کربلا در تاریخ اسلامی
از شهرهای مقدس شیعه و محل دفن امام حسین(ع) و شهدای عاشورا
«کربلا» نام یکی از شهرهای مهم کشور عراق و مرکز استانی به همین نام در نواحی مرکزی آن کشور است. این شهر در جانب غربی رود فرات و در حدود ۱۰۰ کیلومتری جنوب غرب بغداد و حدود ۸۰ کیلومتری شمال غرب نجف واقع است. در اطراف شهر، نخلستانها، باغها و مزارع وجود دارد. این شهر به جهت آنکه محل وقوع واقعه عاشورا بوده و مدفن امام حسین(ع) و دیگر شهدای عاشورا است، از دیرباز نزد شیعیان قداست و حرمت خاصی داشته است. حرم امام حسین(ع) در شرق این شهر و حرم حضرت عباس(ع) نیز در فاصله ۳۵۰ متری شمال شرقی آن حرم قرار دارد.
در وجه تسمیه کربلا اختلافنظر وجود دارد؛ برخی گفتهاند کربلا لفظی آرامی است که از واژه آشوری «کربلاتو» به معنای دستار و سربند گرفته شده است. از نظر برخی دیگر، کربلا از واژه آرامی «کرب ایلو» گرفته شده که از دو جزء «کرب» و «ایلو» (ال یا ایلا) تشکیل شده و به معنای پرستشگاه خدا است. قول دیگر این است که کربلا از واژه بابلی «کوربابل» (کورد + بابل) گرفته شده که به معنای شعلههای حرارت صحرا یا به معنای مجموع قریههای بابل است. برخی هم بر این نظرند که کربلا واژهای در اصل عربی است و در این باره سه نظر وجود دارد: کربلا همان «کربَلَه» به معنای نرم و سست است و چون زمین کربلا چنین است به این نام نامیده شده؛ همچنانکه امروزه منطقهای با نام کربله در جنوب شرقی کربلای کنونی وجود دارد که میتواند شاهدی بر صحت این قول باشد. نظر دوم این است که کربلا از «الکربل» گرفته شده که نام گیاهی است که در آن منطقه میروید و به آن «حماض» هم میگویند. نظر سوم هم این است که کربلا از «غربل» گرفته شده و این نام اشاره به آن دارد که چون کربلا سرزمینی هموار و بدون سنگ است، گویی خاک آن را غربال کردهاند. حتی گفته شده کربلا واژهای فارسی است که در اصل «کاربالا» یعنی ترکیبی از کار (عمل) و بالا (بلند) بوده است که منظور از آن عمل آسمانی است. در ریشهشناسی عامیانه، کربلا را ترکیبی از «کرب» و «بلا» دانستهاند که احتمالاً مأخوذ است از روایتی از امام حسین(ع) که پس از شنیدن نام کربلا فرمود: «إِنَّهَا ذَاتُ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ» (به راستی آن، سرزمین اندوه و دشواری است)؛ درحالی که از این روایت، وجه تسمیه کربلا استفاده نمیشود. «طَفّ» (یا طفوف) و «حائر» از دیگر اسامی کربلا هستند و از این رو بسیاری از منسوبان به کربلا به «حائری» شهرت دارند. البته مراد از حائر، حرم حسینی است و نه شهر کربلا و طف هم اشارهای عامتر به سرزمینی است که حرم امام حسین(ع) در آن قرار دارد. به شهر کربلا «مشهد الحسین» نیز گفته میشود.
منطقه کربلا در دوره خلافت ابوبکر در سال ۱۲ ق به دست خالد بن عرفطة - از سرداران سپاه سعد بن ابیوقاص - فتح شد. مدتی این سرزمین مقر سپاهیان مسلمان بود تا اینکه کوفه لشکرگاه آنان شد. زمان ورود امام حسین(ع) به کربلا، در دوم محرم ۶۱ق، در این منطقه هیچ شهری نبود؛ اما چند دهکده در اطراف آن وجود داشت مانند «غاضریه» (واقع در حدود ۵۰۰ متری شمال شرقی شهر کربلای کنونی) و «نینوی» (که در قرن سوم در کنار نهر علقمی بوده است). گاهی از نام این دو دهکده نیز برای اشاره به کربلا استفاده میشود. بنابر نقل فخرالدین طریحی و محدث نوری، امام حسین(ع) زمینی که امروزه حرم ایشان را در برگرفته، از اهالی نینوی و غاضریه به ۶۰ هزار درهم خریداری کرده و سپس آن زمین را به خود آنان انفاق کرد؛ با این شرط که زائران قبرش را راهنمایی کنند و سه روز از آنان پذیرایی کنند. البته این روایت نادر در اصل بخشی از کتاب الزیارات (المزار) اثر محمد بن احمد بن داوود قمی (؟ -۳۶۸ق) بوده که امروزه در دست نیست.
بعد از واقعه عاشورا، پیکر امام حسین(ع) و دیگر شهدا (به جز حر بن یزید ریاحی که پیکرش به حومه کربلا منتقل شد) در محل کنونی حرم حسینی دفن شد؛ به این صورت که حضرت علی اکبر در پایین پای پدرش و سایر شهدای بنیهاشم در کنار وی و سایر شهدا در پایین پای آنان دفن شدند. شش گوشه بودن ضریح فعلی و پیشین امام حسین(ع) نیز به جهت مشخص کردن محل قبر علی اکبر است. قبر حبیب بن مظاهر جدا از بقیه شهدا و امروزه در رواقی از حرم در جنوب ضریح امام حسین(ع) قرار دارد و بر فراز آن ضریح مستقلی نصب شده است.
در قرون گذشته قبر حضرت عباس(ع) نزدیک یکی از شاخههای منشعب از رودخانه فرات به نام «نهر علقمه (علقمی)» بوده است؛ ولی امروزه اثری از آن نهر وجود ندارد. غازانخان - سلطان ایلخانی - که به اسلام گروید، دو نهر از فرات برای کربلا منشعب کرد و دستور داد نهر علقمه را نیز لایروبی کنند. کارگزاران ایلخان مغول، بخش بالای نهر علقمه را جدا کرده و به نهر دیگری که از بالای شهر حله از فرات جدا شده و به سمت کربلا میآمد، پیوند دادند. آنان به جهت تغییرات فراوانی که در مسیر نهر علقمه ایجاد کرده بودند، نام علقمه را از آن برداشتند و آن را «نهر غازانی بالا» نامیدند که همین نهر حسینیه کنونی است. این نهر در سال ۹۴۱ق به دستور سلطان سلیمان قانونی بهسازی شد و از این رو، به نام «نهر سلیمانی» نیز شناخته میشد.
نخستین گزارش از زیارت قبر امام حسین(ع) مربوط به زیارت جابر بن عبدالله انصاری در روز بیستم صفر (اربعین) سال ۶۱ ق است. بعد از آن نیز نقل شده که توابین به زیارت قبر امام حسین(ع) رفتند. این گزارش نشان میدهد که چهار سال بعد از عاشورا آثار قبر مشخص بوده و برخی به زیارت آن میرفتهاند. گفته شده که مصعب بن زبیر نیز در سال ۷۱ق یا ۷۲ ق بر سر قبر امام حسین(ع) آمده است. در دوره امام باقر(ع) و امام صادق(ع) زیارت کربلا مورد تأکید قرار گرفت و از روایات اینگونه استنباط میشود که در اواخر دوره اموی، بنایی مسقف بر روی قبر امام حسین(ع) بوده است. در خبری آمده که درخت سدری در نزدیکی قبر حضرت، علامتی برای راهنمایی مردم بوده است؛ اما در زمان خلافت هارون، عمال خلافت عباسی آن درخت را کندند. در دوره خلافت متوکل از رفتن زائران به کربلا جلوگیری میشد و در سال ۲۳۶ ق آثار قبر امام حسین(ع) به دستور خلیفه ویران شد. حتی آب بر زمین مرقد بستند تا اثری از قبر باقی نماند. اهالی کوفه در همان زمان متوکل مرقد امام حسین(ع) را تجدید بنا کردند و مجدداً کربلا مرکز تجمع زائران شد و بازار بزرگی در آن تأسیس شد. مجدداً متوکل در سال ۲۴۷ ق مزار امام حسین(ع) را ویران کرد و زمین آن را شخم زد. منتصر عباسی - که با کشتن پدرش متوکل به خلافت رسید - در مدت خلافت شش ماهه خود، مرقد امام حسین(ع) را بازسازی کرد.
ابراهیم بن محمد بن موسی بن جعفر(ع) مشهور به «ابراهیم مجاب» در سال ۲۴۷ ق (احتمالاً پس از کشته شدن متوکل) به حائر هجرت کرد و تا آخر عمر مجاور حرم حسینی بود و ظاهراً او نخستین مجاور این حرم بوده است. وی در حرم حسینی مدفون است و اکنون ضریحی بر فراز قبر وی قرار دارد. در نیمه دوم قرن سوم، علویان طبرستان در توسعه و عمارت حرم حسینی بسیار تلاش کردند. با روی کارآمدن آلبویه وتسلط آنان بر بغداد، کربلا آباد شد. عضدالدوله - امیردیلمی – در سال ۳۷۱ ق به کربلا سفر کرد و مبالغ فراوانی خرج عمارت حرم حسینی و شیعیان این شهر کرد. او بازارهای اطراف حرم حسینی را تعمیر کرد و دور شهر دیوار بلندی کشید و موقوفاتی هم برای کربلا اختصاص داد. ساخت اولین بنای حرم حضرت عباس(ع) را نیز به عضدالدوله نسبت دادهاند.
ابنمازه (۵۱۱ - ۵۶۶ق) که در سال ۵۵۲ ق به سفر حج رفته، برای کربلا از لفظ «دیه» (ده) استفاده کرده، اما درباره حرم امام حسین(ع) نوشته است: «مشهدی عظیم با نور است و آراسته». آلجلایر که از ۷۲۶ ق تا ۸۱۴ ق بر عراق حکومت داشتند، نسبت به عمارت حرمهای امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) اقداماتی انجام دادند؛ مثلاً سلطان احمد جلایری در سال ۷۸۶ ق دو مناره برای حرم حسینی بنا کرد. سلاطین صفوی و قاجار نیز به عمارت این دو حرم بسیار توجه داشتند. گنبد حرم حسینی از آثار عصر صفوی است و طلاکاری آن به دستور آغامحمدخان قاجار انجام شده است. البته همه اقدامات عمرانی این دو حرم، از جانب شاهان و رجال دولتی نبوده است و تجار دوازده امامی ایرانی و هندی و نیز بُهرههای هندی در این زمینه فعال بودهاند.
از حوادث تلخ تاریخ کربلا، حمله وهابیان به این شهر در سال ۱۲۱۶ ق به فرماندهی سعود بن عبدالعزیز است که منجر به ویرانی حرم حسینی و غارت نفایس آن و کشته شدن دو تا پنج هزار نفر (که حتی برخی اقوال تا ۲۰ هزار نفر هم گفتهاند) از اهالی کربلا شد. اما با وجود اینکه کربلا در آن زمان تحت حاکمیت امپراتوری عثمانی بود، فتحعلی شاه قاجار حرم حسینی و حرم عباس(ع) را بازسازی کرد. ناصرالدین شاه نیز در ۱۲۷۳ ق بخشی از طلاکاری گنبد حرم حسینی را نوسازی کرد و در ۱۲۸۳ ق صحن آن حرم را توسعه داد. طلاکاری گنبد حرم حضرت عباس(ع) جدیدتر است و مربوط است به ۱۳۷۵ ق که محمد فاضل جمالی – نخستوزیر وقت عراق - بنا به درخواست یکی از علمای کربلا به نام محمد خطیب (۱۳۰۱-۱۳۸۰ق) دستور به انجام آن داد.
حادثه تلخ دیگر در تاریخ کربلا، حمله سپاه محمد نجیب پاشا - والی بغداد - به کربلا در ۱۲۵۸ ق است که در جریان آن مردم پناه گرفته در حرم حسینی از تعرض مصون ماندند، اما در صحن حرم حضرت عباس(ع) کشتار فجیعی صورت گرفت و بسیاری از مردم شهر که شمارشان را ۱۴ تا ۲۴ هزار نفر گفتهاند، در آن حمله کشته شدند. زینالعابدین شیروانی- که پیش از حمله نجیب پاشا مدتها در کربلا بوده و نگارش کتاب بستان السیاحه را در ۱۲۴۸ ق به پایان برده - درباره اوضاع این شهر در آن زمان مینویسد: «قریب چهار هزار باب خانه در اوست... و طوایف مختلفه و گروه متفرقه در آنجا سکونت دارند و از اهل هند و سند و کشمیر و کابل و ایران و غیره بسیارند. عموماً شیعی مذهب و قوم عرب و قلیلی اهل سنت و جماعتاند».
پس از حملات وهابیان و نجیب پاشا، با کمکهای ناصرالدین شاه به کربلا، این شهر مجدداً رونق یافت؛ چنانکه عضدالملک قاجار در سفرنامه خود کربلا را در ۱۲۸۴ ق از نظر جمعیت و وسعت و نعمت، بسیار برتر از نجف وصف کرده است. در دوره ناصری، اکثر ساکنان کربلا، ایرانی بودند. در نخستین سالهای میانی قرن سیزدهم هجری، کربلا با ۵۰ هزار نفر جمعیت از مهمترین شهرهای عراق بود و بیش از نیمی از ساکنان آن بلکه دو سوم اهالی آن ایرانی و باقی عرب بودند. در ۱۹۸۵م کربلا بیش از ۱۸۴ هزار نفر جمعیت داشت که نیمی از این جمعیت ایرانی و بسیاری هم هندی و پاکستانی و باقی عرب بودند. کثرت جمعیت ایرانیان در کربلا و رواج زبان فارسی در این شهر تا زمان اخراج ایرانیان از عراق در سالهای ۱۳۵۰ و ۱۳۵۴ش ادامه داشت؛ به نحوی که صدام حسین در زمان اخراج ایرانیان گفته بود: «گویی کربلا مستعمره ایرانیان است».
در سال ۱۹۷۷م (۱۳۵۶ش)، زیارت اربعین که در آن جمع کثیری از شیعیان نجف و برخی مناطق اطراف کربلا پیاده عازم آن شهر بودند، به جنبشی بزرگ علیه رژیم بعث عراق تبدیل شد که با شدت سرکوب شد و تعداد بسیاری از شیعیان عراق کشته شده با دستگیر شدند. در انتفاضه ۱۹۹۱ م شیعیان عراق (۱۳۷۰ش) نیز رژیم صدام به کربلا حمله کرد و بخش عمدهای از دیوارها و گنبد حرمین را با شلیک گلوله توپ مورد اصابت قرار داد. در آن واقعه نیز شمار زیادی از شیعیان کربلا به شهادت رسیدند. پس از ماجرای انتفاضه ۱۹۹۱م تمام بناهای مسکونی و تجاری میان دو حرم از سوی رژیم وقت تخریب شد و فضای بینالحرمین فعلی پدید آمد. از زمان سقوط رژیم صدام در سال ۲۰۰۳م ایرانیان فعالیتهای عمرانی در کربلا را از سر گرفتهاند که از جمله این فعالیتها باید به ساخت ضریح جدید مرقد امام حسین(ع) و نصب آن (در تاریخ ۱۵ اسفند ۱۳۹۱) اشاره کرد.
کربلا در طول تاریخ خود به ویژه در قرون اخیر از مراکز علمی شیعه محسوب میشود. البته حوزه کربلا، معمولاً در سایه حوزه نجف بوده است؛ جز در نیمه دوم قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم هجری که عالم بزرگ اخباری یوسف بحرانی(۱۱۰۷-۱۱۸۶ق) و مجدد اصول محمد باقر بن محمد اکمل اصفهانی بهبهانی حائری مشهور به «وحید بهبهانی» (۱۱۱۷-۱۲۰۵ق) در کربلا بودند.
بنابر روایاتی از برخی از امامان شیعه(ع) زمین کربلا افضل از مکه و کعبه است. در روایتی از امام صادق(ع) آمده که: «فضل مکه در کنار فضل کربلا مانند مقدار بسیار اندکی آب است که روی سوزنی میماند که در دریا فرو برند». در روایات دیگری از امام صادق(ع) آمده که: «خدا کربلا را حرم امن و مبارک قرار داد، پیش از آنکه مکه را حرم قرار دهد» و نیز: «کربلا و فرات اولین زمین و نخستین آبی بودند که خدا به آنها قداست و شرافت بخشید». در روایات نبوی هم کربلا «پاکترین و محترمترین بقعه روی زمین و قطعهای از بهشت» معرفی شده است. در روایتی از امام صادق(ع) همچنین آمده که محل قبر امام حسین(ع) «باغی از باغهای بهشت» است. در روایاتی مرسل و بدون ذکر اسناد که در بحارالانوار نقل شده از حضور برخی انبیاء (آدم(ع)، نوح(ع)، ابراهیم(ع)، اسماعیل(ع)، موسی(ع)، سلیمان(ع) و عیسی(ع) در کربلا و مطلع شدن آنان از کیفیت شهادت امام حسین(ع) در این منطقه خبر داده شده است.
کربلا، از مضامین و مفاهیم پربسامد در ادبیات شیعی است. عقبة بن عمرو سهمی از نخستین شاعرانی است که درباره کربلا شعر سرودهاند. وی در اواخر قرن اول هجری برای زیارت امام حسین(ع) به کربلا رفت و شعری را سرود که مطلعش این است: مَرَرْتُ عَلَى قَبْرِ الْحُسَيْنِ بِكَرْبَلَاءَ *** فَفَاضَ عَلَيْهِ مِنْ دُمُوعِي غَزِيرُهَا. در ادب متقدم شیعی، به کربلا با رویکردی تراژیک توجه شده است. چنانکه در اشعار سید حمیری، منصور نمری، دیک الجن، دعبل، ابوفراس، سید رضی، سید مرتضی و مهیار دیلمی، کربلا نماد حزن و مظلومیت است. کربلا با نامهای مختلف و به ویژه طف در دیوان ابوالقاسم صنوبری (؟ -۳۳۴ق) نیز حضور پرنگی دارد و شاعر در یکی از شعرهایش کربلا را مخاطب قرار میدهد و قسم یاد میکند که این سرزمین سینهها را آکنده از ماتم و اندوه کرده است. در اشعار شعرای متأخر نیز کربلا با اندوه ملازم است؛ مثلاً در شعری از سید صادق اعرجی (؟-۱۲۰۴ق) چنین آمده: يا كربلا ما أنت إلا كربة *** عظمت على الأحشاء و الأكباد یا مشابه آن در شعری از محمد بن ادریس مطرحلی (؟-۱۲۴۷ق): هي كربلا لا تنقضي حسراتها *** حتى تبين من النفوس حياتها / يا كربلا ما أنت إلا كربة *** عظمت على أهل الهدى كرباتها. البته علاوه بر اندوه و مظلومیت، مضامین دیگری نظیر شرافت و قداست نیز در ادب شیعی درباره کربلا مطرح شده است. برای نمونه در شعری عرفانی به زبان فارسی از مهدی الهی قمشهای (۱۲۸۳-۱۳۵۲ش) از تعابیری چون «تربت عشق»، «قبله اهل صفا»، «عرش الهی»، «بزم الست»، «وادی سینا» و «کعبه ارباب یقین» درباره کربلا استفاده شده است. همچنین مضامین حماسی مانند نماد ستمستیزی، عزت و کرامت درباره کربلا به کار رفته است؛ برای نمونه میتوان به شعری با عنوان «کربلا، فریاد خون، فریاد اشک» از شاعر معاصر بهرام سیاره متخلص به «پریش» اشاره کرد. منظومه فارسی «کربلانامه» سروده میرمظفر علیخان اسیر لکهنوی در ۱۲۹۵ ق نیز از جمله سرودههای مشهور درباره کربلا است.
کربلا شهری زیارتی است و زیارتگاههای آن محدود به حرمین نمیشود. در اطراف حرمین، چند زیارتگاه دیگر وجود دارد که مکانهای نمادینی از واقعه عاشورا محسوب میشوند. یکی «خیمهگاه» که بنایی مجلل است با چند گنبد و در محل تقریبی خیمهگاه امام حسین(ع) در روز عاشورا ساخته شده است، دومی و سومی، دو بنای یادبود در محلهای فرضی قطع شدن دستهای حضرت عباس(ع) - که به «کف العباس» مشهور شدهاند - و چهارمی «تل زینبیه» در نزدیکی «باب القبله» ی حرم حسینی که قبلاً اتاقی کوچک بود، اما در ۱۳۹۸ق ساختمانی با حدوداً پنج متر ارتفاع از سطح خیابان در آن ساخته شده است. البته کفالعباسها و تل زینبیه گرچه نزد عامه مردم محترماند، اما مستند تاریخی ندارند.
از دیگر زیارتگاههای کربلا، مقام امام صادق(ع) و مقام امام زمان(ع) است که هر دو در جوار نهر حسینیه قرار دارند و هیچ کدام سندیت تاریخی ندارند. زیارتگاهی نیز در حومه جنوب شرقی کربلا وجود دارد که اهالی منطقه آن را مرقد اسماعیل و امکلثوم - فرزندان حضرت زینب(س) - میدانند؛ اما چنین نسبتی درست نیست. دیگر زیارتگاه حومه کربلا، مزار حر بن یزید ریاحی در روستای حر در هفت کیلومتری شمال غربی کربلا است که دفن پیکر وی در آن محل مورد تأیید علمایی چون شهید اول و محدث نوری است. در ۱۱ کیلومتری حرم حسینی در مسیر کربلا به بغداد، زیارتگاهی منسوب به عون بن عبدالله وجود دارد که گفته میشود عون پسر عبدالله بن جعفر طیار و حضرت زینب(س) در آن دفن شده است؛ اما ظاهراً قبر متعلق به عون بن عبدالله از نوادگان امام حسن(ع) است. زیارتگاهی هم در محلهای به نام «الابتر» در اطراف کربلا است که مدفن محمد بن ابی الفتح مشهور به «الاخرس» از نوادههای امام کاظم(ع) است.
در فرهنگ شیعی، زیارت کربلا جایگاه ارزشمندی دارد و شیعیان و بسیاری از دیگر مسلمانان آرزو دارند در طول عمر خود حداقل یک بار به کربلا بروند و ضریح امام حسین(ع) را از نزدیک ببینند. نزد بسیاری از شیعیان، زیارت کربلا بزرگترین سعادت است و حتی از زیارت مکه و مدینه و نجف اهمیت و جذابیت بیشتری دارد. تجلی این آرزو را میتوان در چاووشی مشهور «بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا/ بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا» یا چاووشی «هر که دارد هوس کرببلا بسم الله / هرکه دارد سر همراهی ما، بسم الله» و نیز در بسیاری از نوحهها و اشعار مورد استفاده در مداحیها و روضهخوانیها (مانند «کربلا کربلا ما داریم میآییم») شاهد بود. در زمان جنگ عراق با ایران نیز رسیدن به کربلا و آزادسازی آن از دست رژیم بعث عراق الهامبخش رزمندگان ایران و از مضامین اصلی تبلیغات جنگ و نوحههای سیاسی آن دوره بود. در گذشته که زیارت کربلا برای همه افراد به راحتی میسر نبود، از کسانی که به زیارت کربلا میرفتند، با عنوان «کربلایی» یاد میشد. هنوز هم استفاده از این عنوان که همراه با امتیازاتی اجتماعی است، در برخی مناطق مانند افغانستان رایج است. در دوره اخیر شلوغترین ایام در کربلا ایام منتهی به اربعین حسینی (۲۰ صفر) است که میلیونها زائر از نقاط مختلف عراق و از کشورهای همسایه و از اقصی نقاط جهان به زیارت کربلا میروند. علاوه بر دو ماه محرم و صفر به ویژه روزهای عاشورا و اربعین، شب و روز عرفه هم از ایامی است که زائران بسیاری به کربلا رهسپار میشوند. در روایتی از امام باقر(ع) به بیتوته در کربلا در شب عرفه توصیه شده است. همچنین در منابع شیعی، عموم شبهای جمعه از ایام زیارتی امام حسین(ع) دانسته شدهاند. نقل شده که محقق حلی پنجشنبهها درس نمیداده و از حله به کربلا میرفته تا زیارت امام حسین(ع) در شب جمعه را درک کند. از آنجا که دعا در حائر به ویژه زیر گنبد حرم امام حسین(ع) (اصطلاحاً «تحت قبه») بسیار سفارش شده و دعا در آن مکان مستجاب دانسته شده است، زائران با حضور در آن محل، حاجات خود را از خدا میطلبند و به امام حسین(ع) توسل میجویند. حتی روایت شده که امام هادی(ع) فردی را به حائر فرستاد تا برای آن حضرت در آنجا دعا کند.
بسیاری از شیعیان، مبالغ فراوانی را در قالب نذورات و خیرات داخل ضریح حرم حسینی میریزند یا به مدیریت حرم تحویل میدهند و در مقابل، قبض و اشیای متبرک مانند تکههای پارچه یا قدری برنج و نمک دریافت میکنند. در حرم حضرت عباس(ع) بسیاری از زائران به یاد مجاهدت سقای کربلا آب مینوشند و بر امام حسین(ع) و شهدای تشنهلب کربلا درود میفرستند. از این رو در ورودی حرم، تعدادی ظروف نگهدارنده آب قرار داده شده است. دونالدسن در نیمه اول قرن بیستم میلادی به رواج این سخن نزد شیعیان که «خطرناکترین محل برای سوگند دروغ خوردن مرقد حضرت عباس(ع) است، اشاره کرده است. به استناد روایات متعدد، خاک اطراف قبر امام حسین(ع) - که به آن «تربت» گفته میشود - و حتی خاک دیگر بخشهای کربلا نزد شیعیان حرمت و قداست ویژهای دارد و فضیلتها و خواص بسیاری (از جمله شفابخشی) برای آن فرض میشود.
شیعیان باور دارند که دفن اموات در جوار امام حسین(ع) موجب آمرزش گناهان متوفی خواهد شد. این باور ریشه در برخی حکایات مذهبی دارد. مثلاً محدث نوری در دارالسلام نقل میکند که وحید بهبهانی در عالم رؤیا خدمت امام حسین(ع) رسیده و پرسیده است: آیا از کسی که در جوار شما به خاک سپرده شود سؤال میشود؟ و حضرت فرموده: کدام مَلِک است که جرأت کند از او سؤال کند. در همان کتاب، از سید علی صاحب ریاض - داماد و خواهرزاده وحید بهبهانی- نقل شده که وی در خواب دیده هاتفی به زبان فارسی میگوید: «خوشا به حال کسی که در این زمین مقدس مدفون شود؛ اگرچه با هزاران گناه باشد از هول قیامت سالم میماند و هیهات که از هول قیامت سلامت باشد کسی که در این زمین دفن نشود». بر همین اساس و با وجود آنکه برخی فقها مانند محمدباقر مجلسی و جعفر شوشتری انتقال جسد به شهرهای دور را جایز نمیدانستند، حمل جنازه اموات برای دفن در کربلا از دیرباز رایج بوده است. چنانکه ژان دیولافوا در سفرنامهاش از انتقال جنازهها از سراسر ایران و حتی از هندوستان به کربلا خبر داده است. دونالدسن هم در کتابش - که در ۱۹۳۳م به چاپ رسیده - از دفن جنازههای حمل شده به کربلا در دو سرداب حرمین خبر داده است و اشاره کرده که در آن زمان دفن اجساد در این دو محل حداقل ۵۰۰ روپیه هزینه داشته است. سیفالدوله قاجار در سفرنامه خود درباره کربلا مینویسد: «از جهت تنگی مکان، کثرت مردم [و] بسیاری دفن اموات همیشه هوای این ولایت متعفن است... در واقع این ملک مدفن است نه مَسکن». از آنجا که برخی نسبت به دفن جسدشان در کربلا وصیت میکردند و گاهی امکان چنین کاری وجود نداشت، نظر به وجوب عمل به وصیت، بستگان فرد متوفا به زحمت میافتادند و گاهی بعد از چند سال دفن امانی در محل دیگر، نبش قبر کرده و باقی مانده پیکر را به کربلا منتقل میکردند.
علما، شاهان و رجال شیعه بسیاری در حرم حسینی دفن شدهاند. از علمای مدفون در آنجا میتوان به سید رضی، سید مرتضی، یوسف بحرانی، وحید بهبهانی و حسین قلی همدانی اشاره کرد که برخی از آنها در کربلا درگذشتهاند و پیکر برخی هم به کربلا حمل شده است. شاهان آلبویه، نخستین شاهان مدفون در حرم امام حسین(ع) محسوب میشوند. چند تن از آنان در صحن کوچک در داخل بقعهای دفن شده بودند که قبلاً بر فراز قبر آنان وجود داشت و در میان مردم به «بقعه آلبویه» شهرت داشت؛ اما امروزه اثری از آن بقعه وجود ندارد و صحن کوچک هم بخشی از صحن اصلی شده است. از رجال مشهور دوره قاجار نیز مظفرالدین شاه، محمدعلی شاه، ظلالسلطان و امیرکبیر در حرم حسینی مدفوناند.[۱].
فاجعه کربلا
در کوفه، در پاسخ به دعوت مردم آنجا که خواسته بودند در برابر حکومت اموی رهبریشان کند؛ دوم، شورش مردم مدینه بر ضد حکومت او؛ سوم، شورش ابن زبیر در مکه. یزید با این مسائل چگونه روبهرو شد؟ حقیقت این است که به خلافت رسیدن یزید بن معاویه، ضربه سختی به مردم عراق زد. عراقیها از خشونت و شدت عمل دوران معاویه رنج میبردند. وقتی خبردار شدند که امام حسین(ع) از بیعت یزید خودداری کرده به مکه پناه برده است، استاندار امویان در کوفه، نعمان بن بشیر، را نادیده گرفته خواستار تشکیل جبهه مخالف شدند. در چنین زمانی کوفه چون شهری بیحکومت بود، گروههای طرفدار گرایش علوی، با اجتماع در منزل سلیمان بن صرد خزاعی توافق کردند که به امام حسین(ع) نامه بنویسند و او را برای بیعت، به کوفه دعوت کنند[۲]. آنان مواضع سیاسیشان را خلع یزید و ردّ نظام موروثی که بعد از خلافت او جلوهگر شد، مشخص کردند.
برای رسیدن به این منظور، نخستین نامه از سوی سلیمان بن صُرَد و گروهی از شیعیان کوفه به حسین(ع) رسید که در آن، اوضاع سیاسی داخل شهر کوفه تشریح شده بود. در این نامه، سلیمان آمادگی خویش را برای غلبه بر حکومت (استاندار) اعلان کرد، به شرط این که امام حسین(ع) بپذیرد که به سوی ایشان بیاید. در این نامه، اصطلاحاتی مثل امامت، خلافت و مهدویت به کار گرفته شد که دلالت بر تحول عقیدتی مهمی در جامعه کوفی دارد و نشان از حرکت مذهبی شیعه است[۳].
در روز دوم فرستادگان با پنجاه هزار نامه[۴] از سوی اشراف کوفه آمدند. سپس فرستادگان دیگری به مکه آمده، او را برای رفتن به کوفه و فرمانروایی در عراق دعوت کردند که این، پیشنهاد قیام در برابر حکومت یزید را دربرداشت[۵].
امام حسین(ع) که از زمان شهادت پدرش [و پس از صلح برادرش، به خاطره مصالحهای که با معاویه انجام شده بود] از سیاست کنار ماند، اما خودش را سزاوار خلافت میدانست[۶]، با این حال، در آغاز کار درباره صداقت مردم عراق دچار تردید شد. در این وقت، پیوسته نامهها از کوفه میرسید و او را به حرکت سریع تشویق میکرد. مردم عراق به او توجه بسیاری کردند و به او وعده پشتیبانی نظامی دادند. امام میبایست در این باره تأمل میکرد و تصمیم میگرفت و راهحلی برای بیرون آمدن از این دشواری بر میگزید؛ زیرا باقیماندن در مکه تدبیری موقت بود و هرگز امویها او را در این شهر امن رها نمیکردند، مگر این که با یزید بیعت کند. پس بدون شک امام باید دست به گزینش میزد. از اینرو تحقیق برای حرکت به سوی عراق، قبل از موافقت نهایی ضروری بود[۷].
بر اساس این آگاهی است که امام حسین(ع) تمایل یافت به این دعوت پاسخ مثبت دهد، اما ترجیح داد نخست مردم را آزمایش کند. از اینرو پسر عمویش مسلم بن عقیل را به کوفه اعزام کرد تا درستی گفتار ایشان را بررسی کرده بر حقیقت مسئله آگاهی یابد. در صورتی که انگیزه آنان را صادقانه یافت و تصمیم آنان به قیام و اخلاص ایشان را به خاندان امام علی(ع) تأیید کرد، مخفیانه از ایشان بیعت بگیرد و آن هنگام که به این باور رسید که بیعت کنندگان با وی میتوانند برای خلع یزید قیام کنند، به او نامه بنویسد تا به کوفه عزیمت کند. سپس امام کوفیان را با نامهای که به دو فرستاده آنان داد، از تصمیم خویش آگاه کرد[۸].
مسلم بن عقیل پنجم شوال ۶۰ / ۶۸۰ به کوفه رسید و شیعیان بنیهاشم از او استقبال حماسی کردند. حدود دوازده هزار و به قولی هیجده هزار نفر، از روی صدق و صفا درباره امام حسین(ع) پیش او سوگند خوردند[۹] و او را به عزیمت در کار مهمش تشویق کردند.
استاندار کوفه، نعمان بن بشیر، او را نادیده گرفت و متعرض او نشد[۱۰]. این وضعیت ادامه داشت تا آنکه به مردم کوفه اعتماد کرده برای امام حسین(ع) بیعت گرفته تصویر مثبتی از اوضاع عمومی کوفه تهیه کرد و بیدرنگ گزارش آن را به مکه فرستاد. در این گزارش، امام حسین(ع) را به آمدن فوری به کوفه دعوت کرد[۱۱].
بعد از این که شیوه میانه روانه نعمان بن بشیر آشکار شد و وی به یاران امویان، برای غلبه بر جنبش مخالف، جواب منفی داد، طرفداران اموی فعال شده، اوضاع خطرناک کوفه را به خلیفه در دِمَشق گزارش دادند[۱۲]. یزید با شتاب، نعمان را برکنار و عبیدالله بن زیاد، را که به خشونت و بیرحمی معروف بود، با حفظ منصب امارت بصره، امیر کوفه کرده به او دستور داد بر مسلم چیره شود[۱۳].
عبیدالله با برنامهای مخالف هرگونه انعطاف و تردید، اداره کوفه را پذیرفت و با استفاده از اختلافات و غوغاهای قبایلی بر کوفه چیره شد و به تعقیب مخفی و علنی مسلم پرداخت. مسلم بر جان خود ترسید و به خانه هانی بن عروه که از اشراف کوفه بود، پناه برد. شیعیان به خانه او رفت و آمد میکردند و مسلم با افرادی که به نزدش میآمدند، بیعت کرده از آنان عهد و پیمان مؤکّد میگرفت که وفادار بمانند[۱۴].
عبیدالله از طریق جاسوسانش دریافت که مسلم در خانه هانی است. از او خواست که وی را تسلیم کند. هانی آن را نپذیرفت و عبیدالله هم او را دستگیر و زندانی کرد[۱۵]. همزمان، عبیدالله نگهبانانی را برای کنترل ورود و خروج افراد، پیرامون کوفه گماشت. این بیانگر آگاهی حکومت اموی از مسئله جنبش است و دلیل قاطعی داشت که امام حسین(ع) حجاز را به قصد کوفه ترک کرده است. مسلم با آگاهی از زندانی شدن هانی، شیعیانی را که با وی بیعت کرده بودند، فراخواند و به همراه آنان، به دارالاماره رفته، آنجا را محاصره کردند. عبیدالله افرادی را به سوی ایشان فرستاد تا آنان را از عاقبت نافرمانی ترسانده به مجازات تهدیدشان کنند. مردم از دور او پراکنده شدند و هنگانی که مسلم تنها ماند، در یکی از خانههای قبیله بنی جَبَله کِنْده مخفی شد؛ اما خبر او به استاندار رسیده، او را دستگیر کرده، کشت، همانگونه که هانی بن عروه را کشت.
یزید با این اقدام موافقت کرد و به امیرش در کوفه چنین نوشت: «به من خبر رسیده که حسین بن علی به عراق میآید. مراقبان و محافظان بگمار، به گمان و تهمت، افراد را دستگیر کن؛ اما با کسی که با تو نجنگیده است، نجنگ[۱۶]. این نامه، به شکل روشنی نشان میدهد که خلیفه به عبیدالله بن زیاد، دستور داده است که با امام حسین(ع) و یارانش جنگ نکند، مگر این که آنان با او بجنگند[۱۷].
نعمان بن بشیر به دلیل چشمپوشی از فعالیتهای مسلم، در پیدایش این رخدادها سهیم بود، به گونهای که اگر او جلوی ارتباط مسلم را با کوفیان میگرفت، مسلم در این کار اندیشه میکرد و از حسین(ع) نمیخواست که به کوفه بیاید. هنگامی که نامه رسید، با وجود توصیههای عبدالله بن عباس و دیگر دوستانش، تصمیم گرفت به کوفه برود، اینان به سلامتی حسین(ع) میاندیشیدند و آن را در پاسخ ندادن به دعوت کوفیان میدیدند؛ زیرا حکومت کوفه، همچنان در دست امویان بود و از طرفی یمنیهای کوفه او را دعوت کرده بودند، در حالی که مسئله توازن قبایلی آنجا جدّی بود. افزون بر این، کوفیان، اهل حیله و نیرنگ بودند و در این کار، سابقه داشتند. ابنعباس به او پیشنهاد کرد اگر برای رفتن به کوفه اصرار دارد، تا زمانی که مردم کوفه بر امیر آنجا نشوریده و او را بیرون نکردهاند، به این شهر نرود و همچنین به او توصیه کردند به یمن رفته، در دژها و درّههای آنجا پناه گزیده، از حمایت شیعیان پدرش بهرمند شود[۱۸].
امام حسین(ع) با نادیده گرفتن توصیهها[۱۹]، با خاندان و یاران اندکش در نهم ذیالحجّه[۲۰]سال ۶۰ / ۶۸۰، به سوی کوفه حرکت کرد. تنها ابن زبیر بود که منافعش موجب شد حسین(ع) را به رفتن تشویق کند[۲۱].
زمانی که امام حسین(ع) به عراق میرفت، عبیدالله شیعیان را شکنجه و تبعید میکرد و از اینرو کوفه، شاهد تحول واژگونهای در برابر جنبش بود. اوضاع، به نفع حکومت اموی، دگرگون میشد و شیعه - بهویژه بعد از اعدام دو نفر از رهبران بزرگش - همبستگی خود را از دست داد.
گویا مسلم توانست محمد بن اشعث، زندانبانش را قانع کند که فرستادهای را نزد امام حسین(ع) فرستاده، خبر تحولات منفی را به او برساند و او را توصیه کند که به مکه بازگردد. این نامه در منطقه زباله[۲۲] به امام حسین(ع) رسید؛ اما او ترجیح داد به راه خود ادامه دهد. همچنین در محل شراف از سوی یکی از فرماندهان عبیدالله، یعنی حُرّ بن یزید ریاحی، توصیههای مشابهی به او شد[۲۳]. سرانجام امام حسین(ع) رفتن به کوفه را بیفایده دانسته تصمیم گرفت بازگردد؛ اما برادران مسلم بن عقیل، برای انتقام خون او از بازگشت خودداری کردند. امام حسین(ع) با اینکه همهچیز را از بین رفته میدید، نظر آنان را پذیرفت[۲۴].
امام حسین(ع) زیر نظر سواران عبیدالله بن زیاد، حرکتش را به سمت شمال از سر گرفت تا به کربلا رسید. عمر بن سعد بن ابیوقاص به مقابله او برخاست. در این هنگام، پیکی از سوی امیر کوفه با دستورهای شدیدی مبنی بر یکسره کردن کار آمد[۲۵]. امام حسین(ع) با دریافت پیامِ خشن عبیدالله که او را مجبور به بیعت با یزید میکرد، در شرایط دشواری قرار گرفت و پیشنهادهای زیر را به عمر داد:
- یا بازگشت به مکانی که از آنجا آمده است؛
- یا دست در دست یزید گذارده با طرح مسئله با او، نظرش را جویا شود؛
- یا برای جهاد به یکی از مناطق مرزی برود[۲۶].
پاسخ امیر کوفه جنگ یا تسلیم بدون قید و شرط بود و فرصتی برای راه حل دیگری نمیداد. [اما امام حسین(ع) تسلیم را ذلّت میدانست و به هیچ روی آن را نمیپذیرفت]. شَمِر سپاهیان را تحریک و ترغیب به جنگ کرد و در دهم محرم ۶۱ / تشرین اول ۶۸۰ حادثهای که دور از انتظار نبود، رخ داد و پس از جنگی نابرابر، امام به دست شَمِر بن ذیالجوشن به شهادت رسید. در این حادثه هفتاد و دو تن از پیروان امام نیز به شهادت رسیدند[۲۷].
سر بریده امام(ع) را در حالی به نزد عبیدالله بردند که در دارالاماره نشسته بود و کوفیان به او شادباش میگفتند. وی سر امام حسین(ع) را همراه زنان و فرزند کوچکش[۲۸] علی که از جنگ، جان بهدر برده بود، نزد یزید به دِمَشق فرستاد[۲۹]. یزید هنگامی که سر امام حسین(ع) را دید، چشمانش پر از اشک شد و گفت: «من بدون قتل حسین از اطاعت شما راضی بودم. خدا ابن سمیّه (عبیدالله بن زیاد) را لعنت کند، به خدا سوگند! اگر من به حسین بر میخوردم او را میبخشیدم. سپس دستور داد زنان را لباس پوشانده، برای سفر به مدینه آماده کنند[۳۰].
یزید درباره عبیدالله که از دستورهای او فراتر رفته بود، به همین اندازه بسنده کرد. نه تنها او را سرزنش و از کار برکنار نکرد، بلکه او را در منصب خود باقی گذاشت. این مسئله دلیل آن است که وی] در ظاهر] از کشته شدن امام حسین(ع) رنجید، اما از نابودی یک رقیب جدّی هاشمی مطمئن شد و این به معنای سطحی بودن اندیشه سیاسی او است[۳۱]. - تحلیل فاجعه کربلا[۳۲]
این فاجعه در حدّ خود و با این بیان ساده، حادثهای معمولی نشان داده میشود که گویا آن اندازه اهمیت ندارد که در عرصه سخن از جنبشهای تاریخی تأثیرگذار در جریان تحولات سیاسی، از آن یاد شود؛ اما این سادگی جدا از حقیقت تاریخی به دور است؛ زیرا حادثه کربلا با توجه به ژرفا و ریشهای بودنش، حرکتآفرینی و سرشت فاجعهآمیزَش، به یک جنگ زودگذر و نتایج آنی آن محدود نمیشود. آنچه آن را ممتاز میکند، شهادت رهبر آن و استمرار آن قیام، در زمانهای بعدی است؛ زیرا تاریخ هیچ شکستی را ثبت نکرده است که مانند حادثه کربلا، این اندازه تأثیر عمیقی به نفع شکستخوردگان داشته باشد، همانگونه که پیروزمندانِ هیچ حرکتی مانند افرادی که در کربلا پیروز شدند، پشیمان نبودند.
برخی از رهبران مسلمانان، مانند ابن زبیر از شهادت امام حسین(ع) بهره بردند و برخی دیگر مانند مختار، خونخواهی کردند. جنبشهای مخالف حکومت امویان، پس از فراگیر شدن فریاد خونخواهی امام به وجود آمد. فریاد خونخواهی شعاری بود که در ورای همه چشمداشتها به حکومت، خودش را بر جنبشها تحمیل کرده موجب سقوط حکومت اموی شد. حقیقت این است که امام حسین(ع) از انگیزههای قیامش - تا هنگامی که مکه را به سوی کوفه ترک کرد - سخنی نگفت[۳۳]. این در حالی بود که بزرگان مردم حجاز وی را توصیه میکردند تا قیام نکند. وی توصیه عبدالله بن عباس را برای رفتن به یمن نادیده گرفت و بر رفتن به کوفه همراه با خاندانش اصرار کرد؛ اما این انگیزهها بعد از فاجعه روشن شد.
امام حسین(ع) سنگینی بار مشکل عالم اسلامیِ مطرح شده در آن زمان را با همه ابعاد آن - با این وصف که پسر دختر رسول خدا(ص) است - به دوش گرفت. معاویه در شیوه حکومت تغییراتی ایجاد کرد که امام نیز مانند برخی گروهها و براساس افکار عمومی، باید قیام میکرد؛ زیرا امام پس از مرگ معاویه، صاحب حق بود. توضیح اینکه، نظام موروثی جدید، مخالفت گستردهای را میان عدهای از صحابه، فرزندان آنان و تابعین ایجاد کرد. معاویه با تجربه سیاسیاش این مخالفتها را خاموش کرد، ولی ریشههای مخالفت، همچنان قلوب آنان را میفشرد و آنان در انتظار فرصت مناسبی بودند تا مخالفتشان را آشکار کرده در رأس رخدادها قرار دهند.
نظام جدید حکومتی ایجاب کرد تا یزید نخستین وارث معاویه باشد. وی نقش آشکاری در بروز مخالفتها و انفجار آنها داشت. با وجود اختلاف اساسی میان اهلسنت و تشیع در مفهوم خلافت، گروهی از هر یک از آنان در ساختن افکار عمومی مخالف مشارکت کردند. انتخاب یزید این فرصت را به مخالفان داد تا با بدعتها و تغییرات ایجاد شده به مخالفت برخیزند. دلیل مخالفت عمومی ضد یزید این بود که وی به لحاظ شخصیتی و رفتاری، نمودی از تکبر برخی جوانان خاندانهای حکومتگر بود و از واقعیت زندگی مردم و مشکلات آنان دور بود. نکتهای که برخی مسلمانان را بعد از کشته شدن امام حسین(ع) به مقایسه منفی میان وی و یزید واداشت، تفاوت آشکاری بود که میان آن دو از نظر تربیت خانوادگی و رفتاری وجود داشت و به شیعیان مخالف نشان داد که راه او را به شکل انقلابها و شورشهای خونین در طول زمان ادامه دهند.
این موجب عزّت امام حسین(ع) بود که به مبارزه با امویان به علت تغییراتی که در بدنه نظام سیاسی ایجاد کرده بودند، تن دهد. از اینرو با خاندان و فرزندانش به قیامی دست زد که پس از شهادتش به پیروزی زودرسی بیانجامد و به مسئلهای که دچار ضعف و عقبنشینی شده بود، جان تازهای بخشد. او جز با شهادت نمیتوانست سلامت را به نظام سیاسی بازگرداند. گویی او آرزوی مردم عراق را برگزید. آنانی که پدرش را واگذاشتند، به برادرش خیانت کردند و بعد از اینکه او را با شتاب و به اصرار به شهرشان دعوت کردند، از او دست کشیدند. سپس او را در مقابل سپاه حکومت، در موقعیتی نامناسب و نابرابر رها کردند. پس از آن، احساس گناه در آنان بیدار شد و به نحوی که پیشتر، در دوران امام علی(ع) و امام حسن(ع) نمود نداشت، بروز یافت. احساسات ایشان فارغ از تأیید، دین و مذهب برافروخته شده اندوهی را در جانهای آنان شعلهور کرد که آثار آن، پیوسته تا امروز باقی است....
امام حسین(ع) با شهادتش، ضربه سختی را بر بنیامیه، بهویژه یزید گسترش داد. نتایج زود هنگام اقدام امویان در افزودن صفت شرعی به خلافتشان - پس از «عام الجماعه»، در شورش مردم حجاز بر حکومت یزید و قیام مختار بن ابیعبید ثقفی نمایان شد. امام حسین(ع) با گذشت روزگار، پیشوای همه جنبشها در برابر خلفای غیر شیعه شد، آنانی که حکومت را به نام خلافت عهدهدار شدند.
امام حسین(ع) میخواست اهداف دینی و سیاسی بنیهاشم را برآورده سازد، حتی اگر این کار به قیمت ریخته شدن خونش تمام شود. به نظر میرسد که او میدانست که پیمان او با معاویه، با مرگ معاویه پایان مییابد و وفات برادرش امام حسن(ع) به او فرصتی میدهد تا مستقیماً صاحب حق شود[۳۴]. هنگامی که وی خودش را فارغ از هرگونه نیروی مادی، در مقابل سپاه حکومت، تنها دید، به اقدامی که به کشته شدنش منجر شود، دست نزد و بهانهها را از دست دشمن گرفت. وی با عرضه شرایطش به دشمن، تحمل تشنگی از سوی خود و همراهانش، آغاز نکردن به جنگ و سخنرانی قبل از آن، حجتی در دست دشمن برای ریختن خونش قرار نداد. از آنان پرسید: «چرا با کسی که خونی از آنان را برگردن ندارد و اموال کسی را غصب نکرده است، میجنگند. آیا شک دارند که وی پسر دختر رسول خداست؟ و مگر نه این است که قیام او به علت نامههایی است که کوفیان برایش ارسال کردهاند»[۳۵].... از اینرو همه مسلمانان اتفاق نظر دارند که امام حسین(ع) مظلومانه به شهادت رسید.
- تأثیر نهضت امام حسین(ع) در سقوط امویان تأثیر نهضت امام حسین(ع) بر جامعه اسلامی، به نوشته مؤلف محدود نمیشود. چنانکه برخی جنبهها که وی بدان اشاره کرده، نیازمند شرح بیشتری است. شاید یکی از جدیترین آثار کربلا، نقش این نهضت، در ساقط کردن دولت اموی از اریکه قدرت است. این تأثیر باید در کتابی که درباره این دولت نوشته شده، بیشتر مورد تأمل قرار گیرد.
بنیامیه سال ۴۱ به قدرت مطلق رسیدند، سال ۶۱ با انقلاب عاشورا روبهرو شدند و سال ۱۳۲ یعنی سال بعد، سقوط کردند. اکنون پرسش این است که واقعه عاشورا چه تأثیری بر سقوط امویان گذاشت؟ به نظر میرسد عاشورا از دو جهت در سقوط دولت اموی تأثیر داشت: جهت اوّل: زیر سؤال بردن اسلامیّت دولت بنیامیه؛ این مطلب در سخنان امام حسین(ع)، آنجا که به معرفی یزید و خصلتهای وی میپردازد فراوان است. آن حضرت با تعبیر «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ» اسلامیت دولت یزید و طبعاً دولت اموی را زیر سؤال میبرد. امام، روی سگبازی و مشروبخواری یزید انگشت میگذارد و از تغییر احکام و رواج بدعتها سخن میگوید. دولت اموی که اساس آن با حیلهگری معاویه آغاز شده بود، تلاش زیادی داشت تا خود را اسلامی نشان دهد. در اوج فساد اخلاقی حاکم بر دستگاه اموی، مسجدسازی وجود داشت. عبدالملک در اوج حمله به حجاز و مسلط کردن حَجّاج بر مردم، جامع اموی میساخت، مسجد الاقصی و مسجد صخره را در بیتالمقدس تعمیر میکرد. حتی به عهد ولید مسجد پیامبر(ص) در مدینه را بازسازی و طلاکاری کردند، به علاوه فتوحات را پیش میبردند. به طور مسلّم فتوحات عصر بنیامیه بیشتر از زمان خلفای سهگانه و بیشتر از زمان عباسیان بود، ولی اینها اسلامیت واقعی نبود. اسلامیت آنان غیر از اسلامیت اهل بیت(ع) بود. این فریبکاری دولت اموی به جای آنکه در جهت حفظ هویت دینی مردم، حفظ اخلاق اسلامی، زنده نگاه داشتن عرفان حقیقی، رعایت عدالت اسلامی و رسیدگی به حقوق مردم تلاش کند، برای به دست آوردن غنائم بیشتر کشورگشایی کرد و برای فریب مردم مساجد باشکوه میساخت. در قرآن وقتی صحبت از آبرسانی به حجاج و جهاد فی سبیلالله و مقایسه آنهاست، خداوند به روشنی جانب جهاد فی سبیلالله را میگیرد. البته فتوحات، میتوانست جهاد فی سبیلاللّه باشد، اما بنیامیه در اندیشه منافع مادی آن بودند. همین امویان فاسق، برای گرفتن پول بیشتر، اسلام آوردن مردم خراسان را نمیپذیرفتند و تا مدتها با اینکه آنها مسلمان شده بودند، هنوز آنها را ذمّی دانسته، از آنان جزیه میگرفتند[۳۶].
البته کسانی همچون طارق بن زیاد و دیگران که در جبههها میجنگیدند؛ شاید واقعاً مجاهد فی سبیلالله بودند، ولی وقتی ماهیت دولت اموی برای چنین مردمانی آشکار میشد، فتوحات هم متوقف میشد. چنانکه در خراسان چنین شد. در قیام دیرالجماجم وقتی مردم عراق به فرماندهی عبدالرحمان بن محمد بن اشعث بن قیس در سال ۷۱ برای فتح سیستان رفته بودند، به دلیل شدت فشار و ستم حَجّاج، با همان لشکر، به سوی عراق بازگشتند تا دولت اموی را سرنگون کنند.
جهت دوم، تأثیر نهضت امام حسین(ع) در سقوط دولت اموی، آن بود که پس از رحلت رسول خدا(ص) دو گروه برای به دست گرفتن رهبری جامعه اسلامی مطرح بودند. بنیهاشم و بنیامیه. این دو گروه به دلایل متفاوتی پس از رحلت آن حضرت نتوانستند حکومت را در دست بگیرند و در عوض، برخی از گروههای میانی موفق به تصاحب قدرت سیاسی شدند. اندکی بعد، بنیامیه، طی حوادث دوران عثمان تا شهادت امام علی(ع) بر اوضاع غلبه کردند. در این وقت، تنها رقیب آنان بنیهاشم بود، که در حکومت امام علی(ع) و امام حسن(ع) این مسئله نمودار شد. نهضت کربلا بار دیگر نشان داد که گروه دیگر، همچنان فعال است و رهبری جریان مخالف را برعهده دارد و آماده است تا با ساقط کردن حکومت اموی، یک دولت هاشمیْ علوی تأسیس کند. به لحاظ سیاسی و برای تعمیق بخشیدن ادعای علویان برای حکومت در دوره بعد، این نکته کمی نبود. به واقع، در اوج فشار امویان، نهضت کربلا، فعّال بودن بنیهاشم و اهلبیت(ع) را نشان داد. برای مثال، سالهای پایانی دولت اموی شعار الرضا من اهل البیت بود که جوهره رهبری را در مبارزه سیاسی بر ضد امویان تعریف کرد. این بنیهاشم بودند که دولت اموی را سرنگون کردند و در واقع عشق به اهلبیت(ع) بود که دولت اموی را به سقوط کشاند.
اهلبیت(ع) این قداست خود را از کجا آوردند و این احساس سیاسی هواداری بنیهاشم از کجا آمده است؟ به نظر میرسد یکی از بزنگاههای اصلی در ایجاد این احساس، نهضت کربلا بوده است. در آن حادثه، شمار زیادی از افراد خاندان پیامبر(ص) بین شانزده تا ۲۵ نفر به شهادت رسیدند. چطور مردم میتوانستند این ماجرا را فراموش کنند و مظلومیت آنان را از یاد ببرند و به آن بیتوجه باشند؟
البته نباید تصور کرد که علت سقوط بنیامیه تنها در همین جهت بوده است؛ مهم آن است که وقتی رهبری ماجرا به دست بنیهاشم میافتد، باید ریشه بخشی از سقوط را در مظلومیت این خاندان جستوجو کرد. البته و با تأسف باید گفت شاخه بنیعباس (از بنیهاشم) از فرصت سوءاستفاده کرد و آنگونه که شرح آن در تواریخ آمده، با توجه به ابهامی که برای بسیاری از مردم در تعریف اهل بیت(ع) و الرضا من آل محمد به وجود آورد و با تلاش برخی ایادی خود، مانند ابومسلم خراسانی، بر مرکب خلافت نشستند. هر چند ابومسلم خود اولین قربانی این دولت شد و پاداشش را خیلی زود گرفت. تأثیر حادثه کربلا بر جامعه اسلامی و نقش آن در سقوط دولت اموی، از جهات دیگر هم قابل تصور است. افزون بر این که در همین زمینه، میتوان از تأثیر کربلا در قیامهای بعدی بر ضد ستمگران سخن گفت.
قیام امام حسین(ع) در ادبیات اسلامی، بهویژه ادبیات شیعی، به نوعی سرمشق و اسوه درآمده است. یعنی از حالت یک واقعه در یک زمان درآمده، تعمیم یافته و نوعی بیزمانی یا فرازمانی در آن لحاظ شده است. دلیلش این بود که ارزشهای مطرح شده، در آن ارزشهای زمانی نبود. با اینکه این قیام بر ضد یزید بود؛ اما به قدری این ارزشهای آن کلّی و فراگیر است، که مربوط به هیچ زمانی نیست؛ از این روست که در زیارت وارث، امام حسین(ع) از زاویه تاریخی و ارزش فراگیر و فرازمانی، در ادامه مسیر انبیا مطرح و وارث آنان تلقّی میشود.
باید توجه داشت که قیام امام حسین(ع) گذشته از آنکه به اجرا نشدن شریعت و مبارزه با منکر بازمیگشت، در اصل خط بطلانی بر مشروعیت سلطنت بنیامیه بود. بنابراین یک بار دیگر، پس از تلاشهای امام علی(ع) از سوی امام حسین(ع) که نواده پیامبر(ص) بود، بر این اصل تکیه شد که امامت حق امویان نیست. این نکتهای است که قیام عاشورا آن را استمرار بخشید و سرلوحه برنامه دیگر علویان، مانند زید بن علی(ع) و فرزندش یحیی و دیگرانی شد که قیام را پیشه خود ساختند. به علاوه، شعارهای امام حسین(ع)، شعارهایی بود که در ادوار بعد، هم در مقابل ستمکاران و منحرفان از دین، قابل استناد و پیروی بود. این نکته را هم باید افزود که امام مشروعیت قیام بر ضد ستمگران را نیز به لحاظ دینی، تأیید کرد و از این جهت نیز قیام امام حسین(ع) قابل تقلید و پیروی بود.
اما به طور خاص باید گفت، نهضت کربلا در میان شیعیان امامی، بیش از آنکه یک حادثه سیاسی و قابل تقلید در عرصه سیاسی باشد، به صورت یک سوگنامه و حادثه خونبار و مقدس مورد توجه قرار گرفت. در واقع علویان زیدی و بیشتر، از نسل امام حسن(ع)، راه قیام انقلابی را پذیرفتند که اصل آن برگرفته از کربلا و تقلیدی از حرکت امام حسین(ع) بود، در حالی که در تشیع امامی، ضمن احترام به ارزش سیاسی آن، بیشتر از زاویه دید عاطفی به آن توجه کرد. هر چند نمیتوان دایره تأثیر این رخداد عظیم در جامعه شیعه را به همین مقدار محدود کرد، چنانکه نمیتوان این قبیل تأثیرگذاری را صرفاً روی جامعه شیعه دانست.
حادثه کربلا، به طور عمده از سوی امام باقر(ع) و امام صادق(ع) به صورت یک ارزش مذهبی جاودان درآمد. این امر در زیارت نامههایی که انشا شد و نیز توصیههایی که برای رفتن به زیارت کربلا صادر گشت، دنبال میشد. در برخی از این زیارتنامهها، اهداف مذهبی و سیاسی را یکجا مشاهده میکنیم: «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي لَقَدْ عَظُمَ مُصَابِي بِكَ فَأَسْالُ اللَّهَ الَّذِي أَكْرَمَ مَقَامَكَ وَ أَكْرَمَنِي أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِكَ مَعَ إِمَامٍ مَنْصُورٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ(ص)». و در جایی از همین زیارت عاشورا آمده است: «وَ أَسْأَلُهُ أَنْ يُبَلِّغَنِي الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِي مَعَ إِمَامٍ مَهْدِيٍّ هُدًى ظَاهِرٍ نَاطِقٍ بِالْحَقِّ مِنْكُمْ». روشن است که در پی این جملات، یک فرهنگ سیاسی جدی در مقابله با حاکمان جور وجود و حضور داشت.[۳۷].
منابع
پانویس
- ↑ طاووسی مسرور، سعید، مقاله «کربلا»، فرهنگ سوگ شیعی ص۴۰۴.
- ↑ دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۷؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۲، ۴.
- ↑ عیسی، ریاض، الحزبیة السیاسیة منذ قیام الاسلام حتی سقوط الدولة الامویه، ص۱۷۶. طبری متن نامههای کوفیان را با گرایشهای متفاوت آنان آورده است که از آنها مهدویت استفاده نمیشود؛ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۲۶۱ - ۲۶۲ (ج).
- ↑ در منابع تعداد نامهها صد و پنجاه فقره ولی در تاریخ طبری تعداد آنها را پنجاه و سه فقره ذکر است. با توجه به دیگر منابع و یگانگی سند، احتمال اشتباه در طبری در اثر تکثیر نسخه وجود دارد. در هر صورت، بالاترین رقم را سید بن طاووس و افرادی به پیروی از وی، دوازده هزار فقره ذکر کردهاند که احتمال دارد سید شمار نامهها را با شمار بیعتکنندگان با جناب مسلم بن عقیل اشتباه کرده باشد. برای مطالعه بیشتر ر.ک: سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی، تهران: دفتر انتشارات کمک آموزشی، ۱۳۷۸، موسوعة الامام الحسین(ع)، ج۱، ص۳۶۸ - ۳۶۹. (ج).
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۵۲ - ۳۵۳؛ مسعودی، مروج الذهب...، ج۳، ص۵۴.
- ↑ در آنجا عبرتهای متعددی وجود داشت که امام حسین(ع) را وادار میکرد از دخالت در امور سیاسی اجتناب کند، از جمله: - عدم مخالفت با برادرش امام حسن(ع) هنگامی که از خلافت دست کشید. - او بر این باور بود که بعد از پدرش، امام حسن(ع) سزاوار حکومت است. - او با معاویه بیعت کرد و پیمان نشکست. ر.ک: عیسی، ریاض، النزاع بین افراد البیت الاموی و دوره فی سقوط الخلافةالامویه، ص۶۸.
- ↑ بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۱۸۶ - ۱۸۷.
- ↑ دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۷۵؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۵۳.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۴۷؛ ابنکثیر، البدایة و النهایه، ج۳، ص۲۷۳. ابن قتیبه میگوید که بیش ازسیهزار نفر با مسلم بن عقیل بیعت کردند. الإمامة و السیاسة، ج۲، ص۵.
- ↑ دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۷۶؛ ابنکثیر، البدایة و النهایه، ج۳، ص۲۶۷.
- ↑ ابنکثیر، البدایة و النهایه، ص۲۷۳.
- ↑ افرادی مانند عمر بن سعد، ابنکثیر، البدایة و النهایه، ابن اشعث، مسلم بن سعید حضرمی، عمارة بن عُقْبَه و عبدالله بن مسلم از یزید خواستند تا فرد نیرومندی را به کوفه بفرستد که مانند خودش عمل میکند؛ ر.ک: تأملی بر نهضت از عاشورا، ص۷۳ به نقل از: بلاذری، أنساب الأشراف؛ ج۳، ص۷۷، دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۳۳ و طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۵۶ (ج).
- ↑ دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۷۶.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۳۴۸.
- ↑ دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۸۰.
- ↑ دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۸۳.
- ↑ عش، یوسف، الدولة الامویة والاحداث التی سبقتها و مهدت لها ابتداء من فتنة عثمان، ص۱۶۹؛ گفتوگوهای امام با حرّ و عمر بن سعد، عملکرد آن حضرت و شروع نکردن به نبرد، بیانگر صحیح نبودن این ادعا و راه یافتن جعل در محتوای نامه است، تا بنیامیه را از پیامدهای کشتن فرزند رسول خدا(ص) نجات دهند و گناه آن را به عهده دیگران بگذارند. یعقوبی متن نامه یزید به ابن زیاد را چنین آورده است: خبر یافتهام مردم کوفه به حسین نامه نوشتهاند تا نزد ایشان بیاید و او هم از مکه بیرون آمده، به سوی ایشان رهسپار است. اکنون از میان شهرها، شهر تو و از میان زمانها زمان تو به این آزمایش گرفتار است. اگر او را کُشتی، [که هیچ] وگرنه تو را به نسب و پدر خویش،عبید، بازمیگردانم. مبادا از دستت رها شود؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴۲. ابن اعثم در گزارش تفصیلی خود آورده است که ابنسعد درخواست امام را برای عدم جنگ نپذیرفت و امام وی را نفرین کرد؛ ابناعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۶۴. ابنزیاد در توبیخ ابنسعد گفت: با آنان بجنگ تا ایشان را بکُشی؛ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۴۱۴ - ۴۱۵. ابن سعد نیز با انداختن نخستین تیر جنگ را آغاز کرد؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک،ج ۵، ص۴۲۹ (ج).
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۸۳ - ۳۸۴. ابنکثیر، البدایة والنهایه، ج۳، ص۲۷۵ - ۲۷۶.
- ↑ این احتمال که افرادی به تحریک امویان، امام را از رفتن به کوفه منع کردهاند نیرومند است. همچنین بعدها، تکثیر این قبیل اخبار به انگیزههای تحقیر شیعیان کوفه، محکوم کردن قیام امام و ارائه توجیهی برای دست عافیتطلبان صورت گرفت. البته برخی نیز از روی دلسوزی و بدون توجه به وظایف امام، مصلحتاندیشی میکردند و با اهداف اصلی امام آشنایی نداسته در اندیشه حفظ جان و سلامتی امام بودند. تأملی در نهضت عاشورا، ص۷۴ - ۷۵ و ۱۸۲ - ۱۹۰ (ج).
- ↑ مترجم: به قول مشهور «یوم الترویه» هشتم ذیالحجّه. نک: مفید، ارشاد، ج۱، ص۹۶.
- ↑ ابناعثم، الفتوح، ج۳، ص۷۳ - ۷۴.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۷۵.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۳۸۹؛ ابناعثم، الفتوح، ج۳، ص۸۸؛ حُرّ توصیهای به امام نداشت. او اصرار داشت امام را به کوفه ببرد و سرانجام، در برابر مخالفت امام، راه میانه را که به کربلا منتهی شد، انتخاب کرد و در انتظار دستور جدیدی از عبیدالله بود. ر.ک: ألاخبار الطوال، ص۲۴۷؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۱۶۹ - ۱۷۱ و ۲۲۵؛تأملی در نهضت عاشورا، ص۸۵ (ج).
- ↑ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۳۸۹؛ ابناعثم، الفتوح، ج۳، ص۸۸؛ امام(ع) همه چیز را از بین رفته نمیدید و امید میرفت مردم با دیدن امام(ع) از ایشان حمایت کنند. برخی از یاران امام نیز پیشنهاد کردند که اگر به کوفه برویم، مردم به سوی تو خواهند آمد. از اینرو سخنان برادران عقیل تنها علت برای ادامه مسیر نبود. نک: تأملی در نهضت عاشورا، ص۸۱ و طبری، تاریخ الرسل والملوک،ج ۵، ص۳۹۷. در همانجا آمده است که این سخن نیز مطرح شد که شما مانند مسلم نیستید. بدین معنا که رسیدن شما به کوفه، ممکن است اوضاع را تغییر دهد. شاهد بر نادرستی سخن طبری و ابناعثم آن است که امام وقتی مطمئن شد کوفه جای رفتن نیست، از ادامه سیر به آنجا سرباز زد و به طرف کربلا تغییر مسیر داد، (ج).
- ↑ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ص۴۰۹.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۳۸۹؛ بنابر روایت ابومخنف در طبری، تاریخ الرسل والملوک، امام حسین(ع) و عمر بن سعد در میان دو لشکر بدون حضور همراهان ملاقات کردند. از گفتگوی آنان کسی جز به حدس و پندار سخن نگفته است.مجالد بن سعید و صقعب بن زهیر و برخی دیگر پنداشتهاند امام(ع) سه شرط بالا را عنوان کرده است. عُقْبَة بن سمعان در نقد سخنان آنان گفته است: از مدینه به مکه و از آنجا به عراق تا لحظه شهادت، امام(ع) را همراهی کرده لحظهای از وی جدا نشدم و از سخنان وی با افراد در مدینه، مکه، در طول راه، در عراق و در اردوگاه تا روز شهادتش همه سخنان وی را شنیدم، ولی به خدا سوگند! آنچه مردم پنداشتهاند، وجود نداشت. ایشان نگفته بودکه دست در دست یزید نهد یا او را به یکی از مرزهای مسلمانان فرستند، بلکه فرمود: بگذارید در زمین گسترده بروم تا سرانجام کار مردم را ببینم (ج).
- ↑ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۳۸۹-۳۹۰ و ۴۰۰؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۲، ص۷ - ۸.
- ↑ بنابر آنچه در منابع کهن آمده است، امام حسین(ع) دو فرزند با نام علی داشت، یکی به نام علیاکبر که در کربلا به شهادت رسید و دیگری علیاصغر - امام سجاد(ع) - است، اما کودکی که در کربلا به شهادت رسید، عبدالله نام داشت. ر.ک: تأملی در نهضت عاشورا، ص۱۴۳. (ج).
- ↑ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۳۹۰.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۴۶۰ و ۴۶۲؛ این یک توجیه از سوی یزید است که برای حذف نقش خود از ماجرای خونبار کربلا ارائه کرد و بعدها اموی پرستان با نقل آن، تلاش کردند تا یزید را تبرئه کنند. در حالی که اگر از نظر یزید، عبیدالله درچنین فاجعهای مقصر بود چرا او را از حکومت کوفه و بصره برنداشت و همچنان آن مناطق مهم را تحت سیطره وی گذاشت؟ افزون بر این، فرامین وی به حاکم مدینه و بعدها کوفه آن بود که تنها چیزی که او میخواهد بیعت است و در غیر این صورت قتل. ابن زیاد براساس همین فرمان عمل کرد. اما اکنون که یزید به هدف خود رسیده بود، باید چنین سخنی را میگفت تا راه را برای فرار خود از برعهده گرفتن چنین جنایتی در اذهان سادهانگاران بازکند. تاریخ هیچگاه یزید را تبرئه نکرد و مسلمانان به جز همان یک مشت اموی پرست، یزید را عامل اصلی این جنایت معرفی کردند. (ج)
- ↑ عش، یوسف، الدولة الامویة والاحداث التی سبقتها و مهدت لها ابتداء من فتنة عثمان، ص۱۷۲.
- ↑ ر.ک: به مقاله ارزندهای که دکتر احمد محمود صبحی پیرامون شخصیت امام حسین(ع) در کتابش: نظریة الامامة لدی الشیعة الاثنی عشریه، ص۳۳۰ - ۳۴۸ نوشته است.
- ↑ امام(ع) پیش از حرکت از مدینه در نامهای به ابن حنفیه انگیزه قیام خود را اصلاح مفاسد، امر به معروف، نهی ازمنکر و احیای سیره رسول خدا(ص) و علی(ع) اعلام کرد؛ ابناعثم، الفتوح، ج۵، ص۳۳ (ج).
- ↑ ابنکثیر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۵۷ - ۱۵۸.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۹۲، ۴۰۲، ۴۱۳ - ۴۱۴ و ۴۲۴ - ۴۲۵.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۷، ص۵۵؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۱۴۸.
- ↑ طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۶۳-۷۶.