بغی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۲۳: | خط ۲۳: | ||
[[نافرمانی مدنی]] از نظر لغوی ترکیبی است. [[نافرمانی]] در نقطه مقابل [[اطاعت]] یا [[فرمانبرداری]]، یکی از مفاهیم مناسبات قدرت است و به معنای [[سرپیچی]] از دستور و اطاعت نکردن از [[فرامین]] مورد استفاده قرار میگیرد. [[مدنی]] هم به معنای [[شهروندی]] است. نافرمانی مدنی اقدامی است که شهروندی با اتکا به ابزار [[مسالمتآمیز]] در راستای سرپیچی علنی و اعلام شده از فرامین که به نام [[هنجار]] و یا آموزههای مافوق صادرشده، ولی به نظر [[نامشروع]] میآید در مقابل [[قانون]]، [[حکم]] یا فرمانی مقتدرانه صورت میدهد<ref>علیبابایی، غلامرضا، فرهنگ علوم سیاسی، ص۱۱.</ref>. [[جان]] راولز متفکر و [[فیلسوف]] آمریکایی [[معتقد]] است که نافرمانی مدنی خود را در کنشی علنی، مسالمتآمیز و وجدانی، اما مغایر قانون و معمولاً باهدف [[تغییر]] [[قوانین]] و یا تغییر [[سیاست]] [[حکومت]] متجلی میسازد<ref>محبی، بهرام، «درباره نافرمانی مدنی - رفع یک ابهام از یک مفهوم»، نشریه راه آزادی، ص۸۹.</ref>؛ لذا هر [[اقدام]] قانونشکنانه آشکار و عمدی که باهدف جلب توجه همگان به نامشروع بودن برخی قوانین یا نادرستی آنها از جنبه [[اخلاقی]] و [[عقلانی]] صورت گیرد، نافرمانی [[سرپیچی]] [[مدنی]] یا [[نافرمانی مدنی]] است<ref>محبی، بهرام، «درباره نافرمانی مدنی - رفع یک ابهام از یک مفهوم»، نشریه راه آزادی، ص۸.</ref>.<ref>[[جعفر ناصری|ناصری]]، [[سید علی رضا حسینی|حسینی]] و [[علی رضا سلیمی|سلیمی]]، [[پیشینه تاریخی بغی و تمرد در حکومت اسلامی (مقاله)|پیشینه تاریخی بغی و تمرد در حکومت اسلامی]]، ص ۲۱۱.</ref> | [[نافرمانی مدنی]] از نظر لغوی ترکیبی است. [[نافرمانی]] در نقطه مقابل [[اطاعت]] یا [[فرمانبرداری]]، یکی از مفاهیم مناسبات قدرت است و به معنای [[سرپیچی]] از دستور و اطاعت نکردن از [[فرامین]] مورد استفاده قرار میگیرد. [[مدنی]] هم به معنای [[شهروندی]] است. نافرمانی مدنی اقدامی است که شهروندی با اتکا به ابزار [[مسالمتآمیز]] در راستای سرپیچی علنی و اعلام شده از فرامین که به نام [[هنجار]] و یا آموزههای مافوق صادرشده، ولی به نظر [[نامشروع]] میآید در مقابل [[قانون]]، [[حکم]] یا فرمانی مقتدرانه صورت میدهد<ref>علیبابایی، غلامرضا، فرهنگ علوم سیاسی، ص۱۱.</ref>. [[جان]] راولز متفکر و [[فیلسوف]] آمریکایی [[معتقد]] است که نافرمانی مدنی خود را در کنشی علنی، مسالمتآمیز و وجدانی، اما مغایر قانون و معمولاً باهدف [[تغییر]] [[قوانین]] و یا تغییر [[سیاست]] [[حکومت]] متجلی میسازد<ref>محبی، بهرام، «درباره نافرمانی مدنی - رفع یک ابهام از یک مفهوم»، نشریه راه آزادی، ص۸۹.</ref>؛ لذا هر [[اقدام]] قانونشکنانه آشکار و عمدی که باهدف جلب توجه همگان به نامشروع بودن برخی قوانین یا نادرستی آنها از جنبه [[اخلاقی]] و [[عقلانی]] صورت گیرد، نافرمانی [[سرپیچی]] [[مدنی]] یا [[نافرمانی مدنی]] است<ref>محبی، بهرام، «درباره نافرمانی مدنی - رفع یک ابهام از یک مفهوم»، نشریه راه آزادی، ص۸.</ref>.<ref>[[جعفر ناصری|ناصری]]، [[سید علی رضا حسینی|حسینی]] و [[علی رضا سلیمی|سلیمی]]، [[پیشینه تاریخی بغی و تمرد در حکومت اسلامی (مقاله)|پیشینه تاریخی بغی و تمرد در حکومت اسلامی]]، ص ۲۱۱.</ref> | ||
==نگاهی به پیشینه [[تاریخی]] [[بغی]] و تمرد== | == نگاهی به پیشینه [[تاریخی]] [[بغی]] و تمرد == | ||
[[حکومتها]] و [[پادشاهان]] و حکمرانان همواره [[مجرمان]] [[سیاسی]] یعنی همان مخالفان، [[شورشیان]]، مجرمان، [[باغیان]] و... [[حکومت]] خود را از جمله خطرناکترین [[دشمنان]] خود و [[جامعه]] به شمار میآورند، بهطوریکه نوعاً به منظور | [[حکومتها]] و [[پادشاهان]] و حکمرانان همواره [[مجرمان]] [[سیاسی]] یعنی همان مخالفان، [[شورشیان]]، مجرمان، [[باغیان]] و... [[حکومت]] خود را از جمله خطرناکترین [[دشمنان]] خود و [[جامعه]] به شمار میآورند، بهطوریکه نوعاً به منظور حفاظت از [[قدرت]] و [[حاکمیت]] خود در مقابل این افراد شخصاً میایستند و یا تحت [[نظارت]] مستقیم خود به [[مجازات]] آنها [[اقدام]] میکنند. مجازاتی که بعضاً جنبه [[انتقام]] خصوصی دارد تا جنبه عمومی و [[اجتماعی]]. به همین دلیل است که مجازات مجرمان سیاسی در حکومتهای غیر [[اسلامی]] و حتی غیر [[دینی]] تا قبل از قرون هجدهم و نوزدهم میلادی به مراتب شدیدتر و وحشیانهتر از مجازات مجرمان عادی بوده است و حتی از محدوده جسم و [[جان]] شخص [[مجرم]] فراتر رفته، [[خانواده]] و بستگان او را نیز دربرمیگرفت. | ||
گروهی از [[دانشمندان اسلامی]] که در [[فقه]] جزایی و [[حقوق]] نوین تحقیق و مطالعاتی داشتهاند، این نظریه را طرح کردهاند که در [[اسلام]] عنوان و مفهومی وجود دارد که دقیقاً منعکسکننده همان مفهوم [[جرم سیاسی]] است. اینها در واقع بین دو اصطلاح [[فقهی]] بغی و اصطلاح جزای [[عرفی]] جرم سیاسی ترادف قائل شده و معتقدند که بغی همان جرم سیاسی و مجرم سیاسی در اسلام همان [[باغی]] است<ref>عوده، عبدالقادر، التشریع الجنائی الاسلامی مقارنا بالقانون الوضعی، ج۱، ص۱۰۱.</ref>. اگرچه شباهتهای بسیاری را میتوان در خصوص شرایط و ضوابط تشخیص و اصول [[حاکم]] بر موارد تحقق بغی بهطور خاص و عام و | گروهی از [[دانشمندان اسلامی]] که در [[فقه]] جزایی و [[حقوق]] نوین تحقیق و مطالعاتی داشتهاند، این نظریه را طرح کردهاند که در [[اسلام]] عنوان و مفهومی وجود دارد که دقیقاً منعکسکننده همان مفهوم [[جرم سیاسی]] است. اینها در واقع بین دو اصطلاح [[فقهی]] بغی و اصطلاح جزای [[عرفی]] جرم سیاسی ترادف قائل شده و معتقدند که بغی همان جرم سیاسی و مجرم سیاسی در اسلام همان [[باغی]] است<ref>عوده، عبدالقادر، التشریع الجنائی الاسلامی مقارنا بالقانون الوضعی، ج۱، ص۱۰۱.</ref>. اگرچه شباهتهای بسیاری را میتوان در خصوص شرایط و ضوابط تشخیص و اصول [[حاکم]] بر موارد تحقق بغی بهطور خاص و عام و جرائم سیاسی بهطور عام مشاهده نمود و آثار و نتایج مشابه و بعضاً یکسانی را در هر دو پدیده، سراغ گرفت. اما نگاهی به پیشینه تاریخی بغی از دوران [[رسولالله]] تا [[قرن]] معاصر و دوران حاضر نشانگر این نظریه است که [[شریعت اسلامی]] در برخورد با مخالفان، شیوه خاصی را ارائه و بر اساس [[نیت]] و نوع [[جرم]] همواره بین حرکتهای مخالفان تفکیک قائل بوده است. زمانی که در [[جهان]] [[مجرم]] [[سیاسی]] خطرناکترین مجرم و [[مجازات]] او تا اوایل [[قرن]] نوزدهم؛ [[مرگ]]، سوزاندن و مصادره اموال بود و حتی [[خانواده]] وی نیز مجازات میشدند [[شریعت مقدس اسلام]] در چهارده قرن پیش بین [[جرم سیاسی]] با عنوان [[بغی]] و جرم عادی تفکیک قائل شده است. | ||
از سوی دیگر بغی مخصوص [[مسلمانان]] است، یعنی قیامی را میتوان بغی دانست که توسط گروهی از مسلمانان، صورت گیرد؛ لذا [[شورشیان]] | از سوی دیگر بغی مخصوص [[مسلمانان]] است، یعنی قیامی را میتوان بغی دانست که توسط گروهی از مسلمانان، صورت گیرد؛ لذا [[شورشیان]] غیر مسلمان [[باغی]] محسوب نمیشوند. این در حالی است که در جرم سیاسی هیچ شرطی مبنی بر وجود [[اعتقاد]] مذهبی خاص جهت تحقق جرم سیاسی، قید نشده و مجرم سیاسی میتواند از هر [[مذهب]] یا [[اعتقادی]] که مبنای [[فکری]] او را تشکیل میدهد برخوردار باشد؛ لذا به منظور آشنایی هرچه بیشتر با پیشینه [[تاریخی]] بغی، روند تاریخی آن از عصر [[پیامبر گرامی اسلام]]{{صل}} تا دوران [[خلافت]] [[خلفا]] و [[امامت امیرالمؤمنین]] [[حضرت علی]]{{ع}} و سایر [[ائمه معصومین]]{{ع}} تا دوران معاصر، در این نوشتار مورد بررسی و کنکاش قرار میگیرد<ref>[[جعفر ناصری|ناصری]]، [[سید علی رضا حسینی|حسینی]] و [[علی رضا سلیمی|سلیمی]]، [[پیشینه تاریخی بغی و تمرد در حکومت اسلامی (مقاله)|پیشینه تاریخی بغی و تمرد در حکومت اسلامی]]، ص ۲۱۴.</ref>. | ||
==بغی و تمرد در دوران [[پیامبر اسلام]]{{صل}}== | ==بغی و تمرد در دوران [[پیامبر اسلام]]{{صل}}== |
نسخهٔ ۲۹ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۳۰
مقدمه
بهطور سنتی، تاریخنگاران گزارشهای مرتبط به گذشته را ضبط میکنند؛ هر دو سنت تاریخنگاری مکتوب و تاریخنگاری شفاهی، سعی در پاسخ به پرسشهای تاریخی از طریق مطالعه اسناد مکتوب و گزارشهای شفاهی را دارند. برای آغاز، تاریخنگاران از منابع دیگری همچون آثار باستانی، سنگنوشتهها و تصاویر استفاده میکنند. بهطور کلی، منابع علمی تاریخی را میتوان به سه رده تقسیم کرد: منابع مکتوب، منابع منقول و منابع مادی. تاریخنگاران اغلب از هر سه مورد استفاده میکنند. اما نوشتن، تاریخ و آنچه از گذشته آمده است را جدا میکند. از جمله موضوعات مهم در تاریخ فقه سیاسی، نحوه رویارویی با [خالفان حکومت اسلامی است که از حیث نظری شامل مباحث مختلفی است؛ ازاینرو در اندیشه و عمل فقیهان شیعه میتوان به مبانی و اصولی دستیافت که برای حفظ نظام اجتماع، اطاعت از نظم سیاسی مشروع ضرورت مییابد و مقابله با مخالفان حکومت اسلامی که به دنبال براندازیاند، مجاز شمرده میشود. بغی یکی از مسائل مهم فقه حکومتی است که فقها در باب جهاد به بررسی آن پرداختهاند. حقوقدانان و فقها به صراحت قائل به این نیستند که بغی همان جرم سیاسی است و در آن اختلافنظر دارند؛ ولی با توجه به تعاریفی که فقها از بغی، و حقوقدانان از جرم سیاسی ارائه کردهاند اگر نتوان گفت که بغی همان جرم سیاسی است و همه مصادیق و شرایط آن را داراست، دستکم میتوان گفت که بین آن دو رابطه عموم و خصوص مطلق برقرار است. به بیان دیگر بغی مصداق بارز جرم سیاسی و دربرگیرنده بیشتر احکام جرم سیاسی خواهد بود[۱]. بهویژه اینکه جرم بغی، از جرائم مطرح شده در حقوق اسلام است و با نظم و امنیت در جامعه اسلامی ارتباط مستقیم دارد.
این جرم شامل تجاوز و تعدی فرد یا گروهی از مسلمانان بر فرد یا گروهی دیگر از مسلمانان، و حتی شامل دولتی مسلمان بر ضد دولت دیگر میشود که ممکن است به صورت مسلحانه یا غیرمسلحانه یا از روی شبهه یا غیر شبهه صورت گیرد. از طرف دیگر جرم بغی از زمره حدودالله است و قانونگذار به تبعیت از نصوص معتبر شرعی، برای حاکمیت حق و اقتدار حکومت اسلامی و برای دفع خطر احتمالی در درون نظام به جرمانگاری بغی در قوانین موضوعه اقدام نموده و مبارزه با مرتکبین این جرم را در دستور کار قرار داده است. لکن در پارهای از احکام از جمله ماهیت مجازات و کیفیت آن گام را فراتر نهاده و از فقه امامیه عدول کرده است. در قانون مجازات اسلامی مصوب ۱۳۹۰ در ماده ۲۸۷ در فصل حدود و همچنین در ماده ۱۱۴ قانون مجازات اسلامی مصوب سال ۱۳۹۲ مجازات همه جرائم حدی، از جمله بغی، افساد فی الارض و... را، به جز محاربه، بهوسیله توبه را قابل اسقاط میداند. همچنین در اصل ۱۶۸ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران آمده است: «رسیدگی به جرائم سیاسی و مطبوعاتی علنی است و با حضور هیئت منصفه در محاکم دادگستری صورت میگیرد. نحوه انتخاب، شرایط، اختیارات هیئت منصفه و تعریف جرم سیاسی را قانون بر اساس موازین اسلامی معین میکند».
نگاهی به پیشینه تاریخی بغی از دوران رسول خدا تا عصر حاضر مؤید این نظریه است که شریعت اسلامی در برخورد با مخالفان شیوه خاصی را ارائه و بر اساس نیت و نوع جرم همواره بین حرکتهای مخالفان تفکیک قائل بوده است. زمانی که در جهان مجرم سیاسی خطرناکترین مجرم، و مجازات او تا اوایل قرن نوزدهم، مرگ، سوزاندن و مصادره اموال بود و حتی خانواده وی نیز مجازات میشدند شریعت مقدس اسلام در چهارده قرن پیش، بین جرم سیاسی با عنوان بغی و عادی تفکیک قائل شده است. در این تحقیق تلاش نگارنده بر آن است تا پژوهشی فقهی تاریخی در خصوص بغی و باغیان در تاریخ اسلام از صدر تاکنون، از دوران حکومت پیامبر اسلام(ص)، خلفای سهگانه و مولای متقیان حضرت علی(ع) و سایر امامان معصوم(ع) تاکنون انجام دهد. اهل جمل، صفین و نهروان از مصادیق بارز اهل بغی در زمان حکومت امیرالمؤمنین به شمار میآیند، در دوران معاصر نیز میتوان به داعش و گروههای تکفیری تروریستی که در کشورهای اسلامی نظیر عراق و سوریه و با هدف براندازی جمهوری اسلامی ایران و حکومت ولایت فقیه و همچنین گروهک التقاطی منافقین و سایر گروهکهای ضدانقلاب که در داخل و خارج علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران فعال بوده و هستند اشاره کرد، که بعضاً تکرار تاریخ است و هر کدام به نحوی به جدال و ستیز با حکومت اسلامی قیام کرده و درصدد براندازی حاکمیت اسلامی میباشند[۲].
ادبیات نظری و مفهومشناسی بغی و بغات
تاریخ تابعی از متغیرهای گوناگون است که انسان فقط در برخی از آنها نقش دارد. زمینشناسی و جغرافیا از متغیرهای اساسی تاریخ هستند. ضرباهنگ زایش و فرسایش کوهها، پیشروی متقابل دریا و خشکی، طغیان و تغییر مسیر رودها، میزان بارش نزولات جوی و سایر عوامل طبیعی، بر تاریخ اثرگذار هستند. عوامل انسانی مانند جمعیت، مهاجرت، فناوری و حتی نژاد اثر چشمگیری بر روند فرآیندهای تاریخی دارند. در شرایط طبیعی تقریباً برابر مانند مصر و آمریکای شمالی، نژادهای بشری، تمدنهای بسیار متفاوتی ایجاد کردهاند. بغی ریشهای عربی دارد و اهل لغت برای آن معانی متعددی ذکر کردهاند. طلب، عدول از حق، تجاوز، فساد، تکبر، دروغ، ظلم و عمل منافی عفت از آن جمله است و حسد ورزیدن را اصل معنی واژه بغی دانستهاند؛ لذا ستمگر را باغی نامیدهاند که سرانجام حسادت ورزیدن ستمگری و ظلم است[۳].
برخی از لغت شناسان آوردهاند که لفظ بغی در تجاوز و ظلم کردن والی نیز بهکاررفته است. واژه بغی و مشتقات آن در آیات قرآن نیز نودوپنج بار استعمال شده است. خداوند در در قرآن کریم میفرماید: ﴿وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾[۴]؛ لذا با توجه به آیه بغی، میتوان گفت در این مرحله هنوز قتال به مرحله درگیری، برخورد فیزیکی و آشوب نرسیده و بر همه مردم لازم است که مانع از وقوع جنگ و آشوب شوند. در اصطلاح فقیهان بغی به معنی ظلم و تجاوزی است که علیه امام و حاکم اسلامی صورت پذیرد. علمای امامیه و اهل سنت هر کدام طبق عقیده خود نظرات و تعاریفی آوردهاند. از منظر فقهای خاصه یکی از اقسام جهاد، جهاد علیه باغیان بر امام است. فقها تعریفهای مختلفی از بغی ارائه کردهاند که میتوان گفت، قدر مشترک همه آن تعاریف «شورش مسلحانه علیه امام» است. بعضی از فقها بغی را به خروج بر امام معصوم(ع) تعریف کرده و گفتهاند «کسی که بر امام معصوم از ائمه طاهرین خروج کند، خواه یک نفر باشد مانند ابنملجم و یا بیشتر مانند اهل جمل و صفین باغی است»[۵]. در مقابل، غالب فقها بغی را بر خروج بر نایب امام معصوم(ع) نیز تسری داده و بغی را به خروج بر امام عادل تعریف کردهاند. از جمله مرحوم کاشف الغطاء گفته است: «هر کس علیه امام معصوم و یا نایب او خروج کند و از فرمان او سرپیچی نماید و امر او را اطاعت نکند و نهی او را ترک نکند و یا با او از راه ترک زکات و یا خمس مخالفت ورزد و یا حقوق شرعی او را ندهد باغی است»[۶]. مرحوم صاحب جواهر نیز در تعریف بغی آورده است: «بغی در لغت به معنای متجاوز از حد و ظلم و استعلا و طلب کردن چیزی است و در عرف متشرعه خروج از اطاعت امام عادل است»[۷]. شیخ طوسی در کتاب النهایه میفرماید: «هر کس بر امام عادل خروج کند و بیعت خود را نقض کند و با احکام و فرمانهای او مخالفت کند باغی خواهد بود.»..[۸]. همچنین ابن ادریس در السرائر فرموده است: «هرکس علیه امام عادل خروج کند و بیعت خود را با او بشکند و او را در احکام و فرمانهایش مخالفت کند پس او باغی است.»..[۹].
فقهای عامه نیز بحث بغات را اغلب به عنوان بحثی مستقل و یا در ضمن بحث خوارج مطرح کردهاند. فقهای مالکی بغی را امتناع از اطاعت آنکس دانستهاند که امامتش ثابت و واجب شده است، در غیر از معصیت الهی بهواسطه قیام علیه او با توجیه فقهی و بغات را گروهی از مسلمانان معرفی میکنند که با امام اعظم جامعه یا نایب او به خاطر سرپیچی از ادای حقی که بر آنها دادن آن حق لازم است، مخالفت میکنند[۱۰]؛ لذا خروج بر حاکم ستمگر را از مصادیق بغی ندانسته و جنگ با این گروه را برای مسلمانان جایز نمیدانند. فقهای مذهب حنفیه بر هر خروج کنندهای تعبیر باغی به کار نمیبرند، چون کسانی را که علیه حکومت قیام میکنند به چهار دسته تقسیم و تنها دسته آخر را که علیه امام خروج و دارای توجیه شرعی هستند و قدرت و شوکت هم دارند، ولی خون مسلمانان را مباح و اسیر گرفتن آنها را نیز جایز نمیدانند، بغات نامیدهاند[۱۱]. در اصطلاح فقه شافعی بغی عبارت است از قیام و خروج علیه امام و رهبری جامعه اسلامی مانند جنگ جمل و امتناع از دادن حقی به امام که بر امت اسلامی لازم است آن حق را بدهند[۱۲]. از منظر حنابله بغی عبارت است از خروج بر امام و رهبر جامعه ولو اینکه غیر عادل باشد، با توجیه و تأویل فقهی که عمل آنها را تجویز میکند، به شرط آنکه دارای قدرت و نیروی کافی باشند؛ لذا با فقد هرکدام از شرایط فوق این گروه از افراد در زمره قطاع الطریق قرار میگیرند[۱۳].
نافرمانی مدنی از نظر لغوی ترکیبی است. نافرمانی در نقطه مقابل اطاعت یا فرمانبرداری، یکی از مفاهیم مناسبات قدرت است و به معنای سرپیچی از دستور و اطاعت نکردن از فرامین مورد استفاده قرار میگیرد. مدنی هم به معنای شهروندی است. نافرمانی مدنی اقدامی است که شهروندی با اتکا به ابزار مسالمتآمیز در راستای سرپیچی علنی و اعلام شده از فرامین که به نام هنجار و یا آموزههای مافوق صادرشده، ولی به نظر نامشروع میآید در مقابل قانون، حکم یا فرمانی مقتدرانه صورت میدهد[۱۴]. جان راولز متفکر و فیلسوف آمریکایی معتقد است که نافرمانی مدنی خود را در کنشی علنی، مسالمتآمیز و وجدانی، اما مغایر قانون و معمولاً باهدف تغییر قوانین و یا تغییر سیاست حکومت متجلی میسازد[۱۵]؛ لذا هر اقدام قانونشکنانه آشکار و عمدی که باهدف جلب توجه همگان به نامشروع بودن برخی قوانین یا نادرستی آنها از جنبه اخلاقی و عقلانی صورت گیرد، نافرمانی سرپیچی مدنی یا نافرمانی مدنی است[۱۶].[۱۷]
نگاهی به پیشینه تاریخی بغی و تمرد
حکومتها و پادشاهان و حکمرانان همواره مجرمان سیاسی یعنی همان مخالفان، شورشیان، مجرمان، باغیان و... حکومت خود را از جمله خطرناکترین دشمنان خود و جامعه به شمار میآورند، بهطوریکه نوعاً به منظور حفاظت از قدرت و حاکمیت خود در مقابل این افراد شخصاً میایستند و یا تحت نظارت مستقیم خود به مجازات آنها اقدام میکنند. مجازاتی که بعضاً جنبه انتقام خصوصی دارد تا جنبه عمومی و اجتماعی. به همین دلیل است که مجازات مجرمان سیاسی در حکومتهای غیر اسلامی و حتی غیر دینی تا قبل از قرون هجدهم و نوزدهم میلادی به مراتب شدیدتر و وحشیانهتر از مجازات مجرمان عادی بوده است و حتی از محدوده جسم و جان شخص مجرم فراتر رفته، خانواده و بستگان او را نیز دربرمیگرفت.
گروهی از دانشمندان اسلامی که در فقه جزایی و حقوق نوین تحقیق و مطالعاتی داشتهاند، این نظریه را طرح کردهاند که در اسلام عنوان و مفهومی وجود دارد که دقیقاً منعکسکننده همان مفهوم جرم سیاسی است. اینها در واقع بین دو اصطلاح فقهی بغی و اصطلاح جزای عرفی جرم سیاسی ترادف قائل شده و معتقدند که بغی همان جرم سیاسی و مجرم سیاسی در اسلام همان باغی است[۱۸]. اگرچه شباهتهای بسیاری را میتوان در خصوص شرایط و ضوابط تشخیص و اصول حاکم بر موارد تحقق بغی بهطور خاص و عام و جرائم سیاسی بهطور عام مشاهده نمود و آثار و نتایج مشابه و بعضاً یکسانی را در هر دو پدیده، سراغ گرفت. اما نگاهی به پیشینه تاریخی بغی از دوران رسولالله تا قرن معاصر و دوران حاضر نشانگر این نظریه است که شریعت اسلامی در برخورد با مخالفان، شیوه خاصی را ارائه و بر اساس نیت و نوع جرم همواره بین حرکتهای مخالفان تفکیک قائل بوده است. زمانی که در جهان مجرم سیاسی خطرناکترین مجرم و مجازات او تا اوایل قرن نوزدهم؛ مرگ، سوزاندن و مصادره اموال بود و حتی خانواده وی نیز مجازات میشدند شریعت مقدس اسلام در چهارده قرن پیش بین جرم سیاسی با عنوان بغی و جرم عادی تفکیک قائل شده است.
از سوی دیگر بغی مخصوص مسلمانان است، یعنی قیامی را میتوان بغی دانست که توسط گروهی از مسلمانان، صورت گیرد؛ لذا شورشیان غیر مسلمان باغی محسوب نمیشوند. این در حالی است که در جرم سیاسی هیچ شرطی مبنی بر وجود اعتقاد مذهبی خاص جهت تحقق جرم سیاسی، قید نشده و مجرم سیاسی میتواند از هر مذهب یا اعتقادی که مبنای فکری او را تشکیل میدهد برخوردار باشد؛ لذا به منظور آشنایی هرچه بیشتر با پیشینه تاریخی بغی، روند تاریخی آن از عصر پیامبر گرامی اسلام(ص) تا دوران خلافت خلفا و امامت امیرالمؤمنین حضرت علی(ع) و سایر ائمه معصومین(ع) تا دوران معاصر، در این نوشتار مورد بررسی و کنکاش قرار میگیرد[۱۹].
بغی و تمرد در دوران پیامبر اسلام(ص)
از آنجا که در زمان پیامبر اسلام(ص) مسئله بغی اتفاق نیفتاد، مستند اصلی آن بعد از آیه برای شیعیان و اهل سنت سیره امام علی(ع) است. حضرت رسولالله بارها به علی(ع) فرموده بود که پس از مرگ من حوادث ناگواری رخ خواهد داد و ناکثین و قاسطین و مارقین با تو به جنگ برمیخیزند و شورش و بغی خواهند کرد. حضرت نیز در نهجالبلاغه میفرماید: «من بین این دو امر قرار گرفتم؛ یا با اهل بغی نبرد کنم و یا به آنچه پیامبر آورده کفر ورزم». ابوایوب انصاری صحابی پیامبر اعظم(ص)، بعد از جنگ بصره و قبل از شروع جنگ صفین، یعنی در آغاز حرکت به صحنه نبرد در عراق در جواب سؤالی که چرا با گروههای مسلمان میجنگید؟ گفت نبی مکرم اسلام ما را موظف کرده همراه علی(ع) با پیمانشکنان بجنگیم که جنگیدیم؛ با بیدادگران منحرف بجنگیم که اینک به کارزار معاویه و طرفدارانش روانهایم و مأمور فرموده همراه علی(ع) با از دین برگشتگان بجنگیم که هنوز آنان را ندیدهایم. اسناد تاریخی مشابهی نشان میدهد که این حقیقت علاوه بر اصحاب و اهل بصیرت بر افکار عمومی هم مسلم بوده است. فقهای ادوار بعد نیز همین نظر را داشتهاند. محمد بن حسن شیبانی حنفی (۱۸۷ق) و امام الحرمین در کتاب ارشاد و قاضی ابوبکر بن العربی در تفسیر آیه نهم سوره حجرات، امام علی(ع) را امام عادل و حکومتش را قانونی و مشروع میدانند و اصحاب جنگهای سهگانه را اهل بغی دانسته و معاویه، اصحاب جمل و نهروان را شورشی و باغی شمردهاند. این گروههای سهگانه در تاریخ اسلام به نامهای ناکثین (پیمانشکنان)، قاسطین (ستمگران و متجاوزان از خط حق) و مارقین (گمراهان و از دین بیرون رفتگان) معروفاند. سابقه این نامگذاری مربوط به عصر پیامبر(ص) است. آن حضرت خود از این سه گروه چنین توصیفی کرده و به علی(ع) و دیگران یادآور شده بود که حضرت علی با این سه گروه نبرد خواهد کرد. ابنکثیر آورده است که پیامبر اعظم وارد خانه ام سلمه شد، سپس علی(ع) نیز آمد، حضرت رو به همسرش کرد و گفت: «ای ام سلمه، این علی نبرد کننده با ناکثان، قاسطان و مارقان بعد از من است». مراجعه به کتب حدیث و تاریخ صحت حدیث فوق را ثابت میکند و علامه امینی در کتاب الغدیر خود قسمتی از صور و مدارک آن را جمع کرده است[۲۰].
تاریخ مارقین گواهی میدهد که آنها پیوسته بر حکومتهای زمان خود پرخاشگر بودند و زیر بار هیچ حکومتی نمیرفتند. نه حاکمی و نه حکومتی را به رسمیت میشناختند. حاکم عادل مانند امام علی(ع) و حاکم منحرفی مانند معاویه در نظر آنان فرقی نمیکرد و رفتار آنها با مروان و یزید، مثل رفتارشان با عمربنعبدالعزیز بود. سابقه تفکر خارجیگری به عصر رسولالله برمیگردد. گروهی در دوران حضرت ختمیمرتبت فکر و ایده خود را به نحوی اظهار میکردند و سخنانی میگفتند که روحیه پرخاشگری در آنها نمایان بود. پیامبر(ص) غنائم جنگ حنین را بنابر مصالحی تقسیم کرد و برای تألیف قلوب مشرکان تازهمسلمان که سالیان درازی با اسلام در حال جنگ بودند، به آنان سهم بیشتری داد. در این موقع حرقوص بن زهیر زبان به اعتراض گشود و بیادبانه رو به پیامبر اسلام کرد و گفت: «عدالت کن». گفتار دور از ادب وی، حضرت ختمیمرتبت را ناراحت کرد و در پاسخ فرمود: «وای بر تو، اگر عدالت نزد من نباشد، در کجا خواهد بود؟». عمر در این هنگام پیشنهاد کرد گردن او را بزنند ولی پیامبر(ص) نپذیرفت و از آینده خطرناک او خبر داد و فرمود: «او را رها کنید که پیروانی خواهد داشت که در امر دین بیش از حد کنجکاوی خواهند کرد و همچون پرتاب تیر از کمان، از دین بیرون خواهند رفت»[۲۱].
روایات مشهور و معروف سخن رسول خداست به عمار یاسر، آنجا که حضرت محمد(ص) با کمک یاران خود مسجدالنبی را میساخت. گروهی از سادگی عمار سوءاستفاده کردند و بیش از تحمل عادی او بر وی سنگ حمل کردند، که عمار به رسولالله عرض کرد: «مرا با حمل این بار سنگین کشتند». پیامبر هم در پاسخ فرمود: «ای عمار تو نخواهی مرد تا اینکه گروه تجاوزگر رویگردان از حق، تو را میکشند و آخرین بهره تو از دنیا جرعهای شیرست». این سخن در جنگ صفین نشانه حقانیت و ملاک تشخیص ظلم و باغی از مظلوم قرار گرفت و گروهی که روایت پیامبر(ص) در مورد عمار را شنیده بودند با شهادت عمار در همان عرصه پیکار موضع خود را عوض کرده و از اردوگاه معاویه خارج شدند و به سپاه علی(ع) پیوستند. به عنوان نمونه زبید بن عبد خولانی از فرماندهان سپاه معاویه در جنگ صفین بود که با عدهای خود را تسلیم مولای متقیان علی(ع) نمود[۲۲].[۲۳]
بغی و تمرد در دوران خلافت خلفای سهگانه
خلفای راشدین اصطلاحی است که به چهار خلیفه بعد از پیامبر اسلام(ص) یعنی ابوبکر و عمر و عثمان و علی ابن ابی طالب(ع) گفته میشود. اهل سنت عقیده دارند که پیامبر(ص) شخص خاصی را به عنوان جانشین خود معرفی نکرد و در برابر شیعیان عقیده دارند پیامبر(ص) به فرمان خداوند بارها علی(ع) را به عنوان جانشین خود معرفی کرد از جمله در دعوت خویشاوندان (یومالدار) و غدیر خم بعد از رحلت پیامبر اسلام(ص) درحالیکه گروهی از صحابه و علی(ع) مشغول غسل دادن پیکر پیامبر(ص) بودند گروه دیگری از صحابه در محلی به نام سقیفه جمع شده تا جانشین پیامبر اعظم(ص) را تعیین کنند. هنگامی که این خبر به ابوبکر رسید وی به همراه عمر به آن محل رفتند درحالیکه علی(ع) همچنان مشغول دفن پیکر پیامبر اسلام بود. در محل سقیفه مناقشاتی رخ داد تا اینکه بر اثر سخنان عمر با ابوبکر بیعت شد و وی به عنوان جانشین پیامبر اسلام انتخاب گردید، درحالیکه بر اساس برخی از کتب تاریخی مانند طبری در همان محل عدهای به طرفداری از علی ابن ابیطالب(ع) پرداختند. بر اساس متون تاریخی تا زمانی که فاطمه زهرا دختر پیامبر اسلام زنده بود، نتوانستند از علی(ع) برای ابوبکر بیعت بگیرند. در دوران ابوبکر لشکریان مسلمین توانستند مدعیان پیامبری در شبهجزیره را سرکوب کنند. در دوران خلیفه دوم لشکریان مسلمین سرزمین ایران و شام را فتح کردند. بعد از آنکه خلیفه دوم براثر حادثهای به شدت زخمی شد دستور داد برای انتخاب خلیفه بعدی شورایی تشکیل شود که اعضای آن شش نفر بودند از جمله عثمان و عبدالرحمن و حضرت علی(ع). خلیفه دوم دستور داد اگر نظرات مساوی شد آن کسی خلیفه بشود که عبدالرحمن وی را تأیید کند. عبدالرحمن به علی ابن ابیطالب(ع) پیشنهاد مقام خلافت را با سه شرط داد اول پیروی از سنت پیامبر دوم پیروی از قرآن و سوم پیروی از شیوه حکومت خلیفه اول و دوم. علی(ع) شرط سوم را قبول نکرد اما عثمان قبول کرد و به مقام خلافت رسید. در تمامی دوران خلیفه اول و دوم و سوم علی(ع) در هیچکدام از فتوحات اسلامی در مرزها شرکت نکرد. دوران خلافت عثمان حدود دوازده سال و دوران خلافت امیرالمؤمنین علی(ع) نزدیک به پنج سال طول کشید.
در زمان خلافت خلیفه اول حوادثی تحت عنوان بغی دیده نمیشود و تنها داستان مالک بن نویره نقل شده که پس از رحلت رسولالله و خلافت ابوبکر مدتی از دادن زکات مال خود امتناع کرده بود و استدلال و توجیه شرعی خود را آیه ۱۰۳ سوره توبه میدانست که خداوند متعال در این آیه میفرماید: «ای رسول خدا؛ از اموال آنها صدقه بگیر تا آنها را پاک و پاکیزه نمایی و برای ایشان دعا کن که دعای تو مایه آرامش آنها است». مالک میگفت دعای ابوبکر برای ما آرامش خاطر نمیآورد؛ لذا خلیفه دستور داد که زکات را از او بستانند و خالد بن ولید را برای سرکوبی وی اعزام کرد. خالد با قساوت تمام او و قبیلهاش را قتلعام کرد و توبهاش را نپذیرفت... با شنیدن این خبر موجی از اعتراض میان مؤمنان ایجاد شد و همه مردم عمل او را محکوم و مجازات خالد را خواستار شدند. خلیفه برای تبرئه او گفت: «خالد اجتهاد کرده و به خطا رفته است». علمای اهل سنت عمل مالک را بغی دانسته و برخورد حکومت را نیز سرکوب باغیان شمردهاند[۲۴].
آنچه آزادی عمل دستگاه خلافت را در سرکوبی مخالفان زمینهساز شد، فتنه ارتداد بود. در هیاهوی سیاسی، گویی گرایش محدود به ارتداد در شماری از قبیلههای عرب و سرزمین حجاز به گونهای بزرگنمایی شد که افکار عمومی مدینه ضرورت سرکوبی آن را پذیرفت. چنین بود که نیروهای هوادار خلافت را فرصتی فراهم شد که فراتر از خنثیسازی توطئه و فتنه ارتداد، با این بهانه هرگونه مخالفتی را سرکوب کنند. آنچه در این زمینه با اجماع تاریخنگاران پذیرفته شده است، جنایت سهمگین خالد بن ولید است در کشتن مالک بن نویره و نمایش تکاندهندهترین شکل خشونت آلوده به زشتترین شهوت[۲۵]. در زمان خلافت خلیفه دوم هم خبری به عنوان بحث بغی و باغیان مطرح نیست و حادثهای در این خصوص نقل نشده است. اما در زمان خلیفه سوم؛ عثمان دست به کشتار مسلمانان زد و خون مسلمانان را ریخت. ضربوجرح صحابه بزرگ رسولالله همچون عبدالله بن مسعود، تبعید شخصیتهای بزرگی چون ابوذر، بذل و بخشش بیحدوحساب بیتالمال به خویشاوندان، و از همه آنان خطرناکتر مستولی کردن بنیامیه بر مردم که رسولالله بارها از دادان منصب به آنها نهی کرده و فرموده بود که اگر آنها را بر منبر من دیدید گردن آنها را بزنید. خلفایی چون عثمان نهتنها در راه پیشرفت فرهنگ اسلامی قدمی برنداشتند، بلکه با روش و منش خود سدی بزرگ در مقابل جریان تبلیغی صحابه پیامبر(ص) گردیدند. آنها با هدایت جامعه به سوی ارزشهای دوران جاهلی، مشکل بزرگی به نام اسلام جاهلی فرا روی حکومت امیرالمؤمنین علی(ع) قرار دادند. تعصب فامیلی و خویشاوندی در زمان خلیفه سوم بهقدری شدت یافت که تمام معیارهای اصولی که یک حاکم حتی برای حفظ حکومت باید به آن پایبند باشد، تحتالشعاع این تعصب قرار گرفته بود[۲۶].[۲۷]
بغی و تمرد در دوران امامت و حکومت امیرالمؤمنین حضرت علی(ع)
حوادثی که در زمان عثمان اتفاق افتاد، زمینه خلافت علی(ع) و بیعت مردم با آن حضرت را فراهم ساخت. در تاریخ خلافت اسلامی هیچ خلیفهای مانند علی(ع) با اکثریت قریب به اتفاق آراء برگزیده نشده و گزینش او اینچنین به آراء صحابه و نیکان از مهاجر و انصار و فقها متکی نبوده است. این تنها علی(ع) است که خلافت را به این شکل و به دموکراتیکترین شیوه آن به عهده گرفت[۲۸]. امام علی(ع) در ذیالحجه سال ۳۵ق، در پی اصرار و اتفاقنظر مردم مدینه از مهاجران و انصار، و بهرغم میل باطنی خود، زمام خلافت را به دست گرفت، همه جز عده اندکی که گرایش عثمانی داشتند، با حضرت بیعت کردند و عدهای از مخالفان به شام و مکه گریختند. طلحه بن عبیدالله و زبیر بن عوام، دو تن از سرشناسان صحابه، که خود از نامزدهای تصدی حکومت بودند به حضرت علی(ع) دست بیعت دادند. حضرت در دوران خلافتش با سه دسته دشمن روبهرو بود و با آنها به پیکار برخاست و در مدت پنج ساله خلافت لحظهای از خطر آنان ایمنی نیافت. این سه گروه عبارت بودند از اصحاب جمل (طلحه و زبیر) که آنان را ناکثین نامید، اصحاب صفین (معاویه و یارانش) که آنان را قاسطین خواند و اصحاب نهروان که آنها را مارقین میخواند. سابقه این نامگذاری به دوران پیامبر(ص) بازمیگشت که به او فرموده بود پس از من با ناکثین و مارقین و قاسطین جنگ خواهی کرد[۲۹].
حضرت علی(ع) در خطبه شقشقیه در مورد این سه گروه میفرماید: «پس چون به امر خلافت قیام کردم طایفهای نقض بیعت کردند (ناکثین) و جمعیتی از دین بیرون رفتند(مارقین) و جمعیتی از اول سرکشی و طغیان کردند (قاسطین)». به اعتقاد شیعیان، علی(ع) جانشین بلافصل پیامبر(ص) و نخستین امام امت اسلامی پس از رسولالله است. لکن اهل سنت و دیگر مذاهب غیر شیعی، علی(ع) را چهارمین خلیفه میدانند. علیایحال در دوران حکومت و امامت حضرت، بغی و باغیگری در اوج خود قرار گرفته و به همین جهت در این خصوص سیره علوی در برخورد با باغیان مدنظر فقهای عامه و خاصه قرار گرفته است. شافعی امام مذهب شافعیه و از فقهای برجسته اهل سنت معتقد است که سیره جنگ با مشرکان از پیامبر اسلام اخذ میشود، سیره جنگ با مرتدان از خلیفه اول و سیره جنگ با بغات از رفتار حضرت علی(ع) گرفته میشود[۳۰]؛ لذا تمامی فقهای فریقین که بحث بغی را در کتب فقهی خود مطرح کردهاند، مستندات آن را از رفتار حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) با سه گروه باغی ناکثین، قاسطین و مارقین اخذ کردهاند. بنابراین به اهم وقایع و پیشینه بغی و بغات و جنگهای دوران امامت حضرت به اختصار اشاره میشود[۳۱].
واقعه جمل
حضرت علی(ع) در نخستین روزهای حکومت خویش مشغول پاکسازی محیط جامعه اسلامی از حکام خودکامهای شد که بیتالمال مسلمانان را تیول خویش قرار داده، بخش مهمی از آن را به صورت گنج درآورده بودند و بخش دیگر را در راه مصالح شخصی خود مصرف میکردند و هر کدام در گوشهای حاکمی خودمختار و غارتگر شده بودند. همزمان با این پاکسازی، عدهای از اصحاب توقع داشتند که حضرت مسئولیتهایی از حکومت را به آنان بسپارد. از جمله طلحه و زبیر را میتوان نام برد. آنان از اینکه در حکومت علی(ع) به استانداری منطقهای منصوب شوند ناامید شدند. از طرف دیگر، از جانب معاویه به هر دو نفر آنان نامهای، به یک مضمون رسید که آنان را امیرالمؤمنین خوانده و یادآور شده بود که از مردم شام برای آن دو بیعت گرفته است و باید هرچه زودتر شهرهای کوفه و بصره را اشغال نمایند، پیش از آنکه فرزند ابوطالب بر آن دو شهر مسلط شود و شعار آنان در همهجا این باشد که خواهان خون عثمان هستند و مردم را برگرفتن انتقام او دعوت کنند، این دو صحابی سادهلوح، فریب نامه معاویه را خوردند و تصمیم گرفتند که از مدینه به مکه بروند و در آنجا به گردآوری افراد و سازوبرگ جنگ بپردازند. آنان برای اجرای نقشه معاویه به حضور امام(ع) رسیدند و گفتند: «ستمگریهای عثمان را در امور مربوط به ولایت و حکومت مشاهده کردی و دیدی که وی جز به بنیامیه به کسی نظر و توجه نداشت. اکنون که خدا خلافت را نصیب تو ساخته است ما را به فرمانروایی بصره و کوفه منصوب نما». امام فرمود: «آنچه خدا نصیب شما فرموده است به آن راضی باشید تا من در این موضوع بیندیشم. آگاه باشید که من افرادی را برای حکومت میگمارم که به دین و امانت آنان مطمئن و از روحیات آنان آگاه باشم». طلحه و زبیر از جمله کسانی بودند که با عنایات خلیفه دوم به شورای خلافت راه یافتند و در زمان خلیفه سوم ثروت فراوانی جمع کردند اما پس از رشد افکار مخالف علیه عثمان، به قصد فرصتطلبی شدیدترین دشمنیها را در حق عثمان بهجای آوردند تا اینکه عثمان به قتل رسید. اما اقبال عمومی به علی(ع) آنچنان بود که ایشان نیز در زمره مبایعان درآمدند و از نخستین بیعت کنندگان با حضرت شدند، به این امید که جایگاه خود را تثبیت کنند. آنها اندکی پس از خلافت حضرت امیر(ع) سهم خود را طلب کردند و پیشنهادشان منصوب شدن به ولایت بصره، کوفه و یا شام بود. حضرت نیز که خود را وامدار هیچ شخص و یا گروهی نمیدانست و خلافت را وسیلهای جهت اجرای فرامین الهی و سنت نبوی میدانست، نمیتوانست برای خشنودی عدهای زیادهطلب، پیمانی را که با خدای خویش بسته بود زیر پا بگذارد و با آنان از در سازش برآید. بدین ترتیب آنها با ناامیدی محضر علی(ع) را ترک کرده و درصدد کارشکنی و نقض بیعت برآمدند و به بهانه عمره راهی مکه شدند. در همین حال امام آنان را از کارشکنی بر حذر داشت اما آنها به محض خروج از مدینه بنای مخالفت گذاشتند و در برخورد با دیگران بیعت خود را نفی و یا آن را از روی اجبار و اکراه اعلام مینمودند[۳۲].
دیگر دشمن علی(ع)، عایشه دختر خلیفه اول و همسر پیامبر(ص) بود. عایشه با عنوان امالمؤمنین روایاتی جعل کرد که در آنها علاقه خاص رسولالله به وی بیان شده بود؛ روایاتی که گاه عدالت خاتمالنبیین را زیر سؤال میبرد. این زن جایگاه ویژهای در بین مسلمانان پیدا کرده بود، توجه خاص خلیفه دوم به او نیز در ایجاد این جایگاه ممتاز در بین همسران پیامبر بیتأثیر نبود. عایشه از دشمنان شماره یک عثمان بود و مردم را بر ضد او تحریک میکرد و در اوج مخالفت مردم با عثمان با زیرکی به مکه رفت تا درصورتیکه اتفاقی افتاد چندان مقصر جلوه نکند. مخالفتهای عایشه باعثمان با خیال به قدرت رسیدن طلحه صورت میگرفت. بنابراین پس از به حکومت رسیدن حضرت علی(ع) چون به مقصود نرسیده بود، مخالفتهای خود را با آن حضرت شروع کرد و نقش اول را در تشجیع مردم برای جنگ با مولای متقیان به عهده گرفت. در زمانی کوتاه طلحه و زبیر و عایشه و استانداران معزول عثمان که غالباً از بنیامیه بودند و دیگر مخالفان آن حضرت، خود را به مکه رساندند. در این میان معاویه نیز که در شام برای بهرهبرداری سیاسی از قتل عثمان لحظهشماری میکرد، پس از دریافت نامه مروان بن حکم که در آن معاویه ولی دم عثمان خطاب شده بود زمینه را آماده میدید اما میدانست که اگر در آن زمان دست به عملی بزند راه را برای خلافت طلحه و زبیر باز میکند. ازاینرو تنها به تحریک آنها جهت تصرف بصره و جنگ با حضرت اکتفا نمود و با ارسال نامه و نامیدن زبیر با عنوان امیرالمؤمنین نوشت که از اهل شام برای او بیعت گرفته است و باید قبل از علی عراق را بگیرد که شام نیز برای او آماده شده است. زبیر با دیدن نامه خوشحال و مسرور با آرزوی خلافتی که حتی در حکومت علی(ع) به امارت استانی از آن نرسیده بود در تدارک حمله به بصره درآمد. اصحاب جمل با تأکید عبدالله بن عامر والی عثمان در بصره که وعده صد هزار شمشیر آماده به ایشان داده بود، به سوی بصره رفتند. عایشه رهبری معنوی را به عهده گرفته بود و تا هنگامی که شتر عایشه پی نشده بود جنگ جمل ادامه یافت. حفصه همسر دیگر پیامبر نیز برای حرکت به بصره اعلام آمادگی و همراهی نمود ولی برادرش عبدالله بن عمر از رفتن او جلوگیری کرد[۳۳].
اصحاب جمل روانه بصره شدند و در بین راه هرجا به طرفداران علی(ع) برخورد میکردند قتلعام مینمودند تا اینکه وارد بصره شدند. عثمان بن حنیف استاندار منصوب علی(ع) را در بصره دستگیر و به دستور عایشه موهای سر و صورت او را کندند و از شهر اخراج نمودند و به نقل از مورخین اهل سنت هفتاد نفر را بدون هیچ جرمی کشتند. ابن جوزی مینویسد: «بیتالمال بصره را غارت کرده و هفتاد مرد را از مسلمانان بدون هیچ جرمی کشتند که این اولین کشتهشدگان هستند که در اسلام از روی ظلم کشته شدند»[۳۴].
زمانی که خبر تصرف بصره به حضرت رسید و وضعیت عثمان بن حنیف را مشاهده کرد با فرستادن امام حسین(ع) و عمار به کوفه، سپاهی نههزارنفری تجهیز و به بصره عزیمت نمودند. امام سعی فراوان کرد تا کار به جنگ مسلحانه نینجامد و به صورت مسالمتآمیز به پایان رسد به همین خاطر در بین راه نامههایی به عایشه و طلحه و زبیر نوشت[۳۵]. قبل از درگیری امام قرآنی به دست گرفت و آن را به دست یکی از اصحاب خود داد و او را نزد سپاهیان جمل فرستاد، اما هیچیک از راهها و پیشنهادها کارگر نیفتاد و گروه باغی همچنان بر جنگ اصرار میکردند و فرستاده امام را که با خود قرآن آورده بود کشتند. بااینحال امام صبر کرد که دشمن آغازگر جنگ باشد. درگیری آغاز شد و سپاه دشمن شکست سختی خورد و با پی شدن شتر عایشه جنگ خاتمه یافت و پس از پایان جنگ امام دستور داد مجروحی را نکشید اسیری را دنبال نکنید و هر کس را که سلاح بر زمین گذاشت، امان دهید[۳۶].
امام(ع) باقیمانده روز را در میدان نبرد به سر برد و مردم بصره را دعوت کرد که کشتگان خود را به خاک بسپارند. به نقل از طبری، امام بر کشتگان ناکثان از بصره و کوفه نماز گزارد و بر یاران خود که جام شهادت نوشیده بودند نیز نماز گزارد و آنان را به خاک سپرد. سپس دستور داد که تمام اموال مردم را به خودشان بازگردانند به جز اسلحهای که بر آنها علامت حکومت باشد[۳۷]. جنگ جمل در نهایت با پیروزی سپاهیان حضرت علی(ع) به پایان رسید، اما این جنگ نتایج بسیار سوئی برای اسلام و جامعه اسلامی دربرداشت. تحلیل توان رزمی و دفاعی مسلمانان و سپاهی که باید علیه معاویه بهکارگیری میشد، ایجاد جو دودلی و دشمنی بین مردم بصره و کوفه و آثار زیانبار دیگر، همه و همه از نتایج جنگ داخلی و بغی مخالفان امام و حاکم اسلامی در تاریخ اسلام بود[۳۸].
واقعه جنگ صفین
در شکلگیری هر فتنه عنصرهای سیاسی و اقتصادی در پیوندی تنگاتنگ نقش دارند، پیدایش و ظهور آن را نیز شکلهایی متفاوت است. گویی نخست فتنه با رنگی سیاسی نمایان میشود، آنگاه با بکار گرفتن اهرمهای اقتصادی، تعادل جامعه را دستخوش اهداف خود میکند. در پی دگرگونیهای سیاسی و اقتصادی باور و اندیشههای مردم قربانی میشود[۳۹]. با روی کار آمدن خلیفه اول دست علی(ع) و یاران و صحابه پیامبر(ص) بسته شد و راه برای عناصری مانند معاویه باز شد. خلیفه دوم معاویه را به عنوان استاندار شام منصوب و خلیفه سوم نیز او را در همان مقام ابقاء نمود. مردم شام نیز در دوران حکومت خلیفه دوم اسلام آورده بودند و پس از آزاد شدن از چنگال خونین حکام روم، فقط چند روزی مزه عدالت و رحمت اسلام را چشیدند، ولی هیچ اطلاعی از احکام و معارف آن نداشتند. آنان علی(ع) و اهل بیت پیامبر(ص) را نمیشناختند و تنها از اسلام، معاویه را دیده بودند و گفتههای او را شنیده بودند. ازاینرو نماز جمعه را به دستور معاویه شنبه و چهارشنبه میخواندند[۴۰]. پس از محاصره و کشته شدن خلیفه سوم، معاویه که خود از عوامل مؤثر در قتل خلیفه بود موقعیت را برای سوءاستفاده از قتل عثمان و علم کردن پیراهن او مناسب دیده و به بهانه خونخواهی خلیفه، دست به شورش علیه امام المتقین علی(ع) زد. امام(ع) پرده از پنهانکاری معاویه برمیدارد و دست داشتن او در قتل خلیفه را مشخص میکند و میفرماید: «کدامیک از من و تو با عثمان دشمنی کردیم و راههایی را که به قتل او منتهی میشد بیشتر نشان دادیم؟ آنکس که بیدریغ درصدد یاری او برآمد، اما عثمان به موجب یک سوءظن بیجا خود طالب سکوت او شد و کنارهگیری او را خواست یا آنکس که عثمان از او یاری خواست و او وقت گذراند و با وقتگذرانی موجبات مرگ او را برانگیخت تا مرگش فرارسید؟»[۴۱] و در نامه دیگر به معاویه مینویسد: «اما اینکه تو فراوان مسئله عثمان و کشتهشدگان او را طرح میکنی، تو آنجا که یاری عثمان به سودت بود او را یاری کردی و آنجا که یاری او به سود خود او بود او را واگذاشتی»[۴۲]. فراریان و مجرمان و افرادی که از ترس اجرای حد شرعی گریخته و به شام آمده بودند، فرمانداران و استانداران معزول که از عدالت علی(ع) بیم داشتند و دربار معاویه را پناهگاهی مطمئن برای خود میدیدند و امثال این افراد دنیاپرست و مقامطلب، سپاه شام را حرکت دادند و سرکردگی آنها را خود معاویه به عهده گرفت. امام با دیدن پرچم معاویه و اهل شام فرمود: «قسم به خدایی که دانه را شکافت و انسانها را آفرید، این مردم اسلام نیاوردند بلکه تسلیم شدند و کفرشان را پنهان کردند تا اعوان و انصار پیدا کنند، آنگاه آن را آشکار سازند و دشمنی و خصومت خود را علیه ما اظهار خواهند کرد»[۴۳].
بعد از طی مقدمات، جنگ شروع شد و سپاه معاویه در آستانه شکست قطعی قرار گرفت. کشته شدن عمار که از علائم متجاوز و ستمگر بودن سپاه شام بود، شکافی در سپاه معاویه ایجاد کرد که با سرعت به وسیله شایعه و دروغ بزرگ مبنی بر آنکه آنکس که عمار را به جنگ آورده قاتل اوست خنثی شد. سپاه معاویه در آستانه نابودی قرار گرفت اما توطئه بر نیزه کردن قرآن به وسیله عمروعاص سپاه امام را به دو دسته تقسیم کرد؛ دستهای که حدود دوازده هزار نفر بودند امام را احاطه کرده و او را مجبور به قبول حکمیت کردند و بعدها خوارج را تشکیل دادند و دستهای دیگر مانند مالک اشتر با اعتقاد راسخ به امام برای هرگونه جانفشانی آماده بودند ولی شمشیر آنها بر جهل خوارج کارگر نیفتاد و عاقبت امام(ع) برای رعایت مصالح مسلمانان حاضر به قبول حکمیت شد. همین گروه در انتخاب حکم نیز رأی خود را بر امام تحمیل کردند و ابوموسی اشعری را که مردی بیتدبیر و سادهلوح و دارای عقیده خارجیگری بود به عنوان حکم از طرف امام برگزیدند و معاویه نیز عمروعاص را حکم قرار داد و عاقبت آن نیز بر همگان مشخص گردید. با توجه به نتیجه حکمیت، همین گروه که خود عامل این وضع شده بود امام را مقصر دانسته و بر امام خروج کردند. خوارج یعنی شورشیان، این واژه از خروج به معنی سرکشی و طغیان گرفته شده است. اولین بار گروهی به نام خوارج در جریان حکمیت پیدا شدهاند. این افراد در ابتدا به عنوان یک فرقه یاغی و سرکش بودند و به همین جهت خوارج نامیده شدند ولی کمکم برای خود اصول عقایدی تنظیم کردند. شهید مطهری در مورد ریشه حرکت خوارج میگوید «حزبی که در ابتدا فقط رنگ سیاست داشت تدریجاً به صورت یک فرقه مذهبی درآمد و رنگ مذهب به خود گرفت. خوارج بعدها به عنوان طرفداران یک مذهب دست به فعالیتهای حادی زدند. کمکم به فکر افتادند که به خیال خود ریشه مفاسد دنیای اسلام را کشف کنند و به این نتیجه رسیدند که عثمان و علی(ع) و معاویه همه خطاکار و گناهکارند و ما باید با مفاسدی که به وجود آمده مبارزه کنیم؛ امربهمعروف و نهی از منکر نماییم؛ لذا مذهب خوارج تحت عنوان وظیفه امربهمعروف و نهی از منکر به وجود آمد»[۴۴].[۴۵]
واقعه نهروان
جنگ نهروان از جنگهای دوره خلافت و حکومت امیرالمؤمنین علی(ع) است که بعد از جنگ صفین و در پی ماجرای حکمیت در صفر سال ۳۸ق روی داد. یک سوی این جنگ، گروه موسوم به مارقین یا خوارج بودند. در خصوص پیشبینی پیدایش خوارج پیامبر گرامی اسلام در پاسخ به انتقاد گستاخانه ذوالخویصره تمیمی که بیتوجه به رفتار رسولالله گفت ای پیامبر خدا به دادگری پایبند باش! فرمودند وای بر تو! اگر من دادگری نکنم، کیست که دادگری بتواند؟... او را یارانی است که در پرتو نماز، روزه و قرآن خواندنشان، نماز و روزه هیچیکیتان را رنگی نخواهد بود! با این همه از دین خدا چنان شتابان فاصله گیرند که تیر از کمان![۴۶] آنگاه حضرت ویژگیهای را برشمردند که سالهای بعد در فرهنگ و راه و رسم خوارج دیده شد[۴۷]. در این جنگ، خوارج شکست سختی از سپاه امام(ع) خوردند و گفتهاند کمتر از ده نفر از خوارج توانستند فرار کنند که یکی از آنان عبدالرحمن بن ملجم مرادی، قاتل امیرالمؤمنین(ع) بود. بنابر برخی روایات، خوارج در جنگ جمل و جنگ صفین در سپاه امام علی(ع) حضور داشتند. برخی اقدامات خوارج برای رسیدن به مقاصد شوم خود عبارت بود از: انجام ملاقات خصوصی با امام(ع) تا بتوانند او را به نقض پیمان وادار کنند؛ سرپیچی از حضور در نماز جماعت و سردادن شعارهای تند و زننده در مسجد بر ضد امام(ع)؛ تکفیر علی(ع) و کلیه کسانی که پیمان صفین را محترم بشمارند و ترور شخصیتها و ایجاد ناامنی در عراق؛ قیام مسلحانه و رودررویی با حکومت امیرالمؤمنین علی(ع).
حضرت نیز مجبور شد برای خاموش کردن فتنه خوارج اقداماتی را انجام دهد که برخی از آن به شرح زیر است: روشن کردن موضع خویش در صفین نسبت به مسئله حکمیت و اینکه او از لحظه نخست با آن مخالفت کرد و جز جبر و فشار چیزی او را به امضای آن وادار نساخت؛ پاسخگویی به همه ایرادات و اشکالات آنها در گفتگوها و سخنرانیهای متین و استوار خود و اعزام اشخاصی مانند ابنعباس برای هدایت و روشن کردن اذهان آنان؛ دادن وعده و نوید به عموم آنان که اگر سکوت پیشه سازند با دیگر مسلمانان تفاوتی نخواهند داشت و ازاینرو، سهم آنان را از بیتالمال میپرداخت و مستمری آنان را قطع نکرد؛ تعقیب خوارج جنایتکار که خون عبدالله خباب و همسر باردار او را ریخته بودند و در نهایت مقابله با قیام مسلحانه آنان و قطع ریشه فساد. سرانجام زمان آن فرارسید که خوارج روش خود را عوض کردند و تصمیم گرفتند علیه امام(ع) قیام کنند، امنیت راهها را سلب کردند، غارتگری و آشوب را پیشه ساختند و میخواستند با این وضع حکومت اسلامی را تضعیف و از پای درآورند. دیگر جای گذشت و آزاد گذاشتن خوارج نبود؛ زیرا مسئله از اظهار عقیده فراتر رفته و به اخلال در امنیت اجتماعی و قیام مسلحانه علیه حکومت شرعی تبدیل شده بود؛ لذا مولای متقیان علی(ع) آنان را تعقیب کرد و در کنار نهروان با آنها رودررو قرار گرفت. امام خطابه خواند و نصیحت کرد و اتمام حجت نمود. آنگاه پرچم امان را به دست ابوایوب انصاری داد که هرکس در سایه آن قرار گرفت در امان است. از دوازده هزار نفر، هشت هزار نفرشان برگشتند و بقیه سرسختی نشان دادند و شکست سختی خوردند و جز معدودی از آنان باقی نماند[۴۸]. حضرت علی(ع) به عنوان یک افتخار بزرگ برای خود میفرماید: «این من بودم و تنها من بودم که خطر بزرگی که از ناحیه خشکهمقدسان به اسلام متوجه میشد درک کردم. پیشانیهای پینه بسته و جامههای زاهد مآبانه و زبانهای دائمالذکرشان و حتی اعتقاد پابرجایشان نتوانست مانع بصیرت من گردد. من بودم که فهمیدم اگر اینها پا بگیرند همه را به درد خود مبتلا خواهند کرد و جهان اسلام به جمود و ظاهرگرایی و تقشر و تحجری خواهند کشانید که کمر اسلام خم شود»[۴۹].[۵۰]
دوران امامت سایر ائمه معصوم(ع)
پس از شهادت مظلومانه مولیالموحدین علی(ع)، مسئولیت حکومت و بار امامت و رهبری مسلمانان بر دوش فرزند برومندش امام حسن(ع) قرار گرفت. امام مجتبی(ع) که خود در صحنههای نبرد علیه بغات و آشوبگران جبهههای جمل و نهروان و صفین به نبرد پرداخته بود و از توطئه فتنهجویان بیاطلاع نبود. با این حال باغیان و شورشیان موقعیت را مناسب دیده و بر شرارت خویش افزودند و چراغ سبزهایی به معاویه نشان دادند و معاویه نیز فرصت را مناسب دید، با وعده و وعید مزدورانی را در قالب جاسوس، به کار گرفته تا دست به شایعهافکنی و فتنهانگیزی و تضعیف روحیه بزنند و جنگ روانی به راه بیندازند و زمینه را برای شورشهای پراکنده فراهم آورند. بقایای جمل و نهروان و صفین نیز گرد هم جمع شده و در جهت زمینگیر ساختن نیروهای وفادار به امام(ع) تلاش گستردهای کردند. امام در آغاز حکومت خود سیره پدر را در پیش گرفت و با گردآوری نیروهای باصلاحیت و وفادار، تصمیم بر ادامه پیکار با معاویه گرفت. اما پس از گذشت شش ماه به این نتیجه رسید که با این نیروها توان مقابله نظامی وجود ندارد و در صورت ادامه جنگ با معاویه همه نیروهای مؤمن و وفادار و نیرومند کشته خواهند شد و نتیجه به نفع دشمن تمام خواهد شد و عالمان دیندار و یارانی که بتوانند معارف دین و سیره و سنت پیامبر(ص) و پدرش علی(ع) را منتشر سازند، نابود میشوند. و باغیان خواهند توانست حتی آثار جزئی اسلام را نابود و با عقاید اسلام آشکارا به مخالفت بپردازند. امام مصلحت را در جهاد غیرمسلحانه به جای جهاد مسلحانه و تقویت جنبه فکری و فرهنگی و سیاسی جامعه دید. راهکار جدید در بستن پیمان آتشبس با معاویه بود که طی آن، او را متعهد به شرایط سخت کرد و خود نیز پرهیز از تعرض مسلحانه را متعهد شد. امام با عقد چنین پیمانی، دشمن و اهل بغی را بر سر دوراهی خطرناکی قرار داده و رویه او را در بوته آزمون نهاده بود که بر سنت و رویه مشروع استوار است، یا بر انحراف آن. طولی نکشید که اقدام امام در رسوا کردن چهره منافق و پیمانشکن معاویه مؤثر افتاد و معاویه در میان مردم عراق رسماً اعلام کرد که شرایط پیمان صلح با امام حسن(ع) را زیر دو پایش لگدمال نموده است. با این کار غافلترین افراد آگاه شدند که معاویه حرمت پیمان را نگه نمیدارد و او ایمان و اعتقادی به اصول آشکار اسلام ندارد و کافر، فاسق، باغی و متجاوز است[۵۱].
امام حسین(ع) نیز در شرایط ویژه و منحصر به خود، امامت را بر عهده گرفت. با مرگ معاویه، مردم به اجبار و ارعاب برخلاف تعهدات معاویه در صلحنامه با امام حسن(ع)، با فردی بیعت کردند که مشهور به فساد بود و همه دینداران و مؤمنان او را فاقد شرایط خلافت میدانستند[۵۲]. در این شرایط امام تصمیم به بیدار کردن جامعه اسلامی گرفت تا برای دفاع از اسلام به پا خیزند؛ لذا از مدینه خارج شد و راه مکه را در پیش گرفت و در زمان بسیار حساس یعنی روز هشتم ذیالحجه (روز ترویه) مکه را به قصد عراق ترک کرد. در طول راه نامههایی برای شخصیتهای سیاسی و مذهبی و سران قبایل ارسال و موقعیت حساس و خطرناک زمان را بیان و در سخنرانیهای خود در مسیر، هدف خود را برای مردم روشن میکرد. ایشان در یکی از سخنرانیهای خود فرمود: «خدایا تو میدانی که من از روی سرکشی و طغیان و فساد خارج نشدهام، بلکه من در پی احیا و اجرای سیره رسولالله جدم و امیرالمؤمنین پدرم، برای امربهمعروف و نهی از منکر حرکت نمودهام؛ چراکه دین در معرض نابودی کامل قرار گرفته؛ چه آنکه اگر فردی مثل یزید حاکم شود نامی از اسلام باقی نخواهد ماند»[۵۳]. هرچند امام سوم شیعیان حکومت اسلامی تشکیل نداد، لکن با قیام خود علیه حکومت طاغوت و مستبد اموی و شهادت در راه پروردگار و احیای دین مبین اسلام گام بزرگ و مهمی را برداشت که تا قیامت چراغی برای هدایت مسلمانان و انسانهای آزادیخواه جهان خواهد بود.
امامان بعد از ایشان نیز در ظلم و جور حکومتهای اموی و عباسی گرفتار آمده و نتواستند حکومتی اسلامی تشکیل دهند و همه این بزرگواران معصوم(ع) به دست حکام ظالم و مستبد به شهادت رسیدند. شایان ذکر است جهاد ائمه، از لحاظ هدف، نوع و شیوه جهاد علیه باغیان و غاصبان حق که از دادن آن به اهل خودش امتناع میکنند، مانند یکدیگر و همسان با جهاد رسول خداست. شیوه مبارزه امامان علیه دستگاه ظلم و جور همسان شیوهای است که رسولالله در سالهای ابتدای بعثت در مکه در پیش گرفتند. آنان برای تربیت نیروهای اجتماعی که بتوانند از آنان جهت تشکیل حکومت اسلامی استفاده کنند و وسیلهای برای تبلیغ احکام اسلام و انجام وظیفه امامت از آن بهرهمند شوند، از هیچ کوششی دریغ نمیکردند. امام خمینی (ره) در این خصوص مینویسد: «روایات زیادی از ائمه نقل شده است که در آن مبارزه با ظلم و کسانی که در دین تصرف میکنند تشویق شده است. ائمه و پیروان همیشه با حکومتهای جائر و قدرتهای سیاسی باطل که مصداق بارز اهل بغی هستند مبارزه داشتهاند. هارون، موسی بن جعفر(ع) را چندین سال حبس میکند. مأمون حضرت رضا(ع) را به مرو میبرد و تحتالحفظ نگه میدارد و سرانجام حضرت را مسموم میکند و اینها میدانستند که اولاد علی(ع) داعیه خلافت داشته و بر تشکیل حکومت اسلامی اصرار دارند»[۵۴].[۵۵]
نتیجهگیری
از منابع تاریخی برمیآید که رسول گرامی اسلام(ص) حکم ثابت و مشخصی درباره این جرائم ندادهاند. به این معنی که حدی را در مورد این قبیل از اقدامات مقرر نکردهاند، بلکه به تناسب، مجازاتی چون قتل و حبس درباره آنها معمول و یا ایشان را مورد عفو قرار میدادند. اگر بپذیریم که بغی و رفتار ناشی آن، صبغه سیاسی دارد، با مراجعه به کتب تاریخ اسلام درمییابیم که سوء قصد به جان پیامبر(ص) و توطئه برای براندازی حکومت اسلامی و تحریک مردم برای ضدیت با رسولالله و شورش و قیام در برابر حکومت اسلامی و... نمونههایی از این رفتار میباشند.
با دقت در تاریخ اسلام به نظر میرسد باغیگری به معنای خاص آن در زمان حکومت امیرالمؤمنین حضرت علی(ع) و در پی سه جنگ جمل، صفین و نهروان رخ داده و این سه گروه که به شورش و قیام علیه امام زمان خود پرداختند، در فقه اسلامی به بغات شناخته شدهاند. این افراد و گروهها، اولین پایههای بغی و سرکشی را در حکومت اسلامی بنا نهادند. فقهای امامیه و اهل سنت نیز در تعریف بغی و حدود و ثغور آن و همچنین نحوه برخورد با بغات به سیره حضرت علی(ع) در برخورد با این سه گروه استناد جستهاند؛ لذا بغی مخصوص مسلمانان است، یعنی قیامی را میتوان بغی دانست که توسط گروهی از مسلمانان، صورت گیرد؛ لذا شورشیان غیر مسلمان باغی محسوب نمیشوند و این درحالی است که در جرم سیاسی هیچ شرطی مبنی بر وجود اعتقاد مذهبی خاص جهت تحقق جرم سیاسی قید نشده و مجرم سیاسی میتواند از هر مذهب یا اعتقادی که مبنای فکری او را تشکیل میدهد برخوردار باشد.
در متون فقهی هیچ نوع مجازاتی که بهطور خاص به عنوان کیفر بغی در اسلام وجود داشته باشد، دیده نمیشود و آنچه به عنوان عکسالعمل علی(ع) در مقابل گروه بغات اعم از ناکثین، مارقین و قاسطین در تاریخ اسلام ذکر شده به عنوان یک اصل و راهنما جهت بیان سیاست کیفری اسلام در مواجهه با خشونت و مخالفت با حکومت اسلامی است. سیره متفاوت مولای متقیان در جنگ جمل و نهروان در خصوص عدم تعقیب فراریان و یا مداوای مجروحین و مدارا با اسرا به دلیل از هم پاشیدن سازمان و تشکیلات مرکزی آنان و دستور ادامه نبرد و تعقیب فراریان در جنگ صفین به دلیل فئه و تشکیلات مخالفان، گویای سیاستی است که نحوه برخورد با بغات، مخالفین و معترضین به حکومت را بیان میکند، بنابراین مجازات بغی، اعدام و کشتن بغات نیست و و آنجا که سخن از کشتن بغات است، مقصود آن دسته از باغیانی است که علیه حکومت اسلامی به صورت مسلحانه قیام و وارد جنگ شدهاند. بدین ترتیب آنان که امروزه با روشهای گوناگون درصدد براندازی دولتی هستند و از این روشها گاه به «انقلاب مخملی» گاه به «انقلاب نارنجی» و گاه به «براندازی نرم» تعبیر میشود؛ تا وقتی که به مرحله شورش و مقابله نظامی با نظام سیاسی نرسیده، مصداق بغی فقهی نیست. اگر عناصری مانند «ارعاب و ترساندن مردم» و «فساد در زمین» را داشته باشد «محاربه» بوده و محکوم به محارباند و در غیر این صورت جرمی است که مجازات آن در اختیار حکومت اسلامی است[۵۶].
منابع
پانویس
- ↑ حبیبزاده، محمد جعفر، بررسی جرم محاربه و افساد فی الارض، ص۶۳.
- ↑ ناصری، حسینی و سلیمی، پیشینه تاریخی بغی و تمرد در حکومت اسلامی، ص ۲۱۰.
- ↑ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۴، ص٧٨.
- ↑ «و اگر دو دسته از مؤمنان جنگ کنند، میان آنان را آشتی دهید پس اگر یکی از آن دو بر دیگری ستم کرد با آن کس که ستم میکند جنگ کنید تا به فرمان خداوند باز گردد و چون بازگشت، میان آن دو با دادگری آشتی دهید و دادگری ورزید که خداوند دادگران را دوست میدارد» سوره حجرات، آیه ۹.
- ↑ عاملی، محمد بن مکی (شهید اول)، اللمعة الدمشقیة، ص۸۳.
- ↑ کاشف الغطاء، جعفر، کشف الغطاء، ج۴، ص٣۶٧.
- ↑ نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج٢١، ص۳۲۲.
- ↑ طوسی، ابوجعفر، النهایه؛ منقول از سلسله الینابیع الفقهیه، ج۹، ص۵٣.
- ↑ ابن ادریس حلی، السرائر، ج۲، ص١۵.
- ↑ مالک بن انس، المدونة الکبری، ص۴٧.
- ↑ فتحی بهنسی، احمد، الموسوعة الجنائیة فی الفقه، ج۱، ص۲۵۲.
- ↑ عوده، عبدالقادر، التشریع الجنائی الاسلامی مقارنا بالقانون الوضعی، ج۲، ص۶۷۳.
- ↑ الفتوحی الحنبلی، محمد بن احمد، منتهی الارادات فی جمع المقنع مع التنقیح و الزیادات، ج۲، ص٣٣٣.
- ↑ علیبابایی، غلامرضا، فرهنگ علوم سیاسی، ص۱۱.
- ↑ محبی، بهرام، «درباره نافرمانی مدنی - رفع یک ابهام از یک مفهوم»، نشریه راه آزادی، ص۸۹.
- ↑ محبی، بهرام، «درباره نافرمانی مدنی - رفع یک ابهام از یک مفهوم»، نشریه راه آزادی، ص۸.
- ↑ ناصری، حسینی و سلیمی، پیشینه تاریخی بغی و تمرد در حکومت اسلامی، ص ۲۱۱.
- ↑ عوده، عبدالقادر، التشریع الجنائی الاسلامی مقارنا بالقانون الوضعی، ج۱، ص۱۰۱.
- ↑ ناصری، حسینی و سلیمی، پیشینه تاریخی بغی و تمرد در حکومت اسلامی، ص ۲۱۴.
- ↑ احمدوند، محمد طاهر، حرکتهای معکوس، ص٣۶.
- ↑ معافری حمیری، ابومحمد عبدالملک بن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۴٩٧.
- ↑ ابن اثیر، عزالدین، تاریخ کامل، ترجمه حمیدرضا آژیر، ج۳، ص١۵٧.
- ↑ ناصری، حسینی و سلیمی، پیشینه تاریخی بغی و تمرد در حکومت اسلامی، ص ۲۱۵.
- ↑ طبری، ابوجعفر محمد، تاریخ الامم والرسل والملوک (تاریخ طبری)، ج۶، ص١۴٠٨.
- ↑ معادیخواه، عبدالحمید، تاریخ اسلام - گسترش قلمرو خلافت اسلامی، ص۵۹۳.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص١۶.
- ↑ ناصری، حسینی و سلیمی، پیشینه تاریخی بغی و تمرد در حکومت اسلامی، ص ۲۱۷.
- ↑ جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، ص۴۴۱.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۰۱.
- ↑ الشربینی، محمد بن احمد، الاقناع فی حل الفاظ ابی شجاع، ج۴، ص۱۲۳.
- ↑ ناصری، حسینی و سلیمی، پیشینه تاریخی بغی و تمرد در حکومت اسلامی، ص ۲۱۹.
- ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص٢۵٧.
- ↑ جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، ص۴٧۴.
- ↑ ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن، تذکرة الخواص، ص۶٩.
- ↑ ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن، تذکرة الخواص، ص۷۱.
- ↑ جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، ص۴٩٠.
- ↑ طبری، ابوجعفر محمد، تاریخ الامم والرسل والملوک (تاریخ طبری)، ج۲، ص۵۴۳.
- ↑ ناصری، حسینی و سلیمی، پیشینه تاریخی بغی و تمرد در حکومت اسلامی، ص ۲۲۱.
- ↑ معادیخواه، عبدالحمید، تاریخ اسلام - گسترش قلمرو خلافت اسلامی، ص۵۸۳.
- ↑ ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن، تذکرة الخواص، ص۹۳.
- ↑ سید رضی، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، ص۵۱۵.
- ↑ سید رضی، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، ص۵۴۵.
- ↑ سید رضی، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، ص۴٩٧.
- ↑ مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه علی(ع)، ص۱۱۰-۱۱۳.
- ↑ ناصری، حسینی و سلیمی، پیشینه تاریخی بغی و تمرد در حکومت اسلامی، ص ۲۲۴.
- ↑ واقدی، محمد بن عمر، کتاب التاریخ و المغازی، ص۹۸۴.
- ↑ معادیخواه، عبدالحمید، تاریخ اسلام - عصر بعثت، ص٨٨۴.
- ↑ مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه علی(ع)، ص۱۳۳-۱۳۲.
- ↑ احمدوند، محمد طاهر، حرکتهای معکوس، ص۵۶.
- ↑ ناصری، حسینی و سلیمی، پیشینه تاریخی بغی و تمرد در حکومت اسلامی، ص ۲۲۶.
- ↑ فارسی، جلال الدین، انقلاب تکاملی اسلام، ج١، ص٧۴١.
- ↑ ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن، تذکرة الخواص، ص۱۱۵.
- ↑ فارسی، جلال الدین، انقلاب تکاملی اسلام، ج١، ص٧٨۴.
- ↑ موسوی خمینی، سید روح الله، ولایت فقیه، ص١٣۶.
- ↑ ناصری، حسینی و سلیمی، پیشینه تاریخی بغی و تمرد در حکومت اسلامی، ص ۲۲۸.
- ↑ ناصری، حسینی و سلیمی، پیشینه تاریخی بغی و تمرد در حکومت اسلامی، ص ۲۳۲.