عصر امام صادق
ویژگیهای دوره امام صادق(ع) (۱۱۴- ۱۳۲ ه. ق)
امام صادق در سال ۱۱۴ ه. ق پس از وفات پدرش امام محمد باقر(ع) مقام امامت را در دست گرفت و از نظر دینی، فکری، سیاسی و فرهنگی مرجع همه مسلمانان به شکل عام و پیروان اهل بیت(ع) به شکل خاص گردید. این مطلب به روشنی از پاسخ آن حضرت به پدر بزرگوارش که او را در باره اصحاب و نزدیکانش سفارش کرده است پیدا است؛ امام صادق(ع) میفرماید: چون هنگام وفات پدرم فرا رسید به من گفت: ای جعفر تو را درباره اصحاب خود به نیکی سفارش میکنم. من گفتم: به خدا سوگند نخواهم گذاشت هیچیک از آنها اگرچه در شهر دوری باشد نیاز خود را از کس دیگری طلب کند[۱].
امام صادق با این بیان شجاعانه از اهداف و برنامههایی که برای آینده شیعه در سایه امامت خود در نظر گرفته بود خبر داد برنامههایی که شیعیان را به آن درجه از آمادگی میرساند تا به الگوهایی مترقّی در جامعه اسلامی تبدیل شوند؛ تا اینکه هرکدام از آنها در مسیری روشن و به دور از هر کژی، اندیشه گمراه و انتخاب خودسرانه به حرکت و فعالیت بپردازند؛ چراکه آمادگی فکری و فرهنگی آنان به حدی رسیده بود که دیگر نیازی به فراگیری از دیگران نداشته و تا آنجا رشدشان داده بود که تا وقتی به ریسمان متصل به خدا -همان خاندانی که خداوند اراده فرموده تا هر پلیدی را از آنان دور کرده و آنان را به بهترین نحوی پاکیزه سازد- چنگ زده باشند از سؤال کردن از مسلمان و غیر مسلمان بینیاز خواهند بود. امام باقر(ع) هم شیعیان را برای چنین روزی از پیش آماده کرده بود که مردم دستورات دینی را پس از آن حضرت از امام صادق(ع) بگیرند، و فرموده بود: «هرگاه مرا از دست دادید از این (امام صادق(ع)) پیروی کنید، که او پس از من امام و خلیفه است. آنگاه به فرزندش جعفر اشاره کرد»[۲]. امام صادق(ع) نیز پس از به دست گرفتن مستقیم منصب امامت مسئولیتهای خود را با شناساندن امامت خود به مردم به صورت علمی و عملی آغاز فرمود.
عبد الرحمن بن کثیر گوید: مردی به مدینه آمد و درباره امام پس از امام باقر(ع) پرسوجو کرد؛ او را به سوی عبدالله بن حسن راهنمایی کردند، وی به خانه عبدالله وارد شد و مختصر سؤالاتی از او کرد پس از اینکه از خانه او خارج شد او را به خانه جعفر بن محمد(ع) راهنمایی کردند چون امام صادق(ع) او را دیدند، فرمودند: «ای مرد تو در جستجوی امام وارد شهر ما شدی، جوانانی از بنی حسن با تو روبه رو شده و تو را به خانه عبدالله بن حسن راهنمایی کردند و تو از او مختصری سؤال کردی و خارج شدی حال اگر میخواهی بگویم که چه سؤالاتی از او کردی و او چه پاسخهایی به تو داد، سپس جوانانی از فرزندان حسین با تو روبهرو شدند و گفتند: اگر میخواهی جعفر بن محمد را ببینی بیا. مرد گفت: تمام آنچه گفتی راست و عین واقعیت بود»[۳].
امام صادق بدینگونه از راهکارها و روشهای مختلفی استفاده کرد تا امت شیعه در میان رهبریهای متفرق گم نشود و به این تلاشها ادامه داد تا این موضوع در اذهان متبلور گردید که پس از امام محمد باقر(ع) این جعفر بن محمد(ع) است که نشانه خدا و رهبر واقعی امت است. امام صادق(ع) به محکم کردن جای پای خود ادامه داد. آن حضرت به قصد تعمیق روابط میان خود و حزب شیعه که پدرش امام باقر بنیانگذار و تهیه کننده اساسنامه آن بود روش جدیدی را در پیش گرفتند. آن حضرت شروع به برانگیختن اراده و دمیدن روح حماسی در جانهای آنان پرداخت و بر نقاط قوت آنان تأکید کرد و به آنان فهماند که در زمان روگردانی و قدرناشناسی اکثریت مردم از اهل بیت(ع) آن حضرت قدر کسانی را که فریب اغوائات دشمنان را نخورده و در چنین روزگار سختی دامن اهل بیت(ع) را رها نکردهاند دانسته و آنها را شایسته حمل امانت الهی و همراهی در این راه مقدس میداند.
برای اطلاع بیشتر از این مطلب روایت ذیل را باهم مرور میکنیم: گروهی از دوستان اهل بیت(ع) پس از شهادت امام محمد باقر(ع) از کوفه وارد مدینه شده و به نزد امام صادق(ع) رفتند عبدالله بن ولید گوید: در زمان بنی مروان بر امام صادق(ع) وارد شدیم، آن حضرت فرمودند: «شما اهل کدام شهر هستید؟» گفتیم کوفه. فرمودند: در هیچ شهری دوستداران ما به اندازه کوفه زیاد نیستند خصوصا از این گروه شیعه خداوند شما را به مسئلهای که مردم آن را نمیدانند آگاه کرده است بنابراین شما ما را دوست میدارید ولی مردم ما را دشمن میدارند، شما با ما بیعت کردهاید اما مردم با ما مخالفت ورزیدهاند، شما گفتار و کردار ما را تصدیق میکنید در حالی که مردم ما را تکذیب میکنند پس خداوند شما را به زندگیای چون زندگی ما زنده بدارد و به مرگی چون مرگ ما بمیراند[۴].[۵].
وضع سیاسی
اوضاع و شرایط سیاسی که امام صادق(ع) قصد فعالیت در آن را داشتند به کلی تغییر کرده بود. هشام بن عبدالملک که امام باقر(ع) را به شهادت رسانده بود همچنان بر سر کار بوده و سیاستش در قبال امام صادق(ع) و شیعیان او همان سیاست سابق بود که بر اساس کینههای جاهلی بنا شده و تنها در تبعید و فشار و شکنجه خلاصه میشد. برخورد اهانتآمیز هشام در زمان امام باقر(ع) با زید بن علی به عنوان یکی از شخصیتها و نمونههای بارز شیعه در آن زمان حکایت از عمق تراژدی زندگی امت اسلام در آن زمان دارد. انگیزههای زید برای قیام برضد بنی امیه روز به روز بیشتر میشد تا آنجا که دیگر با انگیزه کاملا خالص اسلامی تصمیم به انجام آن گرفت. گفتیم که وقتی جابر بن یزید جعفی خبر قیام و کشته شدن زید و بشارت برحق بودن و سلامت اعتقادات او را از قول برادر بزرگوارش امام محمد باقر(ع) به زید داد: زید در جواب گفت: من توانایی سکوت در برابر مخالفت با کتاب خدا و حاکمیت جبت و طاغوت را ندارم؛ خودم شاهد بودم که شخصی در برابر دیدگان هشام، رسول خدا(ص) را دشنام میداد؛ من به او گفتم ای کافر خاموش باش، به خدا قسم اگر میتوانستم تو را میکشتم و به جهنم میفرستادم.
هشام گفت: ای زید دست از همنشین ما بردار! زید ادامه داد به خدا قسم اگر جز خود و پسرم یحیی کس دیگری را برای قیام نیابم باز هم تا نابودی کامل هشام مبارزه خواهم کرد[۶]. روایتی که هماکنون عنوان خواهیم کرد تصویر روشنی از انگیزههای واقعی زید و میزان اراده و عزم او برای مبارزه با بنی امیه بهدست میدهد. از محمد بن عمر بن علی(ع) نقل شده که گفت: هشام بن عبدالملک، من و زید بن علی را به نزد یوسف بن عمر فرستاد، به قادسیه که رسیدیم زید گفت: اثاثیه مرا از اثاث خود جدا کنید؛ پسرش به او گفت: قصد چه کاری داری؟
گفت: به کوفه بازمیگردم، به خدا سوگند اگر بدانم خشنودی خداوند در این است که به دست خود آتشی برافروزم و چون شعلهور شد خود را در میان آن پرتاب کنم حتما این کار را انجام خواهم داد امّا من امروز در پیشگاه خدا هیچ کاری را برای خود از جهاد با بنی امیه برتر نمیدانم[۷]. بسیاری از فقها، محدثان و قاضیان که از اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) بودند به قیام زید پیوستند[۸]. وقتی که زید شهید مقدمات قیام خود را فراهم دید از امام زمان خود پیشی نگرفته و با امام صادق(ع) درباره این کار مشورت کرد. امام موسی کاظم(ع) میفرماید: از پدرم امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: خداوند عمویم زید را رحمت کند... او در امر قیام خود با من مشورت کرد و من به او گفتم: عمو جان اگر بر خود هموار کردهای که خویشتن را کشته و بدن بیجانت را در کناسه نام محلهای در کوفه و در لغت زبالهدانی شهر بر دار آویخته ببینی به این کار دست بزن[۹]. امام صادق(ع) با این فرموده هم صحت قیام زید را مورد تأیید قرار داده و هم خبر شهادتش را به او اعلام فرمودند.
اما راهنماییهای امام صادق به سایر اصحاب مخلص خود در رابطه با قیام کردن به صورت کلی بهگونه دیگری بود، گویا امام(ع) مایل نبود که همه توان، و سنگینی وجود خود را به یکباره و در قالب یک قیام در مبارزه با دستگاه اموی به مصرف برساند. ابو بکر حضرمی گوید: در محضر امام صادق(ع) از قیام زید سخن به میان آوردیم، امام صادق(ع) فرمودند: «عمویم کشته خواهد شد، او اگر قیام کند کشته میشود پس شما به خانههای خود فرار کنید، به خدا قسم که بر شما باکی نیست» مردی از حاضران گفت: ان شاء الله[۱۰].[۱۱].
زید قیامش را آشکار میکند
زید بن علی به جمعآوری یاران و دعوتکنندگان برای قیام خود پرداخت و سپس قیامش را آشکار کرد و عده زیادی به او پیوستند. امّا اگر کسی در اوضاع سیاسی و اخلاقی آن برهه از زمان دقیق شود درمییابد که یکی از علامتهای این دوره اضطراب و نابسامانی اعتقادی و سیاسی بوده و به رغم اینکه امت از ستم بنی امیه به ستوه آمده بودند و این مطلب در باور آنان جای گرفته بود و از دیگر سوی متقاعد شده بودند که تنها جایگزین مناسب سیاسی امیدوارکننده جریان علوی است که همواره در برابر ستمکاران ایستاده و متحمل شکنجهها و فشارهای حکومت منحرف اموی شده است، ولی این دو باور به حدی از قوت نرسیده بود که برای تحقق نهضت و قیام کافی باشد. و از طرفی هم نهضت از این حیث که مورد نیاز شدید امت بود بدل به یک ضرورت اجتماعی گردیده بود تا امت ثابت کند که در برابر ستمگران کاملا از حقوق خود دست برنداشته و حفظ هویت اسلامی برایش اهمیت حیاتی داشته و به صورت عام در برابر باطل از خود حساسیت نشان میدهد.
از این روی اگرچه در آن برهه انقلاب به نتیجه کامل نمیرسید اما نفس کار انقلابی برای امت اسلام مفید بود و بههمین جهت است که میبینیم امام صادق(ع) با اینکه میدانستند نتیجه انقلابها چه میشود اما باز این طرز تفکر را عمیقا در جان شیعه رسوخ داده و چنانکه خواهد آمد به یاری انقلابیون میپرداختند. زید قیام خود را آغاز کرد و پس از جنگی ویرانگر توانست به پیروزی قاطعی در برابر امویان دست یابد که اگر فتنه داخلی در میان سپاهیانش روی نمیداد جنگ به نفع زید به اتمام میرسید، اما بعضی از نیروهای نفوذی که طرفدار هشام بودند در معرکه جنگ بر او داخل شده و نظرش را درباره ابو بکر و عمر جویا شدند، زید گفت: خدا ابو بکر و عمر دو صحابی پیامبر خدا(ص) را رحمت کند و سپس از آنها پرسید: شما قبل از امروز کجا بودید؟ هدف دشمنان از القای چنین سؤالی در چنان موقعیت خطرناک و معرکه جنگ یکی از دو هدف بود که هرکدام از آن دو به وقوع میپیوست شکست زید حتمی بود. کیفیت این توطئه از این قرار بود که یا زید از شیخین بیزاری میجست که در این صورت به بهانه اسائه ادب به شیخین کشته میشد و این وسیلهای بود که امویان و جانشینانشان از آن برای نابود کردن دشمنان خود استفاده میکردند. و یا اینکه زید از ظالمان و غصبکنندگان حق اهل بیت(ع) بیزاری نمیجست که باز هم این عمل موجب تفرقه و اختلاف میان یارانش میگردید.
این سلاح مؤثر که والی کوفه یوسف بن عمر آن را به کار بست کار خود را کرد و پیمانشکنان و طمعکاران سپاه را پراکنده ساختند، به علاوه یوسف بن عمر بهوسیله جاسوسان خود برای یاران زید پول فرستاد تا آنان را خریداری کند[۱۲]. زید تنها ماند و سپاهش پراکنده گردید و خود سرنوشت خویش را به امام حسین(ع) تشبیه کرد. امویان پس از کشتن او بدنش را به کوفه برده و در محله کناسه به دار آویختند، این واقعه در سال ۱۲۱ ه. ق اتفاق افتاد[۱۳].[۱۴].
موضعگیری امام صادق(ع) در برابر قیام زید
مهزم اسدی گوید، بر امام صادق(ع) داخل شدم، آن حضرت(ع) فرمودند: «ای مهزّم کار زید به کجا رسیده است؟» در پاسخ گفتم: او را به دار کشیدند، پرسیدند: «کجا؟» عرض کردم، در کناسه بنی اسد؛ فرمودند: «آیا تو خود او را در کناسه بنی اسد بر دار دیدهای؟» عرض کردم آری، سپس آن حضرت آنقدر گریه کردند که صدای گریه زنها از پشت پرده بلند شد[۱۵]. امام صادق(ع) در موارد متعدد از عمویش زید دفاع کرده و برای او طلب رحمت میکرد آن حضرت انگیزهها و اهداف زید را برای عموم شرح داده و آن را مطابق با مفاهیم اسلامی در دل آنها رسوخ میداد این رفتار امام(ع) سبب شد تا مردم این قیام را قسمتی از حرکت امام صادق(ع) به حساب آورند نه حرکتی بیرون از آن به خصوص که امام صادق(ع) با بعضی از کسانی که بر ضد قیام زید تبلیغات میکردند مخالفت میفرمودند، به نمونههایی تاریخی از این مخالفتها توجه کنید:
۱. فضیل بن یسار گوید: من پس از واقعه قتل زید به مدینه و نزد امام صادق(ع) رفتم و آن حضرت را در جریان نتایج قیام قرار دادم. امام(ع) پس از شنیدن سخنان من و شرح آنچه در میدان جنگ واقع شده بود فرمودند: «ای فضیل آیا در جنگ با شامیان همراه عمویم زید بودی؟» عرض کردم: آری. فرمود: «چند تن از آنان را کشتی؟» عرض کردم: شش نفر. فرمود: «نکند که در جواز ریختن خونشان شک داری؟» عرض کردم: اگر در این مطلب شکی داشتم حتما از کشتن آنان خودداری مینمودم. فضیل گوید شنیدم که امام صادق میفرمود: «أَشْرَكَنِيَ اللَّهُ فِي تِلْكَ الدِّمَاءِ مَضَى وَ اللَّهِ زَيْدٌ عَمِّي وَ أَصْحَابُهُ شُهَدَاءُ مِثْلَ مَا مَضَى عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ أَصْحَابُهُ»؛ خداوند مرا نیز در این خونها شریک نماید، به خدا سوگند که عمویم زید و یاران او شهید هستند و به همان راهی رفتهاند که امام علی بن ابی طالب و یارانش رفتهاند[۱۶].
۲. عبدالرحمن بن سیابه گوید: امام صادق(ع) هزار دینار به من دادند تا آن را در میان بازماندگان شهدای قیام زید بن علی بن الحسین(ع) تقسیم کنم، من نیز این کار را انجام دادم و از آن مبلغ، چهار دینار به عبدالله، برادر فضیل رسّان رسید[۱۷]. امام صادق(ع) اینگونه قیام عمویش زید را دنبال میکرد و متحمل پیامدهای آن میگردید. این دو روایت سطح روابطی را که میان امام(ع) و شیعیان انقلابی وجود داشت نشان میدهد که امام(ع) حتی دستور میدادهاند تا خانوادههای شهدا شناسایی شده و میان آنها پول تقسیم شود.
۳. امام صادق(ع) شیعیان خود را مأمور کرد تا به دور از چشم مأموران حکومت بدن زید را از بالای چوبه دار به زیر آورده و در جای مناسبی دفن نمایند. سلیمان بن خالد گوید: امام صادق(ع) از من پرسید: «چه چیز باعث شد تا زید را در این جای فعلی دفن کنید؟» عرض کردم: سه چیز باعث شد: اول اینکه تعداد ما کم بود و فقط هشت نفر بودیم، دومین عامل ترس ما از دمیدن صبح و روشن شدن هوا و رسوا شدن بود، سومین عامل این بود که این قبری بود که از پیش برای او آماده شده بود، امام صادق(ع) پرسیدند: «از آنجا که او را دفن کردید تا فرات چقدر فاصله است؟» عرض کردم به اندازه پرتاب یک سنگ، امام(ع) فرمودند: «سبحان الله چرا به بدنش آهن نبستید و او را در کف فرات نیانداختید؟ این بهترین کار بود»[۱۸].[۱۹].
امام صادق(ع) و هشام بن عبدالملک
در این جو آکنده از تزاحم خواستهها و شورش بر حکومت مرکزی خصوصا پس از قیام زید امام صادق(ع) مشغول مرتب نمودن اوضاع در جهت رسالت خود بودند، از دیگرسو تهمتهای بسیاری از قبیل قیام در برابر خلیفه مسلمانان، زندقه و جواز سبّ و لعن خلفا بهسوی شیعه سرازیر بود هنگامی که هشام به مدینه آمد بنی عباس که هنوز قدرت را در دست نگرفته بودند به استقبال او آمدند و از امام صادق(ع) شکایت و بدگویی کردند که او میراث «ماهر الخصی» را به تنهایی گرفته و ما را از آن بینصیب گذاشته است[۲۰].
امام صادق(ع) در اینجا خطبهای خواندهاند که در آن آمده است: پدر شما آزاد شده ما بود که از ترس شمشیرهای ما مسلمان شده بود، وی هیچگاه به سوی خدا و رسول او هجرت نکرده و خداوند ولایت او را با این آیه از ما برید: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلَايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ﴾[۲۱] سپس فرمود: این غلام ما بود که مرد و ما میراث او را گرفتیم و چون ما اولاد رسول خدا و ذراری فاطمه زهرا(س) هستیم و آن حضرت میراث پیامبر را گرفت[۲۲].
پس از مرگ هشام بن عبدالملک در سال ۱۲۵ ه. ق ولید بن یزید عهدهدار امر خلافت شد. ولید به لقب فاسق مشهور بود،؛ چراکه در میان بنی امیه از نظر دائم الخمر بودن، شنیدن موسیقی، هرزهدرایی، پردهدری و بیتوجهی به کارهای مردم کسی به پای او نمیرسید؛ در حالات او وارد شده در حالت مستی با کنیز خود درآمیخت و چون مؤذن بانگ اذان برداشت، قسم یاد کرد که باید این کنیز برای مردم نماز جماعت بخواند. آن کنیز لباسهای ولید را پوشید و به مسجد رفت و در حال جنابت و مستی برای مردم نماز جماعت خواند. ولید حوضی از شراب برای خود درست کرده بود که در هنگام عیش و عشرت خود را به درون آن میانداخت و آنقدر از آن مینوشید که کم شدن شراب حوض در کنارههایش آشکار میشد[۲۳]. از دیگر جلوههای فسق او اینکه با کنیزان پدرش که «ام ولد» بودند یعنی پدرش از آنها صاحب فرزند شده، و آنها نامادری او بهشمار میآمدند ازدواج کرد.
وی روزی به قرآن مجید تفأل زد و این آیه آمد که: ﴿وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ﴾[۲۴] (و پیامبران از خدا گشایش خواستند، و سرانجام هر زورگوی لجوجی نومید شد) ولید قرآن را پاره کرد و اشعاری با این مضمون خطاب به قرآن سرود: «آیا زورگویان لجوج را تهدید میکنی؟ بدانکه من همان زورگوی لجوج هستم. هنگامی که در روز قیامت خدایت را دیدی، به او بگو که ولید مرا پاره کرد[۲۵]. وی چنان در گمراهی فرو رفته بود که حتی هشام به او گفته بود: وای بر تو به خدا سوگند که من نمیدانم آیا تو مسلمان هستی یا نه؟![۲۶].
آغاز رهایی
این برهه تاریخی زندگی امت اسلام که در آن، امت خواهان سقوط و نابودی بنی امیه شدند به یکباره و بدون برنامهریزی قبلی به وجود نیامده بود بلکه حاصل فعالیتهای انقلابی بود که از نهضت امام حسین(ع) آغاز شده و تا نهضت زید که ابهت هشام بن عبدالملک اموی را درهم شکست ادامه یافته بود. در چنین شرایطی استاندار خراسان در نامهای به ولید نوشت که اوضاع خراسان آشفته شده و قیامهایی به وقوع پیوسته است؛ ولید در پاسخ او نوشت من فعلا مشغول کار مهتری چون رسیدگی به «عریض»، «معبد» و «ابن ابی عایشه» هستم، که هر سه نفر، از آوازخوانان و مغنیان دربار او بودند[۲۷]. امام صادق(ع) عاقبت این سقوط و زشکاری و سرپیچی از محرمات الهی را چنین ترسیم فرموده است: خداوند متعال هفت روز پس از به آتش کشیدن بدن زید فرمان نابودی بنی امیه را صادر فرمود[۲۸].
این ولید بود که دستور داد بدن مطهر زید شهید را پس از چهار سال از بالای چوبه دار پایین کشیده و در آتش بسوزانند. مراقبت شدید از داری که بدن زید بر بالای آن آویخته بود- البته از ترس اینکه شیعیان آن را از دار پایین آورده و دفن کنند- نشان از فعالیتهای سازمان یافته بر ضد حکومت وقت دارد؛ امام صادق(ع) همواره شیعیان را نکوهش مینمودند که چرا هنوز نتوانستهاند بدن زید شهید را از بالای دار پایین بیاورند. هنگامی که مبارزه با دستگاه اموی شدت پیدا کرد ولید به حاکم کوفه نامهای به این مضمون نوشت: گوساله عراقیان را از دار پایین بکش، بدنش را در آتش بسوزان و خاکسترش را در دریا بریز نوع کلماتی که در این نامه به کار رفته، اشاره به آیه: ۹۷: طه، درباره گوساله سامری دارد. یوسف بن عمر نیز آنچه را که خلیفه دستور داده بود کاملا به اجرا در آورد، او بدن زید بن علی را سوزانده و خاکسترش را در فرات ریخت[۲۹].[۳۰].
امام صادق(ع) قیام عمویش زید را تقویت میکند
دستگاه بنی امیه همواره برای دستیابی به امکان برخوردهای شدید با مخالفان خود آنان را در برابر افکار عمومی آماج تهمتهای ناروا و زشت همچون کفر و زندقه، از میان بردن اتحاد امت و... میساختند تا با این کار مجوزی برای مباح شمردن خون آنان پیدا کرده و مردم سادهدل را برای مبارزه با آنها بشورانند. بههمینجهت درباره قیام زید نیز همین تهمتها موجود بوده و شایع کرده بودند زید برای دستیابی به اهداف شخصی، بر سلطان زمان خود که هشام بن عبدالملک میباشد و خداوند پیروی از او را بر همگان واجب کرده، سر به شورش برداشته است.
امام صادق(ع) در ردّ این شایعات و تهمتها چنین فرموده است: نگویید زید سر به شورش برداشت،؛ چراکه زید دانشمندی راستگو بود، او شما را به سوی خود و برای نفع شخصی خود فرانخوانده بود بلکه او شما را به خشنودی آل محمد فراخوانده و اگر پیروز میشد حتما به وعده خود وفا مینمود، قیام او برضد حاکم جامعه و به منظور از میان بردن سلطه او بود[۳۱]. میان یحیی بن زید (فرزند زید شهید) و مردی از شیعه درباره قیام زید گفتوگویی درگرفت، مرد شیعی به یحیی گفت: ای پسر پیامبر پدر تو در قیام خود چون مجاهدان بود امّا ادعای امامت کرد و از پیامبر اکرم(ص) درباره کسانی که به دروغ ادعای امامت کنند روایات بسیاری آمده است. یحیی گفت: خاموش باش، پدر من عاقلتر از این بود که چیزی را ادعا کند که حق او نیست، او فقط گفت: شما را به خشنودی آل محمد فرا میخوانم و مراد او پسر عمویم جعفر بود، مرد گفت: پس امروز امام بر حق امام جعفر صادق(ع) است؟ یحیی پاسخ داد: آری، او فقیهترین بنی هاشم است.[۳۲].
کشته شدن یحیی بن زید
یحیی بن زید نیز در زمان خلافت ولید بن یزید کشته شد و جریان شهادت او از این قرار بود که او پس از شهادت پدرش از کوفه خارج شد و به خراسان و سپس از آنجا به ری و سرخس و سپس به بلخ رفته و در نزد شخصی به نام حریش بن عبدالرحمن شیبانی پناه گرفت و در نزد او ماند تا هشام از دنیا رفت و ولید بر مسند خلافت نشست[۳۳]. والی کوفه نامهای به نصر بن سیار نوشت و در آن اطلاع داد که یحیی در خانه حریش است، نصر بن سیار از حریش خواست تا یحیی را تسلیم کند، حریش منکر وجود یحیی در خانه خود شد و گفت: من از یحیی هیچ اطلاعی ندارم، به همین دلیل دستور دادند تا او را ششصد تازیانه زدند، سپس حریش گفت: به خدا سوگند، اگر یحیی در زیر پای من باشد، پایم را برنمیدارم تا شما او را ببینید[۳۴].
پس از این ماجرا نیز دستگاههای اطلاعاتی نظام اموی همواره در جستجوی یحیی بن زید بودند پس از ماجراهایی که بیان آنها طولانی خواهد شد. نصر بن سیار لشکری با ده هزار سوار به جنگ یحیی بن زید فرستاد. یحیی با تعداد هفتاد نفر از یاران خود با این سپاه عظیم روبرو شد و در آخرین نبرد، در اثر تیری که به پیشانیاش اصابت کرد به شهادت رسید و تمامی اصحاب او نیز همراه او شهادت را در آغوش کشیدند. (رضوان الله علیهم اجمعین)؛ دشمنان سر یحیی را از بدن جدا کرده و بدنش را برهنه کردند[۳۵]؛ این واقعه در سال ۱۲۵ ه. ق به وقوع پیوست جسد شریفش را در جوزجان گرگان بر دار کشیدند و تا قیام ابو مسلم خراسانی بر همان دار ماند، ابو مسلم بدنش را از دار به زیر آورده، بر او نماز خواند و او را دفن کرد[۳۶]. در سال ۱۲۶ ه. ق ولید بن یزید به دست خود امویان کشته شد و یزید بن ولید بن عبدالملک به جای او بر کرسی خلافت نشست. در این دوره چنان آشفتگی سیاسی به وجود آمد که تا آن روز سابقه نداشت. هرکس کوچکترین امیدی به در دست گرفتن ریاست داشت از گوشهای سر برآورده بود؛ چراکه مردم در این زمان چنان از ستم بنی امیه به ستوه آمده بودند که بدون هیچگونه دقت و مطالعهای آمادگی پذیرش سخن هرکس را که ادعای برقراری عدالت مینمود، داشتند. ازاینرو است که میبینیم در این دوران گرایشات سیاسی گوناگونی پیدا شد.
در چنین آشفته بازاری امکان به دست گرفتن اوضاع و انسجام بخشیدن به همه این گرایشات سیاسی و یکسویه کردن آنها، برای امام صادق(ع) نبود. اینجا است که میبینیم آن حضرت در قبال این اوضاع، به عنوان یک اصلاحگر و راهنما ظاهر شدند. آن حضرت گاه یاران خویش را از دنبالهروی کورکورانه دیگر مذاهب برحذر میداشتند و گاه آنان را به موضعگیری انقلابی فرامیخواندند، البته اگر اشخاص مورد اعتماد و دارای عقاید صحیح را مییافتند. امام(ع) به همه جزئیات موجود در جامعه آگاهی کامل داشتند زیرا حرکتی که امام صادق(ع) با آن روبهرو بودند اگرچه عکسالعمل واقیتهای جامعه بود، اما مولود خلق الساعه همان جامعه نبود، امام(ع) از فعالیتهای جریانهای فکری وارداتی در آن شرایط و نیز از اهدافی که گردانندگان این جریانات در سر میپروراندند کاملا آگاه بودند. امام(ع) به خوبی میدانستند که چه اهداف و نیتهایی در پشت این شعارها و پرچمها پنهان شده است مانند شعاری که بنی عباس برای رسیدن به خلافت مردم را به آن فریفتند، اینجا است که امام(ع) همگان را از دنبالهروی کورکورانه از این دعوتها برحذر میداشتهاند، آن حضرت همواره بر ضرورت التزام به اصول و ارزشهای گمشده اسلامی و الهی تأکید میکردند. امام صادق(ع) ویژگیهای خط سیاسی مطابق با شرایط زمانه را به گونهای که بنی امیه را مستقیما مورد هدف قرار ندهد به پیروان خود القا میفرمودهاند، این همان سیاستی است که میتوان آن را به روشنی در مواضع آن حضرت در قبال قیام عمویش زید شهید و پشتیبانی آن حضرت از آن به خوبی مشاهده کرد.[۳۷].
موضعگیری امام صادق(ع) در برابر رویدادهای سیاسی
موضعگیری سیاسی امام صادق(ع) در برابر رویدادهای سیاسی و پیشنهادی رهبری سیاسی که از جانب گروههای پیرو و یا دوستدار آن حضرت عرضه میگردید را میتوان در دو نکته خلاصه کرد: اوّل: موضع آن حضرت در برابر پیشنهادهای رهبری سیاسی که از جانب گروههای مختلف مردم به آن حضرت ارائه میگردید. دوّم: تأکید بر گرفتن موضع اصولی و برحذر داشتن شیعه از مواضع انفعالی و منحرف شدن توسّط رویدادهای سیاسی.[۳۸].
موضع امام(ع) در برابر پیشنهادهای رهبری
پیشنهاد اوّل: از عبدالحمید بن ابی الدّیلم روایت شده که گفت: نزد امام جعفر صادق(ع) بودم که نامه عبدالسلام بن عبدالرحمن بن نعیم و نامه فیض بن مختار و سلیمان بن خالد بهدست آن حضرت رسید که در آن نامه آمده بود: اکنون کوفه از جانب حکومت مرکزی، حافظ و نگهبانی ندارد و اگر امام به آنها دستور بدهد آن را فتح خواهند کرد. هنگامی که امام(ع) نامه آنها را خواند، آن را به گوشهای انداخت و فرمود: «من امام و پیشوای آنها نیستم. آیا نمیدانند که پیشوای آنان سفیانی است؟»[۳۹]. پیشنهاد دوّم: این پیشنهاد از طرف گروهی از مردم خراسان به امام صادق(ع) شده بود. البتّه در حقیقت، این یک پیشنهاد برای قیام و انقلاب و دعوت مردم برای بیعت با امام صادق(ع) نبود. بلکه نوعی تحقیق درباره شخصی بود که از کوفه به خراسان رفته و مدّعی شده بود که نماینده امام و فرستاده امام صادق(ع) به سوی اهل خراسان است.
حال متن کامل روایت را از زبان راوی حدیث حارث بن حصیره ازدی ببینید؛ گفت: «مردی از اهل کوفه به خراسان آمد و مردم را به ولایت جعفر بن محمد(ع) فراخواند. گروهی از مردم خواسته او را اجابت کرده و پیرو او گردیدند. گروهی نیز حرفهای او را بکلّی انکار کرده و او را دروغگو پنداشتند. گروه دیگری نیز ورع به خرج داده، راه احتیاط و توقّف در پیش گرفتند. راوی گوید: از هرکدام از این فرقهها مردی به عنوان نماینده به خدمت امام جعفر صادق(ع) رسید. البتّه نماینده گروهی که اهل زهد و ورع بوده و در کار آن مدعی، توقّف کرده بودند، در مسیر حرکت کاروانی که از خراسان به مدینه میآمد با کنیزی که در آن کاروان بود مخفیانه مرتکب عمل زنا گردید. راوی گوید: هنگامی که ما بر حضرت امام صادق(ع) وارد شدیم، آن مرد که سابقه این کار زشت را داشت، سخنگوی گروه هم بود. او به امام صادق(ع) عرض کرد: خدا خیرت دهد؛ مردی از اهل کوفه به نزد ما آمده و مردم را به ولایت شما فراخوانده است. گروهی او را تصدیق کرده، گروهی تکذیب و گروه دیگری نیز زهد و ورع به خرج داده و راه توقّف در پیش گرفتهاند. امام صادق(ع) فرمودند: «تو از کدامیک از این سه گروه هستی؟» مرد گفت: من از گروهی هستم که ورع به خرج داده و توقّف کردهاند. امام صادق(ع) فرمودند: «این زهد و ورع تو در فلان شب کجا بود؟» که به آن شبی اشاره داشت که مرد مرتکب آن عمل زشت شده بود. راوی گوید: مرد از شنیدن این کلام نگران شد[۴۰]. پیشنهاد سوّم: اینبار امام صادق(ع) سیاست خود را در برابر گروهی از مخالفان بنی امیه، با اشاره غیر مستقیم به نقص عقیدتی و فکری این مبارزه، و اهدافی که بعضی از عناصر مبارزهکننده به دنبال آن بودند بیان فرمودند. این مطلب را از جریان دیدار عمرو بن عبید و واصل بن عطاء و دیگرانی از بزرگان معتزله با امام صادق(ع) که پس از مطرح کردن نظریه قیام، انقلاب و به دست آوردن حکومت در نزد آن حضرت، تأیید و همراهی ایشان را میخواستند، میتوان دریافت.
امام(ع) نه تنها به سؤال آنها جواب نداده و دعوت آنها را رد کرد. بلکه در جوابی که به آنها داد به حلّ مسأله دیگری پرداخت که اهمیت آن از اجابت خواسته آنان بیشتر بود. چه آنکه اگر انگیزههای قیامکنندگان از قیامشان، با انگیزههای بنی امیه در حکومت تفاوتی نداشته باشد و از نظر فکری با هم یکسان باشند، قیام مسلحانه فایدهای نخواهد داشت. به خاطر همین موضوع، امام(ع) انگشت روی درد اصلی که سبب این پیامدهای تاریک و انحرافاتی که جامعه اسلامی را متألّم کرده بود، گذاشتند. روایت را از عبدالکریم بن عتبه هاشمی میبینیم: عبد الکریم میگوید: نزد امام صادق(ع) در مکه بودم. ناگاه جماعتی از معتزله که در میان آنها عمرو بن عبید و واصل بن عطاء و حفص بن سالم و گروه دیگری از بزرگان آنان بودند بر امام وارد شدند. در آن ایام، ولید بن یزید کشته شده و اهل شام در حال اختلاف برای تعیین خلیفه بودند. آنان بسیار با امام صادق سخن گفتند و خطابهای طولانی ایراد کردند. امام صادق(ع) به آنها فرمودند: «شما خیلی طولانی صحبت میکنید. یک نفر از میان خود نماینده کنید تا او دلایل شما را به صورت مختصر و روشن بیان کند».
آنها عمرو بن عبید را از طرف خود نماینده کردند و او نیز بسیار طولانی کلام خود را بیان کرد. او گفت: اهل شام خلیفه خود را کشتهاند و خداوند بعضی از آنها را به بعضی دیگر مبتلا کرده و امورشان متشتّت گردیده است. ما دیدیم محمد بن عبدالله بن حسن مردی است دارای دین و عقل و مروّت و از خاندان خلافت. خواستیم تا گرد او جمع شده و با او بیعت کنیم و قیام خود را به همراه او آشکار ساخته، مردم را به سوی او بخوانیم. هرکس با او بیعت کند، ما با او هستیم و او از ماست و هرکس از ما دوری گزیند، ما نیز دست از او خواهیم داشت و هرکس با ما نبرد کند با او نبرد خواهیم کرد، و او را به سمت حقّ و اهل حقّ باز خواهیم گرداند. اکنون دوست داشتیم که این مطلب را با تو در میان بگذاریم.؛ چراکه ما از نظرات امثال تو بینیاز نیستیم.؛ چراکه تو بسیار با فضیلت بوده و پیروان فراوان داری. هنگامی که او به صحبت خود پایان داد، امام صادق(ع) فرمودند: «آیا نظر همه شما همین است که عمرو بن عبید گفت؟» گفتند: بلی. امام صادق(ع) حمد و ثنای الهی را بجای آورد و بر پیامبر و آلش درود فرستاد و با آنان به دلایل مختلف احتجاج کرد و بعد رو به عمرو کرد و گفت: «ای عمرو، از خدا بترس و شما ای گروه، تقوای الهی پیشه کنید.؛ چراکه پدرم که بهترین کس بر روی زمین بود و داناترین فرد به کتاب خدا و سنّت رسول خدا(ص)، بر من اینگونه روایت کرده است که: پیامبر(ص) فرمود: هرکس مردم را به شمشیر بزند و آنان را بهسوی خود بخواند در حالیکه در میان مسلمانان کسی داناتر از او وجود دارد، گمراه و متظاهر است»[۴۱].
عجیب است این گروه که به فضیلت امام صادق(ع) و برتری آن حضرت بر دیگران اعتراف داشتند چگونه فکر بیعت با کس دیگری را در سر میپرورانده و از آن بدتر توقّع داشتند امام صادق(ع) کار آنها را تأیید کند؟! در حالی که امام صادق آنها را به کاری معقول و مشروع فرامیخواند. آری، آنان میبایست در کاری که قصد انجام آن را داشتند تجدیدنظر کنند.[۴۲].
امام صادق(ع) شیعه را از گرفتن مواضع انفعالی بازمیدارند
برای روشن شدن این موضوع، به مطالعه برخی از نمونههای تاریخی میپردازیم: نمونه اوّل: این نمونه تاریخی دربردارنده تأکید امام صادق(ع) به شیعیان بر لزوم تحقیق و تتبّع و عجله نکردن در دادن پاسخ مثبت به هرکسی است که شعار انقلاب سردهد، حتّی اگر شعار او شعار اهل بیت(ع) باشد.؛ چراکه انسان اگر بدون تحقیق و تفکر به راهی قدم بنهد، حتما زیان خواهد کرد. زیان بزرگی که ممکن است به قیمت جان آن شخص تمام شود؛ و در قیامت باید بر همه اعمال خرد و کلان خود جواب بدهد و اگر بدون بینه و دلیل قوی در این راه کشته شده باشد پشیمانی برای او سودی نخواهد داشت. این سیاست امام(ع) حاوی بهترین هشدار برای شیعیان بود، که گول حرکتهای سیاسی را که با ادّعای ارتباط با امام(ع) قصد اغفال شیعه و استفاده از تواناییهای آنان را به جهت منافع و مصالح خود داشتند، نخورند.
اکنون روایتی از عیص بن قاسم میخوانیم که گفت: از امام صادق(ع) شنیدم که میفرمود: «از خدای واحدی که هیچ شریکی ندارد، بپرهیزید. در کارهای خود دقّت کنید. به خدا قسم که اگر یکی از شما گلّه گوسفند و چوپانی داشته باشد، اگر چوپان دیگری را بیابد که در رابطه با گوسفندان او داناتر از چوپان فعلی باشد، چوپان اوّل را اخراج و چوپان داناتر را به جای او خواهد گماشت. به خدا قسم اگر شما دو جان داشتید که با یک جان جهاد کرده و تجربه اندوخته و با جان دیگر مطابق آنچه یافته و فهمیدهاید عمل میکردید، جایز بود این کار را انجام دهید. امّا شما بیشتر از یک جان ندارید که اگر آن جان را از دست دادید، به خدا قسم که دیگر امکان توبه نخواهید داشت. پس بسیار سزاوار است تا برای آینده و زندگی و جان خود، دست به انتخاب اصلح بزنید. هرگاه کسی نزد شما آمد و شما را به نام ما به انقلاب فرا خواند، اوّل تحقیق کنید که برای چه هدف و زیر پرچم چه کسی خارج میشوید؟»[۴۳]. نمونه دوّم: در این نمونه تاریخی، امام صادق(ع) به این نکته مهم اشاره دارند که مهمترین نیاز این مرحله از تاریخ، وجود الگوهای نیکو و رهبران پاکی است که با رفتار شایسته و افکار درست خود، جامعه را پشتیبانی کنند.
از عمرو بن ابان روایت شده که گفت: از امام صادق(ع) شنیدم که میفرمود: «ای شیعیان، شما به ما نسبت داده شدهاید. پس مایه زینت و افتخار ما باشید، نه مایه ننگ و عار ما. چه چیز شما را مانع میشود که مانند اصحاب علی(ع) در میان مردم زندگی کنید؟! هریک از اصحاب علی(ع) در میان هر قبیلهای داخل میشد، او را امام جماعت، مؤذّن و امانتدار خود میکردند. بیماران مردم را عیادت کنید، در تشییع جنازههای آنان حاضر شوید و در مساجدشان نماز بخوانید. نگذارید دیگران در هیچ کار خیری از شما پیشی بگیرند که به خدا سوگند شما به انجام این کارها سزاوارتر از آنانید»[۴۴].[۴۵].
شرایط فکری
پدیدههای فکری و عقیدتی همچون زندقه، غلوّ، اعتزال، جبر و شیوههای جدیدی که در اثر ظهور این پدیدههای فکری در فهم رسالت الهی در عرصههای فقه و تفسیر حدیث و تفسیر قرآن در عصر امام صادق(ع) به نقطه اوج خود رسیده بود، زاییده شرایطی که امام(ع) در آن میزیسته نبوده، و یکباره به وجود نیامده بود. بلکه وجود این پدیدههای فکری به خطّی که امویان و قبل از آنها، خلفایی که از راه و روش اهل بیت(ع) دوری گزیده و در طول بیش از یک قرن، راههای دیگری در پیش گرفته بودند، بازگشت میکند. آنان تصویری دروغین از دین به نسلها ارائه کردند که جز وسیله توجیهی در دست حکام نبوده که به وسیله این نسخه جدید از اسلام، به حمایت از سلطه و سیطره خود پرداخته و به فراخور سیاستهایشان بر ضدّ مستضعفان، از آن استفاده کنند. شرایط به گونهای شد که مردم فقط چهرهای زشت و غیر قابل تحمّل از دین میدیدند و پدیده فکری زندقه و بیدینی عکسالعمل چنین انحرافی بوده است.؛ چراکه پس از استفاده ابزاری حاکمان از دین، و به وجود آمدن محیط دینی مضطرب و آکنده از مفاهیم غلط، تفکر زندقه رواج بسیاری یافت. آشفتگی اصول و ارزشها به جایی رسید که حتّی مردم در سنّت نبوی، بلکه در فهم کتاب بزرگ الهی (قرآن) نیز به شک افتادند و بهسوی رأی و استحسان کشیده شده و بدون هیچ قانون علمی محکمی، از متن روایات و قرآن کریم تجاوز کردند. اگر بخواهیم افکار منحرفی را که در عصر امام صادق(ع) در جامعه منتشر شده بود بشناسیم، اوّل لازم است پیشزمینههایی که امّت را به این تشویش و آشفتگی اعتقادی رسانده بود بشناسیم. اکنون به بعضی از نمونههای روش تحریفی و انحرافی اموی و نقش مخرّب آن در فهم قرآن و سنّت و حوادث تاریخ میپردازیم.
تحریف مصادر تشریع و تاریخ
۱. تحریف در عرصه تفسیر قرآن کریم: آنان در تفسیر قرآن کریم به آراء شخصی یا روایات اسرائیلی بسنده میکردند که در خدمت سیاستهای خلفا بوده است. به عنوان مثال:
- جبریان، بعضی از آیات قرآن کریم را مانند ﴿وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ﴾[۴۶]، برای تأیید فکر منحرف خود به کار میبردند. آنها اینگونه میپنداشتند که قرآن دلالت بر این دارد که خداوند بندگان را به کارهایشان مجبور میکند.
- عقیده جسمیت بخشیدن به خداوند متعال که مبتنی بر برداشتهایی از روی جمود بر ظواهر عبارات قرآنی بنا شده بود. در این طرز تفکر، هیچگاه از معنای تحت اللفظی آیات قرآن پا فراتر نگذاشته نشده، و تصریح میکند که خداوند دست و صورت دارد و برای این اعتقاد فاسد به آیات شریف: ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾[۴۷] و ﴿وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ﴾[۴۸] استدلال کرده و معتقدند که دیدن خداوند با چشم سر، امکانپذیر است و به این آیه شریف استناد میکنند که: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾[۴۹].
این اعتقادات تکیه بر تفسیرها و داستانهای اسرائیلی در رابطه با تفسیر آیات قرآن دارد؛ و این موجب پیدایش این صورت نازیبا از تفسیر آیات قرآن شده است. در تفسیر قرطبی از کعب الاحبار روایت شده که گفت: خداوند متعال هنگامی که عرش را خلق کرد، عرش گفت خداوند چیزی از من بزرگتر نیافریده است و از خود بزرگبینی گردن برافراشت. پس خداوند متعال ماری را بهسوی او فرستاد تا بر او حلقه زند، که این مار هفتاد هزار بال و در هر بالی هفتاد هزار پر و در هر پری هفتاد هزار صورت و در هر صورتی هفتاد هزار دهان و در هر دهانی هفتاد هزار زبان وجود داشت که از هر کدام از این زبانها و دهانها در هر روز، به اندازه قطرات باران و تعداد برگهای درختان، سنگریزهها، ستارگان، به عدد روزهای دنیا و به تعداد همه ملائکه، تسبیح خداوند متعال خارج میگردید. این مار بر دور عرش پیچید. و فقط نیمی از مار برای پیچیدن به دور عرش کافی بود. در این زمان بود که عرش تواضع کرد[۵۰]. معاویه به کعب الاحبار گفت: تو میگویی که سوارهنظام ذو القرنین به ثریا میرسید؟ کعب در پاسخ به او گفت: اگر من این را گفتهام خداوند متعال نیز فرموده است: ﴿وَآتَيْنَاهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا﴾[۵۱][۵۲]. این نمونهای از میراث حدیثی، تفسیری و تاریخی مخلوط با اسرائیلیات و افتراءات دروغینی بود که به جهت خدمت به حکام، بعد از قرنی از وفات پیامبر اکرم(ص) و پس از اینکه عمر بن عبدالعزیز فرمان رفع ممنوعیت کتابت حدیث را صادر کرد به رشته تحریر درآمد. مکتب حدیث کاملا بر روی آنچه روایت میکرد تکیه داشت و به عقل انسانی اجازه دخالت در حیطه فهم حدیث را نمیداد. تا آنجا که گفتند: سنّت قرآن را نسخ میکند و قرآن به سنّت نیازمندتر است تا سنّت به قرآن، و نظریه عرضه احادیث بر قرآن، از آراء زنادقه (لا مذهبان) است[۵۳]. تا اینجا بعضی از سببهای پیدایش انحرافات فکری و منتشر شدن سریع آن در جامعه اسلامی را دریافتهایم. تفکراتی مانند جبر و زندقه و غلوّ و به هر کدام از اینها در پی اشاره خواهیم داشت.
۲. تحریف در عرصه حدیث شریف نبوی:
- در صحیح ترمذی از پیامبر اکرم روایت شده است که درباره معاویه فرمودند: خدایا او را هدایتکننده و هدایتشده قرار ده و بهوسیله او مردم را هدایت کن[۵۴].
- و از عمیر بن سعید روایت شده که گفت: معاویه را جز به خیر و نیکی یاد نکنید.؛ چراکه من از پیغمبر شنیدم که میفرمود: خداوندا بهوسیله او هدایت کن[۵۵]
- احمد، ابو داوود، بغوی، طبرانی و دیگران از پیامبر اکرم(ص) روایت کردهاند که فرمود: بر شما باد به حفظ و نگهداری شام.؛ چراکه این شهر منتخب خدا از میان همه زمین است. خداوند برای سکونت در این شهر بهترین بندگانش را انتخاب کرده و خداوند بر اهل شام تکیه کرده است[۵۶].
- از کعب الاحبار روایت شده: که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: اهل شام شمشیری از شمشیرهای خدا هستند که خداوند بهوسیله آنها از گناهکاران انتقام میگیرد[۵۷].
- از پیامبر اکرم(ص) روایت شده که فرمود: صاحب سرّ من معاویة بن ابیسفیان است[۵۸].
- و گفته شده ابن ابی العوجاء که یکی از زنادقه بوده، هنگامی که برای گردن زدن برده میشد گفت: من در میان شما چهار هزار حدیث جعل کردم که در آنها حلال را حرام و حرام را حلال کردم[۵۹].
۳. تحریف در عرصه تاریخ: مجموعهای از روایات جعلی وجود دارد که شخصیت پیامبر اکرم را به صورتی ناقص و متناقض در رفتار معرّفی مینماید، مانند اینکه:
- پیامبر اکرم(ص) به صدای کنیزکان آوازخوان و دفنواز گوش میدادند.
- پیامبر اکرم همسرش عایشه را در حالیکه صورت بر صورت او مینهاده! بر دوش خود سوار میکرده تا بازی سیاهان را ببیند.
- اینکه پیامبر اکرم پس از آنکه همسر فرزندخوانده خود را در حالتی تحریککننده دید، عاشق او گردید![۶۰].[۶۱].
جهتگیریهای فکری منحرف در زمان امام صادق(ع)
۱. جبر: هنگامی که در جامعه نیاز به ایجاد علم کلام و فقه و تفسیر احساس گردید، عدّهای از به وجود آورندگان و نظریهپردازان عقیده جبر با استفاده از احادیثی که میشد از ظواهر آن اعتقاد جبر را استخراج کرد، دست به تولید این نظریه زدند. نظریهای که خداوند را خالق اعمال بندگان میدانست. آنها این نظریه را در خدمت دستگاه اموی و تثبیت پایههای سلطنت آنان قرار دادند. معنای حقیقی جبر این است که بندگان خدا هیچگونه اختیاری از خود نداشته و تمام شرّ و خیری که از آنها صادر میشود به خداوند متعال نسبت داده میشود. آنها میگویند ما هیچ کاری را به اختیار خود انجام نمیدهیم، بلکه تمام اعمال ما با اراده و مشیت خداوند انجام میشود و اگر خداوند بخواهد که ما نماز بخوانیم، نماز میخوانیم و اگر خداوند بخواهد که ما شراب بخوریم، شراب میخوریم. آنان برای این عقیده به چند آیه قرآن نیز استناد کردهاند که از آن جمله است: ﴿وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ﴾[۶۲] و ﴿فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا﴾[۶۳]. روشن است که معتقدان به چنین اعتقادی، به خود اجازه میدهند هر جنایت و معصیتی را انجام دهند. واجبات را انجام نداده و به ارتکاب محرّماتی چون شرب خمر، زنا، دزدی و قتل پرداخته و سپس بگویند خداوند خواست که من دزدی کنم و دزدی کردم؛ خواست خدا این بود که من زنا کنم و من زنا کردم. بدین ترتیب، انسان هیچگونه اراده، اختیار و تصرّفی در آنچه خداوند به او داده ندارد و هیچ استفادهای از نعمت عقل نخواهد برد. پس چگونه طمع ثواب یا ترسی از عقاب خداوند خواهد داشت؟[۶۴].
۲. زندقه (بیدینی): از دیگر افکاری که در زمان امام صادق ظهور کرد، تفکر الحاد و بیدینی بود. البتّه از رشد و نموّ اینچنین افکار منحرفی در عالم اسلام، که عالم توحید خالص است، خصوصا در زمان قدرت و قوّت دین اسلام و در زمانهای که دیگر ملّتها برای آگاهی پیدا کردن از اسلام که آخرین رسالت الهی است تلاش میکردند، نباید تعجّب کرد؛ زیرا ستم و فسادی که امویان در تمام عرصههای زندگی مروّج آن بودند، سبب ظهور چنین افکاری میگردید که با تفکرات اسلامی ضدّیت تام و تمام داشت. از حمّاد بن عثمان روایت شده است که گفت: از امام صادق(ع) شنیدم که میفرمود: «زنادقه و بیدینان در سال ۱۲۸ هجری ظهور خواهند کرد.؛ چراکه من مطلب را در مصحف حضرت فاطمه زهرا(س) دیدهام»[۶۵].
جوّ فکری که حکومت بنی امیه ایجاد کرده بود، هرگونه سؤال، اشکال و ایرادی را بر افکار صادر شده از سوی حکام گناهی نابخشودنی دانسته و چنین حکم میکرد که انسان فقط باید شنونده بوده فکر نکند و معتقد باشد که خلافت اسلامی در طاغوتهای بنی امیه و فرعونهای بنی عبّاس خلاصه میشود. چنین فسادی که همه عرصههای فکر و اندیشه را فراگرفته بود موجب ظهور تفکرات الحادی گردید که در حقیقت عکسالعمل همین فساد بود. از اینجاست که مشاهده میکنیم ابن ابی العوجاء جلسات فکری و اندیشهای خود را فقط با هدف تشکیک در توحید در مسجد رسول خدا تشکیل میداد. او منکر اصل و مبدأ هستی بود و میگفت: هستی سر خود به وجود آمده و خالقی در کار نبوده است. جعد بن درهم نیز از کسانی بود که کاملا در کفر فرو رفته، بدعتگذار و اصل بیدینی بودهاند. او به صورت آشکاری بیدینی و الحاد خود را بروز میداده است[۶۶].
از بدعتهای جعد این است که مقداری آب و خاک در شیشهای ریخت و پس از مدّتی که در آن گل و لای داخل شیشه کرمها و جانورانی پیدا شدند؛ به اصحاب خود گفت: من خالق این جانوران هستم.؛ چراکه من سبب به وجود آمدن آنها شدهام. این خبر به امام صادق(ع) رسید. امام صادق با رساترین برهانها کلام او را باطل کردند: اگر او آنها را آفریده است بگوید که تعداد آنها چندتاست؟ چندتا از آن کرمها نر و چندتا از آنها ماده هستند؟ وزن هر کدام از آنها چقدر است؟ اگر او آنها را آفریده است، دستور بدهد تا از این صورتی که هستند به شکل دیگری درآیند[۶۷].
۳. اعتزال: پس از تعارض میراث حدیثی و تفسیری بنی امیه با عقل سلیم، خوارج و مرجئه نیز در حکم مرتکب کبیره به تعارض رسیدند و فرهنگی که در ظاهر قرآن کریم جمود کرده بود، از حلّ این مشکل عاجز مانده نتوانست به سؤالاتی که در حالت رویکرد به فرهنگهای دیگر پیش میآید، جواب گوید. از اینجا بود که افکار معتزله در پاسخ به نیازهای حاصل از پیشرفتهای مدنی در کشور اسلامی و بسیاری سؤالاتی که از سوی حرکات الحادی مطرح میشد ظهور کرد. در آن زمان تفکر معتزلی، اعتماد کامل و مطلق بر ظاهر حدیث را ردّ کرده و به اهل حدیث هجوم آورد که چرا عقل را تعطیل کرده و هرکس را که با آنان به بحث و مناقشه بپردازد کافر میخوانند. خط سیاسی معتزله: معتزله کمککار حکومت وقت بوده و به سیاست حاکم بر زمان خود خدمت کردند. آنجا که به مقدّساتی که در ضمیر امّت و فکر آنها نهفته بود، حمله کردند. آنان این مطلب را ابراز کردند که لازمه امامت و خلافت برتری ذاتی و علمی نیست. بلکه میتوان آن کس را که برتر نیست با وجود شخص برتر، به خلافت و امامت برگزید و همین مطلب را دلیل بر مشروعیت خلافت امویان و عبّاسیان دانستند. احمد امین گوید: جرأت معتزله در نقد و بررّسی شخصیتها به شدّت به نفع بنی امیه تمام شد.؛ چراکه کمترین اثر نقد و بررسی مخالفان، و قرار دادن آنها در مقام تحلیل و بررسی عقلی -چه به نفع آنها تمام شده یا به ضرر آنها باشد- این بود که تفکر تقدیس و عصمت علی(ع) را که در میان مسلمانان شایع بود کمرنگ میکرد[۶۸].
به همین سبب بود که معتزله همیشه مشمول تأیید مطلق و حمایت کامل امویان بوده و پس از سقوط آنان به دستگاه حکومت عبّاسی متّصل شده و از سازمانهای وابسته و یاوران حکومت عبّاسی بودند. منصور عبّاسی، عمرو بن عبید را که یکی از بزرگان معتزله بود بسیار گرامی میداشت[۶۹]. روابط شیعه و معتزله نیز بسیار خصمانه بود. شیعه معتزله را فکری خارج از اسلام میدانست.؛ چراکه نظریه برتری مفضول بر افضل، یعنی نظریه صحت امامت شخصی که برتر نیست با وجود شخص برتر، معنایش خارج شدن از منطق حقّ و کشتن مواهب و نیروهایی است که خداوند به بشر داده است. علاوه بر اینکه این نوع تفکر با قرآن کریم نیز مخالفت دارد. قرآن کریم میفرماید: ﴿قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾[۷۰]. تمام فجایعی که امت اسلام در طول تاریخ خود پس از پیامبر اکرم با آن روبرو شده است به همین موضوع کنار گذاشتن فرد برتر و لا یقتر و جلو انداختن شخص پایینتر بازگشت میکند. و اگر اینچنین کاری در جامعه اسلامی صورت نمیگرفت، شخص افضل و برترین فرد امّت با رهبری حکیمانه خود، به نرمی و آرامی امّت را به سوی سرچشمه جوشان سعادت و هدایت رهبری میفرمود. چنانکه حضرت فاطمه زهرا(س) در خطبهای که بلافاصله بعد از بالا رفتن ابو بکر از پلّکان خلافت و نشستن بر منبر رسول خدا(ص) و برکنار کردن امام علی بن ابیطالب(ع) از این جایگاه که پیامبر اکرم آن حضرت را برای آن معین فرموده بود، به همین نکته مهم اشاره فرمودهاند.
۴. غلوّ: تاریخنویسان، حرکت غالیان را در تاریخ اسلام از خطرناکترین و نابودکنندهترین حرکات برای جامعه اسلامی آن روز میدانستند.؛ چراکه این حرکت سیاسی و عقیدتی با هدف ضربه زدن به اسلام از داخل پایهریزی شده بود. البتّه تحلیل این حرکت از جانب مورّخان همیشه حتّی امروز هم مشکل و سخت بوده است.؛ چراکه خود آورندگان و داعیان این فکر و عقیده دست به قلم نبرده و عقاید خود را تدوین ننمودهاند. حرکت غلات در دراز مدّت ادامه پیدا نکرد، بلکه مدّت کوتاهی بر صحنه سیاست ظاهر شد و سپس به سرعت غروب کرد. امام صادق(ع) با درک صحیح از خطرناک بودن این عقیده، به سرعت در مقابل آن موضع گرفته و برائت و بیزاری خود را از این عقیده و تمام اصول آن آشکارا بیان کرده و کسانی را که مبلّغ این عقیده بودهاند مانند ابو الخطّاب مورد لعن قرار داده و مردم را از هدفهای ناپاک صاحبان این عقیده برحذر داشته است.
ابتدای حرکت غلات در اواخر حکومت امویان به وجود آمد. ابو الخطّاب به صورت پنهانی افکار خود را در شهر کوفه رواج داد. در زمانی که کوفه دستخوش امواج جریانات سیاسی بود. در آن زمان حرکت عبّاسیان راه خود را به سوی پیروزی باز میکرد. ابو الخطّاب از آن جهت کوفه را برای نشر عقاید خود انتخاب کرد که میدانست دوستداران و پیروان اهل بیت در این شهر زیادند، و احساس کرد میتواند با فکر ناپاک خود دوستی و محبّت اهل بیت را بدینگونه زشت و بیاعتبار ساخته و ضربهای به پیروان اهل بیت از این راه وارد آورد. ابو عبّاس بغوی گوید: در محله غربی کوفه در کنیسهای به نام دار الرّوم بر فثیون نصرانی داخل شدم و بین ما سخنانی گذشت. من از فثیون در رابطه با ابن کلاب سؤال کردم. فثیون گفت: خداوند عبدالله (ابن کلاب قطّان) را بیامرزد. او به نزد من میآمد و در آن گوشه مینشست -به ناحیهای از کلیسا اشاره کرد- او احادیث مرا نقل میکرد و اگر بیشتر زنده میماند، ما میتوانستیم همه مسلمانان را به دین نصرانی درآوریم.
غلات معتقد بودند که چیزهای روحانی مانند ملائکه میتوانند با جسد جسمانی ظهور کنند و این امر از نظر عقلی محال نیست. حال این مطلب یا در جانب خیر است مانند ظهور جبرئیل(ع) در برابر بعضی از اشخاص به صورت یکی از اعراب. و از ناحیه شر مانند ظهور شیطان به صورت انسان تا اینکه شرّ و بدی را به صورت انسانی به انجام برساند. یا ظاهر شدن جنّ به صورت بشر تا اینکه بتواند با زبان انسانی سخن بگوید. به همین ترتیب آنها میگویند: خداوند متعال نیز میتواند به صورت اشخاص ظاهر شود. و چون بعد از پیامبر اکرم(ص) کسی برتر از حضرت علی(ع) نبوده و بعد از او هم فرزندان آن حضرت به این کرامت اختصاص یافته و آنها بهترین خلق خدا میباشند، خداوند به صورت آنها جلوه کرده و به زبان آنها سخن گفته و با دست آنها کار میکند. و به خاطر همین، اسم «الهیه» بر آنها نهاده شد!! آنها این خصوصیت را فقط به حضرت علی(ع) داده و دیگران را از این خصوصیت بیبهره میدانستند.؛ چراکه به اعتقاد آنان خداوند متعال امیر المؤمنین(ع) را در رابطه با اسرار باطنی تأیید و یاری کرده بود[۷۱].
از اینجا ابو الخطّاب اعتقادات خود را آغاز کرد و سپس گمان کرد که ائمّه پیامبرند. پس از آن ادّعا کرد که آنها خدایاناند. ابو الخطّاب معتقد به خدایی جعفر بن محمد امام صادق(ع) و خدا بودن پدران پاک آن حضرت(ع) گردید. سپس گفت آنها فرزندان خدا و دوستان او هستند! او میگفت: الهیت نوری است که در نبوّت نهفته و نبوّت نوری است که در امامت است و جهان از این آثار و نورها خالی نخواهد بود. ابو الخطّاب گمان میکرد که جعفر بن محمد(ع) خداوند زمان خود است. او میگفت: جعفر بن محمد همین شخصی که مردم او را میبینند نیست. بلکه او چون به این عالم نزول کرده، به این صورت درآمده و مردم او را به این شکل میبینند[۷۲]! اینها مهمترین جهتگیریهای فکری منحرفی بود که در زمان امام صادق(ع) رایج گشته بود و ما به زودی موضعگیری امام(ع) و روشهای آن حضرت را در برخورد با این افکار منحرف که با هدف درمان این دردی که در جامعه اسلامی آن زمان رو به گسترش بود به انجام میرساندند، پیگیری خواهیم کرد.[۷۳].
نیازهای دوره حضرت امام صادق(ع)
پس از آشنایی با مظاهر فساد و انحرافی که در عصر امام صادق(ع) همه عرصههای زندگی مردم را اشغال کرده بود میتوان عمق فاجعهای را که امام صادق(ع) از ابتدا با آن روبرو بود درک کرد. امام(ع) در برهه پایانی حکومت امویان به شرایطی دست پیدا کرد که در آن به سبب ضعف دولت اموی، مراقبتها قدری کمتر شده بود و امام صادق(ع) به روشنی میدید که بخش اعظم جامعه اسلامی دستخوش انحراف و دوری از زندگی واقعی گردیدهاند، ارزشهای جاهلی دوباره پا به عرصه وجود نهاده و قواعد بیگانه از دین در فهم قرآن و سنت راه یافته و مضمون و جوهره آن را وارونه کرده است، آن حضرت مشاهده میکرد که اوضاع در اواخر عصر اموی که روزگار رشد مکاتب فکری و جریانات سیاسی دور از اسلام بود روزبهروز بحرانیتر شده و اکثریت قریب به اتفاق مردم در اثر مشاهده ستم و بیدادی که بر هر دادخواه و معترضی که سر مخالفت با دستگاه منحرف از دین بنی امیه را داشت روا داشته میشد به امید و آرزوی نابودی بنی امیه دل خوش کرده و کنج عزلت گزیده بودند. امام صادق(ع) همه این مسائل را به دقت مورد بررسی قرار داده و با حوصله تمام شروع به حل کردن آنها نمود.
گفتگوی سدیر صیرفی و امام صادق(ع) را باهم میخوانیم: سدیر گوید: بر امام صادق(ع) داخل شده و به محضرش عرضه داشتم: به خدا سوگند، در خانه نشستن سزاوار شما نیست. فرمود: چرا ای سدیر؟ عرض کردم: چون شما دوستداران، شیعیان و یاوران زیادی دارید، به خدا سوگند اگر حضرت امیر المؤمنین(ع) به اندازه شما یار و یاور میداشت هرگز مردان قبیله تیم و عدی چشم طمع به جایگاه او نمیدوختند. فرمود: ای سدیر، گمان میکنی یاران من چند نفر باشند؟ عرض کردم: یکصد هزار نفر.
فرمود: یکصد هزار نفر؟ عرض کردم: آری، و بلکه دویست هزار نفر. فرمود: دویست هزار نفر؟ عرض کردم: آری، و بلکه نصف مردم دنیا.
حضرت قدری سکوت فرموده و سپس فرمودند: برای تو مشکل نیست با من به ینبع[۷۴] بیایی؟ عرض کردم: آری، آن حضرت دستور دادند تا یک درازگوش و یک استر را زین کردند، من اول بر درازگوش سوار شدم حضرت فرمودند: ای سدیر آیا از درازگوش چشمپوشی میکنی تا من بر آن سوار شوم؟ عرض کردم استر زیباتر و نجیبتر از درازگوش است. فرمود: من در سواری با درازگوش راحتتر هستم.
من از درازگوش به زیر آمده و آن حضرت بر آن سوار شدند و به راه افتادیم تا اینکه وقت نماز فرارسید. امام صادق(ع) فرمودند: ای سدیر پیاده شو که وقت نماز است اما پس از آن فرمودند: این زمین شورهزار است و نماز در آن جایز نیست. پس به راه خود ادامه دادیم تا اینکه به منطقهای رسیدیم که خاکی سرخ فام داشت، چون به آن منطقه رسیدیم، چشم امام صادق(ع) به جوان چوپانی افتاد که تعدادی بزغاله را میچراند، آن حضرت به من فرمودند: اگر به تعداد این بزغالهها پیرو میداشتم، خانهنشینی بر من جایز نمیبود. سدیر گوید: پس از نماز به سراغ گله بزغالهها رفتم و آنها را شمارش نموده، دیدم که هفده بزغاله میباشند[۷۵].
امام صادق(ع) اینچنین تشخیص داده بودند که برای جامعهای که از فساد و تباهی آکنده گردیده است مهمترین نیاز، ایجاد جریان اصیل اسلامی است که توانایی حمل ارزشهایی را که پیامبر گرامی اسلام از جانب خدا آورده بود، داشته باشد. در عینحال، لازم بود که مردم از حکومتهای ستمکار به دور باشند تا آلت دست آنان نگردند. پس تنها راه مبارزه با حکومت فاسد، نشاندن ارزشهای اسلامی و ایجاد جریان فعال سیاسی بود که در ریشهکنی، یا حداقل کم کردن ستمها مشارکت داشته باشد،؛ چراکه اگر اراده گروه زیادی از مردم بر استقرار عدالت قرار بگیرد، حاکم حتی اگر ظالم هم باشد مجبور به برپا داشتن عدالت میگردد زیرا اکثریت مردم با بیداری ژرف اسلامی استبداد را نفی کرده و خواهان عدالت شدهاند.
امام صادق(ع) از عملیات مسلحانه مستقیم برضد حاکمان منحرف زمان خود صرفنظر کرد و این مطلب نشاندهنده اختلاف در فورمولهای سیاسی است که شرایط زمان به افراد دیکته میکند و امام صادق(ع) عمیقا طبیعت کارهای انقلابی را درک میکرد. امام صادق(ع) تلاش کرد تا به دور از سروصدا و بدون تصریح به کارهای سیاسی و انقلابی بهسوی ایجاد جریان مردمی فراگیر، همچنین تربیت جماعت نخبگان صالح که چون نمایندگان ائمه(ع) محسوب میشدند و نظارت بر عملکرد و تنظیم خط مشی آنان در مبارزه با انحراف فراگیر حرکت کرده و این افراد را به جبهه متحدی در انجام انقلاب فکری و ایجاد بستر مناسب برای دیگرگون ساختن فساد موجود در کوتاهمدت یا درازمدت بدل کند.[۷۶].
منابع
پانویس
- ↑ ارشاد، ج۱، ص۴۰ و به نقل از آن بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۲.
- ↑ کفایة الاثر، ص۲۵۴؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۵.
- ↑ ابن شهر آشوب، مناقب، ج۴، ص۲۴۱ و به نقل از آن، بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۴۸؛ ج۴۷، ص۱۲۵.
- ↑ شیخ طوسى، امالى، ج۱، ص۱۴۳؛ بحار الانوار، ج۶۸، ص۲۰، ح۳۴.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۸۷.
- ↑ حیاة الامام محمد الباقر، دراسة و تحلیل، ج۱، ص۷۲.
- ↑ تیسیر المطالب، ص۱۰۸- ۱۰۹.
- ↑ ر.ک: سید عبدالرزاق مقرم، زید الشهید رضى الله عنه، در این کتاب لیستى از شخصیتهایى که در قیام زید مشارکت داشتهاند آورده است.
- ↑ احتجاج، ج۲، ص۱۳۵؛ بحار الانوار، ج۴۶، ص۱۷۴؛ مسند الامام الرضا، ج۲، ص۵۰۵.
- ↑ کشف الغمه، ج۲، ص۱۹۸- ۱۹۹؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۴۸.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۹۲.
- ↑ تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۷۷.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۴۳۹؛ مقریزى، النزاع و التخاصم، ص۳۱.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۹۵.
- ↑ امالى طوسى، ج۲، ص۶۷۲؛ بحار الانوار، ج۴۶، ص۲۰۱.
- ↑ امالى صدوق، ص۲۸۶.
- ↑ امالى صدوق، ص۲۷۵.
- ↑ کافى، ج۸، ص۲۵۰- ۲۵۱، ح۳۵۱.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۹۷.
- ↑ از مراجعه به کتب روایى برمىآید که این شخص بدون وارث بوده و چون امام میراث بر هر بى وارثى است ارث او را گرفته بوده است.
- ↑ «و کسانی که ایمان آورده و هجرت نکردهاند شما را با آنان هیچ پیوندی نیست» سوره انفال، آیه ۷۲.
- ↑ مناقب ابن شهر آشوب، ج۱، ص۲۲۴؛ بحار الأنوار، ج۴۷، ص۱۷۶، ح۲۲.
- ↑ حیات الحیوان، ج۱، ص۲۱۶.
- ↑ «و (پیامبران) گشایش خواستند و هر گردنکش ستیهندهای نومید شد» سوره ابراهیم، آیه ۱۵.
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۲۱۶. أتوعد كلّ جبّار عنيد *** فها أنا ذاك جبّار عنيد /// فإن لاقيت ربّك يوم حشر *** فقل يا ربّ خرّقنى الوليد.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۹۹.
- ↑ ذهبى، تاریخ الاسلام، ج۵، ص۱۷۸.
- ↑ کافى، ج۸، ص۱۶۱؛ تفسیر عیاشى، ج۱، ص۳۲۵.
- ↑ طبرى، ج۸، ص۱۲۲؛ ابن اثیر، ج۵، ص۱۲۷؛ تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۳۹۱.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۰۱.
- ↑ الحور العین، ص۱۸۸.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۰۳.
- ↑ سید عبدالرزاق مقرّم، زید بن على، ص۱۷۶.
- ↑ ابن اثیر، تاریخ کامل، ج۵، ص۱۲۷.
- ↑ ابن اثیر، تاریخ کامل، ج۵، ص۱۲۷.
- ↑ ابن اثیر، تاریخ کامل، ج۵، ص۱۲۷.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۰۴.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۰۷.
- ↑ اختیار و معرفة الرّجال، ص۳۵۳، ح۶۶۲ و به نقل از آن در بحار الانوار، ج۴۷، ص۳۵۰.
- ↑ بصائر الدرجات، ص۲۶۴، ح۵؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۷۲.
- ↑ بحار الانوار، ج۴۷، ص۲۱۳- ۲۱۶، به نقل از کافى، ج۳، ص۵۵۴؛ احتجاج، ج۲، ص۱۱۸- ۱۲۲؛ تهذیب، ج۶۷، ص۱۴۸.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۰۷.
- ↑ کافى، ج۸، ص۲۶۴.
- ↑ اصول کافى، ج۲، ص۲۹۳؛ مشکاة الانوار، ص۶۷؛ وسائل الشیعه، ج۱، ص۵۲.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۱۱.
- ↑ «در حالی که خداوند، شما و چیزهایی را که میسازید آفریده است» سوره صافات، آیه ۹۶.
- ↑ «دست خداوند بالای دستهای آنان است» سوره فتح، آیه ۱۰.
- ↑ «و (تنها) ذات بشکوه و کرامند پروردگارت ماندگار است» سوره الرحمن، آیه ۲۷.
- ↑ «چهرههایی در آن روز شاداب است * (که) به (پاداش و نعمت) پروردگارش مینگرد» سوره قیامه، آیه ۲۲-۲۳.
- ↑ الجامع لاحکام القرآن، ج۱۵، ص۲۹۵.
- ↑ «و سررشته هر کار را به او دادیم» سوره کهف، آیه ۸۴.
- ↑ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۳، ص۱۰۶.
- ↑ جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ج۱، ص۱۲۹.
- ↑ صحیح ترمذى، ج۵، ص۶۸۷، باب مناقب معاویه.
- ↑ کنز العمّال، ج۱۴، ص۱۴۹.
- ↑ کنز العمال، ج۱۴، ص۱۴۹.
- ↑ اضواء على السّنة المحمدیة، ص۱۲۹، به نقل از دلائل النبوه بیهقى.
- ↑ تطهیر الجنان و اللّسان، ص۱۷.
- ↑ ابن جوزى، الموضوعات تحقیق عبدالرّحمن محمد عثمان، ج۱، ص۳۷.
- ↑ صحیح بخارى، ج۱، ص۱۶۹؛ صحیح مسلم باب صلاة العیدین، ج۲، ص۶۰۷؛ مسند احمد، ج۶، ص۳۸.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۱۴.
- ↑ «و جز آنچه خواست خداوند است، مخواهید» سوره انسان، آیه ۳۰.
- ↑ «خداوند هر کس را که بخواهد راهنمایی کند دلش را برای (پذیرش) اسلام میگشاید و هر کس را که بخواهد در گمراهی وانهد دلش را تنگ و بسته میدارد» سوره انعام، آیه ۱۲۵.
- ↑ الامام الصّادق و المذاهب الاربعه، ج۲، ص۱۲۲.
- ↑ بصائر الدرجات ۱۷۲؛ بحار الانوار، ج۲۶، ص۱۲۳؛ اثبات الهداة، ج۵، ص۱۷۵.
- ↑ میزان الاعتدال، ج۱، ص۳۹۹؛ لسان المیزان، ج۲، ص۱۰۵.
- ↑ امالى مرتضى، ج۱، ص۲۸۴.
- ↑ فجر الاسلام، ص۲۹۵.
- ↑ تاریخ بغداد، ج۴، ص۱۴۸- ۱۵۰.
- ↑ «بگو: آیا آنان که میدانند با آنها که نمیدانند برابرند؟» سوره زمر، آیه ۹.
- ↑ شهرستانى، الملل و النحل، ج۱، ص۱۶۸.
- ↑ شهرستانى، الملل و النحل، ج۱، ص۱۶۸.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۱۸.
- ↑ ینبع قلعهایست در مسیرى که حاجیان مصر از آن راه به مکه مىآیند و در آن چند چشمه آب و نخلستان است.
- ↑ کافى، ج۲، ص۲۴۲؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۳۷۲.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۲۷.