مالک بن حارث اشتر نخعی در تراجم و رجال

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

مالک بن حارث بن عبد یغوث نخعی معروف به مالک اشتر[۱]، کنیه‌اش ابو ابراهیم، از اهالی یمن بود که در زمان رسول خدا (ص) به شرف اسلام نایل آمد و چون به دیدار پیامبر (ص) توفیق نیافت لذا او را جزو تابعین به شمار آورده‌اند[۲].

مالک از یمن به کوفه آمد و در همان جا ساکن گردید و چون مردی شجاع و دلاوری با تقوا بود در جنگ‌ها و فتوحات اسلامی از جمله در جنگ تبوک در سال سیزده هجری در عصر خلافت ابوبکر به مصاف رومیان رفت[۳] و در فتح دمشق به فرماندهی ابو عبیده جراح شرکت داشت[۴].

او در عین دلاوری مقابل دشمنان و منحرفان در برابر ضعیفان و درماندگان دلی رحیم و قلبی مهربان داشت.

در زمان خلافت عثمان به علت اعتراض به کارگزار ناصالح کوفه به شام تبعید شد و از آنجا به کوفه بازگردانده و سپس به حمص تبعید گردید و سرانجام در سرنگونی خلافت عثمان در مدینه به یاری اصحاب رسول خدا (ص) شتافت.

مالک پس از کشته شدن عثمان، در خلافت امیرمؤمنان (ع) بسیار تلاش کرد و با حضرت بیعت نمود و از سرداران بزرگ سپاه حضرت گردید. وی از شیعیان بسیار پایبند و یاری دهندگان به امیرالمؤمنین (ع) بود، به طوری که رابطه دوستی او با مولای متقیان آن قدر زیاد بود که امام علی (ع) پس از مرگ وی فرمود: "خداوند مالک را رحمت کند، او برای من همان‌گونه بود که من برای رسول خدا (ص) بودم[۵].

از آنجا که معاویه از این رابطه معنوی بین امام (ع) و مالک اشتر آگاهی داشت دستور داده بود که در خطبه‌ها علاوه بر لعن به امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع)، به مالک اشتر و عبدالله بن عباس هم لعن کنند[۶].

در شجاعت و دلاوری این مرد الهی همین بس که ابن ابی الحدید درباره‌اش می‌گوید: پاداش مادری که چون مالک اشتر را پرورده است با خدا باد، که اگر کسی سوگند بخورد که خداوند متعال میان عرب و عجم شجاع‌تر از او، جز استادش حضرت علی (ع) نیافریده است، من بر او بیم گناه ندارم، و چه نیکو گفته است آن کسی که وقتی درباره مالک اشتر از او پرسیدند، گفت: من چه بگویم درباره مردی که زندگانی او مردم شام را شکست داد و مرگش مردم عراق را شکست داد؟[۷].[۸]

مالک اشتر در کلام پیامبر (ص)

ابن ابی الحدید می‌نویسد: محدثان، روایتی از پیامبر (ص) نقل کرده‌اند که بر فضیلت و منزلت والای مالک اشتر دلالت می‌کند و آن شهادت و گواهی قاطع پیامبر (ص) بر مؤمن بودن مالک است و حدیث مزبور را در داستان وفات ابوذر در محل تبعیدگاهش ربذه نقل کردیم. در این جا به اجمال اکتفا می‌کنیم:

ابوذر در هنگام مرگ به همسرش گفت: از پیامبر خدا (ص) شنیدم که فرمود: "یکی از شما در فلات دور افتاده‌ای می‌میرد و گروهی از مؤمنان بر جنازه‌اش حاضر می‌شوند" و آن کس من هستم که در بیابان ربذه از دنیا می‌روم و عده‌ای از مؤمنین از راه خواهند رسید و مرا کفن و دفن خواهند نمود. و پس از وفات ابوذر، طولی نکشید که عده‌ای از مسلمانان از راه رسیدند و او را کفن و دفن کردند. از جملۀ این افراد مالک اشتر بود که پیش نماز آن گروه شد و بر جنازۀ ابوذر نماز گزارد[۹]. بنابراین مالک اشتر از جمله کسانی است که رسول خدا (ص) به ایمان و صالح بودن او به طور غیابی شهادت داده است.

پس از آن‌که مالک اشتر و همراهان از دفن بدن مطهر ابوذر غفاری فارغ شدند. مالک اشتر در کنار قبر ابوذر ایستاد و چنین دعا کرد: "بار پروردگارا، این ابوذر صحابی و یار رسول خداست که تو را در میان بندگانت پرستش کرد و در راه تو با مشرکان جنگید و در دین تو بدعتی ننهاد و تغییری ایجاد نکرد، لکن اگر منکری می‌دید با قلب و زبانش اعتراض می‌کرد و به همین جهت بر او ستم رفت و تبعید شد و از حقش محروم گردید و تحقیر و کوچک شد تا آن‌که در غربت تنها جان سپرد. بار پروردگارا، آنان که او را محروم کردند و از سرزمین هجرت و حرم رسول خدا (ص) بیرونش نمودند، هلاک و نابود گردان.

آن‌گاه دیگران آمین گفتند و غذایی را که همسر ابوذر آماده کرده بود، تناول کردند و با همسر ابوذر، به مدینه بازگشتند[۱۰].

این دعا حکایت از عمق ایمان او به راه ابوذر و دوری او از عثمان بود.[۱۱]

ایستادگی مالک مقابل حاکمان ناصالح کوفه

هنگامی که عثمان به خلافت رسید به مرور زمان، بسیاری از فرمانداران زمان خلافت عمر بن خطاب را، که اکثراً مورد رضایت مردم بودند، از کار برکنار کرد و در برهه‌ای از خلافتش، افراد وابسته و اقوام و بستگان خود از بنی‌امیه را که نوعاً عیّاش و منحرف بودند بر سر کار آورد و در بلاد اسلامی، آن افراد ناصالح را بر جان و مال مردم مسلط کرد، از جمله پسر دایی خود عبدالله بن عامر را به فرمانداری بصره گماشت، و برادر رضاعی خود عبدالله بن سعد را رئیس دارایی و فرمانده سپاه مصر، و برادر مادری خود ولید بن عقبه را والی کوفه قرار داد که او خیانت‌های زیادی در حق مردم و اسلام انجام داد و در نهایت با مقاومت مالک اشتر و دیگر بزرگان کوفه از حکومت کوفه عزل شد[۱۲].

عثمان، پس از عزل ولید از کوفه، سعید بن عاص را به جای او گماشت. سعید بن عاص در ابتدا با مردم رفتار خوبی داشت، اما روزی در بین مذاکرات گفت: باغ‌های کوفه و اراضی آن خاص قریش و بنی‌امیه است.

مالک اشتر که با حکم خدا کاملاً آشنایی داشت و میدانست کوفه و باغ‌هایش از آنِ همه مسلمانان است، لذا در پاسخ او گفت: آیا تو چنین می‌پنداری که ناحیه عراق که خداوند آن را با شمشیرهای ما گشوده و بر مسلمانان ارزانی فرموده، بوستان اختصاصی برای تو و قومت است؟ هرکه چنین قصد کند دماغش را به خاک می‌مالیم!

عبدالرحمان اسدی رئیس گارد سعید بن عاص برای جلب رضایت سعید گفت: ای مالک اشتر، تو سخن امیر را رد و به او اهانت می‌کنی؟ بعد نسبت به مالک درشتی کرد. در همین جا مالک به قبیله نخع دستور داد رئیس گارد را از مجلس بیرون انداختند. این کار بر سعید حاکم کوفه گران آمد، لذا رابطۀ خود را با مالک اشتر و دیگر سران کوفه قطع کرد. اما این عمل هیچ اثری نداشت و مالک از اعتراض به کارهای خلاف سعید و عثمان دست برنداشت.

سعید بن عاص چون برخورد مالک اشتر و همراهان او را مشاهده کرد و دید در آینده از اعتراض بیشتر سران کوفه در امان نخواهد ماند، نامه‌ای به عثمان نوشت و از او خواست که یا مالک اشتر و همدستانش را از کوفه ببرد و یا وی را از امارت کوفه بردارد. عثمان در جواب نامه امیر کوفه نوشت، مالک اشتر با تنی چند از یارانش را به شام تبعید کند[۱۳] تا مردم کوفه را به تباهی نکشانند! و به معاویه حاکم شام هم نامه‌ای نوشت که تنی چند از مردم کوفه را که آهنگ فتنه‌گری دارند، پیش تو تبعید کردم، آنان را از این کار نهی کن و اگر احساس کردی رو به راه شده‌اند، به آنان نیکی کن و به وطن خودشان برگردان. اما معاویه پس از آمدن تبعیدی‌ها چون قادر به مهار آنان نشد، و خود مورد اعتراض شدید تبعیدشدگان واقع شد، طی نامه‌ای از عثمان خواست که آنان را به کوفه بازگرداند. عثمان موافقت کرد، مالک اشتر و همراهان چون به کوفه بازگشتند باز دست از مبارزه و حق‌گویی بر نداشتند و مجدداً سعید بن عاص به دستور عثمان آنان را نزد عبدالرحمان بن خالد بن ولید حاکم عثمان در حمص تبعید کرد و در راستای تبعید آن گروه، عثمان نامه‌ای هم برای مالک اشتر و همراهان نوشت: من شما را به حمص تبعید می‌کنم، به محض این که نامه‌ام به شما رسید، به سوی حمص حرکت کنید؛ زیرا شما برای اسلام و اهلش جز شرارت خاصیتی ندارید!

وقتی نامۀ عثمان به مالک اشتر رسید دست‌ها را به دعا برداشت و گفت: پروردگارا، هریک از ما یا عثمان هر کدام برای مردم زیانکاریم و در میان مسلمانان مرتکب گناه شده‌ایم هرچه زودتر به مکافات کردارش برسان[۱۴].

و بدین ترتیب گروه معترض به رفتار حاکمان مستبد و ستمکار کوفه به حمص تبعید شدند، البته آنان در حمص بسیار تحت فشار و اهانت حاکم آنجا قرار گرفتند و با مرارت شدید، مجدداً به کوفه بازگردانده شدند. این حوادث در سال ۳۲ هجری به وقوع پیوسته است[۱۵]

مالک اشتر و سقوط خلافت عثمان

پس از آن‌که تعدیات و انحرافات کارگزاران عثمان از حد گذشت، مردم به ویژه نخبگان جامعه اسلامی برای اصلاح یا عزل عثمان وارد عمل شدند و چون عثمان اصلاح‌پذیر نبود و حاضر نشد دست از اعمال بد خود بردارد و افراد فاسدی که در بلاد اسلامی بر سر کار گمارده بود بردارد لذا بر او شوریدند و سرانجام او را به قتل رساندند. از جمله افرادی که برای هدایت عثمان و دست کشیدن او از کارهای خلاف تلاش فراوان نمود اما به نتیجه نرسید، مالک اشتر بود. او هم به صف طرفداران برکناری عثمان پیوست و در نهایت شورش اصحاب پیامبر با نخبگان بلاد اسلامی به قتل و سقوط خلافت او انجامید[۱۶]

پیشگامیِ مالک در بیعت با علی (ع)

مردم مدینه پس از کشته شدن عثمان، یک صدا با امیرالمؤمنین (ع) بیعت کردند تا جامعه اسلامی بدون رهبر نماند. حتی سران ناکثین یعنی طلحه و زبیر با اختیار کامل با آن حضرت دست بیعت دادند. مالک اشتر از جمله کسانی بود که در این راه پیشگام شد و جزو نخستین کسانی بود که با سخنان خود مردم را برای بیعت با آن حضرت تشویق نمود.

ابن ابی الحدید می‌نویسد: چون عثمان کشته شد، مالک اشتر خدمت حضرت آمد و گفت: یا علی، مردم برای بیعت با شما جمع شده‌اند و به حکومت و خلافت تو راغب هستند، به خدا سوگند، اگر از آن خودداری کنی، چشمت برای بار چهارم بر آن اشک خواهد ریخت. امیرالمؤمنین (ع) با اصرار مالک و دیگر بزرگان اصحاب، چون عماریاسر از خانه بیرون آمدند و در محلی نشستند. و مردم همه اجتماع کردند که بیعت کنند، در همین حال طلحه و زبیر آمدند ولی آن دو می‌خواستند که حکومت توسط شورا تعیین شود. اما مالک اشتر گفت: آیا مگر منتظر کسی هستید؟ ای طلحه برخیز و بیعت کن! طلحه برخاست و جلو آمد و بیعت کرد، کسی در میان جمع و موقع بیعت طلحه تفأل بدی زد و گفت: نخستین کسی که با امیرالمؤمنین (ع) بیعت کرد، شل بود، این کار به انجام نمی‌رسد و تمام نمی‌شود![۱۷] سپس اشتر به زبیر گفت: پسر صفیه برخیز، او هم برخاست و بیعت کرد و سپس مردم بر آن حضرت هجوم آوردند و بیعت کردند[۱۸].

در نقلی دیگر آمده است: نخستین کسی که با امیرالمؤمنین (ع) بیعت کرد، مالک اشتر بود. او گلیم سیاهی را که بر دوش داشت، افکند و شمشیرش را بیرون کشید، آن‌گاه دست علی (ع) را گرفت و بیعت کرد و به زبیر و طلحه گفت: برخیزید و بیعت کنید و پس از بیعت این دو، مردم بصره که برای برکناری عثمان به مدینه آمده بودند، برخاستند و با حضرت بیعت کردند و اول کسی که از بصریون با حضرت بیعت کرد، عبدالرحمان بن عریس بود، سپس سایر مردم بیعت کردند[۱۹].[۲۰]

نمونه‌هایی از ایمان و اعتقاد مالک به امیرالمؤمنین (ع)

۱. هنگامی که مردم در خانۀ امیرالمؤمنین (ع) اجتماع کردند تا با حضرت بیعت کنند، مالک اشتر برخاست خطاب به مردم مطالبی گفت که در امام‌شناسی او بسیار گویا و گواه بر این مدعاست، او چنین گفت: "ای مردم، این علی وصی اوصیا و وارث علوم پیامبران است، او بلاهای بزرگ کشید و نیکو تحمل کرد. اوست آن‌که کتاب خدا به ایمانش گواهی و پیامبر خدا (ص)، بهشت را برایش شهادت داده است، همۀ فضایل در وجودش جمع است و هیچ کس از گذشتگان و آیندگان در تقدم او بر دیگران در علم و فضلش شک ندارد[۲۱].

٢. در کتاب الغارات آمده است: روزی نجاشی - شاعر امام (ع) - در ماه رمضان شراب خورد و امام (ع) او را حد زد[۲۲]. وی از امام (ع) دلگیر شد و شخصی از طایفه خود به نام طارق نهدی را برای اعتراض نزد امام (ع) فرستاد، و او به امام (ع) کلمات غیر منطقی گفت. امام (ع) در پاسخ طارق، کار خود را با استناد به قرآن و شرع دانست. اما طارق با خشم زیاد ضمن گفتن مطالب تندی از محضر امام (ع) خارج شد.

مالک اشتر که از قبیله آنان بود، طارق را در وسط راه دید، به او گفت: آیا تو به امیرمؤمنان گفته‌ای که دل‌های ما را خشمگین و پراکنده ساختی؟ طارق تأیید کرد و گفت: آری، من گفته‌ام. مالک اشتر گفت: چنین نیست بلکه دل‌های ما گوش به فرمان او و کارهای ما برای او و در خدمت اوست. بعد از آن طارق و نجاشی از روی خشم و عصبانیت از کوفه به شام رفتند و به معاویه ملحق شدند، اما مالک اشتر در برخورد امام (ع) با دوستانش نه تنها کوچک‌ترین سستی در راه مولایش از خود نشان نداد، بلکه با برخوردی قاطع و منطقی نجاشی و طارق را محکوم کرد[۲۳].

٣. از دیگر نمونه‌های آشکار اعتقاد مالک اشتر به امیرالمؤمنین (ع) این که امیرمؤمنان (ع) قبل از حرکت به جنگ با شامیان بر فراز منبر رفت، مردم را به جهاد علیه شامیان تحریص نمود، اما در این میان فردی از قبیله بنی فزار، امام (ع) را متهم به جنگ علیه مسلمانان کرد. مالک اشتر بلافاصله برخاست و مرد فزاری را ملامت کرد و سپس خطاب به حضرت عرض کرد: "ای امیرمؤمنان، آنچه دیدی تو را سست نکند و آنچه از این مرد بخت برگشته و سرکش شنیدی تو را ناامید نسازد، همانا همه این مردم شیعیان تو هستند و برای جان‌های خود در قبال جان تو ارزشی قائل نیستند و پس از تو ماندن را نمی‌خواهند، اگر می‌خواهی ما را به مقابله دشمن ببر، به خدا سوگند، این‌گونه نیست که هر کس از ما از مرگ بترسد، بتواند از آن رهایی یابد و به کمند آن گرفتار نگردد، و این گونه هم نیست که هر کس به زندگی کوتاه این جهان دل خوش کند، جاوید و پاینده بماند، ما خود در این خصوص برهانی قاطع و دلیلی محکم داریم و نیک می‌دانیم که هرگز انسانی قبل از فرا رسیدن اجلش نخواهد مرد، و ما چگونه با قومی فاسد و منحرف (معاویه و حامیانش) بدان گونه که شما آنان را توصیف کردید جهاد نکنیم و حکم خدا را در موردشان اجرا ننماییم...".

امیرالمؤمنین (ع) در مقام تجلیل از سخنان دلگرم‌کننده و سازنده مالک فرمود: "راه مشترک است و مردم در حق برابرند و هر کس سعی خود را برای خیرخواهی همگان به کار برد تکلیفش را به انجام رسانده است"[۲۴].

۴. هنگامی که قرارداد حکمیت بین امیرالمؤمنین (ع) از یک سو، و معاویه از دیگر سو نوشته شد، مالک اشتر را فراخواندند که همراه دیگر گواهان پای آن را گواهی کند؛ اما مالک اشتر گفت: "دست راستم بر بدنم نباشد و دست چپم برایم بی‌فایده باشد اگر در این صحیفه نام من برای صلح و ترک مخاصمه نوشته شود، آیا مگر من در این مورد دارای دلیلی روشن از خداوند خود نیستم؟! آیا یقین به ضلالت و گمراهی دشمنم ندارم؟! آیا اگر شما تن به پستی نمی‌دادید، پیروزی را به دست نمی‌آوردید؟"

مردی (اشعث بن قیس، طبق نقلی) از میان مردم به اشتر گفت: به خدا سوگند، نه پیروزی را دیدی و نه پستی و زبونی را، اینک برخیز و بر خودت گواهی بده و آنچه را در این صحیفه نوشته شده، اقرار کن و تو را از مردم چاره‌ای نیست.

اشتر گفت: آری به خدا سوگند، همانا من در دنیا برای منافع این جهانی از تو روی گردان و در امر آخرت برای ثواب‌های آخرت نیز از تو بی‌رغبتم، و خداوند با این شمشیر من خون مردانی را ریخته است که تو در نظرم بهتر از آنها نیستی و خون تو هم از خون آنها محترم‌تر نیست. سپس گفت: آری، آنچه امیرالمؤمنین (ع) در آن داخل شده است، داخل میشوم و از آنچه خارج شده است، خارج می‌شوم؛ زیرا امیرالمؤمنین (ع) داخل نمی‌شود مگر در هدایت و صواب[۲۵]. اما حاضر نشد به اصرار دیگران قرارداد حکمیت را امضا کند، البته اگر حضرت علی (ع) به او دستور میداد بی‌تردید آن را امضا می‌کرد.

از این چند نمونه از حمایت‌های مالک اشتر از امامت و ولایت امیرالمؤمنین (ع) درمی‌یابیم که او برای جان خویش در برابر حضرت ارزشی قائل نبود و از تحمل خطرها برای حفظ جان و ادامه راه آن حضرت کمترین تردیدی به خود راه نمی‌داد.[۲۶]

پیشنهاد مالک اشتر در رفع تنهایی امام (ع)

موقعی که افراد زیادی به طمع مال دنیا به معاویه پیوستند و امیرالمؤمنین علی (ع) را تنها گذاشتند، حضرت به مناسبتی موضوع را با مالک اشتر در میان گذاشت و از این که جمعی از مردم دور او را خالی کرده‌اند، اظهار نگرانی کرد. مالک اشتر در جواب امام (ع) مطالبی به عنوان خیرخواهی عرضه داشت و راه چاره را در چند نکته اعلام کرد که در پاسخ امام (ع) بدان‌ها اشاره شده که در پی خواهد آمد.

امام (ع) در برابر خیرخواهی مالک به جوابی بسیار ارزشمند و با زبان دادگستر و حق‌گو مبادرت نمود و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: "اما آنچه ذکر کردی از عمل و سیرۀ عادلانۀ ما، همانا که خداوند - عزوجل - می‌فرماید: ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ[۲۷] و من از این که مبادا در انجام آنچه گفتی یعنی عدالت‌خواهی، مقصر باشم، بیشتر می‌ترسم. و اما اینکه گفتی، حق بر آنان سنگین آمده و بدین سبب از ما جدا شده‌اند، خداوند به خوبی آگاه است که آنان به خاطر ستم و بیداد از ما جدا نشده‌اند و به عدل و داد پناه نبرده‌اند، بلکه آنها جست و جو نکردند مگر دنیای فانی را که به هر حال از آنان زایل خواهد شد، و بدون تردید روز قیامت از آنها پرسیده خواهد شد، که آیا این کار را برای دنیا انجام داده‌اند یا برای خدا عمل کرده‌اند".

سپس امام (ع) اضافه کرد و فرمود: "و اما این که درباره بذل و بخشش مال و توجه به بعضی افراد خاص گفتی و تذکر دادی، ای مالک اشتر، ما را نشاید که به فردی از بیت‌المال و درآمد عمومی چیزی بیش از حقش بدهیم و خداوند سبحان که سخنش حق است فرموده است: ﴿كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ[۲۸] و خداوند محمد (ص) را به تنهایی مبعوث کرد و از آن پس بر شمار یارانش افزود و گروهش را پس از ضعف و زبونی عزیز گردانید، بنابراین اگر خداوند اراده کند که امر و حکومت را به ما رساند، دشواری آن را برای ما آسان و ناهمواریش را هموار می‌سازد و من از رأی و پیشنهاد تو فقط چیزی را می‌پذیرم که موجب رضایت خداوند باشد، و تو ای مالک، نزد من امین‌ترین مردم و خیرخواه‌ترین و با تدبیر‌ترین یاران من به خواست خداوند خواهی بود"[۲۹].

امیرالمؤمنین (ع) با این که حتی بهترین بارش (مالک) بذل و بخشش بیت‌المال را برای جذب برخی افراد مجاز دانست، اما حضرت آن را جایز نشمرد و با او مقابله کرد و از صرف بیت‌المال در راه توجه دل‌ها به سوی خود جداً اعلام بیزاری نمود و اصلاح امور را فقط در دست خدای یکتا دانست.[۳۰]

چگونگی طرح جنگ جمل و مقابله مالک اشتر با آن

چند ماه پس از حکومت رسمی امیرمؤمنان (ع) طلحه و زبیر - سران ناکثین - که چشم طمع به بیت‌المال و مقام و ریاست دوخته بودند، در صدد شورش علیه امام (ع) برآمدند، و پیمان خود شکستند و بدین سبب ناکثین، لقب گرفتند اما برای تحقق این نیّت شوم هیچ بهانه‌ای نداشتند؛ زیرا حکومت امام (ع) از جهت شرعی و معیارهای قانونی نقصی نداشت، و مقابله با چنین حکومتی محکوم به شکست بود، لذا آنان ابتدا به سراغ عایشه - که مدت‌ها بود ساکن مکه شده بود - رفتند و او را که از حضرت علی (ع) چندان دل خوشی نداشت با خود هم عقیده ساختند و این نخستین قدم مؤثر بود که طلحه و زبیر انجام دادند؛ زیرا حمایت همسر پیامبر (ص) و دختر خلیفۀ اول با طلحه و زبیر بسیار کارساز و توجیه‌کننده قیام و شورش آنها بود، و لذا به دنبال آن عدۀ زیادی نیز با آنها هم رأی شدند و در پی انتشار این خبر، حتی ابو موسی اشعری والی کوفه نیز جنگ علیه عایشه را حرام دانست و حمایت و یاری امام (ع) در برابر ناکثین را ممنوع اعلام کرد!

١. مقابله با ابو موسی: در چنین شرایط بسیار حساس و دشواری، مالک اشتر، عمار یاسر، صعصعة بن صوحان عبدی و امثال آنان در کوفه بودند که نقش مؤثری در خنثی کردن توطئه امثال ابو موسی داشتند، و با سخنان به حق و کوبنده خود، مردم را به پیروی امام (ع) هشدار دادند، مالک اشتر مطالبی در این باره گفت که خلاصه و مضمونش این است: سعادتمند کسی است که از این صراط مستقیم عدول نکند و به این ریسمان محکم خدا چنگ بزند، و نگون بخت کسی است که نافرمانی امام کند که او در هاویة دوزخ منزل گزیند.

٢. نامه‌ای به عایشه: اما اقدام مهم‌تر مالک این بود، که نامه‌ای تاریخی و پیامی به یاد ماندنی برای عایشه فرستاد و کمتر کسی را یارای آن بود که به چنین کار خطیری اقدام نماید. او در نامه چنین نوشت: اما بعد، همانا ای عایشه، تو همسر رسول خدایی، آن حضرت تو را فرمان داده است که در خانۀ خود آرام و قرار بگیری، اگر چنان کنی برای تو بهتر است اما اگر فرمان پیامبر خدا (ص) را نقض کنی و بخواهی چوب دستی خود را به دست گرفته و روپوش از چهره فرو افکنی و برای مردم، خود را آشکار سازی، من با تو جنگ خواهم کرد تا تو را به خانه‌ات و جایگاهی که خداوند برایت پسندیده است، برگردانم".

این نامه مالک اشتر که همراه با اعلان جنگ با عایشه بود، برای عایشه بسیار سخت و گران آمد و در پاسخ چنین نوشت: "اما بعد، تو نخستین عربی هستی که آتش فتنه را برافروختی و جماعت را به تفرقه فرا خواندی، و با پیشوایان مخالفت کردی و برای کشتن خلیفۀ سوم کوشش نمودی. ای مالک اشتر، تو خوب میدانی که خداوند عاجز نیست و از تو انتقام خون خلیفه مظلوم را خواهد گرفت! نامه تو به من رسید، آنچه را در آن بود فهمیدم و به زودی خداوند، شر تو و شر کسانی را که در گمراهی و بدبختی به تو تمایل دارند، از من کفایت خواهد فرمود، ان شاء الله"[۳۱]. اما مالک اشتر هرگز در اقدام خود با جواب عایشه سست نشد و به حمایت از علی (ع) و مخالفت با عایشه و یاران او ادامه داد.

٣. حمایت مالک از سخنان امیرمؤمنان (ع): وقتی خبر تصرف بصره توسط ناکثین در ذی قار[۳۲] به سمع امیرمؤمنان (ع) رسید، حضرت خطابۀ مهمی ایراد کرد و در پایان آن، از اعمال ظالمانه طلحه و زبیر به خدا شکایت نمود و چنین گفت: "پروردگارا، همانا طلحه و زبیر از من بریدند و بر من ستم کردند و بر من شورش نمودند و بیعت مرا شکستند. پروردگارا، آنچه را آنان گره زده‌اند بگشای و آنچه را استوار کرده‌اند از هم بگسل، و آن دو را هرگز نیامرز و در آنچه کرده‌اند و به آن دل بسته‌اند فرجامی ناخوش بهرۀ ایشان فرمای"[۳۳]

چون سخنان امام (ع) تمام شد مالک اشتر برخاست و پس از حمد و ثنای خدا چنین گفت: "ای امیرالمؤمنین، سخن تو را شنیدیم و همانا درست می‌گویی و خدا تو را موفق دارد، یا علی، تو پسر عمو و داماد و وصی پیامبر مایی و نخستین کسی هستی که او را تصدیق کردی، و همراهش نمازگزاردی، و در همۀ جنگ‌های او شرکت نمودی، از این رو در این موارد بر همۀ امت فضیلت داری و از همه برتری و برای جانشین پیامبر (ص) از همه سزاوارتری، یا علی، هر کس از تو پیروی کند به بهرۀ خود رسیده و مژده رستگاری را دریافته است و آن کس که از فرمان تو سرپیچی نماید و از تو روی گرداند به جایگاه خود در هاویه دوزخ منزل گزیده است. ای امیرالمؤمنین، سوگند به جان خودم که کار طلحه و زبیر و عایشه برای ما آسان و ماهیتشان برایمان روشن و شناخته شده است آنها بدون آن‌که از تو خلافی ببینند و یا به آنان ستمی نموده باشی از تحت فرمان تو خارج شده‌اند و به این اقدام خطیر مبادرت نموده‌اند، اگر آنان میپندارند که خون عثمان را طلب میکنند، نخست باید از خود قصاص بگیرند که آن دو (طلحه و زبیر) نخستین کسانی بودند که مردم را بر او شوراندند و مردم را به ریختن خونش واداشتند، و خدا را گواه میگیرم که اگر به بیعتی که از آن بیرون رفته‌اند باز نگردند آن دو را نیز به عثمان ملحق خواهیم ساخت چرا که شمشیرهای ما بر دوش‌های ماست و دل‌های ما در سینه‌هایمان محکم و استوار است، و ما امروز همان گونه‌ایم که دیروز بودیم"[۳۴]؛

مالک این سخنان قاطع و محکم را گفت و بر جای خود نشست. بدون شک این گونه سخن در آن شرایط حساس حکایت از عمق ایمان و اعتقاد مالک به امیرالمؤمنین (ع) دارد و باعث دلگرمی و امیدواری نیروهای سپاه امام (ع) خواهد بود.

۴. تصرف دارالاماره کوفه: امیرمؤمنان از ذی قار محلی که نیروهای امام (ع) در آن تجمع کرده بودند برای کارگزار خود ابوموسی، والی کوفه، نامه نوشت و از او خواست تا مردم را برای یاری در مقابله با ناکثین به ذی قار بفرستد، و نامه را توسط فرزندش امام حسن (ع) به همراه عمار یاسر به کوفه فرستاد، اما ابو موسی نه تنها مردم را تشویق به این کار نکرد، بلکه در حمایت مردم مانع تراشی نیز کرد.

وقتی خبرِ کوتاهی ابو موسی به امیرمؤمنان (ع) رسید، مالک اشتر را فراخواند و از او خواست که به کوفه برود و ابو موسی را از مقام خود عزل نماید. مالک اشتر با دستور چنین امر مهم و خطیری شتابان خود را به کوفه رساند و به مسجد وارد شد در حالی که میان ابوموسی اشعری استاندار کوفه و امام حسن (ع) و عمار یاسر نمایندگان امیرالمؤمنین (ع) بحث و گفت و گو بود، مالک دریافت که چاره‌ای جز عزل و برکناری ابوموسی از امارت و حکومت نیست و باید سریعاً به دستور امام (ع) عمل نماید، لذا بلافاصله از مسجد راهی دارالامارۀ ابوموسی شد و در مسیر راه به هر طایفه و هر قوم و جماعتی که می‌رسید، از آنها می‌خواست تا همراه وی به سوی قصر ابوموسی حرکت کنند، سیل خروشان مردمی که مالک اشتر را همراهی می‌کردند به دارالاماره رسیدند، او در حالی که ابو موسی هنوز در مسجد تلاش می‌کرد تا مردم به سپاه امیرالمؤمنین (ع) نپیوندند، وارد قصر ابو موسی شد و تمام غلامان و مأموران او را از قصر بیرون کرد، و آنجا را تصرف نمود و عزل ابو موسی از مقام امارتش را اعلام کرد.

مأموران و غلامان قصر فوراً به مسجد رفتند و موضوع را به ابوموسی اطلاع دادند ابوموسی که مشغول ایراد سخنرانی بود پس از آگاهی از این ماجرا از منبر پایین آمد و سراسیمه از مسجد خارج شد و به طرف دارالاماره رفت و وارد قصر شد. اما مالک که در قصر دارالاماره بود، بر سر او فریاد کشید و گفت: ای ابو موسی، از ساختمان ما خارج شو، ای بی‌مادر که امیدارم خداوند تو را بکشد، سوگند به خدای تعالی، همانا تو از گذشته جزو منافقین بودی.

به این ترتیب مالک اشتر مرکز امارت ابوموسی را تسخیر کرد و به دستور امیرالمؤمنین (ع) او را از مسندش عزل نمود و مانع اصلی حرکت مردم کوفه به سوی علی (ع) را از سر راه برداشت، البته ابوموسی یک شب مهلت خواست در کوفه بماند، تا فردا از کوفه خارج شود، مالک با او موافقت کرد به شرط آن‌که در قصر حکومتی نماند. و ابوموسی پس از آن شب از کوفه بیرون رفت[۳۵].

مالک اشتر سپس در مسجد کوفه برای مردم سخنرانی روشنگرانه‌ای نمود و از فضایل امام (ع) و خطر دشمنان و ناکثین سخن گفت و سرانجام با جمع زیادی و به قولی با نُه هزار نفر به سوی ذی قار حرکت نمود و در حالی که امام حسن و مالک اشتر و عمار یاسر پیشاپیش آنها حرکت میکردند با شکوه خاصی وارد ذی قار شدند و مورد استقبال گرم حضرت امیر (ع) قرار گرفتند[۳۶].

بدین ترتیب مالک اشتر بالاترین و بهترین خدمت در راه آماده‌سازی سپاهیان امام (ع) برای دفع شورشیان جنگ جمل را به عمل آورد.[۳۷]

جنگ جمل و رشادت‌های مالک اشتر

پس از آن‌که یاران امام (ع) از کوفه آمدند و به سپاهیان ملحق شدند، حضرت با تمام نیرو از ذی قار به حومه بصره حرکت کردند، و در مقابل سپاه ناکثین قرار گرفتند، امام (ع) تمام تلاش خود را برای اقناع طلحه و زبیر و وادار ساختن آنها به صلح و آشتی و عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) به کار بست و در این راستا نمایندگانی برای گفت و گو با آن رهبران شورشی به میان سپاه دشمن فرستاد، اما تمام این تدابیر بی‌نتیجه ماند و سرانجام جنگ سختی در گرفت که ضایعات جانی و خسارت‌های مالی فراوانی بر جای گذاشت، و تعدادی از اصحاب پیامبر اکرم (ص) در این واقعه تلخ و تکان دهنده به شهادت رسیدند که از یک سو امیرمؤمنان (ع) را از نصایح و شفقت‌های بی‌دریغ خود محروم نمودند و از دیگر سو، آن حضرت را با رنج‌ها و مرارت‌های پر حادثه‌ترین و خونبارترین مقطع تاریخ اسلام، تنها گذاشتند.

جنگ جمل به عنوان نخستین جنگ داخلی مسلمین، دقیق‌ترین معیار سنجش میزان ایمان و ارادت اصحاب علی (ع) به آن حضرت و بهترین ملاک ارزیابی عملکرد اصحاب جلیل‌القدر پیامبر اسلام (ص) و مشاهیر تابعین به شمار می‌رود.

مالک اشتر چون عمار یاسر و صعصعة بن صوحان و زید بن صوحان و دیگران، در این جنگ حماسه‌های جاویدانی آفرید. او به دست خود در همین نبرد تعداد زیادی از مشهورترین قهرمانان و جنگجویان سپاه دشمن را به هلاکت رساند، تدابیر هوشمندانه او در خدمت مولا و مقتدایش امیرالمؤمنین (ع) باعث شد که همه صفوف مستحکم دشمن به زودی به هم بریزد و مقاومتشان در هم بشکند.

ابن ابی الحدید از مردی از انصار نقل می‌کند که گفت: من در جنگ جمل در صف اول ایستاده بودم ناگاه علی (ع) سر رسید، به سوی او برگشتم، فرمود: "محل اجتماع اصلی دشمن و نقطه قوت آنها کجاست؟" گفتم: در کنار عایشه. در این موقع حضرت برای مالک اشتر پیام فرستاد که بر میسره و سپاه دشمن که اطراف محل تمرکز عایشه و نیروهای وفادارش بودند، حمله کند، اشتر به فرمان امام (ع) به میسره سپاه جمل حمله کرد و با هلال بن وکیع که سرپرستی گروهی از ناکثین را بر عهده داشت جنگید و هلال بن وکیع را به هلاکت رساند و تمام میسره سپاه به سوی هودج عایشه عقب‌نشینی کرد و به آنجا پناه برد. در این هنگام افراد قبیله‌های أزد، ضبه، ناجیه و باهله از سپاه بصره، خود را به اطراف شتر عایشه رساندند و آن را احاطه کردند تا از خطر مصون بماند، در این شرایط با حملات نیروهای علی (ع) جنگ شدیدتر شد و تنور جنگ داغ‌تر گردید و کعب بن صور، قاضی بصره در حالی که لگام عایشه در دستش بود به هلاکت رسید و پس از او عمرو بن یثربی که مردی شجاع و سوارکاری بی‌باک از سپاه بصره بود و جمعی از سران سپاه علی (ع) را به شهادت رسانده بود نیز کشته شد[۳۸]. در این موقعیت نیروهای امام (ع) در راه پیروزی قرار گرفتند، و مالک اشتر در این زمینه نقش بسزایی ایفا می‌کرد.[۳۹]

جنگ مالک با عبدالله بن زبیر

واقدی می‌گوید: در روایت آمده، آخرین شعار امیرالمؤمنین (ع) در ساعت‌های آخر جنگ جمل چنین بود: "حام میم، آنان یاری داده نخواهند شد، بار خدایا، ما را بر قوم پیمان‌شکن نصرت عنایت کن"[۴۰] آن‌گاه هر دو گروه از یک دیگر جدا شدند و از هر دو گروه هم افراد بسیاری کشته شده بودند، ولی کشتار مردم بصره به مراتب بیشتر از کشته‌شدگان یاران علی (ع) بود، از این رو کمکم نشانه‌های پیروزی سپاهیان علی (ع) آشکار شد. روز سوم که دو لشکر با هم رویارو شدند، عبدالله بن زبیر خواهرزادۀ عایشه نخستین کسی بود که به میدان آمد و مبارز‌ طلبید، مالک اشتر به جنگ او رفت و هر کدام برابر هم قرار گرفتند، عایشه پرسید: چه کسی به مبارزه عبدالله آمده است؟ گفتند: مالک اشتر. گفتک ای وای بر بی‌فرزند شدن اسماء، سپس آن دو هرکدام به یک‌دیگر ضربه‌ای زدند و یک‌دیگر را زخمی کردند بعد با یک‌دیگر گلاویز شدند و مالک اشتر، در لحظه‌ای عبدالله را بر زمین زد و روی سینه‌اش نشست، در این موقع هر دو گروه به هم ریختند، گروهی برای آن‌که عبدالله را از چنگ اشتر درآورند، هجورم آوردند و گروهی برای یاری دادن به مالک اشتر پیش آمدند، مالک اشتر بسیار گرسنه بود، زیرا از سه روز قبل چیزی نخورده بود و این کار عادت او در جنگ‌ها بود، وانگهی، نسبتاً پیرمرد و سالخورده بود، عبدالله بن زبیر فریاد می‌زد: من و مالک اشتر را با هم بکشید. و اگر می‌گفت: من و مالک اشتر را بکشید، بدون تردید مالک اشتررا می‌کشتند؛ زیرا مردم که از کنار آنها می‌گذشتند، و شخصی را به نام مالک اشتر نمی‌شناختند بلکه به نام اشتر شناخت داشتند و در آن میدان بسیاری بودند که یکی روی سینه دیگری نشسته بود و در حال جنگ و نبرد بود و سپاهیان آنان را نمی‌شناختند، به هر حال اوضاع جنگ طوری به هم ریخت که عبدالله توانست از زیر دست و پای مالک اشتر بگریزد و یا اینکه به سبب ضعف مالک اشتر که گرسنه بود، او توانست فرار کند.

آری، با رشادت‌های مالک و امثال او به فرماندهی امیرالمؤمنین (ع) جنگ جمل با شکست قاطع ناکثین به پایان رسید و طلحه و زبیر کشته شدند و عایشه به اسارت درآمد که مورد محبت و عفو و بخشش امیرالمؤمنین (ع) قرار گرفت[۴۱].[۴۲]

پایان جنگ جمل و گفت‌وگوی عایشه با مالک اشتر

ابو مخنف از اصبغ بن نباته نقل می‌کند که: پس از پایان جنگ جمل، عمار یاسر و مالک اشتر نزد عایشه رفتند، عایشه از عمار پرسید همراه تو کیست؟ گفت: مالک اشتر است. عایشه از اشتر پرسید: آیا تو بودی که میخواستی خواهرزاده‌ام عبدالله بن زبیر را بکشی و با او چنین و چنان کردی؟ گفت: آری، ولی اگر گرسنگی سه شبانه روزم نبود، امت محمد (ص) را برای همیشه از شر خواهرزاده‌ات خلاص میکردم. عایشه گفت: مگر نمی‌دانی که پیامبر خدا (ص) فرموده است: "ریختن خون مسلمانی جایز نیست مگر با یکی از سه چیز: کافر شدن پس از ایمان یا زنا پس از همسرداری و یا کشتن کسی به غیر حق"[۴۳]

مالک اشتر نه تنها دلیل عایشه را سُست وضعیت تلقی کرد - زیرا کسی که آرزوی حجت خدا و گروه مسلمانان بدون دلیل قانع‌کننده‌ای شمشیر بکشد به حکم عقل و شرع کیفر او مرگ است، مالک علاوه بر رد استدلال عایشه، اظهار تأسف کرد که چرا عبدالله بن زبیر را نکشته است، لذا گفت: ای عایشه، بدون تردید یکی از این کارها که تو گفتی را مرتکب شده بود که با او جنگ کردیم و به خدا سوگند، شمشیر من پیش از آن، هرگز به من خیانت نکرده بود اما در آن روز، شمشیرم در او کارگر نبود، و سوگند خورده‌ام که دیگر آن شمشیر را با خود همراه نداشته باشم؛ زیرا به من خیانت کرد و عبدالله را به هلاکت نرسانید. و اشعاری به همین مضمون خطاب به عایشه سرود[۴۴].[۴۵]

نقش مالک اشتر در جنگ صفین

ابتدا سخنی در حرکت به سوی صفین: امیرالمؤمنین (ع) موقعی که قصد حرکت به سوی صفین و جنگ با شامیان را داشت فرمود: "با ناکثین و پیمان‌شکنان (معاویه و سپاهیانش) جنگیدم، و این قوم گروه قاسطین و ستمکارانند، و به زودی با مارقین و خوارج می‌جنگم"[۴۶]. حضرت با پیشنهاد بعضی از یاران فرمان به سوی اردوگاه نخیله (نزدیکی) کوفه را صادر کرد و عقبة بن عمرو انصاری را به جانشینی خود در کوفه منصوب نمود و به اتفاق جمعی از لشکریان به نخیله آمد و پس از رسیدن سایر نیروها به ساماندهی سپاه پرداخت. به عنوان مثال: در لشکریان کوفه: سعد بن مسعود ثقفی را بر قبیله عبدالقیس و معقل بن قیس یربوعی را بر بنی‌تمیم و بنی‌ضبه و بنی‌رباب و قریش و بنی‌کنانه و بنی‌اسد و مخنف بن سلیم را بر ازد و بجیله و خثعم و انصار و خزاعه و حجر بن عدی کندی را بر بنی‌کنده و حضرموتیان و قضاعه و زیاد بن نضر را بر مذحج و اشعریین و سعید بن مره همدانی را بر همدان حمیر و عدی بن حاتم طائی را بر بنی‌طی منصوب کرد. اما از لشکریان بصره: خالد بن معمر سدوسی را بر قبیله بکر بن وائل و عمرو بن مرجوم عبدی را بر عبدالقیس و صبرة بن شیمان ازدی‌ را بر ازد و احنف بن قیس تمیمی را بر بنی‌تمیم و بنی‌ضبه و بنی‌رباب و شریک بن اعور حارثی را بر اهل عالیه گماشت.

البته تعدادی را به فرماندهی زیاد بن نضر و شریح بن هانی به عنوان پیش‌رزم روانه شام کرد و بعدها در مسیر راه مالک اشتر را هم پیشاپیش و قبل از رسیدن به صفین به نزد این دو هنگ فرستاد تا جلو تجاوزات دشمن را بگیرند. در نخیله و قبل از حرکت، حضرت در یک خطبه جالبی سپاهیان را به مراعات رفتارهای اخلاقی و به دور از ظلم و ستم توصیه کرد[۴۷]. و سپس در روز چهارشنبه پنجم شوال سال ۱۳۶ ه‍.ق از اردوگاه نخیله خارج و به سوی صفین رهسپار شد[۴۸].

امام (ع) با نیروهای تحت امرش نود هزار نیرو و به قولی بیش از یکصد هزار نیرو در بیست و دوم محرم سال ۳۷ ه‍.ق به صفین رسید[۴۹] و به دو هنگ پیشتاز به فرماندهی مالک اشتر و زیاد بن نضر و شریح بن هانی پیوست[۵۰].

سعید بن جبیر شیعه راستین امیرالمؤمنین (ع) می‌گوید: نه صد نفر از این نیروها را انصار پیامبر و هشت صد نفر از مهاجرین بودند.

عبدالرحمان ابی لیلی می‌گوید: هفتاد نفر از این مجاهدین همراه علی (ع) از بدریون و برخی گفته‌اند ۱۳۰ نفر از بدریون بوده‌اند.

و از آن سوی، معاویه با ۱۲۰ هزار نفر که جلودار آنها مروان حکم، و شمشیر عثمان حمایل معاویه بود پیش از ورود سپاه حضرت علی (ع) یعنی آخر ذی‌حجه ۳۶ هجری وارد صفین شدند و آب فرات را به فرماندهی ابوالاعور سلمی محاصره واصحاب امام (ع) را از دسترسی به آب منع نمودند، وقتی نیروهای حضرت وارد صفین شدند و با محاصره آب روبه‌رو گشتند امام (ع) پس از اطلاع از این خیانت، صعصعة بن صوحان و شبث بن ربعی را نزد معاویه برای مذاکره فرستاد تا شریعه را از محاصره خارج و آب را به روی سپاهیان امام (ع) آزاد کنند اما معاویه نپذیرفت و گفت: همان گونه که عثمان لب تشنه کشته شد سپاه علی هم باید لب تشنه کشته شوند، امام (ع) وقتی با گفتار غیر منطقی و اتهام‌آمیز معاویه روبه‌رو شد، برای جنگ با معاویه آماده شد تا شریعه فرات را آزاد کند لذا خطاب به یاران خود فرمود: "شمشیرها را از خون سیراب کنید تا از آب سیراب شوید، و مرگ در زندگی سرافکنده باشید بهتر است از زندگی که با مرگ، توأم باشد"[۵۱]؛

که پس از فرمان امام (ع) هفده هزار نفر به فرماندهی مالک اشتر و شبث بن ربعی و دیگر فرماندهان یک صدا و یک نفس حمله کردند و تمام نیروهای معاویه که مراقب فرات بودند را نابود یا فراری دادند ولی وقتی آب به دست سپاه امام (ع) افتاد حضرت دستور داد شریعه آزاد باشد و آنها هم از آب بخورند و مالک اشتر در این پیروزی نقش مهمی داشت که در ادامه خواهد آمد[۵۲].

نقش مالک در صفین: اینک به گوشه‌ای از نقش مالک اشتر در صفین می‌پردازیم: مالک اشتر از آغاز حرکت امیرالمؤمنین (ع) به صفین، در کنار حضرت گوش به فرمان بود و در مواردی پیمان وفاداری خود را اعلام می‌کرد و در مسیر راه نیز با جان و دل از از حقانیت علی (ع) در برابر معاویه حمایت می‌نمود. در این قسمت به نمونه‌هایی از وفاداری و ایمان و اعتقاد او نسبت به حقانیت امیرالمؤمنین (ع) را می‌آوریم.

۱. برپایی پل رقه: امام (ع) در مسیر حرکت خود به جانب صفین در رقه فرود آمد و از آنجا نامه‌ای به معاویه نوشت[۵۳] و مجدداً حجت را بر او تمام کرد تا شاید بدون خونریزی جلو یاغیگری معاویه گرفته شود. اما معاویه در پاسخ نامه، آن حضرت را تهدید به جنگ کرد، از این جهت امام (ع) فرمان حرکت از رقه به جانب صفین را صادر کرد، ولی مسیر رقه به شام به گونه‌ای بود که عبور آنها تنها به واسطه زدن پل، بر روی رود فرات امکان‌پذیر نبود، حضرت از مردم رقه خواست که پلی بسازند و وسیله عبور او و سپاهیانش را فراهم کنند، ولی بیشتر مردم این سرزمین که یک شهر مرزی نزدیک شام و از علاقه‌مندان به عثمان بودند، حاضر نشدند نسبت به حضرت علی (ع) آن ارادت و از خودگذشتگی را نشان دهند و لذا از زدن پل خودداری کردند. امیرالمؤمنین (ع) از روی بزرگواری در عین قدرت در مقابل امتناع آنان، واکنشی از خود نشان ندادند و تصمیم گرفتند که سپاهیان خود را به سوی پلی که دورتر از آن ناحیه در محلی به نام مَنبِج (بر وزن مسجد) بود ببرند و از آن عبور نمایند، این صحنه برای مالک اشتر سخت گران آمد و مردم رقه را تهدید کرد که اگر برای عبور سپاهیان این پل را نزنند با آنها جنگ خواهد نمود[۵۴]. مردم رقه با شنیدن سخنان مالک اشتر و تهدید او به یکدیگر گفتند: مالک اشتر کسی است که اگر سخنی بگوید، قطعاً به آن عمل می‌کند. پس به سرعت رود فرات پلی نصب کردند و سپاهیان از آن عبور کردند و آخرین نفری که از پل عبور کرد، مالک اشتر بود[۵۵].

٢. به سوی مقدمه سپاه دشمن: از جمله موارد فداکاری‌های مالک اشتر، فرمان‌برداری وی از امیرالمؤمنین (ع) این بود موقعی که امام (ع) قبل از حرکت از کوفه به جانب شام برای مقابله با هر نوع یورش احتمالی دشمن، دو هنگ هشت هزار نفری و چهار هزار نفری به فرماندهی زیاد بن نضر حارثی و شریح بن هانی به عنوان مقدمه لشکر به سوی سپاه معاویه گسیل داشت، و آن دو پس از طی مسیر در صفین با مقدمه سپاه معاویه به فرماندهی ابوالاعور سلمی (عمرو بن سفیان) رو به رو شدند و برای اتمام حجت و جلوگیری از وقوع جنگ و خونریزی، با وی به گفت و گو نشستند، اما در این رابطه توفیقی نیافتند، لذا این گزارش را در ضمن نامه‌ای توسط حارث بن جمهان جعفی برای امام فرستادند و کسب تکلیف کردند[۵۶].

امام (ع) پس از خواندن نامه، مالک اشتر را خواست و او را مأموریت داد که هر چه زودتر خود را به آنان برساند و سرپرستی هر دو گروه را به عهده بگیرد ضمناً به او یادآور شدند: "تا دشمن را ملاقات نکرده‌ای و سخنانشان را نشنیده‌ای، آغاز به نبرد نکن، مگر آنها آغازگر جنگ باشند".

مالک اشتر به سرعت خود را به آن محل رساند و با همیاری زیاد بن نضر و شریح بن هانی وضع سپاه را منظم کرد و از آن پس طبق دستور امیرالمؤمنین (ع) جز دفاع از سپاه، کاری صورت نمی‌داد و هرگاه حمله‌ای از ابوالاعور سلمی فرمانده سپاه معاویه رخ می‌داد، تنها به دفع آن می‌پرداخت. مالک اشتر چنان به قدرت خود مطمئن بود که در یکی از روزهای قبل از جنگ صفین برای معاویه شخصاً پیغام فرستاد که اگر خواهان نبرد است، خود شخصاً گام به میدان نهد تا با هم به نبرد بپردازند و مایۀ خونریزی دیگران نشود، ولی معاویه هرگز حاضر نشد به درخواست مالک پاسخ مثبت دهد تا این که در نیمه یکی از شب‌ها، قبل از رسیدن سپاه امام (ع) به صفین، نیروهای معاویه به صورت تاکتیکی به سرعت عقب‌نشینی کردند و در سرزمین وسیعی کنار رود فرات فرود آمدند و آب را به روی سپاه امام (ع) بستند[۵۷].

٣. مالک و فتح فرات: امیرالمؤمنین (ع) وقتی وارد سرزمین صفین شد، و به پیش‌ قراولان و طلایه‌داران سپاه خود که مالک اشتر آنان را فرماندهی می‌کرد، پیوست که دشمن میان سربازان او و آب فرات لشکر بزرگی به فرماندهی ابوالاعور سلمی را مستقر کرده و امکان استفاده لشکر عراق را از آب فرات سلب کرده بود.

توضیح بیشتر: عبدالله بن عوف بن احمر از یاران و جنگجویان سپاه علی (ع) می‌گوید: وقتی ما وارد صفین شدیم، دیدیم معاویه شریعه را در اختیار گرفته و ابوالاعور سلمی فرمانده مقدمه سپاه معاویه، مسیر آب را با نیروهای سواره و پیاده نظام بسته است و تیراندازان زیادی در اطراف آن مستقر نموده است و تمام تلاش آنها جلوگیری از رسیدن آب به سپاه امیرالمؤمنین علی (ع) است. عبدالله بن عوف می‌گوید: ما کم آبی و مشکلات و سختی طاقت‌فرسای آن شرایط را به محضر امام (ع) گزارش کردیم، حضرت برای آن‌که کار به مسالمت تمام شود، صعصعة بن صوحان را به سوی معاویه فرستاد تا او را از بستن آب ملامت نماید و مجدداً او را به گفت و گو و مذاکره فرا خواند. صعصعة بن صوحان نزد معاویه رفت و تذکرهای امام (ع) را یادآور شد، اما بعضی از اطرافیان و خود معاویه بستن آب را اولین پیروزی برای خود می‌دانستند. سخن بین صعصعة بن صوحان و معاویه و همراهانش به درازا کشید و سرانجام معاویه بر تصمیم خود اصرار ورزید و حاضر به باز کردن فرات نشد.

بعد از بازگشت صعصعة بن صوحان نگرانی بر سپاه امام (ع) مستولی شد، اما نظر امام این شد که باید با یک حمله غافلگیرانه رود فرات از دست دشمن آزاد شود. و برای این کار امام (ع) تمهیداتی تدارک دید، سپس موضع تمرکز نیروهای مالک اشتر را معین کرد و بعد خطبه‌ای بسیار غرّا و کوبنده خواند که سپاهیان را به طوری تهییج کرد که با یک حمله برق‌آسا، توسط مالک اشتر و مثل اشعث بن قیس و دیگر فرماندهان سپاه علی (ع) همه سربازان معاویه در اطراف فرات را در هم شکستند و فرات را آزاد کردند[۵۸]. ولی امام (ع) بر خلاف معاویه اجازه داد تا دشمن نیز از آب فرات استفاده کند[۵۹]. مالک اشتر در این بازگشایی آب فرات به روی سپاه عراق، نقش به سزایی داشت.

۴. جبران خطا در توطئه تخریب بند فرات: روزی معاویه پس از آغاز جنگ صفین به دروغ شایع کرد که می‌خواهد بند (سد) فرات را خراب نماید چون نیروهای عراقی در سرازیری آب بودند و با خراب شدن سد و جاری شدن آب، تمامی لشکریان علی (ع) به زیر آب می‌رفتند و یا اگر بند خراب می‌شد سپاه امام (ع) برای سالم ماندن باید شریعه فرات را رها می‌کردند و این شکست بزرگی بود، لذا سران سپاه امام (ع) وقتی این شایعه تخریب بند فرات را شنیدند پیشنهاد ترک شریعه را دادند، اما چون امام می‌دانست این نقشه از طرف دشمن عملی نیست و صرفاً یک توطئه است، لذا با رها کردن شریعه مخالفت کرد، ولی گروهی از سپاهیان امام (ع) از جمله مالک اشتر و اشعث بن قیس نظر دادند که شریعه را رها کنیم تا از خطر مصون مانیم و متأسفانه مالک و دیگران به خواسته خود پافشاری کردند و حتی از محل استقرار خود خارج شدند و امام (ع) به ناچار آخرینِ آنها بود که خارج شد. اما زمانی نگذشت که نیروهای معاویه به راحتی پیش آمدند و شریعه را به دست گرفتند که این امر سبب شد سربازان عراقی در حیرت فرو روند، و متوجه شوند که این شایعه دروغی و نظر امام (ع) در این باره درست بوده است. اما امام (ع) برای جبران این خطا و جلوگیری از اختلاف و درگیری، مالک اشتر و اشعث بن قیس و دیگر سران سپاه را که اصرار به ترک اردوگاه داشتند، خواست که این شکست را به سرعت جبران کنند و آنان نیز پذیرفتند لذا مالک اشتر و دیگران با نیروهای خود با حمله‌ای غافلگیرانه نیروهای معاویه را تا سه فرسنگ از منطقه اشغالی دور ساختند و از این طریق شکست خود را جبران نمودند و وضع جبهه را به نفع سپاه امیرالمؤمنین (ع) تغییر دادند[۶۰].

۵. نگرانی معاویه از مالک اشتر: پس از ماه محرم ۳۷ هجری و اوایل ماه صفر که جنگ صفین بین سپاه عراق و شام آغاز شد و روزهای سختی بر هر دو سپاه خصوصاً بر سپاهیان شام می‌گذشت، روزی معاویه به مروان بن حکم گفت: مالک اشتر مرا سخت نگران کرده، با سوارکاران قبائل یحصب وکلاع به میدان جنگ برو، و با او بجنگ شاید کار او را تمام کنی. مروان گفت: بهتر است عمروعاص را برای جنگ با مالک اشتر روانه میدان کنی زیرا با او صمیمی هستی، معاویه به مروان گفت: تو مانند رگ گردن من هستی! مروان گفت: اگر چنین میبودم، در بخشش عطا و هدایا برابر تو قرار میگرفتم، خلاصه مروان زیر بار نرفت و عاقبت معاویه از عمروعاص خواست تا همراه نیروهای آن دو قبیله بر مالک اشتر بتازد و کار مالک اشتر را تمام کند، بی‌تردید عمروعاص از رو به رو شدن با مالک اشتر هراس داشت، اما برای حفظ موقعیت خود، دستور معاویه را پذیرفت و راهی جنگ شد. ابتدا در مقابل رجز خوانی مالک او هم رجز خواند، ولی طولی نکشید که با حمله مالک اشتر به او، به وحشت افتاد و در میان نیروهای خودی پنهان شد و از معرکه گریخت به طوری که مورد توبیخ و تحقیر آنان قرار گرفت. و نیروهای یحصب و کلاع بدون دسترسی به مالک، به اردوگاه معاویه بازگشتند[۶۱].

باز معاویه برای آن‌که مالک اشتر را از پا درآورد و این سردار بیشه شجاعت را به قتل رساند، به عبدالله (عبیدالله بن عمر) دستور داد همراه با نیروهای زیادی عازم نبرد با مالک اشتر شود، مالک اشتر با نیروهای تحت فرمانش به هنگام رویارویی با عبدالله پسر عمر بن خطاب، رجز شجاعت خواند و چنان به او حمله کرد که در همان آغاز کار نیروهای عبدالله درمانده شدند و به عقب بازگشتند. این شکست برای پسر عمر، و نیز بر معاویه بسیار گران درآمد و مایۀ آزردگی خاطرشان گردید[۶۲]. و بالاخره مالک اشتر همواره خاری در چشمان معاویه و سران شامی بود، و تا آخر جنگ صفین دلاورانه به سپاه امام (ع) یاری رسانید.

۶. مالک اشتر و بازسازی بخش شکست خورده سپاه امام (ع): در یکی از روزهای بسیار سخت صفین، جناح راست سپاهیان امام (ع) در برابر حمله شدید سپاهیان شام، در هم شکست و نیروها پا به فرار گذاشتند. امیرمؤمنان (ع) با مشاهدۀ فرار جناح راست سپاهیانش، آهنگ آنان کرد و از مردم خواست برگردند و به نبرد ادامه دهند، در همین حال از کنار مالک اشتر گذشت و فریاد زد: "ای مالک اشتر، به این جماعت در حال فرار بگو، از چه و به کجا می‌گریزید، آیا از مرگی که هرگز نمی‌توانید آن را عاجز کنید و به زندگانی که برای شما باقی نمانده است، فرار می‌نمایید؟" مالک اشتر حرکت کرد و در برابر فراریان ایستاد و سخنان امیرالمؤمنین (ع) را برایشان باز گفت و به آنان فریاد زد: ای مردم، من مالک بن حارثم، و مکرر خود را معرفی کرد و گفت: من مالک بن حارثم، حال پیرامون من جمع شوید، ولی آن گروه چون مالک بن حارث را نمی‌شناختند حتی یک نفر هم به او توجه نکرد و هم چنان در حال فرار و دور شدن از صحنه نبرد بودند؛ در این لحظه، مالک با خود پنداشت که نام اشتر میان مردم مشهورتر است به این سبب او فریاد زد: ای مردم من اشترم، ای مردم من اشترم، به من نزدیک شوید و فرار نکنید. در این هنگام گروهی به جانب او آمدند، مالک به آنان گفت: آنچه امروز انجام دادید، بسیار ناپسند بود، ای مردم، از دشمن استقبال کنید و بر آنان حمله کنید و با سرعت و تهور به دشمن یورش برید. آیا مگر نمی‌دانید هدف دشمن خاموش کردن نور خدا و سنت پیامبر و زنده کردن بدعت‌هاست، پس در راه خدا و دفاع از دین او ایثار کنید؛ فرار از میدان نتیجه‌ای جز خواری و مرگ و عذاب دردناک الهی ندارد.

آن‌گاه مذحجیان را ملامت نمود و به آنان چنین گفت: امروز شما خدا را خشنود نکردید و به وظایف خود عمل ننمودید، این رفتار (فرار از جنگ) از شما بعید بود، مگر نه این که شما دست پروردۀ جنگ و بزرگ شدۀ رزم و پیکارید و اصحاب تهاجم و ارباب جوان مردی هستید، شما که هرگز به درماندگی و بیچارگی معروف نبودید....

سخنان نافذ مالک در آنان و سایر فراریان اثر گذاشت، لذا خطاب به او گفتند: به هر جا که میخواهی ما را ببر. مالک گفت: من با شما هم پیمان می‌شوم که تا پیروزی نهایی یا شهادت بجنگیم. آن‌گاه به همراه آنان به بخش مرکزی سپاه معاویه حمله کرد و قوی‌ترین ستون سپاه دشمن را مورد حمله قرار داد. این گروه به فرماندهی مالک اشتر تا آنجا پایداری کرد که سپاه دشمن را به وحشت و ترس انداخت و از فکر پیروزی بر سپاه امیرالمؤمنین (ع) منصرف شدند، و آن‌گاه مالک و همراهانش پیروزمندانه به اردوگاه سپاه علی (ع) بازگشت و بدین ترتیب مالک اشتر از گروه فرازی، نیروهایی ساخت که دشمن را به شگفتی و حیرت واداشت.

بعد از این واقعه امام (ع) از بازگشت آنان به میدان جنگ و حماسه‌آفرینی آنان به ویژه مالک اشتر ابراز رضایت نمود و در این باره سخنان سازنده‌ای ایراد فرمود[۶۳].

۷. مردانگی مالک و انجام وظیفه و رعایت موازین: در یکی از روزهای جنگ صفین، مردی از شامیان به نام اصبغ بن ضرار ازدی به صحنه نبرد آمد، امیرمؤمنان (ع) مالک اشتر را به مقابله با او گسیل داشت، مالک اشتر موفق شد، بدون جنگ و درگیری او را اسیر کند. بدین ترتیب او را شبانه به قرارگاه خویش آورد و در جایی او را محکم بست تا فرار نکند تا صبح فرا رسد. اصبغ شاعری نام‌آور بود و یقین پیدا کرد که فردا کشته خواهد شد، لذا برای نجات خود، ابیاتی سرود و صدای خود را بلند کرد تا اشتر بشنود.

راوی می‌گوید: صبح که شد، اشتر او را به حضور امیرالمؤمنین (ع) آورد و گفت: ای امیرالمؤمنین، این مرد از افراد پادگان معاویه است که دیروز اسیرش کردم و دیشب را پیش ما گذراند و با اشعار خود عواطف ما را تحریک کرد، گویا او با من خویشاوندی هم دارد، اینک اگر مستحق کشته شدن است فرمان بده، و اگر گذشت از او برای تو گواراست او را به من ببخش.

امیرالمؤمنین (ع) یک درس بسیار ارزنده برای همرزم آوران مسلمان بیان فرمود: "ای مالک، این اسیر از آنِ تو باشد ولی بدان هرگاه از لشکر معاویه اسیری گرفتی او را مکش زیرا اسیر اهل قبله نباید کشته شود"[۶۴]؛

مالک به دستور مولای خود با عطوفت و مهربانی آن سرباز اسیر را به جایگاه خویش برد و آزاد ساخت[۶۵].

۸. نقش مالی در روز و شب هریر: لیلة الهریر[۶۶] شبی است که شدیدترین درگیری‌ها در سپاه معاویه رخ داد و بیشترین کشته‌ها را داشت و نبرد تا صبح میان دو لشکر با شدت ادامه داشت. این حادثه طبق نقل برخی از مؤرخان برابر با شب نیمه ماه صفر سال ۳۷ ه‍.ق که مصادف با شب جمعه بوده است، می‌باشد[۶۷]. ولی نصر بن مزاحم تاریخ لیلة الهریر را به سه شنبه دهم ربیع و الأول دانسته است[۶۸].

نصر بن مزاحم نقل می‌کند: امیرالمؤمنین (ع) پس از آن‌که نماز صبح روز سه شنبه دهم ربیع الاول سال ۳۷ هجری - و به قولی دهم صفر آن سال - را با نیروهای خود به جای آورد با لشکر نیرومند خود، آهنگ سپاه شام کرد، اگرچه جنگ هر دو گروه را به ستوه آورده بود ولی حضرت میدانست دشمن از ادامه جنگ بیشتر به ستوه آمده و به آخرین سنگر، عقب‌نشینی نموده و با یک حمله دلاورانه می‌تواند بساط ظلم او را برچیند.

در این میان، مردی از لشکر امام (ع) بیرون آمد و چندان سلاح بر تن داشت که فقط دو چشمش دیده میشد و نیزه‌ای در دست داشت و با آن به سر سپاهیان عراق اشاره می‌کرد و می‌گفت: خدا شما را رحمت کند، صف‌های خود را مرتب کنید. و چون صف‌ها و پرچم‌ها را مرتب کرد، روی به مردم عراق و پشت به مردم شام کرد و چنین گفت: "سپاس خداوندی را که پسر عموی پیامبر (ص) خویش را در میان ما قرار داد، همان کسی که در اسلام آوردن بر همه مقدم و در هجرت نیز پیشتاز همگان بود، کسی که شمشیری از شمشیرهای خداوند است که بر دشمنان خدا فرود می‌آید، اینک دقت کنید که چون تنور جنگ داغ شد گرد و غبار برانگیخته و نیزه‌ها در هم شکسته شد و اسب‌ها سواران ورزیده را به جولان درآورد، و من غیر از همهمه و خروش نخواهم شنید، و به پیش میروم و شما هم از پس من حرکت کنید و به دنبال من آیید و به دشمن یک صدا و بی‌تردید حمله‌ور شوید.

او پس از بیان این خطبه گرم و آتشین به ارتش شام حمله کرد و نیزه خود را میان آنان شکست و پس از مدتی پیکار به اردوگاه امام (ع) بازگشت و معلوم شد که این شخص دلاور مالک اشتر بوده است [۶۹].

[۷۰] پس از نیمه شب، آن شب تا فردا که روز روشن شد هم چنان جنگ ادامه داشت صبح روز بعد، پس از نظم صفوف سپاه علی (ع)، حضرت زره پیامبر (ص) بر تن کرد عمامه رسول خدا بر سر نهاد و شمشیرش را به دست گرفت و خطبه‌ای بسیار آتشین برای سپاهیان خود خواند و فرمود: "ای مردم، هر کس امروز خود را به خدا بفروشد، سود کامل برده (و بهشت را بیابد) امروز روزی است که از این بسیار خواهند گفت. تا آخر سخن امام (ع)"[۷۱].

با بالا آمدن خورشید هر دو لشکر در حال نبرد بودند و گرد و غبار آسمان را تیره کرده بود و معاویه مکرر عقب نشینی و در حال شکست بود. مالک اشتر در میان لشکر حرکت میکرد و به یاران خود می‌گفت: به اندازه پرتاب این نیزه‌ام پیش بروید؛ و نیزۀ خود را پرتاب می‌کرد و چون آنان آن مقدار پیشروی می‌کردند، می‌گفت: اینک به اندازه فاصله این کمان باز پیشروی کنید؛ و چون چنان می‌کردند، باز از ایشان تقاضای پیشروی می‌کرد؛ تا آن‌که بیشتر مردم از پیشروی به ستوه آمدند و اشتر که چنین دید گفت: شما را در پناه خداوند قرار می‌دهم لااقل بقیۀ امروز را هم با جان‌فشانی بخل و سستی نورزید، و سپس اسب خویش را خواست و درفش خود را استوار ساخت و همراه حیان بن هوذه نخعی میان دسته‌های مختلف لشکر فریاد می‌زد: آیا کسی هست جان خود را به خدا بفروشد و به همراه اشتر جنگ کند تا پیروز گردد یا به جوار خداوند برود؟ همواره مردانی به او می‌پیوستند و جنگ می‌کردند. تا اینکه رفته رفته شکست سپاهیان شام آشکار و پرچمدار آنان کشته شد و آثار پیروزی سپاهیان امیرالمؤمنین (ع) به چشم می‌خورد، در این موقع امام (ع) نیروهای امدادی برای آنان فرستاد[۷۲]. و خطاب به فرماندهان خود ضمن ترغیب آنان به پیشروی فرمود: ای مردم، کار شما و کار دشمن شما به اینجا رسیده که میبینید. از آنان به جز نفس آخر چیزی باقی نمانده است و آغاز کارها با پایان و انجام آن سنجیده می‌شود. این قوم در مقابل شما بدون این که قصد خدایی داشته باشند در مقابل شما پایداری کردند تا این که به این وضع فعلی و به این مرحله رسیده‌اند و من به خواست خدا آنان را در پیشگاه خداوند به محاکمه می‌کشانم و به زندگیشان پایان خواهم داد[۷۳]؛

چون این سخن امام (ع) به گوش معاویه رسید، سخت در وحشت افتاد و دانست که به زودی بساط حکومتش برچیده خواهد شد، از این رو عمروعاص را برای مشورت فراخواند و به توطئه شوم قرآنها را به نیزه کردن دست زد.[۷۴]

معاویه و توطئه به نیزه کردن قرآن‌ها

عمروعاص گفت: ای معاویه، مردان تو در قبال مردان علی (ع) پایداری نمی‌کنند تو هم از نظر اعتقاد در جنگ مثل او نیستی؛ زیرا علی (ع) برای خدا می‌جنگد و تو برای دنیا می‌جنگی؛ وانگهی، اگر تو بر مردم عراق پیروز شوی، آنان از تو بیم دارند ولی اگر علی بر مردم شام پیروز شود، از او بیمی ندارند؛ بنابراین برای نجات از این مهلکه و خطر قطعی باید کاری به آن قوم پیشنهاد کنی که اگر آن را بپذیرند با هم اختلاف نظر پیدا می‌کنند و اگر نپذیرند باز هم اختلاف پیدا کنند، آنان را به این کار فراخوان که قرآن را میان خودت و ایشانحکم قرار ده و با این پیشنهاد در آن قوم به هدف خودخواهی رسید، این نیت در فکر من بود ولی من همواره این پیشنهاد را به تأخیر می‌انداختم تا وقتی که کاملاً نیازمند آن شوی اعلام کنم. معاویه به اهمیت و ارزش پیشنهاد عمروعاص واقف شد و به او گفت راست گفتی، لذا تصمیم گرفت دستور دهد قرآن‌ها را بالای نیزه‌ها ببرند و در مقابل سپاه علی (ع) قرار داده و آنان را به حکمیت و داوری قرآن فراخوانند[۷۵].

نتیجۀ مشورت شوم معاویه با عمروعاص این شد که بامداد روز بعد (چهارشنبه ۱۱ ماه ربیع الاول یا ۱۶ صفر ۳۷ هجری) سپاه امام (ع) با نیرنگ کاملاً بی‌سابقه‌ای رو به رو شد و خدمتی که پسر عاص به طاغیان شام کرد، مایۀ حیات مجدد قوم اموی گردید. سپاه شام طبق دستور معاویه با نقشه عمرو عاص هر چه قرآن به همراه داشتند بر نوک نیزه‌ها قرار دادند و مصحف بزرگ دمشق را به کمک ده نفر حمل نمودند، آن‌گاه همگی یک صدا شعار دادند که: حاکم میان ما و شما کتاب خداست[۷۶].

این نقشه شوم، مؤثر افتاد به غیر از مالک اشتر و افرادی که مثل او به عمق توطئه معاویه اشراف داشتند، دیگر سران سپاه عراق فریب این توطئه را خوردند و سرانجام امام (ع) را به پذیرش حکمیت قرآن وادار نمودند[۷۷].

منظرۀ بسیار جالب قرآن‌ها و ناله‌های عاطفه برانگیز[۷۸] شامیان عقل و هوش را از سر بسیاری از سربازان امام (ع) ربود و آنان را مبهوت و مدهوش ساخت و همان مردانی که تا ساعاتی قبل افتخار میآفریدند و تا مرز پیروزی پیش رفته بودند، همانند افسون‌شدگان بر جای خود میخکوب شدند. در این میان افراد نیرومند و با ایمانی که درست راه حق را شناخته و به نیرنگ معاویه واقف بودند، چون مالک اشتر، عمرو بن حمق خزاعی، عدی بن حاتم که خوب میدانستند معاویه میخواهد خود را از سقوط قطعی نجات دهد، از پای نایستادند و برای ادامه جنگ به محضر امام (ع) آمدند و هر کدام سخنی گفتند. مالک اشتر چنین گفت: ای امیرالمؤمنین، برای معاویه چندان نیروی رزمنده‌ای باقی نمانده است، و حال آنکه خدای را سپاس که تو هنوز مردان دلاور بسیار داری، و بر فرض او مردانی چون مردان تو داشته باشد، اما صبر سربازان تو را ندارند، و اینک آهن را با آهن بکوب و از پروردگارت یاری بخواه. اما در این میان، اشعث بن قیس و همفکران او با ادامه جنگ مخالفت کردند. امیرالمؤمنین (ع) هم چون بر نیت ناپاک او آگاه بود، فرمود: "باید با دقت و مهلت در این کار تأمل شود"[۷۹].

ولی با تحریک و دستور معاویه عبدالله فرزند عمرو عاص که از مقدس‌نماهای جامعه آن روز بود، با سخنرانی خود افراد بسیاری از ساده لوحان سپاه امام (ع) را تحت تأثیر قرار داد و نیرنگ معاویه آنان را فریب داد لذا با فریاد و شعار صلح و ترک جنگ، امام علی (ع) را وارد به تسلیم کردند[۸۰].

حضرت برای اتمام حجت در این لحظات حساس و روشن شدن اذهان فریب خوردگان سخنان ارزنده‌ای گفت و آنان را از فریب و مکر معاویه برحذر داشت، اما تعداد زیادی از رزمندگان میدان نبرد را ترک نمودند و نزد امام (ع) آمدند و گفتند: اگر داوری قرآن را نپذیری تو را همانند عثمان می‌کشیم. حضرت باز هم آنان را ارشاد نمود، اما اثری در دل آنان نداشت و امیرالمؤمنین (ع) با اصرار آنها دستور داد تا مالک اشتر از جنگ دست بردارد و به اردوگاه برگردد[۸۱].[۸۲]

بازگشت مالک اشتر از نبرد فاتحانه

ابراهیم فرزند مالک اشتر جریان احضار مالک اشتر توسط امام (ع) را چنین میگوید: مردی از قبیله نخع می‌گفت: من نزد معصب بن زبیر بودم که ابراهیم بر او وارد شد و مصعب درباره پدرش مالک از او سؤال کرد. او چنین شرح داد که: در آن هنگام که پدرم بر لشکر معاویه در صفین اشراف داشت تا حمله کند و کار را بر آنها تمام نماید، من نزد امیرالمؤمنین علی (ع) حاضر بودم که او را مجبور کردند که دست از جنگ بردارد و پدرم مالک را از صحنه نبرد فراخواند. حضرت به ناچار یزید بن هانی را نزد پدرم فرستاد و پیام امام (ع) را که بازگشت به پشت جبهه بود، به اطلاع او رسانید.

ابراهیم می‌گوید: پدرم مالک در پاسخ به یزید بن هانی گفت: خدمت علی (ع) برگرد و بگو، شایسته نیست در این لحظه‌ها و ساعت‌های سرنوشت ساز، مرا از جایگاهم فراخوانی که امیدوار به فتح و پیروزی هستم و در مورد احضار من شتاب مکن. یزید بن هانی نزد حضرت بازگشت و موضوع را گزارش داد.

پسر مالک می‌گوید: همین که ابن هانی برگشت، بانگ هیاهو و گرد و غبار از جایی که پدرم ایستاده بود، برخاست و نشانه‌های فتح و پیروزی برای مردم عراق نمودار و شکست و خواری برای مردم شام آشکار شد، ولی در این هنگام همان گروه جاهل و ظاهربین و فریب خورده به امیرالمؤمنین (ع) گفتند: به خدا سوگند، ما چنین می‌بینیم که تو به اشتر فرمان دادی بجنگد. امام (ع) فرمود: "من هرگز با مأمور خود در حضور شما محرمانه سخن نگفتم، هر چه گفتم شما آن را شنیدید، چگونه مرا بر خلاف آنچه که آشکارا گفتم، متهم می‌کنید؟!" اما سران مخالفان گفتند: دوباره کسی را بفرست تا فوراً مالک بازگردد وگرنه به خدا قسم، از تو کناره می‌گیریم. و در ضمن، تهدید کردند که حضرت را بکشند یا او را به معاویه تحویل دهند! امیرالمؤمنین (ع) به یزید بن هانی فرمود: "ای پسر هانی، بشتاب و به مالک بگو که سریعاً نزد من آید که فتنه واقع شد".

یزید بن هانی، پیام امام را به پدرم رساند، مالک گفت: به خدا قسم، هنگامی که قرآن‌ها برافراشته شد، گمان بردم که این عمل بذر اختلاف و تفرقه را در دل‌های اصحاب ما می‌کارد هر چند که خداوند زمینه‌های فتح و پیروزی ما را فراهم ساخته بود و این توطئه پسر نابغه عمروعاص است.

سپس خطاب به یزید بن هانی گفت: آیا نشانه فتح را نمی‌بینی؟ آیا نمی‌بینی چه بر سر آنها آمده و خداوند چه رحمتی برای ما فراهم آورده است؟ آیا سزاوار است این فرصت را از دست بدهیم و از آن بازگردیم؟ یزید بن هانی به مالک اشتر گفت: آیا دوست داری تو این جا پیروز شوی و اطراف امیرالمؤمنین (ع) خالی باشد و او را تسلیم دشمن کنند؟ اشتر گفت: سبحان الله، به خدا سوگند، من هرگز چنین چیزی را دوست ندارم. یزید بن هانی گفت: پس بدان که قوای خودی و سران قبایل وفادار به علی (ع) آن حضرت را تهدید کرده‌اند که چنانچه مالک را احضار نکنی و او را به توقف فوری جنگ ملزم نسازی یا تو را همانند عثمان به قتل خواهیم رساند و یا این که تو را به دشمن تسلیم خواهیم کرد. در این جا پدرم وخامت اوضاع را دریافت و بر خود لرزید و فوراً دست از نبرد کشید و خود نزد امام (ع) آمد، همین که پدرم چشمش به آشوبگران افتاد، فریاد زد: ای اهل ذلت و سستی، وای فریب خوردگان، آیا زمانی که در آستانه پیروزی قرار گرفتید و پس از آن‌که پنداشتید شما بر ایشان چیره میشوید فریب آنان را خوردید؟ آنها زمانی قرآنها را برافراشتند و شما را به پذیرش داوری کتاب خدا دعوت کردند که از پیروزی بر شما ناامید شدند و در شرف شکست قطعی قرار گرفتند، و به خدا سوگند، آنها خود نخستین کسانی بودند که از دستورهای قرآن عدول کرده و روش و سنت رسول خدا (ص) را پایمال نمودند پس فریب حیله و توطئه آنها را نخورید و دعوتشان را پاسخ نگویید و فقط به اندازۀ فاصله دوشیدن شیر ناقه‌ای به من مهلت دهید که من هم اکنون احساس فتح و پیروزی می‌کنم. اما آنان نپذیرفتند و هر چه مالک آنان را نصیحت و سرزنش کرد، مؤثر نیفتاد[۸۳].[۸۴]

مخالفت با کاندیدایی مالک اشتر در حکمیت

پس از پایان جنگ صفین که با توطئه قرآن سرنیزه کردن معاویه پایان یافت، مقرر شد هر گروه یک نفر را به عنوان حکم و داور تعیین کند. معاویه، عمروعاص را تعیین کرد، و اشعث بن قیس و قاریان قرآن فریاد برآوردند که ما ابو موسی اشعری را تعیین می‌کنیم.

امیرالمؤمنین (ع) فرمود: من ابوموسی را برای این امر مهم شایسته نمی‌دانم. از این رو ابن عباس را معرفی نمود، اما اشعث و همراهان او نپذیرفتند. این بار امام (ع) مالک اشتر را معرفی کرد، ولی باز هم آنان نپذیرفتند، از این رو امام (ع) به ناچار حکمیت ابوموسی اشعری را پذیرفت و جمع زیادی از اصحاب و یاران طرفین پیمان حکمیت را امضا کردند. بدین ترتیب جنگ صفین که نزدیک به پیروزی سپاهیان حضرت علی (ع) بود با امضای حکمیت به پایان رسید و هر دو سپاه به مرکز امارت خود بازگشتند، عراقیان به کوفه و شامیان به دمشق. افسوس که ابوموسی هم در حکمیت خود با جهالت و بلاهتی که داشت فریب عمروعاص را خورد و شکستی دیگر بر ولایت به حق امیرالمؤمنین (ع) وارد آورد[۸۵]

مالک اشتر حاکم منطقه وسیع جزیره

اینک به بُعد دیگری از زندگانی این افسر رشید و فداکار که حکومتداری او از جانب امیرالمؤمنین (ع) است، می‌پردازیم تا با زوایای شخصیت کم‌نظیر مالک اشتر بیشتر آشنا شویم.

امیرالمؤمنین علی (ع) پس از جنگ جمل و ورود به کوفه، افرادی را به امارت بعضی مناطق منصوب نمود. از جمله مالک اشتر را به حکومت منطقه وسیع جزیره[۸۶] که مشتمل بر شهرهای نصیبین، موصل، دارا، سنجار، هیت و عانات بود، برگزید.[۸۷]

استانداری مصر

پس از جنگ صفین و تحمیل حکمیت بر امام (ع) و خروج معاویة بن حدیج بر ضد محمد بن ابوبکر - والی مصر از سوی امام (ع) - اوضاع مصر در معرض خطر بود و نیازمند حاکمی شجاع و کارآزموده بود و این اوصاف تنها در مالک وجود داشت، لذا امام طی نامه‌ای او را از نصیبین و بلاد اطراف آن فراخواند تا به مصر اعزام نماید، نامۀ امام (ع) به مالک چنین بود: "اما بعد، من تو را از معدود کسانی میدانم که برای برپایی دین از او کمک میجویم تا ریشه‌های نخوت و خودکامگی خودکامگان را بخشکانم و این شکاف عمیق و خطرناک - مصر - را مسدود نمایم. من محمد بن ابی‌بکر را به ولایت مصر منصوب نمودم، اما گروهی بر ضد او خروج کرده‌اند و او به دلیل جوانی و عدم برخورداری از تجارب و فنون جنگی نمی‌تواند از عهده برآید، پس نزد من بیا در مورد آنچه لازم است بیندیشیم و یکی از یاران خیرخواه و قابل اعتماد خود را برای ادارۀ امور محل انتخاب کن و به سوی ما حرکت نما، و السلام". مالک اشتر، در پی این فرمان، شبیب بن عامر را به جانشینی خود گمارد و بی‌درنگ به محضر امام (ع) شرفیاب شد[۸۸]. و پس از آنکه حضرت اوضاع مصر را برای او شرح داد و سفارش‌های لازم را به او گوش زد نمود، مالک با توصیه‌های امام (ع) عازم مصر شد[۸۹]. نامۀ امام (ع) به مالک: امام (ع) بر حسب روش متداول خود نامه‌ای به عنوان دستور العمل برای مالک و نامه‌ای هم برای مردم مصر نوشتند و از انتصاب و شخصیت مالک اشتر خبر دادند. امام (ع) در نامه به مردم مصر، مالک را شخصیتی نستوه و قاطع و خداترس خواند و مردم را به پیروی از او در جنگ و صلح دعوت کرد و در پایان - مانند آغاز آن - بر مردم درود و سلام فرستاده بود[۹۰][۹۱]

شهادت مالک اشتر در راه مصر

مالک اشتر پس از دریافت دستورهای امام (ع) به جانب مصر حرکت کرد، اما جاسوسان معاویه خبر دادند که مالک عازم م مصر شد، معاویه از این خبر، سخت نگران و ناراحت شد، زیرا او چشم طمع به آن دیار داشت و می‌دانست با حضور مالک اشتر در مصر، هرگز نمی‌تواند بر آنجا تسلط یابد، از این رو برنامه قتل مالک اشتر را طراحی کرد. و برای اجرای طرح آن، یکی از بردگانِ آزاد شده خانواده عمر را برای مسموم کردن اشتر گمارد. آن مرد در نیمه‌های راه به مالک اشتر و عایله‌اش ملحق شد و به خدمتش کمر همت بست و منافقانه در خدمت‌گزاری به مالک و احترام به حضرت علی (ع) و خاندان بنی هاشم نهایت سعی و تلاش را از خود نشان داد، لذا مالک اشتر شیفتۀ او شد و به او اعتماد و اطمینان کرد تا این که به قُلزم - در نزدیکی رود نیل - رسید، مالک اشتر آب طلب کرد، همان مرد خاین گفت: آیا شربت آمیخته به آرد سرخ کرده می‌خوری؟ او در این محل شربت سویق (و به قولی عسل) را به سمی کشنده آلوده کرده بود به مالک اشتر داد و مالک اشتر ساعاتی پس از نوشیدن آن جان سپرد، و بدین گونه شمشیر برندۀ اسلام در غلاف فرو رفت. سپس همراهان مالک هر کجا آن مأمور را تعقیب کردند، وی را نیافتند[۹۲].

معاویه مکر دیگری هم به کار بست و آن این که از مردم شام خواست تا برای خلاصی از شر مالک اشتر دعا کنند، در حالی که قبلاً نقشه قتل او را کشیده و به شهادت رسانده بود[۹۳]. که وقتی خبر مرگ مالک اشتر منتشر شود بگوید ای مردم، شما مستجاب الدعوه هستید و در ضمن توطئه قتل مالک را نیز خنثی کند. و متأسفانه معاویه در این توطئه موفق شد و شمشیر برّنده امیرالمؤمنین (ع) را از سر راه برداشت و به آرزوی خود رسید.[۹۴]

امام (ع) در سوگ مالک اشتر

همین که خبر شهادت مالک اشتر منتشر شد، و این خبر به مردم عراق و امیرالمؤمنین (ع) رسید همه را در ماتم و اندوه فرو برد و در این میان امیرالمؤمنین (ع) از همه کس در مرگ مالک بیشتر سوخت؛ به طوری که با صدای بلند در غم شهادت او گریست و در فراق او چنین فرمود: "ما از خداییم و به سوی او باز میگردیم. و ستایش و حمد برای خداوندی است که پروردگار جهانیان است. خدایا، من مصیبت مالک را در راه تو به حساب میآورم، زیرا مرگ او از مصیبت‌های روزگار است. رحمت خدا بر مالک باد، که او به پیمان خود وفا کرد و عمر خود را به پایان رساند و پروردگار خود را ملاقات کرد، با این که ما با خود عهد بستیم که پس از پیامبر خدا (ص) بر هر مصیبتی شکیبا باشیم، با این حال می‌گویم که این مصیبت ما را غمگین و ناراحت کرد"[۹۵]؛

راوی در ادامه می‌گوید: علی (ع) روزهای زیادی در فراق مالک اشتر گریست و ایام مدیدی محزون و سوگوار بود و می‌فرمود: "به خدا سوگند که دیگر نظیر مالک اشتر را نخواهم یافت و احدی برایم مثل او نخواهد شد"[۹۶].

کشی و دیگران نقل کرده‌اند که وقتی خبر مرگ مالک اشتر به امیرالمؤمنین (ع) رسید آن حضرت از شدت حزن فریاد زد و فرمود:خداوند مالک را رحمت کند و شما چه میدانید که مالک که بود، سخت است بر من مرگ او، او اگر صخره (سنگ) بود در استحکام و صلابت، سرآمد صخره‌ها و اگر کوه بود کوه بزرگی بود و گویی که نیمه تن او بافته شده از تار و پود من بود[۹۷].

آری این گونه تأثر و اندوه امام (ع) در فراق مالک اشتر، حکایت از عمق ایمان و اعتقاد مالک اشتر به اسلام و به امامت علی (ع) دارد. اما بر عکس وقتی خبر شهادت مالک اشتر به شام رسید و معاویه از آن آگاه شد بسیار شادمانی نمود و مردم شام را گرد آورد و گفت: علی (ع) دو دست داشت: یکی عمار یاسر بود که در صفین قطع شد و دست دیگرش مالک اشتر بود که امروز قطع شد و مردم استعمار شده شام از مرگ مالک خوشحال شدند و به یک دیگر تبریک گفتند [۹۸].[۹۹]

عهدنامۀ مالک اشتر

امیرمؤمنان (ع) در نامه‌ای آیین کشورداری را برای مالک اشتر تنظیم نمود که به عهدنامه مالک اشتر شهرت یافته است[۱۰۰]. در این عهدنامه نکته‌ها و دستورهای بسیار ارزنده و جالبی دارد که تا روز قیامت برای کشورداری ارزشمند است و در ارزش آن همین بس که امروزه در سازمان ملل به عنوان یک سند تاریخی به ثبت رسیده است. و ابن ابی الحدید معتزلی شرح آن را در صد صفحه آورده است که نقل آن در این اختصار نمی‌گنجد، و ما به طور اجمال به ذکر برخی از فرازهای آن اشاره می‌کنیم:

  1. در یک فراز آن، حضرت علی (ع) به مالک اشتر فرمود: به خاطر داری که خودت اخبار حاکمان را گوش می‌دادی (اشاره به انتقاد و اعتراض مالک اشتر به ولید بن عقبه و عثمان بن عفان) گروهی را می‌ستودی و برخی را نکوهش می‌کردی؟ اینک به زودی مردم دربارۀ چگونگی حکمرانی تو سخن خواهند گفت، بر حذر باش که بر تو خرده گرفته نشود و نکوهیده نشوی، آن چنان‌که خودت کسانی را که سزاوار نکوهش بودند، عیب می‌گرفتی و نکوهش می‌کردی. نیکوکاران را با خوشنامی میتوان شناخت و در مورد تبهکاران نیز همین گونه است. زبان‌های مردم قلم‌های خداوند سبحان دربارۀ پادشاهان است.
  2. در فرازی دیگر فرمود: هر گاه عظمت ریاست و امارت در نظرت جلوه‌گر می‌شود، مرگ و قیامت و حشر و نشر را به یاد آور که تذکر این موضوع، جوشش غرور و تکبر را فرو می‌نشاند و با چنین تذکری به فروتنی می‌گراید.
  3. و در سومین که آخرین فراز در این نوشتار آورده‌ایم این که حضرت به او فرمود: قانون یک امیر لایق و صالح، کوشش در جلب رضایت عامه مردم است که اگر عامه مردم از او راضی باشند، نارضایتی خواص برای او زیانی ندارد و حال آن‌که اگر عامه ناراضی شوند، رضایت خواص برای او سودی نخواهد داشت. وانگهی، برای خواص مردم، میتوان بدل و جایگزین فراهم کرد و حال آن‌که برای عامه مردم جایگزین و بَدل نیست و اگر عامه مردم بر او بشورند هم چون دریا خواهند بود که هیچ کس را یارای ایستادگی در قبال آن نیست و حال آن‌که خواص چنین نیستند.

به حق این عهدنامه که به چند فراز آن به طور اجمال اشاره کردیم، دریایی از معارف و آیین کشورداری بسیار ارزنده و سازنده‌ای است که همه سردمداران بلاد اگر بدان عمل کنند همه ملت‌ها در آسایش خواهند بود و هم حاکمان در راستای کشورداری در دنیا بزرگ و سر بلند، و در آخرت در محضر الهی روسفید خواهند بود[۱۰۱].[۱۰۲]

آخرین سخن

در خاتمه باید گفت که مالک اشتر، قهرمان قهرمانان و بازوی توانمند و دست راست امیرمؤمنان (ع) و پیش مرگِ آن حضرت بود، او برای علی (ع) همان گونه بود، که علی (ع) برای رسول خدا (ص) بود، معاویه مالک را بازوی راست علی می‌خواند و با مسموم شدن او راه برای تسخیر مصر، حجاز، عراق و یمن توسط شامیان هموار شد. زندگی او ذلت شام بود و مرگش ذلت عراق، نفوذ او در میان ملت عراق به حدی بود که پس از شهادت او، لشکر عراق هرگز نتوانستند موضع محکم و روشنی اتخاذ نماید، خود مردم بارها می‌گفتند: اگر ما در اطاعت از امیرالمؤمنین (ع) این گونه ضعیف و ناتوانیم تنها به این دلیل است که دیگر مالک اشتر نیست که در برابر تنگ نظری و سست عنصری این جمع پراکنده بایستد و مردم را به دور امیرمؤمنان (ع) مجتمع سازد و در همین خصوص حضرت، آن مردم را نکوهش می‌کرد و می‌فرمود: "وای بر شما، مگر حق من بر شما از حق مالک اشتر کمتر است، آیا مگر او حقی فراتر از حق جوار و حق مسلمانی بر گردن شما داشت و حال آن‌که من ولی و امیر شما هستم و با این وجود سخنم را نمی‌شنوید؟! خدایش او را رحمت کند". ما هم در ادامه دعای امام (ع) می‌گوییم: خدایا، مالک را رحمت کن و در جوار مولایش امیرالمؤمنین علی (ع) قرار ده، آمین یا رب العالمین.[۱۰۳]

منابع

پانویس

  1. مالک را بدان جهت اشتر می‌گویند که در جنگ یرموک که در زمان ابوبکر بین مسلمانان و رومیان اتفاق افتاد، وی شرکت کرد و بر اثر ضرباتی که از جانب رومیان به او وارد شد پلک‌های چشم او شکافته شد و برگشت، و عرب به کسی که چشمش چنین باشد «اشتر» می‌گویند.
  2. مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۲، ص۷.
  3. تاریخ طبری، ج۴، ص۴۰۱.
  4. تاریخ طبری، ج۴، ص۴۴۱.
  5. «رَحِمَ اللهُ مالِکاً فَلَقَدْ کانَ لی کما کنْتُ لِرَسُولِ اللهِ »
  6. شرح ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۹۹.
  7. شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۱۳.
  8. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۷۹-۱۱۸۱.
  9. ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۹۹؛ رجال کشی، ص۶۵، ح۱۱۷.
  10. رجال کشی، ص۶۶، ح۱۱۸.
  11. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۸۱-۱۱۸۲.
  12. ر. ک: اعیان الشیعه، ج۹، ص۴۰.
  13. اسامی افراد تبعیدی چنین است: مالک اشتر، مالک بن کعب ارحبی، اسود بن یزید نخعی، علقمة بن قیس نخعی، صعصعة بن صوحان عبدی، و افرادی که در ادامه به حمص تبعید شدند عبارتند از: ثابت بن قیس همدانی، کمیل بن زیاد نخعی، زید بن صوحان، عمرو بن حمق، جندب بن زهیر مدنی، جند بن کعب ازدی، عروة بن جعد.
  14. ر. ‌ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۲۹ - ۱۳۴؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۱۷ - ۳۲۵؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۲۶۷.
  15. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۸۲-۱۱۱۸.
  16. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۸۴-۱۱۸۵.
  17. انسان‌های شریف همواره در کارها تفأل به خیر می‌زنند و از تفأل به شرّ و بدی خودداری می‌کنند لذا همواره به خیر و خوبی باید تفال بزنیم.
  18. شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷.
  19. شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷.
  20. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۸۵-۱۱۸۶.
  21. قاموس الرجال، ج۷، ص۴۶۶.
  22. حد به معنای مقدار کیفری است که در شریعت اسلام برای بعضی گناهان تعیین شده است و تعزیر یعنی تنبیه و کیفری که کمتر از از حد شرعی است، و انداز و با کیفیت آن در اختیار قاضی باشد.
  23. ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۵، ص۸۸؛ اعلام زرکلی، ج۵، ص۲۰۷.
  24. وقعة صفین، ص۹۴ و با کمی اختصار و شرح ابن ابی الحدید ج۳، ص۱۷۳.
  25. وقعة صفین، ص۵۱۲.
  26. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۸۶-۱۱۸۹.
  27. «هر کس کاری نیک انجام دهد به سود خویش و هر که بد کند به زیان خویش کرده است و پروردگارت بر بندگان ستمکار نیست» سوره فصلت، آیه ۴۶.
  28. «بسا گروهی اندک بر گروهی بسیار به اذن خداوند، پیروز شده است و خداوند با شکیبایان است» سوره بقره، آیه ۲۴۹.
  29. شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۹۷.
  30. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۸۹-۱۱۹۰.
  31. شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۲۵.
  32. ذی قار، محلی است بین کوفه و بصره.
  33. « اَللَّهُمَّ إِنَّ طَلْحَةَ وَ اَلزُّبَيْرَ قَطَعَانِي وَ ظَلَمَانِي وَ أَلَّبَا عَلَيَّ وَ نَكَثَا بَيْعَتِي فَاحْلُلْ مَا عَقَدَا وَ اُنْكُثْ مَا أَبْرَمَا وَ لاَ تَغْفِرْ لَهُمَا أَبَداً وَ أَرِهِمَا اَلْمَسَاءَةَ فِيمَا عَمِلاَ »
  34. "يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ لَقَدْ أَصَبْتَ وَ وُفِّقْتَ وَ أَنْتَ اِبْنُ عَمِّ نَبِيِّنَا وَ صِهْرُهُ وَ وَصِيُّهُ و..."؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۰۹.
  35. ر. ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۴۸۶؛ الجمل، ص۲۵۱.
  36. الجمل، ص۲۵۱. البته مسعودی در مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۸ مینویسد: آنها هفت هزار و به قولی ۶۵۶۰ نفر و در نقل ارشاد مفید، ج۱، ص۳۱۶ داستانی مفصل آمده که مختصر آن این است: حضرت - در یک مقطعی از ورود کوفیان - فرمود: یک هزار نفر بدون کم و زیاد از کوفه به کمک شما میآیند. ابن عباس میگوید: از شنیدن این سخن نگران شدم که مبادا یک نفر کم یا زیاد باشند، اما وقتی آمدند آنان را شمردم ۹۹۹ نفر بودند و نگران شدم که ناگهان چشمم به مردی افتاد که از دور میآید و با حضرت بیعت کرد و حضرت از نام او پرسید، او گفت: نام من اویس قرن است و مطالبی بین امام و اویس رد و بدل شد. احتمال دارد این هزار نفری که امام بشارت آن را داده است. غیر از آن مجموعه‌ای است که در بالا در متن آمده یا بخشی از آن مجموعه است.
  37. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۹۱-۱۱۹۶.
  38. شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۵۸.
  39. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۹۶-۱۱۹۷.
  40. «حم لا يُنْصَرُونَ، اللّهُمّ انصُرْنا على القَومِ الناكِثِينَ »؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۶۲.
  41. ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۶۲.
  42. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۹۷-۱۱۹۸.
  43. «لا يَحِلُّ دمُ امرِئٍ مسلمٍ يَشهَدُ أن لا إلهَ إلاّ اللّه ُ و أنّي رسولُ اللّه ِ إلاّ بِإحدَى ثلاثٍ: رجُلٌ زَنى بعدَ إحصانٍ فإنّهُ يُرجَمُ، و رجُلٌ خَرَجَ مُحارِبا للّه ِِ و رسولِهِ فإنّهُ يُقتَلُ، أو يُصلَبُ، أو يُنفى مِن الأرضِ، أو يَقتُلُ نَفسا فيُقتَلُ بها»
  44. ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۶۲.
  45. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۱۹۹.
  46. «قاتلت الناكثين وهؤلاء القاسطين وسأقاتل المارقين»
  47. ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۹۴.
  48. وقعة صفین، ص۱۳۱ – ۱۳۲؛ و ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۲۰۰؛ وقایعی در وسط راه کوفه تا صفین اتفاق افتاد مثل داستان ورود حضرت به کربلا و خبر غیبی از شهادت امام حسین (ع) و یارانش و داستان ردّ الشمس و داستان پل رقه و... که در ترجمه مالک اشتر و دیگر اصحاب در همین کتاب ملاحظه نمایید.
  49. در مناقب ابن شهرآشوب، ج۳، ص۱۶۸ آورده ورود حضرت به صفین دو روز به آخر ماه ذی‌حجة سال ۳۶ه‍.ق بود.
  50. شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۶۲، مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۱۶۷؛ وقعه صفین، ص۱۵۷.
  51. «روّوا السّيوف من الدّماء ترووا من الماء، فالموت في حياتكم مقهورين و الحياة في موتكم قاهرين»نهج البلاغه، خطبه ۵۱.
  52. مناقب این شهر آشوب، ج۳، ص۱۶۷ - ۱۶۸.
  53. ر. ک: رقعة صفین، ص۱۵۰؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۲۰۹.
  54. بدون تردید در مسیر جهاد در راه خدا و برای حفظ جان مسلمانان و تسریع در رسیدن به مقصد این مقدار تهدید مجاز و مشروع است و لذا امیرالمؤمنین (ع) مالک را از این کار منع نکردند، اما خود حضرت از روی علم و آگاهی نسبت به آینده که عدم فشار بر آن مردم و عدم تغییر در مسیر حرکت ضرر و زیانی به سپاه نخواهد رسید، و یا به جهات دیگر، حضرت خود اقدام به تهدید ننمود. اما مالک به مقتضای تاکتیک‌های جنگی درست به وظیفه خود عمل نمود، و حضرت هم او را بر این کار ملامت نکردند.
  55. ر. ک: وقعه صفین، ص۱۵۱؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۲۱۱؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶۵؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۶۲.
  56. ر. ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶۵؛ تاریخ ابن اثیر، ج۲، ص۳۶۲؛ و ر. ک: وقعه صفین، ص۱۲۱.
  57. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶۶ - ۵۶۷؛ وقعة صفین، ص۱۵۲ – ۱۵۶.
  58. نهج البلاغه، خطبه ۵۱، فرازی از آن چنین است: «قد استطعموکم القتال ففروا علی مذلة وتأخیر محله. روّوا السیوف من الدماء ترووا من الماء، فالموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین...».
  59. ر. ک: مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۶.
  60. شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۸ - ۱۹.
  61. ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۷۹ - ۸۰.
  62. ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۶۹ و ۷۱.
  63. ر. ک: وقعة صفین، ص۲۵۰ – ۲۵۵؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۵؛ ص۱۹۹ – ۲۰۳.
  64. «هو لک یا مالک، و إذا أصبت منهم أسیرا فلا تقتله فإن أسیر أهل القبلة لا یقتل»
  65. وقعة صفین، ص۴۶۶؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۱۰۱.
  66. هریر در لغت به معنای زوزه سگ است و دلیل نامگذاری آن شب به لیلة الهریر این بود که آن شب سپاه معاویه در زیر ضربات سپاه امیرالمؤمنین (ع) همچون سگ، زوزه می‌کشیدند و رفته رفته توان رویارویی با یاران آن حضرت را از دست می‌دادند.
  67. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۷.
  68. وقعة صفین، ص۲۷۳.
  69. وقعه صفین، ص۴۷۳؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۰۶.
  70. ۹. شرح بیشتری از جنگ مالک در لیلة الهریر:
  71. «أيها الناس، من يبيع نفسه يربح هذا اليوم، فإنه يوم له ما بعده من الأيام...»؛ الفتوح، تحقیق: علی شیری، ج۳، ص۱۷۵ (ط بیروت، دارالاضواء).
  72. ر. ک: الفتوح، تحقیق: علی شیری، ج۳، ص۱۷۵.
  73. «أيها الناس، قد بلغ لكم الأمر و بعدوكم ما قد رأيتم، و لم يبق منهم إلا آخر نفس، و...»؛ وقعة صفین، ص۲۷۵ - ۲۷۶؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۰۹ – ۲۱۰.
  74. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۲۰۰-۱۲۱۲.
  75. ر. ک: وقعة صفین، ص۴۷۹؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۰۹ و ۲۱۶.
  76. ر. ک: وقعة صفین، ص۴۷۹؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۰۹ و ۲۱۶.
  77. ر. ک: وقعة صفین، ص۴۷۹؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۰۹ و ۲۱۶.
  78. ر. ک: وقعة صفین، ص۴۸۱.
  79. وقعة صفین، ص۴۸۲.
  80. وقعة صفین، ص۴۸۳.
  81. ر. ک: وقعة صفین، ص۴۹۰؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۹.
  82. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۲۱۳-۱۲۱۵.
  83. ر. ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۴۹؛ وقعة صفین، ص۴۹۰؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۱۷.
  84. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۲۱۵-۱۲۱۷.
  85. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۲۱۷-۱۲۱۸.
  86. جزیره، منطقه وسیعی از سرزمین‌های بین رود دجله و فرات است و از آن تعبیر به «بین النهرین» شده است که مالک اشتر این منطقه را در برابر طرفداران معاویه محافظت میکرده است.
  87. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۲۱۸.
  88. ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۷۳؛ امالی مفید، ص۸۰؛ تنقیح المقال، ج۲، ص۸۱.
  89. ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۷۳.
  90. شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۷۵؛ امالی مفید، ص۸۱؛ با تفاوت نهج البلاغه، نامه ۳۸؛ الاختصاص، ص۷۹.
  91. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۲۱۸-۱۲۱۹.
  92. ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۷۶؛ تاریخ یعقوبی، ج۵، ص۹۵؛ ج۲، ص۱۹۴.
  93. ر. ک: امالی مفید، ص۸۱.
  94. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۲۱۹-۱۲۲۰.
  95. « إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ وَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ اَللَّهُمَّ إِنِّي أَحْتَسِبُهُ عِنْدَكَ فَإِنَّ مَوْتَهُ مِنْ مَصَائِبِ اَلدَّهْرِ ثُمَّ قَالَ رَحِمَ اَللَّهُ مَالِكاً فَلَقَدْ وَفَى بِعَهْدِهِ وَ قَضىٰ نَحْبَهُ وَ لَقِيَ رَبَّهُ مَعَ أَنَّا قَدْ وَطَّنَّا أَنْفُسَنَا أَنْ نَصْبِرَ عَلَى كُلِّ مُصِيبَةٍ بَعْدَ مُصَابِنَا بِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَإِنَّهَا مِنْ أَعْظَمِ اَلْمُصِيبَاتِ»؛ اعیان الشیعه، ج۹، ص۳۹.
  96. اعیان الشیعه، ج۹، ص۳۹.
  97. « رَحِمَ اَللَّهُ مَالِكاً وَ مَا مَالِكٌ عَزَّ عَلَيَّ بِهِ هَالِكاً لَوْ كَانَ صَخْراً لَكَانَ صَلْداً وَ لَوْ كَانَ جَبَلاً لَكَانَ فِنْداً وَ كَأَنَّهُ قُدَّ مِنِّي قَدّاً»؛ رجال کشی، ص۶۶، ح۱۱۸ و با تفاوت در برخی عبارات؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۷۷؛ امالی مفید، ص۸۱ و به اختصار کامل ابن اثیر، ج۲، ص۴۱۰.
  98. ر. ک: الاختصاص، ص۸۱؛ الأمالی مفید، ص۸۳.
  99. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۲۲۰-۱۲۲۲.
  100. نهج البلاغه، نامه ۵۳.
  101. ر. ک: نهج البلاغه، نامه ۵۳؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۳۱ به بعد.
  102. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۲۲۲-۱۲۲۳.
  103. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۲۲۳-۱۲۲۴.