وظایف امت نسبت به حکومت اسلامی در معارف و سیره علوی
وظایف مردم در قبال حکومت در حاکمیت علوی
وقتی حکومتی براساس معیارهای الهی و انسانی شکل یابد و رهبران آن، تمام توان خود را در برآورده ساختن حقوق مردم و انجام دادن مسئولیتهای خویش برای هدایت جامعه به سوی سعادت و بهروزی آحاد ملت به کار بندد، بیتردید مردم نیز احساس تکلیف کرده و از چنین نظامی اطاعت و فرمانبرداری خواهند کرد و سعی خواهند داشت که با حضور و مشارکتهای سازنده خود به دفاع و حمایت از موجودیت آن پرداخته، با فداکاریهای بیدریغشان وفاداری خود را به اثبات رسانند و موجب اقتدار و توانمندی حکومت در عرصههای مختلف شوند. بیشک شناخت وظایف مردم در قبال حکومت و بررسی موانع عملی شدن آنها، در ادای بهتر این وظایف مؤثر خواهد بود. در این بخش برآنیم با بهرهگیری از فرمایشات مولای متقیان علی(ع) ابعاد مختلف تکالیف مردم را در قبال حکومتِ بر حق و الهی، در چهار فصل بررسی کنیم.[۱]
اطاعت و فرمانبرداری
بیتردید عشق و علاقه مردم به یک نظام سیاسی، در میزان اطاعت و فرمانبرداری آنها تبلور مییابد. به طور مسلم، این عشق وقتی خواهد بود که حکومتی براساس حق و معیارهای الهی و انسانی با رهبریِ شخصیتی والا و شایسته شکل یافته باشد. اما گاهی در تاریخ مشاهده میشود که با وجود شکلگیری نظامهای الهی با هدایتگری انسانهای شایسته و والایی چون امیرمؤمنان(ع) مردم دل به اطاعت و فرمانبرداری نداده و موجب ضعف و ناتوانی چنین نظامهایی شدهاند. علت وقوع چنین جریانها و حرکتهای اسف بار، به ویژه در مورد حکومت امام علی(ع) چیست؟ چرا مردم به مقتضای بیعت انبوه و بینظیر خود با امام علی(ع) عمل نکردند و با سستیها و بیوفاییهای خود سر انجام آن امام دادگر و عدالتپیشه را در مقابل سرکردگان زر و زور به عقبنشینی مجبور نمودند؟! در این فصل، ضمن بررسی ماهیت و لازمه بیعت به انگیزههای نافرمانی و بیعتشکنی و پیامدهای آن خواهیم پرداخت.[۲]
ماهیت بیعت و ضرورت اطاعت از حقمداران و مصلحان جامعه
قرآن کریم در وصف مؤمنان واقعی چنین میفرماید: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولَئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾[۳]. در این آیه شریفه از جهت ملاک حکم، تفاوتی میان آنکه رهبر، پیامبر باشد یا امام معصوم یا جانشینان آنان در عصر غیبت وجود ندارد[۴]؛ از این رو میتوان گفت که از منظر قرآن، مؤمنان واقعی کسانی هستند که براساس بیعت خود با رهبر الهی، در اطاعت و فرمانبرداری کامل از فرمانهای او بوده و متعهدانه آماده دفاع از حکومت حق باشند و به هیچ وجه در مسیر نافرمانی و بیعتشکنی گام برندارند. از آنجا که شناخت و توجه به ماهیت بیعت و نیز تعهدات ناشی از آن در میزان اطاعت و فرمانبرداری تأثیر دارد، مطالب این مبحث را با بررسی این مهم پی میگیریم.[۵]
ماهیت بیعت
واژه «بیعت» از ماده (ب، ی، ع) به معنای خرید و فروش و ایجاب و قبول است[۶]. طبرسی در ذیل آیه ۲۵۴ سوره بقره میفرماید: بیع، دست به هم دادن برای ایجاب فروختن و بیعت، دست به هم دادن برای٫ ایجاب طاعت است[۷]. راغب اصفهانی، در مفردات مینویسد: با سلطان بیعت کرد؛ یعنی در برابر بخششها و خدمات سلطان، اطاعت او را پذیرفت[۸]. علامه طباطبائی نیز در این باره میفرماید: بیعت، عبارت است از تعهدی که از ناحیه بیعتکننده بر اطاعت از بیعتشونده صورت میگیرد[۹].
بنابراین، در این فرایند، بیعتکننده بایع است و آن چه در توان دارد، در طبق اخلاص قرار داده و به بیعتشونده میفروشد؛ بدینگونه که تعهد میدهد و بر گردن میگیرد که تمامی امکانات خود را در راه تعهدی که داده است به کار گیرد و در پیشگاه بیعتشونده، از هرگونه خدمت شایسته دریغ نورزد[۱۰]. از زمانهای قدیم، افراد قبایل مختلف وقتی احساس میکردند که برای حفظ نظام قبیله و دفاع از کیان آن و حفظ منابع و مصالح خویش نیاز به رئیس و حاکم دارند، گرد کسی که او را شایسته این کار میدانستند، جمع میشدند و پس از مذاکره و گفتوگو و بیان نیازها و شروط خود و حصول تراضی و توافق، با وی دست داده، وی را به عنوان رئیس و حاکم خود برمیگزیدند و با همین دست دادن، ولایت و سرپرستی او تأیید میشد؛ همانطور که در خرید و فروش نیز به همینگونه عمل میشود. «ابن خلدون» در خصوص ماهیت بیعت و لوازم آن مینویسد: بیعت، پیمان بستن به فرمانبری و اطاعت است. بیعتکننده با امیر خویش پیمان میبست که در امور مربوط به خود و مسلمانان تسلیم نظر وی باشد و در هیچ چیز از امور مزبور با او به ستیز برنخیزد و تکالیفی را که بر عهده وی میگذارد و وی را به انجام دادن آنها مکلف میسازد، اطاعت کند؛ خواه آن تکالیف به دلخواه او باشد و خواه مخالف میل او و چنین مرسوم بود که هرگاه با امیر بیعت میکردند و بر آن پیمان میبستند دست خود را به منظور استواری و تأکید پیمان در دست امیر میگذاشتند و چون این شیوه به عمل خریدار و فروشنده شبیه بود، آن را بیعت نامیدهاند[۱۱].
بنابراین، بیعت در امور بسیار مهم و حیاتی صورت میپذیرفت و التزامی قوی و محکم بر عهده طرفین ایجاد میکرد که براساس آن بیعت شونده اجرای پیشنهاد مهمی را عهدهدار و ملتزم میشد که در وفاداری به این پیمانِ خود هیچگاه کوتاهی نکند. بیعتکنندگان نیز متعهد میشدند که از او پشتیبانی و اطاعت کنند. در همین راستا حضرت پیامبر(ص) در جریان بیعت گرفتن از مردم میفرمودند: «أَلَا تُبَايِعُونِي عَلَى الْإِسْلَامِ؟...» آیا با من بیعت میکنید، تا من اسلام و قوانین آن را در جامعه پیاده و در شکلدهی حکومتی براساس اسلام تلاش کنم و شما نیز به اسلام و نظام اسلامی پایبند و وفادار بوده و از آن پشتیبانی کنید؟» مردم نیز در برابر این پیشنهاد مهم حضرت اقدام به بیعت کرده و میگفتند: نَحْنُ الَّذِينَ بَايَعُوا مُحَمَّداً *** عَلَى الْجِهَادِ مَا بَقِينَا أَبَداً؛ ما با پیامبر(ص) پیمان بستیم، تا همواره در جهاد وفادار باشیم. یا میگفتند: بَايَعْنَاهُ عَلَى الْمَوْت؛ پیمان بستیم تا پای جان وفادار باشیم[۱۲].
البته این بیعت صرفاً یک وظیفه دینی سیاسی برای ایجاد زمینه زعامت پیامبر(ص) بود؛ لذا بیعت نوعی تعاهد و پیمان سپاری بر وفاداری و اطاعت از شخصی است که استعداد و توانایی رهبری و هدایت جامعه را داشته و از جانب خداوند بر ولایت و زعامت امور دنیوی و اخروی مردم منصوب شده است. این که برخی پنداشتهاند رهبری و ولایت سیاسی، از بیعت مردم نشئت گرفته و آنان فردی را به عنوان شایستهترین افراد به این مقام برگزیدهاند، توهمی بیش نیست، بلکه مردم با بیعت خویش نقش اصلی و محوری در شناسایی زمامدار برحق را خواهند داشت و تا زمانی که بیعت محقق نشود، کسی مجاز به اعمال ولایت بر آنان نخواهد بود[۱۳]. از این رو از لحاظ سیاسی و حکومتی «بیعت» وسیله عینیت و قطعیت دولت و عاملی برای اجرا شدن برنامهها و فرامین آن است. امیرمؤمنان(ع) بعد از بیعت انبوه مردم با آن حضرت در نامهای خطاب به معاویه نوشت: «أَنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ»[۱۴]؛ همان کسانی که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کردند، با همان شرایط و کیفیت با من بیعت نمودند. بنابراین نه آنکه حاضر بود [اکنون] حق انتخاب دوباره دارد و نه آنکه غایب بود، اجازه رد کردن آن.
این فرمایش امام(ع) ناظر به حتمیت و قطعیت استقرار دولت علوی است که به واسطه بیعت گسترده مردم تحقق یافته بود. از جمله خصوصیات بیعت در نظام سیاسی اسلام، آزادی کامل افراد در جریان بیعت است، به گونهای که کوچکترین اکراه و اجبار در این مورد با حقیقت بیعت منافات دارد. امیرمؤمنان(ع) راجع به تحقق این ویژگی در بیعت مردم با آن حضرت، میفرماید: «بَايَعَنِي النَّاسُ غَيْرَ مُسْتَكْرَهِينَ وَ لَا مُجْبَرِينَ بَلْ طَائِعِينَ مُخَيَّرِينَ»[۱۵]؛ مردم در فضایی آزاد، بیهیچ اجبار و تحمیلی، داوطلب بیعت با من شدند. بنابراین، آن چه درباره حقیقت و ماهیت بیعت در نظام سیاسی اسلام میتوان گفت، این است که:
- بیعت، تعهد و التزامی محکم و قوی برعهده بیعتکنندگان درباره اطاعت و فرمانبرداری از بیعتشونده است؛
- بیعت، درباره امری مهم و حیاتی نظیر ولایت و رهبری صورت میپذیرد و در آن، بیعتشونده ملتزم میشود که در انجام دادن این امر مهم و حیاتی، کوتاهی نکند؛
- بیعت، مصدر مشروعیت و انتصاب فرد به امر ولایت و رهبری نیست، بلکه مصدر فعلیت و زمینه تحقق زعامت و رهبری است و تا عدم تحقق آن، کسی مجاز به اعمال ولایت از طریق غلبه یا زور نخواهد بود؛
- افراد با اختیار و انتخاب کامل به این تعاهد و التزام اقدام میکنند و آزادی لازمه بیعتِ صحیح است.[۱۶]
ضرورت بیعت با حقمداران و مصلحان جامعه
خداوند، انسان را به عنوان والاترین و برترین موجود عالم خلقت، هستی بخشید و دنیا را برای او عرصه تکامل و تعالی قرار داد تا استعدادهای خود را شکوفا سازد، مقام خود را ترفیع بخشد و به عرفان حقیقی و مقام «خلیفةاللهی» نایل آید. هستیبخش عالم، برای این که انسان در این سیر متعالی واقع شود، او را مأمور کرد تا تابع عقل باشد و به حکم عقل دست در دست انبیا و اولیا و صالحان نهاده، مطیع آنان شود و در برابر اوامر حقمدارانه آنان سر تسلیم فرود آورد؛ چراکه اگر انسان بخواهد در دنیا به کمال اختیاری خویش نایل آید، بهترین راه آن است که قانون فرد و جامعه را تنها از ذات اقدس الهی دریافت کند و مجریان نخستین آن قانون، انسانهای معصوم و پس از آنان اسلامشناسان وارسته و عادلی باشند که با انگیزه الهی، قانون الهی را فهمیده و تفسیر و اجرا کنند. بنابراین، شرط وصول جامعه انسانی به حیات طیبه و سعادت حقیقی و در نهایت به مقام قرب الهی آن است که تحت اطاعت و ولایت کسانی باشند که خود، مقام قرب الهی را احراز کردهاند یا معین و منصوب از جانب آنان میباشند و تنها چنین کسانی خواهند توانست نظامی الهی را استقرار بخشیده و تمدنی راستین را پیریزی و کشور را به مدینه فاضلهای تبدیل کنند که در آن، مقدمات سیر و سلوک انسانها به سوی خیر و سعادت فراهم باشد.
اما اگر جامعه انسانی از چنین افرادی غفلت کنند و در شناخت حقمداران و حقمحورانی که حق را در کمال خواهی میدانند و در تلاشاند تا جلوههای کمال مطلق را در عالم هستی نمایان سازند، کوتاهی نمایند، آن گاه در اطاعت و فرمانبری از طاغوتها و مستکبرانی گرفتار خواهند شد که حق را در اشباع خودخواهیها و امیال نفسانی خویش میدانند و در تلاشاند تا انسانها را بنده و برده خواستهها و تمایلات خویش کنند. آن چه در تاریخ منشأ اهتزاز پرچم فرعونیان و خودپرستانِ مستکبر بوده، همین غفلت و قصور در شناخت است. قرآن کریم، راه تشخیص حق از باطل و حقگرایی و باطلگریزی را در تقواپیشگی و پارسایی معرفی کرده و چنین بیان میدارد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا﴾[۱۷]. آری، تقوا که تکاپویی برای تصفیه روح و نگهداری آن از آلودگیها و راهِ زدودن پردههای حرص و طمع، شهوت و خودبینی و جاهطلبی و مقام دوستی میباشد، برای جامعه انسانی آن فهم برین را به ارمغان خواهد داشت که حق و حق مداران را بشناسد، در بیعتی حقیقی و مستحکم با آنان طریق خیر و سعادت را بپیماید و باطل و باطل گرایان را تشخیص داده و از اطاعت و سرسپردگی آنان دوری گزیند.
امیرمؤمنان(ع) مردم را توصیه میفرماید که در انتخابها و گرایشها آگاهانه عمل کرده، در پرتو تقوای الهی از پیروی برتری جویانِ فرومایه - که منشأ فتنهها و آشوبهایند - دوری گزینند و در جهت اهداف نامشروع آنان قرار نگیرند: «أَلَا فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ طَاعَةِ سَادَاتِكُمْ وَ كُبَرَائِكُمْ الَّذِينَ تَكَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ وَ تَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ وَ أَلْقَوُا الْهَجِينَةَ عَلَى رَبِّهِمْ وَ جَاحَدُوا اللَّهَ عَلَى مَا صَنَعَ بِهِمْ مُكَابَرَةً لِقَضَائِهِ وَ مُغَالَبَةً لِآلَائِهِ فَإِنَّهُمْ قَوَاعِدُ أَسَاسِ الْعَصَبِيَّةِ وَ دَعَائِمُ أَرْكَانِ الْفِتْنَةِ وَ سُيُوفُ اعْتِزَاءِ الْجَاهِلِيَّةِ فَاتَّقُوا اللَّهَ... وَ لَا تُطِيعُوا الْأَدْعِيَاءَ... هُمْ أَسَاسُ الْفُسُوقِ وَ أَحْلَاسُ الْعُقُوقِ اتَّخَذَهُمْ إِبْلِيسُ مَطَايَا ضَلَالٍ وَ جُنْداً بِهِمْ يَصُولُ عَلَى النَّاسِ وَ تَرَاجِمَةً يَنْطِقُ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ اسْتِرَاقاً لِعُقُولِكُمْ...»[۱۸]؛ آگاه باشید! زنهار، زنهار! از پیروی و فرمانبری سران و بزرگانتان، آنان که به اصل و حسب خود مینازند و خود را بالاتر از آن چه که هستند میپندارند و کارهای نادرست را [از طریق اعتقاد ناصحیح جبر] به خدا نسبت میدهند و نعمتهای گسترده خدا را انکار میکنند، تا با خواستههای خداوندی مبارزه کنند و نعمتهای او را نادیده انگارند. آنان شالوده تعصب جاهلی و ستونهای فتنه و شمشیرهای تفاخر جاهلیت هستند. پس از خدا پروا کنید... و از فرومایگان اطاعت نکنید... در حالی که آنان ریشه همه فسقها و انحرافات و همراه انواع گناهاناند. شیطان آنها را برای گمراه کردن مردم، مرکبهای رام قرار داد و از آنان لشکری برای هجوم به مردم ساخت و برای دزدیدن عقلهای شما آنان را سخنگوی خود برگزید. بنابراین مردم وظیفه دارند با تمسک به بینش و شناختی الهی - که در پرتو پرهیزکاری و تقوا پیشگی تحصیل نمودهاند -حق را بشناسند و باگرویدن به حق و بیعت با حقمداران، گام در مسیر تعالی و تکامل گذاشته به سوی سعادت و رستگاری حرکت کنند و از طاغوتیان باطلگرا و ناشایستگان گمراهکننده دوری گزینند.[۱۹]
بررسی عوامل بیعتشکنی مردم در حکومت علوی و عواقب آن
رحلت حضرت پیامبر(ص) برای جاهطلبان و قدرتپرستان موقعیت مناسبی بود، تا به آرزوی سیادت و رهبری جامعه نوپای اسلامی جامه عمل بپوشانند؛ آنان که تا دیروز در بیعت با پیامبر(ص) و جانشین منصوب آن حضرت، امیرمؤمنان(ع) بودند و در جریان غدیر خود پیش گام دیگران در تبریک مقام اولویت علی(ع) بودند، اکنون در سقیفه بر سر خلافت با هم دیگر به نزاع برخاستهاند، تا خلیفه آینده را برگزینند. نتیجه این نزاع و کشمکش، بیعت با ابوبکر و انتخاب او به جانشینی پیامبر اکرم(ص) شد و این آغاز انحراف از جاده هدایت و جدایی از شایستگان و حقمداران بود. امام(ع) بعد از این جریان مهاجران را چنین نصیحت فرمود: ای گروه مهاجران، خدا را، خدا را! حکومت پیامبر(ص) را از خانه و کاشانهاش به خانههای خود مکشید... ای گروه مهاجران، به خدا سوگند! ما اهل بیت به این حکومت از شما سزاوارتریم، مگر بهترین خواننده و درک کننده کتاب خدا که در احکام دین خدا فقیه و به سنت دانا و در کار مردم تواناست از ما نیست؟[۲۰]
اما آنان بر مسیری که برگزیده بودند، عملاً اصرار داشتند و تا ۲۵ سال در دوری از حق و پیروی از هوسهای قومی و قبیلگی پافشاری کردند، تا اینکه متعصبان هواپرست بر تمامی امور مسلط شده، جامعه را به سوی ارزشهای منحط جاهلی هدایت کردند و جای جای جامعه اسلامی به گونهای تأسفبار، حاکمیت عصبیت و خشونت، خودکامگی و رقابت در دنیاخواهی و فضیلتکشی فراگرفت. امیرمؤمنان(ع) آن شایسته بیهمتا میفرماید: «فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِيُ مَا بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى اللَّهَ رَبَّهُ فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً»[۲۱]؛ پس میان خود و مقام خلافت، پردهای آویختم و از همه چیز کناره گزیدم و به چارهجویی نشستم، که آیا با دست تنها [و بییاور] به پا خیزم و یا در این محیط پر خفقان و ظلمتی که پدید آوردهاند صبر کنم؟ محیطی که پیران را فرسوده و جوانان را پیر و مردان با ایمان را تا واپسین دَم به رنج وا میدارد. [[[عاقبت]]] دیدم بردباری و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است؛ لذا شکیبایی ورزیدم، ولی به کسی میماندم که خاشاک چشمش را پر کرده و استخوان راه گلویش را گرفته باشد، در حالی که به یغما رفتن میراثم را به تماشا نشسته بودم. اما این انحراف و دوری از حق و اصرار بر وفاداری به کسانی که با بیعدالتیها و ظلمها، زمام امور را به دست گرفته بودند، دیری نپایید و سرانجام مردم تاوان نافرمانی و بیعتشکنی خود را با از دست دادن ارزشها و افتادن در گمراهیها پس دادند و با سرخوردگی تمام به سوی دادگری باطل ستیز و عدالت پیشهای ظالم برانداز شتافتند و او کسی جز مولای متقیان(ع) نبود.
امام علی(ع) اشتیاق مردم خسته از بیراههها و چگونگی شتاب آنان در بیعت با ایشان را این گونه بیان فرمود: آنان از هر طرف مرا احاطه کردند. چیزی نمانده بود که دو نور چشمم، دو یادگار پیامبر(ص) حسن و حسین زیر پاها له شوند. آن چنان جمعیت به پهلوهایم فشار آوردند که سخت مرا به رنج انداخت و ردایم از دو جانب پاره شد[۲۲]. به هم پهلو میزدند، آن چنان که گمان کردم مرا خواهند کشت! یا بعضی به وسیله بعضی دیگر از میان خواهند رفت و پایمال خواهند شد[۲۳]. هم چون شتران تشنه که روز وعده آب به آبشخورشان حمله کنند و به یک دیگر پهلو زنند به گردم ریختند! آنگونه که بند کفشم پاره شد، عبا از دوشم افتاد و ضعیفان پایمال شدند! سرور و خوشحالی مردم آن روز به خاطر بیعت با من آن چنان شدت داشت که کودکان به وجد آمده و پیرانِ خانهنشین با پای لرزان خود برای دیدار منظره این بیعت به راه افتاده بودند. بیماران برای مشاهده بر دوش افراد سوار شده و دوشیزگان نورسیده [بر اثر عجله و شتاب] بدون نقاب در مجمع حاضر شده بودند[۲۴]. چنین بیعتی بیسابقه و تعاهدی بینظیر از مردمانِ خسته از انحرافها، دور از انتظار نبود. آنان سراغ امیرمؤمنان(ع) آمدند، تاعدالت را در جامعه فراگیر کند، رشتههای از هم گسیخته حق و حقیقت را از نو بتابد و داد مظلومان ستم دیده را از ظالمان بستاند. اما بعد از به خلافت رسیدن امام علی(ع) - آن امامی که نجات دهنده انسانها از یوغ هوس رانان دنیاطلب و خودپرستان خودکامه بود - عدالت پیشگی او را بیش از پنج سال برنتابیدند و سرانجام بر امامی که جز شخص پیامبر(ص) کسی به عظمت علمی و عملی آن نمیرسید و از نظر شجاعت و سلحشوری و سیاست و تدبیر بیمانند بود، عرصه چنان تنگ شد که مظلومانه در محراب عبادت بر اثر ضربه شمشیر تحجر و جهالت ابن ملجم ملعون، ندای «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ» سر داد و به شهادت رسید. تحلیل عوامل جداییها و بیوفاییها و بررسی انگیزه بیعتشکنیهایی که در دوران پرفراز و نشیب خلافت امیرمؤمنان(ع) روی داد، مایه پند و عبرتی خواهد بود، تا مردم در بیعتی استوار و محکم با هدایتگران صالح و راهنمایان حقمدار، هرگز از اطاعت آنان غافل نباشند و از عواقب بنیان برانداز نافرمانی و بیعتشکنی در امان بمانند.[۲۵]
انگیزههای نافرمانی و بیعتشکنی در حکومت امام علی(ع)
همانگونه که بیان کردیم، مردم بعد از بیعت گسترده با امام علی(ع) دچار نافرمانی و بیعتشکنی شدند که حضرت را در دوران کوتاه خلافت و ولایت خود با مشکلات و موانع جدی و طاقت فرسایی رو به رو ساخت که شِکوهها و گلایههای امام حکایت از آن میکند. امام علی(ع) در برخی شکوائیهها چنین میفرماید: اگر رعایای پیشین از ستم فرمانروایان خود شکایت داشتند، من امروز از ستم رعیت خود مینالم. گویا من پیروم و آنها حکمران، من فرمانبر و آنها فرمانروا[۲۶]. اف بر شما باد! چهقدر ناراحتی از شما دیدم. یک روز با صدای رسا و آشکار با شما سخن میگویم و روز دیگر مخفیانه و به گونه آهسته و نجوا؛ ولی نه آزادمردانِ راستگویی به هنگام فریادید و نه برادران مطمئن و رازداری به هنگام نجوا[۲۷]. در این گفتار به ریشه یابی و بیان علل و انگیزه این واپسگراییها و نافرمانیها میپردازیم که نقش مؤثری در روشنگری از حوادث و رویدادهایی خواهد داشت که میتواند زمینهساز بیوفاییها و بیعتشکنیها شده و وحدت مردم را بر اطاعت از ولی امرشان به تفرقه و اختلاف مبدل سازد و در نهایت باعث فروپاشی حکومت حق گردد.[۲۸]
سستی و ناپایداری در دفاع و حمایت از حق
امیرمؤمنان(ع) در جملهها و خطبههای متعدد، از سستی و ناپایداری مردم در دفاع از حق، شکوه و گلایههای جانکاه و اندوه باری کرده است؛ آنجا که میفرماید: ای مردم که بدنهایتان در کنار هم و گرایشهایتان ناهمگون و ناهمسو است! سخن و شعارتان سنگ سخت را نرم میکند و عملکردتان دشمنان را درباره شما به طمع میاندازد. در نشستهای سیاسی، طرحکننده تندترین شعارهایید و در هنگامه نبرد فریاد برمیآورید که: ای جنگ از ما دور شو! و فرار میکنید... به عذرهای گمراهکنندهای متشبث میشوید. از من میخواستید جنگ را به تأخیر اندازم، چونان بدهکاری که از طلبکار خود تمدید بخواهد. [بدانید] افراد ضعیف و ناتوان هرگز نمیتوانند ظلم را از خود دور کنند و حق جز با تلاش و کوشش به دست نمیآید... به خدا سوگند! فریب خورده واقعی آن کس است که به گفتار شما مغرور شود... و کسی که بخواهد به وسیله شما تیراندازی کند همچون کسی است که تیری شکسته و بیپیکان رها کند. سوگند به خدا! اکنون نه گفتارتان را تصدیق میکنم و نه امیدی به یاریتان دارم و نه دشمن را به وسیله شما تهدید میکنم. [آخر] چه دردی دارید، دوای شما چیست؟ درمان شما کدام است؟![۲۹]
در کلامی دیگر، امام(ع) از سست عنصری و نافرمانی مردم این گونه گلایه سر میدهد: تا چه اندازه با شما مدارا کنم؟... هرگاه گروهی از لشکریان شام به شما نزدیک میشوند، هر یک از شما در را به روی خود میبندید و همچون سوسمار در لانه خود میخزید و همانند کفتار، در خانه خویش پنهان میگردید. به خدا سوگند! آن کس که شما یاور او باشید، ذلیل است و کسی که با شما تیراندازی کند، همچون کسی است که تیری بیپیکان به سوی دشمن بیندازد... خدا نشانه ذلت بر پیشانی شما بگذارد و بهرههای شما را نابود سازد. آنگونه که به باطل متمایل و به آن آشنایید، به حق آشنایی ندارید و آنچنان که در نابودی حق میکوشید برای از بین بردن باطل قدم برنمیدارید[۳۰].
حضرت در شکوائیهای برخاسته از سوز و آهِ دل، یاران نافرمانش را چنین مورد خطاب قرار میدهد: ستایش میکنم خدا را در برابر هر چیزی که قضایش به آن تعلق یافته و به هر فعلی که مقدر فرموده و مرا به شما مبتلا ساخته است که از من فرمان نمیبرید، دعوتم را پاسخ نمیگویید و با بیهودهگری فرصتها را از دست میدهید و چون هنگامه کارزار پیش آید، خود را میبازید.... ای شمایی که دشمنانتان را ریشهای نیست! برای پیروزی و جهاد و برای به دست آوردن حقتان در انتظار چه چیزی به سر میبرید؟ آیا در انتظار مرگید یا برای خویشتن ذلت و خواری میخواهید؟ [در شگفتم] آیا در میان شما دین نیست که شما را گرد هم آورد؟ و آیا غیرتی نیست که شما را به سوی دشمن بسیج کند؟... و من اکنون محبوبترین چیزی که دوست دارم ملاقاتش کنم، مرگ است...[۳۱]. آری، عاقبت سستعنصریها، راحتطلبیها و نافرمانیهای یاران، در دفاع از حق، مولا علی(ع) - آن امام بر حق و مقتدایی که نجاتبخش بشر و هدایتگر قلبهای جهانیان بود - را به انتظار مرگی مینشاند، تا برای همیشه از این درد و رنج بیپایان و تحملناپذیر آسوده و دلِ آزرده و رنج دیدهاش را دیدار پیامبر اکرم(ص) و یار و غمخوارش زهرا(س) مرهمی التیامبخش شود.[۳۲]
خیانت خواص و پیروی عوام
در روزگار حاکمیت امیرمؤمنان(ع)، نقش بنیادین در تصمیمگیریهای غالب مردم را رؤسای قبایل ایفا میکردند و بیشتر رأی و نظر آنان ملاک و معیار انتخاب مردم قرار میگرفت و از این طریق، حق و صلاح را تشخیص میدادند. حضرت میکوشید معیارها و ملاکهای مردم را در انتخاب و تصمیمگیریها تصحیح کند و میفرمود: «إِنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ مَنْ كَانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ أَحَبَّ إِلَيْهِ وَ إِنْ نَقَصَهُ وَ كَرَثَهُ مِنَ الْبَاطِلِ وَ إِنْ جَرَّ إِلَيْهِ فَائِدَةً وَ زَادَهُ»[۳۳]؛ برترین مردم نزد خدا کسی است که عمل به حق، نزد او محبوبتر از باطل باشد؛ گرچه حق از نفع او بکاهد و بر او مشکلاتی پیش آورد و باطل برای او منافعی فراهم سازد. حضرت میخواست که مردم، راه را با معیار حق برگزینند و مردمان را بدان بسنجند، نه این که حق را با معیارِ افراد و شخصیتها بشناسند؛ لذا در گفتاری ارزشمند به «کمیل بن زیاد»، مردم را در گزینش راه به سه گروه تقسیم فرمود: «النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ»[۳۴]؛ مردم سه دستهاند: [گروه اول:] دانشورانی راه یافته، [گروه دوم:] جستوجوگران حق و راهیان رهایی از تاریکی و تباهی. [گروه سوم: مردمانی که نه راه درست و استوار را میشناسند و نه جهت حرکت را میدانند] فرومایگانی که از روی حماقت به دنبال هر صدایی میدوند و با هر بادی حرکت میکنند! همانها که با نور علم روشن نشدهاند و به ستون محکمی پناه نبردهاند.
امیرمؤمنان(ع) با عده بسیاری رو به رو بودند که نه اهل تشخیص بودند و نه در راه تحقیق، بلکه بدون توجه به این که از چه کسی پیروی میکنند، او حق میگوید یا باطل و تنها بدین جهت که رئیس قبیله یا حزب است، یا به هر دلیل دیگری غیر از معیارهای راستین و حق، چشم بسته دنبالهرو و تابع راه و رسم او میشدند[۳۵]. جریان خیانتهای عدهای از بزرگان و خواص مانند طلحه و زبیر، بیانگر این حقیقت است که پیش قدمی و نقشآفرینی آنان در ترغیب مردم به بیعت با امام علی(ع) و پیمانسپاری در اطاعت و وفاداری به آن حضرت، برای حضور در رکاب مولا، هیچگاه برای احیای سنت و سیره نبی اکرم(ص) و حاکمیت بخشیدن به ارزشهای اصیل اسلامی نبوده است، بلکه هدف اصلی آنان پایان دادن به انحصارطلبیهای حزبی و تصمیمگیریهای قبیلهای بنیامیه در حکومت عثمان و در نهایت شریک بودن در قدرت و استمرار بهرهمندیهایشان از بیتالمال و منابع عمومی مسلمانان بود. و آنگاه که دریافتند خواسته آنان با رسالت مولا علی(ع) در پذیرش خلافت و رهبری مردم کاملاً در تضاد است، اقدام به جوسازیها[۳۶] و شبههافکنیها نمودند[۳۷] و طیف کثیری از مردم را - که توان تحلیل وقایع و تشخیص حق و باطل را نداشتند - از اطراف حضرت(ع) پراکندند و به نافرمانی و بیعتشکنی یا بیتفاوتی وا داشتند.[۳۸]
کینهتوزیها و برتریطلبیها
امام علی(ع) در دفاع از پیامبر اسلام(ص) و برداشتن موانع نشر اسلام ناب برخی از سران و سردمداران کفر و شرک را به هلاکت رسانید. از این رو بسیاری از عرب و قریشیان که در جنگها، از نزدیکان خویش، کسانی را از دست داده بودند، کینه حضرت را به دل گرفتند. «ابن ابیالحدید» مینویسد: هرگاه در کار عرب و قریش تأمل کنی و به اخبار سیره بنگری، خواهی دانست که قریش و عرب همواره در جنگ به جستوجوی پیامبر(ص) بودند و آهنگ کشتن او را داشتند و اگر به آن حضرت(ص) دسترسی پیدا نمیکردند، به جستوجوی علی(ع) و درصدد کشتن او بودند که از میان همه مسلمانان، در همه احوال به پیامبر(ص) شبیهتر و نزدیکتر بود و دشمنان میدانستند که هرگاه او را بکشند، کار حکومت پیامبر(ص) را سست و شوکت آن حضرت را خواهند شکست... [۳۹]. همو میگوید: هر خونی که پیامبر(ص) ریخته بود، چه به شمشیر علی(ع) و چه به شمشیر دیگران، عرب پس از رحلت پیامبر(ص) همه آن خونها را به حساب علی(ع) گذاشتند؛ زیرا میان وابستگان پیامبر(ص) بنا بر سنت و عادت و آیین اعراب، هیچ کس سزاوارتر از علی(ع) نبود که آن خونها را به حساب او بگذارند و این عادت عرب است که نخست خون کشتهشدگان خود را از شخص قاتل مطالبه میکنند و هرگاه قاتل بمیرد، یا انتقام گرفتن از او دشوار و غیر ممکن شود، آن را از برجستهترین افراد خاندان قاتل مطالبه میکنند[۴۰].
«ابن ابیالحدید» از اینکه چرا حضرت علی(ع) به مدت طولانی بعد از رحلت پیامبر(ص) توانست زندگی کند و در این مدت به واسطه کینههای سوزانی که در دلها به او بود، غافلگیر و کشته نشده است اظهار تعجب میکند[۴۱]. در هر حال، این عداوتها و کینهها بعد از رحلت حضرت پیامبر(ص) به مدت ۲۵ سال، بنا به دلایلی[۴۲] نتوانست بروز کند و مانند آتشی زیر خاکستر در یافتن فرصتی برای شعله برآوردن بود که این امر موقعی که حضرت زمام امور را به دست گرفت اتفاق افتاد و منشأ بسیاری از کارشکنیها، اختلافها و ستیزهجوییها گردید. ابن ابیالحدید مینویسد: تجربه ثابت کرده است که گذشت زمان موجب فراموشی کینهها و خاموشی آتش حسد و سردی دلهای پرکینه میشود... ولی برخلاف انتظار، روحیه مخالفان علی(ع) پس از گذشت ربع قرن عوض نشد و عداوت و کینهای که از دوران پیامبر(ص) نسبت به علی(ع) داشتند، کاهش نیافت و حتی فرزندان قریش و نوباوگان و جوانان آنان که شاهد حوادث خونین معرکههای اسلام نبودند و قهرمانیهای امام(ع) را در جنگهای بدر و احد و... بر ضد قریش ندیده بودند، به سان نیاکان خود، سرسختانه با علی(ع) عداوت ورزیدند و کینه او را در دل کاشتند[۴۳].
حسادتورزی و برترجویی، از جمله عوامل دیگر در مخالفت با حکومت علوی بود. بررسیهای تاریخی نشان میدهد که بسیاری از اقوام و قبایل عرب، به ویژه برخی از قبایل قریش و در رأس آنان بنیامیه، به جهت حس رقابت و برتریجویی هیچگاه با پیامبر(ص) و خاندانش که از «بنیهاشم» بودند، رابطه خوبی نداشته و پیوسته درباره آنان به دلیل تعصب قومی و قبیلگی، رشک ورزیدند و بر این اساس هرگز مایل نبودند فردی از این خاندان به حکومت برسد. بنیامیه از اینکه افتخار آقایی و سروری عرب، نصیب فردی از طایفه آنان نشده است، ناراحت بودند؛ اما از آنجا که قایل به انتقال منصب الهی نبوت و رسالت - که از نظر آنان ریاست و حکومت بر جزیرةالعرب به حساب میآمد و نه صرف یک مسئولیت و منصب الهی جهت هدایت بشر - به خاندان خویش نبودند، به خلافت و جانشینی پس از آن حضرت میاندیشیدند[۴۴].
روزی که عثمان به خلافت رسید، ابوسفیان به بنیامیه گفت: چنین روزی را امیدوار بودم که حکومت به دست یکی از شما افتد. وی بر سر مزار حمزه، خطاب به این شهید والامقام چنین گفت: برخیز و بین آن چه که ما و تو بر سر آن میجنگیدیم اکنون به دست فرزندان ما افتاده است[۴۵]. این حسادتها و برتریطلبیهای قومی و قبیلگی در نخستین روزهای شروع حکومت امام علی(ع) منجر به مخالفتها و فتنهانگیزیها و انواع تحرکهای منفی علیه حکومت علوی گردید. امیرمؤمنان(ع) در این خصوص میفرماید: قریش با ما انتقامجویی نمیکند، جز از این رو که خداوند ما را برایشان برگزیده است و ما آنها را در زیر فرمان خود کشیدهایم[۴۶]. این دو عامل (کینهتوزیها و عداوتها و حسادتورزیها) چنان آتش ضدیتی علیه حکومت مولا علی(ع) برافروخت که نتیجهاش وقوع جنگهای جمل و صفین و حوادث بعد از آن و پدید آمدن عقیده انحرافی خوارج و جنگ نهروان شد.[۴۷]
عدم تحمل عدل علوی
انگیزه امیرمؤمنان(ع) از قبول خلافت و سرپرستی امور مسلمانان، برچیدن بساط ظلم و حقکشی و ایجاد حکومت عدل و داد و گسترش عدالت در همه عرصهها، به ویژه درباره توزیع ثروت و بهرهمندی افراد از امکانات و منابع ملی و بیتالمال بود. این سیاست امام بسیاری از افراد، به خصوص سرکردگان قوم را که به هیچ وجه یارای تحمل آن را نداشتند و به تمتعات دنیوی عادت کرده، رفاهزدگی را پیشه خود ساخته بودند به اعتراض واداشت. در نهایت وقتی برای آنان مسلّم شد که تفاوتی میان آنان و قشرهای ضعیف و بینوای جامعه در برخورداری از امکانات و بهرهمندی از بیتالمال وجود نخواهد داشت و همه در یک سطح واقع خواهند شد، اقدام به کارشکنی و ایجاد اختلاف در میان افراد جامعه نموده، زمینه نافرمانی و بیعتشکنی را فراهم آوردند.
ابن ابیالحدید در این باره مینویسد: مهمترین سبب در خودداری عرب از یاری دادن به امیرمؤمنان(ع) موضوع مال بود. او هیچ شریفی را بر وضیع و هیچ عربی را بر عجم فضیلت نمیداد و با سالاران و امیرانِ قبایل آن چنان که پادشاهان رفتار میکردند، رفتار نمیکرد و هیچ کس را با مال به خویشتن جذب نمیکرد. حال آنکه معاویه بر خلاف این موضوع بود. به همین سبب مردم، علی(ع) را رها کردند و به معاویه پیوستند. علی(ع) نزد «مالک اشتر» از کوتاهی و یاری ندادن یاران خویش و فرار کردن و پیوستن برخی از ایشان به معاویه شکایت کرد. اشتر گفت: ای امیرمؤمنان(ع)!... تو آنان را به عدل و داد گرفتهای و میان ایشان به حق رفتار میکنی و داد ناتوان را از شریف میگیری... و چون حق همگانی و عمومی شد، گروهی از کسانی که همراه تو بودند از آن نالیدند و چون در وادی عدل و داد قرار گرفتند. از آن اندوهگین شدند. از سوی دیگر، پاداشهای معاویه را نسبت به توانگران و شریفان دیدند و نفسهای ایشان به دنیاگرایید و بیشتر مردم فروشنده حق و خریدار باطلاند و دنیا را بر میگزینند[۴۸]. آری، سستعنصران را عدل محوری و دادگری مولای دادگران و عدالتپیشگان که حتی ظلمی به اندازه گرفتن پوست جوی از دهان مورچهای ناتوان را برای رسیدن به سلطنت اقالیم هفتگانه با آن چه زیر آسمانهای آنهاست روا نمیداشت[۴۹]، به نافرمانی و بیعتشکنی واداشت. آنها که ابتدا با شور و شوقی وصف ناپذیر خود را دلداده حکومت علوی نشان دادند، در نهایت رفاه زدگی و لذتگرایی، تاب تحمل عدالت پیشگی مولا را از آنان ربود و به گریز از خیمه حق و عدل و پشت کردن به امام پرهیزکاران و صالحان و رو نمودن به امام فاجران و ظالمان وا داشت.[۵۰]
صداقت و حقگرایی مولا علی(ع)
در سیاست اموی، هدف وسیله را توجیه میکند و در اجرای سیاست و برنامهها از هرگونه ابزار نامشروع و با هر کیفیتی بهره گرفته میشود؛ اما در سیاست علوی، برای اجرای سیاستها استفاده از شیوههای نامشروع روا نیست و رهبری، تنها با زبان تبیین و تعلیم سخن میگوید؛ نه زبان تطمیع به کار میگیرد و نه با تزویر و تهدید و خشونت عمل میکند. امیرمؤمنان(ع) با چنین شیوه و سیاستی درصدد رهبری و جامه عمل پوشاندن به اهداف اصلاحاتی خود بودند؛ ولی اغلب مردم با چنین رفتارهایی نامأنوس بوده و سالها به حاکمانی عادت کرده بودند که در اجرای فرمانها و خواستههایشان به تهدید و ارعاب یا تزویر و تطمیع متوسل میشدند. امام(ع) در خطاب به مردم کوفه میفرماید: ای کوفیان! گمان میکنید آن چه شما را بدان سازگار کنم نمیدانم؟! آری، ولی خوش نمیدارم شما را به راه آورم، با تباه ساختن خویش[۵۱].
حضرت در خطابی دیگر چنین فرمود: میدانم که آنچه شما را سازگار میکند شمشیر است، اما من سازگاری شما را با تباه ساختن خویش نجویم، ولی پس از من حکومتی خشن بر شما مسلط گردد[۵۲]. امام علی(ع) تصریح میفرماید که راه تعامل با مردم و سر به راه کردن آنان با زبان خشونت و شمشیر است. حضرت میتواند با شمشیر، کژیهای آنان را راست کند و سرکشان را به اطاعت وا دارد، اما این کار را نمیکند؛ زیرا اصلاح و ترمیم امور با قهر و خشونت، تباه ساختن ارزشهای اخلاقی است که با فلسفه حکومت آن حضرت سازگار نمیباشد[۵۳].
مجموع این عوامل که به نحوی در نافرمانی و بیعتشکنی مردم و وقوع فتنهها و کارشکنیها مؤثر بودند، اوضاع و شرایط سختی بر مولا علی(ع) تحمیل و حکومت حق محور و عدلگستر امام را تضعیف کرد، تا آنجا که آن بزرگ پرچمدار هدایت و رستگاری، خسته و مأیوس از هدایت مردم، چنان دل شکسته و رنجور گردید که در راز و نیازش با خداوند عالمیان چنین عرضه داشت: بار خدایا! من از زندگی میان این مردم خسته شدم و از هر آرزویی ملول گشته به ستوه آمدم. پس مرگ مرا آماده ساز، تا از اینان آسوده شوم و اینان نیز از من آسوده شوند و هرگز پس از من رستگار نشوند[۵۴]. شایسته است ملتِ خدامحور و حقگرا، این حوادث اسفبار و آکنده از اندوه را به دیده عبرت بنگرند و با مقابله نمودن و از میان برداشتن عوامل و انگیزههای نافرمانی و عهدشکنی، در پیمانی استوار، وفاداری خویش را به حاکمیت حقپرستان و عدالتپیشگان پایدار سازند و در استحکام ارکان حکومتی تلاش کنند.[۵۵]
پیامدهای بیعتشکنی و نافرمانی از حکومت حقّ
عهدشکنی و بیوفایی به پیمانها از اوصاف بسیار ناشایستی است که عامل سقوط انسان در شقاوتها و پلیدیهاست. قرآن کریم در مورد پیمانشکنان میفرماید: ﴿فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً﴾[۵۶]. سنت الهی بر این است که سرنوشت مردمان بر اساس اختیار و انتخابشان رقم خورد، تا اگر پذیرای حق بوده و به پیمان خود با حقپیشگان وفادار باشند، خداوند زمام امورشان را به دست شایستگان و صالحان سپارد و چنان چه حقستیزی و باطلگرایی را پیشه خود سازند، طاغوتیان و فاجران را برایشان مسلط کند.
امیرمؤمنان(ع) در ترغیب مردم به اطاعت و تبعیت از حکومت الهی میفرماید: «إِنَّ فِي سُلْطَانِ اللَّهِ عِصْمَةً لِأَمْرِكُمْ فَأَعْطُوهُ طَاعَتَكُمْ غَيْرَ مُلَوَّمَةٍ وَ لَا مُسْتَكْرَهٍ بِهَا وَ اللَّهِ لَتَفْعَلُنَّ أَوْ لَيَنْقُلَنَّ اللَّهُ عَنْكُمْ سُلْطَانَ الْإِسْلَامِ ثُمَّ لَا يَنْقُلُهُ إِلَيْكُمْ أَبَداً حَتَّى يَأْرِزَ الْأَمْرُ إِلَى غَيْرِكُمْ»[۵۷]؛ متابعت از حکومت الهی حافظ امور شماست. بنابراین، زمام اطاعت خود را بدون این که نفاق ورزید و با ذرهای اکراه داشته باشید، به دست او سپارید. به خدا سوگند! اگر مخلصانه اطاعت از حکومت حق نکنید، خداوند آن را از شما برخواهد گرفت و هرگز به شما باز نخواهد گردانید تا کار به غیر شما برگردد. حاکمیت و تسلط حقگرایان بر امور جامعه در پرتو حمایت و تبعیت مردم از آنان، حق را در تمامی عرصههای جامعه فراگیر و باطلگرایان ستیزهجو و قدرتطلب را منکوب و مخذول میکند؛ اما اگر حقمداران و خدامحوران در ستیز بیامان و مستمر حق و باطل، بییار و یاور بمانند و مردم در پی انگیزههای نفسانی و دروغین، پشت به حق کرده و باطلگرا شوند، زمام امور جامعه در اختیار دژخیمان قدرت طلب قرار خواهد گرفت و شایستگان و مصلحان در زیر چکمههای جور و ستم آنان پایمال شده، گمراهی و ضلالت در تمامی عرصههای جامعه فراگیر خواهد گردید.
امیرمؤمنان(ع) عهدشکنان بیوفا را که با عملکرد خود، نعمت ولایت حق و عدل را ناسپاسی کردند، اینگونه نفرین کرد: بارالها! [از بس نصیحت کردم و اندرز دادم] آنها را خسته و ناراحت ساختم و آنها نیز مرا خسته کردند. من آنها را ملول و آنها نیز مرا ملول ساختند. به جای آنان افرادی بهتر به من مرحمت فرما و به جای من بدتر از من بر آنها مسلط نما[۵۸]. آن حضرت(ع) در پیشبینی فرجام کوفیان فرمود: آگاه باشید، به خدا سوگند! فرزندی از طایفه «بنیثقیف» که هوسباز و متکبر است بر شما مسلط میشود. اموال و کشتزارها و باغهای سرسبز شما را میخورد و چربی رمق شما را میگیرد[۵۹].
روایت شده است در آن روزی که امیرمؤمنان(ع) مردم تبهکار آن جامعه را نفرین نمود، «حجاج بن یوسف» متولد شده است. ظلم و جوری که او به اهل کوفه روا داشت در تاریخ مشهور است، تا آنجا که کوفیان گفتند: اگر هر امتی خبیثترین و فاسق و فاجرترین فرد خود را بیاورد و ما (اهل کوفه) فقط حجاج را معرفی کنیم، خیانت و فسق و جور همین یک فرد بیش از همه آنها خواهد بود[۶۰]. کسانی که به دستور حجاج کشته شدهاند، غیر از کسانی که در جنگها به وسیله لشکریان وی از بین رفتند، ۱۲۰ هزار نفر بوده است. در زندان حجاج پنجاه هزار مرد و سی هزار زن وجود داشت، در حالی که هیچ یک از آنها مستحق کیفر کشتن یا قطع عضو نبودند[۶۱]. آری، آنان که شکوه حق را میشکنند و در مقابل، ارکان باطل را تقویت کرده به آن عظمت میبخشند، تاوان عصیان و رویکردشان به ظلمت و تاریکی، چیرگی اهریمنانِ بیرحم است که منطقی جز شکنجه، کشتار و ظلم ندارند و پایههای حاکمیت خود را با خون هزاران بیگناه، مستحکم و استوار میسازند. از این رو بر انسانهایی که قدردان گوهر وجودشان بوده و دنیا را ظرفی ناپایدار برای آن دانسته و در صدد تعالی و کسب کمالات انسانی برای دستیابی به برترین جایگاه هستند، شایسته است که سر سپرده حق باشند و از هرگونه ایثار و جانفشانی در راه حاکمیت حقمحوران دریغ نکنند.[۶۲]
حقوق اجتماعی رهبر بر مردم
پیش از آنکه به وظایف مردم در برابر رهبری اشاره کنیم، ذکر چند نکته، لازم به نظر میرسد:
- در بیشتر منابع موضوعی که درباره وظایف متقابل زمامدار و مردم بحث شده، به وظایف مردم، بسیار کم پرداخته شده است.
- سخنان خود امام علی(ع) نیز بیشتر درباره وظایف حاکمان است، نه مردم، و فقط چند جا به طور آشکار به وظایف مردم اشاره کرده است و حتی آنگاه که به وظایف متقابل میپردازد، از رأس هرم آغاز میکند. نخست اینکه «الناس علی دین ملوکهم»[۶۳]؛ «مردم بر دین حاکمانشان هستند». هر گاه آنان وظایف خود را به درستی انجام دهند، مردم نیز همانگونه خواهند آموخت و اصلاح زمامداران، اصلاح مردم را در پی خواهد داشت. دوم اینکه تمام امکانات، هنجارها و ارزشها (اعم از درست یا نادرست) به وسیله حاکمان و از رأس هرم به قاعده آن سرازیر میشود. سوم اینکه عمل و رفتار حاکمان، الگوی مناسبی برای مردم است و سنجش، میزان و شاخص عمومی برای تعیین نوع رفتارها به شمار میآید. چهارم اینکه «مقدم داشتن این قسمت، افزون بر اینکه سبب تأثیر در نفوس شنوندگان میشود، جنبه مردمی حکومت اسلامی را آشکار میسازد و نشان میدهد این حکومت، با حکومت خودکامگان، طاغوتها و زمامداران خودسر - که خود را مالک الرقاب مردم میدانستند و عملاً با آنها معامله مالک با بردگان داشتند و تعبیر ارباب و رعیت در نظام آنها، از تعبیرهای رایج و متداول بود - فرق بسیار دارد»[۶۴].
- هنگامی که از «حقوق و وظایف متقابل» سخن میگوییم، به معنای این است که رعایت آنها از سوی حاکم و مردم برای حیات، پایداری توسعه و پیشرفت مادی و معنوی آن نظام و برای رسیدن به اهداف مطلوب، ضروری است. بدون انجام آن نقشها، جامعه به اهداف و سرانجام خود نمیرسد و به تباهی و هرجومرج میانجامد. اما وقتی سخن از «رابطه» حاکم با مردم به میان میآید، به معنای تسریع و تشدید یا کند شدن آهنگ حرکت به سوی اهداف است. وظایف، بیانگر اصل وجود و پایداری و توسعه نظام و رابطه، نشان دهنده آهنگ حرکت نظام است که پس از تثبیت نظام صورت میگیرد.
در نهج البلاغه در چند مورد - به ویژه چهار وظیفه در خطبه ۳۴- آشکارا وظایف مردم در برابر رهبری آمده است که عبارتاند از:
بیعت
نخستین وظیفه مردم، وفاداری به بیعت و عهد و پیمان است: «وَ أَمَّا حَقِّي عَلَيْكُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَيْعَةِ». بیعت، همان پیمان محکم و لازم الاجرای امت است که بر اساس آن، هر کدام دارای وظیفه متقابل میشوند. مردم بدون اینکه اجباری صورت گیرد، رهبر خود را با اختیار برگزیده و او را بر خود حاکم ساختهاند تا به رتق و فتق امور بپردازد. بنابراین، نخستین وظیفهای که میان آن دو برقرار میشود، همان وفاداری به پیمان است. انتخاب و بیعت کسی به رهبری، به معنای حتمی بودن التزام به لوازم آن بیعت است. این سخن برای آگاهاندن مردم به وظایف خود و به ویژه کسانی است که بیعت کردند و سپس آن را شکستند یا در برابر درخواستهای امام برای جهاد با دشمن، سستی ورزیدند.[۶۵]
خیرخواهی در حضور و غیاب
وظیفه نخست پس از بیعت و وفاداری به آن، خیرخواهی است. اگر بیعتی صورت نگیرد و کسی در مقام حاکم برگزیده نشود، خیرخواهی معنا ندارد. در خطبه ۳۴ میفرماید: «وَ أَمَّا حَقِّي عَلَيْكُمْ... النَّصِيحَةُ فِي الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِيبِ»؛ «و اما حق من بر شما این است... که در آشکارونهان، خیرخواهی را از دست ندهید». خیرخواهی مردم به این معناست که درباره کارهای رهبری اظهارنظر کنند و هر جا اشتباهی دیدند، آن را گوشزد کرده، پیشنهادها و انتقادهای خود را ارائه دهند. همان طور که خود حضرت از مردم میخواهد: «هرگز گمان مبرید در مورد حقی که به من پیشنهاد کردهاید، کندی ورزم (یا ناراحت شوم) و نه اینکه خیال کنید من در پی بزرگ ساختن خویشتنم؛ زیرا کسی که شنیدن حق یا عرضه داشتن عدالت به او برایش مشکل باشد، عمل به آن برای وی مشکلتر است. با توجه به این، از گفتن سخن حق یا مشورت عدالتآمیز خودداری نکنید؛ زیرا من خویشتن را مافوق آنکه اشتباه کنم، نمیدانم و از آن در کارهایم ایمن نیستم»[۶۶].
امام در ادامه، قید «نهان و آشکار» را اضافه میکند تا مردم متوجه شوند که نباید تنها در حضور امام و رهبر، به نصیحت بپردازند و در غیبت او، حیله و توهین به کار ببرند. حضرت با این بیان میخواهد مردم راستگو و درستکار بوده، مانند چاپلوسان و منافقان نباشند که در ظاهر، اظهار خیرخواهی میکنند و در نهان اقدامات دیگری انجام میدهند؛ چراکه چنین کاری، نوعی حیله و مکر با رهبر به شمار میرود. حضرت در نامه ۲۶ مینویسد: «وَ أَفْظَعَ الْغِشِّ غِشُّ الْأَئِمَّةِ»؛ «و رسواترین دغلکاری، دغل کاری با امامان است». پس خیرخواهی نکردن، از بین بردن رابطه مدیریت جامعه با مردم و در نتیجه، ایجاد شکاف میان حاکم و مردم است. علامه جعفری در این باره مینویسد: با نظر دقیق در نتایج مدیریت رهبران شایسته و قائم به حق در طول تاریخ، و با نظر به شناخت ابعاد انسانی در رابطه با رهبران، و با نظر لازم و کافی در منابع معتبر اسلامی، میتوان رهبر و پیشوای شایسته یک جامعه را به عقل و وجدان آگاه آن جامعه تشبیه کرد. چنان که یک فرد انسانی فقط با رفتار صادقانه و خیرخواهانه درباره عقل و وجدان خود میتواند زندگی منطقی و «حیات معقول» خود را تأمین نماید، همچنین یک جامعه انسانی موقعی میتواند از زندگی منطقی و حیات معقول برخوردار باشد که درباره رهبر و پیشوای خود- که به منزله عقل و وجدان آن است - رفتار صادقانه و خیرخواهانه داشته باشد[۶۷]. درخواست خیرخواهی، به معنای توجه امام به دیدگاهها و احساسات مردم و حل مشکلات با تحریک عواطف و احساسات و یاری از مردم و استفاده از اخلاق است. همچنین درخواست برای شرکت آزاد و صادقانه مردم و توجه به انسانیت آنهاست رهبری الهی و اسلامی، همانند دیگر حاکمان غیر الهی نیست که با روش خودکامه و استبدادی، مانند دورانهای گذشته و به طور عقلانی (به اصطلاح امروزی) با انسانها به صورت شیء انگارانه برخورد کند، بلکه او میکوشد همواره به انسانها از آن نظر که انساناند، بنگرد و به آنان شخصیت رشدیابندگی دهد. امام علی(ع) از همه آگاهتر به کتاب خدا و سنت پیامبر بود و به دیدگاههای مردم نیاز نداشت، ولی درصدد پیریزی سنتی برای جوامع دینی بود و از این رو، ضوابط کلی را بیان کرد. با این حال از نظر ایشان، هرچه مردم خیرخواهتر به حاکم باشند، از میزان اشتباه کاسته میشود و اجرای برنامهها آسان میگردد.[۶۸]
اجابت درخواست رهبری
سومین وظیفه مردم آن است که رهبری، مردم را در هر زمان و مکانی به انجام کاری دعوت کرد، آنان زود اجابت نمایند و در تصمیمها و برنامههای وی با سستی و تنبلی خود، خللی ایجاد نکنند. امیر مؤمنان علی(ع) در سخنان فراوانی، مکرر از مردم میخواهد به دعوت او برای جهاد با دشمنان گوش دهند و سستی را از خود دور کنند. دعوت و خواست رهبر الهی، جز اصلاح اوضاع خود انسانها و رهایی آنان از مشکلات، چیز دیگری نیست و پاسخ مثبت به آن، سرانجام به سود مردم و جامعه است؛ چراکه حق در جامعه، گرامی و عزیز میشود، راههای دین آشکار و نشانههای عدالت برقرار و سنت پیامبر پایدار میگردد. جالب اینکه امام حقوق متقابل را پس از نکوهش کوفیان در سستی برای جهاد ذکر میکند و میفرماید: «إِذَا دَعَوْتُكُمْ إِلَى جِهَادِ عَدُوِّكُمْ دَارَتْ أَعْيُنُكُمْ كَأَنَّكُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِي غَمْرَةٍ وَ مِنَ الذُّهُولِ فِي سَكْرَةٍ يُرْتَجُ عَلَيْكُمْ حِوَارِي فَتَعْمَهُونَ، وَ كَأَنَّ قُلُوبَكُمْ مَأْلُوسَةٌ فَأَنْتُمْ لَا تَعْقِلُونَ»[۶۹]؛ «هنگامی که شما را به جنگ دشمنتان فرامیخوانم، چشمهایتان در چشمخانه به دَوَران میافتد، گویی که در لجه مرگ دست و پا میزنید و از وحشت آن هوش از سرتان پریده است راه گفتوشنودتان با من بسته است و در پاسخ سخنانم، حیرتزده و سرگردانید. دلهایتان چون دلهای جنزدگان است و عقل از سرتان پریده است».
این سخنان، به خوبی از اجابت نشدن تقاضای امام از سوی مردم پرده برمیدارد و گسست رابطه رهبری با مردم را نشان میدهد و بدبختی، ذلت و چیرگی دشمنان را از پیامدهای آن میشمارد. امام در خطبه ۲۷ با روشی دیگر، نخست فضیلتهای جهاد با دشمنان و پیامدهای ناگوار ترک جهاد را یادآور میشود و آنگاه با دلی پرخون از نافرمانی و سستی کوفیان شکوه میکند: . «اما بعد؛ جهاد دری است از درهای بهشت که خداوند بر روی بندگان خاص خود گشوده است. جهاد، جامه پرهیزکاری و جوشن استوار خدایی و سپر ستبر اوست. هر که آن را ناخوش دارد و از آن رخ برتابد، خداوند جامه خواری و زبونی بر او پوشاند و محنت و بلایش در میان گیرد و دلش را در پرده دارد و به کیفر آنکه از جهاد تن زده است، از حق دور افتد و کارش به خواری کشد و از عدالت بیبهره ماند. شب و روز، در نهان و آشکارا، شما را به نبرد با این قوم فراخواندم و گفتم پیش از آنکه سپاه بر سرتان کشند، بر آنها بتازید. به خدا سوگند! به هیچ قومی در خانههایشان تاخت نیاوردند، مگر آنکه زبون خصم گشتند. شما نیز آنقدر از کارزار سر برتافتید و کار را به گردن یکدیگر انداختید و یکدیگر را نصرت ندادید، تا هرچه داشتید به باد یغما رفت و سرزمینتان جولانگاه دشمنانتان گردید»[۷۰].[۷۱]
اطاعت از رهبری
درباره پیروی از رهبری فرمود: «وَ الطَّاعَةُ حِينَ آمُرُكُمْ»؛ «و پیروی آن زمان که دستور دهم». احتمال دارد ابتدا به ذهن متبادر شود که وظیفه سوم و چهارم یکی است و هیچ تفاوتی ندارند؛ در حالی که امام آنها را جداگانه بیان کرده است و شاید بتوان میان آن دو، تفاوت ظریفی قایل شد و چنین توضیح داد: «ممکن است گروهی فراخوانی امام(ع) را پذیرا باشند و به دعوت او لبیک گویند، اما هنگامی که به حضور او آمدند و فرمانی سخت و سنگین که حافظ منافع امت است صادر شد، اطاعت نکنند، بنابراین، هم اجابت دعوت لازم است و هم اطاعت فرمان»[۷۲]. اطاعت از رهبری، پشتوانه و بازوی نیرومندی در اجرای برنامههای اصلاحی است. اگر این پشتوانه به صورت صادقانه وجود نداشته باشد، هیچ برنامهای به سرانجام نخواهد رسید. شرکت فعالانه، دوری نجستن از رهبر، ترک اخلاقهای منافقانه و چاپلوسانه، رابطه ارکان نظام (رهبر) و (مردم) را استوار میکند و در راستای آن، برنامههای اصلاح و توسعه با سرعت هر چه بیشتر اجرا میگردد. چنین وظیفهای تنها به رابطه رهبر و مردم منحصر نیست و امام آن را به رابطه هر کارگزار با زیردستانش نیز تعمیم میدهد، آنجا که میفرماید: «فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِكُمْ وَ أَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ يُصْلِحِ اللَّهُ أَمْرَكُمْ»[۷۳]؛ «پس این فرمان را از هر که بر شما امیر است، بپذیرید و در آنچه خداوند کارهایتان را بدان به صلاح میآورد، از ایشان فرمان برید». پیش از آن، امام رابطهای طولی برقرار کرده و اطاعت همه را از رهبر به عنوان فرمانده کل یادآور شده است و آنگاه پیروی از فرماندهان را درخواست میکند و این نشان میدهد پیروی فرمانده، همان اطاعت رهبری در مقام فرمانده کل است.[۷۴]
منابع
پانویس
- ↑ کریمی والا، محمد رضا، وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی ص ۱۸۲.
- ↑ کریمی والا، محمد رضا، وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی ص ۱۸۳.
- ↑ «جز این نیست که مؤمنان آنانند که به خداوند و پیامبرش ایمان دارند و چون در کاری همگانی همراه او باشند تا از او اجازه نگیرند (به راهی دیگر) نمیروند؛ کسانی که از تو اجازه میگیرند همانانند که به خداوند و پیامبرش ایمان دارند پس چون برای کاری از تو اجازه خوا» سوره نور، آیه ۶۲.
- ↑ ر.ک: عبدالله جوادی آملی، ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، ص۸۳.
- ↑ کریمی والا، محمد رضا، وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی ص ۱۸۳.
- ↑ خلیل بن احمد الفراهیدی، ترتیب کتاب العین، ص۱۲۰؛ ابنمنظور، لسان العرب، ج۱، ص۲۸۱.
- ↑ ابی علی الفضل بن الحسن الطبرسی، مجمع البیان، ج۲، ص۶۲۴.
- ↑ راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص۶۶.
- ↑ محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج۱۸، ص۲۷۴.
- ↑ محمدهادی معرفت، ولایت فقیه، ص۸۴.
- ↑ مقدمه ابن خلدون، ج۱، ص۴۰۰ - ۴۰۱.
- ↑ ر.ک: محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج۲۰، ص۱۳۸؛ محمد بن اسماعیل البخاری، الصحیح، ج۲، ص۲۶۴.
- ↑ ر.ک: محمدرضا کریمی والا، مقارنه مشروعیت حاکمیت در حکومت علوی و حکومتهای غیردینی بخش دوم، فصل سوم.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۶.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۱.
- ↑ کریمی والا، محمد رضا، وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی ص ۱۸۴.
- ↑ «ای مؤمنان! اگر از خداوند پروا کنید در شما نیروی شناخت درستی از نادرستی مینهد» سوره انفال، آیه ۲۹.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲.
- ↑ کریمی والا، محمد رضا، وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی ص ۱۸۸.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۲.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۳.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۳.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۵۳.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۲۲۹.
- ↑ کریمی والا، محمد رضا، وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی ص ۱۹۰.
- ↑ «إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ رُعَاتِهَا وَ إِنَّنِي الْيَوْمَ لَأَشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَة»؛ نهج البلاغه، حکمت ۲۶۱.
- ↑ «أُفٍّ لَكُمْ لَقَدْ لَقِيتُ مِنْكُمْ بَرْحاً يَوْماً أُنَادِيكُمْ وَ يَوْماً أُنَاجِيكُمْ فَلَا أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ النِّدَاءِ وَ لَا إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ النَّجَاء»؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۲۵.
- ↑ کریمی والا، محمد رضا، وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی ص ۱۹۳.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۲۹.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۶۹.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۰.
- ↑ کریمی والا، محمد رضا، وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی ص ۱۹۴.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۲۵.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۱۴۷.
- ↑ ر.ک: محمدی ریشهری، سیاست نامه امام علی(ع)، ترجمه مهدی مهریزی، ص۱۰۵ – ۱۰۶.
- ↑ نظیر جوسازیهایی که در جریان حکمیت به واسطه رؤسای خوارج مانند «اشعث بن قیس» انجام شد و به جنگ نهروان منتهی گردید.
- ↑ شبهة قتال با اهل قبله ر.ک: محمدی ری شهری، موسوعة الامام علی بن ابیطالب(ع)، ج۱۷، ص۱۸۳.
- ↑ کریمی والا، محمد رضا، وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی ص ۱۹۶.
- ↑ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۸۲.
- ↑ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۰۰.
- ↑ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۰۰.
- ↑ این دلایل را «ابن ابیالحدید» از «ابوجعفر یحیی بن زید» نقل کرده است؛ ر.ک: ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۰۱.
- ↑ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۱۴.
- ↑ نبی الله ابراهیمزاده آملی، «انگیزههای مخالفت با حکومت علوی»، مجله حکومت اسلامی، ویژه نامه حکومت علوی، دفتر دوم، ص۳۱۴- ۳۱۶.
- ↑ سید رضا صدر، پیشوای شهیدان، ص۱۸ و ۳۷.
- ↑ شیخ مفید، الإرشاد، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، ج۱، ص۲۴۲.
- ↑ کریمی والا، محمد رضا، وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی ص ۱۹۸.
- ↑ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۹۷.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۲۲۴.
- ↑ کریمی والا، محمد رضا، وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی ص ۲۰۰.
- ↑ «يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ أَ تَرَوْنِّي لَا أَعْلَمُ مَا يُصْلِحُكُمْ- بَلَى وَ لَكِنِّي أَكْرَهُ أَنْ أُصْلِحَكُمْ بِفَسَادِ نَفْسِي»؛ محمدی ریشهری، موسوعة الامام علی بن ابیطالب(ع)، ج۷، ص۱۷۶.
- ↑ محمدی ریشهری، موسوعة الامام علی بن ابیطالب(ع)، ج۷، ص۱۷۶؛ شیخ مفید، الإرشاد، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، ج۱، ص۲۷۷.
- ↑ محمدی ریشهری، سیاستنامه، ترجمه مهریزی، ص۱۲۵.
- ↑ «اللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ سَئِمْتُ الْحَيَاةَ بَيْنَ ظَهْرَانَيْ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ وَ تَبَرَّمْتُ الْأَمَلَ فَأَتِحْ لِي صَاحِبِي حَتَّى أَسْتَرِيحَ مِنْهُمْ وَ يَسْتَرِيحُوا مِنِّي وَ لَنْ يُفْلِحُوا بَعْدِي»؛ شیخ مفید، الإرشاد، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، ج۱، ص۲۷۳.
- ↑ کریمی والا، محمد رضا، وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی ص ۲۰۲.
- ↑ «پس، برای پیمانشکنی لعنتشان کردیم و دلهاشان را سخت گردانیدیم زیرا عبارات (کتاب آسمانی) را از جای خویش پس و پیش میکردند و بخشی از آنچه را بدیشان یادآور شده بودند از یاد بردند و تو پیوسته از خیانت آنان- جز شمار اندکی از ایشان- آگاهی مییابی؛ آنان را ببخشای و درگذر! بیگمان خداوند نیکوکاران را دوست میدارد» سوره مائده، آیه ۱۳.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۶۹.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۲۵.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۱۶.
- ↑ محمدتقی جعفری، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۱۰؛ میرزا حبیب الله خوئی، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۳۵۸.
- ↑ محمد تقی جعفری، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۱۰.
- ↑ کریمی والا، محمد رضا، وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی ص ۲۰۳.
- ↑ ابن الطقطقی، تاریخ فخری در آداب ملکداری و دولتهای اسلامی، ترجمه محمد وحید گلپایگانی.
- ↑ ناصر مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین، ج۲، ص۳۳۴.
- ↑ محمدی صیفار، مهدی، اندیشه و روش اصلاح جامعه از دیدگاه امام علی ص ۸۹.
- ↑ «وَ لَا تَظُنُّوا بِي اسْتِثْقَالًا فِي حَقٍّ قِيلَ لِي وَ لَا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِي فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ كَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ فَلَا تَكُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِي» نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.
- ↑ محمد تقی جعفری، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۴۰.
- ↑ محمدی صیفار، مهدی، اندیشه و روش اصلاح جامعه از دیدگاه امام علی ص ۹۰.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۳۴.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ وَ دُيِّثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَةِ وَ ضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بِالْإِسْهَابِ وَ أُدِيلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْيِيعِ الْجِهَادِ وَ سِيمَ الْخَسْفَ وَ مُنِعَ النَّصَفَ أَلَا وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَيْلًا وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً وَ قُلْتُ لَكُمْ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُمْ فَوَاللَّهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا فَتَوَاكَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّى شُنَّتْ عَلَيْكُمُ الْغَارَاتُ وَ مُلِكَتْ عَلَيْكُمُ الْأَوْطَانُ»
- ↑ محمدی صیفار، مهدی، اندیشه و روش اصلاح جامعه از دیدگاه امام علی ص ۹۲.
- ↑ ناصر مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین، ج۲، ص۳۴۸.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۵۰.
- ↑ محمدی صیفار، مهدی، اندیشه و روش اصلاح جامعه از دیدگاه امام علی ص ۹۴.