واقعه کربلا در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = واقعه کربلا | | موضوع مرتبط = واقعه کربلا | ||
| عنوان مدخل = | | عنوان مدخل = واقعه کربلا | ||
| مداخل مرتبط = [[واقعه کربلا در تاریخ اسلامی]] | | مداخل مرتبط = [[واقعه کربلا در تاریخ اسلامی]] - [[واقعه کربلا در معارف و سیره رضوی]] | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = | ||
}} | }} | ||
خط ۸: | خط ۸: | ||
== شب عاشورا == | == شب عاشورا == | ||
{{اصلی|عاشورا}} | {{اصلی|عاشورا}} | ||
[[عمر سعد]]، عصر [[روز]] [[پنج شنبه]] نهم [[محرم]] آهنگ [[نبرد]] با [[حسین]] نمود و [[شمر]] جلو آمد تا در نزدیکی [[یاران حسین]] {{ع}} قرار گرفت و صدا زد، [[خواهر]] زادهگان ما کجایند؟ منظورش [[عباس]]، [[جعفر]]، [[عبدالله]] و [[عثمان]] [[فرزندان علی]] {{ع}} بودند. این بزرگواران پاسخ وی را ندادند. [[امام حسین]] {{ع}} فرمود: هرچند وی فردی [[فاسق]] است، ولی به اعتبار خویشاوندیاش وی را پاسخ دهید. | [[عمر سعد]]، عصر [[روز]] [[پنج شنبه]] نهم [[محرم]] آهنگ [[نبرد]] با [[حسین]] نمود و [[شمر]] جلو آمد تا در نزدیکی [[یاران حسین]] {{ع}} قرار گرفت و صدا زد، [[خواهر]] زادهگان ما کجایند؟ منظورش [[عباس]]، [[جعفر]]، [[عبدالله]] و [[عثمان]] [[فرزندان علی]] {{ع}} بودند. این بزرگواران پاسخ وی را ندادند. [[امام حسین]] {{ع}} فرمود: هرچند وی فردی [[فاسق]] است، ولی به اعتبار خویشاوندیاش وی را پاسخ دهید. | ||
نسخهٔ ۲۵ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۴۳
شب عاشورا
عمر سعد، عصر روز پنج شنبه نهم محرم آهنگ نبرد با حسین نمود و شمر جلو آمد تا در نزدیکی یاران حسین (ع) قرار گرفت و صدا زد، خواهر زادهگان ما کجایند؟ منظورش عباس، جعفر، عبدالله و عثمان فرزندان علی (ع) بودند. این بزرگواران پاسخ وی را ندادند. امام حسین (ع) فرمود: هرچند وی فردی فاسق است، ولی به اعتبار خویشاوندیاش وی را پاسخ دهید.
امام حسین (ع) این سخن را به این اعتبار فرمود که: مادر آنان ام البنین از قبیله کلاب و شمر نیز از همان قبیله به شمار میآمد. این بزرگمردان به شمر گفتند: «چه کار داری؟» وی گفت: شما خواهرزادهگانم در امان هستید و خود را همراه برادرتان به کشتن ندهید و از یزید اطاعت کنید. در پاسخ وی اظهار داشتند: لعنت خدا بر تو و اماننامهات، آیا به ما امان میدهی و پسر رسول خدا (ص) امان ندارد؟
عباس بن امیر المؤمنین بر شمر بانگ زد و فرمود: ای دشمن خدا! دستت شکسته باد و لعنت بر اماننامهات، آیا از ما میخواهی برادر و سرورمان حسین پسر فاطمه را رها کرده و به اطاعت لعنتشدگان و فرزندان آنان در آییم؟ آنگاه عمر سعد بر سربازان فریاد زد و گفت: لشکریان خدا سوار شوید! که شما را به بهشت مژده باد. سربازان سوار شده و عمر سعد پس از نماز عصر پیشروی خود را به سمت حسین (ع) و یارانش آغاز نمود. امام (ع) مقابل خیمههایش نشسته و بر شمشیر خود تکیه زده بود و سر بر زانوی مبارک نهاده و خواب خفیفی بر او عارض گشته بود، که ناگاه خواهرش زینب با شنیدن همهمه سپاه، به برادر نزدیک شد و عرضه داشت: برادر! صدای همهمه لشکریان دشمن را که به ما نزدیک میشوند، نمیشنوی؟ امام (ع) سرش را بلند کرد و فرمود: هماکنون رسول خدا (ص) را در خواب دیدم که به من فرمود: تو نزد ما خواهی آمد.
زینب (س) با شنیدن این جمله سیلی به صورت زد و فریادش بلند شد. امام حسین (ع) بدو فرمود: خواهر! وای و ویل بر تو نیست، آرام باش، خداوند تو را مشمول رحمت خویش گرداند. عباس به امام عرضه داشت: برادر! سپاهیان دشمن به سمت شما میآیند، حضرت بهپا خاست و بدو فرمود: برادر عباس! جانم فدایت، اکنون سوار شو و به سمت دشمن برو و به آنان بگو: چه کار دارید و چه میخواهید؟ و از آنان بپرس، چه چیز سبب شده بدینجا بیایید؟
عباس (ع) به اتفاق بیست سوار از جمله زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر نزد آنان رفته و آنچه را امام فرموده بود، بدانان ابلاغ کرد، آنها گفتند: از امیر فرمان رسیده که پذیرش حکومت وی را بر شما عرضه کنیم. اگر پذیرا نشدید با شما بجنگیم. عباس (ع) فرمود: شتاب نکنید تا من نزد ابو عبدالله بازگردم و پیشنهادتان را بر او عرضه نمایم، آنها از حرکت ایستادند، عباس (ع) نزد امام برگشت و ماجرا را به اطلاع وی رساند و یاران حضرت در این فاصله همواره سپاهیان دشمن را پند و موعظه داده و از نبرد با حسین (ع) برحذر میداشتند.
هنگامی که عباس (ع) پیشنهاد دشمن را به امام عرضه داشت: امام (ع) بدو فرمود: برادر! به سوی آنان بازگرد و اگر موفق شدی آنان را از انجام کارشان تا فردا به تأخیر بینداز و مهلت بگیر و امشب آنان را از حمله به خیمهها بازدار، تا امشب را برای پروردگارمان نماز بگزاریم و به درگاهش دعا و نیایش و استغفار نماییم، خداوند خود به خوبی میداند تا چه اندازه نماز خواندن برای او و تلاوت قرآن و دعا و نیایش و استغفار را دوست دارم.
عباس (ع) برگشت و درخواست خود را از آنان مطرح کرد: ابن سعد سخنی نگفت، عمرو بن حجاج زبیدی به عمر سعد گفت: سبحان الله! به خدا سوگند! اگر اینان ترک و دیلم بودند و چنین درخواستی از ما کرده بودند، بدانان پاسخ مثبت میدادیم، تا چه رسد که اینان خاندان پیامبرند؟ قیس بن اشعث بن قیس بدو گفت: بدانان پاسخ مثبت بده، به جانم سوگند! فردا قطعاً با تو به نبرد خواهند پرداخت، بدین ترتیب، خواسته آنان را پذیرفتند.
حسین (ع) شب هنگام یاران خویش را گرد آورد. امام زین العابدین (ع) در این زمینه فرمود: نزدیک پدرم رفتم تا بشنوم به آنان چه میگوید، در آن زمان من بیمار بودم. از پدرم شنیدم به یارانش میفرمود: خدا را به بهترین وجه سپاس میگویم و در آسایش و رنج و گرفتاری او را میستایم، خدایا تو را ستایش میکنم که بر ما با نبوت کرامت بخشیدی و قرآن را به ما آموختی و به دین و آیینمان آشنا ساختی و به ما گوش حقشنو و چشم حقبین و قلب روشن عطا فرمودی و در زمره سپاسگزاران مقرر داشتی.
اما بعد، من، اصحاب و یارانی بهتر از یاران خود و خاندانی باوفاتر از خاندان خویش سراغ ندارم، خداوند از ناحیه من به همه شما پاداش خیر عنایت کند. به هوش باشید! به تصور من فردا دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد کرد، اکنون به شما رخصت میدهم. همه میتوانید بازگردید و من بیعتم را از شما برداشتم، از تاریکی شب استفاده کنید و هریک از شما دست مردی از خاندان مرا بگیرید و در تاریکی این شب پراکنده شوید و مرا با این مردم تنها بگذارید؛ زیرا آنها تنها در پی منند. برادران و فرزندان و برادرزادهگان و فرزندان عبدالله بن جعفر، عرضه داشتند: اماما! چرا چنین کنیم؟ برای اینکه پس از شما زنده بمانیم؟ هرگز! خداوند چنین چیزی را برای ما مقدر نکند و در آغاز، برادرش عباس بن امیر المؤمنین لب به سخن گشود و سپس جمع دیگری از او پیروی نموده و نظیر سخنان وی را به زبان آوردند.
آنگاه امام (ع) رو به فرزندان عقیل کرد و فرمود: «حسبکم من القتل بصاحبکم مسلم اذهبوا قد اذنت لکم»؛ کشته شدن مسلم برای شما بس است، من به شما رخصت دادم، میتوانید بروید. عرضه داشتند: سبحان الله! در این صورت مردم به ما چه میگویند و ما در پاسخ آنها چه بگوییم؟ آیا بگوییم ما از مولا و سرور و عموزادهگان خود که بهترین خویشاوندان ما بودند دست برداشته و در کنار آنها در جنگ شرکت نجسته و حتی یک تیر و نیزه و شمشیر به کار نبردیم و از حال آنان بیخبریم و نمیدانیم چه کردهاند؟ به خدا سوگند! هرگز چنین کاری نخواهیم کرد، بلکه جان و مال و زن و فرزندانمان را فدایت میکنیم و تا آخرین مرحله در رکابت خواهیم جنگید، خداوند زندگی پس از تو را نصیب ما نکند.
سپس مسلم بن عوسجه بهپا خاست و عرضه داشت: (اماما!) اکنون که دشمن، تو را در محاصره قرار داده، دست از تو برداریم؟ با کدام عذر میتوانیم در ادای حق تو به پیشگاه خدا عرض پوزش بریم، خدا هرگز آن روز را نیاورد که من دست به چنین کاری بزنم، آنقدر با دشمن میجنگم که نیزهام را در سینههایشان بشکنم و تا قبضه شمشیر در دستم بماند، دمار از روزگارشان بر میآورم، و اگر سلاحم را در نبرد با آنان از دست دادم، با سنگ به جانشان خواهم افتاد و تا دم مرگ از تو جدا نخواهم شد.
آنگاه سعید بن عبدالله حنفی برخاست و عرضه داشت: (مولا جان!) به خدا سوگند! هرگز تو را تنها نمیگذاریم تا خدا خود شاهد باشد که ما سفارش رسول خدا (ص) را درباره وجود نازنینت به خوبی حفظ کردهایم. به خدا! اگر به این نتیجه برسم که در راهت کشته میشوم و سپس زنده میگردم، پس از آن در آتشم بسوزانند و ذرههای خاکسترم را به هوا بپاشند و این عمل را هفتاد بار تکرار کنند، تا جانم را قربانت نکنم، از تو جدا نخواهم شد ولی (افسوس که) یکبار کشته میشوم و پس از کشته شدن به سعادت پایانناپذیر الهی، نایل میگردم.
پس از آندو بزرگوار زهیر بن قین بهپا خاست و عرضه داشت: (اماما!) مشتاقم در رکابت هزار بار کشته شوم و بلاگردان تو و جوانان و برادران و فرزندان و اعضای خانهات گردم. سایر یاران اباعبدالله (ع) نیز هریک سخنی نظیر این سخنان به زبان آوردند و عرضه داشتند: (مولای ما!) جانمان به قربانت، ما تیر و شمشیر و نیزههای دشمن را با دست و صورتمان از وجود مقدست دور میکنیم و هرگاه در برابرت به فیض شهادت نایل گردیم، در حقیقت به عهد و پیمان خویش با خدا وفا کرده و انجام وظیفه نمودهایم[۱].
امام حسین (ع) به یارانش فرمان داد خیمههای خود را به یکدیگر نزدیک و طنابهای آنها را داخل هم بکوبند و در برابر خیمهها حضور داشته باشند که از یک جبهه با دشمن روبرو شوند به گونهای که خیمهها در سه طرف آنها قرار داشته باشند، و تنها سمتی که روبروی دشمن است، باز بماند.
حضرت با یاران خود تمام آن شب را به نماز و استغفار و دعا و نیایش سپری کرد، در مناجاتهایشان نوایی چون نوای زنبوران عسل داشتند و همواره در رکوع و سجود بودند و یا ایستاده و نشسته خدا را میخواندند. در آن شب گروهی سی و دو نفره از سپاه ابن سعد در کنار خیمههای آنان آمدو شد داشتند.
یکی از یاران ابا عبد الله (ع) میگوید: دستهای از سپاه ابن سعد که مراقب ما بودند از کنارمان گذشتند و امام حسین (ع) در حال تلاوت این آیات شریف بود: ﴿وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ * مَا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[۲]. یکی از افراد یاد شده به نام عبدالله بن سمیر با شنیدن این آیه گفت: به خدای کعبه سوگند! پاکیزگان مائیم و از شما برتریم. بریر بن خضیر در پاسخ وی گفت: فاسق تبهکار، آیا خدا تو را از پاکیزگان قرار میدهد؟
مرد گفت: وای بر تو، کیستی؟ پاسخ داد: من بریر بن خضیر هستم.
با فرا رسیدن سحر، خواب خفیفی بر وجود نازنین ابا عبد الله (ع) عارض گردید و سپس بیدار شد و فرمود: در خواب دیدم تعدادی سگ بر من حملهور شده و میکوشند بدنم را پارهپاره کنند و میان آنها سگی ابلق (سیاه و سفید) دیدم که بیش از سایر سگها، در پاره کردن تنم تلاش دارد، از اینرو، بر این باورم که قاتلم مردی مبتلای به بیماری پیسی است.[۳].
روز عاشورا
شب آتشبس سپری شد. آن روز هراسانگیز، روز عاشورا، روز خون و مبارزه و شهادت، از راه رسید و همراهش سرنیزهها و بغض و کینهها پدیدار گشت، تا جسم پاک حسین را پارهپاره و خون حقجویانی را که در راه رسالت و مکتب دست به قیام زده بودند، به ناحق بر زمین بریزند. حسین (ع) به سپاه گرانی که به سمت او میآمد نگریست و همچنان بسان کوهی استوار، با قلبی مطمئن پایدار ایستاد و دنیا در چشمش بیارزش و لشکریان دشمن در برابرش اندک و ناچیز تلقی میشد، دستان مبارکش را به درگاه خدای عزوجل بلند کرد و عرضه داشت: «اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِي فِي كُلِّ كَرْبٍ وَ رَجَائِي فِي كُلِّ شِدَّةٍ وَ أَنْتَ لِي فِي كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِي ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ كَمْ مِنْ هَمٍّ يَضْعُفُ فِيهِ الْفُؤَادُ وَ تَقِلُّ فِيهِ الْحِيلَةُ وَ يَخْذُلُ فِيهِ الصَّدِيقُ وَ يَشْمَتُ فِيهِ الْعَدُوُّ أَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شَكَوْتُهُ إِلَيْكَ رَغْبَةً مِنِّي إِلَيْكَ عَمَّنْ سِوَاكَ فَفَرَّجْتَهُ وَ كَشَفْتَهُ وَ أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ صَاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهَى كُلِّ رَغْبَةٍ»[۴].[۵].
توبه حر
حر بن یزید ریاحی سخت تحت تأثیر سخنان امام حسین (ع) قرار گرفت و از کارهای گذشته خویش نادم و پشیمان شد و اسب خویش را گاهی به اردوگاه حسین نزدیک میساخت و گاهی به جای خود بازمیگشت و پریشانی و اضطراب در او پدیدار شد، وقتی سبب آن را از وی پرسیدند؛ گفت: «به خدا سوگند! خود را میان بهشت و دوزخ و دنیا و آخرت مخیّر میبینم و انسان عاقل هیچگاه چیزی را با آخرت و بهشت سودا نمیکند» این را گفت و تازیانهای محکم بر اسبش نواخت و به امام حسین (ع) پیوست و بر در خیمه حضرت ایستاد، امام حسین (ع) از خیمه بیرون آمد و به سمت حرّ رفت. حرّ از روی اسب خم شد و دست امام را بوسه زد و با درخواست عفو و بخشش از او پرسید: آیا خدا او را میبخشاید؟ حضرت بدو فرمود: آری، خدا توبهات را میپذیرد و او بسیار توبهپذیر و مهربان است.
حرّ عرضه داشت: به خدا سوگند! برای خود راه توبهای جز جنگ در رکاب تو و جان دادن در راهت نمیبینم و سپس به میدان تاخت و کوفیان را پند و اندرز داد و رفتار زشتشان را با امام، بدانها یادآور شد و آنان را به یاری ابا عبدالله الحسین (ع) فراخواند و از نبرد با آن حضرت برحذر داشت. آنگاه خود به معرکه شتافت، سربازان دشمن او را از یارانش جدا ساخته و سپس دستهجمعی بر او یورش برده و وی را به شهادت رساندند[۶].[۷].
پیکاری به یاد ماندنی
امام حسین (ع) سراپرده خود را ایمنی بخشید و با ایجاد خندقی اطراف آنها آتش در آن خندق افکند تا از حمله غافلگیرانه و محاصره دشمن از ناحیه پشت خیمهها جلوگیری به عمل آورد و زنان و کودکان خویش را از یورش حتمی حفظ و حراست نماید. شمر بن ذی الجوشن با نگاهی به آتش درون خندق، فریاد زد: ای حسین! قبل از قیامت، برای ورود به آتش شتاب کردی. امام (ع) بدو پاسخ داد: تو در افتادن به آتش سزاوارتری[۸].
مسلم بن عوسجه یکی از یاران اباعبدالله (ع) خواست با تیری شمر را هدف قرار دهد که امام (ع) او را از این کار بازداشت و فرمود: بدو تیر شلیک مکن زیرا من دوست ندارم آغازگر جنگ با آنان باشم[۹].
به گفته تاریخنگاران: برخی از یاران امام (ع) پس از ایراد نخستین سخنرانی حضرت با مردم به گفتوگو پرداختند و امام (ع) در برابر دشمن قرآن را گشود و بر سر گرفت و بار دوم آنان را مخاطب ساخت و فرمود: مردم! حاکم و داور میان من و شما کتاب خدا و سنّت جدّم رسول خداست.
و سپس آنان را بر خود و شمشیر و زره و عمامه رسول اکرم (ص) گواه گرفت و جمعیت نیز سخنانش را تصدیق کردند. حضرت سبب اقدام آنان به کشتن خود را از آنها جویا شد در پاسخ گفتند: ما برای اطاعت از فرمان عبید الله بن زیاد دست به چنین کاری میزنیم.
امام (ع) بدانان فرمود: مرگتان باد! و خواری و ذلّت قرینتان باشد. آیا پس از آنکه با شور و شوق فراوان دست یاریخواهی به سمت ما دراز کرده و ما را به یاری خویش خواندید و آنگاه که به درخواست شما پاسخ مثبت داده و بیدرنگ به یاری شما شتافتیم، شمشیرهایی را برای دفاع از ما به دست گرفته بودید، به روی خودمان کشیدید و آتش ستمسوزی را که ما بر ضدّ دشمنان مشترک خود و شما برافروخته بودیم، بر ضد ما شعلهور ساختید، در نتیجه به حمایت و پشتیبانی دشمنان و به زیان دوستان و پیشوایتان بهپا خاستید؟ بیآنکه دشمنانتان عدل و دادی در جامعه شما حاکم ساخته باشند و یا امید چشمانداز آینده بهتری برایتان وجود دارد.
وای بر شما! -آیا سزاوار بلا نیستید- که از ما رو برتافتید و زمانی که شمشیرها در نیام، تیغها در غلاف و دلها آرام و رأی و اندیشهها بیتشویش بود، شما آتش مبارزه را دامن زدید و مانند مور و ملخ از هرسو به جانب ما رو آوردید ولی بسان پروانه از هر طرف فرو ریختید و عهد و پیمان خود را شکستید. ای بردگان امت! مرگ و خواری و ذلّت قرینتان باد! ای پسماندههای گروهها و احزاب تبهکار! ای پشتسراندازان کتاب الهی! ای تحریفکنندگان سخنان پیامبر! ای جمع تبهکار و جنایتپیشه! ای فرو افتادگان از دماغ شیطان! ای خاموشکنندگان شیوه و روش نورانی رسول اکرم! آیا شما حاضر شدهاید به یاری این طغیانگران تبهکار و استبدادگر بشتابید و دست از یاری ما بشویید؟ آری، به خدا سوگند! فریبکاری و پیمانشکنی، صفت پلید دیرینه شماست، میان شما ریشه دوانیده و شاخههایتان با آن پیوند خورده است، شما به پلیدترین میوهای میمانید که در گلوی باغبان و نگهبان رنجدیدهاش گلوگیر شود و در کام تجاوزکاران غاصب، گوارا و لذتبخش باشد.
مردم! به هوش باشید! اینک این شخص فرومایه فرزند فرومایه (ابن زیاد) مرا بین انتخاب یکی از دو راه ذلّتپذیری و یا مرگ با افتخار، مخیّر ساخته است. چقدر دور است از همّت ما که ذلّت و خواری را برگزینیم. خدا و پیامبر او و اهل ایمان و غیرتمندان دوراندیش و دامنهای پاک و اصل و تبار پاکیزه و جانهای ستمستیز و باشرافت، نخواهند پذیرفت که ما فرمانبرداری از فرومایگان و استبدادگران پست را بر مرگ شرافتمندانه ترجیح دهیم.
بدانید! من با اعضای همین خاندان و یاران اندکم، با اینکه مردم دست از یاریام شستهاند برای مبارزه با ستمپیشگان دورانم به پیش خواهم تاخت. سپس امام (ع) به خواندن اشعار فروة بن مسیک مرادی پرداخت و اظهار داشت: اگر ما در این پیکار بر دشمن نابکار پیروز گردیم، در گذشته نیز پیروز بودهایم و اگر به ظاهر، شکست نصیبمان شود باز هم شکست از ما به دور است و ترس و بیم زیبنده ما نیست، اما اکنون رخدادهایی پدیدار گشته که به ظاهر سودی به دیگران رسیده است. به سرزنشگران ما بگو: بیدار باشید که آنان نیز همانند ما با سرزنشگران روبرو خواهند شد. هرگاه مرگ، شتر خویش را بر در خانهای حرکت داد، آن را در کنار در دیگری نیز خواهد خواباند.
به خدا سوگند! پس از این پیمانشکنی و پیوستن به دشمنان جز اندک فرصتی نظیر فرصت سوار شدن پیادهای بر مرکب، نخواهید یافت و گردش آسیای روزگار شما را به گرد خویش میچرخاند و به اضطراب و نابودی سوق میدهد. این آیندهنگری و پیشگویی از آینده را پدر بزرگوارم از جدّ گرانقدرم پیامبر اکرم (ص) به من خبر داده است (...همدلان و همفکران خویش را گرد آورده و دست در دست هم نهید و مهلتم ندهید)[۱۰] (من بر خدای بیهمتا که پروردگار ما و شماست اعتماد کردهام و بر این باورم که او مهار هر جنبندهای را به کف گرفته و هستی و حیات همه در دست قدرت اوست، به راستی پروردگارم بر راهی راست و بدون انحراف قرار داد)[۱۱].
آنگاه امام (ع) دستان مبارکش را به آسمان بلند کرد و عرضه داشت: خدایا! قطرات باران رحمت خویش را از آنها دریغ دار و سالهای سخت و دشوار خشکسالی و قحطی نظیر خشکسالی و گرفتاری سالهای دوران حضرت یوسف بر آنان بفرست و مردنمایی برده صفت از قبیله ثقیف را بر آنها مسلّط گردان تا جام تلخ ذلّت و حقارت را بیشتر بر کامشان فروریخته و سیرابشان سازد؛ چراکه آنان بر ما دروغ بستند و دست از یاریمان شستند[۱۲]. خدایا! تویی پروردگار ما! بر تو توکل و اعتماد نمودیم و به سویت رو خواهیم آورد.
با اینهمه، عمر سعد همچنان بر نبرد با امام حسین (ع) پافشاری داشت و حضرت با مردم گفتوگو میکرد و آنان را پند و اندرز میداد و به بهترین شکل ممکن به ارشاد آنان میپرداخت و آنگاه که بر پند و موعظه سودی مترتب ندید، رو به ابن سعد کرد و فرمود: ابن سعد! تو خیال میکنی با کشتن من و ریختن خونم به جایزهای ارزنده و به فرمانروایی ری و گرگان نائل خواهی شد؟ به خدا سوگند! چنین ریاستی بر تو گوارا نخواهد شد و این ماجرایی است پیشبینی شده. اینک آنچه از دستت برمیآید انجام ده که پس از من نه در دنیا و نه در آخرت روی خوشی و راحتی نخواهی دید، دیری نمیپاید که سر بریدهات را در همین شهر، بر بالای نی میزنند و کودکان این شهر سرت را اسباببازی قرار داده و سنگبارانش خواهند کرد[۱۳].
عمر سعد از این سخن برآشفت و بیآنکه پاسخی به امام بدهد از آن حضرت رو برتافت. شیطان بر ابن سعد مسلط شد، وی تیری در چله کمان خود نهاد و به سمت سراپرده امام حسین (ع) پرتاب کرد و گفت: «سپاهیان! گواهی دهید من بودم که نخستین تیر را به سمت حسین شلیک نمودم» و سپس باران تیر از سوی دشمن به سوی یاران امام حسین (ع) باریدن گرفت و با یکدیگر درگیر شدند[۱۴].
امام (ع) یاران خویش را مخاطب ساخت و فرمود: یاران! به پا خیزید و به سوی شهادت پرافتخاری بشتابید که راهی جز آن نمانده است، این تیرها پیکهای مرگند که از سمت دشمن به سوی شما میآیند[۱۵]. یاران امام (ع) پس از شنیدن این سخنان چون شیران خشمگین بیآنکه از مرگ پروایی به خود راه دهند و از شادی دیدار خدای عزوجل در پوست خود نمیگنجیدند، نبرد را آغاز کردند به گونهای که گویی در حالت نبرد، جایگاه خویش را در کنار پیامبران و صدّیقین و بندگان شایسته خدا میدیدند و هریک از آنان در لحظه شهادت عرضه میداشتند: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»! و به یاران و همرزمان خویش سفارش میکردند که امام و پیشوایشان را با بذل جان و خون خویش یاری کنند. کارزار سختی میان دو طرف درگرفت و هریک از یاران حسین (ع) تا دهها تن از سپاه دشمن را به هلاکت نمیرساندند از پای نمیافتادند[۱۶]. همراه با گردش آسیای نبرد خونین در بیابان کربلا، سیلی از خونهای پاک و مقدس یاران اباعبدالله (ع) در آنجا روان گشت تا راه خویش را به نهر خلود و جاودان الهی بگشاید در آن گیرودار یاران حسین یکی پس از دیگری روی زمین میافتادند. قهرمانانی که سپاه دشمن را با زخمهای کاری از پا درآورده و سخت کشتار نمودند، به گونهای که عمر سعد فریاد زد: سربازان! اگر جنگ به همینگونه میان ما و آنها درگیر باشد، همه شما را از دم تیغ خواهند گذراند.
بنابراین، باید یکباره بر آنها یورش برده و آنان را آماج تیر و سنگ قرار دهید. بدینسان، حمله و پیشروی دشمن به سوی باقیمانده یاران حسین (ع) آغاز گردید و آنها را از هرسو به محاصره درآورده و کلیه ابزار و شیوههای پست و پلید قتل و کشتار را به کار گرفتند و بیشتر یاران حاضر را که در اردوگاه حسینی حضور داشتند به شهادت رساندند.
در نیمروز عاشورا، وقت نماز ظهر فرارسید و اینک این حسین است که مردم را به نماز فرامیخواند و میدان کارزارش به محراب جهاد و عبادت تبدیل شده و شمشیر و نیزهها در ایجاد مانع میان او و میان حضورش در عرصه مناجات و نیایش و عروج به جایگاه قدسیان و عرصههای جمال و جلال الهی، قادر نبودند. یارانش یکی پس از دیگری به میدان کارزار شتافته و به شهادت میرسیدند تا آنجا که جز اعضای خاندانش یار و یاوری برایش باقی نمانده بود. فرزند دلبند و جگرگوشهاش علی اکبر (ع) -پسر لیلی دخت ابومرة بن مسعود ثقفی- که چهرهای از همه زیباتر داشت با این رجز خود را به قلب سپاه دشمن زد. أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي * نَحْنُ وَ بَيْتِ اللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِي * تَاللَّهِ لَا يَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِي من علی بن حسین بن علیام. ما و خانه خدا به رسول اکرم سزاوارتریم، به خدا سوگند! نباید این فرزند نابکار فرومایه (یزید) بر ما حکومت براند.
وی چندینبار بر دشمن سخت حمله برد و مردم کوفه از کشتن او دریغشان میآمد. ناگهان چشم مرة بن منقذ عبدی به او افتاد و گفت: گناه عرب به گردنم اگر این جوان به نزدیکم گذارش افتد و دست به کشتار بزند، پدرش را به عزایش ننشانم. علی اکبر نظیر مرحله نخستبار دیگر بر دشمن یورش برد، که مرّة بن منقذ نیزهای بر پشت او وارد ساخت و به شهادت رسید. دشمن او را در میان گرفته و پیکر نازنینش را با شمشیر پارهپاره کردند. حسین (ع) خود را به بالین وی رساند و فرمود: «قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ يَا بُنَيَّ، مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ»؛[۱۷]. و فرمود: پس از تو افّ بر زندگی دنیا. در این هنگام زینب کبری (س) به سرعت از خیمهها بیرون دوید و فریاد میزد: وای برادرم! وای پسر برادرم!. وقتی به علی رسید خود را روی بدن عزیزش افکند و امام حسین (ع) سر مبارک خواهر را گرفت و بلند کرد و او را به خیمهها بازگرداند و به جوانان بنی هاشم فرمود: بیایید و برادرتان را به سمت خیمهها ببرید. جوانان، بدن نازنین علی اکبر را برداشته و مقابل خیمهای که در برابرش پیکار میکردند، قرار دادند.
سپس مردی از هواداران عمر سعد به نام عمرو بن صبیح، عبدالله بن مسلم بن عقیل را با تیر هدف قرار داد، عبدالله دست خود را به پیشانی نهاد تا از اصابت تیر به آن جلوگیری کند که تیر به دستش اصابت نمود و آن را به پیشانیاش دوخت و نتوانست آن را حرکت دهد و فرد دیگری با نیزه بر او حملهور شد و آن را در قلبش فرو برد و وی را به شهادت رساند. عبدالله بن قطبه طایی بر عون بن عبدالله بن جعفر بن ابو طالب یورش برد و او را به شهادت رساند.
عامر بن نهشل تمیمی با حمله بر محمد بن عبدالله بن جعفر بن ابوطالب، وی را به شهادت رساند. عبدالرحمان بن عقیل بن ابوطالب، با حمله عثمان بن خالد به شهادت رسید. حمید بن مسلم میگوید: در همین گیرودار بودیم، نوجوانی که چهرهاش چون پاره ماه میدرخشید، شمشیر به دست و پیراهن و ردا و کفش خویش را پوشیده بود، از خیمهها بیرون آمد. بند یکی از کفشهایش باز شده بود. عمر بن سعید بن نفیل ازدی به من گفت: به خدا سوگند! بر او حمله خواهم کرد.
بدو گفتم: سبحان الله! با این کار میخواهی چه کنی؟ او را به خود واگذار، همان سربازانی که با او درگیرند و کسی را از آنها زنده نگذاشتهاند، برایش کافی است. وی در پاسخ گفت: به خدا! حتما بر او حملهور خواهم شد و چنین کرد و با شمشیر بر او یورش برد و فرق مبارکش را شکافت و جوان به صورت روی زمین افتاد و صدا زد: عمو جان! مرا دریاب. حسین (ع) چون باز شکاری بر بالین وی حاضر شد و سپس چونان شیری خشمگین بر دشمن یورش برد و شمشیری بر دست عمر بن سعید بن نفیل فرود آورد و آن را از آرنج به پوست آویزان کرد. مرد فریادی برآورد که لشکریان همه شنیدند و آنگاه حسین (ع) از او فاصله گرفت و سپاه کوفه با حملهای خواستند وی را نجات دهند که زیر سم ستوران به هلاکت رسید.
راوی میگوید: گردوغبار میدان که فرونشست، دیدم حسین بالین آن جوان ایستاده و او از شدّت درد، پای خود را به زمین میساید و حسین میگوید: از رحمت الهی دور باد مردمی که تو را کشتند و روز رستاخیز جدّت رسول خدا با آنان دشمنی خواهد کرد. و سپس اظهار داشت: به خدا سوگند! بر عمویت چقدر دشوار است که از او یاری بخواهی و نتواند به تو پاسخ مثبت دهد و یا زمانی که پاسخ دهد سودی به حالت نبخشد، به خدا سوگند! صدای یاریخواهیات به کسی میماند که کشته شدهگانش زیاد و یار و یارانش اندک باشند. آنگاه حسین آن جوان را به سینه گرفت و به سمت خیمهها برد، گویی میبینم که پاهای آن نوجوان به زمین کشیده میشود. امام جنازه وی را به خیمهها آورد و کنار پیکر فرزندش علی اکبر و دیگر شهدای اهل بیت قرار داد. پرسیدم صاحب آن جنازه کیست؟ گفتند: وی قاسم بن حسن بن علی بن ابیطالب (ع) است.
سپس حسین (ع) مقابل خیمه نشست و فرزند خردسالش عبدالله را نزدش آوردند و حضرت او را روی زانوی محبّت خود نشانید که ناگاه مردی از بنی اسد با شلیک تیری گلوی او را پاره کرد. حسین خون گلوی آن کودک را برگرفت وقتی دستش پر از خون شد آن را به زمین ریخت و سپس به پیشگاه حضرت حق عرضه داشت: پروردگارا! اگر در دنیا ظفر و پیروزی آسمانیات را از ما دریغ داشتی در عوض بهتر از پیروزی را در آخرت نصیبمان گردان و انتقام ما را از ستمپیشگان بستان. این را گفت و جنازه کودک را بغل گرفت و در کنار جنازههای دیگر اعضای خاندانش قرار داد.
عبدالله بن عقبه غنوی، ابو بکر بن حسن بن علی بن ابی طالب (ع) را با شلیک تیری به شهادت رساند. عباس بن علی با مشاهده تعداد زیاد شهدای خاندانش رو به برادران مادری خود عبدالله، جعفر، عثمان، نمود و بدانان فرمود: ای فرزندان مادر! به میدان بشتابید تا خود شاهد باشم که خیرخواهانه در راه خدا و رسولش جان باختهاید؛ زیرا شما دارای فرزندی پس از خود نیستید.
نخست عبدالله به میدان رفت و پیکاری سخت آغاز کرد و با هانی بن ثبیت حضرمی درگیر و دو ضربت بین آنان ردوبدل شد و توسط هانی به شهادت رسید. پس از او جعفر بن علی به صحنه کارزار شتافت و او نیز توسط هانی به شهادت رسید و خولی بن یزید اصبحی با عثمان بن علی که در جایگاه برادرانش ایستاده بود، به نبرد پرداخت و با تیری که به سوی او شلیک کرد وی را بر زمین افکنده و مردی از بنی دارم، بر او حملهور شد و سر از بدن او جدا کرد.
لشکریان یکپارچه بر حسین یورش بردند تا او را به اردوگاهش عقب برانند. در اینجا تشنگی بر امام چیره شد و به اتفاق برادرش عباس از دژی خاکی عبور کرد تا به آب فرات دست یابد. ولی جمعی از سپاهیان ابن سعد مانع حضرت شدند. و مردی از قبیله دارم از جمع سپاه خطاب به آن جمعیت گفت: وای بر شما! بین او و آب فرات فاصله بیندازید و نگذارید به آب دست یابد. امام حسین (ع) به پیشگاه خدا عرضه داشت: «خدایا! او را همواره تشنهکام بدار» مرد دارمی از سخن امام به خشم آمد و با شلیک تیری گلوی مبارک حضرت را نشانه رفت. امام حسین (ع) تیر را از گلو خارج و دستان مبارکش را زیر گلوی خود گشود، پر از خون که شدند، آنها را به آسمان پاشید و عرضه داشت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَشْكُو إِلَيْكَ مَا يُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ»[۱۸].[۱۹].
حوادث شگفتانگیز صدر اسلام
روی کار آمدن معاویه و یزید و تجهیز نیروی مسلمانان از سوی آنان علیه علی بن ابی طالب(ع) و حسین بن علی(ع)، یکی از حوادث شگفت صدر اسلام است. در اینجا دو مطلب را باید مورد بحث قرار دهیم تا بتوانیم به ماهیت، هدف و علت حادثه قیام حسینی پی ببریم.
۱. مبارزه شدید امویان و در رأس آنها ابوسفیان، با اسلام و قرآن. این مطلب، دو علت داشت:
- رقابت نژادی که در سه نسل متوالی متراکم شده بود.
- تباین قوانین اسلامی با نظام زندگی اجتماعی رؤسای قریش به ویژه امویها که اسلام برهم زننده آن زندگانی بود.
۲. موفقیت امویان در به دست گرفتن حکومت اسلامی. یک جامعه نوساز و نوبنیاد هر اندازه عامل وحدت آنها قوی باشد، نمیتواند یک دست و یکنواخت باشد. جامعه نوبنیاد و تازه ساز اسلامی هر چند در زیر لوای توحید و پرچم ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ وحدت نیرومندی پیدا کرده بود و اختلاف رنگها و شکلها را به صورت معجزه آسایی از بین برده بود، در عین حال طبیعی است مردمی که از نژادها و عناصر مختلف، با طبایع، عادتها، اخلاق، آداب و عقاید گوناگونی پرورش پیدا کرده بودند، همه در استعداد قبول مسائل دینی و پذیرش تربیت دینی یکسان نباشند، یکی قوی الایمان است و یکی ضعیف الایمان، و دیگری در شک و کفر و الحاد باطنی به سر میبرد. به همین دلیل اداره این چنین جمعیتی بر اساس اسلام تا سالها بلکه قرنها کار آسانی نیست. امویها بعد از حکومت عثمان، بر بیت المال و مناصب دست یافتند و دو عامل ثروت و مناصب را در دست گرفتند، فقط یک عامل قوی و نیرومند «دیانت» را کسر داشتند. بعد از قتل عثمان، معاویه با طراری و زبردستی عجیب بر این عامل هم دست یافتند و آن را هم استخدام کرد و اینجا بود که توانستند سپاهی به نام دین و با نیروی دین علیه علی بن ابی طالب(ع) تجهیز کنند. معاویه بعدها در زمان خلافتش با اجیر کردن روحانیونی همچون ابوهریره کاملاً عامل روحانیت را علاوه بر عامل دیانت استخدام کرد و به این ترتیب چهار عامل را به دست گرفت: عامل سیاست و پستهای سیاسی، عامل ثروت، عامل دیانت، عامل روحانیت و طبقه روحانیین.
در تسلط معاویه بر دستگاه خلافت اسلامی، چند چیز دخالت داشت:
معاویه و امویها برای محو اصول اسلام کوشش بسیار کردند؛ آنان با امتیاز نژادی، عرب را بر عجم ترجیح دادند و همچنین فاصله طبقاتی را پی ریختند[۲۰].[۲۱].
تقابل فکر اموی و فکر اسلامی
علی(ع) به خطر سلطه اموی زیاد اهمیت میداد و اعلام خطر میکرد، ولی کمتر کسی متوجه میشد! چند موضوع را علی(ع) پیش بینی کرد:
- ظلم، استبداد و استیثار بنی امیه؛ دیگر از این عدل و مساوات امروز خبری نخواهد بود.
- کشته شدن نخبگان، نیکان، روشنفکران؛ هر سری که در آن سر، مغزی و در آن مغز، برقی از روشنی موجود باشد از تن جدا خواهد شد.
- از بین رفتن حرمت احکام اسلام؛ حرامی باقی نمیماند مگر آنکه حلال میشود.
- تحریف و وارونه کردن اسلام؛ عناصر غیر اسلامی وارد افکار مردم میشود به گونهای که با حفظ ظواهر اسلام، محتوای آن را از بین میبرند[۲۲].
علی(ع) از دنیا رفت و معاویه خلیفه شد. خلاف انتظار معاویه، علی(ع) به صورت نیرویی باقی ماند و معاویه آن طوری که اعمال بیرون از تعادل و متانتش نشان میدهد از این موضوع خیلی ناراحت بود، بنابراین ستون تبلیغاتی علیه علی(ع) را تجهیز کرد. لیکن یک نیروی غیر متشکل به نام تشیع علیه حکومت اموی همیشه در فعالیت بود. فکر اموی در زیر پرده و لفافه با فکر اسلامی مبارزه میکرد. عنصر فکر اموی داخل عناصر فکر اسلامی شد. معاویه مرد و علاوه بر حیف و میل اموال و غصب مناصب که از زمان عثمان شایع شده بود چند سنت سوء هم باقی گذاشت:
- لعن و سب علی(ع) در منابر و خطبهها.
- پول خرج کردن و وادار کردن به جعل حدیث علیه علی(ع)، و به عبارت دیگر استخدام عامل روحانیت به وسیله علمای سوء علاوه بر استخدام عامل دیانت از راه قتل عثمان.
- کشتن بیگناهان بدون تقصیر که در اسلام سابقه نداشت و از بین بردن احترام نفوس، بریدن دست و پا و به نیزه کردن سر مثل سر، عمرو بن حمق خزاعی به جرم طرفداری از علی(ع).
- مسموم کردن و معمول کردن آن، که با مروت و انسانیت سازگار نبود و خلفای بعدی از او پیروی کردند. معاویه در عملی ناجوانمردانه، امام حسن(ع)، مالک اشتر، سعد وقاص و عبدالرحمن بن خالد بن ولید را - که بهترین یار او بود - مسموم کرد.
- موروثی کردن خلافت در خاندان خود؛ معاویه یزیدی را که هیچگونه لیاقت نداشت ولی عهد کرد.
- دامن زدن به آتش امتیاز نژادی و فضیلت عرب بر عجم و قریش بر غیر قریش[۲۳].[۲۴].
نهضت چند ماهیتی
نهضت امام حسین(ع) یک نقطه عطف در تاریخ اسلام است از آن روز دیگر مسئله خلافت با اسلام تفکیک میشود و مردم فهمیدند که اسلام را با خلافت نباید یکی دانست، حقیقت اسلام جای دیگری است. این تفکیک را حسین بن علی(ع) با ریختن خونش در راه اسلام انجام داد[۲۵]. نهضت امام حسین(ع)، یک انقلاب آگاهانه است؛ یک انقلاب اسلامی و نه یک انفجار. انقلاب آگاهانهای از ناحیه امام، اهلبیت و یارانش[۲۶]. نهضتها و حرکتهای انسانها ممکن است نهضتی تک معنایی و تک مقصدی باشد و ممکن است در آن واحد مقصدها و هدفهای مختلف داشته باشد، گو اینکه همه آن هدفها بازگشتشان به یک هدف اصلی باشد. از این رو انقلاب آگاهانه میتواند ماهیتهای مختلف داشته باشد. اتفاقاً در قضایای امام حسین(ع)، عوامل زیادی مؤثر است که این عوامل سبب شده است که نهضت امام یک نهضت چند ماهیتی باشد نه تک ماهیتی.
یکی از تفاوتهای میان پدیدههای اجتماعی و پدیدههای طبیعی این است که پدیده طبیعی باید تک ماهیتی باشد، نمیتواند چند ماهیتی باشد. یک فلز در آن واحد نمیتواند که هم ماهیت طلا را داشته باشد و هم ماهیت مس را. ولی پدیدههای اجتماعی، میتوانند در آن واحد چند ماهیتی باشند. یک نهضت میتواند ماهیت عکس العملی داشته باشد، یعنی صرفاً عکس العمل باشد، میتواند ماهیت آغازگری داشته باشد. اگر یک نهضت ماهیت عکس العملی داشته باشد، میتواند یک عکس العمل منفی باشد در مقابل یک جریان، و میتواند یک عکس العمل مثبت باشد در مقابل جریان دیگر. همه اینها در نهضت امام حسین(ع) وجود دارد. این است که این نهضت یک نهضت چند ماهیتی شده است[۲۷].[۲۸].
عناصر شکلدهی نهضت امام
در ساختمان نهضت مقدس حسینی سه عنصر اساسی دخالت داشته است و در مجموع سه عامل به این حادثه بزرگ شکل داده است:
تقاضای بیعت
این عامل به اعتبار زمانی اولین عامل است. امام حسین(ع) در مدینه است. معاویه قبل از مردنش - که میخواهد جانشینی یزید را برای خود مسلم کند - به مدینه میآید تا از امام بیعت بگیرد، آنجا موفق نمیشود. بعد از مردنش یزید میخواهد بیعت بگیرد[۲۹]. به نص قطعی تاریخ، یزید در نامه خصوصی خود به والی مدینه چنین مینویسد: خُذِ الْحُسَيْنَ بِالْبَيْعَةِ أَخْذاً شَدِيداً[۳۰]؛ حسین را برای بیعت گرفتن محکم بگیر و تا بیعت نکرده رها نکن.
امام حسین(ع) در برابر فشار، یکی از سه کار را باید بکند: یا بیعت کند و تسلیم شود، یا آن طوری که بعضی پیشنهاد کردند بیعت نکند و اگر لازم شد - و البته لازم هم میشد - خودش را به کناری بکشد، به درهای یا دامنه کوهی پناه ببرد، و یا ایستادگی کند تا کشته شود. اولی را اعوان و انصار امویها مثل مروان پیشنهاد میکردند. دومی را ابن حنفیه و ابن عباس پیشنهاد کردند و سومی راهی بود که خودش انتخاب کرد[۳۱]. دو مفسده در بیعت با یزید بود که حتی در مورد معاویه وجود نداشت:
- تثبیت خلافت موروثی از طرف امام حسین(ع) یعنی مسئله خلافت یک فرد مطرح نبود، مسئله خلافت موروثی مطرح بود.
- شخصیت خاص یزید؛ او نه تنها مرد فاسق و فاجری بود بلکه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شایستگی سیاسی هم نداشت. معاویه و بسیاری از خلفای آل عباس هم مردمان فاسق و فاجری بودند، ولی یک مطلب را کاملاً درک میکردند، میفهمیدند اگر بخواهند ملک و قدرتشان باقی بماند، باید تا حدود زیادی مصالح اسلامی را رعایت کنند، شئون اسلامی را حفظ کنند. اما این مرد علناً در مجلس رسمی شراب میخورد، مست لایعقل میشد و شروع به یاوهسرایی میکرد. تمام مورخین معتبر نوشتهاند که این مرد، میمون باز و یوزباز بود. میمونی داشت که به آن کنیه اباقیس داده بود و او را خیلی دوست میداشت. چون مادرش زن بادیه نشین بود و خودش هم در بادیه بزرگ شده بود، اخلاق بادیه نشینی داشت، با سگ و یوز و میمون انس و علاقه به خصوصی داشت. مسعودی در مروج الذهب مینویسد: «میمون را لباسهای حریر و زیبا میپوشانید و در پهلو دست خود بالاتر از رجال کشوری و لشکری مینشاند!».
یزید بسیاری از وقت خودش را در دیرها و صومعههای مسیحیان به سر میبرد، چون کسانی که میخواستند دنبال شرابخواری و فاحشه بازی بروند، راهی این دیرها میشدند؛ لذا مسیحیت نفود فراوانی در دستگاه او پیدا کرد و یزید از مشاورهای مسیحیاش الهام میگرفت؛ سرجون رومی از مشاوران مهم دربار او بود[۳۲]. بنابراین عهد یزید را میتوان عهد رسوایی اسلام و مسلمانان برشمرد. نمایندگان کشورهای دیگر میآمدند و از همه جا بیخبر به جای پیغمبر مردی را میدیدند که در دستش شراب و در کنارش بوزینهای با جامههای دیبا نشسته است، دیگر چه آبرویی برای اسلام باقی میماند؟ یزید، مست غرور جوانی، حکومت و شراب بود[۳۳]. در این صورت معنای کلام سیدالشهدا واضح میشود که: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ»[۳۴]؛ میان یزید و دیگران تفاوت وجود داشت، اصلاً وجود این شخص تبلیغ علیه اسلام بود.
امام بیش از یک وظیفه منفی، وظیفه دیگری ندارند؛ بیعت نمیکنم. در اینجا جواب امام فقط یک «نه» است و این عمل از سنخ تقوا است، از سنخ این است که هر انسانی در جامعه خودش با تقاضاهایی مواجه میشود که به شکلهای مختلف، به صورت شهوت، به صورت مقام، به صورت ترس و ارعاب از او میشود و باید در مقابل آنها بگوید: نه، یعنی تقوا. این نکته قابل ذکر است که مسئله تقاضای بیعت و امتناع از آن، بر عوامل دیگر، تقدم زمانی دارد. خود یزید هم وقتی معاویه مرد، همراه این خبر که به وسیله یک پیک سبک سیر و تندرو فرستاد که در ظرف چند روز با آن شترهای جماز خودش را به مدینه رساند، نامهای فرستاد و همان کسی که خبر مرگ معاویه را به والی مدینه داد، آن نامه را هم به او نشان داد که: خُذِ الْحُسَيْنَ بِالْبَيْعَةِ أَخْذاً شَدِيداً. از حسین بن علی و این دو سه نفر دیگر، به شدت، هر طور که هست بیعت بگیرد، هنوز شاید کوفه خبر نشده بود که معاویه مرده است. به علاوه، تاریخ این طور میگوید که از امام حسین(ع) تقاضای بیعت کردند، امام حسین(ع) امتناع کرد و حاضر نشد. دو سه روز به همین منوال گذشت، تا حضرت اساساً مدینه را رها کرد. امام حسین(ع) در ۲۷ رجب سال ۶۰ از مدینه حرکت کرد و در سوم شعبان به مکه رسید. دعوت مردم کوفه در پانزدهم رمضان به امام حسین(ع) رسید، یعنی بعد از آنکه یک ماه و نیم از تقاضای بیعت و امتناع امام گذشته بود، و بعد از اینکه بیش از چهل روز بود که امام اساساً در مکه اقامت کرده بود[۳۵].[۳۶].
دعوت مردم کوفه
«کوفه» از اول به عنوان یک اردوگاه تأسیس شد. این شهر در زمان خلیفه عمر بن الخطاب ساخته شد، قبلاً «حیره» بود. این شهر را سعد وقاص ساخت. همان مسلمانانی که سرباز بودند، برای خود خانه ساختند و بنابراین از یک نظر قویترین شهرهای عالم اسلام بود. با مرگ معاویه، در کوفهای که با وجود تصفیههای خونین، هنوز آثار تعلیم و تربیت علی(ع) به کلی از میان نرفته است - لااقل پنج سال علی(ع) در این شهر زندگی کرده است - مردم به خود میآیند، دور همدیگر جمع میشوند که اکنون از فرصت باید استفاده کرد، نباید گذاشت که فرصت به یزید برسد، امام بر حق ما حسین بن علی(ع) است، ما باید او را دعوت کنیم که به کوفه بیاید و او را کمک دهیم، بعد هم خلافت را خلافت اسلامی کنیم. اینجا یک دعوت است از طرف مردمی که مدعی هستند ما از سر و جان و دل آمادهایم، درختهای ما میوه داده است. مقصود از این جمله نه این است که فصل بهار است. بعضی اینجور خیال میکنند که درختها سبز شده و میوه داده است یعنی آقا! الان اینجا فصل میوه است، بیایید اینجا یک شکم سیر میوه بخورید! نه این مثل است، میخواهد بگوید که درختهای انسانها سرسبزند و این باغ اجتماع آماده است برای اینکه شما در آن قدم بگذارید. مردم کوفه از امام حسین(ع) دعوت میکنند، حدود هجده هزار نامه به امام میرسد که بعضی از نامهها را چند نفر و بعضی دیگر را شاید صد نفر امضا کرده بودند که در مجموع شاید حدود صد هزار نفر به او نامه نوشتهاند.
اینجا عکسالعمل امام چه باید باشد؟ حجت بر امام تمام شده است. عکس العمل، مثبت و ماهیت عملش، ماهیت تعاون است. یعنی مسلمانانی قیام کردهاند، امام باید به کمک آنها بشتابد. اینجا دیگر عکسالعمل امام ماهیت منفی ندارد، ماهیت مثبت دارد؛ لذا ماهیت نهضت حسینی از این نظر، ماهیت عکسالعملی است ولی عکسالعمل مثبت نه منفی. مسئله دعوت، یک وظیفه جدید است، مسلمانها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار امضاء دادهاند. اینجا اتمام حجت است. امام حسین(ع) از اول حرکتش معلوم بود که مردم کوفه را آماده نمیبیند، مردم سست عنصر و مرعوب شدهای میداند. قطعاً اگر امام حسین(ع) به مردم کوفه اعتنا نمیکرد، همین ما که امروز اینجا نشستهایم، میگفتیم چرا امام حسین(ع) جواب مثبت نداد. اگر رفته بود، ریشه یزید و یزیدیها کنده شده بود و از بین رفته بود، امام حسین(ع) جبن به خرج داد و ترسید که به آنجا نرفت، اگر میرفت در دنیای اسلام انقلاب میشد. این است که اینجا تکلیف اینگونه ایجاب میکند که همین که آنها میگویند ما آمادهایم، امام میگوید من آماده هستم[۳۷].
حداکثر تأثیر این عامل این بوده است که امام را از مکه بیرون بکشاند، و ایشان به طرف کوفه بیایند. البته نمیخواهم بگویم که واقعاً اگر اینها دعوت نمیکردند، امام قطعاً در مدینه یا مکه میماند، نه، تاریخ نشان میدهد که همه اینها برای امام محذور داشته است. مکه هم از نظر مساعد بودن اوضاع ظاهری وضع بهتری نسبت به کوفه نداشت. قرائن زیادی در تاریخ هست که نشان میدهد اینها تصمیم گرفته بودند که چون امام بیعت نمیکند، در ایام حج ایشان را از میان بردارند. در بین راه که میرفتند، شخصی از امام پرسید: چرا بیرون آمدی؟ معنی سخنش این بود که تو در مدینه جای امنی داشتی، آنجا در حرم جدت، کنار قبر پیغمبر کسی متعرض نمیشد، یا در مکه میماندی کنار بیت الله الحرام. اکنون که بیرون آمدی برای خودت خطر ایجاد کردی. فرمود: اشتباه میکنی، من اگر در سوراخ یک حیوان هم پنهان شوم آنها مرا رها نخواهند کرد تا این خون را از قلب من بیرون بریزند. اختلاف من با آنها اختلاف آشتی پذیری نیست. آنها از من چیزی میخواهند که من به هیچ وجه حاضر نیستم زیر بار آن بروم. من هم چیزی میخواهم که آنها به هیچ وجه قبول نمیکنند[۳۸].[۳۹].
امر به معروف و نهی از منکر
از روز اولی که امام حسین(ع) از مدینه حرکت کرد، با شعار امر به معروف و نهی از منکر حرکت کرد. از این نظر، مسئله این نبود که چون از من بیعت میخواهند و من نمیپذیرم، قیام میکنم، بلکه اگر بیعت هم نخواهند من به حکم وظیفه امر به معروف و نهی از منکر باید قیام کنم و نیز مسئله این نبود که چون مردم کوفه از من دعوت کردهاند، قیام میکنم. هنوز حدود دو ماه مانده بود که مردم کوفه دعوت بکنند، روزهای اول بود و به دعوت مردم کوفه مربوط نیست. دنیای اسلام را منکرات فرا گرفته است، من به حکم وظیفه دینی، به حکم مسئولیت شرعی و الهی خودم قیام میکنم. در اینجا او به حکومت وقت هجوم کرده است. به حسب این عامل، امام حسین(ع) یک مرد انقلابی است، یک ثائر است و میخواهد انقلاب کند[۴۰].[۴۱].
ارزش عناصر سهگانه نهضت
در عامل اول، امام حسین(ع) مدافع است. به او میگویند: بیعت کن، میفرماید: بیعت نمیکنم و از خودش دفاع کند.
در عامل دوم، امام حسین(ع) متعاون است، او را به همکاری دعوت کردهاند و جواب مثبت داده است.
در عامل سوم، امام حسین(ع) مهاجم است. در اینجا او به حکومت هجوم کرده است[۴۲]. هر یک از این عوامل، یک نوع تکلیف و وظیفه برای امام حسین(ع) ایجاب میکرد. از نظر عامل بیعت، امام حسین(ع) وظیفهای ندارد جز زیر بار بیعت نرفتن. از نظر عامل دعوت مردم کوفه، امام حسین(ع) وظیفه دارد به سوی کوفه بیاید تا وقتی که آنها سر قولشان هستند. از آن ساعتی که آنها جا زدند، زیر قولشان زدند و شکست خوردند و رفتند، دیگر امام حسین(ع) از این نظر وظیفهای ندارد. عامل دعوت مردم کوفه یک عامل موقت بود، یعنی عاملی بود که از پانزدهم رمضان آغاز شد، مرتب نامهها متبادل میشد و این امر ادامه داشت تا وقتی که امام به نزدیکی کوفه رسیدند. بعد که با حربن یزید ریاحی ملاقات کرد و آن خبرها از جمله خبر قتل مسلم رسید، دیگر موضوع دعوت مردم کوفه منتفی شد و از این نظر امام وظیفهای نداشت. بنابراین امام وقتی با مردم کوفه صحبت میکند و مخاطبش مردم کوفه هستند نه یزید و حکومت وقت، به آنان میگوید: مرا دعوت کردید، من آمدم. نمیخواهید، بر میگردم. شما مرا دعوت کردید، دعوت شما برای من وظیفه ایجاب کرده، اما حالا که پشیمان شدید، من بر میگردم. آیا این سخن یعنی دیگر بیعت هم میکنم؟ ابداً. آن، عامل و مسئله دیگری است، چنانکه خودش گفت: اگر در تمام روی زمین یک نقطه وجود نداشته باشد که مرا جا بدهد - نه تنها شما مرا جا ندهید - باز هم بیعت نمیکنم.
از نظر عامل امر به معروف و نهی از منکر که از این نظر امام حسین(ع) دیگر مدافع نیست، متعاون نیست، بلکه یک مهاجم است، یک ثائر و یک انقلابی است. به نظر من یکی از اشتباهاتی که نویسنده کتاب شهید جاوید کرده، این است که برای عامل دعوت مردم کوفه، ارزش بیش از حد قائل شده است، گویی خیال کرده است که عامل اساسی و اصلی، این است. البته یک کسی استنباط میکند، اما در استنباط اشتباه کرده است. در میان این عاملها، اتفاقاً کوچکترین آنها از نظر تأثیر، عامل دعوت مردم کوفه است. و الا اگر عامل اساسی این میبود، آن وقتی که به امام خبر رسید که زمینه کوفه دیگر منتفی شد، امام میبایست دست از آن حرفهای دیگرش هم بر میداشت و میگفت بسیار خوب، حالا که این طور شد پس ما بیعت میکنیم، دیگر دم از امر به معروف و نهی از منکر هم نمیزنیم. اتفاقاً قضیه بر عکس است. داغترین خطبههای امام حسین(ع)، شورانگیزترین و پرهیجانترین سخنان امام حسین(ع)، بعد از شکست عهد و پیمان است. اینجا است که نشان میدهد امام حسین(ع) تا چه اندازه روی عامل امر به معروف و نهی از منکر تکیه دارد و او است که به دولت و حکومت فاسد هجوم آورده است[۴۳]. از نظر اینکه امام مهاجم و ثائر و انقلابی بود، منطقش با منطق مدافع و با منطق متعاون فرق میکند. منطق مدافع، منطق آدمی است که یک شیء گرانبها دارد، دزد میخواهد آن را از او بگیرد. بسا هست که اگر کشتی هم بگیرد، دزد را به زمین میزند، ولی به این مسائل فکر نمیکند، آن شیء را محکم گرفته، در میرود که دزد از او نگیرد. کار ندارد که حالا زورش کمتر است یا بیشتر. حساب این است که میخواهد آن را از دزد نگه دارد. ولی یک آدم مهاجم نمیخواهد فقط خودش را حفظ کند، میخواهد او را از بین ببرد ولو به قیمت شهادتش باشد. منطق امر به معروف و نهی از منکر، منطق حسین را منطق شهید کرد. منطق شهید ماورای این منطقه است. منطق شهید یعنی منطق کسی که برای جامعه خودش پیامی دارد و این پیام را جز با خون با چیز دیگری نمیخواهد بنویسد.
هر سال محرم، امام حسین(ع) از نو طلوع میکند، از نو زنده میشود. در این منطق یعنی منطق هجوم، منطق شهید، منطق توسعه و گسترش دادن انقلاب. امام حسین(ع) کارهایی کرده است که جز با این منطق، با منطق دیگری قابل توجیه نیست. شب عاشورا بیعت را از دوش اصحابش بر میدارد تا آنها آگاهانه انتخاب کنند، بعد که آنها انتخاب کنند. برای آنها دعا میکند که خدا به همه شما خیر بدهد، خدا همه شما را اجر بدهد. چرا در شب عاشورا، حبیب بن مظاهر اسدی را میفرستد که از میان بنی اسد چند نفر را بیاورد، مگر بنی اسد همهشان چقدر بودند؟ حالا گیرم حبیب رفت از بنی اسد صد نفر را آورد، اینها در مقابل آن سی هزار نفر چه نقشی میتوانستند داشته باشند؟ آیا میتوانستند اوضاع را دگرگون کنند؟ ابداً. امام حسین(ع) میخواست در این منطق که منطق هجوم، منطق شهید و منطق انقلاب است، دامنه پیامش گسترش پیدا کند. اینکه خاندانش را هم آورد، برای همین بود، چون قسمتی از پیامش را خاندانش باید برسانند. خود امام حسین(ع) کوشش میکرد حالا که قضیه به اینجا کشیده شده است، هر چه که میشود داغتر بشود، برای اینکه بذری بکارد که برای همیشه در دنیا ثمر و میوه بدهد. چه مناظر و صحنههایی در کربلا به وجود آمد که واقعاً عجیب و حیرتانگیز است![۴۴]. البته همه عوامل، آموزنده هستند ولی این عامل آموزندگی بیشتری دارد؛ زیرا نه متکی به دعوت است و نه متکی به تقاضای بیعت. چنانچه در تقاضای بیعت اگر حکومت وقت از حسین(ع) بیعت نمیخواست، او هم با آنها کاری نداشت، میگفت: شما از من بیعت نخواهید، مطلب تمام است. اما به موجب عامل سوم، حسین(ع) یک مرد معترض و منتقد است، مردی است انقلابی و قیام کننده، یک مرد مثبت است. دیگر انگیزه دیگری لازم نیست؛ همه جا را فساد گرفته، حلال خدا حرام، و حرام خدا خلال شده است، بیت المال مسلمانان در اختیار افراد ناشایسته قرار گرفته و در غیر راه رضای خدا مصرف میشود و پیغمبر اکرم(ص) فرمود: هرکس چنین اوضاع و احوالی را ببیند و درصدد دگرگونی آن نباشد و در مقام اعتراض بر نیاید[۴۵]، شایسته است -ثابت است در قانون الهی - که خدا چنین کسی را به آنجا ببرد که ظالمان، جابران، ستمکاران و تغییر دهندگان دین خدا میروند[۴۶].
بنابراین عنصر امر به معروف و نهی از منکر ارزش بیشتری به نهضت حسینی داده است، امام حسین(ع) به امر به معروف و نهی از منکر ارزش داد. امر به معروف و نهی از منکر، نهضت حسینی را بالا برد، ولی حسین(ع) این اصل را به نحوی اجرا کرد که شأن این اصل بالا رفت، یک تاج افتخار به سر آن نهاد. او به اصلی ارزش و اعتبار دارد که آبروی جامعه اسلامی است[۴۷].[۴۸].
سیره و روش رهبری
در حادثه عاشورا، ما در امام حسین(ع) جلوههایی میبینیم که نشان میدهد علاوه بر مسئله امر به معروف و نهی از منکر و مسئله امتناع از بیعت و مسئله اجابت دعوت مردم کوفه، کار دیگری هم هست و آن این است که امام میخواست سیره جدش را زنده کند. از این رو روش رهبری را میتوان به عنوان چهارمین عنصر از عناصر شکلدهی نهضت امام حسین(ع) برشمرد. ابعاد حوادث و وقایع در زمان خودش، آنچنان که هست، تشخیص داده نمیشود. بسا هست که یک حادثه، کوچک تلقی میشود، ولی بعد از مدتی تدریجاً ابعاد، عمق، لایهها، عظمت و اهمیت این حادثه، بهتر شناخته میشود. حادثه عاشورا از جمله این حوادث است. ظاهراً وقتی که حضرت میخواستند از مدینه خارج شوند، وصیت نامهای نوشتند و به محمد بن حنیفه تحویل دادند. البته این وصیتنامه نه به معنای وصیت نامهای است که ما میگوییم، بلکه به معنای سفارشنامه است، به معنای اینکه وضع خودش را روشن میکند که حرکت و قیام من چیست. در آن وصیت نامه فرمود: «أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي»؛ هدف من، یکی امر به معروف و نهی از منکر است و دیگر اینکه سیر کنم، سیره قرار بدهم همان سیره جدم و پدرم را. ممکن است کسی بگوید همان گفتن امر به معروف و نهی از منکر کافی بود. مگر سیره جد و پدرش، غیر از امر به معروف و نهی از منکر بود؟ جواب این است که اتفاقاً بله[۴۹].
سیره از ماده سیر است. سیر یعنی حرکت، ولی سیره یعنی حرکت به گونه خاص. یکی از شئون پیامبر که شأنی الهی است و خدا باید معین کند، این است که وقتی مردم در مسائل حقوقی با یکدیگر اختلاف پیدا میکنند، یا در مسائل جزائی و جنایی میان مردم مشاجره واقع میشود و کار به داوری میکشد، باید به پیامبر به عنوان مرجع حکم مراجعه کنند و علاوه بر قبول قانون، افرادی باشند که: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا﴾[۵۰]. این شأن پیغمبر، همان رهبری امت است. پیغمبر در همان حال که پیغمبر است، امام هم هست. خدای متعال به امام و رهبر از آن جهت که امام و رهبر است، اختیاراتی داده است؛ روش رهبری با مسئله کتاب و سنت متفاوت است. کتاب و سنت یعنی خود قانون. روش رهبری به متن قانون مربوط نیست، به کیفیت رهبری مردم، به اختیاراتی که یک رهبر دارد و به تصمیمهایی که رهبر اتخاذ میکند مربوط میشود. در آن زمان، در دنیای اسلام، گذشته از امر به معروف و نهی از منکر، مسئله دیگری وجود داشت و آن اینکه: اکنون سال ۶۰ هجری است. از سال ۱۱ هجری تاکنون، حدود پنجاه سال است که پیامبر از میان مردم رفته است. در چهار سال و چند ماه از این پنجاه سال، یعنی از سال ۳۶ تا سال ۴۱، علی بن ابی طالب(ع) رهبری کرده است که در آن مدت، رهبری، به روش پیغمبر بازگشت کرده. تازه آن هم به این صورت بوده که چون ابوبکر و عمر و عثمان، سنتهایی را به وجود آورده بودند، علی(ع) در بسیاری از موارد اصلاً قدرت پیدا نکرد که روش پیغمبر را اجرا کند. وقتی در مقام اجرا برآمد، خود مردم علیه او قیام کردند. بنابراین پنجاه سال بر امت اسلام گذشته است که علاوه بر مسئله کتاب الله و سنت رسول الله، روش رهبری تغییر کرده و عوض شده است. سخن امام حسین(ع) که فرمود: «أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي»؛ «میخواهم سیرهام سیره جد و پدرم باشد»، یعنی نه سیره ابوبکر، عمر و عثمان و نه سیره هیچ کس دیگر[۵۱].[۵۲].
منابع
پانویس
- ↑ ارشاد، ج۲، ص۹۳.
- ↑ «کافران هیچ مپندارند اینکه مهلتشان میدهیم برای آنها نیکوست؛ جز این نیست که مهلتشان میدهیم تا بر گناه بیفزایند و آنان را عذابی خوارساز خواهد بود * خداوند بر آن نیست که مؤمنان را به حالی که شما بر آن هستید رها سازد تا آنکه ناپاک را از پاک جدا کند» سوره آل عمران، آیه ۱۷۸-۱۷۹.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۵۰-۲۵۵.
- ↑ «خدایا! تو در هر غم و اندوه، پناهگاهم و در هر پیشامد ناگوار مایه امید من و در هر حادثهای سلاح و ملجأ من هستی. آنگاه که غمهای کمرشکن بر من فرومیریخت و دلها در برابرش ناتوان و راه و چاره در برابرش مسدود میشد و غمهای جانکاهی که با دیدن آنها دوستان، دوری جسته و دشمنان، زبان به شماتت میگشودند، تنها به پیشگاه تو شکایت آوردم و از دیگران قطع امید نمودم. تو بودی که به فریاد رسیدی و غم و اندوهم را برطرف ساختی. ای که صاحب هر نعمت و هر نیکی آخرین مقصد و مقصود من هستی». ارشاد، ج۲، ص۹۶.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۵۶.
- ↑ ارشاد، ج۲، ص۹۹؛ الفتوح، ج۵، ص۱۱۳؛ بحار الانوار، ج۵، ص۱۵.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۵۹.
- ↑ مقتل مقرم، ص۲۷۷.
- ↑ مقتل مقرم، ص۲۷۷؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۳۱۸.
- ↑ سوره یونس، آیه ۷۱.
- ↑ سوره هود، آیه ۵۶.
- ↑ مقتل مقرم، ص۲۸۹- ۲۸۶؛ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۶؛ تاریخ ابن عساکر، شرح حالات امام حسین (ع)، ص۲۱۶؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۵۸.
- ↑ مقتل مقرم، ص۲۸۹.
- ↑ ارشاد، ج۲، ص۱۰۱؛ لهوف، ص۱۰۰؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۶۱.
- ↑ مقتل مقرم، ص۲۹۲.
- ↑ سیرة الائمة الاثنی عشر، ج۲، ص۷۶.
- ↑ «پسرم! خدا بکشد مردمی که تو را کشتند، چقدر اینان نسبت به خدا و بیحرمتی به رسول گرامیاش بیپروا و گستاخ شدهاند و اشک از چشمان مبارکش جاری شد».
- ↑ .«خدایا! از مردمی که با فرزند دخت پیامبرت چنین رفتار کردند، نزدت شکایت میآورم»
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۶۰-۲۷۰.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۳۰.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۲۳.
- ↑ علی(ع) فرمود: «لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً»؛ «جامه و پوستین اسلام را وارونه میپوشند» (نهج البلاغه، خطبه ۱۰۶). پوستین خصلتش گرمی و زیبایی آن است ولی این در صورتی است که آن را درست بپوشند، اگر وارونه بپوشند و پشمها بیرون باشد؛ اولاً سرد است و ثانیاً، یک شیء موحش است که هر کس میبیند خیال میکند یک خرس است. (مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۲۵، ص۳۱۲).
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۳۵.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۲۵.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۲۹۶.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۳۵.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۴۰.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۲۷.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۴۱-۱۴۴.
- ↑ مقرم، مقتل الحسین(ع)، ص۱۴۰.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۴۲.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۲۵، ص۳۷۰.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۳۵-۴۳۷.
- ↑ مقرم، مقتل الحسین(ع)، ص۱۴۶.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۴۱-۱۴۴.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۲۸.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۴۱-۱۴۴.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۲۰۸-۲۲۶.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۳۲.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۴۱-۱۴۴.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۳۴.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۴۱-۱۴۴.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۴۵.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۴۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۴.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۲۱۱-۲۱۵.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۵۲.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۳۵.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۶۴.
- ↑ «پس نه، به پروردگارت سوگند که ایمان نمیآورند تا در آنچه میانشان ستیز رخ داده است تو را داور کنند سپس از آن داوری که کردهای در خود دلتنگی نیابند و یکسره (بدان) تن در دهند» سوره نساء، آیه ۶۵.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۷۱-۱۷۴ و ۱۷۶.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۴۰.