ولایتعهدی امام رضا

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از ولایت‌عهدی امام رضا)

اهداف مأمون از پیشنهاد ولایت عهدی

بعد از پیروزی مأمون بر امین، او به عنوان خلیفه عباسی بر تخت نشست. مأمون به خوبی می‌دانست روشی که خلفای گذشته در راستای خلافتشان داشتند، آنها را با مخالفت مردم بالاخص شیعیان روبرو ساخته، پس او روشی مخالف با دیگر خلفا را برگزید، و آن، توجه و التفات به شیعیان به خصوص امامان شیعه بود. او برای اجرای برنامه‌هایش، سعی نمود امام رضا (ع) را به خود نزدیک نماید؛ بنابراین به ایشان پیشنهاد خلافت و در نهایت ولایتعهدی نمود.

مأمون از هر اقدامی که برای بقای حکومتش انجام می‌داد، هدف یا اهدافی را دنبال می‌کرد و امر ولایتعهدی امام رضا (ع) نیز با اهداف زیر به امام (ع) پیشنهاد شد:

  1. احساس ایمنی از خطری که او را از سوی شخصیت امام رضا (ع) تهدید می‌کرد. شخصیتی نادر که نوشته‌های علمی در شرق و غرب نفوذ فراوان داشت و نزد خاص و عام، از همه محبوب‌تر بود. در صورت ولی‌عهدی، امام (ع) دیگر نمی‌توانست مردم را به شورش و یا حرکت دیگری بر ضد حکومت، دعوت کند.
  2. شخصیت امام (ع) باید تحت کنترل دقیق وی قرار گیرد، از نزدیک، و از داخل و هم از خارج، این کنترل بر او اعمال گردد، تا آن‌که کم کم راه برای نابود ساختن وی به شیوه‌های مخصوصی هموار شود. مأمون برای این کار دست به دو اقدام مهم زد، یکی تزویج دخترش با امام (ع) بود[۱] که او می‌توانست مأمور خوب و نزدیکی برای مأمون باشد و دیگری گماردن شخصی به نام هشام بن ابراهیم راشدی، به عنوان دربان خانه امام (ع). از آن پس تنها کسی می‌توانست امام (ع) را ملاقات کند که هشام می‌خواست. تمام کارهای امام (ع) همه به دست وی انجام می‌گرفت[۲].
  3. مأمون می‌خواست امام (ع) چنان به او نزدیکی پیدا کنند که به راحتی بتواند ایشان را از زندگی اجتماعی محروم ساخته، مردم را از وی دور گرداند تا آنان تحت تأثیر نیروی شخصیتی امام (ع)، علم، حکمت و درایتش قرار نگیرند. از این مهم‌تر، اینکه مأمون می‌خواست امام (ع) را از شیعیان و دوستانش جدا سازد تا با قطع این رابطه، آنها به پراکندگی افتند و دیگر نتوانند دستورهای امام (ع) را دریافت نمایند.
  4. مأمون می‌خواست خود را در پناه امام رضا (ع)، از خشم و انتقام مردم نسبت به اهل بیت (ع) حفظ کند. به دیگر سخن مأمون از این بازی می‌خواست پایگاهی نیرومند و گسترده و ملی برای خود کسب کند. او چنین می‌پنداشت که به همان اندازه که شخصیت امام (ع) از تأیید و نفوذ نیرومندی برخوردار بود، حکومت وی نیز می‌توانست با اتصال به ایشان در میان مردم جا باز کند.
  5. نظام حکومتی در آن ایام نیاز به شخصیتی داشت که عموم مردم را با خوشنودی به سوی خود جلب کند، در برابر آن افراد بی‌لیاقت و چاپلوسی که بر سر خوان حکومت عباسی فقط به منظور طلب شهرت و طمع مال گرد آمده بودند و حال و مالشان بر همگان روشن بود، وجود چنان شخصیتی عظیم، نیاز مبرم بود. بنابراین حکومت در آن ایام به دانشمندان لایق و آزاد اندیش نیاز داشت، نه به یک مشت آدم چاپلوس و خشک و تهی مغز. با این همه، تنها شخصیت علمی که درباره برتری علمیش توأم با تقوی و فضیلت، کسی تردید نداشت، امام رضا (ع) بود.
  6. اوضاع پر آشوب آن زمان، ایجاب می‌کرد که ذهن آنان را به طرفی از حقیقت آن چه که در متن جامعه می‌گذرد، منصرف گردانند؛ تا بدین وسیله و با توجه به رویدادهای مهم، مشکلات ملت و حکومت کمتر احساس شود. مأمون مدعی بود که هدف از تمام کارها و اقداماتش چیزی غیر از خیر امت و مصالح مسلمانان نبوده. حتی در کشتن برادرش نمی‌خواسته فقط به ریاست و حکومت دست یابد، بلکه هدفش تأمین مصالح عمومی مسلمانان نیز بوده است. چون خیر ملت را در جدا ساختن خلافت از عباسیان و تسلیم آن به بزرگترین دشمن این خاندان یافت، هرگز درنگ نکرد، و باطیب خاطر، به گفته خویش، این عمل را انجام داد. بدین وسیله مأمون کفاره گناه زشت خود را که قتل برادر وی بود و بر عباسیان هم بسیار گران تمام می‌شد، پرداخت.
  7. مأمون می‌خواست با انتخاب امام رضا (ع) به ولی‌عهدی خویش، شعله شورش‌های پی در پی علویان را که تمام ایالات و شهرها را فرا گرفته بود، فرو نشاند. به راستی همین گونه هم شد؛ چون پس از ایام بیعت، تقریبا دیگر هیچ قیامی صورت نگرفت، مگر قیام عبدالله الرحمن بن احمد در یمن، و تازه انگیزه آن، ظلم والیان آن منطقه بود که به مجرد دادن قول رسیدگی خواسته‌هایش، او نیز بر سر جای خود نشست.
  8. پذیرفتن ولی‌عهدی از سوی امام رضا (ع) پیروزی دیگری هم برای مأمون به ارمغان آورد. آن این که بدین وسیله توانست از سوی علویان اعتراف بگیرد که حکومت عباسیان از مشروعیت برخوردار است؛ بنابراین، مأمون دیگر خوب می‌توانست با همان سلاحی که این گونه به مشروعیتش اعتراف شده بود، اجابت کنند. از این پس دیگر دشوار بود که کسی دعوت به یک شورش را علیه حکومتی که علویان در دست داشتند، با خودشان مبارزه کند[۳].[۴]

دست‌نوشت امام رضا (ع) بر عهدنامه ولایتعهدی

امام رضا (ع) در پشت عهدنامه ولایتعهدی که توسط مأمون تنظیم شده بود، به دست خط مبارک خویش، مطالبی را افزودند که ایشان در آن مطالب، به نکات مهم و قابل توجهی اشاره نمودند که اعم آن به این شرح می‌باشد: امام (ع) در ابتدای کلام بدون این که نامی از خلیفه ببرد، به ستایش خداوند پرداخته و می‌فرمایند: «ستایش مخصوص خداوندی است که آنچه بخواهد انجام می‌دهد و اوست که به خیانت چشم و آنچه در دل‌هاست آگاه است. و درود بر محمد (ص) و خاندان پاکش».

اشاره به آگاهی خداوند به خیانت‌های آشکار و پنهان در مقدمه کلام امام (ع) و همچنین درود و صلوات بر پیامبر (ص) و خاندانش که در واقع شهادت به حقانیت آل علی (ع) می‌باشد، در آن زمان پر اهمیت بود و این اقدام هیچ‌گاه در مجالس و محافل رسمی و اسناد، معمول نبود.

امام (ع) در ادامه نوشتند: «امیرالمؤمنین مأمون، حق ما را که دیگران نشناختند، شناخت». هر چند این کلام، ستایش مأمون را می‌رساند، اما امام (ع) با این عبارت به نکوهش کسانی پرداختند که حق خاندان اهل بیت (ع) و آل علی (ع) را نادیده گرفته و ضایع نمودند. حضرت با بیان کلمه دیگران، خاندان اموی و پدران و خاندان مأمون را نشانه گرفتند.

در ادامه امام رضا (ع) به نکته جالب و مهمی اشاره کردند و نوشتند: «مأمون ولایتعهدی و خلافت را در اختیار من قرار داد، تا اگر بعد از او زنده ماندم، این منصب از آن من باشد». هر چند امام (ع) قبل از این مجلس، موضوع شهادت خویش را به طور مجمل به مأمون بیان داشتند، اما در این عهدنامه، امام با افزودن این که «هر کس پیمانی را بشکند و عهدی را نقض نماید، احترام خود را از بین برده و موقعیت خود را از دست داده است؛ زیرا چنین شخصی بر امام خود ستم روا داشته و حرمت اسلام را مورد تجاوز قرار داده.».. ، عبارت اگر بعد از او زنده بمانم، را پر رنگ و معنی‌دار‌تر کردند.

امام (ع) در ادامه نوشتند: «نمی‌دانم نسبت به من چگونه رفتار خواهد شد و نسبت به شما شیعیان چه عمل می‌شود». و امام با بیان این مطلب، باری دیگر کراهت خویش نسبت به پذیرش ولایتعهدی را بیان داشته و با بیان نگرانی از عاقبت خویش و پیروانشان، ماهیت ولایتعهدی را بر ملا نمودند[۵].[۶]

شروط قبولی ولایتعهدی از جانب امام (ع)

هر چند در ابتدا امام رضا (ع) دعوت مأمون، مبنی بر سفر به مرو را نپذیرفتند، اما، اصرارهای تهدیدآمیز مأمون، امام (ع) را وادار نمود که به خاطر مصلحت جامعه، بر خلاف میل باطنی خویش، سفر به خراسان و مرو را بپذیرند. با ورود امام (ع) به مرو، مأمون در ابتدا پیشنهاد خلافت نمود[۷]، اما امام (ع) با جوابی قاطع، او را از دادن چنین پیشنهادی منصرف کرد[۸]. هدف مأمون این بود که مقام و منزلت امام (ع) را نزد شیعیان تخریب و به اهل بیت (ع) و علویان بفهماند که بزرگ شما در پی کسب قدرت و مقام می‌باشد؛ بنابراین، به هر طریق ممکن، ولایتعهدی خویش را به امام (ع) واگذار نمود.

امام (ع) که می‌دانستند تهدیدهای مأمون جدی است و ممکن است در این برهه از زمان، با شهادتشان زمام امور مسلمین و شیعیان به مخاطره افتد، ولا یتعهدی را بر مبنای شرایطی قبول کردند[۹]. اولین شرط امام (ع) این بود که در مسائل سیاسی هیچ گونه دخالتی نداشته باشند و تنها نام ولی‌عهد بر ایشان باشد. همچنین امام (ع) شرط کردند که مقام قاضی و قضاوت قرار نگیرند و سرانجام این که عزل و نصب بر عهده خود خلیفه باشد و ایشان در این مورد هم دخالتی نداشته باشند[۱۰].[۱۱]

عهدنامه ولایتعهدی

مأمون به خط و انشای خویش عهدنامه ولایت عهدی امام رضا (ع) را نوشت و بر آن نیز شاهد گرفت. امام رضا (ع) نیز به خط شریف خود بر این عهدنامه نگاشت. این عهدنامه را عموم مورخان یاد کرده‌اند. علی بن عیسی اربلی در کشف الغمه می‌نویسد: «در سال ۶۷۰ هجری قمری، یکی از خویشانم از مشهد شریف آن حضرت بدین جا آمد و با وی عهدنامه‌ای بود که مأمون به خط خویش آن را نوشته بود. در پشت این عهدنامه خط امام (ع) بود. پس جای قلم‌های وی را بوسیدم و چشمم را در بوستان کلامش گردش دادم و دیدن این عهدنامه را از الطاف و نعمت‌های الهی پنداشتم و اینک آن را حرف به حرف نقل می‌کنم. آنچه به خط مأمون در این عهدنامه نوشته شد، چنین است: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. این نامه‌ای است که عبدالله بن هارون رشید، امیر مؤمنان، آن را به ولی‌عهد خود، علی بن موسی بن جعفر (ع) نگاشته است. اما بعد، همانا خداوند عزّ و جلّ، دین اسلام را برگزید و از میان بندگان خود پیغمبرانی برگزید که به سوی او هدایتگر و رهنما باشند و هر پیغمبر پیشین به آمدن پیامبر پس از خود نوید داده و هر پیامبر بعدی، پیامبر پیش از خود را تصدیق کرده است. تا این که دوره نبوت پس از مدتی فترت و کهنه شدن علوم و قطع گردیدن وحی و نزدیک شدن قیامت به محمّد (ص) خاتمه یافت. پس خداوند به وجود اور سلسله پیغمبران را پایان داد و او را بر آنان شاهد و گواه امین گرفت و کتاب عزیز خود را بر او نازل فرمود. چنان کتابی که از پیش رو و پشت سر باطل را بدان راه نیست و تنزیلی است از جانب خداوند حکیم و ستوده که در آنچه حلال و حرام کرده و بیم و امید داده و بر حذر داشته و ترسانیده و امر و نهی کرده، هرگز تصور باطلی نمی‌رود تا حجتی رسا بر مردم بوده باشد و هر کس که راه گمراهی و هلاکت سپارد از روی بیّنه و دلیل و آن کس که به نور هدایت زندگی جاویدان یافته از روی بیّنه و دلیل باشد، و یقینا خداوند شنوای داناست. پس پیامبر (ص)، پیغام خدا را به مردم رسانید و آنان را به وسیله آموختن حکمت و دادن پند و اندرز و مجادله نیکو به سوی خدا فراخواند و سپس به جهاد و سخت‌گیری با دشمنان دین مأمور شد تا این که خدا او را نزد خود برد و آنچه در نزدش بود برای وی برگزید. چون دوران نبوت پایان یافت و خدا وحی و رسالت را به محمّد (ص) خاتمه داد و قوام دین و نظام امر مسلمانان را به خلافت و اتمام و عزت آن قرار داد و قیام به حق خدای تعالی در طاعتی است که به وسیله آن واجبات و حدود خدا و شرایع اسلام و سنت‌های آن برپا شود و جنگ و ستیز با دشمنان دین انجام گردد. بنابراین بر خلفاست که درباره آنچه خداوند آنان را حافظ و نگهبان دین و بندگانش قرار داده است، خدا را فرمان برند و بر مسلمانان است که از خلفا پیروی کرده آنان را در مورد اقامه حق خدا و بسط عدل و امنیت راه‌ها و حفظ خون‌ها و اصلاح در میان مردم و اتحادشان از راه دوستی کمک و یاری کنند. و اگر بر خلاف این دستور عمل کنند، رشته اتحاد مسلمانان سست و لرزان و اختلاف خود و جامعه‌شان آشکار و شکست دین و تسلط دشمنانشان ظاهر و تفرقه کلمه و زیان دنیا و آخرت حاصل می‌شود. پس بر کسی که خداوند او را در زمین خود خلافت داده و بر خلق خویش امین کرده است سزاوار است که خود را در راه کوشش برای خدا به زحمت اندازد و آنچه مورد رضایت و طاعت اوست، مقدم شمارد و خود را آماده انجام کارهایی کند که با احکام خدا و مسئولیتی که در نزد او دارد سازگار باشد و در آنچه خدا به عهده او گذارده به حق و عدالت حکم کند، همان‌گونه که خداوند عزّ و جلّ به داوود می‌فرماید: ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ[۱۲]. و نیز خداوند عزّ و جلّ فرمود: ﴿فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ* عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ[۱۳]. و نیز در خبر است که عمر بن خطاب گفت: اگر در کرانه فرات برّه‌ای تباه گردد، می‌ترسم که خداوند مرا از آن مؤاخذه کند و سوگند به خدا که هر کس در مورد مسئولیت فردیش که بین خود و خدای خود دارد، در معرض امر بزرگ و خطر عظیمی قرار گرفته پس چگونه است حال کسی که مسئولیت اجتماعی را به عهده دارد؟ در این امر اعتماد بر خدا و پناهگاه و رغبت به سوی اوست که توفیق عصمت و نگهداری کرامت فرماید و به چیزی هدایت کند که در آن ثبوت حجت است و به خشنودی و رحمت خدا رستگاری فراهم آید. و در میان است، آنکه از همه بیناتر و برای خدا در دین و بندگان او خیرخواه‌تر از خلایقش در روی زمین است خلیفه‌ای است که به اطاعت از کتاب او و سنت رسولش عمل کند و با تمام کوشش، فکر و نظرش را درباره کسی که ولی‌عهدی او را بر عهده می‌گیرد به کار برد و کسی را به رهبری مسلمانان برگزیند که بعد از خود آنها را اداره کند و با الفت جمعشان کند و پراکندگیشان را به هم آورد و خونشان را محترم شمارد و با اذن خدا تفرقه و اختلاف آنها را امن و آرامش دهد و آنان را از فساد و تباهی و ضدّیت میان یکدیگر نگه دارد و وسوسه و نیرنگ شیطان را از آنان دفع کند؛ زیرا خداوند پس از خلافت مقام ولی‌عهدی را متمم و مکمل امر اسلام و موجب عزت و صلاح مسلمانان قرار داده است و بر خلفای خود در استوار داشت آن الهام فرموده که کسی را برای این کار انتخاب کنند که سبب زیادی نعمت و مشمول عافیت شود. و خداوند مکر و حیله اهل شقاق و دشمنی و کوشش تفرقه‌اندازان و فتنه‌جویان را در هم شکند. از موقعی که خلافت به امیر مؤمنان رسیده است تلخی طعم آن را چشیده و از سنگینی بار خلافت و تکالیف سخت آن آگاه شده و وظیفه مشکلی را که خلیفه در مورد اطاعت خدا و مراقبت دین باید انجام دهد، دانسته است. از این رو همواره در مورد آنچه که موجب سرفرازی دین و ریشه کن کردن مشرکان و صلاح امت و نشر عدالت و اقامه کتاب و سنت است، جسم خود را به زحمت انداخته و چشمش را بیدار نگه داشته و بسیار اندیشه کرده است. اندیشه در این مسئله او را از آرامش و راحت و از آسایش و خوشی باز داشته است زیرا بدان چه خداوند از آن سوال خواهد کرد آگاه است و دوست دارد که به هنگام دیدار خدا، در امر دین و امور بندگانش خیر خواه بوده باشد و برای ولی‌عهدی کسی را برگزیند که حال امت را مراعات کند و در فضل و دین و پارسایی و علم از دیگران برتر باشد و در قیام به امر خدا و ادای حق او بیشتر از دیگران به وی امید بسته شود.

از این رو، برای رسیدن به این مقصود، شب و روز به پیشگاه خدا مناجات کرد و از او استخاره کرد که در انتخاب ولی‌عهد کسی را به او الهام فرماید که خشنودی و طاعت خدا در آن باشد و در طلب این مقصود، در افراد خاندان خود، از فرزندان عبدالله بن عبّاس و علی بن ابی طالب (ع) دقت نظر کرد و در احوال مشهورترین آنان از لحاظ علم و مذهب و شخصیت بسیار بررسی کرد، تا آنکه به رفتار و کردار همگی آگاه شد و آنچه درباره آنان شنیده بود به مرحله آزمایش در آورد و خصوصیات و احوال آنها را مکشوف داشت و پس از طلب خیر از خدا و بجای آوردن کوشش فراوان در انجام فرمایش‌های الهی و ادای حق او درباره بندگان و شهرهایش و تحقیق در افراد آن دو خاندان، کسی را که برای احراز این مقام انتخاب کرد، علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (ع) است؛ زیرا که فضل والا و دانش سودمند و پاکدامنی ظاهر و زهد بی‌شائبه و بی‌اعتنایی او به دنیا و تسلیم بودن مردم را درباره وی از همه بهتر و بالاتر دید و برای او آشکار شد که همگی زبان‌ها در فضیلت او متفق و سخن مردم درباره‌اش متّحد است و چون همیشه به فضیلت از زمان کودکی و جوانی و پیری آشنا و آگاه بود؛ لذا پیمان ولی‌عهدی و خلافت پس از خود را با اعتماد به خدا، به نام او بست و خدا نیک می‌داند که این کار را برای از خود گذشتگی در راه خدا و دین و از نظر اسلام و مسلمانان و طلب سلامت و ثبوت حق و نجات و رهایی در روزی که مردم در آن روز در پیشگاه پروردگار عالمیان به پا خیزند، انجام داد.

اکنون امیر مؤمنان، فرزندان و خاندان و خواص خود و فرماندهان و خدمتکارانش را دعوت می‌کند که ضمن اظهار سرور و شادمانی در امر بیعت، پیشدستی کنند و بدانند که امیر مؤمنان طاعت خدا را بر هوای نفس، درباره فرزند و اقوام و نزدیکان خویش مقدم شمرد و او را ملقب به رضا کرد؛ زیرا که او مورد پسند و رضای امیر مؤمنان است. پس ای خاندان امیر مؤمنان و کسانی که از فرماندهان و نظامیان و عموم مسلمانان در شهر هستید، به نام خدا و برکاتش و به حسن قضای او درباره دین و بندگانش برای امیر مؤمنان و برای علی بن موسی الرضا (ع) پس از او بیعت کنید. چنان بیعتی که دست‌های شما باز و سینه‌هایتان گشاده باشد و بدانید که امیر مؤمنان این کار را برای اطاعت امر خدا و برای خیر خود شما انجام داد و خدا را سپاسگزار باشید که مرا بدین امر ملهم کرد و آن در اثر حرص و اصراری بود که مرا به رشاد و صلاح شما بود و امیدوار باشید که این کار در جمع الفت و حفظ خون‌ها و رفع پراکندگی و محکم کردن مرزها و قوت دین و سرکوبی دشمنان و استقامت امور شما مؤثر است و فایده آن به شما باز می‌گردد و بشتابید به سوی طاعت خدا و فرمان امیر مؤمنان که اگر بشتابید موجب امنیت و آسایش است و خدا را در این امر سپاس گزارید که اگر خدا خواهد بهره آن را خواهید دید.)

این نامه را عبدالله مأمون در روز دوشنبه هفتم ماه رمضان سال ۲۰۱، به دست خود نگاشت.

آنچه پشت عهدنامه به خط امام رضا (ع) نگاشته شده است، بدین شرح می‌باشد: (﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. ستایش و سپاس خدای راست که آنچه خواهد به انجام رساند؛ زیرانه فرمانش را چیزی بازگرداند، و نه قضایش را مانعی باشد. به خیانت دیدگان آگاه و اسرار نهفته در سینه‌ها را می‌داند، و درود خدا بر پیامبرش محمد (ص)، پایان‌بخش رسولان و بر اولاد پاک و پاکیزه او باد.

من، علی بن موسی بن جعفر، می‌گویم: همانا امیر مؤمنان که خدا او را در استواری کارها کمک کند، و به راه رستگاری و هدایت توفیقش دهد، آنچه را دیگران از حق ما نشناخته بودند، بازشناخت. رشته رحم و خویشاوندی را که از هم گسیخته شده بود، به هم پیوست و دل‌هایی را که بیمناک شده بودند، ایمنی بخشید. بل آنها را پس از آنکه تلف شده بودند، جان بخشید و از فقر و نیاز مستغنی کرد و تمام این کارها را به منظور خشنودی پروردگار جهانیان انجام داد و پاداشی از غیر او نخواست که خداوند شاگران را به زودی جزا دهد و پاداش نکوکاران را تباه نکند. او ولایت عهد و امارت کبرای خود را به من واگذار کرد که چنانچه بعد از او زنده بمانم عهده‌دار آن گردم پس هرکس گرهی را که خداوند به بستن آن فرمان داده بگشاید، و رشته‌ای را که خداوند پیوست آن را دوست دارد از هم بگسلد، حرمت حریم خدا را مباح شمرده و حلال او را حرام کرده است؛ زیرا با این کار، امام را حقیر کرده و پرده اسلام را از هم دریده است. رفتار گذشتگان نیز بدین گونه بوده است. آنان بر لغزش‌ها صبر کردند و به صدمات و آسیب‌های ناشی از آن اعتراض نکردند زیرا از پراکندگی کار دین و از بهم خوردن رشته اتحاد مسلمانان می‌ترسیدند و این ترس بدان جهت بود که مردم به زمان جاهلیت نزدیک بودند و منافقان هم انتظار می‌کشیدند تا راهی برای ایجاد فتنه باز کنند. من خدا را بر خود شاهد گرفتم که اگر مرا زمامدار امور مسلمانان کرد و امر خلافت را به گردن من نهاد، در مسلمانان مخصوصاً فرزندان عبّاس چنان رفتار کنم که به اطاعت خدا و پیامبرش (ص) مطابق باشد. هیچ خون محترمی را نریزم و مال و ناموس کسی را مباح نکنم، مگر این که حدود الهی ریختن آن را جایز شمرده و واجبات دین آن را مباح کرده باشد. تا حد توانایی و امکان، در انتخاب افراد کاردان و لایق بکوشم و بدین گفتار بر خویشتن عهد و پیمان محکم بستم که در نزدش درباره انجام آن مسئول خواهم بود که او فرماید: به پیمان وفا کنید که از آنها بازخواست می‌کند. و اگر از خود چیز تازه‌ای به احکام الهی افزودم و یا آنها را تغییر و تبدیل کردم، مستوجب سرزنش و سزاوار مجازات و عقوبت خواهم بود. و پناه می‌برم به خداوند از خشم او و با میل و رغبت به سوی او رو می‌کنم که توفیق طاعتم دهد و میان من و نافرمانیش حایل گردد و به من و مسلمانان عافیت عنایت فرماید. و من نمی‌دانم که به من و شما چه خواهد شد. حکم و فرمانی نیست مگر برای خداوند او به حق داوری می‌کند و بهترین جداکنندگان است. لکن من برای امتثال امر امیر مؤمنان این کار را بر عهده گرفتم و خشنودی او را برگزیدم. خداوند من و او را نگاهداری کند. خدا را در این نوشته بر خود گواه گرفتم و خدا به عنوان شاهد و گواه بس است. این نامه را در حضور امیر مؤمنان که خدا عمر او را دراز گرداند و فضل بن سهل و سهل بن فضل و یحیی بن اکثم و عبدالله بن طاهر و ثمامة بن اشرس و بشر بن معتمر و حماد بن نعمان، در ماه رمضان سال ۲۰۱ به خط خود نوشتم)[۱۴].

گواهان طرف راست: یحیی بن اکثم به پشت و روی مندرجات این نامه گواهی می‌دهد و از خداوند متعال مسألت دارد که امیر المؤمنین و همه مسلمانان از برکت این عهدنامه به بزرگی و عظمت برسند. عبدالله بن طاهر، حماد بن نعمان، بشر بن معتمر نیز مضمون آن را گواهی می‌کنند.

گواهان طرف چپ: آنها نیز تأیید می‌کنند، این صحیفه عهد و پیمان را که در پشت و روی نامه نوشته شده، در حرم حضرت رسول الله (ص) در بین منبر و قبر خواندند و بنی عبّاس و فرماندهان لشکر و رجال بزرگ و عموم مردم تأیید کردند و به همه شایعات پایان دادند. فضل بن سهل به فرمان مأمون تاریخ و صدور عهدنامه را گواهی کرد[۱۵].[۱۶]

ولایتعهدی امام (ع)

مأمون در مرو برای اولین‌بار موضوع پذیرش خلافت و بعد از آن، امر ولایتعهدی را با امام رضا (ع) در میان گذاشت که حضرت شدیداً از پذیرفتن آن ابا کردند[۱۷].

ابوالفرج در مقاتل الطالبیین نوشته است که: «مأمون، فضل بن سهل و حسن بن سهل را فرستاد نزد حضرت رضا (ع) و این دو، موضوع را مطرح کردند. حضرت امتناع کرد و قبول نکرد. گفتند: این قضیه اختیاری نیست، ما مأموریت داریم که اگر امتناع کنی همین‌جا گردنت را بزنیم. باز هم حضرت قبول نکرد. بار دیگر خود مأمون با حضرت مذاکره کرد و باز تهدید به قتل کرد. گفت: چرا قبول نمی‌کنی؟! مگر جدّت علی بن ابی‌طالب (ع) در شورا شرکت نکرد؟! یعنی خواست بگوید که این با سنّت شما خاندان منافات ندارد؛ زیرا وقتی علی (ع) در شورا شرکت کرد و در امر انتخاب خلیفه دخالت نمود، معنایش این بود که عجالتاً از حقی که از جانب خدا برای خودش قائل بود صرف‌نظر کرد و تسلیم اوضاع شد تا ببیند شرایط و اوضاع از نظر مردم چطور است؟ کار به او واگذار می‌شود یا نه؟ پس اگر شورا خلافت را به پدرت علی می‌داد، قبول می‌کرد. تو هم باید قبول کنی. حضرت آخرش تحت عنوان تهدید به قتل که اگر قبول نکند کشته می‌شود قبول کرد»[۱۸].

بعد از اینکه امام بالاجبار ولایتعهدی مأمون را پذیرفتند، روزی خاص، برای علنی نمودن این مهم اعلام گردید و از رجال سیاسی، شخصیت‌های علمی، فرماندهان نظامی، شاعران و... دعوت شد تا در آن محفل حضور یابند. بعد از یک اجلاس کوچک که در آن فضل بن سهل، امام (ع) را به عنوان ولایتعهد به کارگزاران دولتی معرفی نمود، مجلسی با شکوه ترتیب یافت که در آن، جایگاه ویژه‌ای برای مأمون و حضرت رضا (ع) تعیین شده بود. دعوت‌شدگان با لباس‌های سبز رنگ و پرچم‌هایی در دست، با نظم و ترتیبی خاص به تالار تشریفات وارد شدند[۱۹]. ریاست این اجلاس بر عهده یکی از وزیران مأمون به نام ثابت بن یحیی بن یسار رازی، معروف به «ابو عبّاد» بود. او پس از ادای احترام به خلیفه و بیان اوصافی چند از امام، انگیزه همایش را تشریح کرد و از مردم خواست تا با رعایت مراتب با امام (ع) به عنوان ولی‌عهد بیعت نمایند.

ریان بن شبیب نقل کرده است: «در اجتماع آن روز، قصد خلیفه آن بود تا مردم با شخص وی به عنوان امیرالمؤمنین و با حضرت رضا (ع) به عنوان جانشین پس از او و با فضل بن سهل به عنوان وزیر بیعت کنند؛ برای این منظور، سه کرسی ترتیب داده بودند. مردم نیز موظف بودند تا ضمن بیعت با هر یک، مسئولیت هر یک را مورد تأیید قرار دهند»[۲۰].

اول کسی با حضرت رضا (ع) بیعت کرد، «عباس بن مأمون» و نفر دوم، یکی از سادات علوی بود. بعد به همین ترتیب، یک عباسی و یک علوی آمدند و بیعت خویش را اعلام نمودند.

در این مراسم، وقتی حاضرین برای بیعت آمدند، حضرت دستش را به شکل خاصی رو به جمعیت گرفتند؛ به‌طوری که پشت دستشان به سمت صورت‌شان بود. مأمون گفت: دستت را دراز کن تا بیعت کنند. امام (ع) فرمودند: جدم پیغمبر (ص) هم این جور بیعت می‌کرد؛ دستش را این‌جور می‌گرفت و مردم دستشان را می‌گذاشتند به دست ایشان.

به هر حال، بیعت بر اساس سنّت پیامبر (ص) به صورت گرفت و همگان با حضرتش بیعت کردند. در میان جمع حاضر، افرادی هم بودند که حاضر به بیعت با امام (ع) نشدند که به دستور مأمون به زندان و سپس کشته شدند[۲۱]. آنگاه خطبا و شعرا در وصف خلیفه و در تجلیل از امام (ع) و به شکرانه پذیرش سخنان و اشعاری را ایراد کردند[۲۲].

در این مجلس، مأمون امام رضا (ع) را «الرضا (ع)» نامید و دستور داد تا به نام حضرت سکه ضرب نمایند و در تمامی بلاد، نام امام (ع) بر منابر به عنوان ولی‌عهد برده شود[۲۳]. در همین مجلس، لباس سیاه عباسیان تعویض و به جای آن، لباس سبز علویان را پوشیدند و مراسم ازدواج امام رضا (ع) و نامزدی امام جواد با دختران مأمون و همچنین مراسم ازدواج مأمون با پوران، از دیگر اقدامات بود[۲۴].

مأمون در این مراسم به کلیه مأموران امنیتی خویش اعلام کرد که می‌توانند حقوق یک سال خویش را دریافت نمایند[۲۵].

آنگاه امام علی (ع) در خطابه‌ای کوتاه، پس از حمد و ستایش پروردگار و اهدای تحیت به پیامبر (ص) و خاندان پاکش، ضمن معرفی خویش فرمودند: «مأمون موضوع مهم زمامداری مسلمانان را بعد از خودش به من انتقال داد. پس هر کس پیمانی را که خداوند خواسته است محکم باشد، بگسلد و رشته‌ای را که خدا دوست داشته استوار بماند پاره کند و حرام خدا را حلال سازد و احترام آن را رعایت نکند و یا به لحاظ مخالفت با ولایتعهدی، امام را مورد سرزنش قرار دهد و با این عمل، اسلام را هتک کند؛ من صبر و شکیبایی اختیار می‌کنم و البته روش گذشتگان ما در برابر افراد نادان و فرومایه به همین‌گونه بوده است. آنان در برابر حوادث و اوضاع ناگوار صبر کردند. من نمی‌دانم سرانجام با من و شما چگونه رفتار می‌شود. حکم و فرمان مخصوص اوست، به حق حکم می‌کند و او بهترین جداکننده حق از باطل است. ما اهل بیت حقی داریم بر شما مردم به این که ولی امر شما باشیم و شما در عهده ما حقی دارید. حق شما این است که ما شما را اداره کنیم»[۲۶].

آمده است که: بعد از قبولی ولایتعهدی مأمون از طرف امام رضا (ع)، برخی به ایشان اعتراض کردند که چگونه شد امر ولایتعهدی را پذیرفته‌اید؟ امام (ع) در جواب این گروه فرمودند: «آیا پیغمبران شأنشان بالاتر است یا اوصیاء پیغمبران؟ گفتند: پیغمبران. امام (ع) فرمودند: یک پادشاه مشرک بدتر است یا یک پادشاه مسلمان فاسق؟ گفتند: پادشاه مشرک. امام (ع) فرمودند: آن کسی که همکاری را با تقاضا بکند بالاتر است یا کسی که به زور به او تحمیل کنند؟ گفتند: آن کسی که با تقاضا همکاری بکند. امام (ع) فرمودند: حضرت یوسف (ع)، پیغمبر خداست و پادشاه مصر، کافر و مشرک بود. یوسف خودش تقاضا کرد که ﴿اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ[۲۷]، چون می‌خواست پُستی را بگیرد که از آن حُسن استفاده کند. مأمون مسلمان فاسقی است و من وصیّ پیغمبر هستم. او پیشنهاد کرد و مرا مجبور کردند. صرف این قضیه که نمی‌شود مورد ایراد واقع شود»[۲۸].

استاد مطهری در این‌باره می‌گوید: «حضرت موسی بن جعفر (ع) صفوان جمال را که صرفاً همکاری می‌کند و وجودش فقط به نفع آنهاست شدیداً منع می‌کند و می‌فرمایند: چرا تو شترهایت را به هارون اجاره می‌دهی؟ و علی بن یقطین را که محرمانه با هارون سر و سرّی دارد و شیعه است و تشیع خودش را کتمان می‌کند تشویق می‌نماید که حتماً در این دستگاه باش، ولی کتمان کن و کسی نفهمد که تو شیعه هستی. وضو را مطابق وضوی آنها بگیر، نماز را مطابق نماز آنها بخوان و تشیع خودت را به اشدّ مراتب مخفی کن. اما در دستگاه آنها باش که بتوانی کار بکنی. این همان چیزی است که همه منطق‌ها اجازه می‌دهد. هر آدم با هر مسلکی، به افراد خودش اجازه می‌دهد که با حفظ مسلک خود و به شرط این که هدف، کار برای مسلک خود باشد نه برای طرف، وارد دستگاه دشمن شوند، یعنی آن دستگاه را استخدام کنند برای هدف خودشان، نه دستگاه آنها را استخدام کرده باشد برای هدف خود...».

یاسر خادم می‌گوید: «پس از آنکه امام (ع) ولایتعهدی را قبول کرد، او را دیدم که دست‌هایش را به سوی آسمان بلند کرده، می‌گفت: خدایا! تو می‌دانی که من به ناچار و با اکراه این امر را پذیرفتم، پس مرا مؤاخذه مکن هم‌چنان که دو بنده و پیامبرت یوسف و دانیال (ع) را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده تا دین تو را بر پا دارم و سنت پیامبر (ص) را زنده نگه دارم، همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی[۲۹].[۳۰]

طراح ولایتعهدی

برخی از مورخان، طرح اولیه مسئله واگذاری ولایتعهدی به امام رضا (ع) را از طرف «فضل بن سهل»، به خاطر تمایل او به خاندان اهل بیت (ع)، می‌دانند[۳۱]؛ اما طراح اولیه و اصلی این ماجرا، خود «مأمون» بود و این موضوع زمانی کلید خورد که مأمون در شرایط بحرانی درگیری با برادرش امین به سر می‌برد و کاملاً از به‌دست گرفتن خلافت نا امید شده بود. به گفته بسیاری از مورخان و دانشمندان، مأمون فردی زیرک، کاردان و با هوش بود و آن زمانی که امین در پی عیاشی و خوشگذرانی بود، او در پی کسب علم و تقویت اندیشه‌اش بود[۳۲].

وقتی از مأمون سؤال شد که آیا بیعت با علی بن موسی الرضا (ع) از تدبیر فضل بوده است؟ می‌گوید: «چون امین از من خواست تا به نزد او بروم و من از رفتن امتناع کردم، عیسی بن ماهان را برای دستگیری من مقید نمود تا غل و زنجیر بر گردن من نهد. چون این خبر را شنیدم، هرثمة بن اعین را به سوی او فرستادم، ولی او شکست خورد و صاحب السریر نیز در خراسان قیام کرد. چون این گونه وقایع بر من رخ داد، دیدم نه قوای مالی دارم و نه نیروی دفاعی، قصد کردم که به امیر کابل پناهنده شوم. با خود اندیشیدم که امیر کابل کافر است و اگر امین مال زیادی به او دهد، او مرا به امین می‌سپارد. پس راهی بهتر را نیافتم که از گناهان خود به سوی خداوند توبه کنم و از خداوند استعانت جویم. امر کردم که خانه را پاکیزه کنید، دو جامه سفید پوشیدم و چهار رکعت نماز گزاردم، در آن چهار رکعت نماز، آنچه از قرآن حفظ داشتم، خواندم و به خدا پناه بردم و به نیت پاک با خدا معاهده محکمی کردم که اگر امر خلافت را به سوی من بکشاند و مرا از شرّ این امور سخت برهاند، امر خلافت را در جایی قرار دهم که خدا قرار داده است. پس از این، قلب من قوّت گرفت و طاهر بن حسین را به سوی علی بن عیسی بن ماهان فرستادم و طاهر پیروز شد و... خداوند عالم، امر خلافت را به سوی من کشاند. پس چون خداوند وفا کرد به آنچه با او عهد کردم، وفاکردم به آنچه با خداوند عهد نمودم و کسی را سزاوارتر به این امر از علی بن موسی الرضا (ع) ندیدم. امر خلافت را بدو واگذار کردم و او قبول نکرد مگر ولایتعهدی را که به او واگذار نمودم و این سبب نصب او به ولایتعهدی بود[۳۳].[۳۴]

بیعت با امام رضا

بعد از اینکه مأمون، امام رضا (ع) را به خراسان دعوت نمود و امام (ع) بالاجبار این دعوت را پذیرفتند، مأمون در پی رسیدن به اهداف شومش، امام رضا (ع) را به ولایتعهدی خویش منصوب کرد[۳۵]. او در اولین قدم برای امام (ع) بیعت جمع نمود و اولین کسی که با امام (ع) بیعت نمود، عباس فرزند خود مأمون بود و پس از آن، فضل بن سهل - وزیر مأمون - و سپس تمام کارگزاران و مأموران و لشکریان و علویان حاضر، با امام (ع) به عنوان ولی‌عهد بیعت کردند. مردم خراسان به عنوان دوستداران اهل بیت (ع)، در بیعت نمودن با امام رضا (ع) سر از پا نمی‌شناختند. مأمون حتی مأمورانی به دیگر بلاد فرستاد تا برای امام (ع) بیعت جمع نماید. هم‌چنین، در مراسم حج آن سال، امیر الحاج، بر منبر رفت و بر خلاف میل باطنی‌اش، برای امام رضا (ع) بیعت جمع نمود[۳۶].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. بدایة و النهایة، ج۱، ص۲۶۹.
  2. رجال کشی، ص۵۲۳، ح۱۰۰۶؛ بحارالانوار، ج۵۱، ص۲۹۹؛ مکتب در فرایند تکامل، ص۱۰۰؛ معجم رجال الحدیث، ج۱۹، ص۲۶۰ و ۲۶۱.
  3. زندگی سیاسی هشتمین امام (ع)، لوح فشرده.
  4. محمدی، حسین، رضانامه، ص ۱۳۰.
  5. مفاد عهدنامه ولایتعهدی امام رضا (ع) و دست‌خط مبارک حضرت در کتاب مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۴۷۳-۴۷۴، نقل شده است.
  6. محمدی، حسین، رضانامه، ص ۳۰۴.
  7. البدایة النهایه، ج۱۰، ص۲۵۰؛ الاداب السلطانیه، ص۱۲۷.
  8. عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۱۴۹.
  9. بحارالانوار، ج۴۹، ص۱۳۴.
  10. عیون اخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۲۰؛ ج۲، ص۱۸۳؛ مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۳۶۳؛ علل الشرایع، ج۱، ص۲۳۸؛ اعلام الوری، ص۳۲۰؛ بحارالانوار، ج۴۹، ص۳۴-۳۵؛ کشف الغمه، ج۳، ص۶۹؛ الارشاد، ص۳۱۰: امالی، ص۴۳؛ اصول کافی، ص۴۸۹.
  11. محمدی، حسین، رضانامه، ص ۴۳۸.
  12. «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کرده‌ایم پس میان مردم به درستی داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن که تو را از راه خداوند گمراه کند؛ به راستی آن کسان که از راه خداوند گمراه گردند، چون روز حساب را فراموش کرده‌اند، عذابی سخت خواهند داشت» سوره ص، آیه ۲۶.
  13. «پس به پروردگارت سوگند که از همه آنان خواهیم پرسید * بر آنچه آنان می‌کرده‌اند» سوره حجر، آیه ۹۲-۹۳.
  14. مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۴۷۳-۴۷۴؛ مسند الامام الرضا (ع)، ج۲، ص۱۶۴.
  15. کشف الغمه، ج۳، ص۱۷۲- ۱۷۹؛ بحارالانوار، ج۱۲، ص۱۳۷-۱۴۳؛ فصول المهمه، ص۲۷۳-۲۷۴؛ مسند الامام الرضا (ع)، ج۱، ص۱۰۱- ۱۰۷ و متن ترجمه شده آن در ص۱۷۲-۱۷۹.
  16. محمدی، حسین، رضانامه، ص۵۱۸.
  17. تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری، ج۲، فصل دوم؛ سیری در سیره ائمه اطهار، ص۲۱۷-۲۱۹.
  18. به نقل از: مقاتل الطالبیین.
  19. الامام الرضا (ع)، ولی‌عهد مأمون، ص۶۳.
  20. مقاتل الطالبین، ص۳۷۳.
  21. تاریخ فخری، ص۳۰۱؛ تجارب السلف، ص۱۵۸.
  22. حدیقة الشیعة، ص۶۴۳؛ روضة الواعظین، ص۳۷۳؛ تاریخ عرب، ج۱، ص۳۸۳؛ طبقات الشعراء، ص۵۲۲.
  23. تاریخ تحیلیلی اسلام، ص۲۵۱.
  24. تاریخ الخلفاء، ص۳۰۷؛ تذکرة الخواص، ص۲۰۰؛ البدایة والنهایة، ج۱۰، ص۲۴۸؛ بحار الانوار، ج۱۲، ص۱۲۰.
  25. عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، باب ۴۰، ص۳۳۱.
  26. الارشاد، ص۲۹۰؛ مقاتل الطالبین، ص۳۷۵.
  27. «مرا بر گنجینه‌های این سرزمین بگمار که من نگاهبانی دانایم» سوره یوسف، آیه ۵۵.
  28. عیون اخبار الرضا (ع)، ج۱، باب ۴۰، ص۳۰۸-۳۰۹.
  29. روضه رضوان، ص۹.
  30. محمدی، حسین، رضانامه، ص ۷۹۹.
  31. بحارالانوار، ج۱۲، ص۱۳۰-۱۳۱، به نقل از اخبار خراسان ابوعلی سلامی.
  32. مأثر النافة فی معالم الخلاقه (قلقشندی)، ج۱، ص۲۱۳؛ تاریخ الخلفاء، ص۳۰۶.
  33. عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، باب ۴۰، ص۳۴۲-۳۴۵؛ بحارالانوار، ج۱۲، ص۱۲۴-۱۲۶. مؤلف: هر چند مأمون با ایده و منش خلفای ما قبل خویش در تضاد بود و راه آنان را اشتباه می‌خواند، اما چیز مهمی که از آنها به ارث برده بود، مخفی نمودن برخی امور خطیر و حساس بود، همان گونه که سفاح و منصور، رموز کار خلافت را حتی به نزدیک‌ترین اشخاص به خود نمی‌گفتند. مأمون، نقشه‌های شومی در سر داشت که آگاهی دیگران از این نقشه‌های ممکن بود خلافت او را بر باد دهد. او طراح و اجرا کننده نقشه‌هایش بود و این که گروهی از مورخان، فضل را متمایل به خاندان اهل بیت (ع) می‌دانند، شاید به کلی منتفی باشد،؛ چراکه امام (ع) با اعمال فضل بن سهل به سختی مخالفت داشتند. مأمون فضل بن سهل را به قتل رساند زیرا اولاً فضل، مأمون را از وقایعی که در بغداد می‌گذشت و این که بغدادیان او را از خلافت خلع کرده بودند، مطلع نکرده بود و اوضاع بغداد را آرام گزارش کرد. در ثانی، بغدادیان، فضل را مقصر اصلی به خلافت رسیدن مأمون و به ولایتعهدی رسیدن امام رضا (ع) می‌دانستند. از این رو فضل هم مهره سوخته‌ای بود که می‌بایست مأمون قبل رسیدن به بغداد، برای جلب رضایتمندی عباسیان، او را از سر راه بر دارد.
  34. محمدی، حسین، رضانامه، ص ۴۸۰.
  35. مناقب آل ابی طالب (ع)، ج۴، ص۳۶۳.
  36. محمدی، حسین، رضانامه، ص ۱۶۹.