غدیر « مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ» و عُموم آیه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ﴾[۹۵] و عُموم آیه ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾[۹۶] ناظر به چنین ولایتی است[۹۷].
- در این جهت که پیغمبر اکرم(ص) چنین شأنی را داشته و این یک شأن الهی بوده است - یعنی حقی بوده که خداوند به پیغمبر اکرم(ص) عنایت فرموده بود نه اینکه از جانب مردم به آن حضرت تفویض شده باشد - میان شیعه و سنّی بحثی نیست. اما سخن در این است که پس از پیغمبر اکرم(ص) تکلیف "ولایت زعامت" چیست؟ افراد مردم برای اینکه اجتماع متزلزل نشود و آشوب به وجود نیاید، باید از کسی و مقامی به عنوان حاکم و ولیّ امر اطاعت کنند. تکلیف چنین مقامی چیست؟ آیا اسلام در این باره تکلیفی معیّن کرده است یا به کلّی سکوت اختیار کرده است، و اگر تکلیف معیّن کرده، چگونه است؟ آیا به مردم اختیار داده که بعد از پیغمبر هر که را میخواهند خود انتخاب کنند و بر دیگران اطاعت او واجب است و یا پیغمبر اکرم(ص) قبل از رحلت، شخص معیّنی را برای جانشینی خود در این مقام بزرگ و با اهمیت تعیین کرد؟[۹۸].
نیاز جامعه بشری به ولایت زعامت
- حیات نوع انسان، حیاتی ممتد و دامنهدار بینهایت است که به این جنب و جوش چندروزه دنیوی مقصور نبوده، و با مرگ ومیر از بین نمیرود و انسان مانند دیگر موجودات جهان به سوی خدا برگشته و برای همیشه زندگی خوشبختانه یا شوربختانهای خواهد داشت. حیات اخروی، ارتباط کامل با زندگی دنیوی داشته و خوبی و بدی و صلاح و فساد اعمال این جهانِ گذرا در سعادت و شقاوت حیات آن جهان بیپایان دخیل است.
- علوم و مَلَکاتی که انسان کسب میکند، به نفس وی صورتی میدهد، که یا همسنخ با سعادت اوست، و یا مایه شقاوت او، با وجود این تعیین راه سعادت و شقاوت انسان، و قرب و بُعدش از خدای سبحان به عهده همین صورتها است؛ زیرا انسان به واسطه اعمال صالح و عقاید حَقّه و صادقه برای نفس خود کمالاتی کسب میکند، که تنها میتواند با قرب به خدا و رضوان و بهشت او ارتباط داشته باشد، و نیز به واسطه اعمال زشت و عقاید خرافی و باطل برای نفس خود صورتهایی درست میکند، که جز با دنیای فانی و زخارف ناپایدار آن ارتباطی ندارد، و این باعث میشود بعد از مفارقت از دنیا و از دست رفتن اختیار، به صورت مستقیم به دارالبوار و دوزخ و آتش در آید، چون صُوَر نفسانی او جز با آتش نمیتواند رابطه داشته باشد، و این خود سِیری است حقیقی[۹۹].
- انسان موجودی است حقیقی و یکی از انواع موجودات و دارای آثار وجودی خارجی، و این انسان از ناحیه علل فیاضه که به هر موجودی قابلیتی برای رسیدن به کمالش را میدهد، دارای این قابلیت است که به آخِرین مرحله کمال وجودیاش برسد و چون چنین است، پس بر خدای واجبالوجود و تامالافاضه، واجب است برای هر نفسی که استعداد رسیدن به کمالی را دارد، افاضهای کند، و شرایطی فراهم آورد، تا آبه کمال خود برسد، و آنچه بالقوه دارد، بالفعل شود، و این کمال هر چه میخواهد باشد. البته اگر نفس دارای صفات پسندیدهای باشد این کمال سعادت خواهد بود، و اگر دارای رذایلی و هیئتی نازیبا بود، البته این کمال، کمال در شقاوت خواهد بود[۱۰۰].
- و از آنجایی که این مَلَکات و صورتها که برای نفس پیدا میشود، از راه افعال اختیاری او، و افعال اختیاری او هم از راه اعتقاد به درستی و نادرستی، و خوف از نادرستی، و رجا به درستی، و رغبت به منافع، و ترس از ضررها منشأ میگیرد، لاجرم آن اِفاضه خدایی لازم است متوجه به دعوت دینی شود، و خدای تعالی از راه دعوتهای دینی و بشارت و انذار و تخویف و تطمیع، بشر را به اعمال صالح وادار و از اعمال زشت دور بدارد، تا این دعوتهای دینی مایه شفای مؤمنین گشته، سعادتشان به وسیله آن به کمال برسد، و از سوی دیگر مایه خسارت ستمگران گشته، شقاوت آنان هم تکمیل گردد، و چون دعوت احتیاج به داعی دعوت کننده دارد تا متعهد و مسئول این دعوت شود، لاجرم باید انبیایی برگزیند[۱۰۱].
- هرچند خدای متعال، به صورت تکوینی، در سرشت هریک از انواع آفریدهها، راهی مشخص و غریزی برای سیر به سوی کمال مطلوب متناسب با هر نوع را قرار داده و همه مخلوقات را از هدایت تکوینی خویش بهرهمند ساخته است ﴿الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى﴾[۱۰۲] و انسان نیز که یکی از آفریدههای الهی است، از این قانون کلی خارج نیست، او نیز با هدایت تکوینی به سوی کمال واقعی خود در حرکت است. علاوه بر این، انسان افزون بر جنبههای غریزی مشترک با سایر آفریدهها، از ویژگی اختصاصی دیگری به نام عقل نیز بهرهمند است که با کمک آن میتواند بسیاری از نیروهای موجود در طبیعت را در خدمت خود آورده و از آنها بهرهبرداری کند. انسان، برخلاف بسیاری دیگر از مخلوقات، موجودی اجتماعی است. این ویژگی، او را به سوی پذیرش قانون و قبول پارهای از محدودیتهای فردی و اجتماعی میکشاند. از اینرو، همه انسانهای سالمی که خواستار منافع خود هستند، در پی یافتن قانونی اجتماعیاند که وظیفه هر یک از افراد اجتماع و سزای متخلفان را مشخص کند و تأمینکننده سعادت همه افراد جامعه باشد.
- اما بشر نتوانسته است با استمداد از نیروی عقل خود، قانونی فراگیر که تأمین کننده هدف مزبور باشد، تهیه و تدوین کند. مروری گذرا در تاریخ بشر نشان میدهد که تاکنون انسانها به خودی خود و بیمدد وحی نتوانستهاند به این خواسته اوّلی و ضروری خویش دست یابند. این حقیقت تاریخی ما را متوجه نکتهای مهم میکند که قانون کامل مشترکی که باید سعادت جامعه بشری را تأمین کند و باید بشر از راه آفرینش و تکوین به سوی آن هدایت شود، اگر تکویناً به عهده خِرَد گذاشته شده بود هر انسان بخردی آن را درک میکرد؛ چنانکه سود و زیان و سایر ضروریات زندگی خود را درک میکند ولی از چنین قانونی تاکنون خبری نیست... و چون به مقتضای نظریه هدایت عمومی، وجود چنین درکی در نوع انسان ضرورت است، ناگزیر باید دستگاه درک کننده دیگری در میان نوع انسانی وجود داشته باشد که وظایف واقعی زندگی را به آنان بفهماند و در دسترس همگان گذارد و این شعور و درک که غیر از عقل و حس است، شعورِ وحی نامیده میشود[۱۰۳].
- حال، شاید بعضی بگویند: در این دعوت، همان عقل خود انسانها که پیغمبر باطنیشان است کافی است، چون عقل هم میگوید انسان در اعتقاد و عمل باید راه حق را پیروی کند، و طریق فضیلت و تقوا را پیش گیرد، دیگر چه احتیاجی به انبیا هست؟
- علامه طباطبائی پاسخ میدهد: آن عقلی که انسان را به حق دعوت میکند عقل عملی است، که به حُسن و قُبح حکم میکند، و برای ما مشخص میکند چه عملی حَسن و نیکو، و چه عملی قبیح و زشت است، نه عقلِ نظری که وظیفهاش تشخیص حقیقت هرچیز است و عقل عملی، مقدمات حکم خود را از احساسات باطنی میگیرد، که در هر انسانی در آغاز وجودش بالفعل موجود است و احتیاج به فعلیت پیدا کردن ندارد، و این احساسات همان قوای شهویه و غضبیه است، و اما قوّۀ ناطقۀ قدسیه در آغاز وجود انسان بالقوّه است، و هیچ فعلیتی ندارد و این احساسات فطری خودش عامل اختلاف است[۱۰۴].
- خلاصه کلام اینکه: عقل عملی مقدمات خود را از احساسات میگیرد، و بالفعل در انسان موجود است، نمیتواند و نمیگذارد که عقل بالقوّۀ انسان مبدل به بالفعل گردد، چنانکه وضع انسانها را به چشم خود میبینیم که هر قوم و یا فردی که تربیت صالح ندیده باشد، به زودی به سوی توحش و بربریت متمایل میشود، با اینکه همه انسانهای وحشی، هم عقل دارند، و هم فطرتشان علیه آنان حکم میکند، میبینیم که هیچ کاری صورت نمیدهند. پس ناگزیر باید بپذیریم که ما ابنای بشر هرگز از نبوت بینیاز نیستیم، چون نبی کسی است که از ناحیه خدا مؤید شده، و عقل خود ما نیز نبوتش را تأیید کرده باشد[۱۰۵].
- پس انسانها نیازمند پیامبری هستند که احکام و دستورهای الهی را برایشان بیاورد. این احکام و نوامیس دینی، که یک دسته از آنها، همان مقررات اجتماعی هستند، در ظاهر، یک سلسله افکار اجتماعی میباشند، ارتباط آنها با سعادت و شقاوت اخروی و به عبارت ساده دینی با نعمتهای بهشتی و نعمتهای دوزخی، منوط به واقعیتهایی است که به واسطه عمل به آن نوامیس و مقررات یا ترک آنها، در انسان به وجود آمده و در پس پرده حس ذخیره شده و پس از انتقال وی به نشئه آخرت و پاره شدن پرده غفلت و حجابِ انیّت، برای انسان ظاهر و مکشوف افتد... پس زیرِ لفافه زندگی اجتماعی، که انسان با رعایت نوامیس دینی به سر میبرد، واقعیتی است زنده، و حیاتی است معنوی، که نعمتهای اخروی و خوشبختیهای همیشگی، از آن سرچشمه گرفته و به عبارت دیگر، مظاهر وی، این حقیقت و واقعیت است که به نام "ولایت" نامیده میشود[۱۰۶].
- از نظر علامه طباطبائی، نبوت، واقعیتی است که احکام دینی و نوامیس خدایی مربوط به زندگی را به دست آورده و به مردم میرساند و و ولایت، واقعیتی است که در نتیجه عمل به فرآوردههای نبوت و نوامیس خدایی در انسان به وجود میآید. و به عبارت دیگر، نسبت میان نبوت و ولایت، نسبت ظاهر و باطن است و دین که متاع نبوت است، ظاهر ولایت، و ولایت باطن نبوت است[۱۰۷].
- علامه طباطبائی در رساله مرجعیت و زعامت، بعد از اثبات فطری بودن ولایت زعامت، تأکید میورزد: هر انسانی با نهادِ خدادادی خود درک میکند که هر کار ضروری، که متصدی معیّنی ندارد باید برای آن سرپرستی گماشت. اسلام نیز چون یک دین فطری است و پایه احکام و قوانین آن روی اساس آفرینش گذاشته شده است مسئله ولایت را که مسئلهای فطری است الغا و اِهمال ننموده و با اعتبار دادن به آن، یک حکم فطری انسانی را امضا کرده و به جریان انداخته است[۱۰۸].
- ایشان با استناد به آیه شریفه ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴾[۱۰۹]. اثبات میکند تمام موجودات جهان هستی، در حرکتی طبیعی از هدایتی عمومی برخوردارند و انسان نیز به عنوان جزئی از این جهان، از قانون عمومی آفرینش که هر یک از موجودات را به هدف و کمال وجودی لایق خود میرساند و رهبری میکند، مستثنا نیست، لذا انسان نیز که به سوی مقاصد زندگی و هدف کمالی خود با شعور و اراده رهسپار میشود، ناچار هدایت و الهام تکوینی مزبور در مورد وی به صورت علوم و افکار جلوه خواهد کرد[۱۱۰]. روی همین اصل کلی - که پایه اسلام بر فطرت گذاشته شده است -احکام ضروری فطرت در اسلام امضا شده و یکی از ضروریات و واضحات احکام فطرت، همان مسئله "ولایت" است[۱۱۱].
- از نظر علامه طباطبائی، بشر با فطرت و نهاد خدادادیاش، به حکومت و اداره جامعه بیاعتنا نبوده، آرام نمینشیند و خواهناخواه شخص یا مقامی نامزد سرپرستی آن قرار میدهد. این سِمَت که به موجب آن، شخص یا مقامی متصدی امور دیگران شده و مانند شخصیتی واقعی کارهای زندگی آنها را اداره مینماید، "ولایت" نامیده میشود[۱۱۲][۱۱۳].
رابطه اولیالامر و ولایت زعامت
- علامه طباطبائی در تفسیر آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[۱۱۴] به دو شأن از شئون پیامبر اکرم(ص) اشاره کرده است: خدای تعالی از این دستور که مردم او را اطاعت کنند منظوری جز این ندارد که ما او را در آنچه از طریق پیامبر عزیزش به سوی ما وحی کرده اطاعت کنیم و معارف و شرایعش را به کار بندیم و اما رسول گرامیاش دو جنبه دارد؛ یکی: جنبه تشریع، بدانچه پروردگارش از غیر طریق قرآن به او وحی فرموده؛ یعنی همان جزئیات و تفاصیل احکام که آن جناب برای کلّیات و مجملات کتاب و متعلقات آنها تشریع کردند، و خدای تعالی در این باره فرموده: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[۱۱۵]؛ دوم یک دسته دیگر از احکام و آرایی است که آن جناب به مقتضای ولایتی که بر مردم داشتند و زمام حکومت و قضا را در دست داشتند صادر میکردند، و خدای تعالی در این باره فرموده: ﴿لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ﴾[۱۱۶] و این همان رأیی است که رسول خدا(ص) با آن بر ظواهر قوانین قضا در بین مردم حکم میکرد. و همچنین آن رأیی است که در امور مهم به کار میبست، و خدای تعالی دستورش داده بود که وقتی میخواهد آن رأی را به کار بزند، قبلاً مشورت بکند، و فرموده: ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ﴾[۱۱۷]. ملاحظه میفرمایید که مردم را در مشورت شرکت داده، ولی در تصمیمگیری شرکت نداده، و تصمیمِ خود آن جناب (به تنهایی) را معتبر شمرده است[۱۱۸].
- با توجه به مطلب یاد شده روشن میشود که اطاعت رسول، معنایی، و اطاعت خدای سبحان، معنایی دیگر دارد هرچند اطاعت از رسول خدا(ص)، در حقیقت اطاعت از خدا نیز هست، چون تشریع کننده تنها خداست، زیرا اوست که اطاعتش واجب است، چنانکه در آیه: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[۱۱۹]، وجوب اطاعت رسول را هم منوط به اذن خدا دانسته، پس بر مردم واجب است رسول را در دو ناحیه اطاعت کنند؛ یکی: ناحیه احکامی که به وسیله وحی بیان میکند، و دیگر: احکامی که خودش در قالب نظریه و رأی صادر مینماید[۱۲۰].
- اینکه خداوند در آیه مذکور، کلمه ﴿أَطِيعُوا﴾ را دوبار تکرار کرده به دلیل این است که بفهماند اطاعت خدا یک نحوه اطاعت است و اطاعت رسول نحوهای دیگر. اما اولیالامر - هرکس که باشند - بهرهای از وحی ندارند، و کار آنان تنها صادر نمودن آرایی است که به نظرشان صحیح میرسد، و اطاعت آنان در آن آرا و در اقوالشان بر مردم واجب است، همانطور که اطاعت رسول در آرایَش و اقوالش بر مردم واجب بود. اولیالامر حق ندارند حکم جدیدی غیر از حکم خدا و رسول وضع کنند، و نیز نمیتوانند حکمی از احکام ثابت در کتاب و سنّت را نَسخ نمایند. پس اولیالامر، اختیاری در تشریح شرایع و یا نسخ آن ندارند، و تنها امتیازشان بر دیگران این است که حکم خدا و رسول، یعنی کتاب و سنّت به آنان سپرده شده، لذا خدای تعالی در آیه ۵۹ سوره نساء، که سخن در ردّ حکم دارد، نام آنان را نبرد، و فقط فرمود: ﴿فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ...﴾، از اینجا میفهمیم که خدای تعالی یک اطاعت دارد و رسول و اولیالامر هم یک اطاعت دارند، و به همین جهت فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[۱۲۱][۱۲۲][۱۲۳].
ولایت تصرف یا ولایت تکوینی
- علامه طباطبائی درباره ولایت تکوینی میگوید؛ ولایت به معنای سرپرستی است؛ یعنی سرپرستی خداوند متعال نسبت به بنده، و تحت تدبیر الهی قرار گرفتن بنده، و فانی شدن اراده او در اراده حق تعالی؛ به گونهای که از خود هیچ خواست و ارادهای نداشته و خواست او خواستِ خدا باشد [۱۲۴].
- ایشان در اثری دیگر، به واسطه فیض بودن انسان کامل اشاره کرده و میفرماید: ولایت تکوینی، واسطه فیض بودن است، طبق دلیل عقل و به موجب روایات متواتر که از طرف شیعه رسیده، نبی مکرّم اسلام(ص) و ائمه هدی(ع) واسطه فیض هستند و هرگونه فیض وجودی از مجرای آنان به دیگران میرسد و این ولایت تشریعی است که به معنای حکومت در جامعه انسانی است و منصبی است وضعی و قراردادی و امرش اداره امور جامعه است[۱۲۵].
- ولایت تکوینی مالِ مقام نورانیت است نه مال وجود عنصری. از لحن روایات در میآید که فیالجمله در انبیا و اولیا بوده ولی فیالجمله نه ولایت کلّیه که متعلق به همه عالم باشد. آری، معجزه و کرامت که تصرفی است در تکوین، بدون ولایت تکوینی معنا ندارد[۱۲۶][۱۲۷].
منابع
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ مقصود از مهاجرین در این آیه دسته اوّل از مهاجریناند که قبل از نزول این سوره مهاجرت کرده بودند، به دلیل اینکه در پایان آیات مورد بحث میفرماید: "و کسانی که بعداً ایمان میآورند و مهاجرت میکنند". و منظور از کسانی که به مسلمانان منزل دادند و رسول الله(ص) را یاری کردند طایفۀ انصار است و مسلمانان در ایام نزول این آیات منحصر به همین دو طایفه یعنی مهاجر و انصار بودند، مگر عده بسیار کمی که در مکه ایمان آورده و هنوز مهاجرت نکرده بودند: المیزان، ج۹، ص۱۴۱.
- ↑ «و کسانی که ایمان آورده و هجرت نکردهاند شما را با آنان هیچ پیوندی نیست تا آنکه هجرت گزینند.».. سوره انفال، آیه ۷۲.
- ↑ المیزان، ج۹، ص۱۴۱.
- ↑ «دوستان یکدیگرند» سوره انفال، آیه ۷۲.
- ↑ المیزان، ج۹، ص۱۴۱.
- ↑ «و در کتاب خداوند خویشاوندان (در ارثبری) نسبت به همدیگر (از دیگران) سزاوارترند» سوره انفال، آیه ۷۵.
- ↑ المیزان، ج۹، ص۱۴۲.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۱۳۵-۱۳۷.
- ↑ المیزان، ج۹، ص۱۴۲، ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلَايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتَّى يُهَاجِرُوا...﴾.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۱۳۷-۱۳۸.
- ↑ مرتضی مطهری، ولاءها و ولایتها، ص۱۶- ۱۷.
- ↑ مرتضی مطهری، ولاءها و ولایتها، ص۲۱.
- ↑ «ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را دوست مگیرید» سوره مائده، آیه ۵۱.
- ↑ المیزان، ج۵، ص۳۶۸.
- ↑ مرتضی مطهری، ولاءها و ولایتها، ص۲۲.
- ↑ مرتضی مطهری، ولاءها و ولایتها، ص۲۰.
- ↑ «و مردان و زنان مؤمن، دوستان یکدیگرند» سوره توبه، آیه ۷۱.
- ↑ المیزان، ج۹، ص۳۴۸.
- ↑ «بگو: من برای آن (پیامبری) از شما پاداشی نمیخواهم» سوره انعام، آیه ۹۰.
- ↑ «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آوردهاند، همان کسان که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
- ↑ برای اطلاع بیشتر، ر.ک: تفسیر طبری، ج۶، ص۲۲۸ و ۲۸۹؛ الکشاف، ج۱، ص۵۰۵؛ التفسیر الکبیر، ج۱۲، ص۳۰؛ برگرفته از: مرتضی مطهری، ولاءها و ولایتها، ص۳۹-۴۰.
- ↑ « خداوند سرور مؤمنان است... اما سروران کافران، طاغوتهایند.».. سوره بقره، آیه ۲۵۷.
- ↑ المیزان، ج۶، ص۱۳.
- ↑ گفتنی است که ولایت شیطانی و ولایت شیطان، رابطه عام و خاص مطلق دارند، لذا اگر عام گفته شود، خاص را هم در بر دارد و اگر خاص گفته شود، عام نیز اراده شده است.
- ↑ «بیگمان ما شیطانها را سرپرست کسانی کردهایم که ایمان ندارند» سوره اعراف، آیه ۲۷.
- ↑ «و هر یک از آنان را که بتوانی با آوای خویش بلغزان و با سوارگان و پیادگان خویش بر آنان بتاز و در داراییها و فرزندان آنان شریک شو و به آنها وعده بده! و شیطان جز وعده فریبنده به آنان نخواهد داد * تو بر بندگان من چیرگی نداری و پروردگارت (آنان را) کارساز، بس» سوره اسراء، آیه ۶۴-۶۵.
- ↑ «که او را بر آنان که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکّل میکنند چیرگی نیست» سوره نحل، آیه ۹۹.
- ↑ «بیگمان تو بر بندگان من چیرگی نداری مگر آن گمراهان که از تو پیروی کنند» سوره حجر، آیه ۴۲.
- ↑ «ای فرزندان آدم! برای شما جامهای را فرو فرستادهایم که شرمگاههای شما را میپوشاند و (نیز) جامهای را که زینت است و لباس پرهیزگاری، باری، بهتر است؛ این از آیات خداوند است باشد که آنان در یاد گیرند * ای فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد! چنان که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند در حالی که لباسشان را از (تن) آنان بر میکند تا شرمگاههایشان را به آنان بنمایاند؛ به راستی او و همگنان وی شما را از جایی که شما آنها را نمیبینید میبینند؛ بیگمان ما شیطانها را سرپرست کسانی کردهایم که ایمان ندارند» سوره اعراف، آیه ۲۶-۲۷.
- ↑ المیزان، ج۸، ص۷۱.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۱۳۸-۱۴۲.
- ↑ المیزان، ج۱۸، ص۲۲.
- ↑ المیزان، ج۱۸، ص۲۲.
- ↑ المیزان، ج۱۸، ص۲۸.
- ↑ المیزان، ج۱۸، ص۳۰.
- ↑ «سپس به سوی سرور بر حقّشان خداوند برگردانده میشوند» سوره انعام، آیه ۶۲.
- ↑ المیزان، ج۷، ص۱۳۲.
- ↑ «و ما به او از شما نزدیکتریم اما شما نمیبینید» سوره واقعه، آیه ۸۵.
- ↑ «و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم» سوره ق، آیه ۱۶.
- ↑ المیزان، ج۲، ص۳۲.
- ↑ المیزان، ج۲، ص۳۲.
- ↑ المیزان، ج۲، ص۳۲.
- ↑ «ای مردم! شما نیازمندان درگاه خداوند هستید و خداوند است که بینیاز ستوده است» سوره فاطر، آیه ۱۵.
- ↑ توحید ربوبی، از اقسام توحید افعالی است؛ یعنی "تنها مدیر و مدبر جهان فقط خداست و نظام و چرخش عالَم هستی در دست قدرت اوست. و هیچکس بدون اذن الهی در این گیتی و آفرینش الهی قدرت تصرف ندارد"، علیاکبر بابازاده، تجلیات ولایت، ص۳۴.
- ↑ «او هماره در کاری است» سوره الرحمن، آیه ۲۹.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، ولایت در قرآن، ص۲۱۷.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۱۴۴-۱۴۹.
- ↑ مرتضی مطهری، ولاءها و ولایتها، ص۴۸.
- ↑ «بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمیخواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را» سوره شوری، آیه ۲۳.
- ↑ «أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ جَعَلَ اللَّهُ قَبْرَهُ مَزَارَ مَلَائِكَةِ الرَّحْمَةِ»؛ زمخشری، تفسیر کشّاف، ج۴، ذیل تفسیر آیه ۲۳ سوره شوری.
- ↑ «گفتند: پاکا که تویی! ما دانشی جز آنچه تو به ما آموختهای، نداریم، بیگمان تویی که دانای فرزانهای» سوره بقره، آیه ۳۲.
- ↑ «آنان را از نامهای اینان آگاه ساز!» سوره بقره، آیه ۳۳.
- ↑ «و چون آنان را از نامهای اینان آگاهانید» سوره بقره، آیه ۳۳.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۱۱۵.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۳۷۳.
- ↑ «و برخی از مردم به جای خداوند همتایانی میگزینند و آنها را چنان دوست میدارند که خداوند را و مؤمنان، خداوند را دوستدارترند» سوره بقره، آیه ۱۶۵.
- ↑ محبت دارای مراتب مختلفی است و شدت و ضعف دارد، چون رابطهای است وجودی - و وجود، خود حقیقتی است مشکّک یعنی دارای مراتب - و معلوم است که آن رابطه وجودی که میان علت تامه با معلولش هست، با آن رابطه که میان علت ناقصه، با معلولش هست، یکسان و در یک مرتبه نیست، به همین حساب آن کمالی که به خاطر آن چیزی محبوب ما واقع میشود، از جهت ضروری بودن و غیرضروری بودن و نیز از جهت مادی بودن، مانند تغدّی، و غیرمادّی بودن، مانند علم، یکسان نیست و بلکه شدت و ضعف دارد. المیزان، ج۱، ص۴۱۲.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۴۰۶.
- ↑ «بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان... از خداوند و پیامبرش نزد شما دوستداشتنیتر است.».. سوره توبه، آیه ۲۴.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۴۰۶.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۴۰۷.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۴۰۷.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۴۱۱.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۱۵۹.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۱۵۹.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۶۴.
- ↑ «آنان که پیمان با خداوند و سوگندهای خود را به بهای ناچیز میفروشند، در جهان واپسین بیبهرهاند و خداوند با آنان سخن نمیگوید و در روز رستخیز به آنان نمینگرد و آنان را پاکیزه نمیدارد و عذابی دردناک خواهند داشت» سوره آل عمران، آیه ۷۷.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۶۵.
- ↑ المیزان، ج۳، ص۱۶۱.
- ↑ «سپس تو را بر آبشخوری از کار (دین) برگماشتیم، از همان پیروی کن و از هوسهای کسانی که (چیزی) نمیدانند پیروی مکن * بیگمان آنان در برابر (عذاب) خداوند هرگز چیزی را از تو باز نمیتوانند داشت و ستمگران، دوستان یکدیگرند و خداوند دوست پرهیزگاران است» سوره جاثیه، آیه ۱۸-۱۹.
- ↑ المیزان، ج۳، ص۱۶۰.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۱۸۶-۱۹۶.
- ↑ المیزان، ج۳، ص۶۰-۶۱.
- ↑ «بیگمان فرستاده خداوند برای شما نمونهای نیکوست، برای آن کس (از شما) که به خداوند و به روز بازپسین امید دارد و خداوند را بسیار یاد میکند» سوره احزاب، آیه ۲۱.
- ↑ المیزان، ج۱۶، ص۲۸۹.
- ↑ «بگو اگر خداوند را دوست میدارید از من پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد و خداوند آمرزندهای بخشاینده است» سوره آل عمران، آیه ۳۱.
- ↑ المیزان، ج۱۶، ص۱۶۱.
- ↑ «بگو از خداوند و پیامبر فرمان برید » سوره آل عمران، آیه ۳۲.
- ↑ المیزان، ج۱۶، ص۱۶۱.
- ↑ «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ؛ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي، وَ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ، فَلَا تُقَدِّمُوهُمَا فَتَهْلِكُوا، وَلَا تُقَصِّرُوا عَنْهُما فَتَهْلِكُوا، وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ»؛ برای تحلیل سند و دلالت حدیث ثقلین، ر.ک: محمد قوامالدّین القمی، حدیث ثقلین و جعفر سبحانی، رهبری امت، ص۲۲۰ - ۲۲۵.
- ↑ ترجمه تفسیر المیزان، ج۱، ص۴۰۸-۴۰۹.
- ↑ مرتضی مطهری، امامت و رهبری، ص۴۶.
- ↑ «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری میکردند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
- ↑ «و آنان را (به کیفر کفرشان) پیشوایانی کردیم که (مردم را) به سوی آتش دوزخ فرا میخوانند» سوره قصص، آیه ۴۱.
- ↑ «من تو را پیشوای مردم میگمارم» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۶۸.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۶۸.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۶۸.
- ↑ «من تو را پیشوای مردم میگمارم» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۱۹۶-۲۰۲.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، ولایت و زعامت، ص۸.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۳۴۴-۳۴۷.
- ↑ مرتضی مطهری، ولاءها و ولایتها، ص۶۶ و ۶۷.
- ↑ «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ «سرور شما تنها خداوند است» سوره مائده، آیه ۵۵.
- ↑ «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» سوره احزاب، آیه ۶.
- ↑ مرتضی مطهری، ولاءها و ولایتها، ص۶۷.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۲۱۳-۲۱۴.
- ↑ المیزان، ج۲، ص۱۴۷.
- ↑ المیزان، ج۲، ص۱۴۸.
- ↑ المیزان، ج۲، ص۱۴۸.
- ↑ «پروردگار ما کسی است که آفرینش هر چیز را به (فراخور) او، ارزانی داشته سپس راهنمایی کرده است» سوره طه، آیه ۵۰.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، شیعه در اسلام، ص۸۰- ۸۴.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، شیعه در اسلام، ص۲۲۳.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، شیعه در اسلام، ص۲۲۳.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، ظهور شیعه، ص۱۳۹.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، ظهور شیعه، ص۱۳۹.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، رساله مرجعیت و زعامت، ص۷۵ به بعد. این رساله در کتاب بحثی درباره مرجعیت و روحانیت، تألیف عدهای از دانشمندان چاپ شده است.
- ↑ «بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمیدانند» سوره روم، آیه ۳۰.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، رساله مرجعیت و زعامت، ص۷۷.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، رساله مرجعیت و زعامت، ص۷۹.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، رساله مرجعیت و زعامت، ص۷۴.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۲۱۴-۲۲۱.
- ↑ «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ «و بر تو قرآن را فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان فرو فرستادهاند روشن گردانی و باشد که بیندیشند» سوره نحل، آیه ۴۴.
- ↑ «در میان مردم بدانچه خداوند به تو نمایانده است داوری کنی» سوره نساء، آیه ۱۰۵.
- ↑ «و با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
- ↑ المیزان، ج۴، ص۳۸۷.
- ↑ «و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای آنکه به اذن خداوند از او فرمانبرداری کنند» سوره نساء، آیه ۶۴.
- ↑ المیزان، ص۳۸۸.
- ↑ «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ المیزان، ج۴، ص۳۹۰.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۲۲۱-۲۲۴.
- ↑ محمدحسین رخ شاد، در محضر علامه طباطبائی، ص۱۰۳.
- ↑ محمد مقیمی، ولایت از دیدگاه مرجعیت شیعه، ص۱۴۳.
- ↑ محمد مقیمی، ولایت از دیدگاه مرجعیت شیعه، ص۱۴۳.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۲۲۸-۲۲۹.