خلافت ابوبکر در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'سپاهیان اسلام' به 'سپاهیان اسلام')
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
خط ۱۳۷: خط ۱۳۷:


با [[تأمل]] در [[دلایل]] [[خلیفه دوم]] معلوم می‌شود هیچ‌کدام از آنها نمی‌تواند توجیه‌کننده عمل وی در حذف حضرت علی {{ع}} با اعتراف به [[شخصیت]] بی‌نظیر حضرت گردد، بلکه بر همه [[مسلمانان]] [[صدر اسلام]] اعم از [[مهاجر]] و [[انصار]] لازم بود که زمام حکومت را هم بنابر شخصیت منحصره حضرت و هم نصوص پیامبر {{صل}}، به حضرت تحویل داده و در رکاب آن ضرت در [[پایداری]] [[اسلام]] قدم بر می‌داشتند. حاصل آنکه رویکرد یا روی‌گردانی مردم از حکومت یا حاکمی هر چند می‌تواند بستر [[حکومتی]] را فراهم یا آن را ساقط گرداند، اما بر [[صدق]]، قانونیت، [[حقانیت]] و [[مشروعیت الهی]] آن نفیاً و اثباتاً دلالت نمی‌کند و این گفتار قدما که: {{عربی|"الناس‏ على‏ دين‏ ملوكهم‏‏‏‏‏"}} هر چند کلیت ندارد، اما به نظر می‌رسد که [[غلبه]] داشته باشد<ref>[[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص۲۶۵ - ۲۸۳.</ref>.
با [[تأمل]] در [[دلایل]] [[خلیفه دوم]] معلوم می‌شود هیچ‌کدام از آنها نمی‌تواند توجیه‌کننده عمل وی در حذف حضرت علی {{ع}} با اعتراف به [[شخصیت]] بی‌نظیر حضرت گردد، بلکه بر همه [[مسلمانان]] [[صدر اسلام]] اعم از [[مهاجر]] و [[انصار]] لازم بود که زمام حکومت را هم بنابر شخصیت منحصره حضرت و هم نصوص پیامبر {{صل}}، به حضرت تحویل داده و در رکاب آن ضرت در [[پایداری]] [[اسلام]] قدم بر می‌داشتند. حاصل آنکه رویکرد یا روی‌گردانی مردم از حکومت یا حاکمی هر چند می‌تواند بستر [[حکومتی]] را فراهم یا آن را ساقط گرداند، اما بر [[صدق]]، قانونیت، [[حقانیت]] و [[مشروعیت الهی]] آن نفیاً و اثباتاً دلالت نمی‌کند و این گفتار قدما که: {{عربی|"الناس‏ على‏ دين‏ ملوكهم‏‏‏‏‏"}} هر چند کلیت ندارد، اما به نظر می‌رسد که [[غلبه]] داشته باشد<ref>[[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص۲۶۵ - ۲۸۳.</ref>.
==[[نقد]] و بررسی [[دلایل]] [[خلافت ابوبکر]]==
===[[همراهی با پیامبر]]{{صل}} در [[غار]]===
علمای [[اهل سنت]]، [[ابوبکر]] را [[خلیفه اول]] [[مسلمانان]] می‌دانند و درباره‌اش افزون بر [[اجماع امت]]، به [[آیات]] و روایاتی [[تمسک]] می‌کنند:
{{متن قرآن|إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ}}<ref>«اگر او را یاری ندهید بی‌گمان خداوند یاریش کرده است هنگامی که کافران او را که یکی از دو نفر بود (از مکّه) بیرون راندند، آنگاه که آن دو در غار بودند همان هنگام که به همراهش می‌گفت: مهراس که خداوند با ماست و خداوند آرامش خود را بر او فرو فرستاد و وی را با سپاهی که آنان را نمی‌دیدید پشتیبانی کرد و سخن کافران را فروتر نهاد و سخن خداوند است که فراتر است و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره توبه، آیه ۴۰.</ref>.
آنان این [[آیه]] را [[نص بر امامت]] و [[مناقب]] ابوبکر دانسته<ref>الإصابة فی تمییز الصحابة، ج۴، ص۱۷۲. {{عربی|و من أعظم مناقبه قول الله تعالى إلا تنصروه فقد نصره الله إذ أخرجه الذين كفروا ثاني اثنين إذ هما في الغار إذ يقول لصحابه لا تحزن إن الله معنا فإن المراد بصاحبه أبو بكر بلا نزاع}}؛ «از برترین مناقب ابوبکر این سخن خداوند است که فرمود: اگر او را یاری نکنید...؛ زیرا مراد از «صاحبه» ابوبکر است، بدون این که کسی در آن اختلاف کرده باشد».</ref> و با استناد به آن، [[منکران]] [[خلافت]] وی را کافر<ref>التفسیر [[الکبیر]] أو [[مفاتیح الغیب]]، ج۱۶، ص۵۲. {{عربی|قال الحسين بن فضيل البجلي: من أنكر أن يكون أبو بكر صاحب رسول الله{{صل}} كان كافرا}}؛ «حسین بن [[فضیل]] [[بجلی]] گفته است: هر کس [[همراهی]] ابوبکر با [[رسول خدا]]{{صل}} را [[انکار]] کند، [[کافر]] است».
[[البرهان]] فی [[علوم]] القرآن، محمد بن بهادر بن عبدالله [[أبو عبدالله]] الزرکشی، ج۱، ص۵۳؛ [[کشاف]] القناع عن متن الإقناع، [[منصور بن یونس]] بن إدریس البهوتی، ج۶، ص۱۷۲؛ الزواجر عن اقتراف الکبائر، الهیثمی، ج۲، ص۹۴۸؛ مرقاة المفاتیح شرح [[مشکاة المصابیح]]، [[علی بن سلطان محمد]] الهروی، ملا علی القاری، ج۱۱، ص۱۷۲؛ شرح نخبة الفکر فی مصطلحات [[أهل]] الأثر، [[نور]] الدین [[أبو الحسن]] علی بن [[سلطان]] محمد الهروی ملا علی القاری، ج۱، ص۵۹۱؛ [[فیض]] [[القدیر]] شرح [[الجامع الصغیر]]، محمد [[عبد]] الرؤوف بن علی بن [[زین العابدین]] المناوی، ج۱، ص۹۰؛ سمط النجوم [[العوالی]] فی أنباء الأوائل و التوالی، بد [[الملک]] بن حسین العاصمی المکی، ج۲، ص۴۱۴؛ بریقة محمودیة، [[أبوسعید]] [[محمد بن محمد]] الخادمی، ج۲، ص۱۰۴. [[روح المعانی]]، الآلوسی، ج۱۰، ص۱۰۰؛ حاشیة إعانة الطالبین، الدمیاطی، ج۴، ص۱۳۸.</ref>، [[کذاب]] و [[مبتدع]] خوانده اند<ref>الوسیط فی [[تفسیر القرآن]] [[المجید]]، الواحدی، ج۲، ص۴۹۹. و قال الحسین بن [[فضیل]]: من أنکر أن یکون [[عمر]] أو [[عثمان]] أو [[أحد]] من الصحابة کان صاحب [[رسول الله]] فهو کذاب مبتدع و من أنکر أن یکون [[أبوبکر]] صاحب رسول الله کان کافراً، لأنه ردّ [[نص]] القرآن.
حسین بن فضیل گفته است: هر کس [[صحابی]] بودن عمر، عثمان یا کسی از دیگر [[صحابه]] را [[انکار]] کند، [[دروغ]] و [[بدعت گذار]] شمرده می‌شود، اما کسی که صحابی بودن [[ابوبکر]] را انکار کند، [[کافر]] شده؛ زیرا سخن صریح [[قرآن]] را رد کرده است.</ref>.
[[ابن حجر عسقلانی]] می‌نویسند:
[[آیه غار]]، [[برترین]] فضلیت ابوبکر است که به او [[شایستگی خلافت]] بعد از [[رسول خدا]]{{صل}} را می‌دهد. به همین دلیل بود که عمر می‌گفت: ابوبکر بهترین فرد برای [[حکومت]] بر شما است. برخیزید و با او [[بیعت]] کنید!<ref>فتح الباری، ج۳۱، ص۲۰۹. {{عربی|و هي أعظم فضائله التي استحق بها ان يكون الخليفة من بعد النبي{{صل}} و لذلك قال و انه أولى الناس بأموركم فقوموا فبايعوه}}. العینی، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج۲۴، ص۲۸۰.</ref>
[[آلوسی]] نیز این [[آیه]] را نصی درباره [[همراهی]] ابوبکر با [[پیامبر]]{{صل}} دانسته که برای هیچ یک از [[صحابه پیامبر]]{{صل}} ثابت نشده است. وی می‌نویسد: «در این [[آیه]]، بر [[همراهی]] [[ابوبکر]] با [[رسول خدا]]{{صل}} تصریح شده است و این [[فضیلت]] برای هیچ یک از [[اصحاب رسول خدا]] غیر از ابوبکر ثابت نشده است»<ref>روح المعانی، أبو الفضل شهاب الدین محمود الآلوسی البغدادی، ج۱۰، ص۱۰۰. {{عربی|و فيها النص على صحبته رضي الله تعالى عنه الرسول الله{{صل}} و لم يثبت ذلك لأحد من أصحاب رسول الله{{صل}} سواه}}.</ref>.
[[استدلال]] به این آیه پیشینه بلندی دارد؛ چنان که حتی پس از [[وفات پیامبر]]{{صل}} نیز به این آیه استدلال کرده‌اند. [[خلیفه دوم]] برای نشان دادن [[شایستگی]] ابوبکر به [[خلافت]]، به این آیه استدلال کرد و [[مردم]] را به [[بیعت]] با او برانگیخت و گفت:
اگر محمد{{صل}} از [[دنیا]] رفته است، [[خداوند]] در میان شما نوری قرار داده است که به وسیله آن به همان چیزی که خداوند محمد{{صل}} را [[هدایت]] کرده است، هدایت شوید. ابوبکر صاحب رسول خدا{{صل}} و ثانی اثنین است. پس به [[درستی]] که او سزاوارترین فرد برای [[حکومت]] بر شماست. برخیزید و با او بیعت کنید<ref>صحیح البخاری، ج۶، ص۶۷۹۳، ح۶۷۹۳. {{عربی|فإن يك محمد{{صل}} قد مات فإن الله تعالى قد جعل بين أظهركم نورا تهتدون به بما هدى الله محمدا{{صل}} و إن أبا بكر صاحب رسول الله{{صل}} ثاني اثنين فإنه أولى المسلمين بأموركم فقوموا فبايعوه}}.</ref>.
در [[ماجرای سقیفه]] از [[سالم بن عبید]] نقل شده است:
هنگامی که رسول خدا{{صل}} از دنیا رفت، [[انصار]] گفتند که یک [[امیر]] از ما و یک امیر از شما ([[مهاجران]]) باشد. [[عمر]] گفت: چه کسی از شما، امتیازی همانند این سه امتیاز دارد؟ {{متن قرآن|إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ}} کدام دو نفرند؟ {{متن قرآن|إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ}} کیست؟ {{متن قرآن|لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا}} کدام دو نفرند؟ سپس دست ابوبکر را دراز کرد و مردم نیز با او بیعت کردند؛ بیعتی [[نیکو]] و [[زیبا]]<ref>السنن الکبری، ج۶، ص۳۵۵. {{عربی|عن سالم بن عبيد أن رسول الله{{صل}} لما قبض قالت الأنصار منا أمير و منكم أمر فقال عمر من له مثل هذه الثلاث إذ هما في الغار من هما إذ يقول لصاحبه من هو لا تحزن إن الله معنا من هما ثم بسط يده و بايعه الناس بيعة حسنة جميلة}}.</ref>.
طرابلسی و [[ابن عساکر]] به نقل از [[حمران بن ابان]] نقل کرده‌اند: «[[عثمان بن عفان]] گفت: [[ابوبکر]] [[صدیق]]، سزاوارترین فرد به [[خلافت]] است؛ او صدیق، [[یار]] [[غار]] و همراه [[رسول خدا]]{{صل}} بوده است»<ref>من حدیث خیثمة، خیثمة الأطرابلسی، ج۱، ص۱۳۴؛ تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضل‌ها و تسمیة من حل‌ها من الأماثل، ج۳۰، ص۲۷۶. {{عربی|عن حمران بن أبان قال: قال عثمان بن عفان رضي الله عنه: إن أبا بكر الصديق أحق الناس بها يعني الخلافة، إنه لصديق، و ثاني اثنين، و صاحب رسول الله}}.</ref>.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلایل انتصابی بودن آن]]، ص ۸۷.</ref>
===بررسی و [[نقد]]===
[[استدلال]] به این [[آیه]] برای [[اثبات]] [[خلافت ابوبکر]] و [[مشروعیت]] بخشیدن به خلافت او، از چند منظر مناقشه پذیر است:
۱. استدلال به این آیه با مبانی [[اهل سنت]] سازگار نیست؛ زیرا آنان خلافت را تابع [[انتخاب]] می‌دانند و منکر [[نص شرعی]] در این باره‌اند. [[سلیم]] عوا می‌نویسد:
از نظر [[تاریخی]] ثابت است که [[پیامبر]]{{صل}} برای بعد از وفاتش کسی را برای اداره [[نظام اسلامی]] تعیین نکرده بلکه شیوه‌ای که در [[انتخاب حاکم]] از آن [[پیروی]] شود در [[سیره]] [[رفتار]] پیش تعیین ننمود...<ref>فی النظام السیاسی للدولة الاسلامیة، محمد سلیم العوا، {{عربی|من الثابت تاريخيا ان رسول الله لم يعيّن للمسلمين من يقوم بامر الدولة الاسلامية بعد وفاته، بل لم يتحدّد الطريقة التي تتبع في اختيار الحاكم في سيرته}}؛ ر.ک: أزمة الخلافة و الامامه و آثارها المعاصرة، ص۳۸.
الأحکام السلطانیّة، صص ۶و۷. کتاب المواقف، صص ۳۹۹و۴۰۰؛ المغنی فی ابواب التوحید و [[العدل]]، ج۲۰، قسم اوّل، ص۲۱۱؛ شرح المقاصد فی [[علم]] الکلام، ج۵، ص۲۳۳.</ref>.
استدلال به [[آیه قرآن]] (در اینجا [[آیه غار]]) به معنای ثابت شدن خلافت بر پایه [[تشریع الهی]] و نادیده گرفتن مبانی پذیرفته اهل سنت است.
۲. از یوسف بن ماهک نقل شده است:
[[معاویة بن ابی‌سفیان]]، [[مروان]] را به [[حکومت حجاز]] [[منصوب]] کرده بود. مروان [[خطبه]] خواند و در آن از [[یزید بن معاویه]] نام برد تا برای [[حکومت]] بعد از پدرش از [[مردم]] [[بیعت]] بگیرد. [[عبدالرحمان بن ابی بکر]] چیزی گفت. [[مروان]] گفت: او را بگیرید. عبدالرحمان وارد [[خانه]] [[عایشه]] شد و آنها نتوانستند او را دستگیر کنند. مروان گفت: او کسی است که [[خداوند]] این [[آیه]] را درباره او نازل کرده است: «و آن کس که به پدر و مادر خود گوید: اُف بر شما؛ آیا به من [[وعده]] می‌دهید که زنده خواهم شد.»... عایشه از پشت پرده گفت: هیچ چیزی از [[قرآن]] درباره ما [[خاندان]] نازل نشده است؛ مگر اینکه خداوند [آیه] عذر مرا ([[آیه افک]]) نازل کرده است<ref>صحیح البخاری، ج۴، ص۱۸۲۷، ح۴۵۵۰، {{عربی|حدثنا موسى بن إسماعيل حدثنا أبو عوانة عن أبي بشر عن يوسف بن ماهك قال كان مروان على الحجاز استعمله معاوية فخطب فجعل يذكر يزيد بن معاوية لكي يبايع له بعد أبيه فقال له عبد الرحمن بن أبي بكر شيئا فقال خذوه فدخل بيت عائشة فلم يقدروا فقال مروان إن هذا الذي أنزل الله فيه» و الذي قال لوالديه أف لكما أتعدانني» فقالت عائشة من وراء الحجاب ما أنزل الله فينا شيئا من القرآن إلا أن الله أنزل عذري}}.</ref>.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلایل انتصابی بودن آن]]، ص ۹۰.</ref>
===[[اولی الامر]] بودن [[ابوبکر]]===
برخی از [[روایات اهل سنت]]، «اولی الامر» را بر ابوبکر و [[عمر]] تطبیق کرده و این را دلیلی بر [[خلافت ابوبکر]] دانسته‌اند. [[طبری]] از [[عکرمه]] نقل کرده است: مصداق {{متن قرآن|...وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ}}؛ ابوبکر و عمر هستند<ref>جامع البیان عن تأویل أی القرآن ج۵، ص۱۴۹. {{عربی|حدثنا أحمد بن عمرو البصري قال حدثنا حفص بن عمر العدني قال حدثنا الحكم بن أبان عن عكرمة {{متن قرآن|... وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ}}. قال أبو بكر و عمر}}؛ تفسیر ابن أبی حاتم، عبد الرحمان بن محمد بن إدریس أبی حاتم الرازی، ج۳، ص۵۳۸؛ الدر المنثور، عبدالرحمان بن أبی بکر جلال الدین السیوطی، ج۲، ص۵۷۵.</ref>. عکرمه دلیل اولی الامر بودن ابوبکر و عمر را این [[روایت]] دانسته است که [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: {{متن حدیث|اقْتَدُوا بِالَّذِينَ مِنْ بَعْدِي أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ}}<ref>الکشف و البیان، ابو إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهیم الثعلبی النیسابوری، ج۳، ص۳۳۳. {{عربی|قاله عكرمة: و يدل عليه ما روى مالك بن أنس عن سعيد بن أبي سعيد المقبري عن أبي شريح الكعبي أن رسول الله{{صل}} قال: اقتدوا باللذين من بعدي أبي بكر و عمر إن لي وزرين في السماء و وزيرين في الأرض أما في السماء جبرئيل و ميكائيل، و في الأرض أبو بكر و عمر}}.</ref>؛ «بعد از من از [[ابوبکر]] و [[عمر]] [[پیروی]] کنید.»...<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلایل انتصابی بودن آن]]، ص ۹۱.</ref>
===بررسی و [[نقد]]===
[[اهل سنت]] دیدگاه‌های گوناگونی درباره مصداق [[اولی الامر]] عرضه کرده‌اند. برخی از آنان اولی الامر را [[حاکمان]] بر [[حق]] دانسته‌اند<ref>الکشاف عن حقائق التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل، أبو القاسم محمود بن عمر جار الله الزمخشری الخوارزمی، ج۱، ص۵۲۴.</ref> و عده‌ای [[امیران]] و [[عالمان]]<ref>الجامع لأحکام القرآن، ج۵، ص۲۶۰.</ref> یا حاکمان، [[پادشاهان]] و قاضیان<ref>ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۱، ص۵۱۸.</ref> و برخی از آنان، امرا و [[حکما]]<ref>جامع البیان عن تأویل أی القرآن، ج۵، ص۹۵. {{عربی|ولى الأقوال في ذلك بالصواب قول من قال: «هم الأمراء و الولاة لصحة الأخبار عن رسول الله{{صل}} بالأمر بطاعة الأئمة و الولاة فيما كان طاعة و للمسلمين مصلحة»، كالذي حدثني علي بن مسلم الطوسي قال: حدثنا ابن أبي فديك قال: حدثني عبد الله ابن محمد بن عروة، عن هشام بن عروة، عن أبي صالح السمان، عن أبي هريرة: أن النبي{{صل}} قال: سيليكم بعدي ولاة، فيليكم البر ببره، و الفاجر بفجوره. فاسمعوا لهم و أطيعوا في كل ما وافق الحق و صلوا وراءهم؛ فإن أحسنوا فلكم و لهم، و إن أساؤوا فلكم و عليهم!}}.</ref> و دسته‌ای دیگر از آنان، [[اصحاب اجماع]]<ref>التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج۱۰، ص۱۴۴.</ref> را اولی الامر دانسته‌اند. با توجه به [[اختلاف]] آرا در این باره، کسانی که با [[آیه اولی الامر]] بر [[خلافت ابوبکر]] [[استدلال]] می‌کنند، باید به این دیدگاه پاسخ گویند.
افزون بر اینکه [[استدلال]] به [[آیه اولی الامر]] برای [[مشروعیت]] بخشیدن به [[خلافت ابوبکر]]، [[عدول]] از مبانی [[اهل سنت]] است؛ زیرا دلیل [[مشروعیت خلافت]] [[خلفا]]، [[آیه اطاعت]] و مشروعیت خلافت، تابع [[جعل الهی]] است که با مبنای اهل سنت در مسئله [[خلافت]] سازگار نیست.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلایل انتصابی بودن آن]]، ص ۹۲.</ref>


== پرسش‌های وابسته ==
== پرسش‌های وابسته ==

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۸ مهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۴۳

بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) عده قلیلی از مهاجرین و انصار در سقیفه بنی‌ساعده جمع شده و ابوبکر را به جانشینی پیامبر انتخاب کردند. او بیش از دو سال بر مسلمانان حکومت کرد. نظام خلافت در دوران ابوبکر با چالش‌هایی روبه‌رو بود مانند: بحران مشروعیت به سبب مخالفت گروهی از بزرگان صحابه و عدم بیعت اهل بیت پیامبر. اهل سنت دلایلی برای مشروعیت خلافت ابوبکر اقامه کرده‌اند که تمامی این ادله مورد نقد قرار گرفته است.

مقدمه

ابوبکر، اولین شخصی است که پس از رسول خدا (ص) بر مسند خلافت تکیه زد. وی از سوی گروهی از صحابه و در محلی به نام “سقیفه بنی‌ساعده” به خلافت برگزیده شد و بیش از دو سال بر مسلمانان حکومت کرد. در دوران خلافت ابوبکر، آیین نوپای اسلام رواج بیشتری یافت و با حرکت صفوف مجاهدان به مرزهای شرق و شمال و محاصره شهر دمشق از سوی آنان، زمینه‌های گسترش جغرافیایی جهان اسلام فراهم شد.

نظام خلافت در دوران ابوبکر با چالش‌هایی نیز روبه‌رو بود که از آن جمله باید به: بحران مشروعیت این نظام اشاره کرد. مخالفت گروهی از بزرگان صحابه و عدم بیعت اهل بیت پیامبر که در رأس آنان امیرالمؤمنین علی (ع) قرار داشت، مشروعیت نظام خلافت و حاکمیت شخص ابوبکر را به شکل جدی زیر سؤال برده بود[۱].

مصالح امت اسلامی ایجاب می‌کرد که امام علی (ع) نتواند مخالفت خویش را ابراز نماید؛ البته علت سکوت آن حضرت را می‌توان در اوضاع اجتماعی ـ سیاسی و شکل‌گیری قیام‌های داخلی در شبه جزیره، وجود قدرت‌های بزرگ خارجی؛ چون ایران و روم و همچنین خوف از ترور دانست که به خاطر حفظ اسلام، انجام گرفت.

امام علی (ع) در خطبه شقشقیه رمز انتخاب، مدارا و سکوت را چنین بیان می‌فرماید: “... من جامه خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن در پیچیدم و کنار رفتم؛ در حالی که در کار خود اندیشه می‌کردم که آیا دست تنها و بدون یاور به پا خواسته و حق خود و مردم را مطالبه نمایم و یا آنکه در محیط پر خفقان و ظلم که پیران را فرسوده و جوانان را پیر و پژمرده و مردان مؤمن را تا واپسین دم حیات به رنج و سختی را داشته، صبر نمایم؟ سرانجام دیدم، صبر کردن خردمندانه‌تر است؛ پس شکیبایی ورزیدم؛ ولی به سان کسی می‌ماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود می‌دیدم که میراثم را به تاراج می‌برند”[۲].

علاوه بر این در خارج از حوزه مرکزی جهان اسلام گروهی از قبایل عرب دست به شورش زده و با گرایش مجدد به آیین جاهلیت، با گرد آمدن پیرامون اشخاصی که ادعای پیامبری داشتند و یا با عدم پرداخت زکات، مشکلاتی را برای مسلمین پدید آوردند.

خلیفه در برخورد با اولین چالش، سیاست سکوت و برخوردهای زیرکانه و گاه خشونت‌آمیز را در پیش گرفت و در نهایت با منزوی کردن مخالفان، اذهان عمومی را از توجه جدی به بحران مذکور باز داشت.

وی همچنین با اعزام بخشی از سپاهیان اسلام به مناطق آشوب زده و برپایی نبردهایی که در تاریخ به جنگ‌های “ردّه” مشهور است، به مقابله با چالش دوم پرداخت و شورشیان را سرکوب نمود[۳].[۴]

دلایل اهل سنت بر خلافت ابوبکر و نقد آن

دلیل اوّل: عمده دلیل اهل سنت بر اثبات خلافت ابوبکر، اختیار و انتخاب او توسط اهل حل و عقد برای خلافت است[۵]. در این زمینه می‌گویند: امامت نزد اکثر فرقه‌های مسلمان (یعنی اهل سنت) به اختیار و انتخاب اهل حل و عقد ثابت می‌شود، اگر چه اهل حل و عقد کم باشند، به خاطر اجماع آنان بر امامت ابوبکر، و نصی هم (از سوی پیامبر (ص) بر خلافت کسی) نیامده است و (امامت) بر اتفاق کل هم استوار نیست[۶].

آنها در این رابطه می‌گویند: چون اهل حل و عقد (صاحب‌ نظران و متخصصان مسائل اسلامی) بر خلافت ابوبکر اجماع کرده، او را بر این امر برگزیده‌اند، وی نیز با تأیید اجماع امت روبرو شد. افزون بر این، بنابر گفته فخر رازی، اهل حل و عقد مصادیق "اولی الامر" در آیه ۵۹ سوره نساء: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۷] هستند که معصوم‌اند[۸]، بنابراین اگر کسی را برای خلافت انتخاب و اختیار کردند هر چند عده کمی هم باشند کارشان حجت است.

این‌گونه دلیل و استدلال از جهاتی دارای اشکال بوده و فاقد اعتبار لازم است:

  1. اهل حل و عقد در انتخاب ابوبکر، تنها پنج نفر به نام‌های: عمر بن خطاب، ابوعُبَیده جرّاح، اُسَید بن حضر، بشر بن سعد و سالم غلام ابی‌حُذیفه بودند[۹]. علاوه بر این، از برخی نقل‌های تاریخی برمی‌آید که فقط عمر بن خطاب و ابوعبیده جراح گرداننده شورای سقیفه بوده و نقش اصلی را در بیعت گرفتن از دیگران به سود ابوبکر داشته‌اند[۱۰].
  2. تفتازاتی و برخی علمای دیگر اهل سنت تصریح کرده‌اند که امامت برای کسی ثابت نمی‌شود مگر با اجماع صحابه و اتفاق جمهور اهل حل و عقد[۱۱]. اما در اجماع سقیفه بنی‌ساعده که افراد بسیار اندکی در آن گرد آمده بودند و با شتاب ابوبکر را به خلافت برگزیده‌اند، با سایر مسلمانان، به‌ویژه اهل بیت پیامبر (ص) ـ که به تصریح آیات و روایاتِ معتبر معصوم‌اند ـ و نیز با بزرگان صحابه همچون عباس عموی پیامبر (ص)، عبدالله بن عباس، فضل بن عباس، سلمان فارسی، ابوذر، مقداد، عمار و یاسر و دیگران، هیچگونه مشورت و نظرخواهی انجام نگرفت. به گونه‌ای که بعدها عمر تصریح کرد که: "بیعت با ابوبکر کار شتابزده و حساب نشده‌ای بود، و اگر این گونه بیعت تکرار شود ارزشی ندارد!"[۱۲]. ابوعلی از دانشمندان اهل سنت نیز گفته: "هیچگاه مشورتی با اصحاب صورت نگرفت"[۱۳] و بالاتر از این، اهل بیت پیامبر (ص) و عده‌ای از انصار نظیر سعد بن عباده و بسیاری از مهاجران مانند ابوسفیان بیعت نکردند و از برخی نیز به زور بیعت گرفتند.
  3. ادعای معصوم بودن اهل حل و عقد از سوی فخر رازی نیز به کلی بی‌اساس و باطل است؛ زیرا با مبنای خودشان که می‌گویند: "بعد از پیامبر (ص) هیچکس معصوم نیست و خلیفه هم لازم نیست معصوم باشد"، سازش ندارند[۱۴]. جز اینکه فخر رازی خواسته با برداشت تفسیری خود (بدون ارائه دلیل محکم و متقن) چنین ادعایی را ارائه دهد.
  4. اما اینکه اختیار و انتخاب اهل حل و عقد با اجماع امت (از مهاجران و انصار) همراه بوده و آنان با ابوبکر بیعت کردند؛ این نیز خلاف واقع و ادعای باطلی است؛ زیرا به اعتراف برخی از علمای اهل سنت اختلافی‌ترین مسئله اسلامی بعد از پیامبر (ص) همین مسئله خلافت بوده است و برای هیچ مسئله دینی، به اندازه مسئله خلافت شمشیر کشیده نشده است[۱۵].

علاوه بر آن، عده‌ای از انصار از بیعت با ابوبکر سرباز زدند و دور بزرگشان سعد بن عباده جمع شده، گفتند: "از ما امیری و از شما هم امیری باشد"[۱۶].

دلیل دوّم: اهل سنت می‌گویند: مهاجران و انصار بر خلافت و امامت یکی از سه تن، یعنی علی (ع) و عباس و ابوبکر اتفاق و اجماع کردند و چون علی (ع) و عباس به شرحی که در کتب تاریخی و فقهی اهل سنت آمده، با ابوبکر بیعت کردند، پس ابوبکر سزاوار خلافت بود، در غیر این صورت با او بیعت نمی‌کردند بلکه به منازعه و مخالفت برمی‌خاستند؛ همچنانکه علی (ع) با معاویه به منازعه و مخالفت برخاست[۱۷].

ولی بر خلاف این پندار، امام علی (ع) مطابق روایات خود اهل سنت با ابوبکر مخالفت کرد و با او به منازعه برخاست[۱۸]. (ولی نه به صورت جنگ مسلحانه که با معاویه کرد) و نیز بعد از وفات حضرت فاطمه‌(س) بیعت کرد[۱۹]. آن حضرت طی سخنانی مخالفت خویش را با خلافت ابوبکر اعلان داشت و فرمود: سوگند به خدا که جامه خلافت را ابن ابی قحافه (ابوبکر) در بر کرد، در صورتی که می‌دانست محور آسیای خلافت منم، سیل دانش و فضیلت از من فرو می‌ریزد، و طایر اندیشه (هیچکس) به قله بلند منزلت من راه نمی‌یابد[۲۰].

دلیل سوّم: نماز ابوبکر به جای پیامبر (ص): اهل سنت مدعی‌اند پیامبر اسلام (ص) در واپسین روزهای عمر شریفش و در شدّت بیماری، ابوبکر را به برپاداشتن نماز جماعت واداشت و بعد هم او را از این منصب عزل نکرد. این دلیل است بر اینکه آن حضرت او را به عنوان خلیفه مسلمانان برگزیده بود[۲۱].

این دلیل نیز اشکال‌هایی دارد و آن عبارت است از:

  1. حدیث مزبور از سوی راویان اهل سنت به اختلاف نقل شده و هر یک آن را طوری نقل کرده است، به حدی که در نقلشان تناقض آشکاری وجود دارد. به همین دلیل این حدیث ضعیف و فاقد اعتبار است؛ زیرا:
    1. در یک روایت آمده: پیامبر (ص) پشت سر ابوبکر، نشسته نماز خوانده است[۲۲].
    2. در روایت دیگر چنین آمده: جابر گفت: پیامبر (ص) در حال بیماری نماز را نشسته می‌خواند و ابوبکر تکبیر نماز را به گوش نمازگزاران می‌رسانید[۲۳].
    3. در برخی دیگر آمده: ابوبکر به نماز پیامبر (ص) اقتدا کرد، مردم هم به نماز ابوبکر[۲۴].
    4. و نیز در برخی آمده: ابوبکر نماز خواند و پیامبر (ص) هم در صف نماز بود[۲۵].
    5. و نیز آمده: پیامبر (ص) نشسته نماز می‌خواند و ابوبکر ایستاده به نماز او اقتدا کرد و مردم هم به نماز ابوبکر اقتدا کردند[۲۶]. گذشته از اینها، برخی از علمای اهل سنت به ضعف سند و دلالت حدیث نماز به دلیل وجود افراد مجهول الحال و ضعیف در سلسله راویان آن اشاره کرده‌اند[۲۷].
  2. با فرض اینکه روایت نماز ابوبکر درست باشد، دلیل بر خلافت او به جای پیامبر (ص) نمی‌شود، زیرا در برخی منابع روایی معتبر آنان آمده که رسول اکرم (ص) پشت سر کسان دیگری نظیر "عبدالرحمن بن عوف" نیز نماز خوانده و او را تحسین و تشویق به اقامه نماز جماعت کرده است[۲۸]. علاوه بر این، آنان نیز روایت کرده‌اند که اقتدا به امام جماعت فاسقی که مرتکب گناهان کبیره هم می‌شود اشکال ندارد[۲۹]. پس طبق این دیدگاه امام جماعت بودن نمی‌تواند یک منصب مهم به حساب آید.
  3. صرف‌نظر از همه این مسائل، حدیث مزبور با فرض صحتش به دو جهت نمی‌تواند دلیل محکم و روشنی بر خلافت ابوبکر باشد:
    1. اگر حدیث نماز دلیل محکمی بود، به طور قطع توسط ابوبکر در جریان سقیفه مورد استناد قرار می‌گرفت.
    2. چگونه تنها امر به اقامه نماز جماعت از سوی پیامبر (ص) بدون تصریح بر خلافت، دلیل بر خلافت ابوبکر می‌شود، اما تصریح آن حضرت بر خلافت امام علی (ع) در مثل حدیث منزلت و حدیث ثقلین و حدیث غدیر که در کتب روایی آنان نیز نقل آنها به حد تواتر رسیده است[۳۰]، دلیل بر خلافت و جانشینی امام علی (ع) بعد از پیامبر (ص) نمی‌شود؟![۳۱].

آیا بیعت صحابه و مردم با ابوبکر در سقیفه برای اثبات امامت او کافی نیست؟

یکی از ادله یا شواهد اهل سنت بر ادعای خود ـ خلافت ابوبکر ـ "نبود اصل نصب توسط پیامبر (ص)"، ادعای اجماع حمایت مسلمانان و انصار از جریان سقیفه و نامزدی ابوبکر است، اگر از سوی پیامبر (ص) برای حضرت علی (ع) نص و نصبی وجود داشت که همه مسلمانان نیز از آن آگاهی داشتند، چرا آنان از این اصل و به تعبیری از پیامبر (ص) و سفارش او حمایت نکرده و بالعکس از کاندیدای جریان سقیفه یعنی ابوبکر پشتیبانی نموده‌اند؟ و به اصطلاح با وی بیعت کردند؟ اهل سنت اضافه می‌کنند که این نکته دیدگاه عدم نص را تقویت و تأیید می‌کند[۳۲]. اما اینکه بعد از پذیرفتن اصل تحقق چنین اجماع و اتفاقی آیا آن حجت و معتبر است؟ اهل سنت برای اعتبار بخشیدن به آن به حدیث نبوی "لَا تَجْتَمِعُ‏ أُمَّتِي‏ عَلَى خَطَإٍ‏‏" تمسک کردند.

در تحلیل این شبهه نکات ذیل قابل توجه است: این شبهه به نوعی به شبهه عدم اشتهار نصب برمی‌گردد که هر دو مدعی عدم اشتهار نص‌اند؛ در نقد شبهه عدم اشتهار، به نکات ذیل اشاره می‌شود:

  1. علم به نص و توجیه آن؛
  2. امکان اختفا؛
  3. وجود انگیزه‌های سیاسی در طرد یا اختفای نص؛
  4. اعتراف حضرت علی (ع) و بعض صحابه به نص و احتجاج به آن.

پس اصل این ادعا که نفس حمایت مردم از خلیفه خاص بر عدم نص دلالت می‌کند، هم از جهت منطقی و هم از جهت واقعیت‌های خارجی با یکدیگر تلازمی ندارند؛ چراکه ممکن است نصی برای حضرت علی (ع) وجود داشته باشد، اما مردم یا طیف دیگر به علل خاصی از کاندیداتوری شخص دیگری حمایت کنند، در اینجا به بعضی از این علل اشاره می‌شود:

نخست: شتابزدگی در تشکیل سقیفه و غیرمشروع بودن آن

بیعت و اجماعی پذیرفتنی و قابل اعتناست که اساس آن با مشاوره، فکر و تأمل نخبگان جامعه در ابعاد و زوایای مختلف موضوع اجتماع شکل گیرد، اما اجماع و بیعتی که بدون آن صورت بگیرد، اعتبار چنین امری از منظر عقل و عقلا مورد سؤال و جرح است. اما اجماع و بیعت مورد ادعای اهل سنت درباره خلیفه اول طبق گزارش‌های مورخان چنین است که با رحلت پیامبر (ص)، انصار در محلی به نام سقیفه جمع شده و برای خود خلیفه‌ای را انتخاب کردند که این خبر به اطلاع عمر رسید و او هم بالفور ابوبکر را در جریان امر قرار داد و شتابان خودشان را برای مقابله با تصمیم انصار به سقیفه رساندند؛ طبق نقل تاریخ از مهاجران تنها دو نفر فوق "ابوبکر و عمر" باضافه ابوعبیده بن جراح حضور داشتند. در چنین مکان و زمان و جوی آنان تصمیم گرفتند که ابوبکر بر مسند خلافت تکیه کند. سؤال این است که آیا چنین تصمیم و امری بدون مشورت با نخبگان جامعه آن روز مانند علی (ع)، سلمان، ابوذر، مقداد، ابن‌ عباس و زبیر تصمیم عاقلانه‌ای بود؟ آیا می‌توان بر آن اسم اجماع و بیعت کل را انتخاب کرد؟ اینکه بعداً مردم با خلیفه اول بیعت کردند، بحث دیگری است، اما سؤال در منطقی و مشروع بودن تصمیم و اصل شورا و نشست سقیفه است که بدون حضور نخبگان جامعه و مخصوصاً حضرت علی (ع) که یک طرف مهم بلکه محور قضیه بود، انجام گرفت.

اعتراض حضرت علی به سقیفه

مقام و جایگاه ویژه از جمله عدالت حضرت علی(ع) نزد اهل سنت و عصمت ایشان نزد شیعه ثابت است ـ وی در چند جا مشروعیت سقیفه را زیر سؤال برده است، از جمله خطاب به ابوبکر فرمود: "چگونه با تمسک به شورا خلیفه شدی در حالی که اصل مشورت‌دهندگان در آن غایب بودند[۳۳]. حضرت در جای دیگر با اشاره به استدلال ابوبکر به لزوم انتخاب خلیفه از میان قریش و و اقوام پیامبر (ص) ـ که در واقع بسترسازی برای حکومت خود بود ـ فرمود: "به درخت [نبوت] احتجاج كردند، و ميوه آن را ضايع نمودند"[۳۴].

حضرت علی (ع) با تذکار این نکته که بیعت با وی فلته و شتاب‌زده انجام نگرفته، به صورت مفهومی و کنایه بیعت خلیفه اول را شتاب‌زده می‌خواند: «بيعت شما با من حادثه ناگهانى نبود»[۳۵]. وقتی حضرت را با اکراه نزد ابوبکر جهت بیعت بردند، حضرت ضمن پاسخ منفی استدلال می‌کند که: "من به حکومت از همگی شما شایسته و مستحق هستم، من با شما بیعت نمی‌کنم و این شما هستید که با من باید بیعت کنید. شماها [ابوبکر و عمر در سقیفه] در تخریب موضع انصار، حکومت را به این بهانه و استدلال که به پیامبر از جهت قومی نزدیک هستید، قبضه کردید، آنان نیز حکومت را به شما تسلیم کردند. من نیز در اینجا به مثل منطق شما بر انصار احتجاج می‌کنم، اگر از خدا خوف دارید در حق ما انصاف را مراعات کنید و اعتراف کنید که حکومت حق ماست چنان‌که انصار اعتراف کردند و‌گرنه به ظلم و ستم‌گری برمی‌گردید در حالی‌که به آن امر آگاهید"[۳۶]. عمر در این هنگام حضرت را تهدید می‌کند که تو توقیف خوایه شد تا اینکه بیعت کنی[۳۷]. حضرت در جواب وی فرمود: "از پستان خلافت بدوش که نصف آن بر توست و آن را امروز محکم گیر تا اینکه فردا به تو پس داده خواهد شد"[۳۸]. حضرت در ادامه مهاجران را نصیحت می‌کند که مبادا حکومت را از اهلش خارج کنند[۳۹]

حضرت در اینجا تأکید می‌کند چنین امری به منزله تبعیت از هوای نفس و دوری از حق خواهد بود: «از هوى و هوس پيروى مكنيد كه در اين صورت بيش از پيش از حقيقت دور گشته»[۴۰]. این منطق حضرت که حاکمان معاصر خود را به برگشت به ظلم و دوری از صراط حق وصف می‌کند، دلیل بر غصب حق مسلّم خویش و ارتکاب خلاف شرع است وگرنه این استدلال حضرت معنا نخواهد داشت، اگر حضرت به صرف اولویت و نه نصب استدلال می‌کند و دیگران نیز شایسته و نه شایسته‌تر هستند، دوری از حق و گرفتاری به ظلم چه معنایی خواهد داشت؟

اعتراف خلیفه اول و دوم به شتاب‌زدگی سقیفه

اینکه سقیفه و تصمیم و انتخاب آن نه محصول مشاوره متخصصان و نخبگان جامعه، بلکه یک عمل شتاب‌زده بود، مورد اعتراف برندگان آن نیز قرار گرفته است. ابوبکر اعتراف کرد که: "همانا بیعت من ناگهانی و شتاب‌زده صورت گرفت، خداوند از شر آن حفظ کند، من از فتنه ترسیدم[۴۱]. عمر نیز مکرر به ناگهانی و شتاب‌آمیز بودن بیعت ابوبکر اعتراف می‌کرد: "كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً، وَقَى اللَّهُ شَرَّهَا‏‏‏"[۴۲].

دوم: انگیزه‌های دنیوی در بیعت سقیفه

اعضای شورای سقیفه از دو طیف مهاجران (ابوبکر، عمر، ابوعبیده جراح) و انصار (دو قبیله اوس و خزرج) شکل گرفته بود، انصار بر خلافت سعد بن عباده از قبیله خزرج توافق نموده بودند، اما با ورود مهاجران و استدلال‌های ابوبکر و عمر مبنی بر عدم پذیرفتن حکومت انصار از سوی عرب و لزوم انتخاب خلیفه از نزدیکان پیامبر و همچنین وعده وزارت به انصار، آنان را به تفویض حکومت به مهاجران قانع کردند[۴۳]؛ علاوه بر این، رقابت داخلی خود انصار بین دو قبیله اوس و خزرج ـ که سالیان پیش از اسلام در جنگ با یکدیگر بودند ـ نقش مهمی داشت؛ چراکه انتخاب خلیفه از میان یک قبیله پیروزی آن قبیله و به معنای باخت و شکست قبیله دیگری محسوب می‌شد؛ لذا هر دو قبیله به بازی باخت روی آوردند و راضی شدند که خلیفه از میان مهاجران تعیین گردد.

نکته دیگر چه‌بسا درباره بیعت با خلیفه مهاجران، خزرج و اوس با یکدیگر مسابقه و رقابت می‌گرفتند؛ چراکه هر قبیله‌ای که زودتر با خلیفه مهاجران "ابوبکر"بیعت کند آن امتیازات بیشتری می‌توانست نصیب خود گرداند، چنان‌که بعض رهبران قبیله اوس خطاب به قبیله خود گفتند: به خدا قسم اگر خزرج بر شما حکومت کند این فضیلت برای آنان همیشگی خواهد ماند و در آن برای شما بهره و نصیبی نخواهند داد. پس به بیعت ابوبکر بشتابید[۴۴]. به تعبیر صریح‌تر، انصار در جریان سقیفه به جای مراعات اصل شایسته‌سالاری در تعین خلیفه، به لحاظ منافع منطقه‌ای و در مرحله بعدی منافع قبیله‌ای و بالاخره به انتخاب یا عدم انتخاب از روی حسد روی آوردند و این مسئله در منابع تاریخی اهل سنت گزارش شده است. چنان‌که ابوبکر جوهری گزارش می‌کند که بشیر بن سعد خزرجی از روی حسد و کینه به کاندیدای انصار سعد بن عباده، به جای حمایت از او از انتخاب خلیفه از طرف مهاجران و قریش دفاع نمود. ابوبکر جوهری ادامه می‌دهد که وقتی قبیله اوس مشاهده کرد یکی از رؤسای قبیله رقیب یعنی خزرج با ابوبکر بیعت کرد، رئیس اوس اسید بن حضیر از روی حسد با ابوبکر بیعت کرد[۴۵].

از اینجا روشن می‌شود که انگیزه اولیه انصار در برپا کردن جریان سقیفه نخست تصاحب حکومت و خلافت از مهاجران بود و رضایت و اتفاق اولیه هر دو قبیله بر سعد بن عباده خزرجی نیز آن را نشان می‌دهد، اما اینکه آنان در این راه ناکام مانده و طیف مهاجران حاضر در سقیفه یعنی ابوبکر و عمر به پیروزی رسیدند، بحث دیگری است، اما نتیجه کار انگیزه مادی و دنیوی انصار را از صفحات تاریخ پاک نمی‌کند. به دیگر سخن تاریخ نشان می‌دهد انصار با این عظمت و فداکاری در راه اسلام و پیامبر (ص) انسان‌های معصوم نبودند، آنان نتوانستند از منافع دنیوی و منطقه‌ای خود در تصاحب حکومت چشم بپوشند و مانند علی (ع) بدون توجه به حوادث و جریان‌های سیاسی روز به تغسیل، تجهیز و تدفین برترین انسان هستی بپردازند، بلکه با ترک این وظیفه دینی به فکر ریاست افتادند که از این منظر تاریخ و مؤمنان و عاشقان پیامبر اعظم (ص)، عمل آنان را قبیح می‌نماید و حداقل نمی‌ستاید. نکته دیگر اینکه چنان‌که ذکر شده مورخان اهل سنت صریحاً انتخاب انصار را به حسد ـ که گناه کبیره است ـ نسبت می‌دهند و در اینجا هیچ اعتراضی بر عدالت صحابه وارد نمی‌کنند، اما وقتی شیعه کنار گذاشتن نص نبوی درباره حضرت علی (ع) را طرح می‌کند، اعتراض مظلومیت و عدالت صحابه بلند می‌شود. آیا این نشان نمی‌دهد که اهل سنت با یک منطق داوری نمی‌کنند و به اصطلاح عوام مصداق: یک بام و دو هوا نیستند؟!

سوم: بیعت با اکراه و اجبار

ادعای اجماع و اتفاق امت در بیعت با خلیفه اول ادعای درستی نیست؛ چراکه خلیفه اول مخالفان زیادی داشت که برخی اصلاً بیعت نکردند که سعد بن عباده کاندیدای اول سقیفه یکی از آنان است. برخی نیز با اکراه و اجبار و به عبارتی و فشار به بیعت تن دادند. نمونه بارز آن تحصن برخی از یاران حضرت علی (ع) در خانه حضرت زهرا (س) بود که با تهدید به آتش زدن خانه و دستگیری تحصن‌کنندگان مانند زبیر مجبور به بیعت شدند[۴۶]. با وجود تهدید حضرت علی (ع) تا شش ماه ـ زمان وفات همسرش حضرت زهرا (س) ـ از بیعت با ابوبکر امتناع ورزید. بعد از آن با تشخیص مصالحی بیعت کرد. در همان ابتدا ـ بنا به گزارش مورخان اهل سنت ـ کسانی که از بیعت با ابوبکر استنکاف می‌نمودند، با ضرب و شتم به بیعت و گذاشتن دست خود به دست ابوبکر مجبور می‌شدند[۴۷]. سلمان فارسی اذعان می‌کند که بیعتش بعد از دستگیری و اعمال فشار فیزیکی انجام گرفته است[۴۸]. بیعت ابوذر و مقداد و زبیر نیز چنین انجام گرفت[۴۹].

چهارم: مخالفان کاندیدای سقیفه

اهل تاریخ و پژوهش مواضع سیاسی و دینی صحابه را بعد از رحلت پیامبر (ص) به پنج گروه و به اصطلاح امروزی حزب تقسیم می‌کنند:

  1. حزب سعد بن عباده رئیس خزرج از انصار؛
  2. حزب ابوبکر و عمر و جمعی از مهاجرین؛
  3. حزب علی و بنی‌ هاشم و کثیری از انصار و اندکی از مهاجرین که تنها خواستار بیعت با علی (ع) بودند؛
  4. حزب عثمان بن عفان از بنی‌ امیه؛
  5. حزب سعد بن وقاص و عبدالرحمن از بنی‌ زهره.

سعد بن عباده که رئیس انصار و در سقیفه کاندیدای نخست انصار برای خلافت بود، از بیعت با ابوبکر و همچنین عمر و نیز شرکت در مراسم عبادی جمعی دولتی امتناع می‌ورزید و به خلافت آنان بی‌اعتنا بود تا اینکه حکومت وی را در منطقه حوران در سرزمین شام به قتل رساند و شایع نمودند که جن او را کشته است!

زبیر بن بکار می‌گوید: اکثریت مهاجرین و جمعی از انصار تردیدی نداشتند که علی (ع) صاحب حکومت بعد از پیامبر است[۵۰]. یعقوبی نیز در تاریخ خود نسبت فوق را به مهاجران و انصار می‌دهد[۵۱]. مورخان گزارش می‌کنند که قبل از شهادت حضرت فاطمه (س) احدی از بنی‌هاشم با ابوبکر بیعت نکرد[۵۲]. جمعی از یاران حضرت علی (ع) که مخالف بیعت با ابوبکر بودند مانند زبیر در خانه حضرت فاطمه زهرا (س) تحصن کردند و بدین‌سال مخالفت خود با انتخاب ابوبکر را رسماً اعلان نمودند تا اینکه عمر با تهدید و اکراه مانند آتش‌زدن خانه آنان را از خانه خارج نمود[۵۳]. جمعی از صحابه معروف پیامبر (ص) مخالف خلافت ابوبکر و موافق خلافت حضرت علی (ع) بودند که اینجا به اسامی آنان اشاره می‌شود: ۱. عباس عموی پیامبر (ص) ۲. زبیر ۳. ابو ایوب انصاری ۴. سلمان فارسی ۵. ابوذر غفاری ۶. مقداد ۷. عمار یاسر ۸. بریده أسلمی ۹. ابوهیثم بن تیهان ۱۰ و ۱۱. سهل و عثمان فرزندان حنیف ۱۲. خزیمة بن ثابت ملقب به ذوالشهادتین ۱۳. [[اُبیّ بن کعب][۱۴. فروة ابن عمرو ۱۵. سعد بن ابی‌وقاص[۵۴].

پنجم: اعتراف جمعی از صحابه به امامت حضرت علی (ع)

جمعی از صحابه پیامبر (ص) به پیروی از روایات آن حضرت از همان ابتدا اهتمام و ارادت خاصی به حضرت علی (ع) داشتند و می‌توان گفت که شیعیان و مریدان حضرت علی (ع) از زمان پیامبر (ص) نشأت و رشد یافته است. آنان حضرت علی (ع) را فرد برتر و افضل و وصی و خلیفه پیامبر (ص) می‌دانستند. برخی از اهل سنت منصف مانند الدوری به وجود طرفداران و به اصطلاح حزب شیعیان و علی (ع) پیش از جریان سقیفه اعتراف دارند[۵۵]. ابو حاتم رازی می‌گوید: شیعه در زمان پیامبر (ص) لقب کسانی بود که علی (ع) را دوست می‌داشتند، مانند: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار یاسر [۵۶].

  1. سلمان فارسی: وی از صحابه برجسته پیامبر (ص) بود که حضرت او را به اهل بیت خود ملحق نمود. سلمان، حضرت علی (ع) را فصل الخطاب، دارای علم وصایا و به منزله هارون برای موسی توصیف می‌کند[۵۷] و از بیعت خود با حضرت به عنوان امامت خبر می‌دهد: «با رسول خدا ص بيعت كرديم كه در نصيحت و تذكر خيرخواهانه مسلمانان كوتاهى نكنيم، على را پيشواى خويش بدانيم و او را دوست بداريم»[۵۸].
  2. ابن‌ عباس: وی که پسرعموی پیامبر (ص) و به عنوان یکی از رجال برجسته و مفسر قرآن مطرح بود، در پاسخ خلیفه دوم مبنی بر کراهت قریش از انتخاب حضرت علی (ع) به دلیل جمع شدن خلافت و نبوت در یک خاندان علت واقعی امثال عمر را چنین بیان داشت: آنان نسبت به آنچه خداوند نازل کرده بود، کراهت داشتند[۵۹]. وی در گفتگو بلکه در مناظره‌ای که با خلیفه دوم داشت و او حضرت علی (ع) را به مطرح کردن خود به عنوان خلیفه متهم می‌کرد، ابن‌عباس در پاسخ عمر استدلال کرد که علی (ع) خود را مطرح نمی‌کند، بلکه این پیامبر (ص) بود که وی را به خلافت نصب کرد اما از او گرفته شد[۶۰].
  3. خزیمة بن ثابت: وی از انصار و ملقب به "ذوالشهادتین"، پس از بیعت با حضرت علی (ع) گفت: ای مردم! ما رایزنی کردیم و برای دین و دنیای خود مردی را برگزیدیم که رسول خدا او را برای ما برگزیده بود[۶۱].
  4. حجر بن عدی: پس از رسول خدا ولایت در او قرار گرفت و رسول خدا و به وصایت وی پس از خود راضی بود[۶۲].
  5. نعمان بن عجلان انصاری: کیف التفرق و الوصی امامنا******* لا کیف الا حیرة و تخاذلا [۶۳].
  6. مغیرة بن حارث بن عبدالمطلب:فیکم وصی رسول الله قائدکم******* و صهره و کتاب الله قد نشرا[۶۴].
  7. ابوذر غفاری: وی در دوران خلافت سه خلیفه اول حضرت علی (ع) را "امیرالمؤمنین" می‌خواند که در آن پیام بلکه پیام‌های مهم و ظریفی نهفته است. وی در موسم حج در برابر حجاج سخنرانی می‌کرد و می‌گفت: "ای امت متحیر بعد از پیامبر! اگر شخصی را که خدا و رسولش مقدم داشته شماها مقدم می‌داشتید و اگر به عقب می‌راندید کسی را که خدا و رسولش به عقب رانده است ولی خدا "علی (ع)" تنها و غریب نمی‌ماند و فرایض الهی از میان نمی‌رفت و امت بعد از پیامبرش راه اختلاف را پیش نمی‌گرفتند"[۶۵]. وی سپس برای تأیید و اثبات مدعایش به احادیث نبوی؛ مانند: حدیث اخوت و وزارت علی (ع) استناد می‌کرد[۶۶]. همو خطاب به قریش هنگام بیعت با ابوبکر گفت:"یا معشر قریش! ترکتم قرابة رسول‌الله و الله لیرتد جماعة من العرب و لتشکن فی هذا الدین ولو جعلتم الأمر فی اهل‌بیت نبیکم ما اختلف علیکم سیفان و الله لقد صارت لمن غلب و لتطمحنّ الیها عین من لیس بأهلها ان علیّا هو الصدیق الأکبر و هو الفاروق بعد رسول‌الله یفرق بین الحق و الباطل و هو یعسوب الدین‏‏‏‏"[۶۷].
  8. مقداد: مقداد در روز سقیفه به علی (ع) گفت: «اگر امر كنى با شمشيرم مى‏زنم و اگر امر كنى خوددارى مى‏‌كنم. على (ع) فرمود: خوددارى كن»[۶۸]. وی درباره خلافت عثمان گفت: اگر یار و انصاری داشتم با قریش برای خلافت علی (ع) به قتال برمی‌خاستیم، چنان‌که با آنان در زمان پیامبر جنگیدم[۶۹]. وی در مناظره با عبدالرحمن بن عوف ـ که نقش کلیدی در خلافت عثمان ایفا نمود ـ ضمن اظهار تعجب خود از انتزاع حکومت پیامبر (ص) از اهل بیتش با تمجید از اهل بیت به وی یادآور می‌شود که شما شخصیتی که به حق امر می‌کرد و با آن عدالت تجسم می‌یافت را ترک کردید؛ اگر من یارانی پیدا می‌کردم با قریش می‌جنگیدم، چنان‌که با آنان در جنگ بدر در محضر پیامبر (ص) جنگیدم"اما و الله لقد ترکت رجلا من الذین یأمرون بالحق و به یعدلون، أمّا و أیم الله یا عبدالرحمن لواجد علی قریش انصاراً لقاتلتهم کقتالی ایاهم مع رسول‌الله یوم بدر‏‏‏". عبدالرحمن در ادامه مناظره او را از فتنه و اختلاف [البته به زعم خود] بر حذر می‌دارد، لکن مقداد پاسخ می‌دهد که دعوت به حق والیان فتنه نیست[۷۰].
  9. عمار یاسر: وی از پیشگامان صحابه خالص پیامبر بود که حضرت در وضعش مدح بسیار نموده از جمله قاتلان وی را "فئه باغیه" ـ که به جهنم واصل خواهد شد ـ توصیف نمود. عمار در جنگ صفین در لشکر حضرت علی (ع) توسط معاویه به شهادت رسید. وی در جریان تعیین خلیفه سوم توسط شورای برگزیده عمر گفت: "به کدام سوی حکومت را از اهل بیت پیامبرتان سوق می‌دهید؟! آن را از اهلش کنده به نااهلش سپردید"؛ «اى گروه قريش! حال كه اين خلافت را از خاندان پيامبرتان مى‌گيريد و گاه به اين و گاه به آن مى‌دهيد، من مطمئن نيستم كه خداوند، آن را از شما نگيرد و در اختيار غير شما نگذارد، همان گونه كه شما از شايستگانِ آن گرفتيد و در اختيار ناشايستگان نهاديد»[۷۱].
  10. ابوسعید الخدری: ابو هارون عبدی می‌گوید من بر مذهب خوارج بودم تا اینکه از ابوسعید خدری شنیدم که می‌گفت: مردم به پنج امر مأمور شدند که چهار امر را انجام و یکی را ترک نمودند، شخصی پرسید آن چهار امر چیست؟ گفت: نماز، زکات، روزه و حج، من پرسیدم آن یکی چیست که مردم ترک کردند؟ گفت: ولایت علی‌ابن ابی‌طالب، پرسیدم آیا آن در کنار چهار واجب فریضه واجب بود؟ گفت: "نعم هی مفروضة معهنّ"[۷۲].
  11. عمرو بن الحمق: وی از صحابه پیامبر و قبل از فتح مکه اسلام آورد و از یاران مخلص حضرت علی بود، وی توسط حاکم کوفه "زیاد" در زمان زمامداری معاویه بعد از فرار دستگیر و به شهادت رسید[۷۳].

سید حیدر آملی در کتاب خود الکشکول فیما جری علی آل الرسول بیش از صد صحابه را نام برده که ولایت و امامت حضرت علی (ع) را در شهرهای مختلف تبلیغ می‌کردند. علامه شرف‌الدین در کتاب الفصول المهمة خود اسامی دویست شیعه حضرت علی (ع) و محمد حسین کاشف الغطاء اسامی سیصد تن از اصحاب شیعه را آورده‌اند.

ششم: تأملی در حدیث «لا تجتمع أمتی علی الخطا»

  1. خبر واحد: اولین نکته‌ای که درباره‌ حدیث مزبور وجود دارد خبر واحد بودن آن در منابع خود اهل سنت است، در حالی‌که درباره مسائل کلامی و اصول اعتقادی خصوصاً مسئله مهمی چون حکومت و خلافت باید به دلیل و منبع قطعی تمسک کرد، چه فراوان اهل سنت روایات دال بر امامت حضرت علی (ع) را که در منابع خودشان هم نقل شده است را به صرف اینکه خبر مزبور واحد است و در کتب صحیحه و سته آنها نقل نشده است را نپذیرفتند، اما چگونه آنان مشروعیت اصل تئوریک خود یعنی مشروعیت خلافت اولین خلیفه خود را با حدیث واحد می‌خواهند ثابت کنند؟ چه‌بسا انتظار هم داشته باشند شیعه آن را بپذیرد؟
  2. عدم تحقق موضوع حدیث: نکته دیگر اینکه حدیث مزبور دلالت دارد که در صورت تحقق اجماع امت اسلام بر امری در آن خطا راه نخواهد یافت که ظاهر بل نص آن اراده همه یعنی اجماع همه امت آن هم با اختیار و تأمل و مشاوره با نخبگان قوم است که ثبوت همچنین اجماعی امر مشکل است، خصوصاً درباره موضوع بحث یعنی بیعت با خلیفه اول که توضیح مفصل آن داده شد که اولاً: اجماعی در آن نبوده، بلکه مبدأ آن به تصمیم دو و سه نفر برمی‌گردد، ثانیاً: آن بدون مشاوره و به تعبیری خود برپاکنندگان خلافت به صورت عجولانه و شتابزده «فلتة» صورت گرفته است و ثالثاً: اصل مشورت‌دهندگان یعنی امثال علی (ع)، ابن عباس، سلمان فارسی، ابوذر در آن غایب بودند. رابعاً: آن اجماعی هم که تحقق یافته حداقل برخی از بیعت‌کنندگان با زور و اکراه بیعت کردند. نکته آخر اینکه برخی مانند سعد بن‌ عباده کاندیدای اول سقیفه تا آخر عمر خود از بیعت استنکاف نمود. بنابراین حدیث مزبور در مورد خلافت به ادله پنج‌گانه فوق جاری و ساری نیست تا با توسل به آن مشروعیت اصل بیعت و خلافت خلیفه اول ثابت شود[۷۴].

هفتم: توجیه نصوص

مخالفان حضرت علی (ع) با بهانه‌های مختلف به توجیه نص پیامبر (ص) دست می‌زنند که عناوین آنها عبارت است از: ۱. بیان افضلیت ۲. حمل بر کاندیداتوری ۳. اختصاص به امر هدایت ۴. اصل ترتب ۵. ضرورت ۶. متوقف به اقدام حضرت ۷. متوقف بر بیعت.

هشتم: اختفای نص و فراموشی آن

عامل دیگری که موجب رویکرد مردم به خلیفه اول و بی‌توجهی به حضرت علی (ع) شد جهل یا فراموشی آنان، اصل نصب حضرت بوده است که این نکته را جواب صحابه مانند بشیر بن سعد تأیید می‌کند. وقتی که حضرت با یادآوری اولویت و مسئله نص خواستار بیعت با خودش می‌شود، آنان جواب می‌دهند که اگر این مسئله را زودتر و پیش از بیعت با ابوبکر به ما یادآور می‌شدی، دو نفر هم پیدا نمی‌شد که درباره تو اختلاف کنند[۷۵].

نهم: جلوگیری از شیوع نظریه نص

پیامبر اسلام (ص) در جریان و حوادث مختلف مانند غدیرخم بر امامت و خلافت حضرت علی (ع) نص و تأکید کرده بود، لکن مخالفان حکومت حضرت و آنانی که حکومت را برای خودشان در نظر گرفته بودند، از همان زمان‌ها درصدد جلوگیری از شیوع و رسمیت یافتن مسئله نص و انتصاب حضرت علی (ع) به امامت و حکومت برآمده بودند، نمونه بارز آن جلوگیری از نوشتن وصیت پیامبر اعظم (ص) درباره حکومت بود. وقتی به هر علتی زمام حکومت و قدرت به دست مخالفان حضرت و در واقع مخالف اصل نصب افتاد، روشن است آنان به هر نحو ممکن درصدد تضعیف نظریه فوق و یا توجیه آن به منظور مقابله با بحران مشروعیت حکومت خود بر خواهند آمد. یکی از این راهکارها اجبار مردم و صحابه به بیعت با خلیفه سقیفه است که تفصیل آن در تاریخ ثبت شده است. در سایه چنین جوی بود که طرفداران اصل نصب و یا آگاهان از آن جرئت ابراز آن ـ چه رسد به تبلیغ آن ـ را نداشتند و این مسئله نه در تأیید و صدق یک نظریه بلکه در شیوع آن تأثیرگذار خواهد بود. شاهد دیگر بر این مطلب فراموشی یا بی‌توجهی به روز و حادثه غدیر در خلافت سه خلیفه اول بود که یاد و زنده کردن آن با مصالح حکومت‌های وقت ناسازگار بود، اما بعد از امامت حضرت علی (ع) آن حضرت به این مسئله اهتمام خاص داشت.

دهم: قرائت سکولار از نص

یک عامل دیگری که موجب دوری مردم از اصل نصب پیامبر (ص) و روی آوردن آنان به خلافت ابوبکر شد، قرائت دنیوی و به اصطلاح سکولار از نصوص نبوی در حوزه دنیاست. آنان و به تعبیر دقیق بعض صحابه روایات و نصوص پیامبر (ص) در حوزه دین را به عنوان وحی آسمانی پذیرا بودند، اما در قلمرو دنیا این اعتقاد را داشتند که خودشان در عمل به این نصوص آزاد و مختارند، از این‌رو با وجود علم به نصوص امامت و خلافت حضرت علی (ع) به همین علت از التزام به آن اجتناب و گزینه دیگری را انتخاب کردند[۷۶].

یازدهم: حذف علی (ع) به بهانه‌های واهی

حضرت علی (ع) با وجود اینکه بعد از رحلت پیامبر اعظم (ص) در سنین جوانی "۳۳ ساله" بود، لکن بر حسب نصوص متعدد خود را سزاوار و یگانه فرد لایق و احق به حکومت می‌دانست، این نکته مورد اذعان مخالفان حکومت وی نیز قرار گرفته است. اینجا این سؤال مطرح می‌شود پس چرا مردم و به تعبیر دقیق سردمداران امور از انتخاب حضرت روی برگردانده و گزینه ابوبکر را تعیین نمودند؟ با نیم نگاهی به تاریخ روشن می‌شود که مخالفان حضرت و در رأس آنها عمر به بهانه‌های مختلفی دست زدند که مهم‌ترین آنها عبارت‌اند از: الف. جوانی ب. اهل مزاح بودن ج. عدم حمایت اعراب از حضرت د. حب قبیله خود.

با تأمل در دلایل خلیفه دوم معلوم می‌شود هیچ‌کدام از آنها نمی‌تواند توجیه‌کننده عمل وی در حذف حضرت علی (ع) با اعتراف به شخصیت بی‌نظیر حضرت گردد، بلکه بر همه مسلمانان صدر اسلام اعم از مهاجر و انصار لازم بود که زمام حکومت را هم بنابر شخصیت منحصره حضرت و هم نصوص پیامبر (ص)، به حضرت تحویل داده و در رکاب آن ضرت در پایداری اسلام قدم بر می‌داشتند. حاصل آنکه رویکرد یا روی‌گردانی مردم از حکومت یا حاکمی هر چند می‌تواند بستر حکومتی را فراهم یا آن را ساقط گرداند، اما بر صدق، قانونیت، حقانیت و مشروعیت الهی آن نفیاً و اثباتاً دلالت نمی‌کند و این گفتار قدما که: "الناس‏ على‏ دين‏ ملوكهم‏‏‏‏‏" هر چند کلیت ندارد، اما به نظر می‌رسد که غلبه داشته باشد[۷۷].

نقد و بررسی دلایل خلافت ابوبکر

همراهی با پیامبر(ص) در غار

علمای اهل سنت، ابوبکر را خلیفه اول مسلمانان می‌دانند و درباره‌اش افزون بر اجماع امت، به آیات و روایاتی تمسک می‌کنند: ﴿إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ[۷۸]. آنان این آیه را نص بر امامت و مناقب ابوبکر دانسته[۷۹] و با استناد به آن، منکران خلافت وی را کافر[۸۰]، کذاب و مبتدع خوانده اند[۸۱].

ابن حجر عسقلانی می‌نویسند: آیه غار، برترین فضلیت ابوبکر است که به او شایستگی خلافت بعد از رسول خدا(ص) را می‌دهد. به همین دلیل بود که عمر می‌گفت: ابوبکر بهترین فرد برای حکومت بر شما است. برخیزید و با او بیعت کنید![۸۲] آلوسی نیز این آیه را نصی درباره همراهی ابوبکر با پیامبر(ص) دانسته که برای هیچ یک از صحابه پیامبر(ص) ثابت نشده است. وی می‌نویسد: «در این آیه، بر همراهی ابوبکر با رسول خدا(ص) تصریح شده است و این فضیلت برای هیچ یک از اصحاب رسول خدا غیر از ابوبکر ثابت نشده است»[۸۳]. استدلال به این آیه پیشینه بلندی دارد؛ چنان که حتی پس از وفات پیامبر(ص) نیز به این آیه استدلال کرده‌اند. خلیفه دوم برای نشان دادن شایستگی ابوبکر به خلافت، به این آیه استدلال کرد و مردم را به بیعت با او برانگیخت و گفت: اگر محمد(ص) از دنیا رفته است، خداوند در میان شما نوری قرار داده است که به وسیله آن به همان چیزی که خداوند محمد(ص) را هدایت کرده است، هدایت شوید. ابوبکر صاحب رسول خدا(ص) و ثانی اثنین است. پس به درستی که او سزاوارترین فرد برای حکومت بر شماست. برخیزید و با او بیعت کنید[۸۴]. در ماجرای سقیفه از سالم بن عبید نقل شده است: هنگامی که رسول خدا(ص) از دنیا رفت، انصار گفتند که یک امیر از ما و یک امیر از شما (مهاجران) باشد. عمر گفت: چه کسی از شما، امتیازی همانند این سه امتیاز دارد؟ ﴿إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ کدام دو نفرند؟ ﴿إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ کیست؟ ﴿لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا کدام دو نفرند؟ سپس دست ابوبکر را دراز کرد و مردم نیز با او بیعت کردند؛ بیعتی نیکو و زیبا[۸۵]. طرابلسی و ابن عساکر به نقل از حمران بن ابان نقل کرده‌اند: «عثمان بن عفان گفت: ابوبکر صدیق، سزاوارترین فرد به خلافت است؛ او صدیق، یار غار و همراه رسول خدا(ص) بوده است»[۸۶].[۸۷]

بررسی و نقد

استدلال به این آیه برای اثبات خلافت ابوبکر و مشروعیت بخشیدن به خلافت او، از چند منظر مناقشه پذیر است:

۱. استدلال به این آیه با مبانی اهل سنت سازگار نیست؛ زیرا آنان خلافت را تابع انتخاب می‌دانند و منکر نص شرعی در این باره‌اند. سلیم عوا می‌نویسد: از نظر تاریخی ثابت است که پیامبر(ص) برای بعد از وفاتش کسی را برای اداره نظام اسلامی تعیین نکرده بلکه شیوه‌ای که در انتخاب حاکم از آن پیروی شود در سیره رفتار پیش تعیین ننمود...[۸۸]. استدلال به آیه قرآن (در اینجا آیه غار) به معنای ثابت شدن خلافت بر پایه تشریع الهی و نادیده گرفتن مبانی پذیرفته اهل سنت است.

۲. از یوسف بن ماهک نقل شده است: معاویة بن ابی‌سفیان، مروان را به حکومت حجاز منصوب کرده بود. مروان خطبه خواند و در آن از یزید بن معاویه نام برد تا برای حکومت بعد از پدرش از مردم بیعت بگیرد. عبدالرحمان بن ابی بکر چیزی گفت. مروان گفت: او را بگیرید. عبدالرحمان وارد خانه عایشه شد و آنها نتوانستند او را دستگیر کنند. مروان گفت: او کسی است که خداوند این آیه را درباره او نازل کرده است: «و آن کس که به پدر و مادر خود گوید: اُف بر شما؛ آیا به من وعده می‌دهید که زنده خواهم شد.»... عایشه از پشت پرده گفت: هیچ چیزی از قرآن درباره ما خاندان نازل نشده است؛ مگر اینکه خداوند [آیه] عذر مرا (آیه افک) نازل کرده است[۸۹].[۹۰]

اولی الامر بودن ابوبکر

برخی از روایات اهل سنت، «اولی الامر» را بر ابوبکر و عمر تطبیق کرده و این را دلیلی بر خلافت ابوبکر دانسته‌اند. طبری از عکرمه نقل کرده است: مصداق ﴿...وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ؛ ابوبکر و عمر هستند[۹۱]. عکرمه دلیل اولی الامر بودن ابوبکر و عمر را این روایت دانسته است که پیامبر(ص) فرمود: «اقْتَدُوا بِالَّذِينَ مِنْ بَعْدِي أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ»[۹۲]؛ «بعد از من از ابوبکر و عمر پیروی کنید.»...[۹۳]

بررسی و نقد

اهل سنت دیدگاه‌های گوناگونی درباره مصداق اولی الامر عرضه کرده‌اند. برخی از آنان اولی الامر را حاکمان بر حق دانسته‌اند[۹۴] و عده‌ای امیران و عالمان[۹۵] یا حاکمان، پادشاهان و قاضیان[۹۶] و برخی از آنان، امرا و حکما[۹۷] و دسته‌ای دیگر از آنان، اصحاب اجماع[۹۸] را اولی الامر دانسته‌اند. با توجه به اختلاف آرا در این باره، کسانی که با آیه اولی الامر بر خلافت ابوبکر استدلال می‌کنند، باید به این دیدگاه پاسخ گویند. افزون بر اینکه استدلال به آیه اولی الامر برای مشروعیت بخشیدن به خلافت ابوبکر، عدول از مبانی اهل سنت است؛ زیرا دلیل مشروعیت خلافت خلفا، آیه اطاعت و مشروعیت خلافت، تابع جعل الهی است که با مبنای اهل سنت در مسئله خلافت سازگار نیست.[۹۹]

پرسش‌های وابسته

منابع

پانویس

  1. رجوع کنید به: مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۱۶.
  2. نهج‌البلاغه، خطبه ۳.
  3. تاریخ یعقوبی، ج۲، ح۳- ۷؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۱۵؛ تاریخ خلفاء ج۲ ص۲۴.
  4. نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۱۹۴.
  5. احکام سلطانیه، جزء اوّل، ص۶ و ۷ و جزء دوّم، ص۲۳ - ۲۴؛ تفسیر کبیر، ج۱۰، ص۱۴۴.
  6. شرح مقاصد، تفتازانی، ج۵، تحقیق دکتر عبدالرحمن عُمیره، ص۲۵۲.
  7. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  8. ر.ک: تفسیر کبیر، ج۱۰، ص۱۴۴.
  9. احکام سلطانیه، جزء اوّل، ص۷.
  10. ر.ک: کامل، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۵ و ۳۳۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۳ - ۱۲۵.
  11. شرح مقاصد، ج۵، ص۲۳۶؛ احکام سلطانیه، جزء دوّم، ص۲۳ به نقل از احمد بن حنبل.
  12. ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۳ و ۲۶؛ سیره نبویه، ابن هشام، ج۴، ص۳۰۷.
  13. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۳ و ۲۶.
  14. ر.ک: شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۹؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۱.
  15. ملل و نحل، شهرستانی، ج۱، ص۲۴.
  16. ر.ک: السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۴، ص۴۸۸ - ۴۹۰؛ ملل ونحل، ج۱، ص۲۴ - ۲۵.
  17. ر.ک: شرح المواقف، اَیجی به شرح جرجانی، ج۸، ص۳۵۴؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۶۵.
  18. الامامة و السیاسة، دینوری، ج۱، ص۱۹؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۵ - ۳۳۱.
  19. الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۵ - ۳۳۱.
  20. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۵۱، ج۵، ص۳۰۵ - ۳۰۷.
  21. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۶۶؛ مسند احمد، ج۵، ص۳۶۱؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۴، ص۴۶۷.
  22. مسند احمد، ج۶، ص۱۵۹.
  23. سنن ابن‌ماجه، ج۱، ص۳۹۳، حدیث ۱۲۴۰.
  24. صحیح مسلم، به شرح النووی، ج۴، ص۱۴۱ – ۱۴۵؛ السیرة النبویه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۶۰؛ سنن ابن‌ماجه، ج۱، حدیث ۱۲۳۲، ص۳۸۹.
  25. مسند احمد حنبل، ج۶، ص۱۵۹، حدیث ۶.
  26. صحیح مسلم، بشرح النووی، ج۴، ص۱۳۷ – ۱۳۸.
  27. ر.ک. سنن ابن‌ماجه، ج۱، ص۳۹۱؛ میزان الاعتدال، ج۱، ص۳۶۱ و ۱۷۱ و ۲۲۷ و ج۲، ص۶۰۹ و ۶۶۰.
  28. صحیح مسلم، ج۴، ص۱۴۷ – ۱۴۸.
  29. سنن ابی‌داود، ج۱، ص۱۶۲، باب امامیة البر و الفاجر، حدیث ۵۹۴.
  30. صحیح مسلم، ج۱۵، بشرح النووی، ص۱۷۴ و ۱۷۵ و ۱۸۰؛ صحیح بخاری، بشرح الکرمانی، ج۱۴، ص۲۴۵.
  31. ابراهیم‌زاده آملی، عبدالله، امامت و رهبری، ص۱۱۹-۱۲۴.
  32. ابوالحسن اشعری، الأبانه، صص ۱۴۵ و ۱۲۶؛ ابن حزم، الفصل، ج۳، ص ۱۵؛ شرح المواقف، ج۸، صص ۳۸۶ و ۳۸۵؛ شرح المقاصد، ج۳، ص ۴۹۱؛ ابکار الأفکار فی اصول الدین، ج۳، ص ۴۲۸؛ شیخ الأزهر سلیم بشری.
  33. «وَ إِنْ كُنْتَ بِالشُّورَى مَلَكْتَ أُمُورَهُمْ فَكَيْفَ بِهَذَا وَ الْمُشِيرُونَ غُيَّبٌ‏‏»؛ شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص ۱۳۲؛ السقیفه و فدک، ص۷۰.
  34. «احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَة‏‏»؛ نهج‌البلاغه، خطبه ۶۸، نامه ۲۸؛ شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۲، ص ۲۵ و ج ۱۷، ص ۱۶۴.
  35. «لَمْ تَكُنْ بَيْعَتُكُمْ إِيَّايَ فَلْتَةً‏‏»؛ نهج‌البلاغه، نامه ۱۳۶.
  36. «أَنَا أَحَقُ‏ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْكُمْ‏ لَا أُبَايِعُكُمْ‏ وَ أَنْتُمْ‏ أَوْلَى‏ بِالْبَيْعَةِ لِي‏ أَخَذْتُمْ هَذَا الْأَمْرَ مِنَ الْأَنْصَارِ وَ احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِالْقَرَابَةِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَعْطَوْكُمُ الْمَقَادَةَ وَ سَلَّمُوا إِلَيْكُمُ الْإِمَارَةَ وَ أَنَا أَحْتَجُّ عَلَيْكُمْ بِمِثْلِ مَا احْتَجَجْتُمْ بِهِ عَلَى الْأَنْصَارِ فَأَنْصِفُونَا إِنْ كُنْتُمْ تَخَافُونَ اللَّهَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ وَ اعْرِفُوا لَنَا مِنَ الْأَمْرِ مِثْلَ مَا عَرَفَتِ الْأَنْصَارُ لَكُمْ وَ إِلَّا فَبُوءُوا بِالظُّلْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُون‏‏‏»؛ السقیفه و فدک، ص ۶۰؛ شرح نهج‌البلاغه، ج۶، ص ۱۱؛ الأمامة السیاسة، ج۱، ص ۲۸.
  37. "فقال عمر: انک لست متروکا حتی تبایع"، السقیفه و فدک، ص ۶۰.
  38. «احْلِبْ يَا عُمَرُ حَلْباً لَكَ‏ شَطْرُهُ‏ اشْدُدْ لَهُ‏ الْيَوْمَ‏ أَمْرَهُ‏ لِيَرُدَّ عَلَيْكَ‏ غَدا‏‏‏»؛ السقیفه و فدک،، ص ۶۱؛ الأمامة السیاسة، ج۱، ص ۲۹.
  39. «یا معشر المهاجرین الله الله لاتخرجوا سلطان محمد عن داره و بیته الی بیوتکم و دورکم و لاتدفعوا اهله عن مقامه فی الناس و حقه. فوالله یا معشر المهاجرین لنحن أحق بهذالأمر منکم»؛ السقیفه و فدک، ص ۶۱.
  40. «فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى فَتَزْدَادُوا مِنَ الْحَقِّ بُعْداً‏‏‏»؛ السقیفه و فدک، ص ۶۱.
  41. "ان بيعتي كانت فلتة وقى اللّه شرها، و خشيت الفتنة‏‏‏"؛ شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص ۱۳۲؛ السقیفه و فدک، ص۷۰.
  42. سیره ابن‌هشام، ج۴، ص ۳۰۸؛ شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید، ج۲، ص ۲۵ و ج۱۷، ص ۱۶۴.
  43. "قال ابوبکر: فنحن الأمراء و انتم الوزراء لاتفتون بمشورة و لا نقضی دونکم الأمور... قال عمر: و الله لاترضی العرب ان یؤمّروکم و نبیها من غیرکم...؛ تاریخ طبری، ج۲، ص ۵۱۵؛ تاریخ کامل، ج۲، ص ۳۲۵.
  44. "و الله لئن ولیتها الخزرج علیکم مرة لا زالت لهم علیکم بذلک الفضیلة و لاجعلوا لکم معهم فیها نصیباً ابدا، فقوموا فبایعوا ابابکر"؛ تاریخ طبری، ج۲، ص ۵۱۵؛ تاریخ کامل، ج۲، ص ۳۲۵.
  45. "فلما رأی بشیربن سعد الخزرجی ما اجتمعت علیه الأنصار من تأمیر سعدبن عبادة و کان حاسداً له و کان من سادة الخزرج قام فقال... و لما رأت الأرس ان رئیساً من رؤساء الخزرج قد بایع قام اسید بن حضیر و هو رئیس الأوس فبایع حسد السعید ایضاً"؛ السقیفه و فدک، ص ۵۹.
  46. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۲، ص ۵۶؛ السقیفه و فدک، صص ۳۸ و ۷۰ - ۷۲؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۶؛ الأمامة السیاسة، ص ۱۲.
  47. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص ۲۱۹؛ السقیفه و فدک، ص۴۶.
  48. کتاب سلیم بن قیس، ص ۱۵۸.
  49. کتاب سلیم بن قیس، ص ۱۵۸.
  50. "وَ كَانَ‏ عَامَّةُ الْمُهَاجِرِينَ‏ وَ جُلُ‏ الْأَنْصَارِ لَا يَشُكُّونَ‏ أَنَّ عَلِيّاً (ع) هُوَ صَاحِبُ الْأَمْرِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ (ص)‏‏‏"؛ الأخبار الموفیات، ص۵۸۰؛ شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۱.
  51. "و کان المهاجرون و ال انصار لایشکّون فی علّی"؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۴، باب فی سقیفه.
  52. اسد الغابة، ج۳، ص۳۲۹؛ تاریخ کامل، ج۲، ص۳۲؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۱۶.
  53. الأخبار الموفیات، ص۵۸۰؛ شرح نهج‌البلاغه، ج۶، ص۲۱.
  54. نقل از موسوعة الامام علی، ج ۳، ص۳۴ و نیز؛ عبدالله مامقانی، تنقیح المقال، ج۱، ص۱۹۸؛ ابن‌عبدریه، العقد الفرید، ج۴، ص۲۴۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۴.
  55. مقدمة فی تاریخ الأسلام، ص ۴۸.
  56. ابوحاتم رازی، کتاب الزینة، ص ۲۵۹.
  57. کنزالعمال، ج۴، ص ۸، ح ۹۲۲۳.
  58. "بَايَعْنَا رَسُولَ اللَّهِ (ص) عَلَى‏ النُّصْحِ‏ لِلْمُسْلِمِينَ‏، وَ الِائْتِمَامِ‏ بِعَلِيِ‏ بْنِ‏ أَبِي‏ طَالِبٍ‏(ع) وَ الْمُوَالاةِ لَهُ"؛ کتاب سلیم، صص ۱۵۶ و ۱۵۹؛ ابن‌جوری، صفوة الصفوة، ج۱، ص ۲۱۵؛ معالم التزیل، حاشیه خازن، ج۵، ص ۱۸۷؛ الشیعة فی المیزان، ج۱، صص ۶۰ و ۱۹۶.
  59. شرح ‌نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱۲، ص ۵۳.
  60. "قَدْ رَشَّحَهُ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَصُرِفَتْ‏ عَنْهُ‏"؛ شرح ‌نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱۲، ص ۸۰.
  61. المعیار و الموازنة، ص ۵۴.
  62. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، صص ۹۹ - ۱۴۳.
  63. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص ۱۴۹.
  64. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص ۱۵۰.
  65. "أَيَّتُهَا الْأُمَّةُ الْمُتَحَيِّرَةُ بَعْدَ نَبِيِّهَا أَمَ وَ اللَّهِ لَوْ قَدَّمْتُمْ مَنْ قَدَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَخَّرْتُمْ مَنْ أَخَّرَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مَا عَالَ وَلِيُّ اللَّهِ وَ لَا طَاشَ سَهْمٌ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ وَ لَا تَنَازَعَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ فِي شَيْ‏ءٍ بَعْدَ نَبِيِّهَا‏"؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص ۱۲۰؛ و با ترجمه فارسی، ج۲، ص ۶۶؛ شرح‌الأخبار، ج۲، ص ۵۰۰؛ نثرالدرر، ج۲، ص ۱۷۷؛ کتاب سلیم، ص ۱۵۶؛ بحار، ج۲۷، صص ۳۱۹ و ۳۲۰.
  66. ر.ک: متقی، کنزالعمال، ج۷، ص۳۰۵، چاپ حیدرآباد و ج۱۳، ص ۱۱۹؛ شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید، ج۹، ص ۱۶۹.
  67. اسد الغابة، ج۵، ص ۲۸۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۲۰؛ کنزالعمال، ج۷، ص ۳۰۵؛ شرح نهج‌البلاغه، ج۹، ص ۱۶۹.
  68. "إِنْ أَمَرْتَنِي لَأَضْرِبَنَّ بِسَيْفِي وَ إِنْ أَمَرْتَنِي كَفَفْتُ. فَقَالَ عَلِيٌّ (ع): كُفَّ‏‏‏‏"؛ کتاب سلیم بن قیس، ص ۱۵۶.
  69. "لو أجد علی قریش انصاراً لقاتلتُهم کقتالی ایاهم مع النبی یوم بدر"، مروج الذهب، ج۱، ص ۳۱۰، باب الثورة علی عثمان.
  70. شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۵۷؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۱؛ تاریخ کامل، ج۳، ص۷۱.
  71. "يا معشر قريش أما اذ صرفتم هذا الامر من أهل بيت نبيكم هاهنا مرة و هاهنا مرة، فما أنا بآمن أن ينزعه اللّه منكم فيضعه في غيركم، كما نزعتموه من أهله و وضعتموه في غير أهله"؛ مروج الذهب، ج۱، ص ۳۱۰، باب الثورة علی عثمان.
  72. شواهد التنزیل، ج۱، ص ۲۵۷؛ الشیعه فی المیزان، ج۱، ص ۶۳.
  73. شرح نهج‌البلاغه، ج۳، ص ۱۸۱؛ المعیار و الموازنة، ص ۱۳۰؛ وقعة صفین، ص ۱۰۳.
  74. ر.ک: رضوانی، امام‌شناسی، ج۲، ص ۳۹.
  75. ر.ک: السقیفه و فدک، ص ۶۱.
  76. ر.ک: المراجعات، نامه ۱۷.
  77. قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۲۶۵ - ۲۸۳.
  78. «اگر او را یاری ندهید بی‌گمان خداوند یاریش کرده است هنگامی که کافران او را که یکی از دو نفر بود (از مکّه) بیرون راندند، آنگاه که آن دو در غار بودند همان هنگام که به همراهش می‌گفت: مهراس که خداوند با ماست و خداوند آرامش خود را بر او فرو فرستاد و وی را با سپاهی که آنان را نمی‌دیدید پشتیبانی کرد و سخن کافران را فروتر نهاد و سخن خداوند است که فراتر است و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره توبه، آیه ۴۰.
  79. الإصابة فی تمییز الصحابة، ج۴، ص۱۷۲. و من أعظم مناقبه قول الله تعالى إلا تنصروه فقد نصره الله إذ أخرجه الذين كفروا ثاني اثنين إذ هما في الغار إذ يقول لصحابه لا تحزن إن الله معنا فإن المراد بصاحبه أبو بكر بلا نزاع؛ «از برترین مناقب ابوبکر این سخن خداوند است که فرمود: اگر او را یاری نکنید...؛ زیرا مراد از «صاحبه» ابوبکر است، بدون این که کسی در آن اختلاف کرده باشد».
  80. التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج۱۶، ص۵۲. قال الحسين بن فضيل البجلي: من أنكر أن يكون أبو بكر صاحب رسول الله(ص) كان كافرا؛ «حسین بن فضیل بجلی گفته است: هر کس همراهی ابوبکر با رسول خدا(ص) را انکار کند، کافر است». البرهان فی علوم القرآن، محمد بن بهادر بن عبدالله أبو عبدالله الزرکشی، ج۱، ص۵۳؛ کشاف القناع عن متن الإقناع، منصور بن یونس بن إدریس البهوتی، ج۶، ص۱۷۲؛ الزواجر عن اقتراف الکبائر، الهیثمی، ج۲، ص۹۴۸؛ مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، علی بن سلطان محمد الهروی، ملا علی القاری، ج۱۱، ص۱۷۲؛ شرح نخبة الفکر فی مصطلحات أهل الأثر، نور الدین أبو الحسن علی بن سلطان محمد الهروی ملا علی القاری، ج۱، ص۵۹۱؛ فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین المناوی، ج۱، ص۹۰؛ سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل و التوالی، بد الملک بن حسین العاصمی المکی، ج۲، ص۴۱۴؛ بریقة محمودیة، أبوسعید محمد بن محمد الخادمی، ج۲، ص۱۰۴. روح المعانی، الآلوسی، ج۱۰، ص۱۰۰؛ حاشیة إعانة الطالبین، الدمیاطی، ج۴، ص۱۳۸.
  81. الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، الواحدی، ج۲، ص۴۹۹. و قال الحسین بن فضیل: من أنکر أن یکون عمر أو عثمان أو أحد من الصحابة کان صاحب رسول الله فهو کذاب مبتدع و من أنکر أن یکون أبوبکر صاحب رسول الله کان کافراً، لأنه ردّ نص القرآن. حسین بن فضیل گفته است: هر کس صحابی بودن عمر، عثمان یا کسی از دیگر صحابه را انکار کند، دروغ و بدعت گذار شمرده می‌شود، اما کسی که صحابی بودن ابوبکر را انکار کند، کافر شده؛ زیرا سخن صریح قرآن را رد کرده است.
  82. فتح الباری، ج۳۱، ص۲۰۹. و هي أعظم فضائله التي استحق بها ان يكون الخليفة من بعد النبي(ص) و لذلك قال و انه أولى الناس بأموركم فقوموا فبايعوه. العینی، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج۲۴، ص۲۸۰.
  83. روح المعانی، أبو الفضل شهاب الدین محمود الآلوسی البغدادی، ج۱۰، ص۱۰۰. و فيها النص على صحبته رضي الله تعالى عنه الرسول الله(ص) و لم يثبت ذلك لأحد من أصحاب رسول الله(ص) سواه.
  84. صحیح البخاری، ج۶، ص۶۷۹۳، ح۶۷۹۳. فإن يك محمد(ص) قد مات فإن الله تعالى قد جعل بين أظهركم نورا تهتدون به بما هدى الله محمدا(ص) و إن أبا بكر صاحب رسول الله(ص) ثاني اثنين فإنه أولى المسلمين بأموركم فقوموا فبايعوه.
  85. السنن الکبری، ج۶، ص۳۵۵. عن سالم بن عبيد أن رسول الله(ص) لما قبض قالت الأنصار منا أمير و منكم أمر فقال عمر من له مثل هذه الثلاث إذ هما في الغار من هما إذ يقول لصاحبه من هو لا تحزن إن الله معنا من هما ثم بسط يده و بايعه الناس بيعة حسنة جميلة.
  86. من حدیث خیثمة، خیثمة الأطرابلسی، ج۱، ص۱۳۴؛ تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضل‌ها و تسمیة من حل‌ها من الأماثل، ج۳۰، ص۲۷۶. عن حمران بن أبان قال: قال عثمان بن عفان رضي الله عنه: إن أبا بكر الصديق أحق الناس بها يعني الخلافة، إنه لصديق، و ثاني اثنين، و صاحب رسول الله.
  87. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص ۸۷.
  88. فی النظام السیاسی للدولة الاسلامیة، محمد سلیم العوا، من الثابت تاريخيا ان رسول الله لم يعيّن للمسلمين من يقوم بامر الدولة الاسلامية بعد وفاته، بل لم يتحدّد الطريقة التي تتبع في اختيار الحاكم في سيرته؛ ر.ک: أزمة الخلافة و الامامه و آثارها المعاصرة، ص۳۸. الأحکام السلطانیّة، صص ۶و۷. کتاب المواقف، صص ۳۹۹و۴۰۰؛ المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج۲۰، قسم اوّل، ص۲۱۱؛ شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۵، ص۲۳۳.
  89. صحیح البخاری، ج۴، ص۱۸۲۷، ح۴۵۵۰، حدثنا موسى بن إسماعيل حدثنا أبو عوانة عن أبي بشر عن يوسف بن ماهك قال كان مروان على الحجاز استعمله معاوية فخطب فجعل يذكر يزيد بن معاوية لكي يبايع له بعد أبيه فقال له عبد الرحمن بن أبي بكر شيئا فقال خذوه فدخل بيت عائشة فلم يقدروا فقال مروان إن هذا الذي أنزل الله فيه» و الذي قال لوالديه أف لكما أتعدانني» فقالت عائشة من وراء الحجاب ما أنزل الله فينا شيئا من القرآن إلا أن الله أنزل عذري.
  90. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص ۹۰.
  91. جامع البیان عن تأویل أی القرآن ج۵، ص۱۴۹. حدثنا أحمد بن عمرو البصري قال حدثنا حفص بن عمر العدني قال حدثنا الحكم بن أبان عن عكرمة ﴿... وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ. قال أبو بكر و عمر؛ تفسیر ابن أبی حاتم، عبد الرحمان بن محمد بن إدریس أبی حاتم الرازی، ج۳، ص۵۳۸؛ الدر المنثور، عبدالرحمان بن أبی بکر جلال الدین السیوطی، ج۲، ص۵۷۵.
  92. الکشف و البیان، ابو إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهیم الثعلبی النیسابوری، ج۳، ص۳۳۳. قاله عكرمة: و يدل عليه ما روى مالك بن أنس عن سعيد بن أبي سعيد المقبري عن أبي شريح الكعبي أن رسول الله(ص) قال: اقتدوا باللذين من بعدي أبي بكر و عمر إن لي وزرين في السماء و وزيرين في الأرض أما في السماء جبرئيل و ميكائيل، و في الأرض أبو بكر و عمر.
  93. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص ۹۱.
  94. الکشاف عن حقائق التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل، أبو القاسم محمود بن عمر جار الله الزمخشری الخوارزمی، ج۱، ص۵۲۴.
  95. الجامع لأحکام القرآن، ج۵، ص۲۶۰.
  96. ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۱، ص۵۱۸.
  97. جامع البیان عن تأویل أی القرآن، ج۵، ص۹۵. ولى الأقوال في ذلك بالصواب قول من قال: «هم الأمراء و الولاة لصحة الأخبار عن رسول الله(ص) بالأمر بطاعة الأئمة و الولاة فيما كان طاعة و للمسلمين مصلحة»، كالذي حدثني علي بن مسلم الطوسي قال: حدثنا ابن أبي فديك قال: حدثني عبد الله ابن محمد بن عروة، عن هشام بن عروة، عن أبي صالح السمان، عن أبي هريرة: أن النبي(ص) قال: سيليكم بعدي ولاة، فيليكم البر ببره، و الفاجر بفجوره. فاسمعوا لهم و أطيعوا في كل ما وافق الحق و صلوا وراءهم؛ فإن أحسنوا فلكم و لهم، و إن أساؤوا فلكم و عليهم!.
  98. التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج۱۰، ص۱۴۴.
  99. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص ۹۲.