سرگذشت زندگی امام حسین

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۸ سپتامبر ۲۰۲۲، ساعت ۰۱:۱۳ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

حسین بن علی (ع)، امام سوم از امامان دوازده‌گانه شیعه امامیه و یکی از چهارده معصوم است. پدرِ حضرت، علی بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم (ع) است. مادر وی فاطمه (س) از طریق پیامبر (ص)، محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب به همین نسب می‌رسد. کنیه امام را اباعبدالله گفته‌اند و القاب متعددی از جمله زکی، طیب، وفی، سید، مبارک، رشید، سید شباب اهل الجنة و سیدالشهدا به وی نسبت داده‌اند. سال تولد امام حسین (ع) را برخی منابع، سال سوم هجری و برخی سال چهارم هجری و مکان تولدش را همگان شهر یثرب (مدینة‌النبی) دانسته‌اند. در روز و ماه تولد امام نیز اختلاف دیده می‌شود. برخی او را متولد سوم[۱] یا پنجم شعبان[۲] و بعضی متولد آخر جمادی‌الأولی و برخی، اقوال دیگری گفته‌اند[۳].[۴].

دوران‌های زندگی

زندگی هریک از پیشوایان عصمت و طهارت (ع) به دو بخش اساسی تقسیم می‌شود:

نخست: از ولادت تا به دست گرفتن زمام پیشوایی و ولایت که از ناحیه خدا به آنها سپرده شده و رسول اکرم (ص) و نیز ائمه (ع) بدان تصریح کرده‌اند.

دوم: از ابتدای پذیرش مسئولیت اداره امور مسلمانان و مؤمنان تا شهادت.

هریک از این بخش‌ها به تناسب اوضاع و شرایط و رخدادهایی که اختصاص به هر مرحله‌ای دارد، خود شامل چند مرحله می‌شود.

نخستین دوره زندگی امام حسین (ع) از چهار مرحله برخوردار است که عبارت‌اند از:

  1. زندگی آن حضرت در دوران حیات جد بزرگوارش، از سال ۴ تا ۱۰ هجری.
  2. زندگی وی در دوران خلفای سه‌گانه، از سال ۱۱ تا ۳۵ هجری.
  3. زندگی او در دوران دولت علوی، یعنی از زمان بیعت مردم با پدر ارجمندش تا زمان شهادت آن حضرت از سال ۳۵ تا ۴۰ هجری.
  4. زندگی وی در دوران برادر بزرگوارش امام حسن (ع) که قریب به ده سال، یعنی از اواخر رمضان سال ۴۰ تا آغاز یا پایان صفر سال ۵۰ هجری که امام حسن (ع) به شهادت رسید و زمام پیشوایی و امامت را پس از برادر، به عهده گرفت.

دومین دوره زندگی ابا عبدالله الحسین (ع) پس از شهادت برادر بزرگوارش امام مجتبی (ع) آغاز و با شهادت آن بزرگوار در روز عاشورای سال ۶۱ هجری در سرزمین کربلا، پایان یافت، که خود دارای دو مرحله است:

  1. نخستین مرحله، دوران زندگی حضرت طی حکومت معاویه است که آن حضرت (ع) با اینکه معاویه به هیچ‌یک از شروط امام حسن (ع) عمل نکرد. ولی امام حسین (ع) به قرارداد صلحی که توسط برادرش امام مجتبی (ع) با معاویه صورت گرفته بود، پایبندی نشان داد. معاویه، تن در ندادن خود را به شروط یاد شده صلح با ارسال زهر کشنده به امام مجتبی (ع) نمودار ساخت تا از وجود رقیبی مخالف، رهایی یابد و در جهت کاندیدا ساختن فرزند فاسقش یزید برای حکومت، موانع را از سر راه بردارد.
  2. دومین مرحله از زمانی آغاز می‌شود که معاویه فرزندش یزید را به عنوان جانشین پس از خود، به مسلمانان تحمیل کرد و کوشید تا از امام حسین (ع) برای او بیعت بگیرد، تا به جناح مخالفی که به خوبی از ریشه‌دار بودن آن در دوران امام علی (ع) آشنا بود، پایان دهد[۵].

عصر پیامبر خاتم

دوران کودکی

اذان و اقامه در گوش

امام رضا (ع) می‌فرماید: بعد از ولادت امام حسین(ع) پیامبر در گوش راست او اذان و در گوش چپش، اقامه گفت و بر دامن خود نهاد و گریست. اسماء از حضرت علت گریه را پرسید و پیامبر فرمود گروهی ستمکار او را می‌کشند که خداوند شفاعتم را نصیب آنان نگرداند. رسول خدا (ص) در روز هفتم تولد حسین (ع) برای او گوسفندی را عقیقه کرد و موی سرش را تراشید و هم‌وزن آن نقره صدقه داد و بر سر او روغن مالید[۶].

از امام رضا (ع) روایت‌های متعددی نقل شده که طی آن پیامبر (ص) از خلقت و آفرینش خاص حسنین (ع) سخن گفته است. از علی بن موسی (ع) منقول است که پیامبر به علی (ع) فرمود تو از درختی آفریده شده‌ای که من از آن آفریده شده‌ام. من ریشه این درختم و تو تنه آن و حسن و حسین شاخه‌های آن[۷].[۸]

شیرخوارگی

زمانی که امام حسین (ع) به دنیا آمد، حضرت فاطمه (ع) بیمار شدند و شیر ایشان خشک شد. پس رسول خدا در پی دایه‌ای بود ولی نیافت. از این رو هر روز می‌آمد و انگشت ابهام خود را در دهان مبارک امام حسین (ع) می‌گذاشت و حسین (ع) آن را می‌مکید. خداوند برای امام حسین(ع) در انگشت ابهام پیامبر اکرم (ص) روزی قرار داده بود که از آن تغذیه می‌کرد.

همچنین گفته‌اند، رسول خدا (ص) زبان مبارکش را در دهان امام حسین (ع) می‌گذاشت و همانند پرنده‌ای که به جوجه‌اش غذا می‌دهد، امام حسین از زبان مبارک آن حضرت تغذیه می‌کرد و خداوند رزق ایشان را در زبان پیامبر خدا (ص) قرار داده بود. رسول خدا (ص) چهل شبانه‌روز این کار را انجام داد تا اینکه گوشت امام حسین از گوشت رسول الله رشد یافت[۹].[۱۰]

در روایت‌ها درباره شیرخوردن امام حسین (ع) سخنان متعددی گفته شده است. برخی گفته‌اند که فاطمه (س) به جهت اندوه ناشی از آگاهی به عاقبت امام حسین (ع) شیری نداشته است که به او بخوراند و حضرت محمد (ص) از انگشت و زبان خود، او را تغذیه می‌کرد. روایتی از امام رضا (ع) حکایت از این امر دارد. حضرت می‌فرماید: حسین (ع) را نزد پیامبر (ص) می‌آوردند و آن حضرت زبانش را در دهان او می‌گذاشت تا می‌مکید و به همان اکتفا می‌کرد و از هیچ زنی شیر نخورد[۱۱]. ابن شهر آشوب روایت می‌کند که چون حسین (ع) به دنیا آمد، فاطمه (س) بیمار گشت و شیرش خشک شد. پیامبر (ص) به دنبال دایه گشت، اما کسی را نیافت؛ از این‌روی خود نزد وی می‌آمد و انگشت اشاره در دهان او می‌نهاد و او می‌مکید و خداوند روزی حضرت را در انگشت پیامبر (ص) قرار داده بود. همچنین رسول خدا زبان خود را در کام او می‌نهاد و چنان‌که پرنده، جوجه خود را سیر می‌کند، او را سیر می‌نمود و این امر تا چهل روز ادامه داشت و گوشت حسین (ع) از تغذیه توسط پیامبر (ص) رویید[۱۲]. البته برخی منابع گفته‌اند امّ‌فضل به حسین (ع) شیر می‌داد و او را از شیر قثم دایگی می‌کرد[۱۳].[۱۴]

ندای تکبیر، اولین کلام امام حسین (ع)

امام باقر (ع) فرمود: "حسین (ع) دیر به سخن آمد به‌گونه‌ای که ترس آن بود (هرگز) سخن نگوید و گنگ باشد؛ روزی رسول خدا (ص) برای اقامه نماز به مسجد آمد در حالی که حسین (ع) را بر شانه خود نهاده بود. مردم پشت سر ایشان صف بستند و رسول خدا (ص) آن حضرت را در سمت راست خود بر زمین نهاد و تکبیر نماز را گفت. حسین (ع) نیز تکبیر گفت؛ رسول اکرم (ص) تا هفت مرتبه تکبیر گفتند و امام حسین (ع) نیز به دنبال ایشان تکبیر می‌گفت. بدین گونه هفت بار تکبیر گفتن در ابتدای نماز مستحب شد"[۱۵].

در روایت دیگری از امام صادق (ع) چنین آمده است: "روزی رسول خدا (ص) می‌خواست نماز بخواند و حسین بن علی (ع) در کنار ایشان بود؛ رسول خدا (ص) تکبیر نماز را گفتند، امام حسین (ع) نتوانست تکبیر را خوب ادا کند و رسول اکرم (ص) تکبیر را همین‌طور تکرار می‌کردند و حسین (ع) نیز به دنبال ایشان سعی می‌کرد تکبیر را درست ادا کند؛ در مرتبه هفتم که رسول اکرم (ص) تکبیر گفتند، حسین (ع) توانست تکبیر را کامل و درست ادا کند. بدین گونه هفت بار تکبیر گفتن (در ابتدای نماز) مستحب شد"[۱۶].[۱۷]

اخلاق در کودکی
صدا زدن رسول خدا (ص)

از امیرالمؤمنین (ع) نقل شده فرمود: حسن (ع) و حسین (ع) در زمان رسول خدا (ص) مرا "اباالحسن" صدا می‌کردند و هر دو رسول خدا (ص) را "پدر" می‌خواندند، هنگامی که رسول خدا از دنیا رحلت فرمود، آنها مرا "پدر" خواندند"[۱۸].[۱۹]

آموزش وضو

ابن شهر آشوب به نقل از رؤیانی روایت کرده است: حسن و حسین (ع) از کنار پیرمردی عبور کردند که در حال گرفتن وضو بود، صحیح انجام نمی‌داد. پس در ظاهر با هم به کشمکش پرداختند و هر یک به دیگری می‌گفت: "تو وضو را درست انجام نمی‌دهی"؛ سپس به او گفتند: "ای پیرمرد، ما هر یک وضوی کاملی را انجام می‌دهیم، تو میان ما داوری کن"، هر دو وضو گرفتند و از او پرسیدند: "کدام یک از ما وضو را درست انجام دادیم؟" پیرمرد گفت: "هر دوی شما صحیح وضو گرفتید، اما این پیرمرد نادان تا حالا درست وضو نمی‌گرفت و اکنون از شما آن را آموخت و به برکت شما و دلسوزی شما بر امّت جدّ بزرگوار خودتان، از اشتباه خویش توبه کرد"[۲۰].[۲۱]

مسابقه خطاطی

نقل شده، روزی امام حسن و امام حسین (ع) در کودکی مشغول نوشتن بودند؛ امام حسن (ع) به امام حسین (ع) گفت: "خط من از خط تو زیباتر است". حسین (ع) گفت: "نه، خط من از خط تو زیباتر است". آنگاه به مادرشان فاطمه (س) گفتند: "میان ما داوری کن". فاطمه (س) که دوست نداشت هیچ کدام ناراحت شوند، فرمود: "از پدر خود بپرسید". از علی (ع) پرسیدند، او هم که دوست نداشت هیچ یک ناراحت شوند، فرمود: "از جدّ خود رسول خدا (ص) بپرسید". پیامبر (ص) فرمود: "من میان شما داوری نمی‌کنم تا از جبرئیل بپرسم". چون جبرئیل آمد، پیامبر (ص) به او فرمود: "من میان آنان داوری نمی‌کنم، اسرافیل داوری کند". اسرافیل گفت: "من نیز میان آنان داوری نمی‌کنم، خداوند داوری کند". خداوند متعال فرمود: "من میان ایشان داوری نمی‌کنم ولی مادرشان فاطمه داوری کند". فاطمه (س) فرمود: "پروردگارا! اکنون میان آنان داوری می‌کنم". فاطمه (س) گردن‌بندی از جواهر داشت؛ به فرزندانش فرمود: "من جواهر این گردنبند را میان شما پخش می‌کنم هر کسی که بیشتر آن را برداشت خط او زیباتر است". پس جواهر آن را پخش کرد. در این هنگام جبرئیل در عرش الهی بود؛ خدا به او فرمان داد فرود آید و جواهر را میان آنان یکسان تقسیم کند تا هیچ یک ناراحت نشوند. جبرئیل چنین کرد. این به خاطر بزرگداشت آنان بود[۲۲].

این واقعه را این چنین نیز نقل کرده‌اند: روزی فردی مسیحی در مقام سفیر پادشاه روم به دربار یزید آمد و او در مجلسی که سر مطهر امام حسین (ع) را آورده بودند حاضر بود. چون سر امام حسین (ع) را دید، گریست و فریاد و شیون سر داد تا آنجا که محاسنش از اشک‌هایش تَر شد. سپس به یزید گفت: "ای یزید! من در زمان پیامبر اسلام (ص) به صورت تاجر به مدینه آمدم و می‌خواستم به پیامبر (ص) هدیه‌ای بدهم: از اصحاب او پرسیدم: پیامبر (ص) چه هدیه‌ای را بیشتر دوست دارد؟ گفتند: " عطر را بیش از هر چیزی دوست دارد و به آن مشتاق است. " من دو ناقه بار مشک و مقداری عنبر اشهب برداشته، به نزد پیامبر بردم. آن روز پیامبر (ص) در خانه همسرش ام سلمه بود. نگاهم که به او افتاد با دیدن جمال او نوری درخشان بر چشمانم وارد شد که شادیم را دو چندان کرد و دلم اسیر محبتش شد. سلام کردم و عطر را پیش رویش نهادم؛ فرمود: "این چیست؟" گفتم: هدیه ناچیزی است که برای شما آورده‌ام. فرمود: " نامت چیست؟ " گفتم: عبدالشمس. فرمود: " نامت را عوض کن، من تو را "عبدالوهاب" می‌نامم. اگر اسلام بیاوری من نیز هدیه‌ات را می‌پذیرم. " با دقت به او نگریستم و در احوالش اندیشه کردم و یقین کردم او پیامبر است؛ همان پیامبری است که عیسی وعده داده بود پس از من خواهد آمد و نام او احمد است. پس به دین او معتقد شده و به دست او در همان ساعت مسلمان شدم و در حالی که اسلام خود را پنهان می‌داشتم به روم برگشتم. اکنون سالیانی است که با پنج پسر و چهار دخترم مسلمانیم و من امروز، وزیر پادشاه روم هستم و هیچ یک از مسیحیان از حال ما آگاهی نیافته است. بدان ای یزید! آن روز در خانه ام سلمه و در حضور پیامبر (ص) این حسین را ـ که اکنون سر بریده او این‌گونه خوار پیش روی توست ـ دیدم که از در اتاق به سوی جدّ خویش آمد در حالی که پیامبر (ص) آغوش خود را گشود تا او را در بغل بگیرد و فرمود: " محبوب دلم خوش آمدی ". تا اینکه او را گرفت و بر دامان خویش نشاند و پیوسته لب و دندان او را می‌بوسید و می‌فرمود: " حسین جان! از رحمت خدا دور باد و خدا رحم نکند به آنکه تو را می‌کشد و آنکه به کشتن تو مدد می‌رساند ". این را می‌فرمود و می‌گریست. روز دوم در مسجد پیامبر (ص) با او بودم که حسین (ع) به نزد پیامبر (ص) آمد و فرمود: " بابا! من و برادرم امام حسن (ع) باهم کشتی گرفتیم اما هیچ یک بر دیگری پیروز نشدیم؛ می‌خواهیم بدانیم کدام یک نیرومندتریم؟ " پیامبر (ص) فرمود: " محبوبان من، جانان من! اکنون کشتی گرفتن شما مناسب نیست؛ بروید خط بنویسید؛ هر که خطش زیباتر باشد زور او نیز بیشتر است ". آنها رفتند و هر کدام یک سطر نوشتند و آن را نزد پیامبر (ص) آورده به او دادند تا میان آنان داوری کند؛ پیامبر (ص) لحظه‌ای به آن دو نگریست و نخواست هیچ یک را برنجاند. از این رو فرمود: "حبیبان من! من مکتب نرفته‌ام و خط ننوشته‌ام؛ بروید نزد پدر خود تا او میان شما داوری کند و ببیند خط کدام یک زیباتر است". از آن رو به سوی خانه رهسپار شدند و پیامبر (ص) نیز برخواسته همراه آنان به سوی خانه فاطمه آمد و به خانه فاطمه (س) وارد شد. ساعتی بعد، پیامبر (ص) و سلمان فارسی از منزل فاطمه (س) بیرون آمدند، میان من و سلمان دوستی و علاقه‌ای بود، از او پرسیدم: "پدر آنان چگونه داوری کرد؟ خط کدام یک زیباتر بود؟" سلمان گفت: " پیامبر (ص) میان آن دو داوری نفرمود زیرا اندیشید و گفت: اگر بگویم خط امام حسن (ع) زیباتر است حسین (ع) می‌رنجد و اگر بگویم خط حسین (ع) زیباتر است حسن (ع) ناراحت می‌شود. از این رو آنان را نزد پدرشان فرستاد ". گفتم: سلمان! به حق آن دوستی و برادری میان من و تو و به حق دین اسلام، بگو تا بدانم پدرشان چگونه داوری فرمود؟ گفت: "چون به نزد پدر رسیدند و او حال آنان را دید دلش سوخت و نخواست دل یکی را بشکند، از این رو فرمود: "سراغ مادر خود بروید تا او میان شما داوری می‌کند". پس نزد مادر خود رفتند و آنچه را نوشته بودند به او نشان دادند و فرمودند: "مادر جان! جدّم فرمان داد هر کدام چیزی بنویسیم تا اگر یکی از ما خطش زیباتر بود روشن شود او نیرومند‌تر است، ما هم خط را نوشتیم و آن را نزد او بردیم؛ او ما را نزد پدرمان فرستاد، پدر نیز داوری نفرمود و ما را نزد شما فرستاد "فاطمه (س) اندیشید جدّ و پدر آنان نخواسته‌اند هیچ یک را برنجانند، اکنون من چه کنم؟ چگونه داوری کنم؟ پس به آن دو فرمود: "ای نور دیدگانم! من این گردنبند را بر سر شما پاره می‌کنم؛ هر یک گوهرهای بیشتری برداشت او خطش زیباتر و زورش بیشتر است" ـ در گردنبند فاطمه (س) هفت دانه مروارید بود؛ او برخاست و آن را پاره کرد. حسن (ع) سه مروارید برچید و حسین (ع) سه مروارید و یک مروارید مانده بود که هر یک می‌خواست آن را بردارد؛ خدا به جبرئیل فرمان داد تا به زمین بیاید و بال خود را به آن زند و آن را دو نیمه برابر کند تا هر یک نیمه‌ای بردارند و هیچ یک نرنجند. جبرئیل در چشم برهم زدنی فرود آمد و مروارید را دو نیمه کرد و هر یک نیمی از آن را برداشت. ای یزید! بنگر رسول خدا (ص) هیچ یک از آنان را در خط برتری نداد و نخواست دل هیچ یک را بشکند و نیز امیرمؤمنان (ع) و فاطمه زهرا (س) و هم پروردگار عزیز نخواستند هیچ یک را برنجانند، بلکه خدا به کسی فرمان داد تا مروارید را دو نیمه کند تا خاطر هیچ یک آزرده نشود. اکنون تو این گونه با فرزند دختر رسول خدا (ص) رفتار می‌کنی! اُفّ بر تو و این دینی که تو داری ای یزید". سپس این مرد به ظاهر مسیحی برخاست و سر حسین (ع) را در آغوش کشید و پیوسته آن را بوسه می‌زد و می‌گریست و می‌گفت: "ای حسین (ع)! نزد جدّت محمد مصطفی (ص) و پدرت علی (ع) و مادرت فاطمه زهرا (س) ـ که درود خداوند بر همه آنان باد ـ بر مسلمانی من گواهی ده"[۲۳].[۲۴]

عنایت ویژه پیامبر

امام حسین (ع) در شش سال آغازین حیات و رشد خویش از فیض هدایت و تربیت سه انسان برگزیده، یعنی «پیامبر (ص)»، «علی (ع)» و «فاطمه (س)» بهره‌مند بود. پیامبر گرامی اسلام (ص) بارها در حضور یارانش از امام حسین (ع) به عنوان یکی از امامان اثناعشر یاد می‌کرد و آنان را به محبت این امام همام سفارش می‌نمود. از ابو هریره نقل شده است که گفت: «پیش پیامبر بودم، ابوبکر، عمر، فضل بن عباس، زید بن حارثه و عبدالله بن مسعود هم بودند. در این هنگام حسین بن علی (ع) وارد شد، پیامبر (ص) او را در بغل گرفت و بوسید و نوازش داد و گفت: خدایا من حسین را دوست دارم، دوستش بدار و هر که حسین را دوست دارد، او را دوست بدار. ای حسین تو امام هستی، پسر امام هستی و پدر امامان هستی؛ نُه امام نیکوکار و بر حق از فرزندان تو هستند»[۲۵].[۲۶]

تمام کردار و گفتار رسول خدا (ص) در مواجهه با حسین (ع) سراسر محبت و حرمت بود. از سلمان فارسی نقل شده که حسین (ع) بر زانوی پیامبر بود و حضرت او را می‌بوسید و می‌فرمود که تو بزرگ، فرزند بزرگی؛ تو امام، فرزند امام و پدر امامانی؛ تو حجت، فرزند حجت و پدر حجت‌هایی[۲۷]. حضرت محمد (ص)، حسین را در میان جمع می‌ستود و می‌فرمود من از حسینم و حسین از من و خداوند آن‌کس را که او را دوست دارد، دوست بدارد[۲۸]. رسول خدا (ص) برای به آغوش‌کشیدن حسین (ع) از منبر پایین می‌آمد[۲۹] و آن‌گاه که وی در نماز بر پشتش قرار می‌گرفت، نمازش را طولانی می‌کرد[۳۰] و چنان او را مورد محبت قرار می‌داد که مورد اعتراض قرار می‌گرفت که چرا برخلاف رویه دیگر عرب‌ها عمل می‌کند و به کودک خود چنین محبت می‌نماید[۳۱]." رسول خدا (ص) به حدی حسین (ع) را دوست می‌داشت که هرگاه صدای گریه او را می‌شنید، اظهار ناراحتی می‌کرد و می‌فرمود آیا نمی‌دانید که گریه او مرا ناراحت می‌کند[۳۲].

حسین (ع) شش ـ هفت سال نخست حیات خود را با پیامبر (ص) به سر برد و اخبار بسیاری از این دوران در منابع دیده می‌شود که در آن رسول خدا توجه خاصّ خود را به آن حضرت اظهار داشته‌اند. از مجموعه روایت‌های مربوط به این دوره زمانی می‌توان دانست که حضرت محمد (ص) بر آن بوده‌اند که جایگاه خاص امام حسین (ع) را در میان امّت خود نشان دهند. پیامبر صراحتاً وی را فرزند خود می‌خواند و به عناوین مختلف به مقام والای معنوی حضرت اشاره می‌کرد و از دیگران می‌خواست جلالت قدر او را درک کنند و قدر بنهند و نسبت به وی و دوستدارانش محبت بورزند. یکی از مهم‌ترین عناوینی که پیامبر (ص) به امام حسین (ع) می‌داد، این بود که او را فرزند خود می‌نامید. برخی که خوش نمی‌داشتند حسنین را فرزندان رسول خدا بنامند، در روایت‌های مربوط به این انتساب مکرراً تردید و تشکیک کرده‌اند. عمده استدلال ایشان در این باب آن است که فرزند دختر را فرزند خواندن صحیح نیست و تنها فرزند پسر را می‌توان به خود نسبت داد. اما واقعیت خلاف آن است.

در جریان مباهله با مسیحیان نجران مطابق بیان قرآن کریم، حسن (ع) به همراه حسین (ع) پسران رسول خدا (ص) نامیده شدند[۳۳] و این محکم‌ترین سند برای نسبت فرزندی آن دو به پیامبر (ص) است. علاوه بر آیه مباهله، در برخی از آیات دیگر نیز قرائنی وجود دارد که نشان می‌دهد می‌توان فرزند دختر را نیز فرزند خود به شمار آورد. برای نمونه می‌توان به آیه‌ای که عیسی (ع) را ذریه ابراهیم معرفی می‌کند، اشاره کرد[۳۴].

اهتمام حضرت محمد (ص) به اینکه حسن و حسین را فرزندان خود بخواند و در انظار عمومی، به نحو کاملاً آشکاری در گرامیداشت ایشان بکوشد، مطلبی قابل توجه است که باید فراتر از احساسات و عواطف پدربزرگی به نوادگانش مورد دقت قرار گیرد. اگر صرف عاطفه‌ای چنین درمیان بود لزومی نداشت که پیامبر در معرض دید همگان به آنان محبت بورزد و به حاضران بگوید که رفتار مرا در مواجهه با ایشان به غائبان اطلاع دهید. چنین کاری وقتی از ناحیه پیامبر امّت معنادار است که پای عقیده و احساسی مربوط به جماعت در میان باشد. حضرت به علاقه خود در قبال حسنین (ع) تصریح می‌کرد؛ زیرا محبت به ایشان از آموزه‌هایی بوده که از ناحیه خداوند مأمور بدان شده بود. حسین (ع) در زمره کسانی بود که آیه ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى[۳۵] بدانان اشاره داشت. حسین (ع) تا آخرین لحظات عمر رسول خدا (ص) مورد توجه حضرت بود و حضرت در وقت احتضار نیز به حسنین و آینده دشوارشان می‌اندیشید و بیمناک مواجهه ناپسند امّتش با این دو بزرگ بود و از اینکه آنان گرفتار فریب و جنایت جماعتی از به ظاهر پیروانش می‌شدند، اظهار ناراحتی می‌کرد. پیامبر (ص) در حالی از دنیا رفت که مدتی طولانی حسنین را در آغوش داشت و به تعبیر امام رضا (ع) ریاحین خوشبوی خود را می‌بویید[۳۶] و می‌بوسید. نقل شده که در لحظات آخر عمر رسول خدا (ص)، حسنین نزد جدّ خود آمدند و بر بدن حضرت خود را افکندند و اظهار دلتنگی نمودند. علی (ع) خواست فرزندان را از بدن پیامبر جدا کند که حضرت فرمود بگذار آنان را ببویم و مرا ببویند، از آنان توشه گیرم و از من توشه گیرند. آنان پس از من بی‌شک ظلم خواهند دید و با ستم کشته می‌شوند. پس لعنت خدا بر کسی که بدیشان ستم روا دارد و این را سه مرتبه بیان فرمود[۳۷].[۳۸]

روایات فراوانی از رسول خدا (ص) درباره حسین (ع) وارد شده که حاکی از جایگاه برجسته وی در دنیای رسالت و امت است و در اینجا جهت آگاهی به مقام و منزلت والای او، نمونه‌ای از آنها را یادآور می‌شویم:

  1. سلمان روایت کرده که از رسول خدا (ص) شنید درباره حسن و حسین می‌فرماید: «اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُمَا فَأَحِبَّهُمَا وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُمَا»[۳۹].
  2. آن‌که دوستدار حسن و حسین باشد، من او را دوست دارم و هرکه را من دوستدارش بودم، خدا او را دوست دارد و هرکس را خدای عز و جل دوست داشته باشد او را وارد بهشت می‌گرداند و کسی که با حسن و حسین دشمنی کند، من با او دشمنی می‌کنم و هرکه را من با او دشمنی کنم، خدا او را دشمن دارد و کسی که خدا با او دشمنی کند وی را در آتش دوزخ جاودان می‌سازد[۴۰].
  3. «إِنَّ ابْنَيَّ هَذَيْنِ رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا»[۴۱].
  4. از ابن مسعود روایت شده که گفت: رسول خدا (ص) مشغول نماز گزاردن بود که حسن و حسین وارد شدند و هردو بر پشت پیامبر نشستند، وقتی حضرت سر از سجده برداشت آن‌دو را با مهربانی گرفت، مجددا که به سجده رفت، آن‌دو نیز دوباره بر پشت او سوار شدند، پیامبر اکرم (ص) با فراغت یافتن از نماز، یکی از آنان را بر زانوی راست و دیگری را بر زانوی چپ خود نشانید و سپس فرمود: آن‌کس که مرا دوست دارد باید دوستدار این دو باشد[۴۲].
  5. «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاطِ»[۴۳].
  6. «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ بَعْدِي وَ بَعْدَ أَبِيهِمَا وَ أُمُّهُمَا أَفْضَلُ نِسَاءِ أَهْلِ الْأَرْضِ»[۴۴].
  7. «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»[۴۵].
  8. از بره دختر امیه خزاعی نقل شده که گفته است: هنگامی که فاطمه‌ زهرا (س) به وجود مقدس امام حسن باردار بود، رسول خدا (ص) برای انجام کاری از خانه بیرون رفت و به فاطمه فرمود: فاطمه جان! به زودی صاحب فرزند پسری خواهی شد که جبرئیل مرا به وجود او مژده داده است، تا من نزدت نیامده‌ام به او شیر ندهی. دخت امیّه می‌گوید: سه روز پس از تولد حسن که مادرش به او شیر نداده بود، حضور آن بانو شرفیاب شدم و عرض کردم: نوزاد را به من بدهید تا او را شیر دهم. فرمود: هرگز. ولی سپس مهر مادری‌اش بروز کرد و خودش او را شیر داد. وقتی رسول خدا (ص) وارد شد، به فاطمه فرمود: چه کردی؟ عرضه داشت: مهر مادری‌ام بروز کرد و او را شیر دادم. رسول خدا (ص) فرمود: جز کاری که خدا خود بخواهد، انجام‌شدنی نیست. اما زمانی که آن مخدره به حسین (ع) باردار شد، رسول خدا (ص) به او فرمود: فاطمه جان! تو به زودی صاحب فرزند پسری خواهی شد که جبرئیل مرا به وجود او تهنیت گفته است، تا نزدت نیامده‌ام هرچند یک ماه به طول انجامد، از شیر دادن به او خودداری نما. فاطمه (س) عرضه داشت: فرموده شما را عمل خواهم کرد. رسول اکرم (ص) برای انجام کاری در سفر بود، حسین از مادر متولد شد تا رسول خدا (ص) نیامد فاطمه نوزادش را شیر نداد، حضرت به دخترش فرمود: چه کرده‌ای؟ عرضه داشت: تاکنون او را شیر نداده‌ام. رسول خدا (ص) نوزاد را گرفت و زبان خود را در دهان او نهاد و حسین شروع به مکیدن نمود، تا اینکه حضرت فرمود: «إیها حسین! إیها حسین!؛ حسین جان بس است. سپس فرمود: جز کاری را که خداوند خود بخواهد انجام پذیرفتنی نیست و امامت در تو و میان فرزندانت وجود خواهد داشت[۴۶].
  9. روزی نبی اکرم (ص) جلوس فرموده بود، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) وارد شدند، وقتی رسول خدا (ص) آن‌دو را دید، به پا خواست و قبل از آنکه نزدش آیند، خود به سمت آنها رفت، از آنان استقبال و آنها را بر دوش خود سوار کرد و فرمود: «نِعْمَ الْمَطِيُّ مَطِيُّكُمَا، وَ نِعْمَ الرَّاكِبَانِ أَنْتُمَا، وَ أَبُوكُمَا خَيْرٌ مِنْكُمَا»[۴۷].[۴۸]
  10. لیث بن اُبی سلیم می‌گوید: "روزی علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) نزد پیامبر (ص) آمدند، در حالی که هر یک می‌فرمود: " من نزد رسول خدا (ص) محبوب‌ترم". پیامبر (ص) فاطمه را پیش روی خود، علی (ع) را پشت‌سر خود و حسن (ع) را در سمت راست خود، و حسین (ع) را در سمت چپ خود، نگهداشته، فرمود: "شما از من هستید و من از شمایم"[۴۹].

3انس بن مالک می‌گوید: "روزی رسول خدا (در مسجد) در سجده بود که حسن و حسین آمدند و بر پشت ایشان سوار شدند. پیامبر (ص) سجده‌اش را طولانی کرد، (وقتی از سجده برخاستند) به ایشان گفته شد: ای نبی خدا چرا سجده‌تان را طولانی کردید؟ آن حضرت فرمود: پسرم بر پشت من سوار شده بود از این رو دوست نداشتم (با زود برخاستن از سجده) باعث عجله او شوم (و مانع بازی او شوم)"[۵۰].

  1. جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید: "پیامبر (ص) را دیدم که چهار دست و پا راه می‌رفت و حسن و حسین (ع) بر پشت ایشان نشسته بودند و ایشان می‌فرمود: " بهترین سواری دادن، بردن شماست و شما بهترین سواران هستید"[۵۱]. ابوهریره می‌گوید: "پیامبر اکرم (ص) زبان حسن و حسین را می‌مکید همان گونه که مردی میوه را می‌مکد"[۵۲]. ابن عباس می‌گوید: "روزی پیامبر اکرم (ص) حسین را بر پشت خود سوار کرده بود، مردی گفت: " ای فرزند بر مرکب عزیزی سوار شده‌ای"؛ پیامبر خدا (ص) فرمود: " او نیز خوب سواری است ""[۵۳].
  2. حضرت فاطمه (س) می‌فرماید: "روزی به رسول خدا گفتم: آیا به پسرانم حسن و حسین چیزی از خود داده‌اید؟ آن حضرت فرمود: " هیبت و بزرگی و بردباریم را به حسن و بخشندگی و رحمتم را به حسین بخشیده‌ام"[۵۴].
  3. ابن عباس می‌گوید: "رسول خدا (ص) برای سلامتی حسن و حسین دعا می‌کرد و می‌فرمود: "پدرتان ابراهیم (خلیل) برای سلامتی اسماعیل و اسحاق دعا می‌کرد؛ شما را از شر شیطان وسوسه‌گر و چشم ملامت کننده، در پناه کلمات تام الهی (و تائید خداوند) قرار می‌دهم"[۵۵]. ابن عمر می‌گوید: "حسن و حسین دو حرز داشتند که در آنها مقداری از پرهای کوچک جبرئیل بود"[۵۶].[۵۷]

عصر خلفای سه‌گانه

دوران خلافت ابوبکر

از عبدالرحمن بن اصفهانی نقل شده که گفت: روزی ابوبکر بر روی منبر رسول خدا نشسته بود؛ حسین بن علی پیش او آمد و فرمود: "از جایگاه پدرم برخیز!" ابوبکر گفت: "راست می‌گویی اینجا جایگاه پدر توست"[۵۸]. آنان گمان برده بودند که این مطلب را امیرمؤمنان علی (ع) به حسین (ع) آموخته، اما پس از جست‌وجو دانستند که این سخنان از آنِ خود اوست[۵۹].[۶۰]

دوران خلافت عمر

امام حسین (ع) در دوران خلافت عمر بالندگی یافت و در کنار پدر و برادرش به ظاهر، از سیاست و پذیرش مسئولیت خلافت، خودداری نمود و به تهذیب و تربیت مردم رو آورد و احکام دینشان را در مسیر صحیح رسالت که‌ در سیروسلوک پدر ارجمندش علی بن ابی طالب (ع) و موضع‌گیری‌های اصولی و ارزشمند آن حضرت تجسم داشت، بدانان می‌آموخت[۶۱].

امام حسین (ع) فرمود: "روزی عمر بر روی منبر بود؛ من از منبر بالا رفته و به او گفتم: از منبر پدر من پایین بیا و بر روی منبر پدرت برو!! عمر گفت: " چه کسی این حرف را به تو یاد داده است؟! " گفتم: هیچ کس! گفت: " به خدا قسم این منبر پدر توست؛ به خدا قسم این، منبر پدر توست! و آیا مویی بر سر ما جز به اراده شما می‌روید! اگر اراده کنید بر ما وارد و اگر اراده کنید بر ما پوشیده می‌شود[۶۲].[۶۳]

با توجه به اینکه امام علاوه بر نسبت نزدیک به رسول الله (ص)، یکی از صحابه و شاگردان ایشان نیز به شمار می‌آمده، طبیعی است که آن حضرت با تعالیم جدّ خود کمال آشنایی را داشته باشد و به مسأله وصایت و خلافت پس از ایشان آگاه باشد. هر چند حضرت در این ایام در سنین کودکی به سر می‌برد، اما با توجه به دانشی که داشت، از حیث فکری، کودکانه نمی‌اندیشید. او حتی در زمان مادر و در جریان فدک، از ناحیه مادر به همراه امیرمؤمنان و حسن (ع) شاهد بر درستی مدعای فاطمه بود. بعدها در نامه‌ای که عمرو بن عبدالعزیز به امام باقر (ع) داد، تصریح به این شد که فدک متعلق به فاطمه (س) است و علی و حسنین (ع)، گواهانی صادق‌اند[۶۴]. حسین (ع) مطابق آیه تطهیر از هرگونه ناپاکی و گناه و خطا مبرّاست و این از همان عصر پیامبر (ص) بوده و نمی‌توان اعتراض وی به خلیفه را صرف سخن کودکانه دانستکمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴؛ اسماعیلی، مهران، مقاله «حسین بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۱.</ref>.

دوران خلافت عثمان

درباره عصر عثمان در منابع چند مطلب درباره امام حسین (ع) ذکر شده است. یکی از مطالبی که از گذشته معرکه آرا بوده، حضور حضرت به همراه حسن (ع) در فتح طبرستان در سال سی‌ام قمری است. برخی منابع تاریخی در بحث از وقایع سال سی‌ام قمری نوشته‌اند که سعید بن عاص در این سال از کوفه به جانب خراسان حرکت کرد و علاوه بر جماعتی از صحابه، حسنین (ع) همراه وی بودند و توانستند در این جنگ به پیروزی برسند[۶۵]. این خبر به دلایلی چند نمی‌تواند درست باشد: اوّلاً اهل بیت (ع) سه خلیفه نخست را غاصب می‌دانستند و به هیچ‌روی حاضر نبودند از این طریق به کشورگشایی‌های آنان و متعاقباً خلافتشان مشروعیت ببخشند.

مشورت‌هایی که گاه توسط امیرمؤمنان علی (ع) به خلفا داده می‌شد، ماهیتی متفاوت با جنگیدن در کنار آنها داشت. حضرت صرفاً برای حفظ اسلام و جلوگیری از وقوع بدعت در دین، آن هم در سطح پیشنهاد و مشورت به آنان کمک می‌کرد. حتی بیعت امام نیز با آنان صرفاً برای پرهیز از وقوع اختلاف در امّت بود. رفتن به جنگ برای کشورگشایی و فتوحات به کلی مقوله‌ای دیگر است و خود از اساس محل تأمل است، چه رسد به اینکه در لشکر غاصبان خلافت صورت پذیرد. ثانیاً اگر آن‌گونه که برخی پنداشته‌اند این‌گونه جنگ‌ها، «جهاد» به شمار می‌آمده؛ باید بدانیم که در منطق و شیوه معصومان (ع)، جهاد معنایی خاص دارد و هر چیزی که نام جهاد بر آن بگذارند، از ناحیه ایشان جهاد دانسته نمی‌شود. جهاد در منطق اهل بیت (ع) بایستی در کنار امام عالم عادل و برای دفاع از دین و سرزمین و مال و ناموس صورت پذیرد و قصدی غیر از به دست آوردن غنیمت در آن باشد. علی (ع) هیچ‌گاه در دوران خلافتش به فتوحات دست نزد و حتی سخنی در تأیید آن نگفت؛ زیرا چنین جنگ‌هایی را مطابق موازین دینی و اخلاقی نمی‌دانست و اگر خود پیامبر (ص) می‌خواست، به جای نامه، لشکر به کشورهای پیرامون می‌فرستاد. رسول خدا (ص) حتی در سال‌های اقتدار در مکه نیز مطلبی در این باب نفرمود. ثالثاً امیرمؤمنان که خود هم جنگاور بود و هم علم جنگ می‌دانست و به گواهی سخنانش مشتاق شهادت بود، هیچ‌گاه در این فتوحات شرکت نکرد و حتی وقتی که می‌خواستند او را فرمانده سپاه حمله کننده به ایران کنند، صراحتاً پیشنهاد عمر و عثمان را رد کرد[۶۶]. رابعاً حتی در جنگ‌هایی که در زمان خود امام علی (ع) واقع شد، ایشان از به میدان رفتن حسنین (ع) ابا داشت و آن دو را فرزندان رسول خدا (ص) می‌خواند و حفظ جانشان را فرض می‌دانست[۶۷]. چگونه ممکن است امیرمؤمنان به این راضی شود که آن دو بزرگ در معرکه‌ای وارد شوند که بی‌فایده، بیم کشته شدنشان وجود داشت.

امام حسین (ع) در ماجرای تبعید ابوذر به ربذه نیز موضع و رفتار عثمان را نقد کرد و بر درستی اندیشه و عمل ابوذر صحه گذاشت و علی‌رغم تأکید عثمان و مروان در عدم بدرقه او، با پدر و برادر، وی را همراهی کرد و سخنان قابل‌توجهی خطاب به وی گفت. حضرت به ابوذر فرمود خدا قادر است آنچه را که می‌بینی تغییر دهد و خداوند هر روز در کاری است. این قوم تو را از دنیایشان محروم کردند و تو آنان را از دینت. تو از آنچه محرومت نمودند چه بی‌نیازی و آنان به آنچه از آنان دریغ داشتی، چه نیازمند هستند. از خداوند بردباری و یاری بطلب؛ زیرا آنها نتیجه دینداری و بزرگواری است[۶۸].

آخرین مطلبی که درباره امام حسین (ع) در عصر عثمان در برخی گزارش‌ها آمده، دفاع حضرت از عثمان و جلوگیری از کشته‌شدن وی است. برخی منابع گفته‌اند علی (ع) در یاری عثمان چنان کوشید که حتی حاضر شد حسنین را برای محافظت از خانه عثمان بر در بگمارد و حتی حسنین در این راه زخمی شدند و مورد عتاب امیرمؤمنان قرار گرفتند که چگونه با حضور شما عثمان کشته شد؟[۶۹] این سخنان نادرست است؛ زیرا هر چند علی (ع) از آشوب پیش‌آمده خشنود نبود و با نصیحت و وساطت می‌کوشید که از خونریزی جلوگیری کند، اما به هیچ‌روی نه چندان علاقه‌ای به عثمان داشت و نه استمرار خلافت او را به نفع اسلام و مسلمانان می‌دانست. حضرت معتقد بود عثمان با همراهی بنی‌امیه بدعت‌هایی در دین نهاده که ریشه دین را می‌پوساند و مظلومان را از دادخواهی نومید می‌کند. در سخنان حضرت مطالب متعددی برای تأیید این مطلب وجود دارد[۷۰]. در جریان بیعت مردم با امام علی (ع) یکی از کسانی که به دستور امیرمؤمنان سخن گفت، امام حسین (ع) بود. حضرت فرمود که از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود علی، شهر هدایت است و هرکس در آن در آید، هدایت یابد و هرکس از آن کناره جوید، هلاک گردد[۷۱].[۷۲]

حسین (ع) در زمان مادر

حسین (ع) هفت سالی بیشتر نداشت که هم جدّ بزرگوار خود و هم مادر گرامی‌اش را از دست داد. فاطمه (س) بیش از چند ماه پس از وفات رسول الله (ص) زنده نبود و در این مدت نیز بیشتر در حالت اندوه و بیماری و دفاع از حریم نبوّت و ولایت علی (ع) مشغول بود. منابع، موارد اندکی از ارتباطات حسین (ع) با مادر را بیان می‌کند. گفته شده که حسنین با هم بازی می‌کردند و کشتی می‌گرفتند و برخی اوقات آن دو برای اینکه خود را محک بزنند، نزد مادر می‌آمدند و از او می‌خواستند تا بگوید کدام‌یک قوی‌تر است و در مسابقه پیروز شده است. حتی درباره خط نوشتن آن دو نیز روایت‌هایی وجود دارد. فاطمه (س) در مواجهه با این درخواست کودکان خود، طریق سکوت پیش می‌گرفت و به هیچ‌روی صراحتاً از برتری یکی از آن دو سخن نمی‌گفت[۷۳]. در دوران درد و رنج پس از رحلت رسول خدا (ص) نیز گاه فاطمه (س) به حسنین می‌نگریست و با اندوه از روزگار حضور جدّشان سخن می‌گفت و می‌فرمود کجاست پدرتان که شما را گرامی می‌داشت و بیش از همه به شما محبت می‌ورزید و نمی‌گذاشت پای بر زمین بگذارید و بر دوشتان می‌گرفت[۷۴].

یکی از تصاویر سوزناکی که منابع در مواجهه حسین (ع) با مادر بیان کرده‌اند، مربوط به زمان رحلت زهرا (س) است. منقول است دقایقی پس از آنکه فاطمه (س) از دنیا رفت، حسنین به خانه آمدند و ابتدا گمان بردند که مادر خفته است و از این خواب بی‌موقع دچار شگفتی شدند، اما چون دانستند مادر از دنیا رفته است؛ خود را به روی بدنش انداختند و از او عاجزانه خواستند که برخیزد و آنان را یتیم نگذارد. حسن خطاب به مادر گفت با من سخن بگو پیش از آنکه جان از تنم خارج شود و حسین پای مادر را می‌بوسید و می‌گفت منم فرزندت حسین، با من سخن بگو پیش از آنکه قلبم متلاشی شود[۷۵]. در نقلی دیگر آمده که پس از وفات فاطمه (س) حسنین بر روی بدن مادر افتادند و چنان ناله کردند که هاتفی به علی (ع) گفت که این‌دو را برگیر که آسمانیان نیز به نوحه افتاده‌اند[۷۶].[۷۷]

عصر خلافت امیرالمؤمنین

حضور در جنگ‌ها

گزارش‌های تاریخی حاکی از آن است که امام پیش از جنگ صفین برای مردم کوفه سخنرانی کرده و آنان را به جهاد تشویق نموده و از سستی در آن پرهیز داده است[۷۸]. در جنگ‌ها علی (ع) مراقبت ویژه از حسنین داشته است، به گونه‌ای که برخی منابع گفته‌اند فرزندُ حضرت یعنی محمد بن علی (حنفیه) از این امر، اظهار ناراحتی نموده و برخی از یاران علی (ع) به او گفته‌اند که تو در حکم دستان اویی و حسنین در حکم چشمانش و او با دست‌هایش از چشم‌هایش مراقبت می‌کند[۷۹]. نقلی دیگر حاکی از آن است که چون محمد بن حنفیه در جنگ جمل به امیرمؤمنان اعتراض می‌کند که چرا چندین بار مرا به جنگ با دشمنان فرستادی و چنین اجازه‌ای به حسنین ندادی، حضرت به او فرمود که تو فرزند منی و این دو فرزندان رسول خدا (ص)، آیا روا نیست که من از آنان مراقبت کنم[۸۰].

حسین (ع) مانند برادر تا آخرین لحظات عمر پدر در کنار وی بود و چون امیرمؤمنان به بستر مرگ افتاد، از جانب پدر وصیّ پس از حسن (ع) تعیین شد[۸۱].[۸۲]

حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) در عصر حکومت علوی در کلیه موضع‌گیری‌ها و جنگ و نبردهای پدر بزرگوارش علی (ع) در کنار آن حضرت قرار داشت و در نبرد با ناکثین و قاسطین و مارقین، لحظه‌ای ضعف و سستی به خود راه نداد؛ با اینکه پدر ارجمندش به جهت بیم از قطع دودمان رسول اکرم (ص) به واسطه شهادت او و برادرش حسن، به حیات و زندگی آنها سخت علاقه‌مند بود.

این دو بزرگوار تا آخرین لحظه در کنار پدر بزرگوارشان قرار داشتند و رنج و محنتی را که پدر از مردم عراق می‌دید، آن‌دو نیز متحمل می‌شدند.

امام حسین (ع) در زمان خلافت پدرش، در عرصه‌های سرنوشت‌ساز، نظیر جنگ‌های امام علی (ع) با مخالفانش، حضور داشت. حسین (ع) در جنگ جمل فرمانده جناح چپ سپاه[۸۳] و در جنگ صفین، همراه حسن (ع)، فرمانده سواران بود[۸۴]، در جنگ نهروان نیز حضور داشت[۸۵].

عصر امام حسن مجتبی

در مدت ده سالی که امام مجتبی (ع) منصب امامت را عهده‌‏دار بود، امام حسین (ع) چه در وضعیت جنگی و قیام امام مجتبی (ع) و چه در وضعیت قعود یا متارکه نظام و کناره‌گیری از حکومت، همواره در کنار برادر و یار و یاور او بود. امام حسین (ع) در راه اعتلای اهداف متعالی برادر از هیچ کوششی دریغ نمی‌ورزید[۸۶].

در زمامداری

آنگاه که پس از شهادت امام علی (ع) مردم با امام مجتبی (ع) بیعت نمودند و حضرت زمام امور را به دست گرفت، امام حسین (ع) به عنوان یار و مشاور عالی قدر برادر، در کنار حضرت بود. او خود را سربازی فداکار در راه آرمان برادر معرفی کرد، به دعوت برادر در بسیج نیروها برای نبرد با سپاهیان معاویه لبیک گفت. وی همراه نیروهای تحت فرماندهی امام مجتبی (ع) از کوفه خارج شدند، تا در رویارویی با لشکریان شام از امام زمان خویش دفاع نمایند[۸۷].

در معاهده صلح با کناره‌گیری از حکومت

امام حسین (ع) در دوره امامت و زمامداری امام مجتبی (ع) پیرو سیاست‎های آن حضرت بود. هم در جنگ تابع سیاست‏های برادر بود و هم در صلح. او برادرش را امام بر حق و اطاعت از آن حضرت را بر خود لازم می‌دانست؛ چه هنگامی که آهنگ نبرد و مقابله با سپاه شامیان نواخته شد، حسین بن علی (ع) در بسیج و اعزام نیروها به ارودگاه «نخیله» و «مسکن» نقش داشت و همراه برادر به «مدائن» و «ساباط» برای جمع آوری لشکر رفت و چه هنگامی که پیمان صلح منعقد شد. حسین بن علی (ع) هم در قیام برادر مطیع بود و هم در قعود آن حضرت و نیز بعد از کناره‌گیری برادر از حکومت. آنگاه که حسن مجتبی (ع) بار سفر بست و از کوفه رهسپار مدینه شد، حسین بن علی (ع) در کنار برادر بود و مدام از سیاست‌های برادر در برابر انتقادهای دوست و دشمن، به‏ویژه در برابر انتقادهای دوستانی که در جنگ با معاویه پافشاری داشتند و از معاهده صلح آن حضرت ناراضی بودند، دفاع می‌کرد و خود را سرباز وفادار و فداکار امام مجتبی (ع) معرفی می‌کرد.

سؤال: آیا امام حسین (ع) سیاستش مغایر با سیاست امام مجتبی (ع) نبود؟ برخی گفته اند: این دو برادر، دو سیاست، متضاد و متعارضی داشتند. در تاریخ آمده است: امام حسن (ع) صلح طلب، ولی امام حسین (ع) خواهان جنگ و ستیز بود. امام مجتبی (ع) سیاست آشتی ملی را دنبال می‌کرد، ولی امام حسین (ع) به این سیاست اعتقادی نداشت. این سخن را به پیامبر نسبت داده‌اند: «حسن از من است و حسین از علی»[۸۸]. پیامبر سیاست صلح و آشتی ملی را دنبال می‎کرد و امام حسن (ع) هم مانند پیامبر (ص) در پی این سیاست بود، ولی امام علی (ع) جنگ طلب بود و امام حسین (ع) هم در پی سیاست پدر؛ یعنی جنگ طلب بود.

گفته‌اند: امام حسین (ع) در اعتراض به سیاست صلح برادر به آن حضرت گفت: «کاش قلب من برای تو و زبان تو برای من می‌بود»[۸۹]. نیز نقل کرده‎اند: حسین بن علی (ع) به صلح اعتقادی نداشت و در این باره به برادر خود اعتراض کرد و گفت: مبادا که با سیاست آشتی جویانه خویش علی را تکذیب و معاویه را تصدیق نمایی»[۹۰]. آیا این گفتار درست است و می‌توان به این گونه روایت‌ها تکیه کرد؟

پاسخ: این‌گونه نسبت‌ها از ساحت مقدس سیدالشهدا حسین بن علی (ع) به دور است، زیرا آن حضرت از اوضاع و شرایط زمان آگاه بود و مشکلات سپاه امام مجتبی (ع) از قبیل فرار سربازان، تطمیع فرماندهان توسط معاویه، اختلاف‏ها در جبهه کوفیان، تحجر‌گرایی خوارج و... که باعث سستی این جبهه شده بود را از نزدیک می‌دید، و خوب می‌دانست مسئولیت خطیری بر دوش امام حسن (ع) است؛ چراکه آن حضرت به عنوان امام المسلمین وظیفه حفظ اسلام و مسلمانان را عهده‏دار است. امام حسین (ع) به این امر واقف بود که در صورت اقدام به جنگ، همین یاران اندک به شهادت می‌رسیدند و باند اموی که آرزوی نابودی اسلام را داشتند، یکه تاز میدان می‌شدند و همه تلاش‌های پیامبر (ص) را نابود می‌کردند، حسین بن علی (ع) خوب می‌دانست در این شرایط تلاش‌های سیاسی جز با سیاست کج‏دار و مریض پسندیده نیست.

اگر در برخی از روایات آمده است که امام حسین (ع) در مورد معاهده صلح کراهت داشت، در صورت درست بودن سند می‎گوییم: این کراهت داشتن به این معنا نیست که سیاستش متعارض و متضاد با سیاست برادر بود، بلکه امام حسن (ع) هم به آن کراهت داشت و آن را با اشتیاق نپذیرفت. هم امام حسن (ع) و هم امام حسین (ع) هیچ گاه خواهان این نبودند که حکومت و زمامداری مسلمانان در دست فرزند ابوسفیان قرار بگیرد. امام حسین (ع) می‌دانست که باید در انتخاب بین بد و بدتر؛ بدتر را رها کرد و بد را برگزید. کناره‌گیری از حکومت و واگذاری آن به معاویة بن ابی سفیان بد بود، ولی با شرایطی که خوارج بر کوفیان تحمیل نموده بودند، نیز شرایطی که با سستی کوفیان، فرار ارتشیان، تطمیع معاویه، شیطنت عمروعاص و حماقت ابوموسی اشعری به وجود آمده بود، ادامه جنگ را بدتر کرد. در چنان موقعیتی پذیرش جنگ، با دوراندیشی و خردورزی هماهنگ نبود؛ زیرا این گزینه نسبت به گزینه دیگر بدتر بود. حسین بن علی (ع) این را به خوبی می‌دانست که باید در انتخاب بین بد و بدتر، بدتر را برگزیند. این سیاست، همان سیاست علوی است که فرمود: «لَيْسَ‏ الْعَاقِلُ‏ مَنْ‏ يَعْرِفُ‏ الْخَيْرَ مِنَ الشَّرِّ وَ لَكِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ يَعْرِفُ خَيْرَ الشَّرَّيْنِ»[۹۱]. بنابراین با توجه به رعایت مصلحت اسلام و مسلمین، امام حسین (ع) نیز پذیرای ترک مخاصمه بود.

این روایت پیامبر را که: «الْحَسَنُ‏ وَ الْحُسَيْنُ‏ إِمَامَانِ‏ قَامَا أَوْ قَعَدَا»[۹۲]؛ امام حسین (ع) هم شنیده بود و می‌دانست که باید پیرو سیاست حسنی باشد، چه برادر با دشمن جنگ کند و چه صلح نماید.

افزون بر این نمونه‌های فراوانی در تاریخ آمده است که امام حسین (ع) سیاست برادر را تأیید نمود. اینک چند نمونه را بیان می‌داریم:

  1. «حجر بن عدی» و «عبیدة بن عمرو» که از معترضان معاهده صلح بودند، نزد حسین بن علی (ع) رفتند و از او خواستند بدون توجه به معاهده صلح، به جنگ با معاویه بپردازد و شیعیان کوفه و دیگر مناطق در رکاب آن حضرت با «قاسطین» شام می‌جنگند. امام حسین (ع) در پاسخ به این خواسته، بیان داشت: «ما بیعت کردیم و عهد نمودیم، راهی برای نقض بیعت ما وجود ندارد»[۹۳].
  2. «سلیمان بن صرد خزاعی» از شیعیان و یاران سرشناس امام علی (ع) یکی دیگر از معترضان معاهده صلح بود، وی به حضور امام حسین (ع) شرفیاب شد و گفت: شیعیان عراق، بصره و حجاز آماده‌اند که با شما همراهی کنند تا در نبرد با سپاه معاویه پیروز شوید. امام حسین (ع) در پاسخ بیان داشت: «مادام که معاویه زنده است باید هر کدامتان در خانه‌هایتان باشید و دست به شمشیر نبرید، بعد از مرگ معاویه با هم صحبت می‌کنیم که باید چه کار کنیم»[۹۴].
  3. «بلاذری» در «انساب الاشراف» می‌نویسد: بعد از انعقاد معاهده صلح، شیعیان کوفه از این جهت که سستی به خرج دادند و امام مجتبی (ع) را یاری نکردند و بدین جهت حضرت مجبور شد تا با معاویه صلح کند، پشیمان شدند و در جهت تدارک آن گام برداشتند؛ جماعتی از آنان نزد امام حسن بن علی (ع) رفتند و از آن حضرت خواستند که تا از معاهده صلح دست بردارد. امام مجتبی (ع) خواسته‌های آنان را نپذیرفت، سپس نزد حسین بن علی (ع) رفتند و همان پیشنهاد را بیان کردند، امام حسین (ع) به مانند برادرش امام مجتبی (ع) پاسخ منفی ابراز داشته و فرمود: اکنون صلحی شد و بیعتی صورت گرفت، گرچه آن را خوش نداشتم (ولی حالا شد) تا هنگامی که معاویه زنده است قیام درست نیست، بعد از او ببینیم که چه می‌توانیم بکنیم»[۹۵].
  4. ابی حنیفه دنیوری در اخبار الطوال می‌نویسد: علی بن محمد بن بشیر همدانی گوید: من با سفیان بن لیلی به مدینه منوره نزد حسن بن علی (ع) رفتیم و از پیمان صلح ابراز ناخرسندی کردیم؛ امام مجتبی (ع) از پیمان صلح دفاع کرد. سپس نزد حسین بن علی (ع) رفتیم و جریان ملاقات خویش را با ابومحمد حسن بن علی (ع) بیان داشتیم و از پیمان صلح ابراز ناخشنودی کردیم. امام حسین (ع) از سیاست صلح حسنی دفاع کرد و گفت: «برادرم امام مجتبی (ع) راست گفت، باید هر کدامتان در خانه خویش باشید؛ مادامی که معاویه زنده است، دست به اسلحه نبرید»[۹۶].
  5. علامه مجلسی در بحارالانوار از امام صادق (ع) نقل می‌کند که بعد از جریان صلح، معاویه برای امام مجتبی (ع) نامه‏ای ارسال کرد و آن حضرت رابه همراه برادرش حسین بن علی (ع) و شیعیان به شام دعوت نمود. امام حسن (ع) به دنبال این دعوت، به همراهی برادرش حسین بن علی (ع) و فرمانده سپاهش قیس بن سعد بن عباده انصاری به شام رفتند. معاویه، در جلسه‌ای به امام حسن (ع) گفت: برخیز و بیعت کن، حضرت برخاست و بیعت کرد. سپس به حسین بن علی (ع) گفت: برخیز بیعت کن. امام حسین (ع) نیز همانند امام مجتبی (ع) بیعت کرد. نوبت به قیس بن سعد رسید. به او گفت: برخیز و بیعت کن. قیس به حسین بن علی (ع) نگاه معناداری کرد و حسین (ع) تردید او را دانست که از جهتی بیعت با معاویه ناخوشایند است و از جهتی بیعت نکردن هم یک سری مشکلاتی را در پی دارد. حسین بن علی (ع) تردید او را زدود و گفت: «يَا قَيْسُ‏ إِنَّهُ‏ إِمَامِي‏»[۹۷]. در این مسئله که تصمیم‌گیری مشکل است، باید تابع امام مجتبی (ع) شد، چون او امام من است، بنگر که آن حضرت چگونه برخورد کرده است. تو همچنین برخورد کن. امام حسین (ع) سیاست امام حسن (ع) را می‌پذیرد و به قیس بن سعد سفارش می‌کند که از امام مجتبی (ع) متابعت کند.
  6. طبق نقل بلاذری: بعد از شهادت امام مجتبی (ع) شیعیان کوفه در خانه سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند و برای امام حسین (ع) نامه‏ای ارسال نمودند. در این نامه بعد از بیان تعزیت و تسلیت از درگذشت امام حسن (ع) یادآور شدند که ما آماده‌ایم در رکاب شما مجاهدت کنیم و از حزب فرزندان ابوسفیان برائت بجوییم و جان خویش را در راه احیای حقوق شما فدا کنیم؛ از امام حسین (ع) خواستند که پرچم مبارزه مسلحانه بر ضد حکومت معاویه را برافرازد و کوفیان حمایت می‌کنند. امام حسین (ع) در پاسخ نوشت: «من دوست دارم سیاست برادرم را ادامه دهم، تا هنگامی که معاویه زنده است دست به شمشیر نبرید، بعد از مرگ معاویه هم باید ببینم اوضاع و شرایط چگونه است»[۹۸]. ابو حنیفه دنیوری نامه امام حسین (ع) را در پاسخ به کوفیان با اندک تفاوتی چنین می‌نویسد: «أَمَّا أَخِي فَأَرْجُو أَنْ يَكُونَ اللَّهُ قَدْ وَفَّقَهُ وَ سَدَّدَهُ فِيمَا يَأْتِي؛ وَأمَّا أنَا، فَلَيْسَ رَأْيِي الْيوْمَ ذَلِكَ، فاَلْصَقُوا رَحِمَكُمُ اللّهُ بِالْأَرْضِ، وَاَكْمَنُوا فِي البُيُوتِ، وَاحْتَرِسُوا مِنَ الظِّنَّةِ مَادامَ مُعَاوِيَةُ حَيَّاً، فَإنْ يُحْدِثِ اللَّهُ بِهِ حَدَثاً وَ أَنَا حَيٌّ، كَتَبْتُ إِلَيْكُمْ بِرأْيِي، وَالسَّلَام»[۹۹].[۱۰۰]

امام حسین (ع) در مواضع متعددی فرمود صلح برادرم به امر خدا و رسولش بوده و جهاد من نیز چنین است[۱۰۱]. حرمت حسین (ع) نسبت به برادر گواهی دیگر بر نادرستی ادعاهای مذکور است. از امام باقر (ع) نقل شده که حسین (ع) به حرمت حسن (ع) در محفلی که او حضور داشت سخن نمی‌گفت[۱۰۲]. نقل شده پس از اینکه امام حسن (ع) پس از شهادت پدر، بیعت خود را مشروط به جنگ نکرد، عده‌ای نزد امام حسین (ع) آمدند و خواستند با وی بیعت کنند. امام حسین (ع) در پاسخ آنان فرمود: به خدا پناه می‌برم از اینکه حسن زنده باشد و با شما بیعت کنم[۱۰۳]. حضرت به قیس بن سعد نیز فرمود که امام من، حسن است[۱۰۴]. امامان صاحب مقام عصمت‌اند و معلوم است که حسین (ع) بهتر از همه به عصمت برادر آگاه بوده و از این‌روست که وی را در همه امور تصدیق و یاری می‌کرده است. عجیب آنکه در برخی منابع دیده می‌شود این است که پس از صلح، معاویه می‌خواهد که امام حسین (ع) با او بیعت کند و حضرت از بیعت روی می‌گرداند و امام حسن (ع) به معاویه می‌گوید که او اهل بیعت با تو نیست. این نقل‌ها به گونه‌ای است که گویی خود حسن (ع) بیعت کرده و تنها حسین (ع) است که از بیعت امتناع می‌ورزد[۱۰۵]. این‌چنین نقل‌هایی با توجه به اطاعت و حرمت حسین (ع) نسبت به برادر نمی‌تواند درست باشد. اگر بیعت با معاویه برای امام حسین (ع) اشکال دارد، برای امام حسن (ع) نیز که امام عصر اوست، به مراتب اشکال بیشتری دارد[۱۰۶].

در مبارزه‌‏ها و برخوردها

امام حسن (ع) بعد از کناره‌گیری از حکومت، همیشه مورد بی‌مهری و اهانت‏های بنی امیه رو به رو می‌شد و حضرت هم در برابر این بی‌ادبی، از خود واکنش شجاعانه نشان می‌داد و با آنان برخورد می‌کرد. در این مبارزه‌‎ها و برخوردها، همواره امام حسین (ع) در کنار برادر بود و از حریم امامت و ولایت دفاع می‌کرد.

مورخان نوشته‌‎اند: معاویه بعد از معاهده صلح به سوی کوفه حرکت کرد و چند روزی در آن شهر اقامت نمود و مهره‌‎های خود را در پست‌های مختلف حوزه خلافت شرقی و منطقه عراق گماشت. در همین ایام، روزی در حضور امام حسن(ع) و امام حسین (ع) بر فراز منبر رفت و خطبه‏ای خواند و نام امیر مؤمنان، علی بن ابی طالب (ع) را بر زبان جاری کرد و آنچه ناصواب و نامناسب بود، نسبت به آن حضرت بیان کرد و سپس در مورد امام مجتبی (ع) اسائه ادب نمود. امام حسین (ع) ناگهان به پاخاست، تا به ناسزاها و بی‌ادبی او پاسخ دهد، لکن امام حسن (ع) برادر را در جای خود نشاند و خود به اهانت‏ها و یاوه‌های معاویه پاسخ گفت[۱۰۷].

مسعودی می‌نویسد: عمر و پسر عثمان بن عفان از حزب بنی امیه و اسامة بن زید، آزاد شده پیامبر (ص) و وابسته به بنی هاشم، درباره قطعه زمینی با هم نزاع داشتند و برای حل و فصل آن به حضور معاویه رفتند. پسر عثمان به پسر زید گفت: «گویا تو مرا دشمن می‌داری!» اسامه پسر زید گفت: «من از وابستگی تو به نسب‏ات شاد نیستم». آنگاه مروان بن حکم از جا برخاست و به عنوان اعلان حمایت از حزب بنی امیه پهلوی عمر و پسر عثمان نشست، امام حسن (ع) نیز به عنوان اعلان حمایت از بنی هاشم و مبارزه با باند اموی بلند شد و پهلوی پسر زید نشست، سعید بن عاص برخاست و پهلوی مروان نشست، امام حسین (ع) نیز بلند شد و پهلوی امام حسن (ع) نشست. عبدالله پسر عامر برخاست و پهلوی سعید بن عاص نشست، عبدالله پسر جعفر بلند شد و پهلوی امام حسین (ع) نشست، عبد الرحمان پسر حکم برخاست و پهلوی عبد الله بن عامر نشست. عبدالله بن عباس بلند شد و پهلوی عبدالله بن جعفر نشست. با این کار در حضور معاویه بنی امیه در برابر بنی هاشم یارگیری کردند، و بزرگ بنی هاشم؛ یعنی امام مجتبی (ع) نیز با آنان مقابله کرد و برادرش حسین (ع) نیز در کنارش بود و به این حرکت سیاسی برادر پیوست. معاویه این شهامت بنی هاشم را چون دید، گفت: شتاب مکنید، من حضور داشتم که پیامبر (ص) این زمین را به «اسامه» داد[۱۰۸].[۱۰۹]

در احترام و ادب

امام حسین (ع) مدام به برادر بزرگ خویش، امام مجتبی (ع) احترام می‌گذاشت و آن حضرت را گرامی می‏داشت و کاری که موجب بی‌حرمتی و بی‌ادبی می‌شد، انجام نمی‌داد.

علامه مجلسی می‌نویسد: روزی فقیری نزد امام حسن (ع)، امام حسین (ع) و عبدالله بن جعفر رسید و از این سه چهره نامدار هاشمی کمک خواست. امام حسن (ع) فرمود: از دیگران کمک مالی خواستن تنها در سه مورد رواست: یکی اینکه خون‎بهایی به گردن کسی باشد و او از پرداخت آن به کلی عاجز باشد. دوم: بدهی کمر شکن داشته باشد. سوم: فقیر و درمانده‌ای که دستش به جایی نرسد. کدام یک از این سه چیز برای شما اتفاق افتاده است؟ فقیر گفت: اتفاقاً یکی از این سه مورد است. امام حسن (ع) پنجاه دینار به آن فقیر کمک کرد. امام حسین (ع) به احترام برادر چهل و نه دینار کمک کرد. یک دینار کمتر و عبدالله بن جعفر به احترام این دو، چهل و هشت دینار به فقیر کمک نمود[۱۱۰].[۱۱۱]

حسین (ع) و حوادث تشییع پیکر برادر

امام حسن (ع) در لحظات آخر عمر، وصایت و امامت پس از خود را به برادر بزرگوارشان، حسین (ع) منتقل کرد و ایشان را در ارتباط با اموال و خانواده‌شان وصی قرار داد. امام حسن از برادر خواست او را در کنار رسول خدا (ص) به خاک بسپارد، اما این نکته را نیز متذکر شد که اگر کار به جدال و خونریزی کشیده شد، او را در کنار فاطمه بنت اسد به خاک بسپارد. امام حسین (ع) به همراهی برخی از نزدیکان مانند عبد الله بن جعفر و ابن عباس و علی بن عبدالله بن عباس غسل و تکفین برادر را به انجام رساند و بر بدنش نماز گزارد و دستور داد درِ خانه رسول الله (ص) را باز کنند. مروان بن حکم و فرزندان عثمان مانع این کار شدند و گفتند در حالی که عثمان در بقیع به خاک سپرده شده، اجازه نمی‌دهیم حسن در کنار رسول خدا (ص) به خاک سپرده شود؛ مگر اینکه شمشیرها و نیزه‌ها در میانمان شکسته شود و تیرها به پایان رسد. حسین (ع) فرمود سوگند به کسی که مکه را حرمت داد، حسن پسر علی و فاطمه (ع) از کسانی که بدون اجازه رسول خدا در خانه‌اش وارد شدند، به خانه رسول خدا سزاوارتر است. حسن از عثمان که اشتباهات بسیار کرد و ابوذر را تبعید کرد و با عمار و عبدالله بن مسعود بدرفتاری نمود و حامی بنی امیه و پناه‌دهنده رانده‌شده پیامبر بود، به این خانه سزاوارتر است. امام حسین (ع) جنازه برادر را به بقیع آورد و در کنار قبر فاطمه بنت اسد به خاک سپرد[۱۱۲].

در روز تدفین، بنی‌امیه دشمنی‌های بسیاری از خود نشان دادند و حتی چنان بی‌شرمی نمودند که تابوت امام را تیرباران کردند و تیرهایی از تابوت رد شد و به بدن حضرت وارد شد[۱۱۳]. امام حسین (ع) در این روز خویشتنداری بسیار کرد و علی‌رغم دشمنی‌های بسیار به یاد وصیت برادر بود. حضرت وقتی دید وقاحت آن جماعت پایانی ندارد، فرمود اگر وصیت برادرم بر عدم خونریزی نبود و اینکه گفته در کنار جنازه او به اندازه شیشه حجامت، خون ریخته نشود؛ می‌دیدید چگونه شمشیر‌های خدا انتقام خویش را از شما می‌گرفت[۱۱۴].[۱۱۵]

دوران تصدی امامت

پس از شهادت امام حسن (ع) در سال پنجاه هجری، امام حسین (ع) امامت شیعیان را به مدت ده سال بر عهده گرفت. در این ایام معاویه به آشکارترین صورت، خلافت را به سلطنت مبدّل کرده بود و از هیچ فسق و فجوری روی‌گردان نبود[۱۱۶]. او برخلاف معاهده با امام حسن (ع)، خود را «امیرالمؤمنین» خواند و خلافت را موروثی کرد و سنت سب و لعن امام علی را وسعت بخشید و شیعیان را آشکار و نهان مورد آزار قرار داد و بسیاری از ایشان را به قتل رساند[۱۱۷]. او صراحتاً اظهار کرد برای اقامه نماز و روزه و حج و زکات نجنگیده و تنها برای این جنگیده که بر مردم حکومت کند، چه رضایت داشته باشند و چه رضایت نداشته باشند[۱۱۸]. چیزی که بیش از همه موجبات نگرانی شده بود، ولایت‌عهدی یزید بود. یزید از همان نوجوانی شخصی فاسق و بی‌رحم بود و حکایت کفر و شراب خواری وی مشهور خاص و عام[۱۱۹]. معاویه از سال ۵۶ق تمام کوشش خود را مصروف تثبیت پایه‌های خلافت یزید پس از خود کرد. جز مدینه دیگر شهرها در مقابل این انتخاب مقاومت نکردند. در مدینه نیز علاوه بر امام حسین (ع)، ابن عباس، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابوبکر مهم‌ترین مخالفان این قضیه بودند. او برای اینکه امام حسین (ع) را از میدان به در کند و او را به پذیرش ولایت‌عهدی یزید مجاب و مجبور کند، به حضرت تهمت زد که تو برخلاف عهدی که برادرت بسته علیه من و حکومتم دست به اقدام زده‌ای که این موجب فتنه در دین و امّت است. امام در نامه‌ای طولانی این ادعا را رد کرده و آن را تهمت متملّقان دانست و بیان داشت قصد جهاد با تو را ندارم، اما در اینکه اقدام به جهاد نمی‌کنم از خداوند بیمناکم. حضرت در این نامه بخش مهمی از فجایع دوران حکومتش را متذکر شد و او را به جهت کشتن بی‌دلیل مسلمانانی چون حجر بن عدی، عمرو بن حمق و حضرمی‌که همه از مسلمانان صاحب فضیلت بودند مذمت کرد. امام حسین (ع) به معاویه گفت تو برخلاف فرموده رسول خدا (ص) کسی چون زیاد بن سمیه را به پدرت منسوب داشتی و او را در کشتار مسلمانان اختیار تام دادی. امام او را به جهت رفتارش نسبت به امیرمؤمنان علی (ع) و شیعیانش سرزنش کرد و فرمود علی (ع) همان کسی است که مقدّمات نشستن تو را بر تخت خلافت فراهم آورده و اگر مجاهدات او نبود، مهم‌ترین کار تو و اطرافیانت این بود که به کوچ زمستانی و تابستانی بروید. حضرت در پاسخ معاویه که از فتنه‌افکنی حسین (ع) ابراز نگرانی کرده بود، فرمود که من فتنه‌ای برای این امّت فجیع‌تر از تو و حکومت‌ات نمی‌شناسم و کاری را مهم‌تر و بر‌تر از مقابله با تو برای خودم و این امّت نمی‌دانم. حسین (ع) به او نوشت که تو هیچ عهدی نبسته‌ای که بدان وفا کرده باشی. در پایان این نامه مهم، حضرت روز جزا را به یاد معاویه آورد و به او فرمود خداوند هیچ‌گاه فراموش نمی‌کند که مردم را به محض گمان، دستگیر می‌کنی و اولیای خدا را با تهمت می‌کشی و از خانه‌هایشان تبعید می‌کنی و برای پسرت که شراب‌خوار و سگ‌باز است بیعت می‌گیری و در این راه از فریب عوام و ترساندن خواص استفاده می‌کنی[۱۲۰].

از زمانی که معاویه قصد کرد به هر صورت برای یزید از مردم بیعت بگیرد، امام با صراحت بیشتری با او مخالفت می‌کرد و فجایع و فضایح او را آفتابی می‌نمود. در سفری که معاویه به حجاز برای ستاندن بیعت برای یزید داشت، حسین (ع) با قدرت در مقابل وی ایستاد و انتخاب یزید را خطایی بزرگ دانست و به فسق و فجور وی مکرراً تصریح نمود[۱۲۱]. حضرت یک سال قبل از مرگ معاویه در منا در جمع جماعتی کثیر از صحابه و تابعین از روند انحرافی معاویه و بنی‌امیه اظهار نگرانی کرد و به تفصیل به ذکر فضائل اهل بیت (ع) و جایگاه ایشان نزد خدا و رسولش (ص) پرداخت و خیل کثیری از فضائل علی (ع) را برشمرد و حاضران را به این تحریض کرد که از این فضیلت‌ها در میان مردم بپراکنند تا مردم از شدت انحراف پیش‌آمده مطلع شوند[۱۲۲].[۱۲۳]

در عصر حکومت معاویه

امامت امام حسین (ع) تقریبا با ۱۰ سال پایانی حکومت معاویه معاصر بود؛ امام حسن در سال ۴۹[۱۲۴] یا ۵۰ به شهادت رسید[۱۲۵]. زمانی که شیعیان کوفه در اعتراض ضد معاویه، نزد امام حسن (ع) در مدینه رفته، تا ایشان را به قیام ترغیب کنند و امام (ع) اوضاع را نامناسب دانست، آنها که بر قیام خود پای می‌فشردند، خدمت امام حسین (ع) رسیدند و ایشان نیز تأکید کردند تا معاویه بر سر قدرت است، شیعیان در خانه خود بمانند[۱۲۶]. نامه‌نگاری شیعیان کوفه با امام (ع) پس از شهادت امام حسن (ع) نیز ادامه یافت؛ ولی امام حسین (ع) می‌بایست تا زمان مرگ معاویه به مفاد پیمان صلح وفادار می‌ماند[۱۲۷]. در چنین اوضاعی، معاویه کوشید روابط خود با امام حسین (ع) را بهبود بخشد، از این‌رو از والی خود در مدینه خواست ام کلثوم، دختر زینب (س) خواهر امام حسین را برای یزید خواستگاری کند و این ازدواج را عامل زدودن ناراحتی‌های پیشین و گشودن فصلی نو دانست؛ ولی امام (ع) با این خواستگاری مخالفت کرده و ام کلثوم را به عقد قاسم بن محمد بن جعفر درآورد و یکی از زمین‌های زراعی خود را به آنان بخشید[۱۲۸].

معاویه حتی پیش از شهادت امام حسن (ع) تصمیم گرفته بود یزید را جانشین خود سازد[۱۲۹]؛ ولی بر اثر برخی موانع چنین نکرد؛ تعهد معاویه در پیمان صلحش در سال ۴۱ به واگذاری جانشینی به امام حسن (ع)[۱۳۰]، مخالفت زیاد بن ابیه با جانشینی یزید[۱۳۱] و بسا نوجوانی و سن اندک یزید، برخی از این موانع بودند.

خرسندی معاویه از شهادت امام حسن (ع)، در منابع بازتاب یافته است[۱۳۲]. وی در قدم دوم در پی حذف مخالفان شیعی خود در کوفه برآمد، زیرا در میان شهرهایی که اقامتگاه قبایل مهاجر عرب شده بودند، کوفه، گرایش‌های شیعی درخور توجهی داشته و کوفیان برای هرگونه اقدام، با امام حسین (ع) مکاتبه می‌کردند. حجر بن عدی کندی، رهبر شیعیان کوفه در آن دوره، اعتبار و نفوذ فراگیری داشت[۱۳۳]، به گونه‌ای که قتل او اعتراض عایشه و دیگران را برانگیخت[۱۳۴]. معاویه در سال ۵۱ دستور داد حجر بن عدی کندی و دیگر سران شیعه پیرو او را دستگیر کرده و به شام بیاورند و در آنجا به قتل برسانند[۱۳۵]. دیگر سران شیعه کوفه، از جمله عمرو بن حمق نیز که از آنجا گریختند، گرفتار شده و به شهادت رسیدند[۱۳۶]. این‌گونه معاویه سعی کرد زمینه‌های قیام شیعیان کوفه به رهبری امام حسین (ع) را از میان ببرد. از نگاه معاویه، حذف نشدن حجر بن عدی می‌توانست به قیام و درگیری و کشتن ۱۰۰۰۰۰ نفر انجامد[۱۳۷].

در سال ۵۶ معاویه از ولایت‌عهدی یزید سخن گفت[۱۳۸] و همه مردم شهرها با وی بیعت کردند و تنها اهل مدینه[۱۳۹] به ویژه تنی چند از بزرگان صحابه که عموما از قریش بودند، از این بیعت سرباز زدند؛ امام حسین (ع) و ابن‌عباس از بنی‌هاشم، عبدالله بن زبیر از بنی‌اسد، عبدالله بن عمر از بنی‌عدی و عبدالرحمن بن ابوبکر از بنی‌تمیم[۱۴۰].

معاویه در مرحله نخست به مخالفان جانشینی یزید نامه نوشت؛ به امام حسین (ع) نگاشت که کارهایی را از شما به من گزارش داده‌اند که گمان ندارم شما انجام داده باشی؛ شما با هر که بیعت کنید، مردم به او روی می‌آورند، زیرا خدا ارزش و برتری و جایگاه تو را بالا برده است، پس تقوای الهی پیشه کرده و مردم را به فتنه نیفکن و خود، دین و امت محمد (ص) را در نظر داشته باش و مراقب باش دیگران تو را زبون نکنند[۱۴۱].

امام در پاسخ، طرفداران معاویه را گروه شیطان، بیرون از دین و ستمکار خواند و او را به جهت قتل مؤمنانی چون حجر بن عدی و عمرو بن حمق و حضرمی، همچنین برادر خواندن زیاد بن ابیه و اینکه بسیار مسلمانان را می‌کشت و دست و پای آنها را می‌برید، سرزنش کرد و بیرون از اسلام دانست. امام حکومت معاویه را بزرگ‌ترین فتنه و جهاد بر ضد آن را برترین امر دانست و سپس او را از عذاب الهی در قیامت برحذر داشت و فرجام جانشینی یزید را نابودی کار دنیای خود و ضایع کردن رعیت دانست[۱۴۲]؛ ولی اعلام کرد که قصد ندارد با او جنگ کند[۱۴۳]. براین اساس، معاویه در رجب سال ۵۶ به قصد عمره، همراه ۱۰۰۰ جنگجو به حجاز آمد و سپس به مدینه رفت و در بدو ورود با امام حسین (ع) رویارو شد؛ ولی گفت و گویی میان آن دو درنگرفت. رایزنی‌های معاویه با مخالفان جانشینی یزید پس از آن آغاز شد و او کوشید آنان را راضی کند؛ ولی هریک خشنودی خود را به رضایت دیگران وابسته دانست، تا اینکه این برنامه بی‌نتیجه به پایان رسید.

معاویه در روز دوم، امام حسین (ع) و عبدالله بن عباس را که هر دو از بنی‌هاشم بودند فراخواند و ضمن اعتراف به فضیلت آنها، ادعا کرد که یزید می‌تواند مردم را هدایت کند. امام حسین (ع) در پاسخ به او گفت که یزید به معرفی نیازی ندارد و شناخته شده است و ضمن نزدیک دانستن مرگ معاویه، از وی خواست نیکوکار گردد. گفت و گوی معاویه با دیگر مخالفان نیز نتیجه‌ای نداشت و آن‌گاه بود که وی سه روز در خانه ماند و ملاقاتی با مردم نداشت و روز بعد به دستورش همه مردم در مسجد گرد آمدند و او سخنان خود را با این عبارت آغاز کرد که "همه روستاها باید با یزید بیعت کنند" و سپس دلیل این امر را برتری یزید از همه مسلمانان دانست. در این هنگام، امام حسین (ع) به اعتراض برخاست و فرمود کسان دیگری از یزید بهترند. معاویه که مراد امام را می‌دانست، پاسخ داد برای امت محمد (ص) یزید بهتر است؛ آن‌گاه امام به شرابخواری و لهو و لعب یزید اشاره کرد.

مخالفت امام و اعتراض‌های دیگران سبب شدند معاویه از منبر پایین آمده و دستور دهد تارکان بیعت را نزد او بیاورند و به نیروهای خود فرمان داد شب هنگام که عازم مکه هستند، شایعه کنند که همه بیعت کرده‌اند و چنانچه کسی سخنی گفت، گردن او را بزنند. وی همچنین در کنار هر فرد مخالفی دو نفر مسلح گمارد، تا چنانچه در برابر سخنان او اعتراض کردند، در دم گردن او را بزنند؛ همچنین از سرباز زنندگان از بیعت با یزید خواست مخالفت خود را به دیگران سرایت ندهند. ترس از کشته شدن به دست نیروهای شامی سبب شد در آن شب هیچ‌کس در برابر این ادعا که مخالفان نیز به بیعت تن داده‌اند، سخنی نگوید؛ ولی پس از رفتن سپاهیان شام، مشخص شد که اینان بیعت نکرده‌اند[۱۴۴]. اقدامات معاویه در مدینه به گونه‌ای بود که گفته شد معاویه با تهدید به قتل از مردم بیعت گرفت[۱۴۵].[۱۴۶]

گفتگوی امام حسین (ع) با معاویه درباره جانشینی یزید

در سالی که معاویه برای به جا آوردن حج به حجاز رفته بود، در جلسه‌ای در حضور امام حسین (ع) و دیگر مخالفان جانشینی یزید، از شخصیت یزید و معرفی او برای جانشینی سخن گفت. در این هنگام امام حسین (ع) برخاستند و بعد از حمد الهی و فرستادن درود بر پیامبر خدا (ص) فرمودند: "آنچه درباره یزید گفتی فهمیدم.... ولی تو می‌خواهی مردم را به اشتباه بیندازی! چنان درباره یزید سخن می‌گویی که گویا فردی ناشناس را توصیف می‌کنی و یا فردی را مدح می‌کنی که از نظر مردم غایب است و کسی او را ندیده و یا از چیزی خبر می‌دهی که فقط تو از آن آگاهی. حال آنکه یزید، کسی است که با کارهایش شخصیت خود را به جامعه معرفی کرده است"[۱۴۷].

امام حسین (ع) در ادامه، به مفاسد اخلاقی یزید که آشکارا آنها را انجام می‌داد، اشاره کرده و به معاویه فرمودند: حیله را رها کن و از این کار دست بردار؛ این کار باعث می‌شود خدا را در حالی ملاقات کنی که علاوه بر گناهان قبلی، گناه این مردم نیز بر دوشت باشد. تو تمام جورها را انجام داده و آبشخور ظلم را پر کرده‌ای و دیگر میان تو و مرگ فاصله‌ای جر چشم برهم زدنی باقی نمانده و به زودی در قیامت اعمال ثبت شده‌ات را خواهی دید و گریزی از آن نیست"[۱۴۸].

اما وقتی امام حسین (ع) ملاحظه کردند معاویه از تبلیغات برای یزید دست برنمی‌دارد، به او فرمودند: "به خدا سوگند تو کسی را که هم از نظر پدر و مادر و هم از نظر شخصیت از یزید برترست رها کرده‌ای و یزید را برای جانشینی خود برگزیده‌ای"؛ معاویه گفت: "گویا منظورت از آن شخص، خودت هستی؟" امام فرمود: "آری"؛ معاویه گفت: "اینکه گفتی مادرت از مادر یزید بهتر است، به جانم سوگند، همین گونه است؛ زیرا اگر مادرت هیچ فضیلتی غیر از قرشی بودنش نداشت باز هم از مادر یزید بهتر بود؛ حال آنکه علاوه بر قرشی بودن، دختر رسول خدا (ص) نیز هست. علاوه بر اینکه دینداری و سابقه‌اش در اسلام از مادر یزید بیشتر است. بنابراین به خدا سوگند مادرت از مادر او بهتر است؛ اما درباره پدرت، باید بگویم که پدرت، پدر یزید را به خدا سپرد و خداوند به نفع پدر یزید حکم کرد و خلافت از آن من شد"[۱۴۹]. امام (ع) فرمود: "نادانیت برای تو کافی است؛ عجله را بر تأخیر برگزیدی"[۱۵۰]. اما اینکه گفتی خودت از یزید بهتری! به خدا قسم برای امت محمد (ص) یزید از تو بهتر است. امام حسین (ع) فرمود: "این بهتان و دروغ است؛ یزیدی که شرابخوار و اهل لهو و کارهای باطل است، از من بهتر است؟"[۱۵۱].

وقتی معاویه دید با این حیله‌ها نمی‌تواند در برابر امام (ع) کاری از پیش ببرد، به حیله دیگری دست زد و این بار با متوسل شدن به دروغ، رو به سربازان خود کرده و چنین گفت: "ای مردم! بعضی شایعه کرده‌اند حسین بن علی، عبدالرحمن بن ابی بکر، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر با یزید بیعت نکرده‌اند، این چهار نفر از نظر من از بزرگان مسلمانان و از بهترین آنها هستند؛ من از آنها خواستم با یزید بیعت کنند؛ آنها نیز به درخواست من پاسخ گفته و بیعت کردند". پس سربازان او شمشیرها را از غلاف بیرون آورده و به حالت اعتراض گفتند: "چرا اینقدر به این چهار نفر احترام می‌کنی؟ به ما اجازه بده تا گردن‌های آنان را بزنیم؛ ما به بیعت مخفیانه اینها راضی نیستیم بلکه باید آشکارا در نزد مردم بیعت کنند تا همه بشنوند".

معاویه در پاسخ آنها گفت: "چرا شما به دنبال شر هستید؟ از خداوند بترسید و فتنه برپا نکنید؛ در مقابل هر کشتنی قصاصی وجود دارد". راوی در ادامه می‌گوید: حسین بن علی (ع)، عبدالرحمان بن ابی بکر، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر حیران مانده بودند و نمی‌دانستند چه بگویند؛ می‌ترسیدند اگر بگویند بیعت نکرده‌ایم، اهل شام آنان را بکشند و یا اینکه فتنه‌ای بزرگ رخ دهد، بنابراین سکوت کردند و چیزی نگفتند. سپس معاویه از منبر پایین آمد و مردم پراکنده شدند در حالی که گمان می‌کردند آن چهار نفر با معاویه بیعت کرده‌اند. معاویه و همراهیانش به شام رفتند و اهل مکه پیش این چهار نفر آمدند و گفتند: "شما را به بیعت با یزید فراخواندند، ولی از بیعت کردن سر باز زدید؛ باز شما را فراخواندند راضی شدید و بیعت کردید!" امام حسین (ع) در جواب آنان فرمودند: "به خدا قسم، ما بیعت نکردیم و لکن معاویه به ما نیرنگ زد و این کار نیرنگ او بود"[۱۵۲].[۱۵۳]

زمینه‌سازی شهادت امام حسین (ع) در زمان معاویه

نقش معاویه در شهادت سید الشهداء (ع) را از دو جهت می‌توان بررسی کرد:

  1. زمینه‌سازی برای جانشینی یزید: بدون شک، جانشینی یزید را خود معاویه طرح کرد. بنابراین، از همه نظر می‌توان کردارهای یزید را به راحتی به معاویه نسبت داد.
  2. با تحقیق و جست و جوی دقیق در همه اموری که به نوعی با این موضوع رابطه دارد روشن می‌شود نقشه کشتن حضرت سیدالشهداء (ع) در عراق را شخص معاویه طراحی کرد. او تمام زمینه‌های این جنایت تاریخی را فراهم و یزید آن برنامه و طرح را اجرا کرد.

جانشینی یزید کار بسیار مشکلی بود که معاویه برای انجام آن زحمت فراوانی کشیده و به سختی موفق شد آن را به سرانجام برساند؛ زیرا در مقابل این امر، موانع بسیاری وجود داشت، از جلمه:

  1. برخی از اصحاب پیامبر (ص) در آن زمان با جانشینی یزید، مخالف بودند. بنابراین با وجود آنان، معاویه نمی‌توانست نقشه خود را عملی سازد.
  2. برخی افراد نیز ادعای ریاست داشتند و خود را برای رسیدن به خلافت آماده کرده بودند. اینها نیز با جانشینی یزید مخالف بودند.
  3. عده‌ای از شیعیان بزرگ کوفه که ممکن بود در آینده به کمک امام حسین (ع) بیایند. این افراد علاوه بر مخالفت با جانشینی یزید، در آینده نیز برای حکومت یزید مشکل‌ساز بودند.

در عصر حکومت یزید

امتناع از بیعت یزید

پس از اینکه معاویه در رجب سال ۶۰ق از دنیا رفت، یزید بی‌فوت وقت، پیکی را روانه مدینه کرد و از حاکم مدینه، ولید بن عتبة بن ابی‌سفیان خواست یا از حسین (ع) بیعت بستاند و یا او را بکشد و سرش را به شام ارسال نماید. ولید با مروان بن حکم مشورت کرد و مروان نیز همان فرمان یزید را تکرار کرد[۱۵۴]. ولید، عبدالله بن عمرو بن عثمان را برای احضار امام حسین (ع) در نیمه شب نزد حضرت فرستاد. حسین (ع) با سی‌نفر از جوانان بنی‌هاشم به نزد حاکم مدینه رفت و به آنان فرمود اگر شما را صدا کردم و یا صدای من بلند شد، داخل شوید و مداخله نمایید. وقتی امام سخن ولید را شنید، بیعت پنهانی را شایسته ندانست و خواست زمانی که همه بیعت می‌‌کنند، تکلیف بیعت وی نیز یکسره شود. حاکم مدینه این مطلب را پذیرفت، اما مروان این فرصت را خطا دانست و به او متذکر شد که دیگر حسین را نخواهی دید و دستت به او نخواهد رسید[۱۵۵]. البته برخی منابع گفته‌اند حضرت ضمن سخنانش با ولید، به شایستگی خود و خاندان نبوت و فسق و فجور یزید با قدرت تمام تصریح نموده است[۱۵۶]. گویی مروان در موقعیتی با امام حسین (ع) گفت‌وگو داشته و به حضرت اعلام داشته که خیر و مصلحت‌اش در بیعت با یزید است و امام فرموده که با خلافت یافتن چنین فاسقی باید فاتحه اسلام را خواند و شدیداً مروان را مورد انتقاد قرار داده است[۱۵۷].[۱۵۸]

مهاجرت به مکه

امام با توجه به شرایط پیش‌آمده و نیز مشورت با کسانی چون محمد بن حنفیه تنها راه ممکن را مهاجرت به مکه دید و از این‌رو با فاصله اندکی در اواخر رجب، مدینه را به قصد مکه ترک کرد. منقول است که امام پیش از خروج از مدینه به محمد بن حنفیه وصیت کرد و بیان داشت که من برای اصلاح امّت جدم و امر به معروف و نهی از منکر خروج کردم و قصد فساد ندارم[۱۵۹]. پس از ورود امام به مکه توجهات به وی معطوف شد و این امر موجب نگرانی بنی‌امیه و حتی عبدالله بن زبیر که مدعی خلافت بود، شد. در مدت چهار ماهی که امام از سوم شعبان تا هشتم ذی حجه سال ۶۰ق در مکه بود، مردم مکرر به حضرت مراجعه می‌کردند و از وی بهره می‌بردند[۱۶۰].

کوفیان و دعوت از امام

کوفیان که متوجه حضور امام در مکه شده بودند، در خانه سلیمان بن صرد خزاعی گرد آمدند و تصمیم به یاری حضرت و جهاد با یزید و کارگزارانش گرفتند. آنان برای حضرت نامه‌های دعوت بسیاری فرستادند و از مناسب‌بودن شرایط و آمادگی خود سخن گفتند[۱۶۱]. امام که خیل عظیم نامه‌های کوفیان را می‌دید، برای تحقیق درستی ادعاهایشان، مسلم بن عقیل را به جانب کوفه فرستاد و حضور خود در کوفه را موکول به تأیید او دانست[۱۶۲]. مسلم به دشواری خود را به کوفه رسانید و در آنجا با استقبال خوبی از جانب کوفیان مواجه شد و این موجب شد که نامه‌ای به حضرت بنویسد و او را به کوفه دعوت کند. مسلم در نامه خود به امام نوشت که هجده‌هزار نفر با من بیعت کرده‌اند و همگی با تو هستند و به خاندان معاویه علاقه‌ای ندارند[۱۶۳].[۱۶۴]

حرکت به سوی کربلا

یزید که اخبار حضور امام را در مکه می‌شنید، برای مقابله با حضرت، عمرو بن سعید را که دشمنی دیرینه با اهل بیت (ع) داشت، به حکومت حجاز منصوب کرد. امام که می‌دانست درگیری خونینی در راه است و حرمت ماه حج و حرم امن الهی در خطر است، حج خود را نیمه‌تمام رها کرد و به جانب کوفه راهی شد. حتی در نیمه راه در‌گیری جدی‌ای برای بازگرداندن امام حسین (ع) و همراهانش صورت گرفت که نهایتاً سودی برای عمرو بن سعید نداشت[۱۶۵]. حسین بن علی (ع) راه طولانی‌ای را با همراهان طی کرد و در منزل ثعلبیه خبر شهادت مسلم را دریافت و دانست که وضعیت کوفه پس از نصب عبیدالله بن زیاد به جای نعمان بن بشیر به هیچ‌رو مانند قبل نیست[۱۶۶]. امام و اطرافیانش در نزدیکی کوفه به محاصره سپاه حر بن یزید ریاحی که از جانب ابن زیاد فرستاده شده بود، درآمدند. او از امام بیعت یا تسلیم طلبید که هیچ‌یک مورد پذیرش حضرت قرار نگرفت. از این‌رو قرار بر این شد که حسین (ع) به مسیری جز حجاز یا کوفه برود تا ابن زیاد تعیین تکلیف نماید[۱۶۷].

واقعه کربلا

کاروان امام در دوم محرم ۶۱ق در کربلا متوقف شد و سپاه عمر بن سعد در سوم محرم به آن مکان رسید. او از جانب ابن زیاد دستور یافته بود که بر امام حسین (ع) و همراهانش سخت بگیرد و حتی آب را از ایشان دریغ کند، تا بیعت کنند یا اینکه کشته شوند[۱۶۸]. چنان‌که برخی منابع گفته‌اند امام در مذاکراتی که با ابن سعد داشت، خواهان رفتاری صحیح با خود و همراهانش شد. حضرت اعلام کرد هرچند حاضر به بیعت با فاسق فاجری چون یزید نیست، با این حال برای نزاع نیز نیامده و در صورتی که کاری با آنان نداشته باشند، حاضر است به مدینه و یا یکی از شهرهای اسلامی برود و در آنجا مانند شخصی عادی زندگی کند[۱۶۹]. ابن زیاد از این پیشنهاد استقبال کرد، اما شمر بن ذی‌الجوشن او را از این کار منصرف کرد و به او گفت اگر حسین را رها کنی دم به دم قوی‌تر می‌شود و تو لحظه به لحظه ضعیف‌تر و کار به جایی می‌رسد که او بر تو چیره می‌گردد. پس اکنون که بر او تسلط داری، او را به فرمان خویش درآر و یا او را از میان بردار[۱۷۰]. ابن زیاد از این سخن خوشش آمد و شمر را به جانب عمر بن سعد فرستاد تا به او بگوید یا کار حسین (ع) را یکسره کند یا امارت لشکر را به شمر واگذار نماید. ابن زیاد از او خواسته بود با شدت تمام پس از کشتن امام، با سرها و بدن‌های حضرت و همراهانش مواجه شود[۱۷۱].

لشکر ابن سعد قصد داشت روز نهم محرم کار امام و همراهانش را تمام کند که به درخواست حضرت و پذیرش ابن سعد جنگ به روز دهم کشیده شد. حضرت در شب عاشورا یاران و خویشان را جمع کرد و فرمود که من دیگر گمان یاری‌کردن از این مردم ندارم، از این‌رو به همه شما اجازه رفتن می‌دهم. بیعتی از من به گردن ندارید. از موقعیت شب استفاده کنید و بگریزید. پس از این کسانی چون عباس بن علی، فرزندان مسلم، مسلم بن عوسجه و جماعتی دیگر از یاران حضرت، اعلام وفاداری نمودند و اظهار داشتند که تا آخرین نفس در کنار امام و مولای خود خواهند ایستاد[۱۷۲].

در روز واقعه چندی از سران سپاه عمر بن سعد مانند حر بن یزید ریاحی و یزید بن زیاد مهاصر به سپاه کوچک امام پیوستند. در روز عاشورا پیش از آغاز جنگ نابرابر سپاه چندین هزار نفره ابن سعد با امام حسین (ع) و جماعت اندک همراه او، حضرت سخنانی خطاب به لشکر کوفه فرمود. حضرت نام و نسب خود را به آنان یادآوری کرد و نسبتش با رسول خدا (ص) را خاطرنشان کرد و از آن جماعت پرسید آیا خونی از شما به گردن من است و یا حقی را از شما ضایع کرده‌ام که بر من تیغ کشیده‌اید؟ در پایان نیز حضرت خطاب به برخی از سران کوفه از نامه‌های ارسالی‌شان سخن گفت و آنان را به یاد دعوت‌های شورانگیزشان انداخت[۱۷۳]. سخنان امام هرچند مانع از جنگ نشد، اما برخی افراد را متنبه ساخت که برخی از آنان به حسین (ع) پیوستند. حضرت که کشته‌شدن را ناگزیر می‌دید، از حقیقت مرگ سخن گفت و آن را چیزی جز پلی عبور دهنده از سختی‌ها به جانب راحتی‌ها و نعمات ندانست[۱۷۴]. در روز عاشورا امام و یارانش به شهادت رسیدند و لشکریان عمر بن سعد از هیچ رفتار وحشیانه‌ای در حق آنان دریغ نورزیدند و علاوه بر بریدن سر همه ایشان، بر بدن‌هایشان اسب تازاندند و آنها را مثله کردند. آن جماعت به زنان و کودکان نیز رحم نکردند و به خیمه‌ها ریخته و آنان را غارت کرده و مورد آزار و توهین قرار دادند و ایشان را اسیر کرده و به شام نزد یزید بردند[۱۷۵].[۱۷۶]

منابع

پانویس

  1. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، ج۱، ص۴۲۰؛ ابن طاووس، اقبال الاعمال، ج۳، ص۳۰۳؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۰۱.
  2. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۱؛ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۲۷؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۹۲؛ ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۸۰؛ ابن صباغ مالکی، الفصول المهمة، ج۲، ص۷۵۳.
  3. الإرشاد، ج۲، ص۲۷؛ الکافی، ج۱، ص۴۶۳-۴۶۴؛ مصباح المتهجد ج۲، ص۸۲۶، ۸۵۲؛ بحار الأنوار، ج۴۳، ص۲۴۸.
  4. روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۱۱؛ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۵۰؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۷۲.
  5. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص ۷۳.
  6. عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۵-۲۶.
  7. عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۶۰، ۷۳.
  8. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
  9. مناقب آل أبی طالب، ابن شهر آشوب، ج۲، ص۲۰۹.
  10. روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۱۳-۴۱۴.
  11. الکافی، ج۱، ص۴۶۵.
  12. المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۵۰.
  13. ملحقات إحقاق الحق، ج۱۱، ص۳۰۹؛ مقتل الحسین (ع)، خوارزمی، ج۱، ص۲۱۰.
  14. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
  15. علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۲، ص۳۳۲.
  16. علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۲، ص۳۳۱-۳۳۳.
  17. روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۱۴-۴۱۵.
  18. مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۱۴.
  19. روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۲۰.
  20. مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۶۸-۱۶۹.
  21. روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۲۰.
  22. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۰۹.
  23. مدینة المعاجز، سید هاشم بحرانی، ج۳، ص۲۹۸.
  24. روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۲۱-۴۲۴.
  25. «کنت عند النبی (ص) و ابوبکر و عمر و الفضل بن عباس و زید بن حارثة و عبد الله بن مسعود، اذ دخل الحسین بن علی (ع) فاخذه النبی (ص) و قبله ثم قال، حزقة حزقة ترق عین بقه، و وضع فمه علی فمه و قال اللهم انی اُحبه ناحیه و اُحب من یحبه. یا حسین انت الامام ابن الامام ابو الأئمة، تسعة من ولدک ائمة ابرار»؛ سفینة البحار (طبع دارالاسوة، هشت جلدی)، ج۲، ص۱۹۷؛ بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۹۵.
  26. عاشوری لنگرودی، حسن، مقاله «حیات سیاسی اجتماعی امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۳۹.
  27. الإمامة و التبصرة، ص۱۱۰؛ الخصال، ج۲، ص۴۷۵؛ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۵۲؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۷۱.
  28. المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۷۱.
  29. المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۷۱.
  30. بحار الأنوار، ج۴۳، ص۲۹۶.
  31. بحار الأنوار، ج۴۳، ص۲۹۶.
  32. کشف الغمة، ج۲، ص۶۰.
  33. ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ * الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ * فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ «داستان عیسی نزد خداوند چون داستان آدم است که او را از خاک آفرید و سپس فرمود: باش! و بی‌درنگ موجود شد * حق از آن پروردگار توست پس، از دودلان مباش! * بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودی‌های خویش و خودی‌های شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۵۹-۶۱.
  34. ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ «و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را راهنمایی کردیم- نوح را پیش‌تر راهنمایی کرده بودیم- و داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را که از فرزندزادگان وی بودند (نیز راهنمایی کردیم)؛ و این چنین نیکوکاران را پاداش می‌دهیم * و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را (نیز)؛ آنان همه از شایستگان بودند» سوره انعام، آیه ۸۴-۸۵.
  35. «بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمی‌خواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را» سوره شوری، آیه ۲۳.
  36. عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۷.
  37. الأمالی، صدوق، ص۶۳۸؛ روضة الواعظین، ج۱، ص۷۵.
  38. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
  39. «خدایا! من آن‌دو را دوست دارم تو نیز دوستدارشان باش و دوستان آنان را نیز دوست دار» ارشاد، ج۲، ص۲۸.
  40. ارشاد، ج۲، ص۲۸.
  41. «این دو فرزندم (حسن و حسین) گل‌های دنیوی منند» ارشاد، ج۲، ص۲۸؛ صحیح بخاری، ج۲، ص۱۸۸؛ سنن ترمذی، ج۵، ص۶۱۵، ح۳۷۷.
  42. مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۶۶؛ کفایة الطالب، ص۴۲۲؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۳۲.
  43. «حسین از من است و من از حسین، آن‌کس که حسین را دوست داشته باشد، خدا او را دوست دارد، حسین سبطی از اسباط است» بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۶۱؛ مسند احمد، ج۴، ص۱۷۲؛ صحیح ترمذی، ج۵، ص۶۵۸، ح۳۷۷۵.
  44. «حسن و حسین پس از من و پدرشان، برجسته‌ترین ساکنان روی زمین‌اند و مادر گرامی آنها والاترین بانوان روی زمین به شمار می‌آید» بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۶۱؛ عیون الأخبار الرضا، ج۲، ص۶۲.
  45. «حسن و حسین دو سرور جوانان بهشتی‌اند» سنن ابن ماجه، ج۱، ص۵۶؛ ترمذی، ج۵، ص۶۱۴، ح۳۷۶۸؛ بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۶۵.
  46. اعیان الشیعه، ج۱، ص۵۷۹.
  47. «بهترین مرکب، مرکب شما و بهترین سواران شما دو تن هستید و پدرتان از شما برتر است» بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۸۵- ۲۸۶.
  48. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۶۸.
  49. الامالی، شیخ صدوق، ص۶۴.
  50. مسند أبی یعلی، ابویعلی الموصلی، ج۶، ص۱۵۰.
  51. نظم درر السمطین، زرندی حنفی، ص۲۱۱.
  52. نظم درر السمطین، زرندی حنفی، ص۲۱۱.
  53. نظم درر السمطین، زرندی حنفی، ص۲۱۲.
  54. نظم درر السمطین، زرندی حنفی، ص۲۱۲.
  55. خلق افعال العباد، بخاری، ص۹۱؛ نظم درر السمطین، زرندی حنفی، ص۲۱۲ (با کمی اختلاف).
  56. نظم درر السمطین، زرندی حنفی، ص۲۱۲.
  57. روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۴۳-۴۴۵.
  58. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳۰، ص۳۰۷.
  59. بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۶، ص۲۵۸۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۴، ص۱۷۵؛ الأمالی، طوسی، ص۷۰۳؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۴۰.
  60. روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۶۶.
  61. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۲-۲۹.
  62. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳۰، ص۳۰۷، باب صعود ریحانة رسول الله الی عمر بن الخطاب و هو علی المنبر و قوله له: انزل عن منبر أبی و اذهب الی منبر أبیک و اعترف عمر بأن المنبر منبر أبیه و قوله: و هل أنبت علی رؤسنا الشعر الا أنتم؟، ح۱۷۹.
  63. روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۶۶.
  64. المسترشد فی الإمامة، ص۵۰۶ -۵۰۷.
  65. تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۶۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۹.
  66. مروج الذهب، ج۲، ص۳۱۰.
  67. نهج البلاغة، صبحی صالح، ص۳۲۳.
  68. السقیفة و فدک، ص۷۷؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج۸، ص۲۵۳-۲۵۴.
  69. مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۵؛ تاریخ الإسلام، ذهبی، ج۳، ص۴۵۹-۴۶۰.
  70. نهج البلاغة، صبحی صالح، ص۷۳، ۷۴، ۳۵۸.
  71. التوحید، ص۳۰۷-۳۰۸؛ الاختصاص، ص۲۳۸.
  72. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴؛ اسماعیلی، مهران، مقاله «حسین بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۱؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۲-۲۹؛ عالمی، سید علی رضا، مقاله «حسین بن علی»، دانشنامه فاطمی، ج۱، ص ۲۰۴.
  73. بحار الأنوار، ج۴۳، ص۳۰۹؛ ریاض الأبرار، ج۱، ص۹۱-۹۲.
  74. روضة الواعظین، ج۱، ص۱۵۰-۱۵۱؛ تسلیة المجالس، ج۱، ص۵۶۷.
  75. کشف الغمة، ج۱، ص۵۰۱.
  76. ریاض الأبرار، ج۱، ص۶۳.
  77. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۲-۲۹.
  78. وقعة صفین، ص۱۱۴-۱۱۵؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج۳. ص۱۸۶.
  79. شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص۲۴۳-۲۴۴.
  80. بحار الأنوار، ج۴۲، ص۱۰۵-۱۰۶.
  81. الکافی، ج۱، ص۲۹۷-۲۹۸.
  82. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
  83. ابن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۳۸؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۴، ص۱۸۷؛ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۴۸۵.
  84. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۲۴.
  85. طبری، احمد بن عبدالله، ذخائر العقبی، ص۲۲۷.
  86. عاشوری لنگرودی، حسن، مقاله «حیات سیاسی اجتماعی امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۴۱.
  87. عاشوری لنگرودی، حسن، مقاله «حیات سیاسی اجتماعی امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۴۳.
  88. ذخایر العقبی، ص۱۳۲، به نقل از حیات فکری و سیاست امامان شیعه رسول جعفریان، ص۱۲۲.
  89. ابن عساکر، ترجمة الامام الحسین (ع)، ص۱۴۵ - ۱۴۶، به نقل از حیات فکری و سیاست امامان شیعه رسول جعفریان، ص۱۲۳.
  90. «أُعِيذُكَ بِاللهِ أَنْ تُكذِّبَ عَلِيّاً وَتُصَدِّقَ مُعَاوِيَةَ»؛ موسوعة الکلمات الامام الحسین (ع)، ص۲۰۱.
  91. «خردمند کسی نیست که خیر را از شر تشخیص بدهد، بلکه خردمند کسی است که در گزینش بین بد و بدتر بد را برگزیند» بحارالانوار، ج۷۵، ص۶.
  92. «حسن و حسین هر دو امام‌اند چه قیام داشته باشند و چه قعود» بحارالانوار، ج۴۳، ص۲۷۸.
  93. «انا قد بایعنا و عاهدنا و لا سبیل إلی نقض بیعتنا»؛ اخبار الطوال، این قطیفه دینوری، ج۱ ص۲۲۰.
  94. «لیکن کل رجل منکم حلساً من احلاس بیته، مادام معاویة حیّاً فانها بیعة کنت و الله لها کارهاً فان هلک معاویة نظرنا و نظرتم و رأینا و رأیتم»؛ الامامة و السیاسه، ابن قطیفه دنیوری، ج۱، ص۱۸۷.
  95. «قد کان صلح و کانت بیعة کنت لها کارهاً فانتظروا مادام هذا الرجل حیاً فان یهلک نظرنا و نظرتم»؛ موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، به نقل از انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۱۵.
  96. «صَدَقَ أَبُومُحَمَّدٍ، فَلْيَكُن كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُم حِلْساً مِنْ أَحْلَاسِ بَيْتِهِ مَادامَ هَذَا الْإِنْسَانُ [أَي مُعاوِيَةُ] حَيّاً»؛ ابن حنفیه دنیوری، الاخبار الطوال، ص۲۲۰ و ۲۲۱.
  97. بحارالانوار، ج۴۴، ص۶۱.
  98. «إنّي لَأَرْجُو أَنْ يَكُونَ رَأْيُ أَخِي رَحِمَهُ اللّهُ فِي المُوادَعَةِ، وَ رَأيي فِي جِهَادِ الظَّلَمَةِ رُشداً و سَداداً، فَالْصَقُوا بِالأَرضِ، وَ أَخْفُوا الشَّخْصَ، وَ اكْتُمُوا الهَوَى، وَ احْتَرِسُوا مِنَ الأَظِنّاءِ مَا دَامَ ابْنُ هِنْدٍ حَيّاً، فَإِنْ يَحْدُثْ بِهِ حَدَثٌ وَ أَنَا حَيٌّ يَأتِكُمْ رَأْيي إنْ شاءَ اللَّهُ»؛موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، ص۲۳۸ و ۲۳۹؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۱.
  99. الاخبار الطوال، ص۲۲۲.
  100. عاشوری لنگرودی، حسن، مقاله «حیات سیاسی اجتماعی امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۴۳-۵۳.
  101. الثاقب فی المناقب، ص۳۲۲.
  102. المناقب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۴۰۱.
  103. الإمامة و السیاسة، ج۱، ص۱۸۴.
  104. اختیار معرفة الرجال، ص۱۱۰.
  105. کتاب الفتوح، ج۴، ص۲۹۲؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۵.
  106. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
  107. حقایق پنهان، ص۲۱۱.
  108. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۹.
  109. عاشوری لنگرودی، حسن، مقاله «حیات سیاسی اجتماعی امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۵۳.
  110. «هَذَا إِنَّ الْمَسْأَلَةَ لَا تَحِلُّ إِلَّا فِي إِحْدَى ثَلَاثٍ دَمٍ مُفْجِعٍ أَوْ دَيْنٍ مُقْرِحٍ أَوْ فَقْرٍ مُدْقِعٍ فَفِي أَيِّهَا تَسْأَلُ»؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۳۳.
  111. عاشوری لنگرودی، حسن، مقاله «حیات سیاسی اجتماعی امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۵۵.
  112. الأمالی، طوسی، ص۱۵۹-۱۶۱؛ بشارة المصطفی (ص)، ص۲۷۱-۲۷۳.
  113. المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۴۴.
  114. الإرشاد، ج۲، ص۱۹.
  115. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
  116. تاریخ مدینة دمشق، ج۲۷، ص۱۲۷.
  117. اختیار معرفة الرجال، ص۴۹؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۳.
  118. شرح الأخبار، ج۲، ص۵۳۳.
  119. تاریخ مدینة دمشق، ج۲۷، ص۴۲۹؛ مروج الذهب، ج۳، ص۶۹؛ تسلیة المجالس، ج۲، ص۱۵۲.
  120. اختیار معرفة الرجال، ص۴۹-۵۱؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۲۱۲.
  121. الإمامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۴-۲۰۶.
  122. کتاب سلیم بن قیس، ج۲، ص۷۸۹؛ بحار الأنوار، ج۳۳. ص۱۸۲.
  123. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
  124. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۵؛ عقد الفرید، ج۵، ص۱۱۰.
  125. انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۹؛ تاریخ الاسلام، ج۴، ص۴۰ - ۴۱.
  126. الاخبار الطوال، ص۲۲۰ - ۲۲۱؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۰ - ۲۹۱.
  127. الاخبار الطوال، ص۲۲۱؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۱.
  128. سیره ابن اسحاق، ج۵، ص۲۳۵ - ۲۳۶؛ مناقب، ج۳، ص۱۹۹ - ۲۰۰.
  129. الاستیعاب، ج۱، ص۳۹۱.
  130. انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۵؛ تاریخ طبری، ج۵،ص ۱۶۷.
  131. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۰۳؛ المنتظم، ج۵، ص۲۸۵ - ۲۸۶.
  132. العقد الفرید، ج۵، ص۱۱۰؛ مروج الذهب، ج۲، ص۴۳۰.
  133. الطبقات، ج۶، ص۲۴۱ - ۲۴۲؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۳ - ۲۵۴.
  134. البدایة والنهایه، ج۸، ص۵۴.
  135. تاریخ طبری، ج۵، ص۲۷۴ - ۲۷۵.
  136. انساب الاشراف، ج۵، ص۲۷۹ - ۲۸۱؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۲۶۵.
  137. البدایة والنهایه، ج۸، ص۵۴.
  138. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۰۱.
  139. الامامة والسیاسه، ج۱، ص۲۰۴؛ البدایة والنهایه، ج۸، ص۷۹.
  140. البدایة والنهایه، ج۸، ص۷۹ - ۸۰.
  141. الامامة والسیاسه، ج۱، ص۲۰۰ - ۲۰۱.
  142. الامامة والسیاسه، ج۱، ص۲۰۱ - ۲۰۳.
  143. الامامة والسیاسه، ج۱، ص۲۰۲؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۱۲۸ - ۱۳۰.
  144. العقد الفرید، ج۵، ص۱۲۳؛ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۲۰۴ - ۲۰۷؛ الکامل، ج۳، ص۵۰۳ - ۵۱۲.
  145. نک: تاریخ خلیفه، ص۱۳۳؛ الکامل، ج۳، ص۵۱۰ - ۵۱۱.
  146. اسماعیلی، مهران، مقاله «حسین بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۱.
  147. «وفهمت ما ذكرته عن يزيد... تريد أن توهم الناس في يزيد، كأنك تصف محجوبا، أو تنعت غائبا، أو تخبر عما كان مما احتويته بعلم خاص، وقد دل يزيد من نفسه على موقع رأيه».الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۹.
  148. «ودع عنك ما تحاول، فما أغناك أن تلقى الله من وزر هذا الخلق بأكثر مما أنت لاقيه، فوالله ما برحت تقدح باطلا في جور، وحنقا في ظلم حتى ملأت الأسقية وما بينك وبين الموت إلا غمضة، فتقدم على عمل محفوظ، في يوم مشهود، ولات حين مناص»؛ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۹.
  149. اشاره به ماجرای حکمیت در جنگ صفین.
  150. خلافت حق تو نبود با این حال در ماجرای حکمیت عجله کردی و با حیله و نیرنگ، خلافت را به دست آوردی.
  151. «والله لقد تركت من هو خير منه أبا وأما ونفسا، فقال معاوية: كأنك تريد نفسك؟ فقال الحسين: نعم، أصلحك الله. فقال معاوية: إذا أخبرك، أما قولك: خير منه أما، فلعمري: أمك خير من أمه، ولو لم تكن إلا أنها امرأة من قريش لكان لنساء قريش فضلهن، فكيف وهي ابنة رسول الله صلى الله عليه وسلم؟ ثم فاطمة في دينها وسابقتها، فأمك لعمر الله خير من أمه، وأما أبوك فقد حاكم أباه إلى الله، فقضى لأبيه على أبيك. فقال الحسين: حسبك جهلك، آثرت العاجل على الآجل. فقال معاوية: أما ما ذكرت من أنك خير من يزيد نفسا فيزيد والله خير لأمة محمد منك. فقال الحسين: هذا هو الإفك والزور، يزيد شارب الخمر، ومشتري اللهو خير مني؟»؛ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۱۱.
  152. الفتوح، ابن اعثم الکوفی، ج۴، ص۳۴۳.
  153. روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۷۸-۴۸۲.
  154. أنساب الأشراف، ج۵، ص۲۹۹؛ البدایة والنهایة، ج۸ ص۱۴۶-۱۴۷.
  155. تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۳۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۵.
  156. مثیر الأحزان، ص۲۴.
  157. کتاب الفتوح، ج۵، ص۱۷.
  158. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴؛ روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۸۳-۴۸۶.
  159. کتاب الفتوح، ج۵، ص۲۱؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹.
  160. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴؛ عالمی، سید علی رضا، مقاله «حسین بن علی»، دانشنامه فاطمی، ج۱، ص ۲۰۶.
  161. تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۲؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۷.
  162. وقعة الطف، ص۹۶؛ الارشاد، ج۲، ص۳۹.
  163. الأخبار الطوال، ص۲۴۳؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۷۵.
  164. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
  165. تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۴۳، ۳۸۵.
  166. تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۹۷.
  167. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
  168. تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۰-۴۱۲؛ أنساب الأشراف، ج۳، ص۱۸۰؛ المنتظم، ج۵، ص۳۳۵-۳۳۶.
  169. تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۴؛ کتاب الفتوح، ج۵، ص۹۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۵۴.
  170. الإرشاد، ج۲، ص۸۷-۸۸.
  171. الإرشاد، ج۲، ص۸۸.
  172. الإرشاد، ج۲، ص۹۱-۹۲.
  173. الإرشاد، ج۲، ص۹۷-۹۸؛ إعلام الوری، ج۱، ص۴۵۸-۴۶۰.
  174. معانی الأخبار، ص۲۸۹.
  175. تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۳، ۴۵۶؛ الإرشاد، ج۲، ص۹۵.
  176. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴؛ عالمی، سید علی رضا، مقاله «حسین بن علی»، دانشنامه فاطمی، ج۱، ص ۲۰۷.