مرگ در قرآن: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-==پانویس== +== پانویس ==))
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
(۱۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{نبوت}}
{{مدخل مرتبط
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[مرگ]]''' است. "'''[[مرگ]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| موضوع مرتبط = مرگ
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[مرگ در قرآن]] - [[مرگ در حدیث]] - [[مرگ در کلام اسلامی]]</div>
| عنوان مدخل = مرگ
<div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[مرگ (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
| مداخل مرتبط = [[مرگ در قرآن]] - [[مرگ در نهج البلاغه]] - [[مرگ در کلام اسلامی]] - [[مرگ در معارف و سیره علوی]] - [[مرگ در معارف دعا و زیارات]] - [[مرگ در معارف و سیره سجادی]] - [[مرگ در معارف و سیره امام جواد]] - [[مرگ در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی]]
==مقدمه==
| پرسش مرتبط  =
در دسته‌ای از [[آیات]] آمده که [[مرگ]] برای هر [[انسانی]] امری حتمی است، مثل: {{متن قرآن|كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ}}<ref>«هر کسی مرگ را می‌چشد سپس به سوی ما باز گردانده خواهید شد» سوره عنکبوت، آیه ۵۷.</ref>. حتی برای [[پیامبر]] و این تأکید در برابر عقیده‌ای بوده که نسبت به شخصیت‌های [[دینی]] قائل به نوعی [[جاودانگی]] شده و یا قائل به [[عروج]]، خفا و بازگشت می‌شدند. از سوی دیگر می‌توان این بحث را نوعی [[خرافه‌زدایی]] و [[پیشگیری]] از اعتقاداتی دانست که تجربه‌ای در گذشته در [[حق]] پیامران داشته و یا برخی از اشخاص [[مقدس]] قائل شده، چنان‌که در همان [[عصر پیامبر]] پس از فوت ایشان، این هشدار بجا به نظر آمد و برخی از [[صحابه پیامبر]] مسئله نامیرایی ایشان را مطرح کرده و بلافاصله از سوی برخی از [[صحابه]] دیگر با استناد به این [[آیات]] رد شد<ref>ترجمه تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۵۱۱.</ref>.
}}
 
== مقدمه ==
در دسته‌ای از [[آیات]] آمده که [[مرگ]] برای هر [[انسانی]] امری حتمی است، مثل: {{متن قرآن|كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ}}<ref>«هر کسی مرگ را می‌چشد سپس به سوی ما باز گردانده خواهید شد» سوره عنکبوت، آیه ۵۷.</ref>. حتی برای [[پیامبر]] و این تأکید در برابر عقیده‌ای بوده که نسبت به شخصیت‌های [[دینی]] قائل به نوعی [[جاودانگی]] شده و یا قائل به عروج، خفا و بازگشت می‌شدند. از سوی دیگر می‌توان این بحث را نوعی [[خرافه‌زدایی]] و پیشگیری از اعتقاداتی دانست که تجربه‌ای در گذشته در [[حق]] پیامران داشته و یا برخی از اشخاص [[مقدس]] قائل شده، چنان‌که در همان عصر پیامبر پس از فوت ایشان، این هشدار بجا به نظر آمد و برخی از [[صحابه پیامبر]] مسئله نامیرایی ایشان را مطرح کرده و بلافاصله از سوی برخی از [[صحابه]] دیگر با استناد به این [[آیات]] رد شد<ref>ترجمه تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۵۱۱.</ref>.
#{{متن قرآن|وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ}}<ref>«و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref>؛
#{{متن قرآن|وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ}}<ref>«و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref>؛
#{{متن قرآن|قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ}}<ref>«بگو: بی‌گمان نمازم و نیایشم و زندگیم و مرگم از آن خداوند پروردگار جهانیان است» سوره انعام، آیه ۱۶۲.</ref>؛
#{{متن قرآن|قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ}}<ref>«بگو: بی‌گمان نمازم و نیایشم و زندگیم و مرگم از آن خداوند پروردگار جهانیان است» سوره انعام، آیه ۱۶۲.</ref>؛
خط ۱۰: خط ۱۳:
#{{متن قرآن|إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ}}<ref>«بی‌گمان تو خواهی مرد و آنان نیز می‌میرند» سوره زمر، آیه ۳۰.</ref>؛
#{{متن قرآن|إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ}}<ref>«بی‌گمان تو خواهی مرد و آنان نیز می‌میرند» سوره زمر، آیه ۳۰.</ref>؛
#{{متن قرآن|فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ}}<ref>«و اگر تو را (هم نزد خود) ببریم باز هم از آنان انتقام خواهیم گرفت» سوره زخرف، آیه ۴۱.</ref>.
#{{متن قرآن|فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ}}<ref>«و اگر تو را (هم نزد خود) ببریم باز هم از آنان انتقام خواهیم گرفت» سوره زخرف، آیه ۴۱.</ref>.
==نکات==
 
== نکات ==
در [[آیات]] فوق، این موضوعات مطرح گردیده است:
در [[آیات]] فوق، این موضوعات مطرح گردیده است:
# [[خداوند]] می‌فرماید: [[محمّد]] تنها فرستاده خداست، پیش از او هم فرستادگانی بودند که از [[دنیا]] رفتند آیا اگر او بمیرد یا کشته شود باید شما [[سیر]] قهقرایی کنید؟ و به [[آیین]] [[بت‌پرستی]] باز گردید {{متن قرآن|وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ}}؛
# [[خداوند]] می‌فرماید: [[محمّد]] تنها فرستاده خداست، پیش از او هم فرستادگانی بودند که از [[دنیا]] رفتند آیا اگر او بمیرد یا کشته شود باید شما [[سیر]] قهقرایی کنید؟ و به [[آیین]] [[بت‌پرستی]] باز گردید {{متن قرآن|وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ}}؛
# [[مرگ]]، [[سرنوشت]] حتمی [[پیامبر]]، همانند [[سرنوشت]] [[پیامبران پیشین]] است: {{متن قرآن|إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ}}، {{متن قرآن|وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ}}؛
# [[مرگ]]، [[سرنوشت]] حتمی [[پیامبر]]، همانند [[سرنوشت]] پیامبران پیشین است: {{متن قرآن|إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ}}، {{متن قرآن|وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ}}؛
# [[پیامبر]] موظف به اعلام [[مالکیت]] [[خداوند]] نسبت به [[مرگ]] و [[حیات]] او: {{متن قرآن|قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ}}؛
# [[پیامبر]] موظف به اعلام [[مالکیت]] [[خداوند]] نسبت به [[مرگ]] و [[حیات]] او: {{متن قرآن|قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ}}؛
# [[تهدید]] [[خداوند]] به [[انتقام]] از [[مشرکان]] [[ستمگر]] حتی در صورت [[مرگ]] [[پیامبر]] و نبودن ایشان در میان [[مردم]] {{متن قرآن|فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ}}<ref>[[محمد جعفر سعیدیان‌فر|سعیدیان‌فر]] و [[سید محمد علی ایازی|ایازی]]، [[فرهنگ‌نامه پیامبر در قرآن کریم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه پیامبر در قرآن کریم]]، ج۲، ص ۶۸۱.</ref>.
# [[تهدید]] [[خداوند]] به [[انتقام]] از [[مشرکان]] [[ستمگر]] حتی در صورت [[مرگ]] [[پیامبر]] و نبودن ایشان در میان [[مردم]] {{متن قرآن|فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ}}<ref>[[محمد جعفر سعیدیان‌فر|سعیدیان‌فر]] و [[سید محمد علی ایازی|ایازی]]، [[فرهنگ‌نامه پیامبر در قرآن کریم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه پیامبر در قرآن کریم ج۲]]، ص ۶۸۱.</ref>.
 
==عوامل انتقال از [[جهان]]==
[[انسان‌ها]] در برخورد با اموری که برایشان ناشناخته است، [[تفسیر]] و برداشت‌های متفاوتی ارائه می‌دهند. گاه این تفاوت‌ها، ریشه در محیط [[اجتماعی]] و حتی طبقاتی فرد دارد؛ گاهی یک چیز در [[جوامع]] متفاوتی، چیزهایی متفاوت انگاشته می‌شود. در ضمن، واکنش‌های متفاوت نیز در هنگام بروز این چیزها از سوی افراد جوامع مختلف رخ می‌دهد. این واکنش‌های [[عاطفی]] چون [[عشق]]، [[هراس]] و [[خشم]]، گستره وسیع و متضاد و حتی متناقضی را باز می‌نماید.
البته چنین عواطفی به [[دلایل]] مشخص و قابل فهمی بروز می‌کند به گونه‌ای اگر کسی موقعیت و یا زمینه‌های معیّن بروز آن را بداند، در می‌یابد که چرا این [[عواطف]] [[احساس]] می‌شوند و رخ می‌دهند؛ ولی مشکل [[فهم]] [[عاطفه]] این است که به هیچ وجه پیدا نیست که چرا برای افراد مختلف عاطفه‌های متفاوت رخ می‌دهد، چنانچه موقعیت و چیزهایی که این عاطفه‌ها را بر می‌انگیزد نیز روشن نیست.
به نظر می‌رسد که نوع [[اعتقاد]] و پیش‌زمینه‌های [[فرهنگی]] در تفاوت واکنش‌ها مؤثر هستند؛ چنانچه یک نام، یک [[زمان]] و یک مکان برای مردمی که در یک زمینۀ فرهنگی خاص [[زندگی]] می‌کنند دارای [[قدرت]] و [[اقتدار]] است و برای مردمی دیگر، هیچ‌گونه تأثیر مثبت یا منفی در بر ندارد؛ به این معنا که واکنش‌های عاطفی و یا تفاوت در واکنش‌ها برخاسته از یک رشته باورداشت‌ها و تأثیرهای محیطی، اجتماعی، فرهنگی و حتی طبقاتی است. بنابر این نمی‌توان عامل آن را یک «عامل [[شناختی]]» دانست. در [[حقیقت]] این عواطف واکنش‌ها و ریشه در امور و عواملی دارد که به معنایی، شناخته‌شده و به معنای دیگر، ناشناخته‌اند. از آن‌رو ناشناخته است که یک عامل، شناخته و مشخصی نیست و از آن و شناخته شده است که ریشه در عوامل چندی که مشخص هستند، دارند. این ابهام را نمی‌توان بدون توجه به مورد از سر واکرد و به [[حکم کلی]] در آن بسنده نمود؛ از اینجا می‌توان به این مطلب رسید که چرا برخورد [[انسان]] با امور ناشناخته دارای واکنش‌ها، [[تفسیرها]] و برداشت‌های متفاوت است؛ و حتی یک چیز در [[جوامع]] [[فرهنگی]] مختلف، تفاوت‌های [[عاطفی]]، کنشی و واکنشی بر می‌انگیزد؛ بنابر این نمی‌توان زمینه‌های فرهنگی، شخصی، [[اجتماعی]] و مانند آن را در تفسیرها و واکنش‌ها نادیده گرفت.
 
بسیاری از افراد که با چیزهای ناشناخته برخورد می‌کنند، تفسیرهای متفاوتی به دست می‌دهند. شاید قضیه به این صورت باشد که افرادی تجربه‌ها، [[عواطف]] و [[احساسات]] معینی را به حضور [[خدا]] یا [[جن]] یا [[فرشتگان]] [[تفسیر]] می‌کنند، چون چنین [[آمادگی]] فرهنگی و روانی در آنان وجود دارد، چنان‌چه کسانی که مفهوم [[الهی]] یا جن و فرشتگان را رد می‌کنند، ممکن است آن را به شیوه متفاوتی تفسیر کنند.
به سخنی دیگر، آدم‌ها در توضیح تجربه‌های غیرعادی‌شان به [[اندیشه‌ها]] و باورداشت‌هایی [[توسل]] می‌جویند که برای آنها آشنا و تا اندازه‌ای معتبر باشد؛ آنها حتی ممکن است که به خاطر فقدان هرگونه تفسیر معتبر دیگر، ناچار به توسل به یک چنین اندیشه‌ها و نتیجه‌گیری‌هایی شوند، قضیه‌ای که شاید مایه [[شگفتی]] خود آنها نیز باشد.
 
واکنش‌های عاطفی چون [[عشق]]، [[هراس]] و [[خشم]]، واکنشی طبیعی است، حتی اگر این واکنش نسبت به یک چیز معین باشد؛ چون تفاوت واکنش‌ها، ریشه در تفاوت‌هایی دارد که بیان شد. [[مرگ]]، یک [[واقعیت]] انکارناپذیر و ناگریز است. تفاوت واکنشی افراد با این واقعیت، برخاسته از تفاوت‌هایی شخصی، اجتماعی، فرهنگی و مانند آن است. واکنش طبیعی بسیاری از افراد در قبال آن، چیزی جز هراس نیست. وقتی مرگی پیش می‌آید، هراس‌ها و عواطف [[نیرومندی]] در [[نزدیکان]] شخص مرده پدید می‌آورد؛ چون هر مرگی روابط را از هم می‌گسلد و الگوی معمولی [[زندگی]] آدم‌ها را در هم می‌شکند و بنیادهای [[اخلاقی]] [[جامعه]] را به لرزه در می‌آورد. بسیاری از سوگواران [[گرایش]] دارند که خود را [[تسلیم]] [[نومیدی]] کنند وظایفشان را نادیده گیرند و به شیوه‌ای [[رفتار]] کنند که برای خودشان و دیگران زیانبار است.
واکنش برخی دیگر به گونه‌ای بسیار متفاوت است. آنان نه تنها از [[مرگ]] نمی‌هراسند، بلکه به جای [[هراس]] بدان [[عشق]] می‌ورزند و آن را شیرین‌تر از عسل و هر چیز گوارای دیگری می‌بینند. بسیاری از [[اهل یقین]] از [[متدینان]] به [[خدا]] و [[جهان واپسین]] چنین واکنشی از خود نشان و بروز می‌دهند. از نظر [[قرآن]] مرگ دروازه انتقال از [[جهان]] ناپایدار به جهانی [[پایدار]] از سعادتی شکننده به [[سعادت]] [[جاودانه]] است.<ref>[[خلیل منصوری|منصوری، خلیل]]، [[نگرشی قرآنی به عوامل انتقال از جهان (مقاله)|نگرشی قرآنی به عوامل انتقال از جهان]]</ref>
 
==مرگ در نگرش [[قرآنی]]==
مرگ در [[منطق]] قرآنی به معنای فنا و نابودی نیست بلکه دریچه‌ای به سوی جهان [[جاودانگی]] و بقاست. [[حقیقت]] مرگ چون حقیقت [[حیات]] و [[زندگی]] از [[اسرار هستی]] است به گونه‌ای که حقیقت آن تاکنون بر کسی روشن نشده است. بلکه آن چه ما از حقیقت آن می‌شناسیم تنها آثار آن است.
آن چه از قرآن بر می‌آید آن است که مرگ یک امر عدمی و به معنای فنا و نیستی نیست بلکه یک امر وجودی است. یک انتقال و عبور از جهان به جهان دیگر است، از این‌رو بسیاری از [[آیات قرآن]] از مرگ به توفّی تعبیر کرده‌اند که به معنای باز گرفتن و دریافت [[روح]] از تن است.
[[خداوند]] در بیان این امر وجودی می‌فرماید: {{متن قرآن|الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ}}<ref>«همان که مرگ و زندگی را آفرید» سوره ملک، آیه ۲.</ref>. در این جا خداوند، مرگ را همانند زندگی یک [[آفریده]] از آفریده‌های خویش بیان می‌دارد. چون اگر مرگ امری عدمی بود مخلوق و آفریده به شمار نمی‌آمد و [[خلقت]] هیچ‌گاه جز به «امور وجودی» تعلق نمی‌گیرد.
 
به هر حال مرگ از [[مخلوقات]] و امر وجودی و دریچه‌ای است به سوی زندگی دیگر، در سطحی بسیار وسیع‌تر و آمیخته با [[ابدیت]]؛ خداوند می‌فرماید: {{متن قرآن|وَلَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ}}<ref>«و اگر بمیرید یا کشته شوید بی‌گمان نزد خداوند، گردتان می‌آورند» سوره آل عمران، آیه ۱۵۸.</ref>.
در حقیقت مرگ پایان راه نیست بلکه آغاز راهی است که بدان به جهان‌های دیگر منتقل می‌شوید؛ و این [[جهان]] با همه عظمتش تنها مقدمه‌ای برای جهان‌های گسترده‌تر و فراخ‌تر، [[جاودانی]] و [[ابدی]] است. و به سخنی دیگر [[مرگ]] نه تنها موجب نمی‌شود تا [[زندگی]]، پوچ و [[بیهوده]] جلوه کند بلکه به زندگی این جهانی معنا و مفهوم می‌بخشد و از کارکردهای مرگ می‌توان [[معنابخشی به زندگی]] [[دنیایی]] دانست؛ چون مرگ است که [[آفرینش]] هستی را از [[بیهودگی]] خارج می‌سازد و بدان جهت، معنا و مفهوم می‌بخشد.<ref>[[خلیل منصوری|منصوری، خلیل]]، [[نگرشی قرآنی به عوامل انتقال از جهان (مقاله)|نگرشی قرآنی به عوامل انتقال از جهان]]</ref>
 
==سبب [[ترس از مرگ]]==
بی‌گمان واکنش طبیعی [[انسان]] در برابر ناشناخته‌ای چون مرگ، [[ترس]] و [[هراس]] است. ریشه ترس را می‌توان در این جست که مرگ را پایان، فنا و نیستی تصور می‌کنند و انسان به طور طبیعی و ذاتی [[گرایش]] به بقا و [[جاودانگی]] دارد و از نیستی و نابودی می‌گریزد. در [[قرآن]] آمده است که [[ابلیس]] با بهره‌گیری از همین عامل، [[آدم]] را [[وسوسه]] کرد تا [[نافرمانی خداوند]] کرده و از میوه درخت ممنوعه بخورد؛ ابلیس به آدم می‌گوید: {{متن قرآن|قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَا يَبْلَى}}<ref>«گفت: ای آدم! می‌خواهی تو را به درخت جاودانگی و (آن) فرمانروایی که فرسوده نمی‌شود راهبر شوم» سوره طه، آیه ۱۲۰.</ref>.
بنابر این [[وحشت]] و هراس انسان از فنا و نیستی، امری طبیعی و واکنشی عادی است. بنابر این از «مرگ» به جهت آن‌که در خاطرش پایان کار و عامل نیستی و نابودی اوست، می‌هراسد و از آن می‌گریزد. بسیاری از [[مردم]] مرگ را به معنای فنا و نیستی [[تفسیر]] می‌کنند، و بدیهی است که انسان از فنا و نیستی وحشت و هراس دارد. اگر انسان مرگ را به این معنا تفسیر کند، به طور [[یقین]] از آن گریزان خواهد بود و همین امر عاملی برای [[اضطراب]] و [[عدم آرامش]] او در طول زندگی خواهد بود و حتی در بهترین حالات زندگی و در اوج [[پیروزی]] و [[سعادت دنیوی]] و [[خوشبختی]]، [[اندیشه]] و تصور این مطلب که روزی این زندگی به پایان خواهد رسید، شهد [[زندگی]] را در کام او زهر می‌کند و همواره در [[نگرانی]] و [[اضطراب]] به سر می‌برد.
البته چنین نیست که همه کسانی که به [[مرگ]] به عنوان پل و دروازه و عامل انتقال به هستی و سرای دیگر می‌نگرند، در [[آرامش]] بوده و از مرگ استقبال نمایند، چون افرادی که آن را مقدمه‌ای برای ورود به [[جهان]] وسیع‌تر، عالی‌تر و حیاتی جاودان می‌نگرند به خاطر [[اعمال]] و خلاف‌کاری‌های خویش از مرگ [[وحشت]] دارند؛ زیرا بر این باورند که پس از مرگ وارد جهانی می‌شوند که [[وضعیت زندگی]] ایشان در آن چیزی جز [[تجسّم اعمال]] [[دنیایی]] ایشان نخواهد بود، اعمالی که آنان را از [[سعادت ابدی]] دور می‌کند. بنابر این برای [[فرار]] از [[محاسبه]] و [[کیفر الهی]] [[گرایش]] به [[گریز]] از مرگ دارند.
 
[[اعتقاد]] به عالم پس از مرگ و بقای آثار اعمال و [[جاودانگی]] کارها تأثیر مهمی در [[رفتار]] و کنش و واکنش [[انسانی]] برجای می‌گذارد؛ و به عنوان یک عامل مؤثر در [[ترغیب]] و [[تشویق]] [[انسان]] به [[نیکی‌ها]] و [[مبارزه]] با [[زشتی‌ها]] به شمار می‌آید.
اثراتی که [[ایمان]] به زندگی پس از مرگ می‌تواند در [[اصلاح]] افراد [[فاسد]] و تشویق افراد [[فداکار]] و [[مجاهد]] بگذارد به مراتب از هر عامل دیگری بیش‌تر است؛ چنان‌چه عدم ایمان به آن و یا [[فراموشی]] مرگ و جهان دیگر، سرچشمه بسیاری از [[گناهان]] و [[رفتارهای زشت]] و [[ناپسند]] است. [[خداوند]] می‌فرماید: {{متن قرآن|فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا}}<ref>«پس، برای آنکه لقای امروزتان را فراموش کردید (عذاب را) بچشید» سوره سجده، آیه ۱۴.</ref>.
اما اگر انسان بپذیرد که مرگ عامل انتقال به جهان دیگر است و یا آن را فراموش نکند بلکه همواره مرگ را حاضر داشته باشد و «حضور» مرگ، حضوری [[شهودی]] باشد؛ آن‌گاه حماسه‌های جاویدانی را رقم خواهد زد. حماسه‌هایی که یک انسان باورمند پدید می‌آورد، حماسه‌های جاویدانی چون [[حماسه حسینی]] است. [[سربازی]] که منطقش این است که: {{متن قرآن|قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ}}<ref>«بگو آیا برای ما جز یکی از دو نکویی را انتظار دارید؟» سوره توبه، آیه ۵۲.</ref> بگو شما [[دشمنان]] درباره ما چه می‌اندیشید؟ جز رسیدن به یکی از دو خیر، [[سعادت]] و [[افتخار]]، یا [[پیروزی]] بر شما یا رسیدن به [[لقاء الله]] و افتخار [[شهادت]]، قطعاً چنین [[سربازی]] شکست‌ناپذیر در عرصه [[زندگی]]، [[جهاد]]، تلاش و سایر عرصه‌ها است.
 
[[مرگ]] در [[عقیده]] باورمندان و [[شاهدان]] نه تنها [[زیبا]] نیست بلکه دریچه‌ای به جهانی بزرگ، شکستن قفس و [[آزاد]] شدن [[روح انسان]]، گشودن بندها و قیدها و رسیدن به [[آزادی]] مطلق است، طبیعی است که باورمندان و شاهدان نه تنها از مرگ و شهادت در راه [[هدف]] [[ترس]] و وحشتی ندارند بلکه از مرگ به عنوان عامل [[جاودانگی]]، [[ابدیت]] و {{متن قرآن|عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَا يَبْلَى}}<ref>«به درخت جاودانگی و (آن) فرمانروایی که فرسوده نمی‌شود» سوره طه، آیه ۱۲۰.</ref> استقبال می‌کنند و می‌گویند: {{متن حدیث|وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ}}<ref>نهج البلاغه، خطبه ۵.</ref> به [[خدا]] [[سوگند]] فرزند [[ابی‌طالب]] علاقه‌اش به مرگ بیشتر از [[کودک شیرخوار]] به پستان مادرش است. و ضربه‌ای را که باعث انتقال و لقاء الله می‌شود، ضربه [[رستگاری]] می‌بیند: {{متن حدیث|فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ}}؛ به خدای [[کعبه]] [[رستگار]] شدم.
چون «مرگ برای [[مؤمن]] همانند کندن [[جامه]] چرکین و پر از حشرات و جانوران موذی، گشودن بند و زنجیرهای سنگین و تبدیل آن به جامه‌های فاخر، لباس‌های [[خوشبو]] و مرکب‌های راهوار و خانه‌های مناسب است [[[امام سجاد]]{{ع}}] و یا همانند خوابی است که هر شب به سراغ [[آدمی]] می‌آید جز آن‌که [[زمان]] طولانی‌تری در [[خواب]] مرگ است»<ref>بحار الانوار، ج۶، ص۶۵۵.</ref>.
 
[[امام حسین]]{{ع}} می‌فرماید: {{متن حدیث|صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ وَ مَا هُوَ لِأَعْدَائِكُمْ إِلَّا كَمَنْ يَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إِلَى سِجْنٍ وَ عَذَابٍ؛ إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} أَنَّ الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَنَّاتِهِمْ وَ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَحِيمِهِمْ}}<ref>معانی الاخبار، ص۲۸۹.</ref>؛ [[شکیبایی]] کنید ای [[فرزندان]] مردان [[بزرگوار]]! [[مرگ]] تنها پلی است که شما را از [[ناراحتی‌ها]] و [[رنج‌ها]] به باغ‌های وسیع [[بهشت]] و نعمت‌های جاودان منتقل می‌کند، کدام یک از شما از انتقال یافتن از [[زندان]] به کاخ ناراحت هستید؟ و اما نسبت به [[دشمنان]] شما همانند این است که شخصی را از کاخی به زندان و [[عذاب]] منتقل کنند. پدرم از [[رسول خدا]]{{صل}} نقل فرمود که [[دنیا]] زندان [[مؤمن]] و بهشت [[کافر]] است؛ مرگ پل آنها به باغ‌های بهشت و پل اینها به [[دوزخ]] و [[جهنم]] است.
و در [[حدیث]] است که در [[عاشورا]]، هر قدر حلقه محاصره [[دشمن]] تنگ‌تر و فشار بیشتر می‌شد، چهره‌های [[عاشورائیان]] [[حسینی]] برافروخته‌تر و شکوفاتر می‌شد و حتی پیرمردان [[اصحاب]] و یارانش [[صبح عاشورا]] خندان بودند و وقتی از آنها [[پرسش]] می‌شد چرا؟ می‌گفتند: برای این که ساعاتی دیگر شربت [[شهادت]] و [[حورالعین]] را در آغوش می‌گیریم<ref>مقتل الحسین، مقرم، ص۲۶۳.</ref>.<ref>[[خلیل منصوری|منصوری، خلیل]]، [[نگرشی قرآنی به عوامل انتقال از جهان (مقاله)|نگرشی قرآنی به عوامل انتقال از جهان]]</ref>
 
==[[حقیقت]] [[مرگ]] و [[زندگی]]==
مرگ و [[حیات]] هر دو از [[مخلوقات]] [[الهی]] است.<ref>ملک، آیه ۲</ref> این بدان معناست مرگ نقیض زندگی نیست؛ چنان‌که درباره وجود و عدم گفته می‌شود، بلکه مرگ خود نوعی امر وجودی است که البته با حقیقت حیات فرق دارد. پس همان‌گونه که [[خدا]] حیات را [[آفریده]]، [[موت]] و مرگ را نیز آفریده است. از نظر [[قرآن]]، [[نور]] و [[ظلمت]] نیز این‌گونه است؛ زیرا هر دو آفریده الهی است.<ref>انعام، آیه ۲</ref> بر این اساس از نظر [[آموزه‌های قرآنی]]، نسبت حیات و مرگ و نیز نور و ظلمت، همانند وجود و عدم وجود نیست که از مصادیق نقضیین است، بلکه از مصادیق ضدین است.
مرگ [[حقیقی]]، وجودی است که [[انسان]] را از نشئه [[دنیا]] به نشئه [[برزخ]] و [[آخرت]] منتقل می‌کند؛ بنابراین، چیزی چون ابزار انتقال و به تعبیری پل انتقالی است که: «تنتقلون من دار الی دار؛ از خانه‌ای به [[خانه]] دیگر منتقل می‌شوید».<ref>بحار الأنوار، ج۵۸ ص۷۸</ref>
البته از نظر قرآن، مرگ و زندگی یکسان نیست؛ زیرا [[عقل انسان]] بر اساس [[قدرت]] تشخیص و [[گرایش فطری]] بر عدم یکسانی و [[برابری]] آن تأکید دارد و هرگز مرگ و زندگی را یکسان نمی‌داند.<ref>فاطر، آیه ۲۲</ref> بنابراین، با آنکه مرگ امر وجودی است، اما سطح و [[مرتبت]] وجودی حیات بسیار [[برتر]] و بالاتر از مرتبت وجودی مرگ است؛ چنان‌که مرتبت وجودی نور بسیار بالاتر و برتر از ظلمت است.
 
از نظر قرآن، حقیقت مرگ را می‌توان به حقیقت «[[توفی]]» استناد داد؛ زیرا توفی به معنای گرفتن تمام کمال چیزی است؛ از همین رو، وقتی از [[وفا]] سخن به میان می‌آید به معنای آن است که به تمام [[تعهدات]] و التزامات خویش عمل کرده است. پس [[وفات]] به معنای «فوت» (نیستی) نیست، بلکه به معنای گرفتن «نفس» از سوی خدا<ref>زمر، آیه ۴۲</ref> و [[کارگزاران]] الهی چون [[ملک الموت]] [[عزرائیل]] و دیگران است.<ref>سجده، آیه ۱۱؛ انعام، آیه ۹۳</ref>
[[نفس انسانی]] مرگ را می‌چشد؛ زیرا نفس اصولا با چشیدن [[مرگ]] است که می‌تواند به نشئه دیگر منتقل شود و بازگشت به اصل خویش رخ دهد.<ref>انبیاء، آیه ۳۵؛ عنکبوت، آیه ۵۷؛ آل عمران، آیه ۱۸۵</ref>
البته این انتقال به آسانی نیست، بلکه غمرات الموت<ref>انعام، آیه ۹۳</ref> و سکره الموت<ref>سوره ق، آیه ۹</ref> با شدت و تلخی همراه خواهد بود. بنابراین، هر چند که مرگ نوعی انتقال «نفس» از [[عالم ماده]] [[دنیا]] به [[عالم مثال]] [[برزخ]] یا [[آخرت]] است؛ اما این انتقال همراه با [[سختی]] [[جان کندن]] است.
به هر حال، [[حقیقت]] مرگ، جدا شدن «نفس» به عنوان [[حقیقت انسان]] از کالبد [[جسمانی]] مادی [[دنیوی]] که از آب و خاک است، از طریق «[[توفی]]» می‌باشد.<ref>انعام، آیه ۹۳؛ سجده، آیه ۱۱؛ زمر، آیه ۴۲؛ غافر، آیه ۷۷</ref>
 
تأکید [[قرآن]] بر «توفی» یعنی [[وفات]] به جای «فوت» به این معناست که «نفس» هرگز نیست و نابود و گرفتار «عدم» نمی‌شود، بلکه همچنان باقی خواهد بود. اما با جداشدن «نفس» از بدن دنیوی و خروج از کالبد، [[جسم]] تبدیل به جسد می‌شود و نفس با وفات به نشئه‌ای دیگر منتقل می‌شود تا [[حیات]] خویش را در شکل و [[بدنی]] دیگر ادامه دهد که در برزخ با بدن برزخی و مثالی و در آخرت با بدن [[اخروی]] و جسم اخروی خواهد بود. [[نفس انسان]] پس از مرگ با بازگشت به جایی که از آن آمده است؛ یعنی جایی که قبل از دمیده شدن در کالبد در آنجا می‌زیسته<ref>سجده، آیه ۹</ref> به آنجا باز می‌گردد و به [[زندگی]] خویش به شکلی دیگر ادامه می‌دهد.<ref>انبیاء، آیه ۳۵؛ عنکبوت، آیه ۵۷؛ زمر، آیه ۴۲؛ غافر، آیه ۷۷</ref>
با خروج نفس از بدن خاکی دنیوی، بدنی که جسد شده پس از مدتی در فرآیندی تبدیل به خاک می‌شود و چیزی از [[بدن انسان]] باقی نمی‌ماند. همین امر موجب می‌شود که [[کافران]] غیر [[مؤمن]] به نفس [[الهی]]، حیات را محدود به دنیا بدانند و هیچ باوری به زنده بودن یا [[زنده شدن دوباره]] داشته باشند.<ref>مؤمنون، آیات ۳۵ و ۸۲؛ صافات، آیات ۱۶ و ۵۳</ref> این در حالی است که از نظر [[قرآن]]، [[مرگ انسان]] هر چند با متلاشی شدن بدن و خاک شدن آن همراه است، ولی نفس را [[خدا]] [[حفظ]] می‌کند و همه [[حقیقت انسان]] و اعمالش باقی و محفوظ در نزد خدا است.<ref>زمر، آیه ۴۲؛ ق، آیات ۳ و ۴؛ رعد، آیات ۵ و ۶</ref>
[[مرگ]] در [[دنیا]] و [[برزخ]] و [[قیامت]] اتفاق می‌افتد، اما پس از آن دیگر مرگی نیست؛ بلکه نشئه [[آخرت]] نشئه [[حیات]] محض([[الحیوان]]) است<ref>عنکبوت، آیه ۶۴</ref>؛ زیرا پس از [[حسابرسی]] در قیامت و انتقال افراد به [[بهشت]] یا [[دوزخ]]، دیگر انتقالی به نشئه دیگر اتفاق نمی‌افتد تا نیازی به مرگ به عنوان عامل انتقال باشد؛ از همین رو در برخی از [[روایات]] از حذف مرگ همانند سربریدن قوچ سخن به میان می‌آید؛ زیرا دیگر نیازی به مرگ نیست. بر این اساس است که نه مرگی در بهشت است و نه در دوزخ. البته [[دوزخیان]] در شرایطی قرار می‌گیرند که حالت نه مرگ و نه [[زندگی]] است.<ref>طه، آیه ۷۴؛ اعلی، آیه ۱۳</ref>
 
دوزخیان در شرایط سخت [[طاقت]] فرسای دوزخ چنان در [[رنج]] هستند که مدام آرزوی مرگ می‌کنند، ولی چنین چیزی هرگز اتفاق نمی‌افتد؛ زیرا دیگر مرگی نیست.<ref>حاقه، آیات ۲۵ تا ۳۱</ref> آنان می‌گویند:‌ای کاش مرگ نخستین یعنی «الموته الاولی»، [[پایان زندگی]] من بود، ولی چنین نیست. آرزوی مرگ و یکسان شدن با خاک از سوی [[کافران]] پس از [[گواهی]] [[شاهدان]] و ظهور [[اعمال]] در قیامت<ref>نساء، آیات ۴۱ و ۴۲</ref> آرزویی است که هرگز تحقق نمی‌یابد؛ زیرا دیگر مرگی نیست تا عامل [[رهایی]] آنان باشد. البته آنان مرگی را می‌خواهند که آنان را نیست کند و به مرتبه «فوت» و نیستی برساند؛ در حالی که هیچ‌گونه مرگی دیگر نخواهد بود؛ خواه به شکل [[توفی]] و خواه فوت؛ زیرا اصلا فوتی نیست، بلکه همواره مرگ به معنای [[وفات]] بوده که پس از [[قیامت]] آن هم نیست.<ref>طه، آیه ۷۴؛ اعلی، آیه ۱۳</ref> بر این اساس، آرزوی [[مرگ]] برای [[کافران]] و [[اصحاب الشمال]] و زنده نشدن پس از مرگ پس از دیدن [[اعمال زشت]] خویش، هرگز اتفاق نمی‌افتد.<ref>الحاقه، ۲۵ تا ۲۷</ref> گفتنی است مرگ برای برخی از افراد دو بار اتفاق خواهد افتاد که شامل مرگ از [[دنیا]] به [[برزخ]] و مرگ از برزخ برای قیامت پس از [[صور]] [[اسرافیل]] است؛ اما برای برخی از [[انسان‌ها]] تنها یک مرگ یعنی «الموته الاولی»(مرگ نخست</ref> است که مرگ از دنیا به [[آخرت]] می‌باشد؛ ولی پس از آن مرگی برای آنان نیست؛ یعنی زمانی که صور اسرافیل دمیده می‌شود، آنان نمی‌میرند. در [[حقیقت]] آنان همان کسانی هستند که [[خدا]] از آنان با «الا ماشاءالله» استثنا کرده است.<ref>نمل، آیه ۸۷؛ زمر، آیه ۶۸</ref> براساس [[روایات]] از جمله کسانی که اصلا مرگ به سراغ آنان نمی‌رود، [[جبرئیل]] است.<ref>مجمع البیان، ج ۷ و ۸، ص۳۷۰ و ۷۹۲؛ جامع البیان، ج ۱۲، جزء ۲۴، ص۳۷</ref> بنابراین، برخی از [[فرشتگان]] اصلا مرگ را [[تجربه]] نخواهند کرد؛ چنان‌که برخی از انسان‌ها تنها یک مرگ را تجربه خواهند کرد که از جمله آنان [[معصومان]]{{ع}} و [[مقربان]] [[درگاه الهی]] و [[شهیدان]] در [[راه خدا]] هستند؛ زیرا آنان فقط مرگ در دنیا را تجربه کرده و با [[شهادت]] خویش به حیاتی منتقل می‌شوند که [[جاودانه]] در [[بهشت]] است؛ یعنی مستقیم به [[بهشت اخروی]] منتقل می‌شوند.<ref>آل عمران، آیات ۱۶۹ و ۱۷۰</ref>.<ref>[[خلیل منصوری|منصوری، خلیل]]، [[حقیقت مرگ و زندگی در قرآن (مقاله)|حقیقت مرگ و زندگی در قرآن]]</ref>
 
==آثار توجه به حقیقت مرگ==
باید توجه داشت که [[خلقت]] مرگ از سوی خدا در کنار خلقت [[حیات]] چیزی جز [[ابتلاء الهی]] نیست تا انسان‌ها در فرآیند پیچیده میان مرگ و [[زندگی دنیوی]] نشان دهند که چگونه عمل می‌کنند. پس هر که نیکوتر عمل کند، به نفع او خواهد بود.<ref>ملک، آیه ۲</ref> این از [[عزت]] و [[غفران الهی]] است که چنین شرایطی را برای [[انسان]] رقم می‌زند تا آگاهانه انتخابی درست داشته باشد و به [[عمل نیک]] اقدام کند.
اصولا وقتی [[انسان]] [[حقیقت]] [[مرگ]] و انتقال به عالم دیگر را بداند و از [[حسابرسی]] در [[قیامت]] [[آگاه]] شود، سعی خواهد کرد در [[دنیا]] به گونه‌ای عمل کند که [[نیک]] باشد و در قیامت از آثار [[عمل نیک]] خویش برخوردار شود.
 
به سخن دیگر، توجه به مرگ و [[باور]] به پایان‌پذیرفتن [[عمر انسان]] و [[پاسخگویی]] به [[اعمال]] [[دنیوی]] در [[آخرت]] به عنوان محل [[جزاء]] و [[پاداش نیک]] و بد عمل، نقش اساسی در بهبود [[رفتار انسان]] در دنیا دارد. از همین رو [[ایمان]] به مرگ به عنوان عامل انتقال از دنیا به آخرت، زمینه‌ساز [[ایمان به خدا]]<ref>بقره، آیه ۲۸</ref>، [[پرهیز]] از هر گونه [[شرک]] و [[بت‌پرستی]] و پذیرش [[یکتاپرستی]]<ref>یونس، آیه ۱۰۲؛ روم، آیه ۴۰</ref>، پذیرش [[قرآن]]<ref>اعراف، آیه ۲۵۸</ref> و [[تغییر]] [[سبک زندگی]] بر اساس [[فلسفه الهی]] و [[اخروی]] و پرهیز از هر گونه [[وابستگی]] به [[امور دنیوی]]<ref>نساء، آیه ۷۸</ref> و مانند آنها است؛ زیرا توجه به [[قطعی]] و حتمی بودن مرگ، موجب می‌شود تا انسان به این حقیقت برسد که در هر جا و در هر شرایطی باشد وقتی مرگ بیاید کاری از دست او بر نمی‌آید و باید مرگ را بچشد و به عالم دیگر منتقل شود.<ref>نساء، آیه ۷۸</ref> اما متاسفانه بسیاری از [[مردم]] نسبت به این امر بی‌توجه یا کم توجه هستند و حتی به سبب عدم [[فهم]] ژرف نسبت به حقیقت [[زندگی]] و مرگ، سرگرم اموری می‌شوند که آنها را از امر بازگشت و حسابرسی دور می‌سازد و توهم و تخیل، آنان را در باتلاق [[مادیات]] دنیوی و وابستگی به آن فرو می‌برد. انسان‌های فاقد [[علم]] و گرفتار [[نادانی]] بر این باورند که مرگ و [[هلاکت]] به دست [[روزگار]] اتفاق می‌افتد که یک عامل مادی و زمانی دنیوی غیر مرتبط با [[خدا]] است. از همین رو زندگی را محدود به دنیا و [[زندگی دنیوی]] دانسته و نسبت به آخرت هیچ [[اعتقاد]] و باوری ندارند. آنان با آنکه [[علمی]] ندارند، ولی با توجه به [[ظواهر]] [[دنیوی]] به این [[گمان]] می‌رسند که [[مرگ]] و [[زندگی]]، امری در [[دنیا]] است و اصولا [[حیات]] دیگری وجود ندارد. پس هر که هلاک شود، کلا نیست و نابود می‌شود و هیچ آثاری از او نخواهد بود؛ زیرا نفس را نیز امری مادی می‌دانند و مرگ و زندگی را به امر مادی [[دهری]] یعنی [[زمان]] نسبت می‌دهند.<ref>جاثیه، آیه ۲۴</ref> [[مرگ انسان]] از دنیا و انتقال نفس از دنیا به [[آخرت]]، از سوی [[خدا]] انجام می‌شود تا در آخرت به [[حسابرسی]] [[اعمال]] پرداخته شود و هر کسی بداند چه کرده و چه پاداشی برای [[اعمال نیک]] و بد اوست.<ref>جمعه، آیه ۸</ref> پس [[انسان]] پس از مرگ نسبت به [[حقایق]] [[دانا]] می‌شود و خدا همه اعمالش را خبر می‌دهد و هیچ چیزی از یاد نخواهد رفت.
 
به هر حال، از نظر [[قرآن]]، [[یاد مرگ]] و توجه به [[حقیقت]] مرگ و بازگشت و حسابرسی می‌تواند به عنوان [[فلسفه]] اساسی، [[سبک زندگی]] انسان را دگرگون کند تا جایی که فلسفه مادی دهریون و عدم [[باور]] به حقیقت مرگ و [[زندگی اخروی]] موجب می‌شود که آنان به [[زندگی دنیوی]] چنان رو آورند که با سبک زندگی [[اهل]] آخرت بسیار متفاوت است. این تفاوت را می‌توان به [[سادگی]] [[درک]] و [[فهم]] کرد و در زندگی دو گروه بعینه دید.
کسانی که به مرگ به عنوان عامل انتقال می‌نگرند و به آخرت باور دارند، زندگی خویش را تحت [[ولایت الهی]] سامان می‌دهند و این چنین «[[اولیاء الله]]» می‌شوند. آنان چنان ولایت الهی در وجودشان [[جان]] گرفته که برای رسیدن به [[محبوب]] خویش آرزوی مرگ می‌کنند. در حقیقت آرزوی مرگ برای رسیدن به محبوب از سوی [[اولیای الهی]]، علامت [[صداقت]] آنان در ادعای [[ولایت]] نسبت به خدا است.<ref>جمعه، آیه ۶</ref> پس کسانی که مدعی ولایت و اولیاء الله بودن هستند، بایدآرزوی مرگ کنند. پس کسی که آرزوی مرگ نکند در حقیقت در ادعای [[اولیاء الله]] بودن با [[خدا]] [[دروغ]] می‌گوید و [[صداقت]] ندارد.
کسانی ممکن است که به [[مرگ]] و [[بازگشت به خدا]] برای [[حسابرسی]] در [[آخرت]] [[اعتقاد]] داشته باشند، اما به سبب [[اعمال زشت]] خویش و [[ترس]] از پرونده سیاه خود و [[عقوبت]] سخت [[الهی]]، نه تنها آرزوی مرگ نمی‌کنند، بلکه دنبال آن هستند تا هزار سال عمر کنند و این‌گونه از مرگ و [[عقوبت الهی]] بگریزند که البته امکان‌پذیر نیست.<ref>جمعه، آیات ۶ و ۷؛ بقره، آیات ۹۴ و ۹۵</ref>
همچنین برخی از [[مسلمانان]] [[مؤمن]] به آخرت و حسابرسی خدا، گاه در توهم چیزی به عنوان [[اسلام]] رحمانی گرفتار می‌آیند و بر این باورند که خدا آن‌قدر [[مهربان]] است که با [[کرم]] خود با آنها برخورد خواهد کرد و اگر بمیرند به [[بهشت]] می‌روند.اما این گروه فراموش کرده‌اند که [[خداوند]] بهشت را به بها می‌دهد نه به بهانه و مسئله [[خوف و رجا]] در [[آموزه‌های دینی]] جایگاه برجسته‌ای دارد‌، به این معنی که رجای صِرف‌، چه بسا نقشی در [[نجات]] [[انسان]] در [[روز واپسین]] نداشته باشد.
 
[[تفکر]] در [[حقیقت]] مرگ نقش اساسی در [[سبک زندگی]] انسان خواهد داشت. از همین رو خدا خواهان [[تعقل]] و تفکر در امر مرگ و [[زندگی]] است تا نه تنها حقیقت خدا را بشناسند<ref>طه، آیه ۱۲۸؛ زمر، آیه ۴۲</ref>، بلکه به ابعادی از حقیقت مرگ دست بیابند که آنان را برای [[زندگی ابدی]] آماده می‌سازد، به ویژه که تفکر در حقیقت [[مرگ انسان]] را به این حقیقت می‌رساند که مرگ چیزی شبیه [[خواب]] است<ref>زمر، آیه ۴۲</ref> و با [[فهم]] اینکه «النوم اخ الموت؛ خواب رفتن [[برادر]] مرگ است» می‌توان حقیقت مرگ را [[درک]] کرد که چگونه انسان با آنکه مرده ولی زنده است؛ زیرا زندگی در مصداقی دیگر ادامه می‌یابد.
شکی نیست کسی که به حقیقت مرگ و استمرار [[حیات]] در شکلی دیگر [[باور]] داشته و بدان اهتمام ورزد‌، سبک زندگی خاصی را [[انتخاب]] می‌کند که شامل [[ایمان]] به [[حقایق]] [[آموزه‌های وحیانی قرآن]] و [[کتب آسمانی]]<ref>اعراف، آیات ۱۸۴ و ۱۸۵</ref>، [[توحید در عبادت]] و اجتناب از [[شرک]]<ref>بقره، آیه ۲۸؛ انعام، آیه ۹۵</ref>، اجتناب از [[اطاعت]] [[کافران]] و اجتناب از [[ارتداد]] و [[نفاق]]<ref>محمد، آیات ۲۵ تا ۲۷</ref>، [[انفاق در راه خدا]] و انجام [[عمل صالح]]<ref>منافقون، آیه ۱۰</ref>، توجه به [[ربوبیت]] و پروردگاری [[خدا]] در همه هستی<ref>انعام، آیه ۲</ref> و مانند آنها است.<ref>[[خلیل منصوری|منصوری، خلیل]]، [[حقیقت مرگ و زندگی در قرآن (مقاله)|حقیقت مرگ و زندگی در قرآن]]</ref>
 
==خدا، خاستگاه [[مرگ]] و [[زندگی]]==
این تنها خداست که خاستگاه و منشا مرگ و زندگی است و هیچ کسی حتی [[انسان]] [[اختیار]] مرگ و زندگی خویش را ندارد.<ref>آل عمران، آیه ۱۴۵؛ زمر، آیه ۴۲</ref> پس باید به این [[حقیقت]] [[باور]] داشت که خدا اختیاردار مرگ هر موجودی است و مرگ موجودات زنده تنها به [[فرمان تکوینی]] خدا است.<ref>غافر، آیه ۶۸</ref>
مرگ هر [[انسانی]] دارای [[زمان]] معین و معلوم در [[کتاب الله]] است.<ref>آل عمران، آیه ۱۴۵؛ انعام، آیه ۲؛ حجر، آیه ۵</ref> پس هر کسی به [[اذن خدا]] در زمان خودش می‌میرد.<ref>[[خلیل منصوری|منصوری، خلیل]]، [[حقیقت مرگ و زندگی در قرآن (مقاله)|حقیقت مرگ و زندگی در قرآن]]</ref>
 
==مردگان آگاه‌تر از زندگان==
بر اساس [[آموزه‌های قرآنی]]، [[وفات]] به معنای «[[توفی انفس]]» و گرفتن تمام و کمال [[روان آدمی]] است.<ref>زمر، آیه ۴۲</ref> پس [[مرگ]] فوت و نابودی نیست، بلکه وفات و گرفتن از سوی [[خداوند]] و [[فرشتگان]] مامور به [[توفی]] است؛ [[انسان]] با مرگ از [[دنیا]] به [[عالم برزخ]] و سپس [[قیامت]] می‌رود.<ref>مؤمنون، آیه ۱۰۰</ref> پس گویی شخص با چشیدن مرگ<ref>آل عمران، آیه ۱۸۳</ref> از خانه‌ای به خانه‌ای دیگر منتقل می‌شود: تنتقلون من دار الی دار<ref>بحار الانوار، مجلسی، ج ۳۷، ص۱۴۶</ref>.
از نظر [[قرآن]]، [[انسان‌ها]] پرده‌ای بر [[قلب]] خویش می‌کشند که نمی‌توانند [[حقایق]] هستی را ببینند حتی اگر از حقایق [[جهان مادی]] و محسوس باشد؛ چه رسد که از حقایق [[جهان]] غیر مادی و نیمه مادی چون [[برزخ]] [[آگاه]] شوند؛ زیرا جهان‌های دیگر با چشم [[دل]] دیده می‌شود نه با [[چشم سر]]. وقتی قلب، زنگار گرفته و یا پرده بر آن باشد، جهان‌های دیگر برای او [[جهان شهادت]] نیست، بلکه [[جهان غیب]] می‌شود. اما این پرده برای همگان هنگام [[احتضار]] و [[سکرات مرگ]] کنار می‌رود. <ref>ق، [[آیات]] ۱۸ تا ۲۰</ref> و انسان با حقایق هستی از جمله [[عوالم غیب]] آشنا می‌شود و آن را [[رؤیت]] می‌کند و با چشم دل و قلب درمی‌یابد.
 
پس از مرگ این [[آگاهی]] بیشتر و بیشتر خواهد شد. از این رو، [[علمی]] که [[مردگان]] دارند، [[علم]] [[شهودی]] نسبت به همه [[عوالم]] است. آنان حتی از زندگان نسبت به دنیا و [[عالم شهادت]] و محسوس مادی دنیا نیز آگاه‌تر هستند. در [[روایت]] است: هنگامی که [[مسلمانان]] در [[جنگ بدر]]، بر [[مشرکان]] [[پیروز]] شدند و جمعی از [[بزرگان قریش]] به [[هلاکت]] رسیدند، [[پیامبر]]{{صل}} دستور داد جنازه [[دشمنان]] را در میان [[چاه]] [[بدر]] انداختند، سپس حضرت بر دهانه چاه ایستاد و به کشته‌شدگان خطاب کرد و فرمود: و شما [[همسایگان]] و معاصران [[بدی]] برای [[رسول‌خدا]] بودید، او را از خانه‌اش [[مکه]]، بیرون کردید.سپس همه با هم [[اجتماع]] نموده و به [[جنگ]] با او پرداختید، اکنون آنچه را که به من [[وعده]] داده است، دیدم که [[حق]] است. [[عمر بن خطاب]] گفت: ‌ای [[رسول خدا]]! سخن با پیکرهائی که [[روح]] از آنها جدا شده، چه فایده‌ای دارد؟ رسول خدا فرمود: ‌ای پسر خطاب! ساکت باش، [[سوگند]] به [[خدا]] که تو از آنها شنواتر نیستی و بین آنها و [[فرشتگان]] که با گرزهای آهنین آنها را بگیرند هیچ فاصله‌ای نیست مگر آنکه من صورت خود را این گونه از آنها برگردانم.<ref>بحارالانوار، ج ۶، ص۲۵۴</ref>
 
و در بعضی از [[روایات]] آمده: رسول خدا کنار دهانه [[چاه]] [[بدر]]، سران [[مشرک]] را که کشته‌شده بودند، یک‌یک نام برد و فرمود: من آنچه را [[خداوند]] به من وعده داده بود دیدم و به حق یافتم، آیا شما هم به آنچه وعده داده شده بودید به حق نیافتید؟ یکی از حاضران گفت:‌ای رسول خدا آیا با [[مردگان]] سخن می‌گوئی؟ [[پیامبر]] فرمود: سوگند به کسی که جانم در دست او است، آنها سخن مرا بهتر از شما می‌شنوند، ولی [[قدرت]] بر جواب دادن را ندارند.<ref>احیاء العلوم، غزالی، ج ۴، ص۴۲۳، کنزالعمال، هندی، ج ۱۰، ص۳۷۷</ref>
بر طبق [[آیات]] و روایات [[امامان معصوم]]{{ع}} در [[دنیا]] و [[آخرت]] نه تنها [[اعمال]] ما را می‌بینند، بلکه به نیات [[باطنی]] ما [[آگاه]] هستند و بر اساس آن در [[قیامت]] [[شهادت]] می‌دهند که عملی را به [[اخلاص]] انجام داده‌ایم یا با [[شرک]] و [[ریا]] و مانند آنها. خداوند می‌فرماید: و بگو هر کاری می‏ خواهید بکنید که به تحقیق خدا و پیامبر او و [[مؤمنان]] (یعنی همان امامان معصوم) در [[کردار]] شما می‌نگرند؛ و به تحقیق به سوی دانای [[نهان]] و آشکار بازگردانیده می‌‏شوید. پس شما را به آنچه انجام می‏‌دادید، آگاه خواهد کرد.<ref>توبه۱۰۵؛ روایات تفسیری</ref>
آنان در [[جهان]] دیگر نیز نه تنها اعمال ما را می‌بینند و سخن ما را می‌شنوند بلکه [[توانایی]] [[پاسخ گفتن]] را دارند هر چند که کسانی که دلمرده و [[دل]] زنگار گرفته‌اند نمی‌شنوند. در [[زیارت]] [[نامه امام]] [[رضا]]{{ع}} آمده است: إِنَّکَ تَسْمَعُ کَلَامِی وَ تَرُدُّ سَلَامِی‌؛ براستی سخنم را می‌شنوی و [[سلام]] را پاسخ می‌دهی.<ref>بحار الأنوار-ط مؤسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج‌۱۰۰، ص۲۹۵.</ref>.<ref>[[خلیل منصوری|منصوری، خلیل]]، [[مردگان آگاه‌تر از زندگان (مقاله)|مردگان آگاه‌تر از زندگان]]</ref>
 
==[[عشق به زندگی]]==
هر [[انسانی]] [[دوست]] دارد حتی در بدترین شرایط از چنگال [[مرگ]] بگریزد و داس مرگ، زندگی‌اش را درو نکند.
هرچند علاقه به [[زندگی]] و استمرار آن برای کسانی که [[اعتقادی]] به [[آخرت]] و [[معاد]] ندارند، یک امر طبیعی است؛ ولی می‌بینیم که حتی [[مؤمنان]] به آخرت و معاد نیز می‌کوشند تا زندگی خود را در [[دنیا]] استمرار بخشند و تا می‌توانند مرگشان را به تاخیر اندازند.
بیشتر کسانی که از مرگ می‌ترسند، کسانی هستند که مرگ را [[پایان زندگی]] و مرگ را با فوت و نیستی یکسان می‌دانند.
چنانکه گفته شد بسیاری از مؤمنان نیز از مرگ می‌ترسند و از آن گریزان هستند. علت این [[ترس]] را می‌بایست در [[شک]] و تردیدهای [[علمی]] و عملی آنان جست؛ زیرا کوچک‌ترین احتمال از اینکه مرگ همان فوت است نه [[وفات]]، موجب می‌شود تا عشق به زندگی [[دنیوی]] در آنان نیز [[رشد]] کند.
 
البته هستند کسانی که از مرگ می‌هراسند؛ چراکه خود را دست خالی می‌بینند و بر این [[گمان]] هستند که ره [[توشه آخرت]] چنانکه باید و شاید فراهم نیاورده‌اند و دست خالی به جهانی دیگر می‌روند.
اینان اگر به زندگی چسبیده‌اند به سبب همین [[احسان]] [[تهی‌دستی]] است. در دعای [[روز]] سه‌شنبه آمده است: و اجعل الحیاه زیاده لی فی کل خیر و الوفاه راحه لی من کل [[شر]]؛ و عمر و حیاتم را مایه زیادتی هرکار خیر قرار ده و مرگم را موجب [[راحتی]] از هرگونه [[شرور]] گردان.<ref>مفاتیح الجنان، دعای روز سه‌شنبه</ref>
آنان افزایش عمر را برای کسب ره [[توشه]] بیشتر برای آخرت می‌خواهند و [[ترس از مرگ]] برای این است که دست خالی نباشند. پس ترس اینان از خود [[حقیقت]] مرگ نیست، بلکه بخاطر وضعیت و موقعیت خود در آخرت است؛ زیرا می‌دانند که پس از مرگ، آخرت و زندگی دیگری است و از همین رو دنبال [[اصلاح]] [[امور اخروی]] خود هستند و از [[خدا]] می‌خواهند: {{متن حدیث|اللّهُمَّ أصلِح لي ديني ؛ فَإِنَّهُ عِصمَةُ أمري ، وأصلِح لي آخِرَتي ؛ فَإِنَّها دارُ مَقَرّي وإلَيها مِن مُجاوَرَةِ اللِّئامِ مَفَرّي}} خدایا [[دین]] مرا [[اصلاح]] فرما که دین، مایه [[حفظ]] همه [[شئون]] من است و عالم آخرتم را اصلاح فرما که آنجا [[منزل]] [[ابدی]] من است و جایگاه قرار من از [[آزار مردم]] [[پست]] [[دنیا]] است.
 
[[قرآن]] گزارش می‌کند که برخی از [[اهل]] [[ایمان]] واقعاً گرایشی به [[آخرت]] ندارند؛ زیرا چنان گرفتار [[محبت دنیا]] و [[مادیات]] [[دنیوی]] شده‌اند که [[دوست]] دارند هزاران سال [[زندگی]] کنند و [[مرگ]] سراغ آنان نرود.
این دسته از افراد مدعی آن هستند که [[بهشت]] و آخرت برای آنان است و دیگران بهره‌ای از آن نخواهند برد؛ از این رو [[خداوند]] آنان را مورد [[تمسخر]] قرار داده و می‌فرماید که اگر واقعاً این گونه است چرا آرزوی مرگ نمی‌کنند تا به بهشت در آیند؟! خداوند می‌فرماید برخی از [[یهودیان]] از [[اهل کتاب]] این گونه هستند و اینان حتی از [[مشرکان]] [[گرایش]] بیشتری به دنیا و زندگی آن دارند؛ زیرا مشرکان آخرتی را قبول ندارند، اما این مدعیان [[اعتقاد به آخرت]] خود دوست دارند تا زندگی هزار ساله داشته باشند تا این‌گونه خود را از [[عذاب الهی]] برهانند؛ چراکه بر خلاف [[آموزه‌های وحیانی]] عمل می‌کنند.<ref>بقره آیات ۹۴ تا ۹۶؛ جمعه، آیات ۵ و ۶</ref>
به هر حال، [[عشق به زندگی]] در همه موجودات از جمله [[انسان‌ها]] وجود دارد و حتی [[مؤمنان]] نیز گرایش دارند تا به عللی [[زندگی دنیوی]] آنان طولانی باشد. پس تلاش برای [[رهایی]] از مرگ به‌ویژه مرگ زودرس یک امر طبیعی است.<ref>[[خلیل منصوری|منصوری، خلیل]]، [[عوامل به تأخیر افتادن مرگ (مقاله)|عوامل به تأخیر افتادن مرگ]]</ref>
 
==مرگ و زندگی، آفریده‌های [[الهی]]==
بر اساس [[آموزه‌های قرآنی]]، مرگ و زندگی از آفریده‌های الهی هستند. این بدان معنا خواهد بود که مرگ به معنای فقدان زندگی نیست، چنانچه [[تاریکی]] به معنای فقدان [[نور]] است، بلکه باید مرگ و زندگی را همانند [[سایه]] و نور دانست که هر دو از مصادیق وجود هستند نه آنکه یکی از مصادیق وجود و دیگری از مصادیق عدم باشد.
خداوند در [[آیه]] ۲ [[سوره ملک]] می‌فرماید: الذی [[خلق]] الموت و الحیاه، کسی که [[مرگ]] و [[زندگی]] را آفرید. پس مرگ نیز موجود از موجودات و آفریده‌ای از آفریده‌های [[الهی]] است. از همین‌رو در برخی از [[روایات]] از پایان [[مأموریت]] این مخلوق الهی در [[قیامت]] سخن به میان آمده است.<ref>بحارالانوار، ج ۸، ص۱۲۵-۱۲۶، باب ۲۳، حدیث ۲۶؛ تفسیر قمی ص۴۴۴-۴۴۵؛ بحارالانوار، ج ۸، ص۲۸۷، باب ۲۴، حدیث ۱۹</ref>
 
[[مسئولیت]] مرگ انتقال است. [[پیامبر]]{{صل}} می‌فرماید: {{متن حدیث| مَا خُلِقْتُمْ لِلْفَنَاءِ بَلْ خُلِقْتُمْ لِلْبَقَاءِ، وَ إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ}}؛ شما برای معدوم شدن و نابود گشتن [[آفریده]] نشده‌اید بلکه برای [[بقاء]] و [[ابدیت]] بوجود آمدید؛ و جز این نیست که به واسطه مردن از خانه‌ای به [[خانه]] دیگری کوچ می‌کنید».<ref>بحارالانوار، طبع کمپانی، ج ۱۴، ص۴۰۹</ref>
پس مرگ مسئولیت [[جابجایی]] [[انسان]] از خانه [[دنیا]] به خانه [[آخرت]] را برعهده دارد و می‌توان مرگ را نقاله انتقال از جهانی به جهانی دیگر دانست. این مسئولیت پس از انتقال به آخرت در [[روز قیامت]] برداشته می‌شود؛ زیرا برای [[اهل]] [[ایمان]]، بقای [[ابدی]] در [[بهشت ابدی]] است و برای [[کافران]] نوعی زندگی است که میانه مرگ و زندگی است؛ یعنی نه می‌میرند و نه زنده کامل هستند.<ref>اعلی، آیات ۱۲ و ۱۳</ref>.<ref>[[خلیل منصوری|منصوری، خلیل]]، [[عوامل به تأخیر افتادن مرگ (مقاله)|عوامل به تأخیر افتادن مرگ]]</ref>
 
==[[اجل مسمی]] (حتمی) و [[اجل معلق]]==
در [[آموزه‌های قرآنی]] برای مرگ و انتقال از یک [[جهان]] به جهانی دیگر، دو [[زمان]] مطرح شده است. [[اجل]] به معنای زمان، وقت معین و محدود، نهایت [[زمان عمر]]، هنگام مرگ، مدت تعیین شده برای امور، مثل نهایت مدت برای ادای [[قرض]]<ref>فرهنگ دهخدا، لاورس، معین</ref> و پایان عمر [[انسان‌ها]] [[امت‌ها]] و موجودات است.<ref>مفردات الفاظ قرآن‌کریم، راغب اصفهانی، ذیل واژه اجل؛ مجمع‌البیان، طبرسی، ج ۳ و ۴</ref>
این اصطلاح در [[قرآن]] برای امور [[تکوینی]] و اعتباری به کار رفته است. بر اساس آموزه‌های قرآنی همه موجودات دارای اجل و زمان معین و محدودی جهت زندگی در دنیا هستند. بنابراین، حتی خود دنیا دارای اجل است و در ساعتی، از هم پاشیده و دگرگون شده و به [[زمان]] و [[زمین]] و آسمانی دیگر تبدیل خواهد شد.<ref>ابراهیم، آیه ۴۸</ref> از همین روست که [[پرسش]] از زمان [[قیامت]] بی‌معنا خواهد بود؛ چراکه وقتی این زمان و زمین و [[آسمان]] دگرگون می‌شود، دیگر پرسش از زمان قیامت معنایی نخواهد داشت؛ زیرا اگر زمانی باشد در چارچوب [[نظام]] دیگر است که نمی‌توان با معیارهای زمانی این [[دنیا]] سنجید. بر همین اساس [[خداوند]] همواره در پاسخ از زمان قیامت می‌گوید که [[علم]] آن در نزد خداست؛ زیرا نمی‌توان پاسخی منطقی و درست به این پرسش داد؛ چراکه [[منطق]] و معیارها دگرگون می‌شود و [[برپایی قیامت]] در منطق و معیار دیگر انجام می‌گیرد.<ref>اعراف، آیه ۱۸۶؛ نازعات، آیات ۴۲ و ۴۳</ref>
 
خداوند در آیاتی از جمله [[آیات]] ۲ [[سوره انعام]]، ۳ و ۴ [[سوره نوح]] و ۱۰ [[سوره ابراهیم]] از [[اجل معلق]] و [[اجل مسمی]] (حتمی) سخن به میان آورده است. البته تعبیر اجل مسمی تعبیر [[قرآنی]] است اما تعبیر از اجل معلق یک تعبیری است که [[مفسران]] با توجه به تعبیر اجل مسمی قرآنی بیان کرده‌اند. در [[روایات اهل بیت]] [[عصمت]] و [[طهارت]]{{ع}} جمله «قضی اجلا» در [[آیه]] ۲ سوره انعام به [[اجل]] غیرحتمی یا معلق، [[تفسیر]] شده است.<ref>نورالثقلین، ذیل آیه</ref>
همچنین مقصود از «فی‌ کتاب» در آیه ۱۱ [[سوره فاطر]]، همان [[لوح محفوظ]] است و لازمه [[تغییر]] عمر که در آیه مطرح شده همان تغییر اجل است که مفهوم اجل معلق یا غیرمسمی یا غیرحتمی را با خود همراه دارد.<ref>نگاه کنید: مجمع‌البیان، ذیل آیه</ref>
پس دو نوع اجل حتمی و غیرحتمی داریم. اجل حتمی همان اجل مسمی به تعبیر [[قرآن]] است و آن اجلی که تا اجل مسمی به تاخیر انداخته می‌شود همان اجل معلق است. این بدان معنا است که اجل معلق قابل تغییر است و می‌تواند همان زمان تحقق یابد یا با تاخیر مواجه شود و به زمانی دیگر کشیده شود. از همین [[آیات]] این معنا به دست می‌آید که [[اجل مسمی]] هرگز تاخیربردار و تغییرپذیر نیست؛ لذا [[خداوند]] می‌فرماید که وقتی اجل مسمی برسد دیگر تاخیری صورت نمی‌گیرد، همان طوری که هرگز پیش از [[زمان]] فرا رسیدن زمان آن هم انجام نخواهد گرفت.#مؤمنون، [[آیه]] ۴۳؛ نحل، آیه ۶۱</ref>.<ref>[[خلیل منصوری|منصوری، خلیل]]، [[عوامل به تأخیر افتادن مرگ (مقاله)|عوامل به تأخیر افتادن مرگ]]</ref>
 
==زمینه‌ها و علل به تاخیر افتادن [[اجل]]==
از آیات پیشین به دست آمد که [[مرگ]] می‌تواند مقدم و موخر شود؛ این تقدم و تاخیر هر چند که در اجل مسمی و اجل حتمی انجام نخواهد شد، اما درباره [[اجل معلق]] و غیرحتم [[قطعی]] و [[یقینی]] است. براساس برخی از [[روایات]] بسیاری از [[مردم]] با اجل معلق مواجه می‌شوند و مرگ آنان در اجل مسمی انجام نمی‌گیرد، بلکه در اجل معلق انجام می‌گیرد. به این معنا که بسیاری از مردم پیش از موعد و اجل مسمای خود گرفتار مرگ می‌شوند و اگر علل و عواملی نبود که این مرگ را مقدم دارد، می‌توانست حتی موخر بدارد و تا زمان اجل مسما به طول انجامد.
 
خداوند در آیه ۱۰ [[سوره ابراهیم]] می‌فرماید: قالت رسلهم أفی [[الله]] [[شک]] [[فاطر]] السماوات و الارض یدعوکم لیغفر لکم من ذنوبکم ویؤخرکم الی أجل مسمی قالوا ‌ان أنتم الا [[بشر]] مثلنا تریدون أن تصدونا عما کان یعبد آباونا فأتونا بسلطان [[مبین]]؛ پیامبرانشان گفتند: «مگر درباره [[خدا]]- پدید‌آورنده [[آسمانها]] و [[زمین]]- تردیدی هست؟ او شما را [[دعوت]] می‌کند تا پاره‌ای از گناهانتان را بر شما ببخشاید و تا زمان معینی شما را مهلت دهد». گفتند: «شما جز بشری مانند ما نیستید. می‌خواهید ما را از آنچه پدرانمان می‌پرستیدند باز دارید. پس برای ما حجتی آشکار بیاورید».
همچنین در آیه ۴ [[سوره نوح]] آمده است: یغفر لکم من ذنوبکم و یوخرکم الی اجل مسمی ان اجل الله اذا جاء لایوخر لوکنتم تعلمون؛ تا برخی از گناهانتان را بر شما ببخشاید و اجل شما را تا وقتی معین به تأخیر اندازد. اگر بدانید، چون وقت مقرر خدا برسد، تاخیر بر نخواهد داشت».
 
پس شکی نیست که [[انسان]] می‌تواند [[اجل]] خود را جلو بیندازد یا به تاخیر اندازد. یعنی انسان اسباب و عواملی را ایجاد می‌کند که مرگش را پیش یا پس می‌اندازد. چنانکه گفته شد، بسیاری از [[مردم]] پیش از اجل مسما می‌میرند. [[امام صادق]]{{ع}} می‌فرماید من یموت بالذنوب اکثر ممن یموت بالاجال و من یعیش بالاحسان اکثر ممن یعیش بالاعمار؛ تعداد کسانی که به واسطه [[گناهان]] خود می‌میرند از کسانی که به واسطه به سرآمدن عمر (اجل حتمی) می‌میرند بیشتر است و تعداد کسانی که به سبب [[احسان]] و [[نیکوکاری]] [[زندگی]] دراز می‌کنند، افزون‌تر از کسانی است که با عمر طبیعی زندگی می‌کنند)<ref>بحارالانوار، ج۵، ص۱۴۰؛ و نیز بحارالانوار، ج۷۰، ص۳۵۴؛ سفینه البحار، شیخ عباس قمی، ج۱، ص۴۸۸، ماده ذنب</ref>
امام صادق{{ع}} درباره تاثیر گناهان و [[بی‌تقوایی]] در مرگ‌های زودرس می‌فرماید: «نغوذبالله من الذنوب التی تعجل الفناء و [[تقرب]] الاجال و تخلی الدیار و هی قطعیه الرحم و العقوق و ترک [[البر]]»؛ به [[خدا]] [[پناه]] می‌برم از گناهانی که نابودی را [[شتاب]] می‌دهند و [[مرگ‌ها]] را نزدیک می‌سازند و [[خانه‌ها]] را ویران می‌کنند و آنها [[قطع رحم]] و [[آزردن]] و [[نافرمانی]] پدر و مادر و ترک احسان و [[نیکی]] است».<ref>الکافی، ج۲، ص۴۴۸</ref>.<ref>[[خلیل منصوری|منصوری، خلیل]]، [[عوامل به تأخیر افتادن مرگ (مقاله)|عوامل به تأخیر افتادن مرگ]]</ref>
 
==عوامل به تأخیر افتادن اجل==
در [[آیات]] و [[روایات]] علل و عواملی به عنوان علل تاخیر در [[اجل معلق]] بیان شده است که در اینجا به برخی از آنها اشاره خواهد شد:
# [[اجابت]] [[دعوت]] خدا: اجابت [[دعوت الهی]]، زمینه [[طولانی شدن عمر]] تا [[اجل مسمی]] است. پس [[انسان‌ها]] می‌توانند با استفاده از این عامل، [[مرگ]] خویش را تا [[زمان]] اجل مسمی به تاخیر اندازند.<ref>ابراهیم، آیه ۱۰</ref>
# [[اطاعت از پیامبران الهی]]: [[اطاعت از پیامبر الهی]]، زمینه استمرار [[حیات انسان]] تا اجل معین و مسماست که در آیات ۱ تا ۴ [[سوره نوح]] به آن اشاره شده است.
# [[تقوای الهی]]: [[تقوا]]، زمینه طولانی شدن عمر انسان تا اجل مشخص و مسماست که [[خداوند]] در همین [[آیات]] پیش گفته به این عامل نیز توجه داده است.
# [[عبادت]] و [[بندگی]]: از همین آیات پیشین به دست می‌آید که عبادت، زمینه تأخیر [[مرگ]] [[انسان‌ها]] تا [[اجل مسمی]] است. پس انسان‌ها با عبادت خداوند می‌توانند مرگ خویش را تا [[زمان مرگ]] حتمی به تاخیر اندازند.
# [[صله رحم]]: از دیگر عوامل بسیار تاثیرگذار در تاخیر مرگ صله رحم است. [[پیامبر گرامی]]{{صل}} دراین‌باره می‌فرماید: ان الصدقه و [[صله]] الرحم تعمران الدیار و تزیدان فی الاعمار؛ [[انفاق در راه خدا]] و صله رحم، [[خانه‌ها]] را آباد و عمرها را طولانی می‌کند.<ref>حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج۴، ص۳۵۴ و ۳۵۵</ref>
# [[صدقه]]: همان طوری که [[پیامبر]]{{صل}} بیان کرده است، صدقه از دیگر عوامل افزایش عمر و تاخیر مرگ تا [[اجل]] مسماست.
# [[بر و نیکی]]: [[امام باقر]]{{ع}} می‌فرماید: [[البر]] و صدقه [[السر]] ینفیان الفقر و یزیدان فی العمر و یدفعان عن سبعین میته [[سوء]]؛ [[نیکوکاری]] و [[انفاق]] پنهانی [[فقر]] را برطرف ساخته، عمر را افزایش می‌دهد و از هفتادگونه [[مرگ و میر]] بد جلوگیری می‌کند».<ref>شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۶، ص۲۷۷</ref>
# [[ترک گناه]] و اجتناب از آن: براساس آیات ۱ تا ۴ [[سوره نوح]] این معنا نیز به دست می‌آید که [[اجتناب از گناه]] و ترک آن موجب افزایش عمر و تاخیر آن تا [[زمان]] اجل مسماست.
# [[ایمان]]: ایمان نقش تعیین‌کننده در [[زندگی]] [[بشر]] دارد. از جمله کارکردهای ایمان، تاخیر مرگ تا زمان اجل مسماست.<ref>ابراهیم، آیه۱۰</ref>
# [[رهایی]] از [[شک]]: از همین [[آیه]] ۱۰ [[سوره ابراهیم]] به دست می‌آید که رهایی از شک موجب افزایش عمر تا اجل مسماست و اما کسانی که دچار شک هستند و [[ایمانی]] ندارند، اینان با مرگ زودرس مواجه خواهند شد.
موارد فوق تنها گوشه‌ای از علل و عواملی است که موجب افزایش عمر و تاخیر آن تا زمان اجل مسماست. از آنجایی که بسیاری از [[مردم]] گرفتار مرگ زودرس می‌شوند و به [[اجل معلق]] می‌میرند، می‌توانند با بهره‌گیری از [[آموزه‌های وحیانی اسلام]] [[مرگ]] خویش را تا [[زمان]] [[اجل]] مسما به تاخیر اندازند و از [[زندگی]] بیشتری بهره‌مند شوند و خود را برای [[مقامات]] [[برتر]] و زندگی بهتر در [[آخرت]] آماده سازند.<ref>[[خلیل منصوری|منصوری، خلیل]]، [[عوامل به تأخیر افتادن مرگ (مقاله)|عوامل به تأخیر افتادن مرگ]]</ref>
 
==[[مرگ]] در دستان [[انسان]]==
آیا می‌‌دانستید که مرگ هم در دستان انسان است و این گونه نیست که انسان در مرگ و [[زندگی]] خود نقشی نداشته باشد، بلکه خود شخص از موجبات مرگ و زندگی اس و نقش ویژه ای در آن داشته و می‌‌تواند مرگش را پیش یا پس اندازد؟
همگان می‌‌دانیم که می‌‌توانیم با [[محیط زیست]] خوب، [[تغذیه]] مناسب، [[بهداشت]] خوب، مراعات برخی از مسایل، [[پرهیز]] از برخی دیگر چون [[اضطراب]] و [[افسردگی]] و مانند آن، زندگی خویش را افزایش داده و با [[سلامتی]] کامل تری مدت بیش تری را زندگی کنیم؛ اما کم‌تر به عواملی توجه می‌‌کنیم که می‌‌تواند تاثیر این عوامل مادی را از میان بردارد و ما را گرفتار مرگ‌های ناگهانی و تصادفی کند و با آنکه از نظر ظاهری در [[سلامت]] کامل هستیم یک دفعه [[جان]] به جان آفرین [[تسلیم]] کنیم،؛ چراکه برخی از چیزها را مراعات نکرده ایم که مانع از آمدن مرگ به شکل ناگهانی شود و در سلامت کامل مرگ ما را در آغوش بگیرد.
 
به سخن دیگر، هر چند مراعات [[امور مادی]] که عامل سلامت و افزایش ظاهری عمر [[آدمی]] است، می‌‌تواند ظاهرا مرگ را از ما دور کند، ولی در [[حقیقت]] اینها عامل افزایش و کاهش عمر نیست، بلکه عوامل دیگری است که آنها تعیین می‌‌کند که چه زمانی بمیریم و یا به زندگی ادامه دهیم.
در [[آموزه‌های اسلامی]] از جمله [[آموزه‌های قرآنی]] موضوعی به نام [[اجل]] مطرح می‌‌شود. اجل به معنای هنگام، [[زمان]]، وقت معین و محدود،<ref>لغت نامه دهخدا</ref> نهایت [[زمان عمر]]، هنگام مرگ، مدت تعیین شده برای امور،([[فرهنگ]] لاروس) مثل نهایت مدتی که برای ادای [[قرض]] تعیین می‌‌شود و نیز پایان عمر [[انسان‌ها]]، [[امّت‌ها]] و موجودات است.<ref>مفردات‌ الفاط قرآن کریم، راغب؛ العین، خلیل فراهیدی،‌ ذیل واژه اجل؛ و نیز مجمع‌البیان، شیخ طبرسی، ج۳و۴</ref>
 
واژه «اجل» در آموزه‌های قرآنی هم در امور [[تکوینی]] و هم در امور اعتباری کاربرد دارد. مراد ما از این واژه در این جا همان کاربرد [[اجل]] در مرگی است که از امور [[تکوینی]] است و موجب می‌‌شود که موجودات زنده بمیرند و به پایان خط [[زندگی]] خود در این [[دنیا]] برسند.
[[خداوند]] در [[آیات]] ۳۸ و ۳۹ [[سوره رعد]] بیان می‌‌کند که همه رخدادها و پدیده‌های عالم، دارای دو گونه اجل: تغییرپذیر و تغییرناپذیر هستند. این بدان معناست که اجل و [[زمان مرگ]] در [[انسان‌ها]] نیز از دو نوع اجل حتمی و اجل غیر حتمی خواهد بود. البته خداوند در آیات بسیاری به مسأله اجل پرداخته و ویژگی‌های آن را بیان کرده است.
 
خداوند در آیاتی درباره اجل همه پدیده‌های هستی از جمله انسان‌ها، آن را به دو دسته [[اجل مسمی]] (معین و مشخص) و [[اجل معلق]] دسته‌بندی کرده است. در این آیات تبیین شده که اجل مسمی همان [[زمان]] مرگی است که پیش و پس نمی‌افتد و تنها خداوند نسبت به آن [[علم]] و [[آگاهی]] دارد.<ref>ابراهیم، آیه ۱۰؛ نوح، آیه ۴؛ انعام، آیه ۲</ref>
اجل مسمی همانند خروج جنین از رحم مادر است که وقت معین و مشخصی دارد<ref>حج، آیه ۵</ref> و خداوند در [[شب قدر]] به [[فرشته مرگ]]<ref>ملک الموت</ref> آن زمان را [[اعلان]] می‌‌کند<ref>نحل، آیه ۶۱</ref> چنان که [[امام صادق]]{{ع}} در این باره فرمودند: «اجل مسمّی»، یعنی اجل انسان‌ها که در شب ‌قدر برای [[ملک‌الموت]] تعیین می‌شود. <ref>نورالثقلین، ذیل آیه</ref>
 
اما اجل معلق یا غیر حتمی، آن اجلی است که همراه با تاخیر خواهد بود و پیش و پس می‌‌افتد.<ref>ابراهیم، آیه ۱۰؛ نوح، آیه ۴؛ انعام، آیه ۲</ref> در این نوع اجل است که دست [[انسان]] در کار خواهد بود و خود انسان است که با رفتارهایش آن را پیش و پس می‌‌اندازد. از این روست که گفته‌اند [[مرگ]] در دستان خود انسان است و خود اوست که زمان آن را رقم می‌‌زند و پیش و پس می‌‌اندازد.
پس این که می‌‌توان مرگ را پیش و پس انداخت و در تقدیم و تاخیر [[انسان]] [[اعمال]] او نقش دارد، مراد و منظور [[اجل معلق]] و غیر حتمی است و گرنه [[اجل مسمی]] و حتمی را نمی‌توان به هیچ وجه تاخیر یا تقدیم داشت چنان که [[خداوند]] به صراحت و [[نص]] روشن این معنا را در آیاتی از جمله [[آیات]] ۲۹ و ۳۰ [[سوره سبا]] و مانند آن بیان کرده است. خداوند در آیات ۳۸ و ۳۹ [[سوره رعد]] نیز به این نکته توجه می‌‌دهد که [[اجل]] در [[کتاب الهی]] نوشته شده و خداوند [[قادر]] به محو و [[اثبات]] آن است،‌ ولی [[مشیت الهی]] به این تعلق گرفته که برخی از اجل‌ها به هیچ وجه [[تغییر]] نیابد و همان طوری که مشخص کرده تحقق یابد. اما برخی دیگر از اجل قابل تغییر و تبدیل است و می‌‌توان آن را محو یا اثبات کرد و تقدیم و تاخیر در آن انداخت.
 
البته باید به این نکته توجه داشت که تغییر و تبدیل در اجل معلق و پیش و پس انداختن آن، نیز در دایره مشیت الهی است و در [[حقیقت]] منشای تاخیر یا تقدیم اجل معلق نیز خود خداوند است.<ref>ابراهیم، آیه ۱۰؛ نوح، آیه ۴</ref> اما در این میان نمی‌بایست نقش انسان را در تاخیر و تقدیم اجل معلق و غیر حتمی خودش نادیده گرفت. از این روست که در آیات دیگر [[قرآن]]، به موجبات تقدیم و تاخیر اجل معلق اشاره شده که در این جا به برخی از آنها اشاره می‌‌شود.<ref>[[خلیل منصوری|منصوری، خلیل]]، [[امکان و چگونگی تقدیم و تاخیر مرگ (مقاله)|امکان و چگونگی تقدیم و تاخیر مرگ]]</ref>
 
==موجبات و عوامل تقدیم و تاخیر اجل==
چنان که گفته شد [[تغییر حکم]] اجل‌ها به دست خداوند است و این خداوند است که عمر [[آدمی]] را زیاد یا کم می‌‌کند<ref>فاطر، ایه ۱۱</ref> اما در این میان عوامل [[انسانی]] به عنوان موجبات نقش دارد. این عوامل سبب می‌‌شود تا خداوند [[فرصت]] بیش تری به انسان بدهد یا فرصتی را از انسان بگیرد. البته این خود شخص است که با اعمال و رفتارش این امر را موجب می‌‌شود و [[مرگ]] خود را پیش و پس می‌‌اندازد.
[[خداوند]] اموری چون [[تقوا]]<ref>نوح، آیات ۱ تا ۴</ref>، [[عبادت]]، [[اطاعت از پیامبران]] و [[انبیا]] و [[اجابت]] [[دعوت الهی]]<ref>ابراهیم، ایه ۱۰</ref> را مهم‌ترین موجبات تاخیر مرگ [[انسان‌ها]] تا [[اجل مسمی]] و حتمی دانسته و استمرار [[زندگی]] را تا آن [[زمان]] در گرو این عوامل و موجبات می‌‌داند.
 
بنابراین می‌‌توان گفت که [[بی‌تقوایی]]، ترک عبادت و [[اطاعت]] و اجابت دعوت الهی از مهم‌ترین عوامل پیش افتادن مرگ خواهد بود و شخص به جای آنکه در زمان معین و مشخص بمیرد به سبب رفتارهای پرخطر نامبرده مرگ خود را پیش می‌‌اندازد.
به سخن دیگر، [[اجل معلق]] را اجل معلق گفته‌اند؛ چراکه این زمان، زمانی حتمی مرگ نیست بلکه معلق به [[رفتار]] ماست. پس اگر [[رفتاری]] مطابق خواسته [[الهی]] داشته باشیم مرگ تاخیر می‌‌افتد وگرنه همان [[زمان مرگ]] ما خواهد شد.
آن چه در این [[آیات]] بیان شده کلیاتی است که در [[سنت]] [[معصومان]]{{ع}} مصادیق عینی تری بیان شده که به عنوان موجبات تقدیم و تاخیر [[اجل]] و مرگ مطرح است.
از جمله این موجبات [[صله رحم]] است که از مصادیق تقوا و عبادت است. [[امام صادق]]{{ع}} در این باره می‌‌فرماید: {{متن حدیث|صِلَةُ الرحامِ تُزَكّي الاعمالَ وَتُنمي الاموالَ وَ تَدفَعُ البَلوي‌ وَتُيَسِّرَ الحِسابَ وَتُنسِئُ فِي الاجَلِ}}؛ صله رحم، [[اعمال]] را [[پاکیزه]]، [[اموال]] را بسیار، [[بلا]] را برطرف و [[حساب]] ([[قیامت]]) را آسان می‌‌کند و مرگ را به تأخیر می‌اندازد.<ref>کافی، ج ۲، ص۱۵۷، ح ۳۳</ref>
 
آن حضرت{{ع}} همچنین می‌‌فرماید: {{متن حدیث|صِلَةُ الارحامِ تُحَسِّنُ الخُلُقَ وَ تُسمِحُ الكَفَّ وَتُطيبُ النَّفسَ وَتَزيدُ فِي الرِّزقِ وَتُنسِئُ فِي الاجَلِ}}؛ صله رحم، [[انسان]] را خوش [[اخلاق]]، با [[سخاوت]] و پاکیزه [[جان]] می‌نماید و روزی را زیاد می‌‌کند و مرگ را به تأخیر می‌اندازد.<ref>کافی، ج ۲، ص۱۵۱، ح ۶</ref>
بر اساس [[آموزه‌های اسلامی]]، مهم‌ترین مصداق صله رحم، [[صلوات]] و وصل به [[اهل بیت]]{{ع}} است؛ زیرا [[امامان]]{{ع}} [[پدران]] [[امت]] هستند و وصل به آنان با صلوات و ارتباط و اطاعت از ایشان و ابراز [[محبت]] خواهد بود. [[امام کاظم]]{{ع}} در ذیل [[آیه]] ۲۱ [[سوره رعد]] می‌‌فرماید که منظور از [[آیه شریفه]] [[صله]] و پیوند با [[خاندان پیامبر]]{{صل}} است <ref>مجمع البیان، ذیل آیه</ref>
 
[[مفسران]] [[تفسیر نمونه]] در ذیل آیه نوشته اند: [[شک]] نیست که عهدالله ([[عهد الهی]]) معنی وسیعی دارد: هم شامل عهدهای [[فطری]] و پیمانهائی که [[خدا]] به مقتضای [[فطرت]] از [[انسان]] گرفته می‌‌شود همانند فطرت [[توحید]] و [[عشق]] به [[حق]] و [[عدالت]] و هم‌پیمانهای [[عقلی]] یعنی آنچه را که انسان با نیروی [[تفکر]] و [[اندیشه]] و [[عقل]] از [[حقایق]] [[عالم هستی]] و مبدء و [[معاد]] [[درک]] می‌‌کند، هم‌پیمانهای [[شرعی]] یعنی آنچه را که [[پیامبر]]{{صل}} از مؤ [[منان]] در رابطه با [[اطاعت]] فرمانهای [[خداوند]] و [[ترک معصیت]] و [[گناه]] [[پیمان]] گرفته همه را شامل می‌‌گردد. و طبیعی است که [[وفا]] به پیمانهائی که انسان با دیگر [[انسان‌ها]] می‌‌بندد، نیز در این مجموعه وارد است،؛ چراکه خدا [[فرمان]] داده که این پیمانها نیز [[محترم]] شمرده شود، بلکه هم در پیمانهای [[تشریعی]] داخل است و هم در پیمانهای عقلی.
دومین ماده برنامه آنها، [[حفظ]] پیوندها و [[پاسداری]] از آنهاست، چنانکه می‌‌فرماید: {{متن قرآن|وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ}}؛ آنها کسانی هستند که پیوندهائی را که خداوند امر به حفظ آن کرده برقرار می‌‌دارند.
 
تعبیری از این وسیع‌تر در این زمینه نمی‌توان پیدا کرد،؛ چراکه انسان ارتباطی با خدا، ارتباطی با [[پیامبران]] و [[رهبران]]، ارتباطی با سایر انسان‌ها اعم از [[دوست]] و [[همسایه]] و [[خویشاوند]] و [[برادران دینی]] و همنوعان دارد، و ارتباطی نیز با خودش، دستور فوق می‌‌گوید باید همه این پیوندها را محترم شمرد، حق همه را ادا کرد، و کاری که منجر به قطع یکی از این پیوندها می‌‌شود انجام نداد.
در [[حقیقت انسان]] یک موجود [[منزوی]] و جدا و بریده از عالم هستی نیست بلکه سر تا پای وجود او را پیوندها و علاقه‌ها و ارتباطها تشکیل می‌‌دهد.
از یکسو با آفریننده این دستگاه پیوند دارد که اگر ارتباطش را از او قطع کند نابود می‌‌شود همانگونه که [[نور]] یک چراغ با قطع شدن خط ارتباطی آن با مبدء مولد برق. بنابراین همان طوری که از نظر [[تکوینی]] پیوند با این مبدء بزرگ دارد از نظر [[اطاعت]] [[فرمان]] و [[تشریع]] نیز باید پیوند خود را بر قرار کند.
از سوئی دیگر پیوندی با [[پیامبر]] و [[امام]] به عنوان [[رهبر]] و [[پیشوا]] دارد، که قطع آن او را در بیراهه‌ها [[سرگردان]] می‌‌کند. از سوی سوم پیوندی با تمام [[جامعه]] [[انسانیت]] و بخصوص با آنها که [[حق]] بیشتری بر او دارند همانند پدر و مادر و [[خویشاوندان]] و [[دوستان]] و استاد و مربی.
 
و از سوی چهارم پیوندی با نفس خویش دارد، از نظر اینکه مامور به [[حفظ مصالح]] خویشتن و [[ترقی]] و [[تکامل]] آن شده است.
بر قرار ساختن هر یک از این پیوندها در واقع مصداق {{متن قرآن|وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ}} است و قطع هر یک از این پیوندها، قطع {{متن قرآن|أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ}} است،؛ چراکه [[خدا]] دستور وصل همه این پیوندها را داده است.
 
از آنچه گفتیم ضمنا [[تفسیر]] احادیثی که در رابطه با این [[آیه]] وارد شده است روشن می‌‌شود که گاهی آن را به [[اقوام]] و بستگان تفسیر فرموده‌اند و گاهی به امام و پیشوای [[دین]] و گاهی به [[آل محمد]] و زمانی به همه افراد با [[ایمان]]! مثلا در [[حدیثی]] از [[امام صادق]] می‌‌خوانیم که از آنحضرت در باره تفسیر {{متن قرآن|وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ}} سؤ ال شد، فقال: قرابتک فرمود: منظور خویشاوندان تو است.
و نیز در [[حدیث]] دیگری از همان امام{{ع}} می‌‌خوانیم که فرمود: {{متن حدیث|نزلت في رحم آل محمّد و قد تكون من قرابتك}}؛ این جمله در باره پیوند با آل محمد صادر شده است و گاهی در خویشاوندان و بستگان تو نیز هست.
جالب اینکه در پایان این حدیث می‌‌خوانیم که [[امام]] فرمود: {{متن حدیث|فلا تكونن ممن يقول للشي ء انه في شي ء واحد}}؛ از کسانی مباش که معنی [[آیات]] را منحصر به مصداق معینی بدانی.
این جمله اشاره روشنی به وسعت معانی [[آیات قرآن]] است که مکرر خاطر – نشان کرده ایم باز در [[حدیث]] سومی از همان پیشوای بزرگ می‌‌خوانیم که در [[تفسیر]] این [[آیه]] فرمود: {{متن حدیث|هو صلة الامام في كل سنة بما قل او كثر ثم قال و ما اريد بذلك الا تذكيتكم}}؛ منظور برقرار ساختن [[پیوند با امام]] و پیشوای [[مسلمین]] در هر سال از طریق [[کمک مالی]] است، کم باشد یا زیاد، سپس فرمود: منظور من با این کار فقط این است که شما را [[پاک]] و [[پاکیزه]] کنم.
 
از دیگر موجبات افزایش و یا کاهش [[طول عمر]] را، [[انفاق]] و کارهای خیر دانسته‌اند. انفاق و کارهای خیر موجب می‌‌شود تا [[اجل معلق]] به تاخیر افتد، یا ترک آن موجب می‌‌شود که [[انسان]] دچار [[مرگ]] زود [[رس]] شود. [[پیامبر گرامی اسلام]]{{صل}} می‌فرماید: {{متن حدیث|انَّ الصَّدَقَةَ وَ صِلَةَ الرَّحِمِ تَعْمُرانِ الدِّيارَ، وَ تَزيدانِ فِي الْاعْمارِ}}؛ [[صدقه]] ([[انفاق در راه خدا]]) و [[صله‌رحم]] [[خانه‌ها]] و [[شهرها]] را آباد و عمرها را طولانی می‌‌کند.<ref>عبد علی عروسی حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج ۴، ص۳۵۴ و ۳۵۵</ref> [[امام باقر]]{{ع}} نیز می‌‌فرماید: {{متن حدیث|اَلبِرُّ وَ الصَّدَقَةُ يَنفيانِ الفَقرَ وَ يَزيدانِ فِي العُمرِ وَ يَدفَعانِ عَن صاحِبِهِما سَبعينَ ميتَةَ سوءٍ}}؛ [[کار خیر]] و صدقه، [[فقر]] را می‌بَرند، بر عمر می‌افزایند و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود دور می‌کنند.<ref>ثواب الاعمال، ص۱۴۱؛ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج ۶، ص۲۷۷</ref>
[[امام صادق]]{{ع}} در باره نقش [[احسان]] و [[نیکوکاری]] در افزایش عمر و طول آن می‌‌فرماید: {{متن حدیث|يَعيشُ النّاسُ بِاِحْسانِهِمْ اَكْثَرَ مِمّا يَعيشونَ بِاَعْمارِهِمْ وَ يَموتون بِذُنوبِهِمْ اَكْثَرَ مِمّا يَموتونَ بِآجالِهِمْ}}؛ [[مردم]]، بیشتر از آن‌که با عمر خود [[زندگی]] کنند، با احسان و نیکوکاری خود زندگی می‌کنند و بیشتر از آن‌که با [[اجل]] خود بمیرند، بر اثر [[گناهان]] خود می‌میرند.<ref>دعوات الراوندی، ص۲۹۱، ح ۳۳</ref>
 
چنان که گفته شد [[تقوا]] موجب افزایش و [[بی‌تقوایی]] موجب کاهش عمر می‌‌شود. از جمله مصادیق بی‌تقوایی زناست که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} درباره تاثیر آن می‌‌فرماید: {{متن حدیث|فِي الزِّنا سِتُّ خِصالٍ: ثَلاثٌ مِنها فِي الدُّنيا وَ ثلاثٌ فِي الآخِرَةِ، فَاَمّا الَّتي فِي الدُّنيا فَيَذهَبُ بِالبَهاءِ وَ يُعَجِّلُ الفَناءَ وَ يَقطَعُ الرِّزقَ وَ اَمّا الَّتي فِي الآخِرَةِ فَسوءُ الحِسابِ وَ سَخَطُ الرَّحمنِ وَ الخُلودُ فِي النّارِ}}؛ زِنا، شش پیامد دارد: سه در [[دنیا]] و سه در [[آخرت]]. سه پیامد دنیایی‌اش این است که: [[آبرو]] را می‌بَرد، [[مرگ]] را [[شتاب]] می‌بخشد و روزی را می‌بُرد و سه پیامد آخرتی‌اش: [[سختی]] [[حسابرسی]]، [[خشم]] [[خدای رحمان]] و ماندگاری در [[آتش]] است.<ref>خصال، ص۳۲۱، ح ۳</ref>
 
[[ظلم]] و [[بی‌عدالتی]] نیز همانند [[زنا]] موجب کاهش عمر است؛ چراکه [[خداوند]] در آیاتی از جمله ۳ و ۴ [[سوره نوح]] [[گناه]] را موجب مرگ زودرس و تقوا از گناه را عامل تاخیر در آن دانسته است. ظلم و بی‌عدالتی بی‌گمان مهم‌ترین گناه و بدترین آن است.پس بی‌گمان موجب مرگ زودرس خواهد بود.<ref>نگاه کنید: تفسیر نمونه، ج ۲۵، ص۵۷- ۶۰ و ج ۱۸، ص۲۰۳- ۲۱۰</ref>
پس با هر [[کار خیر]] و [[نیک]] و [[اطاعت از خدا]] و [[پیامبر]]{{صل}} و عمل به تقوا و [[احسان]] و [[انفاق]] و [[صله رحم]] نسبت به [[خویشان]] و [[امامان]]{{ع}} می‌‌توانیم موجبات افزایش و [[طول عمر]] خویش شویم و یا با گناه و [[ترک اطاعت]] یا ترک صله رحم و انفاق و احسان مرگ زودرس را برای خود رقم زنیم.<ref>[[خلیل منصوری|منصوری، خلیل]]، [[امکان و چگونگی تقدیم و تاخیر مرگ (مقاله)|امکان و چگونگی تقدیم و تاخیر مرگ]]</ref>
 
==هشدارهای روزانه [[خداوند]]==
[[انسان‌ها]] گرفتار [[غفلت]] هستند؛ زیرا زینت‌های [[دنیوی]] و [[زینت]] آرایی [[هواهای نفسانی]] و تسویلات [[شیطانی]]، چنان [[قوی]] و [[فریبنده]] است که انسان‌ها از آن چه در پیرامونشان اتفاق می‌‌افتد [[غافل]] می‌‌شوند و به آنها توجهی نمی‌یابند. خداوند در [[آیات]] بسیاری از [[قرآن]] بیان می‌‌کند که انسان‌ها به ویژه [[کفار]]، گرفتار آرایه‌ها و زینت‌های دنیوی می‌‌شوند به طوری که از [[زندگی اخروی]] غافل می‌‌گردند.<ref>بقره، آیه ۲۱۲؛ آل عمران، آیه ۱۴ و آیات دیگر</ref>
زینت‌های دنیوی، همانند [[پوشش]] تزیینی است که بر کالای بی‌ارزش کشیده شده و با فریبایی خود، خریداران را [[فریب]] می‌‌دهد و زمانی [[انسان]] بی‌ارزشی و بی‌اهمیتی آن پی می‌‌برد که دیگر [[هزینه]] عمر را پرداخته است و دیگر راه بازگشتی برای جبران خسارت و [[زیان]] از [[سرمایه]] عمر ندارد.<ref>مؤمنون، آیات ۹۹ و ۱۰۰</ref>
 
این پوشش‌های فریبا هر چند که جزوی از نیازهای ضروری [[زندگی دنیوی]] است، ولی باید در حد همان پوشش و [[تمتعات]] دنیوی و ابزاری به آن نگاه شود، آنکه [[هدف]] قرار گیرد و انسان را از اصل [[زندگی]] و هدف [[اخروی]] باز دارد و به خود مشغول کند. خداوند در [[آیه]] ۱۴ [[سوره آل عمران]] می‌‌فرماید: {{متن حدیث|زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاء وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ}}؛ [[محبت]] و دوستىِ خواستنيهاى گوناگون از جمله محبت شهوتناک [[زنان]] و پسران و [[اموال]] فراوان از زر و سيم و اسب‌هاى نشاندار و دامها و كشتزارها براى [[مردم]] آراسته شده، ليكن‌ اين جمله، مايه تمتّع زندگى دنياست، و حال آنكه‌ فرجام نيكو نزد خداست.
در [[حقیقت]] بسیاری مردم سرگرم همین زینت‌هایی زندگی دنیوی می‌‌شوند و در این میان [[شیطان]] نیز بی‌کار نمی‌نشیند و به اقدامات تزیینی خویش می‌‌افزاید تا کالای [[باطل]] و بی‌ارزش خود را به عنوان کالای [[ناب]] و اصیل و گرانبها قالب کند و به خورد مشتریان [[دنیا]] دهد.<ref>انعام، آیه ۴۳؛ محمد، آیه ۲۵ و آیات دیگر</ref>
 
از آن جایی که [[انسان‌ها]] از دو [[دشمن]] درونی [[هواهای نفسانی]] و بیرونی [[وسوسه‌های شیطانی]] در [[رنج]] و [[عذاب]] هستند و [[رهایی]] از آنها برای [[انسان]] سخت و دشوار است، [[خداوند]] به اشکال گوناگون بی‌پایگی و بی‌ارزشی [[زندگی دنیوی]] نسبت به [[زندگی]] جاوید [[اخروی]] را گوشزد می‌‌کند تا انسان‌ها از [[غفلت]] بیرون آیند و متوجه [[آخرت]] و [[زندگی ابدی]] شوند.
در پیرامون انسان هر [[روز]] تغییراتی چون [[مرگ]] [[دوستان]] و [[خویشان]] و دیگران به [[آدمی]] هشدار می‌‌دهد که زندگی دنیوی برای بقا نیست بلکه همگی در هر شرایطی باید [[جان]] به جان آفرین [[تسلیم]] کنند. همچنین خداوند به آدمی در [[رستاخیز]] [[زمین]] نشان می‌‌دهد که هر مرگی رستاخیزی دارد، چنان که [[زمین مرده]] به [[باران]] بهاری زنده می‌‌شود و رستاخیز دوباره می‌‌یابد.<ref>فاطر، آیه ۹، ق، آیه ۱۱؛ زخرف، آیه ۱۱؛ فرقان، آیه ۴۹ و آیات دیگر</ref>
 
==[[تمثیل]] روشی [[آموزشی]] در [[قرآن]]==
یکی از [[روش‌های آموزشی]] قرآن بهره‌گیری از تمثیل است. انسان‌ها با توجه به درجه هوشی و تفاوت سطوح [[ادراک]] و [[فهم]]، نیازمند ابزارها و شیوه‌های گوناگونی آموزشی هستند. از همین روست که در [[آیات قرآنی]] همان طوری که از حکمت‌های [[ناب]] استفاده شده و با [[برهان]] [[قاطع]] [[حقایق]] تبیین می‌‌شود، همچنین با [[موعظه]] و تمثیل این [[آموزش]] انجام می‌‌گیرد. از همین روست که در آیات قرآنی هر مطلب و اصلی از [[اصول دینی]] به اشکال گوناگون بیان می‌‌شود تا همه اقشار [[مردم]] از آن بهره مند شوند.
اصول روش تمثیل نوعی آموزش [[حکمت]] آمیز است که با بهره‌گیری از مثال و مثل تلاش می‌‌شود تا حقیقتی به [[ذهن]] افراد تقریب ونزدیک گردانیده شود و مخاطب بتواند تصور و فهمی از [[حقیقت]] پیدا کند. از همین روست که در [[آیات قرآن]] این اصل مورد تأکید است که خداوند مسائل و مطالب را در قالب نیز بیان می‌‌کند که گاه این مثال‌ها بسیار ساده و پیش پا افتاده است؛ چنان که برای بیان برخی از [[حقایق]] حتی از مثال پشه نیز استفاده می‌‌شود.
 
[[خداوند]] در [[آیه]] ۴۳ [[سوره عنکبوت]] و ۲۱ [[سوره حشر]] می‌‌فرماید: {{متن قرآن|وَتِلْكَ ٱلْأَمْثَـٰلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ}}؛ اين مثلها را برای [[مردم]] می‌‌زنيم. البته در همین [[آیات]] بیان شده که [[هدف]] از بیان مثال توقف در مثال نیست، بلکه هدف آن است تا [[مردمان]] آن را مقدمه و ابزاری برای [[تفکر]] قرار دهند و یا [[عالمان]] در آن [[تعقل]] نمایند و [[حکمت‌ها]] و مطالب دقیق را از آن استخراج کرده و به دست آورند.
البته بسیاری از مردم در مثال توقف می‌‌کنند و از آنها عبور نمی‌کنند، چنان که برخی در مثال خداوند به پشه مانده و از آن عبور نکردند و همان مثال ابزاری برای تله افتادن مردم شد و در دام [[شیطان]] گرفتار آمدند.<ref>بقره، آیه ۲۶ و آیات دیگر</ref>
 
از همین روست که گفته شده در مثال مناقشه نکنید و از آن به عنوان پلی برای عبور و رسیدن به [[حقیقت]] استفاده کنید و یا گفته شده است: المثال یقربک من وجه و یبعدک من وجوه، مثال از یک وجه شما را به حقیقت نزدیک می‌‌کند و از جهاتی شما ار دور می‌‌سازد. [[انسان]] تنها باید وجه شباهت را بگیرد و آن را ابزاری برای رسیدن به حقیقت قرار دهد. به عنوان مثال در [[آیات قرآنی]] امثله بسیاری آمده است که برای [[تبیین حقایق]] حکمیانه و مطالب عالی و بلند [[معرفتی]] استفاده شده است؛ چنان که خداوند [[رستاخیز]] [[زمین]] را مثالی برای خروج انسان در [[قیامت]] از گورها و رستاخیز [[جان‌ها]] معرفی کرده است؛ اما شکی نیست که تفاوت‌های بسیاری میان رستاخیز زمین و رستاخیز [[جان]] وجود دارد و نمی‌توان گفت همان طوری که [[گیاه]] در بهارها با [[باران]] بهاری جان می‌‌گیرد، به همان شکل به تمام و کمال رستاخیز جان در قیامت خواهد بود.<ref>فاطر، آیه ۹، ق، آیه ۱۱؛ زخرف، آیه ۱۱؛ فرقان، آیه ۴۹ و آیات دیگر</ref>
 
همچنین تمثیلات دیگری در [[قرآن]] است که می‌‌توان به [[آیه]] ۱۷ [[سوره رعد]]، ۲۵ و ۴۵ [[سوره ابراهیم]]، ۳۵ [[سوره نور]]، ۲۱ [[سوره حشر]] و مانند آنها اشاره کرد؛ اما هیچ یک به معنای آن نیست که تمام [[حقیقت]] در مثال وجود دارد و شخص با مثال [[تصوری]] دقیق از ممثل له و چیزی که مقصود و مراد مثال است، به دست خواهد داشت. به عنوان نمونه [[نور]] [[حسی]] با نوری که [[خداوند]] در آیه ۳۵ سوره نور بیان کرده بسیار متفاوت است. همچنین خداوند [[ایمان]] و قرآن را به نور تعبیر کرده است که تفاوت ماهوی آن با نور حسی مشهود و ملموس است.
 
==شباهت [[خواب]] و [[مرگ]] و [[بیداری]] و [[رستاخیز]]==
اما [[باقر]]{{ع}} بر اساس روش و شیوه [[قرآنی]] به [[تمثیل]] [[تمسک]] جسته است تا حقیقت مرگ و رستاخیز [[جان‌ها]] را بیان کند. ایشان می‌‌فرماید: {{متن حدیث|كانَ فيما وَعَظَ بِهِ لُقمانُ عليه السلام ابنَهُ أن قالَ: يا بُنَيَّ، إن تَكُ في شَكٍّ مِنَ المَوتِ، فَارفَع عَن نَفسِكَ النَّومَ ولَن تَستَطيعَ ذلِكَ. وإن كُنتَ في شَكٍّ مِنَ البَعثِ، فَادفَع عَن نَفسِكَ الاِنتِباهَ ولَن تَستَطيعَ ذلِكَ، فَإِنَّكَ إذا فَكَّرتَ عَلِمتَ أنَّ نَفسَكَ بِيَدِ غَيرِكَ، وإنَّمَا النَّومُ بِمَنزِلَةِ المَوتِ، وإنَّمَا اليَقَظَةُ بَعدَ النَّومِ بِمَنزِلَةِ البَعثِ بَعدَ المَوتِ}}؛ در نصايح [[لقمان]] به پسرش، اين است كه گفت: پسرم! اگر درباره مرگ ترديد دارى، خواب را از خود دور كن، كه نخواهى توانست؛ و اگر درباره رستاخيز ترديد دارى، بيدار شدن از خواب را از خود دور كن، كه نخواهى توانست؛ زيرا اگر انديشه كنى، آن گاه مى‌‌دانى كه [[جان]] تو در دست ديگرى است و همانا خواب، به منزله مرگ است و بيدارى پس از خواب، به منزله بر انگيخته شدن پس از مرگ.<ref>قصص‌الأنبياء، ص۱۹۰ح ۲۳۹؛ بحار الأنوار،ج ۱۳ص۴۱۷</ref>
 
در [[روایات اسلامی]] آمده است که خواب [[برادر]] مرگ است: {{عربی|فان النوم اخ الموت}}.<ref>بحارالانوار، ج۷۳ ص۱۸۹</ref> این بدان معناست که شباهت بسیاری میان مرگ و خواب است که می‌‌توان از این شباهت برای [[فهم]] بهتر [[مرگ]] و [[رستاخیز]] بهره برد. [[خداوند]] در [[آیه]] ۴۲ [[سوره زمر]] می‌‌فرماید: {{متن قرآن|ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَٱلَّتِى لَمْ تَمُتْ فِى مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ ٱلَّتِى قَضَىٰ عَلَيْهَا ٱلْمَوْتَ وَيُرْسِلُ ٱلْأُخْرَىٰٓ إِلَىٰٓ أَجَلٍۢ مُّسَمًّى إِنَّ فِى ذَٰلِكَ لَـَٔايَـٰتٍۢ لِّقَوْمٍۢ يَتَفَكَّرُونَ}}<ref>«خداوند، جان‌ها را هنگام مرگشان و آن (جان) را که نمرده است هنگام خوابیدن آن می‌گیرد و آن را که مرگش را رقم زده است نگاه می‌دارد و دیگری را تا زمانی معیّن رها می‌کند؛ بی‌گمان در این، نشانه‌هایی است برای گروهی که می‌اندیشند» سوره زمر، آیه ۴۲.</ref>
 
بنابراین، کسانی که در مسأله [[خواب]] و [[بیداری]] دقت کنند، می‌‌توانند [[حقیقت]] مرگ و رستاخیز را نیز به دست آورند. از همین روست که خداوند می‌‌فرماید که در این مثال [[تفکر]] و [[تدبر]] شود تا با [[تعقل]] و تفکر، [[حقایق]] امور [[باطنی]] برای [[انسان]] آشکار شود.
جالب این است که خداوند در این آیه می‌‌فرماید که خداوند است که [[جان]] را [[توفی]] می‌‌کند و به طور کامل هنگام خواب می‌‌گیرد ولی برخی از جان‌هایی که [[حکم]] مرگ برای آنان نوشته شده نگه داشته می‌‌شود و آن جان‌هایی که [[اجل مسمی]] و معین آنان فرانرسیده دوباره به سمت بدن‌ها بازگردانده می‌‌شود.
 
پس انسان در هر خوابی که دارند مرگی را [[تجربه]] می‌‌کنند. با این تفاوت که در مرگ [[واقعی]]، آنجا [[اجازه]] بازگشت به سمت بدن را ندارد و ارتباط میان جان و بدن قطع می‌‌شود، اما برخی این [[قطعی]] موقت پایان یافته و [[روح]] به تن باز می‌‌گردد.
پس گیرنده و فرستنده خداوند است. از همین روست که برخی میان رویاها و خواب‌هایی که انسان می‌‌بیند با دو مرحله از [[زندگی]] انسان ارتباط برقرار می‌‌کنند و می‌‌گویند که هر آن چه شخص در خواب و رویا می‌‌بیند یا ارتباط با [[اعمال]] گذشته دارد و شخص [[ملکوت]] اعمال خود را در [[برزخ]] صعودی می‌‌بیند یا آنکه [[آینده]] را به او نشان می‌‌دهند که در برزخ نزولی [[مشاهده]] می‌‌کند؛ زیرا [[روح]] به سمت بالا رفته است و هنگام صعود و [[نزول]] حقایقی را می‌‌بیند که با توجه به [[قدرت]] تخیل و توهم [[انسانی]] آن را در اشکال [[تصوری]] و تجسمی می‌‌یابد و به خاطر می‌‌سپارد و از همین روست که شخص خودش [[حقیقت]] رویای خودش را می‌‌داند ولی گاه نیازمند معبری است که او را به سوی معنا و مفهوم برساند و به او در این زمینه [[یاری]] رساند؛ زیرا این [[جان]] اوست که حقیقتی را به قدرت تخیل و توهم صورت و [[تمثل]] و تجسم بخشیده است.
 
از سوی دیگر، در این [[آیه]] بیان شده که [[انسان]] هیچ اختیاری در رفتن و آمدن روح به بدن ندارد و این [[خداوند]] است که می‌‌گیرد و می‌‌فرستد. پس انسان همان طوری که اختیاری ندارد تا [[خواب]] و [[بیداری]] را از خود دور کند نمی‌تواند [[مرگ]] و [[رستاخیز]] را از خود دور سازد. از همین روست که [[امام باقر]]{{ع}} بر این نکته تأکید می‌‌کند تا هر گونه اما و اگر و شکی را از اذهان نسبت به حقیقت و [[واقعیت]] مرگ و رستاخیز بزداید.
 
==تقاضای بازگشت به [[دنیا]] و پاسخ [[خدا]]==
از این آیه ۴۲ [[سوره زمر]] و [[حدیث]] امام باقر{{ع}} این معنا نیز به دست می‌‌آید که [[انسان‌ها]] هر [[روز]] پاسخ مثبتی به درخواست بازگشت به دنیا را از سوی خداوند دریافت می‌‌کنند و خداوند این گونه به انسان‌ها مهلت می‌‌دهد تا جبران مافات کرده و [[اشتباهات]] و خطاهای خودشان را جبران نمایند.
خداوند در [[آیات]] ۹۹ و ۱۰۰ [[سوره مؤمنون]] می‌‌فرماید: {{متن قرآن|حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ ٱلْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ٱرْجِعُونِ * لَعَلِّىٓ أَعْمَلُ صَـٰلِحًۭا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّآ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَا وَمِن وَرَآئِهِم بَرْزَخٌ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ}}<ref>«هنگامی که مرگ هر یک از آنان فرا رسد می‌گوید: پروردگارا! مرا باز گردانید! * شاید من در آنچه وا نهاده‌ام، (بتوانم) کاری نیکو انجام دهم؛ هرگز! این سخنی است که او گوینده آن است و پیشاروی آنان تا روزی که برانگیخته گردند برزخی خواهد بود» سوره مؤمنون، آیه ۹۹-۱۰۰.</ref>
 
در [[حقیقت]] زمانی این درخواست‌ها مطرح می‌‌شود که دیگر [[اجل مسمی]] و معین آمده و [[مرگ]] [[قطعی]] او را به [[عالم برزخ]] برده است. در این [[زمان]] دیگر راه بازگشتی نیست تا شخص بیابد و جبران گذشته کند. علت درخواست بازگشت را می‌‌بایست در [[آیات]] ۱۹ تا ۲۱ [[سوره ق]] دید که [[خداوند]] در آنجا نقل می‌‌کند: {{متن قرآن|وَجَآءَتْ سَكْرَةُ ٱلْمَوْتِ بِٱلْحَقِّ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنْهُ تَحِيدُ * وَنُفِخَ فِى ٱلصُّورِ ذَٰلِكَ يَوْمُ ٱلْوَعِيدِ * وَجَآءَتْ كُلُّ نَفْسٍۢ مَّعَهَا سَآئِقٌۭ وَشَهِيدٌۭ}}<ref>«و مستی مرگ، حقیقت را (پیش چشم) می‌آورد؛ این همان است که از آن کناره می‌کردی * و در صور می‌دمند، این روز وعده عذاب است * و با هر کسی که می‌آید گسیل‌کننده و گواهی است» سوره ق، آیه ۱۹-۲۱.</ref>
پس وقتی مرگ آمد و شخص محتضر با [[حقایق]] مرگ آشنا شد و پرده‌ها کنار رفت در آنجا می‌‌یابد که گرفتار [[خسران]] بوده است و [[دنیا]] پرده [[غفلت]] بر او افکنده و او را به خود سرگرم نموده بود. اکنون که [[دوزخ]] را در برابر می‌‌بیند<ref>تکاثر، آیات ۶ و ۷</ref> و چشم برزخی به [[اراده الهی]] باز شده است، خود را مغبون می‌‌یابد و می‌‌خواهد بازگردد تا جبران نماید، اما راه بازگشت بسته است.
 
در حقیقت خداوند هر [[روز]] پس از هر [[خواب]] و [[بیداری]] به او مهلت داده بود، ولی او درست نگرفته و همان مسیر [[باطل]] دیروز خود را ادامه می‌‌داده است.
به سخن دیگر، ما هر [[روزه]] در هنگام خواب وقتی به [[عوالم]] بالا برده می‌‌شویم، [[اعمال]] خود را می‌‌بینیم و با [[دوستان]] و [[دشمنان]] و چهره [[ملکوتی]] اعمال خود مواجه می‌‌شویم. در آنجا درخواست بازگشت و [[اصلاح اعمال]] می‌‌کنیم و از خداوند می‌‌خواهیم ما را بازگرداند تا جبران گذشته کنیم. از همین روست که وقتی [[بیدار]] می‌‌شویم از یک سو خوشحال هستیم که [[بیدار]] شده و بازگشته ایم و از سوی دیگر [[غمگین]] هستیم؛ زیرا چهره [[اعمال]] خودمان را دیده و [[مشکلات]] آن را به شکلی [[تجربه]] کرده ایم. اما جالب این است که درس نمی‌گیرم و دوباره دچار [[غفلت]] شده و با [[گرفتاری]] زینت‌های [[دنیوی]] پا در دام [[شیطان]] نفس و وسوسه‌های ابلیسی می‌‌گذاریم و [[شیطنت]] خود را ادامه می‌‌دهیم.
 
پس [[خداوند]] هرروز به تقاضای بازگشت ما به سوی [[دنیا]] و انجام [[عمل صالح]] پاسخ مثبت می‌‌دهد تا در [[قیامت]] و پس از [[مرگ]] و [[اجل مسمی]] بهانه ای نداشته باشیم و [[حجت]] را بر ما تمام کرده باشد. ما در عالم [[خواب]] و رویا فهمیدیم که دست و پای عمل ما بسته است؛ از همین رو نمی‌توانیم کاری را [[اراده]] کرده ایم انجام دهیم؛ چراکه اراده از ما سلب شده است. بر همین اساس وقتی [[بیداری]] می‌‌شویم می‌‌گویم چرا این کار را نکرده یا این سؤال را نپرسیدم؛ زیرا اصولا گرایشی به آن کار یا آن [[پرسش]] نداشتید؛ چراکه اگر [[ملکه]] شما بود همان کار را می‌‌کردید و همان پرسش را مطرح می‌‌ساختید. در روایاتی از [[امیرمؤمنان]] [[امام علی]]{{ع}} آمده است: {{متن حدیث|وَ إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لا حِسَابَ، وَ غَدا حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ}}؛ امروز در دنیا جای عمل است و [[حسابرسی]] نیست و فردا در قیامت حسابرسی است و جای عملی نیست.<ref>نهج البلاغه، خطبه ۴۲؛ و نیز نگاه کنید: شرح نهج البلاغه ابن عبده، ج ۱</ref> پس در قیامت ما نمی‌توانیم کاری انجام دهیم. از همین رو کسی که [[ایمان]] نیاورده در قیامت ایمان نمی‌آورد با آنکه [[حقیقت]] بر او آشکار می‌‌شود؛ زیرا قیامت جای عملی نیست که از جمله آن اعمال ایمان است.


== جستارهای وابسته ==
پس اگر می‌‌خواهیم عملی [[صالح]] داشته باشیم که از جمله آن ایمان است، باید در همین دنیا داشته باشیم و اگر مرده باشیم مانند کسی که خواب رفته دیگر اراده و اختیاری ندارد و نمی‌تواند کاری برای خودش انجام دهد.<ref>[[خلیل منصوری|منصوری، خلیل]]، [[مرگ و رستاخیز از منظر امام باقر (مقاله)|مرگ و رستاخیز از منظر امام باقر]]</ref>


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:55210091.jpg|22px]] [[محمد جعفر سعیدیان‌فر|سعیدیان‌فر]] و [[سید محمد علی ایازی|ایازی]]، [[فرهنگ‌نامه پیامبر در قرآن کریم ج۲ (کتاب)|'''فرهنگ‌نامه پیامبر در قرآن کریم''']]
# [[پرونده:55210091.jpg|22px]] [[محمد جعفر سعیدیان‌فر|سعیدیان‌فر]] و [[سید محمد علی ایازی|ایازی]]، [[فرهنگ‌نامه پیامبر در قرآن کریم ج۲ (کتاب)|'''فرهنگ‌نامه پیامبر در قرآن کریم ج۲''']]
# [[پرونده:11790.jpg|22px]] [[خلیل منصوری|منصوری، خلیل]]، [[نگرشی قرآنی به عوامل انتقال از جهان (مقاله)|'''نگرشی قرآنی به عوامل انتقال از جهان''']]
# [[پرونده:11790.jpg|22px]] [[خلیل منصوری|منصوری، خلیل]]، [[حقیقت مرگ و زندگی در قرآن (مقاله)|'''حقیقت مرگ و زندگی در قرآن''']]
# [[پرونده:11790.jpg|22px]] [[خلیل منصوری|منصوری، خلیل]]، [[مردگان آگاه‌تر از زندگان (مقاله)|'''مردگان آگاه‌تر از زندگان''']]
# [[پرونده:11790.jpg|22px]] [[خلیل منصوری|منصوری، خلیل]]، [[عوامل به تأخیر افتادن مرگ (مقاله)|'''عوامل به تأخیر افتادن مرگ''']]
# [[پرونده:11790.jpg|22px]] [[خلیل منصوری|منصوری، خلیل]]، [[امکان و چگونگی تقدیم و تاخیر مرگ (مقاله)|'''امکان و چگونگی تقدیم و تاخیر مرگ''']]
# [[پرونده:11790.jpg|22px]] [[خلیل منصوری|منصوری، خلیل]]، [[مرگ و رستاخیز از منظر امام باقر (مقاله)|'''مرگ و رستاخیز از منظر امام باقر''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


خط ۲۷: خط ۲۶۷:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:مرگ در قرآن]]
[[رده:مرگ]]
[[رده:مدخل]]

نسخهٔ ‏۱ فوریهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۳:۵۰

مقدمه

در دسته‌ای از آیات آمده که مرگ برای هر انسانی امری حتمی است، مثل: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ[۱]. حتی برای پیامبر و این تأکید در برابر عقیده‌ای بوده که نسبت به شخصیت‌های دینی قائل به نوعی جاودانگی شده و یا قائل به عروج، خفا و بازگشت می‌شدند. از سوی دیگر می‌توان این بحث را نوعی خرافه‌زدایی و پیشگیری از اعتقاداتی دانست که تجربه‌ای در گذشته در حق پیامران داشته و یا برخی از اشخاص مقدس قائل شده، چنان‌که در همان عصر پیامبر پس از فوت ایشان، این هشدار بجا به نظر آمد و برخی از صحابه پیامبر مسئله نامیرایی ایشان را مطرح کرده و بلافاصله از سوی برخی از صحابه دیگر با استناد به این آیات رد شد[۲].

  1. ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ[۳]؛
  2. ﴿قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ[۴]؛
  3. ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ[۵]؛
  4. ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ[۶]؛
  5. ﴿فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ[۷].

نکات

در آیات فوق، این موضوعات مطرح گردیده است:

  1. خداوند می‌فرماید: محمّد تنها فرستاده خداست، پیش از او هم فرستادگانی بودند که از دنیا رفتند آیا اگر او بمیرد یا کشته شود باید شما سیر قهقرایی کنید؟ و به آیین بت‌پرستی باز گردید ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ؛
  2. مرگ، سرنوشت حتمی پیامبر، همانند سرنوشت پیامبران پیشین است: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ، ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ؛
  3. پیامبر موظف به اعلام مالکیت خداوند نسبت به مرگ و حیات او: ﴿قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛
  4. تهدید خداوند به انتقام از مشرکان ستمگر حتی در صورت مرگ پیامبر و نبودن ایشان در میان مردم ﴿فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ[۸].

عوامل انتقال از جهان

انسان‌ها در برخورد با اموری که برایشان ناشناخته است، تفسیر و برداشت‌های متفاوتی ارائه می‌دهند. گاه این تفاوت‌ها، ریشه در محیط اجتماعی و حتی طبقاتی فرد دارد؛ گاهی یک چیز در جوامع متفاوتی، چیزهایی متفاوت انگاشته می‌شود. در ضمن، واکنش‌های متفاوت نیز در هنگام بروز این چیزها از سوی افراد جوامع مختلف رخ می‌دهد. این واکنش‌های عاطفی چون عشق، هراس و خشم، گستره وسیع و متضاد و حتی متناقضی را باز می‌نماید. البته چنین عواطفی به دلایل مشخص و قابل فهمی بروز می‌کند به گونه‌ای اگر کسی موقعیت و یا زمینه‌های معیّن بروز آن را بداند، در می‌یابد که چرا این عواطف احساس می‌شوند و رخ می‌دهند؛ ولی مشکل فهم عاطفه این است که به هیچ وجه پیدا نیست که چرا برای افراد مختلف عاطفه‌های متفاوت رخ می‌دهد، چنانچه موقعیت و چیزهایی که این عاطفه‌ها را بر می‌انگیزد نیز روشن نیست. به نظر می‌رسد که نوع اعتقاد و پیش‌زمینه‌های فرهنگی در تفاوت واکنش‌ها مؤثر هستند؛ چنانچه یک نام، یک زمان و یک مکان برای مردمی که در یک زمینۀ فرهنگی خاص زندگی می‌کنند دارای قدرت و اقتدار است و برای مردمی دیگر، هیچ‌گونه تأثیر مثبت یا منفی در بر ندارد؛ به این معنا که واکنش‌های عاطفی و یا تفاوت در واکنش‌ها برخاسته از یک رشته باورداشت‌ها و تأثیرهای محیطی، اجتماعی، فرهنگی و حتی طبقاتی است. بنابر این نمی‌توان عامل آن را یک «عامل شناختی» دانست. در حقیقت این عواطف واکنش‌ها و ریشه در امور و عواملی دارد که به معنایی، شناخته‌شده و به معنای دیگر، ناشناخته‌اند. از آن‌رو ناشناخته است که یک عامل، شناخته و مشخصی نیست و از آن و شناخته شده است که ریشه در عوامل چندی که مشخص هستند، دارند. این ابهام را نمی‌توان بدون توجه به مورد از سر واکرد و به حکم کلی در آن بسنده نمود؛ از اینجا می‌توان به این مطلب رسید که چرا برخورد انسان با امور ناشناخته دارای واکنش‌ها، تفسیرها و برداشت‌های متفاوت است؛ و حتی یک چیز در جوامع فرهنگی مختلف، تفاوت‌های عاطفی، کنشی و واکنشی بر می‌انگیزد؛ بنابر این نمی‌توان زمینه‌های فرهنگی، شخصی، اجتماعی و مانند آن را در تفسیرها و واکنش‌ها نادیده گرفت.

بسیاری از افراد که با چیزهای ناشناخته برخورد می‌کنند، تفسیرهای متفاوتی به دست می‌دهند. شاید قضیه به این صورت باشد که افرادی تجربه‌ها، عواطف و احساسات معینی را به حضور خدا یا جن یا فرشتگان تفسیر می‌کنند، چون چنین آمادگی فرهنگی و روانی در آنان وجود دارد، چنان‌چه کسانی که مفهوم الهی یا جن و فرشتگان را رد می‌کنند، ممکن است آن را به شیوه متفاوتی تفسیر کنند. به سخنی دیگر، آدم‌ها در توضیح تجربه‌های غیرعادی‌شان به اندیشه‌ها و باورداشت‌هایی توسل می‌جویند که برای آنها آشنا و تا اندازه‌ای معتبر باشد؛ آنها حتی ممکن است که به خاطر فقدان هرگونه تفسیر معتبر دیگر، ناچار به توسل به یک چنین اندیشه‌ها و نتیجه‌گیری‌هایی شوند، قضیه‌ای که شاید مایه شگفتی خود آنها نیز باشد.

واکنش‌های عاطفی چون عشق، هراس و خشم، واکنشی طبیعی است، حتی اگر این واکنش نسبت به یک چیز معین باشد؛ چون تفاوت واکنش‌ها، ریشه در تفاوت‌هایی دارد که بیان شد. مرگ، یک واقعیت انکارناپذیر و ناگریز است. تفاوت واکنشی افراد با این واقعیت، برخاسته از تفاوت‌هایی شخصی، اجتماعی، فرهنگی و مانند آن است. واکنش طبیعی بسیاری از افراد در قبال آن، چیزی جز هراس نیست. وقتی مرگی پیش می‌آید، هراس‌ها و عواطف نیرومندی در نزدیکان شخص مرده پدید می‌آورد؛ چون هر مرگی روابط را از هم می‌گسلد و الگوی معمولی زندگی آدم‌ها را در هم می‌شکند و بنیادهای اخلاقی جامعه را به لرزه در می‌آورد. بسیاری از سوگواران گرایش دارند که خود را تسلیم نومیدی کنند وظایفشان را نادیده گیرند و به شیوه‌ای رفتار کنند که برای خودشان و دیگران زیانبار است. واکنش برخی دیگر به گونه‌ای بسیار متفاوت است. آنان نه تنها از مرگ نمی‌هراسند، بلکه به جای هراس بدان عشق می‌ورزند و آن را شیرین‌تر از عسل و هر چیز گوارای دیگری می‌بینند. بسیاری از اهل یقین از متدینان به خدا و جهان واپسین چنین واکنشی از خود نشان و بروز می‌دهند. از نظر قرآن مرگ دروازه انتقال از جهان ناپایدار به جهانی پایدار از سعادتی شکننده به سعادت جاودانه است.[۹]

مرگ در نگرش قرآنی

مرگ در منطق قرآنی به معنای فنا و نابودی نیست بلکه دریچه‌ای به سوی جهان جاودانگی و بقاست. حقیقت مرگ چون حقیقت حیات و زندگی از اسرار هستی است به گونه‌ای که حقیقت آن تاکنون بر کسی روشن نشده است. بلکه آن چه ما از حقیقت آن می‌شناسیم تنها آثار آن است. آن چه از قرآن بر می‌آید آن است که مرگ یک امر عدمی و به معنای فنا و نیستی نیست بلکه یک امر وجودی است. یک انتقال و عبور از جهان به جهان دیگر است، از این‌رو بسیاری از آیات قرآن از مرگ به توفّی تعبیر کرده‌اند که به معنای باز گرفتن و دریافت روح از تن است. خداوند در بیان این امر وجودی می‌فرماید: ﴿الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ[۱۰]. در این جا خداوند، مرگ را همانند زندگی یک آفریده از آفریده‌های خویش بیان می‌دارد. چون اگر مرگ امری عدمی بود مخلوق و آفریده به شمار نمی‌آمد و خلقت هیچ‌گاه جز به «امور وجودی» تعلق نمی‌گیرد.

به هر حال مرگ از مخلوقات و امر وجودی و دریچه‌ای است به سوی زندگی دیگر، در سطحی بسیار وسیع‌تر و آمیخته با ابدیت؛ خداوند می‌فرماید: ﴿وَلَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ[۱۱]. در حقیقت مرگ پایان راه نیست بلکه آغاز راهی است که بدان به جهان‌های دیگر منتقل می‌شوید؛ و این جهان با همه عظمتش تنها مقدمه‌ای برای جهان‌های گسترده‌تر و فراخ‌تر، جاودانی و ابدی است. و به سخنی دیگر مرگ نه تنها موجب نمی‌شود تا زندگی، پوچ و بیهوده جلوه کند بلکه به زندگی این جهانی معنا و مفهوم می‌بخشد و از کارکردهای مرگ می‌توان معنابخشی به زندگی دنیایی دانست؛ چون مرگ است که آفرینش هستی را از بیهودگی خارج می‌سازد و بدان جهت، معنا و مفهوم می‌بخشد.[۱۲]

سبب ترس از مرگ

بی‌گمان واکنش طبیعی انسان در برابر ناشناخته‌ای چون مرگ، ترس و هراس است. ریشه ترس را می‌توان در این جست که مرگ را پایان، فنا و نیستی تصور می‌کنند و انسان به طور طبیعی و ذاتی گرایش به بقا و جاودانگی دارد و از نیستی و نابودی می‌گریزد. در قرآن آمده است که ابلیس با بهره‌گیری از همین عامل، آدم را وسوسه کرد تا نافرمانی خداوند کرده و از میوه درخت ممنوعه بخورد؛ ابلیس به آدم می‌گوید: ﴿قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَا يَبْلَى[۱۳]. بنابر این وحشت و هراس انسان از فنا و نیستی، امری طبیعی و واکنشی عادی است. بنابر این از «مرگ» به جهت آن‌که در خاطرش پایان کار و عامل نیستی و نابودی اوست، می‌هراسد و از آن می‌گریزد. بسیاری از مردم مرگ را به معنای فنا و نیستی تفسیر می‌کنند، و بدیهی است که انسان از فنا و نیستی وحشت و هراس دارد. اگر انسان مرگ را به این معنا تفسیر کند، به طور یقین از آن گریزان خواهد بود و همین امر عاملی برای اضطراب و عدم آرامش او در طول زندگی خواهد بود و حتی در بهترین حالات زندگی و در اوج پیروزی و سعادت دنیوی و خوشبختی، اندیشه و تصور این مطلب که روزی این زندگی به پایان خواهد رسید، شهد زندگی را در کام او زهر می‌کند و همواره در نگرانی و اضطراب به سر می‌برد. البته چنین نیست که همه کسانی که به مرگ به عنوان پل و دروازه و عامل انتقال به هستی و سرای دیگر می‌نگرند، در آرامش بوده و از مرگ استقبال نمایند، چون افرادی که آن را مقدمه‌ای برای ورود به جهان وسیع‌تر، عالی‌تر و حیاتی جاودان می‌نگرند به خاطر اعمال و خلاف‌کاری‌های خویش از مرگ وحشت دارند؛ زیرا بر این باورند که پس از مرگ وارد جهانی می‌شوند که وضعیت زندگی ایشان در آن چیزی جز تجسّم اعمال دنیایی ایشان نخواهد بود، اعمالی که آنان را از سعادت ابدی دور می‌کند. بنابر این برای فرار از محاسبه و کیفر الهی گرایش به گریز از مرگ دارند.

اعتقاد به عالم پس از مرگ و بقای آثار اعمال و جاودانگی کارها تأثیر مهمی در رفتار و کنش و واکنش انسانی برجای می‌گذارد؛ و به عنوان یک عامل مؤثر در ترغیب و تشویق انسان به نیکی‌ها و مبارزه با زشتی‌ها به شمار می‌آید. اثراتی که ایمان به زندگی پس از مرگ می‌تواند در اصلاح افراد فاسد و تشویق افراد فداکار و مجاهد بگذارد به مراتب از هر عامل دیگری بیش‌تر است؛ چنان‌چه عدم ایمان به آن و یا فراموشی مرگ و جهان دیگر، سرچشمه بسیاری از گناهان و رفتارهای زشت و ناپسند است. خداوند می‌فرماید: ﴿فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا[۱۴]. اما اگر انسان بپذیرد که مرگ عامل انتقال به جهان دیگر است و یا آن را فراموش نکند بلکه همواره مرگ را حاضر داشته باشد و «حضور» مرگ، حضوری شهودی باشد؛ آن‌گاه حماسه‌های جاویدانی را رقم خواهد زد. حماسه‌هایی که یک انسان باورمند پدید می‌آورد، حماسه‌های جاویدانی چون حماسه حسینی است. سربازی که منطقش این است که: ﴿قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ[۱۵] بگو شما دشمنان درباره ما چه می‌اندیشید؟ جز رسیدن به یکی از دو خیر، سعادت و افتخار، یا پیروزی بر شما یا رسیدن به لقاء الله و افتخار شهادت، قطعاً چنین سربازی شکست‌ناپذیر در عرصه زندگی، جهاد، تلاش و سایر عرصه‌ها است.

مرگ در عقیده باورمندان و شاهدان نه تنها زیبا نیست بلکه دریچه‌ای به جهانی بزرگ، شکستن قفس و آزاد شدن روح انسان، گشودن بندها و قیدها و رسیدن به آزادی مطلق است، طبیعی است که باورمندان و شاهدان نه تنها از مرگ و شهادت در راه هدف ترس و وحشتی ندارند بلکه از مرگ به عنوان عامل جاودانگی، ابدیت و ﴿عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَا يَبْلَى[۱۶] استقبال می‌کنند و می‌گویند: «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ»[۱۷] به خدا سوگند فرزند ابی‌طالب علاقه‌اش به مرگ بیشتر از کودک شیرخوار به پستان مادرش است. و ضربه‌ای را که باعث انتقال و لقاء الله می‌شود، ضربه رستگاری می‌بیند: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»؛ به خدای کعبه رستگار شدم. چون «مرگ برای مؤمن همانند کندن جامه چرکین و پر از حشرات و جانوران موذی، گشودن بند و زنجیرهای سنگین و تبدیل آن به جامه‌های فاخر، لباس‌های خوشبو و مرکب‌های راهوار و خانه‌های مناسب است [[[امام سجاد]](ع)] و یا همانند خوابی است که هر شب به سراغ آدمی می‌آید جز آن‌که زمان طولانی‌تری در خواب مرگ است»[۱۸].

امام حسین(ع) می‌فرماید: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ وَ مَا هُوَ لِأَعْدَائِكُمْ إِلَّا كَمَنْ يَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إِلَى سِجْنٍ وَ عَذَابٍ؛ إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) أَنَّ الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَنَّاتِهِمْ وَ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَحِيمِهِمْ»[۱۹]؛ شکیبایی کنید ای فرزندان مردان بزرگوار! مرگ تنها پلی است که شما را از ناراحتی‌ها و رنج‌ها به باغ‌های وسیع بهشت و نعمت‌های جاودان منتقل می‌کند، کدام یک از شما از انتقال یافتن از زندان به کاخ ناراحت هستید؟ و اما نسبت به دشمنان شما همانند این است که شخصی را از کاخی به زندان و عذاب منتقل کنند. پدرم از رسول خدا(ص) نقل فرمود که دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است؛ مرگ پل آنها به باغ‌های بهشت و پل اینها به دوزخ و جهنم است. و در حدیث است که در عاشورا، هر قدر حلقه محاصره دشمن تنگ‌تر و فشار بیشتر می‌شد، چهره‌های عاشورائیان حسینی برافروخته‌تر و شکوفاتر می‌شد و حتی پیرمردان اصحاب و یارانش صبح عاشورا خندان بودند و وقتی از آنها پرسش می‌شد چرا؟ می‌گفتند: برای این که ساعاتی دیگر شربت شهادت و حورالعین را در آغوش می‌گیریم[۲۰].[۲۱]

حقیقت مرگ و زندگی

مرگ و حیات هر دو از مخلوقات الهی است.[۲۲] این بدان معناست مرگ نقیض زندگی نیست؛ چنان‌که درباره وجود و عدم گفته می‌شود، بلکه مرگ خود نوعی امر وجودی است که البته با حقیقت حیات فرق دارد. پس همان‌گونه که خدا حیات را آفریده، موت و مرگ را نیز آفریده است. از نظر قرآن، نور و ظلمت نیز این‌گونه است؛ زیرا هر دو آفریده الهی است.[۲۳] بر این اساس از نظر آموزه‌های قرآنی، نسبت حیات و مرگ و نیز نور و ظلمت، همانند وجود و عدم وجود نیست که از مصادیق نقضیین است، بلکه از مصادیق ضدین است. مرگ حقیقی، وجودی است که انسان را از نشئه دنیا به نشئه برزخ و آخرت منتقل می‌کند؛ بنابراین، چیزی چون ابزار انتقال و به تعبیری پل انتقالی است که: «تنتقلون من دار الی دار؛ از خانه‌ای به خانه دیگر منتقل می‌شوید».[۲۴] البته از نظر قرآن، مرگ و زندگی یکسان نیست؛ زیرا عقل انسان بر اساس قدرت تشخیص و گرایش فطری بر عدم یکسانی و برابری آن تأکید دارد و هرگز مرگ و زندگی را یکسان نمی‌داند.[۲۵] بنابراین، با آنکه مرگ امر وجودی است، اما سطح و مرتبت وجودی حیات بسیار برتر و بالاتر از مرتبت وجودی مرگ است؛ چنان‌که مرتبت وجودی نور بسیار بالاتر و برتر از ظلمت است.

از نظر قرآن، حقیقت مرگ را می‌توان به حقیقت «توفی» استناد داد؛ زیرا توفی به معنای گرفتن تمام کمال چیزی است؛ از همین رو، وقتی از وفا سخن به میان می‌آید به معنای آن است که به تمام تعهدات و التزامات خویش عمل کرده است. پس وفات به معنای «فوت» (نیستی) نیست، بلکه به معنای گرفتن «نفس» از سوی خدا[۲۶] و کارگزاران الهی چون ملک الموت عزرائیل و دیگران است.[۲۷] نفس انسانی مرگ را می‌چشد؛ زیرا نفس اصولا با چشیدن مرگ است که می‌تواند به نشئه دیگر منتقل شود و بازگشت به اصل خویش رخ دهد.[۲۸] البته این انتقال به آسانی نیست، بلکه غمرات الموت[۲۹] و سکره الموت[۳۰] با شدت و تلخی همراه خواهد بود. بنابراین، هر چند که مرگ نوعی انتقال «نفس» از عالم ماده دنیا به عالم مثال برزخ یا آخرت است؛ اما این انتقال همراه با سختی جان کندن است. به هر حال، حقیقت مرگ، جدا شدن «نفس» به عنوان حقیقت انسان از کالبد جسمانی مادی دنیوی که از آب و خاک است، از طریق «توفی» می‌باشد.[۳۱]

تأکید قرآن بر «توفی» یعنی وفات به جای «فوت» به این معناست که «نفس» هرگز نیست و نابود و گرفتار «عدم» نمی‌شود، بلکه همچنان باقی خواهد بود. اما با جداشدن «نفس» از بدن دنیوی و خروج از کالبد، جسم تبدیل به جسد می‌شود و نفس با وفات به نشئه‌ای دیگر منتقل می‌شود تا حیات خویش را در شکل و بدنی دیگر ادامه دهد که در برزخ با بدن برزخی و مثالی و در آخرت با بدن اخروی و جسم اخروی خواهد بود. نفس انسان پس از مرگ با بازگشت به جایی که از آن آمده است؛ یعنی جایی که قبل از دمیده شدن در کالبد در آنجا می‌زیسته[۳۲] به آنجا باز می‌گردد و به زندگی خویش به شکلی دیگر ادامه می‌دهد.[۳۳] با خروج نفس از بدن خاکی دنیوی، بدنی که جسد شده پس از مدتی در فرآیندی تبدیل به خاک می‌شود و چیزی از بدن انسان باقی نمی‌ماند. همین امر موجب می‌شود که کافران غیر مؤمن به نفس الهی، حیات را محدود به دنیا بدانند و هیچ باوری به زنده بودن یا زنده شدن دوباره داشته باشند.[۳۴] این در حالی است که از نظر قرآن، مرگ انسان هر چند با متلاشی شدن بدن و خاک شدن آن همراه است، ولی نفس را خدا حفظ می‌کند و همه حقیقت انسان و اعمالش باقی و محفوظ در نزد خدا است.[۳۵] مرگ در دنیا و برزخ و قیامت اتفاق می‌افتد، اما پس از آن دیگر مرگی نیست؛ بلکه نشئه آخرت نشئه حیات محض(الحیوان) است[۳۶]؛ زیرا پس از حسابرسی در قیامت و انتقال افراد به بهشت یا دوزخ، دیگر انتقالی به نشئه دیگر اتفاق نمی‌افتد تا نیازی به مرگ به عنوان عامل انتقال باشد؛ از همین رو در برخی از روایات از حذف مرگ همانند سربریدن قوچ سخن به میان می‌آید؛ زیرا دیگر نیازی به مرگ نیست. بر این اساس است که نه مرگی در بهشت است و نه در دوزخ. البته دوزخیان در شرایطی قرار می‌گیرند که حالت نه مرگ و نه زندگی است.[۳۷]

دوزخیان در شرایط سخت طاقت فرسای دوزخ چنان در رنج هستند که مدام آرزوی مرگ می‌کنند، ولی چنین چیزی هرگز اتفاق نمی‌افتد؛ زیرا دیگر مرگی نیست.[۳۸] آنان می‌گویند:‌ای کاش مرگ نخستین یعنی «الموته الاولی»، پایان زندگی من بود، ولی چنین نیست. آرزوی مرگ و یکسان شدن با خاک از سوی کافران پس از گواهی شاهدان و ظهور اعمال در قیامت[۳۹] آرزویی است که هرگز تحقق نمی‌یابد؛ زیرا دیگر مرگی نیست تا عامل رهایی آنان باشد. البته آنان مرگی را می‌خواهند که آنان را نیست کند و به مرتبه «فوت» و نیستی برساند؛ در حالی که هیچ‌گونه مرگی دیگر نخواهد بود؛ خواه به شکل توفی و خواه فوت؛ زیرا اصلا فوتی نیست، بلکه همواره مرگ به معنای وفات بوده که پس از قیامت آن هم نیست.[۴۰] بر این اساس، آرزوی مرگ برای کافران و اصحاب الشمال و زنده نشدن پس از مرگ پس از دیدن اعمال زشت خویش، هرگز اتفاق نمی‌افتد.[۴۱] گفتنی است مرگ برای برخی از افراد دو بار اتفاق خواهد افتاد که شامل مرگ از دنیا به برزخ و مرگ از برزخ برای قیامت پس از صور اسرافیل است؛ اما برای برخی از انسان‌ها تنها یک مرگ یعنی «الموته الاولی»(مرگ نخست</ref> است که مرگ از دنیا به آخرت می‌باشد؛ ولی پس از آن مرگی برای آنان نیست؛ یعنی زمانی که صور اسرافیل دمیده می‌شود، آنان نمی‌میرند. در حقیقت آنان همان کسانی هستند که خدا از آنان با «الا ماشاءالله» استثنا کرده است.[۴۲] براساس روایات از جمله کسانی که اصلا مرگ به سراغ آنان نمی‌رود، جبرئیل است.[۴۳] بنابراین، برخی از فرشتگان اصلا مرگ را تجربه نخواهند کرد؛ چنان‌که برخی از انسان‌ها تنها یک مرگ را تجربه خواهند کرد که از جمله آنان معصومان(ع) و مقربان درگاه الهی و شهیدان در راه خدا هستند؛ زیرا آنان فقط مرگ در دنیا را تجربه کرده و با شهادت خویش به حیاتی منتقل می‌شوند که جاودانه در بهشت است؛ یعنی مستقیم به بهشت اخروی منتقل می‌شوند.[۴۴].[۴۵]

آثار توجه به حقیقت مرگ

باید توجه داشت که خلقت مرگ از سوی خدا در کنار خلقت حیات چیزی جز ابتلاء الهی نیست تا انسان‌ها در فرآیند پیچیده میان مرگ و زندگی دنیوی نشان دهند که چگونه عمل می‌کنند. پس هر که نیکوتر عمل کند، به نفع او خواهد بود.[۴۶] این از عزت و غفران الهی است که چنین شرایطی را برای انسان رقم می‌زند تا آگاهانه انتخابی درست داشته باشد و به عمل نیک اقدام کند. اصولا وقتی انسان حقیقت مرگ و انتقال به عالم دیگر را بداند و از حسابرسی در قیامت آگاه شود، سعی خواهد کرد در دنیا به گونه‌ای عمل کند که نیک باشد و در قیامت از آثار عمل نیک خویش برخوردار شود.

به سخن دیگر، توجه به مرگ و باور به پایان‌پذیرفتن عمر انسان و پاسخگویی به اعمال دنیوی در آخرت به عنوان محل جزاء و پاداش نیک و بد عمل، نقش اساسی در بهبود رفتار انسان در دنیا دارد. از همین رو ایمان به مرگ به عنوان عامل انتقال از دنیا به آخرت، زمینه‌ساز ایمان به خدا[۴۷]، پرهیز از هر گونه شرک و بت‌پرستی و پذیرش یکتاپرستی[۴۸]، پذیرش قرآن[۴۹] و تغییر سبک زندگی بر اساس فلسفه الهی و اخروی و پرهیز از هر گونه وابستگی به امور دنیوی[۵۰] و مانند آنها است؛ زیرا توجه به قطعی و حتمی بودن مرگ، موجب می‌شود تا انسان به این حقیقت برسد که در هر جا و در هر شرایطی باشد وقتی مرگ بیاید کاری از دست او بر نمی‌آید و باید مرگ را بچشد و به عالم دیگر منتقل شود.[۵۱] اما متاسفانه بسیاری از مردم نسبت به این امر بی‌توجه یا کم توجه هستند و حتی به سبب عدم فهم ژرف نسبت به حقیقت زندگی و مرگ، سرگرم اموری می‌شوند که آنها را از امر بازگشت و حسابرسی دور می‌سازد و توهم و تخیل، آنان را در باتلاق مادیات دنیوی و وابستگی به آن فرو می‌برد. انسان‌های فاقد علم و گرفتار نادانی بر این باورند که مرگ و هلاکت به دست روزگار اتفاق می‌افتد که یک عامل مادی و زمانی دنیوی غیر مرتبط با خدا است. از همین رو زندگی را محدود به دنیا و زندگی دنیوی دانسته و نسبت به آخرت هیچ اعتقاد و باوری ندارند. آنان با آنکه علمی ندارند، ولی با توجه به ظواهر دنیوی به این گمان می‌رسند که مرگ و زندگی، امری در دنیا است و اصولا حیات دیگری وجود ندارد. پس هر که هلاک شود، کلا نیست و نابود می‌شود و هیچ آثاری از او نخواهد بود؛ زیرا نفس را نیز امری مادی می‌دانند و مرگ و زندگی را به امر مادی دهری یعنی زمان نسبت می‌دهند.[۵۲] مرگ انسان از دنیا و انتقال نفس از دنیا به آخرت، از سوی خدا انجام می‌شود تا در آخرت به حسابرسی اعمال پرداخته شود و هر کسی بداند چه کرده و چه پاداشی برای اعمال نیک و بد اوست.[۵۳] پس انسان پس از مرگ نسبت به حقایق دانا می‌شود و خدا همه اعمالش را خبر می‌دهد و هیچ چیزی از یاد نخواهد رفت.

به هر حال، از نظر قرآن، یاد مرگ و توجه به حقیقت مرگ و بازگشت و حسابرسی می‌تواند به عنوان فلسفه اساسی، سبک زندگی انسان را دگرگون کند تا جایی که فلسفه مادی دهریون و عدم باور به حقیقت مرگ و زندگی اخروی موجب می‌شود که آنان به زندگی دنیوی چنان رو آورند که با سبک زندگی اهل آخرت بسیار متفاوت است. این تفاوت را می‌توان به سادگی درک و فهم کرد و در زندگی دو گروه بعینه دید. کسانی که به مرگ به عنوان عامل انتقال می‌نگرند و به آخرت باور دارند، زندگی خویش را تحت ولایت الهی سامان می‌دهند و این چنین «اولیاء الله» می‌شوند. آنان چنان ولایت الهی در وجودشان جان گرفته که برای رسیدن به محبوب خویش آرزوی مرگ می‌کنند. در حقیقت آرزوی مرگ برای رسیدن به محبوب از سوی اولیای الهی، علامت صداقت آنان در ادعای ولایت نسبت به خدا است.[۵۴] پس کسانی که مدعی ولایت و اولیاء الله بودن هستند، بایدآرزوی مرگ کنند. پس کسی که آرزوی مرگ نکند در حقیقت در ادعای اولیاء الله بودن با خدا دروغ می‌گوید و صداقت ندارد. کسانی ممکن است که به مرگ و بازگشت به خدا برای حسابرسی در آخرت اعتقاد داشته باشند، اما به سبب اعمال زشت خویش و ترس از پرونده سیاه خود و عقوبت سخت الهی، نه تنها آرزوی مرگ نمی‌کنند، بلکه دنبال آن هستند تا هزار سال عمر کنند و این‌گونه از مرگ و عقوبت الهی بگریزند که البته امکان‌پذیر نیست.[۵۵] همچنین برخی از مسلمانان مؤمن به آخرت و حسابرسی خدا، گاه در توهم چیزی به عنوان اسلام رحمانی گرفتار می‌آیند و بر این باورند که خدا آن‌قدر مهربان است که با کرم خود با آنها برخورد خواهد کرد و اگر بمیرند به بهشت می‌روند.اما این گروه فراموش کرده‌اند که خداوند بهشت را به بها می‌دهد نه به بهانه و مسئله خوف و رجا در آموزه‌های دینی جایگاه برجسته‌ای دارد‌، به این معنی که رجای صِرف‌، چه بسا نقشی در نجات انسان در روز واپسین نداشته باشد.

تفکر در حقیقت مرگ نقش اساسی در سبک زندگی انسان خواهد داشت. از همین رو خدا خواهان تعقل و تفکر در امر مرگ و زندگی است تا نه تنها حقیقت خدا را بشناسند[۵۶]، بلکه به ابعادی از حقیقت مرگ دست بیابند که آنان را برای زندگی ابدی آماده می‌سازد، به ویژه که تفکر در حقیقت مرگ انسان را به این حقیقت می‌رساند که مرگ چیزی شبیه خواب است[۵۷] و با فهم اینکه «النوم اخ الموت؛ خواب رفتن برادر مرگ است» می‌توان حقیقت مرگ را درک کرد که چگونه انسان با آنکه مرده ولی زنده است؛ زیرا زندگی در مصداقی دیگر ادامه می‌یابد. شکی نیست کسی که به حقیقت مرگ و استمرار حیات در شکلی دیگر باور داشته و بدان اهتمام ورزد‌، سبک زندگی خاصی را انتخاب می‌کند که شامل ایمان به حقایق آموزه‌های وحیانی قرآن و کتب آسمانی[۵۸]، توحید در عبادت و اجتناب از شرک[۵۹]، اجتناب از اطاعت کافران و اجتناب از ارتداد و نفاق[۶۰]، انفاق در راه خدا و انجام عمل صالح[۶۱]، توجه به ربوبیت و پروردگاری خدا در همه هستی[۶۲] و مانند آنها است.[۶۳]

خدا، خاستگاه مرگ و زندگی

این تنها خداست که خاستگاه و منشا مرگ و زندگی است و هیچ کسی حتی انسان اختیار مرگ و زندگی خویش را ندارد.[۶۴] پس باید به این حقیقت باور داشت که خدا اختیاردار مرگ هر موجودی است و مرگ موجودات زنده تنها به فرمان تکوینی خدا است.[۶۵] مرگ هر انسانی دارای زمان معین و معلوم در کتاب الله است.[۶۶] پس هر کسی به اذن خدا در زمان خودش می‌میرد.[۶۷]

مردگان آگاه‌تر از زندگان

بر اساس آموزه‌های قرآنی، وفات به معنای «توفی انفس» و گرفتن تمام و کمال روان آدمی است.[۶۸] پس مرگ فوت و نابودی نیست، بلکه وفات و گرفتن از سوی خداوند و فرشتگان مامور به توفی است؛ انسان با مرگ از دنیا به عالم برزخ و سپس قیامت می‌رود.[۶۹] پس گویی شخص با چشیدن مرگ[۷۰] از خانه‌ای به خانه‌ای دیگر منتقل می‌شود: تنتقلون من دار الی دار[۷۱]. از نظر قرآن، انسان‌ها پرده‌ای بر قلب خویش می‌کشند که نمی‌توانند حقایق هستی را ببینند حتی اگر از حقایق جهان مادی و محسوس باشد؛ چه رسد که از حقایق جهان غیر مادی و نیمه مادی چون برزخ آگاه شوند؛ زیرا جهان‌های دیگر با چشم دل دیده می‌شود نه با چشم سر. وقتی قلب، زنگار گرفته و یا پرده بر آن باشد، جهان‌های دیگر برای او جهان شهادت نیست، بلکه جهان غیب می‌شود. اما این پرده برای همگان هنگام احتضار و سکرات مرگ کنار می‌رود. [۷۲] و انسان با حقایق هستی از جمله عوالم غیب آشنا می‌شود و آن را رؤیت می‌کند و با چشم دل و قلب درمی‌یابد.

پس از مرگ این آگاهی بیشتر و بیشتر خواهد شد. از این رو، علمی که مردگان دارند، علم شهودی نسبت به همه عوالم است. آنان حتی از زندگان نسبت به دنیا و عالم شهادت و محسوس مادی دنیا نیز آگاه‌تر هستند. در روایت است: هنگامی که مسلمانان در جنگ بدر، بر مشرکان پیروز شدند و جمعی از بزرگان قریش به هلاکت رسیدند، پیامبر(ص) دستور داد جنازه دشمنان را در میان چاه بدر انداختند، سپس حضرت بر دهانه چاه ایستاد و به کشته‌شدگان خطاب کرد و فرمود: و شما همسایگان و معاصران بدی برای رسول‌خدا بودید، او را از خانه‌اش مکه، بیرون کردید.سپس همه با هم اجتماع نموده و به جنگ با او پرداختید، اکنون آنچه را که به من وعده داده است، دیدم که حق است. عمر بن خطاب گفت: ‌ای رسول خدا! سخن با پیکرهائی که روح از آنها جدا شده، چه فایده‌ای دارد؟ رسول خدا فرمود: ‌ای پسر خطاب! ساکت باش، سوگند به خدا که تو از آنها شنواتر نیستی و بین آنها و فرشتگان که با گرزهای آهنین آنها را بگیرند هیچ فاصله‌ای نیست مگر آنکه من صورت خود را این گونه از آنها برگردانم.[۷۳]

و در بعضی از روایات آمده: رسول خدا کنار دهانه چاه بدر، سران مشرک را که کشته‌شده بودند، یک‌یک نام برد و فرمود: من آنچه را خداوند به من وعده داده بود دیدم و به حق یافتم، آیا شما هم به آنچه وعده داده شده بودید به حق نیافتید؟ یکی از حاضران گفت:‌ای رسول خدا آیا با مردگان سخن می‌گوئی؟ پیامبر فرمود: سوگند به کسی که جانم در دست او است، آنها سخن مرا بهتر از شما می‌شنوند، ولی قدرت بر جواب دادن را ندارند.[۷۴] بر طبق آیات و روایات امامان معصوم(ع) در دنیا و آخرت نه تنها اعمال ما را می‌بینند، بلکه به نیات باطنی ما آگاه هستند و بر اساس آن در قیامت شهادت می‌دهند که عملی را به اخلاص انجام داده‌ایم یا با شرک و ریا و مانند آنها. خداوند می‌فرماید: و بگو هر کاری می‏ خواهید بکنید که به تحقیق خدا و پیامبر او و مؤمنان (یعنی همان امامان معصوم) در کردار شما می‌نگرند؛ و به تحقیق به سوی دانای نهان و آشکار بازگردانیده می‌‏شوید. پس شما را به آنچه انجام می‏‌دادید، آگاه خواهد کرد.[۷۵] آنان در جهان دیگر نیز نه تنها اعمال ما را می‌بینند و سخن ما را می‌شنوند بلکه توانایی پاسخ گفتن را دارند هر چند که کسانی که دلمرده و دل زنگار گرفته‌اند نمی‌شنوند. در زیارت نامه امام رضا(ع) آمده است: إِنَّکَ تَسْمَعُ کَلَامِی وَ تَرُدُّ سَلَامِی‌؛ براستی سخنم را می‌شنوی و سلام را پاسخ می‌دهی.[۷۶].[۷۷]

عشق به زندگی

هر انسانی دوست دارد حتی در بدترین شرایط از چنگال مرگ بگریزد و داس مرگ، زندگی‌اش را درو نکند. هرچند علاقه به زندگی و استمرار آن برای کسانی که اعتقادی به آخرت و معاد ندارند، یک امر طبیعی است؛ ولی می‌بینیم که حتی مؤمنان به آخرت و معاد نیز می‌کوشند تا زندگی خود را در دنیا استمرار بخشند و تا می‌توانند مرگشان را به تاخیر اندازند. بیشتر کسانی که از مرگ می‌ترسند، کسانی هستند که مرگ را پایان زندگی و مرگ را با فوت و نیستی یکسان می‌دانند. چنانکه گفته شد بسیاری از مؤمنان نیز از مرگ می‌ترسند و از آن گریزان هستند. علت این ترس را می‌بایست در شک و تردیدهای علمی و عملی آنان جست؛ زیرا کوچک‌ترین احتمال از اینکه مرگ همان فوت است نه وفات، موجب می‌شود تا عشق به زندگی دنیوی در آنان نیز رشد کند.

البته هستند کسانی که از مرگ می‌هراسند؛ چراکه خود را دست خالی می‌بینند و بر این گمان هستند که ره توشه آخرت چنانکه باید و شاید فراهم نیاورده‌اند و دست خالی به جهانی دیگر می‌روند. اینان اگر به زندگی چسبیده‌اند به سبب همین احسان تهی‌دستی است. در دعای روز سه‌شنبه آمده است: و اجعل الحیاه زیاده لی فی کل خیر و الوفاه راحه لی من کل شر؛ و عمر و حیاتم را مایه زیادتی هرکار خیر قرار ده و مرگم را موجب راحتی از هرگونه شرور گردان.[۷۸] آنان افزایش عمر را برای کسب ره توشه بیشتر برای آخرت می‌خواهند و ترس از مرگ برای این است که دست خالی نباشند. پس ترس اینان از خود حقیقت مرگ نیست، بلکه بخاطر وضعیت و موقعیت خود در آخرت است؛ زیرا می‌دانند که پس از مرگ، آخرت و زندگی دیگری است و از همین رو دنبال اصلاح امور اخروی خود هستند و از خدا می‌خواهند: «اللّهُمَّ أصلِح لي ديني ؛ فَإِنَّهُ عِصمَةُ أمري ، وأصلِح لي آخِرَتي ؛ فَإِنَّها دارُ مَقَرّي وإلَيها مِن مُجاوَرَةِ اللِّئامِ مَفَرّي» خدایا دین مرا اصلاح فرما که دین، مایه حفظ همه شئون من است و عالم آخرتم را اصلاح فرما که آنجا منزل ابدی من است و جایگاه قرار من از آزار مردم پست دنیا است.

قرآن گزارش می‌کند که برخی از اهل ایمان واقعاً گرایشی به آخرت ندارند؛ زیرا چنان گرفتار محبت دنیا و مادیات دنیوی شده‌اند که دوست دارند هزاران سال زندگی کنند و مرگ سراغ آنان نرود. این دسته از افراد مدعی آن هستند که بهشت و آخرت برای آنان است و دیگران بهره‌ای از آن نخواهند برد؛ از این رو خداوند آنان را مورد تمسخر قرار داده و می‌فرماید که اگر واقعاً این گونه است چرا آرزوی مرگ نمی‌کنند تا به بهشت در آیند؟! خداوند می‌فرماید برخی از یهودیان از اهل کتاب این گونه هستند و اینان حتی از مشرکان گرایش بیشتری به دنیا و زندگی آن دارند؛ زیرا مشرکان آخرتی را قبول ندارند، اما این مدعیان اعتقاد به آخرت خود دوست دارند تا زندگی هزار ساله داشته باشند تا این‌گونه خود را از عذاب الهی برهانند؛ چراکه بر خلاف آموزه‌های وحیانی عمل می‌کنند.[۷۹] به هر حال، عشق به زندگی در همه موجودات از جمله انسان‌ها وجود دارد و حتی مؤمنان نیز گرایش دارند تا به عللی زندگی دنیوی آنان طولانی باشد. پس تلاش برای رهایی از مرگ به‌ویژه مرگ زودرس یک امر طبیعی است.[۸۰]

مرگ و زندگی، آفریده‌های الهی

بر اساس آموزه‌های قرآنی، مرگ و زندگی از آفریده‌های الهی هستند. این بدان معنا خواهد بود که مرگ به معنای فقدان زندگی نیست، چنانچه تاریکی به معنای فقدان نور است، بلکه باید مرگ و زندگی را همانند سایه و نور دانست که هر دو از مصادیق وجود هستند نه آنکه یکی از مصادیق وجود و دیگری از مصادیق عدم باشد. خداوند در آیه ۲ سوره ملک می‌فرماید: الذی خلق الموت و الحیاه، کسی که مرگ و زندگی را آفرید. پس مرگ نیز موجود از موجودات و آفریده‌ای از آفریده‌های الهی است. از همین‌رو در برخی از روایات از پایان مأموریت این مخلوق الهی در قیامت سخن به میان آمده است.[۸۱]

مسئولیت مرگ انتقال است. پیامبر(ص) می‌فرماید: « مَا خُلِقْتُمْ لِلْفَنَاءِ بَلْ خُلِقْتُمْ لِلْبَقَاءِ، وَ إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ»؛ شما برای معدوم شدن و نابود گشتن آفریده نشده‌اید بلکه برای بقاء و ابدیت بوجود آمدید؛ و جز این نیست که به واسطه مردن از خانه‌ای به خانه دیگری کوچ می‌کنید».[۸۲] پس مرگ مسئولیت جابجایی انسان از خانه دنیا به خانه آخرت را برعهده دارد و می‌توان مرگ را نقاله انتقال از جهانی به جهانی دیگر دانست. این مسئولیت پس از انتقال به آخرت در روز قیامت برداشته می‌شود؛ زیرا برای اهل ایمان، بقای ابدی در بهشت ابدی است و برای کافران نوعی زندگی است که میانه مرگ و زندگی است؛ یعنی نه می‌میرند و نه زنده کامل هستند.[۸۳].[۸۴]

اجل مسمی (حتمی) و اجل معلق

در آموزه‌های قرآنی برای مرگ و انتقال از یک جهان به جهانی دیگر، دو زمان مطرح شده است. اجل به معنای زمان، وقت معین و محدود، نهایت زمان عمر، هنگام مرگ، مدت تعیین شده برای امور، مثل نهایت مدت برای ادای قرض[۸۵] و پایان عمر انسان‌ها امت‌ها و موجودات است.[۸۶] این اصطلاح در قرآن برای امور تکوینی و اعتباری به کار رفته است. بر اساس آموزه‌های قرآنی همه موجودات دارای اجل و زمان معین و محدودی جهت زندگی در دنیا هستند. بنابراین، حتی خود دنیا دارای اجل است و در ساعتی، از هم پاشیده و دگرگون شده و به زمان و زمین و آسمانی دیگر تبدیل خواهد شد.[۸۷] از همین روست که پرسش از زمان قیامت بی‌معنا خواهد بود؛ چراکه وقتی این زمان و زمین و آسمان دگرگون می‌شود، دیگر پرسش از زمان قیامت معنایی نخواهد داشت؛ زیرا اگر زمانی باشد در چارچوب نظام دیگر است که نمی‌توان با معیارهای زمانی این دنیا سنجید. بر همین اساس خداوند همواره در پاسخ از زمان قیامت می‌گوید که علم آن در نزد خداست؛ زیرا نمی‌توان پاسخی منطقی و درست به این پرسش داد؛ چراکه منطق و معیارها دگرگون می‌شود و برپایی قیامت در منطق و معیار دیگر انجام می‌گیرد.[۸۸]

خداوند در آیاتی از جمله آیات ۲ سوره انعام، ۳ و ۴ سوره نوح و ۱۰ سوره ابراهیم از اجل معلق و اجل مسمی (حتمی) سخن به میان آورده است. البته تعبیر اجل مسمی تعبیر قرآنی است اما تعبیر از اجل معلق یک تعبیری است که مفسران با توجه به تعبیر اجل مسمی قرآنی بیان کرده‌اند. در روایات اهل بیت عصمت و طهارت(ع) جمله «قضی اجلا» در آیه ۲ سوره انعام به اجل غیرحتمی یا معلق، تفسیر شده است.[۸۹] همچنین مقصود از «فی‌ کتاب» در آیه ۱۱ سوره فاطر، همان لوح محفوظ است و لازمه تغییر عمر که در آیه مطرح شده همان تغییر اجل است که مفهوم اجل معلق یا غیرمسمی یا غیرحتمی را با خود همراه دارد.[۹۰] پس دو نوع اجل حتمی و غیرحتمی داریم. اجل حتمی همان اجل مسمی به تعبیر قرآن است و آن اجلی که تا اجل مسمی به تاخیر انداخته می‌شود همان اجل معلق است. این بدان معنا است که اجل معلق قابل تغییر است و می‌تواند همان زمان تحقق یابد یا با تاخیر مواجه شود و به زمانی دیگر کشیده شود. از همین آیات این معنا به دست می‌آید که اجل مسمی هرگز تاخیربردار و تغییرپذیر نیست؛ لذا خداوند می‌فرماید که وقتی اجل مسمی برسد دیگر تاخیری صورت نمی‌گیرد، همان طوری که هرگز پیش از زمان فرا رسیدن زمان آن هم انجام نخواهد گرفت.#مؤمنون، آیه ۴۳؛ نحل، آیه ۶۱</ref>.[۹۱]

زمینه‌ها و علل به تاخیر افتادن اجل

از آیات پیشین به دست آمد که مرگ می‌تواند مقدم و موخر شود؛ این تقدم و تاخیر هر چند که در اجل مسمی و اجل حتمی انجام نخواهد شد، اما درباره اجل معلق و غیرحتم قطعی و یقینی است. براساس برخی از روایات بسیاری از مردم با اجل معلق مواجه می‌شوند و مرگ آنان در اجل مسمی انجام نمی‌گیرد، بلکه در اجل معلق انجام می‌گیرد. به این معنا که بسیاری از مردم پیش از موعد و اجل مسمای خود گرفتار مرگ می‌شوند و اگر علل و عواملی نبود که این مرگ را مقدم دارد، می‌توانست حتی موخر بدارد و تا زمان اجل مسما به طول انجامد.

خداوند در آیه ۱۰ سوره ابراهیم می‌فرماید: قالت رسلهم أفی الله شک فاطر السماوات و الارض یدعوکم لیغفر لکم من ذنوبکم ویؤخرکم الی أجل مسمی قالوا ‌ان أنتم الا بشر مثلنا تریدون أن تصدونا عما کان یعبد آباونا فأتونا بسلطان مبین؛ پیامبرانشان گفتند: «مگر درباره خدا- پدید‌آورنده آسمانها و زمین- تردیدی هست؟ او شما را دعوت می‌کند تا پاره‌ای از گناهانتان را بر شما ببخشاید و تا زمان معینی شما را مهلت دهد». گفتند: «شما جز بشری مانند ما نیستید. می‌خواهید ما را از آنچه پدرانمان می‌پرستیدند باز دارید. پس برای ما حجتی آشکار بیاورید». همچنین در آیه ۴ سوره نوح آمده است: یغفر لکم من ذنوبکم و یوخرکم الی اجل مسمی ان اجل الله اذا جاء لایوخر لوکنتم تعلمون؛ تا برخی از گناهانتان را بر شما ببخشاید و اجل شما را تا وقتی معین به تأخیر اندازد. اگر بدانید، چون وقت مقرر خدا برسد، تاخیر بر نخواهد داشت».

پس شکی نیست که انسان می‌تواند اجل خود را جلو بیندازد یا به تاخیر اندازد. یعنی انسان اسباب و عواملی را ایجاد می‌کند که مرگش را پیش یا پس می‌اندازد. چنانکه گفته شد، بسیاری از مردم پیش از اجل مسما می‌میرند. امام صادق(ع) می‌فرماید من یموت بالذنوب اکثر ممن یموت بالاجال و من یعیش بالاحسان اکثر ممن یعیش بالاعمار؛ تعداد کسانی که به واسطه گناهان خود می‌میرند از کسانی که به واسطه به سرآمدن عمر (اجل حتمی) می‌میرند بیشتر است و تعداد کسانی که به سبب احسان و نیکوکاری زندگی دراز می‌کنند، افزون‌تر از کسانی است که با عمر طبیعی زندگی می‌کنند)[۹۲] امام صادق(ع) درباره تاثیر گناهان و بی‌تقوایی در مرگ‌های زودرس می‌فرماید: «نغوذبالله من الذنوب التی تعجل الفناء و تقرب الاجال و تخلی الدیار و هی قطعیه الرحم و العقوق و ترک البر»؛ به خدا پناه می‌برم از گناهانی که نابودی را شتاب می‌دهند و مرگ‌ها را نزدیک می‌سازند و خانه‌ها را ویران می‌کنند و آنها قطع رحم و آزردن و نافرمانی پدر و مادر و ترک احسان و نیکی است».[۹۳].[۹۴]

عوامل به تأخیر افتادن اجل

در آیات و روایات علل و عواملی به عنوان علل تاخیر در اجل معلق بیان شده است که در اینجا به برخی از آنها اشاره خواهد شد:

  1. اجابت دعوت خدا: اجابت دعوت الهی، زمینه طولانی شدن عمر تا اجل مسمی است. پس انسان‌ها می‌توانند با استفاده از این عامل، مرگ خویش را تا زمان اجل مسمی به تاخیر اندازند.[۹۵]
  2. اطاعت از پیامبران الهی: اطاعت از پیامبر الهی، زمینه استمرار حیات انسان تا اجل معین و مسماست که در آیات ۱ تا ۴ سوره نوح به آن اشاره شده است.
  3. تقوای الهی: تقوا، زمینه طولانی شدن عمر انسان تا اجل مشخص و مسماست که خداوند در همین آیات پیش گفته به این عامل نیز توجه داده است.
  4. عبادت و بندگی: از همین آیات پیشین به دست می‌آید که عبادت، زمینه تأخیر مرگ انسان‌ها تا اجل مسمی است. پس انسان‌ها با عبادت خداوند می‌توانند مرگ خویش را تا زمان مرگ حتمی به تاخیر اندازند.
  5. صله رحم: از دیگر عوامل بسیار تاثیرگذار در تاخیر مرگ صله رحم است. پیامبر گرامی(ص) دراین‌باره می‌فرماید: ان الصدقه و صله الرحم تعمران الدیار و تزیدان فی الاعمار؛ انفاق در راه خدا و صله رحم، خانه‌ها را آباد و عمرها را طولانی می‌کند.[۹۶]
  6. صدقه: همان طوری که پیامبر(ص) بیان کرده است، صدقه از دیگر عوامل افزایش عمر و تاخیر مرگ تا اجل مسماست.
  7. بر و نیکی: امام باقر(ع) می‌فرماید: البر و صدقه السر ینفیان الفقر و یزیدان فی العمر و یدفعان عن سبعین میته سوء؛ نیکوکاری و انفاق پنهانی فقر را برطرف ساخته، عمر را افزایش می‌دهد و از هفتادگونه مرگ و میر بد جلوگیری می‌کند».[۹۷]
  8. ترک گناه و اجتناب از آن: براساس آیات ۱ تا ۴ سوره نوح این معنا نیز به دست می‌آید که اجتناب از گناه و ترک آن موجب افزایش عمر و تاخیر آن تا زمان اجل مسماست.
  9. ایمان: ایمان نقش تعیین‌کننده در زندگی بشر دارد. از جمله کارکردهای ایمان، تاخیر مرگ تا زمان اجل مسماست.[۹۸]
  10. رهایی از شک: از همین آیه ۱۰ سوره ابراهیم به دست می‌آید که رهایی از شک موجب افزایش عمر تا اجل مسماست و اما کسانی که دچار شک هستند و ایمانی ندارند، اینان با مرگ زودرس مواجه خواهند شد.

موارد فوق تنها گوشه‌ای از علل و عواملی است که موجب افزایش عمر و تاخیر آن تا زمان اجل مسماست. از آنجایی که بسیاری از مردم گرفتار مرگ زودرس می‌شوند و به اجل معلق می‌میرند، می‌توانند با بهره‌گیری از آموزه‌های وحیانی اسلام مرگ خویش را تا زمان اجل مسما به تاخیر اندازند و از زندگی بیشتری بهره‌مند شوند و خود را برای مقامات برتر و زندگی بهتر در آخرت آماده سازند.[۹۹]

مرگ در دستان انسان

آیا می‌‌دانستید که مرگ هم در دستان انسان است و این گونه نیست که انسان در مرگ و زندگی خود نقشی نداشته باشد، بلکه خود شخص از موجبات مرگ و زندگی اس و نقش ویژه ای در آن داشته و می‌‌تواند مرگش را پیش یا پس اندازد؟ همگان می‌‌دانیم که می‌‌توانیم با محیط زیست خوب، تغذیه مناسب، بهداشت خوب، مراعات برخی از مسایل، پرهیز از برخی دیگر چون اضطراب و افسردگی و مانند آن، زندگی خویش را افزایش داده و با سلامتی کامل تری مدت بیش تری را زندگی کنیم؛ اما کم‌تر به عواملی توجه می‌‌کنیم که می‌‌تواند تاثیر این عوامل مادی را از میان بردارد و ما را گرفتار مرگ‌های ناگهانی و تصادفی کند و با آنکه از نظر ظاهری در سلامت کامل هستیم یک دفعه جان به جان آفرین تسلیم کنیم،؛ چراکه برخی از چیزها را مراعات نکرده ایم که مانع از آمدن مرگ به شکل ناگهانی شود و در سلامت کامل مرگ ما را در آغوش بگیرد.

به سخن دیگر، هر چند مراعات امور مادی که عامل سلامت و افزایش ظاهری عمر آدمی است، می‌‌تواند ظاهرا مرگ را از ما دور کند، ولی در حقیقت اینها عامل افزایش و کاهش عمر نیست، بلکه عوامل دیگری است که آنها تعیین می‌‌کند که چه زمانی بمیریم و یا به زندگی ادامه دهیم. در آموزه‌های اسلامی از جمله آموزه‌های قرآنی موضوعی به نام اجل مطرح می‌‌شود. اجل به معنای هنگام، زمان، وقت معین و محدود،[۱۰۰] نهایت زمان عمر، هنگام مرگ، مدت تعیین شده برای امور،(فرهنگ لاروس) مثل نهایت مدتی که برای ادای قرض تعیین می‌‌شود و نیز پایان عمر انسان‌ها، امّت‌ها و موجودات است.[۱۰۱]

واژه «اجل» در آموزه‌های قرآنی هم در امور تکوینی و هم در امور اعتباری کاربرد دارد. مراد ما از این واژه در این جا همان کاربرد اجل در مرگی است که از امور تکوینی است و موجب می‌‌شود که موجودات زنده بمیرند و به پایان خط زندگی خود در این دنیا برسند. خداوند در آیات ۳۸ و ۳۹ سوره رعد بیان می‌‌کند که همه رخدادها و پدیده‌های عالم، دارای دو گونه اجل: تغییرپذیر و تغییرناپذیر هستند. این بدان معناست که اجل و زمان مرگ در انسان‌ها نیز از دو نوع اجل حتمی و اجل غیر حتمی خواهد بود. البته خداوند در آیات بسیاری به مسأله اجل پرداخته و ویژگی‌های آن را بیان کرده است.

خداوند در آیاتی درباره اجل همه پدیده‌های هستی از جمله انسان‌ها، آن را به دو دسته اجل مسمی (معین و مشخص) و اجل معلق دسته‌بندی کرده است. در این آیات تبیین شده که اجل مسمی همان زمان مرگی است که پیش و پس نمی‌افتد و تنها خداوند نسبت به آن علم و آگاهی دارد.[۱۰۲] اجل مسمی همانند خروج جنین از رحم مادر است که وقت معین و مشخصی دارد[۱۰۳] و خداوند در شب قدر به فرشته مرگ[۱۰۴] آن زمان را اعلان می‌‌کند[۱۰۵] چنان که امام صادق(ع) در این باره فرمودند: «اجل مسمّی»، یعنی اجل انسان‌ها که در شب ‌قدر برای ملک‌الموت تعیین می‌شود. [۱۰۶]

اما اجل معلق یا غیر حتمی، آن اجلی است که همراه با تاخیر خواهد بود و پیش و پس می‌‌افتد.[۱۰۷] در این نوع اجل است که دست انسان در کار خواهد بود و خود انسان است که با رفتارهایش آن را پیش و پس می‌‌اندازد. از این روست که گفته‌اند مرگ در دستان خود انسان است و خود اوست که زمان آن را رقم می‌‌زند و پیش و پس می‌‌اندازد. پس این که می‌‌توان مرگ را پیش و پس انداخت و در تقدیم و تاخیر انسان اعمال او نقش دارد، مراد و منظور اجل معلق و غیر حتمی است و گرنه اجل مسمی و حتمی را نمی‌توان به هیچ وجه تاخیر یا تقدیم داشت چنان که خداوند به صراحت و نص روشن این معنا را در آیاتی از جمله آیات ۲۹ و ۳۰ سوره سبا و مانند آن بیان کرده است. خداوند در آیات ۳۸ و ۳۹ سوره رعد نیز به این نکته توجه می‌‌دهد که اجل در کتاب الهی نوشته شده و خداوند قادر به محو و اثبات آن است،‌ ولی مشیت الهی به این تعلق گرفته که برخی از اجل‌ها به هیچ وجه تغییر نیابد و همان طوری که مشخص کرده تحقق یابد. اما برخی دیگر از اجل قابل تغییر و تبدیل است و می‌‌توان آن را محو یا اثبات کرد و تقدیم و تاخیر در آن انداخت.

البته باید به این نکته توجه داشت که تغییر و تبدیل در اجل معلق و پیش و پس انداختن آن، نیز در دایره مشیت الهی است و در حقیقت منشای تاخیر یا تقدیم اجل معلق نیز خود خداوند است.[۱۰۸] اما در این میان نمی‌بایست نقش انسان را در تاخیر و تقدیم اجل معلق و غیر حتمی خودش نادیده گرفت. از این روست که در آیات دیگر قرآن، به موجبات تقدیم و تاخیر اجل معلق اشاره شده که در این جا به برخی از آنها اشاره می‌‌شود.[۱۰۹]

موجبات و عوامل تقدیم و تاخیر اجل

چنان که گفته شد تغییر حکم اجل‌ها به دست خداوند است و این خداوند است که عمر آدمی را زیاد یا کم می‌‌کند[۱۱۰] اما در این میان عوامل انسانی به عنوان موجبات نقش دارد. این عوامل سبب می‌‌شود تا خداوند فرصت بیش تری به انسان بدهد یا فرصتی را از انسان بگیرد. البته این خود شخص است که با اعمال و رفتارش این امر را موجب می‌‌شود و مرگ خود را پیش و پس می‌‌اندازد. خداوند اموری چون تقوا[۱۱۱]، عبادت، اطاعت از پیامبران و انبیا و اجابت دعوت الهی[۱۱۲] را مهم‌ترین موجبات تاخیر مرگ انسان‌ها تا اجل مسمی و حتمی دانسته و استمرار زندگی را تا آن زمان در گرو این عوامل و موجبات می‌‌داند.

بنابراین می‌‌توان گفت که بی‌تقوایی، ترک عبادت و اطاعت و اجابت دعوت الهی از مهم‌ترین عوامل پیش افتادن مرگ خواهد بود و شخص به جای آنکه در زمان معین و مشخص بمیرد به سبب رفتارهای پرخطر نامبرده مرگ خود را پیش می‌‌اندازد. به سخن دیگر، اجل معلق را اجل معلق گفته‌اند؛ چراکه این زمان، زمانی حتمی مرگ نیست بلکه معلق به رفتار ماست. پس اگر رفتاری مطابق خواسته الهی داشته باشیم مرگ تاخیر می‌‌افتد وگرنه همان زمان مرگ ما خواهد شد. آن چه در این آیات بیان شده کلیاتی است که در سنت معصومان(ع) مصادیق عینی تری بیان شده که به عنوان موجبات تقدیم و تاخیر اجل و مرگ مطرح است. از جمله این موجبات صله رحم است که از مصادیق تقوا و عبادت است. امام صادق(ع) در این باره می‌‌فرماید: «صِلَةُ الرحامِ تُزَكّي الاعمالَ وَتُنمي الاموالَ وَ تَدفَعُ البَلوي‌ وَتُيَسِّرَ الحِسابَ وَتُنسِئُ فِي الاجَلِ»؛ صله رحم، اعمال را پاکیزه، اموال را بسیار، بلا را برطرف و حساب (قیامت) را آسان می‌‌کند و مرگ را به تأخیر می‌اندازد.[۱۱۳]

آن حضرت(ع) همچنین می‌‌فرماید: «صِلَةُ الارحامِ تُحَسِّنُ الخُلُقَ وَ تُسمِحُ الكَفَّ وَتُطيبُ النَّفسَ وَتَزيدُ فِي الرِّزقِ وَتُنسِئُ فِي الاجَلِ»؛ صله رحم، انسان را خوش اخلاق، با سخاوت و پاکیزه جان می‌نماید و روزی را زیاد می‌‌کند و مرگ را به تأخیر می‌اندازد.[۱۱۴] بر اساس آموزه‌های اسلامی، مهم‌ترین مصداق صله رحم، صلوات و وصل به اهل بیت(ع) است؛ زیرا امامان(ع) پدران امت هستند و وصل به آنان با صلوات و ارتباط و اطاعت از ایشان و ابراز محبت خواهد بود. امام کاظم(ع) در ذیل آیه ۲۱ سوره رعد می‌‌فرماید که منظور از آیه شریفه صله و پیوند با خاندان پیامبر(ص) است [۱۱۵]

مفسران تفسیر نمونه در ذیل آیه نوشته اند: شک نیست که عهدالله (عهد الهی) معنی وسیعی دارد: هم شامل عهدهای فطری و پیمانهائی که خدا به مقتضای فطرت از انسان گرفته می‌‌شود همانند فطرت توحید و عشق به حق و عدالت و هم‌پیمانهای عقلی یعنی آنچه را که انسان با نیروی تفکر و اندیشه و عقل از حقایق عالم هستی و مبدء و معاد درک می‌‌کند، هم‌پیمانهای شرعی یعنی آنچه را که پیامبر(ص) از مؤ منان در رابطه با اطاعت فرمانهای خداوند و ترک معصیت و گناه پیمان گرفته همه را شامل می‌‌گردد. و طبیعی است که وفا به پیمانهائی که انسان با دیگر انسان‌ها می‌‌بندد، نیز در این مجموعه وارد است،؛ چراکه خدا فرمان داده که این پیمانها نیز محترم شمرده شود، بلکه هم در پیمانهای تشریعی داخل است و هم در پیمانهای عقلی. دومین ماده برنامه آنها، حفظ پیوندها و پاسداری از آنهاست، چنانکه می‌‌فرماید: ﴿وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ؛ آنها کسانی هستند که پیوندهائی را که خداوند امر به حفظ آن کرده برقرار می‌‌دارند.

تعبیری از این وسیع‌تر در این زمینه نمی‌توان پیدا کرد،؛ چراکه انسان ارتباطی با خدا، ارتباطی با پیامبران و رهبران، ارتباطی با سایر انسان‌ها اعم از دوست و همسایه و خویشاوند و برادران دینی و همنوعان دارد، و ارتباطی نیز با خودش، دستور فوق می‌‌گوید باید همه این پیوندها را محترم شمرد، حق همه را ادا کرد، و کاری که منجر به قطع یکی از این پیوندها می‌‌شود انجام نداد. در حقیقت انسان یک موجود منزوی و جدا و بریده از عالم هستی نیست بلکه سر تا پای وجود او را پیوندها و علاقه‌ها و ارتباطها تشکیل می‌‌دهد. از یکسو با آفریننده این دستگاه پیوند دارد که اگر ارتباطش را از او قطع کند نابود می‌‌شود همانگونه که نور یک چراغ با قطع شدن خط ارتباطی آن با مبدء مولد برق. بنابراین همان طوری که از نظر تکوینی پیوند با این مبدء بزرگ دارد از نظر اطاعت فرمان و تشریع نیز باید پیوند خود را بر قرار کند. از سوئی دیگر پیوندی با پیامبر و امام به عنوان رهبر و پیشوا دارد، که قطع آن او را در بیراهه‌ها سرگردان می‌‌کند. از سوی سوم پیوندی با تمام جامعه انسانیت و بخصوص با آنها که حق بیشتری بر او دارند همانند پدر و مادر و خویشاوندان و دوستان و استاد و مربی.

و از سوی چهارم پیوندی با نفس خویش دارد، از نظر اینکه مامور به حفظ مصالح خویشتن و ترقی و تکامل آن شده است. بر قرار ساختن هر یک از این پیوندها در واقع مصداق ﴿وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ است و قطع هر یک از این پیوندها، قطع ﴿أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ است،؛ چراکه خدا دستور وصل همه این پیوندها را داده است.

از آنچه گفتیم ضمنا تفسیر احادیثی که در رابطه با این آیه وارد شده است روشن می‌‌شود که گاهی آن را به اقوام و بستگان تفسیر فرموده‌اند و گاهی به امام و پیشوای دین و گاهی به آل محمد و زمانی به همه افراد با ایمان! مثلا در حدیثی از امام صادق می‌‌خوانیم که از آنحضرت در باره تفسیر ﴿وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ سؤ ال شد، فقال: قرابتک فرمود: منظور خویشاوندان تو است. و نیز در حدیث دیگری از همان امام(ع) می‌‌خوانیم که فرمود: «نزلت في رحم آل محمّد و قد تكون من قرابتك»؛ این جمله در باره پیوند با آل محمد صادر شده است و گاهی در خویشاوندان و بستگان تو نیز هست. جالب اینکه در پایان این حدیث می‌‌خوانیم که امام فرمود: «فلا تكونن ممن يقول للشي ء انه في شي ء واحد»؛ از کسانی مباش که معنی آیات را منحصر به مصداق معینی بدانی. این جمله اشاره روشنی به وسعت معانی آیات قرآن است که مکرر خاطر – نشان کرده ایم باز در حدیث سومی از همان پیشوای بزرگ می‌‌خوانیم که در تفسیر این آیه فرمود: «هو صلة الامام في كل سنة بما قل او كثر ثم قال و ما اريد بذلك الا تذكيتكم»؛ منظور برقرار ساختن پیوند با امام و پیشوای مسلمین در هر سال از طریق کمک مالی است، کم باشد یا زیاد، سپس فرمود: منظور من با این کار فقط این است که شما را پاک و پاکیزه کنم.

از دیگر موجبات افزایش و یا کاهش طول عمر را، انفاق و کارهای خیر دانسته‌اند. انفاق و کارهای خیر موجب می‌‌شود تا اجل معلق به تاخیر افتد، یا ترک آن موجب می‌‌شود که انسان دچار مرگ زود رس شود. پیامبر گرامی اسلام(ص) می‌فرماید: «انَّ الصَّدَقَةَ وَ صِلَةَ الرَّحِمِ تَعْمُرانِ الدِّيارَ، وَ تَزيدانِ فِي الْاعْمارِ»؛ صدقه (انفاق در راه خدا) و صله‌رحم خانه‌ها و شهرها را آباد و عمرها را طولانی می‌‌کند.[۱۱۶] امام باقر(ع) نیز می‌‌فرماید: «اَلبِرُّ وَ الصَّدَقَةُ يَنفيانِ الفَقرَ وَ يَزيدانِ فِي العُمرِ وَ يَدفَعانِ عَن صاحِبِهِما سَبعينَ ميتَةَ سوءٍ»؛ کار خیر و صدقه، فقر را می‌بَرند، بر عمر می‌افزایند و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود دور می‌کنند.[۱۱۷] امام صادق(ع) در باره نقش احسان و نیکوکاری در افزایش عمر و طول آن می‌‌فرماید: «يَعيشُ النّاسُ بِاِحْسانِهِمْ اَكْثَرَ مِمّا يَعيشونَ بِاَعْمارِهِمْ وَ يَموتون بِذُنوبِهِمْ اَكْثَرَ مِمّا يَموتونَ بِآجالِهِمْ»؛ مردم، بیشتر از آن‌که با عمر خود زندگی کنند، با احسان و نیکوکاری خود زندگی می‌کنند و بیشتر از آن‌که با اجل خود بمیرند، بر اثر گناهان خود می‌میرند.[۱۱۸]

چنان که گفته شد تقوا موجب افزایش و بی‌تقوایی موجب کاهش عمر می‌‌شود. از جمله مصادیق بی‌تقوایی زناست که پیامبر اکرم(ص) درباره تاثیر آن می‌‌فرماید: «فِي الزِّنا سِتُّ خِصالٍ: ثَلاثٌ مِنها فِي الدُّنيا وَ ثلاثٌ فِي الآخِرَةِ، فَاَمّا الَّتي فِي الدُّنيا فَيَذهَبُ بِالبَهاءِ وَ يُعَجِّلُ الفَناءَ وَ يَقطَعُ الرِّزقَ وَ اَمّا الَّتي فِي الآخِرَةِ فَسوءُ الحِسابِ وَ سَخَطُ الرَّحمنِ وَ الخُلودُ فِي النّارِ»؛ زِنا، شش پیامد دارد: سه در دنیا و سه در آخرت. سه پیامد دنیایی‌اش این است که: آبرو را می‌بَرد، مرگ را شتاب می‌بخشد و روزی را می‌بُرد و سه پیامد آخرتی‌اش: سختی حسابرسی، خشم خدای رحمان و ماندگاری در آتش است.[۱۱۹]

ظلم و بی‌عدالتی نیز همانند زنا موجب کاهش عمر است؛ چراکه خداوند در آیاتی از جمله ۳ و ۴ سوره نوح گناه را موجب مرگ زودرس و تقوا از گناه را عامل تاخیر در آن دانسته است. ظلم و بی‌عدالتی بی‌گمان مهم‌ترین گناه و بدترین آن است.پس بی‌گمان موجب مرگ زودرس خواهد بود.[۱۲۰] پس با هر کار خیر و نیک و اطاعت از خدا و پیامبر(ص) و عمل به تقوا و احسان و انفاق و صله رحم نسبت به خویشان و امامان(ع) می‌‌توانیم موجبات افزایش و طول عمر خویش شویم و یا با گناه و ترک اطاعت یا ترک صله رحم و انفاق و احسان مرگ زودرس را برای خود رقم زنیم.[۱۲۱]

هشدارهای روزانه خداوند

انسان‌ها گرفتار غفلت هستند؛ زیرا زینت‌های دنیوی و زینت آرایی هواهای نفسانی و تسویلات شیطانی، چنان قوی و فریبنده است که انسان‌ها از آن چه در پیرامونشان اتفاق می‌‌افتد غافل می‌‌شوند و به آنها توجهی نمی‌یابند. خداوند در آیات بسیاری از قرآن بیان می‌‌کند که انسان‌ها به ویژه کفار، گرفتار آرایه‌ها و زینت‌های دنیوی می‌‌شوند به طوری که از زندگی اخروی غافل می‌‌گردند.[۱۲۲] زینت‌های دنیوی، همانند پوشش تزیینی است که بر کالای بی‌ارزش کشیده شده و با فریبایی خود، خریداران را فریب می‌‌دهد و زمانی انسان بی‌ارزشی و بی‌اهمیتی آن پی می‌‌برد که دیگر هزینه عمر را پرداخته است و دیگر راه بازگشتی برای جبران خسارت و زیان از سرمایه عمر ندارد.[۱۲۳]

این پوشش‌های فریبا هر چند که جزوی از نیازهای ضروری زندگی دنیوی است، ولی باید در حد همان پوشش و تمتعات دنیوی و ابزاری به آن نگاه شود، آنکه هدف قرار گیرد و انسان را از اصل زندگی و هدف اخروی باز دارد و به خود مشغول کند. خداوند در آیه ۱۴ سوره آل عمران می‌‌فرماید: «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاء وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ»؛ محبت و دوستىِ خواستنيهاى گوناگون از جمله محبت شهوتناک زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سيم و اسب‌هاى نشاندار و دامها و كشتزارها براى مردم آراسته شده، ليكن‌ اين جمله، مايه تمتّع زندگى دنياست، و حال آنكه‌ فرجام نيكو نزد خداست. در حقیقت بسیاری مردم سرگرم همین زینت‌هایی زندگی دنیوی می‌‌شوند و در این میان شیطان نیز بی‌کار نمی‌نشیند و به اقدامات تزیینی خویش می‌‌افزاید تا کالای باطل و بی‌ارزش خود را به عنوان کالای ناب و اصیل و گرانبها قالب کند و به خورد مشتریان دنیا دهد.[۱۲۴]

از آن جایی که انسان‌ها از دو دشمن درونی هواهای نفسانی و بیرونی وسوسه‌های شیطانی در رنج و عذاب هستند و رهایی از آنها برای انسان سخت و دشوار است، خداوند به اشکال گوناگون بی‌پایگی و بی‌ارزشی زندگی دنیوی نسبت به زندگی جاوید اخروی را گوشزد می‌‌کند تا انسان‌ها از غفلت بیرون آیند و متوجه آخرت و زندگی ابدی شوند. در پیرامون انسان هر روز تغییراتی چون مرگ دوستان و خویشان و دیگران به آدمی هشدار می‌‌دهد که زندگی دنیوی برای بقا نیست بلکه همگی در هر شرایطی باید جان به جان آفرین تسلیم کنند. همچنین خداوند به آدمی در رستاخیز زمین نشان می‌‌دهد که هر مرگی رستاخیزی دارد، چنان که زمین مرده به باران بهاری زنده می‌‌شود و رستاخیز دوباره می‌‌یابد.[۱۲۵]

تمثیل روشی آموزشی در قرآن

یکی از روش‌های آموزشی قرآن بهره‌گیری از تمثیل است. انسان‌ها با توجه به درجه هوشی و تفاوت سطوح ادراک و فهم، نیازمند ابزارها و شیوه‌های گوناگونی آموزشی هستند. از همین روست که در آیات قرآنی همان طوری که از حکمت‌های ناب استفاده شده و با برهان قاطع حقایق تبیین می‌‌شود، همچنین با موعظه و تمثیل این آموزش انجام می‌‌گیرد. از همین روست که در آیات قرآنی هر مطلب و اصلی از اصول دینی به اشکال گوناگون بیان می‌‌شود تا همه اقشار مردم از آن بهره مند شوند. اصول روش تمثیل نوعی آموزش حکمت آمیز است که با بهره‌گیری از مثال و مثل تلاش می‌‌شود تا حقیقتی به ذهن افراد تقریب ونزدیک گردانیده شود و مخاطب بتواند تصور و فهمی از حقیقت پیدا کند. از همین روست که در آیات قرآن این اصل مورد تأکید است که خداوند مسائل و مطالب را در قالب نیز بیان می‌‌کند که گاه این مثال‌ها بسیار ساده و پیش پا افتاده است؛ چنان که برای بیان برخی از حقایق حتی از مثال پشه نیز استفاده می‌‌شود.

خداوند در آیه ۴۳ سوره عنکبوت و ۲۱ سوره حشر می‌‌فرماید: ﴿وَتِلْكَ ٱلْأَمْثَـٰلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ؛ اين مثلها را برای مردم می‌‌زنيم. البته در همین آیات بیان شده که هدف از بیان مثال توقف در مثال نیست، بلکه هدف آن است تا مردمان آن را مقدمه و ابزاری برای تفکر قرار دهند و یا عالمان در آن تعقل نمایند و حکمت‌ها و مطالب دقیق را از آن استخراج کرده و به دست آورند. البته بسیاری از مردم در مثال توقف می‌‌کنند و از آنها عبور نمی‌کنند، چنان که برخی در مثال خداوند به پشه مانده و از آن عبور نکردند و همان مثال ابزاری برای تله افتادن مردم شد و در دام شیطان گرفتار آمدند.[۱۲۶]

از همین روست که گفته شده در مثال مناقشه نکنید و از آن به عنوان پلی برای عبور و رسیدن به حقیقت استفاده کنید و یا گفته شده است: المثال یقربک من وجه و یبعدک من وجوه، مثال از یک وجه شما را به حقیقت نزدیک می‌‌کند و از جهاتی شما ار دور می‌‌سازد. انسان تنها باید وجه شباهت را بگیرد و آن را ابزاری برای رسیدن به حقیقت قرار دهد. به عنوان مثال در آیات قرآنی امثله بسیاری آمده است که برای تبیین حقایق حکمیانه و مطالب عالی و بلند معرفتی استفاده شده است؛ چنان که خداوند رستاخیز زمین را مثالی برای خروج انسان در قیامت از گورها و رستاخیز جان‌ها معرفی کرده است؛ اما شکی نیست که تفاوت‌های بسیاری میان رستاخیز زمین و رستاخیز جان وجود دارد و نمی‌توان گفت همان طوری که گیاه در بهارها با باران بهاری جان می‌‌گیرد، به همان شکل به تمام و کمال رستاخیز جان در قیامت خواهد بود.[۱۲۷]

همچنین تمثیلات دیگری در قرآن است که می‌‌توان به آیه ۱۷ سوره رعد، ۲۵ و ۴۵ سوره ابراهیم، ۳۵ سوره نور، ۲۱ سوره حشر و مانند آنها اشاره کرد؛ اما هیچ یک به معنای آن نیست که تمام حقیقت در مثال وجود دارد و شخص با مثال تصوری دقیق از ممثل له و چیزی که مقصود و مراد مثال است، به دست خواهد داشت. به عنوان نمونه نور حسی با نوری که خداوند در آیه ۳۵ سوره نور بیان کرده بسیار متفاوت است. همچنین خداوند ایمان و قرآن را به نور تعبیر کرده است که تفاوت ماهوی آن با نور حسی مشهود و ملموس است.

شباهت خواب و مرگ و بیداری و رستاخیز

اما باقر(ع) بر اساس روش و شیوه قرآنی به تمثیل تمسک جسته است تا حقیقت مرگ و رستاخیز جان‌ها را بیان کند. ایشان می‌‌فرماید: «كانَ فيما وَعَظَ بِهِ لُقمانُ عليه السلام ابنَهُ أن قالَ: يا بُنَيَّ، إن تَكُ في شَكٍّ مِنَ المَوتِ، فَارفَع عَن نَفسِكَ النَّومَ ولَن تَستَطيعَ ذلِكَ. وإن كُنتَ في شَكٍّ مِنَ البَعثِ، فَادفَع عَن نَفسِكَ الاِنتِباهَ ولَن تَستَطيعَ ذلِكَ، فَإِنَّكَ إذا فَكَّرتَ عَلِمتَ أنَّ نَفسَكَ بِيَدِ غَيرِكَ، وإنَّمَا النَّومُ بِمَنزِلَةِ المَوتِ، وإنَّمَا اليَقَظَةُ بَعدَ النَّومِ بِمَنزِلَةِ البَعثِ بَعدَ المَوتِ»؛ در نصايح لقمان به پسرش، اين است كه گفت: پسرم! اگر درباره مرگ ترديد دارى، خواب را از خود دور كن، كه نخواهى توانست؛ و اگر درباره رستاخيز ترديد دارى، بيدار شدن از خواب را از خود دور كن، كه نخواهى توانست؛ زيرا اگر انديشه كنى، آن گاه مى‌‌دانى كه جان تو در دست ديگرى است و همانا خواب، به منزله مرگ است و بيدارى پس از خواب، به منزله بر انگيخته شدن پس از مرگ.[۱۲۸]

در روایات اسلامی آمده است که خواب برادر مرگ است: فان النوم اخ الموت.[۱۲۹] این بدان معناست که شباهت بسیاری میان مرگ و خواب است که می‌‌توان از این شباهت برای فهم بهتر مرگ و رستاخیز بهره برد. خداوند در آیه ۴۲ سوره زمر می‌‌فرماید: ﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَٱلَّتِى لَمْ تَمُتْ فِى مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ ٱلَّتِى قَضَىٰ عَلَيْهَا ٱلْمَوْتَ وَيُرْسِلُ ٱلْأُخْرَىٰٓ إِلَىٰٓ أَجَلٍۢ مُّسَمًّى إِنَّ فِى ذَٰلِكَ لَـَٔايَـٰتٍۢ لِّقَوْمٍۢ يَتَفَكَّرُونَ[۱۳۰]

بنابراین، کسانی که در مسأله خواب و بیداری دقت کنند، می‌‌توانند حقیقت مرگ و رستاخیز را نیز به دست آورند. از همین روست که خداوند می‌‌فرماید که در این مثال تفکر و تدبر شود تا با تعقل و تفکر، حقایق امور باطنی برای انسان آشکار شود. جالب این است که خداوند در این آیه می‌‌فرماید که خداوند است که جان را توفی می‌‌کند و به طور کامل هنگام خواب می‌‌گیرد ولی برخی از جان‌هایی که حکم مرگ برای آنان نوشته شده نگه داشته می‌‌شود و آن جان‌هایی که اجل مسمی و معین آنان فرانرسیده دوباره به سمت بدن‌ها بازگردانده می‌‌شود.

پس انسان در هر خوابی که دارند مرگی را تجربه می‌‌کنند. با این تفاوت که در مرگ واقعی، آنجا اجازه بازگشت به سمت بدن را ندارد و ارتباط میان جان و بدن قطع می‌‌شود، اما برخی این قطعی موقت پایان یافته و روح به تن باز می‌‌گردد. پس گیرنده و فرستنده خداوند است. از همین روست که برخی میان رویاها و خواب‌هایی که انسان می‌‌بیند با دو مرحله از زندگی انسان ارتباط برقرار می‌‌کنند و می‌‌گویند که هر آن چه شخص در خواب و رویا می‌‌بیند یا ارتباط با اعمال گذشته دارد و شخص ملکوت اعمال خود را در برزخ صعودی می‌‌بیند یا آنکه آینده را به او نشان می‌‌دهند که در برزخ نزولی مشاهده می‌‌کند؛ زیرا روح به سمت بالا رفته است و هنگام صعود و نزول حقایقی را می‌‌بیند که با توجه به قدرت تخیل و توهم انسانی آن را در اشکال تصوری و تجسمی می‌‌یابد و به خاطر می‌‌سپارد و از همین روست که شخص خودش حقیقت رویای خودش را می‌‌داند ولی گاه نیازمند معبری است که او را به سوی معنا و مفهوم برساند و به او در این زمینه یاری رساند؛ زیرا این جان اوست که حقیقتی را به قدرت تخیل و توهم صورت و تمثل و تجسم بخشیده است.

از سوی دیگر، در این آیه بیان شده که انسان هیچ اختیاری در رفتن و آمدن روح به بدن ندارد و این خداوند است که می‌‌گیرد و می‌‌فرستد. پس انسان همان طوری که اختیاری ندارد تا خواب و بیداری را از خود دور کند نمی‌تواند مرگ و رستاخیز را از خود دور سازد. از همین روست که امام باقر(ع) بر این نکته تأکید می‌‌کند تا هر گونه اما و اگر و شکی را از اذهان نسبت به حقیقت و واقعیت مرگ و رستاخیز بزداید.

تقاضای بازگشت به دنیا و پاسخ خدا

از این آیه ۴۲ سوره زمر و حدیث امام باقر(ع) این معنا نیز به دست می‌‌آید که انسان‌ها هر روز پاسخ مثبتی به درخواست بازگشت به دنیا را از سوی خداوند دریافت می‌‌کنند و خداوند این گونه به انسان‌ها مهلت می‌‌دهد تا جبران مافات کرده و اشتباهات و خطاهای خودشان را جبران نمایند. خداوند در آیات ۹۹ و ۱۰۰ سوره مؤمنون می‌‌فرماید: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ ٱلْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ٱرْجِعُونِ * لَعَلِّىٓ أَعْمَلُ صَـٰلِحًۭا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّآ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَا وَمِن وَرَآئِهِم بَرْزَخٌ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ[۱۳۱]

در حقیقت زمانی این درخواست‌ها مطرح می‌‌شود که دیگر اجل مسمی و معین آمده و مرگ قطعی او را به عالم برزخ برده است. در این زمان دیگر راه بازگشتی نیست تا شخص بیابد و جبران گذشته کند. علت درخواست بازگشت را می‌‌بایست در آیات ۱۹ تا ۲۱ سوره ق دید که خداوند در آنجا نقل می‌‌کند: ﴿وَجَآءَتْ سَكْرَةُ ٱلْمَوْتِ بِٱلْحَقِّ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنْهُ تَحِيدُ * وَنُفِخَ فِى ٱلصُّورِ ذَٰلِكَ يَوْمُ ٱلْوَعِيدِ * وَجَآءَتْ كُلُّ نَفْسٍۢ مَّعَهَا سَآئِقٌۭ وَشَهِيدٌۭ[۱۳۲] پس وقتی مرگ آمد و شخص محتضر با حقایق مرگ آشنا شد و پرده‌ها کنار رفت در آنجا می‌‌یابد که گرفتار خسران بوده است و دنیا پرده غفلت بر او افکنده و او را به خود سرگرم نموده بود. اکنون که دوزخ را در برابر می‌‌بیند[۱۳۳] و چشم برزخی به اراده الهی باز شده است، خود را مغبون می‌‌یابد و می‌‌خواهد بازگردد تا جبران نماید، اما راه بازگشت بسته است.

در حقیقت خداوند هر روز پس از هر خواب و بیداری به او مهلت داده بود، ولی او درست نگرفته و همان مسیر باطل دیروز خود را ادامه می‌‌داده است. به سخن دیگر، ما هر روزه در هنگام خواب وقتی به عوالم بالا برده می‌‌شویم، اعمال خود را می‌‌بینیم و با دوستان و دشمنان و چهره ملکوتی اعمال خود مواجه می‌‌شویم. در آنجا درخواست بازگشت و اصلاح اعمال می‌‌کنیم و از خداوند می‌‌خواهیم ما را بازگرداند تا جبران گذشته کنیم. از همین روست که وقتی بیدار می‌‌شویم از یک سو خوشحال هستیم که بیدار شده و بازگشته ایم و از سوی دیگر غمگین هستیم؛ زیرا چهره اعمال خودمان را دیده و مشکلات آن را به شکلی تجربه کرده ایم. اما جالب این است که درس نمی‌گیرم و دوباره دچار غفلت شده و با گرفتاری زینت‌های دنیوی پا در دام شیطان نفس و وسوسه‌های ابلیسی می‌‌گذاریم و شیطنت خود را ادامه می‌‌دهیم.

پس خداوند هرروز به تقاضای بازگشت ما به سوی دنیا و انجام عمل صالح پاسخ مثبت می‌‌دهد تا در قیامت و پس از مرگ و اجل مسمی بهانه ای نداشته باشیم و حجت را بر ما تمام کرده باشد. ما در عالم خواب و رویا فهمیدیم که دست و پای عمل ما بسته است؛ از همین رو نمی‌توانیم کاری را اراده کرده ایم انجام دهیم؛ چراکه اراده از ما سلب شده است. بر همین اساس وقتی بیداری می‌‌شویم می‌‌گویم چرا این کار را نکرده یا این سؤال را نپرسیدم؛ زیرا اصولا گرایشی به آن کار یا آن پرسش نداشتید؛ چراکه اگر ملکه شما بود همان کار را می‌‌کردید و همان پرسش را مطرح می‌‌ساختید. در روایاتی از امیرمؤمنان امام علی(ع) آمده است: «وَ إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لا حِسَابَ، وَ غَدا حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ»؛ امروز در دنیا جای عمل است و حسابرسی نیست و فردا در قیامت حسابرسی است و جای عملی نیست.[۱۳۴] پس در قیامت ما نمی‌توانیم کاری انجام دهیم. از همین رو کسی که ایمان نیاورده در قیامت ایمان نمی‌آورد با آنکه حقیقت بر او آشکار می‌‌شود؛ زیرا قیامت جای عملی نیست که از جمله آن اعمال ایمان است.

پس اگر می‌‌خواهیم عملی صالح داشته باشیم که از جمله آن ایمان است، باید در همین دنیا داشته باشیم و اگر مرده باشیم مانند کسی که خواب رفته دیگر اراده و اختیاری ندارد و نمی‌تواند کاری برای خودش انجام دهد.[۱۳۵]

منابع

پانویس

  1. «هر کسی مرگ را می‌چشد سپس به سوی ما باز گردانده خواهید شد» سوره عنکبوت، آیه ۵۷.
  2. ترجمه تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۵۱۱.
  3. «و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
  4. «بگو: بی‌گمان نمازم و نیایشم و زندگیم و مرگم از آن خداوند پروردگار جهانیان است» سوره انعام، آیه ۱۶۲.
  5. «و ما پیش از تو نیز برای هیچ بشری جاودانگی ننهادیم، آیا اگر تو بمیری آنان جاودان می‌مانند؟» سوره انبیاء، آیه ۳۴.
  6. «بی‌گمان تو خواهی مرد و آنان نیز می‌میرند» سوره زمر، آیه ۳۰.
  7. «و اگر تو را (هم نزد خود) ببریم باز هم از آنان انتقام خواهیم گرفت» سوره زخرف، آیه ۴۱.
  8. سعیدیان‌فر و ایازی، فرهنگ‌نامه پیامبر در قرآن کریم ج۲، ص ۶۸۱.
  9. منصوری، خلیل، نگرشی قرآنی به عوامل انتقال از جهان
  10. «همان که مرگ و زندگی را آفرید» سوره ملک، آیه ۲.
  11. «و اگر بمیرید یا کشته شوید بی‌گمان نزد خداوند، گردتان می‌آورند» سوره آل عمران، آیه ۱۵۸.
  12. منصوری، خلیل، نگرشی قرآنی به عوامل انتقال از جهان
  13. «گفت: ای آدم! می‌خواهی تو را به درخت جاودانگی و (آن) فرمانروایی که فرسوده نمی‌شود راهبر شوم» سوره طه، آیه ۱۲۰.
  14. «پس، برای آنکه لقای امروزتان را فراموش کردید (عذاب را) بچشید» سوره سجده، آیه ۱۴.
  15. «بگو آیا برای ما جز یکی از دو نکویی را انتظار دارید؟» سوره توبه، آیه ۵۲.
  16. «به درخت جاودانگی و (آن) فرمانروایی که فرسوده نمی‌شود» سوره طه، آیه ۱۲۰.
  17. نهج البلاغه، خطبه ۵.
  18. بحار الانوار، ج۶، ص۶۵۵.
  19. معانی الاخبار، ص۲۸۹.
  20. مقتل الحسین، مقرم، ص۲۶۳.
  21. منصوری، خلیل، نگرشی قرآنی به عوامل انتقال از جهان
  22. ملک، آیه ۲
  23. انعام، آیه ۲
  24. بحار الأنوار، ج۵۸ ص۷۸
  25. فاطر، آیه ۲۲
  26. زمر، آیه ۴۲
  27. سجده، آیه ۱۱؛ انعام، آیه ۹۳
  28. انبیاء، آیه ۳۵؛ عنکبوت، آیه ۵۷؛ آل عمران، آیه ۱۸۵
  29. انعام، آیه ۹۳
  30. سوره ق، آیه ۹
  31. انعام، آیه ۹۳؛ سجده، آیه ۱۱؛ زمر، آیه ۴۲؛ غافر، آیه ۷۷
  32. سجده، آیه ۹
  33. انبیاء، آیه ۳۵؛ عنکبوت، آیه ۵۷؛ زمر، آیه ۴۲؛ غافر، آیه ۷۷
  34. مؤمنون، آیات ۳۵ و ۸۲؛ صافات، آیات ۱۶ و ۵۳
  35. زمر، آیه ۴۲؛ ق، آیات ۳ و ۴؛ رعد، آیات ۵ و ۶
  36. عنکبوت، آیه ۶۴
  37. طه، آیه ۷۴؛ اعلی، آیه ۱۳
  38. حاقه، آیات ۲۵ تا ۳۱
  39. نساء، آیات ۴۱ و ۴۲
  40. طه، آیه ۷۴؛ اعلی، آیه ۱۳
  41. الحاقه، ۲۵ تا ۲۷
  42. نمل، آیه ۸۷؛ زمر، آیه ۶۸
  43. مجمع البیان، ج ۷ و ۸، ص۳۷۰ و ۷۹۲؛ جامع البیان، ج ۱۲، جزء ۲۴، ص۳۷
  44. آل عمران، آیات ۱۶۹ و ۱۷۰
  45. منصوری، خلیل، حقیقت مرگ و زندگی در قرآن
  46. ملک، آیه ۲
  47. بقره، آیه ۲۸
  48. یونس، آیه ۱۰۲؛ روم، آیه ۴۰
  49. اعراف، آیه ۲۵۸
  50. نساء، آیه ۷۸
  51. نساء، آیه ۷۸
  52. جاثیه، آیه ۲۴
  53. جمعه، آیه ۸
  54. جمعه، آیه ۶
  55. جمعه، آیات ۶ و ۷؛ بقره، آیات ۹۴ و ۹۵
  56. طه، آیه ۱۲۸؛ زمر، آیه ۴۲
  57. زمر، آیه ۴۲
  58. اعراف، آیات ۱۸۴ و ۱۸۵
  59. بقره، آیه ۲۸؛ انعام، آیه ۹۵
  60. محمد، آیات ۲۵ تا ۲۷
  61. منافقون، آیه ۱۰
  62. انعام، آیه ۲
  63. منصوری، خلیل، حقیقت مرگ و زندگی در قرآن
  64. آل عمران، آیه ۱۴۵؛ زمر، آیه ۴۲
  65. غافر، آیه ۶۸
  66. آل عمران، آیه ۱۴۵؛ انعام، آیه ۲؛ حجر، آیه ۵
  67. منصوری، خلیل، حقیقت مرگ و زندگی در قرآن
  68. زمر، آیه ۴۲
  69. مؤمنون، آیه ۱۰۰
  70. آل عمران، آیه ۱۸۳
  71. بحار الانوار، مجلسی، ج ۳۷، ص۱۴۶
  72. ق، آیات ۱۸ تا ۲۰
  73. بحارالانوار، ج ۶، ص۲۵۴
  74. احیاء العلوم، غزالی، ج ۴، ص۴۲۳، کنزالعمال، هندی، ج ۱۰، ص۳۷۷
  75. توبه۱۰۵؛ روایات تفسیری
  76. بحار الأنوار-ط مؤسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج‌۱۰۰، ص۲۹۵.
  77. منصوری، خلیل، مردگان آگاه‌تر از زندگان
  78. مفاتیح الجنان، دعای روز سه‌شنبه
  79. بقره آیات ۹۴ تا ۹۶؛ جمعه، آیات ۵ و ۶
  80. منصوری، خلیل، عوامل به تأخیر افتادن مرگ
  81. بحارالانوار، ج ۸، ص۱۲۵-۱۲۶، باب ۲۳، حدیث ۲۶؛ تفسیر قمی ص۴۴۴-۴۴۵؛ بحارالانوار، ج ۸، ص۲۸۷، باب ۲۴، حدیث ۱۹
  82. بحارالانوار، طبع کمپانی، ج ۱۴، ص۴۰۹
  83. اعلی، آیات ۱۲ و ۱۳
  84. منصوری، خلیل، عوامل به تأخیر افتادن مرگ
  85. فرهنگ دهخدا، لاورس، معین
  86. مفردات الفاظ قرآن‌کریم، راغب اصفهانی، ذیل واژه اجل؛ مجمع‌البیان، طبرسی، ج ۳ و ۴
  87. ابراهیم، آیه ۴۸
  88. اعراف، آیه ۱۸۶؛ نازعات، آیات ۴۲ و ۴۳
  89. نورالثقلین، ذیل آیه
  90. نگاه کنید: مجمع‌البیان، ذیل آیه
  91. منصوری، خلیل، عوامل به تأخیر افتادن مرگ
  92. بحارالانوار، ج۵، ص۱۴۰؛ و نیز بحارالانوار، ج۷۰، ص۳۵۴؛ سفینه البحار، شیخ عباس قمی، ج۱، ص۴۸۸، ماده ذنب
  93. الکافی، ج۲، ص۴۴۸
  94. منصوری، خلیل، عوامل به تأخیر افتادن مرگ
  95. ابراهیم، آیه ۱۰
  96. حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج۴، ص۳۵۴ و ۳۵۵
  97. شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۶، ص۲۷۷
  98. ابراهیم، آیه۱۰
  99. منصوری، خلیل، عوامل به تأخیر افتادن مرگ
  100. لغت نامه دهخدا
  101. مفردات‌ الفاط قرآن کریم، راغب؛ العین، خلیل فراهیدی،‌ ذیل واژه اجل؛ و نیز مجمع‌البیان، شیخ طبرسی، ج۳و۴
  102. ابراهیم، آیه ۱۰؛ نوح، آیه ۴؛ انعام، آیه ۲
  103. حج، آیه ۵
  104. ملک الموت
  105. نحل، آیه ۶۱
  106. نورالثقلین، ذیل آیه
  107. ابراهیم، آیه ۱۰؛ نوح، آیه ۴؛ انعام، آیه ۲
  108. ابراهیم، آیه ۱۰؛ نوح، آیه ۴
  109. منصوری، خلیل، امکان و چگونگی تقدیم و تاخیر مرگ
  110. فاطر، ایه ۱۱
  111. نوح، آیات ۱ تا ۴
  112. ابراهیم، ایه ۱۰
  113. کافی، ج ۲، ص۱۵۷، ح ۳۳
  114. کافی، ج ۲، ص۱۵۱، ح ۶
  115. مجمع البیان، ذیل آیه
  116. عبد علی عروسی حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج ۴، ص۳۵۴ و ۳۵۵
  117. ثواب الاعمال، ص۱۴۱؛ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج ۶، ص۲۷۷
  118. دعوات الراوندی، ص۲۹۱، ح ۳۳
  119. خصال، ص۳۲۱، ح ۳
  120. نگاه کنید: تفسیر نمونه، ج ۲۵، ص۵۷- ۶۰ و ج ۱۸، ص۲۰۳- ۲۱۰
  121. منصوری، خلیل، امکان و چگونگی تقدیم و تاخیر مرگ
  122. بقره، آیه ۲۱۲؛ آل عمران، آیه ۱۴ و آیات دیگر
  123. مؤمنون، آیات ۹۹ و ۱۰۰
  124. انعام، آیه ۴۳؛ محمد، آیه ۲۵ و آیات دیگر
  125. فاطر، آیه ۹، ق، آیه ۱۱؛ زخرف، آیه ۱۱؛ فرقان، آیه ۴۹ و آیات دیگر
  126. بقره، آیه ۲۶ و آیات دیگر
  127. فاطر، آیه ۹، ق، آیه ۱۱؛ زخرف، آیه ۱۱؛ فرقان، آیه ۴۹ و آیات دیگر
  128. قصص‌الأنبياء، ص۱۹۰ح ۲۳۹؛ بحار الأنوار،ج ۱۳ص۴۱۷
  129. بحارالانوار، ج۷۳ ص۱۸۹
  130. «خداوند، جان‌ها را هنگام مرگشان و آن (جان) را که نمرده است هنگام خوابیدن آن می‌گیرد و آن را که مرگش را رقم زده است نگاه می‌دارد و دیگری را تا زمانی معیّن رها می‌کند؛ بی‌گمان در این، نشانه‌هایی است برای گروهی که می‌اندیشند» سوره زمر، آیه ۴۲.
  131. «هنگامی که مرگ هر یک از آنان فرا رسد می‌گوید: پروردگارا! مرا باز گردانید! * شاید من در آنچه وا نهاده‌ام، (بتوانم) کاری نیکو انجام دهم؛ هرگز! این سخنی است که او گوینده آن است و پیشاروی آنان تا روزی که برانگیخته گردند برزخی خواهد بود» سوره مؤمنون، آیه ۹۹-۱۰۰.
  132. «و مستی مرگ، حقیقت را (پیش چشم) می‌آورد؛ این همان است که از آن کناره می‌کردی * و در صور می‌دمند، این روز وعده عذاب است * و با هر کسی که می‌آید گسیل‌کننده و گواهی است» سوره ق، آیه ۱۹-۲۱.
  133. تکاثر، آیات ۶ و ۷
  134. نهج البلاغه، خطبه ۴۲؛ و نیز نگاه کنید: شرح نهج البلاغه ابن عبده، ج ۱
  135. منصوری، خلیل، مرگ و رستاخیز از منظر امام باقر