مقصره در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۸۷: خط ۸۷:


بنا به نقل [[صفی الدین بلخی]] رابطه سه‌گانه میان ابوحنیفه، [[مذهب]] [[ارجاء]] و [[مردمان]] بلخ به حدی نزدیک بود که بلخ را از آن‌رو که کانون [[دوست‌داران]] ابوحنیفه و [[پیروان]] او بود، مرجئ‌آباد می‌خواندند<ref>مادلونگ، ویلفرد، فرقه‌های اسلامی، ترجمه: ابوالقاسم سری، ص۴٢.</ref>.<ref>[[قاسم کاجی|کاجی، قاسم]] و [[رسول رضوی|رضوی، رسول]]، [[بتریه و اندیشه تقصیر (مقاله)|بتریه و اندیشه تقصیر]]، ص ۱۶۰.</ref>
بنا به نقل [[صفی الدین بلخی]] رابطه سه‌گانه میان ابوحنیفه، [[مذهب]] [[ارجاء]] و [[مردمان]] بلخ به حدی نزدیک بود که بلخ را از آن‌رو که کانون [[دوست‌داران]] ابوحنیفه و [[پیروان]] او بود، مرجئ‌آباد می‌خواندند<ref>مادلونگ، ویلفرد، فرقه‌های اسلامی، ترجمه: ابوالقاسم سری، ص۴٢.</ref>.<ref>[[قاسم کاجی|کاجی، قاسم]] و [[رسول رضوی|رضوی، رسول]]، [[بتریه و اندیشه تقصیر (مقاله)|بتریه و اندیشه تقصیر]]، ص ۱۶۰.</ref>
==نتیجه‌گیری==
[[مقصره]] جریانی [[اعتقادی]] - [[شیعی]] است که در نیمه سده دوم [[هجری]] در [[کوفه]] به فعالیت پرداخت. به رغم اینکه محققانی در عصر حاضر مقصره را از [[پیروان]] [[فرمان]] بردار [[ائمه]]{{عم}} بر می‌شمارند، اما در واکاوی [[احادیث ائمه]]{{عم}} و اندیشه‌های [[کلامی]] این گروه مشخص می‌شود که آنان در تطور اندیشه‌های مبتنی بر عدم [[عصمت امام]] سهیم بوده‌اند و متکی نبودن [[علم امام]] بر [[علوم]] سماوی را وارد [[کلام شیعه]] کرده‌اند. نزد برخی از آنان [[واجب]] الطاعة بودن [[امام]]، نه به [[نص]]، بلکه به گونه‌ای دیگر [[تفسیر]] می‌شد. این گروه که با نام مقصره در لسان [[احادیث]] و با نام [[بتریه]] در منابع رجالی شناخته می‌شوند، خود را جزئی از [[جامعه]] شیعی می‌دانستند و بیشترین نقش را در نقل [[میراث]] [[فکری]] اوائل البتریه ایفا کردند. البته دسته‌ای از گروه حاضر که پیوند تنگاتنگی با [[سلیمانیه]] (از [[زیدیه]]) داشتند از سوی ائمه{{عم}} طرد شدند. [[نظریه]] [[امامت مفضول]] باعث شد تا افراد برجسته غیرشیعی هرچه بیشتر خود را به گروه فوق در تثبیت عدم وصایتی بودن [[جانشین پیامبر]]{{صل}} با انگیزه‌های [[سیاسی]] نزدیک سازند، اما امام در تعامل با دسته دوم این جریان، آنان را [[شیعه]] خواندند، البته [[جهل]] اعتقادی که در میان این دسته به گرایش‌های غیرشیعی دامن می‌زد، گاهی جنبه سیاسی نیز به خود می‌گرفت. همچنین با مقایسه روایت‌های [[تقصیر]] و روایت‌های بتریه در می‌یابیم که اساس جهل اعتقادی مقصره، در باب علم امام بوده است که این [[اندیشه]] همچنان در برخی حلقه‌های فکری شیعه به ویژه تا [[زمان]] [[امام جواد]]{{ع}} باقی ماند که به عنوان محوری‌ترین مسئله با مناقشه‌هایی توأم گردید.<ref>[[قاسم کاجی|کاجی، قاسم]] و [[رسول رضوی|رضوی، رسول]]، [[بتریه و اندیشه تقصیر (مقاله)|بتریه و اندیشه تقصیر]]، ص ۱۶۲.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==

نسخهٔ ‏۱۰ آوریل ۲۰۲۱، ساعت ۱۴:۳۱

این مدخل مرتبط با مباحث پیرامون مقصره است. "مقصره" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل مقصره (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

اهل تقصیر یکی از جریان‌های اعتقادی بودند که در زمان ائمه(ع) پدید آمدند و به سبب جهل، در محوری‌ترین کانون اعتقادی شیعه ایده‌های فکری جدیدی مطرح ساختند و با رویکردی متفاوت در مسئله جانشینی پیامبر(ص) امامت مفضول را پذیرفتند و اموری مانند عصمت، مناقب و... را در حق ائمه(ع) روا ندانستند‌.

مقدمه

به نظر می‌رسد بجز منابع روایی و حدیثی، می‌توان بخشی از اعتقاد این جریان را در عناصری با اندیشه‌های کلامی زیدی - شیعی جست‌وجو کرد و پیشینه بعضی آموزه‌ها را در اندیشه مخالفان مذهب شیعه و در منابع رجالی و فرقه‌نگاری یافت. نوشته حاضر می‌کوشد با تطبیق تفکر گروهی از زیدیه با نظریه جریان اهل تقصیر، چهره واقع‌بینانه‌ای از آنان ارائه دهد و چگونگی تعامل ائمه(ع) با جریان فکری مقصره را از نگاه ایشان ارزیابی کند تا مشخص گردد برخی از افراد این جریان که به گمان خویش تفکر شیعی را ترویج می‌دادند، چرا از دیدگاه امام ماهیت غیر شیعی داشته‌اند و چگونه با تمایز نهادن میان اندیشه تقصیر و روایت‌ها می‌توان معنای روشنی از تطور مفهوم کلامی مقصره در باب علم ائمه(ع) ارائه کرد. در منابع تاریخی و فرقه‌نگاری اگرچه این گروه به نام مقصره شناخته نشده‌اند، ولی به یقین کتاب‌هایی در رد عقاید جریان تقصیر در عصر ائمه(ع) به نگارش در آمده بود.

ابن ندیم کتاب‌های الرد علی من قال بإمامة مفضول اثر هشام بن حکم، الرد علی المعتزله فی إمامة المفضول اثر مؤمن الطاق و علی من أبی وجوب الإمامة بالنص اثر سکاک را در فهرست خویش آورده است[۱] که می‌توانند ردیه‌ای بر پیش‌فرض‌های اهل تقصیر به شمار آیند‌. در عصر کنونی کتاب مکتب در فرآیند تکامل، مقاله «بازخوانی نظریه علمای ابرار» نگاه متفاوتی به جریان تقصیر داشته‌اند و می‌توان این دو نگاشته و گمانه‌زنی را تلاشی برای احیای اندیشه مقصره در عصر حاضر دانست. مدرسی طباطبایی مقصره را از شیعیان فرمان‌بردار در برابر ائمه(ع) بر می‌شمارد؛ مقصره‌ای که در مبانی اعتقادی خود نصبی یا نصی بودن امام را نمی‌پذیرفتند و نزدشان وجوب طاعت و علم اختصاصی امام اعتباری نداشت. مدرسی طباطبایی نص یا نصب، افتراض طاعت و علم اختصاصی ائمه(ع) را نظریه‌ای تطور یافته می‌داند که از مقام سیاسی به مقام مذهبی و علمی امام نزد برخی شیعیان انتقال یافت و عصمت در مسیر سامان یافتن مرجعیت مذهبی نهادینه شد[۲].

در میان کتاب‌ها و مقاله‌هایی که به نقد دیدگاه مدرسی پرداخته‌اند می‌توان به کتاب بررسی نظریه تطور تاریخی تشیع به صورت محدود و مقاله «مرجئه شیعه» اشاره کرد. همچنین بخشی از جلد ششم کتاب ادب فنای مقربان با بررسی غلات و مقصره به تشریح واژۀ تقصیر می‌پردازد. گفتنی است سلاح اعتقادی جریان تقصیر به برندگی سلاح اعتقادی غلات نیست، ولی در عصر حضور ائمه(ع) بسیار تأثیرگذار بوده است. نظریه و اندیشه این گروه از آن روی آفت دینی به شمار می‌رود که افزون بر تعمیق مظلومیت و تضعیف جایگاه ائمه(ع) در مردود شمردن شماری از متون حدیثی که به زعم این گروه بوی غلو می‌داد، نقش اساسی داشته است و باعث شده عناصر درون مذهبی با دامن زدن به اندیشۀ جریان تقصیر فرصت را غنیمت شمارند و بدین طریق چهره شیعه را غیر واقع‌بینانه جلوه دهند.[۳]

تقصیر و مفهوم آن

در لغت‌نامه‌ها «قصر» اغلب به معنای کوتاهی و نرسیدن چیزی به پایان خود آمده و در نرسیدن تیر به هدف قَصُرَ السَّهْمُ عن الهَدَفِ به کاربرد آن اشاره شده است. نیز وقتی أَقْصَرَتِ المَرْأَةُ گفته شود، به معنای زادن بچه‌های ناقص است[۴]. اگر واژه «قصر» به باب تفعیل برود، اقدام قصدی متوجه فاعل آن می‌شود[۵]. دو مفهوم اصطلاحی برای واژه «تقصیر‌» شهرت یافته است که اولی به اموری اطلاق می‌شود که روا نیست از معرفت آنها کوتاهی کرد؛ مانند گواهی به یکتایی خدا، حق بودن رسالت پیامبر(ص)، ولایتی که خدا امر فرموده و...[۶]. مفهوم دوم تقصیر نیز به معنای کوتاه کردن موی سر آمده است[۷].

گاهی با واژه «قصر‌» همپوشانی معنایی دارد. ابن منظور در چند مورد از واژه «بتر» به معنای قصر بهره برده و در بیان اصطلاح الأَبْتَرُ من الحَيَّات می‌نویسد: الذي يُقال له الشَّيْطَانُ، قَصِيرُ الذَّنَبِ لا يَراه أَحَدٌ إِلّا فَرَّ منه، و لا تُبْصِرُه حامِلٌ إِلَّا أَسقطَتْ؛ و إِنّمَا سُمِّيَ بذلك لِقِصَرِ ذَنَبِه، كأَنّه بُتِرَ منه[۸]. بنابراین، هر دو اصطلاح در معنای یکدیگر به کار رفته و همواره در رسیدن به نهایت خویش عقیم می‌مانند و منقطع از خیر و ثوابند. با توجه به حدیث امام سجاد(ع) در بیان معنای مقصره و تبیین حدیث شریف رسول خدا(ص) از «مبتوره» معلوم می‌گردد که این دو تلقی واحدی از ائمه(ع) داشته و بنابر خیر امت بودن اهل بیت(ع)[۹] اعتقاد ناتمامی در معرفت وجودی به ایشان پیدا کرده‌اند.[۱۰]

اوائل بتریه به معنای اهل تقصیر

به نظر می‌رسد اوائل بتریه از نخستین گروه‌هایی است که حق ائمه(ع) را کاهش دادند[۱۱]. اشعری می‌نویسد: گروهی که حضرت علی(ع) را فاضل‌ترین، عادل‌ترین، زاهدترین و شجاع‌ترین مردم پس از رسول خدا(ص) دانسته و می‌گفتند حضرت علی(ع) به رضایت خود امور خلافت را به ابوبکر واگذار کرده است، عنوان «اوائل البتریه» داشته‌اند[۱۲]. به طور مشخص رشد و بالندگی «اوائل البتریه» در شهر کوفه بوده است. شهر کوفه با داشتن جریان‌های متعدد تشیع اعتقادی اهمیت ویژه‌ای دارد و محور اختلاف این جریان‌های شیعی نیز به رویکرد هر دسته در باب علم امام و مسائل مربوط به آن باز می‌گشت[۱۳]. شیعیان برائتی[۱۴] امام را وارث علم نبی(ص) می‌دانستند و قائل بودند امامت در اهل بیت(ع) باقی خواهد ماند[۱۵]. از سویی دستیابی به معارف ناب همواره از دغدغه‌های اصلی این اصحاب بوده است و شفاف‌سازی‌ احادیث منسوب به ائمه(ع) از سوی آنان، برای این اصحاب نقش حیاتی داشت. نقطه قوت روش اندیشه‌ورزی شیعیان برائتی، متن نگاره‌هایی با رنگ و بوی وحی از زبان ائمه(ع) بود و فاصله جغرافیایی کوفه و مدینه اهمیت استماع حدیث و طرح مسائل جدید، درک محضر امام را ضروری می‌ساخت. عظمت این بهره‌گیری را می‌توان از سخن ابان بن تغلب دریافت که می‌گفت: الشيعة الذين اختلف الناس عن رسول الله(ص) أخذوا بقول علي(ع)، و إذا اختلف الناس عن علي(ع) أخذوا بقول جعفر بن محمد(ع): شیعه کسانی هستند که وقتی مردم درباره رسول خدا(ص) اختلاف می‌کنند، سخن علی(ع) را بپذیرند و زمانی که مردم درباره قول علی(ع) اختلاف می‌کنند، قول جعفر بن محمد(ع) را بپذیرند[۱۶].

از منظر تعریف أبان، استمرار سنت پیامبر اکرم(ص) و امام علی(ع) و رسیدن به مقام اصحاب خاص، به رجوع اصحاب به امام بستگی داشت. ائمه(ع) می‌کوشیدند شیعیان را از مشی‌های عقیدتی معتزلی، مرجئی و... حفظ کنند، ولی همه اینها نمی‌توانست تنها به خواست امام محقق شود، بلکه لازم بود شیعیان شخص امام را به عنوان جانشین پیامبر، با اوصاف ویژه بشناسند و به چگونگی زمان و مکان دریافت حدیث توجه کنند. تعریف أبان بن تغلب مباحث جدیدی را در حوزۀ افراط و تفریط سامان می‌داد و به ارزشیابی قابل توجهی در میان پیروان ائمه(ع) منجر می‌شد، ولی بر خلاف رویه أخذ به قول معصوم، فضای کوفه تعامل نامتوازنی در حلقۀ درسی برخی اصحاب امامیه همچون اوائل البتریه رقم زد؛ با این همه نباید جریان متأثر اوائل البتریه را لزوماً مقهور اندیشه‌های عقیدتی جاری در کوفه دانست، بلکه در پی گرفتاری‌های جامعه شیعی در عهد امویان و شرایط دشوار زندگی، این گروه از شیعیان در منازعه‌های اعتقادی با جریان‌های غیر شیعی با تنزل دادن مقام امام به ظاهر از ویژگی‌هایی مانند عصمت و علم خاص امام چشم پوشیده بودند تا به اختلاف‌ها دامن نزده باشند. اما اشخاصی از میان این گروه تمایل به امامی نشان می‌دادند که در برابر ظلم بنی امیه قیام کند و شاید ازهمین رو به صلح امام حسن(ع) در قبال معاویه اعتراض کردند و امام نیز حفظ جان شیعیان را علت‌ این صلح بر شمرد و از مفترض الطاعة بودن خود به نص رسول خدا(ص) سخن گفت[۱۷]. این سخن امام این احتمال را تقویت می‌کند که راهبرد فکری اشخاص یادشده با تدبیر سیاسی امام بنابر آگاه بودن امام بر امور مسلمانان بیگانه بوده است. بسیاری از اوائل البتریه بر چنین باوری تا قیام زید بن علی استوار بودند‌. آنچه در اینجا قابل توجه است عقب‌نشینی این گروه‌ها در قیام امام حسین(ع) و زید بن علی بود، زیرا آنان قیام را تنها در مسیر برپایی حکومت شیعی می‌پذیرفتند و با علم به شکست قیام از آن روی‌گردان می‌شدند. از سوی دیگر، وجوب اطاعت از امام هرچند نزد آنان جاری بود، این وجوب اطاعت به معنای مفترض الطاعة بودن به نص پیامبر نبود‌.[۱۸]

اوائل البتریه و قیام زید

با قیام زید بن علی شخصیت‌هایی از اوائل البتریه همچون سلمة بن کهیل و کثیر النوا با وی بیعت کردند، ولی پس از مدتی از زید خواستند تا بیعت از آنان بردارد[۱۹]. با نگاهی به گزارش طبری می‌توان گفت عده‌ای از اصحاب سلمة بن کهیل در مجلس زید حضور داشته‌اند[۲۰]. علت این بیعت شاید همان روحیه برچیده شدن ظلم امویان بود. از سویی برائت نجستن زید از شیخین انگیزه آنان را دو چندان کرد‌. با شهادت زید بن علی و در آغاز سده دوم هجری عناصر مهم بتریه با پیوستن به ائتلاف زیدیه با چهرۀ بتریه رخ گشودند و به پیروان کثیر النوا و حسن بن صالح مشهور شدند‌. کشی علت نام‌گذاری این گروه به بتریه را از مجلس امام باقر(ع) گزارش کرده و از قول سدیر می‌نویسد: «با سلمة بن کهیل و أبومقدام ثابت بن حداد و سالم بن أبی حفصه، کثیر النوا و جمعی دیگر نزد امام باقر(ع) رفتیم و برادر آن حضرت زید بن علی هم نزد او بود. این اشخاص به حضرت باقر(ع) گفتند‌: «ما علی، حسن و حسین(ع) را دوست داریم و از دشمنانشان بیزاری می‌جوییم. حضرت فرمود: خوب است. بعد گفتند: ابوبکر و عمر را نیز دوست می‌داریم و از دشمنانشان بیزاری می‌جوییم». زید بن علی رو به ایشان کرد‌ و گفت: آیا از فاطمه(س) بیزاری می‌جویید؟ شما کار ما را بریدید، ریشه شما بریده باد.»..[۲۱]. علامه مجلسی «أبتر الید بودن»، یعنی عیب جسمانی کثیر النوا را که از پیشوایان بتریه بود، سبب این نام‌گذاری دانسته است[۲۲]. ناشئ اکبر قائل است چون این افراد به طعن عثمان در شش سال آخر خلافتش پرداخته‌اند و از عثمان تبری جستند، به بتریه معروف گشتند[۲۳].

حمیری آورده است: «این لقب را مغیرة بن سعید به کثیر النوا داده است»[۲۴]. فان. اس. برداشت متفاوتی دارد و می‌نویسد: «مغیره با این نام‌گذاری خواسته است ادعا کند که بتریه حق امام علی(ع) را أبتر گذارده‌اند، زیرا آنها منکر نص پیامبر بر خلافت امام علی(ع) شدند»[۲۵]. شهرستانی هم می‌نویسد: «بتریه پیروان کثیر النوا و حسن بن صالح بودند و تقدم مفضول بر أفضل را جایز و خلافت ابوبکر و عمر را صحیح می‌شمردند و در امر عثمان توقف کرده، می‌گفتند علی أفضل مردم پس از رسول خدا و اولی به امامت بود، ولی خلافت را با رضایت واگذار کرد»[۲۶]. به هر حال با بررسی بیشتر مشخص می‌شود این نام‌گذاری را دیگران به جریان بتریه داده‌اند.[۲۷]

بتریه زیدی؟ یا شیعی؟

در برخی کتاب‌های نحل، بتریه به عنوان شاخه‌ای از شاخه‌های زیدیه ثبت شده است‌[۲۸]، ولی این پرسش مطرح است که آیا اوائل البتریه با پیوستن به زیدیه هویت تازه‌ای یافتند و از جامعه شیعی متمایز شدند؟ از گزارش کشی برمی‌آید که انتساب عناصر مشهور بتریه به زیدیه بسیار دشوار است، زیرا آنها به چیزی اعتقاد داشتند که زید بن علی، به سبب چنان اعتقادی، آنان را مورد عتاب قرار داده و نفرین کرده بود‌. حال آنکه اگر نفرین زید این نام‌گذاری را برای بتریه به همراه داشت، چگونه می‌توان بتریه را به زیدیه منسوب کرد؟ حتی گزارش ابن اثیر درباره گفت‌وگوی میان زید و سلمة بن کهیل و برداشتن بیعت از سلمة بن کهیل نیز نمی‌تواند مانع از تردید این انتساب شود[۲۹]. وی از سویی در منابع اهل سنت، به داشتن گرایش‌های شیعی متهم شده[۳۰] و از سوی دیگر در منابع شیعی، زیدی بتری خوانده شده است[۳۱]. همچنین شیخ طوسی حکم بن عتیبه -یکی از شخصیت‌های مهم بتریه- را در شمار اصحاب امام سجاد(ع) ضبط کرده و برقی نیز وی را در شمار اصحاب امام سجاد و امام باقر(ع) به شمار آورده است و سال وفات وی نیز پیش از قیام زید بوده است. همچنین ثابت بن حداد از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق(ع) ضبط شده است[۳۲].

اشعری می‌گوید دو فرقه - بتریه و جارودیه -امر زید بن علی بن حسین بن علی را بر خود بسته‌اند و فرقۀ زیدیه از ایشان منشعب شده است[۳۳]. همین مطلب در فرق الشیعه نوبختی نیز آمده است[۳۴]. شیخ صدوق در کتاب من لایحضره الفقیه با اشاره به دو فرقه زیدیه می‌نویسد: «جارودیه فرقه‌ای از زیدیه‌اند و بنا به قولی ایشان مانند بتریه منسوب به زیدیه‌اند، ولی در حقیقت زیدیه اهل سنت‌اند»[۳۵]. بر اساس سخن شیخ صدوق دو نکته روشن می‌شود: اولاً، ممکن است فرقه بتریه جریانی مستقل بوده و تنها منسوب به زیدیه باشند‌؛ ثانیاً‌، علت صف‌آرایی دو جریان بتریه و جارودیه در اعتقاد شیعی بتریه ریشه داشته است و آنان تنها به زیدیه گرایش داشته‌اند و بنا بر شواهد تاریخی و مطلب شیخ، جارودیه از اهل سنت وارد زیدیه شده است. نوبختی هم از دو گروه أقویا و ضعفای زیدیه نام می‌برد که به نظر می‌رسد ضعفای دارای گرایش کم رنگ زیدیه همان بتریه باشند[۳۶]. در گزارشی از ماهیت بتریه، کشی هیچ سخنی از زیدیه نمی‌کند و می‌نویسد: بتریه در آغاز مردم را به ولایت علی(ع) دعوت می‌کردند. سپس آن را با ولایت ابوبکر و عمر درآمیخته و به اثبات امامت ایشان می‌پردازند. آنان بر عثمان، طلحه و زبیر خرده می‌گیرند و بر قیام با فرزندان علی بن ابی طالب معتقدند[۳۷].

با مقایسه گزارش کشی و قول سعد بن عبدالله اشعری دربارۀ بتریه و مطلبی که در گفتار نوبختی و شیخ صدوق بیان شد‌، می‌توان نتیجه گرفت که بتریه پیش از قیام زید و پیدایش زیدیه، حیاتی در میان شیعیان داشته‌اند که سعد بن عبدالله اشعری آنان را اوائل البتریه می‌خواند و پس از مدتی با تأثیرپذیری از زیدیه، خلافت ابوبکر و عمر را با وجود افضلیت امام علی(ع) پذیرفته بودند. در کنار نظریۀ اوائل البتریه، پاسخ به این پرسش که آیا اوائل البتریه حق امامت را در قیام‌کننده‌ای از فرزندان امام حسن و امام حسین(ع) منحصر می‌دانسته‌اند آسان نیست، زیرا نام برجستگان مهم بتریه چه در قیام زید و چه نفس زکیه ثبت نشده است. گفتنی است نام بتریه به جریان مورد بحث اختصاص نداشت، زیرا معتزله را نیز به دلیل آنکه علی(ع) را بر ابوبکر و عمر برتری می‌دادند، بتریه نام نهاده‌اند[۳۸] و حتی به برخی از پیشوایان بتریه لقب مرجئی هم داده بودند[۳۹] تا مشخص گردد نام‌گذاری‌های یادشده، تمام هویت یک جریان نمی‌توانست باشد. پیش‌تر اشاره شد که این گروه خود نخواسته بودند که نام بتریه را برای خود برگزینند و آنان هم انگیزه‌ای نداشتند تا خود را جدا از گروه شیعه بدانند و از دیدگاه سلیمان بن جریر به عنوان یک زیدی مذهب، بتریه جزئی از امامیه بودند[۴۰].[۴۱]

بی‌اعتنایی بتریه به شأن و منزلت امام

گفتنی است اعتقاد و جدیت بتریه به محدود بودن علم امام، انگیزۀ تمایل به زیدیه را در ایشان زنده نگه داشت و آموزه‌هایی مانند علم غیب امام، عمل تقیه و رجعت را دستخوش تغییر و تحول کرد‌. به طور مشخص پذیرش ادبیات سیاسی زیدیه از سوی برخی افراد بتریه رویکرد اعتراضی بتریه را در برابر ائمه(ع) تقویت می‌کرد و این گروه به این باور رسیدند که امام مرجع واحدی به شمار نمی‌آید[۴۲]. نوبختی دربارۀ اعتقاد زیدیه به علم امام می‌نویسد: اما دیگر فرقه‌ها امر را توسعه بخشیده و گفتند علم مشترک در همه اینها - ائمه(ع) - و عموم مردم است و باهم مساوی و برابرند. پس اگر علمی که مردم به آن در دینشان احتیاج دارند نزد هیچ یک از ایشان - ائمه(ع) - و نه نزد غیر ایشان پیدا نشد، جایز است مردم به اجتهاد عمل کنند. این قول أقویا و ضعفای آنها (زیدیه) است[۴۳].

البته افزون بر شرایط سیاسی پیش گفته، اعتقاد نداشتن بتریه به علم امام نیز نقش مهمی در مردود شمردن عصمت امام نزد این گروه داشته است، زیرا بتریه علم امام را به گونه تساهل و تسامح نزد خود تثبیت کرده بودند، ولی در طرف مقابل و از نگاه برخی شیعیان امامیه علم ویژه سهم عظیمی در عصمت امام داشت[۴۴]. اشعری از قول سلیمان بن جریر با اشاره به دو دیدگاه شیعه در افضلیت امام علی(ع) می‌نویسد‌: به زعم فرقه‌ای از امامیه امور مسلمانان پس از پیامبر(ص) به دست علی بن ابی طالب بود تا اگر خواست آن امور به دست گیرد، در غیر این صورت دیگری را عهده‌دار کارها کند. از نظر اینها چنین عملی جایز است اگر شخص دیگر عادل باشد.

گروه دیگر امامیه گفته‌اند تمام دین نزد علی ابن ابی طالب(ع) است و امامت پس از ایشان در جماعت اهل بیت(ع) خواهد ماند. سپس سلیمان در قول خود می‌افزاید فرقه دوم با گروه اول در دو چیز مخالفت کرده است: اول آنکه معتقدند علی(ع) ابوبکر و عمر را به درستی ولایت داده و بیعت علی با آن دو صحیح بوده است؛ دوم، عصمت را برای اهل بیت(ع) ثابت نمی‌دانند[۴۵]. شیخ مفید هم شیعه را در مسئله عصمت دو گروه دانسته و با اشاره به تقابل اکثریت شیعه با اقلیت آن می‌نویسد: «در عقیده قاطبه شیعه، ائمه(ع) در اجرای احکام و... جایگاه انبیا را داشته و مانند آنها معصوم‌اند و سهو در اموری از دین نزد ایشان جایز نیست. امامیه بر این مذهب‌اند، جز گروه قلیلی که به عصمت قائل نیستند»[۴۶].

از سویی امام سجاد(ع) در روایتی تصریح می‌فرماید که عصمت، خاص اهل بیت پیامبر(ص) است و جز با نص –پیامبر(ص) بر امام(ع)- عطا نمی‌شود[۴۷]. بنابر‌ این روایت بتریه با اعتقاد به نصبی نبودن امام توانایی درک عصمت وی را نداشتند، با این همه بتریه در مصداق‌شناسی به بیراهه نرفته بودند و حتی در حلقه درسی اصحاب امامیه حضور می‌یافتند. شاهد این ادعا روایت‌های فراوانی است که بزرگان بتریه از ائمه(ع) نقل کرده‌اند. امام باقر(ع) نیز از شیعیانی ابراز شگفتی کرده که با قبول وجوب اطاعت ائمه(ع) به مانند اطاعت رسول(ص)، حق ائمه را کاهش داده و بر ایشان خرده می‌گیرند. حضرت خطاب به اصحاب می‌افزاید: شما می‌پذیرید خدای متعال اطاعت اولیائش را بر بندگان واجب کند و سپس اخبار آسمان‌ها و زمین را از ایشان پوشیده دارد؟[۴۸]. اشعری از دو گروه قائل به علم امام در میان شیعیان خبر داده و گفته است گروه دوم امام را تنها دانای به احکام و شریعت می‌دانند و می‌گویند علم امام شامل هر چیزی نمی‌شود[۴۹]. گروه دوم افزون بر چنین عقیده‌ای، جهت اثبات جایگاه و اقبال در میان شیعیان اخباری را جعل کرده‌اند. امام رضا(ع) به ابراهیم ابی محمود فرمود: سه گروه دربارۀ فضائل ما اخبار جعل می‌کنند‌. سپس گروه دوم را کسانی معرفی کردند که در حق ائمه(ع) کوتاهی کرده و آنان را در ردیف دیگران قرار داده‌اند. ایشان می‌افزاید وقتی مردم روایت‌های تقصیر را می‌شنوند، آنها را پذیرفته و بدان معتقد می‌شوند[۵۰].[۵۱]

رویکرد بتریه در مواجهه با گروه‌های غیر شیعی

البته با توجه به اختلاف رویکرد اعتقادی در میان ائتلاف زیدیه، بتریه به سلیمانیه تمایل داشته‌اند[۵۲]. آنان با پذیرش امامت مفضول که گفته می‌شود سلیمانیه آن را مطرح کرده بودند[۵۳]، در یک موضع سیاسی سرسختانه، به نقادی امام پرداخته و تحت تأثیر زیدیه ادعای مفترض الطاعة بودن امام صادق(ع) را رد کردند[۵۴] و مواضع و تدبیرهای سیاسی امام را به چالش کشیدند‌. شهرستانی هم می‌نویسد: سلیمانیه امامت مفضول با وجود أفضل را به طریق اجتهاد اثبات می‌کنند و می‌گویند بیعت امت با شیخین با وجود امام علی(ع) خطا بود، ولی خطای امت به درجه فسق نمی‌رسید‌، چون خطای اجتهادی بوده است. وی بتریه را در قول به امامت موافق سلیمانیه دانسته است، جز آنکه نه به ایمان عثمان تصریح کرده و نه به کفر عثمان تصدیق کرده‌اند و در شأن او اخباری مانند «عشرة مبشرة» را پذیرفته‌اند. به گفته وی، ایشان امامت مفضول را اگر به رضایت فاضل باشد با وجود أفضل جایز می‌شمارند[۵۵]، اما بر پایۀ نقلی از ناشئ اکبر، پیروان واصل بن عطا طرفداران نظریۀ امامت مفضول با وجود أفضل بودند[۵۶]. به هر حال، کتاب الرد علی المعتزله فی إمامة المفضول اثر مؤمن طاق فرضیه وجود تفکر امامت مفضول در میان معتزله را تقویت می‌کند[۵۷]. ملطی در این زمینه آورده است: به زعم فرقه چهارم از زیدیه که معتزله بغداد بودند، علت جایز بودن امامت مفضول بر فاضل، واگذاری جنگ ذات السلاسل به عمرو عاص از سوی پیامبر(ص) با وجود فضلا، مهاجران و انصار بود[۵۸]. اگرچه ادعای ملطی به سال‌ها پس از عصر امام صادق(ع) مربوط است، گروهی از معتزله با پیوستن به زیدیه در قیام آنان شرکت کردند. در بررسی انگیزه پیوستن معتزله به زیدیه می‌توان به سخن اشعری استناد کرد که گفته است: اصل وجوب امر به معروف و نهی از منکر در صورت امکان و با شمشیر به وقت قدرت داشتن، در میان معتزله جاری بود[۵۹]. بر پایه گزارش‌های موجود در اواخر عهد اموی، بیعتی میان معتزله با زیدیه انجام شده است. اشعری این گروه معتزله را معتزله بصره می‌داند[۶۰]. مسعودی از اینان به عنوان جماعتی از اهل بصره که به قول معتزله بغداد قائل بودند یاد می‌کند[۶۱].

بنابراین، میان زیدیه پدیدۀ چند فرقه‌ای گسترده بود و اساساً زیدیه به عنوان یک فرقه در نیمه اول سدۀ دوم هجری وجود خارجی نداشته است و اندیشه‌هایی در این جریان حاکم بود که متأثر از فضای فکری کوفه در سالیان گذشته و کنونی بود. حتی ابوحنیفه که یکی از بزرگ‌ترین نظریه‌پردازان ارجاء بود[۶۲]، می‌کوشید نظریه رأی و اجتهاد را میان زیدیه گسترش بخشد و فضائل امام علی(ع) را میان امامیه کم‌رنگ جلوه دهد. وی در گزارشی از أعمش می‌خواهد تا حدیثی را در فضیلت امام علی(ع) انکار کند[۶۳]. در روایتی عمرو بن قیس ماصر که بتری مذهب به شمار می‌آمد[۶۴]، همراه ابوحنیفه خدمت امام باقر(ع) رسیده و از حضرت پرسشی با رنگ و بوی تفکر ارجاء کردند و گفتند ما هم‌کیشان و اهل ملت خویش را با ارتکاب گناهان از ایمان خارج نمی‌دانیم[۶۵]. این روایت افزون بر نشان دادن تأثیر اندیشه ارجاء بر بتریه، رابطه تنگاتنگ ابوحنیفه با برخی از شخصیت‌های بتریه را نمایان می‌کند.

پذیرش رویکرد سیاسی ارجاء از سوی برخی بتریه و شیعیان به دلیل چنین عملکردهایی سبب شد تا امام صادق(ع) این دسته را مرجئة الشیعه بنامد. اساس دیدگاه ابو حنیفه از ارائه ارجاء سیاسی وحدت بخشی میان مسلمانان بود و در مسیر حل مسئله امامت جامعه به زعم او مؤثر واقع می‌شد و نزاع‌های پیش روی جامعه مسلمانان در باب امامت را پایان می‌بخشید، زیرا هیچ مسلمانی - حتی خلیفه - با ارتکاب گناه کبیره‌ای غیر مؤمن به شمار نمی‌آمد[۶۶].[۶۷]

تعامل ائمه(ع) با بتریه

در مقابل نگرش اصحاب بتریه که در آن برهه به اندیشه‌های غیر شیعی معطوف گردیده بود، امام باقر(ع) شخصی را نزد زراره فرستاد تا به حکم بن عتیبه بگوید: «أوصیای محمد(ع) محدث‌اند»[۶۸]. آن حضرت خطاب به سلمه بن کهیل و حکم بن عتیبه فرمود: «اگر به مشرق یا به مغرب روید، علم درستی جز آنچه نزد ماست، پیدا نخواهید کرد»[۶۹]. بر اساس روایت امام باقر(ع) علوم غیبی، خاص أوصیای پیامبر(ع) بوده و لازمۀ تحصیل علم صحیح رجوع به ائمه(ع) است. روایت‌هایی از این دست کم‌وبیش وجود دارد و گاهی در شأن شخصیت‌های تأثیرگذار بتریه و آموزه‌های آنان وارد شده است و در مواردی نیز امام خود جریان را خطاب قرار داده است؛ برای مثال، امام صادق(ع) می‌فرماید: «اگر همه بتریه ردیف واحدی از مشرق تا مغرب تشکیل دهند، خداوند در دنیا به ایشان عزت نخواهد بخشید»[۷۰].

اما پرسش قابل تأمل این است که چگونه با وجود برائتی که امامان(ع) از بتریه داشتند[۷۱]، می‌توان جریان بتریه را از گروه‌های مقصره برشمرد؟ فان. اس. درباره بزرگان بتریه می‌نویسد: «با توجه به مجموع تصویری از شرح حال اشخاص فوق، سخن گفتن از یک گروه منسجم جسورانه خواهد بود. حتی نمی‌توان آنان را به نحوی از انحا تحت تأثیر زید بن علی دانست و نزد مورخان نمی‌توان اثبات کرد ارتباط حوادث زیدیه آن ایام - ایام قیام زیدیه - مقصودی به اینان - بتریه - باشد»[۷۲].

به طور مشخص این دیدگاه تا حدی درست به نظر می‌رسد، چون بتریه جریانی است که با گرایش‌ها سمت‌وسو گرفته و حتی برخی از بزرگان بتریه مرجئی نامیده شده‌اند[۷۳]. به یقین مسلّم حلقۀ مفقوده مقصره در منابع رجالی، برداشت‌های متفاوت از شیعه به ثبت رسانده است، ولی با نگاهی به احادیث و روایت‌های ائمه(ع) دو گروه بتریه را می‌توان از یکدیگر باز شناخت:

  1. جریان نخست به موازات زیدیه صورت تازه‌ای یافت و با تأکیدهای بدیع کثیر النوا، صالح بن حسن، ابومقدام ثابت بن حداد‌، سالم بن ابی حفصه، حکم بن عتیبه و سلمة بن کهیل بر لزوم به‌کارگیری اجتهاد در مقابل نص و نظریه برتری مفضول بر فاضل استحکام یافت. شاید بتوان عنوان اقویای مقصره را بر اینان نهاد. امام صادق(ع) برخی از اینها را نفرین کرد[۷۴] و کثیرالنوا را دروغ‌گو خوانده، لعنش فرمود[۷۵]. گویا او با امام محمد باقر(ع) مخالفت‌هایی داشته و در انکار امامت آن حضرت می‌کوشیده است[۷۶] و شیخ طوسی او را بتری نامیده است[۷۷]. وی احادیث زیادی را تکذیب می‌کرده و به واسطه او شیعیان گمراه می‌شدند[۷۸]. کثیر النوا به همراه اشخاص پیش‌گفته به افضل بودن علی(ع) پس از پیامبر(ص) در میان امت اعتقاد داشتند و در حالی مردم را به ولایت او فرامی خواند که آن را با ولایت ابی بکر و عمر خلط می‌کرد[۷۹]. اما نقش تکمیل‌کننده جریان بتریه را باید در شخصیت حسن بن صالح کوفی (۶۸-۱۰۰ق) جست. او نیز از پیشوایان بتریه بود[۸۰] که بنا به نوشته ابن ندیم فقیه، متکلم و مؤلف چندین کتاب بود[۸۱]. آرای بتریه با دیدگاه‌های وی صورت مستحکم‌تری یافت[۸۲]. ذهبی وی را دارای بدعت تشیع می‌داند[۸۳]. حسن بن صالح افزون بر قبول نظریه امامت مفضول قائل بود که امام علی(ع) خود خواسته تا خلافت را واگذار کند[۸۴]. از میان اینان، سالم ابن ابی حفصه (وفات: ١٣٧ق) امام صادق(ع) را متهم کرد به اینکه امام بر هفتاد وجه سخن می‌گوید. امام هم در شأن سالم فرمود: او قادر به درک عظمت نیست، سپس حضرت در چرایی توجیه‌پذیر بودن سخنانش با اشاره به قول حضرت ابراهیم(ع) فرمود: همانا ابراهیم نیز وقتی بت‌پرستان از او خواستند تا همراه آنها برای برگذاری عید به صحرا رود فرمود: ﴿إِنِّي سَقِيمٌ[۸۵]. در صورتی که بیمار نبود و دروغ هم نگفت. حضرت در ادامه حدیث به مواردی دیگر درباره درستی سخنش، مانند قول حضرت یوسف در اتهام دزدی به برادرانش[۸۶] اشاره فرمود[۸۷]، پیش از این سالم بن ابی حفصه و سلمه بن کهیل مورد لعن امام باقر(ع) قرار گرفته بودند[۸۸] کشی هم نسبت بتری و هم نسبت مرجئی را در کتابش به سالم داده است[۸۹]. هرچند نظریه شاخص بتریه - مقصره در چهره اشخاصی، چون کثیر النوا، حسن بن صالح، سالم ابن ابی حفصه، حکم بن عتیبه، سلمه بن کهیل و ابی مقدام ثابت حداد رخ می‌کند، یکی از تفاوت‌های بنیادین این گروه تحریف در ناحیه احکام فقهی شیعه است[۹۰]. به دیگر سخن، عنوان مقصره با توجه به کلام معصوم همچون عبارت ألمقصرة شيعتنا[۹۱]، مقصره شیعه ما هستند و قبول مقصره به شرط رجوع به عناصر یادشده تعلق نمی‌گیرد[۹۲].
  2. جریان دوم با تکیه بر مذهب شیعه و در جوار آن، وابستگی وجودی خود را حفظ کرده بود. اگرچه این تکیه، اتکای انحصاری بر امامت نبود و با آگاهی از امر امامت، عقیده‌ای سست نسبت به امام داشتند. اینها همان گروه مقصره از میان ضعفای شیعه و پیروان گروه نخست بودند. موضع ائمه(ع) در قبال چنین افرادی قبول رجوع به امام جهت اعتلای عقیده شیعی آنان بود[۹۳]. امام صادق(ع) در علت پذیرفتن مقصره می‌فرماید: برای اینکه غالی بر ترک نماز، زکات، روزه و حج عادت کرده است و بر ترک عادتش در برگشت به انجام دادن طاعت خداوند عزوجل ندارد و اما مقصر وقتی بشناسد اطاعت و عمل می‌کند[۹۴]. از سخن امام بر می‌آید که نشانه اتصاف مقصره به عمل، برخورداری از رفتار تکلیف‌پذیری بوده و آثار عملی تکلیف‌پذیری شناخت امام را در پی داشت. به دیگر سخن، علت توفیق رجوع مقصره، شریعت‌پذیری آنان بود؛ بر خلاف گروه نخست بتریه که با اجتهاد در دین، شریعت‌گریزی در آنها نهادینه می‌شد.

دو جریان بتریه و مقصره در کتاب‌های فرق و لسان احادیث و به رغم تفاوت‌های جزئی، در بسیاری مطالب هم داستان‌اند و ازجمله هر دو به ولایت بلافصل امام علی(ع) به دیدۀ تردید می‌نگرند و ارزش و اعتباری برای معارف وحیانی و علم لدنی امام در نظر نمی‌گیرند‌. مؤلفه کم‌وبیش مشترک در میان دو گروه بتریه و مقصره، همان خط سیری بود که آغاز آن شیعه‌گری و گرایش به سمت زیدیه بود که در مرز زیدیه افزون بر ناپختگی آموزه ایشان به سیاست‌زدگی زیدیه در قبال صادقین(ع) آمیخته شد. حادترین معارضه شخصیت‌های برجسته بتریه با صادقین(ع) در معیارهایی که زیدیه برای ایجاد شکاف ارائه کرده‌اند‌، نمود یافته است.[۹۵]

برخی شخصیت‌های مقصره

هر چند اطلاعات قابل توجهی از افراد دسته دوم در دست نیست، در برخی منابع افراد ذیل از جمله این افراد به شمار رفته‌اند‌:

بنا به نقل صفی الدین بلخی رابطه سه‌گانه میان ابوحنیفه، مذهب ارجاء و مردمان بلخ به حدی نزدیک بود که بلخ را از آن‌رو که کانون دوست‌داران ابوحنیفه و پیروان او بود، مرجئ‌آباد می‌خواندند[۱۰۳].[۱۰۴]

جستارهای وابسته

منابع

  1. شرف‌الدین، سید حسین، ارزش‌های اجتماعی از منظر قرآن کریم

پانویس

  1. ابن ندیم، محمد بن اسحاق، فهرست، ترجمه و تحقیق: محمدرضا تجدد، ص٣٢٨.
  2. مدرسی طباطبایی، سیدحسین، مکتب در فرآیند تکامل، ترجمه: هاشم ایزدپناه، ص٧٩، ٨٠، ١٠٢.
  3. کاجی، قاسم و رضوی، رسول، بتریه و اندیشه تقصیر، ص ۱۴۵.
  4. ابن منظور‌، محمد بن مکرم، لسان العرب‌، ج۵، ص٩۵.
  5. فراهیدی، خلیل بن احمد بصری، العین، ج۵، ص۵٨.
  6. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج٢، ص١٩.
  7. راغب اصفهانی، حسین، مفردات الفاظ القرآن، ج١، ص۶٣٧.
  8. ابن منظور‌، محمد بن مکرم، لسان العرب‌، ج۴، ص٣٨.
  9. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج٩٧، ص٢٣۵.
  10. کاجی، قاسم و رضوی، رسول، بتریه و اندیشه تقصیر، ص ۱۴۶.
  11. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ص٢٠.
  12. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، ص۶٨.
  13. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، ج١، ص٢٣، ٩٠.
  14. شیعیان برائتی به خلافت بلافصل علی بن ابی طالب اعتقاد داشتند و از ابوبکر و عمر برائت می‌جستند و در مقابلِ این اصحاب، گروهی از امامیه حاضر به برائت از این دو نبودند‌.
  15. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، ص۶۴.
  16. نجاشی، احمد بن علی، رجال نجاشی، ص١٢.
  17. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، علل الشرایع، ج١، ص٣١۶‌.
  18. کاجی، قاسم و رضوی، رسول، بتریه و اندیشه تقصیر، ص ۱۴۸.
  19. طبری، ابی جعفر محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج٧، ص١۶٨؛ مفید، محمد بن محمد، الإرشاد، ص١٢٧.
  20. طبری، ابی جعفر محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج٧، ص١۶٨.
  21. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، ص٢٣۶.
  22. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴٧، ص٣۴۶.
  23. ناشئ اکبر، عبدالله بن محمد، مسائل الامامه، ص٢٠١.
  24. زریاب، عباس، دانشنامه جهان اسلام، مدخل بتریه.
  25. جوزف، فان. اس، علم الکلام والمجتمع، ج١، ص٣۴٢‌.
  26. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، ملل و نحل، ج١، ص١٧۴.
  27. کاجی، قاسم و رضوی، رسول، بتریه و اندیشه تقصیر، ص ۱۵۰.
  28. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، ص۶٨.
  29. ابن اثیر، عزالدین أبی الحسن، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص٢٣۵.
  30. ذهبی، شمس‌الدین محمد، میزان الإعتدال فی نقد الرجال، ج۵، ص١٧۶.
  31. نجاشی، احمد بن علی، رجال نجاشی، ص٢٣٣.
  32. خویی، ابوالقاسم، معجم الرجال الحدیث، ج۶، ص١٧۶‌.
  33. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، ص۶٨.
  34. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ص٢٠-۲۱.
  35. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۵۴٣.
  36. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ص۵٧.
  37. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، ص٢٣٣‌.
  38. روحانی، مهدی؛ خمینی، سیدحسن، فرهنگ جامع فرق اسلامی، ج٢، ص٢٣۵.
  39. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، ص٢٣۵.
  40. جوزف، فان. اس، علم الکلام والمجتمع، ج١، ص٣۴٠.
  41. کاجی، قاسم و رضوی، رسول، بتریه و اندیشه تقصیر، ص ۱۵۱.
  42. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج١، ص٣٩٩؛ طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، ص٢٠٩.
  43. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ص۵٧.
  44. به نقل از: هاشمی تنکابنی، سیدموسی، عصمت ضرورت و آثار، ص٨١.
  45. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، ص۶۴.
  46. مفید، محمد بن محمد نعمانی، الإرشاد، ص۶۵‌.
  47. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، عیون اخبار الرضا‌، ص١٣٢.
  48. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج١، ص٢۶٢.
  49. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، ص۵٠.
  50. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، عیون اخبار الرضا‌، ج١، ص٣٠۴.
  51. کاجی، قاسم و رضوی، رسول، بتریه و اندیشه تقصیر، ص ۱۵۳.
  52. بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ص٢٣‌.
  53. بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ص٢٣‌؛ اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، ص۵٠‌.
  54. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج١، ص٢٣٢.
  55. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، ملل و نحل، ج١، ص١٨۶‌.
  56. ناشئ اکبر، عبدالله بن محمد، مسائل الامامه، ص٢٠٧.
  57. ابن ندیم، محمد بن اسحاق، فهرست، ص٢٢۴.
  58. ملطی، ابن عبدالرحمن، التنبیه والرد علی اهل الأهوای والبدع، ص٣٠.
  59. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، ص٣٠.
  60. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، ص٧٩.
  61. مسعودی، ابی‌الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب، ج٣، ص٢٠٩.
  62. اشعری، ابوالحسن، مقالات الإسلامیین واختلاف المصلین، ص٨.
  63. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج٢۴، ص٢٧٣.
  64. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، ص٣٩٠.
  65. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج٢، ص٢٨۵.
  66. نک: اقوام کرباسی، اکبر، «مرجئه شیعه»، نقدونظر، ش۶٧، ص۴١.
  67. کاجی، قاسم و رضوی، رسول، بتریه و اندیشه تقصیر، ص ۱۵۵.
  68. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج١‌، ص٢٧٠‌.
  69. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج١‌، ص٣٩٩.
  70. خویی، ابوالقاسم، معجم الرجال الحدیث، ج٣، ص٣٩٩‌.
  71. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، ص٢۴١.
  72. جوزف، فان. اس، علم الکلام والمجتمع، ج١، ص٣۵۴‌.
  73. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، ص٢٣۵.
  74. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، ص٢٣۶ و ٢٣۴.
  75. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، ص٢٣٠.
  76. اقوام کرباسی، اکبر، «مرجئه شیعه»، نقدونظر، ش۶٧، ص۵٢.
  77. طوسی، محمد بن حسن، رجال، ص١۴۴.
  78. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، ص۴۰-۴۱‌.
  79. اشعری قمی، سعد بن عبدالله، المقالات والفرق، ص٧٣.
  80. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ص٧٣؛ اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، ص۶٨.
  81. زریاب، عباس، دانشنامه جهان اسلام، مدخل بتریه.
  82. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ص١٣٠.
  83. ذهبی، شمس الدین محمد، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج١، ص۴٩۶.
  84. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ص٢٠.
  85. «و گفت: من بیمارم» سوره صافات، آیه ۸۹.
  86. ﴿فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ «آنگاه، چون ساز و برگ آنان را آماده می‌کرد جام (زرّین شاه) را در باربند شتر برادرش (بنیامین) نهاد سپس بانگ بردارنده‌ای بانگ برداشت: که ای کاروانیان بی‌گمان شما دزدید!» سوره یوسف، آیه ۷۰.
  87. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج٨‌، ص١٠٠؛ طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، ص٢٣۵.
  88. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، ص٢٣۴ و ٢٣۶.
  89. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، ص٢٣٢ و ٢٣۵.
  90. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج١، ص۴٠٠.
  91. خصیبی، حسین بن حمدان، الهدایة الکبری، ص۴٩١؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج٣، ص٢۶.
  92. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، الخصال، ج٢، ص۶۵٠‌؛ طوسی، محمد بن حسن، أمالی، ص۶۵.
  93. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، الخصال، ج٢، ص۶۵٠‌؛ طوسی، محمد بن حسن، أمالی، ص۶۵.
  94. طوسی، محمد بن حسن، أمالی، ص۶۵.
  95. کاجی، قاسم و رضوی، رسول، بتریه و اندیشه تقصیر، ص ۱۵۷.
  96. ابن قولویه، ١٣۵۶، ص۵١.
  97. مفید، محمد بن محمد، الإرشاد، ج١، ص٩١.
  98. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج٢٣، ص١١٢.
  99. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ص۵٩.
  100. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، ص٢٣٧.
  101. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴٧، ص١١١.
  102. مادلونگ، ویلفرد، فرقه‌های اسلامی، ترجمه: ابوالقاسم سری، ص۴٢.
  103. مادلونگ، ویلفرد، فرقه‌های اسلامی، ترجمه: ابوالقاسم سری، ص۴٢.
  104. کاجی، قاسم و رضوی، رسول، بتریه و اندیشه تقصیر، ص ۱۶۰.