اثبات عصمت امام در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
(۹ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۹۴: خط ۹۴:


===== بیان [[ابراهیم نوبختی]] =====
===== بیان [[ابراهیم نوبختی]] =====
[[نوبختی]] در این [[استدلال]] به این برهان بر آن است که ما به اطاعت مطلق از امام مأموریم و همین امر بیانگر [[عصمت امام]] است؛ زیرا اگر وی [[معصوم]] نباشد و در نتیجه ما را به [[معصیت]] امر کند، آن‌گاه میان امر به [[اطاعت از امام]] که به معصیت امر کرده است و [[نهی]] از اجتناب از [[معاصی]]، تناقض لازم می‌آید. بنابراین لازم است [[امام]]، معصوم باشد: {{عربی|فنحن مأمورون بطاعته فلو امر بمعصية لتناقض القول فلابد من عصمته}}<ref>حسن بن یوسف بن مطهر حلی (علامه حلی)، انوار الملکوت، تحقیق محمد نجفی زنجانی، ص۲۰۴.</ref>.
[[نوبختی]] در [[استدلال]] به این برهان بر آن است که ما به اطاعت مطلق از امام مأموریم و همین امر بیانگر [[عصمت امام]] است؛ زیرا اگر وی [[معصوم]] نباشد و در نتیجه ما را به [[معصیت]] امر کند، آن‌گاه میان امر به [[اطاعت از امام]] که به معصیت امر کرده است و [[نهی]] از اجتناب از [[معاصی]]، تناقض لازم می‌آید. بنابراین لازم است [[امام]]، معصوم باشد: {{عربی|فنحن مأمورون بطاعته فلو امر بمعصية لتناقض القول فلابد من عصمته}}<ref>حسن بن یوسف بن مطهر حلی (علامه حلی)، انوار الملکوت، تحقیق محمد نجفی زنجانی، ص۲۰۴.</ref>.


نوبختی، مقدمه این [[برهان]]، یعنی [[مأمور]] بودن به اطاعت مطلق از امام را مبین نکرده است و به نظر می‌رسد همان‌گونه که [[مرحوم علامه حلی]]، شارح کتاب الیاقوت اشاره کرده است، این مقدمه با آیاتی مانند: {{متن قرآن|أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ}}<ref>«ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.</ref> مستدل شود<ref>حسن بن یوسف بن مطهر حلی (علامه حلی)، انوارالملکوت، تحقیق محمد نجفی زنجانی، ص۲۰۵.</ref>.
نوبختی، مقدمه این [[برهان]]، یعنی [[مأمور]] بودن به اطاعت مطلق از امام را مبین نکرده است و به نظر می‌رسد همان‌گونه که [[مرحوم علامه حلی]]، شارح کتاب الیاقوت اشاره کرده است، این مقدمه با آیاتی مانند: {{متن قرآن|أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ}}<ref>«ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.</ref> مستدل شود<ref>حسن بن یوسف بن مطهر حلی (علامه حلی)، انوارالملکوت، تحقیق محمد نجفی زنجانی، ص۲۰۵.</ref>.


حال اگر مقدمه را با این [[آیه]] مستدل و مبین کنیم، می‌توانیم عصمت امام را نیز نتیجه بگیریم<ref>ممکن است در نگاه خواننده، این برهان، همان برهان سوم باشد؛ ولی ظاهر عبارت نوبختی و نیز برداشت علامه حلی (شارح کتاب الیاقوت) از تفاوت میان این دو برهان حکایت می‌کند.</ref>.<ref>[[محمد حسین فاریاب|فاریاب، محمد حسین]]، [[عصمت امام (کتاب)|عصمت امام]]، ص۴۰۰.</ref>
حال اگر مقدمه را با این [[آیه]] مستدل و مبین کنیم، می‌توانیم عصمت امام را نیز نتیجه بگیریم<ref>ممکن است در نگاه خواننده، این برهان، همان برهان سوم باشد؛ ولی ظاهر عبارت نوبختی و نیز برداشت علامه حلی (شارح کتاب الیاقوت) از تفاوت میان این دو برهان حکایت می‌کند.</ref>.<ref>[[محمد حسین فاریاب|فاریاب، محمد حسین]]، [[عصمت امام (کتاب)|عصمت امام]]، ص۴۰۰.</ref>
حافظ تقی الدین سبکی<ref>سبکی از عالمان اهل سنت در فقه، اصول تفسیر، حدیث، نحو و لغت بوده است. وی در روستای «شبک» از کشور مصر به دنیا آمد به دنبال علم به شهرهای اسکندریه دمشق مکه، مدینه مسافرت نمود و در نهایت به قاهره آمد و در آنجا مستقر شد. او منصب قضاوت در شام و همچنین ریاست مدرسه دارالحدیث را عهده‌دار بود. او در عهد خویش به «شیخ الاسلام» ملقب شد و آثارش به یکصدوپنجاه تألیف می‌رسد. وی متوفای ۷۵۶ هجری است.</ref> همین معنا را یادآور شده است، آنجا که زرقانی [[مالکی]] در نقل [[کلام]] وی چنین می‌آورد: «با وجود این که [[خدا]] دستور [[پیروی]] از [[انبیاء]] را داده است، پس چگونه معقول است از آنان اموری ناشایست سر بزند؟!»<ref>شرح الزرقانی علی المواهب اللدنیة، ج٧، ص٣٢٨.</ref>.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲]]، ص ۷۹.</ref>


==== دلیل پنجم: برهان تنافی گناه با [[شئون امامت]] ====
==== دلیل پنجم: برهان تنافی گناه با [[شئون امامت]] ====
خط ۱۸۴: خط ۱۸۶:
{{جعبه نقل قول| عنوان =| نقل‌قول ={{وسط‌چین}}'''[[برهان حفظ شریعت چگونه بر عصمت اهل بیت و امامان دوازده‌گانه دلالت می‌کند؟ (پرسش)| برهان حفظ شریعت چگونه بر عصمت اهل بیت و امامان دوازده‌گانه دلالت می‌کند؟]]'''{{پایان}}
{{جعبه نقل قول| عنوان =| نقل‌قول ={{وسط‌چین}}'''[[برهان حفظ شریعت چگونه بر عصمت اهل بیت و امامان دوازده‌گانه دلالت می‌کند؟ (پرسش)| برهان حفظ شریعت چگونه بر عصمت اهل بیت و امامان دوازده‌گانه دلالت می‌کند؟]]'''{{پایان}}
|تاریخ بایگانی| منبع = <small>[[عصمت (پرسش)|(پرسمان عصمت)]]</small>| تراز = راست| عرض = ۱۰۰px| اندازه خط = ۱۳px|رنگ پس‌زمینه=#F8FBF9| گیومه نقل‌قول =| تراز منبع = وسط}}
|تاریخ بایگانی| منبع = <small>[[عصمت (پرسش)|(پرسمان عصمت)]]</small>| تراز = راست| عرض = ۱۰۰px| اندازه خط = ۱۳px|رنگ پس‌زمینه=#F8FBF9| گیومه نقل‌قول =| تراز منبع = وسط}}
[[علامه حلی]] دلیل دیگری بر [[لزوم]] [[عصمت پیشوایان]] [[دین]] و [[رهبران]] [[هدایت]] ذکر کرده است. وی می‌نویسد:
{{عربی|لأنهم حفظة الشرع والقوامون به}}<ref>نهج الحق وکشف الصدق، ص۱۶۴؛ عقائد الإمامیة، ص۶۷.</ref>؛
رهبران هدایت نگاهبانان [[شریعت]] و سرپرستان آن هستند. القوّامون جمع [[قیّم]] است. «قیّم» کسی را گویند که کفالت و [[سرپرستی]] دیگری را به عهده گرفته و از منافع وی محافظت می‌کند و [[اجازه]] دارد به نفع او در اموالش تصرف کند.
[[پیشوایان]]، محافظین و مرزبانان حدود شریعت و مدافع [[حقوق]] و منافع دین هستند و اجازه نمی‌دهند زیاده و نقصانی در شریعت راه یابد. روشن است که تنها کسی می‌تواند از دین محافظت کند که [[معصوم]] باشد. پس [[جانشین پیامبر]] باید معصوم باشد و اگر جانشین پیامبر آیه‌ای را [[اشتباه]] معنا کند و یا به غلط حکمی از او صادر شود و یا درست‌کار نباشد، مسلماً چنین کسی به خود [[جامعه]] و دین ضربه می‌زند و زبان ناشی از این ضربه تا ابد باقی خواهد ماند<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲]]، ص ۸۲.</ref>.
[[امام]] که [[حافظ شریعت]] است باید حتما [[معصوم]] باشد و الا [[شریعت]] [[حفظ]] نمی‌شود. امام، حافظ شریعت است، (حافظ شریعت باید معصوم باشد)، پس [[واجب]] است امام، معصوم باشد. برخی از متکلمین در تحلیل صغرای این [[استدلال]] می‌نویسند: "هرگز نمی‌توان [[کتاب خدا]] ـ [[قرآن]] ـ را [[حافظ شرع]] دانست، چون همه [[احکام]] را به تفصیل در بر ندارد، [[اجماع]] و [اتفاق] [[امت]] بر یک مسئله نیز حافظ شرع نیست؛ زیرا هریک از امت با فرضِ نبود معصوم در بین آنها، خطاپذیرند؛ بنابراین، مجموع امت هم خطاپذیر خواهد بود. به علاوه، هیچ دلالت و نشانه‌ای از اجماع و اتفاق امت گزارش نشده است... بدین‌سان، راهی جز [[عصمت امام]] برای [[حفظ شرع]] باقی نمی‌ماند. اگر امام نیز خطاپذیر باشد، [[اطمینان]] و وثوقی برای [[عبادت خدا]] و انجام درست [[تکالیف الهی]] نخواهد بود و این با غَرَض ارسال [[دین]] و [[پیامبری]] تناقض آشکار دارد<ref>علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۶.</ref>.<ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۸۰-۸۲.</ref>
[[امام]] که [[حافظ شریعت]] است باید حتما [[معصوم]] باشد و الا [[شریعت]] [[حفظ]] نمی‌شود. امام، حافظ شریعت است، (حافظ شریعت باید معصوم باشد)، پس [[واجب]] است امام، معصوم باشد. برخی از متکلمین در تحلیل صغرای این [[استدلال]] می‌نویسند: "هرگز نمی‌توان [[کتاب خدا]] ـ [[قرآن]] ـ را [[حافظ شرع]] دانست، چون همه [[احکام]] را به تفصیل در بر ندارد، [[اجماع]] و [اتفاق] [[امت]] بر یک مسئله نیز حافظ شرع نیست؛ زیرا هریک از امت با فرضِ نبود معصوم در بین آنها، خطاپذیرند؛ بنابراین، مجموع امت هم خطاپذیر خواهد بود. به علاوه، هیچ دلالت و نشانه‌ای از اجماع و اتفاق امت گزارش نشده است... بدین‌سان، راهی جز [[عصمت امام]] برای [[حفظ شرع]] باقی نمی‌ماند. اگر امام نیز خطاپذیر باشد، [[اطمینان]] و وثوقی برای [[عبادت خدا]] و انجام درست [[تکالیف الهی]] نخواهد بود و این با غَرَض ارسال [[دین]] و [[پیامبری]] تناقض آشکار دارد<ref>علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۶.</ref>.<ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۸۰-۸۲.</ref>


خط ۲۶۹: خط ۲۷۸:


==== دلیل سیزدهم: برهان [[نفی]] [[احتجاج]] به غیر [[معصوم]] ====
==== دلیل سیزدهم: برهان [[نفی]] [[احتجاج]] به غیر [[معصوم]] ====
این [[برهان]] یک پیش فرض دارد: [[امام]] کسی است که [[خداوند]] بتواند با او برای [[مردم]] احتجاج کند. اگر امام از [[گناه]] معصوم نباشد، ممکن است مسائلی از [[دین]] را به نفع خود یا دوستانش پنهان کند و آنها را به مردم اعلام نکند. در این صورت خداوند نمی‌تواند با چنین کسی برای مردم احتجاج کند: {{متن حدیث|إِنْ لَمْ يَكُنْ مَعْصُوماً مِنَ الذُّنُوبِ دَخَلَ فِي الْخَطَإِ فَلَا يُؤْمَنُ أَنْ يَكْتُمَ عَلَى نَفْسِهِ وَ يَكْتُمَ عَلَى حَمِيمِهِ وَ قَرِيبِهِ وَ لَا يَحْتَجُّ اللَّهُ بِمِثْلِ هَذَا عَلَى خَلْقِهِ...}}<ref>محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۲، ص۳۶۱-۳۶۸؛ همو، علل الشرایع، ج۱، ص۲۰۴، ح۱.</ref>.<ref>[[محمد حسین فاریاب|فاریاب، محمد حسین]]، [[عصمت امام (کتاب)|عصمت امام]]، ص۱۹۸.</ref>
این [[برهان]] یک پیش فرض دارد: [[امام]] کسی است که [[خداوند]] بتواند با او برای [[مردم]] احتجاج کند. اگر امام از [[گناه]] معصوم نباشد، ممکن است مسائلی از [[دین]] را به نفع خود یا دوستانش پنهان کند و آنها را به مردم اعلام نکند. در این صورت خداوند نمی‌تواند با چنین کسی برای مردم احتجاج کند: {{متن حدیث|إِنْ لَمْ يَكُنْ مَعْصُوماً مِنَ الذُّنُوبِ دَخَلَ فِي الْخَطَإِ فَلَا يُؤْمَنُ أَنْ يَكْتُمَ عَلَى نَفْسِهِ وَ يَكْتُمَ عَلَى حَمِيمِهِ وَ قَرِيبِهِ وَ لَا يَحْتَجُّ اللَّهُ بِمِثْلِ هَذَا عَلَى خَلْقِهِ...}}<ref>محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۲، ص۳۶۱-۳۶۸؛ همو، علل الشرایع، ج۱، ص۲۰۴، ح۱.</ref>.<ref>[[محمد حسین فاریاب|فاریاب، محمد حسین]]، [[عصمت امام (کتاب)|عصمت امام]]، ص۱۹۸؛ [[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲]]، ص ۸۱.</ref>


==== دلیل چهاردهم: برهان [[امتناع]] تصدیق [[کذاب]] از جانب [[خداوند]] ====
==== دلیل چهاردهم: برهان [[امتناع]] تصدیق [[کذاب]] از جانب [[خداوند]] ====
خط ۲۹۵: خط ۳۰۴:


==== دلیل هفدهم: [[پیروی]] از [[پیشوا]] ====
==== دلیل هفدهم: [[پیروی]] از [[پیشوا]] ====
تردیدی نیست که [[نهی از منکر]] و پذیرش آن بر تمامی [[مسلمانان]] [[واجب]] است و اگر پیشوا و [[رهبر]] [[مردم]] معصوم نباشد و [[مرتکب گناه]] و خطا شود، باید او را [[نهی]] کرد و او نیز باید این نهی را بپذیرد؛ در نتیجه پیشوا خود پیرو کسانی می‌شود که باید از او پیروی کنند و بدین ترتیب جایگاه امام و مأموم عوض می‌گردد؛ یعنی امام، مأموم و مأموم، امام می‌شود، در حالی که پیشوا برای [[امامت]] و [[پیشوایی]] [[نصب]] شده است<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[عصمت از منظر فریقین (کتاب)|عصمت از منظر فریقین]]، ص۷۲.</ref>.
تردیدی نیست که [[نهی از منکر]] و پذیرش آن بر تمامی [[مسلمانان]] [[واجب]] است و اگر پیشوا و [[رهبر]] [[مردم]] معصوم نباشد و [[مرتکب گناه]] و خطا شود، باید او را [[نهی]] کرد و او نیز باید این نهی را بپذیرد؛ در نتیجه پیشوا خود پیرو کسانی می‌شود که باید از او پیروی کنند و بدین ترتیب جایگاه امام و مأموم عوض می‌گردد؛ یعنی امام، مأموم و مأموم، امام می‌شود، در حالی که پیشوا برای [[امامت]] و [[پیشوایی]] [[نصب]] شده است<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[عصمت از منظر فریقین (کتاب)|عصمت از منظر فریقین]]، ص۷۲؛ [[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲]]، ص ۸۳.</ref>.


==== دلیل هجدهم: ضعیف الاراده نبودن امامان ====
==== دلیل هجدهم: ضعیف الاراده نبودن امامان ====
خط ۳۱۹: خط ۳۲۸:


هر سه محور از [[قرآن]] و [[سنت]] اخذ می‌گردد. قرآن [[کلام خدا]] و مورد قبول تمامی [[مسلمانان]] است و سنت مجموعه [[عقائد]]، [[احکام]] و آدابی است که از [[رفتار]]، گفتار و تقریر پیامبر و [[جانشینان]] او{{عم}} سرچشمه می‌گیرد. پس [[پیامبر اکرم]] و [[امام]] باید در قول، فعل و تقریر معصوم باشند تا بتوان سنت را منبع معتبر و مورد اعتمادی برای اخذ [[دین]] برشمرد. باید توجه داشت که هر چند قرآن -بر اساس [[حدیث شریف ثقلین]] - از نظر رتبه بر سنت مقدم است، اما در قرآن عمومات، اطلاقات و مجملات فراوانی وجود دارد که مخصصات مقیدات و آنها در سنت بیان شده است. پس در فهم قرآن و احکام آن به سنت نیازمندیم؛ سنتی که باید به شخصی [[معصوم]] مستند باشد تا رفتار و گفتار و حتی تقریر (سکوتی که از آن [[رضایت]] استفاده شود) او [[حجت]] و مورد اعتماد باشد. محال است [[پیامبر]] و امامی که از طرفی [[منصوب]] از جانب خداوندند و حجت او بر [[خلق]]، اما از طرفی دیگر از آنان [[خطا]]، [[سهو]] و نسیان سر بزند<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲]]، ص ۷۷.</ref>.
هر سه محور از [[قرآن]] و [[سنت]] اخذ می‌گردد. قرآن [[کلام خدا]] و مورد قبول تمامی [[مسلمانان]] است و سنت مجموعه [[عقائد]]، [[احکام]] و آدابی است که از [[رفتار]]، گفتار و تقریر پیامبر و [[جانشینان]] او{{عم}} سرچشمه می‌گیرد. پس [[پیامبر اکرم]] و [[امام]] باید در قول، فعل و تقریر معصوم باشند تا بتوان سنت را منبع معتبر و مورد اعتمادی برای اخذ [[دین]] برشمرد. باید توجه داشت که هر چند قرآن -بر اساس [[حدیث شریف ثقلین]] - از نظر رتبه بر سنت مقدم است، اما در قرآن عمومات، اطلاقات و مجملات فراوانی وجود دارد که مخصصات مقیدات و آنها در سنت بیان شده است. پس در فهم قرآن و احکام آن به سنت نیازمندیم؛ سنتی که باید به شخصی [[معصوم]] مستند باشد تا رفتار و گفتار و حتی تقریر (سکوتی که از آن [[رضایت]] استفاده شود) او [[حجت]] و مورد اعتماد باشد. محال است [[پیامبر]] و امامی که از طرفی [[منصوب]] از جانب خداوندند و حجت او بر [[خلق]]، اما از طرفی دیگر از آنان [[خطا]]، [[سهو]] و نسیان سر بزند<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲]]، ص ۷۷.</ref>.
==== دلیل بیست و سوم سوم: {{عربی|فاقد الشيء لا يعطي}}؛ کسی که ندارد چگونه ببخشد؟! ====
بر اساس [[حکم]] روشن [[عقل]]، کسی که چیزی ندارد نمی‌تواند آن را به دیگران ببخشد، فرقی نمی‌کند آن شیء مادی باشد یا [[معنوی]]. مرحوم علامه مجلسی در این باره می‌فرماید: «[[اعتقاد]] ما درباره [[معصومین]] این است که ایشان موصوف به کمال و تمام در تمامی امور و موصوف به [[علم]] از ابتدای عمر تا آخر آن هستند، و هرگز و در هیچ جهتی از احوالاتشان نقصی وجود ندارد»<ref>{{عربی|و اعتقادنا فيهم أنهم موصوفون بالكمال والتمام والعلم من أوائل أمورهم إلى أواخرها، لا يوصفون في شيء من أحوالهم بنقص و لا جهل}}؛ بحار الأنوار، ج۱۱، ص۷۲؛ به نقل از الاعتقادات فی دین الإمامیة، ص۹۶.</ref>.
بر اساس این عبارت، [[معصوم]] هیچ‌گاه به نقص، [[جهل]]، [[انحراف]]، [[سهو]]، [[خطا]] و فراموشی دچار نمی‌شود؛ زیرا کار [[نبی]] یا [[امام]] رساندن [[بشریت]] به کمال است، پس چگونه کسی که ناقص است می‌تواند دیگران را به کمال برساند؟ [[جاهل]] چگونه می‌تواند به دیگران علم بدهد؟ و کسی که ندارد چگونه ببخشاید؟
در نتیجه آن‌که [[هدایت]] دیگران را بر عهده دارد، باید دارای تمامی [[کمالات]] بوده و از هر نقصی مبرا باشد و این همان معصوم است پس با نبود [[عصمت]]، [[هدایتی]] حاصل نمی‌شود<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲]]، ص ۷۹.</ref>.


=== دسته دوم: [[ادله نقلی]] ===
=== دسته دوم: [[ادله نقلی]] ===
خط ۳۵۲: خط ۳۶۸:


با این توضیحات روشن شد که شیخ، با این آیه در صدد [[اثبات]] عصمت امام از گناهان پیش و پس از تصدی منصب امامت و از آغاز تا پایان [[عمر]] است<ref>[[محمد حسین فاریاب|فاریاب، محمد حسین]]، [[عصمت امام (کتاب)|عصمت امام]]، ص۳۹۰.</ref>.
با این توضیحات روشن شد که شیخ، با این آیه در صدد [[اثبات]] عصمت امام از گناهان پیش و پس از تصدی منصب امامت و از آغاز تا پایان [[عمر]] است<ref>[[محمد حسین فاریاب|فاریاب، محمد حسین]]، [[عصمت امام (کتاب)|عصمت امام]]، ص۳۹۰.</ref>.
====== بیان میرزای نائینی درباره دلالت آیه عهد بر [[لزوم عصمت امام]] ======
در اصول این بحث مطرح است که آیا لفظ مشتق فقط در «متلبس به مبدأ» [[حقیقت]] است و مصداق دارد، یا اگر از تلبّس خارج شد باز هم [[صدق]] می‌کند؟ به عبارت دیگر اگر عنوانی موضوع یک [[حکم]] واقع شود لازم است همواره آن موضوع برای ترتب حکم محفوظ باشد یا نه؟ برخی از عناوین به صرف تحقق برای ترتب حکم کافی هستند و برخی نه. به عنوان مثال در [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|السَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا}}<ref>«و دست مرد و زن دزد را به سزای آنچه کرده‌اند به کیفری از سوی خداوند ببرید» سوره مائده، آیه ۳۸.</ref>. پس به محض این که عنوان سارق بر کسی صدق کند، حکم (قطع دست) بر او بار می‌شود؛ هر چند که این عنوان در زمان‌های بعد بر او صدق نکند.
مرحوم نائینی در همین مبحث می‌فرماید: {{متن قرآن|لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ}}<ref>«پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.</ref> قضیه حقیقیه است و از بدو [[خلقت]] تا [[قیامت]] مصداق دارد. به مقتضای قاعده، در قضیه حقیقیه صرف تلبس به مبدأ کفایت نمی‌کند و بقای بر تلبس نیز شرط است؛ مگر در مواردی که قرینه وجود داشته باشد. در آیه مورد بحث قرینه وجود دارد و آن عظمت مقام و جلالت شأن امامت است به طوری که میان [[امامت]] و [[عبادت]] اوثان تناسبی نیست. پس هر کس ـ اگر چه برای یک لحظه ـ [[بت]] یا تندیسی را عبادت کرده باشد شایستگی تصدی مقام امامت را نخواهد داشت<ref>أجود التقریرات، ج۱، ص۸۱ – ۸۲.</ref>.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲ (کتاب)| جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲]]، ص ۹۴.</ref>.
====== بیان مرحوم [[آخوند خراسانی]] ======
[[امام صادق]]{{ع}} در روایتی پس از ذکر طبقات [[پیامبران]] و [[رسولان]]<ref>امام صادق{{ع}} می‌فرماید: {{متن حدیث|الْأَنْبِيَاءُ وَ الْمُرْسَلُونَ عَلى أَرْبَعِ طَبَقَاتٍ: فَنَبِيٌّ مُنَبَّأٌ فِي نَفْسِهِ لَايَعْدُو غَيْرَهَا؛ وَ نَبِيٌّ يَرى فِي النَّوْمِ، وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَ لَا يُعَايِنُهُ فِي الْيَقَظَةِ، وَ لَمْ يُبْعَثْ إِلى أَحَدٍ، وَ عَلَيْهِ إِمَامٌ مِثْلُ مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ عَلى لُوطٍ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ؛ وَ نَبِيٌّ يَرى فِي مَنَامِهِ، وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ‌، وَ يُعَايِنُ الْمَلَكَ وَ قَدْ أُرْسِلَ إِلى طَائِفَةٍ قَلُّوا أَوْ كَثُرُوا كَيُونُسَ- قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- لِيُونُسَ: {{متن قرآن|وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ}} قَالَ: يَزِيدُونَ ثَلَاثِينَ أَلْفاً، وَ عَلَيْهِ إِمَامٌ؛ وَ الَّذِي يَرى فِي نَوْمِهِ‌، وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَ يُعَايِنُ فِي الْيَقَظَةِ، وَ هُوَ إِمَامٌ مِثْلُ أُولِي الْعَزْمِ، وَ قَدْ كَانَ إِبْرَاهِيمُ{{ع}} نَبِيّاً، وَ لَيْسَ بِإِمَامٍ حَتّى قَالَ اللَّهُ‌: {{متن قرآن|إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ}} مَنْ عَبَدَ صَنَماً أَوْ وَثَناً، لَايَكُونُ إِمَاماً}}؛ الکافی، ج۱، ص۱۷۴-۱۷۵، ح۱.</ref>، درباره مصداق [[ظالم]] ـ در [[آیه عهد]] ـ می‌فرماید: {{متن حدیث|مَنْ عَبَدَ صَنَماً أَوْ وَثَناً لَا يَكُونُ إِمَاماً}}؛ هر کس بت یا تندیسی را عبادت کرده باشد هرگز [[امام]] نمی‌شود.
مرحوم آخوند خراسانی در بحث مشتق به مناسبت این [[روایت]] را مطرح کرده و به بررسی کیفیت [[استدلال]] امام پرداخته است<ref>این مطلب در ضمن بحث مشتق در زمره مباحث اصولی مطرح می‌شود. برای نمونه ر.ک: محاضرات فی أصول الفقه، ج۱، ص۲۸۶؛ نهایة الأفکار، ج۱، ص۱۳۹.</ref>. ایشان [[معتقد]] است که اگر عنوانی موضوع [[حکم]] قرار گرفت، آن حکم بر آن موضوع بار می‌شود، هر چند موضوع باقی نباشد؛ زیرا حکم وابسته به عنوان است. ایشان به همین موضوع اشاره کرده در مورد [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ}} می‌فرماید: «از [[استدلال]] [[امام]] به دست می‌آیدکه اگر شخصی متلبس به [[عبادت]] اوثان شد ـ اگر چه برای یک لحظه ـ لیاقت و اهلیت [[امامت]] را نخواهد داشت»<ref>کفایة الأصول، ج۱۱، ص۴۹. نگارنده در کتاب تحقیق الأصول، جلد ۱، صفحه ۳۹۷ به بعد، به تفصیل این موضوع را بررسی کرده است.</ref>.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲ (کتاب)| جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲]]، ص ۹۵.</ref>
====== بیان [[علامه طباطبائی]] ======
ایشان در [[تفسیر المیزان]] می‌نویسد: مراد از [[ظالمان]] در آیه شریفه {{متن قرآن|قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ}} مطلق کسانی است که ظلمی از آنان صادر شده باشد مثل [[شرک]] یا [[گناه]]، هر چند آن ظلم در قسمتی از عمرش بوده و پس از آن [[توبه]] کرده و [[صالح]] شده باشد. از یکی از اساتید ما در مورد کیفیت دلالت [[آیه]] بر [[عصمت امام]] سؤال شد. ایشان پاسخ داد: [[مردم]] بر طبق تقسیم [[عقلی]] چهار دسته‌اند.یا در تمام عمر ظالم بوده‌اند و یا در تمام عمر ظالم نبوده‌اند. یا در ابتدای عمر ظالم بوده‌اند نه در آخر عمر، و دسته چهارم این که بر عکس آن باشد یعنی در ابتدای عمر ظلمی از وی سر نزده و در آخر عمر [[ظالم]] شده است [[شأن]] [[حضرت ابراهیم]]{{ع}} بالاتر از آن است که [[امامت]] را برای دسته نخست و چهارم از [[ذریه]] خود درخواست کند. پس دو قسم باقی می‌ماند که [[خداوند]] امامت یکی از آن دو را [[نفی]] کرده است. این نفی مربوط به دسته‌ای است که در ابتدای عمر ظالم بوده و در آخر عمر از [[ظلم]] دست برداشته‌اند. در نتیجه دسته دیگری باقی می‌ماند و آن دسته‌ای است که در تمام عمر ظلمی از آنان سر نزده باشد<ref>{{عربی|إن المراد بالظالمين في قوله تعالى {{متن قرآن|قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ}} مطلق من صدر عنه ظلم ما، من شرك أو معصية، و إن كان منه في برهة من عمره، ثم تاب و صلح. وقد سئل بعض أساتيذنا رحمة الله عليه عن تقريب دلالة الآية على عصمة الإمام. فأجاب: أن الناس بحسب القسمة العقلية على أربعة أقسام: من كان ظالما في جميع عمره، ومن لم يكن ظالما في جميع عمره، ومن هو ظالم في أول عمره دون آخره، ومن هو بالعكس. هذا و إبراهيم{{ع}} أجل شأنا من أن يسئل الإمامة للقسم الأول والرابع من ذريته، فبقي قسمان، وقد نفى الله أحدهما، وهو الذي يكون ظالما في أول عمره دون آخره، فبقي الآخر، وهو الذي يكون غير ظالم في جميع عمره}}؛ تفسیر المیزان، ج۱، ص۲۷۴.</ref>.
حاصل آنکه [[آیه عهد]] به روشنی بر [[عصمت امام]] از ابتدای عمر تا آخر آن دلالت دارد و خداوند کسی را که در طول عمر خود حتی برای یک لحظه مرتکب ظلم شده باشد را شایسته امامت ندانسته و به این مقام نایل نمی‌کند<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲ (کتاب)| جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲]]، ص ۹۶.</ref>.


===== دلیل دوم: [[آیه اولی الامر]] =====
===== دلیل دوم: [[آیه اولی الامر]] =====
خط ۳۷۴: خط ۴۰۵:


با این تقریر روشن می‌شود که قلمرو ثابت شده از عصمت، با این [[برهان]] عصمت از گناه و اشتباه است.
با این تقریر روشن می‌شود که قلمرو ثابت شده از عصمت، با این [[برهان]] عصمت از گناه و اشتباه است.
====== اشکال فخر رازی ======
فخر رازی پس از اینکه به دلالت آیه بر عصمت اقرار می‌کند می‌نویسد: «خیلی بعید است مراد از اولوالامر در این آیه امامانی باشد که روافض ([[شیعیان]]) مدعی عصمت آنان هستند؛ زیرا برای [[اطاعت از امامان]] [[شیعه]] لازم است آنان را بشناسیم و [[دستورات]] آنها به ما رسیده باشد. وی در ادامه می‌افزاید: {{عربی|فلو أوجب علينا طاعتهم قبل معرفتهم كان هذا تكليف ما لا يطاق}}<ref>تفسیر الرازی، ج۱۰، ص۱۴۶.</ref>؛ اگر پیش از آن‌که ایشان را بشناسیم [[اطاعت]] آنان بر ما [[واجب]] باشد، [[تکلیف]] «ما لایطاق» لازم می‌آید.
به عبارتی اطاعت مشروط به [[شناخت]] است و لازمه شناخت دسترسی داشتن به آنان است، در حالی که نه دسترسی به آنان داریم و نه [[معرفت]] به آنان، و آن‌گاه که معرفت نبود، چگونه می‌توان گفت [[اطاعت]] از آنان [[واجب]] است؟ در نتیجه اگر اطاعت آنها بر ما واجب باشد، این [[وجوب]] تکلیفی است که مکلّفین قادر به انجام آن نیستند و امر به تکلیفی که [[قدرت]] بر انجام آن نباشد، [[قبیح]] و از [[خدای حکیم]] محال است. وی سپس «[[امت اسلامی]]» را مصداق «[[اولو الامر]]» معرفی می‌کند و مدعی می‌شود بر اساس این [[آیه]] «امت اسلامی» باید به طور مطلق از «امت اسلامی» [[پیروی]] کنند! این [[کلام]] به قدری سخیف است که نیازمند طرد و [[نفی]] نیست. اما در پاسخ این سخن وی که «معرفت امامی که در دست‌رس نباشد ممکن نیست» دو پاسخ می‌توان ابراز داشت:
'''پاسخ نقضی:'''
محدثانی هم‌چون مسلم، احمد و بسیاری از بزرگان [[اهل سنت]] به الفاظ گوناگون از [[پیامبر اکرم]]{{صل}} نقل کرده‌اند که: {{متن حدیث|مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً}}<ref>این حدیث با این الفاظ در شرح المقاصد فی علم الکلام، جلد ۲، صفحه ۲۷۵ آمده است و در بقیه منابع اهل سنت با الفاظی مختلف به آن اشاره شده است. مثلاً در مسند أحمد: ج۳، ص۴۴۶ و التاریخ الکبیر، ج۶، ص۴۴۵، ش۲۹۴۳ به این صورت آمده است: {{متن حدیث|من مات و ليست عليه طاعة مات ميتة جاهلية}}. در مسند أحمد، ج۴، ص۹۶؛ مجمع الزوائد، ج۵، ص۲۱۸؛ مسند أبی داوود، ص۲۵۹؛ المعجم الکبیر، ج۱۹، ص۳۸۸؛ مسند الشامیین، ج۲، ص۴۳۹، ش۱۶۵۴؛ شرح نهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۹، ص۱۵۵؛ کنز العمال، ج۱، ص۱۰۳، ش۴۶۴ و ج۶، ص۶۵، ش۱۴۸۶۳ و علل الدار قطنی، ج۷، ص۶۳، ش۱۲۱۴ نیز آمده است: {{متن حدیث|مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً}}. در الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۴۴؛ المعجم الأوسط، ج۱، ص۷۹ و کنز العمال، ج۱، ص۱۰۳، ش۴۶۳ نیز این‌گونه آمده است: {{متن حدیث|من مات و لا بيعة عليه مات ميتة جاهلية}}. در صحیح مسلم، ج۶، ص۲۲؛ السنن الکبری (بیهقی)، ج۸، ص۱۵۶؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۵؛ المعجم الکبیر، ج۱۹، ص۳۳۵؛ کنز العمال، ج۶، ص۵۲، ش۱۴۸۱۰ و تفسیر ابن کثیر، ج۱، ص۵۳۰ نیز با این الفاظ آمده است: {{متن حدیث|مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً}}. و یا در صحیح ابن حبان: ج۱۰، ص۴۳۴ آمده است: {{متن حدیث|مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً}}.</ref>. بر اساس این [[حدیث]]، در هر زمانی باید با [[امام]] آن [[زمان]] [[بیعت]] کرد و اگر کسی بدون بیعت و [[معرفت]] آن امام از [[دنیا]] برود، [[مرگ]] او [[مرگ جاهلیت]] است. حال از [[فخر رازی]] می‌پرسیم که اگر [[معرفت امام]] میسّر و امام در دست‌رس نبود، چرا [[پیامبر اکرم]] [[مسلمانان]] را به معرفت او [[مکلف]] کرده است؟
علاوه بر آن مگر [[شناخت]] همیشه با در دست‌رس بودن ملازمه دارد؟ مگر اکنون که به [[رسول خدا]]{{صل}} معتقدیم و او را می‌شناسیم، ایشان در دست‌رس ما است؟ پس شناخت راه‌های مختلفی دارد و منحصر به شناخت حضوری نیست و می‌توان از شنیدن سخنان، [[سیره]] و [[دستورات]] آن فرد، وی را شناخت و از همین راه از او [[پیروی]] کرد.
'''پاسخ حلّی:'''
افزون بر آن، باید توجه داشت که پیش از هر بحثی باید صحت ادعای فخر رازی [[اثبات]] شود. آیا واقعاً [[امّت]] به [[ائمه اطهار]]{{عم}} دسترسی نداشته‌اند؟ و با فرض عدم دسترسی به [[امامان]]{{عم}}، آیا سبب این عدم [[توفیق]] [[ائمه]] بوده‌اند یا خود [[مردم]] موجب این [[محرومیت]] شده‌اند؟ آیا [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} که بیست‌وپنج سال خانه‌نشین بودند، خود این خانه‌نشینی را [[انتخاب]] کردند یا مردم در چنین خانه‌نشینی دخیل بودند؟ مگر نه این بود که [[امام کاظم]]{{ع}} سال‌ها در [[زندان]] به سر بردند و مگر نه این است که [[امام زمان]]{{ع}} [[غائب]] از انظار هستند. چه کسی مقصر است؟! آری، [[حاکمان جائر]]، [[عالمان]] خدمت‌گذار به آنها و مردمانی که نسبت به این امور بی‌تفاوت بوده‌اند همان مقصران اصلی‌اند.
[[ابو حنیفه]] را در مقابل [[امام صادق]]{{ع}} عَلَم کردند. به [[مالک بن انس]] دستور نوشتن کتاب «موطأ» دادند و با [[هدف]] کم‌رنگ کردن مقام علمی ائمه{{عم}}، به [[تبلیغ]] مالک بن انس و [[ابو حنیفه]] پرداختند و حال آنکه هر دو از شاگردان [[امام صادق]]{{ع}} بودند و [[شافعی]] نیز شاگردِ شاگرد [[امام صادق]]{{ع}}.
البته [[معرفت امام]] برای اهلش ممکن و میسر بوده و هرگز تکلیف مالا یطاق نبوده است. [[حاکمان جور]] با کمک چنین عالمانی دست نشانده، [[فقه]] چهارگانه‌ای را برای [[مسلمانان]] تأسیس کردند تا درِ [[خانه]] [[اهل بیت]]{{عم}} بسته شود.
اما با این وجود، رسیدن به [[امام]] در هر [[زمان]] و اخذ [[احکام]] از ایشان ناممکن نبوده است، از این رو کسانی خدمت حضرات [[ائمه]] شاگردی کرده و کسب [[فیض]] نموده‌اند. در زمان کنونی نیز امکان رسیدن به خدمت امام وجود دارد، هر چند شرط و شروط فراوانی دارد، ولی افرادی خدمت [[امام زمان]]{{ع}} [[شرف]] حضور یافته و [[دستورات الهی]] را از آن جناب دریافت می‌کنند. از همین روست که هر کس نگرفت، خودش کوتاهی کرده است.
در نتیجه باید گفت: این فاصله‌ای که میان اکثر [[امت]] و اهل بیت [[رسول الله]]{{صل}} افتاده از طرف [[خداوند]] و ائمه{{عم}} نبوده است و کوتاهی و تقصیر همواره از جانب [[مردم]] به وجود می‌آید. پس [[معرفت]] ممکن بوده و حاصل شده است؛ چراکه این معرفت برای بزرگان [[شیعه]] به وجود آمد و فقه شیعی را با این عظمت تأسیس کردند و همه فتاوای ایشان مستند به روایات اهل بیت{{عم}} است<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲ (کتاب)| جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲]]، ص ۱۰۰.</ref>.


===== دلیل سوم: [[آیه صادقین]] =====
===== دلیل سوم: [[آیه صادقین]] =====

نسخهٔ کنونی تا ‏۷ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۵۳

اثبات عصمت امام از دو طریق عمده شامل براهین عقلی و ادله نقلی امکان پذیر است. متکلمان امامیه در اعصار مختلف براهین عقلی متعددی را در این خصوص اقامه کرده‌اند. بزرگانی همچون ابراهیم نوبختی، شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی و... هر یک با تقریری مختص به خود، به براهینی همچون برهان لطف، برهان پیشوایی امام، لزوم اطاعت از امام، امتناع تسلسل، اضطرار، نقض غرض، حفظ شریعت، لزوم اطمینان به امام، حکمت الهی و... استناد کرده و علاوه بر براهین عقلی به آیات و روایت متعددی از جمله آیه تطهیر، آیه ابتلا حضرت ابراهیم(ع)، آیه اولی الامر، آیه صادقین و روایاتی چون حدیث ثقلین، حدیث سفینه نوح و حدیث امان، تمسک کرده‌اند.

معناشناسی عصمت

معنای لغوی

عصمت، واژه‌ای عربی و از ماده «عَصِمَ يَعْصِمُ» است که در لغت سه معنا برای آن ذکر شده؛ یکی: «مَسَکَ» به معنای حفظ و نگهداری[۱]، دوم: «مَنَعَ» به معنای مانع شدن[۲] و سوم به معنای وسیله بازداشتن[۳]. با این وجود واژه «عصمت»، به معنای «گرفتن» و «نگهداری» مناسب‌تر از معنای «مانع شدن» است و شاید به همین جهت است که برخی لغویون نیز «اعصم» را به معنای «مَسْک» و «اعتصام» را به «استمساک» معنا کرده‌اند[۴].[۵]

در اصطلاح متکلمان

در علم کلام دست کم دو معنا برای عصمت ارائه شده است:

  1. عصمت به معنای لطف: مرحوم شیخ مفید نخستین متکلم امامیه است که به تعریف عصمت پرداخته است. از نظر او عصمت از ناحیه خداوند متعال، همان توفیق و لطف او برای حجت‌های اوست و اعتصام به این عصمت به وسیله حجج الهی برای حفظ دین خداوند از ورود گناهان و خطاها در آن است[۶]. متکلمان امامیه به تبع مرحوم مفید قرن‌ها عصمت را به لطف تعریف کرده‌اند و بزرگانی همچون سیدمرتضی، شیخ طوسی، نوبختی، نباطی[۷] و مانند آنها در آثار خود آن را به کار برده‌اند.
  2. عصمت به معنای ملکه: پس از آنکه شیخ مفید عصمت را به لطف تعریف کرد و دیگران نیز آن را پذیرفتند، مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی آن را به نقل از فلاسفه، ملکه نامید و گفت: عصمت ملکه‌ای است که با وجود آن، از صاحبش گناهان صادر نمی‌شود و این بنا بر اندیشه حکماست[۸]. پس از خواجه برخی از متکلمان معاصر و متأخر از او نیز این تعریف را در کتاب‌های خود ارائه کردند[۹].[۱۰]

شرطیت عصمت برای امام

متکلمین اسلامی برای امام شرایطی را بر شمرده‌اند که دسته‌ای از آنها مورد اتفاق شیعه و سنی هستند، مثل مرد بودن، حر بودن، عالم بودن به امور دینی، عاقل بودن، مسلمان بودن[۱۱]. امّا در مقابل برخی از شروط مورد اختلاف فریقین هستند. امامیه برخلاف سایر مذاهب اسلامی، منصوص بودن، عصمت و افضلیت را از شرایط اساسی در انتصاب امام می‌دانند[۱۲]. تاکید بر وجود این شرایط در امام حاکی از ضرورت وجود این شرایط در اوست که از جمله آنها شرط عصمت است.

ادله متکلمان در اثبات عصمت امام

متکلمان اسلامی در اعصار مختلف جهت اثبات عصمت امام به براهین عقلی و ادله نقلی بسیاری استناد کرده‌اند. در این بخش ضمن بیان چکیده هر دلیل، به بیان تقریرات مختلف متکلمانی خواهیم پرداخت که از هر یک از این ادله در اثبات عصمت امام بهره برده‌اند.

دسته اول: ادله عقلی

بحث اثبات عصمت در امام به واسطه ادله و براهین عقلی ارتباط بسیار نزدیکی با بحث ضرورت عصمت امام داشته و به آن گره خورده است؛ چراکه در ضرورت عصمت امام به دنبال چرایی عصمت برای امام هستیم بدین معنا که چرا امام باید معصوم باشد از طرفی در پاسخ به این چرایی به این مهم خواهیم پرداخت که اگر امام معصوم نباشد محذوراتی پیش خواهد آمد که به واسطه آنها می‌توان در قالب براهینی عقلی، عصمت امام را ثابت نمود. از این رو در توضیح ضرورت یا چرایی عصمت پیامبر و امام باید گفت: پیامبران از جهت واسطه بودن بین خدا و خلق، برای تضمین درستی پیام الهی باید معصوم باشند: ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ[۱۳]. ارتباط تنگاتنگ بین هدایت و عصمت باعث شده است تا عصمت برای هادی لازم و واجب باشد تا جایی که هادی اگر معصوم نباشد امر هدایت او مختل خواهد شد[۱۴].

از طرفی هدایت، امری است که در امام و نبی مشترک است یعنی همان وظیفه هدایت پیامبر به همان دقت و ظرافت و اهمیت، برای جانشین او (امام) هم متعین است؛ لذا شاید بتوان گفت یکی از فلسفه‌های عصمت در امام هم همان ایجاد اعتماد مردم به الگو و هادی است و اگر امام و هادی معصوم نباشد تضمین عمل به معارف دین از بین می‌رود[۱۵].

اگر بنا باشد جانشین رسول خدا(ص) که جایگزین او در هدایت امت بر صراط مستقیم است، معصوم نباشد، سه محذور پیش می‌آید: اوّل آنکه امّت محتاج امامی دیگر برای اصلاح خطای امام می‌شود تا درست از نادرست تفکیک گردد؛ دوم، ضرورت برخورد امّت با امام از باب امر به معروف و نهی از منکر است که در این صورت، او دیگر جایگاهی برای ارشاد و اصلاح در میان مردم ندارد و سوم، از بین رفتن اصل قاعده لطف در ضرورت امامت است؛ از آن جهت که امام باید حافظ شریعت الهی باشد و با عدم عصمت، وی قادر نیست این مسئولیت را انجام دهد[۱۶].

دلیل نخست: قاعده لطف

بیان محقق لاهیجی

در رایج‌ترین تقریب از قاعده لطف و استفاده از آن در اثبات عصمت معصومان توسط متکلمان شیعه که در کلام امامان شیعه (ع) مانند امام صادق (ع) و امام رضا (ع)[۱۷] نیز بر «نقض غرض» تکیه شده است[۱۸]؛ به این بیان که اگر انبیا معصوم نباشند، نقض غرض می‌شود و مقصود آنها از نقض غرض، از بین رفتن و از دست دادن اغراضی است که بر بعثت انبیا و ارسال رسل مترتب است. اکنون با توجه به اینکه اهداف و اغراض گوناگونی برای بعثت پیامبران معرفی شده است، به اهم این اغراض اشاره می‌کنیم.

جواز ارتکاب گناه از سوی پیامبران، نه تنها با غرض بعثت ناسازگار است، بلکه سبب تشویق مردم به معصیت می‌شود و ازآنجاکه نقض غرض و ترغیب به معصیت، هیچ یک با حکمت الهی سازگار نیست، لازم است پیامبران الهی از ارتکاب هر گناهی مصون باشند. شایان ذکر است که این دلیل، لزوم عصمت انبیا را حتی پیش از بعثت ثابت می‌کند؛ زیرا بدیهی است وجود پیامبری که هیچ سابقه گناه و معصیت ندارد، تأثیر بیشتری در تحصیل کامل اهداف تربیتی بعثت دارد[۱۹]. برخی، نکته دیگری را به این بیان افزوده‌اند: اهمیت این بیان وقتی روشن می‌شود که دریابیم مردمی که انبیا برای آنها مبعوث می‌شوند، استعدادها و درجات مختلفی دارند؛ بنابراین پیامبران باید در سطحی باشند که بتوانند تربیت مستعدترین و والاترین افراد را نیز بر عهده گیرند و این ممکن نخواهد شد جز آنکه خود معصوم و برخوردار از بالاترین درجات کمالات انسان باشند[۲۰].[۲۱]

برخی این برهان را به صورت مستقل ذکر کرده و از آن به عنوان برهان تلازم عصمت با حکمت نام برده‌اند. تقریر آنها چنین است که واگذاری منصب امامت به مرتکب گناهان باطنی، امری سفیهانه است؛ زیرا به اقتضای منصب امامت، باید بیشترین احترام را به صاحب و متصدی آن گذاشت. حال، چگونه ممکن است کسی که در باطن مرتکب گناه می‌شود و مستحق لعن و بیزاری است، به چنین منصبی برسد و شایسته بیشترین احترام شود؟[۲۲].[۲۳]

دلیل دوم: برهان پیشوایی امام

بیان ابراهیم نوبختی

نوبختی از جمله متکلمانی است که به این برهان استناد کرده است. ایشان با عبارتی موجز، استدلال خود را این‌گونه تبیین می‌کند که اصولاً امام، پیشوای مردم است و مردم موظف‌اند با پیروی از او و با توجه به عملش، اعمال خود را انجام دهند. چنین کسی باید لزوماً معصوم باشد؛ وگرنه اگر به عصمت نیاز نباشد، هرکسی، از جمله یهود و نصارا نیز می‌توانستند امام ما باشند: و لانه امام و الامام من يفعل الشيء لاجله و الا كانت اليهود و النصارى ائمة لنا و يستحيل التعبد باتباع غير المعصوم لقبحه[۲۴].

با دقت در عبارت بالا می‌توان گفت که عبارت نوبختی دو قسمت دارد: یکی تعریف امام یا همان مقدمه برهان و دیگری استدلال بر عصمت امام. صدر کلام ایشان، در حقیقت بیانگر تعریف امام از دیدگاه وی است. بر اساس این تعریف، امام، کسی است که مردم موظف‌اند اعمال خود را با پیروی از او انجام دهند. از این‌رو، هرکسی نمی‌تواند امام و پیشوای مردم باشد. ذیل کلام ایشان گویای این مطلب است که خداوند ما را به پیروی از امام متعبد کرده است. در این صورت، قبیح است که او ما را به پیروی از غیر معصوم متعبد کرده باشد[۲۵].

اگرچه برای اینکه بدانیم با این برهان کدام حوزه از عصمت برای امام ثابت می‌شود، باید قلمرو پیشوایی وی را به دست آوریم، از کیفیت استدلال نوبختی به آن برمی‌آید که این برهان، دست‌کم امام را از گناهان پس از تصدی منصب امامت و نیز از اشتباه در دین معصوم می‌داند[۲۶].

بیان ابوالصلاح حلبی

مرحوم حلبی، امام را کسی می‌داند که از جانب پیامبر خبر می‌دهد. از این‌رو، معتقد است به همان دلایل عصمت پیامبر از قبایح، امام نیز باید از آنها معصوم باشد[۲۷].

بنابراین می‌توان از برهان‌های عصمت پیامبر برای اثبات عصمت امام نیز استفاده کرد. او مجموعاً سه برهان بر عصمت پیامبران از گناهان اقامه می‌کند که یکی از آنها برهان پیشوا بودن پیامبر است. مرحوم حلبی بر این باور است که پیامبر در کردار و گفتار، اسوه و پیشواست و گناه او، موجب گناه الگوپذیران و مردم خواهد شد؛ زیرا پیامبران در آنچه می‌گویند و انجام می‌دهند، اسوه‌اند، و ممکن دانستن قبیح برای آنان، مقتضی واجب دانستن قبیح [برای مکلفان] است»[۲۸].

ابوالصلاح حلبی، برهان خود را بیش از این ادامه نمی‌دهد؛ ولی می‌توان آن را با توجه به این مقدمه که خداوند، پیامبر را الگوی ما قرار داده است، این‌گونه تبیین کرد: اگر خداوند انسان‌ها را به الگوپذیری از غیرمعصوم متعبد کند، دیگر حکیم نیست؛ اما او حکیم است؛ پس خداوند انسان‌ها را به الگوپذیری از غیرمعصوم متعبد نمی‌کند[۲۹].

بیان سید مرتضی

سید مرتضی از جمله متکلمانی است که به واسطه این برهان، بر عصمت امام استدلال نموده است. ایشان بر این باور است که بسیاری از اصحاب امامیه از این برهان برای اثبات عصمت امام استفاده کرده‌اند و قوی‌ترین تقریر از این برهان را تقریر خود می‌داند.

این برهان، بر پایه اعتقاد به پیشوایی امام (ع) در دین استوار است که سید مرتضی این مقدمه را با دو دلیل ثابت می‌کند:

  1. واژه امامت از معنای اقتدا و پیروی کردن مشتق شده است؛
  2. درباره اینکه باید از امام پیروی شود، اجماع وجود دارد[۳۰].

وی پس از تبیین این مقدمه، برهان را این گونه تقریر می‌کند: اگر امامی که اقتدا به او در افعال و گفتارش بر ما لازم است، معصوم نباشد، صدور اشتباه در دین از او ممکن است و اگر ما مأمور به پیروی از او باشیم، لازم می‌شود که مأمور به انجام دادن گناهان باشیم؛ حال آنکه مأمور بودن ما به انجام دادن گناهان، اشتباه و ناپذیرفتنی است. بنابراین لازم است امام معصوم باشد[۳۱].

با توجه به این استدلال، روشن می‌شود که از نظر سید، این استدلال برای اثبات عصمت امام از گناه عمدی و نیز اشتباه در تبیین دین مفید است[۳۲].

بیان ابوالفتح کراجکی

بر اساس این برهان، کراجکی بر این باور است که امام (ع)، اسوه و رهبر امت در دنیا و آخرت بوده، اطاعت او از جانب خداوند بر امت واجب شده است و چنین کسی، لزوماً از گناه معصوم است؛ زیرا امر کردن خداوند به اطاعت از انسان معصیت‌کار و الگو و پیشوا ساختن او، با امر کردن مردم به معصیت ملازم است که این امر محال است[۳۳].[۳۴]

بیان شیخ طوسی

استدلال شیخ طوسی بر یک مقدمه مبتنی است: امام، پیشوا و مقتدای ما در شریعت است[۳۵]، و خداوند اقتدا به امام را بر ما واجب کرده است[۳۶].

حال، بنا بر این مقدمه، شیخ طوسی استدلال خود را این گونه تقریر می‌کند: «پس هنگامی که ثابت شد امام در همه شریعت مقتدای ماست، واجب است معصوم باشد؛ زیرا اگر معصوم نباشد، در برخی از افعالی که ما را به آنها دعوت می‌کند، ایمن نیست... ، و ممکن است آن افعال قبیح باشند[۳۷].[۳۸]

دلیل سوم: برهان لزوم هدایت بشر

ارتباط تنگاتنگ بین هدایت و عصمت باعث شده است تا عصمت برای هادی لازم و واجب باشد تا جایی که هادی اگر معصوم نباشد امر هدایت او مختل خواهد شد[۳۹].

از طرفی هدایت، امری است که در امام و نبی مشترک است یعنی همان وظیفه هدایت پیامبر به همان دقت و ظرافت و اهمیت، برای جانشین او (امام) هم متعین است؛ لذا شاید بتوان گفت یکی از فلسفه‌های عصمت در امام هم همان ایجاد اعتماد مردم به الگو و هادی است و اگر امام و هادی معصوم نباشد تضمین عمل به معارف دین از بین می‌رود[۴۰].

اگر بنا باشد جانشین رسول خدا(ص) که جایگزین او در هدایت امت بر صراط مستقیم است، معصوم نباشد، سه محذور پیش می‌آید: اوّل آنکه امّت محتاج امامی دیگر برای اصلاح خطای امام می‌شود تا درست از نادرست تفکیک گردد؛ دوم، ضرورت برخورد امّت با امام از باب امر به معروف و نهی از منکر است که در این صورت، او دیگر جایگاهی برای ارشاد و اصلاح در میان مردم ندارد و سوم، از بین رفتن اصل قاعده لطف در ضرورت امامت است؛ از آن جهت که امام باید حافظ شریعت الهی باشد و با عدم عصمت، وی قادر نیست این مسئولیت را انجام دهد[۴۱].

دلیل چهارم: برهان وجوب اطاعت از امام

این برهان شباهت زیادی به برهان قبل دارد لکن از آنجا که برخی متکلمان در تقریر خود بر لزوم اطاعت از امام تکیه کرده‌اند، آن را به صورت مجزا نقل می‌کنیم.

بر اساس این برهان، اگر از امام خطا سرزند، مخالفت و انکار او واجب خواهد بود و این با دستور خداوند بر اطاعت از او مغایرت دارد: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ[۴۲].[۴۳].[۴۴]

بیان ابراهیم نوبختی

نوبختی در استدلال به این برهان بر آن است که ما به اطاعت مطلق از امام مأموریم و همین امر بیانگر عصمت امام است؛ زیرا اگر وی معصوم نباشد و در نتیجه ما را به معصیت امر کند، آن‌گاه میان امر به اطاعت از امام که به معصیت امر کرده است و نهی از اجتناب از معاصی، تناقض لازم می‌آید. بنابراین لازم است امام، معصوم باشد: فنحن مأمورون بطاعته فلو امر بمعصية لتناقض القول فلابد من عصمته[۴۵].

نوبختی، مقدمه این برهان، یعنی مأمور بودن به اطاعت مطلق از امام را مبین نکرده است و به نظر می‌رسد همان‌گونه که مرحوم علامه حلی، شارح کتاب الیاقوت اشاره کرده است، این مقدمه با آیاتی مانند: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۴۶] مستدل شود[۴۷].

حال اگر مقدمه را با این آیه مستدل و مبین کنیم، می‌توانیم عصمت امام را نیز نتیجه بگیریم[۴۸].[۴۹]

حافظ تقی الدین سبکی[۵۰] همین معنا را یادآور شده است، آنجا که زرقانی مالکی در نقل کلام وی چنین می‌آورد: «با وجود این که خدا دستور پیروی از انبیاء را داده است، پس چگونه معقول است از آنان اموری ناشایست سر بزند؟!»[۵۱].[۵۲]

دلیل پنجم: برهان تنافی گناه با شئون امامت

از جمله براهین عقلی که هشام بن حکم به آن جهت اثبات عصمت امام تمسک کرده، برهان تنافی داشتن گناه با شئون امامت است. تقریر او چنین است که اگر امام معصوم نباشد از آلوده شدن به گناه ایمن نیست و چه‌ بسا به دیگران ستم کند یا حقی را به نفع نزدیکانش کتمان نماید و این با شأن أمام سازگار نیست[۵۳].

دلیل ششم: برهان تلازم امامت و عصمت

این برهان را شیخ مفید بر عصمت امام اقامه نموده است. ایشان در این برهان در صدد اثبات این مطلب است که اساساً خود امام بودن، مقتضی عصمت است؛ بدین معنا که امام بودن، بدون عصمت قابل تصور نیست: و الامامة تدل على عصمة صاحبها...[۵۴]؛ بر این اساس شاید بتوان در تقریر این برهان از دیدگاه شیخ چنین گفت : «امامان اسوه‌های دین‌اند و معنای ائتمام، همان اقتداست و ثابت شده است که حقیقت اقتدا، پیروی از مقتدی در رفتار و گفتار اوست، از آن جهت که او حجت است»...[۵۵].

بنابراین عبارت، امام اسوه ما در دین است و باید از رفتار و گفتارش در دین پیروی شود. از این رو، امام، لزوماً باید در آنچه می‌گوید و انجام می‌دهد، معصوم باشد. به دیگر بیان، کسی شأنیت اسوه بودن را دارد که خود مرتکب عصیان و خطا نشود[۵۶].

دلیل هفتم: برهان تلازم عدم عصمت با گمراه شدن مردم

یکی از براهین عقلی اثبات عصمت امام که مرحوم شیخ مفید بدان استناد کرده، برهان تلازم عدم عصمت با گمراه شدن مردم است. مرحوم شیخ مفید برهان خود را این‌گونه تقریر می‌کند: «امام، از عصیان معصوم است؛ از سهو و نسیان در امان است؛ زیرا مردم با رهبری کسی که مرتکب گناهان شده است و در حقیقت احکام، اشتباه می‌کند و از حق گمراه می‌شود، به بیراهه خواهند رفت»[۵۷].

مرحوم شیخ در این برهان نیز با استفاده از یکی دیگر از لوازم فاسد قول به عدم عصمت، در صدد اثبات لزوم عصمت امام است؛ بدین بیان که اگر امام (ع) از گناه و سهو و نسیان معصوم نباشد، مردم نیز به پیروی از او مبتلا به فساد و گمراهی از حق خواهند شد»[۵۸].[۵۹]

دلیل هشتم: برهان امتناع تسلسل

یکی از دلایل وجوب عصمت امام، بطلان تسلسل است[۶۰]. تقریر این برهان به این صورت است که: دلیل نیاز مردم به وجود و نصب امام از جانب خداوند،‌ خطاپذیری مردم است. حال اگر خود امام، معصوم از خطا و معصیت نباشد، خودش نیاز به وجود امام دیگری دارد و آن امام نیز نیاز به وجود امام دیگر و... که منجر به تسلسل می‌شود و تسلسل از دیدگاه عقلا باطل است.

به عبارت دیگر، فلسفه وجوب نصب امام، جایز الخطا بودن مردم است و اگر این ملازمه در باره امام نیز ثابت باشد، واجب است که براى او نیز امام دیگرى باشد که در نتیجه یا منجر به تسلسل خواهد شد یا به امامی منتهی می‌شود که خطا برای او جایز نباشد؛ پس او اما اصلی خواهد بود[۶۱].

در یک کلام اگر امام اهل خطا و گناه باشد، نیازمند امام دیگری است که در این صورت یا باید به امام معصوم ختم شود که مطلوب ما است یا منجر به تسلسل شود که از نظر عقلا مردود است[۶۲].

بیان هشام بن حکم

هشام بن حکم می‌گوید: اگر امام به گناه آلوده شود نیازمند به کسی است که بر او حد جاری کند، چنان‌که او بر دیگران حد جاری می‌سازد و اگر احتمال گناه در آن شخص نیز برود مستلزم تسلسل است[۶۳].

بیان ابراهیم نوبختی

نخستین برهانی که نوبختی برای اثبات عصمت امام اقامه می‌کند، امتناع تسلسل است. برای تبیین آن باید یادآوری کرد که این برهان از فلسفه نیاز به امام در جامعه سرچشمه می‌گیرد. نوبختی در این باره می‌نویسد: «امامت، لطفی است که موجب نزدیکی به طاعت خداوند و دوری از گناه می‌شود»[۶۴]. وی در جایی دیگر می‌گوید: «از آنجا که نظرات مردم، در مسائل دینی مختلف است، به فرد عالمی نیاز است که سخنش حجت باشد و اختلاف‌ها را از میان بردارد»[۶۵]. حال، با توجه به این مقدمات، نوبختی می‌نویسد: «عصمت، در امام لازم است؛ وگرنه علت نیازمندی به وی در خود او نیز خواهد بود. پس به تسلسل خواهد انجامید»[۶۶].

به دیگر بیان، از آنجا که دلیل نیاز به امام، هدایتگری اوست، اگر وی نیز از اشتباه و گناه معصوم نباشد، خود نیازمند به امام دیگری است تا وی را با احکام حقیقی خداوند آشنا کند و از گناه بازدارد؛ اگر آن امام نیز معصوم نباشد، باز نیازمند امام دیگری است و... که موجب تسلسل می‌شود[۶۷].

بیان محمد بن جریر بن رستم طبری

در معدود آثار به جای مانده از ابن جریر، تنها یک برهان بر لزوم عصمت امام یافتیم. بر اساس این برهان می‌توان گفت: اگر امام معصوم نباشد، نیازمند دیگران خواهد بود؛ ولی امام کسی است که نیازمند دیگران نیست؛ پس امام، معصوم است.

طبری ملازمه میان مقدم و تالی در صغرای قیاس را این‌گونه تبیین می‌کند که اگر امام معصوم نباشد، باید کسی باشد که او را به راه راست هدایت کند، و این نشان نیازمندی او به غیرخود است؛ در حالی که امام کسی است که مردم به او نیازمندند؛ نه آنکه به مردم نیازمند باشد: فإن الامام لا يجوز أن يكون غير معصوم، إذ يكون محتاجا إلى غيره والى حاكم يقيم أوده[۶۸].[۶۹]

به بیان دیگر که البته قول ابن جریر نیست، عصمت نداشتن امام، موجب تسلسل است؛ زیرا اگر او معصوم نباشد، نیازمند امام دیگری است، و او نیز اگر معصوم نباشد، نیازمند امام دیگر و...؛ پس تسلسل لازم می‌آید.

در واقع می‌توان این برهان را همان برهان امتناع تسلسل دانست که بسیاری از متکلمان متأخر شیعه نیز با استفاده از آن، امام را معصوم دانسته‌اند[۷۰]. این برهان به گونه‌ای میان متکلمان امامیه رایج شده است که برخی از اهل سنت وقتی در صدد بیان دلیل شیعه بر وجوب عصمت امام‌اند، همان را بیان می‌کنند[۷۱].

کیفیت برهان طبری به گونه‌ای است که می‌توان با استفاده از آن، امام را از گناهان معصوم دانست؛ ولی در اثبات دیگر مراتب عصمت ساکت است. با نگاهی کوتاه به مدعاهای طبری در بحث قلمرو عصمت روشن می‌شود که خلاصه نظریات وی در آنجا به این شرح بود:

  1. امام (ع)، از ارتکاب گناهان معصوم است؛
  2. امام (ع)، از اشتباه در تبیین دین معصوم است؛
  3. امام (ع)، از اشتباه در نظریات غیردینی معصوم است.

حال با توجه به برهان وی بر عصمت امام، روشن می‌شود که با برهان او تنها مدعای نخست ثابت می‌شود و دو مدعای دیگر وی در آثارش (آثاری که در دست ماست) مبرهن نشده‌اند. البته با ضمیمه کردن علم ویژه امام ـ به گونه‌ای که ابن جریر به آن باور داشت ـ به برهان امتناع تسلسل، می‌توان عصمت امام در محدوده علوم بشری را نیز ثابت کرد[۷۲].

بیان ابوالصلاح حلبی

ابوالصلاح حلبی نیز مانند بسیاری دیگر از متکلمان، دلیل نیاز به امام را کمک کردن به مردم غیرمعصوم، برای بهتر انجام دادن تکالیف شرعی خود دانسته است، و نصب چنین امامی را بر اساس حکمت خداوند بر وی واجب می‌داند[۷۳].

تقریر برهان امتناع تسلسل مرحوم حلبی با تقریر همین برهان از دیگر متکلمان، اندکی تفاوت دارد؛ اگرچه همگی در روح مطلب، همنوا هستند. تقریر وی از این برهان، چنین است: اگر امام معصوم نباشد، تسلسل در امامت یا اخلال در عدالت خدا لازم خواهد شد[۷۴]؛ اما تسلسل در امامت و اخلال در عدالت خدا، محال است؛ پس امام باید معصوم باشد[۷۵].

در توضیح چگونگی استلزام عصمت نداشتن امام با اخلال در عدالت خدا باید گفت که با توجه به نظریه وجوب نصب امام بر خداوند حکیم (به جهت لطف و کمک به بندگان)، اگر این امام معصوم نباشد، حکمت خداوند مخدوش می‌شود و عقاب انسان‌ها با وجود چنین امامی با عدالت او ناسازگار است.

مرحوم حلبی، برهان خود را با بیانی دیگر نیز ارائه می‌کند: علم به وجوب نیاز به امام، با علم به دلیل این نیاز همراه است. به بیان روان‌تر، ما ضمن دانستن وجوب نیاز به امام، دلیل آن را نیز می‌دانیم و دلیل این وجوب، همان لطف خداوند به امت، برای ادای واجب و اجتناب از قبیح است.

حال اگر نصب امام، به این دلیل بر خداوند واجب است که برای ادای واجب و اجتناب از قبیح، به مردم لطف کرده باشد، تحقق آن منوط به عصمت امام است[۷۶].

ظاهر برهان مرحوم حلبی، گویای این حقیقت است که وی نیز همچون گذشتگان با این برهان، در پی اثبات عصمت امام از گناهان است[۷۷].

بیان ابوالفتح کراجکی

کراجکی نیز همچون گذشتگان، برای اثبات عصمت امام، از برهان امتناع تسلسل استفاده کرده است. روشن است که تحلیل و تبیین این برهان، بر تبیین دلیل نیاز به امام متوقف است. کراجکی در این باره بر این باور است که دلیل نیاز به امام (در واقع، امام لطف خداوند به مردم است)، بازداشتن مردم به دست وی از ارتکاب گناهان و فساد است[۷۸].

کراجکی مدعی است که علت احتیاج به امام، نباید در خود او باشد؛ بدین معنا که امام نباید به گونه‌ای باشد که کسی او را از عمل به قبایح و فساد بازبدارد؛ زیرا مستلزم وجود امامان نامتناهی است، و تسلسل لازم می‌شود[۷۹].

با توجه به مقدمه این برهان، روشن است که کراجکی با استفاده از آن در پی اثبات عصمت امام از گناهان است. نکته‌ای که نباید از آن غافل شد، این است که در اندیشه کراجکی این برهان تنها ضرورت عصمت امام از گناه، پس از تصدی منصب امامت را ثابت می‌کند، ولی چون پیش از تصدی منصب امامت مسئولیتی بر عهده وی نیست و به تصریح کراجکی، حتی اطاعت از امام نیز در آن زمان لازم نبوده است[۸۰]، عصمت وی از گناهان، در آن مقطع زمانی با این برهان اثبات نمی‌شود[۸۱].

بیان شیخ مفید

شیخ مفید از عنوان امتناع تسلسل استفاده نکرده بلکه از طریق استدلال به فلسفه وجودی امام، بر عصمت امام دلیل آورده که بیانش مشابهت زیادی با برهان امتناع تسلسل دارد. شیخ مفید در این برهان، با تأکید بر دلیل نیاز به امام در جامعه، در صدد اثبات عصمت اوست بر اساس این استدلال، از آنجا که مردم معصوم نیستند و دچار اشتباه می‌شوند، باید کسی باشد تا این اشتباه را به آنها گوشزد کند و راه راست را نشان دهد و در مواردی که مرتکب جنایت می‌شوند، بر آنان حد جاری کند. او، همان امام است. حال اگر امام معصوم نباشد، تفاوتی میان او و مردم نخواهد بود، و خود به امامان دیگری نیازمند می‌شود؛ در حالی که امام نباید نیازمند دیگران شود[۸۲].[۸۳]

بیان سید مرتضی

سید، برهان امتناع تسلسل را از مهم‌ترین برهان‌های عقلی اثبات عصمت امام دانسته است که دست‌کم هشت بار در آثار خود به آن تمسک کرده و درباره آن می‌گوید: هذا الدليل من آكد ما اعتمد عليه في عصمة الإمام من طريق العقول[۸۴]. ایشان این برهان را این گونه تقریر می‌کند: «اگر امام معصوم نباشد، دلیل نیاز به او در او نیز وجود دارد، و این امر به اثبات شماری نامتناهی از امامان یا یک معصوم می‌انجامد که همین مطلوب است»[۸۵].

دلیل نیاز به امام در جامعه، از دیدگاه سید دو گونه تبیین می‌شود:

  1. دلیل نیاز به امام در جامعه، امکان بروز اشتباه از اعضای جامعه است،و لطف اقتضا می‌کند که چنین اشتباهاتی از آنها مرتفع شود و در اینجا محتاج کسی می‌شویم که امکان اشتباه در او نباشد[۸۶]. اگرچه سید، در اینجا مقصود خود را از امکان بروز اشتباه از مردم روشن نکرده است، که آیا مقصود، اشتباه در امور مربوط به دین است یا امور مربوط به غیردین را نیز در برمی‌گیرد، با مراجعه به دیگر عبارت‌های وی روشن می‌شود آنجا که از لطف سخن می‌گوید، مقصودش لطف در از میان برداشتن قبیح و انجام دادن واجبات است؛ مانند آنجا که می‌نویسد: الطريق إلى وجوب الحاجة إلى الإمام... هو كونه لطفا في ارتفاع القبيح و فعل الواجب[۸۷]. بنابراین می‌توان گفت مقصود ایشان از اشتباهی که به نیاز به امام می‌انجامد، اشتباه در امور مربوط به دین است.
  2. دلیل نیاز به امام این است که مردم از گناه معصوم نیستند و با وجود امام، از اعمال قبیح دورتر و به ادای واجبات نزدیک‌تر می‌شوند. بنابراین به امام نیازمندیم که ما را در انجام دادن واجبات و ترک محرمات یاری کند[۸۸]. اگر امام مرتکب گناه و اشتباه در دین شود، به امامی دیگر نیاز دارد، و اگر او نیز معصوم نباشد، باز به امامی دیگر نیاز دارد و... تسلسل، لازم می‌آید، یا آنکه به امامی برسیم که مرتکب گناه و اشتباه در دین نشود. با این توضیحات روشن می‌شود که به اعتقاد سید، این برهان، افزون بر اثبات عصمت امام از اشتباه در معارف دین، عصمت امام از گناه را نیز ثابت می‌کند[۸۹].
بیان شیخ طوسی

اگر انسان‌های غیر معصوم به این دلیل به امام نیازمندند که با وجود او، بیشتر از گناه دوری کنند و واجبات را انجام دهند، لازم است وی معصوم باشد؛ وگرنه دلیل نیاز به امام در او نیز خواهد بود و خود به امامی دیگر نیازمند است و امامت او نیز همچون امامت این امام است. پس عصمت نداشتن امام، به تسلسل در امامت خواهد انجامید که باطل است؛ از این رو لازم است امام، معصوم باشد[۹۰].

دلیل نهم: برهان حفظ شریعت

علامه حلی دلیل دیگری بر لزوم عصمت پیشوایان دین و رهبران هدایت ذکر کرده است. وی می‌نویسد: لأنهم حفظة الشرع والقوامون به[۹۱]؛ رهبران هدایت نگاهبانان شریعت و سرپرستان آن هستند. القوّامون جمع قیّم است. «قیّم» کسی را گویند که کفالت و سرپرستی دیگری را به عهده گرفته و از منافع وی محافظت می‌کند و اجازه دارد به نفع او در اموالش تصرف کند.

پیشوایان، محافظین و مرزبانان حدود شریعت و مدافع حقوق و منافع دین هستند و اجازه نمی‌دهند زیاده و نقصانی در شریعت راه یابد. روشن است که تنها کسی می‌تواند از دین محافظت کند که معصوم باشد. پس جانشین پیامبر باید معصوم باشد و اگر جانشین پیامبر آیه‌ای را اشتباه معنا کند و یا به غلط حکمی از او صادر شود و یا درست‌کار نباشد، مسلماً چنین کسی به خود جامعه و دین ضربه می‌زند و زبان ناشی از این ضربه تا ابد باقی خواهد ماند[۹۲].

امام که حافظ شریعت است باید حتما معصوم باشد و الا شریعت حفظ نمی‌شود. امام، حافظ شریعت است، (حافظ شریعت باید معصوم باشد)، پس واجب است امام، معصوم باشد. برخی از متکلمین در تحلیل صغرای این استدلال می‌نویسند: "هرگز نمی‌توان کتاب خدا ـ قرآن ـ را حافظ شرع دانست، چون همه احکام را به تفصیل در بر ندارد، اجماع و [اتفاق] امت بر یک مسئله نیز حافظ شرع نیست؛ زیرا هریک از امت با فرضِ نبود معصوم در بین آنها، خطاپذیرند؛ بنابراین، مجموع امت هم خطاپذیر خواهد بود. به علاوه، هیچ دلالت و نشانه‌ای از اجماع و اتفاق امت گزارش نشده است... بدین‌سان، راهی جز عصمت امام برای حفظ شرع باقی نمی‌ماند. اگر امام نیز خطاپذیر باشد، اطمینان و وثوقی برای عبادت خدا و انجام درست تکالیف الهی نخواهد بود و این با غَرَض ارسال دین و پیامبری تناقض آشکار دارد[۹۳].[۹۴]

بیان ابراهیم نوبختی

از جمله برهان‌های بسیار معروفی که نوبختی به آن استناد کرده و در صدد اثبات عصمت امام از راه آن است، «حفظ شریعت» است. وی این برهان را این گونه تقریر می‌کند: لان الشريعة اما ان يحفظ بالامة او به والامة يجوز خطائها والا لم يجز له ان يقول الا ترجعوا بعدي كفارا و لا قوله افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم فلابد منه[۹۵].

بدین معنا که حفظ دین یا با مردم محقق می‌شود یا با امام؛ حفظ دین با مردم ممکن نیست؛ پس دین باید با امام حفظ شود.

دلیل مقدمه دوم از دیدگاه نوبختی این است که آیات قرآن و روایات نبوی بیانگر این معنا هستند که امکان خطا و اشتباه در مردم هست، و با توجه به این نکته روشن می‌شود که مردم صلاحیت حفظ دین را ندارند.

از نظر نوبختی، از جمله آیات قرآن و روایات نبوی‌ای که امکان خطا و اشتباه در مردم را ثابت می‌کند، آیه ﴿أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ[۹۶] و روایت «لا ترجعوا بعدي كفار» است که نشان بروز برخی انحرافات مردم پس از رسول خدا (ص) است.

آیه مستند نوبختی، یادآور اختلاف‌های داخلی مسلمانان، هنگام جنگ احد است که با پخش شایعه وفات پیامبر، تزلزلی در صف‌های آنان به وجود آمد، و خداوند با نزول این آیه، اختلافات یادشده را مذمت کرد[۹۷].

روایت مورد استناد نوبختی، روایت معروفی است که پیامبر خدا (ص) در موقف منا در آخرین حجی که انجام داد، بیان فرمود و درباره حوادث آینده به مردم هشدار داد[۹۸]. از نظر نوبختی، این روایت نشان این واقعیت است که مردم پس از رسول خدا (ص) دچار انحرافاتی شده‌اند. بنابراین نمی‌توانند حافظ شریعت باشند. پس حافظ شریعت، لزوماً امام است.

پس از آنکه روشن شد تنها امام برای حفظ دین صلاحیت دارد، عصمت او از اشتباه در دین ثابت می‌شود؛ زیرا اگر او نیز معصوم نباشد، دین و شریعت حفظ نخواهد شد، و اساساً اگر در او نیز امکان اشتباه بود، با مردم تفاوتی نداشت[۹۹].

بیان سید مرتضی

از جمله برهان‌هایی که سید مرتضی برای اثبات عصمت امام اقامه می‌کند، برهان معروف حفظ شریعت است. بر اساس تقریر سید، این برهان را می‌توان در سه مرحله ارائه کرد: نخست آنکه شریعت، به حافظ نیاز دارد. سید می‌نویسد: «همانا شریعت پیامبر ما ابدی و غیر قابل نسخ است... و لازم است حافظی داشته باشد؛ زیرا رها کردن آن بدون حافظ، اهمال درباره آن و نیز تکلیف کردن پیروانش به چیزی خارج از طاقت آنهاست»[۱۰۰].

مرحله دوم آنکه حافظ شریعت باید معصوم باشد؛ زیرا اگر نباشد، شریعت حفظ نخواهد شد. سید مرتضی در تبیین ملازمه میان ارکان استدلال خود چنین توضیح می‌دهد که اگر حافظ شریعت معصوم نباشد، ممکن است در شریعت تغییر و تبدیل ایجاد کند و این امر، در واقع سبب محفوظ نماندن شریعت خواهد شد؛ زیرا در این صورت، تفاوتی میان بود و نبود حافظ شریعت نخواهد بود[۱۰۱].

مرحله سوم استدلال سید، تأکید بر این است که حافظ شریعت، لزوماً امام است: «هنگامی که ثابت شد حافظ باید معصوم باشد، محال است شریعت به دست امت حفظ شود؛ در حالی که امت معصوم نیست، و همان‌گونه که ممکن است تک تک آنها اشتباه کنند، در جمع آنان نیز همین امکان هست، و هنگامی که حافظ شریعت بودن امت، باطل شد، لازم است امام حافظ آن باشد»[۱۰۲].

سید مرتضی در کتاب گران‌سنگ الشافی فی الامامة، با بررسی همه مواردی که ممکن است تصور شود به جای امام می‌توانند شریعت را حفظ کنند، امام را تنها گزینه صحیح برای این امر می‌داند. از نظر سید، برخی از گزینه‌هایی که برخی از اندیشمندان اهل سنت برای حفظ شریعت معرفی می‌کنند، عبارت‌اند از:

  1. تواتر: وقتی شریعت و احکام آن از راه تواتر به ما رسیده باشند، دیگر نیازی به امام نیست و در واقع همان موجب حفظ شریعت خواهد شد. سید مرتضی در پاسخ به این شبهه، بر این باور است که بسیاری از احکام شریعت یا دست‌کم برخی از آنها، متواتر نیستند. از این‌رو، بازهم نیاز به امام برای حفظ شریعت ثابت می‌شود[۱۰۳]؛
  2. اجماع: وقتی امت درباره احکام دین اتفاق و اجماع داشته باشند، همین عامل موجب حفظ شریعت خواهد شد. سید مرتضی این شبهه را این‌گونه پاسخ می‌دهد که وقتی فرد معصوم، میان اجماع کنندگان حضور نداشته باشد، آن اجماع حجت نخواهد بود، و اساساً همان‌گونه که ممکن است افراد امت اشتباه کنند، امکان دارد اجماع آنان نیز اشتباه کنند. از این‌رو، اجماع امت نیز نمی‌تواند موجب حفظ شریعت شود[۱۰۴]؛
  3. قرآن: سید در پاسخ به اینکه خود قرآن برای حفظ شریعت کافی است، می‌گوید: اولاً، بیشتر احکام دین به صراحت و به طور تفصیل و مشخص در قرآن نیامده‌اند؛ ثانیاً، قرآن از معنا، تفصیل و تأویل خود خبر نداده است، و لازم است مترجم و مبینی داشته باشد.

سید با انکار حفظ شریعت به وسیله این گزینه‌ها، بر حفظ شریعت به دست امام تأکید می‌کند و عصمت او را نیز لازم می‌داند[۱۰۵].

برهان حفظ شریعت را می‌توان از جمله براهین بسیار معروف متکلمان دانست که غالب متکلمان امامیه[۱۰۶] و حتی اسماعیلیه[۱۰۷] به آن استدلال کرده‌اند و حتی برخی از اهل سنت نیز آنجا که در صدد معرفی دلایل شیعه بر عصمت امام بوده‌اند، همین دلیل را بیان کرده‌اند[۱۰۸].[۱۰۹]

بیان شیخ طوسی

شیخ الطائفه، مانند دیگر متکلمان پیش از خود، برای اثبات عصمت امام، به برهان حفظ شریعت استدلال کرده است. همان‌گونه که پیش‌تر گفتیم، این برهان بر مقدمه لزوم حفظ شریعت استوار است.

با اینکه این مقدمه مورد اتفاق مسلمانان است و متکلمان پیشین، به همین دلیل از مستدل کردن آن صرف‌نظر کرده بودند، به دست شیخ طوسی مستدل شده است. وی در وجه وجوب حفظ شریعت بر این عقیده است که اولاً، شریعت اسلام، آخرین شریعت الهی بوده و ابدی است[۱۱۰]؛ ثانیاً، بر هرکسی که تا روز قیامت پس از پیامبر اکرم (ص) به دنیا می‌آید، لازم است به دستورهای آن عمل کند[۱۱۱]؛ ثالثاً، اگر دین و شریعت بدون حافظ باقی بماند، مکلفان زمان آینده نمی‌توانند وظایف خود را بشناسند و به آن عمل کنند[۱۱۲].

بنابراین لازم است شریعت حفظ شود و حفظ شریعت متوقف بر وجود حافظ برای آن است. همچنین شیخ طوسی یادکرد این نکته را لازم می‌داند که حافظ شریعت، نمی‌تواند اموری مانند تواتر روایات یا اجماع امت در مسائل باشد؛ زیرا اولاً، درباره تواتر باید گفت که در نه بخش از ده بخش شریعت تواتری نیست[۱۱۳]؛ ثانیاً، درباره اجماع باید گفت افزون بر اینکه در اکثر احکام شرع اجماع وجود ندارد، اساساً اجماع، زمانی حجت است که معصوم نیز در زمره اجماع کنندگان باشد[۱۱۴].

حال، در قالب برهان زیر می‌توان گفت: حافظ شریعت یا جمیع امت است یا بعض آن؛ اما حافظ شریعت نمی‌تواند جمیع امت باشد؛ پس حافظ شریعت باید بعضی از آن باشد.

شیخ طوسی، در بیان مقدمه دوم استدلال فوق بر این عقیده است که جمیع امت، نمی‌تواند حافظ شریعت باشد؛ زیرا امکان صدور اشتباه و فراموشی و نیز تعمد در ارتکاب گناه بر امت وجود دارد.

پس متعین می‌شود که حافظ شریعت، باید بعضی از امت باشد که امکان صدور اشتباه و فراموشی و تعمد ارتکاب فساد و گناه درباره او وجود نداشته باشد، که چنین شخصی همان امام است[۱۱۵].

برهان حفظ شریعت، ظاهراً از زمان شیخ مفید مطرح شده بود. به مرور زمان، مقدمات و ابعاد آن به دست دیگر متکلمان تبیین شد، تا اینکه شیخ طوسی با تبیین مقدمه‌ای دیگر از مقدمات آن، یعنی وجوب حفظ شریعت، آن را کاملاً برهانی و موجه کرد.

افزون بر آن، ظاهر عبارت شیخ طوسی، گویای این حقیقت است که وی با این برهان در پی اثبات عصمت امام از اشتباه در دین و نیز گناهانی است که به نحوی به حفظ شریعت خدشه وارد می‌کند[۱۱۶].

دلیل دهم: برهان نقض غرض

هدف خداوند از نصب امام این است که مردم را به راه راست هدایت کند و او در مسیر تکامل و قرب به خداوند، پیشوایی خلق را بر عهده داشته باشد. حال اگر امکان اشتباه و نافرمانی در کارهای او راه داشته باشد چگونه می‌تواند وظیفه پیشوایی را انجام دهد و مردم را هدایت کند؛ پس امام باید معصوم باشد تا بتواند وظیفه خود را انجام دهد و هدف خداوند از نصب او حاصل گردد. اگر امام دارای مقام عصمت نباشد غرض الهی از نصب او حاصل نمی‌گردد و موجب نقض غرض در حکمت خداوندی می‌شود و نقض غرض در حکمت الهی غیر ممکن است[۱۱۷].

بیان شیخ مفید

شیخ مفید برهان خود را این‌گونه تقریر می‌کند: «امام، از عصیان معصوم است؛ از سهو و نسیان در امان است؛ زیرا مردم با رهبری کسی که مرتکب گناهان شده است و در حقیقت احکام، اشتباه می‌کند و از حق گمراه می‌شود، به بیراهه خواهند رفت»[۱۱۸].

شیخ در این برهان نیز با استفاده از یکی دیگر از لوازم فاسد قول به عدم عصمت، در صدد اثبات لزوم عصمت امام است؛ بدین بیان که اگر امام (ع) از گناه و سهو و نسیان معصوم نباشد، مردم نیز به پیروی از او مبتلا به فساد و گمراهی از حق خواهند شد[۱۱۹].[۱۲۰]

بیان سید مرتضی و شیخ طوسی

سید مرتضی این استدلال را چنین بیان می‌کند: "و می‌توان بر عصمت امام چنین استدلال کرد که گفته شده است: مسلم گردیده که امام حافظ شرع و حجت در شریعت است و چه بسا امر در شریعت یا پاره‌ای از مسائل آن به نظر او منتهی می‌شود که به جانشینی از پیامبر (ص) مطلبی را بازگوید. کسی که چنین وظیفه خطیری را بر عهده دارد در نزد ما و حتی در نزد مخالفان ما باید معصوم باشد؛ زیرا چگونه کسی که معصوم نیست؛ می‌تواند شریعت را حفظ کند یا چگونه به ادای امانت کسی که امانتدار نیست می‌توان اعتماد کرد"[۱۲۱].

شاگرد نامدار سید مرتضی، شیخ طوسی در تلخیص کتاب استادش در این مورد می‌نویسد: "از ادله‌ای که دلالت می‌کند بر اینکه امام باید معصوم باشد، این است که امام جلودار و پیشوا است و به خاطر همین پیشوایی او را امام نامیده‌اند و به امام جماعت، امام می‌گویند چون پیشوای دیگران است و دیگران به او اقتدا می‌کند.... همچنین همه مسلمانان پذیرفته‌اند به همه رفتارهایی امام در شریعت اقتدا می‌شود اگرچه در کیفیت آن اختلاف کرده‌اند. هنگامی که اقتدا به او در سراسر شریعت ثابت گردید، پس واجب است او معصوم باشد. اگر غیر معصوم باشد در برخی از اعمالش که ما را به سمت آن فرا می‌خواند از قتل نفوس و گرفتن اموال و مانند آن، ایمن از اشتباه نیست و ممکن است این اعمالش به اشتباه یا از روی نافرمانی واقع گردد، در حالی که بر ما اطاعت از او و اقتدا به او واجب است و بر خداوند روا نیست که اطاعت و اقتدا به چنین فردی را واجب شمارد، هنگامی که چنین امری بر خداوند روا و جایز نباشد، پس می‌بایست کسی که اقتدا و اطاعت او بر ما واجب است اشتباه و عصیان مرتکب نگردد و چنین نمی‌شود مگر آنکه معصوم باشد"[۱۲۲].[۱۲۳]

دلیل یازدهم: برهان لزوم اطمینان

امام می‌خواهد رضا و سخط ـ شریعت ـ را به ما برساند لذا اگر خطاکار باشد ما اطمینان به این مورد نداریم، پس باید معصوم باشد. فرق این برهان با برهان قبل این است که انسان‌ها باید در اینجا اطمینان بکنند به رسیدن شریعت، اگر امام دچار معصیت شود، مستلزم نقض غرض از نصب امام خواهد بود. برخی از متکلمین در توضیح این عبارت می‌افزایند: "غرض از نصب و اقامه امام، پیروی امت از او، اِمتثال اوامر امام و پیروی از افعال اوست و در صورت خطا و معصیت امام، هیچ یک از موارد مزبور واجب نخواهد بود و این با نصب امام منافات دارد"[۱۲۴].[۱۲۵].[۱۲۶]

بیان شیخ طوسی

ارتکاب گناه از امام پیش از تصدی منصب امامت، موجب روی‌گردانی و نفرت و سلب اعتماد مردم از او و بطلان هدف از امامت وی می‌شود[۱۲۷].

به طور کلی، از آثار شیخ طوسی برمی‌آید که وی پیامبر و امام را از هر چیزی که موجب نفرت و روی‌گردانی مردم از آنان می‌شود، معصوم دانسته است.

تقریر کامل‌تر شیخ از این برهان را می‌توان در کتاب الرسائل العشر وی دید: «امام (ع) از آغاز تا پایان عمر، در گفتار و کردار و تروک از اشتباه و فراموشی معصوم است؛ زیرا اگر او مرتکب معصیت شود، جایگاهش در قلب‌ها از بین می‌رود و اگر اشتباه و فراموشی در او راه داشته باشد، اطمینان به خبرهای او زایل خواهد شد. پس فایده نصب او از بین می‌رود»[۱۲۸].

شیخ در این استدلال، نه تنها در پی اثبات عصمت امام از گناهان پیش از امامت است که مطلق گناهان و حتی اشتباه و فراموشی را نیز قابل اثبات می‌داند[۱۲۹].

البته وی میان اشتباه و فراموشی در امور مربوط به دین و امور عادی زندگی تفکیکی قایل نشده است؛ ولی همان‌گونه که در بحث قلمرو عصمت بیان کردیم، با توجه به دیگر کلمات وی، باید نظریه او را تنها ناظر به امور مربوط به دین قلمداد کنیم[۱۳۰].

دلیل دوازدهم: برهان اضطرار

بیان هشام بن حکم

هشام بن حکم در تقریر این برهان می‌گوید: بعد از پیامبر سه حالت احتمال دارد: الف) با رفتن پیامبر تکلیف برداشته شده و انسان‌ها مانند بهائم باشند که این احتمال باطل است. ب) همه مردم در حد مساوی و به اندازه پیامبر عالم شوند که هیچ‌کس به دیگری احتیاج نداشته باشد، این احتمال هم وقوع خارجی ندارد. ج) اینکه مردم به شخصی نیازمند باشند که سهو و غلط و انحراف نداشته باشد و معصوم از گناهان و بری از خطاها باشد و همه به او نیازمند باشند و او به کسی نیازمند نباشد[۱۳۱]. این احتمال صحیح است.

دلیل سیزدهم: برهان نفی احتجاج به غیر معصوم

این برهان یک پیش فرض دارد: امام کسی است که خداوند بتواند با او برای مردم احتجاج کند. اگر امام از گناه معصوم نباشد، ممکن است مسائلی از دین را به نفع خود یا دوستانش پنهان کند و آنها را به مردم اعلام نکند. در این صورت خداوند نمی‌تواند با چنین کسی برای مردم احتجاج کند: «إِنْ لَمْ يَكُنْ مَعْصُوماً مِنَ الذُّنُوبِ دَخَلَ فِي الْخَطَإِ فَلَا يُؤْمَنُ أَنْ يَكْتُمَ عَلَى نَفْسِهِ وَ يَكْتُمَ عَلَى حَمِيمِهِ وَ قَرِيبِهِ وَ لَا يَحْتَجُّ اللَّهُ بِمِثْلِ هَذَا عَلَى خَلْقِهِ...»[۱۳۲].[۱۳۳]

دلیل چهاردهم: برهان امتناع تصدیق کذاب از جانب خداوند

این برهان نیز از جمله براهین مورد استناد سید مرتضی در اثبات عصمت امام است. پیش از تقریر این برهان، توجه به این نکته لازم است که سید آن را برای اثبات عصمت پیامبر از دروغ در تبلیغ دین آورده است و با توجه به اندیشه ایشان در همانندی پیامبر و امام در عصمت، می‌توان این برهان را درباره عصمت امام از دروغ در تبیین دین نیز جاری دانست.

سید این برهان را این گونه تبیین می‌کند: پیامبری که مدعی رسالت است، هر سخنی می‌گوید، خداوند نیز همراه با سخن پیامبر و در تأیید او گفته است: «تو را در این گفتار و اینکه از جانب من سخن می‌گویی، تصدیق می‌کنم»؛ حال اگر پیامبر دروغ بگوید، مستلزم آن است که خداوند این کذاب را تصدیق کرده باشد؛ در حالی که تصدیق کذاب قبیح است، و قبیح بر خداوند جایز نیست[۱۳۴].

همان‌گونه که سید خود اذعان کرده است، این برهان عقلاً پیامبر را از دروغ در تبلیغ دین معصوم می‌شمرد[۱۳۵].

دلیل پانزدهم: برهان روی‌گردانی مردم از گناهکار

این برهان نیز از جمله براهین عقلی مورد استناد برخی از متکلمان در اثبات عصمت امام است.

بیان ابوالصلاح حلبی

از دیگر برهان‌هایی که مرحوم حلبی برای اثبات عصمت امام اقامه می‌کند، برهانی است که می‌توان آن را با عنوان فوق مطرح کرد.

مرحوم حلبی در این برهان بر این باور است که صدور گناه از پیامبر، مانع تأمل مردم در معجزه او می‌شود؛ پس او باید از گناه معصوم باشد تا مردم در معجزه او تأمل کنند و به او ایمان آورند: و أن یکون معصوما من القبائح... و لأن تجویز القبیح علیه ینفر عن النظر فی معجزه[۱۳۶].

توجه به این نکته لازم است که اولاً، طرح معجزه در این برهان، خصوصیتی ندارد و به طور کلی باید گفت که هر عملی که موجب نفرت مردم از پیامبر یا امام شود، در ایشان راه ندارد؛ ثانیاً، اصولاً در اندیشه ابوالصلاح حلبی، معجزه به پیامبر اختصاص ندارد و هرگونه عمل خارق‌العاده صادر شده از امامان، مانند خبر دادن غیبی نیز معجزه به شمار می‌آید[۱۳۷].

بیان سید مرتضی

سید مرتضی در اثبات عصمت است. با این توضیح که ایشان در حقیقت این برهان را برای عصمت پیامبران آورده است؛ اما با تصریح او به جاری بودن چنین برهانی در حق امامان پاک (ع)، روشن می‌شود که این برهان برای عصمت امام نیز مفید است. ایشان در این زمینه چنین استدلال می‌کند که صدور گناهان کبیره و صغیره از پیامبران و امامان ـ پیش از تصدی منصب نبوت و امامت باشد یا پس از آن ـ موجب نفرت مردم از پذیرش سخن آنان می‌شود، و در مقابل، مبرا بودن آنها از گناهان، موجب آرامش نفس درباره سخنان پیامبران خواهد شد[۱۳۸].[۱۳۹]

دلیل شانزدهم: برهان حکمت الهی

شیخ طوسی از جمله متکلمانی است که جهت اثبات عصمت امام از گناهان باطنی به مقتضای حکمت خداوند تمسک می‌کند. شیخ طوسی در تقریر برهان بر این باور است که واگذاری منصب امامت به مرتکب گناهان باطنی، امری سفیهانه است؛ زیرا به اقتضای منصب امامت، باید بیشترین احترام را به صاحب و متصدی آن گذاشت. حال، چگونه ممکن است کسی که در باطن مرتکب گناه می‌شود و مستحق لعن و بیزاری است، به چنین منصبی برسد و شایسته بیشترین احترام شود؟[۱۴۰].[۱۴۱]

دلیل هفدهم: پیروی از پیشوا

تردیدی نیست که نهی از منکر و پذیرش آن بر تمامی مسلمانان واجب است و اگر پیشوا و رهبر مردم معصوم نباشد و مرتکب گناه و خطا شود، باید او را نهی کرد و او نیز باید این نهی را بپذیرد؛ در نتیجه پیشوا خود پیرو کسانی می‌شود که باید از او پیروی کنند و بدین ترتیب جایگاه امام و مأموم عوض می‌گردد؛ یعنی امام، مأموم و مأموم، امام می‌شود، در حالی که پیشوا برای امامت و پیشوایی نصب شده است[۱۴۲].

دلیل هجدهم: ضعیف الاراده نبودن امامان

عدم عصمت امام مساوی با ضعف وجودی آنان است: گناه کردن هر انسانی، زاییدۀ ضعف وجودی اوست، چراکه تمام قوای نفسانی، مطیع و تابع عقلند و عقل به هیچ عنوان ارادۀ گناه و معصیت را بر قوای نفسانی صادر نمی‌کند. بنابراین اگر شخصی دچار گناه و معصیت شد یعنی از نظر عقلی فردی ضعیف و ناقص است، با این وجود آیا می‌‌توان قائل شد پیامبران و امامان معصوم نیستند و آلودۀ به گناه می‌‌شوند[۱۴۳].

دلیل نوزدهم: انحصار نظریه حق در کلام امام

یکی دیگر از براهین عقلی اثبات عصمت امام، انحصار نظریه حق در کلام امام است. ابراهیم نوبختی با استناد به این برهان راه‌های رسیدن به حکم خدا را در مواردی همچون قیاس یا خبر واحد از پیامبر اکرم (ص) معرفی می‌کند، و با توجه به اینکه این راه‌ها در رساندن ما به حکم خدا ناتوان‌اند، باید در اثبات حکم خدا به گفتار امام مراجعه کرده و گفتار امام زمانی می‌تواند ما را به حکم خدا برساند که وی را از اشتباه معصوم بدانیم: و لان ادلة غيره باطلة من الرأي و الخبر المفرد فلابد من اثباته[۱۴۴].[۱۴۵]

دلیل بیستم: جانشینی پیامبر اکرم (ص)

بر اساس این برهان، نوبختی معتقد است پیامبر، قطعاً باید معصوم باشد. حال، هرکسی جانشین پیامبر است، باید صفات او را داشته باشد؛ امام، جانشین پیامبر است؛ پس باید صفات پیامبر، از جمله عصمت در امام باشد[۱۴۶].

گفتنی است که نوبختی در برخی دیگر از عبارت‌های خود عصمت پیامبر را چنین مبرهن کرده است که صدور گناه از پیامبران، موجب تنفر و روی‌گردانی مردم از پذیرش کلام آنان خواهد شد. از این‌رو، لازم است که آنها از گناهان معصوم باشند[۱۴۷].[۱۴۸]

دلیل بیستم و یکم: خوار شدن گناهکار

این برهان نیز از جمله برهان‌هایی است که حلبی بر اثبات عصمت نبی از گناهان اقامه کرده اما می‌تواند برای عصمت امام از گناه نیز به کار آید.

ایشان با بیان اینکه احترام و بزرگداشت نبی واجب است، و استخفاف او در مذهب اهل سنت فسق و در مذهب ما کفر به شمار می‌آید، می‌گوید: «صدور گناه از نبی موجب استخفاف او می‌شود. از این‌رو، لازم است نبی معصوم باشد، تا موجبات استخفاف فراهم نشود»[۱۴۹].[۱۵۰]

دلیل بیست و دوم: اعتبار سنّت در گرو عصمت

مرحوم شهید ثانی می‌نویسد: علم حدیث پس از قرآن بالاترینِ علوم از نظر قدر و منزلت، برترین علوم از نظر رتبه و جایگاه و عظیم‌ترین علوم از نظر اجر و پاداش است. آن علم برگرفته از پیامبر و امامانی است که در گفتار کردار تقریر و یا صفتی از صفات همچون حرکات، سکنات، خواب و بیداری معصوم هستند[۱۵۱].

در بیان این سخن شهید ثانی باید گفت: دین مقدس اسلام بر سه محور اساسی استوار است: اعتقادات؛ احکام و اخلاق. کسی که دارای چنین محورهایی شود فقیه است[۱۵۲].

هر سه محور از قرآن و سنت اخذ می‌گردد. قرآن کلام خدا و مورد قبول تمامی مسلمانان است و سنت مجموعه عقائد، احکام و آدابی است که از رفتار، گفتار و تقریر پیامبر و جانشینان او(ع) سرچشمه می‌گیرد. پس پیامبر اکرم و امام باید در قول، فعل و تقریر معصوم باشند تا بتوان سنت را منبع معتبر و مورد اعتمادی برای اخذ دین برشمرد. باید توجه داشت که هر چند قرآن -بر اساس حدیث شریف ثقلین - از نظر رتبه بر سنت مقدم است، اما در قرآن عمومات، اطلاقات و مجملات فراوانی وجود دارد که مخصصات مقیدات و آنها در سنت بیان شده است. پس در فهم قرآن و احکام آن به سنت نیازمندیم؛ سنتی که باید به شخصی معصوم مستند باشد تا رفتار و گفتار و حتی تقریر (سکوتی که از آن رضایت استفاده شود) او حجت و مورد اعتماد باشد. محال است پیامبر و امامی که از طرفی منصوب از جانب خداوندند و حجت او بر خلق، اما از طرفی دیگر از آنان خطا، سهو و نسیان سر بزند[۱۵۳].

دلیل بیست و سوم سوم: فاقد الشيء لا يعطي؛ کسی که ندارد چگونه ببخشد؟!

بر اساس حکم روشن عقل، کسی که چیزی ندارد نمی‌تواند آن را به دیگران ببخشد، فرقی نمی‌کند آن شیء مادی باشد یا معنوی. مرحوم علامه مجلسی در این باره می‌فرماید: «اعتقاد ما درباره معصومین این است که ایشان موصوف به کمال و تمام در تمامی امور و موصوف به علم از ابتدای عمر تا آخر آن هستند، و هرگز و در هیچ جهتی از احوالاتشان نقصی وجود ندارد»[۱۵۴].

بر اساس این عبارت، معصوم هیچ‌گاه به نقص، جهل، انحراف، سهو، خطا و فراموشی دچار نمی‌شود؛ زیرا کار نبی یا امام رساندن بشریت به کمال است، پس چگونه کسی که ناقص است می‌تواند دیگران را به کمال برساند؟ جاهل چگونه می‌تواند به دیگران علم بدهد؟ و کسی که ندارد چگونه ببخشاید؟

در نتیجه آن‌که هدایت دیگران را بر عهده دارد، باید دارای تمامی کمالات بوده و از هر نقصی مبرا باشد و این همان معصوم است پس با نبود عصمت، هدایتی حاصل نمی‌شود[۱۵۵].

دسته دوم: ادله نقلی

ادله نقلی محض، مشتمل بر آیات و روایاتی است که بر عصمت امام دلالت می‌کنند.

بخش اول: ادله قرآنی

دلیل نخست: آیه ابتلا

﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۱۵۶].

متکلمان و مفسران امامیه با استناد به جملۀ ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ بر عصمت امام استدلال کرده اند[۱۵۷]؛ چراکه خداوند فرموده است عهد او ـ یعنی امامت ـ نصیب ظالم نمی‌شود. کسی که مرتکب گناه گردد خواه در آشکار یا پنهان، ظلم کرده است؛ زیرا فرد گناهکار حدود الهی را نقض کرده است و به نص قرآن کسی که حدود الهی را نقض کند، ظالم است: ﴿وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ[۱۵۸].

بیان سید مرتضی

از جمله برهان‌هایی که سید برای عصمت امام اقامه می‌کند، آیه امامت حضرت ابراهیم (ع) یا همان آیه ابتلاست. سید با این استدلال در پی اثبات عصمت امام از گناه در همه مراحل زندگی و نیز گناهان باطنی و ظاهری و علنی و مخفیانه است.

مراحل استدلال سید را می‌توان این‌گونه تبیین کرد: نخست آنکه مقصود از امام در این آیه، همان امام معهود نزد شیعیان، و مقصود از عهد نیز امامت است. سید مرتضی درباره این مدعا و در پاسخ به اینکه چگونه واژه «عهدی» را به معنای امامت دانسته‌اید، با دو وجه به بیان پاسخ می‌پردازد: اولاً، مفهوم آیه، خود به این پرسش پاسخ می‌دهد؛ زیرا خداوند در این آیه منصب امامت را به حضرت ابراهیم (ع) می‌دهد، و آن حضرت بلافاصله چنین منصبی را برای فرزندانش درخواست می‌کند. آن‌گاه خداوند می‌فرماید: «عهد من به ظالمین نمی‌رسد».

خداوند با این جمله در مقام پاسخ به درخواست حضرت ابراهیم (ع) بود، و درخواست آن حضرت نیز چیزی جز منصب امامت برای فرزندانش نبود. پس مقصود از عهد نیز همان امامت است؛ وگرنه کلام بی‌ربط خواهد شد[۱۵۹]؛

ثانیاً، واژۀ عهد، لفظ مشترک است و باید بر آنچه صلاحیت اخلاق آن را دارد، حمل شود. پس هرچه را بتوان عهد نامید، به ظالم نمی‌رسد، و یکی از اموری که می‌توان آن را عهد خداوند نامید، امامت است[۱۶۰].

مرحله دوم آنکه بر اساس این آیه، خداوند عهد خود، یعنی امامت را به ظالمان نمی‌دهد؛ سوم آنکه «ظالمین» در این آیه، عام است، و بر اساس آن، کسی که در هر زمانی هرگونه گناهی را اعم از باطنی و ظاهری، مخفیانه و علنی مرتکب شود، ظالم به شمار می‌آید.

بنابراین مقدمات، می‌توان گفت امام، کسی است که در طول زندگی مرتکب هیچ‌گونه گناهی نشده باشد[۱۶۱].[۱۶۲]

بیان شیخ طوسی

شیخ طوسی، نه تنها خود برای اثبات عصمت امام به این آیه استدلال می‌کند، که معتقد است اصحاب امامیه نیز برای اثبات عصمت امام از گناهان به همین آیه استدلال کرده‌اند[۱۶۳].

شیخ الطائفه معتقد است که بر اساس این آیه، اولاً، مقصود از عهد خدا، امامت است؛ ثانیاً، خداوند عهد خود، یعنی امامت را به ظالم نمی‌دهد؛ ثالثاً، غیرمعصوم، ظالم است؛ رابعاً، پس خداوند امامت را به غیر معصوم نمی‌دهد: «خداوند متعال نفی کرده است که عهدش ـ یعنی امامت ـ به ظالم برسد، و کسی که معصوم نیست، ظالم است؛ یا درحق خود یا غیر خود»[۱۶۴].

شیخ، پس از این استدلال با این اشکال مواجه می‌شود که ظالم، کسی است که بالفعل در حال ظلم باشد؛ ولی به کسی که پس از گناه توبه کرده است، ظالم نمی‌گویند. از این‌رو، آیه کریمه، امامت را از چنین کسی نفی نمی‌کند[۱۶۵]. وی پاسخ می‌دهد که اگر گنه‌کاری توبه هم بکند، باز حکم آیه یعنی ﴿لَا يَنَالُ دربردارنده وقتی که ظلم کرده است، می‌شود. به تعبیر دیگر، این آیه، عام است و به اینکه حکم امامت، تنها در حالتی به کسی نمی‌رسد که در حال ظلم است، مقید نشده است، بلکه می‌گوید: ظالم به طور مطلق نمی‌تواند به این منصب برسد. از این‌رو، از این آیه بر می‌آید که امام در طول عمر خود مرتکب هیچ گناهی نمی‌شود[۱۶۶].

با این توضیحات روشن شد که شیخ، با این آیه در صدد اثبات عصمت امام از گناهان پیش و پس از تصدی منصب امامت و از آغاز تا پایان عمر است[۱۶۷].

بیان میرزای نائینی درباره دلالت آیه عهد بر لزوم عصمت امام

در اصول این بحث مطرح است که آیا لفظ مشتق فقط در «متلبس به مبدأ» حقیقت است و مصداق دارد، یا اگر از تلبّس خارج شد باز هم صدق می‌کند؟ به عبارت دیگر اگر عنوانی موضوع یک حکم واقع شود لازم است همواره آن موضوع برای ترتب حکم محفوظ باشد یا نه؟ برخی از عناوین به صرف تحقق برای ترتب حکم کافی هستند و برخی نه. به عنوان مثال در آیه شریفه ﴿السَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا[۱۶۸]. پس به محض این که عنوان سارق بر کسی صدق کند، حکم (قطع دست) بر او بار می‌شود؛ هر چند که این عنوان در زمان‌های بعد بر او صدق نکند.

مرحوم نائینی در همین مبحث می‌فرماید: ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۱۶۹] قضیه حقیقیه است و از بدو خلقت تا قیامت مصداق دارد. به مقتضای قاعده، در قضیه حقیقیه صرف تلبس به مبدأ کفایت نمی‌کند و بقای بر تلبس نیز شرط است؛ مگر در مواردی که قرینه وجود داشته باشد. در آیه مورد بحث قرینه وجود دارد و آن عظمت مقام و جلالت شأن امامت است به طوری که میان امامت و عبادت اوثان تناسبی نیست. پس هر کس ـ اگر چه برای یک لحظه ـ بت یا تندیسی را عبادت کرده باشد شایستگی تصدی مقام امامت را نخواهد داشت[۱۷۰].[۱۷۱].

بیان مرحوم آخوند خراسانی

امام صادق(ع) در روایتی پس از ذکر طبقات پیامبران و رسولان[۱۷۲]، درباره مصداق ظالم ـ در آیه عهد ـ می‌فرماید: «مَنْ عَبَدَ صَنَماً أَوْ وَثَناً لَا يَكُونُ إِمَاماً»؛ هر کس بت یا تندیسی را عبادت کرده باشد هرگز امام نمی‌شود.

مرحوم آخوند خراسانی در بحث مشتق به مناسبت این روایت را مطرح کرده و به بررسی کیفیت استدلال امام پرداخته است[۱۷۳]. ایشان معتقد است که اگر عنوانی موضوع حکم قرار گرفت، آن حکم بر آن موضوع بار می‌شود، هر چند موضوع باقی نباشد؛ زیرا حکم وابسته به عنوان است. ایشان به همین موضوع اشاره کرده در مورد آیه شریفه ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ می‌فرماید: «از استدلال امام به دست می‌آیدکه اگر شخصی متلبس به عبادت اوثان شد ـ اگر چه برای یک لحظه ـ لیاقت و اهلیت امامت را نخواهد داشت»[۱۷۴].[۱۷۵]

بیان علامه طباطبائی

ایشان در تفسیر المیزان می‌نویسد: مراد از ظالمان در آیه شریفه ﴿قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ مطلق کسانی است که ظلمی از آنان صادر شده باشد مثل شرک یا گناه، هر چند آن ظلم در قسمتی از عمرش بوده و پس از آن توبه کرده و صالح شده باشد. از یکی از اساتید ما در مورد کیفیت دلالت آیه بر عصمت امام سؤال شد. ایشان پاسخ داد: مردم بر طبق تقسیم عقلی چهار دسته‌اند.یا در تمام عمر ظالم بوده‌اند و یا در تمام عمر ظالم نبوده‌اند. یا در ابتدای عمر ظالم بوده‌اند نه در آخر عمر، و دسته چهارم این که بر عکس آن باشد یعنی در ابتدای عمر ظلمی از وی سر نزده و در آخر عمر ظالم شده است شأن حضرت ابراهیم(ع) بالاتر از آن است که امامت را برای دسته نخست و چهارم از ذریه خود درخواست کند. پس دو قسم باقی می‌ماند که خداوند امامت یکی از آن دو را نفی کرده است. این نفی مربوط به دسته‌ای است که در ابتدای عمر ظالم بوده و در آخر عمر از ظلم دست برداشته‌اند. در نتیجه دسته دیگری باقی می‌ماند و آن دسته‌ای است که در تمام عمر ظلمی از آنان سر نزده باشد[۱۷۶].

حاصل آنکه آیه عهد به روشنی بر عصمت امام از ابتدای عمر تا آخر آن دلالت دارد و خداوند کسی را که در طول عمر خود حتی برای یک لحظه مرتکب ظلم شده باشد را شایسته امامت ندانسته و به این مقام نایل نمی‌کند[۱۷۷].

دلیل دوم: آیه اولی الامر

آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً[۱۷۸] "آیه اولی الامر" نام دارد؛ زیرا مؤمنان را به اطاعت از خدا، پیامبر(ص) و اولی‌الأمر فرمان داده‌ است[۱۷۹].

در این آیه اطاعت از اولی الامر در سیاق اطاعت خداوند و اطاعت رسول قرار گرفته است، بدیهی است اطاعت از خدا و رسول به صورت مطلق و بدون هیچ قید و شرطی واجب است؛ بنابراین اطاعت اولی الامر هم علی‌الاطلاق و بدون قید و شرط واجب است. از سوی دیگر اطاعت مطلق مستلزم معصوم بودن اولی الامر از هر گونه خطا و اشتباه است زیرا پیروی و فرمانبرداری بی‌چون و چرا تنها از فردی واجب می‌‌شود که از هر گونه خطا و لغزش پاک و مبرا باشد و خداوند هرگز اطاعت از غیر معصوم را به صورت مطلق واجب نمی‌کند[۱۸۰].[۱۸۱]

بیان ابوالصلاح حلبی

خداوند ما را به اطاعت مطلق از امامان امر کرده است؛ امر به اطاعت از کسی به طور مطلق، به معنای عصمت او از ارتکاب گناهان است؛ زیرا صدور گناه از امام، همراه با امر کردن مردم به اطاعت مطلق از وی، در واقع امر کردن مردم به ارتکاب گناه است، و محال است خداوند متعال چنین کاری انجام دهد. پس امامان از ارتکاب گناهان معصوم‌اند[۱۸۲]. از استدلال مرحوم حلبی روشن می‌شود که وی در پی آن است که با این آیه عصمت امام از گناه را اثبات کند[۱۸۳].[۱۸۴]

بیان شیخ طوسی

می‌توان استدلال شیخ طوسی را به این آیه برای اثبات عصمت امامان پاک (ع) در چند جمله بیان کرد:

اولاً، بنا بر روایات رسیده از امام باقر و امام صادق (ع)، اولی الأمر همان امامان پاک (ع) هستند[۱۸۵]؛

ثانیاً، خداوند اطاعت مطلق از اولی الأمر را همانند اطاعت از خود و رسول اکرم (ص) بر ما واجب کرده است[۱۸۶]؛

ثالثاً، وجوب اطاعت مطلق از کسی جایز نیست؛ مگر اینکه او از گناه و اشتباه معصوم باشد[۱۸۷].

وی در این باره می‌نویسد: «واجب کردن اطاعت هیچ کسی به طور مطلق جایز نیست؛ مگر آنکه معصوم و از اشتباه و غلط مصون باشد، و این خصیصه در امرا و علما نیست، بلکه تنها در امامانی است که دلیل‌ها به عصمت و طهارت آنان دلالت می‌کنند»[۱۸۸].

با این تقریر روشن می‌شود که قلمرو ثابت شده از عصمت، با این برهان عصمت از گناه و اشتباه است.

اشکال فخر رازی

فخر رازی پس از اینکه به دلالت آیه بر عصمت اقرار می‌کند می‌نویسد: «خیلی بعید است مراد از اولوالامر در این آیه امامانی باشد که روافض (شیعیان) مدعی عصمت آنان هستند؛ زیرا برای اطاعت از امامان شیعه لازم است آنان را بشناسیم و دستورات آنها به ما رسیده باشد. وی در ادامه می‌افزاید: فلو أوجب علينا طاعتهم قبل معرفتهم كان هذا تكليف ما لا يطاق[۱۸۹]؛ اگر پیش از آن‌که ایشان را بشناسیم اطاعت آنان بر ما واجب باشد، تکلیف «ما لایطاق» لازم می‌آید.

به عبارتی اطاعت مشروط به شناخت است و لازمه شناخت دسترسی داشتن به آنان است، در حالی که نه دسترسی به آنان داریم و نه معرفت به آنان، و آن‌گاه که معرفت نبود، چگونه می‌توان گفت اطاعت از آنان واجب است؟ در نتیجه اگر اطاعت آنها بر ما واجب باشد، این وجوب تکلیفی است که مکلّفین قادر به انجام آن نیستند و امر به تکلیفی که قدرت بر انجام آن نباشد، قبیح و از خدای حکیم محال است. وی سپس «امت اسلامی» را مصداق «اولو الامر» معرفی می‌کند و مدعی می‌شود بر اساس این آیه «امت اسلامی» باید به طور مطلق از «امت اسلامی» پیروی کنند! این کلام به قدری سخیف است که نیازمند طرد و نفی نیست. اما در پاسخ این سخن وی که «معرفت امامی که در دست‌رس نباشد ممکن نیست» دو پاسخ می‌توان ابراز داشت:

پاسخ نقضی:

محدثانی هم‌چون مسلم، احمد و بسیاری از بزرگان اهل سنت به الفاظ گوناگون از پیامبر اکرم(ص) نقل کرده‌اند که: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»[۱۹۰]. بر اساس این حدیث، در هر زمانی باید با امام آن زمان بیعت کرد و اگر کسی بدون بیعت و معرفت آن امام از دنیا برود، مرگ او مرگ جاهلیت است. حال از فخر رازی می‌پرسیم که اگر معرفت امام میسّر و امام در دست‌رس نبود، چرا پیامبر اکرم مسلمانان را به معرفت او مکلف کرده است؟

علاوه بر آن مگر شناخت همیشه با در دست‌رس بودن ملازمه دارد؟ مگر اکنون که به رسول خدا(ص) معتقدیم و او را می‌شناسیم، ایشان در دست‌رس ما است؟ پس شناخت راه‌های مختلفی دارد و منحصر به شناخت حضوری نیست و می‌توان از شنیدن سخنان، سیره و دستورات آن فرد، وی را شناخت و از همین راه از او پیروی کرد.

پاسخ حلّی:

افزون بر آن، باید توجه داشت که پیش از هر بحثی باید صحت ادعای فخر رازی اثبات شود. آیا واقعاً امّت به ائمه اطهار(ع) دسترسی نداشته‌اند؟ و با فرض عدم دسترسی به امامان(ع)، آیا سبب این عدم توفیق ائمه بوده‌اند یا خود مردم موجب این محرومیت شده‌اند؟ آیا امیرالمؤمنین(ع) که بیست‌وپنج سال خانه‌نشین بودند، خود این خانه‌نشینی را انتخاب کردند یا مردم در چنین خانه‌نشینی دخیل بودند؟ مگر نه این بود که امام کاظم(ع) سال‌ها در زندان به سر بردند و مگر نه این است که امام زمان(ع) غائب از انظار هستند. چه کسی مقصر است؟! آری، حاکمان جائر، عالمان خدمت‌گذار به آنها و مردمانی که نسبت به این امور بی‌تفاوت بوده‌اند همان مقصران اصلی‌اند.

ابو حنیفه را در مقابل امام صادق(ع) عَلَم کردند. به مالک بن انس دستور نوشتن کتاب «موطأ» دادند و با هدف کم‌رنگ کردن مقام علمی ائمه(ع)، به تبلیغ مالک بن انس و ابو حنیفه پرداختند و حال آنکه هر دو از شاگردان امام صادق(ع) بودند و شافعی نیز شاگردِ شاگرد امام صادق(ع).

البته معرفت امام برای اهلش ممکن و میسر بوده و هرگز تکلیف مالا یطاق نبوده است. حاکمان جور با کمک چنین عالمانی دست نشانده، فقه چهارگانه‌ای را برای مسلمانان تأسیس کردند تا درِ خانه اهل بیت(ع) بسته شود.

اما با این وجود، رسیدن به امام در هر زمان و اخذ احکام از ایشان ناممکن نبوده است، از این رو کسانی خدمت حضرات ائمه شاگردی کرده و کسب فیض نموده‌اند. در زمان کنونی نیز امکان رسیدن به خدمت امام وجود دارد، هر چند شرط و شروط فراوانی دارد، ولی افرادی خدمت امام زمان(ع) شرف حضور یافته و دستورات الهی را از آن جناب دریافت می‌کنند. از همین روست که هر کس نگرفت، خودش کوتاهی کرده است.

در نتیجه باید گفت: این فاصله‌ای که میان اکثر امت و اهل بیت رسول الله(ص) افتاده از طرف خداوند و ائمه(ع) نبوده است و کوتاهی و تقصیر همواره از جانب مردم به وجود می‌آید. پس معرفت ممکن بوده و حاصل شده است؛ چراکه این معرفت برای بزرگان شیعه به وجود آمد و فقه شیعی را با این عظمت تأسیس کردند و همه فتاوای ایشان مستند به روایات اهل بیت(ع) است[۱۹۱].

دلیل سوم: آیه صادقین

خداوند در آیه ۱۱۹ سوره توبه فرموده است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ[۱۹۲]. امر ﴿وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ، در صورتی امکان‌پذیر است که اولاً همواره افراد صادقی در جامعه وجود داشته باشند، ثانیاً این صادقین باید دائم الصدق و از هر جهت صادق باشند؛ یعنی باید معصوم باشند، چون اگر امکان ارتکاب گناه و یا خطا در آنها باشد در آن صورت دیگر صادق ـ به نحو مطلق ـ نخواهد بود[۱۹۳]. بدون شک مراد از صادقین، امامان دوازده‌گانه شیعه است، چنانچه در روایات نیز بدین مسأله تصریح شده است[۱۹۴].

بیان ابوالصلاح حلبی

حلبی، مصداق صادقین در آیه را امامان (ع) می‌داند[۱۹۵]. با این مقدمه، حلبی، استدلال خود را چنین تقریر می‌کند که خداوند ما را به تبعیت مطلق از صادقین امر کرده و این تبعیت را در جهت ویژه‌ای منحصر نکرده است؛ پس تبعیت از آنها در هر امری لازم است. از سوی دیگر، هر کسی که خداوند ما را به تبعیت مطلق از او امر کرده باشد، از گناه معصوم است؛ زیرا قبیح است خداوند ما را به تبعیت از کسی فرمان دهد که فاسق است یا حتی احتمال صدور فسق از او می‌رود. پس صادقین از گناه معصوم‌اند[۱۹۶].

صدر کلام حلبی، گویای این اعتقاد است که پیروی از امامان پاک (ع) در همه امور لازم است؛ ولی ذیل کلام ایشان روشن می‌کند که مقصود وی، پیروی از امامان پاک (ع) در امور دینی است. بنابراین وی در پی آن است که با این آیه عصمت امامان پاک (ع) از گناهان را ثابت کند[۱۹۷].

دلیل چهارم: آیه تطهیر

یکی از ادلّه قرآنی اثبات عصمت امام، آیه تطهیر است: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۱۹۸]. استدلال به این آیه، بر سه مقدمه استوار است:

  1. اراده تکوینی الهی به اذهاب رجس و تطهیر اهل بیت تعلّق گرفته است.
  2. هر کس که اراده تکوینی الهی به اذهاب رجس و تطهیر او تعلّق گرفته باشد معصوم است.
  3. بر پایه بسیاری از روایات، ائمه شیعه مصداق اهل بیت‌اند.

نتیجه: امامان شیعه(ع)، معصوم‌اند[۱۹۹].

بیان سید مرتضی

پیش از تقریر برهان سید، توجه به این نکته لازم است که این استدلال در پاسخ ایراد قاضی عبدالجبار معتزلی است که معتقد است شیعه با تمسک به این آیه در پی اثبات آن است که امامت، تنها در اهل بیت رسول خداست که معصوم‌اند. به نظر قاضی عبدالجبار، این آیه بر عصمت آنان دلالت نمی‌کند.

سید با اثبات عصمت اهل بیت با استفاده از این آیه، امامت امام علی، امام حسن و امام حسین (ع) را با توجه به شأن نزول آن نتیجه می‌گیرد. وی در بیان چگونگی دلالت این آیه بر عصمت می‌گوید: خداوند در این آیه یا فقط اراده تنها - بدون تحقق فعل، یعنی اذهاب رجس - کرده و یا اراده همراه با تحقق فعل، یعنی همان اذهاب رجس را در نظر داشته است؛ اراده تنها و بدون تحقق فعل، باطل است؛ پس خداوند در این آیه تحقق فعل را همراه با اراده در نظر داشته است: إن قوله تعالى: إنما يريد الله لا يخلو من أن يكون معناه الإرادة المحضة التي لم يتبعها الفعل و إذهاب الرجس أو أن يكون أراد ذلك و فعله[۲۰۰].

سید دیدگاه خود مبنی بر اینکه اراده تنها و بدون فعل، باطل است را با دلایلی ثابت می‌کند:

  1. از ظاهر آیه برمی‌آید که خداوند در صدد دادن امری اختصاصی به اهل بیت است، و اگر مراد از آیه تنها اراده محض باشد، اختصاص معنا نخواهد داشت[۲۰۱].
  2. آیه در صدد مدح اهل بیت است، و اگر مراد، تنها اراده محض باشد، دیگر فضیلتی برای اهل بیت دربر نخواهد داشت، و همه مکلفان مشمول این اراده خواهند شد[۲۰۲].

با این توضیحات روشن می‌شود که اولاً، مقصود از اهل بیت در این آیه پنج تن آل عبا هستند؛ ثانیاً، این آیه از اراده خدا به اذهاب رجس از اهل بیت خبر داده است؛ ثالثاً، خداوند در این آیه افزون بر ارادۀ اذهاب رجس، تحقق این فعل را نیز در نظر داشته است؛ رابعاً، اذهاب رجس از اهل بیت، به معنای عصمت آنهاست[۲۰۳].

دلیل پنجم: آیه اهل الذکر

﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ[۲۰۴].

بیان ابوالصلاح حلبی

در میان متکلمان حوزه پنج قرن اول، ابوالصلاح حلبی، تنها کسی است که برای اثبات عصمت امامان پاک (ع) به این آیه تمسک کرده است. این در حالی است که حتی مفسران نیز در تفاسیر خود به لزوم عصمت امامان پاک (ع) از راه این آیه اشاره نکرده‌اند[۲۰۵]

حلبی، اهل الذکر را همان امامان (ع) می‌داند[۲۰۶] و بر اساس این آیه، برهانی را اقامه می‌کند که می‌توان آن را در این قالب منطقی ارائه کرد: اگر اهل الذکر فاقد علم بودند و در اخبار خود معصوم نبودند، قبیح بود خداوند ما را به سؤال از آنها تکلیف کند؛ ولی خداوند ما را به سؤال کردن از آنان تکلیف کرده است؛ پس آنها دارای علم‌اند و در اخبار خود معصوم: و ذلک یقتضی علم المسؤولین کل مسؤول عنه و عصمتهم فیما یخبرون به، لقبح تکلیف الرد دونهما[۲۰۷].[۲۰۸]

دلیل ششم: آیه شهادت

﴿يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ[۲۰۹].

این آیه نیز از جمله آیاتی است که تنها عده معدودی از متکلمان یا مفسران جهت اثبات عصمت امامان به آنها تمسک کرده‌اند.

بیان ابوالصلاح حلبی

از جمله آیاتی که حلبی برای اثبات عصمت امامان پاک (ع) به آن تمسک می‌کند، آیه شهادت است. ایشان پس از آنکه مصداق شهید در این آیه را پیامبر اکرم (ص) و امامان معصوم (ع) می‌شمرد[۲۱۰]، از دو جهت برای اثبات عصمت امامان معصوم (ع) به آن تمسک می‌کند: نخست آنکه پیامبر اکرم (ص) و امام (ع)، هر دو شاهدند: و ذلک یقتضی عصمته من وجهین أحدهما ثبوت التساوی بینه و بین النبی فی الحجة بالشهادة[۲۱۱].

حلبی، استدلال خود را بیش از این ادامه نمی‌دهد و ممکن است مقصود وی این باشد که با توجه به اینکه آیه کریمه درباره شهادت در روز قیامت است و با در نظر گرفتن مقام بالای کسی که باید شاهد اعمال جمیع امت باشد، نمی‌توان تصور کرد که انسانی گناهکار بتواند در روز قیامت در مقام شاهد امت خود حاضر شود. از این‌رو، شهادت در روز قیامت، مستلزم عصمت شاهد از گناهان است.

وی تقریر دوم خود را این‌گونه بیان می‌کند: اگر شهید، خود گناه کند، نیاز به شهیدی دیگر دارد، و اگر آن شهید نیز گناهکار باشد، باز خود نیاز به شهیدی دیگر دارد و... که در این صورت تسلسل لازم می‌شود؛ پس شهید باید از گناه معصوم باشد. وی می‌نویسد: اگر انجام دادن فعل قبیح و اخلال به واجب از شاهد ممکن باشد، به مقتضای آیه، خود به شاهد دیگری محتاج است، و آن دوباره تا بی‌نهایت مقتضی وجود شاهدی برای هر شاهد است یا اینکه شاهدی وجود داشته باشد که خود به شاهد نیاز نداشته باشد، و چنین شاهدی وجود نخواهد داشت؛ مگر آنکه معصوم باشد، و این صفت جز برای امامان ما (ع) ثابت و درباره کسی نیز ادعار نشده است[۲۱۲].[۲۱۳]

دلیل هفتم: آیه نفر

﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ[۲۱۴].

بیان ابوالفتح کراجکی

ظاهرا تنها متکلمی که جهت اثبات عصمت امام به آیه نفر، تمسک کرده، ابوالفتح کراجکی است. استدلال کراجکی به این آیه بدین شیوه است که بر اساس آن، خداوند تبارک و تعالی به یادگیری علم تشویق کرده است، و چنین کاری در هر زمانی، از جمله زمان پیامبر اکرم (ص) لازم و بدین صورت بوده است که مبلغان و نافران تفقه در دین، از هر قبیله‌ای که نزد پیامبر اکرم (ص) می‌آمدند، آن حضرت ایشان را به گونه‌ای آموزش می‌داد که همه، حلال و حرام یک‌سانی را به مردم یاد می‌دادند، و اختلافی در کار نبود. بنابراین مشکل اختلاف در بیانات مبلغان، با وجود پیامبر خدا (ص) رفع می‌شد. با رحلت رسول خدا (ص) و با توجه به احتمال بروز اختلاف‌نظرها، برای کسانی که خداوند آنها را مکلف به انجام دادن تکالیف الهی کرده بود، عدل، حکمت، فضل و رحمت خدا اقتضا می‌کرد که چنین مشکلی را با نصب عالمی که از اشتباه و اختلاف اقوال معصوم باشد، رفع کند[۲۱۵].

بخش دوم: ادله روایی

متکلمان شیعه به روایات فراوانی جهت اثبات عصمت امامان(ع) استناد کرده‌اند که اهم آنها به شرح ذیل است:

دلیل نخست: حدیث ثقلین

پیامبر اسلام(ص) در این حدیث می‌فرمایند: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ أَمَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی فَإِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض»[۲۱۶]. بی‌شک قرآن کریم کتابی است معصوم از هرگونه خطا و اشتباه. پس اینکه پیامبر اکرم(ص)، عترت خویش را کنار قرآن نشانده و تمسک به هر دو را موجب هدایت دانسته است، بهترین دلیل بر عصمت ایشان است. چه، پیروی نمودن از غیر معصوم، موج هدایت مطلق و قطعی نخواهد شد، بلکه همواره احتمال انحراف و ضلالت در آن می‌رود و این با جمله «لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً» سازگار نیست؛ زیرا معنای این جمله آن است که اگر شما به این دو تمسک کنید، در هیچ شرایط زمانی و به هیچ صورتی، گمراهی و ضلالت به سراغ شما نخواهد آمد. بنابراین، اهل‌بیت، از آنجایی که مفسران قرآن هستند، چه در تبیین و تشریح آیات الهی و چه در اعمال فردی، از هر گونه گناه و خطایی معصوم هستند[۲۱۷].

بیان ابن قبه رازی

ابن قبه مدلول حدیث ثقلین را وجود یک حجت معصوم و عالم به قرآن و سنت می‌داند. کیفیت استدلال وی را می‌توان این گونه تقریر کرد:

  1. بر اساس حدیث ثقلین، حجت از عترت و اهل بیت رسول خداست؛
  2. بر اساس این حدیث، عترت رسول خدا (ص) از قرآن جدا نمی‌شوند، و بر ما لازم است که به عترت رسول خدا (ص) متمسک شویم[۲۱۸]؛
  3. چنین حجتی باید عالم به قرآن باشد و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و... را بداند؛ وگرنه نمی‌توان به او متمسک شد؛ زیرا ناسخ را به جای منسوخ، محکم را به جای متشابه و... می‌گذارد، و دیگر فرقی میان او و دیگران نخواهد بود؛ در حالی که رسول خدا (ص) عترتش را حجت و دیگران را مراجعه کننده به آنها دانسته است[۲۱۹].

بنابراین حجت (از عترت رسول خدا (ص)) باید از اشتباه در قرآن معصوم باشد؛ ضمن آنکه از عبارتی که ابن قبه بلافاصله پس از استدلال خود می‌آورد، روشن می‌شود که مقصود وی از حجت، همان امام است[۲۲۰].

همچنین از کیفیت استدلال ابن قبه روشن می‌شود که وی با این برهان، در صدد اثبات در قلمرو از عصمت است: یکی: عصمت از دروغ در تبیین دین و دیگری: عصمت از اشتباه در تبیین دین[۲۲۱].

بیان ابوالصلاح حلبی

حلبی، پس از آنکه مصداق اهل بیت را امامان پاک (ع) می‌شمرد[۲۲۲]، با استفاده از این روایت نبوی به سه روش عصمت آنان را ثابت می‌کند:

  1. آنکه قرآن، حجت است؛ اهل بیت مانند و مقارن قرآن‌اند؛ اهل بیت نیز حجت‌اند، و روشن است که حجت بودن چیزی برای عمل، به معنای مصون بودن آن از اشتباه است: «پیامبر اکرم (ص) از وجود گروهی از خاندان خود خبر داده است که در وجود و حجیت قرین قرآن‌اند، و این مقارنت مقتضی عصمت آن قوم است»[۲۲۳].
  2. آنکه امر به تمسک به کسی به طور مطلق، مستلزم عصمت او از گناهان است؛ پیامبر اکرم (ص) به تمسک به اهل بیت به طور مطلق امر کرده است؛ پس امر به تمسک به اهل بیت، مستلزم عصمت آنان از گناهان است؛ زیرا امر به اطاعت از کسی که خود ممکن است مرتکب قبیح شود، امری قبیح است[۲۲۴].
  3. آنکه می‌توان گفت پیامبر اکرم (ص) فرمود: متمسک به اهل بیت، از گمراهی در امان است. به اعتقاد مرحوم حلبی از گمراهی مصون ماندن فردی که به اهل بیت متمسک می‌شود، نشانه عصمت آنان است[۲۲۵].

ظاهر عبارت مرحوم حلبی در این بخش، گویای آن است که وی با این تقریر در پی اثبات عصمت امامان پاک (ع) از گناه و اشتباه در تبیین دین است[۲۲۶]

دلیل دوم: حدیث سفینه

«مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِيكُمْ مَثَلُ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا وَقَعَ فِي النَّارِ»؛ «مثل اهل بیت من در میان شما، مثل کشتی نوح است؛ هرکس سوار آن شود، نجات می‌یابد و هرکس از آن تخلف کند، در آتش جهنم خواهد بود».

با وجود آنکه متون روایی شیعی[۲۲۷] و سنی[۲۲۸]، فراوان این حدیث را نقل کرده‌اند، و حتی بر اساس نقل برخی منابع، امیرالمؤمنین (ع) آن‌گاه که در صدد بیان فضایل خود بوده است، آن را به کار برده است[۲۲۹]، اما بر اساس منابع موجود، جز حلبی، هیچ یک از متکلمان پنج قرن نخست، برای اثبات عصمت امامان پاک (ع) به این حدیث شریف تمسک نکرده‌اند.

حلبی بر اساس این روایت نبوی معتقد است که مقصود از اهل بیت، امامان پاک (ع) است، و کسی که از اهل بیت پیروی کند، نجات می‌یابد. همین امر مستلزم قطع به عصمت آنان از خطا و گناه است. وی می‌نویسد: «نمی توان به نجات پیروی کننده قطع داشت و صدور خطا را برای پیروی شونده جایز و ممکن دانست»[۲۳۰].

همچنین با توجه به ظاهر عبارت، به نظر می‌رسد حلبی با این استدلال در پی اثبات عصمت امامان پاک (ع) از گناه و نیز اشتباه در دین بوده است.

دلیل سوم: حدیث امان

رسول خدا (ع) در حدیثی می‌فرمایند: « النجوم أمان لأهل الأرض من الغرق، و أهل بيتي أمان لأمّتي من الاختلاف، فإذا خالفتهم قبيلة اختلفوا فصاروا حزب إبليس»[۲۳۱]؛ "ستارگان، امان اهل زمین از غرق شدن هستند و اهل بیت من، برای امتم امان از اختلاف هستند که اگر قبیله‌ای از آنها مخالفت کنند؛ اختلاف می‌کنند در حالی که حزب شیطان می‌شوند.

وقتی تنها راه نجات، راه اهل بیت باشد و آنان تنها ملجأ و مرجع مردم در پیمودن راه حق‌اند، این یگانه طریق نجات، همسان با عصمت است، چون اگر اهل بیت معصوم نبوده و دچار اشتباه شوند، اطاعت از آنها عقلاً و شرعاً جایز نیست و عدم اطاعت در برخی موارد با اطاعت مطلق سازگار نیست[۲۳۲].

پرسش مستقیم

پرسش‌های وابسته

  1. برهان فلسفه وجودی امام چگونه بر عصمت امام دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  2. برهان تلازم امامت و عصمت چگونه بر عصمت امام دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  3. برهان امتناع تسلسل چگونه بر عصمت اهل بیت و امامان دوازده‌گانه دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  4. برهان حفظ شریعت چگونه بر عصمت اهل بیت و امامان دوازده‌گانه دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  5. برهان امتناع تناقض چگونه بر عصمت اهل بیت و امامان دوازده‌گانه دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  6. برهان پیشوایی امام چگونه عصمت پیامبران و ائمه را اثبات می‌کند؟ (پرسش)
  7. برهان نقض غرض چگونه بر عصمت اهل بیت و امامان دوازده‌گانه دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  8. برهان لطف چگونه عصمت پیامبران و ائمه را اثبات می‌کند؟ (پرسش)
  9. وجوب متابعت چگونه عصمت پیامبران و ائمه را اثبات می‌کند؟ (پرسش)
  10. نهی از منکر چگونه عصمت پیامبران و ائمه را اثبات می‌کند؟ (پرسش)
  11. آیا اجماعی بر عصمت امامان وجود دارد و آن را ثابت می‌کند؟ (پرسش)
  12. عرفای اسلامی چه دلیلی بر اثبات عصمت امامان دارند؟ (پرسش)
  13. آیات قرآن چگونه وجوب عصمت را برای امام اثبات می‌کند؟ (پرسش)
  14. آیه اولی‌الامر چگونه بر عصمت اهل‌ بیت و امامان دوازده‌گانه دلالت می‌‌کند؟ (پرسش)
  15. آیه ابتلا چگونه بر عصمت اهل بیت و امامان دوازده‌گانه دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  16. آیه صادقین چگونه بر عصمت اهل بیت و امامان دوازده‌گانه دلالت می‌‌کند؟ (پرسش)
  17. آیه اهل ذکر چگونه بر عصمت اهل بیت و امامان دوازده‌گانه دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  18. آیه شهادت چگونه بر عصمت اهل بیت و امامان دوازده‌گانه دلالت می‌کند؟ (پرسش)

منابع

پانویس

  1. راغب اصفهانی این معنا را برای واژه «عَصَمَ» آورده و می‌گوید: العصم: الإمساک و الاعتصام الاستمساک... (وقوله: «وَلَا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ» والعصام ما یعصم به‌ ای یشد و عصمة الأنبیاء حفظه إیاهم؛ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، ص۵۶۹ ـ ۵۷۰ و عصم الله فلاناً من المکروه: ای حفظه و وقاه؛ یعنی خداوند فلانی را از مکروه حفظ کرده (عصمه) بعنی او را حفظ کرد و نگهداشت. المنجد، ص۱۵۰.
  2. ر.ک: فراهیدی،خلیل بن احمد، العین ج ۱ ص۳۱۴؛ فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، قاموس محیط، ج۴، ص۱۵۱؛ الجوهری، اسماعیل بن حمّاد، الصحاح، ج۵، ص۱۹۸۶، ابن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۳.
  3. ابن‌منظور، از زجاج نقل می‌کند: أَصْلُ العِصْمَةِ الحبْلُ. و كلُّ ما أَمْسَكَ شَيئاً فقد عَصَمَهُلسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۵. یعنی، لغت عصمت در اصل به معنای طناب و ریسمان وضع شده است، ولی سپس از این معنا توسعه یافته و برای هر چیزی که موجب امساک و حفظ چیز دیگری شود، به کار می‌رود.
  4. ر.ک: المفردات فی غریب القرآن، ص۳۳۶ ـ ۳۳۷..
  5. حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص۱۴.
  6. محمد بن محمد بن نعمان، شیخ مفید، تصحیح الاعتقادات الامامیة، ص۱۲۸.
  7. علی بن یونس نباطی، الصراط المستقیم، ج۱، ص۵۰.
  8. خواجه نصیرالدین طوسی، تلحیص المحصل، ص۳۶۹؛ عضدالدین ایجی نیز این تعریف را به حکما نسبت می‌دهد. ایجی عضدالدین، شرح المواقف، ج۸، ص۲۸۰ البته مرحوم خواجه در برخی موارد نیز عصمت را به لطف تعریف کرده است. ر.ک: خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص الحصل، ص۵۲۵.
  9. میثم بن علی بن میثم بحرانی، النجاة فی یوم القیامة، ص۵۵؛ حسن بن یوسف حلی، کشف المراد، ص۴۹۴.
  10. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۴ - ۳۵.
  11. أما الشّروط المتّفق علیها فثمانیة شروط: الأول: أن یکون مجتهدا فی الأحکام الشّرعیةو...؛ آمدی، سیف‌الدین، أبکار الأفکار فی أصول الدین، ج۵، ص۱۹۱.
  12. یجب ان یکون الإمام معصوما من القبائح و الاخلال بالواجبات...، شیخ طوسی، الاقتصاد فیمایتعلق بالاعتقاد، ص۳۰۵ و قال: الثّانی یجب أن یکون الإمام معصوما، و إلاّ تسلسل، علامه حلی، باب حادی عشر.
  13. «و از آفریدگان ما دسته‌ای هستند که به حقّ رهنمون می‌شوند و به حقّ داد می‌ورزند» سوره اعراف، آیه ۱۸۱؛ بدون تردید این آیه بر عصمت تمام هدایت کنندگان به سوی حق دلالت می‌کند؛ زیرا کسی که می‌خواهد دیگران را به حق هدایت و بر اساس آن داوری کند، لزوماً باید دو خصوصیت داشته باشد. نخست اینکه حق را کاملاً بشناسد تا هیچ گاه در تشخیص آن از باطل به اشتباه نیفتد و دوم این که همواره بر محور حق حرکت کند و هرگز از آن دور نگردد تا برای دادگری بر اساس حق صلاحیت داشته باشد. روشن است که اگر کسی از حق جدا شود، صلاحیت هدایت مردم به سوی حق و دادگری بر اساس آن را نخواهد داشت و کسی که حق را بشناسد و از آن عدول نکند به یقین معصوم است. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص۸۶.
  14. امام پیشوا و مقتدا و برای هدایت مردم است اگر معصوم نباشد. خطا و گناه می‌کند پس خود وی هم محتاج امام دیگری است که بی‌خطا باشد و «معصوم» و اگر او هم معصوم نباشد نیازمند به معصوم دیگری است که خطا نکند، همچنان این (تسلسل) ادامه خواهد داشت تا به امام (معصوم) برسیم. نصیر الدین طوسی، محمد بن محمد. شارح علی‌اکبر واعظ موسوی، علی(ع) میزان حق، ص۱۰۱.
  15. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۱۹۲-۲۰۳.
  16. یشترط العصمة فی الإمام کما تشترط فی النبی. فإن قیل: ما الدلیل علی ان الإمام یجب ان یکون معصوماً؟ فالجواب: الدلیل علی ذلک من وجوه: الأول: انه لو جاز علیه الخطأ لافتقر إلی امام آخر یسدده وننقل الکلام إلیه ویتسلسل أو یثبت المطلوب. الثانی: انه لو فعل الخطیئة فاما ان یجب الانکار علیه أو لا فان وجب الانکار علیه سقط محله من القلوب ولم یتبع والغرض من نصبه اتباعه. وان لم یجب الانکار علیه سقط وجوب النهی عن المنکر وهو باطل. الثالث: انه حافظ للشرع فلو لم یکن معصوما لم یؤمن علیه الزیادة فیه والنقصان منه؛ شیخ مفید، النکت الاعتقادیه، ص۴۰.
  17. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۹۹؛ همو، علل الشرایع، ج۱، ص۲۵۱؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۶، ص۶۰؛ ج۱۱، ص۴۰.
  18. ر.ک: شیخ مفید، النکت الاعتقادیه، ص۳۷؛ سید مرتضی، تنزیه الانبیاء و الائمه، ص۴-۷؛ شیخ طوسی، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص۲۶۰-۲۶۲؛ خواجه نصیرالدین طوسی، نقدالمحصّل، «رسالة المفتعة فی اول الواجبات»، ص۴۷۴؛ علامه حلّی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۴۹؛ ابن میثم البحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۲۵؛ علامه حلّی، نهج المسترشدین فی اصول الدین، ص۵۸؛ علی عاملی نباطی، الصراط المستقیم، ج۱، ص۵۱؛ فاضل مقداد، ارشادالطالبین الی نهج المسترشدین فی اصول الدین، ص۳۰۰؛ میرزااحمد آشتیانی، نامه رهبران، ص۳۲۹؛ فاضل مقداد، اللوامع الالهیة فی المباحث الکلامیه، ص۱۷۱؛ ابوالحسن شعرانی، اثبات نبوت، ص۱۰۱-۱۰۴؛ ملاعبدالرزاق لاهیجی، گوهر مراد، ص۲۶۷؛ علامه بلاغی نجفی، الهدی الی دین المصطفی، ص۴۵؛ میرزارفیعا نائینی، ثمره شجره الهیه، ص۳۴؛ ملامحسن فیض کاشانی، علم الیقین، ج۱، ص۳۵۷؛ محمدجواد مغنیه، الجوامع و الفوارق بین السنة و الشیعه، ص۱۹۸؛ سیدمحمدحسین طباطبائی، شیعه در اسلام، ص۸۵؛ محمدجواد مغنیه، معالم الفلسفة الاسلامیه، ص۱۴۱؛ جعفر سبحانی، الالهیات، ج۳، ص۱۶۷؛ محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج۱، ص۲۴۳؛ محسن خرازی، بدایة المعارف الالهیه، ج۱، ص۲۶۰-۲۶۱؛ محمدتقی مصباح یزدی، راهنماشناسی، ص۱۰۲-۱۰۳.
  19. محمد سعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی، ج۲، ص۷۵.
  20. محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج۱، ص۲۴۳.
  21. مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص ۲۹۲-۲۹۸.
  22. لا يحسن من الحكيم ان يولي الامام الذي يقتضي امامته نهاية التعظيم له و التبجيل من يجوز ان يكون في باطنه مستحقا للعن و البرائة لان ذلك سفه؛ محمد بن حسن طوسی، تمهید الاصول، تصحیح عبدالمحسن مشکوة الدینی، ص۳۶۱. به بیان منطقی می‌توان گفت: اگر خداوند حکیم، منصب امامت را به مرتکب گناهان باطنی واگذار کند، کاری سفیهانه انجام داده است؛ ولی خداوند حکیم کار سفیهانه انجام نمی‌دهد؛ پس خداوند حکیم، منصب امامت را به مرتکب گناهان باطنی، واگذار نمی‌کند.
  23. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۸۸.
  24. حسن بن یوسف بن مطهر محلی (علامه حلی)، انوارالملکوت، تحقیق محمد نجفی زنجانی، ص۲۰۴.
  25. عبارت نوبختی بیش از آنچه در متن بیان کردیم، نیست؛ ولی در توضیح برهان ایشان می‌توان گفت: اولاً، خداوند حکیم است؛ ثانیاً، هدف خداوند از خلقت انسان، به کمال رسیدن بوده است؛ ثالثاً، خداوند ما را متعبد به پیروی از امام کرده است؛ رابعاً، اگر خداوند ما را به پیروی از غیر معصوم متعبد کند، به هدف خود از خلقت انسان نمی‌رسد (تعارض)، و حکمتش خدشه‌دار می‌شود؛ زیرا انسان با پیروی از غیرمعصوم، گمراه می‌شود و به کمال نمی‌رسد. بنابراین اگر او ما را به پیروی از کسی متعبد کند، لزوماً باید آن شخص معصوم باشد. حال، مراحل چهارگانه بالا را می‌توان در قالب یک قیاس استثنایی این گونه تقریر کرد: اگر خداوند انسان‌ها را به پیروی از غیرمعصوم متعبد کند، دیگر حکیم نیست؛ اما او حکیم است؛ پس خداوند انسان‌ها را به پیروی از غیرمعصوم متعبد نمی‌کند. اکنون با استفاده از نتیجه برهان فوق می‌توان چنین گفت: اگر خداوند ما را به پیروی از کسی متعبد کند، آن شخص معصوم است؛ خداوند، ما را به پیروی از امام متعبد کرده است؛ پس امام، معصوم است.
  26. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۳۹۹.
  27. ... فإذا ثبت كونه مؤديا فلابد من كونه معصوما من القبائح، للوجوه التي لما كان النبي (ص) كذلك؛ ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۱۷۰.
  28. ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۱۵۳.
  29. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۴۳.
  30. قد استدل بهذا الوجه كثير من أصحابنا على عصمة الإمام، وأقوى ما ينصر به ان الإمام لابد أن يكون مقتدى به، لأن لفظ الإمامة مشتق من معنى الاقتداء والإتباع، والاجماع أيضاً حاصل على هذه الجملة يعني أن الإمام مقتدى به؛ سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۳۰۹.
  31. لأنه لو لم يكن معصوما و هو إمام فيما قام به من الدين الذي من جملته إقامة الحدود و غيرها و واجب علينا الاقتداء به من حيث قال و فعل لجاز وقوع الخطأ منه في الدين، و لكنا إذا وقع منه ذلك مأمورين باتباعه فيه، والاقتداء به في فعله، و هذا يؤدي إلى أن نكون مأمورين بالقبيح على وجه من الوجوه، و إذا فسد أن تكون مأمورين بالقبيح وجب عصمة من أمرنا باتباعه، و الاقتداء به في الدين؛ سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۲۰۵، ۲۹۴، ۳۰۵. برهان سوم سید را می‌توان در قالب یک قیاس استثنایی این‌گونه تقریر کرد: اگر امام معصوم نباشد، لازم می‌شود مردم مأمور به انجام دادن قبیح باشند؛ اما مأمور بودن مردم به انجام دادن قبیح، محال است؛ پس لازم است امام معصوم باشد.
  32. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۳۰.
  33. ان الامام قدوة فی الدنیا و الدین و اتباعه مفترض من رب العالمین فوجب ان لا یجوز الخطا و الزلل علیه و إلا کان الله تعالی قد أمر باتباع من یعصیه و لو لا استحقاقه العصمة لکان إذا ارتکب المعصیة یتضاد مع التکلیف، علی الامة و تصیر الطاعة منها معصیة و المعصیة طاعة و ذلک انها مأمورة باتباعه و الاقتداء به فمتی اتبعته فی المعصیة امتثالا للمأمور من الاقتداء کانت من حیث الطاعة عاصیة لله سبحانه و متی خالفته ولم تقتد به طلبا لطاعة الله تعالی کانت ایضا عاصیة لمخالفتها لمن امرت بالاقتداء به و اتباعه و فی استحالة جمیع ذلک دلالة علی عصمته؛ ابوالفتوح کراجکی، کنز الفوائد، ص۱۶۱.
  34. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۵۹.
  35. قد ثبت من كونه مقتدى به الا ترى انه سمي اماما لذلك لان الامام هو المقتدى به...؛ محمد بن حسن طوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۲۰۱-۲۰۲.
  36. و لا يجوز من الحكيم تعالى ان يوجب علينا الاقتداء بما هو قبيح؛ محمد بن حسن طوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۲۰۱.
  37. فاذا ثبت انه مقتدى به في جميع الشريعة وجب ان يكون معصوما لانه لو كان غير معصوم لم نأمن في بعض افعاله مما يدعونا اليه... ان يكون قبيحا و يجب علينا موافقته من حيث وجب الاقتداء به و لا يجوز من الحكيم تعالى ان يوجب علينا الاقتداء بما هو قبيح؛ (محمد بن حسن طوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۲۰۱).
  38. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۸۸.
  39. امام پیشوا و مقتدا و برای هدایت مردم است اگر معصوم نباشد. خطا و گناه می‌کند پس خود وی هم محتاج امام دیگری است که بی‌خطا باشد و «معصوم» و اگر او هم معصوم نباشد نیازمند به معصوم دیگری است که خطا نکند، همچنان این (تسلسل) ادامه خواهد داشت تا به امام (معصوم) برسیم. نصیر الدین طوسی، محمد بن محمد. شارح علی‌اکبر واعظ موسوی، علی(ع) میزان حق، ص۱۰۱.
  40. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۱۹۲-۲۰۳.
  41. یشترط العصمة فی الإمام کما تشترط فی النبی. فإن قیل: ما الدلیل علی ان الإمام یجب ان یکون معصوماً؟ فالجواب: الدلیل علی ذلک من وجوه: الأول: انه لو جاز علیه الخطأ لافتقر إلی امام آخر یسدده وننقل الکلام إلیه ویتسلسل أو یثبت المطلوب. الثانی: انه لو فعل الخطیئة فاما ان یجب الانکار علیه أو لا فان وجب الانکار علیه سقط محله من القلوب ولم یتبع والغرض من نصبه اتباعه. وان لم یجب الانکار علیه سقط وجوب النهی عن المنکر وهو باطل. الثالث: انه حافظ للشرع فلو لم یکن معصوما لم یؤمن علیه الزیادة فیه والنقصان منه؛ شیخ مفید، النکت الاعتقادیه، ص۴۰.
  42. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  43. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ص۲، ص۶۷-۶۸.
  44. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲؛ علی‌پور وحید، حسن، مکتب در فرآیند نواندیشی، ص ۴۰.
  45. حسن بن یوسف بن مطهر حلی (علامه حلی)، انوار الملکوت، تحقیق محمد نجفی زنجانی، ص۲۰۴.
  46. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  47. حسن بن یوسف بن مطهر حلی (علامه حلی)، انوارالملکوت، تحقیق محمد نجفی زنجانی، ص۲۰۵.
  48. ممکن است در نگاه خواننده، این برهان، همان برهان سوم باشد؛ ولی ظاهر عبارت نوبختی و نیز برداشت علامه حلی (شارح کتاب الیاقوت) از تفاوت میان این دو برهان حکایت می‌کند.
  49. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۴۰۰.
  50. سبکی از عالمان اهل سنت در فقه، اصول تفسیر، حدیث، نحو و لغت بوده است. وی در روستای «شبک» از کشور مصر به دنیا آمد به دنبال علم به شهرهای اسکندریه دمشق مکه، مدینه مسافرت نمود و در نهایت به قاهره آمد و در آنجا مستقر شد. او منصب قضاوت در شام و همچنین ریاست مدرسه دارالحدیث را عهده‌دار بود. او در عهد خویش به «شیخ الاسلام» ملقب شد و آثارش به یکصدوپنجاه تألیف می‌رسد. وی متوفای ۷۵۶ هجری است.
  51. شرح الزرقانی علی المواهب اللدنیة، ج٧، ص٣٢٨.
  52. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۷۹.
  53. کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۳۶۷.
  54. محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، وقعة الجمل، ص۳۴.
  55. فمن ذلك أن الأئمة قدوة في الدين و أن معنى الائتمام هو الاقتداء و قد ثبت أن حقيقة الاقتداء هو الاتباع للمقتدى به فيما فعل و قال من حيث كان حجة فيه دون الاتباع لقيام الأدلة على صواب ما فعل و قال...؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، وقعة الجمل، ص۷۴.
  56. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۲۹۲.
  57. ان الامام معصوم من العصيان مأمون عليه السهو و النسيان، لفساد الخلق بسياسة من يقارف الآثام و يسهو عن الحق في الاحكام و يضل عن الصواب؛ (محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، المسائل الجارودیة، ص۴۵).
  58. بر خواننده گرامی پوشیده نیست که مقدمات این برهان، هر دو از برهان ضرورت امامت گرفته شده است.
  59. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۲۹۳.
  60. «تسلسل» در لغت به معنای روان شدن آب و هر امری است که وجود آن متوقف به وجود دیگری باشد.
  61. علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۹۲، تحقیق و تصحیح: حسن حسن زاده آملی، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین ـ قم، ۱۴۱۷هـ.
  62. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی ج۲، ص۳۱۹ - ۳۶۴؛ فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۱۹۲-۲۰۳.
  63. علل الشرایع، ص۲۰۴.
  64. حسن بن یوسف حلی (علامه حلی)، انوار الملکوت، تحقیق محمد نجفی زنجانی، ص۱۹۶.
  65. و لان الامة مختلفة في الاحكام فلابد من حجة يقطع اختلافهم و يظهر لنا منه العلم؛ حسن بن یوسف حلی (علامه حلی)، انوار الملکوت، تحقیق محمد نجفی زنجانی، ص۱۹۶.
  66. حسن بن یوسف حلی (علامه حلی)، انوار الملکوت، تحقیق محمد نجفی زنجانی، ص۲۰۲.
  67. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۹۷.
  68. «الاود» به معنای اعوجاج و کجی است. ر.ک: خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۸، ص۹۵.
  69. محمد بن جریر بن رستم طبری، المسترشد فی امامة امیرالمؤمنین (ع)، تحقیق احمد محمودی، ص۵۷۱.
  70. به جز متکلمان پنج قرن نخست که در این نوشتار به برهان‌های آنها اشاره می‌شود، می‌توان به متکلمان دیگری نیز اشاره کرد که از چنین برهانی استفاده کرده اند: محمد حمصی رازی، المنتقد من التقلید، ج۲، ص۲۷۸-۲۷۹؛ حسن بن یوسف علامه حلی، نهج الحق، تعلیق عین الله حسینی ارموی، ص۱۶۴؛ همو، مناهج الیقین، ص۲۹۸؛ همو، الرسالة، السعدیه، ص۸۲؛ همو، منهاج الکرامة، ص۱۱۳؛ ابن میثم بحرانی، قواعد المرام، ج۱، ص۱۷۷؛ همو، النجاة فی یوم القیامة، ص۵۵؛ فاضل مقداد سیوری، النافع یوم الحشر، ص۹۳-۹۵؛ همو، اللوامع الالهیة، ص۳۲۶؛ همو، الاعتماد فی شرح واجب الاعتقاد، ص۸۹؛ علی بن یونس نباطی بیاضی، الصراط المستقیم، تحقیق محمدباقر بهبودی، ج۱، ص۱۱۲.
  71. محمد بن عمر فخر رازی، البراهین فی علم الکلام، تحقیق محمدباقر سبزواری، ج۲، ص۲۱۱-۲۱۲؛ احمد امین، ضحی الاسلام، ج۳، ص۲۲۷.
  72. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۲۷۳.
  73. الرئاسة واجبة في حكمته تعالى على كل مكلف يجوز منه إيثار القبيح، لكونها لطفا في فعل الواجب والتقريب إليه و ترك القبيح أو التبعيد منه، بدليل عموم العلم للعقلاء بكون من هذه حالة عند وجود الرئيس المنبسط اليد الشديد التدبير القوي الرهبة إلى الصلاح أقرب و من الفساد أبعد و كونهم عند فقده أو ضعفه بخلاف ذلك؛ ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۱۴۴.
  74. عبارت «اخلال در عدالت خدا»، تعبیری است که در دیگر تقریرها نبود؛ اگرچه دیگر تقریر‌ها نیز با توجه به فلسفه نیاز به امام، چنین عبارتی را در ضمن خود مفروض داشت.
  75. و هذا اللطف لا يتم إلا بوجود رئيس أو رؤساء لا يد على أيديهم ترجع إليه أو إليهم الرئاسات و لا يكون كذلك إلا بكونه معصوما لأنا قد بينا وجوب استصلاح كل مكلف غير معصوم بالرئاسة، فاقتضي ذلك وجوب رجوع الرئاسات إلى رئيس معصوم و إلا اقتضي وجود ما لا يتناها من الرؤساء أو الاخلال بالواجب في عدله تعالى و كلاهما فاسد؛ ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۱۵۰. نیز ر.ک: همو، الکافی فی الفقه، تحقیق رضا استادی، ص۸۸.
  76. العلم بوجوب الحاجة إلى رئيس لا ينفصل من العلم بوجه الحاجة، لأنا إنما علمنا حاجة المكلفين إلى رئيس من حيث وجدناه لطفا في فعل الواجب و اجتناب القبيح، و هذا لا يتقدر إلا في من ليس بمعصوم؛ ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۱۷۴.
  77. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۴۲.
  78. فهو أن علة الحاجة إلیه أن یکون لطفا للرعیة فی الصلاح لیصدها عن ارتکاب القبائح و الفساد و یردها الی فعل الواجب و السداد؛ ابوالفتوح کراجکی، کنز الفوائد، ص۱۶۱.
  79. فانه متی جاز منه القبیح و فعل غیر الجمیل کان فقیراً محتاجاً إلی وجود امام متقدم علیه و یمنعه مما هو جائز منه و یأخذ علی یدیه و یکون الکلام فی امامته کالکلام فیه حتی یؤدی ذلک الی المحال من وجود ائمة لا یتناهون أو الی الواجب من وجود امام معصوم فعلم أن علة الحاجة إلیه غیر موجودة فیه؛ ابوالفتوح کراجکی، کنز الفوائد، ص۱۶۱.
  80. فإن قال الخصم فیلزمک علی هذه الطریقة ان تقولوا أن طاعة أمیرالمؤمنین (ع) کانت مفترضة علی الأمة فی حیرة رسول الله (ص) قیل له کذلک تقول ولکن بشرط غیبته و اما عند حضور (ص) و اله فانه لا یجوز أن تکون الطاعة واجیة الا له و هذا حکم الخلیفة فی المتعارف و العادة؛ ابوالفتوح کراجکی، کنز الفوائد، ص۷۸.
  81. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۵۸.
  82. و ان احد اسباب الحاجة الى الائمة هو جواز الغلط على الرعية و ارتفاع العصمة عنها لتكون من ورائها تسدد الغالط منها و تقومه عند الاعوجاج و تنبهه عند السهو منه و الاغفال و يتولي اقامته الحد عليه فيما جناه فلو لم تكن الائمة معصومون... لشاركت الرعية فيما له اليها و كانت تحتاج الى الائمة عليها... و ذلك باطل بالاجماع، على أن الائمة اغنياء عن امام؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، وقعة الجمل، ص۳۱.
  83. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۲۹۲.
  84. سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۲۸۹.
  85. سید مرتضی علم الهدی، الرسائل، ج۱، ص۳۲۴. نیز ر. ک: همان، ج۲، ص۲۹۴؛ ج۳، ص۲۰؛ همو، جمل العلم و العمل، ص۴۲؛ همو، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۲۸۹، ۲۹۶-۲۹۵، ۳۱۹-۳۲۰؛ همو، المقنع فی الغیبة، ص۳۶.
  86. فاما الذي يدل على وجوب العصمة له من طريق العقل فهو انا قد بينا وجوب حاجة الامة الى الامام و وجدنا هذه الحاجة تثبت عند جواز الغلط عليهم و انتفاء العصمة عنهم لما بيناه من لزومها لكل من كان بهذه الصفة و ينتفي بانتفاء جواز الغلط بدلالة انهم لو كانوا باجمعهم معصومين لا يجوز الخطاء عليهم لما احتاجوا الى امام يكون لطفا لهم في ارتفاع الخطاء وكذلك لما كان الانبياء معصومين لم يحتاجوا إلى الروساء و الائمة فثبت ان جهة الحاجة هي جواز الخطاء؛ سید مرتضی علم الهدی، الذخیرة فی علم الکلام، تحقیق سید احمد حسینی، ص۴۳۰.
  87. سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۲۹۴.
  88. أن الإمام إنما احتيج إليه لجهة معلومة و هي أن يكون المكلفون عند وجوده أبعد من فعل القبيح و أقرب من فعل الواجب على ما دللنا عليه في غير موضع فلو جازت عليه الكبائر لكانت علة الحاجة إليه ثابتة فيه؛ سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۲۲. نیز ر. ک: همو، جمال العلم و العمل، ص۴۱.
  89. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۲۶.
  90. فلو كان الامام غير معصوم لكانت علة الحاجة فيه قائمة و احتاج إلى إمام آخر و الكلام في إمامته كالكلام فيه، فيؤدي إلى إيجاب أئمة لا نهاية لهم أو الانتهاء إلى معصوم و هو المراد؛ محمد بن حسن طوسی، الغیبة، ص۱۶. نیز ر.ک: همو، تمهید الاصول، تصحیح عبدالمحسن مشکوة الدینی، ص۳۵۹؛ همو، الاقتصاد، تحقیق حسن سعید، ص۱۸۹.
  91. نهج الحق وکشف الصدق، ص۱۶۴؛ عقائد الإمامیة، ص۶۷.
  92. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۸۲.
  93. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۶.
  94. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
  95. حسن بن یوسف حلی (علامه حلی)، انوار الملکوت، تحقیق محمد نجفی زنجانی، ص۲۰۲.
  96. این آیه به طور کامل چنین است: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ «و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
  97. ر.ک: محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۳، ص۶؛ عبدالرحمن بن محمد بن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج۳، ص۷۷۸؛ محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۹، ص۳۷۶.
  98. محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، تحقیق علی اکبر غفاری، ج۴، ص۹۳؛ محمد بن جریر بن رستم طبری، المسترشد فی امامة امیرالمؤمنین (ع)، تحقیق احمد محمودی، ص۵۶۵؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۹، ص۱۵۰؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۴، ص۳۶۶؛ محمد بن اسماعیل بخاری، الصحیح، ج۲، ص۱۹۱؛ ج۷، ص۱۱۲؛ ج۸، ص۳۵-۳۶؛ عبدالله بن بهرام دارمی، سنن دارمی، ج۲، ص۶۹.
  99. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۹۸.
  100. عبارت سید را می‌توان در قالب یک قیاس استثنایی این‌گونه تقریر کرد: اگر شریعت نیاز به حافظ نداشته باشد، موجب کوتاهی در امر آن و تکلیف مؤمنان به مالایطاق خواهد شد؛ کوتاهی در امر شریعت و تکلیف مؤمنان به مالایطاق جایز نیست؛ پس شریعت نیاز به حافظ دارد. سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۱۷۹.
  101. و ليس يخلو أن يكون الحافظ معصوما أو غير معصوم، فإن لم يكن معصوما لم يؤمن من تغييره و تبديله، و في جواز ذلك عليه – و هو الحافظ لها- رجوع إلى أنها غير محفوظة في الحقيقة، لأنه لا فرق بين أن تحفظ بمن جائز عليه التغيير والتبديل والزلل والخطأ وبين أن لا تحفظ جملة؛ سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۱۷۹.
  102. به دیگر بیان، می‌توان گفت: حافظ شریعت یا امت است یا امام؛ اما امت حافظ شریعت نیست؛ زیرا امت معصوم نیست؛ پس حافظ شریعت امام است. سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۱۷۹.
  103. سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۱۸۷، ۲۸۳ و ۳۰۵.
  104. سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۱۸۸.
  105. سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۱۸۸. گفتنی است برخی از متکلمان امامیه با حصری عقلی، مصداق حافظ دین را به امام (ع) منحصر و آن را ثابت کرده‌اند؛ بدین بیان که حافظ شریعت قرآن است یا سنت نبوی یا اجماع امت و یا امام. سه فرض نخست باطل است؛ پس متعین در امام است. حسن بن یوسف حلی (علامه حلی)، کشف المراد، تصحیح حسن حسن زاده آملی، ص۴۳۹.
  106. حسن بن یوسف حلی (علامه حلی)، مناهج الیقین، ص۲۹۸؛ همو، نهج الحق، تعلیق عین الله حسین ارموی، ص۱۶۴؛ ابن میثم بحرانی، قواعد المرام، ج۱، ص۱۷۸؛ فاضل مقداد سیوری حلی، الناضح یوم الحشر شرح باب حادی عشر، ص۱۸۳.
  107. احمد حمیدالدین کرمانی، المصابیح فی اثبات الامامة، ص۹۶-۹۹.
  108. احمد امین، ضحی الاسلام، ج۳، ص۲۲۷.
  109. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۲۸.
  110. انه قد ثبت أن شريعة نبينا (ص) موبدة؛ محمد بن حسن طوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۱۳۳.
  111. قد علمنا ان شريعة النبي (ص) لازمة لكل من يأتي فيما بعد الى قيام الساعة؛ محمد بن حسن طوسی، تمهید الاصول، تصحیح عبدالمحسن مشکوة الدینی، ص۳۵۲.
  112. ان لم يكن لها حافظ لم يمكن من يجيئ فيما بعد الوصول الى ما كلفه و تعبد به؛ محمد بن حسن طوسی، تمهید الاصول، تصحیح عبدالمحسن مشکوة الدینی، ص۳۵۲.
  113. ذلك ان تسعة اعشار الشريعة ليس فيها تواتر...؛ (محمد بن حسن طوسی، تمهید الاصول، تصحیح عبدالمحسن مشکوة الدینی، ص۳۵۲).
  114. لا اجماع في أكثر الشرع... ثم انا نقول الإجماع متى فرضنا انه لا معصوم في جملتهم فانه ليس بحجة؛ محمد بن حسن طوسی، تمهید الاصول، تصحیح عبدالمحسن مشکوة الدینی، ص۳۵۴.
  115. ليس يخلو الحافظ لها من ان يكون جميع الامة او بعضها و ليس يجوز أن يكون الحافظ لها الامة لان الامة يجوز عليها السهو و النسيان و ارتكاب الفساد و العدول عما علمته فاذن لابد لها من حافظ معصوم يؤمن من جهة التغيير و التبديل و السهو ليتمكن المكلفون من المصير إلى قوله و هذا الامام الذي نذهب اليه؛ محمد بن حسن طوسی، تلخیص الشافی، ص۱۳۳-۱۳۴. نیز ر.ک: همو، تمهید الاصول، تصحیح عبدالمحسن مشکوة الدینی، ص۳۵۲-۳۵۸.
  116. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۸۶.
  117. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۲۹۳؛ شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان، ص ۲۷۴-۲۸۱.
  118. ان الامام معصوم من العصيان مأمون عليه السهو و النسيان، لفساد الخلق بسياسة من يقارف الآثام و يسهو عن الحق في الاحكام و يضل عن الصواب؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، المسائل الجارودیة، ص۴۵.
  119. بر خواننده گرامی پوشیده نیست که مقدمات این برهان، هر دو از برهان ضرورت امامت گرفته شده است.
  120. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۲۹۳.
  121. الذخیرة فی علم الکلام، ص۴۳۱-۴۳۲.
  122. تلخیص الشافی، ج۱، ص۱۹۱-۱۹۲.
  123. ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص۶۲؛ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۷۵.
  124. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۷-۶۸.
  125. شیخ مفید همانند اکثر علمای شیعه، قول اول (عصمت به قول مطلق) را قبوال داشته و در کتاب "تصحیح الاعتقاد" خود به صراحت این مطلب را بیان می‌کنند: الأنبیاء و الأئمة(ع) من بعدهم معصومون فی حال نبوتهم و إمامتهم من الکبائر کلها و الصغائر و العقل یجوز علیهم ترک مندوب إلیه علی غیر التعمد للتقصیر و العصیان و لا یجوز علیهم ترک مفترض إلاّ أن نبیّنا(ص) و الأئمة(ع) من بعده کانوا سالمین من ترک المندوب و المفترض قبل حال إمامتهم و بعدها؛ مفید، محمد بن محمد. محقق حسین درگاهی.، تصحیح إعتقادات الإمامیة، ص۱۲۹. ایشان در کتاب دیگر خود، به سه محذور برای عدم عصمت امام اشاره می‌کند: اوّل آنکه امّت محتاج امامی دیگر برای اصلاح خطای امام می‌شود تا درست از نادرست تفکیک گردد؛ دوم، ضرورت برخورد امّت با امام از باب امر به معروف و نهی از منکر است که در این صورت، او دیگر جایگاهی برای ارشاد و اصلاح در میان مردم ندارد و سوم، از بین رفتن اصل قاعده لطف در ضرورت امامت است؛ از آن جهت که امام باید حافظ شریعت الهی باشد و با عدم عصمت، وی قادر نیست این مسئولیت را انجام دهد"یشترط العصمة فی الإمام کما تشترط فی النبی. فإن قیل: ما الدلیل علی ان الإمام یجب ان یکون معصوماً؟ فالجواب: الدلیل علی ذلک من وجوه: الأول: انه لو جاز علیه الخطأ لافتقر إلی امام آخر یسدده وننقل الکلام إلیه ویتسلسل أو یثبت المطلوب. الثانی: انه لو فعل الخطیئة فاما ان یجب الانکار علیه أو لا فان وجب الانکار علیه سقط محله من القلوب ولم یتبع والغرض من نصبه اتباعه. وان لم یجب الانکار علیه سقط وجوب النهی عن المنکر وهو باطل. الثالث: انه حافظ للشرع فلو لم یکن معصوما لم یؤمن علیه الزیادة فیه والنقصان منه، شیخ المفید، النکت الاعتقادیه، ص۴۰. بعد از شیخ مفید، شاگرد ایشان سید مرتضی علم الهدی، در توضیح بیانات استادش می‌گوید: "پس از پذیرفتن آنکه وصیّ رسول خدا(ص) در امر هدایت و حفاظت از دین جایگزین اوست، عقل به عنوان امری بدیهی به عصمت امام حکم می‌کند". ایشان سپس ادلّه خود را به این ترتیب بیان می‌نماید: قد ثبت أنه حافظ الشرع و حجه فیه و أن الأمر ربما انتهی فی الشریعة أو بعضها الی أن یکون هو المؤدی لها عن النبی و من کان بهذه الصفة فلا بدّ عندنا و عند محصّلی خصومنا من وجوب عصمته و کیف یحفظ الشرع بمن لیس بمعصوم أو یثق بأداء من لیس بمأمون.الذخیره فی علم الکلام، ص۴۳۲. ماحصل بیان سید مرتضی، در ادامه همان بیانات استادش است؛ به این ترتیب که امام حافظ شریعت اسلام و حجّت الهی بر خلایق است؛ او همچنین مبین امور دینی از طرف آخرین رسول خدا(ص) است و چگونه ممکن است کسی که چنین مسؤلیّت خطیری برعهده دارد، معصوم نباشد.
  126. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۱۹۲-۲۰۳؛ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲؛ صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی، ص ۱۳۵-۱۵۲.
  127. يعلم كونه معصوما قبل امامته اذا علمناه حجة في الشرع فنجنبه كل ما ينفر عن قبول قوله كما يفعل ذلك بالنبي (ص)؛ (محمد بن حسن طوسی، تمهید الاصول، تصحیح عبدالمحسن مشکوة الدینی، ص۳۶۱).
  128. الامام (ع) معصوم - من اول عمره إلى آخره في اقواله و افعاله و تروكه - عن السهو و النسيان بدليل انه لو فعل المعصية لسقط محله من القلوب و لو جاز عليه السهو و النسيان لارتفع الوثوق باخباراته فتبطل فائدة نصبه؛ محمد بن حسن طوسی، الرسائل العشر، تحقیق واعظ زاده خراسانی، ص۹۸.
  129. شکل منطقی این برهان چنین است: لازم است امام از هر آنچه موجب از دست رفتن جایگاه اجتماعی او و نفرت و روی‌گردانی مردم از پذیرش سخن وی شود، دور باشد؛ گناه و نیز اشتباه و فراموشی، موجب از دست رفتن جایگاه اجتماعی و روی‌گردانی و نفرت مردم از شنیدن سخنان امام می‌شود؛ پس امام باید از گناه و اشتباه و فراموشی دور باشد.
  130. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۸۹.
  131. بحارالأنوار، ج۴۸، ص۲۰۰، باب ۸.
  132. محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۲، ص۳۶۱-۳۶۸؛ همو، علل الشرایع، ج۱، ص۲۰۴، ح۱.
  133. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۱۹۸؛ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۸۱.
  134. سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء و الائمة (ع)، ص۱۷.
  135. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۳۱.
  136. این برهان را می‌توان در قالب یک قیاس اقترانی این گونه تقریر کرد: هر عملی که موجب نفرت مردم از تأمل در معجزه نمی‌شود، در نبی راه ندارد؛ ارتکاب گناه موجب نفرت مردم از تأمل در معجزه نبی می‌شود؛ پس ارتکاب گناه در نبی راه ندارد، و این همان عصمت از گناهان است. ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۱۵۳؛ نیز ر. ک: همو، الکافی فی الفقه، تحقیق رضا استادی، ص۶۷.
  137. اندیشه مرحوم حلبی از این عبارت به دست می‌آید: و من الحجة علی إمامة أعیان الأئمة (ع)، أنا قد دللنا علی وقوف تعیین الإمام علی بیان العالم بالسرائر سبحانه بمعجز یظهر علی یدیه، أو نص یستند إلیه و کلا الأمرین ثابت فی إمامة الجمیع. أما المعجز فعلی ضروب منها الإخبار بالکائنات و وقوع المخبو مطابقاً للخبر و منها الإخبار بالغائبات... و من ذلک: رد الشمس لأمیر المؤمنین (ع) فی حیاة النبی و کلام الجمجمة و إحیاء المیت بصرصر...؛ ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۱۷۴- ۱۷۵.
  138. قد بينا أن الكبائر و الصغائر لا يجوزان على الأنبياء (ع) قبل النبوة ولا بعدها، لما في ذلك من التنفير عن قبول أقوالهم، و لما في تنزيههم عن ذلك من السكون إليهم، فكذلك يجب أن يكون الأئمة (ع) منزهين عن الكبائر و الصغائر قبل الإمامة و بعدها، لأن الحال واحدة؛ سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء و الائمة (ع)، ص۲۲-۲۲. نیز ر.ک: همو، الذخیرة فی علم الکلام، تحقیق سیداحمد حسینی، ص۳۳۸.
  139. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۳۲.
  140. لا يحسن من الحكيم ان يولي الامام الذي يقتضي امامته نهاية التعظيم له و التبجيل من يجوز ان يكون في باطنه مستحقا للعن و البرائة لان ذلك سفه؛ محمد بن حسن طوسی، تمهید الاصول، تصحیح عبدالمحسن مشکوة الدینی، ص۳۶۱. به بیان منطقی می‌توان گفت: اگر خداوند حکیم، منصب امامت را به مرتکب گناهان باطنی واگذار کند، کاری سفیهانه انجام داده است؛ ولی خداوند حکیم کار سفیهانه انجام نمی‌دهد؛ پس خداوند حکیم، منصب امامت را به مرتکب گناهان باطنی، واگذار نمی‌کند.
  141. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۸۸.
  142. حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص۷۲؛ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۸۳.
  143. ربانی گلپایگانی، علی، کلام تطبیقی، ص۱۰۰.
  144. حسن بن یوسف بن مطهر حلی (علامه حلی)، انوار الملکوت، تحقیق محمد نجفی زنجانی، ص۲۰۵؛ شکل منطقی این استدلال را می‌توان در قالب یک قیاس استثنایی انفصالی این‌گونه بیان کرد: راه رسیدن به حکم خدا، قیاس است یا خبر واحد و یا گفتار امام؛ اما راه رسیدن به حکم خدا، قیاس یا خبر واحد نیست؛ پس راه رسیدن به حکم خدا، گفتار امام است.
  145. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۴۰۱.
  146. لأن خصائص الرسول (ص) متحققة في الامام من كونه يولي و لا يولي و يعزل و لا يعزل الى غيره فوجب عصمته كعصمته؛ حسن بن یوسف بن مطهر حلی (علامه حلی)، انوار الملکوت، تحقیق محمد نجفی زنجانی، ص۲۰۲.
  147. لو لم يكونوا معصومين لاذى الى التنفر عن قبول اقوالهم؛ حسن بن یوسف بن مطهر حلی (علامه حلی)، انوار الملکوت، تحقیق محمد نجفی زنجانی، ص۱۹۶.
  148. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۴۰۲.
  149. و لأن تعظیمه واجب علی الإطلاق و الاستخفاف به فستق علی مذاهب من خالفنا و کفر عندنا و وقوع القبیح منه بوجب الاستخفاف؛ ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۱۷۴.
  150. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۴۵.
  151. وأما علم الحديث فهو أجل العلوم قدرا وأعلاها رتبة وأعظمها مثوبة... وهو ما أضيف إلى النبي وإلى الأئمة المعصومين قولا أو فعلا أو تقريرا أو صفة حتى الحركات والسكنات واليقظة والنوم؛ منیة المرید، ص۳۶۹- ۳۷۰.
  152. فقیه واقعی کسی است که در هر سه حوزه به درک عمیقی رسیده باشد. البته در اصطلاح حوزوی «فقه» تنها در حوزه احکام به کار می‌رود؛ حال آنکه احکام یک سوم اسلام است و فقیه در اصطلاح قرآن کسی است که درک عمیقی از تمام آموزه‌های دین دارد؛ چراکه بر اساس آیه شریفه ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ، تفقه در دین، یعنی رسیدن به درک عمیق در هر سه حوزه عقاید بر اساس مبانی صحیح، احکام شرعی اعم از واجبات، محرمات، مستحبات، مکروهات و مباحات و بالاخره اخلاق صحیح می‌باشد.
  153. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۷۷.
  154. و اعتقادنا فيهم أنهم موصوفون بالكمال والتمام والعلم من أوائل أمورهم إلى أواخرها، لا يوصفون في شيء من أحوالهم بنقص و لا جهل؛ بحار الأنوار، ج۱۱، ص۷۲؛ به نقل از الاعتقادات فی دین الإمامیة، ص۹۶.
  155. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۷۹.
  156. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند») سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  157. التبیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۴۴۹؛ الشافی فی الامة، ج۳، ص۱۳۹؛ مجمع البیان، ج۱، ص۲۰۲.
  158. «آنان که از حدود خداوند تجاوز کنند ستمگرند» سوره بقره، آیه ۲۲۹.
  159. لأنه تعالى لما قال لإبراهيم (ع): ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا. حكى عند قوله: و من ذريتي و معلوم أنه أراد جعل من ذريتي أئمة ثم قال عقيب ذلك لا ينال عهدي الظالمين فأشار بالعهد إلى ما تقدم من سؤال إبراهيم (ع) فيه ليتطابق الكلام؛ سید مرتضی علم الهدی، الشافی، ج۳، ص۱۴۱.
  160. و الوجه الآخر إن عهدي إذا كان لفظا مشتركا وجب أن يحمل على كل ما يصلح له، و يصح أن يكون عبارة عنه، فنقول: إن الظاهر يقتضي أن كل ما يتناوله اسم العهد لا ينال الظالم؛ سید مرتضی علم الهدی، الشافی، ج۳، ص۱۴۱.
  161. لأنها إذا اقتضت نفي الإمامة عمن كان ظالما على كل حال، سواء كان مسر الظلم أو مظهرا له، و كان من ليس بمعصوم و إن كان ظاهره جميلا يجوز أن يكون مبطنا للظلم و القبيح، و لا أحد ممن ليس بمعصوم يؤمن ذلك منه، و لا يجوز فيه، فيجب بحكم الآية أن يكون من يناله العهد الذي هو الإمامة معصوما حتى يؤمن استمراره بالظلم، و حتى يوافق ظاهره باطنه؛ سید مرتضی علم الهدی، الشافی، ج۳، ص۱۳۹.
  162. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۳۳.
  163. محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۱، ص۴۴۹.
  164. لان الله تعالى نفى ان ينال عهده - الذي هو الامامة ـ ظالم و من ليس بمعصوم فهو ظالم: إما لنفسه أو لغيره؛ محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۱، ص۴۴۹.
  165. فان قيل: انما نفي ان يناله ظالم ـ في حال كونه كذلك ـ فاما إذا تاب و أناب، فلا يسمى ظالما فلا يمتنع أن ينال؛ محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۱، ص۴۴۹.
  166. قلنا: إذا تاب لا يخرج من أن تكون الآية تناولته - في حال كونه ظالما - فإذا نفي ان يناله فقد حكم عليه بانه لا ينالها و لم يفد انه لا ينالها في هذه الحال دون غیرها فيجب ان تحمل الآية على عموم الاوقات في ذلك؛ محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۱، ص۴۴۹.
  167. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۹۰.
  168. «و دست مرد و زن دزد را به سزای آنچه کرده‌اند به کیفری از سوی خداوند ببرید» سوره مائده، آیه ۳۸.
  169. «پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  170. أجود التقریرات، ج۱، ص۸۱ – ۸۲.
  171. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۹۴.
  172. امام صادق(ع) می‌فرماید: «الْأَنْبِيَاءُ وَ الْمُرْسَلُونَ عَلى أَرْبَعِ طَبَقَاتٍ: فَنَبِيٌّ مُنَبَّأٌ فِي نَفْسِهِ لَايَعْدُو غَيْرَهَا؛ وَ نَبِيٌّ يَرى فِي النَّوْمِ، وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَ لَا يُعَايِنُهُ فِي الْيَقَظَةِ، وَ لَمْ يُبْعَثْ إِلى أَحَدٍ، وَ عَلَيْهِ إِمَامٌ مِثْلُ مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ عَلى لُوطٍ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ؛ وَ نَبِيٌّ يَرى فِي مَنَامِهِ، وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ‌، وَ يُعَايِنُ الْمَلَكَ وَ قَدْ أُرْسِلَ إِلى طَائِفَةٍ قَلُّوا أَوْ كَثُرُوا كَيُونُسَ- قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- لِيُونُسَ: ﴿وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ قَالَ: يَزِيدُونَ ثَلَاثِينَ أَلْفاً، وَ عَلَيْهِ إِمَامٌ؛ وَ الَّذِي يَرى فِي نَوْمِهِ‌، وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَ يُعَايِنُ فِي الْيَقَظَةِ، وَ هُوَ إِمَامٌ مِثْلُ أُولِي الْعَزْمِ، وَ قَدْ كَانَ إِبْرَاهِيمُ(ع) نَبِيّاً، وَ لَيْسَ بِإِمَامٍ حَتّى قَالَ اللَّهُ‌: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ مَنْ عَبَدَ صَنَماً أَوْ وَثَناً، لَايَكُونُ إِمَاماً»؛ الکافی، ج۱، ص۱۷۴-۱۷۵، ح۱.
  173. این مطلب در ضمن بحث مشتق در زمره مباحث اصولی مطرح می‌شود. برای نمونه ر.ک: محاضرات فی أصول الفقه، ج۱، ص۲۸۶؛ نهایة الأفکار، ج۱، ص۱۳۹.
  174. کفایة الأصول، ج۱۱، ص۴۹. نگارنده در کتاب تحقیق الأصول، جلد ۱، صفحه ۳۹۷ به بعد، به تفصیل این موضوع را بررسی کرده است.
  175. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۹۵.
  176. إن المراد بالظالمين في قوله تعالى ﴿قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ مطلق من صدر عنه ظلم ما، من شرك أو معصية، و إن كان منه في برهة من عمره، ثم تاب و صلح. وقد سئل بعض أساتيذنا رحمة الله عليه عن تقريب دلالة الآية على عصمة الإمام. فأجاب: أن الناس بحسب القسمة العقلية على أربعة أقسام: من كان ظالما في جميع عمره، ومن لم يكن ظالما في جميع عمره، ومن هو ظالم في أول عمره دون آخره، ومن هو بالعكس. هذا و إبراهيم(ع) أجل شأنا من أن يسئل الإمامة للقسم الأول والرابع من ذريته، فبقي قسمان، وقد نفى الله أحدهما، وهو الذي يكون ظالما في أول عمره دون آخره، فبقي الآخر، وهو الذي يكون غير ظالم في جميع عمره؛ تفسیر المیزان، ج۱، ص۲۷۴.
  177. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۹۶.
  178. ای کسانی که ایمان آورده‏اید، اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید از پیامبر خدا و صاحبان امر را، پس هرگاه در چیزی اختلاف گردید آن را به خدا و پیامبر ارجاع دهید، اگر ایمان به خدا و روز رستاخیز دارید، این برای شما بهتر و عاقبت و پایانش نیکوتر است. سوره نساء، آیه۵۹.
  179. خراسانی، علی، آیات نام‌دار، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱؛ علی‌پور وحید، حسن، مکتب در فرآیند نواندیشی، ص۴۱.
  180. دلائل الصدق، ج ۲، ص۱۷-۱۸؛ مناهج الیقین، ص۴۷۵. و الإنصاف فی مسائل دام فیها الخلاف، ج ۲، ص۳۷۵.
  181. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵، ص۱۰۷-۱۱۱؛ محمدی، رضا، عصمت در قرآن، ص۵۱.
  182. لأن عموم طاعتهم مقتض لعصمتهم لأنه لو جاز علیهم القبیح مع إطلاق الأمر بطاعتهم فی کل شئ لکان ذلک أمرا بالقبیح المتعذر منه تعالی؛ ابوالصلاح حلبی، الکافی فی الفقه، تحقیق رضا استادی، ص۹۳.
  183. برای مشاهده اشکالات مطرح شده درباره استدلال به این آیه و جواب‌های آن، ر.ک: علی ربانی گلپایگانی، «قرآن و عصمت امام»، فصلنامه انتظار موعود، شماره پانزدهم، ص۳۸-۴۴.
  184. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۴۹.
  185. «و روى أصحابنا عن أَبي جَعْفَرٍ وَ أَبي عَبْدِ اللَّهِ (ع)‌: إِنَّهُمْ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدِ (ع)»؛ محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۳، ص۲۳۶.
  186. فلذلك أوجب الله تعالى طاعتهم بالاطلاق كما أوجب طاعة رسوله و طاعة نفسه كذلك؛ محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۳، ص۲۳۶.
  187. می‌توان در قالب یک قیاس استثنایی گفت: اگر خداوند به طور مطلق ما را به اطاعت از کسی امر کند، او از ارتکاب گناه و اشتباه معصوم است؛ خداوند ما را به طور مطلق به اطاعت از اولی الأمر، یعنی امامان امر کرده است؛ پس امامان از ارتکاب گناه و اشتباه معصوم‌اند.
  188. و لا يجوز ايجاب طاعة أحد مطلقا إلا من كان معصوما مأمونا منه السهو و الغلط و ليس ذلك بحاصل في الأمراء و لا العلماء و إنما هو واجب في الائمة الذين دلت الادلة على عصمتهم و طهارتهم؛ محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۳، ص۲۳۶.
  189. تفسیر الرازی، ج۱۰، ص۱۴۶.
  190. این حدیث با این الفاظ در شرح المقاصد فی علم الکلام، جلد ۲، صفحه ۲۷۵ آمده است و در بقیه منابع اهل سنت با الفاظی مختلف به آن اشاره شده است. مثلاً در مسند أحمد: ج۳، ص۴۴۶ و التاریخ الکبیر، ج۶، ص۴۴۵، ش۲۹۴۳ به این صورت آمده است: «من مات و ليست عليه طاعة مات ميتة جاهلية». در مسند أحمد، ج۴، ص۹۶؛ مجمع الزوائد، ج۵، ص۲۱۸؛ مسند أبی داوود، ص۲۵۹؛ المعجم الکبیر، ج۱۹، ص۳۸۸؛ مسند الشامیین، ج۲، ص۴۳۹، ش۱۶۵۴؛ شرح نهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، ج۹، ص۱۵۵؛ کنز العمال، ج۱، ص۱۰۳، ش۴۶۴ و ج۶، ص۶۵، ش۱۴۸۶۳ و علل الدار قطنی، ج۷، ص۶۳، ش۱۲۱۴ نیز آمده است: «مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً». در الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۴۴؛ المعجم الأوسط، ج۱، ص۷۹ و کنز العمال، ج۱، ص۱۰۳، ش۴۶۳ نیز این‌گونه آمده است: «من مات و لا بيعة عليه مات ميتة جاهلية». در صحیح مسلم، ج۶، ص۲۲؛ السنن الکبری (بیهقی)، ج۸، ص۱۵۶؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۵؛ المعجم الکبیر، ج۱۹، ص۳۳۵؛ کنز العمال، ج۶، ص۵۲، ش۱۴۸۱۰ و تفسیر ابن کثیر، ج۱، ص۵۳۰ نیز با این الفاظ آمده است: «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً». و یا در صحیح ابن حبان: ج۱۰، ص۴۳۴ آمده است: «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً».
  191. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۱۰۰.
  192. «ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و با راستگویان باشید!» سوره توبه، آیه ۱۱۹.
  193. محمدی، رضا، عصمت در قرآن، ص۵۵.
  194. «عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا(ع) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ‏: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ «ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و با راستگویان باشید!» سوره توبه، آیه ۱۱۹. قَالَ: الصَّادِقُونَ هُمُ الْأَئِمَّةُ وَ الصِّدِّيقُونَ بِطَاعَتِهِمْ»، کافی، ج۱، باب ما فرض الله عزّوجلّ، حدیث ۲، ص۲۹۸، مترجم و نگاه کنید حدیث ۱ همین باب. امام رضا(ع) فرمود: صادقین همان ائمه هستند (که به سبب اطاعت از خدا صادق و صدیق هستند).
  195. گفتنی است روایاتی که درباره این آیه وارد شده، بیشتر درباره امام علی (ع) بوده است. (ر. ک: فرات بن ابراهیم کوفی، تفسیر الفرات الکوفی، ص۱۷۳؛ محمد بن حسن شیخ طوسی، الامالی، ص۲۵۵). گفتنی است علامه حلی در این باره می‌نویسد: روی الجمهور انها نزلت فی علی (ع)؛ حسن بن یوسف علامه حلی، نهج الحق، تعلیق عین الله حسینی ارموی، ص۱۹۰. افزون بر آن، به زحمت می‌توان روایاتی که مصداق این آیه را همه امامان پاک (ع) معرفی می‌کنند، مستفیض دانست. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۸؛ محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۳۱؛ محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۱، ص۲۷۷.
  196. ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۱۷۹؛ همو، الکافی فی الفقه، تحقیق رضا استادی، ص۹۵.
  197. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۴۷.
  198. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  199. مقامی، مهدی، درسنامه امام‌شناسی، ص۴۹-۵۲؛ علی‌پور وحید، حسن، مکتب در فرآیند نواندیشی، ص۴۱.
  200. سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۳، ص۱۳۴.
  201. لفظ الآية يقتضي اختصاص أهل البيت بما ليس لغيرهم، ألا ترى أنه قال إنما يريد الله ليذهب و هذه اللفظة تقتضي ما ذكرنا من التخصيص؛ سیدمرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۳، ص۱۳۴.
  202. و صورة الحال و سبب نزول الآية يقتضيان المدحة و التشريف، و لا مدحة و لا تشريف في الإرادة المحضة التي تعم سائر المكلفين من الكفار و غيرهم؛ سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۳، ص۱۳۴.
  203. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۳۴.
  204. «و ما پیش از تو جز مردانی را که به آنها وحی می‌کردیم نفرستادیم؛ اگر نمی‌دانید از اهل ذکر (آگاهان) بپرسید» سوره نحل، آیه ۴۳.
  205. ر.ک: ذیل تفسیر همین آیه از محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۱، ص۳۸۴؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۶، ص۵۵۷؛ سیدعلی اکبر قرشی، احسن الحدیث، ج۵، ص۴۴۵-۴۴۴۶؛ ابوالفتوح حسین بن علی رازی، روض الجنان، ج۱۲، ص۴۲-۴۳؛ ملافتح الله کاشانی، زبدة التفاسیر، ج۳، ص۵۶۷؛ همو، منهج الصادقین، ج۵، ص۱۹۱؛ سیدمحمدحسین فضل الله، من وحی القرآن، ج۱۳، ص۲۳۲؛ سیدمحمدتقی مدرسی، من هدی القرآن، ج۶، ص۶۰-۶۲؛ محمد بن حبیب الله سبزواری نجفی، ارشاد الاذهان، ج۱، ص۲۷۷؛ همو، الجدید فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۲۲۷؛ سید عبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج۸، ص۱۲۸؛ مقاتل بن سلیمان بلخی، تفسیر مقاتل، ج۲، ص۴۷۰؛ محمد بن علی شریف لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، ج۲، ص۷۱۶؛ سیدمحمد حسینی شیرازی، تقریب القرآن، ج۳، ص۲۲۰؛ حسن مصطفوی، تفسیر روشن، ج۱۳، ص۵۳؛ محمد صادقی تهرانی، الغرقان فی تفسیر القرآن، ج۱۶، ص۳۴۹؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۲، ص۲۵۷-۲۵۸؛ ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۱۱، ص۲۴۱-۲۴۲.
  206. گفتنی است اولاً شأن نزول و مورد اهل الذکر در این آیه، به تصریح بسیاری از مفسران شیعه و سنی اهل کتاب (فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۶، ص۵۵۷؛ ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، ج۱۲، ص۴۲؛ محمد بن محمدرضا قمی مشهدی، کنز الدقائق، ج۷، ص۲۱۱؛ ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج۵، ص۱۹۱؛ محمودبن عمر زمخشری، الکشاف، ج۲، ص۶۰۷؛ محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۷، ص۲۱۱؛ اسماعیل بن عمروبن کثیر قرشی، تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص۴۹۳؛ سید قطب، فی ظلال القرآن، ج۴، ص۲۱۷۲؛ احمد بن مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۱۴، ص۸۷) با دانشمندان یهود و نصارا (محمد بن حبیب الله سبزواری نجفی، ارشاد الاذهان، ج۱، ص۲۲۷؛ همو، الجدید فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۲۲۷؛ سید عبدالحسین طیب، تفسیر اطیب البیان، ج۸، ص۱۲۸؛ محمد بن محمدرضا قمی مشهدی، کنز الدقائق، ج۷، ص۲۱۱) یا مؤمنان اهل کتاب (محمد انصاری قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۵، ص۷۸) و یا خصوص اهل تورات‌اند (مقاتل بن سلیمان بلخی، تفسیر مقاتل، ج۲، ص۴۷۰؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۲، ص۲۵۸). ثانیاً، روایات مستفیضه‌ای بر تعیین امامان پاک (ع) با عنوان مصادیق اهل الذکر به ما رسیده است؛ به گونه‌ای که محمد بن حسن صفار، ۲۸ روایت را در این خصوص نقل می‌کند (محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۳۸-۴۳). در جمع میان این دو مطلب می‌توان گفت که اهل الذکر، عام‌اند و امامان پاک (ع) نیز یکی از مصادیق و بلکه مصداق کامل آن‌اند.
  207. ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۱۷۹. به نظر می‌رسد همان‌گونه که برخی مفسران شیعه و سنی بیان کرده‌اند، این آیه در صدد ارشاد به حکم عقلایی لزوم رجوع جاهل به عالم است (سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۲، ص۲۵۸؛ محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۷، ص۲۱۱)، و چون اهل کتاب در زمینه پاسخ‌گویی به وجود یا عدم رسولان و انبیا پیش از پیامبر اکرم (ص) عالم بودند، مشرکانی که در این زمینه در تردید به سر می‌بردند، باید به آنان رجوع می‌کردند، چنین امری باعصمت آنان ملازم نیست. از این‌رو، نمی‌توان از این آیه برای اثبات عصمت امامان پاک (ع) استفاده کرد.
  208. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۴۶.
  209. «و (یاد کن) روزی را که در هر امّتی گواهی از خودشان بر آنان برانگیزیم و تو را بر اینان گواه آوریم و بر تو این کتاب را فرو فرستادیم که بیانگر هر چیز و رهنمود و بخشایش و نویدبخشی برای مسلمانان است» سوره نحل، آیه ۸۹.
  210. با مراجعه به تفاسیر شیعه روشن می‌شود که برخی از مفسران، مصداق شهید را پیامبران دانسته‌اند. (ر. ک: ابوالفتوح حسین بن علی رازی، روض الجنان، ج۱۲، ص۸۱؛ محمد بن محمدرضا قمی مشهدی، کنز الدقائق، ج۷، ص۲۵۲؛ سیدمحمدتقی مدرسی، من هدی القرآن، ج۶، ص۱۱۱؛ ملا فتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج۵، ص۲۱۴). برخی دیگر از آنها مصداق آن را امامان نیز دانسته‌اند. ر.ک: محمد بن حبیب الله سبزواری نجفی، الجدید فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۲۵۱؛ ملافتح الله کاشانی، زبادة التفاسیر، ج۲، ص۵۹۹؛ محمد بن علی شریف لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، ج۲، ص۷۴۲؛ سید محمدحسین فضل الله، من وحی القرآن، ج۱۳، ص۲۷۸.
  211. ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۱۸۰.
  212. ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۱۸۰.
  213. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۴۸.
  214. «و مؤمنان نباید همگی رهسپار (جهاد یا آموختن دانش) شوند؛ اما چرا از هر گروه ایشان دسته‌ای رهسپار نمی‌گردند تا دین آگاه شوند و چون نزد قوم خود باز آمدند آنها را بیم دهند باشد که بپرهیزند» سوره توبه، آیه ۱۲۲.
  215. ابوالفتوح کراجکی، کنز الفوائد، ص۳۰۰-۳۰۱. به نظر می‌رسد تمسک به این آیه در واقع همان تأکید بر دلیل نیاز به امام در جامعه است، و با این برهان، عصمت امام از اشتباه در تبیین دین ثابت می‌شود.
  216. ‏«من از بین شما می‌روم و دو چیز گران بها و ارزشمند از خودم به یادگار می‌گذارم، یکی کتاب خدا و دیگری عترتم را و مادامی که به هر دو آنها متوسل شوید هرگز گمراه نخواهید شد» بصائرالدرجات، ج ۱، ص۴۱۳؛ سنن الترمذی، ج ۵، ص۶۶۳، ح ۳۷۸۸ و....
  217. ر.ک: یوسفیان، حسن؛ شریفی، احمد حسین، پژوهشی در عصمت معصومان، ص۳۱۹.
  218. «أنّ الحجّة من عترته لا يفارق الكتاب‌، وإنّا متى تمسکنا بمن لا يفارق الكتاب لن نضلّ و ان من لا يفارق الكتاب فهو ممّن فرض على الامّة أن يتمسّكوا به»؛ محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۱، ص۹۴-۹۵.
  219. يجب أن يكون جامعا لعلم الدين كله ليمكن التمسك به و الأخذ بقوله فيما اختلفت فيه الأمة و تنازعته من تأويل الكتاب و السنة و لأنه إن بقي منه شي‌ء لا يعلمه لم يمكن التمسك به ثم متى كان بهذا المحل أيضا لم يكن مأمونا على الكتاب و لم يؤمن أن يغلط فيضع الناسخ منه مكان المنسوخ و المحكم مكان المتشابه و الندب مكان الحتم إلى غير ذلك مما يكثر تعداده و إذا كان هذا هكذا صار الحجة و المحجوج سواء؛ محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۱، ص۹۴.
  220. ... صحّ ما قالت الإماميّة من أنّ الحجّة من العترة لا يكون إلّاجامعاً لعلم الدين، معصوماً مؤتمناً على الكتاب. فإن وجدت الزيديّة في أئمّتها مَن هذه صفته فنحن أوّل من ينقاد له، وإن يكن الاخرى فالحقّ أولى ما اتّبع؛ محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۱، ص۹۴.
  221. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۲۶۹.
  222. و إذا ثبتت عصمة المذكورين في الخبر ثبت توجه خطابه إلى أئمتنا (ع)، لعدم ثبوتها لمن عداهم أو دعواها له‌؛ ابوالصلاح حلبی، الکافی فی الفقه، تحقیق رضا استادی، ص۱۸۱.
  223. فأخبر (ص) بوجود قوم من آله مقارنين للكتاب في الوجود و الحجة و ذلك يقتضي عصمتهم؛ ابوالصلاح حلبی، الکافی فی الفقه، تحقیق رضا استادی، ص۱۸۱.
  224. و لأنه أمر بالتمسک بهم، والأمر بذلک یقتضی مصلحتهم، لقبح الأمر بطاعة من یجوز منه القبح مطلقا؛ ابوالصلاح حلبی، الکافی فی الفقه، تحقیق رضا استادی، ص۱۸۱.
  225. و لأنه (ع) حکم بأمان المتمسک بهم من الضلال و ذلک یوجب کونهم ممن لا یجوز منه الضلال (ابوالصلاح حلبی، الکافی فی الفقه، تحقیق رضا استادی، ص۱۸۱). مرحوم حلبی در این عبارت، مدعا و استدلال خود را واضح دانسته و تبیین نکرده است. به نظر می‌رسد با استفاده از این قاعده که «فاقد شیء نمی‌تواند معطی شیء باشد»، می‌توان نظریه حلبی را مبین کرد.
  226. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۵۱.
  227. فرات بن ابراهیم کوفی، تفسیر الفرات الکوفی، ص۱۸۹، ۱۹۰ و ۳۷۲؛ محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۲۹۷؛ محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، الامالی، ص۲۶۹؛ همو، الخصال، ج۲، ص۵۷۲؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الامالی، تحقیق حسین استاد ولی و علی اکبر غفاری، ص۱۴۵؛ سید رضی علم الهدی، خصائص الائمة، تحقیق محمدهادی امینی، ص۷۷؛ محمد بن حسن طوسی، الامالی، ص۶۰، ۳۴۹، ۴۵۹، ۴۸۲، ۵۱۳ و ۷۳۳.
  228. محمد بن محمد حاکم نیسابوری، المستدرک، تحقیق یوسف مرعشلی، ج۲، ص۳۴۳؛ احمد بن علی خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۲، ص۹۰. برای تفصیل بیشتر، ر.ک: سیدمرتضی حسینی فیروزآبادی، فضائل الخمسة، ج۲، ص۶۴-۶۸.
  229. فرات بن ابراهیم کوفی، تفسیر الفرات الکوفی، ص۱۹۰.
  230. لا یمکن القطع علی نجاة المتبع مع تجویز الخطأ علی المتبع؛ ابوالصلاح حلبی، الکافی فی الفقه، تحقیق رضا استادی، ص۱۸۱. حلبی در این عبارت نیز مدعای خود را واضح دانسته و مدلل نکرده است.
  231. المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۴۸۶؛ ج۳، ص۱۶۲ و ۵۱۶؛ تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۵۰۱؛ بحار الأنوار، ج۲۳، ص۱۹؛ ج۳۶، ص۲۹۱.
  232. ر.ک: صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی، ص۲۴۳.