فرهنگ در معارف و سیره علوی: تفاوت میان نسخهها
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط| موضوع مرتبط = فرهنگ| عنوان مدخل = فرهنگ| مداخل مرتبط = [[ فرهنگ در معارف و سیره علوی]] - [[فرهنگ در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی]]| پرسش مرتبط = }} | |||
{{مدخل مرتبط | |||
| موضوع مرتبط = فرهنگ | |||
| عنوان مدخل = | |||
| مداخل مرتبط = [[فرهنگ در | |||
| پرسش مرتبط = | |||
}} | |||
== مقدمه == | == مقدمه == | ||
در عرصه [[فرهنگ]] و [[تعلیم و تربیت]]، [[راهبردهای]] [[جامعه آرمانی]] [[علوی]] بر پنج پایه [[استوار]] است: | در عرصه [[فرهنگ]] و [[تعلیم و تربیت]]، [[راهبردهای]] [[جامعه آرمانی]] [[علوی]] بر پنج پایه [[استوار]] است: | ||
خط ۱۵۸: | خط ۱۵۱: | ||
بر این اساس، [[حکومت اسلامی]]، موظف است که با [[بدعتگذاران]] در [[دین]] و کسانی که از روی [[هوا و هوس]]، [[جامعه]] را به [[اسارت]] سنتهای ناروا و قید و بندهای [[ناصالح]] در میآورند، مقابله و از [[سنتها]] و روشهای اصیل و [[ناب]] [[شریعت مقدس اسلام]] [[پاسداری]] و [[محافظت]] کند.<ref>[[محمد رضا کریمی والا|کریمی والا، محمد رضا]]، [[وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی (کتاب)|وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی]] ص ۱۳۸.</ref> | بر این اساس، [[حکومت اسلامی]]، موظف است که با [[بدعتگذاران]] در [[دین]] و کسانی که از روی [[هوا و هوس]]، [[جامعه]] را به [[اسارت]] سنتهای ناروا و قید و بندهای [[ناصالح]] در میآورند، مقابله و از [[سنتها]] و روشهای اصیل و [[ناب]] [[شریعت مقدس اسلام]] [[پاسداری]] و [[محافظت]] کند.<ref>[[محمد رضا کریمی والا|کریمی والا، محمد رضا]]، [[وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی (کتاب)|وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی]] ص ۱۳۸.</ref> | ||
==[[نظارت]] بر کارهای [[فرهنگی]] ـ [[اجتماعی]]== | |||
حضرت بر [[امور فرهنگی]] نظارت داشت که یکی از مهمترین موارد آن واعظان و قصهگویان بودند. همچنین مسائل اجتماعی ـ فرهنگی را زیر نظر داشت و [[مردم]] را از [[آسیبهای اجتماعی]] باز میداشت. | |||
===نظارت بر قصهگویان=== | |||
در گذشته افرادی در [[مسجد]] قصهگویی میکردند که [[حضرت امیرالمؤمنین]]{{ع}} بر | |||
کارشان نظارت داشت و به همگان [[اجازه]] نمیداد در مسجد قصه بگویند. | |||
برابرِ [[عربی]] «قصهگوی»، «قاص» و جمعِ آن «قُصّاص» است که سخنان متعددی از [[امیرالمؤمنین]] درباره این گروه نقل شده است. قبل از هرچیز مناسب است درباره پیشینه قصهگویان در [[اسلام]] مطالبی بیان شود. بسیاری ذکر کردهاند که اوّلین قصهگوی در اسلام و [[مسجد پیامبر]] در [[مدینه]]، [[تمیم داری]] بوده است<ref>عسکری، الأوائل، ص۱۱۵؛ ذهبی، الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب السّتّه، ج۱، ص۲۷۹؛ همو، سیر أعلام النّبلاء، ج۲، ص۴۴۷.</ref>. [[تمیم]] از [[خلیفه دوم]] اجازه خواست در مسجد برای مردم قصه بگوید و مردم را به یاد [[خداوند]] بیندازد. [[خلیفه]] اجازه داد که هر [[جمعه]] برای مردم قصه بگوید. بعد از [[عمر]]، [[عثمان]] اجازه داد که هفتهای دو یا سه [[روز]] تمیم داری قصهگویی کند<ref>عبدالرّزّاق، المصنف، ج۳، ص۲۱۹؛ احمد حنبل، مسند أحمد، ج۳، ص۴۴۹؛ ابن شبّه، تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۱؛ هیثمی، مجمع الزّوائد، ج۱، ص۱۹۰.</ref>. او به دستور عمر ایستاده قصه میگفت<ref>طبرانی، المعجم الکبیر، ج۷، ص۱۴۹؛ متقی هندی، کنز العمّال، ج۱۰، ص۲۸۱.</ref>. اوّلین قصهگوی در مسجد [[بصره]]، [[اسود بن سریع]] [[سعدی]] بود<ref>ابن حجر، الإصابه، ج۱، ص۲۲۶؛ ج۵ ص۵۷۲؛ طوسی، رجال الطّوسی، ص۲۵؛ ابن داوود حلّی، رجال ابن داوود، ص۵۲.</ref>. [[ابن جوزی]] کتابی به نام القصاص و المذکّرین دارد که محقق آن در مقدمه بحث مفصّلی درباره این موضوع دارد. | |||
[[ابن جوزی]] موضوع را با سه عنوان ارائه داده است: قاص، [[واعظ]] و مُذَکِّر؛ که [[وظیفه]] و تفاوت هر یک را بیان میکند. در تعریف قاص گوید: او قصههای پیشینیان را بیان میکند و توضیح میدهد و این به [[تنهایی]] اشکال ندارد و شاید [[کراهت]] آن به یکی از شش دلیل باشد: | |||
#چون در [[زمان رسول خدا]]{{صل}} قصهگویی نبوده است. | |||
#قصههای [[اخبار]] گذشتگان به ندرت درست است؛ به ویژه اخبار [[بنی اسرائیل]] که [[شرع]] ما از آن [[بینیاز]] است. [[عمر]] بن خطّاب کلماتی از [[تورات]] برای [[پیامبر]] آورد و [[رسول خدا]]{{صل}} دستور محو آن را داد. | |||
#مشغول شدن به آن [[انسان]] را از [[قرائت قرآن]] و [[تفقّه]] در [[دین]] باز میدارد. | |||
#در [[قرآن]] و [[سنّت]]، [[قصص]] [[عبرت]] آموز به قدر کافی وجود دارد. | |||
#کسانی که [[متدین]] نیستند، با قصه مسائلی در دین وارد میکنند. | |||
#عموم [[قصهگویان]] سعی در [[رعایت حق]] ندارند و از [[اشتباه]] دوری نمیکنند؛ به دلیل اندکی [[دانش]] و [[تقوا]]. | |||
به این جهات [[قصهگویی]] کراهت دارد؛ اما اگر عالِم [[موعظه]] کند، اشکال ندارد<ref>ابن جوزی، القصاص و المذکرین، ص۱۵۹.</ref>. | |||
اما تَذکیر: تعریف [[آفرینش]] [[نعمتهای خدا]] برای خَلق و [[تشویق]] بر [[شکر]] آنها و برحذر داشتن از [[مخالفت]] با آن هاست. | |||
اما [[وعظ]]: ترساندنی است که [[قلب]] را رقیق کند. این دو [[ستایش]] شدهاند و بسیاری از [[مردم]] بر [[واعظ]]، نام «قاص» اطلاق میکنند و بر قاص، نام «مُذکّر». اما تحقیق همان تعریفی است که ارائه کردیم<ref>ابن جوزی، القصاص و المذکرین، ص۱۶۱.</ref>. | |||
لیث گفته: قصهگویان دوگونه بودند: قصهگویان عام که جمعی از مردم جمع میشدند آنان را موعظه و مسائل را یادآوری میکردند، و قصهگوی خاص که آن را [[معاویه]] بنیان نهاد. او مردی را برای بیان قصه گمارد که بعد از اتمام [[نماز صبح]] و [[مغرب]] به قصهگویی میپرداخت و مردم را به [[خلیفه]] و به [[خاندان]] و [[اهل ولایت]] و لشکرش [[دعوت]] کند و برضدّ کسانی که با او میجنگید و برضدّ تمام [[کافران]] [[نفرین]] کند<ref>ابن حجر، رفع الإصر عن قضاة مصر، ص۱۶۷.</ref>. | |||
[[هدف]] اصلی معاویه، نفرین [[امام علی]]{{ع}} و مخالفت با حضرت بود. اوّلین شخصی که این [[وظیفه]] را از سوی معاویه به عهده گرفت سُلَیم بن عتْر تَحْبیبی بود که بعداً به [[قضا]] گمارده شد<ref>ابن حجر، رفع الإصر عن قضاة مصر، ص۱۶۶.</ref>. [[ابن شبّه]] نقل میکند: [[معاویه]] اوّلین کسی است که [[قصص]] [[عامه]] را ایجاد کرد<ref>ابن شبه، تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۰.</ref>. با توجه به آنچه بیان شد، اکنون به [[نقل روایات]] [[امیرالمؤمنین]] و دیگر [[معصومان]] درباره قُصّاص میپردازیم.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۴، ص 757 - 760.</ref> | |||
====برخورد امیرالمؤمنین با [[قصهگویان]]==== | |||
برخورد امیرالمؤمنین با [[قصهگویان]] را میتوان در سه قسم بیان کرد: | |||
=====[[مبارزه]] با قصهگویان===== | |||
[[امام صادق]]{{ع}} از علی{{ع}} نقل کرده که درباره قصهگویان فرمود:وقتی قصهگویان را در [[مسجدها]] دیدید فاتحه [[اسلام]] خوانده است.<ref>{{متن حدیث|إذا رأیتُمُ القُصّاصَ فی المساجِدِ فَعَلَی الإسلامِ السلام}}؛ ناصر الحق، الإحتساب، ص۴۶.</ref>؛ | |||
نقل است: امیرالمؤمنین [[قصهگویی]] را از [[مسجد]] [[اخراج]] کرد. در [[منابع شیعه]] از جمله [[کتب اربعه]]، مانند کافی و [[تهذیب]]، خبر معتبری است که امام صادق{{ع}} درباره [[سیره امیرالمؤمنین]]{{ع}} در این موضوع فرمود:به [[درستی]] که [[امیر مؤمنان]] قصهگویی را در مسجد دید او را با شلاق [[تنبیه]] کرد و از مسجد اخراج کرد.<ref>{{متن حدیث|إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}} رَأَى قَاصّاً فِي الْمَسْجِدِ فَضَرَبَهُ بِالدِّرَّةِ وَ طَرَدَهُ}}؛ الکافی، ج۷، ص۲۶۳؛ تهذیب الأحکام، ج۱۰، ص۱۴۹.</ref> | |||
[[علامه مجلسی]] در شرح خبر مینویسد: این [[حدیث]] دلالت میکند که بر عهده [[امام]] است که در مسائل [[مکروه]] افراد را تنبیه کند و احتمال دارد قصهگویی [[حرام]] باشد؛ زیرا مشتمل بر قصههای [[دروغ]] است. افزونتر: بعید نیست قصهگویی در مسجد حرام باشد؛ درصورتی که مشتمل بر [[لغو]] باشد<ref>ملاذ الأخیار، ج۱۶، ص۲۹۷؛ مرآة العقول، ج۲۳، ص۴۱۰.</ref>. | |||
آن حضرت قصهگویی را از مسجد [[بصره]] اخراج کرد<ref>غزالی، إحیاء علوم الدّین، ج۱، ص۳۴.</ref>. | |||
از امام صادق{{ع}} نقل شده [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} روزی وارد [[مسجد کوفه]] شد و [[مرد]] قصهگویی را که در اطرافش [[مردم]] زیادی بودند با شلاق زد. [[قصهگو]] گفت: آیا کسی را میزنی که مردم را به [[خدا]] میخواند و او را به [[عظمت]] میخواند! فرمود: من از خلیلم شنیدم که میفرمود:در میان [[امت]] من قومی هستند که به آنان قُصّاص میگویند، هیچ عملی از آنان به سوی [[خدا]] نمیرود تا زمانی که در چنین مجالسی باشند.<ref>{{متن حدیث|سَیَکُونُ مِن أُمَتی قومٌ یُقالُ لَهُم القُصَّاصُ، لا یُرفَعُ لَهُم عملٌ إلیَ الله ِما کانُوا فی مجالِسِهِم تِلک}}؛ مروانی، البدع، ص۴۴.</ref>؛ | |||
این سخن یعنی اعمالشان قبول نمیشود. | |||
با توجه به این که اساس [[قصص]] خاص را [[معاویه]] بر مبنای [[دشمنی با علی]]{{ع}} پدید آورد به نظر میرسد این [[سنّت]] در میان قصهگویان مرسوم بود که از آن حضرت به [[زشتی]] یاد کنند، به همین جهت روایاتی در مذمتشان نقل شده است. نزد [[امام صادق]]{{ع}}، [[قصهگویان]] مطرح شدند، حضرت فرمود:[[خداوند]] آنان را [[لعن]] کند که به ما [[اهل بیت]] ایراد میگیرند.<ref>{{متن حدیث|لَعَنَهُمُ اللَّهُ يُشَنِّعُونَ عَلَيْنَا}}؛ شیخ صدوق، إعتقادات الإمامیه، ص۱۰۹.</ref>؛ | |||
و در خبری در باره این گروه [[پرسش]] شد: آیا شنیدن سخنان اینان جایز است؟ فرمود: نه!<ref>شیخ صدوق، إعتقادات الإمامیه، ص۱۰۹؛ حرّ عاملی، وسائل الشّیعه، ج۱۷، ص۱۵۳.</ref>. | |||
شاعرانِ غاوی و [[گمراه]] در [[آیه قرآن]] را امام صادق{{ع}} قصهگویان دانسته است<ref>شیخ صدوق، إعتقادات الإمامیه، ص۱۰۹؛ بحارالانوار، ج۶۹؛ ص۲۶۴: {{متن حدیث|سُئِلَ الصَّادِقُ{{ع}} عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى {{متن قرآن|وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ}} قَالَ هُمُ الْقُصَّاصُ}}.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۴، ص 760 - 761.</ref> | |||
=====[[امتحان]] قصهگویان===== | |||
[[امیرالمؤمنین علی]] بر کار قصهگویان [[نظارت]] داشت. نقل است: علی به [[قصهگویی]] برخورد، از او پرسید: آیا [[ناسخ]] را از [[منسوخ]] تشخیص میدهی؟ گفت: نه! فرمود: هلاک شدی و هلاک کردی<ref>عبدالرّزّاق، المصنف، ج۳، ص۲۲۰؛ ابوعبید قاسم بن سلام، النّاسخ والمنسوخ، ص۴، ح۱؛ تقسیر العیاشی، ج۱، ص۱۲؛ بحارالأنوار، ج۸۹، ص۹۵.</ref>. [[ابن خزیمه]] آورده که علی{{ع}} به [[عبدالرحمان بن دأب]] گفت: هلاک شدی و هلاک کردی<ref>برخی نام این شخص را ابویحیی اعرج معرقب بصری دانستهاند که به جهت تشیع و علاقهاش به علی و دشنام ندادن حضرت توسط بشر بن مروان یا حجاج آسیب دید. (ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۱۴۳؛ ابن بشکوال، غوامض الأسماء، ج۴، ص۲۵۷ - ۲۵۹).</ref> حضرت به [[مرد]] قصهگویی گذشت، پرسید کنیهات چیست؟ گفت: [[ابویحیی]] فرمود: {{عربی|أبو اعرفونی}}<ref>عبدالرزاق، المصنف، ج۳، ص۲۲۱؛ ابن بشکوال، غوامض الاسماء، ج۱، ص۲۵۷-۲۵۹.</ref>؛ «پدر مرا بشناسید» است. یعنی تو درصدد معرفی خود هستی تا [[خدمت]]. و به [[کعب الاحبار]] که به [[قصهگویی]] مشغول بود فرمود:در این جایگاه جز [[امیر]] و [[نماینده]] وی نمینشیند.<ref>{{متن حدیث|لا یَقْعُدُ هَذا المَقْعَدُ إلّا أمیرٌ أو مأمورٌ}}</ref> | |||
چند [[روز]] بعد دید [[کعبالاحبار]] برای جمعی قصه میگوید. برخی غَش کرده و جمعی میگریند. علی فرمود: ای ابواسحاق آیا تو را بازنداشتم! آیا [[ناسخ]] را از [[منسوخ]] تشخیص میدهی؟ گفت: [[خداوند]] داناتر است. فرمود: هلاک شدی و هلاک کردی<ref>ابن خزیمه، الموجز فی الناسخ و المنسوخ (ضمن الناسخ و المنسوخ نحاس)، ص۲۶۰-۲۶۱.</ref>. | |||
[[ابن اخوه]] آورده: [[محتسب]] باید بر واعظان [[نظارت]] کند. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[حسن بصری]] را [[امتحان]] کرد درحالی که او برای [[مردم]] سخن میگفت. [[امام]] فرمود: عمادِ [[دین]] چیست؟ گفت: [[ورع]] و [[پارسایی]]. پرسید: آفت دین چیست؟ گفت: [[طمع]]. حضرت فرمود: اکنون اگر میخواهی سخن بگوی<ref>ابن اخوه، معالم القربه، ص۲۷۱.</ref>. البته این گزارشها در آثار [[شیعه]] نقل نشده است.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۴، ص 761 - 762.</ref> | |||
===== مجاز دانستن برخی [[قصهگویان]]===== | |||
از گزارشهایی استفاده میشود که امیرالمؤمنین{{ع}} تمام قصهگویان را از [[مسجد]] [[بصره]] [[اخراج]] کرد جز حسن بصری را<ref>مکی، قوت القلوب، ج۱، ص۲۵۶.</ref>. البته [[صحت]] این خبر از منابع معتبر به ما نرسیده است. اگر [[حدیث]] نقل شده از [[پیامبر]]{{صل}} درست باشد، این ادعا نادرست مینماید و به نظر میرسد برخی صوفیان خواستهاند برای حسن بصری تأییدی از امیرالمؤمنین علی{{ع}} نقل کنند درحالی که بنا بر قولی حضرت وی را از مسجد اخراج کرد<ref>کتانی، نظام الحکومة النّبویه، ج۲، ص۱۸۵.</ref>. برابر روایتی: حسن بصری هنگام [[جنگ جمل]] و حضور حضرت در بصره [[نوجوانی]] نابالغ بود<ref>صفّار، بصائر الدّرجات، ج۱، ص۳۷۵؛ الإختصاص، ص۲۷۱: {{متن حدیث|وَ كُنْتُ يَوْمَئِذٍ غُلَاماً قَدْ أَيْفَعَ}}.</ref>. | |||
از خبری استفاده میشود چنانچه قصهگویی در خدمت[[حق]] باشد مُجاز و مورد [[تشویق]] [[معصومان]] قرار میگرفت. [[سعد اسکاف]] گوید: به [[امام باقر]]{{ع}} گفتم: من مینشینم و قصه میگویم و [[حقّ]] شما و فضلتان را یاد آوری میکنم. فرمود:دوست دارم در هر سی ذَرعی (مقیاس قدیم طول: ۰۴ / ۱ متر) «[[مسجد]]» [[قصهگویی]] مانند تو باشد.<ref>{{متن حدیث|قَالَ وَدِدْتُ أَنَّ عَلَى كُلِّ ثَلَاثِينَ ذِرَاعاً قَاصّاً مِثْلَكَ}}؛ رجال الکشّی (إختیار معرفة الرّجال)، ص۲۱۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۴، ص 762 - 763.</ref> | |||
===[[موعظه]] [[مردم]] و [[کمک به دیگران]]=== | |||
[[امیرالمؤمنین]] شخصاً در [[بازار]] حضور مییافت و افزون بر [[نظارت]] بر کار [[بازاریان]] و [[یاری]] به [[ستم]] دیدگان به افراد دیگر نیز کمک میکرد. [[ابوهاشم رمانی]]، از [[زاذان]] نقل میکند: دیدم [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} را که بند [[کفش]] به دست گرفته در بازارها میگردد؛ به [[نیازمندان]] بند کفش میدهد؛ و گم شده را کمک نموده؛ [[حمال]] را در حمل بارش یاری میکند<ref>{{متن حدیث|رَأَيْتُ عَلِيّاً{{ع}} يُمْسِكُ الشُّسُوعَ بِيَدِهِ ثُمَّ يَمُرُّ فِي الْأَسْوَاقِ فَيُنَاوِلُ الرَّجُلَ الشِّسْعَ وَ يُرْشِدُ الضَّالَّ وَ يُعِينُ الْحَمَّالَ عَلَى الْحَمُولَةِ}}.</ref> و این [[آیه]] را قرائت مینماید: {{متن قرآن|تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ}}<ref>«آنک سرای واپسین! آن را برای کسانی مینهیم که بر آنند تا در روی زمین، نه گردنکشی کنند و نه تباهی؛ و سرانجام (نیکو) از آن پرهیزگاران است» سوره قصص، آیه ۸۳.</ref>. | |||
آنگاه میفرمود: این آیه درباره [[والیان]] و [[نزدیکان]] [[صاحبان قدرت]] از مردم نازل شده است<ref>ابنحنبل، فضائل الصّحابه، ج۲، ص۶۲۱: {{متن حدیث|ثُمَّ يَقُولُ هَذِهِ الْآيَةُ أُنْزِلَتْ فِي الْوُلَاةِ وَ ذَوِي الْقُدْرَةِ مِنَ النَّاسِ}}.</ref>. | |||
مشابه این [[حدیث]] در کتاب [[العمده]] [[ابن بطریق]]<ref>ابنبطریق، عمدة عیون صحاح الأخبار، ص۳۰۸.</ref> آمده است. به [[نقلی]] علی{{ع}} به [[تنهایی]] در بازارها راه میرفت درحالی که [[خلیفه]] بود. گمشده را [[راهنمایی]] میکرد و به [[ضعیف]] کمک میکرد و زمانی که به خریدار و بقّال برمیخورد، [[قرآن]] را میگشود و این آیه را قرائت میکرد و میفرمود: این آیه درباره [[اهل]] [[عدل]] و [[تواضع]] از والیان نازل شده است و صاحبانِ [[قدرت]] از دیگر مردم.<ref>{{متن حدیث|نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیةُ فِی أَهْلِ الْعَدْلِ وَ التَّوَاضُعِ مِنَ الْوُلاةِ وَ أَهْلِ الْقُدْرَةِ مِنْ سَائِرِ النَّاسِ}}؛طباطبائی، المیزان، ج۱۶، ص۸۵؛ بغوی، تفسیر البغوی، ج۳، ص۵۴۷؛ ابنکثیر، البدایة و النّهایه، ج۸، ص۶.</ref>؛ | |||
در آثار مختلف این حدیث از علی{{ع}} نقل شده است<ref>ر.ک: حویزی، نورالثقلین، ج۴، ص۱۴۴؛ حبیبالله خوئی، منهاج البراعه، ج۳، ص۱۰۷؛ سیوطی، درّ المنثور، ج۵، ص۱۳۹؛ متقی هندی، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۸۰، ح۳۶۵۳۸؛ شرح احقاق الحق، ج۸، ص۶۰۹.</ref>. در [[تفسیر مجمع البیان]] در معنای [[علو]] آورده؛ یعنی به [[مردم]] [[زور]] نگوید و بر آنان [[تکبر]] نورزد و از [[عبادت خدا]] [[امتناع]] ننماید و [[فساد]] را به معنای انجام [[گناه]] دانسته. سپس [[حدیث]] پیش گفته را نقل کرده است<ref>طبرسی فضل، مجمع البیان، ج۷، ص۴۶۴، ذیل آیه.</ref>. | |||
دیگر [[مفسران شیعه]] نیز این حدیث را نقل کردهاند<ref>حویزی، نور الثقلین، ج۴، ص۱۴۴؛ محمدحسین طباطبائی، المیزان، ج۱۶، ص۸۵.</ref>. [[فیض کاشانی]]، [[عُلُوّ]] را به معنای [[غلبه]] و زور گرفته و فساد را به معنای [[ستم]] به مردم<ref>فیض کاشانی، الآصفی، ج۲، ص۹۳۸؛ الصافی، ج۴، ص۱۰۶.</ref>، یعنی [[والی]] خوب، کسی است که در ذات خود [[مستکبر]] و زورگو نباشد و به مردم ستم نکند. سپس همین حدیث را [[شاهد]] آورده است. | |||
[[امیرالمؤمنین]] در [[خطبه شقشقیه]] وقتی از [[خیانت]] [[ناکثین]]، [[قاسطین]] و [[مارقین]] [[سخن]] میگوید با اشاره به این [[آیه]] میفرماید: آنان این آیه را دیده و شنیدهاند ولی [[دنیا]] در نظرشان آراسته شده بود و به خاطر دنیا به [[نبرد]] پرداختند<ref>نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص۴۹، خطبه ۳: {{متن حدیث|بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ}}.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۴، ص 763 - 765.</ref> | |||
=== [[آداب]] و شرایط نشستن در گذرها=== | |||
امیرالمؤمنین در [[کوفه]] مردم را از نشستن در گذرها و مسیر راه باز میداشت. مردم که [[عادت]] داشتند در محلّهها و گذرها توقف کنند، در این باره با حضرت سخن گفتند. ایشان فرمود: برابر شرایطی شما را در نشستن [[آزاد]] میگذارم. پرسیدند: آن شرایط چیست؟ فرمود: [[حفظ]] کردن چشمها (برای چشمچرانی در گذرها توقف نکنید)، پاسخ به [[سلام]] رهگذران و [[راهنمایی]] گم شدهها.<ref>{{متن حدیث|غَضُّ الْأَبْصَارِ وَ رَدَّ السَّلَامِ وَ إِرْشَادَ الضَّالِ}}؛ کراجکی، معدن الجواهر، ص۳۴؛ جاحظ، البیان و التّبیین، تحقیق سندوبی، ج۲، ص۹۰.</ref>؛ آنان پذیرفتند؛ علی{{ع}} نیز به آنان [[اجازه]] داد در گذرها بنشینند<ref>کراجکی، معدن الجواهر، ص۳۴.</ref>. | |||
[[امام علی]]{{ع}} افراد را از چشمچرانی [[نهی]] میکرد و در [[قرآن]] با تعبیر «غض [[بصر]]؛ کوتاه کردن چشم» آمده است که آن را به پایین قراردادن چشم معنا کردهاند. در غررالحکم میخوانیم: «بهترین بر گرداننده [[شهوات]] است پایین انداختن چشم»<ref>آمدی، غررالحکم، ترجه خوانساری، ج۶، ص۱۶۴.</ref> [[امیرالمؤمنین]] راه جلوگیری از [[گرفتاری]] در شهوات جنسی را ممانعت از چشم چرانی میداند. در روایتی دیگر راه حلّ دیگری ارائه میدهد. نقل است: [[زن]] [[زیبایی]] از میان جمعی از مردان گذشت. گروهی از آنان به او چشم دوختند. حضرت که این صحنه را [[مشاهده]] کرد، فرمود:به [[درستی]] که چشمهای این مردان [[طمع]] دارند و این باعث تحریک آنان است. پس هرگاه مردی چشمش به زنی افتاد و باعث اعجاب وی شد با همسرش ارتباط گیرد؛ زیرا وی زنی است مانند همسرش.<ref>{{متن حدیث|إِنَّ أَبْصَارَ هَذِهِ الْفُحُولِ طَوَامِحُ وَ إِنَّ ذَلِكَ سَبَبُ هِبَابِهَا فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُكُمْ إِلَى امْرَأَةٍ تُعْجِبُهُ فَلْيُلَامِسْ أَهْلَهُ فَإِنَّمَا هِيَ امْرَأَةٌ كَامْرَأَتِهِ}}</ref> | |||
مردی از [[خوارج]] در آنجا وقتی سخنان حضرت را شنید گفت: [[خدا]] او را بکُشد، چقدر [[فقیه]] و دانشمند است. [[مردم]] بر سر او ریختند که او را بکشند ولی حضرت فرمود:او را رها کنید؛ زیرا در برابر [[ناسزا]] باید ناسزا [[کیفر]] داد، یا [[گناه]] او را بخشید.<ref>{{متن حدیث|رُوَيْداً إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ}}؛ نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص۵۵۰، حکمت ۴۲۰؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل أبیطالب، ج۲، ص۱۱۳؛ بحارالانوار، ج۳۳، ص۴۳۵؛ ج۴۱، ص۴۹؛ ج۱۰۱، ص۳۹.</ref> | |||
در برخورد حضرت، نکتهای هست که در برابر اظهار [[عقیده]] فردی نباید او را [[مجازات]] کرد، بلکه کیفرش مشابه سخن اوست. البته بر پایه [[روایات]]: سَبّ علی{{ع}} مجازات دارد. حضرت از [[حقّ]] خود گذشت کرده است.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۴، ص 765 - 766.</ref> | |||
=== [[تنبیه]] [[مرد]] [[مزاحم]] مردم=== | |||
[[امام علی]]{{ع}} که همراه مردم در وضوخانه [[مسجد]]، [[وضو]] میگرفت، مردی مزاحم حضرت شد و ایشان را انداخت. حضرت تازیانه را گرفت و بر او زد و به آن مرد فرمود: این کتک به این جهت نیست که [[مزاحم]] من شدی، بلکه شاید با کسی از من ضعیفتر اینگونه برخورد نمایی و ضامن شَوی <ref>مفید، الإختصاص، ص۱۵۹؛ بحارالانوار، ج۴۰، ص۱۱۵: {{متن حدیث|لَيْسَ هَذَا لِمَا صَنَعْتَ بِي وَ لَكِنْ يَجِيءُ مَنْ هُوَ أَضْعَفُ مِنِّي فَتَفْعَلُ بِهِ مِثْلَ هَذَا فَتَضْمَنُ}}.</ref>. یعنی اگر به [[مردم]] اینگونه آسیب برسانی، برابرِ دستور [[شرع]]، ضامن هستی و باید [[دیه]] بدهی.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۴، ص 766 - 767.</ref> | |||
=== [[نهی]] [[زنان]] از مزاحمت برای مردان=== | |||
حضور زنان در [[اجتماع]]، تابع [[آداب]] و شرایطی خاص است. باید محیط [[اجتماعی]] به [[رشد]] کافی رسیده باشد که مردان [[حرمت]] و [[احترام]] زنان را [[ارج]] نهند و آنان نیز در محدوده موقعیت خود حرکت نموده و از تعرض و [[بیحرمتی]] به مردان دوری گزینند. به گونهای نباشد که برخی مردان را برای [[تفریح]] و تفرّج خود به [[استهزا]] گرفته یا به بهانههایی آنان را متهم نمایند. باید هر گروه برابر [[وظایف شرعی]] و [[دینی]] خود [[حریم]] [[شرعی]] را در نظر گرفته و به دیگران احترام نهند. چنین به نظر میرسد در [[زمان]] [[حکومت امیرالمؤمنین]] زنانی در [[شهر کوفه]] بودند که گاهی در مسیر حرکت خود بدون توجه به [[مسائل شرعی]] به مردان تعرض کرده و با تنه زدن به آنان پیش میرفتند و موجب [[آزار]] مردان [[خدا ترس]] میشدند. این وضعیت موارد چندی داشته است که افراد از دست زنان به [[امام علی]]{{ع}} [[شکایت]] کردهاند. آن حضرت با نصحیت آنان، مانع [[کار زشت]] زنانی چنین [[بیمبالات]] میشود. در [[کتاب کافی]] آمده که [[امام صادق]]{{ع}} میفرماید:[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} فرمود: ای [[مردم عراق]]، شنیدهام [[بانوان]] شما در جادّهها حرکت میکنند و با پهلو زدن به مردان، راه خود را میگشایند؛ شما [[حیا]] و [[آزرم]] ندارید؟<ref>{{متن حدیث|قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}} يَا أَهْلَ الْعِرَاقِ نُبِّئْتُ أَنَّ نِسَاءَكُمْ يُدَافِعْنَ الرِّجَالَ فِي الطَّرِيقِ أَ مَا تَسْتَحْيُونَ}}؛ الکافی، ج۵، ص۵۳۶-۵۳۷؛ بهبودی، گزیده کافی، ج۵، ص۱۷۴؛ وسائل الشّیعه، ج۲۰، ص۲۳۵.</ref>؛ | |||
شهر کوفه، آمیختهای از مردم [[مسلمان]] [[عرب]]، [[موالی]] (غیر عربهای مسلمان که با یکی از [[قبایل عرب]] [[همپیمان]] بودند) و ایرانیانی بودند که هنوز [[مسلمان]] نشده بودند و به آنان «علوج» میگفتند. آنان به جهت توان جسمی بالا از قدیم روی زمینهای حاصلخیز [[عراق]] و اطراف [[کوفه]] کار میکردند. چنین به نظر میرسد وقتی آنان برای تهیه مایحتاج خود به [[شهر کوفه]] میآمدند و از آنجا که مردان [[قوی]] هیکل و در عین حال ناآشنا به وضعیت [[شهر]] بودند و روستایی محسوب میشدند، برخی [[زنان]] کوفه برای آنان مزاحمت ایجاد کرده و آنان را [[تمسخر]] میکردند. آنان از این برخورد غیرمنطقی و غیراخلاقی زنان کوفه نزد علی{{ع}} [[شکایت]] کردند. حضرت پس از [[آگاهی]] از این موضوع در سخنی مردان کوفه را مخاطب قرار داده و آنان را به جهت [[رفتار]] نامناسب زنانش [[سرزنش]] کرده و میفرماید:آیا [[حیا]] نمیکنید و به زنانتان [[اعتراض]] نمیکنید که به بازارها رفته و برای علوج<ref>«عُلوج» جمع «عِلج» است و آن را به کفّار عجم که قوی هستند معنا کردهاند؛ مجلسی، مرآة العقول، ج۲۰، ص۳۷۷؛ الوافی، ج۲۲، ص۷۶۵؛ الکافی (چ دارالحدیث)، ج۱۱، ص۲۳۲، حاشیه.</ref> (کشاورزان) مزاحمت ایجاد میکنند!<ref>{{متن حدیث|أَمَا تَسْتَحْيُونَ وَ لَا تَغَارُونَ نِسَاءَكُمْ يَخْرُجْنَ إِلَى الْأَسْوَاقِ وَ يُزَاحِمْنَ الْعُلُوجَ}}؛ الکافی، ج۵، ص۵۳۷؛ وسائل الشّیعه، ج۲۰، ص۲۳۵-۲۳۶.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۴، ص 767 - 768.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == | ||
{{منابع}} | {{منابع}} |
نسخهٔ کنونی تا ۴ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۳۴
مقدمه
در عرصه فرهنگ و تعلیم و تربیت، راهبردهای جامعه آرمانی علوی بر پنج پایه استوار است: اول، تأکید پیاپی بر رعایت موازین اخلاقی که هویت و شأن حقیقی انسانها به آن وابسته است. بخش بزرگی از رهنمودهای امام، زیربنای تنظیم روابط اجتماعی مردم در جامعه علوی است و در حقیقت، توصیههای اخلاقی، بیشترین حجم رهنمودهای وی به مسلمانان و جامعه بشری را تشکیل میدهد. در این زمینه روایات نقل شده از امام علی (ع) و رهنمودهای اخلاقی در سیره وی فراوان است، و در این نوشتار، امکان اشاره مختصر به آنها نیز وجود ندارد[۱].
دوم، پاسداری از موازین «فرهنگ الهی» که در کتاب الهی و سنت نبوی آمده است، و ممانعت از ورود بدعتها و خرافات به درون این فرهنگ. امام علی (ع) یکی از وظایف مهم حاکمیت اسلامی را پاسداری از آداب و فرهنگ نبوی و مقابله با آداب و فرهنگ جاهلی معرفی میکند و به استانداران خود نیز تأکید میکند که در این زمینه جدی و کوشا باشند[۲]. افزون بر این، از نظر امام علی (ع) فرهنگ عدالت که فرهنگ سالم انسانی است، فرهنگی عمومی برای انسانها است که پاسداری از آن بر همگان لازم است و دلیل رشد عقلانی یک جامعه به شمار میآید[۳]. همچنین امام استمرار آداب و فرهنگ کارآمد در میان مردم را تأیید کرده، از استانداران خود میخواهد که اینگونه امور را از بین نبرند و جامعه را دچار سردرگمی و آشفتگی در موازین فرهنگی خود نسازند و خود نیز آداب و رسومی ایجاد نکنند که فرهنگ مفید پیشین را مخدوش کند[۴].
سوم، توجه به شرایط زمان و تغییر و تحول نیازهای فرهنگی جامعه. از نظر امام علی (ع) انسان هوشیار کسی است که فرزند زمان خویش است؛ بر زمانه خود مسلط است و در برابر وضعیت زمانه، دچار انفعال نمیشود، بلکه انسان مؤمن چند چهره بودن زمانه را میشناسد و از حوادث آن در شگفت نمیشود و همواره آمادگی خود را در برابر سرکشیهای زمانه حفظ میکند[۵]. این هوشیاری و آمادگی مؤمنان در جامعه آرمانی علوی، موجب میشود که آنان بتوانند پا به پای زمان حرکت کنند و مبانی و اصول فرهنگی خود را در چهرههای گوناگون عرضه کنند و مقهور فرهنگ زمانه خود نشوند.
چهارم، بسط و توسعه تعلیم و تربیت در جامعه، به ویژه در میان نوجوانان، و ارتقای فهم و ایمان مردم. از نظر امام علی (ع)، تعلیم و تربیت همه افراد جامعه، وظیفهای سنگین بر عهده زمامداران است. ایشان در سیره عملی خویش، همواره به تعلیم و تربیت مردم به عنوان یکی از ضروریترین نیازهای آنان توجه میکرد؛ به گونهای که پس از انجام وظایف ضروری حکومتی، نظیر توزیع درآمد عمومی و یا جهاد با دشمنان، اولین اقدام وی تعلیم و تربیت مردم و آشنا ساختن آنان با علوم و معارف دینی بود[۶]. این روش، موجب میشد که عالمان در جایگاه معلم، و جاهلان در جایگاه متعلم قرار گیرند و قافله دانش شتابان به راه خود ادامه دهد.
پنجم، تأکید بر «معیارگرایی» در فرهنگ، و نفی شخصیتگرایی. این جمله معروف امام علی (ع) که «إِنَّ دِينَ اللَّهِ لَا يُعْرَفُ بِالرِّجَالِ بَلْ بِآيَةِ الْحَقِّ فَاعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ»[۷]؛ «به درستی که دین خدا با اشخاص شناخته نمیشود، بلکه با دلایل و نشانههای حق شناخته میشود، پس حق را بشناس، آنگاه اهلش را خواهی شناخت»، بیانگر موضع منفی امام در برابر «شخصیتگرایی» و «معیارگرایی» است. بنابراین، حرکت به سوی جامعه آرمانی علوی از معبر دلایل و نشانههای حق، گذر میکند و در چارچوب مقیاس افراد و اشخاص توقف نمیکند. حرکت در مسیر جامعه آرمانی علوی، حرکتی اجتماعی است که مجموع راهبردها را مبنای برنامهریزی خود قرار میدهد و در این مسیر به سرعت پیش میرود. جامعه آرمانی علوی آن خُرده جامعهای بود که یاران با وفای امام علی (ع) در گرد او پدید آوردند و در اجرای راهبردهای پیشگفته، یک لحظه نیز توقف ننمودند. جامعه آرمانی علوی، جامعه کوچک امام علی (ع) و یاران مؤمن و وفادار وی بود؛ جامعهای که امام قصد داشت آن را به تمام سرزمینهای مسلمانان گسترش دهد. جامعه آرمانی علوی در لابهلای آرا و سیره امام علی (ع) نهفته است و حرکت به سوی آن، امید و آرمان ما در ساختن حیات طیبه است.
ممکن است تلاش برای حرکت به سوی جامعه آرمانی علوی کوششی بیهوده و گزاف به نظر آید؛ زیرا در دنیای معاصر، موانع و کاستیهای خرد و کلان بسیاری پیش روی چنین آرمانی وجود دارد که برخی از آنها به صورت طبیعی پیش آمده است و برخی دیگر موانع برنامهریزی شده و هدایت شده از سوی مخالفان جامعه آرمانی است. با این همه، تحولات جهانی نشان دهنده نیاز و عطش شدید جوامع بشری برای زندگی در چنین جامعهای است؛ نیاز و عطشی که با توجه به بن بستهای نظامهای اجتماعی - سیاسی حاکم بر جوامع بشری، حرکت جهانی به سوی جامعه آرمانی علوی را الزامی میکند؛ اگرچه برای خروج از کندی و رخوت نبض این حرکت جهانی، دهههایی چند و یا حتی چند قرن، زمان لازم باشد.[۸]
تربیت و اصلاح فرهنگی در پرتو آموزش معارف الهی
تربیت، حیاتیترین مقوله انسانی و ضروریترین نیاز جامعه بشری است و بازگشت صلاحها و فسادها، سعادتها و شقاوتها به نوع تربیت بوده و در پرتو تربیت صحیح و واقعی است که فرهنگ حاکم بر جامعه اصیل و ارزشمند شده، تعالی و خودباوری برای آحاد جامعه ارزانی خواهد شد. پرواضح است چنین رهآورد مبارکی تنها در صورتی است که تحولهای عملی در رفتار و سلیقههای افراد به پشتوانه بینشی متقن - که به طور حتم در ضمن تعالیم آسمانی قابل حصول است - شکل یابد، تا در پرتو آن، فرد از مصالح حقیقی و نتایج واقعی کردار خود به طور دقیق آگاه شده و ضمن توانایی بر شکوفایی و تقویت گرایشهای فطری مقدس خویش، خواهشهای غریزی را کنترل کرده و با هوا و هوس و اندیشههای شیطانی - که زشتیها و پلیدیها را خیر و صلاح و ارزشهای والای انسانی را مبهم و ناآشنا میکنند - مقابله کند. قرآن کریم، تحولهای تربیتی متعالی در انسانها و پاکیزگی آنان از انحرافها و گمراهیها را از طریق معارف الهی، رسالت مهم انبیای الهی دانسته و از آن به عنوان مرحمت بزرگ خداوند برای مؤمنان یاد کرده است: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ﴾[۹].
قرآن کریم، اصلاح فرهنگ عمومی و نجات افراد از گمراهی جهالت و رذالت اخلاقی از طریق تلاوت و تعلیم آیات الهی و معارف وحیانی را رسالت مهم پیامبر اکرم(ص) معرفی نموده و میفرماید: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ﴾[۱۰]. رسول اکرم(ص) به ویژه بعد از استقرار حکومت اسلامی در مدینه، برای آموزش همگانی در معارف اسلام تلاشهای پیوستهای انجام داده و از این طریق، کارگزاران را به اصلاح فرهنگ و اخلاق عمومی مأمور میکردند. در توصیههای آن حضرت به «معاذ بن جبل»[۱۱] هنگام اعزام او به یمن، آمده است: ای معاذ! قرآن را به آنها بیاموز، آنان را با اخلاق خوب پرورش ده... خدا و روز جزا را برای مردم بیشتر یادآوری کن و پندگویی و نصیحت را پیشه خود ساز که آنان را به کردار خدایی توانا میسازد[۱۲].
در اندیشه علوی نیز - که عصاره تعالیم وحیانی و آموزههای نبوی است - تلاش برای زدودن جهل و آموزش معارف اصیل اسلام، از عمده وظایف حاکم اسلامی در برابر امت محسوب میشود؛ حضرت علی(ع) میفرماید: «عَلَى الْإِمَامِ أَنْ يُعَلِّمَ أَهْلَ وَلَايَتِهِ حُدُودَ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ»[۱۳]؛ وظیفه امام این است که حدود اسلام و ایمان را بر مردم تحت ولایت خود تعلیم نماید. بر این اساس، امام(ع) در ترسیم حقوق متقابل مردم و زمامدار، تعلیم معارف راستین و تربیت افراد طبق این معارف را از حقوق اساسی مردم اعلام کرده و فرمودند: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً وَ لَكُمْ عَلَيَّ حَقٌ فَأَمَّا حَقُّكُمْ عَلَيَّ... وَ تَعْلِيمُكُمْ كَيْلَا تَجْهَلُوا وَ تَأْدِيبُكُمْ كَيْمَا تَعْلَمُوا»[۱۴]؛ ای مردم! بیگمان مرا بر شما و شما را بر من حقی است؛ اما حق شما بر من... آموزش و تعلیم است تا از جهالت برهید و تربیت شماست، تا راه و رسم زندگی را فراگیرید.
امام علی(ع) علاوه بر اینکه دیگران را به فراگیری معارف الهی و ترویج فرهنگ قرآنی تشویق میکردند و برای مبلغان و حافظان قرآن حقوق سرانه مقرر نموده و آنان را از بیت المال بهرهمند میساختند[۱۵]، خود نیز به این امر اهتمام ویژه داشته و بعد از فراغ از نماز صبح به آموزش فقه و معارف قرآن میپرداختند[۱۶] و در تبلیغ قرآن و ترغیب مردم به چنگ زدن به معارف آن میفرمودند: «الْهَادِي الَّذِي لَا يُضِلُّ وَ الْمُحَدِّثُ الَّذِي لَا يَكْذِبُ... فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِكُمْ وَ اسْتَعِينُوا بِهِ عَلَى لَأْوَائِكُمْ فَإِنَّ فِيهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ الدَّاءِ وَ هُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَيُّ وَ الضَّلَالُ... وَ اسْتَدِلُّوهُ عَلَى رَبِّكُمْ وَ اسْتَنْصِحُوهُ عَلَى أَنْفُسِكُمْ وَ اتَّهِمُوا عَلَيْهِ آرَاءَكُمْ وَ اسْتَغِشُّوا فِيهِ أَهْوَاءَكُمْ»[۱۷]؛ قرآن، تنها هدایتگری است که به گمراهی نمیکشاند و تنها سخنگویی است که هیچگاه سخن به دروغ نمیگوید... پس درمان در دهاتان را از قرآن بخواهید و با یاری قرآن بر مشکلات سخت پیروز آیید، که درمان بزرگترین دردهای شما یعنی کفر و نفاق، بیراههروی و گمراهی، همه در قرآن است... با قرآن خدا را بشناسید و خویشتن را با آن اندرز دهید و هرگاه [نظر شما بر خلاف قرآن بود] خود را متهم کنید و خواستههای خویشتن را در برابر قرآن نادرست شمارید.
سیره امیرمؤمنان(ع) بر این بود که مردم را با معارف اسلامِ راستین آشنا و حقایق قرآن را بر آنان بازگو کند، تا در پرتو چنین تعالیمی، بینشی استوار از فرهنگ و ارزشهای الهی و انسانی اسلام در میان افراد جامعه به وجود آید و آنان با پی بردن به مصالح حقیقی خود از گمراهیها و بیراههها در امان مانند. آن حضرت در ایفای کامل این وظیفه میفرمود: «قَدْ دَارَسْتُكُمُ الْكِتَابَ وَ فَاتَحْتُكُمُ الْحِجَاجَ وَ عَرَّفْتُكُمْ مَا أَنْكَرْتُمْ وَ سَوَّغْتُكُمْ مَا مَجَجْتُمْ لَوْ كَانَ الْأَعْمَى يَلْحَظُ أَوِ النَّائِمُ يَسْتَيْقِظُ»[۱۸]؛ کتاب خدا را به شما آموختم و راه و رسم استدلال را به شما آموزش دادم و آن چه را که نمیشناختید به شما شناساندم، و دانشی را که به کامتان سازگار نبود جرعه جرعه به شما نوشاندم، آن چنان که نابینا میبایست بینا میشد و خفته بیدار. بنابراین حکومت اسلامی موظف است با فراهم کردن شرایط و امکانات مادی و معنوی لازم، برای اصلاح فرهنگی به تعلیم معارف اصیل اسلام - که بینشی متقن و دقیق از ارزشهای انسانی را برای آحاد جامعه ارائه میدهد - پرداخته و بدینسان جامعه را به تعالی فرهنگی و سعادت پایدار رهنمون شود.[۱۹]
اصلاح فرهنگی در پرتو اصلاح مدیران و کارگزاران نظام سیاسی
در بینش پیامبر گرامی اسلام(ص) اصلاح جامعه و تحقق فرهنگ متعالی و ارزشی در آن، منوط به اصلاح نخبگان سیاسی و اندیشوران و عالمان جامعه است[۲۰]. امیرمؤمنان علی(ع) در ترسیم تأثیر حاکمان بر نظام ارزشی جامعه میفرماید: «الملك كالنهر العظيم، تستمد منه الجداول، فإن كان عذبا عذبت و إن كان ملحا ملحت»[۲۱]؛ زمامدار چون رودخانه پهناوری است که رودهایی کوچک از آن جاری میشود. پس اگر آب آن رودخانه پهناور گوارا باشد، آب درون رودهای کوچک نیز گوارا خواهد بود و اگر شور باشد، آب درون آنها نیز شور خواهد بود.
اگر مدیران و هدایتگران جامعه دچار انحطاط فکری و فرهنگی شده و خود افرادی فاسد و گمراهکننده باشند، به یقین جامعه را بر اساس شاخصهای خود راهنمایی میکنند و نتیجه آن انحراف از اصول و ارزشهای انسانی خواهد بود. امری که جامعه صدر اسلام بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) به آن مبتلا شد و ساختار فرهنگ و خلق و خویی که در عصر رهبری آن حضرت بر اساس معیارهای ناب توحیدی به سامان رسیده بود، دچار دگرگونیهای اساسی در جهت فرهنگ جاهلی شد. این واپسگرایی با چیرگی ناآگاهان از دین، و در پی حاکمیت عصبیت و خشونت، افتخار به حسب و نسب و قوم و قبیله، خودکامگی، رقابت در دنیاطلبی، استبداد، بیاعتباری حرمت مردمان، رنگ باختن آزادی و آزاداندیشی، رواج بیبند و باری و شهوترانی و دیگر عناصر فرهنگ جاهلی، به وقوع پیوست و چارچوب فرهنگ نوبنیاد اسلامی را در معرض نابودی قرار داد؛ چنان که امیرمؤمنان(ع) در نخستین خطبه حکومتی خود فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّهُ(ص)»[۲۲]؛ آگاه باشید! که گرفتاری امروز شما به مانند روزگار بعثت پیامبر خدا(ص) و واپسین لحظههای جاهلیت بازگشته است. حضرت در خطابهای دیگر فرمود: «وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْرَاباً وَ بَعْدَ الْمُوَالاةِ أَحْزَاباً مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا بِاسْمِهِ وَ لَا تَعْرِفُونَ مِنَ الْإِيمَانِ إِلَّا رَسْمَهُ»[۲۳]؛ بدانید که پس از هجرت دیگر بار به بدویت روی آوردید و در پی همبستگی توحیدی، گروه گروه شدید. از اسلام به نام اکتفا کردهاید و از ایمان جز تصور و ترسیمی از آن نمیشناسید. امیرمؤمنان(ع) در یکی از سخنرانیهای خود در ترسیم اوضاع نابهسامان و انحرافهایی که بر اثر شکاف عمیق میان بینشها و به تبع آن رفتارهای مردم با الگوهای سعادت آفرین صدر اسلام و فزونی دنیاگرایی به جای آخرت خواهی پدید آمده بود، فرمودند: به هر سو خواهی نگاه کن! آیا جز فقیری میبینی که با فقر دست و پنجه نرم میکند؟ یا ثروتمندی که نعمت خدا را کفران کرده و با بخل ورزیدن در ادای حقوق الهی ثروت فراوانی گرد آورده است؟ یا سرکشی که گوش او از شنیدن پند و اندرزها گران شده است؟ کجایند خوبان و صالحان شما؟ کجایند آزادمردان و سخاوتمندان شما؟ کجایند پرهیزکاران در کسب و کار؟ کجایند پاکیزگان در راه و رسم مسلمانی؟ آیا جز این است که همگی رخت بربستند و رفتند؟ مگر نه این است که شما به عنوان وارث آنها بر جای آنان تکیه زدید و در میان چیزهای بیارزش قرار دارید که لبهای انسان به نکوهش آن میجنبد؟ تا قدر آنها را کوچک شمرده و برای همیشه یادشان فراموش گردد. در این حال باید گفت: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾[۲۴][۲۵].
آن حضرت در بیان حیات دوباره فرهنگ جاهلیت که به دلیل حاکمیت ناصالحان و سیره ناشایست آنان بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) روی داد، چنین میفرماید: «حَتَّى إِذَا قَبَضَ اللَّهُ رَسُولَهُ(ص) رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الْأَعْقَابِ وَ غَالَتْهُمُ السُّبُلُ وَ اتَّكَلُوا عَلَى الْوَلَائِجِ وَ وَصَلُوا غَيْرَ الرَّحِمِ وَ هَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِي أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ وَ نَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ مَعَادِنُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ أَبْوَابُ كُلِّ ضَارِبٍ فِي غَمْرَةٍ»[۲۶]؛ بعد از آنکه خداوند رسول خود را به سوی خویش خواند، گروهی به واپسگراییدند و در اعماقی انحراف فرو رفتند، بر عناصر نفوذی جاهلیت تکیه زدند و به بیگانگان پیوستند و از آنان که مأمور به دوستیشان و وسیله ارتباطشان با حق بودند، بریدند و ساختار اسلام را از بنیاد جابه جا کردند و در کانون هر خطا و گناهی و در جایگاه غوطهوری در فساد و تباهی نهادند. عمق این انحرافها تا اندازهای بود که «انس بن مالک» صحابی پیامبر(ص) خطاب به مردم گفت: من هیچ چیز را نمیبینم که از زمان پیامبر(ص) تاکنون به حال خود باقی مانده باشد و همه چیز دگرگون شده است. پرسیدند: نماز چگونه است، آیا به حال خود باقی است؟ پاسخ داد: آیا نمیدانید که چه بر سر نمازهایتان آوردهاید و چه کردهاید؟[۲۷]
اما پایههای این انحرافها با بازگشت حکومت و ولایت به جایگاه حقیقی خود و قرار گرفتن زمام امور در اختیار امیرمؤمنان علی(ع) متزلزل شد و امام(ع) تصمیم جدی خود را بر زدودن انحرافها و ناراستیهای پدید آمده در دورههای قبل و از نو نمودن فرهنگ ناب و اصیل محمدی و حیاتی دوباره بخشیدن به حقایق دین را به صراحت اعلام کرد. امیرمؤمنان(ع) در خصوص رسالت خویش در این عرصه، به درگاه خداوند چنین عرضه میکند: «اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاسَ شَيْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ»[۲۸]؛ بار خدایا! تو آگاهی که تلاش و پیکار ما، نه از آن روی که به پایگاه قدرتی برسیم و یا چیزی از کالای بیارج دنیا را به چنگ آوریم، بلکه به خاطر این بود که نشانههای از بین رفته دینت را بازگردانیم و در سرزمینهای تو شایستگی را پدید آوریم، تا بندگان ستمدیده تو امان یابند و قوانین و مقررات فراموش شده تو بار دیگر عملی گردد. از این رو، آن حضرت در بیان تصمیم خود به ایجاد اصلاحات و تغییرات بنیادی در جامعه اسلامی فرمودند: «لَوْ قَدِ اسْتَوَتْ قَدَمَايَ مِنْ هَذِهِ الْمَدَاحِضِ لَغَيَّرْتُ أَشْيَاءَ»[۲۹]؛ بر آنم که اگر از این لغزشگاهها استوار بگذرم، دگرگونیهای بسیار پدید آورم.
امام علی(ع) برای اصلاح نظام سیاسی و اداری کشور به عزل کارگزاران ناشایست اقدام نمود. اینان اغلب افرادی بودند که در دوران خلفای پیشین، جامعه اسلامی را در پی سیاستهای تند و خشونت بار و رفتارهای غیر منطبق با موازین اسلام و بر اساس معیارها و ارزشهای فرهنگ جاهلی، به سوی انحرافها و دوری از مسیر حق هدایت میکردند[۳۰]. در پی اقدامهای قاطع امام(ع) برای اصلاح نظام سیاسی و اداری کشور، گروهی نظیر مغیرة بن شعبه به حضرت پیشنهاد کردند که استانداران پیشین از جمله معاویه را به طور موقت بر منصب خود باقی گذارد و پس از آنکه اوضاع سامان یافت، آنها را عزل کند؛ ولی حضرت فرمود: ﴿مَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا﴾[۳۱] و با چنین پیشنهادهایی به طور قاطع[۳۲] مخالفت کرد.
امیرمؤمنان(ع) بعد از عزل کارگزاران ناشایست، مهمترین شاخص را در انتصاب کارگزاران و مدیران جامعه، اتصاف به اصول و ارزشهای اصیل و داشتن فرهنگی شناخته شده و ارزشی دانسته و در بیان این شاخصها به «مالک اشتر» فرمود: برای کارها کسانی را برگزین که از تجربه و نجابت بهرهمند باشند و از خانوادههای ریشهدار و شایسته و پیشتاز قبل از اسلام برخاسته باشند که چنین کسانی در اخلاق برترند و در آبرومندی سالمتر.... آنچه میتواند برای شناخت، ملاک و معیار باشد، چگونگی همکاری افراد با شایستگان پیش از توست. پس تکیه بر کسانی داشته باش که از خود در میان مردم خاطرههایی زیبا به یادگار گذاشتهاند و به امانت شهرهترند که این باریکبینی، خیرخواهی تو را برای خدا و امامت به اثبات میرساند.
از آنجا که عقیده و منش کارگزاران تأثیر به سزایی در شکلگیری فرهنگ و آداب و رسوم ملتها دارد و به فرموده پیامبر اکرم(ص): «مردم دنباله رو سیره و سیرت زمامداران و رهبران خویشاند و اصلاح آنان باعث اصلاح امت است»[۳۳] و فرموده امام علی(ع): «اَلنَّاسُ بِأُمَرَائِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبَائِهِمْ»[۳۴] بر حکومت اسلامی است که برای اصلاح یا پاکسازی عوامل و کارگزاران ناشایستی که میتوانند منشأ دگرگونیهای اساسی جامعه در مسیر فرهنگ ناسالم و جاهلی شوند، تلاش و از عملی شدن نقشههای شوم و نامبارک فرصت طلبانِ بیگانه از حقایق دین، جلوگیری کند. همچنین حکومت اسلامی باید بکوشد از عناصر مؤمن و متعهد به اصول و ارزشهای مکتب حیاتبخش اسلام بهره گیرد، تا بدین وسیله ساحت مقدس امت اسلامی را از هرگونه انحراف اخلاقی و نمودهای منحط فرهنگی، حراست کرده و سلوک جامعه اسلامی را در جهت حاکمیت ارزشهای الهی و فرهنگ اصیل و ناب محمدی(ص) سامان بخشد.[۳۵]
اصلاح فرهنگ و فرهنگسازی در پرتو اصلاح ساختار اجتماعی
همانگونه که دستیابی به جامعهای با اخلاق و فرهنگ فاضل با سامان یافتن باورهای آحاد جامعه براساس معارف الهی و انسانی و اصلاح ساختار اجتماعی بر اساس شیوهها و سنتهای متعالی میسر است، پیآمد ابتلای جامعه به بینشها و روشهای نادرست و سنتهای بیپایه و اساس، پیدایش ساختاری بیمارگونه و تهی از هرگونه بهروزی و نشاط مادی و معنوی و در نهایت ناکامی جامعه در دستیابی به هرگونه سعادت راستین میباشد؛ امری که جامعه نوپای اسلامی بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) دچار آن شد و به تدریج شرایطی بر آن حاکم گردید که امیرمؤمنان(ع) در تبیین آن فرمود: «أَنَّكُمْ فِي زَمَانٍ الْقَائِلُ فِيهِ بِالْحَقِّ قَلِيلٌ وَ اللِّسَانُ عَنِ الصِّدْقِ كَلِيلٌ وَ اللَّازِمُ لِلْحَقِّ ذَلِيلٌ أَهْلُهُ مُعْتَكِفُونَ عَلَى الْعِصْيَانِ مُصْطَلِحُونَ عَلَى الْإِدْهَانِ فَتَاهُمْ عَارِمٌ وَ شَائِبُهُمْ آثِمٌ وَ عَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ وَ [فَارِئُهُمْ] قَارِنُهُمْ مُمَاذِقٌ لَا يُعَظِّمُ صَغِيرُهُمْ كَبِيرَهُمْ وَ لَا يَعُولُ غَنِيُّهُمْ فَقِيرَهُم»[۳۶]؛ همانا شما در روزگاری هستید که گوینده حق اندک و زبان از راستگویی عاجز و حقطلبان بیارزش و مردم گرفتار گناه و به سازشکاری هم داستاناند. جوانشان بد اخلاق و پیرانشان گنهکار و عالمانشان دورو و سخن وران مَجیز گویند؛ نه خردسالانشان بزرگان را حرمت مینهند و نه توانگرانشان دست مستمندان را میگیرند. آری، فرهنگی که متأثر از هوا و هوس و دنیازدگی و انحرافهای اخلاقی، رو به انحطاط گذارد و پیوسته از ارزشها و معیارهای الهی و انسانی فاصله گیرد، فرجامی جز این نخواهد داشت. در این جا، به تبیین و بررسی محورهای مؤثر در اصلاح ساختار اجتماعی با بهرهگیری از سخنان امام علی(ع) و شیوه آن حضرت در ایجاد تحول در ساختار اجتماعی خواهیم پرداخت.[۳۷]
از بین بردن اختلافهای اجتماعی و تلاش برای وفاق و همسویی آرا
اختلافها و درگیریهای قومی و حزبی، علاوه بر هرج و مرج اجتماعی و فروپاشی ارزشهای انسانی؛ و ممانعت از پیشرفت و تعالی جامعه باعث میشود فرصتطلبان سلطهجو از این اوضاع نابه سامان برای برتری بخشیدن موقعیت خود بهره برده و در اندک زمانی رگههای قدرت سیاسی و توان مالی جامعه را در اختیار گرفته و به مظاهر طاغوتی و فرهنگ استثماری خود عینیت دهند. بر این اساس، از منظر قرآن کریم ایجاد وحدت و همدلی و از بین بردن اختلافها، از اصول مشترک پیامآوران الهی و قوانین کلی نبوت و رسالت عامه است: ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾[۳۸].
یعنی ارسال پیامبران و انزال کتابها همراه آنان برای آن بوده است که بین مردم به حق حکم کنند و با شناساندن «معیار حق» اختلافهایشان را بر طرف سازند. از همین رو، شاهد تلاش گسترده نبی گرامی اسلام(ص) برای ایجاد وحدت و برادری و از بین بردن معیارهای قومی و قبیلگی و تعصبات ناشی از آن و حاکمیت فرهنگ متعالی اسلام و ارزشهای اصیل آن (ایمان و تقوا) در نخسین ایام شکلگیری حاکمیت اسلامی در جزیرةالعرب میباشیم[۳۹]. آن حضرت نخست میان اوس و خزرج تفاهم و دوستی ایجاد کرد و آنگاه میان مهاجران و انصار پیمان اخوت و برادری بست و در پی آن و در سایه وحی الهی[۴۰] همه جامعه با ایمان، برادر هم دیگر شدند و تمام کینهها و رقابتهای بیاساس قومی و قبیلگی از میان رخت بربست و وحدت و همدلی جایگزین آن شد.
پیامبر اعظم(ص) در راه وحدت امت اسلامی، گامهای موثری برداشت و با کوشش بیدریغ، عوامل تشتت و تفرقه را در هم شکست. پس از او، وصی و جانشین آن حضرت امام علی(ع) نیز تمام همت و تلاش خود را در این راه به کار برد و با همین هدف سکوت تلخ ۲۵ ساله را برگزید و فرمود: «سَأَصْبِرُ مَا لَمْ أَخَفْ عَلَى جَمَاعَتِكُمْ»[۴۱]؛ تا زمانی که محافظت از وحدت جامعه ایجاب کند، صبر خواهم کرد. آن حضرت در خطبهای جامع، به تبیین تاریخ امتهای پیشین و یادآوری عوامل پیروزی و شکست آنها پرداخته و از وحدت به عنوان یکی از مهمترین عامل پیروزی و از تفرقه به عنوان مهمترین عامل شکست در تاریخ امتها یاد کرده است: در تاریخ گذشتگان بنگرید که چگونه بودند. آنگاه که افراد، متحد و خواستهها همآهنگ، و دلها معتدل و دستها پشتیبان یکدیگر و شمشیرها کمک کننده هم، و دیدهها عمیق و تیز و ارادهها استوار بود. آیا آنان فرمانروایانِ زمین نبودند؟ ولی بنگرید که سرانجام کار آنان به کجا انجامید؛ آنگاه که تشتت کلمه جایگزین وحدت شد و به گروههای مختلف و متخاصم پراکنده شدند [در این حال] خداوند لباس کرامت را از تن آنان بیرون کرد و نعمتهای خود را از آنان گرفت و اینک سرگذشت آنان، مایه عبرت پندآموزان است[۴۲].
در سیره امیرمؤمنان(ع) ملاحظه میشود که آن حضرت در ایجاد فضای گفتوگو و تضارب اندیشهها بسیار کوشیده و مخالفان خود را آزاد میگذاشتند تا مواضع و باورهای خود را مستدل بیان کنند. آنگاه خود با اصحابشان در مناظرههای عمومی با آنان به بحث میپرداختند، تا از این طریق محورهای مشترک را تقویت، جداییها و تفرقهها را به وحدت و برخوردهای خشن را، به تبادل اندیشه - که نمودی ارزشی دارد - تبدیل کنند[۴۳]. بر این اساس، از وظایف حکومت اسلامی در اصلاح ساختار اجتماعی و ارتقای سطح فرهنگی جامعه است که فضای سالم برای گفتوگو و تبادل اندیشهها را فراهم سازد و آرا و دیدگاههای گروههای اجتماعی را با دعوت به پرهیز از تعصبات قومی و حزبی و رعایت ارزشها و حدود الهی، همآهنگ و همسو کند، تا در پرتو تحقق اتحاد و وفاق ملی از بروز تضادها و درگیریها و رفتارهای ناسالم اجتماعی جلوگیری به عمل آورد.[۴۴]
مبارزه با گروه مترفان و زدودن روحیه استکبار و دنیاطلبی
از جمله عوامل پیدایش و ترویج سنتها و روشهای ناصحیح و باطل در جامعه، افرادی هستند که با بهرهجویی از فرصتهای پدید آمده از آشفتگیهای سیاسی - اجتماعی اقدام به انحصار قدرت و ثروت نموده و با تکیه بر اقتدار نامشروع و در پیش گرفتن رفتارهای اشرافی و ارباب مآبانه خود میکوشند ساختار باورها و فرهنگ عمومی را به گونهای شکل دهند که جهتگیری افکار و آرای دیگران در مسیر خواستهها و منافع آنان بوده باشد. این افراد عمدهترین مانع برای عملی شدن برنامههای الهی انبیا و مصلحان اجتماعیاند که قرآن کریم در گزارش از کارشکنیها و مقاومتهای بیدلیل این گروه در برابر تعلیمات انبیا(ع) میفرماید: ﴿وَقَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِلِقَاءِ الْآخِرَةِ وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ * وَلَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَرًا مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذًا لَخَاسِرُونَ﴾[۴۵].
خداوند متعال، پیامبر اکرم(ص) را دلداری میدهد که از مخالفت سلطهجویان مرفه آزرده نباشد که شیوه دایمی آنها کفر و عناد است: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ﴾[۴۶]. همچنین میفرماید: ﴿وَكَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ﴾[۴۷].
واقعیت تاریخ و تجربه تحولها در جوامع بشری گواه آن است که وفور امکانات و تجمع ثروت در قشر خاصی از جامعه و به تبع آن بهرهمندی از معیشتی خارج از حد اعتدال همواره از آسیبهای جدی بر بالندگی و شکوفایی ارزشهای شایان انسانیت بوده است؛ چراکه تحقق چنین روندی نه تنها گروه برخوردار را به انواع کامرواییهای جسمی و لذت پرستیهای مادی عادت داده، شالودههای معنویت و خودسازی را در آنها از بین میبرد و به فرموده امام علی(ع): «الْمَالُ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ»[۴۸] برای آنان انگیزههای ورای تمایلات شهوانی، ناشناخته و نامأنوس میشود. همچنین باعث میشود که دیگران در تقلید از زندگی پرزرق و برق آنان نه تنها همواره خود را بیبهره و محروم انگارند بلکه رفتار و سلایق اشرافی و دنیاگرایانه این گروه را شاخص ارزیابی و مرزبندیهای خود قرار داده، از تشخیص واقعی بدیها وامانده و پرهیزکاری و فجور را از یکدیگر باز نشناسند و در نهایت از توجه به آرمانهای عالی و واقعیات زندگی خود، غافل شوند؛ همان روندی که در جامعه نوبنیاد اسلامی و در دوران خلیفه دوم ایجاد شد. در این زمان بود که در نحوه بهرهمندی افراد از عطایا و مواهب و در شیوه تقسیم اموال عمومی تغییرهای اساسی پدید آمد و بر اساس آن، برتری قریش بر غیر قریش، مهاجر بر انصار، عرب بر عجم و تقدم کسانی که از منظر خلفا سابقه طولانیتر و درخشانتری در اسلام داشتند، ملاک و معیار قرار داده شد[۴۹] و نتیجه آن به وجود آمدن گروه مُترِفی[۵۰] شد که در سایه فزونی نعمت و برخورداری از قدرت سیاسی و اجتماعی، علاوه بر این که خود را پایبند به اصول و شیوههای پذیرفته شده جامعه نبوی نمیدانستند، بلکه میکوشیدند ساختار فرهنگی جامعه را نیز دست خوش تغییر نموده و به سمت الگوهای جاهلیت قبل از اسلام سوق دهند.
به طور قطع، چنین روندی در حکومت علوی - که انگیزه تولّی در آن، همان پیمان و تعهدی است که خداوند از عالمان گرفته، تا در برابر سیرخوارگی ستم پیشگان و گرسنگی مظلومان دم فرو نبندند[۵۱] - نمیتوانست جایگاهی داشته باشد؛ از این رو سیره امیرمؤمنان علی(ع) در این خصوص، همان سیره نبوی بود که بر اساس آن امام(ع) بر تمام عادات و رسوم جاهلی خط بطلان کشید و تلاش کرد تا عدالت در بهرهمندی افراد از خدمات و امکانات اجتماعی و ممانعت از هرگونه اجحاف و نابرابری را نهادینه کند و همگان را به طور مساوی از مواهب خدادادی و امکانات و منابع ملی بهرهمند سازد.
امیرمؤمنان(ع) از اولین لحظههای خلافت، تصمیم جدی خود را در احیای سیرة عدالتورزی خود اعلام و تلاش کرد که از سلطه دنیاطلبانِ مستکبری که در ربع قرن حاکمیت خود بر سر شاخههای قدرت و ثروت سیطره یافته و با نادیده انگاشتن انبوه جامعه حقوقشان را به یغما میبردند، جلوگیری و باورها و سلوک جامعه را از نفوذ آنان پاکسازی کند. بر این اساس، حضرت علت قیام و ترغیب مردم به همراهی با نهضت خویش را در عملی کردن این تصمیم بیان داشته و فرمود: «ولَكِنَّنِي آسَى أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ الأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وفُجَّارُهَا، فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللَّه دُوَلًا، وعِبَادَهُ خَوَلًا، والصَّالِحِينَ حَرْباً، والْفَاسِقِينَ حِزْباً... فَلَوْلا ذَلِك مَا أَكْثَرْتُ تَأْلِيبَكُمْ، وتَأْنِيبَكُمْ، وجَمْعَكُمْ وتَحْرِيضَكُمْ»[۵۲]؛ من از آن بیمناکم که حاکمیت این امت به دست سفیهان و بدکاران افتد و آنان، مال خدا و سرمایههای عمومی را بین خود دست به دست کنند و بندگان خدا را به بردگی خویش گیرند، با صالحان نبرد کنند و فاسقان را از حزب خویش انگارند... اگر این نگرانی نبود، این اندازه شما را به قیام تشویق نمیکردم و به سستی در کار سرزنش نمینمودم و شما را به گردآوری تشویق نمینمودم.
در پی اقدامهای عملی امام علی(ع) در اقامه عدالت اجتماعی از همان روزهای نخستِ خلافت، نغمههای مخالفت از گوشه و کنار برخاست و اعتراضها فزونی یافت اما پاسخ قاطع حضرت(ع) این بود که در تقسیم اموال عمومی، به اندازه بال مگسی عرب را بر عجم برتری نخواهد داد[۵۳]. آری، در جامعه اسلامی حاکمان موظفاند از پیدایش فرصتهای تبعیضآمیز - که عدهای را برخوردار از ثروتهای کلان و بهرهمند از اقتدار سیاسی بیحساب نموده و باعث میشود حس خودبرتربینی، دنیاطلبی و راحتطلبیِ آنان، باورها و سلایق مقبول جامعه را دست خوش تغییر کند - به شدت جلوگیری کنند و با بازشناسی مقام و منزلت واقعی انسان شرایطی فراهم آورند که همگان خود را بنده خدا، و معیار فضیلت و برتری را در تقوا و عبودیت به خداوند متعال بدانند.[۵۴]
برچیدن بدعتهای ناصالح و احیای سنتهای اصیل اسلامی
از جمله نمودهای ساختار نابه سامان اجتماعی، شیوع انواع بدعتها و سنتهای ناصالح در جامعه است. آداب و رسوم جاهلی، عادتها و تقلیدهای کورکورانه و بیپایه و سنتهای غیر منطبق با موازین اسلام، بندهایی است که تا گشوده نشود و سنتهای ناب الهی و پاک نبوی در جامعه احیا نگردد، راهی برای اصلاحهای فرهنگی نمایان نخواهد شد. امیرمؤمنان(ع)، وظایف زمامدار را درباره آداب و سنتهای اجتماعی، به کارگزار خود «عثمان بن عفان» چنین یادآور میشود: «فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اللَّهِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ عَادِلٌ هُدِيَ وَ هَدَى فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً وَ أَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً... وَ إِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً وَ أَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوكَةً»[۵۵]؛ آگاه باش! برترین بندگان در پیشگاه پروردگار، پیشوای عادلی است که خود هدایت یافته و دیگران را هدایت میکند. سنتی روشن و شناخته شده را بر پا دارد و بدعت مجهولی را بمیراند... و نیز بیگمان بدترین مردم نزد خداوند، پیشوای ستمگری است که خود گمراه است و دیگران به وسیله او گمراه میشوند؛ سنتهای مورد قبول [که دستاورد بعثت است] را از بین برده و بدعتهای متروک را زنده میکند.
در بینش امیرمؤمنان(ع) از مسئولیتهای مهم زمامدار، زنده کردن و زنده داشتن سنتهای الهی و صالح است[۵۶]. آن امام همام درباره احترام به سنتهای صالح، خطاب به مالک میفرمایند: «وَ لَا تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ اجْتَمَعَتْ بِهَا الْأُلْفَةُ وَ صَلَحَتْ عَلَيْهَا الرَّعِيَّةُ وَ لَا تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَيْءٍ مِنْ مَاضِي تِلْكَ السُّنَنِ فَيَكُونَ الْأَجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا وَ الْوِزْرُ عَلَيْكَ بِمَا نَقَضْتَ مِنْهَا»[۵۷]؛ هیچ سنت شایستهای را که معیار عمل بزرگان این امت بوده است و همبستگی و کار ملت بر محورش سامان یافته است، نقض نکن و هیچ راه و رسم جدیدی ایجاد مکن که به سنتی از این سنتها آسیب رساند که اجر، برای کسی خواهد بود که آن سنتها را برقرار کرده و گناهش بر تو خواهد بود که آنها را نقض نمودی. سیره امیرمؤمنان(ع) بر آن بود که عادتها و سنتهایی را که با شأن و مقام انسان، تنافی داشته و خفت و خواری افراد را باعث میشود، از ذهنهای مردم دور کرده و آنان را به بهترین روشها رهنمون شوند.
در مسیر حرکت حضرت به محل صفین، دهقانان شهر انبار، تا امام علی(ع) را دیدند از اسبان و شترانشان پیاده شدند و پیشاپیش آن حضرت دویدند. امام(ع) به آنان فرمود: چرا چنین میکنید؟ عرض کردند: این در فرهنگ ما برای بزرگداشت فرمانروایان، سنت است. حضرت در پاسخ فرمود: به خدا سوگند! که با این کار زمامدارانتان را سودی نمیرسانید. با این کار، خود را در دنیا به رنج میافکنید و در آخرت به بدبختی و شقاوت دچار میشوید؛ چه زیانبار است مشقتی که پشت سر آن مجازات الهی باشد و چه پر سود است آرامشی که با آن ایمنی از عذاب دوزخ باشد[۵۸]. بدعتگذاری و ایجاد رسوم ناروا و ناشایست - که موجب انحراف از مسیر حق میشود - از عوامل مهم تخریب دین و باورهای راستین است؛ چنان که امیرمؤمنان(ع) فرمود: «مَا هَدَمَ الدِّينَ مِثْلُ الْبِدَعِ»[۵۹]؛ هیچ امری به اندازه بدعتگذاری، باعث نابودی دین نمیشود.
حضرت علی(ع) در مبارزه با بدعتها و رسمهای نادرستی که در دوران خلفای پیشین ایجاد شده بود، تلاشهای زیادی کردند که برخی از این اقدامهای انقلابی حضرت برای بدعتزدایی با مقاومتها و مخالفتها روبهرو میشد و متوقف میماند. آن حضرت در این خصوص میفرماید: به خدا قسم! به مردم دستور دادم که در ماه رمضان فقط برای نمازهای واجب اجتماع کرده و آن را به جماعت برگزار کنند و به آنها گفتم که جماعت در نوافل بدعت است؛ ولی برخی از سپاهیان که مرا در جنگ یاری میکردند فریاد برآوردند که: مسلمانان، سنت عمر را تغییر دادند! و من ترسیدم که بخشی از لشکر بر من بشورند[۶۰]. با این حال، ابن ابیالحدید، با ذکر مثالهایی از مخالفت امام(ع) با سنتهای خلفای پیشین و تغییر آنها، تصریح میکند که اگر شورشهای داخلی از قبیل فتنه خوارج و یاغیان نبود، حضرت به تغییرات دیگری نیز اقدام میکرد[۶۱].
از جمله بدعتهایی که حضرت(ص) به شدت با آن مخالفت کرده و تلاشهای وی در زدودن آن با اعتراضهای زیادی روبهرو شد، تقسیم ناعادلانه بیتالمال است که موجب دست به دست شدن اموال در دست اغنیا میشد. ابن ابیالحدید میگوید: اگر پرسش شود که چرا ابوبکر بیتالمال را به طور مساوی تقسیم کرد و با او مخالفت نشد، اما با امیرمؤمنان علی(ع) در برابر تقسیم مساوی بیتالمال مخالفت کردند، پاسخ آن است که در طول ۲۲ سال خلافت عمر و عثمان، سنت پیامبر(ص) به فراموشی سپرده شده بود و خواص به تقسیم ناعادلانه درآمد عادت کرده بودند و از این طریق، سالها بهرهمند بودند؛ لذا وقتی حضرت علی(ع) خواست روش پیامبر(ص) را اجرا کند، با آن مخالفت ورزیدند[۶۲]. بر این اساس، حکومت اسلامی، موظف است که با بدعتگذاران در دین و کسانی که از روی هوا و هوس، جامعه را به اسارت سنتهای ناروا و قید و بندهای ناصالح در میآورند، مقابله و از سنتها و روشهای اصیل و ناب شریعت مقدس اسلام پاسداری و محافظت کند.[۶۳]
نظارت بر کارهای فرهنگی ـ اجتماعی
حضرت بر امور فرهنگی نظارت داشت که یکی از مهمترین موارد آن واعظان و قصهگویان بودند. همچنین مسائل اجتماعی ـ فرهنگی را زیر نظر داشت و مردم را از آسیبهای اجتماعی باز میداشت.
نظارت بر قصهگویان
در گذشته افرادی در مسجد قصهگویی میکردند که حضرت امیرالمؤمنین(ع) بر کارشان نظارت داشت و به همگان اجازه نمیداد در مسجد قصه بگویند.
برابرِ عربی «قصهگوی»، «قاص» و جمعِ آن «قُصّاص» است که سخنان متعددی از امیرالمؤمنین درباره این گروه نقل شده است. قبل از هرچیز مناسب است درباره پیشینه قصهگویان در اسلام مطالبی بیان شود. بسیاری ذکر کردهاند که اوّلین قصهگوی در اسلام و مسجد پیامبر در مدینه، تمیم داری بوده است[۶۴]. تمیم از خلیفه دوم اجازه خواست در مسجد برای مردم قصه بگوید و مردم را به یاد خداوند بیندازد. خلیفه اجازه داد که هر جمعه برای مردم قصه بگوید. بعد از عمر، عثمان اجازه داد که هفتهای دو یا سه روز تمیم داری قصهگویی کند[۶۵]. او به دستور عمر ایستاده قصه میگفت[۶۶]. اوّلین قصهگوی در مسجد بصره، اسود بن سریع سعدی بود[۶۷]. ابن جوزی کتابی به نام القصاص و المذکّرین دارد که محقق آن در مقدمه بحث مفصّلی درباره این موضوع دارد.
ابن جوزی موضوع را با سه عنوان ارائه داده است: قاص، واعظ و مُذَکِّر؛ که وظیفه و تفاوت هر یک را بیان میکند. در تعریف قاص گوید: او قصههای پیشینیان را بیان میکند و توضیح میدهد و این به تنهایی اشکال ندارد و شاید کراهت آن به یکی از شش دلیل باشد:
- چون در زمان رسول خدا(ص) قصهگویی نبوده است.
- قصههای اخبار گذشتگان به ندرت درست است؛ به ویژه اخبار بنی اسرائیل که شرع ما از آن بینیاز است. عمر بن خطّاب کلماتی از تورات برای پیامبر آورد و رسول خدا(ص) دستور محو آن را داد.
- مشغول شدن به آن انسان را از قرائت قرآن و تفقّه در دین باز میدارد.
- در قرآن و سنّت، قصص عبرت آموز به قدر کافی وجود دارد.
- کسانی که متدین نیستند، با قصه مسائلی در دین وارد میکنند.
- عموم قصهگویان سعی در رعایت حق ندارند و از اشتباه دوری نمیکنند؛ به دلیل اندکی دانش و تقوا.
به این جهات قصهگویی کراهت دارد؛ اما اگر عالِم موعظه کند، اشکال ندارد[۶۸].
اما تَذکیر: تعریف آفرینش نعمتهای خدا برای خَلق و تشویق بر شکر آنها و برحذر داشتن از مخالفت با آن هاست.
اما وعظ: ترساندنی است که قلب را رقیق کند. این دو ستایش شدهاند و بسیاری از مردم بر واعظ، نام «قاص» اطلاق میکنند و بر قاص، نام «مُذکّر». اما تحقیق همان تعریفی است که ارائه کردیم[۶۹].
لیث گفته: قصهگویان دوگونه بودند: قصهگویان عام که جمعی از مردم جمع میشدند آنان را موعظه و مسائل را یادآوری میکردند، و قصهگوی خاص که آن را معاویه بنیان نهاد. او مردی را برای بیان قصه گمارد که بعد از اتمام نماز صبح و مغرب به قصهگویی میپرداخت و مردم را به خلیفه و به خاندان و اهل ولایت و لشکرش دعوت کند و برضدّ کسانی که با او میجنگید و برضدّ تمام کافران نفرین کند[۷۰].
هدف اصلی معاویه، نفرین امام علی(ع) و مخالفت با حضرت بود. اوّلین شخصی که این وظیفه را از سوی معاویه به عهده گرفت سُلَیم بن عتْر تَحْبیبی بود که بعداً به قضا گمارده شد[۷۱]. ابن شبّه نقل میکند: معاویه اوّلین کسی است که قصص عامه را ایجاد کرد[۷۲]. با توجه به آنچه بیان شد، اکنون به نقل روایات امیرالمؤمنین و دیگر معصومان درباره قُصّاص میپردازیم.[۷۳]
برخورد امیرالمؤمنین با قصهگویان
برخورد امیرالمؤمنین با قصهگویان را میتوان در سه قسم بیان کرد:
مبارزه با قصهگویان
امام صادق(ع) از علی(ع) نقل کرده که درباره قصهگویان فرمود:وقتی قصهگویان را در مسجدها دیدید فاتحه اسلام خوانده است.[۷۴]؛
نقل است: امیرالمؤمنین قصهگویی را از مسجد اخراج کرد. در منابع شیعه از جمله کتب اربعه، مانند کافی و تهذیب، خبر معتبری است که امام صادق(ع) درباره سیره امیرالمؤمنین(ع) در این موضوع فرمود:به درستی که امیر مؤمنان قصهگویی را در مسجد دید او را با شلاق تنبیه کرد و از مسجد اخراج کرد.[۷۵]
علامه مجلسی در شرح خبر مینویسد: این حدیث دلالت میکند که بر عهده امام است که در مسائل مکروه افراد را تنبیه کند و احتمال دارد قصهگویی حرام باشد؛ زیرا مشتمل بر قصههای دروغ است. افزونتر: بعید نیست قصهگویی در مسجد حرام باشد؛ درصورتی که مشتمل بر لغو باشد[۷۶].
آن حضرت قصهگویی را از مسجد بصره اخراج کرد[۷۷].
از امام صادق(ع) نقل شده علی بن ابی طالب(ع) روزی وارد مسجد کوفه شد و مرد قصهگویی را که در اطرافش مردم زیادی بودند با شلاق زد. قصهگو گفت: آیا کسی را میزنی که مردم را به خدا میخواند و او را به عظمت میخواند! فرمود: من از خلیلم شنیدم که میفرمود:در میان امت من قومی هستند که به آنان قُصّاص میگویند، هیچ عملی از آنان به سوی خدا نمیرود تا زمانی که در چنین مجالسی باشند.[۷۸]؛ این سخن یعنی اعمالشان قبول نمیشود.
با توجه به این که اساس قصص خاص را معاویه بر مبنای دشمنی با علی(ع) پدید آورد به نظر میرسد این سنّت در میان قصهگویان مرسوم بود که از آن حضرت به زشتی یاد کنند، به همین جهت روایاتی در مذمتشان نقل شده است. نزد امام صادق(ع)، قصهگویان مطرح شدند، حضرت فرمود:خداوند آنان را لعن کند که به ما اهل بیت ایراد میگیرند.[۷۹]؛
و در خبری در باره این گروه پرسش شد: آیا شنیدن سخنان اینان جایز است؟ فرمود: نه![۸۰].
شاعرانِ غاوی و گمراه در آیه قرآن را امام صادق(ع) قصهگویان دانسته است[۸۱].[۸۲]
امتحان قصهگویان
امیرالمؤمنین علی بر کار قصهگویان نظارت داشت. نقل است: علی به قصهگویی برخورد، از او پرسید: آیا ناسخ را از منسوخ تشخیص میدهی؟ گفت: نه! فرمود: هلاک شدی و هلاک کردی[۸۳]. ابن خزیمه آورده که علی(ع) به عبدالرحمان بن دأب گفت: هلاک شدی و هلاک کردی[۸۴] حضرت به مرد قصهگویی گذشت، پرسید کنیهات چیست؟ گفت: ابویحیی فرمود: أبو اعرفونی[۸۵]؛ «پدر مرا بشناسید» است. یعنی تو درصدد معرفی خود هستی تا خدمت. و به کعب الاحبار که به قصهگویی مشغول بود فرمود:در این جایگاه جز امیر و نماینده وی نمینشیند.[۸۶]
چند روز بعد دید کعبالاحبار برای جمعی قصه میگوید. برخی غَش کرده و جمعی میگریند. علی فرمود: ای ابواسحاق آیا تو را بازنداشتم! آیا ناسخ را از منسوخ تشخیص میدهی؟ گفت: خداوند داناتر است. فرمود: هلاک شدی و هلاک کردی[۸۷].
ابن اخوه آورده: محتسب باید بر واعظان نظارت کند. امیرالمؤمنین(ع) حسن بصری را امتحان کرد درحالی که او برای مردم سخن میگفت. امام فرمود: عمادِ دین چیست؟ گفت: ورع و پارسایی. پرسید: آفت دین چیست؟ گفت: طمع. حضرت فرمود: اکنون اگر میخواهی سخن بگوی[۸۸]. البته این گزارشها در آثار شیعه نقل نشده است.[۸۹]
مجاز دانستن برخی قصهگویان
از گزارشهایی استفاده میشود که امیرالمؤمنین(ع) تمام قصهگویان را از مسجد بصره اخراج کرد جز حسن بصری را[۹۰]. البته صحت این خبر از منابع معتبر به ما نرسیده است. اگر حدیث نقل شده از پیامبر(ص) درست باشد، این ادعا نادرست مینماید و به نظر میرسد برخی صوفیان خواستهاند برای حسن بصری تأییدی از امیرالمؤمنین علی(ع) نقل کنند درحالی که بنا بر قولی حضرت وی را از مسجد اخراج کرد[۹۱]. برابر روایتی: حسن بصری هنگام جنگ جمل و حضور حضرت در بصره نوجوانی نابالغ بود[۹۲].
از خبری استفاده میشود چنانچه قصهگویی در خدمتحق باشد مُجاز و مورد تشویق معصومان قرار میگرفت. سعد اسکاف گوید: به امام باقر(ع) گفتم: من مینشینم و قصه میگویم و حقّ شما و فضلتان را یاد آوری میکنم. فرمود:دوست دارم در هر سی ذَرعی (مقیاس قدیم طول: ۰۴ / ۱ متر) «مسجد» قصهگویی مانند تو باشد.[۹۳].[۹۴]
موعظه مردم و کمک به دیگران
امیرالمؤمنین شخصاً در بازار حضور مییافت و افزون بر نظارت بر کار بازاریان و یاری به ستم دیدگان به افراد دیگر نیز کمک میکرد. ابوهاشم رمانی، از زاذان نقل میکند: دیدم علی بن ابی طالب(ع) را که بند کفش به دست گرفته در بازارها میگردد؛ به نیازمندان بند کفش میدهد؛ و گم شده را کمک نموده؛ حمال را در حمل بارش یاری میکند[۹۵] و این آیه را قرائت مینماید: ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[۹۶].
آنگاه میفرمود: این آیه درباره والیان و نزدیکان صاحبان قدرت از مردم نازل شده است[۹۷].
مشابه این حدیث در کتاب العمده ابن بطریق[۹۸] آمده است. به نقلی علی(ع) به تنهایی در بازارها راه میرفت درحالی که خلیفه بود. گمشده را راهنمایی میکرد و به ضعیف کمک میکرد و زمانی که به خریدار و بقّال برمیخورد، قرآن را میگشود و این آیه را قرائت میکرد و میفرمود: این آیه درباره اهل عدل و تواضع از والیان نازل شده است و صاحبانِ قدرت از دیگر مردم.[۹۹]؛
در آثار مختلف این حدیث از علی(ع) نقل شده است[۱۰۰]. در تفسیر مجمع البیان در معنای علو آورده؛ یعنی به مردم زور نگوید و بر آنان تکبر نورزد و از عبادت خدا امتناع ننماید و فساد را به معنای انجام گناه دانسته. سپس حدیث پیش گفته را نقل کرده است[۱۰۱].
دیگر مفسران شیعه نیز این حدیث را نقل کردهاند[۱۰۲]. فیض کاشانی، عُلُوّ را به معنای غلبه و زور گرفته و فساد را به معنای ستم به مردم[۱۰۳]، یعنی والی خوب، کسی است که در ذات خود مستکبر و زورگو نباشد و به مردم ستم نکند. سپس همین حدیث را شاهد آورده است.
امیرالمؤمنین در خطبه شقشقیه وقتی از خیانت ناکثین، قاسطین و مارقین سخن میگوید با اشاره به این آیه میفرماید: آنان این آیه را دیده و شنیدهاند ولی دنیا در نظرشان آراسته شده بود و به خاطر دنیا به نبرد پرداختند[۱۰۴].[۱۰۵]
آداب و شرایط نشستن در گذرها
امیرالمؤمنین در کوفه مردم را از نشستن در گذرها و مسیر راه باز میداشت. مردم که عادت داشتند در محلّهها و گذرها توقف کنند، در این باره با حضرت سخن گفتند. ایشان فرمود: برابر شرایطی شما را در نشستن آزاد میگذارم. پرسیدند: آن شرایط چیست؟ فرمود: حفظ کردن چشمها (برای چشمچرانی در گذرها توقف نکنید)، پاسخ به سلام رهگذران و راهنمایی گم شدهها.[۱۰۶]؛ آنان پذیرفتند؛ علی(ع) نیز به آنان اجازه داد در گذرها بنشینند[۱۰۷].
امام علی(ع) افراد را از چشمچرانی نهی میکرد و در قرآن با تعبیر «غض بصر؛ کوتاه کردن چشم» آمده است که آن را به پایین قراردادن چشم معنا کردهاند. در غررالحکم میخوانیم: «بهترین بر گرداننده شهوات است پایین انداختن چشم»[۱۰۸] امیرالمؤمنین راه جلوگیری از گرفتاری در شهوات جنسی را ممانعت از چشم چرانی میداند. در روایتی دیگر راه حلّ دیگری ارائه میدهد. نقل است: زن زیبایی از میان جمعی از مردان گذشت. گروهی از آنان به او چشم دوختند. حضرت که این صحنه را مشاهده کرد، فرمود:به درستی که چشمهای این مردان طمع دارند و این باعث تحریک آنان است. پس هرگاه مردی چشمش به زنی افتاد و باعث اعجاب وی شد با همسرش ارتباط گیرد؛ زیرا وی زنی است مانند همسرش.[۱۰۹]
مردی از خوارج در آنجا وقتی سخنان حضرت را شنید گفت: خدا او را بکُشد، چقدر فقیه و دانشمند است. مردم بر سر او ریختند که او را بکشند ولی حضرت فرمود:او را رها کنید؛ زیرا در برابر ناسزا باید ناسزا کیفر داد، یا گناه او را بخشید.[۱۱۰]
در برخورد حضرت، نکتهای هست که در برابر اظهار عقیده فردی نباید او را مجازات کرد، بلکه کیفرش مشابه سخن اوست. البته بر پایه روایات: سَبّ علی(ع) مجازات دارد. حضرت از حقّ خود گذشت کرده است.[۱۱۱]
تنبیه مرد مزاحم مردم
امام علی(ع) که همراه مردم در وضوخانه مسجد، وضو میگرفت، مردی مزاحم حضرت شد و ایشان را انداخت. حضرت تازیانه را گرفت و بر او زد و به آن مرد فرمود: این کتک به این جهت نیست که مزاحم من شدی، بلکه شاید با کسی از من ضعیفتر اینگونه برخورد نمایی و ضامن شَوی [۱۱۲]. یعنی اگر به مردم اینگونه آسیب برسانی، برابرِ دستور شرع، ضامن هستی و باید دیه بدهی.[۱۱۳]
نهی زنان از مزاحمت برای مردان
حضور زنان در اجتماع، تابع آداب و شرایطی خاص است. باید محیط اجتماعی به رشد کافی رسیده باشد که مردان حرمت و احترام زنان را ارج نهند و آنان نیز در محدوده موقعیت خود حرکت نموده و از تعرض و بیحرمتی به مردان دوری گزینند. به گونهای نباشد که برخی مردان را برای تفریح و تفرّج خود به استهزا گرفته یا به بهانههایی آنان را متهم نمایند. باید هر گروه برابر وظایف شرعی و دینی خود حریم شرعی را در نظر گرفته و به دیگران احترام نهند. چنین به نظر میرسد در زمان حکومت امیرالمؤمنین زنانی در شهر کوفه بودند که گاهی در مسیر حرکت خود بدون توجه به مسائل شرعی به مردان تعرض کرده و با تنه زدن به آنان پیش میرفتند و موجب آزار مردان خدا ترس میشدند. این وضعیت موارد چندی داشته است که افراد از دست زنان به امام علی(ع) شکایت کردهاند. آن حضرت با نصحیت آنان، مانع کار زشت زنانی چنین بیمبالات میشود. در کتاب کافی آمده که امام صادق(ع) میفرماید:امیرالمؤمنین(ع) فرمود: ای مردم عراق، شنیدهام بانوان شما در جادّهها حرکت میکنند و با پهلو زدن به مردان، راه خود را میگشایند؛ شما حیا و آزرم ندارید؟[۱۱۴]؛
شهر کوفه، آمیختهای از مردم مسلمان عرب، موالی (غیر عربهای مسلمان که با یکی از قبایل عرب همپیمان بودند) و ایرانیانی بودند که هنوز مسلمان نشده بودند و به آنان «علوج» میگفتند. آنان به جهت توان جسمی بالا از قدیم روی زمینهای حاصلخیز عراق و اطراف کوفه کار میکردند. چنین به نظر میرسد وقتی آنان برای تهیه مایحتاج خود به شهر کوفه میآمدند و از آنجا که مردان قوی هیکل و در عین حال ناآشنا به وضعیت شهر بودند و روستایی محسوب میشدند، برخی زنان کوفه برای آنان مزاحمت ایجاد کرده و آنان را تمسخر میکردند. آنان از این برخورد غیرمنطقی و غیراخلاقی زنان کوفه نزد علی(ع) شکایت کردند. حضرت پس از آگاهی از این موضوع در سخنی مردان کوفه را مخاطب قرار داده و آنان را به جهت رفتار نامناسب زنانش سرزنش کرده و میفرماید:آیا حیا نمیکنید و به زنانتان اعتراض نمیکنید که به بازارها رفته و برای علوج[۱۱۵] (کشاورزان) مزاحمت ایجاد میکنند![۱۱۶].[۱۱۷]
منابع
پانویس
- ↑ ر. ک: شرح غررالحکم، ج۷؛ موسوعة الامام علی (ع)، ج۹.
- ↑ «اقْتَدُوا بِهَدْيِ نَبِيِّكُمْ فَإِنَّهُ أَصْدَقُ الْهَدْيِ وَ اسْتَنُّوا بِسُنَّتِهِ فَإِنَّهُ أَهْدَى السُّنَنِ»؛ شرح غررالحکم، ج۷، ص۱۶۸.
- ↑ «مِنْ عَلَامَاتِ الْعَقْلِ الْعَمَلُ بِسُّنَّةِ الْعَدْلِ»؛ شرح غررالحکم، ج۷، ص۱۶۸.
- ↑ بخشی از نامه امام به مالک اشتر: «لَا تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ اجْتَمَعَتْ بِهَا الْأُلْفَةُ وَ صَلَحَتْ عَلَيْهَا الرَّعِيَّةُ»؛ «أَكْثِرْ... فِي تَثْبِيتِ مَا صَلَحَ عَلَيْهِ أَهْلُ بِلَادِكَ وَ إِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ مِنْ قِبَلِكَ...»؛ نهج البلاغه، نامه ۵۳.
- ↑ شرح غررالحکم، ج۷، ص۱۴۷-۱۴۸.
- ↑ موسوعة الامام علی (ع)، ج۴، ص۱۵۹.
- ↑ موسوعة الامام علی (ع)، ج۴، ص۱۶۶- ۱۶۷، به نقل از: شیخ مفید، الامالی، ج۲، ص۳.
- ↑ نبوی، سید عباس، مقاله «جامعه آرمانی»، دانشنامه امام علی ج۶، ص ۱۸۹.
- ↑ «بیگمان خداوند بر مؤمنان منّت نهاد که از خودشان فرستادهای در میان آنان برانگیخت که آیات وی را بر آنان میخواند و آنها را پاکیزه میگرداند و به آنها کتاب و فرزانگی میآموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۴.
- ↑ «اوست که در میان نانویسندگان (عرب)، پیامبری از خود آنان برانگیخت که بر ایشان آیاتش را میخواند و آنها را پاکیزه میگرداند و به آنان کتاب (قرآن) و فرزانگی میآموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره جمعه، آیه ۲.
- ↑ وی از انصار است که در هیجده سالگی ایمان آورد و در بیعت عقبه با هفتاد تن از انصار شرکت داشت؛ (ابنشعبه حرانی، تحف العقول، ترجمه محمد باقر کمرهای، ص۲۶).
- ↑ ابنشعبه حرانی، تحف العقول، ترجمه محمد باقر کمرهای، ص۲۶.
- ↑ موسوعة الامام علی بن ابیطالب(ع)، ج۴، ص۱۵۹؛ غررالحکم، ترجمه حسینی، ج۴، ص۳۱۸.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۳۴.
- ↑ سالم بن ابیجعفر: فرض علي(ع) لمن قرأ القرآن ألفين ألفين قال: و كان أبي ممن قرأ القرآن؛ (ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی، الغارات، ترجمه محمد باقر کمرهای، ج۱، ص۳۷).
- ↑ موسوعة الامام علی بن ابیطالب(ع)، ج۴، ص۱۶۰.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۷۶.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۰.
- ↑ کریمی والا، محمد رضا، وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی ص ۱۲۲.
- ↑ پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «دو صنف از امت من اگر اصلاح شوند، امت من اصلاح میشوند، عرض کردند آن دو صنف کیانند؟ فرمودند: امرا و زمامداران و دیگر علما و پیشوایان دین» (ابنشعبه حرانی، تحف العقول، ص۵۰).
- ↑ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۲۷۹.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۶.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲.
- ↑ «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۲۹.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۵۰.
- ↑ محمد بن اسماعیل البخاری الجعفی، الصحیح، بحاشیه عبدالهادی السندی، ج۱، ص۱۷۹.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۳۱.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۲۷۲.
- ↑ امام علی(ع) به ابن عباس فرمودند: «و أما الذي يلزمني من الحق و المعرفة بعمال عثمان، فوالله لاأولي منهم أحدا أبدا»؛ به خدایی سوگند که به من حق و آگاهی درباره کارگزاران عثمان داد، هرگز به احدی از آنها ولایت نخواهم داد!» (موسوعة الامام علی بن ابیطالب(ع)، ص۱۱۹). در تاریخ یعقوبی آمده است: امام(ع) تمامی کارگزاران عثمان را در شهرها عزل نمود به غیر از ابوموسی اشعری که به وساطت مالک اشتر ابقا کرد (تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۱۷۹).
- ↑ «من آن نیم که گمراهکنندگان را یاور گیرم» سوره کهف، آیه ۵۱.
- ↑ ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسی، الأمالی، ص۸۷، ص۱۳۳.
- ↑ «وَ قَالَ النَّبِيُّ(ص) صِنْفَانِ مِنْ أُمَّتِي إِذَا صَلَحَا صَلَحَتْ أُمَّتِي وَ إِذَا فَسَدَا فَسَدَتْ أُمَّتِي قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ هُمْ قَالَ الْفُقَهَاءُ وَ الْأُمَرَاءُ»؛ (ابن شعبه الحرانی، تحفالعقول، ص۵۰).
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۷۸، ص۴۶، ح۵۷.
- ↑ کریمی والا، محمد رضا، وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی ص ۱۲۵.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۲۳۳.
- ↑ کریمی والا، محمد رضا، وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی ص ۱۳۱.
- ↑ «مردم (در آغاز) امّتی یگانه بودند، (آنگاه به اختلاف پرداختند) پس خداوند پیامبران را مژدهآور و بیمدهنده برانگیخت و با آنان کتاب (آسمانی) را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه اختلاف داشتند داوری کند» سوره بقره، آیه ۲۱۳.
- ↑ «کار این مساوات و برادری بدانجا کشید که هر مسلمانی برادر خود را بر خویشتن مقدم میداشت. چنانکه نوشتهاند، روز تقسیم غنایم جنگیِ بنینضیر، پیامبر(ص) به انصار گفتند: اگر مایلید مهاجران را در این غنیمت شریک کنید و اگر نه، همه از آن شما باشد. انصار گفتند: ما نه تنها غنیمتها را یکجا به برادران مهاجر خود میبخشیم، بلکه آنان را در مالها و خانههای خود شریک میکنیم» (سید جعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۶۷؛ ر.ک: تاریخ ابنخلدون، ترجمه آیتی، ص۳۹۸).
- ↑ ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ «جز این نیست که مؤمنان برادرند» سوره حجرات، آیه ۱۰.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۶۹.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲.
- ↑ ر.ک: فصل چهارم، مبحث اول، گفتار اول.
- ↑ کریمی والا، محمد رضا، وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی ص ۱۳۲.
- ↑ «و سرکردگان از قوم او که کفر ورزیده و لقای جهان واپسین را دروغ شمرده بودند و ما در زندگانی این جهان به آنها رفاه بخشیده بودیم گفتند: این (پیامبر) جز بشری مانند شما نیست، از آنچه میخورید میخورد و از آنچه میآشامید میآشامد * و اگر از آدمی مانند خویش فرمان برید بیگمان در آن صورت زیانکار خواهید بود» سوره مؤمنون، آیه ۳۳-۳۴.
- ↑ «و ما در هیچ شهری، بیمدهندهای نفرستادیم مگر که کامرانان آن (شهر) گفتند: ما منکر پیام رسالت شماییم» سوره سبأ، آیه ۳۴.
- ↑ «و بدینگونه ما پیش از تو در هیچ شهری بیمدهندهای نفرستادیم مگر که کامروایان آن (شهر) گفتند: ما پدران خویش را بر آیینی یافتهایم و آثار آنان را پی میگیریم» سوره زخرف، آیه ۲۳.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۵۸.
- ↑ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۴۲؛ ج۸ ص۱۱۱.
- ↑ مفترف از ماده «ترف» به معنای نعمت است و مقصود، افراد ثروتمند و غرق در نعمتی است که در سایه فزونی آن، راه طغیان را پیش گرفته و در اشباع غرایز خود رادع و مانعی نمیبینند؛ (جعفر سبحانی، منشور جاوید، ج۱۰، ص۳۷۵).
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۳.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۶۲.
- ↑ ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی، الغارات، ترجمه محمد باقر کمرهای، ج۱، ص۴۶.
- ↑ کریمی والا، محمد رضا، وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی ص ۱۳۴.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۱۶۴.
- ↑ «والأحياء لسنة»؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۰۵.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۵۳.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۳۷.
- ↑ میزانالحکمه، ج۲، ص۲۳۶.
- ↑ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۳۹۳.
- ↑ إنما كان يمنعه من تغير أحكام من تقدمه إشتغاله بحرب البغاة و الخوارج؛ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۹، ص۱۶۱.
- ↑ ر.ک: ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۴۲ – ۴۳.
- ↑ کریمی والا، محمد رضا، وظایف متقابل مردم و حکومت در حاکمیت علوی ص ۱۳۸.
- ↑ عسکری، الأوائل، ص۱۱۵؛ ذهبی، الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب السّتّه، ج۱، ص۲۷۹؛ همو، سیر أعلام النّبلاء، ج۲، ص۴۴۷.
- ↑ عبدالرّزّاق، المصنف، ج۳، ص۲۱۹؛ احمد حنبل، مسند أحمد، ج۳، ص۴۴۹؛ ابن شبّه، تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۱؛ هیثمی، مجمع الزّوائد، ج۱، ص۱۹۰.
- ↑ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۷، ص۱۴۹؛ متقی هندی، کنز العمّال، ج۱۰، ص۲۸۱.
- ↑ ابن حجر، الإصابه، ج۱، ص۲۲۶؛ ج۵ ص۵۷۲؛ طوسی، رجال الطّوسی، ص۲۵؛ ابن داوود حلّی، رجال ابن داوود، ص۵۲.
- ↑ ابن جوزی، القصاص و المذکرین، ص۱۵۹.
- ↑ ابن جوزی، القصاص و المذکرین، ص۱۶۱.
- ↑ ابن حجر، رفع الإصر عن قضاة مصر، ص۱۶۷.
- ↑ ابن حجر، رفع الإصر عن قضاة مصر، ص۱۶۶.
- ↑ ابن شبه، تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۰.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۴، ص 757 - 760.
- ↑ «إذا رأیتُمُ القُصّاصَ فی المساجِدِ فَعَلَی الإسلامِ السلام»؛ ناصر الحق، الإحتساب، ص۴۶.
- ↑ «إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(ع) رَأَى قَاصّاً فِي الْمَسْجِدِ فَضَرَبَهُ بِالدِّرَّةِ وَ طَرَدَهُ»؛ الکافی، ج۷، ص۲۶۳؛ تهذیب الأحکام، ج۱۰، ص۱۴۹.
- ↑ ملاذ الأخیار، ج۱۶، ص۲۹۷؛ مرآة العقول، ج۲۳، ص۴۱۰.
- ↑ غزالی، إحیاء علوم الدّین، ج۱، ص۳۴.
- ↑ «سَیَکُونُ مِن أُمَتی قومٌ یُقالُ لَهُم القُصَّاصُ، لا یُرفَعُ لَهُم عملٌ إلیَ الله ِما کانُوا فی مجالِسِهِم تِلک»؛ مروانی، البدع، ص۴۴.
- ↑ «لَعَنَهُمُ اللَّهُ يُشَنِّعُونَ عَلَيْنَا»؛ شیخ صدوق، إعتقادات الإمامیه، ص۱۰۹.
- ↑ شیخ صدوق، إعتقادات الإمامیه، ص۱۰۹؛ حرّ عاملی، وسائل الشّیعه، ج۱۷، ص۱۵۳.
- ↑ شیخ صدوق، إعتقادات الإمامیه، ص۱۰۹؛ بحارالانوار، ج۶۹؛ ص۲۶۴: «سُئِلَ الصَّادِقُ(ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى ﴿وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ﴾ قَالَ هُمُ الْقُصَّاصُ».
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۴، ص 760 - 761.
- ↑ عبدالرّزّاق، المصنف، ج۳، ص۲۲۰؛ ابوعبید قاسم بن سلام، النّاسخ والمنسوخ، ص۴، ح۱؛ تقسیر العیاشی، ج۱، ص۱۲؛ بحارالأنوار، ج۸۹، ص۹۵.
- ↑ برخی نام این شخص را ابویحیی اعرج معرقب بصری دانستهاند که به جهت تشیع و علاقهاش به علی و دشنام ندادن حضرت توسط بشر بن مروان یا حجاج آسیب دید. (ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۱۴۳؛ ابن بشکوال، غوامض الأسماء، ج۴، ص۲۵۷ - ۲۵۹).
- ↑ عبدالرزاق، المصنف، ج۳، ص۲۲۱؛ ابن بشکوال، غوامض الاسماء، ج۱، ص۲۵۷-۲۵۹.
- ↑ «لا یَقْعُدُ هَذا المَقْعَدُ إلّا أمیرٌ أو مأمورٌ»
- ↑ ابن خزیمه، الموجز فی الناسخ و المنسوخ (ضمن الناسخ و المنسوخ نحاس)، ص۲۶۰-۲۶۱.
- ↑ ابن اخوه، معالم القربه، ص۲۷۱.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۴، ص 761 - 762.
- ↑ مکی، قوت القلوب، ج۱، ص۲۵۶.
- ↑ کتانی، نظام الحکومة النّبویه، ج۲، ص۱۸۵.
- ↑ صفّار، بصائر الدّرجات، ج۱، ص۳۷۵؛ الإختصاص، ص۲۷۱: «وَ كُنْتُ يَوْمَئِذٍ غُلَاماً قَدْ أَيْفَعَ».
- ↑ «قَالَ وَدِدْتُ أَنَّ عَلَى كُلِّ ثَلَاثِينَ ذِرَاعاً قَاصّاً مِثْلَكَ»؛ رجال الکشّی (إختیار معرفة الرّجال)، ص۲۱۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۴، ص 762 - 763.
- ↑ «رَأَيْتُ عَلِيّاً(ع) يُمْسِكُ الشُّسُوعَ بِيَدِهِ ثُمَّ يَمُرُّ فِي الْأَسْوَاقِ فَيُنَاوِلُ الرَّجُلَ الشِّسْعَ وَ يُرْشِدُ الضَّالَّ وَ يُعِينُ الْحَمَّالَ عَلَى الْحَمُولَةِ».
- ↑ «آنک سرای واپسین! آن را برای کسانی مینهیم که بر آنند تا در روی زمین، نه گردنکشی کنند و نه تباهی؛ و سرانجام (نیکو) از آن پرهیزگاران است» سوره قصص، آیه ۸۳.
- ↑ ابنحنبل، فضائل الصّحابه، ج۲، ص۶۲۱: «ثُمَّ يَقُولُ هَذِهِ الْآيَةُ أُنْزِلَتْ فِي الْوُلَاةِ وَ ذَوِي الْقُدْرَةِ مِنَ النَّاسِ».
- ↑ ابنبطریق، عمدة عیون صحاح الأخبار، ص۳۰۸.
- ↑ «نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیةُ فِی أَهْلِ الْعَدْلِ وَ التَّوَاضُعِ مِنَ الْوُلاةِ وَ أَهْلِ الْقُدْرَةِ مِنْ سَائِرِ النَّاسِ»؛طباطبائی، المیزان، ج۱۶، ص۸۵؛ بغوی، تفسیر البغوی، ج۳، ص۵۴۷؛ ابنکثیر، البدایة و النّهایه، ج۸، ص۶.
- ↑ ر.ک: حویزی، نورالثقلین، ج۴، ص۱۴۴؛ حبیبالله خوئی، منهاج البراعه، ج۳، ص۱۰۷؛ سیوطی، درّ المنثور، ج۵، ص۱۳۹؛ متقی هندی، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۸۰، ح۳۶۵۳۸؛ شرح احقاق الحق، ج۸، ص۶۰۹.
- ↑ طبرسی فضل، مجمع البیان، ج۷، ص۴۶۴، ذیل آیه.
- ↑ حویزی، نور الثقلین، ج۴، ص۱۴۴؛ محمدحسین طباطبائی، المیزان، ج۱۶، ص۸۵.
- ↑ فیض کاشانی، الآصفی، ج۲، ص۹۳۸؛ الصافی، ج۴، ص۱۰۶.
- ↑ نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص۴۹، خطبه ۳: «بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ».
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۴، ص 763 - 765.
- ↑ «غَضُّ الْأَبْصَارِ وَ رَدَّ السَّلَامِ وَ إِرْشَادَ الضَّالِ»؛ کراجکی، معدن الجواهر، ص۳۴؛ جاحظ، البیان و التّبیین، تحقیق سندوبی، ج۲، ص۹۰.
- ↑ کراجکی، معدن الجواهر، ص۳۴.
- ↑ آمدی، غررالحکم، ترجه خوانساری، ج۶، ص۱۶۴.
- ↑ «إِنَّ أَبْصَارَ هَذِهِ الْفُحُولِ طَوَامِحُ وَ إِنَّ ذَلِكَ سَبَبُ هِبَابِهَا فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُكُمْ إِلَى امْرَأَةٍ تُعْجِبُهُ فَلْيُلَامِسْ أَهْلَهُ فَإِنَّمَا هِيَ امْرَأَةٌ كَامْرَأَتِهِ»
- ↑ «رُوَيْداً إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ»؛ نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص۵۵۰، حکمت ۴۲۰؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل أبیطالب، ج۲، ص۱۱۳؛ بحارالانوار، ج۳۳، ص۴۳۵؛ ج۴۱، ص۴۹؛ ج۱۰۱، ص۳۹.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۴، ص 765 - 766.
- ↑ مفید، الإختصاص، ص۱۵۹؛ بحارالانوار، ج۴۰، ص۱۱۵: «لَيْسَ هَذَا لِمَا صَنَعْتَ بِي وَ لَكِنْ يَجِيءُ مَنْ هُوَ أَضْعَفُ مِنِّي فَتَفْعَلُ بِهِ مِثْلَ هَذَا فَتَضْمَنُ».
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۴، ص 766 - 767.
- ↑ «قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) يَا أَهْلَ الْعِرَاقِ نُبِّئْتُ أَنَّ نِسَاءَكُمْ يُدَافِعْنَ الرِّجَالَ فِي الطَّرِيقِ أَ مَا تَسْتَحْيُونَ»؛ الکافی، ج۵، ص۵۳۶-۵۳۷؛ بهبودی، گزیده کافی، ج۵، ص۱۷۴؛ وسائل الشّیعه، ج۲۰، ص۲۳۵.
- ↑ «عُلوج» جمع «عِلج» است و آن را به کفّار عجم که قوی هستند معنا کردهاند؛ مجلسی، مرآة العقول، ج۲۰، ص۳۷۷؛ الوافی، ج۲۲، ص۷۶۵؛ الکافی (چ دارالحدیث)، ج۱۱، ص۲۳۲، حاشیه.
- ↑ «أَمَا تَسْتَحْيُونَ وَ لَا تَغَارُونَ نِسَاءَكُمْ يَخْرُجْنَ إِلَى الْأَسْوَاقِ وَ يُزَاحِمْنَ الْعُلُوجَ»؛ الکافی، ج۵، ص۵۳۷؛ وسائل الشّیعه، ج۲۰، ص۲۳۵-۲۳۶.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۴، ص 767 - 768.