ابوذر غفاری در تاریخ اسلامی
(ابوذر غفاری) | |
---|---|
اطلاعات فردی | |
مذهب | شیعه |
اطلاعات حدیثی | |
مشایخ | عویمر بن مالک انصاری، عمر بن خطاب عدوی، سلمان فارسی، ابو هریرة دوسی، عبد القدوس بن حجاج خولانی |
راویان از او | ابوبکر بن عبدالرحمن مخزومی، ابو زرعة بن عمرو بجلی، ابو سعید مهری، ابوطالب ضبعی، ابو رافع قبطی |
تعداد روایات | ۶ |
- اين مدخل از زیرشاخههای بحث ابوذر غفاری است. "ابوذر غفاری" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
مقدمه
- نام او جندب فرزند جناده یا بریر و معروف به کنیهاش ابوذر است. او از سابقین و از اصحاب برگزیده پیامبر اسلام(ص) تا به شمار میآید، مؤرخان مینویسند: وی چهارمین[۲] یا پنجمین نفری بود که به نوبت و رسالت پیامبر خدا(ص) ایمان آورده است[۳].
- ابوذر، مردی حکیم و دانشمند بود که سخنان عالمانه و حکیمانه او هنوز هم مورد توجه همگان بوده و در صداقت گفتار و صراحت لهجه زبانزد عام و خاص است. ابن حجر مینویسد: مناقب و فضایل ابوذر به طور جد بسیار زیاد بوده است[۴].
- او نخستین کسی بود که رسالت پیامبر اسلام(ص) و نبوت آن حضرت را به ایشان تبریک و تهنیت گفته است و همین موضوع در ماجرای مسلمان شدنش مشهور است. او سه سال قبل از بعثت عبادت و شب زندهداری میکرد و چهارمین یا پنجمین نفری بود که اسلام آورد با پیامبر(ص) پیمان بست که در راه خدا ملامت ملامتکنندهای او را از راه حق باز ندارد. وی از نظر عبادت و مناسک چون عیسی بن مریم(ع) بود و آسمان بر راستگوتر از او سایه نیفکنده است[۵].
- وی از بزرگان علم و فضیلت و از اعاظم زهد و تقوا به شمار میآید و شکی نیست که وی نزد همه مسلمانان و شخص پیامبر گرامی اسلام(ص) و امیر مؤمنان(ع) جایگاهی بینظیر داشته است[۶]. وی مقارن با مهاجرت مسلمانان، به شهر مدینه هجرت کرد و در زمان خلافت عثمان به ربذه تبعید شد و در همان جا در گذشت[۷].
- شیخ طوسی در رجال خود، ابوذر را از یاران صدیق امیرالمؤمنین علی(ع) به شمار آورده و او را یکی از ارکان اربعه[۸] دانسته است[۹].[۱۰]
دفاع ابوذر از اهل بیت پیامبر(ص)
- ابوذر هرگز در راه حق از سرزنش ملامت کنندگان نهراسید و در راه ایمان و عقیده راستین خود در مواجهه با دشواریها و در مقابله با تبعیضها کمترین انعطافی از خود نشان نداد و هرگز تزلزلی به اراده استوار او راه نیافت. وی به تمام پیمانها و تعهدات خود در قبال اسلام و شخص نبی اکرم(ص) وفادار ماند. او به همه دستورها و وصایای رسول خدا(ص) عمل کرد، و تا آخرین لحظه زندگیش از این روش عدول نکرد. وی یکی از حواریونی بود که تا آخر عمر از سیره سیدالمرسلین(ص) منحرف نشد.
- او در بیشترین جنگهای عصر رسالت در رکاب پیامبر اسلام(ص) علیه کار و مشرکان شمشیر زد و پس از رحلت آن بزرگوار نیز بر اساس سفارشهای آشکار و نهان پیامبر خدا(ص) از ملازمان راستین امیرمؤمنان(ع) بود و آشکارا مناقب فضائل اهل بیت پیامبر(ص) را ترویج میکرد. وی به راستی مصداق، معروف پیامبر اسلام(ص) بود که فرمود: "در زیر آسمان کبود و در پهنه زمنی، راستگوتر از ابوذر یافت نمیشود". ابوذر با برخورداری از چنین معنای بینظیری به نشر معارف آل پیامبر و ترویج و تحکیم منزلت آنان پرداخت و در گرایش مردم به اهل بیت نقش مهمی ایفا کرد.[۱۱]
حمایت ابوذر تا پای جان
- پس از ماجرای سقیفه و بیعت جمعی با ابوبکر خلیفه اول، امیرالمؤمنین علی(ع) برای استیفای حق خویش و این که وی به تصریح رسول خدا در حدیث ثقلین، غدیرخم، حدیث منزلت و آیه مباهله و... جانشین پیامبر(ص) است، از مسلمانان یاری خواست. او شبها همسرش فاطمه(ع) را بر الاغی سوار میکرد[۱۲] و خود لگام آن را میکشید و دو فرزند امام(ع) یعنی حسن و حسین(ع) هم، پیشاپیش پدر و مادر حرکت میکردند، آنگاه در خانه انصار و دیگران میآمد و از آنان یاری میخواست.
- بدینسان چهل مرد به حضرت پاسخ مثبت دادند و حضرت علی(ع) با آنان به شرط ایستادگی تا پای جان بیعت کرد و ضمن با آنان شرط کرد که سحرگاه سر تراشیده و با سلاح به حضورش بیایند. اما چون سپیده دمید از آن گروه چهل نفری تنها چهار تن – با سر تراشیده و سلاح بر دوش – آمدند و آن چهار تن عبارت بودند از: زبیر[۱۳]، مقداد، ابوذر و سلمان.
- حضرت علی(ع) بار دیگر شبانه بر خانه همان چهل نفر رفت و سوگندشان داد که به یاریش بشتابند. آنگاه آنان گفتند: فردا صبح به حضوریت میآییم، ولی باز هم آن چهار تن آمدند و کس دیگر نیامد. شب سوم نیز علی(ع) با آنان دیدار کرد و نتیجه همان بود که در شبهای قبل اتفاق افتاده بود[۱۴]، بنابراین ابوذر جزو معدود افرادی بود که تا پای جان حاضر به حمایت از مولایش امیر مؤمنان علی(ع) بود.[۱۵]
سفارش حضرت علی(ع) در وصیت ابوذر
- داود بن أبی عوف میگوید: معاویة بن ثعلبه لیثی به من گفت: آیا میخواهی تو را به حدیثی که در آن شکی نیست، آگاه سازم؟ گفتم: آری. گفت: هنگامی که ابوذر بیمار شد، علی بن ابی طالب(ع) را وصی خود قرار داد و کارهایش را به وی واگذار کرد، برخی از کسانی که به عیادتش رفته بودند به او گفتند: ای ابوذر بهتر و زیبندهتر آن بود که امیرالمؤمنین عثمان را وصی خود قرار میدادی؟ ابوذر گفت: من به حق امیرالمؤمنین را وصی خود قرار داده ام؛ به خدا سوگند که وی (علی(ع)) بهار دل و آرام جان است، اگر روزی سایهاش برسرتان نباشد، نه زمین را خواهید شناخت و نه اهل آن را.
- معاویة بن ثعلبه لیثی میگوید: من در آخر از ابوذر پرسیدم: ای ابوذر ما میدانیم که محبوبترین مردم نزد تو همان کسی است که نزد رسول خدا از همه محبوبتر بوده است. حال بگو که آن شخص کیست؟ ابوذر گفت: آری چنین است، بدانید که محبوب ترین مردم نزد من، این شیخ مظلوم؛ یعنی علی بن ابی طالب(ع) است؛ زیرا او کسی است که حقش به تاراج رفته است[۱۶].[۱۷]
علی(ع) و سفارش ابوذر به مردم
- از آنجا که ابوذر همواره امیرالمؤمنین علی(ع) را اول مسلمان میدانست و از هر نظر او را بر دیگران برتری میداد[۱۸]. مردم را به برتری آن امام(ع) و سفارش مینمودند و در هر فرصتی که پیش میآمد، این حقیقت را بازگو میکرد تا حجت بر همگان تمام شود.
- ابن ابی الحدید از ابو رافع صحابی پیامبر(ص) نقل میکند: من برای عیادت ابوذر به صحرا ربذه رفتم، چون میخواستم با او وداع کنم و برگردم، به من و همراهانم گفت: به زودی فتنهای به پا خواهد شد؛ بنابراین از خدا بترسید و بر شما باد بر آن پیر بزرگوار علی بن ابی طالب(ع) و از دامن او دست برندارید و از او پیروی کنید؛ چراکه از رسول خدا(ص) و شنیدم که به او میفرمود: "ای علی، تو نخستین کسی بودی که به من ایمان آوردهای، و اولین کسی خواهی بود که در روز قیامت با من دست خواهی داد، تو صدیق اکبر و فاروق اعظمی که میان حق و باطل جدایی میاندازی و تو سالار مؤمنانی و اموال دنیوی سالار کافران است، تو برادر من و وزیر منی، تو بهترین بازمانده منی که دین مرا ادا میکنی و وعدههای مرا برآورده خواهی کرد"[۱۹].
- از مجموع آنچه در این بخش گذشت، به خوبی پیداست که ابوذر غفاری در طول زندگانی و عمر با برکت خود مطیع و پیر و امیرالمؤمنین علی(ع) بالا بوده و او را امام و پیشوای خود و همه مسلمانان میدانسته و در راه دفاع از ولایت و حقانیت آن حضرت هیچگاه و در هیچ شرایطی کوتاهی نکرده و لب فرو نبسته است.[۲۰]
برخورد ابوذر با کجرویهای عثمان
- عثمان در طول تاریخ خلافت خود با بخششهای بیجا - به خصوص در اواخر عمرش - به اقوام خود، مسیر حکومت اسلامی را به بیراهه کشاند و افراد ناصالح و بیفضیلت را در بلاد دور و نزدیک بر مسند حکومت نشاند، به طوری که مکررا مورد اعتراض مسلمانان قرار گرفت، اما چون اعتراضها کارساز نبود، همگان را به مخالفت با حکومت وی برانگیخت. در این میان ابوذر غفاری از معدود افرادی بود که جلوتر از همه لب به اعتراض گشود و بر اعمال و رفتار عثمان و سایر کارگزارانش خرده گرفت، و چون شنید خانههای بیت المال را در اختیار مروان حکم و دیگران گذاشته آشکارا در کوچه و بازار رفتار وی را مورد ملامت قرار میداد و فریاد میزد: کافران را به عذابی دردناک بشارت باد و این آیه را تلاوت میکرد: ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[۲۱][۲۲].[۲۳]
تبعید ابوذر به شام
- عثمان برای آنکه از انتقادهای ابوذر راحت شود، او را به شام (محل امارت معاویه) تبعید کرد، اما او در شام نیز ساکت نماند و به رفتار شاهانه معاویه (امیر شام و کارگزار دولت عثمان) اعتراض میکرد. معاویه ابتدا برای ساکت کردن ابوذر مقدار سی صد دینار پول برایش فرستاد، ولی او پس از سؤال و جواب کردن با فرستاده معاویه و این که اگر حقوق سالیانه من است، میپذیرم و اگر صله و هدیه است مرا به آن نیازی نیست و سرانجام دینارها را پس داد. تا این که معاویه کاخ سبزش را بنا کرد و ابوذر به بنای چنین ساختمانی اعتراض کرد و گفت: ای معاویه، اگر از مال خدا این بنا را میسازی که خیانت است و اگر از مال خودت میباشد که اسراف است[۲۴].[۲۵]
بازگشت ابوذر به مدینه و تبعید به ربذه
- پس از مکاتبه معاویه باعثمان و اظهار عجزش در مقابله با قاطعیت ابوذر، سرانجام عثمان نامهای برای معاویه نوشت و در آن یادآور شد که: ابوذر را بر شتری چموش سوار کرده و همراه شخصی خشن (که شب و روز بتازد) به مدینه باز گرداند.
- معاویه هم به دستور خلیفه عمل کرد و ابوذر را بر ناقه پیر و خشن (که جز پالانی نداشت) سوار کرد و او را با مرد بیرحمی به مدینه فرستاد. وقتی ابوذر به مدینه رسید تمامی گوشت رانهایش از سختی راه و مرکب ناهموار ریخته و زخم شده بود[۲۶].
- واقدی در نقل دیگری به سند خود از "صهبان اسلمی" نقل میکند که گفته است: ابوذر، وقتی به مدینه وارد شد، عثمان به او گفت: تو همانی که چنین و چنان کردی! امیرالمؤمنین(ع) که در مجلس حاضر بود، در دفاع از ابوذر به مقداری که برای حضرتش ممکن بود، خطاب به عثمان فرمود: به تو همان راهنمایی را میکنم که مؤمن آل فرعون گفت: ﴿وَإِنْ يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ﴾[۲۷].
- عثمان که انتظار نداشت حضرت علی(ع) در دفاع از ابوذر با او چنین سخن بگوید، پاسخ تندی به حضرت داد و حضرت نیز همانگونه به او پاسخ تندی داد. پس از آن، عثمان، مردم را از نشست و برخاست با ابوذر منع کرد و او را ممنوع الملاقات نمود، اما ابوذر همه این سختیها را تحمل کرد و مدتی را بدین گونه گذراند.
- و پس از گذر زمان، دوباره ابوذر را نزد عثمان آوردند. در این مرتبه ابوذر با تندی، به عثمان عتاب و خطاب کرد، عثمان در خشم رفت و گفت: "از پیش ما و سرزمین ما بیرون برو".
- ابوذر گفت: به کجا بروم؟ عثمان گفت: به صحرا.
- ابوذر گفت: آیا پس از هجرت باز عرب صحرانشین شوم؟ عثمان گفت: آری. ابوذر گفت: پس به بادیه نجد میروم. عثمان قبول نکرد و گفت: تو را به راه دور میفرستم و از ربذه دورتر، و ابوذر به دستور عثمان به ربذه[۲۸] تبعید شد[۲۹].[۳۰]
وداع امیرالمؤمنین(ع) و همراهان با ابوذر
- همانگونه که اشاره شد، عثمان نتوانست حق گوییهای ابوذر را تحمل کند، لذا حکم تبعید وی را به ربذه صادر کرد و به مروان بن حکم مأموریت داد تا وسایل حرکت او و همسر و فرزندانش را فراهم کند، و در ضمن دستور داد هیچکس با وی سخن نگوید و او را بدرقه نکند.
- این فرمان، کارساز بود و کسی جرئت نکرد ابوذر را بدرقه کند و یا مطلبی با وی در میان بگذارد؛ لیکن وقتی این خبر به امیرالمؤمنین علی(ع) رسید، بسیار گریست به طوری که محاسن مبارکش به اشک چشمانش مرطوب شد سپس فرمود:آیا این چنین با صحابی رسول خدا(ص) برخورد میشود و تبعید میگردد؟! همه از خداییم و به سوی او باز میگردیم[۳۱].
- سپس حضرت از جا برخاست و به همراه برادرش (عقیل) و فرزندانش (حسن و حسین) و صحابی بزرگ رسول خدا(ص) (عمار یاسر) و به نقلی با عبدالله بن عباس، فضل، قثم و عبیدالله بن عباس همگی بدون اعتنا به دستور عثمان به بیرون شهر رفتند و ابوذر را تا دم دروازه مدینه بدرقه کردند و با این حرکت، حکم تبعید وی را زیر سؤال برده و بر حرکات ابوذر مهر تأیید زدند[۳۲].
- اما مروان حکم که مأموریت داشت این حکم ظالمانه را ادا کند از همراهی امیرالمؤمنین(ع) و همراهانش ناراحت شد و در یک برخورد غیر مؤدبانه با آن حضرت و همراهانش تندی کرد و کلمات خشنی بر زبان جاری کرد. اما حضرت در برابر برخورد او موضعگیری کرد، و با تازیانهای به مرکب مروان زد، و با این کار او را مجبور به سکوت و بازگشت به مدینه نمود.[۳۳]
سخنان امام و همراهانش با ابوذر
- سید رضی در نهج البلاغه سخنان حضرت علی(ع) را به هنگام وداع با ابوذر که حکایت از عمق ناراحتی امام(ع) و تأیید ابوذر و مخالفت با خلیفه وقت (عثمان) است را چنین آورده است: ای ابوذر، تو به خاطر خدا خشم کردی، پس به همان کسی که برایش غضب کردی، امیدوار باش، این مردم از تو بر دنیایشان ترسیدند و تو از آنها بر دینت، پس آنچه را که آنان برایش در وحشتند به خودشان واگذار و از آنچه که میترسی ایشان گرفتارش شوند (عذاب الهی) فرار کن. عجبا! که چه محتاجاند به آنچه از آن منعشان کردی و چه بینیازی از آنچه که از تو دریغ کردند. به زودی خواهی یافت که پیروزی برای کیست و چه کسی بیشتر مورد حسرت قرار میگیرد. ای ابوذر اگر درهای آسمانها و زمین به روی بندهای بسته شود و او از خدای خود بترسد، خداوند راهی برای وی خواهد گشود. ای ابوذر! آرامش خویش را تنها در حق جست و جو کن و غیر از باطل چیزی تو را به وحشت نیفکند، بدان اگر دنیایشان را میپذیرفتی، دوستت داشتند و اگر سهمی از آن را به خود اختصاص میدادی (و با آنان کنار میآمدی) دست از تو بر میداشتند[۳۴].
- سپس حضرت علی(ع) به برادرش عقیل فرمود: "با برادرت ابوذر وداع کن". بعد جناب عقیل، و امام حسن، و امام حسین و نیز عمار یاسر هر کدام درباره فضایل ابوذر و اندوه خود به خاطر جدایی از او سخنانی گفتند[۳۵].
- ابوذر در پاسخ این همه لطف و محبت و اظهار همدردی با امیرالمؤمنین {{ع} و همراهان چنین گفت: ای خاندان رحمت، خدایتان شما را رحمت کند! هرگاه شما را میبینم، رسول خدا(ص) را به یاد میآورم، من در مدینه دلبستگی و آرامشی جز شما نداشته و ندارم. اینک در حجاز بر عثمان گران بار شدم آن گونه که بر معاویه در شام بودم، عثمان نمیخواست که در جوار برادر و پسر خالهاش در یکی از دو شهر (بصره و مصر)[۳۶] باشم تا مبادا مردم را بر آنان بشورانم.. او مرا به سرزمینی (ربذه) فرستاد که در آن هیچ دفاع کننده و ناصری جز خدا برایم نیست. به خدا سوگند، که همنشینی جز خداوند نمیخواهم و زمانی که با او هستم، از هیچ چیزی بیم ندارم.
- پس از این سخنان، ابوذر به تبعیدگاه برده شد و حضرت علی(ع) و همراهان به مدینه بازگشتند[۳۷].[۳۸]
اعتراض عثمان و موضعگیری امام(ع)
- بدرقه کنندگان چون به مدینه بازگشتند، عثمان در ملاقاتی که با حضرت علی(ع) داشت به صورت اعتراض گفت: چه چیز تو را وادار کرد که فرستادهام (مروان) را برگردانی و فرمان مرا کوچک بشماری؟ حضرت در پاسخ او فرمود: "فرستاده تو میخواست مرا برگرداند، من او را برگرداندم، ولی فرمانت را کوچک نشمردم".
- عثمان گفت: مگر نهی من که کسی با ابوذر سخن نگوید، به تو نرسیده بود؟ حضرت دستور او را به هیچ انگاشت و فرمود: "مگر به هر گناهی که فرمان دهی، باید از تو اطاعت کنیم!" عثمان که پاسخ قانع کنندهای نداشت به دفاع از مروان برخاست و گفت: باید مروان حق خود را از تو بگیرد. حضرت فرمود: "از چه چیزی؟" عثمان گفت: از ناسزا گفتن به وی و تازیانه زدن به مرکبش. حضرت فرمود: "در مورد مرکبش مرکب من آماده است. و یک تازیانه به مرکب من بزند. اما در مورد ناسزا گفتنش هیچ دشنامی به من نخواهد داد، مگر این که مثل همان دشنام را به تو خواهم داد و بر این ناسزا به تو دروغ نخواهم بست". عثمان گفت: چرا مروان به شما ناسزا نگوید، گویا فکر میکنی از او بهتری؟! حضرت فرمود: "آری، به خدا از تو نیز بهترم". حضرت این را گفت و برخاست و از نزد عثمان رفت[۳۹].
- امام علی(ع) در این ملاقات، قاطعانه از حرکت ابوذر دفاع کرد و رفتار عثمان را غیر حق و بر باطل اعلان نمود و عوارض خطرناک این گفت و گوی به حق را به جان خرید. اما عثمان قدرت آن را نداشت بیش از این با امام(ع) و اهل بیت پیامبر(ع) برخورد نماید.[۴۰]
وفات غریبانه ابوذر در ربذه
- آری، ابوذر غفاری به جرم حق گویی و امر به معروف و نهی از منکر از جانب خلیفه سوم به ریگ زار بی آب و علف "ربذه" تبعید شد و پس از مدتی رنج و داغ از دست دادن فرزندش "ذرّ"[۴۱] خود با مرگ دسته و پنجه نرم کرد. *همانگونه که رسول خدا(ص) فرموده بود: "به تنهایی زندگی میکند و به تنهایی میمیرد و به تنهایی مبعوث میشود و به تنهایی وارد بهشت میگردد"[۴۲]
- وی به تنهایی در ربذه زیست و به تنهایی جان سپرد و روحش به عالم ملکوت پرواز کرد.
- ام ذر (همسر ابوذر) نقل میکند: هنگامی که ابوذر در حال جان دادن بود، نگاهی به من کرد و اشک را بر گونههایم جاری دید، قبلش سوخت؛ پرسید: چرا گریه میکنی؟ گفتم چگونه گریه نکنم در حالی که گذشته از رنجهایی که کشیدهام، و اینک هم در سرزمین این چنینی از دنیا میروی، من پس از مرگت، باید تو را کفن کنم، و حال آنکه پارچهای برای کفن تو ندارم.
- ابوذر گفت: گریه نکن، به زودی گروهی از مؤمنان بر جنازه من حاضر خواهند شد و مرا کفن خواهند کرد و بر من نماز خواهند خواند. همسرش به ابوذر گفت: اکنون ایام حج تمام شده و حاجیان همه رفتهاند، کسی باقی نمانده که از این راهگذر کند. ابوذر پاسخ داد: من آنچه گفتم از پیامبر(ص) شنیدهام، زیرا روزی من و چند نفر دیگر در خدمت پیامبر نشسته بودیم، حضرت رو به ما کرد و فرمود: یکی از شما در بیابانی از دنیا میرود و گروهی از مؤمنان بر جنازه او حاضر میشوند.
- ای همسرم، تمام کسانی که در آن مجلس بودند، در آبادی از دنیا رفتهاند و جز من که در این بیابان دست به گریبان مرگ است هستم، کسی باقی نمانده است؛ مواظب راه باش که سخن پیامبر صحیح است. ام ذر میگوید: در همین حال بود که ناگاه قافلهای از دور پیدا شد و گروهی سر رسیدند. و به محض مشاهده حالت اضطراب در روحیهام، پرسیدند چرا چنین مضطری؟ گفتم: یکی از مسلمانان در حال احتضار است، برای تجهیز و تکفین او حاضر شوید و از خداوند پاداش بگیرید. پرسیدند او کیست؟ گفتم: ابوذر غفاری، همه پیاده شدند و خود را به بالین ابوذر رساندند[۴۳]. چشم وی که به آنان افتاد، سخنی که پیامبر(ص) درباره ایشان گفته بود، به آنان بشارت داد و سپس گفت: وضع مرا میبینید، اگر جامهای داشتم مرا در همان کفن میکردید، ولی چون جامهای ندارم، لذا مرا با پارچههای خود کفن کنید؛ شما را به خدا سوگند میدهم کسی که امارت و یا ریاست قومی را به عهده دارد، مرا کفن نکند. همسر ابوذر میگوید: این را گفت و با من خداحافظی کرد و چشمهایش را بر هم گذارد و برای همیشه دیده از جهان فرو بست.
- راوی گوید: گروهی که بر جنازه او حاضر بودند، هر کدام از امارت و ریاست بهرهای برده بودند؛ لذا برای کفن کردنش با توجه به وصیتش به مشکل برخوردند. آنگاه جوانی از انصار پیش آمد و گفت: من دو جامه به همراه دارم که مادرم با دست خود آن را رشته و بافته است، یکی بر تنم هست و دیگری را در اختیار شما میگذارم که وی را با آن کفن کنید. آنان چنین کردند، و عبدالله بن مسعود بر او نماز خواند. سپس بدن پاک او را دفن کردند و بر قبرش اشکها ریختند.
- طبق نقل برخی از مؤرخان: مالک اشتر، حجر بن ادبر و حذیفة بن یمان[۴۴] در میان آن جمع بودند و پس از وفات ابوذر آن گروه که هشت نفر بودند، همسر ابوذر و فرزندش را با خود به مدینه بردند و عثمان دیگر مزاحمتی برای آنان فراهم نکرد.
- ابوذر در سال ۳۲ هجری، دو سال قبل از خلافت امیرالمؤمنین علی(ع) در دیار غربت و سرزمین بیآب و علف ربذه به ملکوت اعلی پیوست و برای همیشه این زبانگویا و کوبنده ظالمان خاموش شد و قلب دنیاپرستان را شاد و دل مؤمنان را در غم و اندوه فراوان فرو برد[۴۵].[۴۶]
ابوذر غفاری در دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳
نام مشهور او جندب بن جناده غفاری است. برای وی نامهای دیگری نیز ذکر شده است، مانند “برید بن عبدالله”، “بریر بن جنادة”، “بریر بن عشرقه”، “بریر بن جندب”، “جندب بن عبدالله” و “جندب بن سکن”، اما آنچه مشهور و صحیح است “جندب بن جناده” است. کنیه او ابوذر است و به این کنیه مشهور است[۴۷]. وی یکی از یاران بزرگ پیامبر اسلام(ص) و پنجمین کسی است که اسلام آورد[۴۸]. مردی زاهد و راستگو و سخنگویی که بیپرده سخن میگفت. او اسلام آورد و به دستور پیامبر(ص) به محل زندگی خود بازگشت تا وقتی که به مدینه مهاجرت کرد و به رسول اکرم(ص) ملحق شد[۴۹][۵۰].
ابوذر غفاری در دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲
نام مشهور او جندب بن جناده غفاری است. برای وی نامهای دیگری نیز ذکر شده است، “برید بن عبدالله”، “بریر بن جنادة”، “بریر بن عشرقه”، “بریر بن جندب”، “جندب بن عبدالله” و “جندب بن سکن”، اما آنچه مشهور و صحیح است “جندب بن جناده” است. کنیه او ابوذر است و به این کنیه مشهور است[۵۱]. وی یکی از یاران بزرگ پیامبر اسلام(ص) و پنجمین کسی است که اسلام آورد[۵۲]. مردی زاهد و راستگو و سخنگویی که بیپرده سخن میگفت. او اسلام آورد و به دستور پیامبر(ص) به محل زندگی خود بازگشت تا وقتی که به مدینه مهاجرت کرد و به رسول اکرم(ص) ملحق شد[۵۳]. ابوذر از افرادی است که قبل از ظهور اسلام یکتاپرست بود؛ واحدی در اسباب نزول قرآن و ابن ابی حاتم در تفسیر خود در ذیل آیه ﴿وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ﴾[۵۴]، گفته که این آیه شریفه در شأن سه نفر که در زمان جاهلیت یکتاپرست شدند و «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» گفتند، نازل شده است و آن سه نفر عبارتند از: زید بن عمر، ابوذر غفاری و سلمان فارسی[۵۵]. زمانی که پیامبر اسلام(ص) وارد مدینه شدند بین مسلمانان عقد اخوت بستند. درباره عقد اخوت ابوذر دو نقل وجود دارد: قول اول آنکه پیامبر(ص) بین ابوذر و سلمان عقد اخوت بست و با ابوذر شرط کرد که از سلمان نافرمانی نکند و قول دوم آنکه پیامبر(ص) بین ابوذر و منذر بن عمر عقد اخوت بست[۵۶][۵۷].
اسلام آوردن ابوذر
هنگامی که ابوذر شنید در مکه شخصی به پیامبری مبعوث شده است به برادرش، انیس، گفت: “سوار شو و به مکه برو و از آثار و علائم مردی که مدعی است وحی بر او نازل میشود و از آسمان به او اطلاع میرسد برای من خبر بیاور”. برادر ابوذر به مکه آمد و مطالبی از پیامبر(ص) شنید و سپس به محل خود بازگشت. او پس از بازگشت، به ابوذر چنین گفت: “وی را دیدم که به نیکی امر میکند و از زشتیها باز میدارد و به اخلاق پسندیده دستور میدهد. گفتاری شیوا و موزون دارد که به شعر هم شباهتی ندارد”. ابوذر گفت: “آتش قلب مرا خاموش نکردی و آنچه میخواستم نیاوردی”. پس خود مهیای سفر شد؛ سفره نان و ظرف آب کوچکی برداشت و راه مکه را در پیش گرفت. چون به مکه رسید داخل مسجد شد؛ در حالی که پیامبر اسلام(ص) را جستجو میکرد ولی نمیتوانست مقصودش را به کسی ابراز کند. چون شب فرا رسید او در گوشهای از مسجد خوابید. علی(ع) که او را دید دانست او مردی غریب است، پس او را به خانه برد و از او پذیرایی کرد. اما میهمان و میزبان تا صبح از یکدیگر چیزی نپرسیدند. صبح هنگام ابوذر وسایلش را برداشت و به مسجد رفت. روز دوم هم گذشت و او کسی را ندید و دوباره شبهنگام ابوذر به خوابگاه خود رفت. علی(ع) نزد او رفت و فرمود: “آیا وقت آن نشده که مرد، منزل خود را بداند!” و او را همراه خود به منزل برد و شب دوم هم همینگونه گذشت. در شب سوم علی(ع) فرمود: “نمیگویی که چه کاری تو را به این شهر آورده است؟” ابوذر گفت: “اگر با من عهد میکنی که در رسیدن به مقصودم کمکم کنی و مرا راهنمایی نمایی به تو خواهم گفت”. علی(ع) فرمود: “آری، چنین خواهم کرد”. سپس ابوذر مقصود و هدف خود را بیان داشت، علی فرمود: “آری، وی مرد حق و پیامبر مرسل است، چون بامداد شود من به طرف منزل پیامبر میروم و تو از پی من بیا، اگر احساس خطر کردم، مثل آنکه حاجتی دارم، کناری مینشینم وگرنه به راه خود ادامه خواهم داد و به هر خانهای که داخل شدم تو هم وارد شو”. بامدادان علی(ع) از جلو و ابوذر از عقب حرکت کردند تا این که وارد خانه پیامبر(ص) شدند. ابوذر بر پیامبر(ص) سلام کرد (او اول کسی است که به دستور اسلام سلام نمود) و پیامبر اکرم(ص) پس از جواب سلام، فرمود: کیستی؟ گفت: مردی از طایفه غفار. ابوذر آنچه را که میخواست دید و شنید و در همان مجلس مسلمان شد. هنگامی که خواست بازگردد پیامبر(ص) به او فرمود: “دیگر توقف مکن و به قبیله خود بازگرد و امر مرا به آنان اطلاع بده تا از من به تو خبری رسد، اما در مکه مسلمانی خود را از مردم پنهان کن، زیرا درباره تو ترسناکم. ابوذر گفت: به خدایی که جانم در دست اوست در جلو چشمان مردم مکه فریاد میکشم و به آواز بلند اسلام را اظهار میکنم”. ابوذر از همان جا به مسجد آمد و با صدای بلند و رسا گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ». مردم به او حمله کرده و آنقدر او را زدند تا از هوش رفت. عباس، عموی پیامبر که او را دید خود را به روی وی انداخت و گفت: “مردم! وای بر شما، مگر نمیدانید این مرد از طایفه غفار است و ایشان در سفر شام بر سر راه شما هستند”، و به این ترتیب او را از چنگال مردم مکه نجات داد. روز دوم که حال او بهتر شد کار قبلی خود را تکرار کرد و این بار هم کتک مفصلی خورد و دوباره عباس او را از کشته شدن نجات داد، و او پس از این ماجرا به محل زندگی خود برگشت[۵۸][۵۹].
فضایل ابوذر
اولین کسی که پیامبر(ص) به روش اسلام به او درود و سلام فرستاد، ابوذر غفاری بود[۶۰] و همچنین اولین کسی که از آب زمزم به عنوان یک مسلمان نوشید ابوذر بود[۶۱]. برای ابوذر غفاری فضائل و مناقب زیادی نقل شده است: «قَالَ النَّبِيِّ(ص): أَبُو ذَرٍّ فِي أُمَّتِي عَلَى زُهْدِ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ»[۶۲]. پیامبر اکرم(ص) فرمود: زهد و پاکی ابوذر در میان امت من مانند زهد عیسی بن مریم است. « قَالَ عَلِيٌّ(ع): وَعَى أَبُو ذَرٍّ عِلْماً عَجَزَ النَّاسُ عَنْهُ، ثُمَّ أَوْكَأَ عَلَيْهِ فَلَمْ يُخْرِجْ شَيْئاً مِنْهُ»[۶۳]. علی(ع) فرمود: ابوذر علومی را در سینه جا داده که تمام مردم از آموختن آن عاجز و ناتوانند، اما بر آن سرپوشی نهاد که به خارج تراوش نکرد. «وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): مَا أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ وَ لَا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ ذَا لَهْجَةٍ أَصْدَقَ مِنْ أَبِي ذَرٍّ يَعِيشُ وَحْدَهُ وَ يَمُوتُ وَحْدَهُ وَ يُبْعَثُ وَحْدَهُ وَ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَحْدَهُ»[۶۴]. رسول خدا(ص) فرمود: آسمان سایه نیفکند و زمین حمل نکرد کسی را که از ابوذر راستگوتر باشد؛ او تنها زندگی میکند، تنها میمیرد، تنها برانگیخته میشود و تنها داخل بهشت میگردد. این روایت را از ابوهریره و ابودرداء و مالک دنیار نیز روایت کردهاند. «روى الصدوق في العيون بإسناده عن الرضا(ع) عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ(ع) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): أَبُو ذَرٍّ صِدِّيقُ هَذِهِ الْأُمَّةِ»[۶۵]. مرحوم صدوق از حضرت رضا(ع)، از پدرانش، از امیرالمؤمنین(ع) روایت کرده است که پیامبر اسلام(ص) فرمود: ابوذر جدّاً راستگوی این امت است. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): إِنَّ الْجَنَّةَ لَتَشْتَاقُ إِلَى أَرْبَعَةٍ: عَلِيٍّ وَ عَمَّارٍ وَ أَبِي ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادِ»[۶۶]. رسول خدا(ص) فرمود: بهشت به چهار نفر مشتاق است و ایشان: علی(ع)، عمار یاسر، ابوذر و مقداد میباشند. «وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَمَرَنِي بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ. قَالُوا: مَنْ هُمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، وَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ، وَ أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِيُّ، وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ»[۶۷]. صفوان میگوید: از حضرت صادق(ع) شنیدم که پیامبر میفرماید: خدا به من فرمان داده است تا چهار نفر را دوست بدارم. از او پرسیدند: یا رسول الله آنها چه کسانی هستند؟ پیامبر(ص) فرمود: علی بن ابیطالب، مقداد، ابوذر و سلمان فارسی. «قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى(ع): إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ أَيْنَ حَوَارِيُّ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَسُولِ اللَّهِ الَّذِينَ لَمْ يَنْقُضُوا الْعَهْدَ وَ مَضَوْا عَلَيْهِ فَيَقُومُ سَلْمَانُ وَ الْمِقْدَادُ وَ أَبُو ذَرٍّ»[۶۸]. امام موسی کاظم(ع) فرمود: زمانی که در روز قیامت منادی ندا دهد که حواریون محمد بن عبدالله کجایند؛ آنان که عهد و پیمان خود را نشکستند و ملازم رسول خدا بودند، پس در آن موقع سلمان و مقداد و ابوذر قیام میکنند؛ یعنی ماییم آن حواریون. از حضرت ابی عبدالله(ع) روایت شده است: روزی ابوذر نزد پیامبر(ص) آمد در حالی که جبرئیل(ع) با قیافه دحیه کلبی نزد آن حضرت بود. وقتی ابوذر آنها را دید کلامشان را قطع نکرد و نزد آنها نرفت. جبرئیل گفت: “یا محمد(ص) این ابوذر است که آمد و از کنار ما گذشت و بر ما سلام نکرد، اگر بر ما سلام میکرد حتماً جواب میشنید. ای محمد! برای ابوذر دعا و نیایشی است که بسیار نیک و پسندیده است و اهل آسمان، زمانی که میخواهند عروج کنند، آن دعا را میخوانند“. وقتی جبرئیل(ع) از نزد پیامبر(ص) رفت ابوذر نزد آن حضرت آمد. پیامبر(ص) به او فرمود: “چه چیز مانع شد بر ما سلام نکنی؟“ ابوذر گفت: “گمان کردم که با دحیه کلبی درباره امور شخصی صحبت میکنید، به همین خاطر از کنار شما گذشتم“. پیامبر(ص) فرمود: “آن کسی را که دیدی، جبرئیل بود و اگر بر ما سلام میکردی حتماً جواب میشنیدی“. وقتی ابوذر متوجه شد که او جبرئیل بوده است، ناراحت شد که چرا بر او سلام نکرده است. پیامبر(ص) فرمود: “چه دعائی میخوانی که جبرئیل به من خبر داد که آن دعا در آسمان دعای معروف و پسندیدهای است؟“ ابوذر گفت: “یا رسول الله! دعای من این است: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْأَمْنَ وَ الْإِيمَانَ بِكَ وَ التَّصْدِيقَ بِنَبِيِّكَ وَ الْعَافِيَةَ مِنْ جَمِيعِ الْبَلَاءِ وَ الشُّكْرَ عَلَى الْعَافِيَةِ وَ الْغِنَى عَنْ شِرَارِ النَّاسِ»؛ خدایا! از تو امنیت و ایمان، تصدیق پیامبرت، به سلامت بودن از تمام گرفتاریها، توفیق شکر نمودن برای تمام خوشیها و بینیازی از مردم پست را میخواهم”[۶۹][۷۰].
زهد و تقوای ابوذر
آمده است که ابوذر از خوف خدا آنقدر گریست که چشمش آسیب دید، به حدی که احتمال میرفت نابینا شود. به او گفتند: از خدا بخواه تا بیماری چشمت را شفا دهد. گفت: “غصهای دارم که مرا از توجه به درد چشم بازداشته است”. گفتند: چه غمی داری؟ گفت: “دو چیز بزرگ: بهشت و جهنم”. به او گفتند: چه داری؟ گفت: “اعمالی که انجام دادهام”. گفتند: ما از طلا و نقره میپرسیم! ابوذر گفت: “آنچه صبح به دستم میآمد تا شب نگه نمیداشتم و آنچه شب به دستم میرسید تا صبح نگه نمیداشتم. کندویی داریم که بهترین اموالمان را در آن میگذاریم؛ از دوستم، پیامبر خدا(ص) شنیدم که فرمود: “کندوی مؤمن قبر اوست“[۷۱]. از سعید بن عطاء و از پسرش روایت شده است که گفت: ابوذر را دیدم که با لباس کهنهای نماز میخواند، گفتم: ابوذر! مگر لباس بهتری نداری؟ گفت: “اگر داشتم میپوشیدم”. گفتم: مدتی تو را با دو جامه میدیدم! گفت: “ای پسر برادر، آن را به محتاجتر از خودم دادم“، گفتم: به خدا تو خود محتاجی. او سر را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: “آری، بارخدایا! به آمرزش تو محتاجم“ و سپس گفت: “گویا دنیا را خیلی مهم گرفتهای؛ دارایی من این لباسی است که بر تنم میبینی و لباس دیگری که مخصوص مسجد است، چند بز برای دوشیدن و چارپایی که آذوقه را با آن حمل میکنم و زنی که مرا از زحمت تهیه غذا آسوده میکند؛ چه نعمتی برتر از آنچه من دارم؟”[۷۲]. دو عدد جامه برای ابوذر آوردند، یکی را خود به جای پیراهن پوشید و لباس کهنه را بر روی آن به تن کرد و یکی از دو جامه را به غلام خود پوشاند. چون میان جمعیت آمد، به وی گفتند: اگر هر دو جامه را خود میپوشیدی زیباتر بود، ابوذر گفت: آری، چنین است، لیکن از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: “از آنچه میخورید به بردگانتان هم بخورانید و از آنچه میپوشید به ایشان هم بپوشانید“[۷۳]. عبدالله بن ابی خراش میگوید: ابوذر را در ربذه در خیمه کوچکی دیدم که زن سیاهرویی نیز در کنار او و بر روی پاره گلیمی نشسته بود. از او پرسیدند: چرا با زنی بهتر ازدواج نکردی؟ گفت: “زنی را که مقام مرا پست کند بیشتر دوست دارم تا آنکه به خاطر او مقامم بالا برود”. به او گفتند: فرزندانت برایت نماندند! گفت: “خدا را حمد و ستایش میکنم که آنها را در این خانه ناپایدار گرفت و برای سرای جاودانه ذخیره کرد”. از او پرسیدند: چرا فرش نرمتری تهیه نمیکنی؟ گفت: “خدایا! مرا بیامرز”. سپس به طعنه گفت: “از اندوختههایم هرچه بخواهم تهیه میکنم”[۷۴]. ابو اسماء میگوید: در ربذه نزد ابوذر رفتم، نزد او زنی ژولیدهموی و سیاهروی بود، ابوذر گفت: میبینی این زن سیاهچهره چه میگوید؟ میگوید به عراق برو. اگر به عراق بروم، مردم مال و ثروتشان را به من واگذار میکنند؛ در حالی که حبیبم پیامبر(ص) به من فرمود: “پل جهنم لغزشگاه سختی است، آنقدر بار با خودتان بردارید که بتوانید حمل کنید“[۷۵]. به ابوذر گفتند: آیا ملکی تهیه نمیکنی چنانکه برخی افراد تهیه کردهاند؟ گفت: “میخواهم چه کنم! برای اینکه آقا و ارباب شوم؟ آیا روزی یک ظرف آب یا شیر و هفتهای یک پیمانه گندم برای من کافی نیست؟”[۷۶][۷۷].
عبادت ابوذر
ابوعثمان نهدی میگوید: ابوذر را سواره دیدم که گاهی سر را به طرف قبله فرود میآورد و گاهی بالا میبرد، تصور کردم که خواب است، جلو آمدم و به او گفتم: آیا خواب هستی؟ گفت: “نه، نماز میخواندم”[۷۸]. مردی از اهل بصره بعد از مرگ فرزند ابوذر، برای تسلیت گفتن به خانه وی رفت، از همسرش پرسید: عبادت ابوذر چگونه است؟ گفت: “بیشتر عبادت وی تفکر است و تمام روز را تنها نشسته و فکر میکند”. ابن اثیر آورده است که ابوذر سه سال قبل از بعثت پیامبر اسلام خدا را عبادت میکرد و از بتپرستی دست برداشته بود. در هنگام بیعت، پیامبر(ص) با او چنین شرط کرد: هر کجا که باشد حق را بگوید و در راه خدا از ملامت و سرزنش هیچ ملامتکنندهای نهراسد[۷۹][۸۰].
ابوذر در غزوه تبوک
ابوذر در جنگ بدر و احد شرکت نداشت، زیرا او بعد از این دو جنگ به مدینه آمد و به پیامبر ملحق شد[۸۱]. اما در جنگ تبوک حضور داشت. در جنگ تبوک افرادی بودند که از لشکر عقب میماندند. اصحاب رسول خدا(ص) وقتی میدیدند شخصی عقب مانده به رسول خدا(ص) گزارش میدادند که فلان کس عقب مانده است. حضرت در پاسخ آنها میفرمود: “او را به حال خود واگذارید، اگر در او خیری باشد خدا او را به شما ملحق میسازد”. تا آنکه به پیامبر(ص) گفتند: ابوذر هم عقب مانده، پیامبر(ص) فرمود: “او را رها کنید که اگر در او خیری باشد خداوند او را به شما ملحق خواهد ساخت و در غیر این صورت، خدا اینطور خواسته است”. هنگامی که ابوذر از شترش مأیوس شد بارش را به دوش گرفت و شتر را رها نمود و به دنبال لشکر، پیاده به راه افتاد. پیامبر(ص) در یکی از منازل راه فرود آمده بود که یکی از مسلمانان به راه نگاه کرد و گفت: “یا رسول الله! یک نفر پیاده به طرف ما میآید”، پیامبر(ص) فرمود: “خدا کند ابوذر باشد” و چون خوب دقت کردند دیدند که ابوذر است، سپس پیامبر(ص) فرمود: “خدا بیامرزد ابوذر را، تنها راه میرود، تنها میمیرد و تنها برانگیخته میشود”. همین که پیامبر(ص) او را دید، فرمود: “به او آب دهید که تشنه است”، پس او را سیراب کردند. اما هنگامی که خدمت پیامبر(ص) رسید، دیدند ظرف آبی همراه دارد، حضرت به او فرمود: “ابوذر! آب به همراه داشتی و تشنگی کشیدی؟” ابوذر گفت: “آری، یا رسول الله، پدر و مادرم به قربانت، در راه به آبی رسیدم و وقتی چشیدم دیدم آب سرد و گوارایی است ولی نخوردم و با خود گفتم: از این آب نمیخورم مگر آنکه پیامبر بخورد”. پیامبر(ص) فرمود: “ابوذر! خدا تو را بیامرزد! تنها زندگی میکنی و غریبانه میمیری و تنها داخل بهشت میشوی و مردمی به خاطر تو سعادتمند میشوند”[۸۲][۸۳].
ابوذر و اهل بیت(ع)
روزی علی(ع) در مسجد مشغول نماز بود و ابوذر نیز در گوشهای نشسته بود، مردی نزد او رفت و گفت: “چه کسی را از همه بیشتر دوست میداری؟ زیرا به خدا سوگند، میدانم که محبوبترین فرد نزد تو محبوبترین فرد نزد رسول خداست”. ابوذر جواب داد: “آری، همینطور است که گفتی، به خدا سوگند، آن شخص همان است که در حال نماز است” و به علی(ع) اشاره کرد[۸۴]. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه میگوید: بعد از ماجرای سقیفه بنی ساعده، علی(ع) شبها فاطمه(س) را بر مرکب سوار میکردند و در حالی که دو فرزندش نیز همراه آنها بودند، نزد انصار میرفتند و از آنها یاری و کمک میخواستند. در این ماجرا چهل نفر وعده یاری و همکاری دادند و تا پای جان با وی بیعت کردند. علی(ع) به آنها فرمود: “شما هنگام صبح با سرهای تراشیده و سلاح به دست مقابل منزل من حاضر شوید”. وقتی سپیده دمید از آن گروه تنها چهار نفر آمدند که عبارت بودند از: زبیر، مقداد، ابوذر و سلمان[۸۵]. علی(ع) میفرماید: “زمین به خاطر هفت نفر خلق شد و به برکت اینها باران نازل میشود و رزق الهی و امداد الهی به خاطر اینها میرسد، این هفت نفر عبارتند از: ابوذر، سلمان، مقداد، عمار، حذیفه و عبدالله بن مسعود”. سپس حضرت فرمود: “من امام اینهایم و اینها کسانی بودند که در نماز بر زهرا(س) حاضر بودند”. شیخ صدوق در توضیح این حدیث میگوید: این حدیث به این معنا نیست که از ابتدا تا انتهای خلقت، این اشخاص مؤثر باشند بلکه به این معناست که در آن زمان تمام فوائدی که به زمین میرسید به خاطر اینها بود، چون در نماز بر زهرا(س) حاضر بودند. پس منظور از خلقت در کلام امام خلقت تقدیری است نه خلقت تکوینی[۸۶]. ابی سخیله نقل میکند که به همراه سلمان بن ربیعه عازم حج بودیم، در راه به ربذه رفتیم و ابوذر را ملاقات کردیم. ابوذر به ما گفت: به شما توصیه میکنم که در زمان فتنه به کتاب خداوند و علی بن ابیطالب رجوع کنید که من از رسول خدا شنیدم که فرمود: “اولین کسی که به من ایمان آورد و مرا تصدیق کرد و اولین کسی که در قیامت با من خواهد بود، علی است، او صدیق اکبر است و جداکننده حق از باطل بعد از من است“[۸۷][۸۸].
ابوذر و دفاع از خلافت امیرالمؤمنین(ع)
هنگامی که ابوبکر با آن صحنهسازی عجیب روی کار آمد و خود را خلیفه پیامبر(ص) معرفی کرد، دوازده نفر از صحابه پیامبر تصمیم گرفتند به او اعتراض نمایند. هر یک جملاتی را گفتند تا آنکه ابوذر برخاست و گفت: “ای جماعت قریش! خلاف بزرگی را مرتکب شدید و احترام رسول اکرم را رعایت نکردید. به خدا قسم، گروهی از عرب به دلیل این عمل، از دین خارج میشوند و دستهای هم در دین متزلزل و مضطرب خواهند شد. اگر خلافت را در خانواده پیامبر(ص) قرار میدادید هرگز اختلافی در میان مسلمانان رخ نمیداد؛ پس از این، هر کس به این امر طمع میورزد و چشمهای مردم دنیاپرست به سوی آن متوجه خواهد شد و خونهای زیادی در راه به دست آوردن آن به زمین خواهد ریخت و اهل دنیا آن را با جنگ و حکم به یکدیگر به دست خواهند آورد. شما همه میدانید و مردم صالح هم گواهند که رسول اکرم(ص) فرمود: “خلیفه، پس از من علی بن ابیطالب است و پس از او فرزندانم حسن و حسین میباشند و پس از آنها نیز از میان فرزندان پاک من خواهد بود“. شما گفته پیامبر(ص) را نادیده گرفتید و عهد و وصیت او را فراموش کردید، از لذتهای زندگی دنیا پیروی نمودید و از نعمتهای پاینده و زندگی همیشگی آخرت دست کشیدید. شما نیز چون امتهای گذشته که پس از درگذشت پیامبران الهی، گفتههای آنان را فراموش کرده، دستورها و وصیتهای ایشان را ترک نمودند و از راه دین و حقیقت منحرف شدند، وصیتهای پیامبرتان را ترک کردید و آیین و احکام او را تحریف کردید، اما به زودی به کیفر اعمال ناشایست خود خواهید رسید”[۸۹][۹۰].
خبر دادن پیامبر(ص) از تبعید ابوذر
از ابوذر نقل کردهاند که پیامبر(ص) به او فرمود: “ابوذر! چگونه خواهی بود وقتی که در میان مردم پست قرارگیری که تو را این چنین (پیامبر(ص) انگشتان دست مبارکش را داخل یکدیگر نموده و فشرد) بفشارند؟” ابوذر گفت: “یا رسول الله! چه دستور میدهی؟” فرمود: “صبر کن، صبر کن، صبر کن و با احترام با مردم رفتار کن و با کردار زشت مخالفت نما”[۹۱]. در روایت دیگری است که پیامبر(ص) به وی فرمود: “ابوذر! تو مرد نیکی هستی ولی بعد از من به سرنوشت سختی دچار خواهی شد”، ابوذر گفت: “در راه خدا؟” فرمود: “آری، در راه خدا”. ابوذر گفت: “حال که در راه خداست پس من هم از خواسته او استقبال میکنم”[۹۲][۹۳].
چرا ابوذر تبعید میشود؟
همانا مهمترین علتی که باعث شد عثمان، ابوذر را تبعید کند حقگویی و صراحت بیان او بود و این مطلب به طور روشن از تاریخ زندگی ابوذر به دست میآید. اما چرا ابوذر تقیه نمیکرد و هر خلاف حقی میدید صریحاً اعتراض و از آن انتقاد میکرد؟ زیرا هنگامی که خواست با پیامبر اسلام بیعت کند حضرت با او شرط کرد که هر کجا که بود حق را اظهار کند، هر چند عدهای آن را نپسندند. وقتی عبدالرحمان عوف از دنیا رفت، اموال زیادی از او باقی ماند. هنگامی که عثمان آنها را بین وارثانش تقسیم میکرد، مردم گفتند: درباره آخرت عبدالرحمان به خاطر این مال فراوانی که باقی گذاشته است، ترسانیم! عثمان از کعب پرسید: نظر تو درباره کسی که این مال را جمع کرده چیست؟ با این که انفاق میکرد و در راه خدا استفاده مینمود و...، کعب گفت: “من درباره او جز نیکی و خوبی نظری ندارم، زیرا از راه حلال کسب کرده بود و اتفاقات زیادی داشته است”. وقتی ابوذر این مطلب را شنید، استخوان شتری را برداشت و به تعقیب کعب پرداخت. به کعب گفتند: ابوذر در تعقیب توست، او فرار کرد تا به نزد عثمان آمد و به وی پناهنده شد. وقتی ابوذر نزد عثمان آمد، همین که چشم کعب به ابوذر افتاد برخاست و پشت سر خلیفه ایستاد. ابوذر گفت: “ای یهودیزاده! خیال میکنی عبدالرحمان خطاکار نیست با وجود این اموالی که جمع کرده است؟”[۹۴] مهمترین چیزی که باعث اعتراض به عثمان میشد بخشش بیحد و حساب عثمان به بستگان و خویشاوندانش از بنیامیه و اطرافیانش بود. فهرستی که علامه امینی از کتابهای اهل سنت جمعآوری کرده شاهد این مدعا است؛ وی جمع بخششهای عثمان را به برخی افراد ۴۳۱۰۰۰۰ دینار و ۱۲۶۷۷۰۰۰۰ درهم نقل کرده است. از جمله به عبدالرحمان عوف که در شورای شش نفری، خلافت را به عثمان داد ۲۵۶۰۰۰۰۰ دینار، به خاندان حکم بن العاص (عموی عثمان) ۲۰۲۰۰۰۰ درهم، به طلحه ۳۲۲۰۰۰۰۰ درهم، و به زبیر ۵۹۸۰۰۰۰۰ درهم بخشید. همچنین هنگامی که عثمان کشته شد ۱۵۰ هزار دینار و ۳۵۰۰۰۰۰ درهم موجودی داشت و گردنبند زنش معادل ثلث مالیات آفریقا قیمت داشت. ابوذر که اینگونه بخششهای بیجا را مشاهده میکرد، از عثمان انتقاد میکرد و در کوچه و بازار آیه شریفه ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[۹۵]، و مانند آن را با صدای بلند قرائت میکرد[۹۶]. دوستان عثمان پیوسته اعتراضات وی را به عثمان خبر میدادند اما او چارهای نمیدید. روزی یکی از دوستانش را پیش ابوذر فرستاد تا او دست از اعتراض بردارد، ابوذر گفت: “عثمان مرا از خواندن قرآن باز میدارد، به خدا قسم، به خاطر خشنودی عثمان خدا را خشمناک نخواهم ساخت”[۹۷]. عثمان که دید نمیتواند با تهدید ابوذر را از این کار بازدارد، خواست با دادن پول او را ساکت کند، و تصور کرد او هم مانند مانند طلحه و زبیر و دیگران است تا بتواند به دینش دستبرد بزند و او را ساکت کند. پس کیسهای طلا به یکی از غلامانش داد تا برای ابوذر ببرد و به او گفت: “اگر بتوانی به او بدهی، تو را آزاد میکنم”. غلام کیسه طلا را نزد ابوذر آورد اما هر چه اصرار کرد او نپذیرفت، تا آنکه به او گفت: “ای ابوذر! اگر به خاطر عثمان نمیپذیری به خاطر من قبول کن که اگر بپذیری آزاد خواهم شد”، ابوذر گفت: “آری، تو آزاد میشوی اما من بنده خواهم شد”[۹۸]. روزی ابوذر مریض بود با کمک عصا به نزد عثمان رفت و دید صدهزار درهم جلوی عثمان است و جمعیتی هم اطرافش نشسته، منتظرند این مال را میانشان قسمت کند. ابوذر گفت: “این چه مالی است، از کجا آمده و برای چه مصرف خواهد شد؟” عثمان گفت: “این، صدهزار درهم است که از محلی آوردهاند، منتظرم این مقدار هم بر آن افزوده شود تا بعد تصمیم بگیرم”. ابوذر گفت: “صدهزار درهم بیشتر است یا چهار دینار؟” عثمان گفت: “البته صدهزار درهم”. ابوذر گفت: به یاد داری شبی با تو خدمت پیامبر(ص) رفتیم، حضرت به اندازهای غمناک بود که جواب سلام ما را به درستی نداد. اما روز بعد که خدمتش رسیدیم او را خندان و خوشحال یافتیم، گفتیم: پدر و مادرمان به قربانت، دیشب شما را چنان محزون دیدیم و امروز چنین خندان؟ فرمود: “آری، دیشب چهار دینار از بیتالمال مسلمین پیش من بود که تقسیم نکرده بودم و از آن میترسیدم که مرگم فرا رسد و این مال نزد من بماند، اما امروز به مصرف رساندم و بسیار خوشحالم”. عثمان رو به کعب الاحبار کرد و گفت: “کسی که زکات مالش را داده است آیا بعد از آن نیز چیزی بر او واجب است؟” کعب الاحبار گفت: “نه، اگر خانهای از خشت طلا و خشت نقره نیز بسازد بر او چیزی نیست”. ابوذر عصایش را بلند کرد و بر سر کعب کوبید و گفت: “ای پسر یهودی! تو چه کسی هستی تا درباره احکام مسلمین نظر بدهی، گفتار خدا مقدم بر گفته توست، خدا میفرماید: ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[۹۹]”. عثمان گفت: “ابوذر! تو پیر و خرفت شدهای و عقلت را از دست دادهای و اگر به خاطر مصاحبت پیامبر(ص) نبود تو را میکشتم”. ابوذر گفت: “حبیبم پیامبر خدا(ص) به من خبر داد که نه میتوانید مرا بفریبید و نه آنکه بکشید! اما عقلم آنقدر باقی است تا خبری را که از پیامبر خدا شنیدم، حفظ داشته باشم”. عثمان گفت: “از پیامبر(ص) چه شنیدهای؟” ابوذر گفت: از پیامبر خدا شنیدم که فرمود: “هرگاه خاندان ابیالعاص به سی نفر برسند مال خدا را مال خود میخوانند، قرآن را وسیله مکر و فریب میسازند و بندگان را بردگان خود میپندارند“. عثمان گفت: “ای گروه یاران محمد! هیچ یک از شما این خبر را از پیامبر(ص) شنیده است؟” همه گفتند: نه. عثمان، علی(ع) را فراخواند، علی(ع) آمد، عثمان گفت: “یا ابا الحسن! ببین این مرد دروغگو چه میگوید!” علی(ع) فرمود: “این چنین مگو، زیرا از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: “آسمان سایه نیفکند و زمین حمل نکند مردی را که از ابوذر راستگوتر باشد!“ همه گفتند: ابوذر راستگوست و این مطلب را درباره وی از پیامبر(ص) شنیدهایم[۱۰۰]. اعتراضات ابوذر به عثمان روز به روز زیادتر میشد، یک روز که جمعیت بسیاری اطراف عثمان بودند از او پرسید: آیا برای خلیفه جایز است مالی را از بیتالمال قرض بردارد تا وقتی که ممکن شد بپردازد؟ کعب الاحبار گفت: “مانعی ندارد”. در اینجا باز هم ابوذر نتوانست تحمل کند و رو به کعب نمود و گفت: “یهودیزاده! تو میخواهی احکام دین خودمان را به ما بیاموزی؟” عثمان به ابوذر گفت: “ابوذر! خیلی ما را اذیت میکنی و یاران و اصحاب مرا ملامت مینمایی، از پیش من برو!”[۱۰۱] در مجلس دیگری عثمان به ابوذر مطالبی گفت، ابوذر به او گفت: من تو را نصیحت کردم ولی تو درباره من بدگمان بودی، همانطور که همراهان تو را نیز پند دادم و آنها نیز درباره من بدگمان بودند. عثمان گفت: “تو دروغ میگویی، بلکه میخواهی فتنهگری کنی و دوستدار فتنهای، اما این را بدان که شام پیش روی ماست”، ابوذر گفت: “به خدا سوگند، گناهی بر من نیست جز اینکه خواستم امر به معروف و نهی از منکر کنم”. عثمان غضبناک شد و گفت: “به من بگویید که با این پیرمرد دروغگو چه کنم؟ آیا او را بزنم یا زندانی کنم و یا او را بکشم، زیرا او میخواهد که بین مسلمانان جدایی بیندازد؛ یا اینکه او را به جای دوری تبعید کنم”. در این موقع علی(ع) که حاضر بود لب به سخن گشود گفت، و فرمود: “درباره این مرد همان مطلبی را به تو میگویم که مؤمن آل فرعون گفت: ﴿وَإِنْ يَكُ كَاذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَإِنْ يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ﴾[۱۰۲]. عثمان جواب حضرت را با درشتی داد و حضرت نیز جواب عثمان را داد. بدین ترتیب عثمان ابوذر را به شام تبعید کرد[۱۰۳][۱۰۴].
ابوذر در شام
وقتی عثمان ابوذر را به شام تبعید کرد، او هر روز در میان اجتماع مردم شام سخنرانی و آنان را به اطاعت خدا و ترک گناهان دعوت میکرد. همچنین روایاتی که از پیامبر اکرم(ص) درباره فضائل اهل بیت شنیده بود، بیان میکرد و ایشان را به پیروی از خاندان عترت پیامبر توصیه میفرمود تا آنکه بسیاری از مردم آنجا به اهل بیت(ع) علاقهمند شدند. چون ابوذر مرد حق بود و هرچه را که با حق و دستورات اسلام سازگار نبود نمیتوانست تحمل کند، در شام هم دست از نهی از منکر برنداشت. وقتی که معاویه کاخ “الخضراء” را ساخت، ابوذر به او گفت: “معاویه! اگر این کاخ را از مال خدا ساختهای خیانت کردهای و اگر از مال شخصی بنا کردی، اسراف نمودهای و خدا اسرافکنندگان را دوست نمیدارد”[۱۰۵]. ابوذر همیشه در سخنرانیهای خود در شام، این جملات را تکرار میکرد: “در زمان جاهلیت، در آن دورانی که هنوز پیامبری برای ما نیامده بود و کتابی فرستاده نشده بود، پیمان را محترم میشمردیم؛ راستگو بودیم و دروغ را بد میشمردیم؛ با همسایگان به نیکی رفتار میکردیم؛ میهمان را عزیز میداشتیم و با فقرا همدردی مینمودیم، تا آنکه اسلام آمد و این صفات پسندیده را تأیید کرد؛ مسلمانان هم به این کردار و صفات گرویده، به آنها عمل میکردند. اما طولی نکشید فرمانداران کارهای زشتی کردند که نه با قرآن و نه با روش پیامبر سازگار است؛ حق را زیر پا نهاده و باطل را زنده کردند، راستگویان را دروغگو و دروغگویان را راستگو دانستند و مردمان نالایق و ناصالح را به کارها گماشته، افراد صالح و متقی را خانهنشین نمودند”. جاسوسان و چاپلوسان به معاویه گفتند که اگر ابوذر به این کار ادامه دهد باعث شورش مردم خواهد شد. معاویه از این پیشامد نگران شد و به عثمان نوشت: ابوذر صبح و شام برای مردم سخنرانی میکند و مطالبی میگوید که باعث نگرانی من شده است؛ اگر به مردم اینجا احتیاج داری او را به نزد خود بخوان، در غیر این صورت جمعیت اینجا را از تو برمیگرداند[۱۰۶]. عثمان در جواب نوشت: همین که نامه من به تو رسید او را بر جهاز شتری چموش و بدون روپوش سوار کن و به سوی من روانه ساز (موقعی که ابوذر به مدینه رسید، گوشت پاهایش در اثر برخورد با چوب جهاز شتر بسیار آسیب دیده بود)[۱۰۷]. معاویه کسانی را پیش ابوذر فرستاد و آنها نامه عثمان را برای او خواندند، ابوذر در همان ساعت بارش را بست و آماده حرکت شد. مردم که از حرکت ابوذر مطلع شدند، نزد او اجتماع کرده، گفتند: “ابوذر! خدا تو را رحمت کند، چه تصمیمی داری؟ چرا از نزد ما میروی و ما را از دیدارت محروم میکنی؟” ابوذر گفت: “نه آمدنم به اختیار خود بود و نه در بازگشت به اختیار و میل خود میروم؛ مرا به این سرزمین فرستادند و حالا هم از اینجا میبرند، تصور میکنم بین رابطه من و آنها همیشه چنین باشد تا آنکه زنجیر ستمکاران قطع شود و صفحه روزگار از وجود آنان پاک گردد”. وقتی که مردم شام از تبعید ابوذر آگاه شدند خود را برای بدرقه باشکوهی آماده کردند؛ جمعیت انبوهی، پشت سر ابوذر به راه افتادند تا آنکه از شهر شام خارج شده، به دیر مُرّان[۱۰۸] رسیدند. ابوذر پیاده و آماده نماز شد، جلو ایستاد و آن جمعیت پشت سر وی نماز خواندند. پس از خواندن نماز برخاست و آخرین سخنرانی آتشین خود را بیان کرد[۱۰۹][۱۱۰].
سخنرانی ابوذر
او پس از ستایش خدا، گفت: “مردم! همیشه شما را به آنچه موجب سعادت و رستگاری است توصیه کردم، و هیچگاه درصدد ایجاد شکاف و اختلاف در میان جمعیت مسلمانان نبودهام؛ خدا را حمد کنید”. صدای جمعیت به «الْحَمْدُ لِلَّهِ» بلند شد. سپس گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ». جمعیت هم در اقرار کردن به شهادت از وی پیروی کردند. سپس گفت: “شهادت میدهم که قیامت حق است؛ بهشت و جهنم حق است و به آنچه از طرف خدا آمده است اقرار میکنم، مردم، شما هم به اقرار من گواه باشید”. همه گفتند: ما همگی شهادت میدهیم. ابوذر گفت: “آری، آنهایی که مردهاند هم باید شهادت دهند به شرط آنکه از ظالم و ستمگران پشتیبانی نکرده و صورت حق بهجانبی به کار آنان نداده و صحه بر عملایشان ننهاده و در ظلم و ستم با آنها همکاری نکرده باشند. ای مردم! در نماز و روزه از غضب و خشم خدا بترسید، موقع نماز خواندن اجتماع کنید، روزه را ضایع نکنید و با اعمال گناه زمامداران خود را خشنود نکنید؛ اگر در دین بدعتی نهادند و حکمی را تغییر دادند از ایشان دوری کنید و از آنها انتقاد و با آنها مبارزه نمایید؛ هر چند شما را شکنجه دهند و از حقوق اجتماعی محرومتان کنند و تبعیدتان نمایند، تا آنکه خدا از شما خشنود گردد. اوست خدای بزرگ و توانا، هیچگاه خشم پروردگار را با خشنودی دیگران معامله نکنید؛ خدا من و شما را بیامرزد و در اینجا با شما خداحافظی میکنم و بر شما درود میفرستم”. مردم گفتند: “درود خدا بر تو باد ای ابوذر! ای یاور باوفای رسول خدا”. سپس جمعیت گفتند: “ای ابوذر! اگر به ما اجازه دهی از رفتنت جلوگیری میکنیم و تو را برمیگردانیم”. ابوذر گفت: “نه، برگردید! خدا به شما جزای خیر دهد، اگر چنین کنید ستمکاران شما را شکنجه داده، زندانی میکنند و یا تبعید میشوید. صبر من در سختیها و شدائد و مصیبتها از شما بیشتر است، باز هم به شما سفارش میکنم که از اختلاف و تفرقه دوری کنید”[۱۱۱][۱۱۲].
ابوذر؛ پس از بازگشت از شام
هنگامی که ابوذر را پیش خلیفه آوردند، عثمان گفت: “خدا چشم عمرو را روشن نگرداند”. ابوذر گفت: “به خدا قسم، پدر و مادرم نام مرا عمرو ننهادند، لکن خدا چشم کسی را که با او مخالفت میکند و نافرمانی او را پیشه کرده و از هوای نفس پیروی میکند، روشن نگرداند”. در این حال، کعب الاحبار برخاست و رو به ابوذر کرد و گفت: “پیرمرد! از خدا نمیترسی که درباره امیرالمؤمنین چنین میگویی و جواب او را میدهی؟” ابوذر عصای خود را بر سر کعب زد و گفت: “ای فرزند یهودی! تو چه کسی هستی که درباره کار مسلمانان اظهار نظر میکنی؟ به خدا قسم هنوز یهودیت از قلب تو خارج نشده است”. در این موقع عثمان گفت: “به خدا قسم، در یک محل با تو نخواهم بود” و سپس فرمان داد که او را ببرند و اطرافیان عثمان او را بیرون کردند. مدتی گذشت و کسی با ابوذر سخن نمیگفت. روزی عثمان او راطلبید و به او گفت: “میدانی چه کردی؟” ابوذر گفت: “درباره تو خیرخواهی کردم، اما تو به من خیانت کردی”. عثمان گفت: “دروغ میگویی، تو فتنهجویی را دوست داری؛ شام را بر ما شوراندی”. ابوذر گفت: “مانند دو نفر قبلی باش تا کسی بر تو اعتراضی نکند”. عثمان گفت: “این حرفها به تو مربوط نیست”. ابوذر گفت: “به خدا قسم، درباره تو حیلهای نکردم؛ امر به معروف و نهی از منکر نمودم”. عثمان ناراحت شد و رو به جمعیت کرد و گفت: “بگویید که با این پیرمرد دروغگو چه کنم، او را بزنم، زندانی کنم، یا او را بکشم؟ چون اجتماع مسلمانان را بر هم زده است و یا آنکه او را تبعید کنم؟” ابوذر گفت: “عثمان! هم پیامبر را دیدهای و هم ابوبکر و عمر را، آیا روش تو مانند آنهاست؟ به خدا چنین نیست، زیرا تو مانند فردی ستمکار با من رفتار میکنی”. عثمان گفت: “از سرزمین ما بیرون برو، نباید در اینجا بمانی”. ابوذر گفت: “خدا میداند که چقدر همسایگی با تو را دشمن میدارم، به کجا روم؟” عثمان گفت: “هر جا که خواهی برو”. ابوذر گفت: “آیا به شام، سرزمین جهاد با کفار بروم؟” عثمان گفت: “عجب! در شام فتنه به پا کردی و شورش نمودی تا آنکه تو را به اینجا آوردم، آیا دوباره تو را برگردانم!” ابوذر گفت: “به عراق بروم؟” عثمان گفت: “نه، زیرا مردم عراق فتنهجو هستند و همواره بر زمامداران ایراد میگیرند و میشورند”. ابوذر گفت: “به مصر بروم؟” عثمان گفت: “نه”. ابوذر گفت: “پس به کجا روم؟” عثمان گفت: “به دورترین نقطه از طرف شرق”[۱۱۳][۱۱۴].
تبعید ابوذر به ربذه[۱۱۵]
عثمان دستور داد که هنگام تبعید، کسی با ابوذر سخن نگوید و او را بدرقه ننماید و به مروان حکم دستور داد تا فرمانش را اجرا کند. لذا جز علی بن ابی طالب(ع) و عقیل (برادر امیرالمؤمنین) و حسن و حسین(ع) و عمار و عده کمی از بنیهاشم کسی جرأت نکرد ابوذر را بدرقه کند. هنگامی که حسن بن علی(ع) با ابوذر سخن میگفت، مروان گفت: “با او سخن نگو! مگر امر خلیفه را نشنیدهای که کسی نباید با این مرد سخن بگوید، اگر نشنیدهای اینک بشنو و با او سخن مگو”. در این موقع علی(ع) تازیانهای بین دو گوش مرکب وی زد و گفت: “دور شو! خدا تو را هلاک کند”. مروان به عثمان شکایت کرد و عثمان هم سخت بر علی(ع) خشمناک شد. وقتی ابوذر برای خداحافظی از بدرقهکنندگان ایستاد، علی(ع) به او فرمود: “ابوذر! آسوده باش و از این پیشامد نگران مباش، زیرا به خاطر خدا غضب کردهای و به او امیدوار باش. مردم درباره زندگی دنیایی خود میترسند و تو هم از آنها درباره دینت ترسناکی، از این جهت تو را به زحمت انداخته، به بیابانها تبعیدت کردند. به خدا قسم، اگر آسمان و زمین بر بندهای سخت بگیرد و او پرهیزکاری پیشه کند، خدای متعال برای او گشایش قرار میدهد. ابوذر! جز از باطل مترس و با غیر حق دوستی مکن”[۱۱۶]. سپس امام(ع) به همراهان خود فرمود: “با عمویتان خداحافظی کنید، عقیل! تو هم با برادرت وداع کن”. عقیل گفت: “ابوذر! چگونه با تو سخن بگویم با آنکه میدانی تو را دوست میداریم و تو هم ما را دوست داری و جدایی از تو بر ما سخت است، اما تقوا پیشه کن، زیرا نجات و رستگاری در آن است و بردبار باش که بردباری، بزرگواری است؛ بدان که سنگین و دشوار دانستن صبر از ناتوانی است و دور دانستن عافیت و نجات ناامیدی است، بنابراین از ناامیدی و ناشکیبایی دوری کن”. عمار یاسر در حالی که بغض گلویش را گرفته بود، گفت: “خدا کسانی را که تو را به وحشت انداختهاند، مورد رحمت قرار ندهد و کسانی را که تو را ترساندند، ایمن نگرداند. ابوذر! آگاه باش که اگر دنیادوست بودی و از ثروت دنیا میپذیرفتی تو را محترم میشمردند و اگر از کردارشان انتقاد نمیکردی تو را برمیگزیدند. مردمی که با تو همصدا نمیشوند و اعمال آنها را درست میدانند، همان کسانی هستند که به دنیا علاقهمندند و از مرگ هراساناند؛ چنین جمعیتی به موضوعات از نظر دین نگاه نمیکنند بلکه تمام همتشان جلب رضایت زمامداران است؛ اینان سوداگراناند که دینشان را به دنیا فروختند: ﴿خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ﴾[۱۱۷]”. قطرات اشک ابوذر بر گونهاش جاری شد و گفت: خدا شما را رحمت کند ای خاندان نبوت. آری، جدایی از دوستان از هر دردی سختتر است، چنانکه شاعر شیرینزبان عرب گفته: یقولونَ اِنَّ الْمَوْتَ صَعْبٌ عَلَی الْفَتی *** مُفارَقَةُ الْأَحْبابِ وَ اللهِ أَصْعَبُ؛ میگویند که مرگ، بر جوان دشوار است، اما من میگویم مفارقت و دوری از دوستان از مردن سختتر است. سپس گفت: “ای خاندان نبوت! مفارقت شما بر من دشوار است، هرگاه شما را میبینم پیامبر خدا را به یاد میآورم و در مدینه به جز شما به کسی دلبستگی نداشتم. در حجاز بر عثمان گران بودم و در شام بر معاویه. مردم آنها را تحریک کردند تا آنکه مرا به جایی میفرستند که هیچ یار و مددکار و هیچ مونسی جز خدا ندارم. به خدا قسم که جز او یاوری نمیخواهم و با وجود او از چیزی وحشت ندارم”. ابوذر به راه افتاد و علی(ع) و همراهان به مدینه برگشتند[۱۱۸]. نقل شده است پس از بازگشت، به امیرالمؤمنین گفتند که عثمان به خاطر بدرقه ابوذر بر تو غضب کرده است، فرمود: «غَضِبَ الْخَيْلُ عَلَى صُمِّ اللَّجَمِ»[۱۱۹]؛ مثل اینکه اسب بر دهنهاش غضب کند؛ یعنی چه اهمیتی دارد. هنگامی که علی(ع) از مشایعت ابوذر برگشت، عثمان به او گفت: “چه چیز باعث شد که مروان، مأمور مرا برگرداندی و امر مرا کوچک شمردی، مگر دستور من به تو نرسیده بود؟” علی(ع) فرمود: “اما فرستاده تو خواست مرا برگرداند و من او را برگرداندم، ولی امر تو را کوچک نشمردم”. عثمان گفت: “مگر نشنیدی که گفتم کسی با ابوذر سخن نگوید؟” علی(ع) فرمود: “مگر بناست که به هر چه امر کنی، هر چند معصیت باشد، آن را اطاعت کنم؟”[۱۲۰][۱۲۱].
ابوذر و حقطلبی
پس از آنکه ابوذر مدتی را در ربذه با سختی به سر برد، به مدینه بازگشت. موقعی که جمعیتی اطراف عثمان بودند نزد او رفت و گفت: “یا امیرالمؤمنین، مرا از وطن خود به جایی که هیچ وسیله زندگی در آنجا نیست، فرستادهای! نه زراعتی دارم تا از آن استفاده کنم و نه مال و حشمی که به وسیله آن به زندگی خود ادامه دهم و نه خآدمی که به من خدمت کند و نه منزلی که در آن زندگی کنم؛ به جز چند گوسفندی که بهرهای ندارند چیزی ندارم و جز همسر خود خدمتکاری ندارم و منزلی جز سایه درخت برایم نیست. حال که مرا به زندگی در چنین جایی مجبور ساختهای پس خادم و گوسفندانی به من بده تا بتوانم زندگی کنم”. عثمان صورتش را از او برگرداند و به طرف دیگر نشست. ابوذر برای بار دوم نیز، به دیدن عثمان رفت و درخواست خود را تکرار کرد، اما باز هم عثمان اعتنایی نکرد. حبیب بن سلمه به حال ابوذر دلسوزی نمود. و گفت: “ابوذر! من هزار درهم و یک خادم و پانصد گوسفند به تو خواهم داد”. ابوذر پاسخ داد: “هزار درهم و خادم و گوسفندانت را به کسی بده که محتاج باشد! من به خاطر فقر و تنگدستی طلب نمیکنم، بلکه حق خود را از بیتالمال که خدا در کتابش برای من قرار داده است، میخواهم”. در این هنگام علی(ع) وارد شد و عثمان به ایشان گفت: “یا علی! این مرد سفیه و نادان را از ما دور کن”. حضرت فرمود: “سفیه کیست؟” عثمان گفت: “ابوذر!” امام(ع) فرمود: او سفیه نیست؛ از پیامبر شنیدم که فرمود: “آسمان سایه نیفکند و زمین حمل نکرد کسی را که از ابوذر راستگوتر باشد. او را به منزله مؤمن آل فرعون قرار بده، اگر دروغ بگوید دروغش علیه اوست، و اگر راست بگوید بیشتر از آنچه از عذاب به شما وعده میدهد، خواهید دید“[۱۲۲][۱۲۳].
نامه ابوذر به حذیفه
هنگامی که ابوذر در ربذه تنها بود و به غربت، فقر، تنهایی و مرگ فرزند دچار شده بود نامهای بدین مضمون به حذیفه نوشت: “به نام خداوند بخشنده بخشاینده؛ برادرم! آن چنان از خدا بترس که اشک چشمت زیاد گردد و قلبت را آتش بزند؛ خواب شب را از چشمانت دور سازد و بدنت را در اطاعت خدا آزرده سازد؛ آری، برای کسی که میداند آتش جهنم جایگاه کسانی است که خدا بر ایشان خشم گرفته، سزاوار است که گریهاش طولانی شود و آنقدر زحمت عبادت و بیداری شب را تحمل کند تا یقین کند خدا از او راضی است. و برای کسی که یقین دارد بهشت جاویدان مخصوص کسانی است که خدا از ایشان راضی است، سزاوار است آنقدر به خدا روی آورد که رستگار گردد تا گذشت از مال و فرزند و همسر و روزه و شب زندهداری و مبارزه با ستمکاران در راه خدا بر او آسان باشد تا آنکه یقین کند بهشت بر او واجب شده است و یقین حاصل نخواهد کرد تا وقتی خدا را ملاقات کند. برادر عزیزم! برای آنکه دلم مقداری تسکین یابد و آتش درونم خاموش گردد، عقده دل را نزد تو میگشایم، غم و اندوه و مصیبتهایم را به تو میگویم و ظلمها و ستمهای ستمکاران را به تو اظهار میکنم؛ من گناهی مرتکب نشده و جرمی نکردهام جز آنکه به چشم خود دیدم که ستم میکنند و به گوش خود شنیدم حقکشی میکنند، پس ایراد گرفتم و انتقاد کردم، آنگاه سهمیه مرا از بیتالمال قطع کردند، به بیابان ریگزار ربذه تبعیدم نمودند، از فامیل و دوستان عزیزم دورم ساختند و از حرم پیامبر خدا محرومم نمودند. به خدا پناه میبرم از آنکه شکوه و شکایتی کنم، بلکه خواستم به تو خبر دهم که به آنچه خدا برای من خواسته خشنودم، و این مطلب را به تو نوشتم تا دعا کنی و از خدا برای من و تمام مسلمانان گشایش بخواهی؛ والسلام”[۱۲۴].
پاسخ حذیفه به ابوذر
حذیفه نامه ابوذر را خواند و از سرگذشت وی متأثر گردید و جواب او را بدین صورت نوشت: “به نام خداوند بخشنده مهربان؛ نامهات که شامل نصیحت و موعظه و تفکر در عاقب امر و تشویق نمودن به عبادت بود، به دستم رسید. برادرم! تو همیشه نسبت به من و سایر مؤمنین مهربان بودی و آنان را به خیر و خوبی وادار میکردی و از بدیها باز میداشتی و میگفتی: بدون فضل پروردگار و راهنمایی او نمیتوان رستگار شد، و جز با حمایت لطف او نمیتوان از عذاب رست. از خداوند متعال برای خود و همه امت آمرزش و رحمت فراوان میخواهم. آنچه را درباره مصیبتها و محنتها و غربت و محرومیت از حقوق اجتماعی یادآور شدی، دانستم. برادر عزیزم! به خدا قسم آنچه بر تو وارد شده بر من سخت و دشوار است و مرا ناراحت ساخت. اگر ممکن بود که با مال و هستیام از تو دفاع کنم، با کمال رضایت از تمام داراییام صرفنظر میکردم تا خدا از تو رفع گرفتاری کند. اگر ممکن بود مقداری از گرفتاری، فقر و آزار و شکنجه تو را تحمل کنم، به جان و دل میخریدم و با تو برادری مینمودم؛ اما چه کنم که جز آنچه خدا خواسته است چارهای نداریم. برادرم! فقط باید به خدا پناه ببریم و به او علاقهمند باشیم، زیرا ما را نابود کردند و ریشه ما را قطع نمودند. مرگ ما نزدیک شده و میبینم که من و تو دعوت خدا را لبیک گفتهایم و اعمالمان را بر ما عرضه داشتهاند و بسیار به آن محتاجیم. برادرم! بر آنچه از دست رفته غم مخور و از آنچه بر تو وارد شده محزون مباش، اینها همه به نفع دین و آخرت توست، و از خدا بهترین ثواب را امیدوار باش. برادرم! برای ما مرگ از زندگی بهتر است، زیرا بلاها و مصیبتها چنان بر ما فرود آمده است که روزگار را برای ما چون شب ظلمانی نموده، فتنهها برانگیخته شده و شمشیرها کشیده شدهاند و هر که با آن روبهرو شود، کشته میشود. تمام قبایل داخل فتنه شدهاند، هر که ظلم و ستمش بیشتر است، عزیزتر و محترمتر، و هر که متقی و پرهیزکارتر است، ذلیل و زبونتر؛ خدا ما و شما را در چنین زمانی حفظ فرماید. همواره و در هر حال، در شب و روز، ایستاده و نشسته، تو را دعا میکنم. امید است خداوند متعال بپذیرد. اوست که خلاف وعده نمیکند، زیرا در قرآن مجید فرموده است: ﴿قَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ﴾[۱۲۵]. پس از تکبر در عبادتش به او پناه میبریم. خدا برای ما و شما به زودی نجات و گشایشی عطا فرماید؛ والسلام”[۱۲۶][۱۲۷].
ابوذر در کنار قبر پسر
هنگامی که ابوذر به ربذه تبعید شد، یگانه پسر او از دنیا رفت و خود او را به خاک سپرد. پس از آن، قبر را هموار کرد و در کنار قبر فرزند عزیزش نشست و با چشم گریان برای جوانش مرثیه گفت: “فرزند عزیزم! خدا تو را بیامرزد که دارای اخلاق پسندیده بودی و با پدر و مادر به نیکی رفتار میکردی و پدرت از تو خشنود بود، اما بدان! به خدا قسم، از مرگ تو ناراحت نشدم و مرگت مرا نشکست، چون به غیر خدا حاجتی ندارم. اگر از ترس عذاب ناگهانی قبر نبود، دوست داشتم به جای تو مرده باشم. از مردنت ناراحت نیستم اما ناراحتم که چه بر سر تو آمد. من به حال خود گریه نمیکنم بلکه به حال تو میگریم، ای کاش! میدانستم از تو چه پرسیدند و در جواب چه گفتی”. سپس به طرف آسمان رو کرد و گفت: “بار خدایا! آنچه از حقوق پدری بر او واجب کردی بر او بخشیدم. پروردگارا! تو هم از حقوق خود بگذر که از من سزاوارتری”[۱۲۸][۱۲۹].
فتوای ابوذر
مردی از ابوذر پرسید: کارکنان عثمان در گرفتن مالیات بر ما ستم میکنند، آیا به مقداری که بیشتری میگیرند، میتوانیم از اموالمان پنهان کنیم؟ ابوذر گفت: “خیر، اموالت را به آنها نشان بده و بگو آنچه حق شماست، بردارید و بقیه را رها کنید؛ به اندازه هر چه ظلم کنند در قیامت در میزان اعمال تو گذارند”. در این وقت، جوانی از قریش که بالای سر ابوذر ایستاده بود، گفت: “مگر خلیفه تو را از فتوا دادن منع نکرده است؟” گفت: “مگر تو رقیب و بازرس من هستی؟ به خدایی که جانم در دست اوست، اگر شمشیری بالای سرم بلند کنید و من بتوانم کلمهای که از پیامبر شنیدهام، بگویم، قبل از آنکه شمشیر فرود آید، میگویم”[۱۳۰][۱۳۱].
نصایح ابوذر به مردم
در یکی از سفرهای حج، ابوذر در کنار کعبه ایستاد و وقتی به مردم گفت که من جندب بن جنادهام، مردم دور او جمع شدند؛ ابوذر به مردم گفت: “هر کسی که به سفر میرود برای سفر خود زاد و توشه برمیدارد تا سفر خوبی داشته باشد، شما نیز سفری در پیش دارید که سفر قیامت است آیا نمیخواهید برای این سفر زاد و توشهای بردارید؟” از آن جمع مردی بلند شد و گفت: “ابوذر! ما را در این باره راهنمایی کن”. ابوذر گفت: “روزی از روزهای گرم را به یاد قیامت روزه بدار و حجّی را به خاطر سختی امور قیامت به جا بیاور و نماز را در نیمههای شب به خاطر وحشت قبر اقامه کن. هر کلام حقّی که وجود داشت بر زبان جاری کن و در مورد کلام شرّ ساکت باش و آن را به زبان نیاور؛ صدقهای را به مسکین اختصاص بده چرا که تو نیز در روز سخت (قیامت) مسکین خواهی بود، باشد که صدقه دادن به مسکین تو را در آن روز نجات دهد؛ مال دنیا را دو درهم (دو قسمت) قرار بده، یکی را برای خانوادهات و دیگری را برای آخرتت و اگر درهم سومی وجود داشته باشد نفعی در آن نیست بلکه دارای ضرر است”[۱۳۲]. نقل شده است که ابوذر در راهنمایی افراد به سوی امام چنین گفت: «إِنَّ إِمَامَكَ شَفِيعُكَ إِلَى اللَّهِ فَلَا تَجْعَلْ شَفِيعَكَ سَفِيهاً وَ لَا فَاسِقاً»؛ “همانا امام و پیشوای تو، نزد خداوند شفاعتکننده تو خواهد بود؛ پس شفاعتکنندهات (امامت) را شخص بیخرد و تجاوزگری قرار مده”[۱۳۳][۱۳۴].
سرانجام ابوذر
ابوذر در سال ۳۱ یا ۳۲ هجری در ربذه وفات یافت[۱۳۵]. از همسر ابوذر نقل شده است: همین که آثار مرگ بر چهره ابوذر ظاهر شد، من شروع به گریه نمودم، پرسید: چرا گریه میکنی؟ گفتم: چگونه گریه نکنم در حالی که در این بیابان کفنی ندارم که تو را با آن کفن کنم! گفت: “گریه نکن، وقتی که مُردم، روی مرا بپوشان و در کنار جاده بنشین، جمعیتی از راه میرسند و مرا دفن میکنند. روزی من و جماعتی در خدمت پیامبر(ص) بودیم، حضرت فرمود: “یکی از شما در بیابانی از دنیا خواهد رفت، جمعیتی از مؤمنین بر جنازه او حاضر خواهند شد”. همه کسانی که در آن مجلس با من بودند، در میان جمعیت و یا در شهر و قریه از دنیا رفتند و غیر از من کسی نمانده است و آن منم که در بیابان خواهم مرد. مواظب جاده باش که به زودی آنچه میگویم خواهی دید، زیرا نه من دروغ میگویم و نه به من دروغ گفتهاند”. گفتم: حجاج همه رفتهاند، جمعیت از کجا خواهد آمد؟ گفت: “مواظب راه باش”. در همین هنگام صدای قافلهای مرا متوجه خود کرد، جماعتی آمدند و از من پرسیدند: ای زن! در این بیابان چه میکنی؟ گفتم: مردی از مسلمانان در حال مرگ است، او را کفن کنید، خدا به شما اجر دهد. گفتند: او کیست؟ گفتم: ابوذر غفاری. همه گفتند: آه! پدر و مادرمان فدای ابوذر. همگی عنان مرکبها را بر گردن آنها انداخته، دوان دوان خود را به ابوذر رساندند. ابوذر به آنها گفت: “بر شما مژده باد که پیامبر خدا شما را یاد کرده و از امروز شما خبر داده بود، بدانید اگر لباس بزرگی داشتم حتماً آن را کفن خود قرار میدادم. شما را به خدا قسم میدهم کسی که امیر یا رئیس جمعیتی است یا نامهرسان است مرا کفن نکند”. از میان جمعیت، جوانی از انصار گفت: “من دو جامه در وسایلم دارم که مادرم آن را بافته است و یک جامه هم بر تن دارم”. ابوذر به او گفت: “تو مرا کفن کن”، و آنگاه از دنیا رفت. جمعیت او را غسل داده، کفن نمودند و ابن مسعود یا مالک اشتر بر جنازه وی نماز خواند. پس او را دفن نموده، همسر و دختر او را به مدینه بردند. در روایت دیگری آمده است که چون بر جنازه ابوذر نماز خوانده شد، مالک اشتر بالای قبر وی ایستاد و گفت: “بار خدایا! این، بدن ابوذر، یار پیامبر است، او در زمره عبادتکنندگان، تو را عبادت و در راه تو با مشرکین جهاد کرده است؛ دینی را تغییر نداد و سنتی را عوض نکرد. اما خلافی دید و اعتراض کرد و در دل، مخالف را دشمن گرفت و به این جهت به او ستم کردند و او را تبعیدش نمودند و ناچیزش شمردند تا آنکه غریبانه در بیابان جان داد. خدایا! آنکه او را محروم ساخته است و او را تبعید نموده، از حرم و محل هجرت پیامبرش دور ساخته است، هلاک گردان”. همه دستها را بلند کرده، آمین گفتند[۱۳۶][۱۳۷].
جستارهای وابسته
منابع
- حاجیزاده، یدالله، ابوذر غفاری، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱
- ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی
- موسوی، سید موسی، مقاله «ابوذر غفاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳
- موسوی، سید موسی، مقاله «ابوذر غفاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲
پانویس
- ↑ معجم الرجال: ج۲۱، ص۱۵۲، ر۱۴۲۴۸
- ↑ ر.ک: مستدرک حاکم ج۳، ص۳۸۴، و معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۵۷ و ابن ابی الحدید در شرح خود، ج۱۳، ص۲۲۴ ابوذر را چهارمین مسلمان ذکر کرده و چنین مینویسد: همه محدثان گفتهاند که ابوبکر بعد از گروهی از مردان مسلمان شده است، وی هفت نفر را به ترتیب ایمان نام میبرد: ۱. علی بن ابی طالب ۲. جعفر بن ابی طالب ۳. زید بن حارثه ۴. ابوذر غفاری ۵. عمرو بن عنبسه سلمی ۶. خالد بن سعید بن عاص ۷. خباب بن ارت. و میگوید: ابوبکر بعد از این جماعت مسلمان شد.
- ↑ اسد الغابه، ج۵، ص۱۸۶.
- ↑ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۱۰۲.
- ↑ معرفة الصحابه، ج۱ ص۴۵۷؛ اسد الغابه، ج۱، ص۳۰۱ و الاصابه، ج۷، ص۱۲۷.
- ↑ اعیان الشیعه، ج۴، ص۲۲۶.
- ↑ رجال طوسی، ص۱۳، ش۱۲.
- ↑ معنای ارکان اربعه در مقدمه کتاب گذشت.
- ↑ رجال طوسی، ص۳۶، ش١.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۰-۹۲.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۲.
- ↑ زیرا حضرت فاطمه(س) به علت آلام و ضربههای روحی ناشی از رحلت پیامبر(ص) و هجوم به بیت او بیمار بود و نمیتوانست به راحتی راه برورد، از این رو حضرت علی(ع) در این داستان و پیگیری حق خود و نیل به مقصودش، فاطمه(س) را بر الاغی سوار میکرد، و به در خانه مهاجر و انصار میبرد.
- ↑ زبیر تا زمان خلافت حضرت علی(ع) از یاران مخلص حضرت بود، و پس از قتل عثمان و بیعت مردم با حضرت علی(ع)، زبیر و نیز طلحه جزو نخستین اصحابی بودند که با حضرت علی(ع) بیعت کردند، ولی به علت حطام دنیا و قام و منصب که حضرت علی(ع) از آنها دریغ داشت، نقض عهد کردند و با همکاری عایشه جنگ جمل را به راه انداختند، در این جنگ، زبیر و طلحه کشته شدند. و حضرت، عایشه را با احترام به مدینه بازگرداند. برای اطلاع بیشتر به کتاب تجلی امامت (اثر دیگر مولف)، بخش جنگ جمل مراجعه نمایید.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۱۴.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۲-۹۳.
- ↑ اعیان الشیعه، ج۴، ص۲۳۰.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۴.
- ↑ ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۱۶.
- ↑ «أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِي وَ أَوَّلُ مَنْ يُصَافِحُنِي يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ، وَ أَنْتَ اَلصِّدِّيقُ اَلْأَكْبَرُ، وَ أَنْتَ اَلْفَارُوقُ تُفَرِّقُ بَيْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ، وَ أَنْتَ يَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِينَ، وَ أَنْتَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي، وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي وَ خَيْرُ مَنْ أُخَلِّفُ بَعْدِي تَقْضِي دَيْنِي وَ تُنْجِزُ مَوْعِدِي»؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۲۸.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۴-۹۵.
- ↑ «و آنان را که زر و سیم را میانبارند و آن را در راه خداوند نمیبخشند به عذابی دردناک نوید ده!» سوره توبه، آیه ۳۴.
- ↑ جهت مطالعه بیشتر ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۵۶.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۵-۹۶.
- ↑ جهت مطالعه بیشتر ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۵۶-۲۵۸.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۶.
- ↑ جهت مطالعه بیشتر ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۵۶-۲۵۸.
- ↑ «و اگر راستگو باشد برخی از آنچه به شما وعده میدهد بر سرتان خواهد آمد؛ بیگمان خداوند کسی را که گزافکاری بسیار دروغگوست راهنمایی نمیکند» سوره غافر، آیه ۲۸.
- ↑ ربذه، زادگاه اصلی ابوذر بود و چون آنجا محل کفر و قبل از اسلام او بود دوست نداشت به آنجا تبعید شود، اما عثمان برای آنکه ابوذر را بیشتر آزار دهد به همان جا او را تبعید کرد؟
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۵۹.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۶-۹۸.
- ↑ «أَ هَكَذَا يُصْنَعُ بِصَاحِبِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ».
- ↑ ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۵۲ و امالی مفید، ص۱۶۵، مجلس بیستم، ح۴.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۸-۹۹.
- ↑ «يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّكَ غَضِبْتَ لِلَّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ إِنَّ اَلْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَى دُنْيَاهُمْ وَ خِفْتَهُمْ عَلَى دِينِكَ فَاتْرُكْ فِي أَيْدِيهِمْ مَا خَافُوكَ عَلَيْهِ وَ اُهْرُبْ مِنْهُمْ بِمَا خِفْتَهُمْ عَلَيْهِ فَمَا أَحْوَجَهُمْ إِلَى مَا مَنَعْتَهُمْ وَ مَا أَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ...»؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۳۰.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۵۳. ابی سرح برادر رضاعی عثمان.
- ↑ حاکم بصره، عبدالله بن عامر پسر خاله عثمان و در مصر عبدالله بن سعد بن بوده است.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۸ ص۲۵۴.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۹-۱۰۰.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۸ ص۲۵۴.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۰۰-۱۰۱.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۴۴، نقل میکند: ابوذر در موقع جان دادن، همسر و نیز پسرش (ذر)، در کنارش بودند، اما در برخی از مدارک این بخش ذرا مرده بود و دخترش در کنارش بود.
- ↑ یعیش وحده، و یموت و وحده، و یدخل الجنه وحده
- ↑ طبق نقل برخی از مورخین ابوذر قبل از آمدن آن گروه، از دنیا رفته بود. ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۴۴.
- ↑ طبق نقل ابن اثیر در الکامل، ج۲، ص۲۶۵ اسامی آن گروه که کنار جنازه ابوذر در ربذه حاضر شدند، عبارتند از: مالک اشتر، عبدالله بن مسعود، بکر بن عبدالله تمیمی، ابو مفزر تمیمی، اسود بن یزید، علقمة بن قیس، حلحال ضبی، حرث بن سوید تمیمی، نقل عمرو نام بن حجر عتبه بن شلمی ادبر، نیامده ابن ربیعه است شلمی، ابو رافع مزنی، سوید بن شعبه تمیمی، زیاد بن معاویه نخعی و... در این نقل نام حجر بن ادبر نیامده است.
- ↑ ر.ک: اسد الغابه، ج۱، ص۳۰۲؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۳؛ معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۲؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۹ و کامل ابن اثیر، ج۲، ص۲۶۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۰۱-۱۰۴.
- ↑ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۷۲۶.
- ↑ البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی، ج۵، ص۰۹۳
- ↑ جهت توضیح بیشتر ر.ک: جلد دوم دایرة المعارف صحابه.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۱۱.
- ↑ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۷۲۶.
- ↑ البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی، ج۵، ص۰۹۳
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۲۵۲.
- ↑ «و آنان را که از پرستیدن بت دوری گزیدهاند و به درگاه خداوند بازگشتهاند، مژده باد! پس به بندگان من مژده بده!» سوره زمر، آیه ۱۷.
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج۱۰، ص۳۲۴۹؛ اسباب نزول القرآن، واحدی، ص۳۸۳.
- ↑ روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۱۶۳.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۱۵.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۶.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۱۶.
- ↑ اخبار مکه، محمد بن اسحاق فاکهی، ج۳، ص۲۱۷.
- ↑ اخبار مکه، محمد بن اسحاق فاکهی، ج۳، ص۲۲۶.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۵۵؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۰۱.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۵۵؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۰۱.
- ↑ تفسیر قمی، علی ابن ابراهیم قمی، ج۱، ص۵۱؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص۷۱۰؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۲۸۳؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۳۴۳.
- ↑ عیون أخبار الرضا، شیخ صدوق، ج۱، ص۷۰.
- ↑ الخصال، شیخ صدوق، ص۳۰۳.
- ↑ قرب الإسناد، حمیری قمی، ص۵۶-۵۷.
- ↑ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج۲، ص۳۸۲.
- ↑ اصول کافی، کلینی، ج۲، ص۵۸۷، ح۲۵.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۱۸.
- ↑ رجال الکشی، کشی، ص۲۸، ح۵۴.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۷۷-۱۷۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۷۹؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۹.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۹، به نقل از حلیة الأولیاء.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۹.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۹.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۲۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۷۹.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۵۷.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۲۲.
- ↑ البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی، ج۵، ص۹۴.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۳، ص۱۰۰۰؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۹۴.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۲۳.
- ↑ المناقب، خوارزمی، ص۶۹؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۱، ص۱۰۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۹، ص۲۷۶؛ تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی)، ج۴، ص۷ – ۳۶۵.
- ↑ کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس هلالی، ص۲۱۶.
- ↑ الخصال، شیخ صدوق، ص۳۶۰-۳۶۱.
- ↑ رجال الکشی، کشی جزء اول، ص۲۷.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۲۴.
- ↑ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۰۰ – ۹۷.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۲۵.
- ↑ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۶.
- ↑ حلیة الاولیاء، ابونعیم اصفهانی، ج۱، ص۱۹۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۶، ص۱۹۲؛ کنز العمال فی سنن الاقوال، متقی هندی، ج۵، ص۹۵۴.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۲۶.
- ↑ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۳۲۷.
- ↑ «و آنان را که زر و سیم را میانبارند و آن را در راه خداوند نمیبخشند به عذابی دردناک نوید ده!» سوره توبه، آیه ۳۴.
- ↑ الغدیر، علامه امینی، ج۸، ص۲۸۶.
- ↑ الغدیر، علامه امینی، ج۸، ص۲۹۳.
- ↑ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۱، به نقل از لباب الآداب.
- ↑ «و آنان را که زر و سیم را میانبارند و آن را در راه خداوند نمیبخشند به عذابی دردناک نوید ده!» سوره توبه، آیه ۳۴.
- ↑ الشافی، سید مرتضی، ج۴، ص۲۹۵-۲۹۶.
- ↑ الشافی، سید مرتضی، ج۴، ص۲۹۴.
- ↑ «و اگر دروغگو باشد، دروغش به زیان خود اوست و اگر راستگو باشد برخی از آنچه به شما وعده میدهد بر سرتان خواهد آمد» سوره غافر، آیه ۲۸.
- ↑ الشافی، سید مرتضی، ج۴، ص۲۹۶-۲۹۷.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۲۷.
- ↑ انساب الأشراف، بلاذری، ج۵، ص۵۴۲؛ البلدان، ابن الفقیه، ص۴۴۳.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۲۸۳.
- ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۲، ص۳۷۴؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۷.
- ↑ دیر مران محلی است نزدیک شام (پر آب و دارای درختان فراوان و خوش آب و هوا) که ولید بن یزید بن عبدالملک و هارون الرشید آنجا را آسایشگاه و استراحتگاه خود قرار داده بودند؛ ولید در همین مکان از دنیا رفت.
- ↑ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۷.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۳۱.
- ↑ الأمالی، شیخ مفید، ص۱۶۳-۱۶۴.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۳۳.
- ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۱۸۰، به نقل از واقدی.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۳۴.
- ↑ ربذه در نزدیکی مدینه و در سر راه حجاج به طرف مکه معظمه قرار دارد و فاصلهاش با مدینه منوره در حدود سه روز است. معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۳، ص۲۴.
- ↑ نهج البلاغه، کلمات امیرالمؤمنین، کلام، ص۱۳۰.
- ↑ «در این جهان و در جهان واپسین زیان دیده است؛ این همان زیان آشکار است» سوره حج، آیه ۱۱.
- ↑ السقیفه و فدک، جوهری، ص۷۸-۸۰.
- ↑ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۴۳۹-۴۴۰.
- ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۴۱؛ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۹.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۳۶.
- ↑ الأمالی، شیخ طوسی، ص۷۱۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۴۰۵.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۳۹.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۴۰.
- ↑ «و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانید تا پاسختان دهم که آنان که از پرستش من سر برمیکشند به زودی با خواری در دوزخ درمیآیند» سوره غافر، آیه ۶۰.
- ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۴۰۹-۴۱۰، به نقل از الفصول سید مرتضی.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۴۱.
- ↑ فروع کافی، کلینی، ج۳، ص۲۵۰؛ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۶.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۴۲.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۷۰.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۴۲.
- ↑ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۲، ص۲۸۳.
- ↑ تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج۳، ص۳۰.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۴۳.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۵۵.
- ↑ رجال الکشی، کشی، ص۶۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۳۹۹؛ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۴۲.
- ↑ موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۴۴.