بنی سعد بن مالک

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از بنی‌سعد بن مالک)

نسب بنی سعد

بنی سعد بن مالک در شمار قبایل قحطانی[۱] و از شاخه‌های قبیله بزرگ نخع است که نسب از سعد بن مالک بن نخع می‌‌برند[۲]. سعد، دارای فرزندان بسیار بود. وی از همسرش «ریطه بنت وائل بن ناجیة بن جماهر بن اشعر» از قبیله اشعر دارای فرزندانی به اسامی: قیس، صهبان، وهبیل، عامر و عبدالله درج و از همسر دیگر خود از قبیله بنی تمیم به نام «ماویة بنت دارم بن مالک بن حنظلة بن مالک بن زید مناة بن تمیم،» صاحب پسرانی به اسامی جذیمه، حارثه و جسر شد که هر یک از این پسران، سر شاخه طوایف بزرگی به همین نام شدند و تیره‌های بنی قیس، بنی صهبان، بنی وهبیل، بنی عامر، بنی جذیمه، بنی حارثه و بنی جسر را شکل دادند[۳]. ضمن اینکه از هر یک از این سرشاخه‌ها، تیره‌ها و شاخه‌های کوچکتری پدید آمد که از معروف‌ترین آنان می‌‌توان از: بنی کعب بن قیس[۴]، بنی عِدّاء[۵]، بنی عامر بن جسر[۶]، بنی کلیب و بنی نهار[۷] یاد کرد[۸].

مساکن بنی سعد بن مالک

از مساکن اختصاصی بنی سعد بن مالک در منابع، سخنی گفته نشده است، اما به نظر می‌‌رسد، آنان نیز همچون قبیله مادری‌شان نخع، در سرزمین یمن و به طور مشخص در مناطق بین نجران تا صنعا منزل و مأوا داشته‌اند[۹]. با توسعه تدریجی سکونتگاه بنی نخع و طوایف آن تا جنوب شرقی بیضاء، به احتمال جمعی از آنان هم بمانند دیگر اقوام نخعی، در دره‌های «مران»، «کَبران»، «نزعه»، «حَجُومه»، «مَلاحه»، «التیبب» و «صَحب»[۱۰] و اطراف مناطق نجران در یمن ساکن شدند[۱۱]. پس از اسلام و در طی فتوحات اسلامی، جمعی از ایشان با کوچیدن از یمن، مناطق مختلف از جمله عراق به ویژه شهر کوفه را مسکن و مأوای خود قرار دادند[۱۲]. طوایف و شاخه‌های بزرگ بنی سعد بن مالک، هر یک، در این شهر، مسجدی مختص به خود داشتند[۱۳]. این حضور را تا به امروز، از سوی برخی از فرزندان بنی سعد، بخصوص از سوی احفاد مالک بن اشتر، در این شهر و مناطق اطراف آن حفظ شده است[۱۴]. بعد از قتل ابراهیم بن مالک اشتر، پسرش خولان، و سپس حمدان بن خولان به ریاست قوم خود دست یافتند. در پی وقایع و دگرگونی‌های به وجود آمده در زمان حمدان، نخعی‌ها متفرق شدند و جمعی از ایشان به حجاز و برخی به یمن بازگشتند. جمعیت بسیار اندکی از ایشان هم، - که ابوالنجم بن حمدان از جمله آنان بود، - در اطراف کوفه باقی ماندند[۱۵]. سکونت آنان در این منطقه ادامه داشت تا اینکه پس از بازسازی و رونق گرفتن حله به‌دست مزیدیان و تبدیل آن به محلی برای اقامت علما و صلحا، برخی از فرزندان مالک اشتر که عالم بزرگ شیعه، ورّام بن ابو فراس بن عیسی بن ابوالنجم بن حمدان بن خولان بن ابراهیم بن مالک اشتر از جمله آنان بودند، به این شهر کوچ کردند[۱۶]. امروزه قبایلی در عراق و شام و ایران با نام بنی مالک و بنی ابراهیم وجود دارند که مدعی‌اند نسب شان به مالک اشتر نخعی می‌‌رسد که از جمله آنان می‌‌توان به طایفه معروف «آل علی» که در نواحی شام و بخشی از حله ساکنند[۱۷]، قبیله بنی زریج (بنی زریق) در اطراف سماوه[۱۸]، عشیره «آل بدران» که در حومه بصره، در شهری از توابع «القرنه» و نیز در منطقه «ابوالخصیب» در ناحیه «الهارثه» و در روستای الجبیله ـ یکی از آبادی‌های الهارثه ـ ساکنند[۱۹]، اشاره کرد. بیت کاشف الغطاء، آل شیخ راضی و آل الخضری ـ که خاندان کاشف الغطاء از این طایفه هستند ـ هم، از دیگر طوایفی‌اند که به مالک بن اشتر منسوب‌اند[۲۰]. ضمن اینکه پس از شکست شورش یزید بن مهلب در سال ۱۰۲ هجری، بسیاری از نخعی‌های هم‌پیمان آل مهلب ـ که جمعی از مردم طایفه بنی جذیمه و فرزندان مالک اشتر هم از جمله آنان بودند، ـ از بیم انتقام دولت اموی به ایران و هند گریختند[۲۱]. در برخی از منابع، به نام بعضی از دانشمندان خاندان مالک اشتر ساکن در ایران که احتمالاً از بازماندگان همان نخعی‌های فراری بودند[۲۲] یا بزرگانی از این قوم که به زبان فارسی آثاری را خلق کرده‌اند[۲۳]، اشاره شده است. خاندان دیلمی قزوین هم که از خاندان‌های اصیل شیعی آن سرزمین بوده و بزرگانی همچون ملک محمود خان دیلمی وزیر یعقوب بیک آق قویونلو و دو فرزند او شاه میر (شاگرد شاه محمود نیریزی) و امیر بیک وزیران شاه اسماعیل اوّل صفوی از آن برخاسته‌اند، از دیگر ایرانیانی هستند که خود را از نسل مالک اشتر نخعی صحابی بزرگ و بزرگوار امیرالمؤمنین(ع) می‌دانسته‌اند. نسبت این خاندان به «دیلمه کوچه» از کوی‌های قزوین است که در کتاب ها با نام «محلّه دیلمیّه» یاد می‌شود[۲۴]. وقوع بقعه منسوب به امیر صالح بن محمد بن ابراهیم بن مالک اشتر نخعی در روستای کِیاب از بخش خلجستان قم هم، از دیگر قرائنی است که نشان از حضور برخی از فرزندان زادگان جذیمة بن سعد و مالک اشتر در این سرزمین دارد. علاوه بر آن، برخی گزارشات حکایت از کوچ خاندان‌هایی از نسل خولان بن ابراهیم به هویزه در خوزستان دارد. بازماندگان این خاندان‌ها، امروزه وبلاگ‌ها و سایت‌های اینترنتی دارند و به معرفی خاندان‌های خود می‌پردازند[۲۵]. گذشته از عراق و شام و ایران، در برخی از منابع نیز، از حضور برخی از فرزندان خاندان ابراهیم بن اشتر به سرزمین اندلس - از جمله احمد بن حسن بن حارث بن عمرو بن جریر بن ابراهیم بن مالک اشتر - خبر داده شده است[۲۶].[۲۷]

تاریخ جاهلی بنی سعد بن مالک

از تاریخ جاهلی این طایفه خبر چندانی در دست نیست اما با توجه به برخی قراین می‌‌توان دریافت که فرزندان سعد بن مالک مناسبات دوستانه‌ای با برخی قبایل بزرگ اطراف خود داشته‌اند که بسان بسیاری دیگر از قبایل آن روز عرب، گاه به خصومت نیز کشیده می‌‌شده است. با توجه به اینکه برخی منابع از مادر قیس بن سعد و برادرانش: صهبان، وهبیل، عامر و عبدالله درج با نام ریطه بنت وائل بن ناجیة بن جماهر بن اشعر از قبیله اشعر یاد کرده‌اند[۲۸]، به نظر می‌‌رسد که بنی قیس، مناسبات دوستانه‌ای در ایام جاهلی لااقل با برخی طوایف اشعر داشته‌اند. این طایفه همچنین، ارتباط صمیمانه‌ای با کندی‌ها برقرار نموده بودند؛ به نحوی که این مناسبات، ازدواج‌هایی را نیز بین دو طرف در پی داشته است که از جمله آن می‌‌توان به ازدواج قیس بن اشعث بن قیس با ملیکه بنت زرارة بن عمرو بن قیس بن حارث بن عدّاء اشاره کرد[۲۹]. با این وصف، این مناسبات گاه به خصومت نیز کشیده می‌شد و نزاع‌هایی را در بین آنان باعث می‌شده است. چندان که در برخورد نظامی‌ای که بین قیسی‌ها و بنی عمرو بن معاویة بن کنده در گرفت، هند بن سنان بن عدّاء - از اشراف و بزرگان بنی قیس بن سعد - توسط عجرة بن قیس بن معدی کرب کندی به اسارت گرفته شد[۳۰]. علاوه بر آن، برخی منابع، از همسر کعب بن قیس با نام «لمیس بنت عمرو بن ذهل بن مرار بن جعفی» از قبیله جعفی یاد کرده‌اند[۳۱]، که این امر هم، می‌‌تواند حکایت از بده بستان‌های سیاسی بنی کعب بن قیس با این قبیله داشته باشد. این ازدواج‌ها، علاوه بر استحکام بخشی به هم‌پیمانی‌های فی‌مابین قبایل، زمینه‌های امنیت و آسایش خاطر مردم قبایل را فراهم می‌‌آورد[۳۲].

ادیان جاهلی بنی سعد

اخبار دقیقی از گرایشات دینی بنی سعد بن مالک در پیش از اسلام گزارش نشده است. اما آنچه مسلم است این است که آنان نیز چونان بسیاری دیگر از مردمان عرب در جاهلیت بت می‌پرستیدند. ابن‌کلبی از پرستش بتی به نام «یغوث» توسط قوم نخع و طوایف آن خبر داده است[۳۳]. این گفته، با نامگذاری برخی از افراد طایفه از جمله یکی از فرزندان عداء بن حارث، به «عبدیغوث»[۳۴]، تأیید می‌گردد. علاوه بر بت‌پرستی، گزارشاتی در دست است که از آشنایی برخی از مردم نخع با ادیان الهی در پیش از اسلام خبر می‌دهند. چندان که گفته شده که برخی از رؤسای این قبیله پیش از پذیرش اسلام، نصرانی بودند که قیس بن زرارة بن حارث از آن جمله‌اند[۳۵].[۳۶]

اسلام بنی سعد بن مالک

پذیرش اسلام در طوایف نخع طی مراحل و گونه‌های مختلفی انجام گرفته است. از جمله، در سال دهم هجرت، معاذ بن جبل از جانب رسول خدا(ص) مأموریت یافت تا زمینه نشر اسلام و عمل به آموزه‌های دینی را در یمن فراهم کند[۳۷]. وی پس از ورود و استقرار در صنعاء به اقدامات متعددی همچون ساخت مسجد[۳۸] و دعوت به اسلام و تعلیم احکام و قرآن پرداخت[۳۹]. اما عامل اصلی و مهم گسترش اسلام در بین قبایل مذحج و طوایف آن را باید سریه امام علی بن ابی‌طالب(ع) در یمن در رمضان سال دهم هجری[۴۰]، دانست. به موجب این سریه، علی(ع) و جمعی دیگر از مسلمانان که از آنان به عنوان نخستین گروه از سپاهیان اسلام که وارد بلاد مذحج شدند یاد شده، به طائفه‌ای از مذحجیان برخوردند و آنان را به اسلام فرا خواندند. اما آنان نپذیرفتند و گریختند. حضرت با ایشان پیکار کرد و با کشتن بیست نفر از ایشان، بقیه تسلیم شدند. علی(ع)، بار دیگر آنان را به اسلام دعوت کرد و آنان پذیرفتند و تعدادی از سرانشان با ایشان بیعت کردند[۴۱]. علی(ع) احکام دین و قرآن به آنها آموخت و صدقات‌شان را جمع‌آوری نمود[۴۲]. در پی این سریه، بسیاری از مردم نخع اسلام آوردند. پس از پذیرش اسلام، مردم قبیله نخع، دو تن از افراد خود به نام ارطاة بن کعب بن شراحیل از طایفه بنی حارثة بن سعد بن مالک و ارقم بن یزید موسوم به جهیش از خاندان بنی بکر بن عوف بن نخع را مأمور کردند تا خبر اسلام آوردن شان را به آگاهی رسول خدا(ص) برسانند. آنان خدمت پیامبر اکرم(ص) رسیدند و ضمن ابراز مسلمانی، از طرف قوم خود با رسول خدا(ص) بیعت کردند[۴۳]، حضرت از وضع ظاهری و گفتار آنان خوشش آمد و از ایشان پرسید: «آیا در قوم شما افراد دیگری همچون شما هستند؟» گفتند: «یا رسول الله! در قوم ما هفتاد نفر دیگر وجود دارد که همگی از ما برتر، داناتر و کاردان‌ترند، به طوری که در کارهای مهم ما را مشارکت نمی‌دهند». پیامبر(ص) برای آن دو و قومشان نخع دعا کردند و از خداوند برای قوم نخع برکت‌طلبید. سپس مکتوبی برای ارطاة نوشت و پرچمی بدو اختصاص داد[۴۴].

همچنین در وفد دیگری که از سوی فرزندان نخع به مدینه انجام گرفت، دویست تن از مردان این قبیله در هیبت یک هیأت نمایندگی، در نیمه محرم سال ۱۱ هجری، به ریاست زرارة بن قیس رهسپار مدینه شدند[۴۵]. منابع، از این گروه، به عنوان آخرین هیأت نمایندگی عرب که در زمان حیات رسول خدا(ص) وارد مدینه شدند و اظهار مسلمانی نمودند، یاد کرده‌اند. آنان در خانه رمله بنت حارث منزل کردند و سپس در حالی که همگی مقر به اسلام بودند، به حضور پیامبر(ص) رسیدند. آنان پیش از آن در یمن با معاذ بن جبل بر اسلام بیعت کرده بودند[۴۶]. حضرت در این دیدار، ضمن گفتگو با ایشان، مکتوبی برای زراره نوشت و برایش دعای خیر کرد[۴۷].[۴۸]

بنی سعد و تعامل با رسول خدا(ص)

از مشارکت بنی سعد بن مالک در وقایع و رخدادهای دوران حیات رسول خدا(ص) - از جمله جنگ‌هایی که علیه یا له ایشان صورت گرفته است - در منابع خبر چندانی ذکر نشده است. شاید بتوان پس از اخبار وفد بنی سعد به مدینه، حضور برخی از فرزندان بنی حارثة بن سعد در فتح مکه در سال ۸ هجری را تنها خبری دانست که در آن به صراحت از حضور بنی سعد بن مالک در رخدادهای ایام پیامبر(ص) سخن گفته شده است[۴۹].[۵۰]

بنی سعد بن مالک و نقش آفرینی در واقعه «رده»

جریان ادعای نبوت توسط اسود عنسی از مهمترین حوادث اواخر حیات پیامبر اکرم(ص) و نخستین رده در اسلام[۵۱] به شمار رفته است. وی که کاهنی از قبیله «عنس» از تیره‌های قبیله مذحج بود، در ذی‌الحجه سال دهم هجری، دعوی خود را اظهار و مناطق بین نجران تا صنعاء (سکونت‌گاه قبیله نخع) را تصرف نمود[۵۲]. با همراهی مردمانی از قبیله مذحج و همدان و دیگر قبایل ساکن صنعا با اسود عنسی[۵۳] کار او بالا گرفت و رفته رفته برای جامعه نوپای اسلامی مشکل ساز شد. مردم نخع و برخی دیگر از مسلمانان که بر آیین خود پا بر جا مانده بودند، به دستور پیامبر(ص) به نبرد با این پیغمبر دروغین شتافتند و سرانجام موفق شدند او را به هلاکت برسانند. از جمله مشاهیر نخعی‌ها که در دفع این فتنه نقشی عمده ایفا نمود، مالک بن حارث نخعی از تیره بنی جذیمة بن سعد بود که از نمونه‌های حضور فعالش، می‌‌توان به نبرد وی با یکی از مرتدان به نام ابومسیکه أیادی و به هلاکت رساندن او، اشاره کرد[۵۴].[۵۵]

بنی سعد بن مالک و فتوحات اسلامی

قانون قبیله گری، اقتضا می‌‌کرد که دیگر طوایف قبیله، جز در موارد نادر از بزرگ خود تبعیت کنند بخصوص آنکه در صدر اسلام، عصبیت قبیله‌ای همچنان بر شدت خود باقی مانده بود. از این رو حضور مذحج در وقایع و حوادث پیش آمده به معنای حضور این قبیله اعم از شاخه‌های فروتر آن از جمله مراد و زبید و... است. با این وصف، می‌‌توان چنین نتیجه گرفت که حضور مذحج در فتوحات اسلامی و نیز حوادث و جنگ‌های دوران أمیرالمؤمنین(ع) به منزله مشارکت قبیله مذحج با تمام طوایف خود از جمله بنی حارثة بن سعد در این رخدادها است هر چند نامی از قبیله بنی سعد یا دیگر قبایل همسو و هم ریشه در این حوادث ذکری به میان نیآمده باشد. در واقع نام شاخه‌های فروتر در بسیاری از وقایع و رخدادهای تاریخی در سایه بزرگ شاخه‌های بالاتر قبیله گم شده و جز در موارد اندک، نامی از آنان در صفحه تاریخ ذکر نشده است. از جمله این اخبار اندک، حضور مالک اشتر در فتوحات شام است. وی علاوه بر ریاست نخع در فتوحات، در فتح یرموک به سال ۱۳ هجری و برخی دیگر از فتوح شام مانند حلب که تحت فرماندهی ابوعبیده انجام گرفت، فرماندهی بخشی از سپاه را نیز عهده‌دار بود[۵۶]. او در نبرد یرموک از ناحیه چشم زخم برداشت و از آن پس «اشتر» لقب گرفت[۵۷]. فتح دمشق نیز از دیگر فتوحاتی است که حاکی از حضور نخعیان به فرماندهی مالک اشتر در فتوح اسلامی دارد[۵۸]. حضور در فتوحات ایران نیز، از دیگر مواقع حضور بنی جذیمة بن سعد در عرصه فتوحات اسلامی است. بر پایه گزارشاتی که از چگونگی وقوع نبرد قادسیه و حوادث پیرامونی آن، در دست است، عمر بن خطاب پس از فتح دمشق به سال ۱۳ هجری، طی نامه‌ای به سران سپاه خود در شام، از آنان خواست که خود را جهت نبرد با ایرانیان به سعد بن وقاص در عراق برسانند. بدین منظور سپاهی از نیروهای اسلام به فرماندهی هاشم بن عتبة بن ابی وقاص که بزرگانی همچون مالک اشتر و اشعث بن قیس از جمله آنان بودند، از شام به سوی عراق حرکت کردند تا در جنگ علیه ایرانیان شرکت کنند[۵۹]. علاوه بر مالک، ارطاة بن کعب بن شراحیل و برخی از افراد طایفه بنی حارثة بن سعد، از دیگر فرزندان طایفه بنی سعد بن مالک بن نخع بودند که در فتوحات ایران و به طور مشخص جنگ قادسیه شرکت داشتند[۶۰]. بر اساس برخی گزارشات، ارطاة بن کعب با لوائی که پیامبر(ص) در وفد وی و ارقم بن یزید به مدینه، در اختیار او قرار داده بود، در قادسیه شرکت کرد. او در این جنگ کشته شد؛ پس از مرگ او، برادرش درید یا زید لواء را به دست گرفت؛ تا این که وی نیز کشته شد و فردی به نام سیف بن حارث، از بنی جذیمة بن سعد، پرچم را به دست گرفت و همچنان آن را حفظ کرد تا این که با همان پرچم، وارد کوفه شد[۶۱]. ضمن این که برخی از اخبار نیز بر حضور عریر بن معاویة بن هند از تیره بنی‌قیس بن سعد در جنگ قادسیه و کشته شدن او در این نبرد حکایت دارند[۶۲].[۶۳]

بنی سعد و اعتراضات مردمی علیه عثمان

در ایام حکومت عثمان، بسیاری از مبانی اسلامی در حوزه‌های مختلف اجتماعی کمرنگ و یا حتی حذف گردید. والیان و کارگزاران خلیفه که در اداره مناطق تحت اختیارشان صلاحیت و اقتدار لازم را نداشتند، به اجحاف و ستم بر مردم روی آوردند. به علاوه بی‌حرمتی دستگاه خلافت نسبت به صحابه رسول خدا(ص) برای گروه‌های مختلف قابل تحمل نبود؛ بر همین اساس نارضایتی و اعلام انزجار عمومی از رفتار و سلوک کارگزاران خلیفه در شهرهای مصر، کوفه و بصره شدت گرفت و دستگاه خلافت که نتوانسته بود معترضان را راضی و مجاب نماید، با هجوم گروه‌های مختلف مردم به سوی مدینه، محاصره شد و خلیفه به قتل رسید. علت این امر، لاابالی‌گری و اعمال ضد اسلام ولید بن عقبه، والی کوفه بود. رفتار سعید بن عاص، جانشین ولید و افتضاح مغیره بن شعبه نیز مزید بر علت بود. تغییرات پی در پی والیان کوفه بدون توجه به فضای دینی و اجتماعی کوفه و توجه به نیازهای عمومی جامعه اسلامی، زمینه تنش‌ها را در این شهر تشدید می‌‌کرد. از دید مردم، تنها کسی که می‌توانست از انجام این امور ممانعت به عمل آورد، خلیفه بود. اما اعتراض کوفیان به خلیفه بی‌ثمر بود؛ انتصاب سعید بن عاص به امارت کوفه، نمونه‌ای از این انتصابات بود که موجی از انتقادات بزرگان کوفه را به همراه داشت. مالک اشتر، کمیل بن زیاد نخعی و جمعی دیگر از بزرگان کوفه، جهت اعتراض[۶۴]، خود را به مدینه نزد عثمان رساندند و ضمن انتقاد از رفتار سعید بن عاص - والی عثمان در کوفه - خواهان عزل وی از امارت این شهر شدند؛ اما عثمان نپذیرفت[۶۵]. از چهره‌های سرشناس و بارز این مخالفت‌ها که در برابر بروز این کژی‌ها و ناراستی‌ها قد علم نمودند و به مخالفت علنی با آن پرداختند، عمرو بن زرارة بن قیس - از طایفه بنی قیس بن سعد - بود که در تاریخ به نمونه‌هایی از اعتراضات او پرداخته شده است. در یکی از این گزارشات، که از سوی ابومخنف لوط بن یحیی، نقل شده، آمده است که وی در حضور ولید بن عقبه - حاکم جدید عثمان در کوفه - ضمن اعتراض به این انتصاب خطاب به جمعی از مردم کوفه چنین گفت: «ای مردم بنی اسد، چه بد با برادرتان ابن عفان برخورد کردیم از عدالتش همین بس که سعد بن ابی وقاص نرم خو و آسان گیر را از امارت ما برداشت و برادرش ولید احمق بی‌حیای فاجر در گذشته و حال را، به سوی ما فرستاد و مردم هم مقدم او را گرامی داشته، ارج نهادند. سعد بن وقاص بخاطر چنین فردی عزل شد»[۶۶].

با ادامه یافتن انحرافات عثمان و شیوع گسترده آن در سطح جوامع اسلامی، عمرو بن زرارة بن قیس و کمیل بن زیاد نخعی نخستین کسانی بودند که در کوفه مردم را به خلع عثمان و بیعت با علی(ع) فرا خواندند. عمرو در اجتماع مردم کوفه، ضمن سخنانی خطاب به آن چنین گفت: «ای مردم، همانا عثمان حق را ترک کرده با آنکه می‌‌داند حق کدام است و صلحایتان را فریفت و بدان و اشرار را بر ایشان مسلط نمود». این سخن به گوش ولید بن عقبه - والی عثمان در کوفه - رسید و او طی نامه‌ای عثمان را از اعمال عمرو بن زراره با خبر کرد. عثمان نامه‌ای به ولید نوشت و از او خواست تا عمرو را به شام تبعید کند. ولید هم در حالی که مالک اشتر و اسود بن یزید بن قیس و علقمة بن قیس بن یزید، عمرو بن یزید را مشایعت می‌‌کردند به شام تبعید کرد[۶۷]. مدتی بعد مالک بن اشتر، کمیل بن زیاد صهبانی نخعی و عمرو بن حمق خزاعی و جمعی دیگر از قرّاء کوفه بواسطه انتقاد علنی از عملکرد سعید بن عاص - حاکم جدید کوفه - به درخواست سعید و دستور عثمان، از کوفه به شام تبعید شدند[۶۸]. این گروه در بدو ورود به شام، بر عمرو بن زراره وارد شدند و عمرو آنها را نزد معاویه برد. معاویه نخست به تکریم آنان پرداخت؛ اما دیری نگذشت که بحث میان مالک اشتر و معاویه بالا گرفت و سخنان تندی بینشان رد و بدل شد. معاویه به خشم آمد و دستور به زندان کردن مالک اشتر داد. پس عمرو بن زراره برخاست و گفت: معاویه، مالک قوم و عشایر بسیار دارد اگر او را محبوس کنی خویشان او که همه از سادات و بزرگان قومند، خاموش نخواهند نشست و معلوم نیست که آن زمان کار به کجا خواهد کشید و تو این مطلب را خوب می‌‌دانی. پس معاویه او را نیز به زندان افکند[۶۹]. مالک اشتر و عمرو بن زراره همچنان در زندان بودند تا این که به درخواست زید بن صوحان عبدی، آزاد شدند[۷۰]. حضور این معترضان در شام و افشاگری‌های آنان، امنیت را از دربار معاویه ربود. از این‌رو نگرانی خود را از این واقعه به توسط نامه به عثمان اطلاع داد. عثمان نیز دستور بازگرداندن این جمع را به کوفه صادر کرد. تداوم انتقادات این گروه، سعید بن عاص را به ستوه آورد و موجب شد تا بار دیگر شکوائیه‌ای به خلیفه نوشته، شکایت خود را نسبت به این امر ابراز کند. عثمان نیز دستور داد آنها را به حمص، نزد عبدالرحمن بن خالد روانه سازد[۷۱]. با فراخوان عاملان عثمان در بلاد و سرزمین‌های مختلف اسلامی به مدینه از سوی خلیفه - در سال یازدهم خلافت وی - [۷۲]، مخالفان و معترضانی که در کوفه بودند، رفتن سعید بن عاص را مغتنم شمردند و طی نامه‌ای که به وسیله «هانی بن خطاب ارحبی همدانی» به سوی تبعیدیان حمص فرستاده شد، از تبعیدی‌ها جهت آمدن به کوفه دعوت به عمل آوردند تا بدین سبب از بازگشت سعید به کوفه جلوگیری نمایند. با آمدن آنان به کوفه، مالک اشتر، امور کوفه را در دست گرفت و به کمک بزرگان کوفه از جمله کمیل بن زیاد راه را بر سعید بن عاص بستند و از ورود وی و همراهانش به شهر ممانعت به عمل آوردند و آنان را مجبور به بازگشت به مدینه نمودند. سپس طی نامه‌ای به عثمان، خواستار گماشتن ابوموسی اشعری بر امارت کوفه و حذیفة بن یمان بر خراج این شهر شدند. عثمان نیز خواسته‌های معترضین را بالاجبار پذیرفت[۷۳].

پس از قتل عثمان، شمار کثیری از مهاجران و انصار و دیگر مردمان مدینه از جمله تنی چند از بزرگان نخعی همچون مالک اشتر، کمیل بن زیاد و عمرو بن زراره که در مدینه حضور داشتند، با علی(ع) بیعت کردند[۷۴]. آنان با ایشان عهد کردند که هر که، امام(ع) با او بجنگند، ایشان هم با او بجنگند و با هر کس که حضرت با او صلح کند، ایشان هم با او صلح کنند و در یاری دادن او، هرگز به دشمن پشت نکنند[۷۵]. مالک اشتر در بین حاضران به ذکر فضایل علی(ع) و مراتب علم و تقوای آن حضرت و جایگاه ایشان نزد رسول خدا(ص) پرداخت. او در بین مردم حرکت می‌کرد و خطاب به آنان چنین گفت: «أیها الناس، هذا وصی الأوصیاء، و وارث علم الأنبیاء، العظیم البلاء، الحسن الغناء، الذی شهد له کتاب الله بالایمان، و رسوله بجنه الرضوان. من کملت فیه الفضائل، و لم یشک فی سابقته و علمه و فضله الأواخر، و لا الأوائل...؛ ای مردم! این وصی وصیت‌کنندگان و وارث علم پیامبران، مبتلا به بلاهای عظیم، دارا ثروتی نیکوست. او کسی است که کتاب خداوند به ایمان او و رسولش به بهشت رضوان شهادت داد. کسی است که فضایل در او کامل شده و هیچ شکی در گذشته‌اش و عملش و فضایلش از اول تا آخر نیست»...[۷۶] بدین‌سان همگان را به بیعت با علی(ع) فرا می‌خواند[۷۷]. وی در جمع یمنی‌هایی که به مدینه می‌آمدند، حضور می‌‌یافت و علی(ع) را بهترین خلیفه رسول خدا(ص) معرفی می‌کرد و همگان را به بیعت با ایشان فرا می‌خواند[۷۸]. ایشان خود، نخستین کسی بود که با آن حضرت بیعت کرد[۷۹] و در پی او، دیگر مردم از جمله طلحه و زبیر با حضرت بیعت کردند[۸۰][۸۱].[۸۲]

بنی سعد بن مالک و حمایت از حکومت علوی(ع)

چنان که گفته شد، بسیاری از نخعیان و طوایف وابسته آن، اسلام خود را از علی(ع) گرفته بودند. پس از سریه علی(ع) در سال دهم بعثت بسیاری از نخعیان با اسلام آشنا شدند و گروهی از رجال نخع از جمله خاندان مالک اشتر نخعی به گرویدند[۸۳]. افراد و قبایلی که با حضور امام علی(ع) در یمن مسلمان شدند، عمدتاً دارای گرایشات شیعی بودند و در حوادث مرتبط با تاریخ تشیع، موضع همگرایی و همراهی داشتند؛ چراکه سریه علی(ع) به یمن ابعاد مختلفی داشت و از مهمترین ویژگی‌های آن نشر صحیح آموزه‌های وحیانی و عمل منطبق بر سنت رسول خدا(ص) و آشنایی یمنی‌ها با اسلام ناب بود. در نتیجه، تازه مسلمانان یمنی اسلام را همراه با محبت اهل بیت(ع) درک کرده، با منزلت و مرتبه اهل بیت(ع) آشنا شدند و همواره بر این محبت پایدار ماندند. شاید به واسطه همین امر بود که نخع به اهل رده روی خوشی نشان نداد[۸۴] و همراه با نمایندگان رسول خدا(ص) در دفع فتنه‌های آن دوران مشارکت کرد. اسکان نخع در کوفه را هم می‌توان از دیگر زمینه‌های گرایش قبیله نخع و طوایف آن به تشیع و همراهی با آنان برشمرد. کوفه بواسطه مشارکت فعال ساکنانش در برخی تحولات اجتماعی، سیاسی و مذهبی همسو با گرایشات شیعی و استقبال از معارف اهل بیت(ع)، در همراهی با اهل بیت(ع) و نشر معارف ایشان نسبت به دیگر شهرها پیشقدم بود. با قتل عثمان و به خلافت رسیدن علی(ع) زمینه حضور فعال شیعیان و هواداران اهل بیت(ع) از جمله رجال شیعی نخع فراهم گردید. آنان در میادین مختلف، یاری‌رسان امیرالمؤمنین(ع) در حکومت نوپایش شدند که می‌‌توان آن را در ذیل دو محور اصلی حضور نظامی و کارگزاری نظام علوی(ع) بررسی کرد:

حضور نظامی

جنگ جمل

در پی وصول اخباری مبنی بر بیعت‌شکنی تنی چند از اصحاب پیامبر(ص) و یارانشان و حرکت به سوی بصره، امام علی(ع) که برای تحقق نخستین برنامه‌هایشان، یعنی از میان برداشتن معاویه از ولایت شام و در دست گرفتن امور آن بلاد، اقدام می‌کرد، با دریافت اخبار عراق به طرف بصره حرکت کرد. علی(ع) مردم کوفه را برای حضور در سپاه خود فرا خواند. لکن ابوموسی اشعری، والی کوفه، با این استدلال که جنگ فقط در «دار الحرب» برای مسلمان جایز است، مردم را از پیوستن به سپاه امیرالمؤمنین(ع) باز می‌داشت. اما با حضور مالک در این شهر و خطابه سفیران امام(ع) در بین مردم، افکار پوسیده والی کوفه رنگ باخت و مردم گروه گروه به سپاه حضرت پیوستند. از جمله قبایل کوفی که در این نبرد به یاری امام شتافتند، قبیله مذحج و طوایف آن بود.[۸۵] در این جنگ، مالک اشتر عهده‌دار ریاست نخع و فرماندهی میمنه سپاه امام(ع) بود. وی در این پیکار با رجزخوانی‌ها‌ی خود یارانش را تشجیع می‌کرد[۸۶]. در یکی از مواقف این جنگ، زمانی که عبدالله بن زبیر، عنان شتر عایشه را به دست گرفته بود، مالک با او درگیر شد و ضربتی سخت بر سر او وارد آورد. سپس، دو طرف با هم درگیر شدند و به زمین افتادند. در این هنگام، عبدالله فریاد می‌‌زد که من و مالک را با هم بکشید. گروهی از هر طرف به کمک این دو آمدند و آنان را از هم جدا کردند[۸۷]. مالک در این روز، دلاوری‌های بسیار از خود نشان داد و در این روز بزرگانی از جبهه کفر بمانند عبدالرحمن بن عتاب، اسود بن عوف، جند بن زهیر غامدی و عبدالله بن حکیم بن حزام - پرچمدار قریش در جمل - را به خاک هلاکت افکند[۸۸].[۸۹]

جنگ صفین

اگرچه قتل عثمان در نتیجه سستی‌ها و کژروی‌های وی و عمالش بود، اما پس از آنکه علی(ع) به خلافت رسید، گروهی چون معاویه، قتل وی را بهانه کردند و به سال ۳۷ هجری، نبرد صفین را با شعار خونخواهی عثمان به راه انداختند. با آغاز جنگ، علی(ع) بر اساس تقسیم‌بندی قبایل کوفه، آنها را در هفت لشکر جای داد و برای هر کدام فرماندهی تعیین نمود و فرماندهی قبیله مذحج و اشعر را به نضربن زیاد حارثی سپرد[۹۰] و مالک بن حارث نخعی را به عنوان فرمانده میمنه و پرچمدار مذحجیان سپاه تعیین کرد[۹۱]. منابع تاریخی از رجزهای مالک در این جنگ[۹۲] و نیز مصاف دادن‌های او و برخی دیگر از نخعیان با شامیان اخبار متنوعی را به ثبت رسانده‌اند[۹۳]. قبیله نخع و طوایف آن در «لیلة الهریر»، سرسختانه همراه علی(ع) جنگیدند[۹۴] و شجاعت‌های بی‌مانندی از خود به نمایش گذاشتند. در این زمان، مالک در مقدمه[۹۵] و به قولی میمنه سپاه بود و یارانش را به شهادت در راه خدا و مبارزه دعوت می‌کرد[۹۶]. ابراهیم بن مالک اشتر نیز که نوجوانی بیش نبود در این جنگ حضور داشت[۹۷]. منقری در کتابش پس از نقل چگونگی هماورد‌طلبیدن عمرو بن عاص در صفین و مبارزه و فرار او از دست مالک اشتر، طی گزارشی از جوانی یحصبی سخن به میان آورده که ضمن سرزنش عمرو بن عاص، پرچم به دست گرفت و رجزخوان پیش تاخت. مالک، پسرش ابراهیم را ندا داد و پرچم را به‌دست او داد و از او خواست به جنگ این جوان برود. ابراهیم هم در حالی که رجز می‌‌خواند به پیکار با او برخاست و پس از رد و بدل شدن چند بار نیزه، آن جوان حمیری را به خاک هلاکت افکند[۹۸].

کمیل بن زیاد نخعی صهبانی[۹۹] و عمرو بن زارة بن قیس[۱۰۰] را هم از دیگر شرکت کنندگان جنگ صفین گفته‌اند. این دو، پیش از وقوع جنگ صفین، نامه‌ای از علی(ع) به معاویه که در آن، حضرت، معاویه را به بیعت خود و حفاظت از خونهای مسلمین دعوت کرده بود، نزد معاویه بردند[۱۰۱]. حَمْلُ بن معاویة بن مُرّداس بن صباح بن غفیف بن حارث بن جذیمه - از تک سواران و شجاعان بنی جذیمه - [۱۰۲] و حارث بن همام - از اصحاب و راویان حدیث امام علی(ع) - [۱۰۳]، و از شخصیت‌های بنام بنی‌صهبان بن سعد نیز، از دیگر بزرگان بنی سعد بن مالک در جنگ صفین معرفی شده‌اند. نقل است که مالک اشتر در یکی از مواقف جنگ حارث بن همام را بخواند و پرچمداری سپاه خود را بدو سپرد و گفت: «ای حارث اگر یقین نداشتم که از مرگ هراس به دل نداری، پرچم خود را به تو نمی‌دادم و تا این حد گرامی‌ات نمی‌داشتم و پرچم را به تو واگذار نمی‌کردم». حارث گفت: «به خدا سوگند که امروز بی‌گمان یا شاد و سرفرازت می‌‌کنم یا خود در این راه کشته خواهم شد. پس از پی من بیا». پس در حالی که اشعاری با این مضمون می‌‌خواند، پیش تاخت: ای اشتر، ای مرد خوبی‌ها و ای بهترین فرد نخع، و ای کسی که هرگاه بیم و هراس همه جا را می‌گیرد، نصر و پیروزی از آن توست. ای کسی که چون جنگ واقع شود، گرفتاری را برطرف می‌سازی، تو در اثر جنگ‌های پیاپی، فریاد به ناله و جزع بلند نمی‌کنی. این گروه سپاهی بانگ بیتابی بر آورده و همگی ناشکیبا شده‌اند، جرعه‌های خشم را می‌نوشند و دندان به هم می‌فشارند. اگر این آب را به ما بنوشانی، چنین بزرگواری و کرامتی از تو تازگی ندارد، و اگر امروز تشنه‌کام مانیم لشکر از هم گسیخته و پراکنده شود، از این رو آنچه خواهی انتخاب کن و آنچه خواهی فرو گذار.

در این هنگام مالک اشتر او را پیش خواند و گفت: «ای حارث نزدیک من آی». و چون نزدیکش آمد، بر سرش بوسه نهاد و (به دعا) گفت: «امروز جز خیر بسیار، نصیب این سر مباد»[۱۰۴]. همراهی برخی از مردان بنی وهبیل بن سعد بن مالک با امیرالمؤمنین علی(ع) در جنگ صفّین هم، از دیگر نمونه‌های حضور فرزندان بنی سعد بن مالک در این جنگ بزرگ عنوان شده است[۱۰۵].[۱۰۶]

کارگزاران بنی سعد بن مالک

مردم قبیله نخع و طوایف آن، علاوه بر مشارکت در عرصه‌های نظامی، در میادین کارگزاری نیز حضور پر رنگی داشتند. مالک اشتر از جمله این کارگزارانند. وی با آغاز خلافت امام علی(ع) و پیش از وقوع نبرد صفین، والی امام(ع) در سرزمین جزیره گردید[۱۰۷]. مالک، پس از جنگ صفین به اصفهان رفت[۱۰۸] و سپس در سال ۳۸ هجری به دستور امام(ع) به امارت مصر منصوب گردید. اما در میانه راه بر اثر دسیسه ی معاویه در نزدیکی «قلزم» به شهادت رسید[۱۰۹]. امام علی(ع) در رثای مالک بسیار افسوس خورد[۱۱۰] و در سوگنامه خود برای مالک، آیه ارجاع خواند و مرگش را از اعظم مصایب بعد از رحلت رسول الله(ص) دانست[۱۱۱]. ایشان ضمن طلب رحمت برای مالک، جایگاه وی را برای خود، به مثابه جایگاه خود برای رسول خدا(ص) عنوان کردند[۱۱۲][۱۱۳].

کمیل بن زیاد نیز از دیگر کارگزارانی معرفی شده است که در دولت عدل علوی(ع) به خدمت پرداخت. وی از سوی آن حضرت به فرمانداری شهر «هیت»، برگزیده شد. لکن او گرچه فردی مورد اطمینان بود، اما عملکرد مناسبی از خود نشان نداد. کمیل در دفع حملات افراد معاویه به نواحی عراق ناکارآمد بود[۱۱۴] و برای جبران ضعف خود و مقابله به مثل، به برخی مناطق زیر نظر معاویه حمله می‌برد. از این‌رو سفیان بن عوف، - مأمور معاویه - از عدم حضور او و سپاهیانش در شهر بهره برد و بدون ایجاد مزاحمت از هیت عبور کرد و به غارت شهر انبار پرداخت. علی(ع) روش او را نپسندید و ضمن نامه‌ای او را به‌دلیل ناتوانی در طرد دشمن مورد نکوهش قرار داد. از آن پس، کمیل بن زیاد برای جبران قصور خود و جبران ناخشنودی امام، همواره مترصد فرصت بود، تا اینکه با خبر شد معاویه سپاهی را به‌سوی منطقه عراق گسیل داشته است. کمیل تصمیم گرفت با سپاه دشمن به مقابله برخیزد. از این‌رو به همراه چهارصد سوار به سوی آنها روانه شد و موفق به غافلگیری و درهم شکستن سپاه معاویه شد. کمیل در نامه‌ای، خبر پیروی خود را برای امیرالمؤمنین(ع) نوشت. حضرت از این خبر شادمان شد و از عملکرد و حمایت او به نیکی یاد کرد[۱۱۵]. از هانی بن هوذة بن عبد یغوث بن عدّاء هم به عنوان یکی دیگر از کارگزاران امام علی(ع) یاد شده است. علی(ع)، پیش از عزیمت به سوی نهروان، او را جانشین خود در کوفه نمود و سپس راهی نهروان و نبرد با خوارج شد[۱۱۶].[۱۱۷]

بنی سعد بن مالک و تعامل با دستگاه خلافت اموی

در باب تعاملات نخعیان و طوایف آن با خلافت اموی، می‌توان مواضع قبیله‌ای نخع را، عدم همراهی با ساختار حکومتی و اندیشه سیاسی امویان ارزیابی کرد.؛ چراکه امویان نسبت به قبایل قحطانی دچار عصبیت قبیله‌ای و تفاخر بودند و خاصه در مقابل قبایل عرب ساکن در شهرهای عراق که دارای سوابق رویارویی با امویان یا همراهی با رقبای آنها مانند شیعیان و جریانات اجتماعی و عقیدتی مخالف بودند، موضع علنی خصمانه داشتند و آنان را از حقوق اولیه مانند حیات و امنیت محروم می‌کردند و با بی‌توجهی به منزلت اجتماعی و قومی سران آنها و خودداری در مشورت یا به‌کارگیری عموم آنها در دستگاه حکومتی یا مأموریت‌های محلی، مانع تحقق آرمان‌های برخاسته از تفکر قبیله‌ای آنها می‌شدند و عملاً قبایل قحطانی را در برابر خود قرار می‌دادند. مخالفت و دشنام گویی‌های ابراهیم بن یزید نخعی - تابعی معروف و فقیه نامدار اهل سنت - به حجاج بن یوسف ثقفی - حاکم اموی عراق - [۱۱۸] را شاید بتوان بر همین اساس تفسیر کرد. چندان که وی مجبور شد از خوف حجاج پنهان شود و همچنان در خفا بماند تا این که عمرش به سر آید[۱۱۹] و جسمش، مخفیانه به خاک سپرده شود[۱۲۰].

بر این اساس، همراهی یا مشارکت برخی رجال نخعی با دستگاه اموی در چارچوب مواضع فردی نخعی قابل بررسی است و نمی‌توان آن را به مواضع این قبیله نسبت داد. امویان با به خدمت گرفتن برخی از رجال نخعی از توانمندی‌های آنها در عرصه‌های مختلف برخوردار می‌شدند و از اوضاع برخی ایالات مانند عراق اخبار دقیق‌تری به دست می‌آوردند و از نفوذ این افراد در شهرها و قبایل به عنوان عاملی برای ایجاد نظم یا همراهی با دستگاه خلافت بهره می‌بردند[۱۲۱]. از جمله این افراد ثابت بن قیس یا همان مُقَنَّع بن حارث بن کُلیب بن ربیعه است که نزد معاویة بن ابی‌سفیان اجر و قربی داشت. او همان است که حصین بن نمیر را زمانی که عبدالله بن زبیر را در مکه به محاصره گرفته بود، از مرگ یزید بن معاویه با خبر کرد[۱۲۲].[۱۲۳]

بنی سعد بن مالک و جنبش‌های سیاسی - اجتماعی دوران اموی

بنی سعد و واقعه کربلا

مواضع فردی و قبیله‌ای نخع و طوایف آن نسبت به قیام کربلا در پرده‌ای از ابهام قرار دارد و منابع از نقش مستقل قبیله نخع - سوای از قبیله مذحج - در قیام امام حسین(ع) خبر چندانی نقل نکرده‌اند. به علاوه این که، خبری هم از حضور نخعیان و چهره‌های شاخص آنان در کربلا در دست نیست. نه تنها در پی اسامی هفت شهید مذحجی کربلا، ذکری از نسبت «نخعی» به میان نیامده[۱۲۴]، بلکه در سپاه مقابل هم جز یک نام مشهور، خبری از حضور مردان این قبیله گزارش نشده است. این امر، می‌تواند نشان از گوشه‌گیری و بی‌طرفی این قبیله و سردمداران آن در باب این واقعه عظیم داشته باشد. شاید بتوان تنها چهره شاخص این قبیله در کربلا را «سنان بن انس نخعی» دانست که از او به عنوان یکی از افرادی که سر مبارک اباعبدالله الحسین(ع) را از بدن جدا نمود، یاد کرده‌اند[۱۲۵]. از اشعاری که ابن سعد از برخی شعرای نامی عرب[۱۲۶] در رثای امام حسین(ع) نقل کرده، از سنان و نیز جمعی قلیل از مردم طایفه‌اش - بنی وهبیل]] بن سعد - در شمار قاتلان و عاملان شهادت امام(ع) سخن به میان آمده است: و من حي و هبيل تداعت عصابة عليه و أخري أردفت من يحابر جمعی از قبیله وهبیل بن سعد بن مالک بن نخع و گروهی دیگر از قبیله یحابر بن مالک بن أدد بن زید نیز بر او تاختند[۱۲۷].[۱۲۸]

بنی سعد و قیام حجر بن عدی (۵۱ هجری)

حجر از اصحاب رسول خدا(ص) و از یاران مخلص امیرالؤمنین(ع) بود[۱۲۹]. با به امارت رسیدن مغیرة بن شعبه در کوفه به سال ۴۹ هجری و آغاز ناسزاگویی‌های او از امیرالمؤمنین(ع)، حجر تاب نیاورد و به اعتراض علیه او برخاست. پس از مرگ مغیره و به امارت رسیدن زیاد بن ابیه در کوفه، حجر، آشکارا با یاران خود، معاویه را در مسجد لعن می‌‌کرد. زیاد بن ابیه با حجر به مقابله برخاست و در پی دستگیری‌اش برآمد[۱۳۰]. حجر به ناچار از قبیله‌ای به قبیله دیگر می‌رفت تا اینکه به ناچار به قبیله نخع پناه برد[۱۳۱]. حجر، در منزل عبدالله بن حارث- برادر مالک اشتر - مخفی شد[۱۳۲]. عبدالله با خوشرویی او را پذیرفت[۱۳۳]. اما وقتی عمال اموی درباره محل اختفای او به جستجو برخاستند، کنیزی از نخع، مأموران حکومت را از جایگاه حجر با خبر کرد و از این رو، عبدالله مجبور به بدرقه او تا محله ازد شد[۱۳۴]. حجر به قبیله ازد رفت و نزد ربیعة بن ناجد پنهان شد تا این که شرطگان زیاد از یافتن وی درمانده شدند. پس حجر، محمد بن اشعث را بخواند و از او خواست که برایش از زیاد امان بخواهد و او را نزد معاویه فرستد. محمد همراه با جمعی که جریر بن عبدالله و حجر بن یزید و عبدالله بن حارث - برادر مالک اشتر - از جمله آنان بودند، نزد زیاد رفتند و برای حجر بن عدی از وی امان گرفتند[۱۳۵].[۱۳۶]

نقش بنی سعد در قیام مختار بن ابی عبیده ثقفی

مختار پس از آغاز قیام خود در سال۶۶ هجری، ابراهیم بن اشتر را با نامه‌ای که ادعا می‌کرد از جانب محمد بن حنفیه آمده، با خود همراه نمود. ابراهیم طی نبردهای مکرر، والی عراق را مغلوب ساخت و زمینه تشکیل دولتی کوچک را برای مختار در کوفه و نواحی اطراف آن فراهم آورد. مختار بر اساس کتاب خدا، سنت، حمایت از اهل بیت(ع) و بیان وعده‌هایی، از مردم بیعت گرفت[۱۳۷]. ابراهیم بن اشتر در جنگی موسوم به «خازر» همراه با عبدالرحمن بن عبدالله نخعی فرمانده خیل (سواران) و طفیل بن لقیط نخعی[۱۳۸] فرمانده پیادگان سپاه مختار، ضمن شکست سپاه شام، موفق شد عبیدالله بن زیاد را به هلاکت برساند. پس از پایان نبرد، ابراهیم نیروهای خود را به ولایات اطراف اعزام نمود که در بین ایشان افرادی از قبیله نخع هم بودند[۱۳۹]. نخعیان همچنین به فرماندهی ابراهیم بن مالک اشتر در دفع شورش عبیدالله بن حر جعفی همراه با دیگر قبایل کوفی کوشیدند[۱۴۰].

پس از نبرد خازر، مختار به مقابله با خاندان زبیر پرداخت. آخرین برخورد نظامی که بین او و سپاهیان زبیری به فرماندهی مصعب بن زبیر در عراق رخ داد، «نبرد مذار» نام داشت. در این نبرد سرنوشت ساز که در سال ۶۷ هجری به وقوع پیوست، نخع و طوایفش - چونان دیگر نبردهای مختار - در کنار قبایل کنده، ازد، بجیله، خثعم، قیس، رباب، اسد، تمیم، همدان و مذحج، شاکله و ترکیب قیبله‌ای سپاه مختار را تشکیل می‌‌دادند[۱۴۱]، مردانی از طایفه سعد بن مالک حضور داشتند. برخی از منابع در گزارشات خود از این واقعه، از کشته شدن سائب بن بشر - جد ابن کلبی - که از همراهان مصعب بن زبیر در نبرد با مختار بود، به دست فردی به نام ورقاء نخعی از مردان بنی وهبیل خبر داده، اشعاری که او پس از قتل سائب سروده است، نقل کرده‌اند[۱۴۲]. در این جنگ، ابراهیم بن مالک اشتر از مختار کناره گرفت و حاضر به همراهی با او نشد. با شکست در جنگ مذار، مختار به دار الأماره کوفه پناه برد و سرانجام پس از چند ماه محاصره، کشته شد[۱۴۳][۱۴۴].[۱۴۵]

بنی سعد بن مالک و زبیریان

پس از کشته شدن مختار، مصعب بن زبیر نامه‌ای به ابراهیم نوشت و از او خواست که به اطاعت از عبدالله بن زبیر گردن نهد[۱۴۶]. این در حالی بود که عبدالملک بن مروان - خلیفه اموی - نیز، طی نامه‌ای، ابراهیم را به اطاعت از خود فرا خوانده بود. ابراهیم از آن روی که در جنگ با امویان، عبیدالله بن زیاد و تنی چند از اشراف شام را کشته بود، از پیوستن به عبدالملک خوف داشت از این رو دعوت مصعب را پذیرفت و به زبیریون پیوست[۱۴۷]. مصعب، حکومتِ موصل و جزیره و آذربایجان و ارمینیه را از او پس گرفت و وی را به جنگ ازارقه فرستاد و مهلب بن ابی‌صفره را به جای او به حکومت آن نواحی گماشت. اما چندی بعد، مهلب را معزول و با ارسال او به جنگ ازارقه، حکومت آن مناطق را، بار دیگر به ابراهیم سپرد[۱۴۸].

در پی حمله عبدالملک بن مروان به عراق، مصعب بن زبیر، ابراهیم را به سرداری سپاه خویش گماشت و به جُمَیْری نزدیک اَوانا رفت. عبدالملک بن مروان در پی تطمیع امرای کوفه و بصره، نامه‌ای به ابراهیم نوشت و حکومت عراقین، و به قولی اقطاع سرزمین‌های اطراف فرات را به او وعده داد[۱۴۹]، ولی ابراهیم از پذیرش دعوت عبدالملک خودداری کرد و نامه را به نزد مصعب برد. وی با این احتمال که عبدالملک سایر امرای عراق را نیز با چنین وعده‌هایی فریفته باشد، کوشید تا مصعب را به بازداشت یا تبعید آنان به مکه متقاعد کند، اما مصعب نپذیرفت و به سوی عبدالملک به راه افتاد و در دیر جاثلیق در مسکِن اردو زد[۱۵۰].

در جنگی که در سال ۷۲ هجری[۱۵۱] میان ابراهیم بن اشتر و محمد بن مروان، یک روز پیش از جنگ اصلی میان عبدالملک و مصعب درگرفت، ابن اشتر به‌رغم شجاعت‌های بسیاری که از خود نشان داد، به سبب خیانت عَتّاب بن ورقاءِ تمیمی که بنا بر توطئۀ قبلی با عبدالملک، دست به عقب‌نشینی زده بود، شکست خورد و کشته شد[۱۵۲]. کشته شدن ابراهیم بن مالک اشتر بر مصعب بن زبیر بسیار گران آمد؛ چندان که نقل است وی در فراق ابراهیم و کوتاهی مردم عراق می‌گفت: «یا إبراهیم، و لا إبراهیم لی الیوم؛ ای ابراهیم، دیگر مثل ابراهیم برای من نیست»[۱۵۳].[۱۵۴]

بنی سعد بن مالک و حضور در شورش ابن مهلب

یزید بن مهلب که پیشتر از سرداران و امرای دولت اموی بود، در سال ۱۰۱ هجری سر به شورش نهاد و با خلع خلیفه وقت اموی - یزید بن عبد الملک بن مروان - از حکومت، مدتی عهده دار حکومت بخش‌هایی از ایران و عراق گردید. جنبش ابن مهلب، توجه بسیاری از عراقی‌ها را به خود معطوف ساخت؛ چندان که، بسیاری از کوفیان و مردم مناطق جبال و دیگر نقاط، از هر سو بدو پیوستند و با وی همراه شدند[۱۵۵]. از جمله این افراد، نعمان بن ابراهیم بن اشتر و برادرش مالک بودند[۱۵۶] که همراه با قبیله مشهورشان نخع، با مهلبی‌ها هم‌پیمان شدند و با ریاست آنان، بر ضد امویان فی جنوب عراق وارد پیکار شدند. یزید بن مهلب در جنگی که بین سپاه اعزامی خلیفه عباسی به فرماندهی مسلمة بن عبدالملک و یاران یزید بن مهلب در گرفت، یزید، فرماندهان بخش‌های مختلف سپاهش را مشخص کرد. از جمله این فرماندهان، نعمان بن ابراهیم بن اشتر بود که وی را به سالاری ربع مذحج و اسد کوفه، برگزید[۱۵۷]. این جنگ با شکست و کشته شدن یزید بن مهلب خاتمه یافت. پس از قتل او، خاندان مهلب عقب نشستند و با فراهم آمدن در بصره، مفضل بن مهلب را به ریاست خود برگزیدند. سپس از طریق دریا خود را به ایران رساندند و به کرمان رفتند. در پی آن، مسلمة بن عبدالملک پس از آگاهی از این اجتماع، مدرک بن ضب کلبی را برای تعقیب خاندان مهلب فرستاد. وی بر مفضل بن مهلب در شیراز دست یافت و در نبردی که بین دو سپاه درگرفت، نعمان بن ابراهیم بن مالک اشتر، همراه با تنی چند از بزرگان سپاه از جمله مفضل بن مهلب به قتل رسیدند[۱۵۸]. در پی این شکست، بسیاری از یاران و همراهان یزید بن مهلب که مالک بن ابراهیم بن اشتر - برادر نعمان بن ابراهیم از جمله آنان بودند، - به کوفه رفتند و از مسلمة بن عبدالملک امان‌طلبیدندکه با موافقت او واقع شد[۱۵۹].[۱۶۰]

بنی سعد بن مالک و تعامل با دولت عباسی

در ایام حکومت خلفای عباسی برخی از رجال بنی حارثة بن سعد، با ایجاد رابطه صمیمانه‌ای با بعضی خلفای عباسی، از دوستان و همنشینان نزدیک برخی خلفای عباسی گردیدند که حجاج بن ارطاة بن ثور نمونه‌ای از این افراد بود. وی از راویان و اشراف بنام بنی حارثة بن سعد بود که طرح دوستی با منصور دوانیقی - دومین خلیفه عباسی - افکند و از همراهان و همنشینان نزدیک او گردید. منصور او را همراه پسرش مهدی کرده بود و او همواره با مهدی بود تا این که سرانجام در ری که مهدی عباسی در آن هنگام در آنجا ساکن بود، به روزگار منصور دوانیقی (۱۳۶ - ۱۵۸ هجری) درگذشت[۱۶۱]. وی را همچنین از کارگزاران برخی خلفا در منصب قضاء شهر بصره دانسته‌اند[۱۶۲].[۱۶۳]

اعلام و رجال بنی سعد بن مالک

بنی سعد بن مالک به عنوان یکی از شاخه‌های اصلی قبیله مذحج، خاستگاه بزرگان بسیاری بوده که از جمله ایشان می‌‌توان به شخصیت‌های بنامی چون: ارطاة بن کعب بن شراحیل از اصحاب رسول خدا(ص) و از وفود کنندگان به مدینه[۱۶۴]، زرارة بن قیس - از اصحاب و وفود کنندگان نخعی به مدینه - [۱۶۵]، ابراهیم بن یزید بن اسود[۱۶۶][۱۶۷] از اکابر تابعین[۱۶۸] و از ائمه مشاهیر[۱۶۹]، حجاج بن ارطاة بن ثور از راویان[۱۷۰]، قضات و فقهای بزرگ شهر کوفه[۱۷۱]، مقداد بن سنان بن مالک از بزرگان این قوم و از شرکت کنندگان در جنگ صفّین در معیت علیّ بن أبی طالب(ع)[۱۷۲]، أیوب بن سعنة بن یزید از شعرای عرب[۱۷۳]، شریک بن عبدالله قاضی منصور دوانیقی و پسرش مهدی در کوفه[۱۷۴]، حفص بن غیاث بن طلق محدث و قاضی هارون عباسی در بخش خاوری بغداد و سپس کوفه[۱۷۵] و پسرش عمر بن حفص از محدثان ثقه اهل سنت[۱۷۶]، حمل بن معاویة بن مرداس بن صباح - از تک سواران نخع حاضر در صفین - [۱۷۷] و ثابت بن قیس یا همان مقنع بن حارث بن کلیب بن ربیعه - از اشراف این قوم و از مقربین درگاه معاویة بن ابوسفیان - [۱۷۸]، هند بن سنان بن عداء - از رجال معروف جاهلی بنی قیس - [۱۷۹]، هانی بن هوذة بن عبد یغوث بن عدّاء - از کارگزاران علی(ع) در کوفه - [۱۸۰]، عمروبن یزید بن هلال بن سعد بن عمروبن سلمی بن عامر - از شعرای معروف کوفه - [۱۸۱]، أشهب بن عمروبن کعب بن عوف بن عبداللّه بن عامر - از اشراف بنی جسر - [۱۸۲]، نباتة بن یزید - از بزرگان بنی عامر بن سعد - [۱۸۳]، عریر بن معاویة بن هند - از بزرگان بنی سعد و از کشته شدگان یوم قادسیه - [۱۸۴] و پسرش عبدالله بن عریر[۱۸۵] اشاره کرد.

از چهره‌های بارز شیعی این قوم هم باید از مردان بزرگ و گرانقدری همانند: کمیل بن زیاد نخعی از خواص اصحاب امام علی(ع) و امام حسن(ع)[۱۸۶] و یکی از هشت عابد و زاهد معروف کوفه[۱۸۷]، عمرو بن زرارة بن قیس از ثقات اصحاب امیرالمؤمنین(ع)[۱۸۸]، حارث بن همام - از اصحاب و راویان حدیث امام علی(ع) - [۱۸۹]، جابر بن ابحر نخعی کوفی صهبانی[۱۹۰]، زکریا بن عبدالله بن یزید صهبانی نخعی[۱۹۱]، ابوعبید جبیر بن اسود نخعی صهبانی[۱۹۲] - هر سه از اصحاب و محدثان امام صادق(ع) - و محمد بن رفاعه نخعی وهبیلی کوفی[۱۹۳] نام برد.

ضمن این که از سلاله بزرگ مالک اشتر هم علاوه بر نام بزرگ مالک اشتر و فرزند نامدارش ابراهیم و عبدالله بن حارث- برادر مالک اشتر - [۱۹۴]، می‌‌توان از نعمان بن إبراهیم نخعی[۱۹۵] و برادرش مالک بن ابراهیم بن اشتر[۱۹۶]، أبوالمشهور معروف بن محمد بن معروف بن فیض بن أیوب بن أعین بن عدی بن عبیدالله بن إبراهیم بن مالک أشتر نخعی واعظ زنجانی - محدث بزرگ قرن چهارم - [۱۹۷]، احمد بن حسن بن حارث بن عمرو بن جریر بن ابراهیم بن مالک اشتر - از راویان حدیث در اندلس - [۱۹۸] و نیز، بزرگانی چون محمد بن مالک بن ابراهیم[۱۹۹]، جعفر بن محمد بن عبد الله بن قاسم بن إبراهیم بن مالک اشتر[۲۰۰] هر دو از راویان و محدثان معروف شیعه و علمای شیعی شهیری همانند عالم بزرگ اسلام ورام بن حمدان بن عیسی بن أبونجم بن ورام بن حمدان بن خولان بن إبراهیم بن مالک بن حارث اشتر نخعی[۲۰۱] و محمد بن عبد الحسن بن حسن قرمیسینی نجفی مشهور به جزائری مؤلف کتاب فتوحات عباسی[۲۰۲] یاد کرد. از خاندان‌های عالم‌خیز این دودمان هم، می‌‌توان به خاندان کاشف الغطاء[۲۰۳] و بزرگانی چون شیخ جعفر کاشف الغطاء[۲۰۴]، شیخ هادی کاشف الغطاء[۲۰۵]، احمد کاشف الغطاء[۲۰۶] و... اشاره کرد[۲۰۷].

منابع

پانویس

  1. زرکلی، الاعلام، ج۳، ص۸۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۵۱۹.
  2. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۸۹؛ ابن حزم؛ جمهرة انساب العرب، ص۴۱۴.
  3. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۸۹ - ۲۹۵؛ ابن حزم؛ جمهرة انساب العرب، ص۴۱۴.
  4. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۸۹.
  5. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۰.
  6. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۲.
  7. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۲.
  8. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  9. حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۷۶ - ۱۷۸؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۱، ص۲۰۲.
  10. حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۷۶ - ۱۷۸و۱۸۹.
  11. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۰۴.
  12. ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۵۹ - ۲۶۶؛ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۸۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۷۹، ۳۴۳، ۳۶۲.
  13. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۸۹.
  14. علی کورانی، سلسلة القبائل العربیه فی العراق، ج۱۰ ص۱۱.
  15. علی کورانی، سلسلة القبائل العربیه فی العراق، ج۱۰ ص۱۱.
  16. علی کورانی، سلسلة القبائل العربیه فی العراق، ج۱۰ ص۱۱ - ۱۲.
  17. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۱، ص۳۵۱؛ علی کورانی، سلسلة القبائل العربیه فی العراق، ج۱۰، ص۱۱.
  18. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۱، ص۳۵۱؛ علی کورانی، سلسلة القبائل العربیه فی العراق، ج۱۰، ص۱۲.
  19. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۱، ص۳۵۱؛ علی کورانی، سلسلة القبائل العربیه فی العراق، ج۱۰، ص۱۲.
  20. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۱، ص۳۵۱؛ علی کورانی، سلسلة القبائل العربیه فی العراق، ج۱۰، ص۱۲.
  21. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۲۳۱. نیز ر.ک: علی کورانی، سلسلة القبائل العربیه فی العراق، ج۱۰، ص۱۶.
  22. «ابو المشهور معروف بن محمد بن معروف بن فیض بن ایوب بن اعین بن عدی بن عبیدالله بن ابراهیم بن مالک اشتر» از آن جمله است. وی واعظ زنجانی که در سال ۳۹۲ هجری در ری ساکن بوده، معرفی شده است. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۲۱۰؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۵۹، ص۳۵۱ - ۳۵۲.
  23. شیخ محمد بن عبدالحسن بن الحسن قرمیسینی نجفی مشهور به جزائری در کتابش«فتوحات عباسی» که به زبان فارسی تألیف شده، در پایان آن، خود را از ذریه مالک اشتر معرفی کرده است. امین، اعیان الشیعه، ج۹، ص۳۷۹.
  24. سایت علمی پژوهشی مزارات ایران و جهان اسلام، مقاله فرزندان ابراهیم بن مالک اشتر و بقاع منسوب به آنان، محمد مهدی فقیه بحرالعلوم.
  25. سایت علمی پژوهشی مزارات ایران و جهان اسلام، مقاله فرزندان ابراهیم بن مالک اشتر و بقاع منسوب به آنان، محمد مهدی فقیه بحرالعلوم
  26. المقری التلمسانی، نفح الطیب من غصن الاندلس الرطیب، ج۳، ص۱۴۳.
  27. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  28. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۸۹.
  29. ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۰.
  30. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۰.
  31. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۸۹.
  32. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  33. شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن،، ج۱۰، ص۱۴۱.
  34. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۱.
  35. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۱؛ جاحظ، البرصان و العرجان و العمیان و الحولان، ص۱۵۸.
  36. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  37. ابن حبیب، المحبر، ص۱۲۶.
  38. علی عماره یمنی، تاریخ یمن، ص۷۲ - ۷۴.
  39. ر.ک: یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۲۲.
  40. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۴۸.
  41. واقدی، مغازی، ج۳، ص۱۰۷۷ - ۱۰۷۸؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۶، ص۲۳۸.
  42. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۷۶.
  43. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۰. ابن حجر، بر اساس روایتی، از قیس برادر ارطاة به عنوان نفر سوم این رویداد یاد کرده است. (عسقلانی، ابن حجر، الاصابه فی تمییزالصحابه، ج۱، ص۱۹۵ - ۱۹۶).
  44. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۰.
  45. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۴۰. نیز ر. ک. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۰؛ مقریزی، امتاع الاسماع، ج۱۳، ص۵.
  46. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۰ - ۲۶۱ و ج۶، ص۶۳؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۲۲ - ۳۲۳؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۶، ص۴۲۳.
  47. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۱۰۳.
  48. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  49. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۰؛ نویری، نهایة الارب فی فنون الادب، ج۱۸، ص۱۰۸.
  50. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  51. ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۹، ص۴۸۲.
  52. ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۹، ص۴۸۲.
  53. بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۱۰.
  54. اسامه بن منقذ، کتاب الاعتبار، ص۳۷.
  55. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  56. ابن‌اعثم، ترجمه الفتوح، ص۱۴۹ - ۱۵۲.
  57. دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۲۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۴۰۱.
  58. واقدی، فتوح الشام، ص۱۵۰ - ۱۶۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۵۲ و ۴۴۱.
  59. دینوری، اخبار الطول، ص۱۲۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۴۴۱ - ۴۴۰.
  60. عوتبی صحاری، الانساب، ج۱، ص۳۸۰.
  61. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۰؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۶، ص۴۲۳؛ نویری، نهایة الارب فی فنون الادب، ج۱۸، ص۱۰۸.
  62. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۰.
  63. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  64. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۲ - ۳۳.
  65. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۴.
  66. سید مرتضی، الشافی فی الامامه، ج۴، ص۲۵۱؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۷.
  67. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۱۷.
  68. اما بر اساس گزارش برخی دیگر از منابع، عمرو بن زراره هم در شمار قراء تبعیدی کوفه به شام قرار داشته و همراه با مالک اشتر و کمیل بن زیاد نخعی و دیگران به خواست سعید بن عاص و به فرمان عثمان از کوفه به شام تبعید شد. (ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۲، ص۳۶۷) این در حالی است که منابع بسیاری هم در ذکر نام قرّاء تبعیدی به شام، نامی از عمرو بن زراره نبرده‌اند. (ر. ک. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۲۳ - ۳۲۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۳۷ - ۱۴۴؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۶۵ - ۱۶۷).
  69. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۳۲. دیگر منابع این گفتگو را به گونه دیگری روایت کردند. ر.ک: ابن شبه النمیری، تاریخ المدینه، ج۳، ص۱۱۴۱؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۳۸۷؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۲، ص۳۶۷.
  70. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۳۲.
  71. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۲۳ - ۳۲۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۳۷ - ۱۴۴؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۶۵ - ۱۶۷.
  72. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۳۰.
  73. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۳۳ - ۵۳۴.
  74. شیخ مفید، الجمل، ص۱۰۸.
  75. شیخ مفید، الجمل، ص۵۲.
  76. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۴۷۸.
  77. دینوری، اخبار الطوال، ص۱۴۳.
  78. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۴۰ - ۴۴۵.
  79. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۱۶ - ۲۱۷.
  80. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۴۳۰ - ۴۳۴؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۸.
  81. مقاله نقش قبیله نخع در تاریخ اسلام در قرن نخست هجری، اصغر منتظر القائم، مؤسسه شیعه‌شناسی، فصل‌نامه علمی پژوهشی شیعه‌شناسی، سال ششم، شماره۲۲.
  82. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  83. واقدی، فتوح الشام، ص۶۲.
  84. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۵۴۰؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۶۶ - ۶۷.
  85. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۵۱۳.
  86. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ۲۳۵ - ۲۳۷؛ نیز ر.ک: کورانی، سلسلة القبائل العربیه فی العراق، ج۱۰، ص۲۷ - ۲۸.
  87. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۵۱۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۰ - ۲۵۱.
  88. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۱.
  89. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  90. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۵۶۶.
  91. ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۱۷۲ - ۱۷۴.
  92. ر.ک به: نصر بن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص۱۶۹ - ۱۷۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۳۲۷ - ۳۲۹ و ج۵، ص۲۲۵.
  93. نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص۱۷۲ - ۱۷۳.
  94. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۲۲۵.
  95. نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص۴۸۹ - ۴۹۰.
  96. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۲۴.
  97. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۳، ص۴۹۴.
  98. نصر بن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص۴۴۰ - ۴۴۱.
  99. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۱۷؛ ابن‌حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۴۸۶.
  100. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۹۳.
  101. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۹۳.
  102. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۲. ابن کلبی از او به عنوان همان کسی یاد کرده که سعی داشت، مالک اشتر را در آب بیندازد. گویا این حرکت، جهت حفظ جان مالک اشتر در یکی از برهه‌های خطیر این جنگ، انجام گرفته است.
  103. شیخ طوسی، رجال طوسی، ص۶۱.
  104. نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص۱۷۲ - ۱۷۳.
  105. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۴.
  106. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  107. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۲۱.
  108. سمعانی، الانساب، ج۵، ص۴۷۶.
  109. ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۳۸۹؛ اصبهانی، ذکر اخبار اصبهان، ج۲، ص۳۱۸.
  110. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۵۴، ص۳۸۰و ۳۹۰ - ۳۹۳.
  111. ثقفی کوفی، الغارات، ج۱، ص۱۶۹.
  112. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۹۵ - ۹۹.
  113. مقاله نقش قبیله نخع در تاریخ اسلام در قرن نخست هجری، اصغر منتظر القائم، مؤسسه شیعه‌شناسی، فصل‌نامه علمی پژوهشی شیعه‌شناسی، سال ششم، شماره۲۲.
  114. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۱۴۸.
  115. ابن‌اعثم کوفی، الفتوح، ج۴، ص۱۳۷ - ۱۴۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۷۱ - ۴۷۲.
  116. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۱.
  117. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  118. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۸۶.
  119. العجلی، معرفة الثقات، ج۱، ص۲۱۰؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۱، ص۱۵۵؛ زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۸۰.
  120. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۹۰. در زمان مرگ وی اختلاف است. برخی قائلند که مرگ ابراهیم بن یزید، بعد از هلاکت حجاج اتفاق افتاده است و او چندان از این واقعه خوشحال شد که از شادی گریست. (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۸۷).
  121. مریم سعیدیان جزی و اصغر منتظر القائم، قبیله نخع در تاریخ اسلام و تشیع، ص۸۷ - ۱۰۵.
  122. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۲.
  123. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  124. نام این شهیدان را «حجاج بن مسروق جعفی، عمرو بن مطاع جعفی، عمیر بن عبدالله مذحجی، مجمع بن عبدالله عائذی و پسرش عائذ، نافع بن هلال جملی و یزید بن مغفل جعفی» گفته‌اند. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۳۳۶.
  125. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۵۳؛ شیخ مفید؛ الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳؛ ج۲، ص۱۱۲.
  126. از جمله شعری از عبیدة بن عمرو کندی.
  127. ابن سعد، الطبقات الکبری، خامسه ۱، ص۵۱۷.
  128. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  129. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۱۹۰ و ج۶، ص۲۰۵و۲۱۸.
  130. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۴۲ - ۲۴۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۵۳ - ۲۶۱.
  131. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۶ - ۴۷۷.
  132. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۵۹ - ۲۶۶؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۶ - ۴۷۷.
  133. بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۲۴۹.
  134. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۵۹ - ۲۶۶.
  135. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۰ - ۲۵۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۶۴.
  136. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  137. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۱۳ - ۵۰.
  138. پیش از آغاز جنگ و پس از رسیدن سپاه مختار به این منطقه هم، ابراهیم بن مالک اشتر، طفیل بن لقیط که مردی از طایفه وهبیل بن سعد و فردی شجاع و جنگاور بود را بر مقدمه سپاه خود گماشته بود و آماده جنگ با عبیدالله بن زیاد شده بود. (محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۸۶ - ۹۲؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۱۹۲).
  139. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۸۶ - ۹۲؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۶۱ - ۲۶۵.
  140. دینوری، اخبار الطوال، ص۲۹۷ - ۳۰۰.
  141. دینوری، اخبار الطوال، ص۳۰۰ - ۳۰۵.
  142. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۰۳. نیز ر. ک. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۳۴۱ - ۳۴۲.
  143. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۶۸ - ۲۷۳.
  144. مقاله نقش قبیله نخع در تاریخ اسلام در قرن نخست هجری، اصغر منتظر القائم، مؤسسه شیعه‌شناسی، فصل‌نامه علمی پژوهشی شیعه‌شناسی، سال ششم، شماره۲۲.
  145. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  146. بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۸۹.
  147. ابن‌اثیر، الکامل، ج۴، ص۲۷۵.
  148. بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۸۹؛ دینوری، اخبار الطوال، ج۱، ص۳۰۹.
  149. بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۸۹.؛ دینوری، اخبار الطوال، ج۱، ص۳۱۲.
  150. بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۸۹ - ۹۰؛ دینوری، اخبار الطوال، ج۱، ص۳۱۲.
  151. بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۹۱؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۰۵؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۱۰۸.
  152. بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۹۱؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۰۶.
  153. اعیان الشیعه، ج۲، ص۲۰۰.
  154. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  155. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۵۷۸ - ۵۹۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص۵۷ - ۸۰.
  156. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۶۰۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۳۳۶.
  157. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۵۹۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص۷۹.
  158. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۶۰۱؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۴۹۰
  159. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۶۰۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۳۳۶.
  160. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  161. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۳۴۲؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۸، ص۲۲۶.
  162. المزی، تهذیب الکمال، ج۵، ص۴۲۴.
  163. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  164. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۷۳؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۱۹۵.
  165. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۵۱۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۱۰۳.
  166. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۷۹؛ خلیفة بن خیاط، طبقات، ص۲۶۵.
  167. شیخ طوسی، ابراهیم بن یزید در شمار اصحاب امام علی(ع) و امام سجاد(ع) دانسته است. (شیخ طوسی، رجال، ص۵۷ و ۱۱۰).
  168. زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۸۰.
  169. ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج۱، ص۲۵.
  170. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۳۴۲؛ ابن حزم؛ جمهرة انساب العرب، ص۴۱۵.
  171. ابن حزم؛ جمهرة انساب العرب، ص۴۱۵.
  172. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۴.
  173. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۴.
  174. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۳۵۵ - ۳۵۶. ابن خلکان او را قاضی مهدی عباسی در کوفه معرفی کرده و آورده است که هادی عباسی پس از رسیدن به حکومت، او را از این سمت عزل کرده است. (ابن خلکان، وفیات الأعیان ج۲، ص۴۶۴).
  175. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۳۶۲؛ نجاشی، رجال نجاشی، ص۱۳۴.
  176. ابن ابی‌حاتم، الجرح و التعدیل، ج۶، ص۱۰۳؛ العجلی، معرفة الثقات، ج۱، ص۴۰؛ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۱۵.
  177. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۲؛ ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۱۵۴.
  178. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۲.
  179. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۰.
  180. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۷۵.
  181. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۳؛ مرزبانی، معجم الشعراء، ص۷۱؛ السید البراقی، تاریخ الکوفه، ص۴۹۶.
  182. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۳؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الانساب، ج۱، ص۲۷۹.
  183. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۵؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الانساب، ج۲، ص۳۰۶.
  184. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۰.
  185. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۹۰.
  186. ابن داود، رجال ابن داود، ص۱۵۶. نیز ر. ک. شیخ طوسی، رجال طوسی، ص۸۰ و ۹۶.
  187. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۵۰، ص۲۵۰؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۲۴، ص۲۱۹.
  188. نمازی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۶، ص۸۸.
  189. شیخ طوسی، رجال طوسی، ص۶۱.
  190. شیخ طوسی، رجال طوسی، ص۱۷۶؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج۱۴، ص۱۳.
  191. شیخ طوسی، رجال طوسی، ص۲۰۹. نیز ر.ک: بخاری، التاریخ الکبیر، ج۳، ص۴۲۴؛ ابن ابی‌حاتم، الجرح و التعدیل، ج۳، ص۵۹۸.
  192. شیخ طوسی، رجال طوسی، ص۱۷۸.
  193. شیخ طوسی، رجال طوسی، ص۲۸۲.
  194. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۵۹ - ۲۶۶؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۶ - ۴۷۷.
  195. بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۳۳۶.؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۴۹۰.
  196. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۶۰۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۳۳۶.
  197. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۲۱۰؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۵۹، ص۳۵۱ - ۳۵۲.
  198. المقری التلمسانی، نفح الطیب من غصن الاندلس الرطیب، ج۳، ص۱۴۳.
  199. البحرانی، حلیة الأبرار،، ج‌۶، ص۱۸۸
  200. شیخ صدوق، کمال الدین و اتمام النعمه، ص۴۰۷.
  201. میرزای نوری، خاتمه مستدرک، ج۳، ص۲۱.
  202. امین، اعیان الشیعه، ج۹، ص۳۷۹.
  203. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۱، ص۳۵۱؛ علی کورانی، سلسلة القبائل العربیه فی العراق، ج۱۰، ص۱۲.
  204. زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۱۸۳.
  205. آقا بزرگ تهرانی، الذریعه، ج۲۴، ص۳۷.
  206. زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۱۸۳.
  207. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.