سیاستهای امام علی در برابر معاویه: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'طی' به 'طی') |
جز (جایگزینی متن - 'موقعیت' به 'موقعیت') |
||
خط ۱۱: | خط ۱۱: | ||
==کنار گذاردن معاویه== | ==کنار گذاردن معاویه== | ||
پیش از این گفتیم که یکی از نخستین اقدامات [[امام علی]]{{ع}} پس از [[بیعت]] [[مردم]] برای آغاز [[اصلاحات]]، برکنار کردن [[کارگزاران]] [[عثمان]] بود. [[سیاستمداران]] علاقهمند به [[امام]]{{ع}}، بر کناری دو نفر را [[مصلحت]] نمیدانستند: [[معاویه]] و [[ابو موسی اشعری]]. سرانجام با توضیحات بسیار و وساطتهای [[مالک اشتر]]، [[امام]]{{ع}} با ابقای [[ابو موسی]] موافقت کرد؛ اما در مورد [[معاویه]]، هر چه برای قانع کردن [[علی]]{{ع}} تلاش کردند، نتیجهای نداشت و ایشان، ابقای او بر [[حکومت]] [[شام]] را حتی برای یک لحظه روا ندانست. [[معاویه]] نیز نه خود با [[امام]]{{ع}} [[بیعت]] کرد و نه گذاشت [[مردم]] [[شام]] با ایشان [[بیعت]] کنند و از همان روز اول [[حکومت امام]]{{ع}}، [[توطئه]] علیه او را شروع کرد و زمینه را برای برخورد نظامی فراهم ساخت. نخستین سؤال در این زمینه این است که: چگونه میتوان این [[اقدام]] [[امام]]{{ع}} را از نظر [[سیاسی]] توجیه کرد؟ آیا بهتر نبود [[امام علی]]{{ع}} [[معاویه]] را در آغاز [[حکومت]] خود، ابقا میکرد تا حاکمیتش استقرار یابد و [[معاویه]]، همراه [[اهل شام]] با او [[بیعت]] کند و بعد، او را [[عزل]] میکرد تا [[جنگ]] صفینْ پیش نیاید و [[حکومت اسلامی]] به [[رهبری]] او تداوم یابد؟ آیا [[حفظ وحدت]] کلمه [[امت]] و تداوم [[نظام اسلامی]]- که از واجبترین [[واجبات]] است- اقتضا نمیکرد که [[امام]]{{ع}} او را به طور موقت در [[حکومت]] [[شام]]، ابقا نماید؟ بر اساس مبانی سیاستهای [[امام]]{{ع}} در اداره [[نظام اسلامی]] به [[سادگی]] میتوان به این گونه [[پرسشها]] پاسخ داد؛ اما در خصوص این [[سیاست]]، نکات مهمی وجود دارد که در این جا باید بدان اشاره شود. [[ابن ابی الحدید]]، به تفصیل از این [[سیاست]] [[دفاع]] کرده است و ما مطالب مهم آن را ذکر میکنیم: [[ابن ابی الحدید]]، در ابتدا با استناد به مدارک و [[منابع تاریخی]] [[استدلال]] میکند که [[معاویه]]، در هیچ شرایطی با [[علی]]{{ع}} [[بیعت]] نمیکرد. سپس به مبانی [[دینی]] [[امام]]{{ع}} در [[نصب]] و عزلها اشاره میکند و در خاتمه، طی [[نقل]] تحلیلی [[متین]] از دانشمندی به نام ابن سنان، روشن میسازد که اصولًا ابقای [[معاویه]] در شرایطی که پس از [[عثمان]]، [[مردم]] با [[امام]]{{ع}} [[بیعت]] کردند، ممکن نبود و موجب میشد ایشان در آغاز [[حکومت]]، با فضایی مواجه شود که [[عثمان]] در انتهای [[حکومت]] بدان رسید. | پیش از این گفتیم که یکی از نخستین اقدامات [[امام علی]]{{ع}} پس از [[بیعت]] [[مردم]] برای آغاز [[اصلاحات]]، برکنار کردن [[کارگزاران]] [[عثمان]] بود. [[سیاستمداران]] علاقهمند به [[امام]]{{ع}}، بر کناری دو نفر را [[مصلحت]] نمیدانستند: [[معاویه]] و [[ابو موسی اشعری]]. سرانجام با توضیحات بسیار و وساطتهای [[مالک اشتر]]، [[امام]]{{ع}} با ابقای [[ابو موسی]] موافقت کرد؛ اما در مورد [[معاویه]]، هر چه برای قانع کردن [[علی]]{{ع}} تلاش کردند، نتیجهای نداشت و ایشان، ابقای او بر [[حکومت]] [[شام]] را حتی برای یک لحظه روا ندانست. [[معاویه]] نیز نه خود با [[امام]]{{ع}} [[بیعت]] کرد و نه گذاشت [[مردم]] [[شام]] با ایشان [[بیعت]] کنند و از همان روز اول [[حکومت امام]]{{ع}}، [[توطئه]] علیه او را شروع کرد و زمینه را برای برخورد نظامی فراهم ساخت. نخستین سؤال در این زمینه این است که: چگونه میتوان این [[اقدام]] [[امام]]{{ع}} را از نظر [[سیاسی]] توجیه کرد؟ آیا بهتر نبود [[امام علی]]{{ع}} [[معاویه]] را در آغاز [[حکومت]] خود، ابقا میکرد تا حاکمیتش استقرار یابد و [[معاویه]]، همراه [[اهل شام]] با او [[بیعت]] کند و بعد، او را [[عزل]] میکرد تا [[جنگ]] صفینْ پیش نیاید و [[حکومت اسلامی]] به [[رهبری]] او تداوم یابد؟ آیا [[حفظ وحدت]] کلمه [[امت]] و تداوم [[نظام اسلامی]]- که از واجبترین [[واجبات]] است- اقتضا نمیکرد که [[امام]]{{ع}} او را به طور موقت در [[حکومت]] [[شام]]، ابقا نماید؟ بر اساس مبانی سیاستهای [[امام]]{{ع}} در اداره [[نظام اسلامی]] به [[سادگی]] میتوان به این گونه [[پرسشها]] پاسخ داد؛ اما در خصوص این [[سیاست]]، نکات مهمی وجود دارد که در این جا باید بدان اشاره شود. [[ابن ابی الحدید]]، به تفصیل از این [[سیاست]] [[دفاع]] کرده است و ما مطالب مهم آن را ذکر میکنیم: [[ابن ابی الحدید]]، در ابتدا با استناد به مدارک و [[منابع تاریخی]] [[استدلال]] میکند که [[معاویه]]، در هیچ شرایطی با [[علی]]{{ع}} [[بیعت]] نمیکرد. سپس به مبانی [[دینی]] [[امام]]{{ع}} در [[نصب]] و عزلها اشاره میکند و در خاتمه، طی [[نقل]] تحلیلی [[متین]] از دانشمندی به نام ابن سنان، روشن میسازد که اصولًا ابقای [[معاویه]] در شرایطی که پس از [[عثمان]]، [[مردم]] با [[امام]]{{ع}} [[بیعت]] کردند، ممکن نبود و موجب میشد ایشان در آغاز [[حکومت]]، با فضایی مواجه شود که [[عثمان]] در انتهای [[حکومت]] بدان رسید. | ||
#'''ابقای [[معاویه]] به بیعتش نمیانجامید''': [[ابن ابی الحدید]]، ضمن [[نقل]] انتقادهایی بر [[سیاست]] [[امام علی]]{{ع}} در زمینه [[عزل]] [[معاویه]] گزارش کرده است که یکی از انتقادها این سخن است: اگر [[امام]]{{ع}} هنگامی که در [[مدینه]] با وی [[بیعت]] شد، [[معاویه]] را بر شامْ ابقا میکرد تا حکومتش مستقر گردد و پایههایش [[استوار]] شود و [[معاویه]] و [[شامیان]] با او [[بیعت]] کنند، و سپس او را کنار مینهاد، از [[جنگی]] که میان آنها در گرفت، [[پیشگیری]] کرده بود. پاسخْ این است که [[امیر مؤمنان]]، شرایط آن روز را میدانست که [[معاویه]] به هیچ رو [[بیعت]] نمیکند، گرچه او را بر [[حکومت]] شامْ ابقا نماید؛ بلکه ابقای وی بر [[حکومت]] [[شام]]، [[معاویه]] را نیرومندتر میساخت و [[امتناع]] وی را از [[بیعت]]، قویتر میکرد؛ چرا که [[پرسش]] کننده یا باید بگوید: "سزاوار بود که [[علی]]{{ع}} [[معاویه]] را به [[بیعت]] فرا خواند و همزمان، او را بر [[شام]] بگمارد و هر دو کار با هم قرین گردد" و یا باید بگوید: "[[امام]]{{ع}} میباید نخست از [[معاویه]] مطالبه [[بیعت]] میکرد [و ابقای او را به تأخیر میانداخت]" و یا بگوید: "باید نخست او را ابقا میکرد و درخواست [[بیعت]] را به فرصتی دیگر میانداخت". در صورت نخست، این احتمال بود که [[معاویه]]، [[حکم]] [[علی]]{{ع}} بر ابقای وی در [[حکومت]] را برای [[شامیان]] بخوانَد و | #'''ابقای [[معاویه]] به بیعتش نمیانجامید''': [[ابن ابی الحدید]]، ضمن [[نقل]] انتقادهایی بر [[سیاست]] [[امام علی]]{{ع}} در زمینه [[عزل]] [[معاویه]] گزارش کرده است که یکی از انتقادها این سخن است: اگر [[امام]]{{ع}} هنگامی که در [[مدینه]] با وی [[بیعت]] شد، [[معاویه]] را بر شامْ ابقا میکرد تا حکومتش مستقر گردد و پایههایش [[استوار]] شود و [[معاویه]] و [[شامیان]] با او [[بیعت]] کنند، و سپس او را کنار مینهاد، از [[جنگی]] که میان آنها در گرفت، [[پیشگیری]] کرده بود. پاسخْ این است که [[امیر مؤمنان]]، شرایط آن روز را میدانست که [[معاویه]] به هیچ رو [[بیعت]] نمیکند، گرچه او را بر [[حکومت]] شامْ ابقا نماید؛ بلکه ابقای وی بر [[حکومت]] [[شام]]، [[معاویه]] را نیرومندتر میساخت و [[امتناع]] وی را از [[بیعت]]، قویتر میکرد؛ چرا که [[پرسش]] کننده یا باید بگوید: "سزاوار بود که [[علی]]{{ع}} [[معاویه]] را به [[بیعت]] فرا خواند و همزمان، او را بر [[شام]] بگمارد و هر دو کار با هم قرین گردد" و یا باید بگوید: "[[امام]]{{ع}} میباید نخست از [[معاویه]] مطالبه [[بیعت]] میکرد [و ابقای او را به تأخیر میانداخت]" و یا بگوید: "باید نخست او را ابقا میکرد و درخواست [[بیعت]] را به فرصتی دیگر میانداخت". در صورت نخست، این احتمال بود که [[معاویه]]، [[حکم]] [[علی]]{{ع}} بر ابقای وی در [[حکومت]] را برای [[شامیان]] بخوانَد و موقعیت خود را نزد آنان، محکم سازد و در [[ذهن]] آنان جای دهد که: "اگر او [[شایسته]] [[حکومت]] نبود، [[علی]]{{ع}} بر او [[اعتماد]] نمیکرد" و آن گاه، [[بیعت کردن]] را به تأخیر اندازد و از آن، سر باز زند. و صورت دوم، همان کاری است که [[امیر مؤمنان]] انجام داد. و اما صورت سوم، مانند صورت اول است؛ بلکه [[معاویه]] را در [[مخالفت]] و سرکشیای که قصد آن را داشت، قویتر میکرد. چگونه کسی که آشنا به [[تاریخ]] است، [[گمان]] میکند که اگر [[علی]]{{ع}} [[معاویه]] را بر [[شام]] میگمارْد، [[معاویه]] با او [[بیعت]] میکرد، با آنکه میدانیم میان [[علی]]{{ع}} و [[معاویه]]، نزاعها و کینههای کهنی است که شتر در آن، زانو نَزَد<ref>کنایه از این که هیچ گاه با یکدیگر از درِ سازش وارد نمیشوند. در واقع رابطه آنان به شتری کینهایتشبیه شده که زانو بر زمین نزند. (م)</ref>؛ زیرا [[علی]]{{ع}} بود که حنظله [[برادر]] [[معاویه]] و داییاش [[ولید]] و جدش عتبه را یکجا به [[هلاکت]] رساند. پس از آن نیز مسائلی میان آن دو در زمان [[خلافت]] عثمانْ اتفاق افتاد و بر یکدیگر تند شدند تا آنجا که [[معاویه]] وی را [[تهدید]] کرد و گفت: من به سوی [[شام]] میروم و این پیرمرد ([[عثمان]]) را نزد تو میگذارم. به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر مویی از وی کم شود، با یکصدهزار [[شمشیر]] با تو میجنگم!... و اما سخن [[ابن عباس]] به [[امام علی]]{{ع}} که: "یک ماه او را بر [[حکومت]] بگمار و یک [[عمر]] او را برکنار دار" و آنچه [[مغیرة بن شعبه]] به وی پیشنهاد کرد، توهماتی بود که آن دو برای خود داشتند و به آنها خوشگمان بودند و بر قلبشان خطور کرده بود. [[علی]]{{ع}} از وضعیت خود با [[معاویه]] بهتر [[آگاه]] بود و میدانست که این وضعیت، اصلاحپذیر نیست. چگونه بر [[ذهن]] [[انسان]] [[آگاه]] به وضعیت [[معاویه]] و نیرنگها و شیطنتهای او و کینهای که از [[علی]]{{ع}} از حادثه [[کشته شدن عثمان]] و پیش از آن در [[دل]] داشت، خطور میکند که [[معاویه]]، ابقای [[علی]]{{ع}} را بپذیرد و [[فریب]] بخورد و با او [[بیعت]] نماید؟! [[معاویه]]، زیرکتر از آن بود که [[فریب]] بخورد و [[علی]]{{ع}} نسبت به وضعیت [[معاویه]]، آگاهتر از کسانی بود که [[گمان]] میکردند اگر [[امام]]{{ع}} از او [[دلجویی]] کند و او را ابقا نماید، [[بیعت]] خواهد کرد. در نظر [[علی]]{{ع}}، این [[بیماری]]، درمانی جز [[شمشیر]] نداشت؛ چرا که پایان کار، همان میشد و او کار آخر را اول قرار داد. | ||
#'''ابقای [[معاویه]]، [[حکومت]] مرکزی را [[متزلزل]] میکرد''': ابقای [[معاویه]]، نه تنها پایههای [[حکومت امام علی]]{{ع}} را مستحکم نمیکرد، بلکه موجب [[تزلزل]] [[حاکمیت]] او از ابتدا میشد. [[ابن ابی الحدید]]، در این باره تحلیلی را از کتاب العادل، تألیف دانشمندی به نام ابن سِنان، [[نقل]] کرده که متن آن چنین است: میدانیم یکی از اسبابی که باعث [[شورش بر عثمان]] شد و [[مسلمانان]] را بدان جا کشاند که او را محاصره کردند و به [[قتل]] رساندند، [[حاکم]] کردن [[معاویه]] بر [[شام]] بود، با وجود این که پیش از [[نصب]] وی نیز [[ظلم]] و سلطهجویی او بارز بود و [[مخالفت]] وی با [[احکام دینی]] در دایره حکومتش هویدا بود. [[عثمان]] در این زمینه، مورد [[پرسش]] و خطاب قرار گرفت و عذر آورد که [[عمر]]، پیش از او، وی را به [[حکومت]] گمارده است؛ ولی [[مسلمانان]]، عذر او را نپذیرفتند و جز به کنار نهادن وی قانع نگشتند و کار بدانجا کشید که کشید. [[علی]]{{ع}} از مسلمانانی بود که از این [[حکم]] [[عثمان]]، بسیار ناخشنود و از همه به [[فساد]] [[دین]] [[معاویه]] آگاهتر بود. پس اگر او [[پیمان]] خلافتش را با ابقای [[معاویه]] در [[شام]] و تثبیت وی میشکست، آیا چنین نبود که در ابتدای امر، بدانجا رسد که [[عثمان]] در پایان کار رسیده بود؟ و آیا به کنار نهاده شدن و کشته شدن وی منجر نمیشد؟ اگر چنین کاری از نظر [[دینی]] روا بود و گناهی در پی نداشت، به طور [[یقین]] از جهت [[سیاسی]]، اشتباهی فاحش و عاملی نیرومند برای [[مخالفت]] و [[سرکشی]] [[شهروندان]] بود و این گونه نبود که برای [[علی]]{{ع}} امکان داشته باشد که به [[مسلمانان]] اعلام کند: "[[رأی]] [[حقیقی]] من، [[عزل]] [[معاویه]] پس از [[ثبات]] یافتن [[حکومت]] و [[پیروی]] [[اکثریت]] از من است و [[هدف]] من از ابقای وی بر [[حکومت]]، [[فریب]] دادن او و سرعت بخشیدن به ### [[313]]### وی و [[بیعت]] [[لشکریان]] اوست و پس از این، او را [[عزل]] میکنم و بر پایه [[عدالت]] با او [[رفتار]] میکنم"؛ چرا که به محض اعلام این مطلب، خبر به [[معاویه]] میرسید و تدبیری که [[امام]]{{ع}} اندیشیده بود، تباه میشد و غرضی که بر آن تکیه کرده بود. نقض میشد<ref>شرح نهج البلاغة، ج ۱۰، ص ۲۴۷.</ref>. | #'''ابقای [[معاویه]]، [[حکومت]] مرکزی را [[متزلزل]] میکرد''': ابقای [[معاویه]]، نه تنها پایههای [[حکومت امام علی]]{{ع}} را مستحکم نمیکرد، بلکه موجب [[تزلزل]] [[حاکمیت]] او از ابتدا میشد. [[ابن ابی الحدید]]، در این باره تحلیلی را از کتاب العادل، تألیف دانشمندی به نام ابن سِنان، [[نقل]] کرده که متن آن چنین است: میدانیم یکی از اسبابی که باعث [[شورش بر عثمان]] شد و [[مسلمانان]] را بدان جا کشاند که او را محاصره کردند و به [[قتل]] رساندند، [[حاکم]] کردن [[معاویه]] بر [[شام]] بود، با وجود این که پیش از [[نصب]] وی نیز [[ظلم]] و سلطهجویی او بارز بود و [[مخالفت]] وی با [[احکام دینی]] در دایره حکومتش هویدا بود. [[عثمان]] در این زمینه، مورد [[پرسش]] و خطاب قرار گرفت و عذر آورد که [[عمر]]، پیش از او، وی را به [[حکومت]] گمارده است؛ ولی [[مسلمانان]]، عذر او را نپذیرفتند و جز به کنار نهادن وی قانع نگشتند و کار بدانجا کشید که کشید. [[علی]]{{ع}} از مسلمانانی بود که از این [[حکم]] [[عثمان]]، بسیار ناخشنود و از همه به [[فساد]] [[دین]] [[معاویه]] آگاهتر بود. پس اگر او [[پیمان]] خلافتش را با ابقای [[معاویه]] در [[شام]] و تثبیت وی میشکست، آیا چنین نبود که در ابتدای امر، بدانجا رسد که [[عثمان]] در پایان کار رسیده بود؟ و آیا به کنار نهاده شدن و کشته شدن وی منجر نمیشد؟ اگر چنین کاری از نظر [[دینی]] روا بود و گناهی در پی نداشت، به طور [[یقین]] از جهت [[سیاسی]]، اشتباهی فاحش و عاملی نیرومند برای [[مخالفت]] و [[سرکشی]] [[شهروندان]] بود و این گونه نبود که برای [[علی]]{{ع}} امکان داشته باشد که به [[مسلمانان]] اعلام کند: "[[رأی]] [[حقیقی]] من، [[عزل]] [[معاویه]] پس از [[ثبات]] یافتن [[حکومت]] و [[پیروی]] [[اکثریت]] از من است و [[هدف]] من از ابقای وی بر [[حکومت]]، [[فریب]] دادن او و سرعت بخشیدن به ### [[313]]### وی و [[بیعت]] [[لشکریان]] اوست و پس از این، او را [[عزل]] میکنم و بر پایه [[عدالت]] با او [[رفتار]] میکنم"؛ چرا که به محض اعلام این مطلب، خبر به [[معاویه]] میرسید و تدبیری که [[امام]]{{ع}} اندیشیده بود، تباه میشد و غرضی که بر آن تکیه کرده بود. نقض میشد<ref>شرح نهج البلاغة، ج ۱۰، ص ۲۴۷.</ref>. | ||
#'''ناسازگاری ابقای [[معاویه]] با مبانی [[سیاسی]] [[امام علی]]{{ع}}''': ابن سنان، پاسخی دیگر به خُردهگیری بر [[سیاست]] کنار گذاردن [[معاویه]] داده است و در آن، به مبانی [[سیاسی]] [[امام علی]]{{ع}} در [[حکمرانی]] اشاره میکند و آن را پاسخ [[حقیقی]] میداند. وی میگوید: به [[درستی]] که [[علی]]{{ع}} به [[مخالفت]] با [[شریعت]] بهخاطر [[سیاست]]، [[معتقد]] نبود، خواه آن سیاستْ [[دینی]] باشد یا [[دنیوی]]. اما در کارهای [[دنیایی]]، مانند این که [[گمان]] بَرَد فردی درصدد [[فاسد]] کردن [[خلافت]] اوست، هیچ گاه کشتن یا زندانی نمودنِ او را روا نمیدانست (مگر آنکه با شواهد و [[ادله]] یقینآور، به فتنهگری او [[اطمینان]] یابد) و بر پایه توهم و [[اخبار]] [[تحقیق]] نشده، [[رفتار]] نمیکرد. و اما در [[امور دینی]]، مانند حد زدنِ متهم به دزدی نیز [[سیاست]] را مقدم نمیداشت؛ بلکه میفرمود: "اگر با [[اقرار]] خودش یا [[گواهی]] [[شهود]]، دزدی او به [[اثبات]] رسد، حد را بر او جاری میسازم، و گرنه متعرض وی نخواهم شد". در میان بزرگان [[اسلام]]، بودند کسانی که خلاف این [[عقیده]] را داشتند. دیدگاه [[مالک بن انس]]، عمل کردن بر طبق [[مصالح]] مُرسل<ref>مصالح مُرسل یا مرسله، یکی از ادله اجتهادی نزد اهل سنت است که فقیه بر پایه مصالح عمومی، آن جاکه حکم شرعی در میان نباشد، فتوا میدهد. (م)</ref> بود و این که برای [[امام]]، جایز است یکسوم [[امت]] را در راستای [[اصلاح]] دوسوم دیگر بکشد. دیدگاه بیشتر [[مردمان]]، آن است که عمل کردن بر طبق نظر و [[گمان]] غالب، جایز است؛ ولی چون دیدگاه [[امام علی]]{{ع}} چنان بود که گفتیم و [[معاویه]] از نظر او [[فاسق]] بود و مقدمه [[یقینی]] دیگری نیز نزد او [[سبقت]] داشت و آن این که به کار گرفتن [[فاسق]]، جایز نیست و او کسی نبود که [[استحکام]] پایه [[حکومت]] را با [[مخالفت]] ورزیدن با [[شریعت]] بنا نهد، پس میباید آشکارا [[معاویه]] را کنار میگذارْد، گرچه این امر به [[جنگ]] بینجامد<ref>شرح نهج البلاغة، ج ۱۰، ص ۲۴۶.</ref><ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۹۰-۴۰۱.</ref>. | #'''ناسازگاری ابقای [[معاویه]] با مبانی [[سیاسی]] [[امام علی]]{{ع}}''': ابن سنان، پاسخی دیگر به خُردهگیری بر [[سیاست]] کنار گذاردن [[معاویه]] داده است و در آن، به مبانی [[سیاسی]] [[امام علی]]{{ع}} در [[حکمرانی]] اشاره میکند و آن را پاسخ [[حقیقی]] میداند. وی میگوید: به [[درستی]] که [[علی]]{{ع}} به [[مخالفت]] با [[شریعت]] بهخاطر [[سیاست]]، [[معتقد]] نبود، خواه آن سیاستْ [[دینی]] باشد یا [[دنیوی]]. اما در کارهای [[دنیایی]]، مانند این که [[گمان]] بَرَد فردی درصدد [[فاسد]] کردن [[خلافت]] اوست، هیچ گاه کشتن یا زندانی نمودنِ او را روا نمیدانست (مگر آنکه با شواهد و [[ادله]] یقینآور، به فتنهگری او [[اطمینان]] یابد) و بر پایه توهم و [[اخبار]] [[تحقیق]] نشده، [[رفتار]] نمیکرد. و اما در [[امور دینی]]، مانند حد زدنِ متهم به دزدی نیز [[سیاست]] را مقدم نمیداشت؛ بلکه میفرمود: "اگر با [[اقرار]] خودش یا [[گواهی]] [[شهود]]، دزدی او به [[اثبات]] رسد، حد را بر او جاری میسازم، و گرنه متعرض وی نخواهم شد". در میان بزرگان [[اسلام]]، بودند کسانی که خلاف این [[عقیده]] را داشتند. دیدگاه [[مالک بن انس]]، عمل کردن بر طبق [[مصالح]] مُرسل<ref>مصالح مُرسل یا مرسله، یکی از ادله اجتهادی نزد اهل سنت است که فقیه بر پایه مصالح عمومی، آن جاکه حکم شرعی در میان نباشد، فتوا میدهد. (م)</ref> بود و این که برای [[امام]]، جایز است یکسوم [[امت]] را در راستای [[اصلاح]] دوسوم دیگر بکشد. دیدگاه بیشتر [[مردمان]]، آن است که عمل کردن بر طبق نظر و [[گمان]] غالب، جایز است؛ ولی چون دیدگاه [[امام علی]]{{ع}} چنان بود که گفتیم و [[معاویه]] از نظر او [[فاسق]] بود و مقدمه [[یقینی]] دیگری نیز نزد او [[سبقت]] داشت و آن این که به کار گرفتن [[فاسق]]، جایز نیست و او کسی نبود که [[استحکام]] پایه [[حکومت]] را با [[مخالفت]] ورزیدن با [[شریعت]] بنا نهد، پس میباید آشکارا [[معاویه]] را کنار میگذارْد، گرچه این امر به [[جنگ]] بینجامد<ref>شرح نهج البلاغة، ج ۱۰، ص ۲۴۶.</ref><ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۹۰-۴۰۱.</ref>. |
نسخهٔ ۲۵ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۰۷
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل امام علی (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
کنار گذاردن معاویه
پیش از این گفتیم که یکی از نخستین اقدامات امام علی(ع) پس از بیعت مردم برای آغاز اصلاحات، برکنار کردن کارگزاران عثمان بود. سیاستمداران علاقهمند به امام(ع)، بر کناری دو نفر را مصلحت نمیدانستند: معاویه و ابو موسی اشعری. سرانجام با توضیحات بسیار و وساطتهای مالک اشتر، امام(ع) با ابقای ابو موسی موافقت کرد؛ اما در مورد معاویه، هر چه برای قانع کردن علی(ع) تلاش کردند، نتیجهای نداشت و ایشان، ابقای او بر حکومت شام را حتی برای یک لحظه روا ندانست. معاویه نیز نه خود با امام(ع) بیعت کرد و نه گذاشت مردم شام با ایشان بیعت کنند و از همان روز اول حکومت امام(ع)، توطئه علیه او را شروع کرد و زمینه را برای برخورد نظامی فراهم ساخت. نخستین سؤال در این زمینه این است که: چگونه میتوان این اقدام امام(ع) را از نظر سیاسی توجیه کرد؟ آیا بهتر نبود امام علی(ع) معاویه را در آغاز حکومت خود، ابقا میکرد تا حاکمیتش استقرار یابد و معاویه، همراه اهل شام با او بیعت کند و بعد، او را عزل میکرد تا جنگ صفینْ پیش نیاید و حکومت اسلامی به رهبری او تداوم یابد؟ آیا حفظ وحدت کلمه امت و تداوم نظام اسلامی- که از واجبترین واجبات است- اقتضا نمیکرد که امام(ع) او را به طور موقت در حکومت شام، ابقا نماید؟ بر اساس مبانی سیاستهای امام(ع) در اداره نظام اسلامی به سادگی میتوان به این گونه پرسشها پاسخ داد؛ اما در خصوص این سیاست، نکات مهمی وجود دارد که در این جا باید بدان اشاره شود. ابن ابی الحدید، به تفصیل از این سیاست دفاع کرده است و ما مطالب مهم آن را ذکر میکنیم: ابن ابی الحدید، در ابتدا با استناد به مدارک و منابع تاریخی استدلال میکند که معاویه، در هیچ شرایطی با علی(ع) بیعت نمیکرد. سپس به مبانی دینی امام(ع) در نصب و عزلها اشاره میکند و در خاتمه، طی نقل تحلیلی متین از دانشمندی به نام ابن سنان، روشن میسازد که اصولًا ابقای معاویه در شرایطی که پس از عثمان، مردم با امام(ع) بیعت کردند، ممکن نبود و موجب میشد ایشان در آغاز حکومت، با فضایی مواجه شود که عثمان در انتهای حکومت بدان رسید.
- ابقای معاویه به بیعتش نمیانجامید: ابن ابی الحدید، ضمن نقل انتقادهایی بر سیاست امام علی(ع) در زمینه عزل معاویه گزارش کرده است که یکی از انتقادها این سخن است: اگر امام(ع) هنگامی که در مدینه با وی بیعت شد، معاویه را بر شامْ ابقا میکرد تا حکومتش مستقر گردد و پایههایش استوار شود و معاویه و شامیان با او بیعت کنند، و سپس او را کنار مینهاد، از جنگی که میان آنها در گرفت، پیشگیری کرده بود. پاسخْ این است که امیر مؤمنان، شرایط آن روز را میدانست که معاویه به هیچ رو بیعت نمیکند، گرچه او را بر حکومت شامْ ابقا نماید؛ بلکه ابقای وی بر حکومت شام، معاویه را نیرومندتر میساخت و امتناع وی را از بیعت، قویتر میکرد؛ چرا که پرسش کننده یا باید بگوید: "سزاوار بود که علی(ع) معاویه را به بیعت فرا خواند و همزمان، او را بر شام بگمارد و هر دو کار با هم قرین گردد" و یا باید بگوید: "امام(ع) میباید نخست از معاویه مطالبه بیعت میکرد [و ابقای او را به تأخیر میانداخت]" و یا بگوید: "باید نخست او را ابقا میکرد و درخواست بیعت را به فرصتی دیگر میانداخت". در صورت نخست، این احتمال بود که معاویه، حکم علی(ع) بر ابقای وی در حکومت را برای شامیان بخوانَد و موقعیت خود را نزد آنان، محکم سازد و در ذهن آنان جای دهد که: "اگر او شایسته حکومت نبود، علی(ع) بر او اعتماد نمیکرد" و آن گاه، بیعت کردن را به تأخیر اندازد و از آن، سر باز زند. و صورت دوم، همان کاری است که امیر مؤمنان انجام داد. و اما صورت سوم، مانند صورت اول است؛ بلکه معاویه را در مخالفت و سرکشیای که قصد آن را داشت، قویتر میکرد. چگونه کسی که آشنا به تاریخ است، گمان میکند که اگر علی(ع) معاویه را بر شام میگمارْد، معاویه با او بیعت میکرد، با آنکه میدانیم میان علی(ع) و معاویه، نزاعها و کینههای کهنی است که شتر در آن، زانو نَزَد[۱]؛ زیرا علی(ع) بود که حنظله برادر معاویه و داییاش ولید و جدش عتبه را یکجا به هلاکت رساند. پس از آن نیز مسائلی میان آن دو در زمان خلافت عثمانْ اتفاق افتاد و بر یکدیگر تند شدند تا آنجا که معاویه وی را تهدید کرد و گفت: من به سوی شام میروم و این پیرمرد (عثمان) را نزد تو میگذارم. به خدا سوگند، اگر مویی از وی کم شود، با یکصدهزار شمشیر با تو میجنگم!... و اما سخن ابن عباس به امام علی(ع) که: "یک ماه او را بر حکومت بگمار و یک عمر او را برکنار دار" و آنچه مغیرة بن شعبه به وی پیشنهاد کرد، توهماتی بود که آن دو برای خود داشتند و به آنها خوشگمان بودند و بر قلبشان خطور کرده بود. علی(ع) از وضعیت خود با معاویه بهتر آگاه بود و میدانست که این وضعیت، اصلاحپذیر نیست. چگونه بر ذهن انسان آگاه به وضعیت معاویه و نیرنگها و شیطنتهای او و کینهای که از علی(ع) از حادثه کشته شدن عثمان و پیش از آن در دل داشت، خطور میکند که معاویه، ابقای علی(ع) را بپذیرد و فریب بخورد و با او بیعت نماید؟! معاویه، زیرکتر از آن بود که فریب بخورد و علی(ع) نسبت به وضعیت معاویه، آگاهتر از کسانی بود که گمان میکردند اگر امام(ع) از او دلجویی کند و او را ابقا نماید، بیعت خواهد کرد. در نظر علی(ع)، این بیماری، درمانی جز شمشیر نداشت؛ چرا که پایان کار، همان میشد و او کار آخر را اول قرار داد.
- ابقای معاویه، حکومت مرکزی را متزلزل میکرد: ابقای معاویه، نه تنها پایههای حکومت امام علی(ع) را مستحکم نمیکرد، بلکه موجب تزلزل حاکمیت او از ابتدا میشد. ابن ابی الحدید، در این باره تحلیلی را از کتاب العادل، تألیف دانشمندی به نام ابن سِنان، نقل کرده که متن آن چنین است: میدانیم یکی از اسبابی که باعث شورش بر عثمان شد و مسلمانان را بدان جا کشاند که او را محاصره کردند و به قتل رساندند، حاکم کردن معاویه بر شام بود، با وجود این که پیش از نصب وی نیز ظلم و سلطهجویی او بارز بود و مخالفت وی با احکام دینی در دایره حکومتش هویدا بود. عثمان در این زمینه، مورد پرسش و خطاب قرار گرفت و عذر آورد که عمر، پیش از او، وی را به حکومت گمارده است؛ ولی مسلمانان، عذر او را نپذیرفتند و جز به کنار نهادن وی قانع نگشتند و کار بدانجا کشید که کشید. علی(ع) از مسلمانانی بود که از این حکم عثمان، بسیار ناخشنود و از همه به فساد دین معاویه آگاهتر بود. پس اگر او پیمان خلافتش را با ابقای معاویه در شام و تثبیت وی میشکست، آیا چنین نبود که در ابتدای امر، بدانجا رسد که عثمان در پایان کار رسیده بود؟ و آیا به کنار نهاده شدن و کشته شدن وی منجر نمیشد؟ اگر چنین کاری از نظر دینی روا بود و گناهی در پی نداشت، به طور یقین از جهت سیاسی، اشتباهی فاحش و عاملی نیرومند برای مخالفت و سرکشی شهروندان بود و این گونه نبود که برای علی(ع) امکان داشته باشد که به مسلمانان اعلام کند: "رأی حقیقی من، عزل معاویه پس از ثبات یافتن حکومت و پیروی اکثریت از من است و هدف من از ابقای وی بر حکومت، فریب دادن او و سرعت بخشیدن به ### 313### وی و بیعت لشکریان اوست و پس از این، او را عزل میکنم و بر پایه عدالت با او رفتار میکنم"؛ چرا که به محض اعلام این مطلب، خبر به معاویه میرسید و تدبیری که امام(ع) اندیشیده بود، تباه میشد و غرضی که بر آن تکیه کرده بود. نقض میشد[۲].
- ناسازگاری ابقای معاویه با مبانی سیاسی امام علی(ع): ابن سنان، پاسخی دیگر به خُردهگیری بر سیاست کنار گذاردن معاویه داده است و در آن، به مبانی سیاسی امام علی(ع) در حکمرانی اشاره میکند و آن را پاسخ حقیقی میداند. وی میگوید: به درستی که علی(ع) به مخالفت با شریعت بهخاطر سیاست، معتقد نبود، خواه آن سیاستْ دینی باشد یا دنیوی. اما در کارهای دنیایی، مانند این که گمان بَرَد فردی درصدد فاسد کردن خلافت اوست، هیچ گاه کشتن یا زندانی نمودنِ او را روا نمیدانست (مگر آنکه با شواهد و ادله یقینآور، به فتنهگری او اطمینان یابد) و بر پایه توهم و اخبار تحقیق نشده، رفتار نمیکرد. و اما در امور دینی، مانند حد زدنِ متهم به دزدی نیز سیاست را مقدم نمیداشت؛ بلکه میفرمود: "اگر با اقرار خودش یا گواهی شهود، دزدی او به اثبات رسد، حد را بر او جاری میسازم، و گرنه متعرض وی نخواهم شد". در میان بزرگان اسلام، بودند کسانی که خلاف این عقیده را داشتند. دیدگاه مالک بن انس، عمل کردن بر طبق مصالح مُرسل[۳] بود و این که برای امام، جایز است یکسوم امت را در راستای اصلاح دوسوم دیگر بکشد. دیدگاه بیشتر مردمان، آن است که عمل کردن بر طبق نظر و گمان غالب، جایز است؛ ولی چون دیدگاه امام علی(ع) چنان بود که گفتیم و معاویه از نظر او فاسق بود و مقدمه یقینی دیگری نیز نزد او سبقت داشت و آن این که به کار گرفتن فاسق، جایز نیست و او کسی نبود که استحکام پایه حکومت را با مخالفت ورزیدن با شریعت بنا نهد، پس میباید آشکارا معاویه را کنار میگذارْد، گرچه این امر به جنگ بینجامد[۴][۵].
کنار نهادن سیاست سازش
- مروْج الذهب- به نقل از ابن عباس-: پنج شب پس از کشته شدن عثمان، از مکه [به مدینه] بازگشتم و نزد علی(ع) رفتم تا او را ببینم. گفته شد که مغیرة بن شعبه نزد اوست. چند لحظهای پشت در نشستم تا مغیره بیرون آمد. بر من سلام کرد و گفت: کی آمدی؟ گفتم: چند لحظه قبل. سپس نزد علی(ع) رفتم. بر او سلام کردم... گفتم: به من بگو که مغیره، چه کار داشت و چرا در خلوت با تو صحبت کرد؟ فرمود: "دو روز پس از کشته شدن عثمان، نزد من آمد و گفت: با تو صحبتی خصوصی دارم و من پذیرفتم. آن گاه گفت: به درستی که خیرخواهی، کمارزش شده است و تو باقیمانده مردمان [بزرگ و صحابی] هستی ومن، خیرخواه توام. من از باب مشورت به تو میگویم کارگزاران عثمان را در این سال [که سال نخست حکومت توست] برکنار مکن. برای آنان بنویس که برسرِ کارشان باقیاند و هر گاه با تو بیعت کردند و کار تو استقرار یافت، هر که را دوست داشتی، کنار بگذار و هر که را دوست داشتی منصوب کن. من به وی گفتم: به خدا سوگند، در دینم سازش و در حکومت خود، ظاهرسازی نمیکنم. گفت: اگر امتناع میورزی، پس هر که را میخواهی، کنار گذار؛ ولی معاویه را نگهدار. او گستاخ و جسور است و شامیان از او حرفشنوی دارند و تو برای نگهداشتنش دلیلی داری؛ زیرا عمر، او را بر تمامی سرزمین شام گمارد. به وی گفتم: نه، به خدا سوگند! معاویه را حتی دو روز هم به کار نمیگیرم. او پس از مشورت و مطرح کردن مطالبش، از نزد من بیرون رفت. سپس برگشت و گفت: من به تو مشورتهایی رساندم و تو [از قبول آنها] امتناع ورزیدی. در این موضوع نگریستم و چنین یافتم که تو بر صوابی. سزاوار نیست در کارهایت نیرنگ و فریب را به کار گیری". ابن عباس میگوید: به او (علی(ع)) گفتم: در آنچه نخست به تو مشورت داد، خیرخواهی کرد؛ اما در مرتبه دوم به تو خیانت نمود[۶][۷].
امام(ع) معاویه را به بیعت فرا میخوانَد
- شرح نهج البلاغة: هنگامی که با علی(ع) بیعت شد، برای معاویه چنین نوشت: "پس از حمد و سپاس خداوند؛ به درستی که مردم، عثمان را بدون رایزنی با من به قتل رساندند و با گِرد آمدن و مشورت خودشان، با من بیعت کردند. هرگاه نامهام به تو رسید، برای من از مردم، بیعت بگیر و نمایندگانی از بزرگان شام را از سوی خودت نزد من روانه کن"[۸][۹].
سیاست معاویه در پاسخ به امام علی(ع)
- تاریخ الطبری- در گزارش نامه امام علی(ع) به معاویه و او موسی-: فرستاده امیرمؤمنان بهسوی معاویه، سبره جُهَنی بود. او نزد معاویه رفت؛ ولی معاویه، نه نامهای مینوشت و نه پاسخی میداد و فرستاده را نمیپذیرفت و هر گاه فرستاده از او جواب میخواست، تنها این اشعار را میخواند:(...) هرگاه جُهَنی تقاضای نوشتن پاسخ نامه را میکرد، معاویه بیش از این اشعار، چیزی در پاسخش نمیگفت، تا آنکه ماه سوم کشتن عثمان، یعنی ماه صفر شد. معاویه، مردی از بنی عَبْس و یک نفر از بنی رَواحه به نام قبیصه را فرا خواند و طوماری مُهر زده به وی داد که عنوانش چنین بود: از معاویه به علی. سپس [به عَبْسی] گفت: هر گاه وارد مدینه شدی، پایین طومار را بگیر [و آن را بلند کن]، و به وی سفارشهایی کرد که چه بگوید و فرستاده علی(ع) را نیز روانه ساخت. هر دو بیرون آمدند و در آغاز ماه ربیع اول، به مدینه رسیدند. وقتی وارد مدینه شدند، عبسی طومار را- چنان که مأمور شده بود- بلند کرد و مردم، بیرون آمدند و بدان مینگریستند. سپس به خانههای خویش رفتند و دانستند که معاویه، مخالف است. مرد عبسی رفت تا بر علی(ع) وارد شد. طومار را به وی داد. وقتی علی(ع) مهرش را شکست در درون آن نوشتهای ندید، به فرستاده [معاویه] فرمود: "چه خبر؟". گفت: در امانم؟ فرمود: "بلی. فرستادگان در اماناند و کشته نمیشوند". گفت: قومی را پشت سر گذاشتم که جز به انتقام، رضایت نمیدادند. فرمود: "از چه کسی؟". گفت: از خودت! من شصت هزار پیرمرد را پشت سر نهادم که زیر پیراهن عثمان، گریه میکردند؛ پیراهنی که برای آنان نصب شده بود و بر منبر دمشق، کشیده شده بود. فرمود: "خون عثمان را از من میخواهند؟! مگر من مانند عثمان، ستمدیده [و خون باخته] نیستم؟ بار خدایا! در پیشگاه تو از خون عثمان، برائت میجویم"[۱۰][۱۱].
تعیین فرماندار برای شام و فرستادن او
- تاریخ الطبری- به نقل از محمد و طلحه-: علی(ع) کارگزارانش را به شهرها فرستاد و سهل بن حُنَیف را به سوی شام فرستاد. سهل، حرکت کرد و چون به منطقه تبوک رسید، سوارانی او را دیدند. گفتند: کیستی؟ گفت: امیرم. گفتند: بر کجا؟ گفت: بر شام. گفتند: اگر عثمانْ تو را فرستاده، خوش آمدی و اگر دیگری تو را فرستاده است، باز گرد. گفت: مگر نشنیدهاید چه شده است؟ گفتند: چرا. پس سهل به سوی علی(ع) بازگشت[۱۲][۱۳].
فرستادن جریر بن عبد الله به سوی معاویه
- تاریخ الطبری: علی(ع) به هنگام بازگشت از بصره به کوفه و فراغت از جنگ جمل، جریر بن عبد الله بجلی را نزد معاویه فرستاد تا او را به بیعتْ فرا خوانَد. جریر، هنگامی که علی(ع) برای جنگ با خوارج به سوی بصره میرفت، از طرف عثمان، کارگزار او در هَمِدان بود و اشعث بن قیس نیز از طرف عثمان، کارگزار آذربایجان بود. وقتی علی(ع) از بصره به کوفه بازگشت، نامهای برای آن دو نوشت و به آنان دستور داد برای او بیعت بگیرند و به سوی او بیایند. آن دو بیعت گرفتند و نزد علی(ع) آمدند. وقتی علی(ع) خواست شخصی را به سوی معاویه بفرستد، جریر بن عبد الله گفت:... مرا نزد معاویه بفرست؛ زیرا او با من دوست است. من نزد او میروم و او را به اطاعت از تو فرا میخوانم. اشتر به علی(ع) گفت: او را نفرست. به خدا سوگند، گمان میکنم که دل وی با معاویه است. علی(ع) فرمود: "بگذار ببینم با چه چیزی نزد ما باز میگردد". او را نزد معاویه فرستاد و با او نامهای فرستاد و در آن، یکسخن شدن مهاجران و انصار بر بیعت وی و پیمانشکنی طلحه و زبیر و جریان جنگ با آنان را به او اعلام کرد و او را به اطاعتی که مهاجران و انصار به آن درآمدهاند، فرا خواند. امام(ع) جریر را [با چنین نامهای] به سوی معاویه فرستاد. وقتی جریر نزد معاویه رسید، معاویه او را معطل کرد و از او مهلت خواست. در همین حال، عمرو [بن عاص] را فرا خواند و با او نسبت به آنچه علی(ع) برایش نوشته بود، مشورت کرد. عمرو به وی پیشنهاد کرد که نزد چهرههای سرشناس شام بفرستد و خون عثمان را به گردن علی(ع) نهد و به کمک مردم شام با علی(ع) بجنگد، و معاویه نیز چنین کرد[۱۴][۱۵].
وقتکشی معاویه به قصد آماده شدن برای نبرد
- وقعة صفین- به نقل از جرجانی-: معاویه به خانه جریر آمد و گفت: به درستی که من به نظری رسیدم. گفت: بیان کن. گفت: به مولایت بنویس که درآمد مالیات شام و مصر را در اختیار من نهد و هرگاه مرگ او در رسید، بیعت کسی را بر گردن من ننهد. من نیز کار را به او وا میگذارم و خلافت را به نام او مینویسم. جریر گفت: هر چه میخواهی خود بنویس و من نیز همزمان با تو مینویسم. معاویه، این مطلب را برای علی(ع) نوشت. علی(ع) [در پاسخ آن نامه] به جریر، چنین نوشت: "پس از حمد و سپاس خداوند؛ همانا معاویه میخواهد بیعت من بر گردنش نباشد و آنچه خود دوست میدارد، برگزیند و نیز میخواهد تو را سر بگردانَد تا آمادگی مردم شام را ارزیابی کند. به راستی مغیرة بن شعبه پیش از این به من گوشزد کرد که معاویه را در شام بگمارم و خود در مدینه باشم؛ ولی من از این کار، خودداری ورزیدم، مبادا که خداوند ببیند که من گمراهان را کمککار خود گرفتهام. اگر آن مردْ بیعت کرد، [چه نیکو!] وگرنه باز گرد"[۱۶][۱۷].
اعلام آمادگی یاران امام(ع) برای جنگ
- امام علی(ع)- هنگامی که یارانش به وی برای جنگْ اعلام آمادگی کردند، پس از فرستادن جریر بن عبد الله بجلی به سوی معاویه-: آماده شدن من برای جنگ با شامیان، به هنگامی که [هنوز] جریر نزد آنان است، در بستن بر روی شام و بازداشتن شامیان از کار خیر است، اگر آن را بخواهند؛ لیکن برای جریر، مدتی را تعیین کردهام که پس از آن در آنجا نمانَد، مگر آنکه فریب بخورد یا نافرمانی کند. رأی من با درنگ خواهد بود. پس مهلت دهید. البته از آمادگی شما ناخشنود نیستم. مناینکار را نیکسنجیدم و درون و برون آن را ژرف نگریستم و جز جنگیدن یا کفر ورزیدن به آنچه محمد(ص) آورده، چارهای ندیدم. او (عثمان) بر مردمْ حاکم بود و بدعتها پدید آورد و زبانطعن مردم را دراز کرد. پس بر او خُرده گرفتند، سپس بهخشم آمدند و واژگونش ساختند[۱۸][۱۹].
جستارهای وابسته
پرسشهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ کنایه از این که هیچ گاه با یکدیگر از درِ سازش وارد نمیشوند. در واقع رابطه آنان به شتری کینهایتشبیه شده که زانو بر زمین نزند. (م)
- ↑ شرح نهج البلاغة، ج ۱۰، ص ۲۴۷.
- ↑ مصالح مُرسل یا مرسله، یکی از ادله اجتهادی نزد اهل سنت است که فقیه بر پایه مصالح عمومی، آن جاکه حکم شرعی در میان نباشد، فتوا میدهد. (م)
- ↑ شرح نهج البلاغة، ج ۱۰، ص ۲۴۶.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۹۰-۴۰۱.
- ↑ مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۶۴.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۹۰-۴۰۱.
- ↑ «شرح نهج البلاغة، لَما بویعَ عَلِی(ع) کتَبَ إلی مِعاوِیةَ: أما بَعدُ، فَإِن الناس قَتَلوا عُثمانَ عَن غَیرِ مَشورَةٍ مِنی، وبایعونی عَن مَشورَةٍ مِنهُم وَاجتِماعٍ، فَإِذا أتاک کتابی فَبایع لی، وأوفِد إلَی أشرافَ أهلِ الشامِ قِبَلَک» (شرح نهج البلاغة، ج ۱، ص ۲۳۰).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۹۰-۴۰۱.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۴۴۳.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۹۰-۴۰۱.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۴۴۲.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۹۰-۴۰۱.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۵۶۱.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۹۰-۴۰۱.
- ↑ وقعة صفین، ص ۵۲.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۹۰-۴۰۱.
- ↑ «الإمام علی(ع)- مِن کلامٍ لَهُ وقَد أشارَ عَلَیهِ أصحابُهُ بِالِاستعدادِ لِلحَربِ بَعدَ إرسالِهِ جَریرَ بنَ عَبدِ اللهِ البَجَلی إلی مُعاوِیةَ-: إن استِعدادی لِحَربِ أهلِ الشامِ وجَریرٌ عِندَهُم إغلاقٌ لِلشامِ وصَرفٌ لِأَهلِهِ عَن خَیرٍ إن أرادوهُ. ولکن قَد وَقت لِجرَیرٍ وَقتاً لا یقیمُ بَعدَهُ إلامَخدوعاً أو عاصِیاً. وَالرأی عِندی مَعَ الأَناةِ، فَأَروِدوا ولا أکرَهُ لَکمُ الإِعدادَ. ولَقَد ضَرَبتُ أنفَ هذَا الأَمرِ وعَینَهُ، وقَلبتُ ظَهرَهُ وبَطنَهُ، فَلَم أرَ لی فیهِ إلاالقِتالَ أوِ الکفرَ بِما جاءَ مُحَمدٌ(ص). إنهُ قَد کانَ عَلَی الامةِ والٍ أحدَثَ أحداثاً وأوجَدَ الناسَ مَقالًا، فَقالوا ثُم نَقَموا فَغَیروا» (نهج البلاغة، خطبه ۴۳).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۳۹۰-۴۰۱.