سرگذشت زندگی امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی
دوران زندگانی امام مجتبی(ع) به پنج دوره تقسیم میشود: هفت سال با پیامبر؛ ۲۵ سال در زمان خلفا؛ حدود پنج سال دوران خلافت امیرالمؤمنین(ع)؛ هفت ماه دوران خلافت و ده سال آخر در زمان خلافت معاویه. در دوران خلافت پدر، در جنگهای جمل، صفین و نهروان شرکت داشت و مهمترین رویداد در زمان خلافت خود حضرت قرارداد صلحی بود که با معاویه بسته شد. آن حضرت سرانجام در ماه صفر سال ۵۰ هجری با خوردن سمی که جعده به تحریک معاویه به ایشان داده بود به شهادت رسید.
دوران زندگانی امام
دوران زندگانی امام مجتبی (ع) را میتوان به پنج دوره تقسیم کرد:
- هفت سال با پیامبر؛
- ۲۵ سال در زمان خلفا؛
- حدود پنج سال دوران خلافت امیرالمؤمنین (ع)؛
- هفت ماه دوران خلافت حضرت از رمضان سال ۴۰ تا جمادی الأولای سال ۴۱ هجری[۱]؛
- ده سال آخر عمر حضرت در زمان خلافت معاویه[۲].
در عصر پیامبر خاتم
ولادت و نسب
ابومحمد، حسن بن علی بن ابیطالب در نیمه رمضان[۳] سال سوم هجری در مدینه به دنیا آمد. کلینی، ولادت ایشان را در سال دوم دانسته است و برخی نیز در سال ۵ هجری[۴].
مادر ایشان فاطمه زهرا (س) دختر پیامبر (ص) و پدرشان علی بن ابیطالب (ع) بود. پدربزرگ ایشان رسول خدا (ص) او را حسن نام نهاد و در گوش وی اذان گفت[۵] و هفت روز پس از ولادت برای آن حضرت قربانی کرد (عقیقه)[۶]. پیامبر خودشان سر گوسفند عقیقه حسن را بریدند و فرمودند: بسم الله، عقیقهای برای حسن است و دعای عقیقه را اینگونه خواندند: «اللَّهُمَّ عَظْمُهَا بِعَظْمِهِ وَ لَحْمُهَا بِلَحْمِهِ وَ دَمُهَا بِدَمِهِ وَ شَعْرُهَا بِشَعْرِهِ اللَّهُمَّ اجْعَلْهَا وِقَاءً لِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ»[۷] و به وزن موهای سرش نقره صدقه داد[۸]. از القاب وی، سبط و مجتبی است[۹].[۱۰]
رفتار پیامبر اکرم (ص) با امام حسن (ع)
حسن شبیهترین افراد به پیامبر (ص)[۱۱] و مورد علاقه شدید آن حضرت بود؛ وی را بر شانههای خود مینشاند[۱۲] و چهار دست و پا میشد و او را سواری میداد[۱۳]. در روایتی از ابن عباس گفته شده روزی پیامبر (ص) حسن (ع) را بر گردن خود سوار کرده بود. مردی گفت: ای پسر چه مرکب نیکویی را سوار شدهای! پیامبر در پاسخ او فرمود: و او چه نیکو سواری است[۱۴]. پیامبر او را غرق بوسه میکرد و دهان خود را بر دهان وی میگذاشت[۱۵] و اگر اتفاقی برایش پیش میآمد سراسیمه به کمکش میشتافت، چنانکه آوردهاند روزی در مسجد بر فراز منبر سخن میگفت که حسن با لباس بلندی وارد شد، لباس زیر پایش رفت و بر زمین افتاد. پیامبر سراسیمه از منبر فرود آمد تا کودک را از زمین بردارد، مردم شتابان بچه را از زمین بلند کردند، پیامبر او را در آغوش کشید و بالای منبر کنار خود نشاند، چون شگفتی مردم را دید، فرمود: «ان الولد فتنة»، نمیدانم چگونه به سویش رفتم[۱۶].
پیامبر (ص) حسن و برادرش حسین را فرزندان خود میدانست و به صراحت میفرمود اینان فرزندان من هستند و هر که آنان را دوست بدارد مرا دوست داشته[۱۷] یا خدایا من آنان را دوست دارم تو نیز آنان را و هر که آنان را دوست دارد، دوست بدار[۱۸]. همچنین آن حضرت، او و برادرش را سید جوانان بهشت[۱۹] و امام مردم خواند؛ چه نشسته باشند و چه ایستاده[۲۰] و به فرمان خداوند آنان را جزو اهل بیت خود، زیر پوششی قرار داد که خداوند رجس و پلیدی را از آنان دور ساخته است[۲۱].
امام حسن (ع) در زمان پیامبر اسلام (ص) هنوز از بالندگی لازم برای حضور در اجتماع برخوردار نشده بود. هفتساله بود که رسول اکرم رحلت فرمود، به همین سبب گزارشی از فعالیتهای سیاسی و اجتماعی ایشان به چشم نمیخورد، جز آنکه برخی از حضورش در بیعت رضوان که در سال ششم هجری رخ داده، یاد کردهاند که طبق این گزارش ایشان با پیامبر (ص) بیعت کرد[۲۲].[۲۳]
امام حسن (ع) و حضرت فاطمه (س)
از سیره حضرت فاطمه (س) در رفتار با نخستین فرزندش، گزارشهای متنوعی وجود دارد که عمدتاً از زبان ائمه (ع) و صحابه پیامبر (ص) است. فاطمه (س) برای حفظ سلامت فرزندانش اهتمام ویژه داشت و ناراحتی و بیماری حسن (ع) به شدت آن حضرت را متأثر میساخت. در روایتی از امام رضا (ع) آمده است که علی (ع)، فاطمه(س) و فضه برای سلامت حسن و حسین (ع)، که بیمار شده بودند، نذر کردند سه روز روزه بگیرند. در هر سه روز، هنگام افطار، نیازمندی به در خانه فاطمه (س) آمد و حضرت (س) غذایی را که مهیا کرده بود به او داد و خودشان با آب افطار کردند[۲۴].
یکی از مؤلفههای مهمی که فاطمه (س) درباره حسن (ع) مراعات میکرد، الگوسازی رفتاری بود. آن حضرت (س) به حسن (ع) توصیه میکرد در منش و رفتار فردی و اجتماعی و حقمداری، مانند پدرش علی (ع) باشد[۲۵]. فاطمه (س) میکوشید حسن (ع) را همنشین دائم رسول خدا (ص) کند. بنا بر بسیاری از گزارشهای تاریخی و حدیثی، بیشتر اوقات، زمانی که فاطمه (س) نزد پدرش بود، دو فرزندش نیز در کنار او بودند. پیامبر (ص) نیز به تربیت دینی ایشان علاقهمند بود[۲۶].
در عصر خلفای سهگانه
دوران خلافت ابوبکر
امام حسن (ع) هشت ساله بود که جد گرامیاش از دنیا رفت. در دوران خلافت ابوبکر، از امام حسن (ع) که خردسال بود، گزارشهایی در دست است: نقل شده است، روزی ابوبکر بر منبر پیامبر (ص) نشسته، در حال سخنرانی بود؛ در این حال، امام مجتبی (ع) که خردسال بود، به مسجد وارد شد و در مقابل حاضران خطاب به ابوبکر فرمود: "از منبر پدرم پایین بیا (جای تو آنجا نیست) و بر منبر پدرت بنشین!" حال حاضران دگرگون شد و ابوبکر نیز گفت: "راست گفتی، این، منبر پدر توست"[۲۷]. مورد دیگر، اظهار سخنان ابوبکر به امام حسن (ع) و یادآوری شباهت وی به پیامبر (ص) نه امام علی (ع) است[۲۸].
همچنین هنگامی که خلیفه اول درباره فدک از فاطمه (س) شاهد خواست، امام حسن (ع) نیز در نزد ابوبکر حاضر شد[۲۹]. او به هنگام احتضار مادر نیز بر بالین آن حضرت حاضر بود[۳۰] و در مراسم غسل و دفن مادر و وداع با پیکر او حضور داشت[۳۱].[۳۲]
دوران خلافت عمر
در دوره خلافت عمر نیز در چندین موضوع از امام حسن (ع) یاد شده است: عمر هنگامی که برای پرداخت مقرری دیوان برقرار کرد، حسنین (ع) را به جهت قرابت با رسول خدا (ص) در ردیف اهل بدر نهاد[۳۳]، چنان که به کارگزار خود بر یمن سفارش کرد برای آن دو حُلهای (پارچه) بفرستد[۳۴]. بر پایه گزارشی، عمر، افزون بر تعیین اعضای شورای خلافت در بستر مرگ، سفارش کرد امام حسن (ع) و عبدالله بن عباس بدون داشتن حق رأی به جهت قرابت ایشان به رسول خدا (ص) در جلسات شورا حضور یابند[۳۵].
دوران خلافت عثمان
امام حسن (ع) هنگام به خلافت رسیدن عثمان[۳۶]، نزدیک ۲۰ سال داشت. مواضع سیاسی حضرت با پدرشان در این ایام همسو بود، چنان که در آینده در نامهنگاری با معاویه تأکید کرد که خلافت را حق خاندان پیامبر (ص) میدانست[۳۷]؛ ولی به پیروی از پدر، سیاست مدارا و راهنمایی را در رفتار با خلفا در پیش گرفت. از حضور امام حسن (ع)، در چند حادثه در دوران عثمان یاد شده است: امام حسن در بدرقه ابوذر که از سوی حکومت تبعید شده بود، به همراه پدر شرکت جست[۳۸]. گزارشهای درخور توجهی از شرکت او در سال ۳۰ در فتح طبرستان در دست است[۳۹]. هر چند این خبر از قدیم پذیرفته نشده است[۴۰] و برخی مؤرخان معاصر نیز آن را رد کردهاند[۴۱]، شاید خبر حضور آن حضرت در فتح طبرستان را علویان زیدی طبرستان که به امام حسن (ع) نسب میبردند، برای نشان دادن قدمت مشروعیت خود ساخته باشند.
هنگامی که شورش ضد عثمان اوج گرفت، امام حسن (ع) واسطه میان پدر و عثمان در پیامرسانی بود[۴۲]. در پایان خلافت عثمان، با وجود اعتراض عمومی به عثمان، آن حضرت از طرف پدر مأمور حفاظت از جان عثمان در برابر شورشیان گردید، تا در آینده امام علی (ع) متهم به حمایت از قتل خلیفه نشود. به گزارش برخی منابع، امام حسن (ع)، در پاسداری از عثمان تیر خورد و خونآلود شد[۴۳].[۴۴]
برخی منابع سنی کوشیدهاند امام حسن (ع) را دارای گرایش به عثمان و وی را فردی بشناسانند که با او پیوند داشته[۴۵] و خردههایی بر سیاست پدر میگرفته است. بر پایه این گزارشها او با طعنه و کنایه، امام علی (ع) را در قتل عثمان شریک میدانست[۴۶]، چنانکه ماندن پدرشان در مدینه به هنگام محاصره عثمان، بیعت زود هنگام پس از قتل عثمان و رویدادهای دیگری مانند تعقیب طلحه و زبیر را صحیح نمیدانست و با پدر در این زمینه محاجّه میکرد؛ ولی امام علی (ع) اقدامات خود در این موارد را صحیح میدانست[۴۷].
بر پایه گزارشهای بسیار، امام حسن (ع) در دوران عثمان از مواضع پدر حمایت میکرد و در سخنانی که در آینده در برابر مخالفان سیاستهای امام علی (ع) ایراد کرد، مواضع پدر را ستود و صحابه دیگر را متهم در خون عثمان شناساند[۴۸]، چنانکه در رخدادهای دیگری در دوران خلافت امام علی (ع) با پدر، به گونهای جدی همراهی داشت. این نمونه گزارشها آشکارا بطلان گزارشهای پیشین درباره مخالفت امام حسن (ع) با مواضع سیاسی امام علی (ع) را ثابت میکنند. افزون بر این موارد، امام حسن (ع) رفتار، منش و گفتاری بسیار نرم داشت؛ حتی با مخالفان خود، پس چگونه با پدرش با آن جسارت ـ که برخی گزارشها آن را بازتاب دادهاند ـ رفتار کرده باشد! برخی تشابه اسمی میان امام حسن (ع) و حسن بصری را که مخالفتهایی با امام علی (ع) داشت، سبب آمیختگی اطلاعات مربوط به ایشان دانستهاند[۴۹]؛ اما این گزارشها را باید از ریشه، ساخته مورخان عثمانی مذهب دانست که مورخان معاصری همچون طه حسین در الفتنة الکبری به پیروی از آنها برای امام حسن چنین جهتگیری را مسلّم دانستهاند[۵۰].[۵۱]
در عصر خلافت امیرالمؤمنین
امام حسن (ع) در دوران خلافت علی (ع) در صحنهها حضور یافت و در همه مقاطع، پدر را همراهی کرد. هنگامی که امام علی (ع) در تعقیب اهل جمل رهسپار بصره شد، امام حسن (ع)، عمار و قیس بن سعد را برای بسیج نیرو به کوفه فرستاد[۵۲]. امام حسن (ع) که تصدّی امور را در این مأموریت بر عهده داشت، با تدبیر و ملایمت کوشید تا ابوموسی اشعری فرماندار کوفه مواضع خود را که مردم را به عدم شرکت میخواند، کنار بگذارد. او چندین بار برای مردم خطبه خواند و آنان را به همراهی تشویق کرد. ابوموسی اشعری، تنها هنگامی که مالک اشتر به میدان آمد، به اجبار تسلیم شد[۵۳].
پیش از آغاز جنگ جمل، هنگامی که عبدالله بن زبیر خطبهای ضد امام علی (ع) خواند، حضرت از امام حسن (ع) خواست خطبهای بخواند و به سخنان نادرست او پاسخ دهد که امام علی (ع) را به ریختن خون عثمان متهم کرده بود و امام حسن (ع) چنین کرد[۵۴]. هنگام آغاز نبرد نیز پرچم را به دست فرزندش محمد بن حنفیه داد و فرمود به جهت جایگاه بلند حسنین (ع) نزد رسول خدا (ص) پرچم را به آن دو نداده است[۵۵].
پس از جنگ جمل و هنگامی که سلیمان بن صرد به سبب عدم حضورش در آن نبرد، به سرزنش امام علی (ع) گرفتار شد، امام حسن (ع) از او دلجویی کرد تا بتواند وی را در صف یاران پدرشان نگه دارد[۵۶] و در جنگ صفین نیز پدر را همراهی کرد[۵۷] و بر پایه برخی از گزارشها فرماندهی قلب سپاه پدر را بر عهده داشت[۵۸]. معاویه با فرستادن عبیدالله بن عمر کوشید با ترغیب و تطمیع امام حسن (ع) به خلافت، او را از پدر جدا سازد؛ اما آن حضرت جواب محکمی به او داد و اقدامات پدر خود را حق و درست دانست[۵۹]. وی در صفین نگران جان پدر بود و در این زمینه به وی پیشنهادهایی میداد[۶۰] و امام علی (ع) نیز میکوشید حسنین (ع) بیمحابا وارد معرکه نشوند، زیرا آنان را سلاله رسول خدا (ص) میدانست و میفرمود بر اثر صدمه دیدن این دو، نسل پیامبر (ص) گسیخته خواهد شد[۶۱].
امام حسن (ع) از شاهدان پیماننامه حکمیت در صفین بود[۶۲] و پس از برگزاری جلسات تحکیم و تصمیماتی که ضد امام علی (ع) گرفته شد، حضرت از امام حسن (ع) خواست با سخنان خود برای توده مردم در این زمینه روشنگری کند و امام حسن (ع) با خواندن خطبهای رفتار نادرست حَکَمین و اشتباهات آنان را یاد کرد و اقدام و رأی آنان را از روی هوا و هوس دانست[۶۳].
در دوران حکومت حضرت علی (ع) پدر، گاهی برخی وظایف مانند خواندن خطبه نماز جمعه را به امام حسن (ع) میسپرد[۶۴]، چنان که پاسخگویی به برخی مراجعات علمی را[۶۵]. امام علی (ع) پس از ضربت خوردن، به حسنین (ع) سفارشهایی کرد؛ به ویژه امام حسن (ع) را به تقوا توصیه کرد[۶۶]. افزون بر این، امام علی (ع) سفارشهای تربیتی بلندی خطاب به فرزندش امام حسن دارد[۶۷]. پس از شهادت پدر، امام حسن (ع) بر جنازه ایشان نماز خواند[۶۸].
بر خلاف اخباری که تأکید میکنند امام علی (ع) برای جانشینی خود کسی را معرفی نکرد[۶۹]، به تصریح گزارشهایی، حضرت فرزندش حسن (ع) را به جانشینی انتخاب کرد. یکی از این موارد، نامه امام حسن (ع) به معاویه است[۷۰]. بر اساس منابع شیعی، آن حضرت ودایع امامت را نیز به امام حسن (ع) سپرد[۷۱]. علاوه بر جانشینی در خلافت، آن حضرت را وصی بر خانواده، صدقات و اوقاف خود نیز قرار داد[۷۲]. امام حسن (ع) قاتل پدر را قصاص کرد و از خواست و سفارش پدر عدول نکرد و پس از آن، خطبهای خواند و تمجید بلندی از امام علی (ع) انجام داد[۷۳].[۷۴]
خلافت امام مجتبی
امام حسن (ع) هنگام پذیرش خلافت ۳۷ سال داشت[۷۵]. عراقیان و حامیان امام علی (ع) با وی بیعت کردند؛ شمار بیعتکنندگان، ۴۰۰۰۰ تن ذکر شده است. این رقم، عدد آخرین سپاهیان امام علی (ع) بود که برای نبرد با معاویه تدارک دیده بود. اهل عراق، یکدست از خلافت امام حسن (ع) حمایت کردند[۷۶] و مؤرّخان مخالفتی در خلافت وی ثبت نکردهاند که احتمالاً به جهت فضای احساسی پیش آمده پس از شهادت امام علی (ع) و بیم خطر پیروزی شام بر عراق بود که یکپارچگی را برای حفظ موقعیت کوفیان میطلبید.
نقل شده است دو روز پس از شهادت امام علی (ع)، مردم به سوی حسن (ع) آمدند تا با او بیعت کنند[۷۷] و بدینگونه ایشان به عنوان خلیفه وارد عمل شد و این مهمترین مسأله در زندگی آن حضرت بود که پس از مصالحه معاویه، تبیینها و تفسیرهای گوناگونی را متوجه خود ساخته است. روایتهای مربوط به خلافت امام حسن (ع) تا حد بالایی از همگرایی عمومی مردم با آن حضرت حکایت دارد. شمار بیعتکنندگان را برخی هفتادهزار نفر نوشتهاند[۷۸]. ابوالفرج اصفهانی چنین آورده که امام حسن (ع) به دنبال شهادت پدر، به میان مردم آمد و خطبهای ایراد کرد و فرمود: «همانا در شب گذشته مردی قبضروح شد که پیشینیان در عمل او پیش نگرفتند و متأخران به او نرسیدند، او همراه پیامبر (ص) میجنگید و همواره خود را سپر بلای آن حضرت قرار میداد. رسول خدا او را با رایت خویش میفرستاد و ...» آنگاه عقده گلویش را فشرد و گریست و مردم نیز با او همراه شدند. سپس فرمود: «ای مردم هر که مرا میشناسد و هر که نمیشناسد، بداند من پسر محمد رسول خدایم، پسر بشیر و نذیرم، پسر داعی به سوی خدا و فرزند چراغ فروزانم. من از خاندانیام که خداوند پلیدی را از آنان زدود و پاکشان گردانیده است، من از آنانیام که خداوند دوستی آنان را در کتاب خویش واجب کرده و دوستی ما را کار پسندیده قرار داده است»[۷۹]. او در ادامه مینویسد که وقتی سخن امام به اینجا رسید، عبدالله بن عباس برخاست و مردم را به بیعت با او فراخواند که همگی پذیرفته و به او اظهار دوستی کردند و او را برای خلافت، از همگان سزاوارتر دانسته و با او بیعت کردند[۸۰].
مداینی با اندک تفاوت به نقل جریان بیعت میپردازد و نقل میکند که وقتی علی (ع) رحلت فرمود، عبدالله بن عباس پیش مردم آمد و گفت: امیرالمؤمنین درگذشت و جانشینی برای خویش باقی گذاشته که اگر میپسندید پیش شما بیاید وگرنه بر کسی چیزی نیست». مردم اندوهگین شده، با گریه و شیون خواستند تا امام پیش آنان بیاید. امام حسن (ع) در حالیکه جامه سیاه به تن داشت بیرون آمد و برای آنان خطبهای خواند و از آنان خواست تا از خدا بترسند، آنگاه فرمود: «ما امیران و اولیای شما و همان اهل بیتیم که خداوند درباره ما چنین فرمود: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾[۸۱]. پس از این خطبه، مردم با آن حضرت بیعت کردند[۸۲]، بیعتی که برابر دادههای تاریخی، رغبت همگان را با خود داشت و عملاً دگردیسی جامعه به سوی حقیقت سرکوب شده بود که البته در کوران آزمونهای پیشآمده باز هم دوام چندانی نیافت. مردم مدینه و مکه نیز بدون مخالفتی از بیعت با امام استقبال نمودند[۸۳]. امام حسن (ع) شش ماه و سه روز[۸۴] و بنا بر نقلی، هفت ماه و یازده روز[۸۵] خلیفه بود[۸۶].
هنگام بیعت با امام حسن (ع)، با وجود تلاش برخی از اصحاب آن حضرت که بیعت بر محور قتال باشد، امام تأکید کرد که بیعت بر کتاب خدا، سنت رسولالله (ص) و سمع و طاعت استوار شود[۸۷]. این قید میتوانست، بر اثر اوضاع نابسامان پیش آمده در جریان پذیرش حکمیت در جنگ صفین و ضامن پیروی از امام در همه شرایط، اعم از جنگ و صلح باشد. بر پایه گزارشی، موافقان استمرار پیکار کوشیدند امام حسین (ع) را همراه خود کنند؛ اما آن حضرت از آنان استقبال نکرد[۸۸]؛ لکن مراجعه این گروه به امام حسین (ع) پس از پذیرش صلح از سوی امام حسن (ع) بوده است نه زمان بیعت با ایشان.
برخلاف گزارشهای سستی که امام حسن (ع) را در پذیرش خلافت جدّی نشان نمیدهند[۸۹]، آن حضرت در پذیرش خلافت و استمرار آن کوشا بود، از این رو به سازماندهی نیروها و گردآوری آنان پرداخت و کارگزاران امام علی (ع) را ابقا کرد[۹۰]. دریافتی سپاهیان را با هدف تشویق ایشان افزود[۹۱] و به اعدام دو تن از جاسوسان معاویه دستور[۹۲] و در نامهای به معاویه هشدار داد که این حرکتها زمینه درگیری را فراهم میکنند[۹۳]. همه این اقدامات، نشانه جدی بودن وی در تشکیل حکومت و نگراییدن به صلح از آغاز کارند[۹۴]. از این پس، نامهنگاریها میان امام حسن (ع) و معاویه در گرفت و هر یک دیگری را به بیعت و همراهی فرا میخواند. امام حسن (ع) در نامهای به معاویه خلافت را حق خاندان پیامبر (ص) دانست و در پایان، وی را تهدید کرد که در صورت نپیوستن به مردم و بیاعتنایی به بیعت با او، با سپاهیان به سوی وی خواهد رفت[۹۵]. این نامه، نشانه عزم جدی آن حضرت بر استمرار خلافت است. معاویه در جواب، شایستگی، توانایی، سن و تجربه خود را، بیش از امام حسن (ع) برشمرد و خود را برای خلافت مناسبتر دانست و با طعنه بر امام، وضعیت خود و حضرت را در این برهه همچون روزهای پس از درگذشت رسول خدا (ص) خواند که مردم در برابر گزینهها ـ بی لحاظ انتسابات به پیامبر (ص) ـ داناتر و تواناتر را برگزیدند[۹۶]. چون نامهنگاریها سود نداشت، معاویه به سوی عراق حرکت کرد و امام حسن (ع) پس از آگاهی از این خبر، مردم را به جهاد و مقاومت فرا خواند و از آنها خواست که در لشکرگاه نخیله گردهم آیند؛ اما مردم واکنش مناسبی نشان ندادند و برخی بزرگان مانند عدی بن حاتم، سکوت مردم را نپسندیدند و آنان را به اجابت خواسته حضرت تشویق کردند[۹۷]. مجموع لشکریان امام حسن (ع) را ۲۰۰۰۰ تن یاد کردهاند که ۱۲۰۰۰ در قالب مقدمه لشکر به فرماندهی عبیدالله بن عباس برای مقابله با سپاه معاویه و جلوگیری از پیشروی وی به مَسکِن اعزام شدند. سپاه معاویه را ۶۰۰۰۰ نفر تخمین زدهاند[۹۸]. امام پس از گسیل عبیدالله بن عباس به مسکن، خود به سوی مدائن رهسپار شد و در آنجا اردو زد. فاصله این دو مکان نزدیک ۶۰ کیلومتر بود. معاویه توانست با وعدههایی، شماری از اصحاب امام حسن (ع) را به سوی خود بکشاند[۹۹].
خیانت یاران امام (ع) به گونهای بود که در میان اصحاب خود نیز امنیت جانی نداشت[۱۰۰]. معاویه برای رسیدن به هدف خویش و از پا انداختن سپاه امام، از ابزار شایعه نیز بسیار خوب بهره گرفت و در مدائن شایعات تسلیم و صلح سپاه مسکن یا کشته شدن فرمانده آنان را پخش میکرد[۱۰۱] و در مسکن نیز شایع ساخت که امام حسن (ع) صلح کرده است[۱۰۲]. فرستادگان معاویه در مدائن که برای مذاکره نزد امام (ع) آمدند، هنگام خروج به قصد دامن زدن به اختلافات با صدای بلند در میان لشکریان امام (ع) چنین القا کردند که حضرت صلح را پذیرفته است[۱۰۳]. در این شرایط، امام حسن (ع) برای استمزاج مردم، در خطبهای اعلام کرد که معاویه برای صلح پیشنهاداتی داده است و نظر آنان را در این زمینه جویا شد و آنها خواهان پذیرش صلح شدند[۱۰۴]. بر اثر شایعات و وعدههای معاویه، عبیدالله بن عباس، یکی از سه فرمانده اصلی امام (ع) همراه شماری از سپاهیان به اردوی معاویه پیوست. در این هنگامه، امام در خطبهای در مُظلِم ساباط مدائن بر موضوع جماعت (همبستگی) تأکید کرد. در پی این خطبه، گروهی ـ که دیگر آن حضرت را خلیفه نمیدانستند ـ بر امام یورش برده و خیمه او را غارت کردند. پس از این بیحرمتی، جرّاح بن سنان از خوارج حضرت را ترور کرد که برای مداوا به مدائن برده شد[۱۰۵].[۱۰۶]
صلح امام حسن (ع)
از مهمترین حوادث زندگی امام مجتبی (ع) صلح او با معاویه است. در نیمه جمادی الاول سال ۴۱ هجری[۱۰۷]. ایشان بنا به مصالح اسلام و شرایط پیشآمده با معاویه صلح کرد. امام حسن (ع)، در ابتدای کار خواست از راه درگیری مسلّحانه جلوی انحراف در فرهنگ سیاسی جامعه اسلامی را بگیرد؛ امّا به سبب مساعد نبودن اوضاع، اختلافات و تفرقه موجود بین یاران حضرت و دنیاخواهی آنها، سیاستهای فریبنده معاویه، خودفروختگی بعضی یاران حضرت و... در این زمینه نتوانست توفیقی به دست آورد.
درباره صلح دو گونه صدا از لشکر امام حسن به گوش میرسید: اکثریت خواهان صلح، با سر دادن شعار "البقیه البقیه" بر آن تأکید میکردند؛ ولی برخی یاران مخلص امام (ع) و بعضی از خوارج، خواهان جنگ بودند؛ آنان که بر خیمه امام یورش بردند و حضرت را زخمی کردند، اندیشه خارجی داشتند. امام که اکنون مجروح و به لحاظ جسمانی ناتوان شده بود و اختلاف و پراکندگی اصحاب خود را درباره صلح میدید، پیشنهاد صلح معاویه را پذیرفت.
درباره طرف پیشگام در صلح، گزارشها مختلفاند. معاویه بسیار برای صلح میکوشید، زیرا با صلح میتوانست با کمترین پیامد به خلافت برسد، از این رو با وعده و پذیرش ظاهری شروط، توافق خود را با سازش اعلام کرد؛ حتی برخلاف میل قیس بن سعد که سرسختانه خواهان جنگ بود، دست او را به زور گرفت و با او مصافحه کرد و به مردم اعلام کرد: قیس بن سعد بیعت کرد[۱۰۸]، تا با کمترین درگیری به هدف خود برسد. از سوی دیگر، امام حسن (ع) نیز با شرایط پیش آمده خواهان صلح بود، زیرا افزون بر گرایش عمومی یاران به صلح، حفظ و بقای خاندان و شیعیان را در صلح میدید[۱۰۹]، بنابراین در شرایط جدید، هر دو طرف با نیات متفاوتی به صلح خشنود بودند. صلح در سال ۴۱ انجام گرفت و این سال را جماعت نام گذاشتند[۱۱۰].
بندهای صلح نامه متغیر است و کتابهای تاریخی هریک بر بندهایی از آن تأکید کردهاند: در برخی از گزارشها به هیچ رو از بندهای مالی یادی نشده، بلکه این گونه بندها را افزوده واسطهها[۱۱۱] یا نخستین پیشنهادات معاویه دانستهاند که امام حسن (ع) نپذیرفت[۱۱۲]؛ ولی در بعضی گزارشها شرایط مالی برجسته شده و میزان آنها را نیز بسیار کلان پنداشتهاند[۱۱۳]. مجموعه بندها چنیناند:
- واگذاری حکومت (تسلیم الامر) به معاویه، براین اساس که وی به کتاب خدا و سنت و سیره خلفای صالح عمل کند؛
- خلافت پس از معاویه از آنِ امام حسن (ع) باشد؛
- مردم در امان هستند و معاویه نباید کسی را به جهت اقدامات گذشته تعقیب کند؛
- حضرت علی (ع) سبّ نشود و ضد امام حسن (ع) توطئه نگردد؛
- خراج فسا و دارابجرد (برای پرداخت به صدمه دیدگان جنگهای دوران امام علی) در اختیار امام حسن (ع) قرار گیرد[۱۱۴].
امام تأکید کرد که صلح بر پایه امنیت و امان عمومی برقرار شود[۱۱۵]. سخنان حضرت که پس از صلح در حضور مردم و معاویه بیان کرد، میتواند بیانگر مهمترین بندهای صلحنامه باشد. آن حضرت خطاب به مردم، انتظارات از حکومت را برقراری عدالت، پرداخت کامل حق مردم از غنائم و تقسیم فیء میان آنان یاد کرد که همه موارد را معاویه تأیید کرد[۱۱۶]. پس از پذیرش صلح، دو طرف توافق کردند برای اعلام رسمی آن، با برگزاری جلسه مشترک عمومی در کوفه آن را اعلام کنند. در این جلسه امام حسن (ع) پس از معاویه سخن گفت و خطاب به یاران خود تأکید کرد یکپارچگی برای آنان سودمندتر است و از آنها خواست با رأی وی مخالفت نکنند، زیرا نظر امام برخواست آنان ترجیح دارد؛ همچنین تأکید ورزید کنارهگیری از خلافت از آن رو نیست که خود را شایسته خلافت نمیدانسته است[۱۱۷]. معاویه بر بندهای صلحنامه پایبند نماند؛ برای نمونه با تحریک عوامل خود، نگذاشت خراج فسا و دارابجرد به امام برسد و پس از آن یاران امام علی (ع) را ـ مانند حجر بن عدی ـ تعقیب کرد[۱۱۸].
صلح یاد شده بازتابهایی میان یاران راستین امام حسن (ع) نیز داشت: برخی امام حسین (ع) را مخالف صلح دانستهاند[۱۱۹]؛ اما درست نیست، زیرا امام حسین کاملاً به شرایطی که برادرشان در آن قرار گرفته بود، آگاه بود و رفتارهای پسین وی و پایداریاش بر صلح تا هنگام زنده بودن معاویه، گویای همین مطلب است. امام حسین (ع) هرچند از پذیرش صلح همانند برادرش ناخشنود بود، کاملاً با برادر هماهنگ بود و ضد وی اقدامی نمیکرد[۱۲۰]. برخی یاران نزدیک امام حسن (ع)، با سخنان تندی از صلح یاد کردند و عمل وی را نکوهیدند و گاه تعابیری ناشایست به کار بردند. برخی یاران برجسته، چون حجر بن عدی[۱۲۱]، عدی بن حاتم[۱۲۲]، مسیب بن نجبه[۱۲۳]، قیس بن سعد، سلیمان بن صُرد[۱۲۴] و سفیان بن ابی لیلی[۱۲۵] در میان آنها بودند. شماری بر اصل صلح و برخی به محتوا و کیفیت آن اعتراض داشتند. به اعتقاد سلیمان بن صرد، پیماننامه آن چنان مستحکم نبود که معاویه را به اجرای آن وا دارد و حقوق امام حسن (ع) در آن رعایت نگردیده است[۱۲۶]. حضرت با خواندن آیهای درباره دوران فتنه[۱۲۷] و با استناد به آیهای که عاقبت خوش را برای مسائل به ظاهر ناپسند وعده میداد[۱۲۸]، به توجیه و اقناع یاران پرداخت و برای توجیه معترضان، پذیرش صلح را چونان اقدامات خضر (ع) (سوراخ کردن کشتی، قتل و...) ارزیابی میکرد که به ظاهر پذیرفتنی نبودند؛ اما حکمتی بالاتر در آنها نهفته بود[۱۲۹].
امام تأکید داشت برای جلوگیری از خونریزی به صلح تصمیم گرفته است[۱۳۰] و به حجر بن عدی گوشزد فرمود که توده مردم مانند وی نمیاندیشند و تمایلاتشان متفاوت از اوست [۱۳۱].
در مدت خلافت امام حسن (ع) اختلاف است: بیشتر اقوال بر ۷ ماه و اندی تأکید میکنند[۱۳۲]. او در رمضان سال ۴۰ هجری به خلافت نشست و در ربیعالآخر سال ۴۱، حکومت را به معاویه واگذاشت. وی را در شمار خلفای راشدین دانستهاند و حدیث مشهور اهل سنت که خلافت پس از پیامبر (ص) ۳۰ سال قلمداد شده که پس از آن پادشاهی میشود، این زمان تنها با احتساب خلافت ۶ ماهه امام حسن (ع) کامل میگردد[۱۳۳][۱۳۴]
در کافی روایتی در اهمیت این صلح برای حفظ اهل بیت و شیعیان وجود دارد. امام باقر (ع) میفرماید: «وَ اللَّهِ لَلَّذِي صَنَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ (ع) كَانَ خَيْراً لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ»[۱۳۵]: "به خدا سوگند آنچه حسن بن علی انجام داد، برای این امت بهتر بود از آن چیزی که خورشید بر آن تابیده است". منظور از کاری که امام حسن (ع) انجام داده، صلح با معاویه است که خیر و صلاح امت در آن بوده؛ گرچه جمعی از یاران حضرت با آن مخالف بودند[۱۳۶]. این صلح باعث بقای دین حق و نسل هاشمیان و علویان و نسل شیعیان[۱۳۷] و تولد جمعی از موحدان از صلب آنان گردیده است[۱۳۸]. امام باقر (ع) در ادامه با اشاره به آیاتی از قرآن به سرزنش امت در آن زمان میپردازد که مطیع امام خود نبودند و وقتی امام حسن (ع) دستور داد دست از جنگ بردارند، با حضرت مخالفت کردند و ایشان را متهم نمودند؛ اما زمانی که امام حسین (ع) فرمان نبرد داد، کوتاهی کردند و از حمایت ایشان دست برداشتند[۱۳۹].[۱۴۰]
حوادث پس از امضای صلحنامه
امام پس از انعقاد صلح به کوفه در آمد، اما برخی بزرگان کوفه، نزد وی آمده، با ابراز اندوه به نکوهش وی پرداختند، برخی پا از این فراتر نهاده و او را خوارکننده مؤمنان خواندند[۱۴۱]، اما امام در پاسخ، به نرمی و همراه با بیان دلایل پذیرش، سخن گفت، چنانکه در پاسخ سفیان بن ابیلیلی که گفته بود: تو بودی که با بیعت با این ستمگر و تسلیمکردن حکومت به او، ما را زبون ساختی، در حالیکه صدهزار تن با تو بودند، فرمود: «ای سفیان! ما چون حق را بدانیم بدان متمسک میشویم»[۱۴۲]. مداینی نقل میکند مسیب بن نجبه به امام گفت: «شگفتی من از تو پایان نمیپذیرد؛ زیرا در حالیکه چهل هزار سپاهی با تو بود با معاویه بیعت کردی، بیآنکه پیمان استوار و تعهدی محکم بگیری؟» امام در پاسخ، به مصلحت آنان و جلوگیری از خونریزی اشاره میکند. حجر بن عدی نیز اعتراض گونهای به امام داشت، که امام بدو نیز فرمود: «ای حجر! همه، آنچه را تو دوست میداری، دوست ندارند و عقیده آنان چون عقیده تو نیست و من از آنرو چنین کردم که تو و امثال تو باقی بمانید»[۱۴۳]. بدیهی است که مصالحه امام، به حکم ضرورتهای پیشآمده و به اقتضای راهبردهای مشخص بود نه تأیید معاویه به عنوان خلیفه مسلمین. به همین سبب وقتی معاویه پس از صلح با امام، از آن حضرت خواست تا فرماندهی مبارزه با خوارج را به عهده گیرد، امام با اظهار شگفتی پاسخ گفت: «سبحانالله، من جنگ با تو را که برای من حلال است، برای صلاح امّت و الفت میان ایشان رها کردم، اینک چنین میپنداری که حاضرم با تو و برای خاطر تو با کسی جنگ کنم؟»[۱۴۴] و نیز در نامهای به معاویه نوشت: «اگر من بر آن شوم که با یکی از اهل قبله بجنگم، به قتال با تو آغاز میکنم، اما به راستی که تو را برای صلاح امّت و حفظ خون آنان رها کردم»[۱۴۵].
معاویه پس از مصالحه، در کوفه سخنرانی کرد و انگیزه جنگ خویش را، نه بپاداری نماز و پرداخت زکات و انجام حج، بلکه فرمانروایی بر مردم ذکر کرد و تمام شرایطی را که در صلح نامه با امام متعهد شده بود، زیر پا نهاد[۱۴۶]، جاحظ تصویری از شخصیت او را نشان میدهد و مینویسد: معاویه زمام مملکت را به دست گرفت و با بازماندگان اهل شورا و گروهی از مسلمانان مهاجر و انصار در سالی که آن سال را «اجتماع» نامیدند مستبدانه رفتار کرد در صورتیکه امامت به صورت سلطنت کسری درآمد و خلافت اسلامی غصب شد و شکل قیصری به خود گرفت وانگهی معصیت در پی معصیت انجام میشد تا بدان حد که علناً به روش پیامبر پشتپا زده و احکام آن بزرگوار را آشکارا انکار میکرد، بدینگونه حکومت تبهکاران را به حکومت کافران مبدل ساخت. قتل حجر بن عدی، بخشیدن خراج مصر به عمرو عاص، بیعت برای یزید بیبندوبار، تصرف در اموال عمومی از روی هوای نفس و بخشیدن آن به کارگزاران حکومت و تعطیل اجرای حدود الهی به دلیل وساطت و خویشاوندی، هیچکدام از سنخ احکام منصوصه و آداب و سنن مشهور و مسلم نبود[۱۴۷].
صلح امام با معاویه پیامدهای بسیاری داشت که مهمترین آن حفظ خون مسلمانان و شکلگیری انسجام اسلامی بود، به همین سبب اهل سنت این سال را «عام الجماعة» و گردهم آمدن میخوانند[۱۴۸] و نقشآفرین اصلی آن را امام حسن (ع) دانسته و برآنند که پیامبر (ص) آن را پیشبینی کرده بود. گفتهاند که آن حضرت نزدیک به این عبارت فرموده بود: «إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ وَ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يُصْلِحَ بِهِ بَيْنَ فِئَتَيْنِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ عَظِيمَتَيْنِ»[۱۴۹]. امام پس از صلح چند روزی در کوفه ماند و با اینکه عدهای از شیعیان، از آن حضرت خواستند تا در همانجا بماند، اما نپذیرفت و به سوی مدینه رفت و تا آخر عمر در آنجا زیست. معاویه به هیچیک از عهدهای خویش وفا نکرد؛ حجر بن عدی و یارانش را کشت، برای پسرش یزید بیعت گرفت و امام حسن (ع) را نیز مسموم ساخت[۱۵۰]. نقل است که معاویه چهار کار کرد که اگر یکی از آنها را بیشتر نکرده بود، باز مایه هلاک وی بود؛ یکی آنکه بیخردان را بر امّت اسلامی مسلط کرد و خلافت را بدون مشورت و رأی کسانی که باقیمانده اصحاب و اهل فضیلت بودند، ربود. دیگر آنکه فرزند شرابخوار، خزپوش و طنبورزن خویش را به عنوان خلیفه بر گرده مردم سوار کرد، دیگر آنکه زیاد بن ابیه فرزند زن بدکاره را به خود منسوب کرد در حالیکه پیامبر (ص) فرموده بود فرزند از آن بستر (شوهر رسمی) است و برای زناکار سنگ است و در آخر حجر بن عدی و یارانش را بنا حق کشت[۱۵۱].[۱۵۲]
بازگشت امام به مدینه
پس از صلح، امام با مشایعت معاویه از کوفه به مدینه بازگشت[۱۵۳] و در آنجا بزرگ و سرپرست بنیهاشم بود و در امور با وی مشورت میشد. این موضوع در داستان خواستگاری یزید از دختر عبدالله بن جعفر آشکار است که امام با این ازدواج موافقت نکرد[۱۵۴]؛ همچنین در این روزها یاور دوستداران اهل بیت (ع) بود و با وساطت و شفاعت نزد حکمرانان، در رفع مشکل آنان میکوشید.
امام حسن، رفتار مسالمتآمیزی با حکمرانان در پیش گرفت. او میکوشید رفتارهایش حساسیت حکومت را بر نینگیزد و چون شایعاتی درباره گرایش وی برای دستیابی به خلافت میپراکندند، اظهار کرد زمانی که مردان جنگی در اختیار داشت برای خشنودی خدا از حکومت چشم پوشیده است؛ چگونه در حجاز که تهی از مردان رزمی است، چنین ایدهای را میتواند پیگیرد![۱۵۵] معاویه نیز که اخبار و رفتار امام در مدینه را دنبال میکرد، چون میشنید وی سرگرم امور عبادی و مراوده با مردم است و با وی کاری ندارد، اظهار خرسندی میکرد[۱۵۶]. گاه نیز که هواداران کوفی حضرت خدمت وی آمده و برای مقابله با معاویه آمادگی خود را اعلام میکردند، ایشان با وجود بیوفاییهای معاویه، پایبند صلح بود و خواستههای آنان را نمیپذیرفت[۱۵۷].[۱۵۸]
امام به حکم مأموریت الهی که در مفهوم امامت شیعی دیده میشود، به ساماندهی جامعه شیعی و حفظ حیات و انسجام شیعیان پرداخت و با پرورش شاگردانی چون «ابوالاسود دوئلی»، «ابومخنف بن لوط»، «اسحاق بن یسار»، «عبدالله بن عباس» و غیره و نیز افرادی چون «احنف بن قیس»، «اصبغ بن نباته»، «جابر بن عبدالله انصاری» که از اصحاب علی (ع) نیز بودند، به ترویج آموزههای شیعی پرداخت. به گفته ابن صباغ روزها مردم گرداگردش حلقه میزدند و او بر ایشان معارف و احکام الهی را بازگو مینمود. بیانش حجت قاطع بود، به طوری که جای احتجاج و مجادله باقی نمیگذاشت[۱۵۹]. کمک به فقرا از دیگر فعالیتهای امام در مدینه بود. بخش عمدهای از موقوفات و صدقات رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین (ع) و فاطمه (س) و اموال شخصی وی به این امر اختصاص مییافت. امام حسن (ع) دوبار نیمی از ثروت خود را صدقه داد[۱۶۰]. او و برادرش امام حسین (ع) در دستگیری از بینوایان معروف بودند. وقتی فردی از عثمان خواست او را به سوی کسی راهنمایی کند تا از او کمک بخواهد، عثمان او را نزد حسنین (ع) فرستاد و آنها هر کدام پنجاه و چهل و نه دینار به او دادند[۱۶۱]. در گزارشی از بخاری آمده است: روزی مردی از امام حسن (ع) کمک خواست، امام در سه نوبت مبلغ چهارهزار دینار و هشتهزار درهم به وی داد. گاه که از فقر کسی مطلع میشد، بدون آنکه او درخواست کند، خود طبق نیازش به او اموالی میداد[۱۶۲]. وی به فردی که از او درخواست کمک کرده بود مبلغ سیصدهزار درهم و پانصد دینار پرداخت[۱۶۳].
علاوه بر خدمات فرهنگی و اجتماعی، احتجاجات امام با معاویه و سایر امویان و رسوا ساختن ایشان در دفاع از حقوق اهل بیت و امامان شیعه در شناساندن معاویه و اطرافیانش به دیگران نقش مهمی داشت[۱۶۴]. گزارشهایی در منابع از مناظرات امام با امویان همچون معاویة بن خدیج[۱۶۵]، حبیب بن مسلمه[۱۶۶] و عمرو عاص[۱۶۷] وجود دارد. امام تا جاییکه میتوانست از حقوق شیعیان دفاع میکرد. طبق گزارشی او در اعتراض به آزار و اذیت زیاد نسبت به یکی از شیعیان به نام «سعید بن سرح»، نامهای به زیاد نوشت و خواستار توقف آن شد. زیاد در نامهای پاسخ گستاخانهای به امام داد. امام نیز طی نامهای به معاویه جریان را بازگو کرد. معاویه ضمن سرزنش زیاد برتری امام و خاندانش را به او یادآور شده و دستور داد اموال و خانواده سعید را به او بازگردانده و خواسته امام را عملی کند[۱۶۸].
از جمله گزارشهایی که در منابع مربوط به این مقطع از زندگی امام دیده میشود، مربوط به ملاقاتهای امام با معاویه، شرکت امام در مجلس معاویه و دریافت هدایا از اوست[۱۶۹]. باید گفت، پس از صلح و بازگشت امام به مدینه، در هیچ منبع تاریخی از سفر امام به عراق و شام یا سفر معاویه به مدینه در زمان حیات امام سخنی دیده نمیشود. امام پس از بازگشت به مدینه تا آخر عمر در همانجا سکونت داشت. ضمن اینکه نه تنها گزارشی وجود ندارد که فقر و نیازمندی امام را تأیید کند، بلکه دادههای تاریخی حاکی از آن است که ایشان متصدی اموال امام علی (ع) بود؛ املاک و زمینهای کشاورزی او در «ینبُع»، منطقهای بین مکه و مدینه که دارای نخلستان، زراعت و چشمه آب بوده در اختیار وی قرار داشت[۱۷۰]. به گفته خود امام، درآمد موقوفاتش بالغ بر چهارهزار و به روایتی چهلهزار دینار در سال میشد[۱۷۱]. امام علاوه بر این آنچه در اذینه، فقیرین و بدعه (برعه) داشت، همه را جزو اموال صدقه قرار داد[۱۷۲]. منابع صدقات دیگری نیز بر شمردهاند[۱۷۳] که متعلق به امام علی (ع) بود و آن حضرت امور مربوط به آنها را به حسن (ع) و پس از او به حسین (ع) واگذار نموده بود[۱۷۴]. امام حسن (ع) پس از صلح برخی از صدقاتی را که به شیعیان میداد از این اموال بود[۱۷۵]. بنابراین به نظر میرسد ادعای کمک مالی به امام از سوی معاویه، ساخته ذهن کسانی است که خواستهاند به نوعی شخصیت امام را ملکوک ساخته یا رابطه نیکویی بین ایشان و معاویه ترسیم نمایند. در طول تاریخ خصوصاً در زمان امویان و عباسیان، امام در معرض هجمه تهمتهای ایشان بود و افرادی چون زهری سعی نمودند تا کنارهگیری امام از حکومت را به نوعی برای آسایشطلبی و به طمع مال و ثروت معرفی کنند[۱۷۶]، از اینرو چنین روایتهایی را که از آن تخریب چهره امام و در مقابل، بالابردن مقام معاویه به دست میآید برساختهاند؛ روایتهایی که به راحتی قابل پذیرش نیست[۱۷۷].
شهادت امام حسن (ع)
مدت زمانی که از صلح امام حسن (ع) گذشت، معاویه دریافت مفاد صلحنامه به زیان اوست لذا در پی قتل امام برآمد و سر انجام جعده ـ همسر امام ـ دختر اشعث را فریب داد و به قتل حضرت برانگیخت[۱۷۸]. جعده به امام زهر خورانید و امام (ع) روز ۲۸ سال ۵۰ یا ۵۱ هجری قمری در چهل و هشت سالگی به شهادت رسید[۱۷۹]. مدت مسمومیت حضرت چهل روز بود[۱۸۰]. امام حسین (ع) هنگام شهادت برادر، برای آرام ساختن او دیدار با پدر، مادر، جدش پیامبر (ص)، خدیجه، عموهایش جعفر و حمزه و دیگر بستگان را یاد میکرد[۱۸۱]. معاویه که پیگیر اخبار حضرت بود، چون خبر شهادت ایشان را شنید، شادمانی کرد[۱۸۲].[۱۸۳]
از امام محمد باقر (ع) نقل شده است که فرمود: "هنگامی که زمان وفات امام حسن (ع) فرا رسید، حضرت گریست، به او گفته شد: ای فرزند پیامبر خدا! گریه میکنی، در حالی که نزد رسول خدا چنان مقام (والایی) داری و پیامبر دربارهات فرموده است آنچه فرموده (این همه از پیامبر در فضایل و مناقب تو حدیث رسیده است) و بیست بار پیاده به حج رفتهای و سه بار تمام داراییات را نصف کردهای و نصف آن را در راه خدا بخشیدهای، حتی دو جفت کفش خود را؟ امام حسن (ع) فرمود: "تنها برای دو مطلب میگریم: یکی برای بیم از موقف (حساب روز قیامت یا از بیم خدا) و دیگری برای جدا شدن از دوستان[۱۸۴].[۱۸۵]
شهادت امام، موجی از اندوه در شهرهای مختلف اسلامی ایجاد کرد. مدائنی نقل میکند که با درگذشت آن حضرت مردم بصره میگریستند. ابوبکره که در بستر بیماری بود صدای شیون را شنید، پرسید چه شده است؟ همسرش دختر سحابه گفت: حسن بن علی مُرد، الحمد للّه که مردم از دستش راحت شدند. ابوبکره گفت: وای بر تو، ساکت باش، به خدا قسم! خداوند او را از شرّ بزرگ آسوده کرد و مردم خیر بزرگی را از دست دادند[۱۸۶].[۱۸۷]
خاکسپاری
چون امام حسن (ع) از دنیا رفت، امام حسین (ع) او را غسل داده و کفن کرد، و او را بر تابوتی نهاده برای دفن] برداشت. مروان با دستیارانش از بنیامیه به یقین پنداشتند که بنیهاشم میخواهند او را نزد رسول خدا (ص) دفن کنند؛ پس جمع شدند و لباس جنگ به تن کردند. وقتی حسین (ع) جنازه او را به سوی قبر جدش، رسول خدا (ص) برد که دیداری با آن حضرت (ص) تازه کند، آنان با گروه خود رو به روی بنیهاشم آمدند و عایشه نیز که بر استری سوار بود، به ایشان پیوست و گفت: "مرا با شما چه کار! میخواهید کسی را که من دوست ندارم، به خانه من وارد کنید؟" و مروان فریاد زد: "چه بسا جنگی که بهتر از آسایش و غوطهور شدن در خوشی است! آیا عثمان در دورترین جای مدینه دفن شود و حسن با پیامبر به خاک سپرده شود؟ تا من شمشیر به دست دارم هرگز این کار نخواهد شد!" (و با این جریان) نزدیک بود فتنه جنگ میان بنیهاشم و بنیامیه به پا شود.
پس ابن عباس جلوی مروان آمده، گفت: "ای مروان، از آنجا که آمدهای بازگرد؛ زیرا ما نمیخواهیم بزرگ خود را کنار رسول خدا (ص) به خاک بسپاریم، بلکه میخواهیم به وسیله زیارت او دیداری تازه کند و سپس او را به نزد جدهاش، فاطمه (بنت اسد) ببریم و خود او وصیت کرده او را در آنجا به خاک بسپاریم و اگر خود او وصیت کرده بود با پیامبر (ص) دفنش کنیم، هر آینه میدانستی که تو ناتوانتر از آنی که جلوی ما را بگیری؛ لکن خود آن حضرت (ع) داناتر به خدا و پیامبر و نگهداری حرمت قبر جدش بوده، از اینکه خرابی در آن پدید آید؛ چنانچه این کار را دیگری غیر او کرد و بدون اذن آن حضرت (ص) به خانه او وارد شد". سپس رو به عایشه کرده، گفت: "این، چه رسوائی است ای عایشه؟! روزی بر استر، و روزی بر شتر! میخواهی نور خدا را خاموش کنی و با دوستان خدا بجنگی؟ برگرد که به آنچه دوست داری، رسیدهای و خداوند انتقام این خاندان را میگیرد؛ گرچه پس از گذشت زمانی طولانی باشد"[۱۸۸].
"امام حسین (ع) نیز فرمود: "به خدا اگر سفارش برادرم نبود که خونها ریخته نشود، و به اندازه شیشه حجامتی خون به خاطر او نریزد، هرآینه میدانستید چگونه شمشیرهای خدا جای خود را از شما میگرفت؛ با اینکه شما پیمانهای میان ما و خود را شکستید و آنچه ما برای خود با شما شرط کردیم، تباه ساختید". سپس امام حسن (ع) را آورده و در بقیع نزد قبر جدهاش، فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف به خاک سپردند[۱۸۹].
به نقل دیگر، "پس از شهادت امام حسن (ع) پیکر مطهر آن حضرت را به قصد خاکسپاری در کنار قبر پیامبر خدا (ص) بیرون آوردند؛ پس مروان بن حکم و سعید بن عاص سوار بر مرکب شدند و از این کار جلوگیری کردند و نزدیک بود که فتنهای پیش آید. عایشه نیز بر استری سفید و سیاه سوار شد و گفت: "هیچ کس را به خانهام راه نمیدهم". قاسم بن محمد بن ابوبکر نزد وی آمد و گفت: "آیا میخواهی گفته شود امروز روز بغله شهباء (استر سفید و سیاه [است])؟" پس عایشه بازگشت و گروهی از مردم با حسین بن علی (ع) همراه شدند و گفتند: "ما را با آل مروان وا گذار (اجازه نبرد را صادر کن)". حضرت فرمود: «إنَّ أخي أوصاني ألّا اُريقَ فيهِ مِحجَمَةَ دَمٍ»؛ همانا برادرم مرا وصیت کرده است که در دفن او به اندازه حجامتی خون نریزم؛ پس امام حسن (ع) در بقیع دفن شد"[۱۹۰].
در نقل دیگری آمده است که عایشه گفت: "فرزند خودتان را از خانهام دور کنید؛ زیرا نباید حریم پیامبر از بین برود"؛ محمد بن حنفیه گفت: "ای عایشه، روزی بر شتر سوار میشوی و روزی بر استر مینشینی؛ هنوز کینه بنیهاشم را از دلت بیرون نمیکنی؟" عایشه گفت: "ای محمد! اینان فرزندان فاطمه هستند و جواب مرا میدهند؛ تو چرا سخن میگوئی؟" امام حسین (ع) فرمود: "چرا محمد را از فواطم نمیشماری؟ به خداوند قسم! وی از سه فاطمه متولد شده است: فاطمه دختر عمران بن عائذ، فاطمه دختر ربیعه، فاطمه دختر اسد"؛ عایشه گفت: "فرزند خودتان را دور کنید؛ شما مردمان با کینهای هستید"؛ حسین (ع) برادرش را به طرف بقیع برد و در آنجا دفن کرد"[۱۹۱].
فرزند محمد بن حنفیه میگوید: "از پدرم شنیدم که میگفت: در آن روز میخواستم گردن مروان را بزنم و چنان بود که او را سزاوار کشتن میدانستم. آنچه میان من و انجام این کار مانع شد، این بود که خود از برادرم شنیدم که میگفت: "اگر بیم داشتید که درباره من به اندازه خون گرفتنی خون ریخته شود، مرا در بقیع به خاک بسپارید". بدین سبب به برادرم (حسین) که از همه با او مهربانتر بودم، گفتم: یا اباعبدالله! چنان نیست که جنگ با این گروه را از بیم رها کنیم، بلکه میخواهیم از سفارش ابی محمد (حسن (ع)) پیروی کنیم؛ به خدا سوگند اگر بدون قید و شرط فرموده بود مرا کنار پیامبر (ص) به خاک بسپارید یا او را همانجا به خاک میسپردیم یا همه تا پای جان و مرگ میایستادیم. ولی او از آنچه میبینی، بیم داشت و فرمود اگر ترس آن داشتید که درباره من به اندازه خون گرفتنی خون ریخته شود، مرا کنار مادرم به خاک بسپارید". اینک جز این به مصلحت نیست که از سفارش او پیروی کنیم و فرمان او را به کار بندیم. با آنکه گمان میکردم حسین (ع) نخواهد پذیرفت؛ قبول کرد و پیکر حسن (ع) را برداشتیم و در بقیع بر زمین نهادیم. سعید بن عاص برای نماز گزاردن بر جنازه آمد. اما بنیهاشم گفتند: هرگز کسی جز حسین (ع) نباید بر او نماز گزارد"[۱۹۲].
ابن سعد مینویسد: "چون حسن (ع) درگذشت؛ بانگ شیون مدینه را به لرزه درآورد و هیچ کس دیده نمیشد مگر اینکه گریان بود. مروان همان روز پیکی پیش معاویه فرستاد و او را از رحلت حسن (ع) آگاه ساخت و پیام داد که ایشان میخواهند او را کنار پیامبر (ص) به خاک بسپارند و تا هنگامی که من زنده باشم، به این کار دست نخواهند یافت"[۱۹۳].
جابر بن عبدالله میگوید: "روز درگذشت حسن بن علی (ع) در مدینه حضور داشتیم. نزدیک بود میان حسین بن علی (ع) و مروان بن حکم فتنه درگیرد. حسن (ع) به برادر خود سفارش کرده بود کنار مرقد پیامبر (ص) به خاک سپرده شود و اگر بیم آن داشته باشد که جنگ و ستیز درگیرد، او را در بقیع به خاک بسپارند. مروان با آنکه در آن هنگام معزول بود، برای اینکه معاویه را خشنود کند، اجازه نداد که آن کار انجام شود. مروان تا هنگام مرگ خود همواره دشمن بنیهاشم بود"[۱۹۴].
عباد بن عبدالله بن زبیر نیز گفته است: "در آن روز، خود از عایشه شنیدم که میگفت: "دفن حسن کنار آرامگاه پیامبر هرگز صورت نخواهد گرفت؛ باید در بقیع به خاک سپرده شود و شخص چهارمی با آنان دفن نخواهد شد؛ به خدا سوگند! اینجا خانه من است که پیامبر (ص) در زندگی خود به من عطا فرموده است؛ عمر که خلیفه بود، بدون اجازه من دفن نشد؛ علی و بازماندگانش در نظر ما پسندیده نیستند"[۱۹۵].
واقدی از محرز بن جعفر و از پدرش نقل کرده است که روز خاکسپاری حسن بن علی (ع) شنیدم که ابوهریره میگفت: "خدا مروان را بکشد که به خدا سوگند میخورد و میگفت، نخواهم گذاشت پسر ابوتراب کنار مرقد رسول خدا (ص) به خاک سپرده شود و حال آنکه عثمان در بقیع به خاک سپرده شد"؛ من گفتم: ای مروان! از خدا بترس و درباره علی جز سخن پسندیده مگو؛ گواهی میدهم که خود شنیدم، پیامبر (ص) به روز جنگ خیبر میفرمود: "همانا پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و رسولش او را دوست میدارند؛ مردی که گریزنده از مردی خواهم داد جنگ نیست". و گواهی میدهم که خود شنیدم، پیامبر (ص) درباره حسن (ع) میفرمود: "پروردگارا! من حسن را دوست میدارم و تو هم دوستش بدار و هر که او را دوست میدارد، دوست بدار!"[۱۹۶].
بلعمی نیز مینویسد: "هنگامی که خواستند او را نزدیک مرقد پیامبر (ص) دفن کنند و عایشه این خبر را شنید، بر استری نشست و گفت: "نمیگذارم که او را اینجا دفن کنند". پس همراهان عایشه آمدند و چون مردم خواستند امام حسن (ع) را دفن کنند، ایشان مانع شده، و پیکر امام حسن (ع) را تیرباران کردند. پس او را در بقیع الغرقد به خاک سپردند. و اهل بیت امام حسن (ع) و خویشان او برخاستند و به طرف مکه حرکت کردند. و همسر امام مجتبی (ع) که قاتل آن حضرت بود، برخاست و به سوی معاویه رفت و آنچه به او وعده داده بود، طلب کرد؛ معاویه به او گفت: "تو که با همسری چون حسن، نوه پیامبر، سازگاری نداشتی و به وی وفا نکردی، به فرزند من چگونه وفا کنی؟"[۱۹۷].
نقل شده است، پس از به خاکسپاری حسن بن علی در بقیع، مروان پیک دیگری پیش معاویه فرستاد و به او خبر داد که چگونه همراه بنیامیه و وابستگان آنان قیام کرده است. مروان برای او نوشت که: "من پرچمی برافراشتم و همه جامه جنگ پوشیدیم و دو هزار مرد جمع کردم که پیرو من بودند. و به فضل و منت خدا هرگز چنان نخواهد بود که همراه ابوبکر و عمر شخص سومی آنجا به خاک سپرده شود، همانگونه که امیرالمؤمنین عثمان مظلوم! آنجا دفن نشد و اینان بودند که نسبت به عثمان آنچه شد، انجام دادند".
معاویه به مروان نامه نوشت و از آنچه او کرده بود، سپاسگزاری کرد و او را به حکومت مدینه منصوب کرد و سعید بن عاص را برکنار کرد. پس از آن، معاویه نامهای به مروان نوشت که چون این نامهام رسید، هیچ مال و خواستهای از]آن[[[سعید بن عاص]] را، چه کم باشد و چه بسیار، رها مکن و همه را بگیر. چون نامه به مروان رسید، آن را همراه پسرش، عبدالملک پیش سعید بن عاص فرستاد که او را از نامه معاویه آگاه سازد. سعید بن عاص همین که آن نامه را خواند، با صدای بلند، یکی از کنیزکان خود را فراخواند و گفت: "آن دو نامه امیرالمؤمنین! را بیاور". کنیزک هر دو نامه را آورد؛ سعید به عبدالملک گفت: "هر دو را بخوان". در آن نامهها معاویه پس از برکنار ساختن مروان از حکومت مدینه به سعید نوشته بود، همه اموال و املاک مروان را که در مناطق ذوالمروه و سویداء و ذوخشب دارد، بگیرد و یک خرمابن هم برای او باقی نگذارد. پس سعید به عبدالملک] گفت: "پدرت را از این نامهها آگاه کن". عبدالملک هم برای سعید پاداش پسندیده آرزو کرد. سعید گفت: "به خدا سوگند، اگر تو این نامه را پیش من نمیآوردی، من یک کلمه از آنچه دیدی، بر زبان نمیآوردم". چون عبدالملک پدر خود را از این موضوع آگاه کرد، او گفت: "آری، او نسبت به ما پیوند را بیشتر رعایت کرده است تا ما نسبت به او"[۱۹۸].[۱۹۹]
منابع
- دینپرور، سیدجمالالدین، دانشنامه نهج البلاغه
- محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی
- پژوهشکده علوم اسلامی امام صادق (ع)، فرهنگ شیعه
- محمدی، رضا، امامشناسی ۵
- داداشنژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱۱
- اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه
- رفیعی زابلی، حمیدالله، امامت امام حسن مجتبی، دانشنامه کلام اسلامی ج۱
- واسعی، سید علی رضا، اخلاقی، معصومه، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲
- عالمی، سید علی رضا، مقاله «حسن بن علی»، دانشنامه فاطمی ج۱
- شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی
- شهسواری، حسین، مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱
پانویس
- ↑ ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۸۷. خلافت در این تاریخ رسماً به معاویه منتقل شد.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۴۴.
- ↑ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۵؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۸۳-۳۸۴؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۱۶۷، ۱۷۲.
- ↑ المعارف، ص۱۵۸؛ الکافی، ج۱، ص۴۶۱؛ تاریخ اصبهان، ص۹۶.
- ↑ المصنف، عبد الرزاق، ج۴، ص۳۳۵-۳۳۶؛ اسدالغابه، ج۲، ص۱۰؛ طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۳، ص۳۱؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۳، ص۱۳۹: «إِنَّ النَّبِيَّ (ص) أَذَّنَ فِي أُذُنِ الْحَسَنِ (ع) بِالصَّلَاةِ يَوْمَ وُلِدَ».
- ↑ الکافی، ج۶، ص۳۳.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۲.
- ↑ ذخائر العقبی، ص۱۱۸.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۳، ص۲۵۵.
- ↑ داداشنژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱؛ عالمی، سید علی رضا، مقاله «حسن بن علی»، دانشنامه فاطمی ج۱، ص ۱۸۲؛ رفیعی زابلی، حمیدالله، امامت امام حسن مجتبی، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص ۴۲۸؛ محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۸۷؛ فرهنگ شیعه، ص ۹۸؛ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۴۴.
- ↑ المحبر، ص۴۶؛ المنمق، ص۴۲۴؛ معرفة الثقات، ج۱، ص۲۹۷؛ أنساب الأشراف، ج۳، ص۵.
- ↑ تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۵۰.
- ↑ سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۲۵۶.
- ↑ سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۲۵۷.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۳، ص۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۱۹۴.
- ↑ المعجم الکبیر، ج۳، ص۴۲.
- ↑ سنن الترمذی، ج۵، ص۳۲۲؛ سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۲۵۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۲۰۰.
- ↑ المصنف، ابن ابیشیبه، ج۷، ص۵۱۲؛ کنز العمال، ج۱۲، ص۱۱۴؛ أسد الغابة، ج۱، ص۴۸۹.
- ↑ الاستیعاب، ج۱، ص۳۹۱.
- ↑ الارشاد، ج۲، ص۳۰؛ کتاب السرائر، ج۳، ص۱۵۷.
- ↑ تاریخ بغداد، ج۱۰، ص۲۷۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۲۰۲، ۲۰۶؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۶، ص۲۵۸۰؛ تاریخ الإسلام، ذهبی، ج۵، ص۹۶.
- ↑ الارشاد، ص۲۱۹؛ الحیاة السیاسیة للإمام المجتبی (ع)، ص۱۹.
- ↑ واسعی، اخلاقی، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۲۲-۴۳۸؛ عالمی، سید علی رضا، مقاله «حسن بن علی»، دانشنامه فاطمی ج۱، ص ۱۸۲.
- ↑ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج۲، ص۳۹۴-۳۹۷.
- ↑ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۵۹؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۳، ص۲۸۶.
- ↑ عالمی، سید علی رضا، مقاله «حسن بن علی»، دانشنامه فاطمی ج۱، ص ۱۸۵.
- ↑ مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۴۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۲۳۲؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۶۸؛ و ر. ک: انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۲۶؛ مناقب آل ابیطالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۴۵.
- ↑ مسند احمد، ج۱، ص۸.
- ↑ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۵۳.
- ↑ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۵۲.
- ↑ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۱۷۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۵۰.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۲-۵۳ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۳۲-۳۳۳.
- ↑ الطبقات، خامسه ۱، ص۲۸۴.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۱۷۷.
- ↑ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۴۲، ۴۴.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۱.
- ↑ الفتوح، ج۴، ص۲۸۵.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۲.
- ↑ فتوح البلدان، ص۳۲۶؛ البلدان، ص۵۷۰؛ تاریخ اصبهان، ج۱، ص۶۹.
- ↑ تاریخ رویان، ص۴۵.
- ↑ الحیاة السیاسیة للامام الحسن، ص۱۱۵-۱۱۷.
- ↑ العقد الفرید، ج۵، ص۵۸-۵۹؛ المنتظم، ج۵، ص۵۱.
- ↑ تاریخ المدینه، ج۳، ص۱۱۳۱؛ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۶۲.
- ↑ داداشنژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱؛ فرهنگ شیعه، ص ۹۹؛ عالمی، سید علی رضا، مقاله «حسن بن علی»، دانشنامه فاطمی ج۱، ص ۱۸۸.
- ↑ تاریخ المدینه، ج۴، ص۱۲۱۳، ۱۲۱۵.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۶۹-۲۷۰.
- ↑ الطبقات، خامسه ۱، ص۲۷۴-۲۷۵؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۴۵۶-۴۵۷.
- ↑ الجمل، ص۳۲۷.
- ↑ نک: الحیاة السیاسیة للامام الحسن، ص۱۵۴-۱۶۷.
- ↑ الفتنة الکبری، ج۲، ص۳۰.
- ↑ داداشنژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱.
- ↑ الجمل، ص۲۴۳.
- ↑ نک: الجمل، ص۲۴۴ به بعد.
- ↑ الجمل، ص۳۲۷؛ الفتوح، ج۲، ص۴۶۶.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۱۱۱.
- ↑ الفتوح، ج۲، ص۴۹۲.
- ↑ وقعة صفین، ص۲۴۹.
- ↑ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۲۴.
- ↑ وقعة صفین، ص۲۹۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۱۹.
- ↑ وقعة صفین، ص۵۳۰.
- ↑ وقعة صفین، ص۵۰۷.
- ↑ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۵۸.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۴۳۱.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۵۲۶؛ ج۷، ص۲۰۲.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۴۷.
- ↑ نهجالبلاغه، نامه ۳۱؛ حکمت ۳۸.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۱۵۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۱۴۶-۱۴۷؛ المنتظم، ج۵، ص۱۷۵؛ دلائل النبوه، ج۷، ص۲۲۳.
- ↑ الفتوح، ج۴، ص۲۸۵؛ کشف الغمه، ج۱، ص۵۳۳.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۲۹۷.
- ↑ تاریخ المدینه، ج۱، ص۲۲۶؛ الارشاد، ج۲، ص۷.
- ↑ معرفة الثقات، ج۲، ص۱۵۵؛ تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۵۶۵، ۵۷۸-۵۷۹.
- ↑ داداشنژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱؛ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۲۸۷- ۲۸۸؛ فرهنگ شیعه، ص ۹۹؛ واسعی، اخلاقی، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۲۲-۴۳۸.
- ↑ اعلام الوری، ج۱، ص۴۰۲.
- ↑ تذکرة الخواص، ص۱۷۹؛ الکامل، ج۳، ص۴۰۴؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۶۴۸.
- ↑ التنبیه و الإشراف، ص۲۶۰.
- ↑ معرفة الثقات، ج۱، ص۲۹۶.
- ↑ مقاتل الطالبین، ص۳۳-۳۴؛ الأمالی، صدوق، ص۲۷۰؛ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۳، ص۱۷۸؛ کشف الغمة، ج۲، ص۱۶۹.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۴.
- ↑ «جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
- ↑ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۵۰.
- ↑ تشیع در مسیر تاریخ، ص۱۱۷.
- ↑ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، ج۱، ص۴۰۲.
- ↑ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۷۴.
- ↑ واسعی، اخلاقی، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۲۲-۴۳۸.
- ↑ الکامل، ج۳، ص۴۰۲.
- ↑ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۱۵۸.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۱۵۳.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۴.
- ↑ الارشاد، ج۲، ص۹.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۶۳؛ الارشاد، ج۲، ص۹.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۸.
- ↑ الفتوح، ج۴، ص۲۸۴-۲۸۵؛ مقاتل الطالبیین، ص۳۶-۳۷.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۳۵-۳۶.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۰-۲۸۱.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۶؛ تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۶۴؛ نک: صلح الحسن، ص۱۲۲-۱۲۴.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۴-۲۱۵؛ مقاتل الطالبیین، ص۴۰-۴۱؛ تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۶۴.
- ↑ علل الشرایع، ج۱، ص۲۲۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۱۵۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۴.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۵.
- ↑ اسد الغابه، ج۲، ص۱۴.
- ↑ الارشاد، ج۲، ص۱۱-۱۲.
- ↑ داداشنژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱؛ فرهنگ شیعه، ص ۱۰۰؛ دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۲۸۷- ۲۸۸؛ واسعی، اخلاقی، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۲۲-۴۳۸.
- ↑ ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۸۷.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۶-۲۱۷.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۲۰.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۱۵۲؛ الاستیعاب، ج۱، ص۴۳۸-۴۳۹؛ البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۶-۱۷.
- ↑ الفتوح، ج۴، ص۲۹۱.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۶.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۲.
- ↑ الانتصار، ج۸، ص۱۰۶، ۱۴۰؛ تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۶۴؛ الفصولالمهمه، ج۲، ص۷۲۸-۷۲۹.
- ↑ الفتوح، ج۴، ص۲۹۰.
- ↑ الطبقات، خامسه ۱، ص۳۲۵-۳۲۶.
- ↑ الاحتجاج، ج۲، ص۲۸۸-۲۸۹.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۰.
- ↑ الطبقات، خامسه ۱، ص۳۳۱.
- ↑ الفتوح، ج۴، ص۲۹۶.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۲۰.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۲۰.
- ↑ الفتوح، ج۴، ص۲۹۴-۲۹۵.
- ↑ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۸۵.
- ↑ المعرفة و التاریخ، ج۳، ص۳۱۷.
- ↑ نک: الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۸۵-۱۸۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۱۶۳؛ البدء و التاریخ، ج۵، ص۲۳۷.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۳۶۴.
- ↑ الطرائف، ص۱۹۶؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۱-۳.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۴، ص۵۶.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۵.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۱۵۳؛ العقد الفرید، ج۵، ص۱۱۰.
- ↑ البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۶-۱۷.
- ↑ داداشنژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱؛ محمدی، رضا، امامشناسی، ص:۱۳۴-۱۳۵؛ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۲۸۷- ۲۸۸.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۰.
- ↑ محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۲۶، ص۴۵۵: «"و الله الذي صنعه الحسن بن علي" أي من الصلح مع معاوية و كان خيرا و صلاحاً للأمة و إن لم يرض به أكثر أصحابه».
- ↑ محمدصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج۱۲، ص۴۴۰: «اذ به كانت نجاتهم من القتل و الاستيصال و بقاء دين الحق و نسل الهاشميين و العلويين و الشيعة فى الاعقاب».
- ↑ محمدمحسن فیض کاشانی، الوافی، ج۳، ص۹۰۵.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۰: «﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ﴾ إِنَّمَا هِيَ طَاعَةُ الْإِمَامِ وَ طَلَبُوا الْقِتَالَ ﴿فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ﴾ مَعَ الْحُسَيْنِ (ع) ﴿قَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ...﴾ ﴿نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ﴾ أَرَادُوا تَأْخِيرَ ذَلِكَ إِلَى الْقَائِمِ (ع)».
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۴۸.
- ↑ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۳۶.
- ↑ شرح نهج البلاغة، ابن ابیالحدید، ج۱۶، ص۴۴.
- ↑ شرح نهج البلاغة، ابن ابیالحدید، ج۱۶، ص۱۵.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۶-۴۵؛ الارشاد، ج۲، ص۱۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۵۲، ص۳۸۰؛ ج۵۹، ص۱۵۰؛ سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۱۴۶- ۱۴۷؛ البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۴۰.
- ↑ الغدیر، ج۱۰، ص۱۷۳.
- ↑ شرح نهج البلاغة، ابن ابیالحدید، ج۱۶، ص۱۷؛ عمدة الطالب، ص۶۸.
- ↑ رسائل الجاحظ، ج۲، ص۱۱.
- ↑ تاریخ بغداد، ج۱، ص۲۲۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۲۸، ص۳۵؛ ج۵۹، ص۱۱۹؛ أسد الغابة، ج۴، ص۳۸۷.
- ↑ سنن أبی داود، ج۲، ص۴۰۵؛ المناقب، ابن مغازلی، ص۳۰۲؛ کتاب الخلاف، ج۴، ص۷؛ تاریخ بغداد، ج۳، ص۴۳۳؛ تاریخ الخلفاء، ص۲۱۰.
- ↑ شرح نهج البلاغة، ابن ابیالحدید، ج۱۶، ص۲۹.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۰۸.
- ↑ واسعی، اخلاقی، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۲۲-۴۳۸.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۹.
- ↑ مقتل الحسین، ج۱، ص۱۸۱-۱۸۲؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۱۹.
- ↑ تهذیب الکمال، ج۶، ص۲۵۰؛ نک: ذخائر العقبی، ص۱۳۹.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۴۱.
- ↑ نک: الاخبار الطوال، ص۲۲۱؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۱.
- ↑ داداشنژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱.
- ↑ الفصول المهمة، ابن صباغ، ج۲، ص۷۰۲.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۴۶۱؛ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۶۶.
- ↑ الخصال، ج۱، ص۱۳۵.
- ↑ بحار الأنوار، ج۴۳، ص۳۴۲.
- ↑ کشف الغمة، ج۱، ص۵۵۹.
- ↑ الاحتجاج، ج۱، ص۲۷۰، ۲۹۲.
- ↑ الغارات، ج۱، ص۲۸۵؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابیالحدید، ج۱۶، ص۱۸.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۳، ص۱۲؛ الاستیعاب، ج۱، ص۳۲۱.
- ↑ شرح نهج البلاغة، ابن ابیالحدید، ج۱۶، ص۲۷.
- ↑ شرح نهج البلاغة، ابن ابیالحدید، ج۱۶، ص۱۹۵.
- ↑ شرح نهج البلاغة، ابن ابیالحدید، ج۱۶، ص۱۲.
- ↑ تاریخ المدینة المنورة، ج۱، ص۲۲۱؛ معجم البلدان، ج۵، ص۴۵۰.
- ↑ أسد الغابة، ج۳، ص۵۹۹.
- ↑ تهذیب الاحکام، ج۹، ص۱۴۷.
- ↑ تاریخ المدینة المنورة، ص۲۲۴-۲۲۵.
- ↑ تهذیب الأحکام، ج۹، ص۱۴۵-۱۴۸.
- ↑ کشف الغمة، ج۱، ص۱۴۷.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۱۲۱.
- ↑ واسعی، اخلاقی، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۲۲-۴۳۸.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۱.
- ↑ الطبقات، خامسه ۱، ص۳۳۸.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۵: «فَبَقِيَ (ع) مَرِيضاً أَرْبَعِينَ يَوْماً».
- ↑ تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۸۶؛ کشف الغمه، ج۱، ص۵۵۲، ۵۸۷.
- ↑ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۹۶؛ اخبار الدولة العباسیه، ص۴۳.
- ↑ ر.ک: رفیعی زابلی، حمیدالله، امامت امام حسن مجتبی، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص ۴۲۸؛ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۲۸۷- ۲۸۸؛ محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۸۷؛ فرهنگ شیعه، ص ۱۰۱؛ داداشنژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱؛ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۴۹.
- ↑ اصول کافی، ج۲، ص۳۶۰.
- ↑ محمدی، رضا، امامشناسی ۵، ص۱۰۲.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۳، ص۱۶.
- ↑ واسعی، اخلاقی، مقاله «امام حسن بن علی مجتبی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص ۴۲۲-۴۳۸؛ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۱۴-۱۱۹ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۷۳-۳۷۸؛ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۴۹.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۵.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۶.
- ↑ تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۵-۱۵۶.
- ↑ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۰۵-۳۰۶.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۲.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۱.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۳؛ و نیز ر. ک: تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۲۵؛ اثبات الوصیة، ابن عقیل، ص۱۶۰؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۴۹؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۴۲.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۶. عباد، نوه خواهر عایشه و به او محرم بود. مسئله مالک حجره بودن نیز موضوع شگفتی است که عایشه در زمان خلافت پدرش، ابوبکر و عمر جرأت بیان آن را نداشت؛ زیرا دروغی مسلم بود. ادعایی که دلیلی برای آن اقامه نشد، بلکه برخلاف آن دلیل اقامه شده است که اهل تحقیق و دقت و اشارت نکات مهمی را از این ادعا به دست خواهند آورد.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۱۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۱۵۷.
- ↑ تاریخنامه طبری بلعمی، ج۴، ص۶۸۳-۶۸۴.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۵۰.
- ↑ داداشنژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱؛ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۱۴-۱۱۹ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۷۳-۳۷۸؛ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۴۹.