حدیث غدیر چگونه بر امامت امام علی دلالت میکند؟ (پرسش)
حدیث غدیر چگونه بر امامت امام علی دلالت میکند؟ | |
---|---|
موضوع اصلی | بانک جامع پرسش و پاسخ امامت |
مدخل بالاتر | حدیث غدیر در کلام اسلامی |
مدخل اصلی | ؟ |
تعداد پاسخ | ۱ پاسخ |
حدیث غدیر چگونه بر امامت امام علی دلالت میکند؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث امامت است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی امامت مراجعه شود.
پاسخ نخست
حجت الاسلام و المسلمین مهدی مقامی، در کتاب «درسنامه امامشناسی» در اینباره گفته است:
«برای اثبات امامت امیرمؤمنان (ع) از چهار راه دستیافتنی است:
- از راه اشتراک لفظی مولا: تقریر استدلال: لفظ مولی مشترک لفظی میان ۲۷ معنا است[۱]. مانند: رب، ولی، اولی، سید، محب، ناصر، متصرف در امر، متولی در امر و... درباره عدم صدق ۲۰ معنا بر حدیث غدیر، میان شیعه و اهل سنت اختلافی نیست. آنچه اختلاف شده، حمل واژه مولا بر محب و ناصر است که مدّعای اهل سنت است، ولی نگاه شیعه، این دو معنا نمیتواند معنای حدیث غدیر باشد. توضیح آنکه، اگر مفاد حدیث، محبت و نصرت باشد از دو احتمال بیرون نیست.
احتمال نخست: محبت مردم به حضرت علی (ع) و یاری کردن آن حضرت: بدین معنا که رسول خدا (ص)، مردم را مخاطب ساخته و به آنها دستور یا خبر میدهند که شما باید محبّ حضرت علی (ع) و یاور او باشید. این معنا و مفاد را همه اهل سنت میپذیرند و حدیث غدیر را همینگونه معنا میکنند. این احتمال سه اشکال دارد:
- این معنا، با لفظ حدیث سازگار نیست؛ زیرا اگر مردم باید حضرت علی (ع) را دوست داشته باشند، همانگونه که رسول خدا (ص) را دوست دارند، باید چنین میفرمود: هر کس من را دوست دارد و یاور من است، علی را دوست بدارد و یاور او باشد: من کان مولای فهو مولی علی نه اینکه "هر کسی من دوست او و یاور اویم، علی یاور او است": «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌ مَوْلَاهُ»[۲].
- عدم نیاز به چنین تبلیغی، در چنان مجلسی: وجوب محبت نسبت به امام علی (ع) نه تنها در امامت، بلکه، از اصول اوّلیهای ایمان است که در صدر اسلام بیان شده است و مؤمنان باید یکدیگر را دوست داشته باشند بلکه در صدر اسلام، قویتر از این مسئله نیز، تبلیغ شده بود، به گونهای که قرآن، مؤمنان را برادر یکدیگر معرّفی نموده است، اگر چه ارتباط نسبی نداشته باشند؛ از این رو، موضوع تازهای نبود که به تبلیغ نیاز داشته باشد و یا اگر نیازمند تبلیغ بود، به چنان محفلی، در بیابان گرم و سوزان نیاز نداشت[۳].
- اختصاص ندادن وجوب محبت به حضرت علی (ع): اگر مفاد حدیث غدیر، وجوب محبت ایمانی باشد نه ولایی، این محبت هیچ اختصاصی به آن حضرت ندارد، بلکه همه مؤمنان باید یکدیگر را دوست داشته باشند[۴].
- احتمال دوم: وجوب محبت و یاری مردم بر حضرت علی (ع): رسول خدا (ص) به حضرت علی (ع) دستور یا خبر میدهند که مردم را دوست داشته و آنها را یاری کنند؛ از اینرو، حدیث غدیر، بیانکننده وظیفه مردم نیست، بلکه مبیِّن وظیفه حضرت علی (ع) به مردم است. این احتمال نیز، پذیرفته نیست؛ زیرا نیاز نبود رسول خدا (ص) مردم را خطاب کنند، بلکه کافی بود تا به حضرت علی (ع) این وظیفه را ابلاغ کنند. با چنین فرضی، اجتماع مردم بیهوده است و از پیامبر (ص) حکیم صادر نمیشود. مگر آنکه بگوییم، این محبت و نصرت، آنچنان مهم است که باید در حضور جمع، از آن حضرت عهد و میثاق گرفته شود تا مردم آگاه شوند. با این برداشت، محبت و نصرت دیگر ایمانی نیست، بلکه ولایی است. مانند اینکه رئیسجمهور در زمان ما، در حضور نمایندگان مردم سوگند یاد میکند تا تعهد خود را به محبت و یاری مردم رسماً اعلام نماید. پس از ابطال معانی یادشده، پنج معنای دیگر باقی میماند: اولی، ولیّ، سیّد، متصرّف در امر و متولّی در امر. روشن است که مفاد این پنج معنا با یکدیگر یکسان است و اختلاف جوهری و ماهوی میان آنها نیست. پس لازم است لفظِ مولی را بر آنها حمل کنیم و هر کدام معنای امامت را دارند[۵].
- از راه اشتراک معنوی: با تأمل در معانی گوناگون مولا، میتوان گفت: لفظ مولی مشترک معنوی است؛ بدینگونه که مولا برای معنای "اولی"، وضع شده و معانی دیگر، مصداق آن به شمار میآیند. مولا، بهمعنای مالک، عید، آزادکننده، آزادشده، دوست، فامیل، همسایه، همپیمان، پسر، عمو، میهمان، شریک، خواهرزاده، ولی، کمککننده، پروردگار، نعمتدهنده، نعمت دادهشده، علاقمند، پیرو و داماد آمده است. با دقّت در هر کدام، به رابطه (قرب ویژه) میان این معانی دست مییابیم که به واسطه آن، چگونگی اولویت در آنها یافت میشود. مانند اینکه ربّ به مربوب خود اولویت دارد. میهمان اولویتی به میزبان خود دارد که غیر او ندارد، یا دوست نسبت به دوست خود، با آنکس که دوست نیست، تفاوت دارد و رابطه ولایت و اولویت خاصی میان آن دو برقرار است[۶]. علامه امینی معتقدند که کلمه مولا مشترک لفظی نیست؛ زیرا بسیار دور است که واضع لغت، ۲۷ بار این واژه را، جداگانه وضع نموده باشد، بهویژه هنگامیکه میبینیم میان همه این معانی قدر جامع است.
نتیجه: مولی به معنای اولی و معانی دیگر به قرینه نیاز دارد. چنانکه در حدیث غدیر همینگونه است. اگر اینقدر جامع را بپذیریم، پاسخ روشن است و اگر احتمال دهیم که مولی مشترک معنوی یا لفظی است، حمل بر مشترک معنوی، اولویت دارد؛ زیرا دیگر به ابطال معانی دیگر نیازی نداریم، بلکه هرگاه این لفظ، بیقرینه گفته شود باید آن را به معنای "اولی" بدانیم. علامه امینی میگوید: پیش از ما، احتمال اشتراک معنوی را دو شخصیت دیگر مطرح نمودهاند: ابن بطریق در کتاب العمده و ابن جوزی حنفی در کتاب تذکرة الخواص[۷].
- دلالت حدیث غدیر، به وسیله قرائن حالیه: با چشمپوشی از الفاظ روایت، عرفِ آن زمان نیز، از حدیث غدیر، امامت و ولایت را فهمیدهاند، به دلیل اشعار و سخنانی، که از آنها پیرامون ولایت و امامت در غدیر است[۸]. اشعار حسان بن ثابت انصاری، غیث بن عباده، کمیت بن زید، عبدی کوفی، ابو تمام و... شخصیتهای دیگری که در این زمینه شعر گفتهاند، از این دستهاند[۹].
- دلالت حدیث غدیر بر امامت با توجه به قرائن مقالیه:
- قرینه یکم: صدر حدیث غدیر: پیامبر (ص) در صدر خطبه غدیر فرمود: «أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ» و سپس به دنبال آن جمله معروف «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌ مَوْلَاهُ» را بیان کرد. با توجّه به اینکه واژه "مولی" به دنبال کلمه "اولی" قرار گرفته، دانسته میشود، ولایت، اولویت است و عبارت «أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ» در صحیح ابنماجه و "صحیح نسائی" آمده است. ۶۲ نفر از بزرگان اهل سنت، علاوه بر همه عالمان شیعه، آن را روایت نمودهاند.
- قرینه دوم: ادامه حدیث غدیر: گفتار رسول خدا (ص) در ادامه حدیث غدیر چنین است: «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»، این گفتار را از سه رو میتوان بر امامت، قرینه دانست:
- تأکید فراوان رسول خدا (ص): اگر ولایت در حدیث غدیر، به معنای محبت با نصرت ایمانی باشد، نه ولایی، که در همه مؤمنان است، به این دعاها و نفرینهای شدید و غلیظ نیاز نبود؛ زیرا امام علی (ع) طبق این فرض، یکی از مؤمنان عادیاند و هیچ حق افزونتری بر مؤمنان ندارند. پس چه نیازی به این همه تأکید است؟!
- از این دعا استفاده میشود که حضرت علی (ع) معصوم است؛ زیرا رسول خدا (ص) دوستان او را مطلق دعا و دشمنان او را نفرین کردند. (در همه زمانها و مکانها، بیهیچ قید و شرطی) پس معلوم میشود، حضرت علی (ع) محور حق است و هیچگاه دچار معصیت نمیشود. حال که او معصوم است، باید امام هم باشد؛ زیرا با بودن معصوم، هیچ شخص دیگری شایستگی امامت را ندارد.
- همگان قبول دارند که این دعا، بیانکننده وظیفه مسلمانان درباره آن حضرت است، در حالی که اگر معنای حدیث، محبت و یاریکردن باشد، لازم است که این دعا تکلیف برای حضرت علی (ع) باشد؛ زیرا گفتیم معنای حدیث چنین خواهد بود: هر کس من دوست و یاور او هستم علی نیز دوست و یاور اوست؛ یعنی بر حضرت علی (ع) واجب است، امت را دوست داشته باشد و آنها را یاری نماید. پس باید این دعا یا نفرین، خطاب به حضرت علی (ع) باشد، نه خطاب به مردم. از آنجا که ولایت حضرت علی (ع) پس از شهادتین قرار گرفته، دانسته میشود، این ولایت باید امری عظیم و همتراز با وسالت باشد، نه محبتی معمولی، همانند دیگر مؤمنان.
- قرینه سوم: اظهار سرور و خوشحالی پیامبر (ص): پس از اتمام خطبه غدیر، رسول خدا (ص) با خوشحالی این جملات را بیان نمودند: «اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى إِكْمَالِ الدِّينِ وَ إِتْمَامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِ بِرِسَالَتِي وَ الْوَلَايَةِ لِعَلِيِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»[۱۰]. از تکبیر رسول خدا (ص) و سیاق این جملات به دست میآید ولایت علوی، امری مهم بوده که چنین پیامدهایی را داشته است نه یک محبت معمولی.
- قرینه چهارم: خبر دادن از ارتحال: رسول خدا (ص) طبق بسیاری از نقلها، پیش از بیان ولایت، فرمودند: به زودی من از میان شما رخت برمیبندم. این سخنان، از یکسو، از قرار دادن جانشینی برای زمان ارتحال حکومت میکند و از سویی دیگر، نشان میدهد امر مهمیاست که باید پیش از ارتحال، به مردم ابلاغ شود، وگرنه رسالت آن حضرت بینتیجه خواهد بود.
- قرینه پنجم: تبریک و تهنیت: رسول خدا (ص) پس از خطبه غدیر فرمود: به من تبریک بگوئید. طبق برخی از نقلها، مراسم بیعت تا سه روز در وادی غدیر ادامه داشت و حتی خلفای راشدین به دیدار حضرت علی (ع) شتافتند و به آن حضرت پیش از همگان تبریک گفتند. اگر جریان غدیر، اعلان امامت نبود، تهنیت و بیعت چه توجیهی دارد؟
- قرینه ششم: لزوم ابلاغ: بر پایه بسیاری از نقلها، رسول خدا (ص) با تأکید توصیه فرمودند، حاضران به غائبان برسانند. توصیه و تأکید، گواه دیگری بر امامت است؛ چرا که اگر ولایت، صرف محبت ایمانی است، مطلب تازهای برای ابلاغ نیست.
- قرینه هفتم: گواه گرفتن پروردگار: پس از ابلاغ ولایت، رسول خدا (ص) چنین فرمود: «اللّهمّ أنت شهيد عليهم أنّي قد بلّغت و نصحت»[۱۱]شاهد گرفتن پروردگار نیز، باید در یک امر مهم و تازه باشد. اگر ولایت را بر امامت حمل کنیم، ویژگی دیده خواهد شد، ولی چنانچه بر محبت حمل کنیم، این دو ویژگی بیمعنا خواهد بود.
- قرینه هشتم: عذاب الهی برای منکر ولایت: در احادیث فراوانی آمده که: شخصی بهنام حارث فهری پس از شنیدن این حدیث، به شدت خشمگین شد، به حضور پیامبر (ص) آمد و با تندی با آن حضرت برخورد نمود. چنین اظهار داشت: خدایا اگر این امر از جانب توست، سنگی از آسمان بر من فرود آور یا عذابی دردناک بر من واقع نما. هنوز سخن او پایان نیافته بود که سنگی از آسمان بر سر او فرود آمد. روشن است، آنچه ناراحتی حارث فهری را فراهم آورده بود، حضرت علی (ع) بود، نه دوست داشتن او؛ زیرا وی نمیتوانست ببیند قاتل پدرش، بر او حاکم باشد[۱۲].
پاسخهای دیگر
۱. حجت الاسلام و المسلمین علیاحمدی؛ |
---|
حجت الاسلام و المسلمین علیاحمدی در کتاب «حقانیت در اوج مظلومیت ج۱» در اینباره گفته است:
«خداوند تعالی میفرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾[۱۳]. از آیه شریفه استفاده میشود که مسأله مورد نظر خداوند که پیامبر (ص) مأمور ابلاغ آن شده است، مسألهای بسیار مهم است که اگر آن را ابلاغ نکند، گویا رسالت خود را انجام نداده است. از طرفی، نگرانیهای خاصی از هر سو آن را فرا گرفته بود، مسئلهای که ممکن بود بعد از ابلاغ، با مخالفتهای بسیاری روبرو شود؛ لذا آیه تأکید بر ابلاغ آن میکند و در برابر خطرات و نگرانیها، به رسول خدا (ص) اطمینان خاطر میبخشد: ﴿وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾؛ «خداوند تو را از مردم حفظ میکند» و این مسئله مهمّ مسلّما مربوط به توحید و مبارزه با شرک و یهود نبوده؛ زیرا این آیه شریفه در سوره مائده است و سوره مائده آخرین سورهای است که بر پیامبر (ص) نازل شده است، و مسئله مبارزه با شرک و یهود تا آن زمان کاملاً حل شده بود و مشرکین هم مغلوب شده بودند. پس معلوم میشود که بیم پیامبر (ص) از برخی مسلمانان بود. و آنچه رسول خدا (ص) به آن مأمور بود از احکام فرعیّه مثل نماز و روزه و حجّ و زکات و مانند آن نبوده است؛ زیرا آنها ابلاغ شده بود و مسلمانان هم با آنها مخالفت نداشتهاند، علاوه بر این که ابلاغ احکام ساده اسلامی نیز دارای چنین نگرانی و اهمیّتی نبوده؛ چراکه طبق ظاهر آیه فوق، حکمی بوده همسنگ و هموزن رسالت، که اگر ابلاغ نمیشد حقّ رسالت ادا نشده بود و آن، چیزی جز مسأله خلافت و جانشینی پیامبر اکرم (ص) نمیتواند باشد، به خصوص این که آیه در اواخر عمر پیامبر (ص) نازل شده است و تناسب با مسئله خلافت دارد که تداوم نبوّت و رسالت پیامبر اکرم (ص) است. علاوه بر این که روایات بسیار زیادی از مفسّران و محدّثان و مورّخان خاصّه و عامّه نقل شده که این آیه درباره امیرالمؤمنین علی (ع) و داستان روز غدیر نازل شده است و این آیه با قرائنی که ذکر شده، و روایات بسیاری که از خاصّه و عامّه در تفسیر آن وارد شده است، بیان گر این است که پیامبر اکرم (ص) موظّف بوده که به هنگام بازگشت از حجه الوداع و در اواخر عمر مبارک خود امیرالمؤمنین علی (ع) را رسما به جانشینی خود نصب کرده و به مسلمانان معرفی کند. علامه امینی به نقل از ۶۰ مصدر عامّه، واقعه غدیر را نقل کرده[۱۴] که مختصر آن چنین است: پیامبر (ص) پس از اعمال حجّ، به سوی مدینه بازگشت در حالی که جمعیت بسیاری همراه او بودند، وقتی به موضع غدیر خم از جحفه رسید که راه مردم مدینه و مصریان و عراقیان از هم جدا میشد، روز پنجشنبه هجدهم ذی حجّه بود که در این نقطه جبرئیل (ع) بر آن حضرت (ص) نازل شد و از طرف پروردگار این پیام را آورد: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾[۱۵] خداوند متعال به رسول خویش فرمان داد حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) را برای مردم به عنوان رهبر و پیشوا تعیین کند و به مردم برساند که در باره ولایت و وجوب اطاعت همگان از امیرالمؤمنین علی (ع) چه مطالبی بر او نازل شده است. هنگامی که یک سرِ قافلههای حُجّاج به نزدیکی جحفه رسیده بود، رسول خدا (ص) دستور داد که پیش رفتهها برگردند و کسانی هم که میرسند در این نقطه توقّف کنند و پنج درخت بزرگ و نزدیک به هم بود که حضرت نهی فرمود که احدی زیر آنها وارد شود تا این که این قسمت را جارو کردند، برای نماز ظهر اذان گفته شد و پیامبر (ص) مردم را زیر این درختها گرد آورده و با مردم نماز خواند، روزی بسیار گرم و سوزان بود که افراد قسمتی از ردای خود را روی سر میگرفتند و قسمتی را هم زیر پای خود میگذاشتند، برای رسول خدا (ص) هم به واسطه یک قطعه لباس که روی درخت انداخته بودند سایبانی درست کرده بودند. همین که رسول خدا (ص) نماز خود را خواند، روی جهاز شتران ایستاد و در میان مردم شروع به خطابه کرد در حالتی که صدای خود را بلند کرده بود، سخن خویش را به تمام جمعیت رساند..... در آینده نزدیک دعوت حقّ را لبّیک خواهم گفت، شما در باره من چه میگویید؟ در پاسخ گفتند: گواهی میدهیم تو آیین خدا را به ما ابلاغ کردی و خیر خواهی نمودی و تلاش بسیار کردی، خدا به تو جزای خیر دهد. آنگاه فرمود: آیا بر وحدانیت خدا، رسالت من، و واقعیت روز رستاخیز گواهی میدهید؟ همگی پاسخ مثبت دادند. سپس فرمود: من قبل از شما بر حوض (کوثر) وارد میشوم، بنگرید با دو جانشین گرانبهای من چگونه رفتار میکنید؟ شخصی پرسید: مقصود از دو جانشین گرانبها چیست؟ پیامبر (ص) پاسخ داد: یکی کتاب خدا و دیگری عترت من است و خدای لطیف و خبیر به من خبر داده است که این دو از یکدیگر جدا نمیشوند تا آنکه روز قیامت در کنار حوض به من برسند. بر آن دو پیشی نگیرید که هلاک میشوید، و از آنان فاصله نگیرید که هلاک شوید. آنگاه دست امیرالمؤمنین علی (ع) را گرفت و بالا برد، تا آنجا که همه حاضران آن دو را میدیدند، سپس چنین فرمود: «أیّها النّاس ألستُ أولی بکم من أنفسکم؟ قالوا: بلی یا رسول الله، فقال: من کنتُ مولاه فعلیّ مولاه، اللهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحقّ معه کیف ما دار»؛ آیا من سزاوارتر و صاحب اختیارتر از خود شما به شما نیستم؟ گفتند: بله، ای رسول خدا (ص) این چنین است. سپس فرمود: هر کس من مولا و صاحب اختیار و سرور اویم، علی (ع) مولا و صاحب اختیار و سرور اوست. خدایا! ولی کسی باش که «علی» را به ولایت بر میگزیند، و دشمن بدار هر کسی را که با او دشمنی ورزد. (خدایا! دوست بدار هر کس او را دوست میدارد و دشمن بدار هر کس را که او را دشمن دارد) یاری کن کسی را که یاریاش دهد، و خوار کن (واگذار، و رها کن) کسی را که او را خوار کند (و واگذارد و رهایش کند)، هر سوی که او (امیرالمؤمنین (ع)) بگردد، حق را همراه او بگردان»[۱۶] |
۲. حجت الاسلام و المسلمین رستمنژاد؛ |
---|
حجت الاسلام و المسلمین رستمنژاد در کتاب «پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه» در اینباره گفته است:
«شبهه اول: وهابیان ادعا میکنند: حدیث غدیر، از افراد موثق روایت نشده است؛ از این رو، حدیث شناسان بزرگ چون بخاری آن را نقل نکردهاند، بر این اساس، این حدیث صحت ندارد[۱۷]. پاسخ: در پاسخ به این شبهه، چند نکته قابل توجه است: نکته نخست: این یک دروغ بزرگ است که گفته شود: حدیثشناسان، حدیث غدیر را نقل نکردهاند. درباره این حدیث و اسنادش آن قدر در منابع مورد قبول وهابیان سخن گفته شد که کافی است به صورت گذرا به آن منابع مراجعه شود. علامه امینی مینویسد: «این حدیث را، احمد بن حنبل از چهل طریق، ابن جریر طبری از هفتاد و اندی طریق، و ابن عقده از ۱۰۵ طریق و ابوسعید سجستانی از ۱۲۰ طریق روایت کردهاند»[۱۸]. در ادامه، به برخی از حدیث شناسان بزرگ و مورد قبول وهابیان که این حدیث را نقل کردهاند، اشاره میشود: ۱. احمد بن حنبل (م ۲۴۱ق): وی حدیث غدیر را از چند طریق نقل میکند؛ از جمله از ابوطفیل روایت میکند که امیر مؤمنان علی(ع) در رحبه (محلی در کوفه) از جماعتی درباره حدیث غدیر گواه خواست، سی نفر از صحابه برخاستند و شهادت دادند که در روز غدیر پیامبر(ص) دست امیر مؤمنان علی(ع) را گرفت و فرمود: «أ تعلمون أني أولى الناس بالمؤمنين من أنفسهم؟ قالوا: نعم يا رسول الله! قال: من كنت مولاه فهذا مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»؛ آیا من بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیستم؟ گفتند: آری! پیامبر(ص) فرمود: هر کس من مولای اویم، پس علی مولای اوست، پروردگارا! هرکس علی را دوست دارد، او را دوست بدار و هر کس علی را دشمن دارد، او را دشمن بدار!»[۱۹]. «البانی» - رجالی پرآوازه وهابیان در عصر حاضر - درباره این روایت مینویسد: «این روایت را احمد نقل کرده و راویان آن، به جز فطر بن خلیفه که خودش فرد مورد اعتمادی است، همه از راویان کتاب بخاری هستند»[۲۰]. ۲. مسلم بن الحجاج نیشابوری (م ۲۶۱ق): وی حدیث غدیر را از زید بن ارقم نقل میکند. برابر این روایت، حُصین - از فرماندهان حجاج - از زید بن ارقم میخواهد حدیثی از پیامبر(ص) نقل کند. زید، پیری و فراموشی را بهانه میکند و نهایتاً با ترس و دلهره، حدیث غدیر را به صورت تحریف شده روایت میکند وی میگوید: پیامبر(ص) در غدیرخم فرمود: «و أنا تارك فيكم الثقلين أولهما كتاب الله فيه الهدى و النور فخذوا بكتاب الله و استمسكوا به، فحث على كتاب الله و رغب فيه، ثم قال: و أهل بيتي، أذكركم الله في أهل بيتي أذكركم الله في أهل بيتي أذكركم الله في أهل بيتي»؛ «من دو چیز گران بها را نزدتان به یادگار گذاشتم؛ کتاب خدا که در آن هدایت و نور است، پس آن را اخذ کنید و بدان تمسک جویید. آنگاه سه بار فرمود: شما را نسبت به اهل بیتم سفارش میکنم»[۲۱]. سؤال این است اگر خطبه غدیر، هیچ مطلبی درباره ولایت امیر مؤمنان(ع) نداشت، پس علت ترس و واهمه زید بن ارقم از حُصین - مأمور دولتی حجاج - چه بوده است؟ آیا آن خطبه طولانی غدیر در آن روز داغ، همین دو سطر بوده است؟ تازه اینها که چیز جدیدی نبود که بخواهد مردم را در آن بیابان سوزان چند روز معطل کند تا همان حرفهای تکراری سابق را بیان کند. آیا به همین مقدار از سفارش پیامبر(ص) که در این روایت نسبت به اهل بیتش وارد شده، عمل شده است؟! ۳. ابوعیسی ترمذی (م ۲۷۹ق): ترمذی این روایت را از ابوطفیل، از ابو سریحه یا زید بن ارقم نقل میکند که پیامبر(ص) فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» و آنگاه میافزاید: این حدیث حسن است[۲۲]. جالب است، البانی درباره این روایت مینویسد: «ترمذی آن را نقل کرده و گفته: این روایت حسن و صحیح است، من هم میگویم: این روایت بر اساس مبنای بخاری و مسلم، حدیث صحیح است»[۲۳]. ۴. ابن ماجه قزوینی (م ۲۷۵ق): این حدیث را ابن ماجه از طریق سعد بن أبی وقاص[۲۴] و براء بن عازب[۲۵] آورده است[۲۶]. همچنین این حدیث را دانشمندان دیگری چون بزار (م ۲۹۲ق) از سعد بن أبی وقاص[۲۷] و طبرانی (م ۳۰۶ق)[۲۸] و حاکم نیشابوری (م ۴۰۴ق)[۲۹] روایت کرده و صحت آن را تأیید نمودهاند. اینها موارد اندکی از بسیار است که حدیث غدیر را نقل کردهاند؛ پس این ادعا که بزرگان حدیث، این حدیث را نقل نکردهاند، یک دروغ بزرگ است. نکته دوم: کسانی که دستی در کتب حدیثی دارند، به خوبی میدانند هیچ حدیثی در اسلام از حیث کثرت طریق و اسناد، به اندازه حدیث غدیر، باعث اعجاب و شگفتی دانشمندان نشده است. در ادامه چند نمونه از این اعترافات آورده میشود: شمس الدین ذهبی (م ۷۴۸ق) - از دانشمندان مورد قبول وهابیان در علم رجال - در شرح حال ابن جریر طبری مینویسد: «هنگامی که سخنان ابن ابی داوود سجستانی، درباره حدیث غدیر به ابن جریر طبری رسید، کتاب فضایل را در تصحیح حدیث غدیر نوشت. من یک جلد از آن را که درباره اسناد حدیث غدیر بود دیدم، از کثرت اسناد آن بهت زده شدم»[۳۰]. وی در جای دیگر مینویسد: «محمد بن جریر، اسناد حدیث غدیر را در چهار جلد گردآوری کرده که من از دیدن بخشی از آن و فراوانی آن مبهوت شدم ویقین کردم که این حدیث از پیامبر(ص) صادر شده است»[۳۱]. ابن کثیر دمشقی- از شاگردان ابن تیمیه و از عالمان مورد قبول وهابیان – از قول استادش ذهبی مینویسد: صدر الحديث متواتر أتيقن أن رسول الله(ص) قاله؛ قسمت نخست حدیث «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ»، متواتر است و من یقین دارم که پیامبر(ص) آن را بیان کرده است»[۳۲]. ابن حجر عسقلانی (م ۸۵۲ق) از دیگر عالمانی است که در این رابطه مینویسد: «حدیث «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ...» را ترمذی و نسایی با سند صحیح روایت کردهاند. این حدیث دارای سندهای فراوانی است که ابن عقده آنها را در کتاب جداگانهای گردآوری کرده و بسیاری از اسناد آن صحیح یا حسن است»[۳۳]. از کسانی که مستقیم در این مسئله در مقابل ابن تیمیه موضعگیری کرده، البانی - عالم رجالی و حدیثشناس وهابی معاصر - است. وی درباره حدیث غدیر مینویسد: «برای این حدیث اسناد زیادی است. من خودم اندکی از آنها را گردآوری کردم به گونهای که هر شخص آگاه، آنها را ببیند، به صحت این حدیث اطمینان پیدا میکند». وی در پاسخ به ابن تیمیه مینویسد: «مقصودم از تبیین حدیث غدیر و بیان صحت آن، این است که خواستم سخن ابن تیمیه را در این باره، رد کنم؛ زیرا وی، بخش نخست حدیث «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ...» را تضعیف و بخش دوم «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ...» را تکذیب کرد. این موضعگیری ابن تیمیه، ناشی از تندروی و شتاب او است که احادیث را پیش از آنکه به درستی مطالعه کند و در اسناد آن دقت نماید، آن را تضعیف میکند»[۳۴]. نکته سوم: کسانی که کتاب بخاری را میشناسند، به خوبی میدانند که نباید نقل حدیث غدیر را از چنین کتابی توقع داشت؛ زیرا رویکرد بخاری در گزینش روایات نشان میدهد که نقل احادیث فضایل امیر مؤمنان(ع) بر وی دشوار و ناگوار بود. او که برای بیان فضایل معاویه، بابی در کتاب فضائل، باز میکند؛ ولی چون هیچ حدیثی از رسول خدا(ص) نمییابد که بیانگر فضیلتی برای معاویه باشد، به دو حدیث از ابن عباس اکتفا میکند تا کتاب فضائلش خالی از یاد معاویه نباشد؛ ولی وقتی به امیر مؤمنان علی(ع) میرسد دهها حدیث معتبر و مورد قبول فریقین مانند روایات مربوط به شأن نزول آیه تطهیر، حدیث غدیر، حدیث طیر مشوی، حدیث سد الأبواب، حدیث أنا مدینة العلم و غیره که هر یک به نوعی بر افضلیت و ولایت امیر مؤمنان(ع) دلالت دارد را از قلم میاندازد یا شاید این احادیث در اصل کتاب بخاری آمده بود؛ ولی آیندگان آن احادیث را بنا بر مصالحی حذف نمودهاند. ابن ابی الحدید معتزلی مینویسد: درباره حدیث «لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ» که در جنگ احد از جبرئیل شنیده شد، از استادم عبدالوهاب بن سینه پرسیدم، گفت: خبر صحیحی است. گفتم: پس چرا کتب صحاح آن را نقل نکردند؟ گفت: كم قد أهمل جامعوا الصحاح من الأخبار الصحيحة؛ «چه بسیار از روایات صحیح که آنها نیاوردهاند»[۳۵]. به راستی شگفتآور است چگونه برای ذکر فضایل معاویه، حتی اگر هیچ حدیثی از پیامبر(ص) دربارهاش نرسد، بابی گشوده میشود؛ ولی برای بیان حادثه عظیمی چون غدیر، با وجود آن همه روایات، هیچ اشارهای نمیشود؟!! شگفتآورتر آنکه، رویکرد بخاری در گزینش روایات نشان میدهد برای وی نقل احادیث جعلی و دروغ، که حاوی توهین به ساحت مقدس امیر مؤمنان علی(ع) و فاطمه زهرا(س) باشد، سهل است. بخاری از امام سجاد(ع) روایت میکند که امیر مؤمنان(ع) و فاطمه زهرا(س) برای نماز صبح بیدار نشدند و چون رسول خدا آنها را صدا زد، علی(ع) به پیامبر(ص) اعتراض کرد و پیامبر هم در مقام تعریض، این آیه را، که درباره منافقین است، درباره آن حضرت قرائت کرد: ﴿وَكَانَ الْإِنْسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا﴾[۳۶][۳۷]. این برخورد کتاب بخاری است نسبت به شخصیتی که آیه تطهیر دربارهاش نازل شده و پیامبر(ص) با او عقد اخوت بسته است. حال، آیا از چنین کتابی انتظار است که حدیث غدیر را نقل کند؟! در واقع، پرهیز بخاری از نقل حدیث غدیر، خدشهای در اعتبار این حدیث وارد نمیکند. نکته چهارم: شبهه فوق زمانی وارد است که معیار اعتبار و عدم اعتبار حدیث، در گرو نقل بخاری و عدم نقل وی باشد؛ به این معنی که هر حدیثی که بخاری آن را نقل کرده، معتبر است و هر چه را که نقل نکرده، اعتبار ندارد. آیا وهابیان همه جا ملتزم به این سخن هستند؟ آیا آنها حاضرند لوازم این معیار را بپذیرند؟ وهابیان درباره روایات خلاف عقل و شرع ذیل، که بخاری آنها را آورده است، چه میگویند؟ آیا مضمون همه اینها را صحیح میدانند؟:
و موارد دیگر. آیا وهابیان بر این باورند که چون این روایات در بخاری آمده، هر چند محتوای آنها با عقل و شرع و مقام شامخ پیامبر اکرم(ص) سازگار نباشد، صحیح است؟! نکته پنجم: اگر از منظر وهابیان آنچه بخاری روایت کرده، صحیح است پس چرا آنها برخی از روایات بخاری را نادیده میگیرند؟! آیا وهابیان حاضر به پذیرش روایات ذیل که بخاری آنها را روایت کرده است، هستند؟!
حال، اگر بناست معیار صدق و کذب روایات، نقل و عدم نقل آنها توسط بخاری باشد، پس وهابیان باید همه موارد فوق را بپذیرند و اگر پذیرفتند، دیگر چرا بابت همین حرفها بر شیعه خرده میگیرند و حتی برای همین حرفها، شیعه را واجب القتل میدانند؟! روایت غدیر توسط حدیث شناسان بزرگ از شیعه و اهل سنت، با سندهای فراوان و اطمینان بخش روایت شده است. عدم نقل این روایت، توسط بخاری، که در بیان فضائل امیر مؤمنان علی(ع) کوتاهی میکند، ضرری ندارد. این حدیث حتی توسط دانشمندانی که مورد قبول وهابیان هستند، تصحیح شده و هیچ خدشهای به آن وارد نیست[۶۱]. شبهه دوم: وهابیان ادعا میکنند: چگونه ممکن است یاران پاکباخته پیامبر عظیمالشأن(ص) که از تقوای بالایی برخوردار بودند، سخن پیامبرشان را در مورد جانشینی امام علی(ع) در غدیر بشنوند، ولی به فاصله کمتر از سه ماه آن را نادیده گرفته یا آن را فراموش کرده، سقیفه تشکیل دهند و ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب کنند؟! آنان که با اشاره پیامبر(ص) به سر میدویدند چگونه باورکردنی است که مرتکب چنین عصیان دسته جمعی شده باشند؟! این نشان میدهد حدیث «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ» ارتباطی با مسئله جانشینی و خلافت نداشته است؛ زیرا صحابه آن را بهتر از ما درک میکردند. پیش از پاسخ، شایان ذکر است از آنجا که این مطلب دارای ابعاد گوناگونی است و هر بعدش در جای خود قابل بررسی است، در اینجا تنها به این بخش پاسخ داده میشود که آیا چنین احتمالی درباره صحابه پذیرفتنی است که آنها فرمان پیامبرشان را به یکباره نادیده بگیرند و پس از ارتحال پیامبر(ص)، همه چیز را فراموش کنند و خود رأساً برای تعیین خلیفه دست به کار شوند؟!! پاسخ: برای پاسخ، تبیین چند نکته ضروری است: نکته نخست: تلازمی بین اطاعت و عدم عصیان نیست؛ یعنی ممکن است انسان در همه امور عادی از پیامبرش اطاعت کند، ولی در یک مورد خاص به گونهای دیگر عمل نماید. ابلیس در همه امور از خداوند اطاعت کرد؛ ولی در مسئله سجده بر آدم چنین نکرد؛ بنابراین اگر بر فرض در پرونده هیچ یک از صحابه، تخلفی از فرمان پیامبر(ص) گزارش نشده باشد، لزوماً بدین معنی نیست که پس در مسئله خلافت و جانشینی که مطمح نظر صاحبان قدرت و ثروت است نیز، تخلفی صورت نپذیرفته است، بلکه ممکن است کسانی در همه امور عادی از پیامبر(ص) اطاعت نمایند، ولی در این مسئله بسیار حساس و وسوسه انگیز، وضعیت به گونهای دیگر رقم بخورد. نکته دوم: این سؤال معنی ندارد که چرا عدهای پس از رحلت پیامبر(ص)، برای تعیین خلیفه به سقیفه رفتهاند؟ زیرا تشکیل سقیفه درست نقطه مقابل مسئله غدیر و برای دور زدن غدیر بوده است. دیگر معنی ندارد که از تشکیل دهندگان سقیفه، چنین توقعی داشت که به امامت انتصابی غدیر گردن نهند! به باور شیعه آنان برای این در سقیفه اجتماع کردند تا از پیام غدیر جلوگیری کنند. نکته سوم: داستان غدیر و سخنان پیامبر اکرم(ص) نسبت به جانشینی امیرمؤمنان علی(ع) چیزی نیست که با یک فرض و یا تعجب، قابل کتمان باشد؛ زیرا این واقعه حداقل توسط ۱۱۰ تن از صحابی و ۸۴ نفر از تابعین نقل شده و در معتبرترین کتابهای شیعه و اهل سنت وارد شده است[۶۲]. این واقعه را مفسران در بیان نزول آیه ابلاغ (مائده، آیه ۶۷) و اکمال (مائده آیه ۳)، محدثان در نقل حدیث معروف «من کنت مولاه فعلی مولاه»، گاه با اشاره به داستان غدیر و گاه بدون اشاره به آن و مورخان در بیان حجه الوداع پیامبر اکرم(ص) نقل کردهاند. واقعه غدیر و سخن پیامبر(ص) در این باره به قدری معروف است که حتی اختناق شدید بنی امیه و جریان یک صد ساله منع تدوین حدیث، نتوانست غبار فراموشی بر آن بیفکند و آن را از ذهنها پاک سازد. بنابراین ماجرای غدیر چیزی نیست که با این اما و اگرها، قابل انکار باشد؛ اما این که چرا صحابه رسول خدا(ص) پس از ارتحال آن حضرت به فاصله ۷۰ یا ۸۴ روز، همه آن سفارشها را فراموش کردهاند، نکتهای است که باید دلائل آن را کشف و شناسایی کرد نه آنکه اصل ماجرای غدیر را انکار کرد. البته درست است که پاک کردن صورت مسئله، کار آسانی است، ولی قطعاً علمی و اطمینان بخش نیست. نکته چهارم: تعمیم دادن این مطلب که همه صحابه به یکباره ماجرای غدیر را فراموش کردهاند، خلاف گزارشهای تاریخی است. بر اساس اسناد تاریخی، بنی هاشم و گروهی از مهاجران، مسئله غدیر را فراموش نکردهاند بلکه چون ملتزم به پیام غدیر بودند، از بیعت با خلیفه اول سرباز زدند. آنان به دنبال امیرمؤمنان علی(ع) در خانه آن حضرت متحصن شدند که در جمع آنان چهرههای شاخصی چون سلمان، ابوذر، مقداد، عمار یاسر، عباس بن عبدالمطلب، طلحه بن عبیدالله، زبیر بن عوام و ابی بن کعب حضور داشتهاند[۶۳]. مالک بن نویره و قبیلهاش که در خارج مدینه زندگی میکردند از جمله کسانی بودند که به همین دلیل از بیعت با خلیفه امتناع کردند و حاضر نشدند زکات خویش را به مأموران خلیفه بپردازند و به همین دلیل مورد تعدی و حتی هتک ناموسی قرار گرفتند[۶۴]. بلکه در همان سقیفه، سعد بن عباده - رئیس خزرجیان - و پیروان او تن به بیعت با خلیفه ندادهاند. سعد بر همین راه ماند تا آنکه او را کشتند و شایع نمودند که جنیان وی را کشتهاند[۶۵]. بنابراین ماجرای غدیر چنان نبود که فراموش شود؛ ولی آنان که به اوضاع مسلط شدند به سرعت صداهای مخالف را سرکوب کردند تا جایی که به بیت وحی یورش بردند و تا مرز شهادت بزرگترین بانوی اسلام زهرای مرضیه(س) پیش رفتند[۶۶]؛ بنابراین نمیتوان همه صحابه را متهم کرد که آنان غدیر را فراموش کردهاند، بلکه اختناق به وجود آمده و سانسورهای بعدی، شنیدن صداهای مخالف را دشوار کرده است. نکته پنجم: تاریخ گواهی میدهد که برخی از چهرهها، حدیث غدیر را فراموش نکرده بودند بلکه از ترس، دنبالش را نگرفتند. بعضیها اگر مختصر جرئتی داشتند با ایما و اشاره از آن یاد میکردند. نمونهاش روایت زید بن ارقم است که وقتی عطیه عوفی از وی درباره غدیر پرسید، گفت: إنكم معشر أهل العراق فيكم ما فيكم؛ «شما مردم عراق همیشه دنبال دردسر میگردید». سپس وقتی عطیه به وی اطمینان داد او حاضر شد خیلی سر بسته و مختصر داستان غدیر را بیان کند[۶۷]. چطور میشد دم از غدیر زد در حالی که تیم سقیفه با زور قبیله اسلم - از قبایل تازه مسلمان اطراف مدینه - همه مدینه را زیر کنترل گرفته و به احدی اجازه کمترین مخالفتی را نمیدادند؟[۶۸] روشن است که در شرایط رعب و وحشت، فراموش کردن حدیث غدیر موضوعیت ندارد. از گزارشهای تاریخی استفاده میشود که ترس از گفتن حقیقت در باب غدیر، فقط منحصر به آن دوران نبود، بلکه در طول تاریخ بسیار پیش آمده که افرادی پس از درک حقیقت، از بیان آن خوداری کردند. عبدالله بن علاء میگوید حدیثی درباره غدیر از شهاب الدین زهری شنیدم، به وی گفتم: این حرفها را در سرزمین شام نقل نکن، آنجا تو با گوشهای خود سب علی(ع) را میشنوی! گفت: به خدا سوگند! من درباره فضائل علی(ع) احادیثی میدانم که اگر آنها را روایت کنم، مرا خواهند کشت[۶۹]. از این نمونه برخوردها نسبت به حدیث غدیر زیاد است. ابوبکر خلال - که ذهبی درباره کتابش میگوید: من نظر في كتاب السنة لأبي بكر الخلال رأي فيه علما غزيرا و نقلا كثيرا[۷۰]- به نقل از زکریا بن یحیی مینویسد: «از احمد بن حنبل پرسیدند: نظرت درباره حدیث غدیر چیست؟ گفت: لا تكلم في هذا، دع الحديث كما جاء؛ در مورد این حدیث سخن مگو! تو نیز مانند دیگران [آن را کتمان کن]»[۷۱]. بنابر این نباید نقش اختناق را در کتمان حدیث غدیر، نادیده گرفت. نکته ششم: این ادعا که صحابه همواره تسلیم امر پیامبر(ص) بودهاند، مطلبی است که نه قرآن آن را تأیید میکند و نه تاریخ و روایات. گزارشهای تاریخی نشان میدهد در پرونده برخی از صحابه، تخلفهای بسیاری اتفاق افتاده است، بلکه تعدادی از آنها نه تنها از پیامبر(ص) اطاعت نمیکردند بلکه گاه چشم در چشم پیامبر(ص) در مقابل نص صریح آن حضرت ایستادگی میکردند؛ حتی مانع از اجرای دستور پیامبر(ص) توسط دیگران میشدند. در ادامه به چند نمونه از این دست عصیانها اشاره میشود: ۱. ترک تنگه در جنگ احد: از موارد قابل اشاره ماجرای جبل عینین در جنگ احد است. با آنکه پیامبر(ص) به مأموران تنگه تأکید فرموده بودند که حتی اگر دیدید ما پیروز شدیم باز تنگه را رها نکنید، بر اساس اسناد تاریخی از میان پنجاه نفر تنها دوازده نفر اطاعت کردند؛ ولی بقیه به گونهای آشکارا عصیان نمودند و باعث شکست سخت مسلمانان شدند[۷۲]. قرآن با اشاره به همین نکته از واژه عصیان استفاده کرده، میفرماید: ﴿وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاكُمْ مَا تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ﴾[۷۳]. جالب توجه آنکه خداوند در این آیه، هم به نزاع صحابه نسبت به یکدیگر (تنازعتم) و هم به تمرد و سرپیچی آنان از فرمان پیامبر(ص) (عصیتم) و هم به دنیاطلب بودن برخی از آنها (منکم من یرید الدنیا)، تصریح کرده است. با اینکه اینان صحابهای هستند که افتخار شرکت در جنگ احد را در رکاب پیامبر(ص) در پرونده اعمال خویش دارند!! ۲. ترک افطار در جنگ بدر: بیتردید شرکت کنندگان در جنگ بدر به افتخار عظیمی نایل شدهاند؛ ولی تاریخ نشان میدهد هنگام رفتن سپاه اسلام به سوی بدر، چون از شهر خارج شدند پیامبر اکرم(ص) فرمان داد تا مسلمانان روزه خویش را افطار کنند (با توجه به اینکه جنگ بدر در ماه رمضان اتفاق افتاده بود)؛ ولی گروهی از آنان از این دستور سرپیچی کردند تا آنکه پیامبر(ص) آنان را مخاطب ساخته فرمود: «یا معشر العصاه! إنی مفطر فافطروا»؛ ای گروه سرپیچیکنندگان! من [که پیامبرم] روزه ام را افطار کردم، پس شما نیز افطار کنید»[۷۴]. ۳. مخالفت با پیامبر(ص) در صلح حدیبیه: برابر نقل صحیح بخاری، هنگام تدوین صلحنامه، عمر به پیامبر(ص) اعتراض کرد و پیامبر(ص) به دفاع از خویش فرمود: «إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ وَ لَسْتُ أَعْصِيهِ وَ هُوَ نَاصِرِي»؛ من فرستاده خدایم و او را نافرمانی نمیکنم و او یاور من است». وقتی صلحنامه امضا شد، پیامبر(ص) - که هفده روز در لباس احرام در صحرای حدیبیه به سر برده بود - فرمود: «حال برخیزید پس از قربانی، حلق کرده از احرام خارج شوید»؛ ولی هیچ کس از صحابه برنخاست. پیامبر(ص) سه بار آن را تکرار کرد؛ ولی باز هم کسی اطاعت نکرد. رسول خدا(ص) چون چنین دید با نگرانی بر همسرش ام سلمه وارد شد، ام سلمه گفت: ای رسول خدا! آیا میخواهی دستورت اجرا شود، بر آنان وارد شو، بدون آنکه با کسی سخن بگویی خودت ابتدا قربانی کن و سرت را حلق نما، پیامبر(ص) چنین کرد آنگاه صحابه حاضر به انجام آن شدند[۷۵]. ۴. اصرار بر عادات جاهلی در مقابل فرمان پیامبر(ص): از اتفاقات شگفتآوری که در بهترین منابع مورد قبول وهابیان گزارش شده، رفتار بسیار زننده و توهین آمیز برخی از صحابه در سفر حجه الوداع است. رفتاری که انسان از بیفرهنگترین اقوام هم انتظار ندارد. برابر نقل بخاری پیامبر اکرم(ص) در روز چهارم ذی الحجه وارد مکه شد. در همان روز خطبهای ایراد فرمود که در آن خط بطلان بر یکی از عادات دوره جاهلیت کشید. در دوره جاهلیت، زشتترین کار این بود که در ماه ذی الحجه، به جای حج، عمره تمتع انجام شود. بخاری از ابن عباس نقل میکند: كَانُوا يَرَوْنَ أَنَّ الْعُمْرَةَ فِي أَشْهُرِ الْحَجِّ مِنْ أَفْجَرِ الْفُجُورِ فِي الْأَرْضِ؛ «عرب جاهلی، میپنداشتند که به جا آوردن عمره در ماههای حج از زشتترین کارها در زمین است»[۷۶]. ولی پیامبر(ص) در همان بدو ورود دستور داد همه کسانی که قربانی همراه ندارند، پس از تقصیر از احرام خارج شده، از تمام تمتعاتی که برایشان در حال احرام حرام شده بود، استفاده کنند. بخاری از قول ابن عباس مینویسد: فَأَمَرَهُمْ أَنْ يَجْعَلُوهَا عُمْرَةً إِلَّا مَنْ مَعَهُ الْهَدْي؛ پیامبر به آنان دستور داد تا این اعمال را به عنوان عمره حساب کنند مگر کسانی که همراه خود قربانی آورده اند»[۷۷]. این دستور پیامبر موجب شد تا باطن تعدادی از صحابه آشکار گردد. آنان با زنندهترین تعابیر، به استقبال فرموده پیامبر(ص) رفتند که بازگویی آنها شرم آور است. برخی از صحابه به عنوان اعتراض گفتند: نَنْطَلِقُ إِلَى مِنًى وَ ذَكَرُ أَحَدِنَا يَقْطُرُ؛ آیا در حالی به منا برویم که از آلت تناسلی ما قطرات منی بچکد؟!»[۷۸] بخاری در روایتی دیگر، تعبیر زشت تری را از برخی نقل میکند. وی از قول ابن عباس نقل میکند که شخصی به نام جابر به عنوان اعتراض برخاست و آلت تناسلیاش را به دست گرفت و آن را حرکت داده، مطلب فوق را به زبان جاری ساخت[۷۹]. این وضعیت همان سفری است که پیامبر(ص) باید چند روز بعدش، خطبه غدیر را در جمع همین افراد ایراد فرماید! این برخوردهای شرم آور موجب خشم پیامبر(ص) شد تا جایی که عایشه نیز واکنش نشان داد. برابر نقل صحیح مسلم عایشه میگوید: قَدِمَ النَّبِيُّ(ص) لِأَرْبَعٍ مَضَيْنَ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ أَوْ خَمْسٍ، فَدَخَلَ عَلَيَّ- وَ هُوَ غَضْبَانُ- فَقُلْتُ مَا أَغْضَبَكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟! أَدْخَلَهُ اللَّهُ النَّارَ. قَالَ: أَ وَ مَا شَعَرْتِ أَنِّي أَمَرْتُ النَّاسَ بِأَمْرٍ فَإِذَا هُمْ يَتَرَدَّدُونَ؛ «پیامبر(ص) در حالی که چهار یا پنج روز از ذی الحجه گذشته بود با حالتی خشمگین بر من وارد شد، گفتم: ای پیامبر خدا! کسی که تو را به خشم آورد خدا او را در جهنم گرفتار کند! فرمود: آیا متوجه نشدی که من مردم را به کاری فرمان میدهم ولی آنان در انجام آن تردید روا میدارند»[۸۰]؟ عدم اطاعت از پیامبر(ص) همراه اجتهادات شخصی و سلیقهای برخی از صحابه گاه پیامبر اکرم(ص) را وادار میکرد تا در موضع دفاع از خویش خطبه بخواند. بخاری نقل میکند پیامبر(ص) با آنکه انجام کاری را مجاز شمرده بود؛ ولی برخی به اجتهاد خود از انجام آن اجتناب میکردند. پیامبر(ص) در خطبهای پس از حمد الهی فرمود: «مَا بَالُ أَقْوَامٍ يَتَنَزَّهُونَ عَنِ الشَّيْءِ أَصْنَعُهُ، فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَأَعْلَمُهُمْ بِاللَّهِ وَ أَشَدُّهُمْ لَهُ خَشْيَةً»؛ «چرا بعضیها از انجام کاری که من انجام میدهم پرهیز میکنند. به خدا سوگند! من از همه آنان نسبت به دین خدا آگاهتر و از همه آنان، ترسم از خدا بیشتر است»[۸۱]. ۵. تخلف از شرکت در اردوگاه اسامه: در روزهای سخت بیماری پیامبر(ص) با آنکه حضرت، درباره حضور سران صحابه در لشکرگاه اسامه، سفارشهای اکید فرموده بود، آنان به بهانههای واهی از حضور در آن اردوگاه سرباز زدند. گاه جوان بودن و گمنام بودن اسامه را دستمایه اعتراض قرار دادند و گاه بیماری پیامبر(ص) را بهانه ساختند. چون خبرها به گوش پیامبر(ص) رسید، با آنکه در تب میسوخت خود را به زحمت به مسجد رسانده، فرمود: «ما مقاله بلغتني عن بعضكم في تأميري أسامة و لئن طعنتم في تأميري أسامة لقد طعنتم في تأميري أباه من قبل، وايم الله إنه كان لخليقا بالإمرة و إن ابنه من بعده لخليق بها»؛ «ای مردم! این چه سخنی است که از بعضی از شماها درباره فرماندهی اسامه میشنوم؟! اگر امروز در این مورد طعنه میزنید در سابق نیز نسبت به انتصاب پدرش به فرماندهی طعنه میزدید، به خدا سوگند! او سزاوار فرماندهی بود و پسرش نیز پس از او سزاوار چنین منصبی است»[۸۲]. برابر نقل مورخان، پیامبر(ص) به تمام سران و چهرههای نخستین مهاجر و انصار از جمله ابوبکر و عمر فرمان داد تا به سپاه اسامه ملحق شوند؛ ولی آنها با این دستور مخالفت ورزیدند[۸۳]. ۶. سرپیچی از آوردن قلم و کاغذ: شاید دردناکترین سرپیچی برخیها از فرمان پیامبر(ص) در زمانی اتفاق افتاد که آن حضرت در بستر احتضار قرار داشت. حادثهای که تنها چند روز قبل از ارتحال پیامبر اکرم(ص) رخ داد. در آن واقعه، تعدادی از سران صحابه نزد پیامبر(ص) اجتماع کرده بودند، پیامبر(ص) با دیدن آنها - که میبایست در اردوگاه اسامه حاضر میبودند - خشمگین شده، قلم و صحیفهایطلبیدند تا با ارائه سندی کتبی درباره جانشینی علی(ع) چیزی بنویسند و امت را از ضلالت و گمراهی نجات دهد؛ ولی بنا بر نقل بخاری و مسلم، عمر به اتفاق گروهی از صحابه با شدت و تندی، از آوردن نوشت افزار ممانعت کرد به گونهای که کار به تنازع و درگیری در حضور پیامبر(ص) انجامید و حضرت در این آخرین دیدار، آنها را از نزد خویش دور کرد!![۸۴] این موارد، نمونههایی از سرپیچیهای مستقیم صحابه از اوامر صریح پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) بود! حال چه جای شگفتی است اگر همین دست از صحابه که چشم در چشم پیامبر(ص) چنین جرئت و جسارتی به خرج میدادند، پس از ارتحال آن حضرت دست به چنین اعمالی بزنند؟! بنابراین در مسئله غدیر، سخن از فراموشی کلام پیامبر(ص) نیست، بلکه سخن از عصیان و تمرد عمدی است. ناگفته پیداست همه صحابه در این ماجرا یکسان عمل نکردند و سکوتشان هم با انگیزههای واحدی نبوده است. برخی چنان ناامید شده بودند که دیگر سخن گفتن از ماجرای غدیر را در آن روزها، چون آب در هاون کوبیدن میدانستند. برخی نیز اساساً الهی بودن تعیین جانشین را باور نکرده بودند هر چند اصل رسالت پیامبر(ص) را یک امر الهی میدانستند. بعضی نیز در این ماجرا، دنبال تشفی سینههای خویش از حسادتها و کینههایشان نسبت به امیر مؤمنان علی(ع) بودند. به هر حال، هر یک به گونهای به جای غدیر، چشم به سقیفه دوخته بودند؛ حتی منافقان که تا دیروز در زمان حیات پیامبر(ص) لحظهای از فتنه گری آرام نمینشستند، پس از ماجرای سقیفه به یکباره آرام شدند!! دیگر رد پای هیچ منافقی در مدینه گزارش نشده است. راستی چرا؟! نکته پنجم: متأسفانه دستگاه امنیتی عریض و طویل حکومتهای پس از ارتحال پیامبر(ص) با دستاویز کردن منع تدوین حدیث، سانسور و اختناق شدیدی را بر جامعه حاکم کرد تا جایی که بسیاری از حقایق روزهای پایانی عصر پیامبر(ص) در سینهها مدفون شد؛ ولی همین مقدار که از لابهلای تاریخ به ما رسیده، به خوبی نشانگر آن است که چگونه برخی از سران صحابه در آن روز برای تصاحب جای پیامبر(ص) به تکاپو افتاده بودند. آنان از تمام زمینهها برای کنار گذاشتن اهل بیت(ع) استفاده کردهاند. اتفاقات و رخدادها هم به گونهای رقم خورد که همه چیز به نفع آنان و به ضرر امیرمؤمنان علی(ع) به پیش رفت. از سویی قریشیان که از شمشیر علی(ع) در جنگهای بدر و احد خاطرات تلخی در سینهها داشتند، نگاهشان به امیرمؤمنان علی(ع)، به تعبیر عمر، چون نگاه گاو به کشندهاش بود[۸۵]. از سوی دیگر رسوبات فکری به جامانده از نظام قبیلهای، همه علیه امیرمؤمنان(ع) بوده است؛ زیرا پیش از آمدن رسول خدا(ص) به مدینه و تشکیل حکومت مرکزی، مردم حجاز تحت نظام قبیلهای زندگی میکردند و هیچ دولت مرکزی در حجاز، تا آن روز تشکیل نشده بود. پیامبر(ص) نخستین فردی بود که ارزشهای فرا قبیلهای را حاکم ساخت و دولت متمرکزی به وجود آورد که همه قبایل را گرد آن جمع کرد. از نگاه عموم قبایل، حکومت شخص پیامبر(ص) دارای بعد الهی بود؛ از این رو کسی در برابر آن مقاومتی نشان نمیداد؛ ولی در حجاز تا آن روز تعیین خلیفه و جانشین در نظام قبیلهای مرسوم نبود. گذشته از این پیامبر(ص) در جریان غدیر کسی را به عنوان جانشین برگزید که از قبیله خود و داماد خویش بوده و از سن بالایی نیز برخوردار نبوده است. این کار با توجه به پشتوانه فرهنگ قبیلهای نزد عموم مردم، به منظور رابطه قبیلهای و خویشاوندی تلقی شد؛ از این رو با آنکه آنان در مقابل شخص پیامبر(ص) به عنوان حاکم الهی، چندان مخالفتی نداشتند، ولی درباره جانشین وی که از نگاه آنان به تسلط قبیله بنی هاشم بر دیگر قبایل تفسیر شده بود، چنین نبود. بیتردید نگاه پیامبر(ص) در انتخاب جانشین که به حفظ دین و آیین میاندیشید، بسیار فراتر از یک رابطه قبیلهای و خویشاوندی بوده است؛ ولی عموم مردم چنین نگاهی نداشتند. این نگاه سطحی و جاهلانه مردم، همان واهمه و دل نگرانی پیامبر(ص) است که در آیه ابلاغ در فراز ﴿وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾[۸۶]، بدان اشاره شده است. چیزی که پیامبر(ص) از بیم ابلاغ آن، پس از دریافت ضمانت الهی بدان مبادرت کرد. در واقع پیامبر(ص) از این میترسید که مردم گمان کنند حضرت، با نگاه دنیوی درصدد است تا نزدیکان خویش از بنی هاشم را بر دیگر قبایل حاکم نماید. چیزی که رؤسای قبایل بدان راضی نبودند. حاکم حسکانی از جابر بن عبدالله و ابن عباس نقل میکند: وقتی خداوند به پیامبر(ص) فرمان داد تا مردم را به ولایت علی(ع) خبر دهد، آن حضرت بیمناک شد: «فَتَخَوَّفَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَنْ يَقُولُوا حَابَى ابْنَ عَمِّهِ- وَ أَنْ يَطْعَنُوا فِي ذَلِكَ عَلَيْهِ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ...﴾[۸۷] فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ بِوَلَايَتِهِ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ»؛ «پیامبر ترسید که مردم بگویند از پسر عمویش جانبداری میکند و برای همین، طعنه بر پیامبر بزنند، پس خداوند به سوی پیامبر وحی فرستاد که ای رسول! آنچه را به سوی تو از پروردگارت نازل شد ابلاغ کن... پس پیامبر در روز غدیر خم بدان امر مبادرت ورزید»[۸۸]. چالش دیگر پیش رو، در قضیه جانشینی امیرمؤمنان علی(ع) این بود که در نظام قبیلهای سابقه نداشت از نظر سن، کسی کمتر از چهل سالگی به ریاست قبیله گمارده شود؛ از این رو از نگاه آنان که با این رسوبات فکری، خو گرفته بودند، علی(ع) از نظر سن نیز، واجد شرایط جانشینی و ریاست بر دیگر قبایل نبود. شاهد این نوع تلقی، گفت و گوهای چند جانبه بین اوس و خزرج و چند تن از مهاجرین در سقیفه است که همه سخنها پیرامون قبیله و قومیت دور میزد[۸۹]. از دیگر نکات قابل توجه آنکه در نظامهای قبیلهای، آنچه اهمیت داشت تصمیم رئیس قبیله بود نه فرد فرد آن. چنان که در عام الوفود (سال هیئتها) افراد به نمایندگی رؤسای قبایل خدمت پیامبر(ص) شرفیاب میشدند و معمولاً اگر رئیس قبیلهای به اسلام میگرایید، تمام افراد قبیله همچنین میکردند. از این منظر افراد جامعه چندان نقشی در انتخاب یا عدم انتخاب نداشتند. روشن است با این پشتوانه فکری در میدان رقابت سیاسی، بُرد با کسی است که رؤسای قبایل بدان راضیتر باشند؛ ولی چنانچه اشاره شد رؤسای قبایل، تمایلی به حکومت امیرمؤمنان علی(ع) به عنوان جانشین پیامبر(ص) نداشتند؛ بنابراین نمیتوان همه صحابه پیامبر(ص) را در ماجرای غدیر متهم کرد، بلکه بیشتر، این رؤسای قبایل بودند که نقش اصلی را در عدم امتثال امر پیامبر(ص) در باب جانشینی امیرمؤمنان(ع) ایفا کردهاند. نکته ششم: ابن ابی الحدید در این زمینه احتمال دیگری را از قول استادش ابو جعفر نقیب نقل میکند و آن اینکه صحابه تلقی شان از مسئله خلافت یک امر دنیایی بوده که مخالفت پیامبر(ص) را در آن مجاز میشمردند. از منظر آنان اطاعت آن حضرت در امور دنیوی واجب نبوده است، پس آنان سفارش پیامبر(ص) را در موضوع جانشینی، فراموش نکرده بودند بلکه چون آن را صرفاً یک توصیه اخلاقی و از امور دنیایی میدانستند، نه یک امر مولوی، عمداً آن را امتثال نکردند. ابن ابی الحدید معتزلی - شارح نهج البلاغه - پس از بیان روایات بسیار درباره خلافت امام علی(ع) میگوید: «من هنگامی که این روایات را بر استادم ابوجعفر نقیب قرائت کردم به او گفتم: گویا این روایات درباره خلافت علی بن ابی طالب(ع) صراحت دارد و من بعید میبینم صحابه، بر ردّ نصّ کلام رسول خدا(ص) اجماع کرده باشند». آنگاه مینویسد: «استادم گفت: اصحاب، خلافت را از امور دینی نمیدانستند، بلکه آن را مانند تعیین امیر و والی و تدبیر در جنگها و سیاست دنیوی میدانستند، از این رو در این گونه امور آنچه را به نظرشان صلاح میدانستند انجام میدادند و از مخالفت امر پیامبر(ص) در این امور ابایی نداشتند. مگر نمیبینی با اینکه پیامبر(ص) صراحتاً به ابوبکر و عمر دستور داد که به لشکر اسامه بپیوندند، آنها چون مصلحت را در این دیدند که در مدینه بمانند، از دستور پیامبر(ص) سرباز زدند. آنگاه ابن ابی الحدید به نقل از ابوجعفر نقیب مینویسد: صحابه گمان غالب داشتند که عرب - به بهانههای گوناگون - از علی(ع) پیروی نخواهد کرد. آنگاه لیستی از بهانهها را یادآور شده، سپس میافزاید: از این رو بر این اتفاق کردند که علی(ع) خلیفه نشود و دستور صریح پیامبر(ص) را درباره خلافت علی(ع) توجیه نموده، با آن مخالفت کردند[۹۰].[۹۱] آخرین تدابیر پیامبر(ص): چنان که اشاره شد همه شرایط برخلاف مسیر حکومت علوی(ع) به پیش میرفت. کسانی که دستی در تاریخ دارند به خوبی میدانند که تاریخ، از ماجرای غدیر تا رحلت پیامبر(ص) به صورت معنی داری در هالهای از کتمان و رازگونگی باقی مانده است؛ ولی شواهدی در دست است که نشان میدهد در آن فاصله زمانی فضای جامعه به شدت علیه امیرمؤمنان علی(ع) ملتهب شده بود. داماد پیامبر(ص) بودن، کم بودن سن حضرت، به اضافه سابقه شمشیرزنی امام در جنگهای یک دهه گذشته، سوژههایی بود که علیه حضرت به کار افتاده بود. از شواهدی که بر این معنی دلالت میکند، تشکیل سپاه اسامه به عنوان آخرین تدبیرهای پیامبر(ص) است که در آن روزها برای هموار کردن جانشینی امیر مؤمنان علی(ع) انجام گرفت. با آنکه خالی کردن مدینه به عنوان مرکز حکومت نوپای اسلامی از نیروهای نظامی و مردمی در آستانه رحلت پیامبر(ص) از لحاظ سیاسی امر خطرناکی بود، پیامبر(ص) با انتصاب جوانی هجده ساله به نام اسامه بن زید به فرماندهی سپاه اسلام، فرمان داد تا لشکر عظیمی به سوی دورترین مرزهای اسلامی (مرز روم) رهسپار شود[۹۲]. کار پیامبر(ص) در آن روزها بسیار معنادار بوده است، هم فرمانده را شخص جوان کم سابقهای قرار داد که حدود پانزده سال از امیرمؤمنان علی(ع) کوچکتر بود و هم سران و ریش سفیدان صحابه چون ابوبکر، عمر، ابوعبیده جراح، عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص را ملزم کرد که در این جنگ تحت فرمان اسامه شرکت کنند[۹۳]. دقت در این ترکیب نشان میدهد تمام کسانی که احتمال داشت در مسئله خلافت با علی(ع) به رقابت برخیرند به امر پیامبر(ص) مأمور شدند تا از مدینه خارج شوند و چون برخی از فرمان پیامبر(ص) تخلف کردند با جمله «لعن الله تخلف عن جيش أسامة»[۹۴] روبه رو شدند. جالب آنکه در همان روزها، عدهای از صحابه، سن اسامه را دستاویز مخالفت با وی و اعتراض به پیامبر(ص) قرار داده بودند[۹۵]. چیزی که همین بهانه را در مقابل علی(ع) به کار میگرفتند. عدهای مکرر به امیرمؤمنان(ع) میگفتند: «تو جوانی و برای خلافت فرصت داری»[۹۶]!! وقتی مجموع این شواهد و قرائن کنار هم ملاحظه میشود چنین نتیجه گرفته میشود که پیامبر(ص) در آن روزهای واپسین با انتصاب اسامه جوان، برای فرماندهی بر سران صحابه، میخواست این دستاویز مخالفان در باب جانشینی امیرمؤمنان علی(ع) را از کار بیندازد و به امت بفهماند که این یک مسئله الهی است و سن و سال و قبیله در آن دخالتی ندارد. صحابه، حدیث غدیر را فراموش نکرده بودند بلکه یا سرکوب شدند یا هر یک به دلیلی با حاکمیت همکاری کردند یا آنکه اساساً آن را یک امر توصیهای قابل مخالفت میدانستند[۹۷].»[۹۸] |
پانویس
- ↑ ر.ک: الغدیر، ج۱، ص۶۴۰.
- ↑ مقامی، مهدی، درسنامه امامشناسی، ص:۱۳۰-۱۳۱.
- ↑ برخی از اهل سنت گفتهاند: علت این اجتماع آن بوده که شکایتهای متعددی از حضرت علی (ع) به گوش رسول خدا (ص) رسیده بود و آن حضرت میخواستند علاوه بر پاسخ آن شکایات، جایگاه امام علی (ع) را نیز مشخص نمایند، از اینرو، چنان مجلسی را تشکیل دادند. در پاسخ گفته میشود: شکایتهای افراد، فقط درباره حضرت علی (ع) شود و از افراد دیگری نیز نزد پیامبر شکایت میکردند. چرا رسول خدا (ص) برای آنها چنین محفلی را تشکیل ندادند؟ پس این مسئله، دلیل جایگاه عظیم حضرت علی (ع) میان مؤمنان به شمار میآید که هیچکس همانند او نیست. علاوه بر این، اگر پاسخ به شکایات مقصود بود، به چنین خطبه طولانی در جریان غدیر نیاز نبود، بلکه آن حضرت، با یک جمله میتوانستند، پاسخ دهند. همانگونه که در موارد مشابه چنین کردند. این الفاظ، با محتوای بلند خود بسیار فراتر از پاسخ به یک شکایت معمولی است.
- ↑ مقامی، مهدی، درسنامه امامشناسی، ص:۱۳۱.
- ↑ مقامی، مهدی، درسنامه امامشناسی، ص:۱۳۲.
- ↑ مقامی، مهدی، درسنامه امامشناسی، ص:۱۳۲-۱۳۳.
- ↑ مقامی، مهدی، درسنامه امامشناسی، ص:۱۳۳.
- ↑ ر.ک: الغدیر، ج۲، ص۱۷۴.
- ↑ مقامی، مهدی، درسنامه امامشناسی، ص:۱۳۴.
- ↑ بحارالأنوار، ج۳۷، ص۱۵۶.
- ↑ الغدیر، ج۱، ص۶۶۰.
- ↑ مقامی، مهدی، درسنامه امامشناسی، ص:۱۳۴-۱۳۷.
- ↑ «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرساندهای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه میگیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمیکند» سوره مائده، آیه ۶۷.
- ↑ الغدیر، ج۱، ص۲۸۲.
- ↑ «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرساندهای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه میگیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمیکند» سوره مائده، آیه ۶۷.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۲۰۵.
- ↑ منهاج السنة، ج۷، ص۳۱۹ و أما قوله «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» فليس هو في الصحاح لكن هو مما رواه العلماء و تنازع الناس في صحته.
- ↑ الغدیر، ج۱، ص۱۵.
- ↑ مسند احمد، ج۴، ص۳۷۰.
- ↑ السلسلة الاحادیث الصحیحة، ج۴، ص۲۴۹.
- ↑ صحیح مسلم، ج۷، ص۱۲۲ و ۱۲۳.
- ↑ سنن الترمذی، ج۵، ص۲۹۷، ح۳۷۹۷.
- ↑ سلسلة الأحادیث الصحیحة، ج۴، ص۲۴۹.
- ↑ سنن ابن ماجه، ج۱، ص۴۵، ح۱۲۱.
- ↑ سنن ابن ماجه، ج۱، ص۴۳، ح۱۱۶.
- ↑ سلسلة الأحادیث الصحیحة، ج۴، ص۲۴۹، ح۱۷۵۰.
- ↑ مسند البزار (البحر الزخار)، ج۴، ص۴۱، ح۱۲۰۳.
- ↑ المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۷۹، ح۳۰۴۹.
- ↑ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۰۹.
- ↑ تذکرة الحفاظ، ج۲، ص۷۱۳: و لما بلغه أن ابن أبي داوود تكلم في حديث غدير خم عمل كتاب الفضائل و تكلم على تصحيح الحديث. قلت: رأيت مجلدا من طرق الحديث لابن جرير فاندهشت له لكثرة تلك الطرق.
- ↑ سیر أعلام النبلاء، ج۱۴، ص۲۷۷: جمع طرق حديث غدير خم في أربعة أجزاء رأيت شطره فبهرني سعة رواياته و جزمت بوقوع ذلك.
- ↑ البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۳۳.
- ↑ فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ج۷، ص۶۱: و أما حديث «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» فقد أخرجه الترمذي و النسائي و هو كثير الطرق جدا و قد استوعبها ابن عقدة في كتاب مفرد و كثير من أسانيدها صحاح و حسان.
- ↑ السلسلة الأحادیث الصحیحة، ج۴، ص۲۴۹: فقد كان الدافع لتحرير الكلام على الحديث و بيان صحته، أنني رأيت شيخ الإسلام ابن تيمية، قد ضعف الشطر الأول من الحديث و أما الشطر الآخر، فزعم أنه كذب و هذا من مبالغته الناتجة في تقديری من تسرعه في تضعيف الأحاديث قبل أن يجمع طرقها و يدقق النظر فيها.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۲۵۱.
- ↑ «و بیگمان در این قرآن برای مردم از هر مثلی گوناگون آوردهایم و آدمی از هر چیزی پرخاشگرتر است» سوره کهف، آیه ۵۴.
- ↑ صحیح البخاری، ج۲، ص۴۳؛ ج۸، ص۱۵۵: «عن علي بن الحسين: إن حسين بن علي بن أبي طالب(ع) أخبره أن رسول الله(ص) طرقه و فاطمة بنت النبي(ص) ليلة فقال: ألا تصليان؟ فقلت: يا رسول الله! أنفسنا بيد الله فإذا شاء أن يبعثنا بعثنا، فانصرف حين قلنا ذلك و لم يرجع إلى شيئا، ثم سمعته و هو مول يضرب فخذه و هو يقول: ﴿وَكَانَ الْإِنْسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا﴾».
- ↑ صحیح البخاری، ج۴، ص۱۱۲، کتاب بدء الخلق، باب قول الله: (﴿وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا﴾).
- ↑ صحیح البخاری، ج۳، ص۲۰۹، کتاب الجهاد باب من طلب الولد للجهاد.
- ↑ صحیح البخاری، ج۲، ص۹۲، کتاب الجنائز، باب من أحب الدفن فی الأرض المقدسة.
- ↑ صحیح البخاری، ج۱، ص۷۳، کتاب الغسل، باب من اغتسل عریاناً وحده فی الخلوة.
- ↑ صحیح البخاری، ج۱، ص۴، باب بدء الوحی.
- ↑ صحیح البخاری، ج۷، ص۱۵۷، کتاب الدعوات، باب قول النبی من آذیته.
- ↑ صحیح البخاری، ج۷، ص۱۷، کتاب الطب، باب اللدود.
- ↑ صحیح البخاری، ج۳، ص۱۰۶، کتاب الوضوء، باب البول عند صاحبه و باب البول عند سباطة قوم.
- ↑ صحیح البخاری، ج۴، ص۹۰، کتاب بدء الخلق، باب صفة إبلیس و جنوده.
- ↑ صحیح البخاری، ج۴، ص۲۶۶، فضائل أصحاب النبی، باب مقدم النبی و أصحابه المدینة.
- ↑ صحیح البخاری، ج۱، ص۱۱۶، کتاب الصلاة، باب أصحاب الحراب فی المسجد.
- ↑ صحیح البخاری، ج۶، ص۱۳۷، کتاب النکاح، باب ضرب الدف فی النکاح و الولیمة.
- ↑ صحیح البخاری، ج۸، ص۲۶، کتاب الحدود، باب رجم الحبلی من الزنا.
- ↑ صحیح البخاری، ج۵، ص۸۳، کتاب الحدود، باب رجم الحبلی من الزنا.
- ↑ صحیح البخاری، ج۸، ص۸۲، کتاب الحدود، باب رجم الحبلی من الزنا.
- ↑ صحیح البخاری، ج۱، ص۳۷؛ ج۷، ص۹؛ کتاب المرضی، باب ۱۷ و کتاب الجزیه، باب ۶؛ کتاب المغازی، باب ۸۴؛ کتاب العلم، باب ۳۹.
- ↑ صحیح مسلم، ج۵، ص۱۵۲، کتاب الجهاد و السیر، باب حکم الفئ.
- ↑ صحیح البخاری، ج۸، ص۱۴۷؛ کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة، باب الاقتداء بأفعال النبی.
- ↑ صحیح البخاری، ج۵، ص۸۳؛ کتاب المغازی، باب غزوة خیبر.
- ↑ صحیح البخاری، ج۵، ص۸۲؛ کتاب المغازی، باب ۳۸؛ کتاب بدء الخلق، باب مناقب المهاجرین و فضلهم.
- ↑ صحیح البخاری، ج۶، ص۱۵۸.
- ↑ صحیح البخاری، ج۸، ص۲۶؛ کتاب الحدود، باب رجم الحبلی من الزنا.
- ↑ صحیح البخاری، ج۴، ص۴۶؛ باب دعاء الرسول(ص) إلی الإسلام و النبوة.
- ↑ رستمنژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه ص ۲۳۹-۲۵۰.
- ↑ بزرگانی چون علامه امینی در الغدیر و قاضی شوشتری در احقاق الحق این مدارک و مستندات را به تفصیل آوردهاند.
- ↑ ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۴۶؛ مسند احمد، ج۱، ص۵۵؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۴.
- ↑ ر.ک: وفیات الاعیان، ج۶، ص۱۴؛ تاریخ الاسلام، ج۳، ص۳۳ و ۳۴؛ الفتوح، ج۱، ص۲۰.
- ↑ ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۴۴۶، در اینجا از قول خلیفه دوم آمده است: تخلفت عنا الأنصار بأسرها.
- ↑ العقد الفرید، ج۷، ص۲۴۷: فقالت فاطمة: يا بن الخطاب! أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم. این مسئله در پاسخ به شبههای دیگر، جداگانه بررسی شد.
- ↑ مسند احمد، ج۴، ص۳۶۸.
- ↑ ر.ک: تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۵۸: إن أسلم أقبلت بجماعتها حتى تضايق بهم السكك فبايعوا أبا بكر، فكان عمر يقول: ما هو إلا أن رأيت أسلم فأيقنت بالنصر؛ «قبیله اسلم با انبوهی از جمعیت کوچه پس کوچههای مدینه را پر کرد، پس آنها برای ابوبکر [به اجبار] بیعت گرفتند. عمر همواره میگفت: وقتی سپاه قبیله اسلم را دیدم که به کمک ما آمده، دیگر به پیروزی و غلبه اطمینان کردم».
- ↑ اسد الغابه، ج۱، ص۳۰۸: فقلت للزهري: لا تحدث بهذا بالشام و أنت تسمع ملء أذنيك سب علي، فقال: و الله إن عندي من فضائل علي ما لو تحدثت بها لقتلت.
- ↑ سیر أعلام النبلاء، ج۱۱، ص۲۹۱.
- ↑ السنه، ج۲، ص۳۴۸.
- ↑ ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۱۹۴.
- ↑ «و به راستی خداوند به وعده خود وفا کرد که (در جنگ احد) به اذن وی آنان را از میان برداشتید؛ تا اینکه سست شدید و در کار (خود) به کشمکش افتادید و پس از آنکه آنچه را دوست میداشتید به شما نمایاند سرکشی کردید؛ برخی از شما این جهان را و برخی جهان واپسین را میخواستید؛ سپس شما را از (دنبال کردن) آنان روگردان کرد تا بیازمایدتان؛ و از شما در گذشت و خداوند به مؤمنان بخشش دارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۲.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۵۸؛ سیره حلبیه، ج۲، ص۳۸۳؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۱۱۱.
- ↑ صحیح البخاری، ج۳، ص۱۸۳؛ مسند احمد، ج۴، ص۳۳۱؛ سنن الکبری، ج۵، ص۲۱۵.
- ↑ صحیح البخاری، ج۲، ص۱۵۲؛ صحیح مسلم، ج۴، ص۵۶.
- ↑ صحیح البخاری، ج۲، ص۳۵؛ صحیح مسلم، ج۴، ص۵۹.
- ↑ صحیح البخاری، ج۲، ص۱۷۱؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۵، ص۹۵.
- ↑ صحیح البخاری، ج۳، ص۱۱۴: «فقال جابر بکفه...؛ ابن حجر در شرح این روایت مینویسد: و وقع في رواية الإسماعيلي قال: يقول جابر: كأني أنظر إلى يده يحركها. (فتح الباری، ج۱۳، ص۲۸۸).
- ↑ صحیح مسلم، ج۴، ص۳۴.
- ↑ صحیح البخاری، ج۷، ص۹۶؛ ج۸، ص۱۴۵.
- ↑ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹؛ المصنف، ج۱۱، ص۲۳۴. در آنجا از قول پیامبر(ص) نقل میکند که فرمود: «يلوموني الناس في تأميري أسامة كما لاموني في تأمير أبيه قبله».
- ↑ ر.ک: الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰: فلما كان يوم الأربعاء بدئ برسول الله(ص) فحم و صدع فلما أصبح يوم الخميس عقد لأسامة لواء بيده... و عسكر بالجرف فلم يبق أحد من وجوه المهاجرين الأولين و الأنصار إلا انتدب في تلك الغزوة، فيهم أبو بكر الصديق و عمر بن الخطاب و أبو عبيدة بن الجراح و سعد بن أبي وقاص و سعيد بن زيد و قتادة بن النعمان و سلمة بن أسلم.
- ↑ ر.ک: صحیح البخاری، ج۷، ص۹؛ ج۱، ص۳۷؛ ج۸، ص۱۶۱؛ صحیح مسلم، ج۵، ص۷۶: «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا اشْتَدَّ بِالنَّبِيِّ(ص) وَجَعَهُ، قَالَ:ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ. قَالَ عُمَرُ: إِنَّ النَّبِيَّ(ص) غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَنَا كِتَابُ اللَّهِ حَسْبُنَا، فَاخْتَلَفُوا وَ كَثُرَ اللَّغَطُ، فَقَالَ: قُومُوا عَنِّي وَ لَا يَنْبَغِي عِنْدِيَ التَّنَازُعُ».
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۹: عمر به ابن عباس گفت: میدانی چرا مردم شما را نخواستند؟! ابن عباس میگوید: نمیدانم. عمر میگوید: إن قومكم كرهوا أن يجتمع لكم النبوة و الخلافة فتذهبوا في السماء شمخا و بذخا... و لو لا رأي أبو بكر في لجعل لكم من الأمر نصيبا و لو فعل ما هناكم مع قومكم إنهم ينظرون إليكم نظر الثور إلى جازرة.
- ↑ «خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه میگیرد» سوره مائده، آیه ۶۷.
- ↑ «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرساندهای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه میگیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمیکند» سوره مائده، آیه ۶۷.
- ↑ شواهد التنزیل، ج۱، ص۲۵۵، ح۲۴۹.
- ↑ ر.ک: صحیح البخاری، ج۴، ص۱۹۴؛ ج۸، ص۲۷.
- ↑ ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۸۲-۸۶: سألت النقيب أبا جعفر يحيى بن محمد بن أبي زيد و قد قرأت عليه هذه الأخبار فقلت له: ما أراها إلا تكاد تكون دالة على النص ولكني أستبعد أن يجتمع الصحابة على دفع نص رسول الله(ص) على شخص بعينه... قال: إن القوم لم يكونوا يذهبون في الخلافة إلى أنها من معالم الدين و أنها جارية مجرى العبادات كالصلاة و الصوم ولكنهم يجرونها مجرى الأمور الدنيوية، مثل تأمير الأمراء و تدبير الحروب و سياسة الرعية و ما كانوا يبالون في أمثال هذا من مخالفة نصوصه(ص) إذا رأوا المصلحة في غيرها ألا تراه كيف نص على إخراج أبي بكر و عمر في جيش أسامة و لم يخرجا لما رأيا في مقامهما مصلحة....
- ↑ رستمنژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه ص ۳۸۹-۴۰۲.
- ↑ الطبقات الکبری، ج۴، ص۵۴-۵۵؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ المصنف، ج۶، ص۵۷؛ المعجم الکبیر، ج۳، ص١٣٠.
- ↑ ر.ک: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ طبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ به تعبیر ابن سعد: فلم يبق أحد من وجوه المهاجرين الأولين و الأنصار إلا انتدب في تلك الغزوة فيهم أبو بكر و عمر بن الخطاب و أبو عبيدة الجراح و سعد بن أبي وقاص و....
- ↑ الملل و النحل، شهرستانی، ج۱، ص۲۳.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۱۳.
- ↑ ر.ک: السقیفه و فدک، ص۶۳؛ شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۲؛ الامامه و السیاسه، ج۱، ص۲۹.
- ↑ رستمنژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه ص ۴۰۲.
- ↑ رستمنژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه ص ۲۳۳.