مبارزه با حاکم جائر در سیره معصوم

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

اصل اولیه نزد امامان معصوم (ع) در ارتباط با حاکمان، مخالفت با آنها و نپذیرفتن مشروعیتشان بوده است. ایشان شیوه‌های مختلفی در این مبارزه داشته‌اند مانند: ترک بیعت؛ اعتراض به حاکمان؛ نفرین ستمگران؛ مبارزه و جهاد؛ مبارزه با دستگاه قضایی حاکمان جور؛ ترک همکاری با دستگاه خلافت؛ همکاری نکردن با حاکم جائر و تقیه.

مقدمه

موضوع مبارزه معصومان با حاکمان زمان و چرایی آن بسیار مهم است. می‌توان گفت اصل اولیه در ارتباط با حاکمان، مخالفت با آنها و نپذیرفتن مشروعیتشان بوده است؛ زیرا آنان حاکمان جور بودند و به مردم ستم می‌کردند و طبق ضوابط شرعی انتخاب نشده بودند و مشروعیت نداشتند؛ به همین جهت امکان همکاری با آنان وجود نداشته است. رسول خدا (ص) در حدیث مناهی درباره زشتی همکاری با حاکمان جور می‌فرماید: «هر کس سلطان ستمگری را ستایش کند یا در برابر او خود را سبک نموده یا تواضع کند به امید رسیدن به آنچه در اختیار اوست، همراه او در آتش خواهد بود و پیامبر (ص) گفت که خداوند فرمود: و اعتماد نکنید به کسانی که ستم کرده‌اند که دچار آتش می‌شوید»[۱]. پیامبر (ص) در حدیثی دیگر فرمود: «هر کس کاری را از طرف ستمگری در ستمی بر عهده بگیرد، همنشین هامان در جهنم خواهد بود»[۲].

روشن است که هامان وزیر و همکار فرعون حاکم مصر بود و او را در اداره امور سیاسی ـ اجتماعی جامعه مصر کمک می‌کرد و فرعون با نظر وی به کارها می‌پرداخت؛ برای مثال ساحرانی را که به خدای موسی ایمان آوردند، طبق نظر هامان زندانی کرد[۳]. اگر معصومان در مواردی با حاکمان زمان خود همکاری و تعامل می‌کردند، به جهت مصلحت و ضرورت‌هایی بوده که در آن مقطع احساس می‌شده است. امیرالمؤمنین (ع) برای حفظ اسلام با ابوبکر بیعت کرد[۴] و در زمینه‌های مختلف به خلفا مشورت می‌داد. جمله: «لَوْ لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ»[۵]، مشهور و اشاره به همین است.

مقصود از مبارزه معصومان با حاکمان، تنها مخالفت با خلفا، از جمله خلفای بنی‌امیه و بنی‌عباس نبوده است؛ بلکه گاهی این مخالفت با حاکمان محلی بوده است که نماینده دولت مرکزی بودند[۶].

شیوه‌های مبارزه معصومان با حاکمان

شیوه‌های مبارزه معصومان با خلفا و حاکمان وقت یکسان نبوده است. این مبارزات با روش‌های مختلفی دنبال شده که در سیره ایشان آمده است.

ترک بیعت

اولین انحراف در سیستم حکومتی اسلام با درگذشت رسول خدا (ص) رخ داد. امیرالمؤمنین (ع)، خلیفه بلافصل آن حضرت، خانه‌نشین و از حق خود محروم شد. برابر شواهد مسلّم تاریخی، امیرالمؤمنین علی (ع) با خلیفه برخاسته از سقیفه بیعت نکرد. در خبری که شیخ طوسی نقل کرده، آمده است، ابوبکر و عمر از علی (ع) خواستند با ابوبکر بیعت کند. حضرت به مسجد رفت و در آنجا خطبه‌ای خواند و به نقل فضایل خود پرداخت و بدون بیعت به منزل بازگشت[۷]. در نقلی دیگر، وقتی از حضرت خواسته شد به مسجد بیاید و بیعت کند، حضرت فرمود: من سوگند خورده‌ام تا قرآن را گردآوری نکنم، عبایی بر دوش نیندازم جز برای نمازخانه را ترک نکنم)[۸]. در روایتی از امام باقر (ع) سؤال می‌شود که عموم مردم تصور می‌کنند بیعت با ابوبکر وقتی مردم جمع شدند، مورد رضای خداوند بوده و خداوند امت محمد (ص) را بعد از آن امتحان نمی‌کند. حضرت این نظر را با اشاره به آیات قرآن رد می‌کند[۹].

جمعی از مهاجران و انصار از بیعت با ابوبکر ناراضی بودند. علی (ع) و زبیر هم به خانه فاطمه (س) پناه بردند. عمر با جمعی آمد و گفت: از خانه خارج می‌شوید یا آن را می‌سوزانم و به‌زور این دو را برای بیعت بردند[۱۰]. این خبر که عمر تهدید به آتش‌زدن خانه فاطمه (س) کرد، در منابع عامه هم آمده است؛ البته در این خبر ذکر شده، علی (ع) و زبیر بعد از آن برای بیعت با خلیفه رفتند[۱۱] که درست نیست؛ زیرا اهل‌سنت خود نقل کرده‌اند[۱۲] که علی (ع) بعد از درگذشت فاطمه (س) بیعت کرد[۱۳] و اگر بعداً امیرالمؤمنین (ع) بیعت و همکاری کرد، برای حفظ اسلام بود. ایشان وقتی مشاهده کرد جمعی مرتد شده‌اند و از اسلام برمی‌گردند، برای حفظ اسلام بیعت کرد[۱۴] و به نقلی با اکراه بیعت کرد[۱۵].

درباره بیعت دیگر معصومان گزارش روشنی در دست نداریم. فقط در تاریخ ذکر شده که امام حسن (ع) هنگام صلح، با معاویه بیعت کرد[۱۶] و امام حسین (ع) حاضر نشد با یزید بن معاویه بیعت کند[۱۷]. روشن نیست که آیا امام صادق (ع) با خلفای بنی‌عباس بیعت کرده یا نه؛ ولی دستگاه خلافت ایشان را به "حیره"[۱۸] و کوفه دعوت می‌کرد[۱۹] یا به اجبار می‌برد[۲۰] تا مدعی شود ایشان مخالفتی با خلافت بنی‌عباس ندارد. بدیهی است که آنان بدون بیعت، حضرت را رها نمی‌کردند؛ حتی منصور عباسی در دیداری که با امام صادق (ع) دارد، می‌گوید: ای ابوعبدالله، سزاوار است که تو خوشحال شوی از توانی که خدا به ما داده و باب عزت را برای ما گشوده و نباید به مردم خبر دهی که تو و اهل‌بیتت به این خلافت از ما سزاوارتر هستی که باعث برانگیختن ما بر ضد تو و اهل‌بیت تو خواهد شد[۲۱]. امام صادق (ع) هم پاسخ می‌دهد: هر کس چنین سخنی از من برای تو نقل کند، دروغ است[۲۲].

در این سخن منصور به‌روشنی بیان می‌کند که تصریح به این نکته که شما سزاوارتر به خلافت هستید، جان شما و خاندانت را به خطر می‌اندازد. این مسئله، موضوعی بود که حکام بنی‌عباس همیشه از آن نگران بودند و به سبب آن، با علویان درگیر می‌شدند و دست به قتل عام آنان می‌زدند.

مهم‌ترین و جدی‌ترین مخالفت در بیعت با خلیفه، از سوی امام حسین (ع) ابراز شد. حضرت در مجلس حاکم مدینه فرمود: از جدم رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: خلافت بر آل ابی‌سفیان حرام است[۲۳]. حضرت برای پرهیز از بیعت با یزید، مدینه را به مقصد مکه، ترک کرد و بیعت نکردن حضرت بهانه‌ای برای جنگ یزید با ایشان شد[۲۴]؛ به همین جهت عمر بن سعد فرمانده سپاه کوفه در کربلا که تلاش می‌کرد بدون جنگ با امام حسین (ع) به حکومت ری برسد، در نامه‌ای که به عبیدالله بن‌زیاد حاکم کوفه نوشت، از تمایل امام حسین (ع) به بازگشت یا بیعت با یزید سخن گفت[۲۵] تا بهانه جنگ با حسین (ع) گرفته شود و مدعی شد او خواست شما را در بیعت با یزید برآورده می‌کند یا با ترک منطقه، مشکلی برای حکومت شما ایجاد نخواهد کرد و نیازی به درگیری و جنگ نیست. عبیدالله هم در مرحله اول، این نظر را پذیرفت؛ ولی شمر و دیگران گفتند چون حسین (ع) گرفتار شده، این‌گونه سخن می‌گوید، یا باید بیعت کند یا آماده جنگ و کشته‌شدن باشد[۲۶]. به‌رسمیت نشناختن حکومت یزید از سوی امام حسین (ع) و بیعت‌نکردن با او باعث شهادت حضرت شد. متأسفانه مردم مدینه بعد از شهادت حضرت دریافتند که یزید شرایط حاکم اسلامی را ندارد و فاسد است و بر ضد او قیام کردند[۲۷].

اگر دیگر معصومان بیعتی کرده باشند، از باب مصلحت و حفظ اسلام[۲۸] یا مانند امام حسن (ع) از سر اجبار و ناچاری بوده است[۲۹].

اعتراض به حاکمان

شاید بشود گفت مهم‌ترین اعتراض آشکاری که در تاریخ در برابر خلفا و حاکمان به‌طورصریح و روشن ثبت شده است، اعتراض فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص) به ابوبکر خلیفه اول است. این اعتراض و مخالفت، هم در منابع شیعه و هم در آثار معتبر اهل‌سنت آمده است.

ثقة‌الاسلام کلینی در "باب فیء و انفال" کافی، به تصرف "فدک"[۳۰] توسط خلیفه اول و اعتراض فاطمه (س) به آن اشاره کرده است. این موضوع در بحث از ماجرای رد مظالم مهدی عباسی نقل شده و در توضیح آن آمده است: "وقتی ابوبکر به حکومت رسید، وکلای زهرا (س) را از فدک اخراج کرد. فاطمه (س) پیش ابوبکر آمد و از او خواست فدک را به ایشان برگرداند. ابوبکر گفت: افرادی را از سیاه و سفید گواه بیاور که فدک مال تو بوده است. فاطمه امیرالمؤمنین (ع) را با ام‌ایمن برای گواهی آورد و آنها گواهی دادند. ابوبکر هم نامه‌ای نوشت که متعرض وکلای حضرت زهرا نشوند. فاطمه (س) از پیش ابوبکر رفت، درحالی‌که نامه ابوبکر با وی بود. عمر گفت: چه چیز با خود داری ای دختر محمد؟ پاسخ داد: نامه‌ای که ابن‌ابی‌قحافه برایم نوشته است. گفت: آن را به من نشان بده؛ حضرت نپذیرفت. عمر نامه را از دست فاطمه (س) گرفت و در آن نگریست و آب دهان بر آن انداخت و نوشته آن را محو و نامه را پاره کرد"[۳۱]. مشابه آن در تفسیر عیاشی[۳۲] و تفسیر قمی[۳۳] و دیگر آثار هم آمده است[۳۴].

شیخ مفید افزون بر فدک، اموالی را در عوالی یاد کرده که ابوبکر از حضرت گرفت[۳۵]. در منابع معتبر اهل سنت، گرچه روایت آن از عروة بن زبیر است که خاندان او با اهل‌بیت (ع) خصومت داشتند، افزون بر فدک و اموالی در مدینه، از باقیمانده خمس اموال خیبر نیز یاد شده است[۳۶]. وقتی ابوبکر حاضر نشد به درخواست فاطمه (س) میراث پیامبر (ص) را به ایشان بدهد، فاطمه تا آخر عمر خود با ابوبکر سخن نگفت تا از دنیا رفت[۳۷].

طبق این نقل، اعتراض فاطمه (س) با سخن نگفتن با ابوبکر ادامه یافت؛ ولی مسلّم است که آن حضرت در اعتراض به عملکرد خلیفه، به سخنرانی پرداخت و خطبه‌ای مفصل در مسجد مدینه ایراد کرد که شیخ صدوق بخشی از آن را در من لا یحضره الفقیه نقل کرده است[۳۸]. این خطبه در منابع مختلف با سندهای متفاوت نقل شده است[۳۹]. امیر مؤمنان (ع) به جهت وضعیت اجتماعی حاکم بر مردم، فدک را از غاصبانش نگرفت[۴۰] تا اینکه عمر بن عبدالعزیز آن را به بنی‌هاشم بازگرداند[۴۱].

امیرالمؤمنین علی (ع) به سیره خلفای قبل از خود اعتراض داشته و آن را مورد نقد قرار داده است[۴۲]. اعتراضات حضرت به عملکرد عثمان بسیار زیاد است[۴۳]، همچنین اعتراض به عملکرد معاویه که از گذشته بر شام حکومت می‌کرد[۴۴] و در زمان حضرت نیز، غاصبانه حکومتش بر شام ادامه داشت[۴۵]. امام حسین (ع) نیز در نامه‌ای به معاویه، به عملکرد وی اعتراض کرد که افراد بی‌گناهی را به شهادت رسانده است[۴۶]. خطبه آن حضرت در منا در اعتراض به وضعیت نابسامان اجتماعی زمانِ معاویه است و دعوت بزرگان اسلام به انجام وظیفه امر به معروف و نهی از منکر، در برابر بی‌توجهی که به دستورهای اسلام می‌شود[۴۷].

امام سجاد (ع) در نامه‌ای به محمد بن مسلم بن شهاب زهری، به همکاری وی با دستگاه خلافت اموی اعتراض می‌کند و او را از این کار باز می‌دارد[۴۸] که این کارِ حضرت مبارزه با دستگاه خلافت محسوب می‌شود؛ چراکه به تعبیر حضرت سجاد (ع) زهری راه گمراهی را هموار می‌کند. در سیره امام صادق (ع) نیز نمونه‌ای از این‌گونه اعتراض‌ها دیده می‌شود. آن حضرت اعتراض شدیدی به داود بن علی حاکم مدینه داشت و از او خواست قاتلِ معلی بن خنیس را مجازات کند و حضرت قاتل را به جرم کشتن معلی قصاص کرد[۴۹].[۵۰]

نفرین ستمگران

گاهی ستم حاکمان به گونه‌ای وسیع و گسترده بود که امامان معصوم به‌ناچار آنان را نفرین و علیه‌شان دعا می‌کردند. امیرالمؤمنین (ع) معاویه، عمروعاص و بسر بن ابی ارطاة را نفرین کرد[۵۱]. یکی از این نمونه‌ها نفرین امام صادق (ع) به داود بن علی، اولین حاکم مدینه از سوی بنی‌عباس است. او معلی بن خنیس را که از یاران حضرت و خدمت‌گزار ایشان بود، به شهادت رساند. کلینی تهدید حضرت به نفرین و دعایی را که علیه داود خوانده، نقل کرده است[۵۲]. امام رضا (ع) در روز عرفه برامکه را به سبب نقشی که در شهادت موسی‌بن جعفر (ع) داشتند[۵۳]، نفرین کرد و بر اثر دعای حضرت، آنان مورد غضب هارون قرار گرفتند و همه آنان توسط هارون کشته شدند[۵۴].[۵۵]

مبارزه و جهاد

در رفتار سیاسی و سخنان اهل بیت (ع)، اغلب می‌توان مبارزه با حاکمان جور را دید؛ مگر در موارد خاصی که شرایط و مقتضیاتی آنان را از انجام این اقدام باز می‌داشته است. برای مثال، وقتی مردم پس از مدت طولانی نزد حضرت علی (ع) آمدند و خواهان بیعت با امام شدند، ایشان پذیرش این حاکمیت را بر اقامه حدود الهی و بازستاندن حقوق مظلومان از ظالمان مبتنی دانستند. امام در این راه با منحرفانی چون ناکثین، قاسطین و مارقین پیکاری گسترده کردند. قیام امام حسین (ع) علیه دستگاه حکومتی یزید بن معاویه، یکی دیگر از نمونه‌های مبارزه با حاکمان جور به شمار می‌آید که سرمنشأ بسیاری از قیام‌ها در طول تاریخ تشیع شده است. یزید که خود را ولی امر مسلمانان و جانشین رسول خدا (ص) می‌دانست، به دلیل ماهیت ظالمانه‌اش، با قیام حسین بن علی، تخطئه شد؛ قیام مسلحانه‌ای که زعامت یزید را بزرگ‌ترین فتنه عالم اسلامی می‌دانست[۵۶]. امام (ع) این قیام را با صراحت تمام، واجب شرعی اعلام کرد[۵۷].

چنان که ائمه (ع) بنا به دلایلی در مواردی خود به قیام علیه دستگاه جور موفق نمی‌شدند، کسانی را که توفیق آن را می‌یافتند تشویق و حمایت می‌کردند. یکی از این نمونه‌ها، قیام زید بن علی بن الحسین (ع) بر ضد خلیفه مروانی، هشام بن عبدالملک است که با مشورت و حمایت امام صادق (ع) انجام شد. امام صادق (ع) دراین‌باره می‌فرماید: “زید در قیام خود با من مشورت کرد، و وای بر کسی که فریاد او را بشنود و اجابتش نکند”[۵۸]. امام همچنین او را چون شهدای کربلا شهید دانست: “او برای دنیا و آخرت ما نافع بود. به خدا سوگند او شهید از دنیا رفت؛ مانند شهیدانی که در خدمت حضرت رسول و امام علی و حسن و حسین (ع) شهید شدند”[۵۹]. امام صادق (ع) پس از شهادت زید خانواده‌اش را سرپرستی کرد و به واسطه یکی از یاران خود، به همه خانواده‌های شهدای قیام زید کمک مالی می‌رساند[۶۰]. شیخ مفید درباره حقانیت زید می‌نویسد: “زید بن علی بن الحسین پس از امام محمد باقر (ع) از دیگر برادران خود بهتر و از همگی برتر بود. او عابد، پرهیزکار، فقیه، سخی و شجاع بود و با شمشیر خروج کرد؛ امر به معروف و نهی از منکر نمود و خون حسین را‌طلبید. او را "حلیف القرآن" می‌گفتند؛ یعنی کسی که پیوسته مشغول قرائت قرآن است”[۶۱]. البته روایات بسیاری درباره “حلیف القرآن” بودن وی وارد شده است[۶۲].

قیام توابین در کوفه، حسین بن علی بن حسین صاحب فخ در مدینه، محمد بن عبدالله بن حسن مثنی در حجاز و ابراهیم بن عبدالله بن حسن در عراق، در شمار قیام‌هایی هستند که پیشینه شیعی داشتند و گاه از تأیید و حمایت ائمه (ع) بهره‌مند بوده‌اند[۶۳].[۶۴]

مبارزه با دستگاه قضایی حاکمان جور

محاکم و دادگاه‌های قضایی از مظاهر اصلی حاکمیت حکومت‌ها در طول تاریخ بوده‌اند؛ به تعبیر دیگر در گذشته دو قوه برای اعمال حاکمیت قدرت‌ها وجود داشته است: یکی حاکم و سلطان و خلیفه که همه چیز در اختیار او بوده و از آن به قوۀ مجریه تعبیر می‌شود و دیگر قوه قضائیه و قاضی که حکومت‌های به‌ظاهر عادل از آن استفاده می‌کردند و قاضی توسط حاکم و خلیفه یا با تأیید وی برگزیده می‌شد یا خود حاکم به قضاوت می‌پرداخت. در آن زمان قوۀ مقننه وجود نداشت و کار آن را قوه مجریه یعنی همان حاکمان انجام می‌دادند. مظهر اعمال قدرت در بسیاری از اوقات قاضی بود. وی نماینده حکومت محسوب می‌شد؛ بنابراین احکامی که صادر می‌کرد، نباید موجبات مخالفت حاکم را فراهم می‌کرد؛ چراکه در این صورت به‌سرعت عزل و مجازات می‌شد. شیعیان مانند دیگر مردمان در مواردی دچار اختلاف می‌شدند و نیاز بود شخصی مشکل آنان را طبق موازین شرع حل کند و در این‌گونه موارد مراجعه به دادگاه‌ها مورد توجه قرار می‌گرفت. روایات متعددی نقل شده که در آنها معصومان یاران خود و شیعیان را از حضور در محاکم قضایی وقت نهی می‌کردند و این دستور یکی از مظاهر روشن مبارزه آنان با حاکمان وقت بوده و نشان می‌دهد که این نوع دادگاه‌ها را به رسمیت نمی‌شناختند. در روایات متعددی سمت قضاوت از آنِ نبی و وصی نبی دانسته شده است[۶۵]. در سخن امام علی (ع) به شریح، تصریح شده که قضاوت از آنِ نبی یا وصی نبی یا شقی است[۶۶]. حضرت به شریح دستور داد که احکام قضایی‌اش را بعد از عرضه بر حضرت، اجرا نماید[۶۷].

در روایات، مراجعه به دادگاه‌های خلفای بنی‌امیه و بنی‌عباس مراجعه به طاغوت معرفی شده است. امام صادق (ع) فرمود: هر کس با برادر مذهبی خود نزاع کند و او را دعوت کنند تا به داوری فقهای مذهب رضایت دهد ولی رضایت ندهد، جز آنکه به دادگاه غیرشرعی حکام جور شکایت نماید، در ردیف کسانی است که قرآن مجید می‌گوید: "به این مدعیان دروغین نمی‌نگری که می‌گویند به قرآن و تورات ایمان داریم و می‌خواهند از طاغوت سرکش دادخواهی نمایند، با آنکه دستور مؤکد دارند که به طاغوت سرکش کافر شوند. شیطان می‌خواهد هرچه بیشتر آنان را از مسیر حق دور نماید"[۶۸]. در روایت دیگری که ابوبصیر از امام صادق (ع) نقل کرده، این موضوع بیان شده که مراجعه به حاکم جور مراجعه به طاغوت است[۶۹]. در خبر ابی‌خدیجه[۷۰] و مقبوله عمر بن حنظله[۷۱] توصیه شده است که به جای مراجعه به قضات جور زمان، شخصی از شیعیانِ عالم، به عنوان قاضی برگزیده شود و بین شیعیان داوری کند. در مورد دیگری، محمد بن حسن اشعری اختلاف ارثی را به جای رفتن به پیش قاضی از معصوم می‌پرسد[۷۲]. اینها همه نشان می‌دهد که معصومان از حضور در دادگاه‌های دوران خلفا اجتناب می‌کردند و شیعیان را به تشکیل دادگاه و داوری قاضیِ تحکیم[۷۳] امر می‌کردند. امام صادق (ع) نه‌تنها شیعیان را از مراجعه به دادگاه‌های خلفا باز می‌داشتند، بلکه به مفضل بن عمر دستور داد که در مسائل مالی، از مال ایشان به شیعیان بدهد و اختلاف حقوقی و قضایی آنان را حل کند[۷۴].

ابن‌سنان از ابوحنیفه "سابق‌الحاج"[۷۵] نقل می‌کند که مفضّل بر ما گذشت، درحالی‌که من با شوهر خواهرم در ارثی با هم اختلاف و درگیری داشتیم. مدتی توقف کرد و نزاع ما را دید و به ما گفت: به منزل بیایید. ما به آنجا رفتیم و بین ما صلح برقرار کرد و چهارصد درهم از خود به ما داد تا اینکه هر یک به دیگری اطمینان کردیم و مشکل حل شد. مفضل گفت: اینها از مال من نیست؛ امام صادق (ع) به من دستور داده: هرگاه دو نفر از شیعیان اختلاف کردند، بین آنان صلح برقرار کن و هزینۀ آن را از مال من بپرداز. این مال از اموال امام صادق (ع) است[۷۶].[۷۷]

ترک همکاری با دستگاه خلافت

معصومان از هرگونه همکاری مستقیم با دستگاه خلافت پرهیز می‌کردند و این مسئله، اصلی مسلّم نزد شیعیان بود؛ به همین جهت در دوران خلفا سمتی نداشتند و به دنبال آن هم نبودند. امیرالمؤمنین علی (ع) در مدینه به کار خود می‌پرداخت و در ۲۵ سال دوران خلفا، از بُعد سیاسی خانه‌نشین بود. بنابراین اگر ادعایی در همکاری بشود، نیاز به دلیل قابل اعتماد دارد؛ البته برخی از همکاری‌ها به دلایل خاص و شرایط ویژه و مصلحت اجتماعی بوده است؛ مانند همکاری امام علی (ع) با دستگاه خلافت که خودشان می‌فرمایند برای حفظ اسلام و مصونیت آن بوده است[۷۸]؛ همچنین دادن مشورت در مسائل اجتماعی، نظامی و قضایی که در جهت حفظ نظام اسلامی و جامعه مسلمین بوده است؛ ازهمین‌روی عمر بارها می‌گفت: "اگر علی (ع) نبود، عمر هلاک می‌شد"[۷۹] و می‌گفت: "بهترینِ ما در داوری، علی (ع) است"[۸۰]. همکاری امام رضا (ع) با مأمون نیز به جهت شرایط ویژه آن زمان و موقعیت حضرت بوده است[۸۱]. برخی بر این عقیده‌اند که حضرت رضا (ع) از این فرصت استفاده کرد تا معارف مکتب اهل‌بیت را در شرق جهان اسلام بیان کند.

امام صادق (ع) درباره لزوم اجتناب از همکاری با حاکم جائر می‌فرماید: "صورت حرام از ولایت و فرمانداری، ولایت والی ستمگر و ولایت والیان منصوب شده اوست، چه رئیس ایشان و چه در درجات پایین‌تری از فرمانداری تا پایین‌ترین آنان که هر کدام بر عدّه‌ای حکومت و ولایت دارند. کارکردن برای ایشان و کسب کردن با ایشان حرام است و کسی که کم یا زیاد، با ایشان و برای ایشان کار کند، به عذاب خدا گرفتار خواهد شد؛ زیرا هر کاری که کمک به ستمگر باشد، گناه کبیره است"[۸۲].

می‌توان بین حاکمی که ستم می‌کند، با حاکمی که حکومتش نامشروع است تفاوت قائل شد؛ گرچه هر دو در فقه عنوان حاکم ستمگر دارند و اعمال آنان مورد قبول نیست، اگر ولایت امام عادل را نپذیرفته باشد[۸۳]؛ ولی اگر به عدل عمل کند و ستم در عمل نداشته باشد، ستم‌پیشگی شامل حال او نمی‌‎ شود. برابر روایتی از امام صادق (ع)، پیشوا و رهبر ستمگر حرمت ندارد[۸۴] و به نقلی دیگر، نماز وی قبول نمی‌شود[۸۵].

آنچه تاکنون بیان شد، مخالفت معصومان در حد اختلاف نظر بود؛ اما برابر اعتقاد شیعه و آنچه از سیره معصومان استفاده می‌شود، آنان حکومت‌های زمان خود را به رسمیت نمی‌شناختند و آنها را حکومت طاغوت می‌دانستند؛ به همین علت با حکومت‌های اموی و عباسی مخالف بودند و از ورود شیعیان به کارهای حکومتی جلوگیری می‌کردند و آنان را به دوری از حکومت‌های وقت توصیه می‌فرمودند. این مخالفت‌ها به گونه‌های متفاوتی از سوی معصومان ابراز شده و شیعیان هم این باور را داشتند و طبق دستور معصومان زمان خود عمل می‌کردند. فقط در مواردی خاص و افرادی خاص، اجازه گرفته بودند که در دستگاه خلافت بمانند تا بتوانند از شیعیان حمایت کنند که با انجام این شرط، زشتی حضور در دستگاه خلافت از بین می‌رود. این موضوع بخشی از سیره سیاسی معصومان را تشکیل می‌دهد که لازم است به آن توجه کافی شود.

به نظر می‌رسد معصومان از آغاز خلافت بنی‌عباس با حضور شیعیان در دستگاه خلافت موافق نبودند. در مورد بنی‌امیه این نکته قابل توجه است که آنان اساساً به دنبال افرادی که به اهل‌بیت (ع) گرایش داشتند نمی‌رفتند و آنها را به کار نمی‌گماردند؛ مگر در مناطقی که دستگاه خلافت حساسیتی درباره این موضوع نداشت. این بحث را می‌توان ذیل چند موضوع بیان کرد:

  1. جلو‌گیری از حضور شیعیان در حکومت‌های وقت که به بیان نمونه‌هایی می‌پردازیم.
  2. ارتباط با برخی افراد حاضر در حکومت‌های وقت که با تعبیر نفوذ در دستگاه حکومت به آن اشاره می‌شود.
  3. تقیه در تعامل با حکومت‌ها که در موضوع تعامل معصومان با حکومت‌ها، نکاتی دراین‌باره خواهد آمد[۸۶].

همکاری نکردن با حاکم جائر

راهبرد اصلی و رفتار سیاسی ائمه (ع) در برابر خلفای جور ـ در حد ممکن ـ مبارزه با حاکمان جور بود؛ اما زمانی که شرایط برای تحقق آن فراهم نبود، با ایشان همکاری نمی‌کردند. برای مثال، در عصر هارون‌الرشید شخصی به نام صفوان شترهایش را برای حمل‌ونقل اجاره می‌داد. هارون شترهای او را برای رفتن به زیارت اجاره کرد. روزی صفوان نزد امام موسی کاظم (ع) شرفیاب شد. حضرت به او فرمود: “همه کارهای تو خوب است. تنها یک عمل شما شایسته نیست”. صفوان پرسید: “کدام کار، جانم فدای شما؟ ” امام فرمودند: “کرایه دادن شترهای خود به هارون”. صفوان گفت: “به خدا سوگند، من شترهای خود را به جهت ظلم کردن یا شکار و خوشگذرانی به او اجاره ندادم، بلکه برای زیارت خانه خدا کرایه داده‌ام و خودم متصدی آنها نیستم، بلکه نوکران من همراه شترها هستند”. امام (ع) فرمود: “آیا کرایه تو بر عهده اوست؟ ” صفوان پاسخ داد: “جانم فدای شما! بلی، بر عهده اوست”. امام (ع) فرمود: “آیا دوست داری که زنده بماند و کرایه تو را بدهد؟ ” صفوان پاسخ داد: “بلی، قربانت گردم! مایل هستم زنده بماند و کرایه مرا بدهد”. امام (ع) فرمود: “کسی که دوست بدارد آنها باقی بمانند از آنان شمرده می‌شود و کسی که از آنان باشد داخل آتش جهنم خواهد سوخت”. صفوان پس از فرمایش امام (ع) همه شتران خود را فروخت. وقتی هارون باخبر شد، از صفوان چرایی آن را پرسید. صفوان در پاسخ گفت: “پیرمرد شده‌ام و نمی‌توانم دنبال شترهای خود بروم و خدمتگزاران نیز نمی‌توانند به خوبی از شترها مواظبت کنند”. هارون گفت: “چنین نیست. من می‌دانم که موسی بن جعفر به تو سفارش کرده که شترهایت را بفروشی. به خدا سوگند! اگر حساب خوبی رفاقت و حسن هم‌نشینی با تو نبود، هر آینه تو را می‌کشتم”[۸۷].

نمونه دیگری که امام معصوم بر همکاری نکردن با خلفای جور ـ حتی به اندازه هم‌صحبتی ـ تأکید داشتند، به امام صادق (ع) مربوط است. روزی منصور به امام صادق (ع) نوشت: “چرا مانند دیگر مردم به دیدار ما نمی‌آیی؟ ” حضرت برای وی نوشتند: “ما چیزی نداریم که بترسیم تصرف کنی و پیش تو مطلبی که به درد آخرت بخورد پیدا نمی‌شود و تو در نعمتی نیستی که به تو تبریک بگوییم و در مصیبتی نیستی که تسلیت بگوییم”. منصور بار دیگر نوشت: “بیا ما را نصیحت کن”. حضرت نیز در پاسخ نوشت: “آن‌کس که طالب دنیاست، تو را نصیحت نمی‌کند و آن‌کس که طالب آخرت است با تو رفاقت نمی‌کند”[۸۸]. منصور گفت: “به خدا سوگند موقعیت‌های اشخاص را برای من روشن ساخت و طالبان دنیا و آخرت را به من معرفی کرد”.

سفارش به همکاری نکردن با خلفای جور در سخنان ائمه (ع) موج می‌زند. علی بن یقطین که از پافشاری پدرش بر اینکه به خدمت حکومت عباسیان درآید و از این طریق منافعی کسب کند، به تنگ آمده بود، نزد امام موسی بن جعفر (ع) شرفیاب شد و در این باره کسب تکلیف کرد. وی ماجرا را این‌گونه شرح می‌دهد: از سرورم حضرت ابوابراهیم، موسی بن جعفر (ع) اجازه خواستم تا به خدمت عباسیان درآیم و در اموری که به آیینم گزندی نمی‌رساند کوشش کنم. حضرت پاسخ داد: “نه! حتی به اندازه نقطه‌ای بر کاغذ روا نیست، مگر برای گرامی‌داشت و آزادی مؤمنی از اسارت”[۸۹]. سپس فرمود: “بی‌تردید باید کارهایتان به برآوردن نیاز برادران و نیکی بدان‌ها ـ در حد امکان ـ بینجامد وگرنه هیچ کرداری از شما پذیرفته نمی‌شود. بر برادرانتان مهر ورزید و رحم آورید تا به ما بپیوندید”.

بر همین اساس، علی (ع) از نشستن بر سر سفره خلیفه خودداری کرد[۹۰]. ائمه (ع)، یاران و دوستان خویش را از هم‌نشینی با سلاطین وقت پرهیز می‌دادند[۹۱] و به مردم توصیه می‌کردند از اندیشمندانی که به دربار سلاطین رفت‌و‌آمد داشتند فاصله بگیرند[۹۲]. ائمه (ع) به همکاری نکردن با حکام جور، به منظور جلوگیری از تقویت و مرجعیت یافتن آنان بسیار سفارش می‌کردند؛ تا آنجا که حتی امام صادق (ع) به یاران خود می‌فرمود از داوری نزد آنان نیز بپرهیزند[۹۳]. کسی که داوری را نزد آنان ببرد، هرچند حق با او باشد، به طاغوت مراجعه کرده، که در روایات دیگری به شدت از آن نهی شده است[۹۴].

همکاری با حاکم جائر برای دفاع از حقوق شیعیان

علی بن یقطین با آنکه از پذیرش پست‌های دولتی سر باز می‌زد، به سفارش امام موسی بن جعفر (ع) ناگزیر راه دربار مهدی، خلیفه عباسی را پیش گرفت. او پس از آنکه وارد کارزار سیاست شد، جانب احتیاط را رها نکرد و به دستور امام تا آنجا که می‌توانست در بسیاری از امور حکومتی تقیه و احتیاط می‌کرد. ابراهیم بن محمود از علی بن یقطین این‌گونه نقل می‌کند: از امام موسی بن جعفر (ع) پرسیدم: “دربارۀ کردار آنان [گرفتن اموال مردم] چه می‌گویید؟ ” امام فرمود: “اگر به انجامش ناگزیر شدید، از اموال شیعیان بپرهیز”[۹۵]. ابراهیم بن محمود می‌گوید: علی بن یقطین پس از بازگویی این روایت اظهار داشت: “من ناگزیر ثروت‌های پیروان اهل بیت (ع) را آشکارا می‌گرفتم و پنهانی به آنان باز می‌گرداندم”[۹۶].[۹۷]

تقیه

ائمه (ع) گاهی برای حفظ جان خود و یارانشان در برابر ستم حاکمان جور تقیه می‌کردند. ایشان به گونه‌ای وانمود می‌کردند که گویا هیچ‌گونه اختلاف و ناسازگاری با سلاطین ندارند و در پی براندازی و اقدام علیه حاکمیت آنان نیستند. البته روشن است که تقیه به معنای تعطیلی فعالیت علیه نظام جور نیست، بلکه به معنای حرکت سرّی علیه حاکمیت ظالم است. در واقع، تقیه تنها تغییر تاکتیک و راهبرد است، نه سازش با مخالف و تسلیم شدن در برابر او. تقیه خود انواع و اقسامی چون خوفیه، مداراتیه و کتمانیه دارد که بحث ما بیشتر ناظر به نوع اخیر آن است[۹۸]. امام صادق (ع) در حدیثی به این مطلب اشاره کرده‌اند: “مؤمن در هر حال مجاهد است؛ زیرا او در دولت باطل به وسیله تقیه با دشمنان خدا می‌جنگد و در دولت حق با شمشیر”[۹۹]. در واقع، این حدیث شریف آشکارا دلالت می‌کند که تقیه نه تنها به معنای سکوت، رکود، چاپلوسی و مداحی ظالمان و فرصت‌طلبی نیست، بلکه خود نوعی جهاد و امر به معروف و نهی از منکر پنهانی است. در حقیقت، مؤمن با این اقدام زمینه پیدایش دولت حق را فراهم می‌کند که سرانجام در سایه آن، جهاد با کفار و دشمنان اسلام علنی خواهد شد[۱۰۰].

به هر حال، تقیه یکی از شیوه‌های ائمه (ع) در برابر حکومت حاکمان جور بوده است. امام صادق (ع) دراین باره می‌فرماید: “تقیه شیوه من و شیوه نیاکان من است و کسی که تقیه نمی‌کند ایمان ندارد”[۱۰۱]. اهل بیت (ع) افزون بر اینکه خود تقیه می‌کردند به پیروانشان نیز تقیه را سفارش می‌کردند. از امام موسی بن جعفر (ع) نقل شده که فرمودند: “فرمان‌برداریِ سلطان از سَرِ تقیه واجب است”[۱۰۲]. ائمه هنگام وجود خطر مالی و جانی، افزون بر امور سیاسی در امور عبادی نیز به تقیه توصیه می‌کردند.

گاهی نیز به افراد خاصی که در حکومت منسب‌های کلیدی داشتند، دستور می‌دادند که همانند دیگران وضو بگیرند و نماز بخوانند تا کسی به شیعه بودن آنان شک نبرد. هدف ایشان این بود که بتوانند به شیعیان خدمتی کنند. برای مثال، امام موسی بن جعفر (ع) در مقطعی به علی بن یقطین دستور دادند که برخی از تکالیف شرعی خود را همچون نماز و وضو همانند اهل سنت انجام دهد تا کسی به شیعه بودن او مشکوک نشود[۱۰۳]. امام این تکلیف را پس از آنکه خطر مرتفع شد، برداشتند.

بسیاری از روایات نیز از سر تقیه صادر شده است. ائمه (ع) گاهی بنا به مصالحی، از جمله مصلحت حفظ جان شیعیان می‌کوشیدند حکم واقعی را آشکارا اظهار نکنند. بنابراین احکام را به گونه‌ای بیان می‌فرمودند که مخاطب می‌پنداشت حکم واقعی است. البته این نوع تقیه علل و عوامل متعددی داشته است که ما در این مجال خواهان بررسی آن نیستیم[۱۰۴].

آنچه بیان شد درباره تقیه کتمانیه بود؛ یعنی ائمه (ع) در واقع علیه حکام جائر، نه آشکارا، بلکه پنهانی فعالیت می‌کردند. اما گاهی ائمه (ع) بنا به مصالح و مقتضیات زمانی و مکانی خاصی، تقیه مداراتی پیشه می‌کردند. امیرالمؤمنین (ع) با آنکه مشروعیت خلفای زمان خود را مخدوش می‌دانست و معتقد بود خلافت از آن اوست و دیگران این حق را از وی سلب کرده‌اند، بردباری پیشه ساخت. ایشان در خطبه سوم نهج‌البلاغه دلیل آن را این‌گونه بیان می‌کند: “به خدا وگند، فلان (ابوبکر) جامه خلافت را پوشید و می‌دانست خلافت جز مرا نشاید... چون چنین دیدم دامن از خلافت در چیدم... ژرف بیندیشیدم که چه باید، و از این دو کدام شاید؟ با دست تنها بستیزم یا صبر پیش گیرم و از ستیز بپرهیزم؟... چون نیک سنجیدم، شکیبایی را خردمندانه‌تر دیدم و به صبر‌گراییدم”[۱۰۵]. البته این‌گونه نبود که امام علی (ع) در طول مدت ۲۵ سال کناره‌گیری از قدرت در همه امور با خلفای وقت همکاری کند. ایشان در رفتار با خلفا سیاست‌های مختلفی را پیش گرفت؛ برای مثال از منتقدان سیاسی حمایت می‌کرد. خود نیز از عملکرد خلفا انتقاد می‌کرد. حتی از بیعت داوطلبانه خودداری ورزید، اما از مبارزه مستقیم با خلفا منصرف شد. به طور کلی ائمه (ع) در رفتار سیاسی خود از شیوه تقیه بنا به مصالحی استفاده کرده‌اند[۱۰۶].

منابع

پانویس

  1. «مَنْ مَدَحَ سُلْطَاناً جَائِراً أَوْ تَخَفَّفَ وَ تَضَعْضَعَ لَهُ طَمَعاً فِيهِ كَانَ قَرِينَهُ فِي النَّارِ؛ وَ قَالَ (ص): قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَلَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ»؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۱۱.
  2. «مَنْ وَلِيَ جَائِراً عَلَى جَوْرٍ كَانَ قَرِينَ هَامَانَ فِي جَهَنَّمَ»؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۱۱.
  3. علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۲۳۷.
  4. نهج البلاغه (صبحی صالح)، ص۴۵۱، نامه ۶۲.
  5. «اگر علی نبود عمر هلاک می‌شد»، محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۷، ص۴۲۴؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۳۵؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۳۰۶؛ ابن‌عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۱۱۰۳؛ ابوالحسن علی بن محمد ماوردی، الحاوی الکبیر، ج۱۲، ص۱۱۵.
  6. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۵۷.
  7. شیخ طوسی، الأمالی، ص۵۶۸.
  8. عبیدالله حسکانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج۱، ص۳۷.
  9. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۷۰.
  10. ابوجعفر محمد بن جریر طبری آملی، المسترشد فی إمامة علی بن أبی‌طالب۷، ص۳۷۸.
  11. ابن‌ابی‌شیبه، المصنف (تحقیق سعید محمد لحام)، ج۸، ص۵۷۲؛ همان، چ دیگر، (تحقیق کمال یوسف حوت)، ج۷، ص۴۳۲، ش۳۷۰۴۵؛ علی متقی هندی، کنز العمال، ج۵، ص۲۵۹.
  12. محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، ج۴، ص۱۵۴۹؛ مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم‌، ج۳، ص۱۳۸۰: وَ لَمْ يَكُنْ بَايَعَ تِلْكَ الْأَشْهُر.
  13. محمدهادی مازندرانی‌، شرح الکافی، ج۱۲، ص۳۹۳: مَعَ نَقْلِهِمْ أَنَّ علِيّاً (ع) مَا بايَعَ إِلّا بَعْدَ فَوْتِ فَاطِمَة (س).
  14. «فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا...»؛ ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات‌، ص۲۰۲؛ نهج البلاغه (صبحی صالح)‌، ص۴۵۱؛ ابن‌طاووس‌، کشف المحجة لثمرة المهجه‌، ص۲۴۱.
  15. ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، ص۲۵۱.
  16. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد‌، ج۲، ص۱۵.
  17. شیخ صدوق، الأمالی‌، ص۱۵۲؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۳۲: در امالی آمده که حاکم مدینه به یزید نوشت: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ (ع) لَيْسَ يَرَى لَكَ خِلَافَةً وَ لَا بَيْعَةً».
  18. حیره شهری قدیمی در سه مایلی کوفه و در محدوده نجف که بنی‌عباس در آغاز خلافت خود آنجا را مقر حکومت خویش قرار دادند و در سال ۱۴۰ منصور عباسی از حیره احرام حج بست (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۳۲۸؛ ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۷، ص۵۰۳).
  19. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۴۸.
  20. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۸۷.
  21. «يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! قَدْ كَانَ فَيَنْبَغِي لَكَ أَنْ تَفْرَحَ بِمَا أَعْطَانَا اللَّهُ مِنَ الْقُوَّةِ وَ فَتَحَ لَنَا مِنَ الْعِزِّ وَ لَا تُخْبِرَ النَّاسَ أَنَّكَ أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنَّا وَ أَهْلَ بَيْتِكَ فَتُغْرِيَنَا بِكَ وَ بِهِمْ».
  22. «وَ مَنْ رَفَعَ هَذَا إِلَيْكَ عَنِّي فَقَدْ كَذَبَ...»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۶.
  23. «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ (ص) يَقُولُ: إِنَّ الْخِلَافَةَ مُحَرَّمَةٌ عَلَى وُلْدِ أَبِي سُفْيَانَ»؛ شیخ صدوق، الأمالی‌، ص۱۵۱.
  24. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۳۴.
  25. «أَوْ أَنْ يَأْتِيَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ يَزِيدَ فَيَضَعَ يَدَهُ فِي يَدِهِ»؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۸۷.
  26. «فَإِنْ نَزَلَ حُسَيْنٌ وَ أَصْحَابُهُ عَلَى حُكْمِي وَ اسْتَسْلَمُوا فَابْعَثْ بِهِمْ إِلَيَّ سِلْماً وَ إِنْ أَبَوْا فَازْحَفْ إِلَيْهِمْ حَتَّى تَقْتُلَهُمْ وَ تُمَثِّلَ بِهِمْ فَإِنَّهُمْ لِذَلِكَ مُسْتَحِقُّونَ»؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۸۸.
  27. احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۵، ص۳۳۷.
  28. «لَمْ يُمْنَعْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) مِنْ أَنْ يَدْعُوَ إِلَى نَفْسِهِ إِلَّا نَظَراً لِلنَّاسِ وَ تَخَوُّفاً عَلَيْهِمْ أَنْ يَرْتَدُّوا عَنِ الْإِسْلَامِ فَيَعْبُدُوا الْأَوْثَانَ... وَ بَايَعَ مُكْرَهاً حَيْثُ لَمْ يَجِدْ أَعْوَاناً»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۹۵‌.
  29. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۵۸-۶۲.
  30. فدک زمینی آباد در منطقه خیبر بود که رسول خدا (ص) به دخترش فاطمه (س) بخشید (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۲۳۸).
  31. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۴۳؛ همان، ج۲، ص۷۲۵ (چ دارالحدیث‌).
  32. ابونضر محمد بن مسعود عیاشی سمرقندی، تفسیر العیاشی‌، ج۲، ص۲۸۷.
  33. علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی‌، ج۲، ص۱۵۵.
  34. شیخ مفید، الإختصاص‌، ص۱۸۳.
  35. شیخ مفید، الأمالی‌، ص۴۰.
  36. «أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) أَرْسَلَتْ إِلَى أَبِى بَكْرٍ الصِّدِّيقِ تَسْأَلُهُ مِيرَاثَهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِالْمَدِينَةِ وَفَدَكٍ وَمَا بَقِىَ مِنْ خُمْسِ خَيْبَرَ».
  37. «فَأَبَى أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَدْفَعَ إِلَى فَاطِمَةَ شَيْئاً فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِي بَكْرٍ فِي ذَلِكَ فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ»؛ ملاصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج۷، ص۲۱۲؛ محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری‌، ج۴، ص۱۵۴۹؛ مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم‌، ج۳، ص۱۳۸۰؛ ابن‌حبان‌، الصحیح‌، ج۱۴، ص۵۷۳؛ ابن‌بطریق، عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار‌، ص۳۹۰.
  38. «عَنْ جَابِرٍ عَنْ زَيْنَبَ بِنْتِ عَلِيٍّ (ع)قَالَتْ قَالَتْ فَاطِمَةُ (ع)فِي خُطْبَتِهَا فِي مَعْنَى فَدَكَ لِلَّهِ فِيكُمْ عَهْدٌ قَدَّمَهُ إِلَيْكُمْ وَ بَقِيَّةٌ اسْتَخْلَفَهَا عَلَيْكُمْ- كِتَابُ اللَّهِ بَيِّنَةٌ بَصَائِرُهُ وَ آيٌ مُنْكَشِفَةٌ سَرَائِرُهُ وَ بُرْهَانٌ مُتَجَلِّيَةٌ...»؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۵۶۷.
  39. ابن‌طیفور، بلاغات النساء‌، ص۲۶؛ ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهری‌، السقیفة و فدک‌، ص۹۸؛ ابوجعفر محمد بن جریر طبری صغیر، دلائل الإمامة‌، ص۱۱۱.
  40. «وَ رَدَدْتُ فَدَكاً إِلَى وَرَثَةِ فَاطِمَةَ (س)»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۵۹؛ همان، ج۱۵، ص۱۵۴ (چاپ دارالحدیث‌).
  41. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۵؛ شیخ مفید، الإرشاد‌، ج۲، ص۲۱؛ شیخ طوسی، الأمالی‌، ص۲۶۶؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل أبی‌طالب (ع)، ج۴، ص۲۰۸.
  42. شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص۳۶۱؛ همو، علل الشرائع، ج۱، ص۱۵۰؛ نهج البلاغه‌، خ۳.
  43. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۶۸‌؛ شیخ طوسی، الأمالی‌، ص۷۱۴.
  44. شیخ طوسی، الأمالی‌، ص۲۱۷.
  45. نهج البلاغه‌، ص۲۳۷، خ‌۱۹۱؛ ص۳۳۰، نامه ۲۸؛ محمدباقر مجلسی، مرآة العقول‌، ج۱۰، ص۳۲۴، نقل خ‌۱۹۱.
  46. شیخ طوسی، إختیار معرفة الرجال‌، ص۴۹؛ ابومنصور احمد بن علی طبرسی‌، الإحتجاج‌، ج۲، ص۲۹۷؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار‌، ج۴۴، ص۲۱۲.
  47. ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول، ص۲۳۷.
  48. «وَ اعْلَمْ أَنَّ أَدْنَى مَا كَتَمْتَ وَ أَخَفَّ مَا احْتَمَلْتَ أَنْ آنَسْتَ وَحْشَةَ الظَّالِمِ وَ سَهَّلْتَ لَهُ طَرِيقَ الْغَيِّ بِدُنُوِّكَ مِنْهُ حِينَ دَنَوْتَ وَ إِجَابَتِكَ لَهُ حِينَ دُعِيتَ فَمَا أَخْوَفَنِي أَنْ تَكُونَ تَبُوءُ بِإِثْمِكَ غَداً مَعَ الْخَوَنَةِ وَ أَنْ تُسْأَلَ عَمَّا أَخَذْتَ بِإِعَانَتِكَ عَلَى ظُلْمِ الظَّلَمَةِ إِنَّكَ أَخَذْتَ مَا لَيْسَ لَكَ مِمَّنْ أَعْطَاكَ وَ دَنَوْتَ مِمَّنْ لَمْ يَرُدَّ عَلَى أَحَدٍ حَقّاً وَ لَمْ تَرُدَّ بَاطِلًا حِينَ أَدْنَاكَ وَ أَحْبَبْتَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ أَ وَ لَيْسَ بِدُعَائِهِ»؛ ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول، ص۲۷۴-۲۷۵.
  49. شیخ طوسی، إختیار معرفة الرجال‌، ص۳۷۹.
  50. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۶۲.
  51. ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات‌، ص۴۴۲.
  52. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص‌۵۱۳ و ۵۵۷.
  53. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد‌، ج۲، ص۲۳۷.
  54. «كَانَ أَبُو الْحَسَنِ (ع) وَاقِفاً بِعَرَفَةَ يَدْعُو ثُمَّ طَأْطَأَ رَأْسَهُ فَسُئِلَ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ: إِنِّي كُنْتُ أَدْعُو اللَّهَ تَعَالَى عَلَى الْبَرَامِكَةِ بِمَا فَعَلُوا بِأَبِي (ع) فَاسْتَجَابَ اللَّهُ لِيَ الْيَوْمَ فِيهِمْ فَلَمَّا انْصَرَفَ لَمْ يَلْبَثْ إِلَّا يَسِيراً حَتَّى بُطِشَ بِجَعْفَرٍ وَ يَحْيَى وَ تَغَيَّرَتْ أَحْوَالُهُمْ»؛ شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۲۵.
  55. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۶۶.
  56. ر. ک: ابن‌قتیبه الدینوری، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۸۱.
  57. ر. ک: ابوالحسن علی بن ابی الکرم محمد بن محمد بن عبدالکریم بن عبدالواحد الشیبانی الجزری، عزالدین ابن‌الأثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۱.
  58. «وَ لَقَدِ اسْتَشَارَنِي فِي خُرُوجِهِ... وَيْلٌ لِمَنْ سَمِعَ وَاعِيَتَهُ فَلَمْ يُجِبْهُ» (محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۵۲).
  59. ر. ک: عبدالحسین امینی، الغدیر، به همت حسن ایرانی، ج۳، ص۶۹.
  60. برای مطالعه بیشتر درباره شخصیت زید بن علی، ر. ک: زندگی‌نامه زید بن علی، در سایت مرکز پژوهش‌های صدا و سیما:.http://pajuhesh.ir
  61. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۴۶، ص۱۸۶.
  62. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۴۶، ص۱۸۶؛ محمد بن محمد بن نعمان مفید، الإرشاد، ج۲، ص۱۷۰.
  63. برای مطالعه بیشتر دراین‌باره، ر. ک: ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، تقدیم و اشراف کاظم المظفر.
  64. میرعلی، محمد علی، اطاعت از حاکم جائر در نظام امامت و خلافت، ص ۱۲۲؛ ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۶۶.
  65. «اتَّقُوا الْحُكُومَةَ فَإِنَّ الْحُكُومَةَ إِنَّمَا هِيَ لِلْإِمَامِ الْعَالِمِ بِالْقَضَاءِ الْعَادِلِ فِي الْمُسْلِمِينَ لِنَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۷، ص۴۰۶؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۵؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲۱۷.
  66. «يَا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لَا يَجْلِسُهُ إِلَّا نَبِيٌّ أَوْ وَصِيُّ نَبِيٍّ أَوْ شَقِيٌّ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۷، ص۴۰۷؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۵؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲۱۷.
  67. «لَمَّا وَلَّى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) شُرَيْحاً الْقَضَاءَ اشْتَرَطَ عَلَيْهِ أَنْ لَا يُنْفِذَ الْقَضَاءَ حَتَّى يَعْرِضَهُ عَلَيْهِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۷، ص۴۰۷؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲۱۷.
  68. «أَيُّمَا رَجُلٍ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَخٍ لَهُ مُمَارَاةٌ فِي حَقٍّ فَدَعَاهُ إِلَى رَجُلٍ مِنْ إِخْوَانِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ فَأَبَى إِلَّا أَنْ يُرَافِعَهُ إِلَى هَؤُلَاءِ كَانَ بِمَنْزِلَةِ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ »؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۷، ص۴۱۱؛ ابونصر محمد بن عیاشی سمرقندی، تفسیر العیاشی‌، ج۱، ص۲۵۴.
  69. «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّهُ لَوْ كَانَ لَكَ عَلَى رَجُلٍ حَقٌّ فَدَعَوْتَهُ إِلَى حُكَّامِ أَهْلِ الْعَدْلِ فَأَبَى عَلَيْكَ إِلَّا أَنْ يُرَافِعَكَ إِلَى حُكَّامِ أَهْلِ الْجَوْرِ لِيَقْضُوا لَهُ لَكَانَ مِمَّنْ حَاكَمَ إِلَى الطَّاغُوتِ...»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۷، ص۴۱۱.
  70. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۷، ص۴۱۲؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲۱۹.
  71. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۶۷ و ج۷، ص۴۱۲؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲۱۸.
  72. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۷، ص۱۰۰؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۹، ص۲۷۳ و ۲۹۰.
  73. منظور از قاضی تحکیم انتخاب شخصی آگاه به مسائل شرعی از شیعیان از سوی متخاصمین است که هرگونه قضاوت کرد، بپذیرند.
  74. «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع): إِذَا رَأَيْتَ بَيْنَ اثْنَيْنِ مِنْ شِيعَتِنَا مُنَازَعَةً فَافْتَدِهَا مِنْ مَالِي»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۰۹.
  75. سابق‌الحاج یعنی کسی که پیش از همه به حج می‌رود و بر می‌گردد و از مرکب خود پیاده نمی‌شود و آن را دچار سختی می‌کند و به جهت رسیدن به مقصد، به نماز خود اهمیت نمی‌دهد (فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۵، ص۱۸۳. شیخ عباس قمی، الکنی و الالقاب، ج۱، ص۵۷). ابوحنیفه سعید بن بیان مشهور به سابق‌الحاج است که در این خبر آمده. او به نقل ذهبی در دولت هارون‌الرشید بوده است. مأمون مردی را به‌عنوان سابق‌الحاج اعزام کرد، ولی بعد یک گروه از حجاج بازگشت. مأمون او را سایق‌الحاج (راهنمای حاجیان) نامید (احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشی، ص۱۸۰؛ شمس‌الدین محمد بن احمد ذهبی، المقتنی فی سرد الکنی، ج۱، ص۲۰۴، ش۱۸۲۶؛ ابن‌جوزی، المنتظم، ج۱۰، ص۶۰).
  76. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۰۹.
  77. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۶۷.
  78. ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات (یک‌جلدی)، ج۱، ص۲۰۲.
  79. «لَو لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۷، ص۴۲۳؛ قاضی نعمان، دعائم الإسلام‌، ج۲، ص۴۵۳؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۳۵؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۳۰۶ و ج۱۰، ص۵۰.
  80. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۵۹؛ ابن‌شبّه، تاریخ المدینه، ج۲، ص۶۰۶؛ محمد بن خلف وکیع، أخبار القضاة، ج۱، ص۸۸؛ ابن‌عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۶۸ و ج۳، ص۱۱۰۴؛ محسن امین، أعیان الشیعه، ج۲، ص۴۵۶.
  81. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۳۹.
  82. «وَ أَمَّا وَجْهُ الْحَرَامِ مِنَ الْوِلَايَةِ فَوِلَايَةُ الْوَالِي الْجَائِرِ وَ وِلَايَةُ وُلَاتِهِ الرَّئِيسِ مِنْهُمْ وَ أَتْبَاعِ الْوَالِي فَمَنْ دُونَهُ مِنْ وُلَاةِ الْوُلَاةِ إِلَى أَدْنَاهُمْ بَاباً مِنْ أَبْوَابِ الْوِلَايَةِ عَلَى مَنْ هُوَ وَالٍ عَلَيْهِ وَ الْعَمَلُ لَهُمْ وَ الْكَسْبُ مَعَهُمْ بِجِهَةِ الْوِلَايَةِ لَهُمْ حَرَامٌ وَ مُحَرَّمٌ مُعَذَّبٌ مَنْ فَعَلَ ذَلِكَ عَلَى قَلِيلٍ مِنْ فِعْلِهِ أَوْ كَثِيرٍ لِأَنَّ كُلَّ شَيْ‏ءٍ مِنْ جِهَةِ الْمَعُونَةِ مَعْصِيَةٌ كَبِيرَةٌ مِنَ الْكَبَائِرِ»؛ ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول، ص۳۳۲؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۷، ص۸۴؛ محمدرضا و محمد و علی حکیمی، الحیاة، ج۵، ص۴۸۲.
  83. «مَنْ عَرَفَ الْإِمَامَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (ع) وَ تَوَلَّاهُ، ثُمَّ عَمِلَ لِنَفْسِهِ بِمَا شَاءَ مِنْ عَمَلِ الْخَيْرِ قُبِلَ مِنْهُ ذَلِكَ، وَ ضُوعِفَ لَهُ أَضْعَافاً كَثِيرَةً، فَانْتَفَعَ بِأَعْمَالِ الْخَيْرِ مَعَ الْمَعْرِفَةِ، فَهَذَا مَا عَنَيْتُ بِذَلِكَ، وَ كَذَلِكَ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ الْأَعْمَالَ الصَّالِحَةَ الَّتِي يَعْمَلُونَهَا إِذَا تَوَلَّوُا الْإِمَامَ الْجَائِرَ الَّذِي لَيْسَ مِنَ اللَّهِ (تَعَالَى)»؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص۴۱۷.
  84. «ثَلَاثَةٌ لَيْسَتْ لَهُمْ حُرْمَةٌ: صَاحِبُ هَوًى مُبْتَدَعٍ، وَ الْإِمَامُ الْجَائِرُ، وَ الْفَاسِقُ الْمُعْلِنُ الْفِسْقِ»؛ ابوالعباس عبدالله بن جعفر حمیری، قرب الإسناد، ص۱۷۶.
  85. شیخ صدوق، الخصال، ج۱، ص۲۴۲؛ شیخ مفید، الإختصاص، ص۱۴۲.
  86. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۷۰.
  87. فَوَ اللَّهِ لَوْ لَا حُسْنُ صُحْبَتِكَ لَقَتَلْتُكَ‌ (ر. ک: محمد بن عمر کشی، رجال الکشی، ص۴۴۰؛ ابی‌جعفر محمد بن حسن طوسی، اختیار معرفة الرجال، تحقیق السید مهدی الرجایی، ج۲، ص۷۴؛ محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج۷۲، ص۳۷۶؛ محمد جواد مغنیه، شیعه و زمامداران خودسر، ترجمه مصطفی زمانی، ص۴۷-۴۸).
  88. «مَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا لَا يَنْصَحُكَ وَ مَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ لَا يَصْحَبُكَ» (میرزاحسین النوری الطبرسی، مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص۳۰۷؛ علی بن عیسی اربلی، کشف الغمة، ج۲، ص۲۰۸).
  89. «فَقَالَ (ع): لَا وَ لَا نُقْطَةُ قَلَمٍ إِلَّا بِإِعْزَازِ مُؤْمِنٍ وَ فَكِّهِ مِنْ أَسْرِهِ‌» (محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، تحقیق ابراهیم المیانجی و محمدباقر البهبودی، ج۷۲، ص۳۷۹).
  90. ر. ک: محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، تحقیق ابراهیم المیانجی و محمدباقر البهبودی، ج۷۲، ص۳۷۹. برای مطالعه بیشتر درباره علی بن یقطین و رفتار ایشان در برابر حاکمان جور، ر. ک: عباس عبیری، علی بن یقطین.
  91. «وَ إِيَّاكُمْ وَ مُجَالَسَةَ الْمُلُوكِ‌» (ر. ک: میرزاحسین النوری الطبرسی، مستدرک الوسائل، ج۸ ص۳۳۷).
  92. «الْفُقَهَاءُ أُمَنَاءُ الرُّسُلِ فَإِذَا رَأَيْتُمُ الْفُقَهَاءَ قَدْ رَكِبُوا إِلَى السَّلَاطِينِ فَاتَّهِمُوهُمْ» (ر. ک: علی بن عیسی اربلی، کشف الغمة، ج۲، ص۱۸۴).
  93. «مَنْ تَحَاكَمَ إِلَيْهِمْ فِي حَقٍ أَوْ بَاطِلٍ فَإِنَّمَا تَحَاكَمَ إِلَى الطَّاغُوتِ‌» (ر. ک: ا بن ابی‌جمهور احسائی، عوالی اللئالی، ج۴، ص۱۳۳؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۶۷).
  94. میرعلی، محمد علی، اطاعت از حاکم جائر در نظام امامت و خلافت، ص ۱۲۵.
  95. «قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ (ع): مَا تَقُولُ فِي أَعْمَالِ هؤُلَاءِ؟ قَالَ (ع): “إِنْ كُنْتَ لَابُدَّ فَاعِلًا، فَاتَّقِ أَمْوَالَ الشِّيعَةِ» (محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۱۰؛ ابی‌جعفر محمد بن حسن طوسی، التهذیب، ج۶، ص۳۳۵).
  96. ر. ک: الفاضل القطیفی، السراج الوهاج، تحقیق مؤسسة النشر الاسلامی، ص۱۲۱.
  97. میرعلی، محمد علی، اطاعت از حاکم جائر در نظام امامت و خلافت، ص ۱۲۴.
  98. برای مطالعه بیشتر در این باره، ر. ک: علی تهرانی، تقیه در اسلام.
  99. «وَ الْمُؤْمِنُ مُجَاهِدٌ لِأَنَّهُ يُجَاهِدُ أَعْدَاءَ اللَّهِ تَعَالَى فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ بِالتَّقِيَّةِ وَ فِي دَوْلَةِ الْحَقِ بِالسَّيْفِ‌» (محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، علل الشرائع، ج۲، ص۴۶۷؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعة، ج۱۶، ص۲۰۹).
  100. ر. ک: سیداحمد طیبی شبستری، تقیه، امر به معروف و نهی از منکر در اسلام، ص۱۲-۱۳؛ به نقل از: محمدرضا خاتمی، نظریه انقلاب در اسلام، ص۷۲.
  101. «التَّقِيَّةُ دِينِي وَ دِينُ آبَائِي وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ‌» (تاج‌الدین شعیری، جامع الأخبار، ص۹۵؛ احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۱، ص۲۵۵؛ علی بن یونس نباطی بیاضی، الصراط المستقیم، ج۳، ص۷۱).
  102. «أَنَّ طَاعَةَ السُّلْطَانِ لِلتَّقِيَّةِ وَاجِبَةٌ» (محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۷۶؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعة، ج۱۶، ص۲۲۱).
  103. «وَ الَّذِي آمُرُكَ بِهِ فِي ذَلِكَ أَنْ... تَغْسِلَ رِجْلَيْكَ إِلَى الْكَعْبَيْنِ ثَلَاثاً وَ لَا تُخَالِفَ ذَلِكَ إِلَى غَيْرِهِ» (ر. ک: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، تحقیق السید حسن الخراسانی، محمدباقر البهبودی و السیدابراهیم المیانجی، ج۴۸، ص۳۹؛ مهدی حجازی و محمد خسروشاهی، دررالاخبار، ص۳۶۰).
  104. برای مطالعه بیشتر دراین باره، ر. ک: محمدحسین واثقی راد، مبانی و جایگاه تقیه در استدلال‌های فقهی و گذری بر شرائط فقهی- سیاسی عصر امامان فقه، قم، ۱۳۷۸.
  105. نهج‌البلاغه، ترجمه جعفر شهیدی، ص۹-۱۰.
  106. میرعلی، محمد علی، اطاعت از حاکم جائر در نظام امامت و خلافت، ص ۱۲۷.