مرجعیت علمی امام صادق
امام صادق(ع) و فقه و کلام
فقه اسلامی با تدوین سنت نبوی نظاممند شد و در دوره امام صادق(ع) دو مکتب فقهی حجاز به نمایندگی اهل حدیث و مالک بن انس و عراق به نمایندگی ابوحنیفه رویاروی هم قرار گرفتند. فقه مدینه متکی به ظواهر و در تقابل با فقه عراق بود که از اجتهاد و قیاس بهره میگرفت. امام(ع) با دو مکتب حجاز و مدینه مخالفت کرد. مخالفت آن حضرت در شیوه استدلال و منابع فقه بود. امام فقط به احادیث اهل بیت(ع) بسنده میکرد و با رأی و قیاس افراطی نیز مخالفت داشت و بیان حکمِ حلال و حرام را در قرآن و سنت میدانست و اعلام کرد که حکمی فروگذار نشده تا چنین گفته شود: ای کاش این حکم در قرآن وجود میداشت؛ ریشه تمام احکام در قرآن است[۱].
بر این اساس، امام(ع) فقه شیعه را بر پایه قرآن و نیز بر اساس سنت بیان شده از طریق معصومان(ع) پایهگذاری کرد و از عقلگرایی افراطی پرهیز داد و قیاس را عامل نابودی دین دانست. شیطان را نخستین کسی دانست که با بهرهگیری از قیاس، آفرینش خود را با آدم(ع) مقایسه و در نتیجه با خداوند مخالفت کرد[۲].[۳]
روشهای برخورد امام(ع) در برابر اهل سنت
- نفی مبانی: امام(ع) مواضع فکری خود را آشکارا، محترمانه و با استدلال بیان میکرد. حضرت قیاس را به عنوان منبع استنباط حکم شرعی باطل دانست[۴] و به جای استناد به احادیث صحابه به روایات اهل بیت(ع) استناد کرد، راه استفاده صحیح از سنت را نهادینه نمود و این سبب پیدایش فقه شیعه و تمایز آن از فقه مدنی و عراقی شد که به فقه جعفری شهرت یافت.
- تدریس و شاگردپروری: امام(ع) مهمترین وظیفه خود را تبیین آشکار اندیشههای کلامی و فقهی قرار داد که به تربیت شاگردانی برجسته انجامید. امام(ع) در عرصه فقه اصحابی مانند زُراره، محمد بن مسلم، جمیل بن دراج، حمران بن اعین، ابوبصیر، عبدالله بن سنان و ابان بن تغلب و در حوزه کلام هشام بن حکم، هشام بن سالم و مؤمن طاق را تربیت کرد. ابان بن تغلب با نقل سی هزار حدیث از امام صادق(ع)، نقش علمی امام(ع) را در جامعه برجسته کرد و امام(ع) نیز دستور داد تا احادیث او را به مثابه روایات خود امام(ع) روایت کنند[۵]. محمد بن مسلم شانزده هزار حدیث از امام پرسید[۶] و امام صادق(ع) زراره را از حافظان نشانههای نبوت و احادیث امام باقر(ع) شمرد و اجازه نداد احادیث وی با تردید و نفی روبهرو شود[۷]. امام(ع)، زراره، ابوبصیر مُرادی، محمد بن مسلم و برید بن معاویه را حاملان حدیث، احیاگران نام اهل بیت(ع)، ستارگان شیعه و نفیکننده بدعتها، جعلها و تأویلگرایی غالیان خواند. آوازه علمی امام(ع)، سبب جذب دانشوران زیادی شد، حتی مخالفان فکری از جاهای دور و نزدیک به حضرت پیوستند. حضرت بیشترین شاگردان را به خود اختصاص داد، به گونهای که تعداد راویان آن حضرت را با گرایشهای مختلف فکری تا چهار هزار راوی گفتهاند[۸]. شخصیتهای برجستهای از اهل سنت مانند ابن جُرَیج، سفیان ثوری، مالک بن انس نیز در میان این راویان بودند[۹].
- مناظرهپروری: امام صادق(ع) برای مناظرهکنندهای که اهل بیت(ع) را کمک کند، مژده بهشت داد[۱۰] و از اصحاب خواست با گفتار ایشان با مخالفان مناظره کنند[۱۱]. آرای فقهی محور گفتگوهای فقهی و امامت و خلافت، محور گفتگوهای کلامی بود. امام صادق(ع) از متکلمان خواست در حضور ایشان با مخالفان مناظره کنند و خود ضمن رصد، ارزیابی و درخواست گزارش از مناظرات[۱۲]، با مخالفان مناظره کرد. مفضل بن عمر مناظره امام صادق(ع) را با پزشک هندی درباره توحید نقل کرده که به اِهلیجه معروف است[۱۳]. علی بن یقطین (م۱۸۲ق) نیز مناظره آن حضرت را با یکی از تردیدگرایان به نام مناظرة الشاك بحضرة الصادق(ع) تدوین کرده است[۱۴].[۱۵]
میراث علمی
تحولآفرینی حضرت در حوزههای فقه و کلام و تفسیر و نیز تربیت شاگردانی برجسته در عرصههای مختلف علمی مهمترین میراث علمی آن حضرت است. زراره، بُکَیر و حِمران فرزندان اَعیَن، جمیل بن دراج، محمد بن مسلم، برید بن معاویه، هشام بن سالم، هشام بن حکم، ابوبصیر، عبیدالله و محمد و عمران حلبی، عبدالله بن سنان و ابوالصباح کنانی برخی از شاخصترین شاگردان و راویان امام(ع) بودند[۱۶]. تعداد راویان را تا چهار هزار نفر[۱۷] عراقی، حجازی، خراسانی و شامی یاد کردهاند[۱۸].
تنوع فکری، راویان را شامل عامیمذهبان (اهل سنت)، کیسانیه، زیدیه، غالیان، صوفیان و شیعیان (پیروان) قرار میداد. خود صحابیانِ شیعی نیز هم در برخورد با مخالف، به واگرا و همگرا تقسیم میشدند و هم در بینش سیاسی، برخی طرفدار و برخی دیگر مخالف قیام علیه خلیفه یا همکاری با حکومت بودند.
تنوع علمی نیز راویان را به محدثان، فقیهان، مفسران، متکلمان، سیرهنگاران و تاریخنویسان تقسیم میکرد که هر یک با تدوین آثاری به گسترش فرهنگ شیعی کمک کردند.
گفته شده از پاسخهای علمی آن امام(ع) نیز چهارصد رساله از چهارصد مؤلف به نام اصول نوشته شده است[۱۹]. اما شیخ مفید نگارش چهارصد اصل را در دوره زمانی امام علی(ع) تا امام حسن عسکری(ع) بیان کرده است[۲۰] که گویا منظور از اصل در کلام مفید، مجموع نگاشتههای اصلی و بنیادین شیعه باشد. در این میان، امین ۲۴ کتاب و رساله برای امام صادق(ع) نام برده که حتی در انتساب برخی از آنها تردید است[۲۱] و کتابشناسان و فهرستنگاران متقدّم از آن آثار خبری ندادهاند.
نجاشی نیز تصریح کرده که جز نامه امام(ع) به عبدالله بن نجاشی، حاکم اهواز، اثر مکتوب دیگری برای امام(ع) ندیده است[۲۲]. در کتاب یا نامه بودن برخی مکتوبات امام(ع) نیز اختلاف نظر است. برای نمونه، حدیث اِهلیجه که گفتگوی امام صادق(ع) یا مُفَضَّل با طبیب هندی بود، گاهی به نام کتاب مفضل یا کتاب امام صادق(ع) یاد شده است[۲۳]، اما در منابع و کتابشناسیهای از آن یادی نیست[۲۴].
میراث مکتوب
- کتاب جفر: روایاتی از وجود جفر نزد امام صادق(ع) خبر میدهد[۲۵] که نه کتاب خاصی است و نه از جنس دانش حروف است، بلکه صندوقچهای چرمی مشتمل بر دانش و آثار انبیای گذشته و حوادث آینده بوده است. آقابزرگ احتمال داده که «الجفر الصادقی» و «الجفر الأسود» املای امام صادق(ع) بر جابر بن حَیّان باشد[۲۶].
- کتاب اختلاج اعضاء: به معنای پیشگویی آینده بر پایه لرزش اعضای بدن، اثری منسوب به امام صادق(ع) است که بحرانی (م ۱۱۸۶ق) آن را در ۱۰۲ بند از امام صادق(ع) نقل کرده است[۲۷].
- کتاب طب: ابن بسطام ۱۰۸ روایت طبی از امام صادق(ع) نقل کرده است[۲۸] که از آن به «طب الصادق(ع)» یاد شده است. بر پایه روایات طبی، یوحنّا بن ماسویه، از پزشکان مسیحی، وقتی تقسیم طبایع را از حضرت شنید، چنان متأثر شد که قسم خورد جالینوس چنین ترسیم نیکویی از طبایع نداشته است[۲۹]. امام صادق(ع) نیز قسم یاد کرد که چیزی از کتابهای پزشکی نخوانده است و آنها را از پدرانش از رسول خدا(ص) از جبرئیل از پروردگار فراگرفته است[۳۰]. با این حال، شیخ صدوق به روایات طبی، جز در مواردی خاص اعتماد ندارد و حتی برخی از آنها را تدلیس مخالفان اهل بیت(ع) برای زشتنمایی مذهب شیعه دانسته است[۳۱].
- کتاب تفسیر: هشام بن سالم روایات تفسیری امام صادق(ع) را گرد آورده و کتابی به نام تفسیر نگاشته است[۳۲]. علامه مجلسی روایات تفسیری امام(ع) را به روایت نعمانی نقل کرده است[۳۳]. آقابزرگ تهرانی نیز بخشی از تفسیر علی بن ابراهیم قمی (م. ح۳۲۹ق) را گردآوری روایات تفسیری امام صادق(ع) دانسته است[۳۴] که شاید از این رهگذر برخی کتاب تفسیر قمی یا خلاصه آن را به قلم ابن عتایقی حِلّی (م. ح ۷۸۶ق) کتاب تفسیر امام صادق(ع) یاد کنند[۳۵].
- کتاب مصباح الشریعه: روایات اخلاقی فراوانی از امام صادق(ع) نقل شده و کتاب مصباح الشریعه با یکصد باب به آنها پرداخته است. ابن طاووس (م ۶۶۴ق) آن کتاب را تدوین امام(ع) دانسته و شهید ثانی (م ۹۶۵ق) بر آن اعتماد نموده[۳۶]، اما علامه مجلسی (م ۱۱۱۰ق) آن را نگاشته شَقیق بلخی خراسانی صوفی (م ۱۹۴ق) و راوی کتاب را مالک بن دینار (م ۱۲۳ق) از صوفیان خراسانی دانسته است[۳۷].[۳۸]
نامههای امام صادق
امام صادق(ع) به دلیل داشتن مرجعیت علمی پاسخگوی مسائل مختلف مردم بود و از سویی پراکندگی جغرافیایی شیعه و دوری مسافت، ارتباط با امام(ع) را دشوار میکرد. بدین ترتیب، نامهنگاری بهترین گزینه بود و امام(ع) بنا بر روایت عبدالله بن سنان پاسخ نامه را مانند جواب سلام بر خود واجب میدانست[۳۹]. نامههای امام(ع) با صرفنظر از نقدها و بحث سندی برخی پاسخِ نامه و برخی نامههای ابتدایی بوده که در پاسخ به کسی نگاشته نشده است:
پاسخنامهها
نامه امام(ع) درباره انحراف عقیدتی برخی شیعیان عراقی از پاسخنامههای کلامی است که خداوند را به آفریده تشبیه میکردند[۴۰]. پاسخ امام(ع) درباره تفاوت فهم معصومان(ع) با دیگران از قرآن، نمونهای از نامههای تفسیری حضرت است[۴۱]. از پاسخنامههای فقهی و اقتصادی میتوان به غُسل مسّ میّت برای امام علی(ع) پس از غسل دادن رسول خدا(ص)[۴۲] و نیز چگونه خرجکردن بیتالمال در پاسخ به عبدالله بن نجاشی، استاندار شیعی اهواز از سوی منصور عباسی[۴۳] اشاره کرد.
امام(ع) در پاسخ به پرسش دیگری، به بیان معاملات چهارگانه: شامل داد و ستد با حاکمان، تجارت، صنعتگری و اجاره و نیز احکام فقهی آنها و گونههای حلال و حرام هر یک پرداخت و در واقع، شیوۀ گذران زندگی و راههای درآمد و سودآوری را به عنوان سبک زندگی اقتصادی مردم بیان داشت[۴۴]. نامه دیگری از امام(ع) درباره تقسیم غنایم و خمس آنها در زمان رسول خدا(ص) است[۴۵].[۴۶]
نامههای ابتدایی
این بخش از نامهها شامل موضوعات اخلاقی، کلامی و سیاسی و امور شخص است. پرهیز از جدال و کشمکش با عالمان و ستیز با سفیهان[۴۷]، لزوم دوستی و مهربانی با بزرگسالان و رفتار خردمندانه با جاهلان و ریاستطلبان، از نامههای اخلاقی آن حضرت است[۴۸]. در نامه دیگری که امام صادق(ع) فرمان داد شیعه آن را آموزش دهد، در حفظ آن بکوشد و به آن عمل کند. شیعیان نیز آن را در مساجد منازلشان گذاشتند و پس از هر نمازی خواندند. در این نامه به اموری مانند رفتار اجتماعیِ شایسته با مخالفانِ ستیزهجو، رعایت اخلاق فردی و اجتماعی، پرهیز از زشتگویی و زشتکرداری، نیایش به درگاه الهی، مقاومت در برابر اندیشههای مخالف، پیروی از اهل بیت(ع) و نهی از نافرمانی آنان، باطلشماری قیاس، نوع دوستی و کمک به فرودستان سفارش شده است[۴۹].
از نامههای سیاسی اجتماعی، فقط میتوان به تعزیتنامه امام(ع) به عبدالله بن حسن یاد کرد. حضرت پس از شکست حسنیان از منصور، خود را در غم آنان شریک دانست و آنان را به مقاومت فرمان داد. امام(ع) شکست آنان را مظلومانه شمرد، با شهادت حضرت زکریا، امام علی(ع) و امام حسین(ع) تشبیه کرد و عبدالله بن حسن را عبد صالح و نسل پاک خواند. این نامه در آثار متقدمان نیامده، محتوای آن نیز با موضعگیری امام(ع) در برابر حسنیان سازگاری ندارد و خویی دشواریهای سندی و محتوایی نامه را بیان کرده است[۵۰].[۵۱]
امام صادق(ع) در برابر مقدسنماهای بیورع
تبعیت از امامت ادعایی است که اگر عمل به تقوا و پرهیز از گناه آن را ثابت نکند در قالب ادعا باقی میماند. اطاعت از امام معصوم زمانی به ارزش عالی خود میرسد که در عمل اثبات شود و اگر در عمل با اجتناب از معاصی اثبات نگردد فی نفسه آن انتساب پیش پروردگار ارزش و خاصیتی ندارد. ائمه اطهار مکرر بیان کردهاند که شیعه ما اولین علامت و نشانهاش تبعیت و اقتدا کردن به رفتار ماست.
حضرت صادق(ع) فرمود: از شیعیان ما نیستند آن کسانی که با زبان خود اظهار دوستی میکنند ولی در عمل با ما و آثار و کردار ما مخالفت مینمایند، شیعیان ما کسانی هستند که با زبان و دل با ما میباشند و از آثار ما پیروی میکنند و مانند ما کار مینمایند، آنها شیعیان ما میباشند. امام صادق(ع) درباره جمعی از تحریفکنندگان عقیده به امامت که معاصر با آن حضرت بودند و ادعا داشتند امام صادق(ع) امام و رهبر آنها است چنین میفرماید: «قَالَ: قَوْمٌ يَزْعُمُونَ أَنِّي إِمَامُهُمْ وَ اللَّهِ مَا أَنَا لَهُمْ بِإِمَامٍ لَعَنَهُمُ اللَّهُ كُلَّمَا سَتَرْتُ سِتْراً هَتَكُوهُ أَقُولُ كَذَا وَ كَذَا فَيَقُولُونَ إِنَّمَا يَعْنِي كَذَا وَ كَذَا إِنَّمَا أَنَا إِمَامُ مَنْ أَطَاعَنِي»[۵۲]؛ عدهای میپندارند من امام آنها هستم به خدا سوگند من امام آنها نیستم، خدا آنها را لعنت کند پرده بر هر رازی افکندم آن را دریدند، میگویم چنین و چنان باید کرد آنها سخنانم را تحریف میکنند و میگویند: مقصودش این است که ما میگوییم! همانا من امام کسی هستم که از من اطاعت کند.
در عصر خلفای اموی و عباسی یک دسته دیگری به چشم میخوردند که ریاکاران بیولایت بودند که در چشم مردم به خوبی و قداست شهره داشتند ولی در خفا از هر زشتی و آلودگی رویگردان نبودند و جامعه بیولایت تولیدات تربیتیاش بهتر از این نخواهد بود که ارزشها را از مردم بخواهند و پشت پرده نسبت به پروردگار جسور و حریمشکن باشند.
ابوعمر دماری گفت: مردی خدمت حضرت صادق(ع) رسید، برادری جارودی داشت امام پرسید: برادرت چطور است؟ گفت وقتی آمدم خوب بود، فرمود: از نظر دینی چطور است؟ عرض کرد تمام کارهایش خوب است و آدم خیرخواهی است جز اینکه معتقد به امامت شما نیست، امام فرمود: به چه علت معتقد به امامت ما نیست؟ عرض کرد میترسد و به واسطه ورع و پرهیزکاری از این اعتقاد خودداری میکند. امام فرمود: وقتی پیش او رفتی بگو اگر خیلی پرهیزکاری چرا در شب نهر بلخ پرهیزکاری نکردی؟ از اعتقاد به امامت جعفر پرهیز میکنی ولی از انجام آن عمل در شب نهر بلخ نمیپرهیزی؟! گفت: رفتم به منزل او گفتم: چه جریانی در شب نهر بلخ بوده؟ گفت: چه کسی به تو خبر داد؟ گفتم: حضرت صادق(ع) از من پرسید به ایشان عرض کردم او به جهت ورع و پرهیزکاری که دارد از اعتقاد به امامت شما خودداری میکند، به من فرمود به او بگو ورع و پرهیزکاریش در شب نهر بلخ چه شد؟
برادرش گفت: من گواهی میدهم که او ساحر است. گفتم ساکت باش چنین حرفی مگو! آنچه میگویی غلط است. گفت: پس از کجا آن جریان را فهمیده با اینکه جز من و خدا و آن کنیز هیچ کس اطلاع نداشت. پرسیدم جریان چه بوده. گفت: من از ماوراءالنهر خارج شدم کار تجارتم تمام شده بود به جانب بلخ میرفتم مردی با من همسفر بود که به همراه خود کنیزی زیبا داشت. از نهر بلخ شبانه گذشتیم همسفر من صاحب آن کنیز گفت: یا تو اینجا نگهبان وسائل ما باش تا من بروم چیزی تهیه کنم و وسایلی برای آتشافروزی بیاورم و یا من هستم تو برو، گفتم من هستم تو برو.
آن مرد رفت ما کنار انبوهی از درختان منزل داشتیم. دست کنیز را گرفتم داخل آن درختها با او درآمیختم بعد برگشتیم به جای خود. بعد صاحبش آمد شب را خوابیدیم بالاخره به عراق رسیدیم هیچ کس جز خدا اطلاع نداشت. بالاخره از آن غلو و زیادروی که درباره حضرت صادق(ع) داشت پایین آمد و به امامت ایشان اعتراف نمود. سال بعد به مکه رفتیم او را خدمت امام بردم. جریان را برایش نقل کرد. فرمود: استغفار کن مبادا دیگر چنین کاری بکنی و از ارادتمندان آن حضرت شد[۵۳].[۵۴]
امام صادق(ع) در مبارزه با انحرافات اعتقادی
حکومتهای دنیاطلب و قدرتپرست از جنگ اعتقادی بین ادیان و مذاهب نهتنها ناراحت نیستند بلکه به دلیل منافعی که متوجه آنها میشود راضی و خرسندند و در بعضی شرایط علاقمندند که رهبران و پیروان ادیان و مذاهب جبههگیری کرده و حکومتها بعضاً برای دامن زدن به اختلاف آنها هزینه کردهاند. خلفای عباسی برای محو فرهنگ تشیع به تقویت مذاهب مختلف پرداخته و با شاخ و برگ دادن به آنها تلاش میکردند فعالیت فکری و فقهی امام صادق(ع) را کند نمایند.
در عصر امام صادق(ع) سه فتنه بزرگ خودنمایی میکند:
- جبهه نوظهوری با افکار خطرناک ضد اسلام و شریعت به وجود آمد که با اساس دین بازی میکردند مثل ابن ابیالعوجاها و ابنمقفعها و زنادقه دیگر که خطرشان هزار بار از خطر خلفا بیشتر بود. اینان میکوشیدند که عقاید مردم را نسبت به اسلام و قرآن سست کنند و اعتقاد به خدا و توحید را در قلوب مردم متزلزل سازند. آنها اساس دیانت و شریعت را هدف گرفته بودند و همزمان با اینان، فرقههای معتزله و مرجئه و قدریه پیدا شده بودند و با افکار خرافی خود مردم را گمراه میساختند. ائمه مخصوصاً امام صادق(ع) این خطر را و نتایج سوء این هجوم فرهنگی بنیان کن را احساس کردند و لذا فعالیت خود را بیشتر در این جبهه متمرکز کردند تا عقاید خرافی و الحادی و شیطانی را در نطفه خفه کنند.
- جبهه خلفای ستمگر عباسی بودند که فقط برای حفظ دنیای خود و حکومت چند روزه این سرای، هر مانع و مزاحمی را از سر راهشان با شدت برمیداشتند و به هیچ آزادهای که به وضع موجود حکومتی معترض باشد اجازه اعتراض و بیان حقایق را نمیدادند و دستگیری وسیع علویون و زندانی آنها در شرایط نامناسب و سرانجام شهادتشان در زندان گویای این واقعیت است.
- فتنه دیگری که مقابل امام صف کشیده بود، مذاهب فقهی رایج آن زمان بودند مه بر اساس «ما انزل الله» حکم و فتوا نمیدادند و آراء خود را با همه کوتاهی عقولشان به نام فقه و دین به خورد مردم میدادند.
امام صادق(ع) در روایتی میفرماید: اینهایی که خود را از فقها و علمای اسلام میشمارند و کلیه مسائل فقهی و دینی و هر آنچه مردم بدان محتاجند را استنباط کردهاند، چیزی از علم رسول خدا(ص) نمیدانند و چیزی از رسول خدا به آنها نرسیده است؛ زیرا هنگامی که از احکام و حلال و حرام از آنها سؤال میشود، از رسول خدا(ص) اثری در آن زمینه پیش آنها وجود ندارد[۵۵]. نکته دیگری که در کنار این سه فتنه وجود داشت این بود که بعضی از بلاد اسلامی آنچنان تحت تأثیر گرایشات انحرافی بودند که حتی حاضر نبودند یک روایت از امام صادق(ع) نقل کنند و نقل روایت از امام را از مدار احادیث خود حذف کرده بودند.
در عصر امام صادق(ع) جامعه مسلمین با این مشکل اساسی مواجه شد که از طرفی جامعه تحت تأثیر تبلیغات نظام حکومتی عباسیان، ائمه را از صحنه نورافشانی فکری و اعتقادی بایکوت کرده بودند و با مبارزه صریح و تبلیغات مخرب، مردم را از تماس با صادقین دور میداشتند و ائمه را با تنگناهای سیاسی مواجه کرده بودند و از طرف دیگر عامه مردم که به فقهای اهل سنت رومیآوردند آنها به دلیل اینکه فقه را از سرچشمه دریافت نکرده بودند و با ممنوعیت نقل احادیث پیامبر اکرم در زمان عمر و مبارزه جدی با ائمه اطهار از بعد از حادثه سقیفه تا عصر امام صادق(ع)، باعث شد که علمای اهل سنت در مقابل بسیاری از پرسشها و مسائل مبتلابه مردم جوابی نداشته باشند؛ زیرا هنگامی که از احکام حلال و حرام از آنها سؤال میشده از رسول خدا اثری در آن مسائل نزد آنها وجود نداشت. بسیاری از احادیث پیامبر اکرم مسکوت مانده بود یا تحریف شده بود و چون خلفا در احادیث پیامبر، میدیدند که گرایش به خاندان عترت و اخذ علم از راسخون فی العلم تشویق شده و لذا موج سیاسی خلفا بسیاری از این احادیث را به ورطه فراموشی سپرد. امام صادق(ع) با ارزیابی از جامعه آن روز میفرماید: «إِنَّ النَّاسَ بَعْدَ نَبِيِّ اللَّهِ(ص) رَكِبَ اللَّهُ بِهِ سُنَّةَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ فَغَيَّرُوا وَ بَدَّلُوا وَ حَرَّفُوا وَ زَادُوا فِي دِينِ اللَّهِ وَ نَقَصُوا مِنْهُ فَمَا مِنْ شَيْءٍ عَلَيْهِ النَّاسُ الْيَوْمَ إِلَّا وَ هُوَ مُحَرَّفٌ عَمَّا نَزَلَ بِهِ الْوَحْيُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»[۵۶].[۵۷]
امام صادق(ع) در برابر مذاهب فقهی و کلامی
یکی از مصادیق بارز مظلومیت حضرت صادق(ع) این بود که وقتی خلفا حضرت را با غصب خلافت خانهنشین کرده و از صحنه اقتدار حکومتی و تشکیل خلافت اسلامی کنار گذاشتند، برای اینکه به زعم خودشان اندیشه فقهی و اخلاقی امام به صورت مکتب و ایدهای مدون ظهور نکند و پیروانی نداشته باشد و در صحنه شئون سیاسی و اجتماعی و دینی قدرت عرضه اندام را از حضرت بگیرند، مذاهب اربعه را تراشیده و تقویت کردند.
بنیعباس در نظر داشتند با مطرح ساختن فقهای اهل سنت سدی در مقابل حوزه اندیشه فقهی حضرت صادق(ع) ایجاد نمایند، گرچه شاگردیِ دو پیشوای اهل سنت در حوزه درس امام صادق(ع) و توصیف سجایای متعالی حضرت در لسان مالک نشان دهندۀ این بود که هیچ کدام از مذاهب و رهبران آنها قابل مقایسه با حضرت نیستند، ولی این تقویت مذاهب اربعه ریشه سیاسی داشت و عباسیان برای حذف و تخریب جایگاه امام دست به ترویج مذاهب اربعه زدند و در عالم اسلامی مردم را به تقلید و تبعیت از ائمه اربعه و مذاهبشان دستور دادند، درحالیکه اولاً: هیچ یک از رهبران مذاهب اربعه پیامبر را درک نکرده بودند و دستوری از طرف پیامبر اکرم مبنی بر اطاعت و تقلید آنها صادر نشده بود و نصی بر امامتشان وجود نداشت و ثانیاً: در احادیث متعددی که از پیامبر اکرم نقل شده، اسم دوازده امام شیعه ذکر شده و در روایات متعدد اطاعت و فرمانبرداری از آنها تصریح شده است. مثلاً در حدیث جابر، پیامبر اکرم وقتی «اولی الامر منکم» را تفسیر میفرمایند به جابر میگوید: اول آنها علی «دست بر شانه حضرت میزند» بعد حسن بعد حسین بعد علی بعد محمد بعد جعفر بعد کاظم بعد علی بعد محمد بعد علی بعد حسن بعد محمد که از نظرها غایب میشود و...[۵۸].
نکته دیگر اینکه ائمه اربعه اهل سنت قابل مقایسه با امامان شیعه نیستند، چون بعضی از چهار امام اهل سنت جنبه فقاهت و اجتهاد دارند، گرچه بعضی از آنها مثل ابوحنیفه به اقرار و اعتراف علمای سنی اهل حدیث و فقه و اجتهاد نبوده بلکه اهل قیاس بوده است. ولی ائمه اثنی عشر حجج الهیه و اوصیاء و خلفای منصوص و منصوب رسول خدا میباشند[۵۹].
امام صادق(ع) در قضاوتهای غلط ابوحنیفه
ائمه براساس نص قرآن که فرمود: ﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾[۶۰] اهل ذکرند و علمشان مستقیماً به خداوند متعال متصل است و ترجمان قرآن میباشند و تنها ائمه هستند که حق قضاوت در امور مردم را دارند و هر قاضی باید با علم ائمه به قضاوت بپردازد. قضاوت و حکم کردن در مشاجرات و اختلافات مردم بدون علم کتاب و بدون ارتباط با مشرب فقهی و معرفتی اهل بیت تفسیر غیر ما انزل الله از قرآن است.
در عصر امام صادق(ع) کم نبودند که ادعای فقیه بودن میکردند و بر اساس تفسیر به رأی با آیات قرآن برخورد میکردند و قضاوتهای غلط را به نام قضای اسلامی رواج میدادند و مردم را به بنبست میکشاندند. ابوحنیفه از این دسته افراد است که با حمایت خلفای عباسی به منصب قضا و فتوا دست یافت و بر اساس اجتهاد شخصی به دور از مشرب قرآن و اهل بیت حکم راند و قیاس را مبنای کار خود قرار داد.
ابی ولاد آسیابان گفت: قاطری کرایه کردم تا بروم به قصر ابن هبیره و برگردم به فلان مبلغ. در جستجوی بدهکاری که داشتم رفتم. همین که به نزدیک پل کوفه رسیدم شنیدم بدهکارم به طرف نیل رفته به آنجا رفتم، وقتی به نیل رسیدم گفتند به بغداد رفته، بالاخره در بغداد او را پیدا کردم و حساب خود را گرفتم، باز برگشتم به کوفه. رفت و برگشت من پانزده روز طول کشید جریان را به صاحب قاطر گفتم، برای اینکه او را راضی کنم و حلالیت بطلبم پانزده درهم به او دادم قبول نکرد. قرار شد برویم پیش ابوحنیفه هرچه او قضاوت نمود قبول کنیم.
من جریان خود را گفتم او نیز شرح حکایت خود را داد. ابوحنیفه پرسید قاطر را چه کردی؟ گفتم: سالم به صاحبش تحویل دادم. گفت: بلی تحویل داد ولی پس از پانزده روز! ابوحنیفه گفت: حالا چه میخواهی از این مرد؟ گفت: کرایه پانزده روز قاطرم را. ابوحنیفه گفت: دیگر حقی بر او نداری زیرا او قاطر را تا قصر ابن هبیره کرایه کرده بعد رفته به نیل و از آنجا به بغداد. از آنجا که جزء اجارهاش نبوده ضامن قیمت قاطر است کرایه از بین میرود. وقتی قاطر را سالم به تو رد کند دیگر کرایه بدهکار نیست. هر دو از پیش ابوحنیفه خارج شدیم صاحب قاطر پیوسته با خود کلمۀ استرجاع «إنا لله و إنا إلیه راجعون» میگفت، دلم به حال او سوخت از فتوایی که ابوحنیفه برایش داده بود، مقداری به او پول دادم و از او حلال بودی طلب کردم.
آن سال به حج رفتم، جریان را خدمت حضرت صادق(ع) عرض کردم، فتوای ابوحنیفه را نیز گفتم. امام فرمود به واسطه همین قضاوتها و کارهای شبیه به آن است که باران از آسمان نمیبارد و جلو برکتهای زمین گرفته میشود. عرض کردم شما چه میفرمایید؟ فرمود: باید کرایه قاطر را به اندازهای که تا نیل رفتی و از آنجا تا بغداد و برگشتن تا کوفه را بدهی. عرض کردم: فدایت شوم من در این مدت او را خوراک دادهام پول علوفه را طلبکارم؟ فرمود: نه چون تو قاطر او را غصب کردهای! گفتم: اگر قاطر سقط میشد و میمرد نمیبایست پولش را بدهم؟ فرمود: چرا معادل قیمت روزی که برخلاف قرارداد عمل کردهای. گفتم: اگر قاطر عیبی پیدا میکرد از قبیل شکستن دست و پا یا زخم پیدا میکرد یا لنگ میشد، فرمود: معادل تفاوت قیمت صحیح و معیوب آن را در تاریخی که به او رد کردهای باید بدهی[۶۱].
ابوحنیفه نه تنها علم را از معدن حقیقی خود استخراج نکرده بود و با ابزاری مثل قیاس و استحسان عمل میکرد، بلکه از نظر نفسانیات هم از سلامت نفس برخوردار نبود و سعی میکرد جواب مسئلهای را که در آن جاهل بود از شاگردان حضرت صادق(ع) فرا بگیرد و جواب آن را به شاگردانش به عنوان فتوای خودش ذکر کند[۶۲].
امام صادق(ع) در حدیثسازی جاعلان
احادیث و روایات صحیح و صادق، پنجرهای هستند به سوی درک محضر معصومین و ادراک فیض کلام آسمانی آنها. روایات و سخنانی که از ائمه دین به ما رسیده چراغ فروزانی است برای اصلاح کژیهای زندگی و حرکت در طریق نجات و فلاح. از آنجا که پیامبر اکرم و ائمه دین حجت الهی برای بشریتاند، تدابیر و تصمیمات و عملکردشان در عصر حیاتشان حجت است و بعد از حیات ظاهری باز هم فعل و قولشان برای ما حجت میباشد. کتب حدیث که از راویان صادق نقل روایت از معصومین کردهاند، دریای خروشان علم و معرفت الهیاند که ریشه در آموزههای وحی دارد و روح و روان و حیات ما را سیراب میکند، ولی در بستر تاریخ نقل احادیث با چالشهایی جدی مواجه بوده است.
بعد از وفات رسول خدا در مقطعی نقل روایات پیامبر را خلفا ممنوع اعلام کردند و ریشه قضیه این بود که چون میدانستند در بسیاری از روایات پیامبر، دفاع از اهل بیت و معرفی قدر و منزلت امیرالمؤمنین علی(ع) و فاطمه زهرا(س) و اولاد معصومین آنهاست؛ لذا چون خلفا در مقام غصب خلافت ائمه دین بودند در جهت مسکوت ماندن قدر و منزلت ائمه از زبان پیامبر اکرم صورت مسئله را پاک کردند و نقل روایات را ممنوع و به توجیه سخیفی دست زدند و گفتند: حسبنا کتاب الله، قرآن ما را کافی است و نیاز به روایات نیست.
در مقطعی دیگر از تاریخ آنچنان ائمه اطهار در بایکوت سیاسی بودهاند که بسیار معدود از آنها نقل روایت شده است. مثلاً ما امروز به غیر از سخنان سیدالشهداء در حادثه کربلا و نهضت جاودانه او روایات بسیار معدودی از حضرتش به دست ما رسیده است که نشان میدهد عصر خفقان امویان اجازه فعالیتهای فرهنگی و فکری را به حضرتش نداده و در خفقان کامل به سر برده است.
در عصر خلفای عباسی سیاست خلفا این بود که افرادی را اجیر کنند و با حمایت خلفا به جعل حدیث روی آورند با این هدف که در جعل احادیث قدر و منزلت ائمه پایین آید و جایگاه اجتماعی اهل بیت مخدوش گردد، به ویژه در عصر امام صادق(ع) جعل احادیث شتاب بیشتری پیدا کرد و جعالان به شکل سازمان یافتهای اعتقادات مردم را به بازی گرفتند. از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: مردم بر دروغ بستن به ما حریصند، گویی که این کار را خدا به آنها واجب کرده و چیزی جز آن از ایشان نمیخواهد[۶۳].
از امام صادق(ع) روایت شده که فرمود: «إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ صَادِقُونَ لَمَا نَخْلُو مِنْ كَذَّابٍ يَكْذِبُ عَلَيْنَا فَيُسْقِطُ صِدْقَنَا بِكَذِبِهِ عَلَيْنَا عِنْدَ النَّاسِ» ما اهل بیتی صادقیم که گرفتار دروغسازانی هستیم که بر ما دروغ میبندند، پس صدق ما را به واسطه کذبشان بر ما، نزد مردم ساقط میکنند.
جاعلان روایات از بین شیعه فرقههایی مثل کیسانیه و زیدیه و فطحیه حدیث را یکی از وسایلی قرار دادند که برای تأیید افکار مورد نظر خود، که برای ترویج آن میکوشیدند بکار میگرفتند. از خطرناکترین ناخواندههای تحمیل شده بر شیعه گروهی بودند که به هواداری از اهل بیت تظاهر نمودند و خود را در میان راویان و اصحاب ائمه به مدت طولانی جای دادند و بدین وسیله توانستند به امام باقر(ع) و صادق(ع) نزدیک شوند و اطمینان جمعی از راویان را نیز به خود جلب نمایند.
علاوه بر غلاتی که نسبت به ائمه غلو کردند و مورد لعن و نفرین ائمه قرار گرفتند گروه دیگری از جاعلان نیز بودند که احادیثی را جعل میکردند تا موجب تنفر مردم از امامان شیعه گردند. آنگونه که در کلام امام باقر(ع) است آنجا که میفرماید: چیزهایی از ما روایت کردند که ما نه آنها را گفته و نه انجام دادهایم تا بدین وسیله ما را مبغوض مردم سازند. در روایت شیخ صدوق از امام رضا(ع) آمده است که ابراهیم بن ابی محمود به آن حضرت گفت: ای پسر رسول خدا در نزد ما اخباری است در فضیلت امیرمؤمنان و در فضیلت شما اهل بیت در حالی که این اخبار و روایات از طریق مخالفین روایت شده و همانند آنها را در نزد شما نمیشناسیم، آیا به این روایات ملتزم باشیم؟ امام رضا(ع) فرمود: ای پسر ابی محمد مخالفان ما روایاتی در فضیلت ما جعل کرده و آنها را بر سه نوع قرار دادهاند، یکی در غلو است، دیگری در کوتاهی نسبت به ما و سومی در تصریح به عیبهای دشمنان ما[۶۴].
امام صادق(ع) در برابر صوفیهای ریاکار
یکی از بساطهای زشت و منافقانهای که در عصر امام صادق(ع) مردم را به انحراف و لغزش میکشاند چهرههای ریاکار و زاهدنمایی بودند که ادعای صوفیگری داشتند و خود را از امام برتر میدانستند و سادهلوحان را دور خود جمع میکردند. امام احساس میکرد که این صوفیهای ریاکار به جان مردم افتاده و مردم را به تزهد دعوت میکنند و با دروغ از رشد و تعالی بازشان میدارند. این خطر در عصر امامت حضرت صادق(ع) پیش آمده بود که جامعه اسلامی از کاروان تمدن عقب بماند و به اسم تصوف از صنعت تجارت و تولید و پیشرفت بازماند و دنیای کفر بر آنها مسلط گردد.
امام با این جریان منحرف برخورد کرد و حضرت تعهد داشت که در مجامع عمومی در آنجایی که با صوفیها برخورد داشت، لباس خز بپوشد. لباس خز از گرانبهاترین لباسهای آن زمان بود ضمن اینکه حضرت زیر لباس خز لباس زبر و درشت میپوشید، برای اینکه به آنها بگوید که شما دروغ میگویید و تظاهر به زهدگرایی دارید. امام در بعضی از موارد برای اینکه این تهمت را از اسلام دور کند و مردم را وادار کند تا در میدانها و عرصههای مختلف وارد شوند استدلال میکرد به آیاتی که حضرت یوسف از عزیز مصر درخواست و پیشنهاد گرفتن منصب در حکومت داد و حال آنکه صوفیهای ریاکار مردم را نسبت به فعالیتهای اجتماعی بدبین میکردند[۶۵].
امام صادق(ع) در انحراف غالیان
در مکتب اسلام که مجموعه وحی الهی، راه هدایت را برای بشریت تبیین نموده فی نفسه از هر عیب و نقصی مبری است، ولی گاهی پیروان مکتب به انحرافی میافتند که خطرشان از معاندین و مخالفین آن مکتب کمتر نیست. در عصر حضرت صادق(ع) چهرههایی مثل ابن ابی العوجا خسارتش به مراتب کمتر بود از بیان بن سمعان و ابوالخطاب و... به دلیل اینکه ابن ابی العوجا را همه به عنوان یک عنصر بیاعتقاد میشناختند که ترویج بیخدایی میکند ولی بیان و ابوالخطاب از افراد معتقدی بودند که وقتی منحرف شدند سوابق خود را یدک میکشیدند. انحرافشان هم در این بود که راه افراط پیمودند و امام را خدا میدانستند و زمینه لغزش سادهلوحان را فراهم آوردند.
از امام صادق(ع) روایت شده که به مزارم که همسایه بشار بود فرمود: وقتی به کوفه رفتی به او بگو که جعفر به تو میگوید: ای فاسق، ای کافر، ای مشرک من از تو بیزارم. مزارم میگوید: وقتی به کوفه رسیدم این پیام را به او دادم او نیز گفت: بالاخره به هر شکل آقای من از من اسمی برده است؟ مزارم به وی پاسخ داد: آری تو را با این عناوین یاد کرده است! بشار به او گفت: خدا تو را پاداش نیک دهد «از ابلاغ چنین پیامی متشکرم».
معمر بن خیثم «که از این گروه است» همه محرمات الهی را حلال دانست. حمزه نیز مدعی بود که هر شب بر امام باقر(ع) وحی میرسد، بیان بن سمعان هم پس از ابوهاشم بن محمد بن حنیفه مدعی نبوت شد و بالاخره مغیره بن سعید ادعای نبوت داشت و بیش از دیگران دارای پیرو و هوادار بود؛ زیرا او سحر و شعبده و دیگر روشهایی را به کار میگرفت که مردم سادهلوح و ناآگاه را میفریفت. از امام رضا(ع) نقل شده که فرمود: بیان «بن سمعان» بر امام سجاد، دروغ میبست و خداوند گرمی آهن را به او چشانید، همچنین مغیره بر امام باقر(ع)، محمد بن فراث بر امام کاظم(ع) و ابوالخطاب بر امام صادق(ع) دروغ میبست[۶۶].
از جمله اقدامات امام صادق(ع) دور کردن شیعیان اصیل از غالیان منحرف بود، وجود ارتباط میان آنها با جاذبههای احتمالی موجود در غلات میتوانست آحادی از شیعیان را به سوی غلو بکشاند، به ویژه که غالیان به دروغ خود را مرتبط با امامان معرفی کرده و در برابر تکذیب امامان اظهار میکردند که این تکذیب صرفاً از روی تقیه است. این امر در فریب شیعیان سادهلوح مؤثر بود. در روایتی به نقل امام صادق(ع) آمده که حضرت با اشاره به اصحاب ابوالخطاب و سایر غلات به «مفضل» فرمود: «يَا مُفَضَّلُ لَا تُقَاعِدُوهُمْ وَ لَا تُؤَاكِلُوهُمْ وَ لَا تُشَارِبُوهُمْ وَ لَا تُصَافِحُوهُمْ»[۶۷]؛ ای مفضل با غلات نشست و برخاست نکرده، هم غذا نشده، همراهشان چیزی ننوشید و با آنان مصافحه نکنید. در روایتی دیگر امام باز همین مسئله را تأکید کرده فرمود: «وَ أَمَّا أَبُو الْخَطَّابِ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي زَيْنَبَ الْأَجْدَعُ مَلْعُونٌ وَ أَصْحَابُهُ مَلْعُونُونَ فَلَا تُجَالِسْ أَهْلَ مَقَالَتِهِمْ فَإِنِّي مِنْهُمْ بَرِيءٌ وَ آبَائِي(ع) مِنْهُمْ بِرَاءٌ» ابوالخطاب و اصحابش ملعونند، با معتقدین به مرام او همنشین نشوید، من و پدرانم از او بیزاریم[۶۸].
امام صادق(ع) در تضعیف روایی امام از دید اهل سنت
امام صادق(ع) صاحب مکتب و مدرسهای که به نقلی چهارهزار فقیه و محدث در درس ایشان تربیت شدهاند. رئیس و پیشوای مذهب اهل بیت و نشانه برجستهای از نشانههای نبوت است که بعضی از پیشوایان مذاهب اربعه افتخار شاگردی نزد حضرتش را دارند. یکی از فاجعههای علمی اینست که امام صادق(ع) قدر و منزلتش نزد محدثین اهل سنت غریب و مظلوم مانده و در کتب اهل سنت به روایات حضرت اعتنایی نشده است.
ابوحاتم و نسائی حضرت را توثیق کردهاند، اما بخاری به گفته حضرت استناد نکرده و گویا ایشان را ثقه ندانسته است. صحیح بخاری حتی از مروان بن حکم روایت کرده است، هنگامی که یحیی بن معین، سعید بن خالد را توثیق کرد به او گفته شد که سعید شیعه و از پیروان اهلبیت است! جواب داد مگر میشود شیعهای ثقه باشد؟ در مشرب آنها گویا بسیار مشکل است که کسی پیرو اهلبیت باشد و ثقه هم باشد ولی هر کس از اهلبیت پیروی نکند ثقه و مورد اطمینان است!
عجلی درباره عمر سعد فرمانده سپاهی که سیدالشهداء و اصحابش را در کربلا به شهادت رساند میگوید: او تابعی و ثقه است! مردم هم از او روایت کردهاند، در مورد امام صادق(ع) علمای اهل سنت میگویند: لَا يُحْتَجُّ بِهِ وَيُسْتَضْعَفُ[۶۹]؛ ضعیف است و به روایات وی احتجاج نمیشود. یحیی بن سعید در مورد آن حضرت گفته: در دلم چیزی «در قدح وی» است مجالد از او برایم محبوبتر است[۷۰].
صاحب الغدیر مینویسد: شاخص دیگری از انحراف از کتاب و سنت، جمود در نقل احادیث در کتب صحاح ششگانه و دادن امتیاز بیشتر به دو کتاب بخاری و مسلم است. به طوری که هرگاه روایتی هرچند متواتر و در کتب مختلف حدیث آمده باشد به مجرد اینکه در صحیحین یافت نشود به بهانههای نامقبول مردود شناخته شود. برای نمونه همین حدیث متواتر غدیرخم را بنگرید، ابن حزم گوید: این حدیث را علمای ما نقل نکردهاند! ابن تیمیه گوید: از اشخاص موثق کسی آن را روایت نکرده! قاضی عضد ایجی و تفتازانی به بهانه اینکه شیخین در دو صحیحشان آن را روایت نکردهاند، آن را مردود شمردهاند، با اینکه شیخین خود این ادعا را ندارند که خارج از روایاتی که نقل کردهاند روایت صحیح دیگری وجود ندارد و نیز مانند حدیث ذیل آیه مباهله که نساءنا در آن حدیث، به فاطمه زهرا(س) تفسیر شده و به این ایراد حدیث را محکوم کردهاند که، غیر از شیعه دیگران این حدیث را نقل نکردهاند.
اصولاً در نقل حدیث چیزی جز صدق راوی و ضبط و وثاقت او معتبر نیست، چنانکه امامیه روایت غیر امامی را که مورد وثوق باشد پذیرفته و اصطلاح موثق را برای آن به کار میبرند. اگر افتخاراتی که اهل سنت برای صحیحین و مخصوصاً صحیح بخاری قائلاند، منوط به میزان صدق و وثاقت آن است چرا برای دیگر کتب موثق حدیث چنین اعتباری قائل نیستند و اگر به خاطر امتیازی دیگر است آن امتیاز کدام است؟ بلی ما آن امتیاز را یافتهایم، امتیاز بخاری در کتمان حقایق، تعصب و دشمنی با اهلبیت پیغمبر و نادیده گرفتن روایات قطعی متواتر از مآخذ مورد اعتماد است[۷۱].
منابع
پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲
راجی، علی، مظلومیت امام صادق
پانویس
- ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۶۰.
- ↑ برقی، المحاسن، ج۱، ص۲۰۹ - ۲۱۵؛ کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۶ - ۵۸.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۲۹۷.
- ↑ وکیع، اخبار القضاة، ج۳، ص۷۷.
- ↑ نجاشی، رجال، ص۱۲ – ۱۳.
- ↑ مفید، الاختصاص (منسوب)، ص۲۰۱؛ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۳۸۶.
- ↑ مفید، الاختصاص (منسوب)، ص۶۶؛ ر.ک: طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۳۴۵-۳۴۶.
- ↑ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۷۹.
- ↑ مزی، تهذیب الکمال، ج۵، ص۷۵-۷۶؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۲۵۶.
- ↑ مفید، الامالی، ص۳۳.
- ↑ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۲، ص۷۴۱ و ۷۴۶.
- ↑ ر.ک: کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۶۹ – ۱۷۱.
- ↑ مجلسی، بحارالانوار، ج۳، ص۱۵۲، ج۱۰۲، ص۳۷.
- ↑ طوسی، الفهرست، ص۱۵۵.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۲۹۸.
- ↑ حلی (محقق)، المعتبر، ج۱، ص۲۶.
- ↑ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۷۹. قَرشی رقم راویان را ۳۶۵۲ تن و شبستری ۳۷۵۹ نفر را در سه جلد فهرست کرده است؛ شریف قَرشی، موسوعة الامام صادق(ع)، ج۶، همه صفحات و شبستری، الفائق فی روات و اصحاب الامام لاصادق(ع)، ج۱، ص۲۱ - ۶۹۹؛ ج۲، ص۵ - ۶۹۱؛ ج۳، ص۵ - ۵۳۵.
- ↑ شهید اول، ذکری، ج۱، ص۵۸.
- ↑ طبرسی، اعلام الوری، ج۲، ص۲۰۰؛ ابن شهر آشوب، مناقب، ج۲، ص۴۳؛ ابن طاووس، فتح الابواب، ص۶۴؛ اربلی، کشف الغمه، ج۳، ص۳۱۸؛ شهید اول، ذکری، ج۱، ص۵۸.
- ↑ ابن شهر آشوب، معالم العلماء، ص۳۹.
- ↑ امین، اعیان الشیعه، ج۱، ص۶۶۸ - ۶۶۹.
- ↑ نجاشی، رجال، ص۱۰۱ و ۲۱۳؛ نک: آقابزرگ، الذریعه، ج۲، ص۴۸۵.
- ↑ ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص۱۵۹؛ ابن طاووس، فرج المهموم، ص۱۱ - ۲۱؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۳، ص۱۵۲.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۲۹۹.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۳۹ - ۲۴۱.
- ↑ آقابزرگ، الذریعه، ج۵، ص۱۲۰ - ۱۲۱.
- ↑ بحرانی، الکشکول، ج۲، ص۸۴.
- ↑ ابن بسطام، طب الائمه(ع)، ص۴ - ۱۳۹ در بابهای مختلف.
- ↑ ابن شهرآشوب، مناقب، ج۳، ص۳۸۲؛ نک: مجلسی، بحارالانوار، ج۵۹، ص۱۱۸.
- ↑ صدوق، الاعتقادات، ص۱۱۵ - ۱۱۶.
- ↑ مسعودی، «روایات طبی، تبار و اعتبار»، علوم حدیث، سال ۲۳، ش۸۷، ص۳ - ۲۳.
- ↑ مجلسی، بحارالانوار، ج۹۰، ص۱ - ۹۷.
- ↑ قمی، تفسیر، ص۶ مقدمه آقابزرگ تهرانی.
- ↑ آقابزرگ، الذریعه، ج۴، ص۲۴۵؛ ج۲۰، ص۱۹۰.
- ↑ ابن طاووس، الامان من أخطار الاسفار، ص۹۲؛ شهید ثانی، کشف الریبه، ص۶۹.
- ↑ مجلسی، بحارالانوار، ج۳۲، ص۱؛ ر.ک: آقابزرگ، الذریعه، ج۲۱، ص۱۱۱.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۲، ص۶۷۰.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۳۰۱.
- ↑ نک: محقق داماد، الرواشح السماویة، ص۱۲۷.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۰۰.
- ↑ برقی، المحاسن، ج۱، ص۲۶۸.
- ↑ طوسی، الاستبصار، ج۱، ص۱۰۰؛ همو، تهذیب، ج۱، ص۱۰۸ و ۴۶۹.
- ↑ شهید ثانی، کشف الریبه، ص۸۶ - ۹۶؛ همو، رسائل، ص۳۲۸ - ۳۳۳.
- ↑ ابن شعبه، تحف العقول، ص۳۳۶ – ۳۳۹.
- ↑ ابن شعبه، تحف العقول، ص۳۳۹ - ۳۴۸؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۹۳، ص۲۰۴.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۳۰۳.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۵، ص۸۶.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۸، ص۱۵۸.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۸، ص۲ - ۱۴. محمد باقر انصاری این نامه را با همکاری انتشارات دلیل ما در ۶۴ صفحه منتشر کرده است.
- ↑ خویی، معجم رجال الحدیث، ج۱۱، ص۱۷۵؛ نک: امین، مستدرکات اعیان الشیعه، ج۱، ص۷۱.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۳۰۳.
- ↑ بحار الأنوار، ج۲، ص۶۴.
- ↑ بحار الأنوار، ج۴۷، ص۷۶.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۲۰۱.
- ↑ پژوهشی در تاریخ حدیث شیعه، ص۲۵۰؛ وسایل، ج۱۸، ص۴۰.
- ↑ بحار الأنوار، ج۲، ص۲۱۹.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۲۰۴.
- ↑ بحار الأنوار، ج۲۳، ص۲۸۹.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۲۱۲.
- ↑ «از اهل ذکر (آگاهان) بپرسید» سوره نحل، آیه ۴۳.
- ↑ کافی، ج۵، ص۲۹۰.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۲۱۸.
- ↑ فرائد بحث حجیت - امامت در پرتو کتاب و سنت ص۱۱۴.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۲۲۶.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۲۳۷.
- ↑ اخبار و آثار ساختگی، ص۱۸۷.
- ↑ مستدرک الوسایل، ج۱۲، ص۳۱۵؛ رجال کشی، حدیث ۵۲۵.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۲۴۴.
- ↑ تهذیب التهذیب، ج۲، ص۱۰۴.
- ↑ میزان الاعتدال، ج۱، ص۴۱۴.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۲۶۷.