بحث:عرب در قرآن

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

لفظ عربی یازده بار در قرآن مجید یاد شده است. در هشت مورد، عربی مستقیما صفت قرآنی است و در دو مورد وصف لسان است و آیاتی که لسان عربی در آن ذکر شده حاکی از آن است که قرآن به زبان عربی نازل گردیده است در یک مورد عربی صفت حکم است أَنْزَلْنَاهُ حُكْمًا عَرَبِيًّا[۱] و مراد از حکم عربی قرآن مجید می‌باشد.

بدین ترتیب همه جا به نحو مستقیم یا غیر مستقیم صفت عربیت در قرآن شریف از صفات خود قرآن است.

لفظ اعراب ده بار در قرآن مجید بدین قرار مذکور است:

  1. سوره توبه آیات ۱۲۱-۱۰۲-۱۰۰-۹۹-۹۸-۹۱.
  2. سوره احزاب آیه ۲۰.
  3. سوره فتح آیتین ۱۱- ۱۶.
  4. سوره حجرات آیه ۱۴.

مراد از اعراب در آیات کریمه عرب‌های بادیه نشینی است که در اطراف مدینه زندگانی می‌کرده‌اند و برخی از آنان به پیغمبر اسلام در جنگ‌ها یاری می‌نمودند و بعضی هم از جنگ و جهاد خودداری می‌ورزیدند و به بهانه‌هائی توسل می‌جستند. ایمان عده‌ای از ایشان به پیغمبر بر اثر ترس و هراس یا امید تحصیل مال و منال بوده است.

به هر حال در قرآن کریم لفظی که بر همه مردم عربستان به عنوان علمیت اطلاق شود ذکر نشده با وجود این مناسب چنان است که در ذیل عنوان «عربی» شمه‌ای از خصوصیات عربستان و احوال امت عرب خلال هفت قسمت باز نموده شود.[۲]

شبه جزیره عربستان

شبه جزیره عربستان قطعه زمین وسیع و مستطیلی است در جنوب غربی آسیا که به دریای احمر و شام و عراق و خلیج فارس و دریای عمان و اقیانوس هند و خلیج عدن محدود شده است.

نزدیک‌ترین ممالک به این شبه جزیره در مرحله اول، مصر و سودان و حبشه است که آن طرف دریای احمر قرار دارد. در مرحله دوم شام و عراق مجاور عربستان است و بدان متصل است.

خلیج فارس حد فاصل میان ایران و عربستان است و اقیانوس هند عربستان را از هندوستان جدا می‌کند. چون شبه جزیره عربستان دارای صحراهای سوزان و نواحی ریگ روان است هنوز به وسیله علمای جغرافیا کاملا سیاحت نشده لذا در مساحت و عده ساکنین آن اختلافاتی وجود دارد.

عده ساکنان فعلی عربستان را از دوازده میلیون تا شش میلیون نوشته‌اند و مساحت آن را ۴۰۰/۵۰۷/۲ کیلومتر مربع تا سه میلیون و ده هزار کیلومتر مربع ذکر کرده‌اند. اسماعیل افندی در کتاب تحفة الأزهریه مساحت عربستان را بالغ بر دو میلیون و هفتصد هزار کیلومتر مربع مرقوم داشته است.[۳]

مواطن عرب

جغرافی‌دانان، شبه جزیره عربستان را از نظر طبیعت زمین به هفت ناحیه تقسیم کرده‌اند:

  1. ناحیه حجاز که در مغرب عربستان واقع است و مکه و مدینه دو شهر مهم آن است. شهر مکه که بکه و «ام القری» نیز نامیده می‌شود به واسطه کعبه که از دیرزمانی مورد زیارت و حج واقع بوده و دین مقدس اسلام نیز حج آن را از جمله واجبات شناخته اهمیت یافته است. در حدود مکه از نظر تشریفات حج صفا و مروه و منی و مزدلف و عرفات و مشعر الحرام شهرتی بسزا دارند (رجوع شود به مقاله‌های کعبه و مکه).

شهر مدینة الرسول به واسطه آنکه ده سال اقامتگاه پیغمبر اسلام بوده کسب اهمیت کرده است. این شهر نخست یثرب نامیده می‌شده و در قرآن مجید هم یک بار بدین نام مذکور است. مردم مکه و مدینه از جهت خواربار به نواحی دیگری احتیاج دارند. چنانکه خواربار مکه از بندر جده که در کنار دریای احمر واقع است تأمین می‌شود و ارزاق مدینه از ینبع البحر وارد می‌گردد. در داخله حجاز تپه‌ها و بیشه‌هائی است که برای مرتع از آن استفاده می‌کنند و در بعضی نقاط حجاز، نخلستان‌ها دائر است. طائف که محل ییلاقی مردم مکه است میوه مردم حجاز را تأمین می‌کند. در داخل بیشه‌ها قلعه‌هائی بنا شده که اعراب، هنگام هجوم دشمنان بدان پناهنده می‌شدند. در دامنه تپه‌های حجاز کمی غلات می‌روید که فقط برای کفاف چند ماه مردم حجاز کافی است. جلگه ساحل دریا را تهامة می‌نامند و از نظر موقع جغرافیائی باید جزء حجاز شمرده شود. می‌گویند چون ناحیه حجاز حاجز میان جلگه پست تهامة و زمین مرتفع نجد است بدین نام نامیده شده است.

  1. یمن در جنوب عربستان واقع است درباره وجه تسمیه این ناحیه اقوال مختلف ذکر شده: بعضی به واسطه یمن و برکت این سرزمین آن را سزاوار نام یمن پنداشته‌اند و برخی گفته‌اند که چون در طرف راست کعبه واقع بوده بدین نام نامیده شده است. یمن سرزمینی حاصل‌خیز دارد از این روی از زمان بسیار قدیم مهد تمدن معین و قطبان و سبا بوده و پس از سبا دولت حمیر در یمن روی کار آمده است آوازه آبادانی و تمدن یمن در آن زمان به گوش دول جهان گشا رسیده و روم و حبشه و ایران به نوبت بدین سرزمین لشکرکشی کرده‌اند و هر کدام وقتی مملکت یمن را تحت تصرف خود درآورده‌اند. در دوره اخیر نیز یمن مطمح نظر اروپائیان بوده و انگلستان، عدن و جزیره قمران را جهت پایگاه دریائی تصرف کرده و اینک بر سر جزیره بریم با ملک سعود کشمکش دارد. اخیرا یمن به دو قسمت جنوبی و شمالی تقسیم شده و متأسفانه مردم آن گرفتار جنگ‌های داخلی هستند. باری شهرهای مهم یمن عبارت است از مخا و صنعا و عدن. در نزدیکی صنعا شهر مآرب واقع است که پایتخت دولت سبا بوده و آثار سد مأرب هنوز از آن زمان در آن باقی است و سنگ نوشته‌هائی به خط «مسند» از مآرب به دست آمده و تا حدی تاریخ سبا و حمیر را روشن ساخته است. صنعا در قدیم رقیب مکه بوده و حبشیان و ایرانیان آن را پایتخت خود قرار داده بودند. یکی از نواحی معروف یمن نجران است که تا زمان اسلام، مرکز مسیحیان بوده و مسیحیان قبه‌ای در این محل بنا کرده بودند و مانند کعبه حجاز به حج و زیارت آن می‌شتافتند. هر کس بدان پناهنده می‌‌شد مصون بود و هر که در آن مکان حاجتی می‌خواست حاجتش را بر می‌آوردند. می‌گویند بانی این قبه عبد المسیح بن داوس بن عدی بوده است.
  2. ناحیه حضرموت که در مشرق یمن در ساحل اقیانوس هند واقع است و زمین آن از جنس زمین‌های یمن می‌باشد از قدیم محل صدور عود و بخورات و عطریات بوده و از شهرهای عمده آن ظفار و شیبان را باید نام برد.
  3. ناحیه مهره - در شرق حضرموت واقع است ولی مانند حضرموت پر نعمت نیست. خوراک مردم مهره، ماهی دریا است و شتران مهری از قدیم شهرتی داشته‌اند.
  4. ناحیه عمان- میان خلیج فارس و خلیج عمان و اقیانوس هند و مهره واقع و دارای معادن مس و قلعی است و از سبزی و میوه نیز بی‌بهره نمانده است لکن محصولات معدنی و نباتی آن به حدی اندک است که هر چند روبروی هندوستان واقع شده هرگز موقع تجاری نیافته است از شهرهای آن می‌‌توان مسقط و صحار را نام برد.
  5. ناحیة نجد میان حجاز و احساء و احقاف در جنوب صحرای شام واقع است و از جانب مشرق به عراق می‌پیوندد و بیشتر سرزمین‌های نجد مرتفعات شنی است ولی در واحه‌های آن درخت عرار و قیصوم و نوعی کاج می‌روید به علاوه دارای مراتع خوبی است و به همین مناسبت شتر و اسب این ناحیه شهرتی دارند. شهر عمده آن ریاض است که فعلا پایتخت دولت سعودی است. شهر حجر در این ناحیه واقع بوده که در مقاله حجر گفتگو شد.
  6. ناحیه احقاف در مغرب عربستان واقع و مسکن قوم عاد بوده است و بعضی سرزمین یمامه را جزء احقاف می‌دانند. هنوز در خصوصیات احقاف تحقیق کامل نشده و میان عمان و احساء و نجد و حضرموت و مهره قرار دارد.

به هر حال قسمت معظم شبه جزیره عربستان را صحرا و ریگستان پوشیده و فاقد دریاچه و شطوط بزرگی است و آب و هوای آن غالباً گرم می‌باشد فقط در اماکن مرتفع و جاهائی که جوی‌های آب روان داشته باشد عده‌ای از مردم ساکن می‌شوند و از مراتع آن استفاده کرده شتر و اسب تربیت می‌کنند. از بعضی از نواحی عربستان نباتات معطر و قهوه به دست می‌آید.[۴]

قبایل عرب

مسکن اولیه عرب به عقیده بعضی شمال آفریقا و حدود نیل بوده و به عقیده برخی دیگر از مستشرقین، اعراب نخست در ساحل فرات سکونت داشته‌اند و به تدریج به طرف جنوب به منظور تحصیل چراگاه مهاجرت کردند و آنگاه دسته‌ای از ساحل خلیج فارس و دسته‌ای دیگر از راه معروف به راه کاروان به جانب جنوب متوجه شده‌اند. عده‌ای هم معتقدند که در زمان بسیار قدیم عرب بائده در شبه جزیره عربستان ساکن بوده است به هر حال عرب‌ها از نژاد سامی هستند و نسب خود را به سام بن نوح می‌رسانند. در وجه تسمیه ایشان نیز اقوالی چند ذکر شده من‌جمله گفته‌اند که چون نسب قبائل به یعرب بن قحطان می‌رسد بدین مناسبت عرب نامیده شده‌اند. عده‌ای دیگر گفته‌اند که چون زبان این مردم فصیح و آشکار است زبان عرب خوانده شده و به همین مناسبت قومی که بدین زبان متکلمند نام عرب یافته‌اند.

عده‌ای از مستشرقین معتقدند که قحطان مذکور در سلسلة النسب عرب همان یقطان بن عابر بن سام مذکور در تورات است.

به هرحال عرب را به سه طبقه منقسم می‌کنند:

١. عرب بائده که آثارشان به کلی از میان رفته و فقط چند قصه و افسانه از ایشان به یادگار مانده است.

دو قوم عاد و ثمود که قرآن مجید از ایشان یاد کرده و ضمن دو مقاله در این رساله از ایشان سخن رفته است از عرب‌های بائده بوده‌اند.

جدیس و طسم و عمالقه نیز از این طبقه‌اند (عمالقه در حجاز و نجد ساکن بوده‌اند). می‌گویند طسم و جدیس در سرزمین یمامه مسکن داشته‌اند و حکومت در دست قبیله طسم بوده است.

یکی از پادشاهان ایشان به نام عملوق مردی بسیار بی‌عفت بوده و از هر دختر پیش از آنکه به خانه شوهر رود ازاله بکارت می‌کرده تا آنکه عفیره خواهر اسود قوم خود را بر سر غیرت می‌آورد و آنان پادشاه و خدمش را به میهمانی در خارج شهر دعوت می‌کنند و شمشیرهای خود را که در ریگی نهفته بودند بیرون می‌کشند و کار ایشان را می‌سازند فقط شخصی به نام رباح از پیش ایشان فرار می‌کند و به حسان بن حمیر پناهنده می‌شود. حسان با لشکری انبوه به جانب قبیله جدیس حرکت می‌کند. می‌گویند رباح خواهری داشته که با مردی از قبیله جدیس ازدواج کرده بوده است این زن چشمان تیز داشته بحدی که از چندین منزل می‌توانسته است اشخاص را تشخیص دهد.

لشکر حسان برای آنکه از چشم زرقاء یمامه (خواهر رباح) مخفی بمانند هر کدام درختی در دست می‌گیرند. زرقاء از فاصله بسیار دور ایشان را می‌بیند و به قوم خود خبر می‌دهد که لشکری از درختان قصد ایشان دارند ولی قبیله جدیس سخن او را نمی‌پذیرند. بالاخره حسان بر قبیله جدیس غفلة حمله می‌برد و آنان را به کلی از صفحه زمین برمی‌دارد.

۲. عرب عاربه - این طبقه از حوزه فرات به جنوب عربستان مهاجرت کرده‌اند و نخست در یمن تشکیل دولت و حکومت داده‌اند (ضمن مقاله سبا و تبع و اصحاب الفیل شرح آبادانی یمن و تمدن این طبقه ذکر شده است). پس از واقعه سیل العرم قبائل یمن در تمام شبه جزیره پراکنده شدند و در بعضی نقاط از نو به تأسیس دولت و حکومت دست زدند. عرب عاربه بنی قحطان نیز نامیده می‌شوند زیرا نسب خود را به یعرب بن قحطان می‌رسانند. معمولا بنی قحطان را به دو شعبه کهلان و حمیر به نام کهلان بن سبا و حمیر بن سبا منقسم می‌سازند.

۳. عرب مستعربه - چنانکه در مقاله اسماعیل ذکر شد حضرت ابراهیم پسر خود اسماعیل را که از هاجر بود در مکه مسکن داد و اسماعیل با بنی جرهم وصلت کرد و عرب مستعربه که بنی عدنان خوانده شدند از نسل او هستند. بنی عدنان نسب به «نضار بن معد بن عدنان» می‌رسانند و به چهار شعبه بزرگ قسمت می‌شوند که به ترتیب اهمیت عبارتند از: ربیعه و مضر و ایاد و انمار.

عدنانیان و قحطانیان پیوسته با هم مفاخره و معارضه داشته‌اند و همچنین در میان قبیله ربیعه و مضر مفاخره و منازعه بوده است اثر معارضات عدنانیان و قحطانیان را در اشعار شعرای بعد از اسلام می‌‌بینیم.

عرب‌ها کمتر به تشکیل دولت‌های بزرگ توفیق یافته‌اند زیرا زندگانی بدوی با تشکیل حکومت و دولت مناسب نبوده است فقط دولت‌های معین و سبا و حمیر در جنوب عربستان و دولت غساسنه در شام و دولت مناذره در حیره و حکومت ملوک کنده در تاریخ عرب قابل ذکر است.[۵]

دین عرب

عرب مانند اقوام بدوی دیگر نخست چون از آثار جوی سود و زیان می‌برده‌اند به آسمان‌ها نظر دوخته بودند و اختران رخشان چشم آن را به خود خیره کرده بود و طلوع و غروب و حرکات آنها را در زندگانی خود و همه موجودات تا حد غیر قابل تصور مؤثر می‌دانستند. مخصوصاً اگر مسکن اصلی عرب ساحل فرات باشد عقاید ایشان مستقیما مأخوذ از معتقدات مردم بابل بوده و به فرض اینکه اعراب اولیه ساکن جزیره باشند باز هم از مهاجرین ساحل فرات که از ازمنه بسیار قدیم به مهاجرت پرداخته‌اند متأثر بوده‌اند.

مورخین عرب می‌نویسند که حضرت ابراهیم آئین توحید را اظهار داشت و فرزندان وی این کیش مقدس را نسلا بعد نسل به اعقاب خود رسانیدند، لکن آئین مجوس به زودی از ایران و بابل به عربستان وارد شد و اعراب به پرستش ستارگان و نیایش خورشید و ماه پرداختند و برای هر یک از ستارگان خانه‌ای از سنگ ساختند و آن را بیت خواندند. چنانکه بنا بر روایتی کعبه در قدیم بیت زحل بوده است. مخصوصا آیین مجوس در قبیله تمیم توأم با رسوم و آداب ایرانی رونق کامل داشت.

در اینکه دین توحید نخست در بابل طلوع کرده شکی نیست زیرا بنا بر تحقیقات تاریخی پیش از حمورابی شخصی در بابل به پرستش خدای یگانه مردم را دعوت کرده، لکن خدائی که او معبود خود و مردم می‌پنداشته از علائق جسمانی مبری نبوده و صفات بشریت را به وی نسبت می‌داده است.

تقریبا تمام اقوام بدوی هر چند به خدایان فوق طبیعت قائل بوده‌اند با نظر تقدیس و احترام به اختران آسمان می‌نگریسته‌اند و آتش را مقدس می‌پنداشته‌اند.

چون افراد بدوی باید به مناسبت اختلاف فصول، مسکن خود را تغییر دهند به ناچار برای خود خانه از گل و خشت نمی‌سازند و در زیر خیمه و چادر به سر می‌برند اما چون یک قبیله یا چند قبیله برای خود مرکز تجمعی دارند که در فصل آسایش بدان باز می‌گردند در مرکز تجمع خود به نام خدای خدایان خویش خانه‌هائی از سنگ بنا می‌کنند و گاه آن را مطابق رسوم زمان، زینت و آرایش می‌دهند چون خانه بر پا شود خانه، ساکن می‌خواهد از این روی مجسمه‌هائی برای خدا، یا خدایان یا اختران و فرشتگان می‌سازند و در آن خانه جای می‌دهند. این مجسمه‌ها نزاهت و تقدس می‌یابند و قبائل در برابر آنها قربانی‌ها می‌گذرانند. بسا هست که افراد قبیله‌ای به بتان قبیله که مظهر قومیت آنهاست چندان علاقمند شوند که صورت یک یا چند بت را با خود پیوسته همراه داشته باشند و به عنوان مظهر قومیت آن را محترم بدارند و هرگاه بر قبیله‌ای تفوق یابند پرستش بت خود را بر آن قبیله تحمیل کنند. به هر حال مردم عرب چنین بوده‌اند و هر یک از قبائل عرب یک یا چند بت را می‌‌پرستیدند. می‌گویند دور خانه کعبه سیصد و شصت بت به تعداد روزهای سال گذاشته بودند. بعضی به استناد وجود سیصد و شصت بت گرد خانه کعبه، معتقد شده‌اند که عرب‌ها آفتاب پرست بوده‌اند. مسلما مهر پرستی در میان اقرام بدوی بسیار زود رایج شده منتها ممکن است که اعراب در نتیجه سوختن از حرارت آفتاب عبادت آن را ترک کرده و به ماه که در سفرهای شبانه با نور خود آنان را راهنمائی می‌کند گرویده باشند.

مورخین عرب می‌گویند که شرک و بت پرستی نخست به وسیله عمرو بن لحی در میان اعراب معمول شده است و داستان آن را چنین نقل می‌کنند که عمرو مدت‌ها بیمار بود و درمان او را اطباء شستشوی در آب معدنی تشخیص دادند. وی برای درمان به شام سفر کرد و شفا یافت در این سفر دید که مردم شام بت بعل را می‌‌پرستند. چون به وطن بازگشت مجسمه‌ای برای بعل بساخت و همچنین دستور داد که مجسمه اساف را بر کوه صفا و مجسمه نائله را بر کوه مروه بگذارند و آن دو مجسمه را زیارت کنند. سال بعد به بدن سفر کرد و از آنجا پنج بت از بتان قوم نوح را با خود به حجاز آورد.

در قرآن مجید فقط نام نه بت ذکر شده است و آن بتان عبارتند از «ود و سواع و یعوق و یغوث و نسر» که در سوره نوح مسطور است و می‌گویند این پنج بت یادگار قوم نوح بوده‌اند و عمرو آنها را به حجاز آورده است.

در سوره نجم نام سه بت «لات و عزی و منات» مذکور است که به تفصیل هر یک از آنها را در مقاله‌ای خاص خواهیم دید.

بت دیگری به نام بعل در سوره صافات مذکور است و از آن سابقا سخن گفته‌ایم. محتمل است که جبت و طاغوت هم نام دو بت باشد.

به زعم بعضی از مفسرین، آزر هم که در سوره انعام ذکر شده نام بتی بوده است.

هبل بتی بوده که همه قبایل عرب به آن توجه داشته‌اند و آن را در خانه کعبه جا داده بودند لکن در قرآن مجید نامی از این بت برده نشده است.

کلبی کتابی دارد به نام الاصنام در آن کتاب اسامی بسیاری از بتان عرب مندرج است و معروف‌ترین آنها عبارتند از اساف و اوآل و بجه و باجر و ذو الرجل و ذوالقین و رزاع و تیم و زور و سلیم و صدا و فلس و هبا و یالیل.

بدون شک عبادت عزی و منات و لات و بعل از ملل مجاور به قوم عرب رسیده است. در هنگام ظهور اسلام آئین مجوس و صابئین از مذاهب دیگر شرک بیشتر اهمیت داشته و سه مذهب از مذاهب توحید نیز در عربستان رایج بود آن سه مذهب عبارت بود از:

  1. مذهب حنفاء - یا معتقدین به ملت ابراهیم که تعداد آنها بسیار اندک بود.
  2. کیش یهود- یهودیان از عهد بسیار قدیم برای تحصیل روزی یا به عنوان فرار از کشتارهای فلسطین به عربستان میآمدند. بنا به نقل ابوالفرج اصفهانی پانزده قرن پیش از میلاد مسیح یهودیان به سرزمین عرب وارد شدند. بنا به روایت مقریزی مردم عرب، کبیسه را در حدود قرن یازدهم پیش از میلاد از یهود آموخته بودند و در حساب سال و ماه به کار می‌بردند. می‌گویند کیش یهود به وسیله یکی از بنی حمیر به نام ابی کرب یک قرن پیش از میلاد به یمن وارد گردید. در قرن سوم و چهارم که یهودیان از رومیان شکنجه می‌‌دیدند به داخل عربستان مهاجرت می‌کردند. در قرن پنجم میلادی ذونواس که از حکومت روم متنفر بود به کیش یهود درآمد و قصة اصحاب اخدود در یمن به دست او اتفاق افتاد. ذنواس در مقابل رومیان از خسروان ایران حمایت خواست و پادشاهان ایران او را حمایت کردند. باری در قرن ششم یهود در عربستان اهمیتی به سزا داشتند. بنی نمیر و بنی کنانه و بنی حرث و بنی کنده و اوس و خزرج یهودی بودند.
  3. مسیحیت - نخستین بار در قرن اول میلادی یکی از قدیسین به نام توماس در مسیر خود به هندوستان از یمن گذشت و مردم یمن را به دین مسیح دعوت کرد از جانب دیگر پولس در شام به دعوت پرداخت. رواج یافتن دین مسیح در رم موجب آن شد که این آئین هم در روم و هم در مستعمرات و کشور‌های تحت الحمایه روم رواج یابد. منازعات دینی حتی در ممالک معظمه آن روز جزئی از سیاست شده بود. ارمنستان که گاه به دست ایران و گاه به دست روم بود موجبات نفوذ مسیحیت را در ایران فراهم آورد و در عین حال تعصبات زردشتیان از بسط آن گاهی ممانعت می‌کرد چنانکه یزدگرد دوم که بنابر مقتضیات سیاست وقت به مسیحیان آزادی می‌داد مورد تنفر زردشتیان واقع شد واو را یزدگرد بزه‌کار نامیدند.

آئین مسیح در سرزمین عربستان بلامانع پیش می‌رفت چه مردم از شرک سر خورده بودند و کیش یهودیت نیز در آن زمان مادی و خرافی شده بود از جانب دیگر عرب‌ها به رومیان احتیاج داشتند و از بازرگانی با آنان سود فراوان می‌بردند و قبول دین مسیح، عرب را با روم نزدیک‌تر می‌ساخت.

بنا بر آنچه گفته شد کیش نصرانیت مخصوصا مذهب یعقوبی که مورد قبول مردم شام بود در ممالک عرب، تحصیل اهمیت کرد و مردم یمن بیشتر این آئین را پذیرفتند و در برابر کعبه حجاز، کعبه نجران و کعبه صنعاء را ساختند. ضمنا ناگفته نماند که رومیان به وسیله معاویه و سلاطین دیگر اموی کوشش کردند که کشورهای آن روز اسلامی را تحت سلطه خود داشته باشند و مسئله قتل امام حسین و دیگر فجایع بنی امیه ناشی از این سیاستشان بوده.[۶]

اخلاق عرب پیش از اسلام

اعراب زندگانی بدوی داشتند و به صورت قبایل متفرق در نقاطی که مختصر آب و گیاهی داشت مسکن می‌گزیدند و این قبایل گاهی با هم دوست و متحد می‌شدند و زمانی براثر یک تعدی ناچیز و بی‌اهمیت دو یا چند قبیله باهم وارد زد و خورد می‌گردیدند و ممکن بود زد و خورد و جدال به کشتار‌های خونین منتهی شود و مدت‌ها جنگ و ستیز دوام یابد تا آنجا که دو قبیله از جنگ و جدال خسته شوند و یکی از رؤساء یا افراد محترم پای وساطت به میان گذارد و دو قبیله را با هم آشتی دهد. در این نوع موارد غالباً دیه و خونبهای مقتولین بین افراد قبیله تقسیم می‌شد. جنگ عویرض که میان دو قبیله بکر و تقلب به وقوع پیوست و جنگ عقبه که به اسارت مهلهل خاتمه پذیرفت و جنگ بسوس که چهل سال «۴۹۰ تا ۵۳۰» میلادی ادامه داشت و جنگ داحس و غبراء که میان عبس و فزاره اتفاق افتاد از این قبیل بوده است این جنگ‌ها به قدری اهمیت داشته که بعضی از آنها مبدأ تاریخ قبائل واقع شده و به ایام العرب موسوم گردیده است. ابوالفرج اصفهانی در این موضوع کتابی ترتیب داده و وقایع هزار و نهصد یوم از ایام عرب را در آن کتاب ضبط کرده است.

زندگانی صحرانشینی در سرزمین وسیعی که نقاط حاصل‌خیز آن کم است بدون شک اختلاف طبقاتی به وجود می‌آورد از طرفی صحرانشینان با شهرنشینان دشمنند و هر وقت فرصتی بیابند به غارت و چپاول دست می‌زنند از جانب دیگر بعضی از مردم به نسبت، مرفه زیست می‌کنند و خود را برتر از مردم عادی می‌شناسند و می‌خواهند تا آنجا که ممکن باشد دیگران را تحت سلطه و سیطره خود آورند، لکن چون وسائل غیر طبیعی در دست نیست مزیت اشخاص ممتاز یا ناشی از زور و نیروی بدنی آنهاست یا آنکه به وسیله بخشش و مهمانداری می‌بایست مردم را به خود جلب کنند و طبع قانع توده مردم مقتضی آن بوده که با سخاوت اندکی راضی شوند و زبان به ستایش شخص بخشنده بگشایند.

رؤسا و بزرگان قبایل غالباً نزدیک به خیمه خویش بر فراز مکان مرتفعی آتش می‌افروختند و آن را نارالقری می‌نامیدند مقصود ایشان از افروختن آتش هدایت و دعوت مسافرینی بود که راه گم کرده بودند و در بیابان سرگردان می‌ماندند چه بر اثر طوفان‌های شنی گاه به کلی آثار و علائم راه در زیر شن مستور می‌گردید و مسافرت در بیابان‌ها دشوار می‌‌شد و در این هنگام مسافر آرزو داشت که آتشی ببیند و به خیمه‌ای پناهنده شود. کاملا اخلاق فقراء عرب با اخلاق توانگرانشان متفاوت بود. اعراب فقیر به واسطه تنگی معیشت دختران خود را زنده در خاک مدفون می‌ساختند و برای امرار معاش خویش منتظر پیش آمد حوادثی بودند تا مجال غارتگری به دست آرند یا در خدمت قبیله‌ای که با قبیله دیگر خصومت داشتند وارد گردند و تأمین معیشت نمایند. گاهی بدویان بر سر راه کاروان‌های ایران و روم می‌ایستادند و به وسیله راهنمائی آن قوافل، مختصر مالی به دست می‌آوردند.

اشراف عرب دو دسته بودند یک دسته سرمایه‌دار که طلا و نقره می‌اندوختند و در موقع رواج تجارت به بازرگانان قرض می‌دادند و از آنها منفعتی متناسب با سرمایه و مدت به نام ربا دریافت می‌داشتند و بدون زحمت و کوشش در نهایت رفاه و آسایش بسر می‌بردند.

دسته دوم با سرمایه دسته اول به تجارت می‌پرداختند و از بازرگانی روم و ایران سود بالنسبه گزافی به دست می‌آوردند.

ایران و روم در تصرف بازارهای تجاری عربستان و مخصوصا بر سر تصرف بازار یمن با هم رقابت و کشمکش داشتند.

چون بیشتر اعراب اکثر اوقات خود را در سفر می‌گذراندند اختلاف و آمیزش میان قبائل زیاد بود و در نتیجه این آمیزش اخلاق و خصال گوناگون به یکدیگر می‌آمیخت، لکن در همه قبائل، خصلت شجاعت و عصبیت که مقتضای طبع بیابان نشینان است وجود داشت از جانب دیگر تداخل قبائل موجب پیدا شدن خرافات و عقاید گوناگون و اصول اجتماعی مختلف می‌گردید و در عین حال زبان‌ها به هم می‌آمیخت و لغات مشترک و مترادف تزاید می‌یافت از این رو است که می‌‌بینیم عرب‌های جاهلیت به مذاهب مختلف معتقد هستند و خرافات در میان ایشان بسیار است و الفاظ مشترک و مترادف زیاد دارند.

ساده‌ترین امور اجتماعی یعنی نکاح در میان اعراب انواع گوناگون داشته است و حتی پست‌ترین نوع مزاوجت که ازدواج یک زن با چند مرد باشد در میان اعراب معمول بوده و فرزند به مردی ملحق می‌شده که به او شباهت بیشتری داشته باشد. مزاوجت با بعضی دختران بسیار دشوار بوده و مهر سنگینی بر شوهر تحمیل می‌شده است. تعدد زوجات در میان ملل بدوی همیشه معمول بوده است و در زمان جاهلیت فرزند بزرگ‌تر مالک تمام زوجات پدر خود می‌شده و همچنین ممکن بوده است که مردی زنی را پس از مردن شوهرش تحت حمایت بگیرد و رداء بر وی افکند و با افکندن ردا علاقه زوجیت میان آن مرد و زن برقرار شود. زنان در امور خانه کاملا محدود بودند و به منزله امتعه قابل خرید و فروش تلقی می‌شدند. آشفتگی رسوم مزاوجت و عدم اعتماد زوجین به یکدیگر و سفرهای طولانی شوهر از جانبی و عصبیت بدوی از جانب دیگر نسبت به امر زن و فرزند نزاع‌هائی به وجود می‌آورد و برای قطع این منازعات به روش‌های خرافی توسل می‌جستند. مثلا اگر مرد به سفر می‌رفت و در مدت مسافرت او پیوندی که به درخت زده بود سبز و خرم می‌نمود به پاکی و طهارت زوجه خویش اطمینان می‌یافت و این عمل را در اصطلاح رتیمه می‌نامیدند. همچنین اگر فرزندی که در غیبت مرد متولد می‌‌شد از جهت قیافه به پدر شبیه نمی‌بود مرد زوجه خود را متهم می‌ساخت و آن فرزند را از آن خود نمی‌دانست.

گاهی منازعات زناشوئی و سایر اختلاف به وسیله کهان قطع و فصل می‌‌شد کاهنان از آینده خبر می‌دادند و خواب‌ها را تعبیر می‌کردند و برای حل و فصل کلیه امور، آزمایش‌ها و طرق حل پیشنهاد می‌نمودند. احکام کهان با عبارات مسجوع ادا می‌‌شد تا از سخنان عادی ممیز باشد[۷]

علوم و ادب عرب

  1. علوم عرب: اعراب به مقتضای بدویت و احتیاجات زندگانی خویش به ستارگان و آسمان چشم دوخته بودند و چون اولین مسکن ایشان سواحل فرات بوده از مردم سومر و اکد اطلاعات نجومی را آموخته بودند و از روی حرکات ستارگان و بعضی حوادث جوی، وضع سال آینده را پیش بینی می‌کردند و تصمیم مناسب برای مهاجرت و طرز زندگانی خود اتخاذ می‌نمودند بنابراین علم النجوم یکی از مهم‌ترین دانش‌ها شمرده می‌‌شد و هنوز اعتقاد به انواع در میان مردم عرب باقی است. یکی دیگر از دانش‌های عرب علم الانساب به شمار می‌رفت چنانکه سابقا اشاره شد عصبیت بدوی مقتضی آن بود که اعراب به سلامت نسب خویش اهمیت دهند لکن مسافرت‌ها و مهاجرت‌ها این کار را بسی دشوار می‌ساخت از این رو وقایعی که در زندگانی اشخاص اتفاق می‌افتاد مورد توجه عموم واقع می‌‌شد و در میان هر قبیله کسانی بودند که این قبیل وقایع را در حافظه ضبط می‌کردند و نساب نامیده می‌شدند. پیداست که نسابین بر افراد عادی و حتی بر رؤسای قبائل تسلط داشتند چه ممکن بود از طوماری که در حافظه دارند سطوری تاریک علیه یک فرد یا رئیس قبیله اظهار دارند و بنای افتخار و بزرگواری او را در هم شکنند. علاوه بر علم النجوم (تنجیم) و علم الانساب عرب‌ها به فراست و قیافه وعیافه و کهانت اهمیت می‌دادند مخصوصا کهان، گذشته از اینکه مرجع شور و داد خواهی بودند در معالجه امراض مداخله می‌کردند. عرب‌ها بر اثر تجربه، جنس خاک زمین‌ها را می‌شناختند و می‌دانستند که هر زمین برای چه نوع زراعت استعداد دارد و همچنین در دام‌پزشکی ید طولی داشتند لکن همه معلومات بیطره آنان صرفا متکی بر تجارب شخصی بود. عرب‌های حیره در نتیجه مجاورت با ایران، و اعراب بنی غسان بر اثر همجواری با روم از قبائل دیگر جز قبائل یمن، متمدن‌تر بودند مخصوصا مردم حیره از مدرسه جندی شاپور بهره‌ور شده و حارث بن کلده طبیب معروف عرب پرورده آن مدرسه بوده است.
  2. ادب عرب: ساختمان کلمات عربی طوری است که زود آهنگ می‌پذیرد و وجود الفاظ مترادف و مشترک و کثرت لغت که نتیجه آمیزش قبائل گوناگون است زبان عرب را برای سرودن اشعار و پرداختن نثر مسجوع آماده ساخته و چون مهاجرت و سفر عادت اقوام عرب بوده است و در هر سفر با مناظر و وقایعی جدید روبرو می‌شدند و خاطراتی با خود به مسکن اصلی همراه میآورده‌اند مواد کافی برای سرودن شعر در اختیار داشته‌اند و به این مواد، مفاخر فردی و قومی و وقایع خونین و صلح و سازش‌ها و پیمان‌ها اضافه می‌شد و سرچشمه‌های خشک نشدنی برای نظم قصائد عربی به وجود میآورد و حافظه قوی مردم صحرانشین این اشعار و آثار را حفظ می‌کرد و به آیندگان می‌سپرد بنابراین در وجود شعر در دوران جاهلیت تردیدی نیست منتهی می‌‌توان گفت که شاید اشعاری که امروز به زمان جاهلیت نسبت می‌دهند واقعاً در دوران جاهلیت سروده نشده باشد، لکن به فرض صحت این ادعا مسلما اشعاری که فعلا از زمان جاهلیت در دست داریم حداقل تقلیدی از شعر ایام جاهلیت است.

بنا به نقل مورخین عرب شعر در زمان جاهلیت مقامی بس ارجمند داشته و در بازارهای تجارت من‌جمله در بازار عکاظ که هر چند وقت یک بار تشکیل می‌شده شعرا اشعار خود را عرضه می‌داشتند و پس از آنکه اشعار سروده از هر جهت مورد انتقاد واقع می‌‌شد قصاید منتخب را می‌نوشتند و به دیوار کعبه می‌آویختند و گویا معلقات هفتگانه از جمله همین قصائد باشد. می‌گویند زهیر، سالی یک قصیده می‌گفت و در مدت یک سال آن را بر ارباب ذوق عرضه می‌داشت و انتقاد و اصلاح می‌کرد از این روی قصائد او را حولیات می‌نامند.

به هر حال به فرض اینکه در این روایات غلو و اغراق شده باشد باز برای اثبات اهمیت مقام شعر عربی که با احساسات و زبان و زندگانی عرب مناسب بوده دلایل قطعی و قابل اعتماد می‌باشد.[۸]

خط عرب

تا آنجا که تاریخ روشن کرده نخستین بار نوشتن خط در کلده یا مصر ابداع شده و مراحل تطور خود را پیموده است. از خط مصری خط فینیقی اشتقاق یافته و از خط فینیقی دو خط منشعب شده یکی خط آرامی و دیگر خط مسند.

خط مسند به انواع گوناگون منشعب شده و چند رشته به نام‌های صفوی و ثمودی و لحیانی در شمال عربستان و حمیری در جنوب عربستان معمول بوده است.

اروپائیان معتقدند از خط آرامی چند خط متفرع گردیده که خط نبطی و خط سریانی از جمله آنها است.

می‌گویند مردم حیره و انبار خط نسخ منسوب به خود را از خط نبطی گرفته‌اند و سپس اهل حجاز آن خط را از مردم حیره فرا گرفته و تصرفاتی در آن به وجود آورده‌اند.

همچنین اروپائیان خط کوفی را از مشتقات خط سطرنجیلی که یکی از انواع خط سریانی است مأخوذ پنداشته‌اند.

راویان عرب بالاتفاق خط مسند را پدر خطوط عربی می‌دانند و می‌گویند خط مسند را با تصرفاتی اهل نبط و کنده فرا گرفته‌اند.

خط ازکنده به مردم حیره و انبار انتقال یافته و از ایشان به مردم حجاز رسیده است. سپس آرایش‌هائی در خط حجازی به کار برده‌اند و خط کوفی را ساختند.

حضرت رسول اکرم به تعلیم خط زیاد اهمیت می‌داد تا جائی که فدیه بعضی اسیران را آموختن خط به ده نفر معین فرمود.[۹]

پانویس

  1. «و بدین‌گونه ما آن (قرآن) را حکمتی عربی فرو فرستادیم و پس از دانشی که به تو رسیده است اگر از خواسته‌های آنان پیروی کنی در برابر خداوند هیچ یاور و نگهدارنده‌ای نداری» سوره رعد، آیه ۳۷.
  2. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص434-435.
  3. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص 435.
  4. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص435-438.
  5. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص 438-440.
  6. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص 440-444.
  7. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص444-447.
  8. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص447-449.
  9. خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص 449-450.

منابع