ظلمستیزی در معارف و سیره حسینی
مقدمه
در تاریخ اسلام دو فرهنگ کاملاً مخالف را در برابر پدیده ستم مییابیم. فرهنگ نخست، فرهنگ مبارزه با ستمکار و ایستادگی در برابر اوست و فرهنگ دوم فرهنگ اطاعت از ستمکار و پذیرش ظلم او. این دو فرهنگ برخاسته از دو نظر فقهی در فقه سیاسی اسلام هستند: نظر نخست، مبارزه با ظالم و ایستادگی در برابر ظلم و ستم اوست. نظر دوم، اطاعت از ظالم و حرمت قیام بر ضد اوست. نظر نخست، نظر مکتب فقهی اهل بیت(ع) و دستهای از فقیهان اهل سنّت است. نظر دوم، نظردستهای بزرگ از فقیهان صدر اول اسلام از روزگار بنیامیه تا به امروز است عبدالله بن عمر بن خطاب، عبدالله بن عمروعاص، ابوهریره و کسانی همانند آنان در رأس صحابیانی هستند که به این رأی و نظر شهرهاند. گروهی از تابعان نیز که قیام بر ضد سلطان ستمگر را حرام میدیدند و به لزوم اطاعت از او و به حرامبودن مخالفت سیاسی و مقاومت مسلحانه در برابر او اعتقاد داشتند، در رأی و نظر خویش، از همین صحابیان پیروی داشتهاند. دستهای بزرگ از پیشوایان مذاهب اسلامی، مانند ابن حنبل، به همین رأی و نظر گرایش داشتهاند. بر اساس نظری که از احمد بن حنبل گزارش کردهاند - و نمیشود در آن تردید کرد - او اعتقاد داشته که فرمانبرداری و اطاعت از فرمانروایانی که از راه جنگ و شمشیر به خلافت دست یافتند، نیکوکار باشند یا بدکار، واجب است و کسی حق ندارد آنان را بد گوید و به ستیزشان رود. نیز پرداخت صدقات و زکات به آنان، نیکوکار باشند یا بدکار، جایز و مجزی است و میتوان پشت سر آنها نماز جمعه را خواند و هر که آن را اعاده کند، بدعتگذاری است که با سنّت مخالفت کرده است.
احمد بن حنبل، علت وجوب اطاعت از فرمانروای بدکار و حرمت قیام بر ضدّ او را محافظت از امنیت جامعه و حکومت در برابر فتنههای سیاسی و نظامی میداند. گروه بسیاری از فقیهان به همین رأی و نظرگراییدهاند. نوری در شرح خویش، بر صحیح مسلم ادعا میکند که فقیهان اهل سنّت بر این نظر اجماع دارند، او میگوید: «امّا قیام بر ضدّ آنان - یعنی خلفا - و جنگ با آنان به اجماع مسلمانان حرام است، اگرچه فاسق و ستمگر باشند. اهل سنّت اجماع دارند که سلطان با فسق برکنار نمیشود»[۱]. همانگونه که ابن حجر عسقلانی نیز در شرح خویش بر صحیح بخاری این اجماع را از ابن بطال روایت میکند و میگوید: «فقیهان بر وجوب اطاعت از سلطان پیروز و جهاد به همراه او، اجماع دارند و اطاعت از او را بهتر از قیام بر ضدّ او میدانند؛ زیرا این کار، جلوی خونریزی را میگیرد و مایه آرامش توده مردم میشود. آنان به این حکم استثنایی نزدهاند، مگر اینکه از سلطان کفر صریحی سرزند». سخنان فقیهان اهل سنّت در اینباره بسیار است که ما شماری از آن را در دو کتاب حوار بینالتسامح و العنف و ولایةالامر بازگو ساختهایم. این نظر فقهی و سیاسی به جامعه اسلامی راه یافت و در صلب فرهنگ رایج اسلامی در تاریخ اسلام جای گرفت و به فرهنگ فقهی حاکم در محافل مسلمانان بدل شد.
مکتب اهل بیت(ع)، همانگونه که گفتیم، در فقه سیاسی خویش، به نظر نخست مشهور است. و از این نظر فقهی بود که فرهنگی سیاسی، یعنی همان فرهنگ قیام و مبارزه مسلحانه پدید آمد. این نظر فقهی بر آیات استوار کتاب خدا و روایات صحیح و صریح رسول خدا(ص) تکیه دارد و امام حسین(ع) نیز کار قیام بر ضدّ یزید برای امر به معروف و نهی از منکر را از همین خاستگاه آغازید. از جمله آیات استوار کتاب خدا که مردم را از اطاعت کافران و فاسقان برحذر میدارد و امربه معروف و نهی از منکر میکند و همگان را از فرمانبرداری ستمگران بازمیدارد، این آیات است: ﴿وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا﴾[۲]. ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ﴾[۳].
﴿فَلَا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ﴾[۴]. ﴿وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ﴾[۵]. ﴿فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِمًا أَوْ كَفُورًا﴾[۶]. ﴿وَلَا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ﴾[۷][۸]. خاستگاه قیام حسین(ع) بر ضدّ یزید، کتاب و سنّت بود. پس از قیام حسینی، این فقه در میان محافل اسلامی به صورتی گسترده رواج یافت و بسیاری از عالمان و فقیهان آن را پذیرفتند.
بنابراین، ما در تاریخ اسلام با دو فرهنگ فقهی روبهروییم که تا حدّ تحریم و تقابل با یکدیگر، اختلافی بزرگ دارند. این دو فرهنگ، فرهنگ مقاومت در برابر ستمکار و فرهنگ پذیرش ستم و تسلیم در برابر آن است. آیات استوار کتاب خدا که عرضه داشتیم، نیز ضرورت امربه معروف و نهی از منکر که در شریعت آمده، برای پذیرش رأی و نظر نخست بسنده است، بگذریم از احادیثی که در مجموعههای حدیثی شیعه و سنّی از رسول خدا(ص) روایت شده است. ما نمیخواهیم به جزئیات فقهی این مسئله که آن را به تفصیل در کتاب ولایةالأمر و حوار بین التسامح والعنف شرح دادهایم، وارد شویم و بر آن نیستیم که در اینجا از نظر فقهی، مسئله یادشده را بررسی کنیم. ما امویان، سپس عباسیان و آنگاه حاکمان ستمگر تاریخ اسلام را متهم میکنیم که آنان این نظر و فرهنگ فقهی اطاعت از ستمکار و پذیرش ستم را تا به امروز رواج دادهاند. مسئولیت ستم بسیار و انحراف در تاریخ اسلام در حوزه خلافت اسلامی و پس از آن در حوزه نظامهای اجتماعی را نیز بر عهده این نظر فقهی مینهیم. حاکمان ستمگر و منحرف، این نظر فقهی را تکیهگاه خویش در استمرار و انحراف از اسلام مییافتند. این نظر، مایه آرامش و خنکای آنان میشد و کاری میکرد که صدای مخالفان را در گلو خفه کنند، حاکمان ستمگر برای حکومت خویش، کجا تکیهگاهی بهتر از این مییافتند! ما تردید نداریم، احادیث منسوب به رسول خدا(ص) که از ترک مبارزه با ستمکار و گرایش به او و تسلیم و اطاعت در برابر او سخن میگویند، ساختگی هستند و به آن حضرت بسته شدهاند.
گواه این حقیقت، مخالفت این احادیث با آیات استوار کتاب خدا، احادیث صحیح رسول خدا(ص)، سیره حسین(ع) در قیام خویش بر یزید و سیره تابعان در واقعه حرّه است که طی آن پس از قیام حسین(ع) در کربلا، بر ضدّ یزید بن معاویه برخاستند و یزید نیز – بر اساس آنچه مورخان گفتهاند- کشتاری بسیار بزرگ در میان آنان به راه انداخت. اگر قیام حسینی نبود، نظر و فرهنگ فقهی اطاعت از ستمکار، نقش بزرگتر و مهمتری در سرکوب نهضتهای سیاسی - اسلامی مخالف و جنبشهای مسلحانه ایفا میکرد و سبب میشد تا مجال برای حاکمان ستمگر به شکل مطلق گسترده گردد تا آنان بر روی زمین فساد را برپا دارند و انسان و گیاه را نابود کنند و از هرگونه اعتراض و مقاومت مسلمانان در امان بمانند، مگر - آنگونه که صاحبان این نظر میگویند- کفر صریح و آشکاری از آنان سر زند.
طبری و ابن اثیر در تاریخ خویش روایت کردهاند که حسین(ع) در یکی از منزلگاههای سفر برای صحابیان خود سخنرانی کرد و فرمود: «ای مردم! پیامبر خدا(ص) فرمود: هر کس حاکم ستمگری را ببیند که محرمات خدا را حلال میشمارد و پیمان خدا را میشکند و بر خلاف سنت پیامبر حرکت میکند و در میان بندگان خدا با گناه و ستم عمل مینماید، لیک با کردار یا گفتار خویش بر او نشورد، بر خدا فرض است که [در قیامت] او را به جایگاه همان ستمگر ببرد. هان! که اینان به اطاعت شیطان در آمده و اطاعت خدا را رها کردهاند، تباهی آورده و حدود را معطل نهاده و ثروتها را به خویش اختصاص دادهاند، حرام خدا را حلال دانسته و حلال خدا را حرام شمردهاند، و من شایستهترین مردم هستم برای اینکه این چیزها را تغییر دهد»[۹].
در سخنرانیهای حسینی و شعارهایی که امام حسین(ع) و یارانش در کربلا سردادند، تأکید و تعمیقی بر فرهنگ ستمناپذیری و مبارزه و ایستادگی یافت میشود. امام حسین(ع)، در یکی از منزلگاههای راه، برای صحابیان خویش و یاران خود سخنرانی کرد و فرمود: «هان که زنازاده پسر زنازاده، مرا میان دو چیز مخیر ساخته است: شمشیر و ذلّت و ذلّت از ما به دور است و خداوند و رسول او آن را برای ما نمیپذیرند».
علی بن حسین(ع) نیز در روز عاشورا در پیشگاه پدرش رجز میخواند و میگوید:
أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ | نَحْنُ وَ بَيْتِ اللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِيِّ | |
وَ اللَّهِ لَا يَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِي | أَطَعْنُكُمْ بِالرُّمْحِ حَتَّى يَنْثَنِي |
«من علی، پسر حسین پسر علیام. به خانه خدا سوگند که ما به پیامبر نزدیکتریم. به خدا سوگند آن زنازاده حق ندارد بر ما حکمرانی کند. آنقدر شما را نیزه میزنم که نیزه کج شود». تمام چیزی که حسین(ع) در مقاومت مسلحانه خویش، در برابر سپاهیان بنیامیه به دنبالش میگشت، همین دو عبارت علی بن حسین(ع) بود که گفت: «به خانه خدا سوگند که ما به پیامبر نزدیکتریم» و «به خدا سوگند آن زنازاده حق ندارد بر ما حکمرانی کند». حسین(ع) به دنبال آن بود که اعلان کند امامت این امّت، حقّ اوست و میخواست پیشوایی و ولایت امویان بر مسلمانان را رد کند.[۱۱]
تشکیل حکومت اسلامی و مبارزه با ستمگران
انبیا و اولیای الهی در طول تاریخ برای پیشبرد اهداف مقدس خویش، درصدد تشکیل حکومت برآمدند؛ چراکه بدون شک با تشکیل حکومت، بهتر میتوان مردم را به سوی ارزشهای معنوی و انسانی سوق داد و در راه بسط عدالت اجتماعی کوشید و فرامین الهی را به صورت ضابطهمند اجرا کرد و به برقراری عدل و دفع ظلم و شرک و بیدادگری کمک نمود. همچنین بسیاری از احکام الهی است که بدون تشکیل حکومت نمیتوان آنها را اجرا کرد و یا لااقل به طور مطلوب تحقق نمییابد. از این رو، پیامبران پیشین تا آنجا که شرایط اجازه میداد، درصدد تشکیل حکومت دینی بودند و پیامبر بزرگ اسلام(ص) نیز در نخستین فرصت، اقدام به تشکیل حکومت اسلامی در مدینه کرد و خود شخصاً رهبری این حکومت را به عهده گرفت. آن حضرت برای ادامه خط حاکمیت صالحان - به فرمان الهی - در روز عید غدیر خم، علی(ع) را به جانشینی خود و امامت مردم پس از خویش منصوب کرد. از این رو، در روایات ما، از ولایت و رهبری، به عظمت یاد شده است، از جمله در روایت معروف امام باقر(ع) میخوانیم: «بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوَلَايَةِ»؛ «اسلام بر پنج اصل اساسی بنیان نهاده شده است: بر نماز، زکات، حج، روزه و ولایت». آنگاه در پاسخ به این سؤال که از این پنج اصل کدام یک برتر است، میفرماید: «أَلْوَلَايَةُ أَفْضَلُ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِي هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِنَّ»؛ «ولایت از همه چیز برتر است؛ چراکه ولایت (و تشکیل حکومت اسلامی) کلید بقیه است و والی (امام) راهنمای مردم نسبت به آن چهار امر مهم میباشد»[۱۲]. آری؛ با تشکیل حکومت دینی و پذیرش حاکمان صالح به خوبی میتوان به اجرای احکام الهی کمک کرد و اصول، اخلاق و احکام شریعت را تحقق عینی بخشید.
متأسفانه پس از رسول خدا(ص) رهبری امت اسلامی در جایگاه اصلی خویش قرار نگرفت و امیرمؤمنان علی(ع) را از خلافت دور نگه داشتند؛ ولی آن حضرت هر زمان که فرصتی دست میداد، بر حق حاکمیت خویش پای میفشرد، و خود را سزاوارتر از همه به خلافت اسلامی میشمرد. سرانجام آن حضرت در سال ۳۵ هجری در یک بیعت عمومی به خلافت ظاهری رسید و در مسیر اقامه قسط و عدل و احیای ارزشهای دینی تلاش کرد، ولی زخمهای بر جای مانده از دوران گذشته و حوادث سخت و شکننده دوران خلافت و در نهایت شهادت مولا(ع)، سبب شد که علی(ع) به تمام اهداف والای خویش دست نیابد. توطئههای معاویه چه در عصر امیرمؤمنان علی(ع) و چه در عصر خلافت کوتاه امام حسن(ع) و تلاشهای جبهه نفاق برای «تضعیف خط علوی» و ناآگاهی جمعی از مردم و دنیازدگی گروه دیگر، بار دیگر سنگ آسیای خلافت را از محورش خارج ساخت و این بار دشمنان قسم خورده حاکمیت اسلام راستین، بر اریکه قدرت قرار گرفتند! امام حسین(ع) که شایسته و وارث حاکمیت نبوی و علوی و رهبر معنوی امت اسلامی بود، برای احیای ارزشهای اسلامی و بسط قسط و عدل و مبارزه با ستمگران به هدف تشکیل حکومت اسلامی به پا خاست، به این قصد که اگر ممکن شود با تشکیل حکومت اسلامی و گرنه با شهادت خویش و یارانش، چهره واقعی بنیامیه را آشکار سازد و به ریشهکن ساختن درخت ظلم و کفر و نفاقشان بپردازد و اسلام و امت مظلوم اسلامی را یاری کند.
امام حسین(ع) در خطبهای با صراحت هدف از تلاش و تکاپوی خویش را چنین بیان میکند: «أَللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنَافُساً فِي سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاساً مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَكِنْ لِنُرِيَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ يُعْمَلَ بِفَرَائِضِكَ وَ سُنَنِكَ وَ أَحْكَامِكَ»؛ «خداوندا! تو میدانی که آنچه از ما (در طریق تلاش برای بسیج مردم) صورت گرفت، به خاطر رقابت در امر زمامداری و یا به چنگ آوردن ثروت و مال نبود، بلکه هدف ما آن است که نشانههای دین تو را آشکار سازیم و اصلاح و درستی را در همه بلاد بر ملا کنیم تا بندگان مظلومت آسوده باشند و فرایض و سنتها و احکامت مورد عمل قرار گیرد»[۱۳]. امام خمینی در سخنی در تبیین همین مطلب میگوید: «... آنهایی که خیال میکنند حضرت سید الشهدا برای حکومت نیامده، خیر [این سخن صحیح نیست بلکه] اینها برای حکومت آمدند، برای این که باید حکومت دست مثل سید الشهدا باشد، مثل کسانی که شیعه سید الشهدا هستند، باشد»[۱۴]. هر چند امام(ع) میدانست سرانجام در این راه شهید میشود. در جای دیگر میگوید: «زندگی سیّد الشهدا، زندگی حضرت صاحب الزمان(ع)، زندگی همه انبیای عالم، همه انبیا از اول، از آدم تا حالا همه این معنا بوده است که در مقابل جور، حکومت عدل درست کنند»[۱۵].[۱۶].
نگاهی به گذشته
اگر به زندگی اباعبدالله الحسین(ع) نگاه کنیم به خوبی در مییابیم که آن حضرت از نوجوانی فقط اهل بیت(ع) را شایسته خلافت اسلامی میدانست. در تاریخ میخوانیم: «روزی عمر بر منبر رسول خدا(ص) خطبه میخواند و در خطبه خویش گفت: من به مؤمنان از خودشان سزاوارترم! امام حسین(ع) که در گوشه مسجد نشسته بود - خطاب به عمر - فریاد زد: از منبر پدرم رسول خدا(ص) پایین بیا! این منبر پدر تو نیست (که بر فراز آن قرار گرفتهای و این گونه ادعاها میکنی!). عمر گفت: ای حسین! به جانم سوگند قبول دارم که این منبر پدر توست، نه پدر من، ولی بگو چه کسی اینها را به تو یاد داده است؟ پدرت علی بن ابی طالب؟!
حسین(ع) فرمود: اگر من مطیع فرمان پدرم باشم به جانم سوگند او هدایت کننده است و من هدایت شده او خواهم بود. او بیعتی بر گردن مردم از زمان رسول خدا(ص) دارد که آن را جبرئیل از ناحیه خداوند نازل کرد و جز منکر کتاب خدا، این مطلب را انکار نمیکند. مردم آن را با قلب خویش شناختند (و دانستند حق با پدرم است) ولی با زبان آن را انکار کردند؛ وای بر منکران حقوق ما اهل بیت!... عمر گفت: ای حسین! هر کس حق پدرت را انکار کند، لعنت خدا بر او باد! (ولی من بیتقصیرم چرا که) مردم ما را امیر ساختند و ما نیز پذیرفتیم و اگر پدرت را امیر میکردند، ما اطاعت میکردیم! امام حسین(ع) پاسخ داد: ای پسر خطاب! کدام مردم تو را بر خویش امیر ساختند، پیش از آنکه تو ابوبکر را بر خود (و مردم) امیر قرار دهی. وی نیز بدون حجت و دلیلی از پیامبر(ص) و بدون رضایت آل محمد(ع) تو را بر مردم امیر ساخت. آیا رضایت شما دو نفر، همان رضایت (خدا و) پیامبر است؟!.... عمر که پاسخی نداشت، خشمگین از منبر فرود آمد و به همراه جمعی نزد علی(ع) رفت و از حسین(ع) شکایت کرد.»..[۱۷]. امام حسین(ع) در تمام دوران خلافت پدر بزرگوارش امیرمؤمنان(ع) و برادرش امام حسن(ع) برای تقویت حکومت اسلامی در کنار آن بزرگواران حضور داشت و با دشمنان حکومت اسلامی مبارزه میکرد.[۱۸].
سخن امام حسین(ع) در برابر معاویه
هنگامی که معاویه برای گرفتن بیعت جهت یزید برآمد و به شهرها سفر کرد؛ در مدینه نیز اجتماعی برای معرفی و بیعت برای یزید تشکیل داد و گفت: به خدا سوگند! اگر من در میان مسلمین کسی بهتر از یزید را سراغ داشتم، برای او بیعت میگرفتم!! امام حسین(ع) برخاست و فرمود: «وَ اللَّهِ لَقَدْ تَرَكْتَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنْهُ أَباً وَ أُمّاً وَ نَفْساً»؛ «به خدا سوگند! تو کسی را که از یزید از جهت پدر، مادر و شایستگیها و ارزشهای فردی و صفات انسانی بهتر است، کنار گذاشتی!». معاویه گفت: گویا خودت را میگویی؟ فرمود: آری!
معاویه خاموش شد[۱۹]. مطابق روایت دیگری امام(ع) فرمود: «أَنَا وَاللهِ أَحَقُّ بِهَا مِنْهُ فَإِنَّ أَبِي خَيْرٌ مِنْ أَبِیهِ وَ جَدِّي خَيْرٌ مِنْ جَدِّهِ وَ أُمِّي خَيْرٌ مِنْ أُمِّهِ وَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ»؛ «به خدا سوگند! من از او (یزید) به خلافت سزاوارترم؛ چراکه پدرم از پدرش و جدم از جدش و مادرم از مادرش بهتر است و خودم نیز از او بهترم!»[۲۰]. از این کلمات صریح، به خوبی روشن میشود که امام حسین(ع) در آن زمان فقط خود را شایسته خلافت میدانست و معتقد بود شخصی همانند او - با آن عظمت خانوادگی و معنوی - باید زمام امور مسلمین را به دست گیرد.[۲۱].
تلاش امام حسین(ع) برای تشکیل حکومت اسلامی در زمان یزید
پس از مرگ معاویه و به خلافت رسیدن یزید، شرایط برای مبارزه با ستمگران و تشکیل حکومت اسلامی - بیش از زمان گذشته - فراهم شده بود و آن حضرت در این مسیر اقداماتی را در پیش گرفت:
ترک بیعت با یزید (و اعلام عدم شایستگی او برای خلافت)
با توجه به این که امام حسین(ع) یزید را هرگز شایسته این جایگاه رفیع نمیدانست و خود را به حق شایستهترین فرد برای امر خلافت میدید، با یزید بیعت نکرد و حکومت او را به رسمیت نشناخت. از این رو، هنگامی که خبر مرگ معاویه به مدینه رسید و آن حضرت توسط والی مدینه احضار شد، امام(ع) در پاسخ به عبدالله بن زبیر که پرسید چه خواهی کرد؟ فرمود: «هیچ گاه با یزید بیعت نخواهم کرد،؛ چراکه امر خلافت پس از برادرم حسن(ع) تنها شایسته من است». «إِنِّی لَا أُبَایِعُ لَهُ أَبَداً، لِأَنَّ الْأَمْرَ إِنَّمَا کَانَ لِي مِنْ بَعْدِ أَخِي الْحَسَنِ»[۲۲]. همچنین به والی مدینه نیز فرمود: «إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ... وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ بِمِثْلِهِ»؛ «ما از خاندان نبوت و معدن رسالت و جایگاه رفیع رفت و آمد فرشتگانیم... در حالی که یزید مردی است، فاسق، میگسار، قاتل بیگناهان؛ او کسی است که آشکارا مرتکب فسق و فجور میشود. بنابراین، هرگز شخصی همانند من، با مردی همانند وی بیعت نخواهد کرد»[۲۳].
همچنین امام(ع) در پی اصرار «مروان بن حکم» برای بیعت با یزید، با قاطعیت فرمود: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ»؛ «هنگامی که امت اسلامی به زمامداری مثل یزید گرفتار آید، باید فاتحه اسلام را خواند! من از جدم رسول خدا(ص) شنیدم که میفرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است!»[۲۴]. در واقع امام(ع) با این جمله، عمق فاجعه زمامداری یزید را بیان میکند و با استشهاد به کلام رسول خدا(ص) تصدی خلافت توسط فرزندان ابوسفیان را حرام میشمارد. در سخن دیگری که آن حضرت خطاب به برادرش محمد حنفیه میفرماید، بار دیگر بر عدم بیعت با یزید - به هر قیمتی - تأکید میورزد و میفرماید: «یَا أَخِي! وَاللهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِي الدُّنْیَا مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوَی، لَمَا بَایَعْتُ یَزِیدَ بْنَ مُعَاوِیَةَ»؛ «ای برادر! به خدا سوگند! اگر در هیچ نقطهای از دنیا، هیچ پناهگاه و جای امنی نداشته باشم هرگز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد»[۲۵].[۲۶].
تصریح به شایستگی خود برای خلافت
امام حسین(ع) علاوه بر آنکه یزید را شایسته این جایگاه والا نمیدانست، به شایستگی خود نسبت به امر ولایت و حاکمیت اسلامی تصریح میکند. در واقع امام(ع) با این جملات در مسیر تشکیل حکومت اسلامی و به عهده گرفتن خلافت مسلمین حرکت میکند. امام حسین(ع) در خطبهای که پس از نماز عصر در جمع لشکریان «حر» خواند، فرمود: «أَیُّهَا النَّاسُ! أَنَا ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ(ص) وَ نَحْنُ أَوْلَی بِوِلَایَةِ هَذِهِ الْأُمُورِ عَلَیْکُمْ مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُدَّعِینَ مَا لَیْسَ لَهُمْ»؛ «ای مردم! من فرزند دختر رسول خدایم، ما به ولایت این امور بر شما (و امامت مسلمین) از این مدعیان دروغین سزاوارتریم»[۲۷]. همه اینها علاوه بر مواردی است که امام حسین(ع) در حیات معاویه - آنگاه که مسأله ولایتعهدی یزید مطرح شد - به شایستگی خویش بر امر خلافت تأکید ورزید (که پیش از این گذشت).[۲۸].
پاسخ به دعوت کوفیان
از نمودهای تلاش امام حسین(ع) برای تشکیل حکومت اسلامی، پاسخ به دعوت کوفیان جهت پذیرش رهبری قیام بر ضد حکومت نامشروع یزید است. همچنین فرستادن امام(ع) سفیر و نماینده خود، جناب مسلم بن عقیل را به کوفه برای ارزیابی دعوت آنان و بسیج نیروها و گرفتن بیعت از مردم، حکایت از عزم امام(ع) جهت تشکیل حکومت اسلامی و الهی دارد. با توجه به این که کوفه مرکز علاقمندان و شیعیان علی بن ابی طالب(ع) بود، تصمیم امام حسین(ع) بر آن بود که این شهر را پایگاه اصلی قیام و نهضت اسلامی خود قرار داده و از آن مکان انقلاب را رهبری کرده و به دیگر شهرها گسترش دهد.[۲۹].
نامه سران کوفه به محضر امام(ع)
پس از مرگ معاویه و به دنبال یک گردهمایی در منزل «سلیمان بن صرد خزاعی» جمعی از بزرگان کوفه نامهای به محضر امام(ع) نوشته و برای پذیرش رهبری آن حضرت جهت برپایی نهضتی همگانی اعلام آمادگی کردند. مضمون نامه را که نام چهارتن از بزرگان شیعه، یعنی سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شداد و حبیب بن مظاهر و گروهی دیگر از شیعیان در آن آمده، چنین است: «خدای را سپاس میگوییم که (معاویه) آن دشمن ستمکار و کینهتوز را نابود ساخت، همو که بدون رضایت امت بر گرده آنان سوار شد و اموال آنها را غصب کرد و خوبان آنان را کشته و به نابکاران میدان داد... اینک ما، امام و پیشوایی نداریم؛ به سوی ما بیا! بدان امید که خداوند به برکت وجود تو همه ما را بر محور حق گرد آورد. نعمان بن بشیر (والی کوفه) در دارالاماره است و ما با او در نماز جمعه و اجتماعات عمومی حاضر نمیشویم (و به او اعتنایی نداریم) و اگر با خبر شویم که به سوی ما میآیی، او را از کوفه بیرون کرده و به شام ملحقش میسازیم»[۳۰].[۳۱].
پاسخ امام(ع) و اعزام مسلم به کوفه
به دنبال نامههای متعدد مردم کوفه و اعلام آمادگی برای پذیرش رهبری امام(ع)، آن حضرت نامهای در پاسخ به آنان نوشت، سپس پسرعمویش مسلم بن عقیل را به آن شهر فرستاد. نامه امام(ع) چنین است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى الْمَلَإِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُؤْمِنِينَ - أَمَّا بَعْدُ: فَإِنَّ هَانِئاً وَ سَعِيداً قَدِمَا عَلَيَّ بِكُتُبِكُمْ وَ كَانَا آخِرَ مَنْ قَدِمَ عَلَيَ مِنْ رُسُلِكُمْ وَ قَدْ فَهِمْتُ كُلَّ الَّذِي اقْتَصَصْتُمْ وَ ذَكَرْتُمْ وَ مَقَالَةُ جُلِّكُمْ: «أَنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنَا إِمَامٌ فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَجْمَعَنَا بِكَ عَلَى الْهُدَى وَ الْحَقِّ». وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ أَخِي وَ ابْنَ عَمِّي وَ ثِقَتِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي مُسْلِمَ بْنِ عَقِیلٍ وَ أَمَرْتُهُ أَنْ یَکْتُبَ إِلَیَّ بِحَالِکُمْ وَ أَمْرِکُمْ وَ رَأْیِکُمْ. فَإِنْ كَتَبَ إِلَيَّ: أَنَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ وَ ذَوِي الْحِجَا وَ الْفَضْلِ مِنْكُمْ عَلَى مِثْلِ مَا قَدِمَتْ بِهِ رُسُلُكُمْ وَ قَرَأْتُ فِي كُتُبِكُمْ أَقْدَمُ عَلَيْكُمْ وَشِيكاً إِنْ شَاءَ اللَّهِ فَلَعَمْرِي مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْعَامِلُ بِالْكِتَابِ وَ الْآخِذُ بِالْقِسْطِ، وَ الدَّائِنُ بِالْحَقِّ، وَ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذَاتِ اللهِ وَ السَّلَامُ». «به نام خداوند بخشنده مهربان؛ از حسین بن علی(ع) به بزرگان از مؤمنان و مسلمانان! هانی و سعید همراه نامههایتان به سوی من آمدند - و این دو تن آخرین کسانی بودند که نامههایتان را آوردند - محتوای همه نامههایتان (به طور فشرده) این بود که: «امام و پیشوایی نداریم، به سوی ما بیا! امید است که خداوند به وسیله تو ما را بر محور حقّ و هدایت گرد آورد». اکنون من، برادر، پسر عمو و شخص مورد اعتماد از خاندانم - مسلم بن عقیل - را به سوی شما میفرستم؛ به او فرمان دادم که تصمیم و برنامهها و افکارتان را برای من بنویسد.
هر گاه به من اطلاع دهد که بزرگان و خردمندان شما؛ با آنچه که در نامههایتان ذکر شده، همراه و هماهنگند؛ به زودی به سوی شما خواهم آمد. انشاءالله (در پایاننامه اضافه فرمود:) به جانم سوگند! امام و پیشوا تنها کسی است که به کتاب خدا عمل کند و عدل و داد را بر پا دارد، دین حق را پذیرفته و خود را وقف راه خدا کند»[۳۲]. این نامه به خوبی گویای این حقیقت است که امام(ع) در مسیر قیام برای سرنگونی حکومت پلید اموی و تشکیل حکومت اسلامی گام بر میداشت. از این رو، برای ارزیابی اوضاع، نخست نمایندهای آگاه و مورد اعتماد را به آن شهر اعزام میکند، تا از حقیقت امر آگاه شود و با بسیج نیروها و آمادگی شیعیان در این راه قدم بردارد. جمله پایانی سخن امام(ع) نیز تأکیدی است بر شایستگی خود جهت امامت و رهبری و عدم لیاقت حاکم شام - که نه به کتاب خدا عمل میکند و نه عدل و داد را بر پا میدارد و نه خود را وقف راه خدا میکند - که این خود قرینهای است بر عزم امام جهت پذیرش امامت و خلافت مسلمین و برپایی عدل و داد. امام(ع) همچنین در نامهای که همراه با اعزام مسلم(ع) خطاب به او مرقوم میدارد، بار دیگر بر بسیج نیروها و آمادهسازی مردم تأکید میورزد. در این نامه میخوانیم: «وَادْعُ النَّاسَ إِلَی طَاعَتِي، وَ اخْذُلْهُمْ عَنْ آلِ أَبِي سُفْیَانَ، فَإِنْ رَأَیْتَ النَّاسَ مُجْتَمِعِینَ عَلَی بَیْعَتِي فَعَجِّلْ لِي بِالْخَیْرِ، حَتَّی أَعْمَلَ عَلَی حَسَبِ ذَلِکَ إِنْ شَاءَاللهُ تَعَالَی...»؛ (چون به کوفه رسیدی) مردم را به پیروی از من دعوت کن و آنان را از حمایت آل ابی سفیان بازدار. اگر مردم متفقاً بیعت کردند، مرا با خبر ساز تا برابر آن عمل کنم»[۳۳]. پراکنده ساختن مردم از حمایت خاندان ابوسفیان و فراخوانی مردم به اطاعت امام(ع) و یکپارچگی آنان برای بیعت و همراهی، همه و همه نشان از تهیه ساز و کارهای مناسب جهت تشکیل حکومت دارد.
پس از ورود مسلم(ع) به کوفه و بیعت گروه زیادی از مردم با وی و اعلام آمادگی آنان برای جانبازی و همراهی با امام(ع) و انعکاس آن به محضر امام(ع) توسط فرستادگان جناب مسلم، امام حسین(ع) از مکه عازم کوفه میشود[۳۴]. امام(ع) در گفتگویی با ابن عباس میفرماید: «وَ هَذِهِ کُتُبُ أَهْلِ الْکُوفَةِ وَ رُسُلُهُمْ، وَ قَدْ وَجَبَ عَلَیَّ إِجَابَتُهُمْ وَ قَامَ لَهُمُ الْعُذْرُ عَلَیَّ عِنْدَاللهِ سُبْحَانَهُ»؛ اینها نامهها و فرستادگان کوفیان است. بر من لازم است دعوت آنان را پاسخ دهم،؛ چراکه حجّت الهی بر من تمام شده است»[۳۵]. همچنین به عبدالله بن زبیر فرمود: «أَتَتْنِي بَیْعَةُ أَرْبَعِینَ أَلْفاً یَحْلِفُونَ لِي بِالطَّلَاقِ وَ الْعِتَاقِ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ»؛ «بیعت چهل هزار تن از مردم کوفه که در وفاداری به طلاق و عتاق[۳۶] سوگند خوردهاند، به دستم رسیده است»[۳۷].
امام(ع) در ملاقات با عبدالله بن مطیع - هنگامی که از علت خروج حضرت از مکه سؤال میکند - به صراحت میفرماید: «إِنَّ أَهْلَ الْکُوفَةِ کَتَبُوا إِلَیَّ یَسْأَلُونَنِي أَنْ أَقْدِمَ عَلَیْهِمْ لِمَا رَجَوْا مِنْ إِحْیَاءِ مَعَالِمِ الْحَقِّ وَ إِمَاتَةِ الْبِدَعِ»؛ «مردم کوفه نامه نوشتند و از من خواستند که به سوی آنان بروم، بدان امید که (با تشکیل حکومت اسلامی) نشانههای حق زنده و بدعتها نابود شود»[۳۸]. به هر حال، با توجه به شواهد تاریخی - که بخشی از آن گذشت و قسمتی از آن در بخش رویدادها خواهد آمد - یکی از اهداف قیام امام حسین(ع) تشکیل حکومت اسلامی و در واقع بازگرداندن خلافت اسلامی به جایگاه اصلی خویش بود، تا در پناه آن عدل و داد گسترش یابد، حق احیا شود و باطل و پلیدی و بدعتها نابود گردد. پشتیبانی و اعلام آمادگی مردم کوفه و تأکید و اصرار آنان بر این امر، حجت را بر امام(ع) تمام کرد که باید با نیروی چند ده هزار نفری بر ضد حاکم غاصب و فرمانروای ستمگری مانند یزید قیام کند و از این رو به سمت کوفه آمد و قبل از آن نیز توسط سفیر خویش جناب مسلم از همراهی کوفیان با خبر شد.[۳۹].
قیام برای تشکیل حکومت اسلامی با آگاهی از شهادت
اکنون جای طرح این سئوال است که آیا امام حسین(ع) از شهادت خویش و یارانش در مسیر حرکت به سوی کوفه و قیام بر ضد یزید، آگاه بود، یا خیر؟ و اگر از این امر مطلع بود، آگاهی به شهادت با قیام و برنامهریزی برای تشکیل حکومت اسلامی چگونه سازگار است؟ بر اساس شواهد تاریخی جای هیچ تردیدی نیست که امام حسین(ع) از فرجام قیام خویش آگاه بود و با یقین به شهادت، نهضت خویش را آغاز کرد و شواهد روشن آن در همین کتاب آمده است ولی در این قسمت نخست به بخشی از شواهد مزبور که علم و آگاهی امام(ع) به شهادت خویش را تأیید میکند، اشاره کرده سپس به پاسخ پرسش فوق میپردازیم. لازم به ذکر است روایات و اخباری که از طریق شیعه و اهل سنت از پیامبر اکرم(ص) در موضوع شهادت امام حسین(ع) نقل شده است به اندازهای مشهور بود که ابن عباس میگوید: مَا كُنَّا نَشُكُّ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ هُمْ مُتَوَافِرُونْ أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ(ع) يُقْتَلُ بِالطَّفِّ؛ «ما اهل بیت همگی تردیدی نداشتیم که امام حسین(ع) در سرزمین طف (کربلا) به شهادت خواهد رسید»[۴۰].
چنان که از مفاد این روایت استفاده میشود، نه تنها امام، بلکه عموم اهل بیت حتی از محل شهادت آن حضرت با اطلاع بودند. علامه مجلسی در بحارالانوار هفتاد و یک روایت در این باره نقل کرده است![۴۱]. نمونههایی که به دنبال میآید تنها بخش کوچکی از آن است که از زبان خود آن حضرت نقل شده است.
- امام(ع) در آغاز حرکتش در مدینه در خطاب به بنیهاشم چنین نوشت: «إِنَّ مَنْ لَحِقَ بِي مِنْکُمُ اسْتُشْهِدَ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ لَمْ یَبْلُغِ الْفَتْحَ»؛ «هر کس از شما به من بپیوندد به شهادت میرسد و هر کس بماند به پیروزی نخواهد رسید»[۴۲].
- هنگامی که یکی از برادرانش خبر شهادت امام را از زبان امام حسن(ع) نقل کرد، امام حسین(ع) در پاسخ وی فرمود: «حَدَّثَنِي أَبِي أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) أَخْبَرَهُ بِقَتْلِهِ وَ قَتْلِي وَ أَنَّ تُرْبَتِي تَكُونُ بِقُرْبِ تُرْبَتِهِ فَتَظُنُّ أَنَّكَ عَلِمْتَ مَا لَمْ أَعْلَمْهُ»؛ «پدرم نقل کرده است که رسول خدا(ص) او را از کشته شدن پدرم و من با خبر ساخته است و فرمود که تربت من نزدیک تربت پدرم خواهد بود، تو فکر میکنی چیزی را میدانی که من نمیدانم؟»[۴۳].
- شبیه همین مطلب در گفتگوی آن حضرت با برادرش محمد حنفیه در مکه عنوان میشود. آنگاه که محمد حنفیه پیشنهاد کرد امام(ع) از رفتن به عراق خودداری کند، فرمود: «أَتَانِي رَسُولُ اللَّهِ(ص) بَعْدَ مَا فَارَقْتُكَ فَقَالَ: يَا حُسَيْنُ اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلًا»؛ «بعد از آنکه از تو جدا شدم رسول خدا(ص) را در خواب دیدم که فرمود: ای حسین! حرکت کن؛ زیرا خداوند خواسته است تو را کشته ببیند»[۴۴].
- نمونه دیگر، سخنی است که امام هنگام اعزام مسلم به وی فرمود: من تو را به سوی اهل کوفه روانه ساختم، خداوند آنگونه که خود دوست دارد و میپسندد کارت را سامان دهد. آنگاه امام افزود: «أَرْجُو أَنْ أَکُونَ أَنَا وَ أَنْتَ فِي دَرَجَةِ الشُّهَدَاءِ»؛ «امیدوارم که من و تو در جایگاه شهدا قرار گیریم»[۴۵]. این سخن گویای این حقیقت است که امام(ع) برای خود و یارانش راه شهادت را برگزیده است و همین را آرزو میکند.
- عجیب آنکه آن حضرت در پاسخ مردی از اهل کوفه، با اشاره به نامههای مردم کوفه، آنان را قاتل خویش معرفی کرده، میفرماید: «هَذِهِ کُتُبُ أَهْلِ الْکُوفَةِ إِلَیَّ، وَ لَا أَرَاهُمْ إِلَّا قَاتِلِي»؛ «این نامههای مردم کوفه است ولی من آنان را جز قاتل خود نمیدانم»[۴۶].
- صریحتر از همه اینها سخنانی است که امام(ع) در جمع مردم مکه قبل از حرکت به سوی عراق ایراد کرد و چنین فرمود: «وَ خُيِّرَ لِي مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِيهِ كَأَنِّي وَ أَوْصَالِي يَتَقَطَّعُهَا عُسْلَانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاءَ فَيَمْلَأَنَّ مِنِّي أَكْرَاشاً جُوفاً وَ أَجْرِبَةً سُغْباً لَا مَحِيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ»؛ «برای من «شهادت گاهی» اختیار شده است که من به آن خواهم رسید. گویا میبینم که گرگهای بیابانهای عراق میان نواویس (قبرستان یهود در نزدیکی کربلا) و کربلا بند بند مرا جدا کرده و شکمها و جیبهای خالی خود را (با کشتن من و دریافت جوایز) پر میکنند. از روزی که با دست قضا و قدر الهی نوشته شده، چارهای نیست»[۴۷].
با ملاحظه این سخن و نمونههای فراوان دیگر از این دست، شکی باقی نمیماند که امام نه تنها از اصل کشته شدن خویش آگاهی داشت، بلکه دقیقاً از محل شهادت و نیز قاتلان خود با اطلاع بوده است.
اینک با توجه به این که امام(ع) از سرانجام این حرکت آگاه بود، این سؤال مطرح میشود که چگونه اطمینان امام به شهادت با حرکت آن حضرت برای دستیابی به حکومت اسلامی قابل جمع است؟ یعنی چگونه میشود امام(ع) هم سرانجام کار را بداند و به شهادت خویش و یارانش یقین داشته باشد و در عین حال به قصد تشکیل حکومت اسلامی قیام کند؟ پاسخ به این سؤال به اندازهای اهمیت دارد که برخی از نویسندگان را که نتوانستند بین «ادای وظیفه» و «آگاهی از نتیجه» وفق دهند، بر آن داشت تا به طور کلی آگاهی امام از فرجام کار را انکار کنند! و تمام ادله تاریخی و روایی را که در این موضوع وارد شده است، زیر سؤال برند! غافل از آنکه نتیجه کار نمیتواند تعیین کننده وظیفه مردان الهی باشد. در فرهنگ دین، آنچه مهم است تشخیص وظیفه و عمل به آن است و اما رسیدن به نتیجه دلخواه، در مرحله دوم قرار دارد. تعالیم قرآن و اسلام و سیره معصومین(ع) گویای این واقعیت است که جمع بین «وظیفه» و «نتیجه» هر چند اولویت دارد، ولی «عمل به وظیفه» مقدم بر «رسیدن به نتیجه» میباشد. به عبارت دیگر: بر هر فرد با ایمانی لازم است در مسیر انجام وظیفه گام نهد، هر گاه به نتیجه مطلوب برسد چه بهتر؛ و اگر نرسد نفس این کار که وارد مسیر انجام وظیفه شده، خود مطلوب مهمی است که میتواند افراد بهانهجو را به کار وادارد؛ زیرا بسیار میشود که بهانهجویان به بهانه این که حصول نتیجه مشکوک است، از انجام وظیفه و رسیدن به نتیجه باز میمانند.
این است که امام(ع) در کنار سخنانی که با صراحت از شهادت خویش و یارانش یاد میکند، در عین حال از انگیزههای الهی حرکت خویش نیز به عنوان وظیفه الهی و تکلیف دینی، سخن به میان میآورد و حتی میفرماید: «بی وفایی یاران و کمی نفرات مرا از تکلیفم باز نمیدارد». آن حضرت در روز عاشورا پیش از آغاز جنگ به همین نکته اشاره کرده، میفرماید: «أَلَا قَدْ أَعْذَرْتُ وَ أَنْذَرْتُ أَلَا إِنِّي زَاحِفٌ بِهَذِهِ الْأُسْرَةِ عَلَى قِلَّةِ الْعَتَادِ وَ خُذَلَةِ الْأَصْحَابِ»؛ «آگاه باشید! که من حجت را تمام کردم و از عاقبت شوم مخالفانِ حق، خبر دادم. آگاه باشید! که من با همین خانواده، با وجود نداشتن سپاه و بیوفایی یاران، جهاد خواهم کرد»[۴۸]. آری، امام(ع) درصدد ادای وظیفه است و نداشتن سپاه و کمی یاران، خللی در عزم او وارد نمیکند. این است که امام با وجود این که کاملاً از عاقبت امر آگاه بود، با انگیزه تشکیل حکومت اسلامی قیام کرد و این درست به حکم «عمل به وظیفه» بوده است. سیره امامان معصوم(ع) همواره طبق «تکلیف دینی» و «عمل به وظیفه» بوده است. آنان از این منظر در هر حال احساس پیروزی میکردند. و به تعبیر قرآن به ﴿إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ﴾[۴۹] - شهادت یا پیروزی - میرسیدند. چه پیروز میشدند و چه شهید میشدند، هر دو صورت برای آنان پیروزی بود.
بر همین مبنا است که امام حسین(ع) میفرماید: «إِنْ نَزَلَ الْقَضَاءُ بِمَا نُحِبُّ فَنَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى نَعْمَائِهِ وَ هُوَ الْمُسْتَعَانُ عَلَى أَدَاءِ الشُّكْرِ وَ إِنْ حَالَ الْقَضَاءُ دُونَ الرَّجَاءِ فَلَمْ يَبْعُدْ مَنْ كَانَ الْحَقُّ نِيَّتَهُ وَ التَّقْوَى سَرِيرَتَهُ»؛ «اگر قضای الهی بر آنچه میپسندیم نازل شود، خداوند را بر آن نعمت سپاسگزاریم و برای شکرگزاری از او یاری میطلبیم و اگر تقدیر الهی میان ما و آنچه به آن امید داریم مانع شود، (و به شهادت برسیم) پس کسی که نیتش حق و درونش تقوا باشد از حق نگذشته (و به وظیفه خود عمل کرده است)»[۵۰]. حرکت امام(ع) یکی از جلوههای باشکوه «عمل به وظیفه» بود، نتیجه هر چه بود فرقی نمیکرد؛ لذا میفرماید: «أَرْجُو أَنْ یَکُونَ خَیْراً مَا أَرَادَ اللهُ بِنَا، قُتِلْنَا أَمْ ظَفِرْنَا»؛ «امیدواریم آنچه خداوند برای ما مقرر فرموده خیر باشد، چه کشته شویم، چه پیروز گردیم!»[۵۱]. با این بیان روشن است که هیچ منافاتی بین آگاهی از سرانجام کار (شهادت) و عمل به وظیفه (قیام برای تشکیل حکومت اسلامی) نیست.
در پایان، یادآوری این نکته نیز ضروری است که وجود انگیزه تشکیل حکومت در این قیام مقدس، به معنی دستیابی عملی و بالفعل به آن حکومت در همان برهه از زمان نیست، بلکه شهادت آن حضرت زمینهساز کوتاه شدن دست بازماندگان دوران جاهلیت از حکومت اسلامی در آینده بود و این واقعیتی است که امام به دنبال آن بود. به علاوه انگیزههای حرکت امام(ع) منحصر به این یک هدف نبود، اهداف دیگری نیز در تحقق این حرکت مقدس دخیل بوده که در مباحث گذشته به آنها اشاره شد.[۵۲].
منابع
پانویس
- ↑ ر.ک: ابن زهره، حمزة بن علی، تاریخ المذاهب الإسلامیة، ج۲، ص۳۲۲.
- ↑ «و با آنان که پروردگار خویش را سپیدهدمان و در پایان روز به شوق لقای وی میخوانند خویشتنداری کن و دیدگانت از آنان به دیگران دوخته نشود که زیور زندگی این جهان را بجویی و از آن کس که دلش را از یاد خویش غافل کردهایم و از هوای (نفس) خود پیروی کرده و کارش تباه است پیروی مکن» سوره کهف، آیه ۲۸.
- ↑ «ای پیامبر! از خداوند پروا کن و از کافران و منافقان فرمانبرداری مکن، بیگمان خداوند دانایی فرزانه است» سوره احزاب، آیه ۱.
- ↑ «پس، از دروغانگاران پیروی مکن!» سوره قلم، آیه ۸.
- ↑ «و از هر سوگندخواره فرومایهای فرمان مبر!» سوره قلم، آیه ۱۰.
- ↑ «پس برای فرمان پروردگارت شکیبا باش و از هیچ گناهکار یا ناسپاس آنان فرمان نبر» سوره انسان، آیه ۲۴.
- ↑ «و از فرمان گزافکاران پیروی نکنید» سوره شعراء، آیه ۱۵۱.
- ↑ برای آگاهی از تفصیل این بحث به دو کتاب ما یعنی: حوار بین التسامح والعنف و ولایة الأمر رجوع کنید.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۰۰؛ ابن اثیر جزری، علی بن محمد، تاریخ کامل، ج۴، ص۴۸.
- ↑ ابومخنف، لوط بن یحیی، مقتل الحسین، ص۱۲۷؛ کاتب واقدی، محمد بن سعد، طبقات (شرح حال امام حسین(ع))، ص۱۸۲؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۶؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۶۱؛ ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، مقاتل الطالبیین، ص۷۶؛ ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۵، ص۱۳۰؛ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۰۶؛ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۲، ص۳۰؛ ابنشهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۱۰۹؛ ابن نمای حلی، جعفر بن محمد، مثیر الاحزان، ص۶۸؛ ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۸، ص۱۸۷؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۶۱؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج۴۵، ص۴۳ و ۶۵؛ بحرانی، عبدالله، العوالم (کتاب الحسین(ع))، ص۱۷۰، ۲۸۶، ۳۳۵؛ امین، سیدمحسن، اعیانالشیعه، ج۱، ص۶۰۷ و ج۸، ص۲۰۷. ملاحظه: منابع رجزها را از کتاب منظومة الحب الارغوانی ترجمه و تألیف دکتر علیرضا میرزامحمد برگرفتهام، خدا تلاشهای او را بیاجر نگذارد.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۲، ص ۳۸۹.
- ↑ کافی، ج۲، ص۱۸، باب دعائم الاسلام (به این مضمون، روایات متعددی در همین باب وجود دارد).
- ↑ تحف العقول، ص۱۷۰؛ بحارالانوار، ج۹۷، ص۷۹.
- ↑ صحیفه امام، ج۲۱، ص۳.
- ↑ صحیفه امام، ج۲۱، ص۴.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۴۱.
- ↑ احتجاج طبرسی، ج۲، ص۷۷ - ۷۸.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۴۴.
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۱۱.
- ↑ موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص۲۶۵.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۴۵.
- ↑ مقتل الحسین، خوارزمی، ج۱، ص۱۸۲.
- ↑ فتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۱۸؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۵.
- ↑ ملهوف (لهوف)، ص۹۹؛ بحارالانوار، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ فتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۳۱؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۹.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۴۶.
- ↑ فتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۱۳۷؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۳ (با اندکی تفاوت).
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۴۸.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۴۸.
- ↑ «... فَإِنَّا نَحْمَدُ إِلَيْكَ اللَّهَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَصَمَ عَدُوَّكَ الْجَبَّارَ الْعَنِيدَ الَّذِي انْتَزَى عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ فَابْتَزَّهَا أَمْرَهَا وَ غَصَبَهَا فَيْئَهَا وَ تَأَمَّرَ عَلَيْهَا بِغَيْرِ رِضًى مِنْهَا ثُمَّ قَتَلَ خِيَارَهَا وَ اسْتَبْقَى شِرَارَهَا... إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنَا إِمَامٌ فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَجْمَعَنَا بِكَ عَلَى الْحَقِّ وَ النُّعْمَانُ بْنُ بَشِيرٍ فِي قَصْرِ الْإِمَارَةِ لَسْنَا نُجَمِّعُ مَعَهُ فِي جُمُعَةٍ وَ لَا نَخْرُجُ مَعَهُ إِلَى عِيدٍ وَ لَوْ قَدْ بَلَغَنَا أَنَّكَ أَقْبَلْتَ إِلَيْنَا أَخْرَجْنَاهُ حَتَّى نُلْحِقَهُ بِالشَّامِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ»؛ (بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۳۳).
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۴۹.
- ↑ ارشاد مفید، ص۳۸۰ - ۳۸۱.
- ↑ فتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۳؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج۱، ص۱۹۶.
- ↑ رجوع کنید به: تاریخ طبری، ج۴، ص۲۹۷؛ ارشاد مفید، ص۴۱۸.
- ↑ معالی السبطین، ج۱، ص۲۴۶؛ ناسخ التواریخ، ج۲، ص۱۲۲.
- ↑ منظور از سوگند به طلاق و عتاق این بوده است که اگر سوگند خود را شکستند، همسران آنها خود به خود مطلقه شوند و تمام غلامان آنها آزاد گردند. جمعی از فقهای عامه عقیده داشتند که اینگونه سوگند صحیح است.
- ↑ تاریخ ابن عساکر (در شرح حال امام حسین(ع))، ص۱۹۴، حدیث ۲۴۹.
- ↑ اخبار الطوال، ص۲۴۵.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۵۰.
- ↑ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۶۰.
- ↑ بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۲۳ - ۲۶۶.
- ↑ موسوعة کلمات الحسین، ص۲۹۶؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۷۶. جالب آنکه شبیه همین مضمون را در حال عزیمت از مکه در جمع مردم بیان فرمود: «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ، وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ، فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا»؛ «هر یک از شما حاضر است در راه ما خون قلبش را نثار کند و از جانش بگذرد با ما همراه باشد» (اعیان الشیعة، ج۱، ص۵۹۳).
- ↑ ملهوف (لهوف)، ص۹۹ - ۱۰۰.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۶۴؛ اعیان الشیعه، ج۱، ص۵۹۳.
- ↑ مقتل الحسین، خوارزمی، ج۱، ص۱۹۶.
- ↑ تاریخ ابن عساکر، ج۳۳، ص۲۱۱ (بخش امام حسین(ع)).
- ↑ ملهوف (لهوف)، ص۳۵.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۹.
- ↑ «یکی از دو نکویی» سوره توبه، آیه ۵۲.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۹۰.
- ↑ اعیان الشیعة، ج۱، ص۵۹۷.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۵۳.