سرگذشت زندگی امام سجاد در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

دوران تولد تا امامت‌

این دوره از زندگی امام سجاد(ع) که زندگانی ایشان از ولادت تا کربلا می‌باشد از سال (۳۸ یا ۳۷ه) تا سال (۶۱ه) است. اولین خلیفه‌ای که امام سجاد(ع) در کودکی و نوجوانی با او هم‌عصر بودند معاویة بن ابی‌سفیان بود، از خصوصیات این دوران می‌توان به آشفتگی اوضاع- که بعدا منجر به قلع و قمع مخالفان و کشتار در عراق و بحران در حجاز گردید- و از بین رفتن سنت‌ها و پیدایش بدعت‌ها اشاره نمود. حضرت امیر المؤمنین علی(ع) در ماه رمضان سال چهل هجری در کوفه و در حالی‌که مشغول آماده کردن مردم برای جنگی تازه با معاویه بود، به شهادت رسید، پس از شهادت آن حضرت مردم عراق با فرزندش امام حسن مجتبی به عنوان خلافت بیعت کردند اما دل‌های بیشتر این بیعت‌کنندگان با زبان‌هایشان یکی نبود، البته از مردمی که با تظاهر به تشیع در زمان خود حضرت علی(ع) و حتی در میان لشکریانش آن‌چنان به آزار او پرداختند که بارها از دست آنان مرگ خود را از خدا طلب کرده بود توقع نمی‌رفت که با فرزندش برخوردی بهتر از این داشته باشند. در سال‌های آخر عمر شریف حضرت علی(ع) کوفه دربر دارنده گرایشات و گروه‌های مختلفی بود، در این شهر کسانی بودند که چون سگان‌ تشنه به دنبال قدرت و حاکمیت بوده، توقع پست و مقام از خلیفه جدید داشتند، تازه مسلمانانی هم بودند که با آرزوهای دورودرازی که در سر داشتند شهر و دیار خویش را ترک نموده و به مرکز کشور اسلام روی آورده بودند، گروهی نیز از بردگان فرصت‌طلب بودند که چون عرب نبودند و نمی‌توانستند بدون پوششی عربی قد علم کنند با قبایل مختلف هم‌پیمان شده بودند.

در آن روزگار جامعه کوفه از چنین گروه‌هایی تشکیل گردیده بود که تمام نیروی خود را در جهت اشکال‌تراشی و سنگ‌اندازی در برابر حکومت امام مجتبی(ع) به کار گرفته بود، جایی که سعد بن عباده در هنگام بیعت با آن حضرت شرط می‌کند که در صورت نبرد با شامیان با تو بیعت می‌کنم، ولی پس از اینکه بر امام(ع) روشن گردید که بیشتر سپاهیانش اهداف توطئه‌گرانه‌ای را بر ضد آن حضرت و یاران مخلص وی دنبال می‌کنند، گروهی تحت لوای معاویه درآمده و گروهی به شایعه‌پراکنی‌هایی مشغولند که موجب از بین رفتن روحیه سپاه می‌گردد و برخی از آنان حتی در نامه‌ای به معاویه نوشته‌اند که حاضر به تسلیم امام و رهبر خود به او هستند مجبور به صلح (ترک مخاصمه) با معاویه گردید. خصیصه این دوران (بین سال‌های ۴۱ تا ۶۰ هجری) تشدید فشار و سرکوب پیروان اهل بیت(ع) در عراق بود، میزان غضب و ناراحتی معاویه نسبت به عراقیان را می‌‌توان از برخوردهایش با رؤسای قبایل عراق که گاه‌گاه با او ملاقات می‌کردند دریافت.

سیاستمداران عراق که در جنگ صفین فریب خدعه عمروعاص را خورده و آنان را بر سرنوشت خود حاکم کرده بودند در طول حکومت معاویه‌ به خانه‌های خود خزیده اما منتظر فرصت جدیدی بودند تا حرکت جدیدی را آغاز کنند. از دیگر سوی رنجی که مسلمانان مخلص- که با تربیت خالص اسلامی پرورش یافته و دید آنان از دیدگاه‌های قومی و قبیله‌ای فراتر رفته و یا این دیدگاه را به گونه‌ای با نگرش‌های دینی تطبیق کرده بودند- می‌کشیدند بسیار بیشتر از گروه اول بود زیرا آنان در دوران بیست ساله حکومت معاویه محو و نابودی سنت پیامبر(ص) را به وضوح مشاهده می‌کردند. آنان می‌دیدند که بدعت‌ها آشکار گشته، نظام پادشاهی جایگزین خلافت اسلامی شده و زمام امور مسلمانان به دست خاندانی افتاده است که همه توان خویش را در راستای نابودی اسلام و مسلمین و در مسیر مخالفت با احکام و موازین آن به کار بسته است، تا آنجا که یک فرزند نامشروع خاندان ثقیف با شهادت یک شراب‌فروش برادر معاویه می‌شود[۱].

معاویه برخلاف نص صریح قرآن در میان مردم جاسوسانی قرار داده بود تا حتی تعداد نفس‌های آنان را شماره کنند، او رسم وفای به عهد و پیمان را نادیده انگاشت و پس از همه ضمانت‌ها و امانی که به حجر بن عدی داده بود، او را به قتل رسانید و علی‌رغم پیمان صلحی که با امام حسن مجتبی(ع) بسته بود طی توطئه‌ای جعده دختر اشعث بن قیس، همسر آن حضرت را واداشت تا فرزندزاده پیامبر خدا(ص) را مسموم نماید. به اضافه ده‌ها عمل خلاف دیگر که همگی مخالف صریح قرآن و سنت پیامبر(ص) بوده و داغ ننگی بر پیشانی این دوره از تاریخ است.

در نتیجه این اقدامات هیچ نشانه‌ای از یک حکومت اسلامی در شام و عراق که مهم‌ترین مراکز حکومت اسلام در آن زمان بودند باقی نماند چنانکه در دایره علم نیز فقه اسلام در نماز و روزه و حج و زکات و آنچه آن را جهاد می‌نامیدند منحصر گردید در حالی‌که دینداران بااخلاص، به شدت از گسترش بدعت رنج می‌بردند و در انتظار فرصتی بودند تا در آن فرصت بتوانند بدعت‌هایی را که در زمان معاویه به نام اسلام ایجاد شده بود محو و نابود نمایند.[۲].

اوضاع سیاسی عراق هنگام مرگ معاویه‌

چون زمان مرگ معاویه فرارسید دو گروه که در عراق صاحب نفوذ، و مترصد فرصت بودند، شرایط را مناسب یافتند:

  1. دینداران مخلصی که درد دین داشته، نابودی سنت پیامبر، غمگینشان ساخته و در پی پایان دادن به نظام پادشاهی و بازگرداندن حکومت اسلامی حداقل به وضعیتی چون زمان خلفای پیشین بودند.
  2. سیاست‌بازان حرفه‌ای که تشنه قدرت بوده و مقصودشان دست‌یابی به حکومت و سلطه بر شام و عراق بود.

در چنین ایامی که عراق در معرض حوادث مهمی بود اوضاع در شام متفاوت بود. در هنگام مرگ معاویه پسرش یزید در روستای حوارین[۳] بود و «ضحاک بن قیس» والی شام با تلاش بسیار او را به دمشق بازگرداند تا هرچه سریع‌تر خود را به‌عنوان خلیفه مسلمانان معرفی نماید، یزید پس از نشستن بر کرسی خلافت در صدد برآمد تا از کسانی که احتمال مخالفت و رویارویی با وی در آن می‌رفت زهرچشم بگیرد، بنابراین در همان روزهای اول خلافت نامه‌ای به حاکم مدینه نوشت و از وی خواست تا از امام حسین بن علی(ع)، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر برای وی بیعت بگیرد، از ابتدا روشن بود که حسین بن علی(ع) هرگز با یزید بیعت نخواهد کرد، عبدالله بن زبیر اگرچه خود داعیه خلافت داشت ولی مردم او را قبول نداشتند، عبدالله بن عمر نیز نقشی در اوضاع نداشت و بیعت یا عدم بیعت او هرگز زیانی را متوجه خلافت یزید نمی‌ساخت بنابراین فقط از حسین بن علی(ع) می‌ترسید و می‌خواست هرچه سریعتر موضع او را روشن کند.

در این برهه از زمان طبیعی بود که همه عراقی‌های مترصد فرصت، فرزند زاده پیامبر(ص) را برای رهبری خود انتخاب کنند تا هم اهداف و آمال متدینان مخلص و هم اهداف سیاست‌بازان حرفه‌ای را محقق سازد زیرا او تنها کسی بود که می‌توانست به دلیل شرافت نسب، جلالت قدر، تقوی و بزرگواری ذاتی که داشت سنت پیامبر اکرم(ص) را دوباره زنده کرده و بدعت‌ها را نابود کند در حالی‌که او ظلم ستیزترین فرد آن دوران بود و به‌همین دلیل هم از بیعت با یزید سر باز زد. از اینجا بود که در کوفه جلساتی تشکیل شده و جمعیت‌هایی به وجود آمده بود و در نتیجه این اجتماعات دعوت‌نامه‌هایی مبنی بر دعوت از امام حسین(ع) برای آمدن از مدینه به کوفه برای آن حضرت فرستاده شد، این دعوت‌نامه‌ها بر این تأکید شده بود که کوفیان برای جنگ با امویان غاصب حکومت، در زیر پرچم امام حسین از آمادگی لازم برخوردار هستند.

امام حسین(ع) جواب نامه‌های آنان را به همراه پسر عموی خود مسلم بن عقیل به کوفه فرستاد، کوفیان دور مسلم را گرفته مقدمش را گرامی داشتند و دوباره بر این مطلب تأکید کردند که برای جنگ با ستمگران شام تحت رهبری امام حسین(ع) آمادگی کامل دارند، مسلم نیز نامه‌ای برای امام حسین(ع) نوشت و در آن توضیح داد که در کوفه یکصد هزار مرد هستند که بر یاری امام تعهد کرده و بر لزوم آمدن سریع آن حضرت به کوفه تأکید دارند. اما آنچه باعث وحشت بود این بود که در همان زمان نامه‌هایی از کوفه به شام فرستاده می‌شد و بر این موضوع تأکید می‌کرد که اگر یزید قصد تسلط بر کوفه را دارد باید حاکم مقتدری را برای کوفه بفرستد چون نعمان بن بشیر در رویارویی با حوادث از خود ضعف نشان داده و توان مقابله با آن را ندارد. یزید با مستشار رومی خود «سرجون» در این‌باره به بحث پرداخت و او پیشنهاد کرد که عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه منصوب نماید، به مجرد رسیدن عبیدالله بن زیاد به کوفه، کوفیان دور مسلم را خالی کرده و به ابن زیاد امکان کشتن مسلم و میزبان او هانی بن عروه را دادند، از دیگر سوی نیز امام حسین(ع) با خانواده و تعدادی از یاران خود در راه آمدن به عراق بود و در تمام این شرایط صعب و دشوار تا رسیدن به عراق، امام زین العابدین(ع) نیز همیشه به همراه پدر بود[۴].[۵].

امامت و ولایت امام

دلایل صریح بر امامت زین العابدین(ع)‌

پیامبر اکرم بر امامت دوازده تن از اهل بیت(ع) پاک خود تصریح کرده و حتی نام و مشخصات آنان را ذکر فرموده‌اند، که در حدیث صحابی پیامبر جابر بن عبدالله انصاری و دیگر کسان از شیعه و سنی بسیار مشهور است[۶]. چنان‌که هرامامی هم قبل از شهادت خود و متناسب با شرایط در بسیاری از موارد بر امام پس از خود تصریح می‌کرده است، این تصریح مکتوب شده و نزد فرد امینی به ودیعه نهاده می‌شده و خواستن آن نوشته از شخص موردنظر دلیل بر امامت طلب‌کننده بود و این ویژگی را چند مرتبه در زندگی امام حسین(ع) نسبت به امامت زین العابدین(ع) مشاهده می‌کنیم گاه در مدینه و گاه در کربلا کمی قبل از شهادت.

از جمله روایاتی که از امام حسین(ع) بر امامت فرزندش امام سجاد(ع) دلالت دارد روایتی است که شیخ طوسی از امام ابو جعفر باقر(ع) نقل کرده است: امام حسین(ع) هنگام خروج از مدینه به سوی عراق وصیت‌نامه خود، نامه‌ها و سایر چیزهای مربوط به امامت را نزد همسر پیامبر ام سلمه به امانت نهاد و فرمود: «هرگاه پسر بزرگ من نزد تو آمد این چیزها را به او واگذار کن». پس چون امام حسین(ع) به شهادت رسید علی بن الحسین(ع) به نزد ام سلمه رفت و او نیز آنچه امام حسین(ع) بدو سپرده بود به وی داد. و در حدیث دیگری آمده است که امام حسین درخواست آن چیزها از ام سلمه را نشانه امامت درخواست‌کننده قرار داده بود و زین العابدین(ع) آن را از او خواست[۷]. کلینی از ابی الجارود از امام باقر(ع) نقل می‌کند که: چون آخر عمر امام حسین(ع) فرارسید دختر خود فاطمه کبری را طلب کرد و وصیت‌نامه سرگشاده و نامه‌ای بسته‌شده را به او داد در آن هنگام امام سجاد(ع) مریض بود و آنان امیدی به زنده ماندن او نداشتند، ولی چون به مدینه بازگشتند فاطمه آن نامه را به علی بن الحسین(ع) داد[۸].

به زودی خواهیم دید که امام سجاد در مقام احتجاج با عموی خود محمد بن حنفیه ابراز داشته‌اند: «پدرم (که صلوات خداوند بر او باد) قبل از رفتن به سمت عراق به من وصیت کرد و ساعتی قبل از شهادت خود نیز با من عهد امامت بست»[۹].[۱۰].

حضور در قیام عاشورا

مسئله‌ای که بیشتر از دیگر مسائل قلوب محبان اهل بیت(ع) را جریحه‌دار کرده است روایت حمید بن مسلم است که خود بعد از ظهر عاشورا اندکی پس از شهادت امام حسین(ع) شاهد عینی آن بوده و چنین نقل می‌کند: دیدم که لباس زنان حرم و دختران امام حسین(ع) را از پشت می‌کشیدند به نحوی که آن زنان قادر به حفظ آن لباس‌ها نبوده و آنان لباس تن ایشان را به غارت می‌بردند.

سپس به علی بن الحسین(ع) رسیدیم که در حال شدت مرض در بستر بیماری افتاده بود، عده‌ای از پیاده‌نظام که همراه شمر بودند به او گفتند: آیا این بیمار را نمی‌کشی؟ من گفتم: سبحان الله آیا کودکان را می‌کشند؟! همانا که این کودک بیماری بیش نیست که بیماری او زنده نخواهدش گذاشت و آنقدر از این کلمات گفتم تا آنان را از قتل او منصرف کردم. در این هنگام عمر بن سعد پیش آمد زنان شیون کرده و گریه سر دادند عمر سعد خطاب به سپاهیان گفت: کسی از شما به خیمه این زنان داخل نشود و معترض این جوان مریض نشوید... هرکه از آنان متاعی برده است به آنان بازگرداند، ولی به خدا قسم کسی چیزی بازنگرداند[۱۱]. بدین‌سان امام سجاد(ع) با پدرش امام حسین(ع) در جهاد با طاغوت مشارکت داشت ولی خداوند شهادت به همراه پدر، برادران، اهلبیت و اصحاب پاک او را روزی وی نساخت و خداوند متعال او را برای عهده‌داری رهبری امت بعد از پدر حفظ کرد تا به وظیفه خطیر حراست از سنت جدش از دست گستاخان شرور و غصب گمراهان یاوه‌سرا و جریاناتی که بر تمدن اسلام داخل شده و در حال گسترش و انتشار سریع بودند بپردازد.[۱۲].

دوران پس از واقعه کربلا

از کربلا تا مدینه

تاریخ‌نویسان از یک شاهد عینی نقل می‌کنند که گفت: در ماه محرم سال شصت و یک هجری به کوفه آمدم همان وقت بود که علی بن الحسین(ع) و زنان اهل بیت(ع) را در محاصره سپاهیان از کربلا به کوفه آورده بودند، مردم برای تماشای آنان از خانه‌ها خارج شده بودند و چون زنان کوفی اهل بیت(ع) را سوار بر شتران بی‌جهاز دیدند گریسته و بر سروسینه زدند. راوی گوید: شنیدم که علی بن الحسین(ع) با صدای لرزان و ضعیف در حالی‌که بیماری توان از وی ربوده بود، گردن او در جامعه و دستانش با غل و زنجیر بسته بود می‌فرمود: این زن‌ها که می‌گریند؛ پس چه‌کسی ما را به قتل رسانید[۱۳].

و هنگامی که امام سجاد(ع) را بر ابن زیاد وارد کردند از او پرسید: کیستی؟ جواب داد: «من علی بن الحسین هستم» ابن زیاد گفت: آیا خدا علی بن الحسین را نکشت؟ امام(ع) فرمود: «من برادری به نام علی بن الحسین داشتم که مردم او را کشتند» ابن زیاد گفت: خیر خدا او را کشت. امام(ع) در جواب او این آیه قرآن را خواند: ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا[۱۴].

ابن زیاد گفت: آیا تو هنوز این مقدار جرأت و توان داری که جواب مرا بدهی و حرف مرا رد کنی؟! او را ببرید و گردنش را بزنید[۱۵]. در این وقت عمه‌اش زینب در دامن برادرزاده درآویخت و گفت: ای پسر زیاد خون‌هایی که از ما ریختی تو را بس است سپس دست در گردن امام سجاد(ع) افکند و گفت به خدا قسم از او جدا نمی‌شوم اگر می‌خواهی او را بکشی باید مرا هم با او بکشی. آن‌گاه علی بن الحسین فرمود: «ای عمه آرام گیر تا من با او سخنی بگویم» سپس رو به ابن زیاد نموده و فرمود: ای پسر زیاد آیا مرا از مرگ می‌ترسانی؟ آیا ندانسته‌ای که مرگ در راه خدا عادت ما و شهادت در راه او کرامت ما خاندان است؟». سپس ابن زیاد دستور داد تا اهل بیت(ع) را به خانه‌ای در کنار مسجد جامع کوفه ببرند، فردای آن روز نیز دستور داد تا سر مقدس امام حسین(ع) را در کوچه و محله‌ها و قبیله‌های شهر کوفه بگردانند و بعد از آن سر را به درب دار الاماره بازگردانند[۱۶].

سپس ابن زیاد دستور داد تا تمام سرها را بر روی تیرهای چوبی نصب کنند کما اینکه خود قبلا نیز با سر مسلم بن عقیل هم‌چنین عملی را انجام داده بود. ابن زیاد خبر قتل امام حسین(ع) و اسارت خانواده‌اش را توسط نامه‌ای به اطلاع یزید رساند[۱۷]. او همین خبر را با نامه دیگری به عمرو بن سعید بن عاص والی مدینه که او هم از بنی امیه بود نیز فرستاد.

چون نامه ابن زیاد در شام به یزید رسید، دستور داد تا سر بریده امام حسین(ع) و سایر کشته‌شدگان را به نزد او بفرستند. او همچنین دستور داد تا زنان و کودکان اسیر را مهیای این سفر کرده و علی بن الحسین(ع) را نیز تا گردن با غل ببندند، آنان اهل بیت(ع) را به دنبال قافله سرهای بریده همچون اسیران کفار بدون عماری و محمل بر جهاز شتران سوار نموده و به همراه مجفر بن ثعلبه عائذی و شمر بن ذی الجوشن به سوی شام روانه کردند و پس از چندی قافله اسیران به سرها رسیدند و در طول این سفر تا رسیدن به شام علی بن الحسین(ع) با هیچ‌کدام از آن مأموران سخن نگفت[۱۸].[۱۹].

اسیران اهل بیت(ع) در شام‌

شام از ابتدای فتح آن به دست مسلمانان با افرادی چون خالد بن ولید و معاویة بن ابی‌سفیان به‌عنوان فاتح و نماینده دین اسلام مواجه بوده و شامیان هرگز پیامبر را ندیده، احادیث او را مستقیما از خود آن حضرت نشنیده و حتی از نزدیک بر سیره اصحاب پیامبر مطلع نشده بودند. تعداد کمی از صحابه پیامبر هم که به شام مهاجرت نموده و مدتی در شام اقامت کرده بودند. نیز تأثیر چندانی در مردم نداشتند، در نتیجه، شامیان اعمال امثال معاویه ابن ابی سفیان و اطرافیان او را به‌عنوان سنت راستین مسلمانی پذیرفته بودند چون این حکومت اسلامی (ولو از نوع اموی) نسبت به حکومت‌های سابق که در طول قرون متمادی زیر سلطه امپراتوری روم بر شامیان حکومت کرده بودند، برتری داشت.

از این‌رو عجیب نخواهد بود که چنین قضیه‌ای را در کتب تاریخ بخوانیم: در هنگام ورود اسیران کربلا به شام پیرمردی شامی به امام سجاد(ع) نزدیک شد و به او گفت: خدای را شکر که شما را هلاک کرد و امیر را بر شما پیروز گردانید. امام سجاد(ع) در جواب وی فرمودند: «ای پیرمرد آیا قرآن خوانده‌ای؟» پیرمرد پاسخ داد: آری. امام(ع) فرمود: آیا این آیه را نیز خوانده‌ای: ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى[۲۰]. پیرمرد پاسخ داد: آری خوانده‌ام.

امام(ع) فرمودند: «ای پیرمرد مراد از (قربی) در این آیه ما هستیم». سپس فرمودند: آیا این آیه را خوانده‌ای: ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ[۲۱]. پیرمرد پاسخ داد: آری خوانده‌ام. امام(ع) فرمودند: «ای پیرمرد در این آیه هم مراد از (قربی) ما هستیم». سپس فرمودند: آیا این آیه را خوانده‌ای: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى[۲۲]. گفت: آری.

امام(ع) فرمودند: «ما همان قربی و نزدیکان پیامبر هستیم». باز امام(ع) پرسیدند: ای پیرمرد آیا این آیه از قرآن را خوانده‌ای: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۲۳]. پاسخ داد: آری. امام(ع) فرمودند: «ما همان اهل بیتی هستیم که خداوند ما را به نزول آیه طهارت در حق آنان ممتاز کرد». شیخ گفت: تو را به خدا قسم می‌دهم که آیا شما خود آنان هستید؟!

امام(ع) فرمودند: «به خدا سوگند که ما بدون شک همان‌ها هستیم، قسم به حقّ جدّ ما پیامبر(ص) که ما همان‌ها هستیم». پیرمرد شامی گریست، عمامه از سر بر زمین کوفت، سر بر آسمان برداشت و گفت: خداوندا من از دشمنان آل محمد بیزارم[۲۴]. مورخان آورده‌اند که پس از شهادت امام حسین(ع) چون امام سجاد(ع) را به شام وارد کردند ابراهیم بن طلحة بن عبیدالله به سوی او رفت و در حالی‌که با سر و روی بسته در محمل نشسته بود از روی شماتت گفت: ای علی بن الحسین چه‌کسی پیروز شد؟ امام سجاد(ع) در پاسخ وی فرمودند: اگر می‌خواهی بدانی که چه‌کسی پیروز شد؟ در وقت نماز اذان و اقامه بگو[۲۵]. در این پاسخ امام(ع) به این نکته حساس اشاره داشتند که جدال امویان بر سر ریاست بر بنی هاشم نیست بلکه نزاع بر سر اذان و تکبیر و اقرار به وحدانیت خداوند متعال بوده و شهادت امام حسین(ع) و یاران پاک او سبب بقاء اسلام ناب محمدی و تثبیت آن در برابر جاهلیتی است که بنی امیه و پیروان آن سردمدار آن هستند همانها که هیچ‌گاه طعم شیرین ایمان و اسلام را نچشیده‌اند.[۲۶].

امام سجاد(ع) در مجلس یزید

سر مقدس امام حسین(ع) و زنان اسیر اهل بیت(ع) را در حالی به مجلس یزید آوردند که همه آنان را با طناب بسته و غل در گردن و دست و پای زین العابدین(ع) بود، هنگامی که آنان را در برابر یزید نگاه داشتند. یزید از سر غرور این بیت از شعر حصین بن حمام مرّی را خواند که: «ما آنانیم که سر مردانی را از هم می‌شکافیم که خود یلانی بوده و سرها شکافته بودند»[۲۷].

امام سجاد(ع) پاسخ شعر او را با این آیه از قرآن کریم دادند: ﴿مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ * لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ[۲۸]. ناگاه خشم در چهره یزید نمودار شد پس امام این آیه را تلاوت فرمودند: ﴿وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ[۲۹].

مورخان از فاطمه بنت الحسین(ع) نقل کرده‌اند که گفت: چون در برابر یزید نشستیم دلش به حال ما سوخت. در این هنگام مردی سرخگون از اهل شام برخاست و با اشاره به من به یزید گفت: یا امیر المؤمنین این کنیز را به من ببخش، من گمان داشتم که آنان این کار را برای خود جایز می‌دانند لذا بدنم از ترس شروع به لرزیدن کرد و به دامان عمه‌ام زینب چنگ زدم، ولی عمه‌ام می‌دانست که چنین چیزی امکان ندارد، بنابراین‌رو به مرد شامی کرد و فرمود: به خدا سوگند که دروغ گفتی و پست شدی، نه تو قادر بر انجام چنین کاری هستی و نه یزید! یزید در خشم شد و بانگ برآورد که: دروغ گفتی، اگر بخواهم می‌توانم چنین کاری را انجام دهم! زینب گفت: نه به خدا قسم، هرگز خداوند چنین اجازه‌ای به تو نداده است مگر اینکه از دین ما خارج شده دین دیگری اختیار نمایی، یزید از خشم به جوش آمد و گفت: آیا با من چنین درشت سخن می‌گویی؟ همانا که پدر و برادر تو از دین خارج شده‌اند!

زینب پاسخ داد: اگر خود را مسلمان می‌دانی بدان‌که تو و پدر و جدت با دین خدا که دین پدر و برادر من می‌باشد هدایت شدید، یزید درمانده از جواب گفت: ای دشمن خدا دروغ گفتی! زینب گفت: اکنون تو حاکم هستی و به واسطه قدرتی که داری به ستم و ناروا خشم می‌گیری و ناسزا می‌گویی، گویا یزید از شنیدن این کلام خجالت کشید و سکوت کرد. ناگاه دوباره مرد شامی به او گفت: این کنیز را به من بده، اینجا بود که یزید به او گفت: از جلو چشمم دور شو که خدا تو را مرگ دهد[۳۰]. چنین به نظر می‌رسد که لحن کلام یزید آرامتر از لحن کلام ابن زیاد در کوفه است و شاید دلیل آن این باشد که ابن زیاد قصد داشت با این کار خود را به سرور خود یزید نزدیکتر کرده و خودشیرینی کند ولی یزید نیازی به این کار نداشته است، شاید هم یزید این نکته را دریافته بود که با کشتن امام حسین(ع) و اسیر کردن خاندانش مرتکب چه اشتباه بزرگی شده است از این رو می‌خواست با این کار از احساسات خشمگینانه افکار عمومی نسبت به خود کم کند.

در همان روزها یزید خطیب دمشق را واداشت تا بر منبر رفته و درمذمت و بدگویی نسبت به امام حسین و پدرش(ع) بسیار داد سخن بدهد و چون چنین کرد، امام سجاد(ع) به وی اعتراض نموده فریاد برآورد که: وای بر تو ای خطیب که به قیمت خشم و غضب پروردگار رضایت مخلوقی را خریده‌ای، پس جایگاه خود را در آتش بدان. سپس رو به یزید کرده فرمودند: ای یزید آیا اجازه می‌دهی تا بر فراز این چوب‌ها رفته کلماتی بگویم تا موجب رضایت خداوند شده و برای حاضران اجر و پاداش در بر داشته باشد... حاضران از شجاعت این جوان اسیر و بیمار که بر خطیب رسمی حکومت و شخص خلیفه اعتراض کرده بود متعجب و مبهوت شده بودند؛ لذا چون یزید به خواسته امام(ع) جواب رد داد حاضران با اصرار از وی خواستند تا به امام سجاد(ع) اجازه سخن گفتن دهد، یزید که در برابر فشار افکار عمومی قرار گرفته بود چاره‌ای جز اجازه دادن به امام سجاد(ع) نداشت، امام(ع) از پله‌های منبر بالا رفت و قسمتی از سخنانی که فرمود این است: ای مردمان به ما شش خصلت و هفت فضیلت داده شده است، آن شش خصلت عبارتند از علم، بردباری، جوانمردی، فصاحت، شجاعت، و محبت در دل‌های مؤمنان، و هفت فضیلت آن است که پیغمبر از دودمان ماست، صدیق حضرت علی(ع) از ماست، جعفر طیار و حمزه که شیر خدا و پیامبر خدا بود از ما هستند، سرور زنان عالم فاطمه بتول و حسن و حسین دو سبط پیغمبر و دو سرور جوآنان اهل بهشت از ما هستند[۳۱].

پس از این مقدمه که در آن به معرفی خاندان خود پرداخت شروع به ذکر فضایل و مناقب آن نمود: هرکس مرا می‌شناسد می‌شناسد و هرکس مرا نمی‌شناسد اکنون وی را از حسب و نسب خود آگاه می‌کنم، من فرزند مکه و منی هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم، من فرزند آن کسی هستم، که زکات را در ردای خود نهاده و حمل می‌کرد، من فرزند آن کسی هستم، که بهترین کسی است که تاکنون جامه و ردا پوشیده است، من فرزند آن کسی هستم، که بهترین کسی است که تاکنون نعلین و کفش به‌پا کرده است، من فرزند آن کسی هستم، که بهترین حج‌گذاران و لبیک‌گویان بود، من فرزند آن کسی هستم، که بر براق سوار شد و آسمان‌ها را درنوردید، من فرزند آن کسی هستم، که او را از مسجد الحرام به مسجد الاقصی سیر دادند، من فرزند آن کسی هستم، که جبرئیل او را تا سدرة المنتهی رسانید، من فرزند آن کسی هستم که به مقام قاب قوسین یا نزدیکتر از آن نائل گردید، من فرزند آن کسی هستم، که فرشتگان آسمان به امامت او نماز گزاردند، من فرزند آن کسی هستم، که خداوند جلیل به او وحی فرستاد و اسرار نهانی با او بازگفت، من فرزند محمد مصطفی(ص) هستم، من فرزند علی مرتضی هستم، من فرزند آن کسی هستم، که به ضرب شمشیر بینی مشرکان را زد تا اینکه به وحدانیت خداوند شهادت دادند، من فرزند آن کسی هستم، که پیش روی رسول خدا با دو شمشیر جهاد کرد و با دو نیزه جنگید، من فرزند آن کسی هستم، که در راه خدا دو بار مهاجرت کرده و دو بار با رسول خدا بیعت نمود، کسی که در جنگ‌های بدر و حنین شمشیر زد و حتی چشم برهم زدنی به خدا کفر نورزید، من فرزند نیکوترین ایمان‌آورندگان، وارث پیامبران، نابودکننده ملحدان، سرور مسلمانان، فروغ مجاهدان، زینت عبادت‌پیشگان، زیور خداپرستان، سرآمد همه گریه‌کنندگان [از خوف خدا]، شکیباترین شکیبایان، بهترین نمازگزاران از آل یس، پیام‌آور خدای جهانیان هستم، من فرزند آن کسی هستم، که خداوند جبرئیل را پشتیبان، و میکائیل را یار و یاور او قرار داد، من فرزند آن کسی هستم، که پشتیبان مسلمانان، کشنده خوارج جنگ نهروان، پیمان‌شکنان جنگ جمل و بیدادگران جنگ صفین بود، کسی که با تمام دشمنان بدخواهش به مبارزه پرداخت، همو که از نظر افتخار از همه قریش برتر بود و نخستین کس از مؤمنان که دعوت رسول خدا را اجابت کرد، کسی که در قبول آیین اسلام از همه اقران خودگوی سبقت را درربود، سرکشان را درهم شکسته مشرکان را نابود ساخته، تیر زهرآگین خدا و بوستان حکمت پروردگار بود... این‌چنین کسی نیای من علی بن ابی طالب است. من فرزند بانوی بانوان عالم هستم، من فرزند فاطمه زهرا می‌باشم، فرزند بتول پاکیزه، من فرزند پاره تن رسول خدا(ص) می‌باشم، من فرزند آن کسی هستم که در خون خود غلطان شد، من فرزند سربریده کربلا هستم، من فرزند آن کسم که جنیان در تاریکی‌های زمین بر او گریسته و فرشتگان در آسمان برایش زاری کردند.[۳۲].

امام پیوسته از خود و خاندان خود می‌گفت و ضجه و شیون بود که از مردم برمی‌خاست، یزید ترسید که فتنه‌ای برپا شده و حوادثی پیش آید که برایش عاقبت خوشی نداشته باشد؛ چراکه سخنان امام(ع) در مردم انقلاب فکری ایجاد کرده بود او خود را به مردم شام شناسانده و آنان را به آنچه نمی‌دانستند آگاه کرده بود. یزید به مؤذن اشاره کرد تا اذان بگوید و بدین وسیله کلام امام(ع) را قطع نماید، مؤذن بانگ برآورد: «اللَّهُ أَكْبَرُ» امام(ع) رو به او کرده فرمود: خداوند بزرگ است آن‌گونه که با چیزی نتوان قیاسش کرد و احساس آن را درک نتواند کرد، هیچ‌چیزی بزرگتر از خدا نیست. و چون مؤذن بانگ زد: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» امام(ع) فرمود: پوست و مو، گوشت و خون، و مغز و استخوانم به وحدانیت خدا گواهی می‌دهد.

و در زمانی که مؤذن گفت: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» امام(ع) به یزید رو کرده فرمود: ای یزید! این محمد که نام او برده شد جد تو است یا جد من؟ اگر گمان داری که او جد تو است دروغ می‌گویی، و اگر اقرار می‌کنی که جد من است چرا عترت و خاندانش را کشتی؟[۳۳]. یزید از جواب بازماند زیرا همگان می‌دانستند که پیامبر اکرم(ص) جد سید سجاد(ع) است و جد یزید، کسی جز دشمن شماره یک پیامبر(ص) ابو سفیان نیست، و اهل شام دانستند که در دریای گناه غرق شده و حکومت اموی تا کنون سعی در گمراهی آنان داشته است، به روشنی پیدا است که یزید به دلیل کینه شخصی و عدم بلوغ سیاسی از درک عمق قیام امام حسین(ع) عاجز بود و عواقب خطرناک آن را برای حکومتش جدی نمی‌گرفت. شاید بزرگترین شاهد بر این خیال باطل یزید نامه‌ای باشد که در ابتدای خلافت به حاکم مدینه نوشت که از امام حسین(ع) بیعت بگیرد و در صورت امتناع امام حسین(ع) از بیعت او را به قتل رسانده و سرش را به شام نزد وی بفرستد.

در ادامه سخن از غلط بودن محاسبات یزید می‌توان به جریان انتقال کاروان اسیران از کربلا به کوفه و از آنجا به شام اشاره کرد که با انجام کارهای خشونت‌بار منعکس‌کننده تمایلات جنایتکارانه او بود، در حالی‌که یزید هنگامی از عمق خطر جنایتی که مرتکب آن گردیده بود آگاه شد که خبرهای ناگهانی از بازتاب‌های این حادثه بر او باریدن گرفت و افکار عمومی درباره قتل ریحانه رسول خدا(ص) او را زیر سؤال قرار داد، در اینجا بود که تلاش کرد تا مسئولیت این جنایت هولناک را به گردن ابن زیاد بیندازد و به امام سجاد(ع) عرض کرد: خدا پسر مرجانه را لعنت کند، به خدا قسم که اگر خود با پدرت روبرو شده بودم چیزی از من نمی‌خواست مگر اینکه به او می‌دادم و با تمام توان از کشته شدنش جلوگیری می‌کردم، ولی خواست خدا همان بود که دیدی، از مدینه با من مکاتبه کن و هردرخواستی داشتی مرا باخبر گردان[۳۴].

امام سجاد(ع) در زمان حضور در شام با منهال بن عمرو ملاقات کرد، منهال عرض کرد: یابن رسول الله(ص) حالتان چگونه است؟ امام رو به او کرده‌ فرمودند: «ما چون بنی اسرائیل در میان قوم فرعون شده‌ایم که پسران آن را سر می‌بریدند و زنان آن را زنده نگاه می‌داشتند، عرب بر عجم افتخار می‌کند که محمد(ص) از آنان است و در میان عرب قریش بر سایر قبایل افتخار می‌کند که محمد(ص) از آنان است ولی ما که اهل بیت او هستیم کشته و اسیر شده‌ایم ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۳۵]»[۳۶]. در پایان، یزید از ترس فتنه و به‌هم خوردن اوضاع به نعمان بن بشیر فرمان داد تا زنان بیت رسالت و یادگارهای پیامبر(ص) را تا مدینه همراهی کرده و آنان را به وطن بازگرداند[۳۷] ترس او به حدی بود که دستور داد برگرداندن اهل بیت(ع) را شبانه انجام دهند[۳۸].[۳۹].

دوران مدینه پس از قیام کربلا

با ورود اسیران اهل بیت(ع) به کوفه بازتاب‌های قتل امام حسین(ع) آغاز شد و با اینکه ابن زیاد هرکس کوچک‌ترین مخالفتی با یزید داشت مورد تهدید و سرکوب قرار می‌داد در عین‌حال صداهای اعتراض بر ضد ظلم روزافزون دستگاه حاکم در حال برخاستن بود. وقتی ابن زیاد بر منبر، یزید و بنی امیه را مدح کرده، امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) رسالت را دشنام داد، عبدالله بن عفیف أزدی به‌پا خاست و فریاد برآورد: ای دشمن خدا همانا تو و پدرت و آنکه تو را به امارت منصوب کرده و پدرش دروغگو می‌باشید، ای پسر مرجانه فرزندان پیامبر را به قتل می‌رسانی و بر منبر در جایگاه صدیقین می‌نشینی؟! ابن زیاد گفت: او را نزد من آورید، گارد محافظ ابن زیاد با او در آویختند عبدالله بن عفیف شعار قبیله «أزد» را با صدای بلند آواز داد، در این وقت هفتصد نفر از قبیله أزد جمع شده و او را از دست گارد ابن زیاد آزاد کردند ولی درهمان شب ابن زیاد افرادی را فرستاد تا او را از خانه‌اش بیرون کشیده، گردن زده و جسدش را به دار کشیدند[۴۰]، اگرچه این برخورد به نفع ابن زیاد به‌پایان رسید ولی مقدمه‌ای برای اعتراض‌های بعدی بود.

در شام نیز اولین نشانه‌های خشم و آزردگی عمومی آشکار گشته و موجب این شده بود که یزید، ابن زیاد را برای قتل امام حسین(ع) به باد ملامت گیرد، اما شدیدترین عکس‌العمل در سرزمین حجاز به وقوع پیوست، در آغازین روزهای حکومت یزید عبدالله بن زبیر به مکه رفته و آنجا را برای مبارزه با یزید پایگاه خود قرار داد و از فاجعه کربلا چون ابزاری برای خورده‌گیری به نظام یزید استفاده نمود، او خطبه‌ای خواند و در آن عراقیان را به بی‌وفایی متهم کرد و امام سجاد(ع) را مدح نموده به تقوی و عبادت توصیف نمود. در مدینه نیز امام زین العابدین(ع) هنگام بازگشت از سفر شام و عراق خطبه‌ای در میان مردم ایراد نمود، تاریخ‌نویسان آورده‌اند: امام قبل از وارد شدن به شهر مردم را در خارج شهر جمع نموده و در میان آنان خطبه‌ای ایراد کردند: سپاس خدایی را که پروردگار جهانیان، صاحب اختیار روز قیامت و پرورش‌دهنده همه خلایق است، همان خدایی که دور گردیده و در بلندای آسمان ارتفاع گرفته و چنان نزدیک گشته که شاهد نجوای بندگان نیز هست، او را بر مصیبت‌های بزرگ، فجایع روزگار، سوزش گزندگان، بلاهای گران و مصیبت‌های بزرگ، وحشتناک، ناگوار و کشنده سپاس می‌گذاریم. ای قوم، خدای متعال- که او را سپاس باد- ما را به مصیبت‌های گران و شکاف عظیمی در اسلام مبتلا نموده است، ابا عبدالله الحسین(ع) کشته شد، زنان و فرزندانش اسیر گشتند و سرش را بر نوک نیزه شهر به شهر گرداندند، این مصیبتی است که بالاتر از آن مصیبتی نیست.

کدام‌یک از مردان شما پس از قتل او شادی خواهد کرد؟ یا کدام دل است که برایش محزون نشود؟ یا کدام چشم از میان شما است که اشک خود را نگاه دارد و از باریدن آن جلوگیری می‌کند، در حالی‌که هفت آسمان بر او گریستند، امواج دریاها، ارکان آسمان‌ها، نواحی زمین، شاخه‌های درختان، ماهیان و اعماق دریاها، ملائکه مقرب و همه اهل آسمان‌ها بر او گریسته‌اند. ای مردم کدام دل است که از قتل او نشکند، کدام جان است که بر او نسوزد، یا اینکه کدام گوش است که خبر این رخنه بزرگی که در اسلام ایجاد شده است بشنود و از ناراحتی کر نشود؟! ای مردم ما دور از شهر و دیار مطرود و رانده شدیم، گویا که از فرزندان ترک و کابل بودیم، در حالی‌که نه مرتکب جرم و جنایتی شده بودیم، نه کار نا شایستی از ما سر زده بود و نه در دین اسلام شکاف و رخنه‌ای ایجاد کرده بودیم، ما سمعنا بهذا فی آبائنا الأوّلین از پدران پیشین خود چنین [چیزی‌] نشنیده‌ایم، ﴿إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ[۴۱] این [ادّعا] جز دروغ‌بافی نیست. به خدا سوگند اگر پیامبر اکرم(ص) به همان اندازه که درباره نیکویی با ما سفارش کرده است درباره جنگ با ما سفارش کرده بود آنها نمی‌توانستند بیش از این مقدار ستم که به ما روا داشتند انجام دهند پس ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۴۲] از مصیبتی که بس بزرگ، دردناک، فجیع، خوردکننده، وحشتناک، تلخ و ناگوار است! ما در تمام این مصیبت‌ها و آنچه به ما رسیده است فقط اجر از خدا می‌خواهیم چراکه او عزیز و انتقام‌گیرنده است[۴۳].

این سخنرانی با همه کوتاهی کاملا مجسم‌کننده همه واقعه کربلا و تأکید کننده مظلومیتی بود که اهل بیت(ع) با آن مواجه شدند چه از جهت قتل امام حسین(ع) و چه از جهت اسارت اهل بیت(ع) و چه از جهت هتک‌حرمت بعد از واقعه که همان بر سر نیزه کردن سرهای مقدس شهدا مخصوصا سر مقدس امام حسین(ع) و شهربه‌شهر گرداندن آن است. امام سجاد(ع) در ادامه این خطابه با یک اشاره سریع، مؤثر و گویا آنچه اهل بیت(ع) متحمل آن شده بودند از اسارت و دوری از وطن و رفتار نامناسب و خوارکننده را توصیف نمود در حالی‌که آن خاندان وحی و معدن رسالت، پیشوایان اهل ایمان و درهای خیر و رحمت و هدایت بودند. امام(ع) خطبه خود را باتوصیفی دقیق از جنایاتی که سپاهیان دستگاه اموی در حق اهل بیت(ع) مرتکب آن شده بودند به‌پایان بردند؛ چراکه اگر پیامبر اکرم(ص) به آنان دستور شکنجه و مثله کردن اهل بیت(ع) خود را داده بود بیش از اینکه کردند نمی‌توانستند انجام بدهند در حالی‌که پیامبر مردم را حتی از مثله کردن سگ هار نهی کرده، در عین‌حال آنان را به حفظ احترام اهل بیت(ع) خود توصیه کرده، احترام ایشان را با احترام خود برابر دانسته و جز دوستی نزدیکان خود مزد رسالت از آنان نخواسته بود در این‌صورت چگونه می‌توان کار آن مردم را توجیه کرد؟ امام سجاد(ع) در این خطبه سعی کرد تا مظلومیت اهل بیت(ع) را به مردم عرضه نماید تا روح قیام را در اهل مدینه بیدار کند و بیداری انقلابی آنان را ضد ظلم و دیکتاتوری اموی و سرکشی سفیانی برانگیزد.

در آن سال که والی مدینه ولید بن عتبة بن ابی سفیان بود مدینه اوضاع آرامی نداشت آشکارترین شاهد این وضع ناآرام سه بار تغییر والی در طی دو سال است یزید، ولید بن عتبه را از کار برکنار کرده و به‌جای او عثمان بن‌ محمد بن ابی سفیان را به امارت مدینه گمارد[۴۴]. عثمان برای اینکه لیاقت خود را در اداره مدینه نشان دهد و نیز بتواند کمی دل بزرگان شهر را به دست آورد گروهی از فرزندان مهاجران و انصار را به دمشق فرستاد تا خلیفه جوان را از نزدیک بینند و از هدایای او بهره‌مند گردند ولی هیأت اعزامی در رفتار یزید چیزهایی دیدند که بسیار زشت بود. آنان چون به مدینه بازگشتند آشکارا به شتم و بیان عیب‌های یزید پرداخته و گفتند: ما از نزد کسی می‌آییم که دین ندارد، شراب می‌نوشد، طنبور می‌نوازد، کنیزکان در نزد او می‌رقصند، سگ‌بازی می‌کند و حرامیان با او شب‌نشینی دارند، ما در اینجا اعلام می‌کنیم که او را از خلافت برکنار نمودیم. عبدالله بن حنظله گفت: اگر من جز پسرانم یاوری نیابم خود با پسرانم به جهاد با او برخواهم خواست، یزید در این سفر مرا بزرگ داشت و هدایایی به من داد و من فقط به این‌جهت که برای جنگ با او تقویت شوم آن هدایا را قبول کردم. مردم نیز یزید را از خلافت خلع کرده و با عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه بیعت کردند تا یزید را از قدرت ساقط کند[۴۵].[۴۶].

قیام مدینه‌

تنها دلیل آگاهی مردم مدینه از انحراف یزید، دوری او از اسلام، ستم و سرکشی او انتقاد هیأت اعزامی از مدینه نبود آنان ستم یزید و عمالش بر مملکت اسلام، سختگیری شدید ایشان و زیر پا گذاشتن غیر قابل توجیه‌ محرمات الهی توسط آنان را لمس کرده بودند، چگونه کسی می‌توانست قتل وحشتناک حسین بن علی(ع) ریحانه پیامبر، و سرور جوآنان بهشت، همچنین اسارت زن و فرزندان او را توجیه کند؟ یا شراب‌خواری علنی یزید با توجه به نص صریح خدا در قرآن بر حرمت آن چگونه قابل توجیه بود؟! علاوه اینکه بنی امیه کینه شدیدی نسبت به انصار داشتند و در آشکار نمودن آن نیز هیچگاه تردیدی به خود راه نمی‌دادند از این‌رو اهل مدینه هم در اخراج حاکم منصوب از جانب یزید تردیدی به خود راه نداده و بنی امیه را به محاصره در آوردند، مروان بن حکم دشمن خونی آل پیامبر(ص) چون عرصه را تنگ دید به امام زین العابدین(ع) پناهنده شد و از ایشان امان خواست امام سجاد(ع) نیز با چشم‌پوشی از همه دشمنی‌هایی که او در مواقع مختلف مانند قضیه دفن امام حسن مجتبی(ع) یا در تنگنا قرار دادن امام حسین(ع) برای بیعت با یزید مرتکب شده بود درخواست مروان را اجابت فرموده و به او امان دادند.

چون خبر قیام مدینه به گوش یزید رسید مسلم بن عقبه را به مدینه فرستاد تا قیام مردم این شهر را سرکوب کند شهری که شهر پیامبر خدا و محل نزول وحی الهی بود، او به مسلم بن عقبه در این مأموریت دستورات خاصی داد: - سه نوبت آنان را به تسلیم فراخوان و اگر اجابت نکردند با آنان به جنگ بپرداز و در این‌صورت تا سه روز این شهر را بر سپاه خود مباح اعلام کن، در این سه روز هرچه در این شهر از مال، حیوان، سلاح و غذا یافت شود از آن سپاهیان است[۴۷].

او به مسلم دستور داد تا مجروحان و فراریان از اهل مدینه را نیز به قتل برسانند[۴۸]. سپاه یزید به مدینه رسید، جنگ سختی در گرفت، اهل مدینه در جنگ دل به مرگ داده و تا پای جان جنگیده و اکثر آنان به شهادت رسیدند که در میان آنان عبدالله بن حنظلة و جمعی از اصحاب پیامبر(ص) نیز بودند، فرمانده سپاه دستور مولایش یزید را انجام داد و شهر را بر سپاه خود مباح کرد، سپاهیان به خانه‌ها هجوم آورده کودکان، زنان و پیران را یا از دم تیغ گذرانده و یا به اسارت در آوردند. تاریخ‌نویس برجسته ابن کثیر می‌نویسد: مسلم بن عقبه (که مورخان پیش کسوت او را مسرف بن عقبه نامیده‌اند، پیر زشتکار جاهلی که خداوند رویش را زشت گرداند) سه روز شهر مدینه را به دستور یزید (که خدایش جزای خیر ندهد) بر سپاه خود مباح کرد، آنان بسیاری از اشراف و قرّاء مدینه را کشته و اموال بسیاری از آن شهر غارت کردند... زنی از اهل مدینه نزد ابن عقبه آمد و گفت: من کنیز توام و پسرم در میان اسیران است [او را آزاد کن‌]

مسلم گفت: پسر این زن را زود حاضر کنید، آنگاه او را گردن زد و گفت: سرش را به مادرش بدهید، در جریان این اباحه سه‌روزه سپاهیان به زنان بسیاری نیز تجاوز نمودند تا جایی که گفته شده در آن روزها هزار زن بدون شوهر حامله شد. مداینی از هشام بن حسان نقل می‌کند: بعد از واقعه حره هزار زن بی‌شوهر از اهل مدینه وضع حمل کردند. از زهری روایت شده: تعداد کشته‌شدگان روز حره از مردم سرشناس از مهاجران و انصار هفتصد نفر و از موالی که من آن را نمی‌شناختم از بنده و آزاد و دیگران ده هزار نفر بود[۴۹].

و روایت شده که سپاه شام وارد خانه‌ای در مدینه شدند که در آن جز زنی با طفلی خردسال نبود آنان از زن خواستند تا هرچه در خانه است برای غارت به آن نشان بدهد، زن گفت که مالی ندارد آن کودک را از دست او گرفتند و آنچنان سرش را به دیوار کوفتند که مغزش بر دیوار پخش شد[۵۰]. پس از تصرف شهر برای مسلم بن عقبه تختی گذاشتند و اسیران اهل مدینه را به نزد وی آوردند، او از هرکدام از آنها این‌گونه طلب بیعت می‌نمود: من بنده مملوک یزید بن معاویه هستم که او درباره من و خون و مال و خانواده من هرچه بخواهد می‌کند[۵۱]. هرکس که از این نوع بیعت امتناع می‌کرد و حاضر به عبودیت یزید نشده خود را بنده خدای سبحان می‌دانست سرنوشتی جز مرگ نداشت[۵۲].

یزید بن عبدالله (نوه ام سلمه همسر گرامی پیامبر(ص)) و محمد بن حذیفه عدوی را به نزد او آوردند، او از آنان طلب بیعت کرد، آنان گفتند: ما طبق کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) با یزید بیعت می‌کنیم، مسلم گفت: به خدا سوگند که‌ هرگز چنین بیعتی جان شما را نجات نخواهد داد و دستور داد تا گردن آن دو را زدند. مروان بن حکم در آنجا حاضر بود، به مسلم گفت: سبحان الله! دو مرد از قریش آمده‌اند تا ایمان آورند و تو گردن آن را می‌زنی؟! مسلم با چوب‌دستی که به دست داشت بر پشت مروان زد و گفت: به خدا قسم که تو هم اگر کلامی مانند آنان به زبان آوری دیگر جز لحظه‌ای آسمان را نخواهی دید (یعنی کشته خواهی شد)[۵۳]. شخص دیگری را به نزد او آوردند گفت: من طبق سنت عمر بیعت می‌کنم، گفت: او را بکشید و او را کشتند[۵۴]. امام زین العابدین را نیز به نزد مسلم بن عقبه آوردند او نیز در حال غضب بود و از آن حضرت و پدرانش بیزاری می‌جست و دشنام می‌داد، اما ناگهان چون دید که امام(ع) به سمت او می‌آید اندامش به لرزه افتاد و برای امام از جا برخاست و او را در کنار خود نشانید و گفت: خواسته‌هایت را از من بخواه، امام سجاد(ع) به شفاعت درباره کسانی که برای اعدام می‌آوردند پرداخت و کسی را شفاعت نکرد مگر اینکه شفاعتش درباره او پذیرفته شد، و پس از مدتی امام از نزد وی بازگشت.

بعدا به امام(ع) عرض شد در آن زمان که نزد مسلم بودید لب‌هایتان حرکت می‌کرد زیر لب چه می‌گفتید؟ فرمود: این دعا را می‌خواندم: «اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ مَا أَظْلَلْنَ، وَ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ وَ مَا أَقْلَلْنَ، رَبَّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، رَبَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ، أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهِ، وَ أَدْرَأُ بِكَ فِي نَحْرِهِ، اَسْأَلُكَ أَنْ تُؤْتِيَنِي خَيْرَهُ وَ تَكْفِيَنِي شَرَّهُ»؛ خداوندا ای پروردگار آسمان‌های هفتگانه و آنچه که بر آن سایه انداخته‌اند، ای پروردگار زمین‌های هفتگانه و آنچه که بر خود حمل می‌کنند، ای خدای محمد(ص) و خاندان پاکش، من از شر او به تو پناه می‌برم، و با قدرتت شرش را در حلقومش بر می‌گردانم، از تو می‌خواهم که اگر خیری در او است به من بدهی و شرش را از من بازگردانی. به مسلم نیز گفته شد: دیدیم که تو این جوان و پدرانش را دشنام می‌دادی ولی چون او را به نزد تو آوردند بزرگش داشتی؟ گفت: این کار را از روی اعتقاد قلبی نکردم بلکه چون او را دیدم دلم از دیدنش پر از ترس شد، بدین ترتیب امام زین العابدین(ع) با یزید بیعت نکرد، علی بن عبدالله بن عباس نیز به همین بهانه با یزید بیعت نکرد، او به دایی‌های خود از قبیله کنده پناهنده شد و آنان به حصین بن نمیر نماینده مسلم بن عقبه گفتند: خواهرزاده ما جز به مانند علی بن الحسین(ع) با یزید بیعت نخواهد کرد[۵۵]. مورخان آورده‌اند که امام زین العابدین(ع) بعد از واقعه حرة سرپرستی چهارصد زن از خاندان عبد مناف را بر عهده گرفت و تا خروج سپاه مسلم بن عقبه مخارج آنان را تأمین می‌نمود[۵۶].

و به طرق مختلف آمده: هنگامی که مسرف بن عقبه به مدینه رسید به دنبال امام زین العابدین(ع) فرستاد و چون امام(ع) به نزد او آمد او را بزرگ‌ داشت و به خود نزدیک کرد و گفت: امیر المؤمنین یزید مرا به نیکویی درباره تو سفارش کرده و گفته که حساب تو را از دیگران جدا کنم...[۵۷]. پرواضح است که اگر بیعت با یزید با شرط قبول بردگی و عبودیت بر امام سجاد(ع) عرضه می‌شد آن حضرت حتما آن را رد می‌کردند و این به معنی در غلطیدن آن حضرت در خون پاکش و این امر نیز به معنی دخول در مرحله جدیدی از مبارزات شدید در برابر اعمال سرکوبگرانه بنی امیه بود که رفته‌رفته پایه‌های دستگاه حاکم را متزلزل می‌نمود. پس از پایان یافتن روزهای خونین مدینه پیامبر اکرم(ص) مسلم بن عقبه چنین گفت: خداوندا من پس از شهادت لا اله الا الله و شهادت به اینکه محمد بنده و فرستاده او است جز قتل‌عام مدینه عمل دیگری انجام نداده‌ام که آن را دوست داشته و در آخرت به آن امیدوار باشم[۵۸]. مسلم بن عقبه در آن روزگار بیش از نود سال داشته و با مرگ فاصله چندانی نداشت کمااینکه اندکی پس از جریان حرّه و قبل از رسیدن به مکه از دنیا رفت، او از کسانی بود که از اسلام جز پوسته ظاهری آن را درک نکرده و از ظواهر قرآن و احادیث برای توجیه زشتکاری‌های خود استفاده ابزاری می‌نمایند، او از دوستان مخلص معاویة بن ابی‌سفیان بوده و در جنگ صفین قسمتی از سپاه معاویه را در جنگ با خلیفه شرعی مسلمانان که امام امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(ع) بود فرماندهی می‌کرد[۵۹].

گویا او این حدیث شریف پیامبر اکرم(ص) را نشنیده بود که: هرکس اهل‌ مدینه را بترساند خدا او را بترساند و لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر او باد[۶۰]. شاید هم این حدیث را شنیده بود اما چون می‌دید کسی که خود را خلیفه پیامبر می‌داند به خود جرأت داده که نوه پیامبر(ص) را به قتل رسانده و دختران پیامبر(ص) را به حال اسارت از شهری به شهر دیگر ببرد و کسی هم در برابرش زبان به اعتراض نگشاده دیگر مسلم بن عقبه برای تجاوز به شهر پیامبر از چه چیز باید می‌هراسید؟!

بعد از قتل‌عام مدینه و سرکوبی کامل نهضت، مسلم بن عقبه راهی مکه شد که در آن عبدالله بن زیبر قیام خود را علیه دستگاه اموی در آن شهر آشکار کرده بود، ولی اجل به مسلم بن عقبه امان رسیدن به مکه را نداد و در میان راه مرد. پس از او بنا به‌دستور یزید حصین بن نمیر فرماندهی سپاه اموی را بر عهده گرفت و چون به مکه رسید آن شهر را به محاصره در آورد و با منجنیق آتش به داخل شهر پرتاب کرد جوری که خانه کعبه به آتش کشیده شد[۶۱]. در همین زمان که مکه در محاصره سپاه اموی بود یزید به درک واصل شد و با مرگ او حصین بن نمیر فرمانده سپاه اموی که اکنون دیگر نمی‌دانست تحت ولایت چه‌کسی باید بجنگد نشست‌هایی با ابن زبیر برقرار کرد و اظهار داشت به شرط اینکه ابن زبیر با او به شام بیاید حاضر است بیعت با او را بپذیرد اما ابن زبیر نپذیرفت و سپاه اموی به شام بازگشت.[۶۲].

تفرقه در خاندان اموی‌

یزید در ربیع الاول سال (۶۴ه) در سن سی و هشت سالگی در منطقه‌ای به نام حوارین مرد، کارنامه حکومت سه و اندی ساله‌اش که به چندین لکه ننگ‌آلوده بود بسته شد، جنایاتی چون کشتن فرزندزاده رسول خدا، اسیر کردن اهل بیت(ع) وحی و زنان خاندان رسالت و از سویی قتل‌عام مدینه و خراب کردن کعبه شریف. پس از مرگ یزید اهل شام با پسرش معاویة بن یزید بیعت کردند ولی حکومت او چندان به طول نینجامید و او پس از چهل روز کناره‌گیری خود را از حکومت اعلام کرد و پس از چندی نیز در شرایط سختی از دنیا رفت.

پس از مرگ وی فرمانروایی بنی امیه به دو دسته تقسیم شد، گروهی طرفدار فرمانروایی مروان بن حکم بودند که این گروه متشکل از قبایل یمنی به سرکردگی حسان کلبی بود که آنان را کلبی‌ها نیز می‌نامند و در برابر آنان، قیسی‌ها به رهبری ضحاک بن قیس فهری بودند که طرفدار خلافت ابن زبیر بودند. از ابتدای خلافت کوتاه یزید کلبیان به تدریج اهرم‌های قدرت را در دست گرفتند و فشارهای شدیدی را به قیسیان وارد آوردند، این امر به حدی ضحاک بن قیس را تحت تأثیر قرار داد که پس از مرگ یزید با ابن زبیر (که از عرب عدنانی بود) بیعت کرد، در نهایت کلبیان و قیسیان در محلی به نام (مرج راهط) در شرق دمشق با هم به جنگ پرداختند که این جنگ به پیروزی کلبیان و خلافت مروان بن حکم منجر شد و پس از آن شام نسبتا آرام گرفت.[۶۳].

افزونی مخالفت‌ها با حکومت اموی‌

عبدالله بن زبیر مبارزه‌ای را که پس از مرگ معاویه آغاز کرده بود گسترش داد. او اهل حجاز را به بیعت با خود به‌عنوان خلیفه مسلمانان فراخواند و اکثریت قریب به اتفاق ایشان به دعوت او پاسخ مثبت دادند. عراق نیز شاهد تحرکات تازه‌ای علیه حکومت اموی بود، گویا آن مردم که ابتدا با نامه‌های فراوان امام حسین را به سوی خود دعوت کرده و در ابتدا نماینده‌اش مسلم بن عقیل را با روی خوش استقبال کردند، ولی پس از اندک زمانی هم او و هم حسین(ع) را به آن صورت شرم‌آور تنها گذاشتند، اکنون از گذشته ذلت‌بار خود پشیمان شده بودند، ولی آیا تمام کسانی که در عراق تحرکات ضد شامی داشتند از روی پشیمانی از واقعه کربلا به چنین کارهایی دست می‌زدند؟ هرگز، همه آنان که بعد از مرگ یزید به تحرک و قیام دست زدند درد دین نداشتند، بعضی از آن فقط درصدد شکست شام و برگرداندن مرکزیت حکومت به عراق بودند. در هرحال هم دینداران و هم سیاست‌بازان مبارزه خود را با حکومت اموی آشکار کردند، ولی هیچ‌کدام از آنها به نتیجه قابل ذکری در راه سقوط حکومت اموی دست نیافتند[۶۴] سلیمان بن صرد رهبر توابین کشته شد و بقیه سپاه او به کوفه بازگشت، در این ضمن مختار بن ابی عبیده ثقفی با شعار «یا لثارات الحسین» خروج کرد.

مختار پس از شکست قیام توابین شروع به آماده‌سازی شیعیان نمود، او به خوبی می‌دانست که هرتحرک شیعی برای موفقیت نیازمند وجود رهبری از خاندان رسالت است و هرقیامی ناچار باید به نام یکی از افراد این خاندان باشد و چه‌کسی سزاوارتر از علی بن الحسین(ع)؟ و اگر امام سجاد(ع) دعوت مختار را رد می‌کردند دیگر چاره‌ای جر رفتن به سراغ عموی امام سجاد(ع) یعنی محمد بن الحنفیه برایش باقی نمی‌ماند. اینجا بود که مختار دو نامه هم‌زمان یکی به امام سجاد(ع) و یکی به محمد بن الحنفیه نوشت، امام سجاد(ع) به صورت آشکار هیچ‌گونه تأییدی در باره مختار انجام ندادند ولی رضایت قلبی خود را از کار مختار که همان خون‌خواهی پدر شهیدش امام حسین(ع) بود نشان دادند، اما محمد بن حنفیه عموی امام سجاد(ع) در جواب سؤال هیأت اعزامی از کوفه که از میزان مشروعیت پیوستن به مختار پرسیده بودند گفت: اما آنچه گفتید درباره این کسی که شما را به خون‌خواهی ما دعوت کرده است، به خدا که من آرزو دارم خداوند به وسیله هرکس که بخواهد انتقام ما را از دشمنانمان بستاند[۶۵].

افراد آن هیأت از این کلام فهمیدند که ابن حنفیه حرکت مختار را تأیید کرده است و اینگونه بود که مختار توانست بزرگان شیعه چون ابراهیم بن مالک‌ اشتر و... را به خود جذب نماید. مختار سرهای بریده عبیدالله بن زیاد و عمر بن سعد را برای امام سجاد(ع) فرستاد آن حضرت سجده شکر نموده و فرمودند: سپاس خداوندی را که انتقام مرا از دشمنانم گرفت و خداوند به مختار جزای خیر دهد[۶۶]. یعقوبی می‌نویسد: مختار سر آن خبیث (سر ابن زیاد) را برای امام سجاد(ع) فرستاد و به فرستاده خود دستور داد تا بعد از نماز ظهر هنگامی که غذا بر سر سفره آن حضرت گذاشته می‌شود، سر را در مقابل امام(ع) قرار دهد فرستاده مختار به درب خانه امام رسید مردم برای خوردن غذا بر امام داخل می‌شدند در این هنگام مرد صدایش را بلند کرد و فریاد زد: ای خاندان نبوت، ای معدن رسالت و محل فرود ملایک و جایگاه وحی، من پیک مختار بن ابی عبیده ثقفی هستم و سر عبیدالله بن زیاد را با خود آورده‌ام... دیگر در خانه‌های بنی هاشم زن علویه‌ای نماند که صدایش به ناله بلند نشد[۶۷]. مورخان آورده‌اند: امام زین العابدین(ع) از زمانی که پدر بزرگوارش به شهادت رسیده بود در حال خنده دیده نشده بود مگر در روزی که سر پسر مرجانه را دید[۶۸]. بعضی از مورخان نیز گفته‌اند: چون امام سجاد(ع) سر آن طاغوت را دید فرمود: «سبحان الله، فقط کسی به دنیا مغرور می‌شود که نعمتی از خدا در گردنش نباشد، هنگامی که سر ابا عبدالله را به نزد ابن زیاد آوردند او مشغول خوردن نهار بود»[۶۹].[۷۰].

سال‌های رنج و ناآرامی‌

از سال ۶۶ تا ۷۵ هجری قمری برای شام، حجاز و عراق سال‌های رنج و ناآرامی بود و در این مدت این سه منطقه روی آسایش و آرامش را ندیدند، حجاز شاهد هجوم سپاه عبد الملک مروان به مکه بود که به کشته شدن عبدالله بن زبیر انجامید ولی سهم عراق از این نابسامانی بیشتر بود، البته می‌توان به جرأت گفت که آنچه بر سر مردم عراق آمد نتیجه طبیعی نفرین امام حسین(ع) سبط پیامبر(ص) بود آنجا که در ظهر عاشورا دست به دعا برداشت و به درگاه خدا عرضه داشت: خداوندا باران آسمانت را از ایشان بدار و قحطسالی همچون قحطی زمان یوسف بر ایشان بفرست و فرزند قبیله ثقیف را بر آنان مسلط فرما تا جام‌های تلخ را به آنان بنوشاند چراکه ایشان ما را تکذیب نموده و وانهادند[۷۱]. و خداوند از مردم عراق که امام حسین(ع) را تکذیب کرده و از یاری او روی‌گردان شده بودند به دست مردی خشن و مستبد که همان حجاج بن یوسف ثقفی باشد انتقام سختی کشید، مردی که هیچگاه از خونریزی سیر نشد و به کارهایی دست یازید که دیگری را یارای انجام آن نبود[۷۲]. حجاج زندان‌هایی داشت که هیچ‌گونه حفاظی در برابر سرما و گرما نداشته، به شدیدترین و قساوت‌بارترین وجه در آن شکنجه می‌شدند، آنان گونه‌ای از نی را شکاف داده و به دستان زندانی می‌بستند که با کشیده شدن آن‌ تیزی نی دستان وی را مجروح می‌ساخت.

مورخان آورده‌اند که پنجاه هزار مرد و سی هزار زن که شانزده هزار تن از آن زنان برهنه نیز بودند در زندان‌های حجاج دار فانی را وداع کردند. در زندان‌های حجاج زنان و مردان در یک مکان نگاه داشته می‌شدند[۷۳] و در زندان‌های او تعداد سی و سه هزار زندانی شمارش شدند که به دلیل جرایم اقتصادی یا عادی زندانی نشده بودند[۷۴]، او هنگام بازدید از زندان در پاسخ ناله‌های زندانیان می‌گفت: إِخْسَأُوا فِيهَا وَ لاَ تُكَلِّمُونِ که این بخشی از یک آیه قرآن است که خطاب خداوند به دوزخیان را بیان می‌کند که: «در آن (دوزخ) گم شوید و سخن مگویید»[۷۵]. حجاج زائران قبر پیامبر خدا(ص) را مسخره می‌کرد و می‌گفت: خدا مرگشان دهد، آنها دور چند تکه چوب و یک مشت استخوان پوسیده می‌گردند، چرا دور قصر امیر المؤمنین عبد الملک طواف نمی‌کنند؟! آیا نمی‌دانند که جانشین هرکس بهتر از فرستاده او است؟![۷۶]

عبد الملک بن مروان پیمان خلافت را بعد از خود برای پسرش ولید مستحکم ساخت و درباره نیکویی با حجاج بن یوسف ستمگر به ولید سفارش اکید نمود او به ولید گفت: حجاج را در نظر داشته باش و او را گرامی دار چراکه او کسی است که این منبرها را برای شما مهیا ساخته و چون شمشیری بر سر دشمنان تو است، هرگز به بدگویی کسی درباره او گوش نکن چراکه تو به او محتاج‌تر هستی تا او نسبت به تو، هنگامی که من از دنیا رفتم مردم را به بیعت فراخوان و هرکس سر خود را به علامت امتناع بالا برد تو شمشیر خود را فرودآور...[۷۷]. این وصیت به خوبی نشان‌دهنده میل ذاتی عبد الملک مروان به سوی شر و زشتی است که تا واپسین لحظات حیات نیز دست از آن برنمی‌دارد، به هر حال مرگ عبد الملک در ماه شوال سال (۸۶ه) واقع شد[۷۸]. از حسن بصری درباره عبد الملک پرسیدند گفت: چه بگویم درباره کسی که یکی از گناهانش حجاج بن یوسف است[۷۹].[۸۰].

منابع

پانویس

  1. وقعة الطف، حاشیه ص۲۱۱ و ۲۱۲ شرح حال زیاد بن سمیه.
  2. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۵۹.
  3. روستایی بین تدمر و دمشق.
  4. اخبار مسند و موثق این حوادث در وقعة الطف نوشته ابو مخنف، ص۷۰- ۱۴۱ (تحقیق: محمد هادی یوسفی غروی).
  5. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۶۳.
  6. منتخب الاثر، باب هشتم، ص۹۷؛ ارشاد، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۲، ص۱۸۱، ۱۸۲؛ النصوص علی الائمة الاثنی عشر، قادتنا، ج۵، ص۱۴؛ اثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، ج۲، ص۲۸۵؛ النصوص العامة علی الائمة، احقاق الحق با ملحقات، ۱ تا ۲۵.
  7. کافی، ج۱، ص۲۴۲، ح۳؛ غیبة طوسی، ص۱۱۸، ح۱۴۸؛ اثبات الهداه، ج۵، ص۲۱۴- ۲۱۶.
  8. کافی، ج۱، ص۲۴۱، ح۱؛ اثبات الوصیة، ص۱۴۲؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۸۲- ۴۸۳.
  9. احتجاج، ج۲، ص۱۴۷، احتجاجات امام زین العابدین.
  10. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۶۵.
  11. ارشاد، ج۲، ص۱۱۲؛ ابی مخنف، وقعة الطف، ص۲۵۶، ۲۵۷.
  12. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۶۶.
  13. امالی طوسی، ص۹۱.
  14. «خداوند، جان‌ها را هنگام مرگشان می‌گیرد» سوره زمر، آیه ۴۲.
  15. ارشاد مفید، ص۲۲۴؛ وقعة الطف، ص۲۶۲، ۲۶۳.
  16. مقتل خوارزمی، ج۲، ص۴۳ به صورت مرسل، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص۱۴۵.
  17. جزری، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۳، او در آنجا می‌نویسد که اولین سر بریده‌ای که در اسلام حمل شد سر بریده عمرو بن حمق خزاعی بود که به دربار معاویه برده شد.
  18. ذیل تاریخ دمشق در شرح حال امام حسین(ع)، ص۱۳۱ به نقل از طبقات ابن سعد، انساب الاشراف، ص۲۱۴، طبری، ج۵، ص۴۶۰ و ۴۶۳، ارشاد، ج۲، ص۱۱۹ که عبارت متن به نقل از آن است.
  19. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۷۱.
  20. «بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمی‌خواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را» سوره شوری، آیه ۲۳.
  21. «و حقّ خویشاوند را به او برسان» سوره اسراء، آیه ۲۶.
  22. «بدانید که آنچه غنیمت گرفته‌اید از هرچه باشد یک پنجم آن از آن خداوند و فرستاده او و خویشاوند (وی)... است» سوره انفال، آیه ۴۱.
  23. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  24. مقتل خوارزمی، ج۲، ص۶۱؛ اللهوف علی قتلی الطفوف، ص۱۰۰؛ مقتل مقرم، ص۴۴۹ به نقل از تفسیر ابن کثیر و آلوسی.
  25. امالی طوسی، ص۹۷۷.
  26. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۷۳.
  27. نُفَلِّقُ هَاماً مِنْ رِجَالٍ أَعِزَّةٍ *** عَلَيْنَا وَ هُمْ كَانُوا أَعَقَّ وَ أَظْلَمَا؛ ارشاد، ج۲، ص۱۱۹؛ ابی مخنف، وقعة الطف، ص۱۹۸ و ۲۷۱؛ العقد الفرید، ج۵، ص۱۲۴.
  28. «هیچ گزندی در زمین و به جان‌هایتان نمی‌رسد مگر پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابی (آمده) است؛ این بر خداوند آسان است * تا بر آنچه از دست شما رفت دریغ نخورید و بر آنچه به شما دهد شادی نکنید و خداوند هیچ خود پسند خویشتن ستایی را دوست نمی‌دارد» سوره حدید، آیه ۲۲-۲۳.
  29. «و هر گزندی به شما برسد از کردار خود شماست و او از بسیاری (از گناهان شما نیز) در می‌گذرد» سوره شوری، آیه ۳۰.
  30. ارشاد، ج۲، ص۱۲۱؛ ابی مخنف، ص۲۷۱- ۲۷۲.
  31. «أَيُّهَا النَّاسُ أُعْطِينَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ أُعْطِينَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِيَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً(ص) وَ مِنَّا الصِّدِّيقُ وَ مِنَّا الطَّيَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ فَاطِمَةُ الْبَتُولُ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»
  32. «فَمَن عَرَفَني فَقَد عَرَفَني، و مَن لَم يَعرِفني أنبَأتُهُ بِحَسَبي و نَسَبي، أنَا ابنُ مَكَّةَ و مِنىً، أنَا ابنُ زَمزَمَ وَ الصَّفا، أنَا ابنُ مَن حَمَلَ الزَّكاةَ بِأَطرافِ الرِّدا، أنَا ابنُ خَيرِ مَنِ ائتَزَرَ وَ ارتَدى، أنَا ابنُ خَيرِ مَنِ انتَعَلَ وَ احتَفى، أنَا ابنُ خَيرِ مَن طافَ وَ سعى، أنَا ابنُ خَيرِ مَن حَجَّ و لَبّى، أنَا ابنُ مَن حُمِلَ عَلَى البُراقِ فِي الهَوا، أنَا ابنُ مَن اُسرِيَ بِهِ مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ إلَى المَسجِدِ الأَقصى، أنَا ابنُ مَن بَلَغَ بِهِ جَبرائيلُ إلى سِدرَةِ المُنتَهى، أنَا ابنُ مَن دَنى فَتَدَلّى فَكانَ قابَ قَوسَينِ أو أدنى، أنَا ابنُ مَن صَلّى بِمَلائِكَةِ السَّماء، أنَا ابنُ مَن أوحى إِلَيْهِ الجَليلُ ما أوحى، أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفى، أنَا ابنُ عَلِيٍّ المُرتَضى، أنَا ابنُ مَن ضَرَبَ خَراطيمَ الخَلقِ حَتّى قالوا: لا إلهَ إلَا اللّهُ. أنَا ابنُ مَن ضَرَبَ بَينَ يَدَي رَسولِ اللّهِ بِسَيفَينِ، وَ طَعَنَ بِرُمحَينِ، وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَيْنِ، وَ بَايَعَ البَيْعَتَيْنِ، وَ قاتَلَ بِبَدرٍ وَ حُنَينٍ، وَ لَمْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ، أَنا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِينَ، وَ وارِثِ النَّبِيّينَ، وَ قامِعِ الْمُلْحِدينَ، وَ يَعسوبِ الْمُسْلِمِينَ، وَ نُورِ الْمُجاهِدينَ، وَ زَيْنِ الْعَابِدِينَ، وَ تَاجِ الْبَكّائِينَ، وَ أَصْبَرِ الصَّابِرينَ، وَ أَفْضَلِ الْقائِمِينَ مِنْ آلِ ياسِينَ، رَسولِ رَبِّ الْعالَمِينَ. أنَا ابْنُ الْمُؤَيَّدِ بِجَبْرائيلَ، الْمَنصورِ بِمِيكائِيلَ، أنَا ابْنُ الْمُحامِي عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِينَ، وَ قاتِلِ الْمارِقِينَ وَ النّاكِثينَ وَ الْقاسِطِينَ، وَ الْمُجاهِدِ أعداءَهُ النّاصِبِينَ، وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشَى مِنْ قُرَيْشٍ أَجْمَعِينَ، وَ أَوَّلِ مَنْ أَجابَ وَ اسْتَجابَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، وَ أَقْدَمِ السَّابِقِينَ، وَ قاصِمِ الْمُعْتَدِينَ، وَ مُبِيدِ الْمُشْرِكِينَ، وَ سَهْمٍ مِنْ مَرامِي اللَّهِ، وَ بُسْتانِ حِكْمَةِ اللَّهِ... ذاكَ جَدّي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طالِبٍ. أنَا ابْنُ فاطِمَةَ الزَّهراءِ، أنَا ابْنُ سَيِّدَةِ النِّساءِ، أنَا ابْنُ الطُّهْرِ الْبَتُولِ، أنَا ابْنُ بَضْعَةِ الرَّسولِ(ص)، أَنَا ابْنُ الْمُرَمَّلِ بِالدِّمَاءِ، أَنَا ابْنُ ذَبِيحِ كَرْبَلاَءَ، أَنَا ابْنُ مَنْ بَكَى عَلَيْهِ الْجِنُّ فِي الظَّلْمَاءِ، وَ نَاحَتْ عَلَيْهِ اَلطَّيْرُ فِي الْهَواءِ»
  33. نفس المهموم، ص۴۴۸- ۴۵۲ به نقل از مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۱۸۱ نقل از کتاب «الاحمر» نوشته اوزاعی (اصل خطبه بدون مقدمه)، مقدمه از کامل بهایی، ج۲، ص۲۹۹- ۳۰۲؛ ر.ک: حیات الامام زین العابدین، ص۱۷۵- ۱۷۷.
  34. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۲؛ ارشاد، ج۲، ص۱۲۲.
  35. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  36. اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۸۵ به صورت مرسل، محمد بن سعد نیز در طبقات این‌روایت را به صورت مسند از منهال بن عمرو کوفی در کوفه (نه در شام) و با تفصیل بیشتری نقل می‌کند که این روایت مختصر آن است.
  37. طبری، ج۲۵، ص۴۶؛ ارشاد، ج۲، ص۱۲۲ و به نقل از این دو در وقعة الطف ابو مخنف، ص۲۵۶، ۲۶۶.
  38. به نقل از تفسیر المطالب فی امالی ابی طالب، ص۹۳، و الحدائق الوردیة، ج۱، ص۱۳۳.
  39. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۷۶.
  40. ارشاد، ص۷۲، ح۱۱ و به نقل از آن در وقعه طف از ابو مخنف، ص۲۶۵، ۲۶۶.
  41. «این جز دروغ‌بافی نیست» سوره ص، آیه ۷.
  42. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  43. لهوف، ص۱۱۶؛ بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۴۸- ۱۴۹.
  44. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۷۹، ۴۸۰.
  45. طبری، ج۵، ص۴۸۰ و به نقل از آن در الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۰۳.
  46. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۸۵.
  47. تاریخ طبری، ج۴، ص۴۸۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۱۳.
  48. طبری، ج۵، ص۴۸۴ و به نقل از آن در الکامل.
  49. البدایة و النهایة، ج۸، ص۲۲۰؛ تاریخ الخلفا، ص۲۳۳، ولی طبری جریان اباحه سه روزه و غارت اموال و تجاوز به نوامیس را ذکر نکرده است، ج۵، ص۴۹۱ و ابن اثیر جزری نیز در کامل از او تبعیت کرده است.
  50. تاریخ ابن عساکر، ج۱۰۷ ص۱۳؛ المحاسن و المساوی، ج۱، ص۱۰۴.
  51. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۹۳ و ۴۹۵ و به نقل از آن در الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۱۸؛ مروج الذهب، ج۳، ص۷۰؛ البدایة و النهایة، ج۸، ص۲۲۲. در تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۱ آمده است مردان قریش را می‌آوردند و به آن می‌گفتند بیعت کن به این ترتیب که تو برده محض یزید هستی، او می‌گفت نه، در این‌صورت او را گردن می‌زدند.
  52. الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۱۸؛ مروج الذهب، ج۳، ص۷۰.
  53. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۹۲ و به نقل از آن در الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۱۸.
  54. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۹۳؛ الاخبار الطوال، ص۲۶۵.
  55. النظریة السیاسیة لدی الامام زین العابدین، محمود بغدادی، ص۲۷۳ (از انتشارات مجمع جهانی اهل بیت(ع)، چاپ اول، سال ۱۴۱۵ه).
  56. کشف الغمة.
  57. ارشاد، ج۲، ص۱۵۲.
  58. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۹۷ و به نقل از آن در الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۲۳.
  59. وقعة صفین، ص۲۰۶ و ۲۱۳؛ الاصابة، ج۳، ص۴۹۳- ۴۹۴.
  60. البدایة و النهایة، ج۸، ص۲۲۳ این حدیث را از نسائی روایت کرده و مانند آن را احمد بن حنبل نیز روایت کرده است، در این موضوع احادیث دیگری نیز هست که برای دیدن آن می‌توان به کنز العمال، کتاب الفضائل حدیث ۳۴۸۸۶، وفاء الوفاء ۹۰ و سفینة البحار، ج۸، ص۳۸، ۳۹ به نقل از دعائم الاسلام مراجعه نمود.
  61. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۹۸ و به نقل از آن در الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۴ از کلبی از ابی عوانه بن الحکم، سپس روایات دیگری از ابن عمر نقل می‌کند که در جهت مبرا کردن یزید پلید سعی کرده است آتش زدن کعبه را به اطرافیان ابن زبیر نسبت دهد.
  62. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۸۹.
  63. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۹۷.
  64. زندگانی علی بن الحسین(ع)، ص۹۲.
  65. تاریخ طبری، ج۶، ص۱۲- ۱۴ به روایت ابی مخنف، ابن نمای حلی نیز در کتاب خود شرح الثأر از پدرش روایت کرده است که مختار به مردم گفت برخیزید و به نزد امام من و خود علی بن الحسین(ع) بروید هنگامی که آنان بر امام سجاد(ع) داخل شدند و گفتند که برای چه کاری آمدند آن حضرت رو به محمد بن حنفیه کرده فرمودند ای عمو اگر غلامی زنگی بر ما اهل بیت تعصب ورزد [و برای یاری ما قیام کند] یاری او بر مردم واجب است و من مسئولیت این کار را به تو واگذار می‌کنم تا آنچه را که صلاح می‌دانی انجام دهی، مردم پس از شنیدن این سخنان در حال خارج شدن از خانه امام سجاد به یکدیگر می‌گفتند زین العابدین(ع) و ابن حنفیه به ما اجازه دادند. این‌روایت از کتاب فوق در بحار الانوار، ج۴۵، ص۳۶۵ نقل‌شده است.
  66. رجال کشی، ص۱۲۷، ح۲۰۳ و به نقل از آن در المختار الثقفی، ص۱۲۴.
  67. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۹ (چاپ بیروت).
  68. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۹ (چاپ بیروت).
  69. العقد الفرید، ج۵، ص۱۴۳.
  70. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۹۸.
  71. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۱ و به نقل از آن در وقعة الطف، ص۲۵۴ و نزدیک به این مضمون در ارشاد، ج۲، ص۱۱۰، ۱۱۱ که در عبارت ارشاد سنین کسنی یوسف و غلام ثقیف نیست.
  72. حیات الحیوان، ج۱، ص۱۶۷.
  73. حیات الحیوان، ج۱، ص۱۷۰.
  74. معجم البلدان، ج۵، ص۳۴۹.
  75. تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۱۲.
  76. شرح نهج، ج۱۵، ص۲۴۲ به نقل از کتاب افتراق هاشم و عبد شمس اثر دباس، این‌روایت قبل از شرح نهج نیز در کامل مبرد، ج۱، ص۲۲۲، سنن ابی داود، ج۴، ص۲۰۹، ابدایة و النهایة، ج۹، ص۱۳۱، النصایح الکافیه ابن عقیل به نقل از جاحظ و رسائل جاحظ، ج۲، ص۱۶ نقل شده است.
  77. تاریخ الخلفاء، ص۲۲۰.
  78. البدایة و النهایة، ج۹، ص۶۸.
  79. مروج الذهب، ج۳، ص۹۶.
  80. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۱۰۱.