جابر بن عبدالله انصاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">\n: +))
جز (جایگزینی متن - 'دست' به 'دست')
 
(۲۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = جابر بن عبدالله انصاری
| عنوان مدخل  = [[جابر بن عبدالله انصاری]]
| مداخل مرتبط = [[جابر بن عبدالله انصاری در قرآن]] - [[جابر بن عبدالله انصاری در تاریخ اسلامی]] - [[جابر بن عبدالله انصاری در معارف و سیره حسینی]]
| پرسش مرتبط  =
}}


{{امامت}}
'''[[جابر بن عبدالله انصاری]]''' یکی از بزرگان [[صحابه]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}} است، وی در [[عقبه دوم]] به همراه پدر [[اسلام]] آورد. پدر او در [[جنگ احد]] به [[شهادت]] رسید و جابر با [[کرامت]] [[پیامبر]] {{صل}}، بدهی‌های او را پرداخت کرد. بعد از نزول [[آیه اطاعت]]، جابر [[مأمور]] رساندن [[سلام]] پیامبر اسلام {{صل}} به [[امام باقر]] {{ع}} شد. جابر راوی حدیث [[لوح]] [[حضرت فاطمه]] {{س}} است. او علاقه زیادی به [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} و [[فرزندان]] آن حضرت داشت و از ایشان به عنوان اولین [[زائر]] [[قبر]] [[حسینی]] یاد می‌شود. این [[صحابی]] بزرگوار سرانجام در سن ۹۴ سالگی در [[مدینه]] [[وفات]] کرد.
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">این مدخل مرتبط با مباحث پیرامون [[جابر بن عبدالله انصاری]] است. "'''[[جابر بن عبدالله انصاری]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[جابر بن عبدالله انصاری در قرآن]] - [[جابر بن عبدالله انصاری در تاریخ اسلامی]] - [[جابر بن عبدالله انصاری در معارف و سیره حسینی]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">


==مقدمه==
== مقدمه ==
[[جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصاری]]، از [[طایفه]] [[خزرج]] و یکی از بزرگان صحابة [[پیامبر اسلام]]{{صل}} است. مادرش، نسیبه، دختر [[عقبة بن عدی]] است و کنیه‌اش [[ابوعبدالله]] یا [[ابوعبدالرحمان]] می‌باشد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۲۱۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۰۷.</ref>. وی در سال دوم [[ظهور اسلام]] در [[عقبه]] همراه [[پدر]] بود. خود می‌گوید: [[رسول خدا]]{{صل}} در ۲۱ [[غزوه]] و [[جنگ]] حاضر بود که من در نوزده غزوه آن شرکت داشتم<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۱۶؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۵۱۹.</ref>. ولی [[جابر]] در جنگ‌های [[بدر]] و [[اُحد]] شرکت نداشت، زیرا پدرش او را منع کرد، لکن در آب دادن، به [[مسلمانان]] کمک می‌کرد. پس از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} در تمام [[جنگ‌ها]] حاضر بود، در [[صفین]] هم در رکاب [[امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب]]{{ع}} حاضر بوده است<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۳۹۳؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۲۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۰۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۱۷؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۱، ص۱۸۸.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۰۵.</ref>
[[جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصاری]] از [[طایفه]] [[خزرج]] و یکی از بزرگان صحابۀ [[پیامبر اسلام]] {{صل}} است. مادرش، نسیبه، دختر [[عقبة بن عدی]] و کنیه‌اش [[ابوعبدالله]] یا [[ابوعبدالرحمان]] است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۲۱۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۰۷.</ref>. وی در سال دوم [[ظهور اسلام]] در [[عقبه]] همراه [[پدر]] بود. خود می‌گوید: [[رسول خدا]] {{صل}} در ۲۱ [[غزوه]] و [[جنگ]] حاضر بود که من در نوزده غزوه آن شرکت داشتم<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۱۶؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۵۱۹.</ref>. ولی [[جابر]] در جنگ‌های [[بدر]] و [[اُحد]] شرکت نداشت، زیرا پدرش او را منع کرد، لکن در آب دادن به [[مسلمانان]] کمک می‌کرد. پس از [[رحلت پیامبر]] {{صل}} در تمام [[جنگ‌ها]] حاضر بود، در [[صفین]] هم در رکاب [[امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب]] {{ع}} حاضر بوده است<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۳۹۳؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۲۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۰۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۱۷؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۱، ص۱۸۸.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۰۵؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۲۶۶-۲۶۷؛ [[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 231- 232.</ref>


==پدر جابر==
== پدر جابر ==
پدر جابر، [[عبدالله بن عمرو]] [[خزرجی]] [[سلمی]]، [[رئیس]] [[قبیله]] بنی‌سلمه و از افرادی بود که در عقبه با پیامبر اسلام{{صل}} [[بیعت]] کرد و در جنگ‌های بدر و اُحد در رکاب [[پیامبر]]{{صل}} جنگید و در اُحد [[شهید]] شد.
پدر جابر، [[عبدالله بن عمرو]] [[خزرجی]] [[سلمی]]، [[رئیس]] [[قبیله]] بنی‌سلمه و از افرادی بود که در عقبه با پیامبر اسلام {{صل}} [[بیعت]] کرد و در جنگ‌های بدر و اُحد در رکاب [[پیامبر]] {{صل}} جنگید و در اُحد [[شهید]] شد. جابر می‌گوید: وقتی پدرم [[تصمیم]] گرفت به میدان اُحد برود، مرا خواند و گفت: "فرزندم، من در این جنگ کشته می‌شوم و پس از رسول خدا {{صل}} کسی را بیشتر از تو [[دوست]] ندارم؛ من مقروضم، قرض‌های مرا بپرداز و نسبت به خواهرانت [[مهربان]] باش". [[عبدالله]] اول کسی است که پس از [[شهادت]]، گوش و دماغش را بریدند.
جابر می‌گوید: وقتی که پدرم [[تصمیم]] گرفت به میدان اُحد برود، مرا خواند و گفت: "فرزندم، من در این جنگ کشته می‌شوم و پس از رسول خدا{{صل}} کسی را بیشتر از تو [[دوست]] ندارم؛ من مقروضم، قرض‌های مرا بپرداز و نسبت به خواهرانت [[مهربان]] باش". [[عبدالله]] اول کسی است که پس از [[شهادت]]، گوش و دماغش را بریدند.


عبدالله کشته شدن خود را از خوابی که دیده بود، می‌دانست؛ زیرا چند [[روز]] قبل از [[جنگ اُحد]]، مبشر بن عبدالمنذر را که در [[جنگ بدر]] کشته شده بود، در [[خواب]] دید. او به عبدالله گفت: "به زودی نزد ما خواهی آمد". عبدالله از او پرسید: تو در کجایی؟ او گفت: "در [[بهشت]]؛ هر جا بخواهیم می‌رویم". [[عبدالله]] پرسید: مگر در [[بدر]] کشته نشدی؟ او گفت: "آری، ولی دوباره زنده شدم". عبدالله عبدالله خوابش را برای [[پیامبر]]{{صل}} تعریف کرد، پیامبر{{صل}} به او فرمود: "در [[راه خدا]] کشته می‌شوی".
عبدالله کشته شدن خود را از خوابی که دیده بود، می‌دانست؛ زیرا چند [[روز]] قبل از [[جنگ اُحد]]، مبشر بن عبدالمنذر را که در [[جنگ بدر]] کشته شده بود، در [[خواب]] دید. او به عبدالله گفت: "به زودی نزد ما خواهی آمد". عبدالله از او پرسید: تو در کجایی؟ او گفت: "در [[بهشت]]؛ هر جا بخواهیم می‌رویم". [[عبدالله]] پرسید: مگر در [[بدر]] کشته نشدی؟ او گفت: "آری، ولی دوباره زنده شدم". عبدالله خوابش را برای [[پیامبر]] {{صل}} تعریف کرد، پیامبر {{صل}} به او فرمود: "در [[راه خدا]] کشته می‌شوی".


عبدالله با [[عمرو بن جموح]]، [[همسر]] [[خواهر]] خود [[انس]] و الفتی داشت و هر دو در [[اُحد]] کشته شدند و به خاطر همین علاقه پیامبر{{صل}} [[دستور]] داد تا آن دو را در یک [[قبر]] [[دفن]] کنند. پس از گذشت ۴۶ سال از [[جنگ اُحد]]، سیل قبرشان را خراب کرد و وقتی [[جابر]] خواست [[بدن]] آنها را به جای دیگری انتقال دهد، هیچ گونه تغییری در جسدشان دیده نشد مثل آنکه دیروز دفن شده‌اند؛ حتی مقداری از بوته‌های اسپند که روی پاهای عبدالله ریخته بودند، [[تغییر]] نکرده بود. عبدالله دستش را بر جراحتی که در صورت داشت، نهاده بود، جابر خواست دست او را در کنارش نهد ولی همین که دست او را از روی صورتش برداشت، [[خون]] تازه جاری شد و به ناچار دست را به جای خود برگردانید تا خون ایستاد.
عبدالله با [[عمرو بن جموح]]، [[همسر]] [[خواهر]] خود [[انس]] و الفتی داشت و هر دو در [[اُحد]] کشته شدند و به خاطر همین علاقه پیامبر {{صل}} [[دستور]] داد تا آن دو را در یک [[قبر]] [[دفن]] کنند. پس از گذشت ۴۶ سال از [[جنگ اُحد]]، سیل قبرشان را خراب کرد و وقتی [[جابر]] خواست [[بدن]] آنها را به جای دیگری انتقال دهد، هیچ گونه تغییری در جسدشان دیده نشد مثل آنکه دیروز دفن شده‌اند؛ حتی مقداری از بوته‌های اسپند که روی پاهای عبدالله ریخته بودند، [[تغییر]] نکرده بود. عبدالله دستش را بر جراحتی که در صورت داشت، نهاده بود، جابر خواست دست او را در کنارش نهد ولی همین که دست او را از روی صورتش برداشت، [[خون]] تازه جاری شد و به ناچار دست را به جای خود برگردانید تا خون ایستاد.


جابر می‌گوید: در [[روز]] اُحد بر بالین [[پدر]] آمده و او را کشته دیدم، در حالی که اعضای او را بریده بودند، ناراحت شده، [[گریه]] کردم. [[اصحاب]] مرا از گریه باز می‌داشتند ولی [[رسول خدا]] مرا [[نهی]] نکرد. لکن وقتی که عمه‌ام گریه کرد، پیامبر{{صل}} به او فرمود: "چرا گریه می‌کنی، با آنکه [[ملائکه]] [[آسمان]] بر او سایه افکنده‌اند تا وقتی که او را برداشته، دفن کنید"<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۳، ص۲۹۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۲۳۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۸، ص۳۱ و ج۲۰، ص۱۳۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۰۵-۱۰۷.</ref>
جابر می‌گوید: در [[روز]] اُحد بر بالین [[پدر]] آمده و او را کشته دیدم، در حالی که اعضای او را بریده بودند، ناراحت شده، [[گریه]] کردم. [[اصحاب]] مرا از گریه باز می‌داشتند ولی [[رسول خدا]] مرا [[نهی]] نکرد. لکن وقتی که عمه‌ام گریه کرد، پیامبر {{صل}} به او فرمود: "چرا گریه می‌کنی، با آنکه [[ملائکه]] [[آسمان]] بر او سایه افکنده‌اند تا وقتی که او را برداشته، دفن کنید"<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۳، ص۲۹۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۲۳۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۸، ص۳۱ و ج۲۰، ص۱۳۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۰۵-۱۰۷.</ref>


==جابر و [[غزوه ذات الرقاع]]<ref>از آن جهت به ذات الرقاع معروف است که در کنار کوهی که دارای قله‌های سرخ و سیاه و سفیدست، اتفاق افتاد. پیامبر شب شنبه دهم محرم سال ۴۷ هجری از مدینه بیرون آمدند و روز یکشنبه که پنج روز از محرم باقی مانده بود به صرار (چاهی قدیمی که در سه میلی مدینه است) بازگشتند (المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۹۵).</ref>==
== جابر و [[غزوه ذات الرقاع]]<ref>از آن جهت به ذات الرقاع معروف است که در کنار کوهی که دارای قله‌های سرخ و سیاه و سفیدست، اتفاق افتاد. پیامبر شب شنبه دهم محرم سال ۴۷ هجری از مدینه بیرون آمدند و روز یکشنبه که پنج روز از محرم باقی مانده بود به صرار (چاهی قدیمی که در سه میلی مدینه است) بازگشتند (المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۹۵).</ref>==
در یکی از [[غزوات]]، شتر [[جابر]] از [[راه رفتن]] بازماند و به روی [[زمین]] خوابید و حرکت نکرد. جابر با [[تأسف]] به [[فکر]] فرو رفت که چه کند تا از میدان [[جنگ]] باز نماند؛ در این حال [[پیامبر]]{{صل}} از پشت سر به او رسید و پرسید: کیستی؟
در یکی از سفرهایی که [[پیامبر]] و [[مسلمانان]] برای [[جهاد]] در حرکت بودند (در [[غزوه ذات الرقاع]][[جابر]] چون شتر [[ضعیف]] و لاغری داشت از قافله جهادگران عقب ماند و سرانجام آن حیوان از فرط خستگی خوابید و [[قدرت]] حرکت از او سلب شد، [[جابر]] به ناچار بالای سر شتر ایستاد و ناله می‌کرد و می‌اندیشید چه کند تا از میدان [[جنگ]] و [[جهاد]] باز نماند.


جابر گفت: "منم جابر بن عبدالله".
[[جابر]] می‌گوید: در این بین [[پیامبر خدا]] {{صل}} که معمولاً بعد از همه و در دنبال قافله حرکت می‌کرد تا اگر احیاناً [[ناتوانی]] از قافله جا مانده به او مدد رساند ـ از دور صدای ناله‌ام را شنید، همین که نزدیک رسید در آن [[تاریکی]] [[شب]] پرسید: تو کیستی؟ گفتم: من جابرم، [[پدر]] و مادرم فدایت ای [[رسول خدا]] {{صل}}. [[پیامبر]] فرمود: "چرا معطل و [[سرگردانی]]؟" عرض کردم: شترم از [[راه رفتن]] مانده است. حضرت فرمود: "آیا عصایی همراه داری؟" گفتم: بلی و [[عصا]] را به حضرت دادم. [[پیامبر]]، [[عصا]] را گرفت و به کمک آن، شتر را به حرکت درآورد و بعد او را خوابانید و به من فرمود: "سوار شو؟" [[جابر]] می‌گوید: من سوار شدم و با [[رسول خدا]] {{صل}} به [[راه]] افتادیم و به [[عنایت]] و توجه [[پیامبر]] {{صل}} شترم از شتر حضرت تندتر حرکت می‌کرد و [[رسول خدا]] {{صل}} مکرراً مرا مورد [[لطف]] و [[محبت]] خود قرار می‌داد و شمردم بیست و پنج بار برای من [[طلب]] [[آمرزش]] کرد و در ضمن از وضع [[خانوادگی]] ما سؤال کرد و فرمود: "از پدرت چند [[فرزند]] باقی است؟"<ref>مردان بزرگ و پیامبران الهی در هر فرصتی از موقعیت‌ها استفاده می‌کنند و حتی از جزئیات زندگانی امت خود غافل نمی‌شوند، لذا در این سفر جنگی و در تاریکی شب، پیامبر {{صل}} از وضع خانوادگی جابر سؤال می‌کند و از حال او باخبر می‌شود.</ref> گفتم: هفت دختر و من یک پسر بر جای گذاشت. فرمود: آیا قرض هم داری؟ گفتم: آری. [[پیامبر]] فرمود: هر وقت به [[مدینه]] بازگشتی با طلب‌کاران قرار داد کن که در موقع محصول خرما قرض‌های پدرت را بپردازی، بعد فرمود: "آیا [[زن]] گرفته‌ای؟" گفتم: آری. فرمود: "با چه کسی [[ازدواج]] کرده‌ای؟" گفتم: با دختر فلانی که زنی بیوه بود و کسی هم به او رغبت نداشت، وصلت کرده‌ام. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "چرا دوشیزه و دختری نگرفتی که هم [[فکر]] و هم [[بازی]] تو باشد؟" گفتم: یا [[رسول الله]]، چون چند [[خواهر]] [[جوان]] و بی‌تجربه داشتم، نخواستم [[زن]] [[جوان]] و بی‌تجربه‌ای بگیرم و باعث درگیری در خانه‌ام شوند، لذا [[مصلحت]] دیدم [[زن]] سال‌دار و بیوه‌ای را به همسری [[انتخاب]] کنم تا بتواند خواهرانم را جمع‌آوری کند.


پیامبر{{صل}} پرسید: اینجا چه می‌کنی؟
[[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "بسیار کار خوبی کردی". بعد سؤال کردند: "این شتر را چند خریدی؟" گفتم: به پنج وقیه طلا. [[پیامبر]] فرمود: "به همین قیمت [[مال]] من باشد، چون به [[مدینه]] [[آمدی]]، بیا پولش را بگیر".


جابر: [[پدر]] و مادرم به قربانت، شترم از راه رفتن در مانده است.
[[جابر]] گوید: این مسائل در وسط راه در آن شب تاریک بین من و [[پیامبر خدا]] {{صل}} رد و بدل شد و سرانجام آن [[سفر]] به پایان رسید. [[رسول خدا]] {{صل}} و همراهان به [[مدینه]] مراجعت کردند. [[جابر]] می‌گوید: شتری را که [[پیامبر]] {{صل}} در آن [[شب]] از من خریداری کرده بودند، آوردم که تحویل [[رسول خدا]] {{صل}} بدهم، حضرت به [[بلال]] فرمود: "پنج وقیه طلا بابت [[پول]] شتر به [[جابر]] بده به علاوه سه وقیه دیگر، تا قرض‌های پدرش [[عبدالله]] را بدهد و شترش هم [[مال]] خودش باشد"<ref>مکارم الاخلاق، وصف النبی فی الرفق با منه، ص۱۹ و بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۳۳.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۲۶۹-۲۷۰؛ [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۰۷-۱۰۸.</ref>


پیامبر{{صل}}: چوب یا عصایی نداری؟
== جابر و [[لطف]] پیامبر {{صل}} به او ==
پیامبر {{صل}} که همواره به حال [[ضعفا]] و [[مستمندان]] رسیدگی می‌فرمود و چون می‌دانست [[پدر]] [[جابر]] مقروض بوده، پس از خاتمه [[جنگ اُحد]] از جابر پرسید: جابر، [[قرض]] پدرت چه شد؟


جابر: دارم و عصایی را که در دست داشت به [[رسول خدا]]{{صل}} داد.
جابر: به حال خود باقی است. [[پیامبر]] {{صل}}: طلبکار شما کیست؟ جابر: فلان [[مرد]] [[یهودی]]. پیامبر {{صل}}: وقت پرداخت آن چه موقع است؟ جابر: هنگام خشک شدن خرماها. پیامبر {{صل}}: هرگاه خرماها خشک شد قبل از آنکه به آنها دست بزنی و در آنها تصرفی کنی مرا خبر کن و آنها را مخلوط نکن.


پیامبر{{صل}} عصایی به شتر زد و شتر فوری از جا بلند شد. سپس او را خوابانید و دست‌هایش را با پای [[مبارک]] کمی لگد کرد و به جابر فرمود: "سوار شو"<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۳، ص۲۹۳-۲۹۵؛ دلائل النبوه، بیهقی، ج۳، ص۳۸۳.</ref>. جابر می‌گوید: وقتی که سوار شتر شدم، دیدم که شترم به خاطر قدم‌های مبارک رسول خدا{{صل}} از همه شتران پیشی می‌گیرد؛ در آن [[شب]] رسول خدا ۲۵ بار برای من [[طلب]] [[آمرزش]] کرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۲۴ و ۲۲۶؛ اعیان الشعیه، امین عاملی، ج۴، ص۴۸.</ref>.
وقتی که خرماها خشک شد، جابر، [[رسول خدا]] {{صل}} را خبر کرد. پیامبر {{صل}} به نخلستان جابر آمد و وقتی خرماها را دید، از هر نوع مشتی برداشت و دوباره روی آنها ریخت، آن‌گاه به جابر فرمود: "به طلبکار خود بگو بیاید".


[[نقل]] شده پیامبر{{صل}} از جابر پرسید: جابر، پدرت چند فرزند به جا گذاشته است؟
وقتی مرد یهودی آمد، پیامبر {{صل}} به او فرمود: [[طلب]] خود را از کدام نوع خرما می‌ستانی؟" یهودی: همه اینها برای طلب من کفایت نمی‌کند تا چه رسد به یک رقم آن. پیامبر {{صل}}: از هر نوع که می‌خواهی شروع کن و طلب خود را بستان. یهودی: از خرمای صیهانی شروع می‌کنم. پیامبر {{صل}}: با [[نام خدا]] شروع به پیمانه کردن خرماها کرد و تمام طلب یهودی را پرداخت بدون آنکه چیزی از آنها کم شود.


جابر: هفت دختر.
پس پیامبر {{صل}} از جابر پرسید: جابر! آیا به فرد دیگری هم بدهکار هستی؟ جابر گفت: نه یا [[رسول‌الله]]. پیامبر {{صل}} فرمود: "بنابراین این خرماها را به [[خانه]] ببر و [[خدا]] به تو [[برکت]] دهد".


پیامبر{{صل}}: آیا [[قرض]] هم داری؟
جابر می‌گوید: یک سال از آن خرماها خوردیم و برای رفع سایر نیازهایمان از آن فروختیم و به [[فقرا]] نیز بخشیدیم تا آنکه خرمای جدید به دست آمد و این خرماها بدون اینکه کم یا زیاد بیاید، ما را کفایت کرد<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۸.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۰۸-۱۰۹؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۲۶۷-۲۶۸.</ref>


جابر: آری.
== جابر و [[دعوت پیامبر]] {{صل}} به مهمانی ==
جابر می‌گوید: در ایامی که [[رسول اکرم]] {{صل}} و [[مسلمانان]] مشغول کندن [[خندق]] بودند، روزی پیامبر {{صل}} را [[ملاقات]] و [[احساس]] کردم حضرت بسیار گرسنه است پس به خانه آمده و به همسرم گفتم: [[فکر]] می‌کنم مدتی است رسول خدا [[غذا]] نخورده است، اگر او را مهمان کنیم، [[امید]] است نزد [[خدا]] مقامی بیابیم.


پیامبر{{صل}}: چون به [[مدینه]] برگشتی با صاحبان قرض شرط کن که در موقع برداشت محصول خرما قرض‌هایت را بپردازی.
همسرم گفت: "آری، با مقدار یک من آرد و بزغاله‌ای که داریم می‌توانیم از حضرت [[پذیرایی]] کنیم؛ به نزدش برو و اجازه بگیر، اگر اجازه فرمود، [[غذا]] را تهیه می‌کنیم". پس به حضور حضرت آمده و گفتم: اگر [[صلاح]] بدانید امروز در [[خانه]] ما غذا بخورید. [[پیامبر]] {{صل}} پرسید: در خانه چه داری؟ گفتم: یک صاع آرد و یک رأس بزغاله. فرمود: "خود تنها بیایم یا هر که را خواستم بیاورم؟" [[شرم]] کردم که بگویم تنها بیایید و [[فکر]] می‌کردم شاید با [[علی]] {{ع}} خواهد آمد، پس گفتم: با هر که [[دوست]] دارید، بیایید.
 
پیامبر{{صل}}: آیا [[ازدواج]] کرده‌ای؟
 
جابر: آری.
 
پیامبر{{صل}}: با چه کسی ازدواج کرده‌ای؟
 
جابر: فلانی را که زنی [[بیوه]] بود، گرفتم.
 
پیامبر{{صل}}: چرا دختر نگرفتی؟<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۳، ص۲۹۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۲۳.</ref>
 
جابر: یا [[رسول‌الله]]، خواهرانم دخترانی سبک سرند، فکر کردم در عوض آنکه دختر دیگری به آنها افزوده شود، این [[زن]] سالخورده بهتر می‌تواند به آنان رسیدگی کند".
 
پیامبر{{صل}}: آری خوب کاری کرده‌ای<ref>دلائل النبوة، بیهقی، ج۳، ص۳۸۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۰۷-۱۰۸.</ref>
 
==جابر و [[لطف]] پیامبر{{صل}} به او==
پیامبر{{صل}} که همواره به حال [[ضعفا]] و [[مستمندان]] رسیدگی می‌فرمود و چون می‌دانست [[پدر]] [[جابر]] مقروض بوده، پس از خاتمه [[جنگ اُحد]] از جابر پرسید: جابر، [[قرض]] پدرت چه شد؟
 
جابر: به حال خود باقی است.
 
[[پیامبر]]{{صل}}: طلبکار شما کیست؟
 
جابر: فلان [[مرد]] [[یهودی]].
 
پیامبر{{صل}}: وقت پرداخت آن چه موقع است؟
 
جابر: هنگام خشک شدن خرماها.
 
پیامبر{{صل}}: هرگاه خرماها خشک شد قبل از آنکه به آنها دست بزنی و در آنها تصرفی کنی مرا خبر کن و آنها را مخلوط نکن.
 
وقتی که خرماها خشک شد، جابر، [[رسول خدا]]{{صل}} را خبر کرد. پیامبر{{صل}} به نخلستان جابر آمد و وقتی خرماها را دید، از هر نوع مشتی برداشت و دوباره روی آنها ریخت، آن‌گاه به جابر فرمود: "به طلبکار خود بگو بیاید".
 
وقتی مرد یهودی آمد، پیامبر{{صل}} به او فرمود: [[طلب]] خود را از کدام نوع خرما می‌ستانی؟"
 
یهودی: همه اینها برای طلب من کفایت نمی‌کند تا چه رسد به یک رقم آن.
 
پیامبر{{صل}}: از هر نوع که می‌خواهی شروع کن و طلب خود را بستان.
 
یهودی: از خرمای صیهانی شروع می‌کنم.
 
پیامبر{{صل}}: با [[نام خدا]] شروع به پیمانه کردن خرماها کرد و تمام طلب یهودی را پرداخت بدون آنکه چیزی از آنها کم شود. پس پیامبر{{صل}} از جابر پرسید: جابر! آیا به فرد دیگری هم بدهکار هستی؟
 
جابر گفت: نه یا [[رسول‌الله]].
 
پیامبر{{صل}} فرمود: "بنابراین این خرماها را به [[خانه]] ببر و [[خدا]] به تو [[برکت]] دهد".
 
جابر می‌گوید: یک سال از آن خرماها خوردیم و برای رفع سایر نیازهایمان از آن فروختیم و به [[فقرا]] نیز بخشیدیم تا آنکه خرمای جدید به دست آمد، و این خرماها بدون اینکه کم یا زیاد بیاید، ما را کفایت کرد<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۸.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۰۸-۱۰۹.</ref>
 
==جابر و [[دعوت پیامبر]]{{صل}} به مهمانی==
جابر می‌گوید: در ایامی که [[رسول اکرم]]{{صل}} و [[مسلمانان]] مشغول کندن [[خندق]] بودند، روزی پیامبر{{صل}} را [[ملاقات]] و [[احساس]] کردم [[حضرت]] بسیار گرسنه است پس به خانه آمده، و به همسرم گفتم: [[فکر]] می‌کنم مدتی است رسول خدا [[غذا]] نخورده است، اگر او را مهمان کنیم، [[امید]] است نزد [[خدا]] مقامی بیابیم.
 
همسرم گفت: "آری، با مقدار یک من آرد و بزغاله‌ای که داریم می‌توانیم از [[حضرت]] [[پذیرایی]] کنیم؛ به نزدش برو و اجازه بگیر، اگر اجازه فرمود، [[غذا]] را تهیه می‌کنیم". پس به حضور حضرت آمده و گفتم: اگر [[صلاح]] بدانید امروز در [[خانه]] ما غذا بخورید. [[پیامبر]]{{صل}} پرسید: در خانه چه داری؟ گفتم: یک صاع آرد و یک رأس بزغاله. فرمود: "خود تنها بیایم یا هر که را خواستم بیاورم؟" [[شرم]] کردم که بگویم تنها بیایید، و [[فکر]] می‌کردم شاید با [[علی]]{{ع}} خواهد آمد، پس گفتم: با هر که [[دوست]] دارید، بیایید.


پس به خانه برگشته بزغاله را کشتم و همسرم نیز آرد را خمیر کرد و آبگوشت آماده شد. پس به حضور حضرت رفته، گفتم: یا [[رسول‌الله]]، غذا حاضر است، بفرمایید.
پس به خانه برگشته بزغاله را کشتم و همسرم نیز آرد را خمیر کرد و آبگوشت آماده شد. پس به حضور حضرت رفته، گفتم: یا [[رسول‌الله]]، غذا حاضر است، بفرمایید.


پیامبر{{صل}} جلو [[خندق]] ایستاد و با صدای رسا فرمود: "همگی به خانه [[جابر]] بیایید و [[دعوت]] میهمانی او را [[اجابت]] کنید". پس تمام [[مهاجران]] و [[انصار]] به سوی خانه ما به [[راه]] افتادند. پیامبر{{صل}} در راه هم به هر کسی از [[اهل]] [[مدینه]] که می‌رسید آنها را هم به خانه ما دعوت می‌فرمود. چنان در [[اندوه]] فرو رفتم که جز خدا نمی‌دانست و با خود می‌گفتم: رسوا خواهم شد. پس جلوتر از [[مردم]] به خانه آمده و به همسرم گفتم: پیامبر{{صل}} به همراه همه جمعیتی که مشغول کندن خندق بودند به این جا می‌آیند، و ما نمی‌توانیم از عهده برآییم.
پیامبر {{صل}} جلو [[خندق]] ایستاد و با صدای رسا فرمود: "همگی به خانه [[جابر]] بیایید و [[دعوت]] میهمانی او را [[اجابت]] کنید". پس تمام [[مهاجران]] و [[انصار]] به سوی خانه ما به [[راه]] افتادند. پیامبر {{صل}} در راه هم به هر کسی از [[اهل مدینه]] که می‌رسید آنها را هم به خانه ما دعوت می‌فرمود. چنان در [[اندوه]] فرو رفتم که جز خدا نمی‌دانست و با خود می‌گفتم: رسوا خواهم شد. پس جلوتر از [[مردم]] به خانه آمده و به همسرم گفتم: پیامبر {{صل}} به همراه همه جمعیتی که مشغول کندن خندق بودند به اینجا می‌آیند و ما نمی‌توانیم از عهده برآییم.


همسرم گفت: "مگر به پیامبر{{صل}} نگفتی چه مقدار غذا داریم؟" گفتم: آری، گفتم. همسرم گفت: پس ناراحت نباش، پیامبر{{صل}} خود بهتر می‌داند". همسرم از من داناتر بود. مردم آمدند و پیامبر{{صل}} [[دستور]] داد تا همگی بیرون خانه بایستند، پس خود و [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} وارد خانه شدند. پیامبر{{صل}} نگاهی در تنور و به داخل دیگ آبگوشت انداخت و به همسرم فرمود: "نان را دانه دانه از تنور بگیر و به من بده". همسرم نان می‌داد و [[پیامبر]]{{صل}} و [[علی]]{{ع}} آنها را در قدحی بزرگ [[خرد]] کرده، آبگوشت را روی آن می‌ریختند هر بار ده نفر می‌آمدند و [[غذا]] خورده، بیرون می‌رفتند. همسرم مواظب نان‌ها بود و هرگاه پیامبر{{صل}} نان می‌خواستند، او از تنور می‌گرفت و به ایشان می‌داد ولی همواره تنور پر از نان بود.
همسرم گفت: "مگر به پیامبر {{صل}} نگفتی چه مقدار غذا داریم؟" گفتم: آری، گفتم. همسرم گفت: پس ناراحت نباش، پیامبر {{صل}} خود بهتر می‌داند". همسرم از من داناتر بود. مردم آمدند و پیامبر {{صل}} [[دستور]] داد تا همگی بیرون خانه بایستند، پس خود و [[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} وارد خانه شدند. پیامبر {{صل}} نگاهی در تنور و به داخل دیگ آبگوشت انداخت و به همسرم فرمود: "نان را دانه دانه از تنور بگیر و به من بده". همسرم نان می‌داد و [[پیامبر]] {{صل}} و [[علی]] {{ع}} آنها را در قدحی بزرگ [[خرد]] کرده، آبگوشت را روی آن می‌ریختند هر بار ده نفر می‌آمدند و [[غذا]] خورده، بیرون می‌رفتند. همسرم مواظب نان‌ها بود و هرگاه پیامبر {{صل}} نان می‌خواستند، او از تنور می‌گرفت و به ایشان می‌داد ولی همواره تنور پر از نان بود.


من هم به ایشان گوشت می‌دادم و ایشان مرتب می‌فرمود: "دست بده". گفتم: یا [[رسول‌الله]] مگر بزغاله چند تا دست دارد؟ ایشان فرمود: "دو تا". گفتم: تاکنون سه تا دست داده‌ام، پیامبر{{صل}} فرمود: "اگر [[سکوت]] می‌کردی همه این [[مردم]] را از گوشت دست گوسفند [[سیر]] می‌کردم".
من هم به ایشان گوشت می‌دادم و ایشان مرتب می‌فرمود: "دست بده". گفتم: یا [[رسول‌الله]] مگر بزغاله چند تا دست دارد؟ ایشان فرمود: "دو تا". گفتم: تاکنون سه تا دست داده‌ام، پیامبر {{صل}} فرمود: "اگر [[سکوت]] می‌کردی همه این [[مردم]] را از گوشت دست گوسفند [[سیر]] می‌کردم".


پس از آنکه همه مردم غذا خوردند و از [[خانه]] بیرون رفتند، پیامبر{{صل}} به من فرمود: "بیا تا غذا بخوریم". من و [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} هم با [[رسول خدا]]{{صل}} غذا خوردیم، در حالی که تنور هم چنان پر از نان بود و دیگ پر از آبگوشت و ما تا چند [[روز]] از آن استفاده می‌کردیم<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۸۹؛ حلیة الأبرار، سید هاشم بحرانی، ج۱، ص۲۴۰؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۴۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۰۹-۱۱۱.</ref>
پس از آنکه همه مردم غذا خوردند و از [[خانه]] بیرون رفتند، پیامبر {{صل}} به من فرمود: "بیا تا غذا بخوریم". من و [[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} هم با [[رسول خدا]] {{صل}} غذا خوردیم، در حالی که تنور هم چنان پر از نان بود و دیگ پر از آبگوشت و ما تا چند [[روز]] از آن استفاده می‌کردیم<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۸۹؛ حلیة الأبرار، سید هاشم بحرانی، ج۱، ص۲۴۰؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۴۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۰۹-۱۱۱.</ref>


==[[جابر]] و حق‌گویی==
== [[جابر]] و حق‌گویی ==
یکی از خصوصیات جابر نداشتن [[تعصب]] و [[کینه]] بود، [[شاهد]] این مدعا روایتی است که او درباره سعد معاذ [[نقل]] کرده است؛ با آنکه او از [[طایفه]] [[خزرج]] و سعد از [[قبیله اوس]] است و میان آن دو طایفه قبل از [[اسلام]] در حدود یک قرن [[جنگ]] و [[اختلاف]] بوده است.
یکی از خصوصیات جابر نداشتن [[تعصب]] و [[کینه]] بود، [[شاهد]] این مدعا روایتی است که او درباره سعد معاذ [[نقل]] کرده است؛ با آنکه او از [[طایفه]] [[خزرج]] و سعد از [[قبیله اوس]] است و میان آن دو طایفه قبل از [[اسلام]] در حدود یک قرن [[جنگ]] و [[اختلاف]] بوده است.


جابر از رسول خدا{{صل}} [[روایت]] کرده که در [[مرگ]] [[سعد بن معاذ]] [[عرش]] [[پروردگار]] به لرزه درآمد. به او گفتند: جابر، چگونه چنین می‌گویی با آنکه [[براء]] گفته که تخت و سریر سعد لرزید نه عرش پروردگار جهانیان؛ جابر پاسخ داد: "این گفته به خاطر کینه و عداوتی است که از قدیم میان قبیله اوس و خزرج بوده است. از رسول خدا شنیدم که فرمود: عرش پروردگار به خاطر [[مرگ]] [[سعد بن معاذ]] به لرزه درآمد"<ref>{{متن حدیث|إِنَّ اَلْعَرْشَ اِهْتَزَّ لِمَوْتِ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ }}؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۱۱.</ref>
جابر از رسول خدا {{صل}} [[روایت]] کرده که در [[مرگ]] [[سعد بن معاذ]] [[عرش]] [[پروردگار]] به لرزه درآمد. به او گفتند: جابر، چگونه چنین می‌گویی با آنکه [[براء]] گفته که تخت و سریر سعد لرزید نه عرش پروردگار جهانیان؛ جابر پاسخ داد: "این گفته به خاطر کینه و عداوتی است که از قدیم میان قبیله اوس و خزرج بوده است. از رسول خدا شنیدم که فرمود: عرش پروردگار به خاطر [[مرگ]] [[سعد بن معاذ]] به لرزه درآمد"<ref>{{متن حدیث|إِنَّ اَلْعَرْشَ اِهْتَزَّ لِمَوْتِ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ}}؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۱۱.</ref>
 
==[[جابر]] و [[حکم]] [[ازدواج موقت]]==
از جابر [[نقل]] شده است: ما در [[زمان]] [[پیامبر]]{{صل}} و [[ابوبکر]] با مهریه یک مشت خرما و آرد، ازدواج موقت می‌کردیم تا این که [[عمر]] ما را [[نهی]] کرد<ref>صحیح مسلم، مسلم، ج۴، ص۱۳۱؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۷، ص۲۳۷.</ref>. در [[روایت]] دیگری آمده است: روزی [[ابن عباس]] و [[عبدالله بن زبیر]] درباره [[حلال و حرام]] بودن متعتین (دو [[متعه]]) [[اختلاف]] پیدا کردند، پس پیش جابر آمدند. جابر به آن دو گفت: "در زمان پیامبر{{صل}} آنها را انجام می‌دادیم تا اینکه عمر از آنها نهی کرد"<ref>صحیح مسلم، مسلم، ج۴، ص۱۳۱؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۵۲ و ج۳، ص۲۹۸؛ وسائل الشیعه، حر عاملی، ج۲۱، ص۱۲.</ref>.
 
چون عده‌ای ادعا داشتند که متعه بعد از جواز به دست [[رسول اکرم]]{{صل}} [[تحریم]] شده یا حکم آن [[نسخ]] شده، جابر به صراحت نسخ نشدن جواز و استمرار آن را بیان می‌کرد<ref>وسائل الشیعه، حر عاملی، ج۲۱، ص۱۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰۰، ص۳۱۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۱۲.</ref>
 
==جابر و [[ابلاغ پیام]] [[رسول خدا]]{{صل}}==
[[جابر بن یزید جعفی]] که از [[یاران]] بزرگ [[امام سجاد]] و [[امام باقر]]{{عم}} است، از [[جابر بن عبدالله انصاری]] روایت کرده که چون [[خدای متعال]] [[آیه]] {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ}}<ref>«ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند  فرمانبرداری کنید » سوره نساء، آیه ۵۹.</ref>. را بر پیامبرش نازل فرمود. به رسول خدا{{صل}} گفتم: یا [[رسول‌الله]]، خدا و رسولش را شناخته‌ایم ولی [[فرمانداری]] که خدا اطاعت او را به اطاعت خود مقرون ساخته، کیست؟


پیامبر{{صل}} فرمود: "جابر، آنان [[جانشینان]] من هستند که پس از من پیشوای مسلمانانند. اول ایشان [[علی بن ابی‌طالب]] است، پس از او فرزندش [[حسن]] و بعد از او فرزند دیگرش [[حسین]]، سپس [[علی بن الحسین]]، بعد از او فرزندش [[محمد]] است که در [[تورات]] [[باقر]] خوانده شده و تو او را [[درک]] می‌کنی و وقتی او را [[ملاقات]] کردی، [[سلام]] مرا به او برسان؛ پس از او فرزندنش صادق، [[جعفر بن محمد]] است، بعد از او فرزندش [[موسی]] است؛ سپس [[علی]] فرزند موسی و از پس او فرزندش [[محمد]]، و پس از او فرزندش علی و پس از او فرزندش [[حسن]] و پس از او هم‌نام و هم [[کنیه]] من، [[حجت خدا]] در روی [[زمین]] و [[خلیفه]] او در میان [[بندگان]]، فرزند [[حسن عسکری]]{{ع}} است که [[خدای متعال]] [[مشرق]] و [[مغرب زمین]] را به دست او [[فتح]] می‌کند. او غیبتی می‌کند که جز کسانی که [[خدا]] [[قلب]] آنان را آزموده است، بر [[امامت]] او باقی نمی‌مانند".
== [[جابر]] و [[حکم]] [[ازدواج موقت]] ==
از جابر [[نقل]] شده است: ما در [[زمان]] [[پیامبر]] {{صل}} و [[ابوبکر]] با مهریه یک مشت خرما و آرد، ازدواج موقت می‌کردیم تا اینکه [[عمر]] ما را [[نهی]] کرد<ref>صحیح مسلم، مسلم، ج۴، ص۱۳۱؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۷، ص۲۳۷.</ref>. در [[روایت]] دیگری آمده است: روزی [[ابن عباس]] و [[عبدالله بن زبیر]] درباره [[حلال و حرام]] بودن متعتین (دو [[متعه]]) [[اختلاف]] پیدا کردند، پس پیش جابر آمدند. جابر به آن دو گفت: "در زمان پیامبر {{صل}} آنها را انجام می‌دادیم تا اینکه عمر از آنها نهی کرد"<ref>صحیح مسلم، مسلم، ج۴، ص۱۳۱؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۵۲ و ج۳، ص۲۹۸؛ وسائل الشیعه، حر عاملی، ج۲۱، ص۱۲.</ref>.


گفتم: یا [[رسول‌الله]]، آیا در [[غیبت]] او بهره‌ای برای دوستانش هست؟
چون عده‌ای ادعا داشتند که متعه بعد از جواز به دست [[رسول اکرم]] {{صل}} [[تحریم]] شده یا حکم آن [[نسخ]] شده، جابر به صراحت نسخ نشدن جواز و استمرار آن را بیان می‌کرد<ref>وسائل الشیعه، حر عاملی، ج۲۱، ص۱۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰۰، ص۳۱۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۱۲.</ref>


[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "آری، به خدایی که مرا به [[نبوت]] [[برگزیده]] است، آنان از [[نور]] وجودش استفاده می‌کنند و از [[ولایت]] و دوستی‌اش بهره‌مند می‌شوند چنانکه [[مردم]] از [[خورشید]] هنگامی که در پس [[ابر]] است، استفاده می‌کنند". سپس فرمود: "این مطلب از [[اسرار]] خدایی و از [[دانش]] و [[علوم]] اندوخته اوست و آن را جز به کسانی که [[لیاقت]] دارند، اظهار مکن".
== جابر و [[ابلاغ پیام]] [[رسول خدا]] {{صل}} ==
[[جابر بن یزید جعفی]] که از [[یاران]] بزرگ [[امام سجاد]] و [[امام باقر]] {{عم}} است، از [[جابر بن عبدالله انصاری]] روایت کرده که چون [[خدای متعال]] [[آیه]] {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ}}<ref>«ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.</ref> را بر پیامبرش نازل فرمود. به رسول خدا {{صل}} گفتم: یا [[رسول‌الله]]، خدا و رسولش را شناخته‌ایم ولی [[فرمانداری]] که خدا اطاعت او را به اطاعت خود مقرون ساخته، کیست؟


در ادامه [[جابر بن یزید]] می‌گوید: روزی [[جابر بن عبدالله]] در [[خدمت]] [[امام سجاد]]{{ع}} بود و در حالی که با [[حضرت]] مشغول صحبت بود، ناگهان [[حضرت باقر]]{{ع}} در سن [[کودکی]] با زلفی که در جلو سر داشت، از اطاق زن‌ها بیرون آمد؛ همین که چشم [[جابر]] به او افتاد، بدنش لرزید و موی بر اندامش راست شد و با دقت تمام به سوی او نگریست. آن گاه گفت: "ای پسر، نزدیک بیا" [[امام]] جلو آمد، سپس جابر به او گفت: "برگرد" و او به عقب برگشت.
پیامبر {{صل}} فرمود: "جابر، آنان [[جانشینان]] من هستند که پس از من پیشوای مسلمانانند. اول ایشان [[علی بن ابی‌طالب]] است، پس از او فرزندش [[حسن]] و بعد از او فرزند دیگرش [[حسین]]، سپس [[علی بن الحسین]]، بعد از او فرزندش [[محمد]] است که در [[تورات]] [[باقر]] خوانده شده و تو او را [[درک]] می‌کنی و وقتی او را [[ملاقات]] کردی، [[سلام]] مرا به او برسان؛ پس از او فرزندنش صادق، [[جعفر بن محمد]] است، بعد از او فرزندش [[موسی]] است؛ سپس [[علی]] فرزند موسی و از پس او فرزندش [[محمد]]، و پس از او فرزندش علی و پس از او فرزندش [[حسن]] و پس از او هم‌نام و هم [[کنیه]] من، [[حجت خدا]] در روی [[زمین]] و [[خلیفه]] او در میان [[بندگان]]، فرزند [[حسن عسکری]] {{ع}} است که [[خدای متعال]] [[مشرق]] و [[مغرب زمین]] را به دست او [[فتح]] می‌کند. او غیبتی می‌کند که جز کسانی که [[خدا]] [[قلب]] آنان را آزموده است، بر [[امامت]] او باقی نمی‌مانند".


جابر گفت: به خدای [[کعبه]] قسم، این پسر دارای شمائل پیامبر{{صل}} است. پس برخاست و نزدیک او رفت و از او پرسید: ای پسر، نام تو چیست؟ او فرمود: "نامم محمد است".
گفتم: یا [[رسول‌الله]]، آیا در [[غیبت]] او بهره‌ای برای دوستانش هست؟ [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "آری، به خدایی که مرا به [[نبوت]] [[برگزیده]] است، آنان از [[نور]] وجودش استفاده می‌کنند و از [[ولایت]] و دوستی‌اش بهره‌مند می‌شوند چنانکه [[مردم]] از [[خورشید]] هنگامی که در پس [[ابر]] است، استفاده می‌کنند". سپس فرمود: "این مطلب از [[اسرار]] خدایی و از [[دانش]] و [[علوم]] اندوخته اوست و آن را جز به کسانی که [[لیاقت]] دارند، اظهار مکن".


جابر: پسر کیستی؟
در ادامه [[جابر بن یزید]] می‌گوید: روزی [[جابر بن عبدالله]] در [[خدمت]] [[امام سجاد]] {{ع}} بود و در حالی که با حضرت مشغول صحبت بود، ناگهان [[حضرت باقر]] {{ع}} در سن [[کودکی]] با زلفی که در جلو سر داشت، از اطاق زن‌ها بیرون آمد؛ همین که چشم [[جابر]] به او افتاد، بدنش لرزید و موی بر اندامش راست شد و با دقت تمام به سوی او نگریست. آن گاه گفت: "ای پسر، نزدیک بیا" [[امام]] جلو آمد، سپس جابر به او گفت: "برگرد" و او به عقب برگشت.


[[امام باقر]]{{ع}}: "فرزند علی بن الحسین".
جابر گفت: به خدای [[کعبه]] قسم، این پسر دارای شمائل پیامبر {{صل}} است. پس برخاست و نزدیک او رفت و از او پرسید: ای پسر، نام تو چیست؟ او فرمود: "نامم محمد است". جابر: پسر کیستی؟ [[امام باقر]] {{ع}}: "فرزند علی بن الحسین". [[جابر]]: "جانم به قربانت، تو باقری؟" [[امام باقر]] {{ع}}: "آری من [[محمد]] باقرم. آنچه [[رسول خدا]] {{صل}} به وسیله تو به [[حق]] [[پیام]] داده، برسان".


[[جابر]]: "جانم به قربانت، تو باقری؟"
جابر: [[سید]] من، [[پیامبر]] {{صل}} به من مژده داد که زنده می‌مانم تا شما را [[ملاقات]] کنم و فرمود هرگاه او را ملاقات کردی [[سلام]] مرا به او برسان. [[امام باقر]] {{ع}}: "سلام به رسول خدا تا وقتی که [[آسمان]] و [[زمین]] باقی است و سلام بر تو که سلام پیامبر را رساندی"<ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۹ (باب مولد ابی‌جعفر محمد بن علی) و ج۱، ص۳۰۴؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۵۱۵؛ موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۶۰.</ref>.


[[امام باقر]]{{ع}}: "آری من [[محمد]] باقرم. آنچه [[رسول خدا]]{{صل}} به وسیله تو به [[حق]] [[پیام]] داده، برسان".
هم‌چنین در [[روایت]] دیگری [[نقل]] شده است که جابر عمامه‌ای مشکی داشت و روزها در [[مسجد]] [[نبوی]] می‌نشست و صدا می‌کرد: "یا [[باقرالعلوم]] یا باقرالعلوم"، به طوری که [[اهل مدینه]] می‌گفتند، جابر دیوانه شده است و وی پاسخ می‌داد: "نه به [[خدا]] قسم، دیوانه نشده‌ام بلکه از رسول خدا {{صل}} شنیدم که می‌فرمود: " تو شخصی از [[اهل بیت]] مرا [[درک]] خواهی کرد که اسم او اسم من و شمائل او شمائل من است و [[علم]] را می‌شکافد. " روزی جابر از کوچه‌ای عبور می‌کرد که به امام باقر {{ع}} برخورد. زمانی که به او نگاه کرد، به [[امام]] {{ع}} گفت: "به من رو کن". پس حضرت به او رو کرد. سپس جابر گفت: "پشت به من کن". حضرت پشت به او کرد. سپس جابر گفت: "قسم به کسی که [[جان]] من در دست اوست، چهره، چهره رسول خدا {{صل}} است". سپس از وی پرسید: اسمت چیست؟ حضرت فرمود: "اسم من محمد بن [[علی بن الحسین]] بن [[علی بن ابی‌طالب]] است". پس جابر جلو آمد و سر حضرت را بوسید و گفت: "پدر و مادرم فدایت باد، [[پیامبر خدا]] {{صل}} به تو سلام رسانده است"<ref>رجال الکشی، کشی، ص۴۱-۴۲. به این مضمون: رجال ابن‌داوود، ابن‌داوود، ص۷۹؛ معجم رجال الحدیث، خوئی، ج۴، ص۱۳.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۱۲-۱۱۴؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۲۷۲-۲۷۴.</ref>


جابر: [[سید]] من، [[پیامبر]]{{صل}} به من مژده داد که زنده می‌مانم تا شما را [[ملاقات]] کنم و فرمود هرگاه او را ملاقات کردی [[سلام]] مرا به او برسان.
== جابر و [[نقل روایت]] ==
جابر از اصحابی بود که [[احادیث]] بسیاری از [[پیامبر]] {{صل}} شنید، زیرا در [[پیمان عقبه]] دوم و در [[زمان]] [[کودکی پیامبر]] {{صل}} را دید و تا [[وفات پیامبر]] {{صل}} همراه حضرت بود. [[نقل]] شده است که [[جابر]] در اواخر [[عمر]] خود در [[مسجد]] [[نبوی]] مجلس درس داشته، افراد از او [[علم]] می‌آموختند<ref>الاعلام، زرکلی، ج۲، ص۱۰۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۳۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۶.</ref>. از این رو او را [[حافظ]] [[سنت نبوی]] و ناقل [[احادیث]] بسیار دانسته‌اند. در [[منابع روایی]] و [[سیره]] و [[تاریخ]] به [[روایات]] جابر بسیار استناد شده و [[مذاهب اسلامی]] به روایات وی بسیار توجه دارند.


[[امام باقر]]{{ع}}: "سلام به رسول خدا تا وقتی که [[آسمان]] و [[زمین]] باقی است و سلام بر تو که سلام پیامبر را رساندی"<ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۹ (باب مولد ابی‌جعفر محمد بن علی) و ج۱، ص۳۰۴؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۵۱۵؛ موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۶۰.</ref>.
جابر علاوه بر روایت‌هایی که از [[پیامبر اکرم]] {{صل}} نقل کرده، از [[صحابه]] و گاه [[تابعین]] نیز [[روایت]] نقل کرده است. [[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}}، [[عمار یاسر]] و [[ابوسعید خدری]] از صحابه‌ای هستند که جابر از آنها روایت کرده است<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۰۸-۲۰۹.</ref>. جابر از صحابه‌ای است که در [[سند]] تعدادی از روایات [[کتب اربعه]] [[شیعه]] وجود دارد و تعداد این روایات به بیش از ۲۹ مورد می‌رسد<ref>موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۶۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۱۵.</ref>


هم‌چنین در [[روایت]] دیگری [[نقل]] شده است که جابر عمامه‌ای مشکی داشت و روزها در [[مسجد]] [[نبوی]] می‌نشست و صدا می‌کرد: "یا [[باقرالعلوم]] یا باقرالعلوم"، به طوری که [[اهل]] [[مدینه]] می‌گفتند، جابر دیوانه شده است و وی پاسخ می‌داد: "نه به [[خدا]] قسم، دیوانه نشده‌ام بلکه از رسول خدا{{صل}} شنیدم که می‌فرمود: " تو شخصی از [[اهل بیت]] مرا [[درک]] خواهی کرد که اسم او اسم من و شمائل او شمائل من است و [[علم]] را می‌شکافد. " روزی جابر از کوچه‌ای عبور می‌کرد که به امام باقر{{ع}} برخورد. زمانی که به او نگاه کرد، به [[امام]]{{ع}} گفت: "به من رو کن". پس [[حضرت]] به او رو کرد. سپس جابر گفت: "پشت به من کن". حضرت پشت به او کرد. سپس جابر گفت: "قسم به کسی که [[جان]] من در دست اوست، چهره، چهره رسول خدا{{صل}} است". سپس از وی پرسید: اسمت چیست؟ حضرت فرمود: "اسم من محمد بن [[علی بن الحسین]] بن [[علی بن ابی‌طالب]] است". پس جابر جلو آمد و سر حضرت را بوسید و گفت: "پدر و مادرم فدایت باد، [[پیامبر خدا]]{{صل}} به تو سلام رسانده است"<ref>رجال الکشی، کشی، ص۴۱-۴۲. به این مضمون: رجال ابن‌داوود، ابن‌داوود، ص۷۹؛ معجم رجال الحدیث، خوئی، ج۴، ص۱۳.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۱۲-۱۱۴.</ref>
وی بسیاری از [[احادیث نبوی]] را درباره [[فضائل امیرالمؤمنین]] {{ع}} نقل کرده است؛ مانند: [[حدیث غدیر]]<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۲۱.</ref>، [[حدیث ثقلین]]<ref>بصائر الدرجات، صفار قمی، ص۴۱۴؛ فضائل الصحابه، نسائی، ص۱۵؛ سنن الترمذی، ترمذی، ج۵، ص۳۲۸؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۳، ص۱۴۰؛ جامع احادیث الشیعه، بروجردی، ج۱، ص۱۹۸.</ref> و [[حدیث]] {{متن حدیث|انا مدینة العلم و علی بابها}}<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۲، ص۳۴. و سایر احادیث مثل: حدیت منزلت، حدیث رد الشمس و حدیث سدّ الابواب.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۲۵.</ref>


==جابر و [[نقل روایت]]==
برخی از روایات منقول از او عبارت است از:
جابر از اصحابی بود که [[احادیث]] بسیاری از [[پیامبر]]{{صل}} شنید، زیرا در [[پیمان عقبه]] اول و در [[زمان]] [[کودکی پیامبر]]{{صل}} را دید و تا [[وفات پیامبر]]{{صل}} همراه [[حضرت]] بود. [[نقل]] شده است که [[جابر]] در اواخر [[عمر]] خود در [[مسجد]] [[نبوی]] مجلس درس داشته، افراد از او [[علم]] می‌آموختند<ref>الاعلام، زرکلی، ج۲، ص۱۰۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۳۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۶.</ref>. از این رو او را [[حافظ]] [[سنت نبوی]] و ناقل [[احادیث]] بسیار دانسته‌اند. در [[منابع روایی]] و [[سیره]] و [[تاریخ]] به [[روایات]] جابر بسیار استناد شده و [[مذاهب اسلامی]] به روایات وی بسیار توجه دارند.
# [[جابر بن عبدالله انصاری]] [[نقل]] می‌کند: هنگامی که [[رسول خدا]] {{صل}} در سکرات فوت بود، [[فاطمه زهرا]] {{ع}} وارد شد، سرش را بر سینه پدرش [[رسول خدا]] {{صل}} گذاشت و بسیار گریست، حضرت در این موقع دیده مبارکش را گشود و فرمود: "دخترم تو بعد از من [[مظلوم]] واقع خواهی شد و تو را مورد [[ضعف]] و سستم قرار می‌دهند، پس هر کس تو را [[اذیت]] کند، مرا [[اذیت]] کرده و هر کس با تو [[دشمنی]] کند با من [[دشمنی]] نموده است و هر کس تو را مسرور و شاد نماید، مرا مسرور و شاد ساخته و هر کس به تو [[نیکی]] کند، به من [[نیکی]] کرده است، دخترم کسی که به تو [[جفا]] کند، به من [[جفا]] کرده و کسی که با تو [[ارتباط]] برقرار کند، با من [[ارتباط]] برقرار کرده و به عکس کسی که با تو [[قطع]] [[ارتباط]] کند، با من [[قطع]] رابطه نموده و کسی که با تو به [[انصاف]] عمل نماید، با من به [[انصاف]] عمل کرده و کسی که به تو [[ستم]] کند، به من [[ستم]] کرده است"<ref>{{متن حدیث|يَا بُنَيَّةُ أَنْتِ اَلْمَظْلُومَةُ بَعْدِي وَ أَنْتِ اَلْمُسْتَضْعَفَةُ بَعْدِي فَمَنْ آذَاكِ فَقَدْ آذَانِي وَ مَنْ غَاظَكِ فَقَدْ غَاظَنِي وَ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّنِي وَ مَنْ بَرَّكِ فَقَدْ بَرَّنِي وَ مَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَانِي وَ مَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَنِي وَ مَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَنِي وَ مَنْ أَنْصَفَكِ فَقَدْ أَنْصَفَنِي وَ مَنْ ظَلَمَكِ فَقَدْ ظَلَمَنِي..}}</ref> و در آخر علت این رابطه را بیان فرمود: "زیرا تو از [[منی]] و من از تو، و تو پاره تن و [[روح]] و [[جان]] [[منی]] در بین سینه‌ام"<ref>{{متن حدیث|أَنَّكِ مِنِّي وَ أَنَا مِنْكِ وَ أَنْتِ بَضْعَةٌ مِنِّي وَ رُوحِيَ اَلَّتِي بَيْنَ جَنْبَيَّ}}</ref>؛
# [[جابر]] می‌گوید: از [[رسول خدا]] {{صل}} درباره [[ایمان]] سؤال شد؟ حضرت فرمود: "[[ایمان]] عبارت از [[صبر]] و سخاوتمندی است"<ref>{{متن حدیث| اَلصَّبْرُ وَ اَلسَّمَاحَةُ}}؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۲۲.</ref>.
# [[جابر]] و [[ابوسعید]] از [[رسول خدا]] {{صل}} [[نقل]] کرده‌اند که فرمود: "از [[غیبت]] [[پرهیز]] کنید، زیرا [[غیبت]] شدیدتر از زناست؛ چون مرد اگر [[زنا]] کند با [[توبه]]، [[خداوند]] او را می‌بخشد، اما اگر [[غیبت]] کند با [[توبه]] بخشیده نمی‌شود تا آنکه شخص [[غیبت]] شونده از او درگذرد"<ref>{{متن حدیث|إِيَّاكُمْ وَ اَلْغِيبَةَ فَإِنَّ اَلْغِيبَةَ أَشَدُّ مِنَ اَلزِّنَا إِنَّ اَلرَّجُلَ قَدْ يَزْنِي وَ يَتُوبُ فَيَتُوبُ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ إِنَّ صَاحِبَ اَلْغِيبَةِ لاَ يُغْفَرُ لَهُ حَتَّى يَغْفِرَ لَهُ صَاحِبُهُ}}؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۶۰.</ref>؛
# [[جابر]] از [[رسول خدا]] {{صل}} [[نقل]] می‌کند: "هنگامی که [[اهل بهشت]] وارد [[بهشت]] می‌شوند، [[پروردگار]] [[متعال]] به آنان می‌گوید: آیا [[دوست]] دارید بیش از این به شما بدهم؟ می‌گویند: آیا بهتر از آنچه به ما عطا کرده‌ای مگر چیز دیگر هست؟ [[خداوند]] می‌فرماید: بله، [[رضوان]] و [[خشنودی]] من بزرگ‌تر است"<ref>{{متن حدیث|إِذَا دَخَلَ أَهْلُ اَلْجَنَّةِ اَلْجَنَّةَ، قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى: تَشْتَهُونَ شَيْئاً فَأَزِيدَكُمْ؟ قَالُوا: يَا رَبَّنَا، وَ مَا خَيْرٌ مِمَّا أَعْطَيْتَنَا! قَالَ: رِضْوَانِي أَكْبَرُ}}؛ شرح ابن ابی الحدید، ص۲۸۰.</ref>؛
# [[جابر]] می‌گوید: "[[همسایه]] سه گونه است: همسایه‌ای که یک [[حق]] دارد، همسایه‌ای که دو [[حق]] دارد و همسایه‌ای که سه [[حق]] دارد؛ اما آن همسایه‌ای که یک [[حق]] دارد عبارت از [[همسایه]] [[مشرک]] است که نسبت فامیلی هم ندارد و [[حق]] او [[حق]] [[همسایگی]] است؛ آن همسایه‌ای که دو [[حق]] دارد، [[همسایه]] [[مسلمانی]] است که [[فامیل]] نباشد و همسایه‌ای که سه [[حق]] دارد، [[همسایه]] [[مسلمانی]] است که [[فامیل]] است. سپس می‌افزاید: کم‌ترین [[حق همسایه]] این است که همسایه‌ات را با بوی غذای خود [[اذیت]] نکنی مگر آنکه ظرفی از آن برای او بفرستی"<ref>{{متن حدیث|الجیران ثلاثة: فجار له حق، و جار له حقان، وجار له ثلاثة حقوق؛ و صاحب الحق الواحد جاز مشرک لا رحم له، فحقه حق الجوار، وصاحب الحقین جار مسلم لا ترحم له، و صاحب الثلاثة جار مسلم ذو رحم، و أدنی حق الجوار ألا تؤذی جارک بقتار قدرک إلا أن تقتدح له منه}}شرح ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۱۰.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۲۷۹-۲۸۱.</ref>


جابر افزون بر روایت‌هایی که از [[پیامبر اکرم]]{{صل}} نقل کرده، از [[صحابه]] و گاه [[تابعین]] نیز [[روایت]] نقل کرده است. [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}}، [[عمار یاسر]] و [[ابوسعید خدری]] از صحابه‌ای هستند که جابر از آنها روایت کرده است<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۰۸-۲۰۹.</ref>. جابر از صحابه‌ای است که در [[سند]] تعدادی از روایات [[کتب اربعه]] [[شیعه]] وجود دارد و تعداد این روایات به بیش از ۲۹ مورد می‌رسد<ref>موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۶۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۱۵.</ref>
=== [[علی]] {{ع}} و [[حدیثی]] جالب و آموزنده ===
در پایان شرح زندگانی [[جابر]] این [[صحابی]] بزرگ [[رسول خدا]] {{صل}} [[کلام]] [[حکمت]] آمیز و بسیار جالب [[امیر مؤمنان]] {{صل}} به [[جابر]] را [[نقل]] می‌کنیم که حاوی نکات ارزنده و آموزنده‌ای است، حضرت فرمود: "ای [[جابر]]، [[ارکان دین]] و [[دنیا]] بر چهار چیز [[استوار]] است. به عالم و دانشمندی که [[علم]] خود را به کار گیرد و به [[نادانی]] که از [[فراگیری علم]] و [[دانش]] سر باز نزند و به [[بخشنده]]‌ای که در [[کار نیک]] [[بخل]] نورزد و به [[نیازمندی]] که [[آخرت]] خود را به [[دنیا]] نفروشد؛ هرگاه عالم، [[علم]] خود را ضایع کند (و به آن عمل ننماید) و [[نادان]] از [[فراگیری علم]] خودداری نماید و بی‌نیاز از [[بخشش]] کردن [[بخل]] ورزد و [[نیازمندی]] که [[آخرت]] خود را به [[دنیا]] بفروشد، [[ارکان دین]] و [[دنیا]] تباه می‌گردد"<ref>{{متن حدیث|يَا جَابِرُ قِوَامُ اَلدِّينِ وَ اَلدُّنْيَا بِأَرْبَعَةٍ عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ وَ جَاهِلٍ لاَ يَسْتَنْكِفُ أَنْ يَتَعَلَّمَ وَ جَوَادٍ لاَ يَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ وَ فَقِيرٍ لاَ يَبِيعُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ فَإِذَا ضَيَّعَ اَلْعَالِمُ عِلْمَهُ اِسْتَنْكَفَ اَلْجَاهِلُ أَنْ يَتَعَلَّمَ وَ إِذَا بَخِلَ اَلْغَنِيُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ اَلْفَقِيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ}}</ref>. سپس [[امام]] {{ع}} افزود: ای جابر، کسی که [[نعمت]] فراوان [[خداوند]] به او روی می‌آورد، نیازهای [[مردم]] بر او فزونی می‌یابد، در این حال آن‌کس که [[وظیفه]] خود را در برابر این نعمت‌های [[خدادادی]] انجام دهد به دوام و بقای [[نعمت]] خویش کمک کرده است و آن کس که چنین نکند، [[نعمت‌ها]] را در معرض زوال و نابودی قرار داده است<ref>{{متن حدیث|يَا جَابِرُ مَنْ كَثُرَتْ نِعَمُ اَللَّهِ عَلَيْهِ كَثُرَتْ حَوَائِجُ اَلنَّاسِ إِلَيْهِ، فَمَنْ قَامَ لِلَّهِ فِيهَا بِمَا يَجِبُ فِيهَا عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ اَلْبَقَاءِ، وَ مَنْ لَمْ يَقُمْ فِيهَا بِمَا يَجِبُ عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَ اَلْفَنَاءِ}}؛ نهج البلاغه، سخن ۳۷۲.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۸۱-۲۸۲؛ [[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 231- 232.</ref>


==جابر و [[ملاقات با امام]] [[باقر]]{{ع}} در اواخر عمر==
== جابر و [[ملاقات با امام]] [[باقر]] {{ع}} در اواخر عمر ==
در اواخر عمر جابر که [[ضعف]] و [[پیری]] و [[مرض]] بر او [[غلبه]] کرده بود، [[امام محمد باقر]]{{ع}} به [[عیادت]] او رفت و از حال او جویا شد. جابر پاسخ داد: "الان که در حال پیری هستم، پیری را بیش از [[جوانی]] و مریضی را بیش از [[سلامتی]] و [[مرگ]] را بیش از [[زندگی]] دوست دارم". [[امام باقر]]{{ع}} فرمودند: "اما من آن وضعی که [[خدا]] برای من [[انتخاب]] می‌کند را بیشتر دوست دارم، چه جوانی باشد چه پیری، یا مریضی یا سلامتی، چه زندگی باشد چه مرگ". زمانی که جابر این سخنان را شنید، [[دست]] امام باقر{{ع}} را بوسید و گفت: "رسول خدا{{صل}} راست گفت (که تو شکافنده علومی)"<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۱۵.</ref>
در اواخر عمر جابر که [[ضعف]] و [[پیری]] و [[مرض]] بر او [[غلبه]] کرده بود، [[امام محمد باقر]] {{ع}} به [[عیادت]] او رفت و از حال او جویا شد. جابر پاسخ داد: "الان که در حال پیری هستم، پیری را بیش از [[جوانی]] و مریضی را بیش از [[سلامتی]] و [[مرگ]] را بیش از [[زندگی]] دوست دارم". [[امام باقر]] {{ع}} فرمودند: "اما من آن وضعی که [[خدا]] برای من [[انتخاب]] می‌کند را بیشتر دوست دارم، چه جوانی باشد چه پیری، یا مریضی یا سلامتی، چه زندگی باشد چه مرگ". زمانی که جابر این سخنان را شنید، دست امام باقر {{ع}} را بوسید و گفت: "رسول خدا {{صل}} راست گفت (که تو شکافنده علومی)"<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۱۵.</ref>


==جابر و [[حدیث لوح]]==
== جابر و [[حدیث لوح]] ==
[[ابوبصیر]] از [[امام صادق]]{{ع}} نقل کرده که آن حضرت فرمود: "پدرم [[امام باقر]]{{ع}} به [[جابر بن عبدالله انصاری]] فرمود: " من با تو کاری دارم، چه وقت [[فرصت]] داری تا با هم بنشینم و آن را به تو بگویم؟ "
[[ابوبصیر]] از [[امام صادق]] {{ع}} نقل کرده که آن حضرت فرمود: "پدرم [[امام باقر]] {{ع}} به [[جابر بن عبدالله انصاری]] فرمود: " من با تو کاری دارم، چه وقت [[فرصت]] داری تا با هم بنشینم و آن را به تو بگویم؟"


[[جابر]]: " هر وقت که امر بفرمایید. "
[[جابر]]: "هر وقت که امر بفرمایید". [[امام]] {{ع}}: "می‌خواهم به من درباره لوحی که در دست مادرم [[زهرا]] دیده‌ای خبر بدهی که در آن چه نوشته شده بود".


[[امام]]{{ع}}: " می‌خواهم به من درباره لوحی که در دست مادرم [[زهرا]] دیده‌ای خبر بدهی که در آن چه نوشته شده بود. "
جابر: "[[خدا]] را [[گواه]] می‌گیرم که در [[زمان]] [[رسول خدا]] {{صل}} برای تبریک به خاطر ولادت [[امام حسین]] {{ع}} به [[خانه]] زهرا {{س}} رفتم. در آنجا [[لوح]] سبزی در دست او دیدم که [[گمان]] کردم از زمرد است و در آن نوشته‌ای دیدم که مانند [[نور]] [[آفتاب]] روشن بود. گفتم: ای [[دختر پیامبر]] {{صل}} [[پدر]] و مادرم به قربانت، این لوح چیست؟ زهرا {{س}} فرمود: "این لوحی است که خدا برای پدرم [[هدیه]] فرستاده؛ در اوست نام پدرم و نام همسرم و اسم دو فرزندم و نام‌های [[پیشوایان]] و [[جانشینان]] بعد از فرزندانم؛ پدرم آن را به من داده تا مرا خوشحال سازد". من آن لوح را از آن حضرت گرفته و از آن نسخه‌ای برداشتم".


جابر: " [[خدا]] را [[گواه]] می‌گیرم که در [[زمان]] [[رسول خدا]]{{صل}} برای تبریک به خاطر ولادت [[امام حسین]]{{ع}} به [[خانه]] زهرا{{س}} رفتم. در آنجا [[لوح]] سبزی در دست او دیدم که [[گمان]] کردم از زمرد است و در آن نوشته‌ای دیدم که مانند [[نور]] [[آفتاب]] روشن بود. گفتم: ای [[دختر پیامبر]]{{صل}} [[پدر]] و مادرم به قربانت، این لوح چیست؟ زهرا{{س}} فرمود: "این لوحی است که خدا برای پدرم [[هدیه]] فرستاده؛ در اوست نام پدرم و نام همسرم و اسم دو فرزندم و نام‌های [[پیشوایان]] و [[جانشینان]] بعد از فرزندانم؛ پدرم آن را به من داده تا مرا خوشحال سازد". من آن لوح را از آن [[حضرت]] گرفته و از آن نسخه‌ای برداشتم. "
امام {{ع}}: "جابر، ممکن است آن را به من نشان دهی؟" جابر: "آری ممکن است". پس امام {{ع}} به همراه جابر به خانه وی رفتند و جابر قطعه‌ای از پوستی نازک را بیرون آورد و به امام باقر {{ع}} تقدیم کرد.


امام{{ع}}: " جابر، ممکن است آن را به من نشان دهی؟ "
امام {{ع}}: "جابر، لوح را نگهدار تا من مطالب آن را از [[حفظ]] بگویم و ببین همانگونه است که می‌گویم".


جابر: " آری ممکن است. " پس امام{{ع}} به همراه جابر به خانه وی رفتند و جابر قطعه‌ای از پوستی نازک را بیرون آورد و به امام باقر{{ع}} تقدیم کرد.
جابر پس از شنیدن [[سخنان امام]] {{ع}} گفت: "به خدا قسم همین طور است که گفتید و در لوح [[فاطمه زهرا]] {{س}} بدون یک حرف کم و زیاد چنین بود". ترجمه لوح این‌گونه است: "به [[نام خداوند]] [[بخشنده]] [[مهربان]]؛ این نامه‌ای است از خدای [[عزیز]] و [[حکیم]] که توسط [[جبرییل]] [[امین]] از نزد [[پروردگار]] جهانیان برای [[محمد]] {{صل}} که نور خدا و [[سفیر]] او به سوی [[بندگان]] و واسطه میان [[خلق]] و [[خالق]] و [[دلیل]] و [[راهنما]] به سوی اوست، فرستاده است. یا [[محمد]]! نام مرا بزرگ شمار و [[شکر]] نعمت‌های مرا به جای آور و منکر آن مباش. منم خدایی که جز من خدایی نیست؛ منم شکننده و خوارکننده [[ستمکاران]] و هلاک‌کننده سرکشان و پاداش‌دهنده [[روز رستاخیز]]. منم خدایی که جز من خدایی نیست؛ هر که [[امیدوار]] به [[فضل]] غیر من باشد و یا جز از [[عدل]] من بترسد، او را عذابی کنم که احدی از جهانیان را چنین عذابی نکرده باشم. مرا بپرست و بر من [[توکل]] کن؛ هر [[پیامبری]] که فرستادم و مدت نبوتش به پایان رسید، برای او [[جانشینی]] قرار دادم؛ تو را نیز بر تمام [[پیامبران]] [[برتری]] و [[وصی]] تو را بر همه [[اوصیا]] [[فضیلت]] دادم و تو را به دو شیر بچه‌ات گرامی داشتم؛ [[حسن]] را [[معدن علم]] و [[حسین]] را مرکز [[وحی]] خود کرده، او را به [[شهادت]] گرامی داشته و زندگی‌اش را به [[سعادت]] خاتمه دادم؛ او [[برترین]] [[شهیدان]] در [[راه]] خداست. کلمه تامه و [[حجت]] رسای خود را در او قرار دادم و به [[دوستی]] و [[دشمنی]] با [[عترت]] و [[خاندان]] او [[ثواب]] می‌دهم و [[عقاب]] می‌کنم. نفر اول این خاندان پس از حسین {{ع}} سیدالعابدین و زینت‌دهنده [[اولیا]] و پس از او فرزند اوست که هم‌نام جد پسندیده‌اش شکافنده [[علم]] و [[دانش]] من است ([[امام محمد باقر]] {{ع}}). پس از او [[امام]] [[جعفر صادق]] {{ع}} است؛ آنان را که درباره او [[شک]] می‌کنند، هلاک می‌کنم؛ کسی که گفته او را رد کند، مثل آن است که مرا رد کرده و بر من است که او را گرامی دارم و او را درباره [[شیعیان]] و دوستانش مسرور کنم. پس از او فرزندش امام [[موسی]] را [[انتخاب]] کردم، در دوران او [[فتنه]] و [[آشوب]] [[تاریکی]] رخ می‌دهد<ref>شاید مراد از این فتنه همان رفتاری است که هارون با موسی بن جعفر {{ع}} انجام داد.</ref> ولی او [[حفظ]] خواهد شد و [[حجت]] من پوشیده نمی‌ماند و [[دوستان]] من بریده نمی‌شوند؛ کسی که منکر یکی از آنان شود منکر[[حق]] من شده و هر که یک [[آیه]] از کتاب را [[تغییر]] دهد بر من [[دروغ]] بسته است. وای بر کسانی که پس از گذشتن [[زمان]] [[موسی بن جعفر]] منکر حق شوند و دروغ بگویند؛ زیرا آنکه [[امام هشتم]] را [[تکذیب]] کند تمام اولیای مرا تکذیب کرده<ref>زمانی که موسی بن جعفر {{ع}} در زندان بود عده‌ای از وکلای آن حضرت مانند زیاد قندی و علی بن حمزه بطائنی برای آنکه پول‌هایی را که پیش آنها جمع شده بود، برای خود بردارند، گفتند: موسی بن جعفر همان مهدی موعود است و غیبت کرده و نمرده است. از این‌رو درباره پذیرش امام هشتم توقف کردند و مذهب واقفیه را به وجود آوردند (عیون اخبار الرضا {{ع}}، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۱۳).</ref>، او [[علی]]، ولی و [[یاور]] من است و کسی است که [[مشقت]] بار [[نبوت]] را بر دوش او می‌نهم و او را با اطلاع کامل می‌آزمایم؛ در آخر، عفریتی [[متکبر]] ([[مأمون]]) او را می‌کشد و در شهری که [[بنده]] [[صالح]] ([[ذوالقرنین]]) بنا کرده است در کنار بدترین آفریده‌ها (هارون‌الرشید) [[دفن]] می‌شود. گفتار حقی است که چشم او را به فرزندش [[محمد]] روشن می‌کنم؛ او [[وارث علم]] و معدن [[دانش]] و محل [[اسرار]] من و حجت و [[دلیل]] بر [[خلق]] من است. [[بهشت]] را [[جایگاه]] او و او را درباره هفتاد نفر از خاندانش که مستحق [[آتش]] باشند، شفیع قرار می‌دهم، و برای فرزندش علی [[سعادت]] را پایان کار قرار می‌دهم که او ولی و یاور من و [[گواه]] در میان [[بندگان]] من است؛ از او خواننده به [[راه خدا]]، [[حسن]] را بیرون می‌آورم که اوست خزینه‌دار [[علم]] من. سپس ایشان را به فرزند حسن تکمیل می‌کنم که او برای جهانیان [[رحمت]] است؛ در او کمال [[موسی]] و [[نورانیت]] [[عیسی]] و [[صبر ایوب]] دیده می‌شود؛ در زمان او دوستان [[خدا]] [[زبون]] می‌شوند و سرهایشان مانند سرهای ترک و [[دیلم]] به [[هدیه]] فرستاده می‌شود. آنان را می‌کشند و می‌سوزانند و همواره در [[ترس]] به سر می‌برند و [[زمین]] از [[خون]] ایشان رنگین می‌شود و صدای [[گریه]] و ناله زنانشان بلند است. اینان [[دوستان]] [[حقیقی]] من‌اند و به وسیله ایشان هر فتنه‌ای را برطرف می‌سازم. و به خاطر آنها [[لغزش‌ها]] را دفع می‌کنم و [[گرفتاری]] را برمی‌دارم. [[درود]] و [[رحمت خدا]] بر اینان، و ایشان رستگاران‌اند".


امام{{ع}}: " جابر، لوح را نگهدار تا من مطالب آن را از [[حفظ]] بگویم و ببین همانگونه است که می‌گویم. "
[[عبدالرحمان بن سالم]] که [[راوی]] این [[حدیث]] است می‌گوید: پس از اینکه [[ابوبصیر]] این حدیث را برای من [[نقل]] کرد، گفت: "اگر در مدت [[عمر]] خود جز این حدیث را نمی‌شنیدی، برای تو کافی بود؛ آن را جز برای اهلش نقل نکن"<ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۵۲۸؛ کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص۳۱۰؛ عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج۲، ص۴۹.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۱۶-۱۱۸.</ref>


جابر پس از شنیدن [[سخنان امام]]{{ع}} گفت: " به خدا قسم همین طور است که گفتید و در لوح [[فاطمه زهرا]]{{س}} بدون یک حرف کم و زیاد چنین بود. " ترجمه لوح این‌گونه است: "به [[نام خداوند]] [[بخشنده]] [[مهربان]]؛ این نامه‌ای است از خدای [[عزیز]] و [[حکیم]] که توسط [[جبرییل]] [[امین]] از نزد [[پروردگار]] جهانیان برای [[محمد]]{{صل}} که نور خدا و [[سفیر]] او به سوی [[بندگان]]، و واسطه میان [[خلق]] و [[خالق]] و [[دلیل]] و [[راهنما]] به سوی اوست، فرستاده است. یا [[محمد]]! نام مرا بزرگ شمار و [[شکر]] نعمت‌های مرا به جای آور و منکر آن مباش. منم خدایی که جز من خدایی نیست؛ منم شکننده و خوارکننده [[ستمکاران]] و هلاک‌کننده سرکشان و پاداش‌دهنده [[روز رستاخیز]]. منم خدایی که جز من خدایی نیست؛ هر که [[امیدوار]] به [[فضل]] غیر من باشد و یا جز از [[عدل]] من بترسد، او را عذابی کنم که احدی از جهانیان را چنین عذابی نکرده باشم. مرا بپرست و بر من [[توکل]] کن؛ هر [[پیامبری]] که فرستادم و مدت نبوتش به پایان رسید، برای او [[جانشینی]] قرار دادم؛ تو را نیز بر تمام [[پیامبران]] [[برتری]] و [[وصی]] تو را بر همه [[اوصیا]] [[فضیلت]] دادم و تو را به دو شیر بچه‌ات گرامی داشتم؛ [[حسن]] را [[معدن علم]] و [[حسین]] را مرکز [[وحی]] خود کرده، او را به [[شهادت]] گرامی داشته و زندگی‌اش را به [[سعادت]] خاتمه دادم؛ او [[برترین]] [[شهیدان]] در [[راه]] خداست. کلمه تامه و [[حجت]] رسای خود را در او قرار دادم و به [[دوستی]] و [[دشمنی]] با [[عترت]] و [[خاندان]] او [[ثواب]] می‌دهم و [[عقاب]] می‌کنم. نفر اول این خاندان پس از حسین{{ع}} سیدالعابدین و زینت‌دهنده [[اولیا]] و پس از او فرزند اوست که هم‌نام جد پسندیده‌اش شکافنده [[علم]] و [[دانش]] من است ([[امام محمد باقر]]{{ع}}). پس از او [[امام]] [[جعفر صادق]]{{ع}} است؛ آنان را که درباره او [[شک]] می‌کنند، هلاک می‌کنم؛ کسی که گفته او را رد کند، مثل آن است که مرا رد کرده و بر من است که او را گرامی دارم و او را درباره [[شیعیان]] و دوستانش مسرور کنم. پس از او فرزندش امام [[موسی]] را [[انتخاب]] کردم، در دوران او [[فتنه]] و [[آشوب]] [[تاریکی]] رخ می‌دهد<ref>شاید مراد از این فتنه همان رفتاری است که هارون با موسی بن جعفر{{ع}} انجام داد.</ref> ولی او [[حفظ]] خواهد شد و [[حجت]] من پوشیده نمی‌ماند و [[دوستان]] من بریده نمی‌شوند؛ کسی که منکر یکی از آنان شود منکر[[حق]] من شده و هر که یک [[آیه]] از کتاب را [[تغییر]] دهد بر من [[دروغ]] بسته است. وای بر کسانی که پس از گذشتن [[زمان]] [[موسی بن جعفر]] منکرحق شوند و دروغ بگویند؛ زیرا آنکه [[امام هشتم]] را [[تکذیب]] کند تمام اولیای مرا تکذیب کرده<ref>زمانی که موسی بن جعفر{{ع}} در زندان بود عده‌ای از وکلای آن حضرت مانند زیاد قندی و علی بن حمزه بطائنی برای آنکه پول‌هایی را که پیش آنها جمع شده بود، برای خود بردارند، گفتند: موسی بن جعفر همان مهدی موعود است و غیبت کرده و نمرده است. از این‌رو درباره پذیرش امام هشتم توقف کردند و مذهب واقفیه را به وجود آوردند (عیون اخبار الرضا{{ع}}، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۱۳).</ref>، او [[علی]]، ولی و [[یاور]] من است و کسی است که [[مشقت]] بار [[نبوت]] را بر دوش او می‌نهم و او را با اطلاع کامل می‌آزمایم؛ در آخر، عفریتی [[متکبر]] ([[مأمون]]) او را می‌کشد و در شهری که [[بنده]] [[صالح]] ([[ذوالقرنین]]) بنا کرده است در کنار بدترین آفریده‌ها (هارون‌الرشید) [[دفن]] می‌شود. گفتار حقی است که چشم او را به فرزندش [[محمد]] روشن می‌کنم؛ او [[وارث علم]] و معدن [[دانش]] و محل [[اسرار]] من و حجت و [[دلیل]] بر [[خلق]] من است. [[بهشت]] را [[جایگاه]] او و او را درباره هفتاد نفر از خاندانش که مستحق [[آتش]] باشند، شفیع قرار می‌دهم، و برای فرزندش علی [[سعادت]] را پایان کار قرار می‌دهم که او ولی و یاور من و [[گواه]] در میان [[بندگان]] من است؛ از او خواننده به [[راه خدا]]، [[حسن]] را بیرون می‌آورم که اوست خزینه‌دار [[علم]] من. سپس ایشان را به فرزند حسن تکمیل می‌کنم که او برای جهانیان [[رحمت]] است؛ در او کمال [[موسی]] و [[نورانیت]] [[عیسی]] و [[صبر ایوب]] دیده می‌شود؛ در زمان او دوستان [[خدا]] [[زبون]] می‌شوند و سرهایشان مانند سرهای ترک و [[دیلم]] به [[هدیه]] فرستاده می‌شود. آنان را می‌کشند و می‌سوزانند و همواره در [[ترس]] به سر می‌برند و [[زمین]] از [[خون]] ایشان رنگین می‌شود و صدای [[گریه]] و ناله زنانشان بلند است. اینان [[دوستان]] [[حقیقی]] من‌اند و به وسیله ایشان هر فتنه‌ای را برطرف می‌سازم. و به خاطر آنها [[لغزش‌ها]] را دفع می‌کنم و [[گرفتاری]] را برمی‌دارم. [[درود]] و [[رحمت خدا]] بر اینان، و ایشان رستگاران‌اند".
== [[جابر]] و [[تفسیر قرآن]] ==
درباره [[تفسیر قرآن کریم]] [[روایات]] بسیاری از جابر نقل شده که در [[تفاسیر]] به آنها استناد شده است<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۶.</ref>. آرای [[تفسیری]] جابر درباره برخی [[آیات قرآن]]، هم‌سو با دیدگاه تفسیری [[شیعه]] است<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۱۵۷.</ref>. به فرموده [[امام صادق]] {{ع}} او یکی از هفت نفری است که [[حق]] [[آیه]] {{متن قرآن|قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی}} را که در [[شأن]] [[اهل بیت پیامبر]] {{صل}} نازل شده، ادا کرده است<ref>قرب الاسناد، حمیری، ص۷۹؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص۶۳؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۳۲۲؛ تفسیر صافی، فیض کاشانی، ج۴، ص۳۷۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۱۹.</ref>


[[عبدالرحمان بن سالم]] که [[راوی]] این [[حدیث]] است می‌گوید: پس از این که [[ابوبصیر]] این حدیث را برای من [[نقل]] کرد، گفت: "اگر در مدت [[عمر]] خود جز این حدیث را نمی‌شنیدی، برای تو کافی بود؛ آن را جز برای اهلش نقل نکن"<ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۵۲۸؛ کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص۳۱۰؛ عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج۲، ص۴۹.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۱۶-۱۱۸.</ref>
=== جابر و [[آیه تطهیر]] ===
از جابر نقل شده است: هنگامی که آیه تطهیر نازل شد، کسی به جز [[علی]]، [[زهرا]] و [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} در [[منزل]] نبود. در این هنگام [[پیامبر]] {{صل}} فرمودند: {{متن حدیث|اللهم هولاء اهلی}}؛ خدایا اینان [[اهل بیت]] من هستند. است<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۱۵۷؛ شواهد التنزیل، حسکانی، ج۲، ص۲۹.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۱۹.</ref>


==[[جابر]] و [[تفسیر قرآن]]==
=== جابر و [[نزول]] [[آیه کلاله]] ===
درباره [[تفسیر قرآن کریم]] [[روایات]] بسیاری از جابر نقل شده که در [[تفاسیر]] به آنها استناد شده است <ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۶.</ref>. آرای [[تفسیری]] جابر درباره برخی [[آیات قرآن]]، هم‌سو با دیدگاه تفسیری [[شیعه]] است<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۱۵۷.</ref>. به فرموده [[امام صادق]]{{ع}} او یکی از هفت نفری است که [[حق]] [[آیة]] {{متن قرآن|قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی}} را که در [[شأن]] [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}} نازل شده، ادا کرده است<ref>قرب الاسناد، حمیری، ص۷۹؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص۶۳؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۳۲۲؛ تفسیر صافی، فیض کاشانی، ج۴، ص۳۷۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۱۹.</ref>
روزی جابر در بستر [[بیماری]] افتاده بود و پیامبر {{صل}} به [[عیادت]] او رفت. [[جابر]] که گویا امیدی به بهبودی نداشت از [[حکم]] تقسیم ماترک خود میان خواهرانش از [[پیامبر]] {{صل}} سؤال کرد. پیامبر {{صل}} به او [[امید]] و [[بشارت]] [[عمر]] دراز داد و در پاسخ به سؤال جابر این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ وَهُوَ يَرِثُهَا إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهَا وَلَدٌ فَإِنْ كَانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ وَإِنْ كَانُوا إِخْوَةً رِجَالًا وَنِسَاءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ}}<ref>«از تو نظر می‌خواهند بگو: خداوند برای شما درباره کلاله نظر می‌دهد که اگر مردی مرد و دارای فرزندی نبود و خواهری داشت، نصف میراث او به این خواهر می‌رسد و برادر نیز از خواهر (تمام دارایی را) ارث می‌برد، اگر خواهر فرزندی نداشته باشد و اگر خواهران (مرد مرده) دو تن باشند دو سوم از میراث را می‌برند و اگر (میراث‌بران) گروهی برادر و خواهر باشند هر مرد برابر با بهره دو زن ارث می‌برد؛ خداوند (این احکام را) برای شما بیان می‌دارد مبادا که گمراه شوید و خداوند به هر چیزی داناست» سوره نساء، آیه ۱۷۶.</ref>. این آیه به [[آیه کلاله]] [[شهرت]] دارد<ref>جامع البیان، ابن جریر طبری، ج۶، ص۵۵؛ التبیان، شیخ طوسی، ج۳، ص۴۰۸؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۳، ص۲۵۴؛ تفسیر المیزان، علامه طباطبائی، ج۵، ص۱۵۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۱۹-۱۲۰.</ref>


==جابر و [[آیه تطهیر]]==
== جابر و [[دفاع]] از [[اهل بیت]] {{عم}} ==
از جابر نقل شده است: هنگامی که آیه تطهیر نازل شد، کسی به جز [[علی]]، [[زهرا]] و [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} در [[منزل]] نبود. در این هنگام [[پیامبر]]{{صل}} فرمودند: {{متن حدیث|اللهم هولاء اهلی}}؛ خدایا اینان [[اهل بیت]] من هستند. است<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۱۵۷؛ شواهد التنزیل، حسکانی، ج۲، ص۲۹.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۱۹.</ref>
[[دعبل خزاعی]] می‌گوید: از [[امام رضا]] {{ع}} شنیدم که فرمود: "پدرم از جدش [[امام صادق]] {{ع}} [[نقل]] کرده که نزد پدرم [[امام باقر]] {{ع}} بودم که تعدادی از [[شیعیان]] از جمله [[جابر بن یزید جعفی]] به نزد آن حضرت وارد شدند و با [[امام]] به گفت و گو پرداختند. آنها پرسیدند: [[پدر]] شما [[علی بن ابی‌طالب]] به [[خلافت]] [[خلفا]] یعنی [[ابوبکر]] و عمر [[راضی]] بود یا نه؟


==جابر و [[نزول]] [[آیه کلاله]]==
امام باقر {{ع}} فرمود: " نه به [[خدا]] قسم، به [[پیشوایی]] آنها [[راضی]] نبود. " آنها گفتند: اگر راضی نبود و آنان [[غاصب]] بودند، چرا با [[اسیران]] آنها ازدواج کرد؟ [[امام]] متوجه [[جابر بن یزید جعفی]] شد و به او فرمود: " [[جابر بن عبدالله انصاری]] را نزد من بخوان. "
روزی جابر در بستر [[بیماری]] افتاده بود و پیامبر{{صل}} به [[عیادت]] او رفت. [[جابر]] که گویا امیدی به بهبودی نداشت از [[حکم]] تقسیم ماترک خود میان خواهرانش از [[پیامبر]]{{صل}} سؤال کرد. پیامبر{{صل}} به او [[امید]] و [[بشارت]] [[عمر]] دراز داد و در پاسخ به سؤال جابر این [[آیه]] نازل شد:{{متن قرآن|يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ وَهُوَ يَرِثُهَا إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهَا وَلَدٌ فَإِنْ كَانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ وَإِنْ كَانُوا إِخْوَةً رِجَالًا وَنِسَاءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ}}<ref>«از تو نظر می‌خواهند بگو: خداوند برای شما درباره کلاله  نظر می‌دهد که اگر مردی مرد و دارای فرزندی نبود و خواهری داشت، نصف میراث او به این خواهر می‌رسد و برادر نیز از خواهر (تمام دارایی را) ارث می‌برد، اگر خواهر فرزندی نداشته باشد و اگر خواهران (مرد مرده) دو تن باشند دو سوم از میراث را می‌برند و اگر (میراث‌بران) گروهی برادر و خواهر باشند هر مرد برابر با بهره دو زن ارث می‌برد؛ خداوند (این احکام را) برای شما بیان می‌دارد مبادا که گمراه شوید و خداوند به هر چیزی داناست» سوره نساء، آیه ۱۷۶.</ref>.


ای پیامبر، از تو درباره کلاله (یعنی [[برادر]] و [[خواهر]] پدری یا پدری و [[مادری]]) [[فتوا]] می‌خواهند، بگو: [[خدا]] چنین فتوا می‌دهد که هرگاه کسی بمیرد، در حالی که فرزند نداشته باشد و او خواهری داشته باشد به وی نصف ترکه می‌رسد و او نیز از خواهر [[ارث]] می‌برد، اگر خواهر فرزند نداشته باشد. و اگر میت دو خواهر داشته باشد برای آنها دو ثلث ترکه است و اگر میت چندین برادر و خواهر داشته باشد، در این صورت [[فرزندان]] ذکور در برابر فرزندان اناث ارث می‌برند. خدا [[احکام]] خود را برای شما بیان می‌کند تا [[گمراه]] نشوید و خدا به همه چیز داناست.
[[جابر جعفی]] می‌گوید: به [[خانه]] [[جابر بن عبدالله]] رفته، در را کوبیدم. وی از درون خانه صدا زد: "جابر جعفی، درنگ کن تا من بیایم"، من تعجب کرده با خود گفتم چگونه می‌داند پشت در کیست!؟ وقتی که [[جابر]] از خانه بیرون آمد، از او پرسیدم: از کجا دانستی که من در پشت در هستم؟ او گفت: " [[شب]] گذشته مولایم پیشآمد امروز را به من خبر داد و فرمود که تو را در پی من می‌فرستد". پس با هم وارد [[مسجد]] شدیم. امام {{ع}} ما را دید فرمود: "برخیزید و از این پیرمرد هر چه می‌خواهید بپرسید که او دیده و شنیده است". جمعیت متوجه جابر شده، سؤال خود را تکرار کردند.


این آیه به [[آیه کلاله]] [[شهرت]] دارد<ref>جامع البیان، ابن جریر طبری، ج۶، ص۵۵؛ التبیان، شیخ طوسی، ج۳، ص۴۰۸؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۳، ص۲۵۴؛ تفسیر المیزان، علامه طباطبائی، ج۵، ص۱۵۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۱۹-۱۲۰.</ref>
جابر بن عبدالله گفت: "به خدا قسم، راضی نبود. "آنها گفتند: چرا با اسیران آنها [[ازدواج]] کرد؟ جابر آه سردی از [[دل]] بر کشید و گفت: "[[گمان]] نمی‌کردم تا زنده‌ام کسی این موضوع را از من بپرسد، اکنون جوابش را بشنوید. هنگامی که اسیران یمامه را به مسجد وارد کردند، در میان ایشان دختری بود به نام خوله، او نگاهی به [[مردم]] کرد و پس صورت خود را به طرف [[قبر پیامبر]] {{صل}} گردانید و آهی پر سوز از دل برکشید و صدای ناله‌اش بلند شد و در میان ناله و [[شیون]] گفت: {{عربی|اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ مِنْ بَعْدِكَ }}. [[امت]] تو ما را مانند مردم نوب و [[دیلم]] [[اسیر]] کردند با آنکه گناهی نداشتیم جز آنکه [[خاندان]] تو را [[دوست]] داریم. یا [[رسول‌الله]] پس از تو کارهای خوب، [[زشت]] و [[ناپسند]] و کارهای [[زشت]]، [[زیبا]] نشان داده می‌شود.


==جابر و [[دفاع]] از [[اهل بیت]]{{عم}}==
سپس متوجه جمعیت شد و پرسید: چرا ما را [[اسیر]] کردید با آنکه به [[یگانگی خدا]] و [[رسالت]] فرستاده‌اش [[اقرار]] داریم؟ [[ابوبکر]] گفت: "برای آنکه [[زکات]] اموال‌تان را ندادید". خوله گفت: به فرض که مردان ما زکات نداده‌اند، ما [[زنان]] چه تقصیری داشتیم؟ " گوینده ساکت شد و در این میان [[طلحه]] و خالد بن عنان هر یک جامه‌ای را به عنوان [[تمایل]] به خرید، به سوی او انداختند. خوله گفت: "برهنه نیستم که مرا بپوشانید؛ این جامه‌ها علامت چیست؟"
[[دعبل خزاعی]] می‌گوید: از [[امام رضا]]{{ع}} شنیدم که فرمود: "پدرم از جدش [[امام صادق]]{{ع}} [[نقل]] کرده که نزد پدرم [[امام باقر]]{{ع}} بودم که تعدادی از [[شیعیان]] از جمله [[جابر بن یزید جعفی]] به نزد آن [[حضرت]] وارد شدند و با [[امام]] به گفت و گو پرداختند. آنها پرسیدند: [[پدر]] شما [[علی بن ابی‌طالب]] به [[خلافت]] [[خلفا]] یعنی [[ابوبکر]] و عمر [[راضی]] بود یا نه؟


امام باقر{{ع}} فرمود: " نه به [[خدا]] قسم، به [[پیشوایی]] آنها [[راضی]] نبود. " آنها گفتند: اگر راضی نبود و آنان [[غاصب]] بودند، چرا با [[اسیران]] آنها از دواج کرد؟ [[امام]] متوجه [[جابر بن یزید جعفی]] شد و به او فرمود: " [[جابر بن عبدالله انصاری]] را به نزد من بخوان. "
آنها گفتند: منظور خریداری تو از [[راه]] مزایده است؛ یعنی ما طالب خریدن توییم. خوله گفت: "به [[خدا]] قسم، به [[اختیار]] شما نیست؛ مالک و [[همسر]] من کسی است که خبر دهد من در وقت [[تولد]] چه گفته‌ام". [[مردم]] به یکدیگر نگاهی کردند و [[گفتگو]] زیاد شد، پس ابوبکر گفت: "چه شده که چنین متحیرانه به یکدیگر نگاه می‌کنید؟ تعجبی ندارد، زیرا دختری از [[خاندان]] اشراف و بزرگان در زندگی‌اش چنین پیشامدها ندیده و اینک ترسیده و یاوه می‌گوید".


[[جابر جعفی]] می‌گوید: به [[خانه]] [[جابر بن عبدالله]] رفته، در را کوبیدم. وی از درون خانه صدا زد: " جابر جعفی، درنگ کن تا من بیایم "، من تعجب کرده با خود گفتم چگونه می‌داند پشت در کیست!؟ وقتی که [[جابر]] از خانه بیرون آمد، از او پرسیدم: از کجا دانستی که من در پشت در هستم؟ او گفت: " [[شب]] گذشته مولایم پیشآمد امروز را به من خبر داد و فرمود که تو را در پی من می‌فرستد. " پس با هم وارد [[مسجد]] شدیم. امام{{ع}} ما را دید فرمود: " برخیزید و از این پیرمرد هر چه می‌خواهید بپرسید که او دیده و شنیده است. " جمعیت متوجه جابر شده، سؤال خود را تکرار کردند.
خوله گفت: "درباره من چه می‌گویی؟ به خدا قسم نترسیده‌ام. آنچه گفتم [[کلام]] حقی است و قطعاً چنین است به [[حق]] صاحب این بنا ([[مسجد]]) [[دروغ]] نگفته‌ام". جمعیت [[سکوت]] کرده و طلحه و خالد جامه‌های خود را برداشته، به کناری رفتند.


جابر بن عبدالله گفت: " به خدا قسم، راضی نبود. " آنها گفتند: چرا با اسیران آنها [[ازدواج]] کرد؟ جابر آه سردی از [[دل]] بر کشید و گفت: " [[گمان]] نمی‌کردم تا زنده‌ام کسی این موضوع را از من بپرسد، اکنون جوابش را بشنوید. هنگامی که اسیران یمامه را به مسجد وارد کردند، در میان ایشان دختری بود به نام خوله، او نگاهی به [[مردم]] کرد و پس صورت خود را به طرف [[قبر پیامبر]]{{صل}} گردانید و آهی پر سوز از دل برکشید و صدای ناله‌اش بلند شد و در میان ناله و [[شیون]] گفت: {{متن حدیث| اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ مِنْ بَعْدِكَ }}. [[امت]] تو ما را مانند مردم نوب و [[دیلم]] [[اسیر]] کردند با آنکه گناهی نداشتیم جز آنکه [[خاندان]] تو را [[دوست]] داریم. یا [[رسول‌الله]] پس از تو کارهای خوب، [[زشت]] و [[ناپسند]] و کارهای [[زشت]]، [[زیبا]] نشان داده می‌شود.
در این هنگام [[علی]] {{ع}} وارد مسجد شد و جمعیت را [[غرق]] [[تحیر]] و سکوت دید. از داستان پیش آمده پرسید و مردم گفته دختر اسیر را [[نقل]] کردند. [[امام]] {{ع}} فرمود: "راست می‌گوید". سپس رو به دختر کرده، فرمود: "ای دختر، بشنو آنچه خواسته‌ای؛ وقتی که حالت وضع حمل به مادرت رخ داد و از درد [[بی‌تابی]] می‌کرد، گفت: خدایا! این مولود مرا به [[سلامت]] دار و دعایش [[مستجاب]] شد. و همین که تو متولد شدی به [[زبان]] آمده و چنین گفتی: خدایی جز [[الله]] نیست؛ [[محمد]] فرستاده اوست؛ به زودی آقایی مالک من می‌شود و از من برای او [[فرزندی]] خواهد بود<ref>{{عربی|لا اله الا الله محمد رسول ‌الله عما اداره قليل سيملكني سيد يكون له مني ولد}}</ref>. مادرت سخنان تو را بر روی قطعه مسی نقش و در محل ولادتت [[دفن]] کرد و موقع مرگش تو را به بدان [[وصیت]] کرد و محل [[لوح]] را به تو نشان داد و چون هنگام اسیری‌ات رسید، تمام تلاش تو برداشتن آن لوح بود تا آنکه آن را به دست آورده و به بازوی راست خود بستی. آن را بده که صاحب آن و [[پدر]] پسر تو منم". خوله رو به سوی [[قبله]] کرد و [[خدا]] را بر این [[نعمت]] و تقدیر [[شکر]] و از وی [[طلب]] نعمت بیشتری کرد. آن‌گاه لوح را از بازو گشود و همه جمعیت آن را خواندند.


سپس متوجه جمعیت شد و پرسید: چرا ما را [[اسیر]] کردید با آنکه به [[یگانگی خدا]] و [[رسالت]] فرستاده‌اش [[اقرار]] داریم؟
[[ابوبکر]] گفت: "یا اباالحسن، این دختر از آن توست، خدا بر تو [[مبارک]] گرداند". [[علی]] {{ع}} او را به [[خانه]] [[اسماء بنت عمیس]] فرستاد تا اینکه برادرش آمد و سپس علی {{ع}} با او [[ازدواج]] کرد. پس معلوم شد که [[امیرمؤمنان]] با او ازدواج کرد و نه آنکه او را به عنوان [[اسارت]] و زر خرید تصاحب کرده باشد".


[[ابوبکر]] گفت: " برای آنکه [[زکات]] اموال‌تان را ندادید. "
در این موقع تمام کسانی که به [[حضور امام]] [[باقر]] {{ع}} آمده بودند از [[جابر]] تشکر کردند که آنان را از [[شک]] بیرون آورد"<ref>الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج۲، ص۵۶۴-۵۶۵؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۲، ص۱۱۱-۱۱۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۲۰-۱۲۳.</ref>


خوله گفت: به فرض که مردان ما زکات نداده‌اند، ما [[زنان]] چه تقصیری داشتیم؟ " گوینده ساکت شد و در این میان [[طلحه]] و خالد بن عنان هر یک جامه‌ای را به عنوان [[تمایل]] به خرید، به سوی او انداختند. خوله گفت: " برهنه نیستم که مرا بپوشانید؛ این جامه‌ها علامت چیست؟ "
== جابر و علاقه او به [[اهل بیت پیامبر]] {{صل}} ==
[[حسین بن زید بن علی بن الحسین]] از [[امام صادق]] {{ع}} درباره [[عمر]] مبارک جدش، [[امام سجاد]] {{ع}} پرسید، امام صادق {{ع}} فرمود: "پدرم از پدرش [[امام زین العابدین]] {{ع}} [[نقل]] کرده است: در همان سالی که [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} از [[دنیا]] رفت، من روزی پشت سر پدر و عمویم [[راه]] می‌رفتم و با هم از کوچه‌های [[مدینه]] می‌گذشتیم؛ آن وقت من تازه به حد [[بلوغ]] رسیده یا نزدیک به [[بلوغ]] بودم. در [[راه]] به [[جابر بن عبدالله انصاری]]، [[انس بن مالک]] و جماعتی از [[قریش]] و [[انصار]] برخوردیم. [[جابر]] با دیدن آن دو [[امام]]، خود را به قدم‌های [[امام حسن]] و [[امام حسین]] {{عم}} افکنده، آنها را می‌بوسید. مردی از قریش که از بستگان [[مروان]] بود بر او خرده گرفت که با این سن و سال و مقامی که از [[مصاحبت]] [[رسول خدا]] {{صل}} به دست آورده‌ای، چنین می‌کنی! جابر گفت: " ای مرد، از من دور شو! اگر [[فضل]] و [[مقام]] این دو بزرگوار را می‌دانستی بر من ایراد نمی‌گرفتی بلکه [[خاک]] زیر پای ایشان را می‌بوسیدی؟ "


آنها گفتند: منظور خریداری تو از [[راه]] مزایده است؛ یعنی ما طالب خریدن توییم.
سپس جابر متوجه انس بن مالک شد و گفت: "رسول خدا {{صل}} درباره ایشان مطلبی را فرمود که [[گمان]] نمی‌کنم درباره کسی جز ایشان درست باشد". [[انس]] پرسید: [[پیامبر]] {{صل}} درباره ایشان چه فرمود؟ جابر گفت: "روزی در [[مسجد]] در حضور رسول خدا {{صل}} بودیم. پس از آنکه جمعیت پراکنده شد، ایشان به من امر کرد که [[حسن]] و [[حسین]] را نزد من بخوان و فوق‌العاده نسبت به ایشان علاقه‌مند بود. من رفتم و ایشان را به حضور رسول خدا {{صل}} آوردم. در راه گاهی حسن و گاهی حسین را بغل می‌کردم. پیامبر {{صل}} که علاقه مرا به ایشان دید، فرمود: "جابر! ایشان را [[دوست]] داری؟" گفتم: چگونه دوست نداشته باشم با آنکه علاقه شما را به آنان می‌بینم. پس فرمود: "آیا از مقام و فضل ایشان به تو خبر بدهم؟ گفتم: [[پدر]] و مادرم به قربانت، بفرمایید.


خوله گفت: " به [[خدا]] قسم، به [[اختیار]] شما نیست؛ مالک و [[همسر]] من کسی است که خبر دهد من در وقت [[تولد]] چه گفته‌ام. " [[مردم]] به یکدیگر نگاهی کردند و [[گفتگو]] زیاد شد، پس ابوبکر گفت: " چه شده که چنین متحیرانه به یکدیگر نگاه می‌کنید؟ تعجبی ندارد، زیرا دختری از [[خاندان]] اشراف و بزرگان در زندگی‌اش چنین پیشامدها ندیده و اینک ترسیده و یاوه می‌گوید. "
پیامبر {{صل}} فرمود: "خدا چون خواست مرا بیافریند، مرا به صورت نطفه سفید و پاکیزه‌ای در پشت [[حضرت آدم]] {{ع}} قرار داد و همواره آن را از پشتی [[پاک]] در رحمی [[طاهر]] قرار می‌داد تا اینکه به [[حضرت نوح]] و [[حضرت ابراهیم]] {{عم}} رسید و از ایشان به [[عبدالمطلب]] منتقل شد. در این دوران طولانی، [[خدا]] من و اجدادم را از [[آلودگی]] [[جاهلیت]] [[حفظ]] فرمود. سپس این نطفه را در پشت [[عبدالمطلب]] به دو قسمت کرد، نیمی را در پشت [[عبدالله]] نهاد و از آن مرا [[خلق]] کرد و نیمی را در پشت [[ابوطالب]] قرار داد و از آن [[علی]] را آفرید و [[پیامبری]] را به من و [[وصایت]] را به علی {{ع}} خاتمه داد. یک بار دیگر این دو نطفه جمع شده و از آن [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} را آفرید و به وسیله ایشان [[فرزندی]] [[پیامبر]] خاتمه یافت و [[نسل]] مرا در ایشان قرار داد. آنکه شهرهای [[کفر]] را [[فتح]] و [[زمین]] را پس از پر شدن از [[جور]] پر از [[عدل]] می‌کند، در پشت ایشان قرار داد؛ پس اینان دو [[پاک]] و پاک کننده‌اند و دو [[سید]] [[اهل]] بهشت‌اند. خوشا به حال آنکه ایشان و [[پدر]] و مادرشان را [[دوست]] بدارد، و وای بر کسی که ایشان را [[دشمن]] دارد"<ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۵۰۰.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۲۳-۱۲۴؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۲۷۱-۲۷۲.</ref>


خوله گفت: " درباره من چه می‌گویی؟ به خدا قسم نترسیده‌ام. آنچه گفتم [[کلام]] حقی است و قطعاً چنین است به [[حق]] صاحب این بنا ([[مسجد]]) [[دروغ]] نگفته‌ام. " جمعیت [[سکوت]] کرده و طلحه و خالد جامه‌های خود را برداشته، به کناری رفتند.
== [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} از دیدگاه [[جابر]] ==
جابر! علاقه خاصی به [[اهل بیت پیامبر]] {{صل}} و خصوصاً امیرالمؤمنین {{ع}} داشت. روزی ابوالزبیر از جابر، در حالی که جابر [[نابینا]] شده بود، پرسید: کدام یک از این مردان، [[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} است؟ جابر ابروانش را حرکت داد و به امیرالمؤمنین {{ع}} اشاره کرد و گفت: "[[بهترین]] [[بشر]] این است؛ به [[خدا]] قسم، ما [[منافقین]] را در [[زمان]] [[رسول خدا]] {{صل}} از [[دشمنی]] با او می‌شناختیم"<ref>{{عربی|ذاك خيرالبشر اما والله ان كنا لنعرف المنافقين على عهد رسول الله ببغضم اياه}}إ رجال کشی، کشی، ج۴۰، ص۴۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۶.</ref>.


در این هنگام [[علی]]{{ع}} وارد مسجد شد و جمعیت را [[غرق]] [[تحیر]] و سکوت دید. از داستان پیش آمده پرسید و مردم گفته دختر اسیر را [[نقل]] کردند. [[امام]]{{ع}} فرمود: "راست می‌گوید". سپس رو به دختر کرده، فرمود: " ای دختر، بشنو آنچه خواسته‌ای؛ وقتی که حالت وضع حمل به مادرت رخ داد و از درد [[بی‌تابی]] می‌کرد، گفت: خدایا! این مولود مرا به [[سلامت]] دار و دعایش [[مستجاب]] شد. و همین که تو متولد شدی به [[زبان]] آمده و چنین گفتی:
[[نقل]] شده است، جابر از کوچه‌های [[مدینه]] می‌گذشت و در مجالس [[انصار]] شرکت می‌جست و به ایشان [[نصیحت]] می‌کرد که [[فرزندان]] خود را با [[دوستی]] علی [[تربیت]] کنند و می‌گفت: آن کس که علی {{ع}} را بهترین خلق خدا نداند، [[ناسپاسی]] کرده است<ref>رجال الکشی، کشی، ص۴۴؛ من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۳، ص۴۹۳؛ معجم رجال الحدیث، خوئی، ج۴، ص۱۵.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۲۴-۱۲۵.</ref>
خدایی جز [[الله]] نیست؛ [[محمد]] فرستاده اوست؛ به زودی آقایی مالک من می‌شود و از من برای او [[فرزندی]] خواهد بود<ref>{{عربی|لا اله الا الله محمد رسول ‌الله عما اداره قليل سيملكني سيد يكون له مني ولد}}</ref>. مادرت سخنان تو را بر روی قطعه مسی نقش و در محل ولادتت [[دفن]] کرد و موقع مرگش تو را به بدان [[وصیت]] کرد و محل [[لوح]] را به تو نشان داد. و چون هنگام اسیری‌ات رسید، تمام تلاش تو برداشتن آن لوح بود تا آنکه آن را به دست آورده و به بازوی راست خود بستی. آن را بده که صاحب آن و [[پدر]] پسر تو منم. " خوله رو به سوی [[قبله]] کرد و [[خدا]] را بر این [[نعمت]] و تقدیر [[شکر]] و از وی [[طلب]] نعمت بیشتری کرد. آن‌گاه لوح را از باز و گشود و همه جمعیت آن را خواندند.


[[ابو بکر]] گفت: " یا اباالحسن، این دختر از آن توست، خدا بر تو [[مبارک]] گرداند. " [[علی]]{{ع}} او را به [[خانه]] [[اسماء بنت عمیس]] فرستاد تا این که برادرش آمد و سپس علی{{ع}} با او [[ازدواج]] کرد. پس معلوم شد که [[امیرمؤمنان]] با او ازدواج کرد و نه آنکه او را به عنوان [[اسارت]] و زر خرید تصاحب کرده باشد. "
== [[جابر]] و [[معاویه]] ==
[[جابر]] در زمان [[حکومت معاویه]] چون روزگار بر او سخت می‌گذشت و با اینکه می‌دانست [[معاویه]] بر [[دین اسلام]] نمی‌میرد<ref>عبدالله بن عمر از رسول الله {{صل}} نقل می‌کند که فرمود: {{متن حدیث|یموت معاویة علی غیر الإسلام}}. وقعة صفین، ص۲۱۷.</ref> اما به ناچار قصد [[شام]] کرد تا با [[معاویه]] [[ملاقات]] نماید و با مساعدت او به [[زندگی]] خود و خانواده‌اش سر و سامانی بخشد، اما [[معاویه]] به سبب عناد و کینه‌ای که به [[اهل بیت پیامبر]] و [[اصحاب]] و [[شیعیان]] آنان داشت چند روزی [[جابر]] را پشت در نگه داشت و اجازه ورود نمی‌داد تا بدین وسیله او را [[خوار]] و سبک نماید، اما [[جابر]] پس از آنکه اجازه ورود یافت به [[معاویه]] گفت: مگر از [[رسول خدا]] {{صل}} نشنیدی که فرمود: "هر کس به روی حاجت‌مند و بیچاره‌ای در را ببندد، [[خداوند]] درِ رحمتش را در [[قیامت]] به روی او می‌بندد"؟<ref>{{متن حدیث|من حجب ذا فاقة و حاجة، حجبه الله یوم فاقته و حاجیه}}</ref>


در این موقع تمام کسانی که به [[حضور امام]] [[باقر]]{{ع}} آمده بودند از [[جابر]] تشکر کردند که آنان را از [[شک]] بیرون آورد"<ref>الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج۲، ص۵۶۴-۵۶۵؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۲، ص۱۱۱-۱۱۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۲۰-۱۲۳.</ref>
[[معاویه]] از شنیدن [[اعتراض]] [[جابر]] بسیار خشمناک شد و در [[غضب]] رفت و گفت: من هم از [[پیامبر]] {{صل}} شنیدم که می‌فرمود: بعد از من شماها به زمامدارانی [[مبتلا]] خواهید شد (که به شما [[اذیت]] و [[آزار]] می‌رسانند) [[صبر]] کنید تا در کنار [[حوض کوثر]] بر من وارد شوید، ای [[جابر]] چرا [[صبر]] نکردی و اینجا [[آمدی]]؟<ref>{{متن حدیث|انکمم ستلقون بعدی إمرة فاصبروا حتی تردوا علی الحوض، أفلا صبرت}}</ref>


==جابر و علاقه او به [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}}==
[[جابر]] گفت: آری مرا به یاد چیزی که فراموش کرده بودم، آوردی؛ لذا [[صبر]] می‌کنم. این را گفت و با بی‌اعتنایی از کاخ [[معاویه]] خارج شد و بر مرکب خود سوار شد و به [[مدینه]] بازگشت. [[معاویه]] از این برخورد پشیمان شد و ششصد [[دینار]] طلا برای [[جابر]] فرستاد، اما [[جابر]] نپذیرفت و به فرستاده او گفت: به [[معاویه]] بگو: "به [[خدا]] قسم ای پسر [[زن]] جگر خوار، در [[نامه]] اعمالت خیری نخواهی دید که من سبب آن شده باشم"<ref>{{عربی|والله یا ابن آکلة الأکباد، لا وجدت فی صحیفتک حسنة أنا سببها أبدا}}؛ قاموس الرجال، ج۲، ص۵۲۱.</ref>.
[[حسین بن]] [[زید بن علی بن الحسین]] از [[امام صادق]]{{ع}} درباره [[عمر]] مبارک جدش، [[امام سجاد]]{{ع}} پرسید، امام صادق{{ع}} فرمود: "پدرم از پدرش [[امام]] [[زین العابدین]]{{ع}} [[نقل]] کرده است: در همان سالی که [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} از [[دنیا]] رفت، من روزی پشت سر پدر و عمویم [[راه]] می‌رفتم و با هم از کوچه‌های [[مدینه]] می‌گذشتیم؛ آن وقت من تازه به حد [[بلوغ]] رسیده یا نزدیک به [[بلوغ]] بودم. در [[راه]] به [[جابر بن عبدالله انصاری]]، [[انس بن مالک]] و جماعتی از [[قریش]] و [[انصار]] برخوردیم. [[جابر]] با دیدن آن دو [[امام]]، خود را به قدم‌های [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{عم}} افکنده، آنها را می‌بوسید. مردی از قریش که از بستگان [[مروان]] بود بر او خرده گرفت که با این سن و سال و مقامی که از [[مصاحبت]] [[رسول خدا]]{{صل}} به دست آورده‌ای، چنین می‌کنی! جابر گفت: " ای مرد، از من دور شو! اگر [[فضل]] و [[مقام]] این دو بزرگوار را می‌دانستی بر من ایراد نمی‌گرفتی بلکه [[خاک]] زیر پای ایشان را می‌بوسیدی؟ "


سپس جابر متوجه انس بن مالک شد و گفت: " رسول خدا{{صل}} درباره ایشان مطلبی را فرمود که [[گمان]] نمی‌کنم درباره کسی جز ایشان درست باشد. " [[انس]] پرسید: [[پیامبر]]{{صل}} درباره ایشان چه فرمود؟
آری، [[جابر]] این [[صحابی]] با [[ایمان]] وقتی به یاد کلام [[رسول خدا]] {{صل}} افتاد که فرموده‌اند، "از ستم‌کاران چیزی نخواهید" به آن عمل کرد و با اینکه در مضیقه [[مالی]] و [[سختی]] زندگانی بود هدیه [[معاویه]] را پس داد و با دست خالی به [[وطن]] خود بازگشت<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۲۷۷-۲۷۸؛ [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۲۵-۱۲۶.</ref>


جابر گفت: " روزی در [[مسجد]] در حضور رسول خدا{{صل}} بودیم. پس از آنکه جمعیت پراکنده شد، ایشان به من امر کرد که [[حسن]] و [[حسین]] را نزد من بخوان و فوق‌العاده نسبت به ایشان علاقه‌مند بود. من رفتم و ایشان را به حضور رسول خدا{{صل}} آوردم. در راه گاهی حسن و گاهی حسین را بغل می‌کردم. پیامبر{{صل}} که علاقه مرا به ایشان دید، فرمود: "جابر! ایشان را [[دوست]] داری؟" گفتم: چگونه دوست نداشته باشم با آنکه علاقه شما را به آنان می‌بینم. پس فرمود: "آیا از مقام و فضل ایشان به تو خبر بدهم؟ گفتم: [[پدر]] و مادرم به قربانت، بفرمایید.
== جابر و [[بسر بن ارطاة]] ==
در [[سال ۴۰ هجری]] معاویه، بسر بن ارطاۃ را با سه هزار نفر به مدینه فرستاد و گفت: [[مال]] هرکس که با ما [[بیعت]] نکند، [[مباح]] است. وقتی بسر بن ارطاة وارد مدینه شد، خطبه‌ای خواند که در آن توهین زیادی نسبت به [[صحابه]] و [[اهل]] مدینه روا داشت و [[مردم]] را با [[زور]] به بیعت [[دعوت]] کرد. او [[خانه]] تعداد زیادی از جمله زرارة بن حرون، [[رفاعة بن رافع]] و [[ابوایوب انصاری]] را به [[آتش]] کشید اما [[جابر]] را پیدا نکرد و گفت: "ای بنی [[سلمه]]! شما در [[پناه]] نیستید مگر اینکه جابر را بیاورید".


پیامبر{{صل}} فرمود: "خدا چون خواست مرا بیافریند، مرا به صورت نطفه سفید و پاکیزه‌ای در پشت [[حضرت آدم]]{{ع}} قرار داد و همواره آن را از پشتی [[پاک]] در رحمی [[طاهر]] قرار می‌داد تا اینکه به [[حضرت نوح]] و [[حضرت ابراهیم]]{{عم}} رسید و از ایشان به [[عبدالمطلب]] منتقل شد. در این دوران طولانی، [[خدا]] من و اجدادم را از [[آلودگی]] [[جاهلیت]] [[حفظ]] فرمود. سپس این نطفه را در پشت [[عبدالمطلب]] به دو قسمت کرد، نیمی را در پشت [[عبدالله]] نهاد و از آن مرا [[خلق]] کرد و نیمی را در پشت [[ابوطالب]] قرار داد و از آن [[علی]] را آفرید و [[پیامبری]] را به من و [[وصایت]] را به علی{{ع}} خاتمه داد. یک بار دیگر این دو نطفه جمع شده و از آن [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} را آفرید و به وسیله ایشان [[فرزندی]] [[پیامبر]] خاتمه یافت و [[نسل]] مرا در ایشان قرار داد. آنکه شهرهای [[کفر]] را [[فتح]] و [[زمین]] را پس از پر شدن از [[جور]] پر از [[عدل]] می‌کند، در پشت ایشان قرار داد؛ پس اینان دو [[پاک]] و پاک کننده‌اند و دو [[سید]] [[اهل]] بهشت‌اند. خوشا به حال آنکه ایشان و [[پدر]] و مادرشان را [[دوست]] بدارد، و وای بر کسی که ایشان را [[دشمن]] دارد"<ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۵۰۰.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۲۳-۱۲۴.</ref>
جابر به خانه [[ام سلمه]] [[همسر]]، [[رسول خدا]] {{صل}} پناه برد. بسر فردی را نزد ام سلمه فرستاد و گفت: "جابر چاره‌ای جز [[بیعت]] ندارد". در نهایت جابر به توصیه ام سلمه و برای [[حفظ جان]] خود نزد بسر رفت و بیعت کرد، اما او بعدها می‌گفت: {{عربی|وانی لأعلم أنها بیعة ضلالة}}؛ یعنی می‌دانم که آن بیعت [[گمراهی]] بود<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۰۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۰؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۸؛ الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۲۳.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۲۶.</ref>


==[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از دیدگاه [[جابر]]==
== [[جابر]] در مزار [[شهدای کربلا]] در [[اربعین]] [[حسینی]] ==
جابر! علاقه خاصی به [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}} و خصوصاً امیرالمؤمنین{{ع}} داشت. روزی ابوالزبیر از جابر، در حالی که جابر [[نابینا]] شده بود، پرسید: کدام یک از این مردان، [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} است؟ جابر ابروانش را حرکت داد و به امیرالمؤمنین{{ع}} اشاره کرد و گفت: "[[بهترین]] [[بشر]] این است؛ به [[خدا]] قسم، ما [[منافقین]] را در [[زمان]] [[رسول خدا]]{{صل}} از [[دشمنی]] با او می‌شناختیم"<ref>{{عربی|ذاك خيرالبشر اما والله ان كنا لنعرف المنافقين على عهد رسول الله ببغضم اياه}}إ رجال کشی، کشی، ج۴۰، ص۴۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۶.</ref>.
از مواردی که [[دلیل]] بر ارادت فوق العاده و [[اخلاص]] [[جابر بن عبدالله]] به [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} و [[خاندان عصمت]] و [[طهارت]] {{ع}} است، [[زیارت]] او در اولین [[اربعین]] [[امام حسین]] {{ع}} در کربلاست و شرح جریان این زیارت [[ارزشمند]]، بدین قرار است:


[[نقل]] شده است، جابر از کوچه‌های [[مدینه]] می‌گذشت و در مجالس [[انصار]] شرکت می‌جست و به ایشان [[نصیحت]] می‌کرد که [[فرزندان]] خود را با [[دوستی]] علی [[تربیت]] کنند و می‌گفت: آن کس که علی{{ع}} را بهترین خلق خدا نداند، [[ناسپاسی]] کرده است<ref>رجال الکشی، کشی، ص۴۴؛ من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۳، ص۴۹۳؛ معجم رجال الحدیث، خوئی، ج۴، ص۱۵.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۲۴-۱۲۵.</ref>
[[اعمش]] از [[عطیه کوفی]] (عوفی)<ref>عطیه کوفی (عوفی) فرزند سعد بن جناده است. پدرش سعد خدمت امیرالمؤمنین {{ع}} آمد و عرض کرد: خداوند پسری به من عنایت فرموده است. حضرت فرمود: نام او را عطیه بگذار، زیرا او عطیه الهی است. عطیه پس از آنکه بزرگ شد از راویان حدیث گردید و در سال ۱۱۱ هجری به رحمت ایزدی پیوست. (سفینة البحار).</ref> [[نقل]] می‌کند که گفت: "به [[اتفاق]] [[جابر بن عبدالله انصاری]] برای [[زیارت قبر امام حسین]] {{ع}} به [[کربلا]] مشرف شدیم چون بدان محل متبرک رسیدیم، [[جابر]] [[مراسم]] [[تشرف]] و [[زیارت]] را به جای آورد، ابتدا در آب [[فرات]] [[غسل]] کرد، [[لباس تمیز]] به تن نمود، با بوی [[خوشی]] که همراه داشت، [[بدن]] خود را معطر کرد و در حالی که گام‌های خود را کوتاه برمی‌داشت و [[ذکر خدا]] بر لب داشت قدم بر می‌داشت تا به [[قبر مطهر]] حضرت [[ابا عبد الله]] [[سید الشهدا]] {{ع}} رسید و چون [[جابر]] [[نابینا]] بود به من گفت: دست مرا بر [[تربت]] [[مقدس]] [[قبر]] بگذار؟ من دست او را روی [[قبر مطهر]] گذاشتم، اما همین که دست خود را روی [[قبر]] گذاشت، گویا غصه عالم در [[دل]] او [[راه]] یافت و به یاد خاطره جانگداز [[شهادت]] عزیزان [[پیامبر]] و [[علی]] و [[فاطمه]] {{ع}} افتاد، [[غش]] کرد و بیهوش روی [[قبر]] افتاد؛ فورا چند قطره آب بر چهره [[جابر]] پاشیدم او به هوش آمد، همین که به هوش آمد با ادای [[احترام]] فریادی از [[دل]] سر داد و گفت: "ای [[حسین]]، ای [[حسین]]، ای [[حسین]]، آیا [[دوست]] جواب دوستش را نمی‌دهد؟"<ref>{{عربی|"يَا حُسَيْنُ يَا حُسَيْنُ يَا حُسَيْنُ حَبِيبٌ لاَ يُجِيبُ حَبِيبَهُ"}}</ref>؛ بعد [[جابر]]، جوابی به خود داد که [[دل]] هر شنونده‌ای را می‌سوزاند و این‌گونه به آن حضرت خطاب کرد و گفت: "ای [[حسین]]، چه طور می‌توانی جواب بدهي در حالی که رگ‌های تن و گردن تو بریده شده و با [[خون]] گلویت آغشته گردیده است؟ چگونه می‌توانی پاسخ دهی در حالی که میان سر و بدنت جدایی افتاده است؟ (و سرت بر فراز نیزه به [[کوفه]] و [[شام]] برده شده است). ای [[حسین]]، من [[شهادت]] می‌دهم همانا تو [[فرزند پیامبر]] [[خدا]] و [[فرزند]] [[سید]] [[اوصیا]]، و [[فرزند]] همگام [[تقوا]] و [[برگزیده]] [[هدایت]] و پنجمین نفر [[اصحاب کساء]]، و [[فرزند]] بزرگ [[جانشینان]] و زاده [[فاطمه]] [[زهرا]] [[سیده زنان]] عالمیان هستی"<ref>{{عربی|"وَ أَنَّى لَكَ بِالْجَوَابِ وَ قَدْ شُحِّطَتْ أَوْدَاجُكَ عَلَى أَثْبَاجِكَ وَ فُرِّقَ بَيْنَ بَدَنِكَ وَ رَأْسِكَ فَأَشْهَدُ أَنَّكَ اِبْنُ اَلنَّبِيِّينَ وَ اِبْنُ سَيِّدِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اِبْنُ حَلِيفِ اَلتَّقْوَى وَ سَلِيلُ اَلْهُدَى وَ خَامِسُ أَصْحَابِ اَلْكِسَاءِ وَ اِبْنُ سَيِّدِ اَلنُّقَبَاءِ وَ اِبْنُ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ اَلنِّسَاءِ"}}</ref>؛ سپس افزود: "چرا چنین نباشی در حالی که تو از دست [[رسول خدا]] {{صل}} [[غذا]] خوردی و در بستر و دامان [[پرهیزکاران]] پرورش یافتی و از سینه [[ایمان]] شیر نوشیدی و با [[اسلام]] از شیر گرفته شدی، پس تو [[پاک]] و [[پاکیزه]] زیستی و [[پاک]] و [[پاکیزه]] از [[دنیا]] رفتی، اما دل‌های [[مؤمن]] در [[غم]] [[فراق]] تو دردمند و ناراحت است و در [[پاکیزگی]] و نیکویی تو [[شک]] و تردیدی ندارند؛ پس [[سلام]] [[خدا]] و [[رضوان]] او بر تو باد. ای [[حسین]]، من [[شهادت]] می‌دهم تو در راهی [[شهید]] شدی که برادرت [[یحیی بن زکریا]] در آن [[راه]] به [[شهادت]] رسید"<ref>{{عربی|"وَ مَا لَكَ لاَ تَكُونُ هَكَذَا وَ قَدْ غَذَّتْكَ كَفُّ سَيِّدِ اَلْمُرْسَلِينَ وَ رُبِّيتَ فِي حَجْرِ اَلْمُتَّقِينَ وَ رَضَعْتَ مِنْ ثَدْيِ اَلْإِيمَانِ وَ فُطِمْتَ بِالْإِسْلاَمِ فَطِبْتَ حَيّاً وَ طِبْتَ مَيِّتاً"}}</ref>.


==جابر و [[نقل حدیث]]==
[[جابر]] سپس با [[قلبی]] اندوه‌بار، به دور [[قبر]] [[اباعبدالله الحسین]] {{ع}} گردید و سپس به نزد [[قبور]] سایر [[شهدا]] و سربازان [[فداکار]] صحنه خونین [[کربلا]] آمد و آنان را مورد توجه قرار داد و گفت: "[[درود]] بر شما ای [[ارواح]] [[پاکی]] که [[سالار شهیدان]] [[حسین]] {{ع}} را در میان خود گرفته و با [[جان]] خویش از او [[حمایت]] کردید و اكنون کنار [[قبر]] او آرمیده‌اید. من [[شهادت]] می‌دهم شما با [[خون]] خود [[نماز]] را به پاداشتید و به [[اسلام]] [[حیات]] تازه دادید و با عمل خود، [[امر به معروف و نهی از منکر]] نمودید. (و این دو اصل مهم [[اسلامی]] را زنده کردید) و با [[کافران]] و [[ملحدان]] [[جهاد]] کردید و [[عبودیت]] و [[بندگی]] خود را با [[جان‌فشانی]] به مرحله [[یقین]] رساندید. به خداوندی که [[محمد]] {{صل}} را به [[پیامبری]] [[مبعوث]] کرد و به [[حق]] رهنمون بود ما با شما در [[راه]] [[سعادت]] بخش و در آن‌چه انجام داده‌اید، شریکیم"<ref>{{عربی|"اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا اَلْأَرْوَاحُ اَلَّتِي حَلَّتْ بِفِنَاءِ قَبْرِ اَلْحُسَيْنِ وَ أَنَاخَتْ بِرَحْلِهِ أَشْهَدُ أَنَّكُمْ أَقَمْتُمُ اَلصَّلاَةَ وَ آتَيْتُمُ اَلزَّكَاةَ وَ أَمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ اَلْمُنْكَرِ"}}</ref>.
وی بسیاری از [[احادیث نبوی]] را درباره [[فضائل امیرالمؤمنین]]{{ع}} نقل کرده است؛ مانند: [[حدیث غدیر]]<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۲۱.</ref>، [[حدیث ثقلین]]<ref>بصائر الدرجات، صفار قمی، ص۴۱۴؛ فضائل الصحابه، نسائی، ص۱۵؛ سنن الترمذی، ترمذی، ج۵، ص۳۲۸؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۳، ص۱۴۰؛ جامع احادیث الشیعه، بروجردی، ج۱، ص۱۹۸.</ref> و [[حدیث]] {{متن حدیث|انا مدینة العلم و علی بابها}}<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۲، ص۳۴. و سایر احادیث مثل: حدیت منزلت، حدیث رد الشمس و حدیث سدّ الابواب.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۲۵.</ref>


==[[جابر]] و [[معاویه]]==
عطیه می‌گوید: به [[جابر]] گفتم: این چه سخنی است که می‌گویی (که ما با [[شهدای کربلا]] در [[اجر]] و [[ثواب]] شریکیم) در حالی که ما نه مانند آنان از [[شهر]] و دیار خود آواره شدیم و نه به صحنه [[کارزار]] آمده‌ایم و نه شمشیری زده‌ایم اما این [[پاک]] باختگان جنگیدند و بین سر و بدنشان جدایی افتاده و فرزندانشان [[یتیم]] شده و رگ‌های گردنشان بریده شده است؟ ای [[جابر]] چطور ما با آنها شریکیم؟
در [[زمان]] معاویه شرایط [[روزگار]] بر جابر سخت شد و برای آنکه به [[زندگی]] خود سر و سامانی دهد، در [[شام]] به نزد معاویه رفت و معاویه به [[جرم]] طرفداری او از [[خاندان پیامبر]]{{صل}} تا چند [[روز]] به او اجازه ورود نداد. پس از آنکه اجازه ورود یافت، به معاویه گفت: "مگر از [[رسول خدا]]{{صل}} نشنیدی که فرمود: " هر که به روی بیچاره و محتاجی در را ببندد، [[خدا]] در رحمتش را بر او می‌بندد". معاویه خشمناک شد و گفت: "از [[پیامبر]] شنیدم که فرمود: " بعد از من به زمامدارانی [[مبتلا]] خواهید شد که شما را [[اذیت]] می‌کنند؛ پس [[صبر]] پیشه کنید تا در کنار [[حوض]] بر من وارد شوید. " چرا صبر نکردی؟


جابر گفت: "آری، چیزی را که فراموشم کرده بودم، به خاطرم آوردی". و همان وقت از کاخ معاویه بیرون آمد و بر مرکب خود سوار شده، و به [[مدینه]] بازگشت. پس معاویه ششصد [[دینار]] طلا برایش فرستاد، ولی جابر نپذیرفت و به قاصد معاویه گفت: به معاویه بگو: پسر [[زن]] جگر [[خوار]]! در [[نامه عمل]] خود خیری نمی‌یابی که من سبب آن شده باشم"<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۳۱۷.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۲۵-۱۲۶.</ref>
[[جابر]] در پاسخ من گفت: ای عطیه، از حبیبم [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم که می‌فرمود: "هرکس قومی را از [[نیک]] و بد [[دوست]] بدارد با آنان [[محشور]] می‌شود و کسی که عمل قومی را [[دوست]] بدارد، با عمل آنان در [[اجرا]] [[شریک]] خواهد بود. ای عطیه، به خدایی که [[محمد]] {{صل}} را به [[حق]]، [[مبعوث]] به [[رسالت]] کرد، همانا من مایل بودم همراه [[امام حسین]] {{ع}} باشم و در [[راه]] آن [[امام]] [[مظلوم]] [[شهید]] شوم، این درخواست من و [[یاران]] من بود، بنابراین به خواست [[خداوند]] ما در [[اجر]] و [[پاداش]] این [[شهیدان]] که شربت [[شهادت]] نوشیده‌اند، شریکیم.


==جابر و [[بسر بن ارطاة]]==
عطیه می‌گوید: سپس از کنار [[قبر]] حضرت [[سیدالشهدا]] {{ع}} حرکت کردیم. در بین [[راه]]، [[جابر]] به من فرمود: ای عطیه، من وصیتی دارم، آیا آن را بگویم؛ زیرا ممکن است پس از این [[سفر]] دیگر مرا [[دیدار]] ننمایی؟ گفتم: بگو، [[جابر]] خطاب به من گفت: "ای عطیه، [[دوستان]] [[آل محمد]] را مادامی که مفتخر به [[دوستی]] آنان هستند [[دوست]] بدار و [[دشمنان]] [[آل محمد]] را تا زمانی که [[دشمنی]] دارند، [[دشمن]] بدار، اگر چه همواره در حال [[نماز]] و [[روزه]] باشند. ای عطیه، با [[محب]] [[آل محمد]] [[مدارا]] کن و اگر چه لغزشی دارند و قدمی بر خلاف بر می‌دارند و گناه‌کارند، اما به واسطه گام‌های دیگری که در [[محبت]] [[آل محمد]] برمی دارند جبران آن [[گناهان]] می‌شود؛ زیرا [[دوست‌داران]] آنان [[اهل بهشت]] و بازگشت [[دشمنان]] آنان به به [[جهنم]] است<ref>{{عربی|يَا عَطِيَّةُ أَحْبِبْ مُحِبَّ آلِ مُحَمَّدٍ أَحَبَّهُمْ وَ أَبْغِضْ مُبْغِضَ آلِ مُحَمَّدٍ مَا أَبْغَضَهُمْ وَ إِنْ كَانَ صَوَّاماً قَوَّاماً...}}؛ بحارالانوار، ج۶۸، ص۱۳۰.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۲۷۴-۲۷۷؛ [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۲۶-۱۲۷؛ [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۳۲.</ref>
در [[سال ۴۰ هجری]] معاویه بسر بن ارطاۃ را با سه هزار نفر به مدینه فرستاد و گفت: [[مال]] هرکس که با ما [[بیعت]] نکند، [[مباح]] است. وقتی بسر بن ارطاة وارد مدینه شد، خطبه‌ای خواند که در آن توهین زیادی نسبت به [[صحابه]] و [[اهل]] مدینه روا داشت و [[مردم]] را با [[زور]] به بیعت [[دعوت]] کرد. او [[خانه]] تعداد زیادی از جمله زرارة بن حرون، [[رفاعة بن رافع]] و [[ابوایوب انصاری]] را به [[آتش]] کشید اما [[جابر]] را پیدا نکرد و گفت: "ای بنی [[سلمه]]! شما در [[پناه]] نیستید مگر اینکه جابر را بیاورید".


جابر به خانه [[ام سلمه]] [[همسر]]، [[رسول خدا]]{{صل}} پناه برد. بسر فردی را نزد ام سلمه فرستاد و گفت: "جابر چاره‌ای جز [[بیعت]] ندارد". در نهایت جابر به توصیه ام سلمه و برای [[حفظ جان]] خود نزد بسر رفت و بیعت کرد، اما او بعدها می‌گفت: {{عربی|وانی لأعلم أنها بیعة ضلالة}}؛ یعنی می‌دانم که آن بیعت [[گمراهی]] بود<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۰۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۰؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۸؛ الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۲۳.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۲۶.</ref>
== جابر و [[حجاج بن یوسف]] ==
جابر در [[نقل]] [[فضائل امام علی]] {{ع}} بسیار جدی و کوشا بود و به همین [[دلیل]] وقتی [[حجاج بن یوسف ثقفی]] بر مدینه [[تسلط]] یافت، جابر و عده‌ای را به [[جرم]] طرفداری و [[دوستی]] [[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} [[شکنجه]] و آزارهای گوناگون داد.


==جابر؛ اولین [[زائر]] [[امام حسین]]{{ع}} پس از [[شهادت]] ایشان==
نقل شده، هنگامی که [[عبدالله]] [[زبیر]] در مقابل عبدالمک [[مروان]] به دعوی [[خلافت]] [[قیام]] کرد، [[عبدالملک]]، حجاج بن [[یوسف]] را برای [[دستگیری]] وی به [[مکه]] فرستاد. عبدالله به [[خانه کعبه]] [[پناه]] برد و [[حجاج]] خانه کعبه را [[آتش]] زد و پس از دستگیری [[ابن زبیر]] [[حکومت]] مکه و [[مدینه]] بر او مسلم شد. پس از آنکه [[مسجد]] را از سنگ‌ها و [[خون‌ها]] [[پاک]] کرد، به مدینه رفت و یک ماه یا بیشتر در مدینه توقف کرد و [[مردم مدینه]] را به [[جرم]] کشتن [[عثمان]] به شکل‌های گوناگون [[آزار]] داد. از جمله با مُهری فلزی و گداخته دست [[جابر بن عبدالله انصاری]]، آن [[صحابی]] بزرگ و [[یار]] باوفای [[پیامبر اسلام]] {{صل}} و همین طور گردن [[انس بن مالک]] را مُهر کرد. او [[سهل بن سعد]] را ‌طلبیده و به او گفت: "چرا [[امیرمؤمنان]] عثمان را [[یاری]] نکردی؟" سهل گفت: "به وی کمک کردم". حجاج گفت: "دروغ می‌گویی" و سپس [[دستور]] داد گردن او را هم مُهر زدند <ref>الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۲۹.</ref>.
بعد از [[واقعه عاشورای]] [[سال ۶۱ هجری]] و شهادت [[سبط پیامبر اکرم]]{{صل}}، امام حسین{{ع}}، به دست [[لشکریان]] [[یزید]]، اولین کسی که به [[زیارت قبر امام حسین]]{{ع}} رفت [[جابر بن عبدالله انصاری]] بود <ref>وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج۱۰، ص۳۷۴ و ج۱۴، ص۴۷۹؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۱، ص۱۸۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۶؛ موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۶۲.</ref>. جابر بعد از شنیدن خبر [[شهادت امام حسین]]{{ع}} همراه با عطیه از [[مدینه]] به [[کربلا]] آمد و بعد از [[غسل]] در نهر [[فرات]] با پای برهنه به [[زیارت]] امام حسین{{ع}} رفته، خود را به روی [[قبر امام حسین]]{{ع}} انداخت و آن [[قدر]] [[گریه]] کرد تا بیهوش شد<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۶۵، ص۱۳۰؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۷.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۲۶-۱۲۷.</ref>


==جابر و [[حجاج بن یوسف]]==
هم‌چنین [[نقل]] شده است، زمانی که بدگوئی [[جابر]] را به حجاج خبر دادند، او با شنیدن این خبر گفت: "از هیچ چیز به آن اندازه که از نکشتن جابر پشیمان هستم، پشیمان نیستم"<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۴۹.</ref>. جابر که یکی از [[بهترین]] [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} و درس‌آموز [[مکتب]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} بود، [[روحیه]] [[ظلم‌ستیزی]] داشت و وقتی که نزد حجاج رفت حتی به او [[سلام]] نکرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۴۳.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۲۷؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۲۷۰-۲۷۱.</ref>
جابر در [[نقل]] [[فضائل امام علی]]{{ع}} بسیار جدی و کوشا بود و به همین [[دلیل]] وقتی [[حجاج بن یوسف ثقفی]] بر مدینه [[تسلط]] یافت، جابر و عده‌ای را به [[جرم]] طرفداری و [[دوستی]] [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} [[شکنجه]] و آزارهای گوناگون داد.


نقل شده، هنگامی که [[عبدالله]] [[زبیر]] در مقابل عبدالمک [[مروان]] به دعوی [[خلافت]] [[قیام]] کرد، [[عبدالملک]]، حجاج بن [[یوسف]] را برای [[دستگیری]] وی به [[مکه]] فرستاد. عبدالله به [[خانه کعبه]] [[پناه]] برد و [[حجاج]] خانه کعبه را [[آتش]] زد و پس از دستگیری [[ابن زبیر]] [[حکومت]] مکه و [[مدینه]] بر او مسلم شد. پس از آنکه [[مسجد]] را از سنگ‌ها و [[خون‌ها]] [[پاک]] کرد، به مدینه رفت و یک ماه یا بیشتر در مدینه توقف کرد و [[مردم مدینه]] را به [[جرم]] کشتن [[عثمان]] به شکل‌های گوناگون [[آزار]] داد. از جمله با مُهری فلزی و گداخته دست [[جابر بن عبدالله انصاری]]، آن [[صحابی]] بزرگ و [[یار]] باوفای [[پیامبر اسلام]]{{صل}} و همین طور گردن [[انس بن مالک]] را مُهر کرد. او [[سهل بن سعد]] را ‌طلبیده و به او گفت: "چرا [[امیرمؤمنان]] عثمان را [[یاری]] نکردی؟" سهل گفت: "به وی کمک کردم". حجاج گفت: "دروغ می‌گویی" و سپس [[دستور]] داد گردن او را هم مُهر زدند <ref>الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۲۹.</ref>.
== سرانجام جابر ==
جابر در ۹۴ سالگی و در سال ۷۴ یا ۷۸ [[هجری]] در مدینه [[وفات]] کرد و [[ابان بن عثمان]]، [[حاکم]] مدینه، بر او [[نماز]] خواند<ref>المعارف، ابن قتیبه دینوری، ص۳۰۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۴۸؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۲۰؛ رجال طوسی، شیخ طوسی، ص۲۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۱۰-۲۱۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۰۷ و معجم الرجال الحدیث، خوئی، ج۴، ص۱۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۲۸؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۲۶۶-۲۶۷؛ [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۳۲.</ref>


هم‌چنین [[نقل]] شده است، زمانی که بدگوئی [[جابر]] را به حجاج خبر دادند، او با شنیدن این خبر گفت: "از هیچ چیز به آن اندازه که از نکشتن جابر پشیمان هستم، پشیمان نیستم"<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۴۹.</ref>. جابر که یکی از [[بهترین]] [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} و درس‌آموز [[مکتب]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود، [[روحیه]] [[ظلم‌ستیزی]] داشت و وقتی که نزد حجاج رفت حتی به او [[سلام]] نکرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۴۳.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۲۷.</ref>
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده:1100352.jpg|22px]] [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲''']]
# [[پرونده:1379452.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|'''اصحاب امام علی ج۱''']]
# [[پرونده:13681048.jpg|22px]] [[سید جمال‌الدین دین‌پرور|دین‌پرور، سیدجمال‌الدین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۱''']]
# [[پرونده:13681148.jpg|22px]] [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|'''گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین''']]
{{پایان منابع}}


==سرانجام جابر==
== پانویس ==
جابر در ۹۴ سالگی و در سال ۷۴ یا ۷۸ [[هجری]] در مدینه [[وفات]] کرد و [[ابان بن عثمان]]، [[حاکم]] مدینه، بر او [[نماز]] خواند<ref>المعارف، ابن قتیبه دینوری، ص۳۰۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۴۸؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۲۰؛ رجال طوسی، شیخ طوسی، ص۲۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۱۰-۲۱۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۰۷ و معجم الرجال الحدیث، خوئی، ج۴، ص۱۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۲۸.</ref>
 
==جابر بن عبدالله انصاری در دایره المعارف صحابه پیامبر ج۴==
نام و [[نسب]] او [[جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصاری]] و از [[طایفه]] [[خزرج]] است. او یکی از بزرگان [[صحابه]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}} و از [[دوستداران]] [[خاندان]] ایشان است.
 
مادرش، نسیبه، دختر [[عقبة بن عدی]] است و کنیه‌اش، [[ابو عبدالله]] یا [[ابو عبدالرحمان]] بوده است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۲۱۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۰۷.</ref>.
 
وی در سال دوم همراه [[پدر]] در [[عقبه]] بود؛ خود می‌گوید: [[رسول خدا]] {{صل}} خود در ۲۱ [[غزوه]] و [[جنگ]] حاضر بود که من در نوزده غزوه آن شرکت داشتم<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۱۶؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۵۱۹.</ref>. ولی او در [[بدر]] و [[أحد]] شرکت نداشت؛ زیرا پدرش او را از این کار بازداشت. لکن در آب دادن به [[مسلمانان]] کمک می‌کرد. پس از [[رحلت پیامبر]] {{صل}} در تمام [[جنگ‌ها]] حاضر بود و در [[صفین]] هم در رکاب [[امیر المؤمنین علی بن ابی طالب]]{{ع}} حاضر بود<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۳۹۳؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۲۲۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۰۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۱۷؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۱، ص۱۸۸.</ref>.
 
از خصوصیات [[جابر]] این بود که شاربش (موی بالای لب) را خیلی کوتاه و محاسنش را با [[حنا]] حضاب می‌کرد. او همان کسی است که پیامبر اسلام {{صل}} به وسیله او به [[امام باقر]]{{ع}} [[سلام]] رسانید و اول کسی است که [[حسین بن علی]]{{ع}} را پس از [[شهادت]]، [[زیارت]] کرد<ref>ر.ک: جلد دوم دایرة المعارف صحابه.</ref>.
 
== جستارهای وابسته ==
 
==منابع==
* [[پرونده:1100352.jpg|22px]] [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲''']]
 
==پانویس==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


==پیوند به بیرون==
[[رده:مدخل]]
[[رده:جابر بن عبدالله انصاری]]
[[رده:جابر بن عبدالله انصاری]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲ مارس ۲۰۲۳، ساعت ۱۵:۲۳

جابر بن عبدالله انصاری یکی از بزرگان صحابه پیامبر اسلام (ص) است، وی در عقبه دوم به همراه پدر اسلام آورد. پدر او در جنگ احد به شهادت رسید و جابر با کرامت پیامبر (ص)، بدهی‌های او را پرداخت کرد. بعد از نزول آیه اطاعت، جابر مأمور رساندن سلام پیامبر اسلام (ص) به امام باقر (ع) شد. جابر راوی حدیث لوح حضرت فاطمه (س) است. او علاقه زیادی به امیرالمؤمنین (ع) و فرزندان آن حضرت داشت و از ایشان به عنوان اولین زائر قبر حسینی یاد می‌شود. این صحابی بزرگوار سرانجام در سن ۹۴ سالگی در مدینه وفات کرد.

مقدمه

جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصاری از طایفه خزرج و یکی از بزرگان صحابۀ پیامبر اسلام (ص) است. مادرش، نسیبه، دختر عقبة بن عدی و کنیه‌اش ابوعبدالله یا ابوعبدالرحمان است[۱]. وی در سال دوم ظهور اسلام در عقبه همراه پدر بود. خود می‌گوید: رسول خدا (ص) در ۲۱ غزوه و جنگ حاضر بود که من در نوزده غزوه آن شرکت داشتم[۲]. ولی جابر در جنگ‌های بدر و اُحد شرکت نداشت، زیرا پدرش او را منع کرد، لکن در آب دادن به مسلمانان کمک می‌کرد. پس از رحلت پیامبر (ص) در تمام جنگ‌ها حاضر بود، در صفین هم در رکاب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) حاضر بوده است[۳].[۴]

پدر جابر

پدر جابر، عبدالله بن عمرو خزرجی سلمی، رئیس قبیله بنی‌سلمه و از افرادی بود که در عقبه با پیامبر اسلام (ص) بیعت کرد و در جنگ‌های بدر و اُحد در رکاب پیامبر (ص) جنگید و در اُحد شهید شد. جابر می‌گوید: وقتی پدرم تصمیم گرفت به میدان اُحد برود، مرا خواند و گفت: "فرزندم، من در این جنگ کشته می‌شوم و پس از رسول خدا (ص) کسی را بیشتر از تو دوست ندارم؛ من مقروضم، قرض‌های مرا بپرداز و نسبت به خواهرانت مهربان باش". عبدالله اول کسی است که پس از شهادت، گوش و دماغش را بریدند.

عبدالله کشته شدن خود را از خوابی که دیده بود، می‌دانست؛ زیرا چند روز قبل از جنگ اُحد، مبشر بن عبدالمنذر را که در جنگ بدر کشته شده بود، در خواب دید. او به عبدالله گفت: "به زودی نزد ما خواهی آمد". عبدالله از او پرسید: تو در کجایی؟ او گفت: "در بهشت؛ هر جا بخواهیم می‌رویم". عبدالله پرسید: مگر در بدر کشته نشدی؟ او گفت: "آری، ولی دوباره زنده شدم". عبدالله خوابش را برای پیامبر (ص) تعریف کرد، پیامبر (ص) به او فرمود: "در راه خدا کشته می‌شوی".

عبدالله با عمرو بن جموح، همسر خواهر خود انس و الفتی داشت و هر دو در اُحد کشته شدند و به خاطر همین علاقه پیامبر (ص) دستور داد تا آن دو را در یک قبر دفن کنند. پس از گذشت ۴۶ سال از جنگ اُحد، سیل قبرشان را خراب کرد و وقتی جابر خواست بدن آنها را به جای دیگری انتقال دهد، هیچ گونه تغییری در جسدشان دیده نشد مثل آنکه دیروز دفن شده‌اند؛ حتی مقداری از بوته‌های اسپند که روی پاهای عبدالله ریخته بودند، تغییر نکرده بود. عبدالله دستش را بر جراحتی که در صورت داشت، نهاده بود، جابر خواست دست او را در کنارش نهد ولی همین که دست او را از روی صورتش برداشت، خون تازه جاری شد و به ناچار دست را به جای خود برگردانید تا خون ایستاد.

جابر می‌گوید: در روز اُحد بر بالین پدر آمده و او را کشته دیدم، در حالی که اعضای او را بریده بودند، ناراحت شده، گریه کردم. اصحاب مرا از گریه باز می‌داشتند ولی رسول خدا مرا نهی نکرد. لکن وقتی که عمه‌ام گریه کرد، پیامبر (ص) به او فرمود: "چرا گریه می‌کنی، با آنکه ملائکه آسمان بر او سایه افکنده‌اند تا وقتی که او را برداشته، دفن کنید"[۵].[۶]

جابر و غزوه ذات الرقاع[۷]

در یکی از سفرهایی که پیامبر و مسلمانان برای جهاد در حرکت بودند (در غزوه ذات الرقاعجابر چون شتر ضعیف و لاغری داشت از قافله جهادگران عقب ماند و سرانجام آن حیوان از فرط خستگی خوابید و قدرت حرکت از او سلب شد، جابر به ناچار بالای سر شتر ایستاد و ناله می‌کرد و می‌اندیشید چه کند تا از میدان جنگ و جهاد باز نماند.

جابر می‌گوید: در این بین پیامبر خدا (ص) که معمولاً بعد از همه و در دنبال قافله حرکت می‌کرد تا اگر احیاناً ناتوانی از قافله جا مانده به او مدد رساند ـ از دور صدای ناله‌ام را شنید، همین که نزدیک رسید در آن تاریکی شب پرسید: تو کیستی؟ گفتم: من جابرم، پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا (ص). پیامبر فرمود: "چرا معطل و سرگردانی؟" عرض کردم: شترم از راه رفتن مانده است. حضرت فرمود: "آیا عصایی همراه داری؟" گفتم: بلی و عصا را به حضرت دادم. پیامبر، عصا را گرفت و به کمک آن، شتر را به حرکت درآورد و بعد او را خوابانید و به من فرمود: "سوار شو؟" جابر می‌گوید: من سوار شدم و با رسول خدا (ص) به راه افتادیم و به عنایت و توجه پیامبر (ص) شترم از شتر حضرت تندتر حرکت می‌کرد و رسول خدا (ص) مکرراً مرا مورد لطف و محبت خود قرار می‌داد و شمردم بیست و پنج بار برای من طلب آمرزش کرد و در ضمن از وضع خانوادگی ما سؤال کرد و فرمود: "از پدرت چند فرزند باقی است؟"[۸] گفتم: هفت دختر و من یک پسر بر جای گذاشت. فرمود: آیا قرض هم داری؟ گفتم: آری. پیامبر فرمود: هر وقت به مدینه بازگشتی با طلب‌کاران قرار داد کن که در موقع محصول خرما قرض‌های پدرت را بپردازی، بعد فرمود: "آیا زن گرفته‌ای؟" گفتم: آری. فرمود: "با چه کسی ازدواج کرده‌ای؟" گفتم: با دختر فلانی که زنی بیوه بود و کسی هم به او رغبت نداشت، وصلت کرده‌ام. پیامبر (ص) فرمود: "چرا دوشیزه و دختری نگرفتی که هم فکر و هم بازی تو باشد؟" گفتم: یا رسول الله، چون چند خواهر جوان و بی‌تجربه داشتم، نخواستم زن جوان و بی‌تجربه‌ای بگیرم و باعث درگیری در خانه‌ام شوند، لذا مصلحت دیدم زن سال‌دار و بیوه‌ای را به همسری انتخاب کنم تا بتواند خواهرانم را جمع‌آوری کند.

پیامبر (ص) فرمود: "بسیار کار خوبی کردی". بعد سؤال کردند: "این شتر را چند خریدی؟" گفتم: به پنج وقیه طلا. پیامبر فرمود: "به همین قیمت مال من باشد، چون به مدینه آمدی، بیا پولش را بگیر".

جابر گوید: این مسائل در وسط راه در آن شب تاریک بین من و پیامبر خدا (ص) رد و بدل شد و سرانجام آن سفر به پایان رسید. رسول خدا (ص) و همراهان به مدینه مراجعت کردند. جابر می‌گوید: شتری را که پیامبر (ص) در آن شب از من خریداری کرده بودند، آوردم که تحویل رسول خدا (ص) بدهم، حضرت به بلال فرمود: "پنج وقیه طلا بابت پول شتر به جابر بده به علاوه سه وقیه دیگر، تا قرض‌های پدرش عبدالله را بدهد و شترش هم مال خودش باشد"[۹].[۱۰]

جابر و لطف پیامبر (ص) به او

پیامبر (ص) که همواره به حال ضعفا و مستمندان رسیدگی می‌فرمود و چون می‌دانست پدر جابر مقروض بوده، پس از خاتمه جنگ اُحد از جابر پرسید: جابر، قرض پدرت چه شد؟

جابر: به حال خود باقی است. پیامبر (ص): طلبکار شما کیست؟ جابر: فلان مرد یهودی. پیامبر (ص): وقت پرداخت آن چه موقع است؟ جابر: هنگام خشک شدن خرماها. پیامبر (ص): هرگاه خرماها خشک شد قبل از آنکه به آنها دست بزنی و در آنها تصرفی کنی مرا خبر کن و آنها را مخلوط نکن.

وقتی که خرماها خشک شد، جابر، رسول خدا (ص) را خبر کرد. پیامبر (ص) به نخلستان جابر آمد و وقتی خرماها را دید، از هر نوع مشتی برداشت و دوباره روی آنها ریخت، آن‌گاه به جابر فرمود: "به طلبکار خود بگو بیاید".

وقتی مرد یهودی آمد، پیامبر (ص) به او فرمود: طلب خود را از کدام نوع خرما می‌ستانی؟" یهودی: همه اینها برای طلب من کفایت نمی‌کند تا چه رسد به یک رقم آن. پیامبر (ص): از هر نوع که می‌خواهی شروع کن و طلب خود را بستان. یهودی: از خرمای صیهانی شروع می‌کنم. پیامبر (ص): با نام خدا شروع به پیمانه کردن خرماها کرد و تمام طلب یهودی را پرداخت بدون آنکه چیزی از آنها کم شود.

پس پیامبر (ص) از جابر پرسید: جابر! آیا به فرد دیگری هم بدهکار هستی؟ جابر گفت: نه یا رسول‌الله. پیامبر (ص) فرمود: "بنابراین این خرماها را به خانه ببر و خدا به تو برکت دهد".

جابر می‌گوید: یک سال از آن خرماها خوردیم و برای رفع سایر نیازهایمان از آن فروختیم و به فقرا نیز بخشیدیم تا آنکه خرمای جدید به دست آمد و این خرماها بدون اینکه کم یا زیاد بیاید، ما را کفایت کرد[۱۱].[۱۲]

جابر و دعوت پیامبر (ص) به مهمانی

جابر می‌گوید: در ایامی که رسول اکرم (ص) و مسلمانان مشغول کندن خندق بودند، روزی پیامبر (ص) را ملاقات و احساس کردم حضرت بسیار گرسنه است پس به خانه آمده و به همسرم گفتم: فکر می‌کنم مدتی است رسول خدا غذا نخورده است، اگر او را مهمان کنیم، امید است نزد خدا مقامی بیابیم.

همسرم گفت: "آری، با مقدار یک من آرد و بزغاله‌ای که داریم می‌توانیم از حضرت پذیرایی کنیم؛ به نزدش برو و اجازه بگیر، اگر اجازه فرمود، غذا را تهیه می‌کنیم". پس به حضور حضرت آمده و گفتم: اگر صلاح بدانید امروز در خانه ما غذا بخورید. پیامبر (ص) پرسید: در خانه چه داری؟ گفتم: یک صاع آرد و یک رأس بزغاله. فرمود: "خود تنها بیایم یا هر که را خواستم بیاورم؟" شرم کردم که بگویم تنها بیایید و فکر می‌کردم شاید با علی (ع) خواهد آمد، پس گفتم: با هر که دوست دارید، بیایید.

پس به خانه برگشته بزغاله را کشتم و همسرم نیز آرد را خمیر کرد و آبگوشت آماده شد. پس به حضور حضرت رفته، گفتم: یا رسول‌الله، غذا حاضر است، بفرمایید.

پیامبر (ص) جلو خندق ایستاد و با صدای رسا فرمود: "همگی به خانه جابر بیایید و دعوت میهمانی او را اجابت کنید". پس تمام مهاجران و انصار به سوی خانه ما به راه افتادند. پیامبر (ص) در راه هم به هر کسی از اهل مدینه که می‌رسید آنها را هم به خانه ما دعوت می‌فرمود. چنان در اندوه فرو رفتم که جز خدا نمی‌دانست و با خود می‌گفتم: رسوا خواهم شد. پس جلوتر از مردم به خانه آمده و به همسرم گفتم: پیامبر (ص) به همراه همه جمعیتی که مشغول کندن خندق بودند به اینجا می‌آیند و ما نمی‌توانیم از عهده برآییم.

همسرم گفت: "مگر به پیامبر (ص) نگفتی چه مقدار غذا داریم؟" گفتم: آری، گفتم. همسرم گفت: پس ناراحت نباش، پیامبر (ص) خود بهتر می‌داند". همسرم از من داناتر بود. مردم آمدند و پیامبر (ص) دستور داد تا همگی بیرون خانه بایستند، پس خود و علی بن ابی‌طالب (ع) وارد خانه شدند. پیامبر (ص) نگاهی در تنور و به داخل دیگ آبگوشت انداخت و به همسرم فرمود: "نان را دانه دانه از تنور بگیر و به من بده". همسرم نان می‌داد و پیامبر (ص) و علی (ع) آنها را در قدحی بزرگ خرد کرده، آبگوشت را روی آن می‌ریختند هر بار ده نفر می‌آمدند و غذا خورده، بیرون می‌رفتند. همسرم مواظب نان‌ها بود و هرگاه پیامبر (ص) نان می‌خواستند، او از تنور می‌گرفت و به ایشان می‌داد ولی همواره تنور پر از نان بود.

من هم به ایشان گوشت می‌دادم و ایشان مرتب می‌فرمود: "دست بده". گفتم: یا رسول‌الله مگر بزغاله چند تا دست دارد؟ ایشان فرمود: "دو تا". گفتم: تاکنون سه تا دست داده‌ام، پیامبر (ص) فرمود: "اگر سکوت می‌کردی همه این مردم را از گوشت دست گوسفند سیر می‌کردم".

پس از آنکه همه مردم غذا خوردند و از خانه بیرون رفتند، پیامبر (ص) به من فرمود: "بیا تا غذا بخوریم". من و علی بن ابی‌طالب (ع) هم با رسول خدا (ص) غذا خوردیم، در حالی که تنور هم چنان پر از نان بود و دیگ پر از آبگوشت و ما تا چند روز از آن استفاده می‌کردیم[۱۳].[۱۴]

جابر و حق‌گویی

یکی از خصوصیات جابر نداشتن تعصب و کینه بود، شاهد این مدعا روایتی است که او درباره سعد معاذ نقل کرده است؛ با آنکه او از طایفه خزرج و سعد از قبیله اوس است و میان آن دو طایفه قبل از اسلام در حدود یک قرن جنگ و اختلاف بوده است.

جابر از رسول خدا (ص) روایت کرده که در مرگ سعد بن معاذ عرش پروردگار به لرزه درآمد. به او گفتند: جابر، چگونه چنین می‌گویی با آنکه براء گفته که تخت و سریر سعد لرزید نه عرش پروردگار جهانیان؛ جابر پاسخ داد: "این گفته به خاطر کینه و عداوتی است که از قدیم میان قبیله اوس و خزرج بوده است. از رسول خدا شنیدم که فرمود: عرش پروردگار به خاطر مرگ سعد بن معاذ به لرزه درآمد"[۱۵].[۱۶]

جابر و حکم ازدواج موقت

از جابر نقل شده است: ما در زمان پیامبر (ص) و ابوبکر با مهریه یک مشت خرما و آرد، ازدواج موقت می‌کردیم تا اینکه عمر ما را نهی کرد[۱۷]. در روایت دیگری آمده است: روزی ابن عباس و عبدالله بن زبیر درباره حلال و حرام بودن متعتین (دو متعه) اختلاف پیدا کردند، پس پیش جابر آمدند. جابر به آن دو گفت: "در زمان پیامبر (ص) آنها را انجام می‌دادیم تا اینکه عمر از آنها نهی کرد"[۱۸].

چون عده‌ای ادعا داشتند که متعه بعد از جواز به دست رسول اکرم (ص) تحریم شده یا حکم آن نسخ شده، جابر به صراحت نسخ نشدن جواز و استمرار آن را بیان می‌کرد[۱۹].[۲۰]

جابر و ابلاغ پیام رسول خدا (ص)

جابر بن یزید جعفی که از یاران بزرگ امام سجاد و امام باقر (ع) است، از جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده که چون خدای متعال آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۲۱] را بر پیامبرش نازل فرمود. به رسول خدا (ص) گفتم: یا رسول‌الله، خدا و رسولش را شناخته‌ایم ولی فرمانداری که خدا اطاعت او را به اطاعت خود مقرون ساخته، کیست؟

پیامبر (ص) فرمود: "جابر، آنان جانشینان من هستند که پس از من پیشوای مسلمانانند. اول ایشان علی بن ابی‌طالب است، پس از او فرزندش حسن و بعد از او فرزند دیگرش حسین، سپس علی بن الحسین، بعد از او فرزندش محمد است که در تورات باقر خوانده شده و تو او را درک می‌کنی و وقتی او را ملاقات کردی، سلام مرا به او برسان؛ پس از او فرزندنش صادق، جعفر بن محمد است، بعد از او فرزندش موسی است؛ سپس علی فرزند موسی و از پس او فرزندش محمد، و پس از او فرزندش علی و پس از او فرزندش حسن و پس از او هم‌نام و هم کنیه من، حجت خدا در روی زمین و خلیفه او در میان بندگان، فرزند حسن عسکری (ع) است که خدای متعال مشرق و مغرب زمین را به دست او فتح می‌کند. او غیبتی می‌کند که جز کسانی که خدا قلب آنان را آزموده است، بر امامت او باقی نمی‌مانند".

گفتم: یا رسول‌الله، آیا در غیبت او بهره‌ای برای دوستانش هست؟ پیامبر (ص) فرمود: "آری، به خدایی که مرا به نبوت برگزیده است، آنان از نور وجودش استفاده می‌کنند و از ولایت و دوستی‌اش بهره‌مند می‌شوند چنانکه مردم از خورشید هنگامی که در پس ابر است، استفاده می‌کنند". سپس فرمود: "این مطلب از اسرار خدایی و از دانش و علوم اندوخته اوست و آن را جز به کسانی که لیاقت دارند، اظهار مکن".

در ادامه جابر بن یزید می‌گوید: روزی جابر بن عبدالله در خدمت امام سجاد (ع) بود و در حالی که با حضرت مشغول صحبت بود، ناگهان حضرت باقر (ع) در سن کودکی با زلفی که در جلو سر داشت، از اطاق زن‌ها بیرون آمد؛ همین که چشم جابر به او افتاد، بدنش لرزید و موی بر اندامش راست شد و با دقت تمام به سوی او نگریست. آن گاه گفت: "ای پسر، نزدیک بیا" امام جلو آمد، سپس جابر به او گفت: "برگرد" و او به عقب برگشت.

جابر گفت: به خدای کعبه قسم، این پسر دارای شمائل پیامبر (ص) است. پس برخاست و نزدیک او رفت و از او پرسید: ای پسر، نام تو چیست؟ او فرمود: "نامم محمد است". جابر: پسر کیستی؟ امام باقر (ع): "فرزند علی بن الحسین". جابر: "جانم به قربانت، تو باقری؟" امام باقر (ع): "آری من محمد باقرم. آنچه رسول خدا (ص) به وسیله تو به حق پیام داده، برسان".

جابر: سید من، پیامبر (ص) به من مژده داد که زنده می‌مانم تا شما را ملاقات کنم و فرمود هرگاه او را ملاقات کردی سلام مرا به او برسان. امام باقر (ع): "سلام به رسول خدا تا وقتی که آسمان و زمین باقی است و سلام بر تو که سلام پیامبر را رساندی"[۲۲].

هم‌چنین در روایت دیگری نقل شده است که جابر عمامه‌ای مشکی داشت و روزها در مسجد نبوی می‌نشست و صدا می‌کرد: "یا باقرالعلوم یا باقرالعلوم"، به طوری که اهل مدینه می‌گفتند، جابر دیوانه شده است و وی پاسخ می‌داد: "نه به خدا قسم، دیوانه نشده‌ام بلکه از رسول خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: " تو شخصی از اهل بیت مرا درک خواهی کرد که اسم او اسم من و شمائل او شمائل من است و علم را می‌شکافد. " روزی جابر از کوچه‌ای عبور می‌کرد که به امام باقر (ع) برخورد. زمانی که به او نگاه کرد، به امام (ع) گفت: "به من رو کن". پس حضرت به او رو کرد. سپس جابر گفت: "پشت به من کن". حضرت پشت به او کرد. سپس جابر گفت: "قسم به کسی که جان من در دست اوست، چهره، چهره رسول خدا (ص) است". سپس از وی پرسید: اسمت چیست؟ حضرت فرمود: "اسم من محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی‌طالب است". پس جابر جلو آمد و سر حضرت را بوسید و گفت: "پدر و مادرم فدایت باد، پیامبر خدا (ص) به تو سلام رسانده است"[۲۳].[۲۴]

جابر و نقل روایت

جابر از اصحابی بود که احادیث بسیاری از پیامبر (ص) شنید، زیرا در پیمان عقبه دوم و در زمان کودکی پیامبر (ص) را دید و تا وفات پیامبر (ص) همراه حضرت بود. نقل شده است که جابر در اواخر عمر خود در مسجد نبوی مجلس درس داشته، افراد از او علم می‌آموختند[۲۵]. از این رو او را حافظ سنت نبوی و ناقل احادیث بسیار دانسته‌اند. در منابع روایی و سیره و تاریخ به روایات جابر بسیار استناد شده و مذاهب اسلامی به روایات وی بسیار توجه دارند.

جابر علاوه بر روایت‌هایی که از پیامبر اکرم (ص) نقل کرده، از صحابه و گاه تابعین نیز روایت نقل کرده است. علی بن ابی‌طالب (ع)، عمار یاسر و ابوسعید خدری از صحابه‌ای هستند که جابر از آنها روایت کرده است[۲۶]. جابر از صحابه‌ای است که در سند تعدادی از روایات کتب اربعه شیعه وجود دارد و تعداد این روایات به بیش از ۲۹ مورد می‌رسد[۲۷].[۲۸]

وی بسیاری از احادیث نبوی را درباره فضائل امیرالمؤمنین (ع) نقل کرده است؛ مانند: حدیث غدیر[۲۹]، حدیث ثقلین[۳۰] و حدیث «انا مدینة العلم و علی بابها»[۳۱].[۳۲]

برخی از روایات منقول از او عبارت است از:

  1. جابر بن عبدالله انصاری نقل می‌کند: هنگامی که رسول خدا (ص) در سکرات فوت بود، فاطمه زهرا (ع) وارد شد، سرش را بر سینه پدرش رسول خدا (ص) گذاشت و بسیار گریست، حضرت در این موقع دیده مبارکش را گشود و فرمود: "دخترم تو بعد از من مظلوم واقع خواهی شد و تو را مورد ضعف و سستم قرار می‌دهند، پس هر کس تو را اذیت کند، مرا اذیت کرده و هر کس با تو دشمنی کند با من دشمنی نموده است و هر کس تو را مسرور و شاد نماید، مرا مسرور و شاد ساخته و هر کس به تو نیکی کند، به من نیکی کرده است، دخترم کسی که به تو جفا کند، به من جفا کرده و کسی که با تو ارتباط برقرار کند، با من ارتباط برقرار کرده و به عکس کسی که با تو قطع ارتباط کند، با من قطع رابطه نموده و کسی که با تو به انصاف عمل نماید، با من به انصاف عمل کرده و کسی که به تو ستم کند، به من ستم کرده است"[۳۳] و در آخر علت این رابطه را بیان فرمود: "زیرا تو از منی و من از تو، و تو پاره تن و روح و جان منی در بین سینه‌ام"[۳۴]؛
  2. جابر می‌گوید: از رسول خدا (ص) درباره ایمان سؤال شد؟ حضرت فرمود: "ایمان عبارت از صبر و سخاوتمندی است"[۳۵].
  3. جابر و ابوسعید از رسول خدا (ص) نقل کرده‌اند که فرمود: "از غیبت پرهیز کنید، زیرا غیبت شدیدتر از زناست؛ چون مرد اگر زنا کند با توبه، خداوند او را می‌بخشد، اما اگر غیبت کند با توبه بخشیده نمی‌شود تا آنکه شخص غیبت شونده از او درگذرد"[۳۶]؛
  4. جابر از رسول خدا (ص) نقل می‌کند: "هنگامی که اهل بهشت وارد بهشت می‌شوند، پروردگار متعال به آنان می‌گوید: آیا دوست دارید بیش از این به شما بدهم؟ می‌گویند: آیا بهتر از آنچه به ما عطا کرده‌ای مگر چیز دیگر هست؟ خداوند می‌فرماید: بله، رضوان و خشنودی من بزرگ‌تر است"[۳۷]؛
  5. جابر می‌گوید: "همسایه سه گونه است: همسایه‌ای که یک حق دارد، همسایه‌ای که دو حق دارد و همسایه‌ای که سه حق دارد؛ اما آن همسایه‌ای که یک حق دارد عبارت از همسایه مشرک است که نسبت فامیلی هم ندارد و حق او حق همسایگی است؛ آن همسایه‌ای که دو حق دارد، همسایه مسلمانی است که فامیل نباشد و همسایه‌ای که سه حق دارد، همسایه مسلمانی است که فامیل است. سپس می‌افزاید: کم‌ترین حق همسایه این است که همسایه‌ات را با بوی غذای خود اذیت نکنی مگر آنکه ظرفی از آن برای او بفرستی"[۳۸].[۳۹]

علی (ع) و حدیثی جالب و آموزنده

در پایان شرح زندگانی جابر این صحابی بزرگ رسول خدا (ص) کلام حکمت آمیز و بسیار جالب امیر مؤمنان (ص) به جابر را نقل می‌کنیم که حاوی نکات ارزنده و آموزنده‌ای است، حضرت فرمود: "ای جابر، ارکان دین و دنیا بر چهار چیز استوار است. به عالم و دانشمندی که علم خود را به کار گیرد و به نادانی که از فراگیری علم و دانش سر باز نزند و به بخشنده‌ای که در کار نیک بخل نورزد و به نیازمندی که آخرت خود را به دنیا نفروشد؛ هرگاه عالم، علم خود را ضایع کند (و به آن عمل ننماید) و نادان از فراگیری علم خودداری نماید و بی‌نیاز از بخشش کردن بخل ورزد و نیازمندی که آخرت خود را به دنیا بفروشد، ارکان دین و دنیا تباه می‌گردد"[۴۰]. سپس امام (ع) افزود: ای جابر، کسی که نعمت فراوان خداوند به او روی می‌آورد، نیازهای مردم بر او فزونی می‌یابد، در این حال آن‌کس که وظیفه خود را در برابر این نعمت‌های خدادادی انجام دهد به دوام و بقای نعمت خویش کمک کرده است و آن کس که چنین نکند، نعمت‌ها را در معرض زوال و نابودی قرار داده است[۴۱].[۴۲]

جابر و ملاقات با امام باقر (ع) در اواخر عمر

در اواخر عمر جابر که ضعف و پیری و مرض بر او غلبه کرده بود، امام محمد باقر (ع) به عیادت او رفت و از حال او جویا شد. جابر پاسخ داد: "الان که در حال پیری هستم، پیری را بیش از جوانی و مریضی را بیش از سلامتی و مرگ را بیش از زندگی دوست دارم". امام باقر (ع) فرمودند: "اما من آن وضعی که خدا برای من انتخاب می‌کند را بیشتر دوست دارم، چه جوانی باشد چه پیری، یا مریضی یا سلامتی، چه زندگی باشد چه مرگ". زمانی که جابر این سخنان را شنید، دست امام باقر (ع) را بوسید و گفت: "رسول خدا (ص) راست گفت (که تو شکافنده علومی)"[۴۳].[۴۴]

جابر و حدیث لوح

ابوبصیر از امام صادق (ع) نقل کرده که آن حضرت فرمود: "پدرم امام باقر (ع) به جابر بن عبدالله انصاری فرمود: " من با تو کاری دارم، چه وقت فرصت داری تا با هم بنشینم و آن را به تو بگویم؟"

جابر: "هر وقت که امر بفرمایید". امام (ع): "می‌خواهم به من درباره لوحی که در دست مادرم زهرا دیده‌ای خبر بدهی که در آن چه نوشته شده بود".

جابر: "خدا را گواه می‌گیرم که در زمان رسول خدا (ص) برای تبریک به خاطر ولادت امام حسین (ع) به خانه زهرا (س) رفتم. در آنجا لوح سبزی در دست او دیدم که گمان کردم از زمرد است و در آن نوشته‌ای دیدم که مانند نور آفتاب روشن بود. گفتم: ای دختر پیامبر (ص) پدر و مادرم به قربانت، این لوح چیست؟ زهرا (س) فرمود: "این لوحی است که خدا برای پدرم هدیه فرستاده؛ در اوست نام پدرم و نام همسرم و اسم دو فرزندم و نام‌های پیشوایان و جانشینان بعد از فرزندانم؛ پدرم آن را به من داده تا مرا خوشحال سازد". من آن لوح را از آن حضرت گرفته و از آن نسخه‌ای برداشتم".

امام (ع): "جابر، ممکن است آن را به من نشان دهی؟" جابر: "آری ممکن است". پس امام (ع) به همراه جابر به خانه وی رفتند و جابر قطعه‌ای از پوستی نازک را بیرون آورد و به امام باقر (ع) تقدیم کرد.

امام (ع): "جابر، لوح را نگهدار تا من مطالب آن را از حفظ بگویم و ببین همانگونه است که می‌گویم".

جابر پس از شنیدن سخنان امام (ع) گفت: "به خدا قسم همین طور است که گفتید و در لوح فاطمه زهرا (س) بدون یک حرف کم و زیاد چنین بود". ترجمه لوح این‌گونه است: "به نام خداوند بخشنده مهربان؛ این نامه‌ای است از خدای عزیز و حکیم که توسط جبرییل امین از نزد پروردگار جهانیان برای محمد (ص) که نور خدا و سفیر او به سوی بندگان و واسطه میان خلق و خالق و دلیل و راهنما به سوی اوست، فرستاده است. یا محمد! نام مرا بزرگ شمار و شکر نعمت‌های مرا به جای آور و منکر آن مباش. منم خدایی که جز من خدایی نیست؛ منم شکننده و خوارکننده ستمکاران و هلاک‌کننده سرکشان و پاداش‌دهنده روز رستاخیز. منم خدایی که جز من خدایی نیست؛ هر که امیدوار به فضل غیر من باشد و یا جز از عدل من بترسد، او را عذابی کنم که احدی از جهانیان را چنین عذابی نکرده باشم. مرا بپرست و بر من توکل کن؛ هر پیامبری که فرستادم و مدت نبوتش به پایان رسید، برای او جانشینی قرار دادم؛ تو را نیز بر تمام پیامبران برتری و وصی تو را بر همه اوصیا فضیلت دادم و تو را به دو شیر بچه‌ات گرامی داشتم؛ حسن را معدن علم و حسین را مرکز وحی خود کرده، او را به شهادت گرامی داشته و زندگی‌اش را به سعادت خاتمه دادم؛ او برترین شهیدان در راه خداست. کلمه تامه و حجت رسای خود را در او قرار دادم و به دوستی و دشمنی با عترت و خاندان او ثواب می‌دهم و عقاب می‌کنم. نفر اول این خاندان پس از حسین (ع) سیدالعابدین و زینت‌دهنده اولیا و پس از او فرزند اوست که هم‌نام جد پسندیده‌اش شکافنده علم و دانش من است (امام محمد باقر (ع)). پس از او امام جعفر صادق (ع) است؛ آنان را که درباره او شک می‌کنند، هلاک می‌کنم؛ کسی که گفته او را رد کند، مثل آن است که مرا رد کرده و بر من است که او را گرامی دارم و او را درباره شیعیان و دوستانش مسرور کنم. پس از او فرزندش امام موسی را انتخاب کردم، در دوران او فتنه و آشوب تاریکی رخ می‌دهد[۴۵] ولی او حفظ خواهد شد و حجت من پوشیده نمی‌ماند و دوستان من بریده نمی‌شوند؛ کسی که منکر یکی از آنان شود منکرحق من شده و هر که یک آیه از کتاب را تغییر دهد بر من دروغ بسته است. وای بر کسانی که پس از گذشتن زمان موسی بن جعفر منکر حق شوند و دروغ بگویند؛ زیرا آنکه امام هشتم را تکذیب کند تمام اولیای مرا تکذیب کرده[۴۶]، او علی، ولی و یاور من است و کسی است که مشقت بار نبوت را بر دوش او می‌نهم و او را با اطلاع کامل می‌آزمایم؛ در آخر، عفریتی متکبر (مأمون) او را می‌کشد و در شهری که بنده صالح (ذوالقرنین) بنا کرده است در کنار بدترین آفریده‌ها (هارون‌الرشید) دفن می‌شود. گفتار حقی است که چشم او را به فرزندش محمد روشن می‌کنم؛ او وارث علم و معدن دانش و محل اسرار من و حجت و دلیل بر خلق من است. بهشت را جایگاه او و او را درباره هفتاد نفر از خاندانش که مستحق آتش باشند، شفیع قرار می‌دهم، و برای فرزندش علی سعادت را پایان کار قرار می‌دهم که او ولی و یاور من و گواه در میان بندگان من است؛ از او خواننده به راه خدا، حسن را بیرون می‌آورم که اوست خزینه‌دار علم من. سپس ایشان را به فرزند حسن تکمیل می‌کنم که او برای جهانیان رحمت است؛ در او کمال موسی و نورانیت عیسی و صبر ایوب دیده می‌شود؛ در زمان او دوستان خدا زبون می‌شوند و سرهایشان مانند سرهای ترک و دیلم به هدیه فرستاده می‌شود. آنان را می‌کشند و می‌سوزانند و همواره در ترس به سر می‌برند و زمین از خون ایشان رنگین می‌شود و صدای گریه و ناله زنانشان بلند است. اینان دوستان حقیقی من‌اند و به وسیله ایشان هر فتنه‌ای را برطرف می‌سازم. و به خاطر آنها لغزش‌ها را دفع می‌کنم و گرفتاری را برمی‌دارم. درود و رحمت خدا بر اینان، و ایشان رستگاران‌اند".

عبدالرحمان بن سالم که راوی این حدیث است می‌گوید: پس از اینکه ابوبصیر این حدیث را برای من نقل کرد، گفت: "اگر در مدت عمر خود جز این حدیث را نمی‌شنیدی، برای تو کافی بود؛ آن را جز برای اهلش نقل نکن"[۴۷].[۴۸]

جابر و تفسیر قرآن

درباره تفسیر قرآن کریم روایات بسیاری از جابر نقل شده که در تفاسیر به آنها استناد شده است[۴۹]. آرای تفسیری جابر درباره برخی آیات قرآن، هم‌سو با دیدگاه تفسیری شیعه است[۵۰]. به فرموده امام صادق (ع) او یکی از هفت نفری است که حق آیه ﴿قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی را که در شأن اهل بیت پیامبر (ص) نازل شده، ادا کرده است[۵۱].[۵۲]

جابر و آیه تطهیر

از جابر نقل شده است: هنگامی که آیه تطهیر نازل شد، کسی به جز علی، زهرا و حسن و حسین (ع) در منزل نبود. در این هنگام پیامبر (ص) فرمودند: «اللهم هولاء اهلی»؛ خدایا اینان اهل بیت من هستند. است[۵۳].[۵۴]

جابر و نزول آیه کلاله

روزی جابر در بستر بیماری افتاده بود و پیامبر (ص) به عیادت او رفت. جابر که گویا امیدی به بهبودی نداشت از حکم تقسیم ماترک خود میان خواهرانش از پیامبر (ص) سؤال کرد. پیامبر (ص) به او امید و بشارت عمر دراز داد و در پاسخ به سؤال جابر این آیه نازل شد: ﴿يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ وَهُوَ يَرِثُهَا إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهَا وَلَدٌ فَإِنْ كَانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ وَإِنْ كَانُوا إِخْوَةً رِجَالًا وَنِسَاءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ[۵۵]. این آیه به آیه کلاله شهرت دارد[۵۶].[۵۷]

جابر و دفاع از اهل بیت (ع)

دعبل خزاعی می‌گوید: از امام رضا (ع) شنیدم که فرمود: "پدرم از جدش امام صادق (ع) نقل کرده که نزد پدرم امام باقر (ع) بودم که تعدادی از شیعیان از جمله جابر بن یزید جعفی به نزد آن حضرت وارد شدند و با امام به گفت و گو پرداختند. آنها پرسیدند: پدر شما علی بن ابی‌طالب به خلافت خلفا یعنی ابوبکر و عمر راضی بود یا نه؟

امام باقر (ع) فرمود: " نه به خدا قسم، به پیشوایی آنها راضی نبود. " آنها گفتند: اگر راضی نبود و آنان غاصب بودند، چرا با اسیران آنها ازدواج کرد؟ امام متوجه جابر بن یزید جعفی شد و به او فرمود: " جابر بن عبدالله انصاری را نزد من بخوان. "

جابر جعفی می‌گوید: به خانه جابر بن عبدالله رفته، در را کوبیدم. وی از درون خانه صدا زد: "جابر جعفی، درنگ کن تا من بیایم"، من تعجب کرده با خود گفتم چگونه می‌داند پشت در کیست!؟ وقتی که جابر از خانه بیرون آمد، از او پرسیدم: از کجا دانستی که من در پشت در هستم؟ او گفت: " شب گذشته مولایم پیشآمد امروز را به من خبر داد و فرمود که تو را در پی من می‌فرستد". پس با هم وارد مسجد شدیم. امام (ع) ما را دید فرمود: "برخیزید و از این پیرمرد هر چه می‌خواهید بپرسید که او دیده و شنیده است". جمعیت متوجه جابر شده، سؤال خود را تکرار کردند.

جابر بن عبدالله گفت: "به خدا قسم، راضی نبود. "آنها گفتند: چرا با اسیران آنها ازدواج کرد؟ جابر آه سردی از دل بر کشید و گفت: "گمان نمی‌کردم تا زنده‌ام کسی این موضوع را از من بپرسد، اکنون جوابش را بشنوید. هنگامی که اسیران یمامه را به مسجد وارد کردند، در میان ایشان دختری بود به نام خوله، او نگاهی به مردم کرد و پس صورت خود را به طرف قبر پیامبر (ص) گردانید و آهی پر سوز از دل برکشید و صدای ناله‌اش بلند شد و در میان ناله و شیون گفت: اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ مِنْ بَعْدِكَ . امت تو ما را مانند مردم نوب و دیلم اسیر کردند با آنکه گناهی نداشتیم جز آنکه خاندان تو را دوست داریم. یا رسول‌الله پس از تو کارهای خوب، زشت و ناپسند و کارهای زشت، زیبا نشان داده می‌شود.

سپس متوجه جمعیت شد و پرسید: چرا ما را اسیر کردید با آنکه به یگانگی خدا و رسالت فرستاده‌اش اقرار داریم؟ ابوبکر گفت: "برای آنکه زکات اموال‌تان را ندادید". خوله گفت: به فرض که مردان ما زکات نداده‌اند، ما زنان چه تقصیری داشتیم؟ " گوینده ساکت شد و در این میان طلحه و خالد بن عنان هر یک جامه‌ای را به عنوان تمایل به خرید، به سوی او انداختند. خوله گفت: "برهنه نیستم که مرا بپوشانید؛ این جامه‌ها علامت چیست؟"

آنها گفتند: منظور خریداری تو از راه مزایده است؛ یعنی ما طالب خریدن توییم. خوله گفت: "به خدا قسم، به اختیار شما نیست؛ مالک و همسر من کسی است که خبر دهد من در وقت تولد چه گفته‌ام". مردم به یکدیگر نگاهی کردند و گفتگو زیاد شد، پس ابوبکر گفت: "چه شده که چنین متحیرانه به یکدیگر نگاه می‌کنید؟ تعجبی ندارد، زیرا دختری از خاندان اشراف و بزرگان در زندگی‌اش چنین پیشامدها ندیده و اینک ترسیده و یاوه می‌گوید".

خوله گفت: "درباره من چه می‌گویی؟ به خدا قسم نترسیده‌ام. آنچه گفتم کلام حقی است و قطعاً چنین است به حق صاحب این بنا (مسجد) دروغ نگفته‌ام". جمعیت سکوت کرده و طلحه و خالد جامه‌های خود را برداشته، به کناری رفتند.

در این هنگام علی (ع) وارد مسجد شد و جمعیت را غرق تحیر و سکوت دید. از داستان پیش آمده پرسید و مردم گفته دختر اسیر را نقل کردند. امام (ع) فرمود: "راست می‌گوید". سپس رو به دختر کرده، فرمود: "ای دختر، بشنو آنچه خواسته‌ای؛ وقتی که حالت وضع حمل به مادرت رخ داد و از درد بی‌تابی می‌کرد، گفت: خدایا! این مولود مرا به سلامت دار و دعایش مستجاب شد. و همین که تو متولد شدی به زبان آمده و چنین گفتی: خدایی جز الله نیست؛ محمد فرستاده اوست؛ به زودی آقایی مالک من می‌شود و از من برای او فرزندی خواهد بود[۵۸]. مادرت سخنان تو را بر روی قطعه مسی نقش و در محل ولادتت دفن کرد و موقع مرگش تو را به بدان وصیت کرد و محل لوح را به تو نشان داد و چون هنگام اسیری‌ات رسید، تمام تلاش تو برداشتن آن لوح بود تا آنکه آن را به دست آورده و به بازوی راست خود بستی. آن را بده که صاحب آن و پدر پسر تو منم". خوله رو به سوی قبله کرد و خدا را بر این نعمت و تقدیر شکر و از وی طلب نعمت بیشتری کرد. آن‌گاه لوح را از بازو گشود و همه جمعیت آن را خواندند.

ابوبکر گفت: "یا اباالحسن، این دختر از آن توست، خدا بر تو مبارک گرداند". علی (ع) او را به خانه اسماء بنت عمیس فرستاد تا اینکه برادرش آمد و سپس علی (ع) با او ازدواج کرد. پس معلوم شد که امیرمؤمنان با او ازدواج کرد و نه آنکه او را به عنوان اسارت و زر خرید تصاحب کرده باشد".

در این موقع تمام کسانی که به حضور امام باقر (ع) آمده بودند از جابر تشکر کردند که آنان را از شک بیرون آورد"[۵۹].[۶۰]

جابر و علاقه او به اهل بیت پیامبر (ص)

حسین بن زید بن علی بن الحسین از امام صادق (ع) درباره عمر مبارک جدش، امام سجاد (ع) پرسید، امام صادق (ع) فرمود: "پدرم از پدرش امام زین العابدین (ع) نقل کرده است: در همان سالی که امام حسن مجتبی (ع) از دنیا رفت، من روزی پشت سر پدر و عمویم راه می‌رفتم و با هم از کوچه‌های مدینه می‌گذشتیم؛ آن وقت من تازه به حد بلوغ رسیده یا نزدیک به بلوغ بودم. در راه به جابر بن عبدالله انصاری، انس بن مالک و جماعتی از قریش و انصار برخوردیم. جابر با دیدن آن دو امام، خود را به قدم‌های امام حسن و امام حسین (ع) افکنده، آنها را می‌بوسید. مردی از قریش که از بستگان مروان بود بر او خرده گرفت که با این سن و سال و مقامی که از مصاحبت رسول خدا (ص) به دست آورده‌ای، چنین می‌کنی! جابر گفت: " ای مرد، از من دور شو! اگر فضل و مقام این دو بزرگوار را می‌دانستی بر من ایراد نمی‌گرفتی بلکه خاک زیر پای ایشان را می‌بوسیدی؟ "

سپس جابر متوجه انس بن مالک شد و گفت: "رسول خدا (ص) درباره ایشان مطلبی را فرمود که گمان نمی‌کنم درباره کسی جز ایشان درست باشد". انس پرسید: پیامبر (ص) درباره ایشان چه فرمود؟ جابر گفت: "روزی در مسجد در حضور رسول خدا (ص) بودیم. پس از آنکه جمعیت پراکنده شد، ایشان به من امر کرد که حسن و حسین را نزد من بخوان و فوق‌العاده نسبت به ایشان علاقه‌مند بود. من رفتم و ایشان را به حضور رسول خدا (ص) آوردم. در راه گاهی حسن و گاهی حسین را بغل می‌کردم. پیامبر (ص) که علاقه مرا به ایشان دید، فرمود: "جابر! ایشان را دوست داری؟" گفتم: چگونه دوست نداشته باشم با آنکه علاقه شما را به آنان می‌بینم. پس فرمود: "آیا از مقام و فضل ایشان به تو خبر بدهم؟ گفتم: پدر و مادرم به قربانت، بفرمایید.

پیامبر (ص) فرمود: "خدا چون خواست مرا بیافریند، مرا به صورت نطفه سفید و پاکیزه‌ای در پشت حضرت آدم (ع) قرار داد و همواره آن را از پشتی پاک در رحمی طاهر قرار می‌داد تا اینکه به حضرت نوح و حضرت ابراهیم (ع) رسید و از ایشان به عبدالمطلب منتقل شد. در این دوران طولانی، خدا من و اجدادم را از آلودگی جاهلیت حفظ فرمود. سپس این نطفه را در پشت عبدالمطلب به دو قسمت کرد، نیمی را در پشت عبدالله نهاد و از آن مرا خلق کرد و نیمی را در پشت ابوطالب قرار داد و از آن علی را آفرید و پیامبری را به من و وصایت را به علی (ع) خاتمه داد. یک بار دیگر این دو نطفه جمع شده و از آن حسن و حسین (ع) را آفرید و به وسیله ایشان فرزندی پیامبر خاتمه یافت و نسل مرا در ایشان قرار داد. آنکه شهرهای کفر را فتح و زمین را پس از پر شدن از جور پر از عدل می‌کند، در پشت ایشان قرار داد؛ پس اینان دو پاک و پاک کننده‌اند و دو سید اهل بهشت‌اند. خوشا به حال آنکه ایشان و پدر و مادرشان را دوست بدارد، و وای بر کسی که ایشان را دشمن دارد"[۶۱].[۶۲]

امیرالمؤمنین (ع) از دیدگاه جابر

جابر! علاقه خاصی به اهل بیت پیامبر (ص) و خصوصاً امیرالمؤمنین (ع) داشت. روزی ابوالزبیر از جابر، در حالی که جابر نابینا شده بود، پرسید: کدام یک از این مردان، علی بن ابی‌طالب (ع) است؟ جابر ابروانش را حرکت داد و به امیرالمؤمنین (ع) اشاره کرد و گفت: "بهترین بشر این است؛ به خدا قسم، ما منافقین را در زمان رسول خدا (ص) از دشمنی با او می‌شناختیم"[۶۳].

نقل شده است، جابر از کوچه‌های مدینه می‌گذشت و در مجالس انصار شرکت می‌جست و به ایشان نصیحت می‌کرد که فرزندان خود را با دوستی علی تربیت کنند و می‌گفت: آن کس که علی (ع) را بهترین خلق خدا نداند، ناسپاسی کرده است[۶۴].[۶۵]

جابر و معاویه

جابر در زمان حکومت معاویه چون روزگار بر او سخت می‌گذشت و با اینکه می‌دانست معاویه بر دین اسلام نمی‌میرد[۶۶] اما به ناچار قصد شام کرد تا با معاویه ملاقات نماید و با مساعدت او به زندگی خود و خانواده‌اش سر و سامانی بخشد، اما معاویه به سبب عناد و کینه‌ای که به اهل بیت پیامبر و اصحاب و شیعیان آنان داشت چند روزی جابر را پشت در نگه داشت و اجازه ورود نمی‌داد تا بدین وسیله او را خوار و سبک نماید، اما جابر پس از آنکه اجازه ورود یافت به معاویه گفت: مگر از رسول خدا (ص) نشنیدی که فرمود: "هر کس به روی حاجت‌مند و بیچاره‌ای در را ببندد، خداوند درِ رحمتش را در قیامت به روی او می‌بندد"؟[۶۷]

معاویه از شنیدن اعتراض جابر بسیار خشمناک شد و در غضب رفت و گفت: من هم از پیامبر (ص) شنیدم که می‌فرمود: بعد از من شماها به زمامدارانی مبتلا خواهید شد (که به شما اذیت و آزار می‌رسانند) صبر کنید تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوید، ای جابر چرا صبر نکردی و اینجا آمدی؟[۶۸]

جابر گفت: آری مرا به یاد چیزی که فراموش کرده بودم، آوردی؛ لذا صبر می‌کنم. این را گفت و با بی‌اعتنایی از کاخ معاویه خارج شد و بر مرکب خود سوار شد و به مدینه بازگشت. معاویه از این برخورد پشیمان شد و ششصد دینار طلا برای جابر فرستاد، اما جابر نپذیرفت و به فرستاده او گفت: به معاویه بگو: "به خدا قسم ای پسر زن جگر خوار، در نامه اعمالت خیری نخواهی دید که من سبب آن شده باشم"[۶۹].

آری، جابر این صحابی با ایمان وقتی به یاد کلام رسول خدا (ص) افتاد که فرموده‌اند، "از ستم‌کاران چیزی نخواهید" به آن عمل کرد و با اینکه در مضیقه مالی و سختی زندگانی بود هدیه معاویه را پس داد و با دست خالی به وطن خود بازگشت[۷۰]

جابر و بسر بن ارطاة

در سال ۴۰ هجری معاویه، بسر بن ارطاۃ را با سه هزار نفر به مدینه فرستاد و گفت: مال هرکس که با ما بیعت نکند، مباح است. وقتی بسر بن ارطاة وارد مدینه شد، خطبه‌ای خواند که در آن توهین زیادی نسبت به صحابه و اهل مدینه روا داشت و مردم را با زور به بیعت دعوت کرد. او خانه تعداد زیادی از جمله زرارة بن حرون، رفاعة بن رافع و ابوایوب انصاری را به آتش کشید اما جابر را پیدا نکرد و گفت: "ای بنی سلمه! شما در پناه نیستید مگر اینکه جابر را بیاورید".

جابر به خانه ام سلمه همسر، رسول خدا (ص) پناه برد. بسر فردی را نزد ام سلمه فرستاد و گفت: "جابر چاره‌ای جز بیعت ندارد". در نهایت جابر به توصیه ام سلمه و برای حفظ جان خود نزد بسر رفت و بیعت کرد، اما او بعدها می‌گفت: وانی لأعلم أنها بیعة ضلالة؛ یعنی می‌دانم که آن بیعت گمراهی بود[۷۱].[۷۲]

جابر در مزار شهدای کربلا در اربعین حسینی

از مواردی که دلیل بر ارادت فوق العاده و اخلاص جابر بن عبدالله به امیرالمؤمنین (ع) و خاندان عصمت و طهارت (ع) است، زیارت او در اولین اربعین امام حسین (ع) در کربلاست و شرح جریان این زیارت ارزشمند، بدین قرار است:

اعمش از عطیه کوفی (عوفی)[۷۳] نقل می‌کند که گفت: "به اتفاق جابر بن عبدالله انصاری برای زیارت قبر امام حسین (ع) به کربلا مشرف شدیم چون بدان محل متبرک رسیدیم، جابر مراسم تشرف و زیارت را به جای آورد، ابتدا در آب فرات غسل کرد، لباس تمیز به تن نمود، با بوی خوشی که همراه داشت، بدن خود را معطر کرد و در حالی که گام‌های خود را کوتاه برمی‌داشت و ذکر خدا بر لب داشت قدم بر می‌داشت تا به قبر مطهر حضرت ابا عبد الله سید الشهدا (ع) رسید و چون جابر نابینا بود به من گفت: دست مرا بر تربت مقدس قبر بگذار؟ من دست او را روی قبر مطهر گذاشتم، اما همین که دست خود را روی قبر گذاشت، گویا غصه عالم در دل او راه یافت و به یاد خاطره جانگداز شهادت عزیزان پیامبر و علی و فاطمه (ع) افتاد، غش کرد و بیهوش روی قبر افتاد؛ فورا چند قطره آب بر چهره جابر پاشیدم او به هوش آمد، همین که به هوش آمد با ادای احترام فریادی از دل سر داد و گفت: "ای حسین، ای حسین، ای حسین، آیا دوست جواب دوستش را نمی‌دهد؟"[۷۴]؛ بعد جابر، جوابی به خود داد که دل هر شنونده‌ای را می‌سوزاند و این‌گونه به آن حضرت خطاب کرد و گفت: "ای حسین، چه طور می‌توانی جواب بدهي در حالی که رگ‌های تن و گردن تو بریده شده و با خون گلویت آغشته گردیده است؟ چگونه می‌توانی پاسخ دهی در حالی که میان سر و بدنت جدایی افتاده است؟ (و سرت بر فراز نیزه به کوفه و شام برده شده است). ای حسین، من شهادت می‌دهم همانا تو فرزند پیامبر خدا و فرزند سید اوصیا، و فرزند همگام تقوا و برگزیده هدایت و پنجمین نفر اصحاب کساء، و فرزند بزرگ جانشینان و زاده فاطمه زهرا سیده زنان عالمیان هستی"[۷۵]؛ سپس افزود: "چرا چنین نباشی در حالی که تو از دست رسول خدا (ص) غذا خوردی و در بستر و دامان پرهیزکاران پرورش یافتی و از سینه ایمان شیر نوشیدی و با اسلام از شیر گرفته شدی، پس تو پاک و پاکیزه زیستی و پاک و پاکیزه از دنیا رفتی، اما دل‌های مؤمن در غم فراق تو دردمند و ناراحت است و در پاکیزگی و نیکویی تو شک و تردیدی ندارند؛ پس سلام خدا و رضوان او بر تو باد. ای حسین، من شهادت می‌دهم تو در راهی شهید شدی که برادرت یحیی بن زکریا در آن راه به شهادت رسید"[۷۶].

جابر سپس با قلبی اندوه‌بار، به دور قبر اباعبدالله الحسین (ع) گردید و سپس به نزد قبور سایر شهدا و سربازان فداکار صحنه خونین کربلا آمد و آنان را مورد توجه قرار داد و گفت: "درود بر شما ای ارواح پاکی که سالار شهیدان حسین (ع) را در میان خود گرفته و با جان خویش از او حمایت کردید و اكنون کنار قبر او آرمیده‌اید. من شهادت می‌دهم شما با خون خود نماز را به پاداشتید و به اسلام حیات تازه دادید و با عمل خود، امر به معروف و نهی از منکر نمودید. (و این دو اصل مهم اسلامی را زنده کردید) و با کافران و ملحدان جهاد کردید و عبودیت و بندگی خود را با جان‌فشانی به مرحله یقین رساندید. به خداوندی که محمد (ص) را به پیامبری مبعوث کرد و به حق رهنمون بود ما با شما در راه سعادت بخش و در آن‌چه انجام داده‌اید، شریکیم"[۷۷].

عطیه می‌گوید: به جابر گفتم: این چه سخنی است که می‌گویی (که ما با شهدای کربلا در اجر و ثواب شریکیم) در حالی که ما نه مانند آنان از شهر و دیار خود آواره شدیم و نه به صحنه کارزار آمده‌ایم و نه شمشیری زده‌ایم اما این پاک باختگان جنگیدند و بین سر و بدنشان جدایی افتاده و فرزندانشان یتیم شده و رگ‌های گردنشان بریده شده است؟ ای جابر چطور ما با آنها شریکیم؟

جابر در پاسخ من گفت: ای عطیه، از حبیبم رسول خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: "هرکس قومی را از نیک و بد دوست بدارد با آنان محشور می‌شود و کسی که عمل قومی را دوست بدارد، با عمل آنان در اجرا شریک خواهد بود. ای عطیه، به خدایی که محمد (ص) را به حق، مبعوث به رسالت کرد، همانا من مایل بودم همراه امام حسین (ع) باشم و در راه آن امام مظلوم شهید شوم، این درخواست من و یاران من بود، بنابراین به خواست خداوند ما در اجر و پاداش این شهیدان که شربت شهادت نوشیده‌اند، شریکیم.

عطیه می‌گوید: سپس از کنار قبر حضرت سیدالشهدا (ع) حرکت کردیم. در بین راه، جابر به من فرمود: ای عطیه، من وصیتی دارم، آیا آن را بگویم؛ زیرا ممکن است پس از این سفر دیگر مرا دیدار ننمایی؟ گفتم: بگو، جابر خطاب به من گفت: "ای عطیه، دوستان آل محمد را مادامی که مفتخر به دوستی آنان هستند دوست بدار و دشمنان آل محمد را تا زمانی که دشمنی دارند، دشمن بدار، اگر چه همواره در حال نماز و روزه باشند. ای عطیه، با محب آل محمد مدارا کن و اگر چه لغزشی دارند و قدمی بر خلاف بر می‌دارند و گناه‌کارند، اما به واسطه گام‌های دیگری که در محبت آل محمد برمی دارند جبران آن گناهان می‌شود؛ زیرا دوست‌داران آنان اهل بهشت و بازگشت دشمنان آنان به به جهنم است[۷۸].[۷۹]

جابر و حجاج بن یوسف

جابر در نقل فضائل امام علی (ع) بسیار جدی و کوشا بود و به همین دلیل وقتی حجاج بن یوسف ثقفی بر مدینه تسلط یافت، جابر و عده‌ای را به جرم طرفداری و دوستی علی بن ابی‌طالب (ع) شکنجه و آزارهای گوناگون داد.

نقل شده، هنگامی که عبدالله زبیر در مقابل عبدالمک مروان به دعوی خلافت قیام کرد، عبدالملک، حجاج بن یوسف را برای دستگیری وی به مکه فرستاد. عبدالله به خانه کعبه پناه برد و حجاج خانه کعبه را آتش زد و پس از دستگیری ابن زبیر حکومت مکه و مدینه بر او مسلم شد. پس از آنکه مسجد را از سنگ‌ها و خون‌ها پاک کرد، به مدینه رفت و یک ماه یا بیشتر در مدینه توقف کرد و مردم مدینه را به جرم کشتن عثمان به شکل‌های گوناگون آزار داد. از جمله با مُهری فلزی و گداخته دست جابر بن عبدالله انصاری، آن صحابی بزرگ و یار باوفای پیامبر اسلام (ص) و همین طور گردن انس بن مالک را مُهر کرد. او سهل بن سعد را ‌طلبیده و به او گفت: "چرا امیرمؤمنان عثمان را یاری نکردی؟" سهل گفت: "به وی کمک کردم". حجاج گفت: "دروغ می‌گویی" و سپس دستور داد گردن او را هم مُهر زدند [۸۰].

هم‌چنین نقل شده است، زمانی که بدگوئی جابر را به حجاج خبر دادند، او با شنیدن این خبر گفت: "از هیچ چیز به آن اندازه که از نکشتن جابر پشیمان هستم، پشیمان نیستم"[۸۱]. جابر که یکی از بهترین اصحاب رسول خدا (ص) و درس‌آموز مکتب امیرالمؤمنین (ع) بود، روحیه ظلم‌ستیزی داشت و وقتی که نزد حجاج رفت حتی به او سلام نکرد[۸۲].[۸۳]

سرانجام جابر

جابر در ۹۴ سالگی و در سال ۷۴ یا ۷۸ هجری در مدینه وفات کرد و ابان بن عثمان، حاکم مدینه، بر او نماز خواند[۸۴].[۸۵]

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۲۱۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۰۷.
  2. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۱۶؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۵۱۹.
  3. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۳۹۳؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۲۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۰۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۱۷؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۱، ص۱۸۸.
  4. عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۰۵؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۶۶-۲۶۷؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 231- 232.
  5. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۳، ص۲۹۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۲۳۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۸، ص۳۱ و ج۲۰، ص۱۳۱.
  6. عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۰۵-۱۰۷.
  7. از آن جهت به ذات الرقاع معروف است که در کنار کوهی که دارای قله‌های سرخ و سیاه و سفیدست، اتفاق افتاد. پیامبر شب شنبه دهم محرم سال ۴۷ هجری از مدینه بیرون آمدند و روز یکشنبه که پنج روز از محرم باقی مانده بود به صرار (چاهی قدیمی که در سه میلی مدینه است) بازگشتند (المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۹۵).
  8. مردان بزرگ و پیامبران الهی در هر فرصتی از موقعیت‌ها استفاده می‌کنند و حتی از جزئیات زندگانی امت خود غافل نمی‌شوند، لذا در این سفر جنگی و در تاریکی شب، پیامبر (ص) از وضع خانوادگی جابر سؤال می‌کند و از حال او باخبر می‌شود.
  9. مکارم الاخلاق، وصف النبی فی الرفق با منه، ص۱۹ و بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۳۳.
  10. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۶۹-۲۷۰؛ عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۰۷-۱۰۸.
  11. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۸.
  12. عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۰۸-۱۰۹؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۶۷-۲۶۸.
  13. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۸۹؛ حلیة الأبرار، سید هاشم بحرانی، ج۱، ص۲۴۰؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۴۶.
  14. عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۰۹-۱۱۱.
  15. «إِنَّ اَلْعَرْشَ اِهْتَزَّ لِمَوْتِ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ»؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۶.
  16. عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۱۱.
  17. صحیح مسلم، مسلم، ج۴، ص۱۳۱؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۷، ص۲۳۷.
  18. صحیح مسلم، مسلم، ج۴، ص۱۳۱؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۵۲ و ج۳، ص۲۹۸؛ وسائل الشیعه، حر عاملی، ج۲۱، ص۱۲.
  19. وسائل الشیعه، حر عاملی، ج۲۱، ص۱۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰۰، ص۳۱۴.
  20. عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۱۲.
  21. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  22. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۹ (باب مولد ابی‌جعفر محمد بن علی) و ج۱، ص۳۰۴؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۵۱۵؛ موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۶۰.
  23. رجال الکشی، کشی، ص۴۱-۴۲. به این مضمون: رجال ابن‌داوود، ابن‌داوود، ص۷۹؛ معجم رجال الحدیث، خوئی، ج۴، ص۱۳.
  24. عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۱۲-۱۱۴؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۷۲-۲۷۴.
  25. الاعلام، زرکلی، ج۲، ص۱۰۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۳۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۶.
  26. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۰۸-۲۰۹.
  27. موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۶۱.
  28. عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۱۵.
  29. الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۲۱.
  30. بصائر الدرجات، صفار قمی، ص۴۱۴؛ فضائل الصحابه، نسائی، ص۱۵؛ سنن الترمذی، ترمذی، ج۵، ص۳۲۸؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۳، ص۱۴۰؛ جامع احادیث الشیعه، بروجردی، ج۱، ص۱۹۸.
  31. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۲، ص۳۴. و سایر احادیث مثل: حدیت منزلت، حدیث رد الشمس و حدیث سدّ الابواب.
  32. عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۵.
  33. «يَا بُنَيَّةُ أَنْتِ اَلْمَظْلُومَةُ بَعْدِي وَ أَنْتِ اَلْمُسْتَضْعَفَةُ بَعْدِي فَمَنْ آذَاكِ فَقَدْ آذَانِي وَ مَنْ غَاظَكِ فَقَدْ غَاظَنِي وَ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّنِي وَ مَنْ بَرَّكِ فَقَدْ بَرَّنِي وَ مَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَانِي وَ مَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَنِي وَ مَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَنِي وَ مَنْ أَنْصَفَكِ فَقَدْ أَنْصَفَنِي وَ مَنْ ظَلَمَكِ فَقَدْ ظَلَمَنِي..»
  34. «أَنَّكِ مِنِّي وَ أَنَا مِنْكِ وَ أَنْتِ بَضْعَةٌ مِنِّي وَ رُوحِيَ اَلَّتِي بَيْنَ جَنْبَيَّ»
  35. « اَلصَّبْرُ وَ اَلسَّمَاحَةُ»؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۲۲.
  36. «إِيَّاكُمْ وَ اَلْغِيبَةَ فَإِنَّ اَلْغِيبَةَ أَشَدُّ مِنَ اَلزِّنَا إِنَّ اَلرَّجُلَ قَدْ يَزْنِي وَ يَتُوبُ فَيَتُوبُ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ إِنَّ صَاحِبَ اَلْغِيبَةِ لاَ يُغْفَرُ لَهُ حَتَّى يَغْفِرَ لَهُ صَاحِبُهُ»؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۶۰.
  37. «إِذَا دَخَلَ أَهْلُ اَلْجَنَّةِ اَلْجَنَّةَ، قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى: تَشْتَهُونَ شَيْئاً فَأَزِيدَكُمْ؟ قَالُوا: يَا رَبَّنَا، وَ مَا خَيْرٌ مِمَّا أَعْطَيْتَنَا! قَالَ: رِضْوَانِي أَكْبَرُ»؛ شرح ابن ابی الحدید، ص۲۸۰.
  38. «الجیران ثلاثة: فجار له حق، و جار له حقان، وجار له ثلاثة حقوق؛ و صاحب الحق الواحد جاز مشرک لا رحم له، فحقه حق الجوار، وصاحب الحقین جار مسلم لا ترحم له، و صاحب الثلاثة جار مسلم ذو رحم، و أدنی حق الجوار ألا تؤذی جارک بقتار قدرک إلا أن تقتدح له منه»شرح ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۱۰.
  39. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۷۹-۲۸۱.
  40. «يَا جَابِرُ قِوَامُ اَلدِّينِ وَ اَلدُّنْيَا بِأَرْبَعَةٍ عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ وَ جَاهِلٍ لاَ يَسْتَنْكِفُ أَنْ يَتَعَلَّمَ وَ جَوَادٍ لاَ يَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ وَ فَقِيرٍ لاَ يَبِيعُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ فَإِذَا ضَيَّعَ اَلْعَالِمُ عِلْمَهُ اِسْتَنْكَفَ اَلْجَاهِلُ أَنْ يَتَعَلَّمَ وَ إِذَا بَخِلَ اَلْغَنِيُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ اَلْفَقِيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ»
  41. «يَا جَابِرُ مَنْ كَثُرَتْ نِعَمُ اَللَّهِ عَلَيْهِ كَثُرَتْ حَوَائِجُ اَلنَّاسِ إِلَيْهِ، فَمَنْ قَامَ لِلَّهِ فِيهَا بِمَا يَجِبُ فِيهَا عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ اَلْبَقَاءِ، وَ مَنْ لَمْ يَقُمْ فِيهَا بِمَا يَجِبُ عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَ اَلْفَنَاءِ»؛ نهج البلاغه، سخن ۳۷۲.
  42. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۸۱-۲۸۲؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 231- 232.
  43. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۶.
  44. عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۱۵.
  45. شاید مراد از این فتنه همان رفتاری است که هارون با موسی بن جعفر (ع) انجام داد.
  46. زمانی که موسی بن جعفر (ع) در زندان بود عده‌ای از وکلای آن حضرت مانند زیاد قندی و علی بن حمزه بطائنی برای آنکه پول‌هایی را که پیش آنها جمع شده بود، برای خود بردارند، گفتند: موسی بن جعفر همان مهدی موعود است و غیبت کرده و نمرده است. از این‌رو درباره پذیرش امام هشتم توقف کردند و مذهب واقفیه را به وجود آوردند (عیون اخبار الرضا (ع)، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۱۳).
  47. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۵۲۸؛ کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص۳۱۰؛ عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج۲، ص۴۹.
  48. عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۱۶-۱۱۸.
  49. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۶.
  50. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۱۵۷.
  51. قرب الاسناد، حمیری، ص۷۹؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص۶۳؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۳۲۲؛ تفسیر صافی، فیض کاشانی، ج۴، ص۳۷۲.
  52. عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۱۹.
  53. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۱۵۷؛ شواهد التنزیل، حسکانی، ج۲، ص۲۹.
  54. عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۱۹.
  55. «از تو نظر می‌خواهند بگو: خداوند برای شما درباره کلاله نظر می‌دهد که اگر مردی مرد و دارای فرزندی نبود و خواهری داشت، نصف میراث او به این خواهر می‌رسد و برادر نیز از خواهر (تمام دارایی را) ارث می‌برد، اگر خواهر فرزندی نداشته باشد و اگر خواهران (مرد مرده) دو تن باشند دو سوم از میراث را می‌برند و اگر (میراث‌بران) گروهی برادر و خواهر باشند هر مرد برابر با بهره دو زن ارث می‌برد؛ خداوند (این احکام را) برای شما بیان می‌دارد مبادا که گمراه شوید و خداوند به هر چیزی داناست» سوره نساء، آیه ۱۷۶.
  56. جامع البیان، ابن جریر طبری، ج۶، ص۵۵؛ التبیان، شیخ طوسی، ج۳، ص۴۰۸؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۳، ص۲۵۴؛ تفسیر المیزان، علامه طباطبائی، ج۵، ص۱۵۴.
  57. عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۱۹-۱۲۰.
  58. لا اله الا الله محمد رسول ‌الله عما اداره قليل سيملكني سيد يكون له مني ولد
  59. الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج۲، ص۵۶۴-۵۶۵؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۲، ص۱۱۱-۱۱۲.
  60. عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۰-۱۲۳.
  61. الامالی، شیخ طوسی، ص۵۰۰.
  62. عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۳-۱۲۴؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۷۱-۲۷۲.
  63. ذاك خيرالبشر اما والله ان كنا لنعرف المنافقين على عهد رسول الله ببغضم اياهإ رجال کشی، کشی، ج۴۰، ص۴۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۶.
  64. رجال الکشی، کشی، ص۴۴؛ من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۳، ص۴۹۳؛ معجم رجال الحدیث، خوئی، ج۴، ص۱۵.
  65. عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۴-۱۲۵.
  66. عبدالله بن عمر از رسول الله (ص) نقل می‌کند که فرمود: «یموت معاویة علی غیر الإسلام». وقعة صفین، ص۲۱۷.
  67. «من حجب ذا فاقة و حاجة، حجبه الله یوم فاقته و حاجیه»
  68. «انکمم ستلقون بعدی إمرة فاصبروا حتی تردوا علی الحوض، أفلا صبرت»
  69. والله یا ابن آکلة الأکباد، لا وجدت فی صحیفتک حسنة أنا سببها أبدا؛ قاموس الرجال، ج۲، ص۵۲۱.
  70. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۷۷-۲۷۸؛ عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۵-۱۲۶.
  71. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۰۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۰؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۸؛ الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۲۳.
  72. عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۲۶.
  73. عطیه کوفی (عوفی) فرزند سعد بن جناده است. پدرش سعد خدمت امیرالمؤمنین (ع) آمد و عرض کرد: خداوند پسری به من عنایت فرموده است. حضرت فرمود: نام او را عطیه بگذار، زیرا او عطیه الهی است. عطیه پس از آنکه بزرگ شد از راویان حدیث گردید و در سال ۱۱۱ هجری به رحمت ایزدی پیوست. (سفینة البحار).
  74. "يَا حُسَيْنُ يَا حُسَيْنُ يَا حُسَيْنُ حَبِيبٌ لاَ يُجِيبُ حَبِيبَهُ"
  75. "وَ أَنَّى لَكَ بِالْجَوَابِ وَ قَدْ شُحِّطَتْ أَوْدَاجُكَ عَلَى أَثْبَاجِكَ وَ فُرِّقَ بَيْنَ بَدَنِكَ وَ رَأْسِكَ فَأَشْهَدُ أَنَّكَ اِبْنُ اَلنَّبِيِّينَ وَ اِبْنُ سَيِّدِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اِبْنُ حَلِيفِ اَلتَّقْوَى وَ سَلِيلُ اَلْهُدَى وَ خَامِسُ أَصْحَابِ اَلْكِسَاءِ وَ اِبْنُ سَيِّدِ اَلنُّقَبَاءِ وَ اِبْنُ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ اَلنِّسَاءِ"
  76. "وَ مَا لَكَ لاَ تَكُونُ هَكَذَا وَ قَدْ غَذَّتْكَ كَفُّ سَيِّدِ اَلْمُرْسَلِينَ وَ رُبِّيتَ فِي حَجْرِ اَلْمُتَّقِينَ وَ رَضَعْتَ مِنْ ثَدْيِ اَلْإِيمَانِ وَ فُطِمْتَ بِالْإِسْلاَمِ فَطِبْتَ حَيّاً وَ طِبْتَ مَيِّتاً"
  77. "اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا اَلْأَرْوَاحُ اَلَّتِي حَلَّتْ بِفِنَاءِ قَبْرِ اَلْحُسَيْنِ وَ أَنَاخَتْ بِرَحْلِهِ أَشْهَدُ أَنَّكُمْ أَقَمْتُمُ اَلصَّلاَةَ وَ آتَيْتُمُ اَلزَّكَاةَ وَ أَمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ اَلْمُنْكَرِ"
  78. يَا عَطِيَّةُ أَحْبِبْ مُحِبَّ آلِ مُحَمَّدٍ أَحَبَّهُمْ وَ أَبْغِضْ مُبْغِضَ آلِ مُحَمَّدٍ مَا أَبْغَضَهُمْ وَ إِنْ كَانَ صَوَّاماً قَوَّاماً...؛ بحارالانوار، ج۶۸، ص۱۳۰.
  79. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۷۴-۲۷۷؛ عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۶-۱۲۷؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۳۲.
  80. الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۲۹.
  81. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۴۹.
  82. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۴۳.
  83. عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۷؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۷۰-۲۷۱.
  84. المعارف، ابن قتیبه دینوری، ص۳۰۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۴۸؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۲۰؛ رجال طوسی، شیخ طوسی، ص۲۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۱۰-۲۱۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۰۷ و معجم الرجال الحدیث، خوئی، ج۴، ص۱۱.
  85. عباسی، حبیب، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۲۸؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۲۶۶-۲۶۷؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۳۲.