معاویة بن ابی سفیان در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶: | خط ۶: | ||
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | ||
'''[[معاویه]]'''، [[ | '''[[معاویه]]'''، فرزند [[ابوسفیان]] و [[هند جگرخوار]]، بنیانگذار [[سلسله]] [[خلافت اموی]]، از [[دشمنان]] سرسخت [[امام علی]]{{ع}} و مردی دارای [[رذایل اخلاقی]] بود. به صورت ظاهری هنگام [[فتح مکه]] [[ایمان]] آورد و در [[زمان]] [[خلافت]] [[خلیفه دوم]] [[والی شام]] شد. امام علی{{ع}} او را برکنار کرد اما برعلیه [[امام]] [[جنگ]] به راه انداخت و سرانجام با فسخ [[صلحنامه]] خود با [[امام حسن]]{{ع}} به [[حکومت]] رسید. او با معرفی [[یزید]] به عنوان [[جانشینی]] [[حوادث آینده]] و [[شهادت امام حسین]]{{ع}} را رقم زد. | ||
==مقدمه== | ==مقدمه== | ||
معاویه، فرزند ابوسفیان، بنیانگذار سلسله خلافت اموی، از دشمنان سرسخت امام علی {{ع}}، مردی مزور، [[نیرنگباز]]، [[حیلهگر]] و [[دنیاطلب]] و دارای رذایل اخلاقی بود. او هرگز در [[دل]] ایمان نیاورد و در برابر [[اسلام آوردن ظاهری]] پدرش، ابوسفیان، وی را با اشعاری مورد [[نکوهش]] قرار داد و مایه [[رسوایی]] و [[تباهی]] دانست. او برای وصول به اهداف [[دنیوی]] از هیچ عملی فروگذار نمیکرد. امام علی {{ع}} در مورد رفتارهای معاویه میفرماید: به [[خدا]] [[سوگند]]، معاویه از من زیرکتر نیست. او [[پیمانشکنی]] میکند و [[گنهکاری]]. اگر پیمانشکنی را ناخوش نمیداشتم، من زیرکترین [[مردم]] میبودم، ولی [[پیمانشکنان]]، گنهکارند و گنهکاران، نافرمان. هر پیمانشکنی را در [[روز قیامت]] پرچمی است که بدان شناخته شود<ref>نهج البلاغه، خطبه ٢٠٠: {{متن حدیث|"وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي، وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ؛ وَ لَوْ لَا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ، وَ لَكِنْ كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ وَ كُلُّ فُجَرَةٍ كُفَرَةٌ، وَ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ وَ اللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَكِيدَةِ وَ لَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَة"}}</ref>.<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص ۷۲۷-۷۲۹.</ref> | |||
==نسب== | ==[[نسب]]== | ||
نام و | نام و نسب او [[معاویة بن صخر بن حرب بن امیة بن عبدشمس بن عبدمناف]] است. البته پدرش به ابوسفیان معروف است. [[مادر]] معاویه، هند دختر [[عتبة بن ربیعة بن عبدشمس بن عبدمناف]] گویند و [[کنیه]] معاویه، [[اباعبدالرحمن]] است<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۳.</ref>. در بعضی از عبارات هند را آکلة الاکباد میگویند و [[معاویه]] را ابن اکلة الاکباد مینامند<ref>فقال أمیر المؤمنین{{ع}}: {{متن حدیث|قَاتَلَ اَللَّهُ اِبْنَ آكِلَةِ اَلْأَكْبَادِ...}}؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۴۴۰. قال{{ع}}: {{متن حدیث|يَخْرُجُ اِبْنُ آكِلَةِ اَلْأَكْبَادِ...}}؛ کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص۶۵۱، لعن الله ابن آکلة الأکباد: تهذیب الاحکام، مزی، ص۶۲۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۵۲، ص۲۰۵.</ref>. [[پدر]] و [[مادر]] معاویه از سرسختترین [[دشمنان اسلام]] بودند<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ج۷، ص ۳۴۴؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۴۶۰.</ref>. | ||
==[[مسلمان]] شدن معاویه== | ==[[مسلمان]] شدن معاویه== | ||
خط ۱۹: | خط ۱۹: | ||
#در [[یوم]] القضاء ([[عمرة القضاء]])؛ هنگام دیدن [[رسول خدا]]{{صل}} مسلمان شده است اما [[اسلام]] خود را از والدینش مخفی میکرده است<ref>و کتم اسلامه من ابیه و أمه: اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۳؛ و کتم اسلامه... هذا یعارضه ما ثبت فی الصحیح: الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰.</ref>. | #در [[یوم]] القضاء ([[عمرة القضاء]])؛ هنگام دیدن [[رسول خدا]]{{صل}} مسلمان شده است اما [[اسلام]] خود را از والدینش مخفی میکرده است<ref>و کتم اسلامه من ابیه و أمه: اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۳؛ و کتم اسلامه... هذا یعارضه ما ثبت فی الصحیح: الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰.</ref>. | ||
اما طبق نقل مشهور، وی در فتح مکه مسلمان شده است و جزء "[[طلقاء]] و ابناء الطلقاء" قرار گرفته است<ref>معاویه از طلقاء است؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۴۰۱.</ref>. هنگامی که [[شهر مقدس]] [[مکه]] [[فتح]] شد. رسول خدا{{صل}} گروهی از [[قریش]] را بخشیدند و این افراد را [[آزاد]] و [[فرزندان]] آزاد شده خواندند و فرمودند این افراد [[حق]] [[حکومت]] بر [[مسلمانان]] را ندارند. [[عبدالرحمن بن غنم | اما طبق نقل مشهور، وی در فتح مکه مسلمان شده است و جزء "[[طلقاء]] و ابناء الطلقاء" قرار گرفته است<ref>معاویه از طلقاء است؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۴۰۱.</ref>. هنگامی که [[شهر مقدس]] [[مکه]] [[فتح]] شد. رسول خدا{{صل}} گروهی از [[قریش]] را بخشیدند و این افراد را [[آزاد]] و [[فرزندان]] آزاد شده خواندند و فرمودند این افراد [[حق]] [[حکومت]] بر [[مسلمانان]] را ندارند. [[عبدالرحمن بن غنم اشعری]]، [[فقیه]] بزرگ [[اهل شام]] درباره او گفته است: معاویه حق دخالت در امر حکومت را ندارد زیرا او جزء آزاد شدههاست، آزاد شده [[حق حاکم]] شدن را ندارند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۸۵۰-۸۵۱.</ref>. [[عمر بن الخطاب]] نیز میگوید: حکومت برای آزاد شدهها و فرزندان آنها نیست<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۷۱.</ref>. | ||
[[علی]]{{ع}} درباره آنها فرمودهاند: اینان به [[اجبار]] | [[علی]]{{ع}} درباره آنها فرمودهاند: اینان به [[اجبار]] مسلمان شدهاند و جزء [[دشمنان]] رسول خدا{{صل}} و در پی [[بدعت]] و [[دشمنی]] با [[دین خدا]] هستند<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۷۸.</ref>. | ||
در [[آیات قرآن]] نیز اصطلاح "الشجرة الملعونه" آمده است که منظور از آن، [[بنی امیه]] است<ref>الدر المنثور، سیوطی، ج۴، ص۱۹۱؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ابن ابی حاتم، ج۷، ص۲۳۳۶.</ref>. | در [[آیات قرآن]] نیز اصطلاح "الشجرة الملعونه" آمده است که منظور از آن، [[بنی امیه]] است<ref>الدر المنثور، سیوطی، ج۴، ص۱۹۱؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ابن ابی حاتم، ج۷، ص۲۳۳۶.</ref>. | ||
خط ۲۸: | خط ۲۸: | ||
==خصوصیات شخصی معاویه== | ==خصوصیات شخصی معاویه== | ||
بعضی از منابع، وی را سفید چهره معرفی میکنند که محاسنش را [[خضاب]] میکرده است<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰؛ سیراعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۰.</ref>. ولی عدهای دیگر از [[مورخان]]، وی را سیاه چهره معرفی میکنند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۱۸.</ref>. معاویه را جزء "دهاة العرب" میدانند<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۱۳۱؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۴۴۶ و اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۷۲.</ref>. او در نقلها، به صورت شخص [[فقیری]] معرفی میشود که بعد از رسیدن به حکومت [[شام]] به شخصی [[ثروتمند]] تبدیل شد<ref>قال رسول الله{{صل}}: {{متن حدیث|معاویة صلعوک لامال له}}؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۲۳۹؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۲.</ref>.<ref> | بعضی از منابع، وی را سفید چهره معرفی میکنند که محاسنش را [[خضاب]] میکرده است<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰؛ سیراعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۰.</ref>. ولی عدهای دیگر از [[مورخان]]، وی را سیاه چهره معرفی میکنند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۱۸.</ref>. معاویه را جزء "دهاة العرب" میدانند<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۱۳۱؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۴۴۶ و اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۷۲.</ref>. او در نقلها، به صورت شخص [[فقیری]] معرفی میشود که بعد از رسیدن به حکومت [[شام]] به شخصی [[ثروتمند]] تبدیل شد<ref>قال رسول الله{{صل}}: {{متن حدیث|معاویة صلعوک لامال له}}؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۲۳۹؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۲.</ref>.<ref>سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید، معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ج۷، ص ۳۴۵-۳۴۶.</ref> | ||
== | ==معاویه در [[دوران خلفا]]== | ||
پس از [[رحلت پیامبر اکرم]] {{صل}} و [[ماجرای سقیفه]]، [[ابوسفیان]] به دستگاه [[خلافت]] متمایل شد. دستگاه | پس از [[رحلت پیامبر اکرم]] {{صل}} و [[ماجرای سقیفه]]، [[ابوسفیان]] به دستگاه [[خلافت]] متمایل شد. دستگاه خلافت که از [[قدرت]] و [[نفوذ]] او [[آگاهی]] داشتند، برای دفع [[شر]] او، صدقاتی که در [[دوران پیامبر]] گرد آورده بود، به او بازگرداندند. از اینرو او به [[همکاری]] با دستگاه خلافت [[راضی]] شد. [[خلیفه اول]] فرزند ارشد او، [[یزید بن ابیسفیان]] را به [[ولایت]] [[دمشق]] [[منصوب]] کرد. بدینسان بنیاد [[خلافت امویان]] بهدست [[خلیفه اول]] پیریزی شد. در [[زمان]] [[خلیفه دوم]] [[یزید بن ابیسفیان]] درگذشت. [[خلیفه]] بنا به پیشنهاد [[یزید]]، [[معاویه]] را به [[جانشینی]] او برگزید. معاویه بر [[شام]] [[تسلط]] یافت و با استفاده از سه عامل [[زر و زور]] [[تزویر]]، [[حکومت]] خود را در شام تثبیت کرد. در این دوران تمام نواحی شام زیر نظر حکومت او قرار گرفت. دوران [[خلیفه سوم]]، بهدلیل [[خویشاوندی]] خلیفه با [[امویان]]، دوران طلایی حکومت معاویه بهحساب میآید. در این دوره افزون بر دمشق، سایر ولایات [[شامات]]، شامل [[سوریه]]، [[فلسطین]]، [[اردن]] و لبنان امروزی در قلمرو [[حکومتی]] معاویه قرار گرفت. او در زمان [[عثمان]]، [[اختیار]] تام یافت. در سایه نیروی نظامی و برخورداری از درآمدهایی که در اثر [[جنگها]] و [[غنایم]] بهدست آمده بود، معاویه حکومت خود را [[استحکام]] بخشید. با وجود حمایتهایی که خلیفه سوم نسبت به او داشت، اما هنگام محاصره [[خانه]] او، در حالیکه از معاویه درخواست کمک کرده بود، از [[حمایت]] و کمک به او خودداری کرد، زیرا کشته شدن خلیفه را گامی در جهت وصول به آرزوی دیرین خود، یعنی [[خلافت]]، میدانست. پس از [[قتل عثمان]]، همسرش پیراهن خونی او را برای معاویه فرستاد تا بدین وسیله [[انگیزه]] وی در [[فریب]] و [[تحمیق]] [[مردم]] شامل [[جامه]] عمل بپوشد. [[امام علی]] {{ع}} در نامهای خطاب به او مینویسد که به [[خدا]] قسم عثمان را کسی جز تو نکشت. همچنین در فرازی دیگر مینویسد زمانی به [[یاری]] او میشتافتی که به [[نعمت]] باشد و زمانی او را [[خوار]] میکردی که باز به نفعت باشد<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص ۷۲۷-۷۲۹.</ref>. | ||
==معاویه و حکومت== | ==معاویه و حکومت== | ||
معاویه در سال پنجم [[قبل از بعثت]] به [[دنیا]] آمد<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰؛ وی در سال ۶۰ هجری، در شام و در ۷۸ سالگی و به قول بعضی در ۸۲ سالگی از دنیا رفت: الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۱۸.</ref> و در ۳۶ سالگی، یعنی سال ۱۹ ه به [[فرمان]] [[خلیفه دوم]]، [[والی شام]] شد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۱۶. </ref>؛ [[عثمان بن عفان]] نیز وی را در مقامش باقی گذاشت. | معاویه در سال پنجم [[قبل از بعثت]] به [[دنیا]] آمد<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰؛ وی در سال ۶۰ هجری، در شام و در ۷۸ سالگی و به قول بعضی در ۸۲ سالگی از دنیا رفت: الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۱۸.</ref> و در ۳۶ سالگی، یعنی سال ۱۹ ه به [[فرمان]] [[خلیفه دوم]]، [[والی شام]] شد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۱۶. </ref>؛ [[عثمان بن عفان]] نیز وی را در مقامش باقی گذاشت. | ||
[[امام علی]]{{ع}} وی را برکنار کرد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۱۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۵.</ref> معاویه فرمان علی{{ع}} را نپذیرفت و بر ضد [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} [[شورش]] کرد و جنگهای [[جمل]]<ref>مهمترین تأمین کننده منابع مالی اهل جمل، بنی امیه بودند که برای این کار از اموال مسلمانان استفاده میکردند؛ معاویه طی نامههایی به امویها از آنها خواست تا به اصحاب جمل بپیوندند و آنها را از نظر مالی کمک کنند. وی طی دو نامه محرمانه به طلحه و زبیر هر کدام را جداگانه امیر المؤمنین خواند و بدین ترتیب آنها را فریفت. (بهج الصباغه، شوشتری، ج۳، ص۵۳۳-۵۳۴).</ref> و [[صفین]]<ref>جنگ معاویه و قاسطین و فئة الباغیه با علی{{ع}} است.</ref>، بدون [[شک]] آثار فعالیتهای او بر ضد [[امام]] زمانش بوده است. | [[امام علی]]{{ع}} وی را برکنار کرد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۱۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۵.</ref> [[معاویه]] فرمان [[علی]]{{ع}} را نپذیرفت و بر [[ضد]] [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} [[شورش]] کرد و جنگهای [[جمل]]<ref>مهمترین تأمین کننده منابع مالی اهل جمل، بنی امیه بودند که برای این کار از اموال مسلمانان استفاده میکردند؛ معاویه طی نامههایی به امویها از آنها خواست تا به اصحاب جمل بپیوندند و آنها را از نظر مالی کمک کنند. وی طی دو نامه محرمانه به طلحه و زبیر هر کدام را جداگانه امیر المؤمنین خواند و بدین ترتیب آنها را فریفت. (بهج الصباغه، شوشتری، ج۳، ص۵۳۳-۵۳۴).</ref> و [[صفین]]<ref>جنگ معاویه و قاسطین و فئة الباغیه با علی{{ع}} است.</ref>، بدون [[شک]] آثار فعالیتهای او بر ضد [[امام]] زمانش بوده است. | ||
در [[روایات]] رسیده از [[رسول خدا]]{{صل}}؛ | در [[روایات]] رسیده از [[رسول خدا]]{{صل}}؛ علی{{ع}} [[مأمور]] [[جنگ]] با سه گروه شده است؛ [[ناکثین]] ([[اهل]] جمل)، [[قاسطین]] (معاویه و [[اصحاب]] او) و [[مارقین]] ([[اصحاب نهروان]])<ref>المبسوط، سرخسی، ج۱۰، ص۱۲۴. قاسط یعنی ستمگر مدعی عدل و داد! قسط از لغات اضداد است این نام گذاری وی برای آن است تا بگوید، علی الا عامل تفرقه بود. (یوسفی غروی).</ref>. | ||
بعد از [[شهادت علی]]{{ع}} معاویه به [[دشمنی با امام حسن]]{{ع}} پرداخت و سرانجام توانست در سال ۴۱ هم به [[حکومت]] برسد<ref>ابن عبد البر سال به حکومت رسیدن وی را عام الجماعه مینامد. (الاستیعاب، ج۳، ص۱۴۱۸).</ref>؛ از حکومت وی در [[ادبیات]] [[روایی]]، به [[سلطنت]] تعبیر میشود<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۲۰. قال رسول الله: {{متن حدیث|اَلْخِلاَفَةُ بَعْدِي ثَلاَثُونَ ثُمَّ تَكُونُ مِلْكاً}}؛ (فتح الباری، ابن حجر، ج۱۲، ص۵۴).</ref>. او توانسته بود [[مردم]] [[شام]] را با خود همراه کند و آنها او را حاکمی [[عادل]] میپنداشتند<ref>امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۱۱ (پاورقی).</ref> و افرادی چون [[حسن بصری]] و [[عمر بن عبدالعزیز]] از او [[دفاع]] میکنند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۲۲. ترجیحا دفاع حسن بصری از ترس و تقیه بوده است نه واقعی و حقیقی (یوسفی غروی).</ref>. سرانجام او در [[رجب]] سال ۶۰ ه.ق در حالی که به [[بیماری]] "لوقه"<ref>یا لقوا؛ فلج نسبی که موجب لرزش اعضای بدن میشود.</ref> [[مبتلا]] شده بود، درگذشت<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۱۴۰.</ref>. [[معاویه]]، خلیفهای سنگدل، | بعد از [[شهادت علی]]{{ع}} معاویه به [[دشمنی با امام حسن]]{{ع}} پرداخت و سرانجام توانست در سال ۴۱ هم به [[حکومت]] برسد<ref>ابن عبد البر سال به حکومت رسیدن وی را عام الجماعه مینامد. (الاستیعاب، ج۳، ص۱۴۱۸).</ref>؛ از حکومت وی در [[ادبیات]] [[روایی]]، به [[سلطنت]] تعبیر میشود<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۲۰. قال رسول الله: {{متن حدیث|اَلْخِلاَفَةُ بَعْدِي ثَلاَثُونَ ثُمَّ تَكُونُ مِلْكاً}}؛ (فتح الباری، ابن حجر، ج۱۲، ص۵۴).</ref>. او توانسته بود [[مردم]] [[شام]] را با خود همراه کند و آنها او را حاکمی [[عادل]] میپنداشتند<ref>امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۱۱ (پاورقی).</ref> و افرادی چون [[حسن بصری]] و [[عمر بن عبدالعزیز]] از او [[دفاع]] میکنند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۲۲. ترجیحا دفاع حسن بصری از ترس و تقیه بوده است نه واقعی و حقیقی (یوسفی غروی).</ref>. سرانجام او در [[رجب]] [[سال]] ۶۰ ه.ق در حالی که به [[بیماری]] "لوقه"<ref>یا لقوا؛ فلج نسبی که موجب لرزش اعضای بدن میشود.</ref> [[مبتلا]] شده بود، درگذشت<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۱۴۰.</ref>. [[معاویه]]، خلیفهای سنگدل، [[حیلهگر]]، [[دروغگو]] و [[فتنهانگیز]] بود. او عمّال خویش را بر [[اموال]] و [[جانها]] و نوامیس [[مسلمین]] مسلّط ساخت و دیکتاتوریترین شیوههای [[حکومتی]] را در قالب [[تزویر]] و [[تبلیغات]]، [[اعمال]] میکرد و در ریشهکن ساختن [[دین]] [[پیامبر]] میکوشید. معاویه، [[ملعون]] به زبان پیامبر{{صل}} بود<ref>برای شناخت پلیدیها و جنایات معاویه، ر.ک: «الغدیر»، ج۱، ص۱۳۸ تا ۳۸۴.</ref>. | ||
او هنگام [[مرگ]] [[وصیت]] کرد که پیراهن، ناخن و مویی از [[محاسن]] [[رسول خدا]]{{صل}} با او [[دفن]] شود<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۱۹.</ref> و با خود میگفت، کاش یکی از مردان [[قریشی]] بودم که در [[مکه]] میماندم و هرگز | او هنگام [[مرگ]] [[وصیت]] کرد که پیراهن، ناخن و مویی از [[محاسن]] [[رسول خدا]]{{صل}} با او [[دفن]] شود<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۱۹.</ref> و با خود میگفت، کاش یکی از مردان [[قریشی]] بودم که در [[مکه]] میماندم و هرگز حکومتی برای من نبود<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۵. با تظاهر به این زهد میخواسته است از زهد علی{{ع}} و حتی عمر عقب نماند. (یوسفی غروی).</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ج۷، ص ۳۴۶-۳۴۷؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۴۶۰.</ref> | ||
== | ==معاویه و [[نقل احادیث]]== | ||
عدهای از [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} مانند [[عبدالله بن عباس]]، الخدری، [[ابودرداء]]، [[جریر]]، [[نعمان بن بشیر]]، [[عبدالله بن عمرو]] [[عبد الله بن زبیر]] و عدهای از [[تابعین]] مانند [[ابوسلمه]]، [[حمید بن عبدالرحمن]]، [[سالم بن وقاص]]، [[علقمه بن وقاص]]، [[ابن سیرین]] و [[قاسم بن محمد]] از وی [[حدیث]] نقل کردهاند<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۷۲.</ref>. ابن ابی [[داود]] تنها به نقل از معاویه از رسول خدا{{صل}} | عدهای از [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} مانند [[عبدالله بن عباس]]، الخدری، [[ابودرداء]]، [[جریر]]، [[نعمان بن بشیر]]، [[عبدالله بن عمرو]] [[عبد الله بن زبیر]] و عدهای از [[تابعین]] مانند [[ابوسلمه]]، [[حمید بن عبدالرحمن]]، [[سالم بن وقاص]]، [[علقمه بن وقاص]]، [[ابن سیرین]] و [[قاسم بن محمد]] از وی [[حدیث]] نقل کردهاند<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۷۲.</ref>. ابن ابی [[داود]] تنها به نقل از معاویه از رسول خدا{{صل}} حدیث نقل میکند<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰.</ref>.<ref>سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید، معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ج۷، ص ۳۴۷-۳۴۸.</ref> | ||
==معاویه و اصحاب رسول خدا{{صل}}== | ==[[معاویه]] و [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}}== | ||
[[جنگیدن]] با [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} معاویه را در ردیف [[اهل بغی]] و [[واجب]] القتل قرار داده است؛ چنانکه [[عبدالله بن عمر]] وی را واجب القتل میدانسته است، زیرا او با [[سرکشی]] در برابر [[خلیفه رسول خدا]]{{صل}} قرار گرفته است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۵۳.</ref>. [[اهل صفین]] باید توسط [[علی]]{{ع}} [[سرکوب]] شوند<ref>المجموع، نووی، ج۱۹، ص۱۹۸.</ref>. اهل صفین باعث [[اختلاف]] در [[امت اسلام]] بودند پس قتلشان واجب است<ref> المغنی، ابن قدامه، ج۱۰، ص۴۹؛ الشرح الکبیر، ابن قدامه، ج۱۰، ص۴۹؛ کشف القناع، بهوتی، ج۶، ص۲۰۱.</ref>. حرکت اهل صفین [[معصیت]] و [[قتل]] آنها واجب بوده است<ref>المسبوط، سرخسی، ج۱۰، ص۱۲۴.</ref>. همچنین [[عمار بن یاسر]] در [[جنگ صفین]] و افرادی چون [[حجر بن عدی]] و [[عمرو بن الحمق خزاعی]] به دست او کشته شدند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۷.</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ج۷، ص ۳۴۸.</ref> | [[جنگیدن]] با [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} معاویه را در ردیف [[اهل بغی]] و [[واجب]] القتل قرار داده است؛ چنانکه [[عبدالله بن عمر]] وی را واجب القتل میدانسته است، زیرا او با [[سرکشی]] در برابر [[خلیفه رسول خدا]]{{صل}} قرار گرفته است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۵۳.</ref>. [[اهل صفین]] باید توسط [[علی]]{{ع}} [[سرکوب]] شوند<ref>المجموع، نووی، ج۱۹، ص۱۹۸.</ref>. اهل صفین باعث [[اختلاف]] در [[امت اسلام]] بودند پس قتلشان واجب است<ref> المغنی، ابن قدامه، ج۱۰، ص۴۹؛ الشرح الکبیر، ابن قدامه، ج۱۰، ص۴۹؛ کشف القناع، بهوتی، ج۶، ص۲۰۱.</ref>. حرکت اهل صفین [[معصیت]] و [[قتل]] آنها واجب بوده است<ref>المسبوط، سرخسی، ج۱۰، ص۱۲۴.</ref>. همچنین [[عمار بن یاسر]] در [[جنگ صفین]] و افرادی چون [[حجر بن عدی]] و [[عمرو بن الحمق خزاعی]] به دست او کشته شدند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۷.</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ج۷، ص ۳۴۸.</ref> | ||
==بدعتهای معاویه== | ==[[بدعتهای معاویه]]== | ||
موارد مختلفی در [[تاریخ]] نقل شده که به برخی از آنها اشاره میشود: | موارد مختلفی در [[تاریخ]] نقل شده که به برخی از آنها اشاره میشود: | ||
'''[[بدعت]] اول:''' معاویه اولین کسی است که {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}<ref>«به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.</ref> را از [[نماز]] حذف کرد<ref>کتاب الام، شافعی، ج۱، ص۱۳۰؛ المسند، شافعی، ص۳۷؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۲، ص۲۱۷؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۲،ص۵۰.</ref>؛ | '''[[بدعت]] اول:''' معاویه اولین کسی است که {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}<ref>«به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.</ref> را از [[نماز]] حذف کرد<ref>کتاب الام، شافعی، ج۱، ص۱۳۰؛ المسند، شافعی، ص۳۷؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۲، ص۲۱۷؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۲،ص۵۰.</ref>؛ | ||
'''بدعت دوم:''' [[امام صادق]]{{ع}} درباره [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ}}<ref>«آن را برای بومی و غیر بومی یکسان قرار دادهایم» سوره حج، آیه ۲۵.</ref>. فرمود: "در [[مکه]] [[خانهها]] نباید در داشته باشد" و | '''بدعت دوم:''' [[امام صادق]]{{ع}} درباره [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ}}<ref>«آن را برای بومی و غیر بومی یکسان قرار دادهایم» سوره حج، آیه ۲۵.</ref>. فرمود: "در [[مکه]] [[خانهها]] نباید در داشته باشد" و معاویه اولین کسی بود که برای خانههای مکه در گذاشت<ref>الجامع للشرایع، ابن سعید، ص۲۲۹.</ref>؛ | ||
''' | '''بدعت سوم:''' [[جعل]] [[احادیث]] بر [[ضد]] علی{{ع}} و منسوب کردن [[روایات]] به [[رسول خدا]]{{صل}}<ref>رسائل الکرکی، محقق کرکی، ج۲، ص۲۲۵.</ref>؛ | ||
'''بدعت چهارم:''' [[تحریم]] تلبیه در [[مراسم حج]]<ref>واقع التقیة عند المذاهب و الفرق الاسلامیة من غیر الشیعة الامامیه، عمیدی، ص۱۱۴.</ref>؛ | '''بدعت چهارم:''' [[تحریم]] تلبیه در [[مراسم حج]]<ref>واقع التقیة عند المذاهب و الفرق الاسلامیة من غیر الشیعة الامامیه، عمیدی، ص۱۱۴.</ref>؛ | ||
'''بدعت پنجم:''' [[خطابه]] بر [[منبر]] رسول خدا{{صل}} بدعت است<ref>مغنی المحتاج، شربینی، ج۱، ص۲۸۹.</ref>؛ | '''[[بدعت]] پنجم:''' [[خطابه]] بر [[منبر]] [[رسول خدا]]{{صل}} بدعت است<ref>مغنی المحتاج، شربینی، ج۱، ص۲۸۹.</ref>؛ | ||
'''بدعت ششم:''' قرار دادن [[اذان]] و اقامه برای نمازهای عیدین<ref>المجموع، نووی، ج۳، ص۷۷.</ref>؛ | '''بدعت ششم:''' قرار دادن [[اذان]] و اقامه برای نمازهای عیدین<ref>المجموع، نووی، ج۳، ص۷۷.</ref>؛ | ||
خط ۷۱: | خط ۷۱: | ||
'''بدعت دهم:''' او اولین کسی است که داخل [[محراب]]، اتاقکی بنا کرد که به آن داخل میشد و برای [[مردم]] [[نماز]] میخواند<ref>تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج۱۰، ص۳۳۳.</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ج۷، ص ۳۴۸-۳۴۹.</ref> | '''بدعت دهم:''' او اولین کسی است که داخل [[محراب]]، اتاقکی بنا کرد که به آن داخل میشد و برای [[مردم]] [[نماز]] میخواند<ref>تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج۱۰، ص۳۳۳.</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ج۷، ص ۳۴۸-۳۴۹.</ref> | ||
'''بدعت یازدهم:'''از [[بدعتهای معاویه]]، [[بیعت گرفتن]] اجباری از | '''بدعت یازدهم:'''از [[بدعتهای معاویه]]، [[بیعت گرفتن]] اجباری از مردم و شخصیتها برای [[ولایتعهدی]] فرزند شرابخوار و نالایقش "[[یزید]]" بود. قویترین گروه مخالف با آن [[بیعت]]، [[بنیهاشم]] و در رأس آنان [[حسین بن علی]]{{ع}} بود که [[مخالفت]] خویش را آشکارا اعلام کرد. اغلب چهرههای سرشناس یا با [[تهدید]] یا با [[تطمیع]]، پذیرفته بودند ولی [[امام حسین]]{{ع}} حتی در برابر [[معاویه]] که به [[ستایش]] یزید پرداخت، به بیان زشتیهای یزید اشاره کرد و از کار معاویه [[نکوهش]] نمود و رسوایش ساخت<ref>مع الحسین فی نهضته، ص۵۴.</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۴۶۰.</ref> | ||
==افتخارات معاویه== | ==افتخارات معاویه== | ||
===از نظر [[عامه]]=== | ===از نظر [[عامه]]=== | ||
#از بزرگترین افتخارات معاویه آن است که "[[ام حبیبه]]"، [[خواهر]] وی، [[همسر رسول خدا]]{{صل}} است<ref>امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۰، ص۲۶۴.</ref> و بدین جهت او خود را [[خال المؤمنین]] میخواند<ref>تفسیر القرطبی، ج۱۴، ص۱۲۶؛ تاریخ ابن کثیر، ج۳، ص۴۷۷؛ تفسیر الألوسی، آلوسی، ج۲۸، ص۷۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳، ص۲۰۸. البته اگر بنا است لقب خال المؤمنین را برای او بپذیریم، به طور حتم افرادی مانند محمد بن ابی بکر، عبدالرحمن بن ابی بکر، عبد الله بن عمرو عبید الله بن عمر نیز باید به این لقب خوانده شوند.</ref>. | #از بزرگترین افتخارات معاویه آن است که "[[ام حبیبه]]"، [[خواهر]] وی، [[همسر رسول خدا]]{{صل}} است<ref>امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۰، ص۲۶۴.</ref> و بدین جهت او خود را [[خال المؤمنین]] میخواند<ref>تفسیر القرطبی، ج۱۴، ص۱۲۶؛ تاریخ ابن کثیر، ج۳، ص۴۷۷؛ تفسیر الألوسی، آلوسی، ج۲۸، ص۷۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳، ص۲۰۸. البته اگر بنا است لقب خال المؤمنین را برای او بپذیریم، به طور حتم افرادی مانند محمد بن ابی بکر، عبدالرحمن بن ابی بکر، عبد الله بن عمرو عبید الله بن عمر نیز باید به این لقب خوانده شوند.</ref>. | ||
# کاتب [[وحی]] بودن معاویه<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۱۶؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۹، ص۳۳۴.</ref>، با مراجعه به متون [[تاریخی]] [[اهل سنت]] درباره این [[افتخار]] وی چند نقل وجود دارد: | # کاتب [[وحی]] بودن [[معاویه]]<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۱۶؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۹، ص۳۳۴.</ref>، با مراجعه به متون [[تاریخی]] [[اهل سنت]] درباره این [[افتخار]] وی چند نقل وجود دارد: | ||
##وی برای رسول خدا{{صل}} مطالب کمی نوشته است<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۰.</ref>. | ##وی برای [[رسول خدا]]{{صل}} مطالب کمی نوشته است<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۰.</ref>. | ||
##وی کاتب | ##وی کاتب رسول خدا{{صل}} برای [[نگارش]] [[نامه]] [[اعراب]] بوده است<ref>أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۵.</ref>. | ||
##[[مسئول]] [[نوشتن]] نامههای رسول خدا{{صل}} [[زید بن ثابت]] بوده است، اگر کسی نبود | ##[[مسئول]] [[نوشتن]] نامههای رسول خدا{{صل}} [[زید بن ثابت]] بوده است، اگر کسی نبود معاویه [[نامهها]] را مینوشت<ref>مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۱، ص۱۶۱.</ref>. | ||
با وجود این تعارضات، | با وجود این تعارضات، افتخار، مخدوش بلکه [[باطل]] است<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ج۷، ص ۳۵۰.</ref>. | ||
===در [[احادیث نبوی]]=== | ===در [[احادیث نبوی]]=== | ||
درباره روایاتی که در آنها [[مدح]] معاویه آمده، مطالب مختلفی نقل شده؛ [[اسحاق بن راهویه]] میگوید: هیچ فضیلتی برای معاویه وجود ندارد. [[ابن حنبل]] میگوید: بدان که [[علی]]{{ع}} [[دشمنان]] بسیاری داشته است و چون هیچ ایرادی در او پیدا نکردند پس در مقابلش کسی را قرار داده و برای او فضایلی را [[جعل]] کردند<ref>تحفة الأحوذی، مبارکفوری، ج۱۰، ص۲۲۹.</ref>. | درباره روایاتی که در آنها [[مدح]] معاویه آمده، مطالب مختلفی نقل شده؛ [[اسحاق بن راهویه]] میگوید: هیچ فضیلتی برای معاویه وجود ندارد. [[ابن حنبل]] میگوید: بدان که [[علی]]{{ع}} [[دشمنان]] بسیاری داشته است و چون هیچ ایرادی در او پیدا نکردند پس در مقابلش کسی را قرار داده و برای او فضایلی را [[جعل]] کردند<ref>تحفة الأحوذی، مبارکفوری، ج۱۰، ص۲۲۹.</ref>. | ||
خط ۸۷: | خط ۸۷: | ||
به عبارت دیگر؛ احادیثی را که در آنها مدح معاویه نقل شده، طرفداران افراطی وی ساختهاند و بیشتر آنها افرادی هستند که در [[شام]] بزرگ شدهاند<ref>سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۸.</ref>. | به عبارت دیگر؛ احادیثی را که در آنها مدح معاویه نقل شده، طرفداران افراطی وی ساختهاند و بیشتر آنها افرادی هستند که در [[شام]] بزرگ شدهاند<ref>سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۸.</ref>. | ||
شوکانی در | شوکانی در کتاب "الفوائد المجموعه فی الأحادیث الموضوعه"، و [[حافظ ابن کثیر]] در البدایة و النهایه<ref> البدایة و النهایه، ج۸، ص۱۲۰)</ref> به این مطلب اشاره دارند<ref>سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۳۲ و پاورقی، ص۱۳۱.</ref>. | ||
[[حدیثی]] از رسول خدا{{صل}} درباره معاویه نقل شده است: روزی رسول خدا{{صل}} قصد نوشتن نامهای را داشتند که معاویه را خبر کردند اما وی در حال [[غذا خوردن]] بود و رسول خدا{{صل}} سه مرتبه او را صدا زد و او پاسخ نداد و آن حضرت او را چنین [[نفرین]] فرمود: "خدایا او هیچگاه [[سیر]] نشود"<ref>الاحتجاج علی اهل اللجاج، طبرسی، ج۱، ص۲۷۴؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۲۱.</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ج۷، ص ۳۵۰-۳۵۱.</ref> | [[حدیثی]] از رسول خدا{{صل}} درباره معاویه نقل شده است: روزی رسول خدا{{صل}} قصد نوشتن نامهای را داشتند که معاویه را خبر کردند اما وی در حال [[غذا خوردن]] بود و رسول خدا{{صل}} سه مرتبه او را صدا زد و او پاسخ نداد و آن [[حضرت]] او را چنین [[نفرین]] فرمود: "خدایا او هیچگاه [[سیر]] نشود"<ref>الاحتجاج علی اهل اللجاج، طبرسی، ج۱، ص۲۷۴؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۲۱.</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ج۷، ص ۳۵۰-۳۵۱.</ref> | ||
==معاویه و [[امام حسین]] {{ع}}== | ==[[معاویه]] و [[امام حسین]] {{ع}}== | ||
امام حسین{{ع}} پیش از [[یزید]]، با پدرش معاویه و [[بنی امیه]] مخالف بود، آن هم نه نزاعی شخصی، بلکه [[نزاع]] مکتبی، وقتی از آن [[حضرت]] دربارۀ بنی امیه پرسیدند، فرمود: {{متن حدیث|إنّا و هم الخصمان اللّذان اختصما في ربّهم}}<ref>حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۲۳۴.</ref>. و این نزاع، پیوسته در گفتگوها و [[مجادلات]]، محسوس بود. خود معاویه هم میدانست که [[سید الشهدا]]{{ع}} هرگز [[سازش]] نخواهد کرد و در وصیتی که پیش از [[مرگ]] به یزید داشت، به او گفت که از [[مخالفت]] چهار نفر از [[قریش]] که مهمترین آنان [[حسین بن علی]]{{ع}} است [[بیم]] دارد و هشدار داد که [[اهل عراق]]، او را وادار به خروج بر ضدّ یزید میکنند و توصیه کرد که: {{عربی|واما الحسين... وإياك والمكاشفة له في محاربة سلّ سيف أو محاربة طعن رمح... وإياك يا بني أن تلقى الله بدمه فتكون من الهالكين}}<ref>حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۲۳۷؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۳۳۲.</ref>. پس از مرگ معاویه در [[رجب]] [[سال]] ۶۰ [[هجری]] و [[هجرت]] [[امام]] به [[مکه]]، [[کوفیان]] [[نامه]] به آن حضرت نوشتند و ضمن [[سپاس]] [[خداوند]] بر مرگ [[دشمن]] [[جبار]] امام حسین{{ع}} از آن حضرت درخواست کردند به [[کوفه]] آید و محور حرکت و تجمع آنان در [[مبارزه]] بر ضدّ [[شامیان]] شود<ref>مع الحسین فی نهضته، ص۷۶ به نقل از مقتل خوارزمی.</ref>. | |||
در پاسخ نامۀ | در پاسخ نامۀ معاویه به آن حضرت، جنایات معاویه را در کشتن [[حجر بن عدی]] و یارانش و [[شهید]] کردن [[عمرو بن حمق]] و [[پیمانشکنی]] و فتنهانگیزیهایش برشمرد و [[حکومت معاویه]] را بزرگترین [[فتنه]] دانست و مبارزه با معاویه را [[برترین]] [[جهاد]] و موجب [[قرب به خدا]] بر شمرد: {{متن حدیث|وَ إِنّی وَاللّهِ ما أَعْرِفُ اَفْضَلَ مِنْ جِهادِکَ، فَإِنْ أَفْعَلْ فَإِنَّهُ قُرْبَةٌ إِلى رَبِّی، وَ إِنْ لَمْ أَفْعَلْهُ فَأَسْتَغْفِرُ اللّهَ لِدینى... وَاعْلَمْ أَنَّ اللهَ لَيْسَ بِناسٍ لَكَ قَتْلَكَ بِالظِّنَّةِ، وَأَخْذَكَ بِالتُّهْمَةِ، وَإِمارَتَكَ صَبِيًّا، يَشْرَبُ الشَّرابَ، وَيَلْعَبُ بِالكِلابِ...}}<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۱۰، ص۱۶۱.</ref>. همچنین [[اباعبدالله]]{{ع}} یک سال پیش از [[مرگ]] [[معاویه]] در یک [[سخنرانی]] عمومی در موسم [[حج]]، از معاویه به عنوان [[طاغوت]] یاد کرد و ستمهای او را برشمرد و از [[مردم]] خواست چون به شهرهای خود بازگشتند، سخنان آن [[حضرت]] را به مردم برسانند و آنان را به [[حقّ]] فراموششدۀ [[اهل بیت]] فرا خوانند، چرا که [[بیم]] زوال [[اسلام]] و از بین رفتن [[حق]] در کار است<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۱۹۸؛ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص۲۷۱.</ref>. | ||
[[ | معاویه در [[تحکیم]] سلطۀ [[بنی امیه]] بر [[مسلمانان]] و روی کار آمدن [[یزید]] و جنایتهای بعدی سهم عمده داشت. در [[زیارت عاشورا]] اشاره است به اینکه بنی امیه و پسر [[هند]] جگرخوار که به زبان [[خدا]] و [[رسول خدا]] [[ملعون]] است، [[روز عاشورا]] را [[روز]] [[شادمانی]] قرار دادند. آنگاه [[لعن]] بر آنان است: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ الْعَنْ أَبَا سُفْيَانَ وَ مُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ}} و آنان با کشتن پسر [[پیامبر]] در [[کربلا]]، به نظر خودشان [[انتقام]] کشتههای خود را در [[بدر]] و [[احد]] گرفتند و این چیزی بود که یزید در اوج [[قدرت]] پس از [[حادثۀ عاشورا]]، مستانه میخواند: {{عربی|لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا...}}<ref>بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۳۳.</ref>. [[امام سجاد]]{{ع}} نیز در مجلس یزید، در رسواسازی او به [[کفر]] معاویه و [[ابوسفیان]] و جنگیدنشان با [[پیامبر خدا]] اشاره کرد و فرمود: جدّم [[علی]]{{ع}} در روز بدر و احد و [[احزاب]] [[پرچمدار]] رسول خدا{{صل}} بود، اما [[پدر]] و جدّ تو، پرچمدار کفر بودند: {{متن حدیث|وَ أَبُوكَ وَ جَدُّكَ فِي أَيْدِيهِمَا رَايَاتُ الْكُفَّارِ}}<ref>بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۳۶.</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۴۶۰.</ref> | ||
==معاویة بن ابی سفیان در دوزخیان جاوید== | ==[[معاویة]] بن [[ابی سفیان]] در [[دوزخیان]] جاوید== | ||
==مقدمه== | ==مقدمه== | ||
'''معاویه''' نخستین [[حاکم]] [[اموی]] بود که [[پس از شهادت امام علی]]{{ع}}، در [[معاهده]] [[صلح]] با [[امام حسن]]{{ع}}، [[خلافت مسلمین]] را به دست گرفت و [[دمشق]] را [[پایتخت حکومت]] خود نمود. | '''معاویه''' نخستین [[حاکم]] [[اموی]] بود که [[پس از شهادت امام علی]]{{ع}}، در [[معاهده]] [[صلح]] با [[امام حسن]]{{ع}}، [[خلافت مسلمین]] را به دست گرفت و [[دمشق]] را [[پایتخت حکومت]] خود نمود. | ||
==نسب== | ==[[نسب]]== | ||
[[تولد]] [[معاویه]] معلوم نیست<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی</ref> ولی اگر به گفته [[واقدی]] در هنگام [[وفات]] به [[سال ۶۰ هجری]]، ۷۸ سال داشته باشد<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.</ref>، تولد او ۱۸ سال پیش از [[هجرت]]، یعنی در دهه اول [[قرن هفتم]] میلادی بوده است. او در سال [[فتح مکه]] یعنی در همان سال و همان وقت که پدرش [[اسلام]] آورد، [[مسلمان]] شد. [[پدر]] او [[ابوسفیان بن حرب| | [[تولد]] [[معاویه]] معلوم نیست<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی</ref> ولی اگر به گفته [[واقدی]] در هنگام [[وفات]] به [[سال ۶۰ هجری]]، ۷۸ سال داشته باشد<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.</ref>، تولد او ۱۸ سال پیش از [[هجرت]]، یعنی در دهه اول [[قرن هفتم]] میلادی بوده است. او در سال [[فتح مکه]] یعنی در همان سال و همان وقت که پدرش [[اسلام]] آورد، [[مسلمان]] شد. [[پدر]] او [[ابوسفیان بن حرب|ابوسفیان بن حَرب]] و مادرش [[هند]] دختر [[عقبة بن ابیربیعة بن عبدشمس]] بود. [[مادر]] او به سبب کشته شدن پدر، پسر و برادرش در [[جنگ بدر]] به دست [[امام علی]]{{ع}} و [[حمزه]] از [[دشمنان]] سرسخت اسلام و خصوصا امام علی{{ع}} بود. | ||
==معاویه در دوران [[پیامبر]]{{صل}}== | ==معاویه در دوران [[پیامبر]]{{صل}}== | ||
معاویه که [[خواندن و نوشتن]] میدانست از جمله کاتبان پیامبر{{صل}} نیز شد، اما به گفته بعضی از [[سیرهنویسان]] کاتب [[وحی]] نبود، بلکه نامههای [[پادشاهان]] و رؤسای [[قبایل]] را مینوشت و امور روزانه و حساب [[اموال]] و [[صدقات]] و تقسیم آنان را برعهده داشت و در این امور، شخصی به نام [[حنظلة بن ربیع تمیمی]] با او شرکت داشت. | معاویه که [[خواندن و نوشتن]] میدانست از جمله کاتبان پیامبر{{صل}} نیز شد، اما به گفته بعضی از [[سیرهنویسان]] کاتب [[وحی]] نبود، بلکه نامههای [[پادشاهان]] و رؤسای [[قبایل]] را مینوشت و امور روزانه و حساب [[اموال]] و [[صدقات]] و تقسیم آنان را برعهده داشت و در این امور، شخصی به نام [[حنظلة بن ربیع تمیمی]] با او شرکت داشت. | ||
==معاویه در دوران | ==معاویه در دوران امام علی{{ع}}== | ||
با | با [[خلافت]] امیرالمؤمنین علی{{ع}} که [[بیعت]] با آن حضرت، خارج از [[اراده]] [[بنی امیه]] و [[غالب]] [[قریشیان]] رقم خورد، سران بنی امیه نخست به [[مکه]] گریختند.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۴، ص۴۴۸،۴۳۳.</ref> آنگاه چون [[عایشه]] و [[طلحه]] و [[زبیر]] به بهانه [[خونخواهی]] [[عثمان]]، [[عَلَم]] [[مخالفت]] با [[حضرت علی]]{{ع}} را برداشتند،<ref> الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری.، ج۵، ص۳۸.</ref> ایشان نیز با [[پیوستن]] به [[اصحاب جمل]] مجالی برای ضدیت با آن [[حضرت]] یافت.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۴، ص۴۴۹-۴۵۰.</ref> با این همه، [[اختلافات]] [[بنی امیه]] با آنان بر سر [[خلافت]] بر جای بود.<ref>طبری، ج۴، ص۴۵۳.</ref> حتی بر اساس برخی گزارشها، [[قتل]] [[طلحه]] در میدان [[جنگ]] به دست [[مروان بن حکم]] صورت گرفت.<ref>ر.ک: جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی.، ج۳، ص۴۳، ج۱۰، ص۱۲۷.</ref> | ||
پس از [[شکست]] سنگین [[مخالفان]] در [[نبرد]] جمل، [[بنیامیه]] [[بخت]] خویش را در [[شام]] و نزد [[والی]] پُر [[قدرت]] آنجا یافتند که [[امام علی]]{{ع}} از نخستین روزهای خلافت - به رغم توصیه سیاستبازانی چون [[مغیرة بن شعبه]] - [[عزم]] خود را در [[عزل]] او از [[ولایت]] شام [[استوار]] کرده بود.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.طبری، ج۴، ص۴۴۰-۴۴۱.</ref> چنان که پیشتر گفته شد، [[معاویه]] از [[زمان]] [[عمر]] بر ولایات شام [[حکمرانی]] داشت و با قدرت و اختیارات وسیعی که به ویژه از حیث [[فتوح البلدان]]،<ref>بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی.</ref> در [[زمان عثمان]] به دست آورده بود،<ref>ر.ک: فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی. البدان، ص۱۵۲-۱۵۳.</ref> میتوان گفت که [[خلافت بنی امیه]] در این بخش از [[جهان اسلام]] از همان زمان آغاز شده بود. درست است که معاویه به بهانه [[خونخواهی عثمان]] [[مخالفت]] خود را آشکار کرد، اما در واقع او برای اشغال [[کرسی خلافت]] میجنگید. حتی از زمان محاصره [[عثمان]] - که معاویه از [[یاری رساندن]] به او دریغ کرده بود - برخی از [[طمع]] وی در کسب خلافت [[سخن]] به میان آورده بودند.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.طبری، ج۴، ص۴۳۴.</ref> [[معاویه]] که به [[سیاست]] و [[تدبیر]] بیش از [[ورع]] و [[تقوا]] و [[تمسک]] به [[دین]] اهمیت میداد، دستش در جلب [[قلوب]] و کسب طرفداران کارآمد و کاردان، بازتر از امیرالمؤمنین علی{{ع}} بود که به اهداف و [[اصول اسلامی]] سخت پایبند بود. | |||
===[[جنگ جمل]]=== | ===[[جنگ جمل]]=== | ||
[[امیرالمؤمنین]] پس از پایان دادن به جنگ جمل در [[بصره]]، روی به [[جنگ]] با معاویه نهاد و در صفر [[سال ۳۷ هجری]] | [[امیرالمؤمنین]] پس از پایان دادن به جنگ جمل در [[بصره]]، روی به [[جنگ]] با معاویه نهاد و در صفر [[سال ۳۷ هجری]] جنگ معروف [[صفین]] اتفاق افتاد و معاویه که [[شکست]] را آشکار میدید، توانست با [[حیله]] [[سیاسی]] در میان [[سپاه]] [[امام]] [[تفرقه]] بیندازد. فرسایشی شدن [[جنگ صفین]] نیز اگر هم [[هدف]] معاویه و متحدان او نبود، سرانجام به نفع وی تمام شد و در صفوف [[سپاهیان]] [[امام علی]]{{ع}} رخنه عمیقی ایجاد کرد و امام را وادار به تن دادن به [[حکمیت]] کردند و این به زیان امام تمام شد؛ امیرالمؤمنین مجبور شد تا با [[مخالفان]] در سپاه خود بستیزد، در صورتی که معاویه بیش از پیش موقعیت خود را مستحکمتر کرد و از یکسو دست به [[اغواء]] و [[فریفتن]] [[یاران]] امام زد و از سوی دیگر به [[قتل]] و [[غارت]] در شهرهای تحت [[سیطره]] امام زد و وضعیت [[دفاعی]] [[جبهه]] امام را [[تضعیف]] نمود. | ||
علاوه بر [[ظهور]] خوارج، برخی از سران [[قبایل]] پرنفوذ در [[عراق]]، مانند [[اشعث بن قیس کندی]] نیز پنهانی با معاویه مراوده داشتند. معاویه پس از جنگ صفین، مناطقی از عراق و [[حجاز]] را با فرستادن [[بسر بن ابیارطاه|بُسر بن ابیارطاة]] و دیگر عمال [[خونریز]] خود تا حدّ ممکن [[ناامن]] و آشفته کرده بود<ref>ر.ک: جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی.، ج۳، ص۱۹۷ به بعد؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۲۳۱؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۳، ص۲۱۱.</ref> و در [[اختلافافکنی]] میان [[قبایل]] [[بصره]] دست داشت. به هر حال این [[دشواریها]] و اختلافات، نخست [[امام علی]]{{ع}} و پس از [[شهادت]] آن [[حضرت]]، [[امام حسن]]{{ع}} را از پیگیری کار [[معاویه]] بازداشت تا آنکه سرانجام در پی صلحی، [[خلافت]] در [[سال ۶۱ هجری]] کاملاً از آن معاویه شد.<ref>جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی.، ج۳، ص۲۸۶-۲۸۷.</ref> | |||
در [[زمان]] | در [[زمان]] خلافت او که نزدیک به ۲۰ سال طول کشید،<ref>فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی</ref> [[حکومت اسلامی]] در شمال و [[غرب]] ادامه یافت و [[مسلمانان]]، مکران و سیستان و بلوچستان و قسمتی از [[سرزمین]] [[سند]] را [[تصرف]] کردند و از رود [[جیحون]] گذشتند و در میانه راه به [[سمرقند]] رسیدند. در غرب از [[مصر]] پا فراتر نهادند و به قسمتهایی از شمال [[آفریقا]] دست یافتند. در [[آسیای صغیر]] در زمستانها و تابستانها به بلاد بیزانس میتاختند و یکبار تا نزدیکی [[قسطنطنیه]] پیش رفتند. | ||
[[سیاست داخلی]] | [[سیاست داخلی]] معاویه همچنان به [[استوار]] ساختن [[حکومت]] [[خاندان]] [[بنیامیه]] و موروثی ساختن آن معطوف بود. مردان کارآمد را با هر وسیله ولو خلاف [[اصول اسلامی]] به خود جلب کرد. چنانکه برای جلب [[همکاری]] شخصی مانند زیاد که از کارآمدترین افراد زمان خود بود و به سبب شناخته نشدن نسبش به [[زیاد بن ابیه]] (پسر پدرش) اشتهار داشت، فرزند [[ابوسفیان]] و [[برادر]] ناتنی خویش خواند<ref>ر.ک: جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی، ج۵، ص۲۰۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۲۵۹-۲۶۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.طبری، ج۵، ص۲۱۴-۲۱۵.</ref> و این خلاف قاعده [[اسلامی]] بود گرچه این [[اقدام]] (استلحاق زیاد به [[ابوسفیان]])، [[بنی امیه]] را در معرض توهین و [[استهزا]] قرار داد،<ref>ر.ک: الدولة العربیة و سقوطها، ولهاوزن، یولیوس، ترجمه یوسف عش، دمشق: ۱۳۷۶ قمری / ۱۹۵۶ میلادی، ص۱۰۰-۱۰۱. </ref> ولی با [[انتصاب]] زیاد به [[ولایت]] [[عراق]] در [[سال ۴۵ هجری]] و به [[یاری]] [[استبداد]] او، [[ثبات]] [[اقتصادی]] و [[اداری]] را به عراق بازگرداند.<ref>ر.ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ –۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۷۹؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.طبری، ج۵، ص۲۹۲،۲۱۷.</ref> زیاد با نداشتن اصل و [[نسب]] صحیح، با این عمل به یکی از خاندانهای اشراف [[عرب]] منتسب و [[برادر]] [[خلیفه]] شد. پس تمام تلاش خود را در [[استوار]] ساختن [[حکومت بنی امیه]] به کار انداخت و با آنکه در [[زمان]] [[امیر المؤمنین علی]]{{ع}} از جانب او [[والی فارس]] بود، در [[تظاهر]] به [[دشمنی]] با [[امام]] راه افراطی پیمود و از [[قتل]] و زجر [[پیروان]] آن [[حضرت]] دریغ نکرد. | ||
=== | ===دشمنی با [[امام علی]]{{ع}}=== | ||
[[معاویه]] چون هدفی غیر از [[حکومت]] و اشباع [[غریزه]] [[جاهطلبی]] و کامیابی از [[لذایذ]] [[زندگی]] نداشت، برای رسیدن به [[هدف]] شوم خویش از هیچگونه [[جرم]] و جنایتی خودداری نمیکرد و چون با امام علی{{ع}} و [[خاندان]] وی [[دشمن]] بود، از هیچگونه [[ظلم]] و [[تجاوز]] نسبت به خاندان آن حضرت دریغ نمیورزید. [[سلفی]] از [[عبدالله بن احمد بن حنبل]] نقل میکند که از پدرم [[احمد]] درباره امیرالمؤمنین علی{{ع}} و [[معاویه]] پرسیدم، پدرم گفت: [[علی]]{{ع}} [[دشمنان]] زیادی داشت؛ دشمنانش هر چه جستجو کردند بلکه عیبی برای او پیدا کنند، نتوانستند کمترین عیبی در او ببینند؛ لذا مردی را که با او جنگید (معاویه)، تعریف کردند و این حیلهای بود که به راه انداختند.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.الخلفاء، ص۱۹۹.</ref> معاویه تهاجم گستردهای را آغاز و تلاش نمود تا [[روح]] و [[جسم]] [[جامعه]] را از یاد امیرالمؤمنین علی{{ع}} و خاندانش تهیکند. او [[احکام]] صریح و بیپردهای به [[والیان]] خود نوشت تا [[سب]] و [[لعن]] [[امیرالمؤمنین]] در هر [[شهر]] و دیار انجام شود. | |||
==مرکز [[خلافت]]== | ==مرکز [[خلافت]]== | ||
معاویه برای ملکداری مجموعهای از امکانات و تواناییها را بهکار گرفت و مرکز خلافت را به [[دمشق]] منتقل کرد؛ زیرا به [[وفاداری]] [[مردم]] [[شام]] به [[بنی امیه]] [[اطمینان]] داشت. در طول مدت [[خلافت بنی امیه]] - جز در یک [[مقطع]] زمانی خاص - و حتی طی سالیان پس از آن نیز این وفاداری به طور کلی پا برجا بود. به گفته [[ولهاوزن]]<ref>الدولة العربیة و سقوطها، ولهاوزن، یولیوس، ترجمه یوسف عش، دمشق: ۱۳۷۶ قمری / ۱۹۵۶ میلادی.، ص۱۰۸.</ref> معاویه از دیر باز با مردم شام [[منافع]] مشترک ایجاد کرده بود. اگر چه از گذشتههای دور برخی از [[قبایل عرب]] به شام [[مهاجرت]] کرده بودند، ولی با توجه به سابقه عموم [[شامیان]] در برخورداری از [[حکومت]] مرکزی، شاید معاویه برای [[اثبات]] [[مشروعیت]] خود، کمتر از دیگر نقاط به [[حفظ]] اصول [[اسلامی]] نیاز داشت.<ref>- همان، ص۱۰۹.</ref> | |||
با | با این همه، بر خلاف آنچه به نظر میرسد، دمشق دستکم در طول مدت خلافت معاویه، [[اقامتگاه]] اصلی بنی امیه شمرده نمیشد. در واقع معاویه با [[عبرت]] گرفتن از [[سرنوشت]] [[عثمان]] در طول خلافت کوشید [[روابط]] خود با بنی امیه را در جهت حفظ منافع کلی خلافت تنظیم کند. وی [[مروان بن حکم]] را مدتی به [[ولایت]] [[مدینه]] گماشت، اما بعدها [[روابط]] او با [[خلیفه]] به سردی گرایید و حتی [[معاویه]] [[میزان]] [[سرسپردگی]] او را در معرض [[آزمایش]] قرار داد.<ref>ر.ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.طبری، ج۵، ص۱۷۲، ۲۳۱-۲۳۲، ۲۹۲-۲۹۵.</ref> | ||
معاویه ولایت شهرهای حساس [[عراق]]، [[بصره]] و [[کوفه]] را با توجه به ساختار شکننده قبیلهای آن دو [[شهر]] به مردان کارآزمودهای چون [[مغیرة بن شعبه ثقفی]] و [[عبدالله بن عامر اموی]] واگذاشت<ref>ر.ک: تاریخ الطبری، ج۵، ص۱۷۱-۱۷۲، ۲۱۲-۲۱۴.</ref> پس از [[مرگ]] زیاد نیز همچنان برای شهرهای مهم یاد شده افرادی غیر از [[بنی امیه]] را برگزید.<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۹۲.</ref> | |||
همچنین با آنکه [[خلفای راشدین]]، بیش از هر چیز سعی در پیشبرد اهداف و [[آرمانهای اسلامی]] داشتند، بهویژه | همچنین با آنکه [[خلفای راشدین]]، بیش از هر چیز سعی در پیشبرد اهداف و [[آرمانهای اسلامی]] داشتند، بهویژه امیرالمؤمنین علی{{ع}} که در [[تقوا]] و [[ایمان]] و عمل و [[دین]] و [[پایبندی]] به [[اجرای احکام]] در حدّ اعلی بود و هیچکس قابل مقایسه با او نبود، معاویه با سیاستبازی، بیآنکه در تقوا و [[دیانت]] از خود حرارتی نشان دهد، توانست مقاصد خود را که با [[احکام اسلامی]] منطبق نبود، پیش ببرد: شرابخواری، [[پوشیدن لباس]] ابریشم، استماع آواز، [[قضاوت]] بر خلاف اسلام، به رسمیت شناختن فرزند [[زنا]]، [[جنگ با امیرالمؤمنین علی]]{{ع}}، اعزام نیروهای نظامی برای [[قتل]] و [[غارت]] [[شیعیان]] [[امام]] در [[زمان]] [[خلافت]] [[امیرالمؤمنین]]، [[شهادت]] [[مالک اشتر]]، [[حجر بن عدی]] و یارانش، [[تجاوز]] به [[مصر]] و شهادت [[محمد بن ابیبکر]] [[والی]] [[منصوب]] امیرالمؤمنین علی{{ع}}، [[قتل عام]] [[شیعیان]]، [[جعل]] [[احادیث]] در [[مذمت]] امیرالمؤمنین، جعل احادیث در [[مدح]] عثمان، امر به [[لعن]] امیرالمؤمنین در [[خطبه]] [[نماز]]، شهادت [[امام حسن]]{{ع}}، [[خواندن نماز]] [[جمعه]] در [[روز]] چهارشنبه، همه و همه گوشههایی از این جنایات و اقدامات [[ضد]] [[اسلامی]] معاویه بودند و او همه این جنایات را بیپرده و با کمال [[جسارت]] انجام میداد و کوچکترین [[پردهپوشی]] یا [[ظاهرسازی]] به جز در مورد [[شهادت امام حسن]]{{ع}} در کار وی نبود. | ||
==اقداماتی که پیش از [[معاویه]] سابقه نداشت== | ==اقداماتی که پیش از [[معاویه]] سابقه نداشت== | ||
[[یعقوبی]]<ref>[[تاریخ]] الیعقوبی، احمد بن [[اسحاق]] (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی</ref> | [[یعقوبی]]<ref>[[تاریخ]] الیعقوبی، احمد بن [[اسحاق]] (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی</ref> بعضی کارهایی را از معاویه ذکر میکند که پیش از آن سابقه نداشته است: معاویه نخستین کس در [[اسلام]] بود که نگهبانان و پاسبانان و دربانان گماشت و پردهها آویخت و منشیان [[نصرانی]] [[استخدام]] کرد و جلو خود حربه راه میبرد و از مقرری [[زکات]] گرفت و خود روی تخت نشست و [[مردم]] زیر دست او و [[دیوان]] خاتم (اداره مُهرداری) را تأسیس و دست به ساختمان زد و ساختمان را گچکاری کرد (برافراشت) و مردم را در ساختنش بیمزد به کار گماشت و هیچکس پیش از او چنین نکرده بود و مالهای مردم را [[مصادره]] کرد و آنها را برای خویش گرفت و [[خلافت]] را به صورت [[پادشاهی]] باز گرداند و میگفت: منم نخستین پادشاه. معاویه از هر سرزمینی که [[فتح]] میشد، [[املاک]] آبادی را که [[پادشاهان]] خالصه خود قرار میدادند، خالصه خود قرار میداد و تیول جمعی از بستگان خویش میساخت و نخستین کس بود که در تمام [[دنیا]]، خالصههایی داشت. | ||
روزی [[عبدالله بن عمر]] نزد وی رفت، معاویه به او گفت: ای [[ابوعبدالله]] [[کاخ]] ما را چگونه میبینی؟ گفت: اگر از [[مال]] [[خدا]] باشد، از خیانتکارانی و اگر از مال خودت باشد، از اسرافکاران هستی. [[عدی بن حاتم]] بر او وارد شد، معاویه به او گفت: دوران ما چگونه است؟ [[عدی]] گفت: داد این [[زمان]] شما، [[بیداد]] زمانی است که گذشت و بیداد این زمان شما، داد زمانی است که خواهد آمد.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۱۶۲-۱۶۶.</ref> | |||
معاویه با [[خودکامگی]] بیحدّ و [[حصر]] در [[تصرف]] [[اموال]] مردم، بدعتی به وجود آورد که خلفای بعدی آن را به عنوان [[سیاست]] دنبال میکردند، او [[معتقد]] بود: [[زمین]] [[مال]] خداست و من [[خلیفه]] [[خدا]] هستم پس هر چه را که از [[اموال]] خدا بگیرم، مال من است و هر چه را واگذارم برایم [[مباح]] است. سیاست او چنین بود که [[دوستداران]] [[امام]] و [[اهل بیت]] آن [[حضرت]] در تنگنای [[اقتصادی]] واقع شوند و به هر بهانه [[مستمری]] آنان از [[بیتالمال]] قطع گردد. در برابر آن، سیل [[هدایا]] و مواهب [[معاویه]] به سوی کسانی سرازیر میشد که در رساندن [[بنیامیه]] به [[حاکمیت]] و یا در [[حفظ]] آن نقش داشتند. | |||
معاویه برای سُست کردن ریشههای [[اعتقادی]] [[مردم]]، نمادها و [[شعائر اسلامی]] را به آرامی [[تغییر]] داد. او برای اینکه بهتر [[حکومت]] کند، بین مردم [[اختلاف]] انداخت و آنان را به درگیری و [[نزاع]] بین خویش کشاند. [[اختلافات]] دیرینه میان [[انصار]] را شعلهور کرد و کینههای کهنه [[اوس و خزرج]] را از نو تازه کرد. او تلاش کرد تا نهادهای [[جاهلیت]] جای [[شعائر]] [[اسلامی]] را بگیرد و اصطلاحاتی از قبیل [[مهاجر]] و انصار به انتسابات قبیلگی تبدیل شود به همین دلیل واژگانی مانند عثمانی، خارجی و... به وجود آمد. او میکوشید [[تساوی]] [[انسانها]] و [[اکرام]] به [[تقوا]] و فرمایش [[رسولالله]]{{صل}} در مورد حذف امتیازات و تفاوتهای بین [[عرب]] و [[عجم]]، به [[فراموشی]] سپرده شود. از این رو، [[غیر عرب]] به کارهای [[پست]] مشغول شدند و مالیاتهای سنگینی پرداختند. او در [[عقاید]] [[دینی]] تغییر و [[تزلزل]] ایجاد کرد. [[برتری]] بنیامیه را [[خواست خدا]] دانست. اتصاف معاویه و پیروانش به گروه [[ستمکار]] در [[کلام]] [[پیامبر]]{{صل}} بسیار معروف است: «ای [[عمار]]! تو را گروه ستمکار خواهد کشت»<ref>{{متن حدیث| يَا عَمَّارُ تَقْتُلُكَ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ }}؛ الفتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی.، ص۶۲۵.</ref> عمار از [[یاران]] [[امام علی]]{{ع}} بود که در [[جنگ صفین]] به دست [[سپاهیان معاویه]] [[شهید]] شد. | |||
== | ==تبدیل مفهوم [[خلافت]] به سلطنت== | ||
شاید | شاید مهمترین تحولی که در پی خلافت معاویه پدید آمد، تبدیل مفهوم [[خلافت]] به [[سلطنت]] بود.<ref> ر.ک: الادراة فی العصرالاموی، خماش، نجده، دمشق: ۱۴۰۰ قمری/ ۱۹۸۰ میلادی، ص۲۹-۳۱. </ref> واژه [[ملک]] (پادشاهی) و مشتقات آن بارها از زبان [[معاویه]] یا دیگر [[رجال]] آن [[عهد]] در [[حق]] او بهکار رفته است.<ref>ر.ک: جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی، امویج۵، ص۵۴،۳۱،۲۸، ۲۳۲-۲۳۳؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۷۶؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۳۶،۳۲۸.</ref> | ||
یا | یا حتی گفتهاند [[عمر بن خطاب]] او را «کسرای [[عرب]]» میدانسته است.<ref>جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی، ج۵، ص۱۵۵؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۳۰.</ref> خود او میگفت: [[زمین]] از آن [[خداوند]] است و من [[خلیفةالله]] هستم.<ref>جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی.، ج۵، ص۲۷.</ref> اینگونه تلقی از خلافت که بعدها [[خلیفه]] را به [[صراحت]] از [[پیامبر خدا]]{{صل}} هم بالاتر برد، در طول [[خلافت بنیامیه]] رواج داشت و حتی یکی از پایههای مهم و اساسی [[مشروعیت]] ایشان محسوب میشد. | ||
[[جلال الدین سیوطی]] مینویسد: [[ابن ابیشیبه]] از [[سعید بن جمهان]] | [[جلال الدین سیوطی]] مینویسد: [[ابن ابیشیبه]] از [[سعید بن جمهان]] نقل میکند که به [[سفینه]] گفتم: [[بنیامیه]] [[گمان]] میکنند که خلافت در [[قبیله]] آنان است. گفت: [[دروغ]] گویند، بلکه بنیامیه از خشنترین [[ملوک]] هستند و اولشان معاویه است. روی دیگر این سکه برای [[مردم]] [[حفظ]] [[جماعت]] و [[طاعت]] است که خروج از آن به مثابه ترک [[اسلام]] شمرده میشد، تا آنجا که [[صحابی]] معروفی چون [[عبدالله بن عمر]] فرزند [[خلیفه دوم]] که از [[بیعت]] با [[امام علی]]{{ع}} سر باز زد<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵۴، ص۴۲۸.</ref> و همچون بسیاری دیگر از اشراف از گشاده دستیهای [[معاویه]] برخوردار بود،<ref>جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی، ج۵، ص۴۵.</ref> در دوره [[یزید بن معاویه]] با انتساب [[حدیثی]] به [[پیامبر]]{{صل}} از [[لزوم]] [[اطاعت]] و [[حفظ]] [[جماعت]] [[سخن]] میگفت.<ref>سیر اعلام النبلاء، ذهبی، محمد بن احمد، چاپ شعیب اَرنؤوط و دیگران، بیروت: ۱۴۰۱- ۱۴۰۹ قمری / ۱۹۸۱ – ۱۹۸۸ میلادی.، ج۳، ص۳۲۳.</ref> | ||
==[[جانشینی]] [[یزید]]== | ==[[جانشینی]] [[یزید]]== | ||
[[معاویه]] برای [[زمامداری]] شخصی خود و | [[معاویه]] برای [[زمامداری]] شخصی خود و تبدیل [[حکومت]] اسلام به [[حاکمیت]] موروثی [[عرب]] و تبدیل [[خلافت]] به [[سلطنت]] و انتقال آن به نسلهای پس از خود، از [[تمسک]] به هرگونه وسیلهای خودداری نکرد حتی برای [[بیعت گرفتن]] برای فرزند خود یزید [[دست]] به [[اسلحه]] برد و به زورِ [[شمشیر]] برای این کار [[اقدام]] کرد. شاید مهمترین واقعه در [[تاریخ]] <ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، [[طبری]]، محمد بن [[جریر]]، چاپ [[محمد]] [[ابوالفضل]] [[ابراهیم]]، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.</ref> [[تکوین]] [[احساسات]] [[ضد]] [[اموی]] [[شیعیان]]، [[انتصاب]] فرزند معاویه، یزید به جانشینی او باشد؛ اگرچه او در اواخر دهه [[چهل]] و زمانی که [[امام حسن]]{{ع}} زنده بود، در [[اندیشه]] [[ولایت عهدی]] یزید بود و [[امام]] را مهمترین مانع تداوم سلطنت خود میدید که در [[حیات]] امام حسن {{ع}}، نمیتوانست این [[نیت]] را [[جامه]] عمل بپوشاند، بر همین اساس [[توطئه]] [[مسموم]] ساختن امام را [[اجرا]] و بلافاصله پس از [[شهادت]] امام فعالانه بر روی طرح جانشینی یزید شروع به کار کرد تا به آرزوی خود که استمرار [[حکمرانی]] خاندانش بود، برسد. | ||
===[[مخالفین]] [[جانشینی]] [[یزید]]=== | ===[[مخالفین]] [[جانشینی]] [[یزید]]=== | ||
بنا بر پارهای از [[روایات]]، وی از [[ | بنا بر پارهای از [[روایات]]، وی از حدود [[سال]] ۵۰ [[هجری]] و پس از [[شهادت]] [[امام حسن]]{{ع}} کوششهایی در این راه به عمل آورد. یزید از جهت [[تمسک]] به اصول و [[فروع دین]] [[شهرت]] خوبی نداشت. [[معاویه]] در [[ولایت عهدی]] یزید بعد از [[شهادت امام حسن]]{{ع}} با دو مشکل عمده روبهرو بود. اول [[منش]] و [[کردار]] یزید و دوم حضور [[امام حسین]]{{ع}} و [[فرزندان]] [[صحابه]] بزرگ چون [[عبدالله بن عمر]]، [[عبدالله بن زبیر]]، [[عبدالله بن عباس]] و [[عبدالرحمان بن ابیبکر]]. معاویه در وادار ساختن [[مردم]] به [[بیعت]] با یزید از هیچ چیزی فروگذاری نکرد. او نخست از مردم [[شام]] و دیگر متحدان خویش برای یزید [[بیعت]] گرفت.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ خلیفةبن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری.، ج۱، ص۲۵۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛طبری، ج۵، ص۳۰۱-۳۰۲، ۳۲۲.</ref> اگر چه بیشتر [[رجال]] با او بیعت کردند،<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۷۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲– ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۰۳.</ref> اما [[اختلافات]] درون [[حاکمیت]] و وجود افرادی چون [[زیاد بن ابیه]] و [[مروان بن حکم]] که از ولایت عهدی یزید ناخشنود بودند، باعث میشد که معاویه با [[احتیاط]] فراوان حرکت کند و تمام وسایل مخصوص حکمرانی خود را که عبارت بودند از سیاستبازی، بخششِ [[هدایا]]، پرداختِ رشوه، [[تطمیع]] و سرانجام [[تهدید]] و سرکوبی بهکار گیرد. [[مروان بن حکم]] که شاید در [[خلافت]] [[طمع]] بسته بود، موضوع [[جانشینی]] [[یزید]] را [[ناخشنودی]] تلقی کرد.<ref>مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۱۸-۲۱۹.</ref> زیاد نیز در نامهای به [[معاویه]] چنین نوشت: ای [[امیر]]، همانا نامهات با [[دستوری]] که در آن بود به من رسید. [[مردم]] چه خواهند گفت وقتی که آنان را به [[بیعت]] یزید [[دعوت]] کنیم، در حالی که او با سگها و میمونها [[بازی]] میکند و جامههای رنگین میپوشد و پیوسته شراب مینوشد و شب را با ساز و آواز میگذراند و هنوز [[حسین بن علی]]{{ع}} و [[عبدالله بن عباس]] و [[عبدالله بن عمر]] و [[عبدالله بن زبیر]] در میان مردمند. لیکن میشود که او را [[دستور]] دهی تا یک سال یا دو سال به [[اخلاق]] اینان در آید. شاید بتوانیم امر را بر مردم مشتبه سازیم. معاویه به زیاد پرخاش کرده بود که [[گمان]] کرده پس از من امیر میشود. به [[خدا]] [[سوگند]] که او را به مادرش [[سمیه]] و پدرش [[عبید]] باز میگردانم.<ref>مقدمه مرآة العقول، ج۲، ص۱۴۷.</ref> | ||
این ویژگی [[سلطنت]] [[استبدادی]] و [[نظام]] [[جائر]] است که عناصر اصلی [[سرکوب]] و [[حکومت]] خود را از عناصر مسألهداری که نقطه [[ضعف]] اساسی دارند، [[انتخاب]] میکند تا زمانی که آن [[کارگزار]] چنان که [[سلطان]] [[امر]] میکند [[اطاعت]] ننماید، سلطان بر نقطه ضعف او انگشت بگذارد. | |||
==ولیعهدی یزید== | ==ولیعهدی یزید== | ||
معاویه پس از تمهیدات دقیق از طریق [[حکام]] خود، ترتیب جمعآوری نمایندگانی را از اکثر ولایات فراهم کرد و این [[نمایندگان]] آنچنان که نقشه بود، باید بیعت خود را با یزید به عنوان [[وارث]] مطلق معاویه اعلام میکردند.<ref>برای آگاهی بیشتر ر.ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ذیل سالهای ۵۶-۶۰؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۳، ص۲۷ به بعد.</ref> | |||
اما | اما حوادث بعدی نشان داد که حل [[مسالمتآمیز]] این «[[بدعت]]» تا حدّ بسیاری به عملکرد شخص [[یزید]] بستگی داشت. شاید [[غالب]] [[مخالفان]] در [[عراق]] و [[حجاز]] تعیین [[تکلیف]] خود با شیوه [[جانشینی]] و بهطور کلی با [[خلافت یزید]] را به [[آینده]] و پس از [[مرگ معاویه]] موکول کرده بودند. | ||
[[معاویه]] طرفداران یزید را [[حمایت]] میکرد و به عنوان [[کارگزاران]] اصلی [[نظام]] به آنان [[حکم]] میداد. او [[ضحاک بن قیس]] را [[والی کوفه]] و [[عبدالرحمان بن عثمان ثقفی]] را [[والی حجاز]] کرد. [[والیان]] جدید میدانستند که [[مأموریت]] اصلی آنان [[تدارک]] [[ولایت عهدی]] و [[حکومت یزید]] است. | |||
===موافقان و | ===موافقان و مخالفان ولایت عهدی یزید=== | ||
معاویه در [[شام]] هیچگونه مشکلی نداشت. شام کاملاً در [[اختیار]] او بود. در [[عراق]] هم از [[سیاست]] [[سرکوب]] استفاده میکرد. [[مصر]] هم در شرایطی نبود که تأثیر چندان مهمی در ولایت عهدی یزید داشته باشد. مشکل اصلی معاویه، حجاز و به ویژه [[مدینه]] بود. حجاز محلی بود که در آن [[نخبگان]] [[شرافت]] [[اسلامی]] و [[فرزندان]] [[اصحاب]] برجسته [[پیامبر]]{{صل}} [[زندگی]] میکردند. معاویه از [[مروان بن حکم]] [[حاکم]] مدینه خواست که [[زمینهچینی]] کند و یزید را به عنوان [[ولیعهد]] معرفی نماید. [[مروان]] این موضوع را در [[مسجد]] مطرح کرد اما با [[مخالفت]] فرزندان [[صحابه]] روبهرو شد. از این رو معاویه [[تصمیم]] گرفت خود شخصاً با تعدادی از [[سربازان]] شامی، برای [[رویارویی]] با مخالفتهای شدید آنان به مدینه برود. او به بهانه [[سفر]] [[حج]] و در واقع برای گرفتن [[بیعت]] از [[مردم مدینه]] و [[مکه]] در [[رجب]] سال ۵۶ به مدینه آمد. | |||
در [[مسجد النبی]] | در [[مسجد النبی]] جلسهای تدارک شد. در آن مجلس و در حالیکه [[نظامیان]] در میان [[مردم]] با شمشیرهای برهنه پخش شده و موضع گرفته بودند، معاویه گفت: مردم! من با [[مشورت]] شما و بزرگان شما، یزید را به عنوان ولیعهد معرفی میکنم. پس با نام [[خدا]] با او بیعت کنید و مردم را مجبور به بیعت کرد. اما چهار فرزند [[صحابه]] [[بیعت]] نکرده بودند. به ظاهر مسأله [[مدینه]] حل شده و [[معاویه]] به جهت [[اعمال]] [[حج]] به سوی [[مکه]] حرکت کرد. | ||
در | در مکه معاویه موضعگیری خود را [[تغییر]] داد و ابتدا کوشید تا با آن چهار تن [[رفتاری]] به [[غایت]] دوستانه داشته باشد و آرزوی خود را به [[حمایت]] آنان از [[یزید]] بیان داشت و این موضوع را توضیح داد که تقاضای زیادی از آنان نداشته و یزید [[حکمران]] رسمی خواهد بود و در [[حقیقت]] آنان هستند که در زیر نام یزید، [[تسلط]] [[واقعی]] بر [[حکومت]] را دارا خواهند بود. اما آنان [[مخالفت]] کردند<ref>تشیع در مسیر تاریخ، ص۱۵۰.</ref> و تمامی تلاش معاویه از رفتن به [[حجاز]] به منظور [[کوشش]] به [[ترغیب]] این اشخاص بود که با یزید مخالفت نکنند. معاویه در سایه [[شمشیر]] [[شامیان]] وارد [[مسجد الحرام]] شد و طوری وانمود کرد که هر چهار نفر با یزید بیعت کردهاند.<ref>برای آگاهی بیشتر ر.ک: الفتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی.، ص۷۹۹-۸۰۷؛الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، عزّالدین علی بن احمد بن ابی الکرم، تحقیق مکتبه التراث، بیروت: ۱۳۸۵-۱۳۸۶ قمری.، ج۳، ص۵۰۸-۵۱۱.</ref> سپس به [[شام]] برگشت. | ||
معاویه بعد از [[سفر]] مکه [[فرصت]] زیادی پیدا نکرد، رنجور و [[بیمار]] شد. [[میراث]] [[پادشاهی]] او دگرگونی کامل در [[خلافت]] [[اسلامی]] بود. او بدون آنکه بتواند همه [[مخالفان]] را آرام کند و موافقت آنان را با بیعت فرزندش جلب کند، در نیمه [[رجب]] [[سال ۶۰ هجری]] از [[دنیا]] رفت. | |||
==[[ | ==معاویه بنیانگذار [[انحرافات]] در [[دین]]== | ||
معاویه اولین کسی است که [[حکومت عادلانه]] اسلامی را به طور کامل به [[سلطنت]] [[ظالمانه]] فردی و امپراطوری [[استبدادی]] تبدیل کرد. او اولین کسی است که [[لعن]] بر [[امام]] را جزء [[خطبه]] [[نماز]] [[جمعه]] قرار داد و [[احکام]] [[اسلام]] را در باب سرقت، [[قضاوت]] و انساب و [[نماز جمعه]] و... بدون [[پردهپوشی]] زیر پا گذاشت. او اولین کسی است که بر [[ضد]] حکومت [[امیر المؤمنین علی]]{{ع}} شروع به تحریکات کرد و [[جنگ]] را به راه انداخت و با [[تحمیل]] ولیعهدی پسرش [[یزید]]، [[حکومت]] و [[خلافت اسلامی]] را در [[خاندان]] خود موروثی کرد؛ و او بنیانگذار این همه [[بدعتها]] و [[انحرافات]] در [[دین]] بود. به همین علت [[امام حسین]]{{ع}} در نامهای به [[معاویه]] مینویسد: «من هیچ فتنهای را برای این امت، بزرگتر و خطرناکتر از [[ولایت]] و حکومت تو نمیدانم» <ref>{{متن حدیث|وَ إِنِّي لاَ أَعْلَمُ فِتْنَةً أَعْظَمَ عَلَى هَذِهِ اَلْأُمَّةِ مِنْ وَلاَيَتِكَ عَلَيْهَا }}</ref> | |||
[[ابوالاعلی مودودی]] | [[ابوالاعلی مودودی]] [[نظام]] [[پادشاهی]] معاویه را که در دهه آخر [[حکومت معاویه]] به اوج خود رسید، چنین ترسیم میکند: | ||
# | #دگرگونی درباره نحوه جایگزینی حاکم: معاویه اولین کسی بود که در شرایط [[سلامت]] برای پسرش یزید با استفاده از [[قدرت]] و [[نیروی نظامی]] [[بیعت]] گرفت و توانست [[خلافت]] را به [[سلطنت]] تبدیل کند. | ||
# | #دگرگونی در [[روش زندگی]] حاکم. | ||
# | #دگرگونی در کیفیت نگهداری و برداشت از [[بیتالمال]] به طوری که بدون حساب و کتاب از بیتالمال هزینه میشد، گویی این [[ثروت]] [[اموال شخصی]] [[حاکم]] است. | ||
# | #پایان [[آزادی]] اندیشه، [[فکر]]، نظر و رأی. | ||
# | #پایان آزادی [[امر]] [[قضا]]، به طوری که [[قاضی]] هرگونه که حاکم میخواست [[قضاوت]] میکرد و [[حکم]] [[قتل]] هرکس را که [[خلیفه]] [[اراده]] میکرد، میداد. | ||
# | #پایان حکومت شورایی. | ||
#[[ظهور]] و بروز | #[[ظهور]] و بروز عصبیتهای قومی و [[نژادی]] و قبیلهای. | ||
# | #نابودی قانون.<ref>انقلاب عاشورا، ص۱۳۹-۱۴۰ به نقل از خلافت و ملوکیت.</ref> | ||
اختلافات، فتنهگریها، | اختلافات، فتنهگریها، [[سیاست]] بازیها، [[بیعدالتیها]]، [[نفاق]] و [[پیمانشکنی]] سالهای آخر خلافت [[خلیفه سوم]] و سپس در تمام دوران معاویه، روان [[جامعه]] را دچار [[بحران]] و [[درهم]] ریختگی نمود و [[اصحاب]] [[خالص]] امیرالمؤمنین علی{{ع}} در [[اقلیت]] واقع شدند. | ||
معاویه با تمام توان خود توانست [[اسلام]] را آنگونه که خود میشناخت، معرفی کند تا جایی که در پایان دوره حکومت او از اسلام جز اسم و از [[قرآن]] جز رسم باقی نمانده بود. در واقع در این دوران، اسلام در [[حقیقت]] امر، به کناری نهاده شده بود و با آن [[مبارزه]] میشد و [[جمهور]] [[مردم]] نیز از صحنه حکومت غایب بودند. | |||
==[[حکومت یزید]]== | ==[[حکومت یزید]]== | ||
پس از [[مرگ معاویه]]، [[یزید]] به [[حکومت]] رسید. وی در دوران کوتاه حکومتش دست به جنایات بزرگی زد. او نزدیک به چهار سال زمام [[حکومت امویان]] را در دست داشت و سرانجام در [[ربیع الاول]] [[سال ۶۴ هجری]] مُرد.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ | پس از [[مرگ معاویه]]، [[یزید]] به [[حکومت]] رسید. وی در دوران کوتاه حکومتش دست به جنایات بزرگی زد. او نزدیک به چهار سال زمام [[حکومت امویان]] را در دست داشت و سرانجام در [[ربیع الاول]] [[سال ۶۴ هجری]] مُرد.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ابن عمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری، ج۱، ص۳۲۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۴۹۹؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۸۱.</ref> | ||
آشفتگیهایی که پس از مرگ یزید در [[حجاز]] و [[عراق]] و [[شام]] پدید آمد، نشان داد که پذیرش انتقال [[خلافت]] در [[خانواده]] [[معاویه]]، نه فقط از سوی [[مخالفان]] دیرین [[بنیامیه]]، بلکه حتی در میان اعضای مهم این [[خاندان]] نیز چندان آسان نبوده است. | آشفتگیهایی که پس از [[مرگ یزید]] در [[حجاز]] و [[عراق]] و [[شام]] پدید آمد، نشان داد که پذیرش انتقال [[خلافت]] در [[خانواده]] [[معاویه]]، نه فقط از سوی [[مخالفان]] دیرین [[بنیامیه]]، بلکه حتی در میان اعضای مهم این [[خاندان]] نیز چندان آسان نبوده است. | ||
یزید [[فرزندی]] به نام معاویه داشت که به هنگام [[مرگ]] [[پدر]] حدود ۲۰ سال سن داشت.<ref>جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۹۶ میلادی، ج۵، ص۳۷۹.</ref> یزید پیش از مرگ با [[مشورت]] دایی خود [[حسان بن مالک بن بجدل کلبی]]، که در آن [[زمان]] [[والی]] [[فلسطین]] بود، او را به [[جانشینی]] خود برگمارد.<ref>جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۹۶ میلادی، ج۵، ص۳۸۰.</ref> معاویه پس از مرگ پدر بر [[منبر]] رفت و در سخنانی شگفتانگیز مبنی بر [[انتقاد]] از | یزید [[فرزندی]] به نام معاویه داشت که به هنگام [[مرگ]] [[پدر]] حدود ۲۰ سال سن داشت.<ref>جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۹۶ میلادی، ج۵، ص۳۷۹.</ref> یزید پیش از مرگ با [[مشورت]] دایی خود [[حسان بن مالک بن بجدل کلبی]]، که در آن [[زمان]] [[والی]] [[فلسطین]] بود، او را به [[جانشینی]] خود برگمارد.<ref>جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۹۶ میلادی، ج۵، ص۳۸۰.</ref> معاویه پس از مرگ پدر بر [[منبر]] رفت و در سخنانی شگفتانگیز مبنی بر [[انتقاد]] از خاندان خود، خویش را از خلافت [[خلع]] کرد. او گفت از آنجا که در خود [[توانایی]] خلافت نمیبینم، ترجیح میدهم تا در زمینه جانشینی طریقه [[عمر بن خطاب]] را پیش گیرم، اما کسی را چون آنان نمیشناسم، پس کارِ گزینشِ [[خلیفه]] را به [[مردم]] وامینهم. او همچنین [[خلافت]] آلابوسفیان را به نحوی پایان یافته تلقی کرد.<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری.، ج۵، ص۳۹؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۳۸۰-۳۸۱؛ الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه، ج۲ف ص۱۷-۱۸؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۳۰۲-۳۰۳.</ref> آنگاه پس از مدت کوتاهی بر اثر [[بیماری]] و یا شاید خوراندن سم درگذشت.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ خلیفةبن خیاط، خلیفة بن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری، ص۳۲۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۵۳۰-۵۳۱.</ref> بدینسان [[خلافت بنیامیه]] از شاخه [[سفیانی]] به پایان رسید. [[حکومتی]] که [[معاویه]] برای [[حفظ]] آن دست به جنایات بیشماری زد، پس از [[مرگ]] او بیش از چهار سال دوام نیاورد. | ||
==خلافت [[مروان]]== | ==خلافت [[مروان]]== | ||
پس از [[بنیامیه]]، خلافت به شاخه [[مروانی]] رسید و در ذیالقعده سال ۶۴ در [[جابیه]] با [[مروان بن حکم بن ابیالعاص]] به خلافت[[بیعت]] کردند،<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.تاریخ خلیفةبن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری.، ص۳۲۶؛الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری، ج۵، ص۴۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۵۳۴.</ref> اما [[حکومت]] او نیز بسیار کوتاه بود و سرانجام در [[رمضان]] [[سال]] ۶۵ به دست همسرش [[امخالد|اُمّخالد]] کشته شد.<ref>ر.ک: انساب الاشراف، ج۶، ص۲۸۰،۲۷۵، ۲۹۷-۳۰۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۵۷؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۶۱۰-۶۱۱؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۸۹. امخالد همسر یزید بود که بعد از مرگ او به همسری مروان در آمد. حاضران در جابیه با این فرض با مروان بیعت کردند که پس از او خالد به حکومت برسد، اما مروان برای پسرش عبدالملک بیعت گرفت و خالد نه تنها از خلافت محروم شد، بلکه خلیفه از تحقیر او نیز خودداری نمیکرد، به همین جهت امخالد بر او خشم گرفت و او را کشت.</ref> | پس از [[بنیامیه]]، خلافت به شاخه [[مروانی]] رسید و در ذیالقعده سال ۶۴ در [[جابیه]] با [[مروان بن حکم بن ابیالعاص]] به خلافت[[بیعت]] کردند،<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.تاریخ خلیفةبن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری.، ص۳۲۶؛الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری، ج۵، ص۴۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۵۳۴.</ref> اما [[حکومت]] او نیز بسیار کوتاه بود و سرانجام در [[رمضان]] [[سال]] ۶۵ به دست همسرش [[امخالد|اُمّخالد]] کشته شد.<ref>ر.ک: انساب الاشراف، ج۶، ص۲۸۰،۲۷۵، ۲۹۷-۳۰۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۵۷؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۶۱۰-۶۱۱؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۸۹. امخالد همسر یزید بود که بعد از مرگ او به همسری مروان در آمد. حاضران در جابیه با این فرض با مروان بیعت کردند که پس از او خالد به حکومت برسد، اما مروان برای پسرش عبدالملک بیعت گرفت و خالد نه تنها از خلافت محروم شد، بلکه خلیفه از تحقیر او نیز خودداری نمیکرد، به همین جهت امخالد بر او خشم گرفت و او را کشت.</ref> | ||
پس از [[مرگ]] [[مروان بن حکم]] ده تن از فرزندانش با نامهای: [[عبدالملک بن مروان]]، [[ولید بن عبدالملک]]، [[سلیمان بن عبدالملک ]]، [[عمر بن عبدالعزیز]]، [[یزید بن عبدالملک]]، [[هشام بن عبدالملک]]، [[ولید بن یزید بن عبدالملک]]، [[یزید بن ولید بن عبدالملک]]، [[ابراهیم بن ولید بن عبدالملک ]] و [[مروان بن محمد بن مروان]] به مدت ۶۸ سال حکومت کردند تا بالاخره در ذیالحجه سال ۱۳۲ با مرگ [[مروان بن محمد]] (معروف به [[مروان الحمار]]) آخرین [[خلیفه]] [[اموی]]، [[حکومت بنیامیه]] به پایان رسید.<ref>انساب الاشراف، ج۹، ص۳۲۲-۳۲۳؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۷، ص۴۴۲.</ref> جمعاً [[حاکمان]] [[بنیامیه]] از دو شاخه [[سفیانی]] و [[مروانی]] ۹۲ سال | پس از [[مرگ]] [[مروان بن حکم]] ده تن از فرزندانش با نامهای: [[عبدالملک بن مروان]]، [[ولید بن عبدالملک]]، [[سلیمان بن عبدالملک]]، [[عمر بن عبدالعزیز]]، [[یزید بن عبدالملک]]، [[هشام بن عبدالملک]]، [[ولید بن یزید بن عبدالملک]]، [[یزید بن ولید بن عبدالملک]]، [[ابراهیم بن ولید بن عبدالملک]] و [[مروان بن محمد بن مروان]] به مدت ۶۸ سال حکومت کردند تا بالاخره در ذیالحجه سال ۱۳۲ با مرگ [[مروان بن محمد]] (معروف به [[مروان الحمار]]) آخرین [[خلیفه]] [[اموی]]، [[حکومت بنیامیه]] به پایان رسید.<ref>انساب الاشراف، ج۹، ص۳۲۲-۳۲۳؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۷، ص۴۴۲.</ref> جمعاً [[حاکمان]] [[بنیامیه]] از دو شاخه [[سفیانی]] و [[مروانی]] ۹۲ سال حکومت کردند. | ||
امویان در طول [[خلافت]]، [[مشروعیت]] خویش را بیش از آنکه بر پایههای مفاهیم [[دینی]] [[استوار]] سازند، از طریق [[غلبه]] [[سیاسی]] و نظامی و با تکیه بر [[روابط]] و اتحادهای قبیلهای و [[خانوادگی]] بهدست میآوردند. [[راه و رسم]] [[بنیامیه]] در بیاعتنایی به مبانی | [[امویان]] در طول [[خلافت]]، [[مشروعیت]] خویش را بیش از آنکه بر پایههای مفاهیم [[دینی]] [[استوار]] سازند، از طریق [[غلبه]] [[سیاسی]] و نظامی و با تکیه بر [[روابط]] و اتحادهای قبیلهای و [[خانوادگی]] بهدست میآوردند. [[راه و رسم]] [[بنیامیه]] در [[بیاعتنایی]] به [[مبانی دینی]]، به [[مخالفان]] ایشان [[فرصت]] داد تا با [[دعوت]] [[سازماندهی]] شده به [[احیای دین]] بهویژه تأکید بر [[حق]] [[اهلبیت پیامبر]] {{صل}} در خلافت بر [[مسلمین]]، [[حکومت]] آنان را ساقط کنند. | ||
==[[حکومت عباسیان]]== | ==[[حکومت عباسیان]]== | ||
افزایش [[نارضایتی]] [[مسلمانان]] از [[حکومت امویان]] در پی فاصله گرفتن آشکار آنها از [[اسلام]]، [[گسترش ظلم]] و [[تعدی]] [[حاکمان اموی]]، بروز کشمکشهای داخلی و [[ضعف]] و از هم [[گسستگی]] ارکان حکومت و بهویژه وقوع حادثه جانسوز [[کربلا]]، به پیدایی [[جنبشها]] و حرکتهای [[ضد]] [[اموی]] در نیمه اول [[قرن دوم هجری]] انجامید. [[گرایش]] [[روز]] افزون [[مردم]] به [[اهل بیت]] [[پیامر]]{{صل}} و [[امتناع]] [[اهلبیت]] از پذیرش درخواست آنان برای [[قیام]]، فرصتی برای افرادی از [[فرزندان]] [[عباس]]، [[عموی پیامبر]] که داعیه حکومت داشتند، پدید آورد. [[عباسیان]] با توجه به [[حرمت]] [[اجتماعی]] [[بنیهاشم]] و با استناد به برخی [[احادیث]] که از [[پیامبر]] | افزایش [[نارضایتی]] [[مسلمانان]] از [[حکومت امویان]] در پی فاصله گرفتن آشکار آنها از [[اسلام]]، [[گسترش ظلم]] و [[تعدی]] [[حاکمان اموی]]، بروز کشمکشهای داخلی و [[ضعف]] و از هم [[گسستگی]] ارکان حکومت و بهویژه وقوع حادثه جانسوز [[کربلا]]، به پیدایی [[جنبشها]] و حرکتهای [[ضد]] [[اموی]] در نیمه اول [[قرن دوم هجری]] انجامید. [[گرایش]] [[روز]] افزون [[مردم]] به [[اهل بیت]] [[پیامر]]{{صل}} و [[امتناع]] [[اهلبیت]] از پذیرش درخواست آنان برای [[قیام]]، فرصتی برای افرادی از [[فرزندان]] [[عباس]]، [[عموی پیامبر]] که داعیه حکومت داشتند، پدید آورد. [[عباسیان]] با توجه به [[حرمت]] [[اجتماعی]] [[بنیهاشم]] و با استناد به برخی [[احادیث]] که از [[پیامبر]] {{صل}} در [[تکریم]] بنیهاشم [[روایت]] شده بود، از همان آغاز در [[بزرگنمایی]] انتسابشان به [[هاشم]] کوشیدند و از سال ۱۱۱ تحت لوای دعوت [[هاشمی]] فعالیت کردند.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۳۱۹.</ref> زمینههای اجتماعی [[نزاع]] بنیامیه و بنیهاشم نیز که [[امویان]] به آن دامن زده بودند، در مطرح کردن این عنوان مؤثر بود. | ||
===چگونگی به حکومت رسیدن اولین [[خلیفه عباسی]]=== | ===چگونگی به حکومت رسیدن اولین [[خلیفه عباسی]]=== | ||
[[عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب]] معروف به [[ابوالعباس سفاح]]، اولین خلیفه عباسی، برای پایان دادن به کار آخرین [[خلیفه]] اموی عموی خود [[عبدالله بن علی بن عبدالله بن عباس]]، به [[جنگ]] وی فرستاد. عبدالله بن علی پس از [[درهم]] شکستن [[سپاه]] [[مروان بن محمد]] در کنار رود زاب در [[سرزمین]] [[موصل]]، سر در پی او نهاد و در کنار نهر ابیفطرس از نواحی [[فلسطین]]، مروان بن محمد را به عقب راند و به [[دستور]] [[خلیفه]] در [[رمضان]] [[سال]] ۱۳۲ [[دمشق]] را [[تصرف]] کرد.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ خلیفةبن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری.، ص۲۶۴؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۳۴۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۳۵۶؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.طبری، ج۷، ص۴۴۰.</ref> | [[عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب]] معروف به [[ابوالعباس سفاح]]، اولین خلیفه عباسی، برای پایان دادن به کار آخرین [[خلیفه]] اموی عموی خود [[عبدالله بن علی بن عبدالله بن عباس]]، به [[جنگ]] وی فرستاد. [[عبدالله بن علی]] پس از [[درهم]] شکستن [[سپاه]] [[مروان بن محمد]] در کنار رود زاب در [[سرزمین]] [[موصل]]، سر در پی او نهاد و در کنار نهر ابیفطرس از نواحی [[فلسطین]]، مروان بن محمد را به عقب راند و به [[دستور]] [[خلیفه]] در [[رمضان]] [[سال]] ۱۳۲ [[دمشق]] را [[تصرف]] کرد.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ خلیفةبن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری.، ص۲۶۴؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۳۴۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۳۵۶؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.طبری، ج۷، ص۴۴۰.</ref> | ||
[[عبدالله بن علی]] به دستور ابوالعباس | [[عبدالله بن علی]] به دستور [[ابوالعباس]] [[سفاح]]، برادرش [[صالح بن علی]] را به تعقیب [[مروان]] فرستاد.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ خلیفةبن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری، ص۲۶۴؛الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، عزّالدین علی بن احمد بن ابی الکرم، تحقیق مکتبه التراث، بیروت: ۱۳۸۵-۱۳۸۶ قمری، ج۵، ص۴۲۶. </ref> این تعقیب و گریزِ تا ذیالحجه ۱۳۲ ادامه داشت تا سرانجام بر مروان [[دست]] یافتند و سرش را بریدند و خاندانش را [[اسیر]] کردند و نزد [[خلیفه عباسی]]، ابوالعباس سفّاح در [[کوفه]] فرستادند.<ref>ر.ک: انساب الاشراف، ج۴، ص۱۴۴۴؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۳۵۱</ref> | ||
===[[رفتار]] [[عباسیان]] با [[امویان]]=== | ===[[رفتار]] [[عباسیان]] با [[امویان]]=== | ||
گفتهاند | گفتهاند عبدالله بن علی در کنار نهر ابیفطرس، در حالیکه گروهی نزدیک به ۱۰۰ تن از [[امویان]] را [[امان]] داده بود، [[فرمان]] [[قتل عام]] آنان را صادر کرد و سپس بر پیکرهای نیمه [[جان]] آنان سفره چرمین بگسترد و به طعام نشست.<ref>ر.ک: انساب الاشراف، ج۳، ص۱۹۰، ج۷، ص۶۶۴؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۳۵۵-۳۵۹</ref> آنگاه [[دستور]] داد تا [[گور]] [[خلفای اموی]] چون [[معاویه]]، [[یزید]]، [[عبدالملک]]، [[هشام]] و دیگران را بشکافند. [[هشام بن عبدالملک]] که جسدش سالم مانده بود<ref>چون جسدش در کنار نمکزار قرار داشت، بدنش استحاله شده بود.</ref> را تازیانه زدند و بر دار آویختند و سپس سوزاندند (هشام همین کار را با [[جسد]] [[زید بن علی بن حسین]]{{ع}} انجام داده بود). باقیمانده اجساد خلفای اموی را نیز سوزاندند و خاکسترشان را به رودخانه ریختند. گورهای [[بنیامیه]] را در دیگر [[شهرها]] نیز جستجو کردند، شکافتند و استخوانهایشان را به [[آتش]] کشیدند و خاکسترشان را بر باد دادند. فقط به [[قبر]] [[عمر بن عبدالعزیز]] [[جسارت]] نشد.<ref>ر.ک:الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری، ج۵، ص۳۲۶؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۵۳۷؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۳۵۶-۳۵۷؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۳، ص۲۰۷-۲۰۸؛ المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ابن جوزی، عبد الرحمان، چاپ محمد عبد القادر عطا و مصطفی عبد القادر عطا، بیروت: ۱۴۱۲ قمری/ ۱۹۹۲ میلادی.، ج۷، ص۲۱۲؛الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، عزّالدین علی بن احمد بن ابی الکرم، تحقیق مکتبه التراث، بیروت: ۱۳۸۵-۱۳۸۶ قمری.، ج۵، ص۴۳۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.تاریخ الموصل، ازدی، یزیدبن محمد، چاپ علی حبیبه، قاهره: ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۷ میلادی.، ص۱۳۸.</ref> | ||
[[قتل عام]] [[امویان]] در [[دستور]] کار قرار گرفته بود. در [[عراق]] و دیگر [[شهرها]] هر کجا آنان را یافتند، کشتند و عدهای که از دسترسی مصون ماندند، مخفی شدند.<ref>ر.ک:الاغانی، ابوالفرح اصفهانی، علیبن حسین، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۷ قمری.، ج۴، ص۳۵۱؛ طبقات فحول الشعراء، این سلام جمحی، چاپ محمود محمد شاکر، جده: ۱۴۰۰ قمری/ ۱۹۸۰ میلادی، ص۳۰-۴۰.</ref> به دلیل کشتارهای وسیع به [[عبدالله بن علی]] [[لقب]] سفّاح به معنی خونریز دادند.<ref>اخبار الدولة العباسیه، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالاجبار مطلبی، بغداد: ۱۹۷۱ میلادی.، ص۱۴۸؛ کتاب نسب قریش، مصعب بن عبدالله زبیری، چاپ لوی پروونسال، قاهره، ۱۹۵۳ میلادی، ص۲۹؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۷۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۳۲۲؛ ۳۵. البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، ج۶، ص۷۴.</ref> | |||
همچنین در کوفه نیز به [[حکم]] [[خلیفه]] بر لاشه | همچنین در [[کوفه]] نیز به [[حکم]] [[خلیفه]] بر لاشه نیمهجان امویان گستردنی افکندند و خوانها چیدند و خلیفه تازه درحالی به خوردن نشست که ناله مجروحان از زیر فرش به گوش میرسید. | ||
به دلیل مشابهت [[رفتار]] عبدالله بن | به دلیل مشابهت [[رفتار]] [[عبدالله بن علی]] و خلیفه وقت [[عباسی]] [[ابوالعباس]] در [[کشتار]] امویان به هر دو لقب سفّاح داده شد که این مسأله در متون [[تاریخی]] باعث خلط مبحث گردیده است.<ref>البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، ج۶، ص۷۴؛ العقد الفرید، ابن عبدربه، احمد بن محمد، چاپ علی شیری، بیرون: داراحیاء التراث العربی، ۱۴۰۹ قمری.، ج۴، ص۹۷.</ref> | ||
روایتهای مشابهی نیز از کشتار امویان در مکه و مدینه توسط [[داود بن علی بن عبدالله بن عباس]]، گزارش شده است. او به سال ۱۳۲ [[امیرالحاج]] بود.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ خلیفةبن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری.، ص۲۶۴؛الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری.، ج۷، ص۴۷۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۳۶۲. </ref> پس از آن در سال ۱۳۳ عدهای از [[بنیامیه]] را که در مکه و مدینه بودند، کشت و تعدادی را به زنجیر کشید و به [[طائف]] فرستاد تا در آنجا کشته شدند. گروهی را به [[زندان]] فرستاد تا در [[حبس]] بمیرند.<ref>ر.ک: الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبداللهبن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه.، ج۲، ص۱۳۱؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۹۶؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۳۵۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۷، ص۴۵۹؛ الفتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی، ج۸، ص۳۳۸؛ الاغانی، | روایتهای مشابهی نیز از [[کشتار]] [[امویان]] در [[مکه]] و [[مدینه]] توسط [[داود بن علی بن عبدالله بن عباس]]، گزارش شده است. او به سال ۱۳۲ [[امیرالحاج]] بود.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ خلیفةبن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری.، ص۲۶۴؛الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری.، ج۷، ص۴۷۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۳۶۲. </ref> پس از آن در سال ۱۳۳ عدهای از [[بنیامیه]] را که در مکه و مدینه بودند، کشت و تعدادی را به زنجیر کشید و به [[طائف]] فرستاد تا در آنجا کشته شدند. گروهی را به [[زندان]] فرستاد تا در [[حبس]] بمیرند.<ref>ر.ک: الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبداللهبن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه.، ج۲، ص۱۳۱؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۹۶؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۳۵۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۷، ص۴۵۹؛ الفتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی، ج۸، ص۳۳۸؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۷ قمری، ج۴، ص۳۴۷-۳۴۸؛ المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ابن جوزی، عبد الرحمان، چاپ محمد عبد القادر عطا و مصطفی عبد القادر عطا، بیروت: ۱۴۱۲ قمری/ ۱۹۹۲ میلادی، ج۷، ص۳۲۱؛الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، عزّالدین علی بن احمد بن ابی الکرم، تحقیق مکتبه التراث، بیروت: ۱۳۸۵-۱۳۸۵ قمری، ج۵، ص۴۴۸.</ref> [[عبدالله بن حسن مثنی]] نواده [[امام حسن]]{{ع}} از او خواست که از [[کشتار]] [[بنیامیه]] دست بازدارد اما او نپذیرفت.<ref>الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، عزّالدین علی بن احمد بن ابی الکرم، تحقیق مکتبه التراث، بیروت: ۱۳۸۵-۱۳۸۶ قمری.، ج۵، ص۴۴۸. </ref> تلاش [[داود بن علی]] برای محو آثار بنیامیه چندان بود که گفته شده وی قناتها و برکههایی را که [[هشام بن عبدالملک]] [[خلیفه]] [[اموی]] در راه [[مکه]] ساخته بود، را ویران کرد.<ref>مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۴، ص۴۱.</ref> | ||
کشتارهایی در بصره نیز توسط [[سلیمان بن علی بن عبدالله بن عباس]]، صورت گرفت. وی جماعتی از بنیامیه را کشت و اجساد آنان را بر [[خاک]] انداخت تا [[خوراک]] سگان شوند.<ref>ر.ک:الاغانی، ابوالفرح اصفهانی، علیبن حسین، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۷ قمری.، ج۳، ص۹۵، ج۴، ص۳۴۹.</ref> او پس از [[قتل]] بنیامیه در خطبهای به [[آیه]] {{متن قرآن|وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ}}<ref>«و در زبور پس از تورات نگاشتهایم که بیگمان زمین را بندگان شایسته من به ارث خواهند برد» سوره انبیاء، آیه ۱۰۵.</ref> استناد نمود و [[خداوند]] را بر این [[پیروزی]] [[سپاس]] گفت!<ref>برای متن کامل خطبه ر.ک: العقد الفرید، ابن عبدربه، احمد بن محمد، چاپ علی شیری، بیرون: داراحیاء التراث العربی، ۱۴۰۹ قمری.، ج۴، ص۹۱.</ref> | کشتارهایی در [[بصره]] نیز توسط [[سلیمان بن علی بن عبدالله بن عباس]]، صورت گرفت. وی جماعتی از بنیامیه را کشت و اجساد آنان را بر [[خاک]] انداخت تا [[خوراک]] سگان شوند.<ref>ر.ک:الاغانی، ابوالفرح اصفهانی، علیبن حسین، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۷ قمری.، ج۳، ص۹۵، ج۴، ص۳۴۹.</ref> او پس از [[قتل]] بنیامیه در خطبهای به [[آیه]] {{متن قرآن|وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ}}<ref>«و در زبور پس از تورات نگاشتهایم که بیگمان زمین را بندگان شایسته من به ارث خواهند برد» سوره انبیاء، آیه ۱۰۵.</ref> استناد نمود و [[خداوند]] را بر این [[پیروزی]] [[سپاس]] گفت!<ref>برای متن کامل خطبه ر.ک: العقد الفرید، ابن عبدربه، احمد بن محمد، چاپ علی شیری، بیرون: داراحیاء التراث العربی، ۱۴۰۹ قمری.، ج۴، ص۹۱.</ref> | ||
در موصل نیز که [[اهل]] آن به [[ولایت]] [[محمد بن صول]] گردن ننهاده بودند، خلیفه [[برادر]] خود، [[یحیی بن محمد]] را به ولایت آن دیار فرستاد و به گفته [[ازدی]]، | در [[موصل]] نیز که [[اهل]] آن به [[ولایت]] [[محمد بن صول]] گردن ننهاده بودند، خلیفه [[برادر]] خود، [[یحیی بن محمد]] را به ولایت آن دیار فرستاد و به گفته [[ازدی]]، [[قتل عام]] بسیار [[سختی]] در [[مسجد]] صورت گرفت.<ref>ر.ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الموصل، ازدی، یزیدبن محمد، چاپ علی حبیبه، قاهره: ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۷ میلادی، ص۱۴۶-۱۴۹.</ref> | ||
سرانجام کارنامه سیاه امویان با روی کار آمدن [[عباسیان]] و راه افتادن سیلی از [[خون]] و | سرانجام کارنامه سیاه [[امویان]] با روی کار آمدن [[عباسیان]] و راه افتادن سیلی از [[خون]] و [[قتل]] عامهای وسیع بسته شد.<ref>[[مرضیه محمدزاده|محمدزاده، مرضیه]]، [[دوزخیان جاوید (کتاب)|دوزخیان جاوید]]، ص۴۷-۶۷.</ref> | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |
نسخهٔ ۲۲ سپتامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۷:۴۴
- این مدخل مرتبط با مباحث پیرامون معاویة بن ابی سفیان است. "معاویة بن ابی سفیان" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
معاویه، فرزند ابوسفیان و هند جگرخوار، بنیانگذار سلسله خلافت اموی، از دشمنان سرسخت امام علی(ع) و مردی دارای رذایل اخلاقی بود. به صورت ظاهری هنگام فتح مکه ایمان آورد و در زمان خلافت خلیفه دوم والی شام شد. امام علی(ع) او را برکنار کرد اما برعلیه امام جنگ به راه انداخت و سرانجام با فسخ صلحنامه خود با امام حسن(ع) به حکومت رسید. او با معرفی یزید به عنوان جانشینی حوادث آینده و شهادت امام حسین(ع) را رقم زد.
مقدمه
معاویه، فرزند ابوسفیان، بنیانگذار سلسله خلافت اموی، از دشمنان سرسخت امام علی (ع)، مردی مزور، نیرنگباز، حیلهگر و دنیاطلب و دارای رذایل اخلاقی بود. او هرگز در دل ایمان نیاورد و در برابر اسلام آوردن ظاهری پدرش، ابوسفیان، وی را با اشعاری مورد نکوهش قرار داد و مایه رسوایی و تباهی دانست. او برای وصول به اهداف دنیوی از هیچ عملی فروگذار نمیکرد. امام علی (ع) در مورد رفتارهای معاویه میفرماید: به خدا سوگند، معاویه از من زیرکتر نیست. او پیمانشکنی میکند و گنهکاری. اگر پیمانشکنی را ناخوش نمیداشتم، من زیرکترین مردم میبودم، ولی پیمانشکنان، گنهکارند و گنهکاران، نافرمان. هر پیمانشکنی را در روز قیامت پرچمی است که بدان شناخته شود[۱].[۲]
نسب
نام و نسب او معاویة بن صخر بن حرب بن امیة بن عبدشمس بن عبدمناف است. البته پدرش به ابوسفیان معروف است. مادر معاویه، هند دختر عتبة بن ربیعة بن عبدشمس بن عبدمناف گویند و کنیه معاویه، اباعبدالرحمن است[۳]. در بعضی از عبارات هند را آکلة الاکباد میگویند و معاویه را ابن اکلة الاکباد مینامند[۴]. پدر و مادر معاویه از سرسختترین دشمنان اسلام بودند[۵].
مسلمان شدن معاویه
زمان مسلمان شدن معاویه مشخص نیست؛ در کتب تاریخی نقل قولهای مختلفی در این باره آمده است:
- هنگام فتح مکه[۶]؛
- در یوم القضاء (عمرة القضاء)؛ هنگام دیدن رسول خدا(ص) مسلمان شده است اما اسلام خود را از والدینش مخفی میکرده است[۷].
اما طبق نقل مشهور، وی در فتح مکه مسلمان شده است و جزء "طلقاء و ابناء الطلقاء" قرار گرفته است[۸]. هنگامی که شهر مقدس مکه فتح شد. رسول خدا(ص) گروهی از قریش را بخشیدند و این افراد را آزاد و فرزندان آزاد شده خواندند و فرمودند این افراد حق حکومت بر مسلمانان را ندارند. عبدالرحمن بن غنم اشعری، فقیه بزرگ اهل شام درباره او گفته است: معاویه حق دخالت در امر حکومت را ندارد زیرا او جزء آزاد شدههاست، آزاد شده حق حاکم شدن را ندارند[۹]. عمر بن الخطاب نیز میگوید: حکومت برای آزاد شدهها و فرزندان آنها نیست[۱۰].
علی(ع) درباره آنها فرمودهاند: اینان به اجبار مسلمان شدهاند و جزء دشمنان رسول خدا(ص) و در پی بدعت و دشمنی با دین خدا هستند[۱۱].
در آیات قرآن نیز اصطلاح "الشجرة الملعونه" آمده است که منظور از آن، بنی امیه است[۱۲].
در روایتی که از عایشه نقل شده، از معاویه به فرعون تعبیر شده است و رسیدن به حکومت، بر انتخاب خدایی و تأیید الهی دلالت بر آنان ندارد[۱۳].[۱۴]
خصوصیات شخصی معاویه
بعضی از منابع، وی را سفید چهره معرفی میکنند که محاسنش را خضاب میکرده است[۱۵]. ولی عدهای دیگر از مورخان، وی را سیاه چهره معرفی میکنند[۱۶]. معاویه را جزء "دهاة العرب" میدانند[۱۷]. او در نقلها، به صورت شخص فقیری معرفی میشود که بعد از رسیدن به حکومت شام به شخصی ثروتمند تبدیل شد[۱۸].[۱۹]
معاویه در دوران خلفا
پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) و ماجرای سقیفه، ابوسفیان به دستگاه خلافت متمایل شد. دستگاه خلافت که از قدرت و نفوذ او آگاهی داشتند، برای دفع شر او، صدقاتی که در دوران پیامبر گرد آورده بود، به او بازگرداندند. از اینرو او به همکاری با دستگاه خلافت راضی شد. خلیفه اول فرزند ارشد او، یزید بن ابیسفیان را به ولایت دمشق منصوب کرد. بدینسان بنیاد خلافت امویان بهدست خلیفه اول پیریزی شد. در زمان خلیفه دوم یزید بن ابیسفیان درگذشت. خلیفه بنا به پیشنهاد یزید، معاویه را به جانشینی او برگزید. معاویه بر شام تسلط یافت و با استفاده از سه عامل زر و زور تزویر، حکومت خود را در شام تثبیت کرد. در این دوران تمام نواحی شام زیر نظر حکومت او قرار گرفت. دوران خلیفه سوم، بهدلیل خویشاوندی خلیفه با امویان، دوران طلایی حکومت معاویه بهحساب میآید. در این دوره افزون بر دمشق، سایر ولایات شامات، شامل سوریه، فلسطین، اردن و لبنان امروزی در قلمرو حکومتی معاویه قرار گرفت. او در زمان عثمان، اختیار تام یافت. در سایه نیروی نظامی و برخورداری از درآمدهایی که در اثر جنگها و غنایم بهدست آمده بود، معاویه حکومت خود را استحکام بخشید. با وجود حمایتهایی که خلیفه سوم نسبت به او داشت، اما هنگام محاصره خانه او، در حالیکه از معاویه درخواست کمک کرده بود، از حمایت و کمک به او خودداری کرد، زیرا کشته شدن خلیفه را گامی در جهت وصول به آرزوی دیرین خود، یعنی خلافت، میدانست. پس از قتل عثمان، همسرش پیراهن خونی او را برای معاویه فرستاد تا بدین وسیله انگیزه وی در فریب و تحمیق مردم شامل جامه عمل بپوشد. امام علی (ع) در نامهای خطاب به او مینویسد که به خدا قسم عثمان را کسی جز تو نکشت. همچنین در فرازی دیگر مینویسد زمانی به یاری او میشتافتی که به نعمت باشد و زمانی او را خوار میکردی که باز به نفعت باشد[۲۰].
معاویه و حکومت
معاویه در سال پنجم قبل از بعثت به دنیا آمد[۲۱] و در ۳۶ سالگی، یعنی سال ۱۹ ه به فرمان خلیفه دوم، والی شام شد[۲۲]؛ عثمان بن عفان نیز وی را در مقامش باقی گذاشت.
امام علی(ع) وی را برکنار کرد[۲۳] معاویه فرمان علی(ع) را نپذیرفت و بر ضد علی بن ابی طالب(ع) شورش کرد و جنگهای جمل[۲۴] و صفین[۲۵]، بدون شک آثار فعالیتهای او بر ضد امام زمانش بوده است.
در روایات رسیده از رسول خدا(ص)؛ علی(ع) مأمور جنگ با سه گروه شده است؛ ناکثین (اهل جمل)، قاسطین (معاویه و اصحاب او) و مارقین (اصحاب نهروان)[۲۶].
بعد از شهادت علی(ع) معاویه به دشمنی با امام حسن(ع) پرداخت و سرانجام توانست در سال ۴۱ هم به حکومت برسد[۲۷]؛ از حکومت وی در ادبیات روایی، به سلطنت تعبیر میشود[۲۸]. او توانسته بود مردم شام را با خود همراه کند و آنها او را حاکمی عادل میپنداشتند[۲۹] و افرادی چون حسن بصری و عمر بن عبدالعزیز از او دفاع میکنند[۳۰]. سرانجام او در رجب سال ۶۰ ه.ق در حالی که به بیماری "لوقه"[۳۱] مبتلا شده بود، درگذشت[۳۲]. معاویه، خلیفهای سنگدل، حیلهگر، دروغگو و فتنهانگیز بود. او عمّال خویش را بر اموال و جانها و نوامیس مسلمین مسلّط ساخت و دیکتاتوریترین شیوههای حکومتی را در قالب تزویر و تبلیغات، اعمال میکرد و در ریشهکن ساختن دین پیامبر میکوشید. معاویه، ملعون به زبان پیامبر(ص) بود[۳۳].
او هنگام مرگ وصیت کرد که پیراهن، ناخن و مویی از محاسن رسول خدا(ص) با او دفن شود[۳۴] و با خود میگفت، کاش یکی از مردان قریشی بودم که در مکه میماندم و هرگز حکومتی برای من نبود[۳۵].[۳۶]
معاویه و نقل احادیث
عدهای از اصحاب رسول خدا(ص) مانند عبدالله بن عباس، الخدری، ابودرداء، جریر، نعمان بن بشیر، عبدالله بن عمرو عبد الله بن زبیر و عدهای از تابعین مانند ابوسلمه، حمید بن عبدالرحمن، سالم بن وقاص، علقمه بن وقاص، ابن سیرین و قاسم بن محمد از وی حدیث نقل کردهاند[۳۷]. ابن ابی داود تنها به نقل از معاویه از رسول خدا(ص) حدیث نقل میکند[۳۸].[۳۹]
معاویه و اصحاب رسول خدا(ص)
جنگیدن با علی بن ابی طالب(ع) معاویه را در ردیف اهل بغی و واجب القتل قرار داده است؛ چنانکه عبدالله بن عمر وی را واجب القتل میدانسته است، زیرا او با سرکشی در برابر خلیفه رسول خدا(ص) قرار گرفته است[۴۰]. اهل صفین باید توسط علی(ع) سرکوب شوند[۴۱]. اهل صفین باعث اختلاف در امت اسلام بودند پس قتلشان واجب است[۴۲]. حرکت اهل صفین معصیت و قتل آنها واجب بوده است[۴۳]. همچنین عمار بن یاسر در جنگ صفین و افرادی چون حجر بن عدی و عمرو بن الحمق خزاعی به دست او کشته شدند[۴۴].[۴۵]
بدعتهای معاویه
موارد مختلفی در تاریخ نقل شده که به برخی از آنها اشاره میشود:
بدعت اول: معاویه اولین کسی است که ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾[۴۶] را از نماز حذف کرد[۴۷]؛
بدعت دوم: امام صادق(ع) درباره آیه شریفه ﴿سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ﴾[۴۸]. فرمود: "در مکه خانهها نباید در داشته باشد" و معاویه اولین کسی بود که برای خانههای مکه در گذاشت[۴۹]؛
بدعت سوم: جعل احادیث بر ضد علی(ع) و منسوب کردن روایات به رسول خدا(ص)[۵۰]؛
بدعت چهارم: تحریم تلبیه در مراسم حج[۵۱]؛
بدعت پنجم: خطابه بر منبر رسول خدا(ص) بدعت است[۵۲]؛
بدعت ششم: قرار دادن اذان و اقامه برای نمازهای عیدین[۵۳]؛
بدعت هفتم: انجام رمی به طور سواره[۵۴]؛
بدعت هشتم: قرار دادن پانزده پله برای منبر رسول خدا(ص)[۵۵] و فرستادن بت به سرزمین هندوستان[۵۶]؛
بدعت دهم: او اولین کسی است که داخل محراب، اتاقکی بنا کرد که به آن داخل میشد و برای مردم نماز میخواند[۵۷].[۵۸]
بدعت یازدهم:از بدعتهای معاویه، بیعت گرفتن اجباری از مردم و شخصیتها برای ولایتعهدی فرزند شرابخوار و نالایقش "یزید" بود. قویترین گروه مخالف با آن بیعت، بنیهاشم و در رأس آنان حسین بن علی(ع) بود که مخالفت خویش را آشکارا اعلام کرد. اغلب چهرههای سرشناس یا با تهدید یا با تطمیع، پذیرفته بودند ولی امام حسین(ع) حتی در برابر معاویه که به ستایش یزید پرداخت، به بیان زشتیهای یزید اشاره کرد و از کار معاویه نکوهش نمود و رسوایش ساخت[۵۹].[۶۰]
افتخارات معاویه
از نظر عامه
- از بزرگترین افتخارات معاویه آن است که "ام حبیبه"، خواهر وی، همسر رسول خدا(ص) است[۶۱] و بدین جهت او خود را خال المؤمنین میخواند[۶۲].
- کاتب وحی بودن معاویه[۶۳]، با مراجعه به متون تاریخی اهل سنت درباره این افتخار وی چند نقل وجود دارد:
با وجود این تعارضات، افتخار، مخدوش بلکه باطل است[۶۷].
در احادیث نبوی
درباره روایاتی که در آنها مدح معاویه آمده، مطالب مختلفی نقل شده؛ اسحاق بن راهویه میگوید: هیچ فضیلتی برای معاویه وجود ندارد. ابن حنبل میگوید: بدان که علی(ع) دشمنان بسیاری داشته است و چون هیچ ایرادی در او پیدا نکردند پس در مقابلش کسی را قرار داده و برای او فضایلی را جعل کردند[۶۸].
به عبارت دیگر؛ احادیثی را که در آنها مدح معاویه نقل شده، طرفداران افراطی وی ساختهاند و بیشتر آنها افرادی هستند که در شام بزرگ شدهاند[۶۹].
شوکانی در کتاب "الفوائد المجموعه فی الأحادیث الموضوعه"، و حافظ ابن کثیر در البدایة و النهایه[۷۰] به این مطلب اشاره دارند[۷۱].
حدیثی از رسول خدا(ص) درباره معاویه نقل شده است: روزی رسول خدا(ص) قصد نوشتن نامهای را داشتند که معاویه را خبر کردند اما وی در حال غذا خوردن بود و رسول خدا(ص) سه مرتبه او را صدا زد و او پاسخ نداد و آن حضرت او را چنین نفرین فرمود: "خدایا او هیچگاه سیر نشود"[۷۲].[۷۳]
معاویه و امام حسین (ع)
امام حسین(ع) پیش از یزید، با پدرش معاویه و بنی امیه مخالف بود، آن هم نه نزاعی شخصی، بلکه نزاع مکتبی، وقتی از آن حضرت دربارۀ بنی امیه پرسیدند، فرمود: «إنّا و هم الخصمان اللّذان اختصما في ربّهم»[۷۴]. و این نزاع، پیوسته در گفتگوها و مجادلات، محسوس بود. خود معاویه هم میدانست که سید الشهدا(ع) هرگز سازش نخواهد کرد و در وصیتی که پیش از مرگ به یزید داشت، به او گفت که از مخالفت چهار نفر از قریش که مهمترین آنان حسین بن علی(ع) است بیم دارد و هشدار داد که اهل عراق، او را وادار به خروج بر ضدّ یزید میکنند و توصیه کرد که: واما الحسين... وإياك والمكاشفة له في محاربة سلّ سيف أو محاربة طعن رمح... وإياك يا بني أن تلقى الله بدمه فتكون من الهالكين[۷۵]. پس از مرگ معاویه در رجب سال ۶۰ هجری و هجرت امام به مکه، کوفیان نامه به آن حضرت نوشتند و ضمن سپاس خداوند بر مرگ دشمن جبار امام حسین(ع) از آن حضرت درخواست کردند به کوفه آید و محور حرکت و تجمع آنان در مبارزه بر ضدّ شامیان شود[۷۶].
در پاسخ نامۀ معاویه به آن حضرت، جنایات معاویه را در کشتن حجر بن عدی و یارانش و شهید کردن عمرو بن حمق و پیمانشکنی و فتنهانگیزیهایش برشمرد و حکومت معاویه را بزرگترین فتنه دانست و مبارزه با معاویه را برترین جهاد و موجب قرب به خدا بر شمرد: «وَ إِنّی وَاللّهِ ما أَعْرِفُ اَفْضَلَ مِنْ جِهادِکَ، فَإِنْ أَفْعَلْ فَإِنَّهُ قُرْبَةٌ إِلى رَبِّی، وَ إِنْ لَمْ أَفْعَلْهُ فَأَسْتَغْفِرُ اللّهَ لِدینى... وَاعْلَمْ أَنَّ اللهَ لَيْسَ بِناسٍ لَكَ قَتْلَكَ بِالظِّنَّةِ، وَأَخْذَكَ بِالتُّهْمَةِ، وَإِمارَتَكَ صَبِيًّا، يَشْرَبُ الشَّرابَ، وَيَلْعَبُ بِالكِلابِ...»[۷۷]. همچنین اباعبدالله(ع) یک سال پیش از مرگ معاویه در یک سخنرانی عمومی در موسم حج، از معاویه به عنوان طاغوت یاد کرد و ستمهای او را برشمرد و از مردم خواست چون به شهرهای خود بازگشتند، سخنان آن حضرت را به مردم برسانند و آنان را به حقّ فراموششدۀ اهل بیت فرا خوانند، چرا که بیم زوال اسلام و از بین رفتن حق در کار است[۷۸].
معاویه در تحکیم سلطۀ بنی امیه بر مسلمانان و روی کار آمدن یزید و جنایتهای بعدی سهم عمده داشت. در زیارت عاشورا اشاره است به اینکه بنی امیه و پسر هند جگرخوار که به زبان خدا و رسول خدا ملعون است، روز عاشورا را روز شادمانی قرار دادند. آنگاه لعن بر آنان است: «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَبَا سُفْيَانَ وَ مُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ» و آنان با کشتن پسر پیامبر در کربلا، به نظر خودشان انتقام کشتههای خود را در بدر و احد گرفتند و این چیزی بود که یزید در اوج قدرت پس از حادثۀ عاشورا، مستانه میخواند: لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا...[۷۹]. امام سجاد(ع) نیز در مجلس یزید، در رسواسازی او به کفر معاویه و ابوسفیان و جنگیدنشان با پیامبر خدا اشاره کرد و فرمود: جدّم علی(ع) در روز بدر و احد و احزاب پرچمدار رسول خدا(ص) بود، اما پدر و جدّ تو، پرچمدار کفر بودند: «وَ أَبُوكَ وَ جَدُّكَ فِي أَيْدِيهِمَا رَايَاتُ الْكُفَّارِ»[۸۰].[۸۱]
معاویة بن ابی سفیان در دوزخیان جاوید
مقدمه
معاویه نخستین حاکم اموی بود که پس از شهادت امام علی(ع)، در معاهده صلح با امام حسن(ع)، خلافت مسلمین را به دست گرفت و دمشق را پایتخت حکومت خود نمود.
نسب
تولد معاویه معلوم نیست[۸۲] ولی اگر به گفته واقدی در هنگام وفات به سال ۶۰ هجری، ۷۸ سال داشته باشد[۸۳]، تولد او ۱۸ سال پیش از هجرت، یعنی در دهه اول قرن هفتم میلادی بوده است. او در سال فتح مکه یعنی در همان سال و همان وقت که پدرش اسلام آورد، مسلمان شد. پدر او ابوسفیان بن حَرب و مادرش هند دختر عقبة بن ابیربیعة بن عبدشمس بود. مادر او به سبب کشته شدن پدر، پسر و برادرش در جنگ بدر به دست امام علی(ع) و حمزه از دشمنان سرسخت اسلام و خصوصا امام علی(ع) بود.
معاویه در دوران پیامبر(ص)
معاویه که خواندن و نوشتن میدانست از جمله کاتبان پیامبر(ص) نیز شد، اما به گفته بعضی از سیرهنویسان کاتب وحی نبود، بلکه نامههای پادشاهان و رؤسای قبایل را مینوشت و امور روزانه و حساب اموال و صدقات و تقسیم آنان را برعهده داشت و در این امور، شخصی به نام حنظلة بن ربیع تمیمی با او شرکت داشت.
معاویه در دوران امام علی(ع)
با خلافت امیرالمؤمنین علی(ع) که بیعت با آن حضرت، خارج از اراده بنی امیه و غالب قریشیان رقم خورد، سران بنی امیه نخست به مکه گریختند.[۸۴] آنگاه چون عایشه و طلحه و زبیر به بهانه خونخواهی عثمان، عَلَم مخالفت با حضرت علی(ع) را برداشتند،[۸۵] ایشان نیز با پیوستن به اصحاب جمل مجالی برای ضدیت با آن حضرت یافت.[۸۶] با این همه، اختلافات بنی امیه با آنان بر سر خلافت بر جای بود.[۸۷] حتی بر اساس برخی گزارشها، قتل طلحه در میدان جنگ به دست مروان بن حکم صورت گرفت.[۸۸]
پس از شکست سنگین مخالفان در نبرد جمل، بنیامیه بخت خویش را در شام و نزد والی پُر قدرت آنجا یافتند که امام علی(ع) از نخستین روزهای خلافت - به رغم توصیه سیاستبازانی چون مغیرة بن شعبه - عزم خود را در عزل او از ولایت شام استوار کرده بود.[۸۹] چنان که پیشتر گفته شد، معاویه از زمان عمر بر ولایات شام حکمرانی داشت و با قدرت و اختیارات وسیعی که به ویژه از حیث فتوح البلدان،[۹۰] در زمان عثمان به دست آورده بود،[۹۱] میتوان گفت که خلافت بنی امیه در این بخش از جهان اسلام از همان زمان آغاز شده بود. درست است که معاویه به بهانه خونخواهی عثمان مخالفت خود را آشکار کرد، اما در واقع او برای اشغال کرسی خلافت میجنگید. حتی از زمان محاصره عثمان - که معاویه از یاری رساندن به او دریغ کرده بود - برخی از طمع وی در کسب خلافت سخن به میان آورده بودند.[۹۲] معاویه که به سیاست و تدبیر بیش از ورع و تقوا و تمسک به دین اهمیت میداد، دستش در جلب قلوب و کسب طرفداران کارآمد و کاردان، بازتر از امیرالمؤمنین علی(ع) بود که به اهداف و اصول اسلامی سخت پایبند بود.
جنگ جمل
امیرالمؤمنین پس از پایان دادن به جنگ جمل در بصره، روی به جنگ با معاویه نهاد و در صفر سال ۳۷ هجری جنگ معروف صفین اتفاق افتاد و معاویه که شکست را آشکار میدید، توانست با حیله سیاسی در میان سپاه امام تفرقه بیندازد. فرسایشی شدن جنگ صفین نیز اگر هم هدف معاویه و متحدان او نبود، سرانجام به نفع وی تمام شد و در صفوف سپاهیان امام علی(ع) رخنه عمیقی ایجاد کرد و امام را وادار به تن دادن به حکمیت کردند و این به زیان امام تمام شد؛ امیرالمؤمنین مجبور شد تا با مخالفان در سپاه خود بستیزد، در صورتی که معاویه بیش از پیش موقعیت خود را مستحکمتر کرد و از یکسو دست به اغواء و فریفتن یاران امام زد و از سوی دیگر به قتل و غارت در شهرهای تحت سیطره امام زد و وضعیت دفاعی جبهه امام را تضعیف نمود.
علاوه بر ظهور خوارج، برخی از سران قبایل پرنفوذ در عراق، مانند اشعث بن قیس کندی نیز پنهانی با معاویه مراوده داشتند. معاویه پس از جنگ صفین، مناطقی از عراق و حجاز را با فرستادن بُسر بن ابیارطاة و دیگر عمال خونریز خود تا حدّ ممکن ناامن و آشفته کرده بود[۹۳] و در اختلافافکنی میان قبایل بصره دست داشت. به هر حال این دشواریها و اختلافات، نخست امام علی(ع) و پس از شهادت آن حضرت، امام حسن(ع) را از پیگیری کار معاویه بازداشت تا آنکه سرانجام در پی صلحی، خلافت در سال ۶۱ هجری کاملاً از آن معاویه شد.[۹۴]
در زمان خلافت او که نزدیک به ۲۰ سال طول کشید،[۹۵] حکومت اسلامی در شمال و غرب ادامه یافت و مسلمانان، مکران و سیستان و بلوچستان و قسمتی از سرزمین سند را تصرف کردند و از رود جیحون گذشتند و در میانه راه به سمرقند رسیدند. در غرب از مصر پا فراتر نهادند و به قسمتهایی از شمال آفریقا دست یافتند. در آسیای صغیر در زمستانها و تابستانها به بلاد بیزانس میتاختند و یکبار تا نزدیکی قسطنطنیه پیش رفتند.
سیاست داخلی معاویه همچنان به استوار ساختن حکومت خاندان بنیامیه و موروثی ساختن آن معطوف بود. مردان کارآمد را با هر وسیله ولو خلاف اصول اسلامی به خود جلب کرد. چنانکه برای جلب همکاری شخصی مانند زیاد که از کارآمدترین افراد زمان خود بود و به سبب شناخته نشدن نسبش به زیاد بن ابیه (پسر پدرش) اشتهار داشت، فرزند ابوسفیان و برادر ناتنی خویش خواند[۹۶] و این خلاف قاعده اسلامی بود گرچه این اقدام (استلحاق زیاد به ابوسفیان)، بنی امیه را در معرض توهین و استهزا قرار داد،[۹۷] ولی با انتصاب زیاد به ولایت عراق در سال ۴۵ هجری و به یاری استبداد او، ثبات اقتصادی و اداری را به عراق بازگرداند.[۹۸] زیاد با نداشتن اصل و نسب صحیح، با این عمل به یکی از خاندانهای اشراف عرب منتسب و برادر خلیفه شد. پس تمام تلاش خود را در استوار ساختن حکومت بنی امیه به کار انداخت و با آنکه در زمان امیر المؤمنین علی(ع) از جانب او والی فارس بود، در تظاهر به دشمنی با امام راه افراطی پیمود و از قتل و زجر پیروان آن حضرت دریغ نکرد.
دشمنی با امام علی(ع)
معاویه چون هدفی غیر از حکومت و اشباع غریزه جاهطلبی و کامیابی از لذایذ زندگی نداشت، برای رسیدن به هدف شوم خویش از هیچگونه جرم و جنایتی خودداری نمیکرد و چون با امام علی(ع) و خاندان وی دشمن بود، از هیچگونه ظلم و تجاوز نسبت به خاندان آن حضرت دریغ نمیورزید. سلفی از عبدالله بن احمد بن حنبل نقل میکند که از پدرم احمد درباره امیرالمؤمنین علی(ع) و معاویه پرسیدم، پدرم گفت: علی(ع) دشمنان زیادی داشت؛ دشمنانش هر چه جستجو کردند بلکه عیبی برای او پیدا کنند، نتوانستند کمترین عیبی در او ببینند؛ لذا مردی را که با او جنگید (معاویه)، تعریف کردند و این حیلهای بود که به راه انداختند.[۹۹] معاویه تهاجم گستردهای را آغاز و تلاش نمود تا روح و جسم جامعه را از یاد امیرالمؤمنین علی(ع) و خاندانش تهیکند. او احکام صریح و بیپردهای به والیان خود نوشت تا سب و لعن امیرالمؤمنین در هر شهر و دیار انجام شود.
مرکز خلافت
معاویه برای ملکداری مجموعهای از امکانات و تواناییها را بهکار گرفت و مرکز خلافت را به دمشق منتقل کرد؛ زیرا به وفاداری مردم شام به بنی امیه اطمینان داشت. در طول مدت خلافت بنی امیه - جز در یک مقطع زمانی خاص - و حتی طی سالیان پس از آن نیز این وفاداری به طور کلی پا برجا بود. به گفته ولهاوزن[۱۰۰] معاویه از دیر باز با مردم شام منافع مشترک ایجاد کرده بود. اگر چه از گذشتههای دور برخی از قبایل عرب به شام مهاجرت کرده بودند، ولی با توجه به سابقه عموم شامیان در برخورداری از حکومت مرکزی، شاید معاویه برای اثبات مشروعیت خود، کمتر از دیگر نقاط به حفظ اصول اسلامی نیاز داشت.[۱۰۱]
با این همه، بر خلاف آنچه به نظر میرسد، دمشق دستکم در طول مدت خلافت معاویه، اقامتگاه اصلی بنی امیه شمرده نمیشد. در واقع معاویه با عبرت گرفتن از سرنوشت عثمان در طول خلافت کوشید روابط خود با بنی امیه را در جهت حفظ منافع کلی خلافت تنظیم کند. وی مروان بن حکم را مدتی به ولایت مدینه گماشت، اما بعدها روابط او با خلیفه به سردی گرایید و حتی معاویه میزان سرسپردگی او را در معرض آزمایش قرار داد.[۱۰۲]
معاویه ولایت شهرهای حساس عراق، بصره و کوفه را با توجه به ساختار شکننده قبیلهای آن دو شهر به مردان کارآزمودهای چون مغیرة بن شعبه ثقفی و عبدالله بن عامر اموی واگذاشت[۱۰۳] پس از مرگ زیاد نیز همچنان برای شهرهای مهم یاد شده افرادی غیر از بنی امیه را برگزید.[۱۰۴]
همچنین با آنکه خلفای راشدین، بیش از هر چیز سعی در پیشبرد اهداف و آرمانهای اسلامی داشتند، بهویژه امیرالمؤمنین علی(ع) که در تقوا و ایمان و عمل و دین و پایبندی به اجرای احکام در حدّ اعلی بود و هیچکس قابل مقایسه با او نبود، معاویه با سیاستبازی، بیآنکه در تقوا و دیانت از خود حرارتی نشان دهد، توانست مقاصد خود را که با احکام اسلامی منطبق نبود، پیش ببرد: شرابخواری، پوشیدن لباس ابریشم، استماع آواز، قضاوت بر خلاف اسلام، به رسمیت شناختن فرزند زنا، جنگ با امیرالمؤمنین علی(ع)، اعزام نیروهای نظامی برای قتل و غارت شیعیان امام در زمان خلافت امیرالمؤمنین، شهادت مالک اشتر، حجر بن عدی و یارانش، تجاوز به مصر و شهادت محمد بن ابیبکر والی منصوب امیرالمؤمنین علی(ع)، قتل عام شیعیان، جعل احادیث در مذمت امیرالمؤمنین، جعل احادیث در مدح عثمان، امر به لعن امیرالمؤمنین در خطبه نماز، شهادت امام حسن(ع)، خواندن نماز جمعه در روز چهارشنبه، همه و همه گوشههایی از این جنایات و اقدامات ضد اسلامی معاویه بودند و او همه این جنایات را بیپرده و با کمال جسارت انجام میداد و کوچکترین پردهپوشی یا ظاهرسازی به جز در مورد شهادت امام حسن(ع) در کار وی نبود.
اقداماتی که پیش از معاویه سابقه نداشت
یعقوبی[۱۰۵] بعضی کارهایی را از معاویه ذکر میکند که پیش از آن سابقه نداشته است: معاویه نخستین کس در اسلام بود که نگهبانان و پاسبانان و دربانان گماشت و پردهها آویخت و منشیان نصرانی استخدام کرد و جلو خود حربه راه میبرد و از مقرری زکات گرفت و خود روی تخت نشست و مردم زیر دست او و دیوان خاتم (اداره مُهرداری) را تأسیس و دست به ساختمان زد و ساختمان را گچکاری کرد (برافراشت) و مردم را در ساختنش بیمزد به کار گماشت و هیچکس پیش از او چنین نکرده بود و مالهای مردم را مصادره کرد و آنها را برای خویش گرفت و خلافت را به صورت پادشاهی باز گرداند و میگفت: منم نخستین پادشاه. معاویه از هر سرزمینی که فتح میشد، املاک آبادی را که پادشاهان خالصه خود قرار میدادند، خالصه خود قرار میداد و تیول جمعی از بستگان خویش میساخت و نخستین کس بود که در تمام دنیا، خالصههایی داشت.
روزی عبدالله بن عمر نزد وی رفت، معاویه به او گفت: ای ابوعبدالله کاخ ما را چگونه میبینی؟ گفت: اگر از مال خدا باشد، از خیانتکارانی و اگر از مال خودت باشد، از اسرافکاران هستی. عدی بن حاتم بر او وارد شد، معاویه به او گفت: دوران ما چگونه است؟ عدی گفت: داد این زمان شما، بیداد زمانی است که گذشت و بیداد این زمان شما، داد زمانی است که خواهد آمد.[۱۰۶]
معاویه با خودکامگی بیحدّ و حصر در تصرف اموال مردم، بدعتی به وجود آورد که خلفای بعدی آن را به عنوان سیاست دنبال میکردند، او معتقد بود: زمین مال خداست و من خلیفه خدا هستم پس هر چه را که از اموال خدا بگیرم، مال من است و هر چه را واگذارم برایم مباح است. سیاست او چنین بود که دوستداران امام و اهل بیت آن حضرت در تنگنای اقتصادی واقع شوند و به هر بهانه مستمری آنان از بیتالمال قطع گردد. در برابر آن، سیل هدایا و مواهب معاویه به سوی کسانی سرازیر میشد که در رساندن بنیامیه به حاکمیت و یا در حفظ آن نقش داشتند.
معاویه برای سُست کردن ریشههای اعتقادی مردم، نمادها و شعائر اسلامی را به آرامی تغییر داد. او برای اینکه بهتر حکومت کند، بین مردم اختلاف انداخت و آنان را به درگیری و نزاع بین خویش کشاند. اختلافات دیرینه میان انصار را شعلهور کرد و کینههای کهنه اوس و خزرج را از نو تازه کرد. او تلاش کرد تا نهادهای جاهلیت جای شعائر اسلامی را بگیرد و اصطلاحاتی از قبیل مهاجر و انصار به انتسابات قبیلگی تبدیل شود به همین دلیل واژگانی مانند عثمانی، خارجی و... به وجود آمد. او میکوشید تساوی انسانها و اکرام به تقوا و فرمایش رسولالله(ص) در مورد حذف امتیازات و تفاوتهای بین عرب و عجم، به فراموشی سپرده شود. از این رو، غیر عرب به کارهای پست مشغول شدند و مالیاتهای سنگینی پرداختند. او در عقاید دینی تغییر و تزلزل ایجاد کرد. برتری بنیامیه را خواست خدا دانست. اتصاف معاویه و پیروانش به گروه ستمکار در کلام پیامبر(ص) بسیار معروف است: «ای عمار! تو را گروه ستمکار خواهد کشت»[۱۰۷] عمار از یاران امام علی(ع) بود که در جنگ صفین به دست سپاهیان معاویه شهید شد.
تبدیل مفهوم خلافت به سلطنت
شاید مهمترین تحولی که در پی خلافت معاویه پدید آمد، تبدیل مفهوم خلافت به سلطنت بود.[۱۰۸] واژه ملک (پادشاهی) و مشتقات آن بارها از زبان معاویه یا دیگر رجال آن عهد در حق او بهکار رفته است.[۱۰۹]
یا حتی گفتهاند عمر بن خطاب او را «کسرای عرب» میدانسته است.[۱۱۰] خود او میگفت: زمین از آن خداوند است و من خلیفةالله هستم.[۱۱۱] اینگونه تلقی از خلافت که بعدها خلیفه را به صراحت از پیامبر خدا(ص) هم بالاتر برد، در طول خلافت بنیامیه رواج داشت و حتی یکی از پایههای مهم و اساسی مشروعیت ایشان محسوب میشد.
جلال الدین سیوطی مینویسد: ابن ابیشیبه از سعید بن جمهان نقل میکند که به سفینه گفتم: بنیامیه گمان میکنند که خلافت در قبیله آنان است. گفت: دروغ گویند، بلکه بنیامیه از خشنترین ملوک هستند و اولشان معاویه است. روی دیگر این سکه برای مردم حفظ جماعت و طاعت است که خروج از آن به مثابه ترک اسلام شمرده میشد، تا آنجا که صحابی معروفی چون عبدالله بن عمر فرزند خلیفه دوم که از بیعت با امام علی(ع) سر باز زد[۱۱۲] و همچون بسیاری دیگر از اشراف از گشاده دستیهای معاویه برخوردار بود،[۱۱۳] در دوره یزید بن معاویه با انتساب حدیثی به پیامبر(ص) از لزوم اطاعت و حفظ جماعت سخن میگفت.[۱۱۴]
جانشینی یزید
معاویه برای زمامداری شخصی خود و تبدیل حکومت اسلام به حاکمیت موروثی عرب و تبدیل خلافت به سلطنت و انتقال آن به نسلهای پس از خود، از تمسک به هرگونه وسیلهای خودداری نکرد حتی برای بیعت گرفتن برای فرزند خود یزید دست به اسلحه برد و به زورِ شمشیر برای این کار اقدام کرد. شاید مهمترین واقعه در تاریخ [۱۱۵] تکوین احساسات ضد اموی شیعیان، انتصاب فرزند معاویه، یزید به جانشینی او باشد؛ اگرچه او در اواخر دهه چهل و زمانی که امام حسن(ع) زنده بود، در اندیشه ولایت عهدی یزید بود و امام را مهمترین مانع تداوم سلطنت خود میدید که در حیات امام حسن (ع)، نمیتوانست این نیت را جامه عمل بپوشاند، بر همین اساس توطئه مسموم ساختن امام را اجرا و بلافاصله پس از شهادت امام فعالانه بر روی طرح جانشینی یزید شروع به کار کرد تا به آرزوی خود که استمرار حکمرانی خاندانش بود، برسد.
مخالفین جانشینی یزید
بنا بر پارهای از روایات، وی از حدود سال ۵۰ هجری و پس از شهادت امام حسن(ع) کوششهایی در این راه به عمل آورد. یزید از جهت تمسک به اصول و فروع دین شهرت خوبی نداشت. معاویه در ولایت عهدی یزید بعد از شهادت امام حسن(ع) با دو مشکل عمده روبهرو بود. اول منش و کردار یزید و دوم حضور امام حسین(ع) و فرزندان صحابه بزرگ چون عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عباس و عبدالرحمان بن ابیبکر. معاویه در وادار ساختن مردم به بیعت با یزید از هیچ چیزی فروگذاری نکرد. او نخست از مردم شام و دیگر متحدان خویش برای یزید بیعت گرفت.[۱۱۶] اگر چه بیشتر رجال با او بیعت کردند،[۱۱۷] اما اختلافات درون حاکمیت و وجود افرادی چون زیاد بن ابیه و مروان بن حکم که از ولایت عهدی یزید ناخشنود بودند، باعث میشد که معاویه با احتیاط فراوان حرکت کند و تمام وسایل مخصوص حکمرانی خود را که عبارت بودند از سیاستبازی، بخششِ هدایا، پرداختِ رشوه، تطمیع و سرانجام تهدید و سرکوبی بهکار گیرد. مروان بن حکم که شاید در خلافت طمع بسته بود، موضوع جانشینی یزید را ناخشنودی تلقی کرد.[۱۱۸] زیاد نیز در نامهای به معاویه چنین نوشت: ای امیر، همانا نامهات با دستوری که در آن بود به من رسید. مردم چه خواهند گفت وقتی که آنان را به بیعت یزید دعوت کنیم، در حالی که او با سگها و میمونها بازی میکند و جامههای رنگین میپوشد و پیوسته شراب مینوشد و شب را با ساز و آواز میگذراند و هنوز حسین بن علی(ع) و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر در میان مردمند. لیکن میشود که او را دستور دهی تا یک سال یا دو سال به اخلاق اینان در آید. شاید بتوانیم امر را بر مردم مشتبه سازیم. معاویه به زیاد پرخاش کرده بود که گمان کرده پس از من امیر میشود. به خدا سوگند که او را به مادرش سمیه و پدرش عبید باز میگردانم.[۱۱۹]
این ویژگی سلطنت استبدادی و نظام جائر است که عناصر اصلی سرکوب و حکومت خود را از عناصر مسألهداری که نقطه ضعف اساسی دارند، انتخاب میکند تا زمانی که آن کارگزار چنان که سلطان امر میکند اطاعت ننماید، سلطان بر نقطه ضعف او انگشت بگذارد.
ولیعهدی یزید
معاویه پس از تمهیدات دقیق از طریق حکام خود، ترتیب جمعآوری نمایندگانی را از اکثر ولایات فراهم کرد و این نمایندگان آنچنان که نقشه بود، باید بیعت خود را با یزید به عنوان وارث مطلق معاویه اعلام میکردند.[۱۲۰]
اما حوادث بعدی نشان داد که حل مسالمتآمیز این «بدعت» تا حدّ بسیاری به عملکرد شخص یزید بستگی داشت. شاید غالب مخالفان در عراق و حجاز تعیین تکلیف خود با شیوه جانشینی و بهطور کلی با خلافت یزید را به آینده و پس از مرگ معاویه موکول کرده بودند.
معاویه طرفداران یزید را حمایت میکرد و به عنوان کارگزاران اصلی نظام به آنان حکم میداد. او ضحاک بن قیس را والی کوفه و عبدالرحمان بن عثمان ثقفی را والی حجاز کرد. والیان جدید میدانستند که مأموریت اصلی آنان تدارک ولایت عهدی و حکومت یزید است.
موافقان و مخالفان ولایت عهدی یزید
معاویه در شام هیچگونه مشکلی نداشت. شام کاملاً در اختیار او بود. در عراق هم از سیاست سرکوب استفاده میکرد. مصر هم در شرایطی نبود که تأثیر چندان مهمی در ولایت عهدی یزید داشته باشد. مشکل اصلی معاویه، حجاز و به ویژه مدینه بود. حجاز محلی بود که در آن نخبگان شرافت اسلامی و فرزندان اصحاب برجسته پیامبر(ص) زندگی میکردند. معاویه از مروان بن حکم حاکم مدینه خواست که زمینهچینی کند و یزید را به عنوان ولیعهد معرفی نماید. مروان این موضوع را در مسجد مطرح کرد اما با مخالفت فرزندان صحابه روبهرو شد. از این رو معاویه تصمیم گرفت خود شخصاً با تعدادی از سربازان شامی، برای رویارویی با مخالفتهای شدید آنان به مدینه برود. او به بهانه سفر حج و در واقع برای گرفتن بیعت از مردم مدینه و مکه در رجب سال ۵۶ به مدینه آمد.
در مسجد النبی جلسهای تدارک شد. در آن مجلس و در حالیکه نظامیان در میان مردم با شمشیرهای برهنه پخش شده و موضع گرفته بودند، معاویه گفت: مردم! من با مشورت شما و بزرگان شما، یزید را به عنوان ولیعهد معرفی میکنم. پس با نام خدا با او بیعت کنید و مردم را مجبور به بیعت کرد. اما چهار فرزند صحابه بیعت نکرده بودند. به ظاهر مسأله مدینه حل شده و معاویه به جهت اعمال حج به سوی مکه حرکت کرد.
در مکه معاویه موضعگیری خود را تغییر داد و ابتدا کوشید تا با آن چهار تن رفتاری به غایت دوستانه داشته باشد و آرزوی خود را به حمایت آنان از یزید بیان داشت و این موضوع را توضیح داد که تقاضای زیادی از آنان نداشته و یزید حکمران رسمی خواهد بود و در حقیقت آنان هستند که در زیر نام یزید، تسلط واقعی بر حکومت را دارا خواهند بود. اما آنان مخالفت کردند[۱۲۱] و تمامی تلاش معاویه از رفتن به حجاز به منظور کوشش به ترغیب این اشخاص بود که با یزید مخالفت نکنند. معاویه در سایه شمشیر شامیان وارد مسجد الحرام شد و طوری وانمود کرد که هر چهار نفر با یزید بیعت کردهاند.[۱۲۲] سپس به شام برگشت.
معاویه بعد از سفر مکه فرصت زیادی پیدا نکرد، رنجور و بیمار شد. میراث پادشاهی او دگرگونی کامل در خلافت اسلامی بود. او بدون آنکه بتواند همه مخالفان را آرام کند و موافقت آنان را با بیعت فرزندش جلب کند، در نیمه رجب سال ۶۰ هجری از دنیا رفت.
معاویه بنیانگذار انحرافات در دین
معاویه اولین کسی است که حکومت عادلانه اسلامی را به طور کامل به سلطنت ظالمانه فردی و امپراطوری استبدادی تبدیل کرد. او اولین کسی است که لعن بر امام را جزء خطبه نماز جمعه قرار داد و احکام اسلام را در باب سرقت، قضاوت و انساب و نماز جمعه و... بدون پردهپوشی زیر پا گذاشت. او اولین کسی است که بر ضد حکومت امیر المؤمنین علی(ع) شروع به تحریکات کرد و جنگ را به راه انداخت و با تحمیل ولیعهدی پسرش یزید، حکومت و خلافت اسلامی را در خاندان خود موروثی کرد؛ و او بنیانگذار این همه بدعتها و انحرافات در دین بود. به همین علت امام حسین(ع) در نامهای به معاویه مینویسد: «من هیچ فتنهای را برای این امت، بزرگتر و خطرناکتر از ولایت و حکومت تو نمیدانم» [۱۲۳]
ابوالاعلی مودودی نظام پادشاهی معاویه را که در دهه آخر حکومت معاویه به اوج خود رسید، چنین ترسیم میکند:
- دگرگونی درباره نحوه جایگزینی حاکم: معاویه اولین کسی بود که در شرایط سلامت برای پسرش یزید با استفاده از قدرت و نیروی نظامی بیعت گرفت و توانست خلافت را به سلطنت تبدیل کند.
- دگرگونی در روش زندگی حاکم.
- دگرگونی در کیفیت نگهداری و برداشت از بیتالمال به طوری که بدون حساب و کتاب از بیتالمال هزینه میشد، گویی این ثروت اموال شخصی حاکم است.
- پایان آزادی اندیشه، فکر، نظر و رأی.
- پایان آزادی امر قضا، به طوری که قاضی هرگونه که حاکم میخواست قضاوت میکرد و حکم قتل هرکس را که خلیفه اراده میکرد، میداد.
- پایان حکومت شورایی.
- ظهور و بروز عصبیتهای قومی و نژادی و قبیلهای.
- نابودی قانون.[۱۲۴]
اختلافات، فتنهگریها، سیاست بازیها، بیعدالتیها، نفاق و پیمانشکنی سالهای آخر خلافت خلیفه سوم و سپس در تمام دوران معاویه، روان جامعه را دچار بحران و درهم ریختگی نمود و اصحاب خالص امیرالمؤمنین علی(ع) در اقلیت واقع شدند.
معاویه با تمام توان خود توانست اسلام را آنگونه که خود میشناخت، معرفی کند تا جایی که در پایان دوره حکومت او از اسلام جز اسم و از قرآن جز رسم باقی نمانده بود. در واقع در این دوران، اسلام در حقیقت امر، به کناری نهاده شده بود و با آن مبارزه میشد و جمهور مردم نیز از صحنه حکومت غایب بودند.
حکومت یزید
پس از مرگ معاویه، یزید به حکومت رسید. وی در دوران کوتاه حکومتش دست به جنایات بزرگی زد. او نزدیک به چهار سال زمام حکومت امویان را در دست داشت و سرانجام در ربیع الاول سال ۶۴ هجری مُرد.[۱۲۵]
آشفتگیهایی که پس از مرگ یزید در حجاز و عراق و شام پدید آمد، نشان داد که پذیرش انتقال خلافت در خانواده معاویه، نه فقط از سوی مخالفان دیرین بنیامیه، بلکه حتی در میان اعضای مهم این خاندان نیز چندان آسان نبوده است.
یزید فرزندی به نام معاویه داشت که به هنگام مرگ پدر حدود ۲۰ سال سن داشت.[۱۲۶] یزید پیش از مرگ با مشورت دایی خود حسان بن مالک بن بجدل کلبی، که در آن زمان والی فلسطین بود، او را به جانشینی خود برگمارد.[۱۲۷] معاویه پس از مرگ پدر بر منبر رفت و در سخنانی شگفتانگیز مبنی بر انتقاد از خاندان خود، خویش را از خلافت خلع کرد. او گفت از آنجا که در خود توانایی خلافت نمیبینم، ترجیح میدهم تا در زمینه جانشینی طریقه عمر بن خطاب را پیش گیرم، اما کسی را چون آنان نمیشناسم، پس کارِ گزینشِ خلیفه را به مردم وامینهم. او همچنین خلافت آلابوسفیان را به نحوی پایان یافته تلقی کرد.[۱۲۸] آنگاه پس از مدت کوتاهی بر اثر بیماری و یا شاید خوراندن سم درگذشت.[۱۲۹] بدینسان خلافت بنیامیه از شاخه سفیانی به پایان رسید. حکومتی که معاویه برای حفظ آن دست به جنایات بیشماری زد، پس از مرگ او بیش از چهار سال دوام نیاورد.
خلافت مروان
پس از بنیامیه، خلافت به شاخه مروانی رسید و در ذیالقعده سال ۶۴ در جابیه با مروان بن حکم بن ابیالعاص به خلافتبیعت کردند،[۱۳۰] اما حکومت او نیز بسیار کوتاه بود و سرانجام در رمضان سال ۶۵ به دست همسرش اُمّخالد کشته شد.[۱۳۱]
پس از مرگ مروان بن حکم ده تن از فرزندانش با نامهای: عبدالملک بن مروان، ولید بن عبدالملک، سلیمان بن عبدالملک، عمر بن عبدالعزیز، یزید بن عبدالملک، هشام بن عبدالملک، ولید بن یزید بن عبدالملک، یزید بن ولید بن عبدالملک، ابراهیم بن ولید بن عبدالملک و مروان بن محمد بن مروان به مدت ۶۸ سال حکومت کردند تا بالاخره در ذیالحجه سال ۱۳۲ با مرگ مروان بن محمد (معروف به مروان الحمار) آخرین خلیفه اموی، حکومت بنیامیه به پایان رسید.[۱۳۲] جمعاً حاکمان بنیامیه از دو شاخه سفیانی و مروانی ۹۲ سال حکومت کردند.
امویان در طول خلافت، مشروعیت خویش را بیش از آنکه بر پایههای مفاهیم دینی استوار سازند، از طریق غلبه سیاسی و نظامی و با تکیه بر روابط و اتحادهای قبیلهای و خانوادگی بهدست میآوردند. راه و رسم بنیامیه در بیاعتنایی به مبانی دینی، به مخالفان ایشان فرصت داد تا با دعوت سازماندهی شده به احیای دین بهویژه تأکید بر حق اهلبیت پیامبر (ص) در خلافت بر مسلمین، حکومت آنان را ساقط کنند.
حکومت عباسیان
افزایش نارضایتی مسلمانان از حکومت امویان در پی فاصله گرفتن آشکار آنها از اسلام، گسترش ظلم و تعدی حاکمان اموی، بروز کشمکشهای داخلی و ضعف و از هم گسستگی ارکان حکومت و بهویژه وقوع حادثه جانسوز کربلا، به پیدایی جنبشها و حرکتهای ضد اموی در نیمه اول قرن دوم هجری انجامید. گرایش روز افزون مردم به اهل بیت پیامر(ص) و امتناع اهلبیت از پذیرش درخواست آنان برای قیام، فرصتی برای افرادی از فرزندان عباس، عموی پیامبر که داعیه حکومت داشتند، پدید آورد. عباسیان با توجه به حرمت اجتماعی بنیهاشم و با استناد به برخی احادیث که از پیامبر (ص) در تکریم بنیهاشم روایت شده بود، از همان آغاز در بزرگنمایی انتسابشان به هاشم کوشیدند و از سال ۱۱۱ تحت لوای دعوت هاشمی فعالیت کردند.[۱۳۳] زمینههای اجتماعی نزاع بنیامیه و بنیهاشم نیز که امویان به آن دامن زده بودند، در مطرح کردن این عنوان مؤثر بود.
چگونگی به حکومت رسیدن اولین خلیفه عباسی
عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب معروف به ابوالعباس سفاح، اولین خلیفه عباسی، برای پایان دادن به کار آخرین خلیفه اموی عموی خود عبدالله بن علی بن عبدالله بن عباس، به جنگ وی فرستاد. عبدالله بن علی پس از درهم شکستن سپاه مروان بن محمد در کنار رود زاب در سرزمین موصل، سر در پی او نهاد و در کنار نهر ابیفطرس از نواحی فلسطین، مروان بن محمد را به عقب راند و به دستور خلیفه در رمضان سال ۱۳۲ دمشق را تصرف کرد.[۱۳۴]
عبدالله بن علی به دستور ابوالعباس سفاح، برادرش صالح بن علی را به تعقیب مروان فرستاد.[۱۳۵] این تعقیب و گریزِ تا ذیالحجه ۱۳۲ ادامه داشت تا سرانجام بر مروان دست یافتند و سرش را بریدند و خاندانش را اسیر کردند و نزد خلیفه عباسی، ابوالعباس سفّاح در کوفه فرستادند.[۱۳۶]
رفتار عباسیان با امویان
گفتهاند عبدالله بن علی در کنار نهر ابیفطرس، در حالیکه گروهی نزدیک به ۱۰۰ تن از امویان را امان داده بود، فرمان قتل عام آنان را صادر کرد و سپس بر پیکرهای نیمه جان آنان سفره چرمین بگسترد و به طعام نشست.[۱۳۷] آنگاه دستور داد تا گور خلفای اموی چون معاویه، یزید، عبدالملک، هشام و دیگران را بشکافند. هشام بن عبدالملک که جسدش سالم مانده بود[۱۳۸] را تازیانه زدند و بر دار آویختند و سپس سوزاندند (هشام همین کار را با جسد زید بن علی بن حسین(ع) انجام داده بود). باقیمانده اجساد خلفای اموی را نیز سوزاندند و خاکسترشان را به رودخانه ریختند. گورهای بنیامیه را در دیگر شهرها نیز جستجو کردند، شکافتند و استخوانهایشان را به آتش کشیدند و خاکسترشان را بر باد دادند. فقط به قبر عمر بن عبدالعزیز جسارت نشد.[۱۳۹]
قتل عام امویان در دستور کار قرار گرفته بود. در عراق و دیگر شهرها هر کجا آنان را یافتند، کشتند و عدهای که از دسترسی مصون ماندند، مخفی شدند.[۱۴۰] به دلیل کشتارهای وسیع به عبدالله بن علی لقب سفّاح به معنی خونریز دادند.[۱۴۱]
همچنین در کوفه نیز به حکم خلیفه بر لاشه نیمهجان امویان گستردنی افکندند و خوانها چیدند و خلیفه تازه درحالی به خوردن نشست که ناله مجروحان از زیر فرش به گوش میرسید. به دلیل مشابهت رفتار عبدالله بن علی و خلیفه وقت عباسی ابوالعباس در کشتار امویان به هر دو لقب سفّاح داده شد که این مسأله در متون تاریخی باعث خلط مبحث گردیده است.[۱۴۲]
روایتهای مشابهی نیز از کشتار امویان در مکه و مدینه توسط داود بن علی بن عبدالله بن عباس، گزارش شده است. او به سال ۱۳۲ امیرالحاج بود.[۱۴۳] پس از آن در سال ۱۳۳ عدهای از بنیامیه را که در مکه و مدینه بودند، کشت و تعدادی را به زنجیر کشید و به طائف فرستاد تا در آنجا کشته شدند. گروهی را به زندان فرستاد تا در حبس بمیرند.[۱۴۴] عبدالله بن حسن مثنی نواده امام حسن(ع) از او خواست که از کشتار بنیامیه دست بازدارد اما او نپذیرفت.[۱۴۵] تلاش داود بن علی برای محو آثار بنیامیه چندان بود که گفته شده وی قناتها و برکههایی را که هشام بن عبدالملک خلیفه اموی در راه مکه ساخته بود، را ویران کرد.[۱۴۶]
کشتارهایی در بصره نیز توسط سلیمان بن علی بن عبدالله بن عباس، صورت گرفت. وی جماعتی از بنیامیه را کشت و اجساد آنان را بر خاک انداخت تا خوراک سگان شوند.[۱۴۷] او پس از قتل بنیامیه در خطبهای به آیه ﴿وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ﴾[۱۴۸] استناد نمود و خداوند را بر این پیروزی سپاس گفت![۱۴۹]
در موصل نیز که اهل آن به ولایت محمد بن صول گردن ننهاده بودند، خلیفه برادر خود، یحیی بن محمد را به ولایت آن دیار فرستاد و به گفته ازدی، قتل عام بسیار سختی در مسجد صورت گرفت.[۱۵۰]
سرانجام کارنامه سیاه امویان با روی کار آمدن عباسیان و راه افتادن سیلی از خون و قتل عامهای وسیع بسته شد.[۱۵۱]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ٢٠٠: «"وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي، وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ؛ وَ لَوْ لَا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ، وَ لَكِنْ كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ وَ كُلُّ فُجَرَةٍ كُفَرَةٌ، وَ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ وَ اللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَكِيدَةِ وَ لَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَة"»
- ↑ دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۷۲۷-۷۲۹.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۳.
- ↑ فقال أمیر المؤمنین(ع): «قَاتَلَ اَللَّهُ اِبْنَ آكِلَةِ اَلْأَكْبَادِ...»؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۴۴۰. قال(ع): «يَخْرُجُ اِبْنُ آكِلَةِ اَلْأَكْبَادِ...»؛ کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص۶۵۱، لعن الله ابن آکلة الأکباد: تهذیب الاحکام، مزی، ص۶۲۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۵۲، ص۲۰۵.
- ↑ روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ج۷، ص ۳۴۴؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۴۶۰.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۱۶.
- ↑ و کتم اسلامه من ابیه و أمه: اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۳؛ و کتم اسلامه... هذا یعارضه ما ثبت فی الصحیح: الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰.
- ↑ معاویه از طلقاء است؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۴۰۱.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۸۵۰-۸۵۱.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۷۱.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۷۸.
- ↑ الدر المنثور، سیوطی، ج۴، ص۱۹۱؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ابن ابی حاتم، ج۷، ص۲۳۳۶.
- ↑ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۲، ص۱۵۹.
- ↑ روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ج۷، ص ۳۴۴-۳۴۵.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰؛ سیراعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۰.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۱۸.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۱۳۱؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۴۴۶ و اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۷۲.
- ↑ قال رسول الله(ص): «معاویة صلعوک لامال له»؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۲۳۹؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۲.
- ↑ سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید، معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ج۷، ص ۳۴۵-۳۴۶.
- ↑ دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۷۲۷-۷۲۹.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰؛ وی در سال ۶۰ هجری، در شام و در ۷۸ سالگی و به قول بعضی در ۸۲ سالگی از دنیا رفت: الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۱۸.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۱۶.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۱۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۵.
- ↑ مهمترین تأمین کننده منابع مالی اهل جمل، بنی امیه بودند که برای این کار از اموال مسلمانان استفاده میکردند؛ معاویه طی نامههایی به امویها از آنها خواست تا به اصحاب جمل بپیوندند و آنها را از نظر مالی کمک کنند. وی طی دو نامه محرمانه به طلحه و زبیر هر کدام را جداگانه امیر المؤمنین خواند و بدین ترتیب آنها را فریفت. (بهج الصباغه، شوشتری، ج۳، ص۵۳۳-۵۳۴).
- ↑ جنگ معاویه و قاسطین و فئة الباغیه با علی(ع) است.
- ↑ المبسوط، سرخسی، ج۱۰، ص۱۲۴. قاسط یعنی ستمگر مدعی عدل و داد! قسط از لغات اضداد است این نام گذاری وی برای آن است تا بگوید، علی الا عامل تفرقه بود. (یوسفی غروی).
- ↑ ابن عبد البر سال به حکومت رسیدن وی را عام الجماعه مینامد. (الاستیعاب، ج۳، ص۱۴۱۸).
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۲۰. قال رسول الله: «اَلْخِلاَفَةُ بَعْدِي ثَلاَثُونَ ثُمَّ تَكُونُ مِلْكاً»؛ (فتح الباری، ابن حجر، ج۱۲، ص۵۴).
- ↑ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۱۱ (پاورقی).
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۲۲. ترجیحا دفاع حسن بصری از ترس و تقیه بوده است نه واقعی و حقیقی (یوسفی غروی).
- ↑ یا لقوا؛ فلج نسبی که موجب لرزش اعضای بدن میشود.
- ↑ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۱۴۰.
- ↑ برای شناخت پلیدیها و جنایات معاویه، ر.ک: «الغدیر»، ج۱، ص۱۳۸ تا ۳۸۴.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۱۹.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۵. با تظاهر به این زهد میخواسته است از زهد علی(ع) و حتی عمر عقب نماند. (یوسفی غروی).
- ↑ روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ج۷، ص ۳۴۶-۳۴۷؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۴۶۰.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۷۲.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰.
- ↑ سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید، معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ج۷، ص ۳۴۷-۳۴۸.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۵۳.
- ↑ المجموع، نووی، ج۱۹، ص۱۹۸.
- ↑ المغنی، ابن قدامه، ج۱۰، ص۴۹؛ الشرح الکبیر، ابن قدامه، ج۱۰، ص۴۹؛ کشف القناع، بهوتی، ج۶، ص۲۰۱.
- ↑ المسبوط، سرخسی، ج۱۰، ص۱۲۴.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۷.
- ↑ روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ج۷، ص ۳۴۸.
- ↑ «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.
- ↑ کتاب الام، شافعی، ج۱، ص۱۳۰؛ المسند، شافعی، ص۳۷؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۲، ص۲۱۷؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۲،ص۵۰.
- ↑ «آن را برای بومی و غیر بومی یکسان قرار دادهایم» سوره حج، آیه ۲۵.
- ↑ الجامع للشرایع، ابن سعید، ص۲۲۹.
- ↑ رسائل الکرکی، محقق کرکی، ج۲، ص۲۲۵.
- ↑ واقع التقیة عند المذاهب و الفرق الاسلامیة من غیر الشیعة الامامیه، عمیدی، ص۱۱۴.
- ↑ مغنی المحتاج، شربینی، ج۱، ص۲۸۹.
- ↑ المجموع، نووی، ج۳، ص۷۷.
- ↑ الموطأ، مالک، ج۱، ص۴۰۷.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۲۰؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۱۲.
- ↑ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۵، ص۱۳۰.
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج۱۰، ص۳۳۳.
- ↑ روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ج۷، ص ۳۴۸-۳۴۹.
- ↑ مع الحسین فی نهضته، ص۵۴.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۴۶۰.
- ↑ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۰، ص۲۶۴.
- ↑ تفسیر القرطبی، ج۱۴، ص۱۲۶؛ تاریخ ابن کثیر، ج۳، ص۴۷۷؛ تفسیر الألوسی، آلوسی، ج۲۸، ص۷۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳، ص۲۰۸. البته اگر بنا است لقب خال المؤمنین را برای او بپذیریم، به طور حتم افرادی مانند محمد بن ابی بکر، عبدالرحمن بن ابی بکر، عبد الله بن عمرو عبید الله بن عمر نیز باید به این لقب خوانده شوند.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۱۶؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۹، ص۳۳۴.
- ↑ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۰.
- ↑ أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۵.
- ↑ مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۱، ص۱۶۱.
- ↑ روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ج۷، ص ۳۵۰.
- ↑ تحفة الأحوذی، مبارکفوری، ج۱۰، ص۲۲۹.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۸.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۸، ص۱۲۰)
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۳۲ و پاورقی، ص۱۳۱.
- ↑ الاحتجاج علی اهل اللجاج، طبرسی، ج۱، ص۲۷۴؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۲۱.
- ↑ روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ج۷، ص ۳۵۰-۳۵۱.
- ↑ حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۲۳۴.
- ↑ حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۲۳۷؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۳۳۲.
- ↑ مع الحسین فی نهضته، ص۷۶ به نقل از مقتل خوارزمی.
- ↑ الغدیر، علامه امینی، ج۱۰، ص۱۶۱.
- ↑ الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۱۹۸؛ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص۲۷۱.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۳۳.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۳۶.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۴۶۰.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۴، ص۴۴۸،۴۳۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری.، ج۵، ص۳۸.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۴، ص۴۴۹-۴۵۰.
- ↑ طبری، ج۴، ص۴۵۳.
- ↑ ر.ک: جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی.، ج۳، ص۴۳، ج۱۰، ص۱۲۷.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.طبری، ج۴، ص۴۴۰-۴۴۱.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی.
- ↑ ر.ک: فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی. البدان، ص۱۵۲-۱۵۳.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.طبری، ج۴، ص۴۳۴.
- ↑ ر.ک: جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی.، ج۳، ص۱۹۷ به بعد؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۲۳۱؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۳، ص۲۱۱.
- ↑ جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی.، ج۳، ص۲۸۶-۲۸۷.
- ↑ فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی
- ↑ ر.ک: جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی، ج۵، ص۲۰۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۲۵۹-۲۶۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.طبری، ج۵، ص۲۱۴-۲۱۵.
- ↑ ر.ک: الدولة العربیة و سقوطها، ولهاوزن، یولیوس، ترجمه یوسف عش، دمشق: ۱۳۷۶ قمری / ۱۹۵۶ میلادی، ص۱۰۰-۱۰۱.
- ↑ ر.ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ –۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۷۹؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.طبری، ج۵، ص۲۹۲،۲۱۷.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.الخلفاء، ص۱۹۹.
- ↑ الدولة العربیة و سقوطها، ولهاوزن، یولیوس، ترجمه یوسف عش، دمشق: ۱۳۷۶ قمری / ۱۹۵۶ میلادی.، ص۱۰۸.
- ↑ - همان، ص۱۰۹.
- ↑ ر.ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.طبری، ج۵، ص۱۷۲، ۲۳۱-۲۳۲، ۲۹۲-۲۹۵.
- ↑ ر.ک: تاریخ الطبری، ج۵، ص۱۷۱-۱۷۲، ۲۱۲-۲۱۴.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۹۲.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۱۶۲-۱۶۶.
- ↑ « يَا عَمَّارُ تَقْتُلُكَ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ »؛ الفتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی.، ص۶۲۵.
- ↑ ر.ک: الادراة فی العصرالاموی، خماش، نجده، دمشق: ۱۴۰۰ قمری/ ۱۹۸۰ میلادی، ص۲۹-۳۱.
- ↑ ر.ک: جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی، امویج۵، ص۵۴،۳۱،۲۸، ۲۳۲-۲۳۳؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۷۶؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۳۶،۳۲۸.
- ↑ جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی، ج۵، ص۱۵۵؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۳۰.
- ↑ جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی.، ج۵، ص۲۷.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵۴، ص۴۲۸.
- ↑ جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی، ج۵، ص۴۵.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، محمد بن احمد، چاپ شعیب اَرنؤوط و دیگران، بیروت: ۱۴۰۱- ۱۴۰۹ قمری / ۱۹۸۱ – ۱۹۸۸ میلادی.، ج۳، ص۳۲۳.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ خلیفةبن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری.، ج۱، ص۲۵۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛طبری، ج۵، ص۳۰۱-۳۰۲، ۳۲۲.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۷۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲– ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۰۳.
- ↑ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۱۸-۲۱۹.
- ↑ مقدمه مرآة العقول، ج۲، ص۱۴۷.
- ↑ برای آگاهی بیشتر ر.ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ذیل سالهای ۵۶-۶۰؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۳، ص۲۷ به بعد.
- ↑ تشیع در مسیر تاریخ، ص۱۵۰.
- ↑ برای آگاهی بیشتر ر.ک: الفتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی.، ص۷۹۹-۸۰۷؛الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، عزّالدین علی بن احمد بن ابی الکرم، تحقیق مکتبه التراث، بیروت: ۱۳۸۵-۱۳۸۶ قمری.، ج۳، ص۵۰۸-۵۱۱.
- ↑ «وَ إِنِّي لاَ أَعْلَمُ فِتْنَةً أَعْظَمَ عَلَى هَذِهِ اَلْأُمَّةِ مِنْ وَلاَيَتِكَ عَلَيْهَا »
- ↑ انقلاب عاشورا، ص۱۳۹-۱۴۰ به نقل از خلافت و ملوکیت.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ابن عمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری، ج۱، ص۳۲۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۴۹۹؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۸۱.
- ↑ جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۹۶ میلادی، ج۵، ص۳۷۹.
- ↑ جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۹۶ میلادی، ج۵، ص۳۸۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری.، ج۵، ص۳۹؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۳۸۰-۳۸۱؛ الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه، ج۲ف ص۱۷-۱۸؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۳۰۲-۳۰۳.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ خلیفةبن خیاط، خلیفة بن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری، ص۳۲۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۵۳۰-۵۳۱.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.تاریخ خلیفةبن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری.، ص۳۲۶؛الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری، ج۵، ص۴۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۵۳۴.
- ↑ ر.ک: انساب الاشراف، ج۶، ص۲۸۰،۲۷۵، ۲۹۷-۳۰۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۵۷؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۶۱۰-۶۱۱؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۸۹. امخالد همسر یزید بود که بعد از مرگ او به همسری مروان در آمد. حاضران در جابیه با این فرض با مروان بیعت کردند که پس از او خالد به حکومت برسد، اما مروان برای پسرش عبدالملک بیعت گرفت و خالد نه تنها از خلافت محروم شد، بلکه خلیفه از تحقیر او نیز خودداری نمیکرد، به همین جهت امخالد بر او خشم گرفت و او را کشت.
- ↑ انساب الاشراف، ج۹، ص۳۲۲-۳۲۳؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۷، ص۴۴۲.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۳۱۹.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ خلیفةبن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری.، ص۲۶۴؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۳۴۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۳۵۶؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.طبری، ج۷، ص۴۴۰.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ خلیفةبن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری، ص۲۶۴؛الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، عزّالدین علی بن احمد بن ابی الکرم، تحقیق مکتبه التراث، بیروت: ۱۳۸۵-۱۳۸۶ قمری، ج۵، ص۴۲۶.
- ↑ ر.ک: انساب الاشراف، ج۴، ص۱۴۴۴؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۳۵۱
- ↑ ر.ک: انساب الاشراف، ج۳، ص۱۹۰، ج۷، ص۶۶۴؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۳۵۵-۳۵۹
- ↑ چون جسدش در کنار نمکزار قرار داشت، بدنش استحاله شده بود.
- ↑ ر.ک:الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری، ج۵، ص۳۲۶؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۵۳۷؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۳۵۶-۳۵۷؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۳، ص۲۰۷-۲۰۸؛ المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ابن جوزی، عبد الرحمان، چاپ محمد عبد القادر عطا و مصطفی عبد القادر عطا، بیروت: ۱۴۱۲ قمری/ ۱۹۹۲ میلادی.، ج۷، ص۲۱۲؛الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، عزّالدین علی بن احمد بن ابی الکرم، تحقیق مکتبه التراث، بیروت: ۱۳۸۵-۱۳۸۶ قمری.، ج۵، ص۴۳۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.تاریخ الموصل، ازدی، یزیدبن محمد، چاپ علی حبیبه، قاهره: ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۷ میلادی.، ص۱۳۸.
- ↑ ر.ک:الاغانی، ابوالفرح اصفهانی، علیبن حسین، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۷ قمری.، ج۴، ص۳۵۱؛ طبقات فحول الشعراء، این سلام جمحی، چاپ محمود محمد شاکر، جده: ۱۴۰۰ قمری/ ۱۹۸۰ میلادی، ص۳۰-۴۰.
- ↑ اخبار الدولة العباسیه، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالاجبار مطلبی، بغداد: ۱۹۷۱ میلادی.، ص۱۴۸؛ کتاب نسب قریش، مصعب بن عبدالله زبیری، چاپ لوی پروونسال، قاهره، ۱۹۵۳ میلادی، ص۲۹؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۷۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۳۲۲؛ ۳۵. البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، ج۶، ص۷۴.
- ↑ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، ج۶، ص۷۴؛ العقد الفرید، ابن عبدربه، احمد بن محمد، چاپ علی شیری، بیرون: داراحیاء التراث العربی، ۱۴۰۹ قمری.، ج۴، ص۹۷.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ خلیفةبن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری.، ص۲۶۴؛الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری.، ج۷، ص۴۷۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۳۶۲.
- ↑ ر.ک: الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبداللهبن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه.، ج۲، ص۱۳۱؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۹۶؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۳۵۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۷، ص۴۵۹؛ الفتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی، ج۸، ص۳۳۸؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۷ قمری، ج۴، ص۳۴۷-۳۴۸؛ المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ابن جوزی، عبد الرحمان، چاپ محمد عبد القادر عطا و مصطفی عبد القادر عطا، بیروت: ۱۴۱۲ قمری/ ۱۹۹۲ میلادی، ج۷، ص۳۲۱؛الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، عزّالدین علی بن احمد بن ابی الکرم، تحقیق مکتبه التراث، بیروت: ۱۳۸۵-۱۳۸۵ قمری، ج۵، ص۴۴۸.
- ↑ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، عزّالدین علی بن احمد بن ابی الکرم، تحقیق مکتبه التراث، بیروت: ۱۳۸۵-۱۳۸۶ قمری.، ج۵، ص۴۴۸.
- ↑ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۴، ص۴۱.
- ↑ ر.ک:الاغانی، ابوالفرح اصفهانی، علیبن حسین، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۷ قمری.، ج۳، ص۹۵، ج۴، ص۳۴۹.
- ↑ «و در زبور پس از تورات نگاشتهایم که بیگمان زمین را بندگان شایسته من به ارث خواهند برد» سوره انبیاء، آیه ۱۰۵.
- ↑ برای متن کامل خطبه ر.ک: العقد الفرید، ابن عبدربه، احمد بن محمد، چاپ علی شیری، بیرون: داراحیاء التراث العربی، ۱۴۰۹ قمری.، ج۴، ص۹۱.
- ↑ ر.ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الموصل، ازدی، یزیدبن محمد، چاپ علی حبیبه، قاهره: ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۷ میلادی، ص۱۴۶-۱۴۹.
- ↑ محمدزاده، مرضیه، دوزخیان جاوید، ص۴۷-۶۷.