بنی کعب بن عمرو

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۲ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۵۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

نسب این قوم

این طایفه قحطانی[۱] از شعب قبیله خزاعه و از شاخه‌های قبیله بزرگ ازد‌اند که نسب از کعب بن عمرو بن ربیعة (لحی) بن حارثة بن عامر بن حارثة بن إمریءالقیس بن ثَعلبة بن مازن بن ازد می‌برند[۲]. مادر کعب بن عمرو را زنی از قبیله بنی اسد به نام تماضر بنت حارث بن ثعلبة بن دودان بن اسد گفته‌اند[۳]. کعب از همسر قریشی خود تماضر بنت لؤی بن غالب بن فهر[۴]، پسرانی به اسامی سلول -حاجب الکعبه- سعد و مازن[۵] و از همسر دیگر خود از قبیله بنى جشم [بن معاویة] بن بکر بن هوازن پسری به نام حبشیه[۶] داشت که طایفه بنی کعب بن عمرو بر پایه آنان و فرزندانشان شکل گرفت. این طایفه نیز، چونان دیگر فرزندان رَبیعه و أَفصی پسران حارثة بن عمرو بن عامر، بواسطه سکونت در تهامه و عدم همراهی با سایر تیره‌های ازد که به قصد سکونت در شام، به آن سو حرکت کرده بودند، در کنار قبایل منتسب به ایشان یعنی: کعب، فتح، سعد، عوف و عدىّ فرزندان عمرو بن ربیعة بن حارثة بن عمرو بن عامر همراه با أسلم و ملکان دو فرزند افصی بن حارثة بن عمرو بن عامر، بواسطه این جدایی (تخزّع) و سکونت در تهامه، جملگی «خزاعی» خوانده شده‌اند[۷]. از این طایفه، شعب متعددی متفرع گردیده که تیره‌های بنی سعد بن کعب بن عمرو[۸]، بنی مازن بن کعب[۹]، بنی کُلَیب بن حُبشیَّة بن سَلول[۱۰]، قمیر بن حبشیة بن سلول[۱۱]، بنی ضاطر بن حبشیة بن سلول[۱۲]، بنی حلیل بن حبشیة بن سلول[۱۳]، بنی غاضرة بن حبشیة بن کعب[۱۴]، بنی حرام بن حبشیة بن کعب[۱۵]، بنی حبتر بن عدی بن سلول[۱۶]، بنو هنیة بن عدی بن سلول[۱۷]، بنی حزمر بن سلول بن کعب[۱۸]و بیوتی چون بیت بنی ضریبة بن عمرو بن حزمر که از آن به عنوان خاندان «بزرگی و شرف» یاد شده است[۱۹]، بنی جریب بن عبد نهم[۲۰]، بنى غبشان[۲۱] و خاندان‌هایی چون بنی حائل بن سفیان بن ضابى‌ء بن محترش[۲۲] و بنی السّفّاح بن سلمة بن خالد بن عبید بن عبداللّه بن یعمر بن محترش[۲۳] از جمله مهمترین آن است. از بقایای امروزین این قبیله می‌توان به طایفه «ابی حُلَیل» –از شاخه‌های بنی حلیل بن حبشیه،- در حومه دیر الزور سوریه اشاره کرد. این طایفه با شاخه‌های متعددی همچون: آل علی، آل بو درباس، آل بو حوری، آل بو عساف و آل بو سوید، همگی در منطقه «بو حسن» در دره‌ای کنار جاده تی ثری و دیر الزور که مملو از گوسفند و چراگاه و چاههای پر آب است، زندگی می‌کنند[۲۴].[۲۵]

مساکن و منازل بنی کعب

بنی کعب نیز بمانند قبایل مادری شان ازد و خزاعه، اصالتی یمنی داشتند و در «مأرب» در جنوب یمن می‌زیسته‌اند[۲۶]. تا این که در پی آشفتگی‌های اقتصادی و سیاسی حاصل از کشمکش‌های حمیریان و قحطانیان و تغییر راههای تجاری یمن که شریان اصلی اقتصاد یمن بسته بدان بود و سرانجام با تخریب سد مأرب[۲۷] در حدود قرن اول و دوم میلادی[۲۸] و وارد شدن آسیب شدید بر شبکه آبیاری مأرب، همراه با جمعی دیگر از ازدیان به رهبری عمرو بن عامر مُزَیقیاء جلای وطن کرده، به امید یافتن زیستگاهی بهتر روی به شمال آوردند و در نجد و تهامه وارد شدند[۲۹]. اندکی بعد، که طوایف ازد به چند جانب متفرق شدند و سرنوشتی مستقل در پیش گرفتند، بنی کعب بن عمرو و طوایف متعدد آن نیز، در کنار دیگر خویشان خزاعی خود، در حجاز[۳۰]، به‌ویژه شهر مکه و اطراف آن[۳۱] همچون قُدَید[۳۲] سکنی گزیدند. شماری از ایشان هم، در پی ظهور اسلام و در طی دوره‌های مختلف اسلامی، در مدینه منوره[۳۳]، و نیز مناطقی چون شام[۳۴]، مصر[۳۵] و عراق[۳۶] ساکن شدند. از مهمترین سکونتگاه‌های این قوم در عراق، می‌توان به شهرهای بصره[۳۷]، کوفه[۳۸] و بغداد[۳۹] و حومه غربی این شهر، معروف به «ربض حمزة بن مالک بن هیثم»[۴۰] اشاره کرد. بنی حرام بن حبشیه از جمله فروعات و شعب این قوم بودند که نخست در بصره قدیم منزل گزیدند و سپس، به بصره جدید نقل مکان کردند. آنان در این شهر، سرزمین و مسجدی معروف داشتند که حریری (م. ۵۱۶) مؤلف کتاب «المقامات» -که خود، از منتسبین این قبیله است،- در چهل و هشتمین مقام کتابش به نام «الحرامیه» به آن اشاره کرده است[۴۱]. ایران و بخصوص منطقه خراسان و از جمله آن، شهر معروف «نسا» نیز، از دیگر سرزمین‌هایی است که به عنوان یکی از مواطن بنی کعب بن عمرو و طایفه نامدارش بنی سعد بن کعب شناخته شده است[۴۲]. از دیر الزور سوریه هم می‌توان به عنوان یکی از منازل و مساکن کنونی اقوامی از بنی حلیل بن حبشیه یاد کرد[۴۳].[۴۴]

بنی کعب بن عمرو و تاریخ جاهلی این قوم

تنازعات نظامی

عمده آگاهی‌های ما از بنی کعب و مردمانش در این دوره تاریخی، مطالب گرد آمده در ذیل تراجم برخی از افراد شهیر این طایفه، به‌ویژه قیس بن منقذ بن عمرو بن عبید بن ضاطر[۴۵] معروف به «ابن حدادیّه»[۴۶] -از شعرای کهن خزاعه و عرب-[۴۷] است. قیس، فردی فتاک (غافل کُش) و شجاع بود[۴۸]. شرارت‌های بی‌حد و حصرش در دوران جاهلی موجب شده بود تا خزاعه از او تبری جسته، ضمن خلع وی از خود در بازار عکاظ، اعلان نمایند که از این پس، جنایت و گناهی از او [که موجب ثبوت دیه مى‌شود] را متحمل نخواهند شد و جنایتی هم که از سوی دیگران علیه وی انجام خواهد شد را، پی‌گیری و مطالبه نخواهند کرد[۴۹]. قیس پس از خلع از سوی خزاعه، گروهی از اعراب قبایل دیگر و برخی از اشرار قومش را فراهم آورد و به بنی قمیر بن حبشیة بن سلول –از دیگر طوایف خزاعه- که بیشترین نقش را در خلع او داشتند، یورش آورد و مردی از ایشان به نام ابن عش را به قتل رسانید و اموالش را به غارت برد[۵۰].

از قیس با عنوان «کثیر الغارات» یاد شده است[۵۱]. او در جاهلیت در غارات بسیاری شرکت داشت که از جمله آن می‌توان به غارت هوازن اشاره کرد. هوازنی‌ها به تلافی حمله أبوبردة بن هلال بن عویمر -برادر بنی مالک بن أفصى بن حارثه- به ایشان، حمله‌ای علیه خزاعی‌ها ترتیب دادند و به طایفه‌ای از بنی لیث به نام بنی ملوح بن یعمر بن عوف و نیز چوپانان بنی ضاطر بن حبشیه هجمه بردند که در نتیجه آن، مردی از ایشان کشته شد و زنان و کودکان بسیاری به اسارت در آمده، اموال فراوانی به غارت رفت[۵۲]. در پاسخ به این حمله، قیس بن حدادیه قوم خود را گرد آورد و به جمع هوازن حمله برد و پس از اسارت گروهی از آنان و به غنیمت گرفتن اموال آنها، به جایگاه خود بازگشت و اشعاری در این باب سرود[۵۳]. از دیگر نبردهای جاهلی که نامی از قیس و قومش را در خود به ثبت و ضبط رسانده است می‌توان به ستیز خزاعه با قیس بن عیلان و برخی دیگر از قبایل عرب به رهبری عامر بن ظرب عدوانی که به قصد به‌دست گرفتن امور کعبه به مکه یورش آورده بود، اشاره کرد. این جنگ، با شکست قیسی‌ها و فرار عامر از معرکه خاتمه یافت. قیس بن حدادیه در این باب نیز اشعاری سرود[۵۴]. در غارتی دیگر از هوازن، که در منا در منطقه «محصّب» (موضع رمی جمره) علیه بنی العنقاء –از شاخه‌های خزاعه- و قومی از بنی ضاطر صورت گرفت، جمعی از خزاعی‌ها و ضاطری‌ها کشته شدند. این امر موجب شد تا ابن الأحبّ عدوانی –شاعر هوازنی- ضمن افتخار به این واقعه، اشعاری بسراید. در پاسخ به او، قیس بن حدادیه ضمن اشعاری، افتخار به روزی که روز آنها نبود را بی‌مورد دانست[۵۵]. دیگر نبرد جاهلی که جمعی از کعبی‌ها و در رأسشان قیس بن حدادیه حضور داشتند، می‌توان از غارت ضریس قشیری یاد کرد. ضریس در حمله‌ای که با گروهی از مردم قومش به بنی ضاطر داشت، با دفاع سرسختانه ایشان روبرو شد. ضاطری‌ها در برابر این حمله، سخت مقاومت کردند و با او جنگیدند تا اینکه بر او فائق آمدند. قیس بن حدادیه پیرامون این واقعه نیز اشعاری سرود[۵۶]. در غارتی دیگر که خزاعه بر ساکنان یمامه[۵۷] انجام دادند هم، جمعی از کعبی‌ها در آن شرکت داشتند. خزاعی‌ها در این حمله شکست خوردند و جمعی از آنان از جمله قیس بن حدادیه به اسارت در آمدند. با فرا رسیدن موسم حج و ماه‌های حرام، یمامه‌ای‌ها اسرا را از محل اسارتشان بیرون آوردند، تا به قومشان بفروشند. پس، همگی آنان را به «خلصاء»[۵۸] انتقال دادند. در این منطقه، آنان به دلیلی نامعلوم، از تصمیم قبلی خود منصرف شده، اسرا را در انباری محبوس کردند تا بسوزانند. در این هنگام عدی بن نوفل[۵۹] از آنجا گذر کرد. پس اسرا به او پناه جستند و طلب استیجار کردند. عدی هم پذیرفت و آنها را خرید و آزادشان کرد. این عمل عدی، ستایش قیس را برانگیخت؛ به گونه‌ای که در مدح او اشعاری سرود[۶۰]. قیس سرانجام، در نبرد با جمعی از بنی مزینه که سعی در اسارت او را داشتند، در حالی که رجز می‌خواند، کشته شد[۶۱].

پرچمداری جندب بن وهب بن ضبیس بن ریاح بن حزام -از رجال بزرگ بنی حرام بن حبشیه- برای خزاعه در جنگ‌های جاهلی[۶۲] را هم می‌توان از دیگر اخبار این طایفه در دوران جاهلی برشمرد. ضمن این که واقعه مرگ ولید بن مغیره مخزومی –از دشمنان سرسخت پیامبر(ص)- در سالهای نخست بعثت، و متهم شدن خزاعه به قتل او از سوی بنی مخزوم، -که درگیری‌هایی را بین این دو طایفه به همراه داشت- هم، از دیگر اخبار ثبت شده از مردم بنی کعب است که در آن از برخی رجال این قوم از جمله ابو قصاف حراب بن عامر بن عامرة بن صبرة بن هنیه به عنوان پرتاب کننده تیر منجر به قتل ولید بن مغیره[۶۳] و نبهان بن هلال عبدمناف بن ضاطر[۶۴] ذکری به میان آمده است.[۶۵]

احلاف و پیمانها

ضرورت شیوة زندگی و لزوم دفع تهدیدها در جزیرة‌العرب، قبایل را وادار می‌کرد تا برای رسیدن به اهداف امنیتی و دفاعی خود، با دیگر قبایل هم‌پیمان شوند. این روابط جنگی، معمولاً به صورت موقت و ناپایدار بود و گاه وجود دشمن مشترک یا قوی‌تر به این رابطة دوستانه و هم‌پیمانی کمک می‌کرد. قبیله بنی کعب بن عمرو هم، چونان دیگر قبایل عرب از این قاعده مستثنی نبودند. از این‌رو، آنان، در راستای تحکیم قدرت خود در مکه، پیمان‌های حلفی با قریش برقرار نمودند که از جمله این احلاف و پیمان‌ها می‌توان به پیمان آنان با عبدالمطلب –رییس قریش- اشاره کرد. بر پایه این گزارش، قبیله خزاعه در تصمیمی میان گروهی با برشمردن ویژگی‌های شخصیتی عبدالمطلب، مصمم به همپیمانی با وی شدند. آنها عبدالمطلب را از عزم خود مطلع نمودند که با موافقت او روبرو شد. از این روی، سران و بزرگان خزاعه از جمله بدیل بن ورقاء، سفیان بن عمرو، هاجر بن عبد مناف بن ضاطر، عبدالعزی بن قطن مصطلقی و خلف بن اسعد ملحی و جماعتی دیگر از خزاعه به دارالندوه رفتند و متن این پیمان را مکتوب کردند. عبدالمطلب با هفت تن از سران قریش از جمله ارقم بن نضلة بن هاشم، ضحاک و عمرو پسران صیفی بن هاشم بر آنان وارد شدند و پس از امضای این قرارداد، آن را در کعبه آویختند. نقل است که هاجر بن عبد مناف بن ضاطر با دیدن عبدالمطلب گفت: «به خدا سوگند اگر بخواهید در شأن و مرتبه پسرش به شما چیزی خواهم گفت که در یثرب به خواب دیدم». گفتند: «چه دیدی؟» گفت: «دیدم که بنی عبدالمطلب در یثرب بر بالای درختان خرما راه می‌روند و بر مردم خرما می‌ریزند. پس بنی عبدالمطلب عن قریب به جایگاهی بلند دست خواهند یافت و مقر این جایگاه، یثرب خواهد بود». هاجر در ادامه گفت: «به خدا سوگند؛ عبدالمطلب، فقط یک پسر دارد که حارث نام دارد! پس با او بیعت کنید». آنان نیز چنین کردند. عبدالمطلب در آن روز، جهت استحکام این پیمان، با دو تن از دختران خزاعه به اسامی لبنی بنت هاجر بن عبد مناف بن ضاطر و ممنعه بنت عمرو بن مالک بن مؤمل حبتری ازدواج کرد که ما حصل این ازدواج‌ها به ترتیب، تولد ابولهب و غیداق بود[۶۶].

همپیمانی بنی حرام بن حبشیة بن کعب با بنی منقذ بن عمرو[۶۷] و احتمالاً بنی کنانه[۶۸]، همچنین، پیمان آل الفضیل بن عفیف –از فروعات بنی کلیب بن حبشیه- با بنی مخزوم –از طوایف قریش-[۶۹] از دیگر احلاف و پیمان‌های مستقل شناخته شده این قوم با طوایف و قبایل پیرامون است. ضمن این که حلف آل خراش بن امیه –شاخه‌ای دیگر از بنی کلیب بن حبشیه- با بنی مخزوم که در محدوده زمانی سالهای نخستین بعث اتفاق افتاد هم، از پیمان‌های دیگر این قوم است که بواسطه ازدواج خراش بن امیه با قذه بنت عرفجة بن عثمان بن عبدالله مخزومی رسمیت یافت[۷۰].

گذشته از هم‌پیمانی‌های نظامی، ازدواج‌های جاهلی هم بخشی از برنامه‌های هر قبیله -از جمله بنی کعب بن عمرو- در حفظ بقاء و صیانت از منافع خود بود که علاوه بر داشتن کارکردی مشابه پیمان‌های میان قبیلگی، در پشتوانه‌سازی جهت استحکام روابط فیما بین قبائل، به عنوان عاملی مهم در فراهم‌سازی زمینه‌هاى امنیت و آسایش خاطر آنان، در دستیابی به اهداف مورد نظر، محسوب می‌شدند. بنی کعب در کنار دیگر طوایف بنی خزاعه، در جهت رفع تهدیدها و خطرات و نیز پشتوانه‌سازی برای قبیله خود، کوشیدند تا با برقراری پیوندهای سببی با دیگر تیره‌ها و قبایل حجاز همچون قریش و کنانه، به استوارسازی جایگاه خود در میان قبایل منطقه بپردازند. چندان که ازدواج‌های متعددی که بین بنی کعب با منسوبان این قبایل انجام گرفت، خود می‌تواند دلیلی دیگر برگستردگی تعاملات و بده بستان‌های سیاسی بنی کعب بن عمرو با آنان باشد. علاوه بر ازدواج عبدالمطلب با لبنی بنت هاجر بن عبدمناف بن ضاطر و ممنعه بنت عمرو بن مالک بن مؤمل حبتری[۷۱]، و نیز پیمان زناشویی خراش بن امیه با قذه بنت عرفجة بن عثمان بن عبدالله مخزومی[۷۲]، که در پیش بدان اشاره شد، ازدواج دختر ضاطر بن حبشیه با حجر بن عبد بن معیص[۷۳] و دعد بنت منقذ بن غاضرة بن حبشیه با شیبان بن محارب بن فهر از بنی محارب،-[۷۴] نیز پیوندهای سببی حیّه بنت هاشم بن عبدمناف با اجحم بن دندنة بن عمرو خزاعی[۷۵]و امیمه بنت تیم بن سعد بن کعب با عامر بن عمرو بن کعب بن سعد بن تیم بن مره قریشی[۷۶]، همچنین وصلتی که بین دعد بنت سعد بن کعب بن عمرو با عمرو بن معیص بن عامر بن لؤی قریشی[۷۷] و کلیب بن حبشیه با دختر حارثة بن تیم بن مرة بن کعب بن لؤی بن غالب بن فهر بن مالک بن نصر[۷۸] صورت گرفت، از دیگر ازدواج‌های مهم جاهلی گزارش شده از این قوم است که با همین منظور انجام گرفت. پیمان‌های سببی سلمی بنت سعد بن کعب بن عمرو –از جدّات امام حسن مجتبی(ع)[۷۹] و عبدالملک بن مروان[۸۰]- هجیره بنت أذاة بن ریاح بن عبداللّه از قریش با فضل بن عفیف بن کلیب بن حبشیه[۸۱]، عجماء بنت عامر بن فضل بن عفیف بن کلیب با اسود بن حارثة بن نضلة بن عوف عدوی قرشی[۸۲]، ریطه بنت عبدالله بن عبدالله با عبدالله بن مطیع بن أسود بن حارثة بن نضله عدوی قریشی[۸۳]، دختر خراش بن أمیه با مطیع بن أسود بن حارثه عدوی قرشی[۸۴] و فاطمه بنت ابوسفیان بن حارث بن أمیة بن فضل بن منقذ بن عفیف بن کلیب بن حبشیه با قدامة بن مظعون بن حبیب جمحی قریشی[۸۵] هم، از دیگر ازدواج‌های زنان این قوم با مردانی از قریش به شمار رفته است. ضمن این که از ازدواج‌های فرزندان کعب بن عمرو با دیگر اقوام و طوایف عربی باید از ازدواج منقذ بن عمرو بن عبید بن ضاطر[۸۶] با زنی از بنی حِداد از طوایف بنی محارب بن خصفة بن قیس بن عیلان[۸۷] و به نقلی بنی حداد بن مالک بن کنانه[۸۸] یاد کرد که ثمره‌اش، تولد قیس بن حدادیه از شعرای بنام عرب بود.[۸۹]

بنی کعب بن عمرو و امور مکه

پیش از زعامت قریش بر شهر مکه، بنی خزاعه بر ابطح و کعبه حاکمیت داشتند و بزرگانشان که کعب بن عمرو بن ربیعه «صاحب الکعبه»[۹۰] و سلول بن کعب بن عمرو «حاجب الکعبه»[۹۱] از جمله آنان بودند، عهده دار امور مکه و خانه کعبه بودند. این در حالی بود که در آن زمان، قریش در اطراف مکه، در کوهها و شعب این شهر سکونت داشتند. وضع بدین منوال بود تا این که قصی بن کلاب که به همراه مادر و ناپدری‌اش به شام رفته بود، به مکه بازگشت و از حلیل بن حبشیه، آخرین امیرخُزاعی مکه و متولی کعبه، دخترش حُبّی را خواستگاری کرد. حلیل نیز که او را مردی نیرومند و با تدبیر و با اصل و نسب یافت، دخترش حُبّی را به او تزویج نمود. قصی نزد حلیل بود تا این که پسرانش عبدالدار، عبد مناف، عبد العزی و عبد قصی[۹۲] متولد شدند. چون فرزندان قصی بن کلاب بسیار شدند و اموالش فزونی یافت و شرف و بزرگی یافت، حلیل بن حبشیه به بستر مرگ افتاد. پس از مرگ حلیل، قصی خویشتن را به امور کعبه و مکه از خزاعه سزاوارتر دید؛ از این رو، با مردان قریش و کنانه سخن کرد که در این امر یاری‌اش کنند. با مساعدت آنان و حمایت‌های رزاح -برادر مادری قصی- و حامیان او، در نهایت قصی بر خزاعه و بنی بکر پیروز گردید و آنان را از مکه بیرون کرد[۹۳]. خزاعی‌ها بر این اعتقاد بودند که حلیل پیش از مرگ، قصی را نزد خود خواند و ولایت بیت‌الله الحرام و کلیدداری خانه کعبه را به او واگذار کرد[۹۴]. برخی دیگر از گزارش‌ها هم، نقل‌های متفاوت‌تری از این ماجرا ارائه داده‌اند. بر اساس این نقل‌ها: در پی عارض شدن ضعف و پیری بر حلیل بن حبشیه، وی کلیدهای کعبه را به دخترش حبّی سپرد. حبی یک روز قصی را مامور گشودن کعبه و روز دیگر از برادرش ابوغبشان مخترش (محترش) بن حلیل می‌خواست تا در کعبه را باز کنند. وضع بدین منوال بود تا این که حلیل درگذشت و ریاست به پسرش مخترش (محترش) رسید. قصی از مخترش (محترش) خواست تا تولیت کعبه را بدو بسپارد و او نیز پذیرفت. در نقلی دیگر هم آمده که قصی از مخترش درخواست کرد تا تولیت کعبه را بدو بسپارد و مخترش هم آن را در ازای قیمتی ناچیز یعنی ناقه‌ای ناجیه و خیکی شراب به او فروخت. این امر بر مذاق خزاعیان خوش نیامد. از این رو علم مخالفت برافراشتند و چون گفتگوها به جایی نرسید، عزم نبرد با قصی و قریش کردند[۹۵]. قصی نیز به کمک برادرانش به مقابله با آنان برخاست و با شکست خزاعه و کنانه، ضمن اخراج آنها از این شهر، امور مکه و کعبه را به‌دست گرفت و قریش را در مکه اسکان داد[۹۶].[۹۷]

اسلام بنی کعب بن عمرو

از تاریخ دقیق مسلمان شدن این طایفه اطلاعی در دست نیست اما به نظر می‌رسد که اسلام‌پذیری بنی‌کعب نیز بمانند برخی دیگر از قبایل، طی مراحل و گونه‌های مختلفی اتفاق افتاده باشد. با توجه به اینکه موطن خزاعه و طوایف آن از جمله بنی کعب در ایام مقارن بعثت، مکه و اطراف آن بوده و حرامی‌ها چونان دیگر طوایف خزاعه ارتباط وثیقی با اهالی مکه و امورات این شهر داشتند، بی‌تردید مردم این قبیله، بسیار زودتر از دیگر قبایل جاهلی عرب با پیامبر(ص) و دین نوظهورش آشنا شده بودند؛ از این رو گرویدن برخی از افراد این قبیله به اسلام در نخستین سالهای بعثت نبی اکرم(ص)، موضوع غریبی نخواهد بود. وجود چهره‌های پیشتاز این قوم در اسلام، از جمله معتب بن عوف بن عامر و ذکر او در شمار مهاجران به حبشه[۹۸] گواهی بر این امر است. عمران بن حصین بن عبید که از دیر باز، به همراه پدر و خواهرش به آیین مسلمانی در آمدند[۹۹] و نیز أکثم ابن ابی الجون معروف به «ابو معبد خزاعی»[۱۰۰] و همسرش ام معبد عاتکه بنت خلیف بن قنفذ خزاعیه[۱۰۱]که به هنگام هجرت پیامبر(ص) به مدینه مسلمان شدند[۱۰۲] هم، از دیگر متقدمان این قوم برشمرده شده‌اند. اخباری هم از مسلمان شدن خراش بن أمیة بن ربیعه (مفضل) پیش از غزوه مریسیع (سال پنجم و به نقلی ششم هجرت)[۱۰۳] و نیز اسلام فردی به نام حبیش بن خالد الاشعر پیش از فتح مکه[۱۰۴] در دست است. اما شیوع فراگیر اسلام در بین مردمان بنی کعب بن عمرو را بنا بر شواهد و قراین موجود، به نظر باید از پس صلح حدیبیه در سال ششم هجرت و در پی همپیمانی خزاعه با نبی مکرم اسلام(ص) و نیز وقایعی همچون فتح مکه[۱۰۵] و نامه رسول خدا(ص) به بشر بن صفوان بن عمرو بن عویمر و دعوت او به اسلام[۱۰۶] دانست.[۱۰۷]

بنی کعب و تعامل با نبی اکرم(ص)

از نخستین تعاملات این قوم با رسول خدا(ص) و نقش‌آفرینی ایشان در حوادث و وقایع دوران نبوی(ص) می‌توان به خبر همراهی کرز بن علقمة بن هلال با کفار قریش و مساعدت ایشان در تعقیب پیامبر(ص) در زمان هجرت ایشان به مدینه، اشاره کرد. بر پایه برخی گزارشات، پس از آغاز هجرت پیغمبر(ص) به مدینه، قریش، با اجیر کردن کرز بن علقمه -که ردیابی قهار و زبردست بود،-[۱۰۸] سعی در دنبال نمودن رد رسول خدا(ص) و دستیابی به ایشان کرد. کرز در پی اثر پیامبر(ص)، به غاری رسید که حضرت و ابوبکر در آن پنهان شده بودند. پس روی غار تار عنکبوتی دید و اثر پای حضرت را نیز پایین آن مشاهده کرد و گفت: «این قدم محمد است و از همین جا رد پا گم شده است».[۱۰۹] اسلام آوردن برخی از رجال این قوم در مکه نظیر ابو عوف[۱۱۰] مُعَتِّب بن عوف بن عامر بن فضل بن عفیف معروف به «ابن حمراء»[۱۱۱]، و قرار گرفتن در شمار مهاجران به حبشه[۱۱۲] و مدینه[۱۱۳] هم از دیگر اخبار واصله از این قوم است. ضمن این که نام برخی از ایشان هم در ردیف شرکت کنندگان و حاضران در جنگ‌های بدر[۱۱۴]و احد و خندق و دیگر مشاهد دوران نبوی(ص) قرار گرفته است[۱۱۵]. خراش بن أمیة بن ربیعه (مفضل) هم از دیگر چهره‌های این قوم است که در جنگ‌های مریسیع و واقعه حدیبیه و جنگ‌های بعد از آن حضور داشت[۱۱۶]. خراش در غزوه مریسیع (سال پنجم یا ششم هجری) نیز از بیم قتل عامر بن ابی ضرار خزاعی –برادر حارث بن ابی ضرار رییس بنی مصطلق- توسط انصار، خود را بر روی او انداخته بود[۱۱۷]. از دیگر اخبار به‌دست آمده از این طایفه در دوران حیات نبی اکرم(ص) می‌توان به مشارکت برخی از اعضای این قوم در جریان صلح حدیبیه و وقایع پس از اشاره کرد. پس از استقرار رسول خدا(ص) در حدیبیه (سال ششم هجریبدیل بن ورقاء خزاعی و شماری از بزرگان قبیله خزاعه از جمله خراش بن امیه به نمایندگی از قریش به حضور پیامبر(ص) شتافتند[۱۱۸] و از علت آمدن آن حضرت به مکه پرسیدند. آنان در این دیدار پیغمبر(ص) را از آمادگی کامل قریش برای نبرد با ایشان مطلع ساختند[۱۱۹]. رسول خدا(ص) در حدیبیه، «خراش بن امیه خزاعی» را به عنوان نخستین فرستاده[۱۲۰]، نزد قریش فرستاد تا پیام ایشان را به قریش ابلاغ نماید. اما قریشیان بر او یورش آوردند و ضمن آزار و اذیت وی، شترش را کشتند و خواستند خود او را نیز به قتل برسانند. اما احابیش -که مصطلقی‌ها (پسر عموهای وی از دیگر شاخه خزاعه) بخشی از آنها بودند،- به دفاع از خراش پرداختند، وی در سایه حمایت‌های ایشان جان سالم به در برد و سالم نزد حضرت مراجعت نمود[۱۲۱].

پس از ختم جریان حدیبیه به صلح، بر اساس یکی از بندهای مندرج در این صلحنامه، رسول ختمی مرتبت(ص) با خزاعه و قریش با بنی بکر بن کنانه همپیمان شدند. اما این صلح چندان نپایید و دو سال بعد، بنی‌بکر بن کنانه به کمک گروهی از قریش، شبانه بر خزاعیان ساکن در وَتیر، در جنوب مکه تاختند و به روایتی، بیست تن از افراد آنان را کشتند. قبیله خزاعه هم که توان مقابله با آنها را نداشتند، به مکه فرار کردند و به خانهٔ بدیل بن ورقاء و رافع خزاعی -بنده آزادشدهٔ خودشان،- وارد شدند[۱۲۲]. همزمان با این واقعه، أخزر بن لعط دیلی -از شعرای بنی کنانه- در باب افتخار به حمله مزبور، اشعاری سرود که از سوی بدیل بن سلمة بن خلف بن عمرو معروف به «بدیل بن ام اصرم» پاسخ داده شد[۱۲۳]. در پی این حمله، -که به منزله نقض صلح حدیبیه بود،- عمرو بن سالم خزاعی –رییس خزاعه- همراه با چهل نفر از خزاعی‌ها از جمله بدیل بن ام اصرم برای دادخواهی و طلب یاری به حضور پیامبر(ص) رفتند و ضمن پرداختن به شرح ماوقع[۱۲۴]، با یادآوری پیمان کهن خزاعه و عبدالمطلب در جاهلیت، از حضرت، استمداد‌طلبیدند[۱۲۵]. پیامبر(ص) نیز در این دیدار، به نمایندگان خزاعه قول یاری و مساعدت دادند[۱۲۶]و به عمرو بن سالم و یارانش فرمودند که برگردند و در صحراها متفرق شوند. عمرو بن سالم و یاران همراهش نیز بازگشتند و در میانه راه از هم جدا شدند. گروهی از آنها از راه فرعی به ساحل دریا رفتند و برخی دیگر هم، به ریاست بدیل بن ام اصرم از راه اصلی به سوی دیار خود رفتند[۱۲۷]. در این هنگام ابوسفیان در حالی که از رفتن عمرو و همراهانش به مدینه بیمناک بود، از مکه بیرون آمد و ضمن برخورد با بدیل و همراهانش و گفتگوی بی‌ثمری که با آنان انجام داد[۱۲۸]، جهت فرو نشاندن خشم نبی خاتم(ص) راهی مدینه شد. اما گفتگوهای او با پیامبر(ص) نیز، سودی نبخشید و حضرت، آماده نبرد با قریش و همپیمانانش شدند. با اعلام عمومی جنگ از سوی حضرت، به تمام مسلمانان در همه قبایل، نامه نوشته شد و از آنان خواسته شد تا مردان جنگی خود را به مدینه بفرستند. ایشان همچنین فرستادگانی را -که بدیل بن ام اصرم از جمله ایشان بود،-[۱۲۹] به قبایل همپیمان فرستاد، تا با بسیج نیرو ایشان را در حمله به مکه مساعدت نمایند.

حضور برخی از ایشان در فتح مکه (سال هشتم هجرت) اشاره کرد. نمونه شاخص این جمع، عمران بن حصین خزاعی است که علاوه بر حضور در این جنگ، پرچمداری خزاعی‌ها را در فتح مکه بر عهده داشت[۱۳۰]. حبیش بن خالد الاشعر -برادر ام معبد[۱۳۱]- هم از دیگر مشارکت کنندگان بنی کعب بن عمرو در این جنگ بود. وی که پیش از فتح مکه مسلمان شده بود، در فتح مکه شرکت جست. حبیش بن خالد الاشعر و کرز بن جابر از نیروهای تحت امر زبیر بن عوام[۱۳۲] و به نقلی خالد بن ولید[۱۳۳] بودند که از یاران خود جا ماندند و به اشتباه از طریقی دیگر رهسپار مکه شدند. آنان در میانه راه به گروهی از سواران دشمن برخوردند و در نبرد با آنها به شهادت رسیدند[۱۳۴].خراش بن أمیه هم از دیگر کعبیان حاضر در فتح مکه بود. او در این واقعه فردی به نام ابن اثوع هذلی و به نقلی جنیدب بن الادلع هذلی را به انتقام قتل مردی «احمر» نام در زمان جاهلیت به قتل رساند که توبیخ شدید حضرت را در پی داشت[۱۳۵]. از دیگر اخبار به‌دست آمده از این طایفه در جریان فتح مکه می‌توان به شرکت ذؤیب بن حلحلة بن عمرو در این فتح[۱۳۶] اشاره داشت. وی همچنین سرپرستی قربانی‌های پیامبر(ص) را برعهده داشت[۱۳۷].

حضور در غزوات پس از فتح مکه هم از دیگر حوادث مهمی است که برخی از مردان بنی کعب بن عمرو نقش آفرین آن بودند. معتب بن عوف بن عامر[۱۳۸] و خراش بن أمیة بن ربیعه (مفضل)[۱۳۹] از جمله این افراد بودند. ضمن این که یزید بن ضمرة بن عیص بن منقذ بن وهب خزاعی را هم از دیگر کعبیانی گفته‌اند که در غزوه حنین (سال هشتم هجرت) شرکت داشت[۱۴۰].[۱۴۱]

بنی کعب و نقش‌آفرینی در ایام خلفای ثلاث

از نقش این قبیله در حوادث و وقایع مهم به وقوع پیوسته در ایام خلافت ابوبکر و عمر -از جمله فتوحات اسلامی- که به نظر می‌رسد بنی کعب بن عمرو نیز در آن چونان سایر قبایل عرب -خصوص قبیله مادری‌اش خزاعه- نقشی ارزنده داشتند، اطلاعی به دست نیامده است. به نظر می‌رسد، فرستاده شدن ابونجید عمران بن حصین از سوی عمر بن خطاب به بصره، جهت تعلیم فقه به مردم این شهر را باید تنها خبر به‌دست آمده از بنی کعب بن عمرو در دوران این دو خلیفه دانست[۱۴۲]. اما اوج حضور و نقش‌آفرینی فرزندان بنی کعب بن عمرو در این دوره را باید ایام خلافت عثمان دانست. در سال ۳۵ هجرى و همزمان با شدت یافتن انحرافات عثمان و دست نشاندگان او، صبر مردم مصر به سر آمد و آنان را جهت یافتن راهکاری، به سوى صحابه برجسته‌ای همچون عمرو بن‌حمق خزاعى، عمار بن یاسر و نیز محمد بن ابى‌بکر -که در نیکى و گره‌گشایى، سرآمد ایشان در مصر بودند،- کشاند. مردم مصر به رهبرى این بزرگان و نیز دیگر رجال بزرگ و دلسوز مصر، همگام و همزمان با مردم کوفه و بصره، شکایت پیش عثمان بردند. با رایزنی‌های انجام گرفته، آنها ضمن ابلاغ اعتراضات خود به عثمان، تعهداتی را جهت اصلاح امور مسلمین از او دریافت نمودند و سپس، به شهرهای خود بازگشتند. این عده، در میانه راه، به یکی از غلامان عثمان که سوار بر شتری از شتران عثمان عازم مصر بود، برخوردند که از بیراهه سوى مصر مى‌رفت. نامه عثمان که فرمان کشتار و دستگیرى رهبران معترض مصر از جمله عمروبن حمق خزاعى را نزد فرماندار مصر مى‌برد، به دست مردم افتاد[۱۴۳]. شاکیان با دیدن آن فرمان، بى‌درنگ به مدینه بازگشتند و مردم را از نقض عهد خلیفه آگاه کردند. در این هنگام که وعده‌هاى فراوان و تهى عثمان، راه میانجیگرى و اعتماد عمومى را بسته بود، تصمیم بر آن شد که تنى چند از بزرگان و خردمندان گروه به نمایندگى از مبارزان شهرها، نزد عثمان رفته، او را به کناره‌گیرى از قدرت راضى سازند. عمروبن حمق خزاعى و عماربن یاسر سرشناس‌ترین شخصیتهایى بودند که به پیشنهاد مردم نزد عثمان رفتند[۱۴۴]. اما نصایح آنان در عثمان که سخت دربند نزدیکانش بود. سودمند واقع نشد و سرانجام با خستگى و ناامیدى بازگشتند و مردم را از نتیجه کار آگاه کردند. این امر و سپس کشته شدن یکى از مصریان به دست نگهبانان عثمان، موجب شد تا معترضان که از ستم فرمانروایان و بى‌اعتنایى آنان به قرآن ناراحت، و از طولانى شدن سفر و دورى از خانواده مستأصل شده بودند، به خانه عثمان یورش برند و در حالی که عمروبن‌حمق خزاعى -یکى از چهار صحابه معروف معترض- پیشاپیش انقلابیان بود، برعثمان وارد شده[۱۴۵]، او را در عصر روز هیجدهم دیحجه سال ۳۵ هجری به هلاکت برسانند[۱۴۶]. با کشته شدن عثمان، مسلمانان با اشتیاق نزد علی(ع) رفته خواستار بیعت با ایشان شدند[۱۴۷]. در این میان، عمرو بن حمق خزاعی از جمله بزرگان و نام‌آوران خزاعه و بنی سعد بن کعب بود که در مدینه با امام علی(ع) بیعت کرد[۱۴۸]. سلیمان بن صرد خزاعی را هم از دیگر بنی کعبیان نقش‌آفرین در این واقعه گفته‌اند. وی همگام با جمعی دیگر از بزرگان کوفه نامه‌ای به عثمان نوشت و در آن از ظلم و جورهای سعید بن عاص -فرماندار عثمان در کوفه،- شکایت کرد[۱۴۹].[۱۵۰]

بنی کعب بن بن عمرو و تعامل با دولت علوی(ع)

اطلاعات ما از این قوم در دوران حکومت امام علی(ع) هم بمانند بسیاری دیگر از ادوار تاریخ این قوم، محدود به اخباری است که در ذیل تراجم رجال شهیر این طایفه –همچون عمرو بن حمق خزاعی و سلیمان بن صرد خزاعی- گرد آمده است. آگاهی‌های ما از شرح حال زندگی این دو، که بی‌شک درخشان‌ترین چهره‌های این قوم در تمام ادوار تاریخ اسلامی هستند، مهمترین منبع در تأمین اطلاعات ما در باره طایفه بنی کعب بن عمرو در این دوره زمانی است. با آغاز حکومت امام علی(ع)، عمرو بن حمق خزاعی، که از مصر بن کوفه نقل مکان کرده بود[۱۵۱]، بار دیگر با حضرت بیعت کرد و یار و یاور ایشان در امورات حکومتی گردید. بر این اساس، او در نبرد جمل (سال ۳۶ هجری) حضور یافت. در این جنگ و در پی بی‌فایده ماندن نصایح حکیمانه على(ع) در دل رهبران جمل و قطعی شدن جنگ، امام(ع) خطبه‌اى شورانگیز ایراد و سپس به آراستن سپاه خود پرداخت و فرماندهان بخش‌های مختلف لشکر را معین فرمود. از جمله این فرماندهان، عمروبن حمق بود که حضرت او را بر سواران کمین فرماندهى داد[۱۵۲]. نقل است که پس از رویارویی دو سپاه و آغاز نبردهای تن به تن، عمروبن حمق خزاعى در اولین نبرد تن به تن، به میدان جنگجویی از بصره به نام‌«اسوب بن بخترى‌» -که از سپاه امیرمؤمنان(ع) همآورد‌طلبیده بود،- رفت و او را با ضربتی بر خاک هلاکت افکند. آنگاه جلو سپاه دشمن ایستاد و مبارز‌طلبید. و چون کسى به جنگش نرفت، اسبش را برانگیخت و در مقابل سپاه به تاخت و تاز پرداخت و به ذکر فضایل على(ع) پرداخت[۱۵۳]. از آنجا که عمرو از پارسایان نامى اسلام بود، از این رو، جمع زیادى از زاهدان کوفه پیرامونش گرد آمدند و او با یارى این عابدان، بر صف دشمن حمله برد. او به پیشروى‌اش همچنان ادامه داد تا اینکه شمشیرش شکست. پس، نزد برادرش ریاح بن حمق -که او هم از مشارکت کنندگان در جنگ جمل بود- رفت و با او به گفتگو پرداخت. نقل است که چون على(ع) بى‌باکى دشمن را دید. خطاب به یارانش فرمود: «اینان سخت خشمگین هستند و از هیچ کردارى پرهیز ندارند. پس شما نیز با دلیرى بجنگید تا آنان را با یارى خداوند در هم شکنید». در آن هنگام، مالک اشتر نخعى، عماربن یاسر و عمروبن حمق خزاعى که پیشاپیش سپاه امام(ع) قرار داشتند. بر دشمن هجوم بردند و همچنان جنگیدند تا این که سرانجام، جنگ با دلاورى آنان و دیگر قوای لشکر اسلام، با پیروزی سپاه امام(ع) خاتمه یافت. سلیمان بن صرد خزاعی هم از کسانی بود که پس از کشته شدن عثمان، با امام علی(ع) بیعت کرده بود[۱۵۴]. برخی منابع، سلیمان بن صرد را نیز از شرکت کنندگان جنگ جمل معرفی کرده‌اند[۱۵۵]. این در حالی است که بر اساس برخی دیگر از نقل‌ها، سلیمان با آن‌که از شیعیان و هواداران امیرالمؤمنین(ع) بود، اما توفیق شرکت در جنگ جمل را پیدا نکرد[۱۵۶]و چونان جمعی دیگر، به سبب عدم تشخیص حق از باطل، دچار تردید شد و موضع بی‌طرفی اتخاذ کرد. از این رو، پس از پایان جنگ و بازگشت امام علی(ع) از بصره، به دلیل دوری گزیدن از جنگ، مورد توبیخ و سرزنش حضرت قرار گرفت[۱۵۷].

نبرد صفین نیز عرصه‌ای دیگر از حماسه‌آفرینی‌های مردم بنی کعب بن عمرو و سرانشان عمرو بن حمق خزاعی و سلیمان بن صرد خزاعی بود. پس از رایزنى‌ها و نامه‌نگاری‌های بی‌ثمر بین امام علی(ع) و معاویه، رأی امیرالمؤمنین‌(ع) بر آن قرار گرفت که جهت دفع قتنه معاویه، بى‌درنگ به سوى شام حرکت نمایند. اما بزرگان و اعیان عراق جز پنج نفر -که عمروبن حمق خزاعى یکى از آنها بود،- با این حرکت مخالف بودند. عمرو و دیگر بزرگان همفکر عراق، در جلسه‌ای که امیرالمؤمنین(ع) در این باب تشکیل داده بود، به پا خاستند و امام(ع) را به جنگ با معاویه تشویق کردند و گفتند: «اى امیرالمؤمنین؛ این مردم از کشته شدن مى‌ترسند، اگر درنگ کنى، معاویه قوت گیرد و کارها دشوارتر می‌شود. ما آرزو داریم یا بر دشمن پیروز گردیم و یا در رکاب تو به شهادت برسیم».[۱۵۸] همچنین، زمانی که جنگ با شامیان براى همگان قطعیت پیدا کرد، پیش از حرکت سپاه سوی شام، بار دیگر در جلسه‌ای که حضرت جهت مشاوره با مردم تشکیل داده بود، سران سپاه و دانایانى چند از مردم به ایراد سخن پرداختند. در این جلسه، حجر بن عدى و عمروبن‌حمق خزاعى بعد از سخنان عبدالله بن بدیل خزاعی در باره معاویه و ویژگی‌هاى اخلاقى او، در میان مردم برخاستند و با صداى بلند از اهل شام و مرام آنان بیزارى‌جستند و به لعن و نفرین معاویه پرداختند. امیرالمؤمنین‌(ع) عزم آنان را ستود، اما ازگفتار توهین‌آمیز بازشان داشت[۱۵۹]. در پس این سخن و در پی گفتگویی کوتاه که بین حضرت و عمرو بن حمق صورت گرفت، امام(ع)، این صحابی بزرگ پیامبر(ص) را سخت ستود و خطاب به او فرمود: «اى عمرو، کاش در لشکر من صد مرد مانند تو مى‌بود».[۱۶۰]

نقل است که پس از حرکت سپاه و رسیدن سپاه امیرالمؤمنین(ع) به نزدیک صفین، حضرت، بزرگان لشکر خود را فرا خواند و با آنان در باب چگونگی جنگ و چند و چون آن به مشورت پرداخت. در این مجلس، تنى چند از سران سپاه امام(ع) -از جمله عمرو بن حمق خزاعى- بر سر جان خویش با حضرت بیعت کردند. با آغاز جنگ و در نخستین روز آن، عمرو بن حمق -که از جانب امیرمؤمنان(ع) به فرماندهى قبیله خزاعه منصوب شده بود،- خویشان خود را گرد آورد و همراه با آنان بر سپاه معاویه یورش برد و بسیارى از لشکر شام را به‌هلاکت رسانید[۱۶۱]. در صحنه‌ای دیگر و در اوج جنگ صفین، زمانی که هاشم بن مرقال در نبردى سخت به شهادت رسید، عمروبن حمق که از این واقعه بسیار متأثر شده بود، همراه با سوارانش، حمله‌ای را علیه سپاه شام تدارک دید. او در این حمله، دشمن را از پیکر هاشم کنار زد و ضمن به آغوش کشیدن پیکر بی‌جان وی، اشعارى بدین مضمون خواند: «خدا به ما جزاى نیک دهد که در حمایتش این چنین پاى مى‌فشاریم و بهترین عزیزانمان را فدا مى‌کنیم. چه خوش صورتانى دور هاشم گرد آمده‌اند و در فراق او دل مى‌سوزانند». آنگاه بر سپاه معاویه حمله برد و چندان جنگید که توان از کف داد و یارانش تن زخمدارش را از میدان بیرون بردند[۱۶۲]. در نبردی دیگر، عمروبن حمق خزاعى در کنار بزرگانی چون مالک اشتر، سعید بن قیس و عدی بن حاتم و دیگر بزرگان همراه با هزار تن از مردم حجاز و عراق به مقابله با هجمه لشکر شام که بر سپاه امام(ع) یورش آورده بود، پرداخت. این جنگ که تا غروب آفتاب ادامه یافت، شمار زیادى از افراد معاویه به دست عمرو و مردان سپاهش کشته شدند[۱۶۳]. پس از شهادت عبدالله بن بدیل خزاعى -فرمانده جناح چپ لشکر امام(ع)- نیز، عمروبن حمق ضمن خواندن اشعاری، به تنهایی بر دشمن حمله برد و تنی چند از جنگجویان معاویه را به هلاکت رساند و نزد امام(ع) بازگشت[۱۶۴]. عمرو بن حمق خزاعی را همچنین، از بزرگان سپاه امام(ع) و از شاهدان «پیمان حکمیت‌» گفته‌اند. آنگاه همراه با مالک اشتر نزدیک قرارگاه شام رفت و با صداى بلند به معاویه چنین گفت: «اى معاویه! چون خود را ناتوان یافتى به حیله دست‌یازیدى. آگاه باش، اگر به راه راست نیایى، ما همان جنگجویان‌دیروزیم و تا یکى از ما زنده باشد، در یارى حقیقت با تو پیکار خواهد کرد».[۱۶۵]-[۱۶۶]

سلیمان بن صرد خزاعی هم از دیگر بنی کعبیانی بود که در نبرد صفین حضور داشت[۱۶۷]. وی در پی عدم حضورش در جنگ جمل، این بار در پی جبران ما فات بر آمد و در جنگ صفین حضوری شایسته یافت[۱۶۸]. سلیمان که در این پیکار، فرماندهی پیاده نظام جناح راست لشکر علی(ع) را بر عهده داشت[۱۶۹]، رشادت‌های بسیار از خود نشان داد؛ چندان که در یکی از این حملات، در کنار بزرگانی چون مالک اشتر و سعید بن قیس و عدی بن حاتم و همراه با سپاه عراق، به قلب سپاه شام زد و تلفات سنگینی را بر آنها وارد کرد[۱۷۰]. وی همچنین، در نبردی تن به تن، به نبرد حوشب ذوظلیم -از بزرگان لشکر معاویه و شام- که پرچم سپاه شام را در معرکه صفین به دست گرفته بود و ضمن حمله به سپاه امیرالمؤمنین(ع)، جمعی از آنان را کشته و مجروح ساخته بود، رفت و وی را به هلاکت رساند[۱۷۱]. وی همچنین، پس از پایان نبرد صفّین و پذیرش حکمیت از سوی عراقیان، محضر امام(ع) شرفیاب شد و از خاتمه کار جنگ با عهدنامه حکمیت، ابراز ناخشنودی کرد[۱۷۲].

نبرد نهروان و پیکار با مارقین هم از دیگر وقایع و حوادث مهم دوران حکومت امیرالمؤمنین علی(ع) است که کعبیان در آن در کنار دیگر طوایف خزاعی به ریاست عمرو بن حمق خزاعی به نقش‌آفرینی پرداختند[۱۷۳]. علاوه بر حضور در میادین نظامی، از برخی رجال بنی کعب به عنوان کارگزاران امام علی(ع) یاد شده است که از جمله ایشان می‌توان از سلیمان بن صرد نام برد که مدتی از طرف امام(ع)، مسئولیت جمع‌آوری مالیات را در ناحیه «جبل» بر عهده داشت[۱۷۴]. سعید بن ساریة بن مره هم از دیگر کعبیانی بود که عهده دار رییس پلیسی امام علی(ع) و فرمانداری ایشان در آذربایجان بود[۱۷۵].[۱۷۶]

بنی کعب و حکومت امام حسن(ع)

پس از شهادت امام علی(ع)، بنی کعب بن عمرو در کنار دیگر خزاعیان به سردمداری بزرگان خود عمرو بن حمق خزاعی و سلیمان بن صرد خزاعی، با امام حسن(ع) بیعت کردند و همراه با ایشان در نبرد با معاویه شرکت نمودند. گفته شده که در پی صلح امام حسن(ع) با معاویه، سلیمان بن صرد که در زمان صلح در کوفه نبود، نزد امام حسن(ع) رفت و ضمن خطاب قرار دادن حضرت با عبارت «السلام علیک یا مذل المؤمنین»، اعتراض خود را از پذیرش صلح از سوی ایشان، اعلان نمود[۱۷۷]. سلیمان در این دیدار، آمادگی خود و عراقیان را برای شکستن پیمان و از سرگیری جنگ با شامیان اعلام نمود، اما امام حسن(ع) با متانت به تشریح دلایل انجام این صلح برای او پرداخت[۱۷۸]. پس از آن، سلیمان نزد امام حسین(ع) رفت و در این باره با ایشان گفتگو کرد، ولی امام حسین(ع) نیز بر پای‌بندی به پیمان برادرش تأکید کرد و از سلیمان خواست مادام که معاویه زنده است، بر این پیمان وفادار بماند[۱۷۹].[۱۸۰]

بنی کعب بن عمرو و تعامل با دولت امویان

قیام‌ها و خیزش‌های مردمی

قیام حجر بن عدی

قیام حجربن عدی در سال پنجاه هجری از نخستین قیام‌های به وقوع پیوسته علیه ظلم و جور دستگاه اموی است که در پی سیطره یافتن معاویه بر بلاد اسلامی و رسمیت دادن به صب و لعن بر امیرالمؤمنین(ع) بر فراز منابر انجام گرفت. عمرو بن حمق، سرشناس‌ترین فرد خزاعی و بنی کعب بن عمرو است که در این قیام با حجر بن عدی همراه گردید[۱۸۱]. عمرو، همچنان در یاری حجر مداومت داشت تا این که در هجوم سربازان زیاد بن ابیه بر یاران حجر، مردی از «بنی حمرء»گرزی بر سرش کوبید. عمرو بر اثر شدت این ضربه بر زمین افتاد و چون از سران قیام حجر به شمار می‌رفت، یاران، بی‌درنگ تن نیمه جانش را از میدان بیرون بردند و در خانه یکی از شیعیان پنهان کردند[۱۸۲]. پس از چند ماه، جراحتش بهبود یافت و چون ماموران زیاد در پی او بودند، پس از بهبود جراحتش، همراه رفاعه بن شداد -که او نیز یکی از بزرگان شیعه به شمار می‌رفت،- شبانه از کوفه گریخت. آنان در نزدیک شهر موصل، به غاری پناه بردند و خود را در آن مخفی کردند[۱۸۳]. عمال حکومت که از جایگاه او خبر یافته بودند، جهت دستگیری او اقدام کردند. برخی از مورخان در توصیف چگونگی شهادت عمروبن حمق، شهادت او را ناشی از مارگزیدگی دانست، آورده‌اند که چون مأموران برای‌دستگیری‌اش رفتند، پیکر بی‌جان عمرو را در حالی که بر اثر گزش مار از دنیا رفته بود، یافتند. پس سر او را بریدند و نزد معاویه فرستادند[۱۸۴]. اما نقل دیگر -که به واقع نزدیکتر و بسیاری از مورخان نیز بر آن صحه گذاشته‌اند،- حکایت از اسارت و شهادت او به دست حاکم موصل دارد[۱۸۵]. بر اساس این گزارشات، عمرو به دست مأموران اموی گرفتار آمد و او را نزد حاکم موصل بردند. عبدالرحمن بن عثمان ثقفی، -فرماندار موصل- خواهرزاده معاویه بود و چون از جانب پدر، نسب معروفی نداشت، در میان مردم خود را با نام مادر خود یعنی «ابن ام حکم» می‌خواند. وی، عمرو را شناخت و بی‌درنگ، پیکی به سوی شام گسیل داشت و معاویه را از دستگیری عمرو آگاه کرد. معاویه در پاسخ نوشت: «به من خبر رسیده است که او نُه بار زوبین در بدن عثمان فرو برده است. پس شما نیز او را با همان رفتار به قتل رسانید». ماموران، پیکر عمرو بن حمق را زیر ضربات زوبین‌گرفتند که منجر به شهادت او در نخستین یا دومین ضربه شد[۱۸۶]. پس از شهادت عمرو بن حمق، عبدالرحمن سر از بدنش جدا کرد و به کوفه نزد زیاد بن ابیه فرستاد. زیاد نیز سر او را بر نیزه کرد و به گونه‌ای آشکار روانه شام نمود[۱۸۷]. چون فرستاده زیاد بن‌ابیه سر عمرو بن حمق خزاعی را به دربار دمشق گسیل داشت، معاویه نیز برای ترساندن مردم دستور داد تا آن سر را بر نیزه زدند[۱۸۸] و در میان شهر و محله‌های اطراف‌گرداندند. سر عمرو بن حمق نخستین سری بود که در اسلام از شهری به شهر دیگر گردانده شد[۱۸۹]. -[۱۹۰].[۱۹۱]

قیام کربلا

حوادث پیرامونی واقعه عاشورا و حوادث بعد از آن نیز، از دیگر مواقفی است که در آن از برخی کعبیان و در رأس ایشان از سلیمان بن صرد خزاعی بسیار سخن به میان رفته است. در پی مرگ معاویه، و اطلاع مردم کوفه از سرتافتن امام حسین(ع) از بیعت با یزید، شیعیان این شهر به ریاست بزرگانی چون حبیب بن مظاهر، رفاعة بن شداد و سلیمان بن صرد به جنبش در آمدند و با اجتماع در منزل «سلیمان بن صرد خزاعی»، تصمیم گرفتند که نامه‌هایی به سوی امام(ع) ارسال داشته، حضرت را جهت به دست گرفتن رهبری قیام، به کوفه دعوت کنند[۱۹۲]. نامه‌های کوفیان، سرانجام منجر به فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه و سپس حرکت خود امام حسین(ع) به این شهر شد. نقل شده است که حضرت در بدو ورود به کربلا به جماعتی از اهل کوفه -از جمله سلیمان بن صرد خزاعی- نوشتند[۱۹۳] و آمدن خود را به اطلاع ایشان رساندند و آنها را به قیام و یاری خود فرا خواندند. اما سلیمان و بسیاری از اعیان و بزرگان شیعه کوفه به یاری شان نشتافتند[۱۹۴] تا این که سید و سالار شهیدان(ع) با هفتاد و دو یارش، در کربلا مظلومانه و غریبانه به شهادت رسید و اهل حرمشان به اسارت در آمدند.

دلیل عدم همراهی سلیمان بن صرد خزاعی و به تبع قوم خزاعه با قیام ابا عبدالله الحسین(ع)، در بعضی مصادر، شکاک بودن سلیمان بن صرد و تعلل و درنگ بسیار او در کارها عنوان شده است[۱۹۵]. این در حالی است که برخی دیگر از منابع، علت باز ماندن سلیمان بن صرد و دیگر شیعیان را زندانی بودن آنان به وقت شهادت اباعبدالله الحسین(ع) ذکر کرده‌اند. این منابع در توضیح بیشتر این امر، چنین عنوان داشته‌اند که: «چون امام حسین(ع) به کربلا رسید، نامه‌ای به جماعتی از بزرگان شیعه کوفه از جمله سلیمان بن صرد خزاعی نوشتند. ابن زیاد از مکاتبه اهل کوفه با امام(ع) آگاهی یافت و از این رو ۴۵۰۰ تن از اصحاب امام علی(ع) و بزرگانشان از جمله سلیمان بن صرد و ابراهیم بن اشتر و صعصعه و... را زندانی کرد. از این رو آنان بواسطه محبوس بودن، راهی برای نصرت امام حسین(ع) نداشتند و بدین ترتیب از همراهی با قیام عاشورا و یاری رساندن به سید و ساالار شهیدان(ع) باز ماندند».[۱۹۶] در پی این واقعه دلخراش، ابو رمح عمیر بن مالک بن حنطب بن عبد شمس بن سعد بن ابی غنم بن حبیب بن حبتر بن عدی بن سلول بن کعب از شعرای مشهور و معمّر این قوم که ایام جاهلی را درک کرده بود[۱۹۷]، در رثای آن حضرت، قصیده‌ای بلند با مطلع: جالت علي عيني سحابة ماطر *** فلم تصح بعد الدّمع حتي تجلّت و تبكي علي رهط النبي محمّد *** و ما أكثرت في الدّمع لا بل أقلّت و... ابری بارانی بر روی چشمانم پدیدار گشت، پس سیل اشک‌هایم کاسته نمی‌شود بلکه بیشتر می‌شود. و گریه می‌کنی برای آل محمد(ص) و چه بسیار گریه می‌کنی، نه بلکه [در این مصیبت] کم گریه می‌کنی و.».. سرود[۱۹۸].[۱۹۹]

قیام توابین

پس از شهادت امام حسین(ع) و یارانش و بازگشت شیعیان محصور در اردوگاه نخیله به کوفه، ندامت و پشیمانی شیعیان را در بر گرفت. آنان و در رأس شان پنج تن از رؤوسای شیعه کوفه -از جمله سلیمان بن صرد خزاعی- در منزل سلیمان بن صرد گرد آمدند و ضمن ابراز ندامت از عدم یاری امام(ع)، مصمم به قیام علیه حکومت شام و گرفتن انتقام خون اباعبدالله الحسین(ع) از قاتلان ایشان شدند[۲۰۰]. این گروه که خود را «توابین» نام نهاده بودند، شهادت امام حسین(ع) و زنده ماندن خود را گناهی نابخشودنی می‌دانستند که جز به کشتن قاتلان وی یا کشته شدن در این راه، پاک نمی‌شود[۲۰۱]. آنان پس از تجهیز نیرو، سرانجام، قیام خود را آغاز و در ربیع الثانی سال ۶۵ هجری از کوفه خارج شدند[۲۰۲]. توابین در مسیرشان برای گرفتن انتقام، ابتدا به کربلا رفتند و پس از چند روز گریه و انابه و طلب توبه و مغفرت از خداوند بواسطه کوتاهی و قصور در حق امام حسین(ع)، به سمت شام حرکت کردند[۲۰۳]. آنان در عین الورده با سپاه شام به فرماندهی عبیدالله بن زیاد رو در رو شدند. در جنگی که بین آنها اتفاق افتاد، سرانجام توابین شکست خوردند و سلیمان بن صرد و جمعی از سران شیعه و بخش اعظم سپاه او به شهادت رسیدند[۲۰۴].[۲۰۵]

بنی کعب و دیگر وقایع دوران حکومت اموی

از دیگر اخبار به‌دست آمده از این طایفه در دوران حکومت امویان می‌توان از تجدید انصاب حرم کعبه و ترسیم علائم و نشانه‌های حرم توسط کرز بن علقمة بن هلال بن جریبه در زمان حکومت معاویة بن ابوسفیان اشاره داشت[۲۰۶]. نگهداری از مهر خلافت توسط قبیصة بن ذؤیب بن حلحله در دوران حکومت عبدالملک بن مروان (حک. ۶۵-۸۶) از دیگر اخبار مرتبط به بنی کعب بن عمرو در این دوران است[۲۰۷]. قبیصه در نظر عبدالملک بن مروان از همه مردم برگزیده‌تر بود[۲۰۸]. نامه‌های خلیفه، نخست دست او می‌رسید و وی پس از مطالعه آنها، گزارشی آنها را به عبدالملک ارائه می‌داد[۲۰۹]. مشارکت محمّد بن فضیلة (نضلة) بن عبداللّه بن عمرو بن عبداللّه بن حزمر از اشراف عراق در ولایتداری و کارگزاری برخی خلفای مروانی[۲۱۰]، از دیگر آگاهی‌هایمان از این طایفه بزرگ است.[۲۱۱]

بنی کعب بن عمرو و خلافت بنی عباس

دوران خلافت بنی عباس اوج حضور خزاعه و طوایف آن از جمله بنی کعب بن عمرو و به‌ویژه شاخه بنی قمیر بن حبشیه بن سلول در امور حکومتی و ملک داری است. از حضور و نقش‌آفرینی آنها در دوران خلافت بنی عباس می‌توان به نقابت داعی بزرگ عباسیان مالک بن هیثم معروف به «ذو السیفین»[۲۱۲] در ابتدای دولت عباسی اشاره کرد[۲۱۳]. وی از داعیان بزرگ عباسی در نشیطین و از جمله دعاتی بود که توسط اسد بن عبداللّه قسری -حاکم اموی خراسان- دستگیر شد[۲۱۴]. با نضج گرفتن دعوت عباسی در خراسان، مالک بن هیثم از سوی ابومسلم خراسانی، به امارت هرات و نواحی اطراف آن منصوب شد. در این هنگام (سال ۱۲۹ هجری)، عبدالله بن معاویه علوی که پس از شکست در برابر قوای اموی، به خراسان گریخته بود، به طمع یاری ابومسلم صاحب الدعوه که در مرو بود، به سوی هرات شتافت. مالک بن هیثم از آمدنش اطلاع یافت، از این رو کس نزد ابن معاویه فرستاد و علت آمدنش به هرات را جویا شد. وی نیز گفت: «شنیدم که در جستجوی رضای آل محمد(ص) هستید، من هم آمدم». مالک از او شرح نسب خواست. پس از سخنانی که بین این دو در این باب رد و بدل شد، مالک، ابومسلم را از آمدن عبدالله بن معاویه آگاه کرد و از او در این باره چاره جویی کرد. ابومسلم نیز، طی نامه‌ای فرمان به دستگیری عبدالله داد. مالک بن هیثم بی‌درنگ عبدالله بن معاویه و همراهانش را به بند کشید. سپس در پی دستور دیگر ابومسلم که از او خواسته بود تا عبدالله را به قتل برساند، ابتدا حسن و یزید -برادران عبدالله- را آزاد و سپس پلاسی بر سر عبدالله بن معاویه افکندند و او را خفه کردند. پس آن گاه، جنازه‌اش را بیرون کشیدند و بر آن نماز خواندند و دفنش کردند[۲۱۵]. مالک بن هیثم در پی آشکار شدن قیام ابومسلم در خراسان، از سوی وی به سمت رییس پلیسی (شرطه) انتخاب شد[۲۱۶] و در تمامی مراحل قیام، که منجر به فتح خراسان توسط ابومسلم خراسانی و سپس به ثمر رسیدن دعوت عباسی در سال ۱۳۲ هجری گردید، با وی همراه گردید. فتح مرو توسط ابومسلم (به سال ۱۳۰ هجری)، از جمله مهمترین این وقایع بود که مالک بن هیثم در آن، فرماندهی جناح راست لشکر ابومسلم را بر عهده داشت[۲۱۷].

پس از به ثمر نشستن قیام عباسیان، مالک بن هیثم در سرکوب مخالفان این دولت با ایشان به همکاری پرداخت. از جمله این مخالفت‌ها، شورش یزید بن هبیره در سال ۱۳۲ هجری بود. در راستای سرکوب این جنبش، مالک و دیگر مدافعان تشکیل دولت عباسی، یزید بن هبیره را در واسط به محاصره گرفتند[۲۱۸]. در این محاصره، یکی از پسران مالک کشته شد. دیدن جنازه پسر، او را بسیار متأثر کرد چندان که زندگی بعد از او را لعن کرد و با یارانش بر اهل واسط تاخت و با آنها جنگید تا این که پس از شکستن مقاومت معارضان، وارد شهر گردید[۲۱۹]. حضور در سپاه ابومسلم و فرماندهی پیشقراولان سپاه وی در رویارویی با لشکر عبدالله بن علی -عموی شورشی منصور دوانیقی- در سال ۱۳۷ هجری[۲۲۰] هم، از دیگر مواردی است که در آن ذکری از مالک بن هیثم خزاعی به میان آمده است. نقل است که او در ماجرای قتل ابومسلم خراسانی به دست منصور دوانیقی، زمانی که ابومسلم پس از دریافت نامه‌های مکرر منصور جهت رفتن به بغداد و دیدار با او، در اجابت یا عدم قبول دعوتش با مالک بن هیثم به مشاوره پرداخت، مالک، صلاح کار او را در نرفتن نزد منصور دانست و و بدو هشدار داد که وی چون به تو دست یابد، در کشتنت درنگ نخواهد کرد[۲۲۱].

پس از قتل ابومسلم خراسانی در سال ۱۳۷ هجری، منصور در صدد مجازات ابونصر مالک بن هیثم بر آمد از این رو، از زبان ابومسلم نامه‌ای به او نوشت و در آن، به حمل مال و منال وی فرمان داد. ابومسلم پیش از رفتن نزد منصور، به مالک وصیت کرده بود که چنانچه نامه‌ای از من به تو رسید و در آن به تمام خاتم من مهر نهاده بودند، بدان که آن نامه از من نیست. چون ابن هیثم چنان دید، به فراست دریافت و به همدان فرار کرد تا از آنجا به خراسان برود. منصور برای او فرمانی نوشت و امارت «شهرزور» را بدو سپرد. و نیز به زهیر بن ترکی که در همدان بود، نوشت که مالک را به زندان افکند. چون ابونصر به همدان آمد، زهیر او را فریب داد و به طعام دعوت کرد. و چون مالک در مجلس حضور یافت، او را دستگیر کرد و به زندان افکند. در این احوال، فرمان انتصاب مالک بن هیثم به امارت شهرزور در رسید و بدین جهت، زهیر آزادش کرد. مدتی بعد، نامه‌ای از منصور به‌دست زهیر بن ترکی رسید که از او خواسته بود تا ابونصر بن هیثم را به قتل برساند. اما زهیر در پاسخ نوشت که چون منشور امارت مالک رسید، آزادش کرده است. ابونصر بعد این واقعه، نزد منصور رفت. منصور، زبان به ملامتش گشود که چرا ابومسلم را به رفتن به خراسان راهنمایی کرده است. مالک در پاسخ گفت: «او از من مصلحت خواست، من نیز شرط مناصحت به جای آوردم؛ اگر شما هم در کاری، از من نظرخواهی کنید همان کار کنم که با ابومسلم کردم». منصور، او را سپاس گفت و وی را به امارت موصل گماشت[۲۲۲]. او تا سال۱۴۵ هجری که از امارت موصل عزل گردید و جای خود را به جعفر پسر منصور داد، همچنان بر این سمت باقی ماند[۲۲۳].

مقابله با شورش راوندیان در سال ۱۴۱ هجری در بغداد، و حمایت از حکومت منصور در برابر این شورش هم، از دیگر اخبار واصله از نقش‌آفرینی مالک بن هیثم در دوران حکومت بنی العباس است. در این واقعه، او و دیگر رجال حامی خلیفه عباسی، ضمن باز داشتن منصور عباسی از رویارویی مستقیم با شورشیان راوندیه، خود نبرد با ایشان را متقبل شدند. در این تلاش همگانی، مالک، دربانی قصر منصور را بر عهده گرفت. در پی این تلاش‌ها، شورش راوندیه با کشته شدن جمع زیادی از آنان به شکست کشیده شد[۲۲۴].

علاوه بر مالک بن هیثم، فرزندان او و نیز برخی دیگر از مردان خاندان بنی هیثم بن عوف هم، از جایگاه ویژه‌ای در دربار خلفای عباسی و نیز نزد مردم بغداد برخوردار بودند[۲۲۵]. مالک بن هیثم پسرانی به نام‌های نصر، حمزه، عبداللّه[۲۲۶]، جعفر و داوود[۲۲۷] داشت که از میان آنها، حمزه و عبداللّه[۲۲۸]، و به نقل ابن کلبی (م. ۲۰۴) همگی آنها[۲۲۹] به منصب رییس پلیسی خلفای عباسی در برخی شهرها دست یافتند. از اقدامات عبدالله بن مالک بن هیثم مقابله با خرّمیه در منطقه جبل و آذربایجان در سال ۱۹۲ هجری بود. وی به دستور هارون الرشید (حک. ۱۷۰-۱۹۳) همراه با ده هزار سواره به جنگ آنها رفت[۲۳۰] و با کشتن عده‌ای از آنان و به اسارت جمعی دیگر همراه با زن و بچه‌هایی که از آنان به اسارت گرفته بود، به بغداد بازگشت[۲۳۱]. از حمزة بن مالک ملقب به «عروس» هم به عنوان والی هارون الرشید بر خراسان در سال ۱۷۶ هجری یاد شده است[۲۳۲]. نصر بن مالک بن هیثم از جمله این افراد بود. وی از امراء مهدی عباسی (حک. ۱۵۸-۱۶۹) بود[۲۳۳] و سویقه (بازار) نصر در بخش شرقی بغداد که از اقطاعات مهدی عباسی به او بود، منسوب به نصر است[۲۳۴]. برادر مالک بن هیثم یعنی عوف بن هیثم بن عوف، هم از فرماندهان و امرای دعوت عباسی به شمار آمده است که مسجد عوف مصر بدو منسوب است[۲۳۵]. اما از شناخته‌شده‌ترین و معروف‌ترین چهره‌های این خاندان در دوران دولت عباسی، باید از احمد بن نصر بن مالک بن هیثم خزاعی نام برد. وی از بزرگان اهل حدیث[۲۳۶] در نیمه اول قرن سوم بود و چنان بود که بزرگانی نظیر یحیی بن معین و ابن دورقی و ابن خیثمه به مجلس او آمد و شد داشتند[۲۳۷]. او به سبب منزلتی که پدرش در دولت عباسی به نزد سلطان داشت، در برابر اعتقاد به مخلوق بودن قرآن که واثق عباسی (حک: ۲۲۷ـ۲۳۲ هجری) پشتیبان آن بود، به سختی ایستادگی کرد و از واثق با تعبیراتی مثل «خوک» یاد کرده و او را تکفیر می‌نمود[۲۳۸]. احمد بن نصر در سال ۲۰۱ هجری زمانی که در غیبت مأمون عباسی (حک. ۱۹۸-۲۱۸) فاسقان بغداد بسیار شده بودند و فساد علنی شده بود، مردم بر وی بر امر به معروف و نهی از منکر و اطاعت از او، بیعت کردند و وی تا سال ۲۰۴ هجری که مأمون به بغداد آمد، بر این امر برقرار بود[۲۳۹]. این مسأله و نیز با توجه به نفوذی که وی در بغداد داشت و نیز جایگاهی که پدر و جدش در دولت عباسی داشتند، موجب شد تا جمعی از از مردم بغداد و محدثان و منکران خلق قرآن بر او اجتماع کنند و از او بخواهند تا به جهت انکار عقیده خلق قرآن قیام کند. او هم پذیرفت و با همت و تلاش دو تن از یاران نزدیک خود، -ابوهارون سراج و طالب- قیامش را آغاز کرد. اما قیام او با به صدا در آمدن زود هنگام طبل قیام از سوی برخی قیام کنندگان، کشف شد و حکام عباسی به سرعت به دستگیری عوامل قیام اقدام نمودند. با دستگیری احمد بن نصر و دیگر سران قیام، اسرا در اواخر شعبان سال ۲۳۱ هجری نزد واثق –خلیفه عباسی- فرستاده شدند[۲۴۰]. واثق، در مجمعی عمومی احمد بن نصر را در دو مسئله خلق قرآن و رؤیت خداوند امتحان کرد. پاسخ وی این بود که قرآن کلام‌اللّه است و احادیث نبوی بر رؤیت خداوند دلالت دارند و واثق را نصیحت کرد که با احادیث نبوی مخالفت نکند[۲۴۱]. واثق نظر اطرافیانش را درباره وی جویا شد که برخی از اطرافیان وی، حکم به روا بودن خون خزاعی دادند[۲۴۲] و در نهایت واثق، خود، خزاعی را گردن زد[۲۴۳]. ثابت بن نصر بن مالک هم از دیگر چهره‌های شهیر بنی قمیر و این خاندان بود که به مدت هفده سال امارت نواحی مرزی شام را به‌عهده داشت[۲۴۴].

از دیگر رجال مشهور بنی کعب بن عمرو در این دوره، باید از ابو مالک اسید (اسد) بن عبداللّه بن اجحم بن اسد بن اجحم بن دندنه -از رجال دعوت عباسی در شهر «نسا»[۲۴۵] و از فرماندهان و استانداران خراسان- نام برد[۲۴۶]. ابومالک از فرماندهان شجاع و از صاحب‌نظرانی بود که در نساء -از شهرهای خراسان- اقامت داشت. وی پیش از آشکار شدن دعوت عباسی، مصاحب ابومسلم بود و کمک کار او در اندیشه و قوای بدنی[۲۴۷]. ابومالک، نخستین بار در نسا، رخت سیاه عباسی به تن کرد[۲۴۸]. او در جریان دعوت عباسی با ابومسلم خراسانی همراه شد و ابومسلم او را بر مقدمه سپاهش در فتح مرو گماشت[۲۴۹]. پس از فتح این شهر، او به ولایت خراسان رسید و تا هنگام مرگش عهده دار حکومت آن سامان بود[۲۵۰]. از اجحم بن عبدالله[۲۵۱] و شمر بن عبید بن أجحم بن اسد بن أجحم بن دندنه[۲۵۲] هم از دیگر رجال و داعیان دعوت عباسی بودند، که نسب از بنی کعب بن عمرو گرفته بودند. خالد بن طلیق بن محمد بن عمران بن حصین نیز از دیگر افراد بنام این قوم است که از او به عنوان منصب دار قضای بصره یاد شده است[۲۵۳]. خالد در سال ۱۶۶ هجری توسط مهدی عباسی (حک. ۱۵۸-۱۶۹ هجری) بدین منصب رسید؛ اما تدابیر او رضایت اهالی بصره را در پی نداشت، از این روی، از خلیفه خواستند تا وی را از این سمت عزل کند[۲۵۴].[۲۵۵]

منابع

پانویس

  1. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۴۰۶؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۰۲۵. برخی علما، آنان را در شمار طوایف مضری (از قبایل عدنانی) و از فرزندان کعب بن عمرو بن عامر بن لحىّ بن قُمعَة بن الیاس بن مضر بن نِزِار بن مَعدِ بن عَدنان گفته‌اند. (ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۵)
  2. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۰؛ عوتبی صحاری، الأنساب، ج‌۲، ص۵۷۳؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۳، ص۱۰۱؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۴۰۶. نیز ر.ک: ابن درید، الاشتقاق، ص۴۶۸.
  3. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۰.
  4. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۰. نیز ر.ک: ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۵.
  5. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۰؛ ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۵.
  6. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۱؛ ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۵.
  7. فاسی، شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام، ج‌۲، ص۷۶. نیز ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۶؛ ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۰؛ ابن عبد البر، الانباه علی قبائل الرواة، ص۸۴.
  8. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۰؛ نیز ر.ک: ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۳۳؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۱۸؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۸۷.
  9. نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۱۸؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۴۰۶؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۰۲۵. نیز ر.ک: ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۵.
  10. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۱؛ ابن حبیب بغدادی، مختلف القبائل و مؤتلفها، ص۵۳؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۳، ص۱۰۸.
  11. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۱؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۳، ص۵۵؛ عوتبی صحاری، الأنساب، ج‌۲، ص۵۸۷؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۱۸. نیز ر.ک: ابن درید، الاشتقاق، ص۴۶۹.
  12. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۱؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۳۲؛ صحاری، الأنساب، ج‌۲، ص۵۸۷. نیز ر.ک: ابن درید، الاشتقاق، ص۴۶۹. ضمن این که برخی منابع نسب او ضاطر بن صالح بن حبشیة بن سلول بن کعب بن عمرو بن ربیعة بن حارثه قید شده است. (ر.ک: ابن کلبی، الاصنام، ص۲۱؛ ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج‌۱۴، ص۳۴۸؛ حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۸۶)
  13. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۱؛ ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۰؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۳۱. نیز ر.ک: ابن درید، الاشتقاق، ص۴۶۹؛ سمعانی، الأنساب، ج‌۴، ص۲۲۰.
  14. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۷؛ عوتبی صحاری، الأنساب، ج‌۲، ص۵۸۸؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج‌۲، ص۳۷۲. برخی علما، آنان را در شمار طوایف مضری (از قبایل عدنانی) و از فرزندان حبشیة بن کعب بن عمرو بن عامر بن قُمعَة بن الیاس بن مضر بن نِزِار بن مَعدِ بن عَدنان گفته‌اند. (ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۷)
  15. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۰؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۲۶؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۱۸.
  16. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۶؛ ابن حبیب بغدادی، مختلف القبائل و مؤتلفها، ص۳۶؛ عوتبی صحاری، الأنساب، ج‌۲، ص۵۸۸. نیز ر.ک: ابن درید، الاشتقاق، ص۴۷۲.
  17. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۶. این نام در کتاب الاشتقاق: «هینه» (ابن درید، الاشتقاق، ص۴۷۲) و در کتاب مختلف القبائل و مؤتلفها: «هنیئه» (ابن حبیب بغدادی، مختلف القبائل و مؤتلفها، ص۳۶) و در کتاب جمهرة أنساب العرب (ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۶-۲۳۷) و نهایة الإرب (نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۱۸): «هینه» ذکر گردیده است.
  18. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۰؛. نیز ر.ک: ابن درید، الاشتقاق، ص۴۶۸؛ عوتبی صحاری، الأنساب، ج‌۲، ص۵۸۷. ضمن این که برخی منابع از او با نام «حرمز» (نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۱۸؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۲۶۵) یاد کرده‌اند که به نظر می‌رسد تصحیف «حزمر» و یا ناشی از اشتباه در نسخه برداری باشد. همچنین ابن اثیر در کتابش از ایشان با نسبت «الحذمری» (ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج‌۱، ص۳۵۱) یاد نموده، سپس، قول مشهور را تلفظ «حرمز» دانسته است.
  19. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۵؛ عوتبی صحاری، الأنساب، ج‌۲، ص۵۹۰.
  20. سمعانی، الأنساب، ج‌۳، ص۲۶۱.
  21. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۶؛ زرکلی، الأعلام، ج‌۲، ص۲۷۰.
  22. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۳.
  23. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۳.
  24. بامطرف، محمد عبد القادر، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلى الیمن و قبائلهم)، ج‌۱، ص۳۸۶.
  25. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  26. ر.ک: یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۳۴.
  27. ر.ک: احمد امین؛ پرتو اسلام، ص۲۹؛ غلامحسین مصاحب، دائرة المعارف فارسی، جلد اول، ص۱۲۵۶؛ فیلیپ خلیل حتّی، تاریخ عرب، ص۸۳ و...
  28. احمد پاکتچی، ازد [پیش از اسلام]، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۸، ص۲۴-۲۵.
  29. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۳۲۸-۳۲۹. نیز ر.ک: ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۳-۱۴؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۱۷۳.
  30. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلى الیمن و قبائلهم)، ج‌۱، ص۳۳۸؛ ج‌۳، ص۱۶۷ و ۲۱۲. نیز ر.ک: ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۸۷ و ۱۹۲-۱۹۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۷۱؛ ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳.
  31. ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۵۶ و ج۳، ص۲۰۰؛ ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۸۷، ۱۹۲-۱۹۳ و۲۵۷؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۷۱ و ۲۱۲.
  32. ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۰ و ج۸، ص۲۲۴؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۳۱۳؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۸، ص۵۲۲.
  33. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلى الیمن و قبائلهم)، ج‌۳، ص۱۶۲. نیز ر.ک: بخاری، التاریخ الکبیر، ج۴، ص۳۴۷؛ ابن شبه نمیری، تاریخ المدینه، ج۱، ص۲۴۶؛ ابن ابی‌حاتم، الجرح و التعدیل، ج۳، ص۳۹۲.
  34. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلى الیمن و قبائلهم)، ج‌۱، ص۳۳۸. نیز ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج‌۵، ص۱۳۴؛ خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۵۶۵؛ ابن حجر عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابه، ج‌۵، ص۳۹۱.
  35. ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۲؛ مجهول، اخبار الدولة العباسیه و فیه اخبار العباس و ولده، ص۲۱۸؛ زبیدی، تاج العروس، ج۱۴، ص۱۶۷.
  36. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلى الیمن و قبائلهم)، ج‌۱، ص۳۳۸.
  37. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلى الیمن و قبائلهم)، ج‌۱، ص۳۳۸ و ج‌۳، ص۱۶۲. نیز ر.ک: ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۷۴؛ ابو نعیم، معرفة الصحابه، ج۳، ص۴۷۸؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۱۳، ص۴۲۴.
  38. ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۱۹؛ خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۱۸۱؛ صفدی، الوافی بالوفیات، ج۱۶، ص۲۷۵.
  39. ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۳۶-۱۳۸؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج‌۵، ص: ۳۸۲؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۲۸۸.
  40. ابن فقیه، البلدان، ص۲۹۹؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۲۵.
  41. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلى الیمن و قبائلهم)، ج‌۱، ص۳۳۸.
  42. مجهول، اخبار الدولة العباسیه و فیه اخبار العباس و ولده، ص۲۱۸ و ۲۲۰.
  43. بامطرف، محمد عبد القادر، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلى الیمن و قبائلهم)، ج‌۱، ص۳۸۶.
  44. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  45. نسب او در برخی منابع، «قیس بن منقذ بن عبید بن اصرم بن ضاطر» (مرزبانی، معجم الشعرای، ص۲۴۵) و در بعضی دیگر «قیس بن منقذ بن عمرو بن عبید بن ضاطر» (ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج‌۱۴، ص۳۴۸) عنوان شده است. ضمن این که ابن کلبی از او با نام و نسب «قیس بن عمرو بن سعد بن عمرو بن ضاطر» (ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۳) و ابن درید با عنوان «قیس بن عمرو بن مُنْقِذ» (ابن درید، الاشتقاق، ص۴۷۴) یاد کرده است.
  46. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۳؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج‌۱۴، ص۳۴۸. وی را به جهت انتساب به مادرش که از طایفه بنی حِداد از طوایف بنی محارب بن خصفة بن قیس بن عیلان (ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج‌۱۴، ص۳۴۸؛ زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۰۹. نیز ر.ک: مرزبانی، معجم الشعراء، ص۲۴۵؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۸۶) یا به نقلی از بنی حُداد بن مالک بن کنانه (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۸۶. نیز ر.ک: مرزبانی، معجم الشعراء، ص۲۴۵) به این نسبت خوانده‌اند.
  47. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۳؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج‌۱۴، ص۳۴۸؛ مرزبانی، معجم الشعراء، ص۲۴۵.
  48. ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج‌۱۴، ص۳۴۸ زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۰۹.
  49. ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج‌۱۴، ص۳۴۸. نیز ر.ک: زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۰۹. از قراین و شواهد چنین بر می‌آید که این خلع، در اواخر عمر او اتفاق افتاده است.
  50. ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج‌۱۴، ص۳۴۹
  51. زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۰۹.
  52. ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج‌۱۴، ص۳۴۹.
  53. ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج‌۱۴، ص۳۵۰.
  54. ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج‌۱۴، ص۳۵۱.
  55. ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج‌۱۴، ص۳۵۲.
  56. ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج‌۱۴، ص۳۵۳.
  57. از اراضی نجد واقع در بخش شرقی حجاز. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۴۴۲)
  58. آبادی ای در دهناء، از سرزمین‌های بنی تمیم در نجد. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۳۸۲ و ۳۹۳)
  59. عدی بن نوفل بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مره.
  60. ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج‌۱۴، ص۳۵۴.
  61. ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج‌۱۴، ص۳۵۸؛ زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۰۹.
  62. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۹.
  63. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۷. در کتاب جمهرة أنساب العرب این نام و نسب: «ابو قصاف حرّاب بن عمرو بن عامر بن صبرة بن هینه» (ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۲۳۷) و در کتاب الاشتقاق «أبو قصاف حرّاب بن عامر» (ابن درید، الاشتقاق، ص۴۷۳) ذکر شده است.
  64. ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۹۲-۱۹۳.
  65. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  66. ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۸۷؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۷۱. در روایتی از ابن حبیب بغدادی، متن همپیمانی عبدالمطلب و خزاعه این‌چنین آمده است: «بار خدایا به نام تو. این پیمانی است که عبدالمطلب بن هاشم و مردان عمرو بن ربیعه از خزاعه، بر آن همداستان گشته‌اند. سوگندی فراگیر و ناشکستنی یاد کرده‌اند که یاور و غمگسار یکدیگر باشند. پیران بر پیران، خردسالان بر خردسالان و شاهدان بر غایبان یاری کنند. با استوارترین پیمان و ریشه‌دارترین پیوند همپیمان و همپیوند گشتند که تا خورشید بر ثبیر می‌تابد و تا اشتری در بیابان به اشتیاق رسیدن به آبادانی، راه می‌پوید و تا أخشبان برجایند و انسانی در مکه عمره می‌گذارد، این پیمان بر جای مانَد و گسسته نگردد. پیمانی که به سبب بلندی زمان خود، جاودانه است؛ برآمدن آفتاب و فرا رسیدن تاریکی شب، بر استواری و دیرپایی آن خواهد افزود. بی‌شک، عبدالمطلب و فرزندان او و همراهان ایشان و مردم خزاعه، پشتیبان و مددکار یکدیگرند. بر عبدالمطلب است که همراه پیروان خویش، در برابر هر دشمنی، خزاعه را یاری دهد و نیز مردم خزاعه باید در برابر همة تازیان در خاور و باختر در دشت و کوهسار، به یاری عبدالمطلب و فرزندان وی وهمدستان ایشان، بشتابند». (ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۸۷-۸۸؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۸۱-۷۸۲).
  67. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۴۰۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۵۸؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۴، ص۲۹۶.
  68. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۷.
  69. ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۲۵۷.
  70. ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۲۵۷.
  71. ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۱۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۷۵؛ مصعب زبیری، نسب قریش، ص۱۸.
  72. ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۲۵۷.
  73. زبیر بن بکار، جمهرة نسب قریش، ج‌۲، ص۹۶۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۲۳.
  74. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۱۱۹؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۴۵.
  75. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۱؛ دار قطنی، المؤتلف و المختلف، ج۲، ص۶۲۸ و ۶۶۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۰۲. مصعب او را همسر هاشم بن اجحم بن دندنة بن عمرو خزاعی عنوان کرده است. (مصعب زبیری، نسب قریش، ص۱۷)
  76. زبیر بن بکار، جمهرة نسب قریش، ج۲، ص۸۳۴.
  77. زبیر بن بکار، جمهرة نسب قریش، ج۲، ص۹۶۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۲۵.
  78. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۴.
  79. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۸؛ ابو الفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۸.
  80. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۴.
  81. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۴؛ مصعب زبیری، نسب قریش، ص۳۶۶؛ زبیر بن بکار، جمهرة نسب قریش، ج‌۲، ص۸۳۴.
  82. زبیر بن بکار، جمهرة نسب قریش، ج‌۲، ص۸۳۴؛ ابو نعیم، معرفة الصحابه، ج‌۴، ص۲۸۴؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج‌۵۸، ص۶.
  83. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج‌۵، ص۱۰۹.
  84. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج‌۵، ص۱۱۰.
  85. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج‌۳، ص۳۰۶.
  86. ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج‌۱۴، ص۳۴۸. منابع دیگر از او و نسبش با عنوان «منقذ بن عبید بن اصرم بن ضاطر» (مرزبانی، معجم الشعرا، ص۲۴۵)، «عمرو بن سعد بن عمرو بن ضاطر» (ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۳) و «عمرو بن مُنْقِذ» (ابن درید، الاشتقاق، ص۴۷۴) یاد کرده‌اند.
  87. ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج‌۱۴، ص۳۴۸؛ زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۰۹.
  88. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۸۶.
  89. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  90. ابن کلبى، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۰.
  91. ابن کلبى، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۰.
  92. ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۲۸۵؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۲۳۹؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۳.
  93. ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۱۷-۱۱۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۵۵-۲۵۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۹-۲۰.
  94. ر.ک: ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۱۷-۱۱۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۵۵-۲۵۶.
  95. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۹. و با اندک اختلاف در: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۵۶؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۵۶-۲۵۷.
  96. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۰. در این باب روایات دیگری هم نقل شده که من باب نمونه ر.ک: ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۱۷-۱۱۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۵۵-۲۵۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۹-۲۰.
  97. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  98. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج‌۳، ص۲۰۰.
  99. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۶؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱۸، ص۱۰۳؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۴، ص۵۸۵. نیز ر.ک: ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۵۳.
  100. ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج‌۴، ص۲۱۹؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۳۲؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۲، ص۱۶۲.
  101. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۹؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۱۰؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع‌، ج۱، ص۶۱.
  102. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۲۴-۲۲۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۶، ص۱۸۲.
  103. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۴۴۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۶۰۲.
  104. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۰؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۳۶۳.
  105. ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۱۳؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۳۱۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۱۶۹.
  106. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۵-۲۳۶؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۴۰۲. ضمن این که ابن کلبی از او با نام و نسب بشر بن سفیان بن عمرو بن عویمر (ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۱) و ابن عبد ربه با عنوان بسر بن سفیان (ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۳۲) از او یاد کرده‌اند.
  107. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  108. فرزندان کرز بعد از او وارث هنر ردیابی و چهره‌شناسی او شدند چندان که به گفته ابن حزم، ایشان در زمان وی(قرن چهارم هجری) در حجاز به قیافه‌شناسی شهره بودند. (ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۶)
  109. بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۶۴؛ عوتبی صحاری، الأنساب، ج‌۲، ص۵۷۶-۵۷۷. نیز ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۴؛ ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۶؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۴۳۶.
  110. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج‌۳، ص۲۰۰؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج‌۳، ص۱۴۳۰.
  111. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج‌۳، ص۲۰۰؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج‌۳، ص۱۴۳۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج‌۴، ص۴۴۸.
  112. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج‌۳، ص۲۰۰.
  113. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج‌۳، ص۲۰۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۱۲.
  114. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۸۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج‌۳، ص۲۰۰؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج‌۳، ص۱۴۳۰.
  115. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج‌۳، ص۲۰۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۱۲.
  116. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۴۴۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۶۰۲.
  117. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۶۰۳؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج‌۲، ص۲۳۱.
  118. صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۵، ص۴۳. نیز ر.ک: ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۰۱.
  119. ر.ک: واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۹۳-۵۹۴؛ ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۲۷۸-۲۷۹.
  120. واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۴؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۳۹، ص۷۸.
  121. واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۰؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۱۴؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۳۹، ص۷۸.
  122. واقدی، المغازی، ج‌۲، ص۷۸۳-۷۸۶.
  123. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۹۳؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۴، ص۲۷۹.
  124. واقدی، المغازی، ج‌۲، ص۷۸۹.
  125. واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۸۰ـ۷۸۹؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۳۱ـ۳۳، ۳۶ـ۳۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۴۴ـ۴۵.
  126. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۹۵؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۴۰.
  127. واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۹۱.
  128. واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۹۱-۷۹۲.
  129. ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۲، ص۲۴؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۱۵۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۰۲.
  130. ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۸، ص۱۲۶.
  131. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۴۰۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۳، ص۳۳۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۵۱؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۲۴.
  132. واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۲۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۵۶.
  133. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۵۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۵۸؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۴، ص۲۹۶.
  134. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۵۶؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۲۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۵۶-۵۸.
  135. واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۴۳-۸۴۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۴۱۴-۴۱۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۶۳.
  136. ابن ابی‌حاتم، الجرح و التعدیل، ج۳، ص۴۴۹؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۸، ص۵۲۲.
  137. خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۱۸۰؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۱۲۰؛ ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۶.
  138. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج‌۳، ص۲۰۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۱۲.
  139. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۴۴۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۶۰۲.
  140. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۷۲۱؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۵۲۲.
  141. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  142. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۷.
  143. شیخ مفید، الجمل، ص۷۱. بر اساس برخی از نقل‌ها، دستور به قطع دست او داده شده بود. (ابن شبه نمیری، تاریخ مدینة المنوره، ج۸، ص۱۳۰۷)
  144. مستوفى، تاریخ گزیده، ص۱۸۷.
  145. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۱۰۱؛ ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۲۹۱؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۴۸۰-۴۸۱.
  146. نویری، نهایة الارب فی فنون ادب، ج۵۶، ص۷۷.
  147. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۴۲۷.
  148. شیخ مفید، الجمل، ص۱۰۸-۱۰۹.
  149. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۳۹۰.
  150. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  151. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۵، ص۴۹۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۷۱۴.
  152. ابو حنیفه دینورى، اخبار الطوال، ص۱۴۵.
  153. ابو حنیفه دینورى، اخبار الطوال، ص۱۵۰؛ ابن شهر آشوب، المناقب، ج۳، ص۱۸۱.
  154. شیخ مفید، الجمل، ص۵۲.
  155. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۱۹؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۹۱.
  156. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۳، ص۱۴۴.
  157. نصر بن مزاحم مِنْقَری، وقعة صفّین، ص۶-۷؛ بلاذری، انساب‌الاشراف، ج۲، ص۲۷۱-۲۷۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغة، ج۳، ص۱۰۵. بلاذری درباره این واقعه چنین گزارش می‌کند: [پس از جنگ جمل] سلیمان بن صرد، با امام علی(ع) در منطقه نجران در نزدیکی کوفه ملاقات کرد. علی(ع) صورت خود را از او برگرداند تا آنکه داخل کوفه شد و از آنجا که سلیمان از حضور در جنگ جمل سرباز زده بود، حضرت او را سرزنش کرد و فرمود: تو دچار تردید شدی و گوش خواباندی و نیرنگ به کار بستی در حالی که تو از مورد اعتمادترین افراد نزد من بودی [منظور امام این است که از مثل تو چنین تخلفی بعید است]. سلیمان از امام(ع) معذرت خواست و عرض کرد: دوستی مرا نگهدار و در آینده، خیرخواهی من خالص‌تر خواهد بود. (بلاذری، انساب‌الاشراف، ج۲، ص۲۷۱-۲۷۲)
  158. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۵۱۰.
  159. ابوحنیفه دینورى، اخبار الطوال، ص‌۱۶۵؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۵۴۳.
  160. محدث قمى، سفینة‌البحار، ج۲، ص۳۶۰.
  161. ابو حنیفه دینورى، اخبار الطوال، ص۱۷۱.
  162. ابو حنیفه دینورى، اخبار الطوال، ص۲۵۰ و ۱۹۷.
  163. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۱۰۶.
  164. ابن اعثم کوفى، الفتوح، ج۳، ص۱۲۱.
  165. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴، ص۲۰۷.
  166. برداشتی از مقاله «فدایى امامت» (عمر و بن حمق خزاعى)(۱ و ۲)، غلامحسین صمیمى، فرهنگ کوثر، ۱۳۷۹ش.، شماره ۳۹ و ۴۱.
  167. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۱۹؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۹۱؛ بلاذری، انساب‌الاشراف، ج۲، ص۲۷۱.
  168. بلاذری، انساب‌الاشراف، ج۲، ص۲۷۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۶۵۰؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۲۱۵.
  169. نصر بن مزاحم مِنْقَری، وقعة صفّین، ص۲۰۵؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۷؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۷۱.
  170. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۱۰۶.
  171. نصر بن مزاحم مِنْقَری، وقعة صفّین، ص۴۰۰-۴۰۱؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۸۶؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۱۲۲.
  172. نصر بن مزاحم مِنْقَری، وقعة صفّین، ص۵۱۹؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۹۷.
  173. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۷۱۵.
  174. بلاذری، انساب‌الاشراف، ج۲، ص۱۶۶.
  175. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۸؛ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۲۳۷ -۲۳۸؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۳، ص۲۱۱. نیز ر.ک: بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۱۹؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۳۲.
  176. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  177. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج۱ ص۱۸۵؛ قاضی نور الله تستری، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج۲۶، ص۵۳۱.
  178. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج۱ ص۱۸۵-۱۸۶.
  179. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج۱ ص۱۸۷.
  180. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  181. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۷۱۵.
  182. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۱۴۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۵۹؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۵۲.
  183. ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۲۹۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۲۵۷؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۵۲.
  184. ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۲۹۱؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۲۷۵؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۴۸۹. روشن است که سابقه «مارگزیدگی‌» برگرفته از نقشه‌ها و تبلیغات معاویه است؛ زیرا برای فرزند ابوسفیان که گستره قلمروی‌اش بر پایه تزویر اداره می‌گشت، ترفندهای این چنینی بس عادی بود.
  185. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۱۰۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۵، ص۴۹۳-۴۹۴؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۵۸۹.
  186. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶ ص۱۰۱-۱۰۲؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۶۵.
  187. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۸۱.
  188. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۲۱۹.
  189. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۰۲؛ ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۲۹۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۲۵۸.
  190. برداشتی از مقاله «فدایی امامت» (عمر و بن حمق خزاعی)(۱ و ۲)، غلامحسین صمیمی، فرهنگ کوثر، ۱۳۷۹ش.، شماره ۳۹ و ۴۱.
  191. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  192. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۷– ۱۵۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۳۵۲؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۳۶-۳۷.
  193. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۸۱.
  194. ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۱۹؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۶۵۰؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۹۵. نیز ر.ک: امین، اعیان الشیعه، ج۱، ص۵۸۶.
  195. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۱۹.
  196. نمازی شاهرودی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۴، ص۱۳۷-۱۳۸. نیز ر.ک: امین، اعیان الشیعه، ج۱، ص۵۸۶.
  197. عوتبی صحاری، الأنساب، ج‌۲، ص۵۹۰.
  198. عوتبی صحاری، الأنساب، ج‌۲، ص۵۹۱-۲۹۴.
  199. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  200. بلاذری، انساب‌الاشراف، ج۶، ص۳۶۴-۳۷۱؛ ابن اعثم الکوفی، الفتوح، ج۶، ص۲۰۳-۲۲۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۵۸-۱۸۹.
  201. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۵۵۲؛ ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۷۷۴؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۹۳.
  202. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۱۹؛ بلاذری، انساب‌الاشراف، ج۶، ص۳۶۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۵۸۳.
  203. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۵۸۹؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۶، ص۲۱۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۷۷-۱۷۸.
  204. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۱۹-۲۲۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۵۹۹؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۹۴.
  205. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  206. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۱۳؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۳۲.
  207. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج‌۵، ص۱۳۴؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۴۶۹.
  208. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج‌۵، ص۱۳۴؛ ابن حجر عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابه، ج‌۵، ص۳۹۱.
  209. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج‌۵، ص۱۳۴؛ ابن حجر عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابه، ج‌۵، ص۳۹۱.
  210. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۵؛ ابن حجر عسقلانی، الإصابه فی تمییز الصحابه، ج‌۶، ص۳۹۱.
  211. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  212. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۲.
  213. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۶۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۳۵؛ مجهول، اخبار الدولة العباسیه، ص۲۱۶.
  214. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۱۰۷-۱۰۸.
  215. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۷۲-۳۷۳.
  216. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۶۹؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۲۷۲.
  217. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۳۷۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۷۹.
  218. بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۱۴۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۴۵۶-۴۵۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۴۹۳-۴۴۰.
  219. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۴۴۰؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۳، ص۲۲۱.
  220. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۴۷۵؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۳، ص۳۵۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۴۶۵
  221. ابن طقطقی، الفخری، ص۱۶۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۴۷۲.
  222. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۴۹۳-۴۹۴؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۱۸۶؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۳، ص۲۳۲.
  223. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۵۷۲.
  224. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۵۰۶؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۳، ص۳۷۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۵۰۳.
  225. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۳۶؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۷۹.
  226. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۲؛ ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۶.
  227. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۲.
  228. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۶.
  229. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۲.
  230. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۲۰۶.
  231. ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۹۷؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۲۰۶.
  232. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۵۲؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۹.
  233. زرکلی، الاعلام، ج۸، ص۲۷.
  234. ابن فقیه، البلدان، ص۳۰۶؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۲۸۸؛ زرکلی، الاعلام، ج۸، ص۲۷. نیز ر.ک: خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج‌۵، ص۳۸۲.
  235. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۲.
  236. مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۷۹.
  237. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۳۵؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۷۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۲۰.
  238. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۳۵؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۷۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۲۱.
  239. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۳۶؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۷۹ -۲۸۰؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۱، ص۳۰۳.
  240. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۳۶-۱۳۸؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۷۹ -۲۸۱. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۲۱-۲۲. نیز یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۸۴.
  241. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۳۷-۱۳۸؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۸۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۲۱-۲۲.
  242. مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۸۱-۲۸۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۲۲.
  243. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۳۸؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۸۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۲۳.
  244. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج‌۸، ص۱۵.
  245. مجهول، اخبار الدولة العباسیه و فیه اخبار العباس و ولده، ص۲۱۸ و ۲۲۰.
  246. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۱؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۳۳. نیز ر.ک: عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۵۸۹.
  247. زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۳۳.
  248. زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۳۳.
  249. زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۳۳. نیز ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۷، ص۳۶۳.
  250. زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۳۳.
  251. مجهول، اخبار الدولة العباسیه و فیه اخبار العباس و ولده، ص۲۱۸.
  252. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۱.
  253. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۶؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۲۸۹.
  254. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۱۵۴؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۸۱.
  255. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.