تمدن در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی: تفاوت میان نسخهها
(←پیشینه) |
|||
(۴ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۵۹: | خط ۱۵۹: | ||
# [[فسق]] و [[فجور]] و [[تقوا]] و [[پاکی]]: اخلاقی بودن یا عمل برخلاف [[قواعد]] [[اخلاق]] نیز به عنوان یک امر مؤثر در بقا و زوال یک [[قوم]] یادشده است و قرآن کریم به [[صراحت]] از [[اراده الهی]] در نابودی ملتی یاد میکند که [[سرنوشت]] خود را به دست [[فاسقان]] دادهاند<ref>اسراء، ۱۶؛ مطهری، انحطاط و ترقی تمدنها، ۴۶.</ref>؛ | # [[فسق]] و [[فجور]] و [[تقوا]] و [[پاکی]]: اخلاقی بودن یا عمل برخلاف [[قواعد]] [[اخلاق]] نیز به عنوان یک امر مؤثر در بقا و زوال یک [[قوم]] یادشده است و قرآن کریم به [[صراحت]] از [[اراده الهی]] در نابودی ملتی یاد میکند که [[سرنوشت]] خود را به دست [[فاسقان]] دادهاند<ref>اسراء، ۱۶؛ مطهری، انحطاط و ترقی تمدنها، ۴۶.</ref>؛ | ||
# [[تفرقه]] و [[اتحاد]]: در [[تاریخ]] [[زندگی]] [[انسانها]] همواره اتحاد و اتفاق از یک سو و [[تفرق]] و تشتت از سوی دیگر، [[راز]] دوام یا زوال و [[انحطاط]] یک قوم بوده است. [[اختلاف]] تا آنجا که به معنای تنوع در نظر و سلیقه باشد، نهتنها آسیبزننده نیست بلکه [[راز]] [[تکامل]] و ضروری در [[طبیعت]] است و از بینرفتنی هم نیست؛ آنچه موجب نابودی یک قوم میشود، [[اختلافات]] کینهتوزانه و فرقهفرقه شدن است که نیروی [[جامعه]] را صرف [[مبارزه]] گروهها با هم میکند<ref>مطهری، انحطاط و ترقی تمدنها، ۵۱–۵۴.</ref>؛ | # [[تفرقه]] و [[اتحاد]]: در [[تاریخ]] [[زندگی]] [[انسانها]] همواره اتحاد و اتفاق از یک سو و [[تفرق]] و تشتت از سوی دیگر، [[راز]] دوام یا زوال و [[انحطاط]] یک قوم بوده است. [[اختلاف]] تا آنجا که به معنای تنوع در نظر و سلیقه باشد، نهتنها آسیبزننده نیست بلکه [[راز]] [[تکامل]] و ضروری در [[طبیعت]] است و از بینرفتنی هم نیست؛ آنچه موجب نابودی یک قوم میشود، [[اختلافات]] کینهتوزانه و فرقهفرقه شدن است که نیروی [[جامعه]] را صرف [[مبارزه]] گروهها با هم میکند<ref>مطهری، انحطاط و ترقی تمدنها، ۵۱–۵۴.</ref>؛ | ||
# [[امر به معروف و نهی از منکر]] و ترک آن: طبیعی است که در هر جامعهای [[انحراف]] و [[ترک معروف]] بروز میکند؛ اما باید افرادی باشند که مروج و مشوق [[نیکیها]] باشند و مخالف و [[مبارز]] با [[بدیها]]<ref>مطهری، انحطاط و ترقی تمدنها، ۵۴.</ref>. قرآن کریم گاه در بیان نابودی بعضی از [[اقوام]] گذشته، دلیل آن را نبود کسانی در میان قوم میداند که [[نهی از منکر]] کنند<ref>هود، ۱۱۶–۱۱۷.</ref>. در واقع به تصریح [[کلام الهی]]، [[خداوند]] وضع و [[سرنوشت]] هیچ قومی را عوض نمیکند، مگر اینکه آنها خود آنچه را مربوط به خودشان و در مسئولیتشان است، [[تغییر]] بدهند و آنچه از عوامل [[ترقی]] یا نابودی [[تمدنها]] گفته شد، [[تفسیر]] همین [[آیه]] از [[کلام خدا]] است<ref>رعد، ۱۱؛ مطهری، انحطاط و ترقی تمدنها، ۵۷.</ref>. | # [[امر به معروف و نهی از منکر]] و ترک آن: طبیعی است که در هر جامعهای [[انحراف]] و [[ترک معروف]] بروز میکند؛ اما باید افرادی باشند که مروج و مشوق [[نیکیها]] باشند و مخالف و [[مبارز]] با [[بدیها]]<ref>مطهری، انحطاط و ترقی تمدنها، ۵۴.</ref>. قرآن کریم گاه در بیان نابودی بعضی از [[اقوام]] گذشته، دلیل آن را نبود کسانی در میان قوم میداند که [[نهی از منکر]] کنند<ref>هود، ۱۱۶–۱۱۷.</ref>. در واقع به تصریح [[کلام الهی]]، [[خداوند]] وضع و [[سرنوشت]] هیچ قومی را عوض نمیکند، مگر اینکه آنها خود آنچه را مربوط به خودشان و در مسئولیتشان است، [[تغییر]] بدهند و آنچه از عوامل [[ترقی]] یا نابودی [[تمدنها]] گفته شد، [[تفسیر]] همین [[آیه]] از [[کلام خدا]] است<ref>رعد، ۱۱؛ مطهری، انحطاط و ترقی تمدنها، ۵۷.</ref>.<ref>[[حبیب زمانی محجوب|محجوب، حبیب زمانی]]، [[تمدن - زمانی محجوب (مقاله)|مقاله «تمدن»]]، [[دانشنامه امام خمینی (کتاب)|دانشنامه امام خمینی]]، ج۳، ص ۵۲۲–۵۳۰.</ref> | ||
== وجوه مختلف [[تمدن]] در [[اندیشه]] امامخمینی == | == وجوه مختلف [[تمدن]] در [[اندیشه]] امامخمینی == | ||
خط ۱۶۷: | خط ۱۶۷: | ||
یکی از فرقهای بنیادین در تعریف تمدن از نظر امامخمینی و اغلب نظریهپردازان این است که در نظر ایشان هر [[تمدنی]] که ظهور میکند باید [[توانایی]] لازم برای سوقدادن [[انسانها]] به تعالی مادی و [[معنوی]] را داشته باشد. تمدنها باید نیازهای فردی و [[اجتماعی]] [[جوامع بشری]] را رفع کنند و در صدد [[رشد]] و [[تعالی انسان]] باشند<ref>فوزی و صنمزاده، تمدن اسلامی، ۲۲.</ref>. در اغلب موارد مقصود از تمدن از نظر امامخمینی، همان [[پیشرفت]] و رشد و [[توسعه اقتصادی]]، [[سیاسی]] و اجتماعی است<ref>امامخمینی، صحیفه، ۸/۳۴۱؛ ۱۱/۲۴۸ و ۱۹/۲۳۵.</ref>؛ در عین حال ایشان گاه تمدن را به معنای کلی [[فرهنگ]] و تمدن نیز به کار برده است<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱۲/۱۹.</ref>؛ در این معنی، واژه فرهنگ و تمدن با هم ترکیب شدهاند و مجموعه [[نظام فکری]] و [[اخلاقی]]، ساختارهای [[اقتصادی]]، اجتماعی، دستاوردهای [[علمی]] و… مدنظر قرار گرفتهاند<ref>فوزی و صنمزاده، تمدن اسلامی، ۲۳.</ref>. برخی از شاخصهای تمدن، که به مناسبتهای [[روز]] در سخنان امامخمینی ذکر شدهاند، عبارتاند از: [[مذهب]]، [[قانون]]، [[آزادی]]، وجود [[احزاب]] و [[استقلال]]<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱/۱۱۰ و ۵/۳۳، ۲۷۶.</ref>. | یکی از فرقهای بنیادین در تعریف تمدن از نظر امامخمینی و اغلب نظریهپردازان این است که در نظر ایشان هر [[تمدنی]] که ظهور میکند باید [[توانایی]] لازم برای سوقدادن [[انسانها]] به تعالی مادی و [[معنوی]] را داشته باشد. تمدنها باید نیازهای فردی و [[اجتماعی]] [[جوامع بشری]] را رفع کنند و در صدد [[رشد]] و [[تعالی انسان]] باشند<ref>فوزی و صنمزاده، تمدن اسلامی، ۲۲.</ref>. در اغلب موارد مقصود از تمدن از نظر امامخمینی، همان [[پیشرفت]] و رشد و [[توسعه اقتصادی]]، [[سیاسی]] و اجتماعی است<ref>امامخمینی، صحیفه، ۸/۳۴۱؛ ۱۱/۲۴۸ و ۱۹/۲۳۵.</ref>؛ در عین حال ایشان گاه تمدن را به معنای کلی [[فرهنگ]] و تمدن نیز به کار برده است<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱۲/۱۹.</ref>؛ در این معنی، واژه فرهنگ و تمدن با هم ترکیب شدهاند و مجموعه [[نظام فکری]] و [[اخلاقی]]، ساختارهای [[اقتصادی]]، اجتماعی، دستاوردهای [[علمی]] و… مدنظر قرار گرفتهاند<ref>فوزی و صنمزاده، تمدن اسلامی، ۲۳.</ref>. برخی از شاخصهای تمدن، که به مناسبتهای [[روز]] در سخنان امامخمینی ذکر شدهاند، عبارتاند از: [[مذهب]]، [[قانون]]، [[آزادی]]، وجود [[احزاب]] و [[استقلال]]<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱/۱۱۰ و ۵/۳۳، ۲۷۶.</ref>. | ||
دقت در آثار امامخمینی گویای این است که ایشان با قبول مظاهر مادی تمدنها<ref>امامخمینی، صحیفه، ۳/۵۰۶ و ۵/۵۰۰.</ref>، از اهمیت و زیربنا بودن مؤلفههای نرمافزاری یا معنوی تمدنها نیز [[غافل]] نبود و اساساً یکی از موارد [[انتقاد]] به [[تمدن]] [[غربی]] را همین نامتوازن بودن دو مؤلفه سختافزاری و نرمافزاری [[تمدنها]] میدانست و [[معتقد]] بود مستشرقین نیز که در [[شناخت]] خود از [[تمدن اسلامی]]، تنها به آثار ظاهری تمدن اسلامی توجه کرده و محدود به مؤلفههای سختافزاری شدهاند، شناخت ناقصی از تمدن [[اسلام]] دارند<ref>فوزی و صنمزاده، تمدن اسلامی، ۲۴.</ref>. | دقت در آثار امامخمینی گویای این است که ایشان با قبول مظاهر مادی تمدنها<ref>امامخمینی، صحیفه، ۳/۵۰۶ و ۵/۵۰۰.</ref>، از اهمیت و زیربنا بودن مؤلفههای نرمافزاری یا معنوی تمدنها نیز [[غافل]] نبود و اساساً یکی از موارد [[انتقاد]] به [[تمدن]] [[غربی]] را همین نامتوازن بودن دو مؤلفه سختافزاری و نرمافزاری [[تمدنها]] میدانست و [[معتقد]] بود مستشرقین نیز که در [[شناخت]] خود از [[تمدن اسلامی]]، تنها به آثار ظاهری تمدن اسلامی توجه کرده و محدود به مؤلفههای سختافزاری شدهاند، شناخت ناقصی از تمدن [[اسلام]] دارند<ref>فوزی و صنمزاده، تمدن اسلامی، ۲۴.</ref>.<ref>[[حبیب زمانی محجوب|محجوب، حبیب زمانی]]، [[تمدن - زمانی محجوب (مقاله)|مقاله «تمدن»]]، [[دانشنامه امام خمینی (کتاب)|دانشنامه امام خمینی]]، ج۳، ص ۵۲۲–۵۳۰.</ref> | ||
=== نقد تمدن غربی === | === نقد تمدن غربی === | ||
خط ۱۷۶: | خط ۱۷۶: | ||
امامخمینی تمدن غرب را وامدار تمدن شرق، بهویژه تمدن اسلامی و پیشرفتهای آنان را نتیجه بهرهمندی از محصول [[اندیشه]] و [[فکر]] [[دانشمندان اسلامی]] دانسته است<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱۰/۳۸۵–۳۸۶، ۳۹۰؛ ۱۱/۳۰۳؛ ۱۲/۱۹ و ۱۸/۸۹–۹۰.</ref>؛ در عین حال ایشان قائل به استفاده [[مسلمانان]] از دستاوردهای امروزی این تمدن، متناسب با نیازهای بومی و [[فرهنگی]] [[جهان اسلام]] است<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱۴/۳۶۰ و ۲۱/۴۳۴.</ref>؛ البته موضع ایشان در قبال تمدن غرب، موضع تفکیکی است. ایشان قائل به «تفصیل و تفکیک» میان معایب مانند [[استعمار]] و [[غربزدگی]] و [[محاسن]] مانند [[پیشرفت]] علمیِ تمدن [[غربی]] بود؛ از اینرو مواردی از تمدن غرب را پذیرفته و مواردی را [[نفی]] میکرد. ایشان [[معتقد]] بود در تمدن غرب جنبههای منفی و نامطلوبی وجود دارد که خود غربیها به آن [[اذعان]] دارند<ref>امامخمینی، صحیفه، ۶/۲۷۵–۲۷۶ و ۱۰/۵۱.</ref>؛ از همینرو با تکیه بر [[اصول اسلامی]]، به تمدن غرب نگاه انتقادی داشت و بهشدت از غربزدگی [[انتقاد]] میکرد؛ به گونهای که [[مبارزه]] با غربزدگی و پیامدهای آن همچون [[خودباختگی]] و از خودبیگانگی و جایگزینکردن [[فرهنگ]] بومی و [[اسلامی]] را از مهمترین استراتژیهای فرهنگی-[[سیاسی]] میخواند<ref>امامخمینی، ولایت فقیه، ۱۴–۱۷.</ref>. | امامخمینی تمدن غرب را وامدار تمدن شرق، بهویژه تمدن اسلامی و پیشرفتهای آنان را نتیجه بهرهمندی از محصول [[اندیشه]] و [[فکر]] [[دانشمندان اسلامی]] دانسته است<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱۰/۳۸۵–۳۸۶، ۳۹۰؛ ۱۱/۳۰۳؛ ۱۲/۱۹ و ۱۸/۸۹–۹۰.</ref>؛ در عین حال ایشان قائل به استفاده [[مسلمانان]] از دستاوردهای امروزی این تمدن، متناسب با نیازهای بومی و [[فرهنگی]] [[جهان اسلام]] است<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱۴/۳۶۰ و ۲۱/۴۳۴.</ref>؛ البته موضع ایشان در قبال تمدن غرب، موضع تفکیکی است. ایشان قائل به «تفصیل و تفکیک» میان معایب مانند [[استعمار]] و [[غربزدگی]] و [[محاسن]] مانند [[پیشرفت]] علمیِ تمدن [[غربی]] بود؛ از اینرو مواردی از تمدن غرب را پذیرفته و مواردی را [[نفی]] میکرد. ایشان [[معتقد]] بود در تمدن غرب جنبههای منفی و نامطلوبی وجود دارد که خود غربیها به آن [[اذعان]] دارند<ref>امامخمینی، صحیفه، ۶/۲۷۵–۲۷۶ و ۱۰/۵۱.</ref>؛ از همینرو با تکیه بر [[اصول اسلامی]]، به تمدن غرب نگاه انتقادی داشت و بهشدت از غربزدگی [[انتقاد]] میکرد؛ به گونهای که [[مبارزه]] با غربزدگی و پیامدهای آن همچون [[خودباختگی]] و از خودبیگانگی و جایگزینکردن [[فرهنگ]] بومی و [[اسلامی]] را از مهمترین استراتژیهای فرهنگی-[[سیاسی]] میخواند<ref>امامخمینی، ولایت فقیه، ۱۴–۱۷.</ref>. | ||
امامخمینی با مظاهر تمدن غرب مخالف نبود<ref>امامخمینی، صحیفه، ۴/۲۵ و ۵۵.</ref>؛ اما موضع کاملاً مثبت روشنفکرانِ [[غربزده]] در برابر غرب را رد میکرد و همواره به آنان هشدار میداد<ref>امامخمینی، صحیفه، ۸/۵۶.</ref>. از نظر ایشان خروج از غربزدگی، مهمترین قدم در راه احیای [[هویت]] [[ملت ایران]] و [[استقلال کشور]] است<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱۰/۳۸۸–۳۸۹.</ref>. به [[باور]] ایشان کشورهای [[قدرتمند]] و منادی فرهنگ غرب ([[استعمارگران]]) مدتها با [[تبلیغات]] همهجانبه خود، [[علم]] و تمدن و پیشرفت را مختص [[معتقدان]] به فرهنگ غرب دانستند و با [[ترویج]] [[روحیه]] خودباختگی فرهنگی در مسلمانان، به آنان چنین [[القا]] کردند که مسلمانان باید همه چیز ازجمله [[فکر]]، [[فرهنگ]] و [[باور]] خود را از غرب بگیرند<ref>امامخمینی، صحیفه، ۹/۸۱؛ ۱۲/۱۹ و ۱۸/۸۹؛ الویری، مطالعات اسلامی در غرب، ۲۰۷.</ref>. به نظر ایشان، آنچه [[استعمارگران]] [[غربی]] با [[ملل]] تحت [[سلطه]] انجام دادهاند، [[تبلیغ]] الگوهای [[هویت]] غربی و [[وابستگی سیاسی]] و در نهایت [[خودباختگی]] و [[وابستگی فرهنگی]] به غرب و عقب نگهداشتن [[مسلمانان]] از قافله [[تمدن]] است<ref>امامخمینی، صحیفه، ۹/۳۹۰–۳۹۱ و ۱۸/۳۳۹؛ امامخمینی، ولایت فقیه، ۱۴–۱۵.</ref>. | امامخمینی با مظاهر تمدن غرب مخالف نبود<ref>امامخمینی، صحیفه، ۴/۲۵ و ۵۵.</ref>؛ اما موضع کاملاً مثبت روشنفکرانِ [[غربزده]] در برابر غرب را رد میکرد و همواره به آنان هشدار میداد<ref>امامخمینی، صحیفه، ۸/۵۶.</ref>. از نظر ایشان خروج از غربزدگی، مهمترین قدم در راه احیای [[هویت]] [[ملت ایران]] و [[استقلال کشور]] است<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱۰/۳۸۸–۳۸۹.</ref>. به [[باور]] ایشان کشورهای [[قدرتمند]] و منادی فرهنگ غرب ([[استعمارگران]]) مدتها با [[تبلیغات]] همهجانبه خود، [[علم]] و تمدن و پیشرفت را مختص [[معتقدان]] به فرهنگ غرب دانستند و با [[ترویج]] [[روحیه]] خودباختگی فرهنگی در مسلمانان، به آنان چنین [[القا]] کردند که مسلمانان باید همه چیز ازجمله [[فکر]]، [[فرهنگ]] و [[باور]] خود را از غرب بگیرند<ref>امامخمینی، صحیفه، ۹/۸۱؛ ۱۲/۱۹ و ۱۸/۸۹؛ الویری، مطالعات اسلامی در غرب، ۲۰۷.</ref>. به نظر ایشان، آنچه [[استعمارگران]] [[غربی]] با [[ملل]] تحت [[سلطه]] انجام دادهاند، [[تبلیغ]] الگوهای [[هویت]] غربی و [[وابستگی سیاسی]] و در نهایت [[خودباختگی]] و [[وابستگی فرهنگی]] به غرب و عقب نگهداشتن [[مسلمانان]] از قافله [[تمدن]] است<ref>امامخمینی، صحیفه، ۹/۳۹۰–۳۹۱ و ۱۸/۳۳۹؛ امامخمینی، ولایت فقیه، ۱۴–۱۵.</ref>.<ref>[[حبیب زمانی محجوب|محجوب، حبیب زمانی]]، [[تمدن - زمانی محجوب (مقاله)|مقاله «تمدن»]]، [[دانشنامه امام خمینی (کتاب)|دانشنامه امام خمینی]]، ج۳، ص ۵۲۲–۵۳۰.</ref> | ||
=== نقد تمدن شاهنشاهی === | === نقد تمدن شاهنشاهی === | ||
بخش زیادی از سخنان امامخمینی درباره تمدن به تمدن شاهنشاهی مربوط است. ایشان با نقد برداشتهای غلط از تمدن و عملکرد [[ضعیف]] [[رژیم پهلوی]]، از طرح «دروازه تمدن بزرگ» از سوی [[محمد رضا پهلوی]] که به نام تمدن و [[پیشرفت]]، فرهنگ و [[کشور]] را به عقب راند، به شدت [[انتقاد]] کرد<ref>امامخمینی، صحیفه، ۴/۲۷۰ و ۶/۶۷، ۱۷۸.</ref>. از نگاه ایشان [[سلطنت]] پهلوی باعث ایجاد تمدن نشد، بلکه موجب [[عقبماندگی]] گردید<ref>امامخمینی، صحیفه، ۶/۱۹۸، ۲۹۰ و ۹/۴۳۲.</ref>. ایشان ضمن رد ادعاهای محمد رضا پهلوی<ref>امامخمینی، صحیفه، ۳/۴۷۸، ۵۰۹؛ ۴/۲۰۹، ۴۲۳؛ ۵/۵۱۲، ۵۴۵؛ ۶/۶۷ و ۷/۱۳۷، ۱۵۴.</ref>، [[معتقد]] بود آنچه در دوران پهلوی تحت عنوان غربیکردن و مدرنکردن انجام شد، در واقع اصل و اساس [[تمدنی]] نداشت<ref>امامخمینی، صحیفه، ۳/۳۸۵–۳۸۶، ۴۰۸–۴۱۱؛ ۴/۲۴–۲۵ و ۶/۱۱۴، ۱۶۱.</ref> و تنها سبب وابستهکردن مملکت به غرب با هزینههای سرسامآور و مسلطکردن خارجیها بر امور صنعتی و [[علمی]] کشور شد<ref>امامخمینی، صحیفه، ۳/۳۶۹؛ ۴/۳۶۳ و ۶/۱۹۸.</ref>. | بخش زیادی از سخنان امامخمینی درباره تمدن به تمدن شاهنشاهی مربوط است. ایشان با نقد برداشتهای غلط از تمدن و عملکرد [[ضعیف]] [[رژیم پهلوی]]، از طرح «دروازه تمدن بزرگ» از سوی [[محمد رضا پهلوی]] که به نام تمدن و [[پیشرفت]]، فرهنگ و [[کشور]] را به عقب راند، به شدت [[انتقاد]] کرد<ref>امامخمینی، صحیفه، ۴/۲۷۰ و ۶/۶۷، ۱۷۸.</ref>. از نگاه ایشان [[سلطنت]] پهلوی باعث ایجاد تمدن نشد، بلکه موجب [[عقبماندگی]] گردید<ref>امامخمینی، صحیفه، ۶/۱۹۸، ۲۹۰ و ۹/۴۳۲.</ref>. ایشان ضمن رد ادعاهای محمد رضا پهلوی<ref>امامخمینی، صحیفه، ۳/۴۷۸، ۵۰۹؛ ۴/۲۰۹، ۴۲۳؛ ۵/۵۱۲، ۵۴۵؛ ۶/۶۷ و ۷/۱۳۷، ۱۵۴.</ref>، [[معتقد]] بود آنچه در دوران پهلوی تحت عنوان غربیکردن و مدرنکردن انجام شد، در واقع اصل و اساس [[تمدنی]] نداشت<ref>امامخمینی، صحیفه، ۳/۳۸۵–۳۸۶، ۴۰۸–۴۱۱؛ ۴/۲۴–۲۵ و ۶/۱۱۴، ۱۶۱.</ref> و تنها سبب وابستهکردن مملکت به غرب با هزینههای سرسامآور و مسلطکردن خارجیها بر امور صنعتی و [[علمی]] کشور شد<ref>امامخمینی، صحیفه، ۳/۳۶۹؛ ۴/۳۶۳ و ۶/۱۹۸.</ref>. | ||
نقدهای امامخمینی به تمدن شاهنشاهی از سر [[بهانهجویی]] برای [[مبارزه]] با رژیم پهلوی نبود، بلکه این انتقادها، متوجه تناقضهای مظاهر تمدن وارداتی غرب بود که بدون توجه به مقتضیات و شرایط [[اجتماعی]] و [[فرهنگی]] [[ایران]] [[اسلامی]] صورت گرفته و ارزشهای ملی و اسلامی [[ملت]] را [[هدف]] قرار داده بود<ref>امامخمینی، صحیفه، ۳/۵۱۱؛ ۸/۲۲ و ۹/۱۷۶، ۲۱۰–۲۱۱.</ref>. | نقدهای امامخمینی به تمدن شاهنشاهی از سر [[بهانهجویی]] برای [[مبارزه]] با رژیم پهلوی نبود، بلکه این انتقادها، متوجه تناقضهای مظاهر تمدن وارداتی غرب بود که بدون توجه به مقتضیات و شرایط [[اجتماعی]] و [[فرهنگی]] [[ایران]] [[اسلامی]] صورت گرفته و ارزشهای ملی و اسلامی [[ملت]] را [[هدف]] قرار داده بود<ref>امامخمینی، صحیفه، ۳/۵۱۱؛ ۸/۲۲ و ۹/۱۷۶، ۲۱۰–۲۱۱.</ref>.<ref>[[حبیب زمانی محجوب|محجوب، حبیب زمانی]]، [[تمدن - زمانی محجوب (مقاله)|مقاله «تمدن»]]، [[دانشنامه امام خمینی (کتاب)|دانشنامه امام خمینی]]، ج۳، ص ۵۲۲–۵۳۰.</ref> | ||
== محورهای ارتباط [[روحانیت]] با تمدن == | |||
در تبیین تمدن اسلامی، سه محور ارتباط روحانیت و [[علمای اسلام]] با تمدن، عوامل رکود و انحطاط تمدن اسلامی و [[اندیشه]] نوسازی تمدن اسلامی اهمیت بهسزایی دارند: | |||
=== اسلام، روحانیت و تمدن === | |||
با وجود اینکه [[ظهور اسلام]] و [[دانشمندان]] [[مسلمان]] موجب [[تمدنی]] کمنظیر در [[دنیا]] شد، [[مخالفت]] با [[تمدن]] و [[پیشرفت]] از اتهاماتی بود که [[دشمنان خارجی]] و برخی کژاندیشان داخلی به [[اسلام]] و [[روحانیت]] وارد میکردند. امامخمینی بهشدت این موضوع را رد میکرد<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱/۲۹۹، ۳۰۴؛ ۴/۴۲۶ و ۵/۲۶۴، ۴۰۹، ۵۰۰، ۵۲۴.</ref> و [[معتقد]] بود اسلام با تمدن و مظاهر خوبِ آن مخالف نیست، بلکه با [[مادیت]] و [[فساد]] و مظاهر آن مخالف است<ref>امامخمینی، صحیفه، ۳/۵۰۶؛ ۵/۲۱۶، ۴۱۷، ۴۲۹ و ۸/۵۱۶.</ref> و برای تحقق و [[ترقی]] و پیشرفت [[تمدن بشری]] میکوشد<ref>امامخمینی، صحیفه، ۸/۴۱۵.</ref>. ایشان از برخی [[نخبگان]] و روحانیانی که از ابعاد [[سیاسی]] و [[اجتماعی]] اسلام [[غفلت]] کردند و با برداشتهای تنگنظرانه خود از اسلام، باعث شدند [[دشمنان]] انگشت [[اتهام]] را به سوی [[روحانیان]] دراز کنند نیز بهشدت [[انتقاد]] میکرد<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱۸/۸۸–۸۹ و ۲۱/۲۷۸–۲۷۹.</ref> و ریشه این [[تفکر]] غلط را در نقشههای [[استعماری]] دشمنان میدانست<ref>امامخمینی، صحیفه، ۶/۴۴ و ۱۷/۲۰۴.</ref>. | |||
به [[باور]] امامخمینی پذیرفته نیست که اسلام با تمدن مخالف باشد؛ در صورتی که در مقطعی توانست چندین [[قرن]] دنیا را زیر چتر [[فرهنگ]] و تمدن خود [[حفظ]] کند<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱/۳۷۴ و ۸/۵۱۶.</ref> و [[ممالک اسلامی]] با عملیشدن بخشی از [[قوانین]]، بالاترین تمدن را به [[جهان]] نشان دادند<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱/۳۷۴؛ ۵/۲۰۴ و ۴۰۹؛ امامخمینی، کشف اسرار، ۲۷۳.</ref>. ایشان معتقد بود استفاده از تمام آثار تجدد و تمدن در اسلام مجاز است، مگر آنهایی که [[فساد اخلاقی]] بیاورند<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱/۲۹۹؛ ۴/۵۴–۵۷، ۳۹۷، ۲۰۰؛ ۵/۲۶۴، ۵۲۴؛ ۶/۱۵، ۴۷۶ و ۱۰/۵۱.</ref>. [[محمد رضا پهلوی]] نیز، چنانکه امامخمینی خاطرنشان ساخته است، ازجمله کسانی بود که اسلام و روحانیت را مخالف تمدن و «[[ارتجاع]] سیاه» معرفی میکرد<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱/۲۴۶.</ref>. او در کتاب پاسخ به [[تاریخ]] و با اشاره به کتاب «به سوی تمدن بزرگ»، خود را طراح تمدن بزرگ [[ایرانی]] شمرده<ref>پهلوی، پاسخ به تاریخ، ۲۵۲–۲۵۳.</ref> و ادعا کرده است در تمام دوران پادشاهیاش در مسیر این [[اندیشه]] کوشیده و معیار [[تصمیم]] و عمل وی بوده است<ref>پهلوی، پاسخ به تاریخ، ۲۵۶.</ref>. امامخمینی با اشاره به اظهارنظر پهلوی و [[دشمنان اسلام]] در مرتجعخواندن [[مخالفان]] [[تمدن]]، [[معتقد]] بود در نظر آنان، تمدن همان [[بیبندوباری]] و [[انحرافات]] است و [[استقلالخواهی]] و [[مخالفت]] با مظاهر [[فساد]]، مساوی با [[ارتجاع]] و [[عقبماندگی]] است<ref>امامخمینی، صحیفه، ۴/۹۰؛ ۹/۱۷۶ و ۱۱/۵۱۲.</ref>.<ref>[[حبیب زمانی محجوب|محجوب، حبیب زمانی]]، [[تمدن - زمانی محجوب (مقاله)|مقاله «تمدن»]]، [[دانشنامه امام خمینی (کتاب)|دانشنامه امام خمینی]]، ج۳، ص ۵۲۲ ـ ۵۳۰.</ref> | |||
=== عوامل رکود و انحطاط === | |||
[[تمدن اسلامی]] که برخاسته از فرهنگ اسلامی و ایجادشده به دست متفکران و اندیشمندان [[جوامع اسلامی]] است، همانند همه [[تمدنها]] دوران [[رشد]] و رکود داشته است. دوران رشد و اعتلای آن از آغاز پیدایش [[اسلام]] تا [[سقوط]] [[خلافت عباسیان]] در [[بغداد]] به دست مغولان بود. در این دوران [[جهان اسلام]] سردمدار [[علم]] و فناوری بود و [[علوم]] مختلف و [[دانشمندان]] رشتههای گوناگون در رشد [[مدنیت]] [[بشر]] سهم اساسی داشتند؛ اما دوران رکود آن از [[قرن هفتم هجری]] آغاز شد و تا دوران معاصر امتداد یافته است<ref>میکل، اسلام و تمدن اسلامی، ۱/۲۳–۲۴.</ref>؛ البته در این میانه، در اوایل سلسله [[صفویه]] میتوان [[شاهد]] مرحلهای از [[شکوفایی]] تمدن اسلامی در [[ایران]] بود؛ ضمن آنکه تمدن اسلامی تا به امروز هیچگاه بهطور کامل نابود نشده است<ref>بروجردی، گسترش و نوسازی، ۹۳.</ref>. | |||
[[محققان]] افول تمدن اسلامی را ناشی از علل متعددی میبینند که مهمترین آنها گرایشهای [[جاهلی]]، عوامگرایی، [[زمامداران]] خودسر، برداشت نادرست از مفاهیم [[دینی]]، [[تفرقه]] و [[استعمار]] [[فکری]]، [[فرهنگی]]، نظامی [[سیاسی]] است<ref>وفا و زمانی، تأملی بر عوامل پیشرفت، ۸۱.</ref>؛ اما مهمترین عامل رکود و افول [[تمدن]] [[مسلمانان]]، چنانکه امامخمینی یادآور شده دوری و بیخبری آنان از [[تعالیم]] حیاتبخش اسلام است<ref>امامخمینی، صحیفه، ۲/۱۷۷؛ مودودی، اسلام و تمدن غرب، ۳۱.</ref>. به [[باور]] ایشان، [[حاکمیت اسلام]] [[سرمایهداران]] و مرفهان بیدرد، اسلام [[منافقان]]، اسلام [[تجمل]] و [[اشرافیت]] و اسلام مقدسنماهای [[حوزههای علمی]] و دانشگاهی، [[جامعه]] را به [[زبونی]] و عقبماندگی میکشاند و فردای اسارتباری را به دنبال دارد<ref>امامخمینی، صحیفه، ۲۱/۱۱–۱۲.</ref>. اسلام در تاریکترین ادوار [[تاریخ]]، نورانیترین تمدنها را بهوجود آورد و [[پیروان]] خود را به اوج [[عظمت]] و [[اقتدار]] رساند؛ اما طبیعی است زمانی که [[پیروان اسلام]] از [[تعالیم]] آن چشم بپوشند، عظمت و مجد دیرین خود را از دست داده و به [[روز]] سیاه و تیرهای چون [[روزگار]] موجود [[مبتلا]] میشود<ref>امامخمینی، صحیفه، ۲/۱۷۷.</ref>. | |||
مجموعه آموزههای بینشی و [[اجتماعی]] [[اسلام]] تمدنساز است و رعایت و عمل به آن در هر عصر و هر [[شهر]] به ایجاد [[تمدن]] میانجامد<ref>ولایتی، پویایی فرهنگ، ۱/۳۶.</ref> و امامخمینی به این موضوع کاملاً [[آگاه]] بود؛ از اینرو معیار و شاخص اصلی ایشان برای نوسازی [[تمدن اسلامی]]، [[رجوع]] دوباره به «اسلام» بود<ref>امامخمینی، صحیفه، ۶/۲۸۶؛ ۸/۳۰۹ و ۱۳/۷۷.</ref>؛ [[اسلامی]] که ایشان در سالهای آخر عمرش از آن با عنوان «[[اسلام ناب محمدی]]» یاد کرد<ref>امامخمینی، صحیفه، ۲۱/۱۱.</ref>. | |||
اساسیترین مبنای [[اعتقادی]] امامخمینی این است که اسلام [[کاملترین دین الهی]] و تأمینکننده [[سعادت دنیوی]] و [[اخروی]] و [[پیشرفت مادی]] و [[معنوی]] انسانهاست و با عمل به اسلام و [[حکومت]] مبتنی بر [[قوانین اسلامی]]، زمینههای شکلگیری و نوسازی تمدن اسلامی دوباره فراهم میآید<ref>امامخمینی، صحیفه، ۳/۴۴۲–۴۴۳؛ ۱۳/۳۶۶ و ۲۱/۴۰۲–۴۰۳.</ref>. به [[باور]] امامخمینی اسلام مترقیترین [[قوانین]] را دارد که با اجرای آنها در [[حکومت اسلامی]]، [[پیشرفت]] در همه ابعاد مادی و معنوی به دست میآید؛ در عین حال تمام دستاوردهای تمدن غرب را قبول دارد و برای آن تلاش میکند، با این تفاوت که در کنار وجوه مادی، به [[ابعاد معنوی]] و [[توحیدی]] این دستاوردها نیز توجه ویژه دارد<ref>امامخمینی، صحیفه، ۸/۴۱۵.</ref>. حوزه تمدن، [[خلافت]] و حکومت و [[فرمانروایی]] در [[جهان اسلام]] عمدهترین تأثیر را بر شکلگیری و [[پویایی]] تمدن اسلامی نهاده است<ref>فیرحی، تاریخ تحول دولت، ۲۱–۲۴.</ref>.<ref>[[حبیب زمانی محجوب|محجوب، حبیب زمانی]]، [[تمدن - زمانی محجوب (مقاله)|مقاله «تمدن»]]، [[دانشنامه امام خمینی (کتاب)|دانشنامه امام خمینی]]، ج۳، ص ۵۲۲ ـ ۵۳۰.</ref> | |||
=== [[اندیشه]] نوسازی تمدن اسلامی === | |||
یکی از بارزترین ویژگیهای امامخمینی به عنوان [[رهبری]] مذهبی-[[سیاسی]]، اندیشه [[تمدنسازی]] و نوسازی تمدن اسلامی بود که با [[تشکیل حکومت اسلامی]] تا حدودی آن را محقق کرد<ref>امامخمینی، صحیفه، ۶/۳۴۲–۳۴۳ و ۱۴/۳۵۹–۳۶۱.</ref>. ایشان برای تحقق تمدن اسلامی، تشکیل حکومت اسلامی را لازم میدید<ref>امامخمینی، ولایت فقیه، ۳۹ و ۴۲–۴۳؛ امامخمینی، صحیفه، ۴/۴۲۷؛ ۵/۶۹ و ۶/۳۴۲–۳۴۳.</ref>. به [[اعتقاد]] ایشان، [[پیامبر اکرم]]{{صل}} نیز پس از [[هجرت به مدینه]] و [[تشکیل حکومت اسلامی]] پایههای [[تمدن اسلامی]] را پیریزی کرد<ref>امامخمینی، ولایت فقیه، ۲۵.</ref>. | |||
در میان [[اندیشمندان]] و [[متفکران اسلامی]] قرون اخیر، امامخمینی برجستهترین فردی است که با دریافت جامع از [[دین]] و باوری عمیق از [[الزامات]] و تحولات جهانی، به احیای [[دیانت]] [[اسلام]] ـ به عنوان مکتبی جامع ـ در وجوه [[سیاسی]] و [[اجتماعی]] آن [[همت]] گماشت<ref>ورعی، امامخمینی و احیای تفکر اسلامی، ۲۲۵–۳۲۷؛ طاهرزاده، امامخمینی و خودآگاهی، ۱۴۱–۱۷۷.</ref>. ایشان [[معتقد]] بود ماهیت و چگونگی [[قوانین اسلام]] برای [[تکوین]] یک [[دولت]] و اداره سیاسی و [[اقتصادی]] و [[فرهنگی]] [[جامعه]] [[تشریع]] شده<ref>امامخمینی، ولایت فقیه، ۲۸–۲۹.</ref> و هر کشوری به قوانین اسلام عمل کند، به [[پیشرفت]] و [[تمدن]] در ابعاد مادی و [[معنوی]] دست خواهد یافت و اسلام با همه مظاهر تمدن موافق است<ref>امامخمینی، صحیفه، ۵/۲۰۴ و ۴۲۹؛ امامخمینی، کشف اسرار، ۲۳۸.</ref>. | |||
یکی دیگر از مهمترین مؤلفههای نوسازی تمدن اسلامی، «[[خودباوری]] و [[اعتماد به نفس]]» [[مسلمانان]] است. [[اعتماد]] و اتکای به نفس در عرصه تلاش [[علمی]]، سیاسی و فرهنگی، رسمکننده خط و جهت اصلی است. تمدن اسلامی اگر بخواهد اوج بگیرد، باید به خودباوری برسد. متفکران بزرگ [[جهان اسلام]] میدانستند [[ملتهای مسلمان]] در صورت تکیه بر خویش میتوانند روی پای خود بایستند و در صورت احیای [[فکر]] [[دینی]] دگرگون شوند<ref>اقبال لاهوری، احیای فکر دینی، ۱۷۳.</ref>؛ از اینرو در بُعد [[اندیشه]] و نظر، تلاشهای چشمگیری کردند. امامخمینی همواره بر این مسئله تأکید میکرد<ref>امامخمینی، ولایت فقیه، ۱۹.</ref> و معتقد بود باید با تمام وجود این را پذیرفت که میتوان روی پای خود ایستاد<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱۶/۱۱۳.</ref>. | |||
امامخمینی در [[سیر]] اندیشه [[تمدنسازی]] خود همچنین بر [[حفظ]] [[استقلال]] مسلمانان و [[نفی سلطه]] [[مستکبران]] تکیه میکرد<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱۵/۴۹۸؛ ۲۰/۳۳۰–۳۳۱ و ۲۱/۴۴۸.</ref>. از نظر ایشان مملکت فاقد استقلال و [[آزادی]]، وابسته به [[بیگانگان]] و مملکتی غیر [[متمدن]] است<ref>امامخمینی، صحیفه، ۵/۳۲–۳۳.</ref>؛ بزرگترین [[وابستگی]] نیز [[وابستگی فکری]] و درونی است که سایر [[وابستگیها]] از آن سرچشمه میگیرد و تا [[استقلال فکری]] برای ملتی حاصل نشود، [[استقلال]] در ابعاد دیگر نیز به دست نمیآید<ref>امامخمینی، صحیفه، ۸/۲۳–۲۴ و ۱۲/۱۹–۲۱.</ref>. | |||
از سوی دیگر، امامخمینی، [[قانون]] (که با [[نظارت]] [[فقها]] تصویب شده باشد)، [[قانونمندی]] و [[تسلیم]] در برابر قانون را با [[شریعت الهی]] مخالف نمیدانست. ایشان [[معتقد]] بود این [[قوانین]] را افراد [[صاحب اختیار]] به منظور [[توسعه]] و [[ترقی]]<ref>امامخمینی، کشف اسرار، ۱۸۰.</ref> که از مؤلفههای [[تمدن اسلامی]] است، تصویب میکنند<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱/۱۱۰ و ۱۴/۴۱۴–۴۱۵؛ امامخمینی، ولایت فقیه، ۴۷.</ref>؛ چنانکه ایشان [[آزادی]] را از ارکان اساسی [[تمدن]] میخواند و در برابر [[توحش]] قرارش میداد<ref>امامخمینی، صحیفه، ۵/۴۳.</ref> و [[آزاداندیشی]] و عملکرد [[آزاد]] [[احزاب]] و مطبوعات [[سیاسی]] از مصادیق تأکید ایشان بر این مؤلفه بودند<ref>امامخمینی، صحیفه، ۳/۳۶۸؛ ۴/۲۶۶؛ ۵/۳۲–۳۳ و ۹/۳۷۰.</ref>. [[تعلیم و تربیت]]<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱۳/۴۵۲–۴۵۳ و ۲۱/۴۲۹–۴۳۰.</ref> و [[وحدت میان مسلمانان]]<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱۵/۴۸۱–۴۸۳ و ۲۱/۳۹۶، ۴۰۰؛ امامخمینی، ولایت فقیه، ۳۶.</ref> نیز از مؤلفههاییاند که امامخمینی برای نوسازی تمدن اسلامی و رسیدن به [[جامعه]] [[متمدن]] ضروری میدانست و برای تحقق آنها در [[جمهوری اسلامی ایران]] میکوشید<ref>[[حبیب زمانی محجوب|محجوب، حبیب زمانی]]، [[تمدن - زمانی محجوب (مقاله)|مقاله «تمدن»]]، [[دانشنامه امام خمینی (کتاب)|دانشنامه امام خمینی]]، ج۳، ص ۵۲۲ ـ ۵۳۰.</ref>. | |||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ کنونی تا ۲۷ ژوئن ۲۰۲۳، ساعت ۰۸:۲۹
تمدن به دو دسته مادی و معنوی، غربی و اسلامی تقسیم میشود. معیار تمدن مادی پول و ثروت است، ولی معیار تمدن معنوی، معنویت و اخلاق و پیشرفت علمی در سایه معنویت است. تمدن اسلامی بر پایه خوش خلقی و مدارا و برخورد مسالمتآمیز و همراه با رحم و مروت در دل مردم رسوخ کرد و سبب رشد و گسترش اسلام شد. تمدن واقعی، تمدنی است که علم روز توأم با معنویت و دینداری باشد. تمدن کاذب تمدنی است که یک ملت به تغییر ظاهری دلخوش کند و از حرکت عمیق روی برگرداند و به دنبال تقلید از دیگران باشد.
معناشناسی
تمدن واژهای عربی است که در اصل به معنای اخلاق شهرنشینان یافتن است[۱]. این واژه که در فارسی نیز به معنای شهرنشینی و خارجشدنِ جامعه از مرحله ابتدایی آمده است[۲].
در اصطلاح تعریفهای گوناگونی دارد؛ برای مثال باستانشناسان تمدن را وجود آثار هنری و باستانی دانستهاند و مورخان میراث گذشته یک جامعه را که به نسل آینده منتقل میشود، تمدن به حساب آوردهاند[۳].
به عقیده جامعهشناسان تمدن حالتی مترقی است که در پرتو آن، ملتها تحت تأثیر دانشهای جدید قرار میگیرند و به نهایت ترقی خویش در علوم و فنون میرسند[۴].
برخی تمدن را به مفهوم تعالی فرهنگ و پذیرش نظم اجتماعی معنا کردهاند[۵] با این تعریف، تمدن بدون فرهنگ تحقق نمییابد؛ زیرا زیربنای همه تمدنها، ساختارهای فرهنگی است. تمدن هنگامی در جامعه ظهور مییابد که ناامنی و هرج و مرج از آن رخت بربندد[۶]. از مجموع تعریفها برداشت میشود تمدن مربوط به زندگی اجتماعی و شهری و بعد از مرحله ابتدایی و غارنشینی است[۷] که با ظهور حیات اجتماعی و برای استفاده بهتر از امکانات، تمدن و مظاهر آن نمود یافته است.
در اندیشه امامخمینی مفهوم تمدن مطلوب با دین گره خورده است[۸]. ایشان گاهی از این مفهوم به معنای آثار مثبت تمدن[۹] و گاهی به عنوان عناصر تمدن غرب[۱۰] یاد میکرد. ایشان واژه تمدن را به صورت علمی تعریف نکرده است، اما دیدگاه ایشان دربارهٔ تمدن با تعریفهای اصطلاحی تمدن قرابت فراوانی دارد[۱۱].
پیشینه
زاد و مرگ تمدنها از جریانهای مستمر تاریخ است. از زمانی که بشر به زندگی اجتماعی روی آورده، تمدن شکل گرفته است[۱۲]. تمدن بینالنهرین، آشور، فینیقیه، عبریان[۱۳]، ایران باستان[۱۴]، یونان و روم[۱۵]، چین، هند[۱۶] و شمال آفریقا، بهویژه مصر[۱۷] مهمترین تمدنهای پیش از اسلام بودهاند. از میان تمدنهای یادشده، تمدن اسلامی با سه تمدن ایران، یونان و هند بیشترین تعامل را داشته و ضمن بهرهمندی از آنها، بر آنها تأثیر گذاشته است. تمدن امروزی غرب هم با تمدن اسلامی تعامل گستردهای داشته است، به طوری که بخش عظیمی از این تمدن، حاصل تلاش و اندیشه دانشمندان مسلمان است که در زمان جنگهای صلیبی و در مرحله بعد در عصر نهضت ترجمه آثار اسلامی به زبان لاتین، به مغربزمین منتقل شد[۱۸].
با نگاهی به گذشته مسلمانان، میتوان دورهای را یافت که نقطه اوج حیات تمدنی مسلمانان شناخته میشود. این مرحله از تاریخ تمدن مسلمانان را با عنوان عصر اقتدار فرهنگ و تمدن اسلام نام میبرند[۱۹]. در این دوره، مسلمانان با بهرهگیری از توجه ویژه اسلام به عقل و فکر، آزاداندیشی و کاربرد خرد جمعی و با استفاده از فرمان دین در طلب علم حتی در دورترین نقاط جهان، توانستند به رشد بیسابقه و افتخارآمیزی در دانش دست یابند و همین سرمایه دانش، موجب خلق تمدن عظیم اسلامی شد که عمق، وسعت و جامعیت آن در تاریخبشر، مشابه شناختهشدهای ندارد[۲۰]. این تمدن نخست با نهضت ترجمه آغاز شد و کمی پس از آن، تحقیق و تولید علم نیز هماهنگ با نهضت ترجمه پیش رفت و در همه علوم انسانی، علوم پایه، طبیعی، ریاضیات و نجوم به پیشرفتهای شگرفی دستیافت[۲۱]. تمدن اسلامی که ترکیبی از معنویت و مادیت بود و ریشه در اعماق تاریخ و ادیان آسمانی و تمدنهای کهن داشت، در سراسر جهان گسترده شد[۲۲]. در این دوره که دوره بالندگی و شکوفایی تمدن اسلامی بود و این تمدن با ترکیبی از مادیت و معنویت، در سراسر جهان گسترده شده بود[۲۳]، مغربزمین، عصر قرون وسطی و دوران زوال و انحطاط فرهنگی و تمدنی خود را میگذراند؛ به گونهای که حتی تأمل و تفکر دربارهٔ مسائل تجربی، جرمی نابخشودنی بود[۲۴].
پس از یک دوره تبادل فرهنگی، غربیان بهتدریج با تأثیرپذیری از تمدن اسلامی، در مسیر پیشرفت قرار گرفتند؛ اما جهان اسلام بر اثر عوامل مختلف دچار رکود و سکون شد قبماندگی؛ به گونهای که در قرن شانزدهم میلادی با رنسانس در اروپا، تمدن غرب گوی سبقت را از تمدن اسلامی ربود و دیگر اختراعات و ابتکارات از آنِ غربیان گشت و پویایی و توان لازم برای رویارویی با تمدن غرب در تمدن اسلامی باقی نماند[۲۵]؛ با این حال، به اعتراف پژوهشگران منصف و خاورشناسان اروپایی، سهم آثار کشورهای اسلامی اعم از دستآوردهای تحقیقی مسلمانان یا آثار ترجمهشده از تمدنهای دیگر، در رنسانس و خیزش علمی و فنی غرب، سرنوشتساز است؛ تا آنجا که بسیاری از لغتها و اصطلاحات علمی و تمدنی موجود در ادبیات جدید غرب، ریشه عربی و اسلامی دارد[۲۶].[۲۷]
انواع تمدن
تمدن در نگرش مقام معظم رهبری به انواع و دستههای گوناگون مادی و معنوی، غربی و اسلامی و غیره تقسیم میشود که به شرح ذیل بیان میگردد:
تمدن مادی و معنوی
تمدن مادی و معنوی باید توأمان با هم باشند و اگر مبنای تمام پیشرفت جامعه مادی باشد، همه چیز رنگ و بوی دنیا میگیرد. معیار ارزشگذاری در فرهنگ تمدن مادی عبارت است از قابلیت تبدیل هر چیزی به پول، در دنیای مادیگری کنونی، انسانها مثل گرگها باید از هم بترسند[۲۸]، تمدن مادی غرب، همه را به مادیگری سوق میدهد و پول و شکم و شهوت، بزرگترین همتها شده و میشود و بالاخره صفا و یکرنگی و گذشت و ایثار، در بخشهای عظیمی از عالم، جای خود را به نیرنگ و توطئه و حرص و حسد و بخل و دیگر خویهای زشت میدهد[۲۹]. تمدن غربی بر پایه ستیز با معنویت و طرد معنویت بنا شده است و این را خطای بزرگ کسانی میدانند که در غرب، تمدن و حرکت علمی و صنعتی را شروع کردند، به علم اهمیت دادند اما با معنویت به جنگ برخاستند؛ لذا این تمدن مادی و دور از معنویت هر چه پیشرفت کند، انحرافش بیشتر میشود؛ خودشان و همه بشریت را با میوههای زهرآگین خود تلخکام میکند[۳۰]. تمدن مادی و اهمیت دادن به منافع خود و چشمپوشی کردن از منافع دیگران یکی از چیزهایی است که در نتیجه تفکیک علم و سیاست از معنویت و اخلاق در اروپا اتفاق افتاد؛ دو جنگجهانی اول و دوم هم از همان میوههای تلخ بود؛ کمونیزم و حکومتهای اختناق مارکسیستی هم جزو نتیجهها و میوههای تلخ جدایی حرکت علمی و صنعتی از معنویت بود؛ ویران شدن کانون خانواده، سیلاب فساد جنسی و طغیان سرمایهداری افراطی، همه نتایج همان تفکیک است؛ این نتایج به طور قهری به دنبال آن هست؛ معنویت از دستگاه سیاست حذف شده است؛ در گذشته هم حکام و مستبدین و دیکتاتورهای دنیا در شرق و غرب عالم از این کارها میکردند؛ اما وقتی نامها و شعارهای زیبایی مثل حقوق بشر، حقوق انسان و رأی انسان برای اروپاییها شناخته شد، و وقتی پا در جاده علم گذاشتند، دوری از معنویت نگذاشت این شعارها آنطور که توقع بود و معنا میشد، برای بشریت خیر به بار آورد؛ همانها برای بشریت مایه شر و فساد شده است[۳۱]. در جوامع پیشرفته غربی، هرچه پیشرفت بیشتر است، دوری از صلاح و انسانیت و عدالت هم بیشتر است[۳۲]. اوج تمدن مادی از لحاظ علم و ثروت و قدرت نظامی و تلاش سیاسی و دیپلماسی را امروز در آمریکا میتوان دید، آمریکا کشوری است دارای ثروت و قدرت افسانهای نظامی و تحرک سیاسی فوقالعاده؛ اما اوج دوری از انسانیت و معنویت و اخلاق و فضیلت را هم در همین جامعه آمریکایی میبینیم، که قبل از این در هیچ جامعه دیگری دیده نشده است. امروز منفورترین کارهای بشری، اخلاقی، جنسی و اجتماعی در همین جامعه پیشرفته و جوامع نظیر آن به شکل قانون و عرف مقبول در آمده است. اگرچه گناه در همه جوامع بشری وجود دارد؛ اما گناهی که عرف و قانون بشود و برای آن سرمایهگذاری و از آن دفاع شود، انحرافی بینظیر است؛ وقتی رگه هدایت معنوی و جریان متنفّذ فرهنگی سالم در جامعهای غایب بود، نتیجهای بهتر از این نخواهد داشت؛ این که گفته میشود اسلامگرایان روشنفکر و روشنبین با تمدن غربی مخالفاند، خود معاندان غربی نعل واژگونه میزنند؛ وانمود میکنند اینها با علم و پیشرفت مخالفاند؛ در حالی که مخالفت با تمدن غربی توسط کسی که به اسلام ایمان دارد، به خاطر پیشرفت علمی و مبارزه با خرافات و علمی کردن همه روابط اجتماعی نیست؛ به خاطر خلأ معنویت و فضیلت در این مجموعهای است که آنها درساختهاند[۳۳].
کشورهای غربی از طریق علم، ثروت بیاندازه کشف کرده و به دست آوردند؛ از ثروتهای زیرزمینی و منابع خدادادی حداکثر استفاده را کردند؛ به فضا رفتند؛ به اعماق اجسام پی بردند؛ با همین علم، استعمار و کشتارهای گوناگون جهانی کردند؛ اروپاییها میلیونها انسان را در قرن اخیر و در جنگهای مختلف و حوادث گوناگون کشتند؛ اما علم بدون هدایت و فضیلت و معنویت و انسانیت، و علم ناظر فقط به دنیا و چشمپوشی از آخرت، نتیجهاش این است که اول، جلوهای به زندگی میبخشد و قدرت و ثروت و زیبایی میدهد اما آخر کار وحشیگری اخلاقی جوامع مترقی و متمدنی که از معنویت بویی نبردهاند روز به روز بیشتر میشود و همین وحشیگری لغزشگاه بزرگ تمدن غربی امروز است و آنها را سرنگون خواهد کرد. روزی خواهد آمد که این دنیای متمدن غربی از نبود معنویت دچار هلاکت و نابودی خواهد شد؛ از اوج تواناییها و اقتداری که امروز از آن برخوردار است، به حضیض ذلت و ناتوانی خواهد افتاد. پدیده استعمار - که دهها کشور و میلیونها انسان را سالهای متمادی غرق در سختترین و شدیدترین محنتها کرد - یکی از چیزهایی است که در نتیجه تفکیک علم از معنویت، سیاست از معنویت، و دولت از اخلاق در اروپا اتفاق افتاد[۳۴]. مقام معظم رهبری برای درمان و راه حل دنیای غرب، روحانیت و برگشت به اسلام را راه نجات بشریت عنوان میکنند و میفرمایند، روحانیت پاکیزه آگاه عاقل و عالم فعّال باید این معنویت را در جامعه تأمین کند و چراغ فضیلت را در میان انگیزههای متراکم دنیایی برافروزد؛ علما هستند که بر اسبهای سرکش هواهای نفسانی که انسانها را به چنین میدان خطرناکی میاندازند، دهنه میزنند و مهار میکنند، اگر در جامعهای روحانیت و علمای دین از این خصوصیات برخوردار باشند، دانش دین را بدانند، از پارسایی و پرهیزگاری به قدر لازم برخوردار باشند، شجاعت لازم را داشته باشند، برای خدا وارد میدان بشوند و عاقلانه و مدیرانه کار کنند، هرچه پیشرفت دنیایی آن جامعه بیشتر شود، معنویت او هم به همان میزان پیش خواهد رفت و این عدم تعادل و توازنی که امروزه دنیای غرب به آن دچار است و مایه هلاکت او خواهد شد، بار دیگر پیش نمیآید، البته شاخص، بودن و نبودن روحانی نیست؛ شاخص، بودن دین و نبودن دین است ولی این روحانیت است که میتواند مردم را به این اهداف نزدیک کند و دین صحیح را به مردم معرفی نماید[۳۵].
پس علم باید به سود بشریت تمام شود، سرعت و سهولت ارتباطات باید در خدمت آرامش و امنیت و راحتی مردم باشد. آن علمی که از ترس دستاورد آن - یعنی از ترس بمب اتم و موشک دوربرد و انفجار نادانسته – مردم آرامش نداشته باشند، آن علم برای بشریت مفید نیست. دنیای غرب با پیشرفت علمی خود در این دام خطرناک افتاد. تمدن و فکر اسلامی، پیشرفت مادی را میخواهد؛ اما برای امنیت، آسایش، رفاه و همزیستی مهربانانه مردم با یکدیگر؛ این خصوصیات نظام اسلامی است[۳۶]. توجه به سوی خدا و معنویت و ذکر و خشوع و توجه و تضرع است که یک روز اسلام را از یک جمع محدود و غریب به یک تمدن عظیم جهانی تبدیل کرد و این تمدن، قرنها – لااقل در چند قرن از قرون اولیه – دنیا را اداره کرد و امروز هم دنیا مدیون تمدن اسلامی است. توجه به خدا و توجه به معنویت، باعث تکوین چنین تمدنی شد، و الّا با انگیزهها و تلاشهای مادی چنین تمدن ماندگاری به وجود نمیآمد[۳۷].
تدین و تمدن با هم منافاتی ندارند، تمدن یعنی زندگی توأم با نظم علمی و تجربیات خوب زندگی، استفاده از پیشرفتهای زندگی، و تدین یعنی در زندگی جهت درست داشتن - جهت عدل، انصاف، صفا، صداقت و رو به طرف خدا، اینها با هم هیچ منافاتی ندارند؛ انسان میتواند با این جهتگیری به صورت صحیح و پیشرفته زندگی کند؛ کما اینکه خیلی از دانشمندان و متفکران ما متدین بودند؛ خیلی از پیشروان تمدن کنونی اروپا هم متدین بودند.
تمدن اسلامی در زمان خودش جزو تمدنهای درخشان تاریخ بود که امروز هم نشانههایش وجود دارد. امروز بسیاری از ملتهای مسلمان – به خصوص ملت ما – از مدنیت روز بهرهمند میشوند، از دانش روز استفاده و در تحصیل آن کوشش میکنند. در هر جایی که کوشش کنند، پیشرفتهای بسیاری هم به دست میآورند؛ متدین هم هستند، منافاتی هم ندارد[۳۸].
پس ما در تمدن اسلامی این را هدف گرفتهایم که دانش را همراه با معنویت پیش ببریم. اینکه دنیای غرب نسبت به پایبندی ما به معنویت، حساس است؛ بر دینداری ما اسم تعصب و تحجّر میگذارد و علاقهمندی ما به مبانی اخلاقی و انسانیت را مخالفت با حقوق بشر قلمداد میکند، به خاطر آن است که این روش ضد روش آنهاست. آنها علم را پیش بردند اما جدای از اخلاق و معنویت بود، ما میخواهیم علم با اخلاق پیش برود. دانشگاه همچنان که مرکز علم است، مرکز دین و معنویت هم باشد. خروجی دانشگاههای کشور مثل خروجی حوزههای علمیه، دیندار بیرون بیاید. این همان چیزی است که آنها نمیپسندند و نمیخواهند ولی ما به دنبال آن هستیم و برای رسیدن به آن تلاش میکنیم[۳۹].[۴۰]
تمدن اسلامی و غربی
تمدن اسلامی
مقام معظم رهبری برای بیان تمدن اسلامی و رویاروی آن با تمدن غرب، اول از تاریخ تمدن اسلامی شروع میکنند و بیان میدارند پدیدهای در تاریخ اتفاق افتاده است که اگر ما بخواهیم آن را بر اساس معادلات معمولیِ تاریخی حل کنیم، حل آن محال است و آن اینکه، ملتی که در مدت زمانی، از اوّلیات تمدن بشری محروم بوده، بنایی را پیریزی کرده که بزرگترین تمدنهای بشری را به وجود آورده و آن، نهضت اسلامی است. تمدن یونان و رُم قدیم، که اروپای امروز در اواخر قرن بیستم هنوز به آن مینازد و در تاریخ و تفسیرهای علمی خود آن را به رخ همه میکشد، هر قدمش مترتّب بر قدمهای قبلی بوده است. امکان ندارد که یک تمدن عظیم، دفعتاً از دل یک کویر بجوشد، اما در مورد اسلام، چنین شد. عدهای که حتی سواد خواندن نداشتند؛ چه رسد به اینکه سواد داشته باشند که بتوانند کتابهای گوناگون را بخوانند و به پیدا کردن نظر علمی منتهی شود و بعد این نظر علمی در مسابقه بین نظرات علمیِ بشر رتبه بالاتر را پیدا کند؛ تمدنی عظیم را پیریزی کردند!
چطور ممکن است که ملت و جامعهای این راهها را طی کند و بعد از آنکه نظرات علمی او در همه مسائل بر نظرات علمی مدرن درجه یک دنیا تسلط پیدا کرد، به سودِ خود، تمدنهای دیگر را حذف کند و تمدن منحصر گردد؟! ملت عربستان نه تنها نظرات علمی برجستهای نداشت بلکه اصلاً نظر علمی نداشت. اصلاً علم و سواد نداشت. آنگاه چنین جمعیتی، در طول ده سال حیات مبارک پیغمبر، بعد از هجرت و در دوران حکومت، پایههای مدنیتی را چید که آن مدنیت چندصد سال دنیا را اداره کرد و تمام مدنیتهای دنیا را تحت تأثیر قرار داد. در آن قرون - قرون سوم و چهارم و پنجم و ششم میلادی -تمدن غربی تمدن برتر بود؛ تمدن شرقی منقرض شده بود و تمدن ایرانی هم در واقع چیزی نبود. ولی میبینیم که تمدن اسلامی، آن تمدن برترِ غربی را از بین برد. بدین معنا که تمدن غربی در مقابل این تمدن منقرض شد؛ مثل ستاره که با آمدن خورشید دیگر نور ندارد و این یک واقعیتی است که همه چیز اروپا در مقابل تمدن اسلامی رنگ باخت. در قرن چهارم هجری، کل دنیا تحت سیطره اسلام بوده است، چه از نظر علمی و چه از نظر اقتصادی و مسائل روز، چنانچه در کتاب «تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری»، نوشته آدام متز، آمده است بازار علم دنیا در دست مسلمانان بوده است و نسل امروز از این همه افتخار آنچنان که باید و شاید باخبر نیستند و این تا قرنهای چهارم، پنجم و ششم هجری ادامه داشت. در آن دوران، دانشمندانی زندگی میکردهاند و تا قبل از اینکه روحانیت به صورت صنفی شود در علوم روز هم تبحر داشتهاند علمایی همچون فارابی خواجه نصیر ابوعلی سینا در طب بیرونی در ریاضیات و نجوم خوارزمی در ریاضیات و شیخ بهایی در مهندسی و شهرسازی خبره بودهاند که خود از عالمان دینی و گاهی عارف و زاهد هم بودهاند که دانشمندان امروز هنوز از نظریات علمی آنها بهره میبرند و نظریاتشان منسوخ نشده است[۴۱].
یکی دیگر از عواملی که باعث شد در هنگام ظهور اسلام، باعث استقبال جمع گستردهای از مردم دنیا شود، برخورد مسالمتآمیز، رحم و مروت، مدارای اخلاقی مسلمانانی بود که تحت تربیت اسلام رشد کرده بودند. زمانی که در زمان خلفای راشدین اسلام توانست فتوحات زیادی داشته باشد و حتی جوامع یهودینشین و مسیحینشین را به خود جذب نماید، بسیاری از آنها با دیدن برخوردهای بسیار خوب و حرفهای منطقی و علمی مسلمانان، سر تسلیم در مقابل اسلام فرود آوردند و به تورات قسم خوردند که تا به حال چنین برخوردهای مناسب و انساندوستانهای را از جانب احدی ندیدهاند، حتی زمانی که به کشور ایران دست پیدا کردند و توانستند امپراطوری چندین ساله این کشور را فرو بریزند، ملت ایران بدون کوچکترین مقاومتی تسلیم مسلمانان شدند، چون ظلم و ستم حکّام زمانهای قبل را دیده بودند و مرام و مردانگی مسلمانان را هم در جنگ مشاهده کردند، فهمیدند دین اسلام به حق است و برای بشریت رشد و پیشرفت به ارمغان میآورد[۴۲]. علت این پیشرفت سریع اسلام، اولاً وجود خرافات و جهالتهایی بود که در سرتاسر عالم وجود داشت، نه تنها در کشور عربستان و مشرکین بتپرست، حتی در بین مسیحیان و یهودیان هم خرافاتی وجود داشت که مردم را از وضع خسته کرده بود، از جمله اینکه عالمان و دانشمندان را به جرم اینکه نظریهعلمی که میدهند، مخالف دین مسیحیت هست، مردود است به عناوین مختلفی از بین میبردند، یا به دار میزدند، یا سنگسار نمودند و عده زیادی را هم آتش زدند[۴۳].
دوم وجود ظلم، بیعدالتی و تبعیضهایی بود که توسط حکّام جور به آنها رسیده بود، مثلاً در ایران علمآموزی و درس خواندن، طبقاتی بود، بردهداری همه جا را فرا گرفته بود، زنان و دختران در جوامع مختلف به صورت اسفباری تحقیر و معامله میشدند. این بود که وقتی نور اسلام تابید، همه نورانیت آن را دریافتند و فهمیدند که اسلام همهجوره به نفع انسان و بشریت حرف میزند و باعث رشد و تعالی دنیوی و اخروی آنها خواهد بود[۴۴].
بعد از این، تمدن اسلامی سالها تنزّل کرد تا به دوران رنسانس رسید. بعد از این، تمدن غربی دوباره شروع به اوج گرفتن کرد. منتها تمدن غرب در تمام آن سالهای بعد از غلبه تمدن اسلامی، مشغول تغذیه از این تمدن بوده است؛ برجستهترین دانشمندان، دانشمندانی بودند که میتوانستند با آثار اسلامی سروکار داشته باشند و از آنها چیزی بفهمند و آنها را ترجمه کنند.
حال سؤال اصلی این است که این تمدن اسلامی چگونه به وجود آمد؟ برخی میگویند از آثار ایران گرفتند و برخی معتقدند که از آثار روم گرفتند که این کاملاً نادرست است. حال فرض کنیم که ده عنوان کتاب از جایی ترجمه کردند، ولی با این ده عنوان کتاب و با ترجمه آثار یونانی و رومی و هندی تمدن اسلامی درست نمیشود؛ جوهر تمدن اسلامی از درون خودش بود. البته تمدن زنده از دیگران هم استفاده میکند. سؤال این است که این دنیای آباد، این به کار گرفتن علم، این کشف حقایق درجه یک عالمِ وجود - همین عالم ماده - که به وسیله مسلمین به وجود آمد؛ این استخدام اندیشهها و فکرها و ذهنها و فعالیتهای عظیم علمی و به وجود آوردن دانشگاههای عظیم آن روز در مقیاس جهانی؛ پدید آوردن دهها کشور ثروتمند و مقتدر در آن روزگار و یک قدرت سیاسی بینظیر در طول تاریخ، از کجا به وجود آمد؟ در طول تاریخ قدرتی را جز قدرت سیاسی اسلام سراغ نداریم که از قلب اروپا تا قلب شبه قارّه، یک کشور واحد شده باشد و قدرت ماندگاری بر آن حکومت کند! دوران قرون وسطای اروپا، دوران جهالت و بدبختی برای اروپاست. اروپاییها قرون وسطی را «دوران سیاهی و تاریکی» مینامند. همان قرون وسطایی که در اروپاتاریکی و سیاهی بود، دوران تشعشع علم در کشورهای اسلامی، از جمله ایران است. قدرت سیاسی، قدرت علمی، دنیاآرایی، کشورداری و استخدام تمام نیروهای زنده و سازنده و فعّال بشری، بر اثر تعالیم اسلام بوده است. اسلام یک درس را به مسلمین تعلیم کرد و آن درس هر روز که در بین مسلمین باشد، نتیجهاش درخشش و تلألؤ و علوّ معنوی و مادی است. آن درس درسِ مجاهدت خالصانه و مخلصانه است. هرجا که مجاهدت خالصانه و مخلصانه باشد، نتیجهاش درخشش و تلألو خواهد بود. برای اینکه میداند ﴿مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[۴۵]، آنچه که برای خدا دادیم میماند.
بزغالهای را خدمت پیغمبر اکرم(ص) آوردند ذبح کرد و فرمود: «هرکس گوشت میخواهد بیاید». فقرای مدینه به سوی خانه پیغمبر به راه افتادند. پیغمبر به هر کدام یک تکّه داد. بعد که همه رفتند، فقط یک کتفِ آن مانده بود. یکی از زنان پیغمبر عرض کرد: «یا رسول الله بزغالهای به این بزرگی رفت؛ همین کتفش ماند!؟» پیغمبر فرمود: «همهاش ماند؛ فقط همین کتفش است که میرود». یعنی میخوریم، از بین میرود و تمام میشود؛ اما آنچه که دادیم میمانَد. وقتی کار برای خدا باشد و هر قدر عقل انسان بیشتر و تیزتر باشد، فداکاری او بیشتر خواهد شد؛ چون میداند که این همه عمر گذراندن، در دنیا تلاش کردن، عرق ریختن، فکر کردن، دویدن، پول به دست آوردن و عیش کردن، از بین میرود. هر چه کام بیشتر باشد، ناکامی بیشتر میشود.
خدای متعال به انسان توان و نیروی کمی نداده است این توان را به انسان داده است که همه کارهای خوب خودش را خراب کند و غیر از خودِ انسان، احدی قادر نیست که کار و لحظه خوبی را که در راه خدا صرف کرده است، از بین ببرد. معلوم نیست کار برای خدا چقدر قیمت دارد! این را اسلام به مسلمین یاد داد. آیا دانشمندی که چنین عقیدهای دارد یک لحظه از کاردست خواهد کشید و به بهانه نداشتن حقوق و خانه و سایر امکانات کوتاهی خواهد کرد؟ همه دانشمندان معروف غربی که در این چهارصد سال اخیر غرب توانستهاند کارهای بزرگی بکنند با چنین روحیهای توانستهاند به این پیشرفتهای علمی نائل شوند؛ یعنی با روحیه عشق به کاری که میخواهند انجام دهند.
اگر انسان راهِ خدا را پیدا کرد و یاد گرفت که چگونه کار را برای خدا انجام دهد، آن وقت میبینیم که این عشق به کار، چقدر کار را آسان خواهد کرد. تمدن اسلامی اینگونه به وجود آمد[۴۶].[۴۷]
تمدن اسلامی و اهمیت علم
در اسلام، ضدیت دین با علم و ضدیت دین با عقل، اصلاً معنا ندارد. در اسلام یکی از منابع حجّت برای یافتن اصول و فروع دینی، عقل است؛ اصول اعتقادات را باید با عقل به دست آورد؛ در احکام فرعی نیز، عقل یکی از حجتهاست با مراجعه به کتب حدیثی - مثل کتاب الکافی که هزار سال پیش نوشته شده - خواهیم دید اولین فصل آن، «کتاب العقل والجهل» است که فصلی در باب عقل و ارزش و اهمیت آن و اهمیت دانایی و خردمندی است. اسلام همچنین نسبت به علم مهمترین حرکت و مهمترین تحریک و تحریص را داشته است. تمدن اسلامی به برکت حرکت علمی که از روز اول در اسلام شروع شد به وجود آمد. هنوز دو قرن به طور کامل از طلوع اسلام نگذشته بود که حرکت علمی جهشوار اسلامی در آن محیط به وجود آمد؛ اگر آن حرکت علمی، با امروز مقایسه شود و قطبهای علمی امروز دنیا را در نظر بگیریم، اصلاً قابل تصور نیست. این نبود مگر اینکه اسلام به علم، فراگیری آن و تعلیم دادن علم و زندگی عالمانه تحریص داشت. در حدیثی آمده است: «النَّاسُ ثَلَاثَةٌ عَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ»؛ اصولاً ما سه دسته انسان داریم انسانهایی دانشمندند؛ انسانهایی در طریق دانستن هستند؛ بقیه همج رعاع هستند. همج رعاع یعنی انسانهای سرگردان بیارزش و بیوزن. ملاحظه میشود اسلام در درجه اول ارزش را روی علم میبرد؛ چه داشتن علم و آموختن آن به دیگران و چه فراگیری علم. محیط اسلامی، چنین محیطی است[۴۸].[۴۹]
تمدن اقتصادی اسلام
بدون شک پیشرفت و اعتلای امور اقتصادی جزو هدفهای اسلامی است؛ از این رو ملاحظه میکنیم که در تمدن اسلامی، اسلام در یکی از فقیرترین و عقبماندهترین نقاط دنیا ظهور کرد؛ اما هنوز پنجاه سال از عمر آن نگذشته بود که بیش از پنجاه درصد از دنیای متمدن آن روز در زیر پرچم اسلام قرار گرفت و هنوز بیش از دو قرن از عمر این تمدن نگذشته بود که دنیای بزرگ اسلامی در آن روز، قله تمدن بشری از لحاظ علم و انواع دانش و پیشرفتهای مدنی و اقتصادی شد؛ اسلام به ما نمیگوید که ما معنویت را ملاحظه کنیم، اما از متن زندگی جامعه انسانی غافل بمانیم. ما باید برای استقلال امت اسلامی و برای عزّت آن اهم تدابیر لازم را به کار ببریم که یکی از مهمترین آنها، مسأله اقتصاد است. بنابراین تلاش برای رشد، توسعه و اعتلای جنبه اقتصادی دنیای اسلام، از کارهایی است که بلاشک جزو هدفهای اسلامی است[۵۰]. در عهد رسول الله(ص)، کسانی در خانه نشستند و گفتند: «خدای متعال وعده کرده است که ﴿وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ﴾[۵۱] آیا این آیه به این معنی است که ما توکل میکنیم و در خانه مینشینیم!؟ وقتی پیغمبر خبردار شد، به آنها فرمود: «خدا یک دعای شما را هم مستجاب نخواهد کرد!» این حرف رسول گرامی اسلام برای این است که جامعه از لحاظ مادی رشد کند، به سازندگی بپردازد و توسعه یابد. تفاوت محیط زندگی اول اسلام که مردم در «صفّه» زندگی میکردند، با پنجاه سال بعدش، که در همان کشور اسلامی انواع و اقسام نعمتهای مادی همه جا را پر کرد، به خاطر این بعد بود[۵۲].[۵۳]
تمدن غربی
تمدن غربی یعنی توسعهطلبی، بدین معنی که میخواهند در همه جای دنیا دستی داشته باشند و حضوری پیدا کنند و استثمار نمایند. منافع ملتها هرچه باشد برای آنها مهم نیست! منافع آنها نباید به خطر بیفتد؛ ولو با از بین رفتن منافع ملتهای دیگر[۵۴]!
غرب دنیا را به انسانهای درجه یک و درجه دو تقسیم میکنند؛ آنها معتقدند که انسان سفید - یعنی انسان اروپایی-انسان درجه یک است و انسانهای دیگر، درجه دو هستند. اگر به نفع انسان درجه یک، هرگونه جفایی به انسان درجه دو شود، از نظر منطق تمدن غربی و فرهنگ حاکم بر تجربه غربی ایرادی ندارد[۵۵]. امروزه، همه تلاش دولتهای غربی و فعالان تمدن غربی، متوجه این نقطه است که فرهنگ، دانستهها، بافتهها و یافتههای خودشان را بر ملتها و بر ذهنها تحمیل کنند[۵۶]. حرف غرب این است که میگوید بگذارید ما بر کشور شما مسلّط شویم و منافع خودمان را تأمین کنیم؛ شما هرچه شدید، شدید. اگر در علم عقب افتادید بیفتید؛ اگر به خاک سیاه نشستید، بنشینید؛ اگر تحقیر شدید بشوید و اگر ناموس و شرف و حیثیت ملی و گذشته و تاریخ شما پایمال شد بشود. اینها مهم نیست مهم این است که مراکز قدرت یعنی آمریکا و صهیونیستها به منافعشان برسند! حرف آنها به عنوان دزدان سر گردنه و وحشیهایی در لباس متمدن این است[۵۷]. رئیس جمهور آمریکا میگوید ما از انسانهای متمدندفاع میکنیم! ولی چگونه دفاع میکنند؟ اینها تمدن را چه چیز معنا میکنند؟ اسم حمله به عراق برای نفت و این همه فاجعهآفرینی را دفاع از تمدن میگذارند! یعنی خود را دنیای متمدن مینامند و غیر آنها – هر که هست – غیر متمدن است! سعی میکنند تصویرسازیشان از کشورهای اسلامی و از جمله کشور ایران اینچنین باشد که کشورهای اسلامی را غیر متمدن معرفی کنند[۵۸]. قدرتهای نظامی و سیاسی و اقتصادی دنیا، امروز با ملتهای به قول خودشان «در حال توسعه» هرچه از دستشان بر آید نسبت به آنها انجام میدهند. اگر ملتی در داخل کشور خودش منابع طبیعی دارد، دولتهای قلدر دنیا میخواهند از منابع طبیعی او بیشتر از خود آن ملت استفاده کنند[۵۹]. اینها وحشیهای کراواتبسته ادکلنزدهای هستند که اسمشان را متمدن گذاشتهاند[۶۰].[۶۱]
جمعبندی
پس وقتی در مقام مقایسه قرار میگیریم، متوجه میشویم این اسلام و آموزههای اسلامی است که باعث رشد و نمو همهجانبه بشر میگردد و در صورت دور بودن از این آموزهها انسان به حیوانی میماند که به جز غرائز چیزی ندارد و هرچه به دست میآورد به دنبال اهداف مادی خودش خرج کرده و از هیچ جنایتی فروگذار نخواهد بود و این باعث تزاحم و تعاند با انسانها و ملتهای دیگر میشود و نتیجه آن میشود که همه در جوامع غربی شاهد آن هستیم[۶۲].
تمدن استعماری و تمدن استکباری
استعمار و استکبار هر دو در یک راستای از معنی به کار میروند و به این معنی هستند که یک عده زورگو و قلدر به استقلال و آزادی یک کشور لطمه بزنند، هویت آن کشور و مردم آن کشور را تغییر بدهند، منافع و منابع ملی آن کشور را به نفع خود به غارت ببرد و سعی کنند حق دخالت مردم و سردمداران حکومتی آن کشور را از آنها سلب نمایند، در واقع استقلال آن کشور را به خطر انداخته و آزادی را از آنها سلب کند و در یک کلمه دوران استعمار یعنی دستاندازی کشورهای غربی به کشورهای آسیایی و آفریقایی[۶۳]؛ استقلال یعنی یک ملت بتواند بر سرنوشت خود مسلط باشد؛ بیگانگان دست دراز نکنند و سرنوشت او را خائنانه و مغرضانه رقم نزنند. اگر از ملتی استقلال او گرفته شد؛ یعنی اگر بیگانگان بر سرنوشت او مسلط شدند، دو چیز را از دست میدهد: اول، عزّت نفس، افتخارات و احساس هویت خود و دوم منافع خود را از دست داده است. دشمنی که بر سرنوشت یک ملت مسلط شود، دلسوز آن ملت نیست و منافع آن ملت برای او اهمیت ندارد. این معنی استعمار است[۶۴].
یکی از چیزهایی که در این باره قابل توجه میباشد، این است که روشهایی که دولتها و قدرتهای به اصطلاح متمدن، در مقابل امواج اراده انسانها به خرج میدهند و شقاوتها و سنگدلیهایی که اعمال میکنند - که انسان حقیقتاً شرمنده است اسم تمدن را روی این روش قدرتهای مسلط و ظالم امروز دنیا بگذارد - سردمداران آمریکا، خیلی خونسرد آدم میکشند، قتل عام میکنند و به یک کشور دیگر تجاوز مینمایند. آن کاری را که آمریکا در قدیم به وسیله دستگاه اطلاعاتی خودش - سازمان سیا - مخفیانه انجام میداد و کودتا درست میکرد و دولتها را سرنگون مینمود، امروز کارش به جایی رسیده که ناچار شده است همین رفتار را علناً و صریحاً انجام بدهد؛ یعنی وارد کشورها بشود و دولتی را سرنگون کند! مسأله یک کشور و یک ملت است که آمریکا راحت و خونسرد به حقوق آنها تجاوز میکند. این، معنای تمدن استکباری است[۶۵]. بلایی که امروزه گریبانگیر عالم شده و مردم دنیا نمیدانند چگونه از آن رهایی پیدا کنند چیزی است که میتوان نام «استبداد بینالمللی» و «دیکتاتوری جهانی» به آن گذاشت. این اسم، برای آنچه که امروز بر ملتها میگذرد، اسم مناسبی است. استبداد بینالمللی مرتبه اعلای استکبار بینالمللی و جهانی است. استکبار جهانی معنایش این است که دولتها و قدرتهایی در دنیا هستند که نسبت به ملتهای دیگر با برخورد استکباری مواجه میشوند، ثروت آنها را میبرند، در حکومتهای آنها به دخالت میپردازند و در سیاستهای آنها اعمال نظر میکنند، این استکبار بینالمللی است. امروز چیزی که به استبداد بینالمللی اضافه شده، عبارت از این است که قدرتهای مستکبر جهانی و در رأس آنها ایالات متحده آمریکا، برای ملتهای دیگر حق حرف زدن و اظهار نظر کردن هم قائل نیستند. هر کاری که برای سیاست خودشان مفید و لازم بدانند ولو به ضرر ملتی یا ملتهایی باشد، انجام میدهند. قدرتهای مستکبر جهانی، وسایل و ابزاری هم دارند. رادیوها، خبرگزاریها، وسایل سریعالسّیر انتقال خبر و تحلیل، دستگاههای استعماری، تحلیلگران سیاسی و سلاحهای کشنده و مرگبار، همه در اختیار آنهاست. خود را محق جلوه میدهند و سعی میکنند هرکس را که مخالف با آنهاست، با فشار سیاسی یا نظامی و اقتصادی از میدان خارج کنند تا آب از آب تکان نخورد[۶۶].
در دوران تسلط استعمار در عمق جان مردم، این فکر را به وجود آوردند که ایرانی باید علم و تجربه را و حتی تولید و مصرف را از دیگران بیاموزد؛ نخواستند به ما یاد بدهند که دانستههای دیگران را چگونه هوشمندانه یاد بگیریم و خودمان آنها را به کار بیندازیم؛ ما باید دانستههای دیگران را بیاموزیم؛ به ما فهماندند که دیگران به دلیل دانا بودن، باید همه کارهای ما را متکفل و متعهد بشوند؛ آنها باید انجام بدهند و ما باید نوکر آنها باشیم! تقریباً در این صد سال اخیر که تا قبل از انقلاب، دوران تسلط سیاستهای استعماری بود به ملت ایران اینطور تفهیم شده بود. قبل از آن هم این نبود، لکن آن استبداد و فساد حکومتها که بر کشور حاکم بود؛ در دوران قاجاریه، تسلط آن افراد بیمسئولیت و بیفکر و حقیر که عظمت این ملت را اصلاً درک نمیکردند، تا بخواهند برای ترویج آن کاری بکنند این تفکر را به وجود آورد. بنابراین آنها هم به نوبه خودشان فساد کردند[۶۷]. استعمار دهها سال متمادی شاید در بعضی جاها قرنها تلاش کرد تا آثار فرهنگ ایرانی را که در خیلی از نقاط دنیا وجود داشت، بزداید و یکی دو، قرن تلاش استعمار این بود که ایرانی را از صحنه فعالیت همهجانبه جهانی خارج کند[۶۸]! مثلاً در هند این معنا کاملاً واضح است. آن وقتی که کمپانی انگلیسی هند شرقی وارد هند شد، یکی از اولین تلاشهایش این بود که زبان فارسی را کنار بزند. ابتدا زبان اردو را رسمی کردند، برای اینکه زبان فارسی را کنار بگذارند؛ بعد خودِ زبان اردو را هم کنار زدند و زبان انگلیسی را زبان رسمی کردند! از اوایل قرن نوزدهم این کار شروع شده و تا امروز هم ادامه دارد. اگر شما امروز به هند تشریف ببرید و با مردمِ غیر طبقات پایین انگلیسی حرف بزنید، همه به زبان انگلیسی مسلط هستند؛ چون زبانشان است. زبان رسمی، زبان دولتی و زبان اداری، زبان انگلیسی است[۶۹].
در دوران استعمار ملتهایی از آن سوی عالم و از آن طرف اقیانوسها حرکت کردند و به این سوی دنیا آمدند تا هندوستان، شبه قاره هند، کشور بزرگ چین، کشورهای آسیا و کشور عزیز خود ما را زیر لگدهایشان بکوبند. آمدند تا انسانها، شرف، حیثیت، منافع و دین و فرهنگشان را به خاطر منافع خود لگدمال کنند. امکاناتی که آنها دارند، علم، قدرت و سلاح است؛ اما کمال نیست. نشانهکمال این نیست که انسانی انسان دیگری را بدرد! دیده میشود که قدرتها، با سلاح و پولی که در اختیار دارند، ملتهای ضعیف را میدرند. در داخل کشورهای خودشان، هم وضعیت بهتر از این نیست؛ یعنی در داخل جامعه ثروتمند و پیشرفته و برخوردار از ترقی و تکامل مادی آمریکا، اختلاف طبقاتی بسیار زیاد است. آنجا به سیاهان، فقرا و کارگران ظلم میشود. انسانهای بسیاری در آن مرکز علم و ثروت و فناوری، شبها کنار سگهای ولگرد در خیابانها میخوابند. انسانهایی، انسانهای دیگر را به ناحق میکشند. آمار قتل و آدمکشی و جنایت در آمریکا به نسبت از همه جای دنیا بیشتر است؛ با اینکه آنها علم، فناوری، ثروت و پیشرفتهای مادی دارند.
آمریکا از آن طرف دنیا به خلیج فارس میآید و ناوگان خود را مستقر میکند تا کشوری را بمباران و کشورهایی را تهدید کند؛ خلیج فارس را از حالت سالم زیستی خارج کند و به تهدید دنیا و آخرت مردم منطقه بپردازد. چرا این کار را میکند؟ چون به قول خودش میخواهد منافعش را در این نقطه عالم تأمین کند! یعنی همان حالتی که یک انسان استثمارگر و ظالم نسبت به زیردستان خود دارد[۷۰].
یکی دیگر از کارهایی که استکبار انجام میدهد این است که میخواهد شریان اقتصادی عالم در دست او باشد؛ لذا میبینیم متأسفانه استعمار و استکباردنیا را هم در اختیار دارند و دنبال میکنند. اگر بخواهند با کشوری کالایی را مبادله کنند و دادوستد و همکاری داشته باشند، مواردی را به آن کشور تحمیل میکنند[۷۱].
یکی از مسائل اقتصادی مهم دنیا مسأله نفت است که امروزه همان نفت، یعنی همان مایع ذیقیمت را با استفاده از خیانت بعضی از دولتهای تولیدکننده نفت، که دستشان در دست آنهاست، به کمترین قیمت ممکن میخرند و در واقع غارت میکنند و میبرند و از آن، همه اساس مدنیت صنعتی کنونی را برپا میدارند. روشناییشان، گرمایشان، حرکتشان، کارخانه و مصنوعاتشان همه از نفت ماست و اگر دستشان برسد، حاضرند کشورهای ضعیف را مثل برده به کار گیرند و از آنها استفاده کنند؛ کما اینکه در طول تاریخ -در دوران استعمار مستقیم- این کار را کردند. امروز هم به شکل دیگری همان کار را میکنند. سؤالی که مطرح است این است: «حالا فرض کنید به جای کشورهای عربستان، ایران، اندونزی، امارات کویت و غیره، نفت در اختیار آمریکا و انگلیس و ایتالیا و بعضی کشورهای دیگر اروپایی بود و ما میخواستیم از آنها نفت بخریم. آیا حاضر بودند حتی یک قطره نفت به ما بدهند؟!» اگر شما میخواستید یک بشکه نفت از آنها بگیرید، صدگونه شرط و شروط میگذاشتند و بعد هم به هر قیمتی که دلشان میخواست، آن را به شما میدادند[۷۲]. آیا این استعمار که از هر جهت بر ضد مردم فعالیت میکند، برای مردم تمدن و رشد و پیشرفت میآورد؟ اصلاً اینطور نخواهد بود، در ذیل نمونههایی از فعالیتها و سیاستهای کلی استعمارگران در کشورهای تحت سلطه خود از زبان رهبر فرزانه انقلاب آورده میشود تا اهدافاستعمار در دنیا مشخص شود و ببینیم آیا کارهایی که این مدعیان تمدن میکنند، واقعاً رفتارهای انسانهای متمدن است یا رفتار انسانهای وحشی و عقبافتاده؟!
- به وجود آوردن تفرقه و ایجاد تقابل بین ملتها و قومیتهای مختلف و غلیظ کردن احساسات ناسیونالیستی در بین مردم[۷۳] و[۷۴] کمرنگ جلوه دادن اصول اسلامی در جوامع مسلماننشین[۷۵].
- مبارزه با تفکرات اسلامی[۷۶].
- ایجاد طرح مسأله شیعه و سنی و ایجاد دینهای دروغین[۷۷].
- جلوگیری از پیشرفت کشورهای انقلابی بالاخص کشور ایران[۷۸].
- زائل کردن فرهنگ کشورها و سوق دادن مردم به بیکارگی، فساد و تباهی[۷۹].
- گرفتن عامل اصلی پیروزی یعنی ایمان و امید[۸۰].
- دور نگه داشتن مردم از جنگ و جهاد و کور کردن روحیه دفاع، جهاد و سلحشوری[۸۱].
- نزدیک کردن مردم به ارزشهای غیر اسلامی و تبدیل ارزشها به ضد ارزشها و همچنین عوض کردن رفتار فرهنگ لباس و آداب و رسوم درست مردم[۸۲] و جایگزین کردن فرهنگ منحط خود در کشورهای تحت سلطه خود[۸۳].
- تلاش برای مبارزه با عقیده مهدویت[۸۴].
- تئوریسازی برای ملتها به این معنی که میگویند ما برای آبادی کشورها تلاش میکنیم و خواهان تغییر در جهت بهتر کردن امور آنها هستیم. از جمله اینکه دوران تغییر گفتمان دانشجویی است و دوران مبارزه با استعمار و ضد سرمایهداری گذشته است[۸۵].
- دفاع از حقوق و آزادی که کشورها را تروریست معرفی میکنند.
یکی از مسائلی که مهم بوده و در جریان تمدن استکباری باید به آن توجه داشت، مسأله فلسطین است که یکی از مصایب بزرگ جهان بشریت کنونی است؛ هرکس که احساسی در مورد انسان و حقوق انسان دارد و دم از حمایت از انسانهای مظلوم میزند، باید در این قضیه صاحب داعیه باشد و این قضیه را، قضیه خود بداند؛ شاید بشود گفت که قضیه و مصیبت فلسطین، به این صورت و حادثهای با این عظمت نسبت به یک ملت، در طول تاریخ کمنظیر است. هرچه از مصایب انسانی فرض شود، در مصیبت و قضیه فلسطین جمع است؛ از قتل نفوس بیگناه، آواره کردن انسانها و بیخانمان کردن آنها، شکنجه و زجر و حبس و تبعید، اهانت به کرامت انسانی، نابود کردن سرمایههای بشری یک عده انسان، فشار و ظلم و اختناق و اجازه فعالیت ندادن به یک عده بشر! همه این مصایبی که اگر در گوشهای از عالم برای جمعی از مردم اتفاق بیفتد، بشریت را جریحهدار و داغدار میکند، در قضیه فلسطین در طول چهلوپنج سال اخیر اتفاق افتاده است؛ آن کسانی که دم از طرفداری از حقوق بشر میزنند، اگر راست میگویند، باید از حقوق ملت فلسطینسخن بگویند؛ کدام ملت است که در این چهلوپنج سال اخیر، به اندازه ملت فلسطین شکنجهدیده باشد، مصیبتکشیده باشد، عزیزانش را از دست داده و حقوقش نادیده گرفته شده باشد؟ چطور شد که اگر در گوشهای از عالم، یکی از این مصایب برای عدهای انسان پیش بیاید، کسانی ادعا میکنند که دلسوز و غمخوار حقوق بشرند؛ سینه سپر میکنند، حرف میزنند و اقدام میکنند؛ اما مجموع این همه مصیبت را در مردم فلسطین نادیده میگیرند[۸۶]؟!
نهایتاً میفرمایند در حال حاضر استعماری نو و جدید در حال شکلگیری است که استعمار تازهای که ملتها را در چنبره خودش گرفتار میکند و مجال تکان خوردن را به آنها نمیدهد و دقیقاً باید طبق میل همان مجموعه عمل شود. در این ذیلِ بشری - که میلیاردها انسان در آنجا حضور دارند - گرسنگی و فقر و بیسوادی و ناکامی و محرومیت در حد اعلی وجود خواهد داشت. در رأس، حد اعلای کامیابی و سلطه و اقتدار زر و زور وجود خواهد داشت؛ قدر متوسطی هم وجود دارد که به نحوی زندگی خود را میگذرانند. چشماندازی که در نهایتِ این سیطره و سلطه پیشبینی میشود، این است[۸۷].
اما راهکاری که رهبر فرزانه انقلاب ارائه میدهند این است که مردم باید دینداری خود را قوی کنند، و تنها راهی که میتواند مانع و سدّ در مقابل متجاوزان و استعمارگران، باشد، دینداری اعتقادات دینی و زیر بار ظلم نرفتن است، البته اعتقادات دینی همهجا مزاحم تجاوزطلبی استعمارگران نیست. آن دینی که تحریف شده باشد و ساخته دست قدرتها باشد، به طور طبیعی با قدرتها معارضهای ندارد. اسلام مصداق تام و تمام آن دینی بود که با حمله و یورش همهجانبه و متجاوزانه دول استعماری به مناطق اسلامی، حقیقتاً معارضه میکرد. استعمارگران در مطالعات خودشان این را فهمیدند که هر جا که احساس وجدان دینی در مردم بیدار بود نقشههای استعمار با مانع مواجه میشود[۸۸]. به طور کلی امروز استکبار جهانی با چشمغره عجیبی به جهان اسلام نگاه میکنند! این را بدانید. هرجا احساسات اسلامی هست، استکبار با خشم، بداخلاقی و بدرفتاری با آنجا برخورد میکند. هرکس که نسبت به مسلمانان سختگیری کند، مورد لطف گردنکلفتها و مستکبرین امروز دنیا – اعم از آمریکا یا کسانی که به آن بزرگی و به آن گردنکلفتی هم نیستند اما جهتگیری و هدفگیریشان نسبت به اسلام و مسلمین همان است - قرار میگیرد. البته الحمدلله علیرغم همه دشمنیهای دشمنان، اسلام پیش میرود[۸۹].
راهکار دیگر، اتحاد مسلمین است که اگر مسلمانان با یکدیگر متحد شوند و در مقابل این زورگویان بایستند، دیگر نخواهند توانست به ممالک اسلامی دستدرازی کنند که در این زمینه به تفصیل در فصل ششم بحث خواهد شد[۹۰].
تمدن ایران، روم و غرب
در زمان ظهور اسلام، دنیای بشریت دچار انحطاط فکری، فرهنگی و رفتاری بود. امیر المؤمنین(ع) در تشریح آن روزها از اوضاع و وضع تیره بشریت در آن هنگام میفرماید: «وَ الدُّنْيَا كَاسِفَةُ النُّورِ ظَاهِرَةُ الْغُرُورِ»؛ نور انسانیت از دل مردم و از دل جوامع زدوده شده بود؛ نه فقط در محیط عربستان بلکه حتی در دل امپراتوریهای بزرگ و حکومتهای متمدن آن زمان؛ یعنی دولت ایران باستان و روم قدیم. غرور و خطای در فهم حقیقت، در همه انحاء زندگی بشر ظاهر و آشکار بود. انسانها راه و هدف را نمیشناختند. البته مؤمنینی هم در آن وقت بودند که راه درست را میرفتند. این به معنای این نیست که همه بشریت در آن روز گناهکار و خطاکار بودند؛ اما وضعیت عمومی دنیا اینگونه بود. چهره عمومی عالم، چهره ظلم و ظلمت بود؛ یعنی چهره فراموششدگی همه نشانههای انسانیت[۹۱]. بلکه مجموعه بشریت دو خصوصیت بارز داشت: اول اینکه از لحاظ علمی و عقلانی و فکری نسبت به آحاد بشر در ادوار گذشته خودش، بسیار پیشرفته بود. در میان، آنها فلاسفهای پدید آمده و دانشمندانی پیدا شده بودند. ریاضیدانها، پزشکان، مهندسین بزرگ و تمدنهایی سرپا شده بود. این تمدنها به همراه پیشرفت علوم مخصوص به خود بود؛ آکآدمیها در غرب، هگمتانهها در شرق، تمدن چین، تمدن مصر و تمدنهای بزرگ تاریخی، همه عبور کرده بودند. یعنی بشر، کامل شده بود.
خصوصیت دوم این بود که بشر در آن روز از لحاظ اخلاقی، از همیشه گذشته، در اوجِ انحطاط بود. همین بشرِ برخوردار از علم و دانش، به شدت اسیر تعصّبات، خرافات، خودخواهیها، ظلم و ستم و اسیر دستگاههای حکومتهای مردمکُش و ضدّ بشری بود.
در کلام امیر المؤمنین(ع) است که «فِي فِتَنٍ دَاسَتْهُمْ بِأَخْفَافِهَا وَ وَطِئَتْهُمْ بِأَظْلَافِهَا وَ قَامَتْ عَلَى سَنَابِكِهَا». «در نهایت فتنه و فشار و مشکلات و برادرکشی، زندگی را برای بشر تلخ کرده بود»؛ «نَوْمُهُمْ سُهُودٌ». در همین خطبه، امیرالمؤمنین میفرماید: «خواب راحت به چشم مردم نمیآمد».
اشتباه است اگر کسی خیال کند که این مشکلات، مخصوص همان جزیرةالعرب بوده است؛ در مهد تمدن آن روز دنیا، یعنی در کشور رومِ آن روز نیز، این حرفها مطرح بود. آنجا هم که آن روز، به اصطلاح، ادعا میکردند دموکراسی و مجلس سنا دارند، استبدادها و فسادهایی بر مردم حاکم بود، با خواندن کتابهایی که اوضاع آن زمان را ترسیم کردهاند، انسان شرم میکند که بشر در روزگاری دچار چنین انحطاطی بوده است. ایرانِ باستانِ ما هم، از این جهت بهتر از روم نبود. اینها هم، قدرت و شمشیر و نیزه و جنگاوری و سلحشوری داشتند؛ اما اختلاف طبقاتی و ظلم و تبعیض و فساد و زورگویی و جهل و خرافه هم، بیحد و اندازه داشتند.
اینکه در آثار و تواریخ هست که کنگره کاخ کسری شکست و نشانههای بتپرستی و شرک در گوشه و کنار دنیا متزلزل شد، اگر این آثار قطعیت داشته باشد، شاید همان قدرتنمایی الهی است، برای اعلام رمزیِ حضور این قدرتی که قرار است همه پایههای ظلم و فساد را در هم بشکند و علم را از خرافه و تمدن را از فساد و ظلم، پاک و آراسته کند[۹۲].
در آن زمان هم از عدالت خبری نبود؛ تبعیض به حد زیادی وجود داشت؛ در ایران درس خواندن و معرفت آموختن، مخصوص به طبقات خاص مرفه بود و عامه مردمحق نداشتند درس بخوانند. بردهداری، معامله با ضعفا، مسأله زن و حضور زنان در جامعه و معامله با زنان در زشتترین و تحقیرآمیزترین شکل وجود داشت. همه جا جاهلیت بود؛ همه جا معرفت غریب بود. اسلام آمد و خورشید معرفت اسلامی بر دلها و ذهنها تابید و با وجود جهالت عالم و نامساعد بودن اوضاع و احوال، این کاروانِ رشد و ترقیِ انسانی با سرعت پیش رفت. نیم قرن از دوران بعثت نگذشته بود که بیش از نیمی از دنیای آباد عالم، در حیطه تصرف اسلام قرار گرفت. این چیز کمی نیست[۹۳].
پایه تمدن امروز اروپایی، نیز همان فرهنگ رومی است. یعنی امروز آنچه که بر سر تا پای فرهنگ اروپایی و غربی و به تبع آنها فرهنگ آمریکایی و خردهریزهای غرب حاکم است، همان اصول و خطوطی میباشد که در امپراتوری روم وجود داشته است؛ آنها با همه چیز کنار میآیند، جز با دو، سه چیز؛ یکی از آنها حفظ این حالت حفاظ منضبط میان دو جنس زن و مرد است؛ یعنی خویشتنداری در مقابل چیزی که به آن آزادی جنسی گفته میشود. در مقابل این، به شدت سرسختاند؛ هر کار دیگری بکنند، مهم نیست. از نظر آنها کسی مرتجع است که روی این مسأله تکیه بکند. اگر در کشوری، زنان با یک حدودی از مردان مجزا شدند، این میشود خلاف تمدن! چون تمدن آنها که بر ویرانههای همان تمدن رومی بنا شده، چیزی جز این نیست؛ اما این از لحاظ ارزشی غلط و عکسش درست است.
امروز علم در دست آنهاست اما میخواهند گذشته علمی ملتها را هم نفی کنند؛ البته در جاهایی کل تمدنها را نفی میکنند! غربیها و اروپاییها که به نقاطی از دنیا - مثل مناطقی از آمریکای لاتین - رفتند، کل تمدن را نفی کردند[۹۴]![۹۵]
تمدن حقیقی و کاذب
مقام معظم رهبری در مورد تمدن حقیقی دو نگرش و دیدگاه دارند، یک نگرش کلان در سطح بینالملل که برای امت اسلامی برنامهریزی میکنند و عنوان میدارند تمدن واقعی تمدنی است که علم روز توأم با معنویت و دینداری باشد، جامعهای متمدن است که معیارها و فضائل اخلاقی در حد اعلا در آن زنده باشد، مردم به یکدیگر احترام بگذارند و در راه رسیدن به هدف متعالی خدایی قدم بردارند، از فرهنگ اجتماعی درستی برخوردار باشند و با جسمشان در پیاده کردن ارزشهای انقلابی و اسلامی حرکت کنند؛ یعنی از شهادت هراسی نداشته باشند، در زندگی فقط شعار ندهند و از یأس و ناامیدی سخنی به میان نیاورند، از کمترین امکانات بهترین استفادههای ممکن را ببرند، با برنامهریزی کلان و با پیاده کردن معیارهای اسلامی در همه عرصههای جامعه، با نگرشی که مردم به دنیا و آخرت باید داشته باشند، تمدن حقیقی و واقعی را در سطح جهان میتوان پیاده کرد؛ کما اینکه با شاهد قرار دادن این آیه ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾[۹۶] تحقق این امر را غیر ممکن نمیدانند.
و نگرش دیگر ایشان در مورد تمدن واقعی ایرانی است که مردم ایران باید تمدن واقعی را از خودشان تولید کنند و میفرمایند تمدن واقعی برای مردم ما تمدن ایرانی است؛ تمدنی است که متعلق به خود ماست؛ از استعدادهای ما جوشیده و با شرایط زندگی ما در هم آمیخته و چفت شده است. راه حلّ حقیقی، راه حلّ بومی است. باید بذر سالمِ خودمان را بپاشیم و مراقبت کنیم تا سبز شود؛ دنبال تقلید از دیگران نباشیم؛ دنبال سخن گفتن با زبان و لغت بیگانه و عاریه گرفتن از تجربههای دست چندم آنها نباشیم. نه اینکه از فرآوردههای علمی دیگران بهره نبریم؛ صددرصد معتقدیم که باید از همه تجربههای علمی بشری بهره برد. پنجرهها را نمیبندیم، هرکس که در دنیا کار خوبی کرده، آن را انتخاب میکنیم. یکی از چیزهایی که در جهان اتفاق میافتد تبادل فرهنگی است، ما به دنبال تبادل فرهنگی هستیم ولی در مقابل تهاجم فرهنگی ایستادگی میکنیم چون تهاجم فرهنگی با تمدن سازگاری ندارد و باعث ویران کردن تمدنهای بشری خواهد شد.
فرق تهاجم فرهنگی و تبادل فرهنگی چیست؟ تهاجم فرهنگی یک امر منفی است؛ اما تبادل فرهنگی، یک امر مثبت است. یک وقت هست که یک انسان برای اینکه کمبودی را در بدن خودش برطرف کند، میگردد و غذا و داروی مناسب را از هرجایی که گیرش آمد، پیدا میکند و با میل خود آن را داخل کالبدش میریزد. یک وقت هم هست که ما انتخاب نمیکنیم؛ دست و پای ما را گرفته و چیزی را که خودشان میخواهند در بدن ما تزریق میکنند. اینها باهم فرق ندارند، ملت ایران نباید خودش را لَخت بیندازد تا دشمن با مدرنترین شیوهها، آنچه را که خودش میخواهد از تفالههای دست دوم فرهنگش به جسم ملت ایران تزریق کند.
یک روز عدهای غربزده چشمهای خود را بستند و گفتند ما باید همه چیز را از غرب بگیریم. آنها چه چیزی را از غرب گرفتند؟ یکی از خصوصیات خوبی که اروپاییها دارند، خطرپذیری است. منشأ عمده موفقیتهای آنها این بوده است. آیا غربزدههای ما این را گرفتند و به ایران آوردند؟ آیا ایرانیها ریسکپذیر شدند؟ خصوصیت خوب دیگر آنها عبارت از پشتکار و از کار نگریختن است. آیا آن را به ایران آوردند؟ بزرگترین و ماهرترین مکتشفان و دانشمندان غربی کسانیاند که سالهای متمادی با زندگیهای سخت در اتاق خود نشستند و چیزی را کشف کردند. آیا این روحیه تلاشِ خستگیناپذیر برای علم را به ایران آوردند؟ اینها بخشهای خوب فرهنگ غربی بود. متأسفانه اینها را نیاوردند؛ بلکه اختلاط زن و مرد و آزادیِ عیاشی و پشت میزنشینی و ارزش کردن لذات و شهوات را آوردند!
رضاخان قلدر وقتی خواست از غرب برای ما سوغات بیاورد، اولین چیزی که آورد عبارت از لباس و رفع حجاب بود؛ آن هم با زور سر نیزه و همان قلدریِ قزّاقیِ خودش! لباسها نباید بلند باشد؛ باید کوتاه باشد؛ کلاه باید اینطوری باشد؛ بعد همان را هم عوض کردند و گفتند باید کلاه شاپو باشد! اگر کسی جرأت میکرد غیر از کلاه پهلوی، کلاه دیگری سرش بگذارد یا غیر از لباس کوتاه چیزی بپوشد باید کتک میخورد و طرد میشد. این چیزها را از غرب گرفتند! زنها حق نداشتند حجابشان را حفظ کنند؛ نه فقط چادر - چادر که برداشته شده بود- اگر روسری هم سرشان میکردند و مقداری جلوی چانهشان را میگرفتند، کتک میخوردند! چرا؟ برای اینکه در غرب، زنها سربرهنه هستند! اینها را از غرب آوردند. چیزی را که برای این ملت لازم بود، علم، تجربه، جِد و جهد و کوشش، خطرپذیری است. اینها که نکات مثبت غرب بود را نیاوردند، آنچه را هم که آوردند، بیدریغ قبول کردند. فکر و اندیشه را آوردند، اما بدون تحلیل قبول کردند؛ گفتند چون غربی است، باید قبول کرد. فرم لباس و غذا و حرف زدن و راه رفتن چون غربی است، بایستی پذیرفت، برای یک کشور این حالت بزرگترین سمّ مهلک است.
راه حل واقعی این است که یک ملت خودش باشد؛ با مغزِ خودش فکر کند؛ با چشمِ خودش ببیند؛ با اراده خودش انتخاب کند؛ آنچه را هم انتخاب کند، چیزی باشد که برایش مفید است. ما باید با حفظ تمدنمان، با دست و بازوی خود کار کنیم و فقط ترجمه، کارِ منحصر ما نباشد. بعضی افراد، حتی فکر را هم ترجمهشده قبول میکنند؛ حاضر نیستند آن را با معیارها بسنجند؛ میگویند چون فلان روانشناس یا فلان جامعهشناس یا فلان اقتصاددان اینطور گفته و این فرمول را داده دیگر برو برگرد ندارد. اگر کسی برخلاف او حرف زد، مثل اینکه کفر گفته است! چهار صباح دیگر آنها از حرف خودشان برمیگردند و حرف دیگری میزنند؛ باز این آقا همان حرف دوم آنها را بدون تحلیل قبول میکند! برای یک کشور، این بدبختی است. راه حل واقعی این است که یک ملت با دست خود کار کند؛ برای خود کار کند؛ با فکر و مغزِ خود بیندیشد و اجتهاد کند و با ابتکار خود پیش برود؛ ضمن اینکه از همه تجارب هم استفاده کند[۹۷].[۹۸]
تمدن کاذب
مقام معظم رهبری در ادامه میفرمایند، نباید خود را گول بزنیم و به تمدن کاذب دل خوش کنیم، تمدن کاذب تمدنی است که یک ملت به تغییر ظاهری دلخوش کند و از حرکت عمیق روی برگرداند و به دنبال تقلید از دیگران باشد؛ به دنبال سخن گفتن با زبان و لغت بیگانه و عاریه گرفتن از تجربههای دست چندم آنها باشد، لباس و آرایش و شکل خودش را شبیه فلان هنر پیشه یا فلان جوان غربی کند، فلاکت اخلاقی در حد اعلی پیش برود، ورشکستگی معنوی و روحی و علمی به وجود بیاید؛ البته این به معنای این نیست که از فرآوردههای علمی دیگران بهره نبریم! بلکه مقام معظم رهبری صددرصد معتقدند که باید از همه تجربههای علمی بشری بهره برد، هرکس که در دنیا کار خوبی کرده، آن را باید انتخاب کرد ولی باید دانست که این موارد گفته شده، اگرچه لازم است ولی مدرن شدن و به تمدن واقعی رسیدن نیست بلکه تمدن کاذب و بیراهه است، این مدرنیزم به درد نمیخورد؛ این برای یک ملت، بدبختی و بیچارگی و فنا شدنِ همه چیز را به بار میآورد[۹۹].
در دوران رژیم گذشته، شاه دستنشانده و خائن میخواست این تمدن کاذب را با عنوان «دروازه تمدن بزرگ» برای این ملت به ارمغان بیاورد. البته سالها روی این زمینه کار شده بود؛ فلاکت اخلاقی در حد اعلی بود؛ ورشکستگی معنوی و روحی و علمی در کشورمان بینظیر بود. با نام «دروازه تمدن بزرگ» و با نام مدرنیزم ایرانی میخواستند به بقیه موجودی معنویت کشور چوب حراج بزنند. شاه عیاش بیسواد مفلوک، مقهور پنجه آمریکا و صهیونیسم بود و ملتی با این عظمت، تحقیر شده و مورد اهانت قرار گرفته بود؛ این مدرنیزم ایرانی مال همانهاست. این مدرن شدن و به تمدن واقعی رسیدن نیست. مظهر آن راه کاذب این بود که در اینجا هر نقطهای که این قابلیت را داشت از آن پول ساخته شود، لانهای برای عوامل و ایادی کمپانیهای خارجی بود.
اگر این انقلاب اتفاق نیفتاده بود و آن فریاد رعدگونه امام راحل عظیم الشأن، همه چیز را در این مملکت به جنب و جوش نیاورده و دلها را از جا نکنده بود، خدا میداند که امروز کشور ما در چه وضعی بود. اگر به بعضی از کشورهای عقبافتاده - چه در آسیا چه در آفریقا - نگاه بکنیم؛ یقیناً با این موقعیت ممتاز جغرافیایی و اقلیمی و تاریخی ایران وضع ما از آنها بدتر بود. انقلاب به داد این کشور رسید و این ملت را از اینکه در قعر دریایی فرو رود که دیگر نتواند از آن بیرون بیاید نجات داد. بنابراین چنان راه حلی، راه حل کاذب است و جوانان ما نباید دنبال آن باشند.
لذا به جوانان توصیه میکنند به دنبال تقلید نباشید. بر روی شیوه و راهی که در آن ذهن و اراده و ایمان شما قوی میشود و اخلاق شما پاک و آراسته میگردد، فکر کنید. آنگاه شما عنصری خواهید بود که مثل یک ستون، سقف مدنیت این کشور و تمدن حقیقی این ملت بر روی آن قرار میگیرد[۱۰۰].[۱۰۱]
علل رکود و ترقی تمدنها
در طول تاریخ بسیاری از تمدنها، ظهور کرده و درخشیدهاند و پس از مدتی رو به افول گذاشته و دچار زوال شدهاند؛ گویی این سنت قطعی در طبیعت است و یک تمدن برای همیشه باقی نخواهد ماند[۱۰۲]. طبق برخی از مکاتب مادی، ترتیب مراحل تاریخ، غیرقابل تغییر است؛ تاریخ در طبیعت خود یک جریان مداوم است و توقف ندارد و این حرکت مداوم معلول کشمکش، تضاد و برخوردهای اجتماعی درون جامعه است که گروههای مختلف با هم دارند و براساس منافع گروهها شکل میگیرد[۱۰۳]؛ این در حالی است که از نظر منطق قرآن، نابودی تمدنها امری جبری و خارج از اختیار انسان نیست[۱۰۴]. مهمترین عوامل در نابودی یا رشد تمدنها در قرآن کریم که در واقع درسی عملی برای ملتها است را میتوان در چهار موضوع خلاصه کرد:
- ظلم و عدالت اجتماعی: از اصول مسلم اسلام این است که اگر در هر ملتی، ظلم جانشین عدالت شود، ظلم بنیاد آن ملت را نابود میکند[۱۰۵]؛
- فسق و فجور و تقوا و پاکی: اخلاقی بودن یا عمل برخلاف قواعد اخلاق نیز به عنوان یک امر مؤثر در بقا و زوال یک قوم یادشده است و قرآن کریم به صراحت از اراده الهی در نابودی ملتی یاد میکند که سرنوشت خود را به دست فاسقان دادهاند[۱۰۶]؛
- تفرقه و اتحاد: در تاریخ زندگی انسانها همواره اتحاد و اتفاق از یک سو و تفرق و تشتت از سوی دیگر، راز دوام یا زوال و انحطاط یک قوم بوده است. اختلاف تا آنجا که به معنای تنوع در نظر و سلیقه باشد، نهتنها آسیبزننده نیست بلکه راز تکامل و ضروری در طبیعت است و از بینرفتنی هم نیست؛ آنچه موجب نابودی یک قوم میشود، اختلافات کینهتوزانه و فرقهفرقه شدن است که نیروی جامعه را صرف مبارزه گروهها با هم میکند[۱۰۷]؛
- امر به معروف و نهی از منکر و ترک آن: طبیعی است که در هر جامعهای انحراف و ترک معروف بروز میکند؛ اما باید افرادی باشند که مروج و مشوق نیکیها باشند و مخالف و مبارز با بدیها[۱۰۸]. قرآن کریم گاه در بیان نابودی بعضی از اقوام گذشته، دلیل آن را نبود کسانی در میان قوم میداند که نهی از منکر کنند[۱۰۹]. در واقع به تصریح کلام الهی، خداوند وضع و سرنوشت هیچ قومی را عوض نمیکند، مگر اینکه آنها خود آنچه را مربوط به خودشان و در مسئولیتشان است، تغییر بدهند و آنچه از عوامل ترقی یا نابودی تمدنها گفته شد، تفسیر همین آیه از کلام خدا است[۱۱۰].[۱۱۱]
وجوه مختلف تمدن در اندیشه امامخمینی
بخش درخور توجهی از سخنان امامخمینی به موضوع تمدن اختصاص یافته است. افزون بر مطالب گسترده ایشان در موضوع تمدن اسلامی و ابعاد آن، سه محور شاخصهای تمدن، نقد تمدن غربی و نقد تمدن شاهنشاهی نیز مورد توجه ایشان بوده است:
تمدن و شاخصهای آن
یکی از فرقهای بنیادین در تعریف تمدن از نظر امامخمینی و اغلب نظریهپردازان این است که در نظر ایشان هر تمدنی که ظهور میکند باید توانایی لازم برای سوقدادن انسانها به تعالی مادی و معنوی را داشته باشد. تمدنها باید نیازهای فردی و اجتماعی جوامع بشری را رفع کنند و در صدد رشد و تعالی انسان باشند[۱۱۲]. در اغلب موارد مقصود از تمدن از نظر امامخمینی، همان پیشرفت و رشد و توسعه اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است[۱۱۳]؛ در عین حال ایشان گاه تمدن را به معنای کلی فرهنگ و تمدن نیز به کار برده است[۱۱۴]؛ در این معنی، واژه فرهنگ و تمدن با هم ترکیب شدهاند و مجموعه نظام فکری و اخلاقی، ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، دستاوردهای علمی و… مدنظر قرار گرفتهاند[۱۱۵]. برخی از شاخصهای تمدن، که به مناسبتهای روز در سخنان امامخمینی ذکر شدهاند، عبارتاند از: مذهب، قانون، آزادی، وجود احزاب و استقلال[۱۱۶].
دقت در آثار امامخمینی گویای این است که ایشان با قبول مظاهر مادی تمدنها[۱۱۷]، از اهمیت و زیربنا بودن مؤلفههای نرمافزاری یا معنوی تمدنها نیز غافل نبود و اساساً یکی از موارد انتقاد به تمدن غربی را همین نامتوازن بودن دو مؤلفه سختافزاری و نرمافزاری تمدنها میدانست و معتقد بود مستشرقین نیز که در شناخت خود از تمدن اسلامی، تنها به آثار ظاهری تمدن اسلامی توجه کرده و محدود به مؤلفههای سختافزاری شدهاند، شناخت ناقصی از تمدن اسلام دارند[۱۱۸].[۱۱۹]
نقد تمدن غربی
به مجموعهای از پیشرفتهای فنآوری کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی که بر مبانیِ معرفتی سکولاریسم و اومانیسم شکل گرفته، تمدن غربی میگویند که پیش از این، آن را جهان مسیحیت میخواندند[۱۲۰]. راهبرد برخی متفکران غربی وابستگی هرچه بیشتر کشورها به تمدن غربی است و معتقدند هیچ قدرت و حرکتی نباید در برابر این فرهنگ بایستد[۱۲۱]؛ با این حال، تمدن غربی با این مبانی، منتقدان بسیاری ازجمله اندیشمندان اسلامی پیدا کرده است.
درباره برخورد با تمدن جدید غرب سه نگرش و موضع متفاوت در میان اندیشمندان و نخبگان جهان اسلام وجود دارد: دستهای معتقدند باید فرهنگ و تمدن غرب را یگانه راه پیشرفت شمرد و آن را پذیرفت[۱۲۲]؛ گروه دیگر به نفی کامل تمدن غرب و دستاوردهای آن پرداختهاند و معتقدند ارتباط فرهنگ اسلامی با فرهنگ غرب به آلودگی و انحراف تمدن اسلامی میانجامد[۱۲۳]؛ اما نگرش سوم معتقد است اگر رابطه فرهنگها و تمدنها عاقلانه و نقّادانه باشد، سبب رشد و تکامل میشود[۱۲۴]. از گفتههای امامخمینی معلوم میشود که ایشان قائل به نگرش سوم بوده است[۱۲۵]. باید پذیرفت که تمدن صنعتی غرب به موفقیتهای چشمگیری رسیده که جای انکار نیست و باید آن را فراگرفت و نمیتوان دروازههای ورود و خروج علم و فناوری را بست. تمدن اسلامی نیز در دورهای علاوه بر مبانی و پشتوانههای قوی عقیدتی-فکری و تلاشهای گسترده، با بهرهمندی از تمدن ایرانی، هندی و یونانی به بالندگی رسید[۱۲۶].
امامخمینی تمدن غرب را وامدار تمدن شرق، بهویژه تمدن اسلامی و پیشرفتهای آنان را نتیجه بهرهمندی از محصول اندیشه و فکر دانشمندان اسلامی دانسته است[۱۲۷]؛ در عین حال ایشان قائل به استفاده مسلمانان از دستاوردهای امروزی این تمدن، متناسب با نیازهای بومی و فرهنگی جهان اسلام است[۱۲۸]؛ البته موضع ایشان در قبال تمدن غرب، موضع تفکیکی است. ایشان قائل به «تفصیل و تفکیک» میان معایب مانند استعمار و غربزدگی و محاسن مانند پیشرفت علمیِ تمدن غربی بود؛ از اینرو مواردی از تمدن غرب را پذیرفته و مواردی را نفی میکرد. ایشان معتقد بود در تمدن غرب جنبههای منفی و نامطلوبی وجود دارد که خود غربیها به آن اذعان دارند[۱۲۹]؛ از همینرو با تکیه بر اصول اسلامی، به تمدن غرب نگاه انتقادی داشت و بهشدت از غربزدگی انتقاد میکرد؛ به گونهای که مبارزه با غربزدگی و پیامدهای آن همچون خودباختگی و از خودبیگانگی و جایگزینکردن فرهنگ بومی و اسلامی را از مهمترین استراتژیهای فرهنگی-سیاسی میخواند[۱۳۰].
امامخمینی با مظاهر تمدن غرب مخالف نبود[۱۳۱]؛ اما موضع کاملاً مثبت روشنفکرانِ غربزده در برابر غرب را رد میکرد و همواره به آنان هشدار میداد[۱۳۲]. از نظر ایشان خروج از غربزدگی، مهمترین قدم در راه احیای هویت ملت ایران و استقلال کشور است[۱۳۳]. به باور ایشان کشورهای قدرتمند و منادی فرهنگ غرب (استعمارگران) مدتها با تبلیغات همهجانبه خود، علم و تمدن و پیشرفت را مختص معتقدان به فرهنگ غرب دانستند و با ترویج روحیه خودباختگی فرهنگی در مسلمانان، به آنان چنین القا کردند که مسلمانان باید همه چیز ازجمله فکر، فرهنگ و باور خود را از غرب بگیرند[۱۳۴]. به نظر ایشان، آنچه استعمارگران غربی با ملل تحت سلطه انجام دادهاند، تبلیغ الگوهای هویت غربی و وابستگی سیاسی و در نهایت خودباختگی و وابستگی فرهنگی به غرب و عقب نگهداشتن مسلمانان از قافله تمدن است[۱۳۵].[۱۳۶]
نقد تمدن شاهنشاهی
بخش زیادی از سخنان امامخمینی درباره تمدن به تمدن شاهنشاهی مربوط است. ایشان با نقد برداشتهای غلط از تمدن و عملکرد ضعیف رژیم پهلوی، از طرح «دروازه تمدن بزرگ» از سوی محمد رضا پهلوی که به نام تمدن و پیشرفت، فرهنگ و کشور را به عقب راند، به شدت انتقاد کرد[۱۳۷]. از نگاه ایشان سلطنت پهلوی باعث ایجاد تمدن نشد، بلکه موجب عقبماندگی گردید[۱۳۸]. ایشان ضمن رد ادعاهای محمد رضا پهلوی[۱۳۹]، معتقد بود آنچه در دوران پهلوی تحت عنوان غربیکردن و مدرنکردن انجام شد، در واقع اصل و اساس تمدنی نداشت[۱۴۰] و تنها سبب وابستهکردن مملکت به غرب با هزینههای سرسامآور و مسلطکردن خارجیها بر امور صنعتی و علمی کشور شد[۱۴۱].
نقدهای امامخمینی به تمدن شاهنشاهی از سر بهانهجویی برای مبارزه با رژیم پهلوی نبود، بلکه این انتقادها، متوجه تناقضهای مظاهر تمدن وارداتی غرب بود که بدون توجه به مقتضیات و شرایط اجتماعی و فرهنگی ایران اسلامی صورت گرفته و ارزشهای ملی و اسلامی ملت را هدف قرار داده بود[۱۴۲].[۱۴۳]
محورهای ارتباط روحانیت با تمدن
در تبیین تمدن اسلامی، سه محور ارتباط روحانیت و علمای اسلام با تمدن، عوامل رکود و انحطاط تمدن اسلامی و اندیشه نوسازی تمدن اسلامی اهمیت بهسزایی دارند:
اسلام، روحانیت و تمدن
با وجود اینکه ظهور اسلام و دانشمندان مسلمان موجب تمدنی کمنظیر در دنیا شد، مخالفت با تمدن و پیشرفت از اتهاماتی بود که دشمنان خارجی و برخی کژاندیشان داخلی به اسلام و روحانیت وارد میکردند. امامخمینی بهشدت این موضوع را رد میکرد[۱۴۴] و معتقد بود اسلام با تمدن و مظاهر خوبِ آن مخالف نیست، بلکه با مادیت و فساد و مظاهر آن مخالف است[۱۴۵] و برای تحقق و ترقی و پیشرفت تمدن بشری میکوشد[۱۴۶]. ایشان از برخی نخبگان و روحانیانی که از ابعاد سیاسی و اجتماعی اسلام غفلت کردند و با برداشتهای تنگنظرانه خود از اسلام، باعث شدند دشمنان انگشت اتهام را به سوی روحانیان دراز کنند نیز بهشدت انتقاد میکرد[۱۴۷] و ریشه این تفکر غلط را در نقشههای استعماری دشمنان میدانست[۱۴۸].
به باور امامخمینی پذیرفته نیست که اسلام با تمدن مخالف باشد؛ در صورتی که در مقطعی توانست چندین قرن دنیا را زیر چتر فرهنگ و تمدن خود حفظ کند[۱۴۹] و ممالک اسلامی با عملیشدن بخشی از قوانین، بالاترین تمدن را به جهان نشان دادند[۱۵۰]. ایشان معتقد بود استفاده از تمام آثار تجدد و تمدن در اسلام مجاز است، مگر آنهایی که فساد اخلاقی بیاورند[۱۵۱]. محمد رضا پهلوی نیز، چنانکه امامخمینی خاطرنشان ساخته است، ازجمله کسانی بود که اسلام و روحانیت را مخالف تمدن و «ارتجاع سیاه» معرفی میکرد[۱۵۲]. او در کتاب پاسخ به تاریخ و با اشاره به کتاب «به سوی تمدن بزرگ»، خود را طراح تمدن بزرگ ایرانی شمرده[۱۵۳] و ادعا کرده است در تمام دوران پادشاهیاش در مسیر این اندیشه کوشیده و معیار تصمیم و عمل وی بوده است[۱۵۴]. امامخمینی با اشاره به اظهارنظر پهلوی و دشمنان اسلام در مرتجعخواندن مخالفان تمدن، معتقد بود در نظر آنان، تمدن همان بیبندوباری و انحرافات است و استقلالخواهی و مخالفت با مظاهر فساد، مساوی با ارتجاع و عقبماندگی است[۱۵۵].[۱۵۶]
عوامل رکود و انحطاط
تمدن اسلامی که برخاسته از فرهنگ اسلامی و ایجادشده به دست متفکران و اندیشمندان جوامع اسلامی است، همانند همه تمدنها دوران رشد و رکود داشته است. دوران رشد و اعتلای آن از آغاز پیدایش اسلام تا سقوط خلافت عباسیان در بغداد به دست مغولان بود. در این دوران جهان اسلام سردمدار علم و فناوری بود و علوم مختلف و دانشمندان رشتههای گوناگون در رشد مدنیت بشر سهم اساسی داشتند؛ اما دوران رکود آن از قرن هفتم هجری آغاز شد و تا دوران معاصر امتداد یافته است[۱۵۷]؛ البته در این میانه، در اوایل سلسله صفویه میتوان شاهد مرحلهای از شکوفایی تمدن اسلامی در ایران بود؛ ضمن آنکه تمدن اسلامی تا به امروز هیچگاه بهطور کامل نابود نشده است[۱۵۸].
محققان افول تمدن اسلامی را ناشی از علل متعددی میبینند که مهمترین آنها گرایشهای جاهلی، عوامگرایی، زمامداران خودسر، برداشت نادرست از مفاهیم دینی، تفرقه و استعمار فکری، فرهنگی، نظامی سیاسی است[۱۵۹]؛ اما مهمترین عامل رکود و افول تمدن مسلمانان، چنانکه امامخمینی یادآور شده دوری و بیخبری آنان از تعالیم حیاتبخش اسلام است[۱۶۰]. به باور ایشان، حاکمیت اسلام سرمایهداران و مرفهان بیدرد، اسلام منافقان، اسلام تجمل و اشرافیت و اسلام مقدسنماهای حوزههای علمی و دانشگاهی، جامعه را به زبونی و عقبماندگی میکشاند و فردای اسارتباری را به دنبال دارد[۱۶۱]. اسلام در تاریکترین ادوار تاریخ، نورانیترین تمدنها را بهوجود آورد و پیروان خود را به اوج عظمت و اقتدار رساند؛ اما طبیعی است زمانی که پیروان اسلام از تعالیم آن چشم بپوشند، عظمت و مجد دیرین خود را از دست داده و به روز سیاه و تیرهای چون روزگار موجود مبتلا میشود[۱۶۲].
مجموعه آموزههای بینشی و اجتماعی اسلام تمدنساز است و رعایت و عمل به آن در هر عصر و هر شهر به ایجاد تمدن میانجامد[۱۶۳] و امامخمینی به این موضوع کاملاً آگاه بود؛ از اینرو معیار و شاخص اصلی ایشان برای نوسازی تمدن اسلامی، رجوع دوباره به «اسلام» بود[۱۶۴]؛ اسلامی که ایشان در سالهای آخر عمرش از آن با عنوان «اسلام ناب محمدی» یاد کرد[۱۶۵].
اساسیترین مبنای اعتقادی امامخمینی این است که اسلام کاملترین دین الهی و تأمینکننده سعادت دنیوی و اخروی و پیشرفت مادی و معنوی انسانهاست و با عمل به اسلام و حکومت مبتنی بر قوانین اسلامی، زمینههای شکلگیری و نوسازی تمدن اسلامی دوباره فراهم میآید[۱۶۶]. به باور امامخمینی اسلام مترقیترین قوانین را دارد که با اجرای آنها در حکومت اسلامی، پیشرفت در همه ابعاد مادی و معنوی به دست میآید؛ در عین حال تمام دستاوردهای تمدن غرب را قبول دارد و برای آن تلاش میکند، با این تفاوت که در کنار وجوه مادی، به ابعاد معنوی و توحیدی این دستاوردها نیز توجه ویژه دارد[۱۶۷]. حوزه تمدن، خلافت و حکومت و فرمانروایی در جهان اسلام عمدهترین تأثیر را بر شکلگیری و پویایی تمدن اسلامی نهاده است[۱۶۸].[۱۶۹]
اندیشه نوسازی تمدن اسلامی
یکی از بارزترین ویژگیهای امامخمینی به عنوان رهبری مذهبی-سیاسی، اندیشه تمدنسازی و نوسازی تمدن اسلامی بود که با تشکیل حکومت اسلامی تا حدودی آن را محقق کرد[۱۷۰]. ایشان برای تحقق تمدن اسلامی، تشکیل حکومت اسلامی را لازم میدید[۱۷۱]. به اعتقاد ایشان، پیامبر اکرم(ص) نیز پس از هجرت به مدینه و تشکیل حکومت اسلامی پایههای تمدن اسلامی را پیریزی کرد[۱۷۲].
در میان اندیشمندان و متفکران اسلامی قرون اخیر، امامخمینی برجستهترین فردی است که با دریافت جامع از دین و باوری عمیق از الزامات و تحولات جهانی، به احیای دیانت اسلام ـ به عنوان مکتبی جامع ـ در وجوه سیاسی و اجتماعی آن همت گماشت[۱۷۳]. ایشان معتقد بود ماهیت و چگونگی قوانین اسلام برای تکوین یک دولت و اداره سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه تشریع شده[۱۷۴] و هر کشوری به قوانین اسلام عمل کند، به پیشرفت و تمدن در ابعاد مادی و معنوی دست خواهد یافت و اسلام با همه مظاهر تمدن موافق است[۱۷۵].
یکی دیگر از مهمترین مؤلفههای نوسازی تمدن اسلامی، «خودباوری و اعتماد به نفس» مسلمانان است. اعتماد و اتکای به نفس در عرصه تلاش علمی، سیاسی و فرهنگی، رسمکننده خط و جهت اصلی است. تمدن اسلامی اگر بخواهد اوج بگیرد، باید به خودباوری برسد. متفکران بزرگ جهان اسلام میدانستند ملتهای مسلمان در صورت تکیه بر خویش میتوانند روی پای خود بایستند و در صورت احیای فکر دینی دگرگون شوند[۱۷۶]؛ از اینرو در بُعد اندیشه و نظر، تلاشهای چشمگیری کردند. امامخمینی همواره بر این مسئله تأکید میکرد[۱۷۷] و معتقد بود باید با تمام وجود این را پذیرفت که میتوان روی پای خود ایستاد[۱۷۸].
امامخمینی در سیر اندیشه تمدنسازی خود همچنین بر حفظ استقلال مسلمانان و نفی سلطه مستکبران تکیه میکرد[۱۷۹]. از نظر ایشان مملکت فاقد استقلال و آزادی، وابسته به بیگانگان و مملکتی غیر متمدن است[۱۸۰]؛ بزرگترین وابستگی نیز وابستگی فکری و درونی است که سایر وابستگیها از آن سرچشمه میگیرد و تا استقلال فکری برای ملتی حاصل نشود، استقلال در ابعاد دیگر نیز به دست نمیآید[۱۸۱].
از سوی دیگر، امامخمینی، قانون (که با نظارت فقها تصویب شده باشد)، قانونمندی و تسلیم در برابر قانون را با شریعت الهی مخالف نمیدانست. ایشان معتقد بود این قوانین را افراد صاحب اختیار به منظور توسعه و ترقی[۱۸۲] که از مؤلفههای تمدن اسلامی است، تصویب میکنند[۱۸۳]؛ چنانکه ایشان آزادی را از ارکان اساسی تمدن میخواند و در برابر توحش قرارش میداد[۱۸۴] و آزاداندیشی و عملکرد آزاد احزاب و مطبوعات سیاسی از مصادیق تأکید ایشان بر این مؤلفه بودند[۱۸۵]. تعلیم و تربیت[۱۸۶] و وحدت میان مسلمانان[۱۸۷] نیز از مؤلفههاییاند که امامخمینی برای نوسازی تمدن اسلامی و رسیدن به جامعه متمدن ضروری میدانست و برای تحقق آنها در جمهوری اسلامی ایران میکوشید[۱۸۸].
منابع
پانویس
- ↑ معلوف، المنجد فی اللغهٔ، ۲/۱۷۶۶.
- ↑ دهخدا، لغتنامه دهخدا، ۴/۶۱۰۹.
- ↑ محمدی، نقش فرهنگ، ۴۷.
- ↑ حجازی، نقش پیامبران در تمدن، ۱۹.
- ↑ پهلوان، فرهنگ و تمدن، ۳۵۷.
- ↑ دورانت، تاریخ تمدن، ۱/۳.
- ↑ پهلوان، فرهنگ و تمدن، ۳۵۷.
- ↑ امامخمینی، حدیث جنود، ۱۱۰.
- ↑ طاهری، فرهنگ و تمدن غرب، ۸۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۴/۲۵.
- ↑ محجوب، حبیب زمانی، مقاله «تمدن»، دانشنامه امام خمینی، ج۳، ص ۵۲۲–۵۳۰.
- ↑ ابنخلدون، تاریخ، ۱/۱۴۹–۱۵۳.
- ↑ لوکاس، تاریخ تمدن، ۱/۷۷–۹۹.
- ↑ لوکاس، تاریخ تمدن، ۱/۱۲۹–۱۳۰.
- ↑ لوکاس، تاریخ تمدن، ۱/۱۸۱ و ۲۴۷.
- ↑ لوکاس، تاریخ تمدن، ۱/۱۳۹.
- ↑ لینتون، سیر تمدن، ۴۱۹.
- ↑ الویری، مطالعات اسلامی در غرب، ۴۶–۴۷.
- ↑ طاهری، فرهنگ و تمدن غرب، ۶۵.
- ↑ هاشمی رفسنجانی، آزاداندیشی اسلامی، ۴۰–۴۲.
- ↑ هاشمی رفسنجانی، آزاداندیشی اسلامی، ۴۲–۵۲.
- ↑ هاشمی رفسنجانی، آزاداندیشی اسلامی، ۵۴.
- ↑ هاشمی رفسنجانی، آزاداندیشی اسلامی، ۵۴.
- ↑ رندال، سیر تکامل عقل نوین، ۱/۷–۱۰ و ۱۳–۱۹؛ قربانی، تاریخ فرهنگ و تمدن، ۲۴–۲۵.
- ↑ بکار، تاریخ و فلسفه علوم اسلامی، ۲۰۳.
- ↑ هاشمی رفسنجانی، آزاداندیشی اسلامی، ۶۰.
- ↑ محجوب، حبیب زمانی، مقاله «تمدن»، دانشنامه امام خمینی، ج۳، ص ۵۲۲–۵۳۰.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در اجتماع نیروهای شرکت کننده در مانور عظیم طریق القدس، ۳/۲/۱۳۷۶.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در مراسم گشایش هشتمین اجلاس سران کشورهای اسلامی، ۱۸/۹/۱۳۷۶.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در مراسم پانزدهمین سالگرد ارتحال امام خمینی، ۱۴/۳/۱۳۸۳.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در مراسم پانزدهمین سالگرد ارتحال امام خمینی، ۱۴/۳/۱۳۸۳.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با طلاب و اساتید مدرسه علمیه آیتالله مجتهدی، ۲۱/۳/۱۳۸۳.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با طلاب و اساتید مدرسه علمیه آیتالله مجتهدی، ۲۱/۳/۱۳۸۳.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در مراسم پانزدهمین سالگرد ارتحال امام خمینی، ۱۴/۳/۱۳۸۳.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با طلاب و اساتید مدرسه علمیه آیتالله مجتهدی، ۲۱/۳/۱۳۸۳.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با مردم شاهرود، ۲۰/۸/۱۳۸۵.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با کارگزاران نظام به مناسبت «عید سعید فطر»، ۲۱/۱۱/۱۳۷۵.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، گفت و شنود صمیمانه با گروهی از جوانان و نوجوانان، ۱۴/۱۱/۱۳۷۶.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با پرستاران و جانبازان به مناسبت روز پرستار، ۱۹/۶/۱۳۷۶.
- ↑ خسروپناه و شاهرخ اصفهانی، مقاله «تمدن اسلامی»، منظومه فکری آیتالله العظمی خامنهای ج۲ ص ۱۳۱۴.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با پرستاران و جانبازان به مناسبت روز پرستار، ۱۹/۶/۱۳۷۶.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام جمهوری اسلامی به مناسبت عید سعید مبعث، ۲۳/۷/۱۳۸۰.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با نخبگان علمی سراسر کشور، ۱۹/۷/۱۳۷۸.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با کارگزاران نظام به مناسبت سالروز بعثت پیامبر اکرم(ص)، ۱۵/۸/۱۳۷۸.
- ↑ «آنچه نزد شماست پایان مییابد و آنچه نزد خداوند است پایاست» سوره نحل، آیه ۹۶.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با اعضای گروه دانش صدای جمهوری اسلامی ایران، ۱۵/۱۱/۱۳۷۰.
- ↑ خسروپناه و شاهرخ اصفهانی، مقاله «تمدن اسلامی»، منظومه فکری آیتالله العظمی خامنهای ج۲ ص ۱۳۱۹.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با جوانان نخبه و دانشجویان، ۵/۷/۱۳۸۳.
- ↑ خسروپناه و شاهرخ اصفهانی، مقاله «تمدن اسلامی»، منظومه فکری آیتالله العظمی خامنهای ج۲ ص ۱۳۲۴.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با اقتصاددانان شرکت کننده در اجلاس بانک توسعه اسلامی، ۲۵/۶/۱۳۸۳.
- ↑ «و هر که بر خدا توکل کند همو وی را بسنده است» سوره طلاق، آیه ۳.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با روحانیون و مبلغان در آستانه «ماه محرم»، ۲۶/۲/۱۳۷۵.
- ↑ خسروپناه و شاهرخ اصفهانی، مقاله «تمدن اسلامی»، منظومه فکری آیتالله العظمی خامنهای ج۲ ص ۱۳۲۴.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با اقشار مختلف مردم آباده، شال و تاکستان، ۲۲/۶/۱۳۶۸.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با دانشجویان و اساتید دانشگاههای استان کرمان، ۱۹/۲/۱۳۸۴.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با مردم مریوان، ۲۶/۲/۱۳۸۸.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با مردم آذربایجان شرقی، ۲۸/۱۱/۱۳۸۱.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی، ۲۲/۲/۱۳۸۲.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در صحن «آستان قدس رضوی»، ۱/۱/۱۳۷۳.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با جوانان و فرهنگیان در مصلای رشت، ۱۲/۲/۱۳۸۰.
- ↑ خسروپناه و شاهرخ اصفهانی، مقاله «تمدن اسلامی»، منظومه فکری آیتالله العظمی خامنهای ج۲ ص ۱۳۲۵.
- ↑ خسروپناه و شاهرخ اصفهانی، مقاله «تمدن اسلامی»، منظومه فکری آیتالله العظمی خامنهای ج۲ ص ۱۳۲۵.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با گروه کثیری از دانشجویان و دانش آموزان به مناسبت سیزدهم آبان ماه (روز ملی مبارزه با استکبار)، ۱۵/۸/۱۳۷۰.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در اجتماع بزرگ مردم قم، ۱۴/۷/۱۳۷۹.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با مسئولان بنیاد شهید خانوادههای معظم شهدا، ۱۳/۱۰/۱۳۶۸.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با دانش آموزان دانشجویان معلمان و پرستاران، به مناسبت روز ۱۳ آبان، ۱۳/۸/۱۳۷۱.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با اعضای گروه ادب و هنر صدای جمهوری اسلامی ایران، ۵/۱۲/۱۳۷۰.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با فرماندهان «بسیج» سراسر کشور، ۲۷/۸/۱۳۷۱.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با اعضای «گروه ادب و هنر» صدای جمهوری اسلامی ایران، ۵/۱۲/۱۳۷۰.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در اجتماع مردم مشهد مقدس و زائران حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا(ع) در روز عید سعید فطر، ۱۵/۱/۱۳۷۱.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار کارگران و فرهنگیان کشور به مناسبت «روز کارگر» و «روز معلم»، ۱۵/۲/۱۳۷۲.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در صحن «آستان قدس رضوی»، ۱/۱/۱۳۷۳.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در مراسم بیعت اقشار مختلف مردم استانهای ایلام و فارس و گروهی از طلاب پاکستانی، ۱۲/۴/۱۳۶۸.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در مراسم بیعت میهمانان خارجی شرکتکننده در مراسم چهلمین روز ارتحال رهبر کبیر انقلاب اسلامی و جمعی از اقشار مختلف مردم مشهد و گروهی از عشایر استان خوزستان، ۲۲/۴/۱۳۶۸.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در مراسم بیعت میهمانان خارجی شرکتکننده در مراسم چهلمین روز ارتحال رهبر کبیر انقلاب اسلامی و جمعی از اقشار مختلف مردم مشهد و گروهی از عشایر استان خوزستان، ۲۲/۴/۱۳۶۸.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با روحانیون و ائمه جمعه و جماعات استان مازندران، ۲۲/۲/۱۳۶۹.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با جمعی از بسیجیان و روحانیون، تهران، مدرسان و طلاب اهل سنت استان خراسان، اقشار مختلف مردم اردستان و مسئولان و کارکنان گمرک کشور و گروهی از اعضای حزب الله لبنان، ۵/۷/۱۳۶۸.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با جمع کثیری از دانشگاهیان و طلاب حوزههای علمیه، ۲۹/۹/۱۳۸۱.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با اقشار مختلف مردم و جمعی از پزشکان، پرستاران و کارکنان مراکز آموزش عالی و درمانی کشور، ۱۵/۹/۱۳۶۸.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با فضلا طلاب و اقشار مختلف مردم قم به مناسبت سالگرد قیام نوزدهم دی ماه، ۱۹/۱۰/۱۳۶۹.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با قاریان قرآن: محمد محمود طبلاوی، ابو العینین شعیشع و احمد رزیقی، ۱۶/۳/۱۳۷۰.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با کارگزاران نظام در روز «عید غدیر»، ۸/۳/۱۳۷۳.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی، ۴/۱۱/۱۳۷۶.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با اقشار مختلف مردم به مناسبت میلاد حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه)، ۲۵/۹/۱۳۷۶.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات و پرسش و پاسخ در جمع دانشجویان و اساتید دانشگاه صنعتی امیرکبیر، ۹/۱۲/۱۳۷۹.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با شرکتکنندگان در کنفرانس بینالمللی حمایت از انقلاب اسلامی مردم فلسطین، ۲۷/۷/۱۳۷۰.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با رئیس و مدیران سازمان صدا و سیما، ۱۱/۹/۱۳۸۳.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با جمع کثیری از طلاب حوزههای علمیه و دانشجویان به مناسبت روز وحدت حوزه و دانشگاه، ۲۸/۹/۱۳۶۹.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران، ۷/۱۲/۱۳۷۱.
- ↑ خسروپناه و شاهرخ اصفهانی، مقاله «تمدن اسلامی»، منظومه فکری آیتالله العظمی خامنهای ج۲ ص ۱۳۲۷.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با مسئولان و قشرهای مختلف مردم در روز ولادت حضرت رسول اعظم(ص) و امام صادق(ع)، ۱۳/۱۲/۱۳۸۸.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با مسئولان و قشرهای مختلف مردم در روز «ولادت پیامبر اکرم(ص) و امام صادق(ع)»، ۱۴/۶/۱۳۷۲.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با کارگزاران نظام به مناسبت سالروز بعثت پیامبر اکرم(ص)، ۱۵/۸/۱۳۷۸.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در پایان چهارمین مجمع بزرگ فرماندهان و مسئولان دفاتر نمایندگی ولی فقیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ۲۷/۶/۱۳۷۰.
- ↑ خسروپناه و شاهرخ اصفهانی، مقاله «تمدن اسلامی»، منظومه فکری آیتالله العظمی خامنهای ج۲ ص ۱۳۳۶.
- ↑ «خداوند به کسانی از شما که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند وعده داده است که آنان را به یقین در زمین جانشین میگرداند -چنان که کسانی پیش از آنها را جانشین گردانید- و بیگمان دینی را که برای آنان پسندیده است برای آنها استوار میدارد و (حال) آنان را از پس هراس به آرامش بر میگرداند؛ (آنان) مرا میپرستند و چیزی را شریک من نمیگردانند و کسانی که پس از این کفر ورزند نافرمانند» سوره نور، آیه ۵۵.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای بیانات در دیدار با جوانان و فرهنگیان در مصلای رشت، ۱۲/۲/۱۳۸۰.
- ↑ خسروپناه و شاهرخ اصفهانی، مقاله «تمدن اسلامی»، منظومه فکری آیتالله العظمی خامنهای ج۲ ص ۱۳۳۸.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با جوانان و فرهنگیان در مصلای رشت، ۱۲/۲/۱۳۸۰.
- ↑ حضرت آیتالله خامنهای، بیانات در دیدار با جوانان و فرهنگیان در مصلای رشت، ۱۲/۲/۱۳۸۰.
- ↑ خسروپناه و شاهرخ اصفهانی، مقاله «تمدن اسلامی»، منظومه فکری آیتالله العظمی خامنهای ج۲ ص ۱۳۴۲.
- ↑ مطهری، انحطاط و ترقی تمدنها، ۳۸.
- ↑ مطهری، انحطاط و ترقی تمدنها، ۱۴۴–۱۵۵.
- ↑ مطهری، انحطاط و ترقی تمدنها، ۴۳.
- ↑ مطهری، انحطاط و ترقی تمدنها، ۴۳.
- ↑ اسراء، ۱۶؛ مطهری، انحطاط و ترقی تمدنها، ۴۶.
- ↑ مطهری، انحطاط و ترقی تمدنها، ۵۱–۵۴.
- ↑ مطهری، انحطاط و ترقی تمدنها، ۵۴.
- ↑ هود، ۱۱۶–۱۱۷.
- ↑ رعد، ۱۱؛ مطهری، انحطاط و ترقی تمدنها، ۵۷.
- ↑ محجوب، حبیب زمانی، مقاله «تمدن»، دانشنامه امام خمینی، ج۳، ص ۵۲۲–۵۳۰.
- ↑ فوزی و صنمزاده، تمدن اسلامی، ۲۲.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۸/۳۴۱؛ ۱۱/۲۴۸ و ۱۹/۲۳۵.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۲/۱۹.
- ↑ فوزی و صنمزاده، تمدن اسلامی، ۲۳.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۱۱۰ و ۵/۳۳، ۲۷۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۵۰۶ و ۵/۵۰۰.
- ↑ فوزی و صنمزاده، تمدن اسلامی، ۲۴.
- ↑ محجوب، حبیب زمانی، مقاله «تمدن»، دانشنامه امام خمینی، ج۳، ص ۵۲۲–۵۳۰.
- ↑ کرث، تمدن غربی، ۹–۱۲.
- ↑ حائری، نخستین رویاروییهای، ۵۱؛ جمعی از نویسندگان، جامعه ایدهآل اسلامی، ۳۴۵.
- ↑ حائری، نخستین رویاروییهای، ۲۷۲–۳۰۸ و ۴۳۶؛ موثقی، نوسازی و اصلاحات، ۱۵۸–۱۴۹؛ موسوی لاری، سیمای تمدن غرب، ۱۴–۱۵.
- ↑ مودودی، اسلام و تمدن غرب، ۴۹–۵۰؛ حائری، نخستین رویاروییهای، ۴۴۵–۴۶۰.
- ↑ دالمایر، گفتگوی تمدنها، ۶۵–۷۰؛ بکار، تاریخ و فلسفه علوم اسلامی، ۲۰۹.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۴/۲۵ و ۵۴–۵۵.
- ↑ اولیری، انتقال علوم یونانی، ۹۵.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۰/۳۸۵–۳۸۶، ۳۹۰؛ ۱۱/۳۰۳؛ ۱۲/۱۹ و ۱۸/۸۹–۹۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۴/۳۶۰ و ۲۱/۴۳۴.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۶/۲۷۵–۲۷۶ و ۱۰/۵۱.
- ↑ امامخمینی، ولایت فقیه، ۱۴–۱۷.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۴/۲۵ و ۵۵.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۸/۵۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۰/۳۸۸–۳۸۹.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۹/۸۱؛ ۱۲/۱۹ و ۱۸/۸۹؛ الویری، مطالعات اسلامی در غرب، ۲۰۷.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۹/۳۹۰–۳۹۱ و ۱۸/۳۳۹؛ امامخمینی، ولایت فقیه، ۱۴–۱۵.
- ↑ محجوب، حبیب زمانی، مقاله «تمدن»، دانشنامه امام خمینی، ج۳، ص ۵۲۲–۵۳۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۴/۲۷۰ و ۶/۶۷، ۱۷۸.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۶/۱۹۸، ۲۹۰ و ۹/۴۳۲.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۴۷۸، ۵۰۹؛ ۴/۲۰۹، ۴۲۳؛ ۵/۵۱۲، ۵۴۵؛ ۶/۶۷ و ۷/۱۳۷، ۱۵۴.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۳۸۵–۳۸۶، ۴۰۸–۴۱۱؛ ۴/۲۴–۲۵ و ۶/۱۱۴، ۱۶۱.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۳۶۹؛ ۴/۳۶۳ و ۶/۱۹۸.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۵۱۱؛ ۸/۲۲ و ۹/۱۷۶، ۲۱۰–۲۱۱.
- ↑ محجوب، حبیب زمانی، مقاله «تمدن»، دانشنامه امام خمینی، ج۳، ص ۵۲۲–۵۳۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۲۹۹، ۳۰۴؛ ۴/۴۲۶ و ۵/۲۶۴، ۴۰۹، ۵۰۰، ۵۲۴.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۵۰۶؛ ۵/۲۱۶، ۴۱۷، ۴۲۹ و ۸/۵۱۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۸/۴۱۵.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۸/۸۸–۸۹ و ۲۱/۲۷۸–۲۷۹.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۶/۴۴ و ۱۷/۲۰۴.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۳۷۴ و ۸/۵۱۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۳۷۴؛ ۵/۲۰۴ و ۴۰۹؛ امامخمینی، کشف اسرار، ۲۷۳.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۲۹۹؛ ۴/۵۴–۵۷، ۳۹۷، ۲۰۰؛ ۵/۲۶۴، ۵۲۴؛ ۶/۱۵، ۴۷۶ و ۱۰/۵۱.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۲۴۶.
- ↑ پهلوی، پاسخ به تاریخ، ۲۵۲–۲۵۳.
- ↑ پهلوی، پاسخ به تاریخ، ۲۵۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۴/۹۰؛ ۹/۱۷۶ و ۱۱/۵۱۲.
- ↑ محجوب، حبیب زمانی، مقاله «تمدن»، دانشنامه امام خمینی، ج۳، ص ۵۲۲ ـ ۵۳۰.
- ↑ میکل، اسلام و تمدن اسلامی، ۱/۲۳–۲۴.
- ↑ بروجردی، گسترش و نوسازی، ۹۳.
- ↑ وفا و زمانی، تأملی بر عوامل پیشرفت، ۸۱.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲/۱۷۷؛ مودودی، اسلام و تمدن غرب، ۳۱.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲۱/۱۱–۱۲.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲/۱۷۷.
- ↑ ولایتی، پویایی فرهنگ، ۱/۳۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۶/۲۸۶؛ ۸/۳۰۹ و ۱۳/۷۷.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲۱/۱۱.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۴۴۲–۴۴۳؛ ۱۳/۳۶۶ و ۲۱/۴۰۲–۴۰۳.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۸/۴۱۵.
- ↑ فیرحی، تاریخ تحول دولت، ۲۱–۲۴.
- ↑ محجوب، حبیب زمانی، مقاله «تمدن»، دانشنامه امام خمینی، ج۳، ص ۵۲۲ ـ ۵۳۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۶/۳۴۲–۳۴۳ و ۱۴/۳۵۹–۳۶۱.
- ↑ امامخمینی، ولایت فقیه، ۳۹ و ۴۲–۴۳؛ امامخمینی، صحیفه، ۴/۴۲۷؛ ۵/۶۹ و ۶/۳۴۲–۳۴۳.
- ↑ امامخمینی، ولایت فقیه، ۲۵.
- ↑ ورعی، امامخمینی و احیای تفکر اسلامی، ۲۲۵–۳۲۷؛ طاهرزاده، امامخمینی و خودآگاهی، ۱۴۱–۱۷۷.
- ↑ امامخمینی، ولایت فقیه، ۲۸–۲۹.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۵/۲۰۴ و ۴۲۹؛ امامخمینی، کشف اسرار، ۲۳۸.
- ↑ اقبال لاهوری، احیای فکر دینی، ۱۷۳.
- ↑ امامخمینی، ولایت فقیه، ۱۹.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۶/۱۱۳.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۵/۴۹۸؛ ۲۰/۳۳۰–۳۳۱ و ۲۱/۴۴۸.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۵/۳۲–۳۳.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۸/۲۳–۲۴ و ۱۲/۱۹–۲۱.
- ↑ امامخمینی، کشف اسرار، ۱۸۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۱۱۰ و ۱۴/۴۱۴–۴۱۵؛ امامخمینی، ولایت فقیه، ۴۷.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۵/۴۳.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۳۶۸؛ ۴/۲۶۶؛ ۵/۳۲–۳۳ و ۹/۳۷۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۳/۴۵۲–۴۵۳ و ۲۱/۴۲۹–۴۳۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۵/۴۸۱–۴۸۳ و ۲۱/۳۹۶، ۴۰۰؛ امامخمینی، ولایت فقیه، ۳۶.
- ↑ محجوب، حبیب زمانی، مقاله «تمدن»، دانشنامه امام خمینی، ج۳، ص ۵۲۲ ـ ۵۳۰.