عدل: تفاوت میان نسخهها
خط ۱۰۵: | خط ۱۰۵: | ||
*[[صحابه]] گروهی از [[مردم]] بودند که مانند دیگر [[مردم]]، [[رفتار]] درست یا نادرستشان به حساب خودشان میباشد، و ما هر کس از [[صحابه]] را که [[رفتار]] [[بدی]] را به جا آورد، [[نکوهش]] و هر کسی را که [[رفتار]] [[نیکی]] به جا آورد، [[ستایش]] میکنیم و آنان جز امتیاز [[دیدار]] [[پیامبر]]، [[امتیاز]] دیگری نداشتند. چه بسا [[گناهان]] آنان بزرگتر از [[گناهان]] دیگران بود؛ چون آنان بیننده [[معجزات]] و نشانههای [[پیامبری]] [[پیامبر]]{{صل}} بودند. بنابراین، [[گناهان]] ما سبکتر از آنان خواهد بود؛ چون عذر ما پذیرفتهتر است. | *[[صحابه]] گروهی از [[مردم]] بودند که مانند دیگر [[مردم]]، [[رفتار]] درست یا نادرستشان به حساب خودشان میباشد، و ما هر کس از [[صحابه]] را که [[رفتار]] [[بدی]] را به جا آورد، [[نکوهش]] و هر کسی را که [[رفتار]] [[نیکی]] به جا آورد، [[ستایش]] میکنیم و آنان جز امتیاز [[دیدار]] [[پیامبر]]، [[امتیاز]] دیگری نداشتند. چه بسا [[گناهان]] آنان بزرگتر از [[گناهان]] دیگران بود؛ چون آنان بیننده [[معجزات]] و نشانههای [[پیامبری]] [[پیامبر]]{{صل}} بودند. بنابراین، [[گناهان]] ما سبکتر از آنان خواهد بود؛ چون عذر ما پذیرفتهتر است. | ||
*بنابر آنچه [[نقل]] شد، دانسته میشود که در میان [[اهل سنت]] هرگز [[وحدت]] نظری درباره [[عدالت]] همه [[صحابه]] نبوده است<ref>ضحی الاسلام، ج۳، ص۷۶ – ۷۵.</ref>.<ref>[[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۳۳-۳۷.</ref> | *بنابر آنچه [[نقل]] شد، دانسته میشود که در میان [[اهل سنت]] هرگز [[وحدت]] نظری درباره [[عدالت]] همه [[صحابه]] نبوده است<ref>ضحی الاسلام، ج۳، ص۷۶ – ۷۵.</ref>.<ref>[[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۳۳-۳۷.</ref> | ||
==[[مخالفت]] [[رفتار]] معتقدان به نظریه [[عدالت]] همه [[صحابه]] با این نظریه== | |||
*آیا [[پیروان]] این نظریه به این [[عقیده]] و لوازم آن پایبند هستند؟ با نگاهی به زندگانی [[صحابه]] و بررسی نوشتههای [[کلامی]] و [[اعتقادی]] [[اهل سنت]] میفهمیم که این نظریهپردازان به تضاد و [[آشفتگی]] شگفتانگیزی گرفتار شدهاند و گاه توجیهات [[سستی]] را مطرح میکنند. این ناسازگاری بین گفتار و [[رفتار]] آنان، گویای این واقعیت است که [[پیروان]] این نظریه نمیتوانند به آثار و لوازم آن پایبند باشند. اکنون بخشی از این گونه تضادها را بیان میکنیم. | |||
*[[ابو جعفر طحاوی]] درباره این نظریه مینویسد: ما همراهان [[رسول خدا]]{{صل}} او را [[دوست]] داریم، و در این [[دوستی]] درباره هیچ یک، [[زیادهروی]] نمیکنیم، و از هیچ یک [[بیزاری]] نمیجوییم. و [[کینه]] هر کسی را که [[کینه]] آنان را در [[دل]] داشته باشد، در [[دل]] داریم و از [[صحابه]] جز به خوبی یاد نمیکنیم. [[دوستی]] آنان همان [[دین]]، [[ایمان]] و [[احسان]] است و [[دشمنی]] آنان موجب [[کفر]] و [[نفاق]] و [[سرکشی]] میشود <ref>شرح عقاید طحاوی، ابوعز حنفی، ص۴۶۶.</ref>. | |||
*[[ابوالعز حنفی]] در شرح گفتار [[طحاوی]] مینویسد: از [[اعتقادات]] ما [[دوستی]] عدالت پیشگان و امانتداران، و [[دشمنی]] و [[کینه]] ستمپیشگان و خیانتکاران است. و این [[عقیده]] نشان کمال [[ایمان]] و کامل بودن [[بندگی]] است؛ زیرا [[عبادت]]، کمال [[محبت]] و نهایت آن را در بردارد. | |||
*پس [[دوستی]] فرستادگان [[الهی]] و [[پیامبر]] و [[مؤمنان]] از [[دوستی خدا]] سرچشمه میگیرد.... و هر عاشقی آنچه را [[معشوق]] او [[دوست]] میدارد، و آنچه را او [[دشمن]] میدارد، [[دشمن]] میداند. [[عاشق]] با [[خشنودی]] [[معشوق]]، [[خشنود]] و با آزردگی [[معشوق]] آزرده میشود. [[عاشق]] [[دستور]] میدهد به آنچه [[معشوق]] [[دستور]] داده و [[نهی]] میکند از آنچه او [[نهی]] کرده است. و چون [[خداوند]] والامقام، [[نیکوکاران]]، [[پرهیزکاران]]، توبهکنندگان و پاکیزگان دور از [[گناه]] را [[دوست]] دارد، ما هم آنان را [[دوست]] میداریم. و [[خداوند]] خیانتکاران، فسادکنندگان و کبرورزان را [[دوست]] ندارد پس ما هم آنان را [[دوست]] نداریم... *بنابراین، [[دوستی]] کامل آن است که آنچه [[محبوب]] [[دوست]] دارد [[عاشق]] نیز [[دوست]] داشته باشد و آنچه را [[محبوب]] [[ناپسند]] دارد [[عاشق]] نیز [[ناپسند]] بدارد. | |||
*این [[عقیده]] ما برخاسته از [[قرآن]] و [[سنت پیامبر]] و مورد [[پذیرش]] [[عقل]] و [[فطرت]] است و کسی نمیتواند آن را [[انکار]] کند. از اینرو هر کس از بستگان [[پیامبر]]{{صل}} یا [[نزدیکان]] و [[صحابه]] یا دیگر [[مؤمنان]] [[شیوه]] خود را [[تغییر]] داده، [[خیانت]] یا [[ستم]] و [[فساد]] و [[فتنه]] را پیشه خود سازد، منفور و مبغوض [[مؤمنان]] خواهد بود. نیز هر یک از [[نزدیکان]] و [[صحابه پیامبر]]{{صل}} [[تقوا]]، [[احسان]] و [[عمل صالح]] را پیشه خود سازد، [[محبوب]] [[خداوند بزرگ]] قرار خواهد گرفت و [[مسلمانان]] نیز او را [[دوست]] خواهند داشت. این [[عقیده]] همگانی است و هیچ دلیلی در [[قرآن]] و [[سنت]] وجود ندارد که [[گناهکاران]] هر چند از [[صحابه پیامبر]]{{صل}} میباشند، [[محبوب]] [[خداوند]] شوند؛ بلکه هیچ [[خردمندی]] نمیپذیرد که [[خداوند]] فلان [[صحابه]] را که [[گناه کبیره]] به جا آورده و حد [[الهی]] بر او جاری شده، یا جاری نشده را [[دوست]] بدارد. و بر اساس [[روایات]] و [[تاریخ]]، گروهی از [[صحابه]] دچار [[گناه]]، [[خیانت]]، [[قتل]]، [[دروغ]]، [[فتنه]] و... شدند<ref>شرح عقاید طحاوی، ص۳۷۰.</ref>. | |||
*حال باید پرسید که معتقدان به این نظریه چگونه این [[عقیده]] را با [[عقیده]] نخست که صرف [[صحابی]] بودن را موجب [[محبت]] و [[دوستی]] آنان میدانند، جمع میکنند؟ از سویی میگویند، هر کس [[دشمنی]] و [[کینه]] آنان را در [[دل]] داشته باشد، ما [[دشمن]] او بوده و از او [[کینه]] خواهیم داشت و [[دوستی]] آنان به طور مطلق جزو [[دین]] و [[ایمان]] است. اگر [[دوستی]] [[صحابه]] [[گناه]] کار جزو [[ایمان]] است، این [[دوستی]] چگونه با [[دوستی خدا]] جمع میشود؟ | |||
*بنابراین، اگر [[خداوند]]؛ [[خیانتکاران]]، [[ستم]] پیشگان و [[گناهکاران]] را [[دوست]] ندارد، چرا [[دوست داشتن]] [[صحابه]] [[خیانتکار]]، [[گناهکار]] و [[ستمکار]] جزو [[ایمان]] باشد؟ آیا این دو [[دوستی]] با یکدیگر جمع میشود؟! | |||
*افزون بر این، اگر [[دشمنی]] کردن با [[صحابه]] برابر با [[کفر]] و [[نفاق]] است، آیا خود [[صحابه]] نسبت به یکدیگر [[دشمنی]] و [[کینه]] نداشتهاند؟ روشن است که [[صحابه]] نسبت به یکدیگر [[دشمنی]] و [[کینه]] داشتهاند و [[بهترین]] [[گواه]] این سخن، کشتن یکدیگر در [[جنگها]] است. | |||
*آیا خود [[اهل سنت]] همه [[صحابه]] را [[ستایش]] میکنند؟ آیا آنان به برخی از [[صحابه]] نسبتهای ناروا نمیدهند؟ | |||
*ما نمونههایی از [[کشمکش]] [[صحابه]] را با یکدیگر یادآور میشویم، تا [[مخالفت]] این دو [[عقیده]] با یکدیگر روشن شود. و نیز روشن شود که خود [[پیروان]] این نظریه نمیتوانند به لوازم آن پایبند باشند. | |||
#[[ابن قتیبه]]، [[ابوالطفیل]] را که از [[صحابه پیامبر]]{{صل}} است، از روافض دانسته است<ref>المعارف، ص۶۲۴.</ref>. [[ذهبی]]<ref>شمس الدین محمد ذهبی از بزرگان اهل سنت است و نوشتههای فراوانی در علم رجال و تاریخ دارد. همچنین ابنحجر از معروفترین علمای اهل سنت است که بهترین شرح را بر صحیح بخاری و درباره رجال نیز کتابهای لسان المیزان و تهذیب التهذیب را نوشته است.</ref> نیز مینویسد: [[دروغ]]، شعار و [[نفاق]]، [[پوشش]] روافض است. بر اساس گفته [[ذهبی]]، [[ابوالطفیل]]، [[دروغگو]] و [[منافق]] بود<ref>میزان الاعتدال، ج۱، ص۶.</ref>. | |||
#[[ذهبی]] در کتاب دیگرش مینویسد: ما [[دوست]] دار [[علی]]، [[عثمان]]، [[طلحه]] و [[زبیر]] هستیم و چهار نفری که اینها را کشتند، [[دشمن]] میداریم<ref>سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۶۲.</ref>. در صورتی که کشندگان [[عثمان]] جزو [[صحابه]] بودند. کسانی که در کشتن [[عثمان]] [[دست]] داشتند، عبارتاند از: [[کنامة بن بشر]]، [[عبدالرحمن بن عدیس]]، [[عمرو بن حمق]]، [[حکیم بن جبله]]، [[محمد بن ابیبکر]]، [[عمرو بن بدیل]] و [[عبد الله بن بدیل]]. چگونه میتوان به گفته [[ذهبی]]، از کشندگان [[عثمان]] [[بیزاری]] جست در حالی که آنان از [[اصحاب پیامبر]] بودند و [[پیروان]] این نظریه تمام آنان را [[دوست]] میدارند؟! | |||
#[[عمار یاسر]] از بزرگان [[صحابه]] و از نخستین گروندگان به [[اسلام]] است که در جنگهای [[بدر]]، [[احد]]، [[خندق]] و [[بیعت رضوان]] همراه [[پیامبر]]{{صل}} بوده است. پس از [[رفتار]] [[خشن]] [[خالد بن ولید]] با [[عمار]]، [[پیامبر]]{{صل}} به خالد فرمود: {{متن حدیث|مَنْ عَادَى عَمَّاراً عَادَاهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَ عَمَّاراً أَبْغَضَهُ اللَّهُ}}؛ کسی که با [[عمار]] [[دشمنی]] کند، [[خدا]] [[دشمن]] او خواهد بود و کسی که [[کینه]] [[عمار]] را در [[دل]] داشته باشد [[خداوند]] نسبت به او [[کینه]] خواهد داشت. | |||
#دو تن از کشندگان [[عمار]] از [[صحابه]] بودند که عبارتاند از: [[عقبة بن عامر]] و [[ابو الغادیه مزنی]]. [[ذهبی]] درباره [[عقبة بن عامر]] مینویسد: [[عقبه]] پیش از [[هجرت پیامبر]]{{صل}} از [[مکه]] به [[مدینه]] در [[عقبه]] اولی با [[رسول خدا]]{{صل}} [[بیعت]] کرد و پیش از [[فتح مکه]] [[اسلام]] را پذیرفت و در همه [[جنگهای پیامبر]] [[شرکت]] داشته است<ref>تاریخ الاسلام، ج۲، ص۷۱.</ref>. اما وی یکی از [[صحابه]] بزرگ [[پیامبر]]{{صل}} یعنی [[عمار]] را میکشد و مصداق سخن [[رسول خدا]] میشود که به [[عمار]] فرمود: "ای [[عمار]]! تو را گروه [[ستمگر]] خواهند کشت"<ref>صحیح بخاری، بخاری، ج۴، ص۲۲۵.</ref>. و همچنین [[پیامبر]]{{صل}} درباره [[عمار]] فرمود: "کشنده و برنده [[لباس]] او در [[آتش]] است"<ref>{{متن حدیث|قَاتِلُهُ وَ سَالِبُهُ فِي النَّارِ}}؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۴۲۰.</ref>؛ . | |||
#[[ذهبی]] درباره [[ابوموسی اشعری]] [[نقل]] میکند که [[حذیفة بن یمان]]، او را جزو [[منافقان]] دانسته است <ref>سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۳۹۳.</ref>. [[حذیفه]] از کسانی بوده که [[رسول خدا]]{{صل}} نام [[منافقان]] را به او گفته بود و او از رازداران [[حضرت]] بوده است. از این رو، روزی [[عمر بن خطاب]] به [[حذیفه]] گفت: "تو را به [[خدا]] [[سوگند]]، بگو آیا من جز [[منافقان]] هستم یا نه؟" همچنین هرگاه [[حذیفه]] بر پیکر [[مسلمانی]] [[نماز]] میخواند و در [[خاکسپاری]] او شرکت میکرد [[عمر بن خطاب]] نیز مانند [[حذیفه]] [[رفتار]] میکرد و اگر [[حذیفه]] در [[آیین]] [[خاکسپاری]] [[مسلمانی]] [[شرکت]] نمیکرد، [[عمر]] هم شرکت نمیکرد و میگفت اینها جزو منافقاناند<ref>تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۴۹۴؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۹۱.</ref>. [[ذهبی]] از [[عمار یاسر]] [[روایت]] میکند که [[حذیفه]] به [[عمار]] گفته است: [[پیامبر اکرم]]{{صل}} فرمود: "[[دوازده نفر]] از [[اصحاب]] من منافقاند، که هشت تن از ایشان به [[بهشت]] نمیروند، مگر آنکه شتر در سوراخ سوزن وارد شود (یعنی بعضی [[صحابه]] به [[بهشت]] نمیروند)"<ref>{{متن حدیث|فِي أَصْحَابِي اثْنَا عَشَرَ مُنَافِقاً فَمِنْهُمْ ثَمَانِيَةٌ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ}}؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۶۴۹؛ صحیح مسلم، مسلم، ج۴، ص۲۷۰، کتاب صفات المنافقین و احکامهم.</ref>؛ . | |||
#[[دشنام]] دادن [[خالد بن ولید]]: [[بخاری]] [[نقل]] میکند: میان [[خالد بن ولید]] و [[عبدالرحمن بن عوف]] [مجادلهای] بود که سبب شد، [[خالد بن ولید]] به [[عبدالرحمن بن عوف]] [[دشنام]] دهد<ref>صحیح بخاری، بخاری، ج۴، ص۱۹۵.</ref>. | |||
#[[طبری]] از [[ابی عمار]] [[نقل]] میکند: من نزد [[واثلة بن اسقع]] بودم که درباره [[علی]]{{ع}} گفته شد. پس کسانی به آن [[حضرت]] [[دشنام]] دادند. پس از آنکه بلند شدند، واثله به من گفت: بنشین تا درباره [[مقام]] کسی که به او [[دشنام]] دادند. تو را [[آگاه]] کنم. روزی در نزد [[پیامبر اکرم]]{{صل}} بودم که [[علی]]، [[فاطمه]]، [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} به نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمدند. [[پیامبر]]{{صل}} کسایی را بر روی آنان انداخت و گفت: [[خدا]] اینها [[اهل بیت]] من هستند...<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِيَ...}}؛ جامع البیان فی تفسیر القرآن، طبری، ج۱۰، ص۲۹۷.</ref>. | |||
#[[بخاری]] درباره رویداد [[سقیفه]] مینویسد: پس از [[بیعت]] [[عمر]] با [[ابوبکر]]، کسانی که در آنجا حضور داشتند با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند جز [[سعد بن عباده]] که به [[مخالفت]] پرداخت. فردی گفت: "شما سعد را کشتید" [[عمر]] گفت: "[[خداوند]] او را کشت"<ref>صحیح بخاری، بخاری، کتاب فضائل اصحاب النبی.</ref>. | |||
#[[ترمذی]]، از [[محدثان]] [[اهل سنت]] به [[نقل]] از [[عمران بن حصین]] [[روایت]] میکند: چهار تن از [[صحابه]] [[رسول خدا]] هم [[پیمان]] شدند تا پس از [[دیدار]] با آن [[پیامبر]]، رویداد سفری را که همراه [[علی]] بودند، گزارش دهند. پس از ورود به حضور [[پیامبر]]{{صل}} و [[سلام]] بر آن [[حضرت]] یکی از چهار نفر بلند شد و گفت: "ای [[رسول خدا]]! آیا نمیدانی که [[علی بن ابی طالب]] فلان [[رفتار]] را انجام داده است؟" [[رسول خدا]] از او روی گرداند. سپس نفر دوم و سوم به ترتیب ایستادند و همان سخن را تکرار کردند. [[پیامبر]] از آنان نیز روی گردانید تا اینکه نفر چهارم برخاست و همان سخن را گفت. آنگاه [[خشم]] و [[ناراحتی]] در چهره [[رسول خدا]] [[آشکار]] شد. سپس دو مرتبه فرمود: "شما از [[علی]] چه میخواهید؟" و در ادامه فرمود: "[[علی]] از من است و من از [[علی]] هستم؛ او پس از من، [[رهبر]] هر مؤمنی است<ref>سنن ترمذی، ترمذی، ج۵، ص۳۷۱۲.</ref>. | |||
#[[ابن أعثم کوفی]]، [[تاریخنگار]] معروف، مینویسد: [[ولید بن عقبه]] [[دشمن]] [[علی]]{{ع}}، بود؛ زیرا [[علی]]{{ع}} به [[عثمان]] فرمود: "حدّ شرابخواری را باید بر [[ولید]] جاری کنی؛ زیرا او در [[کوفه]] شراب نوشیده است". [[ولید]] در حالی که مست بود، [[نماز صبح]] را چهار رکعت خواند و به [[مردم]] گفت: آیا [[نماز]] را زیادتر بخوانم؟! | |||
*سپس مینویسد: پیش از این نیز در هنگام [[زندگانی رسول خدا]]{{صل}} بین [[ولید]] و [[علی]]{{ع}} [[گفتگو]] پیش آمده بود که [[علی]]{{ع}} در پاسخ [[ستایش]] [[ولید]] از خودش، فرمود: ساکت باش، تو مردی [[فاسق]] هستی.<ref>{{متن حدیث|اسْكُتْ! فَإِنَّمَا أَنْتَ فَاسِقٌ}}</ref>؛ [[ولید]] [[خشمگین]] شد و به [[رسول خدا]] [[شکایت]] کرد، آنگاه این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لَا يَسْتَوُونَ}}<ref>«آیا آنکه مؤمن است همگون کسی است که نافرمان است؟ (هرگز) برابر نیستند» سوره سجده، آیه ۱۸.</ref><ref>تفسیر قرطبی، قرطبی، ج۱۴، ص۱۹۵.</ref>.<ref>[[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۳۸-۴۴.</ref> | |||
==جستارهای وابسته== | ==جستارهای وابسته== |
نسخهٔ ۲۰ اوت ۲۰۲۰، ساعت ۱۹:۰۶
شیعه |
---|
- این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل عدل (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
عدالت و دادگری به معنای رفتار برابر نسبت به حقوق دیگران است، چه از سوی یک حاکم نسبت به مردم، یا از سوی قاضی نسبت به دو طرف نزاع و دعوا، یا از سوی داور در یک مسابقه یا آزمون. خداوند در قرآن فرمان به عدالت میدهد. عدالت، به معنای پرهیز از ظلم و تعدی به حقوق دیگران نیز به کار میرود. در بعضی موارد، مثل قاضی، پیشنماز، شاهد، "عدالت" شرط است و در اینگونه امور به معنای نداشتن هوای نفس و اهل گناه و معصیبت نبودن و رعایت تقوا است و حالتی است که کمال نفس انسان را میرساند و از والاترین فضایل است.در مباحث اعتقادی، "عدل" یکی از اصول دین و مذهب است، یعنی خدا را عادل دانستن و اینکه خداوند، براساس بدیها و خوبیهای بندگان و استحقاق آنان کیفر و پاداش میدهد و در حکم و حساب و پاداش او کمترین ظلمی به بندگان انجام نمیشود. بر اساس این بحثها فرقههایی به نام معتزله و اشاعره پدید آمد. به پیروان عقیده به عدل خدا "عدلیه" هم میگویند. عدل و قسط گاهی با هم به کار برده میشود. در حکومت جهانی امام زمان(ع) عدالت اجتماعی در عالم تحقق کامل خواهد یافت و در آن دوران به کسی ظلم نخواهد شد[۱].
مقدمه
- راغب اصفهانی در معنای لغوی عدل میگوید: "العدالة والمعادلة، لفظی است که در حکم و معنی نزدیک مساوات است و به اعتبار نزدیک بودن معنی عدل به مساوات در آن مورد هم به کار میرود.
- عَدل و عِدل در معنی به هم نزدیکند، ولی عدل، در چیزهایی است که با بصیرت و آگاهی درک میشود و به کار میرود، مثل احکام. ولی واژههای – عِدل و عدیل – در چیزهایی است که با حواس درک میشوند، مثل اوزان، اعداد و پیمانهها، پس عدل، تقسیط براساس راستی و کمال است[۲].
- ظلم در اصل لغت به معنی کار بیجا کردن است و تعدی نمودن از حد وسط و ظلم به این معنی، جامع همه رذایل و ارتکاب هر یک از قبایح شرعیه و عقلیه را شامل است و این ظلم به معنی اعم است. ظلم به معنی اخص این است که ضرر و اذیت رسانیدن به غیر از کشتن و یا زدن و یا دشنام و فحش دادن یا غیبت او کردن یا مال او را به غیر حق تصرف کردن و گرفتن یا غیر اینها از کرداز یا گفتاری که باعث اذیت غیر باشد[۳][۴].
- عدالت، شیواترین و دلکشترین لفظی است که تاکنون گوش بشریت آنها را شنیده است و برای انسان متعهد و با احساس، چیزی گواراتر از اجرای عدالت و برقراری آزادیهای انسانی نیست.
- در مقابل، هواپرستی سرچشمه وسیعی برای ظلم و ستم است که گاهی به صورت حفظ منافع شخصی و احیاناً به خاطر حب و بغض دیگران جلوه میکند.
- از جمله مهمترین مفاهیم در زمینه اخلاق اجتماعی، و قطعیترین ارزشهای اخلاق اجتماعی، مفهوم و ارزش "عدل" است که در مقابل آن، "ظلم" قرار میگیرد و مشابه این دو، مفاهیم "صلاح" و "افساد" خواهد بود[۵].
- یکی از مفاهیمی که از ابتدای تاریخ تاکنون همواره مورد توجه مردم عادی و اندیشمندان بوده است مفهوم "عدالت و ظلم" است. در اینکه همه انسانها برای عدالت، جایگاه ویژه و ارزش والایی قائلاند، شکی نیست و تنها سوفسطائیان، در این زمینه شبههای القا کرده، کلیت آن را نپذیرفتهاند[۶].
- عدالت و ظلم از مفاهیمی است که اندیشمندان مسلمان و غربی از زوایای مختلف و از جنبههای گوناگون درباره آن بررسی و تحقیق کردهاند.
- عدل در وسیعترین مفهوم، شامل "حقوق خدا بر انسان"، "حقوق انسان بر انسان"، "حق انسان بر خودش" و حتی "حق اعضا و جوارح انسان بر او" هم میشود؛ یعنی در این صورت، مفهوم عدل، تقریباً برابر با همه ارزشهای مثبت است[۷][۸].
- حکیم ارسطو عدالت را سه قسم دانسته است:
- نخستین وظیفه مردم نسبت به حق تعالی و آنچه بین آنها و خالق آنهاست که واهب الخیرات و منشأ فیوضات است و عدالت اقتضاء میکند که هر فردی به قدر طاقت و وسع بین خود و مولای خود با آنچه وظیفه بندگی است، عمل نماید.
- حقوقی که بعضی افراد نسبت به یکدیگر دارند که بایستی مراعات گردد.
- حقوقی که بایستی نسبت به آباء و گذشتگان مراعات کرد[۹].
- ملا احمد نراقی میان عدالت فردی و شخصی تمایز نهاده است. وی در یک تقسیمبندی این دو نوع عدالت را از هم متمایز میسازد که عبارتند از: عدالت به معنای اخص و عدالت به معنای اعم. عدالت به معنای اعم شرکت در طریقه میانه و حد وسط است، اما عدالت به معنای اخص، بازداشتن خود از ستم به مردم و دفع ظلم از دیگران در حد امکان و نگهداشتن هرکسی بر حق شایسته اوست.
- در اینجا میان عدالت شخصی و عدالت فردی تفکیک شده است. در نوع اول شخص به دنبال برقراری عدالت میان قوای موجود در خود است، اما در عدالت فردی و انواع بالاتر آن، یعنی عدالت گروهی و اجتماعی، شخص سعی میکند تا این عدالت را در مورد دیگران نیز به کار ببندد. این مسئله یکی از مفروضات اغلب دانشمندان و علمای اسلامی است که عدالت شخصی را بر عدالت اجتماعی اولویت میدهند و بر این اعتقادند که عدالت، زمانی در جامعه تحقق مییابد که نخست در وجود اشخاص، به ویژه شخص حاکم تحقق یابد[۱۰].
- نظریه عدالت یکی از مهمترین مباحث در فلسفه اخلاق و سیاست است. عموماً بر این عقیدهاند که هر فرد لازم است در معاشرت خود با دیگران دارای این فضیلت باشد و نهادهای اجتماعی نیز در ارتباط خود نیازمند این فضیلتاند. بنابراین، عدالت فضیلتی فردی و اجتماعی است[۱۱].
- در نظر مک اینتایر، افلاطون عدالت فردی را مستقل و مقدم بر عدالت در شهر میداند، ولی ارسطو عدالت دولتشهر را ضرورتی اساسی برای پرورش فضایل نفسانی میداند؛ به طوری که بدون آن تحقق فضایل فردی از جمله عدالت ممکن نیست[۱۲].
- عدالت از مباحث و اصول بسیار مهم در شریعت مقدس اسلام است و گستره آن از آفرینش زمین و آسمان و دیگر پدیدهها گرفته تا رابطه خدا و مردم، مردم با خدا و مردم با مردم را دربرمیگیرد. دو نوع نخست به عنوان عدل تکوینی و تشریعی از اصول عقاید اسلامی است و نوع سوم عدالت فردی نام گرفته و بخش چهارم که "عدالت اجتماعی" است.
- موضوع دیگر آنکه مقابل "عدل"، "جور" قرار میگیرد؛ همچنانکه امام صادق(ع) در تبیین جنود عقل و جهل میفرمایند: "عدالت که ضد آن جور است". آن حضرت عدالت را از جنود عقل و جور را از جنود جهل برشمردهاند"[۱۳][۱۴].
- عدل یا عدالت از مهمترین ویژگیهای حکومت علوی عدالت بود. عدالت در اندیشۀ سیاسی اسلام و شیوۀ حکومت، جایگاه مهمّی دارد و قلمرو آن در حکومت، قضاوت، بیتالمال و... گسترده است و نام علی(ع) هم در تاریخ، قرین با عدالت است.
- به تعبیرحضرت علی(ع) عدالت، هرچیز را در جایگاه خودش قرار میدهد «الْعَدْلُ يَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا»[۱۵]. رعایت عدالت، در جامعه تعادل و امید و خلاقیّت میآفریند و ریشۀ فساد را قطع میکند. خداوند به عدالت فرمان داده است، آن حضرت هم به فرمان خدا، مجری قاطع عدل در جامعه بود و قضات و ولات را به عدل دستور میداد و مردم را به گردن نهادن به عدالت فرامیخواند و عدالت را میزان و ترازوی الهی در میان مردم میدانست: «إِنَّ الْعَدْلَ مِيزَانُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ الَّذِي وَضَعَهُ فِي الْخَلْقِ وَ نَصَبَهُ لِإِقَامَةِ الْحَقِّ فَلَا تُخَالِفْهُ فِي مِيزَانِهِ وَ لَا تُعَارِضْهُ فِي سُلْطَانِه»[۱۶]، نیز آن حضرت، عدالت را در رأس دینداری و ایمان و نیکی دانسته، میفرماید: «الْعَدْلُ رَأْسُ الْإِيمَانِ وَ جِمَاعُ الْإِحْسَانِ وَ أَعْلَى مَرَاتِبِ الْإِيمَان»[۱۷]. نقطه مقابل آن، استبداد، حقکشی، تبعیض و خودکامگی و تن ندادن به انصاف و حق است که ریشه در غرور و خودپسندی و تکبّر دارد و حکایت از سلطۀ نفسانیات بر انسان میکند.
- در کلمات امیر المؤمنین(ع)، تعابیر و توصیفهای گوناگون و فراوان و نغزی دربارۀ عدالت است و آن را مایۀ آبادانی کشور میداند: «مَا عُمِّرَتِ الْبُلْدَانُ بِمِثْلِ الْعَدْلِ»[۱۸] سرزمینها به چیزی همچون عدالت، آباد نمیگردد. این حقیقت ناب از کلام پیامبر(ص) باقی است که حکومت با کفر میماند، ولی با ستم، برجا نمیماند[۱۹].
- عدالت، هم از صفات خداوند است، هم در شاهد و قاضی و امام ### 313### معتبر و شرط است، هم در پیشوا و رهبر باید باشد، تا بتواند قسط و عدالت را در جامعه نیز تحقّق بخشد. عدالت به معنای ملکۀ نفسانی در انسان، نتیجۀ تهذیب نفس و پاکسازی قوۀ عملیه و ایجاد تعادل میان قوّۀ عاقله، عامله، شهویّه و غضبیّه است، یعنی انقیاد عقل عملی در برابر خرد و عقل نظری[۲۰][۲۱].
واژهشناسی لغوی
- عدالت در لغت، به معنای استواری و استقامت است؛ چنانکه در برخی کتابهای لغوی به همین معنا آمده است. ابن اثیر مینویسد: هو الذي لا يَمِيلُ به الهوى فيَجورَ في الحكم؛ انسان عادل کسی است که هوای نفس او را از حق رویگردان نمیکند و او را در داوری به ستم وا نمیدارد[۲۲].
- معانی اصطلاحی عدالت چنیناند:
- عدالت در برابر ستم؛ به معنای رعایت انصاف و ادای حقوق کسانی که شایستگی آن حقوق را دارند.
- عدالت در برابر سرکشی و فسق؛ به معنای پرهیز از گناه و به سخن دیگر، رعایت تقوای الهی در ابعاد گوناگون است.
- عدالت به معنای وجود ملکه و نیرویی که پرهیز از سرکشی و نابهنجاری را در پی دارد.
- عدالت به معنای پرهیز از دروغگویی در نقل روایت و ایجاد انحراف در آن است؛ به عبارت دیگر، پرهیز از آنچه که موجب نپذیرفتن نقل روایت میشود[۲۳].
- غزالی مینویسد: عدالت؛ عبارت از مستقیم بودن در رفتار و دین است که سرانجام به حالت و نیروی نفسانی باز میگردد و آن نیروی نفسانی به گونهای در نفس پا برجا است که تقوا و اطمینان نفسانی را در پی دارد؛ از این رو به گفتار کسی که از خدا ترسی ندارد، اعتمادی نیست[۲۴].
- اما مقصود پیروان نظریه عدالت صحابه کدام یک از معانی مذکور میباشد؟
- محدثان اهل سنت میگویند، مراد از عدالت: پرهیز از دروغگویی عمدی در هنگام روایت کردن و ایجاد انحراف در آن به وسیله انجام آنچه موجب نپذیرفتن روایت میشود، است[۲۵].
- ابن انباری میگوید: مراد از عدالت صحابه پذیرش روایت آنان میباشد، بدون آنکه از اسباب عدالت و تزکیه راویان بحث و درباره آنها تحقیق شود؛ جز آن کسانی که خلافی کرده باشند و این ثابت نشده است[۲۶].
- محمد محزون مینویسد: مقصود از عدالت صحابه، دوری از دروغگویی در نقل روایات است وگرنه راویان از انجام دیگر گناهان معصوم نمیباشند[۲۷].
- اما از گفتار برخی علمای اهل سنت در تعریف عدالت و فسق دانسته میشود که آنان عدالت را گستردهتر از پرهیز از دروغگویی در نقل روایت دانستهاند. نووی در تعریف عدالت مینویسد:عادل است و ضابط به این معنا که مسلمان و بالغ و عاقل است و از اسباب و عوامل فسق و از بین برنده مروت به دور میباشد[۲۸].[۲۹]
- حافظ ابن حجر عسقلانی مینویسد: مقصود از عدل، ملکه و نیرویی است که انسان را بر پایبندی به تقوا و مروت وا میدارد و مقصود از تقوا پرهیز از گناهان شرکآمیز یا فسق یا بدعت است[۳۰].
- از گفتار دانشمندان شیعه درباره عدالت دانسته میشود که عدالت، نیرویی است که انسان را بر پایبندی به تقوا وا داشته و او را از رفتارهای نابهنجار باز میدارد. از برخی روایات شیعه دانسته میشود که عدالت به چهار چیز محقق میشود: داشتن ورع و پاکی، امانت داری، وثوق و داشتن تقوا.
- از امام صادق(ع) پرسیده شد که عدالت مسلمانان به چه چیز شناخته میشود تا در پذیرش شهادت آنان به کار رود؟ امام فرمود: اینکه راوی را به ویژگیهایی مانند عیبپوشی و پاکدامنی و پرهیز از شکم بارگی و مردم آزاری (با دست و زبان) و نیز به پرهیز از گناهان کبیره که خداوند وعده آتش درباره آنها داده است، بشناسید[۳۱]. این روایت، معیار شناسایی افراد عادل را معروف بودن آنان در بین مردم به عفت و پرهیز از گناه و حقیقت عدالت را عفاف اندامها و پرهیز از گناهان بزرگی که خداوند درباره آنها وعده آتش دوزخ داده است، میداند.
- اگر مقصود از نظریه عدالت صحابه آن مفهومی باشد که محدثان اهل سنت گفتهاند؛ یعنی پرهیز از دروغگویی در نقل روایت؛ با ادعای ایشان درباره همه صحابه ناسازگار است. آنچه مقام همه صحابه را نزد اهل سنت بالا برده و آنان را الگوی مسلمانان قرار داده، عدالت به معنای پرهیز از هر گناه و فسق است و نه عدالت به معنای پرهیز از دروغگویی عمدی در نقل روایت پیامبر(ص)؛ زیرا پرهیز از دروغگویی عمدی نمیتواند شخص را الگوی مردم کند. و عدالت به معنای پرهیز از دروغگویی عمدی، در بسیاری از راویان احادیث وجود دارد (از این جهت روایتها به صحیح، حسن، موثّق و... دستهبندی شده است) و برای الگو شدن، افزون بر دروغ نگفتن، شرایط دیگری نیز لازم است.
- و اگر مقصود از عدالت، افزون بر پرهیز از دروغگویی عمدی، پرهیز از دیگر گناهان نیز باشد، در این صورت، واژه عدالت با واقعیت تاریخی و سیره و روش همه صحابه مطابقت ندارد؛ زیرا جمعی از صحابه نه عدالت به معنای رعایت انصاف و رساندن حقوق به اهلش را داشتند و نه پرهیز از گناه و نه از ملکه و نیرویی برخوردار بودند که خود را حفظ کنند و حوادث تلخ تاریخی و گناهان گروهی از صحابه، گواه بر مطلب بیان شده است که در قرآن و روایات و تاریخ آمده است. البته برخی از آنان توبه کردند ولی توبه گروهی از آنان ثابت نشده است. افزون بر این، توبه دلیل عدالت دائمی آنان نیست؛ چرا که برخی از صحابه پس از درگذشت پیامبر(ص) اعمال ناپسندی داشتهاند و توبه آنان ثابت نشده است.[۳۲]
دیدگاهها درباره عدالت صحابه
- یاران پیامبر(ص) را همچون شخص پیامبر(ص)، معصوم از گناه بدانیم و معتقد باشیم که آنان از هرگونه لغزشی پاک بودهاند. چنین دیدگاهی با آیات قرآن و کردار صحابه در تضاد است و در واقع، معصوم دانستن مسلمانان پس از پیامبر خاتم است.
- شمار اندکی از اصحاب را عادل دانسته و معتقد باشیم که بقیه اصحاب در زندگیشان بر خلاف احکام اسلامی رفتار کرده و گناهانی داشتهاند؛ تا آنجا که بتوان آنان را مرتد، منافق یا فاسق خواند!
- عدالت اصحاب را به دو بخش عدالت روایی و عدالت اخلاقی تقسیم کنیم.
- اصحاب از نظر ایمان و رفتار بر دیگر مسلمانان برتری داشتهاند؛ زیرا آنان نخستین کسانی بودند که دعوت پیامبر اسلام(ص) را پذیرفتند و در سختترین شرایط در یاری دین اسلام کوشیدند.[۳۳]
پیشینه نظریه "عادل بودن همه صحابه"
- از پایههای مذهب اهل سنت، موضوع "عدالت همه صحابه" است و باید بررسی شود که آیا این نظریه در زمان پیامبر(ص)، خلفا و صحابه بوده یا در روزگار بعد شکل گرفته است و آیا قرآن و سنّت نبوی این نظریه را تأیید میکنند؟ در پاسخ باید گفت: از آیات و روایات "عدالت همه صحابه" آن هم به عنوان مبنای اعتقاد اهل سنت به دست نمیآید، تا گفته شود که در روزگار پیامبر(ص) همه اصحاب، عادل بودهاند.
- در سیره صحابه نیز جایی برای این نظریه وجود ندارد؛ زیرا اگر چنین نظریهای در میان صحابه مطرح بود، در اختلافات و اجرای حدود الهی، در بین صحابه از این نظر استفاده میشد تا مشکلات و فتنهها برطرف شود. در جریان قتل عثمان، جنگ جمل، صفین، نهروان، قتل طلحه، زبیر، عمار یاسر و اجرای حدود الهی بر برخی صحابه نیز نشانی از این نظریه وجود ندارد. چنانکه در سیره پیامبر(ص) نیز این نظریه جایگاهی ندارد. بنابراین، اگر این نظریه در زمان پیامبر(ص) و صحابه وجود داشت، نقل میشد. روزی همسر پیامبر(ص) - عایشه - درباره فراوانی حدیثهای ابو هریره اشکال کرد و گفت: ای ابو هریره! این حدیثها چیست که از رسول خدا(ص) برای ما روایت میکنی؟ آیا تو بیشتر از آنچه ما شنیدهایم شنیدهای و آیا جز آنچه ما دیدهایم، تو دیدهای؟[۳۴]
- این روایت، روشن میسازد که عایشه از آیات قرآن، عدالت صحابه را استفاده نکرده است و اگر چنین بود عایشه بر او اشکال نمیکرد و خود ابوهریره نیز در دفاع از خود استدلال نکرد که قرآن و یا سنت او را عادل قرار داده است. همچنین هنگامی که عبیدالله بن زیاد - از جنایتکاران در کربلا - زید بن ارقم صحابی را به دروغگویی متهم کرد، زید نیز به "عدالت همه صحابه" استدلال نکرد، بلکه تنها به این حدیث استناد کرد که پیامبر فرمود: هر کس از روی عمد بر من نسبت دروغ بدهد مقعدش را از آتش پر خواهند کرد. سپس گفت: من نسبت دروغی به رسول خدا ندادهام[۳۵].
- بنابراین، مسئله عدالت از زمانی به صورت عقیدهای مهم در تاریخ مطرح میشود که مذاهب و گروههای اسلامی پدید آمد و هر چه بر قدرت آنها افزوده میشد، دیدگاهها نیز بیشتر شکل میگرفت. مسائلی مانند جبر و اختیار؛ اینکه آیا ایمان جزو عمل صالح است؛ آیا فردی که گناه کبیره کند، کافر است و حدوث و قدم کلام الهی در این عصر مطرح شد. یکی از مسائل مطرح شده در این عصر، نظریه "عدالت همه صحابه" است که از اختلافات مهم بین معتزله و اهل حدیث بوده است. بنابراین، این نظریه مانند برتری خلفاء براساس خلافتی که به ظاهر اتفاق افتاد، دستآورد اختلاف مذاهب اهل سنت در آن عصر بود و در عصر رسالت و اندکی پس از رحلت رسول خدا مطرح نبوده است. از شواهد این مطلب، آن است که برخی از اهل سنت نوشتهاند منکران عدالت همه صحابه، زندیق یا کافرند. در حالی که برخی صحابه، عقیده و رفتار برخی دیگر را قبول نداشتند و گاهی علیه یکدیگر سخنان تندی گفته، بلکه یکدیگر را به قتل میرساندند و در هیچ تاریخ و سیرهای نیامده است که از سوی سایر صحابه به طور صریح کافر دانسته شوند.
- باید از صاحبان فتوا بپرسد که چرا منکر عدالت صحابه، کافر یا زندیق است و آیا چنین فتوایی خود صحابه را نیز شامل میشود؟ زیرا برخی از آنان، برخی دیگر را عادل نمیدانستند. برای نمونه، خلیفه دوم درباره حاطب بن ابی بلتعه گفته است: ای رسول خدا اجازه بده تا گردن این منافق را بزنم![۳۶] در حالی که حاطب بن ابی بلتعه از صحابه بدری بود. همچنین خلیفه دوم بر برخی صحابه حد شرعی جاری کرد. اگر عمر بن خطاب آنان را عادل میدانست، چرا بر آنان حدّ الهی جاری کرد؟ برای نمونه، خلیفه دوم درباره خالد بن ولید گفت: ای دشمن خدا! تو مسلمانی را کشتی و با همسر او هم بستر شدی! من تو را سنگسار خواهم کرد [۳۷]. اگر این نظریه در روزگار صحابه مطرح بود، بایستی خود اصحاب یکدیگر را به خاطر چنین ناسزاهایی کیفر دهند و به تعبیر ابوزرعه باید حکم زندیق را اجرا میکردند[۳۸].
- نکته مهم آنکه نمیتوان نقش حکام بنیامیه، به ویژه معاویه را در پیدایش این دیدگاهها نادیده گرفت. پس خلیفه شدن عثمان، نفوذ مروانیان در اطراف خلیفه، نفوذ بنی امیه در سرزمین شام، قتل عثمان، جنگهای مروانیان و امویان در صفین و جمال و نهروان علیه(ع) و بسیاری از صحابه پیرامون آن حضرت و شهادت امام علی(ع) و امام حسن(ع) را میتوان نقطه شروع این نظریه دانست که به مرور زمان به عنوان یک عقیده مطرح شد.
- یکی از ویژگیهای این دوره که به سلطنت بنیامیه انجامید، این بود که بنیامیه و طرفداران آنان از این تفکر بهره میگرفتند تا در برابر مخالفان خود پایههای سلطنت خویش را استوار کنند. چنانکه معتقدان به عدالت همه صحابه، رفتارهای معاویه، مانند مسموم کردن امام حسن(ع) و مالک اشتر، و کشتن حجر بن عدی، محمد بن ابیبکر و دهها تن دیگر، جنگهای او با امام علی(ع) و امام حسن(ع) را با توسل به نظریه عدالت صحابه توجیه کردند و معاویه نیز در این رهگذر در مقابل انتقاد برای بنیامیه برای خویش نوعی مصونیت قائل بود. هیچ نقشهای همچون این نظریه نمیتوانست چنین مصونیتی را برای صحابه ایجاد کند، همچنانکه هیچ نظریهای مانند این نظریه نمیتوانست جایگاه صحابه را همطراز جایگاه اهلبیت(ع) قرار دهد. به طور مثال اگر خاندان پیامبر اکرم(ص) بگویند، ما افرادی هستیم که خدا پلیدی و آلودگی را از ما زدوده است، لذا انکار و دروغ شمردن ما جایز نیست، آنان – بنیامیه - میگویند ما نیز یاران پیامبر هستیم که عدالت پیشهایم و همگی مردمان بهشتی هستیم؛ بنابراین، دروغ شمردن ما جایز نیست. اگر خاندان پیامبر(ص) بگویند هر کسی با ما دشمنی کند با خدا دشمنی کرده است، معاویه و پیروانش نیز مدعی میشوند که پیامبر(ص) درباره صحابه فرموده است: هر کس به فردی از صحابه آزار رساند، به من آزار رسانده است. به این صورت، حق و باطل، درست کار و نابکار و سرکش و فرمان بردار با هم برابر میشوند. برخی محدثان و مؤرخان مانند ابن عرفه مشهور به نَفطَویه (از بزرگان اهل سنت) مطلب مذکور را تأیید میکند؛ او میگوید: بیشتر احادیث درباره فضایل صحابه، در روزگار بنیامیه به منظور دلبسته کردن مردم به بنیامیه و برای ضربه زدن به بنیهاشم گفته شده است[۳۹].
- محمد عبده درباره کارهای معاویه برای پیشرفت امور خود میگوید: او گروهی از صحابه و تابعان را وادار کرد اخبار زشت و ناپسندی را درباره علی(ع) جعل کنند تا به وسیله این احادیث شخصیت علی(ع) را خدشهدار کند و خود را منزه جلوه دهد. معاویه برای این کار پاداش بسیار مناسبی در نظر گرفت که باعث طمع و روی آوردن جعلکنندگان حدیث به سوی او شد و جعلکنندگان حدیث برای کسب خشنودی او یکی پس از دیگری به نزد او میرفتند که یکی از آنان ابوهریره بود[۴۰]. مانند این سخن را احمد أمین مصری بیان میکند[۴۱].
- عباس محمود عقاد مصری در کتاب "معاویة بن ابیسفیان فی المیزان" مینویسد: اگر از اخبار این روزگار چیزی جز آن خبری که درستی آن مسلّم است، یعنی اینکه معاویه دستور لعن علی را بر فراز منبرها داده است، ثابت نشود، برای ترجیح علی(ع) بر معاویه کافی است[۴۲].[۴۳]
اهل سنت و نظریه "عادل بودن همه صحابه"
- برخی ادعا کردهاند که همه اهل سنت این نظریه را پذیرفتهاند؛ زیرا اصحاب (با وجود تخلفات فراوان گروهی از آنان) بدون استثناء و به طور مطلق، عادل هستند، و چون این افراد، مجتهد بوده و بر مبنای اجتهاد خود عمل کردهاند، به همین دلیل، از عدالت ساقط نمیشوند!
- سرچشمه این مبنا آن است که اهل سنت بعد از قرآن کریم، احادیث و سنت رسول اکرم(ص)، کردار اصحاب را نیز پایه اعتقادات و احکام دین میدانند؛ از این رو موثق بودن و عدالت اخلاقی و روایی اصحاب، اصلی مهم است.
- اما آیا تمام فرقهها و گروههای اهل سنت این نظریه را باور دارند؟ برخی نویسندگان اهل سنت مینویسند: عدالت این گروه (صحابه) از معتقدات مورد اتفاق اهل سنت میباشد و ابوالعز حنفی در شرح فقه اکبر مینویسد: جمهور علما در عدالت همه صحابه اتفاق نظر دارند. اشکالی که در این ادعا وجود دارد و نویسنده متوجه آن نشده است، ناسازگاری در این مطلب است؛ چون بین عقیده مورد اتفاق و عقیده جمهور، تفاوت اساسی وجود دارد. در عقیده مورد اتفاق، هیچ اختلافی نیست؛ در صورتی که واژه جمهور درباره اکثریت مردم به کار برده میشود. بنابراین در برابر آن اکثریت، گروهی وجود دارند که به نظریه عدالت صحابه اعتقادی ندارند. پس ادعای اتفاق اهل سنت بر عدالت صحابه با گفته کتاب شرح فقه اکبر که تعبیر جمهور را دارد، اثبات نمیشود. البته ابن حجر گفته است: اهل سنت بر اینکه جمیع صحابه عدالت دارند، اتفاق نظر دارند و مخالفی در این مورد مگر افراد نادری از مبتدعه وجود ندارد[۴۴]. ولی ابن حزم، خطیب بغدادی و ابن اثیر تنها به بیان اصل نظریه عدالت همه صحابه و بهشتی بودن آنان پرداختهاند و تعبیر اتفاق اهل سنت را ندارند، بلکه ابن اثیر، تعبیر و ذلك المشهور را دارد[۴۵].
- ابن حاجب پس از آنکه میگوید بیشتر اهل سنت به عدالت صحابه معتقدند، مینویسد: کسانی این نظریه را نپذیرفتهاند و برخی معتقدند که صحابه پیش از ورود در فتنهها عادلاند و در آن هنگام (ورود به فتنهها) عادل نیستند؛ زیرا فاسق شناخته نمیشود. معتزله میگویند جز کسانی که با علی(ع) جنگیدند [بقیه مسلمانان] عادل هستند[۴۶].
- با بررسی کتابهای اهل سنت، روشن میشود که برخی از علمای اهل سنت، نظریه عدالت همه صحابه را نپذیرفتهاند. در اینجا به برخی از آنان اشاره میکنیم:
- سعدالدین تفتازانی، از علمای بزرگ کلامی اشاعره، مینویسد: رویدادها، جنگها و مشاجراتی که بین صحابه پدید آمد - چنانکه در کتابهای تاریخی آمده است و افراد قابل اطمینان یاد کردهاند - حاکی از این واقعیت است که برخی صحابه از راه حق منحرف گشته تا جایی که دچار ستم و فسق شدند و ریشه این انحراف و ستم آنان کینه و دشمنی، حسادت و خصومت، حکومتخواهی، ریاستطلبی و تمایل به لذتها و شهوتها بوده است[۴۷].
- سیوطی در ذیل بحث عدالت صحابه مینویسد: گفته شده که در پذیرش نظریه عدالت همه صحابه جستجو و تحقیق لازم است. برخی دیگر گفتهاند: عدالت همه صحابه پس از پدید آمدن فتنهها باید بررسی شود و گروه معتزله (از مهمترین فرقههای اهل سنت در قرن دوم و سوم) میگویند: همه اصحاب، عادل هستند جز کسانی که با علی جنگیدند.
- طه حسین درباره فتنه روزگار خلافت عثمان مینویسد: مردم دیدگاههای ناهماهنگ و متضادی دارند؛ گروهی خود را راحت کرده و گفتهاند: بسیاری از این پدیدهها ساختگی است. برخی رخدادها نیز پذیرفتنی و قابل توجیه و تأویل است؛ زیرا آنان [[[صحابه]]] بر پایه اجتهاد رفتار کرده و جز خیر و خوبی برای مسلمانان چیزی دیگر را در نظر نداشتهاند. این گروه از این جهت، به چنین باوری گرایش پیدا کردهاند که آن زمان را با قداست ویژهای مینگرند و دوست ندارند که باران پیامبر(ص) را به روی آوردن به دنیا و امور نفسانی متهم کنند. پس امکان ندارد صحابه رسول خدا(ص) که برای برپایی دولت اسلامی با خون و دارایی خویش جهاد کردند، در گناهان کبیره فرو روند؛ البته یاران پیامبر(ص) اهل خطا و صوابند، ولی همواره در اجتهادند. گروه دیگری، خویش را آسوده خاطر کرده و میگویند: بسیار بعید است که این فتنهها و بدعتها را اصحاب پیامبر(ص) به پا کرده باشند، بلکه این آشوبها حیلههای دشمنان اسلام و افرادی مانند عبدالله بن سبا و برخی اهل کتاب و غیر آنان بود.
- طه حسین در ادامه مینویسد: ما نمیتوانیم این نظریه را بپذیریم و خود را آسوده خاطر سازیم؛ زیرا این اندازه زیادهروی در تقدیس و قداست بخشی را بعید دانسته و روا نمیدانیم. خود اصحاب پیامبر(ص) نیز این نگاه و باور را نسبت به خود نداشتند، بلکه خودشان را بشری دانستهاند که مانند دیگر مردم از خطا و گناه پاک نیستند. روابط صحابه با یکدیگر نشان میدهد که برخی صحابه به یکدیگر نسبتهای ناروا و کفر و فسق دادهاند. روایت شده که عمار بن یاسر به عثمان نسبت کفر داده، به گونهای که خون او را مباح شمرده و او را "نعثل" نامیده است. چنانکه روایت شده ابن مسعود نیز خون عثمان را حلال شمرده و در روزگار اقامتش در کوفه در خطبهاش میگفت: بدترین کارها رویدادهای جدید است و هر رویداد جدیدی، بدعت و هر بدعتی گمراهی و هر گمراهی نتیجهاش آتش است، و مقصود او عثمان و فرماندارش ولید بود.
- روایت شده، عبدالرحمن بن عوف در هنگام بیماری که به مرگش انجامید، به برخی از اصحاب خود گفت: پیش از آنکه عثمان در حکومت خود طغیان کند، در امر او بشتابید (او را به قتل رسانید) و از سویی اصحاب یاور عثمان بر این باور بودند که صحابه مخالف آنان از دین بیرون رفتهاند و بدین جهت جنگ با آنان را حلال شمردند؛ چنانکه در صفین و جمل برخی صحابه با برخی دیگر جنگیدند، جز گروه اندکی مانند سعد و یاران او.
- بنابراین، هنگامی که اصحاب پیامبر بین خود اختلاف داشته و گناهان کبیره را به یکدیگر نسبت میدادند و با هم میجنگیدند، شایسته نیست که باور ما درباره آنان بهتر از باور خودشان درباره خودشان باشد و یا باید رفتار آنان را توجیه کرده و فتنهها را به بیگانگان و دیگران نسبت داد یا به طور کلی همه آن رویدادها را نپذیریم. سپس مینویسد: اگر ما چنین کنیم، تاریخ اسلام را از هنگام بعثت پیامبر(ص) دروغ شمردهایم؛ چون کسانی این اخبار را نقل کردهاند که اخبار جنگها، سیره پیامبر(ص) و خلفا را روایت کردهاند. از اینرو سزاوار نیست که برخی سخنان آنان را پذیرفته و برخی دیگر را نپذیریم. در صورتی که هیچ انگیزهای برای این کار وجود ندارد، جز آنکه برخی اخبار، مورد پسند ما و برخی برای ما ناپسند بوده و از سویی شایسته نیست که همه روایتها را بپذیریم و با همه آنها را انکار کنیم؛ چرا که راویان، جزو مردم هستند و کار اشتباه و درست و راستگویی و دروغگویی بر همه آنان نیز جایز است...[۴۸].
- احمد امین دیدگاه زیدیه و معتزله درباره عدالت همه صحابه را چنین شرح میدهد: بررسی زندگی و رفتار صحابه نشان میدهد که آنان از یکدیگر انتقاد کرده، بلکه یکدیگر را نفرین میکردند، و اگر صحابه در نزد خودشان مقامی داشتند که انتقاد و لعن درباره آنان صحیح نبود، به طور حتم آن را میگفتند؛ زیرا آنان یکدیگر را بهتر از مردم روزگار ما میشناختند. طلحه، زبیر، عایشه و پیروان آنان در برابر علی ایستادند، چنانکه معاویه و عمرو بن عاص نیز چنین بودند.
- صحابه گروهی از مردم بودند که مانند دیگر مردم، رفتار درست یا نادرستشان به حساب خودشان میباشد، و ما هر کس از صحابه را که رفتار بدی را به جا آورد، نکوهش و هر کسی را که رفتار نیکی به جا آورد، ستایش میکنیم و آنان جز امتیاز دیدار پیامبر، امتیاز دیگری نداشتند. چه بسا گناهان آنان بزرگتر از گناهان دیگران بود؛ چون آنان بیننده معجزات و نشانههای پیامبری پیامبر(ص) بودند. بنابراین، گناهان ما سبکتر از آنان خواهد بود؛ چون عذر ما پذیرفتهتر است.
- بنابر آنچه نقل شد، دانسته میشود که در میان اهل سنت هرگز وحدت نظری درباره عدالت همه صحابه نبوده است[۴۹].[۵۰]
مخالفت رفتار معتقدان به نظریه عدالت همه صحابه با این نظریه
- آیا پیروان این نظریه به این عقیده و لوازم آن پایبند هستند؟ با نگاهی به زندگانی صحابه و بررسی نوشتههای کلامی و اعتقادی اهل سنت میفهمیم که این نظریهپردازان به تضاد و آشفتگی شگفتانگیزی گرفتار شدهاند و گاه توجیهات سستی را مطرح میکنند. این ناسازگاری بین گفتار و رفتار آنان، گویای این واقعیت است که پیروان این نظریه نمیتوانند به آثار و لوازم آن پایبند باشند. اکنون بخشی از این گونه تضادها را بیان میکنیم.
- ابو جعفر طحاوی درباره این نظریه مینویسد: ما همراهان رسول خدا(ص) او را دوست داریم، و در این دوستی درباره هیچ یک، زیادهروی نمیکنیم، و از هیچ یک بیزاری نمیجوییم. و کینه هر کسی را که کینه آنان را در دل داشته باشد، در دل داریم و از صحابه جز به خوبی یاد نمیکنیم. دوستی آنان همان دین، ایمان و احسان است و دشمنی آنان موجب کفر و نفاق و سرکشی میشود [۵۱].
- ابوالعز حنفی در شرح گفتار طحاوی مینویسد: از اعتقادات ما دوستی عدالت پیشگان و امانتداران، و دشمنی و کینه ستمپیشگان و خیانتکاران است. و این عقیده نشان کمال ایمان و کامل بودن بندگی است؛ زیرا عبادت، کمال محبت و نهایت آن را در بردارد.
- پس دوستی فرستادگان الهی و پیامبر و مؤمنان از دوستی خدا سرچشمه میگیرد.... و هر عاشقی آنچه را معشوق او دوست میدارد، و آنچه را او دشمن میدارد، دشمن میداند. عاشق با خشنودی معشوق، خشنود و با آزردگی معشوق آزرده میشود. عاشق دستور میدهد به آنچه معشوق دستور داده و نهی میکند از آنچه او نهی کرده است. و چون خداوند والامقام، نیکوکاران، پرهیزکاران، توبهکنندگان و پاکیزگان دور از گناه را دوست دارد، ما هم آنان را دوست میداریم. و خداوند خیانتکاران، فسادکنندگان و کبرورزان را دوست ندارد پس ما هم آنان را دوست نداریم... *بنابراین، دوستی کامل آن است که آنچه محبوب دوست دارد عاشق نیز دوست داشته باشد و آنچه را محبوب ناپسند دارد عاشق نیز ناپسند بدارد.
- این عقیده ما برخاسته از قرآن و سنت پیامبر و مورد پذیرش عقل و فطرت است و کسی نمیتواند آن را انکار کند. از اینرو هر کس از بستگان پیامبر(ص) یا نزدیکان و صحابه یا دیگر مؤمنان شیوه خود را تغییر داده، خیانت یا ستم و فساد و فتنه را پیشه خود سازد، منفور و مبغوض مؤمنان خواهد بود. نیز هر یک از نزدیکان و صحابه پیامبر(ص) تقوا، احسان و عمل صالح را پیشه خود سازد، محبوب خداوند بزرگ قرار خواهد گرفت و مسلمانان نیز او را دوست خواهند داشت. این عقیده همگانی است و هیچ دلیلی در قرآن و سنت وجود ندارد که گناهکاران هر چند از صحابه پیامبر(ص) میباشند، محبوب خداوند شوند؛ بلکه هیچ خردمندی نمیپذیرد که خداوند فلان صحابه را که گناه کبیره به جا آورده و حد الهی بر او جاری شده، یا جاری نشده را دوست بدارد. و بر اساس روایات و تاریخ، گروهی از صحابه دچار گناه، خیانت، قتل، دروغ، فتنه و... شدند[۵۲].
- حال باید پرسید که معتقدان به این نظریه چگونه این عقیده را با عقیده نخست که صرف صحابی بودن را موجب محبت و دوستی آنان میدانند، جمع میکنند؟ از سویی میگویند، هر کس دشمنی و کینه آنان را در دل داشته باشد، ما دشمن او بوده و از او کینه خواهیم داشت و دوستی آنان به طور مطلق جزو دین و ایمان است. اگر دوستی صحابه گناه کار جزو ایمان است، این دوستی چگونه با دوستی خدا جمع میشود؟
- بنابراین، اگر خداوند؛ خیانتکاران، ستم پیشگان و گناهکاران را دوست ندارد، چرا دوست داشتن صحابه خیانتکار، گناهکار و ستمکار جزو ایمان باشد؟ آیا این دو دوستی با یکدیگر جمع میشود؟!
- افزون بر این، اگر دشمنی کردن با صحابه برابر با کفر و نفاق است، آیا خود صحابه نسبت به یکدیگر دشمنی و کینه نداشتهاند؟ روشن است که صحابه نسبت به یکدیگر دشمنی و کینه داشتهاند و بهترین گواه این سخن، کشتن یکدیگر در جنگها است.
- آیا خود اهل سنت همه صحابه را ستایش میکنند؟ آیا آنان به برخی از صحابه نسبتهای ناروا نمیدهند؟
- ما نمونههایی از کشمکش صحابه را با یکدیگر یادآور میشویم، تا مخالفت این دو عقیده با یکدیگر روشن شود. و نیز روشن شود که خود پیروان این نظریه نمیتوانند به لوازم آن پایبند باشند.
- ابن قتیبه، ابوالطفیل را که از صحابه پیامبر(ص) است، از روافض دانسته است[۵۳]. ذهبی[۵۴] نیز مینویسد: دروغ، شعار و نفاق، پوشش روافض است. بر اساس گفته ذهبی، ابوالطفیل، دروغگو و منافق بود[۵۵].
- ذهبی در کتاب دیگرش مینویسد: ما دوست دار علی، عثمان، طلحه و زبیر هستیم و چهار نفری که اینها را کشتند، دشمن میداریم[۵۶]. در صورتی که کشندگان عثمان جزو صحابه بودند. کسانی که در کشتن عثمان دست داشتند، عبارتاند از: کنامة بن بشر، عبدالرحمن بن عدیس، عمرو بن حمق، حکیم بن جبله، محمد بن ابیبکر، عمرو بن بدیل و عبد الله بن بدیل. چگونه میتوان به گفته ذهبی، از کشندگان عثمان بیزاری جست در حالی که آنان از اصحاب پیامبر بودند و پیروان این نظریه تمام آنان را دوست میدارند؟!
- عمار یاسر از بزرگان صحابه و از نخستین گروندگان به اسلام است که در جنگهای بدر، احد، خندق و بیعت رضوان همراه پیامبر(ص) بوده است. پس از رفتار خشن خالد بن ولید با عمار، پیامبر(ص) به خالد فرمود: «مَنْ عَادَى عَمَّاراً عَادَاهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَ عَمَّاراً أَبْغَضَهُ اللَّهُ»؛ کسی که با عمار دشمنی کند، خدا دشمن او خواهد بود و کسی که کینه عمار را در دل داشته باشد خداوند نسبت به او کینه خواهد داشت.
- دو تن از کشندگان عمار از صحابه بودند که عبارتاند از: عقبة بن عامر و ابو الغادیه مزنی. ذهبی درباره عقبة بن عامر مینویسد: عقبه پیش از هجرت پیامبر(ص) از مکه به مدینه در عقبه اولی با رسول خدا(ص) بیعت کرد و پیش از فتح مکه اسلام را پذیرفت و در همه جنگهای پیامبر شرکت داشته است[۵۷]. اما وی یکی از صحابه بزرگ پیامبر(ص) یعنی عمار را میکشد و مصداق سخن رسول خدا میشود که به عمار فرمود: "ای عمار! تو را گروه ستمگر خواهند کشت"[۵۸]. و همچنین پیامبر(ص) درباره عمار فرمود: "کشنده و برنده لباس او در آتش است"[۵۹]؛ .
- ذهبی درباره ابوموسی اشعری نقل میکند که حذیفة بن یمان، او را جزو منافقان دانسته است [۶۰]. حذیفه از کسانی بوده که رسول خدا(ص) نام منافقان را به او گفته بود و او از رازداران حضرت بوده است. از این رو، روزی عمر بن خطاب به حذیفه گفت: "تو را به خدا سوگند، بگو آیا من جز منافقان هستم یا نه؟" همچنین هرگاه حذیفه بر پیکر مسلمانی نماز میخواند و در خاکسپاری او شرکت میکرد عمر بن خطاب نیز مانند حذیفه رفتار میکرد و اگر حذیفه در آیین خاکسپاری مسلمانی شرکت نمیکرد، عمر هم شرکت نمیکرد و میگفت اینها جزو منافقاناند[۶۱]. ذهبی از عمار یاسر روایت میکند که حذیفه به عمار گفته است: پیامبر اکرم(ص) فرمود: "دوازده نفر از اصحاب من منافقاند، که هشت تن از ایشان به بهشت نمیروند، مگر آنکه شتر در سوراخ سوزن وارد شود (یعنی بعضی صحابه به بهشت نمیروند)"[۶۲]؛ .
- دشنام دادن خالد بن ولید: بخاری نقل میکند: میان خالد بن ولید و عبدالرحمن بن عوف [مجادلهای] بود که سبب شد، خالد بن ولید به عبدالرحمن بن عوف دشنام دهد[۶۳].
- طبری از ابی عمار نقل میکند: من نزد واثلة بن اسقع بودم که درباره علی(ع) گفته شد. پس کسانی به آن حضرت دشنام دادند. پس از آنکه بلند شدند، واثله به من گفت: بنشین تا درباره مقام کسی که به او دشنام دادند. تو را آگاه کنم. روزی در نزد پیامبر اکرم(ص) بودم که علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) به نزد پیامبر(ص) آمدند. پیامبر(ص) کسایی را بر روی آنان انداخت و گفت: خدا اینها اهل بیت من هستند...[۶۴].
- بخاری درباره رویداد سقیفه مینویسد: پس از بیعت عمر با ابوبکر، کسانی که در آنجا حضور داشتند با ابوبکر بیعت کردند جز سعد بن عباده که به مخالفت پرداخت. فردی گفت: "شما سعد را کشتید" عمر گفت: "خداوند او را کشت"[۶۵].
- ترمذی، از محدثان اهل سنت به نقل از عمران بن حصین روایت میکند: چهار تن از صحابه رسول خدا هم پیمان شدند تا پس از دیدار با آن پیامبر، رویداد سفری را که همراه علی بودند، گزارش دهند. پس از ورود به حضور پیامبر(ص) و سلام بر آن حضرت یکی از چهار نفر بلند شد و گفت: "ای رسول خدا! آیا نمیدانی که علی بن ابی طالب فلان رفتار را انجام داده است؟" رسول خدا از او روی گرداند. سپس نفر دوم و سوم به ترتیب ایستادند و همان سخن را تکرار کردند. پیامبر از آنان نیز روی گردانید تا اینکه نفر چهارم برخاست و همان سخن را گفت. آنگاه خشم و ناراحتی در چهره رسول خدا آشکار شد. سپس دو مرتبه فرمود: "شما از علی چه میخواهید؟" و در ادامه فرمود: "علی از من است و من از علی هستم؛ او پس از من، رهبر هر مؤمنی است[۶۶].
- ابن أعثم کوفی، تاریخنگار معروف، مینویسد: ولید بن عقبه دشمن علی(ع)، بود؛ زیرا علی(ع) به عثمان فرمود: "حدّ شرابخواری را باید بر ولید جاری کنی؛ زیرا او در کوفه شراب نوشیده است". ولید در حالی که مست بود، نماز صبح را چهار رکعت خواند و به مردم گفت: آیا نماز را زیادتر بخوانم؟!
- سپس مینویسد: پیش از این نیز در هنگام زندگانی رسول خدا(ص) بین ولید و علی(ع) گفتگو پیش آمده بود که علی(ع) در پاسخ ستایش ولید از خودش، فرمود: ساکت باش، تو مردی فاسق هستی.[۶۷]؛ ولید خشمگین شد و به رسول خدا شکایت کرد، آنگاه این آیه نازل شد: ﴿أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لَا يَسْتَوُونَ﴾[۶۸][۶۹].[۷۰]
جستارهای وابسته
- عدل خداوند (عدل الهی)
- عدل نبوی
- عدل علی
- عدلیه
- عدالت صحابه
- عدل تشریعی
- عدل تکوینی
- عدل جزائی
- عدالت اجتماعی
- شبهات عدل
- عدالت بین حی و میت
- عدالت بین عباد
- عدالت بین عبد و خالق
- عدالت حاکم
- نقد پذیری
- وفا
- آثار عدالت
- اجرای عدالت
- احتیاج به عدالت
- اشرف فضایل
- اعتبارات عدالت
- انظلام
- بد زبانی زن
- برتری محبت بر عدالت
- جور بودن طرفین عدالت
- حریت
- ریا در عدالت
- روایات عدالت
- ستایش عدالت
- ظلم
- عادل
- عدالت مطلق
- عفت
- قبول شهادت
- قوای سه گانه
- لوازم عدالت
- مساوات
- مقتضای عدالت
- الفت
- تسلیم
- انقیاد
- تفضل
- توکل
- دوستی
- صداقت
- راستی
- شفقت
- فسق
- عدلیه
- دارالعدالة
- قسط
- قاسطین
- فاسق
- فسوق
منابع
پانویس
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۱۴۷-۱۴۸.
- ↑ راغب اصفهانی، المفردات، ماده عدل.
- ↑ احمد نراقی، معراج السعاده، ص۳۶۲ – ۳۶۳.
- ↑ احمدوند، فردین، مکارم اخلاق در صحیفه، ص۳۴۹.
- ↑ ر.ک: اخلاق در قرآن، ج۳، ص۱۳۳.
- ↑ اخلاق در قرآن، ج۳، ص۱۳۳. در محاورات افلاطون آمده است که سوفسطائیان به خشایارشاه حق دادهاند که از ایران لشکر کشید و یونان را شکست داد؛ زیرا او فرد قدرتمندی بود... در بین فلاسفه اخیر هم نیچه بر این باور است و میگوید: «زور حق است».
- ↑ اخلاق در قرآن، ج۳، ص۱۳۳.
- ↑ احمدوند، فردین، مکارم اخلاق در صحیفه، ص۳۵۰.
- ↑ ابن مسکویه، تهذیب الاخلاق و تطهیرالاعراق، ترجمه حاجیه خانم امین، ص۲۱۹ - ۲۲۰؛ احمد نراقی، معراج السعاده، ص۵۱ - ۵۳.
- ↑ ر.ک: نجمه کیخا، مناسبات اخلاق و سیاست در اندیشه اسلامی، ص۱۳۵، ۱۳۷، ۱۳۸.
- ↑ احمدوند، فردین، مکارم اخلاق در صحیفه، ص۳۵۱.
- ↑ السدیر مک اینتایر، فلسفه اخلاق در تفکر غرب، ترجمه حمید شهریاری، ص۸۷ – ۸۸.
- ↑ ر.ک: حمیدرضا حق شناس، رویکرد صحیفه سجادیه به اخلاق اجتماعی (پایاننامه کارشناسی ارشد رشته علوم قرآن و حدیث، دانشکده الهیات، دانشگاه قم، ۱۳۸۶)، ص۸۰.
- ↑ احمدوند، فردین، مکارم اخلاق در صحیفه، ص۳۵۲.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۴۲۹
- ↑ غرر الحکم، ج ۲ ص ۵۰۸
- ↑ میزان الحکمه، ج ۶ ص ۸۱
- ↑ غرر الحکم، ج ۶ ص ۶۸، مستدرک الوسائل، باب جهاد النفس، باب ۳۷ ح ۸
- ↑ «الْمُلْكُ يَبْقَى مَعَ الْكُفْرِ وَ لَا يَبْقَى مَعَ الظُّلْمِ»
- ↑ تعبیر از مرحوم نراقی در «جامع السعادات»، ج ۱ ص ۵۱
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۳۸۳.
- ↑ النهایة فی غریب الحدیث، ج۳، ص۱۹۰؛ و ر.ک: لسان العرب، ابنمنظور، ج۹ (واژه عدل).
- ↑ پاورقی تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی، جلالالدین سیوطی، ص۳۷۸.
- ↑ المستصفی، ج۱، ص۱۵۷؛ و ر.ک: الاحکام، آمدی، ج۲، ص۲۴۵.
- ↑ تدریب الراوی، سیوطی، ص۳۷۸.
- ↑ تدریب الراوی، سیوطی، ص۳۷۸.
- ↑ تحقیق مواقف الصحابة الفتنه، ج۱، ص۱۲۹.
- ↑ التقریب (مقدمه ج۱).
- ↑ مقصود از عدل و ضابط، عادل بودن راوی است و اینکه او اگر از حفظ حدیث را میگوید، آن را فراموش نکند و یا کتابش را مصون از تحریف و تصحیف و غلط بدارد و بداند که چه عواملی موجب اخلال به معنا میشود و از آنها پرهیز کند. (مقباس الهدایه، مامقانی، ج۲، ص۴۳)
- ↑ نزهة النظر فی توضیح نخبة الفکر، ص۳۲.
- ↑ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۳، ص۲۴ (باب ۱۷ العداله، ح۱)؛ الاستبصار، شیخ طوسی، ج۳، ص۱۲؛ التهذیب، همو، ج۶، ص۲۴۱؛ وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج۲۷، ص۳۹۱.
- ↑ دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص:۲۵-۲۸.
- ↑ دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص:۲۸.
- ↑ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۵۰۶؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۳۶۴؛ الصحبة و الصحابه، حسن بن فرحان مالکی، ص۲۳۲.
- ↑ المستدرک، حاکم نیشابوری، ص۷۷۱؛ ذهبی نیز این حدیث را صحیح دانسته است.
- ↑ صحیح مسلم، مسلم، ج۴، باب فضائل اهل بدر و قصة حاطب بن ابی بلتعه.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۲۹۵. ابن اثیر در شرح حال مالک مینویسد: هیچ نشانهای درباره ارتداد وی یافت نمیشد، بلکه نشانهها بر مسلمان بودن وی گواه بوده است؛ مانند نماز خواندن در شبی که به قتل رسید. سخن عمر درباره خالد که مسلمانی را به قتل رساندی! اقرار مالک و همراهان بر اینکه ما مسلمان هستیم و چهارمین نشانه، پرداخت دیه مالک از بیت المال است. نکته دیگر در اسدالغابه این است که خالد پس از کشتن مالک با همسر وی ازدواج کرد!
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۱۶۲، فصل سوم مقدمه.
- ↑ آراء علما المسلمین فی الشیعة و الصحابه، سید مرتضی رضوی، ص۸۵.
- ↑ رسالة التوحید، ص۷-۸؛ و ر.ک: شیخ المضیره، محمود ابوریه، ص۱۲۰.
- ↑ ضحی الاسلام، ج۲، ص۱۲۳.
- ↑ بررسی نظریه عدالت صحابه، احمد حسین یعقوب أردنی (ترجمه: مالک محمودی)، ص۱۱۸.
- ↑ دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص:۲۹-۳۳.
- ↑ الاصابه، فصل سوم از مقدمه، ج۱، ص۱۶۲.
- ↑ المختصر فی علل الحدیث، ابن حزم، ج۲، ص۶۷.
- ↑ المختصر فی علل الحدیث، ابن حزم، ج۲، ص۶۷.
- ↑ شرح المقاصد، تفتازانی، ص۴-۵؛ تدریب الراوی، سیوطی، ص۳۷۷.
- ↑ الفتنة الکبری، طه حسین، ص۱۷۰-۱۷۳؛ و ر.ک: اضواء علی السنة المحمدیه، محمود ابوریه، ص۳۶۰.
- ↑ ضحی الاسلام، ج۳، ص۷۶ – ۷۵.
- ↑ دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص:۳۳-۳۷.
- ↑ شرح عقاید طحاوی، ابوعز حنفی، ص۴۶۶.
- ↑ شرح عقاید طحاوی، ص۳۷۰.
- ↑ المعارف، ص۶۲۴.
- ↑ شمس الدین محمد ذهبی از بزرگان اهل سنت است و نوشتههای فراوانی در علم رجال و تاریخ دارد. همچنین ابنحجر از معروفترین علمای اهل سنت است که بهترین شرح را بر صحیح بخاری و درباره رجال نیز کتابهای لسان المیزان و تهذیب التهذیب را نوشته است.
- ↑ میزان الاعتدال، ج۱، ص۶.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۶۲.
- ↑ تاریخ الاسلام، ج۲، ص۷۱.
- ↑ صحیح بخاری، بخاری، ج۴، ص۲۲۵.
- ↑ «قَاتِلُهُ وَ سَالِبُهُ فِي النَّارِ»؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۴۲۰.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۳۹۳.
- ↑ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۴۹۴؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۹۱.
- ↑ «فِي أَصْحَابِي اثْنَا عَشَرَ مُنَافِقاً فَمِنْهُمْ ثَمَانِيَةٌ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ»؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۶۴۹؛ صحیح مسلم، مسلم، ج۴، ص۲۷۰، کتاب صفات المنافقین و احکامهم.
- ↑ صحیح بخاری، بخاری، ج۴، ص۱۹۵.
- ↑ «اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِيَ...»؛ جامع البیان فی تفسیر القرآن، طبری، ج۱۰، ص۲۹۷.
- ↑ صحیح بخاری، بخاری، کتاب فضائل اصحاب النبی.
- ↑ سنن ترمذی، ترمذی، ج۵، ص۳۷۱۲.
- ↑ «اسْكُتْ! فَإِنَّمَا أَنْتَ فَاسِقٌ»
- ↑ «آیا آنکه مؤمن است همگون کسی است که نافرمان است؟ (هرگز) برابر نیستند» سوره سجده، آیه ۱۸.
- ↑ تفسیر قرطبی، قرطبی، ج۱۴، ص۱۹۵.
- ↑ دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص:۳۸-۴۴.