بحث:مرگ در قرآن

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

در محضر فرشته مرگ

واژه‌های احتضار و محتضر، از «حضر» گرفته شده است. واژه «حضر» گاه در برابر غیب به شکل حاضر و غایب به کار می‌رود، و گاه در برابر بدوی و بادیه‌نشین که در این صورت به معنای شهرنشین و متمدن است. معنای دیگری برای حضر گفته‌اند که می‌توان به آماده و مهیا، تحول، زود فهم، باهوش و مانند آن اشاره کرد؛ زیرا در همین موارد، حضور به معنای آشکار شدن در برابر غیب ملاحظه شده است. اما محتضر به شکل فاعلی به معنای کسی است که حضری و شهری و جلوی چشم دیگران، آشکار و حاضر است و از اهل بادیه و روستا نیست؛ ولی مراد از محتضر به شکل مفعولی کسی است که مشرف به مرگ و در حالت نزع و سکرات و غمرات مرگ است.

در حقیقت احتضار به معنای آشکار شدن علایم مرگ، حالت جان کندن و واپسین دم زندگی است.[۱] شیخ طبرسی در مجمع‌البیان در تبیین علت نامگذاری حالت جان کندن به احتضار می‌نویسد: نامگذاری این حالت به احتضار از آن جهت است که فرشتگان موکل شده بر او و بستگان و همچنین مرگ در نزد او حضور یافته‌اند.[۲] به نظر می‌رسد که علت اصلی چنین نامگذاری همان حضور مرگ و فرشته یا فرشتگان موکل مرگ باشد؛ زیرا اولاً در بسیاری از موارد از خویشان و بستگان کسی در هنگام احتضار و جان کندن حضور ندارد و ثانیاً خداوند به صراحت در آیه ۱۸۰ سوره بقره از حضور مرگ با این جمله یاد کرده است: ﴿إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ ٱلْمَوْتُ[۳].[۴]

مرگ، آفریده الهی

طبق بیان قرآن مرگ یکی از‌ آفریده‌های الهی همانند حیات و زندگی است. خداوند بصراحت می‌فرماید: الذی خلق الموت و الحیاه؛ آن کسی که مرگ و زندگی را آفرید.[۵] علامه طباطبایی درباره مخلوق بودن مرگ می‌نویسد: «کلمه» حیات درمورد چیزی بکار می‌رود که آن چیز حالتی دارد که به خاطر داشتن آن حالت دارای شعور و اراده شده است. و کلمه «موت» به معنای نداشتن آن حالت است، چیزی که هست به طوری که از تعلیم قرآن برمی‌آید معنای دیگر به خود گرفته و آن عبارت از این است که همان موجود دارای شعور و اراده از یکی از مراحل زندگی به مرحله‌ای دیگر منتقل شود، قرآن کریم صرف این انتقال را موت خوانده‌ با اینکه منتقل شونده شعور و اراده خود را از دست نداده، همچنان که از آیه ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ ٱلْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ * عَلَىٰ أَن نُّبَدِّلَ أَمْثَـٰلَكُمْ وَنُنشِئَكُمْ فِى مَا لَا تَعْلَمُونَ[۶] این معنا استفاده می‌شد. بنابراین دیگر نباید پرسید: چرا در آیه مورد بحث خداوند فرموده است: «خدا موت و حیات را آفریده»، مگر مرگ هم آفریدنی است؟ چون گفتیم: از تعلیم و آموزه‌های قرآن برمی‌آید که مرگ به معنای عدم حیات نیست، بلکه به معنای «انتقال» است. امری است وجودی که مانند حیات خلقت‌پذیر است. علاوه بر این اگر مرگ را امر عدمی بگیریم، همانطور که عامه مردم هم، چنین می‌پندارند، باز خلقت‌پذیر هست، چون این عدم با عدم‌های صرف، فرق دارد و مانند کوری و تاریکی، عدم ملکه است، که حظی از وجود دارد.[۷]

در تفسیر نمونه نیز در ذیل آیه آمده است: مرگ اگر به معنای فنا و نیستی باشد مخلوق نیست،؛ چراکه خلقت به امور وجودی تعلق می‌گیرد، ولی می‌‌دانیم که حقیقت مرگ انتقال از جهانی به جهان دیگر است و این قطعا یک امر وجودی است که می‌تواند مخلوق باشد. و اگر مرگ در اینجا قبل از حیات ذکر شده به خاطر تاثیر عمیقی است که توجه به مرگ درحسن عمل دارد. گذشته از اینکه مرگ قبل از زندگی بوده است.[۸] درباره حقیقت وجودی مرگ و مخلوق بودن آن، پیامبر(ص) می‌فرماید: «مَا خُلِقْتُمْ لِلْفَنَاءِ بَلْ خُلِقْتُمْ لِلْبَقَاءِ، وَ إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ»؛ شما برای نابودی آفریده نشده‌اید، بلکه برای ماندن و باقی بودن به وجود آمده‌اید و با مرگ، تغییر مکان می‌دهید و از منزلی به منزل دیگر انتقال می‌یابید.[۹] براساس روایاتی از امامان معصوم(ع) این موجود و مخلوق الهی در قیامت ذبح می‌شود و دیگر مأموریتی ندارد؛ زیرا اهل بهشت بی‌مرگ و انتقالی در آن جاویدان هستند و اهل دوزخ نیز درحالتی میان مرگ و زندگی به سر می‌برند: ﴿ثُمَّ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَىٰ[۱۰] از امام باقر(ع) روایتی است که ایشان فرموده است: وقتی خدای سبحان اهل بهشت را در بهشت و اهل دوزخ را در آتش جهنم قرار داد، مرگ به صورت یک گوسفند املح ظهور می‌کند. آن وقت منادی مرگ را معرفی می‌کند که این مرگ است. «ثُمَّ یُذْبَحُ کَمَا یُذْبَحُ الْکَبْشُ»؛ سپس مرگ را ذبح می‌کنند، همان طوری که گوسفند ذبح می‌شود.[۱۱] بر این اساس، می‌توان گفت که مرگ که مخلوق و آفریده الهی است، در هنگام احتضار حاضر می‌شود و مسئولیت و مأموریت خود را برای انتقال انجام می‌دهد. البته براساس آیاتی از جمله ۱۱ سوره غافر که می‌فرماید: ﴿قَالُوا۟ رَبَّنَآ أَمَتَّنَا ٱثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا ٱثْنَتَيْنِ فَٱعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَىٰ خُرُوجٍۢ مِّن سَبِيلٍۢ[۱۲]

می‌توان این معنا را به دست آورد که پیش از ذبح مرگ در قیامت، مسئولیت و مأموریت انتقال از جهانی به جهانی دیگر به عهده مرگ بوده است و دوزخیان را خداوند در چهار مرحله به دوزخ رسانیده است و لذا احتضار در حقیقت براساس آموزه‌های قرآنی در چند مرحله تحقق خواهد یافت و حضور مرگ برای انسان‌های دوزخی چند مرحله‌ای است. هر چند که درباره متوسطین از مردم سخنی به میان نیامده ولی از روایات و حتی مفاد برخی از آیات به دست می‌آید که آنان نیز دارای احتضارهای چندگانه و مرگ‌های چندگانه‌ای هستند و تنها برخی از اولیای خاص الهی چون پیامبران و شهیدان هستند که تنها یک مرگ و یک احتضار خواهند داشت. از همین رو خداوند آنان را از صعق قیامت و نفخ اول و دوم درامان دانسته و استثنا نموده است.[۱۳] چنانکه در آیه ۵۶ سوره دخان می‌فرماید: ﴿لَا يَذُوقُونَ فِيهَا ٱلْمَوْتَ إِلَّا ٱلْمَوْتَةَ ٱلْأُولَىٰ وَوَقَىٰهُمْ عَذَابَ ٱلْجَحِيمِ[۱۴].[۱۵]

حالات و سختی‌های جان کندن

در آیات قرآنی جان کندن عموم مردم سخت و شدید توصیف شده است. در اینجا به برخی از این حالات سختی جان کندن اشاره می‌شود:

  1. ناتوانی اطرافیان: خداوند در آیاتی از جمله ۸۳ تا ۸۷ سوره واقعه و نیز آیات ۲۶ تا ۳۰ سوره قیامت از ناتوانی اطرافیان محتضر از بازگرداندن روح محتضر سخن به میان آورده تا نشانه مقهور بودن انسان در برابر مرگ را بیان کند. در آن هنگام اطرافیان محتضر درک می‌کنند که اگر هر قدرت و توانایی داشتند در برابر مرگ عزیزان خود ناتوان هستند و قهر الهی و عجز خود را به عیان می‌بینند.
  2. پیچش ساق‌های محتضر: درهم پیچیده شدن ساق‌های محتضر در حال جان دادن، از دیگر نشانه‌های سختی جان کندن است. مرگ، چنان به محتضر فشار می‌آورد که از درد، ساق‌های پایش درهم پیچیده می‌شود.[۱۶]
  3. جانکاهی مرگ: جانکاهی و دهشت‌آوری حالت احتضار، از دیگر اموری است که در آیات قرآنی از جمله ۱۹ سوره احزاب و ۲۰ سوره محمد(ص) و آیه ۱۹ سوره ق به آن اشاره شده است.
  4. گردش چشم: در هنگام احتضار، فشار مرگ و علل و عوامل دیگر مرتبط با آن چون دیدن حقایق و امور غیبی موجب دهشت و وحشت شخص محتضر می‌شود و چشمانش به گردش می‌افتد و دور می‌زند.[۱۷]
  5. مدهوشی و بیهوشی: فشار مرگ همچنین موجب مدهوشی (صعق) و بیهوشی (مغشی علیه) می‌شود.[۱۸]
  6. حضور فرشتگان مرگ: هنگام مرگ، حضور فرشتگان مرگ برای مؤمنان موجب شادی و شادمانی می‌شود، اما برای کافران و گناهکاران موجب وحشت است.[۱۹]
  7. مستوارگی: هنگام مرگ، فشار و سختی جان کندن به‌گونه‌ای است که به محتضر، حالت سکر و مستی دست می‌دهد و رفتار و گفتار و کارهایی انجام می‌دهد که در هنگام مستی و خماری پدید می‌آید؛ زیرا در این زمان عقل پوشیده می‌شود و دیگر قدرت ادراکی و رفتاری ندارد و همانند مستان رفتار می‌کند از همین رو این حالت را سکرات مرگ گفته‌اند.[۲۰]
  8. بیرون آوردن جان: عملیات بیرون آوردن جان توسط فرشتگان نسبت به کافران بسیار سخت است. از این رو گرفتار غمرات می‌شوند و هستی جلوی چشمانشان تیره و تار می‌شود.[۲۱]
  9. کشاندن به سوی مرگ: در حالت احتضار، کافران و گناهکاران را به سوی مرگ می‌کشانند محتضر،‌گریزان است ولی راه فرار ندارد و می‌بیند که فرشتگان مرگ می‌آیند و او را برای مرگ و جان دادن آماده می‌کنند و به زور جانش را می‌ستانند[۲۲]
  10. احاطه مرگ: مرگ از هر سو به سوی محتضر می‌آید و او را در بر می‌گیرد، به طوری که راه گریزی نمی‌یابد و پرده از چشمانش کنار می‌رود و حقایق و آینده‌ای که برای خود ساخته را می‌بیند. از این رو بسیاری از مردم وحشت می‌کنند و نالان می‌شوند و غمرات و سکرات موت به آنان دست می‌دهد، بی‌‌آن‌که راه گریزی داشته باشند.[۲۳]
  11. حضور ملک‌الموت: برای برخی از افراد خود ملک‌الموت و عزرائیل(ع) به عنوان فرشته مقرب‌ الهی حضور می‌یابد. البته حضور ملک‌الموت تنها برای مؤمنان و نیکوکاران نیست، بلکه بدکاران بزرگ نیز با ایشان مواجه خواهند شد در حالی که در هیبتی بسیار وحشتناک ظهور و حضور می‌یابد. از این رو آنان وحشت بیشتر را تحمل می‌کنند و غمرات بر آنان چیره می‌شود.[۲۴]
  12. خواری: ابتلای ستمگران به عذاب خوارکننده در لحظه جان دادن، مطلبی است که در آیه ۹۳ سوره انعام و روایات تفسیری بیان شده است.
  13. اظهار ایمان و بی‌اثری آن: دیدن حقایق و کشف آینده‌ای که ساخته‌اند کافران را به وحشت می‌اندازد ولی با آن‌ که اظهار ایمان می‌کنند ولی سودی ندارد؛ زیرا پس از کشف الغطا و کنار رفتن پرده‌های غیب، ایمان سودی ندارد؛ چراکه در این زمان از دنیا بیرون رفته و در ورودی آخرت هستند و زمان عمل گذشته و زمان حساب رسیده است.[۲۵]
  14. اظهار توبه و بی‌اثر بودن آن: همچنین از آیات و آیات دیگر به دست می‌آید که آنان اظهار توبه می‌کنند ولی توبه‌شان پذیرفته نمی‌شود.
  15. بی‌تابی: از دیگر آثار حضور مرگ و احتضار آن است که کافران، بی‌تابی می‌کنند و ترس شدیدی به جان آنان می‌افتد.[۲۶]
  16. غصه و اندوه: بسیاری از محتضران،‌گرفتار غصه و اندوه می‌شوند؛ زیرا می‌بینند که به آرزوهای طول و دراز خود نرسیده‌‌اند.[۲۷]
  17. تازیانه‌های فرشتگان: ضربه‌های تازیانه فرشتگان قبض روح، بر کافران مرتد، به هنگام احتضار آنان در آیاتی از جمله ۲۵ تا ۲۷ محمد(ص) بیان شده است.
  18. فزع: در هنگام احتضار بسیاری از مردم گرفتار فزع می‌شوند و هراسان و نالان شده و جزع می‌‌کنند.[۲۸]
  19. گلوگیری: در هنگام احتضار، گویی لقمه‌ای در گلو گیر کرده باشد، شخص با چنین حالتی مواجه می‌شود و همین موجب سختی نفس کشیدن و دگرگونی رنگ و روی محتضر می‌شود.[۲۹]

البته در آیات قرآنی و روایات، حالات دیگری نیز بیان شده که به همین میزان بسنده می‌شود، اما برای تکمیل بحث تنها یک روایت از روایاتی که امیر مؤمنان علی(ع) در توصیف حالت احتضار بیان کرده آورده می‌شود.[۳۰]

غمرات و سکرات مرگ از زبان امیرمؤمنان(ع)

حضرت امیر در نهج‌البلاغه می‌فرمایند: آنچه بر انسان در لحظه مرگ می‌گذرد قابل وصف نیست. از طرفی سکرات موت و جان دادن و از طرفی غم و اندوه فرصت‌هایی که از دست داده وجودش را می‌گیرد. در آن لحظات سخت اعضای بدن سست می‌گردد و رنگش تغییر می‌کند با لحظه لحظه زیاد شدن آثار مرگ زبان از کار می‌افتد و قدرت سخن گفتن سلب می‌شود، ولی همچنان دربین اعضای خانواده خود آنها را با چشم نگاه می‌کند و با گوش‌هایش می‌شنود، عقلش نیز سالم و فکرش باقی است. فکر می‌کند عمرش را در چه راهی تباه کرده و روزگارش را با چه روزهایی به پایان رسانده است. به یاد اموالی می‌افتد که با خون دل آنها را جمع کرده و کاری به حلال و حرام آن نداشته و حال باید برود و جوابگوی آنها باشد. لذت استفاده‌اش برای دیگران و حساب پس دادن و بدبختی‌اش برای او مانده است.

مرگ همچنان بر اعضای بدنش چیره می‌گردد تا آنجا که گوشش هم مثل زبانش از کار می‌افتد و فقط به خانواده‌اش نگاه می‌کند و حرکات زبانشان را می‌بیند ولی دیگر صدایی نمی‌شنود. پس از مدتی چشم او هم از کار می‌افتد و روح از بدنش خارج می‌شود و مانند مرداری در بین خانواده‌اش می‌افتد به طوری که از نشستن در نزد او وحشت می‌کنند و از نزدیک شدن به او دوری می‌نمایند. دراین حال نه گریه کننده‌ای او را یاری می‌کند، نه کسی جوابش را می‌دهد. سپس او را برداشته و به سوی قبر می‌برند و او را در آنجا تنها می‌گذارند و به دست عملش می‌سپارند و از دیدارش برای همیشه چشم می‌پوشند.[۳۱]

مرگ؛ همراه همیشگی انسان

قرآن می‌فرماید هر چیزی که در زمین است، فانی است: کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام؛ همه آنان که روی این زمین هستند، فانی می‌شوند و ذات پروردگار صاحب جلال و عظمت توست که باقی می‌ماند.[۳۲] فنا علاوه‌بر معنی نابودی به معنی حیاط و محوطه خانه است و به قرارگیری تحت سایه چیزی فنا می‌گویند؛ همانند فنای خانه که به پیرامون دیوار خانه گفته می‌شود و مردم در سایه آن رفت و آمد می‌کنند یا می‌نشینند. هر انسانی که روح الهی در مراتب تنزل به او دمیده شده، دارای روحی است که از آن به روح نباتی، روح حیوانی، روح انسانی و مانند آن یاد می‌شود. البته از آنجا که روح از عالم امر است و نه عالم خلق؛ مجرد است و چیزی که از آن در مخلوقی دمیده می‌شود تا به آن مخلوق حقیقت حیات را ببخشد، تنزلات حقیقت روح است که در اصطلاح قرآنی به آن «نفس» می‌گویند. نفس انسانی که با دمیده شدن «روحی» در انسان ایجاد شده[۳۳]، در حالت اعتدال است.[۳۴] این نفس انسانی نیز در نهایت در فرآیندی پس از تحول‌های متعدد از کالبد تن خاکی جدا می‌شود. تو گویی پروانه‌ای از پیله‌اش خارج شده است. از نظر قرآن، این خروج از کالبد تن هر زمانی که انسان به خواب فرو می‌رود، اتفاق می‌افتد که از آن به «توفی» یاد می‌شود که به معنای گرفتن چیزی به تمام و کمال آن است.[۳۵] البته زمانی که مرگ فرا می‌رسد این ارتباط میان تن و روان یا همان نفس به تمام معنا قطع می‌شود و اجازه بازگشت نفس به تن داده نمی‌شود. در آیات قرآن از این حالت به «موت» تعبیر می‌شود.

به این معنا که نفس انسانی تجربه‌ای بی‌بدیل دارد و آن چشیدن «طعم مرگ» است. از همین رو خدا می‌فرماید: کل نفس ذائقه الموت؛ هر نفسی مرگ را می‌چشد.[۳۶] در آن زمان ملک الموت[۳۷] و فرشتگان کارگزارش می‌آیند و «نفس» را از تن بیرون می‌کشند [۳۸] تا به سوی خدا مراجعت داشته باشد[۳۹] و نتیجه اعمال خوب و بد خویش را در آخرت ببیند و پاداش و کیفر گیرد.[۴۰] از نظر آموزه‌های قرآن، موت و حیات دو مخلوق الهی هستند[۴۱] که هر یک مأموریت و مسئولیتی دارد، حیات‌، زندگی بخش در دنیا و موت‌، انتقال‌دهنده به سوی آخرت است. بنابراین، مرگ نابودی نیست، بلکه منتقل‌کننده از یرای دنیا به سرای آخرت است. البته مطابق آنچه در قرآن آمده همه این نظام کنونی که از آن به عالم شهادت یا دنیا یاد می‌شود همانند طوماری جمع می‌شود و نظام دیگری با آسمان‌ها و زمین از جنس دیگری جایگزین آن می‌شود.[۴۲]

پس مرگ در نظام هستی جزو سنت‌های الهی است که بر اساس مشیت حکیمانه مقدر شده و کسی یا چیزی را از آن‌ گریز نیست. این نظام جمع می‌شود و نظام اخروی جایگزین آن می‌گردد و نفس انسان همانند دیگر نفوس در سرای دیگر، دارای بدنی دیگر خواهد بود که از جنس آخرت است؛ یعنی همان‌گونه که گیاهان دنیوی از جنس دنیا روییده می‌شوند و همه عناصر آن را دارا هستند و بدن دنیوی انسان نیز این‌گونه حکم نبات و گیاه را دارد، در آخرت هم بدن انسان از خاک اخروی چون نبات و گیاهی می‌روید و از همه عناصر آن برخوردار خواهد بود؛ زیرا آنچه اصالت دارد، همان نفس انسانی است و بدن همانند پیله و لباسی است که کنده می‌شود و لباسی دیگر به تن می‌کند. در مار بارها این اتفاق در مدت عمرش رخ می‌دهد و او در فرآیند زندگی‌اش بارها پوست‌اندازی می‌کند تا لباس و پوستی مناسب با شاکله و زمانه‌اش داشته باشد. هر چند که مرگ به شکل انتقال تمام از عالم دنیا به عالم برزخ به عنوان مقدمه آخرت[۴۳] یک بار اتفاق می‌افتد، ولی انسان در طول عمرش بارها همانند مار، پوست‌اندازی در بدن دارد؛ زیرا بر اساس تحقیقات علمی، بدن انسان هر ده سال به طور کامل تغییر کرده و بدنی دیگر جایگزین می‌شود. این فرآیند چنان کند و آهسته است که به چشم نمی‌آید. پس مرگ همراه همیشگی و دائمی بشر است و نباید از آن هول و هراسی به دل راه داد.[۴۴]

عوامل هراس از مرگ

در آموزه‌های قرآن عواملی برای هراس از مرگ بیان شده که مهم‌ترین آنها عدم اعتقاد به آخرت و سرای دیگر غیر از عالم شهادت است. گروهی از مردم به عالم غیب یا همان عالم آخرت ایمان ندارند؛ زیرا بر این باورند که حقیقت و واقعیت‌، آن چیزی است که با حواس ظاهری شناخته می‌شود و هر چیزی که با حواس ظاهری غیر قابل ادراک و شناخت باشد، جز توهم و خیال و خرافه نیست؛ حقیقت و واقعیت مساوی با محسوسات است و چیزی که در آزمایشگاه قابل شناخت نباشد، توهم و خیال است. از همین رو معلوم را تنها علم حسی می‌دانند؛ این در حالی است که حتی ادراکات حسی انسان اگر به تعقل در نیاید به سبب جزیی بودن، علمی نیست؛ زیرا این تعقل است که پوسته ظاهری از جزئیات را بر می‌کند و کلیاتی را استنباط می‌کند و چیزی به نام «علم» تحقق می‌یابد. کسی که به آخرت و عوالم دیگر از جمله عالم برزخ و عالم بهشت و دوزخ اعتقاد نداشته باشد و همه هستی را همین عالم مشهود و محسوس دنیا بداند، گرفتار ترس و هراس از مرگ است؛ زیرا مرگ را نه وفات، بلکه فوت و نیستی می‌داند و به هر شکلی می‌کوشد تا خود را از مرگ نجات دهد.

عامل دیگر ترس از مرگ، گرایش طبیعی انسان‌ها به جاودانگی و دلبستگی‌شان به زندگی دنیاست که از هر چه آنها را از این زندگی جدا کند ‌گریزان هستند. اما کسی که به عالم آخرت اعتقاد داشته باشد، ممکن است واکنش مثبتی به مرگ نداشته باشد، هر چند که می‌داند‌گریزی از مرگ و انتقال به عالم آخرت نیست. خدا در قرآن در بیان اسباب این ‌گریزش و حتی هراس از مرگ به نکاتی توجه می‌دهد که از مهم‌ترین آنها، فقدان اعمال نیک و ترس از دوزخ رفتن است. اکثر مردم با آنکه معتقد به آخرت هستند و بدان ایمان دارند و هیچ شک علمی و تردید عملی نسبت به آخرت ندارند، اما به سبب نامه اعمال خویش از مرگ هراسان و‌گریزان هستند؛ زیرا می‌ترسند که گرفتار دوزخ شوند و به بهشت راه نیابند.[۴۵]

چه کسانی از مرگ نمی‌هراسند؟

در این میان اما تنها مؤمنان واقعی که اهل علم و عمل صالح هستند، ترسی از مرگ ندارند و بدان گرایش دارند، البته آنان آرزوی مرگ نمی‌کنند؛ زیرا بر این باور هستند که هر چه در دنیا بیشتر بمانند بیشتر می‌توانند با اعمال صالح خویش بهشتی آبادتر داشته باشند؛ زیرا بهشت و دوزخ چیزی جز برآیند اعمال انسان در دنیا نیست. آنان می‌دانند که راه ‌گریزی از مرگ نیست؛ بنابراین تلاش می‌کنند تا آخرت خویش را آباد کرده و با ره توشه تقوای الهی در مقامات قرب به خدا نزدیک شوند. آنان می‌دانند که اگر توفیق الهی نباشد، دنیا و آخرت کسی نمی‌تواند آباد باشد، پس همواره در قالب دعا می‌خواهند: «اللَّهُمَّ أَصْلِحْ لِي دِينِي فَإِنَّهُ عِصْمَةُ أَمْرِي وَ أَصْلِحْ لِي آخِرَتِي فَإِنَّهَا دَارُ مَقَرِّي وَ إِلَيْهَا مِنْ مُجَاوَرَةِ اللِّئَامِ مَفَرِّي وَ اجْعَلِ الْحَيَاةَ زِيَادَةً لِي فِي كُلِّ خَيْرٍ وَ الْوَفَاةَ رَاحَةً لِي مِنْ كُلِّ شَرٍ»؛ خدایا دینم را اصلاح کن؛ زیرا آن مایه عصمت امر من است؛ و آخرتم را اصلاح کن که آن خانه قرارگاه من است؛ و به سوی آخرت است رهایی و فرار از همسایگی فرومایگان؛ و زندگی دنیوی را مایه افزایش هر خیری قرار ده و وفات و مرگ را مایه آسایش من از هر بدی و شری.[۴۶]

پس مؤمنان زندگی دنیوی را دوست دارند؛ زیرا آن را مایه افزایش خیراتی می‌دانند که آخرت آنان را آبادتر می‌سازد و اگر مرگ را می‌خواهند برای رهایی از شرور دنیوی است؛ زیرا انسان تا زمانی که در دنیا است، گرفتار سنت ابتلا است که شرور آن همواره بیشتر و قوی‌تر از خیرات آن است.[۴۷] اما کسی که برای آخرت خویش چیزی از ره توشه تقوا و عمل صالح نفرستاده است، هرگز تمنای مرگ نمی‌کند، بلکه از آن هراسان و‌گریزان است.[۴۸] در روایات در تحلیل چرایی ترس از مرگ به همین نکته قرآنی توجه داده می‌شود که ‌اشخاص به سبب اعمال پیش فرستاده و پس فرستاده [۴۹] یعنی آثار اعمال خویش از مرگ هراسان هستند و اگر می‌دانستند که بهشت برای آنان است، چنان‌که برای اصحاب امام حسین(ع) به عنایت آن حضرت(ع) روشن شد و هر یک جایگاه خویش را در بهشت دید، هرگز ترس و هراسی از مرگ نخواهند داشت، بلکه به سوی آن پرواز می‌کنند. بسیاری از مسلمانان معتقد به آخرت، از مرگ نمی‌ترسند، بلکه از اعمال خودشان می‌ترسند که ممکن است آنان را به دوزخ ببرد. البته انسان مؤمن تا زمانی که در دنیا است باید از خطر افتادن و سقوط بترسد؛ زیرا بازی دنیا و لعب و لهو آن همانند بازی مار پله است که گاه با عملی بر نردبان قرار گرفته و به آسانی مراتب و مراحل عالی را می‌پیماید، اما گاه قبل از حضور معصوم(ع) هنگام سکرات و غمرات مرگ ممکن است دشمن ایمان، این مار شیطانی لعین با وسوسه دنیا از مال و فرزند و زن و زندگی، او را نیش بزند و به پایین‌ترین درجه انسانیت سقوط کرده و بلکه حیوان و بدتر آن شود. پس تا زمانی که حضور حضرات معصوم(ع) را در پیش از رحلت در کنار خود نداشته باشیم، باید از خود و اعمال و وسوسه مار شیطانی دلنگران و هراسان بود؛ البته نه از مرگ که ابزار انتقال و پلی از این دنیا و ابدیت آخرت است.[۵۰]

فرجام نیک معیار سنجش

در آموزه‌های وحیانی قرآن، معیارهایی برای سنجش امور بیان شده است. مثلا خدا درباره کرامت افراد، معیارسنجش را تقوای الهی قرارداده است. از آن جایی کرامت و تقوا دارای مراتب و درجات بسیاری است، از نظر قرآن، میزان کرامت هرکسی بستگی به میزان تقوای آن شخص دارد؛ از همین رو، خدا می‌‌فرماید: ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ ٱللَّهِ أَتْقَىٰكُمْ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌۭ[۵۱] از نظر آموزه‌های وحیانی قرآن، معیار خوش فرجام و بدفرجامی را می‌‌بایست در پایان هر چیزی یا هر کسی یافت. بنابراین، تا زمانی که «پایان کار» داده نشده، نمی‌توان درباره شخص قضاوت قطعی و یقینی کرد؛ زیرا بسیاری از مردم در فرآیند کار، چنان تغییر و تبدیلی در خویش یا کارشان می‌‌دهند که آدمی در تناقض و تضاد آنها انگشت به دهان می‌‌ماند؛ زیرا بسیاری از مردم با انگیزه در کاری وارد می‌‌شوند و درست نیز انجام می‌‌دهند؛ اما وقتی زمان به درازا کشد، دلسرد شده و انگیزه نخستین خویش را ازدست می‌‌دهند و حتی نه تنها کار را رها می‌‌کنند، بلکه به جهت مخالف می‌‌چرخند.

بسیار دیده شده کسانی که با انگیزه قوی و استوار گام در تزکیه نفس گذاشتند، ولی چون به قول قدیمی‌ها «درخت کردگان دیربار است»، این دیرباردهی موجب می‌‌شود که شخص نه تنها تزکیه نفس را کنار بگذارد، بلکه با شیطان پیمان بندد؛ چنان که برخی از دوستان قدیمی هستند که پس از چند سال تلاش در ساحت تزکیه، آن را بوسیده و به کناری گذاشته و با شیطان عقد اخوت بسته و به او پیوسته‌اند. این دوستان حتی هر از گاهی به اشکال مختلف با توجه به تغییرات ظاهری دنیوی و مادی، حتی دعوت نامه‌هایی برای الحاق به ایشان می‌‌دهند و دعوت شیطان را به شکل علنی و آشکار اعلان می‌‌کنند؛ زیرا آنان به چیزی رسیده‌اند که به نظر آنان بسیار ارزشی است. در حکایت‌ها از جمله حکایت سید موسی زرآبادی آمده است که ایشان مدتی مشغول ذکر می‌‌شود تا سالی چند می‌‌گذرد؛ روزی در نماز چشم دل او بینا می‌‌شود و اموری را مشاهده می‌‌کند. هفته ای این گونه بود؛ روزی بر سر سجاده نشسته بود که ابلیس بر او تمثل یا تجسم می‌‌یابد و می‌‌گوید آن چه می‌‌بیند را او به او داده است. اگر می‌‌خواهد آن را داشته باشد، باید به او ایمان آورد و از خدا تبری جوید. سید بزرگوار وقتی این را شنید بر خود لرزید و آن نقل و نبات شیطانی را به سوی شیطان پرتاب کرد و از او تبری جست. در این هنگام هر چه می‌‌دید، دیگر نمی‌دید. مدتی گذشت و خود را متذکر این معنا کرد که ابلیس لعین دست از سرش برنمی دارد و نمی‌بایست در عبادت دنبال این امور رفت، بلکه عبادت را خالصانه و مخلصانه برای خدا داشت نه برای این امور و حتی بهشت برین. زمانی در حالت خوف و رجا بود تا خدا به او عنایت کرد که سید موسی زرآبادی، سید موسی زرآبادی شد که استاد بزرگانی از اهل دل و ایمان و شهود شد.

البته داستان‌هایی زیادی در قرآن، کتب روایی و تاریخی نقل شده که بسیاری از افراد با آنکه در مسیر بودند، در نهایت بدفرجام شدند. بی‌گمان داستان بلعم باعورا که با اسم اعظم به نفع فرعون به جنگ موسی(ع) رفته یکی از مصادیق آن افتادن در دام تسویل وتزیین شیطان و بدفرجامی است که خدا او را به سگی تشبیه کرده است.[۵۲] همچنین خدا در قرآن داستان سامری را بیان می‌‌کند که چگونه با آنکه اهل بصیرت و بینایی بود، ولی در دام ابلیس گرفتار آمد و خدایی دروغین یعنی گوساله زرین را برای یهودیان ساخت و آنان را به عبادت و بندگی گوساله زرین وادار ساخت که امروزه نیز همان جریان یهودی – شیطانی سامری درحال دعوت و تبلیغ به شیطان است. خدا درباره سامری به صراحت می‌‌فرماید: ﴿قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا۟ بِهِۦ فَقَبَضْتُ قَبْضَةًۭ مِّنْ أَثَرِ ٱلرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَٰلِكَ سَوَّلَتْ لِى نَفْسِى[۵۳]

بنابراین، حتی اگر کسانی در مراحل تزکیه نفس به جاهایی برسند که بتوانند دارای اسم اعظم یا بینایی نسبت به فرشتگان باشند، ممکن است گرفتار هواهای نفسانی و تسویلات نفس یا تزیین گری شیطان شوند، و از آن جایگاه به سبب سوء استفاده از قدرت الهی، سقوط کنند و به دوزخ در کنار ابلیس در آیند. بنابراین، خوب بودن کسی هرگز به معنای خوب بودن تا فرجام نیست؛ زیرا بسیاری هستند که بدفرجام شدند، و در برابر هستند کسانی که به ظاهر بدفرجام بودند ولی خوش فرجام و نیک فرجام شدند که از جمله آنان «حُرّ بن یزید ریاحی» است که از لشکر شیطانی یزید به لشکر الهی ابی عبدالله الحسین(ع) در آمد و شهید شد. بر اساس آموزه‌های وحیانی قرآن، اهل بیت عصمت و طهارت(ع) با آنکه در جایگاه عظیم عصمت الهی قرار داشتند، هماره میان خوف و رجا بودند[۵۴] بلکه حتی خدا به پیامبر(ص) خویش هشدار می‌‌دهد که می‌‌بایست هماره درخوف و رجا باشد؛ زیرا با کوچک‌ترین «رکون» یا چیزی دیگر ممکن است، وحی ازاو سلب شود؛ زیرا خدا هیچ تضمین نکرده که انسان هر کاری کند، خدا به او عنایت داشته باشد، بلکه عنایت و تفضلات الهی منوط به بندگی در تمام عمر است.

خدا به پیامبرش(ص) می‌‌فرماید: ﴿وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِٱلَّذِىٓ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ بِهِۦ عَلَيْنَا وَكِيلًا[۵۵] بنابراین، مؤمنان نیز می‌‌بایست هماره نسبت به آینده و پایان کار خویش دل نگران باشند؛ زیرا کسی می‌‌تواند بگوید «موفق بوده» و با «موفقیت و سربلندی» از کاری در آمده یا از دنیا رفته که «پایان کار» خوب باشد؛ چنان که امیرمؤمنان امام علی(ع) در بیان این معیار و ملاک الهی می‌‌فرماید: ««مَلاكُ الامورِ حُسن الخَواتمِ»؛ ملاک و معیار هر امری همان فرجام نیک آن است».[۵۶] پیامبر اکرم(ص) نیز می‌‌فرماید: «لا يَزالُ المؤمن خائفا من سوء عاقبته لا يتيّقن الوصولُ الي رضوانِ الله حتي يكونَ وقت نَزعِ روحِه و ظهورِ مَلك الموت»؛ مؤمن همیشه وهماره می‌‌بایست از بدفرجامی خویش در هراس باشد. هرگز یقین رسیدن به بهشت رضوان را نداشته باشد تا هنگامی که روحش از بدنش کنده شود و فرشته مرگ بر او آشکار شود.[۵۷].[۵۸]

سقوط انسان در دام خودپسندی

از نظر آموزه‌های وحیانی قرآن، خودپسندی یا همان «عُجب» و «تکبر» و خودبرتربینی عامل سقوط انسان و جن است؛ چنان که ابلیس به سبب همین «انا خیرمنه» گفتن و خودبرتربینی[۵۹] و نیز تکبر و بلکه حتی استکبار ظاهری سقوط کرد.[۶۰] فرق بین خودپسندی و تکبر و خودبرتربینی در این است که تکبر و استکبار میان دو نفر تحقق می‌‌یابد؛ اما خودپسندی این گونه نیست؛ یعنی در مقایسه با دیگری نیست؛ در حالی که در تکبر مقایسه انجام می‌‌شود. البته خودپسندی همانند هر امر باطنی از فضایل و رذایل دارای مراتب و درجات تشکیکی است؛ چنان که امام کاظم(ع) می‌‌فرماید: «العُجبُ دَرَجاتٌ، مِنها: أن يُزَيَّنَ لِلعَبدِ سُوءُ عَمَلِهِ فيَراهُ حَسَنا فيُعجِبَهُ و يَحسَبَ أنَّهُ يُحسِنُ صُنعا، و مِنها: أن يُؤمِنَ العَبدُ بِرَبِّهِ فيَمُنَّ عَلَى اللّه ِ عَزَّ و جلَّ و للّه عَلَيهِ فيهِ المَنُّ»؛ خودپسندی و اعجاب نسبت به خود دارای درجاتی است: یکی آنکه عمل و کردار بد انسان در نظرش نیکو جلوه کند و آن را خوب بپندارد و از آن به خود بنازد و تصور کند کار خوب انجام می‌‌دهد؛ و دیگر این که بنده به پروردگار خود ایمان بیاورد و به واسطه ایمانش برخدا منت گذارد، در صورتی که خدا بر او منت دارد.[۶۱]

خدا به این افراد هشدار می‌‌دهد که خودپسندی می‌‌تواند آنان را به دوزخ برساند و همه اعمال نیک آنان را احباط کند.[۶۲] به عنوان نمونه «عجب» در کثرت نفرات جنگی موجب شد تا خدا را کنار بگذارند و به هنگام عزم به جای توکل به خدا، بر نفرات توکل و اعتماد داشته باشند. این گونه شد که در جنگ حنین مسلمانان به بدترین شکل شکست خوردند.[۶۳] همچنین از نظر قرآن، کسانی که گرفتار عجب و خودپسندی می‌‌شود، دیگر خوف را کنار می‌‌گذارند و به اصطلاح امروزی به «اسلام رحمانی» چنگ می‌‌زنند و اصلا توجهی ندارند که خدای رحمان همان دوزخ را نیز آفریده و حتی مسلمانان فاسق و فاجر را بدان عذاب می‌‌کند.

از نظر قرآن، گروهی از مسلمانان در شرایع پیشین در دام غرور و فریب شیطان افتادند و گام کردند چون از نسل و فرزندان پیامبران هستند، حتما خدا آنان را جزو محبوبها خود قرار داده و به نوعی نگاه فرزندی به آنان دارد؛ بنابراین خدا آنان را عذاب نمی‌کند و اگر هم عذابی باشد روزگاری معدود و به شمار خواهد بود.[۶۴] درحالی که خدا با هیچ کسی عهد و پیمان نبسته که آنان را به گناه و افتراء عذاب نکند. از نظر آموزه‌های اسلامی کسی که در دام «عجب و خودپسندی» گرفتار می‌‌شود، عقل فطری خویش را تباه کرده[۶۵] تاجایی دیگر کارکردهای اصلی خود را ازدست می‌‌دهد؛ زیرا چنین شخصی فراتر از سفیه و سبک مغز گرفتار «حماقت» است.[۶۶] این افراد نسبت به دیگران بغض و کینه دارند[۶۷] و گرفتار ضلالت و گمراهی می‌‌شوند[۶۸] و اجر و پاداش همه اعمال خویش را تباه می‌‌کنند.[۶۹]

امیرمؤمنان امام علی(ع) به مالک اشتر هشدار می‌‌دهد و می‌‌نویسد: «وَإِيَّاکَ وَالاِْعْجَابَ بِنَفْسِکَ، وَالثِّقَةَ بِمَا يُعْجِبُکَ مِنْهَا، وَ حُبَّ الاِْطْرَاءِ؛ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّيْطَانِ فِي نَفْسِهِ، لِيَمْحَقَ مَا يَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِينَ»؛ از خودپسندی بپرهیز؛ و همچنین بپرهیز از این که اعتماد به آن چیزی کنی که موجب خودپسندی یا ستایش پسند دیگران باشد؛ زیرا این از فرصت‌های شیطان است که با آن هر نیکوکاری را نابود می‌‌کند.[۷۰] امام صادق(ع) نیز می‌‌فرماید: «العجب نبات حبها الكفر، و ارضها النفاق، و ماء‌ها البغي، و اغصانها الجهل، و ورقها الضلاله، و ثمرها اللعنه و الخلود في النار؛ فمن اختار العجب فقد بذر الكفر و زرع النفاق و لابد ان يثمر»؛ خودپسندی مانند گیاهی است که بذر آن کفر، زمین آن نفاق، آب آن ستم، شاخه هایش نادانی، برگش گمراهی، میوه‌اش لعنت و جاودانگی در آتش دوزخ است. هر کسی خودپسندی ورزد، بذر کفر کاشته و نفاق را زراعت کرده است؛ و ناگریز این بذر میوه می‌‌دهد.[۷۱].[۷۲]

خوف از جلال الهی عامل اعتدال

چنان که گفته شد، اسلام هماره به اعتدال دعوت می‌‌کند و میان خوف و رجا و خوف و طمع جمع کرده است. بنابراین هر گاه کسی در دل خویش گرفتار رجا و طمع افراطی شد و خودپسندی و تکبر و مانند آنها ورزید می‌‌بایست برای درمان آن بشتابد. از نظر آموزه‌های وحیانی مؤمن همزمان به وجه جلال و اکرام الهی توجه دارد. بنابراین، میان خوف و رجا زندگی می‌‌کند. پس اگر کسی به هر دلیل در دلش گرفتار درجه ای خودپسندی و تکبر ومانند آنها شد، می‌‌بایست با معرفت نفس بداند که موجودی فقیر است که در هر دم به تفضلات الهی برای بقا نیاز دارد. از همین روست که امیرمؤمنان امام علی(ع) درمان بسیاری از بیماری‌ها از جمله عجب را همان معرفت نفس می‌‌داند که سد راه خودپسندی است.[۷۳]

آن حضرت(ع) همچنین در درمان این بیماری می‌‌فرماید: «اذا اعجبك ما يتواصفه الناس من محاسنك فانظر فيما بطن من مساويك و لتكن معرفت بنفسك اوثق عندك من مدح المادحين لك»؛ هنگامی که مردم محاسن و خوبی هایت را برایت توصیف می‌‌کنند، تو بدی‌های پنهانت را بنگر. باید معرفت تو از نفس خویش پیش تو استوارتر و متین‌تر از مدح ستایشگران باشد؛ زیرا خودت به خودت شناخت کامل‌تر و دقیق تری داری.[۷۴] در حقیقت «الانسان علی نفسه بصیره؛ انسان به نفس خویش بینایی و بصیرت دارد».[۷۵] انسان وقتی جلال و عظمت الهی را می‌‌بیند دیگر برای خویش هیچ عظمت و بزرگی نمی‌یابد تا بدان فریب بخورد و ستایشگر خویش باشد؛ چنان که امیرمؤمنان امام علی(ع)می‌فرماید: «وَ إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اللَّهِ فَوْقَكَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَى مَا لَا تَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ، فَإِنَّ ذَلِكَ يُطَامِنُ إِلَيْكَ مِنْ طِمَاحِكَ وَ يَكُفُّ عَنْكَ مِنْ غَرْبِكَ وَ يَفِيءُ إِلَيْكَ بِمَا عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ»؛ هر گاه چیزی از بزرگی و قدرت و سلطنت تو در نظرت پسندیده آید و موجب خود بزرگ بینی تو گردد، به بزرگی و قدرت و سلطنت حق تعالی نظر کن و بنگر که تو قدرت اندیشیدن آن را نداری؛ زیرا این کار تو را از سرکشی به افتادگی و نرمی می‌‌کشاند و تو را از دوری باز می‌‌دارد و آن چه را که از عقل تو دور مانده است، به تو نزدیک می‌‌سازد.[۷۶]

اصولا انسان وقتی غنای الهی و فقر خود را در همه هویت خویش می‌‌یابد، دیگر جایی برای خودپسندی نمی‌ماند، چنان که دیگر جایی برای عدم ترس و خوف نیز نمی‌ماند؛ زیرا می‌‌بایست در برابر خدایی قرار گیرد که عظیم و جلیل است. چنین نگرشی انسان را از هر گونه اعتماد به خود دور می‌‌کند و در میانه هول و ولا قرار می‌‌دهد. اصولا یقین به این که مرگی است و خاکی، حساب و کتابی در قیامت و روزی نیازمند به چیزهایی است که می‌‌بایست در دنیا از نیک اعمال انجام می‌‌داد، هرگز به خودش رجای واثق نخواهد داشت و هماره در میان خوف و رجا به سر می‌‌برد و تلاش می‌‌کند تا حسنات دنیا را برای آخرت جمع کند و هرگز به اکرام الهی دل نبدد؛ چون ممکن است که شامل او نشود؛ زیرا خدا هیچ عهدی نبسته که همه را به تفضل ببخشد وبه عدالت نگیرد.[۷۷]

تزکیه نفس الهی با تزکیه از سوی پیامبر(ص)

از نظر آموزه‌های وحیانی قرآن، برخی امور بیرون از دایره نفوذ ما است و ما نمی‌توانیم به طور مستقیم در آن دخالت کنیم و تاثیراتی را به جا گذاریم؛ ولی این بدان معنا نیست که ما نمی‌توانیم از طریق «اسباب» و «وسایل» و به طور غیر مستقیم تاثیرگذار باشیم؛ بلکه انسان می‌‌تواند از راه‌های اسباب و وسایل تاثیرات مطلوب خویش را داشته باشد. به عنوان نمونه خدا به صراحت در قرآن می‌‌فرماید: ﴿مَا زَكَىٰ مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَدًۭا وَلَـٰكِنَّ ٱللَّهَ يُزَكِّى مَن يَشَآءُ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌۭ[۷۸]

در آیه سخن از ناتوان همگان از «زکی» است؛ یعنی تصرفاتی که می‌‌تواند موجب «رشد و نمو» در درون شخص باشد؛ اما «تزکیه» یعنی اعمال «رشد و نمو» از بیرون برای خدا فراهم است؛ پس خدا در تعلیل تزکیه خودش بر دو اسم و صفت «سمیع و علیم» تأکید دارد که در ادامه چرایی آن معلوم می‌‌شود. البته همین قرآن که می‌‌گوید چنین امکانی از درون برای کسی فراهم نیست، و تنها خدا از بیرون چنین توانایی را دارد، از همگان می‌‌خواهد تا به «تزکیه نفس» بپردازند؛ زیرا فلاح و رستگاری تنها در سایه «تزکیه نفس» است: ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّىٰهَا[۷۹]

حالا که تزکیه نفس از درون شدنی نیست، معلوم می‌‌شود که مراد از این امکان «تزکیه نفس» همان تزکیه نفس از بیرون است که خدا در مقام ربوبیت و پروردگاری انجام می‌‌دهد. بر این اساس می‌‌توان گفت که هر انسانی می‌‌تواند با انجام اعمالی بستری را برای «تزکیه نفس» داشته باشد که از سوی خدا اعمال خواهد شد. آن چه هر کسی انجام می‌‌دهد همان «بسترسازی و زمینه‌سازی» با اعمال به نام «اعمال تقوایی» است که اگر انجام نشود، به سبب «فجور ضد تقوایی» از دست می‌‌رود.[۸۰] با نگاهی به آموزه‌های وحیانی قرآن، معلوم می‌‌شود که این «تزکیه نفس» الهی در اختیار «مظاهر اسماء و صفات الهی» است که در مقام خلافت مطلق قرار گرفته و به عنوان «متالهان» توانایی تصرفات «ربوبی» را در هستی دارند.[۸۱] از همین روست که به صراحت درباره پیامبر(ص) می‌‌فرماید: ﴿كَمَآ أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًۭا مِّنكُمْ يَتْلُوا۟ عَلَيْكُمْ ءَايَـٰتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ ٱلْكِتَـٰبَ وَٱلْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُوا۟ تَعْلَمُونَ[۸۲].[۸۳] بنابراین، هر انسانی با بسترسازی می‌‌تواند امکان «تزکیه نفس» بیرونی از سوی خدا که با تصرفات خلیفه الله و مظاهر الهی از پیامبر(ص) انجام می‌‌شود، به دست آورد.[۸۴]

صدقه به پیامبر(ص) بستر تطهیر و تزکیه و صلات از سوی پیامبر(ص)

از نظر قرآن، یکی از مهم‌ترین عمل«تقوایی» که می‌‌تواند شرایط «تزکیه نفس» را فراهم آورد، «صدقه» است که پیامبر(ص) مامور به گرفتن آن است تا پس از گرفتن آن «صدقه» اقدامات به تصرفاتی داشته باشد؛ چنان که خدا به صراحت می‌‌فرماید: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَٰلِهِمْ صَدَقَةًۭ تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَوٰتَكَ سَكَنٌۭ لَّهُمْ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ[۸۵] به نظر می‌‌رسد که «تطهیرسازی» نفس جهت بسترسازی و قابلیت یابی نفس برای «تزکیه» نیز کاری که «پیامبر»(ص) عهده دار آن است. کاری که شخص انجام می‌‌دهد، قرار دادن «صدقه» به در دست پیامبر(ص) است که برای گرفتن آن دراز شده است؛ زیرا ایشام مامور می‌‌شوند تا اقدام به «اخذ» کنند. با پرداخت صدقه در دستان پیامبر(ص)، ایشان در گام نخست، درون صدقه دهنده را پاک می‌‌کند تا قابلیت برای «تزکیه و رشد و نمو» نفس فراهم آید. البته این فعالیت پیامبر(ص) متصل است و به سبب ارتباطی که میان خدا و پیامبر است، پیامبر(ص) ماذون است تا در مقام «مظهریت در خلافت ربوبی و پروردگاری» به اذن الهی تصرفاتی در نفس صدقه دهنده داشته باشد که موجبات آرامش و سکون او می‌‌شود. البته دعا و صلاه پیامبر(ص) با صلات دیگران فرق دارد؛ زیرا به سبب اتصال به خدا و ماذونیت، می‌‌تواند «سکون» ساز و آرامش بخش باشد.

در این آیه همانند آیه ۲۱ سوره نور دو صفت و اسم الهی ﴿سَمِيعٌ عَلِيمٌ نقش اساسی دارد؛ زیرا خدا در مقام الوهیت خویش وقتی به «تزکیه نفس» از طریق «پیامبر»(ص) می‌‌پردازد که «صلاه» و دعای پیامبر(ص) پس از گرفتن «صدقه» انجام شده باشد؛ زیرا وقتی دست پیامبر(ص) برای «اخذ» صدقه دراز شده است؛ این دست اگر با صدقه پر شود، دعا را به دنبال دارد که خدای «سمیع» آن را می‌‌شنود و بر اساس علم به جزئیات در مقام «علیم» تزکیه نفس را در حد «مقدرات» برای آن صدقه دهنده فراهم آورده و مجوز «تزکیه» را برای پیامبر(ص) صادر می‌‌کند که مهم‌ترین آثار این تزکیه نفس نیز «سکون» نفس است که از اضطراب و حزن و خوف رهایی یافته است. شکی نیست که این امور نیازمند ظهور خدا در مقام ﴿التَّوَّابُ الرَّحِيمُ است؛ زیرا وقتی خدا این «صدقات» داده شده از روی «صدق» را می‌‌پذیرد و در مقام «رحمانیت رحیمی» ظهور می‌‌کند که عمل صدقه دهنده، همراه با «توبه واقعی» باشد؛ و خدای علیم این مسأله را به علم دیداری و بصیرت خویش می‌‌یابد.[۸۶]

البته باید توجه داشت که استغفار پیامبر(ص) برای هر کسی نقش تعیین کننده دارد؛ زیرا همانند استغفار مردم عادی نیست؛ زیرا خدا درباره اهمیت استغفار پیامبر(ص) می‌‌فرماید: ﴿وَمَآ أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ ٱللَّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُوٓا۟ أَنفُسَهُمْ جَآءُوكَ فَٱسْتَغْفَرُوا۟ ٱللَّهَ وَٱسْتَغْفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُوا۟ ٱللَّهَ تَوَّابًۭا رَّحِيمًۭا[۸۷] پس وقتی پیامبر(ص) برای کسی استغفارمی کند، خدا در مقام و مظهریت ﴿التَّوَّابُ الرَّحِیمُ ظهور می‌‌کند و آثار آن به سرعت خودش را نشان می‌‌دهد.[۸۸]

حضور پیامبر(ص) در عوالم هستی و تصرفات آن حضرت

ممکن است گفته شود که همه آن چه بیان شده است، در باره «صدقاتی» است که شخص خودش به پیامبر(ص) می‌‌دهد؛ اولا حالا که پیامبر(ص) نیست، ما در دوران «فقد نبی» چه کنیم که دسترسی به ایشان را نداریم؟! ثانیا: مردگان ما چگونه می‌‌توانند از این روش برای تزکیه بهره مند شوند؟ در پاسخ به پرسش اول باید گفت: از نظر آموزه‌های وحیانی قرآن، پیامبر(ص) هر چند که از دنیا رفته؛ ولی زنده به حیات اخروی توانا به تصرفات در هستی است؛ همان طوری که در زندگی دنیوی در عوالم سیر می‌‌کرد و همه حضرات عوالم در حضورش بود و چیزی برای ایشان غیب نبود؛ زیرا به علم الهی همان غیب برای ایشان «شهود» و مشهود بود.[۸۹] همچنین در زمانی که مرده از چنین قابلیت برای تصرفات در عالم شهادت و دنیا برخوردار است. بر همین اساس است که ایشان و بلکه «مؤمنان از اهل بیت(ع)» به عنوان «خلفای حقیقی» از چنین قابلیتی برخوردار هستند و چیزی به نام «غطاء» پرده برای آنان نیست تا «کشف» شود و کنار رود. از همین روست که آنان در همین دنیا نیز از همه عوالم خبر داشته‌اند به طوری که اگر «کشف» برای دیگران باشد برای آنان «کشفی» نیست؛ چراکه اگر «مرگ» را عامل انتقال به آخرت و ایجاد شرایط کشف برای دیگران بدانیم[۹۰]، برای آنان هیچ غیبی نیست تا کشفی انجام شود و شهودی دیگر تحقق یابد؛ چنان که امیرمؤمنان امام علی(ع) می‌‌فرماید: لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا،اگر پرده‌های حجاب بالا زده شود بر یقین من چیزی نیفزاید.[۹۱]

از نظر آموزه‌های وحیانی قرآن، پیامبر(ص) و اولیای معصوم(ع) به عنوان «مؤمنان حقیقی» همان طوری که در دنیا غیبی برای آنان نیست و آنان به «سر و خفی و اخفی» مردمان آگاه هستند و به عنوان «شاهدان الهی» ظاهر و باطن افراد و اعمال را می‌‌بینند و به علم شهودی می‌‌دانند؛ همچنین پس از «رحلت» از چنین توانایی برخوردار هستند؛ از همین روست که خدا در ادامه آیات ۱۰۳ و ۱۰۴ سوره توبه، یعنی درآیه ۱۰۵ سوره توبه می‌‌فرماید: ﴿وَقُلِ ٱعْمَلُوا۟ فَسَيَرَى ٱللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُۥ وَٱلْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَىٰ عَـٰلِمِ ٱلْغَيْبِ وَٱلشَّهَـٰدَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ[۹۲] باید توجه داشت که حرف «سین» در ﴿فَسَيَرَى و ﴿سَتُرَدُّون به معنای «تسویف» نیست، بلکه به معنای «تحقیق» است؛ زیرا شکی نیست که خدا همزمان با عمل شخص آن را «می بیند» نه این که بعدا ببیند؛ پس اگر خدا چنین است، پیامبر(ص) و مؤمنان خاص یعنی اهل بیت(ع) نیز این گونه هستند؛ زیرا در یک سیاق آمده و پیامبر(ص) و مؤمنان به خدا عطف شده‌اند. همچنین «ستردون» به معنای این است: به یقین بازگردانده می‌‌شوید.

همچنین باید توجه داشت که در میان مؤمنان هر مؤمنی از چنین ظرفیتی در سطح خدا و پیامبرش برخوردار نیست؛ زیرا این «دیدن» به معنای آن است که «ظاهر و باطن و ملک و ملکوت» افراد و اعمال «رؤیت» می‌‌شود تا شهادت بر اساس «حقیقت و واقعیت» باشد؛ زیرا برخی ممکن است «عملی ریایی» داشته باشند یا بر اساس «نفاق» انجام دهند؛ بنابراین باید ملک و ملکوت و ظاهر و باطن عمل در برابر شخص قابل رؤیت باشد که این جز برای «معصومان» از اهل بیت(ع) نیست. بر این اساس، هر کسی اگر بخواهد با پیامبر(ص) و معصومان(ع) معامله کند و «صدقه» را به دست ایشان برساند، چنین امکانی برای او حتی پس از رحلت ایشان فراهم است؛ یعنی همان طوری که شخص صدقه دهنده وقتی مالی را به دست «سایل و محروم» می‌‌دهد[۹۳] به دست خدا داده است، وقتی نیت کند که این صدقه ای که به دست نیازمند در صدقات مستحب یا «ولی فقیه» در صدقات واجب چون «خمس و زکات» می‌‌دهد، در حقیقت به دست چهارده معصوم(ع) می‌‌گذارد، از تصرفات «تطهیری و تزکیه ای و صلات» آنان برخوردار خواهد شد.

پس هرگز «رحلت» آنان حجابی نیست تا ما نتوانیم «صدقه» را به دست معصومان(ع) برسانیم و از تاثیرات تطهیری و تزکیه ای و صلاتی آنان بهره مند نشویم. اما در پاسخ به پرسش دوم نیز باید گفت: از نظر آموزه‌های وحیانی قرآن، اعمال هر کسی به دو دسته اصلی تقسیم می‌‌شود: مقدمات و آثار. خدا دراین باره می‌‌فرماید: ﴿إِنَّا نَحْنُ نُحْىِ ٱلْمَوْتَىٰ وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا۟ وَءَاثَـٰرَهُمْ وَكُلَّ شَىْءٍ أَحْصَيْنَـٰهُ فِىٓ إِمَامٍۢ مُّبِينٍۢ[۹۴] در این آیه به صراحت بیان شده است که اعمال انسانی که در قیامت حساب می‌‌شود تنها اعمالی نیست که در زندگی دنیوی انجام داده و «پیش فرستاده» است، بلکه شامل اعمالی نیز می‌‌شود که در قالب «باقیات صالحات»[۹۵] سنت‌های خوب یا «باقیات طالحات» و سنت‌های بد از خود به جا گذاشته است.

پس وقتی که فرزندان مثلا کاری خوبی را انجام می‌‌دهند برای متوفی نیز نگاشته می‌‌شود؛ یا اگر سنت بدی را گذاشته و آثار آن هنوز در دنیا باقی است، تا آن سنت خوب یا بد باقی است، به عنوان آثار عملش برایش نوشته می‌‌شود و وضعیت او را در عالم برزخ تغییر می‌‌دهد. اگر سنت باقی مانده خوب باشد، آثار خوبی را خواهد داشت و اگر بد او هم چنان بر میزان بدکاری‌اش افزوده می‌‌شود. بنابراین، اگر فرزندانش از مال خویش یا حتی مال متوفی «صدقات» واجب مانند خمس و زکات او را می‌‌دهند، برای متوفی نوشته می‌‌شود و مرده از آن بهره مند می‌‌شود. هم چنان اگر خیرات و مبرات و صدقات مستحبی را بدهند برای متوفی نیز نوشته می‌‌شود؛ زیرا فرزندان آثار او هستند و تاثیر آثار در عالم دنیا و برزخ و قیامت خواهد ماند.

حالا اگر کسان متوفی و مرده واجبات مالی مرده را بدهند و آن را به دست معصومان(ع) و ولی فقیه برسانند، از «تطهیر و تزکیه و صلات» پیامبر(ص) و معصومان(ع) در عالم برزخ بهره مند می‌‌شوند. پس ما می‌‌توانیم برای مردگان خویش اعمالی از جمله صدقات را داشته باشیم؛ یعنی هنگام پرداخت آن به دست ولی فقیه یا نیازمندان نیت می‌‌کنیم که در آن را در دستان پیامبر(ص) و معصومان(ع) قرار می‌‌دهیم تا این گونه از تطهیر و تزکیه و صلات پیامبر(ص) و دعای ایشان برخوردار شده و در عالم برزخ وضعیت بهتری پیدا کنند.[۹۶]

صدقه بهترین عمل برای زندگان و مردگان برای تزکیه نفس

از نظر آموزه‌های وحیانی قرآن، هیچ عملی تقوایی بهتر از «عفو انفاقی»[۹۷] و «اقامه عدالت قسطی»[۹۸] نیست؛ زیرا از نظر قرآن این دو عمل«اقرب للتقوی» و نزدیک‌ترین راه برای کسب تقوای الهی است. از همین روست که در آیات قرآنی بر این دو عمل تقواساز بیش‌ترین تأکید شده است. از نظر قرآن، هنگام مرگ دیدگان محتضر به حقایق هستی باز می‌‌شود و عالم غیب برایش مشهود می‌‌گردد؛ زیرا پرده از دیدگان محتضر برداشته می‌‌شود و «کشف الغطاء» صورت می‌‌گیرد.[۹۹]

در این شرایط است که محتضر خواهشی از خدا می‌‌کند تا فرصتی کوتاه به او داده شود تا تنها و فقط یک عمل تقوایی را انجام دهد که همان «صدقه» است؛ ولی به محتضر گفته می‌‌شود که فرصت از دست رفته و وقتی اجل آمده هیچ راهی نیست. خدا می‌‌فرماید: ﴿وَأَنفِقُوا۟ مِن مَّا رَزَقْنَـٰكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِىَ أَحَدَكُمُ ٱلْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلَآ أَخَّرْتَنِىٓ إِلَىٰٓ أَجَلٍۢ قَرِيبٍۢ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُن مِّنَ ٱلصَّـٰلِحِينَ * وَلَن يُؤَخِّرَ ٱللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَآءَ أَجَلُهَا وَٱللَّهُ خَبِيرٌۢ بِمَا تَعْمَلُونَ[۱۰۰]

خدا تأکید دارد که پیش از مرگ انفاق کنید که پس از آن فرصت از دست می‌‌رود؛ زیرا حتی اگر فرزندان انفاق کنند، تاثیر آن خیلی کم‌تر است؛ اگر یک انبار خرما را فرزندان از جهت مرده ببخشند و صدقه دهند، ارزش آن در سطح «انفاق» یک دانه خرمااست که خود شخص می‌‌دهد. اما این بدان معنا نیست که کسان متوفی این کار را نکنند؛ زیرا همان «یک دانه» خرما که بر اساس شرایط از سوی مرده انفاق می‌‌شود و به صداقت در دستان معصومان(ع) قرار داده می‌‌شود، می‌‌تواند عاملی در تغییر اوضاع مرده شده و مرده از تزکیه و تطهیر و دعای آنان بهره مند شود.[۱۰۱]

مرگ؛ تولدی دوباره

بر اساس آیات قرآن، مرگ، تولدی دوباره است. اگر بخواهیم رفتن به آخرت را تمثیل کنیم همانند آمدن کودک به دنیا است؛ یعنی همان‌طوری که کودک در رحم مادر در نشئه‌ای از نشئات عالم زندگی می‌کند و پس از بلوغ در رحم به‌عنوان «اجل مسمی» می‌بایست به دنیا بیاید، همچنین هر انسانی پس از بلوغ در دنیا به «برزخ» می‌رود تا امکان رفتن به آخرت فراهم شود. البته همان‌طوری که برخی از کودکان زودتر از رحم مادر خارج شده و به دنیا می‌آیند، برخی از انسان‌ها این‌گونه از دنیا به آخرت منتقل و با «اجل معلق» از دنیا خارج می‌شوند؛ چنانکه کودکان بالغ در رحم مادر، جزو کسانی هستند که به «اجل مسمی» از آنجا خارج می‌شوند.

انسان‌ها در «نشئات» گوناگون انشاءآفرینش جدیدی دارند و با آنکه از جهاتی میان افراد و نیز نشئات تشابهاتی است، اما «تمایزاتی» هم وجود دارد، از همین رو خدا در قرآن، از «امثال» برای تغییرات در انسان در عوالم و نشئات گوناگون سخن به میان می‌آورد تا ضمن تبیین تشابه، به تمایز نیز توجه داده باشد: ﴿عَلَىٰٓ أَن نُّبَدِّلَ أَمْثَـٰلَكُمْ وَنُنشِئَكُمْ فِى مَا لَا تَعْلَمُونَ[۱۰۲] ممکن است سؤال شود که نشئاتی که ما از آن آگاه نیستیم، شدنی است یا نه؟ آیا برای خدا چنین امکانی هست که با توجه به هر «نشئه» از نشئات عالم «مثل» ما را بسازد که هم ما باشیم و هم ما نباشیم؟! خدا می‌فرماید که پیش از این چنین چیزی را خودتان تجربه کرده‌اید؛ یعنی قبل از آنکه به دنیا بیایید در نشئه دیگری این تجربه را داشته‌اید؛ پس امکان بلکه شرایط برای وقوع آن در آینده نیز فراهم آست.

خدا می‌فرماید: ﴿وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ ٱلنَّشْأَةَ ٱلْأُولَىٰ فَلَوْلَا تَذَكَّرُونَ[۱۰۳] این نشئه نخستینی که خدا از آن سخن می‌گوید و هر انسانی پیش از زندگی در دنیا آن را تجربه کرده است، همان نشئه رحم مادر است؛ زیرا خدا در جایی دیگر می‌فرماید: آنگاه نطفه را به‌صورت علقه و خون لخته شده درآوردیم؛ پس آن علقه را به‌صورت مضغه و گوشت جویده شده گردانیدیم؛ و آنگاه مضغه را استخوان‌هایی ساختیم، بعد استخوانها را با گوشتی پوشانیدیم؛ آنگاه آن را انشاء کرده و آفرینشی دیگر دادیم. آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است.[۱۰۴] پس آن نشئه نخستین که هر انسانی آن را تجربه کرده است، نشئه رحم پیش از تولد است. شکی نیست که زندگی در رحم با زندگی در دنیا بسیار متفاوت و در همان حال شبیه آن است؛ یعنی تشابهات و تمایزاتی دارد. پس اگر کودک در رحم«مثل» کودک در دنیا است، «انسان» نیز در برزخ و آخرت، «مثل» انسان در دنیا است. از طرفی همان طوری که زایمان تولدی برای کودک است، مرگ هم زایمانی دیگر و تولدی دیگر است که انسان را به نشئه دیگر یعنی آخرت می‌برد. از همین رو پیامبر(ص) می‌فرماید: پیامبر گرامی(ص) می‌فرماید: ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء و انما تنتقلون من‌دار الی دار؛ شما برای فناء و نابودی خلق نشدید، بلکه برای بقا آفریده شدید و فقط از خانه‌ای به خانه‌ای دیگر منتقل می‌شوید. [۱۰۵].[۱۰۶]

حقیقت مرگ از نظر قرآن

از نظر آموزه‌های وحیانی قرآن، مرگ هم چون زندگی از آفریده‌های الهی است. خدا می‌‌فرماید: ﴿ٱلَّذِى خَلَقَ ٱلْمَوْتَ وَٱلْحَيَوٰةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ ٱلْعَزِيزُ ٱلْغَفُورُ[۱۰۷] بر این اساس باید گفت همان طوری که خدا حیات و زندگی را آفریده است، همچنین موجودی را به نام مرگ آفریده است. شاید بتوان گفت که مرگ و زندگی برای موجودی که دارای نفس است، امری آمیخته در دنیا است؛ هر چند که انسان با چشیدن مرگ در صورت دست یابی به صفات کمالی الهی، دیگر نیازی به انتقال نمی‌یابد؛ از همین روست که اهل بهشت، در جهانی زندگی می‌‌کنند که فقط حیات و زندگی محض است و هیچ آثاری از مرگ در آن نیست؛ چنان که خدا می‌‌فرماید: ﴿وَمَا هَـٰذِهِ ٱلْحَيَوٰةُ ٱلدُّنْيَآ إِلَّا لَهْوٌۭ وَلَعِبٌۭ وَإِنَّ ٱلدَّارَ ٱلْـَٔاخِرَةَ لَهِىَ ٱلْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا۟ يَعْلَمُونَ[۱۰۸] هر چند که از این آیه به دست می‌‌آید که اصولا زندگی اخروی فاقد هر گونه مرگی است؛ زیرا حیات محض است و تفاوتی میان مؤمن اهل بهشت و کافر اهل دوزخ نیست؛ اما از آن جایی که اهل دوزخ گرفتار حالت برزخی هستند که میان مرگ و زندگی دست و پا می‌‌زنند، می‌‌توان گفت که نوعی مرگ با ماهیتی دیگر برای این افراد در آخرت است؛ زیرا خدا می‌‌فرماید: ﴿إِنَّهُۥ مَن يَأْتِ رَبَّهُۥ مُجْرِمًۭا فَإِنَّ لَهُۥ جَهَنَّمَ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَىٰ[۱۰۹] و در جایی دیگر نیز می‌‌فرماید: ﴿ثُمَّ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَىٰ[۱۱۰]

بنابراین، برای اهل دوزخ حالتی است که می‌‌توان از آن به حالت بینابینی مرگ و زندگی تعبیر کرد. هر چند که مرگ به آن مفهوم زندگی دنیوی در زندگی اخروی معنایی ندارد، ولی نوعی از مرگ را می‌‌توان برای اهل دوزخ ترسیم کرد. به سخن دیگر، از آیه ۶۴ سوره عنکبوت به دست می‌‌آید که زندگی اخروی حیات محض است؛ اما این حیات محض برای انسان‌هایی است که به کمال رسیده و در بهشت وارد شده‌اند؛ اما برای دوزخیان چنین حیات محضی نیست؛ بلکه گرفتار نوعی زندگی هستند که مرگ و زندگی در آن آمیخته است؛ اما این آمیختگی هم چون آمیختگی مرگ و زندگی در دنیا نیست؛ بلکه آنان در هر دم و لحظه ای گرفتار مرگ و زندگی هستند، نه آنکه فقط یک بار یا دوبار مرگ را تجربه کنند چنان که در دنیا چنین است؛ بلکه هماره در حالت بینابینی مرگ و زندگی هستند که زندگی را از حالت عادی خارج می‌‌کند. به تعبیر دیگر، هر انسانی در طول عمر خویش در دنیا ممکن است یک مرگ را تجربه کند که از آن به «موته اولی» در قرآن تعبیر شده و اختصاص به مؤمنان مقرب درگاه الهی دارد؛ اما دیگران دو مرگ و دو زندگی را تجربه می‌‌کنند که یکی از آنها در دنیا و دیگری در برزخ در ارتباط با نفخ صور اتفاق می‌‌افتد.

خدا درباره مقربان و مؤمنان می‌‌فرماید: ﴿لَا يَذُوقُونَ فِيهَا ٱلْمَوْتَ إِلَّا ٱلْمَوْتَةَ ٱلْأُولَىٰ وَوَقَىٰهُمْ عَذَابَ ٱلْجَحِيمِ * فَضْلًا مِّن رَّبِّكَ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلْفَوْزُ ٱلْعَظِيمُ[۱۱۱] درباره کفار نیز می‌‌فرماید: ﴿قَالُوا۟ رَبَّنَآ أَمَتَّنَا ٱثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا ٱثْنَتَيْنِ فَٱعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَىٰ خُرُوجٍۢ مِّن سَبِيلٍۢ * ذَٰلِكُم بِأَنَّهُۥٓ إِذَا دُعِىَ ٱللَّهُ وَحْدَهُۥ كَفَرْتُمْ وَإِن يُشْرَكْ بِهِۦ تُؤْمِنُوا۟ فَٱلْحُكْمُ لِلَّهِ ٱلْعَلِىِّ ٱلْكَبِيرِ * این (عذاب) از آن روست که چون خداوند به تنهایی (به پرستش) خوانده می‌شد، شما کفر می‌ورزیدید و چون برای او شریک آورده می‌شد می‌گرویدید؛ اینک داوری با خداوند فرازمند بزرگ است[۱۱۲] بر همین اساس، در هنگام نفخ صور، برخی از افراد گرفتار مرگ و حیات آن نخواهند بود؛ چنان که خدا به صراحت برخی را استثنا می‌‌کند و می‌‌فرماید: ﴿وَنُفِخَ فِى ٱلصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِى ٱلسَّمَـٰوَٰتِ وَمَن فِى ٱلْأَرْضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَىٰ فَإِذَا هُمْ قِيَامٌۭ يَنظُرُونَ[۱۱۳]

مقصود از «فزع» و «صعق» در این‌ آیات، مرگ همراه با خوف است و از مصادیق «ماشاءاللّه» بعضی از مقربان درگاه الهی و برخی از ملائکه ذکر شده است که از جمله آنان جبرئیل است.[۱۱۴] گفتنی است برداشت مذکور درروایتی منقول از پیامبر(ص) در تفسیر آیه نیز آمده است.[۱۱۵] با توجه به این آیات می‌‌توان دریافت که مرگ به آن مفهوم دنیوی آن در آخرت نیست؛ از همین روست که در روایات آمده که در قیامت مرگ را چون گوسفندی ذبح می‌‌کنند؛ زیرا دیگر نیازی به آن مرگی نیست که در دنیا است. علامه ی مجلسی در باب ۲۶ جلد هشتم بحار الانوار احادیث متعددی نقل می‌‌کند که مرگ را به صورت گوسفندی در مقابل اهل بهشت و جهنم سر می‌‌برند؛ از جمله آن روایتی است که از پیامبر(ص) نقل شده که فرمودند: وقتی خداوند اهل بهشت را وارد بهشت و اهل جهنم را وارد جهنم کرد، مرگ مانند گوسفندی آورده می‌‌شود و در جلوی چشم آنها، آن را ذبح می‌‌کنند؛ بعد منادی ندا می‌‌دهد یا اهل الجنة خلود فلا موت یا اهل النار خلود فلا موت؛ یعنی در قیامت دیگر مرگی وجود ندارد، بلکه خلود و جاودانگی هست. عین عبارت این است: «وَ رَوَي مُسْلِمٌ فِي الصَّحِيحِ بِالْإِسْنَادِ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صإِذَا دَخَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ قِيلَ يَا أَهْلَ الْجَنَّةِ فَيُشْرِفُونَ وَ يَنْظُرُونَ وَ قِيلَ يَا أَهْلَ النَّارِ فَيُشْرِفُونَ وَ يَنْظُرُونَ فَيُجَاءُ بِالْمَوْتِ كَأَنَّهُ كَبْشٌ أَمْلَحُ فَيُقَالُ لَهُمْ تَعْرِفُونَ الْمَوْتَ فَيَقُولُونَ هُوَ هَذَا وَ كُلٌّ قَدْ عَرَفَهُ قَالَ فَيُقَدَّمُ وَ يُذْبَحُ ثُمَّ يُقَالُ يَا أَهْلَ الْجَنَّةِ خُلُودٌ فَلَا مَوْتَ وَ يَا أَهْلَ النَّارِ خُلُودٌ فَلَا مَوْتَ قَالَ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ الْآيَة»[۱۱۶]

از همین روست که در آیات قرآنی، سرای آخرت به عنوان «یوم الخلود» مطرح شده و خدا می‌‌فرماید: ﴿ٱدْخُلُوهَا بِسَلَـٰمٍۢ ذَٰلِكَ يَوْمُ ٱلْخُلُودِ[۱۱۷]؛ زیرا جاودانگی بی‌مرگ خواهد بود. خدا در قرآن می‌‌فرماید: آری، کسانی که کسب گناه کنند، و آثار گناه، سراسر وجودشان را بپوشاند، آنها اهل آتش هستند و جاودانه در آن خواهند بود؛ و آنها که ایمان آورده، و کارهای شایسته انجام داده‌‏اند، آنان اهل بهشت هستند و همیشه در آن خواهند ماند».[۱۱۸] از نظر آموزه‌های وحیانی قرآن، هر دارنده نفس، مرگ را می‌‌چشد: ﴿كُلُّ نَفْسٍۢ ذَآئِقَةُ ٱلْمَوْتِ.[۱۱۹] از این آیات به دست می‌‌آید که این دارنده نفس است که مرگ را هم چون امر چشیدنی می‌‌چشد. پس مؤمنان آن را شیرین و احلی من العسل می‌‌یابند، در حالی که کافران آن را تلخ و زقوم می‌‌یابند. با این همه با چشیدن نفس، این مرگ به درون نفس می‌‌رود و خلود در آخرت را برایش به ارمغان می‌‌آورد؛ خواه خلود در بهشت یا خلود در دوزخ را.

پس از نظر قرآن، این مرگ نیست که انسان را در بر می‌‌گیرد، و مثلا نیست و نابود می‌‌کند و فوت رخ می‌‌دهد، بلکه این نفس انسانی است که مرگ را می‌‌چشد و تا امکان توفی فراهم آید و زمینه انتقال از داردنیا به دار آخرت فراهم آید؛ چنان که پیامبر(ص) می‌‌فرماید: «مَا خَلَقتُم للفَناءِ بَل خَلقتُم للبَقاءِ وَ انُّمَا تَنتَقلُونَ مِن دَار الي دَار»؛ شما برای فناء و نابودی خلق نشدید، بلکه خلق برای بقا آفریده شدید، و همانا از خانه‏ای به خانه‏ای دیگر منتقل می‌‌شوید.‏[۱۲۰] پس از نظر قرآن، حقیقت مرگ، آفریده ای الهی است که مسئولیت وی در دنیا انتقال دارندگان نفس از دنیا به آخرت از طریق چشیدن نفس آن حقیقت است. این گونه است که رجعت از دنیا به آخرت و بازگشت در دایره «انا لله و انا الیه راجعون» امکان پذیر می‌‌شود و نفس به خلود و جاودانگی دست می‌‌یابد.[۱۲۱]

این انتقال این گونه انجام می‌‌شود که خدا از طریق ملک الموت عزرائیل[۱۲۲] و کارگزارانش به تمام و کمال نفس را می‌‌گیرد و از بدن خارج می‌‌سازد، همان طوری که شبیه آن در خواب انجام می‌‌شود.[۱۲۳] از همین روست که واژه «وفی» به معنای گرفتن چیزی به تمام کمال آمده است نه فوت به معنای نیست. کسی که اهل وفا است یعنی کسی است که به تمام تعهدات خویش به طور تمام و کمال پای بند است و آن را انجام می‌‌دهد. باید یادآور شد از آن جایی که پس از ایجاد عالم آخرت، دیگر مرگی نیست، توقع و انتظار مرگ از سوی کافران دوزخی امری بیهوده است؛ از این روست که با آنکه آنان درخواست مرگ می‌‌کنند، ولی هرگز به چنین مرگی دست نمی‌یابند تا از آن حالت بینابینی مرگ و زندگی برهند.[۱۲۴].[۱۲۵]

آثار مثبت تفکر در مرگ

از نظر قرآن، انسان‌ها باید در باره مرگ و فلسفه آن اندیشه و تفکر کنند. تفکری که بر اساس ساختار عقلانی و تعقل باشد، به طور طبیعی تاثیرات مثبتی را در بینش‌ها، نگرش‌ها، باورها و عقاید به جا گذاشته و فلسفه و سبک زندگی انسان را تغییر می‌‌دهد. از نظر قرآن، تفکر در مرگ و حقیقت آن، در سبک زندگی انسان نقش به سزایی دارد. از همین روست که خواهان تفکر در آن می‌‌شود تا آثار این تفکر در سبک زندگی و رفتاری انسان نمودار شود. البته تفکری که برکات مثبت به جا می‌‌گذارد، تفکر در مرگی است که حقیقت آن در قرآن تبیین شده است؛ زیرا اگر مرگ را به معنای فوت و نیستی بدانیم نه وفات، جز عامل نومیدی و یاس نخواهد بود؛ زیرا زندگی دنیوی را امری پوچ و بی‌معنا می‌‌کند. زندگی که پایان آن مرگ به معنای فوت و نیستی باشد، هرگز کسی را وادار نمی‌سازد تا کاری انجام دهد؛ چه رسد که کار خیری را برای دیگران انجام دهد؛ زیرا هر کسی تلاشی می‌‌کند می‌‌خواهد نتیجه آن را ببیند و اگر این نتیجه دایمی و ماندگار نباشد برای بسیاری از مردم بی‌معنا و پوچ است.

اما اگر مرگ به معنای وفات و انتقال از نشئه دنیا به نشئه آخرت باشد، به طور طبیعی چون به معنای بهره‌مندی از نتایج عمل در جهانی ابدی دیگر است، می‌‌تواند مفید و تاثیر گذار در بینش و نگرش‌ها و فلسفه و سبک زندگی بشر باشد. از همین روست که خدا مرگی را بیان می‌‌کند که با آخرت پیوند خورده است، نه مرگی که هیچ ارتباطی با آخرت ندارد. تفکر و توجه در چنین مرگی است که فلسفه و سبک زندگی انسان را به شدت تحت تاثیر قرار می‌‌دهد و انسان را به جایی می‌‌رساند که هیچ موجودی را به آن راه نیست. پس اگر در این جا سخن از آثار تفکر در مرگ است، در حقیقت چیزی جز تفکر در مرگی نیست که با آخرت پیوند خورده است. به سخن دیگر، سخن از آثار تفکر در مرگی است که به معنای وفات است نه فوت. در آیات قرآنی به این آثار توجه داده شده است. از جمله این آثار مثبت می‌‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  1. نیک‌گرایی: از جمله آثار تفکر در مرگ این است که انسان خود را موجود ابدی در دنیا ندانسته و بر آن است تا به زندگی پس از مرگ بیاندیشد و برای آن تلاش و کوشش کنند. اصولا کسانی که به آخرت معتقد هستند و مرگ را دریچه ای به آن سو می‌‌دانند، به طور طبیعی برای آخرت تلاش می‌‌کنند که موجب نیک‌گرایی می‌‌شود. ترکیب مرگ و حیات در دنیا آزمونی سخت از سوی خدا است که انسان باید آن را تجربه کند.[۱۲۶]
  2. انفاق: از نظر قرآن، یاد مرگ و ایمان و توجه به ویژگی آن و حوادث پس از آن، برانگیزاننده انسان به انفاق و اجرای عمل صالح است.[۱۲۷] کسانی که درباره مرگ و حقیقت آن تفکر می‌‌کنند و به آن در طول زندگی توجه دارند، به گونه ای عمل می‌‌کنند تا آخرت خویش را به خوبی سامان دهند؛ زیرا برترین ره توشه آخرت را تقوایی می‌‌دانند که با اعمال صالح از جمله انفاق و کمک‌های مالی به دیگران تحقق می‌‌یابد.
  3. اطاعت از اولیای و ترک اطاعت کفار: از دیگر آثار تفکر و توجه به مرگ، اطاعت از اولیای الهی و ترک اطاعت از کفار است. از آیات قرآنی به دست می‌‌آید که توجه به عمر محدود دنیا و گرفتاریهای لحظه مرگ، بازدارنده انسان از ارتداد و نفاق در ایمان به قرآن و ایمان به همه آیات آن است.[۱۲۸]
  4. ایمان به حقایق و آخرت: توجه به مرگ و نزدیک بودن پایان عمر، زمینه‌ساز ایمان به قرآن و پرهیز از انکار حق و معارف دین اسلام می‌‌شود و انسان را به سوی بینش و نگرشی سوق می‌‌دهد که فلسفه و سبک زندگی او را دگرگون می‌‌سازد.[۱۲۹]
  5. توحید: یادآوری مرگ و تفکر در آن، زمینه توجه به خدا و توحید در عبادت و اجتناب از شرک می‌‌شود.[۱۳۰] اصولا از نظر قرآن، توجه انسان به آفرینش و مرگ خویش و تفکر در آن، زمینه شناخت ربوبیت خدای یگانه است.[۱۳۱] این بدان معناست که انسان همه چیز را به دست خدا دانسته و گرایش به توحید عبادی و فعلی می‌‌یابد. پس در زندگی به عبادت و بندگی خود می‌‌پردازد و همه چیز را از خدا می‌‌خواهد و این گونه است که فلسفه و سبک زندگی او متاثر از این حقیقت به کلی دگرگون می‌‌شود. بنابراین، بر اساس صراط مستقیم عبودیت و استعانت را فقط از خدا می‌‌خواهد و براساس آن زندگی دنیوی خود را سامان می‌‌دهد که در سوره فاتحه بیان شده است.
  6. قانون‌مداری به جای قانون گریزی: از مهم‌ترین آثار تفکر در مرگ وفاتی آن است که انسان را به قانون‌مداری سوق داده و از قانون گریزی دور می‌‌کند. اصولا از نظر قرآن کسانی که اعتقادی به آخرت ندارد و مرگ را فوت نه وفات می‌‌دانند، گرفتار ولنگاری و آزادی مطلق و اباحی گری هستند؛ بر خلاف آن کسانی که اعتقاد به آخرت داشته و مرگ را وفات می‌‌دانند، تلاش می‌‌کنند تا بر اساس قوانین شریعتی عمل کنند که تضمین کننده آخرت آنان است. از نظر قرآن حتی شبهه در قیامت و آخرت و باور به این که مرگ به معنای فوت است، می‌‌تواند موجب شود تا انسان دچار لا ابالی گری و فجور شود؛ در حالی که آخرت‌گرایی و باور به مرگ وفاتی موجب می‌‌شود تا انسان مقید به قوانین شریعت تضمین کننده سعادت اخروی باشد.[۱۳۲].[۱۳۳]

بررسی فضیلت و آثار مرگ معنوی اختیاری در کمال یابی انسان

مرگ به معنای انتقال از جهانی به جهانی و از حالتی به حالت دیگر، از ویژگی‌های موجودات دنیوی است. آفریده‌های خداوند در دنیا، شدن‌های گوناگونی را تجربه می‌‌کنند و لباسهای متفاوتی را چون پروانه به تن می‌‌کنند. گاه چون ذره ای هستند با حفاظ و لباسی خرد، گاه دیگر چون کرمی هستند و گاه دیگر، اسیر چون شفیره در پیله و گاه چهارم چون پروانه ای در آسمان به ترنم و ترقص مشغول می‌‌باشند.

انسان دم به دم، در حال شدن است و این حالات شدن، خود تجربه ای از مرگ است. با این همه انتقال کامل از جهانی به جهانی دیگر و شدن به تمام و کمال را مرگ گفته‌اند. اما این تنها تمام حقیقت مرگ نیست. از این روست که در آموزه‌های قرآنی و اسلامی، سخن از انواع و اقسام مرگ است وحتی توصیه شده که در همین دنیا برخی از اقسام و انواع مرگها را انسان خود به اختیار تجربه کند.[۱۳۴]

اقسام و انواع مرگ

مرگ در تفسیر قرآنی، همانند خروج پروانه از شفیره اش، نوعی دگردیسی است. انسان در مدتی که در دنیا زندگی می‌‌کند همانند کرمی است که می‌‌بایست در این زندان دنیا خود را بسازد و در یک فرآیندی با تلاش خود، پوسته دنیا را اندک اندک بدرد تا پروانه شدن را در جهانی دیگر تجربه کند. بنابراین، زندگی دنیا، فرصت پروانه شدن و توانمندی است. براین اساس، مرگ نیز انتقالی از حالتی به حالتی و از جهانی به جهانی دیگر است. هر انسانی، مرگ را خواهد چشید. این پایان سیر طبیعی بودن در دنیاست؛ لذا در آموزه‌های قرآنی از اجل حتمی (مسمی) سخن به میان آمده است؛ اما اجل دیگری نیز برای انسان است که از آن به اجل معلق یاد می‌‌شود و ارتباط تنگاتنگی با اعمال انسان دارد؛ چراکه انسان با اعمال خویش شرایط زیستی خود در دنیا را دگرگون کرده و کم و زیاد می‌‌کند. این گونه است که با کارهای نیک، اجل معلق را به تاخیر می‌‌افکند تا شرایط بهتری برای کمال خود فراهم آورد؛ یا آنکه با کارهای بد و گناهان خویش، مرگ را پیش می‌‌اندازد و فرصت شدن را از خود می‌‌گیرد.

مرگ همچنین می‌‌تواند اختیاری و غیراختیاری باشد؛ زیرا گاه انسان به جایی می‌‌رسد که از سوی خداوند ماذون می‌‌گردد تا به اختیار خود، مرگ خویش را پیش یا پس اندازد. چنان که مرگ می‌‌تواند معنوی یا مادی باشد؛ زیرا انسان می‌‌تواند به جایی برسد که در همین دنیا انقطاع از ماده پیدا کند و با آنکه نفس هنوز در کالبد جسمانی اسیر و در بند است، ولی آزاد و رهاست و همه عوالم هستی و حضرات از ناسوت، ملک، ملکوت، جبروت و لاهوت را سیر می‌‌کند و در همه آنها حضور می‌‌یابد. برای چنین شخصی مرگ و معنا و مفهومی دیگر دارد.

به سخن دیگر، نفس انسانی، همان روح الهی است که در کالبد جسمانی قرار گرفته است. اصالت روحانی و تجردی نفس موجب می‌‌شود که گرایش به تجرد از ماده داشته باشد. اما مشکل نفس انسانی این است که تا اسیر و دربند شفیره تن و کالبد است نمی‌تواند تجرد یابد و پرواز نماید و به عوالم و نشئه‌های دیگر برود. اما اگر همان مسیر طبیعی انتقال را خود انسان به اختیار به شکلی دیگر طی کند، می‌‌تواند از دایره زمان و مکان دنیوی بگذرد و در همان حال که نفس در کالبد تن است، سیر عوالم نماید و تجربه پروانه شدن را حتی در شفیره داشته باشد؛ زیرا هستی دنیوی به گونه ای آفریده شده که می‌‌توان آن را در هم پیچید و دو سوی به ظاهر بی‌نهایت آن را به هم چسباند و از آن گذر کرد. این همان کاری است که در طی الارض و طی الزمان انجام می‌‌گیرد. به اصطلاح علوم امروزی و براساس نظریه نسبیت عام و فیزیک کوانتومی، می‌‌توان از اقطار السموات و منافذ آسمان‌ها گذشت[۱۳۵] و به فضا و زمان دیگری رفت بی‌آنکه زمان و مکان بسیاری را طی کرده باشیم. در علم نوین از این منافذ آسمانها و اقطار آنکه انسان به فضا و زمان دیگر منتقل می‌‌شود، به عنوان سیاهچاله یاد می‌‌شود.

در آموزه‌های وحیانی اسلام، راه رسیدن به این گذرگاه‌ها و عبور از فضا و زمان دنیا، تسلط بر نفس سرکش واماره است؛ زیرا نفس در زمان حضور در کالبد جسمانی، احوالات گوناگونی به خود می‌‌گیرد که یکی از آن حالات، حالت نفس اماره به بدی هاست. در این صورت انسان اسیر ماده می‌‌شود و نمی‌تواند پرهای پروازش را بگشاید. برای رهایی از این حالت باید تلاش کرد تا نفس به سمت لوامه و سپس مطمئنه و در نهایت راضیه مرضیه سیر کند. اگر انسان در مقامات اخیر قرار گیرد، نفس از این توان فنایی بهره مند می‌‌شود و در نوعی تجرد می‌‌تواند سیر ملک و ملکوت کرده و تا عوالم لاهوت پیش رود و بپرد. این همان چیزی است که ما از آن به مرگ اختیاری معنوی یاد می‌‌کنیم. به این معنا که نفس با اختیار خود از ماده می‌‌میرد و جدا می‌‌شود و در فضای معنویت و تجرد تا مقام قاب قوسین او ادنی[۱۳۶] بالا می‌‌رود و در مقام کشف الغطاء[۱۳۷] قرار می‌‌گیرد. این مقام کشف الغطاء برای دیگران به مرگ طبیعی و مادی و انتقال از نشئه دنیا به نشئه برزخ و آخرت اتفاق می‌‌افتد، ولی برای انسان‌های با مرگ معنوی اختیاری در دنیا تحقق می‌‌یابد.[۱۳۸] در این حالت چشم دل و حتی چشم سر با کالبدهای جسمانی دیگر غیرکالبد جسدانی، چنان تیز و بصیر می‌‌شود که بسیاری از حقایق پوشیده بر دیگران برای او مشهود می‌‌شود و به مشاهده و عیان آنها را می‌‌بیند؛ بصرک الیوم حدید[۱۳۹].[۱۴۰]

مرگ اختیاری، جدا شدن نفس از ماده

نفس همان روح دمیده شده خداوند[۱۴۱] در کالبد جسمانی انسان، تا زمانی که در کالبد جسمانی است، با آنکه از نوع تجرد برخوردار است، با این همه چون اسیری در قفس تن است و نمی‌تواند چنان که باید و شاید، تحرک داشته باشد. البته زمانی این نفس از این تن جدا خواهد شد؛ زیرا برای هر نفسی مدتی برای شدن‌های کمالی است که از آن به فرصت عمر تعبیر می‌‌شود. پس از پایان آمدن فرصت عمر یعنی اجل حتمی، نفس چه به کمال رسیده یا نرسیده باشد، از تن خارج می‌‌شود. پس نفسی که به کمال رسیده باشد، در بهشت می‌‌رود و نفسی که کمال نیافته با همان حالت نقصان در دوزخ در می‌‌آید. البته برای ورود به بهشت، کف کمالی لازم است. شخص با این کف کمالی خویش در بهشت نخست در می‌‌آید و اگر در سطح عالی کمال باشد، در بهشت هشتم در رضوان الله مستقر می‌‌شود. در این سقف کمالی است که با بی‌نهایت پیوند می‌‌خورد و همه هستی چون کف دست در دستان اوست و هر گونه خواست تصرف می‌‌کند.

اما هستند کسانی که این سیر کمالی را در همین دنیا می‌‌پیمایند و با استفاده از آموزه‌های وحیانی اسلام، نفس را به چنان کمالی می‌‌رسانند که از همین دنیا در بهشت رضوان راضیه مرضیه قرار می‌‌گیرند و بر کائنات به عنوان خلیفه الهی حکومت و ولایت می‌‌کنند؛ زیرا انسان‌های متاله شده ای هستند که خداوند ایشان را ربانی دانسته و ربوبیت خویش را در آنان مظهریت می‌‌دهد. راه رسیدن به این مقامات این است که انسان در همین دنیا، مرگ را تجربه کند و نفس را از ماده تجرد دهد و جدا نماید. این کاری که انسان انجام می‌‌دهد، شباهت زیادی به جدایی نفس از تن در هنگام خواب دارد. به این معنا که اگر انسان در خواب نوعی مرگ را تجربه می‌‌کند، این شخص در بیداری همان جدایی نفس از تن را تجربه می‌‌کند.

خداوند در آیه ۴۲ سوره زمر درباره حقیقت مرگ می‌‌فرماید:﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَٱلَّتِى لَمْ تَمُتْ فِى مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ ٱلَّتِى قَضَىٰ عَلَيْهَا ٱلْمَوْتَ وَيُرْسِلُ ٱلْأُخْرَىٰٓ إِلَىٰٓ أَجَلٍۢ مُّسَمًّى إِنَّ فِى ذَٰلِكَ لَـَٔايَـٰتٍۢ لِّقَوْمٍۢ يَتَفَكَّرُونَ[۱۴۲]

از امام جواد(ع) روایت است: «لما سئل عن الموت: هُو النَّومُ الّذي يأتيكُم كُلَّ ليلَةٍ إلاّ أنّهُ طويلٌ مُدَّتُهُ لا يُنتَبَهُ مِنهُ إلاّ يَومَ القيامَةِ، فمَن رأى في نَومِهِ من أصنافِ الفَرَحِ ما لا يُقادِرُ قَدرَهُ، و مِن أصنافِ الأهوالِ ما لا يُقادِرُ قَدرَهُ، فكيفَ حالُ فَرِحٍ في النَّومِ و وَجِلٍ فيهِ؟ هذا هُو المَوتُ، فاستَعِدُّوا لَهُ»؛ مرگ همان خوابی است که هر شب به سراغ شما می‌‌آید، جز این که مدتش طولانی است و انسان از آن تا روز قیامت بیدار نمی‌شود. هر کسی در خوابش آن اندازه از انواع خوشحالی‌ها و اقسام وحشت‌ها می‌‌بیند که نمی‌تواند به حساب آورد. پس حال خوشحالی و ترس در خواب چگونه است؟ این همان مرگ است. بنابراین، برای آن آماده شوید.[۱۴۳] از امام حسن مجتبی(ع) پرسیدند: مرگ چیست؟ حقیقت آن پیش ما مجهول است. فرمود: مرگ برای مؤمنان بهترین سرور و خوشحالی است (مانند وقتی که) انسان را از زندان تنگ و تاریک و کثیف به باغ‌های سبز و خرم منتقل کنند و برای کفار مانند آن است که آنها را از باغ‌های باصفا و پردرخت و نعمت به سوی آتش سوزان انتقال دهند.[۱۴۴]

امام حسین(ع) در روز عاشورا به اصحاب خود فرمودند: مرگ مانند پل است که از یک طرف آن عبور کنید و به طرف دیگر روید که این طرف پل، ناراحتی و سختی و مشکلات فراوان باشد و آن طرف، باغستان‌ها و کاخ‌های مرفه و پرنعمت. آیا کدام یک از شما ناراحت است که از زندان تاریک و پرجانور به سوی قصرهای عالی انتقال یابد. مرگ برای دشمنان ما، مانند کسی است که او را از قصرها به سوی زندان برند! همین طور جدم رسول خدا(ص) فرمود: دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ، پل مؤمنان و دوستان ما به سوی بهشتشان و پل کفار به سوی جهنمشان است. همچنین روایت است که امام جواد(ع) به عیادت یکی از اصحابش که بیمار شده بود رفت در حالی که آن شخص گریه می‌‌کرد و در مورد مرگ بی‌تابی می‌‌نمود.

حضرت به او فرمود: «ای بنده خدا! آیا از مرگ می‌‌ترسی؟» دلیل آن این است که نمی‌دانی ماهیت مرگ چیست؟ آیا اگر پلیدی‌ها تو را فرا گیرد و موجب ناراحتی تو گردد و جراحات و زخم‌های پوستی در بدن تو پدید آید و بدانی با شست وشو در حمام، همه این زخم‌ها از بین می‌‌رود، آیا نمی‌خواهی که وارد حمام شوی و بدنت را شست وشو نمایی و از زخم‌ها و آلودگی‌ها پاک گردی؟ و یا میل نداری به حمام بروی و با همان آلودگی و زخم‌ها باقی بمانی! بیمار عرض کرد: البته دوست دارم در این صورت به حمام بروم و بدنم را بشویم.

امام جواد فرمود: مرگ (برای مؤمن) همان حمام است و آن آخرین پاکسازی از آلودگی گناهان و شست وشوی ناپاکی‌ها است. بنابراین وقتی که به سوی مرگ رفتی و از این مرحله گذشتی، در حقیقت از همه اندوه و امور رنج آور رهیده ای و به سوی خوشحالی و شادی روی آورده‌ای؟ بیمار از فرموده‌های امام جواد قلبی آرام پیدا کرد و خاطرش آسوده شد و عافیت و نشاط پیدا کرد و با آرامش استوار، دلهره و نگرانی‌اش از بین رفت.

آری وقتی که انسان از نظر فکری، روحی، روانی و با پشتوانه ایمان و عمل صالح، خود را آماده سفر آخرت کند، ترس را هنگام مرگ به خود راه نمی‌دهد و در می‌‌یابد که در حقیقت با این سفر، به سوی نجات و رهایی از رنج‌ها، و روی آوردن به شادی‌ها انتقال پیدا خواهد کرد. حال که حقیقت مرگ این است، انسان می‌‌بایست با خدایی (متاله) شدن و تحقق و فعلیت بخشی به همه اسمای الهی سرشته در ذات خود، نفس را به حقیقت خداوندی متصل کند و روزگار وصل خویش را در دنیا تجربه کند و ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ را در همین دنیا تحقق بخشد. این گونه است که مرگ اختیاری و معنوی و جدایی نفس از تن را پیش از آنکه مرگ طبیعی و غیراختیاری برسد، تجربه کرده و فنای ذاتی می‌‌یابد و در همه عوالم سیر می‌‌کند؛ چنان که امامان(ع) در همین دنیا هزاران عالم را سیر می‌‌کردند با آنکه تن و کالبد ایشان در نزد شخص حاضر بود.

راهکاری که آموزه‌های وحیانی برای دست یابی به مرگ اختیاری به مفهوم پیش گفته بیان می‌‌کند، این است که انسان در همین دنیا خود را از هواهای نفسانی برهاند و از چنگال گناهان نجات یابد پیش از این که مرگ طبیعی از نوع اجل معلق یا مسمی او را در برگیرد. به عبارت دیگر راهکار دست یابی به مرگ اختیاری مخالفت با خواسته‌های نفسانی و امیال و آرزوهای دور و دراز و عمل بر طبق فرامین الهی و در یک کلام داشتن تقوای واقعی است. البته بسیاری از مردم به سبب گناهان، مرگ خویش را پیش می‌‌اندازند و به یک معنا مرگ اختیاری را تجربه می‌‌کنند؛ زیرا فرصت عمر خویش را کوتاه می‌‌کنند؛ اما کسانی که در مسیر شدن‌های کمالی قرار دارند، مرگ اختیاری را با حفظ فرصت عمر تجربه می‌‌کنند: زیرا آنان با بهره‌گیری از فرصت عمر، مرگ اختیاری را تجربه و به کشف و شهود عوامل پرداخته و مسیر کمالی را بهتر شناخته و در دنیا گام‌های بلندتری برای شدن‌های کمالی برمی دارند؛ چراکه می‌‌دانند هرگز فرصت عمر تکرار نمی‌شود و انسان هر آن چه در آخرت خواهد داشت، همین سازه‌هایی است که در دنیا ساخته است. درحقیقت انسان در فرصت کوتاه عمر، خود را برای ابدیت می‌‌سازد. از این رو مرگ اختیاری برای انسان‌های سالک طریقت حق و حقیقت و خدایی شدن، رهایی از تن و ماده برای درک بهتر شرایط بازگشت و بهره‌گیری بهتر از دنیا و ماده برای سازه ای بهتر و برتر می‌‌باشد.

انسان‌هایی که در مسیر شدن‌های کمالی قرار دارند، می‌‌دانند که بسیاری از مردم به نوعی دیگر مرگ اختیاری را تجربه می‌‌کنند و شرایط را برای خود سخت‌تر می‌‌نمایند. آنان این معنا را به خوبی درک می‌‌کنند که مرگ اختیاری بسیاری از مردم به سبب گناهان است. از امام جواد(ع) روایت است که فرمود: «مَوْتُ الاْنْسانِ بِالذُّنُوبِ أكْثَرُ مِنْ مَوْتِهِ بِالاْجَلِ، وَحَیاتُهُ بِالْبِرِّ أكْثَرُ مِنْ حَیاتِهِ بِالْعُمْرِ»؛ فرا رسیدن مرگ انسان‌ها، به جهت معصیت و گناه، بیشتر است تا مرگ طبیعی و عادی، همچنین حیات و زندگی- لذت بخش- به وسیله نیکی و احسان به دیگران بیشتر و بهتر است از عمر بی‌نتیجه.[۱۴۵] امام صادق(ع) درباره علل مرگ معلق اختیاری یا تداوم زندگی اختیاری فرمودند: من چیزی موثرتر از صله رحم برای زیادت عمر نمی‌شناسم، گاه کسی که تنها سه سال به پایان عمرش باقی است، صله رحم می‌‌کند و خداوند به برکت آن، سی سال به عمر او می‌‌افزاید و عمر او را تا سی و سه سال دراز می‌‌گرداند و گاه کسی سی و سه سال به پایان عمرش باقی است، اما قطع رحم می‌‌کند و خداوند سی سال از عمر او تقلیل داده و سه سال بعد از آن، اجل او فرا می‌‌رسد.

امام حسین(ع) نیز در همین باره فرمودند: هر که دوست دارد مرگش به تأخیر بیفتد و… صله رحم نماید. امیر مؤمنان علی(ع) در دعای کمیل نیز می‌‌فرماید؛ ﴿اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَهْتِكُ الْعِصَمَ، اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُنْزِلُ النِّقَمَ، اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُغَيِّرُ النِّعَمَ، اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ، اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُنْزِلُ الْبَلاَءَ،اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِي كُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ. خدایا ببخش آن گناهانی را که پرده عصمتم را می‌‌درد؛ خدایا ببخش آن گناهانی راکه بر من کیفر عذاب نازل می‌‌کند؛ خدایا ببخش آن گناهانی را که در نعمتت را به روی من می‌‌بندد؛ خدایا ببخش آن گناهانی را که مانع قبولی دعاهایم می‌‌شود؛ خدایا ببخش آن گناهانی را که بر من بلا می‌‌فرستد.

خداوند متعال می‌‌فرماید: «اگر خداوند مردم را به خاطر ظلمشان مجازات می‌‌کرد، جنبنده ای را بر روی زمین باقی نمی‌گذارد؛ ولی آنها را تا زمان معینی به تأخیر می‌‌اندازد و هنگامی که اجلشان فرا رسد، نه ساعتی تأخیر می‌‌کنند و نه ساعتی پیشی می‌‌گیرند». طبق این آیه شریفه و آیات دیگری که به همین مضمون هستند، اجل حتمی نه یک ثانیه پیش می‌‌افتد و نه یک ثانیه تأخیر می‌‌کند. بنابراین، زمانی که اجل کسی به تأخیر می‌‌افتد، یقینا اجل معلق است که تابع مقتضیات و بخصوص اعمال خود شخص است؛ یعنی خداوند متعال فارغ از مقتضیات، برای هر کسی عمری خاص معین نموده است که وقتی آن لحظه رسید به صورت طبیعی و بدون هیچ علت خارجی، تعلق روح از بدن بریده می‌‌شود. این اتفاق زمانی رخ می‌‌دهد که به اصطلاح فلاسفه، حرکت جوهری شخص به آخر رسیده باشد و تمام قوای وجودی او به فعلیت رسیده باشند. اما ممکن است قبل از رسیدن آن لحظه، عواملی خارجی رابطه روح و جسم را از بین ببرند که در این صورت گفته می‌‌شود شخص با اجل معلق مرده است. برای مثال گناه از عواملی است که موجب مرگ زودرس می‌‌شود؛ در مقابل صله رحم یا دعا کردن باعث می‌‌شود که اثر عوامل تسریع کننده مرگ از بین برود؛ لذا وقتی گفته می‌‌شود مرگ کسی به تأخیر افتاد به این معناست که عامل مرگ زودرس شخص موجود بود لذا آن شخص باید از دنیا می‌‌رفت ولی عاملی دیگر آن را خنثی نموده مرگ او را به تأخیر انداخت.

رسول الله(ص) درباره تأثیر افعال و اعمال انسانی در کاهش و افزایش عمر فرمودند: «الصدقه تدفع البليه و صله الرحم تزيد في العمر»؛ صدقه دفع بلا می‌‌کند و صله رحم عمر را زیاد می‌‌کند.[۱۴۶] امام صادق(ع) در جایی دیگر درباره تأثیر رفتار و اعمال انسان در زندگی بشر می‌‌فرمایند: پدرم مدام می‌‌فرمود: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ اَلذُّنُوبِ اَلَّتِي تُعَجِّلُ اَلْفَنَاءَ وَ تُقَرِّبُ اَلْآجَالَ وَ تُخْلِي اَلدِّيَارَ وَ هِيَ قَطِيعَةُ اَلرَّحِمِ وَ اَلْعُقُوقُ وَ تَرْكُ اَلْبِرِّ»؛ به خدا پناه می‌‌برم از گناهانی که نابودی را تسریع و اجلها را نزدیک و سرزمین‌ها را خالی می‌‌کنند؛ و آن گناهان، قطع رحم، نافرمانی والدین و ترک نیکی است.[۱۴۷]

در همین باره از نبی اکرم(ص) روایت شده که فرمودند: «صِلَةَ الرَّحِمِ تُزَكِّي الْأَعْمَالَ وَ تُنْمِي الْأَمْوَالَ»؛ صله رحم اجلها را توسعه و اموال را رشد می‌‌دهد.[۱۴۸] از این گونه روایات استفاده می‌‌شود که اجل معلق انسان‌ها تا حد زیادی وابسته به اعمال خود آنهاست؛ لذا می‌‌توانند با شناسایی عوامل افزایش و کاهش عمر از طریق روایات اهل بیت(ع)، زندگی خود را به گونه ای برنامه‌ریزی کنند که احتمال عمر طولانی را در مورد خود افزایش دهند. البته روشن است که کنترل همه عوامل در دست انسان نیست؛ لذا با تمام برنامه‌ریزی‌ها، باز تضمین صددرصد وجود نخواهد داشت.[۱۴۹]

مرگ اختیاری، رهایی از زندان تن

داستان طوطی را در مثنوی شنیده اید که می‌‌گوید یک تاجری بود و یک طوطی داشت (و طوطی را معمولا از هندوستان می‌‌آوردند)، وقتی که می‌‌خواست «به هندوستان» برود بچه‌ها را جمع کرد، از جمله طوطی هم آنجا بود، گفت حالا هر سفارشی دارید بگویید تا وقتی از سفر برمی گردم برای شما سوغاتی بیاورم. هر کسی یک چیزی گفت و طوطی گفت: من حرفی ندارم غیر از اینکه آنجا وقتی می‌‌روی در باغستان‌ها، طوطی‌ها را که می‌‌بینی، فقط بگو که شما هم یک نفری از خودتان، یکی که هم جنس شماست اینجا نزد من در قفس است و شرح حال مرا برای آنها بازگو کن، من سفارش دیگری ندارم، آن وقت اگر آنها پیغامی داشتند پیغام شان را برای من بیاور. او رفت و سفرش را انجام داد و بعد برای اینکه پیغام طوطی را رسانده باشد رفت در جنگلی که طوطی خیلی زیاد بود و در مقابل طوطیها ایستاد و حرفش را زد که بله من طوطی ای دارم اینچنین و وضعش این طور است و من یک قفسی این گونه برایش تهیه کرده ام و وقتی خواستم بیایم چنین پیغامی داد، حالا اگر شما پیغامی دارید بگویید. می‌‌گوید تا این را گفتم دیدم تمام این طوطیها مثل اینکه ناگهان سکته کردند و مردند، از روی درختها افتادند روی زمین. با خود گفتم این چه کاری بود من کردم و باعث مرگ هزارها طوطی شدم!

وقتی که برگشت، طوطی گفت آیا پیغام مرا رساندی؟ گفت بله رساندم ولی خیلی بد شد. گفت چه شد؟ گفت تاگفتم، همه آنها یکجا مردند. این هم تا شنید همان جایی که بود همان طور از غصه افتاد و مرد. عجب کاری! باز یک مرگ دیگری! غصه‌اش افزون شد، چون طوطی عزیزش مرد، ولی دیگر کاری نمی‌شد کرد، پای طوطی را گرفت و آن را از قفس بیرون انداخت، تا انداخت بیرون، طوطی پرواز کرد و رفت. معلوم شد آن درس بوده، گفتند تو اگر می‌‌خواهی از این قفس آزاد شوی باید بمیری.

از این روست که پیامبر می‌‌فرماید: «مُوتُوا قَبْلَ أنْ تَمُوتُوا»؛ با مرگ اختیاری بمیرید قبل از آنکه با مرگ طبیعی بمیرید[۱۵۰] امیرمؤمنان علی نیز می‌‌فرماید: «أَخْرِجُوا مِنَ اَلدُّنْيَا قُلُوبَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُكُمْ»؛ پیش از اینکه بدنتان از جهان خارج گردد قلبتان را از آن خارج سازید.[۱۵۱]

بنابراین، انسان می‌‌بایست با تقویت ایمان و عمل صالح، نفس الهی خویش را چنان پرورش دهد که متاله (خدایی) شود و بتواند در همین دنیا نفس را از تن جدا سازد و به ملکوت و جبروت و لاهوت پرواز کند. راه رهایی از این خسران و زیان ابدی بودن در بند و زندان تن و ماده این است که ایمان آورده و عمل صالح کند و دیگران را نیز بدان توصیه نماید[۱۵۲] و از گناهان دوری کرده و تقوای الهی پیش گیرد همچنین بجای رفتار براساس خواسته‌های دلش و هوا و هوسهای نفسانی، بر طبق رضا و خواست و فرامین حضرت دوست عمل کند. این گونه است که با حسابرسی دقیق اعمال و رفتار خویش و اصلاح و تصحیح کارهای نادرست، می‌‌تواند روح را در مقام راضیه مرضیه بالا برد و پر پرواز بیابد و براحتی از پل مرگ حتمی عبور کند.[۱۵۳]

به سوی آخرت

دنیا برای انسان با همه رنج و مشقت‌ها، شیرین است و با تلخ و شیرین روزگار چنان می‌‌سازد که اگر مرگ نبود، حاضر است تا آسمان و زمین برقرار است و خدا، خدایی می‌‌کند، در این دنیا بماند؛ اما حکمت الهی به گونه ای رقم خورده که هر انسانی مدتی در دنیا بزید سپس از این جا کوچ کند و منتقل شود. از نظر آموزه‌های وحیانی، مرگ به معنای فوت و نیستی نیست تا آن را پایان زندگی و حیات دانست، بلکه وفات و گرفتن نفس آدمی به تمام و کمال است تا این گونه انسان از این دنیا به جهانی دیگر منتقل شود. از همین روست که مرگ را ابزار و دریچه ای به سوی ابدیت دانسته‌اند که پایانی برای آن نیست. خدا به صراحت در قرآن، از توفی نفوس انسانی سخن به میان می‌‌آورد، نه از فوت و نیستی؛[۱۵۴] توفی و وفات انسان از سوی خدا یا کارگزاران از ملک الموت تا فرشتگان مرگ، در زمان اجل مسمی یا اجل معلق انجام می‌‌شود؛ چنان که خدا می‌‌فرماید: ﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَٱلَّتِى لَمْ تَمُتْ فِى مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ ٱلَّتِى قَضَىٰ عَلَيْهَا ٱلْمَوْتَ وَيُرْسِلُ ٱلْأُخْرَىٰٓ إِلَىٰٓ أَجَلٍۢ مُّسَمًّى إِنَّ فِى ذَٰلِكَ لَـَٔايَـٰتٍۢ لِّقَوْمٍۢ يَتَفَكَّرُونَ[۱۵۵]

بر این اساس، مرگ فنا و نیستی نیست، بلکه بازپس‌گیری تمام و کمال نفس آدمی از سوی خدا و انتقال آن به جهانی دیگر است؛ چنان که پیامبر گرامی(ص) می‌‌فرماید: «مَا خَلَقتُم للفَناءِ بَل خَلقتُم للبَقاءِ وَ انُّمَا تَنتَقلُونَ مِن دَار الي دَار»؛ شما برای فناء و نابودی خلق نشدید، بلکه خلق برای بقا آفریده شدید، و همانا از خانه‏ای به خانه‏ای دیگر منتقل می‌‌شوید.‏[۱۵۶]. از نظر قرآن، مرگ و زندگی هر دو مخلوق و آفریده ای از آفریده‌های الهی هستند: ﴿ٱلَّذِى خَلَقَ ٱلْمَوْتَ وَٱلْحَيَوٰةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًۭا وَهُوَ ٱلْعَزِيزُ ٱلْغَفُورُ[۱۵۷] بنابراین، مرگ خود آفریده ای الهی است که مسئولیتش انتقال انسان از جایی به جایی دیگر و از حالی به حالی دیگر است.[۱۵۸]

تقوا، ره توشه آخرت

بنابراین، انسان باید به زندگی دنیوی به عنوان خانه موقتی بداند که از آن با ابزار مرگ به خانه ابدی منتقل می‌‌شود. پس تلاش آدمی باید برای تهیه هر آن چیزی باشد که در قیامت به آن نیاز دارد. از نظر قرآن، هر آن چیزی که انسان در آخرت به آن نیاز دارد، تقوایی است که در دنیا با عقاید و اعمال خویش کسب می‌‌کند؛ از همین رو، خدا می‌‌فرماید: ﴿وَتَزَوَّدُوا۟ فَإِنَّ خَيْرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقْوَىٰ وَٱتَّقُونِ يَـٰٓأُو۟لِى ٱلْأَلْبَـٰبِ[۱۵۹] از نظر قرآن، آن چه ملاک و معیار سنجش آدمی است و در میزان و ترازوی الهی مورد سنجش قرار می‌‌گیرد، همانا تقوای الهی است. خدا می‌‌فرماید: ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ ٱللَّهِ أَتْقَىٰكُمْ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌۭ[۱۶۰] بنابراین، هر کسی باید در دنیا تنها در اندیشه کسب تقوایی باشد که موجبات کرامت اکتسابی او شده و او را در آخرت در مقام برترین‌ها در نزد خدا و کریم‌ترین ایشان قرار می‌‌دهد. خدا به صراحت عامل اصلی و اساسی کسب تقوای الهی را اعمال عبادی می‌‌داند که در شریعت بیان شده است.[۱۶۱] خدا می‌‌فرماید: ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱعْبُدُوا۟ رَبَّكُمُ ٱلَّذِى خَلَقَكُمْ وَٱلَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ[۱۶۲]

پس کسی که فلاح و رستگاری اخروی را می‌‌جوید باید تقوای الهی را از طریق عمل به شرایع اسلام به ویژه شریعت آخر زمانی پیامبر مکرم(ص) به دست آورد؛ زیرا این آخرین شریعت کامل است.[۱۶۳] خدا در باره نقش عبادت در رستگاری اخروی انسان می‌‌فرماید: ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ ٱرْكَعُوا۟ وَٱسْجُدُوا۟ وَٱعْبُدُوا۟ رَبَّكُمْ وَٱفْعَلُوا۟ ٱلْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ[۱۶۴] از نظر آموزه‌های اسلامی، هر کسی باید برای آخرت خویش آماده باشد. به عنوان نمونه مرحوم مجلسی در کتاب العدل و المعاد از دو کتاب حسین بن سعید که از بزرگان محدثین است از امام باقر(ع) روایت کرده: «قال سُئِلَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَيُّ اَلْمُؤْمِنِينَ أَكْيَسُ؟ قَالَ أَكْثَرُهُمْ لِلْمَوْتِ ذِكْراً وَ أَشَدُّهُمْ لَهُ اِسْتِعْدَاداً»؛ از رسول خدا(ص) سئوال شد: کدام یک از مؤمنین با کیاست‏تر و با فراست‏ترند؟ فرمودند: آن کسی که بیشتر یاد مرگ کند و خود را برای آن بهتر آماده سازد.[۱۶۵] از نظر آموزه‌های قرآنی، هر کسی باید خودش را برای آخرت آماده کند و مرگ را هماره در پیش خود حاضر بداند؛ زیرا در دنیا مرگ و زندگی آمیخته به هم است و همانند آخرت نیست که تنها حیات محض است: ﴿وَإِنَّ ٱلدَّارَ ٱلْـَٔاخِرَةَ لَهِىَ ٱلْحَيَوَانُ[۱۶۶]

انسان هرگز راهی برای فرار از مرگ را ندارد؛ زیرا حتی سابقون مقرب الهی نیز یک بار طعم مرگ را می‌‌چشند.[۱۶۷] خدا به صراحت می‌‌فرماید: ﴿قُلْ إِنَّ ٱلْمَوْتَ ٱلَّذِى تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُۥ مُلَـٰقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَىٰ عَـٰلِمِ ٱلْغَيْبِ وَٱلشَّهَـٰدَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ[۱۶۸] انسان خردمند و عاقل کسی است که هماره مرگ را به عنوان عامل و ابزار انتقال در نظر داشته باشد و به این باور برسد که هرگز در عالم دنیا مرگ از زندگی جدا نیست و زمانی می‌‌رسد که این آفریده الهی مسئولیت خود را در قبال هر نفسی انجام داده و او را به عالم دیگر منتقل کند که دیگر آنجا برای حسابرسی است نه عمل کردن؛ چنان که امیرمؤمنان امام علی(ع) می‌‌فرماید: «إنّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَلا حِسابَ، وَغَداً حِسابٌ وَ لا عَمَل»؛ امروزه – در دنیازمان عمل، بدون حساب است و فردای قیامت، حساب و بررسی اعمال و دریافت پاداش است نه زمانی برای عمل.[۱۶۹] بنابراین انسان خردمند هماره در اندیشه مرگ و عمل برای آخرت است. از امام صادق(ع) از رسول خدا(ص) روایت است که فرموده است: اکیس الناس من کان اشد ذکرا للموت؛ زیرک‏ترین و با فطانت‏ترین افراد بشر کسی است که شدیدتر از همه یاد مرگ باشد.[۱۷۰]

انسان باید بداند مرگ دریچه ای به سوی لقای الهی است[۱۷۱] و انسان در تمام طول زندگی در صیرورت و شدن‌هایی است که موجب انتقال از حالتی به حالتی دیگر است تا جایی که به انقلاب کلی و دگرگونی می‌‌انجامد. به سخن دیگر، در همین دنیا هر انسانی هماره در حال مرگ است و زندگی و مرگ چنان به هم آمیخته است که جدایی ناپذیر است. هر انسانی در طول عمر خویش انواع مرگ‌ها را نسبت به حالات‌های گوناگون تجربه می‌‌کند. اگر بخواهیم تمثیلی داشته باشیم، باید حالت انسان را همانند تخم پروانه ای بدانیم که در حالت نخست به شکل کرمک در می‌‌آید و غذایی او برگ‌های درختان با فضله‌های بسیار است؛ سپس به کرم درون پیله ای تبدیل می‌‌شود که در حال تنیدن برای انقلاب اساسی است و سپس انقلابی رخ می‌‌دهد و پروانه ای می‌‌شود که غذایی او شهد گلها و فضله ای بسیار لطیف و کم است. این صیروت و سعی دایمی در انسان[۱۷۲] و انقلاب‌ها هماره به سمت خدایی است که انسان او را ملاقات می‌‌کند.[۱۷۳] خدا می‌‌فرماید: ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًۭا فَمُلَـٰقِيهِ[۱۷۴] انسان برای انتقال انقلابی همانند کرم به پروانه می‌‌بایست از خیلی امور و تعلقات دست بردارد و دل بکند. فراق به ویژه از مال و فرزندان و خویشان باید اتفاق بیافتد حتی اگر خوشایند نباشد.[۱۷۵] این گونه است که انسان در مسیر تکاملی می‌‌تواند به سادگی به رشد و تعالی دست یابد؛ بنابراین نیاز به نوعی فرار از همه چیز به سوی خدای یکتا و یگانه است.[۱۷۶]

انسانی که می‌‌میرد بستگان و خویشان او را فراموش می‌‌کنند گویی اصلا نبوده است[۱۷۷] ولی انسان باید بداند هیچ عمل او فراموش نمی‌شود و همه در کتاب اعمال او ثبت است و برایش باقی می‌‌ماند. بنابراین باید خود را برای این امر آماده کند که کوچک‌ترین چیز فراموش نمی‌شود و در ترازوی عدالت الهی سنجش می‌‌شود.[۱۷۸] اگر اعمال سنگین باشد بهشت نصیب او می‌‌شود و اگر سبک از هیچ باشد، به دوزخ فراق گرفتار می‌‌شود؛ زیرا این صفات الهی انسان با اعمال در هر شخصی ظهور می‌‌یابد و کفه صفات الهی او را سنگین می‌‌سازد.[۱۷۹].[۱۸۰]

عدم حاکمیت اسباب بر قدرت الهی

دنیا بر اساس مشیت الهی به گونه‌ای سامان یافته تا از طریق اسباب، ربوبیت و پروردگاری شود؛ از همین رو خدا انواع و اقسام اسباب مادی و غیر مادی را به کار می‌گیرد تا فلسفه و حکمت آفرینش تحقق یابد. پس همان طوری که انواع فرشتگان با قوت‌ها و قدرت‌های متنوع [۱۸۱]، به امور گوناگون در هستی می‌پردازند که شامل نازعات، ناشطات، سابحات، سابقات، مدبرات[۱۸۲]، ذاریات، حاملات، جاریات، مقسمات[۱۸۳] و مانند آنها به عنوان اسباب الهی در کار هستند، همچنین اسبابی دیگر غیر از فرشتگان نیز برای تحقق اهداف حکیمانه الهی در کار هستند که شامل خود انسان‌ها نیز می‌شود؛ خدا از انسان به عنوان «حارث» و شخم زننده و دانه پاش بهره می‌گیرد،تا خود در مقام «زارع»، «زراعت» را انجام می‌دهد؛ زیرا زراعت به معنای تغییر دانه مرده به گیاه زنده و رشد و نمو آن تنها در دست پروردگاری است که رب العالمین است.[۱۸۴] در آیات قرآن و روایات معتبر به این نکته توجه داده شده که دنیا دار الاسباب است؛ به این معنا که امور در دنیا از طریق اسباب و بهره‌گیری از سبب‌های مناسب برای هر چیزی انجام می‌شود. امام صادق(ع) می‌فرماید: «أبَي اللّه ُ أن يُجرِيَ الأشياءَ إلاّ بِأسبابٍ، فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيءٍ سَبَبا و جَعَلَ لِكُلِّ سَبَبٍ شَرْحا، و جَعَلَ لِكُلِّ شَرْحٍ عِلما، و جَعَلَ لِكُلِّ عِلمٍ بابا ناطِقا، عَرَفَهُ مَن عَرَفَهُ، و جَهِلَهُ مَن جَهِلَهُ، ذاكَ رسولُ اللّه ِو نَحنُ»؛ خداوند ابا دارد از اینکه چیزها (امور) را جز از طریق اسباب فراهم آورد. از این رو، برای هر چیزی، سببی قرار داده؛ و برای هر سببی، بیانی؛ و برای هر بیانی، دانشی؛ و برای هر دانشی، دری است. گویا هر که آن در را شناخت، علم را فهمید؛ و هر کس آن را نشناخت، جاهل ماند. آن در، همان رسول خدا(ص) و ما هستیم.[۱۸۵]

بنابراین، لازم است تا هر کسی برای انجام هر کاری، اسباب مناسب آن را بشناسد و به کار گیرد تا به هدف خویش جامه عمل پوشد.[۱۸۶] از نظر قرآن، هر چند که سنت الهی در چارچوب مشیت حکیمانه الهی به این تعلق گرفته تا هر چیزی در دنیا بر اساس اسباب جریان یابد؛ اما این بدان معنا نیست که سنت‌ها و قوانین الهی، حاکم بر خدا باشد؛ زیرا اگر سخن از وجوب چیزی بر اساس وجود سببی است؛ این بدان معنا نیست که خدا عاجز از جلوگیری سببی باشد که خود آفریده است، بلکه همچنان در مقام ربوبیت، صفر تا صد زمام امور هر چیزی در دست اوست؛ زیرا قدرت الهی فوق قوانین و آفریده‌های خودش است و هرگز «وجوب» چیزی به معنای سلطه و حاکمیت یابی آن چیز بر قدرت الهی نیست تا گمان شود که خدا در برابر آن چیز عاجز است، بلکه باید گفت که معنای حقیقی «یجب علیه؛ بر خدا واجب است»، همان «یجب عنه؛ یعنی وجوب از او نشات و سرچشمه می‌گیرد»، است.

بنابراین هرگز آفریده‌های الهی و قوانین و سنت‌های نشأت گرفته از او، حاکم بر خود خدا نیست، بلکه تابع مشیت و اراده الهی است. به‌طور مثال با آنکه خدا بر اساس سنت و قانون حاکم بر روابط میان موجودات، سحر و جادو را قرار داده تا دارای آثار خاص باشد، اما هرگز این بدان معنا نیست که آن قانون سحر بدون اذن و اراده الهی عمل کند و تاثیر مستقلی داشته باشد و خدا دیگر زمام امور سحر را در دست نداشته باشد یا نتواند جلوی تاثیر آن را بگیرد؛ بلکه همچنان قانون و سنت سحر و آثار آن در دست خدا است. بصراحت درباره حاکمیت اراده و اذن خویش بر سنت سحر می‌فرماید: ﴿وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِۦ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ ٱللَّهِ[۱۸۷].[۱۸۸]

نقش اسباب در مرگ و زندگی

از نظر آموزه‌های قرآن، زنده کردن و میراندن دست خدا است: ﴿وَٱللَّهُ يُحْىِۦ وَيُمِيتُ.[۱۸۹] از همین روست که توفی به معنای گرفتن تمام نفس از سوی خدا انجام می‌شود: ﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلْأَنفُسَ[۱۹۰] البته همان طوری که بیان شد، جریان سنت‌های الهی این گونه رقم خورده تا احیاء و اماته از طریق اسباب انجام شود؛ لذا در مراتب عالی از اسبابی به نام «ملک الموت» یعنی عزرائیل بهره گرفته می‌شود: بگو فرشته مرگی که بر شما گمارده شده به تمام کمال می‌ ستاند، آنگاه به سوی پروردگارتان بازگردانیده می‌‌‌شوید.[۱۹۱] سپس در اسباب میانی از فرشتگان مرگ استفاده می‌شود که تحت مدیریت ملک الموت هستند: ﴿ٱلَّذِينَ تَتَوَفَّىٰهُمُ ٱلْمَلَـٰٓئِكَةُ[۱۹۲] سپس در اسباب ظاهری از بیماری، قتل در جنگ[۱۹۳]، باد[۱۹۴]؛ آب[۱۹۵]، زلزله، صیحه[۱۹۶]، صاعقه[۱۹۷] و مانند آنها برای مرگ استفاده می‌شود.

بنابراین، مرگ و زندگی دست خدا است؛ از همین رو، تا زمانی که مرگ به اراده و اذن الهی بر کسی مقدر نشده باشد[۱۹۸]، هیچ کس نمی‌میرد، حتی اگر گرفتار انواع و اقسام اسباب ظاهری باشد. به این معنا که اگر کسی به بیماری طاعون و سرطان و بسیاری از بیماری‌های سخت درمان یا بی‌درمان گرفتار شود، تا اراده و اذن الهی نباشد، مرگ او نمی‌رسد و حاضر نمی‌شود. بر همین اساس، خدا می‌فرماید در جبهه جنگ اگر کسی جراحت کشنده‌ای بر کسی وارد کرد تا زمانی که زمان مرگش نرسیده باشد، او نمی‌میرد؛ بنابراین، قتل هر چند که به قاتل نسبت داده می‌شود، ولی اگر اجل او نرسیده باشد، او نمی‌میرد، بلکه این قتل به اذن الهی انجام شده است و قاتل هر چند می‌بایست مجازات شود؛ زیرا به اسباب ظاهری او قاتل است، ولی در اصل این خداست که جان او را گرفته است. ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَـٰكِنَّ ٱللَّهَ قَتَلَهُمْ[۱۹۹] در حقیقت اسباب، زمانی بر اساس سنت‌های الهی تاثیر خواهد داشت که اراده و اذن الهی پشت آن باشد؛ وگرنه کسی با اسباب ظاهری نمی‌میرد؛ زیرا اسباب ظاهری مستقل عمل نمی‌کنند، بلکه همانند مداد و شمشیری در دست خدا عمل می‌کنند.

خدا بصراحت در قرآن می‌فرماید رفتن به جهاد و حضور در میدان نبرد که انواع جراحات از تیر و شمشیر و نیزه به انسان وارد می‌شود و بستر خطرآفرین و مرگ آفرین است، موجب مرگ آدم نمی‌شود، بلکه آنکه مرگ را رقم می‌زند، اراده و قضای الهی است که برای شخص مقدر کرده که در جبهه به شهادت برسد یا نرسد؟ پس اگر اجل شخصی رسیده باشد اگر از جبهه فرار کند در رختخواب خواهد مرد؛ و اگر اجلش نرسیده باشد، در میدان نبرد با جراحات کشنده نیز نمی‌میرد؛ چنانکه خدا در این باره می‌فرماید: هر کجا باشید! شما را مرگ درمی‌ یابد هر چند در برجهای استوار باشید؛ و اگر پیشامد خوبی به آنان برسد، می‌ گویند: این از جانب خداست و چون صدمه‌ای به ایشان برسد، می‌ گویند: این از طرف توست! بگو: همه از جانب خداست. آخر این قوم را چه شده است که نمی‌خواهند سخنی را درست دریابند؟![۲۰۰] بر اساس آموزه‌های قرآن، انسان‌ها دارای دو اجل حتمی یا مسمی و اجل معلق هستند. هنگامی که اجل حتمی یا مسمی برسد فرشتگان محافظ انسان کنار می‌روند و توفی از سوی خدا به دست فرشتگان و ملک الموت انجام می‌شود.[۲۰۱]

خدا در قرآن می‌فرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِى خَلَقَكُم مِّن طِينٍۢ ثُمَّ قَضَىٰٓ أَجَلًۭا وَأَجَلٌۭ مُّسَمًّى عِندَهُۥ ثُمَّ أَنتُمْ تَمْتَرُونَ[۲۰۲] اَجَل مُعَلَّقْ، زمان نامعین و تغییرپذیر مرگ انسان است که در مقابل اجل مُسَمّی [۲۰۳] قرار دارد. بر اساس آموزه‌های قرآن و روایات معتبر، اجل معلق، زمان مرگ هر فرد براساس شرایط بدنی اوست که ممکن است براثر عوامل خارجی، زودتر یا با تأخیر صورت گیرد.[۲۰۴] شیخ طوسی از امام صادق(ع) نقل کرده است: «کسانی که بر اثر گناهانشان می‌میرند، بیشتر از کسانی‌اند که به مرگ طبیعی می‌میرند و کسانی که با نیکوکاری عمرشان طولانی می‌شود، بیشتر از کسانی‌اند که به‌صورت طبیعی عمرشان زیاد است».[۲۰۵] اموری چون: عبادت خدا، تقوا و اطاعت از پیامبر، مرگ را به تأخیر می‌اندازد.[۲۰۶] همچنین اموری همچون صدقه، صله‌رحم، خوشرفتاری با همسایگان، ترک گناه و زیارت امام حسین(ع) مرگ انسان را به تأخیر می‌اندازد.[۲۰۷] در مقابل، انجام کارهایی همچون ارتکاب زنا، آزار پدر و مادر، قسم دروغ، قطع ارتباط با خویشاوندان باعث کوتاه‌شدن عمر می‌شود.

داستان اجل مسمی و اجل معلق، داستان فانوس است. اگر فانوسی را که در مخزن آن مقداری نفت وجود دارد، روشن کنیم دو نوع خاموشی برای آن متصور است:

  1. آنقدر روشن باشد تا نفت آن تمام شود و به طور طبیعی خاموش گردد؛ این همان اجل مسمی است که تقدیم و تاخیر در آن راه نمی‌یابد و اعمال نیک و بد موجب تغییر در آن نمی‌شود؛
  2. قبل از تمام شدن نفت، کسی آن را خاموش کند یا فانوس بر زمین افتد یا در اثر باد خاموش شود. این همان حالت اجل معلق است که اعمال شخص در آن نقش اساسی دارد.

به هر حال، بر این اساس آموزه‌های قرآن، می‌توان گفت که مرگ و زندگی در دست خدا است، اما انسان در کوتاه و بلند شدن عمرش موثر است که این امر تنها در مسئله «اجل معلق» است نه درباره «اجل مسمی»؛ زیرا اگر اجل مسمی برسد دیگر تاخیری نخواهد داشت و مرگ شخص حتمی خواهد بود. خدا به صراحت می‌فرماید: و اگر خداوند مردم را به سزای ستمشان مؤاخذه می‌کرد، جنبنده‌ ای بر روی زمین باقی نمی‌ گذاشت؛ لیکن کیفر آنان را تا وقتی معین بازپس می‌ اندازد؛ و چون اجل تعیین شده ایشان فرا رسد، ساعتی آن را پس و پیش نمی‌ توانند افکنند. [۲۰۸].[۲۰۹]

یاد مرگ، ضد افسردگی

یکی از تصورات باطلی که به ویژه از سوی برخی از روان شناسان غرب‌گرا تبلیغ می‌‌شود، تشویق انسان به نسیان و فراموشی است تا جایی که افزون بر توصیه‌های در ساحت روان درمانی، به تجویز داروها و رفتارهایی در ساحت روان پزشکی می‌‌پردازند که پیامد آن فراموشی است. در حقیقت این دسته از روان شناسان و روان پزشکان مردم را به سوی «فراموشخانه» می‌‌برند تا نه تنها درد را فراموش کنند، بلکه گرفتار خودفراموشی شوند. تجویز انواع مواد برای تخدیر به ظاهر کمک می‌‌کند تا شخص در مدتی اندکی از دنیای واقعی خارج شده و به عالم توهمات و تخیلات وارد شود؛ اما این درمان نیست، بلکه تسکین موقتی است که پس از پایان تاثیر دارو و مواد، شخص با شرایطی سخت‌تر و دشوارتر در جهانی وارد می‌‌شود که واقعیت آن تلخ است و تاب تحمل آن را ندارد. بنابراین، نه تنها میزان دفعات مصرف دارو را افزایش می‌‌دهند، بلکه میزان کیفیت دارو نیز افزایش می‌‌یابد تا تسکین موقت کمی دایمی‌تر شود؛ این فرایند در افزایش کمّی و کیفی تا جایی پیش می‌‌رود تا شخص به عالم دیوانگان وارد می‌‌شود و دیگر تعادل روانی و رفتاری ندارد.

البته برخی در تجویز داروی خویش به هر گونه «حشیش» چنگ می‌‌زند تا از منجلاب عمیق و ژرف حزن و غم و اندوه سهمگین نجات یابند. این گونه است که تجویز مشروبات الکلی، موسیقی غنایی، رقص و حضور در اجتماعات همراه با کف و سوت، بلکه حتی شادی و فرحناکی الکی یا به تعبیر مردمی «الکی خوش» بودن به عنوان درمان از سوی برخی تبلیغ می‌‌شود که البته با نگاهی به بیماران دانسته می‌‌شود که نه تنها نتایج دلخواه حاصل نمی‌شود، بلکه شخص از چاله درآمده در چاه ویل سقوط می‌‌کند که دنیا و آخرتی برایش نیست. از نظر این گروه از روان شناسان و روان پزشکان، مرگ و یاد مرگ یکی از مهم‌ترین عوامل افسردگی انسان است؛ زیرا وقتی شخصی از بستگان می‌‌میرد، افرادی دچار افسردگی شدید می‌‌شوند؛ یا حتی گاه شخص وقتی به مرگ می‌‌اندیشد، دچار افسردگی می‌‌شود.

البته باید به این روان شناسان حق داد تا چنین نظریه ای داشته باشند؛ زیرا آنان با مردمانی مواجه هستند که مرگ را پایان کار می‌‌دانند؛ بنابراین از این که دیر یا زود می‌‌بایست با مرگی مواجه شوند که فوت و نیستی است، گرفتار افسردگی می‌‌شوند و اصولا دیگر انگیزه ای برای تلاش و کوشش در این افراد باقی نمی‌ماند. بنابراین، تنها راه درمان کسانی که مرگ را پایان زندگی و مساوی با فوت و نیستی می‌‌دانند، همان است که ایشان را به هر شکلی شده نسبت به مرگ و یاد آن بی‌تفاوت سازند. البته روان شناسان می‌‌دانند که دیر یا زود مرگ سر وقت هر کسی می‌‌آید و این شتری است که در هر خانه ای می‌‌خوابد و گریزی از آن نیست[۲۱۰]؛ اما با توجه به این که شعارهایی چون «وقت غنیمت شمار» و «الان را عشق است» می‌‌بایست کاری کنند که بیمار یاد مرگ را فراموش کند و به وادی نسیان بفرستد؛ از این رو، تجویزهایی دارند که بتواند شخص را به شعارهایی پیشین برساند و به قول معروف به هر شکلی و وسیله‌ای «بگذارند تا زندگی‌اش را بکند». خواه این زندگی سگی باشد یا خری باشد یا اسبی.

اما از نظر آموزه‌های وحیانی قرآن، از آن جایی که مرگ به معنای «فوت» و نیستی نیست، بلکه به معنای «توفی» یعنی گرفتن کامل نفس از سوی خدا و انتقال آن از نشئه دنیا به نشئه آخرت است[۲۱۱]، دیگر مرگ ترسی ندارد و موجب افسردگی نخواهد بود؛ زیرا انسان معتقد به عالم آخرت که آنجا را دایمی و خیر و ابقی می‌‌داند[۲۱۲] به جای آنکه از مرگ بترسد، بدان گرایش می‌‌یابد و آخرت را بر دنیا ترجیح می‌‌دهد، نه همانند کافر که دنیا را ترجیح می‌‌دهد؛ زیرا هیچ اعتقادی به آخرت ندارد.[۲۱۳] پس هرگز چنین شخصی از مرگ و یاد آن گرفتار افسردگی نمی‌شود، بلکه مرگ و یاد آن موجب می‌‌شود تا بیش‌تر از پیش برای آخرت تلاش کند. از همین روست که مؤمنان معتقد به آخرت بیش از هر کسی در دنیا فعالیت می‌‌کنند و تلاش دارند؛ آنان در هر کاری وارد می‌‌شوند بهتر از هر کسی در کار وارد شده و از نظر کمی و کیفی چیزی کم نمی‌گذارند؛ زیرا می‌‌دانند که کاری آثاری دارد که در آخرت نمایان می‌‌شود؛ پس اگر به درستی کار کنند، آثار اخروی آن خیلی خوب خواهد بود؛ چراکه می‌‌بایست آن چه امروز در دنیا کاشته‌اند، فردای قیامت در آخرت را آن درو کنند و خود عمل و آثارش در نزدش حاضر خواهد شد.[۲۱۴]

بر اساس آموزه‌های وحیانی قرآن، مؤمن معتقد به آخرت اگر حسنات دنیا را می‌‌خواهد، آن را برای آخرت خویش می‌‌خواهد؛ چراکه آخرت، ابدی است؛ پس او تنها بخشی از آن حسنات را در دنیا برای بقای خویش به کار می‌‌برد[۲۱۵] و بیش‌تر آن حسنات را برای آخرت می‌‌گذارد. از همین جهت چنین انسانی، وقتی کار می‌‌کند و ثروتی می‌‌اندوزد، همان طوری که بخشی از آن را برای مصارف خویش به کار می‌‌گیرد، بخشی از آن را در راه خدا انفاق می‌‌کند. پس چنین شخصی میانه‌روی و اعتدال دارد؛ یعنی نه همه را انفاق می‌‌کند که خودش چیزی نداشته باشد ونه بخل می‌‌ورزد.[۲۱۶]

به هر حال، از نظر قرآن، مرگ و یاد آن نه تنها عامل خمود و افسردگی و حزن و خوف نیست، بلکه عامل اساسی رهایی از افسردگی است تا جایی که شخص مؤمن از هر لحاظ مسرور است و حتی در اوج نداری و فقر سرور دارد؛ به ویژه آنکه او می‌‌داند که هر چیزی که خدا برایش مقدر کرده براساس مشیت حکیمانه است. پس نسبت به چیزی که از دست داده غمگین و افسرده نمی‌شود، و نسبت به چیزی که به دست می‌‌آورد، فرحناک و مستانه نمی‌شود.[۲۱۷] با نگاهی به زندگی مؤمنان به ویژه عالمان ربانی می‌‌توان دریافت که آنان تا چه اندازه از اموری چون اضطراب و افسردگی و تنبلی و مانند آنها دور بوده و هیچ خوف و حزنی نداشته و ندارند، بلکه در اوج سرور بوده و شادی و سرور از همه هستی آنان برون می‌‌تراود تا جایی که دیگران از سرور آنان به وجد می‌‌آیند و اگر غم و اندوهی داشته باشند، به وجود این افراد آن امور زشت از میان می‌‌رود و انرژی مثبت می‌‌گیرند. این افراد به سبب آنکه خود را تحت ولایت الهی می‌‌یابند و جزو اولیاء الله می‌‌دانند، ترسی از مرگ نداشته بلکه به استقبال مرگ می‌‌روند، در حالی که دیگران از آن می‌‌گریزند؛ هر چند که هیچ گریزگاهی از مرگ جز مرگ نیست و برج‌های آن چنانی آنان را از مرگ دور نمی‌سازد.[۲۱۸].[۲۱۹]

زهد و پارسایی با یاد مرگ

از نظر آموزه‌های وحیانی قرآن، انسان وقتی بداند که پروردگار جهانیان برای انسان برنامه ای کوتاه مدت در دنیا به عنوان «عصر» و برنامه ای بلند در آخرت به عنوان «ابد» دارد، هرگز برای دنیا چنان تلاش نمی‌کند که آخرتش از دست برود، بلکه برای دنیا به اندازه ای تلاش می‌‌کند که آخرتش آباد شود. پس اگر گفته می‌‌شود برای دنیا خود چنان کن که تا ابد زنده هستی و برای آخرت خویش چنان تلاش کن که فردا در آن جایی، باید گفت مراد این است که دنیا حتی اگر ابد باشد که نیست، انسان می‌‌بایست به گونه ای برنامه‌ریزی داشته باشد که ابد است؛ زیرا مؤمن درهر کاری که وارد می‌‌شود تنها به همین «لحظه» خویش یا همان «عصر» کوتاه خویش توجه ندارد، بلکه بر این باوراست که تا زمانی که دنیایی هست اگر کاری انجام دهد تا آخر دنیا باقی بماند، آثار آن کار دنیوی حتی اگر بمیرد برایش به عنوان باقیات صالحات باقی است؛ زیرا از نظر آموزه‌های قرآنی، چیزهایی که انسان برای آخرت خویش به عنوان ره توشه می‌‌برد، شامل دو دسته پیش فرستاده و پس فرستاده است.[۲۲۰]

مراد از پیش فرستاده همین اعمال صالح است که انسان در دنیا پیش از مرگ خویش انجام می‌‌دهد و به عالم آخرت فرستاده می‌‌شود؛ مراد از پس فرستاده همان آثار اعمال صالح است که پس از او به سمت آخرت می‌‌آید. پس اگر کسی پس فرستاده هایش چنان باشد که تا پایان دنیا و جمع شدن بساط آن باقی باشد، آثار آن هم چنان برایش خواهد بود. بنابراین، مؤمن پیر اگر درخت گردکانی می‌‌کارد که چهل سال طول می‌‌کشد تا محصولی دهد، او این کار را به عنوان باقیات صالحات انجام می‌‌دهد. به سخن دیگر، هر کسی حسنه ای ماندگار به عنوان باقیات صالحات از چاه و مدرسه و بیمارستان یا فن‌آوری و اختراع و اکتشاف دارد، این امور تا زمانی که باقی و برقرار است برایش به عنوان «آثار» و باقیات صالحات باقی و برقرار خواهد بود و او از آنها در آخرت بهره مند می‌‌شود.[۲۲۱]

از همین روست که مؤمن از نظر قرآن، هرگز دست از تلاش و کوشش بر نمی‌دارد و سعی می‌‌کند تا با استعمار الارض و آبادانی آن[۲۲۲] برای خویش باقیات صالحات به جا گذارد. پس کارهای او تنها محدود به مقدارعمرش نیست، بلکه کاری می‌‌کند تا به عنوان سنت حسنه باقی و برقرار باشد. البته مؤمن همان طوری که برای آخرت خویش در دنیا با سنت حسنه و باقیات صالحات کارهای ماندگار به جا می‌‌گذارد و به گونه ای عمل می‌‌کند که خودش تا ابد زنده است؛ از سوی دیگر، نسبت به آخرت حساس است و به گونه ای عمل می‌‌کند که فرصت عمرش چنان کوتاه است که فردایی در دنیا نیست. چنین شخصی به جایی آن پس از کشف الغطاء هنگام احتضار از خدا بخواهد تا دمی مرگش را تاخیر اندازد تا بتواند هر چه را دارد، انفاق کند و صدقه دهد، همین امروز قبل از آمدن مرگ انفاق و صدقه می‌‌دهد تا پیشمان نشود و حسرت نخورد.[۲۲۳]

بر همین اساس، مؤمن چون به مرگ توجه دارد و یاد آن می‌‌کند، هماره به گونه ای در دنیا زندگی می‌‌کند که گویی همین الان یا فردا از آن به آخرت می‌‌رود. پس دنبال کنزاندوزی و جمع مال و ثروت نمی‌رود که زینت‌ها و آرایه زندگی دنیوی و متاع قلیل است، بلکه همه چیزی را که تولید می‌‌کند و ثروتی که به دست می‌‌آورد، به عنوان حسنات اخروی برای خویش پیش و پس می‌‌فرستد. پس خود نسبت به دنیا زاهد و پارسا است؛ بنابراین به کم دنیا قناعت می‌‌کند و کم خوری را پیشه می‌‌کند و به تجملات نمی‌پردازد و به ریاورزی و تفاخر رو نمی‌آورد؛ بلکه هر چه دارد برای خدا انفاق می‌‌کند و در امور زندگی و سبک آن زاهدانه و پارساگونه زندگی می‌‌کند؛ این در حالی است که دنیا پرست، با خیال بافی که دارد دنبال تفاخر می‌‌رود و تجمل‌گرا و اهل اسراف و تبذیر است.[۲۲۴] از نظر آموزه‌های وحیانی قرآن، دنیاپرستان که اعتقادی به آخرت ندارند، نه تنها اهل بخل ورزی هستند و به جمع مال و تکاثر گرایش دارند[۲۲۵]، بلکه نسبت به دنیا و زینت‌های آن از جمله مال و ثروت، چنان طمع دارند که به ظلم می‌‌پردازند و چیزی که مستحق آن نیستند، از دیگران به زور و ستم می‌‌ستانند. البته گاه بدتر می‌‌شوند و نه تنها طمع دارند، بلکه حرص می‌‌زنند تا حتی زیادت بجویند و چیزهایی که دارند چنان افزایش دهند که کسی همانند آنان نباشد و بتوانند تفاخر کنند و بگویند که ما از نظر مالی وثروت و قدرت از همگان سرتر هستیم. پس گاه می‌‌شود که عالمان دنیا پرست حتی به زور و تزویز برمی آیند تا به ثروت اندوزی بپردازند و مال دیگران را به ظلم بستانند.[۲۲۶]

به سخن دیگر، گاه مردمانی به ظاهر دین دار و آخرت‌گرا را می‌‌توان یافت که دین را ابزاری برای دنیا خویش قرار داده تا این گونه به جمع ثروت بپردازند. پس به بهایی اندک آخرت خویش را می‌‌فروشند و با کتمان حقایق و تحریف دین و بازی با آن، دنیا خویش و دیگران را تباه می‌‌کنند. اینان علیه زهد ورزی هستند و به ظاهر آخرت‌گرا و در باطن دنیا‌گرا بلکه دنیا پرست هستند و آن چه خدای ایشان را تشکیل می‌‌دهد، همین اموال و زینت‌های زندگی دنیوی است. از نظر قرآن، چنین افرادی گرفتار نسیان و فراموشی خدا و خود و آخرت شده‌اند، و چنان غرق دنیا و مادیات شده که از مرگ و آخرت غافل می‌‌شوند تا زمانی که مرگ ناگهان آنان را می‌‌گیرد و به سرای دیگر می‌‌برد که جز عذاب و آتش دوزخ نیست.[۲۲۷]

به هر حال، از نظر آموزه‌های وحیانی قرآن، نه تنها مرگ و یاد آن مایه اضطراب و افسردگی و خوف و ترس نیست، بلکه عامل مهم و اساسی رهایی از خوف و ترس و اضطراب و مایه مهم تحرک و شادابی و سرزندگی و فعالیت و رهایی از تنبلی است؛ چنان که مرگ و یاد آن عامل رهایی از دنیاپرستی و شهوت پرستی و هواپرستی و مایه مهم و اساسی زهدورزی و پارسایی واقعی و حقیقی است. کسی که بخواهد به پارسایی واقعی برسد و عرفان اجتماعی را درک کند و به معرفت حقیقی برسد که عارفان و زاهدان دنبال آن بودند، می‌‌بایست به مرگ و یاد آن به عنوان مهم‌ترین دارو و درمان و نسخه شفا بخش الهی بنگرد و به مرگ به عنوان عامل انتقال به جهانی سرتاسر حیات طیب و سعادت ابدی بنگرد و بدان گرایش و علاقه مند باشد. از همین روست که عارفان به نام به مرگ و یاد آن به عنوان کلید رستگاری می‌‌نگریستند و بدان اهتمام داشته و شبانه روز به یاد مرگ به تلاش می‌‌پرداختند و از گوشه نشینی و انزوا بیرون آمده و با عرفان اجتماعی به جهاد و تلاش می‌‌پرداختند چنان که سرآمد ایشان عارفان بزرگ چون امام خامنه ای و امام خمینی بودند و هستند. پس بیاییم از این عارفان بزرگ الهی سرمشق گرفته و در مکتب و مدرسه عرفان اجتماعی آنان دنیا و آخرت را آباد کنیم و تمدن نوین اسلامی را احیا و ایجاد نماییم وگام بزرگ دوم انقلاب را با چنین مکتبی در مدرسه امامان همامان برداریم.[۲۲۸]

خلق موت و حیات

خدا در قرآن به صراحت از خلق مرگ و زندگی سخن می‌‌گوید و می‌‌فرماید: الذی خلق الموت و الحیاه لیبلوکم ایکم احسن عملا و هو العزیز الغفور؛ او کسی است که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را مبتلا کند کدام یک از شما نیکوکارترین هستند و او عزیز و غفور است.[۲۲۹] پس از نظر قرآن،‌ همان طوری که حیات مخلوق الهی است، همچنین ممات نیز مخلوق الهی است؛ چرا هر یک از آنها ظهور اسمی از اسماء‌ الله و تجلی صفتی از صفات الله است. حیات از خدای «الحی و المحیی»[۲۳۰] و ممات از خدای «الممیت» ظهور یافته است؛ چراکه او «یحیی و یمیت؛ زنده می‌‌کند و می‌‌میراند»[۲۳۱] و اوست که مرده را زنده می‌‌کند: ﴿لَمُحْىِ ٱلْمَوْتَىٰ.[۲۳۲] پس او همان کسی است که می‌‌میراند و زنده و احیاء می‌‌کند.[۲۳۳] خدا در قرآن بیان می‌‌کند که انسان نخست به حیات می‌‌رسد و حیات در او ظهور می‌‌کند؛ سپس مرگ در او ظهور می‌‌یابد و در آخر نیز حیات در او ظهور می‌‌یابد.[۲۳۴]

البته با دقت در آیات قرآنی و تدبر به نکته ای می‌‌توان رسید که قابل توجه و اهتمام است؛ زیرا اگر خدا در آیه ۶۶ سوره حج از سه گانه ای سخن می‌‌گوید که با حیات آغاز می‌‌شود،‌ در آیه ۲۸ سوره بقره از چهارگانه ای سخن می‌‌گوید که با ممات آغاز شده به حیات می‌‌رسد سپس به ممات رفته و در نهایت به حیات می‌‌رسد. خدا می‌‌فرماید: ﴿كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِٱللَّهِ وَكُنتُمْ أَمْوَٰتًۭا فَأَحْيَـٰكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ[۲۳۵]. مراد از ممات نخست،‌ عدم نیست؛ زیرا خدا انسان و دیگر مخلوقات را از عدم خلق نکرده است، بلکه همه مخلوقات در علم الله و عالم امر الهی بودند که نوعی بطون برای آنان است. سپس به امر و خلق خویش حیات را برای مخلوقات ظهور بخشید و موت و ممات را بطون داد. باید توجه داشت که از نظر قرآن، فوت و نیستی برای مخلوقات نیست،‌ بلکه آن چه اتفاق می‌‌افتد وفات است که به معنای توفی کامل چیزی از جمله نفس انسانی است.[۲۳۶] از همین روست که در قرآن آمده است که تفاوت به معنای فوت و نیستی و نابودی در عالم نیست.[۲۳۷] پس هر چیزی را ممکن است ممات و وفات باشد،‌ ولی فوت و تفاوت در آن راه ندارد؛ زیرا ممات و وفات به معنای فوت و تفاوت نیست تا آن را معادل نیستی و نابودی بدانیم.

به سخن دیگر، هرگز در عالم هستی،‌ فوت و تفاوت راه نمی‌یابد و راه ندارد. پس وقتی از ممات آفریده و مخلوقات قبل از احیاء‌سخن به میان می‌‌آید،‌ مراد این نیست که از عدم و نیستی خلق شده است، بلکه به معنای آن است که آن مخلوق پیش از احیاء، ظهوری نداشته بلکه آن چه ظهور داشته است همان ممات آن چیز بوده است؛ و پس از ظهور حیات، ممات به بطون می‌‌رود و دیگر ظهوری ندارد تا زمانی که اذن الهی به ظهور ممات تعلق گیرد.[۲۳۸]

مراد از خلقت حیات و ممات

به نظر می‌‌رسد که مراد از خلقت حیات و ممات و مخلوق بودن آنها به این معنا نیست که آنها دو مخلوق جدا از حقیقت مخلوقات دیگر دنیوی باشد، بلکه مراد آن است که آنها دو صفت از صفات هر مخلوق دنیوی هستند؛ یعنی هر مخلوقی از مخلوقات دنیوی، از این ویژگی ممات و حیات برخوردار هستند. به سخن دیگر، همان طوری که صفات مثبتی در انسان چون عقل و حیاء یا صفات منفی چون عجول و هلوع، مخلوق الهی هستند و خدا به صراحت درباره آنها می‌‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلْإِنسَـٰنَ خُلِقَ هَلُوعًا[۲۳۹]، همچنین از خلقت حیات و ممات در انسان و دیگر آفریده‌های دنیوی سخن به میان آورده است.

به این معنا که از صفات آفریده‌ها و مخلوقات دنیوی این است که ممات و حیات برای آنان است؛ زیرا خدا در آیه نخست سوره مُلک، از خدایی سخن می‌‌گوید که مالک مُلک است و برای همین دو صفت حیات و ممات را برای آنها خلق کرده است. شکی نیست که مراد از ملک در برابر ملکوت،‌ همین عالم دنیا است. پس از نظر قرآن، مخلوقات عالم دنیا دارای دو صفت خلقی است که با آنان ملازم و همراه است. این دو صفت خلقی همان ممات و حیات آنها است.[۲۴۰]

تلازم مرگ و زندگی در حیات دنیوی

از نظر قرآن، زندگی و مرگ در دنیا و عالم مُلک با هم هستند،‌ به طوری که حیات داخل ممات و ممات داخل حیات است. از همین روست که خدا می‌‌فرماید: ﴿يُخْرِجُ ٱلْحَىَّ مِنَ ٱلْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ ٱلْمَيِّتَ مِنَ ٱلْحَىِّ؛ زنده را از درون میت بیرون می‌‌آورد، و مرده را از درون زنده بیرون می‌‌آورد.[۲۴۱] پس از نظر قرآن، مخلوقی به نام حیات در درون ممات است؛ چنان که مخلوقی به نام ممات در درون حیات است. پس گاهی به مرگ و ممات اجازه می‌‌دهد تا ظهور کند؛ و گاه دیگر، به حیات اجازه می‌‌دهد تا ظهور کند.

به سخن دیگر، هر مخلوقی از مخلوقات الهی در دنیا دارای دو حالت حیات و ممات است که گاه یکی باطن و دیگری ظاهر است. پس نسبت مرگ و زندگی در مخلوقات دنیوی، نسبت ظهور و بطون است تا جایی که اگر ممات ظهور کند، حیات ظهوری نداشته، بلکه باطن خواهد بود؛ و اگر حیات ظهور کند، ممات ظهوری نداشته، بلکه باطن خواهد بود. بنابراین بر اساس آموزه‌های وحیانی قرآن، در مخلوقات دنیوی، مرگ و زندگی ملازم هم هستند و تنها فرق موجود غلبه ظهور یکی بر دیگر است. پس در زمانی که حیات ظهور داشته باشد او را «الحی» و زنده می‌‌دانیم، و اگر ممات ظهور یافته باشد، او را «المیت» و مرده می‌‌نامیم. خدا در قرآن در ادامه همین آیه ۱۹ سوره روم می‌‌فرماید: یحیی الارض بعد موتها و کذلک تخرجون؛ خدا زمین را پس از مرگش احیاء و زنده می‌‌کند، و همچنین شما نیز خارج می‌‌شوید. پس همان طوری که زمین می‌‌میرد و گیاهی ندارد، و خدا پس از مردن،‌ زمین را با باران زنده می‌‌کند، همچنین انسان مرده زنده می‌‌شود و از زمین خارج می‌‌شود.[۲۴۲]

بنابراین، از نظر قرآن، هنگامی که انسان می‌‌میرد و جسدش را در زمین دفن می‌‌کنند، مرگ و ممات ظهور یافته و حیات و زندگی بطون می‌‌یابد تا زمانی که خروج به اراده و امر الهی رخ دهد. همچنین از نظر قرآن، با آنکه در هر خوابیدنی، خدا نفس انسانی را به طور کامل می‌‌گیرد و توفی می‌‌کند، اما مرگ رخ نمی‌دهد، بلکه چیزی که اتفاق می‌‌افتد، وفات است؛ اما وقتی خدا نفس را نگه می‌‌دارد و اذن بازگشت به تن و بدن را نمی‌دهد،‌ موت و مرگ رخ می‌‌دهد.[۲۴۳] بر این اساس می‌‌بایست گفت: با ظهور مرگ و غلبه آن، حیات به باطن رفته و تا زمانی مشخص، در باطن مانده و اذن ظهور نمی‌یابد؛ اما پس از اذن خروج، حیات از بطون به ظهور آمده و ممات به بطون رفته و دیگر ظهوری نخواهد داشت.[۲۴۴]

ظهور مطلق حیات و بطون دایمی ممات در آخرت

از نظر قرآن، مرگ به عنوان مخلوقی الهی ملازم و همراه هر خلق دنیوی و مُلکی دارای حیات است؛ پس تا زندگی دنیوی است، مرگ دنیوی نیز خواهد بود. اما آیا پس از تبدیل آسمان‌ها و زمین دنیوی به آسمان و زمین اخروی و جایگزین شدن آخرت به جای دنیا[۲۴۵]، باز هم این تلازم خواهد بود؟ یعنی مرگ و زندگی در عالم آخرت هم چون عالم ملک و دنیا ادامه داشته و ملازم هم خواهند بود به طوری که گاه این ظهور یابد، و گاه دیگر، آن دیگری؟ یا این که دیگر، ظهوری برای مرگ نخواهد بود و مرگ در عالم آخرت به بطون می‌‌رود، به طوری که تنها ظهور برای حیات خواهد بود؟

از نظر قرآن ممات و حیات قابل ازدیاد و تشدید است. از همین روست که از تشدید چند برابر و مضاعف ممات و حیات نسبت به رکون و گرایش اندک پیامبر(ص) به کافران و مشرکان سخن می‌‌گوید.[۲۴۶] این بدان معنا خواهد بود که این صفات در هر مخلوقی می‌‌توان تشدید شود و ازیاد یابد، به طوری که می‌‌تواند این شدت و ازدیاد تا جایی باشد که فقط حیات محض باشد. از نظر قرآن، حیات در آخرت این گونه است که از شدت ظهور دیگری جایی برای ظهور ممات و موت نیست؛ چنان که خدا در قرآن می‌‌فرماید: ان الدار الاخره لهی الحیوان لو کانوا یعلمون؛ به راستی که خانه آخرت هر آینه همان حیات محض است اگر می‌‌دانستند.[۲۴۷]

پس از نظر قرآن، اگر در دنیا مرگ و زندگی با هم تلازم دارند به طوری که گاه ظهور با حیات و گاه دیگر با ممات است و این گونه دنیا جایگاه لعب و لهو به نسبت به آخرت می‌‌شود[۲۴۸]؛ اما آخرت حیات محض است؛ زیرا با آنکه مرگ و ممات با حیات اخروی است؛ اما دیگر ظهوری نخواهد داشت و خود مرگ و ممات به عنوان یک صفت به طور دایمی به بطون می‌‌رود و دیگر ظهوری نخواهد داشت. از همین روست که در برخی از روایات آمده که خدا به مخلوق و صفت مرگ می‌‌گوید: «یا موتُ مت؛ ای مرگ بمیر!» همچنین در برخی از روایات است که موت در قیامت به شکل «کبش و گوسفند نر شاخ دار» ظهور می‌‌یابد که او را ذبح می‌‌کنند تا از ظهور به بطون برود. در روایت است: زمانی که بهشتیان وارد بهشت و جهنمیان وارد جهنم شدند مرگ را می‌آورند و آن را مانند گوسفند ذبح می‌کنند و آنگاه گفته می‌شود برای همیشه مخلّد و جاویدان بمانید و دیگر هرگز مرگ نخواهید داشت.[۲۴۹]

امام صادق(ع) می‌‌فرماید: «فَيُقَالُ مَنْ بَقِيَ فَيَقُولُ يَا رَبِ لَمْ يَبْقَ إِلَّا مَلَكُ الْمَوْتِ فَيُقَالُ لَهُ مُتْ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ فَيَمُوتُ»؛ پس به ملک الموت گفته می‌‌شود: چه کسی باقی است؟ پس ملک الموت می‌‌گوید: پروردگارا جز ملک الموت کسی باقی نمانده است. پس به ملک الموت گفته می‌‌شود: ای ملک الموت بمیر! پس او می‌‌میرد.[۲۵۰] از آن جایی که مرگ به معنای رفتن حیات از ظاهر به باطن است، وقتی خود مرگ فرمان می‌‌برد تا بمیرد، پس خود مرگ از ظهور به بطون می‌‌رود و دیگر ظهوری برای آن نخواهد بود. به نظر می‌‌رسد که در دنیا در یک سطح با هم قرار گرفته است. این گونه است که گاه ظهور برای حیات و گاه برای ممات است. البته ممکن است گفته شود که در دنیا غلبه با ممات است تا جایی که به هر جا می‌‌نگریم این ممات است که ظهور و غلبه بیش تری نسبت به حیات دارد؛ اما دست کم می‌‌توان مدعی این معنا بود که در عالم دنیا، سطح ظهور و بطون حیات و ممات یکسان بوده و غلبه ای برای یکی از آن دو نیست. از همین روست که در عالم دنیا، به اذن الهی گاه از مرگ، زندگی خارج می‌‌شود؛ و گاه دیگر، از زندگی، مرگ خارج می‌‌شود.[۲۵۱]

از آن جایی که در عالم آخرت، حیات محض ظهور می‌‌یابد، دیگر جایی برای مرگ نیست و مرگ و ممات از ظهور به بطون دایمی می‌‌روند. البته این امر مخصوص اهل بهشت است که با حیات محض مواجه می‌‌شوند. اما داستان اهل دوزخ کمی متفاوت است؛ زیرا با آنکه حیات اخروی حیات دایمی است که ظهور برای حیات است، اما وضعیت اهل دوزخ کمی متفاوت است؛ زیرا برای آنان نوعی از حیات است که می‌‌توان گفت که کم‌ترین درجه و پست‌ترین درجه ظهور را دارد تا جایی که گویی زندگی و حیات آنان در نزدیکی ظهور یابی مرگ قرار دارد. به سخن دیگر، با آنکه حیات اخروی، حیات محض با ظهور مطلق حیات و بطون مطلق ممات است، اما اهل دوزخ در شرایطی قرار دارند که گویی در برزخ میان مرگ و زندگی دست و پا می‌‌زنند. این حالت که نه مرگ و نه زندگی است، نوعی ظهور همزمان حیات و ممات است. به این معنا که مرگ و زندگی برای دوزخیان یکسان ظهور می‌‌یابد و در همان زمان که حیات دارند گرفتار سکرات و غمرات مرگ نیز می‌‌شوند. از همین روست که خدا درباره آنان می‌‌فرماید: الذی یصلی النار الکبری ثم لایموت فیها و لا یحیی؛ کسی که به آتش بزرگ دوزخ در می‌‌افتد. سپس در آن آتش بزرگ،‌ نه می‌‌میرد و نه زنده می‌‌ماند.[۲۵۲] پس از نظر قرآن، دوزخیان در حالتی قرار دارند که همزمان حیات و ممات برای آنان است. این حالت برزخی برای آنان دایمی خواهد بود که خود بدترین شکنجه و عذاب است که شیرینی و عذب حیات را به تلخی عذاب ممات تبدیل می‌‌کند.[۲۵۳]

ضرورت اتمام حجت از نظر قرآن

از نظر آموزه‌های قرآنی، هر آفریده از جمله انسان، بهره‌مند از همه امکاناتی است که او را به سوی کمال مقدرش هدایت می‌‌کند.[۲۵۴] البته برای انسان افزون بر امکانات و هدایت فطری تکوینی، هدایت تشریعی وحیانی نیز قرار داده شده است[۲۵۵]؛ زیرا شرایط انسان و جن با دیگر آفریده‌های الهی کمی فرق می‌‌ کند؛ چراکه انسان و جن دارای اراده اختیاری و حق انتخاب آزاد هستند که یکی از دو راه هدایت یا ضلالت را بپیمایند و شاکر یا کافر باشند.[۲۵۶] وجود هواهای نفسانی به ویژه قوای شهوت و غضب موجب می‌‌شود که شرایط جن وانسان سخت‌تر از دیگر آفریده باشد و در تقابل و تضاد بالا و پست نتواند به سادگی و آسانی انتخابی درست داشته باشد، هر چند که به طور فطری – الهامی از توانایی ادراکی و گرایشی برخوردار است که حق شناس و حق‌گرا و باطل شناس و باطل گریز باشد.[۲۵۷] همچنین از نظر آموزه‌های وحیانی قرآن، فهم و ادراک و نیز گرایش و انگیزه انسان‌ها در یک سطح نیست، بلکه بسیار متفاوت است و با هم فرق دارد؛ بنابراین، نمی‌تواند با هر یک از اشخاص بشر یکسان برخورد کرد. البته همه انسان‌ها از کف ادراک و گرایش مثبت برخوردار هستند و همین خود موجب می‌‌شود تا کار انتخاب صحیح در ساحات شناخت و گرایش آسان شود.

به هر حال، از آن جایی که شرایط انسان در زندگی دنیوی شرایط خاصی است که اگر انتخابی نادرست داشته باشد تا ابد مهم است گرفتار انتخاب نادرست خویش باشد و در دوزخ فراق باقی بماند، خدا به گونه‌ای عمل کرده تا حتی کسانی که با فجور و عبور از خط قرمزهای هدایت فطری تکوینی و تشریعی وحیانی، نفس خویش را تغییر داده و آن را دفن و دسیسه کرده‌اند، باز اتمام حجت بر آنان امکان پذیر باشد و خدا به شکلی حق را بر آنان آشکار سازد تا هیچ عذر و بهانه‌ای باقی نماند. خدا به صراحت در این باره پس از بیان شرایط ایجادی برای اتمام حجت برای کافران و مشرکان می‌‌فرماید: ﴿وَلَـٰكِن لِّيَقْضِىَ ٱللَّهُ أَمْرًۭا كَانَ مَفْعُولًۭا لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنۢ بَيِّنَةٍۢ وَيَحْيَىٰ مَنْ حَىَّ عَنۢ بَيِّنَةٍۢ[۲۵۸]

پس از نظر آموزه‌های وحیانی قرآن، خدا به اشکال گوناگون اتمام حجت می‌‌کند تا کسی بدون بینه باقی نماند، بلکه هر کسی حقیقت برایش چنان روشن شود که آفتاب در میانه ظهر تابستان روشن است واین گونه حقیقت آشکار مصداق «اظهر من الشمس» باشد. از همین روست که خدا به پیامبرش در ساحت اندیشه و بیان حجت کلامی می‌‌فرماید: ﴿ٱدْعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلْحِكْمَةِ وَٱلْمَوْعِظَةِ ٱلْحَسَنَةِ وَجَـٰدِلْهُم بِٱلَّتِى هِىَ أَحْسَنُ[۲۵۹] در این آیه به صراحت بیان شده که با توجه به تفاوت ادارک و فهم مخاطبان با هر کسی مطابق آن می‌‌بایست سخن گفت و ایشان را به حق دعوت کرد. دست کم سه سطح در مخاطبان مطرح است؛ کسانی که اهل تعقل و خرد هستند و آنان می‌‌توانند مخاطب حکمت الهی قرآن باشند که نمونه‌های آن در آغاز سوره اسراء و لقمان بیان شده است؛ و کسانی که پایین‌تر این سطح ادراکی هستند و می‌‌بایست با موعظه و پند به ویژه تمثیلی و داستانی با آنان سخن گفت؛ و گروه سومی که زیر بار حق نمی‌روند و می‌‌بایست با آنان به چیزی مجادله کرد که خود قبول دارند و می‌‌توان همان عقاید مقبول آنان را علیه خودشان به کار گرفت و با آنان محاجه و احتجاج کرد و اتمام حجت نمود.

از نظر قرآن، تا زمانی که اتمام حجت انجام نشود، عذاب و مرگی نخواهد بود؛ زیرا خدا با اتمام حجت بر آن است تا هر گونه بهانه و عذری را از ایشان بگیرد.[۲۶۰] از این روست که خدا اتمام حجت را تمام می‌‌کند و بینات می‌‌فرستد[۲۶۱] و سپس در بیان علت این تاخیر تا اتمام حجت می‌‌فرماید: و لو انا اهلکناهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا ارسلت الینا رسولا فنتبع آیاتک من قبل ان نذل و نخزی؛ و اگر ما آنان را پیش از اتمام حجت به عذابی هلاک می‌‌کردیم می‌‌گفتند: پروردگار ما چرا به سوی ما رسولی نفرستادی تا از آیات تو پیش از آنکه ذلیل و خوار شویم پیروی می‌‌کردیم.[۲۶۲] بنابراین، برای اتمام حجت به آنان فرصت کافی می‌‌دهد تا دیگر عذر و بهانه‌ای نداشته باشند که خدا به آنان اگر فرصتی می‌‌داد آنان هدایت می‌‌شدند و بر اساس حق و عدل عمل می‌‌کردند. پس تربص و مهلت بخشی خدا برای آنان از باب اتمام حجت است.[۲۶۳].[۲۶۴]

اجل مسمّی، سنت‌های الهی در هلاکت

از نظر آموزه‌های وحیانی قرآن، سنت‌ها و قوانین بر هستی از جمله بر جوامع بشری حاکم است که از مهم‌ترین آنها سنت «اجل مسمی» است.[۲۶۵] از نظر قرآن، برای هر کسی، فرصتی کوتاه به نام عمر مقدر شده تا در آن مدت کوتاه در زندگی دنیا خود را برای ابدیت بسازد. از آن جایی که همه امکانات و ابزارهای رشد و هدایتی و کمالی برای انسان فراهم است، انسان در این مدت کوتاه می‌‌تواند با استفاده از این امور به شرایط بلوغ کمالات برسد و به عنوان خلیفه الله در دنیا زندگی و در آخرت فرمانروایی و حکومت کند و در بهشت خویش خداگونه زیست کند.

البته از نظر قرآن، بسیاری از مردم از این فرصت کوتاه عمر به درستی بهره نمی‌گیرند و آن را تباه می‌‌کنند و گرفتار خسران می‌‌شوند؛ از همین روست که در قرآن، به این مدت کوتاه عمر به عنوان «عصر» یاد می‌‌شود که اکثریت مردم در خسران و از دست دادن این سرمایه ارزشمند هستند مگر آنکه به چهار کار اصلی ایمان و عمل صالح و تواصی به حق و تواصی به صبر رو آورند.[۲۶۶] به هر حال، یک زمانی مشخص و مقدر برای هر کسی در «ام الکتاب» الهی نوشته شده که از آن به «اجل مسمی» یاد می‌‌شود. انسان تا زمانی که حکم قطعی و قضایی الهی نرسد در دنیا خواهد ماند[۲۶۷] و توفی نفس انسان در شب و هنگام خواب، موجب نمی‌شود تا حیات به طور کامل از او قطع شده و از بدن جدا شود، بلکه دوباره نفس توفی شده به بدن باز گردانده می‌‌شود تا به اجل مسمی برسد.[۲۶۸]

از نظر قرآن، برای هر چیزی اجل مسمی است[۲۶۹]، یعنی اجل مسمی اختصاص به انسان ندارد، بلکه ماه و خورشید نیز در گردش خویش دارای اجل مسمی هستند.[۲۷۰] همچنین خدا در قرآن بیان می‌‌کند باقی کودک در رحم مادر نیز بر اساس یک «اجل مسمی» و زمان مشخص تعیین شده از قبل است و این گونه نیست که هر کسی هر زمانی به دنیا بیاید.[۲۷۱] درحقیقت، زایش کودک نوعی مرگ در رحم مادر است؛ یعنی زندگی کودک در زهدان و رحم مادر همانند زندگی شخص در زهدان دنیا است که مدت و اجل مسمی دارد؛ پس همان طوری که کودک با مرگ از رحم مادر خارج و زایشی در بیرون زهدان دارد، همچنین هر انسانی از زهدان دنیا می‌‌میرد و در عالم برزخ زایش می‌‌کند.[۲۷۲]

هلاکت مردم و امت در اجل مسمی

بنابراین، از نظر آموزه‌های وحیانی قرآن، هر فردی بلکه حتی امت‌ها دارای اجل مسمی است؛ زیرا امت‌ها و دولت‌ها خود یک حقیقت است و تنها حقیقت اعتباری محض نیست؛ بنابراین، غیر از هلاکتی که برای هر انسانی به عنوان اجل مسمی است، برای امت‌ها و دولت‌ها نیز است.[۲۷۳]

بر اساس آموزه‌های وحیانی قرآن تا زمانی که اجل مسمی چیزی نرسیده باشد، آن چیز هلاک نمی‌شود و نمی‌میرد. بنابراین، معنا ندارد که انسان دنبال استعجال هلاک چیزی باشد؛ خواه هلاک خویش یا دیگری یا امت. بر همین اساس است که حتی کسانی که ظلم می‌‌کنند و ظلم بزرگی چون شرک و کفر دارند[۲۷۴] تا اجل مسمی نرسد هلاک نمی‌شوند؛ زیرا از نظر قرآن، اگر خدا می‌‌خواست هر کسی را براساس ظلمی که کرده مجازات در دنیا کند دیگر جنبده‌ای در زمین باقی نمی‌ماند؛ زیرا هر کسی به گونه‌ای ظلمی را مرتکب می‌‌شود؛ اما سنت الهی بر این است تا شخص تا اجل مسمی زندگی کند که پس از آن دیگر تاخیری نخواهد بود.[۲۷۵] بنابراین، هر گز خدا در عذاب استیصالی شخص عجله نمی‌کند و پیش از موعد مقرر و مشخص یعنی اجل مسمی او را از دنیا نمی‌برد.[۲۷۶] پس درخواست‌های کافران برای تعجیل و استعجال در عذاب بی‌معنا است؛ زیرا تا اجل مسمی نرسد عذاب و مرگی نیست.[۲۷۷] خدا به صراحت می‌‌فرماید: لولا کلمه سبقت من ربک لکان لزاما و اجل مسمی؛ اگر کلمه الهی که از قبل از سوی پروردگارت گفته شده و نیز اجل مسمی نبود، هر آینه مرگ و هلاکت ملازم آنان می‌‌شد.[۲۷۸]

دراین آیه به سنت‌های الهی اشاره شده که شامل اجل مسمی و سنت املاء، سنت امهال و سنت استدراج است؛ زیرا این کلمه‌ای که سبقت گرفته، همان سنت الهی در املاء و امهال و استدراج کافران و مشرکان است؛ زیرا یکی از کیدهای الهی آن است که به کافران مهلت می‌‌دهد تا هر چه در چنجه دارند بیرون بریزند؛ همچنین سنت استدارج به این معنا است تا اینان درجه درجه به سوی سقوط با امکانات بیش‌تر سقوط کنند[۲۷۹]؛ زیرا چنان به آنان امکانات می‌‌دهد تا چون گاوان و خران در دنیا زندگی کنند و متوجه آخرت نشوند. ازهمین روست که بر اساس قاعده عدالت و پاداش در دنیا یا آخرت و نیز سنت‌های دیگر الهی، خدا در همین دنیا به کافران و مشرکان و منافقان، خانه‌هایشان را از زخرف وزینت‌ها می‌‌آراید و بهترین زندگی دنیوی را به آنان می‌‌دهد.[۲۸۰] پس نمی‌بایست مؤمنان نسبت به داشته‌های این مردمان حسرت بخورند و خواهان چنین ثروت و دارایی شوند؛ زیرا این متاع قلیل دنیا که به آنان داده می‌‌شود، هم چون شکوفه‌های هستند که زود پژمرده می‌‌شوند و هیچ اثری از آن برایشان در قیامت نخواهند ماند. از همین روست که از آن به «زهره الحیاه الدنیا» تعبیر می‌‌شود که البته آن نیز کوره و فتنه‌ای برایشان است[۲۸۱]؛ زیرا فتنه الهی شامل ابتلاء به خیر و شر است.[۲۸۲] از نظر قرآن، وقتی اجل مسمی می‌‌رسد حجت بر آنان تمام شده است؛ زیرا هر چه که می‌‌بایست بدانند می‌‌دانند و اگر مخالفتی با هدایت دارند از روی علم و به سبب ظلم و علو و بغی و اسراف و جرم است.[۲۸۳]

البته در هلاکت مردم و امت‌ها کسانی به هلاکت می‌‌رسند که در ام الکتاب و تقدیر آنان آمده و از قبل تعیین شده است.[۲۸۴] بنابراین، نمی‌توان نسبت به آنان شفاعت کرد و آنان را نجات داد؛ زیرا حجت الهی بر آنان تمام شده است.[۲۸۵] از نظر قرآن، مؤمنان می‌‌بایست هنگام مواجه به کافرانی که آنان را اذیت و آزار بلکه حتی عذاب سخت می‌‌دهند، به این نکته توجه داشته باشند که این تاخیر تا اجل مسمی که از باب اتمام حجت انجام می‌‌شود، بر اساس حکمت و سنت الهی است. همچنین می‌‌بایست «صبر» و شکیبایی و استقامت پیشه گیرند و بر اصول ایمانی خویش استقامت ورزند و برای بهره‌مندی از فضل و عنایت خاص الهی به تسبیح رو آورند و به نماز اهتمام ورزند؛ زیرا نماز و تسبیح نقش اساسی در آرامش و اطمینان قلبی مؤمنان دارد و همچنین کار را بر مؤمنان آسان می‌‌کند.[۲۸۶].[۲۸۷]

اجل معلق و تاخیر مرگ تا اجل مسمی

البته از نظر قرآن، برخی از افراد به سبب برخی از گناهان عظیم و کبیره ممکن است پیش از اجل مسمی از دنیا بروند و هلاک و عذاب شوند؛ زیرا آنان پس از اتمام حجت به گناهانی دست می‌‌زنند که غیر قابل گذشت است و می‌‌تواند به دیگران آسیب برساند و راه خدا را بر بسیاری از مردم بندد و شرایط را برای بندگی مؤمنان بسیار سخت و دشوار و عذاب آور سازد. از این روست که این افراد پیش از اجل مسمی می‌‌میرند.

به نظر می‌‌رسد که ممکن است حتی مسلمانی به اجل معلق از دنیا برود، مثل کسانی که گرفتار عاق والدین می‌‌شوند. البته خدا برای رهایی از این خطر به مؤمنان و مسلمانان راهکاری می‌‌دهد که شامل توبه و استغفار است؛ زیرا خدا می‌‌فرماید هر کسی حتی کافر و مشرک وقتی گناهی بزرگ چون شرک و کفر داشت، می‌‌تواند با استغفار از ذنوب خویش مرگ خویش را تا زمان اجل مسمی به تاخیر اندازد که البته پس از آن دیگر تاخیری نخواهد بود.[۲۸۸].[۲۸۹]

شتری بر درهرخانه

حوادث و رخدادهایی که در پیرامون هر یک از ما اتفاق می‌افتد، دانشگاه بزرگی است که اگر به خوبی از آن بهره‌گرفته شود، بسیاری از حوادث تلخ و مصیبت‌ها برای ما تکرار نخواهد شد؛ زیرا طبیعت در عین پیچیدگی دارای قوانین ساده‌ای است که تکرار را موجب می‌شود. هر چند ممکن است عین آن حادثه با تمام جزئیات آن اتفاق بیفتد که نمی‌افتد، اما در هرحال برآیند و نتیجه، یکی است. در آموزه‌های قرآنی از سنت‌های الهی حاکم برجان و جامعه و جهان سخن به میان آمده است. این سنت‌ها قوانین کلی حاکم بر هستی هستند که گریزی از آن نیست. سنت‌های الهی برآن تأکید دارند که با وجود علل و عوامل مختلف، یک امر بارها و بارها تکرار خواهد شد. این تکرار در قالب تشابه و متشابهات انجام می‌گیرد. از این رو در قرآن از تشابه قلوب سخن به میان آمده است. به این معنا که مشابهت در عقاید و افکار موجب می‌شود تا کنش‌ها و واکنش‌ها یکسان باشد.[۲۹۰]

از سنت‌های الهی می‌توان به سنت امتحان، سنت عذاب، سنت اجل و مانند آن اشاره کرد. سنت آزمون به ما می‌گوید که هر انسانی در طول عمرش بارها و بارها از سوی خداوند با نعمت و مصیبت‌ آزموده خواهد شد تا کنش‌ها و واکنش‌هایش دانسته شود و خوب و بدش آشکار گردد.[۲۹۱] سنت عذاب نیز به دو شکل عذاب دنیوی و اخروی انجام می‌گیرد. عذاب دنیوی بر اساس کنش‌ها و واکنش‌های انسانی است. به این معنا که اگر علل و عوامل آن فراهم آید در همین دنیا اشخاص و جوامع عذاب می‌شوند. این سنت‌ها به ما می‌آموزد که قوانینی بر هستی حکمفرماست باید به آنها توجه داشت. براساس همین قوانین است که نظم کلی برجهان حکم فرما شده است. براساس آموزه‌های قرآنی، اجل به عنوان یک سنت الهی، هم برای فرد و هم برای جامعه است.

بنابراین، هرکس حتی اشرف آفریده‌های الهی حضرت محمد مصطفی(ص) نیز به اجل گرفتار خواهد شد و ایشان نیز مرگ را می‌چشد تا این تن خاکی را بگذارد و برای ابدیت خودش را آماده کند[۲۹۲]؛ چراکه اجل و مرگ همانند سوراخ کردن پیله کرم است که از درون آن پروانه‌ای به پرواز در می‌آید. اجل و مرگ شتری است که بر در هرخانه‌ای خواهد خوابید و نوبتی هم باشد روزی نوبت آن می‌رسد که این شتر در خانه‌اش قربانی شود تا بتواند از دنیا به سوی ابدیت برود. اجل، دری به سوی ابدیت انسان و راهی برای رهایی از پیله دنیاست. پس انسان‌ها باید همواره به این نکته توجه داشته باشند که مرگ برای همسایه نیست، بلکه این فرایندی است که همه را روزی گرفتار خواهد کرد. امیرمؤمنان علی(ع) می‌فرماید: گویی مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و گویی حق در آن بر غیر ما واجب گشته و گویی این مردگانی را که می‌بینیم مسافرانی هستند که به زودی به سوی ما باز می‌گردند»[۲۹۳] آن حضرت درجایی دیگر می‌فرماید: چگونه غافل می‌شوید از چیزی که هرگز از شما غافل نمی‌شود و چگونه طمع دارید در چیزی که هیچ گاه به شما مهلت نمی‌‌دهد»[۲۹۴] باز در جایی دیگر هشدار می‌دهد و می‌فرماید: فکفی واعظا بموتی عاینتموهم، حملوا الی قبور هم غیر راکبین؛ این واعظ برای شما کافی است که همه روز مردگانی را می‌نگرید که آنها را به سوی گورهایشان می‌برند بی‌آنکه خودشان بخواهند.[۲۹۵].[۲۹۶]

زمینه‌های عبرت‌گیری

عبر در اصل به معنای گذشتن از حالی به حال دیگر است. و با واژه عبور هم خانواده است. اعتبار و عبرت، یعنی حالتی که با آن از شناخت محسوس به شناخت غیرمحسوس دست می‌یابند.[۲۹۷] عبرت اسم مصدر از اعتبار به معنای پندپذیری است.[۲۹۸] به همین مناسبت به حوادثی که به انسان پند می‌دهد عبرت گویند،؛ چراکه انسان را به یک سلسله تعالیم کلی رهنمون کرده و از مطلبی به مطلب دیگر عبور داده و به امری کلی‌تر منتقل می‌کند. در حقیقت انسان معتبر کسی است که قضایای شخصی و جزیی را به دقت می‌نگرد و با تعقل، تفکر، تعمق، تامل و تدبر در آنها یک حقیقت کلی‌تر و بزرگتر را به دست می‌آورد. یعنی همان‌طوری که خردمندان با تعقل و تفکر، از زید و محمد و حسن و حسین، به یک کلی به نام انسان و یا از افراد حیوانی به نوع اسب و یا نوع گوسفند و مانند آن می‌رسند و بلکه حتی فراتر از انسان به کلیات ثانوی می‌رسند و حقایق و جواهر هستی را در قالب سه گانه واجب‌الوجود، ممکن‌الوجود و ممتنع‌الوجود دسته‌بندی می‌کنند، این شخص نیز از محسوسات عبور کرده به یک حکم کلی عقلانی می‌رسد.

به سخن دیگر، انسان از این توان بهره‌مند است که با عقل و فکر خویش، قضایای جزیی و شخصی را به یک قضایای کلی تبدیل کند و مصادیق را به مفاهیم بکشاند. قوای بشری چون قوای حسی، خیالی، واهمه و عاقله به او کمک می‌کند تا بتواند این عبور را داشته باشد. به عنوان نمونه انسان با مشاهده حیات دنیایی و نشئه فعلی، عبرت می‌آموزد و از آن برای پی‌بردن به معاد و رستاخیز بهره می‌گیرد.[۲۹۹] رستاخیز گیاهان را مایه عبرت خود قرار می‌دهد و با آن، رستاخیز جان‌ها را در آخرت کشف می‌کند.[۳۰۰] خداوند در آیات بسیاری به انسان‌ها توجه می‌دهد که از امور عبرت بگیرند[۳۰۱] اما مردم از حوادث و رخدادهایی که پیرامونشان می‌گذرد عبرت نمی‌گیرند. آنکه هر روز می‌بینند خویش و دوست و همسایه‌ای در کودکی، جوانی و میانسالی و پیری می‌میرد و مرگ، کودک و بزرگ، پیر و برنا و سالم و غیرسالم نمی‌شناسد، باز مرگ را برای دیگران می‌دانند و خود را برای ابدیت آماده نمی‌کنند.

امیرمؤمنان علی(ع) می‌فرماید: «اِعْمَلْ لِدُنْيَاكَ كَأَنَّكَ تَعِيشُ أَبَداً وَ اِعْمَلْ لآِخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَمُوتُ غَداً»؛ آنچنان برای دنیای خود کار کن که گویی در همیشه روزگار، زنده‌ای و چنان برای آخرت خود تلاش کن که گویی فردا می‌میری.[۳۰۲]. بنابراین، انسان عاقل کسی است که اگر کاری برای دنیای خود می‌کند، از آخرت خود غافل نمی‌شود و کاری نمی‌کند که از هر راهی دنیایش تأمین و آباد شود و آخرتش تباه گردد، بلکه از راه حلال و مشروع بهره می‌گیرد و دنیایش را به هر شکلی شده تأمین نمی‌کند؛ درحالی که برخی‌ها آخرت را فراموش می‌کنند و با رباخواری و ظلم و تعدی و تجاوز، دنیای خود را آباد می‌کنند.

انسانی که بیدار است از زندگی دیگران عبرت می‌گیرد و خود را همواره آماده مرگ می‌کند و از آن غافل نمی‌شود. روزی پیامبر اکرم(ص) به کسی که معامله‌ای انجام داده و پرداخت قرض خود را از روی سهل‌انگاری به تاخیر انداخته بود، فرمود: «من که پیامبر خدا هستم نمی‌دانم آیا پای خود را که برمی‌دارم تا لحظه‌ای که آن را بر زمین گذارم، اجل مهلتم خواهد داد یا نه. پس کارهای خود را چنان تنظیم نمائید که گویی لحظه‌ای بعد در این جهان نخواهید بود». امام صادق(ع) در سفارش خود به عبدالله بن جندب می‌فرمایند: «و اجْعَلِ المَوتَ نُصبَ عَيْنِكَ»؛ به یاد مرگ باش، طوری که همیشه مرگ جلوی چشمت باشد.[۳۰۳].[۳۰۴]

علل عبرت نگرفتن

اما اینکه چرا عبرت نمی‌‌گیریم، به اموری چون جهل و غفلت و تردید در مقام عمل و عزم و مانند آن برمی‌گردد. خداوند مهم‌ترین علل و عوامل عبرت نگرفتن مردم را موارد زیر بیان می‌کند:

  1. کفر: یکی از عواملی که موجب می‌شود تا انسان از رخدادهای پیرامونی عبرت نگیرد، کفر و بی‌ایمانی است.[۳۰۵]
  2. نومیدی از آخرت: از عوامل عبرت نیاموختن آدمی، نومیدی از آخرت است. خداوند در آیه ۴۰ سوره فرقان بیان می‌کند که ناامیدی مشرکان به حیات آخرتی، عامل عبرت نگرفتن آنها از سرنوشت شوم امت‌های پیشین بوده است. پس اگر اینان نومید نمی‌شدند، بی‌گمان از حوادث عبرت می‌گرفتند.
  3. بی‌بصیرتی: فقدان بصیرت از دیگر عوامل و زمینه‌های عبرت نگرفتن آدمی است. خداوند می‌فرماید تنها کسانی عبرت می‌گیرند که اهل بصیرت هستند.[۳۰۶]
  4. بی‌اعتقادی به آخرت: بی‌ایمانی و بی‌اعتقادی به حیات آخرتی، موجب آن است که آدمی از وقایع و رخدادهای پیرامونی عبرت نگیرد؛ درحالی که اگر کسی اهل اعتقاد به معاد باشد از سرگذشت هلاکت بار اقوام پیشین عبرت می‌گرفت.[۳۰۷]
  5. فقدان تفکر: انسان ممکن است عاقل باشد ولی اهل تعقل و تفکر نباشد؛ آنچه موجب رهایی انسان از تکرار مصیبت‌ها و عذابهاست، تفکر و تعقل در گذشته خود و دیگران و درس‌آموزی و تجربه‌گیری است. اما بسیاری از مردم اهل تفکر عمیق در امور نیستند و تنها به ظاهر مسائل بسنده می‌کنند. از این رو عبرت نمی‌گیرند، در حالی که انسان‌های متعقل و متفکر اهل عبرت هستند و از کوچک‌ترین رخداد و حادثه درس می‌گیرند و اجازه نمی‌دهند تا خود مبتلا به همان چیزی شوند که از آن فرار می‌کنند. آنان درباره تسخیر کشتیها برای انسان[۳۰۸]، چگونگی نزول باران[۳۰۹] و دیگر امور و مسایل پیرامونی و آفرینش جهان و مانند آن[۳۱۰]تفکر می‌کنند و عبرت می‌گیرند.
  6. عدم توجه به مالکیت خدا: کسانی اهل عبرت هستند که به مالکیت انحصاری خداوند بر زمین و اهل آن توجه داشته باشند، اما کسانی که به این امر توجه ندارند از امور پند و عبرت نمی‌گیرند.[۳۱۱]
  7. عدم توجه به خالقیت خدا: یکی دیگر از علل و عوامل عدم پندگیری باور نادرست درباره خدا و یا حتی عدم توجه به خالقیت خداوند است. کسی که توجه به خالقیت خداوند پیدا می‌کند، می‌داند که همه‌چیز به دست خدا و برای هدفی است. اینکه خداوند جهان را با نظم اداره می‌کند و قوانینی بر آن حاکم است. این توجه‌یابی موجب می‌شود که از رخدادها عبرت گیرد.[۳۱۲]
  8. عدم توجه به حاکمیت الهی: انسان ممکن است اعتقاد به خدا و رستاخیز داشته باشد ولی کسانی که توجه به حاکمیت خداوند ندارند، گرفتار غفلت می‌شوند و از امور عبرت نمی‌گیرند. اگر انسان بداند همه هستی تحت حاکمیت خداوند است و هر چیزی براساس یک هدف کلی و نظمی خاص اتفاق می‌افتد از حوادث و رخدادها پند می‌گیرد و عبرت می‌آموزد.[۳۱۳]

در آیات قرآنی این مطلب بیان شده که کافران[۳۱۴]، مشرکان[۳۱۵]، منافقان[۳۱۶] و سست ایمان‌هایی چون یهودیان[۳۱۷] از امور و رخدادها عبرت نمی‌گیرند و مایه عبرت و پند آنان نمی‌شود و همان راه باطل خویش را می‌روند و فرجام بدی نصیب آنان می‌شود. از نظر قرآن اکثریت انسان‌ها، دارای روحیه عبرت‌ناپذیری هستند[۳۱۸] و از سرنوشت شوم و بد دیگران عبرت نمی‌گیرند.[۳۱۹].[۳۲۰]

نقش دوگانه عزرائیل

به نظر می‌‌رسد که عزرائیل و دیگر فرشتگان مقرب الهی تنها در یک نقش ظاهر نمی‌شوند و این گونه نیست که به یک کار مشغول باشند بلکه از آن جایی که دارای قدرت و توانایی‌های بسیاری هستند به امور مختلف جهان می‌‌پردازند، هر چند که هر کدام از آنها دارای مأموریت اصلی می‌‌باشند ولی تنها به همان کار نمی‌پردازند. از این روست که فرشته مرگ که از فرشتگان مقرب الهی است تنها به قبض روح نمی‌پردازد و افزون بر گرفتن جان مردم تحت تدبیر و اراده الهی[۳۲۱] به امر تدبیر امور هستی نیز می‌‌پردازند.

علامه طبرسی در این باره بیان می‌‌کند، عزرائیل از فرشتگانی است که افزون بر قبض روح با کمک و یاری دیگر فرشتگان[۳۲۲] به تدبیر امور جهان نیز می‌‌پردازد؛ زیرا ایشان ازجمله مدبرات امری به شمار می‌‌آید که در آیه ۵ سوره نازعات به آنها اشاره شده است.[۳۲۳].[۳۲۴]

تفاوت دیدار فرشته مرگ با مؤمنان و کافران

خداوند در آیاتی به چگونگی گرفتن جان کافران و قبض روح ستمگران و مشرکان اشاره می‌‌کند و می‌‌گوید که ایشان در هنگام جان گرفتن، ستمگران را ملامت و سرزنش می‌‌کنند[۳۲۵] آیه ۵۰ سوره انفال نیز تبیین می‌‌کند که هنگام قبض روح کافران به وسیله عزرائیل و دیگر فرشتگان، با ضرب صورت و پشت آنان جانشان را می‌‌گیرند. اما آن حضرت و فرشتگان دیگر، در هنگام قبض روح متقین و تقواپیشگان، با گفتار خوش همراه با سلام و مژده بهشت جانشان را می‌‌گیرند.[۳۲۶]

البته ناگفته نماند که توفی انفس و گرفتن کامل جان آدمی در حقیقت از افعال الهی به شمار می‌‌آید و خداوند همان ممیت و محیی واقعی است و عزرائیل و دیگر فرشتگان تنها واسطه و مامور قبض روح انسان‌ها به شمار می‌‌آیند.[۳۲۷] از این روست که حضرت امام صادق(ع) در تفسیری بر این آیه می‌‌فرماید که خداوند تبارک و تعالی برای ملک الموت دستیارانی از فرشتگان قرار داده تا جان‌ها را بگیرد و قبض کند. پس ملک الموت آن جان‌ها را از فرشتگان مرگ دریافت می‌‌کند و با ارواحی که خود جانشان را ستانده همراه و ضمیمه می‌‌کند و خداوند همه ارواح و جان‌ها را از ملک الموت دریافت می‌‌کند.[۳۲۸].[۳۲۹]

مرگ عزرائیل

در آموزه‌های قرآنی از عبارت‌های چون توفی، موت، هلاکت، فنا و مانند آن برای بیان جلوه‌های نیستی و نابودی سخن به میان آمده است. هر یک از این واژگان بار معنایی خاص دارند و این گونه نیست که بتوان همه را به یک مفهوم دانست. مفاهیمی گوناگونی از این واژگان فهمیده می‌‌شود. از این روست که برای قبض ارواح و جان‌ها هرگز از واژه فوت سخنی به میان نمی‌آید؛ زیرا فوت به معنای نیستی است؛ در حالی که قبض جان و روح به معنای نیستی و نابودی نیست. از این روست که در آموزه‌های قرآنی به جای آن از واژه توفی به معنای گرفتن چیزی به تمام و کمال استفاده شده است. بنابراین توفی آن است که جان و روح آدمی توسط خداوند، عزرائیل و فرشتگان مرگ به کمال و تمام گرفته و اخذ می‌‌شود. خداوند در آیه ۳۵ سوره انبیاء از مرگ و توفی تعبیر زیبای دیگری را به کار می‌‌برد که چشیدن مرگ است. به این معنا که هر نفسی مرگ را می‌‌چشد. چشیدن مرگ یا همان ذائقه الموت، برای نفوس است. نفس نیز به روحی گفته می‌‌شود که در کالبد مادی قرار گرفته باشد. از این روست که از نفس در زبان فارسی به روان یاد می‌‌شود و علم النفس همان روان‌شناسی است و روح که به معنای موجود مجرد غیر مادی است در زبان فارسی همان جان می‌‌باشد. بنابراین هر نفس و روانی مرگ را می‌‌چشد و از کالبد مادی خود بیرون می‌‌آید.

این که خداوند در آیه ۸۸ سوره قصص می‌‌فرماید: ﴿كُلُّ شَىْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُۥ؛ هر چیزی هلاک می‌‌شود مگر وجه آن چیز، به این معناست که هر چیزی دو چهره دارد: چهره مادی و چهره غیر مادی و یا به سخن دیگر، چهره خلقی و چهره امری. در هنگام مرگ چهره مادی و خلقی هر چیزی هلاک می‌‌شود ولی چهره امری و روحی آن باقی می‌‌ماند. خداوند در این آیه تنها باقی بودن وجه هر چیزی را مورد تأکید قرار می‌‌دهد که همان جنبه امری آن چیز می‌‌باشد. چهره امری هر چیزی همان وجه الهی آن چیز می‌‌باشد که گاه از آن به جان و روح و وجود تعبیر می‌‌شود؛ زیرا جنبه خلقی همان ماهیت و کالبد و مانند آن می‌‌باشد. خداوند در آیات بسیاری به موضوع «وجه» چیزی یا «وجه الله» پرداخته است و به آن اصالت می‌‌بخشد. این همان اصالت وجودی است که به تعبیر مکتب متالهین و متعالیه می‌‌توان از آن سخن گفت. آیه ۱۱۲ سوره بقره و نیز آیه ۲۲ سوره لقمان، مقام احسان را همان تسلیم و اسلام وجه برای خدا می‌‌داند. بنابراین محسن کسی است که جنبه امری و الهی خود را به خداوند تسلیم کند و آیات ۱۴۴ و ۱۴۸ و ۱۴۹ سوره بقره نیز تبیین می‌‌کند که این وجه الهی که در انسان است می‌‌بایست همواره به سوی خداوند باشد؛ زیرا اصولا نمی‌تواند بیرون از وجه الله باشد، ولی برخی توهم می‌‌کنند که این گونه نیست. از این روست که تأکید می‌‌کند که اصولا وجه هر موجودی هم چون انسان به طور طبیعی به سوی وجه الله است حتی اگر به سوی دیگر تولی و پشت گرداند. اما محسن کسی است که این را می‌‌داند و خود به اختیار تسلیم می‌‌باشد و وجه خدایی را حافظ می‌‌باشد.

به هر حال هر عملی دو وجه خلقی و امری دارد و آن چه ماندگار و مانا می‌‌باشد تنها جنبه امری و وجه الهی آن است.[۳۳۰] از این روست که به صراحت می‌‌فرماید: ﴿وَمِنْ ءَايَـٰتِهِۦٓ أَن تَقُومَ ٱلسَّمَآءُ وَٱلْأَرْضُ بِأَمْرِهِۦ ثُمَّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةًۭ مِّنَ ٱلْأَرْضِ إِذَآ أَنتُمْ تَخْرُجُونَ * وَلَهُۥ مَن فِى ٱلسَّمَـٰوَٰتِ وَٱلْأَرْضِ كُلٌّۭ لَّهُۥ قَـٰنِتُونَ[۳۳۱] بنابراین هر چیزی مزه و طعم فنا را خواهد چشید و تنها آن جنبه الهی مزه مرگ را نخواهد چشید؛ زیرا جنبه امری هر چیزی دارای جلال و اکرام است و فنا بر آن تسلط نمی‌یابد. از آن جایی که مرگ نوعی انتقال همانند هبوط است می‌‌توان گفت که جا به جایی از نشاه ای به نشاه دیگر را مرگ می‌‌نامند ولی هلاکت و فنا این گونه نیست. از این روست که اگر سخن از مرگ به میان می‌‌آید همواره بر جنبه توفی و قبض و انتقال تأکید می‌‌شود و هنگامی که از هلاکت، نیستی و فنا سخن به میان می‌‌آید به بقای وجه و جنبه امری و الهی آن تأکید می‌‌گردد؛ زیرا این گونه نیست که فنا و یا هلاک موجودات موجب شود تا جنبه و وجه امری و الهی آنان نیست شود. از این روست که گفته‌اند که فنا در ذات الهی به معنای نیستی هویت موجودات نیست بلکه به معنای نیستی ماهیات آنان است که همه جنبه خلقی و محدودیت‌های آنان است.

خداوند در آیه ۶۸ سوره زمر سخن از بقای برخی از موجودات هنگام نفخ صور می‌‌کند. در این جا تعبیری که شده است "صعق" است. صعق برای حضرت موسی(ع) در کوه طور هنگام دیدار خداوند و تجلی بر کوه طور و متلاشی شدن آن دست داد. صعق به معنای مرگ نیست بلکه حالتی هم چون مرگ است که گاه از آن به بیهوشی نیز تعبیر می‌‌کنند که جان هم چنان در کالبد هست و نیست.[۳۳۲] خداوند این واژه را در دو آیه دیگر یعنی آیه ۴۵ سوره طور و نیز آیه ۶۸ سوره زمر به کار برده است. در آیه ۴۵ می‌‌فرماید: ﴿فَذَرْهُمْ حَتَّىٰ يُلَـٰقُوا۟ يَوْمَهُمُ ٱلَّذِى فِيهِ يُصْعَقُونَ[۳۳۳]. این روز همان روز نفخ صور در قیامت و یا پیش از آن است. بنابراین، به حالتی در می‌‌افتند که مرگ نیست بلکه نوعی مرگ خاص است که از آن می‌‌توان به بیهوشی همانند و تعبیر کرد. با این همه، در آن روز[۳۳۴] همه گرفتار صعق و بیهوشی می‌‌شوند مگر گروهی که از آن جمله اولیای خاص الهی و فرشتگان مقربی چون عزرائیل است. پیامبر(ص) این گروه مستثنا را جبرئیل، میکائیل، ملک الموت، اسرافیل و حاملان عرش دانسته است.[۳۳۵] چنان که از برخی از روایات به دست می‌‌آید حاملان عرش، همان امامان معصوم(ع) و پیامبر گرامی است که صادر نخست، عقل اول، نور اول و مانند آن می‌‌باشد و امامان نیز نفس و نور اویند.

این گروه افراد در روز قیامت حتی از صعق در امان خواهند بود و آنان را حتی چنین مرگی نیست که از آن به صعق تعبیر شده است. البته در برخی از روایات تفسیری بر می‌‌آید که همه موجودات هستی را مرگ است و می‌‌بایست مرگ را بچشند و در یابند هر چند که تفاوتی در شدت مرگ باشد و یا نوعی از مفهوم مرگ را درک می‌‌کنند. اینان به آیه ۳۵ سوره انبیا تمسک می‌‌کنند که چشیدن مرگ را به شکلی برای هر نفسی اثبات می‌‌کند. در روایتی آمده است که امام صادق(ع) فرمودند: تمام اهل زمین می‌‌میرند به طور ی که کسی باقی نمی‌ماند. سپس اهل آسمان می‌‌میرند. آن گاه پرسیده می‌‌شود: چه کسی باقی مانده است؟ ملک الموت می‌‌گوید: پروردگارا کسی باقی نمانده مگر فرشته مرگ. پس به او گفته می‌‌شود: ای فرشته مرگ بمیر و او می‌‌میرد.[۳۳۶] به نظر می‌‌رسد که می‌‌بایست یا دامنه نفس را وسیع‌تر از معنای گفته شده بگیریم تا شامل موجودات مجردی چون فرشتگان و عزرائیل شود و یا در معنای مرگ توسعه دهیم و به هر نوع رجوع و بازگشتی به ذات الهی تعمیم دهیم؛ زیرا هرگز وجه الهی که همان جنبه امری چیزهاست از میان نمی‌رود و به بقای ذات الهی باقی و مانا می‌‌باشد. پس از فنای خاصی با بقای خاصی مراد در این روایت است. به هر حال، همه موجودات به سوی خداوند باز می‌‌گردند و این بازگشت به اشکال گوناگون خواهد بود که از آن به مرگ یاد می‌‌شود و در این کار انتقال و بازگشت و رجعت فرشتگانی از جمله ملک الموت دخیل هستند.[۳۳۷]

حالات و احوال گوناگون قلب

قلب آدمی را قلب گفته‌اند؛‌؛ چراکه هماره در حال دگرگونی است و احوالات مختلفی در جهات مثبت و منفی از خود بروز می‌‌دهد و هیچ گاه در یک حالت باقی نمی‌ماند. هر کسی به علم شهودی و حضوری این حالات را در خود مشاهده می‌‌کند. حالاتی چون آرامش، اضطراب، خوشی و ناخوشی، شادی و اندوه، فراخ دلی و دل تنگی و مانند آن گاه در یک روز چند بار اتفاق می‌‌افتد و انسان به مدت طولانی در یک حالت نمی‌ماند.

البته برخی دیگر از حالات قلب است که از نوعی ماندگاری و داوم بیش تری برخوردار است. این حالات فراتر از حالات پیش گفته که به آن حالات هیجانی گفته می‌‌شود،‌ حالات مانا و پایا هستند و ارتباط با شخصیت و شاکله شخص دارد. به سخن دیگر، حالات دیگری است که به فلسفه هر انسان، بینش‌ها و نگرش‌های او بستگی دارد و بر همین اساس رفتار و سبک زیست او را شکل بخشیده و تحت تاثیر خود قرار می‌‌دهد. از جمله این حالات قلب می‌‌توان به استوا و اعتدال فطری، اطمینان، سکونت،‌ مودت،‌ اماره بالسوء، لوامه و سرزنشگر،‌ مسول و نیرنگ باز و مانند آن اشاره کرد. البته در آیات قرآنی و روایات این صفات به نفس نسبت داده شده است، ولی باید توجه داشت که نفس اطلاقات گوناگون و استعمالات متعدد و متنوعی دارد که از جمله آنها ذات، روان آدمی،‌ هواهای نفسانی و جنبه شهوانی و مانند آن هاست. نفس به معنای ذات بر خدا نیز اطلاق می‌‌شود، در حالی که نفس به معنای هواهای نفسانی تنها به انسان اطلاق می‌‌شود؛ همچنین وقتی از نفس به معنای روان سخن به میان می‌‌آید مراد روح و جانی است که در کالبد جسمانی در آمده است و فرآیند رشد و تکاملی خود را در بدن و جسم می‌‌پیماید. این معنای اخیر با قلب ارتباط دارد، چنان که قلب به یک معنا با عقل مترادف است و مراد از قلب و عقل در برخی از استعمالات یکی است.

به هر حال، نفس و قلب انسانی دارای حالات گوناگونی است. این بخش دوم از حالات قب که از مانایی و پایایی برخوردار است و خاستگاه آن حالات همان فلسفه هر انسانی است، بسیار اهمیت دارد؛ زیرا شاکله و شخصیت هر انسانی را نشان می‌‌دهد و خاستگاه اعمال و رفتار شخص است.[۳۳۸] البته حالات نخست قلب نیز تاثیراتی در کنش‌ها و واکنش‌های شخص دارد،‌ ولی از آن جایی که هیجانی و زودگذر است،‌ تاثیرات آن بسیار مهم واساسی نیست؛‌هر چند که این حالات هیجانی اگر مدیریت نشود کار دست شخص می‌‌دهد و در یک حالت خشم هیجانی زودگذر ممکن است کسی را بکشد و یا اعمالی داشته باشد که پیشمانی به دنبال دارد. از این روست که در آیات و روایات خواسته شده تا هنگام هیجانات زودگذر،‌ عملی انجام نشود. همچنین باید توجه داشت کسی که از شخصیت ثابتی برخوردار است و شخصیت او شکل گرفته باشد، می‌‌تواند حالات هیجانی را مهار و مدیریت کند. از این روست که مثلا کسی که به مقام اطمینان از نظر حالات قلب شخصیتی رسیده است،‌ متاثر از هیجانات عمل نمی‌کند.

خداوند مقلب القلوب

یکی از اسمای الهی مقلب القلوب است. مقلب القلوب به معنای گردانده دل هاست. این بدان معناست که خداوند در دل‌های آدمی تصرف می‌‌کند. این تصرف می‌‌تواند در هر دو بخش از احوالات قلب انجام گیرد،‌ یعنی تصرفات خداوند می‌‌تواند در احوالات هیجانی یا احوالات به نسبت ثابت قلب باشد. اما به نظر می‌‌رسد آن چه مراد است، تصرف در احوالات مانا و پایاست؛ زیرا این احوالات بیش‌ترین تاثیر را زندگی دنیوی و اخروی فرد دارد. تصرفات الهی به اشکال گوناگون و بر اساس حکمت‌ها و اهداف متنوع انجام می‌‌گیرد. از تصرفات الهی در قلب و تقلیب آن می‌‌توان به مهر کردن و بسته قلب در راستای کیفر و پاداش اضلالی، و نیز انشراح صدر در راستای پاداش اهتدایی اشاره کرد. به این معنا که گاه خداوند قلبی که گناهکار است و فتیله عقلانیت و نورانیت آن با گناه و فجور پایین کشیده شده و یا دسیسه و دفن شده است، مختوم و مهمور می‌‌کند و راه کسب حقایق را بر او می‌‌بندد به گونه‌ای که در تاریکی قرار می‌‌گیرد و هیچ نورانیت حقی را نمی‌بیند[۳۳۹]؛ زیرا این قلب به گناه از کار افتاده و دیگر نمی‌تواند آینه اسما و صفات الهی باشد و حقایق هستی را ببیند که از منشای حق سرچشمه می‌‌گیرد.[۳۴۰]

هر چند که خداوند این دل را در مقام مقلب القلوب دگرگون کرده و مختوم و مهمور نموده است، ولی باید توجه داشت که این نتیجه افکار و اعمال خود صاحبان این قلوب است؛ زیرا خداوند هرگز اضلال ابتدایی ندارد،‌ بلکه هماره اهتداء‌ ابتدایی و کیفری و تنها اضلال کیفری دارد. بنابراین، خود این صاحبان قلوب هستند که به فجور و گناه،‌ زمینه و بستر مهر شدن دل‌های خود را فراهم آورده‌اند. از این روست که خداوند بارها این گونه کیفرها و اضلال‌ها را نتیجه اعمال خود انسان دانسته است.[۳۴۱] خداوند در مجازات و کیفر افراد در دنیا و آخرت بر اساس داشته‌های قلب افراد حکم می‌‌کند؛ یعنی به کارها و اعمال توجه دارد که بر اساس فلسفه شخص و بینش‌ها و نگرش هایش انجام می‌‌گیرد و خاستگاه اعمال او شخصیت و شاکله وجودی اوست؛ بنابراین با مواردی که بر اساس هیجانات و حالات هیجانی قلب و یا موردی و از روی لغو انجام گیرد،‌ یا اصلا توجهی نمی‌کند یا کم‌تر توجه نشان می‌‌دهد. پس مبنا و معیار کیفر در جهات مثبت و منفی، اعمالی است که از شاکله وجودی و شخصیت فرد شرچشمه می‌‌گیرد و از چنین خاستگاهی برخوردار است. خداوند این مطلب را به صراحت و روشنی در آیه ۲۲۵ سوره بقره بیان کرده است:: ﴿لَّا يُؤَاخِذُكُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغْوِ فِىٓ أَيْمَـٰنِكُمْ وَلَـٰكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَٱللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌۭ[۳۴۲].

پس آن چه ملاک و معیار است همان دستاوردهای قلبی است؛‌ زیرا این گونه اعمال برخاسته از بینش‌ها و نگرش‌های ثابت و پایدار و بیانگر شخصیت و شاکله وجودی افراد است. پس مواخذه و کیفر و مجازات هماره بر اساس اعمالی است که از شخصیت فرد و قلب افراد صادر می‌‌شود. پس علم وعمد در این گونه اعمال قابل ردگیری و شناسایی است. خداوند البته می‌‌تواند قلب‌های از حالات شقاوت به سعادت باز آورد،؛ چراکه این کار از عهده او بر می‌‌آید. از این روست که در ادعیه از جمله در تعقیبات نماز صبح چنان که در مفاتیح الجنان آمده، درخواست تغییر سرنوشت و تقدیر می‌‌شود و خداوند را به دارنده لوح و کتاب محفوظ و ام الکتاب ستایش کرده و خواهان محو و اثبات سرنوشتی جدید می‌‌شود. البته هرگز خداوند قلب سعادتمند را به شقاوت تبدیل نمی‌کند؛ زیرا خداوند هیچ گاه ظلم نمی‌کند و از حق جز حق و عدل صادر نمی‌شود.

قلوب تاریک و سیاه کفار

انسان‌هایی که قلب خویش را با گناه و فجور تاریک کرده و از حالت استوا و اعتدال بیرون آورده‌اند، دیگر ابزار درک و فهم و تشخیص حق و باطل ندارند. خداوند به همه انسان‌ها نوری داده که بر اساس آن چراغ الهی،‌ حق و باطل و نیز خوب و بد را می‌‌شناسند و در فطرت آدمی گرایش و رغبتی قرار داده تا به سوی حق و خوبی گرایش یابد و از باطل و بدی گریزان باشد. آدمی بسیاری از مردمان، این چراغ عقل (نور حکمت نظری) و فطرت (نور حکمت عملی) خود را با گناه و فجور یا فتیله‌اش را پایین می‌‌کشند که کم نور است و نمی‌تواند جزمی را در اندیشه نسبت به حق پدید آورد و کم توان می‌‌شود که نمی‌تواند عزمی را در مقام عمل داشته باشد و به سمت خیر و خوبی و حق برود، یا آنکه چنان این نور الهی را در دل خویش دفن و دسیسه می‌‌کنند که در تاریک و سیاهی فرو می‌‌روند پس هماره در شک ذهنی و تردید عملی هستند یا آنکه به باطل خواه و حق کش می‌‌شوند و در باطل جزم و به بدی عزم می‌‌کنند. این گروه اخیر که در باطل جزم و به بدی عزم دارند، همان کسانی هستند که قلوب ایشان به ختم و مهر الهی مختوم و مهمور شده است. اینان شامل کافر و منافقان هستند[۳۴۳] اما گروه‌های دیگر که در شک ذهنی و تردید عملی گرفتارند، کسانی هستند که قلبشان زنگار گرفته است. اینها شامل توده‌های مردم و مسلمانان سست ایمان گناهکار هستند.[۳۴۴]

کسانی که قلوب واژگون و وارونه‌ای دارند، به دلیل فقدان نور الهی و سیاهی و تاریکی دل‌هایشان،‌ هر معجزه و آیه الهی را بد می‌‌فهمند و هرگز به آن ایمان نمی‌آورند. اینها گرفتار کیفری الهی هستند و قلب‌هایشان را خداوند واژگون ساخته است. پس هرگز ایمان نمی‌آورند: ﴿وَنُقَلِّبُ أَفْـِٔدَتَهُمْ وَأَبْصَـٰرَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُوا۟ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٍۢ[۳۴۵] کاف در «کما» به معنای لام تعلیل است؛ یعنی برای آنکه اول این گونه بودند و ایمان نیاوردند، قلب‌هایشان را خودشان با بی‌ایمانی واژگونه کردند. در حقیقت خداوند اینان را از درون به عنوان فطرت هدایت کرد ولی قبول نکردند. همچنین از بیرون به عنوان وحی و رسالت دعوت کرد، باز قبول نکردند. اینان در کفر و گناه چنان پافشاری کردند تا قلب ایشان دگرگون و واژگون شد. این قلب که نخست به طوری طبیعی و فطری به سوی خدا و آسمان بود و دهانه‌اش به سمت حقایق باز بود، واژگون شد و دهانه‌اش به سمت زمین و باطل و دنیا باز شد.

این قلب‌ها همانند کاسه‌ای وارونه شد که نزولات آسمانی و باران رحمت الهی در آن نمی‌رود،‌ چون دهانه آن به سمت دیگر است و نزولات به پشت کاسه می‌‌خورد و رد می‌‌شود و دور می‌‌افتد. اینان قلبی که بهترین جایگاه و عرش الله بود، واژگون کردند و در آن را به سوی خیر و خوبی و حق بستند. بهترین ظرف آن است که گشاد باشد و دهانه‌اش به سمت آسمان و گشاد باشد ولی اینها هم واژگون کرده و هم با خاک پر کرده و در آن را بسته‌اند. امیرمؤمنان درباره قلب می‌‌فرماید: «إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا»؛ این دلها ظروف الهی است. این ظرفها را خدا به شما داد. بهترین دل آن است که ظرفیّتش برای علوم و معارف الهی و اهل بیت(ع) بیشتر باشد.[۳۴۶]

وقتی دهنه این قلب به طرف آب و خاک و گِل و زمین و خانه و مسکن و زن و فرزند است، هر چه فیض رحمت و باران ببارد؛ چون همین، پشت این کاسه ی دل به طرف بالاست، و دهانه آن رو به خاک و زمین و دنیاست، یک قطره در درون این کاسه نمی‌رود. پس هر چه آیت و معجزه‌ای بیاید تاثیری ندارد بلکه تاثیر منفی هم دارد و اینان را از خدا دورتر می‌‌کند.[۳۴۷] از این روست که هر چه موعظه شوند تفاوتی به حال آنان نمی‌کند.[۳۴۸]

قلب واژگونه و تعطیلی عقل

انسان دارای قوای چندی هستند. از جمله قوای انسانی عقل است که حالات مختلف و گوناگونی دارد. این حالات از ضعف به شدت در تغییر است. حالات عقل دارای نام‌های جداگانه‌ای هستند که گاه هر یک را به عنوان یک قوه مستقل معرفی می‌‌کنند در حالی که همه حالات یک قوه و یک حقیقت است. به هر حال، این حالات عقل که برخی آن را قوای مستقلی دانسته‌اند عبارتند از: خیال، متخیله، واهمه و عقل. نام عقل بر حالت تمام و کمال آن اطلاق می‌‌کنند و دیگر حالات را به نام‌های دیگر می‌‌شناسند. قوه خیال پایین‌ترین درجه از حالات عقل است. در این حالات انسان تصاویری می‌‌سازد که ریشه‌ای حقیقی ندارد هر چند که منشای انتزاع آن حقایق است. در اصطلاحات مردمی از این حالات به خیال بافی و خیال زدگی تعبیر می‌‌شود. در آیات قرآنی از آن به مختال یاد شده است. مُختال از باب «افتعال» از ریشه «خَیَل» به معنای خیال باف و خیال زده است؛ یعنی کسی که در محدوده خیال فکر و کار می‌‌کند.

قوه آغازینی که بچه‌ها با آن سر و کار دارند،‌ همین قوه خیال است که متاثر از حواس انسانی است و ارتباط انسان را با جهان بیرون سامان می‌‌دهد. انسان با قوه خیال است که صورت‌ها را ضبط می‌‌کند. در حقیقت تصویر‌سازی که در ذهن و قلب ما انجام می‌‌گیرد از قوه خیال است. وقتی کودک رشد می‌‌کند و قوای او تقویت می‌‌شود کودک از قوه خیال به قوه متخیله می‌‌رسد. در دوره‌ای که انسان در در قوه خیال است به یک معنا عقل کامل ندارد؛ اما برخی از مردم هم چنان در این مرحله می‌‌مانند و به مرحله بعدی نمی‌روند. چنین فردی به یک معنا عقلش تعطیل است. حضرت امیر در دعاهایش عرض کرد: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ»؛ خدایا از تعطیلی عقل به تو پناه می‌‌برم.[۳۴۹]

«سُبات» با «سین» مانند السَبت به معنای تعطیلی است. کسی که عقلش تعطیل است در حقیقت در مرحله خیال و فردی مختال است. یعنی فرماندهی نفس او را خیال به عهده گرفته و عقل کاره‌ای نیست. چنین شخصی از شهوت و غضب مدد می‌گیرد و به حس و دست و پا دستور می‌دهد. آدمهای مختال همانند کودکان مختال بالفعل و عاقل بالقوّه هستند. اگر رشد کنند به مرحله عقل می‌‌رسند و عاقل می‌‌شوند و مدیریت نفس خود را به عقل می‌‌سپارند؛ ولی برخی هم چنان کودک می‌‌مانند. پس از مرحله خیال، مرحله متخیله است. قوه متخیله غیر از قوه خیال است. قوه متخیله صورت‌های گوناگون را با هم ربط می‌‌دهد؛ چنان که معانی را با صورت و صورت را با معانی ربط داده و با هم می‌‌دوزد.

در مرحله سوم،‌ قوه واهمه است که پایین‌تر از مرتبه عاقله است. قوه واهمه، مطالب کلی و معانی و مفاهیم را جزیی می‌‌کند.

در مرحله و مرتبه چهارم قوه عاقله است که با مفاهیم و کلیات سروکار دارد.

انسان‌ها به این چهار قوه یا مراتب عقلی نیاز دارند؛ اگر هریک از اینها نباشد نقصی در فهم و ادراک انسانی پدید می‌‌آید. انسان‌ها با خیال با محسوسات و دنیای مادی ارتباط برقرار می‌‌کنند و صورت‌های خارجی و مادی را از طریق خیال به ذهن منتقل می‌‌کنند. با قوه متخیله صورت را به معنا تبدیل می‌‌کند و یا معنای را به صورت. با قوه واهمه کلیات را به جزئیات و جزئیات را به حوزه معانی و مفاهیم می‌‌برند. به عنوان نمونه، انسان عاقل مفاهیم کلی و مطالب عرشی و الهی را با عنایت خداوند می‌‌فهمند البته گاه با خطا در ذهن و خطئیه در فعل همراه است و گاهی خطا و خطئیه‌ای نیست که عقل مجرد و عقل سرخ و عقل فعال است. وقتی عقل چیزی را فهمید آن را آن مفهوم کلی و مطلب کلی را به قوه واهمه می‌‌دهد تا به صورت جزیی در آورد. آن گاه آن را به قوه متخیله می‌‌دهند تا صورت‌سازی کند و صورت را با معانی و معانی را با صورت دوخت و دوز کند. اصولا انسان‌هایی که در کاری هنرمند می‌‌شوند مانند نقاشی، مداحی و شاعری و مانند آن، کسانی هستند که قوه متخیله خوب و قوی دارند که می‌‌تواند معانی با صورت و صورت را با معانی جفت و جور کند. به هر حال، افراد عادی آن چه را در قوه عاقله خودشان درک کرده در خواب یا بیداری به قوه واهمه،‌ متخیله و خیال می‌‌سپارند که آن را به اشکالی بروز می‌‌دهند که فعل آنان است. مثلا کتاب و مقاله‌ای می‌‌نویسند یا نقاشی می‌‌کنند. پس کلیات این گونه در نفس و قلب آدمی تنزل می‌‌یابد، یا بالعکس این گونه صورت‌های خارجی محسوسات در نفس انسانی بالا می‌‌رود تا به شکل علوم عقلانی محض و فلسفی و کلیات مفهومی در می‌‌آید.

هر گونه اختلال در این حالات و قوا به معنای نقص در انسان است. گاه شیطان در این تنزلات و تدرجات مشارکت می‌‌کند و موجب خطا و اشتباه در فهم و ادراک انسان می‌‌شود؛ چنان که در قوه اراده در عزم انسان دخالت می‌‌کند و انجام عمل را با مشکل مواجه می‌‌سازد. هر انسانی برای خودش خدایی می‌‌سازد که تصاویری از داشته‌های خودش است. خدای سبحان منزه است که به عقول و اوهام ما در آید؛ با این همه آن چه عقل در کلیات درک می‌‌کند و به شکل تسبیح و صفات تنزیهی از خدا ارایه می‌‌دهد به خدای حقیقی نزدیک‌تر است؛ البته وحی کمک می‌‌کند تا صفات تشیبهی نیز برای خدا در مقام اوهام داشته باشیم. این گونه است که با عقل و وهم خدایی را می‌‌شناسیم که آن را عبادت می‌‌کنیم ولی این همان خدا واقعی و حقیقتی نیست؛ زیرا بیرون از احاطه علمی ماست و هرگز نامتناهی در متناهی نمی‌گنجد بلکه بر اساس ظرفیت و وعای وجودی و قلبی ما آیاتش بر دل‌های ما می‌‌تابد. از این روست که امام باقر(ع) می‌‌فرماید: «كُلَّ مَا مَيَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِكُمْ فِي أَدَقِّ مَعٰانِيهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُكُمْ مَرْدُودٌ إِلَيْكُمْ»؛ هر آن چیزی که با اوهام خودتان در دقیق‌ترین معانی برای خداوند به عنوان فصل ممیز و توصیف بیان کردید، مخلوق و مصنوع و مثل شما و به شما رد می‌‌شود»‏. [۳۵۰]

در حقیقت خداوند را با اوهام خودمان توصیف می‌‌کنیم که این توصیفات از خداوند توصیفات بشری است و نمی‌تواند حقیقت خداوند را بیان کند. اگر خدا را به علم و حیات و جود و کرم و مانند آن می‌‌ستاییم تصویری انسانی است. از این روست که جز توصیفات خداوند و انسان کامل فانی در خدا مقبول نیست: ﴿سُبْحَـٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ ٱللَّهِ ٱلْمُخْلَصِينَ[۳۵۱] اما معصوم کسی است که خدا صدر و ساقه ی این جریان را به عهده می‌گیرد؛ یعنی همان‌طوری که در مجاری تحریکی خدا همه کاره است، چنان که در آیه ۱۷ سوره انفال می‌فرماید: ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَـٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ[۳۵۲]؛ همچنین در فکر و فهم نیز خداوند بر او ولایت دارد و مجاری ادراکی او را در اختیار می‌‌گیرد؛ پس هر چه از خدا می‌‌رسد در همه مراحل تا مقام فعل در عصمت الهی است؛ زیرا خداوند بر او ولایت دارد[۳۵۳] و خداوند در همه مراحل معارف را در قلب او تنزل می‌‌دهد تا از عقل به وهم و از وهم به متخیله و خیال و فعل در آید. پس وقتی معصوم می‌‌بیند و می‌‌شنود و می‌‌گوید این خداست که دیده و شنیده و گفته است؛ چراکه حجه الله و خلیفه الله و ولی الله است و کارش را ولی انجام می‌‌دهد. به هر حال، انسان‌هایی که در قوه خیال گیر کرده‌اند و هنوز مختال هستند نمی‌توانند با حقایق ارتباط برقرار کنند؛ زیرا از چراغ الهی خود را روشن نکرده‌اند تا با نور الهی به هستی بنگرند و ببیند و درک کنند و عمل نمایند. این قلب همان قلبی است که با گناه و فجور دسیسه شده است.[۳۵۴]

علت عشق به مرگ و فراز از آن

از همین جا می‌‌توان دریافت که چرا انسان نسبت به مرگ دو گونه واکنش متفاوت و متقابل دارند، برخی به مرگ عشق می‌‌ورزند و می‌‌گویند تا نزد من آی! و برخی دیگر از آن فرار می‌‌کنند و می‌‌گریزند. از نظر آموزه‌های قرآنی مرگ و زندگی هر دو آفریده خدا هستند.[۳۵۵] مرگ امری است که انسان را از جهانی به جهان دیگر می‌‌برد. این امر در خواب نیز اتفاق می‌‌افتد. با این تفاوت که در خواب رشته پیوند با بدن قطع نمی‌شود، ولی در مرگ و موت این رشته قطع می‌‌شود.[۳۵۶] هر انسانی باید مرگ را بچشد، چنان که میوه‌ای را می‌‌چشد و می‌‌خورد. وقتی انسانی مرگ را چشید و تذوق کرد، آن مرگ در درون او می‌‌رود و به یک معنا نابود می‌‌شود. البته نهایت نابودی مرگ در قیامت است؛‌ زیرا پس از آن انتقال از جهانی به جهانی دیگر صورت نمی‌گیرد و اهل بهشت و دوزخ برای ابد زنده خواهند بود و انتقال به جهانی دیگر صورت نمی‌گیرد. به هر حال، همه کسانی که دارای نفس هستند از جمله انسان‌ها چشنده مرگ هستند: ﴿كُلُّ نَفْسٍۢ ذَآئِقَةُ ٱلْمَوْتِ با این تفاوت که برخی خودشان به استقبال مرگ می‌‌روند و برخی مرگ به سوی اینان می‌‌آید تا نفسشان مرگ را بچشد. پس یا به زور به خوردشان داده می‌‌شود یا خودشان می‌‌خورند.

کسانی که مرگ مانند زهر کشنده‌ای به خوردشان داده می‌‌شود کسانی هستند قلب‌های واژگون دارند و دلبسته به دنیا شده و از آخرت چیزی ندارند. کسی که دنیایش را آباد و آخرتش را خراب کرده است هیچ علاقه‌ای ندارد که به آن سرزمین خشک و سوزان برود؛ اما کسی که آن را آباد کرده و کاخ و بوستان و گلستان ساخته است دوست دارد به جایی برود که عیش بی‌رنج و ابدی در آنجا دارد. از این روست که خداوند درباره کسانی که فرار می‌‌کنند می‌‌گوید که مرگ به سراغ آنان می‌‌رود و به زور به خوردشان داده می‌‌شود. پس فرار از مرگ برای آنان ثمره‌ای ندارد: ﴿إِنَّ ٱلْمَوْتَ ٱلَّذِى تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُۥ مُلَـٰقِيكُمْ[۳۵۷] ﴿أَيْنَمَا تَكُونُوا۟ يُدْرِككُّمُ ٱلْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِى بُرُوجٍۢ مُّشَيَّدَةٍۢ[۳۵۸] دنیا برای آدمی پل و قنطره و دالانی برای عبور است [۳۵۹] کسی که در روی پل ساخت و ساز کند باید روزی کوچ کند یا کوچ داده می‌‌شود. خداوند در آیه ۶۱ سوره هود می‌‌فرماید که شما برای مدتی به زمین آمده اید تا این جا را آباد کرده و به عنوان خلیفه الهی عمل کنید؛ ولی هدف آباد‌سازی آخرت است که سرزمینی صاف و دشتی چون بیابان است که با کارهایتان آنجا را آباد می‌‌کنید.[۳۶۰]

اما کسی که آخرت را آباد نکرده است از آن فراری است. از امام(ع) سؤال کردند چرا ما از مرگ هراسناکیم؟ حضرت فرمود: شما این طرفِ مرگ را آباد کردید و آن طرف مرگ را ویران کردید. به طور طبیعی هر کسی می‌ترسد از آبادی به ویرانی برود. این مرگ برای یک عده رُعب‌آور است، چون چاله و حفره از آتش است،‌ اما کسی که آنجا را آباد کرده است هر لحظه به انتظار این دالان انتقالی است؛ چون این مرگ چون پُل و دالان انتقالی است. در جریان معراج پیامبر(ص) دید که فرشته دیواری را می‌سازد که «لبِنةٌ من فضَّةٍ ولبنةٌ من ذَهَبٍ». این فرشته گاهی می‌چیند و گاهی دست برمی‌دارد. حضرت فرمود: فرشته‌ها که خسته نمی‌شوند این فرشته چرا گاهی این دیوار را می‌چیند، گاهی دیوار را ترک می‌کند و نمی‌چیند. عرض شد: یا رسول الله فرشته‌ها خسته نمی‌شوند ولی باید مصالح ساختمانی را مردم دنیا بدهند تا اینها برای آنها بسازند. فرمود مصالح ساختمانی چیست؟ عرض کرد: اذکار الهی، عبادات الهی، «لا اله الاّ الله»، «سبحان الله»، «الحمد لله» اینها اذکار الهی است، اطاعات الهی است، فرایض الهی است، نوافل الهی است اینها مصالح است که فرشته‌ها می‌سازند.[۳۶۱]

منابع

پانویس

  1. لسان العرب، لغت‌نامه دهخدا و دیگر فرهنگ‌نامه‌ها، ذیل واژه
  2. مجمع‌البحرین، ج۳، ص۲۷۲
  3. «هرگاه مرگ یکی از شما فرا رسد» سوره بقره، آیه ۱۸۰.
  4. منصوری، خلیل، احتضار و سختی جان کندن
  5. ملک، آیه ۲
  6. «ما مرگ را میان شما رقم زده‌ایم و ناتوان نیستیم * که همگونه‌هایتان را جایگزین شما گردانیم و شما را در آنچه نمی‌دانید، باز آفرینیم» سوره واقعه، آیه ۶۰-۶۱.
  7. المیزان، ذیل آیه ۲ سوره ملک
  8. تفسیر نمونه، ذیل آیه
  9. بحارالانوار،ج ۳، ص۱۶۱
  10. «سپس نه در آن می‌میرد و نه زنده می‌ماند،» سوره اعلی، آیه ۱۳.
  11. بحارالانوار، ج ۸، ص۳۴۵
  12. «می‌گویند: پروردگارا! ما را دو بار میراندی و دو بار زنده گرداندی، اینک ما به گناهان خویش اعتراف کرده‌ایم، آیا راه بیرون شدی از اینجا هست؟» سوره غافر، آیه ۱۱.
  13. زمر، آیه ۶۸؛ نمل، آیه ۸۷
  14. «جز مرگ نخستین (که داشتند) در آنجا مرگ را نمی‌چشند و (خداوند) آنان را از عذاب دوزخ نگاه داشته است» سوره دخان، آیه ۵۶.
  15. منصوری، خلیل، احتضار و سختی جان کندن
  16. قیامت، آیات ۲۶ تا ۲۹
  17. احزاب، آیه ۱۹
  18. محمد، آیه ۲۰
  19. انعام، آیات ۶۱ و ۹۳
  20. سوره ق آیه۱۹
  21. انعام، آیه ۹۳
  22. انفال، آیه ۶
  23. ق، آیات ۱۹ تا ۲۲؛ ابراهیم،‌آیه ۱۷؛ احزاب، آیه ۱۶؛ جمعه، آیه ۸
  24. سجده،‌ آیه ۱۱؛ انعام، آیه ۹۳؛ دخان، آیه ۵۶؛ فجر آیات ۲۷ تا ۳۰؛ المیزان، ذیل آیات، روایات تفسیری، نور الثقلین
  25. یونس، آیات ۹۰ و ۹۱
  26. سبا، آیات ۵۱ و ۵۲؛ روایات تفسیری
  27. سبا، آیات ۵۱ تا ۵۴
  28. محمد، آیات ۲۵ تا ۲۷
  29. واقعه، آیات ۸۳ تا ۸۷؛ قیامت، آیات ۲۵ و ۲۶
  30. منصوری، خلیل، احتضار و سختی جان کندن
  31. منصوری، خلیل، احتضار و سختی جان کندن
  32. الرحمن، آیات ۲۶ و ۲۷
  33. ص، آیه ۷۲
  34. شمس، آیه ۷؛ انفطار، آیه ۷
  35. زمر، آیه ۴۲
  36. آل عمران، آیه ۱۸۵؛ انبیاء، آیه ۳۵؛ عنکبوت، آیه ۵۷
  37. سجده، آیه ۱۱
  38. انعام، آیه ۹۳
  39. انبیاء، آیه ۳۵
  40. آل عمران، آیه ۱۸۵
  41. ملک، آیه ۲
  42. ابراهیم، آیه ۴۸
  43. مؤمنون، آیه ۱۰۰
  44. منصوری، خلیل، چرا از مرگ می‌ترسیم
  45. منصوری، خلیل، چرا از مرگ می‌ترسیم
  46. مفاتیح الجنان، دعای روز سه‌شنبه
  47. انبیاء، آیه ۳۵
  48. بقره، آیات ۹۴ و ۹۵؛ جمعه، آیات ۶ تا ۸
  49. یس، آیه ۱۲؛ انفطار، آیه ۵
  50. منصوری، خلیل، چرا از مرگ می‌ترسیم
  51. «گرامی‌ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، به راستی خداوند دانایی آگاه است» سوره حجرات، آیه ۱۳.
  52. اعراف، آیات ۱۷۵ و ۱۷۶
  53. «(سامری) گفت: من چیزی دیدم که دیگران آن را ندیدند؛ مشتی از جای پای آن فرستاده برداشتم و آن را (در کار تندیس در آتش) افکندم و بدین‌گونه، نفس من (کارم را) در نظرم آراست» سوره طه، آیه ۹۶.
  54. انسان، آیات ۷ تا ۱۳
  55. «و اگر بخواهیم بی‌گمان آنچه را بر تو وحی کرده‌ایم از میان می‌بریم آنگاه تو در برابر ما برای خود در آن باره نگهبانی نخواهی یافت» سوره اسراء، آیه ۸۶.
  56. غرر الحکم، شماره ۶۵۸۶
  57. بحارالانوار، ج ۶۸، ص۳۶۶
  58. منصوری، خلیل، ترس مؤمن تا دم مرگ
  59. ص، آیه ۷۶؛ اعراف، آیه ۱۲
  60. اعراف، آیه ۱۳؛ بقره، آیه ۳۴
  61. کافی، ج ۲، ص۳۱۳
  62. کهف، آیات ۱۰۴ و ۱۰۵
  63. توبه، آیه۲۵
  64. مائده، آیه ۱۸؛ آل عمران، آیه ۲۴
  65. غرر الحکم، شماره ۶۰۴۲
  66. همان، شماره ۶۰۱۶
  67. همان، شماره ۶۰۳۴
  68. بحارالانوار، ج ۱، ص۱۶۰
  69. غررالحکم، شماره ۶۰۴۵
  70. تحف العقول، ص۱۵۶
  71. آثار الصادقین، ج ۱۲، ص۳۸۷
  72. منصوری، خلیل، ترس مؤمن تا دم مرگ
  73. بحارالانوار، ج ۷۵، ص۱۶۴
  74. آثار الصادقین، ج ۱۲، ص۳۸۵
  75. قیامت، آیه ۱۴
  76. غرر الحکم، شماره ۴۱۶۸
  77. منصوری، خلیل، ترس مؤمن تا دم مرگ
  78. «هرگز هیچ یک از شما پاک نمی‌ماند اما خداوند هر که را بخواهد پاک می‌دارد و خداوند شنوایی داناست» سوره نور، آیه ۲۱.
  79. «بی‌گمان آنکه جان را پاکیزه داشت رستگار شد،» سوره شمس، آیه ۹.
  80. شمس، آیات ۷ تا ۱۰
  81. بقره، آیات ۳۰ تا ۳۴ و ۱۳۸؛ آل عمران، آیه ۷۹
  82. «چنان که از خودتان پیامبری در میان شما فرستادیم که آیه‌های ما را بر شما می‌خواند و (جان) شما را پاکیزه می‌گرداند و به شما کتاب آسمانی و فرزانگی می‌آموزد و آنچه را نمی‌دانستید به شما یاد می‌دهد» سوره بقره، آیه ۱۵۱.
  83. همچنین آل عمران، آیه ۱۶۴؛ جمعه، آیه ۲؛ بقره، آیه ۱۲۹
  84. منصوری، خلیل، چگونه به مردگان کمک کنیم؟
  85. «از دارایی‌های آنان زکاتی بردار که با آن آنها را پاک می‌داری و پاکیزه می‌گردانی و برای آنها (به نیکی) دعا کن که دعای تو (مایه) آرامش آنان است و خداوند شنوایی داناست» سوره توبه، آیه ۱۰۳.
  86. توبه، آیه ۱۰۴
  87. «و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای آنکه به اذن خداوند از او فرمانبرداری کنند و اگر آنان هنگامی که به خویش ستم روا داشتند نزد تو می‌آمدند و از خداوند آمرزش می‌خواستند و پیامبر برای آنان آمرزش می‌خواست خداوند را توبه‌پذیر بخشاینده می‌یافتند» سوره نساء، آیه ۶۴.
  88. منصوری، خلیل، چگونه به مردگان کمک کنیم؟
  89. جن، آیات ۲۶ و ۲۷
  90. ق، آیه ۲۲
  91. ارشاد القلوب، دیلمی، ج ۱، ص۱۲۴
  92. «و بگو (آنچه در سر دارید) انجام دهید، به زودی خداوند و پیامبرش و مؤمنان کار شما را خواهند دید و به سوی داننده پنهان و آشکار بازگردانده خواهید شد و او شما را از آنچه انجام می‌داده‌اید آگاه خواهد ساخت» سوره توبه، آیه ۱۰۵.
  93. معارج، آیات ۲۴ و ۲۵؛ ذاریات، آیه ۱۹
  94. «ما خود، مردگان را زنده می‌گردانیم و هر چه را پیش فرستاده‌اند و آنچه را از آنان بر جای مانده است می‌نگاریم و هر چیزی را در نوشته‌ای روشن بر شمرده‌ایم» سوره یس، آیه ۱۲.
  95. مریم، آیه ۷۶؛ کهف، آیه ۴۶
  96. منصوری، خلیل، چگونه به مردگان کمک کنیم؟
  97. بقره، آیه ۲۳۷
  98. نساء، آیه ۱۳۵؛ حدید، آیه ۲۸
  99. ق، آیه ۲۲
  100. «و از آنچه روزیتان کرده‌ایم (در راه خداوند) هزینه کنید پیش از آنکه مرگ هر یک از شما در رسد آنگاه بگوید: پروردگارا! چرا (مرگ) مرا تا زمانی نزدیک پس نیفکندی تا صدقه بدهم و از شایستگان باشم * و خداوند (مرگ) هیچ کس را چون اجلش در رسد پس نمی‌افکند و خداوند از آنچه انجام می‌دهید آگاه است» سوره منافقون، آیه ۱۰-۱۱.
  101. منصوری، خلیل، چگونه به مردگان کمک کنیم؟
  102. «که همگونه‌هایتان را جایگزین شما گردانیم و شما را در آنچه نمی‌دانید، باز آفرینیم» سوره واقعه، آیه ۶۱.
  103. «و به یقین، شما آفرینش نخستین (خود) را شناخته‌اید، پس چرا پند نمی‌پذیرید؟» سوره واقعه، آیه ۶۲.
  104. مؤمنون، آیه۱۴
  105. بحارالانوار، چاپ کمپانی، ج ۱۴، ص۴۰۹؛ رساله الانسان بعدالدنیا، علامه طباطبائی ص۲؛ معادشناسی، ج ۱ ص۷۹
  106. منصوری، خلیل، مرگ تولدی دوباره
  107. «همان که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک نیکوکردارترید و او پیروز آمرزنده است» سوره ملک، آیه ۲.
  108. «و اگر می‌دانستند زندگانی این جهان جز سرگرمی و بازیچه‌ای نیست و بی‌گمان زندگی سرای واپسین است که زندگی (راستین) است» سوره عنکبوت، آیه ۶۴.
  109. «چنین است که هر کس نزد پروردگارش گناهکار بیاید بی‌گمان دوزخ او راست که در آن نه می‌میرد و نه زندگی می‌کند» سوره طه، آیه ۷۴.
  110. «سپس نه در آن می‌میرد و نه زنده می‌ماند،» سوره اعلی، آیه ۱۳.
  111. «جز مرگ نخستین (که داشتند) در آنجا مرگ را نمی‌چشند و (خداوند) آنان را از عذاب دوزخ نگاه داشته است * به بخششی از سوی پروردگارت؛ این همان رستگاری سترگ است» سوره دخان، آیه ۵۶-۵۷.
  112. «می‌گویند: پروردگارا! ما را دو بار میراندی و دو بار زنده گرداندی، اینک ما به گناهان خویش اعتراف کرده‌ایم، آیا راه بیرون شدی از اینجا هست؟» سوره غافر، آیه ۱۱-۱۲.
  113. «و در صور دمیده می‌شود آنگاه هر کس در آسمان‌ها و در زمین است بیهوش می‌گردد- جز آن کس که خدا بخواهد- سپس بار دیگر در آن می‌دمند که ناگاه آنان برمی‌خیزند، به انتظار می‌مانند» سوره زمر، آیه ۶۸.
  114. مجمع البیان، ج ۷ ـ ۸، ص۳۷۰ و ۷۹۲
  115. جامع البیان، ج ۱۲، جزء ۲۴، ص۳۷
  116. بحار الانوار، ج۸، صص ۳۴۴ و۳۴۵.
  117. «بدان با سلامتی درآیید که این روز جاودانگی است» سوره ق، آیه ۳۴.
  118. بقره، آیات ۸۱ و ۸۲
  119. آل عمران، آیه ۱۸۵، انبیاء، آیه ۳۵؛ عنکبوت، آیه ۵۷
  120. بحارالانوار، طبع کمپانی، ج ۱۴، ص۴۰۹؛ رساله الانسان بعد الدنیا، علامه طباطبائی ص۲؛ معادشناسی، ج ۱ ص۷۹
  121. بقره، آیه ۱۵۶؛ انبیاء، آیه ۳۵؛ عنکبوت، آیه ۵۷
  122. سجده، آیه ۱۱
  123. زمر، آیه ۴۲؛ انعام، آیه ۹۳؛ غافر، آیه ۷۷
  124. حاقه، آیات ۲۵ تا ۲۷؛ فرقان، آیات ۱۳ و ۱۴؛ ابراهیم، آیه ۱۷؛ اعلی، آیه ۱۳
  125. منصوری، خلیل، آثار مثبت تفکر در مرگ
  126. ملک، آیه ۲؛ اعراف، آیه ۱۵۵
  127. منافقون، آیه ۱۰
  128. محمد، آیات ۲۵ تا ۲۷
  129. اعراف، آیات ۱۸۴ و ۱۸۵
  130. بقره، آیه ۲۸؛ انعام، آیه ۹۵؛ یونس، آیه ۱۰۴
  131. انعام، آیه ۲
  132. قیامت، آیات ۱ تا ۵
  133. منصوری، خلیل، آثار مثبت تفکر در مرگ
  134. منصوری، خلیل، از مرگ اختیاری تا اجل حتمی
  135. الرحمن، آیه ۳۳
  136. نجم، آیه ۹
  137. ق، آیه ۲۳
  138. تکاثر، آیات ۶ و ۷
  139. ق، آیه۲۲
  140. منصوری، خلیل، از مرگ اختیاری تا اجل حتمی
  141. حجر، آیه ۲۹
  142. «خداوند، جان‌ها را هنگام مرگشان و آن (جان) را که نمرده است هنگام خوابیدن آن می‌گیرد و آن را که مرگش را رقم زده است نگاه می‌دارد و دیگری را تا زمانی معیّن رها می‌کند؛ بی‌گمان در این، نشانه‌هایی است برای گروهی که می‌اندیشند» سوره زمر، آیه ۴۲.
  143. معانی الاخبار، ص۹۸۲
  144. معانی الاخبار، ص۷۸۲
  145. کشف الغمه، ج ۲، ص۰۵۳
  146. بحارالأنوار، ج ۴۷، ص۳۶
  147. الکافی، ج ۲، ص۸۴۴
  148. مستدرک الوسائل، ج ۵۱، ص۰۵۲
  149. منصوری، خلیل، از مرگ اختیاری تا اجل حتمی
  150. بحارالانوار، ج ۹۶/ ص۷۱۳
  151. نهج البلاغه، خطبه ۳۰۲
  152. سوره عصر
  153. منصوری، خلیل، از مرگ اختیاری تا اجل حتمی
  154. غافر، آیه ۶۷؛ انفال، آیه ۵۰؛ حج، آیه ۵؛ زمر، آیه ۴۲
  155. «خداوند، جان‌ها را هنگام مرگشان و آن (جان) را که نمرده است هنگام خوابیدن آن می‌گیرد و آن را که مرگش را رقم زده است نگاه می‌دارد و دیگری را تا زمانی معیّن رها می‌کند؛ بی‌گمان در این، نشانه‌هایی است برای گروهی که می‌اندیشند» سوره زمر، آیه ۴۲.
  156. بحارالانوار، طبع کمپانی، ج ۱۴، ص۴۰۹؛ رساله الانسان بعد الدنیا، علامه طباطبائی ص۲؛ معادشناسی، ج ۱ ص۷۹
  157. «همان که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک نیکوکردارترید و او پیروز آمرزنده است» سوره ملک، آیه ۲.
  158. منصوری، خلیل، مرگ دریچه‌ای به سوی آخرت
  159. «و رهتوشه بردارید و بهترین رهتوشه پرهیزگاری است، و ای خردمندان! از من پروا کنید» سوره بقره، آیه ۱۹۷.
  160. «بی‌گمان گرامی‌ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، به راستی خداوند دانایی آگاه است» سوره حجرات، آیه ۱۳.
  161. بقره، آیات ۲۱ و ۱۸۳ و ۱۸۷ و ۱۹۷ و آیات دیگر
  162. «ای مردم! پروردگارتان را بپرستید که شما و پیشینیانتان را آفرید، باشد که پرهیزگاری ورزید» سوره بقره، آیه ۲۱.
  163. آل عمران، آیات ۱۹ و ۸۴؛ مائده، آیه ۴۸؛ شوری، آیه ۱۳
  164. «ای مؤمنان! رکوع و سجود کنید و پروردگارتان را بپرستید و کار نیکو انجام دهید باشد که رستگار گردید» سوره حج، آیه ۷۷.
  165. بحارالانوار، ج ۶ ص۱۲۶.
  166. سوره عنکبوت، آیه ۶۴.
  167. دخان، آیه ۵۶
  168. «بگو: مرگی که از آن می‌گریزید بی‌گمان با شما دیدار خواهد کرد، آنگاه به سوی دانای پنهان و آشکار بازگردانده می‌شوید و شما را از آنچه می‌کردید آگاه می‌کنند» سوره جمعه، آیه ۸.
  169. شرح نهج البلاغه ابن عبده، ج ۱، ک ۴۱
  170. بحارالانوار، ج ۶، ص۱۳۵.
  171. جمعه، آیه ۸
  172. فاطر، آیه ۱۸
  173. زخرف، آیه ۱۴
  174. «ای انسان! بی‌گمان تو به سوی پروردگارت سخت کوشنده‌ای، پس به لقای او خواهی رسید» سوره انشقاق، آیه ۶.
  175. قیامت، آیات ۲۶ تا ۲۸
  176. ذاریات، آیه ۵۰
  177. مریم، آیه ۲۳
  178. لقمان، آیه ۱۶؛ انبیاء، آیه ۴۷
  179. اعراف، آیات ۸ و ۹؛ قارعه، آیات ۶ تا ۱۰
  180. منصوری، خلیل، مرگ دریچه‌ای به سوی آخرت
  181. فاطر، آیه ۱
  182. نازعات، آیات ۱ تا ۵
  183. ذاریات، آیات ۱ تا ۴
  184. واقعه، آیات ۶۳ تا ۶۵
  185. کافی، ج ۱، ص۱۸۳، حدیث ۷
  186. کهف، آیات ۸۲ تا ۸۵
  187. «در حالی که جز به اذن خداوند به کسی زیان نمی‌رساندند» سوره بقره، آیه ۱۰۲.
  188. منصوری، خلیل، نقش اسباب در مرگ و زندگی
  189. آل عمران، آیه ۱۵۶؛ اعراف، آیه ۱۵۸؛ بقره، آیه ۲۵۸؛ توبه، آیه ۱۱۶
  190. سوره زمر، آیه ۴۲.
  191. سجده، آیه ۱۱
  192. سوره نحلآیات، آیه ۲۸.
  193. انفال، آیه ۱۷
  194. حاقه، آیات ۶ و ۷؛ عنکبوت، آیه ۴۰
  195. عنکبوت، آیه ۴۰
  196. یس، آیات ۴۹ و ۵۳؛ قمر، آیه ۳۱
  197. فصلت، آیه ۱۳؛ آل عمران، آیه ۱۵۳
  198. بقره، آیه ۱۸۰؛ نساء، آیه ۱۸
  199. سوره انفال، آیه ۱۷.
  200. نساء، آیه ۷۸
  201. رعد، آیه ۱۱
  202. «اوست که شما را از گل آفرید سپس اجلی مقرر داشت و اجل معیّن نزد اوست آنگاه شما تردید می‌کنید» سوره انعام، آیه ۲.
  203. زمان حتمی مرگ انسان
  204. المیزان، ج ۷، ص۱۰
  205. امالی، ص۳۰۵
  206. المیزان، ج ۲۰، ص۲۸
  207. اجل، ابوطالبی، ص۱۶۳
  208. نحل، آیه ۶۱
  209. منصوری، خلیل، نقش اسباب در مرگ و زندگی
  210. آل عمران، آیه ۴۸؛ واقعه، آیه ۶۰
  211. زمر، آیه ۴۲؛ انعام، آیات ۶۱ و ۶۲
  212. اعلی، آیه ۱۷
  213. اعلی، آیه ۱۴ تا ۱۷
  214. کهف، آیه ۴۹؛ آل عمران، آیه ۳۰؛ طه، آیه ۱۵
  215. بقره، آیات ۲۰۱ و ۲۰۲
  216. فرقان، آیه ۶۷
  217. حدید، آیات ۲۲ و ۲۳؛ احقاف، آیه ۱۳
  218. جمعه، آیات ۶ و ۸؛ نساء، آیه ۷۸
  219. منصوری، خلیل، نقش یاد مرگ در زهدورزی
  220. یس، آیه ۱۲؛ انفطار، آیه ۵
  221. کهف، آیه ۴۶؛ مریم، آیه ۷۶
  222. هود، آیه ۶۱
  223. منافقون، آیات ۱۰ و ۱۱؛ مؤمنون، آیات ۹۹ و ۱۰۰
  224. قصص، آیات ۷۶ تا ۸۲
  225. تکاثر، آیات ۱ تا ۳؛ قصص، آیات ۷۶ و ۷۷
  226. توبه، آیه ۳۴
  227. توبه، آیات ۳۴ و ۳۵ و ۶۷؛ مائده، آیه ۱۳؛ انعام، آیه ۴۴؛ اعراف، آیه ۵۱
  228. منصوری، خلیل، نقش یاد مرگ در زهدورزی
  229. ملک، آیه ۲
  230. بقره، آیه ۲۵۵؛ آل عمران، آیه ۲
  231. بقره، آیه ۲۵۸
  232. روم، آیه ۵۰؛ فصلت، آیه ۳۹
  233. نجم، آیه ۴۴
  234. حج، آیه ۶۶
  235. «چگونه به خداوند کفر می‌ورزید با آنکه مرده بودید، شما را زنده گردانید؛ آنگاه شما را می‌میراند، دگرباره زنده می‌گرداند و سپس به سوی او بازگردانده می‌شوید» سوره بقره، آیه ۲۸.
  236. زمر، آیه ۴۲
  237. ملک، آیه ۳
  238. منصوری، خلیل، حقیقت حیات و ممات از نظر قرآن
  239. «بی‌گمان انسان را آزمندی بی‌شکیب آفریده‌اند» سوره معارج، آیه ۱۹.
  240. منصوری، خلیل، حقیقت حیات و ممات از نظر قرآن
  241. روم، آیه ۱۹؛ آل عمران، آیه ۲۷؛ انعام،‌ آیه ۹۵؛ یونس، آیه ۳۱
  242. ق، آیات ۹ تا ۱۱
  243. زمر، آیه ۴۲
  244. منصوری، خلیل، حقیقت حیات و ممات از نظر قرآن
  245. ابراهیم، آیه ۴۸
  246. اسراء، آیات ۷۴ و ۷۵
  247. عنکبوت، آیه ۶۴
  248. همان
  249. بحارالانوار، ج ٨، ص٣۴٧
  250. تفسیر اهل بیت(ع) ج۱۱، ص۴۱۴ الکافی، ج۳، ص۲۵۶؛ ذیل تفسیر آیه ۵۷ سوره عنکبوت
  251. روم، آیه ۱۹؛ آل عمران، آیه ۲۷؛ انعام،‌ آیه ۹۵؛ یونس، آیه ۳۱
  252. اعلی، آیات ۱۳ و ۱۴
  253. منصوری، خلیل، حقیقت حیات و ممات از نظر قرآن
  254. طه، آیه ۵۰
  255. بقره، آیه ۳۸
  256. انسان، آیه ۳
  257. شمس، آیات ۷ تا ۱۰
  258. «ولی این گونه کرد تا خدا امری را که باید تحقق یابد، تحقق پیدا کند تا هر کسی که باید هلاک شود با بینه هلاک شود و هر که باید زنده باشد با بینه زنده باشد». انفال، آیه ۴۲
  259. «(مردم را) به راه پروردگارت با حکمت و پند نیکو فرا خوان و با آنان با روشی که بهتر باشد چالش ورز! بی‌گمان پروردگارت به آن کس که راه وی را گم کرده داناتر است و او به رهیافتگان داناتر است» سوره نحل، آیه ۱۲۵.
  260. ابراهیم، آیه ۴۴؛ قصص، آیه ۵۹
  261. طه، آیه ۱۳۳
  262. طه، آیه ۱۳۴
  263. طه، آیه ۱۳۵؛ اعراف، آیات ۳۴ و ۳۵؛ منافقون، آیه ۱۰
  264. منصوری، خلیل، مرگ و عذاب پس از اتمام حجت
  265. یونس، آیه ۴۹؛ منافقون، آیه ۱۱؛ غافر، آیه ۶۷
  266. عصر، آیات ۱ تا ۳
  267. انعام، آیه ۲؛ ابراهیم، آیه ۱۰
  268. انعام، آیه ۶۰؛ زمر، آیه ۴۲؛ هود، آیه ۳
  269. احقاف، آیه ۳
  270. رعد، آیه ۲؛ لقمان، آیه ۲۹؛ فاطر، آیه ۱۳؛ زمر، آیه ۵
  271. حج، آیه ۵
  272. منصوری، خلیل، مرگ و عذاب پس از اتمام حجت
  273. حجر، آیات ۴ و ۵؛ حج، آیه ۴۵؛ کهف، آیه ۵۹؛ آل عمران، آیه ۱۴۰
  274. لقمان، آیه ۱۳
  275. نحل، آیه ۶۱؛ فاطر، آیه ۴۵؛ نوح، آیه ۴
  276. عنکبوت، آیه ۵۳
  277. عنکبوت، آیه ۵۴
  278. طه، آیه ۱۲۹؛ شوری، آیه ۱۴
  279. قلم، آیات ۴۴ و ۴۵؛ طارق، آیات ۱۵ تا ۱۷؛ اعراف، آیات ۱۸۲ و ۱۸۳
  280. زخرف، آیات ۳۲ تا ۳۵
  281. طه، آیه ۱۳۵
  282. انبیاء، آیه ۳۵
  283. نمل، آیه ۱۴؛ شوری، آیه ۱۴؛ یونس، آیه ۱۳؛ انبیاء، آیه ۹؛ انعام، آیه ۶؛ دخان، آیه ۳۷؛ انفال، آیه ۵۴
  284. هود، آیه ۴۰؛ مؤمنون، آیه ۲۷
  285. همان؛ عنکبوت، آیه ۳۳
  286. طه، آیات ۱۲۹ تا ۱۳۲
  287. منصوری، خلیل، مرگ و عذاب پس از اتمام حجت
  288. نوح، آیه ۴، هود، آیه ۳؛ ابراهیم، آیه ۱۰
  289. منصوری، خلیل، مرگ و عذاب پس از اتمام حجت
  290. بقره، آیه ۱۱۸
  291. عنکبوت، آیات ۲ و ۱۳ انفال، آیات ۳۶ و ۳۷؛ آل عمران، آیه ۱۴۰؛ مائده، آیه ۹۴
  292. زمر، آیه ۳۰
  293. نهج‌البلاغه، ترجمه دشتی، حکمت ۱۲۲
  294. نهج‌البلاغه، ترجمه دشتی، خطبه ۱۸۸
  295. خطبه ۱۸۸
  296. منصوری، خلیل، چرا عبرت نمی‌گیریم
  297. مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص۵۴۳، «عبر»
  298. المصباح المنیر، فیومی، ج۱-۲، ص۳۹۰، «عبرت»
  299. واقعه، آیات ۶۰ تا ۶۲
  300. ق. آیات ۱۰ و ۱۱؛ حج، آیه ۵؛ فصلت، آیه ۳۹
  301. بقره، آیات ۲۴۳ و ۲۴۶؛ آل‌عمران، آیه ۲۳ و ۱۳۷
  302. وسائل‌الشیعه، ج ۲، حدیث ۲، از باب ۸۲ از ابواب مقدمات تجارت
  303. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۸۷، باب ۲۴، ص۲۸۱
  304. منصوری، خلیل، چرا عبرت نمی‌گیریم
  305. یونس، آیات ۱۰۱ و ۱۰۲؛ حاقه، آیات ۳۳ و ۳۴
  306. آل‌عمران، آیه ۱۳؛ هود، آیه ۲۴؛ نور، آیه ۴۴؛ غافر، آیه ۵۸؛ حشر، آیه ۲
  307. فرقان، آیه ۴۰؛ اعراف، آیه ۲؛ نحل، آیه ۷۹؛ نمل، آیه ۸۶
  308. حج، آیه ۵۶
  309. حج، آیه ۶۳
  310. آل‌عمران، آیه ۱۹۰
  311. مؤمنون، آیه ۸۴ و ۸۵
  312. یونس، آیه ۳؛ سجده، آیه ۴؛ احقاف، آیه ۳۳
  313. یونس، آیه ۳؛ سجده، آیه۴
  314. توبه، آیات ۶۸ تا ۷۰
  315. فرقان، آیات ۳۸ و ۴۰
  316. توبه، ایات ۶۸ و ۷۰ و ۱۲۶
  317. ابراهیم، آیات ۸ و ۹
  318. اعراف، آیه ۳؛ نمل، آیه ۶۲؛ غافر، آیه ۵۸
  319. ابراهیم، ایات ۴۴ و ۴۵؛ حج: آیات ۴۵ و ۴۶
  320. منصوری، خلیل، چرا عبرت نمی‌گیریم
  321. سجده آیه ۱۱ و نیز الدرالمنثور، سیوطی، ج ۶، ص۵۴۲ و ۵۴۳ و مجمع البیان، ج ۳ و ۴، ص۱۵۱
  322. مجمع ا لبیان، ج ۳ و ۴، ص۱۵۱
  323. مجمع البیان، ج ۹ و ۱۰، ص۶۵۲
  324. منصوری، خلیل، عزرائیل فرشته مرگ و تدبیر
  325. نساء آیه ۹۷، و انعام آیه ۹۳ و نحل آیه ۲۸ و نیز المیزان، ج ۵، ص۵۰
  326. نحل آیات ۳۱ و ۳۲
  327. زمر آیه ۴۲
  328. من لا یحضره الفقیه، صدوق، ج ۱، ص۱۳۶ حدیث، ۳۶۸ و نیز بحارالانوار، مجلسی، ج ۶، ص۱۴۴، حدیث ۱۵
  329. منصوری، خلیل، عزرائیل فرشته مرگ و تدبیر
  330. بقره آیه ۲۷۲ و انعام آیه ۷۹
  331. «و از نشانه‌های او این است که آسمان و زمین به فرمان او استوارند سپس در آن هنگام که شما را به خواندنی (یگانه) از زمین فرا می‌خواند ناگهان (از گورها) بیرون می‌آیید * و هر که در آسمان‌ها و زمین است از آن اوست؛ همگان فرمانبردار اویند» سوره رحمن، آیه ۲۵-۲۶.
  332. اعراف، ایه ۱۴۳
  333. «پس آنان را به خود واگذار تا با آن روز خود که در آن به بیهوشی می‌افتند روبه‌رو گردند» سوره طور، آیه ۴۵.
  334. پیش از قیامت یا در قیامت
  335. مجمع البیان، ج ۷ و ۸، ص۷۹۲ و نیز الدر المنثور، ج ۷، ص۲۵۰ و تفسیر نورالثقلین، ج ۴، ص۵۰۳
  336. کافی، ج ۳، ص۲۵۶، و نیز تفسیر نور الثقلین، ج ۱، ص۴۱۹
  337. منصوری، خلیل، عزرائیل فرشته مرگ و تدبیر
  338. اسراء، آیه ۸۴
  339. جاثیه، آیه ۲۳؛ بقره، آیه ۷؛ انعام، آیه ۴۶
  340. بقره، آیه ۱۴۷؛ آل عمران، آیه ۶۰
  341. بقره، آیات ۶ و ۷؛ جاثیه، آیه ۲۳؛ شوری، آیه ۳۰؛ شمس، آیات ۷ تا ۱۰
  342. «خداوند شما را در سوگندهای بیهوده بازخواست نمی‌کند امّا از آنچه با دل آگاهی است، بازخواست می‌کند و خداوند آمرزنده‌ای بردبار است» سوره بقره، آیه ۲۲۵.
  343. بقره، آیات ۶ و ۷؛ منافقون، آیه ۳
  344. مطففین، آیه ۱۴
  345. «و دل‌ها و دیدگان آنان را دگرگون می‌گردانیم- چنان که بار نخست (هم) به آن ایمان نیاوردند- و آنان را در سرکشی‌شان سرگردان وا می‌نهیم» سوره انعام، آیه ۱۱۰.
  346. نهج‌البلاغه، حکمت ۱۴۷
  347. بقره، آیه ۲۶
  348. شعراء، آیه ۱۳۶
  349. نهج‌البلاغه، خطبه ی ۲۲۴
  350. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۶۶، ص۲۹۳، مؤسسة الوفاء، بیروت، ۱۴۰۴ق
  351. «پاکا که خداوند است از وصفی که می‌کنند * مگر (از وصف) بندگان ناب خداوند» سوره صافات، آیه ۱۶۰۱۵۹-.
  352. «چون تیر افکندی تو نیفکندی بلکه خداوند افکند» سوره انفال، آیه ۱۷.
  353. بقره، آیه ۲۵۷
  354. شمس، آیات ۷ تا ۱۰
  355. ملک، آیه ۲
  356. زمر، آیه ۴۲
  357. سوره جمعه، آیه ۸.
  358. «هر جا باشید هر چند در دژهای استوار، مرگ شما را در می‌یابد و اگر نیکی‌یی به ایشان رسد می‌گویند این از سوی خداوند است» سوره نساء، آیه ۷۸.
  359. بحارالأنوار، ج۶، ص۱۵۴
  360. عوالی اللئالی، ج۴، ص۸؛ وسائل‌الشیعه، ج۷، ص۱۸۸
  361. منصوری، خلیل، واژگونگی قلب و ترس از مرگ