لعن امام علی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط HeydariBot (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۰ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۲۳:۱۰ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

لعن امام علی کینۀ دیرینۀ امویان با بنی هاشم و اسلام، پس از وفات پیامبر خدا(ص) بیشتر بروز کرد و بخصوص نسبت به امیر المؤمنین(ع) این کینه و عداوت بیشتر بود. وقتی امویان به قدرت رسیدند، از جمله کارهایی که کردند، انتقام‌گیری از اسلام و اهل بیت پیامبر و هواداران آنان، بخصوص از حضرت علی(ع) و شیعیان او بود[۱].

مقدمه

بدگویی از علی(ع) و ترویج لعن و دشنام و سبّ نسبت به آن حضرت، یکی از جلوه‌های این دشمنی بود. این شیوۀ شوم، بیشتر به دست معاویه اعمال می‌شد، که اجداد و نیاکان وی در جنگ‌های صدر اسلام با تیغ مسلمانان، به‌ویژه علی بن ابی طالب(ع) به هلاکت رسیده بودند. معاویه، همۀ عوامل تبلیغی و فرهنگی و اقتصادی را که در اختیار داشت، برای این انتقام‌گیری به کار گرفته بود. وقتی به قدرت رسید، به همۀ کارگزاران خویش نوشت از نقل فضایل علی(ع) جلوگیری کنند و دربارۀ فضایل عثمان، حدیث بگویند و بسازند. از کشته شدن عثمان نیز بهانه‌ای برای کینه‌پراکنی در دل‌ها و ترویج سب و لعن علی(ع) ساخت و خون او را به گردن علی(ع) انداخت و حادثه را تحریف کرد و به تحریک احساسات علیه آن حضرت پرداخت و جنگ صفین را به راه انداخت و بذر دشمنی علیه امام را خارج از شام، در حجاز و عراق و به خصوص در کوفه پراکند. معاویه، ولید، حجّاج، مروان، زیاد و مغیره نیز از جمله فعالان این عرصه بودند. علاوه‌بر آنکه خطیبان وابسته بر منبرها علی(ع) را لعن می‌کردند، هریک از شیعیان علی(ع) در سال‌های بعد، توسّط معاویه و عمال او دستگیر می‌شد، تحت فشار قرار می‌گرفت که در ملأ عام، علی(ع) را لعن کند و چه انسان‌هایی که جان خود را در راه محبّت علی(ع) و تسلیم نشدن به خواستۀ امویان باختند و به شهادت رسیدند. شهادت حجر بن عدی و یارانش یکی از نمونه‌هاست. سیاست پلید معاویه سال‌های سال ادامه یافت. وقتی به او اعتراض می‌کردند و خواستار قطع آن می‌شدند، می‌گفت: آن‌قدر ادامه می‌دهم تا بزرگان بر این روش بمیرند و کودکان بر این آیین بزرگ شوند.[۲] در اوایل کار، کسانی مقاومت و امتناع می‌کردند، امّا تبلیغات سوء و بخشنامه‌های پیاپی و پیگیری‌های مدام از سوی معاویه، به جایی رسید که ناسزاگویی به امام علی(ع) و لعن او در منابر و خطبه‌ها و جلسات و همه‌جا، به عنوان یک وظیفۀ دینی و اعتقاد راسخ و سنّت رایج، متداول گشت، تا آنکه عمر بن عبد العزیز جلوی آن را گرفت و به این بدعت شوم پایان داد.[۳] وی دو سال حکومت یافت، از سال ۹۹ تا ۱۰۱ هجری، ولی پس از مرگ او دوباره آن برنامه‌ها ادامه یافت. همۀ اینها در شرایطی بود که پیامبر خدا(ص)، علاوه‌بر تأکید نسبت به حبّ علی(ع)، بارها بغض و دشمنی با علی(ع) را دشمنی با خدا و رسول دانسته بود: من أبغض علیّا فقد أبغضنی و من أبغضنی فقد أبغض اللّه[۴] و از سبّ علی(ع) نهی کرده بود: لا تسبّوا علیّا و لا تحسدوه، فإنّه ولیّ کلّ مؤمن و مؤمنة بعدی[۵] و سبّ و ناسزا به علی(ع) را دشنام به خویش و خدا معرفی کرده بود: من سبّ علیّا فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللّه تعالی[۶] خود حضرت علی(ع) می‌دانست و پیشگویی کرده بود که پس از او، وی را لعن و سبّ خواهد کرد و یاران او را هم به آن وادار خواهند نمود. به آنان فرموده بود: پس از من معاویه شما را به سبّ من وامی‌دارد و از شما می‌خواهد که از من تبرّی و بیزاری بجویید. امّا سبّ، (از روی تقیّه) مرا سبّ کنید، ولی از من تبرّی نجویید؛ چراکه من بر فطرت توحیدی زاده شده‌ام و در ایمان و هجرت، پیشتازم.[۷] این‌گونه پیشگویی‌ها را به کسانی همچون میثم تمّار هم فرموده بود.[۸] از جملۀ این روایات به فرمودۀ امام صادق(ع) چنین است: ...فإن أمروکم بسبّی فسبّونی، و إن أمروکم انّ تبرّؤا منّی فإنّی علی دین محمّد»[۹] که از این حدیث، نهی از برائت هم فهمیده نمی‌شود. شاید اجازۀ امام به سبّ خود از سوی یاران تحت فشار، برای حفظ جان آنان بوده، چون امویان با این بهانه و برنامه، می‌خواستند شیعیان امیر المؤمنین(ع) را ریشه‌کن سازند. پایه‌های حکومت امویان، جز با درهم کوبیدن جناح طرفدار علی(ع) استوار نمی‌شد. وقتی امام سجاد(ع) به مروان حکم اعتراض کرد که با توجّه به دفاع امام علی از عثمان، چرا آن حضرت را در منبرها سبّ می‌کنند، وی پاسخ داد: لا یستقیم الأمر إلاّ بذلک[۱۰]، حکومت جز بدین‌ وسیله برپا نمی‌ماند! و این نهایت کینه و خصومت آنان را با اهل بیت نشان می‌دهد[۱۱].

مخالفت با دشنام‌گویی به او

به‌ نقل از عبید الله بن ابی ملیکه: مردی از شامیان پیش ابن عباس آمد و به دشنامگویی علی(ع) پرداخت. ابن عباس، مُشتی شِن به طرفش پاشید و گفت: ای دشمن خدا! تو پیامبر خدا را آزردی [و] "بی‌گمان، کسانی که خدا و پیامبر او را آزار می‌رسانند، خدا آنان را در دنیا و آخرت، لعنت می‌کند و برایشان عذابی خوارکننده آماده ساخته است"[۱۲]. اگر پیامبر خدا زنده بود، او را آزار داده بودی[۱۳].

بُسر بر منبر بصره سخنرانی کرد و علی(ع) را دشنام گفت. آن گاه گفت: هر کس می‌داند من راست می‌گویم، او را به خدا سوگند می‌دهم که مرا تصدیق کند و هر کس می‌داند من دروغ می‌گویم، مرا تکذیب کند. ابو بکره گفت: خدا شاهد است که ما تو را جز دروغگو نمی‌دانیم. بُسر، فرمان داد تا او را خفه کنند؛ ولی ابو لؤلؤ ضَبی بلند شد و خود را روی او افکند و مانع خفه کردن او شد[۱۴].

به نقل از ابو عبد الله جدلی: وارد خانه ام سلمه شدم. به‌ من گفت: آیا در بین شما به پیامبر خدا دشنام گفته می‌شود؟ گفتم: پناه بر خدا! یا منزه است خدا! یا کلمه‌ای شبیه به اینها گفتم. گفت: از پیامبر خدا شنیدم که می‌فرمود: "هر کس علی را دشنام بگوید، مرا دشنام گفته است"[۱۵].

به نقل از عامر بن سعد بن ابی وقاص از پدرش: معاویة بن ابی سفیان به سعد، فرمان داد [به دشنامگویی به علی(ع)‌] و گفت: چه چیزی مانع شده است که ابو تراب را بد بگویی؟ سعد گفت: سه چیزی را که پیامبر خدا به علی(ع) فرمود: به یاد می‌آورم و هرگز وی را دشنام نمی‌گویم و برای من، [داشتن‌] یکی از آن سه، محبوب‌تر از شتران سرخ‌موست: هنگامی که پیامبر خدا در یکی از جنگ‌ها علی(ع) را جانشین ساخت، وی به ایشان گفت: ای پیامبر خدا! آیا مرا با زنان و بچه‌ها وا می‌نهی؟ پیامبر خدا به وی فرمود: "آیا از این که نسبت به من، همچون هارون نسبت به موسی‌(ع) باشی، جز آنکه پس از من پیامبری نیست، خشنود نیستی؟". و در روز خیبر شنیدم که پیامبر خدا می‌فرمود: "پرچم را به کسی می‌دهم که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش نیز وی را دوست دارند". در انتظار تحقق این سخن بودیم که فرمود: "علی را برایم صدا کنید". علی(ع) چشم‌درد داشت که وی را آوردند. ایشان آب دهن به چشم او زد و پرچم را به وی داد و خداوند، او را پیروز ساخت. و هنگامی که این آیه: "بگو: بیایید پسرانمان را و پسرانتان را... فرا بخوانیم"[۱۶] نازل شد، پیامبر خدا، علی و فاطمه و حسن و حسین(ع) را خواست و فرمود: "بار خدایا! اینان، خانواده من‌اند"[۱۷]

خودداری مردم از دشنام‌گویی به او

درباره حوادث سال ۴۴ هجری: در این سال، معاویه در مسجد، مقصوره ساخت و در دو عید [فطر و قربان‌]، منبرها را به مصلی‌ منتقل کرد و پیش از نماز، خطبه خواند. این به خاطر آن بود که وقتی مردمْ نماز می‌خواندند، [به خانه‌هایشان‌] بر می‌گشتند تا لعن علی(ع) را نشنوند. از این رو، معاویه خطبه را بر نماز، مقدم داشت. او فدک را به مروان بن حَکم بخشید تا بدین وسیله، خاندان پیامبر خدا را خشمگین سازد[۱۸].

به نقل از سعد بن محمد بن حسن بن عطیه: سعد بن جُناده به کوفه نزد علی بن ابی طالب(ع) آمد و گفت: ای امیر مؤمنان! برایم پسری به دنیا آمده است؛ او را نام‌گذاری کن. علی(ع) فرمود: "این، عطیه خداوند است". لذا عطیه‌[۱۹] نامیده شد. مادر او کنیزی رومی بود. عطیه به همراه ابن اشعث، علیه حَجاج، خروج کرد. وقتی سپاه ابن اشعثْ شکست خورد، عطیه به فارس گریخت. حَجاج به محمد بن قاسم ثقفی نوشت: "عطیه را فرا بخوان. اگر علی بن ابی طالب را لعن کرد [که رهایش می‌کنی‌]، و گرنه به او چهارصد شلاق بزن و موی سر و ریشش را بتراش". محمد بن قاسم، وی را فرا خواند و نامه حَجاج را برایش خواند. عطیه از لعن‌ علی(ع) سر بر تافت. محمد بن قاسم چهارصد شلاق به وی زد و سر و ریشش را تراشید[۲۰].

شهری که از دشنام‌گویی به او خودداری ورزید

در توصیف شهر سِجِستان‌[۲۱]: رُهَنی گفت: از همه مهم‌تر، این که علی بن ابی طالب(ع) بر همه منبرهای شرق و غرب، مورد لعن قرار گرفت و بر منبر این شهر، جز یک بار، لعن نشد. مردم این شهر به خواست بنی امیه پاسخ ندادند و در پیمانشان [با حاکمان اموی، این شرط را] افزودند که در منبر آنان، هیچ کس لعن نشود و در شهرشان، جوجه‌تیغی و لاک‌پشتْ شکار نکنند. کدامین بزرگواری، عظیم‌تر از خودداری آنان از لعن برادر پیامبر خدا بر منبرشان است، در حالی که بر منبر حرمین (مکه و مدینه) لعن می‌شد؟[۲۲]

خودداری از بیزاری جُستن‌

به نقل از ابو مِخْنف، در بیان کشته شدن حُجْر بن عَدی و یارانش: فرستاده معاویه نزد آنان آمد، با این پیام که شش نفرشان آزاد و هشت نفرشان کشته شوند. فرستاده معاویه به آنان گفت: به ما فرمان داده شده است که بیزاری (برائت) جستن از علی و لعن کردن وی را به شما پیشنهاد کنیم. اگر این کار را انجام دهید، شما را رها می‌کنیم؛ و اگر انجام ندهید، شما را می‌کشیم؛ چرا که امیر مؤمنان [معاویه‌] چنین می‌پندارد که خونتان، به خاطر گواهی همشهریانتان علیه شما، برای او مباح است. با این همه، او شما را بخشیده است. پس، از علی بن ابی طالب، بیزاری بجویید تا شما را آزاد بگذاریم. آنان گفتند: بار خدایا! ما اهل چنین کاری نیستیم. [فرستاده معاویه‌] دستور داد که قبرشان را بکنند و کفن‌هایشان را بیاورند. آنان، همه شب را به نماز خواندن گذراندند. وقتی صبح شد، یاران معاویه گفتند: ای جمع! دیشب شما را دیدیم که نماز طولانی خواندید و دعای نیکو به جا آوردید. به ما بگویید که نظرتان درباره عثمان چیست؟ گفتند: او نخستین کسی بود که در قضاوت، ستم کرد و به غیر حق، عمل کرد. یاران معاویه گفتند: امیر مؤمنان [معاویه‌] شما را بهتر می‌شناخت! آن گاه در مقابل آنان ایستادند و گفتند: از این مرد (علی(ع)) بیزاری بجویید. آنان گفتند: او را دوست می‌داریم و از کسی که از او بیزاری بجوید، بیزاریم. هر یک از یاران معاویه، یکی از یاران حُجْر را گرفت تا بکشد. قبیصة بن ضبیعه به دست ابو شریفِ بدی افتاد. قَبیصه به او گفت: بین خاندان من و خاندان تو، پیمان امان است. کسی غیر از تو مرا بکشد. ابو شریف به وی گفت: خوبی کردن به تو صله رحم است. آن گاه حَضرَمی را گرفت و کشت، و قبیصة بن ضبیعه به دست قُضاعی کشته شد. سپس، حجر به آنان گفت: بگذارید وضو بگیرم. به او گفتند: بگیر. وقتی وضو گرفت، گفت: بگذارید دو رکعتْ نماز بگزارم که به خدا سوگند، هیچ گاه وضو نگرفته‌ام، مگر آنکه [پس از آن،] دو رکعت نماز خوانده‌ام. گفتند: بخوان. [حجر،] نماز خواند. سپس برگشت و گفت: سوگند به خدا، هیچ گاه نمازی کوتاه‌تر از این نماز نخوانده بودم. چنانچه نمی‌پنداشتید که از مرگ می‌ترسم، دوست داشتم که بیشتر نماز بخوانم. آن گاه گفت: خداوندا! از تو علیه امت خویش یاری می‌خواهیم؛ چرا که کوفیان، علیه ما شهادت دادند و شامیان، ما را می‌کشند. سوگند به خدا، اگر مرا در این جا بکشید، [باید] بدانید که من اولین جنگاور مسلمانی خواهم بود که در وادی شام، کشته می‌شود و نخستین مرد مسلمانی خواهم بود که سگ‌های شام (معاویه و یارانش) بر او پارس کرده‌اند. هُدبَة بن فیاض، با شمشیر به سویش رفت. بدن حجر به لرزه افتاد. هدبه گفت: ولی نه! می‌پنداشتی که از مرگ نمی‌ترسی! من تو را رها می‌کنم، تو هم از مولایت بیزاری بجوی. حجر گفت: چگونه نترسم، در حالی که قبری کنده شده، کفنی پهن گشته و شمشیری آخته می‌بینم؟ سوگند به خدا که من، اگر از کشته شدن هم بترسم، هرگز چیزی را نخواهم گفت که پروردگارم را خشمگین سازد. آن گاه، هدبه او را کشت و [بقیه‌] آنان را یکی یکی کشتند تا آنکه همه شش نفر را کشتند[۲۳]

ناکام ماندن دشمنان امام

ابن ابی الحدید می‌گوید: استاد ما، ابو جعفر اسکافی گفت: اگر چیرگی جهل و تقلید بر مردم نبود، ما هیچ نیازی به پاسخگویی به استدلال‌های پیروان عثمان نداشتیم؛ اما چه می‌توان کرد که در آن روزگار، قدرت، نفوذ کلام، و غلبه فرمانِ بزرگان و علما و امرا، تأثیر فراوانی بر مردم داشت. نیز همگانْ مطلع بودند که پاداش و منزلت، از آنِ کسانی است که در فضیلتِ ابو بکر، اخبار و احادیث، نقل کنند و همگان دیدند که محدثان (به خاطر دستیابی به دنیا) چگونه حدیث‌های بسیار ساختند. این همه، مورد اهتمام بنی امیه بود. بنی امیه در طول حاکمیتشان، پیوسته تلاش نمودند تا یاد علی(ع) و فرزندانش را به فراموشی سپرده، نور ایشان را خاموش نموده، برتری‌ها و بزرگواری‌ها و سوابق ایشان (در اسلام) را کتمان کنند. بنی امیه، خطیبان و سخنرانان را وادار نمودند که علی(ع) و فرزندانش را بر منبرها ناسزا و دشنام بگویند و مورد لعن قرار دهند. پس، پیوسته، شمشیرها از خون ایشان، سرخ فام و عدد ایشان کم و دشمنان ایشان فراوان بود. این گونه بود که علی(ع) و فرزندانش، همواره کشته و اسیر و یا در تبعید و در فرار بودند و عمْر را پیوسته خوار، محروم، ترسان و در انتظار می‌گذرانیدند، تا جایی که اگر شخصی فقیه، محدث، قاضی و یا متکلم نیز چیزی از فضایل ایشان را بازگو می‌کرد، با شدیدترین توبیخ‌ها و سخت‌ترین مجازات‌ها تهدید می‌شد و اجازه داده‌ نمی‌شد که کسی در اطراف او گرد آید.

تقیه، حتی به جایی رسید که وقتی محدث، حدیثی را از علی(ع) نقل می‌کرد، نام وی را پنهان می‌داشت و تنها به "مردی از قریش گفت" یا "مردی از قریش چنین کرد" اکتفا می‌کرد و نام علی(ع) را به زبان نمی‌آورد. از اینها گذشته، می‌بینیم که در آن روزگار، همه مخالفان علی(ع) به نقض فضایل وی می‌پرداختند و برای این هدف، حیله‌ها و تأویل‌هایی به کار می‌بردند؛ مخالفانی از قبیل: خارجی از دین برون‌رفته، مُنکرِ کینه‌توز، معتقد گیج، نوجوان معاند، منافق دروغگو، عثمانی حسود (که در نقل فضایل او، اعتراضْ وارد می‌کرد و خدشه می‌نمود)، معتزلی‌ای که در احادیث فضایل او، نقض‌های کلامی وارد می‌کرد (همو که به دانش اختلافِ مذاهب، آگاه بود و شبهه را می‌دانست و موارد خدشه و انواع تأویل‌ها را بلد بود و با این حال، در ابطال فضایل علی(ع) تلاش می‌کرد و مشهورترین فضایل او را تأویل می‌نمود و گاه به چیزی تأویل می‌نمود که احتمال آن نمی‌رفت و گاه با قیاسِ نقضی، می‌خواست از ارزش آن بکاهد). با این همه، از نیرومندی و بلندمرتبگی و روشنایی و پرتو افشانی شخصیت علی(ع) کاسته نشد. تو خود می‌دانی که معاویه، یزید و مروانیانی که پس از آن دو به قدرت رسیدند، در دوران حاکمیت خود- که حدود هشتاد سالْ طول کشید- از هیچ تلاشی برای وادار ساختن مردم به بدگویی و لعن علی(ع) و نیز پوشاندن برتری‌ها و مخفی نمودن بزرگی‌ها و سوابق او فروگذار نکردند.

خالد بن عبد الله واسطی، از حصین بن عبد الرحمان، از هلال بن یساف، از عبد الله بن ظالم نقل کرده است که: وقتی برای معاویه بیعت گرفته شد، مغیرة بن شعبه سخنرانان را وا می‌داشت تا علی(ع) را لعن کنند. سعید بن زید بن عمرو بن نُفَیل گفت: آیا نمی‌بینید که این مرد ستمکار، فرمان می‌دهد که اهل بهشت، لعن شوند؟! سلیمان بن داوود، از شعبه، از حُر بن صباح نقل کرده است که: از عبد الرحمان بن اخنس شنیدم که می‌گفت: مغیرة بن شعبه را در حال سخنرانی دیدم. او علی(ع) را یاد کرد و به وی بد گفت. ابو کرَیب می‌گوید: ابو اسامه برایمان حدیث کرد و گفت: صدقة بن مثنی‌ نَخَعی، از ریاح بن حارث نقل کرد که: مغیرة بن شعبه در مسجد جامع [کوفه‌] بود و مردم پیشش بودند. مردی- که قیس بن علقمه نام داشت- نزدش آمد و مغیره از وی استقبال کرد. او علی(ع) را دشنام گفت.

محمد بن سعید اصفهانی، از شریک، از محمد بن اسحاق، از عمرو بن علی بن حسین، از پدرش (علی بن حسین(ع)) روایت کرد که: مروان به من گفت: در بین مردم، هیچ کس همانند یار شما از یار ما حمایت نکرد. گفتم: پس چرا در منبرهایتان وی را دشنام می‌گویید؟ گفت: چون حکومت ما، جز با این کار، سامان نمی‌یابد. ابو غسان مالک بن اسماعیل نهدی، از ابن ابی سیف روایت کرده است که: مروان، سخنرانی کرد و حسن بن علی(ع) هم نشسته بود. مروان به علی(ع) ناسزا گفت. حسن بن علی(ع) به مروان فرمود: "وای بر تو، ای مروان! آیا این کسی که بدش را می‌گویید، بدترینِ مردم است؟". [مروان‌] گفت: نه؛ بلکه بهترینِ مردم است. ابو غسان، همچنین روایت کرده است که: عمر بن عبد العزیز گفت: پدرم سخنرانی می‌کرد و پیوسته [و بدون هیچ لکنتی‌] به سخنرانی‌اش ادامه می‌داد؛ اما وقتی از علی یاد می‌کرد و او را دشنام می‌گفت، زبانش بند می‌آمد، صورتش زرد می‌شد و حالش تغییر می‌کرد. در این خصوص از وی پرسیدم. گفت: آیا این مطلب را متوجه شده‌ای؟ اگر اینان آنچه را پدرت درباره علی می‌داند، بدانند، یک نفرشان از آنان هم از ما پیروی نمی‌کند.

ابو عثمان روایت کرده است که: ابو یقظان برای ما حدیث کرد و گفت: در روز عرفه، یکی از پسران عثمان، نزد هشام بن عبد الملک به پا ایستاد و گفت: این، روزی است که خلفا لعن ابو تراب را در آن، مستحب می‌شمردند. عمرو بن قناد، از محمد بن فُضَیل، از اشعث بن سَوار روایت کرده است که: عَدی بن اوطات، علی(ع) را بر منبر، دشنام گفت. حسن بصری گریست و گفت: امروز، مردی دشنام گفته شد که در دنیا و آخرت، برادر پیامبر خداست. عدی بن ثابت، از اسماعیل بن ابراهیم روایت کرده است که: من و ابراهیم بن یزید برای نماز جمعه [، در مسجد کوفه‌] نزدیک درهای بنی کنده نشسته بودیم که مغیره برخاست و به خواندن خطبه پرداخت. او خدا را حمد گفت و سپس هر چه خواست، بیان کرد. آن گاه به [دشنامگویی به‌] علی(ع) پرداخت. ابراهیم، روی ران یا زانوی من زد و گفت: رو به من کن و با من حرف بزن، که ما در نماز جمعه نیستیم (این، دیگر نماز جمعه نیست که شرعاً استماع خطبه آن، ضروری باشد). نمی‌شنوی این مرد، چه می‌گوید؟

عبد الله بن عثمان ثقفی روایت کرد و گفت: ابن ابی یوسف گفت: عامر بن عبد الله بن زبیر به پسرش گفت: ای پسرم! علی را جز به نیکی، یاد نکن؛ چرا که بنی امیه هشتاد سال بر منبرهایشان وی را لعن کردند؛ ولی در مقابل، خداوند، جز بر مقام وی نیفزود. دنیا هرگز چیزی را نساخته، مگر آنکه برگشته و نابودش کرده است؛ و دین، هرگز چیزی را بنا نکرده است که آن را نابود کند. عثمان بن سعید، روایت کرد و گفت: مطلب بن زیاد، از ابوبکر بن عبد الله اصفهانی برای ما نقل کرد که: شخصی منسوب به بنی امیه- که به وی خالد بن عبد الله می‌گفتند- همواره علی(ع) را دشنام می‌گفت. روز جمعه که شد، او برای مردم، سخنرانی کرد و گفت: سوگند به خدا، پیامبر خدا، در حالی که می‌دانست علی کیست، وی را به کار گرفت و این به خاطر آن بود که شوهر دخترش بود.

سعید بن مسیب که در حال چرت زدن بود، چشم‌هایش را گشود و گفت: وای بر شما! این خبیث، چه گفت؟ هم اکنون در رؤیا دیدم که قبر پیامبر خدا شکافت و پیامبر خدا فرمود: "دروغ گفتی، ای دشمن خدا!". قناد، روایت کرده است: اسباط بن نصر همدانی، از سُدی برایمان حدیث کرد که: من در مدینه، کنار احجار الزیت‌[۲۴] بودم که سواری بر شتر آمد و ایستاد و علی(ع) را دشنام گفت. مردم به دیده تحقیر به وی نگاه کردند. در این هنگام، سعد بن ابی وقاص آمد و گفت: خداوندا! اگر این مرد، بنده صالحت را دشنام گفته است، خواری وی را به مسلمانان نشان بده. چیزی نگذشت که شتر آن مرد، رم کرد و وی افتاد و گردنش شکست.

عثمان بن ابی شیبه، از عبد الله بن موسی‌، از فطر بن خلیفه، از ابو عبد الله جدلی روایت کرده است که: به خانه ام سلمه- که خدایش رحمت کند- وارد شدم. به من گفت: آیا پیامبر خدا در بین شما دشنام گفته می‌شود و شما زنده هستید؟! گفتم: کجا چنین چیزی اتفاق افتاده است؟ گفت: آیا علی و دوستدارانش دشنام گفته نمی‌شوند؟ عباس بن بکارِ ضَبی روایت کرده است که: ابو بکر هُذَلی، از زُهْری برایم نقل کرد که: ابن عباس به معاویه گفت: آیا از بدگویی این مرد (علی(ع)) دست نمی‌کشی؟ معاویه پاسخ داد: به این کار، همچنان ادامه خواهم داد تا کوچک‌ترها با آن، پرورش یابند و بزرگ‌ترها با آن، پیر گردند. هنگامی که عمر بن عبد العزیز به زمامداری رسید، از بدگویی علی(ع) دست کشید، تا جایی که مردم گفتند: او سنت را ترک کرده است! از ابن مسعود، روایت شده است که: شما چگونه خواهید بود، آن هنگام که فتنه شما را فراگیرد و کوچک‌ترها با آن، تربیت شوند و بزرگ‌ترها با آن، پیر گردند و مردم طبق آن، عمل کنند و آن را سنتْ تلقی نمایند و هر گاه چیزی از آن فتنه تغییر کند، گفته شود: سنت، تغییر یافته است؟ ابو جعفر می‌گوید: می‌دانید که پاره‌ای از پادشاهان، گاه از روی خواهش‌های نفس، سخن یا روشی را برمی‌گزینند و مردم را به آن وا می‌دارند، به گونه‌ای که غیر آن‌ را نمی‌شناسند؛ نظیر این که حَجاج بن یوسف، [در تلاوت قرآن،] قرائت عثمان را برگزید و قرائت‌های ابن مسعود و ابَی بن کعب را ترک نمود و مردم را در استفاده از آن دو قرائت، مورد تهدید قرار دارد. این، جدای از جنایاتی است که حَجاج بن یوسف، جباران بنی امیه و طاغیان مروانی نسبت به فرزندان علی(ع) و شیعیانش انجام داده‌اند.

حاکمیت حَجاج، بیست سال بود و هنوز او نمرده بود که مردم عراق بر قرائت عثمان، اجتماع کرده بودند و فرزندانشان با آن، بزرگ شده بودند و (به خاطر خودداری ورزیدن پدرانشان و نیز سر باز زدن آموزگاران از آموزش جز آن) غیر آن را نمی‌دانستند، به گونه‌ای که اگر قرائت عبد الله یا قرائت ابی برایشان خوانده می‌شد، نمی‌فهمیدند و (به سبب عادت کردن به غیر آن و طولانی بودن دوره ناآگاهی) نسبت به آشنایی با روش آن دو، پنداری کراهت‌آمیز و ناشایست داشتند؛ چون وقتی چیرگی بر رعیتْ پیدا شود و دوران سلطه بر آنان طولانی گردد و ترس در میانشان گسترش یابد و تقیه فراگیر گردد، همگی بر کنار کشیدن و سکوت، اتفاق می‌کنند و روزگار، به مرور، بینش آنان را می‌گیرد و از جُرئت و استواری‌شان می‌کاهد، به گونه‌ای که بدعت ناشناخته‌ای که به وجود آورده‌اند، بر سنتی که می‌شناسند، غالب می‌گردد. حَجاج و کسانی نظیر عبد الملک و ولید- که حَجاج را زمامدار کرد- و نیز سایر فرعون‌های اموی قبل و بعد این دو، بر مخفی نگه داشتن خوبی‌ها و فضایل علی(ع) و فرزندان و شیعیانش و نیز پایین آوردن قدر و منزلت آنان، حریص‌تر بودند تا ساقط کردن قرائت عبد الله و ابی؛ چون آن نوع قرائت‌ها موجب سقوط پادشاهی آنان و فساد کار و روشن شدن حالشان نمی‌شد، حالْ آنکه مشهور شدن فضل علی(ع) و فرزندانش و نیز آشکار گشتن خوبی‌های ایشان، زوال قدرت آنان را در پی می‌داشت و موجب تسلط دوباره حکم کتاب خدا- که کنار نهاده شده بود- بر آنان می‌گشت. از این رو، آنان، هشیارانه در مخفی نگه داشتن فضایل علی(ع) تلاش نمودند و مردم را بر پنهان کردن و پوشیده نگه داشتن آنها وا داشتند؛ ولی خداوند عز و جل تنها پرتوافشانی و درخشش شخصیت او و فرزندانش و فزونی یافتن مِهر آنان و انتشار و فراوانی یاد آنان و روشنی نیرومندی استدلال آنان و ظهور برتری آنان و بالا رفتن اعتبار آنان و عظمت یافتن جایگاه آنان را اراده کرده بود، به گونه‌ای که آنان به سبب اهانت‌های امویان، عزیز شدند و با به فراموشی سپرده شدن یادشان، زنده شدند و... سرانجام، همه بدی‌هایی که بدخواهان در حق علی(ع) و فرزندانش اراده کرده بودند، به خیر مبدل گشت.

در نتیجه، از فضایل، ویژگی‌ها، مزایا و سوابق علی(ع)، آن قدر به ما رسیده است که پیشتازان، بر او در این خصوصْ پیشی نگرفته و اراده‌کنندگان، همپای او نشده و جویندگان، به او نرسیده‌اند و اگر آن فضایل، در شهرت، همپای "قبله معین" نگشته بود و در فراوانی، چون "سنت محفوظ" نبود، با توجه به شرایطی که توصیف کردیم، از پسِ روزگاری بِدین بلندی، یک حرف هم از آن همه فضایل به دست ما نمی‌رسید[۲۵]

برداشته شدنِ دشنام‌گویی به امام(ع)‌

بنی امیه، امیر مؤمنان (علی بن ابی طالب(ع)) را دشنام می‌گفتند، تا آنکه عمر بن عبد العزیز، خلافت را به دست گرفت. او این کار را ترک کرد و به همه کارگزارانش نوشت که آن را ترک کنند. دلیلِ این که وی علی(ع) را دوست داشت، این است که خود گفت: من در مدینه علم می‌آموختم و همراه (شاگرد) عبیدالله بن‌ عبدالله بن‌عُتبة بن مسعود بودم. در این خصوص (بدگویی من از علی)، خبری از من به وی رسیده بود. روزی پیشش آمدم و او در حال نماز بود. نماز را طولانی کرد. نشستم و منتظر شدم تا از نماز، بیرون آید. وقتی نمازش پایان یافت، به من رو کرد و گفت: کی فهمیدی که خداوند، پس از خشنودی از اهل بدر و اهل بیعت رضوان، بر آنان خشم گرفته است؟ گفتم: این موضوع را نشنیده‌ام. گفت: پس، خبری که از تو درباره علی به من رسیده است، چیست؟ گفتم: از درگاه خداوند و تو عذرخواهی می‌کنم. [از همین الان‌] از روشی که داشتم، دست برداشتم. دلیل دیگر، این بود که‌] هر گاه پدرم سخنرانی می‌کرد و به علی ناسزا می‌گفت، زبانش سنگین می‌شد. گفتم: ای پدر! در سخنرانی‌ات خوب پیش می‌روی؛ ولی هر گاه به یاد کردن از علی می‌رسی، در می‌یابم که ناتوان می‌شوی. گفت: آیا این مطلب را متوجه شده‌ای؟ گفتم: آری. گفت: ای پسرم! اگر این مردمی که در گِرد ما هستند، آنچه را ما از علی می‌دانیم، بدانند، از گِرد ما پراکنده می‌شوند و به سوی فرزندان وی می‌روند. وقتی عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید، آن قدر به دنیا علاقه نداشت که برای آن، مرتکب این [گناه‌] بزرگ شود. پس بدگویی علی(ع) را ترک کرد و به کارگزارانش نوشت که آنان نیز آن را ترک کنند، و در عوض، این آیه را خواند: "به درستی که خداوند به دادگری و نیکوکاری و بخشش به خویشاوندان، فرمان می‌دهد و از کار زشت و ناپسند و ستم، باز می‌دارد. او به شما اندرز می‌دهد، باشد که پند گیرید"[۲۶]. این کار، در نظر مردم، جایگاهی نیکو یافت و وی را به این خاطر، بسیار مدح کردند[۲۷][۲۸].

جستارهای وابسته

  1. آخرین خطبه امام علی
  2. شهادت آرزوی امام علی
  3. پدر امام علی
  4. از ذو قار تا بصره‌
  5. ازدواج امام علی
  6. امارت امام علی در حدیث
  7. امامت امام علی در حدیث
  8. انواع دانش‌های امام علی
  9. انگیزه‌های دشمنی با امام علی
  10. ایثار امام علی در شب هجرت
  11. بازگشت خورشید برای امام علی
  12. اقدامات امام علی در جنگ بدر
  13. بیعت با امام علی
  14. اقدامات امام علی در جنگ تبوک
  15. ترور امام علی
  16. توطئه برای ترور امام علی
  17. جایگاه علمی امام علی
  18. اقدامات امام علی در جنگ احد
  19. اقدامات امام علی در جنگ بنی قریظه
  20. اقدامات امام علی در جنگ بنی نضیر
  21. اقدامات امام علی در جنگ حنین
  22. خبر دادن پیامبر از شهادت علی
  23. خلافت امام علی در حدیث
  24. اقدامات امام علی در جنگ خندق
  25. اقدامات امام علی در جنگ خیبر
  26. داوری‌های امام علی
  27. دشمنان امام علی
  28. دعاهای پیامبر خاتم برای امام علی
  29. دلایل تنهایی امام علی
  30. حب امام علی
  31. رویارویی امام علی با ناکثین
  32. زیان‌های دشمنی با امام علی
  33. سیاست‌های اجتماعی امام علی
  34. سیاست‌های اداری امام علی
  35. سیاست‌های اقتصادی امام علی
  36. سیاست‌های امنیتی امام علی
  37. سیاست‌های جنگی امام علی
  38. سیاست‌های حکومتی امام علی
  39. سیاست‌های فرهنگی امام علی
  40. سیاست‌های قضایی امام علی
  41. سیمای امام علی
  42. شکست بت‌ها توسط امام علی
  43. شکایت امام علی از نافرمانی یارانش
  44. عصمت امام علی در حدیث
  45. علم امام علی در حدیث
  46. امام علی از زبان اهل بیت
  47. امام علی از زبان دشمنانش
  48. امام علی از زبان قرآن
  49. امام علی از زبان همسران پیامبر
  50. امام علی از زبان پیامبر
  51. امام علی از زبان یارانش
  52. امام علی از زبان یاران پیامبر
  53. امام علی از زبان خودش
  54. غلو در دوست داشتن امام علی
  55. اقدامات امام علی در ماجرای فتح مکه
  56. فرزندان امام علی
  57. لقب‌های امام علی
  58. مأموریت امام علی
  59. محبوبیت امام علی
  60. محدودیت‌های امام علی در انتخاب کارگزاران
  61. هشدار امام علی به یارانش درباره نافرمانی
  62. نافرمانی سپاه امام علی
  63. نام‌های امام علی
  64. نسب امام علی
  65. نیرنگ‌های دشمنان امام علی
  66. هدایت امام علی در حدیث
  67. وراثت امام علی در حدیث
  68. وصایت امام علی در حدیث
  69. ولادت امام علی
  70. ولایت امام علی در حدیث
  71. ویژگی‌های اخلاقی امام علی
  72. ویژگی‌های اعتقادی امام علی
  73. ویژگی‌های امام علی
  74. ویژگی‌های جنگی امام علی
  75. ویژگی‌های دشمنان امام علی
  76. ویژگی‌های دوستداران امام علی
  77. ویژگی‌های سیاسی امام علی
  78. ویژگی‌های عملی امام علی
  79. پذیرفته شدن دعاهای امام علی
  80. پرورش امام علی
  81. پس از شهادت امام علی
  82. پیشگویی امام علی
  83. کارگزاران امام علی
  84. کنیه‌های امام علی
  85. کین‌ورزی به امام علی
  86. یاران امام علی
  87. یاری خواستن امام علی از کوفیان‌
  88. یوم‌الدار

منابع

پانویس

  1. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۳۰۵.
  2. مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲ ص ۲۲۲
  3. الغدیر، ج ۱۰، ص ۲۵۷ تا ۲۷۱
  4. موسوعة الامام امیر المؤمنین، ج ۱۱، ص ۲۵۳
  5. بحار الأنوار، ج ۳۹، ص ۲۹۲
  6. عیون اخبار الرضا، ج ۲ ص ۶۷، احقاق الحق، ج ۶، ص ۴۲۳
  7. نهج البلاغه، خطبه ۵۷ مناقب، ج ۲ ص ۲۷۲
  8. خصائص الأئمه، ص ۵۴
  9. بحار الأنوار، ج ۳۹ ص ۳۲۶
  10. ترجمة الامام امیر المؤمنین، (از: تاریخ دمشق)، ج ۳ ص ۱۲۷
  11. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۳۰۵.
  12. احزاب، آیه ۵۷.
  13. المستدرک علی الصحیحین، ج ۳، ص ۱۳۱، ح ۴۶۱۸.
  14. تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۱۶۷.
  15. المستدرک علی الصحیحین، ج ۳، ص ۱۳۰، ح ۴۶۱۵.
  16. آل عمران، آیه ۶۱.
  17. صحیح مسلم، ج ۴، ص ۱۸۷۱، ح ۳۲.
  18. تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۲۳.
  19. وی عطیة بن سعد بن جناده عوفی، از بزرگان تابعیان و اولین کسی است که به همراه جابر بن عبد الله انصاری، قبر امام حسین(ع) را زیارت کرد.
  20. الطبقات الکبری، ج ۶، ص ۳۰۴.
  21. سجستان به منطقه‌ای در خراسان بزرگ اطلاق می‌شد که از دیرباز معروف بود. در قدیم به آن «رام‌شهرستان» می‌گفتند. بین سجستان تا کرمان یکصد و سی فرسنگ فاصله است (معجم البلدان، ج ۳، ص ۱۹۰).
  22. معجم البلدان، ج ۳، ص ۱۹۱.
  23. تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۲۷۵.
  24. احجار الزیت، جایی است در مدینه که در آن، نماز باران می‌خوانند (معجم البلدان، ج ۱، ص ۱۰۹).
  25. شرح نهج البلاغة، ج ۱۳، ص ۲۱۹.
  26. نحل، آیه ۹۰.
  27. الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۲۵۵.
  28. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۷۹۹-۸۱۵.