عصمت حضرت موسی
عصمت حضرت موسی (ع) به معنای مصونیت ایشان از هر گناه و خطا و اشتباهی است. به طور کلی عصمت حضرت موسی(ع) با استناد به براهین عقلی و ادله نقلی که در اثبات عصمت سایر انبیا از آنها بهره گرفته میشود قابل اثبات است. به عنوان نمونه برهان حفظ شریعت، برهان لطف، برهان تسلسل، برهان وجوب اطاعت از پیامبر، برخی از براهین عقلی عصمت آن حضرت هستند. همچنین است استناد به آیات و روایاتی که در آنها خصوصیاتی همچون اصطفای الهی، وجوب اطاعت تام و عدم تسلط شیطان بر برخی انسانهای برگزیده و نیز الگو بودن انبیا بیان شده که به مصونیت همه انبیا از ارتکاب کبائر، خطا، نسیان و اشتباه که همان حقیقت عصمت است، اشاره دارند.
معناشناسی عصمت
معنای لغوی
عصمت، واژهای عربی و از ماده «عَصِمَ يَعْصِمُ» است که در لغت سه معنا برای آن ذکر شده؛ یکی: «مَسَکَ» به معنای حفظ و نگهداری[۱]، دوم: «مَنَعَ» به معنای مانع شدن[۲] و سوم به معنای وسیله بازداشتن[۳]. با این وجود واژه «عصمت»، به معنای «گرفتن» و «نگهداری» مناسبتر از معنای «مانع شدن» است و شاید به همین جهت است که برخی لغویون نیز «اعصم» را به معنای «مَسْک» و «اعتصام» را به «استمساک» معنا کردهاند[۴].[۵]
در اصطلاح متکلمان
در علم کلام دست کم دو معنا برای عصمت ارائه شده است:
- عصمت به معنای لطف: مرحوم شیخ مفید نخستین متکلم امامیه است که به تعریف عصمت پرداخته است. از نظر او عصمت از ناحیه خداوند متعال، همان توفیق و لطف او برای حجتهای اوست و اعتصام به این عصمت به وسیله حجج الهی برای حفظ دین خداوند از ورود گناهان و خطاها در آن است[۶]. متکلمان امامیه به تبع مرحوم مفید قرنها عصمت را به لطف تعریف کردهاند و بزرگانی همچون سیدمرتضی، شیخ طوسی، نوبختی، نباطی[۷] و مانند آنها در آثار خود آن را به کار بردهاند.
- عصمت به معنای ملکه: پس از آنکه شیخ مفید عصمت را به لطف تعریف کرد و دیگران نیز آن را پذیرفتند، مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی آن را به نقل از فلاسفه، ملکه نامید و گفت: عصمت ملکهای است که با وجود آن، از صاحبش گناهان صادر نمیشود و این بنا بر اندیشه حکماست[۸]. پس از خواجه برخی از متکلمان معاصر و متأخر از او نیز این تعریف را در کتابهای خود ارائه کردند[۹].[۱۰]
ادله اثبات عصمت حضرت موسی(ع)
براهین عقلی
از آنجا که حضرت موسی(ع) یکی از انبیای الهی است؛ لذا میتوان جهت اثبات عصمت آن حضرت به همان براهین عقلی که متکلمان در اثبات عصمت انبیا به آنها استناد کردهاند، استناد نمود که بارزترین آنها عبارتاند از: برهان امتناع تسلسل[۱۱] [۱۲]، برهان لزوم هدایت بشر، برهان نقض غرض[۱۳] [۱۴]، برهان وجوب اطاعت از معصوم[۱۵].[۱۶]، برهان حفظ شریعت [۱۷].[۱۸] برهان لزوم اطمینان [۱۹].[۲۰]، برهان لطف [۲۱] و غیره.
ادله نقلی
ادله قرآنی
در برخی از آیات قرآن کریم خصوصیاتی همچون اصطفای الهی، وجوب اطاعت تام و عدم تسلط شیطان بر برخی انسانهای برگزیده و نیز الگو بودن انبیا بیان شده که به مصونیت همه انبیا از ارتکاب کبائر، خطا، نسیان و اشتباه که همان حقیقت عصمت است، اشاره دارند. کلیت این آیات شامل حضرت موسی(ع) نیز شده و بر اساس آنها، عصمت آن حضرت نیز ثابت میگردد.
عدم تسلط شیطان بر پیامبران
به عنوان نمونه خدای متعال در آیهای خطاب به شيطان مىفرمايد: ﴿إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ﴾[۲۲]. فراز: ﴿لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ﴾، نكره در سياق نفى و مفيد عموم است، در نتيجه هر گونه سيطره و تصرف شيطان به هر نحوى از انحاء از بندگان حقيقى خداوند را منتفی میکند. از طرفی عمومیت این فراز از آیه، قرینه است بر اینکه مراد از «عبادی»، صرفا بندگان خالص و حقیقی خداوند است و نه گنهکاران یا کسانی که در زندگی خویش مرتکب برخی گناهان شدهاند. با این بیان، مراد از اثر، اعم از ارتکاب معاصی، خطا، اشتباه و نسیان است که از تأثیر وسوسههای ابلیس نشأت میگیرد. بدیهی است که انتفای اثر صرفا به معنای نفی تأثیر وسوسه در عبادالله است و نه نفی خروج ایشان از دایره وسوسههای ابلیس. همین معنا در آیه دیگری از قرآن کریم و با بیان دیگر نیز آمده و تسلط شیطان بر مؤمنانی که به خدا توکل میکنند را نفی نموده است که حقیقت عصمت را در بندگان واقعی خدا، ثابت مینماید[۲۳].[۲۴].
اصطفای الهی پیامبران
واژه «اصطفا» در لغت در معنای خالصِ چیزی را به دست آوردن استعمال شده است[۲۵]. روشن است که حاصل گزینش الهی و خالص کردن برخی توسط او چیزی جز عصمت نیست.
به عنوان نمونه قرآن کریم در جایی میفرماید: ﴿اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ﴾، ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ﴾[۲۶]. با توجه به اینکه ضمایر «هم» در کلمات ﴿أَيْدِيهِمْ﴾ و ﴿خَلْفَهُمْ﴾ بر اساس دیدگاه برخی مفسران به ﴿رُسُلًا﴾[۲۷] و طبق نظر برخی دیگر به ﴿النَّاسِ﴾[۲۸] برمیگردد و با عنایت به معنای لغوی اصطفا، تفسیر آیه چنین میشود که خداوند از میان مردم و فرشتگان، شایستگان را برمیگزیند. از این رو اگر عصمت پیام آور تضمین نشده باشد، ابلاغ این پیام دچار آسیب شده و با غرض ارسال رسل ناسازگار خواهد بود[۲۹].
امر به اطاعت تام و مطلق از پیامبران
خداوند متعال در دسته دیگری از آیات به وجوب اطاعت مطلق از رسولان خود و نیز تأسی به آنان امر کرده است[۳۰]. روشن است که بر اساس قواعد کلامی صدور چنین امری از سوی خدای متعال، مستلزم عصمت آن شخص است.؛ چراکه در غیر این صورت گرفتار تناقض خواهیم شد و تناقض از مولای حکیم صادر نمیشود. عصمت در اینجا به معنای مصونیت از اقسام معاصی، نسیان، خطا و اشتباه است؛ چراکه اگر مصونیت را منحصر در عدم ارتکاب معاصی دانسته و به جواز صدور نسیان، خطا و اشتباه از انبیا (ع)، معتقد شویم، غرض از ارسال نبی یا رسول نقض شده و اطمینان به گفتار و کردار انبیا و رسل (ع) در نظر مکلفین به اطاعت به صورت کامل محقق نخواهد شد[۳۱].
معرفی پیامبران به عنوان الگوی حسنه
مصونیت انبیا (ع) را میتوان از آیات دیگری که ضمن نام بردن از برخی انبیا، آنان را به صورت مطلق به عنوان الگویی حسنه معرفی کرده و به تأسی از آنان ترغیب مینمایند، استفاده کرد. چه اینکه قرآن کریم از رسول گرامی اسلام (ص) به عنوان اسوهای نیکو یاد کرده و میفرماید: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا﴾[۳۲]. همچنین از حضرت ابراهیم(ع) یاد کرده و میفرماید: ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ﴾[۳۳].
واژه «اسوه» در کتب لغت به معنای «قُدوه» است. قدوه نیز در مورد کسی به کار میرود که به او اقتدا میشود[۳۴]. کیفیت استدلال به این آیات چنین است که خدای متعال، پیامبراکرم (ص) و حضرت ابراهیم(ع) را به صورت مطلق و بدون هیچ قید و شرطی به عنوان الگو و سرمشق دیگران معرفی کرده است. با عنایت به معنای لغوی اسوه، این آیات در شمار آیاتی قرار میگیرند که به نحو مطلق به اقتدا و اطاعت از انبیا (ع)امر کردهاند و چنانچه سابقا گذشت، امر مطلق به اطاعت از شخصی مساوی با عصمت اوست؛ چراکه در غیر این صورت هرگز امر به اقتدا به غیر معصوم و اسوه قرار دادن او تعلق نگرفته و این مسأله به تناقض خواهد انجامید[۳۵].
اتمام حجت هدف از بعثت انبیا
در دستهای دیگر از آیات، اتمام حجت بر مردم به عنوان یکی از اهداف بعثت انبیا معرفی شده است. قرآن کریم در این خصوص میفرماید: ﴿رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا﴾، [۳۶].[۳۷]
آیاتی که بر عصمت فرشته وحی دلالت دارند
در قرآن کریم از عصمت و امانتداری فرشتۀ وحی سخن گفته شده است به نحوی که خداوند دربارۀ آنان فرموده است: ﴿لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[۳۸]، بنابراین اگر حاملِ اول وحی یعنی فرشتگان از جمله جبرئیل دارای عصمت باشد، حامل دیگر آن یعنی پیامبر هم چنین صفتی باید داشته باشد، زیرا نداشتن عصمت همانطور که نقض امانتداری فرشته وحی محسوب میشود، نقض امانتداری پیامبران هم خواهد بود[۳۹].
ادله روایی
در روایات متعددی بر قطعی بودن عصمت انبیا(ع) تأکید شده است[۴۰] از جمله آنها روایتی است از امام باقر(ع) که در آن آمده است: «انبیا گناه نمیکنند؛ چون همگی معصوم و پاکاند و آنان مرتکب گناه کوچک یا بزرگ نمیشوند»[۴۱].
امام رضا (ع) نیز دربارۀ عصمت پیامبران برای مأمون نوشت: «خداوند فرمان کسی که میداند مردم را گمراه میکند واجب نمیکند و برای رسالت خویش کسی را انتخاب نمیکند که میداند او به خدا و بندگانش کفر ورزیده و شیطان را به جایی خدا عبادت میکند»[۴۲].[۴۳]
در برخی ادعیه چنین آمده که إعتبار بازخواست الهی در پرتو عصمت است. توضیح اینکه خداوند متعال انبیاء و اوصیاء را فرستاده است و برای هر یک از ایشان شریعتی قرار داده تا دین الهی را برپا کنند و به تبع حجت را بر بندگان تمام. روشن است که اگر آنان خود معصوم نباشند، حجت بر بندگان هم تمام نبوده و بازخواست الهی لغو است[۴۴].
توهم تعارض برخی آیات با عصمت حضرت موسی(ع)
آیات 15 . 16 سوره قصص =
در کنار آیاتی که بر عصمت انبیا(ع) دلالت دارند، در قرآن کریم آیات دیگری وجود دارد که توهم تعارض با عصمت انبیا را برای برخی به وجود آورده است. برخی از این آیات مربوط به عصمت حضرت موسی(ع) است که در ادامه به بررسی آنها میپردازیم.
آیات ۱۵ و ۱۶ سوره قصص
یکی از وقایعی که در زندگانی حضرت موسی(ع) اتفاق افتاده، داستان کشته شدن یکی از فرعونیان به دست آن حضرت بوده است. در این جریان حضرت موسی(ع) در حین درگیری یکی از بنیاسرائیل با یکی از فرعونیان در مقام دفاع و رفع ستم از بنیاسرائیلی، با زدن مشت موجب شد آن مرد مصری بر زمین بیفتد و بمیرد. هنگامی که فرعون با آگاهی از این حادثه در صدد تعقیب موسی(ع) برآمد، وی به سوی مدین فرار کرد.[۴۵]. قرآن کریم در این باره میفرماید: ﴿وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ * قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾[۴۶].[۴۷]
تبیین شبهه
حضرت موسی(ع) کشتن آن مصری را کاری شیطانی خوانده و با اعتراف به ظلم خویشتن از خداوند طلب مغفرت و آمرزش میکند. از سوی دیگر، هنگامی که خداوند به وی مأموریت داد تا با رفتن به نزد فرعون و فرعونیان آنها را به توحید دعوت کند، آن حضرت از ارتکاب «ذنب» در مورد آنها سخن گفت: ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ﴾[۴۸]. فرعون نیز هنگام دیدار با موسی(ع) به این اقدام او اشاره کرد و آن حضرت خود را در آن زمان از «ضالین» خواند: ﴿وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْكَافِرِينَ * قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾[۴۹]. شماری با استناد به آیات یاد شده به مواردی چون ظلم،ذنب و ضلالت حضرت موسی(ع) اشاره کردهاند و معتقدند که ممکن است انبیا پیش از بعثت مرتکب گناه شده و در ضلالت و گمراهی بوده باشند. [۵۰]. روشن است که این آیات بر لغزش و خطایی بزرگ از آن حضرت حکایت دارد که با عصمت ایشان ناسازگار است.
پاسخ نخست: اشاره «هذا»؛ به درگیری قبلی با بنی اسرائیلی: کلمه «هذا» به کار حضرت موسی(ع) اشاره ندارد، بلکه مورد اشاره، همان درگیری آن دو نفر قبطی و بنی اسرائیلی بوده است. پس بسیار روشن است که شیطان، خود عامل به وجود آمدن اختلاف میان افراد است و همین درگیری، حضرت موسی(ع) را در معرض خطر اجتماعی قرار داد. در نتیجه باید گفت این کار حضرت، نوعی اشتباه اجتماعی بود که حضرتش را به وادی زحمت و رنج کشاند؛ همانگونه که حضرت آدم(ع) با خوردن از درخت ممنوع شده، خود را به سختی افکند[۵۱]. البته میتوان گفت درگیری، به ویژه در امور غیردینی، در شرایطی که فرعون حاکم بود و نتیجهای جز محکومیت و عواقب ناگوار برای پیروان حضرت نداشت، کار شیطان بود.
این توجیه با ظاهر و سیاق آیات سازگار است و با روایتی که در توجیه این داستان نقل شده است، همخوانی دارد[۵۲]. پس مراد آیه این است که شیطان این موقعیت را برایش پیش آورد؛ یعنی شیطان بود که اینچنین آتش دشمنی را شعلهور ساخت و این به دخالت حضرت و کشتن آن مرد قبلی انجامید که با این کار با آن مشکلات روبهرو شد.شیطان هرگز بر آن حضرت تسلطی نداشته است؛ چراکه او بر مؤمنانی که بر پروردگارشان توکل میکنند، تسلطی ندارد: ﴿إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾[۵۳]؛ تا چه رسد به آن حضرت که خداوند او را از مخلصان قرار داده است: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا﴾[۵۴]. و شیطان خود اعتراف میکند که بر مخلصان سلطهای ندارد. ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾[۵۵]؛ بلکه سلطه او بر دو طرف دعوی بوده است که سبب شدند آن حضرت به این گرفتاری مبتلا گردد؛ و اما آن حضرت وظیفه شرعی خود میدانست که به یاری مؤمن بشتابد و او را بر کافر چیره سازد. ایشان قصد کشتن آن فرد را نداشت، ولی این اتفاق افتاد. پس معنای جمله ﴿ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾ این است که خود را در سختی افکندم و مغفرت نیز به معنای پوشاندن است. پوشاندن در دنیا بدین معناست که آثار سوء مترتب بر کار برداشته شود؛ همانگونه که ذنب به معنای گناه نیست، بلکه به معنای آثار فعل است و دلیل بر اینکه حضرت از کار خود پشیمان نشده بود، این است که اظهار میدارد: ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ﴾[۵۶][۵۷]. در این آیه از نعمت الهی بر موسی(ع)سخن به میان آمده است؛ یعنی آن حضرت در این ماجرا نعمت خداوند را میبیند و به همین جهت با خداوند عهد میبندد که از مجرمان حمایت نکند. پس قهراً آن حضرت از کار خود پشیمان نبود. البته این تفسیر بر پایه این احتمال است که منظور از نعمت الهی، همان حفظ حضرت از چنگال فرعون باشد؛ اما طبق احتمال دیگر که منظور از نعمت الهی، پذیرش توبه حضرت از کشتن قبلی باشد[۵۸]، دیگر این برداشت از آیه درست نخواهد بود.
پاسخ دوم: حمل عمل شیطان بر عمل قبطی: برخی مفسران اهل سنت در قرون بعد همراه با مفسران شیعی، با حمل عبارت ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾ بر عمل فرد قبطی یا اصل نزاع فرد سبطی و قبطی، عمل حضرت موسی(ع) را غیرعمدی دانستهاند و یا وجوه دیگری را در این باره بیان کردهاند[۵۹]. افزون بر آن، مرحوم علامه طباطبایی راز این را که قرآن کریم این عمل را با عبارت ﴿فَوَكَزَهُ﴾ - و نه قتل - توصیف کرده، غیرعمدی بودن آن دانسته است[۶۰]».[۶۱].[۶۲].
پاسخ سوم: کار حضرت؛ تنها در حد ناهماهنگی با استحباب: خداوند کشتن کافر را روا دانسته، ولی تأخیر آن را مستحب شمرده و حضرت با این اقدام فوری خود، این مستحب را ترک کرده است[۶۳]. ایرادهای این تفسیر از این قرارند: اولاً هیچ دلیلی در دست نیست که تأخیر در کشتن کافر مستحب باشد؛ ثانیاً لحن و سیاق این آیات باترک امری مستحب همخوانی ندارد. آیا پیامبران انجام دادن تمام مستحبات را بر خود لازم میدانند تا ترک یکی از آنها را ستمی بر خود بپندارند؟! ثالثاً چگونه ترک یک امر مستحبی، عنوان عمل شیطانی به خود میگیرد و تارک آن از گمراهان میشود؟![۶۴].
پاسخ چهارم: اشاره آیه به کار مقتول، نه کار حضرت: کلمه «هذا» به مقتول اشاره دارد؛ بدین معنا که کار این مقتول، کاری شیطانی بود؛ یا اینکه این مقتول، خود از لشکریان شیطان بود[۶۵]. این توجیه نیز بیدلیل است و با ظاهر آیه و سیاق جملهها سازگاری ندارد.[۶۶].
پاسخ پنجم: اقدامی عجولانه با پیامدی سخت: کشتن قبطی کاری عجولانه بود؛ چراکه اگر حضرت موسی(ع) مدتی صبر میکرد، این قبطی در کنار دیگر قبطیان به هلاکت میرسید. این اقدام عجولانه، برای آن حضرت رنج و نگرانی به بار آورد[۶۷]؛ زیرا در آن وضعیت که قبطیان طبقه حاکم، و بنی اسرائیل طبقه محکوم جامعه بودند، این کار مطابق مصلحت نبود[۶۸]. این توجیه نیز مدعایی بیدلیل است و طرف مقابل هم توجیه معقول دارد که چه بسا این شتاب در کار، خود سرچشمه مصلحت و برکت شد؛ افزون بر آنکه یک نفر از افراد دشمن را از صحنه بیرون ساخت، نجات آن شخص بنی اسرائیلی را نیز در پی داشت. البته با این توجیه، شبهه نفی عصمت خود به خود منتفی خواهد شد[۶۹].
پاسخ ششم: «ظلم» در آیه یاد شده به پیامدهای این کار موسی(ع) اشاره دارد؛ زیرا در پی این قتل، وی تحت تعقیب قرار گرفت و از خانه و کاشانه خود آواره شد و با سختیهای فراوان به مدین فرار کرد و در آنجا به چوپانی پرداخت. این همان ترک اولی است که گاهی از پیامبران سرمیزند و هیچگونه ناسازگاری با عصمت آنان ندارد، از این رو، طلب مغفرت کرد[۷۰]. از این رو آیات یاد شده، هیچگونه دلالتی بر عدم عصمت حضرت موسی(ع) نخواهد داشت.[۷۱].
پاسخ هفتم: تفسیر دیگر معنای ظلم: نخست چنین به نظر میرسد که موسی(ع) به ظاهر فریب شیطان را خورد و مرتکب کردار شیطانی شد و به خودش ستم کرد. اما حقیقت آن است که «ظلم» در این آیه به معنایی غیر از معنای مصطلح آن است و ناظر به معنای لغوی آن یعنی «قرار دادن یک شیء در غیر مکان خود» است و از این رو در این آیه موسی(ع) از آمدن در شهر اظهار پشیمانی میکند، نه این که خود را از بابت کشتن شخص، ظالم قلمداد کند و به همین دلیل طلب آمرزش او نیز از خداوند، به معنای طلب در امان ماندن از دست دشمنان بوده است. به نظر میرسد منظور موسی(ع) از ظلم برخویشتن همین معنی بوده که با این عمل، خودش را به زحمت انداخته؛ چراکه قتل یک قبطی (فرعونی) به وسیله موسی(ع) چیزی نبود که فرعونیان به آسانی از آن بگذرند. همین معنا در کلام از امام رضا(ع) نیز وارد شده است. مأمون در مورد همین معنا از امام رضا(ع) پرسید و ایشان اینگونه پاسخ داد: موسی(ع) فرمود: به درستی که من خود را در جایی قرار دادم که نباید قرار میدادم؛ یعنی نباید به این شهر وارد میشدم، پس مرا ببخش؛ یعنی مرا از دشمنان خودت مخفی گردان؛ چراکه مرا پیدا کرده و میکشند. پس خداوند نیز او را بخشید، یعنی او را از دشمنان پنهان کرد[۷۲].
پاسخ هشتم: تفسیر معنای ضالّین: درست است که موسی(ع) در آن زمان هنوز به مقام نبوّت نرسیده بود، ولی با توجه به اینکه انبیا باید حتی پیش از نبوت و رسالت نیز دارای مقام عصمت باشند، تعبیر به «ضالّین» مناسب به نظر نمیرسد. قبل از هر چیز باید حساب کرد آیا این قتل هر چند با قصد و تصمیم قبلی نبوده و به اصطلاح قتل خطا محسوب میشده، آیا مجاز بوده است یا ممنوع؟ بیشک با توجه به وضعیت قوم ستمگر فرعون به ویژه در برابر بنی اسرائیل، که نوزادان پسر آنها را میکشتند و دختران را برای خدمت زنده نگه میداشتند، و بنی اسرائیل را در همه چیز تحت ظلم و فشار قرار داده بودند و به تعبیر آیات قرآن «مفسد فی الارض» بودند، این کار، کار خلافی نبوده؛ خاصه اینکه در مقام یاری مظلوم و دفاع از او انجام شده، حداقل احتمال جایز القتل بودن این مرد ظالم فرعونی، کاملا پذیرفته است.»[۷۳].
اعتراف به گمراهی
قرآن کریم در یکی از آیات خود از اعتراف حضرت موسی(ع) بر گمراهی خویش سخن به میان آورده و میفرماید: ﴿قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾[۷۴] روشن است که اعتراف به گمراهی با عصمت منافات دارد.
پاسخ نخست: ضلالت در آیه به معنای گم کردن راه سلامت: «ضالین» از ماده «ضلال» است و «ضلال» در اصل به معنای گم کردن راه مستقیم است. ضلالت معنای گستردهای دارد و تنها به معنای گمراهی از دین و آیین حق نیست (راه نیافتن به مقصود و هدف و از دست دادن راه درست؛ خواه مقصود و هدف حق باشد یا باطل)[۷۵]. این تعبیر در مورد شخصی مانند حضرت موسی (ع) که با کشتن آن مرد فرعونی جان خود را به خطر انداخت نیز صدق میکند. به دیگر سخن، او راه سلامت را رها کرد و به راهی پردردسر گام نهاد[۷۶]. پس حضرت به گمراهی خود در گذشته اعتراف میکند و هرگز مقصود وی این نبوده است که با این کار، در ردیف گمراهان قرار گرفتهام. از آنجا که فرعون آن حضرت را در شمار کافران میپنداشت، حضرت ضمن مردود ساختن این پندار، به گمراهی و سرگردانی خود در مورد کاری که انجام دادن آن بایسته بود، اعتراف کرد[۷۷]؛ یعنی من از راه درست منحرف شدم و خود را به هلاکت افکندم[۷۸].
به تعبیری دیگر، آن حضرت مصلحت و حق واقعی را نیافته بود و از نتایج کارش غافل بود؛ چون نمیدانست آن ضربه، سبب مرگ آن مرد خواهد شد[۷۹] (لازم نیست علم انبیا و امامان در هر موردی بالفعل باشد؛ بلکه اگر بخواهند، عالم خواهند شد: لهم علوم لا یکاد یعلم و ان ارادو اعلم شی علموا...[۸۰] و تنها به منظور تأدیب، آن ضربه را بر او زد. پس اصل کار پسندیده بود؛ گرچه به قتل آن شخص منجر شد. حال که چنین است، نباید آن حضرت از سوی فرعون به کافر بودن (کفران نعمت) متهم شود[۸۱]. مفسران پرشماری این دیدگاه را برگزیدهاند[۸۲].
این تفاسیر را که از ایرادهای دیگر تفاسیر به دورند، میتوان درست دانست. علامه طباطبایی پس از نقل وجوهی در تفسیر این آیه، آنها را به توجیه منتخب خود بازگشت پذیر میداند[۸۳].
پاسخ دوم: ناآگاهی حضرت از رسالت آینده خود: ضلالت به معنای جهالت و گمراهی در دین نیست، بلکه مراد این است که هنوز به مقام رسالت نرسیده بود[۸۴]. یعنی حضرت از آن رسالت حکیمانهای که پس از انجام دادن آن کار و بیرون رفتن از شهر بدان نایل آمد، آگاهی نداشت و با انجام دادن آن کار، این رسالت را به تأخیر انداخت[۸۵].
نقد این پاسخ این است که اگر ضلالت این گونه معنا یابد، با مقام پاسخگویی به فرعون چندان تناسبی ندارد؛ چراکه در آنجا از رسالت حضرت موسی (ع) سختی به میان نیامده بود و فرعون این موضوع را رد و انکار میکرد. چگونه میتوان در مورد موضوعی که او در موضع انکار آن قرار دارد، عذر آورد؟
پاسخ سوم: مواد از ضلالت؛ همان محبت و دوستی: مراد از ضلالت در اینجا، همان محبت و دوستی است[۸۶]؛ یعنی هنگامی که من آن کار را انجام دادم، انگیزهام تنها محبت الهی بود. کلمه ضلال در آیه شریفه ﴿قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ﴾[۸۷]، به معنای محبت تفسیر شده است[۸۸] (البته منظور مفسرانی که چنین تفسیر کردهاند، این بوده است که حضرت یعقوب (ع) در محبتش به حضرت یوسف (ع) در گمراهی بوده است).
ایرادهای این تفسیر چنین تبیین شده است که اولاً این معنا با سیاق این آیات ناهمخوان است؛ ثانیاً ادب قرآن، تفسیر ضلال به محبت را برنمیتابد. چگونه میتوان محبت الهی را ضلال نامید؟![۸۹].
پاسخ چهارم: ضلالت؛ همان انجام دادن کار بدون اندیشه: مقصود از ضلالت این است که حضرت بدون اندیشیدن در فرجام کار، آن را انجام داد.
در نقد این پاسخ گفته شده: این خود نوعی اعتراف به جرم و گناه است و با آیه شریفه ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا...﴾[۹۰] سازگاری ندارد؛ زیرا طبق این آیه، حضرت پیش از این ماجرا، از حکمت و علم الهی برخوردار بوده است و این چنین اقدام بیمبالات، با حکمت تنافی دارد[۹۱].
پاسخ پنجم: بیان این سخن بر اساس توریه: حضرت در این گفتار خود توریه کرده و مقصودش از ضلالت این بوده است که من هنگام عزیمت به مصر، راه را گم کردم؛ ولی فرعون از این گفتار برداشت دیگری داشته است[۹۲]. در واقع معنای ظاهری سخن حضرت این بود که من در آن زمان راه حق را نیافته بودم و پس از آن، خداوند راه حق را به من نشان داد و مقام رسالت بخشید؛ ولی در باطن، مقصود دیگری داشت و آن این بود که من نمیدانستم این کار مایه این همه دردسر میشود، و گرنه اصل کار، حق و مطابق عدالت بود[۹۳].
ایراد این تفسیر در این است که چون حمل بر توریه برخلاف ظاهر گفتار است، پس نیازمند دلیل و شاهد است؛ همانگونه که توریه در گفتار بدون ضرورت نیز بر خلاف احتیاط است. پس اگر بتوان برای این گفتار حضرت موسی (ع) توجیهی درست یافت، دیگر حمل بر توریه، توجیهی نخواهد داشت»[۹۴].
ترس در جریان اجرای رسالت
بنا به تصریح قرآن حضرت موسی(ع) در دو موضع دچار ترس شده است:
- آن هنگام که به رسالت الهی برانگیخته شد، ندایی شنید که به او فرمان میدهد: «عصایت را بیفکن». حضرت موسی (ع) عصای خود را افکند و ناگاه با ماری روبهرو شد. پس ترس بر وجودش چیره گشت و فرار را بر قرار ترجیح داد. بار دیگر خطاب آمد: «ای موسی، هراس بر خود راه مده که پیامبران را در این دیار ترسی نیست». قرآن مجید در سورههای نمل و قصص این داستان را اینگونه گزارش فرموده است: ﴿أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ﴾[۹۵]. سخن در این است که ترس، آن هم در مسیر رسالت الهی، لغزش است. قرآن هم با جمله ﴿لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ﴾[۹۶] به حضرت اعلام میدارد که تو در زمره پیامبرانی و نباید چنین بترسی؛ زیرا پیامبر هرگز مرتکب خلاف نمیشود که این گونه دچار ترس شود[۹۷]. پس باید راه این ترس را بر دل خود مسدود سازی؛ زیرا با وجود این ترس، عمل به رسالت الهی ممکن نخواهد بود[۹۸]؛
- زمانی که آن حضرت با ساحران وارد میدان کارزار شد، آنان ترفندهای سحرآمیز خود را به کار بستند و آن ریسمانها به شکل مارهایی خزنده در آمدند. در این زمان نیز دل موسی (ع) از ترس تھی شد و خداوند با خطاب ﴿لَا تَخَفْ﴾ او را از این ترس بازداشت. قرآن در گزارش این حادثه میفرماید: ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى﴾[۹۹]. این ترس، گویای آن است که حضرت در امر رسالت خود دچار تردید شده است[۱۰۰].
در این مورد برخی مفسران، بدون بیان توجیهی، چنین نگاشتهاند: «در دل حضرت موسی (ع) ترسی افتاد که نزدیک بود عنان کار از دست او خارج شود»[۱۰۱]: ﴿وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ﴾[۱۰۲].
شبهه این است که ترس، آن هم در مسیر رسالت الهی به ویژه آنجا که امدادهای الهی نیز با ندای آسمانی به انسان میرسد، نشانه لغزش و سستی در عقیده است که با عصمت منافات دارد.
پاسخ نخست: فرار از خطر؛ امری طبیعی و بیاشکال: اگر انسان با حادثهای رو به رو شود که برای رهایی از آن، چارهای جز فرار نداشته باشد، به طور طبیعی از آن حادثه میگریزد[۱۰۳]. حضرت موسی (ع) در این ماجرا، هماهنگ با این خواست طبیعی گام برداشته است. او از سوی خداوند فرمان ویژهای در این مورد دریافت نکرده بود، بلکه تنها مأموریت داشت عصا را بیفکند که او نیز این فرمان را انجام داد. اما این بخش از آیه که میفرماید: ﴿لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ﴾، گویای این حقیقت است که پیامبران از نزد خود این ویژگی را ندارند، بلکه با عنایت و لطف خداوند بدان دست مییابند. خداوند با این جمله، حضرت موسی (ع) را به این کرامت آگاه ساخته است. پس این جمله عتاب آمیز نیست، بلکه در مقام آموزش ادب و آداب است[۱۰۴]. یعنی گریختن او، از بعد بشریاش سرچشمه گرفته است، نه آنکه در معجزه بودن آن شکی داشته باشد[۱۰۵].
پاسخ دوم: ترس از انجام نشدن رسالت؛ امری نیکو: حضرت موسی (ع) با دیدن این صحنه (فریبکاری ساحران)، از اینکه حقیقت بر مردم پوشیده بماند و ساحران بتوانند راهزنان باور آنان گردند، به شدت نگران شد؛ زیرا این احتمال که تفاوت میان سحر ساحران با معجزه موسی (ع) بر مردم پوشیده بماند، دور از ذهن نبود[۱۰۶].
این توجیه این گونه نقد شده است که این نگرانی، با اطمینان و اعتماد حضرت موسی (ع) به خداوند ناسازگار است؛ چراکه خداوند پیش از این ماجرا، به حضرت وعده پیروزی داده بود: ﴿...أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ﴾[۱۰۷][۱۰۸]. این نقد وارد نیست؛ زیرا گرچه وعده الهی حتمی است و نه تنها حضرت موسی (ع) بلکه مؤمنان راستین نیز در آن تردیدی ندارند، از کجا این اطمینان وجود دارد که این غلبه و پیروزی، در همین مورد تحقق خواهد یافت. چه بسا این وعده در زمانی دیگر تحقق یابد. گفتار امیر مؤمنان، امام علی (ع) که فرمود: «لَمْ يُوجِسْ مُوسَى(ع) مِنْ نَفْسِهِ خِيفَةً أَشْفَقَ عَلَيْهِ مِنْ غَلَبَةِ الرِّجَالِ، وَ ذَوِي الضَّلَالِ»[۱۰۹]؛ «موسی (ع) در مورد خود ترسی نداشت، بلکه از پیروزی جاهلان و حاکم شدن دولت گمراهان بیمناک بود» نیز این توجیه را تأیید میکند.
پاسخ سوم: ترس؛ واکنش طبیعی به کار ساحران: آن ترس، یک احساس زودگذر قلبی بود که از هولناک بودن کار ساحران پدید آمد. پدید آمدن چنین ترسی، هیچگونه آسیبی به رسالت الهی وارد نمیآورد و لغزش شمرده نمیشود[۱۱۰]. این توجیه نیز قابل پذیرش است.
پاسخ چهارم: اوج حالت خداشناسی، بدون هیچ ترسی: با شنیدن خطاب ﴿لَا تَخَفْ﴾، شعاع نور خداباوری، اطمینان و سلامت قلبی در حضرت موسی (ع) ایجاد شد که تا آن زمان چنان نبود. پس خداشناسی حضرت موسی (ع) با رفتن به آن جایگاه، به بالاترین حد رسید، نه اینکه بیمناک گردید؛ چون همان زمان که به پیامبری برگزیده شد، این ندا آمد و این خوف جا نداشت[۱۱۱].
ایراد این تفسیر این است که با ظاهر، بلکه با صریح آیه ناسازگار است؛ چراکه آیه شریفه، از ترسیدن حضرت موسی (ع) خبر میدهد و با جمله ﴿لَا تَخَفْ﴾، در مقام آرامشدهی به او بر میآید. باید برای این ترس توجیهی یافت، نه آنکه وجود آن را نادیده انگاشت.
پاسخهای دیگری در گفتار مفسران به چشم میخورد که بازگشت آنها به همین توجیه است و نمیتوان آنها را پاسخی مستقل برشمرد[۱۱۲].[۱۱۳]
درخواست امری محال
حضرت موسی که خود از رسولان اولوالعزم الهی است، میداند که دیدن خداوند امری محال است و درخواستامر محال برای پیامبری چون او، نارواست با این وجود چگونه است که آن را از خدای متعال درخواست میکند؟ این درخواست نابجا برای شخصی همچون موسی لغزش به شمار میآید شاهد این مدعا هم توبه آن حضرت پس از به هوش آمدن است؛ چراکه خطاب به خدای متعال چنین میگوید: که خداوندا به درگاهت توبه میکنم و دیگر هر چه بگویی بدون درخواست نشانه میپذیرم. ظاهر این جمله این است که وی تا قبل از آن،سخن خدا را بدون نشانه نمیپذیرفته است که این خود لغزشی بزرگ است.
قرآن در این خصوص میفرماید: ﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ﴾ [۱۱۴].
پاسخ نخست: درخواست از زبان قوم بنی اسرائیل: این درخواست، از زبان قوم بنی اسرائیل بیان شده است[۱۱۵]؛ چراکه برخی جاهلان آن قوم، بر دیدن خدا به عنوان شرط ایمان آوردن پافشاری داشتند: ﴿...فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً...﴾[۱۱۶] آن حضرت هم از سوی خداوند مأموریت یافت به این درخواست جامه عمل بپوشاند تا همگان پاسخ کافی را دریابند. از آیه ۱۵۵ سوره اعراف، به عنوان شاهد و دلیل بر این تفسیر یاد شده است: ﴿قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِيَّايَ أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا﴾[۱۱۷]. از این فراز آیه، چنین برداشت میشود که نه تنها حضرت موسی (ع) چنین درخواستی نداشته است، بلکه هفتاد نفر نخبگانی که وی را همراهی میکردند نیز چنین درخواستی نداشتند.
مرحوم خواجه نصیر طوسی پس از استدلال بر امکانپذیر نبودن رؤیت خدا، با عبارت و سؤال موسی لقومه، به طرح این شبهه و پاسخ آن پرداخته و همین توجیه را مطرح کرده است. علامه حلی، شارح این گفتار نیز همین مبنی را تقویت کرده است[۱۱۸]. توبه حضرت هم در همین راستا معنا مییابد که حضرت موسی (ع) توبه آنان را در این قالب به درگاه الهی عرضه داشته است. توجیه دیگر توبه آن است که حضرت موسی (ع) پس از پایان مأموریت، با این توجه به وضعیت پیشین خود بازگشت و با ابراز ایمان، راه هرگونه اشتباه و سوء تفاهم را در مورد خود بست. البته در اینجا باید گفت آیا وضعیت بعدی، لغزشپذیری بود؟[۱۱۹] در روایتی نیز همین توجیه آمده است: «بنی اسرائیل گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً...﴾[۱۲۰]؛ تا اینکه خداوند به حضرت موسی (ع) خطاب فرمود:«سَلْنِي مَا سَأَلُوكَ فَلَنْ أُؤَاخِذَكَ بِجَهْلِهِمْ فَعِنْدَ ذَلِكَ قَالَ مُوسَى (ع) ﴿رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾»[۱۲۱]. هرچند حریم روایات محفوظ است، بسیاری از آنها بر اثر اختلال رجالی یا مختل بودن فن درایه در آن، توان اثبات حکم فقهی را ندارند، تا چه رسد به اثبات مراد خدا از آیات قرآن. روایات در بحث تفسیری سزاوارترند که دستکم از دستمایه علمی معتبر روایات فقهی و از حد نصاب صحت و اعتبار آنها برخوردار باشند، اما بسیاری از روایات تفسیری در این اندازه نیستند[۱۲۲].
این روایت از جهت سند دارای ضعف جدی است؛ زیرا علی بن محمد بن جهم از نظر اهل فن رجال و حدیثشناسان، شخصی ناصبی و دشمن ائمه (ع) معرفی شده است[۱۲۳]. از جهت محتوا نیز چنین نقد شده است که اولاً با اصول مسلم و ثابت در روایات معصومان (ع) سازگار نیست؛ چون روایات، به ویژه خطبههای امام علی (ع) و امام رضا (ع) سراسر از تجلی خداوند و رؤیت قلبی حکایت دارند. پس وجهی ندارد که دیدن در روایت (در قسمت سؤال و جواب) را حمل بر دیدن با چشم ظاهری کنیم. در نتیجه جواب در روایت، از نوع جواب جدلی خواهد بود که خلاف ظاهر آیه است؛ ثانیاً، با ظاهر حال حضرت موسی (ع) ناهمخوان است؛ زیرا آن حضرت در مورد درخواست آنان که گفتند: ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا...﴾[۱۲۴] پاسخ داد: ﴿إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾[۱۲۵][۱۲۶]. خدای سبحان به موسی (ع) فرمود: تو مرا نمیبینی، لکن به کوه بنگر: اگر توانست «تجلی» من را تحمل کند، تو نیز میتوانی مرا ببینی: ﴿قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ﴾[۱۲۷]. این پاسخ با توجیه یادشده سازگار نیست؛ زیرا به درخواست دیدن خدا با چشم ظاهر، آنگونه که بنی اسرائیل میخواستند، میبایست چنین پاسخ داده میشد که این خواسته نامعقول، و دیدن حسی خدا نشدنی است[۱۲۸].
نقدهایی بر این توجیه شده است که عبارتاند از: اولاً اگر این درخواست از سوی قوم بنی اسرائیل بود، جمله درخواست میبایست این گونه باشد: ارهم ینظروا الیک؛ خداوند هم در پاسخ و رد این درخواست میبایست بفرماید: لن برونی؛
ثانیاً چرا حضرت این درخواست آنان را همچون درخواست داشتن اله ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[۱۲۹] مردود نساخت و بر ناممکن بودن آن پافشاری نکرد؟!
ثالثاً چرا حضرت با بیان دلایل عقلی درباره ممکن نبودن دیدن خداوند، به هدایت و بازداشتن آنان از این درخواست مبادرت نورزید؟!
رابعاً اگر این افراد، راستگو بودن حضرت را باور داشتند، گفتار او را میپذیرفتند و اگر بر این باور نبودند، نقل ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ را نیز انکار میکردند[۱۳۰].
این نقد ناتمام است؛ زیرا اولاً گرچه این درخواست از سوی قوم بوده است، ضرورتی نداشته که هنگام درخواست، نیابتی بودن آن را بیان کند، بلکه میتوانست آن را از زبان خود مطرح سازد؛ و از آن جهت که در خواست به صورت ﴿أَرِنِي﴾ مطرح شده است، پاسخ آن هم ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ آمده تا پاسخ با درخواست، هماهنگ باشد[۱۳۱]؛ ثانیاً درخواست داشتن اله، با این درخواست متفاوت است؛ چراکه قرار دادن اله امری ممکن بود و برای حضرت راهی جز انکار و رد آن وجود نداشت؛ اما چون دیدن خداوند امری ناممکن است، همراهی با آنان تا دستیابی به یک دلیل قاطع، ایرادی در بر نداشت؛ ثالثاً چه بسا ارائه یک برنامه عینی و نشانه طبیعی، از اقامه دلیل عقلی مؤثرتر باشد و حضرت هم به همین دلیل، برنامه عینی را برگزید؛ رابعاً چون جمله ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ با آن برنامه عینی و تکوینی همراه بود، میتوانست عاملی برای پذیرش منکران و آرامش خاطر مؤمنان باشد. شاید حضرت بر ناممکن بودن دیدن خداوند دلیل آورده و قوم از پذیرفتن آن خودداری کرده باشند؛ به این بهانه که اگر تو که با خداوند سخن میگویی، تقاضای دیدار کنی، پذیرفته خواهد شد. حضرت موسی (ع) هم برای اینکه به طور کامل و یقینی سخن آنان را پاسخ گفته باشد، چنین تقاضایی کرده است.
پاسخ دوم: درخواست نیروی شهودی برای دیدن نشانهای از قیامت» حضرت موسی (ع) از خداوند خواست علاوه بر تعلیمات، به وی نیروی شهودی عطا فرماید تا بتواند از آثار عظمت کبریایی، بیشتر بهرهمند شود[۱۳۲]؛ یعنی حضرت موسی (ع) دیدن خدا را نخواسته نبود، بلکه دیدن نشانهای از نشانههای قیامت را خواسته بود. در آیه، مضاف حذف شده و مضاف الیه به جای آن قرار گرفته است. کعبی و بغدادیون این تفسیر را پذیرفتهاند. آلوسی پس از نقل این تفسیر به نقد آن پرداخته و ایرادهای آن را بر شمرده است:
- این تفسیر به شدت با ظاهر آیه ناسازگار است؛ چه اینکه چگونه میتوان ﴿أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ را به دیدن یکی از نشانههای قیامت تفسیر کرد؟!
- بر پایه این توجیه، جمله ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ چگونه تفسیر میشود؟ این جمله حاکی از آن است که حضرت موسی (ع) در این درخواست، پاسخ منفی خداوند را دریافته است و دیگر نشان دادن نشانه الهی موردی ندارد؛ حال آنکه متلاشی شدن کوه که خود نشانی از نشانههای الهی است، به او نشان داده شده است. این با منفی بودن پاسخ چگونه جمع شدنی است؟
- در این توجیه، تفسیر ﴿فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي﴾ مشکل میشود؛ زیرا استقرار کوه به عنوان آیه و نشانه نیست تا با استقرار آن، نشانه دیده شده باشد، بلکه آیه شریفه، بر متلاشی شدن کوه به عنوان آیه و نشانه تأکید میورزد[۱۳۳].
پاسخ سوم: شرافت دیدن حضوری: آن هنگام که حضرت موسی (ع) به شرافت گفتوگوی مستقیم با خداوند دست یافت و چیزهایی از عالم غیب شنید که پیشتر نشنیده بود، از خداوند خواست او را به شرافت دیدن ذات خداوندی مفتخر سازد. او خود توجه داشت که ذات خداوند و صفاتش مانند ندارد، اما چون سخن خداوند را شنیده بود، دیدن او را نیز خواستار شد. هدف از این خواسته، بهرهمندی از شرایط لازم برای مرتبه برین و مرحله والای رؤیت شهودی ذات اقدس حق و مجلای جلوه خاص خدا شدن بود[۱۳۴]. گرچه آن حضرت از نظر عقل سرآمد عاقلان زمان خود بود، هیچگونه دلیل عقلی و نقلی در نادرست بودن این درخواست در نظرش نبود؛ از این رو خداوند با خطاب لن ترانی او را به نادرست بودن این درخواست آگاه ساخت. با توجه به آنکه موسی (ع) از مقربان درگاه الهی بود، به این مقدار خطاب به او اکتفا نشد، بلکه با اجرای یک برنامه تکوینی و طبیعی، نادرست بودن درخواستش به وی نشان داده شد[۱۳۵].
آری، موسی (ع) با شنیدن سخن خداوند، شوق دیدار او نیز در وجودش پدیدار شد و خواسته آن حضرت در ﴿رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾، همان رؤیت شهودی با علم حضوری بود؛ زیرا شأن آن حضرت، برتر از آن بود که جز شهود باطنی لقای حق را بخواهد. پاسخ خداوند هم این نبود که رؤیت حسی من شدنی نیست یا نمیشود من را با علم حصولی شناخت، بلکه فرمود تو هنوز شرایط لازم برای رؤیت شهودی مورد تقاضا، و در نتیجه توان دیدن من را نداری و برای اینکه عملاً به حضرت نشان داده شود که توان رؤیت شهودی و تحمل تجلی را ندارد، دستور داده شد به کوه مقابلش بنگرد. تجلی خدا بر کوه و متلاشی شدن آن نشان داد که اگر خدا بر موسی (ع) تجلی میکرد، او هم فرو میپاشید. بر همین اساس، اگر در برخی دعاها دیدن خدا خواسته شده «وَ امْنُنْ بِالنَّظَرِ إِلَيْكَ عَلَيَّ»[۱۳۶] مراد شهود قلبی خداست که برای اهلش شدنی، و خواسته همه انبیا و اولیاست.
به بیانی دیگر، رؤیتی که خواسته حضرت موسی (ع) و مرادش از جمله ﴿رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ بود، تنها رؤیت شهودی با علم حضوری بوده است. ادله متقن این سخن از این قرارند:
- تنها راه حقیقی در شناخت خداوند، علم حضوری است و همه برهانهای حصولی که بدین هدف در کتابهای فلسفی، عرفان نظری و کلامی آمده، ترجمان رؤیت شهودی است. نمیشود انسان خود را با علم حضوری بشناسد و خویش را عین ربط به خدا بداند، ولی خدایش را نشناسد؛
- شأن علمی و معنوی حضرت موسی (ع) برتر از آن بود که پس از سالها رسالت و چهل شبانه روز مناجات خالصانه در میقات و چشیدن شیرینی معنوی کلام بیواسطه الهی، چیزی جز شهود باطنی لقای حق را بخواهد؛
- پاسخ خداوند به درخواست موسی (ع) این نبود که رؤیت حسی من شدنی نیست، بلکه فرمود تو هنوز شرایط لازم برای رؤیت شهودی مورد تقاضا را نداری؛
- خداوند متعال برای اینکه در عمل به موسی (ع) نشان دهد که توان رؤیت شهودی را ندارد، به وی دستور داد به کوه مقابلش بنگرد ﴿وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ﴾؛ اگر کوه که مرحلهای از ادراک را داراست و مانند دیگر موجودات، تسبیح و طاعت و سجده دارد[۱۳۷]، توانست تجلی او را تاب آورد و بر جای خود باقی بماند، موسی نیز او را خواهد دید ﴿فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي﴾. تجلی خداوند بر کوه و متلاشی شدن آن، نشان داد که اگر خدا بر موسی (ع) تجلی میکرد، او هم فرو میپاشید و اثری از وی نمیماند[۱۳۸].
متکلمان اهل شام بر آناند که چون دیده شدن خداوند به امری ممکن (پابرجایی کوه) مشروط شده است، پس دیده شدن خداوند نیز باید امری ممکن باشد؛ ولی ورود کافران به بهشت، به امری ناممکن ﴿حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ﴾[۱۳۹]؛ مشروط شده که همین دلیل بر آن است که این امر، ناممکن است[۱۴۰]. قرآن در اینجا جمله ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ را به کار برده است، با اینکه میتوانست جمله لن اُری را به کار گیرد که این خود، ممکن بودن دیدن خداوند را ثابت میکند[۱۴۱]. پس، از آن جهت که در دانش پیامبران هیچ نوع کاستی وجود ندارد، باید گفت موسی (ع) امری ممکن را درخواست کرده، گرچه به خواسته خود دست نیافته است[۱۴۲].
ایرادهای این تفسیر عبارتاند از:
- چگونه میتوان بر این باور بود که حضرت موسی (ع) که خود از پیامبران اولوالعزم الهی است و از چشمه سار فیض خداوند آب علم نوشیده است ﴿... آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا...﴾[۱۴۳] دیدن خداوند را ممکن شمارد و بر آن پای فشارد؟!
- قیاس شنیدن سخن خداوند به طور مستقیم به دیدن خداوند، قیاسی بیمورد است؛ چراکه شنیدن سخن، از راه ایجاد صوت در چیزی مانند درخت، امری ممکن است و خود حضرت موسی (ع) در آغاز رسالت خویش آن را دیده بود، ولی دیدن خداوند امری نشدنی است (در ادامه، به دلیل عقلی آن اشاره خواهیم کرد)؛
- چگونه میتوان گفت استقرار کوه امری ناممکن است، در حالی که سخن در اصل استقرار کوه نیست، بلکه سخن در این است که با وجود تجلی خداوند بر کوه، استقرار آن غیر ممکن خواهد بود. پس اصل استقرار کوه امری است ممکن، اما این استقرار با وجود تجلی خداوند بر آن ناممکن شده است.
پاسخ چهارم: ممکن بودن دیدن خدا و معقول بودن درخواست موسی (ع): حضرت موسی (ع) خواستار دیدن ذات خداوندی بود و خود این درخواست، حکایت از آن دارد که دیدن خداوند ممکن است؛ زیرا پیامبران درخواست ناممکن نداشتهاند[۱۴۴].
ایراد این تفسیر در آن است که اولاً به کدام دلیل حضرت خواستار این نوع رؤیت بوده است؟ با وجود تفاسیر گوناگونی که از این طلب رؤیت مطرح شده است، نمیتوان به صرف درخواست پیامبر در ظاهر، این نوع رؤیت را ممکن دانست؛ ثانیاً اگر چیزی محال عقلی باشد، با درخواست پیامبر ممکن نمیشود؛ همانگونه که دلیل عقلی، ظاهر پارهای از آیات را به معنایی دیگر منصرف میسازد، مانند ﴿جَاءَ رَبُّكَ﴾[۱۴۵]؛ این مورد نیز در ردیف آن موارد قرار دارد.
پاسخ پنجم: ناآگاهی حضرت از محال بودن رؤیت خدا: حضرت موسی (ع) آگاه نبود که رؤیت خداوند ناشدنی است و این از محدودیت علم انبیا حکایت دارد. او در این زمینه از وحی چیزی دریافت نکرده بود و پیامبران نیز از نظر فکری و عقلی، دارای رشد تدریجیاند. اما پس از متلاشی شدن کوه، حقیقت را دریافت که دیدن ذات خداوند برای کسی ممکن نخواهد بود[۱۴۶]. او پس از دریافت حقیقت (ناشدنی بودن رؤیت خدا) آن را پذیرفت و بدان اعتراف کرد[۱۴۷].
ایراد این تفسیر در این است که چگونه میتوان باور کرد که پیامبر اولوالعزمی چون موسی (ع) که خود از علم و دانش الهی بهرهمند است، محال بودن دیدن خداوند را نداند و آن را از خداوند بخواهد. او که خود برای هدایت مردم و پاکسازی اندیشههای آنان به سوی ایشان فرستاده شده بود، چگونه یکی از روشنترین و اساسیترین باورهای دینی را در زمینه خداشناسی نمیدانست. او خود، رسول، و از علم غیب الهی بهرهمند بود: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ﴾[۱۴۸]
موضوع دیده شدن خداوند از سلسله موضوعاتی است که دیدگاههای گوناگونی در مورد آن مطرح شده است. برخی متکلمان به امکان، و برخی دیگر به محال بودن آن رأی دادهاند. آنچه توجه بدان ضروری مینماید، این است که اگر موضوعی با دلیل عقلی اثبات شود، هر آنچه با آن از در ناسازگاری در آید، گرچه ظاهر آیه یا روایت باشد، به ناچار باید توجیه و تأویل شود. متکلمان در بحث صفات خداوند، محال بودن رؤیت خداوند را با دلیل عقلی به اثبات میرسانند؛ به این بیان که آنچه با چشم دیده شود، باید در جهت و مکان قرار گیرد؛ و این، با جسم بودن و نیاز به مکان و محدودیت و داشتن اجزا تلازم دارد. نیاز، ترکیب و محدودیت، با وجوب وجود که صرف الوجود و نامتناهی و بینیاز است، سازگاری ندارد. پس دیده شدن خداوند در دنیا و آخرت محال است[۱۴۹].
پاسخ ششم: رؤیت؛ همان دستیابی به روشنترین مراحل علم: رؤیتی که در آیه مطرح شده است، برپایه برداشت عرفی، به همان معنای دیدن با چشم است و آیات قرآن به روشنی بر ناهمگون بودن خداوند با دیگر موجودات تأکید دارند: ﴿...لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ...﴾[۱۵۰]. پس خداوند هیچگاه مانند دیگر موجودات دیده نمیشود. حضرت موسی (ع) هم، چنین درخواستی نداشته است؛ چراکه این درخواست، درخور مقام والای رسالت الهی نیست. پس باید گفت منظور از رؤیت در اینجا، همان قطعیترین و روشنترین مراحل علم است و تعبیر از آن به رؤیت، برای مبالغه در روشنی و قطعیت آن است. در گفتار خداوند رؤیتی به اثبات رسیده که با رؤیت حسی متفاوت است و منظور از آن، نوعی درک و شعور است که با آن میتوان حقیقت هر چیزی را درک کرد. در اینجا انسان با این علم، پروردگار خود را به وجدان و بدون هیچ پردهای درک میکند. از قرآن چنین استفاده میشود که این علم که از آن به رؤیت و لقا تعبیر میشود، تنها در سرای جاویدان و از آن صالحان است. حضرت موسی (ع) از خداوند خواست تا در این سرا، این توفیق را رفیق راهش سازد که خداوند با خطاب ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ به او اعلام کرد تا وقتی نفس تو در قفس بدنت گرفتار است، این توفیق از آن تو نیست و تنها آن زمان که با فرارسیدن مرگ، رابطهات با همه چیز در دنیا قطع میشود، به این خواسته خود دست مییابی. حضرت هم از آن رو که در خواستش بیمورد بود، به درگاه پروردگار توبه کرد. توضیح آن، این است که خداوند در کلام خود از رؤیتی سخن میگوید که بالاتر و برتر از این رؤیت ظاهری است: ﴿كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ﴾[۱۵۱]؛ ﴿وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ﴾[۱۵۲] ملکوت همان باطن اشیاست. این همان علم ضروری است که از آن به رؤیت و لقا تعبیر شده است. درخواست حضرت این بوده است که خداوند او را از این علم بهرهمند سازد و هرگز دیدن با چشم مراد، آن حضرت نبوده است. در نتیجه معنای ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ این میشود که این علم برای تو در دنیا به دست نمیآید. البته تعبیر به ﴿لَنْ﴾ که ظهور در نفی ابد دارد، با اثبات این علم ضروری در آخرت منافاتی ندارد؛ زیرا منتفی بودن چیزی در دنیا با نفی ابدی سازگار است، مثل آیه ﴿...لَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا﴾[۱۵۳] و آیه ﴿...لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا﴾[۱۵۴]. بر فرض که «لن» برای نفی ابد در دنیا و آخرت باشد، میتوان گفت در این موارد مقید شده است، مانند آیه ﴿وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ...﴾[۱۵۵] پس چرا نگوییم آیاتی چون ﴿إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾[۱۵۶]، مقید این آیه باشد و معنای نفی ابدی را در آن روشن سازد؟ پس نفی رؤیت به این معناست که توان و یارای دیدن را نداری. شاهدش این است که کوه تاب این تجلی را نداشت. اگر کوه این تجلی را تحمل نکرد، تو نیز از تحمل آن ناتوان خواهی بود[۱۵۷]. لن ترانی بالعین الفانیه فی هذه الدنیا بل بعین باقیه فی الدار الباقیه[۱۵۸].
این توجیه، با روایتی در این زمینه همخوان است. فراز مورد نیاز روایت چنین است: «...وَ قَدْ سَأَلَ مُوسَى (ع) وَ جَرَى عَلَى لِسَانِهِ مِنْ حَمْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- ﴿رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ فَكَانَتْ مَسْأَلَةُ تِلْكَ أَمْراً عَظِيماً وَ سَأَلَ أَمْراً جَسِيماً فَعُوقِبَ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ فِي الدُّنْيَا حَتَّى تَمُوتَ فَتَرَانِي فِي الْآخِرَةِ...»[۱۵۹]. ... حضرت موسی (ع) امر بسیار مهمی را از خداوند درخواست کرد، ولی خداوند با ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ به وی پاسخ داد که در دنیا هرگز مرا نمیبینی و تنها در آخرت این درخواست تو عملی خواهد شد... .
این روایت از نظر سند دچار ایراد است؛ چراکه برخی رجال سند مانند احمد بن حسن قطان و عبدالله بن عبید، توثیق نداشته یا مجهولاند[۱۶۰]؛ ولی از جهت مضمون و محتوا میتوان آن را تأییدی بر این تفسیر دانست. آنچه در این روایت مورد تأکید قرار گرفته، همان دیده شدن خداوند در آخرت است؛ ولی همان گونه که پیشتر گفته شد، دیده شدن خداوند از دیدگاه عقلی و فلسفی محال وقوعی است و در امر محال، زمان و مکان هیچ گونه نقشی ندارند و در نظام آخرت، محالهای عقلی ممکن نمیشوند. پس منظور از دیده شدن خداوند در آخرت، همان است که در گفتار علامه طباطبایی تبیین شده است. این موضوع در گفتار بسیاری از مفسران اهل سنت آمده که در پایان این بحث به بررسی آن خواهیم پرداخت.
در نقد این تفسیر گفته شده که با ظاهر آیه شریفه ناهمخوان است و لازمه آن، ارتکاب مجاز از چند جهت است؛ یعنی مخالف مفهوم «رؤیت» و همچنین اطلاق جمله ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ و جمله ﴿أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا﴾[۱۶۱] است. از این گذشته، درخواست شهود باطنی، درخواست نامناسبی نبود که موسی (ع) از آن توبه کند. ابراهیم (ع) هم در زمینه معاد، تقاضایی مشابه آن داشت که به تقاضای آن حضرت پاسخ مثبت داده شد. همچنین اگر پروردگار در مورد شهود باطنی پاسخ منفی داده باشد، دلیلی بر بازخواست نخواهد بود[۱۶۲].
این نقد نادرست است؛ زیرا اولاً، مفهوم رؤیت، منحصر در دیدن با چشم نیست و دیدن به معنای شهود نیز معنایی رایج است. پس اطلاق در جمله ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ با تبیینی که در المیزان آمده است، شامل مفهومی میشود که از رؤیت بیان شده است؛ ثانیاً در تفسیر جمله ﴿أَتُهْلِكُنَا﴾ میتوان گفت عذاب الهی به دنبال نافرمانیهای بنی اسرائیل بر آنان نازل شده و ارتباطی به درخواست رؤیت نداشته است؛ چراکه اگر در مورد این درخواست میبود، تعبیر به گونهای دیگر میشد؛ مثلاً «بما قال السفهاء... فخر رازی بر این باور است که این عذاب نتیجه و معلول گفتار آنان در مورد رؤیت خداوند نبوده است؛ زیرا اگر آنچنان بود، جمله حضرت چنین میبود: اتهلکنا بما یقوله السفهاء منا؛ در حالی که جمله آیه ﴿بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ﴾ است؛ یعنی این رجفه از آن رو آنان را فراگرفت که عابدان عجل بودند، نه طالبان رؤیت[۱۶۳].
پاسخ داده شده است که سخن نیز یکی از افعال انسان است و اطلاق «فعل» بر «سخن»، امر تازه و غیر معمولی نیست؛ مثلاً هنگامی که میگوییم خداوند در قیامت به همه کارهای ما پاداش و کیفر میدهد، مسلماً این تعبیر، سخنان ما را نیز در بر خواهد گرفت[۱۶۴].
این پاسخ پذیرفته نیست؛ زیرا گرچه در مواردی بین فعل و قول دوگانگی دیده نمیشود، مانند مثال پاداش و کیفر، اما در این موارد قرینه و شاهد وجود دارد؛ در حالی که در دیگر موارد، فهم عرفی و تبادر بر دوگانگی آن دو حکم میکند. در تفسیر آیه ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ﴾[۱۶۵]، در روایات نیز آمده است: «مَنْ يُصَدِّقْ فِعْلُهُ قَوْلَهُ»[۱۶۶]. یعنی معلوم میشود موضوع سخن گفتن با انجام دادن فعل، دو امر جدای از هماند؛ همچنان که در آیه شریفه هم دو عنوان فعل و قول به کار رفته است؛ ثالثاً توبه همیشه با گناه تلازم ندارد، بلکه در موارد دیگری نیز کاربرد دارد. در واقع توبه همان رجوع به کمال برتر است و هرگز سبق گناه در آن مأخوذ نیست. افزون بر آن، آنچه به عنوان «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ الْمُقَرَّبِينَ» مطرح است، ممکن است برای خود شخص شمرده شود؛ یعنی درجهای از درجات او نسبت به درجه برتر، سیئه به شمار آید[۱۶۷]؛ یعنی لازم نیست ابرار با مقربین دو دسته جدا باشند، بلکه برای یک نفر میتوان دو درجه در نظر داشت.
بررسی دیده شدن خداوند در سرای آخرت: مفسران اشاعره از اهل سنت، بر این باورند که خداوند در آخرت دیده میشود. ابن کثیر به روایت نبوی در این زمینه استناد جسته است[۱۶۸]. عدهای از ادیبان حدیث، دیده شدن خداوند را متواتر میدانند. از این رو دلالت ﴿لَنْ﴾ را بر نفی ابد نمیپذیرند[۱۶۹]. ثعالبی با تأکید بر اینکه ﴿لَنْ﴾ این دلالت را ندارد، سخن زمخشری را مردود میشمارد[۱۷۰]. ابن هشام هم در همین سیر گام نهاده است[۱۷۱]. به بیانی دیگر، ﴿لَنْ﴾ برای نفی اکید است نه ابید (نفی ابدی)؛ چون به دنبالش غایت میآید؛ اگر معنایش نفی ابد بود، غایت پذیر نبود و درست نبود گفته شود هرگز اینجا را ترک نمیکنم تا پدرم اجازه دهد: ﴿...لَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي...﴾[۱۷۲] و نمیشد گفت ما به تو ایمان نمیآوریم، تا اینکه خدا را روشن ببینیم: ﴿...لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً...﴾[۱۷۳]. آری، گاه از قرینه یا برهان فهمیده میشود که «لن» برای نفی ابدی است؛ ولی لازم آن، این نیست که مفهوم حقیقی «لن» نفی ابد باشد[۱۷۴].
این بیان نادرست است؛ زیرا اولاً ممکن است این نفی ابدی مربوط به دنیا باشد و این با تحقق در آخرت سازگار است، مانند: ﴿...لَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا...﴾[۱۷۵] و ﴿لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا﴾[۱۷۶]؛ ثانیاً اگر برای نفی ابدی در دنیا و آخرت باشد، ممکن است در مواردی مقید شود، مانند: ﴿وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى...﴾[۱۷۷][۱۷۸].
سخن در این است که اگر منظور از دیدن، همان دیدن با چشم ظاهری باشد، چون امری محال است، پس دنیا و آخرت در آن یکسان است و اگر معنای درستی در نظر باشد، ایرادی بر آن وارد نمیشود[۱۷۹].[۱۸۰]
ترس و کنارهگیری از مسئولیت
قرآن ماجرای واکنش حضرت موسی به پیامبری خود که با ترس از فرعونیان و تنگ شدن سینه و گرفتگی زبان سخن همراه شده و به واگذاری این منصب به هارون رسید را چنین نقل کرده و میفرماید: ﴿وَإِذْ نَادَى رَبُّكَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ* قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلا يَتَّقُونَ* قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ* وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلا يَنطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ﴾ [۱۸۱].
برخی بر اساس ظاهر این آیه گفتهاند که این نوع واکنش، لغزشی برای آن حضرت به شمار میآیدو با عصمت ناسازگار است.
از این گفتار حضرت موسی(ع) نمیتوان کنارهگیری حضرت را برداشت کرد، بلکه این درخواست حضرت، به دنبال آن بود که بیشتر، از خداوند وزارت هارون را خواسته بود و این درخواست پذیرفته شده بود: ﴿وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي * قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى﴾[۱۸۲]. همین امر، نور امید را در دل موسی(ع) برافروخت و او را بر آن داشت تا رسالت برادرش هارون را در کنار خود، از درگاه الهی خواستار شود. از آنجاکه سخن هارون از سخن موسی(ع) شیواتر بود و بردباریاش افزونتر، موسی(ع) وزارت و شرکت او را در امر مهم رسالت از خداوند خواست. او کسی بود که کلام وحی را میفهمید و به دیگران میفهماند و در این پیامرسانی الهی، پشتیبان حضرت موسی(ع) بود. خداوند نیز به موسی(ع) وعده داد که بازوانش را به وسیله برادرش توانمند سازد:﴿سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ﴾[۱۸۳]. بنابراین حضرت هرگز قصد کنارهگیری از مسئولیت را نداشته است؛ بلکه بر آن بود تا امر تبلیغ رسالت به قویترین صورت انجام شود[۱۸۴]. آلوسی مینویسد: این سخن حضرت به معنای شانه خالی کردن از مسئولیت نیست؛ چه اینکه درخواست ارسال حضرت هارون ﴿فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ﴾[۱۸۵] پس از بیان سه نکته ﴿أَنْ يُكَذِّبُونِ، يَضِيقُ صَدْرِي، لَا يَنْطَلِقُ لِسَانِي﴾، به عنوان نکته چهارم، یعنی ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ﴾[۱۸۶] مطرح شده است و اگر ترس و فرار از کار در نظرش بود، لازم بود تقاضای ارسال حضرت هارون را پس از نکته چهارم، یعنی در پایان خواستههای خود قرار دهد[۱۸۷].
مؤلف المیزان پس از نیکو شمردن این گفتار، میافزاید: «دلیل روشنتر بر این ادعا همان آیه ۳۳ سوره قصص است که میفرماید: ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا﴾[۱۸۸][۱۸۹]. کوتاه سخن اینکه مفسران[۱۹۰]، این گفتار حضرت موسی(ع) را در راستای درخواست پیشین او در مورد وزارت هارون دانستهاند. پس این درخواست نه تنها برای فرار از مسئولیت نبوده است، بلکه برای بهتر انجام شدن آن بوده است. با نگاهی به آیههای ۳۳ تا ۳۵ سوره قصص، این برداشت تأیید میشود»[۱۹۱].
خردهگیری بر خداوند
برخی معتقدند: از ظاهر برخی آیات قرآن کریم چنین برداشت میشود که حضرت موسی در مواضعی بر خدای متعال خرده گرفته و اعتراض کرده است و بدیهی است که این لغزشی بزرگ است که هرگز با عصمت سازگاری ندارد.شاهد اینکه قرآن در جایی میفرماید: ﴿وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِّمِيقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُم مِّن قَبْلُ وَإِيَّايَ أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاء مِنَّا﴾ [۱۹۲].
پاسخ نخست: انکاری بودن استفهام: استفهام ﴿أَتُهْلِكُنَا﴾ انکاری است[۱۹۳]؛ بدین معنا که تو این کار را انجام نمیدهی.
پاسخ دوم: استفهام به معنای درخواست: استفهام به معنای استعطاف و درخواست است؛ یعنی ما را به کار سفیهان هلاک مگردان[۱۹۴].
پاسخ سوم: اظهار ادب به ساحت خداوند در قالب استفهام: استفهام در اینجا، در حقیقت اظهار ادب و احترام به ساحت قدس ربوبی است. حضرت موسی(ع) بر آن بود که بگوید: خدایا، بازخواست قومی به سبب کردار ناپسند جاهلانش، در شأن رحمت و سنت ربوبی تو نیست. پس این حقیقت را با رعایت ادب در قالب استفهام بیان داشت[۱۹۵]. حضرت موسی(ع) نگران بود که بنی اسرائیل وی را به کشتن آنان متهم کنند و دعوت دینی او از پایه لرزان شود. از این رو به پروردگار عرض کرد: همه کارهای تو بر پایه مشیت حکیمانه است و اگر پیش از آمدن ما به میقات، همه را هلاک میکردی، هیچ تهمتی به من نمیزدند و زمینه دعوتم خدشه نمیدید ﴿رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِيَّايَ﴾[۱۹۶] و هرگز مقتضای رحمت و ربوبیت تو این نیست که گروهی را به کارهای بد سفیهان آنها مؤاخذه کنی. آن حضرت برای رعایت ادب، این مطلب را در قالب استفهام آورد: ﴿أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا﴾؛ باز برای ثنای بیشتر الهی و رعایت ادب، مردن این عده را بر اساس سنت همیشگی، امتحان الهی دانست: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ﴾؛ تا بدین وسیله دستهای گمراه، و گروهی هدایت شوند: ﴿تُضِلُّ بِهَا مَنْ تَشَاءُ وَتَهْدِي مَنْ تَشَاءُ﴾[۱۹۷]. این تفاسیر دارای دلیلی خاصی نیستند، ولی با وجهی متین به تفسیر و توجیه آیه پرداختهاند. از این رو میتوان گفت که نصاب پذیرش را دارند.
پاسخ چهارم: هلاکت به معنای مرگ، نه عذاب: مقصود از هلاکت، همان مرگ است نه عذاب، مثل آیه ﴿...إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ...﴾[۱۹۸]. اگر اینگونه تفسیر نکنیم، با این ایراد مواجه خواهیم شد که خداوند چگونه قومی را به دلیل کاری که دیگران انجام دادهاند، عقاب کرده است[۱۹۹].
ایراد این تفسیر این است که با ظاهر آیه بسیار ناهماهنگ است؛ چراکه میان این مرگ و کار ناشایست سفیهان، ارتباطی وجود ندارد. در نتیجه، مطرح شدن آن در گفتار موسی(ع) بیدلیل خواهد بود.
نتیجه آنکه در این آیه، نشانهای دال بر خردهگیری موسی(ع) بر خداوند، وجود ندارد. تفاسیر اول و دوم و سوم پذیرفتنیاند؛ ولی تفسیر سوم از اتقان بیشتری برخوردار است»[۲۰۰].
خشونت با برادر و افکندن تورات
قرآن کریم ماجرای عزیمت موسی به کور طور را چنین بیان کرده که آن هنگام که موسی قصد عزیمت به طور کرد، برادرش هارون را جانشین خود در قومش قرار داد و پس از اتمام ماموریت خود به سوی قومش بازگشت. اما ناگهان متوجه بت پرستی قوم خود شده و زحمات گذشته خویش را بر باد رفته دید اینجا بود که با خطابی شدید با قوم خود روبرو شد پس الواح تورات را به کناری افکند و سر برادر ذا گرفت و به سوی خود کشید و او را توبیخ کرد. چنان چه میفرماید: ﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِن بَعْدِيَ أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُواْ يَقْتُلُونَنِي فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الأعْدَاء وَلاَ تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ* قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِي وَأَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾ [۲۰۱].
در این میان سه پرسش مطرح شده که با عصمت آن حضرت ناسازگار بوده و نیازمند پاسخ است
نخست اینکه چرا موسی لوحهایی را که فرمان الهی و آیاتتورات بر آنها نوشته شده بود، بر زمین افکند؟
دوم: چرا با برادر خود که مرتکب گناهی نشده بود، برخوردی خشونت آمیز داشت؟
سوم: چرا برای خود و برادرش از خداوند طلب آمرزش کرد؟
پاسخ نخست: دوگانگی در سلیقه: حضرت موسی(ع) با این برداشت که حضرت هارون(ع) در اجرای مأموریت خود کوتاهی کرده است، با وی برخوردی خشونتآمیز داشت و این به تفاوت دیدگاه دو نفر باز میگردد و از دوگانگی در روش و سلیقه آنان خبر میدهد. این نوع دوگانگی در روش، به عصمت آسیبی وارد نمیسازد. سبب و علت این برخورد، آن بود که حضرت هارون(ع) امری ارشادی را ترک گفته بود، نه اینکه از امری مولوی سر برتافته باشد تا که لغزشی برای او به شمار آید. از این رو هنگامی که هارون(ع) واقعیت ماجرا را بازگو کرد، حضرت موسی(ع)دست به درگاه الهی گشود و برای خود و برادرش آمرزش و رحمتطلبید[۲۰۲]. این سخن این سان تبیین شده است که وقتی حضرت موسی(ع) بر حضرت هارون(ع) به دلیل به کار نگرفتن تمام توانش برای مقاومت در برابر بنی اسرائیل غضب میکند، مفهومش این است که از نظر ایشان، حضرت هارون(ع) میبایست تمامی توان خود را به کار میگرفت، در غیر این صورت، غضب وی بیمعنا خواهد بود. از طرف دیگر، حضرت هارون(ع) با عملکردی درست، در برابر بنی اسرائیل هیچ مقاومتی نشان نداد. جمع بین این دو نکته، اختلاف سلیقه بین دو پیامبر را ثابت میکند. علامه طباطبایی بر این باور است که سیاق آیات ۱۵۰ و ۱۵۱ سوره اعراف و ۹۲ تا ۹۴ سوره طه حاکی از این است که این برخورد تند، برای تأدیب حضرت هارون(ع) به دلیل رعایت نکردن امر ارشادی (به کار نگرفتن تمام توان برای مقابله با بنی اسرائیل) بوده است. مرور بر آیات، در روشن شدن این مطلب، مفید فایده خواهد بود:
و هنگامی که موسی خشمگین و اندوهناک به سوی قوم خود بازگشت، گفت: «پس از من، بد جانشینانی برایم بودید. آیا در مورد فرمان پروردگارتان [و تمدید مدت میعاد او]، عجله کردید؟» سپس الواح را افکند و سر برادر خود را گرفت و به سوی خود کشید[۲۰۳].
ای قوم من، مگر پروردگارتان وعده نیکویی به شما نداد؟ آیا مدت جدایی من از شما به طول انجامید یا میخواستید غضب پروردگارتان بر شما نازل شود که با وعده من مخالفت کردید؟[۲۰۴].
ای هارون، چرا هنگامی که دیدی آنها گمراه شدند، از من پیروی نکردی؟ آیا از فرمان من سرپیچی کردی؟[۲۰۵] هارون گفت: «ای فرزند مادرم (ای برادر)، ریش و سر مرا مگیر؛ من ترسیدم بگویی تو میان بنی اسرائیل تفرقه انداختی و سفارش مرا به کار نبستی».
اثبات نکاتی مثل غضب حضرت موسی(ع) بر بنی اسرائیل و حضرت هارون(ع) و برخورد تند با ایشان، و عملکرد درست حضرت هارون(ع) در مواجهه با گوساله پرستان، با توجه به این آیات و سیاق حاکم بر آنها امری آسان است.
پاسخ دوم: آیندهنگری و دوراندیشی حضرت موسی(ع): اگر حضرت موسی(ع) این واکنش شدید را نشان نمیداد، ممکن بود آثار بت پرستی در آنها و نسلهای آینده باقی بماند. اینجا مسئله احترام یک انسان یا تعدادی الواح مقدس مطرح نبود، بلکه مسئله انحراف یک قوم و ملت از مهمترین آموزه دینی، یعنی توحید مطرح بود. موسی(ع) میبایست ناراحتی فوق العاده درونی خود را اظهار میکرد تا زشتی این عمل بر همگان ظاهر شود و این کار، جز با واکنشی شدید ممکن نبود[۲۰۶]. آن حضرت نگران آینده بنی اسرائیل بود؛ زیرا تخریب و فساد کار آسانی است و گاه یک نفر خرابیهای بزرگی به بار میآورد، ولی اصلاح و ترمیم، کار مشکلی است. به ویژه در میان ملتی نادان، لجوج و متعصب، اگر نغمه مخالفی سر داده شود، برچیدن آثار شوم آن به آسانی ممکن نخواهد بود. موسی(ع) در اینجا میبایست خشم شدید خود را آشکار میساخت و تندترین عکسالعملها را نشان میداد تا افکار تخدیر شده بنی اسرائیل را به هم بریزد و در آن جامعه منحرف شده از حق، انقلابی ایجاد کند؛ در غیر این صورت، بازگشت آنان، به آسانی ممکن نبود[۲۰۷].
پاسخ سوم: برخورد با حضرت هارون(ع) در ظاهر، و تنبیه قوم در واقع: حضرت موسی(ع) میدانست که حضرت هارون(ع) پیغمبر و معصوم است و کوچکترین خطایی از او سر نزده، ولی به دلیل بزرگی موضوع، حضرت موسی(ع) برای تنبیه بنی اسرائیل خواست به آنها بفهماند با اینکه هارون بیتقصیر است، چون خلیفه من در میان شما بود، اول به او پرخاش میکنم تا بر شما ثابت شود که کارتان بسیار زشت و قبیح بوده است؛ چنان که خداوند، فردای قیامت، با اینکه میداند انبیا کوچکترین مسامحهای در تبلیغ نکردهاند از آنان سؤال میکند: ﴿فَلَنَسْأَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْأَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ﴾[۲۰۸][۲۰۹]. در عبارتی کوتاه حضرت موسی(ع) در برخورد واکنش با هارون عجله کرد، اما چنین عجلهای از سنخ عجله محمود است؛ چون هدف از این رفتار اعتراض آمیز، هشیار کردن بنی اسرائیل بود، نه تحقیر حضرت هارون[۲۱۰]. برخی مفسران این دیدگاه را به جمهور عالمان گذشته و حال نسبت میدهند[۲۱۱].
نکته تأمل برانگیز در این ماجرا، این است که از فراز آغازین آیه ﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ...﴾ چنین برداشت میشود که آن حضرت پیش از بازگشت به سوی قومش از ارتدادشان آگاه بوده است؛ چنان که در آیه پیش از آن میفرماید: ﴿قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ﴾[۲۱۲]. این خبر الهی از مشاهده حسی اثرگذارتر است؛ زیرا حس در معرض خطاست، اما در خبر الهی هرگز خطا راه نخواهد یافت. دلیل اینکه حضرت موسی(ع) هنگام بازگشت به سوی قومش تا آن حد خشمناک بود، این بود که اثری که در مشاهده هست، در علم یافت نمیشود و با دیدن حادثه، حالت خشم یا غم بر انسان عارض میگردد. از این رو با دیدن آن ماجرا، خشم بر سراسر وجود آن حضرت چیره، و آثار آن در رفتار وی نمایان شد[۲۱۳]. این نکته، در روایتی چنین آمده است: «إنّ اللَّه تعالى أخبر موسى بما صنع قومه في العجل فلم يلق الألواح، فلمّا عاين ما صنعوا ألق الألواح فانكسرت»[۲۱۴]؛ «موسی(ع) هنگامی که خداوند، وی را از کار قومش در مورد گوساله آگاه فرمود، الواح را نیفکند؛ اما در آن هنگام که آن ماجرا را مشاهده کرد، الواح را افکند که در نتیجه باعث شکستگی آنها شد». در مورد درخواست آمرزش نیز پیشتر بیان شد که هرگز نمیتوان درخواست آمرزش را دلیل بر ارتکاب گناه دانست؛ چراکه پیامبران و اولیای الهی چون به اهمیت مسئولیت خود آگاهاند، همواره خواستار آمرزش و رحمت الهیاند تا همچنان بر درجاتشان افزوده شود[۲۱۵]. این تفاسیر با تفاوت در تعابیر خود، تفاسیری مناسب و پذیرفتنیاند.
پاسخ چهارم: فرض برادر همانند خود، در واکنش طبیعی خشم: موسی(ع) از گوساله پرستی قومش به خشم آمد و با برادر برخورد کرد. چه بسا انسان هنگام خروش، بر ریش خود چنگ زند و لب با دندان بگزد. موسی(ع) در اینجا برادر را به جای خود دیده و این سان با وی برخورد کرده است[۲۱۶].
ایرادهای این تفسیر از این قرارند: اولاً با ظاهر این آیات ناهمخوان است؛ چه اینکه از این آیات چنین برداشت میشود که موسی(ع) برادرش را تقصیر کار دیده و این گونه با وی برخورد کرده است؛ ثانیاً چگونه میتوان بر این باور بود که شخصی چون موسی(ع) به جای گرفتن ریش و گزیدن لب خود، برادر را به جای خود قرار دهد و این برنامه را در مورد وی اجرا کند؟ ثالثاً چگونه حضرت هارون(ع) این برداشت را نداشت و در مقام دفاع از خود برآمد و گفت: ﴿يَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي...﴾[۲۱۷][۲۱۸].
پاسخ پنجم: کسب اطلاع از واقع، هدف از این برخورد: موسی(ع) سر برادر را گرفت و به سوی خود کشید تا حقیقت داستان را از زبان وی بشنود و هارون(ع) برای اینکه دیگران از این برخورد، برداشت نادرستی نداشته باشند، برادر را از این رفتار بازداشت[۲۱۹]. ایراد این تفسیر، بسان تفسیر پیشین است که با ظاهر و سیاق آیات همخوانی ندارد؛ چراکه بر پایه این تفسیر هیچ خشمی نباید بر حضرت موسی(ع) عارض شده باشد؛ در حالی که آیه از برخورد خشمآلود آن حضرت خبر میدهد: ﴿فَرَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ...﴾[۲۲۰].
پاسخ ششم: این برخورد؛ نتیجه تحریک غیرت دینی: موسی(ع) شخصی تندخو بود و با دیدن عملکرد قوم خود که توحید را رها کرده، و ره کفر و شرک در پیش گرفته بودند و تلاشهای وی را بینتیجه گذاشته بودند، غیرت دینیاش چنان به جوش آمد که با هجومی بر برادر، سر او را گرفت و به سوی خود کشید و لوحهای تورات را بر زمین افکند[۲۲۱].
برخی مفسران، این توجیه را چنین نقد کردهاند که در همان حال خشم شدید، ادراک حضرت موسی(ع) آسیبی ندیده بود و او همچنان مکلف به تکلیف الهی بود و در نتیجه، این گونه رفتار از او پذیرفته نخواهد بود. البته اگر کسی بر این باور باشد که آن خشم شدید، به ادراک حضرت لطمه زده است، به گونهای که دیگر تکلیفی نداشته است، میتواند این توجیه را بپذیرد؛ اما در باور هیچ مسلمانی نمیگنجد که ادراک و عقل پیامبری اولوالعزم که برای هدایت و رهبری مردم از سوی خداوند برانگیخته شده بود، در راستای امر هدایت این چنین آسیب پذیر باشد[۲۲۲].
پاسخ هفتم: افکندن الواح، احترام به آنها و کشیدن سر برادر برای تسلی: افکندن الواح در آن زمان، صورت ناپسندی نداشت، بلکه از آن احترام نیز برداشت میشد و کشیدن سر برادر هم برای تسلی یابی بود. انسان غمگین گاه برای آرامش خود، با دیگران این سان برخورد میکند[۲۲۳].
این تفسیر ناتمام است؛ زیرا اولاً هیچ دلیلی بر صحت این سخن وجود ندارد که افکندن الواح نوعی احترام قلمداد میشده است؛ ثانیاً توجیه کشیدن سر برادر، آن گونه که بیان شد، با پاسخ هارون(ع) بسیار ناهماهنگ است. آیا هارون این برداشت را نداشت که آنچنان در مقام پاسخگویی و توجیه برآمد؟!
پاسخ هشتم: اعتراض بر هارون به دلیل اعتراض وی بر کار قوم: در بیانی ظاهراً عرفانی، اعتراض حضرت موسی(ع) به برادر چنین توجیه شده است که آن حضرت میخواست هارون(ع) را تربیت کند؛ چون حق عین همه چیز است، موسی(ع) برادرش را نکوهش میکند که چرا عبادت گوساله را انکار کردی و چرا قلب تو تحمل این مطلب را نداشت؟![۲۲۴].
ایرادهای این بیان از این قرارند: اولاً این بیان برخلاف ظاهر شفاف و روشن آیه شریفه است؛ چراکه آیه از واکنش شدید و خشم آلود آن حضرت در برابر کار مردم خبر میدهد، و اگر کار آنان درست و عین حق باشد، این واکنش چگونه توجیه مییابد؟ در سوره طه، آیات ۹۲ و ۹۳ میفرماید: ﴿يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا * أَلَّا تَتَّبِعَنِ﴾[۲۲۵] و در آیه ۸۵ سوره طه به گونهای صریح، سامری را گمراه کننده معرفی میفرماید: ﴿وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ﴾[۲۲۶]. به تعبیر مفسر عارف، علامه طباطبایی، ظاهر سیاق آیات حاکی از آن است که حضرت موسی(ع) هم از عملکرد حضرت هارون(ع) و هم از رفتار بنی اسرائیل خشمگین بود. خشم در برابر هارون به دلیل کمکاری او در مقابله با ناهنجاری بنی اسرائیل در پرستش گوساله بوده است[۲۲۷].
جمله ﴿أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لَا يُكَلِّمُهُمْ﴾[۲۲۸] برای سرزنش کردن و کوبیدن فکری گوساله پرستان است. قرآن کریم برای هدایت چنین گروهی، از ادله عمیق فلسفی... بهره نمیگیرد...، بلکه با زبان ارتکاز همه مردم چنین سخن میگوید: مگر نباید معبود با عابدش، باواسطه یا بیواسطه سخن بگوید و آنان را هدایت کند؟ آیا ندیدند که مجسمه گوساله با آنان سخن نمیگوید، و.... برهان مذکور از بدیهیترین استدلالهای توحیدی است[۲۲۹]؛ ثانیاً این بیان، با زبان اصلی قرآن که زبان عرف و مردم است نه زبان فلسفه و عرفان، در ستیز است. رسالت موسی(ع) در راستای برچیدن بت پرستی است و هرگز با این دیدگاه که گوساله عین حق است، سازگاری ندارد؛ ثالثاً با ذیل آیه ﴿إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي﴾[۲۳۰] هم سازگار نیست و اساساً با این سخن، تمام واکنشهای قرآن در برابر بت پرستی، بیمورد میشود»[۲۳۱].
اعتراض به خداوند
از ظاهر یکی دیگر از آیات قرآن، اعتراض حضرت موسی به خداوند برداشت میشود که منافی با عصمت آن حضرت است. آنجا که میفرماید: ﴿وَ قَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلأهُ زِينَةً وَأَمْوَالاً فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّواْ عَن سَبِيلِكَ...﴾ [۲۳۲].
پاسخ نخست: نسبت اضلال به خدا با توجه به توحید افعالی: در توجیه این آیه، از توحید افعالی بهره میجوییم. بنا بر توحید افعالی، آنچه در این جهان رخ میدهد، به اراده و خواست خداوند است: ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى﴾[۲۳۳]. پس نگاه به ضلالت و گمراهی نیز با دید توحید افعالی، راه را بر هر گونه ایرادی مسدود میسازد. این پاسخ، کامل و به دور از ایراد است.
پاسخ دوم: در تقدیر بودن دو واژه «لا» و «اَن» در آیه: در این آیه، دو واژه «لا» و «ان» حذف شدهاند؛ یعنی در اصل، آیه بدین گونه بوده است: لئلا لیضلوا عن سبیلک. نظیر این نوع حذف را در آیاتی از قرآن[۲۳۴] میتوان دید[۲۳۵].
این تفسیر به دلیل ناهمخوانی با سیاق آیه پذیرفته نیست[۲۳۶]. این تفسیر نقد شده است به اینکه ابوعلی جبائی که در این آیه، در تقدیر گرفتن را نوعی تحریف دانسته است، خود در تفسیر آیه ﴿وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ﴾[۲۳۷] مفاد آیه را استفهامی دانسته و حرف استفهام را در تقدیر گرفته است[۲۳۸]. پس ایراد بر خود او وارد است؛ زیرا حرف «لا» معنای جمله را از حالت اثبات به نفی تبدیل میسازد و این تغییر در معنا، از تغییری که حذف حرف استفهام به وجود میآورد، عمیقتر است و در این صورت اعتماد به آیات قرآن به چالش کشیده میشود.
این نقد پذیرفته نیست؛ چراکه اولاً در پارهای از آیات، بدون در تقدیر گرفتن کلمهای، نمیتوان برای آیه معنایی درست یافت و این موارد در آیات قرآن کم نیست و این روش عقلایی است؛ ثانیاً در تقدیر گرفتن کلمه یا تفسیر آیه به گونهای خاص، نیازمند وجود قرینه و شاهد است که با وجود آن،سخن از بیاعتمادی به قرآن، سخنی بیاساس است.
پاسخ سوم: مشتمل بودن آیه بر معنای دعا: لام در ﴿لِيُضِلُّوا﴾ برای دعاست. این تفسیر، به دلیل ناسازگاری با سیاق کلام، مردود است[۲۳۹].
پاسخ چهارم: وجود حرف استفهام در تقدیر: این جمله در حقیقت استفهام است که حرف استفهام آن در تقدیر گرفته شده است.
ایراد این توجیه در آن است که تقدیر گرفتن، خود نیازمندشاهد و قرینه است که در این آیه چنین شاهدی به چشم نمیخورد. از سوی دیگر، دلیل عقلی بر اینکه خداوند کسی را گمراه نمیسازد هم نمیتواند شاهد این حذف باشد؛ زیرا راههای دیگر در تفسیر آیه باز است و دیگر نیازی به این تقدیر گرفتن نیست[۲۴۰].
پاسخ پنجم: لام با مفاد عاقبت، نه غایت: لام در ﴿لِيُضِلُّوا﴾ لام عاقبت است، نه غایت و هدف، مانند لام در آیه ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا...﴾[۲۴۱]. فرعونیان حضرت موسی(ع) را از آب نگرفته بودند تا دشمن آنان شود، بلکه عاقبت کار آنان به اینجا انجامید. در روایات و اشعار شاعران، به وجود این لام بر میخوریم، مانند: لدوا للموت واجمعوا للفناء وابنوا للخراب[۲۴۲]؛ «فرزند بیاورید که عاقبت مرگ است؛ [[[اموال]] دنیا] جمع کنید که عاقبت نابودی است؛ و ساختمان بنا کنید که عاقبت خراب شدن است». فللموت تغذو الوالدات سخالها کما لخراب الدور تبنی المساکن[۲۴۳] «عاقبت کار مادران که فرزندان خود را شیر میدهند مرگ است؛ همانگونه که عاقبت ساخت بناها خرابی آنهاست».
این توجیه چنین نقد شده است که حضرت موسی(ع) از عاقبت آنان آگاه نبوده و خداوند هم او را آگاه نساخته است؛ چراکه اگر خداوند از ایمان نیاوردن آنان خبر میداد، دیگر ایمان آوردن آنان ناممکن میشد و اگر ایمان میآوردند، دروغ بودن خبر خداوند را در پی داشت که این امری محال است. در نتیجه، آگاهسازی از آینده آنان نیز محال خواهد بود[۲۴۴].
ایرادهای این نقد عبارتاند از: اولاً در پارهای از آیات قرآن، از وضع آینده کافران و منافقان خبر داده شده است، مانند: ﴿...سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ﴾[۲۴۵] یا ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ...﴾[۲۴۶] یا ﴿وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ...﴾[۲۴۷]. از توجیهی که در این آیات مطرح میشود، در آیه مورد بحث نیز میتوان بهره جست و میتوان «لام» در ﴿لِيُضِلُّوا﴾ را بر همان معنای هدف و غایت حمل کرد. در این صورت، توجیه آیه این خواهد شد که خداوند هرگز مردم را گمراه نمیسازد و آنچه برخی مفسران را بر آن داشته است تا «لام» را به لام عاقبت نیز تفسیر کنند، همین نکته است. البته توجه به این موضوع در این مجال ضروری مینماید که خداوند هیچگاه آغازگر این گمراهسازی نخواهد بود؛ اما گمراهسازی که در مقام مجازات و واکنشی در برابر رفتار خود انسانها باشد، هیچ ایرادی ندارد. در این آیه هم، شاهد پافشاری فرعون و فرعونیان بر استکبار و فساد در زمینیم. پس گمراهسازی آنان نتیجه رفتار ناشایست خودشان بوده است. در ادامه، نمونه آیات این موضوع را بر میشماریم: ﴿...فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ...﴾[۲۴۸]؛ ﴿وَقَيَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَاءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ...﴾[۲۴۹]، ﴿...وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ...﴾[۲۵۰]؛ ﴿ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ﴾[۲۵۱][۲۵۲].
ثانیاً علم خداوند به آینده و آگاهسازی پیامبران از آن، با جبر یا کذب خبر خداوند تلازمی ندارد. برخی بر آناند که این آگاهسازی، با جبر تلازم عقلی دارد.
شهید مطهری چنین مینویسد: «بعید به نظر میرسد که رباعی بالا، از خیام که لااقل نیمه فیلسوفی است، بوده باشد. شاید این رباعی جزء اشعاری باشد که بعد به خیام نسبت دادهاند؛ یا از خیام است، ولی خیام نخواسته در این رباعی به زبان جد و فلسفهسخن بگوید»...[۲۵۳].
فخر رازی که فضای ذهنش در اشغال این شبهه قرار داشت، چنین میگوید: «اگر تمام عاقلان گرد هم آیند، از پاسخ دادن به این اشکال ناتوان خواهند بود؛ مگر اینکه ایده هشام را برگزینند و علم خداوند به اشیا (پیش از تحقق آنها) را انکار کنند»[۲۵۴]. البته شیخ مفید پیشتر در رد این اتهام از هشام سخن گفته است و آن را اتهام معتزله شمرده است. وی گفتارهای عالمانه هشام در مباحث امامت را گواه واهی بودن این اتهام میداند[۲۵۵].
بررسی و نقد: عالمان و محققان به گونههای گوناگونی به این شبهه پاسخ دادهاند که در این نوشتار برخی از آنها نقل میشود.
- حکایت علم از معلوم خود: «هر علمی از معلوم خود حکایت دارد. پس علم و معلوم با هم تطابق دارند. اصالت در این تطابق از آن معلوم است؛ زیرا اگر معلوم موجود نباشد، علم به آن هم وجودی نخواهد داشت»[۲۵۶] العلم تابع[۲۵۷]؛
- علم خدا به موجود با تمام شرایطش: پس علم مطلق نیست تا مستلزم جبر باشد[۲۵۸]؛
- علم الهی به نظام: یعنی هر فاعلی همان طور که در عالم عینی هست، در عالم علمی نیز هست.... آنچه علم الهی اقتضا دارد، این است که فعل فاعل مختار از فاعلی مختار، و فعل فاعل مجبور از فاعلی مجبور صادر شود؛ نه اینکه علم الهی ایجاب میکند که فاعل مختاری مجبور بشود یا فاعل مجبوری مختار شود[۲۵۹]. احاطه خداوند بر هر چیزی، احاطه بر آن است با همان وضعیت. هر فعل اختیاری، خود به خود اختیاری است و با همین وضع محاط و منسوب به خداوند و انسان است[۲۶۰].[۲۶۱]
عصمت از نسیان
برخی با استناد به پارهای از آیات قرآنی، عصمت آن حضرت را زیر سوال برده و معتقدهاند به نص قرآن آن حضرت دچار فراموشی شده و فراموشی با عصمت ناسازگار است. آیات ۶۱ تا ۶۳ سوره کهف شاهدی بر کدعای این گروه آورده شده. قرآن میفرماید: ﴿فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَبًا* فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا* قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا﴾ [۲۶۲].
پاسخ نخست: لغزش نبودن این گونه فراموشی: نسیان در موارد معینی که متعلق آن امر مهمی نباشد و به حدی هم تکرار نشود که مایه سلب اعتماد گردد، هیچ خدشهای بر عصمت وارد نمیسازد. این مورد را میتوان از موارد اینگونه نسیان دانست. البته نسیان شخص همراه حضرت موسی(ع) به شیطان نسبت داده شده است و باید این تصرف را همچون تصرف شیطان در حضرت ایوب(ع) دانست ﴿...أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ﴾[۲۶۳] که هیچگونه تأثیری در امر نبوت ندارد.
این پاسخ چنین نقد شده است که اولاً موضوع فراموشی در مورد حضرت تکرار شده است؛ ثانیاً موضوع فراموش شده امر مهمی بوده (اعتراض نداشتن) چون حضرت متعهد شده بود که اعتراضی نکند. البته فراموش کردن ماهی امر مهمی نبوده است[۲۶۴].
این نقد نارساست؛ زیرا اولاً تکرار فراموشی به حدی نبوده است که مایه سلب اعتماد شود؛ ثانیاً حضرت خضر(ع) به حضرت موسی(ع) اظهار میدارد تو نمیتوانی صبر داشته باشی و هرگز نفرمود چرا تعهد خود را فراموش کردی؟ بنابراین فراموشی در این مجال نقشی ندارد؛ زیرا موسی(ع) حتی اگر عهد خود را به یاد داشت، باز اعتراض میکرد؛ زیرا بر حقیقت ماجرا احاطه نداشت[۲۶۵].
پاسخ دوم: نسبت فراموشی به موسی(ع) از باب تغلیب: نسبت دادن فراموشی به حضرت موسی(ع) از باب تغلیب است؛ چون ماهی غذای هر دو نفر بود، ولی تنها یوشع آوردن ماهی را بر عهده داشت. پس در حقیقت حضرت موسی(ع) دچار هیچگونه فراموشی نشده است. گرچه هیچ دلیل عقلی این نوع فراموشی را از پیامبران نفی نمیکند، به اتفاق نظر تمام مسلمانان، پیامبران در رساندن پیام الهی دچار فراموشی نمیشوند؛ چراکه از نوعی بینش ذاتی و آگاهی درونی، شبیه آنچه برای انسان به حالت ملکه نفسانی در میآید، برخوردارند که به سبب آن فراموشی در مورد آنان بیمعناست؛ زیرا در این بینش ویژه، میان امور مربوط به وحی و غیر آن تفاوتی نخواهد بود[۲۶۶]. پس باید گفت پیامبران از فراموش کردن نیز مصوناند.
این پاسخ از جهاتی چند درخور نقد است:
- از آنجا که این تفسیر با ظاهر آیات همخوانی ندارد، نیازمند دلیلی قطعی است. در آیه فراموشی به هر دو نفر نسبت داده شده است: ﴿نَسِيَا حُوتَهُمَا﴾. یوشع ماهی را فراموش کرد و موسی(ع) نیز در پی فراموشی یوشع، برداشتن ماهی را به او یادآوری نکرد؛
- در همین سوره کهف، در داستان همراهی حضرت موسی(ع) با حضرت خضر(ع)، این فراز داستان که موسی(ع) از وی میخواهد او را به دلیل فراموشی بازخواست نکند ﴿لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ﴾[۲۶۷] موضوع فراموشی حضرت موسی(ع) را به روشنی اثبات میکند.
از آنجا که یوشع بن نون به باور عدهای از مفسران، خود از پیامبران الهی بوده است، این بخش داستان میتواند با عنوان بحث عصمت پیامبران بررسی شود و دیگر پاسخ تغلیب کارایی نخواهد داشت. البته برخی مفسران بین پیامبران اولوالعزم و غیر ایشان تفاوت قایلاند: «اسناد نسیان و نفوذ شیطان به همراه موسی(ع) محذوری ندارد؛ زیرا او [بر فرض نبوت] از پیامبران اولوالعزم نبود»[۲۶۸]؛ ولی دلیل و وجه این تفاوت روشن نیست.
سؤال حضرت موسی(ع) هم به این دلیل بود که وجه فعل برایش روشن نبود، نه اینکه به خضر(ع) ایراد داشته باشد که چرا این کار را انجام دادی. گفتوگوی این دو نفر مصداق اختصام محمود است، مانند اختصام ملائکه ﴿إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾[۲۶۹]؛ چون این اختصام نشئت گرفته از رحمت عنداللهی و علم لدی اللهی است، پس اعتراض موسی(ع) به فعل بود، نه به فاعل. اعتراض هم در حد سؤال بود، مانند سؤال ملائکه از خداوند در مورد خلقت حضرت آدم. اگر حضرت موسی(ع) کار خضر را خلاف شرع میدید، از همان اول، راه را جدا میکرد و ادامه نمیداد[۲۷۰]. ﴿لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ﴾ یعنی من عهد خودم را در قبال شما فراموش کردم؛ اما در مورد وظیفه خودم کاملاً متوجه بودم[۲۷۱].
پاسخ سوم: لغزش نبودن فراموشی در امور غیردینی: فراموشی، تنها در صورتی که در مورد رساندن آموزهها و احکام دینی صورت گیرد، لغزش پیامبران شمرده میشود؛ اما اگر از این دایره بیرون باشد، به هیچ وجه لغزش به شمار نمیآید[۲۷۲]. در مورد این دو فراموشی که برای حضرت موسی(ع) اتفاق افتاده است، این پاسخ چنین تبیین میگردد که از آنجا که حضرت موسی(ع) در مورد درک حضور حضرت خضر(ع) دلمشغولی داشت، فراموش کردن غذا برایش مهم نبوده است[۲۷۳]. اساساً چه مانعی دارد که حضرت موسی(ع) به دلیل اینکه مشتاقانه و با عجله به دنبال این مرد عالم میرفت، غذای خود را که امری عادی بود، فراموش کرده باشد. همچنین چه مانعی دارد که عظمت حوادثی همچون شکستن کشتی، کشتن یک نوجوان و تعمیر بیدلیل دیوار در شهر بخیلان، او را چنان هیجان زده کند که تعهد شخصی خود را با دوست دانشمندش فراموش کند. این نه از یک پیامبر بعید مینماید و نه با مقام عصمت ناسازگار است.
ایراد این تفسیر در این است که اولاً اگر فراموش کردن غذاامر عادی و سادهای بود، چرا به شیطان نسبت داده شده است؟ ثانیاً هیجانزدگی گرچه در امور مثبت باشد، هرگز نباید انسان را از اجرای تعهداتش باز دارد. چگونه میتوان گفت فراموشی تعهد از سوی پیامبر، هیچ ناسازگاری با مقام عصمت پیامبران ندارد؟
برخی مفسران، این تفسیر را با ظاهر آیات ناسازگار دانستهاند[۲۷۴]، اما تبیین نشده است که ظاهر کدام فراز از آیات با این تفسیر سازگاری ندارد؟
در مورد این دو پاسخ سید مرتضی میتوان گفت که بحث در اینجا جنبه زیربنایی دارد؛ بدین معنا که باید دید آیا گستره عصمت، هرگونه فراموشی را نفی میکند یا اینکه تنها فراموشی در امور دینی با عصمت ناسازگار خواهد بود؟ علامه طباطبایی بر این باور است که این حد تصرفشیطان و فراموشی، که ارتکاب گناهی را در پی ندارد، لغزش شمرده نمیشود[۲۷۵]. این در حالی است که علامه حلی بر لزوم مصونیت پیامبران از هرگونه خطا و فراموشی پافشاری دارد[۲۷۶]. همچنین مرحوم مجلسی مینویسد: «... اما اشتباه در امور مباح و مکروه؛ از ظاهر گفتار بسیاری از عالمان شیعی چنین برداشت میشود که عصمت در این امر نیز مورد اتفاق نظر است»[۲۷۷].
سید محسن امین موضوع عصمت از هرگونه لغزش در امور شرعی و غیر شرعی را به عنوان اعتقاد شیعه مطرح میکند[۲۷۸]. در پارهای از کتب کلامی برای اثبات این دیدگاه به ادله عقلی و نقلی استدلال شده و ادله دیدگاه مخالف در بوته نقد نهاده شده است[۲۷۹]. از جمله ادله این است که معصومان با چهره واقعی موجودات در ارتباطاند و در این صورت وقوع اشتباه بیمورد خواهد بود. پیامبران الهی، با واقعیت هستی ارتباط و اتصال درونی دارند و در متن واقعیت اشتباه فرض نمیشود؛ مثلاً اگر ما صد دانه تسبیح را در ظرفی بریزیم و باز صد دانه دیگر را، و این عمل را صد بار تکرار کنیم، ممکن است ذهن ما اشتباه کند؛ اما محال است که خود واقعیت اشتباه کند. پس انسانهایی که از نظر آگاهیها در متن جریان واقعیت قرار میگیرند، از هرگونه اشتباهی مصون و معصوم خواهند بود[۲۸۰]. به دیگر سخن، واقعیت عصمت در این امور، علم گسترده و استوار فرد معصوم به جهان و اشیاست که هرگز غفلت و اشتباه در آن رخ نمیدهد و چهره واقعی عمل از او پنهان نمیشود[۲۸۱].
پاسخ چهارم: نسیان به معنای ترک گفتن: نسیان به معنای ترک است؛ همانگونه که در آیه ﴿وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ﴾[۲۸۲] به این معنا تفسیر شده است. حضرت موسی(ع) از حضرت خضر(ع) درخواست میکند او را در مورد کاری که ترک کرده است، بازخواست نکند: ﴿لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ﴾[۲۸۳][۲۸۴]، یعنی تعهد خود را ترک کردم و شما در این امر بر من سخت نگیرید و امیدوارم بتوانم صبر کنم؛ نه اینکه سعی میکنم مورد عهد خود را به یاد بسپارم و آن را فراموش نکنم[۲۸۵].
در نقد این پاسخ میتوان گفت اولاً نسیان گرچه در لغت به معنای ترک آمده است[۲۸۶]، معنای متداولتر آن همان فراموشی است؛ تا آنجا که برخی لغتشناسان بنام، در معنای نسیان همان فراموشی را مطرح، و معنای ترک را در حد اشاره ذکر کردهاند[۲۸۷]. در المیزان، معنای فراموشی ظاهرتر است[۲۸۸].
پس در این مورد، معنای فراموشی ظهور بیشتری دارد[۲۸۹]؛ برخلاف آیه ۱۱۵ سوره طه که این چنین نیست؛ چراکه حضرت آدم(ع) پیمان الهی را در مورد نخوردن از درخت ممنوع فراموش نکرده بود، ولی چون به آن بیاعتنایی کرد، تعبیر فراموشی به کار رفته است[۲۹۰]. اما در این آیه، شاهد و قرینهای بر معنای ترک وجود ندارد؛ ثانیاً این تفسیر با ظاهر آیه شریفه ناسازگار است؛ زیرا در این آیه، عامل فراموشی، شیطان معرفی شده است، ولی در آیه ﴿لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ﴾،سخن از گذشت و بازخواست نکردن به میان آمده است که این توجیه را مردود میسازد. پس باید گفت این نسیان از نوع نسیان مذموم است، نه انصراف ممدوح؛ و لحن توجیه، تنها با انصراف ممدوح همخوان است.
پاسخ پنجم: نسیان به معنای تأخیر انداختن: نسیان در این مورد به معنای تأخیر آمده است. در دعا گفته شده است: «أَنسَأَ اللّهُ أَجَلَكَ»؛ «خداوند اجل تو را به تأخیر اندازد». حضرت موسی(ع) و هم سفرش هنگام عبور از صخره، حمل ماهی را به تأخیر انداختند[۲۹۱].
ایراد این پاسخ در این است که اولاً در لغت میان نسیان و تأخیر انداختن، تفاوت دیده میشود. نسیان به معنای فراموشی از ماده «نسی»، و تأخیر از ماده «نسأ» گرفته شده است؛ مانند: ﴿إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ...﴾[۲۹۲] که همان تأخیر انداختن پارهای از ماههای قمری به ماهی دیگر است[۲۹۳]؛ ثانیاً این پاسخ در آیه ﴿لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ﴾ کاربرد نخواهد داشت؛ زیرا در این آیه سخن از تأخیر نیست، بلکه سخن از عهدی است که فراموش شده است»[۲۹۴].
پرسشهای وابسته
- آیا آیه ۱۵ و ۱۶ سوره قصص بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت میکند؟ (پرسش)
- آیا آیه ۱۴۳ سوره اعراف با عصمت حضرت موسی منافات دارد؟ (پرسش)
- آیا آیه ۶۳ سوره کهف بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت میکند؟ (پرسش)
- آیا اعتراف حضرت موسی به ظالم بودن بر عدم عصمت ایشان دلالت میکند؟ (پرسش)
- آیا اعتراف حضرت موسی به گمراه بودن بر عدم عصمت ایشان دلالت میکند؟ (پرسش)
- آیا آیه ۳۱ سوره قصص بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت میکند؟ (پرسش)
- آیا آیه ۱۰ و ۱۳ سوره شعراء بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت میکند؟ (پرسش)
- آیا آیه ۱۵۵ سوره اعراف بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت میکند؟ (پرسش)
- آیا آیه ۸۸ سوره یونس بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت میکند؟ (پرسش)
- آیا آیه ۱۵۱ و ۱۵۲ سوره اعراف بر عدم عصمت حضرت موسی دلالت میکند؟ (پرسش)
جستارهای وابسته
منابع
- احمدی، رحمتالله، پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبایی
- حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین
- فاریاب، محمد حسین، عصمت امام
- هادی اکبری ملکآبادی و رقیه یوسفی سوته، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی
- محمد تقی فیاضبخش، فرید محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱
- محمد هادی فرقانی و محمد عباسزاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبههپژوهی مطالعات قرآنی
- علوی مهر، حسین، مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن
- امیر دیوانی؛ محمد سعیدی مهر؛ علی رضا امینی و محسن جوادی، معارف اسلامی ج۲
- انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت
پانویس
- ↑ راغب اصفهانی این معنا را برای واژه «عَصَمَ» آورده و میگوید: العصم: الإمساک و الاعتصام الاستمساک... (وقوله: «وَلَا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ» والعصام ما یعصم به ای یشد و عصمة الأنبیاء حفظه إیاهم؛ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، ص۵۶۹ ـ ۵۷۰ و عصم الله فلاناً من المکروه: ای حفظه و وقاه؛ یعنی خداوند فلانی را از مکروه حفظ کرده (عصمه) بعنی او را حفظ کرد و نگهداشت. المنجد، ص۱۵۰.
- ↑ ر.ک: فراهیدی،خلیل بن احمد، العین ج ۱ ص۳۱۴؛ فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، قاموس محیط، ج۴، ص۱۵۱؛ الجوهری، اسماعیل بن حمّاد، الصحاح، ج۵، ص۱۹۸۶، ابن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۳.
- ↑ ابنمنظور، از زجاج نقل میکند: أَصْلُ العِصْمَةِ الحبْلُ. و كلُّ ما أَمْسَكَ شَيئاً فقد عَصَمَهُلسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۵. یعنی، لغت عصمت در اصل به معنای طناب و ریسمان وضع شده است، ولی سپس از این معنا توسعه یافته و برای هر چیزی که موجب امساک و حفظ چیز دیگری شود، به کار میرود.
- ↑ ر.ک: المفردات فی غریب القرآن، ص۳۳۶ ـ ۳۳۷..
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص۱۴.
- ↑ محمدبن محمدبن نعمان، شیخ مفید، تصحیح الاعتقادات الامامیة، ص۱۲۸.
- ↑ علی بن یونس نباطی، الصراط المستقیم، ج۱، ص۵۰.
- ↑ خواجه نصیرالدین طوسی، تلحیص المحصل، ص۳۶۹؛ عضدالدین ایجی نیز این تعریف را به حکما نسبت میدهد. ایجی عضدالدین، شرح المواقف، ج۸، ص۲۸۰ البته مرحوم خواجه در برخی موارد نیز عصمت را به لطف تعریف کرده است. ر.ک: خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص الحصل، ص۵۲۵.
- ↑ میثم بن علی بن میثم بحرانی، النجاة فی یوم القیامة، ص۵۵؛ حسن بن یوسف حلی، کشف المراد، ص۴۹۴.
- ↑ فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۴ - ۳۵.
- ↑ علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۵.
- ↑ ر.ک: امیر دیوانی؛ محمد سعیدی مهر؛ علی رضا امینی و محسن جوادی، معارف اسلامی ج۲، ص۱۴۴ - ۱۴۵.
- ↑ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۷۱.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص ۶۳.
- ↑ علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ص۲، ص۶۷-۶۸.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
- ↑ علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۶.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
- ↑ علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۷-۶۸.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۱۹۲-۲۰۳؛ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
- ↑ سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص۱۱۵.
- ↑ «قطعاً تو بر بندگان (خالص) من تسلّطى ندارى و حمايت و نگهبانى پروردگارت (براى آنان) كافى است». سوره حجر، آیه ۴۲.
- ↑ سوره نحل، آیات ۹۹ و ۱۰۰.
- ↑ محمد هادی فرقانی و محمد عباسزاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبههپژوهی مطالعات قرآنی.
- ↑ راغب اصفهانی، حسین، ماده صفو» بر اساس برخى آيات دیگر، خداوند متعال تعدادى از بندگانش را از ميان خلق خود برگزیده و آنها را براى خود خالص گردانیده است. سوره مریم، ۵۸ و دخان، آیه ۳۲.
- ↑ «خدا از ميان فرشتگان رسولانى برمىگزيند، و نيز از ميان مردم. بىگمان خدا شنواى بيناست»، «آنچه در دسترس آنان و آنچه پشت سرشان است مىداند و [همه] كارها به خدا بازگردانيده مىشود». سوره حج، آیات ۷۵ و ۷۶.
- ↑ طباطبایی، محمدحسین، المیزان، ج۱۰، ص۴۱۰.
- ↑ زمخشری، محمود بن عمر، ج۳، ص۱۷۲؛ آلوسی، شهاب الدین محمود، ج۱۰، ص۳۰۶ و...
- ↑ محمد هادی فرقانی و محمد عباسزاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبههپژوهی مطالعات قرآنی.
- ↑ سوره نساء، آیات ۵۹ و ۶۴.
- ↑ محمد هادی فرقانی و محمد عباسزاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبههپژوهی مطالعات قرآنی.
- ↑ «قطعاً براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نيكوست: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مىكند».، سوره احزاب، آیه ۲۱.
- ↑ «قطعاً براى شما در [پيروى از] ابراهيم و كسانى كه با اويند سرمشقى نيكوست»، سوره ممتحنه، آیه ۴.
- ↑ فیومی مقری، احمد بن محمد، ص۴۹۴.
- ↑ محمد هادی فرقانی و محمد عباسزاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبههپژوهی مطالعات قرآنی.
- ↑ «پيامبرانى كه بشارتگر و هشداردهنده بودند، تا براى مردم، پس از [فرستادن] پيامبران، در مقابل خدا [بهانه و] حجّتى نباشد، و خدا توانا و حكيم است»، سوره نساء، آیه ۱۶۵.
- ↑ محمد هادی فرقانی و محمد عباسزاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبههپژوهی مطالعات قرآنی.
- ↑ «در گفتار بر او پیشی نمیجویند و آنان به فرمان وی کار میکنند» سوره انبیاء، آیه ۲۷.
- ↑ ر. ک: احمدی، رحمتالله، پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبایی، ص ۲۱۹ - ۲۲۱.
- ↑ نک: کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۲ـ۲۰۳؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۰۳؛ ج۱۲، ص۳۴۸؛ ج۴، ص۴۵؛ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۹۲ـ۲۰۴.
- ↑ صدوق، الخصال، ص۳۹۹.
- ↑ «فِیمَا کَتَبَ الرِّضَا (ع) لِلْمَأْمُونِ لَا یَفْرِضُ اللَّهُ تَعَالَی طَاعَةَ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یُضِلُّهُمْ وَ یُغْوِیهِمْ وَ لَا یَخْتَارُ لِرِسَالَتِهِ وَ لَا یَصْطَفِی مِنْ عِبَادِهِ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یَکْفُرُ بِهِ وَ بِعِبَادَتِهِ وَ یَعْبُدُ الشَّیْطَانَ دُونَهُ»؛ بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۹۹، ح۹.
- ↑ ر.ک: علوی مهر، حسین، مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۱۸۰-۱۸۱.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص ۶۹.
- ↑ هاشمی تنکابنی، سید موسی، عصمت ضرورت و آثار، ص۲۲۹.
- ↑ «و هنگام بیخبری مردم وارد شهر شد و در آن دو مرد را یافت یکی از گروه خویش و دیگری از دشمنانش که با هم کارزار میکردند؛ آنکه از گروه (خود) او بود در برابر آنکه از دشمنانش بود از وی یاری خواست، پس موسی مشتی بر او زد که او را کشت، (موسی) گفت: این از کار شیطان است که او دشمن گمراهکننده آشکاری است * گفت: پروردگارا! من به خویش ستم کردم، مرا بیامرز! و (خداوند) او را آمرزید که اوست که آمرزنده بخشاینده است» سوره قصص، آیه ۱۵-۱۶.
- ↑ فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۶۷.
- ↑ «و در چشم آنان به گردن من گناهی است که میهراسم مرا بکشند» سوره شعراء، آیه ۱۴.
- ↑ «و (آن) کار خود را که کردی، کردی و تو از ناسپاسانی * گفت: آن را هنگامی کردم که از ناآگاهان بودم» سوره شعراء، آیه ۱۹-۲۰.
- ↑ هاشمی تنکابنی، سید موسی، عصمت ضرورت و آثار، ص۲۲۹.
- ↑ ر.ک: سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج۱۶، ص۱۸؛ ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیام قرآن، ج۷، ص۱۲۴.
- ↑ «هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ يَعْنِي الِاقْتِتَالَ»؛ (محمد بن علی بن بابویه (صدوق)، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۹۹).
- ↑ «که او را بر آنان که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکّل میکنند چیرگی نیست» سوره نحل، آیه ۹۹.
- ↑ «و در این کتاب از موسی یاد کن که ناب و فرستادهای پیامبر بود» سوره مریم، آیه ۵۱.
- ↑ «بجز از میان آنان بندگان نابت را» سوره حجر، آیه ۴۰.
- ↑ «گفت: پروردگارا برای نعمتی که به من ارزانی داشتی هرگز پشتیبان گنهکاران نخواهم بود» سوره قصص، آیه ۱۷.
- ↑ ر.ک: علی سیستانی، استفتائات، ص۵۵، سؤال ۲۰۴.
- ↑ ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۶، ص۱۹.
- ↑ محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۸، ص۱۳۶؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۷، ص۳۸۲؛ ابوالفتوح حسین بن علی رازی، روض الجنان، ج۱۵، ص۱۱۰؛ محمد بن جریر طبری، جامع البیان، ج۲۰، ص۳۰؛ محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۲۴، ص۵۸۵؛ عبدالله بن عمر بیضاوی، انوارالتنزیل، ج۴، ص۱۷۳.
- ↑ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۶، ص۱۸.
- ↑ فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۶۷.
- ↑ ر.ک: سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم ص۳۲۰.
- ↑ ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۲، جزء ۲۴، ص۲۰۱.
- ↑ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص۲۷۴-۲۷۸.
- ↑ ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۰۲.
- ↑ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص۲۷۴-۲۷۸.
- ↑ ر.ک: جعفر سبحانی، مفاهیم القرآن، به قلم جعفر الهادی، ج۵، ص۷۳.
- ↑ ر.ک: عبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج۱۰، ص۲۱۴.
- ↑ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص۲۷۴-۲۷۸.
- ↑ ر.ک: علامه طباطبائی، المیزان، ج۱۶، ص۱۶؛ حویزی، نورالثقلین، ج۴، ص۱۱۹؛ فیض کاشانی، التفسیر الصافی، ج۴، ص۸۳؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۷، ص۴۱۹؛ راه و راهنماشناسی، ۱۷۳.
- ↑ هاشمی تنکابنی، سید موسی، عصمت ضرورت و آثار، ص۲۲۹.
- ↑ . عیون أخبار الرضا، ج۱، ص۱۹۹ و ۲۰۰.
- ↑ سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم ص۳۲۰.
- ↑ «موسی گفت: آن را در آن زمان در حالی انجام دادم که بی خبر از این واقعه بودم [که با مشت من در دفاع از مظلوم، آن مرد قبطی کشته می شود.]».
- ↑ ر.ک: حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۷، ص۳۸.
- ↑ ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیام قرآن، ج۷، ص۱۲۴.
- ↑ ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۲، جزء ۲۴، ص۲۰۱.
- ↑ ر.ک: قاضی عبدالجبار بن احمد الهمذانی، متشابه القرآن، تحقیق عدنان محمد زرزور، ج۲، ص۵۳۳.
- ↑ ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۰۶؛ محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۸، ص۱۲؛ سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۱؛ جعفر سبحانی، عصمة الانبیاء، ص۱۶۰؛ ابوالفضل رشیدالدین میبدی، کشف الاسرار، به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت، ج۷، ص۸۹؛ محمد بن یوسف ابوحیان اندلسی، البحر المحیط، ص۱۴۷؛ احمد مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۱۹، ص۵۲.
- ↑ حسن حسینی لواسانی، نور الافهام فی الکلام، ج۳، ص۶.
- ↑ ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۲، جزء ۲۴، ص۱۲۶.
- ↑ ر.ک: نرم افزار نورالانوار.
- ↑ ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۳.
- ↑ ر.ک: محمدهادی معرفت، تنزیه انبیا، تهیهکننده: خسرو تقدمینیا، ص۲۹۹.
- ↑ ر.ک: محمد صادقی، الفرقان، ج۱۹، ص۲۸.
- ↑ به نقل از: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۲.
- ↑ «گفتند: سوگند به خداوند که تو همچنان در گمراهی دیرینه خویشی» سوره یوسف، آیه ۹۵.
- ↑ ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۹، جزء ۱۸، ص۵۰۸ (دیدگاه قتاده).
- ↑ ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۲.
- ↑ «و چون به برنایی خویش رسید و استواری یافت بدو (نیروی) داوری و دانشی بخشیدیم و بدینگونه به نیکوکاران پاداش میدهیم» سوره قصص، آیه ۱۴.
- ↑ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۲.
- ↑ ر.ک: محمد نجفی سبزواری، الجدید، ص۱۷۲.
- ↑ ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۱۵، ص۲۰۴.
- ↑ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت ص ۲۸۳.
- ↑ «و چوبهدستت را بیفکن! و چون آن را دید که مانند ماری میجنبد، روی گردانید و باز نگشت؛ ای موسی! نترس! این منم که پیامبران نزد من نمیترسند» سوره نمل، آیه ۱۰.
- ↑ «و چوبهدستت را بیفکن! و چون آن را دید که مانند ماری میجنبد، روی گردانید و باز نگشت؛ ای موسی! نترس! این منم که پیامبران نزد من نمیترسند» سوره نمل، آیه ۱۰.
- ↑ ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۷-۸، ص۳۳۱.
- ↑ ر.ک: محمد جمال قاسمی، محاسن التأویل، ج۸، جزء ۱۳، ص۶۰.
- ↑ «پس، موسی در خویش ترسی یافت» سوره طه، آیه ۶۷.
- ↑ ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۰۶؛ محمد بن عمر فخر رازی، عصمة الانبیاء، ص۴۵.
- ↑ عبدالکریم خطیب، التفسیر القرآنی للقرآن، ج۸، ص۸۰۵.
- ↑ «و: «چوبهدستت را بیفکن!» آنگاه چون در آن نگریست که مانند ماری میجنبد پشتکنان روی گردانید و بازنگشت؛ (بانگی برآمد که): «ای موسی روی آور و مترس که تو در امانی»». سوره قصص، آیه ۳۱.
- ↑ ر.ک: ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۱، جزء ۱۹، ص۲۴۴.
- ↑ ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۳۴۶؛ حسین بن علی ابوالفتوح رازی، روض الجنان، تصحیح محمدجعفر یاحقی و محمدمهدی ناصح، ج۱۵، ص۸؛ حسین بن احمد شاه عبدالعظیمی، تفسیر اثنی عشری، ج۱۰، ص۱۵؛ سیدعلی حائری تهرانی، مقتنیات الدرر، ج۸، ص۸۱؛ محمد اکرمی، التفسیر کتاب الله المنیر، ج۶، ص۱۶۷؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۳، ص۱۶۰؛ محمد حسینی همدانی، انوار درخشان، ج۱۲، ص۱۰۹؛ علی اکبر قرشی، احسن الحدیث، ج۷، ص۴۳۱؛ محمدجواد مغنیه، التفسیر الکاشف، ج۶، ص۹.
- ↑ ر.ک: محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۸، ص۷۸.
- ↑ ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۰۸.
- ↑ «فرمود: به زودی بازوی تو را با (فرستادن) برادرت توانمند میگردانیم و به هر دوتان چیرگییی میبخشیم که با نشانههای ما دستشان به شما نرسد. پیروز شمایید و هر کس که از شما پیروی کند» سوره قصص، آیه ۳۵.
- ↑ ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۴، ص۱۷۸.
- ↑ محمد بن حسن شریف رضی، نهج البلاغه، تصحیح صبحی صالح، خطبه ۴.
- ↑ ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۴، ص۱۷۶-۱۷۷.
- ↑ ر.ک: محمدهادی معرفت، تنزیه انبیا، تهیه کننده خسرو تقدسی نیا، ص۳۰۶.
- ↑ ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۱، جزء ۲۲، ص۷۳.
- ↑ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت ص ۲۸۷.
- ↑ «و چون موسى به ميعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: «پروردگارا، خود را به من بنماى تا بر تو بنگرم». فرمود: «هرگز مرا نخواهى ديد، ليكن به كوه بنگر؛ پس اگر بر جاى خود قرار گرفت به زودى مرا خواهى ديد. «پس چون پروردگارش به كوه جلوه نمود، آن را ريز ريز ساخت، و موسى بيهوش بر زمين افتاد، و چون به خود آمد، گفت: «تو منزهى! به درگاهت توبه كردم و من نخستين مؤمنانم». سوره اعراف، آیه ۱۴۳.
- ↑ ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۱۳؛ ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، تصحیح ابوالحسن مرتضوی و علی اکبر غفاری، ج۴، ص۹۶-۹۸؛ محمدجواد نجفی، تفسیر آسان، ج۵، ص۳۳۸-۳۳۹: قاضی عبدالجبار (الهمدانی الاسد آبادی)، شرح الاصول الخمسه، ص۱۷۶؛ ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۶، ص۳۵۶.
- ↑ «...و گفتند: خداوند را آشکارا به ما بنما!.».. سوره نساء، آیه ۱۵۳.
- ↑ «و موسی هفتاد تن از قوم خود را برای میقات ما برگزید پس همین که زمینلرزه آنان را فرا گرفت (موسی) گفت: پروردگارا! اگر اراده میفرمودی آنان و مرا پیش از این نابود میکردی، آیا ما را برای آنچه برخی از کمخردان ما کردهاند نابود میفرمایی؟ این، جز آزمون تو نیست که با آن هرکس را بخواهی گمراه میداری و هرکس را بخواهی راهنمایی میفرمایی، تو سرور مایی پس ما را بیامرز و بر ما بخشایش آور و تو بهترین آمرزندگانی» سوره اعراف، آیه ۱۵۵.
- ↑ ر.ک: محمد بن محمد نصیرالدین طوسی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تصحیح حسن حسن زاده آملی، ص۲۹۷.
- ↑ ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۱۳.
- ↑ «و (یاد کنید) آنگاه را که گفتید: ای موسی! ما تا خداوند را آشکارا نبینیم، به تو ایمان نمیآوریم و در حالی که خود مینگریستید آذرخش شما را فرا گرفت» سوره بقره، آیه ۵۵.
- ↑ محمد بن علی بن بابویه (صدوق)، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۷۸.
- ↑ ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۳۰، ص۲۷۲.
- ↑ ر.ک: محمد بن حسن حر عاملی، الرجال، ص۱۸۰.
- ↑ «گفتند: ای موسی! برای ما خدایی بگمار» سوره اعراف، آیه ۱۳۸.
- ↑ «به راستی که شما قومی نادانید» سوره اعراف، آیه ۱۳۸.
- ↑ ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۸، ص۲۵۸.
- ↑ «فرمود: مرا هرگز نخواهی دید اما در این کوه بنگر!» سوره اعراف، آیه ۱۴۳.
- ↑ ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۳۰، ص۲۳۲.
- ↑ «و بنی اسرائیل را از دریا گذراندیم آنگاه آنان به قومی رسیدند که به پرستش بتهایی که داشتند رو آورده بودند، گفتند: ای موسی! برای ما خدایی بگمار چنان که آنان خدایانی دارند، (موسی) گفت: به راستی که شما قومی نادانید» سوره اعراف، آیه ۱۳۸.
- ↑ ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۷، جزء ۱۴، ص۲۳۰.
- ↑ ر.ک: قاضی عبدالجبار بن احمد الهمذانی، متشابه القرآن، تحقیق عدنان محمد زرزور، ص۲۹۳.
- ↑ ر.ک: محمد حسینی همدانی، انوار درخشان، ج۷، ص۱۸-۲۲.
- ↑ ر.ک: ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۶، جزء ۹، ص۷۲.
- ↑ ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۳۰، ص۲۲۲.
- ↑ ر.ک: محمود بن عمر زمخشری، الکشاف، ج۳، ص۱۱۲؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۷، ص۱۷۷؛ محمد صدیق قنوجی، فتح البیان، ج۵، ص۹؛ محمد رشید رضا، المنار، ج۵، ص۱۲۶.
- ↑ الصحیفة السجادیة، مناجات المحبین، دعای ۱۹۰، ص۴۱۴.
- ↑ ر.ک: ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا﴾ «آسمانهای هفتگانه و زمین و آنچه در آنهاست او را به پاکی میستایند و هیچ چیز نیست مگر اینکه او را به پاکی میستاید اما شما ستایش آنان را در نمییابید؛ بیگمان او بردباری آمرزنده است» سوره اسراء، آیه ۴۴؛ ﴿أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾ «آیا جز دین خداوند را باز میجویند با آنکه آنان که در آسمانها و زمینند خواهناخواه گردن نهاده فرمان اویند و به سوی او بازگردانده میشوند» سوره آل عمران، آیه ۸۳؛ ﴿وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مِنْ دَابَّةٍ وَالْمَلَائِكَةُ وَهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ﴾ «و هر جنبندهای که در آسمانها و در زمین است و (نیز) فرشتگان به خداوند سجده میبرند و آنان سرکشی نمیورزند» سوره نحل، آیه ۴۹؛ ﴿ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ «سپس به آسمان رو آورد که (چون) دودی بود و به آن و به زمین فرمود: خواه یا ناخواه بیایید! گفتند: فرمانبردارانه آمدیم» سوره فصلت، آیه ۱۱.
- ↑ ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۳۰، ص۲۲۶-۲۲۷.
- ↑ «تا آنگاه که شتر به سوراخ سوزن در آید!» سوره اعراف، آیه ۴۰.
- ↑ ر.ک: محمد طاهر بن عاشور، التحریر و التنویر، ج۸، ص۲۷۴؛ احمد بن محمد ثعلبی، الکشف و البیان، تحقیق ابی محمد بن عاشور، ج۴، ص۲۷۵؛ علاءالدین علی بن محمد خازن، لباب التأویل فی معانی التنزیل: تفسیر الخازن، ج۲، ص۲۸۳؛ حسنین محمد مخلوف، صفوة البیان، ص۲۲۰.
- ↑ ر.ک: جلال الدین محلی و جلال الدین سیوطی، تفسیر الجلالین، اعتنی به و راجعه محمد الدالی بلطه، ص۱۶۷.
- ↑ ر.ک: عبدالرحمن بن علی بن جوزی، زاد المسیر، تحقیق عبدالرزاق المهدی، ج۲، ص۱۵۲.
- ↑ «و چون به برنایی خویش رسید و استواری یافت بدو (نیروی) داوری و دانشی بخشیدیم و بدینگونه به نیکوکاران پاداش میدهیم» سوره قصص، آیه ۱۴.
- ↑ ر.ک: حسین بن علی کاشفی، مواهب علیه، تصحیح محمدرضا جلالی نائینی، ج۱، ص۴۷۹؛ اسماعیل حقی بروسوی، روح البیان، ج۳، ص۲۳۱.
- ↑ «و (امر) پروردگارت برسد» سوره فجر، آیه ۲۲.
- ↑ ر.ک: مصطفی منصوری، المقتطف من عیون التفاسیر، ج۲، ص۲۶۹؛ محمدحسین فضل الله، من وحی القرآن، ج۱۰، ص۲۳۸؛ محمد بن ابی بکر بن قیم الجوزیه، بدائع التفسیر، ج۲، ص۲۶۵.
- ↑ ر.ک: اکبر هاشمی رفسنجانی و دیگران، تفسیر راهنما، ج۶، ص۲۳۷.
- ↑ «او دانای نهان است پس هیچ کس را بر نهان خویش آگاه نمیکند * جز فرستادهای را که بپسندد که پیش رو و پشت سرش، نگهبانانی میگمارد» سوره جن، آیه ۲۶-۲۷.
- ↑ ر.ک: مقداد بن عبدالله فاضل مقداد، اللوامع الالهیه، تحقیق مجمع الفکر الاسلامی، ص۸۱.
- ↑ «پدیدآورنده آسمانها و زمین است، برای شما از خودتان همسرانی آفرید و (نیز) از چارپایان جفتهایی (پدید آورد)، شما را با آن (آفریدن جفت) افزون میگرداند، چیزی مانند او نیست و او شنوای بیناست» سوره شوری، آیه ۱۱.
- ↑ «هرگز! اگر به «دانش بیگمان» بدانید،» سوره تکاثر، آیه ۵.
- ↑ «و اینگونه ما گستره آسمانها و زمین را به ابراهیم مینمایانیم و (چنین میکنیم) تا از باورداران گردد» سوره انعام، آیه ۷۵.
- ↑ «و بر زمین، خرامان گام برمدار که هرگز نه زمین را میتوانی شکافت و نه به بلندای کوهها میتوانی رسید» سوره اسراء، آیه ۳۷.
- ↑ «گفت: بیگمان تو هرگز همراه من شکیبایی نمیتوانی کرد» سوره کهف، آیه ۶۷.
- ↑ «و یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد تا آنکه از آیین آنها پیروی کنی. بگو تنها رهنمود خداوند، رهنمود است و اگر تو پس از دانشی که بدان دست یافتهای از خواستههای آنان پیروی کنی از سوی خداوند هیچ یار و یاوری نخواهی داشت» سوره بقره، آیه ۱۲۰.
- ↑ «(که) به (پاداش و نعمت) پروردگارش مینگرد» سوره قیامه، آیه ۲۳.
- ↑ ر.ک: سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج۸، ص۲۳۷.
- ↑ سعید حوی، الاساس فی التفسیر، ج۴، ص۲۰۱۰.
- ↑ محمد بن علی بن بابویه(صدوق)، توحید، ص۲۶۲.
- ↑ ر.ک: ابوالقاسم خوئی، معجم رجال الحدیث، ج۱۱، ص۲۰۲.
- ↑ «و موسی هفتاد تن از قوم خود را برای میقات ما برگزید پس همین که زمینلرزه آنان را فرا گرفت (موسی) گفت: پروردگارا! اگر اراده میفرمودی آنان و مرا پیش از این نابود میکردی، آیا ما را برای آنچه برخی از کمخردان ما کردهاند نابود میفرمایی؟ این، جز آزمون تو نیست که با آن هرکس را بخواهی گمراه میداری و هرکس را بخواهی راهنمایی میفرمایی، تو سرور مایی پس ما را بیامرز و بر ما بخشایش آور و تو بهترین آمرزندگانی» سوره اعراف، آیه ۱۵۵.
- ↑ ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۶، ص۳۵۹.
- ↑ ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۸، جزء ۱۵، ص۳۷۶.
- ↑ ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۶، ص۳۹۰.
- ↑ «ای مؤمنان! چرا چیزی میگویید که (خود) انجام نمیدهید؟» سوره صف، آیه ۲.
- ↑ علی بن حسن طبرسی، مشکاة الانوار، ج۱، ص۱۰۷.
- ↑ ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۳۰، ص۲۴۸.
- ↑ ر.ک: اسماعیل بن عمر بن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، تصحیح لجنة من العلماء، ج۲، ص۲۵۴.
- ↑ ر.ک: احمد بن یوسف سمین (حلبی)، الدر المصون، تحقیق احمد محمد الخراط، ج۵، ص۴۴۹.
- ↑ ر.ک: عبدالرحمن الثعالبی، الجواهر الحسان، تحقیق ابو محمد الغماری الحسنی، ج۱، ص۵۷۴.
- ↑ ولا تفيد أن توكيد النفي خلافا للزمخشري في كشافه و لا تأييده خلافا له في انموذجة؛ (عبدالله بن هشام، مغنی اللبیب، ج۱، ص۲۸۴).
- ↑ «چون از او ناامید شدند رازگویان به گوشهای رفتند: بزرگ ایشان گفت آیا نمیدانید پدرتان در پیشگاه خداوند از شما پیمان گرفته است و پیش از این با یوسف چه کوتاهی کردهاید؟ من از این سرزمین پا بیرون نمینهم تا پدرم اجازه دهد یا خداوند درباره من داوری فرماید و» سوره یوسف، آیه ۸۰.
- ↑ «و (یاد کنید) آنگاه را که گفتید: ای موسی! ما تا خداوند را آشکارا نبینیم، به تو ایمان نمیآوریم و در حالی که خود مینگریستید آذرخش شما را فرا گرفت» سوره بقره، آیه ۵۵.
- ↑ ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۳۰، ص۲۳۴.
- ↑ «و بر زمین، خرامان گام برمدار که هرگز نه زمین را میتوانی شکافت و نه به بلندای کوهها میتوانی رسید» سوره اسراء، آیه ۳۷.
- ↑ «گفت: بیگمان تو هرگز همراه من شکیبایی نمیتوانی کرد» سوره کهف، آیه ۶۷.
- ↑ «و یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد تا آنکه از آیین آنها پیروی کنی. بگو تنها رهنمود خداوند، رهنمود است و اگر تو پس از دانشی که بدان دست یافتهای از خواستههای آنان پیروی کنی از سوی خداوند هیچ یار و یاوری نخواهی داشت» سوره بقره، آیه ۱۲۰.
- ↑ ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۸، ص۲۴۲.
- ↑ چو رسی به طور سینا «ارنی» مگو و بگذر *** که نیرزد این تمنا به جواب «لن ترانی» چو رسی به طور سینا «ارنی» بگو و مگذر *** تو جواب دوست بشنو چه «تران» چه «لن ترانی» «ارنی» کسی بگوید که تو را ندیده باشد *** تو که با منی همیشه، چه جواب «لن ترانی».
- ↑ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت ص ۲۹۵-۳۱۰.
- ↑ «و (یاد آر) هنگامی که خدایت به موسی ندا کرد که اینک به سوی قوم ستمکار روی آور.* به سوی قوم ستمکار فرعون که آیا باز هم نمیخواهند خدا ترس و پرهیزگار شوند؟* موسی عرض کرد: ای پروردگار، از آن میترسم که فرعونیان سخت مرا تکذیب کنند.* و (از کفر آنها) دلتنگ شوم و عقده زبانم (به هدایت آنان) باز نگردد، پس به سوی هارون (برادرم) فرست (تا با من به رسالت روانه شود)». سوره شعراء، آیات ۱۰ تا ۱۳.
- ↑ «و از خانوادهام دستیاری برایم بگمار * هارون برادرم را * پشتم را به او استوار دار * و او را در کارم شریک ساز * فرمود: ای موسی! خواستهات برآورده شد» سوره طه، آیه ۲۹-۳۶.
- ↑ «فرمود: به زودی بازوی تو را با (فرستادن) برادرت توانمند میگردانیم و به هر دوتان چیرگییی میبخشیم که با نشانههای ما دستشان به شما نرسد. پیروز شمایید و هر کس که از شما پیروی کند» سوره قصص، آیه ۳۵.
- ↑ ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۲، جزء ۲۴، ص۱۲۴.
- ↑ «و سینهام تنگ میشود و زبانم روان نمیگردد پس به سوی هارون بفرست!» سوره شعراء، آیه ۱۳.
- ↑ «و در چشم آنان به گردن من گناهی است که میهراسم مرا بکشند» سوره شعراء، آیه ۱۴.
- ↑ ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۱۱، جزء ۱۹، ص۹۷.
- ↑ «(موسی) گفت: پروردگارا! من یکی از آنان را کشتهام و میترسم مرا بکشند» سوره قصص، آیه ۳۳.
- ↑ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۵۹.
- ↑ سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۰؛ محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۸، ص۱۰؛ محمود بن عمر زمخشری، الکشاف، ج۳، ص۳۰۳؛ عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، ج۷، ص۱۷۰؛ عبدالکریم بن هوازن قشیری، لطائف الاشارات، ج۲، ص۳۹۸؛ محمد بن عبدالله بن ابی زمنین، تفسیر القرآن العظیم، ج۳، ص۲۷۲؛ ابوبکر جابر جزایری، ایسر التفاسیر، ج۳، ص۶۴۰؛ محمدحسن قبیسی، البیان الصافی، ج۳، ص۴۸۲.
- ↑ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت ص۲۹۲.
- ↑ «و موسی هفتاد مرد از قوم خود برای وعدهگاه ما انتخاب کرد، پس چون لرزشی سخت (به جرم درخواست دیدن خدا به چشم) آنها را در گرفت، موسی گفت: پروردگارا، اگر مشیّت نافذت تعلق گرفته بود که همه آنها و مرا هلاک کنی (کاش) پیشتر (از این وعده) میکردی، آیا ما را به فعل سفیهان ما هلاک خواهی کرد؟ این کار جز فتنه و امتحان تو نیست، که به این امتحان هر که را خواهی گمراه و هرکه را خواهی هدایت میکنی، تویی مولای ما، پس بر ما ببخش و ترحم کن، که تویی بهترین آمرزندگان». سوره اعراف، آیه ۱۵۵.
- ↑ ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۳، ۴، ص۷۴۶؛ محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۸، جزء ۱۵، ص۱۸؛ محمد سبزواری (نجفی)، الجدید، ج۳، ص۲۱۸؛ ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۶، ص۱۱۰؛ محمد شوکانی، فتح القدیر، تحقیق عبدالرزاق المهدی، ج۲، ص۲۸۶.
- ↑ ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۸، جزء ۱۵، ص۱۸؛ محمدعلی صابونی، صفوة التفاسیر، ج۱، ص۴۷۵.
- ↑ ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۸، ص۲۷۲.
- ↑ «و موسی هفتاد تن از قوم خود را برای میقات ما برگزید پس همین که زمینلرزه آنان را فرا گرفت (موسی) گفت: پروردگارا! اگر اراده میفرمودی آنان و مرا پیش از این نابود میکردی، آیا ما را برای آنچه برخی از کمخردان ما کردهاند نابود میفرمایی؟ این، جز آزمون تو نیست که با آن هرکس را بخواهی گمراه میداری و هرکس را بخواهی راهنمایی میفرمایی، تو سرور مایی پس ما را بیامرز و بر ما بخشایش آور و تو بهترین آمرزندگانی» سوره اعراف، آیه ۱۵۵.
- ↑ ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۳۰، ص۴۱۵.
- ↑ «... اگر مردی مرد»... سوره نساء، آیه ۱۷۶.
- ↑ ر.ک: محمد بن جریر طبری، جامع البیان، ج۶، ص۷۷.
- ↑ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت ص۳۱۱.
- ↑ «و چون موسی به حال خشم و تأسف به سوی قوم خود بازگشت، به آنان گفت: شما پس از من بسیار بد حفظ الغیب من کردید! آیا در امر خدای خود عجله کردید! و الواح را به زمین انداخت و (از فرط غضب) سر برادرش (هارون) را گرفته به سوی خود میکشید، هارون گفت: ای فرزند مادرم، این قوم مرا خوار و زبون داشتند تا آنجا که نزدیک بود مرا به قتل رسانند، پس تو دشمنان را بر من شاد مگردان و مرا در عداد مردم ستمکار مشمار.* موسی (بر او شفقت کرد و) گفت: پروردگارا، من و برادرم را بیامرز و ما را در ظلّ رحمت خود داخل گردان، و تو مهربانترین مهربانانی». سوره اعراف، آیات ۱۵۱ و ۱۵۲.
- ↑ ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۸، ص۲۵۸.
- ↑ ﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلَا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ وَلَا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ «و چون موسی به نزد قومش خشمگین اندوهناک بازگشت گفت: در نبودن من از من بد جانشینی کردید؛ آیا از فرمان پروردگارتان پیش افتادید؟! (این بگفت) و الواح را فرو افکند و سر برادرش را گرفت، به سوی خود میکشید. (برادرش) گفت: ای فرزند مادرم! این قوم مرا ناتوان شمردند و نزدیک بود مرا بکشند پس دشمنان را به سرزنش من برنیانگیز و مرا با گروه ستمبارگان مگمار!» سوره اعراف، آیه ۱۵۰.
- ↑ ﴿فَرَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْدًا حَسَنًا أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي﴾ «آنگاه موسی، خشمآلود اندوهگین به سوی مردم خود بازگشت؛ گفت: ای قوم من! آیا پروردگارتان به شما وعدهای نیکو نداد؟ آیا درنگ من بر شما دراز آمد یا میخواستید که خشم پروردگارتان بر شما فرود آید که در وعده من خلاف ورزیدید؟» سوره طه، آیه ۸۶.
- ↑ ﴿أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي * قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي﴾ «از اینکه از من پیروی کنی؟ آیا از فرمان من سرپیچی کردی؟ * (هارون) گفت: ای پسر مادرم! موی ریش و سرم را مگیر، من ترسیدم که بگویی میان بنی اسرائیل جدایی افکندی و گفته مرا پاس نداشتی» سوره طه، آیه ۹۳-۹۴.
- ↑ ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیام قرآن، ج۷، ص۱۳۱.
- ↑ ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۶، ص۳۷۷.
- ↑ «به یقین (هم) از کسانی که (پیامبرانی) به سویشان فرستاده شدند و (هم) از پیامبران بازخواست خواهیم کرد» سوره اعراف، آیه ۶.
- ↑ ر.ک: عبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج۵، ص۴۶۴.
- ↑ ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۳۰، ص۳۶۷.
- ↑ ر.ک: اسماعیل بن عمر بن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، تصحیح لجنة من العلماء، ج۳، ص۲۲۳.
- ↑ «فرمود: ما در نبود تو قومت را آزمودیم و سامری آنان را گمراه کرد» سوره طه، آیه ۸۵.
- ↑ ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۸، ص۲۵۱.
- ↑ محمد محمدی ریشهری، میزان الحکمة، ج۱۰، ص۷۷۹؛ ر.ک: احمد بن محمد بن حنبل، مسند الامام احمد بن حنبل، تحقیق شعیب الارنووط و عادل مرشد، ج۵، ص۲۵۲.
- ↑ ر.ک: جعفر سبحانی، عصمة الانبیاء، ص۱۶۴.
- ↑ ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۱، جزء ۲۲، ص۱۰۸.
- ↑ «(هارون) گفت: ای پسر مادرم! موی ریش و سرم را مگیر، من ترسیدم که بگویی میان بنی اسرائیل جدایی افکندی و گفته مرا پاس نداشتی» سوره طه، آیه ۹۴.
- ↑ ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۱، جزء ۲۲، ص۱۰۸.
- ↑ ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۰، ص۲۵۲.
- ↑ «آنگاه موسی، خشمآلود اندوهگین به سوی مردم خود بازگشت؛ گفت: ای قوم من! آیا پروردگارتان به شما وعدهای نیکو نداد؟ آیا درنگ من بر شما دراز آمد یا میخواستید که خشم پروردگارتان بر شما فرود آید که در وعده من خلاف ورزیدید؟» سوره طه، آیه ۸۶.
- ↑ ر.ک: محمود بن عمر زمخشری، الکشاف، ج۲، ص۱۶۱ و ج۳، ص۸۴.
- ↑ ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۱، جزء ۲۲، ص۱۰۸.
- ↑ یوسف بن احمد، الثمرات الیانعه، ج۳، ص۲۹۳.
- ↑ ر.ک: محیی الدین بن عربی، فصوص الحکم، ص۳۸۵.
- ↑ «(موسی) گفت: ای هارون! چون دیدی که گمراه شدهاند چه چیز تو را باز داشت * از اینکه از من پیروی کنی؟ آیا از فرمان من سرپیچی کردی؟» سوره طه، آیه ۹۲-۹۳.
- ↑ «فرمود: ما در نبود تو قومت را آزمودیم و سامری آنان را گمراه کرد» سوره طه، آیه ۸۵.
- ↑ ر.ک: محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۸، ص۲۵۱.
- ↑ «و قوم موسی در نبود او، از زیورهای (زراندود) خود گوسالهای ساختند، پیکری که بانگی داشت، آیا ندیدند که با آنان سخن نمیگوید و راهی به آنان نمینماید؟ آن را (به پرستش) گرفتند و ستمکار بودند» سوره اعراف، آیه ۱۴۸.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۳۰، ص۳۵۰.
- ↑ «این قوم مرا ناتوان شمردند» سوره اعراف، آیه ۱۵۰.
- ↑ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت ص۳۲۰-۳۲۸.
- ↑ «و موسی عرض کرد: بار الها تو به فرعون و فرعونیان در حیات دنیا ملک و اموال و زیورهای بسیار بخشیدی که-پروردگارا-بدین وسیله بندگان را از راه تو گمراه کنند..». سوره یونس، آیه ۸۸.
- ↑ «پس شما آنان را نکشتید که خداوند آنان را کشت، و چون تیر افکندی تو نیفکندی بلکه خداوند افکند و (چنین کرد) تا مؤمنان را از سوی خود نعمتی نیکو دهد که خداوند شنوایی داناست» سوره انفال، آیه ۱۷.
- ↑ ر.ک: ﴿يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ وَهُوَ يَرِثُهَا إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهَا وَلَدٌ فَإِنْ كَانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ وَإِنْ كَانُوا إِخْوَةً رِجَالًا وَنِسَاءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ «از تو نظر میخواهند بگو: خداوند برای شما درباره کلاله نظر میدهد که اگر مردی مرد و دارای فرزندی نبود و خواهری داشت، نصف میراث او به این خواهر میرسد و برادر نیز از خواهر (تمام دارایی را) ارث میبرد، اگر خواهر فرزندی نداشته باشد و اگر خواهران (مرد مرده) دو تن باشند دو سوم از میراث را میبرند و اگر (میراثبران) گروهی برادر و خواهر باشند هر مرد برابر با بهره دو زن ارث میبرد؛ خداوند (این احکام را) برای شما بیان میدارد مبادا که گمراه شوید و خداوند به هر چیزی داناست» سوره نساء، آیه ۱۷۶؛ ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ﴾ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، زادههای آنها را برآورد و از آنان بر خودشان گواهی گرفت که آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: چرا، گواهی میدهیم؛ مبادا که در رستخیز بگویید ما از این ناآگاه بودیم» سوره اعراف، آیه ۱۷۲؛ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ﴾ «ای مؤمنان! اگر بزهکاری برایتان خبری آورد بررسی کنید مبادا نادانسته به گروهی زیان رسانید، آنگاه از آنچه کردهاید پشیمان گردید» سوره حجرات، آیه ۶.
- ↑ ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۰۹.
- ↑ ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۰، ص۱۱۵.
- ↑ «(ای آدمی!) هر نیکی به تو رسد از خداوند است و هر بدی به تو رسد از خود توست. و (ای محمّد!) ما تو را برای مردم، پیامبر فرستادهایم و خداوند، (شما را) گواه بس» سوره نساء، آیه ۷۹.
- ↑ ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۹، جزء ۱۷، ص۱۵۲.
- ↑ ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۰، ص۱۱۵.
- ↑ ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۰۹.
- ↑ «آنگاه فرعونیان او را (از آب) گرفتند تا به فرجام، دشمن آنان و مایه اندوهشان گردد؛ بیگمان فرعون و هامان و سپاه آن دو لغزشکار بودند» سوره قصص، آیه ۸.
- ↑ محمد بن حسن شریف رضی، نهج البلاغه، تصحیح صبحی الصالح، حکمت ۱۳۲.
- ↑ عبدالله بن هشام، مغنی اللبیب، ص۲۱۴.
- ↑ ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۹، جزء ۱۷، ص۱۵۱.
- ↑ «بیگمان بر کافران برابر است، چه بیمشان دهی یا بیمشان ندهی، ایمان نمیآورند» سوره بقره، آیه ۶.
- ↑ «برای آنان برابر است چه برایشان آمرزش بخواهی چه نخواهی هرگز خداوند آنان را نمیآمرزد؛ بیگمان خداوند نافرمانان را راهنمایی نمیکند» سوره منافقون، آیه ۶.
- ↑ «و برخی از آنان کسانی هستند که به تو گوش میدهند در حالی که بر دلهایشان پوششهایی افکندهایم تا درنیابند و در گوشهایشان سنگینییی (نهادهایم) و اگر هر نشانهای ببینند به آن ایمان نمیآورند تا آنجا که چون نزد تو آیند با تو چالش میورزند؛ کافران میگوی» سوره انعام، آیه ۲۵.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من! چرا مرا آزار میدهید با آنکه میدانید من پیامبر خداوند به سوی شمایم؟ و چون (از حق) بگشتند خدا دلهایشان را بگردانید و خداوند قوم نافرمان را راهنمایی نمیکند» سوره صف، آیه ۵.
- ↑ «و سببساز همنشینانی برای آنان شدیم که آنچه را در پیش و پس آنان بود در چشم آنها آراستند و فرمان عذاب بر آنان در زمره امتهایی از پریان و آدمیان که پیش از ایشان بودند به حقیقت پیوست؛ بیگمان آنان زیانکار بودند» سوره فصلت، آیه ۲۵.
- ↑ «خداوند، مؤمنان را در زندگی این جهان و جهان واپسین با گفتار استوار پا برجا میدارد و خداوند ستمگران را بیراه میگذارد و خداوند هر چه بخواهد انجام میدهد» سوره ابراهیم، آیه ۲۷.
- ↑ «این، بدان روست که آنان ایمان آوردند سپس کفر ورزیدند آنگاه بر دلهاشان مهر نهاده شد از این رو (حقیقت را) درنمییابند» سوره منافقون، آیه ۳.
- ↑ ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۰، ص۱۱۵.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱، ص۳۴۳.
- ↑ جرجانی، شرح المواقف، ج۸، ص۱۵۵.
- ↑ ر.ک: محمد بن محمد بن نعمان مفید، اوائل المقالات، ص۴.
- ↑ حسن بن یوسف حلی، نهج الحق و کشف الصدق، علق علیه عین الله الحسنی الارموی، ص۱۲۲.
- ↑ ر.ک: محمد بن محمد نصیرالدین طوسی، کشف المراد فی شرح تجدید الاعتقاد، تصحیح حسن حسن زاده آملی، ص۳۰۷.
- ↑ ر.ک: محمد بن مکی عاملی (شهید اول)، القواعد و الفوائد، تحقیق عبدالهادی الحکیم، ج۲، ص۵۶.
- ↑ ر.ک: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱، ص۴۳۴.
- ↑ ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، پاورقی الاسفار الاربعه، ج۶، ص۳۸۵.
- ↑ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت ص۳۱۳-۳۱۸.
- ↑ «پس هنگامی که به محل برخورد دو دریا رسیدند، ماهی خود را [که برای خوردن فراهم کرده بودند] از یاد بردند، [آن] ماهی راه خود را [به طور سرازیر] در دریا پیش گرفت.* پس چون که از آن مکان بگذشتند موسی به شاگردش گفت: چاشت ما را بیاور که ما در این سفر رنج بسیار دیدیم.* وی گفت: در نظر داری آنجا که بر سر سنگی منزل گرفتیم؟ من (آنجا) ماهی را فراموش کردم و آن را جز شیطان از یادم نبرد و شگفت آنکه ماهی بریان راه دریا گرفت و برفت». سوره کهف، آیات ۶۱ تا ۶۳.
- ↑ «و از بنده ما ایّوب یاد کن آنگاه که پروردگارش را ندا کرد که شیطان به من رنج و عذاب رسانده است» سوره ص، آیه ۴۱.
- ↑ مصطفی کریمی، ناظر محترم کتاب.
- ↑ ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۶، ص۱۲۲.
- ↑ ر.ک: محمدحسین فضل الله، من وحی القرآن، ج۱۴، ص۳۶۰.
- ↑ «(موسی) گفت: مرا برای آنچه از یاد بردم بازخواست مکن و کار مرا بر من سخت مگیر!» سوره کهف، آیه ۷۳.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۶، ص۱۲۰.
- ↑ «این از خبرهای نهانی است که به تو وحی میکنیم و تو هنگامی که آنان تیرچههای (قرعه) خود را (در آب) میافکندند تا (بدانند) کدام، مریم را سرپرستی کند و هنگامی که با هم (در این کار) ستیزه میورزیدند نزد آنان نبودی» سوره آل عمران، آیه ۴۴.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، درس تفسیر در حوزه علمیه قم.
- ↑ پرسش شفاهی از آیتالله جوادی.
- ↑ ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۲۱؛ ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۱۲، ص۴۸۴.
- ↑ ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۲۱.
- ↑ ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۱۲، ص۵۱۳.
- ↑ ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۳، ص۳۳۶ و ۳۴۶.
- ↑ حسن بن یوسف حلی، نهج الحق و کشف الصدق، علق علیه عین الله الحسنی الارموی، ص۱۴۲.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۱۷، ص۱۰۸.
- ↑ اعتقادهم في الانبياء... انهم معصومون... عن السهو والنسيان في الشرعيات وغيرها؛ (سید محسن امین، اعیان الشیعه، تحقیق حسن الامین، ج۱، ص۱۰۷). وی در عبارتی دیگر، عصمت را تنها در ترک گناه معرفی کرده است؛ در آنجا (صفحه ۶۳) در مقام پاسخ به اظهارات احمد امین مینویسد: عصمت علم غیب نیست، بلکه پاک بودن از گناه است؛ اما جملهای که در متن نقل شد، پس از این قرار دارد. ثانیاً آن جمله را به عنوان اعتقاد شیعه بیان کرده است.
- ↑ ر.ک: جعفر سبحانی، الالهیات، به قلم حسن محمد مکی العاملی، ج۳، ص۱۹۱.
- ↑ ر.ک: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۲، ص۱۶۱.
- ↑ ر.ک: جعفر سبحانی، منشور جاوید، ص۱۸.
- ↑ «و ما از پیش به آدم سفارش کردیم اما او از یاد برد و در وی عزمی نیافتیم» سوره طه، آیه ۱۱۵.
- ↑ «(موسی) گفت: مرا برای آنچه از یاد بردم بازخواست مکن و کار مرا بر من سخت مگیر!» سوره کهف، آیه ۷۳.
- ↑ ر.ک: سید مرتفی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۲۱.
- ↑ ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۶، ص۱۲۲.
- ↑ ر.ک: احمد بن محمد فیومی مقری، المصباح المنیر، ص۶۰۴.
- ↑ نسي فلان شيئا كان يذكره؛ (خلیل بن احمد فراهیدی، ترتیب کتاب العین، تحقیق مهدی مخزومی و ابراهیم سامرایی، ج۲، ص۱۷۸۸). النسيان... ضد الذكر والحفظ... فلما كان النسيان ضربا من الترك وضعه موضعه... النسيان الترك (محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۱۵، ص۳۲۲).
- ↑ ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۳، ص۳۴۴.
- ↑ ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۷، ص۱۲۷.
- ↑ به نقل از: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیام قرآن، ج۷، ص۱۲۷.
- ↑ ر.ک: محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۱، ص۱۳.
- ↑ «بیگمان واپس افکندن (ماههای حرام) افزایشی در کفر است؛ با آن، کافران به گمراهی کشیده میشوند، یک سال آن (ماه) را حلال و یک سال دیگر حرام میشمارند تا با شمار ماههایی که خداوند حرام کرده است هماهنگی کنند از این رو آنچه را خداوند حرام کرده است حلال میگ» سوره توبه، آیه ۳۷.
- ↑ ر.ک: حسین راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، ماده «نسأ»؛ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۱، ص۴۱۴.
- ↑ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت ص۲۶۷-۲۷۴.