بنی‌ثقیف در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۹ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۴۲ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

نسب بنی ثقیف

ثقفیان‌ قبیله‌ای بزرگ و تأثیرگذار بر تاریخ شبه جزیره عربستان‌اند که نسب از قَسِیّ بن‌ مُنَبِّه ملقب به "ثقیف" می‌‌برند. ثقیف در لغت به معنای حاذق و تیزهوش است[۱] و از آن‌رو که قسی در روابط اجتماعی و امور کشاورزی مهارت داشت، وی را "ثقیف" لقب داده‌اند.[۲] برخی منابع نام "قسی" را هم بر اساس برخی روایات، لقب شمرده، وجه تسمیه‌اش را «قساوت قلب و آسانی ارتکاب قتل»[۳] یا «غارت اموال ضعیفان»[۴] دانسته‌اند.

ذکر دقیق نسب این قبیله، محل اختلاف نسب شناسان و تراجم نگاران قرار گرفته است. چندان که برخی ثقیف (قسی و فرزندانش) را براساس بعضی اقوال، به ایاد بن نزار[۵] -از بازماندگان قوم ثمود- منتسب کرده[۶] و در تأیید این قول، به حدیثی از پیامبر(ص) مبنی بر اینکه ثقیف از ایاد است و ایاد از بازمانده‌های ثمود، دست یا زیده‌اند.[۷] بر اساس این روایات، منبه پدر قسی، فرزند نبیت بن منصور بن یقدم از قبیلۀ ایاد عنوان شده است.[۸] نیز در حدیثی دیگر از پیامبر اکرم(ص)، مردی از ثمود به نام "ابورغال"، به عنوان نیای بزرگ قبیلۀ ثقیف شناخته ‌شده است؛[۹] کسی که در حرم مکه خانه داشت و چون خداوند قوم او – ثمود - را هلاک کرد، به سبب حضور در حرم، عذاب از وی مرتفع شد. بر پایۀ این روایت، او پس از نجات، مکه را ترک گفت و در سرزمینی که بعدها به مسکن ثقفیان بدل شد، سکنا گزید. [۱۰] برخی روایات هم، ثقیف را بردۀ ابی رغال شمرده‌اند.[۱۱] گویا این باور در عصر صحابه رواج داشته، چندان که در روایاتی از امام علی(ع) [۱۲] و عبدالله بن زبیر[۱۳] قوم ثقیف به ثمود منتسب شده‌اند. حتی امیة بن ابی‌الصلت - شاعر کهن ثقیف - نیز، در شعر خود همین انتساب را تأیید کرده است.[۱۴] اما برخی محققان معاصر، انتساب ایشان به ثمود را نادرست و گزارش‌های مربوط به آن را جعلی و برخاسته از بغض و کینه مردم از ظلم‌های حجاج بن یوسف ثقفی دانسته‌اند.[۱۵] قول دوم که بیشتر مورد پسند خودِ ثقفیان در اوایل عصر اسلامی بوده و نزد مؤلفانِ سده‌های بعد نیز بیشتر شهرت یافته است، انتساب این قوم به قبیلۀ بزرگ هوازن است. هوازن خود از اخلاف قیس عیلان از قبایل عدنانی می‌‌باشد.[۱۶] در این قسم از روایات، نسب قسی به صورت «قسی بن منبه بن بکر بن هوازن» ضبط شده که البته در مقام هم‌سنجی و ارزیابی، قراین مختلف، جداییِ نسب ثقیف از هوازن را در قیاس با نسب هوازنی آن مرجح می‌سازد.[۱۷] گروه سومی از نسب شناسان، خاستگاه ثقیف را به یمن و عرب قحطانی بازگردانده‌، به نقل از ابن کلبی آورده‌اند که قسی نیای ثقیف فردی از مردم یمن بود که زندگی بر او دشواری گرفت و ناچار به جلای وطن شد و به طائف راه جست. [۱۸]

در هر حال، آنچه مسلم است این است که نَسَب ثقیف در طول سه سدۀ نخست هجری، همواره محل منازعه بزرگان بود و این منازعه هم رنگ سیاسی به خود گرفته بود و هم رنگ فرقه‌ای و نسب‌شناختی. برخی از صاحب نظران در این سده‌ها مانند ابن اسحاق[۱۹] و قاضی احمد بن ابی دؤاد، -از متکلمان معتزلی-[۲۰] بر انتساب ثقیف به ایاد و نفی نسب عدنانی آنان تأکید داشتند. در مقابل، حجاج بن یوسف به‌عنوان یک رجل سیاسیِ ثقفی، نه تنها در خطبه‌هایش نسبت این قبیله به ثمود را نفی می‌کرد و با معرفی قیس عیلان به عنوان نیای ایشان، تبارشان را به هوازن بازمی‌گرداند،[۲۱] بلکه با برخی رجال قبایل دیگر چون کثیر بن هراشه از کنده در این باره مناظراتی داشت.[۲۲]

قسی -جد جاهلی این قبیله– که در میانه سده چهارم میلادی می‌‌زیست،[۲۳] در ایام شباب، به دلیلی نامعلوم، قوم خود را ترک گفت و به طائف رفت. در بیان علت جدایی او از قوم خود، روایاتی نقل شده است. بر اساس برخی از این روایات، وی به سبب جرایم بسیار و قتل‌هایی که در میان خویشاوندان خود مرتکب شده بود، چاره‌ای جز جدایی قوم خود و جُستن هم‌پیمانان جدید نداشت.[۲۴] برخی نیز آورده‌اند که وی به سبب همراهی در کُشتن یکی از کار‌گزاران حاکم یمن، به سوی طائف گریخت[۲۵]

قسی به مدد کیاست و نیز نبوغ و مهارتش در پرورش انگور، «ثقیف» لقب یافت[۲۶] و پس از ازدواج با دختر عامر بن ظَرْب عَدوانی -حاکم طائف و بزرگ قبیله عَدوان-، در این شهر ساکن شد. [۲۷] قسی از زینب -دختر عامر بن ظرب-، صاحب سه پسر به نام‌های «جُشم»، «عوف» و «دارس» شد. ضمن این که بلاذری[۲۸] از «سلامه» به عنوان دیگر فرزند قسی و زینب یاد کرده است. از جشم، تنها یک پسر به نام «حُطیط» و از عوف دو پسر به نام «غِیره» و «سعد» باقی ماندند. اما فرزندان دارس از عموزادگان خود جدا شدند و همگی به شَنوءه از شاخه‌های قبیله ازد -از بزرگ‌ترین قبایل عرب جنوبی-، پیوستند.[۲۹] ثقیف پس از مرگ همسرش زینب، با آمنه[۳۰] یا عمره[۳۱] و به قولی امیمه[۳۲] دختر دیگر عامر ازدواج کرد و از او صاحب پسری به نام ناضره شد.[۳۳] عمره پیش از ازدواج با قسی، با صعصعة بن معاویة بن بکر بن هوازن ازدواج کرده و از وی عامر را به دنیا آورده بود. عامر بن ظرب تنها دو دختر داشت و ثقیف و عامر بن صعصعه، تنها وارثان وی بودند. پس از مرگ عامر، طائف بین فرزندان ثقیف و فرزندان عامر بن صعصعه باقی ماند.[۳۴] نسل قسی، در فرزندان جشم و عوف بیش از دیگر فرزندان وی، ماندگار شد و دو شاخه بنی‌مالک از زیر مجموعه‌های بنوحطیط بن جشم و بنی‌عوف با دو زیر شاخه بنوسعد و بنوغیره[۳۵] در رویدادهای عصر نبوی(ص) و پس از آن اثر گذار بودند.

فرزندان ثقیف به تیره‌ها، بطون و شعوب مختلف تقسیم شدند و هر یک در طائف و مناطق دور و نزدیک آن سکونت یافتند. ثقیف به دو تیره بزرگ «احلاف» و بنو مالک تقسیم شد و این تیره‌ها توانستند موجودیت خود را تا ظهور اسلام، هم چنان حفظ کنند.[۳۶] به فرزندان جهم و فرزندان عوف پسران ثقیف، "احلاف" اطلاق می‌‌شد[۳۷] که از موقعیت و پایگاه اجتماعی بالاتری نسبت به تیره دیگر ثقیف یعنی بنو مالک برخوردار بودند.[۳۸] فرزندان بنو مالک نیز به دو تیره بزرگ بنو سائب بن اقرع و بنو حارث بن مالک که به آنان "الأثرون" گفته می‌‌شد، تقسیم می‌‌شدند.[۳۹] از تیره‌های معروف ثقیف می‌‌توان از: بنوحبیب، بنو سعد بنعوف بن ثقیف،[۴۰] بنوسفیان، بنوعقدة بن غیره، بنومعتب،[۴۱] بنوغـِیَرَه و بنو یسار بن مالک بن حطَیط یاد کرد.[۴۲] ضمن آنکه از تیره‌های کوچکتر ثقیف نیز می‌‌توان از: آل ساعده از تیره بنی سفیان از قبیله ثقیف، آل عاشة (آل عائشة) تیره‌ای از بنی سفیان، آل عبید از آل ساعده، بطن النور، بطن بنی سالم، بطن سفیان، بطن شماله، بطن عوف، بطن قریش،[۴۳] بطن هذَیل، بطن عمر، بطن بنوعمر از تیره بنی سفیان، تیره نمور،[۴۴] بطن ثقیفِ ترعه، بطن حمده، بطن طُوَیرق، (که بادیه نشین و غیر بادیه نشین بودند)، بطن عتیبه و بطن غُنَّم نام برد. هر یک از این بطون خود به عشیره‌های دیگر تقسیم می‌‌شدند.[۴۵]

مساکن ثقیف

مساکن‌ قبیله ثقیف‌ از عصر جاهلیت‌ در ناحیة‌ طائف‌ -در دوازده فرسخی مکه[۴۶] قرار داشت. آنان نخست میهمان قبیله‌ عدوان ‌بن‌ عمرو در طائف بودند، اما اندکی بعد، با استفاده از خویشاوندی مادری و توانایی‌های خود، زمام امور را به دست گرفتند و در نهایت عدوانیان را از طائف بیرون راندند.[۴۷] برخی روایات سخن از آن دارند که طائف را بنوعامر بن صعصعه از قبیله عدوان به ارث بردند[۴۸] و آن را به عنوان مسکن تابستانی خود قرار دادند. تا این که ثقفیان که از جمعیت و جایگاه اجتماعی برخوردار شدند، توانستند نخست با توافق بنی‌عامر اداره طائف را به دست گیرند و سپس با حصارکشی گرداگرد آن، مانع ورود بنی‌عامر به شهر شوند. نبرد بنی‌عامر برای بازپس‌گیری شهر نتیجه‌ای نداشت.[۴۹] پس از حصارکشی، این شهر که تا آن هنگام «وَجّ» خوانده می‌شد، به طائف مشهور گشت.[۵۰]

برخی حصارکشی گرداگرد شهر را به دوران ریاست مسعود بن معتب ثقفی[۵۱] در میانه سده ششم میلادی نسبت می‌دهند. از گزارشی مربوط به حمله اصحاب فیل در ۵۷۰ میلادی در معرفی ساکنان طائف که نامی از عدوانی‌ها و بنی‌عامر در آن نیست،[۵۲] می‌توان تسلط ثقیف در طائف را پیش از آن سال دانست.[۵۳] بدین ترتیب، شهر طائف در ۱۲ فرسخی مکه[۵۴] (حدود ۷۰ کیلومتر) به عنوان مسکن ثقیف شناخته شد. استواری حصار طائف، این شهر را به جایگاهی امن برای فراریان تبدیل کرد.[۵۵]

در جریان فتوح، ثقفیان در دو شهر تازه تأسیس کوفه و بصره ساکن شدند و محلاتی از آن را به خود اختصاص دادند.[۵۶] ثقیفِ کوفه مسجدی مختص به خود داشت[۵۷] که در روایات شیعی، یکی از چند مسجد ملعون شمرده شده است.[۵۸] در بصره نیز که به هنگام تأسیس، بر چهار خطه بنا نهاده شد،[۵۹] این قبیله در خطه "اهل عالیه" در کنار بسیاری دیگر از قبایل که تعدادشان در بصره اندک بود از جمله: سلیم، ضبَّه، مزینه، باهله، ثقیف، خزاعه، هذیل، قشیر، نهد، نمیر و غنی سکنی گزیده بود.[۶۰] آنان در این شهر، نهری به نام خود داشتند.[۶۱] افزون بر این دو شهر، بخشی از قبیلۀ ثقیف، شاید از همان اوایل عصر اسلامی به منطقۀ یمامه در شمال شرق شبه جزیره کوچیده بودند و طی سده‌های متقدم اسلامی، در منطقۀ قرقری در جنوب یمامه، یک منطقۀ کشاورزی با دو قلعه در اختیار داشتند.[۶۲] نصب عثمان بن ابی العاص به عنوان والی عمان و بحرین در عصر خلافت عمر،[۶۳] زمینه‌ای برای تشدید فعالیت و گسترش نفوذ ثقیف در شمال شرق شبه جزیره بود که با قبایل‌این نواحی مراودات تجاری یافت و پیمانهای مختلف بست.[۶۴] همچنین وجود برخی چهره‌های ثقفی در اندلس مانند حر بن عبدالرحمن،[۶۵] تمام بن عامر ثقفی[۶۶] و.... نیز حاکی از حضور برخی طوایف ثقیف در این سرزمین دارد.

در ایران هم، حضور پراکندۀ ثقفیان مهاجر در نواحی مختلف دیده می‌شد،[۶۷] اما در آن میان، اصفهان وضعیتی متمایز داشت. نصب سائب بن اقرع ثقفی به حکمرانی اصفهان، موجب شد تا این شهر به پایگاهی برای ثقیف در ایران مبدل شود و طی سدۀ نخست هجری، فرزندان وی همچنان از رجال متنفذ در آن شهر باشند.[۶۸] در دو سدۀ نخست اسلامی، گروهی از قبایل عرب و در رأس آنها ثقیف از کوفه و بصره به اصفهان کوچیدند [۶۹] و در تاریخ این شهر نامی از خود برجای نهادند.[۷۰] در جانب خراسان نیز، به ویژه در دورۀ طاهریان، ثقیف دارای نفوذی چشمگیر بود و شماری از رجال سیاسی‌ این ولایت، از این قبیله بودند. [۷۱]

در حال حاضر نیز، بقایای‌ قبیله ثقیف‌، مشتمل‌ بر ده‌ها طایفه کوچک‌ و بزرگ‌، هنوز در طائف‌ و اطراف‌ آن‌ به‌سر می‌برند و کوه‌ حجاز در میان‌ مکه‌ و طائف‌، یکی‌ از مراکز اصلی‌ سکونت‌ آنان‌ است.‌[۷۲] این قبیله شامل هفت بطن: طویرق (حضری و بدوی)، بطن النمور، بطن ثماله، بطن بنی سالم، بطن عوف، بطن سفیان، بطن قریش، بطن هذیل و ثقیف الیمن است[۷۳] که اختلاط قبیله‌ای حتی در نام‌های آن دیده می‌شود. در شهر طائف، نسب امروز مردم شهر، به دو تبار اصلی عتیبه و ثقیف باز می‌گردد.[۷۴]

پیشینه در تاریخ جاهلی

در اوایل سدۀ پنجم میلادی، ثقیف هنوز خاندانی با جمعیت‌اندک بود. قسی از زینب دختر عامر بن ظرب سه فرزند پسر داشت: یکی به نام جشم که تنها یک پسر به نام حطیط از او برجای ماند؛ دیگری عوف بود که از او دو پسر به نامهای سعد و غیرة برجای بود؛ و فرزند سومی که گویا چندان سازگاری با برادرانش و حتی با خاندان مادری‌اش عدوان نداشت و فرزندانش به ازد شنوئه پیوستند.[۷۵] کلبی از پسر چهارم ثقیف به نام ناضره نیز نام می‌برد که مادرش امیمه -دختر دیگر عامر بن ظرب- بود، اما گویا پشتی از او برجای نمانده است.[۷۶] در نسل نوادگان ثقیف، تک فرزند بودن جشم از یک سو و جدایی فرزندان عوف در مادر از سوی دیگر موجب شده بود تا هستۀ مقتدری در خاندان شکل نگیرد. از این رو، آنان در جهت رفع نقصان جمعیتی و نیز پشتوانه قبیلگی خود، کوشیدند تا با برقراری پیوندهای سببی با دیگر تیره‌ها و قبایل ساکن در مکه و پیرامون آن همچون قریش و هوازن، به استوارسازی جایگاه خود در میان قبایل منطقه بپردازند. بر این اساس، حطیط از بنی مالک بن کنانه همسر گزید و فرزندش مالک -که نیای بنی مالک بود-، همسر از قبیلۀ فهم از فروع قیس عیلان گرفت.[۷۷] عوف همسرانی از قبیله بنی‌هُذیل و تیره هوازنی بنی‌نصر بن معاویه برگزید. فرزندش سعد، با مکرمه بنت کعب از قبیلۀ خزاعه وصلت کرد.[۷۸] عمرو بن سعد بن عوف نیز با فاطمه بنت بلال از تیرۀ ثمالۀ ازد ازدواج کرد.[۷۹] این شیوه در نسل‌های پسین ثقیف ادامه یافت. ازدواج مردانی از بنی‌عوف همچون ابوالصلت بن ربیعه با رقیّه دختر عبدشمس بن عبدمناف،[۸۰] مسعود بن عامر بن معتب با سُبیعه دیگر دختر عبدشمس[۸۱] و ابومُرّه ثقفی با میمونه دختر ابوسفیان بن حرب[۸۲] از آن جمله است. چنین می‌نماید که قرابت فرهنگی ثقیف با طوایف قیس عیلان نیز از همین دوره آغاز شده باشد؛ قرابتی که از جانب بنی عوف بیشتر به‌سوی بنـی سلیم، و از جانب بنی مالک بیشتر به سوی فهم بود. این پیوستگی‌های برون خاندانی هر چند نقصان جمعیتی اولیه ثقیف را رفع نمود و بر جایگاه و منزلت اجتماعی شان در عرب افزود اما باعث بروز مشکلی دیگر بود و آن، افزایش فواصل موجود میان شاخه‌های مختلف ثقیف بود. از اوایل سدۀ پنجم میلادی ثقیف هم از حیث جمعیت و هم از حیث نفوذ سیاسی روی به اهمیت نهاد. ازدواجهای متعدد میان اعضای تیره‌های ثقیف با قبایل دیگر نشان از فعال شدن قبیلۀ ثقیف دارد و به خصوص پیوندی مستحکم میان بنی عوف با حارث بن فهر را نشان می‌دهد. در دهه‌های انتقال از سدۀ پنج به شش میلادی هم‌زمان با کثرت گرفتن جمعیت ثقیف، همبستگی میان تیره‌های آن نیز مورد تأکید رؤسا بود؛ در این دوره مشهورترین و متنفذترین رئیس ثقیف، حبیب‌ ابن حارث از بنی مالک بود[۸۳] که برای تقویت روابطش با بنی عوف، یکی از زنان بنی عمرو بن سعد را به زنی گرفت.[۸۴] ازدواجهای دیگری میان بنی مالک و بنی غاضرة[۸۵] روابط درونی ثقیف را مستحکم‌تر کرد؛ همچنین، ازدواجهایی بیرون از قبیله، از جمله با بنی هلال بن عامر و قیس عیلان[۸۶] ضامن بهبود روابط آنان با قبایل پیرامون خود بود و می‌توانست از وابستگی ثقفیان به میزبانان خود، عدوان، رفته‌رفته بکاهد.[۸۷] دهه‌های آغازین سدۀ شش میلادی دورۀ اوج در اقتدار ثقیف تحت ریاست معتّب بن مالک از بنی سعد بن عوف بود.[۸۸] وی که با ازدواجش با خبیة بنت ربیعه، زمینۀ اتحاد میان بنی عوف و بنی مالک را پدید آورده بود،[۸۹] دو همسر دیگر از تیرۀ ثماله از ازد[۹۰] و عدوان[۹۱] نیز داشت. در واقع سه قبیلۀ درگیر در صحنۀ سیاسی سرات، یعنی ازد شنوئه، عدوان و ثقیف عملاً در همسران وی ظهور یافته بودند. [۹۲] شخصیت محوری در میان بنی مالک نیز حارث بن حبیب بن حارث بود[۹۳] که ظاهراً تحت تابعیت معتب قرار داشت. با آغاز دوره اقتدارِ ثقیف، گزارش‌ها از تمایل تیره‌ها و قبایل بزرگ برای ازدواج با زنان ثقفی حکایت دارند؛ به گونه ای که در این دوره -که دورۀ زندگی هاشم نیای پیامبر(ص) و دورۀ محوریت قریش در مکه است،- رابطۀ سببی میان قریش و ثقیف روی به گسترش نهاد. در این سالها برخی از رؤسای ثقیف زنان قرشی داشتند،[۹۴] رجال متنفذی از قریش نیز همسران ثقفی اختیار کردند که از آن جمله می‌توان از ازدواج هاشم بن عبدمناف نیای پیامبر(ص) با جحد بنت حبیب از بنی مالک[۹۵] و ازدواج برادرش ابوعمروبن عبدمناف با حبیبه بنت عبدیالیل از بنی مالک[۹۶] یاد کرد. بر این اساس، بنی مالک بیشتر با بنی هاشم، و بنی عوف بیشتر با بنی عبدشمس پیوندهای سببی برقرار کردند. افزون بر بنی عبدمناف از قریش، خزاعه به عنوان قبیلۀ ذی نفوذ دیگر در منطقۀ مکه نیز مورد توجه ثقیف بود و وصلتهایی مانند ازدواج جحد بنت حبیب بن حارث از بنی مالک با اجحم بن دندنۀ خزاعی صورت گرفته بود.[۹۷] در منابع تاریخی و روایی، از هم‌قسم بودن ثقیف-همه یا یکی از دو بطن آن- با بجیله[۹۸] و نیز از هم‌قسم بودن ثقیف یا بخشی از آن با بنی‌سُلیم[۹۹] و بنی‌نصر و بنی‌عقیل هوازن[۱۰۰] در عصری متصل به ظهور اسلام سخن به میان آمده است. البته گاه ثقفیان در برابر متحدان خود مواضع خصمانه می‌گرفتند که همراهی تمامی طوایف ثقیف-در حدود سال ۵۸۴ میلادی و در زمان ریاست مسعود بن معتب- با هوازن و طوایف قیس عیلان در جنگ‌های فِجار در برابر قریش و متحدان دیرین خود چون بنی‌هاشم و بنی‌عبدشمس[۱۰۱] از مصادیق کمیاب شکسته شدن اتحاد ثقیف و قریش است. [۱۰۲] قدرت گرفتن قبیلۀ ثقیف از دل زیستگاههای عدوان در منطقۀ طائف، استواری روابط آنان با قبایل قیس عیلان و با بنی عبدمناف از قریش و بی‌نیازی ایشان از حمایت عدوان، موجب شد تا ثقیف در همین حدود زمانی -به تخمین در زمان ریاست معتب-عدوان را از منطقۀ طائف بیرون راند و به عقب‌نشینی در سرات به سمت جنوب وادارد.[۱۰۳] پس از این جابه‌جایی، ثقیف در سرات شمالی، عدوان در سرات میانی، و ازد شنوئه در سرات جنوبی غلبه داشته‌اند.[۱۰۴] اگر بتوان بر روایـات مربـوط به اصحـاب فیـل تکیه کـرد، در این سالها -یعنی پیش از واقعـۀ یـاد شـده- جمعیت طائف متشکل از ثقیف، خثعم و نصر بن معاویه (از هوازن) بوده است[۱۰۵] و خروج عدوان مدتی پیش از آن انجام یافته است. پس از بیرون راندن عدوان از طائف، غلبۀ سیاسی در این شهر با ثقیف بود، اما در کنار ثقفیان، مردمی از قبایل بدوی پیرامون، مانند: هذیل، هوازن، مزینه و جهینه، مهاجرانی از قبیلۀ حمیری یمن، مهاجرانی از یثرب از دو قبیلۀ اوس و خزرج، مهاجرانی از قریش، اقلیتی از یهود و اقلیتی از روم -تجار بیزانسی- در این شهر می‌زیستند که همه تحت ادارۀ ثقیف قرار داشتند.[۱۰۶] دورۀ ریاست معتب، اوج شکوفایی جامعۀ ثقفیان در کشاورزی و رشد اقتصادی شهر طائف بود و همین زمینۀ رشد، توجه تاجران و سرمایه‌گذارانی از سرزمین‌های نزدیک و دور را به این شهر جلب کرد. نزدیکی رابطۀ قریش با ثقیف و شکوفایی طائف موجب شد تا برخی از رجال قریش مایل به خرید زمین و منابع آب در طائف باشند و گاه تابستان را در طائف بگذرانند.[۱۰۷] از جمله این افراد، عبدالمطلب بود که در طائف املاکی را خریداری کرده بود.[۱۰۸] این سرمایه‌گذاری از سویی موجب رونق بیشتر طائف و اقتدار شاخۀ حاکم ثقیف در آنجا بود، و از سوی دیگر رقابتی را میان قریش و ثقیف دامن می‌زد که به یک عصبیت ماندگار مبدل شد.[۱۰۹] گفته می‌شود حلفی که در اثر همین همکاریهای اقتصادی میان قریش و ثقیف به وجود آمد،[۱۱۰] دیرپا نبود و با‌اندکی تغییر شرایط خدشه‌دار شد. [۱۱۱] اما تثبیت جایگاه ثقیف، ستیز‌های داخلی میان دو شاخه اصلی این قبیله را آشکار کرد. به گونه ای که پس از درگذشت معتب -در حدود سال ۵۴۰ میلادی-، و به ریاست رسیدن پسرش مسعود بن معتب در ثقیف[۱۱۲] وی که مادرش سبیعه دختر عبدشمس بن عبدمناف بود،[۱۱۳] روابط بنـی مالک را با هستۀ اقتـدار در قـریش -البتـه شاخـۀ عبدشمسـی آن- مستحکم ساخت. این در حالی بود که شاخه‌های فرعی خاندان بنی مالک که به خزاعه و بنی هاشم نزدیک‌تر بودند،[۱۱۴] از این رو این عمل و نیز اقدامات دیگر او موجب گردید که تا در همان اوایل ریاستِ مسعود، اتحاد ثقیف از هم بپاشد و میان بنی مالک که ریاست آنان را جندب بن حارث بن حبیب برعهده داشت،[۱۱۵] با بنی عوف که مسعود را به ریاست می‌شناخت، شکافی عمیق پدید آید و زمینه‌ساز ستیزه‌جویی‌های درون ثقیف گردد. برتری‌طلبی بنی‌عوف که از قدرت و جمعیت بیشتر برخوردار بودند، آنان را به تصاحب زمین‌های بنی‌مالک کشاند. بنی‌عوف به زمین‌های متحد خود، بنی‌نصر بن معاویه از تیره‌های هوازن، نیز دست‌درازی کردند و بنی نصر را به دشمن خود مبدل ساختند.[۱۱۶] رفتار بنی عوف، به درگیری میان آنان و بنی‌مالک انجامید. در این نبرد، بنی‌نصر با بنی‌مالک و بنی‌غاضرة بن حطیط -از خویشاندان نزدیک و تیره‌های هم عرض بنی‌مالک- با بنی‌عوف متحد شدند. شکست بنی‌مالک در این ستیز، اخراجشان را از طائف به همراه داشت و موجب شد تا اداره کامل این شهر، در اختیار بنی‌عوف درآید.[۱۱۷] در راستای کوشش بنی مالک برای بازگشت اقتدار خود، گویا آنان به حمایت هستۀ مرکزی قریش -یعنی بنی عبدمناف- نیز متوسل شدند و روابط خود را با خزاعه هم استوار کردند. حویریث پسر حبیب بن حارث، -رئیس پیشین قبیلۀ ثقیف،- با نظر به همین پیوند، نام پسر خود را «خزاعی» نهاد.[۱۱۸] همچنین بنی مالک روی به دوستی با دوس و خثعم از همسایگان دیرین خود آوردند و با آنان بر ضد احلاف (بنی عوف و متحدان آن[۱۱۹]) هم‌قسم شدند.[۱۲۰]در مقابل، احلاف، افزون بر ازدواجهاشان با بنی حارث بن فهر -از قبایل پیرامونی قریش-، در شاخۀ بنی غیره به پیمانی با بنی زهره -از قبایل پیرامونی قریش-دست یافته بودند،[۱۲۱]برای یافتن متحدین بیشترِ بیرون از طائف به سوی یثرب رفتند و قبیلۀ اوس را به اتحاد فراخواندند، هرچند پاسخ مساعدی در این باره دریافت نکردند. [۱۲۲]-[۱۲۳] در این دوره، ثقیف در طائف هدف حملات برخی از قبایل بدوی که در پیرامون آنان می‌زیستند، قرار داشتند که از آن جمله می‌توان به حملۀ خثعم از قبایل یمنی اشاره کرد که توسط جنگجویان ثقیف به فرماندهی غیلان بن سلمه، برادرزادۀ مسعود بن معتب دفع شد.[۱۲۴] نیز باید به این جمله دو هجمه از سوی بنی خالد بن هوذه در "یوم وجّ" و بنی عامر بن ربیعه و همپیمانانش با ثقیف را علاوه کرد که همه با پیروزی ثقیف دفع شد.[۱۲۵] انحصار قدرت در طائف به دست بنی عوف که چندی پس از ۵۵۰ میلادی تحقق یافته بود، برای قریشیانِ سرمایه‌گذار در طائف، به معنای گسترش نفوذ بنی عبدشمس و به خطر افتادن منافع بنی هاشم نیز می‌توانست باشد. به هر روی می‌دانیم که فارغ از اینکه طیف وسیعی از ثقفیان از نفوذ قریشیان در طائف به طور کلی ناخشنود بوده‌اند، منافع هاشمیان با بیشترین خطر مواجه شده بود؛ چنان‌که چاه "ذوالهرم" که توسط عبدالمطلب در طائف خریداری شده بود، برای مدتی مدید مورد استفاده و تصرف قهری ثقفیان بود، تا این که در اواخر عمر عبدالمطلب با حکمیت کاهنی از قضاعه، به عبدالمطلب بازگردانده شد.[۱۲۶] به هر حال شواهد، حکایت از آن دارد که طی این سالها، ثقفیان نه تنها نسبت به بنی هاشم، که نسبت به کل قریش، نوعی احساس رقابت و معارضه یافته، نگرانی از سلطه‌جویی قریشیان، دلهای آنان را از قریش دور ساخته بود. چندان که با لشکرکشی ابرهه به حجاز در سال ۵۷۰ میلادی -که مقارن با واپسین ایام ریاست مسعود بن ثقیف بود-، بر اساس برخی روایات، آنگاه که ابرهه به شهر طائف رسید و ثقیف از مقصود او نسبت به مکه مطلع شد، مسعود نسبت به وی اعلام صلح و همکاری کرد و راهنمایی را به نام "ابورغال" همراه ایشان گماشت. [۱۲۷] بر اساس روایتی، ثقفیان حتی او را برای حمله به قریش تشویق کردند.[۱۲۸] در این حین، تحولات اقتصادی رخ داده در منطقۀ حجاز طی دهۀ ۵۷۰ میلادی و فعال شدن ثقیف در تجارت،[۱۲۹] که بر اقتدار بیش از پیش ‌این قبیله افزود، رقابت آنان با قریشیان را معنایی نو بخشید و زمینۀ روی آوردن ثقیف به اتحاد درونی را فراهم آورد. مسعود بن ثقیف در حدود سال ۵۸۴ میلادی[۱۳۰] در حالی که بسیار سالخورده، و ریاستش بیشتر نمادین بود، جنگ‌های فجار را رهبری نمود. این جنگ، از یک سو، اوج دشمنی ثقیف با قریش بود و ثقیف بدون آنکه تمییزی در شعبه‌هایش باشد، در مقابل تمام تیره‌های قریش از بنی هاشم و بنی عبدشمس گرفته تا تیره‌هایی مانند بنی زهره و بنی حارث بن فهر که متحدان دیرین آنان بودند، قرار گرفت و از سوی دیگر، اوج اتحاد ثقیف با هوازن و طوایف قیس عیلان بود.[۱۳۱]-[۱۳۲]

جایگاه اجتماعی در دوران جاهلی

جایگاه برجسته طائف در زمینه کشاورزی و تجارت و نیز وجود امنیت برای ساکنان شهر در سایه حصارهای استوار طائف، اهمیت اجتماعی و اقتصادی ثقیف را افزون ساخت و شأن ساکنان این شهر را نزد عرب، به ویژه همسایگان قریشی آنان، والایی بخشید. این جایگاه ممتاز باعث شد تا قریشیان برای خود جای پایی در طائف باز کنند و در این منطقه، صاحب آب و باغ و زمین شوند. این خواسته، با تهدید ثقیف از سوی قریش محقق شد.[۱۳۳] در این میان، اهل طائف خود را همپای قریش دانسته، هر‌گونه برتری قریش را بر خود انکار می‏کردند.[۱۳۴] موقعیت ممتاز ثقفیان نزد مکیان تا بدان جا بود که در پی بعثت پیامبر اکرم(ص) برخی از مشرکان با انگیزه بهانه‏جویی در برابر ایشان‏، نبوت را در شأن یکی از مردان ثقیف می‏دانستند[۱۳۵] که آیه 31 سوره شریفه زخرف: «وَقَالُوا لَوْلا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ»، به این امر اشاره دارد. بسیاری از مفسران مقصود از "قریتین" را طائف و مکه دانسته‌اند‏ و در معرفی مردی ثقفی که از دیدگاه مشرکان جایگاه پیامبری داشت، اختلاف دارند.[۱۳۶] رقابت ثقیف با قریش به امور اعتقادی و ساخت بت‌خانه‏ای همانند کعبه نیز انجامید.[۱۳۷] شاید بر اثر همین رقابت‏ها بود که مسعود بن معتب -رئیس ثقیف- همراه با جمعی از بزرگان شهر، آن گاه که سپاه ابرهه در سال 570 میلادی به عزم ویرانی کعبه به طائف رسید، با تقدیم هدایای بسیار و اظهار بندگی در برابر ابرهه، فردی به نام ابورِغال را به‌عنوان راهنمای سپاه به سوی مکه فرستادند. اما این راهنما، در مُغَمّس در یک منزلی مکه، درگذشت و بعدها مردم قبر او را به عنوان خائن به کعبه سنگسار کردند. [۱۳۸] -[۱۳۹] گفتنی است ثقیف به برخی ویژگی‌ها مشهور بود که گاه بی‌طرفانه و گاه جانب‌دارانه بوده است. از جمله باید شهرت آنان به دهاء، یا چاره‌اندیشی اشاره کرد[۱۴۰] که بازتاب روشنی در تاریخ این قوم داشته است؛ خصوصیتی که گاه در رویکردی جانب‌دارانه به عنوان «اعقل العرب» بودن ثقیف بدان اشاره شده است.[۱۴۱] ستایشگران این قبیله گاه بر حلم[۱۴۲] و بخشندگی[۱۴۳] آنان نیز تأکید کرده‌اند. از لحاظ فرهنگی نیز، فصاحت زبان[۱۴۴]و وجود کاتبان حاذق همپای کاتبانقریش[۱۴۵] از ویژگی‏‌های ثقیف به شمار می‌‌رفت. همچنین شاعران ثقفی پس از شاعران یثرب و عبدالقیس در رتبه سوم قرار داشتند[۱۴۶] چندان که برخی از مفسران نیز، مقصود از شعراء در آیه 224 شعراء را شاعرانثقیف، از جمله امیة بن ابی‌الصلت، می‏دانند.[۱۴۷] از لحاظ گویش، گویش عربی ثقیف در طول تاریخ به عنوان نزدیک‌ترین گویش به قریش و نمونه‌ای از یک گویش فصیح شناخته شده است،[۱۴۸] اما گاه تصور می‌شد که به سبب ارتباطهای گستردۀ ثقیف با سرزمین‌های دیگر چون یمن، گویش آنان عناصر دخیلی را دریافت کرده بود.[۱۴۹] در کتابت قرآن، با توجه به این شهرت در عصر نخستین که قرآن بیشترین سنخیت را با گویش قریش دارد، ثقیف نیز در کنار قریش برای کتابت و جمع قرآن مطرح بوده است.[۱۵۰] در روایتی از ابن عباس، زبان قرآن زبان «عجز از هوازن» دانسته شده، و مشخصاً این زبان شامل گویشهای بنی سعد بن بکر، بنی خثم بن بکر، بنی نصر بن معاویه و ثقیف به شمار آمده است. [۱۵۱] در منابع، چند واژه در قرآن برگرفته از گویش ثقیف شمرده شده است[۱۵۲] و گاه برخی قرائات شاذ به گویش ثقیف نسبت داده شده است.[۱۵۳] فارغ از قرآن، به ندرت نمونه‌هایی از واژه‌ها به گویش ثقیف نسبت داده شده است.[۱۵۴]- [۱۵۵] از نکات قابل توجه دیگر در این باب این که، رواج کشت انگور در منطقۀ طائف، فرهنگی نزد ثقیف پدید آورده بود که حتی پس از مسلمان شدن آنان، تنها قدری از اهمیت آن کاسته شد. مردی ثقفی به هنگام دیدار پیامبر اعظم(ص)، خمی از شراب به حضرت هدیه کرد، بدون آنکه به حرام بودن آن توجه داشته باشد.[۱۵۶] خلیفۀ دوم نیز همواره با نبیذ ثقفیان مشکل داشت و نوشیدن آن را دور از احتیاط می‌انگاشت[۱۵۷] و گاه نامی جز «خمر» بر آن نمی‌نهاد.[۱۵۸] ابومحجن بن حبیب از بنی عقده در عصر پیامبر(ص) شاعری بود که به شراب دوستی و سروده‌هایش در وصف شراب شهرت داشت.[۱۵۹] در سده‌های متقدم، ثقیف به سبب دل نبریدن از شراب و گاه افراط در مصرف آن مورد نقد بود[۱۶۰] و شدت علاقه‌اش به شراب، تا آن حد که به رغم تولید آن در طائف، گونه‌هایی از آن را از شام وارد می‌کرد، شگفتی همسایگان را برانگیخته بود.[۱۶۱] حتی آن طیف از ثقیف که از شراب پرهیز داشتند، در تولید انواع مختلف از نبیذ که با طعم‌های متنوع تهیه می‌شد، شهرت یافته بودند.[۱۶۲] از سوی دیگر، قرار داشتن بنیاد اقتصاد ثقیف بر کشاورزی و تجارت، و نیز ارتباط گستـردۀ آنان با سرزمین‌های دیگر -به خصوص ایران- زمینه ساز رشد برخی علوم مانند پزشکی و اخترشناسی،[۱۶۳] و شرایط خاص زیستی، موجب رشد علومی مانند دانش استخراج آب در این قبیله بوده است.[۱۶۴] در تاریخ پزشکی ثقیف، حارث بن کلده که یک نسل پیش از پیامبر(ص) می‌زیست و گفته می‌شد طب را در ایران آموخته بود، به شخصیتی اسطوره‌ای مبدل شد.[۱۶۵] دربارۀ دانش اخترشناسی ثقیف نیز افسانه‌هایی نقل شده که از جمله آن می‌‌توان به این خبر که بنی ثقیف نخستین گروهی بودند که به دنبال رمی شیاطین و انقطاع اخبار آسمان، بر این امر واقف شدند، اشاره کرد.[۱۶۶]- [۱۶۷]

حیات اقتصادی ثقیف در دوران جاهلی خوشی آب و هوا و وجود زمین‌های مرغوب کشاورزی، زمینه‌ای مناسب فراهم آورد تا ثقفیان، اقتصاد خود را بیشتر بر کشاورزی -که در آن تبحر داشتند-، بنا نهند. انگور، کشمش، موز، خرما و عسل از مهم‌ترین محصولات کشاورزی طائف به شمار می‌آمد که مازاد آن را در مکه می‌فروختند. بدین‌سان، طائف به تأمین کننده میوه مکه بدل گشت.[۱۶۸] طی سده‌های پنجم و ششم هجری، مهم‌ترین درآمد ثقیف در طائف، از طریق کشاورزی بود و پرورش انگور مهم‌ترین اشتغال آنان محسوب می‌شد،[۱۶۹] رویه‌ای که در دورۀ اسلامی نیز ادامه یافت. به دلیل وجود انگور مرغوب، این شهر به یکی از مراکز مهم تهیه شراب در پیش از اسلام بدل گشت. تأکید نمایندگان ثقیف در نخستین حضور خود در مدینه نزد پیامبر(ص) بر نیازمندی به شراب،[۱۷۰] بیانگر نقش شراب در معادلات اقتصادی طائف است. پس از آن نیز، در منابع تاریخی به شراب ثقیف بارها اشاره شده است.[۱۷۱]- [۱۷۲] در ۵۷۵ میلادی، پس از تصرف یمن توسط ایرانیان در زمان انوشیروان، تجارت گسترده‌ای در مسیر یمن ـ شام پای گرفت که هدف آنان جابه‌جایی کالا میان اقیانوس هند و حوز‌ۀ مدیترانه بود. در این تجارت نوپا، ثقیف به رقیبی بزرگ برای قریش بدل شد و تا عصر اسلامی و تغییرات اساسی در اوضاع سیاسی منطقه، این رقابت ادامه داشت.[۱۷۳] بسیار رخ می‌داد که در کاروانهای تجاری، بازرگانان ثقفی و قریشی همدوش یکدیگر سفرهای خود به شام و یمن را انجام می‌دادند.[۱۷۴] ثقیف در تجارت با همسایگان قدرتمند خود نیز می‌کوشید. به همان ‌اندازه که قریش توانسته بود پایگاههایی تجاری در مصر و حبشه به دست آورد، ثقیف نیز توفیقاتی در گسترش تجارت با ایران کسب کرده بود. غیلان بن سلمة بن معتب شاید در همان زمان ریاست عمویش‌- مسعـود-، در رأس هیئتـی از ثقیـف به حضـور شاه ‌ایران -ظاهراً خسـرو انوشیـروان (سل‌ ۵۳۱-۵۷۹م)- رسید.[۱۷۵] او با دربار ایران رابطه‌ای پایدار داشت[۱۷۶] و فضای تجاری مناسبی در عراق و ایران گشود.[۱۷۷] تحصیل طب از سوی حارث بن کلدۀ ثقفی در جندی‌شاپور حاصل همین گسترش روابط بود.[۱۷۸] می‌دانیم که افزون بر ایران، ثقیف در این دوره، با دولت حیره نیز روابط حسنه برقرار کرده بود.[۱۷۹]- [۱۸۰] علاوه بر حضور تجاری در ایران و حیره، گزارش‌هایی هم از روابط تجاری بازرگانان ثقیف در مصر[۱۸۱] و بیزانس[۱۸۲] در دست است. همچنین نجاری و آهنگری -که نزد عرب، شغلی پست شمرده می‌شد-، و نیز دباغی،[۱۸۳] از مهم‌ترین صنایع و حرفه‌های این قبیله به شمار می‌‌رفت. رشد اقتصادی و انباشت ثروت ثقیف، مردم آن دیار را بر آن داشت تا ثروت خود را در معامله اقتصادی شایع در آن روزگار، یعنی ربا، به کار گیرند. رباخواران ثقیف بعدها همانند دیگر رباخواران در توجیه رفتار خود ادّعا می‌کردند که ربا همانند بیع است و از این رو، آن را مباح می‌دانستند.[۱۸۴] برخی از مفسّران آیه 275 بقره را در باره بطلان همین باور می‏دانند.[۱۸۵] در این آیه، خداوند رباخواران را همانند کسانی می‌شمرد که بر اثر ارتباط با شیطان عقل آنان نابود گشته است و داد و ستد را کاری حلال و ربا را حرام می‏شمرند: (الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاَّ کَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا). [۱۸۶] برپایی بازار موسمی عکاظ[۱۸۷] در حومه طائف[۱۸۸] که جایی برای تبادل کالا میان قبایل بود، حکایت‌گر رونق اقتصادی و تجاری ثقیف و گامی در جهت فعالیت تجار ثقیف در داد و ستد قبایل درون شبه جزیره بود؛ بازاری که طولی نکشید به مهم‌ترین بازار موسمی در کل شبه جزیره مبدل شد.[۱۸۹] در سالهای پایانی سدۀ شش میلادی، در آستانۀ ظهور اسلام طائف همچنان محلی برای سرمایه‌گذاری قریش بود؛ اما این بار، سرمایه‌گذاری نه بواسطه خرید املاک بلکه با وام دادن ربوی بود. ولید بن مغیره، -رئیس قریش در زمان خود،- از اصلی‌ترین کسانی بود که به ثقیف وامهای ربوی داده بود.[۱۹۰] اما نباید از نظر دور داشت که در همین سالها، در میان ثقیف نیز صاحبان سرمایه‌های بزرگ پدید آمده بودند؛ از آن جمله وهب بن خویلد از بنی عقده بود که افراد خاندانش دربارۀ میراث او دچار اختلاف شدند. اختلاف آنان تا زمان اسلام آوردنشان ادامه یافت و برای حل مسئله از پیامبر(ص) داوری خواستند.[۱۹۱]- [۱۹۲]

ادیان، آیین‌ها و باورهای ثقیف در دوران جاهلی ثقفیان‌ در دورة‌ جاهلیت‌، مانند اکثر مردم‌ عرب‌، بت‌پرست‌ بودند لیکن در عین حال به کعبه و ابراهیم(ع) نیز احترام می‌‌نهادند. ثقیف در جاهلیت، به لحاظ مرتبت دینی در ردیف قریش و بالاتر از سایر قبایل بود. آنان بمانند قریش، بنی‌کِنانه، خُزاعه، بنی‌مُدلِج و... در شمار حُمسی‏ها قرار داشته،[۱۹۳] خود را برتر از دیگران و در انجام مناسک حج، متعصب‏تر از دیگر اعراب می‏پنداشتند. از این رو، احکامی ویژه و عاداتی متفاوت داشتند که ترک وقوف در عرفات[۱۹۴] و خودداری از خوردن قسمتی از محصولات زراعی خود و حرام کردن گوشت برخی از حیوانات بر خود،[۱۹۵] از جمله آن است.[۱۹۶]ثقیف در عرض کعبه، «بیتی» برای عبادت نزد خود داشتند با این حال در مناسک حج شرکت می‌کردند و بر گرد کعبه طواف می‌‌کردند. [۱۹۷] ایشان در حج جاهلی، تلبیه‌ای ویژه داشت که متن آن با اختلاف در منابع چنین: «لَبَیک اللهُمَّ، انّ ثَقیفاً قَد أَتَوک و اَخلِفُوا المالَ و قَد رَجَوک» یاد شده است.[۱۹۸] مشهورترین بت‌های حجاز، بت‌های ثلاثه، یعنی لات، عزّی و منات بودند که دختران خدا تصور می‌‌شدند. ثقیف بتی ویژه به نام لات[۱۹۹] برای خود داشت[۲۰۰] که ظاهراً از نَبَطیان‌ به‌ ایشان رسیده‌ بود. [۲۰۱] لات هیبتی به شکل تخته سنگ چهار گوش سفید[۲۰۲] و یا صخره‌ای که هیئت طبیعی آن به یک پیکر جاندار شباهت داشت، بود و عبادت آن به قولی از زمان عمرو بن لحی، آغاز شده بود.[۲۰۳] ثقفیان بنایی بر آن ساخته، پرده ای بر آن انداخته و بر گرد آن طواف می‌‌کردند.[۲۰۴] آنان معتقد بودند خدایشان در تابستان نزد لات و در زمستان نزد عزّی می‌‌آید.[۲۰۵] این بت، نه تنها نزد بنی ثقیف بلکه مورد احترام همه قبایل عرب –از جمله قریش و ساکنان حجاز- بود و آنان از گذشته دور فرزندان خویش را به نام آن می‌‌نامیدند.[۲۰۶] ثقفیان، مردم را به زیارت، حج گزاری و قربانی برای آن فرا می‌‌خواندند و شبیه همان آدابی که در مکه برای کعبه انجام می‌‌شد برای لات انجام می‌‌دادند.[۲۰۷] آنان موسمی برای حج لات تعیین کرده بودند و درّه اطراف آن را حریم می‌‌دانستند.[۲۰۸] همه قبایل در این دره اجتماع کرده، لات را گرامی می‌‌داشتند.[۲۰۹] به نام این بت که دومین بت معروف عرب، به شمار می‌‌رفت و در شأن و مرتبت بعد از منات و پیش از عزّی قرار داشت[۲۱۰] و به آن "ربّة" یا "ربّة الطائف" می‌‌گفتند،[۲۱۱] در قرآن مجید اشاره شده است.[۲۱۲] برخی مفسران بر این اعتقادند که لات، از کلمه "اللّه" مشتق شده ـ چنان که عزّی از عزیز اشتقاق یافته استـ و تاء برای تأنیث است. [۲۱۳] این بت، مناصبی چون سدانت، حجابت، عرافه و زجر[۲۱۴] داشت[۲۱۵] و سدانت[۲۱۶] آن با ثقیف و در اختیار بنومالک بود و بنو عتّاب و بنو مُعَتَّب پرده داران آن بودند. ایشان و فرزندان ابوالعاص و فرزندان ابی العاصی را به عنوان "سدنه لات" شهرت داشتند.[۲۱۷] افرادی برای زجر به ازلام نزد لات می‌‌آمدند و وجوهی را نیز به متصدیان آن می‌‌پرداختند.[۲۱۸] بنو ثقیف، قربانگاهی به نام "غَبغَب" در کنار آن ساخته، هَدی را در آنجا قربانی می‌‌کردند. هدایا و نذورات لات، نظیر برخی محصولات کشاورزی، زیورآلات، اسلحه، پارچه و قماش نیز، در آنجا نگهداری می‌‌شد.[۲۱۹]ثقیف از منافع مالی، اجتماعی و سیاسی حجّاج و زوّار لات بهره می‌‌برد، البته نه به اندازه بهره قریش از منافع کعبه. در منابع از وجود کَهَنه در ثقیف –بمانند عمرو بن امیه از تیره بنی علاج،[۲۲۰] و عوف بن عامر بن حسان بن مالک[۲۲۱] - خبر داده شده که حاکی از اعتقاد مذهبی محکم آنها به این بت است.[۲۲۲] همچنین، برخی منابع از حرمت بت عزی نزد ثقیف خبر داده اند[۲۲۳] که بازتاب آن را می‌‌توان در نام‌گذاری فرزند ارشد غیرة بن عوف به عبدالعزی دید.[۲۲۴] نیز گفته می‌شود که بتی به نام "غبغب" در عرض لات نزد آنان وجود داشته است.[۲۲۵] ابن کلبی بر اساس وجود نام عبدیالیل در میان ثقیف، احتمال داده است که یالیل نیز نام یکی از خدایگانهای این قبیله در جاهلیت بوده باشد.[۲۲۶] علاوه بر بت پرستی، در منابع، از آیین حنیف و حنفا نیز در ثقیف اطلاعاتی به دست می‌‌آید، چندان که امیه بن ابی الصلت را به دلیل آنکه از بت پرستی روی برتافته بود،[۲۲۷] از حنفای ثقفی برشمرده‌اند. ضمن این که برخی از منابع نیز، از وجود برخی ساکنان مسیحی در طائف خبر داده‌اند.[۲۲۸] با وجود وضع مناسب اقتصادی و اشتغال به کشاورزی، ثقفیان هیچ گاه مرتکب زنده به گور کردن دختران (وأد بنات) نشده بودند. [۲۲۹] تعدد زوجات میان ثقیف بسیار رواج داشت چندان که داشتن حتی تا ده همسر هم در بین برخی از رجال برجسته این قوم گزارش شده است.[۲۳۰] این ازدواج‌ها گاه به ازدواج هم‌زمان با دوخواهر می‌‌انجامید[۲۳۱] چندان که برخی گزارش‌ها ازدواج قسی با دو دختر عامر را هم‌زمان شمرده‌اند.[۲۳۲] از جمله آداب خاص آنان در جاهلیت، حریم بحیره و سائبه و وصیله بود که در کنار خزاعه و بنی عامر بدان باور داشتند. [۲۳۳]

ثقیف و تعامل با بعثت نبوی الف. تعامل با رسول خدا(ص) پیش از هجرت داده‌های تاریخی و نیز توجه به مناسبات نزدیک و تنگاتنگ میان قریش و ثقیف، و مسافت نزدیک بین مکه و طائف، ما را به این حقیقت سوق می‌‌دهد که ثقفیان از همان دوران آغازین بعثت، با اسلام آشنا بوده‌اند. حضور ثقفیان در مکه، بازارها، و رفت و آمدشان و روابط آنان با مکیان بهترین عامل و وسیله ارتباطی و نقل اخبار بوده است. خبر بعثت و پیدایی دین جدید و مخالفت پیروان این آیین با مشرکان و نفی بت پرستی، خبر کوچکی نبود که بر ثقیف پوشیده بماند. اساساً طائف، بستان مکه و محل ییلاقیِ اشراف مکه بود[۲۳۴] و بی‌شک آگاهی آنان از حادثه بعثت به همان سال‌های نخست، حتی ماه‌های نخست برمی گردد. ماجرای معجزه رسول خدا(ص) در پی درخواست یکی از اشراف ثقیف در محفل قریش و حرکت درخت و دو نیم شدن آن و شهادت دادن درخت به رسالت آن حضرت در مقابل شخص ثقفی مشرک،[۲۳۵] نمونه دیگر از حوادثی است که به سال‌های نخستین رسالت برمی گردد و نشان از آن دارد که ثقفیان تقریباً از آغاز با ظهور اسلام آشنا بودند. گذشته از آن، پیامبر اکرم(ص) هفت سال در بازار عکاظ -که یکی از بازارهای مهم و معروف عرب بود و نزدیک طائف برپا می‌‌شد،- مردم را به دین اسلام دعوت کرده بود. [۲۳۶] در این بازار، ثقفیان چونان دیگر قبایل عرب حضوری پررنگ داشتند و در آن، به داد و ستد مشغول بودند. طبیعی است که آنان همچون دیگران، دعوت حضرت را شنیده باشند و چه بسا مخاطبِ حقیقی پیامبر(ص) هم بوده‌اند، امّا بر خلاف این آشنایی‌ها، نه تنها از گرویدن ایشان به اسلام گزارشی در دست نیست بلکه برخی از ثقفیان، قریش را در مبارزه با دعوت پیامبر(ص) همراهی هم می‌‌کردند. چندان که برخی از سران ایشان همانند عَدیّ بن حَمراء ثقفی همدست قریش در آزار رسانی و ایجاد مزاحمت برای حضرت در راه دعوت بزرگشان بودند.[۲۳۷] همچنین زمانی که قریش طی گفتگوهایی با ابوطالب، سیاست تهدید و تطمیع رسول خدا(ص) را در پیش گرفته بودند، أَخنَس بن شُرَیق بن عمرو بن وهب ثقفی، قریش را در این راهبردِ سیاسی همراهی نمود تا به زعم خود، پیامبر(ص) را از دعوتش باز دارند.[۲۳۸]- [۲۳۹] گستردگی ارتباطات ثقیف و قریش و منافع اقتصادی مشترک آنان و نیز اعتبار و منزلت ثقیف نزد عرب که واکنش آنان در برابر پیغمبر(ص) را دارای اهمیتی دو چندان می‏کرد، موجب اتخاذ مواضع کاملاً همسوی بنی ثقیف با قریش بود. چندان که نمود بارز و آشکار این همسویی و همراهی را می‌‌توان به سال دهم بعثت، زمانی که رحلت حامی بزرگ پیامبر(ص) –ابوطالب-، شرایط را در مکه بر ایشان بسیار سخت و دشوار گرداند و ایشان را مجبور ساخت تا به طائف درآید و با دعوت مردم آن دیار به اسلام، حامیانی برای دین مبینش بیابد،[۲۴۰] یافت. در این سال، پیامبر(ص) با هدف دعوت مستقیم ثقفیان راهی طائف گردید. ایشان از مناسبات شدید ثقیف و قریش کاملاً آگاه بود، با این حال، فشارهای وارده از سوی قریش بر حضرت و مسلمانان به حدی رسید که ایشان، ناچار، تصمیم گرفت تا در سال دهم بعثت به امید مسلمان شدن ثقیف به اتفاق حضرت علی(ع) و زید بن حارثه به طائفسفر کند.[۲۴۱] بنی ثقیف، عبدالمطلب و ابوطالب و حضرت رسول(ص) را به خوبی می‌‌شناختند. حضرت در این سفر، با سه تن از فرزندان عمرو بن عمیر به نامهای عبدیالیل، حبیب و مسعود که از بزرگان شاخه بنی‌مغیرة بن عوف ثقیف بودند و یکی از آنان همسری از قریش از بنی جُمَح را در حباله نکاح داشت، دیدار کرد[۲۴۲] و آنان را به یکتاپرستی دعوت کرد. ایشان هر یک پاسخی داده، حضرت را از خود راندند. پیامبر(ص) نزد همه بزرگان و اشراف طائف رفت و آنان را به اسلام دعوت کرد، اما هیچ یک ایمان نیاوردند.[۲۴۳] زمان این هجرت را سه روزِ آخر از ماه شوال سال دهم بعثت، و اقامت حضرت را ده روز، بیست و شش روز، یک ماه، و نیز چهل روز گفته‌اند، و بازگشت حضرت را بیست و سوم ذی القعده ثبت کرده‌اند.[۲۴۴] سرانجام پیامبر(ص) ناامید و مأیوس از اسلام آوردن ثقیف، از طائف به مکه بازگشت.[۲۴۵]- [۲۴۶] برخی از مفسران نزول آیه 48 سوره قلم[۲۴۷] را در زمان بازگشت رسول خدا(ص) از طائف می‏دانند. در این حال، پیامبر(ص) می‌خواست به دلیل رفتار تند و زشت ثقیف، آنان را نفرین کند؛ ولی خداوند او را به صبر فراخواند.[۲۴۸]

ب. تعامل با دولت نبوی(ص) پس از هجرت

با هجرت پیامبر(ص) به مدینه و در پی پیروزی‏های مسلمانان بر مشرکان قریش و متحدانشان، شماری از مردم ثقیف که همگی از شاخه احلاف بودند، به تدریج و به انفراد اسلام پذیرفتند. به طوری که علاوه بر عتبة بن اسید -از بنی غیره- که او را قدیم‌الاسلامش خوانده‌اند،[۲۴۹] مغیرة بن شعبه که فردی از خاندان ریاستـی ثقیـف -یعنـی بنـی معتـب- بود و با خاندان خود اختلافاتی داشت،[۲۵۰] در سال پنجم هجری اسلام آورد و در مدینه ساکن شد.[۲۵۱] جابر بن شیبان ثقفی نیز از دیگر مسلمانان ثقفی بود که در سال ششم هجری مسلمان شد و در بیعة الرضوان شرکت جست.[۲۵۲] هبیرة بن شبل ثقفی هم مدتی پیش از فتح مکه در سال هشتم هجری اسلام آورد و در جریان فتح در رکاب پیامبر(ص) بود و از سوی حضرت، به عنوان امام جماعت در روز اول فتح مکه برگزیده شد.[۲۵۳] همچنین ابوحذیفه،[۲۵۴] یَعلی بن مُره[۲۵۵] و عمرو بن شبیل[۲۵۶] -از بنی‌عتاب بن مالک-، از دیگر مسلمانان این قوم بودند که به سال ششم هجری در جمع مسلمانان و بیعت‌کنندگان رضوان حضور داشتند. در جریان فتح مکه، افزون بر قریشیان، ثقفیان مقیم مکه نیز به اسلام گرویدند که از جمله آنان می‌‌توان به نام اسید بن حارثه (تحریف جاریه) از بنی غیره اشاره داشت.[۲۵۷]- [۲۵۸] اما در برابر مسلمانان انگشت‌شمار ثقیف، دیگر مردم این قبیله به رهبری بزرگان خود، حضور در کنار قریش برای رویارویی با مسلمانان را به صورت جدّی‏تر دنبال کردند. همدلی و همکاری ثقیف و قریش در مواجههمسلمانان چندان جدی بود که برخی از مفسران در تفسیر آیه 73 انفال که کافران را یاوران و مدافعان یکدیگر می‌داند، مقصود از آنان را کافرانقریش و ثقیف می‏دانند.[۲۵۹]اسیر ساختن دو تن از اصحاب پیامبر(ص) در همان سال-های آغازین هجرت،[۲۶۰] مرثیه‌سرایی امیة بن ابی‌الصلت -شاعر ثقیف- در رثای کشتگان مشرکان در بدر،[۲۶۱] حضور بیش از 100 تن از آنان به سال سوم هجری در نبرد احد،[۲۶۲] نقش بسزا در سپاه احزاب به سال پنجم هجری،[۲۶۳] و همراهی با نیروهای اعزامی قریش برای رویارویی با پیامبر(ص) در حدیبیه به سال ششم پس از هجرت، از جمله دشمنی‏های ثقیف با ایشان است. دیدار عروة بن مسعود به نمایندگی از قریش با پیامبر(ص) در حدیبیه و سخنان تند و توهین‏آمیز وی با ایشان[۲۶۴] گویای شدت رفتار ثقیف در برابر پیامبر(ص) است.[۲۶۵]

پس از فتح مکه، موضع ثقیف در قبال پیامبر(ص) روی به تشتت گذاشت. در حالی که بدنۀ ثقیف بر ادامۀ خصومت با پیامبر(ص) اصرار داشتند و با بادیه‌نشینان هوازن و بنی‌سلیم هماواز بودند، برخی از رؤسای این قبیله در طائف، به پذیرش اسلام متمایل شده بودند. آنگاه که رسول خدا(ص) به سال هشتم هجری به قصد جنگ حنین و نبرد با هوازن از مدینه خارج گشت، ثقیف که از چندین دهه پیش‌تر پیوندی نزدیک با هوازن یافته بود، به حمایت از ایشان، در این جنگ، علیه پیامبر(ص) وارد پیکار شد.[۲۶۶] در این جنگ، که بر اساس گزارشات تاریخی از هر دو طیف اصلی ثقیف، یعنی احلاف و بنی مالک به صورت متحد در آن شرکت داشتند، چهره‌های سرشناسی مانند عروة بن مسعود، رئیس ثقیف، و غیلان بن سلمه، مرد شماره دو بنی‌عوف (احلاف) و نیز بزرگان بنی‌حبیب به عنوان سران شاخه بنی‌مالک ثقیف، به بهانه‌هایی نظیر تأمین تجهیزات جنگی، از حضور در این جنگ، غیبت داشتند[۲۶۷] که این امر می‌‌تواند به معنای همدل نبودن برخی از بزرگان ثقیف با بدنه قبیله بوده باشد.[۲۶۸]هوازن و ثقیف با آگاهی از تصمیم پیامبر(ص)، نیروهای از پیش آماده خود را رهسپار نبرد با مسلمانان کردند. احلافِ ثقیف به فرماندهی قارب بن اسود –برادرزاده عروة بن مسعود- و بنی‌‏مالک به فرماندهی سُبیع بن حارث،[۲۶۹] در آغاز نبرد حنین با حربه غافل‌گیری و به‏ کار بستن همه توان خود، توانستند انسجام سپاه دوازده هزار نفری مسلمانان را از هم بگسلند.[۲۷۰] بدین ترتیب، هراس مسلمانان و گریز آنان از صحنه نبرد حنین، پیامبر(ص) و اصحاب وفادار او را دچار خطر کرد. اما با یاری خداوند و استواری رسول خدا(ص) و شماری اندک از مسلمانان و سپس بازگشت مسلمانان فراری به صحنه نبرد، ثقیف شکستی سنگین متحمل شد.[۲۷۱] فرار نیروهای احلاف با بر جای نهادن تنها دو کشته و نیز هوازنی‏ها از معرکه حنین، بار سنگین نبرد را بر دوش گروه بنی‌مالک ثقیف افکند و آمار کشته‏های آنان را به 70[۲۷۲] یا 100 تن[۲۷۳] رساند که سبیع بن حارث از جمله آنان بود. ثقفیان پس از شکست در حنین، همراه با شاخه اخراجی بنی‌مالک و نیز برخی هوازنیان به طائف بازگشتند. پیامبر(ص) نیز بی‌درنگ پس از پایان جنگ حنین، روی به طائف نهاد، اما قبیلۀ ثقیف پیش از رسیدن ایشان، به تجهیز نظامی خود پرداختند و با گردآوری خواربار و آذوقه، ضمن پناه گرفتن در درون دیوارهای بلند شهر، خود را برای رویارویی با محاصره یکساله آماده کردند.[۲۷۴] سپاه اسلام به فرماندهی رسول خدا(ص) آنان را در محاصره خود گرفتند.[۲۷۵] ایشان در اثنای محاصره، حضرت علی(ع) را جهت شکستن بت‌های اطراف طائف به آنجا فرستاد. حضرت در راه رفتن به محل مأموریت، با نافع بن غیلان بن مُعَتِّب با نیروهایی از ثقیف که از قلعه طائف بیرون آمده بودند، برخوردند و پس درگیری با آنها، نافع را به هلاکت رساند و باقی مشرکان را فراری داد. با شکست و هزیمت آنان، رعب و وحشت ثقفیان را فرا گرفت و باعث شد گروهی چهل نفره از ایشان از پناه گاه خود خارج شده، به پیامبر(ص) پناه ببرند.[۲۷۶] همچنین با اعلام دستور «و أیّما حُرّ نزَلَ إلینا فهُوَ آمنٌ و أیّما عَبد نزل إلینا فهو حرٌّ، هر برده ای که از دژ طائف خارج شود آزاد است»، بیست و سه تن از بردگان ثقیف[۲۷۷] که ابوبَکره،[۲۷۸] ابراهیم بن جابر، مُضطَجِع[۲۷۹] از جمله آنان بودند، از دژ طائف بیرون آمدند و به رسول خدا(ص) پناهنده شدند.[۲۸۰]-[۲۸۱] محاصره قلعه طائف، ۱۵ یا ۱۸ روز، به درازا انجامید. اما طی این مدت، کوشش مسلمانان برای تسلیم کردن طائف با استفاده از منجنیق و ارابه ثمری نداشت و در پایان روز هجدهم، رسول خدا(ص) پس از مشورت با مشاوران، دستور عقب‌نشینی و ترک محاصره را صادر فرمود.[۲۸۲] چنین به نظر می‌‌رسد که با وجود آنکه تیراندازان ثقیف در حملات گاه و بیگاه خود چند تن از مسلمانان را به شهادت رساندند،[۲۸۳] اما در مجموع هیچ یک از دو طرف در افروختن آتش جنگ، عزمی جدی نداشته‌اند؛ گویی هدف محاصرۀ طائف از سوی پیامبر(ص) تنها یک پیام تهدید بود و به همین سبب اصراری بر دوام آن وجود نداشت.[۲۸۴] پس از رفع محاصره طائف، عروة بن مسعود و غیلان بن سلمه که همچون حنین، در حصار طائف حضور نداشتند، به شهر بازگشتند. اندکی بعد، عروه به همراه جمعی از ثقیف، نزد نبی اکرم(ص) رفت و اسلام پذیرفت و پس از درنگی کوتاه در مدینه، از پیامبر(ص) اجازه گرفت تا برای دعوت قوم خود، به طائف بازگردد. پیامبر(ص) که نسبت به لجاجت طیفی از ثقیف بدگمان، و برای جان عروه بیمناک بود، نخست با این پیشنهاد مخالفت کرد؛ اما سرانجام به سبب اصرار عروه آن را پذیرفت. [۲۸۵] عروه با هدف تبلیغ اسلام به طائف بازگشت اما پس از چند روز به دست مردی از شاخه بنی‌مالک به شهادت رسید.[۲۸۶] -[۲۸۷]

اسلام ثقیف شهادت عروة بن مسعود ثقفی، نقطه عطفی در گرایش ثقفیان به اسلام بود. پس از شهادت عروه، فرزندش ابومُلَیح و برادرزاده‌اش قارب بن أسود در اعتراض به کشته شدن عروه، از قوم خود کناره گرفتند و گفتند که دیگر در هیچ زمینه ای حاضر به همکاری با آنان نیستند؛ سپس به مدینه رفتند و مسلمان شدند.[۲۸۸] اسلام آوردن این دو تن که از شخصیت‌های محوری در احلاف بودند، می‌توانست در روند نفوذ اسلام در شاخۀ احلاف ثقیف بسیار تأثیر گذار باشد. در این اثنا، مالک بن عوف نصری -رئیس پناهندگان هوازن در طائف- نیز، اسلام پذیرفت و به مدینه گریخت.[۲۸۹] اسلام وی نیز، به‌طبع زمینه ساز گرویدن بازماندۀ مشرکان هوازن به اسلام می‌‌شد؛ امری که مشرکانثقیف را بیش از پیش در معرض فشار قرار می‌داد. به دنبال اسلام آوردن مالک بن عوف، پیامبر اکرم(ص) عیینة بن حصن بن بدر جهت تبلیغ اسلام در میان ثقفیان طائف تعیین فرمود،[۲۹۰] و مالک بن عوف را نمایندۀ خود در رسیدگی به امور مسلمان‌شدگان ثقیف و قبایل دیگر در طائف قرار داد.[۲۹۱] این اقدام به روند گسترش اسلام در میان ثقیف سرعتی مضاعف داد.[۲۹۲] اقدامات بسیار حساب شده پیامبر(ص)، در کنار موج اسلام خواهی روزافزونی که پس از شهادت عروه در برخی طوایف ثقیف به راه افتاده بود از یک سو و وجود عواملی دیگر بخصوص احساس ناامنی شدید حاصل از حملات و غارت‌های بی‌وقفه مالک بن عوف علیه ثقفی‏ها -که ادامه زندگی را بر آنان دشوار کرده بود-،[۲۹۳] همچنین فتح مکه و اسلام آوردن قریش که سرآمد مشرکان در جزیرة العرب بودند و نیز در هم شکستن هیمنه شرک و بت پرستی و فرو ریختن دیوارهای اوهام و خرافات و باورهای واهیِ جاهلی از جهات دیگر، هر گونه راه مفرّ را بر ثقفیان مشرک بست[۲۹۴] و به تدریج زمینه تسلیم طائف و پیوستن جمعی ثقیف را به اسلام -تنها چند ماه پس از شهادت عروة بن مسعود-[۲۹۵] فراهم آورد. ادامه این روند پس از چند ماه مقاومت و تحمل فشار، ثقیف را بر آن داشت که از دشمنی دست بردارند و راهی برای برون‌رفت از این وضع بحرانی بیابد. از این رو ثقفیان جلسه‌ای ترتیب دادند و در مجموع به این نتیجه رسیدند که باید برای مذاکره راهی مدینه شوند.[۲۹۶] آنان نخست از عبد یالیل بن عمرو بن عمیر خواستند که به نمایندگی از آنان نزد نبی خاتم(ص) رود؛ ولی او از هراس گرفتار شدن به سرنوشت عروه، این کار را به همراهی مردانی دیگر از ثقیف مشروط کرد. از این‌رو، دو تن از احلاف به نام حکم بن عمرو و شرحبیل بن غیلان و سه تن از بنی‌مالک به نام عثمان بن ابی‌العاص، اوس بن عوف و نمیر بن خرشه به نمایندگی از ثقیف با عبد یالیل همراه شدند.[۲۹۷] ابن سعد، دو تن از فرزندان عبد یالیل به نام کنانه و ربیعه را نیز به این گروه شش نفره می‌افزاید و به همراهی 70 تن دیگر از قبیله ثقیف اشاره می‏‌کند.[۲۹۸] برخی نیز تعداد نمایندگان ثقیف را کمی بیش از 10 تن می‏دانند.[۲۹۹] هیئت ثقیف، پس از بازگشت پیامبر(ص) از جنگ تبوک (رجب سال نهم هجری)، روی به مدینه نهاد و در آستانۀ رمضان همان سال، پس از دیدار با مغیرة بن شعبه ثقفی در نزدیکی مدینه و آگاهی از وضع شهر، با کسب اجازه از رسول خدا(ص) وارد مدینه شد.[۳۰۰] نمایندگان احلاف که از خویشاوندان مغیرة بن شعبه بودند، در خانۀ وی اقامت گزیدند و برای بنی مالک چادری در محوطۀ مسجد نبوی در نظر گرفته شد.[۳۰۱]-[۳۰۲] این هیئت در نخستین دیدار با رسول خدا(ص)، به رغم سفارش مغیره به شیوه مشرکان، به پیامبر(ص) سلام داد[۳۰۳]و با ایشان به گفت‌وگو نشست. آنان در این دیدار، خود را سرسخت‌ترین دشمنان رسول خدا(ص) در نبرد و بهترین آنان در صلح دانستند.[۳۰۴] این سخنان در کنار تقدیم هدیه این گروه به پیامبر(ص) و تأکید بر اینکه این هدیه پیشکش بوده و نه صدقه، از سوی شماری از محققان به معنای تلاش این هیئت برای برقراری صلح و نه قبول اسلام، تعبیر شده است.[۳۰۵]- [۳۰۶] جملۀ مشهور پیامبر(ص) خطاب به هیئت ثقیف که «لتسلمن او لابعثن رجلاً منی...؛ یا اسلام بیاورید یا مردی از جنس خودم را به سوی شما می‌‌فرستم.».. [۳۰۷] نیز می‌‌تواند مؤید این نظر باشد؛ و گویای این مسأله که هنوز هیئت ثقیف با گذشت چند روز از دیدارشان با حضرت، تصمیمی به پذیرش اسلام نداشته است. برخی گزارش‌ها نیز تصریح دارند که درخواست نخستین ثقیف آن بود که با پیامبر(ص) بیعت کنند و در عمل به دین پیشین خود آزاد گذاشته شوند.[۳۰۸] گام پسین ثقیف آن بود که گرویدن به اسلام را بپذیرند، به شرط آنکه تدریجی باشد. آنان از حضرت درخواست کردند تا یک سال بتان خود را نگاه دارند و به هدیه دادن به لات و دیگر خدایگان‌ها ادامه دهند.[۳۰۹] آنگاه که هیئت ثقیف اطمینان یافتند راهی برای پذیرش باقی ماندن آنان بر شرک وجود ندارد و تنها شرط صلح پیامبر(ص) را پذیرش اسلام دیدند، در مقام آن برآمدند تا اسلام را منهای برخی آیین‌ها و قوانین آن بپذیرند. از جمله پذیرش رکوع و سجود در عبادت را بر خود دشوار دانستند و آن را دون شأن خود تلقی کردند.[۳۱۰] گویا ایشان به سبب سردسیر بودن شهرشان، درخواست معاف بودن از غسل را نیز دادند که پذیرفته نشد.[۳۱۱] بر پایۀ برخی روایات، آنان درخواست داشتند تا محرماتی شامل زنا، نوشیدن شراب و دریافت ربا بر آنان حلال باشد، اما از سوی پیامبر(ص) مطلقاً پذیرفته نشد.[۳۱۲] با این همه، رسول خدا(ص) دربارۀ برخی درخواست‌های ثقیف نرمش نشان داد و با آنها موافقت کرد. درخواست آنان مبنی بر اینکه درخصوص حسابهای ربا پیش از اسلام آوردن ثقیف، بدهیهای ثقیف به دیگران از بابت سود ربا کلاً بخشوده شود، مورد پذیرش پیامبر(ص) قرار گرفت.[۳۱۳]-[۳۱۴] نمایندگان ثقیف در پی گفتگوی طولانی با پیامبر(ص) و آگاهی از دیدگاه ایشان، به شور نشستند و پس از مشورت با یکدیگر، همگی جز کنانه فرزند عبد یالیل[۳۱۵] اسلام آوردند.[۳۱۶] سپس به دستور رسول خدا(ص)، به خط خالد بن سعید اموی، پیمان‌نامه‏ای برای آنان نگاشته شد. بر اساس این پیمان‌نامه، به پیشنهاد ثقفیان و قبول پیامبر(ص)، آنان از جهاد و پرداخت زکات و پرداخت مالیاتهای جاری معاف شدند. نیز بواسطه این پیمان نامه، مالکیت زمین‏ها و اموال ثقیف به رسمیت شناخته شد و مقرر شد تا از غیر افراد قبیله عاملی بر آنان گماشته نشود.[۳۱۷] در بخش دیگر از صلح‌نامه، بر این موضوع تأکید شده‌ بود که سرزمین‌ وجّ همچون‌ حرم‌ است‌ و قطع‌ درختان‌ و صید جانوران‌ و هرگونه‌ ستم‌ و دزدی‌ و بدرفتاری‌ در آن‌ سرزمین‌، حرام‌ و نارواست،[۳۱۸] همچنین تمام دیون زماندار دیگران برعهدۀ ثقیف بخشوده است و دینها و رهن‌های ثقیف بر عهدۀ دیگران بر همان قاعده برقرار و در زمان خود واصل شود.[۳۱۹] این پیمان‌نامه با حضور شاهدانی از جمله امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به امضای طرفین رسید و پس از امضاء به نُمیر بن خَرشه تحویل گردید.[۳۲۰] هیئت اعزامی ثقیف، اسلام پذیرفتند و از آنجا که این امر در اواسط رمضان اتفاق افتاده بود، پیامبر(ص) دستور داد تا آنان باقی ماندۀ روزهای رمضان را روزه بدارند[۳۲۱] در بازگشت به طائف، هیئت ثقیف از اینکه لات را به دست خود فروشکنند، پوزش خواستند. از این رو حضرت، مغیرة بن شعبه -از ثقفیانی که پیش‌تر اسلام آورده بودند- را با ابوسفیان و فردی از انصار یا خالد بن ولید همراه کرد که آن را درهم شکستند و در محل آن مسجدی برای پرستش خدای یکتا بنا نهادند.[۳۲۲] پیامبر(ص) بر اساس توافق، عثمان بن ابی العاص[۳۲۳] از بنی مالک را -که یکی از اعضای هیئت شش نفره بود،- به عنوان کارگزار خود بر ثقیف در طائف،[۳۲۴] و سالف بن عثمان از تیره بنی‌کعب بن عوف (از احلاف) [۳۲۵] و به نقلی مالک بن عوف هوازنی[۳۲۶] را به عنوان مأمور گردآوری صدقات ثقیف منصوب کرد. [۳۲۷] هیئت نمایندگی ثقیف پیش از ورود به طائف، به پیشنهاد عبد یالیل بر آن شدند تا برای آگاهی از واکنش اهل طائف و نیز ایجاد آمادگی در آنها برای قبول شرایط پیامبر(ص) نخست از اظهار اسلام خود و توافق‌هایشان با حضرت خودداری نمایند. از این رو، با حالتی مغموم و شکست خورده وارد شهر شدند و با بدگویی از پیامبر(ص) و ترساندن مردم از قدرت ایشان و نیز بیان این که ایشان زنا و شراب و ربا را منع کرده و خواهان شکستن لات است، با واکنش تند اهل طائف روبه‌رو شدند. سپس از مردم خواستند که آماده نبرد شوند و آذوقه دو سال را گردآوری کنند. اما با گذشت اندک زمانی، ثقفیان تسلیم خواسته‏های پیامبر(ص) شدند و از نمایندگان درخواست کردند که با رسول خدا(ص) پیمان ببندند. در این هنگام، نمایندگان ثقیف، مردم را از پیمان‏نامه خود آگاه کردند.[۳۲۸] -[۳۲۹]

ثقیف پس از پیامبر(ص) الف. بنی ثقیف و جریان جانشینی پیامبر(ص) پس از وفات نبی خاتم(ص) و در جریان ستیز بنی‌هاشم و قریش بر سر جانشینی رسول خدا(ص)، ثقفیان جانب غاصبین خلافت را گرفتند و برخی از آنان همچون مغیرة بن شعبه (م.50ق.) ضمن همراهی با اهل سقیفه، در تثبیت حکومت ابوبکر، تلاش بسیار کردند.[۳۳۰]

ب. بنی ثقیف و جریان ارتداد قبایل با رحلت پیامبر اکرم(ص) در صفر سال 11 هجری و آغاز ماجرای ارتدادِ قبایل، ثقیف نیز خواهان بازگشت به باورهای گذشته و دست کشیدن از اسلام شد. اما پس از مشورت و با تدبیر عثمان بن ابی‌العاص -حاکم و کار‌گزار پیامبر(ص) در طائف-، سران قبیله به این نتیجه رسیدند که بر دین اسلام باقی بمانند و در جنگ با اهل رده با خلیفه همکاری کنند.[۳۳۱] آنان بواسطه این تصمیم، حتی مورد نقد برخی قبایل پیرامون همچون بنی سلیم قرار گرفتند، اما با این وجود، در تصمیم خود ثبات قدم به خرج دادند[۳۳۲] و حتی در مقابله با جریان رده و یاری خلیفه تا سرزمین‌های دور مانند یمامه نیز رفتند؛[۳۳۳] و بدین ترتیب جایگاه خود را در نظام سیاسی عصر خلافت به عنوان حامیان قریش تثبیت کردند.[۳۳۴]

ج. فتوحات اسلامی به طور کلی ثقیف از قبیله‌های فعال در جریان فتوح بود و با سابقه‌ای که در جنگ‌های رده از خود برجای نهاده بود، به یکی از قبایل قابل اعتماد در فتوحات اسلامی بدل گشته بود. در میان جبهه‌های مختلف فتوح، ثقیف بیش از همه به جبهۀ ایران گرایش داشت[۳۳۵] و این به سبب روابط تجاری این قبیله با ایران در دورۀ پیش از اسلام بود. آنان همچنین، در فتح عراق و نیز فتوحات ارمنستان نقشی چشمگیر ایفا نمودند.[۳۳۶] ابوعُبیدة بن مسعود ثقفی-پدر مختار- در یوم جسر که جنگی خونین در جریان فتوح عراق و ایران بود، رشادت بسیار نشان داد و تا پای جان جنگید. او در قُسُّالناطِف‌ بر ساحل‌ فرات‌ کشته‌ شد[۳۳۷] و همراه با او بیش از ۳۰۰ تن از ثقیفیان از هر دو شاخه احلاف و بنی مالک در این جنگ کشته شدند.[۳۳۸] عثمان بن ابی العاص ثقفی هم از دیگر رجال برجسته این قوم بود که فرماندهی عرب را در جنگ‌های ارمینیه، فارس و ناحیۀ سند بر عهده داشت.[۳۳۹] سائب بن اقرع ثقفی هم در فتوح نهاوند نقشی مؤثر داشت که به پاس این حضور قوی، تقسیم غنایم این جنگ به او واگذار شد. او چندی بعد، به اصفهان گسیل، و به عنوان والی آنجا به فعالیت پرداخت.[۳۴۰]- [۳۴۱] حضور مغیرة بن شعبه در فتوحات ایران ساسانی[۳۴۲] و آذربایجان،[۳۴۳] ابومحجن مالک بن حبیب ثقفی[۳۴۴] در قادسیه و جنگ با ساسانیان و نیز عثمان بن ابی‌العاص -حاکم عمان و بحرین-، (15-29ق.) [۳۴۵] در فتح ارمنستان در سال 19 هجری[۳۴۶] از دیگر نمونه‏های حضور مؤثر ثقفیان در دوره فتوحات به شمار آمده است. ثقیف در فتح سرزمین‌های شام، نقش چندانی نداشت و در فتوح مصر نیز، تنها به مشارکتی محدود بسنده کرده بود. پس از فتح مصر، جمعیت ثقیف در کنار قریش، انصار، خزاعه، اسلم و شماری دیگر از قبایل سکن در آن، مجموعاً به عنوان «اهل الرایة» شناخته می‌شدند.[۳۴۷] آنان در فتوحات انجام گرفته در دوران امویان نیز پر رنگ حاضر شدند چندان که فتح سند را به سال 92 هجری به جوانی از این قبیله به نام محمدبن‌ قاسم‌ ثقفی (متوفی‌ 98) نسبت داده‌اند. حُرّبن‌ عبدالرحمان‌بن‌ عبداللّه‌بن‌ عثمان‌ ثقفی‌ (متوفی‌ ? 106) نیز از دیگر امیران‌ و بزرگان بنی ثقیف بود که نامش در شمار فاتحان‌ معروف‌ اندلس‌ در پایان‌ قرن‌ اول‌ ذکر شده است.[۳۴۸] -[۳۴۹]

بنی ثقیف و حکومت علی(ع) به روزگار حکومت امام علی(ع)، تأکید امام بر برابرانگاری قبایل و امتیازات آنان، و فعال شدن قبایل به حاشیه رانده شده، به‌خصوص ربیعه و قبایل یمنی، ثقیف را از موقعیت پیشین تنزل داد و زمینۀ مخالفت‌های ثقیف با آن حضرت را فراهم آورد. به‌طبع، رابطۀ ثقیف با بنی عبدشمس و پیشینۀ دشمنی با بنی هاشم در طیفی از خاندانهای ریاستی آن قبیله در دورۀ پیش از اسلام نیز می‌توانست بر این تحریکات بیفزاید. در جنگ جمل، ثقیف در جمع ناکثین و همراه با سپاه طلحه و زبیر بود[۳۵۰] و در جنگ صفین، ثقفیان بر ضد حضرت متحد بودند، تا آنجا که یکی از موافقان حضرت در شعری، آرزوی پاشیدن اتحاد ثقیف را داشته است. [۳۵۱] طیفی از ثقفیان که در عراق زندگی می‌کردند، در مناسبت‌هایی آن حضرت را آزار می‌دادند.[۳۵۲] همین رویکرد بود که موجب می‌شد حضرتْ، ثقیف را به عنوان قومی فریب‌کار که به هیچ عهدی پایبندی ندارد، نقد کند.[۳۵۳] به طبع، این موضعگیری مربوط به عموم ثقیف نبود و برخی از رجال قبیله با آن حضرت همکاری صمیمانه داشتند؛ تا آنجا که می‌دانیم برخی از کارگزاران حضرت –از جمله سعد بن مسعود ثقفی فرماندار استان زوابی[۳۵۴] و مدائن[۳۵۵]- از ثقیف بودند.[۳۵۶]- [۳۵۷]

تعاملات بنی ثقیف و حکومت بنی امیه ثقفیان با توجه به روابط و هم‌پیمانی دیرینه شان با بنی‌عبدشمس، از ارکان مهم حکومت بنی‌امیه به شمار می‌آمدند. آنان به روزگار عثمان بیش از هر زمان دیگر به دستگاه خلافت نزدیک شدند و از نزدیک‌ترین حامیان آن گشتند و حتی یکی از رجال آنان به نام مغیرة بن اخنس در جریان محاصرۀ عثمان کشته شد.[۳۵۸] اینان پس از استقرار دولت بنی امیه، با تصدی مسؤولیت‌های مهم، به ویژه حکومت ولایاتی چون عراق که می‌توانست همواره برای امویان خطرآفرین باشد، توانایی خود را در حفظ و تحکیم پایه‌های حکومت امویان و مبارزه با اهل بیت پیامبر(ص) و بنی‌هاشم و دوستداران آنان به کار بستند. مغیرة بن شعبه (د ۵۰ ق/ ۶۷۰ م) از جمله این افراد بود که تا پایان عمر خویش، در حکومت معاویه نقشی فعال داشت.[۳۵۹] وی در ایام حکومت علی(ع)، در حمایت از معاویه، از هیچ عملی برای مبارزه با آن حضرت فرو‌گذار نکرد.[۳۶۰] از دیگر رجال متنفذ ثقیف می‌‌توان به نام حجاج بن یوسف ثقفی (د ۹۵ق/ ۷۱۴م) و یوسف بن عمر ثقفی (د ۱۲۷ق/ ۷۴۵م) اشاره کرد. حتی زیاد بن ابیه -عامل معاویه بر عراق-، و کسی که معاویه مدعی برادری با او بود، نیز، از حیث فِراشی که در آن تولد یافته بود، منتسب به قبیلۀ ثقیف بود. [۳۶۱] حجاج‌بن‌ یوسف‌ ثقفی‌ (متوفی‌ 95) سهم‌ عظیمی‌ در تثبیت‌ و استحکام‌ خلافت‌ امویان‌ داشت‌. وی با آغاز دوران حکومت مروانیان، به سال 72 هجری در سن 30 سالگی مأمور سرکوب قیام عبدالله بن زبیر در حجاز گردید. حجاج در ذی‌حجه این سال، با محاصره ابن زبیر در مسجدالحرام، و در پی به منجنیق بستن کعبه و ویرانی آن، پس از شش ماه و هفده روز، به حکومت زبیریان در سال 73 هجری خاتمه داد و سپس حاکم مکه و مدینه شد.[۳۶۲] وی به سال 75 هجری عهده دار حکومت عراق[۳۶۳] گردید و در سال 78 هجری علاوه بر حکومت عراق، حکومت مناطقی گسترده ای چون خراسان و سیستان نیز به او سپرده شد.[۳۶۴] تا این که در سال 95 هجری در سن 53 سالگی[۳۶۵] در حالی که هزاران تن در زندان‌های او محبوس بودند و بیش از این تعداد نیز بر اثر اقدامات او کشته شده بودند،[۳۶۶] مُرد. [۳۶۷] فرزندان‌ و اعقاب‌ حجاج‌ بن‌ یوسف‌ ثقفی‌ نیز در ادوار مختلف تاریخ، از بزرگان‌ دولت‌ اموی‌ در حجاز و شام‌ و بعدها در اندلس‌بودند. [۳۶۸] یوسف بن عمر ثقفی (د ۱۲۷ق/ ۷۴۵م) هم از دیگر فعالان سیاسی در ایام حکومت امویان بود. وی در حکومت هشام بن عبدالملک(حک: 105-125ق.) به سال 106 هجری نخست حکمران یمن و سپس در سال 120 هجری به حکومت عراق منصوب شد.[۳۶۹] او در این ایام، قیام زید بن علی را سرکوب کرد و وی را به شهادت رساند[۳۷۰] و در زمان حکمرانی اش، سخت‌گیری‌هایی را علیه دوستداران اهل بیت(ع) اعمال نمود.[۳۷۱] یوسف در حکومت یزید بن ولید (حک: 126-127ق.) نیز، ولایت عراق را برای مدتی کوتاه در دست داشت.[۳۷۲] بنی ثقیف در روزگار بنی امیه، به ویژه در ایام امارت یوسف بن عمر و حجاج، رجال قبیلۀ خود را در عراق برکشیدند و جنگجویان ثقفی نیز، آنچه در توان داشتند، برای حمایت از این امرا به کار گرفتند.[۳۷۳]رشد ثقیف در عراق به گونه‌ای بود که در اواخر سدۀ نخست هجری، رجالشان همراه با مردانی از قریش و انصار، اشراف این سرزمین را تشکیل می‌‌دادند.[۳۷۴] در اواخر سدۀ نخست هجری، فاتحان ثقیف، بار دیگر با بنی امیه هم‌داستان شدند. رجالی چون محمد بن قاسم ثقفی (د ۹۸ هجری) جهت فتح سند، به سوی هند گسیل شدند و موفقیتهایی در امر فتوحات کسب نمودند.[۳۷۵] در جریان فتح اندلس نیز، مردانی از این قوم نقش آفریدند که حر بن عبدالرحمان ثقفی (د ح ۱۰۶ق/ ۷۲۴م) –از فرماندهان بزرگ این فتح- از آن جمله‌اند.[۳۷۶]‌ از سدۀ دوم هجری (۸ میلادی)، با کاهش رقابتهای قبیله‌ای، ثقیف نیز وارد مرحله‌ای پایدار از نقش تاریخی خود شد و حساسیتهای موجود دربارۀ آنان نیز به تدریج فراموش شد. [۳۷۷]

بنی ثقیف و تعامل با اهل بیت(ع) همان گونه که اشاره شد، ثقفیان با یُمن روابط و هم‌پیمانی دیرینه با بنی‌عبدشمس، از آغاز تأسیس دولت اموی با آنان همراه شدند و در ارکان مهم حکومتی ورود یافتند. اینان با تصدی مسؤولیت‌های مهمی همچون فرمانداری ولایت عراق، خدمات ارزنده ای به حکومت اموی در اعصار مختلف کردند. مغیرة بن شعبه از جمله رجال ثقفی است که در آغازین روزهای انتصاب علی(ع)، به خلافت به معاویه پیوست و تا پایان عمر خویش در حکومت معاویه نقشی فعال داشت[۳۷۸] و در این مدت از هیچ عملی برای مبارزه با امام علی(ع) فرو‌گذار نکرد.[۳۷۹] حضور زیاد بن اَبیه در جمع والیان معاویه و کشتار شیعیان و سخت‌گیری بر آنان[۳۸۰] و نیز حکومت فرزندش عُبیدالله در کوفه و به شهادت رساندن مسلم بن عقیل و سپس اعزام سپاه کوفه -که در میان آنان مردانی از ثقیف نیز حضور داشتند-، جهت سرکوبی قیام امام حسین(ع) به سال 61 هجری گواه همراهی این قبیله با سفیانیان اموی است. ثقفیان، در کربلا با قرار گرفتن در جناح مقابل سپاه حسینی، به نبرد با سید و سالار شهیدان(ع) و یارانش پرداختند و پس از شهادتشان، مسؤولیت انتقال 12 سر از سرهای مقدس شهیدان کربلا[۳۸۱] را بر عهده گرفتند.[۳۸۲]- [۳۸۳] آنان در کوفه، مسجدی مختص به خود داشتند[۳۸۴] که در روایات شیعی، از مساجد ملعون برشمرده شده است.[۳۸۵] به نظر می‌رسد وجه این تلقی، دشمنی میان ثقیف با شیعه بوده، و اینکه مسجد ثقیف، پایگاهی برای سامان‌دهی فعالیتهای ضد شیعی در کوفه به شمار می‌رفته است. همراهی میان ثقیف و حکام بنی امیه موجب شده بود تا شیعه و حامیان اهل بیت(ع) بیشتر و بیشتر از آنان فاصله گیرند؛[۳۸۶] تا آنجا که ثقیف نماد یک قبیلۀ ضد اهل بیت(ع)، و نماد ظلم و استبداد شناخته می‌شد و روایاتی حاکی از انتقام حضرت مهدی(ع) از ثقیف در آخر الزمان نقل می‌شد.[۳۸۷]- [۳۸۸] روایاتی نیز با مضامین مختلف از سوی شیعه و اهل سنت نقل شده که در آن ثقیف در شمار قبایل مبغوض پیامبر(ص) جای گرفته است؛[۳۸۹] چندان که اگر عروة بن مسعود در میان آنان نبود، شایسته لعن و نفرین نیز بودند.[۳۹۰] بنی ثقیف که در جمل[۳۹۱] و صفین[۳۹۲] رودرروی امام علی(ع) قرار گرفته بودند، از زبان ایشان قومی فریبکار و پیمان‌شکن معرفی شده‌اند.[۳۹۳] امام حسن(ع) نیز، آنان را فاقد هر گونه جایگاه و وجاهتی در روزگار جاهلیت و اسلام دانسته‌اند.[۳۹۴] این، علاوه بر آیات متعددی است که به زعم مفسران در شأن این قوم نازل شده است.[۳۹۵] بغض ثقیف میان طیف وسیعی از مردم جا کرده بود به طوری که از ابن عباس نقل ‌شده که می‌‌گفت: «کسی که ایمان به خدا و روز واپسین دارد، ثقیف را دوست نمی‌دارد».[۳۹۶] همین احساس، زمینۀ تألیف آثاری با عنوان مثالب ثقیف از سوی هشام کلبی[۳۹۷] و ابوحصین محمد بن علی دیمرتی اصفهانی[۳۹۸] را فراهم آورده است. با این وجود، این موضع گیری، مربوط به عموم ثقیف نبود؛ چراکه مردانی از این قوم بودند که به هواداری از اهل بیت(ع) در اعصار مختلف برخاسته بودند که برخی کارگزاران دولت علوی(ع)[۳۹۹] نیز مختار بن ابوعبید ثقفی از جمله آنان بودند.[۴۰۰] همچنین در منابع شیعی، از طیف وسیعی از ثقفیان در جمع راویان[۴۰۱] و نیز صحابه ائمه معصومین(ع)، خصوص امام باقر(ع)[۴۰۲] و امام صادق(ع)[۴۰۳] یاد شده است. شیخ طوسی(ره) نیز، در کتاب خود به ذکر نام چند تن از مؤلفان شیعی ثقفی پرداخته است.[۴۰۴]

اعلام و رجال ثقیف قبیله ثقیف نیز چونان دیگر قبایل عرب، خاستگاه بسیاری از رجال سیاسی و علمی و مذهبی در جاهلیت و سده‌های مختلف اسلامی بوده است. از شمار اصحاب بسیاری که به این قبیله منتسب شده‌اند می‌‌توان از ابو حذیفه ثقفی از حاضران در بیعت رضوان،[۴۰۵] نُفَیع بن حارث بن کَلَده[۴۰۶] معروف به ابوبَکْرَه ثقفی[۴۰۷] و از شاهدان واقعه معروف عمل منافی عفت مغیرة بن شعبه ثقفی و ام جمیل،[۴۰۸] سعید بن عبید ثقفی از شرکت کنندگان در غزوه طائف و از مجروحین این جنگ،[۴۰۹] کنانة بن عبدیالیل بن عمرو بن عُمیر، از اشراف ثقیف،[۴۱۰] سفیان بن عبدالله بن ربیعه ثقفی، از اصحاب و صاحب سماع و روایت و از عمال عمر بر طائف،[۴۱۱] یاد کرد. ضمن این که از زنانی چون میمونه بنت کَردَم،[۴۱۲] در زمره صحابیات پیامبر(ص) و از روات احادیث ایشان و از رقَیقَه ثقفیه،[۴۱۳] أمة الله بنت ابی بکره ثقفیه[۴۱۴] و حکیمه بنت غیلان[۴۱۵] نیز، در زمره صحابیات رسول خدا(ص) یاد شده است. همچنین، ثقیف، زادگاه رجال علمی ای همچون حارث بن کلده، طبیب مشهور عرب و از حکماء مشهور طائف،[۴۱۶] ابوالعباس احمد بن عبیدالله بن محمد بن عمار کاتب، مورخ و ادیب شهیر شیعی،[۴۱۷] ابوبکره بکار بن قتیبه قاضی، فقیه، محدث اهل سنت و قاضی مصر در عهد متوکل عباسی[۴۱۸] و... بوده [۴۱۹] و از شاعران بنام و شهیر آن هم، علاوه بر أمیة بن ابی الصلت که او را "اشعر" ثقیف خوانده‌اند،[۴۲۰] می‌‌توان به نام افرادی همچون عوف بن عامر بن حسان بن مالک، کاهن و شاعر دوره جاهلی،[۴۲۱] ابوالصلت بن ابی ربیعه، ابومحجن عمرو بن حبیب بن عمرو بن عمیر،[۴۲۲] غیلان بن سلمه،[۴۲۳] کنانة بن عبدیالیل،[۴۲۴] طریح بن اسماعیل ثقفی[۴۲۵] و ابوطلیق عمرو بن محمد ثقفی[۴۲۶] اشاره کرد. از امراء و فرماندهان بزرگ و مشهور این قوم هم می‌‌توان به ذکر نام ابوعبید بن‌ مسعود ثقفی‌ از فرماندهان سپاه اسلام در نبرد با ساسانیان و از کشته شدگان در جنگ‌ یوم‌الجِسر،[۴۲۷] عثمان‌بن‌ ابی‌العاص‌ ثقفی حاکم‌ شهر طائف در جاهلیت و امیر عمان‌ و بحرین‌ در عهد اسلامی و یکی‌ از فاتحان‌ ارمینیه‌ و فارس‌ و بعضی‌ بلاد هند در عهد خلافت‌ عمربن‌ خطّاب،[۴۲۸] سائب‌بن‌ اَقْرَع‌ ثقفی‌ از حاضران در جنگ‌ نهاوند[۴۲۹] و از عمال عمر بن خطاب در امارت شهرهای مدائن و سپس اصفهان[۴۳۰] که این امارت تا سال 35 هجری در ایام خلافت عثمان ادامه یافت.[۴۳۱] محمدبن‌ قاسم‌ ثقفی‌ متوفی‌ 98) فاتح‌ سند،[۴۳۲] و حُرّ بن‌ عبدالرحمان‌بن‌ عبداللّه‌بن‌ عثمان‌ ثقفی‌ (متوفی‌ ? 106) از امیران‌ و فاتحان‌ معروف‌ اندلس‌ در پایان‌ قرن‌ اول‌، پرداخت.[۴۳۳]-[۴۳۴] ضمن این که حجاج‌بن‌ یوسف‌ ثقفی‌ (متوفی‌ 95) –امیر مکه و مدینه[۴۳۵] و سپس عراق[۴۳۶] و خراسان و سیستان[۴۳۷] در عهد حکومت عبدالملک بن مروانمغیرة بن شعبه (م.50ق.) عامل عمر در حکومت بصره[۴۳۸] و کوفه[۴۳۹] و بحرین[۴۴۰] و حکمران ارمنستان و آذربایجان در زمان عثمان[۴۴۱] و فرماندار کوفه در زمان حکومت معاویه[۴۴۲] و نیز یوسف بن عمر ثقفی حاکم یمن و سپس عراق در عهد هشام بن عبدالملک مروانی[۴۴۳] از دیگر چهره‌های شهیر بنی ثقیف در قرون نخست اسلامی به شمار آمده‌اند.[۴۴۴] از چهره‌های شیعی و از اصحاب و روات امامی بسیار این قبیله هم می‌‌توان از بزرگانی چون ابراهیم بن محمد بن سعید از روات امام علی(ع) [۴۴۵] و صاحب تصنیفات بسیار از جمله: المغازی، السقیفه، النهروان و...، [۴۴۶] سعید بن مسعود برادر ابوعبید بن مسعود ثقفی و عموی مختار و والی حضرت در مدائن،[۴۴۷] حکم بن صلت،[۴۴۸] عمرو بن عبدالله بن یعلی[۴۴۹] و عمرو بن سعید بن هلال ثقفی از اصحاب امام باقر(ع)، [۴۵۰]محمد بن مسلم بن ریاح،[۴۵۱] اشعث بن سوار[۴۵۲] و عیسی بن حمزه مدائنی ثقفی از اصحاب امام صادق(ع)، [۴۵۳] ابان بن عبدالملک ثقفی از مشایخ اصحاب شیعه و از راویان احادیث امام صادق(ع)، [۴۵۴] عمرو بن عثمان ثقفی خزاز از راویان احادیث و مؤلف کتبی همچون الجامع فی الحلال و الحرام و کتاب النوادر،[۴۵۵] ابوالفضل عباس بن عامر بن ریاح ثقفی قصبانی شیخ صدوق و کثیر الحدیث[۴۵۶] و... نام برد. ضمن این که از ذکر نام لیلی بنت ابی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی مادر حضرت علی اکبر(ع) [۴۵۷] نیز نباید غفلت کرد.

منابع

پانویس

  1. خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۵، ص‌۱۳۸-۱۳۹.
  2. فاکهی، اخبار مکه، ج۳، ص‌۲۰۰-۲۰۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص‌۲۶۸؛ بکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص‌۶۶.
  3. ابن درید، الاشتقاق‌، ص۳۰۱؛ نیز ابن قتیبه، المعارف، ص۹۱؛ جاحظ، الحیوان، ج۶، ص‌۳۹۶؛ مسعودی، مروج‌ الذهب‌، ج۲، ص‌۵۳.
  4. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۴، ص‌۲۹۹.
  5. نسب ثقفیان بر پایه این روایات چنین است: قسی بن منبة بن نَبیت بن منصور بن یقدم بن اَفصی بن دُعمی بن ایاد بن نزار بن عدنان. (ابن کلبی، نسب معد، ج۱، ص۱۲۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۰؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۵.) اما در روایتی، پیامبر(ص) بدون اشاره به خاستگاه ثقیف، آنان را یکی از چهار قبیله غیر عدنانی شمرده است. (بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۸.).
  6. این قول در میان نسب‌شناسانِ متقدم اسلامی رواجی تمام داشته، و در سده‌های بعد، به قولی متروک مبدل شده است.
  7. معمر بن راشد، «الجامع»، ص۶۵؛ احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج۲، ص‌۸۸۴.
  8. ابن کلبی‌، نسب‌ معد و الیمن‌ الکبیر، ج۱، ص‌۱۲۴-۱۲۵؛ ابن درید، الاشتقاق‌، ص۱۶۹؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص‌۲۵.
  9. گفته شده که روزی حضرت بر قبر ابورغال گذشت و فرمود: «هو ابوثقیف، کان من ثمود، و کان هذا الحرم یدفع عنه». (ابو الفرج اصفهانی، الاغانی، ج ۲، ص۴۶۳؛ ماوردی، أعلام النبوه، ص۲۹۵.؛ نیز بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص۲۶ به نقل: از حماد الراویه: «ثقیف من ولد ابی رغال، و ابورغال من بقیة ثمود»، ابن جوزی، المنتظم، ج ۳، ص۳۴۳، وی گوید: «بعید است این ابورغال همان حاکم ستم گر باشد، بلکه به شخص راهنمای ابرهه نزدیک‌تر است و اگر او این باشد پس وی از فرزندان ثقیف است، دیگر ابوثقیف بودنش صحیح نیست».) فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۱)، محمود حیدری آقایی.
  10. صنعانی، المصنف‌، ج۷، ص۶۷؛ ابن حبان، صحیح، ج۱۴، ص‌۷۸؛ طبرانی، المعجم الاوسط، ج۳، ص‌۱۵۸، ج۸، ص‌۲۴۶.
  11. روزی حضرت علی(ع) بر ثقیف می‌‌گذشت آنان حضرت را ریشخند کردند، حضرت به آنان فرمود: «یا عبید ابی رغال.»...(ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج ۲، ص۴۶۳.) نک‌: ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۴، ص‌۲۹۸.
  12. راوندی، الخرائج‌ و الجرائح‌، ج۱، ص‌۲۳۰؛ ابن طاووس، الیقین‌، ص۴۱۷.
  13. بلاذری، انساب الاشراف، ج 6، ص‌۳۵۲.
  14. ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج1، ص‌۳۰.
  15. جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۱، ص۳۲۶، ۵۱۷.
  16. ابن کلبی‌، نسب‌ معد و الیمن‌ الکبیر، ج۱، ص‌۱۲۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص‌۲۸۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۳، ص۳۴۱.
  17. قراینی مانند: کثرت و غلبۀ نفی انتساب ثقیف به هوازن در منابع دو سدۀ اول هجری، در حالی که قول نسب هوازنی در دوره‌های متأخر اهمیت یافته است؛ اینکه ثقیف در جنگ حنین به عنوان متحد هوازن و نه بخشی از بدنۀ هوازن معرفی شده است؛ و اینکه در سدۀ نخست هجری با توجه به شرافت قریش محور، انگیزۀ کافی برای دعویِ عدنانی بودن برای قبایل وجود داشته است و دفاع از قرابت نسبی به قریش برای ثقیف به لحاظ سیاسی مهم بود. قول به خاستگاه یمانی برای ثقیف در منازعات متقدم دیده نمی‌شود و این خود نشان دهندۀ ضعف و تأخر این قول است که یارای مقابله با خاستگاه عدنانی یا ایادی ـ ثمودی را ندارد.
  18. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۴، ص۳۰۰؛ نیز برای خاستگاه آن از قبیلۀ حمیر، نک‌: فؤاد حمزه، قلب جزیرة العرب، ص۱۴۱، ۲۴۱؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.
  19. ابن عبدالبر، القصد و الامم، ص.۸۹
  20. ابن عنبه، الفصول الفخریه، ص۶۰.
  21. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۴، ص‌۲۹۸-۲۹۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۳۰۶.
  22. ابن عبدالبر، القصد و الامم، ص۸۹.
  23. ر. ک. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.
  24. بکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص۷۷
  25. گویند: ثقیف با پسر خاله اش، جسر که بعدها نخع نامیده شد با کشتن مأمور جمع آوری صدقات که از طرف پادشاه یمن نصب شده بود، فرار کردند. جسر به طرف شرق تا بیشه‌های نواحی یمـن رفت و آن جـا مانـدگـار شد. (بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص۲۷ – ۲۶؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۴، ص۹، «تیره‌های قیبله نخع از اویند».) امّا قسـی به سمت غرب تا وادی القری و وَجّ (نام مکان است، «وجّ» را به نام وج بن عبد الحی از عمالقه می‌‌نامیدند، بکری، معجم ما استعجم، ج ۱، ص۶۴؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۴، ص۷ - ۹.) رفت که بعدها به طائف معروف شد. در آنجا نزد عامر بن ظرب عدوانی، (جواد علی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج ۲، ص۵۹۴ و ج ۴، ص۱۴۶،«او یکی از حکیمان عرب بود که پیش از سال ۵۲۵ م. می‌‌زیست.) رئیس آن سرزمین رفت و از وی پناه (جوار) خواست و دختر وی را به همسری گرفت. (فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۱)، محمود حیدری آقایی.)
  26. بکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص۶۶.
  27. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۴، ص۴۶۴؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۰.
  28. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۴۱.
  29. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶؛ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.
  30. بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص۲۷.
  31. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۴، ص۸-۹.
  32. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۴۱.
  33. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۴۱.
  34. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج ۲، ص۴۶۴ - ۴۶۵.
  35. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۶۸.
  36. فارق، تاریخ الرده، ص۷؛ صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۳۹.
  37. کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۱۴۸.
  38. صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۶۳.
  39. دینوری، المعارف، ص۹۱.
  40. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفه انساب العرب، ص۲۶۴.
  41. ابن سید الناس،عیون الاثر، ج ۱، ص۲۷۱.
  42. جواد علی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج ۴، ص۵۱۷.
  43. بلادی، معجم معالم الحجاز، ج ۵، ص۱۹۴، به آنان «قریش ثقیف» و «قریش خیر الاشراف» نیز می‌‌گویند و دلیلی نداریم که آنها از ثقیف باشند جز این که در مناطق مسکونی مشترکی زندگی می‌‌کردند، اما نمی‌توانیم با جزم و قطع بگوییم آنان از ثقیف نیستند.
  44. بلادی، معجم معالم الحجاز، ج ۱۰، ص۹۱، («بنو نمیر» از قبیله ثقیف را «نمور» می‌‌نامند.)
  45. کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۱۴۸ - ۱۴۹؛ فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۱)، محمود حیدری آقایی.
  46. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۴۱.
  47. بکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص‌۶۷؛ یعقوبی‌، البلدان، ص‌ ۳۱۶؛ قلقشندی‌، نهایه الارب فی المعرفه انساب العرب، ص‌ ۱۸۶.
  48. دینوری، المعارف، ص۸۰؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفه انساب العرب، ص۱۸۶.
  49. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۶، ص‌۲۴۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص‌۶۸۴-۶۸۵.
  50. بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۳؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۰-۱۱.
  51. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۹.
  52. ابن ابی حاتم، تفسیر ابن ابی حاتم، ج۱۰، ص۳۴۶۴.
  53. نک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.
  54. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۹.
  55. یعقوبی، البلدان، ص۷۹؛ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌ علوی.
  56. دربارۀ محلۀ ثقیف در کوفه، نک‌: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص‌۳۸۷؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۳، ص۳۵۱؛ یعقوبی، البلدان، ص۱۴۹؛ دارقطنی، سنن، ج۱، ص‌۳۹۴؛ دربارۀ محلۀ ثقیف در بصره، نک‌: ابن قتیبه، غریب الحدیث، ج۲، ص‌۲۶۳؛ ابن درید، الاشتقاق‌، ص۲۱۶؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱، ص‌۱۱۳.
  57. ابن طاووس، الیقین‌، ص۴۱۷.
  58. کلینی، الکافی، ج۳، ص‌۴۹۰؛ ابن بابویه، خصال، ص۳۰۱؛ طوسی، تهذیب‌ الاحکام‌، ج۳، ص‌۲۵۰.
  59. این خطط در برخی منابع چنین عنوان شده‌اند: ۱. خطه اهل عالیه که بسیاری از قبایل که تعدادشان در بصره اندک بود از جمله: سلیم، ضبَّه، مزینه، باهله، ثقیف، خزاعه، هذیل، قشیر، نهد، نمیر و غنی را شامل می‌‌شد. ۲. خطه تمیم. که تعدادی از بطون این قبیله همچون: سعد، صریم، نهشل، مجاشع، یربوع، قریع و... را در بر می‌‌گرفت. ۳. خطه ربیعه؛ که بر دو قسم بودند. یکی خطه بکر بن وائل که شامل: بنی عجل بن لجیم، قیس بن ثعلبه، تیم بن ثعلبه، سدوس و یشکر، ذهل، حنیفه، عنزه و... می‌‌شد. و دیگری خطه عبدالقیس که شامل تیره‌هایی از بطون این قبیله مانند: بنی محارب بن عمرو، بنی عصر بن عوف، العمور، بنی عامر بن الحارث، بنی الصباح بن لکیز و... می‌‌گردید. ۴. خطه ازد و دیگر قبایل یمنی. (http: / / www) ۳ nazh. com / vb / showthread. php ? t = ۲۶۰۲۳)
  60. (http: / / www) ۳ nazh. com / vb / showthread. php ? t = ۲۶۰۲۳
  61. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۳۱۴.
  62. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۳۲۶؛ کحاله، جغرافیة جزیرة العرب، ص۹۳.
  63. بلاذری، فتوح البلدان، ص۹۳، جم‌؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶.
  64. دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج۱، ص‌۱۵۵، ج۲، ص‌۴۲۶، جم‌.
  65. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶.
  66. زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۸۶.
  67. یعقوبی، البلدان، ص۸۶.
  68. ابو نعیم‌ اصفهانی‌، احمد، ذکر اخبار اصبهان‌، ج۱، ص‌۷۵، ۳۴۲.
  69. یعقوبی، البلدان، ص۸۷.
  70. ابوالشیخ، طبقات‌ المحدثین باصبهان و ابونعیم، ابو نعیم‌ اصفهانی‌، احمد، ذکر اخبار اصبهان‌، ج۱، سراسر آثار.
  71. سمعانی، الانساب، ج۱، ص‌۵۰۹-۵۱۰؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.
  72. کحّاله‌، معجم قبائل العرب، ج‌ ۱، ص‌ ۱۴۷ـ ۱۴۸.
  73. کحاله، معجم قبائل العرب، ج‌ ۱، ص‌ ۱۴۷ـ ۱۴۸؛ فؤاد حمزه، قلب جزیرة العرب، ص۱۴۲-۱۴۳.
  74. کحاله، جغرافیة جزیرة العرب، ص۱۹۹؛ ابن خمیس، المجاز بین الیمامة و الحجاز، ص۲۴۲-۲۴۳.
  75. . ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶-۲۶۷.
  76. . ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶-۲۶۷.
  77. . ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۰.
  78. . ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۴۱-۳۴۲.
  79. . ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۶۱.
  80. . ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۹.
  81. . ابن حبیب، المنمق، ص۱۷۵؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷.
  82. . خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۷۹؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۸۶.
  83. . ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶؛ ابواحمد عسکری، تصحیفات المحدثین، ص۴۴۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷، ص‌۲۲۱.
  84. . ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۱.
  85. . ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶، ۳۹۲؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷.
  86. . ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۱؛ ابن حبیب، المحبر، ص۱۷، ۴۶۰؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴.
  87. . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.
  88. . ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷.
  89. . ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷؛ ابن حبیب، المحبر، ص۴۶۰.
  90. . ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۵۰۵.
  91. . ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷.
  92. . نک‌: ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷، نیز ابن حبیب، المحبر، ص۴۶۰.
  93. . ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷، ص‌۲۲۱.
  94. . ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۹.
  95. . ابن ماکولا، الاکمال الکمال‌، ج۲، ص‌۳۹۲.
  96. . ابن حبیب، المحبر، ص۱۷؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴.
  97. . ابن ماکولا، الاکمال الکمال‌، ج۱، ص‌۳۴.
  98. . بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص۴۹۱.
  99. . ابن حبیب، المنمق، ص۱۷۲.
  100. . احمد بن حنبل، مسند، ج۴، ص۴۳۰، ۴۳۳؛ مسلـم‌ بن‌ حجـاج‌، صحیح‌، ج۳، ص‌۱۲۶۲؛ ابن شبّه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۴۴۱؛ الشوکانی، نیل الاوطار، ج۸، ص۱۴۶.
  101. . بکری، معجم ما استعجم، ج۳، ص۹۶۱؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۹۳.
  102. . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷؛ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.
  103. . سهیلی، الروض‌ الانف‌، ج۷، ص‌۲۶۴؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص‌۶۸۴-۶۸۷.
  104. . بکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص‌۱۵؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۲، ص‌۲۵۲.
  105. . ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج۱۰، ص‌۳۴۶۴؛ سیوطی، الدر المنثور، ج۶، ص‌۳۹۴.
  106. . ابن عبدالمنعم، الروض المعطار، ص۳۷۹؛ ادریسی، نزهة المشتاق، ج۱، ص‌۱۴۴؛ نیز دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۷۷؛ ابن کلبی، نسب‌ معد و الیمن‌ الکبیر، ص۳۵۲.
  107. . ابن حبیب، المنمق، ص۲۳۲ بب‌؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۸؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۳.
  108. . ابن جمیع، معجم الشیوخ، ص۳۴۶.
  109. . جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۹، ص۳۸۳.
  110. . ابن حبیب، المنمق، ص۲۳۲ بب‌.
  111. . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷
  112. . ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۱، ص‌۳۰.
  113. . ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷.
  114. . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۵۰؛ ابن حبیب، المحبر، ص۴۵۹؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۲۰۳.
  115. . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۷.
  116. . ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۶، ص۲۴۸؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۶۸۵.
  117. . ابن قتیبه، المعارف، ص۹۱۹؛ بکری، معجم ما استعجم، ج۴، ص۳۰۲؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۶۸۵-۶۸۶.
  118. . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۵۰؛ ابن حبیب، المحبر، ص۴۵۹؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۲۰۳.
  119. . ابن اثیر، اسد الغابة، ج۲، ص‌۳۷.
  120. . ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص‌۶۸۶؛ ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶.
  121. . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص‌۲۵۴، ۵۰۷؛ ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب،ج۴، ص۱۶۱۲.
  122. . جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۱.
  123. . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.
  124. . ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص‌۳۰۹.
  125. . برای توضیح، نک‌: کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص‌۱۴۹.
  126. . بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۸۳؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۴۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۷۱.
  127. . ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۶۲؛ طبری، جامع البیان، ج۳۰، ص۳۰۰-۳۰۱.
  128. . ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج۱۰، ص۳۴۶۴؛ نیز ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص‌۴۴۳.
  129. . سالمی، قبیلة ثقیف: حیاتها و فنونها و العابها الشعبیه، ص۲۰؛ دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۱۳۵.
  130. . ابوعبیده، ایام‌ العرب‌، ج۲، ص‌۵۰۶.
  131. . ابوعبیده، ایام‌ العرب‌، ج۲، ص‌۵۰۳ بب‌؛ بکری، معجم ما استعجم، ج۳، ص‌۹۶۰؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۹۳.
  132. . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.
  133. . ابن حبیب، المنمق، ص332-233؛ ابن حجر، فتح الباری، ج4، ص387.
  134. . بلاذری، انساب الاشراف، ج4، ص254.
  135. . ابن کثیر، السیرة النبویه، ج1، ص242؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج1، ص134؛ ابن حجر، الاصابه، ج4، ص406.
  136. . طبری، جامع البیان، ج25، ص84؛ طبرسی، مجمع البیان، ج7، ص453؛ ابن ابی حاتم، تفسیر ابن ابی حاتم، ج10، ص3282.
  137. . ابن کلبی، الاصنام، ص69؛ ابن کثیر، السیرة النبویه، ج1، ص47؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج4، ص118.
  138. . ابن کثیر، السیرة النبویه، ج1، ص31؛ الازرقی، اخبار مکه، ج1، ص142؛ طبری، تاریخ طبری، ج1، ص552.
  139. . حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.
  140. . جاحظ، الحیوان، ج۲، ص‌۴۲۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج 5، ص۱۳۶؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۳.
  141. . بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۲۴۰.
  142. . طبرسی، الاحتجاج‌، ج1، ص۴۱۷، ۴۱۸.
  143. . جاحظ، البخلاء، ص۲۰۷.
  144. . ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج1، ص765.
  145. . خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج7، ص460-461؛ الکورانی، تدوین القرآن، ص269.
  146. . ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج1، ص345؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج1، ص483.
  147. . زمخشری، الکشاف، ج3، ص133؛ ابوالسعود، تفسیر ابوالسعود، ج6، ص270.
  148. . ابن خلدون، مقدمه، ص۷۶۵.
  149. . سیوطی، المزهر، ج۱، ص۲۱۲.
  150. . مثلاً نک‌: ابن حبیب، المحبر، ص۴۷۵؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۸، ص‌۱۳۹، ۶۰۲، ۶۳۱، جم‌.
  151. . زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج۱، ص۲۸۳؛ نیز سیوطی، الاتقان، ج۲، ص‌۱۲۲.
  152. . ابوعبید قاسم، «رسالة ما ورد فی القرآن الکریم من لغات‌ القبائل»، ج1، ص۱۴۸؛ طبری، تفسیر، ج۱۰، ص‌۱۴۵؛ سیوطی، الاتقان، ج۲، ص‌۱۲۲، ۱۲۳.
  153. . طبری، تفسیر، ج3، ص‌۱۳۴.
  154. . دربارۀ مردم‌شناسی ثقیف، نک‌: سالم، قبیلة ثقیف: حیاتها و فنونها و العابها الشعبیه، سراسر اثر.
  155. . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.
  156. . واقدی، المغازی، ج۲، ص‌۸۶۴؛ دارمی، سنن، ج۲، ص‌۱۵۶، ۳۳۳؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۷، ص۱۳۶.
  157. . ابن ابی شیبه، المصنف، ج۵، ص‌۴۸۷، ۴۹۰؛ بسوی، المعرفة و التاریخ‌، ج۱، ص‌۳۶۶-۳۶۷؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۸، ص‌۳۰۵.
  158. . صنعانی، المصنف‌، ج 6، ص77.
  159. . ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۰؛ ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج1، ص‌۴۱۳؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۸-۲۶۹
  160. . مثلاً نک‌: بلاذری، انساب الاشراف، ج 11، ص372.
  161. . ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج۲، ص‌۶۴۵؛ ابوهلال، کتاب الصناعتین، ص۹۶.
  162. . جاحظ، الحیوان، ج۳، ص‌۱۶۶؛ طیالسی، مسند، ص۱۲۰؛ بزار، المسند، ج۹، ص‌۱۳۵؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۸، ص‌۳۱۰.
  163. . سالمی، قبیلة ثقیف: حیاتها و فنونها و العابها الشعبیه، ص۱۹۳ بب‌.
  164. . سالمی، قبیلة ثقیف: حیاتها و فنونها و العابها الشعبیه، ص۲۱۲؛ دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج1، ص۲۹۷.
  165. . ابوداوود، سنن‌، ج۴، ص‌۷؛ ابن جلجل، طبقات الاطباء و الحکماء، ص۵۴؛ قفطی، اخبار العلماء، ص۱۶۱.
  166. . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص‌۱۶۳؛ ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج1، ص۱۳۴؛ بیهقی، السنن الکبری، ج2، ص240.
  167. . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.
  168. . جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج7، ص153؛ ج13، ص315.
  169. . دارقطنی، سنن، ج۲، ص‌۱۳۲؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۸؛ ابن عبدالمنعم، الروض المعطار، ص۳۷۹؛ نیز دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج1، ص۷۷.
  170. . واقدی، المغازی، ج3، ص967؛ ابن شبه، تاریخ المدینه، ج2، ص503-505.
  171. . ابن ابی شیبه، المصنف، ج5، ص490؛ نسائی، سنن النسائی، ج8، ص236.
  172. . حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.
  173. . ابن عبدالمنعم، الروض المعطار، ص۳۷۹؛ نیز جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۳
  174. . من باب نمونه ر. ک. ابوهلال، الاوائل، ص۴۴۱؛ ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۲۵۴؛ قلقشندی، صبح‌ الاعشی‌، ج۶، ص۲۱۷؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۳.
  175. . ابن کلبـی، جمهرة النسب، ص۳۸۸؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۸.
  176. . جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۷، ص۵۷۸.
  177. . ابوهلال، الاوائل، ص۴۴۱؛ ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۲۵۴؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۳.
  178. . ابن جلجل، طبقات الاطباء و الحکماء، ص۵۴؛ قفطی، اخبار العلماء، ص۱۶۱.
  179. . مسعودی، مروج‌ الذهب‌، ج۳، ص۲۱۴-۲۱۵.
  180. . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.
  181. . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج4، ص285؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج60، ص22.
  182. . ابن حجر، الاصابه، ج5، ص496؛ زرکلی، الاعلام، ج5، ص234.
  183. . جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج4، ص152؛ ج14، ص234.
  184. . ماوردی، تفسیر ماوردی، ج1، ص348.
  185. . ماردی، تفسیر ماوردی، ج1، ص348.
  186. . حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.
  187. . نک‌: ه‌ د، ج11، ص۱۱۵-۱۱۶
  188. . ازرقی، اخبار مکه، ج1، ص190؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج2، ص370.
  189. . من باب نمونه نک‌: ازرقی، اخبار مکه، ج۱، ص‌۱۹۰.
  190. . ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج2، ص۲۷۸.
  191. . ابن کلبـی، جمهرة النسب، ص۳۹۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج5، ص‌۵۱۵؛ ابن اثیر، اسد الغابة، ج۵، ص‌۹۴.
  192. . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.
  193. . ازرقی، اخبار مکه، ج۱، ص۸۰، ۱۷۹؛ یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص‌۲۲۶؛ ابن فقیه، البلدان‌، ص۷۵؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج 1، ص211 – 214. «حُمْس و حِلّه» دو آیین عرب در جاهلیت بود. از جمله آداب حمس، در پناه سایه نرفتن در منی در مراسم حج، و وقوف در مشعر بود، ایشان چون خود را اهل حرم و برتر می‌‌دانستند از حرم خارج نمی‌شدند و به عرفه نمی‌رفتند چون خارج از حرم است و هنگام وارد شدن به خانه‌های خویش از در آن داخل نمی‌شدند.
  194. . ابن کثیر، السیرة النبویه، ج1، ص128؛ ابن حبیب، المنمق، ص127-128؛ ابن حجر، العجاب، ج1، ص509.
  195. . طوسی، التبیان، ج2، ص72؛ ابن جوزی، زاد المسیر، ج1، ص154؛ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج5، ص2.
  196. . حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.
  197. . مثلاً نک‌: ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج1، ص‌۳۱؛ جاحظ، الحیوان، ج7، ص71؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۶
  198. . یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 1، ص256.
  199. . پیدایی بت پرستی را در حجاز به عمرو بن لُحیّ نسبت می‌‌دهند، پرستش لات نیز به وی منسوب است. گفته‌اند در ثقیف صخره ای بود که تنی چند از یهود از جمله مردی از ثقیف به نام لات نزد آن سبوس می‌‌کوبیدند. (ابن کلبی، الأصنام، ص16.) چون لات درگذشت(یا مفقود شد)، عَمْرو بن لُحیّ به ثقیف گفت که او نمرده، بلکه در این صخره داخل شده است. پس ثقیف به دستور پسر لُحیّ بر روی آن صخره بنایی ساختند و نام «لات» (نام آن مرد) را بر آن گذاشتند. این خبر این گونه شایع شد که خدا در تخته سنگ لات فرو رفته است. (ازرقی، اخبار مکه، ص126؛ جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج 4، ص145.) فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(1)، محمود حیدری آقایی.
  200. . ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج1، ص‌۵۵.
  201. . رجوع کنید به سالم‌، تاریخ‌ العرب‌ فی‌ عصرالجاهلیه، ص‌ 376ـ 378.
  202. . قلقشندی، نهایة الارب فی معرفه انساب العرب، ص400؛ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص491.
  203. . قزوینی، آثار البلاد، ص۹۸؛ قس: ابن کلبی، الاصنام، ص۱۶.
  204. . جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج 4، ص145؛ کحاله، معجم قبائل العرب، ج 1، ص151.
  205. . ازرقی، اخبار مکه، ص126.
  206. . ابن کلبی، الأصنام، ص17.
  207. . کحاله، معجم قبائل العرب، ج 1، ص151: «...یضاهؤن بها بیت الله الحرام بمکه».
  208. . صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص52 - 53.
  209. . ابن کلبی، الأصنام، ص16 – 17؛ صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص52 - 53.
  210. . ابن کلبی، الأصنام، ص17.
  211. . صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص53؛ توفیق بروّ، تاریخ العرب القدیم، ص294، هیرودت لات را به خدای سامیان شمالی عشتروت و نیز به (آلهة الفلک) تشبیه کرده و آن نظیر مادری بزرگ برای آلهه است.
  212. .«أفریتم اللات و العزی و مناة الثالثة الاخری». (النجم (53) آیه 19 - 20.)
  213. . طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 27، ص34.
  214. . نوعی از کهانت و طیره است. فراهیدی، العین، ج 2، ص742؛ جوهری، صحاح، ج 1، ص547.
  215. . صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص54.
  216. . ابن هشام، السیرة النبویة، ج 1، ص87، «معنی السدنة: الذین یقومون بأمر الکعبة»
  217. . ابن کلبی، الأصنام، ص16: «کان سدنتها من ثقیف بنو عتاب بن مالک»، ابن هشام، السیرة النبویة، ج 1، ص87: «کان سدنتها و حجابها بنو معتب من ثقیف»، ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص491، «سدنتها ابوالعاصی»، جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج 4، ص145: «کان سدنتها من ثقیف بنو عتاب بن مالک و هم من ثقیف»، و نیز جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج 4، ص518، «کان سدنتها من آل ابی العاص بن ابی الیسار بن مالک من ثقیف»، کحاله، معجم قبائل العرب، ج 1، ص151: «کان سدنتها ابوالعاص بن ابی الیسار بن مالک الثقفی» (فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(1)، محمود حیدری آقایی.)
  218. . صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص54.
  219. . کحاله، معجم قبائل العرب، ج 1، ص151؛ توفیق بروّ، تاریخ العرب القدیم، ص294.
  220. . صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص47.
  221. . مرزبانی، معجم الشعراء، ص201.
  222. . فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(1)، محمود حیدری آقایی.
  223. . طبری، تفسیر، ج۱۷، ص‌۷۸
  224. . ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۸؛ قس: ابن کلبی، جمهرة النسب، ص388.
  225. . جاحظ، الحیوان، ج۷، ص۱۱۹.
  226. . جاحظ، الحیوان، ج۷، ص۷۱.
  227. . دینوری، المعارف، ص60.
  228. . یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص36؛ ابن حجر، الاصابه، ج4، ص385-386.
  229. . جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج4، ص438.
  230. . مالک بن انس، الموطأ، ج۲، ص‌۵۸۶؛ ابن قاسم، المدونة الکبری، ج۲، ص‌۳۱۱؛ شافعی، کتاب الام‌، ج۴، ص‌۲۸۱، ج۵، ص۵۳؛ صنعانی، المصنف‌، ج 6، ص217.
  231. . ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۵؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج 13، ص341.
  232. . ابن حبیب، المحبر، ص327.
  233. . واحدی، اسباب‌ النزول‌، ص۲۹؛ طوسی، التبیان، ج۲، ص‌۷۲.
  234. . عبیدی، الطائف و دور قبیلة ثقیف العربیة، ص8، به نقل از: سیدیو و صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص39.
  235. . تفسیر امام حسن عسکری(ع)، ص172؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص235.
  236. . جواد علی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج 7، ص382.
  237. . یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص54.
  238. . او از بزرگان و سرامدان قوم خویش و از رؤسا و سران مکه و ساکن این شهر، (ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص268. برای سکونت وی در مکه، چند دلیل می‌‌توان آورد: الف یکی همین گزارش ابن حزم است، ب او حلیف بنی زهره بود و آثار نوعی از ولاء و حلف، سکونت در شهر مهاجرپذیر است و گرنه در وطن اصلی، انسان نیاز ندارد حلیف کسی باشد گرچه ممکن است خلاف آن هم یافت شود، ج نوه او در جنگ جمل کشته شد و هنگامی که حضرت علی(ع) با جنازه‌ها سخن می‌‌گفت به جسد عبدالله،نوه اخنس که رسید فرمود: او غلام قریش بود و...(شیخ مفید، الجمل، ص394)، د گزارش شده است که پیامبر(ص)هنگام بازگشت از طائف، خواست در جوار و پناه اخنس وارد مکه شود و اخنس گفت: من حلیف هستم و نمی‌توانم.... البته این درخواست پناهندگی پیامبر(ص) در بازگشت از طائف، محل بحث است، ه در جریان غزوه بدر که قریش با عجله حرکت کرد اخنس نیز همراه شد و چنان که بعداً خواهیم گفت پس از اطلاع از نجات کاروان قریش، به مکه بازگشت. این امر نشانه آن است که ساکن مکه بوده؛ زیرا زمان فراخوانی نیروی کمکی، از جایی، از جمله از طائف نبود و فقط قریش و ساکنان مکه به سوی بدر حرکت کردند.) و حلیف بنی زُهره به شمار می‌‌رفت و از کسانی بود که در میان اشراف مکه نفوذ زیادی داشت. (طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص438 و 638.) ابن اسحاق گوید: آیات «فَلاَ تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ * وَدُّواْ لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ * وَ لاَ تُطِعْ کُلَّ حَلاَّف مَّهِین* هَمَّاز مَّشَّآءِم بِنَمِیم * مَّنَّاع لِّلْخَیْرِ مُعْتَد أَثِیم * عُتُلِّم بَعْدَ ذلِکَ زَنِیم» (سوره قلم، آیه‌های 8-13.) در باره او نازل شده است. (ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص386.) فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(2)، محمود حیدری آقایی.
  239. . فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(2)، محمود حیدری آقایی.
  240. . ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج2، ص‌۲۸۴-۲۸۵؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص‌۱۳۲، ۳۴۶.
  241. . بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص237، ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 1، ص175 (البته ابن سعد گفته است که پیامبر به همراه زید رهسپار شد)؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص127 - 128.
  242. . برای تدقیق این یادکرد باید توجه داشت که در عصر پیامبر(ص) و چند دهه پیش از رسالت حضرت، ریاست عالیۀ ثقیف با بنی معتب از خاندان بنی سعد بن عوف بود که اتحادی وثیق با بنی عبدشمس داشتند و پیشینۀ ستیزۀ آنان با بنی هاشم به سالها قبل بازمی‌گشت. همچنین عروة بن مسعود، دختر ابوسفیان از عبدشمس، یکی از سرسخت‌ترین دشمنان پیامبر(ص) در مکه را به زنی داشت (واقدی، مغازی، ج۳، ص۹۲۹، ۹۶۲؛ دربارۀ زنان قریشی ثقیف در زمان ظهور اسلام، نک‌: بلاذری، انساب الاشراف، ج 10، ص۱۷۷). از شاخه‌های دیگر ثقیف، بنی مالک نیز از زمانی که به بیرون طائف رانده شده بودند، دیگر عامل سیاسی مهمی در طائف به شمار نمی‌آمدند و بر این پایه، انتخاب مناسبی برای شروع دعوت نبودند. بر این پایه قابل انتظارترین گزینه، روی آوردن پیامبر(ص) به دعوت بنی غیرة بن عوف بود که از سویی به عنوان قطب دوم قدرت ثقیف در طائف حضور داشتند و از سوی دیگر، بیشتر از بنی سعد انتظار پذیرش و همکاری از آنان وجود داشت. با وجود آنکه حبیب بن عمرو، کنود دختر عبد امیة بن عبد شمس را به زنی داشت (ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ۲۶۸-۲۶۹) و با شاخه‌ای فرعی از بنی عبد شمس مربوط بود، اما استقبال آنان از دعوت می‌توانست دور از انتظار نباشد. به هر روی، شرایط آن گونه که انتظار می‌رفت، پیش نرفت؛ فرزندان عمرو بن نمیر که ریاست بنی غیره را برعهده داشت، اسلام را نپذیرفتند و به دنبال آن، زمینه‌ای برای نضج گرفتن اسلام در میان شاخه‌های ثقیف پدید نیامد (ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج2، ص‌۲۸۴-۲۸۵؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص‌۱۳۲، ۳۴۶). دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.
  243. . ابن جوزی، المنتظم، ج 3، ص12-13.
  244. . بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص237: «کان خروجه الی الطائف لثلاث لیال بقین من شوال...و قدم مکه یوم الثلاثاء، لثلاث و عشرین لیلة خلت من ذی القعدة».، ابن جوزی، الوفاء باحوال المصطفی، ج 1، ص337و ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص128. ابن ابی الحدید مدت این هجرت را چهل روز گفته است.
  245. . ابن جوزی، الوفاء باحوال المصطفی، ج 1، ص338.
  246. . فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(2)، محمود حیدری آقایی.
  247. . «فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَلا تَکُنْ کَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَی وَهُوَ مَکْظُومٌ»
  248. . فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج30، ص99؛ زمخشری، الکشاف، ج4، ص148.
  249. . ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۱، ص‌۵۹.
  250. . ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷.
  251. . ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج3، ص‌۷۷۹؛ ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، ج۳، ص‌۱۹۹.
  252. . ابن اثیر، اسدالغابه، ج۱، ص‌۳۰۴.
  253. . فاکهی، اخبار مکه، ج۳، ص‌۲۲۵.
  254. . ابن اثیر، اسد الغابه، ج5، ص72؛ ابن حجر، الاصابه، ج7، ص74.
  255. . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج6، ص40؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج5، ص129؛ المزی، تهذیب الکمال، ج32، ص398.
  256. . ابن حجر، الاصابه، ج4، ص534.
  257. . ابن اثیر، اسدالغابه، ج۱، ص۹۰؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۱، ص‌۵۳.
  258. . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.
  259. . سمرقندی، تفسیر سمرقندی، ج2، ص35.
  260. . بیهقی، السنن الکبری، ج6، ص320؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج4، ص430؛ شوکانی، نیل الاوطار، ج8، ص146.
  261. . ابن کثیر، السیرة النبویه، ج2، ص550؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج61، ص330.
  262. . واقدی، المغازی، ج1، ص203.
  263. . بلاذری، انساب الاشراف، ج1، ص427.
  264. . ابن کثیر، السیرة النبویه، ج3، ص778.
  265. . حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.
  266. . صنعانی، المصنف‌، ج 5، ص378؛ ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج4، ص‌۸۸۹؛ واقدی، مغازی، ج۲، ص‌۸۰۵.
  267. . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص‌۳۱۲؛ ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج4، ص‌۹۱۷-۹۲۲؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص‌۸۱.
  268. . ر. ک. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.
  269. . در صدر اسلام و در زمان واقعه حنین، خاندان بنی‌حبیب عهده دار ریاست بر بنی مالک بودند. آنان که از چندین دهه پیش‌تر با قریش به طورکلی و با بنی هاشم به طور خاص در ارتباط بودند، انگیزه‌ای قوی برای جنگ با پیامبر(ص) نداشتند؛ این در حالی است که سبیع ذوالخمار، فرمانده بنی‌مالک در جنگ حنین بر اساس پی‌جویی نسبش در کتب انساب، به یکی از خاندانهای رقیب بنی حبیب که در نیا با حبیب بن حارث ابن مالک مشترک بودند ــ احتمالاً ربیعة بن حارث (ابن حبان، الثقـات، ج۳، ص‌۲۶۲) یا خیثمـة بـن حـارث (ابن حبان، الثقـات، ج۳، ص‌۳۶۱) ــ تعلق داشت و از همین رو در نسبت به نیا، سبیع بن «حارث بن مالک» خوانده می‌شد (ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج4، ص‌۸۸۹؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۷۱؛ واقدی، مغازی، ج۳، ص‌۸۸۵). بر اساس این تحلیل حارث نام جد او و نه پدرش بوده است. بر این پایه او نه از خاندان ریاستی احلاف، که از خاندانهای به حاشیه رانده شده و رقابت جو برخاسته است. بر اساس منابع سیره، پیامبر(ص) انگیزۀ او برای این جنگ را «بغض قریش» دانسته است (ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج4، ص‌۸۹۹؛ یعقوبی، التاریخ، ج۲، ص‌۶۳؛ قس: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج5، ص۵۱۹؛ ابن حبیب، المحبر، ص۱۰۵). دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.
  270. . ابن حبیب، المحبر، ص115؛ واقدی، المغازی، ج3، ص892-897.
  271. . ابن ابی حاتم، تفسیر ابن ابی حاتم، ج6، ص1772-1774؛ طبری، جامع البیان، ج5، ص4؛ زمخشری، الکشاف، ج2، ص181-182.
  272. . ابن کثیر، السیرة النبویه، ج4، ص899.
  273. . واقدی، المغازی، ج 4، ص907؛ مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص410.
  274. . ابن کثیر، السیرة النبویه، ج4، ص917-918؛ واقدی، المغازی، ج3، ص924؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص149-150.
  275. . حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.
  276. . یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص63 – 64؛ طبرسی، اعلام الوری، ص116.
  277. . صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص384 و 385.
  278. . او برادر مادری زیاد بن سمیه و یکی از کسانی است که شهادت به زناکاری مغیره بن شعبه داد و توسط خلیفه شلاق خورد. بلاذری، انساب الاشراف، ج 2، ص136، ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج 10، ص418؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 1، ص140.
  279. . پیامبر(ص) نام وی را به المُنبَعِث تغییر داد. واقدی، المغازی، ج 3، ص931.
  280. . واقدی، المغازی، ج 3، صص 931 - 932، خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص42، ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 2، ص232.
  281. . فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(2)، محمود حیدری آقایی.
  282. . واقدی، المغازی، ج 3، ص۹۲۲ بب‌؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص‌۱۵۸-۱۵۹؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۶-۶۷؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص۱۵۷-۱۵۸، ۱۶۶.
  283. . واقدی، المغازی، ج 3، ص۹۲۲ بب‌؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص‌۱۵۸-۱۵۹؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۶-۶۷؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص۱۵۷-۱۵۸، ۱۶۶.
  284. . برخی از کلمات حضرت پس از پایان محاصره به روشنی نشان از آن دارد که ایشان انتظار داشتند، ثقیف به صلح اسلام آورد؛ از جمله اینکه به هنگام بازگشت، آنگاه که مسلمانان از حضرت خواستند ثقیف را نفرین کند، حضرتدعا کرد که خداوند ثقیف را هدایت کند (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص‌۱۵۹؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص‌۴۹۹؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۶، ص‌۴۱۳؛ ترمذی، سنن، ج۵، ص‌۷۲۹). حدیثی منتسب به پیامبر(ص) با این مضمون که «ان صید وج حرام وعضاهه حرام محـرم» (همانا شکـار وج ــ یعنـی طائـف ــ حـرام است و رستنیهای آن حرام محرم)، به تصریح محدثان در همین ایام از زبان پیامبر(ص) صادر شده است. (برای تحلیلی در این باره، نک‌: حمید الله، مجموعة‌الوثائق‌ السیاسیة‌ للعهد النبوی‌ و الخلافة‌ الراشده، ص۲۸۴-۲۸۶). حتی آنگاه که در مدینه به پیامبر(ص) گفتند خداوند طائف را بر تو فتح کند، حضرت فرمود: «هرچند اذنی دربارۀ (جنگ با) ثقیف به من داده نشده باشد؟» (ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص‌۱۸۳۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۵، ص‌۴۴۴).(دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627) در برخی منابع، از علل ناکامی این محاصره طولانی، بیرون آمدن مسلمانان از مدینه، نبرد سنگین حنین و کم‌رنگ شدن انگیزه دینی از جمله حضور برخی از افراد در سپاه مسلمانان به طمع دستیابی به زنان زیباروی ثقیف(واقدی، المغازی، ج3، ص933-937؛ ابن کثیر، السیرة النبویه، ج4، ص922؛ اسحاق بن راهویه، مسند ابن راهویه، ج4، ص63.) و نیز درخواست شماری از زنان مسلمان از پیامبر برای سهم بردن از گوهرهای زنان ثقیف (ابن کثیر، السیرة النبویه، ج4، ص922؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج4، ص1832.) گزارش شده است. (حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.) برخی اصحاب ناراحت شدند و دوست داشتند تا فتح طائف محاصره ادامه داشته باشد. پیامبر(ص) فرمود: من مأذون در فتح این جا نیستم. (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، باب 135، ص301، ابن جوزی، الوفاء باحوال المصطفی، ج 1، ص430؛ قسطلانی، المواهب اللدنیه، ج 1، ص337.)
  285. . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص‌۳۱۲؛ ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج4، ص‌۹۶۴-۹۶۵؛ حاکم‌ نیشابوری، محمد، المستدرک علی الصحیحین‌ فی الحدیث، ج۳، ص۷۱۳.
  286. .ر. ک. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج5، ص‌۵۱۰.
  287. . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.
  288. . واقدی، المغازی، ج 3، ص261، ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص237؛ مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص490.
  289. . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص۳۱۲-۳۱۳؛ ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج4، ص‌۹۲۷-۹۲۸؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص‌۱۹۸.
  290. . بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص‌۱۶۳.
  291. . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص‌237.
  292. . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.
  293. . واقدی، المغازی، ج3، ص955؛ ابن حبان، الثقات، ج2، ص79؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص237.
  294. . فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(2)، محمود حیدری آقایی.
  295. . بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص‌۳۰۴.
  296. . واقدی، المغازی، ج3، ص‌۹۶۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص‌۳۱۳.
  297. . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص‌۳۱۳، ج ۵، ص‌۵۰۶، جم‌؛ بخاری، التاریخ، ج۱، ص‌۳۸۹، جم؛ ابن اثیـر، اسد الغابة، ج۳، ص۴۱۸، ج۵، ص‌۵۰۷، جم‌.
  298. . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص313.
  299. . ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج2، ص501؛ ابن حجر، فتح الباری، ج7، ص284.
  300. . ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج4، ص‌۹۶۴؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص‌۸۳-۸۴.
  301. . صنعانی، مصنف، ج۱، ص‌۴۱۴؛ احمد بن حنبل، مسند، ج۴، ص‌۳۴۳؛ ابوداوود سجستانی، سنن، ج۲، ص۵۵. برخی بر این باورند که مغیره که خود از احلاف بود، تنها احلاف را به خانه خود دعوت کرد و نمایندگان بنی‌مالک زیر سایبان مسجد اقامت داشته‏اند. (ابن ابی شیبه، المصنف، ج2، ص385؛ ابوداوود سجستانی، سنن ابی داود، ج1، ص314؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج2، ص509.) این گزینشِ مغیره را باید برگرفته از کینه دیرینه احلاف و بنی‌مالک و نیز قتل 10 تن از بنی‌مالک به دست مغیره در جاهلیت و نگرانی او از کینه و انتقام نمایندگان بنی‌مالک دانست.
  302. . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627؛ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.
  303. . واقدی، المغازی، ج3، ص964؛ ابن کثیر، السیرة النبویه، ج4، ص966؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص313.
  304. . ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج2، ص511.
  305. . ر. ک. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.
  306. . حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.
  307. . معمر بن راشد، «الجامع»، ص۲۲۶؛ احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج۲، ص‌۵۹۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج 2، ص123؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص‌۱۱۱۰؛ خوارزمی، المناقب‌، ص۱۳۶.
  308. . ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص‌۱۵۵.
  309. . طبری، تفسیر، ج۱۵، ص‌۱۶۳؛ ابن شهرآشوب، مناقب‌ آل‌ ابی ‌طالب‌، ج۱، ص‌۵۲.
  310. . ابو داوود سجستانی‌، سنن‌، ج3، ص۱۶۳؛ سیوطی، الدر المنثور، ج6، ص‌۳۰۵.
  311. . احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج3، ص‌۳۴۸، ج۴، ص‌۱۶۸؛ مسلـم‌ بن‌ حجـاج‌، صحیح‌، ج1، ص۲۵۹.
  312. . ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج2، ص‌۵۰۲-۵۰۳؛ برای شراب، نک‌: احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج4، ص‌۱۶۸.
  313. . طبری، تفسیر، ج3، ص147.
  314. . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.
  315. . ابن حجر، فتح الباری، ج6، ص224؛ زرکلی، الاعلام، ج5، ص234.
  316. . واقدی، المغازی، ج3، ص967؛ ابن شبه، تاریخ المدینه، ج2، ص504.
  317. . احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج4، ص‌۲۱۸؛ ابوداوود سجستانی، سنن، ج3، ص۱۶۳.
  318. . حمیداللّه‌، مجموعة‌الوثائق‌ السیاسیة‌ للعهد النبوی‌ و الخلافة‌ الراشده، ص‌ 284ـ286.
  319. . ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۱، ص‌۲۹۸.
  320. . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص285.
  321. . صنعانی، المصنف‌، ج 4، ص‌۱۷۱، ۲۳۳؛ ابن ماجه، سنن، ج۱، ص‌۵۵۹؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۹۶ بب‌
  322. . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص‌۳۱۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص‌۲۶۰؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص‌۴۹۵
  323. . عثمان که از همه کوچک‌تر بود، هنگام حضور هیئت در مدینه گاه پنهان و دور از چشم دیگر نمایندگان ثقیف، با پیامبر(ص) دیدار می‏کرد و با احکام و عقاید اسلامی آشنا می‏شد. او حتی زودتر از دیگر همراهان خود اسلام آورد. (واقدی، المغازی، ج3، ص966؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج2، ص502.)
  324. . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص‌۳۱۳؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۷۰.
  325. . ابن اثیر، اسد الغابه، ج2، ص155.
  326. . بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص190؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص42.
  327. . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.
  328. . واقدی، المغازی، ج3، ص969-970؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج2، ص504-505.
  329. . حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.
  330. . ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج1، ص69.
  331. . ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج1، ص406؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج62، ص404؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج8، ص48.
  332. . جاحظ، البیان، ج۲، ص۴۴؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۱، ص۵۸؛ زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۱۰۰.
  333. . ابن اثیر، اسدالغابه، ج1، ص۴۵۰.
  334. . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.
  335. . مثلاً نک‌: دینوری، الاخبار الطوال‌، ص۱۲۱-۱۲۳.
  336. . ر. ک. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶.
  337. . بلاذری‌، فتوح البلدان، ص‌ 351ـ352؛ ابن‌خلدون‌، تاریخ، ج‌ 2، ص‌ 520 ـ524؛ ثقفی‌، الغارات، ج‌ 2، ص‌ 517.
  338. . ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۰؛ ثقفی، الغارات، ج۲، ص‌۵۱۷؛ ابن اثیر، اسدالغابه، ج5، ص‌۷۶.
  339. . ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶.
  340. . بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۰۴، ۳۰۹؛ ابونعیم، احمد، ذکر اخبار اصبهان‌، ج۱، ص‌۷۵، ۳۴۲؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص‌۱۸۷.
  341. . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.
  342. . بلاذری، فتوح البلدان، ج2، ص298، 313؛ ابن حبان، الثقات، ج2، ص206.
  343. . بلاذری، فتوح البلدان، ج2، ص317-318.
  344. . دینوری‌، الاخبار الطوال، ص113، 122؛ بلاذری‌، فتوح البلدان، ص248؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج4، ص1748.
  345. . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج5، ص509-510؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص133.
  346. . ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج4، ص1035-1036؛ ابن اثیر، الکامل، ج2، ص533.
  347. . قلقشندی، صبح‌ الاعشی‌، ج۳، ص۳۲۷؛ برای خطة اهل الرایة، نک‌: مقریزی، الخطط، ج۲، ص۸۷ و نیز محدوده خطه ثقیف ر. ک. ابن عبد الحکم، فتوح مصر و اخبارها، ص204-205.
  348. . ابن‌حزم‌، جمهرة انساب العرب، ص‌ 266ـ 268؛ ابن‌خلدون‌، تاریخ، ج‌ 2، ص‌ 369.
  349. . دانشنامه جهان اسلام، مقاله ثقیف، علی پورصفر قصابی نژاد، ج1، ص4263.
  350. . دینوری، الاخبار الطوال‌، ص۱۴۷؛ اسکافی، المعیار و الموازنه، ص۶۲.
  351. . نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۵۲۵.
  352. . مثلاً نک‌: راوندی، الخرائج‌ و الجرائح‌، ج۱، ص‌۲۳۰؛ ابن طاووس، الیقین‌، ص417.
  353. . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص‌۸۰.
  354. . زوابی جمع زاب به معنی نهر آب، نام چهار نهر آب در منطقه بالا و پایین بغداد بود که در آن افرادی زندگی می‌‌کردند.(یاقوت حموی، معجم البلدان،ج3، ص174) کارگزار و فرماندار این منطقه سعد بن مسعود ثقفی بود. (نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص11.)
  355. . بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص158؛ مجلسی، بحارالانوار، ج32، ص357.
  356. . مثلاً نک‌: کلینی، الکافی، ج۳، ص‌۵۴۰؛ ابن بابویه، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص‌۲۴؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۹، ص‌۲۰۵.
  357. . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.
  358. . ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۸.
  359. . ابن اثیر، الکامل، ج3، ص413؛ ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج1، ص187.
  360. . بلاذری، انساب الاشراف، ج5، ص252؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص69.
  361. . ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۹؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۱۹؛ کشی، معرفة الرجال‌، ج۱، ص‌۲۵۵.
  362. . خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص167-168؛ یعقوبی، البلدان، ص261؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج7، ص116-118.
  363. . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج7، ص151؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج10، ص265.
  364. . ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج3، ص59.
  365. . یعقوبی، البلدان، ص261-264؛ ابن حبان، الثقات، ج2، ص317؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج12، ص198.
  366. . یعقوبی، البلدان، ص263؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج6، ص40.
  367. . حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.
  368. .ر. ک. دانشنامه جهان اسلام، مقاله ثقیف، علی پورصفر قصابی نژاد، ج1، ص4263.
  369. . خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص240.
  370. . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج5، ص211.
  371. . دینوری، الاخبار الطوال، ص337.
  372. . ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج6، ص145.
  373. . مثلاً نک‌: کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۱۵۱.
  374. . طبری، تاریخ، ج۵، ص۵۷۴.
  375. . بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۶۶، ۱۷۲، جم‌؛ ابن اثیر، الکامل، ج۴، ص‌۵۳۶-۵۳۷.
  376. . مقری، نفح الطیب، ج۱، ص‌۲۳۵، جم‌؛ ابن اثیر، الکامل، ج۵، ص‌۴۸۹.
  377. . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627..
  378. . ابن اثیر، الکامل، ج3، ص413؛ ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج1، ص187.
  379. . بلاذری، انساب الاشراف، ج5، ص252؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص69.
  380. . دینوری، الاخبار الطوال، ص219؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج1، ص357.
  381. .آنچه مسلم است این که ثقفیان ساکن در کوفه در قیاس با دیگر قبایل عرب مسکون در این شهر، از جمعیت بسیار کمتری برخوردار بودند چندان که منابع در ذکر خطط کوفه و دسته‌بندی‌های قبایل آن نامی از این قبیله نبرده‌اند. (بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص235-236؛ ثقفی کوفی، الغارات، مقدمه، ج1، ص51.) با این وصف، اختصاص این حجم (دوازده سر) از سرهای شهدای کربلا به ایشان، با توجه به درصد اندک جمعیت شان از کل جمعیت کوفه، جز به معنای حضور بسیار پر رنگ ثقفیان در کربلا نمی‌تواند باشد.
  382. . دینوری، الاخبار الطوال، ص259.
  383. . حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.
  384. . ابن طاووس، الیقین‌، ص۴۱۷.
  385. . کلینی، الکافی، ج۳، ص‌۴۹۰؛ ابن بابویه، خصال، ص۳۰۱؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۳، ص‌۲۵۰.
  386. . مثلاً نک‌: کلینی، الکافی، ج۵، ص‌۳۵۱.
  387. . مثلاً نک‌: حسن بن سلیمان، مختصر بصائر الدرجات‌، ص۲۰۱؛ نیز نک: نهج البلاغة، خطبۀ ۱۱۶.
  388. . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.
  389. . احمد بن حنبل، مسند، ج۴، ص۴۲۰؛ طبرانی، المعجم الاوسط، ج۲، ص‌۲۳۶؛ ابن بابویه، خصال، ص۲۲۸؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۶، ص‌۴۸۱.
  390. . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج8، ص302.
  391. . دینوری، الاخبار الطوال، ص147.
  392. . نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص525.
  393. . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص80.
  394. . طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص418.
  395. . آیاتی نظیر: آیه شریفه «یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلَالًا طَیِّبًا وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ» (بقره:168) (طبرسی، مجمع‌البیان، ج‌1‌، ص‌467)، آیه شریفه «قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَیٰ قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْرًا حَسَنًا وَإِنْ تَتَوَلَّوْا کَمَا تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا» (فتح:16) (طبری، جامع‌البیان، ج26، ص‌108) آیه شریفه «وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ ارْکَعُوا لَا یَرْکَعُونَ» (مرسلات: 48) (طبرسی، مجمع‌البیان، ج‌‌10، ص‌236؛ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج‌19، ص‌168؛ ثعلبی، تفسیر ثعلبی ج‌10‌، ص‌111-112) و.... حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.
  396. . فاکهی، اخبار مکه، ج۳، ص‌۲۰۴.
  397. . نجاشی، رجال، ص۴۳۵.
  398. . ابن ندیم، الفهرست، ص۱۱۸، ۱۵۲.
  399. . مثلاً نک‌: کلینی، الکافی، ج۳، ص‌۵۴۰؛ ابن بابویه، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص‌۲۴؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۹، ص‌۲۰۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص‌۶۰۰
  400. . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.
  401. . نجاشی، رجال النجاشی، ص287، 342؛ کشی، معرفة الرجال‌، ج2، ص612.
  402. . کشی، معرفة الرجال‌، ج1، ص383، طوسی، رجال الطوسی، ص131، 140، 144.
  403. . نجاشی، رجال النجاشی، ص14؛ طوسی، رجال الطوسی، ص153، 185-166، 191، 193، 207، 294.
  404. . ابن ندیم، الفهرست، ص37، 267.
  405. . ابن اثیر، اسد الغابه، ج 6، ص72.
  406. . خلیفة بن خیاط، طبقات خلیفه، ص105 و 311؛ ابن قانع، معجم الصحابه، ج 3، ص142.
  407. . ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج 6، ص369.
  408. . ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج 10، ص418؛ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج 2، ص398؛ قرطبی، تفسیر قرطبی، ج 12، ص178. بلاذری، انساب الاشراف، ج 2، ص136.
  409. . ابن اثیر، اسد الغابه، ج 2، ص395.
  410. . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص507.
  411. . ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 2، ص630.
  412. . ابن اثیر، اسد الغابه، ج 7، ص277.
  413. . ابن اثیر، اسد الغابه ج 7، ص111.
  414. . ابن اثیر، اسد الغابه ج 7، ص23.
  415. . ابن اثیر، اسد الغابه، ج 7، ص67.
  416. . زرکلی، الاعلام، ج 2، ص157؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص507.
  417. . زرکلی، الاعلام، ج 1، ص166.
  418. . زرکلی، الاعلام، ج2، ص60-61.
  419. . فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(2)، محمود حیدری آقایی.
  420. . ابن سلام، طبقات فحول الشعراء، ج 1، ص259؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج4، ص343.
  421. . زرکلی، الاعلام، ج5، ص95 ابن هشام، السیرة النبویة، ج2، ص409، ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 2، ص23.
  422. . ابن سلام، طبقات فحول الشعراء، ج 1، ص259.
  423. . ابن کلبی، جمهرة النسب، ص388؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج6، ص46.
  424. . مرزبانی، معجم الشعراء، ص293؛ ابن سلام، طبقات فحول الشعراء، ج 1، صص260.
  425. . ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج2، ص668.
  426. . مرزبانی، معجم الشعراء، ص53.
  427. . بلاذری‌، فتوح البلدان، ص351ـ352؛ ابن‌خلدون‌، تاریخ، ج‌ 2، ص‌ 520 ـ524؛ ثقفی‌، الغارات، ج‌ 2، ص‌ 517.
  428. . ابن‌حزم‌، جمهرة انساب العرب، ص‌ 266؛ ابن‌خلدون‌، تاریخ، ج‌ 2، ص‌ 470، 492ـ493، 547، 553، 565 ـ566، 577.
  429. . ابونعیم‌، ذکر اخبار اصبهان، ج‌ 1، ص‌ 75، 342.
  430. . ابونعیم، ذکر اخبار اصبهان، ج1، ص75؛ طبری، تاریخ طبری، ج3، ص224.
  431. . طبری، تاریخ طبری، ج3، ص446.
  432. . زرکلی، الاعلام، ج2، ص100.
  433. . ابن‌حزم‌، جمهرة انساب العرب، ص‌ 266ـ 268؛ ابن‌خلدون‌، تاریخ، ج‌ 2، ص‌ 369.
  434. . دانشنامه جهان اسلام، مقاله ثقیف، علی پورصفر قصابی نژاد، ج1، ص4263.
  435. . خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص167-168؛ یعقوبی، البلدان، ص261؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج7، ص116-118.
  436. . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج7، ص151؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج10، ص265.
  437. . ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج3، ص59.
  438. . ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج3، ص1027؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص74.
  439. . ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج2، ص609.
  440. . ابن حجر، الاصابه، ج6، ص157-158.
  441. . ابن اعثم، الفتوح، ج2، ص346.
  442. . دینوری، اخبار الطوال، ص218؛ طبری، تاریخ، ج5، ص235.
  443. . خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص240.
  444. . حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.
  445. .نجاشی، رجال، ص16-17.
  446. . ابن شهر آشوب، معالم العلماء، ص39.
  447. . نجاشی، رجال، ص16-17. نیز ر. ک. شیخ طوسی، رجال، ص68.
  448. . شیخ طوسی، رجال، ص131.
  449. . نجاشی، رجال، ص286؛ شیخ طوسی، رجال، ص140.
  450. . شیخ طوسی، رجال، ص140.
  451. . شیخ طوسی، رجال، ص144؛ ابن داود حلی، رجال، ص184.
  452. . شیخ طوسی، رجال، ص166.
  453. . نجاشی، رجال، ص294.
  454. . نجاشی، رجال، ص14.
  455. . نجاشی، رجال، ص287.
  456. . نجاشی، رجال، ص281.
  457. . شیخ طوسی، رجال، ص102.