کسب و کار در معارف و سیره معصوم
تشویق به کار و تلاش
کار و کوشش برای گذران زندگی و ایجاد رفاه برای خانواده و کمک به دیگران جزو سیره معصومان(ع) بوده است. آنان مردم را به کار و تلاش دعوت میکردند و از سستی، تنبلی و بیکاری نهی مینمودند. خود نیز به کار و تلاش اقتصادی میپرداختند. آنان از انجام کار و تلاش به جهت موقعیت اجتماعیای که داشتند، باز نمیایستادند؛ گرچه در مواردی، با نگاههای غیرمنطقی و اعتراضآمیز دیگران مواجه میشدند. راههای کسب درآمد در آن زمان به چند کار محدود میشد: کشاورزی، کارگری، دامداری و تجارت که برای هر یک از چهار راه فوق، میتوان نمونههایی در سیره معصومان دید و آن را ملاک عمل قرار داد. قبل از هر چیز لازم است بهاختصار اشارهای به اهمیت کار و تلاش در نگاه معصومان داشته باشیم.
در روایات متعددی، تلاشگرِ برای تأمین زندگی خانواده، مانند مجاهد در راه خدا، معرفی شده است. امام صادق(ع) میفرماید: «الْكَادُّ عَلَى عِيَالِهِ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ»[۱]: «کسی که برای تأمین زندگی خانواده خود تلاش کند، مانند مجاهد در راه خداست». امام رضا(ع) اجر چنین فردی را بالاتر از مجاهد در راه خدا دانسته است[۲]. امام صادق(ع) شرط پاداش مجاهد در راه خدا را برای چنین فردی، کسب درآمد از راه حلال دانسته است[۳]. اسلام برای اینکه جامعهای پویا و بینیاز و دور از فقر و نکبت ایجاد کند، افراد جامعه را به کار و تلاش دعوت نموده و تنبلی و بیکاری را بهشدت زشت شمرده است؛ از سوی دیگر چشمداشت افراد را به مصرف از بیتالمال و اموال عمومی، ناپسند دانسته است. اسلام این قسمت از اموال را برای کسانی قرار داده که به جهاتی دچار فقر شده یا بر اثر حوادث ناملایمی، نیاز پیدا کردهاند. معصومان(ع) خود به کار و تلاش میپرداختند و از هرگونه تنبلی دور بودند. کار و کسب درآمد راههای مختلفی دارد. برخی کارها در آن زمان با دست بوده است، مانند کارگری و کشاورزی و کار در معدن و برخی کارها برای کسب درآمد جنبه دستی نداشته؛ مانند معامله و تجارت که معصومان به همه این شغلها توصیه میکردند.
شیخ صدوق از امام صادق(ع) نقل میکند که امیرالمؤمنین(ع) علی هیزم جمع میکرد و آب میآورد و خانه را جارو و نظافت مینمود و فاطمه گندم آسیاب میکرد، خمیر مینمود و نان میپخت[۴]؛ یعنی هم زن و هم شوهر برای تأمین آسایش زندگی تلاش میکردند و امور خانه را بین خود تقسیم کرده بودند. امام صادق(ع) بیان میکند: امیرالمؤمنین(ع) هزار برده را از درآمدی که با تلاش خود به دست آورده بود، آزاد کرد[۵]. اسلام برای اینکه افراد جامعه اسلامی به کار و تلاش بپردازند و نیازمند به دیگری و حتی بیتالمال نشوند، مسائلی را مطرح کرده است: افراد را از تنبلی نهی کرده و به بینیازی از دیگران توصیه نموده است؛ بهرهبردن از بیتالمال و اموال عمومی را نیز مخصوص افرادی خاص قرار داده است. از سوی دیگر برای اینکه فرد همه چیز را فدای کار نکند و به دیگر مسائل و وظایف دینی خود بیتوجه نباشد، مفاهیم ارزشی متعددی در اسلام مطرح شده است؛ مفاهیمی مانند قناعت، کفاف و زهد که باید مورد توجه و بررسی قرار گیرد.[۶].
امور مضر به کار و تلاش
شخص وقتی به کار میپردازد که انسانی فعال و دارای روحیه تلاشگر باشد. انسان تلاشگر باید دقت داشته باشد و از برخی امور دوری کند و کار خود را به نحو احسن انجام دهد. برخی روحیات و باورها در حین کار، رهزن و با تلاش درست در تضاد است که به نمونههایی از آنها اشاره میشود:
تنبلی و بیکاری
معصومان که خود کار میکردند و دیگران را نیز به کار و تلاش تشویق مینمودند، به مذمت تنبلی و بیکاری پرداختهاند. آنان تنبلان را مورد لعن قرار دادهاند. رسول خدا(ص) افراد تنبل و کَلّ بر جامعه را لعن کرده است[۷]؛ همچنین کسانی که به تأمین نانخوران خود نپردازند، ملعون و دور از رحمت خدا معرفی شدهاند[۸]. بیکار دشمن خداست و خداوند افراد تنبل را دوست ندارد. موسی بن جعفر(ع) میفرماید: خداوند تعالی دشمن دارد بندهای را که بسیار بخوابد و بیکار باشد[۹]. رسول خدا(ص) وقتی از مردی خوشش میآمد، میپرسید چه حرفهای دارد. اگر بیکار بود میفرمود: از چشم من ساقط شد؛ پرسیده شد چگونه؟ پیامبر(ص) پاسخ داد: زیرا اگر مرد بیکار باشد، از طریق دینش امرار معاش میکند[۱۰]. معنای سخن حضرت این است که فرد بیکار بهاجبار کارهایی بر خلاف شرع انجام میدهد؛ برای مثال از مال مردم سوءاستفاده میکند، برای دیگران کاری که خلاف شرع است انجام میدهد و مزدی میگیرد، با تهدید دیگران، از اطلاعاتی که دارد سوءاستفاده میکند، به مدح انسانهای فاسد میپردازد و بازیچه آنان قرار میگیرد.[۱۱].
احساس نیاز به مردم
نیاز به مردم و به دیگران تکیهکردن انسان را از کار و تلاش باز میدارد؛ در برابر آن بینیازی یا استغناء قرار دارد که در اسلام ارزش شمرده شده است. احساس بینیازی از دیگران زمینه را برای کار و تلاش فراهم میکند. مردی خدمت ابوعبدالله صادق(ع) آمد و گفت: من هنر دستی ندارم؛ در داد و ستد نیز شانسی ندارم. من محروم و بینوایم. ابوعبدالله گفت: برو کار کن، حمالی کن و بر روی سرت بار بکش و از مردم بینیاز شو. رسول خدا(ص) سنگی را بر دوش خود آورد و در یکی از جالیزهای خود نصب کرد تا جلوی سیلاب را بگیرد. آن سنگ هنوز هم در جای خود باقی است و نمایان نیست که تا چه اندازه در قعر زمین جای دارد[۱۲]. منظور حضرت آن است که ایشان کار کرد و سنگی را برای تأمین نیاز خود جابهجا و حمل فرمود و در مسیر آبی قرار داد که بزرگ و در خور توجه است و حمل و نقل آن، انسان را به زحمت میاندازد، بنابراین باربری برای رفع نیاز زندگی کار ناپسندی نیست.
بینیازی از دیگران باعث میشود شخص همیشه عزت خود را حفظ کند و برای رسیدن به مال، خود را از دیگران بینیاز بداند و خود را از اظهار نیاز به افراد پست یا وابسته که بعداً توقعات بیمورد دارند، بینیاز سازد. احمد بن محمد بن ابینصر گوید: به ابوالحسن رضا(ع) گفتم: فدایت شوم، نامهای برای من به اسماعیل داوود کاتب، بنویس شاید از طریق او به مالی برسم. حضرت فرمود: «أَنَا أَضَنُّ بِكَ أَنْ تَطْلُبَ مِثْلَ هَذَا وَ شِبْهَهُ وَ لَكِنْ عَوِّلْ عَلَى مَالِي»[۱۳]: «من کراهت دارم که تو مانند این و مشابه آن را درخواست کنی؛ ولی بر مال من تکیه کن و از آن بهره ببر». امام رضا(ع) ابنابینصر را از درخواست از کاتب حکومت عباسی نهی میکند و میفرماید: من نیاز تو را برطرف میکنم و به تو سرمایه میدهم تا کار و تلاش کنی و از حکومت جائر درخواستی ننمایی.[۱۴].
چشمداشت به بیتالمال
انسان نباید به امید دریافت کمک مالی از بیتالمال، از کار و تلاش باز بماند؛ زیرا بیتالمال مصارف خاصی دارد. کار و تلاش آنقدر نزد خداوند اهمیت دارد که بنا به نقل امام صادق(ع) از امیرالمؤمنین(ع)، خداوند به داوود پیامبر وحی کرد که تو بنده خوبی هستی، جز اینکه از بیتالمال مصرف میکنی و با دست خود کاری انجام نمیدهی. داوود چهل روز گریه کرد؛ بعد از آن خداوند به آهن دستور داد برای داوود نرم شود. خداوند آهن را برای داوود نرم کرد و او هر روز یک زره میساخت و آن را به هزار درهم میفروخت و در مجموع ۳۶۰ زره ساخت و آنها را به ۳۶۰ هزار درهم فروخت و از مصرف بیتالمال بینیاز شد[۱۵]. بنابراین استفاده از بیتالمال کار پسندیدهای نیست و مورد نهی قرار گرفته است، گرچه مصرفکننده آن پیامبر باشد. افراد توانمند از بیتالمال محروم شدهاند. مفتخوری و بهرهبردن از درآمد دیگران و بیتالمال و دریافت زکات برای افراد دارای شغل و توانا در انجام کار در اسلام ممنوع اعلام شده است[۱۶]؛ بنابراین با دوری از تنبلی و چشمنداشتن به دیگران و اموال عمومی، میتوان فردی فعال در صحنه اقتصادی بود و با کار و تلاش، جامعهای بینیاز و مستقل ایجاد کرد.[۱۷].
نکاتی برای تعادل در کار
کار و تلاش برای تأمین مخارج زندگی جزو توصیههای اکید اسلام است. در سیره پیامبر(ص) و امامان معصوم هم این موضوع بهوضوح دیده میشود؛ ولی نباید کار انسان را از وظایف دینی باز بدارد یا کار و کسب درآمد از راههایی باشد که شرعاً مورد نهی قرار گرفته و حرام است. حرص و طمع و آرزوهای دراز باعث میشود انسان برای کسب درآمد به راههای نامشروع چشم بدوزد و مسیرهای نادرست را برای رفاه بیشتر بپیماید. اسلام افراد را از انجام برخی معاملات و کسب درآمد از طریق منابع مضر و خطرناک نهی کرده و استفاده از برخی اجناس را مورد نهی اکید قرار داده و خرید و فروش آنها را حرام نموده است و کسب درآمد از راه آنها را نادرست دانسته است. در فقه از آن موارد با عنوان مکاسب محرمه یاد میشود؛ مانند گرفتن و دادن ربا، خرید و فروش شراب و مواد الکلی و آنچه به افراد زیان میرساند، مانند مواد مخدر و معامله حیوانات حرامگوشت مانند خوک و امثال آن. اسلام برای معامله هم شرایطی در نظر گرفته است، مانند اینکه افراد کمفروشی نکنند، از احتکار کالای مورد نیاز جامعه اجتناب ورزند، از غش به دور باشند و فریبکاری و تدلیس نکنند و گرانفروشی و تقلب نکنند. برای ایجاد تعادل در کار و تلاش در فرهنگ اسلامی به موضوعاتی برخورد میکنیم که مورد توصیه قرار گرفته است؛ به این موارد اشاره میکنیم:
سهم منطقی کار و تلاش
همانگونه که بیان شد، اسلام انسانها را به کار و تلاش دعوت کرده است؛ ولی در برابر آن از آنها خواسته به وظایف دینی خود هم عمل کنند. کار پسندیده است، اما نباید به عبادت و دیگر وظایف دینی زیان برساند. اگر مشغله دنیا انسان را از عمل به واجبات دینی باز بدارد، مطلوب شارع نیست. در این زمینه مطالب زیادی قابل طرح است. در روایات مختلف، از تقسیم ساعات زندگی به سه یا چهار ساعت یا بخش، سخن به میان آمده که به برخی ازاینروایات اشاره میکنیم: در توصیههای پیامبر(ص) به ابوذر چنین آمده است: بر عاقلی که از عقل سالم برخوردار است، تعیین ساعت و زمانهایی لازم است؛ یک ساعت به مناجات با پرودگارش بپردازد؛ در ساعتی به تفکر در صنع الهی مشغول گردد، در ساعتی به محاسبه نفس در آنچه در گذشته فرستاده یا در آینده میفرستد، مشغول گردد و ساعتی هم خلوت کند برای کارهای حلالش از خوردن و آشامیدن. بر عاقل است که سفر نکند جز در سه مورد: تهیه زاد برای روز معاد یا ساماندهی معاش زندگی یا برخورداری از لذت غیرحرام[۱۸].
کلینی خبری از امام صادق(ع) نقل کرده که میفرماید: برای مسلمان عاقل شایسته است که برای او وقتی باشد که در آن به عملی که بین او و خداست بپردازد؛ در ساعتی برادرانش را ملاقات کند تا با آنان درباره امر آخرت گفتگو کند و با او گفتگو نمایند و ساعتی را بین نفس و لذات غیرحرام خلوت نماید که این مورد یاریکنندۀ دو ساعت پیشین است[۱۹]. رسول خدا(ص) به علی(ع) چنین توصیه میکند: ای علی، برای عاقل سزاوار نیست که سفر کند جز برای سه چیز: اصلاح نیازمندیهای زندگی، برگرفتن توشه برای روز رستاخیز و لذت از راه غیرحرام[۲۰]. در روایتی امام صادق(ع) این سه نکته را با عبارتی مشابه، از حکمتهای آلداود معرفی کرده است[۲۱].
امیرالمؤمنین(ع) به فرزندش حسن(ع) توصیه مشابهی دارد و درباره کار و تلاش اینگونه میفرماید: «لَيْسَ لِلْمُؤْمِنِ بُدٌّ مِنْ أَنْ يَكُونَ شَاخِصاً فِي ثَلَاثٍ: مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ، أَوْ خُطْوَةٍ لِمَعَادٍ، أَوْ لَذَّةٍ فِي غَيْرِ مُحَرَّمٍ»[۲۲]: «برای مؤمن چارهای نیست جز اینکه در سه مورد حاضر باشد: تلاش برای معاش زندگی، گامنهادن برای معاد و روز بازپسین و لذت در راه غیرحرام»؛ بنابراین نباید در کار افراط و تفریط کرد؛ از لذتهای مشروع هم نباید دوری کرد. انسان الهی کسی است که به همه ابعاد زندگانی توجه کند؛ هم بعد دنیوی را در نظر داشته باشد و از لذتهای مشروع بهره برد و دارای تفریحات سالم باشد و هم آخرت و توشه معنوی را از یاد نبرد. اگر هر یک از اینها باعث بیتوجهی به دیگری بشود، مطلوب شارع نیست. دراینباره مطلبی از سیره نبوی نقل میکنیم که در آن هم به کار و تلاش دنیوی توجه شده و هم بر عبادت و امور دینی تأکید گردیده است. امام باقر(ع) میفرماید: در زمان رسول خدا(ص) مؤمن فقیر بسیار نیازمندی از اهل صُفّه بود.
او همیشه در هنگام نمازها با رسول خدا(ص) بود و هیچیک از نمازهای جماعت ایشان را ترک نمیکرد. رسول خدا(ص) با او مهربان بود و درباره نیاز و تنهاییاش میفرمود: ای سعد، اگر چیزی به من برسد، تو را بینیاز خواهم کرد. این انتظار طول کشید و غصه پیامبر(ص) برای سعد زیاد شد. خداوند از غمی که بر پیامبر(ص) برای سعد وارد شده، آگاه بود. جبرئیل فرود آمد و با خود دو درهم آورد و گفت: ای محمد(ص)، خداوند از غم و غصه تو برای سعد آگاه است؛ آیا میخواهی او را بینیاز کنی؟ گفت: آری. جبرئیل گفت: این دو درهم را به او بده و از او بخواه با آن دو تجارت کند. رسول خدا(ص) دو درهم را گرفت؛ سپس برای نماز ظهر بیرون رفت. دید سعد در کنار خانهها منتظر رسول خدا(ص) است. وقتی حضرت سعد را دید فرمود: ای سعد، آیا خوب تجارت میدانی؟ سعد گفت: به خدا سوگند مالی برای تجارت ندارم. رسول خدا(ص) دو درهم را به او داد و فرمود: با آن دو به تجارت بپرداز و برای روزی خود صرف کن. سعد آن دو درهم را گرفت و با پیامبر(ص) رفت تا نماز ظهر و عصر را با ایشان خواند. پیامبر(ص) به او فرمود: «قُمْ فَاطْلُبِ الرِّزْقَ فَقَدْ كُنْتُ بِحَالِكَ مُغْتَمّاً يَا سَعْدُ»: «حرکت کن و دنبال روزی برو؛ بهتحقیق که من به جهت وضعیت تو ای سعد غمگین بودم».
سعد به تجارت روی آورد و هر درهمی که میخرید، به دو درهم میفروخت و جنسی را به دو درهم نمیخرید جز اینکه به چهار درهم میفروخت. دنیا به سعد روی آورد. کالای تجاری و مال او زیاد شد و تجارتش رشد کرد. در کنار در مسجد جایی گرفت و در آنجا مینشست و به تجارت میپرداخت. وقتی رسول خدا(ص) با صدای بلال برای نماز میرفت، مشاهده میکرد سعد مشغول به دنیاست؛ وضو نگرفته و آماده نماز نیست آنگونه که در گذشته، قبل از اشتغال به دنیا، آماده بود. رسول خدا(ص) بارها به سعد میفرمود: ای سعد، دنیا تو را از نماز بازداشته است. او پاسخ میداد: چکار کنم؟ آیا مالم را از بین ببرم؟ به این آقا جنس فروختهام، میخواهم پول آن را دریافت کنم و از این آقا جنس خریدهام، باید پول او را بدهم. رسول خدا(ص) به جهت وضعیت جدید سعد دچار غم زیادی شد که بیش از ناراحتی قبل از فقر او بود. جبرئیل فرود آمد و گفت: ای محمد(ص)، خداوند از غصه تو به جهت سعد آگاه است. کدام وضعیت او برای شما محبوبتر است؟ حالت قبلی یا وضعیت فعلی؟ پیامبر(ص) فرمود: حالت پیشین وی. اکنون دنیای او آخرتش را از بین برده است. جبرئیل گفت: دوستی دنیا و اموال، فتنه و باعث آزمایش است و افراد را مشغول میکند و از آخرت باز میدارد. به سعد بگو دو درهمی را که به او دادهای باز گرداند؛ در این صورت وضعیت وی مانند گذشته میشود. رسول خدا(ص) بیرون رفت و به سعد برخورد، به او فرمود: ای سعد، آیا نمیخواهی دو درهمی که به تو دادهام برگردانی؟ سعد گفت: چرا؛ بلکه دویست درهم میدهم. حضرت فرمود: از تو جز دو درهمی که به تو دادهام نمیخواهم. سعد آن دو درهم را داد. دنیا به سعد پشت کرد تا اینکه تمام آنچه جمع کرده بود رفت و به وضعیتی بازگشت که از قبل در آن قرار داشت[۲۳].
افراط و تفریط سعد باعث ناراحتی و نگرانی رسول خدا(ص) شد و از اینکه سعد روش گذشته خود را رها کرده بود و فقط به کسب و کار اهمیت میداد، برایش نگران کننده بود. سعد میتوانست با حفظ وضعیت گذشته، به گونهای که ضربهای به کسب و کار وی نخورد، کارش را ادامه دهد؛ اما بیاعتنایی او به نماز و تذکر رسول خدا(ص) باعث ناراحتی پیامبر(ص) شد و ادامه کار وی ممکن بود از او انسانی بیدین و بیتوجه به ارزشهای الهی بسازد. رسول خدا(ص) ظرفیت بهرهمندی از مواهب دنیوی را در وی ندید؛ همانگونه که در جریان ثعلبه بن حاطب رخ داد. او که از پیامبر(ص) درخواست مال میکرد، حضرت میفرمود: «قَلِيلٌ تُؤَدِّي شُكْرَهُ خَيْرٌ مِنْ كَثِيرٍ لَا تُطِيقُهُ؛ أَ مَا لَكَ فِي رَسُولِ اللَّهِ(ص) أُسوَةً حَسَنَةً؟»: «مال اندکی داشته باشی و شکرش را به جای آوری، بهتر است از مال زیادی که تحمل آن را نداشته باشی. آیا رسول خدا برای تو اسوه نیکویی در اندکی مال نیست؟» بالاخره او که با دعای پیامبر(ص) از فقر نجات یافته بود، حاضر نشد زکات اموالش را بدهد و آن را شبیه جزیه دانست[۲۴]. بعد که زکاتش را آورد، پیامبر(ص) نپذیرفت و بعد از پیامبر(ص) خلفا هم زکات اموال او را نپذیرفتند[۲۵]. انحراف او چنان ادامه یافت که جزو سازندگان مسجد ضرار شد[۲۶].[۲۷].
کفاف
در اخبار دو تعبیر داریم که به امور معیشتی و مالی ارتباط دارد؛ یکی کفاف و دیگری قناعت است. کفاف یعنی هر کس وظیفه دارد به مقدار نیاز زندگی خود تلاش کند. کار برای رفع نیازهای مالی امری لازم و ضروری است. از این نیاز مالی به «کفاف» تعبیر شده است؛ یعنی تلاش به مقداری که نیاز مالی انسان برطرف شود. ملاصالح مازندرانی درباره معنای کفاف مینویسد: «کفاف» به فتح کاف، مقدار نیاز از رزق است بدون زیادی و کمی؛ از آن جهت کفاف نامیده شده که انسان را از درخواست از مردم باز میدارد و از آنان بینیاز میسازد[۲۸]. کفاف در جهت کار و تولید مطرح است و کار دو بُعد دارد: بعد اول که در روایات به آن اشاره شده، این است که تلاش به مقدار کفاف پسندیده است؛ اما اگر با حرص و آز همراه شود، انسان را در خطر کار حرام و خلاف قرار میدهد؛ در این صورت کفاف نوعی اصلاح در روش کار، برای دوری از حرص و خلاف است. در چنین موردی همراه با قناعت هم میآید. امیرالمؤمنین(ع) یکی از ویژگیهای خَبّاب اَرَت را قناعت وی به مقدار کفاف معرفی میکند[۲۹]. گاهی هم کفاف با رضایت میآید؛ مثلاً امیرالمؤمنین(ع) در خطبهای دراینباره میفرماید: «رَاضِياً بِالْكَفَافِ»[۳۰]: «مؤمن به مقدار کفافِ از روزی رضایت میدهد».
در خبری نقل شده که رسول خدا(ص) برای محمد و آل محمد و دوستداران آنان درخواست عفاف و کفاف نموده و برای دشمنان آنان، تقاضای مال و فرزند بیشتر کرده است[۳۱]. رسول خدا(ص) به شترچرانی گذر کرد و کسی را فرستاد تا از او شیر بخواهد. شتربان گفت: آنچه در پستان شتران است صبحانه قبیله است و آنچه در ظرفهاست شام آنان است. رسول خدا(ص) فرمود: خدایا مال و فرزندانش را زیاد کن. سپس به گوسفندچرانی گذر کرد و کسی را فرستاد تا از او شیر بگیرد. چوپان گوسفندها را دوشید و هر چه در ظرف داشت، در ظرف پیامبر(ص) ریخت و گوسفندی هم برای حضرت فرستاد و عرض کرد: همین اندازه نزد ما بود؛ اگر بیشتر هم بخواهید به شما میدهم. رسول خدا(ص) فرمود: خدایا او را به قدر کفاف روزی ده. یکی از اصحاب عرضکرد: یا رسولاللَّه، برای کسی که درخواستت را رد کرد، دعایی فرمودی که همه ما آن را دوست داریم و برای کسی که حاجتت را روا کرد، دعایی فرمودی که همۀ ما ناخوش داریم. رسول خدا(ص) فرمود: «إِنَّ مَا قَلَّ وَ كَفَى خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ وَ أَلْهَى، اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْكَفَافَ»: «آنچه کم باشد و کفایت کند، بهتر است از زیادی که دل را مشغول دارد. بار خدایا، به محمد و آل محمد به قدر کفاف روزی کن»[۳۲].
بُعد دوم در معنای کفاف، تلاش به مقدار نیاز خود و خانواده است. هر کس وظیفه دارد برای تأمین زندگی خود و عائلهاش تلاش و کار نماید. آیا در این صورت هم باید در حد کفاف تلاش کند؟ تا چه حد و مقدار باید تلاش نمود؟ به نظر میرسد روایات و سیره معصومان به توسعه و ایجاد رفاه نسبی درباره خانواده نظر دارد؛ به تعبیر دیگر کفاف بیشتر در مورد زندگی فردی است؛ اما برای وضعیت مالی خانواده باید تلاش بیشتری نمود و زندگی خوبی از راه مشروع برای آنان ایجاد کرد و از حد کفاف که محدود است گذشت. سماعه گوید از امام صادق(ع) درباره مردی پرسیدم که نزد او جز به مقدار غذای یک روزش نیست؟ آیا از آن به کسی که به مقدار یک روز غذا ندارد بدهد و آیا کسی که جز یک ماه مالی ندارد، به کسی که به مقدار یک ماه هم چیزی ندارد، بدهد و مهربانی کند و همینطور نسبت به سال؟ آیا اینها همه از کفافی است که بر آن سرزنش نمیشود؟ حضرت فرمود: این کاری است. برترین شما در این مورد کسی است که حریصتر باشد در رغبت و گزینش دیگران بر خود؛ زیرا خداوند میفرماید: دیگران را بر خود بر میگزینند، گرچه خود نیاز دارند. نکته دیگر این است که کسی بر کفاف سرزنش نمیشود و دست بالاتر بهتر از دست پایینتر است و به نانخورانت آغاز کن[۳۳]؛ یعنی نیاز خانواده در اولویت قرار دارد.
از روایات و سیره معصومان استفاده میشود که توسعه در زندگی خانوادگی امری پسندیده است. امام صادق(ع) میفرماید: علی بن الحسین(ع) وقتی که صبح میکرد. صبح زود برای طلب روزی میرفت. به او گفته شد: ای فرزند پیامبر، کجا میروی؟ میفرمود: برای تصدقدادن به خانوادهام میروم. گفته میشد: آیا تو به آنان صدقه میدهی؟ میفرمود: هر کس طلب روزی حلال کند، این از سوی خدا صدقهای برای اوست[۳۴]. فیض کاشانی اشاره کرده که ما روایات فراوانی درباره توسعه بر خانواده داریم[۳۵]. به برخی از آنها اشاره میکنیم تا دانسته شود که انسان همیشه باید تلاش کند و با سوءاستفاده از مفاهیم اسلامی تنبلی را برای خود انتخاب نکند. کلینی بابی دارد درباره کفایت و توسعه بر عیال و خانواده که در آن روایاتی نقل کرده است؛ از جمله امام رضا(ع) میفرماید: بر عهده مرد است که به نیاز مالی خانواده و توسعه آن توجه کند تا آرزوی مرگ او را نکنند[۳۶]. مردی به امام باقر(ع) میگوید: من مزرعهای در منطقه جبل دارم که درآمد سالیانه آن سههزار درهم است. دوهزار درهم آن را خرج خانواده میکنم و هزار درهم آن را در هر سال صدقه میدهم. حضرت فرمود: اگر دوهزار درهم خانوادهات برای تمام نیازهای یک سال کافی است، بهتحقیق که تو خوب برای خود نگریستی و موفق شدی و نفس خودت را در زندگی مانند کسی قرار دادهای که در هنگام مرگ وصیت میکند[۳۷].
در این سخن حضرت در مرحله اول تأمین زندگی خانواده را لازم میشمارد و بعد از آن، انفاق به دیگران را میستاید؛ ازاینروی در روایات آمده که انفاق باید بعد از رفع نیاز شخصی باشد. پیامبر(ص) فرمود: «كُلُّ مَعْرُوفٍ صَدَقَةٌ وَ أَفْضَلُ الصَّدَقَةِ صَدَقَةٌ عَنْ ظَهْرِ غِنًى»[۳۸]: «هر کار خیری صدقه است و برترین صدقه، بعد از بینیازی است». در خبری ابوبصیر از مردی میپرسد که دارای درآمدی است که زندگی خانواده را کفاف نمیکند. حضرت به او اجازه میدهد که از زکات بگیرد تا سطح زندگی وی به سطح عموم مردم برسد[۳۹].
کفاف در دو سطح زندگی مطرح است و در زندگی شخصی یک معنا دارد و در زندگی خانوادگی معنایی دیگر. در برخی روایات امیرالمؤمنین(ع) در خطبهای و نیز وصیتی به محمد بن حنفیه از تعبیر «بلغة الکفاف» استفاده میکند و میفرماید: «وَ لَا مَالَ أَذْهَبُ بِالْفَاقَةِ مِنَ الرِّضَا بِالْقَنَاعَةِ وَ لَا كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقُنُوعِ وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ الْكَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَةِ»[۴۰]: «و هیچ مالی فقرزداتر از رضایت به قناعت نیست و هیچ گنجی غنیتر از قناعت نمیباشد و هر کس به اندازۀ کفاف اکتفا کند، آرامش خاطر خویش را تأمین کرده است و به زندگی با آسایشی دست یافته است».
«قنوع» در اینجا به معنای قناعت است که باعث بینیازی از مردم میشود[۴۱] و به معنای اکتفا به مقدار کفاف و کمتر از آن هم میآید[۴۲]؛ گاهی هم به معنای درخواست با ذلت میآید که قانع در آیه قرآن[۴۳] به این معناست[۴۴]. مجلسی اول درباره معنای این جمله بیان میکند که «بلغه» به ضم باء آنچه به آن از معاش اکتفا میشود و اضافه آن به کفاف، بیانیه است؛ درواقع برای تأکید بر کفاف است[۴۵]. در هر حال باید توجه داشت که سیره معصومان نشان میدهد که بهرهمندشدن از مال کم و به مقدار کفاف نباید باعث بیتحرکی و رهاکردن کار شود. تلاش برای زندگی آبرومندانه جزو سیره معصومان است. اگر کفاف را برابر آنچه مرسوم بوده، به معنای تأمین نیاز سالانه بدانیم که در روایت کافی هم آمده بود، به کوشش مداوم نیاز دارد و با مال میتواند آخرت خود را تأمین کند؛ در این صورت تلاش نهتنها کاری دنیوی نیست، بلکه کاری اخروی و در جهت کمک به دیگران است. امام سجاد(ع) میفرماید: «لِيُنْفِقِ الرَّجُلُ بِالْقَصْدِ وَ بُلْغَةِ الْكَفَافِ وَ يُقَدِّمُ مِنْهُ فَضْلًا لآِخِرَتِهِ فَإِنَّ ذَلِكَ أَبْقَى لِلنِّعْمَةِ وَ أَقْرَبُ إِلَى الْمَزِيدِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْفَعُ فِي الْعَافِيَةِ»[۴۶]: «شخص باید با میانهروی و مراعات کفاف خرج کند و مقداری از مال (و امکانات خود) را از پیش برای آخرت خود بفرستد؛ اینگونه رفتار، نعمت را بهتر باقی میدارد و به افزونشدن نعمت از جانب خداوند بزرگ نزدیکتر و برای عافیت (عاقبت) انسان، سودمندتر است»[۴۷]. معنای سخن حضرت این است که نباید در مصرف زیادهروی کرد؛ بلکه باید میانهروی نمود و اضافی آن را با انفاق به دیگران برای آخرت خویش ذخیره کرد. این روش در صورتی ممکن است که شخص بیش از کفاف خود درآمد داشته باشد.[۴۸].
قناعت
قناعت کلمهای است که در اخبار و روایات به آن توصیه شده و فوایدی برای آن بیان گردیده است. قناعت به معنای اکتفاکردن به چیزی است که در اختیار انسان است؛ یعنی فرد به داشتههای خود بسنده کند و از آن راضی باشد و از حرص دوری کند و از وضعیتی که دارد ناراحت نباشد. به این معنا قناعت جنبه مثبت دارد و انسان را با نشاط و بدون احساس نگرانی و ناراحتی بار میآورد. اهل لغت قناعت را از «قنع» به کسر نون، به معنای رضایت دانستهاند. قناعت و رضایت نیاز به متعلَّق دارد. قَنِعَ بنَفْسِهِ یعنی از خود خشنود و راضی است[۴۹] و معمولاً در رضایت مالی به کار میرود؛ ولی در غیر آن هم کاربرد دارد. میگویند فلان شخص به مقام فعلیاش قانع است؛ یعنی انسان زیادهخواه و جاهطلبی نیست. ولی بیشتر در امور مالی به کار میرود. در حدیث آمده: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا يَنْفَدُ»[۵۰]: «قناعت مالی تمامنشدنی است». قناعت به معنای رضایت به مال اندک است. در تفاوت قناعت و قصد (میانهروی) گفتهاند: قصد دوری از اسراف و خست است و قناعت اکتفا به مال اندک و کم است[۵۱].
جامعهای که به داشتههای خود راضی باشد، جامعهای بهدور از حرص و طمع است؛ به همین جهت حیات طیبه در آیه ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً﴾[۵۲] به قناعت معنا شده است[۵۳]؛ یعنی مردم مؤمنی که عمل شایسته انجام دهند، مردمی خواهند بود که از وضعیت اجتماعی خود راضیاند و جامعهای پاک و پویا دارند؛ البته میتوان این قناعت را اعم از قناعت در مسائل مالی و موقعیت اجتماعی و سیاسی دانست. شبههای که ممکن است مطرح شود این است که اینگونه قناعت انسان را از کار و تلاش باز میدارد؛ زیرا افراد به داشتههای خود قانع هستند و کاری انجام نمیدهند. در پاسخ میتوان گفت: حقیقت این است که قناعت به معنای بیکاری و بیتحرکی نیست. قناعت به معنای رضایت درونی و تلاش بدون نگرانی است. ابوهلال عسکری در فرق بین اقتصاد و قناعت چند نکته زیبا بیان میکند که میتواند ما را در فهم درست این کلمه یاری کند. وی میگوید: قصد و میانهروی ترک اسراف و خست، هر دو است؛ ولی قناعت اکتفاکردن به کم است. ترک میانهروی در هنگام داشتن ثروت زشت و ناپسند است اما ترک قناعت با داشتن مال، زشت نیست؛ زیرا نقیض و مخالف میانه روی اسراف است و ترک اسراف در همه حال لازم است.
وی فرق دیگری برای این دو نقل میکند که مهم است. او میگوید: اقتصاد از اعمال جوارح و بدن است؛ زیرا ضد اسراف است و اسراف از اعمال بدن است. اما قناعت از اعمال قلب است[۵۴]. یعنی انسان در درون وضعیتی دارد که نگران و ناراضی نیست؛ بنابراین قناعت به معنای بیتحرکی نیست؛ بلکه به معنای نگراننبودن و رضایتداشتن از داشتههای موجود و نداشتن حرص و آز نابجاست؛ در عین اینکه میتوان تلاش کرد تا به وضعیت بهتری رسید. امام باقر(ع) در توصیهای که به جابر جعفی دارد میفرماید: «وَ انْزِلْ سَاحَةَ الْقَنَاعَةِ بِاتِّقَاءِ الْحِرْصِ وَ ادْفَعْ عَظِيمَ الْحِرْصِ بِإِيثَارِ الْقَنَاعَةِ»[۵۵]: «با پرهیز از حرص به میدان قناعت برو و حرص زیاد را با انتخاب قناعت دور نما».
بنابراین در برابر قناعت یا نقیض آن حرص قرار دارد. این حرص است که انسانها را بدبخت میکند و باعث میشود به جای کسب حلال، دنبال مال حرام بروند و به آنچه دارند قانع نباشند و به وضعیت دیگران نگاه کنند و از آن ناراحت باشند. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: هرگز تا زمانی که حرص از بین نرود، قناعت پیدا و ظاهر نمیشود[۵۶]. اولین روایتی را که کلینی در باب قناعت میآورد، درباره سیره نبوی است که توصیه میکند به زندگانی ساده رسول خدا(ص) بنگرید. عمرو بن هلال گوید: امام باقر(ع) فرمود: مبادا به بالادست خود چشم بدوزی که دراینباره آنچه خدای عزّوجل به پیامبرش(ص) فرمود، بس است: «از مالها و فرزندانشان خوشت نیاید و در شگفت نشوی»[۵۷] و فرمود: «دیدگان خویش را به آن چیزها که رونق زندگی دنیاست و به گروهی از ایشان بهره دادهایم، نگران مساز»[۵۸] و اگر درباره این موضوع شک و تردیدی یافتی، زندگی رسول خدا(ص) را به یاد آور که خوراکش جو و حلوایش خرما و آتش گیرهاش شاخ درخت خرما بود، اگر پیدا میکرد[۵۹].
برخی از مشکلات اجتماعی ما که باعث رفتن افراد به زندان شده و در نتیجه آن، خانوادهها متلاشی یا دچار ناهنجاری اجتماعی شدهاند، همین موضوع است که افراد به داشتههای خود قانع نیستند و میخواهند ره صدساله را یکشبه بپیمایند؛ بنابراین از دیگران قرض میکنند، پول به ربا میگیرند، چک بیمحل میدهند، جنس زیاد میگیرند و مانند آن؛ درحالیکه اگر به سود کم خود قانع باشند، دچار این همه مشکلات نمیشوند. البته گاهی توقعات اعضای خانواده باعث این مشکلات میشود. در کافی خبری از سیره نبوی نقل شده که بسیار زیباست. امام صادق(ع) فرمود: مردی از اصحاب پیامبر وضعیت زندگیاش سخت شد. همسرش گفت: کاش خدمت پیامبر(ص) میرفتی و از او چیزی میخواستی. مرد خدمت پیامبر(ص) آمد و چون حضرت او را دید فرمود: هر که از ما سؤال کند، به او عطا کنیم و هر که بینیازی جوید، خدایش بینیاز کند. مرد با خود گفت: مقصودش جز من نیست؛ پس به سوی همسرش آمد و به او خبر داد. زن گفت: رسول خدا(ص) هم بشر است (و از حال تو خبر ندارد)؛ او را آگاه ساز. مرد دوباره خدمت حضرت آمد و چون حضرت او را دید، فرمود: هر که از ما سؤال کند، به او عطا کنیم و هر که بینیازی جوید، خدایش بینیاز نماید تا سه بار آن مرد چنین کرد؛ سپس رفت و کلنگی (تبری)[۶۰] عاریه کرد و به جانب کوهستان حرکت کرد و بالای کوهی رفت و قدری هیزم برید و برای فروش آورد و به نیمچارک آرد فروخت و آن را به خانه برد و با خانواده خورد. فردا هم رفت و هیزم بیشتری آورد و فروخت و همواره کار میکرد و میاندوخت تا خودش کلنگی خرید؛ باز هم از درآمد کسب خود مالی اندوخت تا دو شتر و غلامی خرید و ثروتمند و بینیاز گشت؛ آنگاه خدمت پیامبر(ص) آمد و گزارش داد که چگونه برای درخواست مال آمد و چه از پیامبر شنید. پیامبر(ص) فرمود: من که به تو گفتم: «مَنْ سَأَلَنَا أَعْطَيْنَاهُ وَ مَنِ اسْتَغْنَى أَغْنَاهُ اللَّهُ»: «هر که از ما سؤال کند، به او عطا کنیم و هر که بینیازی جوید، خدایش بینیاز کند»[۶۱].
این مرد کارش را با درآمد اندک شروع کرد و به آن قانع بود؛ ولی تلاش کرد و ثروتمند شد؛ یعنی از آنچه داشت راضی بود و با تلاش، وضعیت خوبی پیدا کرد؛ بنابراین قناعت به معنای پذیرش وضعیت نابسامان نیست؛ بلکه نگراننبودن و حرصنورزیدن است. قناعت بار معنایی گستردهای دارد و به امور مالی محدود نمیشود؛ بلکه در امور حکومتی هم هست. کسی به پست و مقامی که دارد قانع است و شخصی دیگر حرص میزند تا به مقامهای بالاتر برود و برای رسیدن به آن، افرادی را قربانی میکند و به دیگران رشوه میدهد و داد و ستد میکند. در امور جنسی حرص وجود دارد. فرد ممکن است به همسر رسمی خودش قانع نباشد و به دنبال شهوترانی بیشتر و تعرض به ناموس مردم باشد. واژههای حرص و قناعت در تمام این موارد به کار میرود و این نشان میدهد که قناعت را باید از بعد روانی و درونی آن مورد توجه قرار داد. امیرالمؤمنین(ع) در سخنی مردمِ بعد از پیامبر(ص) را به چهار دسته تقسیم میکند. ایشان میفرماید: در این روزگاران مردم چهار گروهاند:
- گروهی اگر دست به فساد نمیزنند، برای این است که روحشان ناتوان و شمشیرشان کند است و امکانات مالی در اختیار ندارند.
- گروه دیگر آناناند که شمشیر کشیده و شرّ و فسادشان را آشکار کردهاند... دین را برای بهدستآوردن مال دنیا تباه کردهاند که یا رییس و فرمانده گروهی شوند، یا به منبری فرا رفته، خطبه بخوانند. چه بد تجارتی که دنیا را بهای جان خود بدانی و با آنچه نزد خداست، معاوضه نمایی.
- گروهی دیگر با اعمال آخرت دنیا را میطلبند و با اعمال دنیا در پی کسب مقامهای معنوی آخرت نیستند. خود را کوچک و متواضع جلوه میدهند و گامها را ریاکارانه و کوتاه بر میدارند.
- برخی دیگر با پستی و ذلّت و فقدان امکانات، از بهدستآوردن قدرت محروم ماندهاند که خود را به زیور قناعت آراسته و لباس زاهدان پوشیدهاند. اینان هرگز، در هیچ زمانی از شب و روز، از زاهدان راستین نبودهاند[۶۲].
در این تقسیمبندی افرادی که حرص دنیا دارند معرفی شدهاند و از کسانی که بهظاهر قناعت میورزند نیز یاد شده و ذکر شده که قناعت و زهد آنان ارزشی ندارد.[۶۳].
زهد
زهد صحیح، وابستهنبودن به مال
«زهد» یکی از مواردی است که ممکن است رهزن کار و تلاش باشد، زهد یعنی بیعلاقگی به دنیا و مال دنیا. بسیاری از بزرگان ما زاهد بودند و از زهد و سادهزیستی آنان یاد و تجلیل کردهاند؛ بنابراین چرا ما باید کار کنیم؟ بهتر نیست زندگی زاهدانه داشته باشیم؟ نقل شده است هنگامی که رسول خدا(ص) متوجه شد فردی مانند عثمان بن مظعون به عبادت مشغول شده، روزها روزه میگیرد و شبها مشغول عبادت است و کار و زن و زندگی را رها کرده است، او را خواست و از این کار بازداشت و به او فرمود: «يَا عُثْمَانُ لَمْ يُرْسِلْنِي اللَّهُ تَعَالَى بِالرَّهْبَانِيَّةِ وَ لَكِنْ بَعَثَنِي بِالْحَنِيفِيَّةِ السَّهْلَةِ السَّمْحَةِ أَصُومُ وَ أُصَلِّي وَ أَلْمِسُ أَهْلِي»[۶۴]: «ای عثمان، خداوند مرا برای رهبانیت و گوشهنشینی نفرستاده است؛ بلکه با دین حنیف آسان مبعوث کرده. من روزه میگیرم و نماز میخوانم و با زنم ارتباط زناشویی برقرار میکنم». اصل رهبانیت از «رهبه» به معنای ترس است. راهبان زهد میورزیدند با ترک کارهای دنیوی و ترک لذتها و دوری از آن و کنارهگیری از خانواده خود[۶۵].
امامان ما که به زهد متصف شدهاند، افراد نیازمند و بیمالی نبودند. حضرت علی(ع) که در دوران خلافت لباس کرباس میپوشید، دارای مزارع مختلف کشاورزی و باغ بود. برخی گفتهاند در میان خلفای چهارگانه علی(ع) از همۀ آنان ثروتمندتر بوده است. آن حضرت هیچگاه از کار و تلاش باز نمیایستاد که سیره ایشان و دیگر معصومان بیان خواهد شد؛ پس باید معنای درستی برای زهد ارائه کنیم که با کار و تلاش مخالفت نداشته باشد تا بتوان امام علی(ع) را جزو زاهدان حقیقی دانست. واقعیت این است که زهد به معنای وابستهنبودن به مال است؛ یعنی شخصی ممکن است مال زیادی داشته باشد و در عین حال زاهدانه زندگی کند و از مال خود در راه خیر بهره برد؛ همانگونه که امیرالمؤمنین علی(ع) بخش عمده ثروت خود را وقف کرد و در دوران حکومت خود بسیار ساده زندگی میکرد. بنا بر آنچه نوشتهاند، حضرت در روز سوم خلافتش هم زنبیل و بیل برداشته و برای کار به مزرعه بئر ملک (در نزدیک مدینه)[۶۶] رفته بود که عمار یاسر خبر مخالفت طلحه و زبیر را در دریافت سه دینار مساوی مانند دیگران به ایشان داد[۶۷]. آن حضرت بسیار تلاش و کار میکرد و با درآمد از راه کار و تلاش خود، هزار برده را آزاد کرد[۶۸]. امیرالمؤمنین(ع) زهد را به زیبایی معنا کرده است. ایشان میفرماید: زهد بین دو جمله از قرآن قرار دارد: ﴿لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾[۶۹]؛ پس هر کس بر گذشته تأسف نخورد و به آینده خوشحال نشود، دو جانب زهد را گرفته است[۷۰]. حفص بن غیاث وقتی درباره حد زهد از امام صادق(ع) میپرسد حضرت حد آن را همین آیه بیان میکند[۷۱]. امام سجاد(ع) هم همین مطلب را در تعریف زهد بیان میکند[۷۲]؛ بنابراین زهد به معنای بیرغبتی به دنیاست، نه تنبلی و بیکاری؛ به همین جهت امام صادق(ع) در خبر لشکر عقل و جهل، زهد را ضد رغبت معرفی کرده است[۷۳].[۷۴].
نهی از عمل خلاف شرع در کسب و کار
در دستورهایی که از معصومان صادر شده، ایشان افراد را از کارهای خلاف باز میداشتند و توصیههایی برای سالمسازی محیط اقتصادی جامعه میکردند. به نمونههایی از این موارد اشاره میکنیم. بدیهی است که از جمع معصومان فقط سه نفر آنان دارای حکومت بودند و در عمل، توان برخورد با متخلفان را داشتند. بقیه ایشان دستورهای اسلامی را به یاران خود میگفتند و موارد خاصی را مطرح میکردند که از سیره آنان حکایت دارد.
جلوگیری از معاملات حرام
رسول خدا(ص) برای جلوگیری از معاملات خلاف شرع دستورالعملی دارد که شیخ صدوق با عنوان مَنَاهِي النَّبِيِّ آن را نقل کرده است. در این دستورالعمل از خرید و فروش نرد و شراب، خوردن ربا، گواهی دروغ و مانند آن نهی شده است[۷۵]. در خبری دیگر رسول خدا(ص) از انواع معاملات دوران جاهلیت نهی کرده است[۷۶]. حرمت ربا در قرآن بیان شده است و در روایاتی که نقل شد، مسلمانان از انجام معامله ربوی نهی شدهاند و برای اینکه دچار مشکل ربا نشوند، توصیه شده که اول با فقه و مسائل کار و کسب آشنا شوند و بعد وارد کار تجارت شوند[۷۷]. حبابه والبیه گوید: امیرالمؤمنین(ع) را در میان شرطةالخمیس دیدم و با او شلاقی دوسر بود که با آن فروشندگان جرّی، مارماهی و زمّار را مینواخت[۷۸]. خبر مشابه دیگری را شیخ صدوق از حبابه والبیه نقل کرده که شنیدم امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: ما اهل بیتی هستیم که مسکر نمیآشامیم و ماهی جرّی نمیخوریم و بر کفش مسح نمیکنیم؛ پس هر کس از شیعیان ماست، باید به ما اقتدا کند و به سنت ما عمل نماید[۷۹]. در کتاب علی(ع) هم از خوردن جرّی، مارماهی، زمّیر، طافی و طحال (سپرز) نهی شده است[۸۰].
این اخبار نشان میدهد که حضرت امیر(ع) برای نظارت بر بازار از نیروی انتظامی هم استفاده میکرده و در بازار ماهیفروشان افراد را از فروش برخی ماهیها باز میداشته است. درباره معنای این نوع ماهیها که بیان شده، چنین گفتهاند: جرّی ماهی کشیده و درازی است که فلس ندارد و پوستش تابان و نرم است و یهود هم آن را نمیخورند و زمّیر (بر وزن سکّیت) نوعی ماهی است که آن را ماهی آبنوس گویند و مارماهی نوعی حیوان دریایی است که روی بدنش به جای قشر و فلس، لعاب غلیظی دارد که آن را از گزند و آسیب خارجی حفظ میکند و اگر آن را از روی بدنش بزدایند میمیرد[۸۱]. طافی هم ماهی مرده در آب و طحال هم سپرز حیوان است. شیخ طوسی در خبری از ابوسعید خدری نقل کرده که رسول خدا(ص) به بلال دستور داد که اعلام کند: رسول خدا(ص) ماهی جرّی، سوسمار و الاغ اهلی را حرام کرده است[۸۲]؛ بعد مینویسد: حرمت الاغ اهلی برابر با نظر عامه است و سند این خبر عامی است. در خبری دیگر نقل میکند که امام باقر(ع) فرمودند: رسول خدا(ص) از گوشت الاغهای اهلی بدان جهت در روز فتح خیبر نهی کرد که آنها بارکش بودند[۸۳]. درواقع کشتن آنها برای مردم آنجا مشکل به وجود میآورد؛ زیرا از آنها برای رفتن به قلعههای کوهستانی خود استفاده میکردند. خبر ابوسعید را کلینی مفصلاً آورده است. در پایان خبر، ابوسعید گوید: رسول خدا(ص) کسی را به سوی من فرستاد و من خدمت حضرت رسیدم. به من فرمود: بلال را بخوان؛ وقتی بلال را نزد حضرت بردم، فرمود: ای بلال، بالای کوه ابوقبیس برو و بر آن ندا کن که رسول خدا(ص) جِرّی، ضَبّ (سوسمار) و الاغهای اهلی را حرام کرده است. تقوای خدای عزوجل را پیشه کنید و از ماهی نخورید، جز آن ماهی که دارای پوست و با پوست یعنی فلس باشد[۸۴].
این خبر نشان میدهد که اعلام این فرمان در هنگام فتح مکه بوده است و مردم به جهت کمبود غذا یا به جهت عادتی که داشتند، از الاغهای اهلی و سوسمار استفاده میکردند؛ در این صورت نیازی که در خیبر به الاغهای بار بود، در سرزمین مکه هم مصداق داشته است که دارای کوهها و درههای زیادی است. ضب و سوسمار هم در بیابانهای مکه بوده است و در آبهای آن، جری هم وجود داشته است. درباره معنای جری گفتهاند: جِرِّی: گونهای ماهی رودخانهای است که معروف به «الحَنْکَلیسْ» میباشد. این ماهی را در مصر «ثُعبانُ الماء» نامند؛ زیرا بسان مار دراز است و به جز استخوان سر و ستونِ فقرات استخوان دیگری ندارد[۸۵]؛ در واقع نوعی مارماهی است[۸۶]. برابر این تعریف، احتمالاً این ماهی در برخی رودها و چشمههای مکه وجود داشته است و ماهی دریایی نیست یا ممکن است این نوع ماهی در بازار مکه به فروش میرفته است. بنا بر آنچه بیان شد، یک نیاز اجتماعی ممکن است باعث شود حاکم اسلامی در مقطعی از زمان شکار برخی حیوانات را تحریم کند. شاید بشود گفت که حفظ حیات وحش و حیوانات نادر و جلوگیری از انقراض آنها را میتوان یکی از دلایل حرمت برشمرد. حضرت رسول(ص) به صورت عام در فتح خیبر و مکه، از خوردن الاغ اهلی نهی کرده است تا مانع نابودی آنها شود.[۸۷].
حرمت غش و تقلب
«غش» یعنی جنس خوبی را با جنس غیرمرغوب درآمیختن و آن را برای فروش بیشتر خوب معرفیکردن. در زشتی و حرمت غش سخنان رسول خدا(ص) در خور توجه است که فرمود: «لَیْسَ مِنَّا مَنْ غَشَّ مُسْلِماً»[۸۸]: از ما نیست که با مسلمانی غش نماید» و جنس معیوب در اختیار مسلمانان قرار دهد. در خبری دیگر غش را از روش یهود معرفی میکند[۸۹]. در خبر مناهی پیامبر(ص) بیان شده: از ما نیست کسی که با مسلمانی در خرید و فروش غش نماید و او در قیامت با یهود محشور میشود که بیشترین غش را نسبت به مسلمانان روا میدارند[۹۰]. به نمونههایی از نهی معصومان از غش و تقلب اشاره میکنیم. بدیهی است که در امور منکر و منهی، سیره را باید از دستورهای آنان به دست آورد:
۱. غش در خوردنیها: خوردنیها انواع مختلفی دارند که در بازار معامله میشود و امکان غش در آنها هست. نمونههای زیادی دراینباره گزارش شده که به مواردی اشاره میکنیم:
- امام صادق(ع) گوید: رسول خدا(ص) به مردی خرمافروش فرمود: فلانی، آیا نمیدانی که از مسلمانان نیست کسی که با آنان غش نماید؟[۹۱] از سخن حضرت استفاده میشود وی در فروش خرما غش نموده است. این خبر نظارت پیامبر(ص) را بر بازار مسلمانان نشان میدهد. به فرموده امام صادق(ع)، امیرالمؤمنین(ع) وارد بازار خرمافروشان شد. دید زنی ایستاده و گریه میکند و با خرمافروشی درگیر شده است. به زن گفت: چه شده؟ گفت: ای امیرالمؤمنین(ع)، من از این مرد خرما به یک درهم خریدم. پایین آنها غیرمرغوب بود و مانند آنچه دیدم نبود. حضرت به خرمافروش فرمود: پول وی را به او برگردان؛ فروشنده نپذیرفت. حضرت سه بار تکرار کرد. مرد نپذیرفت. شلاق را بالا برد تا آن را به زن بازگرداند و علی(ع) دوست نداشت که خرما پوشیده شود[۹۲]. این خبر از نظارت مستمر امیرالمؤمنین(ع) بر بازار حکایت دارد و خبر دیگری نظارت پیامبر(ص) را بر بازار در موارد مختلف میرساند.
- امام باقر(ع) گوید: پیامبر(ص) در بازار مدینه به طعامی گذشت. به فروشنده گفت: ما گندم[۹۳] تو را جز نیک نمیبینیم و از او از قیمت آن را پرسید. خداوند به پیامبر(ص) وحی کرد که دستت را در میان آن قرار ده. پیامبر(ص) اینگونه عمل کرد و از زیر آن گندمی بیرون آورد که مرغوب نبود. به فروشنده گفت: «مَا أَرَاكَ إِلَّا وَ قَدْ جَمَعْتَ خِيَانَةً وَ غِشّاً لِلْمُسْلِمِينَ»[۹۴]: «من تو را نمیبینم جز اینکه بین خیانت و غش به مسلمانان جمع کردهای». خیانت از آن جهت که کار وی به وضعیت مسلمانان ضربه میزند. علامه مجلسی این خبر را دلیل بر حرمت اظهار بخش خوب کالا و مخفیکردن بخش بد و غیرمرغوب آن دانسته است؛ البته از شهید اول قول به کراهت دراینباره نقل کرده است[۹۵]. در شرح تهذیب علامه مجلسی از پدرش نقل میکند که اگر در هنگام کیل و وزن بخش غیرمرغوب هم دیده شود، ممکن است بگوییم کراهت دارد[۹۶]. معصومان برابر گزارشهایی که از عملکرد افراد در بازار یا هنگام خرید و فروش دریافت میکردند، به آنان تذکر میدادند و حکم شرعی را بیان میکردند. مرد آردفروشی بر امام صادق(ع) وارد شد. حضرت به وی فرمود: بر حذر باش از غش؛ زیرا کسی که غش نماید، در مال او غش شود و اگر مالی نداشته باشد، نسبت به خانوادهاش غش روا دارند[۹۷].
- امام صادق(ع) از پدرش نقل میکند که علی(ع) داوری کرد درباره مردی که ظرف روغنی خرید که آن را ذخیره کرده بود. در آن تفالۀ روغن دید. برای شکایت او را نزد علی(ع) برد. حضرت چنین قضاوت کرد: به مقدار تفاله باید روغن بدهد. مرد گفت: من به صورت جمع فروختم. حضرت علی(ع) فرمود: او از تو روغن خریده است؛ تفاله آن را نخریده است[۹۸]. در نقلی به جای کلمه «ربّ»، واژه «دُردی» آمده که به همان معناست[۹۹]. امام صادق(ع) در خبری بیان میکند که اگر شخصی در هنگام خرید میدانسته که در روغن دُردِی هست، حق با فروشنده است و اگر نمیدانسته، حق با مشتری است[۱۰۰].
۲. غش در آشامیدنیها: محصولاتی که روان و مایع هستند، شناخت غش و تقلب در آنها سخت است و از نظر شرعی غش در آنها حرام است. امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) نهی کردند از اینکه شیر با آب مخلوط شود[۱۰۱]. علامه مجلسی گوید: این از نوع غش حرام است[۱۰۲]. بدیهی است این حرمت در صورتی است که آن را به عنوان شیر مرغوب بفروشد؛ اما اگر مشخص باشد یا اظهار کند که شیر وی آمیخته به آب است یا درصدی آب دارد، حکم متفاوتی دارد؛ به همین جهت در مسالک که حرمت آن را پذیرفته، گوید: اعلام غیرخالصبودن آن واجب است[۱۰۳]. دلیل بر حرمت آن، قضاوت امیرالمؤمنین(ع) است[۱۰۴].
۳. فروش جنس در سایه: گاهی افراد چنان جنسی را تزیین میکنند یا در محیطی خاص قرار میدهند که تصور میشود جنس عالی است و آن را به عنوان جنس خوب به مشتریان معرفی میکنند تا بخرند. در روایات این کار نوعی غش معرفی شده و از آن نهی شده است. در روایتی موسی بن جعفر(ع) نهی میکند که جنس در سایه فروخته شود؛ زیرا گاهی تمام ابعاد آن و عیبهایش دیده نمیشود. هشام بن حکم گوید: من لباس سابری (سابوری) در سایه میفروختم. ابوالحسن موسی بن جعفر(ع) بر من گذشت و به من فرمود: ای هشام، فروش در سایه غش است و غش در شرع جایز نیست[۱۰۵]. مجلسی اول بعد از نقل این روایت گوید: ظاهر روایت دلیل بر حرمت است؛ ولی اصحاب آن را بر کراهت حمل کردهاند؛ چون ممکن است خریدار از عیب آن آگاه باشد و احوط ترک آن است[۱۰۶]؛ در نتیجه اگر مشتری عیب آن را بداند، تدلیسی در کار نیست.
۴. تقلب در سکه: سکههای رایج در گذشته با عیار و مشخصاتی خاص بوده است. گاهی افراد سکههایی بهظاهر مشابه آن، به دیگران میدادند و با آن معامله میکردند. اکنون نیز ارز و پول تقلبی در جوامع مختلف و بازار رواج دارد. گاه نیز سکهها اصل نبوده و با مس آمیخته بوده است. این هر دو نوع، سکه تقلبی و غشدار محسوب میشود و خرید و فروش آن حرام است. موسی بن بکر گوید: ما نزد ابوالحسن موسی بن جعفر(ع) بودیم که دیدیم دینارهای ضربشده پیش روی اوست. به دیناری نگریست و آن را گرفت و به دو قسمت تقسیم کرد؛ سپس به من فرمود: آن را در فاضلاب بینداز تا فروخته و معامله نشود، چیزی که در آن غش است[۱۰۷]. این روایت نشان میدهد که سکه تقلبی و غشدار بهظاهر مانند دیگر دینارهای طلا بوده و حضرت آن را به دور انداخته است.
۵. غش در عطر: حسین بن زید هاشمی از امام صادق(ع) روایت میکند که فرمود: «همسران و دختران پیامبر اکرم(ص) از زنی به نام زینب حولاء عطرفروش عطر میخریدند. روزی وقتی زینب نزد همسران حضرت بود، پیامبر(ص) آمد. رسول خدا(ص) با دیدن وی فرمود: وقتی تو نزد ما بیایی، خانههایمان خوشبو میشود. زینب پاسخ داد: خانههایتان با بوی شما خوشبوتر است، ای رسول خدا(ص). پیامبر به وی فرمود: «إِذَا بِعْتِ فَأَحْسِنِي وَ لَا تَغُشِّي فَإِنَّهُ أَتْقَى وَ أَبْقَى لِلْمَالِ»[۱۰۸]: «هنگام فروختن بهدرستی عمل کن و غش نکن؛ چراکه نیکی در رعایت تقوای الهی و ماندگاری مال مؤثرتر است».
کلینی در کتاب روضۀ کافی گفتگوی مفصل پیامبر(ص) را با زینب عطرفروش نقل کرده است[۱۰۹]. بخش پایانی خبر را که سخن پیامبر(ص) میباشد، شیخ صدوق نقل کرده است[۱۱۰]. در خبری دیگر آمده است برای شکایت از شوهرش به منزل امسلمه رفته بود. در آنجا از وی به حولاء، یعنی لوچ، تعبیر شده است[۱۱۱]. غش در عطر بسیار دقیق انجام میگیرد و کمتر افرادی متوجه آن میشوند؛ به همین جهت پیامبر(ص) بر دوری از غش در آن توصیه میکند.[۱۱۲].
کمفروشی
کمفروشی و بیدقتی در کیل و وزن از نکاتی است که پیامبر(ص) و امیر مؤمنان(ع) به آن توجه داشتند و مردم را از ارتکاب آن بر حذر میداشتند. شاید بتوان مدعی شد که در صدر اسلام، مردم با کیل و وزن سر و کار نداشتند و بهگزافه به معاملۀ کالا میپرداختند؛ به همین جهت رسول خدا(ص) به آنان فرمود: «كِيلُوا طَعَامَكُمْ فَإِنَّ الْبَرَكَةَ فِي الطَّعَامِ الْمَكِيلِ»[۱۱۳]: «طعام و غله خود را کیل کنید؛ زیرا برکت در گندم کیلشده است». به نقلی، وقتی مردم گفتند طعام ما زود تمام میشود، حضرت رسول(ص) از آنان پرسید: آیا کیل میکنید یا میریزید؟ گفتند: میریزیم به صورت جِزاف و غیرمشخص. به آنان توصیه کرد: آن را با کیل بفروشید تا مقدار آن مشخص باشد[۱۱۴]. کیل یا پیمانه ظرف خاصی است که مقداری مشخص گندم یا جو میگیرد و میزان یا وزن قراردادن جنس در ترازو است که معادل آن سنگی با وزن معیّن قرار داده میشد؛ یک من، دو من یا یک چارک و مانند آن.
توجه و دقت در کیل و وزن، جزو توصیههای امیرالمؤمنین(ع) در بازدید روزانه از بازارهای متعدد کوفه بود. امام باقر(ع) میفرماید: امیرالمؤمنین(ع) هر روز از قصر خارج میشد و با خود تازیانهای دو سر به نام «سبیبه» داشت و در گردش از بازارهای کوفه، فروشندگان را به نکاتی توصیه میکرد و میفرمود: ای گروه تاجران، تقوای الهی پیشه کنید. آنان وقتی صدای حضرت را میشنیدند، آنچه در دست داشتند میانداختند و به سخنان حضرت گوش فرا میدادند. حضرت آنان را به حلم و بردباری، دوری از سوگند و دروغ و ستم و رعایت انصاف با مظلومان توصیه میکرد و میافزود: «وَ لَا تَقْرَبُوا الرِّبَا، وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزَانَ، وَ لَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ، وَ لَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ[۱۱۵]. فَيَطُوفُ(ع) فِي جَمِيعِ أَسْوَاقِ الْكُوفَةِ، ثُمَّ يَرْجِعُ، فَيَقْعُدُ لِلنَّاسِ»[۱۱۶]: «و به ربا نزدیک نشوید و پیمانه و ترازو را تمام دهید و حقوق مردم را کم مدهید و در زمین فساد منمایید؛ بعد به تمام بازارهای کوفه میرفت؛ آنگاه بر میگشت و مینشست تا به کار مردم رسیدگی نماید».
شیخ صدوق در ادامه این سخنان، بیان میکند حضرت دو بیت شعر میخواند: «لذتها از بین میرود از کسی که آن را از حرام برگزیده و گناه و ننگ آن، باقی میماند. عواقب سوء آن در ادامه باقی میماند و خیری نیست در لذتی که بعد از آن آتش باشد»[۱۱۷]. شیخ مفید در ادامه این خبر، از استقبال بازاریان و گوشفرادادن به سخنان حضرت یاد کرده که بعد از فرمایشهای حضرت میگفتند: شنیدیم و اطاعت کردیم ای امیر مؤمنان[۱۱۸]. حضرت امیر(ع) در خطبه عید فطر نیز توصیههایی به مردم میکرد که از جمله آنها ترک کمفروشی بود. حضرت آنان را به انجام فرایض و واجبات توصیه میفرمود و از کارهای خلاف باز میداشت و میفرمود: «و اطاعت خدا کنید در آنچه شما را از آن نهی کرده است. مانند قذف و اتهامزدن به زنان پاکدامن، انجام کار خلاف و فحشا، خوردن مسکرات و کمفروشی در پیمانه و نقصان وزنها، گواهی دروغ و فرار از میدان جنگ. خداوند ما و شما را با تقوای الهی حفظ کند و آخرت را برای ما و شما بهتر از دنیا قرار دهد»[۱۱۹].
توصیه حضرت به دوری از کمفروشی از میان اعمال خلافی که در بازار رخ میداد، نشاندهنده وجود این بزه در بازارهای کوفه است که حضرت در نماز عید فطر آن را تذکر میدهد. در گفتگویی که امام صادق(ع) با منصور عباسی دارد، یکی از مشکلات اجتماعی که حضرت بیان میکند این است که معیشت و درآمد برخی از مردم، از کمفروشی در کیل و وزن است[۱۲۰] و درواقع درخواست نظارت و اصلاح اینگونه امور را دارند. امام باقر(ع) در سخنی طولانی از وضعیت نابسامان علمی زمان خود سخن میگوید که افرادی بدون داشتن دانش لازم از قرآن سخن میگویند. حضرت در ادامه به توضیح آیاتی میپردازد و درباره زشتی کمفروشی میفرماید: «خداوند در موضع کیل از «ویل» استفاده کرده است و فرموده: ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ﴾[۱۲۱]؛ درحالیکه خداوند ویل را برای کسی قرار نداده جز اینکه او را کافر نامیده است و فرمود: ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾[۱۲۲][۱۲۳]؛ بنابراین کمفروش، در حد کافر، قابل تنزل است و این نشانۀ زشتی این کار و عقوبت سخت این عمل ناشایست است.[۱۲۴].
مبارزه با احتکار
رسول خدا(ص) بر بازار مدینه نظارت داشت و افراد را از هرگونه تخلف از ضوابط شرعی نهی میکرد. احتکار یکی از کارهای خلافی است که در شرع از آن نهی شده است. رسول خدا(ص) فرمود: «الْجَالِبُ مَرْزُوقٌ وَ الْمُحْتَكِرُ مَلْعُونٌ»[۱۲۵]: «کسی که کالا بیاورد روزی داده میشود و کسی که کالا احتکار کند، از رحمت خدا دور است». برخی از فقیهان شیعه از لعن در این خبر و دیگر اخبار حرمت احتکار را استفاده کردهاند[۱۲۶].
درباره احتکار نکات متعددی مورد بررسی قرار گرفته که به برخی از آنها اشاره میکنیم؛ مواردی چون تعریف احتکار، حرمت یا کراهت آن، اجناس مشمول احتکار، مبارزه و مخالفت رسول خدا(ص) و امیر مؤمنان(ع) با احتکار و عرضه کالای احتکارشده همراه با قیمتگذاری که در اخبار آمده و فقهاء مطرح کردهاند. بهاختصار دربارۀ این موضوعات مطالبی ارائه میشود. احتکار چیست؟ نراقی تعریف جامعی از احتکار به دست داده است. وی مینویسد: الإحتكار و هوَ حَبْسُ الشيءِ انْتظاراً لغلائه اجْماعاً[۱۲۷]: «احتکار به معنای حبس چیزی است به امید گرانی؛ این اجماعی است».
در این تعریف، مال احتکاری عام فرض شده است و شامل انواع مختلف کالاهای مورد نیاز مردم میشود؛ ولی جمعی چون علامه حلی قایل به حرمت احتکار در طعام و غذای مردم بودهاند و گفتهاند: «احتکار این است که صاحب ثروت غذای مردم را در هنگام گرانی بخرد و آن را برای ضعیفان نگه ندارد (که نیازهای خود را بخرند) و آن را ذخیره کند تا هنگام شدت نیاز مردم، به قیمت بیشتر به آنان بفروشد»[۱۲۸]. علامه میافزاید: اشکال ندارد که در هنگام ارزانی خرید کند تا وقتی کالا گران شد بفروشد یا در هنگام ارزانی برای خود و خانوادهاش خرید نماید و اضافه آن را در هنگام گرانی بفروشد[۱۲۹].
برابر تعریف اول و این تعریف، احتکار وقتی است که شخص در هنگام گرانی همۀ کالاها و مایحتاج مردم را برای کسب سود بیشتر بخرد و ذخیره کند تا وقتی که مردم نیاز شدید پیدا کردند، به قیمت زیادتر بفروشد؛ پس اگر شخص کالایی را در زمان ارزانی بدون قصد ایجاد کمبود ذخیره کند، اشکال ندارد؛ مگر اینکه هدف وی جمعکردن تمام کالاها باشد تا کمبود مصنوعی و در نتیجه گرانی ایجاد شود و با فروش کالای خود، سود بیشتری به دست آورد که این اشکال دارد. امام صادق(ع) در روایتی درباره معنای احتکار این نکته را بیان میکند. حضرت فرمود: «احتکار تنها وقتی صادق است که طعامی را که در شهر جز آن نیست، بخری و احتکار کنی؛ چنانچه در شهر طعام و متاعی جز آن باشد یا زیاد پیش مردم باشد که بخرند، اشکال ندارد؛ اما اگر نباشد، احتکار مکروه و نارواست و ازآنروی رسول خدا(ص) از احتکار نهی کرد که مردی از قریش که به او حکیم بن حِزام میگفتند، وقتی طعامی وارد شهر مدینه میشد، تمام آن را میخرید. پیامبر(ص) بر او گذشت و فرمود: «ای حکیم، بر حذر باش از اینکه احتکار کنی»[۱۳۰]. بدیهی است که کراهت در اینجا به معنای غیرشرعیبودن احتکار در چنین زمانی است که همان حرمت است. در این خبر حضرت دو تعبیر دارد: احتکار طعام و متاع. بدیهی است که متاع عام است و کالای غیرغذایی مورد نیاز مردم است که تعریف اول، آن را در بر میگیرد؛ گرچه در آغاز، سخن از طعام است.
در روایات، زمان مشخصی برای ذخیره کالای مشمول احتکار بیان شده است. امام صادق(ع) میفرماید: «در زمان فراوانی، زمان ذخیره کالا چهل روز است که اگر بیشتر باشد، ذخیرهکننده ملعون و از رحمت خدا بدور است و در زمان شدت نیاز مردم، فقط سه روز است که اگر اضافه شود (و کالا را عرضه نکند)، صاحب آن ملعون است»[۱۳۱]. مشابه این خبر از امیرالمؤمنین(ع) نیز نقل شده است[۱۳۲].
در اینکه احتکار کراهت دارد یا حرام است، اختلاف نظر وجود دارد. هر یک از این دو قول طرفدارانی دارد[۱۳۳]. شیخ مفید اصل احتکار را مکروه میداند[۱۳۴] و از استبصار شیخ طوسی[۱۳۵]حرمت استفاده کردهاند[۱۳۶]. از اخبار لعن و خبری که پیامبر(ص) فرمود: «احتکار نمیکند[۱۳۷] یا احتکار طعام نمیکند، جز خاطی»[۱۳۸] استفاده حرمت کردهاند[۱۳۹]؛ ولی از خبر صحیح حلبی که در آن آمده «اگر طعام اندک باشد، احتکار مکروه است و اینکه مردم بدون غذا رها شوند»[۱۴۰]، استفاده کراهت احتکار کردهاند[۱۴۱]. دیگر فقها به این استدلال پاسخ دادهاند که مکروه شامل حرمت هم میشود[۱۴۲]؛ زیرا از سیره امیرالمؤمنین(ع) در باب ربا که «حرام است» تعبیر به کراهت شده است[۱۴۳].
بحث دیگری که راجع به احتکار وجود دارد این است که آیا حرمت احتکار در هر کالایی است یا منحصر به مواد غذایی مردم است. برخی با توجه به اخبار، نیازهای غذایی مردم را مشمول احتکار دانستهاند. در خبری از امام صادق(ع) میخوانیم: «احتکار نیست مگر در گندم، جو، خرما، کشمش و روغن»[۱۴۴]. صدوق همین روایت را نقل کرده و در آن «زیت» یعنی روغن زیتون نیز آمده است[۱۴۵]. برخی پنج مورد اول را به اضافه نمک جزو کالاهای مشمول حرمت احتکار دانستهاند[۱۴۶]. علامه مجلسی بعد از نقل حدیثی که پنج مورد را ذکر کرده و اشاره به دو قول کراهت و حرمت احتکار مینویسد: مشهور اختصاص احتکار به این اجناس است و برخی نمک و روغن زیتون را هم افزودهاند و شرط کردهاند که آن را برای زیادشدن قیمت نگه دارد و فروشنده و بخشندهای دیگری نباشد و جمعی آن را مقید به خرید کردهاند[۱۴۷]؛ یعنی اگر محصول کشاورزی خود را مانند گندم و جو یا خرما و کشمش ذخیره کند، مشمول احتکار نمیشود. بیشتر فقها با توجه به اخباری که در آنها واژه طعام آمده، آن را مخصوص نیازهای غذایی مردم دانستهاند[۱۴۸]؛ در نتیجه روغن زیتون، عسل و مانند آن را از حوزه احتکار بیرون دانستهاند[۱۴۹].
طعام به دو معناست: برخی اصل آن را به معنای گندم دانستهاند[۱۵۰] که بعد به هر چیزی که جلوی گرسنگی را بگیرد، اطلاق شده است[۱۵۱]. برخی آن را عام دانستهاند که شامل گندم، جو، خرما و مانند آن میشود[۱۵۲]. خلیل بن احمد طعام را در کلام فصیح عرب فقط به معنای گندم دانسته است[۱۵۳]. برخی گفتهاند طعام در لغت اهل حجاز به معنای گندم است[۱۵۴]. از خبری که ابوسعید خدری نقل کرده و در کتب لغت نیز آمده، استفاده میشود که طعام به معنای گندم بوده است. وی گوید: در زمان رسول خدا(ص) گاهی ما با یک من از طعام زکات فطره میدادیم و گاهی یک من از جو یا خرما یا مویز[۱۵۵]. مشخص است طعام در این خبر به معنای گندم است و ظاهر اخبار احتکار هم این مطلب را میرساند. ممکن است تعبیر طعام در کلام حضرت متناسب با مخاطبی بوده باشد که قوت مردم را احتکار میکرده است.
پیامبر درباره زشتی احتکار فرمود: احتکار طعام و غذا نمیکند، جز فرد خطاکار[۱۵۶]. این خبر در منابع اهل سنت نیز نقل شده، ولی مقیّد به طعام نیست. محمد بن ابراهیم از سعید بن مسیب از معمر بن عبدالله بن نضله قرشی عدوی نقل کرده که شنیدم پیامبر(ص) فرمود: «لَا يَحْتَكِرُ إِلَّا خَاطِئٌ»[۱۵۷]: «احتکار نمیکند جز خطاکار». برابر نقل دارمی، حضرت دو بار این جمله را بیان فرمود[۱۵۸]. در نقلی به جای «خاطئ»، «باغی» آمده است[۱۵۹]. محمد از سعید میپرسد: تو احتکار میکنی؟ پاسخ میدهد: نه، معمر احتکار میکرد[۱۶۰]. نوشتهاند: سعید بن مسیب نیز روغن زیتون[۱۶۱]، گندم و مانند آن را احتکار میکرده است[۱۶۲]؛ بنابراین رسول خدا(ص) به معمر[۱۶۳] این سخن را فرمود تا از احتکار دست بردارد. نقل دیگری در صحیح مسلم از معمر آمده است[۱۶۴]؛ از ابوهریره هم نقل شده که در آن مقید به گرانی گردیده که در این صورت او خطاکار خواهد بود[۱۶۵]. محقق سنن ابنماجه درباره معنای «خاطی» سخن جالبی دارد. وی مینویسد: خاطی به معنای گناهکار است. معنای سخن پیامبر(ص) این است که بر انجام این کار زشت جرئت پیدا نمیکند، جز کسی که به گناه عادت کرده است؛ در نتیجه این خبر دلالت دارد که احتکار گناه بزرگی است که آن را شخصی مرتکب نمیشود، مگر بعد از عادت و به صورت تدریجی[۱۶۶]. سخن امیرالمؤمنین(ع) نیز این مطلب را ثابت میکند که فرمود: «الْمُحْتَكِرُ آثِمٌ عَاصٍ»[۱۶۷]: «محتکر گناهکار عصیانگر است». در دعائم الاسلام خبری از امام صادق(ع) قبل از خبری که در آن موارد پنجگانه نقل شده، آمده است که در آن ملاک احتکار را ضرررسیدن به مردم میداند؛ در این صورت و با این ملاک، موارد احتکار قابل تعمیم است. حضرت میفرماید: «وَ كُلُّ حُكْرَةٍ تُضِرُّ بِالنَّاسِ وَ تُغْلِي السِّعْرَ عَلَيْهِمْ فَلَا خَيْرَ فِيهَا»[۱۶۸]: «و هر ذخیرهای که به مردم ضرر برساند و قیمت را به ضرر مردم بالا ببرد، در آن خیری نیست». در ادامه به سیره رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین(ع) در برخورد با محتکران میپردازیم:
برخورد پیامبر(ص) با محتکر
رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین(ع) که حکومت را در اختیار داشتند، همانگونه که بیان شد، بر بازار نظارت و با احتکار و محتکر مبازره میکردند. امام صادق(ع) گوید: غذای مردم مدینه در زمان رسول خدا(ص) نایاب شده بود. مسلمانان نزد پیامبر آمده، گفتند: ای رسول خدا(ص)، در شهر طعام (گندم) نیست و چیزی باقی نمانده جز نزد فلان آقا؛ به او دستور ده که بفروشد. حضرت بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: ای فلان، مسلمانان بیان کردند طعام و گندم در شهر مدینه یافته نمیشود جز آنچه نزد توست؛ پس آن را بیرون بیاور و آنگونه که میخواهی بفروش و آن را نگه ندار[۱۶۹]. در نقل کتاب کافی در همه موارد واژه «نفد» دارد که به معنای کمبود است[۱۷۰] و در نقل تهذیب واژه «فقد» آمده که به معنای نبود گندم است[۱۷۱]. آنچه گذشت، نقل استبصار بود که اول آن «نفد» و دو مورد آن «فقد» است. به نظر میرسد منظور از فلان در این خبر حکیم بن حزام باشد. حکیم بن حزام از ثروتمندان مکه بود که در فتح مکه مسلمان شد[۱۷۲]؛ به همین جهت امکانات لازم را برای معامله و دردستگرفتن نبض بازار مدینه داشت. به نظر میرسد که بعد از ورود به مدینه از پیامبر(ص) اجازه کار در بازار مدینه را گرفته است[۱۷۳].
امام صادق(ع) در خبری سیره رسول خدا(ص) را در نهی تاجران مدینه از احتکار بیان میکند که مخاطب حضرت باز حکیم بن حزام است. سالم گندمفروش گوید: امام صادق(ع) از من سؤال فرمود کارت چیست، عرض کردم: گندمفروش هستم؛ پارهای اوقات بازار رواج خوبی دارد و پارهای اوقات کساد است و ناچار آن را انبار میکنم. فرمود: علمای آن دیار دربارۀ آن، چه میگویند؟ عرض کردم: میگویند محتکر است. فرمود: غیر از تو کسی هست که آن را بفروشد؟ عرض کردم: من از هزار جزء، جزئی بیش نمیفروشم (یعنی من از هزار فروشنده، یک فروشنده بیش نیستم). فرمود: در این صورت اشکالی ندارد. مطلب چنین است که مردی از قریش بود که به او حکیم بن حزام میگفتند و شیوهاش این بود که هرگاه گندم و خواربار وارد مدینه میشد، او همۀ آن را یکجا میخرید. رسول خدا(ص) گذرش بر وی افتاد. او را نصیحت کرده، فرمود: «يَا حَكِيمَ بْنَ حِزَامٍ! إِيَّاكَ أَنْ تَحْتَكِرَ»[۱۷۴]: «ای حکیم پسر حزام، زنهار از اینکه ارزاق مردم را انبار کنی و به انتظار گرانشدن آن باشی». این خبر که در کتب اربعه آمده، از توجه رسول خدا(ص) به بازار مدینه حکایت دارد که نباید مایحتاج مردم را احتکار کرد و برای مردم مشکل ایجاد نمود. البته اگر کالا فراوان باشد، انبارکردن کالا در حکم احتکار نیست؛ بلکه ذخیره است برای روزی که لازم است عرضه شود.[۱۷۵].
مبارزه امیرالمؤمنین(ع) با محتکران
همانگونه که رسول خدا(ص) از احتکار نهی میکرد و مردم را از آن باز میداشت، امیر مؤمنان(ع) نیز مردم را از این عمل زشت باز میداشت. شیخ صدوق نقل کرده: «نَهَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) عَنِ الْحُكْرَةِ فِي الْأَمْصَارِ»[۱۷۶]: «امیر مؤمنان(ع) از احتکار در شهرها نهی کرد». حمیری این خبر را از امام صادق(ع) و او از پدرش امام باقر(ع) نقل کرده که سیره علی(ع) این بود که از احتکار در شهرها نهی میکرد[۱۷۷]. از این خبر استفاده میشود که حضرت بخشنامهای کلی برای جلوگیری از احتکار به کارگزارانش در شهرهای مختلف صادر کرده است. حضرت در نامۀ خود به رفاعة بن شداد، قاضی اهواز مینویسد: «اِنْهَ عَنِ الْحُكْرَةِ فَمَنْ رَكِبَ النَّهْيَ فَأَوْجِعْهُ ثُمَّ عَاقِبْهُ بِإِظْهَارِ مَا احْتَكَرَ»[۱۷۸]: «از احتکار باز بدار و هر کس بعد از نهی تو مرتکب احتکار شد، او را تنبیه کن؛ سپس کیفر ده، به عرضه آنچه احتکار کرده است». حضرت در نامه خود به مالک اشتر نخعی، حاکم اعزامی خود به مصر، بعد از بیان توضیحاتی دربارۀ بازاریان مینویسد: با این همه، بدان که در میان بازرگانان بسیارند کسانی که سختی و تنگدستی زننده در معامله دارند و به بخلی زشت گرفتار و در پی احتکار برای سودجویی بیشترند و زورگویی در خرید و فروش دارند. (کالا را به هر قیمت و بهایی که خواهند میفروشند) و این سودجویی و گرانفروشی، زیانی است برای همگان و عیب است بر والیان و کارگزاران؛ پس منع نما از احتکار؛ زیرا رسول خدا(ص) از آن منع فرمود. باید خرید و فروش آسان صورت گیرد (بدون تحکم و تحمیل قیمت زیاد) و با میزان عدل و با نرخهایی که نه به زیان فروشنده باشد و نه خریدار. آنکه پس از منع تو دست به احتکار زند، او را کیفر ده و عبرت دیگران گردان و در کیفر او اسراف و زیادهروی منما[۱۷۹].
در این سخن مانند آنچه در نامه به رفاعه آمده بود، از مجازات محتکر پس از نهی از احتکار سخن به میان آمده است و سخن از قیمت عادلانه است که به سود فروشنده و خریدار باشد. واقعیت این است که در منابع عامه اخبار مختلفی دربارۀ شدت برخورد حضرت با محتکران وجود دارد که میگوید حضرت غله و انبار احتکارشده را که زیاد هم بود، آتش زد[۱۸۰]. آنچه اکنون لازم است بررسی شود، قیمتگذاری کالای احتکارشده است.[۱۸۱].
قیمتگذاری کالای احتکارشده
آیا پس از اینکه کالای احتکارشده کشف شد، میتوان برای آن قیمتگذاری کرد یا تعیین قیمت را باید بر عهده صاحب کالا نهاد؟ حاکم فقط حق دارد کالای احتکارشده را در معرض دید مردم قرار دهد و آنان را مطمئن سازد که در شهر کالا زیاد است و حق قیمتگذاری ندارد. اقوال فقها دراینباره یکسان نیست. آنچه مسلم است این است که عرضه کالا را وظیفه حاکم میدانند؛ اما درباره قیمتگذاری توسط حاکم اختلافنظر وجود دارد. برخی مانند شیخ مفید و سلار[۱۸۲] که احتکار را مکروه میدانند، عرضه کالا و قیمتگذاری را توسط حاکم لازم میدانند. شیخ مفید در مقنعه مینویسد: «وظیفه سلطان و حاکم است که غله احتکارشده را بیرون بیاورد و در بازارهای مسلمانان بفروشد، در صورتی که مردم به آن نیاز روشنی داشته باشند و حاکم حق دارد برابر آنچه مصلحت میداند، برای کالا، قیمتگذاری نماید؛ البته به گونهای نباشد که به صاحبان کالا زیان برسد»[۱۸۳]. کسانی هم که احتکار را حرام میشمارند، درباره تعیین قیمت توسط حاکم اختلاف نظر دارند. برخی مانند شیخ طوسی در استبصار که از کلامش استفاده میشود قایل به حرمت احتکار است، معتقد به اجبار عرضه کالای احتکاری توسط حاکم است؛ اما تعیین قیمت آن را به دست صاحب کالا میداند، برابر آنچه خداوند روزیاش نماید، آنگونه که رسول خدا(ص) از قیمتگذاری امتناع فرمود[۱۸۴]. شیخ طوسی در آثار دیگرش بر کراهت احتکار تصریح میکند؛ ولی اجبار به فروش کالای احتکارشده را لازم میداند، بدون اینکه قیمتی برای آن مشخص شود[۱۸۵]. قیمتگذاری نکردن را قول مشهور دانستهاند[۱۸۶]. برخی در صورت افراط محتکر در مقدار قیمت[۱۸۷] یا تشدد و زیادی آن، قیمتگذاری را روا دانستهاند[۱۸۸].
دلیل بر اجبار حاکم بر عرضه کالای احتکارشده سیره رسول خدا(ص) میباشد. مردم مدینه نزد پیامبر آمدند و گفتند: ای رسول خدا(ص)، در شهر طعام (گندم) نیست جز نزد فلان آقا؛ به او دستور ده که بفروشد. حضرت فرمود: ای فلان، بهدرستی که مسلمانان بیان کردند که طعام و گندم در شهر مدینه یافته نمیشود جز آنچه نزد توست؛ پس آن را بیرون بیاور و آنگونه که میخواهی بفروش و آن را نگه مدار[۱۸۹]. در این خبر فقط اجبار به عرضه و فروش توسط پیامبر(ص) اشاره شده؛ ولی سخنی از قیمتگذاری نیست. در خبری دیگر رسول خدا(ص) از تعیین قیمت اجتناب میورزد. از علی بن ابیطالب(ع) نقل شده که رسول خدا(ص) به محتکران برخورد؛ دستور داد انبار کالای آنان را به وسط بازار بیاورند جایی که چشمها ببینند. به رسول خدا(ص) گفته شد قیمتی برای آنان تعیین کنید. اما ایشان از قیمتگذاری خودداری کردند. در آثار اهل سنت نیز خبری مشابه وجود دارد؛ با این تفاوت که در آن، سخن از احتکار نیست؛ بلکه نقل شده که قیمتها در زمان پیامبر بالا رفته بود و مسلمانان، به نقل احمد حنبل، درخواست تعیین قیمت داشتند و خطاب به رسول خدا(ص) گفتند: اگر (ممکن است) بهای آن را برای ما تعیین کنید. اما پیامبر(ص) چنین نکردند[۱۹۰]. این خبر با تفاوتهایی در دیگر منابع اهل سنت[۱۹۱] و حتی در کتب لغت آمده است[۱۹۲].
به نظر میرسد شیخ صدوق در کتاب توحید بعد از روایت اول به این خبر اهل سنت اشاره دارد که میافزاید: به رسول خدا(ص) گفته شد اگر (ممکن است) قیمتی برای ما تعیین فرمایید؛ زیرا قیمتها بالا و پایین میرود. حضرت در پاسخ فرمود: «مَا كُنْتُ لِأَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِبِدْعَةٍ لَمْ يُحْدِثْ لِي فِيهَا شَيْئاً فَدَعُوا عِبَادَ اللَّهِ يَأْكُلْ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ»[۱۹۳]: «من خداوند را با ایجاد بدعتی ملاقات نمیکنم که در آن چیزی نرسیده است؛ پس بندگان خدا را رها کنید که برخی از قبال برخی روزی بخورند». برابر این روایات، قیمتها در دست خداوند است و او قیمتها را بالا و پایین میبرد و کسی حق قیمتگذاری ندارد. شیخ صدوق در کتاب توحید توضیح جالبی بعد از نقل این دو خبر و خبر دیگری که در آن آمده «ملکی موکّل بر قیمتهاست» میدهد. او بیان میکند اینکه گفته میشود قیمتها به دست خداست، «وقتی است که گرانی و ارزانی بر اثر زیادی یا کمبود کالا باشد. در این صورت از جانب خداست و باید به آن رضایت داد و تسلیم آن بود؛ اما اگر گرانی و ارزانی به جهت گرفتاری مردم بدون توجه به زیادی و کمی آن است و بدون رضایت مردم یا بدان جهت است که یکی از مردم تمام غله شهر را خریداری کرده است و گران شده، این گرانی به دست کسی است که قیمت تعیین میکند و با خریدن تمام غله و طعام شهر متجاوز است؛ آنگونه که حکیم بن حزام انجام میداد و همه طعام واردشده به مدینه را میخرید و پیامبر(ص) او را از احتکار بر حذر داشت»[۱۹۴]. در اینجا شیخ صدوق موردی را به خدا نسبت میدهد که کالایی بر اثر کمبود یا کثرت تغییر قیمت پیدا میکند. این امری طبیعی است و به دست خداست؛ اما دو مورد را به دیگران نسبت میدهد. مورد اول: مردم دچار گرانی شدهاند، درحالیکه مشکل کمبود کالا ندارند و عموم مردم ناراضی هستند. اینجا مشخص میشود که دستهایی در این تغییر قیمتها نقش دارند و ربطی به خدا ندارد.
مورد دوم: یک یا چند نفر همه موجودی یک کالا را خریده و چون عرضه نمیشود جز به قیمتی که خود میخواهند، این هم به دست این فرد یا افراد است و ربطی به خداوند ندارد؛ آنگونه که حکیم بن حزام عمل میکرد و پیامبر(ص) او را از احتکار نهی کرد. درباره اینکه آیا میشود قیمتگذاری کرد یا نه؟ شیخ مفید قایل به جواز قیمتگذاری بود[۱۹۵]. جمعی از فقها با شرط افراط یا تشدد در قیمت، آن را روا دانستهاند[۱۹۶]. از سخن امیر مؤمنان(ع) در نامۀ خود به مالک اشتر نیز استفاده میشود که باید قیمتگذاری عادلانه کرد که نه به فروشنده و نه به مشتری ضرر برسد[۱۹۷]. از کلام حضرت میتوان استفاده کرد که احتکار حرام منحصر در چند خوراکی نیست؛ بلکه اگر در موارد دیگر نیز حاکم اسلامی مردم را از احتکار باز بدارد، آن کالاها مشمول حرمت احتکار میشود.[۱۹۸].
کار و کارگری در سیره معصومان
منظور از کار، کار برای خود و دیگران است. کار برای خود و دیگران شامل کارگری، کشاورزی، تجارت و دامداری میشود. کار به این معنا در سیره برخی معصومان دیده میشود؛ یعنی برخی از آنان با اینکه دارای موقعیت اجتماعی بودند، برای بهدستآوردن روزی حلال و گذران زندگی برای دیگران هم کار میکردند. نمونه روشن آن در زندگانی امیر مؤمنان(ع) دیده میشود. رسول خدا(ص) قبل از رسالت برای خدیجه تجارت میکرد که مصداق کار برای دیگران است[۱۹۹]. امام علی(ع) در شهر مدینه برای دیگران کار میکرد و هیچگاه دست نیاز به سوی افراد دراز ننمود که این مسئله نشانۀ عزت نفس و بلندی طبع آن حضرت است.
در حدیث آمده که علی(ع) خودش را به اجاره مرد یهودی درآورد که آب از چاه بکشد و برای هر دلو آب، یک عدد خرما دریافت نماید. او خرماها را جمع کرد و آنها را نزد پیامبر(ص) برد. حضرت از آنها تناول فرمود[۲۰۰]. این خبر که شیخ طوسی نقل کرده نشان میدهد که کار علی(ع) امری ناپسند نبوده است؛ بلکه رسول خدا(ص) آن را تأیید کرده و از خرمای بهدستآمده از آن، استفاده کرده است، به همین جهت وقتی پیامبر(ص) دست پینهبستۀ کارگری به نام سعد انصاری را لمس کرد، پرسید: چه چیزی باعث زبری دستت شده؟ پاسخ داد: من با بیل و کلنگ کار میکنم تا مخارج خانوادهام را تأمین کنم. رسول خدا(ص) دست او را بوسید و فرمود: «هَذِهِ يَدٌ لا تَمَسُّهَا النَّار»[۲۰۱]: «این دستی است که آتش را لمس نمیکند». این سیره پیامبر(ص) ارجنهادن به کار و تلاش و کارگرانی است که با زحمت و تلاش خود دنبال روزی حلال هستند. معصومان برای خود زیاد کار میکردند تا محتاج دیگران نشوند. به نمونههایی اشاره میشود:
امیر مؤمنان علی(ع)
کار و تلاش امیر مؤمنان از همه معصومان بیشتر بوده است. نقل شده ایشان هزار برده را با درآمدی که با کار و زحمت به دست آورد، خرید و آزاد کرد[۲۰۲]. در خبری دیگر میخوانیم حضرت علی(ع) هزار برده را از خالص مال خودش آزاد کرد که همه آنها را با کار با دو دست و عرق جبینش به دست آورده بود. آنان را برای کسب رضای خدا و نجات از آتش آزاد کرد و غذای وی جز سرکه و روغن زیتون نبود و حلوا و شیرینی او خرما بود، اگر مییافت و لباسش کرباس بود؛ اگر چیزی اضافی بود، آن را با قیچی جدا میکرد[۲۰۳]. امام صادق(ع) در خبری از عبدالله بن حسن که مدعی دانش بود میخواهد نام پنج تن از این بردگان آزادشده را بیان کند[۲۰۴].
حضرت امیر(ع) آنقدر در بیابانهای ینبع به کار مشغول بود که در همانجا بهشدت مریض شد[۲۰۵]. ابوفضالۀ انصاری که از اصحاب بدر بود، همراه پسرش فضاله به عیادت ایشان آمد. ابوفضاله به اعتراض گفت: تو در اینجا کار میکنی و تنها میمیری و تنها عربهای جُهَینه هستند که تو را دفن خواهند کرد. به مدینه برو تا اصحاب امور کفن و دفن تو را بر عهده گیرند و بر تو نماز بخوانند. حضرت پاسخ داد: اینگونه نیست. من از این مریضی از دنیا نمیروم. رسول خدا(ص) با من عهده کرده که نمیمیرم تا اینکه به حکومت برسم؛ سپس این با این خونین میشود؛ یعنی با خون سرم، محاسنم آغشته میشود. ابوفضاله در صفین در رکاب حضرت به شهادت رسید[۲۰۶]. از این خبر استفاده میشود که مریضی حضرت آنقدر شدید بوده که ابوفضاله احتمال درگذشت ایشان را داده است و از وی میخواهد به مدینه برود و دست از کار و تلاش بردارد؛ ولی سخن حضرت در زندهماندن باعث ایمان ابوفضاله به موقعیت بالای حضرت شد.[۲۰۷].
امام باقر(ع)
امام باقر(ع) از کسانی است که برای کسب روزی در هوای گرم تلاش میکرد. عبدالرحمان بن حجاج گوید: محمد بن منکدر میگفت: من تصور نمیکردم علی بن الحسین(ع) فرزندی به جا نهاده باشد که از خود او فاضلتر باشد تا آنکه روزی فرزندش محمد بن علی را دیدم. خواستم او را موعظه کنم؛ ولی او به من موعظه آموخت. به او گفتند: محمد بن علی(س) با چه درسی تو را موعظه آموخت؟ محمد بن منکدر گفت: من در نیمروزی تفتیده و گرم از شهر خارج شدم و به اطراف مدینه رفتم. ابوجعفر محمد بن علی(ع) را دیدم با همه سنگینی و فربهی، در میان مزرعه بر دو غلام سیاه تکیه دارد و به کار مزرعه رسیدگی میکند. با خود گفتم: سبحان اللّه، پیری از پیران قریش در این گرمای نیمروز با این حال پرمشقت در طلب دنیا تلاش میکند؛ باید او را موعظه کنم. نزدیک رفتم و سلام کردم. ابوجعفر نفس زنان سلام مرا پاسخ داد. عرق از سر و رویش میریخت. گفتم: خداوند امور تو را اصلاح کند؛ پیری از پیران قریش در این تفت گرما با این حال پرمشقت برای دنیا تلاش کند، شایسته نیست. اگر در این حال پیک مرگ درآید، چه خواهی کرد؟ ابوجعفر گفت: اگر پیک مرگ با این حالت درآید، مرا در طاعت و بندگی خدا خواهد دید؛ چراکه من با این تلاش و کوشش، خودم و خانواده ام را از احتیاج به تو و سایر مردم بینیاز میکنم. من باید موقعی خائف و بیمناک باشم که پیک مرگ درآید و من در حال معصیت و نافرمانی خدا باشم. من به ابوجعفر گفتم: درست گفتی، خداوند رحمتت کند[۲۰۸]. این امکان هست که حضرت امام باقر(ع) برای کار به عریض رفته باشد؛ زیرا سخن از اطراف مدینه است و فاصله عریض تا مدینه زیاد نیست.[۲۰۹].
امام صادق(ع)
امام صادق(ع) از دیگر معصومانی است که برای کسب روزی حلال شخصاً تلاش میکرد. عبدالاعلی گوید: امام صادق(ع) را در یکی از راههای مدینه در روز تابستانی که بهشدت گرم بود دیدم. گفتم: فدایت شوم، وضعیت شما نزد خدا آنگونه است و خویشاوندی که با پیامبر(ص) دارید و در عین حال خودت را در مانند چنین روز گرمی به سختی میافکنی؟ حضرت به من چنین پاسخ داد: «يَا عَبْدَ الْأَعْلَى، خَرَجْتُ فِي طَلَبِ الرِّزْقِ لِأَسْتَغْنِيَ عَنْ مِثْلِكَ»[۲۱۰]: «ای عبدالاعلی، من برای کسب روزی در چنین زمانی خارج شدهام تا از افرادی مانند تو بینیاز شوم». بینیازی از دیگران و عزتمندانه زندگیکردن، از انگیزههای اصلی کار و تلاش است تا شخص دست نیاز به سوی دیگران دراز نکند.[۲۱۱].
دیگر امامان
دربارۀ کار موسی بن جعفر(ع) در مزرعه در گذشته گزارشی نقل کردیم. در خبر مربوط به امام رضا(ع) که برخی مدعی بودند امام جواد(ع) فرزند ایشان نبوده است، حضرت بیل به دست در مزرعه به کار مشغول میشود تا فرد قیافهشناس، پدر وی را تشخیص دهد. این خبر نشان میدهد که حضرت بارها در مزرعه کار میکرده است[۲۱۲]. به هر حال کار و تلاش برای شخص عار و ننگ نیست؛ بلکه بیکاری و نیاز به دیگران کار ناپسندی است که شرع از آن نهی کرده است و از افراد توانا و سالم خواسته برای رفع نیاز زندگی تلاش نمایند.[۲۱۳].
منابع
پانویس
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۸۸؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۱۶۸.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۸۸: «الَّذِي يَطْلُبُ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا يَكُفُّ بِهِ عِيَالَهُ أَعْظَمُ أَجْراً مِنَ الْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۸۸: «إِذَا كَانَ الرَّجُلُ مُعْسِراً فَيَعْمَلُ بِقَدْرِ مَا يَقُوتُ بِهِ نَفْسَهُ وَ أَهْلَهُ وَ لَا يَطْلُبُ حَرَاماً فَهُوَ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ».
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۱۶۹: «كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) يَحْتَطِبُ وَ يَسْتَقِي وَ يَكْنُسُ وَ كَانَتْ فَاطِمَةُ(س) تَطْحَنُ وَ تَعْجِنُ وَ تَخْبِزُ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۷۴: «أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(ع) أَعْتَقَ أَلْفَ مَمْلُوكٍ مِنْ كَدِّ يَدِهِ».
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۳۶.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۱۲؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۱۶: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى كَلَّهُ عَلَى النَّاسِ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ يَعُولُ».
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۱۶۹: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَيُبْغِضُ الْعَبْدَ النَّوَّامَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَيُبْغِضُ الْعَبْدَ الْفَارِغَ».
- ↑ ابوبکر احمد بن علی خطیب بغدادی، الجامع لأخلاق الراوی و آداب السامع، ج۱، ص۹۸؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۱۰۰، ص۹.
- ↑ میرزاحسین نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۱۱: بحار: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) إِذَا نَظَرَ إِلَى الرَّجُلِ فَأَعْجَبَهُ فَقَالَ: هَلْ لَهُ حِرْفَةٌ؟ فَإِنْ قَالُوا: لَا، قَالَ: سَقَطَ مِنْ عَيْنِي، قِيلَ: وَ كَيْفَ ذَاكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا لَمْ يَكُنْ لَهُ حِرْفَةٌ يَعِيشُ بِدِينِهِ».
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۳۸.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۷۶.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۱۴۹.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۳۹.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۷۴.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۵۶۰: «إِنَّ الصَّدَقَةَ لَا تَحِلُّ لِمُحْتَرِفٍ وَ لَا لِذِي مِرَّةٍ سَوِيٍّ قَوِيٍّ فَتَنَزَّهُوا عَنْهَا».
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۴۱.
- ↑ شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص۳۳۴؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص۵۴۰.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۸۷: «وَ يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ الْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ لَهُ سَاعَةٌ يُفْضِي بِهَا إِلَى عَمَلِهِ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَاعَةٌ يُلَاقِي إِخْوَانَهُ الَّذِينَ يُفَاوِضُهُمْ وَ يُفَاوِضُونَهُ فِي أَمْرِ آخِرَتِهِ وَ سَاعَةٌ يُخَلِّي بَيْنَ نَفْسِهِ وَ لَذَّاتِهَا فِي غَيْرِ مُحَرَّمٍ فَإِنَّهَا عَوْنٌ عَلَى تِلْكَ السَّاعَتَيْنِ».
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۳۵۶: «يَا عَلِيُّ لَا يَنْبَغِي لِلْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ ظَاعِناً إِلَّا فِي ثَلَاثٍ مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ أَوْ تَزَوُّدٍ لِمَعَادٍ أَوْ لَذَّةٍ فِي غَيْرِ مُحَرَّمٍ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۸۷؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۶۵؛ احمد بن محمد برقی، المحاسن، ج۲، ص۳۴۵.
- ↑ شیخ طوسی، الأمالی، ص۱۴۶؛ احمد بن محمد برقی، المحاسن، ج۲، ص۳۴۵.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۳۱۳.
- ↑ محمد بن حسن حر عاملی، إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج۱، ص۳۷۲؛ محمدمحسن فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج۲، ص۳۶۰؛ ابناثیر جزری(عزالدین)، اسد الغابه، ج۱، ص۲۸۴؛ میرزاحسین نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۲۵۶.
- ↑ ابنابیحاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج۶، ص۱۸۴۸؛ ابناثیر جزری(عزالدین)، اسد الغابه، ج۱، ص۲۸۴.
- ↑ ابوجعفر محمد بن حبیب بغدادی، المُحبّر، ص۴۶۸.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۴۲.
- ↑ محمدصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج۱۲، ص۲۰۲: و الكفاف بالفتح مقدار الحاجة من الرزق من غير زيادة و نقص سمّي بذلك لانه يكفُّ عن سؤال الناس و يغني عنهم.
- ↑ نهج البلاغه، ص۴۷۶: «وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۱۷۳.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۱۴۰؛ ابناشعث، الجعفریات، ص۱۸۳: «اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ مَنْ أَحَبَّ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْعَفَافَ وَ الْكَفَافَ وَ ارْزُقْ مَنْ أَبْغَضَ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ كَثْرَةَ الْمَالِ وَ الْوَلَدِ».
- ↑ سیدجواد مصطفوی، ترجمۀ أصول الکافی، ج۳، ص۲۱۰.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۱۸.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۱۲: «كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) إِذَا أَصْبَحَ خَرَجَ غَادِياً فِي طَلَبِ الرِّزْقِ فَقِيلَ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَيْنَ تَذْهَبُ فَقَالَ: أَتَصَدَّقُ لِعِيَالِي قِيلَ لَهُ: أَ تَتَصَدَّقُ؟ قَالَ: مَنْ طَلَبَ الْحَلَالَ فَهُوَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ صَدَقَةٌ عَلَيْهِ».
- ↑ محسن فیض کاشانی، الوافی، ج۱۰، صص۴۱۶ و ۴۳۵، باب التوسیع علی العیال و تقدیمه علی الصدقة.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۱۱؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۶۸: «يَنْبَغِي لِلرَّجُلِ أَنْ يُوَسِّعَ عَلَى عِيَالِهِ كَيْلَا يَتَمَنَّوْا مَوْتَهُ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۱۱.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۶.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۱۱؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۳۴: «وَ مَا أَخَذَ مِنَ الزَّكَاةِ فَضَّهُ عَلَى عِيَالِهِ حَتَّى يُلْحِقَهُمْ بِالنَّاسِ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۱۹؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۳۸۵.
- ↑ محمد تقی مجلسی، روضة المتقین فی شرح من لایحضره الفقیه، ج۱۳، ص۴۹: فإن من قنع استغنى و شبع.
- ↑ محمدصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج۱، ص۳۱۶: القنوع بالضمّ هنا مصدر بمعنى القناعة بالكسر و هي الرّضى باليسير من متاع الدّنيا و الاقتصار على قدر الكفاف بل على ما دونه لو تعزز عليه.
- ↑ ﴿وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ﴾ «و به مستمند خواهنده و خویشتندار بخورانید» سوره حج، آیه ۳۶.
- ↑ ابنمنظور، لسان العرب، ج۸، ص۲۹۷.
- ↑ محمدتقی مجلسی، روضة المتقین فی شرح من لایحضره الفقیه، ج۱۳، ص۴۹.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۵۲.
- ↑ محمدرضا، محمد و علی حکیمی، الحیاة، ج۴، ص۳۶۳.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۴۷.
- ↑ ابناثیر جزری (مبارک)، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۴، ص۱۱۴؛ ابنمنظور، لسان العرب، ج۸، ص۲۹۷؛ محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج۱۱، ص۴۰۷: قَنِعَ بنَفْسِهِ قَنَعاً و قَناعةً: رَضِيَ.
- ↑ ابنشعبه حرانی، تحف العقول، ص۱۰۰؛ نهج البلاغه، صص۴۷۸ و ۵۳۶.
- ↑ ابوهلال عسکری، الفروق فی اللغه، ص۲۹۷: أن القصد هو ترك الاسراف و التقتير جميعاً و القناعة الإقتصار على القليل و التقتير.
- ↑ «کسانی از مرد و زن که کار شایستهای کنند؛ و مؤمن باشند، بیگمان آنان را با زندگانی پاکیزهای زنده میداریم» سوره نحل، آیه ۹۷.
- ↑ نهج البلاغه، ص۵۰۹.
- ↑ ابوهلال عسکری، الفروق فی اللغه، ص۲۹۷.
- ↑ ابنشعبه حرانی، تحف العقول، ص۲۸۵؛ محمدمحسن فیض کاشانی، الوافی، ج۲۶، ص۲۶۱.
- ↑ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم و المواعظ، ص۴۰۷، ش۶۸۹۶: «لَنْ تُوجَدَ الْقَنَاعَةُ حَتَّى يُفْقَدَ الْحِرْصُ».
- ↑ ﴿فَلَا تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ﴾ «و داراییها و فرزندان آنان تو را به شگفتی نیفکند» سوره توبه، آیه ۵۵.
- ↑ ﴿وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ «و به آنچه با آن دستههایی از آنان را بهرهمند گرداندهایم چشم مدوز» سوره طه، آیه ۱۳۱.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۱۳۷.
- ↑ فقه الرضا(ع)، ص۳۶۵.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۱۳۹؛ الکافی (ترجمه سیدجواد مصطفوی)، ج۳، ص۲۰۸.
- ↑ نهج البلاغه، ص۷۴: «وَ النَّاسُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَصْنَافٍ مِنْهُمْ مَنْ لَا يَمْنَعُهُ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَهَانَةُ نَفْسِهِ وَ كَلَالَةُ حَدِّهِ وَ نَضِيضُ وَفْرِهِ وَ مِنْهُمْ الْمُصْلِتُ [بِسَيْفِهِ] لِسَيْفِهِ وَ الْمُعْلِنُ بِشَرِّهِ وَ الْمُجْلِبُ بِخَيْلِهِ وَ رَجِلِهِ قَدْ أَشْرَطَ نَفْسَهُ وَ أَوْبَقَ دِينَهُ لِحُطَامٍ يَنْتَهِزُهُ أَوْ مِقْنَبٍ يَقُودُهُ أَوْ مِنْبَرٍ يَفْرَعُهُ وَ لَبِئْسَ الْمَتْجَرُ أَنْ تَرَى الدُّنْيَا لِنَفْسِكَ ثَمَناً وَ مِمَّا لَكَ عِنْدَ اللَّهِ عِوَضاً وَ مِنْهُمْ مَنْ يَطْلُبُ الدُّنْيَا بِعَمَلِ الْآخِرَةِ وَ لَا يَطْلُبُ الْآخِرَةَ بِعَمَلِ الدُّنْيَا قَدْ طَامَنَ مِنْ شَخْصِهِ وَ قَارَبَ مِنْ خَطْوِهِ وَ شَمَّرَ مِنْ ثَوْبِهِ وَ زَخْرَفَ مِنْ نَفْسِهِ لِلْأَمَانَةِ وَ اتَّخَذَ سِتْرَ اللَّهِ ذَرِيعَةً إِلَى الْمَعْصِيَةِ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَبْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ الْمُلْكِ ضُئُولَةُ نَفْسِهِ وَ انْقِطَاعُ سَبَبِهِ فَقَصَرَتْهُ الْحَالُ عَلَى حَالِهِ فَتَحَلَّى بِاسْمِ الْقَنَاعَةِ وَ تَزَيَّنَ بِلِبَاسِ أَهْلِ الزَّهَادَةِ وَ لَيْسَ مِنْ ذَلِكَ فِي مَرَاحٍ وَ لَا مَغْدًى».
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۵۳.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۴۹۴.
- ↑ محمدمحسن فیض کاشانی، الوافی، ج۲۲، ص۷۰۴؛ ابناثیر جزری (مبارک)، النهایة فی غریب الأثر، ج۲، ص۲۸۰.
- ↑ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۳۰۲.
- ↑ شیخ مفید، الإختصاص، ص۱۵۲.
- ↑ احمد بن محمد برقی، المحاسن، ج۲، ص۶۲۴؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۷۴؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۳۲۶.
- ↑ «تا بر آنچه از دست شما رفت دریغ نخورید و بر آنچه به شما دهد شادی نکنید» سوره حدید، آیه ۲۳.
- ↑ نهج البلاغه (صبحی صالح)، ص۵۵۳: «الزُّهْدُ كُلُّهُ بَيْنَ كَلِمَتَيْنِ مِنَ الْقُرْآنِ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ ﴿لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾ وَ مَنْ لَمْ يَأْسَ عَلَى الْمَاضِي وَ لَمْ يَفْرَحْ بِالْآتِي فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَيْهِ».
- ↑ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۴۶: «قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا حَدُّ الزُّهْدِ فِي الدُّنْيَا؟ فَقَالَ: قَدْ حَدَّ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: ﴿لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾».
- ↑ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۲۶۰.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۱؛ احمد بن محمد برقی، المحاسن، ج۱، ص۱۹۶.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۵۹.
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۸.
- ↑ شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص۲۷۷؛ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۱.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۵۰؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۱۹۵؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۶.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۴۶.
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۴۱۵.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۲۱۹: «أَقْرَأَنِي أَبُو جَعْفَرٍ(ع) شَيْئاً مِنْ كِتَابِ عَلِيٍّ(ع) فَإِذَا فِيهِ أَنْهَاكُمْ عَنِ الْجِرِّيِّ وَ الزِّمِّيرِ وَ الْمَارْمَاهِي وَ الطَّافِي وَ الطِّحَالِ».
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه (ترجمۀ علیاکبر عقادی و دیگران)، ج۴، ص۴۴۶.
- ↑ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۹، ص۴۰؛ شیخ طوسی، الإستبصار، ج۴، ص۷۵: «أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) بِلَالًا أَنْ يُنَادِيَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) حَرَّمَ الْجِرِّيَّ وَ الضَّبَّ وَ الْحُمُرَ الْأَهْلِيَّةَ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۲۴۶؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۹، ص۴۱؛ شیخ طوسی، الإستبصار، ج۴، ص۷۳؛ شیخ صدوق، علل الشرائع، ج۲، ص۵۶۳: «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَنْ أَكْلِهَا يَوْمَ خَيْبَرَ وَ إِنَّمَا نَهَى عَنْ أَكْلِهَا لِأَنَّهَا كَانَتْ حَمُولَةً لِلنَّاسِ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۲۴۴: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) حَرَّمَ الْجِرِّيَّ وَ الضَّبَّ وَ الْحَمِيرَ الْأَهْلِيَّةَ أَلَا فَاتَّقُوا اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ وَ لَا تَأْكُلُوا مِنَ السَّمَكِ إِلَّا مَا كَانَ لَهُ قِشْرٌ وَ مَعَ الْقِشْرِ فُلُوسٌ».
- ↑ ابونضر محمد بن مسعود عیاشی سمرقندی، تفسیر العیاشی، حاشیه، ج۱، ص۳۸۲؛ فؤاد افرام بستانی، فرهنگ ابجدی، ص۲۹۵.
- ↑ فؤاد افرام بستانی، فرهنگ ابجدی، ص۲۷۹.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۷۴.
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۷۳.
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۷۳: «مَنْ غَشَّ الْمُسْلِمِينَ حُشِرَ مَعَ الْيَهُودِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لِأَنَّهُمْ أَغَشُّ النَّاسِ لِلْمُسْلِمِينَ».
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۱۴: «وَ مَنْ غَشَّ مُسْلِماً فِي شِرَاءٍ أَوْ بَيْعٍ فَلَيْسَ مِنَّا وَ يُحْشَرُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَعَ الْيَهُودِ لِأَنَّهُمْ أَغَشُّ الْخَلْقِ لِلْمُسْلِمِينَ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۶۰: «يَا فُلَانُ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ لَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ غَشَّهُمْ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۲۳۰؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۷۰.
- ↑ در متن روایت تعبیر طعام آمده که منظور گندم است.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۶۱؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۱۳.
- ↑ محمدباقر مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج۱۹، ص۱۴۹.
- ↑ محمدباقر مجلسی، ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، ج۱۰، ص۴۷۸.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۶۰: «إِيَّاكَ وَ الْغِشَّ فَإِنَّ مَنْ غَشَّ غُشَّ فِي مَالِهِ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ مَالٌ غُشَّ فِي أَهْلِهِ».
- ↑ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۶۶.
- ↑ محمد بن حسن حر عاملی، هدایة الأمة إلی أحکام الأئمه، ج۶، ص۱۶۳.
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۷۰.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۶۰؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۷۲؛ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۹؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۱۲: «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَنْ أَنْ يُشَابَ اللَّبَنُ بِالْمَاءِ لِلْبَيْعِ».
- ↑ محمدباقر مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج۱۹، ص۱۴۹: و هذا من الغشّ المحرّم.
- ↑ شهید ثانی، مسالک الأفهام إلی تنقیح شرائع الإسلام، ج۳، ص۲۸۵: أمّا الخفيّ كشوب اللبن بالماء فالأقوى وجوب الإعلام به و قد تقدّم تحريمه.
- ↑ محمدتقی مجلسی، روضة المتقین فی شرح من لایحضره الفقیه، ج۷، ص۲۶۶.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۶۱؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۷۱؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۱۳: «يَا هِشَامُ إِنَّ الْبَيْعَ فِي الظِّلِّ غِشٌّ وَ إِنَّ الْغِشَّ لَا يَحِلُّ».
- ↑ محمدتقی مجلسی، روضة المتقین فی شرح من لایحضره الفقیه، ج۷، ص۲۶۵: و ظاهره الحرمة و حمله الأصحاب على الكراهة لإمكان اطلاع المشتري على العيب و غيره، و علم أكثر الناس بأن المتاع في الظل خلافه في غيره، و الاحتياط في الترك.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۶۰: «كُنَّا عِنْدَ أَبِي الْحَسَنِ(ع) فَإِذَا دَنَانِيرُ مَصْبُوبَةٌ بَيْنَ يَدَيْهِ فَنَظَرَ إِلَى دِينَارٍ فَأَخَذَهُ بِيَدِهِ ثُمَّ قَطَعَهُ بِنِصْفَيْنِ. ثُمَّ قَالَ لِي: أَلْقِهِ فِي الْبَالُوعَةِ حَتَّى لَا يُبَاعَ شَيْءٌ فِيهِ غِشٌّ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۵۱؛ ج۸، ص۱۵۳.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۱۵۳.
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۷۲: «إِذَا بِعْتِ فَأَحْسِنِي وَ لَا تَغُشِّي فَإِنَّهُ أَنْقَى وَ أَبْقَى لِلْمَالِ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۴۹۶.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۷۸.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۶۷.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۶۷؛ ج۱۰، ص۶۵ (چ دار الحدیث): «شَكَا قَوْمٌ إِلَى النَّبِيِّ(ص) سُرْعَةَ نَفَادِ طَعَامِهِمْ فَقَالَ: تَكِيلُونَ أَوْ تَهِيلُونَ؟ قَالُوا: نَهِيلُ يَا رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَعْنِي الْجِزَافَ، قَالَ: كِيلُوا، فَإِنَّهُ أَعْظَمُ لِلْبَرَكَةِ».
- ↑ این عبارت از أوفوا، اقتباس از آیۀ ۸۵ سوره هود است: ﴿وَيَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ﴾ «و ای قوم من! پیمانه و ترازو را با دادگری، تمام بپیمایید و چیزهای مردم را به آنان کم ندهید و در زمین تبهکارانه آشوب نورزید».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۵۱؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۱۹۳؛ ابنشعبه حرانی، تحف العقول، ص۲۱۶؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۶: «كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) بِالْكُوفَةِ عِنْدَكُمْ يَغْتَدِي كُلَّ يَوْمٍ بُكْرَةً مِنَ الْقَصْرِ فَيَطُوفُ فِي أَسْوَاقِ الْكُوفَةِ سُوقاً سُوقاً...».
- ↑ شیخ صدوق، الأمالی، ص۴۹۷: «تقنى [تَفْنَى] اللَّذَاذَةُ مِمَّنْ نَالَ صَفْوَتَهَا *** مِنَ الْحَرَامِ وَ يَبْقَى الْإِثْمُ وَ الْعَارُ /// تَبْقَى عَوَاقِبُ سُوءٍ فِي مَغَبَّتِهَا *** لَا خَيْرَ فِي لَذَّةٍ مِنْ بَعْدِهَا النَّارُ».
- ↑ شیخ مفید، الأمالی، ص۱۹۸.
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۵۱۴: «وَ أَطِيعُوا اللَّهَ فِيمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ مِنْ قَذْفِ الْمُحْصَنَةِ وَ إِتْيَانِ الْفَاحِشَةِ وَ شُرْبِ الْخَمْرِ وَ بَخْسِ الْمِكْيَالِ وَ نَقْصِ الْمِيزَانِ وَ شَهَادَةِ الزُّورِ وَ الْفِرَارِ مِنَ الزَّحْفِ عَصَمَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ بِالتَّقْوَى وَ جَعَلَ الْآخِرَةَ خَيْراً لَنَا وَ لَكُمْ مِنَ الْأُولَى».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، صص۳۶ و ۴۰: «وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ مَعِيشَتُهُ مِنْ بَخْسِ الْمِكْيَالِ وَ الْمِيزَانِ».
- ↑ «وای بر کمفروشان!» سوره مطففین، آیه ۱.
- ↑ «وای بر کافران از دیدارگاه روزی سترگ!» سوره مریم، آیه ۳۷.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۳۲: «وَ أَنْزَلَ فِي الْكَيْلِ وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ وَ لَمْ يَجْعَلِ الْوَيْلَ لِأَحَدٍ حَتَّى يُسَمِّيَهُ كَافِراً».
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۸۷.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۶۵؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۶۶؛ شیخ طوسی، الإستبصار، ج۳، ص۱۱۴؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۱۵۹.
- ↑ علامه حلی، تذکرة الفقهاء، ج۱۲، ص۱۶۶؛ علی بن حسین کرکی، جامع المقاصد فی شرح القواعد، ج۴، ص۴۰.
- ↑ احمد نراقی، مستند الشیعه، ج۱۴، ص۴۵.
- ↑ الاحتكار: أن يشتري ذو الثروة الطعام في وقت الغلاء و لا يدعه للضعفاء و يحبسه ليبيعه منهم بأكثر عند اشتداد حاجتهم.
- ↑ علامه حلی، نهایة الإحکام فی معرفة الأحکام، ج۲، ص۵۱۳: و لا بأس أن يشتري في وقت الرخص ليبيع في وقت الغلاء و أن يشتري في وقت الغلاء لنفسه و عياله، ثم يفضل شيء فيبيعه في وقت الغلاء.
- ↑ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۵؛ میرزاحسین نوری، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج۱۳، ص۲۷۶: «إِنَّمَا الْحُكْرَةُ أَنْ تَشْتَرِيَ طَعَاماً لَيْسَ فِي الْمِصْرِ غَيْرُهُ فَتَحْتَكِرَهُ وَ إِنْ كَانَ فِي الْمِصْرِ طَعَامٌ أَوْ مَتَاعٌ غَيْرُهُ أَوْ كَانَ كَثِيراً يَجِدُ النَّاسُ مَا يَشْتَرُونَ فَلَا بَأْسَ بِهِ وَ إِنْ لَمْ يُوجَدْ فَإِنَّهُ يُكْرَهُ أَنْ يُحْتَكَرَ وَ إِنَّمَا كَانَ النَّهْيُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) عَنِ الْحُكْرَةِ إِنَّ رَجُلًا مِنْ قُرَيْشٍ يُقَالُ لَهُ حَكِيمُ بْنَ حِزَامٍ كَانَ إِذَا دَخَلَ الْمَدِينَةَ طَعَامٌ اشْتَرَاهُ كُلَّهُ فَمَرَّ عَلَيْهِ النَّبِيُّ(ص) فَقَالَ لَهُ: يَا حَكِيمُ إِيَّاكَ وَ أَنْ تَحْتَكِرَ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۶۵؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۱۵۹؛ شیخ طوسی، الإستبصار، ج۳، ص۱۱۴: «الْحُكْرَةُ فِي الْخِصْبِ أَرْبَعُونَ يَوْماً وَ فِي الشِّدَّةِ وَ الْبَلَاءِ ثَلَاثَةُ أَيَّامٍ فَمَا زَادَ عَلَى الْأَرْبَعِينَ يَوْماً فِي الْخِصْبِ فَصَاحِبُهُ مَلْعُونٌ وَ مَا زَادَ عَلَى ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْعُسْرَةِ فَصَاحِبُهُ مَلْعُونٌ».
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۶۷؛ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۶، متن دعائم: «الْحُكْرَةُ فِي الْخِصْبِ أَرْبَعُونَ يَوْماً وَ فِي الشِّدَّةِ وَ الْبَلَاءِ ثَلَاثَةُ أَيَّامٍ فَمَا زَادَ فَصَاحِبُهُ مَلْعُونٌ».
- ↑ علامه حلی، منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، ج۱۵، ص۳۳۱.
- ↑ شیخ مفید، المقنعه، ص۶۱۶.
- ↑ شیخ طوسی، الإستبصار، ج۳، ص۱۱۵: هَذِهِ الْأَخْبَارُ عَامَّةٌ فِي النَّهْيِ عَنِ الِاحْتِكَارِ عَلَى كُلِّ حَالٍ.
- ↑ علامه حلی، منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، ج۱۵، ص۳۳۱؛ احمد نراقی، مستند الشیعة فی أحکام الشریعه، ج۱۴، ص۴۵.
- ↑ احمد بن حنبل، مسند أحمد بن حنبل، ج۳، ص۴۵۳؛ مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، ج۳، ص۱۲۲۸: «لَا يَحْتَكِرُ إِلَّا خَاطِئٌ».
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۶۶؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۱۵۹؛ شیخ طوسی، الإستبصار، ج۳، ص۱۱۴؛ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۵: «لَا يَحْتَكِرُ الطَّعَامَ إِلَّا خَاطِئٌ».
- ↑ علی بن حسین کرکی، جامع المقاصد، ج۴، ص۴۰؛ ابنفهد، المهذب البارع فی شرح المختصر النافع، ج۲، ص۳۶۸.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۶۵؛ شیخ طوسی، الإستبصار، ج۳، ص۱۱۵؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۱۶۰: «إِنْ كَانَ الطَّعَامُ قَلِيلًا لَا يَسَعُ النَّاسَ فَإِنَّهُ يُكْرَهُ أَنْ يَحْتَكِرَ الطَّعَامَ وَ يَتْرُكَ النَّاسَ لَيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ».
- ↑ علامه حلی، تذکرة الفقهاء، ج۱۲، ص۱۶۶.
- ↑ ابنفهد، المهذب البارع، ج۲، ص۳۶۹؛ علی بن حسین کرکی، جامع المقاصد فی شرح القواعد، ج۴، ص۴۰؛ شهید ثانی، مسالک الأفهام إلی تنقیح شرائع الإسلام، ج۳، ص۱۹۱.
- ↑ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۹۶؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۸۱؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۱۴۹: «أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(ع) كَرِهَ أَنْ يُبَاعَ التَّمْرُ بِالرُّطَبِ عَاجِلًا».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۶۴؛ ابوالعباس عبدالله بن جعفر حمیری، قرب الإسناد، ص۱۳۵؛ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۵؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۱۵۹؛ شیخ طوسی، الإستبصار، ج۳، ص۱۱۴: «لَيْسَ الْحُكْرَةُ إِلَّا فِي الْحِنْطَةِ وَ الشَّعِيرِ وَ التَّمْرِ وَ الزَّبِيبِ وَ السَّمْنِ».
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۶۵.
- ↑ علامه حلی، منتهی المطلب، ج۱۵، ص۳۳۵.
- ↑ محمدباقر مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج۱۹، ص۱۵۴: و اختلف الأصحاب في كراهة الاحتكار و تحريمه، و المشهور تخصيصه بالغلات الأربع و السمن، و بعض الأصحاب أضاف الزيت و الملح، و اشترطوا فيه أن يستبقيها للزيادة في الثمن و لا يوجد باذل غيره، و قيده جماعة بالشراء.
- ↑ قطبالدین راوندی، فقه القرآن، ج۲، ص۵۲؛ حسن بن ابیطالب فاضل آبی، کشف الرموز فی شرح مختصر النافع، ج۱، ص۴۵۶؛ علامه حلی، تذکرة الفقهاء، ج۱۲، ص۱۶۶.
- ↑ علامه حلی، منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، ج۱۵، ص۳۳۵.
- ↑ ابنفارس، معجم مقائیس اللغه، ج۳، ص۴۱۰: كان بعضُ أهلِ اللُّغة يقول: الطَّعام هو البُرُّ خاصّة.
- ↑ صاحب بن عباد، المحیط فی اللغه، ج۱، ص۴۱۲: الطَّعَامُ: هو البُّرُّ خاصَّةً. ثمَّ يُسَمّى كُلُّ ما يَسُدُّ الجوعَ طَعاماً.
- ↑ ابناثیر جزری (مبارک)، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۳، ص۱۲۶: الطَّعامُ: عامٌّ في كلِّ ما يُقْتات من الحنطة و الشعير و التمر و غير ذلك.
- ↑ خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۲، ص۲۵: و العالي في كلام العرب: أن الطَّعَام هو البر خاصة.
- ↑ ابوحبیب سعدی، القاموس الفقهی لغة و اصطلاحات، ص۲۲۹.
- ↑ ابوحبیب سعدی، القاموس الفقهی لغة و اصطلاحات، ص۲۲۹؛ ابنفارس، معجم مقائیس اللغه، ج۳، ص۴۱۰؛ اسماعیل بن حماد جوهری، صحاح اللغه، ج۵، ص۱۹۷۴؛ احمد بن حنبل، مسند أحمد بن حنبل، ج۳، ص۹۸: «كنا نُخْرِجُ صَدَقَةَ الْفِطْرِ إِذْ كان فِينَا رسول اللَّهِ(ص) صَاعاً من طَعَامٍ أو صَاعاً من تَمْرٍ أو صَاعاً من شَعِيرٍ أو صَاعاً من زَبِيبٍ...».
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۶۶؛ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۵؛ شیخ طوسی، الإستبصار، ج۳، ص۱۱۴؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۱۵۹: «لَا يَحْتَكِرُ الطَّعَامَ إِلَّا خَاطِئٌ».
- ↑ ابنحبان، الثقات، ج۳، ص۳۸۸؛ ابوعیسی محمد بن عیسی ترمذی، سنن الترمذی، ج۳، ص۵۶۷؛ سلیمان بن احمد طبرانی، معجم الکبیر، ج۲۰، ص۴۴۵.
- ↑ ابومحمد عبدالله بن عبدالرحمان دارمی، سنن الدارمی، ج۲، ص۲۴۸-۲۴۹.
- ↑ ابنابیشیبه، المصنف، ج۴، ص۳۰۱: «لَا يَحْتَكِرُ إِلَّا خَاطِئٌ أَوْ بَاغِي».
- ↑ ابوعیسی محمد بن عیسی ترمذی، سنن الترمذی، ج۳، ص۵۶۷؛ سلیمان بن احمد طبرانی، معجم الکبیر، ج۲۰، ص۴۴۶.
- ↑ احمد بن حنبل، مسند أحمد بن حنبل، ج۳، ص۳۰۱.
- ↑ ابوعیسی محمد بن عیسی ترمذی، سنن الترمذی، ج۳، ص۵۶۷.
- ↑ معمر بن عدوی از کسانی بود که در مکه مسلمان شد و در هجرت دوم به حبشه مهاجرت کرد و با جعفر در سال هفتم به مدینه آمد و در سفر حج پیامبرپیامبر(ص) راحله ایشان را همراهی میکرد و سر حضرت را در حج تراشید (احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱، ص۲۴۸؛ ابنعبدالبر، الإستیعاب، ج۳، ص۱۴۳۴؛ ابناثیر جزری(عزالدین)، اسد الغابه، ج۴، ص۴۶۰؛ ابنحجر، الإصابه، ج۶، ص۱۴۹).
- ↑ مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، ج۳، ص۱۲۲۷؛ سلیمان بن احمد طبرانی، معجم الکبیر، ج۲۰، ص۴۴۵: «مَنِ احْتَكَرَ فَهُوَ خَاطِئٌ».
- ↑ احمد بن حنبل، مسند أحمد بن حنبل، ج۲، ص۳۵۱: «مَنِ احْتَكَرَ حُكْرَةً يُرِيدُ أن يُغْلِيَ بها على الْمُسْلِمِينَ فَهُوَ خَاطِئٌ».
- ↑ ابنماجه، سنن ابنماجه، ج۲، ص۷۲۹، شماره پاورقی ۲۱۵۴: و المعنى لا يجتري على هذا العمل الشنيع إلّا من اعتاد المعصية. ففيه دلالة على أنّها معصية عظيمة لا يرتكبها الإنسان أولاً و إنّما يرتكبها بعد الإعتياد و التدريج.
- ↑ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۵.
- ↑ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۵.
- ↑ شیخ طوسی، الإستبصار، ج۳، ص۱۱۴: «نَفِدَ الطَّعَامُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) فَأَتَى الْمُسْلِمُونَ فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ(ص)، قَدْ فُقِدَ الطَّعَامُ وَ لَمْ يَبْقَ شَيْءٌ إِلَّا عِنْدَ فُلَانٍ فَمُرْهُ يَبِعْ. قَالَ: فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ. ثُمَّ قَالَ: يَا فُلَانُ إِنَّ الْمُسْلِمِينَ ذَكَرُوا أَنَّ الطَّعَامَ قَدْ فُقِدَ إِلَّا شَيْئاً عِنْدَكَ فَأَخْرِجْهُ وَ بِعْهُ كَيْفَ شِئْتَ وَ لَا تَحْبِسْهُ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۶۴.
- ↑ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۱۵۹.
- ↑ ابنعبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۶۲.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۵۱؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۵.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۶۵؛ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۵؛ شیخ طوسی، الإستبصار، ج۳، ص۱۱۵؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۱۶۰؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۶۶؛ من لایحضره الفقیه (ترجمه علیاکبر غفاری و دیگران)، ج۴، ص۳۶۰.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۸۷-۹۶.
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۶۷.
- ↑ ابوالعباس عبدالله بن جعفر حمیری، قرب الإسناد، ص۱۳۵: «أَنَّ عَلِيّاً(ع) كَانَ يَنْهَى عَنِ الْحُكْرَةِ فِي الْأَمْصَارِ».
- ↑ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۶.
- ↑ نهج البلاغه، ص۴۳۸؛ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۱، ص۳۶۶؛ ابنشعبه حرانی، تحف العقول، ص۱۴۰: «وَ اعْلَمْ مَعَ ذَلِكَ أَنَّ فِي كَثِيرٍ مِنْهُمْ ضِيقاً فَاحِشاً وَ شُحّاً قَبِيحاً وَ احْتِكَاراً لِلْمَنَافِعِ وَ تَحَكُّماً فِي الْبِيَاعَاتِ وَ ذَلِكَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ وَ عَيْبٌ عَلَى الْوُلَاةِ. فَامْنَعْ مِنَ الِاحْتِكَارِ، فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) مَنَعَ مِنْهُ وَ لْيَكُنِ الْبَيْعُ بَيْعاً سَمْحاً بِمَوَازِينِ عَدْلٍ وَ أَسْعَارٍ لَا تُجْحِفُ بِالْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْبَائِعِ وَ الْمُبْتَاعِ. فَمَنْ قَارَفَ حُكْرَةً بَعْدَ نَهْيِكَ إِيَّاهُ فَنَكِّلْ بِهِ وَ عَاقِبْهُ فِي غَيْرِ إِسْرَافٍ».
- ↑ ابنابیشیبه، المصنف، ج۴، ص۳۰۱؛ ابنحزم، المحلی، ج۹، ص۶۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۹۷.
- ↑ حمزة بن عبدالعزیز دیلمی سلار، المراسم العلویة و الأحکام النبویه، ص۱۸۲: للسلطان أن يجبر المحتكر على إخراج الغلة و يسعرها بما يراه ما لم يخسره.
- ↑ شیخ مفید، المقنعه، ص۶۱۶: للسلطان أن يكره المحتكر على إخراج غلته و بيعها في أسواق المسلمين إذا كانت بالناس حاجة ظاهرة إليها و له أن يسعّرها على ما يراه من المصلحة و لا يسعّرها بما يخسر أربابها فيها.
- ↑ شیخ طوسی، الإستبصار، ج۳، ص۱۱۵: «فَإِنَّهُ يَلْزَمُهُ إِخْرَاجُهُ وَ بَيْعُهُ بِمَا يَرْزُقُهُ اللَّهُ كَمَا فَعَلَ النَّبِيُّ(ص)».
- ↑ شیخ طوسی، النهایة فی مجرد الفقه و الفتاوی، ص۳۷۴؛ شیخ طوسی، المبسوط فی فقه الإمامیه، ج۲، ص۱۹۵: «أجبره السلطان علی البیع دون سعر بعینه».
- ↑ علامه حلی، نهایة الإحکام فی معرفة الأحکام، ج۲، ص۵۱۵: المشهور أنه لا يجوز التسعير لا للإمام و لا لنائبه على أهل الأسواق في شيء من أمتعتهم من الطعام و غيره في حال الرخص و الغلاء.
- ↑ علامه حلی، تلخیص المرام فی معرفة الأحکام، ص۹۳: و يجبر على البيع لا على السعر على رأي، إلّا مع الإفراط.
- ↑ شهید اول، الدروس الشرعیة فی فقه الإمامیه، ج۳، ص۱۸۰: «و لا یسعّر علیه إلّا مع التشدّد».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۶۴؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۱۵۹؛ شیخ طوسی، الإستبصار، ج۳، ص۱۱۴.
- ↑ احمد بن حنبل، مسند أحمد، ج۳، ص۸۵: «فَقَالُوا له: لو قَوَّمْتَ لنا سِعْرَنَا؟ قال: إن اللَّهَ هو الْمُقَوِّمُ (أوِ الْمُسَعِّرُ) إني لأَرْجُو أَنْ أُفَارِقَكُمْ وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنْكُمْ يطلبني بِمَظْلَمَةٍ في مَالٍ وَلاَ نَفْسٍ».
- ↑ احمد بن حنبل، مسند أحمد، ج۲، صص۳۳۷ و۳۷۲؛ ج۳، ص۲۸۶؛ عبدالرزاق ابوبکر صنعانی، المصنف، ج۸، ص۲۰۵؛ ابنماجه، سنن ابنماجه، ج۲، ص۷۴۲؛ ابوداود سلیمان بن اشعث سجستانی ازدی، سنن أبیداود، ج۳، ص۲۷۲؛ ابوعیسی محمد بن عیسی ترمذی، سنن الترمذی، ج۳، ص۶۰۵؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج۴، ص۹۹.
- ↑ ابناثیر جزری (مبارک)، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۴، ص۱۲۵؛ ابنمنظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۵۰۰؛ محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج۱۷، ص۵۹۴: «قالوا: يا رسول اللّه لو قَوَّمْتَ لنا، فقال: اللّه هو المُقَوِّم».
- ↑ شیخ صدوق، التوحید، ص۳۸۸.
- ↑ شیخ صدوق، التوحید، ص۳۸۹.
- ↑ شیخ مفید، المقنعه، ص۶۱۶: للسلطان أن يكره المحتكر على إخراج غلته و بيعها في أسواق المسلمين إذا كانت بالناس حاجة ظاهرة إليها و له أن يسعرها على ما يراه من المصلحة و لا يسعرها بما يخسر أربابها فيها.
- ↑ علامه حلی، تلخیص المرام فی معرفة الأحکام، ص۹۳؛ شهید اول، الدروس الشرعیه، ج۳، ص۱۸۰.
- ↑ نهج البلاغه، ص۴۳۸؛ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۱، ص۳۶۶؛ ابنشعبه حرانی، تحف العقول، ص۱۴۰.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۹۹.
- ↑ قاضی نعمان، شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار(ع)، ج۱، ص۱۸۳ و ج۳، ص۱۵؛ شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۱۹۰؛ ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی (یکجلدی)، ص۳۷.
- ↑ شیخ طوسی، الخلاف، ج۳، ص۴۸۷؛ ابنابیجمهور احسائی، عوالی اللئالی العزیزیه، ج۳، ص۲۵۴: «أَنَّ عَلِيّاً(ع) آجَرَ نَفْسَهُ مِنْ يَهُودِيٍّ لِيَسْتَقِيَ الْمَاءَ كُلَّ دَلْوٍ بِتَمْرَةٍ وَ جَمَعَ التَّمَرَاتِ وَ حَمَلَهُ إِلَى النَّبِيِّ(ص) فَأَكَلَ مِنْهُ».
- ↑ ابناثیر جزری(عزالدین)، اسد الغابه، ج۲، ص۱۸۵؛ ابنحجر، الإصابه، ج۳، ص۷۲.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۷۴: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع): أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(ع) أَعْتَقَ أَلْفَ مَمْلُوكٍ مِنْ كَدِّ يَدِهِ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۱۶۳: «وَ لَقَدْ أَعْتَقَ أَلْفَ مَمْلُوكٍ مِنْ صُلْبِ مَالِهِ كُلُّ ذَلِكَ تَحَفَّى فِيهِ يَدَاهُ وَ تَعْرَقُ جَبِينُهُ الْتِمَاسَ وَجْهِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الْخَلَاصِ مِنَ النَّارِ وَ مَا كَانَ قُوتُهُ إِلَّا الْخَلَّ وَ الزَّيْتَ وَ حَلْوَاهُ التَّمْرُ إِذَا وَجَدَهُ وَ مَلْبُوسُهُ الْكَرَابِيسُ فَإِذَا فَضَلَ عَنْ ثِيَابِهِ شَيْءٌ دَعَا بِالْجَلَمِ فَجَزَّهُ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۶۴؛ علی بن جعفر عریضی، مسائل علی بن جعفر و مستدرکاتها، ص۳۳۱: «وَ أَمَّا الْعِلْمُ، فَقَدْ أَعْتَقَ أَبُوكَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ(ع) أَلْفَ مَمْلُوكٍ، فَسَمِّ لَنَا خَمْسَةً مِنْهُمْ وَ أَنْتَ عَالِمٌ».
- ↑ ابناثیر جزری (عزالدین)، اسد الغابه، ج۵، ص۲۴۷: «خرجت مع أبي إلى ينبع عائدا لعلي بن أبي طالب رضي الله عنه و كان مريضا بها، فقال له أبي: ما يقيمك بهذا المنزل و لو مِتّ لم يلك إلّا أعراب جهينة؛ احتمل إلى المدينة، فإن أصابك أجلك وليك أصحابك و صلّوا عليك و كان أبو فضالة من أهل بدر، فقال(ع): إني لست بميت من وجعي هذا، إن النبي(ص) عهد إليّ أني لا أموت حتى أضرب، ثم تخضب هذه من هذه، يعني لحيته من دم هامته».
- ↑ ابناثیر جزری (عزالدین)، اسد الغابه، ج۵، ص۲۴۷؛ احمد بن حنبل، مسند أحمد بن حنبل، ج۱، ص۱۰۲؛ احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج۲، ص۶۹۴؛ ابنعبدالبر، الإستیعاب، ج۴، ص۱۷۳۰؛ احمد بن حسین بیهقی، دلائل النبوه، ج۶، ص۴۳۸؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۵۴۷؛ علی بن یوسف حلی، العدد القویة لدفع المخاوف الیومیه، ص۲۳۷: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) عَهِدَ إِلَيَّ أَنْ لَا أَمُوتَ حَتَّى أُؤَمَّرَ».
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۱۹.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۷۳؛ محمدباقر بهبودی، گزیده کافی، ج۴، ص۲۳۹؛ قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۳، ص۲۸۲؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۶۱؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۳۲۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۲۱.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۷۴؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۳۲۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۲۲.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۲۲؛ علی بن جعفر عریضی، مسائل علی بن جعفر و مستدرکاتها، ص۳۲۱.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره اقتصادی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۲۳.