جنگ در فقه سیاسی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

«حرب» به معنای ستیزه[۱]، درگیری، جنگ[۲] و نزاع شدید است. این واژه، در اصل به معنای سَلب چیزی[۳] است: فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ[۴].

وجه تسمیه محراب مسجد این است که محل جنگ با شیطان و هوای نفس است[۵].

در سنت الهی، دنیا عرصه جنگ دائمی "حق و باطل" است. این جنگ، ظاهری و باطنی است. به این جنگ مقدس جهاد و قتال فی‌سبیل‌الله اطلاق شده و کلمه حَرب اعم از آنهاست[۶].

جنگ

«جنگ»، واژه شناخته شده‌ای است که در مورد برخوردهای مسلحانه و خشونت‌آمیز بین دو یا چند دولت یا گروه حاکم اطلاق می‌شود. افلاطون و ارسطو معتقد بودند که جنگ یک پدیده طبیعی است که در نهاد هر انسانی ریشه دارد[۷]. برخی پا را فراتر گذارده و گفته‌اند: جنگ حجامت جامعه بشری است[۸] در این میان بر اساس تنازع بقا، قوی‌تر می‌ماند و ضعیف از میان می‌رود. به عقیده مارکسیسم جنگ در حقیقت چیزی جز ادامه مبارزه طبقاتی در سطح وسیع جهانی محسوب نمی‌شود و تنها با پایان گرفتن استثمار انسان از انسان است که استثمار ملتی توسط ملتی دیگر از میان خواهد رفت. جنگ آخرین مرحله دفاع در تنازع بقاست که وقتی هیچ کدام از راه‌های دفاعی مؤثر نیفتاد گروهی با توسل به آن اقدام به نابودی عوامل مزاحم می‌کنند تا زنده و باقی بمانند[۹]. از دیدگاه حقوق بین‌الملل معاصر، جنگ به هیچ وجه رابطه انسان با انسان نیست، بلکه رابطه دولت با دولت است و به همین لحاظ به درگیری‌های هرچند مسلحانه داخلی علیه شورشیان، یاغیان و دزدان جنگ اطلاق نمی‌شود و تنها نبرد بین نیروهای دولتی است که می‌تواند عنوان جنگ را با تمامی آثار حقوقی آن داشته باشد[۱۰]. در حقوق بین‌الملل معاصر جنگ را بر حسب غایت و هدف به گونه‌های مختلف تعریف می‌کنند که به همین لحاظ به موارد زیر قابل تقسیم است:

  1. مخاصمات مسلحانه به منظور دستیابی به فتوحات؛
  2. نبرد مسلحانه برای حفظ و توسعه منافع ملی؛
  3. دفاع مشروع؛
  4. اقدام به عملیات نظامی به منظور اجرای مقررات حقوقی؛
  5. تغییر نظام حقوقی از راه نبرد مسلحانه؛
  6. اجرای یک تصمیم جمعی به منظور اجرای نظم مورد نظر بین‌المللی از طریق اقدامات مسلحانه؛
  7. پیکار مسلحانه برای ایجاد دگرگونی در افکار و عقائد بر علیه یک ایدئولوژی یا طرز فکر خاص؛
  8. مخاصمات مسلحانه برای حفظ توازن و حافظ وضعیت.

گرچه برخی از موارد نامبرده شده جنبه بین‌المللی نداشته، احیاناً در یک منطقه و یا در میان دو کشور همسایه رخ می‌دهد، اما همه این جنگ‌ها به لحاظ حقوقی و آثار و مسئولیت‌های بین‌المللی ناشی از آن، حائز اهمیت هستند. مفهوم اسلامی جهاد با تعریف حقوقی جنگ در مورد دفاع مشروع و مخاصمات مسلحانه مقاومت و رهایی بخش و یا جنگ‌های انقلابی تطابق دارد و نوع دوم این جنگ‌ها هرچند که جنبه داخلی داشته و بین دولت و قوای تحت استعمار انجام می‌گیرد، اما در مطالعات حقوقی و بین‌المللی و نیز در پروتکل‌ها و کنوانسیون‌های بین‌المللی و سلسله بحث‌های دانشگاهی حقوق بین‌الملل مورد توجه خاص است[۱۱]. جهاد از نظر فقهی تعریفی به طور کامل متمایز از جنگ دارد. اغلب به تمامی درگیری‌هایی که در آنها به نوعی، سلاح و خشونت به کار گرفته می‌شود، جنگ اطلاق می‌شود[۱۲]. نظریه پردازهای راهبردهای نظامی اغلب جنگ را بر مبنای پنج عامل اصلی تجزیه و تحلیل می‌کنند که عبارتند از: نفوذ روحی و معنوی، شرایط جوی، زمین، فرماندهی و دکترین. منظور از جمله نفوذ روحی و معنوی این است که مردم باید با رهبران خود رابطه معنوی داشته، با آنها موافق و هماهنگ باشند، به طوری که بدون اندک واهمه‌ای از خطرات جانی، در مرگ و زندگی از آنها پیروی کرده، به دنبال آنها بروند.

منظور از شرایط جوی، تأثیر متقابل نیروهای طبیعی، تأثیرات سرمای زمستان و گرمای تابستان بر عملیات نظامی و چگونگی رهبری عملیات مزبور به مقتضای فصول است. مفهومی که از زمین استنباط می‌کنیم، مسافت‌ها، آسان و یا دشوار پیمودن آنها، حالت وسیع و یا فشرده زمین و شانس زندگی و یا مرگی است، که در دسترس ما قرار می‌دهد. مفهومی که از کلمه فرماندهی وجود دارد، مجموعه‌ای از صفات دانش و خرد، انصاف و انسانیت، رشادت و جدی بودن و سرسختی است که یک سردار به طور حتم باید جامع جمیع آنها باشد. و بالاخره منظور از کلمه دکترین، سازمان، قدرت و صلابت نظامی، ترفیع افسران تا حد استحقاق، امنیت راه‌های تدارکاتی و تأمین آذوقه و مراقبت در تأمین احتیاجات ضروری ارتش است... آنهایی که بر این پنج اصل تسلط دارند پیروز می‌شوند والا شکست می‌خورند[۱۳]. «جنگ باید پس از انجام اقداماتی برای فروپاشی سیستم و توان ملی دشمن و کوتاه کردن راه پیروزی باشد. کسی در هنر به دست آوردن پیروزی، استاد مسلم شناخته می‌شود که نقشه‌ها و طرح‌های دشمن را نقش بر آب کند. آنچه در جنگ بیش از هر چیز دیگری اهمیت دارد، جز حمله به راهبرد دشمن چیز دیگری نیست. دیگر این که زمینه فعالیت‎های براندازی را فراهم سازند. در این موقع است که دشمن تنها می‌شود و روحیه خود را می‌بازد و اراده مقاومتش درهم شکسته می‌شود. بدین‌سان بدون جنگ، ارتش او مغلوب شده، شهرهایش به تصرف درمی‌آید و دولت وی ساقط و سرنگون می‌شود[۱۴]». بررسی عامل اجتماعی قدرت ملی دشمن و ایجاد اختلاف در آن از جمله مسائلی است که در جنگ سرنوست ساز است؛ فرمانده موفق کسی نیست که در رزم‌های پی در پی پیروز شود، بلکه کسی است که بتواند تنها با متزلزل کردن پایه‌های قدرت ملی، ایجاد تفرقه، مانور و اقدامات روانی، حریف را به پذیرش شکست متقاعد کند. هنگامی که سایر ابزارهای قدرت سودی نبخشید، باید به استفاده از قدرت نظامی روی آورد. در این صورت «بهترین سیاست در جنگ، تصرف سرزمین و کشور دشمن به دست نخورده‌ترین وضع ممکن است و ویران و نابود کردن آن جز پناه بردن از بد، به بدتر چیز دیگری نیست[۱۵]. در حقیقت هدف اصلی از جنگ و مقصود نهایی در رزم‌ها و درگیری‌های نظامی بزرگ و کوچک، تنها حمله به دشمن و کشتار و تخریب نیست، بلکه هدف اصلی، شکست دادن او و زمینگیر کردن دشمن است[۱۶].

لازمه تحقق سیاست جنگی پیروز شدن و نیرومندتر شدن این است که جنگ با رعایت شرایط ذیل انجام شود[۱۷]:

  1. به دست آوردن پیروزی در کوتاه‌ترین مدت ممکن؛
  2. با قبول کمترین ضایعات مادی و حداقل تلفات انسانی؛
  3. با وارد آوردن حداقل تلفات به دشمن.

«بدترین سیاست، حمله کردن به شهرهاست. به شهرها جز در صورتی که راه‌حل دیگری وجود نداشته و چاره منحصر به فرد باشد، حمله نکنید»[۱۸]. پیروی از این سیاست و رعایت مجموعه شرایط یاد شده، به جنگ‌ها (یا عملیاتی) نیازمند است که در صحنه آنها استفاده حداقل از نیروی قهر، به حداکثر نتیجه (شکست دشمن) بینجامد. مهمترین بعد چنین جنگی، بعد فکری و روانی آن است. در این جنگ هدف اصلی باید فلج کردن فکر فرمانده دشمن باشد و «ایجاد شرایط لازم برای پیروزی جز ثمره فکر و میوه تصور و تجسم او چیز دیگری نیست»[۱۹]. فرمانده موفق کسی نیست که در رزم‌های پی‌درپی پیروز شود، بلکه کسی است که بتواند تنها با مانور و اقدامات روانی، حریف را به پذیرش شکست متقاعد کند. اگر این اقدامات به تنهایی برای به دست آمدن نتیجه مطلوب کافی نبود، آنگاه فرمانده برای تکمیل آن‎ها باید نبردی را که به زبان نظامی امروز جنگ مانوری خوانده می‌شود، به مجموعه تلاش‌های نظامی خود بیفزاید. این نبرد در واقع تجسم عملیات راهبردی غیرمستقیم در صحنه جنگ است، یعنی همچنان هدف محوری آن دستیابی به پیروزی (به جای انهدام حتمی و حمله به دشمن) آن هم با حداقل هزینه، تمرکز برتری، پیروزی فکری و روانی است[۲۰].[۲۱]

جنگ و اهداف تبلیغاتی

انتخاب شیوه‌ها به نوع هدف‌ها، بازمی‌گردد. هدف‌های قابل قبول از دیدگاه اسلام برای تبلیغات جنگی را، می‌توان در موارد زیر خلاصه کرد:

  1. بالا بردن روحیه رزمندگان خودی: بی‌گمان نیروی بدنی و قدرت جسمانی، محدود و قابل فرسایش است و یکی از بزرگ‌ترین عوامل نیروزا، وابسته کردن عمل به عقیده و احساس و ایجاد انگیزه از راه‌های روانی است. اسلام در همه عرصه‌های مناسب حیاتی، از عبادت تا سیاست و تجارت، از این عامل انرژی‎زا سود برده است و به «نیت» که همان انگیزه است، نهایت توجه را مبذول داشته و ارزیابی اعمال را به میزان نیت‌ها قرار داده است: «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ‌». نخستین هدف از تبلیغات جنگی بالا بردن روحیه رزمندگان خودی و نیرو بخشیدن به آنها و زنده نگاهداشتن اهداف والای جهاد در فکر و احساس آنها است. دقت در مفهوم أَعِدُّوا در آیه: وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ[۲۲] نشان می‌دهد که بالابردن کارآیی نظامی رزمندگان اسلام تا چه حد، مد نظر اسلام بوده و چگونه باید از همه وسایل و امکانات برای بالا بردن توان رزمی آنها سود برد؛
  2. تبیین اهداف و ماهیت عملیات جهادی: جنگ به دلیل خشونت مضاعفی که در آن اعمال می‌شود، به طور معمول ضد ارزش و غیرانسانی تلقی می‌شود، تفاوت ماهوی جهاد اسلامی با جنگ به مفهوم قتل و انهدام، نیاز به تبیین و تفسیر دارد، که خود یکی از اهداف تبلیغات جهادی به شمار می‌آید؛
  3. هدایت دشمن: پیش فرض در اندیشه جهادی اسلام، گمراه بودن دشمن است و به هر اندازه از گمراهی دشمن کاسته شود، از کمیت و کیفیت جنگ نیز کاسته می‌شود. با توجه به این اصل، یکی از راه‌های کوتاه کردن و پایان بخشیدن به جنگ، هدایت دشمن است. هرچند راهبرد دعوت، قبل از آغاز جهاد به صورت یک فریضه انجام می‌شود، اما سودمند نبودن آن، بدان معنا نیست که از هدایت دشمن در طول جنگ و در فرصت‌هایی که به دست می‌آید، چشم‌پوشی شود. تبلیغات فرهنگی و سیاسی جهاد، در این راستا همچنان راه خود را ادامه می‌دهد تا در کاستن دشمنی‌ها، به هر اندازه که ممکن باشد توفیق حاصل کند؛
  4. جلب یا دفع حمایت: هنگامی که جنگی برافروخته می‌شود، اغلب به دلایل مختلف پای ملت‌ها و دولت‌ها برای حمایت از یکی از متخاصمان و تا تصنیف دیگری، به میان کشیده می‌شود. تنها، اشتراک در منافع نیست که به توسعه جنگ دامن می‌زند و ملت‎ها و دولت‌های دیگر را به کام جنگ می‌کشاند، بلکه گاه حمایت‌ها تنها به دلیل منطق یک طرف و جانبداری از اصول، به وجود می‌آید. در اینجاست که باید تبیین فرهنگی و سیاسی جهاد به گونه‌ای باشد که حقانیت و منطق رزمندگان اسلام را به ملت‌های دیگر حتی آنها که بی‌طرف هستند، انتقال دهد. اصل حمایت از مظلوم و خصومت با ظالم، تنها یک اصل اسلامی نیست[۲۳]، بلکه ملت‎ها و دولت‌هایی هستند که به دلایل مختلف بر این اصل، نه تنها معتقدند، بلکه بر آن پای می‌فشرند؛
  5. رسالت تاریخی اسلام: عملیات جهادی، تنها بر اساس نگاه به گذشته و حال شکل نمی‌گیرد، بلکه نگاه به آینده و ترسیم راه آیندگان و ایفای نقش تاریخی نیز خود یکی از ابعاد دیدگاه کلی اسلام به مسئله جهاد است و این نگاه بدون یک تلاش گویا، امکان‌پذیر نیست. شیوه‌های مؤثر در تبیین اهداف و ماهیت عملیات رزمی، به شرایط زمان و مکان بستگی دارد. همان طور که امکانات فنی، مهارت‌ها و ابزار مناسب در انتخاب شیوه‌ها، موثر هستند. شاید بتوان گفت که به همان اندازه که عملیات مسلحانه رزمی به فناوری نظامی نیازمند است، موفقیت در روش‌های فرهنگی و سیاسی تبلیغات جنگی نیز در گروی فن‌آوری‌های مربوط به فرهنگ و سیاست است.

به همین دلیل است که تبلیغات جنگی در گذشته و حال به طور کامل متفاوت بوده و هر چه فناوری پیچیده‌تر و پیشرفته‌تر شده، این بخش از عملیات جنگی نیز توسعه یافته است. شیوه‌های فرهنگی و سیاسی تبلیغات جنگ را می‌توان، به گونه‌های مختلف تقسیم و ترسیم کرد. گاه این روش‌ها مبنایی، نظری و کار زیربنایی در دراز مدت است و گاه، شیوه‌های کاربردی، کوتاه مدت و در رابطه با مسائل روزمره جنگ است. چنان که شیوه‌های انتخابی، گاه فعال و ابتکاری و بعضی، عکس‌العملی و انفعالی است و نیز برخی به صورت شعار و گاه نیز به شکل آرم، علامت، یا در قالب ادبیات و در سطح رسانه‌ای انجام می‌شود. در جریان جنگ هنگامی که دشمن از فرهنگ بت‌پرستی و تفاخر به بت‌ها، سود جست، رزمندگان اسلام بنابر راهنمایی پیامبر(ص) از شعارهای توحیدی استفاده کردند، که هم، اثر خنثی سازی، تبلیغات خصم را در بر داشت و هم بالاترین روحیه ویژه را به جبهه اسلام باز می‌گردانید. آرایش نظامی رزمندگان در جریان فتح مکه، که برای اولین بار، از تشریفات نظامی، یونیفورم‌های ویژه و آرایش جنگی خاصی استفاده شد، مبین اهمیت ویژه تبلیغات در جنگ و میزان بهره‌گیری از آن است. دیپلماسی فعال پیامبر(ص) در شرایط مختلف، قبل از آغاز جنگ و در اثنای عملیات جنگی و نیز در مراحل پایانی غزوات، از گویاترین برنامه‌های فرهنگی و سیاسی جهادی، فرماندهی است که وحی و جهاد را به سود یکدیگر به کار گرفته بود[۲۴].[۲۵]

جنگ و ریشه‌های آن

ریشه‌های جنگ و منشأ آغاز آن از قدیم توسط فلاسفه و اندیشمندان، بررسی شده و عوامل مختلفی به عنوان ریشه آن اعلام شده است. افلاطون و ارسطو معتقد بودند که جنگ یک پدیده طبیعی است که در نهاد هر انسانی ریشه دارد[۲۶]. افلاطون می‌گفت: تمایل مردم به چیزهایی که لزوم حیاتی ندارند و جزو نیازهای تجملاتی به شمار می‌روند عامل اساسی جنگ است[۲۷]. ارسطو می‌گفت: فن جنگ به حکم طبیعت، به نحوی فن به دست آوردن مال است[۲۸]. پیش از آن دو فیلسوف، سقراط نیز حس افزون‌طلبی را انگیزه یک سلسله نیازهای غیرضروری شمرده و آن را موجب چشم طمع دوختن به حقوق، اموال و اراضی همسایگان دانسته و احساس متقابل همسایگان را در نهایت، ریشه بروز جنگ معرفی کرده است[۲۹]. این دیدگاه را به چند صورت می‌توان مطرح کرد: از نقطه نظر اخلاق: علم اخلاق بر اساس تفکر فلسفه یونان عدالت را حالت میانه و تعادل دو کشش درونی شهوت و غضب می‌داند و زیاده‌روی در شهوات موجب بهره‌گیری انسان از قوه غضب می‌شود و افراط در اعمال غضب‌ناگزیر خشونت و جنگ را به وجود می‌آورد. بر اساس این تحلیل، می‌توان انسان‌ها را با یک نظام ارزشی که شهوت و غضب را در درون آنها از افراط و تفریط باز بدارد، به اجتناب از جنگ وادار کرد. از دیدگاه روان‌شناسی: میل به برتری‌جویی در همه انسان‌ها کم و بیش وجود دارد و شرایط زندگی زمینه اعمال آن را فراهم می‌آورد. برتری‌طلبی و تمایل به قدرت به صورت‌های متفاوت از آن جمله رقابت، زورآزمایی، استثمار و درگیری و جنگ آشکار می‌شود.

توماس هابز می‌گفت: در طبیعت انسان سه انگیزه اصلی وجود دارد: رقابت، عدم اعتماد و کسب افتخار و مقام‌طلبی، حالت اول برای کسب سود بیشتر، انسان را وا می‌دارد، تا برای سیطره بر اشخاص و زن و فرزند و احشام آنها به زور متوسل شود. و حالت دوم باعث می‌شود آدمی برای دفاع از خود و حفظ امنیت جان و مال، از قوه قهریه استفاده کند و حالت سوم هم برای نام‎آوری و احراز مقام و شأن، انسان را وادار به تاختن به همنوع خود می‌کند و عدم اعتماد او به پایداری قدرت فعلی و حفظ شرایط مطلوب او را مجبور می‌کند تا زور را همیشه به کار گیرد. با این نگرش برای کنترل انگیزه‌های روانی اصلی باید از این اصول تربیت، سود جست تا رفتار انسان‌ها با وجود انگیزه‌های روانی در جهت زندگی مطلوب هدایت شود. از نظر روانکاوی: نقش عامل جنسیت در رقابت‌ها و درگیری‌ها بر اساس نظریه فروید عامل تعیین‌کننده تلقی شده و در هر جنگی ردپایی از این عامل پی‌جویی و کشف شده است. ریشه جنگ، قدرت‌طلبی و اعمال قدرت است و سیاست در حقیقت تصویری است که ابزار قدرت را ترسیم می‌کند. به اعتقاد برتراند راسل قوانین حرکت جامعه، اصولی هستند که فقط از روی مفهوم قدرت به معنای اعم تعریف می‌شوند. به همان ترتیب که در علم فیزیک انرژی عامل اساسی و مولد اصلی پدیده‌هاست، قدرت و سیادت‌طلبی هم مانند انرژی دارای صور گوناگون است: تحول، ارتش، جنگی، قدرت‌های نظامی، قوه تحمیل بر اعتقادات و بسیاری از این قبیل، انواع مختلف آن را تشکیل می‌دهند[۳۰]. نظریة تنازع بقا و ابقای شایسته‌تر و قوی‌تر، گرچه به عنوان قانونی حاکم بر طبیعت در زندگی جانداران مطرح شده است ولی برخی از دانشمندان، کاربرد آن را تا زندگی اجتماعی انسان توسعه داده‌اند. نتیجه عملی آن چنین است که مسائل زیستی همواره عامل اصلی جنگ بین انسان‌ها بوده است و استقرار و تداوم حیات بشری در چارچوب قانون تنازع بقا و ابقای شایسته‌تر، قوی‌تر و پیوسته با پدیده جنگ همراه بوده و خواهد بود و تنها منطقی که در این میان می‌تواند مفهوم و مقبول باشد، زور است. برخی از تحلیل‌گران، جنگ جهانی اول را معلول فقر کشورهای آلمان و ایتالیا دانسته‌اند[۳۱]. صرف نظر از درستی یا نادرستی این تحلیل در مورد ریشه‌های جنگ جهانی اول، نمی‌توان این عامل را در مورد همه جنگ‌ها تعمیم داد و حتی آنجا که مشکلات اقتصادی در حد فقر وجود دارد، باید عوامل دیگری را در ایجاد جنگ پی‌جویی کرد. عمده‌ترین نظریه در زمینه ریشه اقتصادی جنگ، مارکسیستی است که تضاد طبقاتی ناشی از تکامل ابزار تولید و تحولات مناسبات اجتماعی سرچشمه می‌گیرد و در این روند، جنگ وسیله و راه انتقال قدرت سیاسی از طبقه سنتی به طبقه جدید است. در میثاق‌های بین‌المللی به‌ویژه منشور ملل متحد با وجود این که بر تأمین صلح و امنیت جهانی و جلوگیری از جنگ و هر نوع برخورد خشونت‌آمیز بین دولت‌ها به طور مکرر تأکید شده، اما صراحتی در مورد مسئله ریشه‌های جنگ و عواملی که صلح جهانی و امنیت بین‌المللی را به مخاطره می‌افکند، به چشم نمی‌خورد. در حقیقت، مفاهیم کلی و مبهمی که در این میثاق‌ها آمده معلول همان عواملی هستند که ریشه‌های جنگ هم محسوب می‌شوند[۳۲].[۳۳]

جنگ و ریشه آن از دیدگاه قرآن

قرآن ضمن تحلیل ریشه‌های نیاز انسان به هدایت الهی و ضرورت بعثت انبیا، نخستین پدیده‌ای را که در زندگی اجتماعی انسان، زمینه این نیاز و ضرورت را فراهم آورده، تحت عنوان اختلاف مطرح می‌کند. كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ[۳۴]. اختلاف از آنجا ناشی شد که انسان‌ها فطرت همگون، احساسات، ادراکات و غرایز مشابه خود را برای استفاده از دنیای خارج به کار انداختند، ولی همه آن چیزهایی که مورد استفاده انسان‌ها قرار گرفتند همگون و مشابه نبودند. به این ترتیب تفاوت‌ها ظهور نمود و تصادم‌ها، تضادها و اختلاف‌ها آشکار شدند. این اختلاف که زمینه نیاز به هدایت الهی و ضرورت بعثت انبیا را فراهم آورد در حقیقت یک اختلاف مادی بود و از رابطه زندگی تدبیری انسان با امکانات و نیروهای موجود در محیط زندگی اجتماعی نشأت گرفت و از راه وحی الهی، انبیا با ابلاغ شریعت و قانون الهی راه‌حل چنین اختلافی نشان دادند. قرآن به جز این اختلاف از اختلاف دیگری نیز سخن گفته است: وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[۳۵]. این اختلاف گرچه از همان عواملی که اختلاف نخستین را به وجود آورد، نشأت گرفت، ولی مورد اختلاف همان دین و شریعت بود که برای رفع اختلاف نخستین، به بشر عرضه شده بود. این بار هم ظلم و تجاوز اختلاف دیگری را به وجود آورد و این اختلاف که می‌توان از آن به اختلاف معنوی تعبیر کرد موجب نیاز به تداوم رسالت انبیا و تکامل تدریجی شرایع الهی شد[۳۶].

تضاد و درگیری بین انسان‌ها می‌تواند به گونه‌های متفاوتی رخ دهد که از آن جمله جنگ مسلحانه است[۳۷]. قرآن در این زمینه با دو بیان، ریشه جنگ را روشن کرده است.

تنازع و درگیری و تضاد زمینه‌ساز تکامل و مانع از فساد جامعه بشر است: وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ[۳۸]. بر حسب این بینش، تاریخ و جامعه بشری مانند مجموعه جهان طبیعت در حال تحول و حرکت است و تضاد به معنی تزاحم شرط لازم و دوام فیض از ناحیه خداوند است[۳۹]. بی‌شک این نوع تزاحم و به اصطلاح قرآن دفع، که مبتنی بر یک اصل فطری است، امکان دارد بر اساس حق مشروع و یا به صورت تجاوزکارانه باشد.

افراد هر نوعی، تا آنجا شایستگی بقا دارد که در برابر عوامل منفی و شرایط تهدیدکننده، قدرت مقابله و دفاع را داشته باشد و این همان قانون انتخاب طبیعی و تبعیت از محیط زیست است که در توجیه نظریه تنازع بقا مطرح می‌شود. وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ[۴۰][۴۱].[۴۲]

جنگ و ریشه آن از دیدگاه نهج‌البلاغه

از دیدگاه امام علی(ع) جنگ همواره ریشه شیطانی دارد و این انگیزه‌های شیطانی است که تبهکاران را برای رسیدن به مقاصد تجاوزکارانه و ضدانسانی به جنگ وامی‌دارد. ولی با وجود این، گاه، جنگ تنها راه‌حل معضلات بشری و راهگشای عدالت انسانی و دفع تجاوزات تبهکاران است. «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ وَ دُيِّثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَةِ وَ ضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بِالْإِسْهَابِ وَ أُدِيلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْيِيعِ الْجِهَادِ وَ سِيمَ الْخَسْفَ وَ مُنِعَ النَّصَفَ‌»[۴۳]. «اما بعد، جهاد دری است از درهای بهشت که خدا آن را برای بندگان مخصوص و برگزیده‌اش گشوده است. جهاد پوشش پرهیزگاری و زره محکم و مقاوم خدایی و سپر قابل اطمینان خداست. کسی که جهاد را ترک کند به حالت سرپیچی و اعراض، خداوند بر او لباس خواری می‌پوشاند و زندگی چنین کسی با گرفتاری‌ها و سختی‌ها پوشیده می‌شود و به خفت، زبونی و بیچارگی کشانده می‌شود و بر دلش مهر بی‌خردی و سبکسری زده شده و حق از او برگردانده می‌شود. به خاطر این که جهاد را ضایع نموده است و ناگزیر به پستی محکوم و از انصاف و عدالت محروم خواهد بود». امام(ع) به حالت جنگ، به چشم آخرین راه‌حل می‌نگرد و به خواست سربازان و سرداران مبنی بر شتاب در جنگیدن به دیده منفی می‌نگرد و سعی می‌کند به فتنه‌انگیزان جنگ طلب، فرصت کافی دهد تا به حق بازگردند، و در صورت ناامید شدن از آنان آنگاه شرایط را دوباره بررسی می‌کند و اگر هیچ راه چاره دیگری نیافت، از جنگ به عنوان تنها راه‌حل استفاده می‌کند[۴۴].[۴۵]

جنگ و شیوه‌های ممنوعه در آن

با توجه به قاعده هدف وسیله را توجیه نمی‌کند، در ابزار جنگ نیز اعمال بعضی شیوه‌ها که به آن‎ها اشاره می‌شود ممنوع دانسته شده است:

  1. نقض حاکمیت و اراده ملی؛
  2. عدم تفکیک شرایط جنگ از حالت‌های اضطراری؛
  3. تحمیل قوانین و مقررات بر مردم مناطق اشغال شده؛
  4. تحمیل دین و اجبار بر تغییر مذهب؛
  5. غارت مناطق اشغالی؛
  6. استفاده نظامی از مردم مناطق اشغالی؛
  7. استثمار و هر نوع استفاده از منابع اقتصادی مناطق اشغالی برای مقاصد نظامی؛
  8. سوء استفاده از منابع فرهنگی مناطق اشغالی؛
  9. اعمال حاکمیت قضایی در مناطق اشغالی؛
  10. مداخله در امور ملی مناطق اشغال شده و الزام بر تغییر هویت فرهنگی و آداب و رسوم ملی؛
  11. ایجاد دولت دست‌نشانده؛
  12. سلب آزادی‌ها و عدم رعایت حق حیات و حقوق بشر؛
  13. گروگان گیری؛
  14. انتقال دسته جمعی اهالی؛
  15. آتش زدن درختان و مزارع؛
  16. اتلاف اموال عمومی و استفاده از اموال شخصی؛
  17. اسکان اتباع خودی در سرزمین‌های اشغالی؛
  18. انهدام اماکن عمومی و ابنیه خصوصی؛
  19. اخذ مالیات و عوارض برای مقاصد نظامی؛
  20. الحاق سرزمین‌های تحت تصرف[۴۶].[۴۷]

جنگ و قواعد الزامی آن

منظور از اصول و قواعد الزامی جنگ در اسلام، دستورالعمل‌هایی است که فرماندهان و نیروهای رزمنده از آغاز جنگ تا پایان آن، موظف به اجرای صحیح آنها بوده و موارد اقدامات مجاز را مشخص می‌کنند. برخی از این دستورات دارای منبع عرفی بوده و از نظر اسلام جنبه امضایی دارد، مانند مصونیت سیاسی سفرا و پیام‌آوران و مصونیت جانی اسیران و برخی دیگر جنبه تأسیسی داشته و شریعت اسلام بر اساس انسان‌دوستی، پایبندی رزمندگان به آن اصول را مورد تأکید قرار داده است، مانند اصل الزامی دعوت، قبل از هر نوع عملیات جنگی و احراز مصونیت با قبول اسلام. این اصول و قواعد الزامی به قرار ذیل است: ۱. تصمیم‌گیری و اتخاذ موضع رسمی: در عملیات رزمی جمعی تصمیم‌گیری نهایی با امام و ولی امر است، جز در موارد دفاع شخصی و یا مواردی که تأخیر عملیات دفاعی موجب فوت فرصت و زیان‌های جبران‌ناپذیر می‌شود که اقدام به عملیات نظامی بدون اطلاع و کسب اجازه از ولی امر از باب دفاع مشروع و یا نهی از منکر در مقام ضرورت جائز است. در هر حال لزوم مشورت در مسائل جنگ برای امام و ولی امر، با مسئولیت ولی امر و مرجع قانونی بودن در اتخاذ تصمیم نهایی منافات ندارد؛ ۲. فرماندهی کل قوا: تعیین فرماندهان نظامی و تأیید طرح و برنامه عملیات رزمی با امام و ولی امر است؛ ٣. بسیج نیروها و فرمان جهاد: آغاز جهاد تنها با فرمان امام و ولی امر انجام می‌شود و جز در موارد دفاع شخصی و یا شرایط ضروری بدون فرمان رسمی ولی امر بسیج نیروها انجام نمی‌شود؛ ۴. توجیه نیروهای رزمنده: قبل از هر اقدامی تمامی فرماندهان و نیروهای رزمنده و دست‌اندرکاران امر جهاد باید توسط امام و ولی امر مسلمانان توجیه شوند و این امر نه در شکل یک تشریفات صوری بلکه به صورت کاملاً جدی و منطقی با استفاده از تمامی امکانات معنوی و تبلیغی توسط امام و ولی امر انجام می‌شود و هدف این مراسم، توجیه اهداف جهاد و تبیین اصول و قواعد کلی است که کلیه دست‌اندرکاران عملیات رزمی باید از آنها مطلع شوند و در عمل به کار گیرند. این اصل را می‌توان از سیره عملی پیامبر(ص) به هنگام اعزام نیرو به دست آورد که رسول خدا(ص) پیوسته در مواقع اعزام نیرو، فرماندهان و آحاد رزمندگان را به حضور می‌طلبید و آنها را در پیش روی خود و فرماندهانشان را در کنار خویش می‌نشانید و سپس آنها را با مسائل جهاد آشنا می‌کرد و نسبت به وظایفی که بر عهده خواهند گرفت، توجیهشان می‌فرمود[۴۸]. به‌ویژه فرماندهان را مخاطب قرار داده و آنها را در کنار سایر افراد به رعایت تقوا امر می‌کرد[۴۹]؛ ۵. انجام مراسم دعا: در عصر نبوی این مراسم همواره توسط خود پیامبر(ص) انجام می‌شد و سیره آن حضرت به هنگام اعزام نیرو چنین بود که: « كَانَ(ص) إِذَا بَعَثَ سَرِيَّةً دَعَا لَهَا» هنگامی که نیرویی برای انجام عملیات رزمی اعزام می‌نمود بر آنها دعا می‌کرد. مشابه این عمل در مورد امام علی(ع) نیز نقل شده است. دعا، نیروهای رزمنده را به نیروی لایزال الهی پیوند می‌دهد و توجه به خدا، آنان را در برابر مشکلات، پایدار و در پیروزی‌ها، مانع از تجاوز از حدود و مقررات الهی می‌کند و گاه این مراسم توسعه می‌یافت و به رزمندگان تعلیم داده می‌شد که خود دعاهای خاصی را بر زبان آورده و در تمامی حالات رزم آن را از خدای قادر مسألت کنند. از آن جمله دعایی است که امیرالمؤمنین علی(ع) به فرماندهان و رزمندگان خود آموخت که همواره بگویند: «اللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَاءَنَا وَ دِمَاءَهُمْ وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَيْنِنَا وَ بَيْنِهِمْ وَ اهْدِهِمْ مِنْ ضَلَالَتِهِمْ حَتَّى يَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ وَ يَرْعَوِيَ عَنِ الْغَيِّ وَ الْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِهِ‌»[۵۰]. بی‌شک رزمنده‌ای که از عمق جان و صادقانه از خدا می‌خواهد که از ریخته شدن خون او و خون دشمنش جلوگیری کند و صلح را به جای جنگ بر روابط فیمابین دو طرف بر قرار کند و آن دسته از نیروهای دشمن را که ندانسته و ناآگاهانه به مصاف آمده‌اند، هدایت کند و دسته دیگری را که آگاهانه در غرقاب گمراهی و تجاوز فرو رفته‌اند، نجات بخشد، چنین نیرویی با چنین حال و هوای معنوی و فکری هرگز نمی‌تواند صحنه جهاد را به کشتار و ویرانگری تبدیل سازد[۵۱].[۵۲]

جنگ برای احقاق حق

احقاق حق، یعنی هر گونه تلاش و اقدام برای گرفتن حق است، اما در قوانین موضوعه ایران نصی در تقاص نیست، اما عمومات شامل آن است. در فقه عنوان عامی را مطرح کرده‌اند با عبارت «توصل به حق» که شامل چند مبحث است: ۱- قصاص؛ ۲-حق عینی یعنی مالک عین مال، مال خود را در تصرف هر کس ببیند می‌تواند بدون مراجعه به مقامات دولت، مال خود را از او بستاند؛ ۳- استیفای طلب خود از مال بدهکاری که امتناع از دادن طلب او دارد[۵۳]. بی‌شک احقاق حق یک طرفه به عنوان یک اقدام ابتدایی محکوم است و هر احقاق حقی باید پس از یک اقدام مشترک به منظور تشخیص حق، در یک جریان قضایی انجام شود و هر شخصی و یا دولتی نمی‌تواند خود قاضی و تشخیص‌دهنده حق و اقدام‌کننده برای احقاق حق باشد. اما در مواردی که به هر دلیلی امکان مراجعه به محکمه بی‌طرف، برای تشخیص متجاوز وجود ندارد و یا محاکم به طور آشکار، یک جانبه عمل می‌کنند تکلیف و سرنوشت شخص و یا دولت مورد تجاوز قرار گرفته، چیست؟ چنین مواردی در نظام حقوقی اسلام پیش‌بینی شده و عنوان «تقاص» به منظور احقاق حق مطرح شده است. بر اساس این قاعده فقهی هر کس می‌تواند حقی را که برای او محرز است به هر نحو ممکن و مشروع استیفا نماید، هر چند که مدیون یا غاصب و یا متجاوز از پرداخت آن امتناع داشته باشد و با رضایت وی قابل استیفا نشود.

کسی که به عنوان «تقاص»، دین خود را بدون اطلاع مدیون از اموال وی به دست می‌آورد، هر چند که در آن مورد شرایط عمومی سرقت صدق کند، سارق شمرده نمی‌شود. تقاص‌کننده تنها باید برای تبرئه خود اثبات دین کند. این قاعده در مورد دفاع مشروع برای احقاق حق نیز صادق است. توضیح آنکه ادامه دفاع مشروع گاه به دلیل قطع تجاوز و بازداشتن متجاوز از ادامه تجاوز انجام نمی‌شود، بلکه پس از پایان گرفتن تجاوز و خودداری متجاوز از ادامه تجاوز، اقدام به دفاع مشروع و یا ادامه آن تنها به منظور احقاق حق و جبران خسارت صورت می‌گیرد و این نوع دفاع مشروع و یا ادامه جنگ در واقع نوعی «تقاص» محسوب می‌شود که برای احقاق حق طرف مورد تجاوز قرار گرفته و خسارت دیده، انجام می‌شود. مشکل عمده در مشروعیت ادامه جنگ برای احقاق حق، اختلاف نظر فقهی در مبنای این مسئله یعنی قاعده «تقاص» است. بسیاری از فقهای اهل سنت، مشروعیت «تقاص» را به شرایط زیر محدود کرده‌اند:

  1. مدیون به حق دائن اقرار و اذعان داشته باشد؛
  2. پرداخت دین برای مدیون مقدور باشد؛
  3. مراجعه به محکمه صالح امکان‌پذیر نباشد؛
  4. آنچه که دائن به عنوان تقاص می‌گیرد از جنس دین خود باشد.

و بر اساس این شرایط، هرگاه کسی که خود را محق می‌داند مالی را از دیگری که منکر محق بودن وی است و یا قادر به پرداخت حق مورد قبولش نیست و یا درخواست مراجعه به محکمه صالحه می‌کند و یا مال به دست آمده توسط دائن از جنس دین او نیست و تقویم عادلانه‌ای صورت نگرفته، به دست آورد؛ باید آن را به صاحبش برگرداند و نمی‌تواند آن را تملک کند[۵۴]. مفهوم این نظریه آن است که اقدام به تقاص در چنین مواردی مشروع نیست و تنها در صورتی تقاص جایز است که مدیون معترف بوده و راهی جز تقاص برای استیفای حق وجود نداشته باشد. بیشتر فقهای شیعه نیز به استناد اطلاق آیه: مَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ[۵۵] تقاص قهری را در صورت اعتراف مدیون و یا آشکار بودن حق و یا امکان اثبات آن در صورت رسیدگی قضایی در دادگاه صالح مشروع شمرده[۵۶] و حقوق قابل استیفای قهری را شامل قصاص در جرایم کیفری نیز دانسته‌اند[۵۷]. برخی از فقهای شیعه، حکم جواز قصاص را محدود به مواردی کرده‌اند که استیفای قهری حق، موجب فتنه نگردد و فتنه را نیز به حالتی تفسیر نموده‌اند که تقاص مستلزم قتل و یا اتلاف مال و هتک اعراض شود[۵۸]. در چنین صورتی، تقاص به دلیل آثار آنکه برپاشدن فتنه است ممنوع شمرده می‌شود؛ زیرا قرآن به طور صریح اموری که ترک و یا انجام آن منجر به فتنه و فساد می‌شود را ممنوع اعلام کرده است: إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ[۵۹]. در روایات نیز مانند برخی از موارد بیع وقف استناد به همین قاعده شده: «فَإِنَّهُ رُبَّمَا جَاءَ فِي الِاخْتِلَافِ مَا فِيهِ تَلَفُ الْأَمْوَالِ وَ النُّفُوسِ‌»[۶۰].

اما این اشکال در مورد بحث نمی‌تواند مطرح باشد؛ زیرا حق پایمال شده، خود از نوع قتل و اتلاف اموال می‌باشد و ادامه جنگ در دفاع مشروع برای احقاق حق، تنها برای رفع فتنه و تقاص در زمینه جان‌های از دست رفته و اموال نابود شده است و در واقع این متجاوز بوده که جرمش او را به فتنه و فساد کشیده است. علامه حلی در «قواعد الاحکام» می‌نویسد[۶۱]: هرگاه مدیون به حق شخص اقرار کند، ولی از پرداخت آن استنکاف کند، طلبکار تنها از راه دادگاه می‌تواند به حق خود برسد. در صورتی که بر اساس اطلاق روایات تقاص حتی در صورت انکار متهم نیز هرگاه مدعی امکان اثبات حتی در محکمه صالح داشته باشد می‌تواند یک جانبه برای استیفای قهری خود اقدام بکند. در حدیث نبوی آمده است[۶۲]: «لَيُّ الْوَاجِدِ بِالدَّيْنِ يُحِلُّ عِرْضَهُ وَ عُقُوبَتَهُ‌» کسی قادر به پرداخت است ولی خودداری می‌کند شایسته تعرض و کیفر است و نیز در مورد زوج ممتنع از نفقه همسر فرمود: «خُذِي مَا يَكْفِيكَ وَ وُلْدِكَ بِالْمَعْرُوفِ»[۶۳] همسر می‌تواند در صورت استنکاف زوج از پرداخت نفقه به مقدار متعارف که برای هزینه روزانه او و فرزندانش کفاف دهد، از مال شوهر بردارد. در روایت صحیح از امام کاظم(ع) است که فرمود: «خُذْ مِثْلَ ذَلِكَ وَ لَا تَزِدْ عَلَيْهِ‌» به همان مقدار که بستانکار هستی از اموال بدهکار برگیر نه زیادتر. در این زمینه روایات متعدد دیگری نیز نقل شده که دارای مضمون متحد المال هستند[۶۴]. در هر حال اختلاف نظر در میان فقهای شیعه در موردی است که امکان مراجعه به دادگاه صالح و استیفای حق از راه آن وجود داشته باشد اما در صورتی که امکان استیفای حق از طریق دادگاه صالح هم وجود نداشته باشد، حتی اگر قادر به اثبات آن در محکمه هم نباشد می‌تواند یکجانبه و به صورت مستقل برای استیفای حق از طریق تقاص اقدام بکند.

صاحب جواهر این حکم را مورد اتفاق فقها می‌شمارد و اجماع را به هر دو نوع آن: اجماع محصل و اجماع منقول، به‌علاوه اطلاق ادله مشارالیها شاهد بر مسلم بودن آن می‌داند[۶۵]. بیشتر فقهای شیعه بر اساس قاعده «تقاص»، جواز استیفای قهری حق را به موارد زیر نیز توسعه داده‌اند[۶۶]:

  1. گرفتن مثل یا قیمت مال و حق خود از مال مدیون هر چند که از اموال غیرمماثل باشد، با رعایت تعدیل قیمت؛
  2. استیفای حق قهری از اموالی که غاصب و ظالم نزد دیگران به عنوان امانت و ودیعه دارد، جایز است و خسارت‌های ناشی از آن بر عهده غاصب و ظالم است؛
  3. صاحب حق می‌تواند دیگری را برای استیفای قهری حق خود وکیل کند؛
  4. ولی و قیم صاحب حق می‌تواند حق «مولی علیه» خود را استیفای قهری کند؛
  5. هرگاه استیفای قهری حق، مستلزم خسارت‌هایی بر مدیون مانند شکستن قفل و وارد شدن به محل اقامت او شود در صورتی که مدیون غاصب و ظالم باشد، مسئولیت‌های ناشی از تقاص بر عهده غاصب و ظالم خواهد بود؛
  6. اگر استیفای حق، مستلزم اقدام به فروش اموال مدیون شود، بیع جایز و صحیح است لکن مازاد بر حق باید به صاحبش بازگردانده شود[۶۷].[۶۸]

جنگ تمدن‌ها

نظریه جنگ تمدن‌ها یا همان برخورد تمدن‌ها از جمله نظریه‌های دانشمند آمریکایی به نام ساموئل هانتینگتون است. لازم است بیان کنیم جنگ تمدن‌ها با رویکرد یأس‌آور و بدبینانه با آینده، از جانب نظریه‌پرداز بزرگ آمریکایی مطرح شده است. اهمیت موضوع از این روست که آمریکا در حال حاضر دارای داعیه سردمداری نظم نوین جهانی بوده و خود را شایسته رهبری جهان می‌داند و در عین حال از نظریه‌ای حمایت می‌کند که بنا بر آن، آینده‌ای هولناک و تاریک در پیش خواهد بود و در آن هیچ خبری از حقوق بشر غربی و دموکراسی آمریکایی نیست. اما در مورد اهمیت نظریه باید متذکر شد که نظریه پرداز جنگ تمدنها از افراد پر نفوذ و تواناست که دیدگاهش با دستورالعمل‌های راهبردی برای غرب، به‌ویژه آمریکا همراه است. این نظریه بیشتر یک دستورالعمل راهبردی است تا یک نظریه محض و به ارزیابی سیاسی نیز نیاز دارد و محدود کردن آن» به تحلیل‌های انتزاعی کافی نیست.

محتوای نظریه جنگ تمدن‌ها در چهار عنوان: ۱۔ دشمن‌‎تراشی؛ ۲- جهان چند قطبی؛ ۳۔ افول نسبی غرب؛ ۴. ادعای جهان‌گرایی خلاصه می‌شود، که به توضیح هر یک از آنها می‌پردازیم:

دشمن‌تراشی

اولین بخش نظریه برخورد تمدن‌ها، ضرورت وجود دشمن است. در حقیقت باید دشمن تراشید تا دشمنی تحقق یابد و سپس با او برخورد شود. هانتینگتون می‌گوید: برای ملت‌هایی که به جست‌وجوی هویت یا بازآفرینی قومیت خویش برخاسته‌اند، وجود دشمن، ضرورتی حیاتی است و خطرناک‌ترین خصومت‌هایی که بالقوه وجود دارد، در خطوط گسل تمدن‌های اصلی صورت می‌گیرد. آشکار است که اساس این نظریه، وجود دشمن و دشمنی است تا برخورد با او امکان‌پذیر باشد؛ در حالی که چنین اقدامی نتیجه بدبینی به دیگران و خیالاتی است که خلاف واقعیت است. آیا نمی‌توان به جای چنین کاری، با خوش گمانی به دیگران آغاز کرد و از ابتدا مانع بروز درگیری و خشونت شد؟ طبق منطق غرب، رویکرد جنگ تمدن‌ها با تساهل، تسامح، حقوق بشر و دموکراسی سازگاری ندارد.[۶۹]

جهان چند قطبی

انتقاد سختی که به مخالفان غرب و دموکراسی غربی می‌شود، این است که نباید افراد را به خودی و غیرخودی و جامعه را به شهروند درجه یک و درجه دو تقسیم کرد. ولی با وجود این خرده‌گیری، گام دومی که هانتینگتون به دنبال دشمن‌تراشی به طور طبیعی برداشته، باور به جهان چند قطبی است: حرف اصلی این کتاب آن است که فرهنگ و هویت‌های فرهنگی که در سطح گسترده، همان هویت‌های تمدنی هستند؛ الگوی همبستگی‌های واگرایی‌ها و جنگ‌ها را در جهان پس از جنگ سرد تعیین می‌کنند... برای اولین بار در تاریخ، سیاست جهانی، هم چند قطبی است و هم چند تمدنی. علاوه بر ناهمخوانی چنین رویکردی با حقوق بشر و گفتمان دموکراسی غربی؛ این نگاه با موضع خود هانتینگتون درباره اداره جهان نیز سازگاری ندارد؛ زیرا وی به صراحت الگوهای چهارگانه مدیریت جامعه جهانی را باز گفته، الگوی تک جهان فوکویاما، نیز مدل دو جهان ما و آنها، از جمله دیدگاه به قول او سنتی مسلمانان، با عنوان دارالحرب و دارالاسلام یا خودی و غیرخودی؛ همین طور دیدگاه هرج و مرج طلب را رد کرده، دیدگاه جهان چند قطبی را به طور نسبی ترجیح داده است. اکنون پرسش این است که میان دیدگاه دو جهان و چند جهان، یا جهان دو قطبی و چند قطبی چه فرقی است؟ بنا بر همان مدرکی که جهان دو قطبی محکوم است - و لابد ملاکش تفرقه‌آمیزی و خط کشی بی‌دلیل و دشمنی‌آور است - جهان چند قطبی نیز سرشار از تنش‌ها خواهد بود. به علاوه چنان که در جهان دو قطبی ما و آنها، هر قطبی خود را بر حق و دیگری را باطل می‌داند؛ در جهان چند قطبی نیز همین حالت حکم فرما بوده، هیچ کس در برابر دیگری انعطافی نشان نمی‌دهد، پس بر اساس دیدگاه حقوق بشر غربی و تساوی انسان‌ها، هر نوع قطب‌بندی و تبعیضی که برابری انسان‌ها را نفی کند ناپسند بوده، چند قطبی بودن نیز مانند دو قطبی بودن محکوم است.[۷۰]

افول نسبی غرب

بخش دیگری از نظریه برخورد تمدن‌ها اذعان به افول نسبی غرب و کم آوردن تمدن غرب در مصاف با دیگر تمدن‌هاست: غرب از لحاظ نفوذ سیاسی به طور نسبی افول کرده است؛ اما تمدن‌های آسیایی قدرت نظامی و سیاسی خود را گسترش می‌دهند. اسلام به لحاظ جمعیتی، گسترش انفجاری دارد... تمدن‌های غیرغربی اغلب به طرح مجدد ارزش خاص فرهنگ‌های خویش رو آورده‌اند. نظمی جهانی بر شالوده تمدن‌ها در حال شکل‌گیری است. جوامعی که قرابت‌های فرهنگی دارند با یکدیگر همکاری می‌کنند. تلاش برای انتقال یک جامعه از یک تمدن به تمدنی دیگر ناکام می‌ماند و کشورهای کوچک در پیرامون کشوری گروه‌بندی می‌شوند که در تمدن آنها نقش اصلی یا محوری دارد. در صورتی که از یک سو مهتری غرب زیر سؤال رفته و روند نزولی و انحطاطش آغاز شده باشد و از سوی دیگر شرق سیر صعودی را شروع کرده باشد؛ شایستگی یکی کاهش یافته و بر حقانیت دیگری افزوده خواهد شد. در نتیجه، تمدن فروتر استعداد بقا را از کف نهاده، نباید با تمدنی که در حال رشد و بالندگی است درگیر شود. ولی درست برعکس، پر مدعایی و افزون خواهی غرب در این شرایط از نگاه هانتینگتون نیز پوشیده نمانده است؛[۷۱]

ادعای جهان‌گرایی

سخن وی در این باره چنین است: مدعاهای جهان‌گرایانه غرب سبب درگیری فزاینده تمدن‌های دیگر به‌ویژه تمدن‌های اسلامی و چینی با غرب می‌شود... بقای غرب بسته به آن است که امریکایی‌ها هویت غربی خود را مورد تأکید قرار دهند و غربی‌ها هم بپذیرند که تمدن ایشان تنها مال خودشان است و جهانی نیست و برای بازسازی و حفظ این تمدن در چالش با جوامع غیرغربی، با یکدیگر متحد شوند. اجتناب از جنگ جهانی تمدن‌ها، بستگی دارد به این که رهبران جهان، ماهیت چند تمدنی سیاست جهانی را پذیرفته، برای حفظ آن با یکدیگر همکاری کنند. هانتینگتون پس از طرح مشکل، راه‌حل آن را دست کشیدن از زیاده خواهی و پذیرفتن غیرجهانی بودن تمدن غربی می‌داند؛ ولی ادعای چالش با تمدن‌های دیگر را رها نکرده، خواستار اتحاد غرب برای حفظ تمدنش شده است. اشکالی که به وی وارد است، این است که نخست: افول نسبی غرب و غیرجهانی بودن تمدن غرب، مجالی برای ماجراجویی و چالش‌گری غرب با تمدن‌های دیگر باقی نمی‌گذارد. دوم: وقتی ادعای چالش‌گری به میان آمد و بدان جامه عمل نیز پوشانده شد؛ خواه ناخواه نوبت به درگیری تمدن‌ها می‌رسد و دیگر سخن از همکاری رهبران جهان برای حفظ همه تمدن‌ها، و اجتناب از جنگ تمدن‌ها بی‌مورد خواهد بود. پس از معرفی نظریه برخورد تمدن‌ها و آشنایی با محتوای آن، این سؤال پیش می‌آید که تا چه حد این عقیده درست است و پیش‌بینی هانتینگتون احتمال وقوع دارد؟ نقدهایی به این نظریه وارد شده است. ما در این مجال، از تکرار اشکالات طرح شده، خودداری می‌کنیم. در عوض اشکالات زیر را به این نظریه وارد می‌دانیم:

  1. نظریه جنگ تمدن‌ها اصل را بر دشمنی و توطئه نهاده و این چیزی است که منادیان و مدافعان جدی دموکراسی از جمله کارل پوپر به شدت آن را تخطئه می‌کنند و واقع هم این است که این کار نوعی فرافکنی و عوام‌فریبی است که از سر بی‌مسئولیتی و ماجراجویی رخ داده است؛
  2. به نظر می‌رسد، هانتینگتون به نمایندگی از غرب و به مثابه یکی از مهره‌های فرهنگی و سیاسی امریکا، تلاشی مذبوحانه کرده‌اند و پا را از گلیم خود فراتر نهاده‌اند و با طرح نظریه برخورد تمدن‌ها کوشیده‌اند غرب را از افول باز دارند و سهمی ناعادلانه برای تمدن غربی مطالبه کند. در حالی که با فرض سیر نزولی غرب که وی به آن معترف است، منطقی و عادلانه نیست که با دشمن‌تراشی، چالش‎گری و تنش‌آفرینی، به جنگ تمدن‌ها دامن زده شود و تمدنی را که در سراشیبی قرار گرفته و رو به کهولت می‌گذارد، سر پا نگه داشت؛
  3. اشکال دیگر، یکی بر شمرده شدن توسعه و تعرض است. این حرف درست می‌نماید که تمدن غرب، به‌ویژه در بعد اخلاقی رو به انحطاط نهاده و در نتیجه نمی‌تواند مدعی جهانی بودن و رهبری جهان باشد. همچنین درست است که تمدن‌های دیگر به‌ویژه تمدن‌های آسیایی و اسلامی، بار دیگر سیر صعودی را آغاز کرده‌اند، ولی این سخن درست نیست که رشد و توسعه تمدن‌های شرقی، لزوماً با سلطه‌جویی و تعرض آنها به غرب همراه باشد؛ زیرا با وصف محور بودن اخلاق – به‌ویژه در تمدن اسلامی - مجوزی برای بی‌عدالتی و دست‌اندازی به حقوق دیگران، وجود نخواهد داشت. آری اگر غرب دست به جنایت زده یا رژیمی چون اسرائیل وحشی را به جان مسلمانان اندازد، نباید انتظار سکوت و تسلیم را از آنها داشته باشد! درست است که لبه‌های تمدن اسلامی و خطوط گسل آن خونین است، ولی غرب همواره مسئول مستقیم تمام خون‌ریزی‌های فلسطین اشغالی، عراق، افغانستان، بوسنی و... بوده است که با بی‌عدالتی‌های آشکار و حمایت از اقمار تروریست خود، زمینه خون‌ریزی را فراهم می‌کند؛
  4. اشکال جوهری نظریه جنگ تمدن‌ها، نگاه نادرست به ماهیت اسلام و انسان است. شرح این اشکال در ادامه این نوشتار خواهد آمد که به مقایسه گفتمان مهدویت و جنگ تمدن‌ها مربوط است[۷۲].

حال با عنایت به موارد مذکور استکبار با استفاده از تجربه شرق در مسخ اسلام به منظور برداشتن هر نوع مانعی که از اندیشه اسلامی برمی‌خواست، تهاجم فرهنگی را در سرلوحه سیاست اسلام‌زدایی و پیشبرد اهداف سلطه‌جویانه خود قرار داد و با استفاده از فناوری مدرن ماهواره‌ای، اندیشه‌ها و فرهنگ‌ها را هدف گرفت. هر چند سیاست استکباری جنگ مذهب بر علیه مذهب، سابقه طولانی در تاریخ سیاست‌های استعماری دارد لکن این سیاست این بار با دو خصلت جدید یعنی تهاجم فراگیر و ساماندهی مدرن با استفاده از اندیشه‌ها، تخصص‌های دینی و زمان‌بندی شده به شست و شوی مغزها پرداخت و اسلام مبارز را با عناوینی چون بنیادگرایی و واپسگرایی و قرون وسطایی متهم کرد تا اسلامی سازشگر و دنباله رو و استکبار پسند روشنفکرانه را جایگزین آن کند، اما دیدیم که در این جنگ تبلیغاتی، امام نیز اتهامات استکباری را در معرفی اسلام راستین و مبارز به عنوان اسلام بنیادگرا و قرون وسطایی بدون جواب نگذاشت و اسلام سازشگر و غرب پسند را اسلام آمریکایی نامید. در هر حال قالب فرهنگی تهاجم جدید استکبار به جنگ سرد جدید، ابعاد تازه‌ای بخشید و از درون آن به‌ویژه از تضاد و ستیز بین استکبار و انقلاب اسلامی مسئله جنگ تمدن‌ها یا رویارویی تمدن‌ها و فرهنگ‌ها مطرح شد و حتی به عنوان یک راهبرد بلند مدت توسط نظریه‌پردازهای پنتاگون پیشنهاد شد. این طرح اگر چه برای رویارویی و مقابله جهان غرب با جهان اسلام تهیه شده، ولی برای تمدن‌های بودایی و کنفوسیوسی و حتی فرهنگ‌های محلی نیز توسعه داده شده است، اما محور اصلی طرح در برخورد تمدن‌های هشت‎گانه بیشتر رویارویی دو قدرت کنونی جهان یعنی غرب و اسلام است[۷۳]. به عقیده وی با توجه به آنچه که در روابط غرب با جهان اسلام می‌گذرد، مرزهای اسلام و غرب خون‌آلود است[۷۴]. او معتقد است از این پس دولت و ملت را نمی‌توان واحد اصلی بر روابط بین‌الملل به شمار آورد و رقابت‌ها و درگیری‌های آینده بین واحدهای گسترده‌تری که فرهنگ‌ها یا تمدن‌ها هستند، رخ خواهد داد و در این میان جهان اسلام رقیب اصلی ایدئولوژیک غرب به شمار می‌آید. فرضیه برتری فرهنگ غربی، توسط بیشتر متفکران اسلام معاصر به‌شدت مورد حمله قرار گرفته است و با این وصف، قدرت جهانی مفهوم جدی خود را از دست داده است و شکل‌گیری دنیای آینده بر اساس تمدن‌ها حتمی و اجتناب‌ناپذیر است و برخورد تمدن‌ها در آینده بر سیاست جهانی سایه خواهد افکند. روزگاری جنگ بین شاهان بود و سپس در میان ملت‌ها رخ داد و اینک صحنه برخورد به تمدن‌ها کشیده شده است و این تمدن‌ها هستند که به قالب‌های آینده شکل می‌دهند و محرک اصلی تاریخ به شمار می‌آیند[۷۵]. هانتینگتون برای پایین آوردن حسن برتری‌جویی غرب و آماده‌تر کردن غرب برای پذیرش نظریه خود، دو مسئله فرهنگ و تمدن را قابل تفکیک تلقی کرده است و احتمال برتری تمدنی با ضعف فرهنگی را بر تمدنی که دارای فرهنگ قوی‌تر است معقول و امکان‌پذیر دانسته است[۷۶]. فرضیه برخورد تمدن‌ها با وجود انتقادها و مناقشاتی که پیرامون آن ابراز شده، مبین وجود شکل جدیدی از اندیشه غرب‌ستیزی و ضداستکباری در جهان اسلام است که در هیچ کدام از نقدها و مناقشه‌ها مورد تردید قرار نگرفته است[۷۷].[۷۸]

جنگ حق

در حقوق بین‌الملل (بخش حقوق جنگ) اغلب از نظریه‌ای تحت عنوان نظریه جنگ حق نام برده می‌شود که توسط دانشمندانی که گرایش مذهبی (مسیحیت) داشته‌اند، مطرح شده است. جنگ در صورتی حق است که دارای چهار شاخص اصلی زیر باشد:

  1. به وسیله مقام صلاحیتداری به صورت رسمی اعلان شود؛
  2. دارای آرمان حق‌طلبانه بوده و از انگیزه عدالت، سرچشمه گرفته باشد؛
  3. راه‌حل‌های دیگر رفع اختلاف‌ها مسدود بوده و برای رسیدن به عدالت راهی جز جنگ وجود نداشته باشد؛
  4. امکان کنترل جنگ و رفتار حق و نوعی بازگشت به نظم و صلح وجود داشته باشد.

گرچه در مفهوم جهاد اسلامی تمامی شاخص‌های مذکور وجود دارد و در واقع هر چهار مورد مزبور پیش‌فرض‌های جهاد واجب در اسلام است، اما خصایص جهاد به مفهوم اسلامی در این چهار مورد خلاصه نمی‌شود و شرایط و شاخص‌های دیگری نیز مانند شرایط رزمنده، ابزار، محدودیت‌های جنگی و غیره در جهاد اسلامی وجود دارد که آن را از جنگ به اصطلاح حق متمایز می‌کند و می‌توان چنین نتیجه گرفت که تمامی حقوقدانانی که جنگ حق را منطقی و قوی و منطبق با حقوق طبیعی تلقی کرده‌اند باید جهاد اسلامی را نیز جنگی مشروع و حق به شمار آورند، با این تفاوت که بسیاری از ایرادهایی که از نظر حقوقی در مورد نظریه جنگ حق مطرح شده، نسبت به نظریه جهاد اسلامی مردود است. از جمله ایرادهای مزبور می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  1. در این نظریه قاضی خود طرف دعوا هم هست؛
  2. جنگ می‌تواند از هر دو طرف در گیر، حق تلقی شود؛
  3. آیا جنگ به دلیل ضرورت حق است یا چون حق است، ضرورت دارد؟

در نظریه جهاد اسلامی هیچ کدام از این ایرادها قابل طرح نیست؛ زیرا در جهاد به مفهوم اسلامی «حکمیت» اصل جدایی‌ناپذیر احکام و مقررات جهاد است و اشکال اول و دوم می‌تواند با رجوع به حکمیت حل شود و در مورد اشکال سوم باید گفت بین دو حالت حق و ضرورت تلازم وجود دارد، هر چیزی که حق است، ضروری هم هست و هر ضروری هم تا ضروری است حق تلقی می‌شود. بنابراین، فرض تقدم و تأخر بین حق و ضرورت که مبنای اشکال سوم است از ریشه منتفی خواهد بود[۷۹].[۸۰]

جنگ سرد

جنگ سرد در حقیقت نبردی است که در آن به جای نیروهای مادی نظامی از نیروهای معنوی مانند عقاید، باورها، فرهنگ، عادات و رسوم بهره‌برداری می‌شود و این نیروها بر علیه دشمن بسیج می‌شوند و با برنامه‌ریزی و سازماندهی، از همه توان اقتدار معنوی جامعه برای تقویت خود و تضعیف دشمن استفاده می‌شود و کسب قدرت و جلب افکار عمومی و ایجاد حالت منفی نسبت به دشمن به منظور بالا بردن نیروی مقاومت ملی از اهداف جنگ سرد به شمار می‌رود. جنگ سرد که پس از پایان جنگ جهانی دوم بین دو ابر قدرت شرق و غرب آغاز شده بود، حدود چهل و پنج سال به طول انجامید و سرانجام نیز در تاریخ ۱۹ نوامبر ۱۹۹۰ پایان یافت. در این روز گورباچف، آخرین رهبر اتحاد شوروی، وحدت در آلمان را که صددرصد مطابق شرایط مورد نظر غرب انجام شده بود، یک رویداد بزرگ توصیف کرد. از نظر جغرافیایی این کشمکش بر سر در اختیار گرفتن سرزمین پهناور اوراسیا و درنهایت در دست گرفتن سلطه جهانی بود. دوران جنگ سرد به طور مشخص دارای سه دوره بوده است: دوره اول از ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۳ یعنی سال مرگ استالین. در این دوران مهم‌ترین اندیشه استالین حفظ و هضم دستاورد اصلی خود در جنگ یعنی، سلطه بر اروپای مرکزی ضمن پرهیز از یک درگیری رو در روی با آمریکا بود. در این مرحله، غرب روی هم رفته موضع تدافعی داشت و آریکا نیز حضور نظامی خود را در منتهی الیه شرق (ژاپن) و غرب (آلمان) اوراسیا حفظ کرد. پس از مرگ استالین و با پایان گرفتن مرحله اول جنگ سرد، هر دو طرف آماده تجدید قوا بودند و به نظر می‌رسید که غرب خود را متعهد کرده بود، تا حالت تهاجمی به خود بگیرد. تشدید برنامه‌های رادیویی اروپای آزاد برای کشورهای اقماری، افزایش حمایت مالی از فعالیت‌های سیاسی مهاجران اتباع شوروی و اروپای شرقی مقیم غرب و تلاش‌های بیشتر برای حمایت از گروه‌های زیرزمینی ضدشوروی از مشخصه‌های این خط‎مشی بود. در دوران دوم جنگ سرد که از ۱۹۵۳ تا ۱۹۷۰ به طول انجامید، قرار بود که شوروی از نظر اقتصادی آمریکا را پشت سر گذاشته و کل جهان کمونیستی نیز از نظر اقتصادی، قوی‌تر از جهان سرمایه‌داری شود. در این دوران، آمریکا و شوروی دو بار و به طور جدی رویاروی هم قرار گرفتند. یک بار بر سر برلین و بار دیگر بر سر کوبا که در هر دو مورد، قدرت‌نمایی شوروی‌ها سبب بروز بحران شده بود. گرچه موفقیت آمریکا موقتی بود، ولی دستاوردهای شوروی به مراتب ارجح‌تر بود. ساختن دیوار برلین توسط شوروی، که کسی به مقابله آن نپرداخت، سبب تحکیم مهار شوروی بر آلمان شرقی و در نتیجه اروپای مرکزی شد. خارج کردن موشک‎های شوروی از کوبا معامله‌ای بود که در مقابل آن دولت کندی (۱۹۶۳-۱۹۶۱) ادامه وجود یک نظام طرفدار شوروی را به طور همه جانبه تضمین کرد.

دوره سوم جنگ سرد از دهه ۱۹۷۰ آغاز شد. در این دوران شدت تهاجم شوروی به اوج خود رسید. خستگی مفرط آمریکا از جنگ ویتنام و اشتیاق غرب برای تشنج‌زدایی و برقراری روابط بین آمریکا و چین از خصایص مهم این دوران بود. تهاجم جهانی شوروی در ویتنام، اتیوپی، یمن، کوبا و منطقه خاورمیانه و نیز آنگولا و موزامبیک، ابعاد فوق‌العاده‌ای به خود گرفت. استقرار موشک‌های اس.اس. ۲۰ که اروپای غربی و ژاپن را هدف قرار گرفته بود، ارعاب و ترساندن حریف را تعقیب می‌کرد. ولی نتیجه این روند، معکوس شد و زیاده‌طلبی حیاتی شوروی سبب سرعت گرفتن این عقب‌گرد مهم تاریخی شد. حمله شوروی به افغانستان در ماه دسامبر ۱۹۷۹، آمریکا را از نظر جغرافیایی بر آن داشت تا سیاستی مبتنی بر پشتیبانی مستقیم از عملیاتی با هدف کشتن سربازان شوروی را اتخاذ کند و آمریکا بلافاصله سیاست حمایت همه جانبه از مجاهدان افغان را در پیش گرفت و ائتلافی را از کشورهای پاکستان، چین، عربستان سعودی، مصر و انگلستان و به نیابت از طرف مقاومت افغانستان تشکیل داد. تضمین علنی امنیت پاکستان توسط آمریکا در مقابل حمله عمده نظامی شوروی و ایجاد یک منطقه امن برای چریکهای افغان سبب شد، تا آمریکا موفق شود پای شوروی را در باتلاق جنگی مشابه جنگ ویتنام فرو کند. آمریکا به موازات این اقدامات تصمیم گرفت تا موشک‌های میان‌برد بسیار دقیقی را در کشورهای اروپای غربی مستقر کند و از آنجا خاک شوروی را در برابر یک حمله احتمالی مورد هدف قرار دهد. روی کار آمدن گورباچف در مارس ۱۹۸۵ و آغاز اصلاحاتی که با بی‌نظمی و سرعتی خارج از اندازه انجام شد، نه تنها حیاتی دوباره به نظام شوروی نبخشید، بلکه ضعف‌های آن را بیش از پیش نمایان کرد. تشدید مسابقات تسلیحاتی، اقتصاد کشور را از رمق انداخت و تسلیم شوروی در برابر جنبش همبستگی لهستان و مدارا در برابر آن، ظهور یک رهبری کمونیستی و مردمی‌تر و اصلاح‌طلب‌تر را تسریع کرد و در نهایت موجب نزدیک‌تر شدن سرنگونی نظام‌های کمونیستی شد. در سال ۱۹۸۹ گورباچف دو راه بیشتر نداشت، یا باید با خونریزی‌های بسیار گسترده (که به احتمال قریب به یقین سبب انفجارهای خشونت‌آمیز در داخل و خارج از کشور می‌شد و ممکن بود دخالت آمریکا را نیز به همراه داشته باشد) حاکمیت سابق را برقرار کند و یا این که تسلیم شود. گورباچف راه دوم را برگزید و در نتیجه هرج و مرج در اروپای شرقی و مرکزی، بلوک کمونیسم از پای درآمد.

گورباچف آخرین رهبر شوروی را از نظر عملکرد، می‌توان یک استاد اشتباه محاسبه و از نظر تاریخی شخصیتی با سرنوشت غم‌انگیز توصیف کرد. او گمان می‌کرد که می‌تواند اقتصاد شوروی را که برژنف با هزینه‌های سنگین نظامی‌اش نابود کرده بود، دوباره زنده کند. آثار جنگ فرسایشی در افغانستان و ادامه حیات جنبش همبستگی در لهستان و تلاش برای برقراری سازش بین شرق و غرب، وحشت مداخله نظامی شوروی را از بین برد و واکنش‌های گورباچف تنها منجر به تلاشی هر چه بیشتر رژیم کمونیستی و در نهایت فروپاشی رسمی اتحاد شوروی در دسامبر ۱۹۹۱ شد[۸۱]. جنگ سرد با جنگ واقعی تنها در شیوه عمل و استفاده از وسائل متفاوت است، ولی از نظر هدف و نتیجه یکسان است. در جنگ سرد هم مبارزه تا شکست دشمن و رسیدن به پیروزی ادامه دارد. جنگ سرد، نوعی جنگ روانی است که به جای ضربه زدن به تنها به روان خصم ضربه وارد می‌شود و به جای از پا در آوردن نیروی جسمانی روحیه مقاومت روانی طرف نابود می‌شود. ابزار و شیوه‌های مورد استفاده در جنگ سرد اغلب به گونه‌ای است که با مقاصد اسلام به‌ویژه در زمینه‌های راهبرد دعوت ناسازگار است. ابزار و شیوه‌های جنگ سرد همانطور که در روابط امریکا و شوروی سابق رخ داد، همواره با نیرنگ، تقلب، دروغ و نفاق همراه است که استفاده از آنها در جنگ سرد بر علیه دشمن کلیه شیوه‌های منطقی دعوت را خنثی و بی‌ثمر خواهد کرد و بی‌نتیجه ماندن دعوت در حقیقت به معنای ناکام ماندن اسلام در راهبرد نهایی خود در سیاست جهانی محسوب می‌شود. در جنگ سرد به همان اندازه که طرف متخاصم زیان می‌بیند، آغازگر نیز از آثار آن متضرر می‌شود. اگر موضوع جنگ سرد در شرایط بحرانی و یا در شرایطی که دشمن متجاوز از آن به عنوان یک حربه و وسیله برای اهداف تجاوزکارانه استفاده می‌کند، مورد بحث قرار گیرد، بیشک اصل دفاع مشروع، اقدام متقابل به آن را تجویز می‌کند و به حکم عقل و شریعت اسلام، جنگ سرد به عنوان یک وسیله دفاعی در برابر تجاوز، ضرورتی اجتناب‌ناپذیر خواهد بود[۸۲].[۸۳]

مقررات ممنوعه جنگی

در جهاد اسلامی اقدام به هر نوع عملیات جنگی مجاز نبوده و با محدودیت‌ها و ممنوعیت‌هایی مواجه است که از بررسی مجموع آیات، متون روایی و سیره سیاسی و نظامی پیامبر اکرم(ص) و علی(ع) می‌توان اصول و مقررات ممنوعه نظامی را به ترتیب زیر استخراج کرد[۸۴]:

  1. اقدام به جنگ با انگیزه‌های نفسانی، مقاصد دنیوی، به قصد صرفاً خونریزی، کشتار، تخریب، تصاحب قدرت، ثروت و برتری‌جویی؛
  2. جنگ با نیّات آلوده به ریا، عُجب، فخرفروشی، منّت‌گذاری، اطفای خشم، انتقام‌جویی و سایر رذایل اخلاقی که با روح جهاد و قداست آن منافات دارد؛
  3. آغاز به جنگ بدون توجیه فرماندهان و نیروهای رزمنده و تبیین اهداف و انگیزه‌ها و خط‌مشی‌ها و هشدار نسبت به اعمال ممنوعه و بالاخره امر به رعایت تقواء؛
  4. غلول به معنای تصرف و دست‌درازی به غنایم جنگی قبل از اقدام به تقسیم آن؛
  5. مثله کردن کشتگان به معنای قطع اعضای بدن آنها چه قبل از مرگ و چه بعد از مرگ؛
  6. کشتن دشمن توأم با شکنجه مانند آن‌که فردی از دشمن به صورت هدف در تیراندازی مورد استفاده قرار گیرد و یا در یک‌جا حبس شود تا به تدریج جان بسپارد؛
  7. نقض عهد و امان به معنای زیر پا گذاردن تعهدات ناشی از قراردادها در عملیات جنگی؛
  8. کشتن پیرمردان و پیرزنانی که نقشی در جنگ ندارند؛
  9. کشتن کودکان و نوزادان؛
  10. کشتن گوشه‌گیران و صومعه‌نشینان و کسانی که برای عبادت خلوت گزیده‌اند؛
  11. کشتن زنان حتی اگر در جنگ به نفع دشمن مشارکت داشته باشند به این معنا که باید تا آنجا که امکان دارد از تعرض به زنان خودداری شود هرچند که رزمنده باشند.
  12. کندن و بریدن درختان، مگر در حال اضطرار و یا آنجا که مصلحت عمومی ایجاب می‌کند. استثنای حالت اضطرار و مصلحت بدان جهت است که در آیه: مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ[۸۵]حکم مذکور در صورت اذن خدا استثناء شده است و اذن خدا در حالت اضطرار و مصلحت قابل تصور است. در ظاهر این قید در تمامی موارد ممنوعه قابل طرح است و تشخیص آن با امام و ولی امر مسلمانان است؛
  13. سوزاندن نخل‌ها و به‌طور مطلق آتش زدن به باغات، کشتزارها، مزارع و محصولات کشاورزی؛
  14. آب بستن به نخلستان‌ها به‌طوری‌که آب، نخل‌ها را فراگیرد و سبب نابودی آنها شود. به نظر می‌رسد این حکم شامل درختان دیگر و سایر مزارع نیز خواهد بود؛
  15. شکستن امان آحاد مسلمانان و تعرّض به کسانی که توسط یکی از افراد مسلمان هرچند عادی، امان داده شده و یا به تصوّر مصونیت خود را در معرض تعرض مسلمانان قرار داده باشد؛
  16. استفاده از سموم و سلاح‌های سمی که موجب مسمومیت هوا و یا آب و به هر نحو دیگری باشد که مسمومیت نیروها و مردم را به دنبال داشته باشد؛
  17. پی کردن چهارپایان مگر در مواردی که ناگزیر از ذبح و استفاده از گوشت آنها هستند؛
  18. چابک‌سواری فرماندهان به این معنا که آنان باید از ضعیف‌ترین وسایل نقلیه و مرکب استفاده نمایند؛
  19. قتال قبل از دعوت، چنان‌که پیامبر(ص) اسرایی را که از دشمن قبل از دعوت گرفته بودند آزاد کرد[۸۶]؛
  20. قتال پس از قبول اسلام؛
  21. قتال با اهل کتاب درحالی‌که اعلام آمادگی به انعقاد قرارداد ذمه داشته و شرایط آن را پذیرفته باشند؛
  22. ادامه جنگ با وجود پیشنهاد صلح از طرف دشمن؛
  23. تحریف ساختمان‌ها و منهدم کردن ابنیه و اقدام به ویرانگری در آبادی‌ها و شهرها[۸۷]؛
  24. بستن آب به روی دشمن چه به معنای راه انداختن سیلاب برای غرق کردن دشمن[۸۸] و چه به معنای قطع آب و مانع شدن از رسیدن آب به دشمن، چنان‌که رسول خدا(ص) در جنگ خیبر با وجود پیمان‌شکنی و خیانت دشمن از بستن آب به روی دشمن خودداری کرد و امام علی(ع) در صفین پس از آن‌که دشمن آب را به روی یاران امام بست و در یک عملیات رزمی راه آب در اختیار یاران امام قرار گرفت بستن آب را به روی دشمن منع کرد[۸۹]؛
  25. جنگ در حال اضطراب و بدون آرامش و اطمینان خاطر؛
  26. کشتن رزمنده‌های در حال فرار و کسانی که پشت به جبهه کرده و از جنگ سر برتافته‌اند؛
  27. کشتن مجروحان حتی مجروحانی که در شرف مرگ هستند؛
  28. عریان کردن افراد و مکشوف کردن آن قسمت از اندام که معمولاً اشخاص از آن شرم می‌دارند؛
  29. هتک کردن و افشا کردن اموری که معمولاً به خاطر رعایت عفت و اخلاق عمومی پنهان نگاه داشته می‌شوند؛
  30. ورود به خانه‌ها بدون کسب اجازه قبلی (از صاحب خانه یا فرماندهان
  31. غارت اموال و به یغما بردن چیزی جز آنچه که در جبهه به‌دست می‌آید؛
  32. آزار رساندن به زنان و تحریک احساسات آنان و به ناله و فغان درآوردن آنان، هرچند که رزمندگان مسلمان را دشنام دهند و فرماندهان آنان را ناسزا گویند،
  33. تعقیب فراریان و دستگیری کسانی که از جبهه رو برتافته‌اند؛
  34. کشتن اسیران جنگی هرچند که مرتکب قتل و عملیات نظامی بر علیه مسلمانان شده باشند؛
  35. آسیب رساندن به رزمندگان دشمن هنگامی که در شرایط ناهنجار قرار دارند؛
  36. اقدام به جنگ تن به تن (مبارزه) مگر آنکه از فرمانده خود کسب اجازه کرده باشد؛
  37. ردّ پیشنهاد صلح؛
  38. اقدام به جنگ قبل از اعذار و اتمام حجت؛
  39. شب را تا صبح به استراحت پرداختن و از حال سپاه غفلت ورزیدن؛
  40. تعجیل در امور جنگ و شتاب کردن در تصمیم‌گیری و اقدامات نظامی مگر در مواردی که درنگ موجب از دست رفتن فرصت مناسب می‌شود؛
  41. استفاده از شیوه‌های ناپسند و نامناسب با کرامت انسانی در جنگ و به‌طور کلی خارج شدن از حدود احسان و روح نیکوکاری و انسان‌دوستی در مراحل مختلف رزم و به‌کارگیری افراط و تفریط در عملیات نظامی؛ مراد از غِلْظَةً در آیه: وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً[۹۰] و نیز در آیه: جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ[۹۱]خشونت و شکنجه دادن و تعدّی و استفاده از شیوه‌های ناهنجار و غیر متناسب با کرامت انسانی نیست، بلکه منظور از آن قاطعیت در اجرای مقررات و دخالت ندادن به احساسات در انجام مسئولیت‌ها و سهل‌انگاری نکردن در ایفای تعهدات است[۹۲]؛ در جایی که اسلام در مورد جانداران توصیه می‌کند و ترحم بر حیوانات را مدّنظر قرار می‌دهد و از شکار کردن حیوانات به قصد تفریح نهی می‌کند و از پوست کندن حیوان ذبح شده قبل از جان دادنش ممانعت می‌کند و قطع اندام حیوان را جز برای معالجه تجویز نمی‌کند[۹۳]، چگونه می‌توان تصور کرد که به غلظت به معنای شکنجه، خشونت، بی‌حرمتی کرامت انسان و عملیات ضد انسانی امر کرده باشد؛
  42. گرسنه نگهداشتن به قصد از پا درآوردن دشمن و ایجاد زمینه‌های منتهی به آن و بستن راه رسیدن غذا به دشمن[۹۴]؛
  43. شبیخون زدن و آغاز حمله در شب و ادامه جنگ تا شب: نهی از این عمل به دلیل آن است که خونریزی کمتر شده، و مدت جنگ کوتاه شود؛ در سیره نظامی پیامبر(ص) آمده است: انه(ص) لم يبت عدوا[۹۵] (پیامبر(ص) هرگز شب را به جنگ با دشمن نگذرانید) که مبنای آن متوقف کردن هر نوع عملیات نظامی در شب است؛ در حدیثی از امام علی(ع) آمده است: جنگ را همواره بعد از ظهر آغاز کنید، تا هنگامی که شب می‌شود از جنگ دست شسته باشید، تا کشتار کمتر و زمان جنگ کوتاه‌تر شود. از جمله فرمان‌های نظامی پیامبر(ص) فرمان معروف اسامة بن زید است که در آن به این اصل تأکید شده که همواره حملات جنگی را در روز انجام دهد[۹۶].
  44. به آتش کشیدن و سوزاندن اشخاص هرچند رزمنده باشند که از آن، در متون حدیث به رميهم بالميزان تعبیر شده است[۹۷]،
  45. کشتن اشخاص غیر نظامی و افرادی از دشمن که در جنگ شرکت نکرده‌اند. پیامبر اکرم(ص) در فتح مکه به فرماندهان دستور داد «لَا يُقَاتِلُوا إِلَّا مَنْ قَاتَلَهُمْ»[۹۸] سربازانتان جز با کسی که با آنها می‌جنگند، مقاتله نکنند.
  46. اقدام به کشتار نیروهای دشمن با وجود امکان اسیر گرفتن آنان، که این مضمون در حدیثی از پیامبر اسلام(ص) چنین بیان شده است: (تا می‌توانید فرزندان عبدالمطلب را به جای کشتن اسیر بگیرید؛ زیرا آنان به اجبار به جبهه آمده‌اند)[۹۹]. از تعلیلی که در حدیث آمده است می‌توان تعمیم حکم نسبت به غیر از فرزندان عبدالمطلب را استفاده کرد؛
  47. کشتن افرادی که در جبهه دشمن هستند، ولی نمازگزار و یا حتی تظاهر به اسلام می‌کنند، هرچند اطمینانی به صداقت آنان در اظهار شهادتین نیست. هنگامی که یکی از اهالی فدک که از ترس سپاه اسلام شهادتین بر زبان آورده بود، توسط اسامة بن زید به قتل رسید. رسول خدا(ص) برآشفت و به وی فرمود: کسی را که شهادتین می‌گفت، کشتی؟ او در جواب گفت آن مرد از ترس و برای زنده ماندن شهادتین را بر زبان آورد، رسول خدا(ص) در پاسخ فرمود: تو نه زبانش را پذیرفتی و نه از دلش آگاهی یافتی؟[۱۰۰]
  48. تعرض به افراد ناآگاه، ابله و یا دیوانه که در احادیث در ردیف افرادی که در جنگ مصونیت دارند، نام برده شده‌اند[۱۰۱]و[۱۰۲].[۱۰۳]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۲، ص۱۸۲.
  2. بهاءالدین خرمشاهی، قرآن کریم، ترجمه، توضیحات و واژه‌نامه، ص۷۴۵.
  3. ابن‌فارس، معجم مقاییس اللغة، ج۲، ص۴۸.
  4. «پس چون در جنگ بر آنان دست یافتی با (تار و مار کردن) آنها، کسانی را که در پس ایشانند پراکنده ساز! باشد که در یاد گیرند» سوره انفال، آیه۵۷.
  5. حسین راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص۲۲۵.
  6. نظرزاده، عبدالله، فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم، ص۲۲۱-۲۲۲.
  7. مقاله نظریه اجتناب‌ناپذیری جنگ‌ها، شماره، ج۱۰، ص۱۰۶.
  8. اصول علم سیاست، ص۵۴.
  9. تفسیرالمیزان، ج۱۴، ص۴۲۳.
  10. حقوق مخاصمات مسلحانه ۱ (روسو)، ص۱۰ و ۱۲.
  11. حقوق مخاصمات مسلحانه ۱ (روسو)، ص۱۰ و ۱۲.
  12. فقه سیاسی، ج۵، ص۱۳، ص۱۸-۱۷، ص۲۲، ص۲۴ و ۲۹.
  13. هنر جنگ، ص۱۳۳-۱۳۶.
  14. هنر جنگ، ص۹۵.
  15. هنر جنگ، ص۲۸۶.
  16. هنر جنگ، ص۱۵۶.
  17. هنر جنگ، ص۱۵۶.
  18. هنر جنگ، ص۱۵۹.
  19. هنر جنگ، ص۹۸.
  20. فقه سیاسی، ج۶، ص۱۸-۱۷ و ص۲۳-۲۰.
  21. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۵۹۰.
  22. «و آنچه در توان دارید از نیرو و اسبان آماده در برابر آنان فراهم سازید که بدان دشمن خداوند و دشمن خود را به هراس می‌افکنید» سوره انفال، آیه ۶۰.
  23. نهج البلاغه، نامه ۴۷.
  24. فقه سیاسی، ج۶، ص۳۱-۳۴.
  25. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۵۹۳.
  26. نظریه اجتناب‌ناپذیری جنگ‌ها، شماره، ۱۰، ص۱۰۶.
  27. خداوندان اندیشه سیاسی، ج۱، ص۸۴.
  28. سیاست، ج۲۱، ص۸۴.
  29. سیاست، ج۲۱، ص۸۴.
  30. قدرت، ص۲۶.
  31. ریشه‌های جنگ جهانی دوم، ص۱۶۳.
  32. فقه سیاسی، ج۵، ص۱۸-۲۴.
  33. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۵۹۵.
  34. «مردم (در آغاز) امّتی یگانه بودند، (آنگاه به اختلاف پرداختند) پس خداوند پیامبران را مژده‌آور و بیم‌دهنده برانگیخت و با آنان کتاب (آسمانی) را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه اختلاف داشتند داوری کند» سوره بقره، آیه ۲۱۳.
  35. «و در آن جز کسانی که به آنها کتاب داده بودند، اختلاف نورزیدند (آن هم) پس از آنکه برهان‌های روشن به آنان رسید (و) از سر افزونجویی که در میانشان بود؛ آنگاه خداوند به اراده خویش مؤمنان را در حقیقتی که در آن اختلاف داشتند رهنمون شد و خداوند هر که را بخواهد به راه راست رهنمایی می‌کند» سوره بقره، آیه ۲۱۳.
  36. تفسیر المیزان، ج۲، ص۱۲۱-۱۲۶ و ۳۸.
  37. تفسیر المیزان، ج۲، ص۱۲۱-۱۲۶ و ۳۸.
  38. «و اگر خداوند برخی مردم را با برخی دیگر باز نمی‌داشت، زمین تباه می‌گردید» سوره بقره، آیه ۲۵۱.
  39. قیام مهدی(ع) از دیدگاه فلسفه تاریخ، ص۲۵.
  40. «و اگر خداوند برخی مردم را به دست برخی دیگر از میان برنمی‌داشت بی‌گمان دیرها (ی راهبان) و کلیساها (ی مسیحیان) و کنشت‌ها (ی یهودیان) و مسجدهایی ویران می‌شد» سوره حج، آیه ۴۰.
  41. فقه سیاسی، ج۵، ص۲۶-۲۹.
  42. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۵۹۶.
  43. نهج البلاغه، خطبه ۲۷.
  44. فقه سیاسی، ج۵، ص۲۹-۳۴.
  45. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۵۹۸.
  46. فقه سیاسی، ج۶، ص۳۵۸-۳۶۲.
  47. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۵۹۸.
  48. جامع الاحادیث، ج۱۳، ص۱۱۶.
  49. الاسیر، ص۲۷.
  50. نهج‌البلاغه، خطبه ۲۰۶.
  51. فقه سیاسی، ج۶، ص۳۹-۴۱.
  52. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۵۹۹.
  53. مبسوط در ترمینولوژی، ج۲، ص۱۳۷۹.
  54. ابن قدامه، المغنی، ج۹، ص۲۷۵-۲۷۷.
  55. «هر کس بر شما ستم روا داشت همان‌گونه که با شما ستم روا داشته است با وی ستم روا دارید» سوره بقره، آیه ۱۹۴.
  56. جواهر الکلام، ج۴۰، ص۳۸۸؛ تحریر الوسیله، ج۲، ص۵۶۶؛ تکملة المنهاج، ج۱، ص۴۷.
  57. جواهر الکلام، ج۴۰، ص۳۷۸.
  58. جواهر الکلام، ج۴۰، ص۳۸۷.
  59. «و اگر آن (دستور) را انجام ندهید در زمین، آشوب و تباهی بزرگی رخ خواهد داد» سوره انفال، آیه ۷۳.
  60. وسائل الشیعه، ج۱۳؛ کتاب الوقوف و الصدقات، ص۳۰۵؛ التهذیب، ج۹، ص۱۳۰؛ جامع المقاصد، ج۹، ص۷۰؛ جواهر الکلام، ج۴۰، ص۳۸۷.
  61. جواهر الکلام، ج۴۰، ص۳۸۸.
  62. وسائل الشیعه، ج۱۳، ص۹۰ (باب ۸، حدیث ۴).
  63. سنن بیهقی، ج۱۰، ص۱۴۱ به نقل از جواهر الکلام، ج۴۰، ص۳۸۹.
  64. وسائل الشیعه، ج۱۲، ص۲۰۲ (باب ۸۳)؛ من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۱۱۵.
  65. جواهر الکلام، ج۴۰، ص۳۹۱.
  66. تحریر الوسیله، ج۲، ص۵۶۷ به بعد؛ مبانی تکملة المنهاج، ج۱، ص۴۶-۴۷.
  67. فقه سیاسی، ج۶، ص۳۰۶-۳۰۳.
  68. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۶۰۰.
  69. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۶۰۴.
  70. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۶۰۴.
  71. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۶۰۴.
  72. مهدویت و جنگ تمدن‌ها (محمد اخوان).
  73. نظریه برخورد تمدن‌ها (مجتبی امیری).
  74. نظریه برخورد تمدن‌ها، ص۲۷۰.
  75. نظریه برخورد تمدن‌ها، ص۵۵-۴۵.
  76. نظریه برخورد تمدن‌ها، ص۴۸.
  77. فقه سیاسی، ج۱۰، ص۲۴۶-۲۴۳.
  78. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۶۰۵.
  79. فقه سیاسی، ج۵، ص۲۱۹-۲۲۰.
  80. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۶۰۷.
  81. فرهنگ سیاسی آرش، ص۲۴۲-۲۴۴.
  82. فقه سیاسی، ج۵، ص۳۵-۳۷.
  83. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۶۰۸.
  84. جامع الاحادیث، ج۳، ص۱۲۱؛ نهج البلاغه، ج۹، ص۱۳۰؛ نهج البلاغه، نامه ۱۴؛ تاریخ طبری، ج۶، ص۳۲۸۲ (چ لیدن)؛ وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۷۱؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۸۲؛ شرح عاملی بر نهج البلاغه، ج۱۵، ص۱۲۲؛ مستدرک الوسائل، ج۲، ص۶۹؛ ارشاد شیخ مفید، ص۱۲۷؛ عیون الاخبار ابن قتیبه، ج۱، ص۱۱۰؛ محاسن بیهقی، ج۱، ص۶۹؛ سنن بیهقی، ج۸، ص۱۸۰.
  85. «هر درخت خرمایی که بریدید یا بر ریشه‌های آن وانهادید به اذن خداوند بود» سوره حشر، آیه ۵.
  86. حیاة الصحابه، ج۱، ص۸۹.
  87. بحار الانوار، ج۲۱، ص۳۰.
  88. الاسیر، ص۸۰.
  89. نصر بن مزاحم، صفین، ص۱۶۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۳۱۹.
  90. «ای مؤمنان! با کافرانی که نزدیک شمایند جنگ کنید و باید در شما صلابت بیابند و بدانید که خداوند با پرهیزگاران است» سوره توبه، آیه ۱۲۳.
  91. «ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر و جایگاهشان دوزخ است و (این) پایانه، بد است» سوره توبه، آیه ۷۳.
  92. تفسیر المیزان، ج۲، ص۶۵؛ تفسیر المنار، ج۲، ص۲۱۴.
  93. وسائل الشیعه، ج۸، ص۳۹۷؛ جامع احادیث الشیعه، ج۱۶، ص۹۲۲؛ مستدرک الوسائل، ج۳، ص۷۰؛ بحار الانوار، ج۶۴، ص۱۱۹؛ کنز العمال، ج۹، ص۳۷؛ نهج البلاغه، خطبه ۶۵؛ سنن درامی، ج۲، ص۸۳.
  94. تفسیر المیزان، ج۲، ص۶۵.
  95. سنن بیهقی، ج۹، ص۷۹؛ سرخسی، المبسوط، ج۱۰، ص۳۱؛ نیل الاوطار، ج۸، ص۶۹.
  96. سرخسی، المبسوط، ج۱۰، ص۳۱.
  97. سرخسی، المبسوط، ج۲، ص۱۱.
  98. البدایة و النهایة، ج۴، ص۲۹۷.
  99. جامع الأحادیث الشیعه، ج۱۳، ص۱۷۷؛ کنز العمال، ج۱۰، ص۲۴۶.
  100. بحار الانوار، ج۱۹، ص۱۴۷؛ سنن بیهقی،‌ج ۸، ص۱۹۲.
  101. سنن بیهقی، ج۹، ص۹۱؛ تذکرة الاحکام، ج۱، ص۴۱۲.
  102. فقه سیاسی، ج۶، ص۵۸ – ۵۲.
  103. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۶۱۱-۶۱۴.