آیه ولایت از دیدگاه اهل سنت

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۷ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۳۶ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

اهل سنت درباره آیه ولایت سه دیدگاه دارند: گروه اول: شأن نزول آیه را می‌پذیرند، بدون الغای خصوصیت، یعنی آیه را فقط بر همان معنای مورد نزول حمل می‌کنند نه امیرالمؤمنین (ع)؛ مبانی این دیدگاه مورد نقد قرار گرفته است. گروه دوم: شأن نزول آیه را می‌پذیرند لکن با الغای خصوصیت یعنی به عمومیت مفاد آیه قایل شده‌اند، مبانی این گروه نیز مورد نقد قرار گرفته است. گروه سوم کلا شأن نزول را انکار می‌کنند که این خلاف روایات اهل سنت نیز هست.

مقدمه

آیه ولایت، اشاره به قضیه‌ای دارد که استثناءً اتفاق افتاده است؛ همه علما ـ اعم از شیعه و سنی در تفاسیر و کتاب‌های تاریخ و حدیث ـ آن هم به طور متواتر ـ آن را آورده‌اند که ما برای نمونه فقط سخن یکی از آنان را می‌آوریم: امام ابو اسحاق ثعلبی در تفسیر کبیرش، روایتی را از ابوذر غفاری نقل می‌کند که گفت: شنیدم از رسول خدا (ص) با این دو گوشم که اگر دروغ گویم کر شوند ـ و دیدم با این دو چشمم. که اگر دروغ گویم کور شوند ـ که می‌فرمود: «علی رهبر خوبان و قاتل کافران است. هر کس او را یاری دهد، خدایش یاور است و هر کس که از یاریش دست بردارد، خدایش یاری ندهد. هان! من روزی با رسول خدا (ص) نماز خواندم، سائلی را در مسجد دیدم که از مردم درخواست کمک می‌کرد و چیزی به او ندادند. علی در آن وقت به رکوع رفته بود، با انگشت میانه‌اش به او اشاره کرد و سائل نزدیک آمد، پس انگشتر را از انگشت حضرت بیرون آورد. آن‌گاه پیامبر (ص) رو به سوی خدا نمود و عرض کرد: بار خدایا! برادرم موسی از تو درخواست کرد و گفت: پروردگارا! سینه‌ام را بگشای و امرم را آسان گردان و گره از زبانم برگر تا سخنم را دریابند، و جانشینی از خاندانم برایم قرار ده و با یاری برادرم هارون، مرا تقویت کن و او را در کارهایم شریک ساز تا هر دو با هم، بسیار تسبیحت گوییم و همیشه به یاد تو باشیم و همانا تو به ما آگاه و بصیر بوده و هستی. آن گاه تو ای خدای من، به او فرمودی که: هان ای موسی! حاجتت برآورده شد. خدایا! من هم بنده و پیام رسان تو هستم، پس سینه‌ام را بگشای و امرم را آسان گردان و از خاندانم، علی را به عنوان جانشینم تعیین کن و به وسیله او نیرویم ببخش». سپس ابوذر گفت: به خدا قسم، هنوز سخن حضرت، تمام نشده بود که جبرئیل بر او فرود آمد و این آیه را آورد: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَ...[۱].

نزد شیعیان هیچ اختلافی نیست که این آیه در حق علی ابن ابی طالب وارد شده است و ائمه اهل بیت آن را روایت کرده‌اند و از اخبار مسلم است و در بسیاری از کتاب‌های معتبر نقل شده است؛ مانند:

  1. بحار الانوار، مجلسی؛
  2. اثبات الهداة، حر عاملی؛
  3. تفسیر المیزان، علامه طباطبایی؛
  4. تفسیر الکاشف، محمد جواد مغنیه؛
  5. الغدیر فى الکتاب و السنة و الادب، علامه امینی؛ و بسیاری از کتاب‌های دیگر.

همچنین بسیاری از علمای اهل سنت، شأن نزول آیه را درباره حضرت علی بن ابی طالب نقل کرده‌اند که ما در این جا فقط به برخی از کتاب‌های آنان، اشاره‌ای می‌کنیم:

  1. تفسیر کشاف، زمخشری، ج۱، ص۶۴۹؛
  2. تفسیر طبری، ج۶، ص۱۶۵؛
  3. زاد المسیر فی علم التفسیر، ابن جوزی، ج۲، ص۳۸۳؛
  4. تفسیر قرطبی، ج۶، ص۲۱۹؛
  5. تفسیر فخر رازی، ج۱۲، ص۲۶؛
  6. تفسیر ابن کثیر، ج۲، ص۷۱؛
  7. تفسیر نسفی، ج۱، ص۲۸۹؛
  8. شواهد التنزیل، حسکانی حنفی، ج۱، ص۱۶۱؛
  9. الدر المنثور، سیوطی، ج۱، ص۲۹۳؛
  10. اسباب نزول القرآن، علی بن احمد واحدی، ص۱۴۸؛
  11. احکام القرآن، احمد بن علی رازی جصاص، ج۴، ص۱۰۲؛
  12. التسهیل لعلوم التنزیل، ابن جزی، ج۱، ص۱۸۱[۲].[۳]

دیدگاه‌های اصلی دانشمندان اهل سنت

اهل سنت سه نوع تلقی از آیه ولایت دارند و این تنوع ناشی از پذیرش روایات در مورد نزول آیات ولایت یا عدم پذیرش آن، با چگونگی الغای خصوصیت از مورد نزول‌شان است:

  1. پذیرش شأن نزول بدون الغای خصوصیت؛
  2. پذیرش شأن نزول با الغای خصوصیت؛
  3. انکار شأن نزول.

دیدگاه نخست: پذیرش شأن نزول بدون الغای خصوصیت

این گروه با پذیرش احادیث تصدق انگشتر از سوی امام علی (ع)، بدون الغای خصوصیت از آنها، آیات ولایت را تنها بر همان معنای مورد نزول حمل می‌کنند. این نوع تفسیر از آیه ریشه در عصر صحابه دارد. در بین صحابه کسی منکر نزول این آیات در حادثه تصدق انگشتر به وسیله امام علی (ع) نبود و کسی از آنان معنای آیه را با الغای خصوصیت از رخداد نزول آن تعمیم نداده بود. در عصر تابعین نیز این اندیشه در نزد برخی از آنان مورد پذیرش بوده است. به زودی با اسامی صحابه و تابعین در این مورد آشنا خواهید شد. از این گروه می‌توان به «جصاص» (ابوبکر، احمد رازی، م. ۳۷۰ ﻫ.ق) اشاره کرد. وی پس از آنکه می‌گوید: "از مجاهد، سدی، ابی جعفر (ع)، عتبة بن ابی حکیم، روایت شده که این آیه در مورد علی بن ابی طالب (ع) در حین تصدق انگشتر در حال رکوع، نازل شده است...". آیه را بر مورد نزول خود حمل می‌کند؛ سپس به اشکال‌هایی که در تطبیق این آیه بر مورد نزولش وجود دارد، می‌پردازد و به آنها پاسخ می‌دهد[۴].

الکیا الطبری (ابوالحسن علی الطبری الهراسی، م. ۵۰۴ ﻫ.ق) نیز در زمره همین گروه به شمار می‌آید[۵]. اینان بر اساس مبنای خود جواز اعطای صدقه در حال نماز را از دلالت آیه استفاده کرده‌اند[۶].

حاکم نیشابوری روایتی را از امیرالمؤمنین (ع) نقل می‌کند که وقتی این آیه (آیه ولایت) نازل شد، پیغمبر اکرم (ص) وارد مسجد شد و دید بعضی از مردم در حال رکوع و بعضی در حال قیام و مشغول نماز هستند و حضرت با سائلی مواجه شد و پیامبر سؤال کرد: آیا کسی به تو چیزی داد؟ گفت: بله این مردی که در حال رکوع است و اشاره کرد به امیرالمؤمنین (ع) و گفت: این مرد به من انگشترش را اعطاء کرد[۷]. «جصاص» که از مفسران نامی اهل سنت است می‌گوید: این آیه در شأن علی بن ابی طالب، آن زمانی که در حال رکوع انگشتر خود را به فقیر صدقه داد نازل شده است[۸].

«واحدی» که به گفته خود ملتزم است فقط روایات صحیح را نقل کند، می‌گوید: پیامبر به مسجد آمد و دید که مردم در حال رکوع و قیام هستند و سائلی را مشاهده کرد و از او سؤال کرد: کسی به تو چیزی داد؟ سائل گفت: یک انگشتر. پیامبر فرمود: چه کسی آن را به تو داد؟ جواب داد: این مردی که ایستاده است و با دست خود به علی (ع) اشاره کرد. رسول خدا (ص) سؤال کرد: در چه حالی آن را به شما بخشید؟ گفت: در حال رکوع. بعد از این سخن رسول خدا (ص) تکبیر گفت[۹]. سپس به نقل از کلبی می‌گوید: آخر آیه در شأن امیرالمؤمنین (ع) نازل شده است[۱۰].

ابن ابی‌حاتم نیز که از مشایخ «بخاری» است در تفسیرش از ابی سعید اشج از فضل بن دکین از ابونعیم احول از موسی بن قیس حضرمی از سلمة بن کهیل نقل می‌کند: امیرالمؤمنین (ع) انگشترش را در حال رکوع صدقه داد و این آیه نازل شد[۱۱].

حال با وجود این احادیث که از بزرگان تفسیر و حدیث در مکتب خلافت آمده است، ابن تیمیه چگونه ادعای اجماع بر خلاف آن می‌کند و می‌گوید: و جمهور الأمة لم تسمع هذا الخبر: یعنی چنین روایتی به گوش امت اسلامی نرسیده است؟[۱۲].[۱۳]

مبانی دیدگاه اول

دیدگاه اول بر یک سلسله مبانی متکی است که عبارت‌اند از:

  1. جمله ﴿وَهُمْ رَاكِعُونَ در موضع حال برای فاعل ﴿وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ است.
  2. صدقه مستحبی زکات نامیده می‌شود؛ زیرا امام علی (ع) انگشتر خود را به عنوان صدقه مستحبی اعطا کردند.
  3. عمل قلیل در نماز موجب بطلان آن نیست.
  4. تطبیق صیغه‌های جمع در آیه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ[۱۴] بر یک فرد، از باب ترغیب و تشویق دیگران برای عمل به مانند او و نشان دهنده ویژگی مؤمنان است که برای نیکی و احسان و تفقد نیازمندان، سرعت به خرج می‌دهند[۱۵].[۱۶]

بررسی و نقد دیدگاه اول

در نقد این نظریه همین مقدار کافی است که بپرسیم: چگونه می‌توان با توجه به اختصاص داشتن آیه به مورد نزول خود، ولایت را به معنای نصرت یا محبت معنا کرد؟ معنای محبت و نصرت با اختصاص داشتن مورد نزول منافات دارد. در سخن این گروه مطلبی در پاسخ به این ابهام مطرح نشده و درباره آن بحثی طرح نگردیده است[۱۷].

دیدگاه دوم: پذیرش شأن نزول با الغای خصوصیت

این گروه با الغای خصوصیت از مورد نزول آیه درباره تصدق امام علی (ع) به نیازمند، به عمومیت مفاد آیه قایل شده‌اند. در کلام این گروه صراحتی در رد و انکار روایات در شأن نزول آیات نیست، بلکه گاهی با پذیرش این روایات، آیه را بر مبنای آنها نیز تفسیر می‌کنند.

بیشتر مفسران اهل سنت در زمره این گروه‌اند؛ از جمله «ابن جریر طبری، م. ۳۱۰ ه. ق»[۱۸] (بنابر یک احتمال)، «واحدی نیشابوری، م. ۴۶۸ ﻫ.ق)»[۱۹]، «بغوی، م. ۵۱۶ ه. ق»[۲۰]، «زمخشری، م. ۵۲۸ ه. ق»[۲۱]، «ابن عطیه اندلسی، م. ۵۴۱ ه. ق»[۲۲]، «فخر رازی، م. ۶۰۶ ه. ق»[۲۳]، «قرطبی، م. ۶۷۱ ه. ق»[۲۴]، «نسفی، م. ۷۱۰ه. ق»[۲۵]، «ثعالبی، م. ۸۷۵ ه. ق»[۲۶]، «عمادی، م. ۹۸۲ه. ق»[۲۷] و آلوسی، م. ۱۳۲۷ه. ق»[۲۸] و... .

برخی از این مفسران تصریح دارند که این دیدگاه قول جمهور مفسران اهل سنت است[۲۹].[۳۰]

مبانی دیدگاه گروه دوم

مبانی دیدگاه دوم عبارت‌اند از:

  1. ولایت در آیه به معنای نصرت و یا محبت است.
  2. ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ... بر هر مؤمنی صدق می‌کند و هر مؤمنی ولی مؤمن دیگر است همانند این آیه که می‌فرماید: ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ...[۳۱].
  3. خصوصیات نامیده شده در آیه برای تمییز مؤمنان از منافقان است[۳۲]؛ زیرا منافقان بر نماز مداومت ندارند؛ همان‌گونه که قرآن می‌فرماید: ﴿...يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا[۳۳]. پس اوصاف در آیات ولایت بر همه مؤمنان واقعی صدق می‌کند.
  4. در فراز ﴿...وَهُمْ رَاكِعُونَ چند احتمال وجود دارد:
    1. به معنای و هم خاضعون؛ خاضع در برابر تمام امرها و نهی‌های خداوند و یا در حال اعطای زکات، خاضع‌اند و بر نیازمندان تکبر نمی‌ورزند[۳۴].
    2. مراد از رکوع همان رکوع اصطلاحی است؛ یعنی از ویژگی‌های مؤمنان برپا داشتن نماز است که مشتمل بر رکوع نیز هست، لکن بیان آن در آیه، برای شرافت و اهمیت دادن به رکوع است.
    3. صحابه در هنگام نزول آیه در حالت‌های گوناگون بودند؛ گروهی نماز را به پایان برده، گروهی از نیازمندان دستگیری می‌کردند، و گروهی در حال رکوع نماز بودند. این حالت‌های گوناگون باعث شد آیه به تمام آنان اشاره کند[۳۵].[۳۶]

بررسی و نقد دیدگاه گروه دوم

این دیدگاه ریشه نبوی ندارد و از صحابه نیز چنین معنایی ـ تعمیم در آیه ولایت و الغای خصوصیت از رخداد نزول آن ـ برای آیه نشده است. البته برخی مانند ابن تیمیه به ابن عباس چنین نسبتی می‌دهد، ولی این نسبت پنداری بیش نیست و در نقد دیدگاه‌های وی خواهد آمد. نقطه آغاز چنین معنایی از دوره تابعین است. برخی از آنان بدون آنکه اختصاص نزول آیه به امام علی (ع) را انکار کنند، آن را با الغای خصوصیت، تعمیم داده، این ولایت را نسبت به هر مؤمنی ادعا کرده‌اند؛ از جمله «سدی» (اسماعیل بن عبدالرحمن از تابعین، م. ۱۲۷ﻫ.ق)[۳۷] که می‌گوید: هؤلاء جميع المؤمنين و لكن علي بن ابي طالب مر به سائل و هو راكع في المسجد فأعطاه خاتمه؛ «مراد [از مؤمنان در آیه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ... همه مؤمنان‌اند؛ لکن علی بن أبی طالب (ع) در مسجد در حال رکوع، انگشتر خود را به نیازمند بخشید»[۳۸].

باز این خبر در منابع اهل سنت از عبدالملک بن ابی سلیمان به نقل از امام باقر (ع)، رسیده که در آن آمده است: از ابوجعفر درباره ﴿...الَّذِينَ آمَنُوا... پرسیدم، حضرت فرمود: «مؤمنان مرادند. گفتم: مردم می‌گویند این آیه درباره علی (ع) نازل شده است. حضرت فرمود: علی (ع) از مؤمنان است»[۳۹].

بغوی نیز در تفسیرش این قول را به جویبر به ضحاک (الضحاک بن مزاحم از تابعین، م. ۱۰۶ق)[۴۰] نسبت می‌دهد. وی نیز گفته است مراد از ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا... تمام مؤمنان هستند که بر یکدیگر ولایت دارند[۴۱].

در منابع فریقین فرد دیگری از تابعین که قائل به چنین تعمیمی در آیه باشد، وجود ندارد. حدیث منقول از امام باقر (ع) نیز چند اشکال دارد:

  1. اولاً: خبری واحد است.
  2. ثانیاً: با احادیثی متعدد از اهل بیت از جمله خود امام باقر (ع) که این آیات را تنها و تنها در مورد امام علی (ع) می‌دانند (و پیش از این در بررسی دیدگاه شیعه، در تحلیل برون متنی، ملاحظه کردید)، منافات دارد.
  3. ثالثاً: عبدالملک بن ابی سلیمان تنها راوی این حدیث، از راویان امام باقر (ع) به شمار نمی‌رود.
  4. رابعاً: روایت ابهام دارد. این ابهام از آنجاست که مراد از مؤمنان در کلام امام روشن نیست که آیا همه مؤمنان را می‌گویند یا مراد از آنان، طبق روایات در منابع شیعه، کسی جز خود ائمه اهل بیت (ع) نیستند. بر اساس برخی روایات شیعه: ائمه اهل بیت (ع) نیز از مصادیق این آیه‌اند. مفاد برخی از روایات نیز دلالت دارد که سایر ائمه نیز به این شرف نایل شده‌اند که در حال رکوع نماز انگشتر خود را به نیازمند، اعطا کنند[۴۲]؛ در این صورت آیه در معنای تأویلی خود (در برابر معنای تنزیلی) بر آنان منطبق می‌شود و واژه «ولایت» نیز به همان معنای مدبر و أولی به [صرف خواهد برد.

ظاهر کلام «سدی» و «ضحاک» نشان می‌دهد که آنان تفسیر خود را از آیه بیان می‌کنند، بدون آنکه استناد به حدیثی مأثور از پیامبر اکرم (ص) و یا قول صحابه باشد.

آنچه باید بر آن تأکید کنیم، این است که هرگز نمی‌توان در خصوص این آیه از شأن نزول آن الغای خصوصیت کرد و سپس ولایت را به همه مؤمنان تعمیم داد و به عبارت دیگر، در خصوص آیه مورد بحث یا باید به طور کلی از روایات درباره شأن نزول آیه چشم پوشید و یا اگر به آنها ملتزم می‌شویم، نمی‌توانیم از شأن نزول آیه الغای خصوصیت کنیم و ولایت را به همه مؤمنان تعمیم دهیم؛ زیرا با التزام به روایات، مؤمنان در افرادی خاص منحصر می‌شوند، رکوع در معنای هیئت خاصه در نماز و زکات به صدقه (در یک احتمال) معنا می‌شوند و این معنا با تعمیم آیه ناسازگار خواهد بود که در آن ولایت، همگانی برای همه مؤمنان و رکوع به معنای خضوع است و اراده هر دو معنا از «ولایت» و از «رکوع»، استعمال لفظ در اکثر از یک معنا و غیر قابل پذیرش است.

بنابراین، باید دید این گروه با این روایات که هرگز قصد نفی و انکار آنها را ندارند، چه می‌کنند. آنان ناگزیر از دو راه‌اند:

  1. آیه شریفه را با توجه به این روایات تفسیر کنند، بدون آنکه از این روایات الغای خصوصیت نمایند؛ در این صورت به دیدگاه شیعه در تفسیر این آیه می‌پیوندند؛ زیرا نمی‌توان با اختصاصی بودن این آیات به مورد نزول، ولایت را به معنای محبت یا نصرت معنا کرد.
  2. مفاد این روایات را بپذیرند و از آنها الغای خصوصیت کنند که در این صورت، تنها مؤمنانی که در حال رکوع (به همان معنای اصلی هیئت خم شدن در نماز که مطابق با معنای لغوی و مد نظر روایات است) زکات می‌دهند، یاور و دوستدار یکدیگر می‌شوند. در این فرض، تعداد مؤمنانی که یاور و دوستدار یکدیگرند، بسیار اندک خواهند بود و افزون بر آن، این پیامد با آیه ۷۱ سوره توبه یعنی ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ... که همه مؤمنان را ولی یکدیگر می‌داند و مورد استشهاد این گروه در تفسیر آیات ولایت است، همسان نخواهد بود. در عالم واقع نیز چنین امری (جز موارد بسیار نادر) به وقوع نمی‌پیوندد جز آنکه بگوییم: باز نمی‌توان گفت: آیات ولایت بدون هیچ شأن نزولی پیش از حادثه تصدق انگشتر، به وسیله امام علی (ع) نازل شده و مراد از ولایت نیز دوستی و یاری تمام مؤمنان با یکدیگر است و پس از تصدق انگشتر بر این حادثه تطبیق شده است؛ زیرا این نظریه با روایات شأن نزول آیات ولایت مخالف است که می‌گوید آیات در پی تصدق انگشتر نازل شده‌اند و هیچ کس هم این معنا را برای این آیات و روایات مربوط به آنها، نگفته است.

حاصل آنکه این اشکالی اساسی در برابر دیدگاه این گروه است که چگونه می‌توان آن همه روایت متواتر را پذیرفت و در عین حال معنای آیه را با الغای خصوصیت از موردش تعمیم داد؟[۴۳]

دیدگاه سوم: انکار شأن نزول آیه

این گروه مفاد آیات مذکور را عام می‌دانند و نه تنها رخداد تصدق انگشتر به وسیله امام علی (ع) را در تفسیر آیه دخالت نمی‌دهند، بلکه به کلی این حادثه را منکرند. این اندیشه از قرن هشتم پدید آمد و تا پیش از این قرن، کسی از مفسران و دین‌پژوهان اهل سنت با صراحت آن رخداد و روایاتش را انکار نکرده بود، هر چند در لابلای کلام برخی مفسران پیش از آن قرن، در تطبیق آیه شریفه بر این روایات مناقشه‌هایی صورت گرفته است[۴۴].

نخستین کسی که با صراحت منکر روایات درباره شأن نزول این آیات شده است، «أحمد بن عبدالحلیم» (معروف به ابن تیمیه، م. ۷۵۸ﻫ.ق) است. وی در نقد آرای حسن بن یوسف مطهر (معروف به علامه حلی، م. ۷۶۲ﻫ.ق) با شدت بر این روایات خرده گرفته و ادعا می‌کند: «حادثه تصدق انگشتر به وسیله امام علی (ع) افسانه‌ای ساختگی است و در هیچ کتابی از کتاب‌های مورد اعتماد از صحاح، سنن، جوامع، معجم‌ها و کتاب‌های مرجع چنین خبری وجود ندارد!»[۴۵]. ابن تیمیه بر اساس همین ادعا، اشکال‌های متعددی را بر نحوه استدلال شیعه به این آیات مطرح کرده است[۴۶].

پس از ابن تیمیه، ابن کثیر (م. ۷۷۴ﻫ.ق) بر این شیوه، گام نهاده و با نقد بخشی از اسانید روایات این حادثه[۴۷]، به نقد متون این روایات می‌پردازد و می‌گوید: «برخی از مردم چنین می‌پندارند که جمله ﴿...وَهُمْ رَاكِعُونَ در موضع حال برای دفع زکات است، ولی اگر چنین بود، دفع زکات در حال رکوع مورد مدح و برتر از حالت‌های دیگر خواهد بود، در حالی که چنین نیست و کسی از دانشمندان اهل فتوا ـ تا آنجا که ما می‌شناسیم ـ به آن فتوا نداده است»[۴۸]. «شوکانی» نیز با اشاره به بخشی از آن روایات می‌نویسد: «زکات دادن در حال نماز روا نیست»[۴۹].

«ذهبی» نیز پس از تقدیر از تفسیر مجمع البیان و مؤلف آن، احادیث متعددی که صاحب مجمع البیان از فریقین در شأن نزول این آیه آورده، ذکر می‌کند و بدون خرده‌گیری به نحوه استدلال مرحوم طبرسی تنها با این جمله بحث را پایان می‌دهد: «بدون تردید این تلاش بی‌ثمر است. حدیث تصدق انگشتر از سوی امام علی (ع) در نماز که محور استدلال طبرسی است، ساختگی و بدون ریشه است و ابن تیمیه عهده‌دار رد و ابطال آن است»[۵۰].

«محمد شاکر» نیز ضمن تأیید دیدگاه ابن کثیر در ضعف أسانید روایات در این زمینه این روایات را از بافته‌های شیعه می‌شناسد![۵۱].[۵۲]

مبانی دیدگاه سوم

  1. روایات در مورد نزول آیه پیرامون تصدق انگشتر ضعیف و مجعول‌اند.
  2. آیات ۵۱ تا ۵۸ وحدت ساق دارند.
  3. ولایت در این آیه بنا به سیاق آیات ۵۱ تا ۵۸ به معنای نصرت یا محبت است.
  4. فراز ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ... بر هر مؤمنی صدق می‌کند. پس هر مؤمنی ولی مؤمن دیگر است؛ همانند آیه شریفه: ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ....
  5. فراز ﴿...وَهُمْ رَاكِعُونَ به معنای و هم خاضعون است، خاضع در برابر تمام امرها و نهی‌های خداوند و یا خاضع در حال اعطای زکات که بر نیازمندان تکبر نمی‌کنند[۵۳].

بررسی و نقد دیدگاه سوم

با ارائه دیدگاه‌های اهل سنت و شیعه درباره آیات ولایت به این نکته پی بردیم که تفاوت اساسی دیدگاه‌های فریقین به ویژه دیدگاه سوم درباره آیات ولایت، به موضع آنان نسبت به روایات سبب نزول این آیات وابسته است. در واقع بیشتر شبهه‌ها و نقدها درباره استدلال به این آیات بر امامت امام علی (ع) نیز ناشی از نادیده گرفتن این روایات و یا تردید در صحت آنهاست. اگر روایاتی که فریقین درباره نزول این آیات آورده‌اند، تحلیل و بررسی شود، خود به خود بیشتر این تردیدها رخت برمی‌بندد؛ بنابراین پرداختن به أسانید و متون این احادیث در این بحث اهمیت به سزایی دارد. اکنون ببینیم فریقین درباره این احادیث چه می‌گویند.

از نظر شیعه جای هیچ تردید و انکار نیست که آیات ۵۵ و ۵۶ درباره امام علی (ع) نازل شده است، هنگامی که انگشتر خود را در نماز به فقیر صدقه داد[۵۴]. این حادثه در منابع اهل سنت نیز از چندین نفر از صحابه و تابعین و گاهی هر کدام با چند طریق نقل شده است. در برخی از این منابع، أسانید و طرق گوناگون نقل این حادثه بالغ بر ۲۶ طریق می‌شود[۵۵]. از جمله افراد صحابه که این حادثه را نقل کرده‌اند، عبارت‌اند از: امام علی (ع)[۵۶]، عبدالله بن عباس[۵۷]، ابورافع مدنی[۵۸]، عمار بن یاسر[۵۹]، ابوذر غفاری[۶۰]، انس بن مالک[۶۱]، جابر بن عبدالله[۶۲]، مقداد بن الأسود[۶۳] و عبدالله بن سلام[۶۴].

از تابعین نیز سلمة بن کهیل[۶۵]، عتبة بن أبی حکیم[۶۶]، سدی[۶۷]، مجاهد[۶۸] و... به نقل این حادثه پرداخته‌اند. آنان نیز تصریح کرده‌اند که این آیه در خصوص امام علی (ع) نازل شده است.

«اسکافی» (محمد بن عبدالله، م. ۲۴۰ق) به صراحت آیات ولایت را درباره امام علی (ع) می‌داند[۶۹]. نیشابوری در تفسیرش[۷۰] و ایجی در مواقف[۷۱]، نزول این آیه را درباره امام علی (ع)، اجماع مفسران می‌شمرند. آلوسی می‌گوید: «غالب اخباریین بر این باورند که این آیه درباره علی کرم الله وجهه نازل شده است و حاکم نیشابوری و ابن مردویه و دیگران با سند متصل، از ابن عباس [و دیگران] این حادثه را نقل کرده‌اند»[۷۲].

سپس آلوسی اشعار معروف حسان بن ثابت را که در باره این واقعه سروده، می‌آورد[۷۳].

سیوطی نیز پس از آنکه برخی طرق این حدیث را در کتاب لباب النقول می‌آورد، می‌نویسد: «اینها طرق این حدیث‌اند که یکدیگر را تقویت می‌کنند [و اصل این ماجرا را به اثبات می‌رسانند]»[۷۴].

ابن حجر عسقلانی نیز در الکافی الشاف فی تخریج احادیث الکشاف به برخی طرق این حدیث اشاره می‌کند و تنها در طریق ابن مردویه به عمار یاسر و ثعلبی به ابوذر مناقشه می‌کند[۷۵].

ابن کثیر که در تفسیر خود به بررسی صحت و سقم اسانید این حادثه پرداخته است، ابتدا از چند طریق این واقعه را بیان می‌کند و تنها در سند حافظ ابوبکر احمد بن موسی بن مردویه معروف به ابن مردویه (م. ۴۱۰ ﻫ.ق) ـ و سند حافظ عبدالرزاق بن همام (م. ۲۱۱ ﻫ.ق) مناقشه می‌کند[۷۶]؛ سپس بدون آنکه بر اسانید دیگر خرده بگیرد، چنین می‌گوید: ان هذه الآيات كلها نزلت في عبادة بن الصامت حين تبرء من حلف اليهود و رضي بولاية الله و رسوله و المؤمنين؛ همه این آیات (۵۱ تا ۵۶ از سوره مائدة) درباره داستان عبادة بن صامت است که از هم‌پیمانی با یهودیان سر باز زد و به ولایت خدا و پیامبر و مؤمنان رضایت داد»[۷۷].[۷۸]

اشکال‌های متکلّمان سنی در وجه دلالت آیه ولایت

از سوی علماء اهل سنّت پیرامون استدلال به آیه ولایت اشکال‌ها، شبهه‌ها و سؤال‌هایی مطرح شده که شماره آنها به بیش از ده مورد می‌رسد. برخی از اشکال‌ها صورت علمی دارد و برخی نیز غیر علمی بوده و بی‌پایه و اساس است، از این‌رو به اشکال‌هایی که صورت علمی دارد پرداخته و پاسخ مناسبی برای هر یک ارائه خواهد شد. در این صورت می‌توان ادعا کرد که امامت حضرت امیر مؤمنان(ع) به روش اجتهادی از آیه ولایت استخراج و اثبات گشته و می‌توان به آن معتقد شد.

پس چنان که یک مجتهد برای استخراج و استنباط حکمی شرعی از قرآن تمام جوانب را بررسی می‌کند تا برای حکم شرعی خود حجت داشته باشد، مسائل مربوط به اصول دین نیز باید به روش اجتهادی مورد بررسی قرار گرفته، اثبات گردد تا برای اعتقاد به آنها حجت داشته باشیم.

پیش از پرداختن به مناقشات متکلّمان اهل سنّت، یادآور می‌شویم که در میان اهل تسنّن پیشگامان مباحث کلامی ـ به ویژه در بحث امامت ـ معتزلیان هستند و اشاعره در این زمینه تابع معتزله می‌باشند و مطالب خود را از آنان اخذ کرده‌اند. واسطه این کار نیز فخر رازی بوده است و دیگران نیز مباحث کلامی را در باب امامت از او گرفته‌اند.

شاید نخستین کسی که در دلالت آیه ولایت مناقشه کرده است، قاضی عبد الجبار استرآبادی معتزلی (متوفای ۱۴۵ه) است؛ از این‌رو و پیش از همه به نقد و بررسی کلام وی می‌پردازیم. او در المغنی فی الإمامة می‌نویسد: بدان، آن‌که به این آیه استدلال می‌کند، دو راه دارد: یا باید به ظاهر آن استدلال کند و یا به قرائن موجود در آیه چنان چه به ظاهر آن استدلال کند، ظاهر آیه بر آن چه ادعا شده دلالت ندارد؛ و اگر به قرینه استدلال کند، لازم است که قرائن را تبیین کند. اگر گفته شود که بر چه اساسی [می‌گویی] ظاهر آیه بر آن چه گفته‌ایم دلالت ندارد؟ می‌گوییم خدای تعالی در آیه صیغه جمع آورده است، پس چگونه می‌توان آن را بر فرد معینی حمل کرد... .

به چه دلیل مراد از ﴿يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ مطلب مورد ادعای ایشان باشد... زکات دادن با وجود اشتغال به نماز ستوده نیست؛ زیرا بر رکوع کننده واجب است که تمام سعی و تلاش و نیتش بر توجه به نماز باشد نه این که خود را متوجه کاری غیر آن بنماید... .

و به تحقیق می‌دانیم که وجود امام دیگری با رسول خدا(ص) (در یک زمان) صحیح نیست و این اشکال‌ها با فرض قبول این امر است که مراد از «ولی» معنایی باشد که شیعیان ذکر می‌کنند[۷۹].

وی در ادامه به نقل از استادش ابو علی جبائی می‌نویسد: قيل: إنها نزلت في جماعة من فضلاء أصحاب النبي[۸۰]؛ [به علاوه] گفته شده که آیه درباره عده‌ای از اصحاب پیامبر نازل شده است.

قاضی عبدالجبار در این عبارت هفت اشکال به دلالت آیه بر ولایت امیر المؤمنین(ع) مطرح کرده است. این اشکال‌ها عبارتند از:

  1. عدم اجماع یا خبر قطعی بر نزول آیه در شأن امیرالمؤمنین(ع)؛
  2. عدم دلالت ظاهر آیه بر این که مراد از «الذین آمنوا» حضرت امیرالمؤمنین(ع) است؛ زیرا دلیلی بر حمل صیغه جمع بر فردی معین وجود ندارد؛ ممکن است «واو» در عبارت ﴿وَهُمْ رَاكِعُونَ حالیه نباشد و منظور از رکوع نیز معنای عام آن یعنی خضوع باشد؛ در این صورت آیه بیان‌گر یکی از ویژگی‌های مؤمنان ـ یعنی اعطای زکات همراه با خضوع ـ خواهد بود، نه ناظر به عمل امیر المؤمنین(ع).
  3. اعطای زکات در حال نماز فضیلت شمرده نمی‌شود؛ زیرا انسان باید به هنگام انجام فریضه، تمام توجه و نیت خود را بر آن عمل عبادی متمرکز کند و به عمل دیگری مشغول نگردد.
  4. اگر بر اساس این آیه امامت امیرالمؤمنین(ع) اثبات شود، لازم می‌آید در یک عصر دو امام وجود داشته باشد؛ یعنی هم پیامبر اکرم(ص) و هم امیر المؤمنین(ع).
  5. ممکن است «ولی» -چنان که شیعیان ادعا می‌کنند - به معنای «اولی به تصرف» و «امام» نباشد و مراد از آن در این آیه معنای دیگری باشد و إذا جاء الإحتمال بطل الإستدلال؛ از این‌رو این سخن صحیح نخواهد بود.
  6. احادیثی که بیانگر نزول آیه ولایت در شأن امیرالمؤمنین(ع) بودند معارض دارند و آن احادیثی است که می‌گوید این آیه درباره عده‌ای از اصحاب پیامبر(ص) نازل شده است.

مرحوم سید مرتضی با قاضی عبدالجبار معاصر است. ایشان کتاب شافی فی الإمامة را در رد مغنی فی الإمامة نگاشته و به تمام مناقشات و اشکال‌های قاضی عبدالجبار پاسخ داده است. با این حال عالمان سنّی پس از وی - از جمله فخر رازی- بدون توجه به پاسخ‌های سید مرتضی رحمه الله، سخنان او را تکرار کرده‌اند. روشن است که یک محقق با انصاف باید به کلام مخالف توجه کند و در صورت عدم پذیرش به ردّ آنها بپردازد، اما عالمان سنّی بر خلاف این قاعده علمی عمل کرده و صرفاً به توجیه ماوقع و اتفاق‌هایی که افتاده است می‌پردازند. فخر رازی در تفسیر خود و در ذیل آیه ولایت، ضمن بیان مدعای شیعیان، همان گفتار قاضی عبدالجبار را با تفصیل بیشتری تکرار کرده و در اربعین فی اصول الدین می‌نویسد: بر اساس آن چه ذکر کردیم، ثابت شد که مانعی ندارد تفسیر ولایت در آیه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ به معنای محبت و نصرت باشد و اگر این مقدمه باطل شود شبهه از بین می‌رود سپس می‌گوییم اگر آن چه شما مطرح کردید دلالت کند بر این که ولایت در آیه به معنای تصرف در امور است، ما به این سخن شما دو اشکال می‌کنیم: نخست این که اقتضای کلام شما حصول امامت برای علی (امیرالمؤمنین(ع)) در زمان زندگی پیامبر اکرم(ص) است و این باطل است دوم نیز عبارت ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ... در آیه مشتمل بر هفت صیغه جمع است، پس حمل آن بر شخص واحد خلاف اصل است.[۸۱].

مشاهده می‌شود که فخر رازی در اینجا نیز مطلبی افزون‌تر از آن چه قاضی عبدالجبار مطرح کرده بود ارائه نداده است. اما قاضی عضدالدین ایجی، علاوه بر مناقشاتی که قاضی عبدالجبار به دلالت این آیه بر حضرت امیر مؤمنان(ع) کرده بود، اشکال دیگری نیز بر آن می‌افزاید. وی بحث سیاق آیات را پیش می‌کشد و ادعا می‌کند آیات قبل و بعد آیه ولایت با بحث امامت سازگاری و مناسبت ندارند. ایجی پس از اشاره به دلایل شیعیان بر امامت امیرالمؤمنین(ع)، به بررسی کلام شیعه در ذیل آیه ولایت می‌پردازد و در پاسخ می‌نویسد: پاسخ آن است که منظور از «ولی» ناصر است، در غیر این صورت نظم آیه بر امامت و اولی به تصرف بودن امیر المؤمنین(ع) در عصر زندگانی رسول خدا(ص) دلالت خواهد کرد که شکی در بطلان آن نیست.

و اینکه صیغه‌های جمع در آیه تکرار شده، از این‌رو چگونه می‌توان آن را بر شخصی واحد حمل کرد؟ همچنین نزول آیه در حق امیرالمؤمنین علی(ع) با شمول آن بر غیر - از کسانی که اشتراکشان با ایشان در این صفت مجاز است- منافات ندارد. و اینکه حمل واژه «ولی» در آیه به «اولی» و «أحق به تصرّف»، با آیات قبل و بعد آن مناسبت ندارد. در آیه قبلی می‌فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، یهود و نصارا را اولیاء خود قرار ندهید. بعضی از ایشان اولیاء بعضی دیگرند». همانا «اولیاء» در اینجا به معنای «انصار» است، نه به معنای صاحب حق در تصرف. علاوه بر آن مفهوم احقّ به تصرف با آیه بعد نیز مناسبت ندارد و آن آیه‌ای است که می‌فرماید: هر کس از خدا و رسول او و مؤمنان روی گرداند پس حزب خداوند چیره خواهد بود»[۸۲].

«تولی در اینجا به معنای محبت و نصرت است، نه تصرف. پس ضرورت دارد که «ولی» در آیه مابین این دو آیه را نیز به «نصرت» حمل کنیم تا اجزاء کلام سازگاری پیدا کنند. تفتازانی بر آیه ولایت اشکالاتی مطرح کرده است. وی می‌نویسد: جواب: با توجه به مناسبت آیات قبل و بعدِ آیه ولایت، ممکن نیست که «ولی» به معنای تصرف کننده در امر دین و دنیا باشد... همچنین بر اساس آن چه ذکر شد، ممکن است توصیف مؤمنان به جهت مدح و بزرگداشت آنان باشد نه مقید ساختن و تخصیص ولایت به ایشان. این وصف نیز بیان‌گر شرافت بسیار متصفان به آن و شایستگی برای قرار دادن آنان به عنوان اولیاء است... و چنان که احتمال دارد «واو» در الگو:متن قرآن وَهُمْ رَاكِعُونَ حالیه باشد، همچنین محتمل است «واو» عطف باشد، بدین معنا که مؤمنان در نماز خویش رکوع دارند، نه این که نمازشان مانند نماز یهود از رکوع خالی باشد، و یا این که به معنای آن است که مؤمنان خاضع هستند... ظاهر آیه بر ثبوت ولایت به صورت بالفعل و در همان زمان نزول دلالت دارد و شکی نیست که امامت علی امیرالمؤمنین(ع) پس از پیامبر(ص) بوده است..... اشکال دیگر این که ﴿الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ صیغه جمع است و بدون دلیل نمی‌توان آن را به یک فرد منصرف کرد... و از جمله این که اگر آیه بر امامت علی(ع) دلالت داشت، این دلالت به طور عام از نظر صحابه و به طور خاص از نظر علی(ع) مخفی نمی‌ماند و به آن احتجاج می‌کردند[۸۳].

پس اشکال نهم، عدم توجه صحابه به ویژه امیرالمؤمنین(ع) به دلالت آیه بر امامت آن حضرت است. علاوه بر این اشکالات، موارد دیگری نیز در کتاب تحفه اثنا عشریه مطرح شده است و آلوسی این موارد را در تفسیر روح المعانی بدون ذکر منبع آورده است[۸۴]. وی می‌نویسد: شیعه با این آیه، بر امامت امیرالمؤمنین(ع) استدلال می‌کند... و اهل سنّت به چند وجه از آن پاسخ می‌گویند.

  1. این استدلال شیعیان که منجر به نفی امامان متقدم (خلفاء سه‌گانه) می‌شود، همین استدلال منجر به نفی امامتِ امامان متأخر، مثل سبطین (امام حسن و امام حسین(ع)) و سایر امامان دوازده‌گانه نیز خواهد شد. از این‌رو این استدلال بیشتر از اهل تسنّن به شیعه ضرر می‌رساند...؛
  2. ادعای اجماع بر نزول آیه دربارۀ امیرالمؤمنین(ع) را نمی‌پذیریم؛ زیرا که عالمان تفسیر در این باره اختلاف دارند...؛
  3. ما نمی‌پذیریم مراد از «ولی» در آیه، سرپرست امور و شخصی باشد که استحقاق تصرف عام در امور دارد، بلکه مراد از «ولی» یاری کننده است...؛
  4. اگر بپذیریم مراد مطلبی باشد که شیعیان می‌گویند، باز هم لفظ جمع عمومیت دارد و یا مساوی عام است... پس مفاد آیه در این هنگام حصر ولایت عام بر مردانی متعدد است که امیرالمؤمنین(ع) نیز داخل در آنان است. از طرفی حمل عام بر خاص خلاف اصل است و چنین عملی بدون ضرورت صحیح نیست. از طرفی دیگر اگر بگویند در این مورد ضرورت ثابت است؛ زیرا صدقه دادن به سائل در حال رکوع از هیچ کس جز امیرالمؤمنین(ع) رخ نداده است. [در پاسخ می‌گوییم] آیه در این که تصدق در حال رکوع نماز واقع شده نص نیست؛ زیرا جایز است که گفته شود رکوع به معنای خشوع و تذلل است، نه به معنای معروف در عرف و اهل شرع... و حمل رکوعِ در آیه به غیر معنای شرعی آن، بعیدتر از آن نیست که زکات مقرون به نماز را حمل بر تصدق کنیم....[۸۵].

وی در ادامه می‌نویسد: آلوسی سپس به گفتاری از شیخ ابراهیم کردی که در رد شیعیان بیان کرده است اشاره کرده، می‌نویسد: شیخ ابراهیم کردی [به استدلال شیعیان چنین] پاسخ می‌دهد: از نظر بیشتر محدّثان، آیه درباره امیرالمؤمنین(ع) نازل شده است و چنان که دانستی، امامیه به این آیه بر خلافت بلافصل امیرالمؤمنین(ع) بعد از رسول خدا(ص) استدلال می‌کنند و بسیاری از صوفیان نیز بر قول به خلافت بلا فصل ایشان پس از رسول علیه الصلاة والسلام اشاره می‌کنند، الا این که خلافت ایشان، خلافت باطنی است که خلافت ارشاد، تربیت، امداد و تصرف روحانی است که خلافت ظاهری که عبارتست از برپایی حدود ظاهری و تجهیز لشکرها و... و بر اساس تقسیم خلافت به این دو قسم، برخی از عارفان میان احادیث مشعره یا صریح در باب خلافت امامان سه‌گانه و یا خلافت بلافصل امیرالمؤمنین(ع) پس از رسول خدا علیه الصلاة والسلام جمع می‌کنند؛ یعنی احادیث وارد شده در باب خلافت خلفاء سه‌گانه را بر خلافت ظاهری حمل می‌کنند و احادیث وارد شده در باب خلافت امیرالمؤمنین(ع) را بر خلافت باطنی. در نتیجه چیزی از اخبار را کنار نمی‌گذارند... و می‌دانی که این بیان، افضلیت امیرالمؤمنین(ع) بر خلفاء سه‌گانه را می‌رساند[۸۶].

بنابراین شاه عبدالعزیز دهلوی و به تبع وی آلوسی، دو اشکال دیگر بر اشکالات پیش افزوده‌اند. نخست این که لازمه اثبات انحصار ولایت به امیرالمؤمنین(ع) نفی امامت سایر امامان دوازده‌گانه شیعه است! دوم این که بر اساس گفته شیخ ابراهیم کردی، آیه ولایت و روایاتِ مثبتِ امامت امیرالمؤمنین(ع)، با احادیثی که به صراحت بر خلافت خلفاء سه‌گانه دلالت دارند معارض است. البته شیخ ابراهیم می‌گوید: صوفیان با تقسیم ولایت بر دو قسم ظاهری و باطنی این تعارض را حل کرده‌اند. تا اینجا مجموع اشکال‌های اهل تسنّن بر دلالت آیه ولایت بر امامت امیرالمؤمنین(ع) به یازده اشکال رسید. در ادامه به پاسخ این اشکالات خواهیم پرداخت[۸۷].

پاسخ به اشکال‌ها

یادآور می‌شویم که استدلال شیعه به آیه شریفه ولایت برای اثبات ولایت امیر المؤمنین(ع) بر سه پایه استوار است:

  1. «إنما» که بر حصر دلالت دارد؛
  2. «ولایت» که به معنای اولویت در تصرف است؛
  3. شأن نزول آیه ولایت درباره امیرالمؤمنین(ع) است.

دلالت «إنما» بر حصر واضح شد.

درباره نزول آیه شریفه ولایت در شأن امیرالمؤمنین(ع) نیز روایات صحیح فراوانی وجود دارد که متن و سند آنها از منابع اهل تسنّن بیان و بررسی شد. پس دو پایه از استدلال شیعه تمام است. اینک به بررسی معنای واژه «ولی» در آیه می‌پردازیم.

شکی نیست که «ولی» با صیغه‌های مختلف و در موارد متعددی به کار رفته و بر مصادیق مختلفی اطلاق می‌شود. در کتب لغت نیز معانی زیادی برای این لفظ ذکر شده است[۸۸]، اما وضع آن به نحو مشترک معنوی[۸۹] است[۹۰]، یعنی هر چند واژه «ولی» در هنگام استعمال بر مصادیق متعددی اطلاق شده، اما در همه موارد معنا واحد است و آن معنای واحد «اولویت در تصرف» است. به عنوان مثال «ولی» در مفاهیمی همچون «ام»، «عم»، «جار»، «ناصر»، «محب» و... به کار رفته است، اما در همه این موارد جهت اولویت در تصرف لحاظ شده است. بنابراین معنای «ولی» در آیه شریفه ولایت نیز اولی به تصرف است؛ یعنی تنها خدا و رسولش و «الذین آمنوا» نسبت به دیگران اولی به تصرف هستند. چنان که در آیات دیگر نیز «ولی» به معنای «اولی» به کار رفته است[۹۱].

اما چنان چه از موضع خود تنزل کنیم و فرضاً بپذیریم که وضع واژه «ولی» به نحو مشترک لفظی[۹۲] است، یعنی در هر یک از مصادیق تنها لفظ اشتراک دارد و معانی مختلف است. در این صورت باید معنای مورد نظر را با کمک قرائن اثبات کنیم[۹۳]. این قرائن در آیه مورد بحث موجود است.

یکی از این قرینه‌ها، انحصار مولویت به خدا، رسول و «الذین آمنوا» می‌باشد. این حصر فقط و فقط با معنای «اولویت در تصرف» سازگار است، و معانی دیگری که برای «ولی» در این آیه مطرح می‌شود، با این انحصار سازگاری ندارد، یعنی نمی‌توان گفت «محب» یا «ناصر» مؤمنان منحصراً خدا و رسول و «الذین آمنوا» هستند؛ زیرا همان ولایتی که خداوند بر بندگان دارد، همان ولایت با اذن خدا برای رسول الله(ص) و برای «الذین آمنوا» - که به اجماع مفسّران اهل تسنّن مراد امیر المؤمنین(ع) است - قرار داده شده است[۹۴].

بررسی اشکال ادبی

برخی اشکال کرده‌اند که موصول‌ها و افعال و ضمیرهای به کار رفته در آیه به صورت جمع‌اند مانند: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا و ﴿الَّذِينَ يُقِيمُونَ و ﴿يُؤْتُونَ و ﴿وَهُمْ رَاكِعُونَ با این حال چگونه می‌توان این آیه را تنها بر یک فرد تطبیق داد؟[۹۵]

در جواب باید گفت استعمال لفظ جمع بر شخص واحد، در کثیری از آیات قرآن وجود دارد؛ چراکه قرآن کتاب قانون است و این یک سبک و سیاق قرآنی است که گاهی یک حادثه و واقعه را به صورت یک قانون کلی بیان می‌کند. در واقع می‌خواهد یک امر پسندیده گسترش یابد و همه از آن پیروی کنند در ادامه به آیاتی اشاره می‌شود که با لفظ جمع آمده اما تنها یک مصداق داشته است: در آیه ﴿يَقُولُونَ نَخْشَى أَنْ تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ[۹۶] گوینده این حرف به اعتراف همه مفسران و مورخان یک نفر یعنی عبدالله بن ابی، (رئیس منافقان) بوده است، ولی به صورت جمع آمده است[۹۷].

در آیه ﴿يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ[۹۸] کلمه ﴿يَسْأَلُونَ به صورت جمع آمده در حالی که پرسش‌گر یک نفر به نام عمرو بن جموح بوده است[۹۹].

در آیه ﴿الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ[۱۰۰] که به اجماع همه مفسران و محدثان، قائل این سخن نعیم بن مسعود اشجعی است[۱۰۱].

زمخشری در «کشاف» می‌گوید: دلیل بر جمع آمدن صیغه‌ها و ضمائر در آیه ولایت، ترغیب و تحریص مؤمنان به برّ و احسان و انفاق به فقرا است و اینکه دیگران نیز یاد بگیرند تا اعمال خیر را به تأخیر نیاندازند تا آنجا که در رکوع نیز کمک به نیازمند را ترک نکنند[۱۰۲]. شاید کسی بپرسد چرا نام امیرالمؤمنین (ع) به طور مشخص در آیه نیامده است؟ باید در جواب گفت اگر اسم امام در این آیه و آیات دیگر قرآن می‌آمد، هیچ بعید نبود و این امکان کاملاً قابل طرح بود که منافقان و بدخواهان و همه کسانی که بعدها در دستگاه اموی به جعل احادیث نبوی و حذف نام امیرالمؤمنین (ع) می‌کوشیدند، اقدام به حذف نام ایشان می‌کردند و همین امر، منجر به تحریف قرآن می‌شد و همان بلایی که بر سر روایات پیامبر اسلام (ص) آوردند را بر سر قرآن می‌آوردند و این سند اصلی اسلام را خدشه‌دار می‌کردند[۱۰۳].[۱۰۴]

معنای «ولی» در آیه براساس روایات نبوی

بر اساس قاعده مسلم نزد مسلمانان، سنت مفسر و مبین قرآن است و برای رفع اجمال از مجملات تعیین مقیدات در مطلقات و یافتن مخصصات در عمومات قرآن کریم، باید به روایات معتبر مراجعه شود؛ از این‌رو به برخی از این روایت‌ها به طور اختصار اشاره می‌کنیم.

حدیث یکم

در منابع معتبر حدیثی نزد اهل تسنّن، با اسانید صحیح و متعدد از حضرت رسول اکرم(ص) نقل شده که درباره امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»[۱۰۵]؛ تو پس از من ولی هر مؤمنی.

و یا فرمود: «وَ هُوَ وَلِيُّكُمْ مِنْ بَعْدِي»[۱۰۶]؛ او پس از من ولیّ شماست.

غیر از «اولویت در تصرف»، هر معنای دیگری با «ولی» در این حدیث ناسازگار است؛ زیرا مثلاً «محب» و یا «ناصر» بودن امیرالمؤمنین(ع) به دوره پس از رسول خدا(ص) اختصاص ندارد. تنها معنایی که صرفاً پس از رسول خدا(ص) برای امیرالمؤمنین(ع) محقق می‌شود، اولویت در تصرف است.

اسانید این حدیث فراوان است و بسیاری از عالمان حدیثی اهل سنّت آن را تصحیح کرده‌اند. ابن عبدالبر در استیعاب می‌نویسد: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قَالَ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع): أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»[۱۰۷]؛ همانا رسول خدا(ص) به علی بن ابی طالب(ع) فرمود: تو پس از من ولی هر مؤمنی هستی.

و درباره سند حدیث می‌گوید: قال أبو عمر رحمه الله: هذا إسناد لا مطعن فيه لأحد، لصحته و ثقة نقلته[۱۰۸]؛ و این اسنادی است که به جهت صحت و وثوق نقل آن، هیچ طعنی در آن به احدی وارد نیست.

ابوداوود طیالسی نیز این حدیث را در مسند خود از ابن عباس، از رسول خدا(ص) نقل می‌کند[۱۰۹]. در تهذیب الکمال نیز قسمتی از حدیث با همین سند طیالسی نقل شده و درباره سند آن آمده است: هذا إسناد لا مطعن فيه لأحد، لصحته و ثقة نقلته[۱۱۰]؛ این اسنادی است که به جهت صحت و وثوق نقل، آن هیچ طعنی در آن به احدی وارد نیست.

احمد بن حنبل در چند موضع از مسند خود نیز این حدیث را از رسول خدا(ص) نقل می‌کند[۱۱۱]. همچنین در سنن ترمذی نیز با سند صحیح آمده است[۱۱۲]. نسانی در خصائص امیرالمؤمنین[۱۱۳] و ابو یعلی موصلی در مسند خود، با سند صحیح حدیث را نقل کرده‌اند[۱۱۴].

حاکم نیشابوری پس از نقل حدیث می‌نویسد: هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه بهذه السياقة[۱۱۵]؛ این حدیث صحیح الاسناد است و مسلم و بخاری آن را به این سیاق نقل نکرده‌اند و در جای دیگر می‌نویسد: هذا حديث صحيح على شرط مسلم ولم يخرجاه[۱۱۶]؛ این حدیث بر مبنای رجالی مسلم صحیح است و بخاری و مسلم آن را نقل نکرده‌اند. طبری نیز در تهذیب الآثار که نزد اهل تسنّن از کتابهای معتبر به شمار می‌رود، حدیث را تصحیح کرده و به صراحت حکم به صحت آن کرده است[۱۱۷].

ابن عساکر نیز حدیث یاد شده را به اسانید مختلف و در قسمت‌های متعددی از تاریخ مدینة دمشق نقل کرده است[۱۱۸]. ابونعیم اصفهانی نیز از رسول خدا(ص) نقل می‌کند که درباره امیر المؤمنین(ع) فرمود: «فهو أولى الناس بكم بعدي»[۱۱۹]؛ او پس از من سزاوارترین مردم نسبت به شماست.

وی در کتاب حلیة الاولیاء نیز به سند صحیح، حدیث «وَ هُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي» را نقل کرده است[۱۲۰]. ابن کثیر این حدیث را در البدایة والنهایة با اسانید مختلف آورده است[۱۲۱]. سیوطی و متقی هندی نیز پس از این که حدیث را به اسانید مختلف نقل کرده‌اند، سند آن را تصحیح نموده‌اند[۱۲۲].

حدیث یاد شده در منابع دیگر اهل سنّت نیز نقل شده که به جهت خودداری از طولانی شدن بحث، از آوردن آنها خودداری می‌شود[۱۲۳].[۱۲۴].

حدیث دوم

در منابع اهل تسنّن از رسول خدا(ص) نقل شده است که ایشان ضمن حدیث ثقلین فرمودند: «إن الله مولاي و أنا ولي كل مؤمن، ثم أخذ بيد علي رضي الله عنه فقال: من كنت وليه فهذا وليه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه»[۱۲۵]؛ همانا خداوند مولای من است و من ولیّ همه مؤمنان هستم. سپس دست علی(ع) را گرفت و فرمود: هر کس که من ولیّ او هستم، پس این (علی(ع)) ولیّ اوست. خداوندا! سرپرستی امور کسی را که او را سرپرست خود قرار داده بر عهده گیر و هر که را با او دشمنی کند دشمن دار.

حاکم نیشابوری پس از ذکر این روایت، درباره سند آن می‌نویسد: هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه بطوله[۱۲۶]؛ این حدیث بر مبنای شیخین (بخاری و مسلم) صحیح است و آن دو، روایت را به صورت کامل نقل نکرده‌اند. در تفسیر غرائب القرآن، ذیل آیه شریفه ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا درباره ولایت خداوند آمده است: ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا، أي متولي أمورهم وكافل مصالحهم[۱۲۷]؛ «خداوند ولیّ مؤمنان است»، یعنی متولی و سرپرست امورشان و کفیل مصالحشان است. پس ولایت خداوند به معنای سرپرستی و زمامداری امور بندگان است و بر اساس حدیث فوق، اختیار و زمام امور پیامبر اکرم(ص) به دست خداوند است. همین طور رسول خدا(ص) خود را صاحب اختیار و زمامدار امور همه مؤمنان معرفی کرده است.

در یکی از شرح‌های کتاب جامع الصغیر سیوطی، علی بن احمد عزیزی در معنای حدیث پیامبر خدا(ص) می‌نویسد: أنا ولي المؤمنين، أي متولي أمورهم، فكان(ص) يُباح له أن يزوج ما شاء من النساء ممن يشاء غيره ومن نفسه، وإن لم يأذن كل من الولي والمرأة، وأن يتولي الطرفين بلا إذن[۱۲۸]؛ «من ولی مؤمنان هستم»، یعنی متولی امور ایشانم و برای پیامبر اکرم(ص) مباح بود (و ایشان از سوی خداوند سبحان اذن داشتند) که هر زنی را بخواهد تزویج کند، حتی بدون اذن زن و ولیّ او.

پس ولایت پیامبر اکرم(ص) نیز به معنای اولویت ایشان در تصرف امور بندگان است، چنان که خدای تعالی می‌فرماید: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ[۱۲۹] و به تصریح رسول خدا(ص)، حضرت امیر المؤمنین علی(ع) نیز به همین معنا دارای ولایت است از این‌رو در برخی روایات حضرت رسول اکرم(ص) برای بیان مولویت امیرالمؤمنین(ع) به جای «ولی»، تعبیر «اولی بکم» به کار برده است. در روایتی آمده است که وقتی وهب بن حمزه نزد پیامبر(ص) از امیرالمؤمنین بدگویی می‌کند، حضرتش به وی می‌فرماید: «لا تقل هذا، فهو أولى الناس بكم بعدي»[۱۳۰]؛ چنین مگو؛ زیرا ایشان (امیرالمؤمنین(ع)) بعد از من از همه مردم به شما سزاوارتر است.

پس همان‌طور که بر اساس آیه شریفه ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ پیامبر اکرم(ص) در امور مؤمنان اولی به تصرف است؛ همین‌طور حضرت امیر المؤمنین(ع) نیز بر اساس فرمایش رسول خدا(ص) نسبت به امور مؤمنان اولی به تصرف می‌باشد. در معالم التنزیل و در ذیل این آیه، درباره معنای اولویت رسول خدا(ص) آمده است: يعني... في نفوذ حكمه فيهم و وجوب طاعته عليهم[۱۳۱]؛ یعنی... در نفوذ حکمش در میان آنان و وجوب طاعتش بر ایشان.

در کتاب الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز نیز در ذیل همان آیه شریفه آمده است: أي هو أولى بهم منهم بأنفسهم، أنه أحق بتدبيرهم، و حكمه أنفذ عليهم من حكمهم على أنفسهم خلاف ما يحكم به، لوجوب طاعته التي هي مقرونة بطاعة الله تعالى[۱۳۲]؛ پیامبر نسبت به مؤمنان از آنان سزاوارتر و به تدبیر امورشان احق است و حکم ایشان از حکم مؤمنان نسبت به خود آنان - بر خلاف آن چه ایشان حکم کرده - نافذتر است؛ زیرا وجوب اطاعت ایشان قرین اطاعت خدای تعالی است.

در انوار التنزیل نیز آمده است: فيجب عليهم أن يكون أحب إليهم من أنفسهم و أمره أنفذ عليهم من أمرها[۱۳۳]؛ پس بر مردم واجب است که او (پیامبر خدا(ص)) نزد آنان محبوب‌تر از خودشان و امرش بر آنان نافذتر از امر خودشان باشد. زمخشری در الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و نیز واحدی در تفسیرش آیه را به همین معنا تفسیر کرده‌اند[۱۳۴]. نظام الدین نیشابوری در تفسیر غرائب القرآن می‌نویسد: و يعلم من إطلاق الآية أنه أولى بهم من أنفسهم في كل شيء من أمور الدنيا والدين[۱۳۵]؛ از اطلاق آیه دانسته می‌شود که ایشان از خود مؤمنان نسبت به آنان در هر چیزی از امور دنیا و دین سزاوارتر است.

اگر اهل تسنّن ولایت پیامبر اکرم(ص) را به معنای اولویت ایشان در تمام امور دنیا و دین می‌دانند، به مقتضای فرمایش رسول خدا(ص) -که حضرت امیرالمؤمنین(ع) را ولی بعد از خود معرفی کرده‌اند- باید همین ولایت را در مورد امیرالمؤمنین(ع) بپذیرند؛ چراکه حضرتش به صراحت فرمودند: «أَنَّهُ أَوْلَى النَّاسِ بِكُمْ بَعْدِي». بنابراین اهل تسنّن چاره‌ای نخواهند داشت مگر این که اعتراف کنند که «ولی» در آیه ولایت معنایی جز اولویت در تصرف ندارد.

فخر رازی نیز درباره نزول آیه ولایت از جناب ابوذر رحمه الله نقل می‌کند: از ابوذر رضی الله عنه، روایت شده که گفت: روزی با رسول خدا(ص) مشغول نماز ظهر بودیم که سائلی در مسجد درخواست کمک کرد، ولی هیچ کس چیزی به وی نداد سائل دست خود را به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا، شاهد باش که من در مسجد رسول خدا(ص) درخواستی کردم و کسی چیزی به من نبخشید. در این هنگام علی(ع) در رکوع بود، پس به انگشت کوچک دست راست خویش که انگشتری در آن بود اشاره فرمود. سائل پیش رفت و در حالی که رسول خدا(ص) نظاره‌گر بود انگشتر را گرفت. پیامبر در این هنگام فرمود: «خداوندا، به درستی که برادرم موسی از تو درخواست کرد و گفت... پروردگارا سینه مرا گشاده گردان و کار مرا آسان کن -تا این که عرضه داشت - هارون را در امر من شریک قرار ده». خداوندا من محمد پیامبر و برگزیده تو هستم، پس سینه مرا گشاده گردان و کار مرا آسان کن و وزیری از خویشانم؛ یعنی علی را برای من قرار ده و به او پشتم را محکم کن. ابوذر گوید: به خدا سوگند هنوز رسول خدا(ص) این کلام را تمام نکرده بود که جبرئیل نازل شد و عرضه داشت: ای محمد، بخوان: «همانا سرپرست شما خدا و رسول او.».. تا آخر آیه[۱۳۶].

روشن است که اگر ولایت و مقام اعطائی به حضرت امیرالمؤمنین(ع) در این آیه امری غیر از امامت و اولویت در تصرف می‌بود، نیازی به این‌گونه دعا و درخواست عاجزانه از سوی پیامبر اکرم(ص) نمی‌بود و این تضرع و التماس به درگاه خداوند، با این بیان که مثلاً دوست شما تنها خدا، رسول اکرم و علی(ع) است سازگاری ندارد.

بنابراین: اولاً «ولی» به صورت مشترک معنوی وضع شده است و هر چند درباره مصادیق مختلف به کار می‌رود، اما معنا در همه آنها یکی است و آن «اولویت در تصرف» است. ثانیاً با توجه به قرائن موجود در آیه و نیز بر اساس سنّت و روایات پیامبر اکرم(ص)، معنای «ولی» در آیه ولایت همان اولویت در تصرف و مقام امامت است.

در این میان اهل تسنّن، به جهت سستی استدلالاتشان در نفی معنای «ولی» در آیه، به اشکال‌تراشی و زیاد کردن اشکال‌ها پرداخته‌اند و چنان‌چه معنای «ولی» در آیه حقیقتاً غیر از امامت و اولویت در تصرف می‌بود، یکی از پایه‌های سه‌گانه استدلال شیعه فرو می‌ریخت و دیگر نیازی به طرح اشکال‌های متعدد دیگر نبود. اما اهل تسنّن از استواری هر سه پایه استدلال آگاهند و صرفاً روحیه حق‌گریزی آنان موجب اشکال‌تراشی می‌گردد. در ادامه ضمن یادآوری اشکال‌های مطرح شده دیگر، به آنها پاسخ خواهیم داد[۱۳۷].

نفی وجود اجماع بر نزول آیه ولایت در شأن امیرالمؤمنین

پیش‌تر با طرح و بررسی روایات معتبر اهل تسنّن ـ که به صراحت بر نزول آیه ولایت درباره امیرالمؤمنین(ع) تأکید داشتند ـ راه بر هر گونه تردید و شبهه در این باره بسته شد. اما آنان که خوش ندارند درخشش حقیقت را نظاره کنند، به هر نحوی در کتمان آن می‌کوشند. در این راستا برخی از عالمان اهل سنّت اجماع بر نزول آیه ولایت را در شأن امیرالمؤمنین(ع) نفی و انکار کرده‌اند و عجیب‌تر آنکه ابن تیمیه احادیثی را که بر نزول آیه ولایت در شأن امیرالمؤمنین(ع) دلالت دارند دروغ و افترا می‌شمارد و ادعا می‌کند این احادیث به اجماع اهل علم کذبند! وی در منهاج السنه می‌نویسد: وقد وضع بعض الكذابين حديثا مفتري أن هذه الآية نزلت في علي لما تصدق بخاتمه في الصلاة وهذا كذب بإجماع أهل العلم بالنقل[۱۳۸]؛ برخی دروغ‌پردازان حدیثی غیر واقعی جعل کرده‌اند که بر اساس آن آیه ولایت به هنگام صدقه دادن انگشتر از سوی علی(ع) نازل شده است و این امر به اجماع عالمان به روایات دروغ است.

بر اساس دیدگاه ابن تیمیه، بزرگان حدیث اهل تسنّن دروغ پرداز و افترا زننده هستند. محدّثانی هم‌چون: انس بن مالک، عبدالله بن سلام، مجاهد، عطاء، سدّی، ضحاک، طبری، ابن ابی‌حاتم، طبرانی، حاکم نیشابوری، ثعلبی، ابن مردویه، زمخشری، ابن اثیر، ابن حجر، تفتازانی، ایجی، آلوسی و برخی دیگر[۱۳۹].

ابن تیمیه پا را از این فراتر گذارده و ادعا می‌کند که بر عدم نزول آیه در شأن امیر المؤمنین(ع) اجماع و وجود دارد! وی می‌گوید: این که [عالمان حدیث] اجماع دارند که آیه درباره علی(ع) نازل شده است، از بزرگ‌ترین ادعاهای دروغ می‌باشد، بلکه عالمان حدیثی اجماع دارند بر این که این آیه درباره علی نازل نشده است و امیرالمؤمنین(ع) در نماز انگشتر خود را تصدق نکرده است. اجماع عالمان حدیثی بر این مطلب است که این قصه از دروغ‌هایی است که جعل شده است![۱۴۰]

وی همچنین می‌نویسد: وجمهور الأمة لم تسمع هذا الخبر[۱۴۱]؛ و جمهور مسلمانان این خبر را نشنیده‌اند!

آیا می‌توان راویان این احادیث را دروغ پرداز و افتراگو دانست! در حالی که در میان آنها ده تن از صحابه رسول خدا(ص) وجود دارد؟! آیا حقیقتاً حدیثی که بیش از پنجاه تن از عالمان حدیثی در دوره‌ها و عصرهای مختلف نقل کرده‌اند و بسیاری از عالمان رجالی سند آن را صحیح و معتبر دانسته‌اند، دروغ و جعلی است؟!

اگر پاسخ سؤالات فوق منفی باشد، آیا دیگر می‌توان به مطالب شخصی هم‌چون ابن تیمیه اطمینان کرد؟ آیا این شیوۀ بحث و برخورد علمی با موضوعات علمی است؟ به راستی، این است حال ابن تیمیه‌ای که گروهی از اهل تسنّن وی را «شیخ الاسلام» می‌خوانند! باید دانست که تنها شیعیان در نزول آیه ولایت در شأن امیر مؤمنان(ع) ادعای اجماع نمی‌کنند؛ بلکه به اعتقاد بسیاری از مفسّران و عالمان حدیثی و غیر حدیثی اهل سنّت در شأن نزول این آیه درباره حضرت امیر مؤمنان(ع) اجماع وجود دارد.

تفتازانی در این باره می‌نویسد: نزلت باتفاق المفسرين في علي بن أبي طالب الله عنه رضي حين أعطى السائل خاتمه وهو راكع في صلاته[۱۴۲]؛ به اتفاق همه مفسّران، آیه ولایت درباره علی بن ابی طالب(ع) نازل شده است، هنگامی که ایشان انگشتر خویش را در رکوع نماز به سائل بخشید.

قاضی ایجی نیز می‌نویسد: وقد أجمع أئمة التفسير على أن المراد بـ ﴿الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ إلى قوله تعالى ﴿وَهُمْ رَاكِعُونَ علي، فإنه كان في الصلاة راكعاً، فسأله سائل، فأعطاه خاتمه، فنزلت الآية[۱۴۳]؛ به تحقیق پیشوایان تفسیری اجماع دارند بر این که مراد از ﴿الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ... وَهُمْ رَاكِعُونَ علی(ع) است. پس ایشان در رکوع نماز بودند که سائلی از او درخواست کمک کرد و ایشان انگشتر خویش را به او بخشید و آیه نازل شد.

حاکم حسکانی به نقل از «ابن مؤمن»[۱۴۴] می‌نویسد: لا خلاف بين المفسرين أن هذه الآية نزلت في أمير المؤمنين[۱۴۵]؛ بین مفسّران در این که آیه ولایت درباره امیرالمؤمنین(ع) نازل شده اختلافی وجود ندارد.

علاء الدین قوشچی نیز در شرحی که بر تجوید نگاشته است می‌نویسد: إنها نزلت باتفاق المفسرين في حق علي بن أبي طالب حين أعطى السائل خاتمه وهو راكع في صلاته[۱۴۶]؛ این آیه به اتفاق همه مفسّران در حق علی بن ابی طالب(ع) نازل شده است هنگامی که ایشان در رکوع نماز، انگشتر خود را به سائل بخشید.

اما به غیر از مفسّران، بسیاری از عالمان حدیث اهل سنّت نیز به نزول آیه ولایت در شأن امیرالمؤمنین(ع) اقرار و اعتراف کرده‌اند که پیش‌تر نام تعدادی از راویان در این باره ذکر شد.

آلوسی در این باره می‌گوید: غالب الأخباريين على أنها نزلت في علي[۱۴۷]؛ اغلب اهل حدیث برآنند که آیه ولایت در شأن امیرالمؤمنین علی(ع) نازل شده است.

پس از دیدگاه آلوسی اگر کسی ادعا کند که آیه ولایت درباره امیر المؤمنین(ع) نازل نشده است، در مقابل اکثریت اهل حدیث قرار گرفته و قول وی شاذّ است. در نتیجه به اعتراف عالمان سنّی، درباره نزول آیه ولایت در شأن امیر المؤمنین(ع) اجماع وجود دارد. در میان عالمان شیعی نیز مرحوم علامه حلی در این باره ادعای اجماع کرده است. وی می‌نویسد: لأن المفسرين اتفقوا على أن المراد بهذه الآية علي(ع)؛ لأنه لما تصدق بخاتمه حال ركوعه، نزلت هذه الآية فيه ولا خلاف في ذلك[۱۴۸]؛ مفسّران اتفاق نظر دارند بر این که منظور این آیه علی(ع) است؛ زیرا به هنگام خاتم‌بخشی ایشان در رکوع نماز، این آیه درباره آن حضرت نازل شد و در این باره اختلافی نیست.

بنابراین، نزول آیه در شأن امیرالمؤمنین(ع)، هم در روایات و هم در روایات اهل سنّت به فراوانی مطرح شده است و فریقین در این باره اتفاق نظر دارند؛ از این‌رو چنان چه مطلبی مورد اتفاقِ طرفین نزاع باشد، شایسته و بایسته است که مورد قبول قرار گیرد.

از سخنان گذشته چنین استفاده می‌شود که سخن عبدالعزیز دهلوی و آلوسی که می‌گویند روایات مربوط به نزول آیه ولایت در شأن امیرالمؤمنین(ع) فقط از طریق ابو اسحاق ثعلبی نقل شده است صحیح نمی‌باشد؛ زیرا فقط در طبقه صحابه، بیش از ده تن از اصحاب رسول خدا(ص) و در طبقات مختلف، بیش از چهل راوی این احادیث را نقل کرده‌اند.

به علاوه، پس از بررسی سند این روایات، معلوم شد که اسانید آنها نیز در نزد اهل تسنّن بسیار معتبر است و نیز روشن شد که معنای «ولی» در آیه ولایت، اولویت در تصرف و امامت است، نه محبّ و ناصر و امثال آن[۱۴۹].

آیا صیغه جمع با قول به ولایت شخص امیرالمؤمنین منافات دارد؟

یکی از اشکال‌های اهل تسنّن بر وجه دلالت آیه ولایت بر امامت امیرالمؤمنین(ع) آن است که در آیه ولایت، صیغه جمع به کار رفته، پس نمی‌توان آن را بر فردی معیّن (حضرت امیرالمؤمنین(ع)) حمل نمود. باید دانست که به کار بردن صیغه جمع در حالی که از آن صیغه یک فرد اراده شده باشد، منحصر به آیه شریفه ولایت نیست. در قرآن کریم آیات بسیاری وجود دارد که در آنها صیغه جمع به کار رفته، اما یک شخص منظور بوده است.

علامه امینی در کتاب شریف الغدیر، فصلی را به این‌گونه آیات اختصاص داده و بحثی به تفصیل در این باره نموده است. ایشان بیست آیه مطرح ساخته و تفاسیر عالمان سنّی را در ذیل آن یادآور شده و نشان داده است که در این آیات هر چند صیغه جمع به کار رفته اما به تصریح عالمان سنّی مراد شخص واحد است[۱۵۰].

چگونه است که عالمان سنّی در تمام این بیست آیه، به کار رفتن صیغه جمع و اراده شخص واحد را پذیرفته‌اند، اما در مورد آیه ولایت این امر را صحیح نمی‌دانند؟! در حالی که در منابع اهل تسنّن، روایاتی بسیار و با اسانید معتبر به صراحت بیانگر نزول آیه درباره حضرت امیرالمؤمنین(ع) است.

روشن است که با وجود این همه روایات صحیح در ذیل این آیه، اهل تسنّن حق انکار این واقعیت را ندارند و تنها می‌توانند درباره سر این موضوع سخن بگویند. کلام خداوند حکیمانه است و اگر در جایی صیغه جمع به کار می‌بَرَد و شخص معینی را اراده می‌کند، حتماً بر اساس حکمت بالغه اوست؛ از این‌رو می‌توان درباره حکمت این کار، به بحث و بررسی پرداخت. اما از آنجا که سرّ و حکمت افعال خداوند را کسی جز خود او نمی‌داند، پس تنها خود او ـ البته از طریق حجت‌های خویش ـ می‌تواند حکمت فعل و کلامش را بیان کند. از این‌رو هر چه در این باره گفته شود، اگر مستند به کلام معصوم نباشد، حدس و گمانی بیش نخواهد بود. برای نمونه به چند مورد از توجیهات مطرح شده در این باره اشاره می‌کنیم. مرحوم طبرسی در تفسیر خویش می‌نویسد: أن أهل اللغة قد يعبرون بلفظ الجمع عن الواحد على سبيل التفخيم والتعظيم، وذلك أشهر في كلامهم من أن يحتاج إلى الاستدلال عليه[۱۵۱]؛ همانا اهل لغت به جهت تفخیم و بزرگداشت، از یک شخص با لفظ جمع تعبیر می‌کنند و این کار در کلام آنان مشهورتر از آن است که نیاز به استدلال بر آن باشد.

علامه شرف الدین نیز می‌نویسد: می‌گویم نزد من نکته‌ای لطیف‌تر و دقیق‌تر وجود دارد. نکته آن است که در آیه به جای عبارت مفرد، به جهت حفظ بسیاری از مردم از سوی خداوند، عبارت جمع آمده؛ زیرا مخالفان امیرالمؤمنین و دشمنان بنو هاشم و سایر منافقان و اهل حسد و هوس طاقت شنیدن آیه را با صیغه مفرد نداشتند؛ چراکه در این هنگام دیگر راهی برای رسیدن به آرزوها و خواسته‌هایشان نبود و محلی برای به گمراهی کشاندن دیگران وجود نداشت و به جهت یأس آنان در این باره اتفاقاتی رخ می‌داد که پیامبر از عواقب آن بر اسلام می‌ترسید؛ به همین روی با این که برای یک نفر آیه نازل شده بود، اما به صیغه جمع آمد تا از پرده‌دری آنها پرهیز شود. سپس در این باره نصوصی با عبارات مختلف و در مقامات متعدد مطرح شد و در آنها امر ولایت به تدریج گسترش یافت تا خداوند دین خود را تکمیل و نعمتش را تمام کرد. این روش پیامبر در رساندن این واقعیت همان روش حکیمان بود در رساندن مطالبی که تحمل آن برای مردم سخت است و اگر آیه با عبارت مختص به یک فرد بود، مردم چشم و گوش خود را می‌بستند و بر کفر اصرار و لجاجت می‌ورزیدند و راه تکبر و روی‌گردانی از حق را می‌پیمودند، چنان که بر کسی مخفی نیست این حکمت در همه آیاتی که درباره امیرالمؤمنین و اهل بیت پاک ایشان(ع) است رعایت شده است و به تحقیق این گفتار اجمالی را در دو کتاب سبیل المؤمنین و تنزیل الآیات روشن ساخته و شواهد قاطع و براهین روشنی بر آن اقامه کرده‌ایم و سپاس خدا را به خاطر [اعطای] توفیق و هدایت. والسلام[۱۵۲].[۱۵۳].

غیر از علمای شیعه، عالمان سنّی نیز به توجیه به‌کارگیری صیغه جمع و اراده فرد پرداخته‌اند. فخر رازی در این باره می‌نویسد: وحمل ألفاظ الجمع وإن جاز على الواحد على سبيل التعظم، لكنه مجاز لاحقيقة والأصل حمل الكلام على الحقيقة[۱۵۴]؛ حمل لفظ جمع بر واحد اگر چه به جهت بزرگداشت شخص جایز است، اما مجاز می‌باشد، نه حقیقت اصل نیز حمل کلام است بر حقیقت نه مجاز.

زمخشری نیز می‌نویسد: اگر بگویی چطور ممکن است که مراد علی(ع) باشد در حالی که در آیه لفظ جمع به کار رفته است؟ می‌گویم هر چند سبب در آن یک مرد است، اما آن را به لفظ جمع آورده تا مردم را به مثل عمل او ترغیب کند تا به چنان ثوابی برسند و تذکر دهد که واجب است سجایای مؤمنان در چنین غایتی از حرص بر نیکوکاری، احسان و رسیدگی به فقرا باشد تا در حال نماز نیز این امر را به تأخیر نیاندازند به مقداری که از نماز فارغ گردند[۱۵۵]

بنابراین روشن است که به کار رفتن صیغه جمع در آیه ولایت، هرگز خللی به مقصود وارد نمی‌کند و این امر در بیش از بیست آیه از قرآن کریم نیز مشاهده می‌شود. در مورد حکمت‌های این عمل نیز نظر برخی از عالمان شیعه و اهل سنّت بیان گردید. در عین حال تأکید شد که توجیهات عالمان اهل سنّت، صرفاً در حدّ حدس و گمان است و حجیّت ندارد و تنها از به‌کارگیری لفظ جمع در مورد واحد، رفع استبعاد می‌کند[۱۵۶].

نفی معنای حقیقی «ولی» در آیه، به بهانه اقتضای سیاق آیات

برخی از متکلّمان سنّی، معنای «اولویت در تصرف» را برای واژه «ولی»، با سیاق آیات قبل و بعد ناسازگار می‌دانند. هر چند در مباحث فقه و اصول سیاق را یک قرینه می‌شمارند، اما تصریح می‌شود که سیاق هرگز قدرت مقابله با دلیل اقامه شده بر موضوع را ندارد. به عبارت دیگر، قرینه بودن سیاق تا وقتی اعتبار دارد که دلیلی بر خلاف مقتضای آن اقامه نشده باشد، اما برای اثبات این که معنای «ولی» در آیه شریفه همان «اولویت در تصرف و وجوب طاعت است دلایل مختلفی ارائه گردید. علاوه بر این که وضع «ولی» بر مصادیق متعدد به نحو مشترک معنوی است و معنا در تمام مصادیق واحد است، اما صرف نظر از آن، ادعای اقتضای سیاق نیز صحیح به نظر نمی‌رسد.

میان آیه قبلی که ادعا می‌کنند واژه «ولی» در آن با معنای «اولویت در تصرف» ناسازگار است[۱۵۷] و آیه ولایت[۱۵۸]، سه آیه فاصله است، بنابراین نمی‌توان آیه ولایت را در سیاق آن آیه دانست. همچنین آیه بعد از آیه ولایت[۱۵۹] که در سیاق آن قرار می‌گیرد، کاملاً با گفتار ما سازگار و بلکه متمم آن است و هیچ منافاتی با معنای «اولویت در تصرف» ندارد[۱۶۰].

صحیح نبودن توجه به غیر خدا در حال نماز

برخی نیز با این بهانه که پرداختن به امور دیگر در نماز، با حضور قلب در نماز منافات دارد، سعی کرده‌اند در وجه دلالت آیه ولایت بر مقام امامت امیرالمؤمنین(ع) خدشه کنند. این اشکال را می‌توان به انحاء مختلف پاسخ داد؛ یعنی هم پاسخ حلّی و هم پاسخ نقضی.

چنان که پیش‌تر بیان شد، انجام برخی امور در حین نماز نافله و مستحبی بدون اشکال است. به علاوه شواهد بسیاری در منابع اهل تسنّن وجود دارد که رسول خدا(ص) حتی در نمازهای واجب به برخی امور دیگر می‌پرداختند که در ادامه به طرح این شواهد خواهیم پرداخت.

توجه به این نکته ضروری است که در عبادات و از جمله نماز، توجه به غیر خدا پسندیده نیست، اما روشن است که امامان معصوم(ع) در همه حال به خداوند متعال توجه تام دارند و هیچ‌گاه هیچ امری موجب غفلت ایشان نمی‌شود؛ از این‌رو یکی از فضائل و مناقب اختصاصی امامان(ع)، انجام عبادت در حال عبادت دیگر می‌باشد. آلوسی می‌نویسد: و به ما خبر رسیده که از ابن جوزی سؤال شد: چگونه علی(ع) در حال نماز انگشتر خود را تصدق فرمود؟ و گمان درباره ایشان ـ و بلکه علم قطعی ـ آن است که او به امری اشتغال داشته که او را از توجه به امور غیر متعلق به آن باز می‌داشته است و مواردی که این امر را تأیید می‌کنند، فراوان است[۱۶۱].

بنابراین، به اعتراف برخی از عالمان اهل سنّت، حتی افراد متعصبی هم‌چون ابن جوزی[۱۶۲]، هیچ امری نمی‌تواند حضرت امیرالمؤمنین(ع) را از توجه به خداوند سبحان باز دارد و به تعبیر نگارنده، ایشان مقامی دارد که «لا يشغله شأن عن شأن». البته در مرتبه مخلوقیت! و یا به تعبیر ابن ابی الحدید، صفات مخالف و اضداد در امیر المؤمنین علی(ع) جمع شده است. پس خاتم‌بخشی حضرت امیرالمؤمنین(ع) عبادتی است که در حال عبادت دیگر انجام داده است و این اعلاء، اشرف و اجل فضائل و مناقب ایشان است و از این‌رو است که خدای تعالی با نزول آیه ولایت این عمل را امضاء کرده و ستوده است.

صرف نظر از این واقعیت، اساساً چنین اشکالی از سوی اهل تسنّن وارد نیست؛ زیرا بر اساس روایات و مبانی آنان، پرداختن به امور دیگر در نماز موجب بطلان نماز نمی‌شود. به عنوان مثال در صحیح بخاری بابی است با عنوان باب إذا حمل جارية صغيرة على عنقه في الصلاة از «أبواب سترة المصلی». در این باب بخاری از أبو قتاده انصاری نقل می‌کند: «أن رسول الله(ص) كان يصلي وهو حامل أمامة بنت زينب بنت رسول الله(ص) ولأبي العاص بن ربيعة بن عبد شمس، فإذا سجد وضعها، وإذا قام حملها»[۱۶۳]؛ رسول خدا(ص) وقتی نماز می‌خواندند، امامه دختر زینب دختر رسول الله(ص) و ابو العاص بن ربیع بن عبد شمس را حمل می‌کردند و به هنگام سجده او را بر زمین گذاشته و به هنگام ایستادن، بار دیگر به دوش می‌گرفتند.

و در روایت دیگر آمده است: «خرج علينا النبي(ص) و أمامة بنت أبي العاص على عاتقه فصلى، فإذا ركع وضعها وإذا رفع رفعها»[۱۶۴]؛ پیامبر(ص) به سوی ما آمدند در حالی که امامه دختر ابو العاص بر دوش ایشان بود. آن‌گاه ایشان به همین حال نماز خواندند و به هنگام رکوع او را بر زمین گذاشته و هنگام برخاستن دوباره به دوش گرفتند.

ابن اثیر به نقل از بخاری و مسلم می‌نویسد: «رأيت رسول الله(ص) يوم الناس وأمامة بنت أبي العاص على عاتقه، فإذا ركع وضعها وإذا رفع من السجود أعادها»[۱۶۵]؛ دیدم که رسول خدا(ص) امام جماعت بودند و با مردم نماز می‌خواندند در حالی که امامه دختر ابو العاص بر دوش ایشان بود پس به هنگام رکوع او را به زمین می‌گذاشتند و هنگام برخاستن از سجود مجدداً به دوش می‌گرفتند.

همو می‌نویسد: مالک در موطأ و ابوداوود و نسائی روایت نخست را نقل کرده‌اند و در روایتی دیگر ابوداوود و مسلم نقل می‌کنند که راوی گفت: «ما در مسجد نشسته بودیم که رسول خدا(ص) به سوی ما آمد و امامه دختر ابو العاص بن ربیع را به دوش گرفته بود. امامه دختر بچه‌ای بود که مادرش زینب دختر رسول خدا(ص) است. پیامبر در حالی که امامه را بر دوش داشت به نماز ایستاد و چون به رکوع می‌رفت او را به زمین می‌گذاشت و چون برمی‌خاست دوباره به دوش می‌گرفت و تا انتهای نماز چنین می‌کرد». در روایت دیگر می‌گوید: «ما در نماز ظهر و یا عصر رسول خدا(ص) را می‌دیدیم که بلال او را به نماز می‌خواند و چون ایشان به ما سوی می‌آمد، أمامه دختر ابوالعاص و دخترِ دختر پیامبر بر دوش ایشان بود. پس رسول خدا(ص) در محل نماز خویش ایستاد و ما پشت سر ایشان ایستادیم و امامه همچنان سر جای خود (بر دوش پیامبر) بود. پیامبر تکبیر گفت و ما نیز تکبیر گفتیم هر گاه پیامبر می‌خواست به رکوع رود أمامه را بر زمین می‌گذاشت، رکوع و سجده را به جای می‌آورد و بعد از تمام شدن سجده و به هنگام برخاستن، او را برمی‌داشت و به جای خود (بر دوش خویش) بازمی‌گرداند. پیامبر همواره در تمام رکعات نماز با او چنین می‌کرد تا این که از نماز فارغ شد[۱۶۶].

عالمان اهل سنّت بر اساس این روایات به طرح مباحث فقهی پرداخته‌اند. ابن حجر عسقلانی در فتح الباری و در شرح این حدیث می‌نویسد: نووی می‌نویسد: برخی از پیروان مالک ادعا کرده‌اند که این حدیث منسوخ است و برخی آن را از خصائص پیامبر شمرده و برخی آن را اقتضای ضرورت دانسته‌اند. همه این ادعاها باطل و مردود است و سخن بدون دلیل است و در حدیث، نکته‌ای که مخالف با قواعد شرع باشد وجود ندارد؛ زیرا آدمی پاک است و آن چه در شکم دارد، مورد عفو قرار گرفته است. همچنین لباس و بدن کودکان نیز حمل بر طهارت می‌شوند تا زمانی که نجاستشان آشکار گردد. این اعمال نیز موجب بطلان نماز نمی‌شود و دلایل شرع بر آن ظهور دارد و عمل پیامبر(ص) نیز به جهت بیان جواز این کار بوده است.

فاکهانی نیز می‌گوید: سر به دوش گرفتن امامه در نماز به جهت رفع عادت عرب بوده که از دختران و به دوش گرفتن آنان کراهت داشتند؛ از این‌رو پیامبر با این عمل با آنان مخالفت کرد و حتی به جهت مبالغه در نفی فرهنگ عرب در نماز چنین کرد؛ زیرا بیان عملی به تحقیق قوی‌تر از گفتار است و چنان که شافعی اشاره می‌کند به این عمل پیامبر بر ترجیح عملی به اصل در برابر غالب استدلال می‌شود[۱۶۷].

نووی نیز در منهاج می‌نویسد: این عمل دلیلی است بر صحت نماز با حمل آدم یا حیوان پاک مثل پرنده، گوسفند و غیر آنها... و این که فعلِ کم نماز را باطل نمی‌کند و چنان چه افعال متعدد باشد، اما متوالی نباشد و بین آنها فاصله باشد، باز هم نماز را باطل نمی‌کند... و این دلالت می‌کند بر مذهب شافعی و موافقان وی که حمل پسر بچه‌ها، دختران و غیر آنان از حیوان پاک را در نماز جایز می‌شمارند و آن را بر امام و مأموم و در نماز فُرادا جایز می‌دانند. اما مالکیان این عمل را بر نافله حمل می‌کنند و آن را در نماز واجب جایز نمی‌شمارند، حال آن‌که این برداشت آنان صحیح نیست... و برخی از مالکیان ادعا می‌کنند که حدیث منسوخ است و برخی آن را از اختصاصات پیامبر شمرده و عده‌ای آن را اقتضای ضرورت دانسته‌اند؛ اما همه این گفتارها باطل و مردود است... بلکه حدیث صحیح است و در جواز این عمل صراحت دارد و در این حدیث چیزی که با قواعد شرع مخالف باشد، وجود ندارد و عمل پیامبر(ص) بیانی است بر جواز این کار و با این عمل ما را به قواعدی که بیان شد متوجه می‌کند[۱۶۸].

نووی سپس اشکال «ابوسلیمان خطابی» را طرح می‌کند، مبنی بر این که عمل پیامبر عمدی نبوده است؛ زیرا عمل کثیرِ عمدی موجب دل‌مشغولی می‌شود. نووی در پاسخ این اشکال می‌گوید: وحمل أمامة لا نسلم أنه يشغل القلب وإن شغله فيترتب عليه فوائد وبيان قواعد مما ذكرناه[۱۶۹]؛ ما قبول نداریم که حمل امامه موجب دل‌مشغولی بوده است؛ اگر هم پیامبر را مشغول کرده باشد، فوائدی بر آن مترتب است، از جمله بیان قواعدی که ذکر کردیم.

صرف نظر از درستی یا نادرستی احادیث اهل تسنّن، مسلّم است که آنان با وجود چنین روایاتی در صحاح خود و نیز با مبانیِ فقهیِ استوار شده بر پایه آن روایات، هرگز نمی‌توانند به عمل خاتم‌بخشی امیرالمؤمنین(ع) در حال نماز اشکال کنند. به همین جهت ابوبکر جصّاص از فقهای حنفی قرن چهارم، آیه ولایت را مبنای خویش قرار داده و به استنباط حکم بر اساس آن پرداخته است. وی در احکام القرآن که یکی از منابع معتبر در فقه القرآن در نزد اهل سنّت به شمار می‌رود، می‌نویسد: خدای تعالی می‌فرماید: «همانا صاحب اختیار شما خدا و رسولش و مؤمنانی هستند که نماز را برپا می‌دارند و در حال رکوع، زکات می‌دهند» از مجاهد، سدی، ابو جعفر و عتبة بن ابی حکیم روایت شده است که این آیه درباره علی بن ابی طالب(ع) نازل شده است، هنگامی که در حال رکوع انگشتر خویش را تصدق کرد و این عمل دلالت می‌کند بر مباح بودن عمل کم در نماز. و به تحقیق، اخباری درباره مباح بودن عمل در نماز از پیامبر نقل شده است، از جمله بیرون آوردن کفش‌ها از پا در نماز، دست کشیدن به ریش، اشاره به دست... و این که ایشان در حال نماز، امامه دختر ابو العاص بن ربیع را به دوش گرفته بودند و هنگام سجده او را بر زمین گذاشته و به هنگام برخاستن دوباره او را به دوش می‌گرفتند. پس دلالت آیه ظاهر است در مباح بودن صدقه دادن در نماز اگر کسی بگوید مراد آن است که صدقه دادن در نماز موجب جواز صدقه دادن در نماز نیست. به او گفته می‌شود این تأویل از پیش ساقط است و قول خداوند که می‌فرماید: ﴿وَهُمْ رَاكِعُونَ، اخبار از حالتی است که صدقه در آن واقع شده است، مانند این که گفته می‌شود: «فلانی در حالی که ایستاده بود سخن می‌گفت و این که فلانی در حالی که نشسته بود هدیه داد». این آیه نیز اخبار از حالِ فعل است..... پس ثابت شد معنایی که ما درباره مدح صدقه در حال رکوع و یا در حال نماز بیان کردیم و این که خدای تعالی می‌فرماید: ﴿وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ، دلالت می‌کند که صدقه مستحبی زکات نامیده می‌شود؛ زیرا علی(ع) انگشتر خود را از باب استحباب صدقه داد و این نظیر آیه‌ای است که می‌فرماید: «و آن چه از زکات دادید - در حالی که خشنودی خدا را خواستارید – [چند برابر می‌شود] پس زکات دهندگان همان فزونی داده شده‌گانند». همانا زکات بر صدقه واجب و مستحب اطلاق می‌شود و اسم زکات بر واجب و مستحب متداول است، مانند اسم صدقه و اسم نماز که به هر دو امر تعلق می‌گیرد[۱۷۰].

پس خاتم‌بخشی امیرالمؤمنین(ع) در حال نماز نه تنها هیچ اشکالی ندارد بلکه عملی بسیار نیکو و قابل مدح و ثناء است و برخی از فقهای اهل سنّت بر اساس آیه ولایت و عمل امیرالمؤمنین(ع) حکم کرده و فتوا می‌دهند. با این حال، بسیار عجیب است که برخی از اهل سنّت به این عمل خرده گرفته و آن را توجه به غیر خدا تلقی می‌کنند و معتقدند که این عمل با حضور قلب در نماز منافات دارد. گویا فراموش کرده‌اند که عمر در نماز خود چنان مشغول تجارت می‌شده که گاهی قرائت و ذکر را نیز فراموش می‌کرده است. بیهقی در سنن الکبری و متقی هندی در کنز العمال می‌نویسند: از ابراهیم نخعی نقل شده که عمر با مردم نماز مغرب خواند، اما تا پایان نماز چیزی قرائت نکرد. وقتی نماز وی تمام شد به او گفتند: تو چیزی نخواندی. او گفت: من قافله‌ای از شتر به شام فرستادم و آنها را از جایی به جای دیگر منتقل می‌کردم تا به شام رسیدم و شتران را به همراه بارها اموال و رواندازشان فروختم. عمر نماز را دوباره خواند و جماعت نیز نماز را دوباره خواندند[۱۷۱].[۱۷۲]

صحیح نبودن ولایت دو نفر در یک زمان

یکی دیگر از اشکال‌هایی که به وجه دلالت آیه ولایت بر امامت امیر المؤمنین(ع) وارد شده، این است که اگر آیه بیان‌گر مقام مولویت و امامت برای امیرالمؤمنین(ع) باشد، در این صورت، دو نفر در یک زمان ولایت خواهند داشت و این موضوع امکان‌پذیر نیست.

در پاسخ به این اشکال باید گفت که بر اساس روایت‌های متعدد و قطعی، حضرت امیرالمؤمنین(ع) از ابتدای دعوت پیامبر اکرم(ص) دارای ولایت بوده و آیه ولایت نیز در مقام تذکر و یادآوری این حقیقت است، اما روشن است که دارا بودن ولایت هیچ ملازمه‌ای با اعمال ولایت ندارد. بنابراین حضرت امیرالمؤمنین(ع) از ابتدا، در کنار رسول خدا(ص) و از سوی خدا به مقام واجب الاطاعه بودن و امامت نائل شده است، اما با وجود پیامبر اکرم(ص) و در عرض ایشان ولایت خویش را اعمال نمی‌کرده است. از این‌رو هیچ اشکالی ندارد که ایشان در در مسیر رضای رسول الله(ص) و در راستای امتثال امر ایشان، در مواردی از ولایت خویش استفاده و در اموری تصرف کند، چنان که إعمال ولایت و تصرف در امور از سوی رسول خدا(ص) موجب نفی سلطنت خداوند سبحان نمی‌گردد و حاکمیت مطلق پروردگار همواره بر تمام امور محفوظ است، همین‌طور اعمال ولایت از سوی امیرالمؤمنین(ع) در حیات شریف رسول اکرم(ص) موجب سلب و کاستیِ ولایت حضرتش نمی‌گردد؛ زیرا ولایت پیامبر در طول ولایت خدا و ولایت امیرالمؤمنین(ع) در طول ولایت نبی اکرم(ص) است و میان دستورات خدا و حجت‌های او هیچ‌گاه تعارضی وجود ندارد.

نکته دیگر این که چون دارا بودن مقام امامت و مولویت با اعمال آن ملازمه ندارد، بدین روی وجود موانعی در مسیر اعمال ولایت، به معنای نفی و سلب این مقام از دارنده آن نیست؛ یعنی هر چند جریان حاکمیت پس از رسول خدا از اعمال ولایت توسط امیرالمؤمنین مانع شد، اما مقام الهی ایشان پابرجا بود.

بنابراین اولاً دارا بودن حق تصرف و مولویت هیچ ملازمه‌ای با اعمال این حق ندارد و ممکن است کسی مولویت داشته باشد، اما به جهتی آن را اعمال نکند و یا وجود مانعی او را از حق خویش محروم سازد؛ و ثانیاً وجود چند مولا در یک زمان در صورتی که مولویت آنان در طول هم باشد و تعارض لازم نیاید، هیچ اشکال و منعی نخواهد داشت[۱۷۳].

انحصار ولایت در امیرالمؤمنین، نافی امامت سایر امامان دوازده‌گانه

از اشکالهایی که در این باره بیان شد این بود که اگر «إنما» دلالت بر حصر داشته و ولایت را در خدا، رسول خدا و امیرالمؤمنین(ع) منحصر بدانیم، در این صورت امامتِ امامان دیگر شیعه نیز نفی خواهد شد.

در پاسخ این اشکال می‌گوییم: دلالت «إنّما» بر حصر، نفی ولایت تمام کسانی را می‌نماید که در مقابل حضرت امیرالمؤمنین(ع) این مقام را ادعا می‌کنند. اما امامت کسانی را که ولایتشان فرع بر ولایت امیرالمؤمنین(ع) و در همان راستا است هرگز نفی نمی‌کند. به عبارتی دیگر انحصار ولایت در امیرالمؤمنین(ع)، ولایت داشتن ابو بکر را نفی می‌کند، اما به مجرد ثبوت ولایت برای حضرت امیر المؤمنین(ع) امامت کسی که از سوی ایشان معرفی می‌شود نیز اثبات می‌شود.

به علاوه شیعه برای اثبات امامت ائمه اهل بیت(ع) دلایل فراوانی دارد که از جمله می‌توان به آیه تطهیر، آیه ذوی القربی، حدیث ثقلین، حدیث سفینه، حدیث «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا» و احادیثی دیگر که این احادیث نزد شیعه و اهل سنّت مورد اتفاق است اشاره نمود.

پس اولاً نزاع شیعه و اهل تسنّن بر سر اثبات ولایت برای امیرالمؤمنین(ع) و یا ابوبکر است، نه سایر امامان و تا این اختلاف مرتفع نگردد، آنان نمی‌توانند درباره ادله اثبات امامت امامان دیگر پرسشی مطرح کنند و ثانیاً چون امامت سایر امامان متفرّع برا امامت امیرالمؤمنین(ع) است، به محض اثبات امامت امیرالمؤمنین(ع)، امامت کسانی که از سوی ایشان معرفی شوند نیز اثبات می‌گردد و ثالثاً ادله فراوانی برای اثبات امامت ائمه اهل بیت(ع) وجود دارد. بنابراین طرح چنین اشکالی از سوی اهل تسنّن، مکابره‌ای بیش نیست[۱۷۴].

نزول آیه ولایت درباره افرادی غیر از امیرالمؤمنین

در برابر روایات فراوان و صحیح السندی که بیان‌گر نزول آیه ولایت در شأن امیرالمؤمنین(ع) هستند، سه قول معارض وجود دارد این جوزی می‌نویسد: درباره آیه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ و این که مراد از «الذین آمنوا» در آیه چه کسی است اختلاف پدید آمده است. در این باره چهار قول وجود دارد.

قول نخست: عبدالله بن سلام و اصحابش نزد رسول خدا(ص) آمدند و گفتند قوم ما دشمنی را بر ما آشکار ساختند و ما به جهت دوری منازلمان نمی‌توانیم با اصحاب شما همنشین شویم، پس این آیه نازل شد و آنها گفتند ما به خدا رسولش و به مؤمنان راضی شدیم. در این حال بلال برای نماز اذان گفت. رسول خدا(ص) [از منزل برای رفتن به مسجد] خارج شد، در حالی که فقیری از مردم درخواست کمک می‌کرد. رسول خدا(ص) فرمودند: آیا کسی چیزی به تو عطا کرد؟ گفت بله. فرمود چه چیزی؟ عرضه داشت انگشتر نقره. فرمود: چه کسی آن را به تو عطا کرد؟ عرضه داشت: آنکه ایستاده است و آن علی بن أبی طالب(ع) است که در حال رکوع انگشتر را به من عطا کرد. پس رسول خدا(ص) آیه مورد نظر را خواند. این قول را ابوصالح از ابن عباس روایت کرده و مقاتل به آن قائل است. مجاهد نیز می‌گوید آیه درباره علی بن ابی طالب(ع) نازل شده است؛ زیرا او در حال رکوع صدقه داده است.

قول دوم: وقتی عبادة بن صامت از هم‌پیمانان یهودی خود تبری جست، این آیه در حق وی نازل شد. این قول را عوفی از این عباس نقل کرده است.

قول سوم: آیه درباره ابوبکر نازل شده است. قائل این سخن عکرمه است. قول چهارم: این که آیه درباره گذشتگان و باقی‌ماندگان از مسلمانان نازل شده است. این گفتار حسن بصری است[۱۷۵].

پیش‌تر روایاتی را که بیان‌گر نزول آیه ولایت درباره حضرت امیرالمؤمنین(ع) بودند به تفصیل مطرح کردیم. با بررسی سند این روایات روشن شد که صدور آنها قطعی و سندشان صحیح است و بیش از پنجاه نفر از راویانِ مهم اهل سنّت این احادیث را در عصرهای مختلف روایت کرده‌اند. هم‌چنین قول بسیاری از عالمان اهل سنّت را مبنی بر اجماع مفسّران بر نزول این آیه درباره حضرت امیرالمؤمنین(ع) مطرح شد و نیز از قول آلوسی نقل کردیم که وی اعتراف می‌کند غالب اخباریین به نزول آیه درباره امیرالمؤمنین(ع) معترفند. بنابراین با وجود این همه شواهد و دلایل محکم، هر قولی در مقابل این قول قرار گیرد، شاذ و غیر قابل اعتنا خواهد بود.

چنان که پیش‌تر گفتیم، حق‌ستیزان برای مخفی نگاه داشتن حقیقت از هیچ اقدامی فروگذار نمی‌کنند و حتی در این راه از جعل و نسبت دادن احادیث به راویان نیز ابائی ندارند. اینان گاه احادیث بسیار معتبر و روشن را به بهانه شیعه بودن راوی طرد می‌کنند و گاهی نیز اقوال مطرود و ضعیفی را که به همان راوی منتسب است، شاهدی بر ادعای خود می‌گیرند. به عنوان نمونه در حدیث ثقلین خدشه می‌کنند به این بهانه که یکی از رجال سند آن «عطیه» است. در این جا عطیه را رافضی و ضعیف معرفی می‌کنند، اما درباره شأن نزول آیه ولایت حدیثی را جعل و به وی منتسب ساخته و به عنوان معارضی با احادیث نزول آیه درباره امیرالمؤمنین(ع) به آن استناد می‌کنند! و یا این احادیث را که در صحت سند آنها شکی وجود ندارد با حدیث راوی و ناقلی هم چون عکرمه بربری رد می‌کنند! آیا به راستی قول عکرمه را -که بر اساس مبانی رجالی خود اهل تسنّن، غیر ثقه است - می‌توان در مقابل قول مشهورِ غالب اخباریین قرار داد؟ آیا به صِرف یک نقل مرجوح و ضعیف از عکرمه و حسن بصری، می‌توان اجماع مفسّران را نادیده گرفت؟!

حاکم حسکانی، روایات مربوط به نزول آیه ولایت درباره امیرالمؤمنین(ع) را با اسانید فراوان از صحابه و طبقات دیگر مطرح ساخته و در این میان، شعر حسان بن ثابت را در این باره بیان کرده، می‌نویسد: أبا حسن تفديك نفسي و مهجتي *** و كل بطيء في الهدى و مسارع أيذهب مدحي والمحبر ضائعا *** و ما المدح في جنب الإله بضائع وأنت الذي أعطيت إذ كنت راكعا *** زكاتا فدتك النفس يا خير راكع فانزل فيك الله خير ولاية *** فبينها في نيرات الشرائع[۱۷۶] بنابراین نمی‌توان و نباید در مقابل این روایات کثیر و صحیح السند به چند روایت مرجوح و ضعیف استناد کرد[۱۷۷].

تعارض آیه ولایت با اخبار دلالت کننده بر امامت ابوبکر

بیان شد که مولوی عبدالعزیز دهلوی و آلوسی، از شیخ ابراهیم کردی نقل می‌کنند که از نظر برخی، اخباری که بر امامت امیرالمؤمنین(ع) دلالت دارند با اخبار دلالت کننده بر امامت ابوبکر در تعارض هستند؛ اما وی هیچ خبری را که بر امامت ابوبکر دلالت داشته باشد، ارائه نکرده است و اساساً هیچ نصی در این باره وجود ندارد. به همین جهت متکلّمان بزرگ سنّی اذعان دارند که خلافت ابوبکر به هیچ نصی مستند نیست؛ از این‌رو آنان وجود نص را از شرایط اثبات امامت نمی‌دانند و به جای آن بحث افضلیت ابوبکر را مطرح می‌کنند، اما چون در این مورد نیز توفیقی حاصل نکرده‌اند، از این‌رو از این موضع عقب‌نشینی کرده و بحث گزینش مردم را پیش می‌کشند. با این بیان، حقایق تاریخی نشان‌گر آن است که درباره خلافت ابوبکر اساساً بحث اجماع و گزینش مسلمانان نیز مطرح نیست. بنابراین به اجماع اهل حلّ و عقد تنزل می‌کنند و در نهایت چون بر این مدعا نیز دلیل محکمه‌پسندی نمی‌یابند، به ناچار بیعت یک شخص با شخص دیگر را برای اثبات خلافت او کافی دانسته‌اند؛ زیرا ابوبکر در سقیفه با بیعت عمر خود را خلیفه نامید. تفصیل این بحث در بررسی ادله خلافت ابوبکر مطرح خواهد شد.

اما با وجود اعتراف متکلّمان بزرگ اهل سنّت به عدم وجود نصّ پیرامون خلافت ابوبکر، برخی ادعا می‌کنند که نماز ابوبکر را می‌توان نصّ خفی بر خلافت وی تلقی کرد که این موضوع را نیز در بحث ادله خلافت ابوبکر به تفصیل بررسی خواهیم نمود.

هم‌چنین ادعا شده که در آیه شریفه ﴿وَسَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى[۱۷۸] مراد از «الأتقی» ابوبکر است و براساس آیه شریفه ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ[۱۷۹]، ابوبکر نزد خداوند اکرم است و با این صغرا و کبرا، نتیجه می‌گیرند که چون ابوبکر نزد خدا باتقواترین و باکرامت‌ترین است، پس شایستگی خلافت را دارد. اما اثبات نزول این آیه درباره ابوبکر ابتدای کلام است و این گفتار در کلام اهل تسنّن حتی از نظر افراد متعصّبی چون ابن تیمیه معارض دارد. بنابراین اگر درباره ابوبکر به واقع نصّی وجود می‌داشت، هرگز به این استدلال‌های واهی تمسک نمی‌شد[۱۸۰].

منابع

پانویس

  1. ر.ک: طبرسی، مجمع البیان، ج۳، ص۲۱۰؛ حسکانی، شواهد التنزیل، ج۲، ص۱۷۷، حدیث ۲۳۵؛ اربلی، کشف الغمه، ج۱، ص۲۲۲؛ بحار الانوار، ج۳۵، ص۱۹۴.
  2. ر.ک: سید اصغر ناظم‌زاده قمی، الفصول المائه، ج۲ در شرح آیه ولایت، و حیاة أمیرالمؤمنین (ع) نبذة فی حیاته و... .
  3. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۴۵.
  4. جصاص، احکام القرآن، باب العمل الیسیر فی الصلوة، ج۲، ص۵۵۸.
  5. به نقل از، قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۶، ص۲۲۱ (درباره ترجمه الکیا الطبری، ر.ک: ذهبی، میزان الاعتدال، ج۱۹، ص۳۵۰، رقم ترجمة ۲۰۷).
  6. نجارزادگان، فتح‌الله، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت، ص ۳۰.
  7. معرفة علوم الحدیث، ص۱۰۲.
  8. احکام القرآن (جصاص)، ج۴، ص۱۰۲.
  9. اسباب النزول (واحدی)، ص۲۰۰.
  10. اسباب النزول (واحدی)، ص۱۹۹.
  11. تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی‌حاتم)، ج۴، ص۱۱۲.
  12. منهاج السنة النبویة، ج۷، ص۱۷.
  13. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۳۰۹.
  14. «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آورده‌اند، همان کسان که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
  15. ر.ک: جصاص، احکام القرآن، ج۲، ص۵۵۹؛ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۶، ص۲۲۱؛ شاید بتوان «حسن بن محمد بن حسین القمی النیشابوری» را نیز در زمره همین گروه قرار داد. وی پس از آنکه مناقشات گوناگونی بر تطبیق آیه شریفه بر مورد نزولش می‌آورد و به برخی از آنها پاسخ می‌دهد، می‌گوید: «الحق أن صحت الروایة فللآیة دلالة قویة علی عظم شأن علی (ع) و المناقشة فی أمثال ذلک تطویل بلا طائل.».. ر.ک: نیشابوری، تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان (هامش تفسیر طبری)، ج۶، ص۱۷۰.
  16. نجارزادگان، فتح‌الله، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت، ص ۳۱.
  17. نجارزادگان، فتح‌الله، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت، ص ۳۱.
  18. طبری، جامع البیان فی تأویل آی القرآن، ج۶، ص۱۸۶، بنا بر احتمال دیگر، طبری در زمره گروه اول محسوب می‌شود؛ زیرا این تعبیر از او ابهام دارد که می‌گوید: يعني تعالى ذكره بقوله انما وليكم الله.....ليس لكم ايها المؤمنون ناصر الا الله و رسوله و المؤمنون الذي صفتهم ما ذكر تعالى ذكره.... و در عبارت دیگرش می‌گوید: ... فان أهل التأويل اختلفوا في المعنى به فقال بعضهم علي بن أبي طالب و قال بعضهم عني به جميع المؤمنين؛ بنابراین، مشخص نیست طبری جزء کدام یک از این دو دسته است.
  19. واحدی نیشابوری، الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، ج۲، ص۲۰۱.
  20. بغوی، معالم التنزیل، ج۲، ص۴۷.
  21. زمخشری، الکشاف، ج۱، ص۶۴۹.
  22. ابن عطیة اندلسی، المحرر الوجیز، ج۲، ص۲۰۸-۲۰۹. «درباره وفات ابن عطبه اندلسی، تاریخ ۵۴۲ و ۵۴۶ نیز گفته شده است، ر.ک: مقدمة المحرر الوجیز، ج۱، ص۲۶».
  23. فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۱۲، ص۲۵ و ۳۱.
  24. قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۶، ص۲۲۱-۲۲۲.
  25. نسفی، مدارک التنزیل و حقایق التأویل، ج۱، ص۲۸۹.
  26. ثعالبی، الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۳۹۶.
  27. عمادی، ارشاد العقل السلیم، ج۲، ص۲۸۹.
  28. آلوسی، روح المعانی، ج۴، ص۲۴۴.
  29. مانند، بغوی. معالم التنزیل، ج۲، ص۴۷ و نیز: ابن عطیه اندلسی، المحرر الوجیز. ج۲، ص۲۰۹.
  30. نجارزادگان، فتح‌الله، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت، ص ۳۲.
  31. «و مردان و زنان مؤمن، دوستان یکدیگرند که به کار شایسته فرمان می‌دهند» سوره توبه، آیه ۷۱.
  32. فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۱۲، ص۲۶ و دیگران.
  33. «بی‌گمان منافقان، با خداوند نیرنگ می‌بازند و او نیز با آنان تدبیر می‌کند و (اینان) چون به نماز ایستند با گران‌جانی می‌ایستند، برابر مردم ریا می‌ورزند و خداوند را جز اندکی یاد نمی‌کنند» سوره نساء، آیه ۱۴۲.
  34. شوکانی، فتح القدیر، ج۲، ص۵۱ و دیگران.
  35. فخر رازی، مفتایح الغیب، ج۱۲، ص۲۶ و دیگران.
  36. نجارزادگان، فتح‌الله، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت، ص ۳۲.
  37. درباره ترجمه «سدی» ر.ک: ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۲۶۴ رقم ترجمة ۱۲۴.
  38. طبری، جامع البیان، ج۶، ص۱۸۶.
  39. طبری، جامع البیان، ج۶، ص۱۸۶؛ سیوطی، الدر المنثور، ج۳، ص۱۰۶. وی از عبد بن حمید و ابن المنذر (علی بن المنذر، م. ۲۵۶) این حدیث را نقل کرده است.
  40. درباره ترجمه «ضحاک» ر.ک؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۵۹۸ رقم ترجمه ۲۳۸، وی در دیدگاه برخی بزرگان رجال شناس ضعیف قملداد شده است.
  41. بغوی، معالم التنزیل، ج۲، ص۴۷.
  42. ر.ک: تفسیر العیاشی، ج۲، ص۵۶، ح۱۲۹۸ و ص۵۸، ح۱۳۰۲ و نیز ر.ک: کلینی، الکافی، کتاب الحجة، باب ما نص الله عز و جل و رسوله علی الائمة (ع) واحدا واحدا، ج۱، ص۲۸۸، ح۳؛ شیخ مفید، الاختصاص، ص۲۷۷ و نیز بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۴۷۹ و ۴۸۰، ح۲ و ۳ و ۴ و مجلسی، بحارالانوار، ج۳۵، ص۱۰۶.
  43. نجارزادگان، فتح‌الله، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت، ص ۳۳.
  44. ر.ک: ابن عطیه اندلسی، المحرر الوجیز، ج۲، ص۲۰۸ و نیز: فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۱۲، ص۲۵-۲۶. تفصیل این شبهه‌ها و اشکال‌ها در بررسی مناقشات بر استدلال شیعه خواهد آمد.
  45. ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، ج۴، ص۵، و نیز ر.ک: همو، المقدمة فی اصول التفسیر، ص۳۶.
  46. ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، ج۴، ص۵-۹.
  47. ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص۶۹.
  48. ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص۶۹.
  49. شوکانی، فتح القدیر، ج۲، ص۵۱.
  50. ذهبی، التفسیر و المفسرون، ج۲، ص۱۰۵.
  51. محمد شاکر، عمدة التفسیر عن الحافظ ابن کثیر، ج۲، ص۵۰.
  52. نجارزادگان، فتح‌الله، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت، ص ۳۶.
  53. نجارزادگان، فتح‌الله، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت، ص ۳۷.
  54. در منابع شیعه این رویداد، افزون بر جمع کثیری از صحابه و تابعین از رسول اکرم (ص) و ائمه طاهرین: امام علی، امام حسین، علی بن الحسین، محمد بن علی الباقر، جعفر بن محمد الصادق، علی بن موسی الرضا و أبو محمد العسکری (ع) نقل شده است. ر.ک: مجلسی، بحارالانوار، ج۳۵، ص۱۸۳-۲۰۶؛ بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۴۷۹- ۴۸۵؛ قمی مشهدی. کنز الدقائق، ج۴، ص۱۴۴-۱۵۴: راضی، الهوامش الحقیقیة (پیوست کتاب المراجعات)، ص۳۸۳-۳۸۴؛ ابن طاووس، در کتاب سعد السعود، ص۱۹۲ می‌گوید: «در کتاب تفسیر محمد بن العباس بن علی ابن مروان، دیدم نزول این آیه را درباره امام علی (ع) از نود طریق آورده است»؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۵-۱۴. وی پس از آنکه می‌گوید: اجماع امت بر نزول این آیات درباره امام علی (ع) است، به معرفی ده‌ها منبع از شیعه و سنی می‌پردازد که به ذکر این رخداد پرداخته‌اند و آنگاه اشعاری که در این باره سروده‌اند نقل می‌کند.
  55. حسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۲۰۹-۲۴۸.
  56. ر.ک: حسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۲۲۶؛ حاکم نیشابوری، معرفة علوم الحدیث، ص۱۰۲؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق (تحقیق محمدباقر محمودی)، ج۲، ص۴۰۹، رقم ۹۱۵؛ خوارزمی، المناقب، ص۲۶۴؛ ابن مردویه، و أبو الشیخ، به نقل از سیوطی، الدرالمنثور، ج۳، ص۱۰۶ و ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۷، ص۳۵۷.
  57. ر.ک: حسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۲۳۲-۲۴۰ (وی با ۶ طریق این رویداد را از ابن عباس نقل کرده است)؛ سمرقندی نصر (م. ۳۷۵ق)، تفسیر السمرقندی، ج۱، ص۴۴۵؛ سیوطی، الدر المنثور، ج۳، ص۱۰۵-۱۰۴ وی به نقل از خطیب بغدادی (از کتاب المتفق و المختلف) و عبدالرزاق (ابی بکر م. ۲۱۱ ﻫ.ق) و أبو الشیخ (الهنائی الهمدانی. گفته شده نام او حَیوان بن خالد است. وی از تابعین و مورد وثوق دانشمندان رجال می‌باشد. ر.ک: مزی، تهذیب الکمال، ج۳۳، ص۴۱۱، رقم ترجمة ۷۴۳۲) و عبد بن حمید (ابومحمد. م. ۲۹۴ ﻫ.ق) و ابن مردویه (احمد م. ۱۴۱۰ﻫ.ق) و ابن جریر طبری (محمد م. ۳۱۰) هر کدام با سندهای خود، این حادثه را نقل کرده است. و نیز: ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص۷۱؛ خوارزمی، المناقب، ص۲۶۴؛ واحدی، اسباب نزول القرآن، ص۲۰۲؛ سیوطی، لباب النقول فی اسباب النزول، ص۱۴۸؛ فخر رازی، مفاتیح الغیب (تفسیر الکبیر)، ج۱۲، ص۲۶ (با تعبیر روی عن ابن عباس، از ابن عباس روایت شده...)؛ بلاذری، انساب الاشراف (تحقیق محمودی، محمد باقر)، ج۱، ص۵۹. ح۱۵۵.
  58. ر.ک: طبرانی (م. ۳۶۰ ﻫ.ق)، المعجم الکبیر، ج۱، ص۳۲۰-۳۲۱، ح۹۵۵ و نیز به نقل از او: هیثمی، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۳۴؛ حسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۲۴۱؛ سیوطی، الدر المنثور، ج۳، ص۱۰۶، از ابن مردویه، و ابونعیم (احمد بن عبدالله، م. ۴۳۰ ﻫ.ق).
  59. ر.ک: طبرانی، المعجم الاوسط، ج۷، ص۱۳۰، ح۶۲۲۸؛ حموئی، فرائد السمطین (تحقیق محمودی، محمد باقر)، ج۱، ص۱۹۴، ح۱۵۳؛ حسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۲۲۳؛ سیوطی، الدر المنثور، ج۳، ص۱۰۵ از ابن مردویه.
  60. ر.ک: حسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۲۳۰؛ ثعلبی، الکشف والبیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۸۰-۸۱؛ حموئی، فرائد السمطین (تحقیق محمودی)، ج۱، ص۱۹۱، ح۱۵۱؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۴۰ (به نقل از ثعلبی): فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج۱۲، ص۲۶ (با تعبیر روی عن أبی ذر، از ابوذر روایت شده است...).
  61. ر.ک: حسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۲۲۵.
  62. ر.ک: حسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۲۲۵ و نیز: واحدی، اسباب نزول القرآن، ص۲۰۱ و نیز سیوطی، لباب النقول، ص۲۰۲.
  63. ر.ک: حسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۲۲۸.
  64. ر.ک: طبری، الریاض النضرة، ج۳، ص۱۷۹.
  65. ر.ک: ابن ابی‌حاتم (م. ۱۳۲۷ﻫ.ق)، تفسیر القرآن العظیم مسنداً عن رسول الله و الصحابة و التابعین، ج۴، ص۱۱۶۲، ح۶۵۵۱؛ ابن عساکر، ترجمة الامام علی من تاریخ دمشق، ج۲، ص۴۰۹، رقم ۹۱۶؛ سیوطی، الدر المنثور، ج۳، ص۱۰۶، از ابوالشیخ، لباب العقول، ص۱۴۸؛ بلاذری، اوصاف الاشراف، ج۲، ص۱۵۰، ح۱۵۱.
  66. ر.ک: طبری، جامع البیان، ج۶، ص۱۸۶؛ ابن ابی‌حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج۴، ص۱۱۶۲، ح۶۵۴۹ و به نقل از وی: ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص۷۱.
  67. ر.ک: طبری، جامع البیان، ج۶، ص۱۸۶؛ بغوی، معالم التنزیل، ج۲، ص۴۷ (با تعبیر قال ابن عباس و سدی قوله تعالی ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ... علی بن ابی طالب. ابن عباس و سدی گفته‌اند مراد از آیه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ... علی بن ابی طالب (ع) است).
  68. ر.ک: طبری، جامع البیان، ج۶، ص۱۸۶؛ جصاص (م. ۳۷۰ ﻫ.ق)، احکام القرآن، ج۲، ص۶۲. وی می‌گوید: «از مجاهد، سدی، ابی جعفر و عتبة بن ابی حکیم، روایت شده آیه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ... درباره علی بن ابی طالب در حین تصدق انگشتر به نیازمند نازل شده است؛ ثعلبی نیز می‌گوید: «ابن عباس، سدی، عتبة بن حکیم و ثابت بن عبدالله می‌گویند: مراد از ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ، علی بن ابی طالب است که در حال رکوع در مسجد انگشتر خود را به وی عطا کرد». ر.ک: ثعلبی، الکشف والبیان، ج۴، ص۸۰.
  69. اسکافی، المعیار و الموازنة، ص۲۲۸.
  70. نیشابوری، تفسیر غرائب القرآن، ج۶، ص۱۶۹.
  71. ایجی، شرح المواقف فی علم الکلام، ج۸، ص۳۶۰ وی می‌نویسد: اجمع ائمة التفسير أن المراد علي (ع) و للاجماع على أن غيره غير مراد جرجانی نیز در شرح خود آن را تأیید کرده است.
  72. آلوسی، روح المعانی، ج۴، ص۲۴۵.
  73. آلوسی، روح المعانی، ج۴، ص۲۴۵، و نیز ر.ک: حموئی، فرائد السمطین، ج۱، ص۱۹۰.
  74. سیوطی، لباب النقول، ص۱۴۸.
  75. ابن حجر عسقلانی، الکافی الشاف فی تخریج احادیث الکشاف (ذیل تفسیر کشاف زمخشری)، ج۱، ص۶۴۹.
  76. ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص۶۹. ابن مردویه از دانشمندان نامور اهل سنت در قرن چهارم و اوایل قرن پنجم (م. ۴۱۰ ﻫ.ق) است. شمس الدین ذهبی درباره وی می‌نویسد: الحافظ المجود العلامة المحدث اصبهان... و كان فرسان الحديث فهماً، يقظاً، متقناً.... سیر اعلام النبلاء، ج۱۷، ص۳۰۸، رقم ترجمه ۱۸۸. «عبدالرزاق بن همام» نیز از دانشمندان بزرگ قرن دوم و سوم (م. ۲۱۱ ﻫ.ق) به شمار می‌آید. شمس الدین ذهبی درباره وی می‌گوید: الحافظ الكبير عالم اليمن... الثقة الشيعي؛ سیر اعلام النبلاء، ج۹، ص۵۶۳، رقم ترجمه ۲۲۰.
  77. ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص۶۹.
  78. نجارزادگان، فتح‌الله، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت، ص ۳۸.
  79. إعلم أن المتعلق بذلك لا يخلو: اما أن يتعلق بظاهره أو بأمور تقارنه. فإن تعلق بظاهره، فهو غير دال على ما ذكره، وإن تعلق بقرينة، فيجب أن يبينها، ولا قرينة من إجماع أو خبر مقطوع به. فإن قيل: من أين أن ظاهره لا يدل على ما ذكرناه؟ قيل له من وجوه: على أنه تعالى ذكر الجميع، فكيف يحمل الكلام على كل واحد معين؟ فمن أين أن المراد بقوله: ﴿يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ ما زعموه.... و ليس من المدح إيتاء الزكاة مع الإشتغال بالصلاة؛ لأن الواجب في الراكع أن يصرف همّه ونيته إلى ما هو فيه ولا يشتغل بغيره... وقد علمنا أنه لا يصح أن يكون إماما مع الرسول. هذا لو سلمنا أن المراد بالولي ما ذكروه؛ المغنی فی الإمامة، ج۲۰، ص۱۳۴-۱۳۵.
  80. المغنی فی الإمامة، ج۲۰، ص۱۳۷.
  81. فثبت بما ذكرنا: أنه لا يمتنع أن تكون الولاية المذكورة في قوله: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ هي المفسرة بمعنى المحبة والنصرة. وإذا بطلت هذه المقدمة، سقطت هذه الشبهة. ثم نقول: إن دل ما ذكرتم علة أن الولاية المذكورة في الآية، بمعنى التصرف. فمعنا ما يبطل ذلك وهو من وجهين: الأول: أنه يقتضي حصول الإمامة لعلي في زمان حياة محمد(ع) و أنه باطل. و الثاني: أن قوله تعالى: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاة... مشتمل على سبعة ألفاظ من صيغ الجموع، فحملها على الشخص الواحد خلاف الأصل؛ الأربعین فی أصول الدین، ج۲، ص۲۹۸.
  82. والجواب إن المراد هو الناصر والأول نظم الآية على إمامته، و كونه أولى بالتصرف حال حياة الرسول، و لا شبهة في بطلانه. و لأن ما تكرر فيه صيغ الجمع، كيف يحمل على الواحد و كونه نازلا في حقه لا ينافي شموله لغيره أيضاً ممن يجوز إشتراكه معه في تلك الصفة. و لأن ذلك أي حمل الولي في الآية على الأولى والأحق بالتصرف غير مناسب لما قبلها وهو قوله: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ فإن الأولياء فهنا بمعنى الأنصار لا بمعنى الأحقين بالتصرف، و غير مناسب ما بعدها وهو قوله: ﴿وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ فإن التولى ههنا بمعنى المحبة والنصرة، دون التصرف، فوجب أن يحمل ما بينهما على النصرة أيضاً ليتلاءم أجزاء الكلام؛ المواقف، ج۳، ص۶۱۴ - ۶۱۵؛ شرح المواقفف ج۸، ص۳۶۰.
  83. والجواب: منع كون الولي بمعنى المتصرف في أمر الدين والدنيا... على ما يناسب ما قبل الآية وما بعدها... ثم وصف المؤمنين لما ذكر يجوز أن يكون للمدح والتعظيم، دون التقييد والتخصيص، وأن يكون لزيادة شرف الموصوفين واستحقاقهم أن يتخذوا أولياء... وقوله ﴿وَهُمْ رَاكِعُونَ، كما يحتمل الحال يحتمل العطف، بمعنى أنهم يركعون في صلاتهم لا كصلاة اليهود خالية عن الركوع، أو بمعنى أنهم خاضعون على أن هاهنا وجوها أخر... ومنها أن ظاهر الآية ثبوت الولاية بالفعل وفي الحال، ولا شبهة في أن إمامة علي رضي الله عنه إنما كانت بعد النبي(ص)... و منها أن الذين آمنوا صيغة جمع، فلا يصرف إلى الواحد إلا بدليل... ومنها أنه لو كانت في الآية دلالة على إمامة علي رضي الله عنه لما خفيت على الصحابة عامة و على علي خاصة، ولما تركوا الإنقياد لها والإحتجاج بها؛ شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۲، ص۲۸۸ – ۲۸۹.
  84. کتاب تحفة اثنی‌عشریه با متن فارسی، تألیف مولوی عبدالعزیز هندی است بر اساس بررسی‌های صورت گرفته از سوی نگارنده، مباحث کلامیِ مطرح شده در تفسیر روح المعانی در حوزه امامت، برگرفته از تحفه اثنی‌عشریه است. با اینکه شهاب الدین آلوسی در میان متأخران از مفسّران و متکلّمان بزرگ به شمار می‌رود و تفسیر روح المعانی در شمار تفاسیر معتبر قرار دارد، اما وی در بسیاری از موارد، عین عبارت تحفه اثنی‌عشریه را در تفسیر روح المعانی آورده و از منبع و مأخذ خود (تحفة اثنی‌عشریه) نامی نبرده است!
  85. واستدل الشيعة بها على إمامته... وقد أجاب أهل السنة عن ذلك بوجوه: الأول: النقض بأن هذا الدليل، كما يدل بزعمهم على نفي إمامة الأئمة المتقدمين، كذلك يدل على سلب الإمامة عن الأئمة المتأخرين كالسبطين و باقي الإثنى عشر رضي الله تعالى عنهم أجمعين بعين ذلك التقرير. فالدليل يضر الشیية أكثر مما يضر أهل السنة... والثاني: أنا لا نسلم الإجماع على نزولها في الأمير كرم الله تعالى وجه، فقد اختلف علماء التفسير في ذلك... والثالث: أنا لا نسلم أن المراد بالولي المتولي للأمور والمستحق للتصرف فيها تصرفا عاما، بل المراد به الناصر... والرابع: أنه لو سلم أن المراد ما ذكروه، فلفظ الجمع عام، أو مساو له... فمفاد الآية حينئذ حصر الولاية العامة لرجال متعددين يدخل فيهم الأمير كرم الله تعالى وجهه، وحمل العام على الخاص خلاف الأصل، لا يصح ارتكابه بغير ضرورة و لا ضرورة. فإن قالوا: الضرورة متحققة ههنا إذ التصدق على السائل في حال الركوع لم يقع من أحد غير الأمير كرم الله تعالى وجهه. قلنا: ليست الآية نصا في كون التصدق واقعاً في حال ركوع الصلاة لجواز أن يكون الركوع بمعنى التخشع والتذلل، لا بالمعنى المعروف في عرف أهل الشرع... وليس حمل الركوع في الآية على غير معناه الشرعي بأبعد من حمل الزكاة المقرونة بالصلاة على مثل ذلك التصدق...؛ تفسیر الآلوسی، ج۶، ص۱۶۷-۱۶۹.
  86. والآية عند معظم المحدثين نزلت في علي كرم الله تعالى وجهه، والإمامية -كما علمت - يستدلون بها على خلافته بعد رسول الله(ص) بلا فصل... وكثير من الصوفية قدس الله تعالى أسرارهم يشير إلى القول بخلافته كرم الله تعالى وجهه بعد الرسول عليه الصلاة والسلام بلا فصل أيضاً إلا أن تلك الخلافة عندهم، هي الخلافة الباطنة التي هي خلافة الإرشاد والتربية والإمداد والتصرف الروحاني، لا الخلافة الصورية التي هي عبارة عن إقامة الحدود الظاهرة وتجهيز الجيوش و... وبتقسيم الخلافة إلى هذين القسمين جمع بعض العارفين بين الأحاديث المشعرة أو المصرحة بخلافة الأئمة الثلاثة... و بين الأحاديث المشعرة أو المصرحة بخلافة الأمير كرم الله تعالى وجهه بعده عليه الصلاة والسلام بلا فصل، فحمل الأحاديث الواردة في خلافة الخلفاء الثلاثة على الخلافة الظاهرة، والاحاديث الواردة في خلافة الأمير كرم الله تعالى وجهه على الخلافة الباطنة ولم يعطل شيئا من الأخبار... وأنت تعلم أن هذا مشعر بأفضلية الأمير كرم الله تعالى وجهه على الخلفاء الثلاثة؛ تفسیر الآلوسی، ج۶، ص۱۸۶-۱۸۷.
  87. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۲۹۷.
  88. ابن منظور در لسان العرب می‌نویسد: في اسماء الله تعالى: الولي هو الناصر، وقيل: المتولي لأمور العالم والخلائق القائم بها، ومن أسمائه عزوجل: الوالي، وهو مالك الأشياء جميعها المتصرف فيها؛ لسان العرب، ج۱۵، ص۴۰۶. و روى ابن سلام عن يونس قال: المؤلى له مواضع في كلام العرب: منها المولى في الدين وهو الولي وذلك قوله تعالى: ﴿ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَى لَهُمْ، أي لا ولي لهم، و منه قول سيدنا رسول الله(ص): «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» أي من كنت وليه؛ لسان العرب، ج۱۵، ص۴۰۸. والولي: ولي اليتيم الذي يلي أمره و يقوم بكفايته، و ولي المرأة الذي يلي عقد النكاح عليها و لا يدعها تستبد يعقد النكاح دونه. و في الحديث: أيما امرأة نكحت بغير إذن مولاها فنكاحها باطل، و في رواية: وليها أي متولي أمرها؛ لسان العرب، ج۱۵، ص۴۰۷. زبیدی می‌نویسد: (و) الولي له معان كثيرة: فمنها: (المحب)، وهو ضد العدو، اسم من والاه إذا أحبه. (و) منها: (الصديق و) منها: (النصير) من والاه إذا نصره؛ تاج العروس، ج٢٠، ص٣١٠. جوهری نیز می‌نویسد: والولي ضد العدو. يقال منه تولاه والمولى: المعتِق والمعتَق، وابن العم، والناصر، والجار. والولي: الصهر، وكل من ولي أمر واحد فهو وليه؛ الصحاح، ج۶، ص۲۵۲۹. قیومی در مصباح المنیر می‌گوید: (الولي) فعيل بمعنى فاعل من (وَلِيَهُ) إذا قام به ومنه ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا والجمع (أولياء) قال ابن فارس وكل من ولي أمر أحد فهو (وليه) وقد يطلق (الوَلِيُّ) أيضاً على المعتق والعتيق وابن العم والناصر وحافظ النسب والصديق... ويكون (الوَليُّ) بمعنى مفعول في حق المطيع فيقال المؤمن (الوَليُّ) الله؛ المصباح المنیر، ج۱۰، ص۴۵۳. در معجم مقاییس اللغة نیز آمده است: ومن الباب المَولَى: المُعتِقُ والمُعتَقُ، والصاحب، والحليف، وابن العم، والناصر، والجار؛ كل هؤلاء من الولي و وهو القرب. وكل من ولي أمر آخر فهو وليه. وفلان أولى بكذا، أي أحرى به وأجدر؛ معجم مقاییس اللغة، ج۶، ص۱۴۱.
  89. واژه‌ای که دارای یک معنا، ولی دارای مصادیق متعدد است؛ مانند واژه انسان که برای عموم وضع شده و شامل مصادیقی همچون علی، حسن، زینب و... می‌باشد.
  90. ابن هشام نیز می‌گوید: اصل عدم اشتراک لفظی است. وی می‌نویسد: أما قول الجماعة فبعيد من جهات: إحداها اقتضاؤه الاشتراك والأصل عدمه لما فيه من الإلباس حتى إن قوما نفوه. مغنی اللبیب، ج۲، ص۶۰۷.
  91. مثلاً در آیه ۶ سوره احزاب: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است، ولایت پیامبر اکرم با تعبیر ﴿أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مطرح شده است. در آیه ۱۵ سوره حدید: ﴿مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلَاكُمْ [جایگاهتان آتش (دوزخ) است، همان (دوزخ) یار شماست] نیز معنای «اولویت به تصرف» بسیار روشن است.
  92. یعنی واژه‌ای با معانی متعدد، به مانند واژه «عین» که برای ۷۰ معنی وضع شده است.
  93. استدلال به حدیث غدیر نیز به همین صورت است؛ یعنی در ابتدا می‌گوییم در حدیث شریف «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» واژه «مولی» مشترک معنوی و به معنای «اولی به تصرف» است. چنان چه فرضاً بپذیریم «مولی» مشترک لفظی است؛ برای اثبات معنای مورد نظر، در خود حدیث قرینه وجود دارد و آن قول پیامبر(ص) است که پیش از بیان مولویت امیرالمؤمنین(ع) خطاب به حاضران فرمود: «أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ؟ قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ»؛ سپس مولویت امیرالمؤمنین(ع) را با «قاء» بر آن تفریع کرد و فرمود: «فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ»؛ ر.ک: مسند أحمد، ج۴، ص۳۶۸ و ۳۷۲؛ کتاب السنة (ابن ابی عاصم)، ص۵۹۱، ح۱۳۶۱؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۰۵؛ ذیل تاریخ بغداد، ج۳، ص۱۰، ش۵۲۱ و منابع دیگر.
  94. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۳۰۷.
  95. منهاج السنة النبویة، ج۲، ص۳۰.
  96. «می‌گویند بیم داریم که بلایی به ما رسد» سوره مائده، آیه ۵۲.
  97. تفسیر الطبری، ج۱۰، ص۴۰۳؛ تفسیر قرآن العظیم (ابن کثیر)، ج۳، ص۱۲۱؛ تفسیر البغوی، ج۳، ص۶۸؛ تفسیر الثعلبی، ج۴، ص۷۶؛ تفسیر البحر المحیط، ج۴، ص۲۹۴؛ التفسیر الکبیر (رازی)، ج۱۲، ص۳۷۵.
  98. «از تو می‌پرسند: چه چیزی را ببخشند؟» سوره بقره، آیه ۲۱۵.
  99. تفسیر البحر المحیط، ج۲، ص۳۷۶؛ تفسیر الثعلبی، ج۲، ص۱۳۶؛ تفسیر القرطبی، ج۳، ص۳۶؛ الکشاف (زمخشری)، ج۱، ص۲۵۷؛ التفسیر الکبیر (رازی)، ج۶، ص۳۸۱؛ تفسیر البیضاوی، ج۱، ص۱۳۶.
  100. «کسانی که مردم به آنان گفتند: مردم در برابر شما هم‌داستان شده‌اند، از آنها پروا کنید! اما بر ایمانشان افزود و گفتند: خداوند ما را بس و او کارسازی نیکوست» سوره آل عمران، آیه ۱۷۳.
  101. تفسیر البحر المحیط، ج۳، ص۴۳۶؛ تفسیر البیضاوی، ج۲، ص۴۹؛ تفسیر القرطبی، ج۴، ص۲۷۹.
  102. الکشاف (زمخشری)، ج۱، ص۶۴۹.
  103. ر.ک به: احادیث ام المؤمنین عائشه، ج۱، ص۳۷۱.
  104. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۳۱۱.
  105. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۴؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۲۰؛ مسند أبی داوود، ص۳۶۰؛ خصائص أمیر المؤمنین(ع) (نسائی)، ص۶۴؛ المعجم الکبیر، ج۱۲، ص۷۸؛ الإستیعاب، ج۳، ص۱۰۹۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۹۹؛ الوافی بالوفیات، ج۲۱، ص۱۷۸؛ البدایة والنهایة، ج۷، ص۳۸۱.
  106. مسند أحمد، ج۵، ص۳۵۶؛ مجمع الزوائد، ج٩، ص١۲٨؛ فتح الباری، ج۸، ص۵۳؛ خصائص أمیر المؤمنین(ع) (نسائی)، ص۹۹؛ المعجم الأوسط، ج۶، ص۱۶۳؛ کنز العمال، ج۱۱، ص۶۰۸، ش۳۲۹۴۲؛ فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج۴، ص۴۷۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۸۹؛ مناقب علی بن أبی طالب(ع) وما نزل من القرآن فی علی(ع)، ص۱۱۹؛ تاریخ الإسلام، ج۳، ص۶۲۸؛ البدایة والنهایة، ج۷، ص۳۸۰؛ سبل الهدی والرشاد، ج۱۱، ص۲۹۷؛ تحفة الأحوذی، ج۱۰، ص۱۴۶.
  107. الإستیعاب، ج۳، ص۱۰۹۲.
  108. الإستیعاب، ج۳، ص۱۰۹۳.
  109. مسند أبی داوود، ص۳۶۰.
  110. تهذیب الکمال، ج۲۰، ص۴۸۱.
  111. ر.ک: مسند احمد بن حنبل، ج۱، ص۳۳۱، ج۴، ص۴۳۸ و ج۵، ص۳۵۶.
  112. ر.ک: سنن الترمذی، ج۱۲، ص۲۹۶.
  113. خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب(ع)، ص۹۹. این کتاب قسمتی از سنن نسائی است که به صورت مستقل نیز چاپ شده است.
  114. مسند أبی یعلی، ج۱، ص۳۹۳.
  115. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۴.
  116. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۱۱.
  117. ر.ک: کنز العمال، ج۱۳، ص۱۴۲، ح۳۶۴۴۴؛ نفحات الأزهار، ج۱۵، ص۱۱۸.
  118. ر.ک: تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۰۰، ۱۸۹ - ۱۹۱ و ۱۹۷ – ۱۹۹.
  119. معرفة الصحابه، ج۳، ص۱۶۳.
  120. حلیة الأولیاء، ج۶، ص۲۹۴.
  121. البدایة والنهایة، ج۷، ص۳۸۰ – ۳۸۱.
  122. ر.ک: جامع الأحادیث، ج۹، ص۷۸؛ ج۱۲، ص۴۷۶؛ ج۱۸، ص۴۸۷؛ کنز العمال، ج۱۱، ص۵۹۹، ۶۰۷ و ۶۰۸؛ ج۱۳، ص۱۴۲.
  123. برای نمونه ر.ک: المعجم الکبیر، ج۱۲، ص۹۷؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۵۷-۱۵۹؛ الإصابة فی تمییز الصحابة، ج۴، ص۵۶۸؛ الوافی بالوفیات، ج۲۱، ص۱۷۸؛ فتح الباری، ج۸، ص۶۷؛ فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج۴، ص۴۷۱ و منابعی دیگر.
  124. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۳۱۱.
  125. السنن الکبری (نسائی)، ج۵، ص۴۵ و ۱۳۰؛ فضائل الصحابة (نسائی)، ص۱۵؛ خصائص امیر المؤمنین (نسائی)، ص۹۳؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۰۹؛ المعجم الکبیر، ج۵، ص۱۶۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۲۱۹؛ جامع الأحادیث، ج۳۵، ص۴۳، ش۳۷۸۱۰؛ کنز العمال، ج۱، ص۱۸۷، ۹۴۴ و ج۱۳، ص۱۰۴، ش۳۶۳۴۰؛ تفسیر الآلوسی، ج۶، ص۱۹۴؛ البدایة والنهایة، ج۵، ص۲۲۸؛ المناقب (خوارزمی)، ص۱۵۴؛ السیرة النبویة (ابن کثیر)، ج۴، ص۴۱۶؛ أنساب الأشراف، ص۱۱۰، ش۴۷؛ کتاب السنة (ابن ابی عاصم)، ص۶۳۰، ح۱۵۵۵.
  126. المستدرک علی الصحیحین، ج٣، ص١٠٩.
  127. تفسیر النیسابوری، ج۲، ص۱۷.
  128. ر.ک: نفحات الأزهار، ج۹، ص۵۸، به نقل از السراج المنیر فی شرح الجامع الصغیر، ج١، ص٣٢٠.
  129. «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او، مادران ایشانند و خویشاوندان نسبت به یکدیگر در کتاب خداوند از مؤمنان و مهاجران (به ارث) سزاوارترند مگر آنکه بخواهید به وابستگان خود، نیکی ورزید، این (حکم) در کتاب (خداوند) نگاشته است» سوره احزاب، آیه ۶.
  130. المعجم الکبیر، ج۲۲، ص۱۳۵؛ أسد الغابة، ج۴، ص۶۸۱؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۰۹؛ معرفة الصحابه، ج۱۹، ص۵۵؛ فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج۴، ص۴۷۱؛ جامع الأحادیث، ج۱۶، ص۲۷۲، ش۱۶۷۶۰؛ کنز العمال، ج۱۱، ص۶۱۲، ش۳۲۹۶۱؛ مناقب علی بن أبی‌طالب(ع) وما نزل من القرآن فی علی(ع)، ص١١٩.
  131. تفسیر البغوی، ج۳، ص۵۰۸.
  132. الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ص۵۵۵.
  133. تفسیر البیضاوی، ج۴، ص۲۲۵.
  134. ر.ک: الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۳، ص۲۵۱؛ تفسیر الواحدی، ج۲، ص۸۵۸؛ همچنین ر.ک: تفسیر الطبری، ج۲۱، ص۱۴۶؛ تفسیر الثعلبی، ج۸، ص۸.
  135. غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج۵، ص۴۴۷.
  136. و روي عن أبي ذر رضي الله عنه أنه قال: صليت مع رسول الله(ص) يوما صلاة الظهر، فسأل سائل في المسجد فلم يعطه أحد، فرفع السائل يده إلى السماء وقال: اللهم اشهد أني سألت في مسجد الرسول(ص) فما أعطاني أحد شيئا، و علي(ع) كان راكعا، فأومأ إليه بخنصرة اليمني وكان فيها خاتم فأقبل السائل حتى أخذ الخاتم بمرأى النبي(ص)، فقال: «اللهم إن أخي موسى سألك»، فقال: ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي إلى قوله ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي، فأنزلت قرآنا ناطقا ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا، اللهم وأنا محمد نبيك و صفيك فاشرح لي صدري و يسر لي أمري واجعل لي وزيرا من أهلي عليا أشدد به ظهري. قال أبو ذر: فو الله ما أتم رسول الله هذه الكلمة حتى نزل جبريل فقال: يا محمد اقرأ ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ إلى آخرها؛ تفسیر الرازی، ج۱۲، ص۲۶؛ تفسیر الثعلبی، ج۴، ص۸۰ – ۸۱.
  137. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۳۱۴.
  138. منهاج السنة، ج٢، ص١٣.
  139. پیش‌تر اعتبار راویان این حدیث بررسی شد.
  140. قد أجمعوا أنها نزلت في علي من أعظم الدعاوي الكاذبة؛ بل أجمع أهل العلم بالنقل على أنها لم تنزل في علي بخصوصه وأن عليا لم يتصدق بخاتمه في الصلاة وأجمع أهل العلم بالحديث على أن القصة المروية في ذلك من الكذب الموضوع؛ منهاج السنة، ج۷، ص۴.
  141. منهاج السنة، ج۷، ص۸.
  142. شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۲، ص۲۸۸.
  143. المواقف، ج۳، ص۶۱۴.
  144. وی محمد بن مؤمن شیرازی، مصنّف کتاب «نزول القرآن فی شأن امیر المؤمنین(ع)» است.
  145. شواهد التنزیل، ج۱، ص۲۴۶، ش۲۴۱.
  146. الشرح الجدید، ذیل آیه ولایت.
  147. تفسیر الآلوسی، ج۶، ص۱۶۷.
  148. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۹۵.
  149. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۳۲۱.
  150. ر.ک: الغدیر، ج۳، ص۱۶۳ ـ ۱۶۷.
  151. تفسیر مجمع البیان، ج۳، ص۳۲۶.
  152. قلت عندي في ذلك نكتة ألطف و أدقّ، وهي أنه إنما أتى بعبارة الجمع دون عبارة المفرد بقياً منه تعالى على كثير من الناس، فإن شانئي علي و أعداء بني هاشم وسائر المنافقين وأهل الحسد والتنافس، لا يطيقون أن يسمعوها بصيغة المفرد، إذ لا يبقى لهم حينئذ مطمع في تمويه، ولا ملتمس في التضليل، فيكون منهم - بسبب يأسهم - حينئذ ما تخشى عواقبه على الإسلام، فجاءت الآية بصيغة الجمع مع كونها للمفرد اتقاء من معرتهم، ثم كانت النصوص بعدها تترى بعبارات مختلفة و مقامات متعددة، و بث فيهم أمر الولاية تدريجاً تدريجاً حتى أكمل الله الدين وأتم النعمة، جرياً منه(ص)، على عادة الحكماء في تبليغ الناس ما يشق عليهم، ولو كانت الآية بالعبارة المختصة بالمفرد، لجعلوا أصابعهم في آذانهم، واستغشوا ثيابهم، وأصروا واستكبروا استكبارا، وهذه الحكمة مطردة في كل ما جاء في القرآن الحكيم من آيات فضل أمير المؤمنين وأهل بيته الطاهرين كما لا يخفى، وقد أوضحنا هذه الجمل وأقمنا عليها الشواهد القاطعة والبراهين الساطعة في كتابينا - سبيل المؤمنين وتنزيل الآيات - والحمد لله على الهداية والتوفيق، والسلام؛ المراجعات، ص۲۳۵.
  153. ممکن است در بدو امر توجیه مرحوم شرف الدین کمی دور از ذهن باشد، اما با مراجعه به نمونه‌هایی از بازیگری‌های حق‌ستیزان روشن خواهد شد که نه تنها چنین امری بعید نیست، بلکه عین حقیقت است. کسانی که برای فرار از واقعیت حتی در «واو» آیه تشکیک و بر سر عطف یا حالیه بودن آن بحث می‌کنند تا حق مخفی بماند، در صورت تصریح خداوند به نام امیرالمؤمنین(ع) در آیه، چه می‌کردند؟! به یقین این افراد دست به تحریف آیات می‌بردند چنان که در روایات نبوی چنین کرده‌اند. حریز بن عثمان یکی از راویان صحیح‌های شش‌گانه (به جز صحیح مسلم) است که پس از ذکر حدیث منزلت، صریحاً به رسول خدا(ص) دروغ می‌بندد و با کمال بی‌شرمی می‌گوید: حدیث در اصل أنت مني بمنزلة قارون من موسى بوده است. این شخص معاند و لجوج کسی بوده که ابن حبان درباره او می‌گوید: كان يلعن علي بن أبي طالب بالغداة سبعين مرة وبالعشي سبعين مرة؛ کار وی این بود که هفتاد مرتبه علی بن ابی طالب(ع) را هفتاد مرتبه صبح و هفتاد مرتبه شب لعنت می‌کرد. چنین شخصی از سوی دید عالمان رجال سنی توثیق شده است (برای اطلاع بیشتر ر.ک: المجروحین، ج۱، ص۲۶۸؛ تهذیب التهذیب: ج۲، ص۲۱۰؛ الأنساب، ج۳، ص۵۰) آیا با وجود چنین اشخاص متعصب و حق‌ستیزی باز هم امکان تحریف قرآن را -با وجود تصریح به نام مبارک امیرالمؤمنین یا بیان صریح مقام امامت ایشان- غیر ممکن می‌سازد؟ آیا بعید است متعصبان دست به تحریف قرآن ببرند و حال آنکه حدیث «بات علي على فراش رسول الله» را تحریف کرده و واژه «بات» را به لفظ «بال» تغییر می‌دهند؟! و یا ابن اعربی در احکام القرآن، جلد ۲، صفحه ۳۹۶ می‌نویسد: «قام» و یا ادعا می‌کنند در حدیث شریف «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا»، «علی» صفت مشبهه است! افرادی که حتی به منابع و متون خود نیز احترام نمی‌گذارند و در چاپ‌های مختلف دست به تحریف آن متون می‌زنند، آیا از تحریف قرآن می‌پرهیزند؟! پیش‌تر گفتیم که ابن کثیر پس از ذکر روایتی که بیانگر نزول آیه شریفه ولایت درباره أمیر المؤمنین(ع) است، درباره سند آن می‌گوید: وهذا إسناد لا يقدح به؛ اما در چاپ‌های جدید عبارت وی به لا يفرح به تغییر یافته است. آیا با وجود چنین معاندانی باز هم بعید است که آیات قرآن در صورت تصریح به مقام امیر المؤمنین(ع) دستخوش تحریف قرار گیرد؟ یا اساس اسلام از سوی منافقان متزلزل گردد؟!
  154. تفسیر الرازی، ج۱۲، ص۲۸.
  155. فإن قلت: كيف صح أن يكون لعلي رضي الله عنه واللفظ لفظ جماعة؟ قلت: جيء به على لفظ الجمع وإن كان السبب فيه رجلا واحدا، ليرغب الناس في مثل فعله فينالوا مثل ثوابه، ولينبه على أن سجية المؤمنين يجب أن يكون على هذه الغاية من الحرص على البر والإحسان و تفقد الفقراء، حتى إن لزهم أمر لا يقبل التأخير وهم في الصلاة، لم يؤخروه إلى الفراغ منها؛ الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۱، ص۶۴۹.
  156. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۳۲۶.
  157. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ «ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را دوست مگیرید که آنان (در برابر شما) هوادار یکدیگرند و هر کس از شما آنان را دوست بگیرد از آنان است؛ بی‌گمان خداوند گروه ستمگران را راهنمایی نمی‌کند» سوره مائده، آیه ۵۱.
  158. ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آورده‌اند، همان کسان که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
  159. ﴿وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ «و هر کس سروری خداوند و پیامبرش و آنان را که ایمان دارند بپذیرد (از حزب خداوند است) بی‌گمان حزب خداوند پیروز است» سوره مائده، آیه ۵۶.
  160. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۳۳۱.
  161. و بلغني أنه قيل لابن الجوزي رحمه الله تعالى: كيف تصدق علي كرم الله تعالى وجهه بالخاتم وهو في الصلاة والظن فيه - بل العلم الجازم - أن له كرم الله تعالى وجهه شغلا شاغلا فيها عن الالتفات إلى ما لا يتعلق بها، وقد حكي مما يؤيد ذلك كثير؟ فأنشأ يقول: يسقی ويشرب لا تلهيه سكرته *** عن النديم ولا يلهو عن الناس أطاعه سكره حتى تمكن من *** فعل الصحاة فهذا واحد الناس؛ تفسیر الآلوسی، ج۶، ص۱۶۹.
  162. ابوالفرج ابن جوزی (م ۵۹۷) فقیه، محدث، مفسر و واعظ حنبلی مذهب است و از عالمان متعصب به شمار می‌رود در بیان تعصب وی همین بس که ابن تیمیه از وی متأثر است و مطالب خویش را از او ابن حزم و ابن عربی مالکی گرفته است البته تعصب او از دو نفر دیگر کمتر بوده؛ از این‌رو به جواز لعن یزید فتوا داده است. وی در بغداد مجلس وعظی داشته که بزرگان حکومتی در آن شرکت می‌جستند. روزی در حالی که وی بر منبر سخنرانی بوده است، شخصی در مورد اعطای انگشتر در حین نماز از سوی امیرالمؤمنین(ع) سؤال می‌کند او شعر فوق را بالبداهه در پاسخ وی می‌سراید.
  163. صحیح البخاری، ج۱، ص۱۲۷.
  164. صحیح البخاری، ج۷، ص۷۴.
  165. جامع الأصول، ج۵، ص۵۲۴.
  166. وأخرج الموطأ وأبو داوود والنسائي الأولى. وفي أخرى لأبي داوود ومسلم قال: «بينا نحن جلوس في المسجد، إذ خرج علينا رسول الله(ص) يحمل أمامة بنت أبي العاص بن الربيع وأمها زينب بنت رسول الله(ص) وهي صبية، فحملها على عاتقه، فصلى رسول الله وهي على عاتقه، يضعها إذا ركع، ويعيدها إذا قام حتى قضي صلاته، يفعل ذلك بها». وفي أخرى له قال: «بينا نحن ننظر رسول الله(ص) في الظهر أو العصر، وقد دعاه بلال إلى الصلاة إذ خرج إلينا وأمامة بنت أبي العاص بنت بنته على عنقه، فقام رسول الله(ص) في مصلاه وقمنا خلفه وهي في مكانها الذي هي فيه. قال: فكبر فكبرنا، حتى إذا أراد رسول الله(ص) أن يركع أخذها فوضعها، ثم ركع وسجد، حتى إذا فرغ من سجوده و قام أخذها فردها في مكانها، فما زال رسول الله(ص) يصنع بها ذلك في كل ركعة حتى فرغ من صلاته؛ جامع الأصول، ج۵، ص۵۲۴.
  167. وقال النووي: ادعى بعض المالكية أن هذا الحديث منسوخ، وبعضهم من الخصائص، وبعضهم أنه كان لضرورة. وكل ذلك دعاوي باطلة مردودة لا دليل عليها، وليس في الحديث ما يخالف قواعد الشرع لأن الآدمي طاهر وما في جوفه معفو عنه وثياب الأطفال وأجسادهم محمولة على الطهارة حتى تتبين النجاسة، والأعمال في الصلاة لا تبطلها إذا قلت أو تفرقت ودلائل الشرع متظاهرة على ذلك، و إنما فعل النبي(ص) ذلك لبيان الجواز. و قال الفاكهاني: وكان السر في حمله أمامة في الصلاة دفعا لما كانت العرب تألفه من كراهة البنات و حملهن، فخالفهم في ذلك حتى في الصلاة للمبالغة في ردعهم والبيان بالفعل قد يكون أقوى من القول، واستدل به على ترجيح العمل بالأصل على الغالب كما أشار إليه الشافعي؛ فتح الباری، ج۱، ص۴۸۹.
  168. ففيه دليل لصحة صلاة من حمل آدميا أو حيوانا طاهرا من طير وشاة وغيرهما... وأن الفعل القليل لا يبطل الصلاة وأن الأفعال إذا تعددت ولم تتوال بل تفرقت لا تبطل الصلاة... هذا يدل لمذهب الشافعي ومن وافقه أنه يجوز حمل الصبي والصبية وغيرهما من الحيوان الطاهر في صلاة الفرض وصلاة النفل ويجوز ذلك للإمام والمأموم والمنفرد، وحمله أصحاب مالك على النافلة ومنعوا جواز ذلك في الفريضة وهذا التأويل فاسد... وادعى بعض المالكية أنه منسوخ وبعضهم أنه خاص بالنبي(ص) وبعضهم أنه كان لضرورة. وكل هذه الدعاوي باطلة ومردودة... بل الحديث صحيح صريح في جواز ذلك وليس فيه ما يخالف قواعد الشرع... وفعل النبي(ص) هذا بيانا للجواز وتنبيها به على هذه القواعد التي ذكرتها؛ شرح صحیح مسلم، ج۵، ص۳۱-۳۲.
  169. شرح صحیح مسلم، ج۵، ص۳۲-۳۳.
  170. قال الله تعالى ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ روي عن مجاهد والسدي وأبي جعفر وعتبة بن أبي حكيم أنها نزلت في علي بن أبي طالب حين تصدق بخاتمه وهو راكع... فانه يدل على إباحة العمل اليسير في الصلاة. وقد روي عن النبي(ص) أخبار في إباحة العمل اليسير فيها، فمنها أنه خلع نعليه في الصلاة ومنها أنه مس لحيته وأنه أشار بيده.... ومنها أنه كان يصلي وهو حامل أمامة بنت أبي العاص بن الربيع فإذا سجد وضعها وإذا رفع رأسه حملها فدلالة الآية ظاهرة في إباحة الصدقة في الصلاة... فإن قال قائل: فالمراد أنهم يتصدقون ويصلون ولم يرد به فعل الصدقة في الصلاة. قيل له: هذا تأويل ساقط من قبل أن قوله تعالى وهم راكعون إخبار عن الحال التي تقع فيها الصدقة كقولك تكلم فلان وهو قائم وأعطى فلانا وهو قاعد، إنما هو إخبار عن حال الفعل وأيضا... فثبت أن المعنى ما ذكرنا من مدح الصدقة في حال الركوع أو في حال الصلاة وقوله تعالى ﴿وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ يدل على أن صدقة التطوع، تسمی زكاة؛ لأن عليا تصدق بخاتمه تطوعا وهو نظير قوله تعالى ﴿وَمَا آتَيْتُمْ مِنْ زَكَاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ قد انتظم صدقة الفرض والنفل، فصار اسم الزكاة يتناول الفرض والنفل كاسم الصدقة وكاسم الصلاة ينتظم الأمرين؛ أحکام القرآن، ج۲، ص۵۵۷-۵۵۸.
  171. عن إبراهيم النخعي، أن عمر بن الخطاب صلى بالناس صلاة المغرب، فلم يقرأ شيئا حتى سلم، فلما فرغ قيل له: إنك لم تقرأ شيئا، فقال إني جهزت عيرا إلى الشام فجعلت أنزلها منقلة منقلة حتى قدمت الشام فبعتها وأقتابها وأحلاسها وأحمالها. فأعاد عمر وأعادوا؛ السنن الکبری (بیهقی)، ج۲، ص۳۸۲؛ کنز العمال، ج۸، ص۱۳۳.
  172. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۳۳۲.
  173. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۳۴۲.
  174. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۳۴۳.
  175. قوله تعالى: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ، إختلفوا فيمن نزلت على أربعة أقوال: أحدها: أن عبد الله بن سلام وأصحابه جاءوا إلى رسول الله(ص) و قالوا: إن قوما قد أظهروا لنا العداوة، ولا نستطيع أن نجالس أصحابك لبعد المنازل، فنزلت هذه الآية، فقالوا: رضينا بالله و برسوله و بالمؤمنين، وأذن بلال بالصلاة، فخرج رسول الله(ص)، فإذا مسكين يسأل الناس، فقال رسول الله(ص): هل أعطاك أحد شيئا؟ قال: نعم. قال: «ماذا»؟ قال: خاتم فضة. قال: «من أعطاكه»؟ قال: ذاك القائم، فإذا هو علي بن أبي طالب، أعطانيه وهو راكع، فقرأ رسول الله(ص) هذه الآية. رواه أبو صالح عن ابن عباس، وبه قال مقاتل. وقال مجاهد: نزلت في علي بن أبي طالب، تصدق وهو راكع. و الثاني: أن عبادة بن الصامت لما تبرأ من حلفائه اليهود نزلت هذه الآية في حقه. رواه العوفي عن ابن عباس. و الثالث: أنها نزلت في أبی بكر الصديق، قاله عكرمة. و الرابع: أنها نزلت فيمن مضى من المسلمين ومن بقي منهم، قاله الحسن؛ زاد المسیر فی التفسیر، ج۲، ص٢٩٢.
  176. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج۱، ص۲۳۶.
  177. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۳۴۴.
  178. «و پرهیزگارتر، از آن برکنار داشته خواهد شد» سوره لیل، آیه ۱۷.
  179. «بی‌گمان گرامی‌ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست» سوره حجرات، آیه ۱۳.
  180. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۳۴۸.