سکوت امام علی: تفاوت میان نسخهها
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۱۴۳: | خط ۱۴۳: | ||
۳. امام{{ع}} در یکی از سخنرانیهای خود، به گوشهای از نتائج [[قیام مسلحانه]] خود اشاره میکند و میفرماید: | ۳. امام{{ع}} در یکی از سخنرانیهای خود، به گوشهای از نتائج [[قیام مسلحانه]] خود اشاره میکند و میفرماید: | ||
پس از درگذشت پیامبر، در کار خویش اندیشیدم در برابر صف آرائی قریش جز [[اهل بیت]] خود [[یار]] و [[یاوری]] ندیدم، به [[مرگ]] آنها [[راضی]] نشدم و چشمی را که در آن خاشاک رفته بود، فرو بستم و با گلوئی که در آن استخوان گیر کرده بود نوشیدم، بر گرفتگی راه نفس و چیزهائی که از زهر تلختر است، [[صبر]] و [[بردباری]] نمودم<ref>{{متن حدیث|فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي مُعِينٌ إِلَّا أَهْلُ بَيْتِي فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ أَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَى وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَى أَخْذِ الْكَظَمِ وَ عَلَى أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ}}. (نهج البلاغه، خطبه ۲۶ و نیز قریب به این مضمون در خطبه ۳۱۲ طبق شماره بندی عبده آمده است).</ref>.<ref>[[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|پیشوائی از نظر اسلام]] ص ۲۵۸.</ref>. | پس از درگذشت پیامبر، در کار خویش اندیشیدم در برابر صف آرائی قریش جز [[اهل بیت]] خود [[یار]] و [[یاوری]] ندیدم، به [[مرگ]] آنها [[راضی]] نشدم و چشمی را که در آن خاشاک رفته بود، فرو بستم و با گلوئی که در آن استخوان گیر کرده بود نوشیدم، بر گرفتگی راه نفس و چیزهائی که از زهر تلختر است، [[صبر]] و [[بردباری]] نمودم<ref>{{متن حدیث|فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي مُعِينٌ إِلَّا أَهْلُ بَيْتِي فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ أَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَى وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَى أَخْذِ الْكَظَمِ وَ عَلَى أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ}}. (نهج البلاغه، خطبه ۲۶ و نیز قریب به این مضمون در خطبه ۳۱۲ طبق شماره بندی عبده آمده است).</ref>.<ref>[[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|پیشوائی از نظر اسلام]] ص ۲۵۸.</ref>. | ||
===[[اتحاد مسلمانان]]=== | |||
اتحاد مسلمانان، بزرگترین [[آمال]] و آرزوی [[امام]] بود و به خوبی میدانست که اتحاد مسلمانان در [[زمان]] [[پیامبر گرامی]]، سبب شده بود که [[رعب]] و [[ترس]] عجیبی در [[دل]] امپراتوران [[جهان]] و [[قدرتهای بزرگ]] رخنه کند و [[اسلام]] بسان یک وجود زنده، [[رشد]] و نمو کرده و گسترده گردد. هرگاه این [[وحدت]] به خاطر مسأله [[رهبری]] از بین برود، [[مسلمانان]] دچار انواع [[گرفتاریها]] و [[اختلافات]] میگردند، بالأخص گروهی از [[قریش]] که به کسوت اسلام درآمده بودند، دنبال بهانه بودند که کمر به محو اسلام بربندند. | |||
در میان [[مهاجران]]، ماجراجویانی به نام [[سهیل بن عمرو]] و [[حارث بن هشام]] و [[عکرمة بن ابی جهل]] و... بودند که مدتها از [[دشمنان]] سرسخت مسلمانان و بالأخص [[انصار]] بشمار میرفتند. سپس به عللی در ظاهر، [[کفر]] و [[بت پرستی]] را ترک کرده و اسلام آوردند. وقتی انصار پس از [[شکست]] در [[سقیفه]] به هواداری امام{{ع}} برخاستند و [[مردم]] را به [[پیروی]] از او [[دعوت]] میکردند. این افراد ماجراجو بیاندازه ناراحت شده و از [[دستگاه خلافت]] خواستند که تیره [[خزرج]] از انصار را باید برای [[بیعت]] دعوت کند و اگر از [[بیت]] سرباز زدند، با آنها [[نبرد]] کنند. | |||
هر یک از این سه نفر در [[اجتماع]] بزرگی [[سخنرانی]] کرده و [[ابوسفیان]] نیز به آنان پیوست و در برابر آنان [[خطیب انصار]] به نام [[ثابت بن قیس]] به [[انتقاد]] از مهاجران برخاست و به سخنان آنان پاسخ داد. | |||
[[جنگ]] میان [[مهاجر]] و انصار به صورت [[خطابه]] و [[شعر]] تا مدتی ادامه داشت و صورت سخنان و اشعار طرفین را [[ابن ابی الحدید]] در شرح خود آورده است<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۳، ۴۵.</ref>. | |||
با در نظر گرفتن این اوضاع، روشن میگردد که چرا امام{{ع}} [[سکوت]] را بر [[قیام مسلحانه]] [[انتخاب]] نمود و چگونه با [[حزم]] و [[تدبیر]]، کشتی [[طوفان]] زده اسلام را به [[ساحل]] [[نجات]] رهبری نمود و اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و عواقب بد [[اختلاف]] و دو دستگی را [[مشاهده]] نمیکرد، هرگز [[اجازه]] نمیداد [[مقام رهبری]] از آن دیگران باشد. | |||
در همان روزهای [[سقیفه]]، یک نفر از بستگان علی{{ع}} اشعاری در [[مدح]] آن حضرت سرود بدین صورت: | |||
{{عربی|مَا كُنْتُ أَحْسَبُ أَنَ الْأَمْرَ مُنصْرِفٌ عَنْ هَاشِمٍ ثُمَّ مِنْهَا عَنْ أَبِي حَسَنٍ | |||
أَ لَيْسَ أَوَّلَ مَنْ صَلَّى لِقِبْلَتِكُمْ. وَ أَعْلَمَ النَّاسِ بِالقُرْآنِ وَ السُّنَنِ | |||
وَ أَقْرَبَ النَّاسِ عَهْداً بِالنَّبِيِّ وَ مَنْ جِبْرِيلُ عَوْنٌ لَهُ فِي الْغُسْلِ وَ الْكَفَنِ}} | |||
من هرگز [[فکر]] نمیکردم که [[رهبری]] [[امت]] را از [[خاندان هاشم]] و [[امام ابوالحسن]] سلب کنند. آیا علی نخستین کسی نیست که بر [[قبله]] شماها [[نماز]] گزارد؟ آیا او [[داناترین]] شماها به [[قرآن]] و [[سنت پیامبر]] نیست؟ آیا وی نزدیکترین فرد به [[پیامبر]] نبود؟ آیا او کسی نیست که [[جبرئیل]] او را در [[تجهیز]] پیامبر [[یاری]] نمود؟<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۴۱.</ref>. | |||
هنگامی که [[امام]]{{ع}} از اشعار او [[آگاه]] گردید، قاصدی را فرستاد که او را از خواندن اشعار خویش باز دارد و فرمود: | |||
{{متن حدیث|سَلَامَةُ الدِّينِ أَحَبُّ إِلَيْنَا مِنْ غَيْرِهِ}}. | |||
[[سلامت]] [[دین اسلام]] از گزند اختلاف، برای ما از هر چیزی خوشتر است. | |||
در [[جنگ صفین]]، مردی از [[قبیله بنی اسد]]، از امام سؤال کرد که چگونه [[قریش]] شما را از [[مقام خلافت]] عقب زدند؟ علی{{ع}} از سؤال بیموقع او ناراحت شد؛ زیرا گروهی از [[سربازان]] امام به [[خلفاء]] [[اعتقاد]] داشتند و طرح این مسائل در آن لحظه، مایه دو دستگی در میان صفوف سربازان علی{{ع}} بود. | |||
ولی امام{{ع}} پس از ابراز [[ناراحتی]]، چنین گفت: | |||
به [[احترام]] پیوندی که با پیامبر داری و به خاطر اینکه هر فرد [[مسلمان]] [[حق]] سؤال و [[پرسش]] دارد، پاسخ ترا به طور [[اجمال]] میگویم: | |||
رهبری امت از آن ما بود و پیوند ما با پیامبر از دیگران استوارتر بود. اما گروهی بر آن [[بخل]] ورزیدند و گروهی از آن چشم پوشیدند و [[داور]] میان ما و آنها [[خداوند]] است و بازگشت همه به سوی اوست. چه بهتر، از این داستان بگذریم و داستان فرزند [[ابوسفیان]] را برای تو بگویم<ref>{{متن حدیث|نَحْنُ الْأَعْلَوْنَ نَسَباً وَ الْأَشَدُّونَ بِالرَّسُولِ{{صل}} نَوْطاً فَإِنَّهَا كَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ وَ الْحَكَمُ اللَّهُ وَ الْمَعْوَدُ إِلَيْهِ يَوْمُ الْقِيَامَةِ... وَ هَلُمَّ الْخَطْبَ فِي ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ}} (نهج البلاغه، خطبه ۱۵۷).</ref>.<ref>[[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|پیشوائی از نظر اسلام]] ص ۲۶۲.</ref>. | |||
==[[خلافت]] [[خلفاء]] و [[منطق]] [[امام]]== | |||
[[دانشمندان]] محقق از [[اهل تسنن]]، که شرحی بر [[نهج البلاغه]] نوشتهاند، منطق امام را در [[شایستگی]] خویش به خلافت یکی پس از دیگری مورد بررسی قرار دادهاند و از مجموع آنها چنین نتیجه گرفتهاند که [[هدف امام]]{{ع}} از این بیانات [[اثبات]] شایستگی خود به خلافت است، بدون اینکه از جانب [[پیامبر]] نصی، برخلافت امام{{ع}} در میان باشد. | |||
چون امام{{ع}} از نظر [[قرابت]] و [[خویشاوندی]]، پیوند نزدیکتری با [[رسول خدا]] داشت و از نظر [[علم]] و [[دانش]] از همه بالاتر بود و در رعایت اصول [[عدالت]] و اطلاع از اصول [[سیاست]] و [[کشورداری]]، سرآمد همه [[یاران پیامبر]] بشمار میرفت، از این جهت [[شایسته]] بود که [[امت]] او را برای خلافت برگزینند. ولی چون سران امت به عللی [[فاضل]] را بر [[افضل]] مقدم داشتند و به جای [[گزینش]] [[برتر]]، غیر او را برگزیدند، از این جهت امام{{ع}} زبان به تظلم و [[شکایت]] گشوده است که من بر خلافت و [[ولایت]] از دیگران شایستهتر و اولی میباشم. | |||
حقی که امام{{ع}} در بیانات خود از آن یاد میکند و میگوید: از روزی که رسول خدا درگذشت، [[حق]] مرا گرفته و مرا از آن [[محروم]] کردهاند، حق [[شرعی]] نیست که از جانب [[صاحب شریعت]] به او داده شده باشد و تقدیم غیر برتر بر او یک نوع [[مخالفت]] با دستور [[شرع]] به حساب آید، بلکه مقصود یک حق طبیعی است که بر هر [[انسانی]] لازم است که با وجود برتر، دیگری را [[انتخاب]] ننماید و زمام کار را به [[انسان]] داناتر و تواناتر و بصیرتر بسپارد، ولی هرگاه گروهی روی مصلحتی از این اصل [[پیروی]] نکنند و کار را به دست فردی که از نظر [[علم]] و [[قدرت]] و شرائط [[روحی]] و جسمی در سطح پائینتر قرار گیرد بدهند، جای دارد که در این موقعیت، [[شخصیت]] [[برتر]] زبان به [[شکوه]] و [[گله]] بگشاید و بگوید: | |||
{{متن حدیث|فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ{{صل}} حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ هَذَا}}<ref>نهج البلاغه عبده، خطبه ۵.</ref>. | |||
به [[خدا]] [[سوگند]]، از روزی که [[خداوند]] [[جان]] [[پیامبر]] را [[قبض]] کرد، من از [[حق]] خویش [[محروم]] شدم، تا امروز که [[مشاهده]] میکنی. | |||
[[امام]]{{ع}} این جمله را موقعی گفت که [[طلحه]] و [[زبیر]] [[پرچم]] [[مخالفت با علی]] را برافراشته و [[بصره]] را پایگاه خود قرار داده بودند. | |||
پاسخ: این مطلب که به عنوان تحقیق از آن یاد میشود، پنداری بیش نیست. هیچگاه نمیتوان مجموع [[سخنان امام]]{{ع}} را بر [[شایستگی]] ذاتی حمل نمود و یک چنین شایستگی نمیتواند مجوز حملات تند امام بر [[خلفاء]] گردد، زیرا: | |||
اولاً: امام{{ع}} در برخی از سخنان خود روی [[وصیت پیامبر]] تکیه کرده و بر اساس آن سخن میگوید، آنجا که وی [[خاندان نبوت]] را معرفی میکند و چنین میفرماید: | |||
[[خاندان پیامبر]]، رازداران پیامبر، [[پناهگاه]] [[فرمان]] او، مخزن [[دانشها]] و [[حکمتها]]، [[حافظان]] کتاب و استوانههای آئین او میباشند. هیچ کس از افراد [[امت]] را نمیتوان به آنان [[قیاس]] نمود آنان پایههای [[دین]] و ستونهای [[ایمان]] و [[یقین]] میباشند، دورافتادگان از راه حق به آنها [[رجوع]] میکنند و واماندگان به آنها میپیوندند خصائص [[امامت]] ([[علوم]] و [[معارف]] و دیگر ملاکهای امامت) نزد آنهاست و در حق آنهاست وصیت پیامبر و آنانند [[وارثان]] پیامبر}}<ref>{{متن حدیث|هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ وَ... هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِيءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ}} (نهج البلاغه، خطبه ۲).</ref>. | |||
مقصود امام از اینکه وصیت پیامبر درباره آنهاست، چیست؟ آیا با در نظر گرفتن لفظ [[ولایت]] در جمله {{متن حدیث|لَهُمْ خَصَائِصُ الْوِلَايَةِ}} (یعنی صفاتی که با [[سید]] و [[حاکم اسلامی]] دارا باشد، تنها در آنهاست) روشن نمیگردد که مقصود از [[وصیت]]، همان وصیت به [[خلافت]] و سفارش به [[ولایت]] آنهاست، که در [[روز غدیر]] و غیر آن به طور وضوح بیان شده است؟ | |||
ثانیاً: [[لیاقت]] و [[شایستگی]] هرگز [[تولید]] [[حق]] نمیکند، مادامی که شرائط دیگر مانند - [[انتخاب مردم]] - به آن ضمیمه نگردد، در صورتی که [[امام]]{{ع}} در سخنان خود روی حق محرز خود تکیه میکند و سخن میگوید و اظهار میدارد که حق او پس از [[پیامبر گرامی]] پایمال گردید. | |||
به عبارت دیگر: هرگاه مشکل مسألۀ [[رهبری]] در [[اسلام]] از طریق [[مشاوره]] و [[مذاکره]] و یا [[رجوع]] به [[افکار عمومی]] باید گشوده گردد، در این صورت مادامی که شخص (هر چند از هر جهت [[فضیلت]] و [[برتری]] بر دیگران داشته باشد) برای چنین مقامی [[انتخاب]] نگردد، او نمیتواند خود را صاحب حق بشمارد، که [[عدول]] از آن را یک نوع [[ظلم و ستم]] معرفی کند و به افرادی که به جای او انتخاب شدهاند، [[حمله]] نماید، در صورتی که لحن امام{{ع}} در خطبههای خود برخلاف این است و او خود را صاحب حق مسلم میداند و عدول از آن را یک نوع ظلم و ستم بر خویش تصور مینماید و [[قریش]] را متعدیان و [[متجاوزان]] به [[حقوق]] خود میاندیشد، چنانکه میفرماید: | |||
بار الها مرا در برابر قریش و کسانی که آنان را کمک کردند، [[یاری]] فرما. آنان با من [[قطع رحم]] کردند و [[مقام]] بزرگ مرا کوچک شمردند و اتفاق کردند که با من درباره خلافت که حق مسلم من است، [[نزاع]] کنند<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي}} (نهج البلاغه عبده، خطبه ۱۶۸).</ref>. | |||
آیا یک چنین جملات تند را میتوان از طریق شایستگی ذاتی توجیه کرد، که هرگاه باید مسأله خلافت از طریق مراجعه به افکار عمومی و یا بزرگان [[صحابه]] حل و فصل گردد، چگونه [[امام]]{{ع}} میفرماید: {{متن حدیث|وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي}}. | |||
هنگامی که [[آتش]] [[جنگ]] میان صفوف [[سربازان]] علی{{ع}} و [[معاویه]] در [[سرزمین صفین]] روشن بود، مردی گام به پیش نهاد و گفت چگونه [[قریش]] شما را از [[مقام خلافت]] که به آن از دیگران شایستهتر بودید، بازداشت؟ | |||
امام از [[پرسش]] بیموقع او ناراحت شد و به طور ملائم که اوضاع و شرائط، بیش از آن را ایجاب نمیکرد، پاسخ داد و فرمود: | |||
گروهی بر آن [[بخل]] ورزیدند و گروهی از آن چشم پوشیدند، و میان ما و آنها [[داور]] خداست و بازگشت همه به سوی اوست. | |||
در روزهای [[سقیفه]] که [[ابوعبیده جراح]] به امام گفت: ای فرزند [[ابوطالب]]، چقدر به [[خلافت]] علاقه داری و [[حریص]] هستی؟ امام{{ع}} در پاسخ او فرمود: | |||
به [[خدا]] [[سوگند]] شما از من به خلافت حریصترید، در حالی که از نظر شرائط و موقعیت بسیار دور هستید و من به آن نزدیکترم. من [[حق]] خویش را میطلبم و شما میان من و حقم مانع میشوید و مرا از آن باز میدارید<ref>{{متن حدیث|بَلْ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ أَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَهُ}} (نهج البلاغه، خطبه ۱۶۷).</ref>. | |||
هرگز صحیح نیست این نوع [[انتقاد]] از خلافت [[خلفاء]] را از طریق [[لیاقت]] و [[شایستگی]] ذاتی [[تفسیر]] نمود. این جملهها و تعبیرها حاکیست که امام{{ع}} خلافت را حق مسلم خویش میدانست و هر نوع [[انحراف]] از خود را [[انحراف از حق]] تصور میکرد و چنین حقی مسلم، جز از طریق [[تنصیص]] و [[تعیین الهی]] برای کسی ثابت نمیگردد. | |||
هرگز نمیتوان این گونه تعبیرها را از طریق اصلحیت و [[اولویت]] تفسیر نمود. گروهی که [[سخنان امام]]{{ع}} را از این راه تفسیر میکنند، پیش داورانی هستند که [[اعتقاد]] آنان به [[استواری]] خلافت انتخابی، مانع از آن شده است که [[نصوص]] و کلمات امام{{ع}} را به طور صحیح ارزیابی نمایند. | |||
آری، [[امام]]{{ع}} در پارهای از موارد، روی [[لیاقت]] و [[شایستگی]] خود تکیه کرده و مسأله [[نص]] را نادیده میگیرد و میفرماید: | |||
[[پیامبر خدا]] [[قبض روح]] شد، در حالی که سر او بر سینه من بود، من او را [[غسل]] دادم، در حالی که [[فرشتگان]] مرا [[یاری]] میکردند و اطراف [[خانه]] به ناله درآمد. فرشتگان دسته دسته فرود میآمدند و [[نماز]] میگزاردند و بالا میرفتند و من صدای آنها را میشنیدم. -{{متن حدیث|فَمَنْ ذَا أَحَقُّ بِهِ مِنِّي حَيّاً وَ مَيِّتاً؟}}- چه کسی از من در حال [[حیات]] و ممات [[پیامبر]] به [[جانشینی]] او شایستهتر است؟<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲.</ref> | |||
در [[خطبه شقشقیه]] که از خطبههای معروف امام{{ع}} است، لیاقت و شایستگی خویش را به رخ [[مردم]] کشیده و میفرماید: | |||
{{متن حدیث|أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ}}<ref>نهج البلاغه، خطبه ۳.</ref>. | |||
به [[خدا]] [[سوگند]] فرزند [[ابی قحافه]] [[خلافت]] را بسان پیراهن بر تن کرد در حالی که میدانست که آسیای خلافت [[ابر]] محور وجود من میگردد. از کوهسار وجود من سیل [[علوم]] سرازیر میشود و [[اندیشه]] هیچ کسی بر قله اندیشه من نمیرسد. | |||
در برخی از موارد، امام{{ع}} روی [[قرابت]] و [[خویشاوندی]] خویش تکیه میکند و میفرماید: | |||
{{متن حدیث|وَ نَحْنُ الْأَعْلَوْنَ نَسَباً وَ الْأَشَدُّونَ بِالرَّسُولِ{{صل}} نَوْطاً}}<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۶۵.</ref>. | |||
البته تکیه امام{{ع}} روی لیاقت و شایستگی و یا روی پیوند با [[پیامبر گرامی]]، به عنوان مقابله با [[منطق]] [[اهل سقیفه]] است؛ زیرا برخی از آنان خود را لایق میدانستند و احیاناً علت [[برگزیدگی]] خود را همان پیوند خویشاوندی خود با پیامبر بیان میکردند؛ لذا هنگامی که امام{{ع}} از منطق آنان [[آگاه]] شد، در [[انتقاد]] از آن فرمود: | |||
{{متن حدیث|احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ}}. | |||
با پیوند خویش به شجره [[نبوت]]، بر صلاحیت خود [[احتجاج]] کردند ولی میوه آن را که [[خاندان]] اوست، نادیده گرفتند<ref>نهج البلاغه، خطبه ۶۴.</ref>.<ref>[[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|پیشوائی از نظر اسلام]] ص ۲۶۴.</ref>. | |||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ ۱۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۴۸
مقدمه
با مطالعه تاریخ صدر اسلام به ویژه سخنان حضرت علی(ع)، دلایل سکوت آن حضرت روشن میشود؛ از جمله:
حفظ وحدت مسلمانان
وقتی رهبر یک حرکت عظیم تاریخی که بنیانهای جامعه آن روز را زیر و رو و اندیشه و نظامی نوین برقرار کرده، از میان مردم میرود، بهترین شرایط برای حرکت ارتجاعی و ضد تکاملی فراهم میآید. حال اگر داخل امت و بین سران و نخبگان آن نیز درگیری به وجود آید، روشن است که امور آن جامعه و امت، هیچگاه به سامان نخواهد رسید و چه بسا نتایج همه حرکتهای قبلی نیز از دست برود. در صدر اسلام نیز دقیقاً همین شرایط پیش آمد. دشمنانِ خارجیِ حرکت عظیم اسلام (همانند روم و ایران) از یکسو، و منافقان و عناصر ارتجاعی داخلی از سوی دیگر، منتظر فراهم آمدن شرایطی بودند تا نهال نورسته اسلام را از بن برکنند. اگر در چنین شرایطی امام علی(ع) برای احقاق حق خود دست به شمشیر میبرد، مسلماً در جنگ دامنهداری درگیر میشد که پایان آن چیزی جز از بین رفتن زحمات پیامبر(ص) نبود. بدین جهت حضرت علی(ع) در نامه خود به معاویه، حفظ اتحاد اسلامی و خوف از برگشت دوباره کفر را یکی از علل خویشتنداری خود بیان کرده و فرموده است: وقتی مردم با ابابکر بیعت کردند، پدرت ابوسفیان نزد من آمد و گفت: «تو به این امر سزاوارتری و من با تمام قوا از تو در برابر ابن ابیقحافه حمایت میکنم»؛ اما من سخن او را نپذیرفتم؛ به جهت ترس از تفرقه بین مسلمانان[۱]. همچنین در تقبیح مخالفت طلحه و زبیر با خلافت علی(ع)، آن حضرت چنین بیانی دارند: «وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ لَا مَخَافَةُ الْفُرْقَةِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَ أَنْ يَعُودُوا إِلَى الْكُفْرِ وَ يُعَوَّرَ الدِّينُ لَكُنَّا قَدْ غَيَّرْنَا ذَلِكَ مَا اسْتَطَعْنَا...»[۲].
یکی از اقدامات علی(ع) در حفظ وحدت مسلمانان این بود که تفرقهافکنان را مهدورالدم اعلام کرد و فرمود: همواره با بزرگترین جمعیتها باشید که دست خدا با جماعت است. از پراکندگی بپرهیزید که انسانِ تنها، بهره شیطان است؛ آنگونه که گوسفندِ تنها، طعمه گرگ خواهد بود. آگاه باشید، هر کس مردم را به این شعار «تفرقه و جدایی» دعوت کند، او را بکشید؛ هرچند که زیر عمامه من باشد[۳]. ایشان همین سیاست را درباره ابوسفیان به کار گرفت و در پاسخ وی که میخواست از فرصت اختلاف مسلمانان سوء استفاده کند و پس از تشکیل شورای سقیفه، با ترغیب علی(ع) به قیام، فتنه به پا کند، فرمود: «ای مردم، امواج کوهپیکر فتنهها را با کشتیهای نجات علم، اتحاد و ایمان بشکافید، از راه اختلاف و پراکندگی دوری گزینید و نشانههای تفاخر بر یکدیگر را از سر بر زمین نهید»[۴]. همانطور که ملاحظه شد، سکوت علی(ع) در قبال خلفا و حتی همکاری آن حضرت در برخی از موارد با آنها، بر اساس مصالح اسلام و مسلمانان بوده است. اتخاذ چنین سیاستی از سوی علی(ع) در آن شرایط و مقطع زمانی حساس، معقول، منطقی و حکیمانه بوده است؛ زیرا با توجه به موقعیت سیاسی و اجتماعی خاص علی(ع) میان مسلمانان، قیام او موجب خونریزی بین مسلمانان میشد و خطرات جدی برای اسلام داشت؛ لذا کسی که خود وظیفه پاسداری از اسلام را بر عهده داشت، چگونه ممکن بود به یک خطر و عامل تهدید برای اسلام تبدیل شود؟! اگر امام علی(ع) قیام میکرد، برخی تصور میکردند آن حضرت برای رسیدن به قدرت، مصالح اسلام و مسلمانان را نادیده گرفته است.[۵]
پاسداری و حراست از دین اسلام
بیتردید حکومت در نگرش سیاسی ائمه(ع)، ابزاری برای ریاستطلبی و کامیابی (آنگونه که دنیاطلبان پی آن بودند) نبود؛ بلکه آن را وسیلهای برای حفظ اسلام، اجرای قوانین الهی، احقاق حقوق عامه و احیای سنت رسول خدا(ص) میدانستند؛ چنانکه امام علی(ع) هدف از قیام خود در جنگ صفین را چنین بیان میکند: خدایا، تو آگاهی که انگیزه ما برای جنگ، رغبت به زمامداری و به دست آوردن مال و منال بیارزش دنیا نبود؛ بلکه ما میخواستیم با این اقدامات نظامی، احکام و آثار فراموششده دین تو را به صحنه برگردانیم و اصلاحات اجتماعی را انجام دهیم تا بندگان مظلوم تو، امنیت داشته باشند و حدود تعطیلشده تو، اجرا گردد[۶]. امام حسین(ع) نیز در نامهای خطاب به بزرگان اهل بصره، در مورد هدف قیام خود نوشت: «من شما را به کتاب خداوند و سنت پیامبرش فرا میخوانم؛ زیرا سنت پیامبر(ص) مرده و بدعت زنده شده است».[۷]؛ البته ایفای مسئولیت توسط ائمه(ع)، با در نظر گرفتن شرائط زمانی و مکانی، متفاوت بود: گاهی این مهم با تحمل و بردباری و صبر کردن در برابر مصائب و سکوت در برابر حقوق غصب شده به دست میآمد و گاهی هم نیازمند رویارویی و دخالت مستقیم و برخورد قاطع بود. هر دو روش را در زندگی امامان(ع) مشاهده کنیم. ابن حجر هیتمی به نقل از رسول خدا(ص) مینویسد: «در هر قرنی افراد عادلی از اهل بیت من در بین امّتم خواهند بود که تحریف گمراهان و نسبتهای ناروا و باطل و تأویلهای نادانان را از ساحت دین، پاک و دور میکنند. آگاه باشید، پیشوایان شما فرستادگان شما نزد خداوند هستند. پس بنگرید که چه کسانی را میفرستید».[۸].
با تصمیمگیریهای خردمندانهای که امیر مؤمنان(ع) داشت، هر چند ایشان به حسب ظاهر از منصب خلافت و جانشینی به حق رسول خدا(ص) بازماند و در واقع حقّ مسلم ایشان را غصب کردند، اما بدین وسیله توانست نهال نوپای اسلام را تناور کند و از خطرهای گوناگون نجات دهد. از منظر امام علی(ع) غصب ظاهری حق خلافت، دلیل نمیشد که ایشان به دیگر وظایف خود عمل نکند. گاهی تدبیرها و تصمیمگیریهای ناصواب خلفا سبب میشد، احکام اسلام دگرگون شود، افرادی به ناحق کشته شوند و چه بسا اساس اسلام به خطر بیفتد. در این موارد، امام وظیفه داشت از شریعت اسلامی پاسداری کند و نگذارد احکام و معارف اسلام قربانی ندانمکاریها شود؛ مثلاً در قضایای متعددی حکم رجم برای برخی مجرمان صادر میشد یا از خلیفه پیرامون عقاید صحیح دین اسلام و حقایق و معارف قرآن و برخی اسرار عالم خلقت سؤال میشد و سؤالشوندگان از پاسخ آن عاجز بودند و راه چاره را از باب علم نبی -علی بن ابیطالب(ع)- جویا میشدند. در چنین موقعیتهایی امیرالمؤمنین(ع) وظیفه داشت که نظام اسلامی و دین نوپا را حفظ کند؛ چون وظیفه او، همانند هر فرد مسلمان دیگر، حفظ دین است؛ چنان که ایشان در داستان شورا میفرماید: «مردم با ابوبکر بیعت کردند، در حالی که به خدا سوگند من از او سزاوارتر و شایستهتر بودم؛ ولی از ترس بازگشت و گرایش مردم به دوران کفر و جاهلیت و کشیده شدن شمشیرها برای زدن گردن یکدیگر، سکوت کردم و شنیدم و مخالفت نکردم. سپس با عمر بیعت کردند، در حالی که از او سزاوارتر و شایستهتر بودم؛ ولی باز هم شنیدم و کوتاه آمدم تا به کفر و برادر کشی بازنگردند».[۹].
در حقیقت امیر مؤمنان(ع) بین بازگشت مردم به رسوم جاهلی و صبر و شکیبایی در برابر ظلمها و همکاری با خلفا یکی را باید انتخاب میکرد که طبق دستور رسول خدا(ص) گذشتن از حق غصب شده خود و همکاری با خلفا را ترجیح داد تا اصل و اساس اسلام به خطر نیفتد؛ لذا در روایتی میفرماید «این قوم تصمیم گرفتند تا حقم را غصب کنند و با آنان بیعت کنم. گروهی سرپیچی کردند و از دین دور شدند. پس ظلم بر حق خویش را برگزیدم؛ اگرچه آنان هرچه خواستند، انجام دادند»[۱۰].
ابن هشام مینویسد: چون پیامبر(ص) وفات یافت و بلا و مصیبت بر مسلمانان بزرگ شد، یهودیان سر برافراشتند، مسیحیان خوشحالی کردند، اهل نفاق از دین برگشتند و اعراب میخواستند مرتد شوند و اهل مکه میخواستند مجدداً بتپرستی کرده، دین پیامبر(ص) را منسوخ کنند[۱۱]. علی(ع) نیز در خطبه ۶۲ نهج البلاغه به همین وضعیت اشاره کرده و فرموده است: آنگاه که پیامبر(ص) به سوی خدا رفت، مسلمانان پس از وی در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا، نه در فکرم میگذشت و نه در خاطرم میآمد که عرب، خلافت را پس از رسول خدا(ص) از اهل بیت او بگرداند یا مرا پس از وی از عهدهدار شدن حکومت بازدارد تنها چیزی که نگرانم کرد، شتافتن مردم به سوی فلان شخص بود که با او بیعت کردند و من دست از آن کشیدم.... تا آنجا که دیدم گروهی از اسلام باز گشته، میخواهند دین محمد(ص) را نابود سازند. پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم، رخنهای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم که مصیبت آن بر من سختتر از رها کردن حکومت بر شماست که کالای چند روزه دنیاست و به زودی ایام آن میگذرد[۱۲]. ایشان همچنین در خطبه شقشقیه فرمود: در اندیشه فرو رفتم که میان دو راه کدام را برگزینم آیا با کوتهدستی قیام کنم یا بر تاریکی کور صبر کنم که به سبب آن، بزرگسالان فرتوت میشوند و تازهسال پیر میگردد و مؤمن در تلاش سخت تا آخرین نفس واقع میشود؟ پس دیدم صبر بر همین حالت طاقتفرسا عاقلانهتر است. پس صبر کردم؛ در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود و با دیدگان خود مینگریستم که میراث مرا به غارت میبرند[۱۳].[۱۴]
فراهم نبودن شرایط اجتماعی و سیاسی
دلیل دیگر برای اتخاذ چنین موضع سیاسی توسط علی(ع)، نبود عِدَّه و عُدَّه و فراهم نبودن شرایط اجتماعی بود؛ چنانکه ایشان در خطبه ۲۶ نهج البلاغه به این وضعیت تصریح فرموده است: در کار خویش اندیشه کردم. دیدم یاوری جز اهل بیت خویش ندارم که اگر مرا یاری کنند، کشته خواهند شد. پس به مرگ آنان رضایت ندادم. چشم پر از خار و خاشاک را ناچار فرو بستم و با گلویی که استخوان شکسته در آن گیر کرده بود، جام تلخ حوادث را نوشیدم و خشم خویش را فرو خوردم و بر نوشیدن جام تلختر از گیاه حنظل، شکیبایی کردم[۱۵]. با فراهم نبودن زمینه اجتماعی و با تعداد یاران، دست زدن به یک قیام سیاسی، نتیجهای جز از دست دادن رهبر و مرجعی مانند حضرت علی(ع) نداشت و این امر، در آن شرایط، هرگز یک حرکت حسابشده و زیرکانه محسوب نمیشد و سودی برای آیین نوپای اسلامی نداشت. امام علی(ع)، بارها بزرگان اصحاب را برای ایجاد حرکتی علیه وقایع پیشآمده فراخواند؛ ولی جز معدودی انگشتشمار، به دعوت آن حضرت پاسخ ندادند. طبق روایتی، امام علی(ع) در پی ماجرای سقیفه و غصب خلافت، حضرت فاطمه(س) را نیز برای اثبات حقانیت ادعای خود به خانههای انصار برد تا آنان را با حق خلافت خویش آشنا سازد، شاید آنان به بیعتخواهی آن حضرت پاسخ مثبت دهند؛ اما شمار اندکی از مردم پاسخ مثبت دادند؛ چنان که فرمود: سپس دست فاطمه و فرزندانم حسن و حسین را گرفتم و میان اهل بدر و پیشگامان [در اسلام] چرخیدم و درباره اثبات حقم با آنان به گفتوگو پرداخته، به یاری خود فراخواندم؛ اما از آنان جز چهار گروه، پاسخ مثبت ندادند[۱۶]. از سوی دیگر شرایط محیط و افکار عمومی نیز آمادگی قبول نبردی داخلی بین اصحاب پیامبر(ص) را نداشت؛ زیرا همگان انتظار داشتند که اصحاب بزرگ پیامبر(ص) پس از آن حضرت، همانند او، محور وحدت جامعه باشند؛ نه اینکه به نزاع و درگیری بین خود اقدام کنند. آن حضرت(ع) در پاسخ ابوسفیان مبنی بر مخالفت عملی با خلیفه وقت فرمود: این، مانند آب تلخ و لقمه است که در گلوی خورنده آن گیر میکند و مانند کسی است که میوه نارسی را میچیند. اگر درباره حق خودم سخنی بگویم گویند حرص بر حکومت دارد و اگر سکوت کنم گویند از مرگ میترسد! هرگز[۱۷].[۱۸]
حسن ظن به مردم و یاران پیامبر(ص)
از دلایل مهم خودداری علی(ع) از اقدام سیاسی پس از وفات پیامبر اسلام(ص) این بود که علی(ع) و دیگر اعضای خاندان عصمت و طهارت تصورشان از عموم مردم -به ویژه خواص و اصحاب نزدیک پیامبر(ص)- چنین بود که آنان به توصیههای فراوان خداوند متعال و پیامبر اسلام(ص) درباره اهل بیت(ع)، گوش فرا خواهند داد و درباره جانشینی رسول خدا(ص) و رهبری جامعه، با علی(ع) مخالفت نخواهند کرد؛ چراکه آنها با چشم خود دیده و با گوش خود شنیده بودند که خداوند متعال، علی(ع) را ولی مؤمنان خوانده[۱۹] و به منزله خود پیامبر معرفی کرده است[۲۰]. خداوند متعال نیز در قرآن کریم نشانه محبت به خودش را پیروی بیچون و چرا از پیامبر(ص) اعلام کرده بود[۲۱]. آنان از روز اول دعوت علنی اسلام (حدیث یوم الدار) تا روز غدیر که پیامبر(ص) با دستور خدا، علی(ع) را به عنوان ولی خدا، جانشین خود و رهبر مسلمانان معرفی کرده و از آنان بیعت گرفته بود، با موضوع رهبری پس از رسول خدا آشنا بودند و شنیده بودند که رسول خدا، خاندان خود را عدل قرآن و جدانشدنی از آن معرفی کرده و فرموده است تنها راه نجات امت از گمراهی و انحراف، پیروی از قرآن و عترت است: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَبَداً»[۲۲]. با وجود این توصیهها و دلایل قطعی، انتظار این بود که مردم از خط سیری که رسول خدا(ص) ترسیم کرده بود، کنار نروند؛ چراکه شایسته یک مسلمان نیست در مقابل اراده خداوند، راه دیگری را برگزیند[۲۳]؛ اما به محض رحلت پیامبر(ص)، در حالی که غم سنگینی بر خاندان پیامبر مستولی شده و امام علی(ع) در حال تغسیل و تکفین بدن پیامبر(ص) بود- چراکه واگذاشتن جنازه پیامبر را بدون غسل و کفن، بیاحترامی و خیانت بزرگی به پیامبر(ص) میدانست-اصحاب سقیفه از این دلمشغولی علی(ع) بهره جسته، مسیر امور سیاسی - اجتماعی را تغییر دادند. آنان چنان در گرفتن بیعت، سرعت عمل به خرج دادند که آب غسل پیامبر(ص) هنوز خشک نشده بود. علی(ع) طی سخنانی، به این امر شگفت اینگونه اشاره کرده است: «لَمَّا قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ(ص) لَمْ نَكُنْ نَرَى أَنَّ أَحَداً يَعْدِلُ بِهَذَا الْأَمْرِ عَنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ حَتَّى قَوِيَ مَنْ قَوِيَ عَلَيْهِ فَابْتَزَّنَا حَقَّنَا مِنْهُ»[۲۴].
«فَلَمَّا مَضَى نَبِيُّنَا(ص) تَقَلَّدَهَا أَبُو بَكْرٍ وَ إِنَّهُ وَ اللَّهِ لَيَعْلَمُ أَنِّي أَوْلَى بِهَا مِنْهُ كَقَمِيصِي هَذَا وَ قَبَضَ قَمِيصَهُ بِيَدِهِ»[۲۵]. چون پیامبر ما رحلت کرد، أبوبکر قلاده خلافت را به گردن انداخت و به خدا سوگند، میدانست که من به خلافت سزاوارترم همچون این پیراهنم. و با دست خود پیراهن خویش را گرفت. این اظهار شگفتی، مختص اهل بیت(ع) نبود. خیلی از افراد، از این حرکت اصحاب سقیفه، شگفتزده شدند؛ مانند عباس، عموی پیامبر(ص) که پس از مذاکره طولانی با اصحاب سقیفه، گفت: مَا كُنْتُ أَحْسَبُ هَذَا الْأَمْرَ مُنْصَرِفاً عَنْ هَاشِمٍ ثُمَّ مِنْهَا عَنْ أَبِي حَسَنٍ أَ لَيْسَ أَوَّلَ مَنْ صَلَّى بِقِبْلَتِهِمْ وَ أَعْرَفَ النَّاسِ بِالْآثَارِ وَ السُّنَنِ وَ آخِرَ النَّاسِ عَهْداً بِالنَّبِيِّ وَ مَنْ جِبْرِيلُ عَوْنٌ لَهُ فِي الْغُسْلِ وَ الْكَفَنِ مَنْ فِيهِ مَا فِيهِمْ لَا يَمْتَرُونَ بِهِ وَ لَيْسَ فِي الْقَوْمِ مَا فِيهِ مِنَ الْحَسَنِ[۲۶].
گمان نمیکردم امر خلافت از بنیهاشم و از میان آنان از ابوالحسن (علی بن ابیطالب) منحرف گردد آیا او اول کسی نیست که به سمت قبله شما نماز خواند؟ آیا او عالمترین مردم به آثار و سنن نیست؟ آیا او قریبالعهدترین مردم نسبت به پیامبر نیست؟ و آیا او کسی نیست که جبرئیل در غسل و کفن پیامبر(ص) کمک او بود؟ کسی که آنچه (از خوبیها) در همه مردم است در او وجود دارد ولی آنچه خوبی در اوست در مردم نیست. چنین اشعاری به خزیمة بن ثابت و أبوالفضل بن عباس بن عتبة بن أبیلهب نیز نسبت داده شده است که از عملکرد اصحاب سقیفه اظهار شگفتی کرده و اشعاری سرودهاند[۲۷]. آنچه بیان شد، به علی(ع) اختصاص ندارد؛ همه ائمه(ع) دنبال احقاق حق خود بودند؛ ولی شرایط برای احراز رهبری جامعه در مقام عمل برایشان فراهم نبود و هر کدام از آنان ناگزیر برای حفظ اساس اسلام، با شیوه خاص خود، از دین پاسداری کردند. امام حسن(ع) قیام کرد؛ ولی با دسیسهها و وعدههای مادی معاویه، یارانش بیوفایی کردند. در نتیجه در عرصههای سیاسی و جبهههای جنگ، با شکست مواجه شد و با شرایط بسیار مهمی که نفع مادی و معنوی مسلمانان در آن پیشبینی شده بود و معاویه نیز همه آنها را پذیرفته بود، آن حضرت صلحنامه را امضا کرد؛ اما معاویه وقتی جو عمومی را به نفع خود دید، همه را زیر پا گذاشت[۲۸]. امام حسین(ع) نیز هنگامی که معاویه موضوع خلافت یزید را مطرح کرد، با روشهای گوناگون به شدت با جانشینی یزید مخالفت کرد و در نهایت با قیام تاریخی و بینظیرش، حماسهای جاودان آفرید. امام(ع) هدف از قیام خود را اصلاح امور امت پیامبر و بازگرداندن جامعه اسلامی به مسیر صحیح اعلام کرد: «إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي»[۲۹]. اگر قیام آن حضرت به پیروزی میرسید، امام با در دست گرفتن حکومت و اجرای صحیح احکام و موازین اسلامی، امور امت و جامعه را اصلاح میکرد؛ ولی آن قیام به شهادت حضرت امام حسین(ع) و یارانش منجر شد؛ اما با شهادت آن حضرت، ماهیت واقعی جریان مقابل نشان داده شد، مردم آگاه شدند و خطوط اصیل اسلامی برای همیشه در تاریخ ترسیم گردید و زمینه اصلاح امور مسلمانان و جلوگیری از انحراف در اسلام، محقق شد[۳۰].
پس از واقعه عاشورا، رفتارهای وحشیانه مزدوران اموی با مخالفان، چنان رعب و وحشتی در جامعه اسلامی ایجاد کرده بود که کسی جرئت و شهامت مقابله با امویها را به خود نمیداد. امام سجاد(ع) در چنین فضای اختناقآمیز، برای زمینهسازی شکلگیری حکومت اسلامی به گونهای دیگر عمل کرد. ایشان در مقابل سیر مادیگرایانه مردم و جامعه آن روز، تفکر اصیل اسلامی یعنی توحید، نبوت، مقام معنوی انسان، ارتباط انسان با خدا و... را با دعا و نیایش حفظ و تبیین کرد و با یادآوری اندیشههای درست اسلامی، کوشید مردم را از جریان انحرافی جامعه و انگیزههای مادی خارج کند و در مسیر خدا، قرآن و دین راستین قرار دهد[۳۱]. شرایط اجتماعی - سیاسی زمان امام باقر و امام صادق(ع)، نیز باعث شد آن دو امام بزرگوار، اصلیترین رسالتشان را پایهریزی و استحکام شالودههای کلام و فقه شیعی بدانند و بیشتر تلاششان را برای دستیابی به آن به کار برند؛ اما این بدان معنا نبود که آن دو امام برای فراهم آوردن بستر عینی تأسیس حکومت عدل نکوشیده باشند؛ بلکه آنان با توجه به واقعیتهای اجتماعی و آلودگی قلمرو سیاست و تداوم سرگشتگیهای فکری و اجتماعی، به کوششهای سنجیده سیاسی شیعیان، آهنگی واقعبینانه، خردمندانه و مبتنی بر حفظ کیان شیعی بخشیدند. مبارزه با تحریفات پدیدآمده درباره زمامداری جامعه از نظر دین، از اقدامات اساسی امام باقر(ع) در همین راستاست[۳۲].
امام صادق(ع) نیز برای تشکیل حکومت اسلامی، اقدامات فراوانی انجام داد؛ برای مثال در فرصتهای مناسب با روشهای گوناگون، مسئله امامت را تبیین و تبلیغ کرد. ایشان کسانی را شایسته حکومت اعلام میکرد که با احکام اسلامی آشنا باشند و حلال و حرام را بشناسند و از جهت دانایی و توانایی در حکومت بر مسلمانان، از دیگران برتر باشند[۳۳]. امام با تقسیم حکومت به حکومت عادل و ظالم، مردم را به همکاری با حکومت عادل و مساعدت با آن فراخواند و آنان را از همکاری و تقویت حکومت ظلم و جور، که موجب گسترش فساد و از بین رفتن ساختارها و نهادهای مطلوب جامعه میشود، باز داشت[۳۴] و یارانش را از مراجعه به دادگاه حکومت طاغوت منع کرد[۳۵]. اما زمینه قیام برای احقاق حق ایشان فراهم نبود؛ چنان که آن حضرت در جواب شخصی به نام سهل بن حسن خراسانی که به ایشان اظهار داشت: «یابن رسول الله، شما اهل بیت امامت و ولایت هستید. چرا قیام نمیکنید و حق خود را از غاصبان و ظالمان باز پس نمیگیرید؛ با اینکه بیش از یکصد هزار شمشیرزن آماده جهاد و فداکاری در رکاب شما هستند؟»، فرمود: «برو داخل تنور آتش بنشین». سهل خراسانی گفت: «ای سرور و مولایم، مرا در آتش عذاب مگردان و مرا مورد عفو و بخشش خویش قرار بده». در همین لحظات یکی از یاران امام به نام هارون مکی وارد شد و سلام کرد. امام صادق(ع) پس از جواب سلام، به او فرمود: «ای هارون، برو داخل تنور آتش». هارون مکی بلافاصله داخل تنور رفت. آنگاه امام فرمود: «چند نفر از این افراد دارید؟» وی گفت: «حتی یک نفر هم سراغ ندارم». امام فرمود: «ای سهل، ما خود میدانیم که در چه زمانی خروج و قیام کنیم و آن زمان موقعی خواهد بود که حداقل پنج نفر، همدست، مطیع و مخلص ما یافت شوند»[۳۶]. در زمان امام کاظم(ع)، خلفای معاصر میدانستند که امام و پیروانش، عباسیان را غاصب خلافت پیامبر(ص) و حاکمانی ظالم میدانند و اگر قدرت یابند، برای نابودی حکومت آنان لحظهای درنگ نخواهند کرد؛ از این رو امام کاظم(ع) و دیگر علویان را به شدت کنترل، و با خشونت با آنان رفتار میکردند[۳۷]. این فضای بسته سیاسی، از مهمترین مشکلات و موانع پیش روی امام کاظم(ع) برای تشکیل حکومت اسلامی بود. آنان به شدت بیمناک بودند که مبادا آن حضرت با اقدامات فرهنگی و مبارزه منفی نامشروع بودن حکومتشان را مطرح کرده و در پی بسترسازی برای شکلگیری حکومت ایدهآل اسلامی باشد؛ اما امام کاظم(ع) با وجود چنین وضعیت خفقانآمیز، سیاسی با اتخاذ روش ستیزهجویانه فرهنگی - اجتماعی (مانند تقیه مبارزه منفی و استقامت) به دنبال تضعیف استبداد سیاسی بنیعباس بود. ایشان با استناد به روایاتی از پیامبر اکرم(ص)، حکومتهای جور زمانش را نکوهش کرد و اینگونه به مردم فهماند که همراهی نکردن با حکومتهای جور و سرزنش آنها تکلیف دینی و اسلامی است. ایشان از رسول خدا(ص) نقل کرد: «شَرُّ الْبِقَاعِ دُورُ الْأُمَرَاءِ الَّذِينَ لَا يَقْضُونَ بِالْحَقِّ»[۳۸]؛ «بدترین مکانها، دربار فرمانروایانی است که به حق عمل نمیکنند»[۳۹].
امام رضا(ع) پس از شهادت پدر بزرگوارش به مدت پانزده سال (تا آغاز خلافت مأمون)، آزادی نسبی داشت و به فعالیتهای علمی و فرهنگی میپرداخت و آشکارا امامتش را اظهار میکرد[۴۰]؛ اما با دستیابی مأمون به خلافت، وضعیت زندگی امام نیز تغییر کرد. مأمون، به دلیل ترس از اقدامات سیاسی - اجتماعی امام رضا(ع) و کنترل و مراقبت از ایشان وی را به مرو آورد و برای کسب وجهه میان مردم و فرونشاندن و از بین بردن شورشهای علویان، ابتدا خلافت و سپس ولایتعهدی خود را به ایشان پیشنهاد داد؛ اما امام(ع) به وی فرمود: اگر این خلافت از آن تو است و خداوند آن را برای تو قرار داده، پس تو حق نداری این جامه خدایی را از تن در آورده، بر قامت شخص دیگری بپوشانی و اگر خلافت از آنِ تو نیست، پس چگونه چیزی را که از آن تو نیست، به من میبخشی[۴۱]؟ مأمون، وقتی با استنکاف و مخالفت امام رضا(ع) روبهرو شد، آن حضرت را تهدید، و به پذیرش ولایتعهدی مجبور کرد. امام رضا(ع) به ناچار پیشنهاد مأمون را پذیرفت؛ به شرط اینکه هرگز در امور مملکت، مصدر امری نباشد و در هیچ یک از امور دستگاه خلافت، همچون عزل و نصب حکّام و قضا و فتوا، دخالتی نداشته باشد[۴۲]. امام رضا(ع) با این پاسخ میخواست غاصب بودن مأمون و دیگر خلفا را بیان، و از این طریق، با خلافت ناحق آنان مبارزه منفی کند؛ زیرا آن حضرت به این نکته توجه داشت که مأمون برای به دست آوردن خلافت و رسیدن به قدرت و حکومت بر مردم، برادرش را به قتل رسانید؛ لذا حال چگونه ممکن است به همین آسانی خود را کنار بکشد و حکومت را بیهیچ اجباری به امام بسپارد[۴۳]؟! امام جواد(ع) نیز در دوران کوتاه عمرش از طرف حاکمان در تنگنایی شدید قرار داشت و همواره تحت مراقبت بود؛ ازاین رو خط مبارزه منفی را در پیش گرفت و در قالب مبارزههای فرهنگی و عقیدتی، در پی فرو ریختن پایههای اقتدار سیاسی عباسیان بود. در دورانی که دستگاه خلافت، قرآن و سنت را به نفع خود تفسیر میکرد، امام از هر فرصتی برای نشان دادن مسیر درست زندگی استفاده میکرد؛ به گونهای که در مراسم حج، بسیاری از مردم مشکلاتشان را با امام در میان میگذاشتند و امام، راهکار حل مشکلاتشان را بیان میکرد. همچنین امام با مناظرات خود و طرح مباحث علمی در جلسات، نظام فقهی و حقوقی خلافت عباسی را به چالش میکشید که این امر، عاملی برای سستی و فروپاشی نظام خلافت عباسی شد. همچنین امام در ضمن مناجاتها و دعاها، جهانبینی و مسیر اندیشهاش را مشخص، و مردم را از تحولات و دگرگونیها آگاه میکرد، و افکارشان را برای مبارزه با ظلم و برپایی عدالت مهیا میساخت[۴۴].
در زمان امام هادی(ع)، حاکمان عباسی به دلیل احساس ضعف و سستی برای حکومت خود پس از مأمون، به سیاست ارعاب، جاسوسی و خشونت روی آوردند و بر بزرگان بنیهاشم، به ویژه امام(ع)، بیشتر سخت گرفتند؛ زیرا آنان، به دلیل علاقه مردم به امامان(ع)، آنها را مهمترین رقبای خود در قدرت و حکومت میدانستند؛ از این رو امام هادی(ع) در طول دوران ۳۴ ساله امامت خود، کمترین فرصتی برای اجرای شئون اجتماعی، سیاسی و علمی امامت نداشت و اکثر دوران امامت را در محاصره نظامیان عباسی در سامرا به سر برد؛ اما با این حال از هر فرصتی برای مبارزه با غاصبان حق خود و معرفی جایگاه امامت -هر چند به صورت غیر مستقیم- بهره میبرد[۴۵]. روزی متوکل آن حضرت را نزد خود فراخواند و کنار خود جای داد و پیاله شراب به طرف او گرفت امام عذر خواست و فرمود «گوشت و خون من تا به حال با شراب آلوده نشده است». آنگاه متوکل خواست تا آن حضرت شعری برایش بخواند که او را به وجد و نشاط آورد. امام هادی(ع) اشعاری عرفانی برایش خواند که کلیه حاضران را تحت تأثیر قرار داد؛ حتی شخص متوکل، از کثرت گریه منقلب شد و دستور داد بساط شراب را از آن مجلس برچینند[۴۶]. وضعیت سیاسی، امنیتی و اجتماعی حاکم بر دوران امام حسن عسکری(ع) نیز تفاوت چندانی با وضعیت حاکم بر عصر امام هادی(ع) نداشت؛ با این وجود امام(ع) کوشید با ابلاغ رهنمودها و هشدارهای امنیتی، توطئهها و دسیسههای ظالمانه دستگاه حاکم را خنثی یا کماثر کند؛ اما عباسیان با آگاهی از اینکه حضرت مهدی(ع)، نابودکننده ستمگران و گستراننده عدالت در جهان، فرزند امام عسکری(ع) است[۴۷]، وضعیت خفقانآور علیه امام عسکری(ع) و شیعیان را تشدید کردند و امام عسکری(ع) را در محاصره نظامی خود در سامرا قرار دادند؛ به گونهای که آن حضرت مکلف بود روزهای دوشنبه و پنجشنبه در دارالخلافه حاضر شود[۴۸]. هر سه خلیفه معاصر امام عسکری(ع)، در دوران کوتاه امامت ایشان، برای به شهادت رساندن امام توطئه کردند و سرانجام معتمد عباسی آن حضرت را به شهادت رساند[۴۹].[۵۰]
سکوت امام علی(ع) در برابر خلفا
چرا امام علی(ع) در برابر خلافت خلفا سکوت کرد و دست به اقدام عملی نزد؟[۵۱].
پاسخ شبهه سوم
پیش از این در تبیین موضوع روشن شد که امامت ائمه(ع) دلایل و مستندات فراوانی از قرآن و سنت دارد. رسول الله(ص) چندین بار در مناسبتهای مختلف، به امامت امام علی(ع)، با عبارتهای گوناگون، برای مردم تصریح کرده است؛ از آغازین روزهای بعثت تا آخرین حجی که با مسلمانان به جا آورد؛ گاهی در حضور جمعی از مسلمانان خطاب به امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «تو نسبت به من همان فضائلی را داری که هارون(ع) نسبت به موسی(ع)داشت، مگر اینکه بعد از من نبی نخواهد بود»[۵۲]. در غدیر خم، در برابر بسیاری از اصحاب خود رسماً امامت امام علی(ع) را بیان کرد و برای او بیعت گرفتند[۵۳].
با تمام این توصیهها و سفارشات رسول گرامی اسلام(ص) درباره امام علی(ع)، حق ایشان نادیده گرفته شد و ایشان را خانه نشین کردند و امام نیز به جهت حفظ مصالح اسلام و امت مسلمان صبر پیشه نمود؛ چراکه میدانست یادآوری این امر مهم تأثیری ندارد و حتی ممکن است باعث اختلاف در جامعه گردد. در عین حال مصالح کلی جامعه اسلامی را در نظر داشت و گاه به حق خود اشاره میکرد و بر وضعیت پیش آمده اعتراض داشت.
از این جهت بود که امام علی(ع) تا شش ماه پس از رحلت پیامبر(ص)، به خلیفهای که در سقیفه تعیین شده بود، اعتراض میکرد[۵۴]. مسعودی مینویسد: در روز بیعت سقیفه، علی(ع) به ابوبکر فرمود: «کار ما را تباه کردی و با ما مشورت نکردی و حق ما را رعایت ننمودی». ابوبکر گفت: «آری و لکن از بروز فتنه ترسیدم!»[۵۵].
حتی بالاتر از اعتراض زبانی، به دنبال یارانی بودند که ایشان را برای احقاق حقشان یاری کنند. ولی متأسفانه وضعیت به گونه دیگری ورق خورده بود و مردم از یاری امام خودداری مینمودند؛ چنان که خود حضرت فرمودند: «... فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي مُعِينٌ إِلَّا أَهْلُ بَيْتِي فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ»[۵۶]. نگریستم و دیدم مرا یاری نیست و جز کسانم مددکاری نیست. دریغ آمدم که آنان دست به یاریم گشایند؛ مبادا که به کام مرگ در آیند... .
همچنین فرمود: «... فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي رَافِدٌ وَ لَا ذَابٌّ وَ لَا مُسَاعِدٌ إِلَّا أَهْلُ بَيْتِي، فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمُنْيَةِ...»[۵۷]. پس نگریستم و دیدم نه مرا یاری است نه مدافعی و مددکاری؛ جز کسانم که دریغ آمدم به کام مرگشان برانم... . در سخنی دیگر نیز فرمود: «لو وجدت أربعين ذوي عزم منهم لناهضت القوم...»[۵۸]. اگر چهل تن که دارای عزم استوار باشند، از میان ایشان بیابم، با این گروه به نبرد بر میخیزم.
از این سخنان امام استفاده میشود که انتقاد و اعتراض ایشان در برابر حاکمیت از مرحله زبانی گذشته بود و کار به جایی رسیده بود که اگر یاورانی درخور توجه داشت، قطعاً در برابر جریان سقیفه اقدام میکرد؛ البته با در نظر گرفتن مصالح اسلام و جامعه اسلامی. چنانچه خود ایشان در این باره میفرماید: «... فَأَمْسَكْتُ يَدِي، حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاس قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الإِسْلامِ، يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ محمَّد(ص)، فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الإِسْلامَ وأَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أو هَدْماً، تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِن فَوْتِ وِلايَتِكُمُ...»[۵۹]. ... پس دست خود باز کشیدم تا آنکه دیدم گروهی در دین خود نماندند و از اسلام روی برگرداندند و مردم را به نابود ساختن دین محمد(ص) خواندند؛ پس ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یاری نکنم، رخنهای در آن بینم یا ویرانی، که مصیبت آن بر من سختتر از محروم ماندن از خلافت است.
بنابراین سکوت ایشان برای حفظ اساس و بنیان اسلام بوده است و نباید این سکوت را علامت رضایت ایشان از حاکمیت در جهان اسلام، بر اساس تصمیمات سقیفه دانست و این شبههای بیاساس را مطرح نمود که چرا امام علی و ائمه(ع) از امامت خویش دفاع نکردند.
در تاریخ آمده است که دشمنان از هر سو در تلاش بودند تا اساس اسلام را ویران نمایند، از گوشه و کنار کشور پهناور اسلامی گزارش میآمد که برخی از قبایل تازه مسلمان سر به شورش برآورده و پرچم ارتداد را برافراشتهاند و عملاً در برابر اسلام ایستادهاند. فتنه دیگر ظهور مدعیان نبوت همچون مسیلمه، سجاح و طلیحه بود و افزون بر اینها خطر دو امپراتور روم و ایران بنیان اسلام و مسلمانان را تهدید مینمود. اگر امام علی(ع) همچنان به مخالفت خود ادامه میداد، اساس دین ضربه میخورد و برای ایشان هیچ چیز بالاتر از حفظ اصل اسلام نبود.
امام(ع) هنگام تشریح اوضاع سیاسی - اجتماعی زمان خود و تبیین سیاست بازی سیاسی کاران عصر خویش، این گونه میگویند: آگاه باشید! به خدا سوگند ابابکر جامه خلافت را بر تن کرد، در حالی که میدانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت میکند. او میدانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است و مرغان دور پرواز اندیشهها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده، از آن کنارهگیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود بپا خیزم یا در این محیط خفقانزا و تاریکی که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه میدارد! پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانهتر دیدم. پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود. و با دیدگان خود مینگریستم که میراث مرا به غارت میبرند[۶۰].[۶۱]
سکوت شکوهمند امام
اگر واقعاً پیامبر، علی(ع) را برای خلافت و رهبری نصب کرده بود، چرا برای اخذ حق خود قیام نکرد و بیست و پنج سال سکوت نمود؟
در میان مسائل اجتماعی، کمتر مسألهای از نظر اهمیت و نیاز به دقت، به پایه مدیریت و رهبری میرسد. شرائط رهبری آن چنان دقیق و حائز اهمیت است که در میان یک اجتماع بزرگ تنها چند فرد انگشت شماری واجد آن میگردند. در میان همه نوع رهبریها، شرائط رهبران آسمانی سنگینتر و وظائف آنان خطیرتر از شرائط رهبران اجتماعی است که با گزینش جامعه، چنین موقعیت و مقامی را به دست میآورند. در رهبریهای معنوی، هدف بالاتر و ارجدارتر از حفظ مقام و موقعیت و رهبریست، و رهبر برای این برانگیخته میشود که به هدف تحقق بخشد و اگر روزی بر سر دو راهی قرار گرفت و ناچار شد که یکی را رها کرده و دیگری را بگیرد، حتماً باید برای حفظ اصول و اساس هدف، از رهبری دست بردارد، و هدف را مقدستر از حفظ مقام و موقعیت رهبری خود بشمارد.
امام، پس از درگذشت پیامبر با این اصل کلی روبرو شد. هدف از رهبری امام و فرمانروائی وی پرورش نهالی بود که به وسیله پیامبر گرامی در سرزمین حجاز غرس شده بود، تا نهال به مرور زمان به صورت یک درخت برومند درآید و شاخههای آن به تمام نقاط زمین کشیده شود، و مردم جهان زیر سایه این درخت بیارامند و از شاخههای پربار آن بهره مند گردند. ولی هرگاه جامعه بر اثر کوتاهی فکر و یا عوامل دیگر در برابر رهبری فردی، موانع و مشکلاتی تولید نمایند، هرگز نباید برای حفظ مقام و موقعیت خود، کاری کند که هدف از بین برود و نهال به خشکی گراید. امام پس از درگذشت پیامبر، تشخیص داد که در چنین موقعیتی قرار گرفته است و اگر بر قبضه کردن حکومت و حفظ مقام و موقعیت خود اصرار نماید، وضعی پیش میآید که زحمات پیامبر گرامی و خونهای پاکی که در این راه برای آبیاری این نهال ریخته شده است، به هدر میرود.[۶۲].
عقدهها و کینههای دیرینه
جامعه اسلامی آن روز آنچنان دچار اختلاف نظر و دو دستگی شده بود که یک جنگ داخلی یا خونریزی کوچک، موجب انفجارهائی در داخل و خارج مدینه میگردید و بسیاری از قبائلی که در مدینه و یا بیرون از آن زندگی میکردند، نسبت به علی(ع) بیمهر بودند و کینه او را سخت به دل داشتند؛ زیرا علی بود که پرچم کفر این قبائل را سرنگون کرد و قهرمان آنان را به خاک ذلت افکند. این افراد هر چند بعدها پیوند خود را با اسلام محکمتر کرده و به توحید و خداپرستی و پیروی از اسلام تظاهر میکردند، ولی در باطن بغض و عداوت خود را نسبت به خاندان پیامبر اسلام محفوظ داشتند. در چنین موقعیتی هرگاه امام از طریق توسل به قدرت و قیام مسلحانه در صدد اخذ حق خویش برمیآمد، نتیجه این نبرد امور زیر بود:
- در این نبرد، امام بسیاری از عزیزان خود را که از جان و دل به امامت و رهبری او معتقد بودند، از دست میداد، و در نخستین لحظات جنگ، این افراد کشته میشدند. هرگاه با شهادت این افراد، حق به جای خود بازمیگشت، جانبازی آنان در راه هدف چندان آمیخته با سوز و گداز نبود، ولی همانطور که خواهیم گفت با کشته شدن این افراد، حق به صاحب آن باز میگشت و در مقابل آن، امام شخصیتهای با ارزشی را که پس از گذشت ربع قرن به کمک مصریان به خلافت خلفاء خاتمه داده و خلافت را به علی تفویض کردند، از دست میداد.
- نه تنها علی(ع) عزیزان خود را از دست میداد، بلکه قیام قهرمانانه بنی هاشم و دیگر یاران و عزیزان علی(ع) سبب میشد که گروه زیادی از صحابه پیامبر که به خلافت امام راضی نبوده و تن نمیدادند، کشته شده و در نتیجه قدرت مسلمانان در مرکز رو به ضعف میگرائید. این گروه هر چند در مسأله رهبری در نقطه مقابل امام موضع گرفته بودند و روی کینهها و عقدههائی که داشتند، راضی نبودند که زمام کار در دست علی(ع) قرار بگیرد، ولی در امور دیگر اختلافی با امام نداشتند و قدرتی در برابر شرک و بت پرستی و یا مسیحیگری و یهودیگری به شمار میرفتند.
- بر اثر ضعف مسلمانان، قبائل دوردست که تازه نهال اسلام در سرزمین آنان ریشه دوانیده بود، به گروه مرتدان و مخالفان اسلام پیوسته و صف واحدی را تشکیل میدادند و چه بسا بر اثر قدرت مخالفان و نبودن رهبری صحیح در مرکز، چراغ توحید برای ابد به خاموشی میگرائید.
امیرمؤمنان، این حقائق دردناک را از نزدیک لمس میکرد و سکوت خود را بر قیام مسلحانه ترجیح میداد. خوب است این مطلب را از زبان خود امام(ع) بشنویم. ۱. عبدالله بن جناد میگوید: من در نخستین روزهای زمامداری علی(ع) از مکه وارد مدینه شدم، دیدم همه مردم در مسجد پیامبر دور هم گرد آمده و انتظار ورود امام را میکشیدند. ناگهان علی(ع) در حالی که شمشیر خود را حمایل کرده بود، از خانه بیرون آمد. دیدهها به سوی او خیره شد و او در مسند خطابه قرار گرفت و سخنان خود را پس از حمد و ثنای خداوند، چنین آغاز کرد: هان ای مردم آگاه باشید، روزی که پیامبر گرامی از میان ما رخت بربست، لازم بود که کسی با ما درباره حکومتی که او پی ریزی کرد. نزاع نکند و به آن چشم طمع ندوزد؛ زیرا ما وارث و ولی و عترت او بودیم. اما برخلاف انتظار گروهی از قریش به حق ما دست دراز کرده و درنتیجه فرمانروائی را از ما سلب کردند و از آن خود قرار دادند. به خدا سوگند اگر ترس از پیدا شدن شکاف و اختلاف در میان مسلمانان نبود و اینکه بار دیگر کفر و بت پرستی به نقاط اسلامی بازگردد و اسلام محو و نابود شود، وضع ما غیر این بود که مشاهده مینمایند[۶۳].
۲. کلبی میگوید: هنگامی که علی(ع) برای سرکوبی پیمان شکنانی مانند: طلحه و زبیر بن عوام عازم بصره گردید، برخاست و خطبهای به شرح زیر خواند: هنگامی که خداوند پیامبر خود را قبض روح کرد، قریش با خودکامگی، خود را بر ما مقدم شمرده و ما را از حق خود بازداشت، ولی من دیدم که صبر و بردباری بر این کار بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریختن خون آنان است؛ زیرا مردم چند روزی بود که اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشگ مملو از شیر است که کف کرده باشد که کوچکترین سستی، آن را فاسد میسازد و کوچکترین فرد آن را وارونه میکند[۶۴]. امام(ع) در این دو بیان، به طور اجمال سخن از بازگشت مردم به جاهلیت به میان میآورد و علت آن را این میداند که جامعه اسلامی یک جامعه نو بنیاد بوده و دین در قلوب مردم رسوخ نکرده بود.
ابن ابی الحدید، که به علی(ع) مهر میورزد، و نسبت به خلفاء تعصب دارد، درباره کینههای ریشهدار گروهی از صحابه نسبت به علی(ع) چنین مینویسد: تجربه و آزمایش ثابت کرده است که مرور زمان، سبب فراموشی کینهها و خاموشی آتش حسد و برودت و سردی دلهای پرکینه میگردد، گذشت زمان سبب میشود که نسلی بمیرد و نسل نوی جانشین آن گردد و در نتیجه کینههای دیرینه به صورت کمرنگ از نسل پیشین به نسل بعدی منتقل شود، ولی روزی که علی(ع) بر مسند خلافت نشست، بیست و پنج سال از رحلت پیامبر میگذشت و انتظار میرفت که در این مدت طولانی عداوتها و کینهها به دست فراموشی سپرده شود. ولی برخلاف انتظار، روحیه مخالفان علی(ع) پس از گذشت ربع قرن عوض نشده بود و از عداوت و کینهای که در دوران پیامبر و پس از درگذشت وی نسبت به علی داشتند، کاهش نیافته بود. حتی فرزندان قریش و نوباوگان و جوانان آنان که شاهد حوادث خونین معرکههای اسلام نبودند و قهرمانیهای علی(ع) را در جنگهای بدر و احد و... بر ضد قریش ندیده بودند، بسان نیاکان و پدران خود سرسختانه با علی(ع) عداوت ورزیده و کینههای او را به دل داشتند.
ابن ابی الحدید میافزاید: هرگاه امام با این وضع، پس از درگذشت پیامبر بر مسند خلافت تکیه میکرد و زمام امور را به دست میگرفت، چه آتشی در درون مخالفان علی(ع) روشن میگردید و سرانجام چه انفجارهائی رخ میداد که نتیجه آن جز محو اسلام، و نابودی مسلمانان و بازگشت جاهلیت به سرزمینهای اسلامی چیز دیگری نبود.
۳. امام(ع) در یکی از سخنرانیهای خود، به گوشهای از نتائج قیام مسلحانه خود اشاره میکند و میفرماید: پس از درگذشت پیامبر، در کار خویش اندیشیدم در برابر صف آرائی قریش جز اهل بیت خود یار و یاوری ندیدم، به مرگ آنها راضی نشدم و چشمی را که در آن خاشاک رفته بود، فرو بستم و با گلوئی که در آن استخوان گیر کرده بود نوشیدم، بر گرفتگی راه نفس و چیزهائی که از زهر تلختر است، صبر و بردباری نمودم[۶۵].[۶۶].
اتحاد مسلمانان
اتحاد مسلمانان، بزرگترین آمال و آرزوی امام بود و به خوبی میدانست که اتحاد مسلمانان در زمان پیامبر گرامی، سبب شده بود که رعب و ترس عجیبی در دل امپراتوران جهان و قدرتهای بزرگ رخنه کند و اسلام بسان یک وجود زنده، رشد و نمو کرده و گسترده گردد. هرگاه این وحدت به خاطر مسأله رهبری از بین برود، مسلمانان دچار انواع گرفتاریها و اختلافات میگردند، بالأخص گروهی از قریش که به کسوت اسلام درآمده بودند، دنبال بهانه بودند که کمر به محو اسلام بربندند. در میان مهاجران، ماجراجویانی به نام سهیل بن عمرو و حارث بن هشام و عکرمة بن ابی جهل و... بودند که مدتها از دشمنان سرسخت مسلمانان و بالأخص انصار بشمار میرفتند. سپس به عللی در ظاهر، کفر و بت پرستی را ترک کرده و اسلام آوردند. وقتی انصار پس از شکست در سقیفه به هواداری امام(ع) برخاستند و مردم را به پیروی از او دعوت میکردند. این افراد ماجراجو بیاندازه ناراحت شده و از دستگاه خلافت خواستند که تیره خزرج از انصار را باید برای بیعت دعوت کند و اگر از بیت سرباز زدند، با آنها نبرد کنند. هر یک از این سه نفر در اجتماع بزرگی سخنرانی کرده و ابوسفیان نیز به آنان پیوست و در برابر آنان خطیب انصار به نام ثابت بن قیس به انتقاد از مهاجران برخاست و به سخنان آنان پاسخ داد.
جنگ میان مهاجر و انصار به صورت خطابه و شعر تا مدتی ادامه داشت و صورت سخنان و اشعار طرفین را ابن ابی الحدید در شرح خود آورده است[۶۷]. با در نظر گرفتن این اوضاع، روشن میگردد که چرا امام(ع) سکوت را بر قیام مسلحانه انتخاب نمود و چگونه با حزم و تدبیر، کشتی طوفان زده اسلام را به ساحل نجات رهبری نمود و اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و عواقب بد اختلاف و دو دستگی را مشاهده نمیکرد، هرگز اجازه نمیداد مقام رهبری از آن دیگران باشد. در همان روزهای سقیفه، یک نفر از بستگان علی(ع) اشعاری در مدح آن حضرت سرود بدین صورت: مَا كُنْتُ أَحْسَبُ أَنَ الْأَمْرَ مُنصْرِفٌ عَنْ هَاشِمٍ ثُمَّ مِنْهَا عَنْ أَبِي حَسَنٍ أَ لَيْسَ أَوَّلَ مَنْ صَلَّى لِقِبْلَتِكُمْ. وَ أَعْلَمَ النَّاسِ بِالقُرْآنِ وَ السُّنَنِ وَ أَقْرَبَ النَّاسِ عَهْداً بِالنَّبِيِّ وَ مَنْ جِبْرِيلُ عَوْنٌ لَهُ فِي الْغُسْلِ وَ الْكَفَنِ من هرگز فکر نمیکردم که رهبری امت را از خاندان هاشم و امام ابوالحسن سلب کنند. آیا علی نخستین کسی نیست که بر قبله شماها نماز گزارد؟ آیا او داناترین شماها به قرآن و سنت پیامبر نیست؟ آیا وی نزدیکترین فرد به پیامبر نبود؟ آیا او کسی نیست که جبرئیل او را در تجهیز پیامبر یاری نمود؟[۶۸]. هنگامی که امام(ع) از اشعار او آگاه گردید، قاصدی را فرستاد که او را از خواندن اشعار خویش باز دارد و فرمود: «سَلَامَةُ الدِّينِ أَحَبُّ إِلَيْنَا مِنْ غَيْرِهِ».
سلامت دین اسلام از گزند اختلاف، برای ما از هر چیزی خوشتر است. در جنگ صفین، مردی از قبیله بنی اسد، از امام سؤال کرد که چگونه قریش شما را از مقام خلافت عقب زدند؟ علی(ع) از سؤال بیموقع او ناراحت شد؛ زیرا گروهی از سربازان امام به خلفاء اعتقاد داشتند و طرح این مسائل در آن لحظه، مایه دو دستگی در میان صفوف سربازان علی(ع) بود. ولی امام(ع) پس از ابراز ناراحتی، چنین گفت: به احترام پیوندی که با پیامبر داری و به خاطر اینکه هر فرد مسلمان حق سؤال و پرسش دارد، پاسخ ترا به طور اجمال میگویم: رهبری امت از آن ما بود و پیوند ما با پیامبر از دیگران استوارتر بود. اما گروهی بر آن بخل ورزیدند و گروهی از آن چشم پوشیدند و داور میان ما و آنها خداوند است و بازگشت همه به سوی اوست. چه بهتر، از این داستان بگذریم و داستان فرزند ابوسفیان را برای تو بگویم[۶۹].[۷۰].
خلافت خلفاء و منطق امام
دانشمندان محقق از اهل تسنن، که شرحی بر نهج البلاغه نوشتهاند، منطق امام را در شایستگی خویش به خلافت یکی پس از دیگری مورد بررسی قرار دادهاند و از مجموع آنها چنین نتیجه گرفتهاند که هدف امام(ع) از این بیانات اثبات شایستگی خود به خلافت است، بدون اینکه از جانب پیامبر نصی، برخلافت امام(ع) در میان باشد. چون امام(ع) از نظر قرابت و خویشاوندی، پیوند نزدیکتری با رسول خدا داشت و از نظر علم و دانش از همه بالاتر بود و در رعایت اصول عدالت و اطلاع از اصول سیاست و کشورداری، سرآمد همه یاران پیامبر بشمار میرفت، از این جهت شایسته بود که امت او را برای خلافت برگزینند. ولی چون سران امت به عللی فاضل را بر افضل مقدم داشتند و به جای گزینش برتر، غیر او را برگزیدند، از این جهت امام(ع) زبان به تظلم و شکایت گشوده است که من بر خلافت و ولایت از دیگران شایستهتر و اولی میباشم.
حقی که امام(ع) در بیانات خود از آن یاد میکند و میگوید: از روزی که رسول خدا درگذشت، حق مرا گرفته و مرا از آن محروم کردهاند، حق شرعی نیست که از جانب صاحب شریعت به او داده شده باشد و تقدیم غیر برتر بر او یک نوع مخالفت با دستور شرع به حساب آید، بلکه مقصود یک حق طبیعی است که بر هر انسانی لازم است که با وجود برتر، دیگری را انتخاب ننماید و زمام کار را به انسان داناتر و تواناتر و بصیرتر بسپارد، ولی هرگاه گروهی روی مصلحتی از این اصل پیروی نکنند و کار را به دست فردی که از نظر علم و قدرت و شرائط روحی و جسمی در سطح پائینتر قرار گیرد بدهند، جای دارد که در این موقعیت، شخصیت برتر زبان به شکوه و گله بگشاید و بگوید: «فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ(ص) حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ هَذَا»[۷۱]. به خدا سوگند، از روزی که خداوند جان پیامبر را قبض کرد، من از حق خویش محروم شدم، تا امروز که مشاهده میکنی. امام(ع) این جمله را موقعی گفت که طلحه و زبیر پرچم مخالفت با علی را برافراشته و بصره را پایگاه خود قرار داده بودند. پاسخ: این مطلب که به عنوان تحقیق از آن یاد میشود، پنداری بیش نیست. هیچگاه نمیتوان مجموع سخنان امام(ع) را بر شایستگی ذاتی حمل نمود و یک چنین شایستگی نمیتواند مجوز حملات تند امام بر خلفاء گردد، زیرا:
اولاً: امام(ع) در برخی از سخنان خود روی وصیت پیامبر تکیه کرده و بر اساس آن سخن میگوید، آنجا که وی خاندان نبوت را معرفی میکند و چنین میفرماید: خاندان پیامبر، رازداران پیامبر، پناهگاه فرمان او، مخزن دانشها و حکمتها، حافظان کتاب و استوانههای آئین او میباشند. هیچ کس از افراد امت را نمیتوان به آنان قیاس نمود آنان پایههای دین و ستونهای ایمان و یقین میباشند، دورافتادگان از راه حق به آنها رجوع میکنند و واماندگان به آنها میپیوندند خصائص امامت (علوم و معارف و دیگر ملاکهای امامت) نزد آنهاست و در حق آنهاست وصیت پیامبر و آنانند وارثان پیامبر}}[۷۲]. مقصود امام از اینکه وصیت پیامبر درباره آنهاست، چیست؟ آیا با در نظر گرفتن لفظ ولایت در جمله «لَهُمْ خَصَائِصُ الْوِلَايَةِ» (یعنی صفاتی که با سید و حاکم اسلامی دارا باشد، تنها در آنهاست) روشن نمیگردد که مقصود از وصیت، همان وصیت به خلافت و سفارش به ولایت آنهاست، که در روز غدیر و غیر آن به طور وضوح بیان شده است؟
ثانیاً: لیاقت و شایستگی هرگز تولید حق نمیکند، مادامی که شرائط دیگر مانند - انتخاب مردم - به آن ضمیمه نگردد، در صورتی که امام(ع) در سخنان خود روی حق محرز خود تکیه میکند و سخن میگوید و اظهار میدارد که حق او پس از پیامبر گرامی پایمال گردید. به عبارت دیگر: هرگاه مشکل مسألۀ رهبری در اسلام از طریق مشاوره و مذاکره و یا رجوع به افکار عمومی باید گشوده گردد، در این صورت مادامی که شخص (هر چند از هر جهت فضیلت و برتری بر دیگران داشته باشد) برای چنین مقامی انتخاب نگردد، او نمیتواند خود را صاحب حق بشمارد، که عدول از آن را یک نوع ظلم و ستم معرفی کند و به افرادی که به جای او انتخاب شدهاند، حمله نماید، در صورتی که لحن امام(ع) در خطبههای خود برخلاف این است و او خود را صاحب حق مسلم میداند و عدول از آن را یک نوع ظلم و ستم بر خویش تصور مینماید و قریش را متعدیان و متجاوزان به حقوق خود میاندیشد، چنانکه میفرماید: بار الها مرا در برابر قریش و کسانی که آنان را کمک کردند، یاری فرما. آنان با من قطع رحم کردند و مقام بزرگ مرا کوچک شمردند و اتفاق کردند که با من درباره خلافت که حق مسلم من است، نزاع کنند[۷۳].
آیا یک چنین جملات تند را میتوان از طریق شایستگی ذاتی توجیه کرد، که هرگاه باید مسأله خلافت از طریق مراجعه به افکار عمومی و یا بزرگان صحابه حل و فصل گردد، چگونه امام(ع) میفرماید: «وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي». هنگامی که آتش جنگ میان صفوف سربازان علی(ع) و معاویه در سرزمین صفین روشن بود، مردی گام به پیش نهاد و گفت چگونه قریش شما را از مقام خلافت که به آن از دیگران شایستهتر بودید، بازداشت؟ امام از پرسش بیموقع او ناراحت شد و به طور ملائم که اوضاع و شرائط، بیش از آن را ایجاب نمیکرد، پاسخ داد و فرمود: گروهی بر آن بخل ورزیدند و گروهی از آن چشم پوشیدند، و میان ما و آنها داور خداست و بازگشت همه به سوی اوست. در روزهای سقیفه که ابوعبیده جراح به امام گفت: ای فرزند ابوطالب، چقدر به خلافت علاقه داری و حریص هستی؟ امام(ع) در پاسخ او فرمود: به خدا سوگند شما از من به خلافت حریصترید، در حالی که از نظر شرائط و موقعیت بسیار دور هستید و من به آن نزدیکترم. من حق خویش را میطلبم و شما میان من و حقم مانع میشوید و مرا از آن باز میدارید[۷۴].
هرگز صحیح نیست این نوع انتقاد از خلافت خلفاء را از طریق لیاقت و شایستگی ذاتی تفسیر نمود. این جملهها و تعبیرها حاکیست که امام(ع) خلافت را حق مسلم خویش میدانست و هر نوع انحراف از خود را انحراف از حق تصور میکرد و چنین حقی مسلم، جز از طریق تنصیص و تعیین الهی برای کسی ثابت نمیگردد. هرگز نمیتوان این گونه تعبیرها را از طریق اصلحیت و اولویت تفسیر نمود. گروهی که سخنان امام(ع) را از این راه تفسیر میکنند، پیش داورانی هستند که اعتقاد آنان به استواری خلافت انتخابی، مانع از آن شده است که نصوص و کلمات امام(ع) را به طور صحیح ارزیابی نمایند. آری، امام(ع) در پارهای از موارد، روی لیاقت و شایستگی خود تکیه کرده و مسأله نص را نادیده میگیرد و میفرماید: پیامبر خدا قبض روح شد، در حالی که سر او بر سینه من بود، من او را غسل دادم، در حالی که فرشتگان مرا یاری میکردند و اطراف خانه به ناله درآمد. فرشتگان دسته دسته فرود میآمدند و نماز میگزاردند و بالا میرفتند و من صدای آنها را میشنیدم. -«فَمَنْ ذَا أَحَقُّ بِهِ مِنِّي حَيّاً وَ مَيِّتاً؟»- چه کسی از من در حال حیات و ممات پیامبر به جانشینی او شایستهتر است؟[۷۵] در خطبه شقشقیه که از خطبههای معروف امام(ع) است، لیاقت و شایستگی خویش را به رخ مردم کشیده و میفرماید: «أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ»[۷۶]. به خدا سوگند فرزند ابی قحافه خلافت را بسان پیراهن بر تن کرد در حالی که میدانست که آسیای خلافت ابر محور وجود من میگردد. از کوهسار وجود من سیل علوم سرازیر میشود و اندیشه هیچ کسی بر قله اندیشه من نمیرسد.
در برخی از موارد، امام(ع) روی قرابت و خویشاوندی خویش تکیه میکند و میفرماید: «وَ نَحْنُ الْأَعْلَوْنَ نَسَباً وَ الْأَشَدُّونَ بِالرَّسُولِ(ص) نَوْطاً»[۷۷]. البته تکیه امام(ع) روی لیاقت و شایستگی و یا روی پیوند با پیامبر گرامی، به عنوان مقابله با منطق اهل سقیفه است؛ زیرا برخی از آنان خود را لایق میدانستند و احیاناً علت برگزیدگی خود را همان پیوند خویشاوندی خود با پیامبر بیان میکردند؛ لذا هنگامی که امام(ع) از منطق آنان آگاه شد، در انتقاد از آن فرمود: «احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ». با پیوند خویش به شجره نبوت، بر صلاحیت خود احتجاج کردند ولی میوه آن را که خاندان اوست، نادیده گرفتند[۷۸].[۷۹].
منابع
پانویس
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۸۱؛ ابن أعثم، الفتوح، ج۲، ص۵۵۹.
- ↑ «سوگند به خدا اگر بیم آن نبود که مسلمانان پراکنده شوند و به کفر بازگردند و دین کژ و ناهموار گردد، همانا تا آنجا که توان داشتیم شرائط کنونی را دگرگون میساختیم». مفید، الامالی، ص۱۵۵؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۴۹۷.
- ↑ «وَ الْزَمُوهُ وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ [عَلَى] مَعَ الْجَمَاعَةِ وَ إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ أَلَا مَنْ دَعَا إِلَى هَذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هَذِهِ». (نهج البلاغة، خطبه ۱۲۷).
- ↑ «أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِيقِ الْمُنَافَرَةِ وَ ضَعُوا تِيجَانَ الْمُفَاخَرَةِ أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ...». (نهج البلاغة، خطبه ۵؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۸۱).
- ↑ نجفی، حافظ، مقاله «اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود»، موسوعه رد شبهات ج۲۱ ص ۱۶۷.
- ↑ «اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاسَ شَيْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ». (نهج البلاغه، خطبه ۱۳۱).
- ↑ «و أنا أدعوکم إلی کتاب الله و سنّة نبیه فإن السنة قد أمیتت و انّ البدعة قد أحییت»؛ ابو مخنف، وقعه الطف، ص۱۰۷.
- ↑ «فِى كُلِّ خَلَفٍ مِنْ أَمتى عُدُولٌ مِنْ اهل بيتى يَنْفُونَ عَنْ هَذَا الدِّينِ تَحْرِيفَ الضَّالِّينَ وَ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ، وَ تَأْوِيلَ الْجَاهِلِينَ أَلَا وَ إِنَّ ائمتكم وَفْدُكُمْ الى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَانْظُرُوا مَنْ تُوفِدُونَ»؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة، ج۲، ص۴۴۱.
- ↑ «بَایَعَ النَّاسُ لأَبِی بَکْرٍ وَأَنَا وَاللَّهُ أَوْلی بِالأَمْرِ مِنْهُ، وَأَحَقُّ بِهِ مِنْهُ، فَسَمِعْتُ وَ أَطَعْتُ مَخَافَةَ أَنْ یَرْجِعَ النَّاسُ کُفَّارَاً یَضْرِبُ بَعْضُهُمْ رِقَابَ بَعْضٍ بِالسَّیْفِ، ثُمَّ بَایَعَ النَّاسُ عُمَرَ وَأَنَا وَاللَّهُ أَوْلِی بِالْأَمْرِ مِنْهُ وَأَحَقُّ بِهِ مِنْهُ، فَسَمِعْتُ وَأَطَعْتُ مَخَافَةَ أَنْ یَرْجِعَ النَّاسُ کُفَّارَاً یَضْرِبُ بَعْضُهُمْ رِقَابَ بَعْضٍ بِالسَّیْفِ»؛ حموئی جوینی، فرائد السمطین، ج۱، ص۳۲۰. همین معنا در روایات معصومان(ع) نیز آمده است. امام باقر(ع) فرمود: «إِنَّ النَّاسَ لَمَّا صَنَعُوا مَا صَنَعُوا إِذْ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ لَمْ يُمْنَعْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع)مِنْ أَنْ يَدْعُوَ إِلَى نَفْسِهِ إِلَّا نَظَراً لِلنَّاسِ وَ تَخَوُّفاً عَلَيْهِمْ أَنْ يَرْتَدُّوا عَنِ الْإِسْلَامِ فَيَعْبُدُوا الْأَوْثَانَ وَ لَا يَشْهَدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَ كَانَ الْأَحَبَّ إِلَيْهِ أَنْ يُقِرَّهُمْ عَلَى مَا صَنَعُوا مِنْ أَنْ يَرْتَدُّوا عَنْ جَمِيعِ الْإِسْلَامِ وَ إِنَّمَا هَلَكَ الَّذِينَ رَكِبُوا مَا رَكِبُوا فَأَمَّا مَنْ لَمْ يَصْنَعْ ذَلِكَ وَ دَخَلَ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ النَّاسُ عَلَى غَيْرِ عِلْمٍ وَ لَا عَدَاوَةٍ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع) فَإِنَّ ذَلِكَ لَا يُكْفِرُهُ وَ لَا يُخْرِجُهُ مِنَ الْإِسْلَامِ- وَ لِذَلِكَ كَتَمَ عَلِيٌّ(ع)أَمْرَهُ وَ بَايَعَ مُكْرَهاً حَيْثُ لَمْ يَجِدْ أَعْوَاناً»؛ (کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۹۶) «وقتی مردم آن کار را کردند و با ابوبکر بیعت نمودند، امیرالمؤمنین علی(ع) را منع نکرد از اینکه مردم را به سوی خود فراخواند، مگر نگاه به مردم و ترس از اینکه مبادا از اسلام بازگردند و بتپرست شوند و به یگانگی خدا و رسالت پیامبر گواهی ندهند.... بدین جهت امر خود را مکتوم نگه داشت و با حالت اکراه بیعت نمود؛ چون یارانی برای خود نیافت».
- ↑ «إِنَّ هَؤُلَاءِ خَيَّرُونَّا أَنْ يَظْلِمُونِي حَقِّي وَ أُبَايِعَهُمْ فَارْتَدَّ النَّاسُ حَتَّى بَلَغَتِ الرِّدَّةُ أَحَداً فَاخْتَرْتُ أَنْ أُظْلَمَ حَقِّي وَ إِنْ فَعَلُوا مَا فَعَلُوا». (مجلسی، بحار الانوار، ج۲۸، ص۳۹۳)
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۶۶۵.
- ↑ «حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ(ص) فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا». (نهج البلاغه، خطبه ۶۲).
- ↑ «... فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً حَتَّى إِذَا مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ [ابْنِ الْخَطَّابِ] بَعْدَهُ»؛ (سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص۱۱۸).
- ↑ نجفی، حافظ، مقاله «اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود»، موسوعه رد شبهات ج۲۱ ص ۱۶۹.
- ↑ «فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي مُعِينٌ إِلَّا أَهْلُ بَيْتِي فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ فَأَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَى وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَى أَخْذِ الْكَظْمِ». (نهج البلاغه، خطبه ۲۶).
- ↑ «ثُمَّ أَخَذْتُ بِيَدِ فَاطِمَةَ وَ ابْنَيَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ثُمَّ دُرْتُ عَلَى أَهْلِ بَدْرٍ وَ أَهْلِ السَّابِقَةِ فَنَاشَدْتُهُمْ حَقِّي وَ دَعَوْتُهُمْ إِلَى نَصْرِي، فَمَا أَجَابَنِي مِنْهُمْ إِلَّا أَرْبَعَةُ رَهْطٍ...». (مجلسی، بحار الأنوار، ج۲۹، ص۴۱۹).
- ↑ «هَذَا مَاءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ يَغَصُّ بِهَا آكِلُهَا وَ مُجْتَنِي الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا كَالزَّارِعِ بِغَيْرِ أَرْضِهِ فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَيْهَاتَ». (سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص۱۲۱).
- ↑ نجفی، حافظ، مقاله «اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود»، موسوعه رد شبهات ج۲۱ ص ۱۷۴.
- ↑ ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾ «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آوردهاند، همان کسان که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
- ↑ ﴿قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾ «بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودیهای خویش و خودیهای شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.
- ↑ ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي﴾ «بگو اگر خداوند را دوست میدارید از من پیروی کنید» سوره آل عمران، آیه ۳۱.
- ↑ «ای مردم، من در میان شما دو چیز گرانبها باقی میگذارم: کتاب خدا و عترتم یعنی اهل بیتم. به این دو تمسک جوئید که هرگز گمراه نمیشوید». (سلیم بن قیس هلالی، کتاب سلیم بن قیس، ج۲، ص۶۴۷؛ مقریزی، امتاع الاسماع، ج۵، ص۳۷۸؛ ابن ابیشیبه، المسند، ج۱، ص۳۵۱).
- ↑ ﴿مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾ «و چون خداوند و فرستاده او به کاری فرمان دهند سزیده هیچ مرد و زن مؤمنی نیست که آنان را در کارشان گزینش (دیگری) باشد» سوره احزاب، آیه ۳۶.
- ↑ «و چون خداوند پیامبرش را به سوی خویش بازگرفت، هیچکس را به خلافت سزاوارتر از ما نمیدید؛ ولی دیگران با زور بر آن دست یافتند و حق ما را درربودند». شیخ مفید، الجمل و النصرة، ص۱۷۱.
- ↑ شیخ مفید، الجمل و النصرة، ص۱۷۱.
- ↑ حموئی جوینی، فرائد السمطین، ج۲، ص۸۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۷۳.
- ↑ حاکم، مستدرک الصحیحین، ج۳، ص۱۱۴؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۱۳۳.
- ↑ مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۴، ص۶۵؛ امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۶؛ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱۶، ص۱۵.
- ↑ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۲۱؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹؛ قمی، نفس المهموم، ج۱، ص۶۹.
- ↑ ترکاشوند، فلسفه امامت، ص۷۷ - ۷۸.
- ↑ ترکاشوند، فلسفه امامت، ص۸۳.
- ↑ ترکاشوند، فلسفه امامت، ص۸۶.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۶۷؛ حر عاملی، وسائل الشیعة، ج۱۸، ص۹۹ و ۱۰۰.
- ↑ ابن شعبه، تحف العقول، ص۳۳۳، ۳۴۶ و ۳۴۸.
- ↑ وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۴؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۲و ۳.
- ↑ ابن شهر آشوب، مناقب آل أبیطالب، ج۴، ص۲۳۷.
- ↑ مناقب آل أبیطالب، ج۴، ص۳۰۶؛ مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۸، ص۳۰۶.
- ↑ راوندی کاشانی، النوادر، ص۷۱.
- ↑ ترکاشوند، فلسفه امامت، ص۹۶ - ۹۸.
- ↑ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۱۰۰و ج۲، ص۲۲۶.
- ↑ «إِنْ كَانَتْ هَذِهِ الْخِلَافَةُ لَكَ وَ جَعَلَهَا اللَّهُ لَكَ فَلَا يَجُوزُ أَنْ تَخْلَعَ لِبَاساً أَلْبَسَكَهُ اللَّهُ وَ تَجْعَلَهُ لِغَيْرِكَ وَ إِنْ كَانَتِ الْخِلَافَةُ لَيْسَتْ لَكَ فَلَا يَجُوزُ لَكَ أَنْ تَجْعَلَ لِيَ مَا لَيْسَ لَكَ». (شیخ صدوق، الامالی، ص۶۸؛ همو، علل الشرایع، ج۱، ص۳۷).
- ↑ علل الشرایع، ج۱، ص۲۲۶؛ مفید، الارشاد، ص۲۲۶ و ۳۱۰؛ طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ص۳۳۳.
- ↑ ترکاشوند، فلسفه امامت، ص۱۰۱ - ۱۰۵.
- ↑ ابن طاووس، مهج الدعوات، ص۲۶۳ و ۲۶۴؛ ترکاشوند، فلسفه امامت، ص۱۰۹ - ۱۱۰.
- ↑ ترکاشوند، فلسفه امامت، ص۱۱۲ - ۱۱۳.
- ↑ «بَاتُوا عَلَى قُلَلِ الْأَجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ غُلْبُ الرِّجَالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ وَ اسْتَنْزَلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ مَعَاقِلِهِمْ فَأُسْكِنُوا حُفَراً يَا بِئْسَ مَا نَزَلُوا نَادَاهُمُ صَارِخٌ مِنْ بَعْدِ مَا دُفِنُوا أَيْنَ الْأَسِرَّةُ وَ التِّيجَانُ وَ الْحُلَلُ أَيْنَ الْوُجُوهُ الَّتِي كَانَتْ مُحَجَّبَةً مِنْ دُونِهَا تُضْرَبُ الْأَسْتَارُ وَ الْكِلَلُ فَأَفْصَحَ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حِينَ سَاءَلَهُمْ تِلْكَ الْوُجُوهُ عَلَيْهَا الدُّودُ تَنْتَقِلُ قَدْ طَالَ مَا أَكَلُوا دَهْراً وَ مَا شَرِبُوا فَأَصْبَحُوا بَعْدَ طُولِ الْأَكْلِ قَدْ أُكِلُوا»؛ بر بلندای کوهها شب را به سحر آوردند؛ در حالی که مردان چیره و نیرومندی از آنان پاس میدادند، ولی آن قله کوهها برایشان سودی نبخشید. از پناهگاههایشان پایین کشیده شدند و در زیر خاک سیاه قرار گرفتند و چه بد جایی را برای رحل اقامت برگزیدند. پس از آنکه در قبرهای خود قرار گرفتند فریادزنی بر آنها بانگ زد کجا رفت آن بازوبندها، کو آن تاجها و کجاست آن زر و زیورها. کجا رفت آن چهرهها که با ناز و نعمت پرورش یافته و مقابل آنها پردههای گرانبهای نازک آویخته بودند. هنگامی که این سؤال از آنها میشود، قبرهایشان از طرف آنها جواب میدهد آن چهرهها هماکنون محل آمدوشد کرمهای لاشخوار شدهاند. (کراجکی، کنز الفوائد، ج۱، ص۳۴۲؛ شبراوی شافعی، الاتحاف بحب الاشراف، ص۴۲۶).
- ↑ کلینی، الکافی، ج۲، ص۴۳۴؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص۴۲۶.
- ↑ مجلسی، بحار الأنوار، ج۵۰، ص۲۵۱.
- ↑ ابن طاووس، مُهج الدعوات، ص۲۷۳ - ۲۷۶؛ مسعودی، مروج الذهب، ص۲۶۳ و ۲۷۰؛ ترکاشوند، فلسفه امامت، ص۱۱۳ - ۱۱۴.
- ↑ نجفی، حافظ، مقاله «اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود»، موسوعه رد شبهات ج۲۱ ص ۱۷۶-۱۸۸.
- ↑ اسحاق دبیری، سؤالاتی که باعث هدایت جوانان شیعه شد، ص۵.
- ↑ مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۷۰.
- ↑ مغازلی، مناقب أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع)، ص۴۶.
- ↑ بخاری، صحیح البخاری، ج۵، ص۱۳۹.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۰۱.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۲۷.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۲۱۷.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۴۸.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۶۲.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه شقشقیه.
- ↑ مقاله «ائمه و ادعای امامت»، موسوعه رد شبهات ج۱۷ ص ۱۱۲.
- ↑ سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۲۵۷.
- ↑ «لَمَّا قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ قُلْنَا نَحْنُ أَهْلُهُ وَ وَرَثَتُهُ وَ عِتْرَتُهُ وَ أَوْلِيَاؤُهُ دُونَ النَّاسِ... وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ لَا مَخَافَةُ الْفُرْقَةِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ، وَ أَنْ يَعُودَ الْكُفْرُ، وَ يَبُورَ الدِّينُ، لَكُنَّا عَلَى غَيْرِ مَا كُنَّا لَهُمْ عَلَيْهِ». (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۰۷).
- ↑ «إِنَّ اللَّهَ لَمَّا قَبَضَ نَبِيَّهُ اسْتَأْثَرَتْ عَلَيْنَا قُرَيْشٌ بِالْأَمْرِ وَ دَفَعَتْنَا عَنْ حَقٍّ نَحْنُ أَحَقُّ بِهِ مِنَ النَّاسِ كَافَّةً فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى ذَلِكَ أَفْضَلُ مِنْ تَفْرِيقِ كَلِمَةِ الْمُسْلِمِينَ وَ سَفْكِ دِمَائِهِمْ وَ النَّاسُ حَدِيثُو عَهْدٍ بِالْإِسْلَامِ وَ الدِّينُ يُمْخَضُ مَخْضَ الْوَطْبِ يُفْسِدُهُ أَدْنَى وَهْنٍ وَ يَعْكِسُهُ أَقَلُّ خَلَقٍ». (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۸، ص۳۰).
- ↑ «فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي مُعِينٌ إِلَّا أَهْلُ بَيْتِي فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ أَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَى وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَى أَخْذِ الْكَظَمِ وَ عَلَى أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ». (نهج البلاغه، خطبه ۲۶ و نیز قریب به این مضمون در خطبه ۳۱۲ طبق شماره بندی عبده آمده است).
- ↑ سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۲۵۸.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۳، ۴۵.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۴۱.
- ↑ «نَحْنُ الْأَعْلَوْنَ نَسَباً وَ الْأَشَدُّونَ بِالرَّسُولِ(ص) نَوْطاً فَإِنَّهَا كَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ وَ الْحَكَمُ اللَّهُ وَ الْمَعْوَدُ إِلَيْهِ يَوْمُ الْقِيَامَةِ... وَ هَلُمَّ الْخَطْبَ فِي ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ» (نهج البلاغه، خطبه ۱۵۷).
- ↑ سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۲۶۲.
- ↑ نهج البلاغه عبده، خطبه ۵.
- ↑ «هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ وَ... هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِيءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ» (نهج البلاغه، خطبه ۲).
- ↑ «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي» (نهج البلاغه عبده، خطبه ۱۶۸).
- ↑ «بَلْ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ أَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَهُ» (نهج البلاغه، خطبه ۱۶۷).
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۳.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۶۵.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۶۴.
- ↑ سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۲۶۴.