قیام امام حسین در تاریخ اسلامی
امتیازات نهضت حسینی
قیام امام حسین (ع) و انقلاب کربلا خیر و برکات و فراوانی را در پی داشت که بر هیچ کسی پوشیده نیست و از همان لحظات نخست، آثار مثبت نهضت امام (ع) پدیدار گردید و پس از شهادت امام (ع) در روز عاشورا گروه توابین شکل گرفت و فریاد آن شخص شنیده شد که میگفت: من رسول خدا (ص) را میبینم که با چهرهای خشمناک بر شما و آسمان مینگرد و بیم آن دارم که بر شما نفرین کند. پس گروه بسیاری از مردم کوفه به این فکر افتاده بودند که: ما تنها فرزند پیامبر و سید جوانان بهشت و خامس آل عبا و جگرگوشه علی مرتضی و میوه دل فاطمه زهرا را دعوت کرده و با فرستاده او بیعت کردیم، سپس بیعت و پیمان را نقض کرده و پیر و آل حرب گشتیم و برای خشنودی بنیامیه و آل زیاد آب را به روی او و حرمش بستیم و آنان را به قتل رساندیم. این بیداری پس از پایان گرفتن نبرد و خاتمه جنگ، سبب یک تحول و دگرگونی در وجود آنان شد.
امام (ع) در همان لحظات پایانی عمر و پیش از شهادت این مطلب را به سپاه کوفه گوشزد کرد و فرمود: «أَلَا ثُمَّ لَا تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إِلَّا كَرَيْثِ مَا يُرْكَبُ الْفَرَسُ حَتَّى تَدُورَ بِكُمُ الرَّحَى عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ أَبِي عَنْ جَدِّي فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ جَمِيعاً فَلا تُنْظِرُونِ»[۱]. به خدا سوگند دیری نپاید و زمانی سپری نگردد مگر به مقدار نشستن سوارهای بر اسب و آسیای زمانه شما را بگرداند و سختیها و بلاها شما را مضطرب سازد و این پیمانی است که پدرم به نقل از جدم به من فرموده است؛ پس امر خود و همراهانتان را جمع کنید تا زندگی شما غمبارتر نگردد. و این تحول و دگرگونی همانند موجی که در یک نقطه دریا پدید آید و همه دریا را تا ساحل فراگیرد، همه جوامع بشری را فرا گرفت و نهضت حسینی الگو و اسوه برای تمام حرکتها، نهضتها، قیامها و انقلابها گردید.
این تحول نه تنها در جامعههایی که درصدد قیام و انقلاب بودند الگو و اسوه گردید، بلکه در زندگی فردی و خانوادگی در زمینههای اخلاقی و عقیدتی و عملی تأثیر قابل توجهی گذارد، و این برکات و دستآوردها ادامه یافت و پویا گردید به گونهای که الهام بخش سایر انقلابها پس از واقعه کربلا شد و الگویی برای آزادیخواهان جهان گشت.
در اینجا باید به دنبال ویژگیهایی بود که باعث شد قیام عاشورا اینگونه اسوه و الگو گردد در حالی که این قیام نه اولین و نه آخرین قیامهای تاریخ بود، پس به طور یقین میتوان گفت که این قیام ویژگیهای منحصر به فردی داشت که آن را از همه قیامها متمایز میساخت[۲].
برخی از آن ویژگیها به این شرح است:
تأثیر قیام امام حسین (ع) بر مردم کوفه
پس از شهادت امام حسین (ع) تحولات بسیاری در کوفه پدید آمد که به چند حادثه اشاره خواهیم کرد که نشاندهنده تأثیرگذاری قیام امام حسین (ع) در قیام مردم کوفه و الهام گرفتن آن از واقعه کربلا:
نامه امام حسین (ع)
هنگامی که سیدالشهدا (ع) وارد سرزمین کربلا گردید و حر بن یزید با هزار نفر از سپاهیانش جلوی او را گرفتند، آن حضرت نامهای به تعدادی از اشراف و بزرگان کوفه که میدانست پیرو او هستند نوشت، که این نامه هم اتمام حجت بر آنان بود و هم زمینهساز قیام و حرکت پس از شهادت آن حضرت بود، در آن نامه آمده بود: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾، از حسین بن علی به سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال و گروه مؤمنین. اما بعد، شما میدانید که رسول خدا (ص) در زمان حیاتش فرمود: «کسی که سلطان جائر و ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال شمرده و پیمان خدا را شکسته و با سنت رسول خدا (ص) مخالفت نموده و در میان بندگان خدا به گناه و تجاوز رفتار میکند، سپس در برابر آن سلطان جائر موضعگیری گفتاری و رفتاری نداشته باشد، بر خدا سزاوار است که او را در جایی وارد کند که آن سلطان را میبرد»[۳].
اکنون شما میدانید که این گروه اطاعت و فرمانبرداری شیطان را پذیرفته و از اطاعت پروردگار سرباز زدند، و نیز فساد را ظاهر کرده و حدود الهی را تعطیل نموده و اموال مسلمین را در اختیار خود گرفته و در آن تصرف کردند، و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمردند، و این در حالی است که من به این امر سزاوارتر از آنان هستم به سبب قرابت و نزدیکی من به رسول خدا (ص). نامههای شما به دستم رسید و فرستادگان شما نزد من آمده و خبر بیعت کردن شما را به من دادند و اینکه شما مرا رها نمیکنید و تنها نمیگذارید، پس اگر به بیعت و پیمان خود وفا کردید به نصیب و بهره و رشد خود نائل آمدهاید و من با شما هستم و اهل و فرزندانم با اهل و فرزندان شما خواهند بود و من برای شما الگو میباشم، و اگر چنین نکردید و پیمانهای خود را نقض کرده و بیعت خود را نادیده گرفته و آن را رها کردید - که به جان خودم سوگند این کار از شما دور از انتظار نیست زیرا همین کار را با پدرم و برادرم و پسر عمویم کردید، و مغرور و فریبخورده کسی است که فریب شما را بخورد - در حقیقت حظ و بهره خود را از دست داده و نصیب خود را ضایع کردهاید، و هر کس پیمان شکند به ضرر خود او خواهد بود و زود باشد که خدا مرا از شما بینیاز گرداند، والسلام[۴]. دقت در فرازهای نامه، این نکته را به خوبی روشن میسازد که امام (ع) با تأکید بر اینکه حکومت وقت از شیطان پیروی کرده و از اطاعت خدا سرباز زده است، در صدد ایجاد زمینه حرکت و قیام در برابر حکومت غاصبانه یزید است، از این رو اندکی پس از شهادت امام (ع) آنان از پاسخ ندادن به نامه امام (ع) و نپیوستن به اردوی او، بسیار پشیمان گشته و قیام نمودند.[۵]
خطبه امام سجاد (ع)
امام زین العابدین (ع) از مردم کوفه خواست تا ساکت شوند، چون ساکت شدند امام (ع) پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر (ص) فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَأَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَنَا ابْنُ الْمَذْبُوحِ بِشَطِّ الْفُرَاتِ بِغَيْرِ ذَحْلٍ وَ لَا تِرَاتٍ أَنَا ابْنُ مَنِ انْتُهِكَ حَرِيمُهُ وَ سُلِبَ نَعِيمُهُ وَ انْتُهِبَ مَالُهُ وَ سُبِيَ عِيَالُهُ وَ قُتِلَ صَبْراً وَ كَفَى بِذَلِكَ فَخْراً. أَيُّهَا النَّاسُ! فَأَنْشَدْتُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّكُمْ كَتَبْتُمْ إِلَى أَبِي وَ أَعْطَيْتُمُوهُ الْعَهْدَ وَ الْمِيثَاقَ فَخَذَلْتُمُوهُ فَتَبّاً لِمَا قَدَّمْتُمْ وَ سَوْأَةً لِرَأْيِكُمْ بِأَيَّةِ عَيْنٍ تَنْظُرُونَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) إِذْ يَقُولُ قَتَلْتُمْ عِتْرَتِي وَ انْتَهَكْتُمْ حُرْمَتِي فَلَسْتُمْ مِنْ أُمَّتِي»[۶].
«ای مردم! هر کس مرا میشناسد که میشناسد، و هر کس که مرا نمیشناسد من علی بن حسین بن علی بن ابی طالب صلوات الله علیهم هستم، من فرزند کسی هستم که او را بدون جرم و گناهی در کنار فرات کشتند، من فرزند کسی هستم که حرمت او را هتک و آسایش او سلب و مال او غارت و عیال او اسیر گردید، من فرزند کسی هستم که او را به قتل صبر کشتند و مرا این افتخار کافی است. ای مردم! شما را به خدا سوگند میدهم آیا میدانید که شما به سوی پدرم نامه فرستادید و با او نیرنگ کردید و با او عهد و پیمان بسته و بیعت نمودید و او را تنها گذاشته و با او به جنگ پرداختید. پس هلاکت بر شما باد به خاطر آنچه برای خود پیش فرستادید و بدا به رأی شما، با چه چشمی به رسول خدا (ص) مینگرید هنگامی که به شما بگوید: «عترت مرا کشتید و حرمت مرا هتک کردید، پس شما امت من نیستید» ؟. چون سخن امام (ع) به اینجا رسید صدای مردم از هر طرف بلند شد و فریاد زدند و برخی گفتند: هلاک شدید و نمیدانید. پس امام سجاد (ع) فرمود: خدا رحمت کند آن کس که نصیحت مرا بپذیرد و وصیت مرا درباره خدا و رسول و اهل بیتش حفظ کند که رسول خدا (ص) اسوه و الگوی ما میباشد. مردم گفتند: ای پسر رسول خدا! ما همه گوش به فرمان و مطیع شما هستیم و از اطاعت تو سرباز نمیزنیم و از تو روی نمیگردانیم، ما را امر کن به آنچه میخواهی، اگر فرمان جنگ دهی، در کنار تو میجنگیم؛ و اگر دستور سازش فرمایی، ما تسلیم تو هستیم؛ و اگر فرمان دهی، یزید را دستگیر میکنیم؛ و از کسی که به تو ستم نموده و ظلم کرده بیزاری و برائت میجوییم.
امام سجاد (ع) فرمود: هیهات هیهات ای گروهی که با ما غدر و مکر نمودید! دیگر به خواستههایتان نخواهید رسید، آیا شما میخواهید به نزد من آیید همانگونه که پیش از این نزد پدرانم رفته و با آنان بیوفایی کردید؟! به خدا سوگند چنین نباشد، هنوز این جراحت التیام نیافته است، همین دیروز بود که پدرم حسین (ع) با اهل بیتش کشته شدند، غم از دست دادن رسول خدا (ص) و داغ پدر و فرزندان پدرم را فراموش نکردم و تلخی آن در سینه من همچنان باقی است، تنها خواسته من از شما این است که نه به نفع و نه بر علیه ما باشید.</ref>.[۷]
زنی از قبیله بکر بن وائل
واکنشها و عکسالعملها نسبت به آنچه اتفاق افتاد از همان روز عاشورا آغاز گردید، اگرچه زمینه این حوادث پیش از عاشورا با فرستادن نامهها و ملاقاتهایی که امام حسین (ع) انجام داد فراهم گردید که به آنها نیز اشاره خواهد شد. از جمله واکنشهایی که جرقه قیام و حرکت در برابر حکومت ظالمانه بنیامیه را باعث گردید- اگرچه در ظاهر کوچک و غیر قابل توجه بود- عکسالعمل زنی بود که با همسر خود به کربلا آمده و در میان سپاه عمر بن سعد بود؛ مقابله و رویارویی این زن با غارتگران لشکر ابن سعد سرآغاز تهاجم و موضعگیری آشکار در برابر ستمگران و متجاوزان بود.
حمید بن مسلم میگوید: پس از شهادت امام حسین (ع) زنی از قبیله بکر بن وائل را دیدم که با شوهر خود در میان اصحاب عمر بن سعد بود، هنگامی که سپاهیان برای یورش به خیمهها و غارت اموال متوجه خیمههای زنان و کودکان شدند، آن زن شمشیری در دست گرفت و فریاد برآورد: ای آل بکر بن وائل! آیا دختران پیامبر را مورد هجوم قرار داده و اموال آنان را به غارت میبرند و به آنان ستم میکنند؟! و او این شعار را میداد «حکم جز برای خدا نخواهد بود، من به خونخواهی رسول خدا (ص) قیام کردهام»، پس همسر آن زن آمد و او را به سوی جایگاه و منزل خود برد[۸]. حلبی از امام صادق (ع) نقل کرده است که آن حضرت فرمود: آل ابی سفیان حسین بن علی (ع) را به قتل رساندند، پس خداوند ملک و قدرت آنها را گرفت؛ و هشام، زید بن علی را کشت، و خداوند ملک و قدرت او را گرفت؛ و یحیی بن زید را ولید به قتل رساند، و خداوند ملک و قدرت او را سلب کرد[۹].[۱۰]
عبیدالله بن عبدالله
مردی از قبیله مزینه میگوید: من مردی را در میان امت بلیغتر از عبید الله بن عبدالله در سخن گفتن و موعظه کردن ندیدم، و او از جمله کسانی بود که در زمان سلیمان بن صرد مردم را به قیام و خونخواهی اهل بیت دعوت میکرد؛ و هرگاه گروهی از مردم نزد او جمع میشدند، او پس از حمد و ثنای الهی و درود بر رسول خدا (ص) مردم را موعظه میکرد و سپس میگفت: خداوند محمد (ص) را از میان مخلوقاتش به نبوت برگزید و او را به تمام فضائل مخصوص گردانید، و شما را به وسیله پیروی از او عزیز کرد و گرامی داشت، و به وسیله او خونهایی که از شما ریخته شد حفظ گردید و راههای پر مخاطره را امن نمود: ﴿وَكُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾[۱۱]. آیا پروردگار در میان خلایق اولین و آخرین کسی را آفریده که حق او بر این امت بیشتر از پیامبر باشد؟ و آیا ذریه و فرزندان کسی از پیامبران و غیر آنان حقش بالاتر از ذریه پیامبر این امت میباشد؟ به خدا سوگند نبوده و نخواهد بود. شما را به خدا سوگند ندیدید و به شما خبر ندادند که چه جرمی را نسبت به فرزند دختر پیامبرتان روا داشتند؟ آیا ندیدید که اینان حرمت او را شکسته و تنهایش گذاشتند و به خون آغشتهاش نموده و بدن او را روی زمین نهادند و درباره او به پروردگارشان توجه نکردند و قرابت او را با رسول خدا (ص) نادیده گرفته و او را هدف تیر قرار دادند؟!! شما را به خدا سوگند کدام چشمی همانند او را دیده است؟ به خدا سوگند با حسین بن علی که راستگو و بردبار و امین و بزرگوار بود غدر و خیانت کرده و او را کشتند.
او فرزند اولین کسی است که اسلام آورد و فرزند دختر پیامبری که از جانب پروردگار عالم مبعوث شده بود، دست از یاری او برداشته و دشمنان گرد او جمع شده او را کشتند، و دوستان هم او را تنها گذاشتند. وای بر قاتل او و ملامت و سرزنش بر کسی که او را تنها گذاشت، و خداوند برای قاتل او هیچ راه گریزی قرار نداده و عذری برای آن کس که او را یاری نکرده نیست مگر اینکه خالصانه توبه کند و با ستمگران رویارویی کند و با کسانی که او را شهید کردند مقابله نماید، امید است خدا توبه او را بپذیرد و از لغزش او درگذرد. من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) و خونخواهی اهل بیت او (ع) و جهاد با کسانی که خون او را مباح دانسته و از دین خارج شدند، دعوت میکنم؛ پس اگر کشته شدیم، آنچه نزد خدا است بهتر است برای نیکوکاران؛ و اگر بر آنها غالب آمدیم، امر امت را به اهل بیت پیامبرمان واگذار مینماییم. آن مرد که از قبیله مزینه بود گوید: عبیدالله بن عبدالله هر روز این سخنان را برای ما اعاده میکرد تا اینکه اکثر ما آن را حفظ کردیم[۱۲].[۱۳]
پشیمانی عبیدالله بن حر
پس از شهادت امام حسین (ع) گروهی از مردم بر اجابت نکردن و یاری ننمودن آن حضرت تأسف خورده و از کرده خود پشیمان شدند، از آن جمله عبیدالله بن حر جعفی بود که بخشی از ماجرای او را پیش از این ذکر نمودیم. او پس از شهادت امام حسین (ع) وقتی به مجلس ابنزیاد رفت چون احساس خطر نمود از آنجا خارج شده و به منزل احمد بن زید طائی رفت، سپس به همراه اصحاب خود به کربلا رفت، چون نظرش بر قتلگاه حسین و یارانش افتاد استغفار کرد و گفت: یَقُولُ اَمِیرٌ غادِرٌ وَ ابْنُ غادِرِ اَلا کُنْتَ قَاتَلْتَ الحُسَینَ بْنَ فاطِمَه وَ نَفْسِی عَلی خِذْلَانِهِ وَ اعْتِزالِهِ وَ بَیْعَةِ هذا النَّاکِثِ العَهْدِ لائِمَه فَیا نَدَمِی اَنْ لَا اَکُونُ نَصَرْتُهُ اَلا کُلُّ نَفْسِ لا تُشَدِّدُ نَادِمَه[۱۴]. سپس راهی مدائن شد و در کنار فرات در منزل خود مسکن گزید تا اینکه یزید هلاک شد و فتنه آغاز گردید، آنگاه گفت: من گمان نمیکنم قریش به انصاف عمل کنند، فرزندان آزاده کجایند؟ پس گروهی با او همراه شدند و هر مالی که برای سلطان برده میشد، آن را میگرفت و سهم خود و اصحابش را از آن بر میداشت و برای صاحب مال مینوشت، و در جاهای دیگر نیز به اینگونه عمل میکرد ولی متعرض مال و جان کسی نمیشد، تا اینکه مختار قیام کرد و با ابراهیم بن مالک اشتر به موصل رفت، چون مختار کشته شد با مصعب بن زبیر از در صلح و آشتی در آمد و مصعب از بیم اینکه مبادا بر علیه او شورش کند، ابتدا او را زندانی نمود ولی با وساطت گروهی از قبیله مذحج از زندان آزاد گردید، چون مردم به منزل او برای تهنیت آمدند، گفت: پیامبر (ص) فرمود: برای مخلوقی اطاعت نیست در جایی که نافرمانی خدا باشد، و این افراد نافرمان و عصیانگر به دنیا روی آورده و از آخرت رویگردان شدهاند، برای چه حرمت خود را از بین ببریم؟ ما اصحاب جنگهای بسیاری مانند نخیله و قادسیه و جلولاء و نهاوند هستیم و اکنون نیزه بر گلوی خود گذارده و شمشیر بر فرق خود نهاده و حق ما را نشناسند و فضل ما را نادیده انگارند؟! آنگاه به حاضران گفت: از حریم خود دفاع کنید، من سپر را وارونه کرده و بر علیه آنان اعلام جنگ خواهم کرد، و قدرت و توانی نیست مگر با یاری خدا. سپس از کوفه خارج شد و به جنگ و غارت پرداخت، مصعب فردی را به نام سیف بن هانی نزد او فرستاد و به او پیغام داد که: دست از مخالفت بردار و در مقابل درآمد «بادوریا»[۱۵] و غیر آنجا را به تو میدهیم؛ ولی او نپذیرفت. شخص دیگری را به نام ابرد بن قره ریاحی برای رویارویی با او گسیل داشت، عبیدالله بن حر او را شکست داد. مصعب فرد دیگری به نام حریث بن یزید را برای مبارزه به سوی او فرستاد، عبیدالله بن حر او را نیز شکست داد.
پس حجاج بن جاریه و مسلم بن عمر را به سوی او روانه نمود، عبیدالله آن دو را نیز شکست داد. در اینجا بود که مصعب کسی را نزد او فرستاد و پیغام داد که: تو را امان میدهم و هر سرزمینی را که بخواهی تو را والی آنجا میکنم، ولی او نپذیرفت. پس به «عین التمر»[۱۶] رفت، والی آنجا بسطام بن مصقله با کمک حجاج بن جاریه بر عبیدالله بن حر حمله کردند، عبیدالله هر دو را به همراه گروه بسیاری از یارانشان اسیر کرد. پس عدهای از اصحاب خود را فرستاد و اموالی که نزد دهقانان آنجا بود گرفت و در مقابل اسیران را آزاد کرد، سپس در تکریت اقامت گزید و مالیات و خراج آنجا را میگرفت تا اینکه مصعب گروهی را با ابرد بن قره برای دفع او فرستاد که پس از درگیریهای فراوان عبیدالله بن حر به سوی کوفه حرکت کرد و در قریهای نزدیک انبار مستقر شد، اصحاب او اجازه گرفته وارد کوفه شدند، عبیدالله بن حر به آنان گفت: به یاران من در کوفه بگویید که به ما بپیوندند. چون نماینده ابن زبیر در کوفه از این ماجرا مطلع شد، از او خواست فرصت رفتن یاران عبیدالله بن حر به کوفه را غنیمت شمرده و لشکری برای جنگیدن با او بفرستند. وقتی ابن زبیر لشکر مجهزی به سوی عبیدالله بن حر فرستاد، افراد اندکی که با او مانده بودند به عبیدالله گفتند: ما را طاقت مقابله با این سپاه نیست. عبیدالله گفت: من هرگز آنان را رها نکرده بلکه با آنان خواهم جنگید.
سپاه ابن زبیر بر عبیدالله و یارانش حمله کردند و خواستند او را اسیر کنند ولی نتوانستند. عبیدالله به یارانش گفت: شما پراکنده شوید. و خود به تنهایی میجنگید، مردی از قبیله باهله به نام «اباکدیه» نیزهای بر او زد، و او را تیرباران کردند ولی به او نزدیک نمیشدند، چون زخمهای او فراوان شد خواست از آب عبور کند اسب او نرفت، او بر کشتی که در آنجا بود سوار شد، ناخدا او را به وسط آب آورد و سپاه او را در آب تعقیب کردند. سپاه مصعب بن زبیر به افرادی که در کشتی بودند گفتند: ما در طلب کسی هستیم که در کشتی شما است، اگر او فرار کند شما را میکشیم. عبیدالله بن حر از جا برخاست که خود را در میان آب اندازد، مردی قوی هیکل دستان او را گرفت در حالی که از زخمهای بدنش خون میریخت؛ عبیدالله بن حر خود را با آن مرد در آب انداخت و هر دو غرق شدند؛ و برخی گفتهاند: مردی از قبیله قیس به نام عیاش او را به قتل رساند[۱۷].[۱۸]
پاسخی به پرسشها
۱. چرا امام حسین(ع) در زمان معاویه اقدام نکرد؟ بعضی جواب میدهند چون در آن وقت موضوع صلح امام حسن(ع) در بین بود و امام نمیخواست بر خلاف عهد برادرش رفتار کند. این سخن درست نیست زیرا معاویه خودش آن پیمان را نقض کرده بود. قرآن کریم عهد و پیمان را محترم میشمارد تا وقتی که دیگری محترم بشمارد قرآن نمیگوید اگر طرف نقض کرد تو باز هم وفادار بمان، بلکه میگوید: ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ﴾[۱۹]. البته عهد با کافر هم محترم است. پیغمبر اکرم(ص) با قریش در حدیبیه قرارداد بست و چون نقض از ناحیه آنها شروع شد پیغمبر اکرم(ص) هم آن را ورقپارهای بیش نشمرد. بلکه سر عدم قیام سیدالشهدا این بود که انتظار فرصت بهتر و بیشتری را میکشید. اسلام تاکتیک و انتظار فرصت بهتر را جایز بلکه واجب میداند. مسلماً فرصت بعد از مردن معاویه از زمان معاویه بهتر بود. امام در زمان خود معاویه نیز ساکت نبود، دائماً اعتراض میکرد، به وسیله نامههایی که به معاویه نوشت و همچنین حضوراً با او محاجه کرد. بزرگان مسلمانان را جمع کرد و با آنها صحبت کرد، برای قیام به شمشیر بهترین وقت را این دانست که صبر کند معاویه بمیرد. امام قطع داشت که معاویه یزید را نصب کرده و بعد از مردن معاویه، مردم را به اطاعت از یزید دعوت خواهند کرد. بنابراین از نظر امام خلافت یزید چیز تازه و غیر مترقبی نبود[۲۰].
۲. چرا حسین بن علی(ع) همزمان با خلافت یزید قیام کرد؟ با حاکمیت فراگیر اموی و خلافت یزید، این سؤال که چرا امام حسین(ع) قیام کرد؟ مثل این است که بگوییم چرا پیغمبر اکرم(ص) در مکه قیام کرد و با قریش سازش نکرد؟ و یا چرا علی مرتضی(ع) رنج حمایت پیغمبر را در بدر، حنین، احد، احزاب و لیلة المبیت متحمل شد؟ و یا چرا ابراهیم(ع) یک تنه در مقابل قدرت عظیم نمرود قیام کرد؟ چرا موسی(ع) در حالی که جز برادرش هارون کسی را نداشت به دربار فرعون رفت؟ معنای این چرا این است که امام حسین(ع) وقتی قیامش موجه بود که سپاهی برابر با یزید داشته باشد و حال آنکه اگر امام، سپاهی برابر با یزید میداشت و در اجتماعی قیام میکرد که مردم دو دسته بودند و دو صف عظیم را تشکیل میدادند و امام حسین(ع) در جلوی یک صف بود، قیام حسینی یک قیام مقدس و جاویدان نبود. این چراها در همه قیامهای مقدس و تاریخی هست. قیامهای مقدس بشری دارای دو تشخص است:
- از نظر هدف قیام، برای مقامات عالی انسانیت است؛ برای توحید، عدل، آزادی، رفع ظلم و استبداد است، نه به خاطر کسب جاه و مقام یا تحصیل ثروت و به قول حنظله بادغیسی کسب مهتری و یا حتی برای تعصب وطنی، قبیلهای و نژادی.
- این قیامها برقی است که در ظلمتهای سخت پدید میآید، شعلهای است که در میان ظلمها، استبدادها و زورگوییها میدرخشد، ستارهای است که در تاریکی شب، در آسمان سعادت بشر طلوع میکند، نهضتی است که مورد تصویب «عقلای قوم»! قرار نمیگیرد.
یکی از افتخارات نهضت حسینی همین است که عقلای قوم آن را تصویب نمیکردند؛ از آن جهت که فوق نظر عقلا بود نه دون نظر آنها. عرفا جنبه فوق عقل آن را در نظر گرفتهاند و به آن مکتب عشق نام دادهاند؛ همچنین است منطق شعرای مرثیه سرای ما، که به آن جنبه ایدهآلیستی دادهاند. علی(ع) هم فرمود: «مُنَاخُ رِكَابٍ وَ مَصَارِعُ عُشَّاقٍ»[۲۱]. درباره این سؤال که امام حسین(ع) چرا قیام کرد؟ سه جور میتوان تفسیر کرد: تفسیر نخست؛ قیام امام حسین(ع) یک قیام عادی و معمولی بود و العیاذ بالله برای هدف شخصی و منفعت شخصی بود. این تفسیری است که نه یک نفر مسلمان به آن راضی میشود و نه واقعیتهای تاریخ و مسلمات تاریخ آن را تصدیق میکند.
تفسیر دوم؛ همان است که در ذهن بسیاری از عوام الناس وارد شده است که امام حسین(ع) کشته و شهید شد برای اینکه گناه امت بخشیده شود. شهادت آن حضرت به عنوان کفاره گناهان امت واقع شد، نظیر همان عقیدهای که مسیحیان درباره حضرت مسیح(ع) پیدا کردند که عیسی(ع) به دار رفت برای اینکه فدای گناهان امت بشود. امام حسین(ع) شهید شد که اثر گناهان را در قیامت خنثی کند و به مردم از این جهت آزادی بدهد. در حقیقت مطابق این عقیده باید گفت امام حسین(ع) دید که یزیدها، ابن زیادها، شمر و سنانها هستند، اما عدهشان کم است، خواست کاری بکند بر عده اینها افزوده شود! خواست مکتبی بسازد که از اینها بعداً زیادتر پیدا شوند، مکتب یزیدسازی و ابن زیادسازی برپا کرد! این طرز فکر بسیار خطرناک است. برای بیاثر کردن قیام امام حسین(ع) و برای مبارزه با هدف امام و از بین بردن حکمت دستورهایی که برای عزاداری امام حسین(ع) رسیده، هیچ چیزی به اندازه این طرز تفسیر مؤثر نیست.
تفسیر سوم؛ اوضاع و احوالی در جهان اسلام پیش آمده بود و به جایی رسیده بود که امام حسین(ع) وظیفه خودش را این میدانست که باید قیام کند، حفظ اسلام را در قیام خود میدانست. قیام او قیام در راه حق و حقیقت بود. اختلاف و نزاع او با خلیفه وقت بر سر این نبود که تو نباشی و من باشم، بلکه اختلافی اصولی و اساسی بود. اگر کس دیگری هم به جای یزید بود و همان روش و کارها را میداشت باز امام حسین(ع) قیام میکرد، خواه اینکه با شخص امام حسین(ع) خوشرفتاری میکرد یا بد رفتاری. یزید و اعوان و انصارش هم اگر امام حسین(ع) متعرض کارهای آنها نمیشد و روی کارهای آنها صحه میگذاشت حاضر بودند همه جور مساعدت را با امام حسین(ع) بکنند، هر جا را میخواست به او میدادند، اگر میگفت حکومت حجاز و یمن را به من بدهید، حکومت عراق را به من بدهید، حکومت خراسان را به من بدهید، میدادند، اگر اختیار مطلق هم در حکومتها میخواست و میگفت به اختیار خودم هر چه پول وصول شد و دلم خواست بفرستم و میفرستم و هر چه دلم خواست خرج میکنم کسی متعرض من نشود، باز آنها حاضر بودند. جنگ حسین(ع) جنگ مسلکی و عقیدهای بود، جنگ حق و باطل بود. در جنگ حق و باطل دیگر حسین(ع) از آن جهت که شخص معین است تأثیر ندارد. خود امام با دو کلمه مطلب را تمام کرد. در یکی از خطبههای بین راه به اصحاب خودش میفرماید: ظاهراً در وقتی است که حر و اصحابش رسیده بودند و بنابراین همه را مخاطب قرار داد: «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً»[۲۲]؛ آیا نمیبینید که به حق رفتار نمیشود و از باطل جلوگیری نمیشود، پس مؤمن در یک چنین اوضاعی باید به شهادت در راه خدا تن بدهد[۲۳].
۳. چرا اباعبدالله در این سفر پر خطر، اهل بیتش را همراه خود برد؟ تقریباً به اتفاق آرا به ایشان میگفتند: آقا! رفتن خودتان خطرناک است و مصلحت نیست؛ یعنی جانتان در خطر است، تا چه رسد که بخواهید اهل بیتتان را هم با خودتان ببرید. اباعبدالله(ع) جواب داد: نه، من باید آنها را ببرم. به آنها جوابی میداد که دیگر نتوانند در این زمینه حرف بزنند. به این ترتیب که جنبه معنوی مطلب را بیان میکرد، که مکرر شنیدهاید که ایشان به رؤیایی استناد کردند که البته در حکم یک وحی قاطع است. فرمود: در عالم رؤیا جدم به من فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلًا». گفتند: اگر این طور است، چرا اهل بیت و بچهها را همراهتان میبرید؟ پاسخ دادند: این را هم جدم فرمود: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا»[۲۴]؛
کلمه مشیت خدا، یا اراده خدا که در خود قرآن به کار برده شده است در دو مورد به کار میرود که یکی را اصطلاحاً اراده تکوینی و دیگری را اراده تشریعی میگویند. اراده تکوینی یعنی قضا و قدر الهی است که اگر چیزی قضا و قدر حتمی الهی به آن تعلق گرفت، معنایش این است که در مقابل قضا و قدر الهی دیگر کاری نمیشود کرد. معنای اراده تشریعی این است که خدا این طور راضی است، خدا این چنین میخواهد. مثلاً اگر در مورد روزه میفرماید: ﴿يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ﴾[۲۵].
یا در مورد دیگری میفرماید: ﴿يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ﴾[۲۶]. مقصود این است که خدا که این چنین دستوری داده است، این طور میخواهد؛ یعنی رضای حق در این است خدا خواسته است اینها اسیر باشند، یعنی اسارت اینها رضای حق است، مصلحت است و رضای حق همیشه در مصلحت است و مصلحت یعنی آن جهت کمال فرد و بشریت. در مقابل این سخن، دیگر کسی چیزی نگفت، یعنی نمیتوانست حرفی بزند؛ پس اگر چنین است که جد شما در عالم معنا به شما تفهیم کردهاند که مصلحت در این است که شما کشته بشوید، ما دیگر در مقابل ایشان حرفی نداریم. همه کسانی هم که از اباعبدالله(ع) این جملهها را میشنیدند، این جور نمیشنیدند که آقا این مقدر است و من نمیتوانم سرپیچی بکنم. اباعبدالله(ع) هیچ وقت به این شکل تلقی نمیکرد. این طور نبود که وقتی از ایشان میپرسیدند: چرا زنها را میبرید؟ بفرماید: اصلاً من در این قضیه بیاختیارم، بلکه به این صورت میشنیدند که با الهامی که از عالم معنا به من شده است، من چنین تشخیص دادهام که مصلحت در این است، و این کاری است که من از روی اختیار انجام میدهم ولی بر اساس آن چیزی که آن را مصلحت تشخیص میدهم[۲۷]. همچنین همراهی اهل بیت امام حسین(ع) صحنه کربلا را ماندگار کرد. در واقع امام اگر مبلغانی را تا قلب حکومت دشمن به شام فرستاد، با این کار فوقالعاده تبلیغی، صدای امام به جهان اسلام رسید.
۴. چرا ائمه دین بر برپایی مجلس عزا تأکید کردند؟ تکالیف شرعی بدون حکمت نیست. منظور این نبوده که برای خاندان پیغمبر، همدردی و تسلیتی باشد. بلکه مقصود این است که داستان کربلا به صورت یک مکتب تعلیمی و تربیتی همیشه زنده بماند. امام حسین(ع) برای منفعت شخصی کشته نشد؛ امام برای اینکه خودش را فدای گناهان امت کرده باشد، کشته نشد. امام حسین(ع) در راه حق کشته شد، در راه مبارزه با باطل کشته شد. ائمه دین خواستند مکتب حسین(ع) در دنیا باقی بماند. شهادت حسین(ع) به صورت یک مکتب، مکتب مبارزه حق با باطل برای همیشه باقی بماند. محدث نوری[۲۸] از کامل الزیاره نقل میکند که حضرت صادق(ع) به عبدالله بن حماد بصری فرمود: به من خبر رسیده که در نیمه شعبان گروهی از نواحی کوفه و مردمی دیگر بر سر مزار حسین(ع) میآیند و نیز زنانی که برای آن حضرت نوحهگری میکنند، و عدهای قرآن میخوانند و پارهای حوادث کربلا را بیان میکنند و گروهی دیگر مرثیه میخوانند. عرض کردم: فدایت شوم؛ آری! من نیز پارهای از آنچه فرمودی دیدهام. فرمود: سپاس خدای را که در میان مردم گروهی را قرار داد که به نزد ما میآیند و ما را میستایند و برای ما مرثیه میخوانند، و دشمنان ما را کسانی قرار داد که بر ایشان خرده میگیرند از خویشان ما یا غیر آنها، آنان را تهدید میکنند و اعمال ایشان را زشت میشمرند. پس معلوم میشود فلسفه این کار تهدید دشمن و تقبیح کارهای آنها است، تحسین این دسته و تشویق به این نوع کار و تقبیح آن دسته و ایجاد نفرت نسبت به آن نوع کار[۲۹].
ائمه دین خواستند قیام امام حسین(ع) به صورت یک مکتب و به صورت یک مشعل فروزان همیشه باقی بماند. این یک چراغی است از حق، از حقیقتدوستی، از حقیقتخواهی. این یک ندایی است از حقطلبی، از حریت، از آزادی. این مکتب حریت و این مکتب آزادی و این مکتب مبارزه با ظلم را خواستند برای همیشه باقی بماند. در زمان خود ائمه اطهار(ع) که این دستور صادر شد، سبب شد که جریانی زنده و فعال و انقلابی به وجود آید. نام امام حسین(ع) شعار انقلاب علیه ظلم گشت. یک عده شاعر انقلابی به وجود آمد: کمیت اسدی به وجود آمد، دعبل خزاعی به وجود آمد. اینها دو نفر روضه خواناند، اما نه مثل روضه خوانی من. دو نفر شاعرند مرثیهگو اما نه مثل مرثیه گوییهای محتشم و غیره. شما اشعار کمیت اسدی، اشعار دعبل خزاعی و اشعار ابن الرومی و اشعار ابوفراس حمدانی که به عربی است با اشعار محتشم مقایسه کنید و ببینید آنها کجا و اینها کجا! آنها هستند که مکتب حسین(ع) را نشان میدهند. کمیت اسدی با همان اشعارش از یک سپاه بیشتر برای بنی امیه ضرر داشت. این مرد کی بود؟ یک روضه خوان بود چه روضه خوانی؟ شعر میگفت و دنیا را تکان میداد، دستگاه خلافت وقت را تکان میداد. عبدالله بن حسن بن علی معروف به عبدالله محض، تحت تأثیر شعرهای کمیت قرار گرفت، به عنوان صله آن ابیات جاندار، سند مزرعه خود را آورد داد به کمیت. کمیت گفت: محال و ممتنع است که بگیرم، من مرثیه خوان سیدالشهدا(ع) هستم، من برای خدا مرثیه گفتهام، پول نمیگیریم. اصرار فوقالعاده کرد. بالاخره گرفت. بعد از مدتی آمد پیش عبدالله بن حسن بن علی و گفت: من از تو خواهشی دارم آیا قبول میکنی؟ گفت: البته که قبول میکنم اما من که نمیدانم چیست. گفت: اول باید قول بدهی که عمل میکنی، بعد میگویم. قول داد و شاید قسم هم خورد. همین که از او قول گرفت سند را آورد پس داد، گفت: من نمیتوانم این را بگیریم. وقت دیگر بنی هاشم برایش پول جمع کردند و دادند، هر کاری کردند قبول نکرد و گفت: محال و ممتنع است که بگیرم. این مرد به خاطر همین اشعار و همین نوع مرثیهخوانی چه سختیها کشید[۳۰].
پس اگر از ما بپرسند شما در روز عاشورا که حسین حسین میکنید و به سر خودتان میزنید، چه میخواهید بگویید؟ باید بگوییم ما میخواهیم حرف آقایمان را بگوییم. ما هر سال میخواهیم تجدید حیات بکنیم؛ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾[۳۱]. باید بگوییم عاشورا روز تجدید حیات ما است، در این روز میخواهیم در کوثر حسینی شستوشو کنیم، تجدید حیات کنیم، روح خودمان را شستوشو دهیم، خودمان را زنده کنیم، از نو مبادی و مبانی اسلام را بیاموزیم، روح اسلام را از نو به خودمان تزریق بکنیم. ما نمیخواهیم حس امر به معروف و نهی از منکر، احساس شهادت، احساس جهاد، احساس فداکاری در راه حق در ما فراموش شود، نمیخواهیم روح فداکاری در راه حق در ما بمیرد.
۵. آیا برای زنده نگه داشتن مکتب امام حسین(ع) ذکر مصیبت هم ضروری است؟ اکثراً به خصوص در ایام مصیبت ولو به طور اشاره هم شده است ذکر مصیبت میکنم. جوانی از من پرسید: آیا این کار ضرورتی یا حُسنی دارد؟ اگر بنا است مکتب امام حسین(ع) احیا بشود آیا ذکر مصیبت امام حسین(ع) هم ضرورتی دارد؟
بله! دستوری است که ائمه اطهار(ع) به ما دادهاند و این دستور فلسفهای دارد و آن اینکه هر مکتبی اگر چاشنیای از عاطفه نداشته باشد و صرفاً مکتب، فلسفه و فکر باشد، آن قدرها در روحها نفوذ ندارد و شانس بقا ندارد، ولی اگر یک مکتب چاشنیای از عاطفه داشته باشد، این عاطفه به آن حرارت میدهد. معنا و فلسفه یک مکتب، آن مکتب را روشن میکند، به آن مکتب منطق میدهد، آن مکتب را منطقی میکند. بدون شک مکتب امام حسین(ع) منطق و فلسفه دارد، درس است و باید آموخت. اما اگر ما دائماً این مکتب را صرفاً به صورت یک مکتب فکری بازگو بکنیم حرارت و جوشش آن گرفته میشود و اساساً کهنه میشود. این، بسیار نظر بزرگ و عمیقی بوده است، یک دوراندیشی فوق العاده عجیب و معصومانهای بوده است که گفتهاند برای همیشه این چاشنی را شما از دست ندهید، چاشنی عاطفه، ذکر مصیبت حسین بن علی(ع)، یا امیرمؤمنان(ع) یا امام حسن(ع)، یا ائمه دیگر و یا حضرت زهرا(س)، این چاشنی عاطفه را ما حفظ و نگهداری کنیم[۳۲].
۶. شهادت امام حسین(ع) پیروزی است یا شکست؟ در کتابی دیدم که نویسنده مقایسهای میان حسین بن علی(ع) و عیسای مسیح کرده بود؛ نوشته بود که عمل مسیحیها بر عمل مسلمانان (شیعیان) ترجیح دارد؛ زیرا آنها روز شهادت عیسای مسیح(ع) را جشن میگیرند و شادمانی میکنند، ولی اینها در روز شهادت حسین بن علی(ع) مرثیهخوانی و گریه میکنند. عمل آنها بر عمل اینها ترجیح دارد؛ زیرا آنها شهادت را برای عیسای مسیح(ع) موفقیت میدانند نه شکست، و چون موفقیت میدانند شادمانی میکنند. اما شیعیان شهادت را شکست میدانند و چون شکست میدانند گریه میکنند. در پاسخ باید به سه نکته اشاره شود:
- دنیای مسیحیت که این شهادت را جشن میگیرد، روی همان اعتقاد خرافی است که میگوید عیسی(ع) کشته شد تا بار گناه ما بریزد، و چون به خیال خودش سبکبال شده و استخوانش سبک شده آن را جشن میگیرد، در حقیقت او جشن سبکی استخوان خودش را به خیال خودش میگیرد و این یک خرافه است.
- اسلام یک دین اجتماعی و مسیحیت دینی است که همه آن چیزی که دارد؛ اندرز اخلاقی است. از نظر اسلام، شهادت حسین بن علی(ع) از دیدگاه فردی یک موفقیت بود؛ حادثه عاشورا از جنبه اجتماعی و نسبت به کسانی که مرتکب آن شدند، مظهر یک انحطاط در جامعه اسلامی بود؛ لذا دائماً باید یادآوری بشود که دیگر چنین کاری را مرتکب نشوند.
- این موضوع برای صیقل دادن احساسات اسلامی و انسانی است، اما به شرط اینکه ما این را درست درک بکنیم[۳۳].[۳۴].
حرکتهای بازدارنده در نهضت عاشورا
از آغاز اعلام تصمیم امام حسین(ع) به عدم بیعت با یزید و به خصوص در مدت اقامت در مکه، چهرههای شاخص و به نامی از امام درخواست تجدید نظر داشته و پیشنهادهای مختلفی را به ایشان ارائه کردند تا مانع از قیام امام و حرکت به سمت عراق گردند. با توجه به گونهگونی افراد بازدارنده و تفاوت پیشنهادها، میتوان آنان را در سه جریان ذیل تقسیم کرد:
جریان خودی
در این جریان میتوان از چهرههای هاشمی چون عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر و محمد حنفیه یاد کرد، شخصیتهای مثبتی که از همراهی امام معذور بودند[۳۵] و در دیدارهای متعدد، با یادکرد از پیشینه منفی کوفیان، امام را از رفتن به عراق برحذر داشتند. امام حسین(ع) در برابر محمد حنفیه، وصیت نامه خود را برای او نوشت و در آن تصریح کرد: تنها به انگیزه سامان بخشی در امت جدم برخاستم[۳۶].
در پاسخ به عبدالله بن جعفر نیز شبهه اختلاف انگیزی حرکت امام را که عدهای مطرح میساختند، چنین نوشت: کسی که مردم را به خدا و رسول(ص) او میخواند و عمل صالح انجام میدهد، موجب اختلاف و دشمنی نمیشود. چون در نامه پسر جعفر سخن از امان ستاندن بود، امام بهترین امان را امان خداوند دانست[۳۷]. همچنین امام در پاسخ به عبدالله بن عباس فرمود: آنان دست از من بر ندارند؛ هر جا باشم مرا بجویند تا با ناخوشایندی بیعتشان کنم و مرا بکشند، به خدا سوگند آنان بر من ستم کنند و من در فرمان پیامبر خدا(ص) به همان سان که فرمود خواهم بود. ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾[۳۸][۳۹].[۴۰].
جریان دلسوز
این گروه را نمیتوان بداندیش دانست؛ آنان جریانی بودند که خیرخواهانه به امام، پیشنهاد تجدید نظر در تصمیم را ارائه کردند؛ امام نیز به فراخور سخنان و نصایح، پاسخ ایشان را فرمود. عبدالله بن مطیع عدوی، اوزاعی، ابوسعید خدری و مسور بن مخرمه[۴۱] در این جریان قرار دارند. همچنین از فردی بنام عمر بن عبدالرحمن مخزومی یاد کردهاند که در مکه نزد امام حسین(ع) آمد. امام او را «بد اندیش» نمیدانست و اندرزش را «ناپسند» نمینگاشت[۴۲]. عمر بن عبدالرحمن چون نگرانی خود را از پیمان شکنی کوفیان و جنگ با حضرت اعلام داشت. امام در پاسخ او را دعا کرد و فرمود: میدانم رفتارت خیرخواهانه و سخنت سنجیده است، هر چه مقدر شده رخ داد، چه به نظر تو عمل کنم، یا نه، و تو نزد من پسندیدهترین پند ده و خیرخواهترین اندرز گویی[۴۳].[۴۴].
جریان فرصت طلب
چهرههایی در این جریان یافت میشد که دلسوز امام نبودند و فقط چهره ناصحانه بر خود داشتند! عبدالله بن زبیر فردی است که به بنی هاشم بغض میورزید و امیرمؤمنان(ع) را دشنام میداد[۴۵]؛ همو از امام درخواست کرد که حضرت در مکه بماند و به عراق نرود[۴۶]، حال آنکه به گفته مورخان پسر زبیر از حضور امام حسین(ع) در مکه دل خوش نبود، و طمع داشت که با او بیعت کنند. او «هر روز به خدمت امام میآمد و میدانست که با حضور آن حضرت هیچ کس رغبت بیعت او نکند»[۴۷]. و چون امام عزم حرکت از مکه را کرد، ابن عباس به پسر زبیر گفت که آنچه دوست داشتی اتفاق افتاد! و برای او خواند: - ای پرنده! محیط برایت آماده شد. فضا برایت فراهم شد. تخم بگذار و بخوان. هر چه میخواهی دانه برچین[۴۸].
عبدالله بن عمر نیز چهرهای مرموز داشت. او برای ترغیب امام حسین(ع) به بیعت با یزید سه دیدار با حضرت داشت[۴۹] و از ایشان درخواست کرد که مانند همه مردم راه صلح پیش گیرد![۵۰]. امام نیز در یکی از پاسخهای خود چنین فرمود: «اتَّقِ اللَّهَ يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ وَ لَا تَدَعَنَّ نُصْرَتِي»؛ ابا عبدالرحمن! از خدا بترس و از یاریام دست بر ندار...[۵۱]. عبدالله بن عمر نه تنها امام را یاری نکرد بلکه پس از شهادت امام نامهای به یزید نگاشت و ضمن پذیرش خلافتش با وی بیعت کرد[۵۲].[۵۳].
علل وقوع قیام حسینی
روی کار آمدن معاویه و یزید و تجهیز نیروی مسلمانان از سوی آنان علیه علی بن ابی طالب(ع) و حسین بن علی(ع)، یکی از حوادث شگفت صدر اسلام است. در اینجا دو مطلب را باید مورد بحث قرار دهیم تا بتوانیم به ماهیت، هدف و علت حادثه قیام حسینی پی ببریم.
- مبارزه شدید امویان و در رأس آنها ابوسفیان، با اسلام و قرآن. این مطلب، دو علت داشت:
- رقابت نژادی که در سه نسل متوالی متراکم شده بود.
- تباین قوانین اسلامی با نظام زندگی اجتماعی رؤسای قریش به ویژه امویها که اسلام برهم زننده آن زندگانی بود.
- موفقیت امویان در به دست گرفتن حکومت اسلامی. یک جامعه نوساز و نوبنیاد هر اندازه عامل وحدت آنها قوی باشد، نمیتواند یک دست و یکنواخت باشد. جامعه نوبنیاد و تازه ساز اسلامی هر چند در زیر لوای توحید و پرچم ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ وحدت نیرومندی پیدا کرده بود و اختلاف رنگها و شکلها را به صورت معجزه آسایی از بین برده بود، در عین حال طبیعی است مردمی که از نژادها و عناصر مختلف، با طبایع، عادتها، اخلاق، آداب و عقاید گوناگونی پرورش پیدا کرده بودند، همه در استعداد قبول مسائل دینی و پذیرش تربیت دینی یکسان نباشند، یکی قوی الایمان است و یکی ضعیف الایمان و دیگری در شک و کفر و الحاد باطنی به سر میبرد. به همین دلیل اداره این چنین جمعیتی بر اساس اسلام تا سالها بلکه قرنها کار آسانی نیست.
امویها بعد از حکومت عثمان، بر بیت المال و مناصب دست یافتند و دو عامل ثروت و مناصب را در دست گرفتند، فقط یک عامل قوی و نیرومند «دیانت» را کسر داشتند. بعد از قتل عثمان، معاویه با طراری و زبردستی عجیب بر این عامل هم دست یافتند و آن را هم استخدام کرد و اینجا بود که توانستند سپاهی به نام دین و با نیروی دین علیه علی بن ابی طالب(ع) تجهیز کنند. معاویه بعدها در زمان خلافتش با اجیر کردن روحانیونی همچون ابوهریره کاملاً عامل روحانیت را علاوه بر عامل دیانت استخدام کرد و به این ترتیب چهار عامل را به دست گرفت: عامل سیاست و پستهای سیاسی، عامل ثروت، عامل دیانت، عامل روحانیت و طبقه روحانیین.
در تسلط معاویه بر دستگاه خلافت اسلامی، چند چیز دخالت داشت:
معاویه و امویها برای محو اصول اسلام کوشش بسیار کردند؛ آنان با امتیاز نژادی، عرب را بر عجم ترجیح دادند و همچنین فاصله طبقاتی را پی ریختند[۵۴].[۵۵]
تقابل فکر اموی و فکر اسلامی
علی(ع) به خطر سلطه اموی زیاد اهمیت میداد و اعلام خطر میکرد، ولی کمتر کسی متوجه میشد! چند موضوع را علی(ع) پیش بینی کرد:
- ظلم، استبداد و استیثار بنی امیه؛ دیگر از این عدل و مساوات امروز خبری نخواهد بود.
- کشته شدن نخبگان، نیکان، روشنفکران؛ هر سری که در آن سر، مغزی و در آن مغز، برقی از روشنی موجود باشد از تن جدا خواهد شد.
- از بین رفتن حرمت احکام اسلام؛ حرامی باقی نمیماند مگر آنکه حلال میشود.
- تحریف و وارونه کردن اسلام؛ عناصر غیر اسلامی وارد افکار مردم میشود به گونهای که با حفظ ظواهر اسلام، محتوای آن را از بین میبرند[۵۶].
علی(ع) از دنیا رفت و معاویه خلیفه شد. خلاف انتظار معاویه، علی(ع) به صورت نیرویی باقی ماند و معاویه آن طوری که اعمال بیرون از تعادل و متانتش نشان میدهد از این موضوع خیلی ناراحت بود، بنابراین ستون تبلیغاتی علیه علی(ع) را تجهیز کرد. لیکن یک نیروی غیر متشکل به نام تشیع علیه حکومت اموی همیشه در فعالیت بود. فکر اموی در زیر پرده و لفافه با فکر اسلامی مبارزه میکرد. عنصر فکر اموی داخل عناصر فکر اسلامی شد. معاویه مرد و علاوه بر حیف و میل اموال و غصب مناصب که از زمان عثمان شایع شده بود چند سنت سوء هم باقی گذاشت:
- لعن و سب علی(ع) در منابر و خطبهها.
- پول خرج کردن و وادار کردن به جعل حدیث علیه علی(ع)، و به عبارت دیگر استخدام عامل روحانیت به وسیله علمای سوء علاوه بر استخدام عامل دیانت از راه قتل عثمان.
- کشتن بیگناهان بدون تقصیر که در اسلام سابقه نداشت و از بین بردن احترام نفوس، بریدن دست و پا و به نیزه کردن سر مثل سر، عمرو بن حمق خزاعی به جرم طرفداری از علی(ع).
- مسموم کردن و معمول کردن آن، که با مروت و انسانیت سازگار نبود و خلفای بعدی از او پیروی کردند. معاویه در عملی ناجوانمردانه، امام حسن(ع)، مالک اشتر، سعد وقاص و عبدالرحمن بن خالد بن ولید را - که بهترین یار او بود - مسموم کرد.
- موروثی کردن خلافت در خاندان خود؛ معاویه یزیدی را که هیچگونه لیاقت نداشت ولی عهد کرد.
- دامن زدن به آتش امتیاز نژادی و فضیلت عرب بر عجم و قریش بر غیر قریش[۵۷].[۵۸]
نهضت چند ماهیتی
نهضت امام حسین(ع) یک نقطه عطف در تاریخ اسلام است از آن روز دیگر مسئله خلافت با اسلام تفکیک میشود و مردم فهمیدند که اسلام را با خلافت نباید یکی دانست، حقیقت اسلام جای دیگری است. این تفکیک را حسین بن علی(ع) با ریختن خونش در راه اسلام انجام داد[۵۹]. نهضت امام حسین(ع)، یک انقلاب آگاهانه است؛ یک انقلاب اسلامی و نه یک انفجار. انقلاب آگاهانهای از ناحیه امام، اهلبیت و یارانش[۶۰]. نهضتها و حرکتهای انسانها ممکن است نهضتی تک معنایی و تک مقصدی باشد و ممکن است در آن واحد مقصدها و هدفهای مختلف داشته باشد، گو اینکه همه آن هدفها بازگشتشان به یک هدف اصلی باشد. از این رو انقلاب آگاهانه میتواند ماهیتهای مختلف داشته باشد. اتفاقاً در قضایای امام حسین(ع)، عوامل زیادی مؤثر است که این عوامل سبب شده است که نهضت امام یک نهضت چند ماهیتی باشد نه تک ماهیتی.
یکی از تفاوتهای میان پدیدههای اجتماعی و پدیدههای طبیعی این است که پدیده طبیعی باید تک ماهیتی باشد، نمیتواند چند ماهیتی باشد. یک فلز در آن واحد نمیتواند که هم ماهیت طلا را داشته باشد و هم ماهیت مس را. ولی پدیدههای اجتماعی، میتوانند در آن واحد چند ماهیتی باشند. یک نهضت میتواند ماهیت عکس العملی داشته باشد، یعنی صرفاً عکس العمل باشد، میتواند ماهیت آغازگری داشته باشد. اگر یک نهضت ماهیت عکس العملی داشته باشد، میتواند یک عکس العمل منفی باشد در مقابل یک جریان، و میتواند یک عکس العمل مثبت باشد در مقابل جریان دیگر. همه اینها در نهضت امام حسین(ع) وجود دارد. این است که این نهضت یک نهضت چند ماهیتی شده است[۶۱].[۶۲].
عناصر شکلدهی نهضت امام
در ساختمان نهضت مقدس حسینی سه عنصر اساسی دخالت داشته است و در مجموع سه عامل به این حادثه بزرگ شکل داده است:
تقاضای بیعت
این عامل به اعتبار زمانی اولین عامل است. امام حسین(ع) در مدینه است. معاویه قبل از مردنش - که میخواهد جانشینی یزید را برای خود مسلم کند - به مدینه میآید تا از امام بیعت بگیرد، آنجا موفق نمیشود. بعد از مردنش یزید میخواهد بیعت بگیرد[۶۳]. به نص قطعی تاریخ، یزید در نامه خصوصی خود به والی مدینه چنین مینویسد: خُذِ الْحُسَيْنَ بِالْبَيْعَةِ أَخْذاً شَدِيداً[۶۴]؛ حسین را برای بیعت گرفتن محکم بگیر و تا بیعت نکرده رها نکن.
امام حسین(ع) در برابر فشار، یکی از سه کار را باید بکند: یا بیعت کند و تسلیم شود، یا آن طوری که بعضی پیشنهاد کردند بیعت نکند و اگر لازم شد - و البته لازم هم میشد - خودش را به کناری بکشد، به درهای یا دامنه کوهی پناه ببرد، و یا ایستادگی کند تا کشته شود. اولی را اعوان و انصار امویها مثل مروان پیشنهاد میکردند. دومی را ابن حنفیه و ابن عباس پیشنهاد کردند و سومی راهی بود که خودش انتخاب کرد[۶۵]. دو مفسده در بیعت با یزید بود که حتی در مورد معاویه وجود نداشت:
- تثبیت خلافت موروثی از طرف امام حسین(ع) یعنی مسئله خلافت یک فرد مطرح نبود، مسئله خلافت موروثی مطرح بود.
- شخصیت خاص یزید؛ او نه تنها مرد فاسق و فاجری بود بلکه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شایستگی سیاسی هم نداشت. معاویه و بسیاری از خلفای آل عباس هم مردمان فاسق و فاجری بودند، ولی یک مطلب را کاملاً درک میکردند، میفهمیدند اگر بخواهند ملک و قدرتشان باقی بماند، باید تا حدود زیادی مصالح اسلامی را رعایت کنند، شئون اسلامی را حفظ کنند. اما این مرد علناً در مجلس رسمی شراب میخورد، مست لایعقل میشد و شروع به یاوهسرایی میکرد. تمام مورخین معتبر نوشتهاند که این مرد، میمون باز و یوزباز بود. میمونی داشت که به آن کنیه اباقیس داده بود و او را خیلی دوست میداشت. چون مادرش زن بادیه نشین بود و خودش هم در بادیه بزرگ شده بود، اخلاق بادیه نشینی داشت، با سگ و یوز و میمون انس و علاقه به خصوصی داشت. مسعودی در مروج الذهب مینویسد: «میمون را لباسهای حریر و زیبا میپوشانید و در پهلو دست خود بالاتر از رجال کشوری و لشکری مینشاند!».
یزید بسیاری از وقت خودش را در دیرها و صومعههای مسیحیان به سر میبرد، چون کسانی که میخواستند دنبال شرابخواری و فاحشه بازی بروند، راهی این دیرها میشدند؛ لذا مسیحیت نفود فراوانی در دستگاه او پیدا کرد و یزید از مشاورهای مسیحیاش الهام میگرفت؛ سرجون رومی از مشاوران مهم دربار او بود[۶۶]. بنابراین عهد یزید را میتوان عهد رسوایی اسلام و مسلمانان برشمرد. نمایندگان کشورهای دیگر میآمدند و از همه جا بیخبر به جای پیغمبر مردی را میدیدند که در دستش شراب و در کنارش بوزینهای با جامههای دیبا نشسته است، دیگر چه آبرویی برای اسلام باقی میماند؟ یزید، مست غرور جوانی، حکومت و شراب بود[۶۷]. در این صورت معنای کلام سیدالشهدا واضح میشود که: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ»[۶۸]؛ میان یزید و دیگران تفاوت وجود داشت، اصلاً وجود این شخص تبلیغ علیه اسلام بود.
امام بیش از یک وظیفه منفی، وظیفه دیگری ندارند؛ بیعت نمیکنم. در اینجا جواب امام فقط یک «نه» است و این عمل از سنخ تقوا است، از سنخ این است که هر انسانی در جامعه خودش با تقاضاهایی مواجه میشود که به شکلهای مختلف، به صورت شهوت، به صورت مقام، به صورت ترس و ارعاب از او میشود و باید در مقابل آنها بگوید: نه، یعنی تقوا. این نکته قابل ذکر است که مسئله تقاضای بیعت و امتناع از آن، بر عوامل دیگر، تقدم زمانی دارد. خود یزید هم وقتی معاویه مرد، همراه این خبر که به وسیله یک پیک سبک سیر و تندرو فرستاد که در ظرف چند روز با آن شترهای جماز خودش را به مدینه رساند، نامهای فرستاد و همان کسی که خبر مرگ معاویه را به والی مدینه داد، آن نامه را هم به او نشان داد که: خُذِ الْحُسَيْنَ بِالْبَيْعَةِ أَخْذاً شَدِيداً. از حسین بن علی و این دو سه نفر دیگر، به شدت، هر طور که هست بیعت بگیرد، هنوز شاید کوفه خبر نشده بود که معاویه مرده است. به علاوه، تاریخ این طور میگوید که از امام حسین(ع) تقاضای بیعت کردند، امام حسین(ع) امتناع کرد و حاضر نشد. دو سه روز به همین منوال گذشت، تا حضرت اساساً مدینه را رها کرد. امام حسین(ع) در ۲۷ رجب سال ۶۰ از مدینه حرکت کرد و در سوم شعبان به مکه رسید. دعوت مردم کوفه در پانزدهم رمضان به امام حسین(ع) رسید، یعنی بعد از آنکه یک ماه و نیم از تقاضای بیعت و امتناع امام گذشته بود، و بعد از اینکه بیش از چهل روز بود که امام اساساً در مکه اقامت کرده بود[۶۹].[۷۰].
دعوت مردم کوفه
«کوفه» از اول به عنوان یک اردوگاه تأسیس شد. این شهر در زمان خلیفه عمر بن الخطاب ساخته شد، قبلاً «حیره» بود. این شهر را سعد وقاص ساخت. همان مسلمانانی که سرباز بودند، برای خود خانه ساختند و بنابراین از یک نظر قویترین شهرهای عالم اسلام بود. با مرگ معاویه، در کوفهای که با وجود تصفیههای خونین، هنوز آثار تعلیم و تربیت علی(ع) به کلی از میان نرفته است - لااقل پنج سال علی(ع) در این شهر زندگی کرده است - مردم به خود میآیند، دور همدیگر جمع میشوند که اکنون از فرصت باید استفاده کرد، نباید گذاشت که فرصت به یزید برسد، امام بر حق ما حسین بن علی(ع) است، ما باید او را دعوت کنیم که به کوفه بیاید و او را کمک دهیم، بعد هم خلافت را خلافت اسلامی کنیم. اینجا یک دعوت است از طرف مردمی که مدعی هستند ما از سر و جان و دل آمادهایم، درختهای ما میوه داده است. مقصود از این جمله نه این است که فصل بهار است. بعضی اینجور خیال میکنند که درختها سبز شده و میوه داده است یعنی آقا! الان اینجا فصل میوه است، بیایید اینجا یک شکم سیر میوه بخورید! نه این مثل است، میخواهد بگوید که درختهای انسانها سرسبزند و این باغ اجتماع آماده است برای اینکه شما در آن قدم بگذارید. مردم کوفه از امام حسین(ع) دعوت میکنند، حدود هجده هزار نامه به امام میرسد که بعضی از نامهها را چند نفر و بعضی دیگر را شاید صد نفر امضا کرده بودند که در مجموع شاید حدود صد هزار نفر به او نامه نوشتهاند.
اینجا عکسالعمل امام چه باید باشد؟ حجت بر امام تمام شده است. عکس العمل، مثبت و ماهیت عملش، ماهیت تعاون است. یعنی مسلمانانی قیام کردهاند، امام باید به کمک آنها بشتابد. اینجا دیگر عکسالعمل امام ماهیت منفی ندارد، ماهیت مثبت دارد؛ لذا ماهیت نهضت حسینی از این نظر، ماهیت عکسالعملی است ولی عکسالعمل مثبت نه منفی. مسئله دعوت، یک وظیفه جدید است، مسلمانها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار امضاء دادهاند. اینجا اتمام حجت است. امام حسین(ع) از اول حرکتش معلوم بود که مردم کوفه را آماده نمیبیند، مردم سست عنصر و مرعوب شدهای میداند. قطعاً اگر امام حسین(ع) به مردم کوفه اعتنا نمیکرد، همین ما که امروز اینجا نشستهایم، میگفتیم چرا امام حسین(ع) جواب مثبت نداد. اگر رفته بود، ریشه یزید و یزیدیها کنده شده بود و از بین رفته بود، امام حسین(ع) جبن به خرج داد و ترسید که به آنجا نرفت، اگر میرفت در دنیای اسلام انقلاب میشد. این است که اینجا تکلیف اینگونه ایجاب میکند که همین که آنها میگویند ما آمادهایم، امام میگوید من آماده هستم[۷۱].
حداکثر تأثیر این عامل این بوده است که امام را از مکه بیرون بکشاند، و ایشان به طرف کوفه بیایند. البته نمیخواهم بگویم که واقعاً اگر اینها دعوت نمیکردند، امام قطعاً در مدینه یا مکه میماند، نه، تاریخ نشان میدهد که همه اینها برای امام محذور داشته است. مکه هم از نظر مساعد بودن اوضاع ظاهری وضع بهتری نسبت به کوفه نداشت. قرائن زیادی در تاریخ هست که نشان میدهد اینها تصمیم گرفته بودند که چون امام بیعت نمیکند، در ایام حج ایشان را از میان بردارند. در بین راه که میرفتند، شخصی از امام پرسید: چرا بیرون آمدی؟ معنی سخنش این بود که تو در مدینه جای امنی داشتی، آنجا در حرم جدت، کنار قبر پیغمبر کسی متعرض نمیشد، یا در مکه میماندی کنار بیت الله الحرام. اکنون که بیرون آمدی برای خودت خطر ایجاد کردی. فرمود: اشتباه میکنی، من اگر در سوراخ یک حیوان هم پنهان شوم آنها مرا رها نخواهند کرد تا این خون را از قلب من بیرون بریزند. اختلاف من با آنها اختلاف آشتی پذیری نیست. آنها از من چیزی میخواهند که من به هیچ وجه حاضر نیستم زیر بار آن بروم. من هم چیزی میخواهم که آنها به هیچ وجه قبول نمیکنند[۷۲].[۷۳].
امر به معروف و نهی از منکر
از روز اولی که امام حسین(ع) از مدینه حرکت کرد، با شعار امر به معروف و نهی از منکر حرکت کرد. از این نظر، مسئله این نبود که چون از من بیعت میخواهند و من نمیپذیرم، قیام میکنم، بلکه اگر بیعت هم نخواهند من به حکم وظیفه امر به معروف و نهی از منکر باید قیام کنم و نیز مسئله این نبود که چون مردم کوفه از من دعوت کردهاند، قیام میکنم. هنوز حدود دو ماه مانده بود که مردم کوفه دعوت بکنند، روزهای اول بود و به دعوت مردم کوفه مربوط نیست. دنیای اسلام را منکرات فرا گرفته است، من به حکم وظیفه دینی، به حکم مسئولیت شرعی و الهی خودم قیام میکنم. در اینجا او به حکومت وقت هجوم کرده است. به حسب این عامل، امام حسین(ع) یک مرد انقلابی است، یک ثائر است و میخواهد انقلاب کند[۷۴].[۷۵].
ارزش عناصر سهگانه نهضت
در عامل اول، امام حسین(ع) مدافع است. به او میگویند: بیعت کن، میفرماید: بیعت نمیکنم و از خودش دفاع کند.
در عامل دوم، امام حسین(ع) متعاون است، او را به همکاری دعوت کردهاند و جواب مثبت داده است.
در عامل سوم، امام حسین(ع) مهاجم است. در اینجا او به حکومت هجوم کرده است[۷۶]. هر یک از این عوامل، یک نوع تکلیف و وظیفه برای امام حسین(ع) ایجاب میکرد. از نظر عامل بیعت، امام حسین(ع) وظیفهای ندارد جز زیر بار بیعت نرفتن. از نظر عامل دعوت مردم کوفه، امام حسین(ع) وظیفه دارد به سوی کوفه بیاید تا وقتی که آنها سر قولشان هستند. از آن ساعتی که آنها جا زدند، زیر قولشان زدند و شکست خوردند و رفتند، دیگر امام حسین(ع) از این نظر وظیفهای ندارد. عامل دعوت مردم کوفه یک عامل موقت بود، یعنی عاملی بود که از پانزدهم رمضان آغاز شد، مرتب نامهها متبادل میشد و این امر ادامه داشت تا وقتی که امام به نزدیکی کوفه رسیدند. بعد که با حربن یزید ریاحی ملاقات کرد و آن خبرها از جمله خبر قتل مسلم رسید، دیگر موضوع دعوت مردم کوفه منتفی شد و از این نظر امام وظیفهای نداشت. بنابراین امام وقتی با مردم کوفه صحبت میکند و مخاطبش مردم کوفه هستند نه یزید و حکومت وقت، به آنان میگوید: مرا دعوت کردید، من آمدم. نمیخواهید، بر میگردم. شما مرا دعوت کردید، دعوت شما برای من وظیفه ایجاب کرده، اما حالا که پشیمان شدید، من بر میگردم. آیا این سخن یعنی دیگر بیعت هم میکنم؟ ابداً. آن، عامل و مسئله دیگری است، چنانکه خودش گفت: اگر در تمام روی زمین یک نقطه وجود نداشته باشد که مرا جا بدهد - نه تنها شما مرا جا ندهید - باز هم بیعت نمیکنم.
از نظر عامل امر به معروف و نهی از منکر که از این نظر امام حسین(ع) دیگر مدافع نیست، متعاون نیست، بلکه یک مهاجم است، یک ثائر و یک انقلابی است. به نظر من یکی از اشتباهاتی که نویسنده کتاب شهید جاوید کرده، این است که برای عامل دعوت مردم کوفه، ارزش بیش از حد قائل شده است، گویی خیال کرده است که عامل اساسی و اصلی، این است. البته یک کسی استنباط میکند، اما در استنباط اشتباه کرده است. در میان این عاملها، اتفاقاً کوچکترین آنها از نظر تأثیر، عامل دعوت مردم کوفه است. و الا اگر عامل اساسی این میبود، آن وقتی که به امام خبر رسید که زمینه کوفه دیگر منتفی شد، امام میبایست دست از آن حرفهای دیگرش هم بر میداشت و میگفت بسیار خوب، حالا که این طور شد پس ما بیعت میکنیم، دیگر دم از امر به معروف و نهی از منکر هم نمیزنیم. اتفاقاً قضیه بر عکس است. داغترین خطبههای امام حسین(ع)، شورانگیزترین و پرهیجانترین سخنان امام حسین(ع)، بعد از شکست عهد و پیمان است. اینجا است که نشان میدهد امام حسین(ع) تا چه اندازه روی عامل امر به معروف و نهی از منکر تکیه دارد و او است که به دولت و حکومت فاسد هجوم آورده است[۷۷]. از نظر اینکه امام مهاجم و ثائر و انقلابی بود، منطقش با منطق مدافع و با منطق متعاون فرق میکند. منطق مدافع، منطق آدمی است که یک شیء گرانبها دارد، دزد میخواهد آن را از او بگیرد. بسا هست که اگر کشتی هم بگیرد، دزد را به زمین میزند، ولی به این مسائل فکر نمیکند، آن شیء را محکم گرفته، در میرود که دزد از او نگیرد. کار ندارد که حالا زورش کمتر است یا بیشتر. حساب این است که میخواهد آن را از دزد نگه دارد. ولی یک آدم مهاجم نمیخواهد فقط خودش را حفظ کند، میخواهد او را از بین ببرد ولو به قیمت شهادتش باشد. منطق امر به معروف و نهی از منکر، منطق حسین را منطق شهید کرد. منطق شهید ماورای این منطقه است. منطق شهید یعنی منطق کسی که برای جامعه خودش پیامی دارد و این پیام را جز با خون با چیز دیگری نمیخواهد بنویسد.
هر سال محرم، امام حسین(ع) از نو طلوع میکند، از نو زنده میشود. در این منطق یعنی منطق هجوم، منطق شهید، منطق توسعه و گسترش دادن انقلاب. امام حسین(ع) کارهایی کرده است که جز با این منطق، با منطق دیگری قابل توجیه نیست. شب عاشورا بیعت را از دوش اصحابش بر میدارد تا آنها آگاهانه انتخاب کنند، بعد که آنها انتخاب کنند. برای آنها دعا میکند که خدا به همه شما خیر بدهد، خدا همه شما را اجر بدهد. چرا در شب عاشورا، حبیب بن مظاهر اسدی را میفرستد که از میان بنی اسد چند نفر را بیاورد، مگر بنی اسد همهشان چقدر بودند؟ حالا گیرم حبیب رفت از بنی اسد صد نفر را آورد، اینها در مقابل آن سی هزار نفر چه نقشی میتوانستند داشته باشند؟ آیا میتوانستند اوضاع را دگرگون کنند؟ ابداً. امام حسین(ع) میخواست در این منطق که منطق هجوم، منطق شهید و منطق انقلاب است، دامنه پیامش گسترش پیدا کند. اینکه خاندانش را هم آورد، برای همین بود، چون قسمتی از پیامش را خاندانش باید برسانند. خود امام حسین(ع) کوشش میکرد حالا که قضیه به اینجا کشیده شده است، هر چه که میشود داغتر بشود، برای اینکه بذری بکارد که برای همیشه در دنیا ثمر و میوه بدهد. چه مناظر و صحنههایی در کربلا به وجود آمد که واقعاً عجیب و حیرتانگیز است![۷۸]. البته همه عوامل، آموزنده هستند ولی این عامل آموزندگی بیشتری دارد؛ زیرا نه متکی به دعوت است و نه متکی به تقاضای بیعت. چنانچه در تقاضای بیعت اگر حکومت وقت از حسین(ع) بیعت نمیخواست، او هم با آنها کاری نداشت، میگفت: شما از من بیعت نخواهید، مطلب تمام است. اما به موجب عامل سوم، حسین(ع) یک مرد معترض و منتقد است، مردی است انقلابی و قیام کننده، یک مرد مثبت است. دیگر انگیزه دیگری لازم نیست؛ همه جا را فساد گرفته، حلال خدا حرام، و حرام خدا خلال شده است، بیت المال مسلمانان در اختیار افراد ناشایسته قرار گرفته و در غیر راه رضای خدا مصرف میشود و پیغمبر اکرم(ص) فرمود: هرکس چنین اوضاع و احوالی را ببیند و درصدد دگرگونی آن نباشد و در مقام اعتراض بر نیاید[۷۹]، شایسته است -ثابت است در قانون الهی - که خدا چنین کسی را به آنجا ببرد که ظالمان، جابران، ستمکاران و تغییر دهندگان دین خدا میروند[۸۰].
بنابراین عنصر امر به معروف و نهی از منکر ارزش بیشتری به نهضت حسینی داده است، امام حسین(ع) به امر به معروف و نهی از منکر ارزش داد. امر به معروف و نهی از منکر، نهضت حسینی را بالا برد، ولی حسین(ع) این اصل را به نحوی اجرا کرد که شأن این اصل بالا رفت، یک تاج افتخار به سر آن نهاد. او به اصلی ارزش و اعتبار دارد که آبروی جامعه اسلامی است[۸۱].[۸۲].
سیره و روش رهبری
در حادثه عاشورا، ما در امام حسین(ع) جلوههایی میبینیم که نشان میدهد علاوه بر مسئله امر به معروف و نهی از منکر و مسئله امتناع از بیعت و مسئله اجابت دعوت مردم کوفه، کار دیگری هم هست و آن این است که امام میخواست سیره جدش را زنده کند. از این رو روش رهبری را میتوان به عنوان چهارمین عنصر از عناصر شکلدهی نهضت امام حسین(ع) برشمرد. ابعاد حوادث و وقایع در زمان خودش، آنچنان که هست، تشخیص داده نمیشود. بسا هست که یک حادثه، کوچک تلقی میشود، ولی بعد از مدتی تدریجاً ابعاد، عمق، لایهها، عظمت و اهمیت این حادثه، بهتر شناخته میشود. حادثه عاشورا از جمله این حوادث است. ظاهراً وقتی که حضرت میخواستند از مدینه خارج شوند، وصیت نامهای نوشتند و به محمد بن حنفیه تحویل دادند. البته این وصیتنامه نه به معنای وصیت نامهای است که ما میگوییم، بلکه به معنای سفارشنامه است، به معنای اینکه وضع خودش را روشن میکند که حرکت و قیام من چیست. در آن وصیت نامه فرمود: «أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي»؛ هدف من، یکی امر به معروف و نهی از منکر است و دیگر اینکه سیر کنم، سیره قرار بدهم همان سیره جدم و پدرم را. ممکن است کسی بگوید همان گفتن امر به معروف و نهی از منکر کافی بود. مگر سیره جد و پدرش، غیر از امر به معروف و نهی از منکر بود؟ جواب این است که اتفاقاً بله[۸۳].
سیره از ماده سیر است. سیر یعنی حرکت، ولی سیره یعنی حرکت به گونه خاص. یکی از شئون پیامبر که شأنی الهی است و خدا باید معین کند، این است که وقتی مردم در مسائل حقوقی با یکدیگر اختلاف پیدا میکنند، یا در مسائل جزائی و جنایی میان مردم مشاجره واقع میشود و کار به داوری میکشد، باید به پیامبر به عنوان مرجع حکم مراجعه کنند و علاوه بر قبول قانون، افرادی باشند که: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا﴾[۸۴]. این شأن پیغمبر، همان رهبری امت است. پیغمبر در همان حال که پیغمبر است، امام هم هست. خدای متعال به امام و رهبر از آن جهت که امام و رهبر است، اختیاراتی داده است؛ روش رهبری با مسئله کتاب و سنت متفاوت است. کتاب و سنت یعنی خود قانون. روش رهبری به متن قانون مربوط نیست، به کیفیت رهبری مردم، به اختیاراتی که یک رهبر دارد و به تصمیمهایی که رهبر اتخاذ میکند مربوط میشود. در آن زمان، در دنیای اسلام، گذشته از امر به معروف و نهی از منکر، مسئله دیگری وجود داشت و آن اینکه: اکنون سال ۶۰ هجری است. از سال ۱۱ هجری تاکنون، حدود پنجاه سال است که پیامبر از میان مردم رفته است. در چهار سال و چند ماه از این پنجاه سال، یعنی از سال ۳۶ تا سال ۴۱، علی بن ابی طالب(ع) رهبری کرده است که در آن مدت، رهبری، به روش پیغمبر بازگشت کرده. تازه آن هم به این صورت بوده که چون ابوبکر و عمر و عثمان، سنتهایی را به وجود آورده بودند، علی(ع) در بسیاری از موارد اصلاً قدرت پیدا نکرد که روش پیغمبر را اجرا کند. وقتی در مقام اجرا برآمد، خود مردم علیه او قیام کردند. بنابراین پنجاه سال بر امت اسلام گذشته است که علاوه بر مسئله کتاب الله و سنت رسول الله، روش رهبری تغییر کرده و عوض شده است. سخن امام حسین(ع) که فرمود: «أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي»؛ «میخواهم سیرهام سیره جد و پدرم باشد»، یعنی نه سیره ابوبکر، عمر و عثمان و نه سیره هیچ کس دیگر[۸۵].[۸۶]
منابع
پانویس
- ↑ بحارالانوار، ج۴۵، ص۹. و نیز مراجعه شود به تحف العقول، ص۳۴۶؛ تاریخ ابن عساکر، ج۴، ص۲۱۸؛ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۷.
- ↑ نظری منفرد، علی، نهضتهای پس از عاشورا، ص ۱۳۹.
- ↑ «مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ كَانَ حَقِيقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ».
- ↑ عوالم العلوم، ج۱۷، ص۲۳۲.
- ↑ نظری منفرد، علی، نهضتهای پس از عاشورا، ص ۱۵۲.
- ↑ الاحتجاج، ج۲، ص۱۱۷.
- ↑ نظری منفرد، علی، نهضتهای پس از عاشورا، ص ۱۵۴.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۵، ص۵۸.
- ↑ ثواب الاعمال، ص۲۶۱.
- ↑ نظری منفرد، علی، نهضتهای پس از عاشورا، ص ۱۵۶.
- ↑ «و در لبه پرتگاهی از آتش بودید که شما را از آن رهانید؛ بدینگونه خداوند آیات خود را برای شما روشن میگوید باشد که شما راهیاب گردید» سوره آل عمران، آیه ۱۰۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۵۵۹.
- ↑ نظری منفرد، علی، نهضتهای پس از عاشورا، ص ۱۵۷.
- ↑ «امیر خیانتکار فرزند خیانتکار میگوید؛ چرا با حسین فرزند فاطمه جنگ نکردی؟ من از اینکه او را یاری نکردم و کنارهگیری کردم؛ و بیعت این پیمانشکن خود را ملامت میکنم. پس چقدر پشیمانم که او را یاری نکردم، و هر کس که چنین نکرد پشیمان است».
- ↑ «بادوریا»: نام منطقهای در ناحیه غرب بغداد است. (معجم البلدان، ج۱، ص۳۱۷).
- ↑ «عین التمر»: نام شهری در غرب فرات است. (مراصد الاطلاع، ج۲، ص۹۷۷).
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۴، ص۲۸۷.
- ↑ نظری منفرد، علی، نهضتهای پس از عاشورا، ص ۱۵۹.
- ↑ «پس تا (در پیمان خود) با شما پایدارند شما نیز (بر پیمان) با آنان پایدار بمانید» سوره توبه، آیه ۷.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۹۰.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۳۵.
- ↑ حرانی، تحف العقول، ص۲۴۵.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۲۵، ص۳۳۵.
- ↑ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۶۴.
- ↑ «خداوند برای شما آسانی میخواهد و برایتان دشواری نمیخواهد» سوره بقره، آیه ۱۸۵.
- ↑ «میخواهد شما را پاکیزه گرداند» سوره مائده، آیه ۶.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۳۹۵.
- ↑ لؤلؤ و مرجان، ص۳.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۷۵.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۲۵، ص۳۳۸.
- ↑ «ای مؤمنان! (ندای) خداوند و پیامبر را هر گاه شما را به چیزی فرا خوانند که به شما زندگی میبخشد پاسخ دهید» سوره انفال، آیه ۲۴.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۶، ص۵۷.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۳۳.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۹۵.
- ↑ البته این پرسش مطرح است که چرا این سه شخصیت فرهیخته، امام را همراهی نکردند؟ در پاسخ این گونه بیان شده است: عبدالله بن جعفر از شرکت در جنگ معذور بود، لیکن فرزندانش را به کربلا فرستاد. (عبدالله مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۱۷۳) به گفته برخی از مورخان، او در آن مقطع نابینا شده بود. (نقدی، زینب الکبری، ص۸۷). درباره محمد بن حنفیه نیز چنین ادعا شده است که او بیمار بوده است و قادر به مشارکت در این حماسه نبوده است. (علامه حلی، المسائل المهنائیه، ص۳۸). عبدالله بن عباس نیز گویا در ماههای پایانی سال ۶۰ مشکل بینایی داشت، حتی او را نابینا دانستهاند و این بیماری او را از همراهی با امام معذور میساخت. (عبدالله مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۱۹۱؛ طبسی، الامام الحسین(ع) فی مکة المکرمة، ج۲، صص ۲۴۴ و ۲۴۵).
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۲۹.
- ↑ وقعة الطف، ص۱۵۵.
- ↑ «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
- ↑ محمد مهدی حائری، معالی السبطین، ج۱، ص۲۴۶.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۱۱۱.
- ↑ دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۲۸؛ طبری، دلائل الامامه، ص۷۵؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۶۳ و ۱۶۵.
- ↑ مَا أظُنُّكَ بِسَيِّئِ الرَّأيِ و لا هَوٍ لِلقَبيحِ مِنَ الأَمرِ وَ الفِعلِ؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۲۹۴.
- ↑ الفتوح، ص۸۶۷.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۱۲۲.
- ↑ علی نمازی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۵، ص۱۸.
- ↑ وقعة الطف، ص۱۵۲.
- ↑ الفتوح، ص۸۳۷.
- ↑ سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۲۰۶.
- ↑ ترجمه الامام الحسین، تاریخ ابن عساکر، ص۲۰۰.
- ↑ خوارزمی، مقتل الحسین(ع)، ج۱، ص۱۹۰ و ۱۹۱.
- ↑ اللهوف، ص۳۲.
- ↑ عسقلانی، فتح الباری، ج۱۳، ص۵۹.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۱۱۳.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۳۰.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا، ص ۲۳.
- ↑ علی(ع) فرمود: «لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً»؛ «جامه و پوستین اسلام را وارونه میپوشند» (نهج البلاغه، خطبه ۱۰۶). پوستین خصلتش گرمی و زیبایی آن است ولی این در صورتی است که آن را درست بپوشند، اگر وارونه بپوشند و پشمها بیرون باشد؛ اولاً سرد است و ثانیاً، یک شیء موحش است که هر کس میبیند خیال میکند یک خرس است. (مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۲۵، ص۳۱۲).
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۳۵.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۲۵.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۲۹۶.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۳۵.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۴۰.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۲۷.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۴۱-۱۴۴.
- ↑ مقرم، مقتل الحسین(ع)، ص۱۴۰.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۴۲.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۲۵، ص۳۷۰.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۴۳۵-۴۳۷.
- ↑ مقرم، مقتل الحسین(ع)، ص۱۴۶.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۴۱-۱۴۴.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۲۸.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۴۱-۱۴۴.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۲۰۸-۲۲۶.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۳۲.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۴۱-۱۴۴.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۳۴.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۴۱-۱۴۴.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۴۵.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۴۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۴.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۲۱۱-۲۱۵.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۵۲.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۳۵.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۶۴.
- ↑ «پس نه، به پروردگارت سوگند که ایمان نمیآورند تا در آنچه میانشان ستیز رخ داده است تو را داور کنند سپس از آن داوری که کردهای در خود دلتنگی نیابند و یکسره (بدان) تن در دهند» سوره نساء، آیه ۶۵.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۷، ص۱۷۱-۱۷۴ و ۱۷۶.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، حماسه عاشورا ص ۴۰.