صلح امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۱۷۳: خط ۱۷۳:
* [[امامت در حدیث]]
* [[امامت در حدیث]]
* [[امامت در کلام اسلامی]]
* [[امامت در کلام اسلامی]]
* [[امامت در حکمت اسلامی]]
* [[امامت در فلسفه اسلامی]]
* [[امامت در عرفان اسلامی]]
* [[امامت در عرفان اسلامی]]
* [[امامت از دیدگاه برون‌دینی]]
* [[امامت از دیدگاه برون‌دینی]]

نسخهٔ ‏۲۰ سپتامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۵۳

صلح امام حسن مجتبی (ع) از حوادث مهم تاریخی است که بر اساس شرایط نابسامان اجتماعی، دشمنی معاویه و کمبود یاران؛ برای حفظ اسلام و شیعیان و آشکار ساختن چهره پلید معاویه و جلوگیری از موروثی کردن خلافت و تعرض دشمنان خارجی انجام گرفت. هرچند حکمت آن برای برخی از یاران هم روشن نبود، ولی آن حضرت بارها از ضرورت آن برای حفظ مصالح شیعیان سخن گفتند.

مقدمه

یکی از حوادث مهم تاریخ اسلام صلح امام حسن مجتبی (ع) با معاویه بود که در نیمه جمادی الاول سال ۴۱ هجری[۱] به سبب کوتاهی یارانش رخ داد[۲]. از همان زمان برخی این واقعه را دستاویزی برای متهم کردن امام به سازش‌کاری نموده‌اند. منتها باید دانست بدون در نظر گرفتن مقدمات، شرایط و زمینه‌های تحقق یک واقعۀ تاریخی نمی‌توان قضاوت و داوری صحیح و عادلانه در مورد آن داشت[۳].

حوادث منجر به صلح

هنگامی که به امام حسن (ع) خبر رسید معاویه مردم شام را برای جنگ آماده کرده و به سوی شما گسیل داشته است، ایشان نیز همان سپاهی را که با علی (ع) تا پای جان بیعت کرده بودند، برای مقابله با معاویه فراخواندند. وقتی معاویه در منطقه مسکن، اردو زد، امام حسن (ع) نیز به مدائن رسید و پسر عموی خود، عبیدالله بن عباس را به همراه قیس بن سعد بن عباده انصاری، فرمانده دوازده هزار سپاه مقدمه لشکر قرار داد. وقتی آن حضرت به مدائن رسید، توطئه‌هایی علیه آن حضرت صورت گرفت و به دنبال آن، عده‌ای به خیمه امام حسن (ع) که خود در آن به نماز و دعا مشغول بود، حمله برده، آن را غارت کردند؛ به طوری که گلیم زیر پای آن حضرت را نیز ربودند[۴].

سپس معاویه به همراه عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن سمرة بن حبیب بن عبدشمس ورقه کاغذ سفیدی را با امضاء خود نزد امام حسن (ع) فرستاد؛ معاویه به آن حضرت نوشته بود، هر شرطی داری، در این نامه بنویس که من ذیل آن را امضا و تعهد کرده‌ام. چون نامه به امام رسید، چندین شرط در آن نوشت و نامه را نزد خود نگه داشت.

چون امام حسن (ع) امور خلافت را به معاویه واگذار کرد، از او خواست به شروطی که در نامه متعهد شده است، عمل کند، اما معاویه امتناع کرد. وقتی میان آنها صلح منعقد شد، امام حسن (ع) در میان اهل عراق برخاست و فرمود: "ای اهل عراق من سه چیز (سه کار زشت) را به شما می‌بخشم (شما را به خاطر آنها مواخذه نمی‌کنم)؛ شما پدرم را کشتید و به من نیزه زدید (با سر نیزه مجروحم کردید) و دارایی و توشه مرا غارت کردید". امام حسن (ع) در شروطش از معاویه خواسته بود موجودی بیت المال کوفه را که مبلغ پنج میلیون درهم بود و نیز باج و خراج دارابجرد فارس را همه ساله به او واگذار کند و اینکه نباید به علی (ع) دشنام دهد. اما معاویه نپذیرفت به علی (ع) ناسزا نگوید و چون امام حسن (ع) نتوانست او را منصرف کند، از او خواست علی (ع) را در حضور او سب و لعن نکند؛ معاویه پذیرفت ولی آن شرط را نیز نقض کرد (به امام علی (ع) در حضور امام حسن (ع) ناسزا گفت). اما اهل بصره نیز مانع پرداخت خراج دارابجرد شدند و گفتند: "این، حق ماست و ما هرگز آن را به کسی نمی‌دهیم". این منع و مخالفت آنها هم به تحریک و تشویق معاویه بود[۵].

هنگامی که معاویه از شهادت امیرالمؤمنین علی (ع) و بیعت مردم با امام حسن (ع) باخبر شد، دو مرد از قبیله حمیر و بنی القین را به صورت جاسوس به بصره فرستاد تا قضایا و اتفاقات این دو شهر را برای او بنویسند و مردم را علیه آن حضرت تحریک کنند. امام حسن (ع) از مأموریت این دو مرد مطلع شده، دستور دستگیری و مجازات آنها را صادر کرد؛ سپس به معاویه نوشت: "همانا افرادی را پنهانی برای روشن کردن آتش مکر و حیله و شیطنت می‌فرستی و جاسوسانی را مأمور می‌کنی و چنانچه معلوم است، آرزوی مرگ داری؛ آری، چقدر دست مرگ به سوی تو دراز است، منتظر باش به زودی گریبان تو را خواهد گرفت و اطلاع پیدا کرده‌ام از رحلت علی (ع) خرسند شده‌ای. البته هیچ خردمندی از رحلت او خوشحال نمی‌شود و همانا سرانجام کار تو چنان است که این مرد شاعر سروده است: "به آدمی که درصدد به دست آوردن مخالف در گذشته خود است، بگو: خود را برای مانند آن آماده کند که بر او وارد یا واقع خواهد شد؛ زیرا ما و کسی که از ما در گذشته است مانند شخص مسافری هستیم که شب را تا صبح در منزلی به سر بریم".

پس از آن، نامه‌هایی میان امام حسن (ع) و معاویه رد و بدل شد و آن حضرت احتجاجاتی فرمود و در تمام آنها شایستگی خود را برای امامت ثابت و متقدمان بر پدرش را غاصب خلافت الهی قلمداد کرد (چنانچه شکی در این نبود) و ستمگری ایشان را روشن کرد که با از بین بردن حق پسر عموی رسول خدا نسبت به جانشین او جفا کردند.

معاویه برای پیش بردن مقاصد شوم خود، از شام با سپاه زیادی برای پیروزی و تصرف سرزمین عراق به سوی آن دیار حرکت کرد و هنگامی که به پل منبج حلب رسید، امام حسن (ع) از قصد و حرکت او باخبر شد و حجر بن عدی را مأمور کرد تا کارگزاران و سایر مردم را به جهاد با معاویه دعوت کند. مردم، نخست از پیکار با معاویه خودداری کردند اما سرانجام برای جنگ با او آماده شدند و لشکری از شیعیان و خوارج که نسبت به معاویه کینه داشتند و مردمی فتنه‌جو و فرصت ‌طلب بودند، آماده نبرد شدند. در کنار این عده ناهماهنگ، افراد دیگری که نسبت به امامت آن حضرت تردید داشتند و سست عنصرانی متعصب که پیرو رؤسای قبیله خود بودند و از دستور افراد دیگری پیروی می‌کردند، جمع شدند.

امام مجتبی (ع) با این گروه‌های دارای عقاید مختلف و ناهماهنگ، برای پیکار با معاویه حرکت کرد تا به محلی به نام "حمام عمر" رسید و از آنجا به طرف دیر کعب رفته، در ساباط، نزدیک پل فرود آمده و لشکر در آنجا اردو زدند و شب را آنجا گذراندند. فردای آن روز، حضرت خواست لشکریان خود را بیازماید و ببیند آیا به راستی حاضرند در راه خدا و ولی او، از خودگذشتگی نشان دهند، یا خیر و ضمناً دوست از دشمن تشخیص داده و آنها با کمال آگاهی، برای روبرو شدن با معاویه و اهل شام آماده شود. بدین منظور، دستور داد تا مردم، جمع شوند؛ چون همه جمع شدند، به منبر رفت و حمد و ستایش خدا و درود بر پیامبر را با بهترین بیان ادا کرده، فرمود: "از خدا آرزومندم هنگامی که سر از بالش راحت برمی‌دارم و با مردم روبرو می‌شوم، از نصیحت کننده‌ترین مردم برای خلق خدا باشم و آنها را اندرز دهم و هیچ‌گاه کینه مسلمانی را در دل نداشته باشم و عمل زشت و عقیده سوء و حیله درباره آنها به کار نبرم. بدانید! آنچه را که درباره اجتماع مردم نمی‌پسندید، برای شما بهتر از پراکندگی است که دوست می‌دارید؛ بدانید که من خیر را برای شما از هر نظر می‌خواهم که خود شما می‌خواهید؛ بنابراین با من مخالفت نکنید و از رأی من بازنگردید تا خدا من و شما را بیامرزد و به راهی که دوست دارد و خشنود است، هدایت فرماید".

زمانی که سخن امام به اینجا رسید، برخی از مردم به یکدیگر نگاه کرده، گفتند: "از سخنان او چه می‌فهمید؟" عده‌ای گفتند: "از سخنان او فهمیده می‌شود می‌خواهد با معاویه سازش و امر خلافت را به او واگذار کند". پس بلافاصله حکم تکفیر امام حسن (ع) را صادر و اطراف خیمه او را محاصره کردند و اموالش را به یغما بردند؛ حتی جانمازش را نیز از زیر پایش کشیدند. پس از ایشان، عبدالرحمن بن عبدالله جعال ازدی بر امام (ع) هجوم برده و عبای مبارکش را از شانه حضرت کشید و امام مجتبی همچنان که شمشیر به همراه داشت، بدون عبا به جای خود نشسته بود. بعد از آن، اسب خود را ‌طلبیده، بر آن سوار شد و عده‌ای از شیعیان و یاران مخصوص، اطراف او را گرفته، مانع دستیابی دیگران به او شدند.

در این حال، امام مجتبی (ع) فرمود: "مردم طایفه‌های ربیعه و همدان را به یاری من بخوانید". آنها حضور یافته و یاران بی‌وفا را از اطراف امام (ع) دور کردند. سپس حضرت با این عده و جمعی دیگر از مردم حرکت کرد تا اینکه هنگام تاریکی به ساباط رسید. پس مردی از بنی‌اسد به نام جراح بن سنان، پیش آمده، عنان استر حضرت را به دست گرفته، گفت: "الله اکبر! تو هم مانند پدرت مشرک شدی"؛ آنگاه با عصای تیغداری که در دستش بود بر ران مبارک آن حضرت زد و ران امام (ع) شکافت، چنانکه تیغ به استخوان رسید. حضرت با او درگیر شد و هر دو به روی زمین افتادند.

پس مردی از شیعیان به نام عبدالله خطل طائی، خود را به او رسانیده، عصا را از او گرفته، به شکمش فرو کرد و دیگری به نام ظبیان بن عماره به او حمله برد و بینی او را قطع کرد و او و همدستش که قصد کشتن حضرت را بعد از این سوء قصد نافرجام داشتند، همان‌جا کشته شدند. بعد از آن، امام مجتبی (ع) را روی سریری گذارده، به مدائن بردند و در منزل سعد بن مسعود ثقفی که به امر امام علی (ع) عامل مدائن بود و امام مجتبی نیز او را به این سمت منصوب کرده بود، جای دادند. امام در این منزل به معالجه زخم خود پرداخت. در آن هنگام که این پیش‌آمد ناگوار اتفاق افتاد؛ سران قبائل که از دین دست برداشته بودند، پنهانی به معاویه نامه نوشتند ما حاضریم از تو اطاعت کنیم و گوش به فرمان تو باشیم و او را وادار کردند هرچه زودتر به جانب آنان حرکت کند و ضمانت کردند همین که با لشکر معاویه ملاقات کنند، فرزند زهرا را به او تسلیم کنند و یا در اولین فرصت او را بکشند.

امام مجتبی (ع) از عمل ناروا و بی‌وفایی این عده باخبر شد و همان وقت نیز نامه‌ای از قیس بن سعد به امام حسن (ع) رسید که معاویه در منطقه حبوبیه در برابر منطقه مسکن نزول کرد و معاویه نامه‌ای برای عبیدالله بن عباس ارسال داشت و او را به جانب خود دعوت کرد و ضمانت کرد هزار درهم به او بدهد و اضافه کرد که نیم آن را به زودی می‌فرستم و نیم دیگرش را هنگام ورود به کوفه خواهم پرداخت[۶]. پسر عباس از بستگان امام مجتبی (ع) بود اما آن بی‌وفا، شبانه با عده‌ای از نزدیکان خود به لشکرگاه معاویه رفت و فردا صبح، لشکریان، فرمانده خود را از دست داده بودند و قیس با آنها نماز گزارد و امور آنها را به دست گرفت. پس امام حسن (ع) کاملا از بیچارگی لشکریان خود و نیت‌های فاسد خوارج باخبر شد و منظورشان را از اینکه به او بد می‌گویند و او را تکفیر می‌کنند و خونش را حلال می‌شمرند و اموالش را به یغما می‌برند، دانست و در آن هنگام جز عده‌ای از یاران مخصوص و شیعیان او و پدرش کس دیگری باقی نمانده بود و آنها هم عده کمی بودند و تاب مقاومت با لشکر معاویه را نداشتند.

معاویه نیز برای اینکه به سادگی بتواند به مقصد خود برسد و هدف خویش را با کمال راحتی تعقیب کند، نامه‌ای به امام حسن (ع) نوشته، تقاضای صلح و سازش کرد و نامه‌های پنهانی اصحابش را نیز که تضمین کرده بودند امام را بکشند یا به معاویه تسلیم کنند، برای آن حضرت فرستاد و برای انعقاد صلح، شروطی را خود معاویه به عهده گرفت که به آنها وفا کند و مصلحت عمومی را در نظر بگیرد. لکن امام حسن (ع) به تعهدات او اطمینانی نداشت، زیرا می‌دانست او از آنچه گفته، به غیر از حیله و مکر، غرض دیگری ندارد، اما چاره ایشان هم فقط سازش بود و باید از جنگ دست برمی‌داشت و با او صلح می‌کرد. بینش اطرافیان آن حضرت نسبت به حق و شایستگی آن امام سست شده بود و آنان دیده حق‌بین خود را از دست داده بودند. آنان ریختن خون مبارک حضرت را جایز می‌شمردند و تصمیم گرفته بودند او را به دشمن تسلیم کنند؛ همچنین یکی از نزدیکترین بستگانش، عبیدالله بن عباس به طرف معاویه رفته، با دشمنش دست دوستی داده و با او سازش کرده بود و بیشتر یاران او در فکر آسایش و رفاه دنیا بودند و از عالم آخرت روی گردانده بودند.

امام حسن (ع) به ناچار، صلح با معاویه را پذیرفت و با معاویه اتمام حجت کرد و هیچ‌گونه عذری میان خود و معاویه در پیشگاه خدا و مردم باقی نگذارد و همچنین با او شرط کرد در قنوت نمازها امیرالمؤمنین (ع) را سب نکند و متعرض شیعیان علی (ع) نشود و حق هر صاحب حقی را ادا کند. معاویه هم صلح‌نامه امام مجتبی (ع) را امضا کرد و شرائط آن را به عهده گرفت و سوگند یاد کرد به آنها وفا کند. معاویه پس از امضا قرارداد صلح از حبوبیه حرکت کرد و روز جمعه در نزدیک کوفه به نخیله وارد شد. نماز ظهر را با مردم خواند و بعد سخنرانی کرد و در ضمن خطبه گفت: "سوگند به خدا! من با شما نمی‌جنگیدم که نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج بیت‌الله بروید و زکات مال خود را بپردازید؛ زیرا همه این کارها را خود انجام می‌دهید، بلکه من با شما پیکار کردم تا بر شما امارت کنم و خدا هم آن را با آنکه شما نمی‌خواستید؛ به من ارزانی داشت. بدانید در شرط ضمن عقد صلح، وعده‌هایی به حسن بن علی (ع) دادم و شرایطی به عهده گرفتم که اکنون همه را زیر پا می‌اندازم و به هیچ‌یک وفا نخواهم کرد"[۷].[۸]

برخی از حوادث بعد از صلح

نقل شده است، "وقتی معاویه به کوفه آمد، به او گفتند: "حسن بن علی در نظر مردم بلند مرتبه است؛ اگر او را وادار کنی در پایین منبرت خطبه بخواند، دستخوش غم و ملال شده و در سخنرانی دچار عجز و ناتوانی گردیده و از دیدگان مردم خواهد افتاد (بر اثر ناراحتی توان سخن گفتن نخواهد داشت و نزد مردم تحقیر می‌شود)". معاویه ابتدا مخالفت کرد ولی به ناچار پذیرفت. پس آن حضرت با همان شرایط شروع به خواندن خطبه نموده و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: "اما بعد؛ ای مردم اگر شرق و غرب را در جستجوی کسی بگردید که جدش رسول خدا باشد، کسی را جز من و برادرم پیدا نمی‌کنید؛ ما صفقه و قبول صلح‌مان را به این طاغیه ـ و با دست به معاویه اشاره فرمود که بالای منبر نشسته بود ـ دادیم، و حفظ خون مسلمین را بر ریختن آن برتر دانستیم" و با اشاره به معاویه فرمود: "نمی‌دانم؛ شاید این برای شما امتحانی و بهره و تمتعی در دنیا تا هنگام مرگ باشد!"

معاویه گفت: "منظورت از این کلام چه بود؟!" امام (ع) فرمود: "همان که خداوند اراده فرموده است". پس معاویه در ادامه خطبه‌ای سست و ضعیف و بی‌محتوا ایراد نمود و در آن به امیرالمؤمنین علی (ع) دشنام داد. آن‌گاه امام حسن (ع) خطاب به معاویه ـ که بالای منبر بود ـ فرمود: "ای پسر هند جگر خوار! آیا همچون تویی به امیرالمؤمنین دشنام می‌دهد!؟ حال اینکه رسول خدا (ص) فرموده است: "هر که علی را دشنام دهد، مرا دشنام داده و هر که مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده و هر که لب به سب خداوند گشاید، او را تا ابد در جهنم مقیم ساخته و برایش عذابی همیشگی خواهد بود". سپس امام رهسپار خانه‌اش شد و دیگر تا آخر عمر در آن مسجد نماز نگزارد"[۹].

زمانی که امام حسن (ع) از کوفه خارج شده به سوی مدینه در حرکت بود، فردی با او روبرو شد و گفت: "ای کسی که روی مسلمین را سیاه کرده است"؛ امام حسن (ع) به او فرمود: "مرا سرزنش مکن، زیرا پیامبر در خواب و عالم رؤیا دیده بود که مردان بنی‌امیه یکی بعد از دیگری بر منبر او بالا می‌روند. از آن وضع دلتنگ شد و خداوند عزوجل این آیه را نازل کرد: ﴿إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ[۱۰]؛ ما به تو کوثر را دادیم و کوثر یک رود در بهشت است. همچنین این آیه را: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ[۱۱]؛ و آن هزار ماه مدت تملک و سلطنت بنی‌امیه خواهد بود (یک شب زندگانی برای تو از هزار ماه خلافت آنها بهتر است"[۱۲].

نقل شده، "روزی معاویه وارد مدینه شده و به قصد ایراد خطبه برخاسته و بر علی بن ابی‌طالب (ع) ناسزا گفت. در اینجا، امام حسن مجتبی (ع) به قصد سخنرانی بلند شد و پس از ثنای الهی فرمود: "هیچ پیامبری مبعوث نشده، جز آنکه وصی و جانشینی از اهل او مقرر گردیده، و هیچ پیامبری نیست جز اینکه او را دشمنی از میان مجرمان است، و بی‌شک، علی بن ابی‌طالب، وصی رسول خدا (ص) پس از اوست؛ و من، پسر علی، و تو (ای معاویه) فرزند صخری؛ و جد تو حرب است و جد من رسول خداست؛ و مادر تو هند و مادر من فاطمه است؛ و مادربزرگ من خدیجه است و مادر بزرگ تو نثیله؛ پس خداوند بدترین ما را از نظر حسب؛ و قدیم‌ترینمان را از نظر کفر؛ و بدسابقه‌ترینمان و منافق‌ترینمان را لعن کند!" تمامی حضار، یکپارچه گفتند: "آمین!" پس معاویه با دیدن این صحنه خطبه‌اش را قطع کرده و از منبر پائین آمد"[۱۳].

بعد از مصالحه میان امام حسن (ع) و معاویه، روزی در مجلسی که معاویه نیز در آنجا حاضر بود، آن حضرت برخاست و به منبر رفت و پس از حمد خداوند تعالی و ثناء بر او، فرمود: "حضار محترم! معاویه چنان گمان می‌کند من او را به خلافت، اولی و سزاوار از خودم دانستم که با او صلح کردم؛ معاویه دروغ می‌گوید؛ من در کتاب خدا و بر زبان رسول برگزیده (ص) سزاوارترین مردم نسبت به خودشان هستم و به ذات خدای تعالی سوگند یاد می‌کنم اگر مردم با من بیعت و از من پیروی و یاریم می‌کردند، هرآینه آسمان، قطرات خود را بر ایشان اعطا و احسان و زمین، برکت خود را بر ایشان ظاهر و عیان می‌گردانید. ای معاویه! هرگز سزاوار نیست من چشم‌داشت و طمعی به حکومت و خلافت داشته باشم (چنان‌که تو در آن طمع داری و برای رسیدن به آن هر عمل ناشایستی را مرتکب می‌شوی) همان‌گونه که رسول خدا فرموده‌اند: "هرگاه امت، امر ولایت خود به [[[فرد]]] جاهل بی‌معرفت واگذارند و حال آنکه در میان آنها مردی در کمال علم و دانایی هست و او را متولی امر خود نگردانند، جهل آن طایفه ایشان را به عبادت بت و گوساله‌پرستی می‌کشاند، چنانچه بنی‌اسرائیل، هارون (ع) را که نبی خداوند ـ عزوجل ـ و اعلم و افضل از همه ایشان بود؛ گذاشته و شیوه بندگی گوساله برگزیدند و حال آنکه می‌دانستند هارون خلیفه و نبی ایزد تعالی است و حضرت موسی ایشان را امر به اطاعت هارون و تعظیم و تکریم آن حضرت کرده بود".

ای معاویه! این امت نیز علی (ع) را ترک کردند با آنکه از رسول خدا (ص) شنیده بودند خطاب به علی (ع) فرمود: "یا علی! جایگاه تو نزد من و نسبت به من همانند جایگاه و مقام هارون نسبت به موسی است؛ یعنی مراتب کمال که برای هارون در نزد موسی (ع) ثابت بود، برای تو ای علی در نزد من، ثابت و حاصل است غیر از نبوت که بعد از من پیامبری نخواهد بود و اگر بنا بود پس از من پیامبری باشد، آن پیامبر تو بودی و اینکه من از کمی یاور و پشتوانه گوشه‌نشین شدم، جای تعجب نیست؛ زیرا که پیامبر (ص) مردم و قبیله خود را به خدای عالم می‌خواند و چون آن طایفه گمراه قصد ترور و قتل پیامبر را کردند، او به غار پناه برد و اگر یارانی می‌داشت هرگز به سوی غار نمی‌رفت؛ اگر من نیز یارانی می‌داشتم هرگز با تو به مصالحه بیعت نمی‌کردم.

ای معاویه! خداوند متعال وقت را بر هارون به قدری موسّع گردانید که قوم بنی‌اسرائیل به نوعی او را ضعیف و خوار شمردند و اراده قتل آن نبی خدا را نمودند و نزدیک بود او را به قتل رسانند و هارون، اعوانی بر آن طاغیان نمی‌یافت و بر پیامبر ما (ع) نیز وقت را به نوعی وسیع گردانید که آن حضرت گریخت؛ زیرا یاورانی که در مقابل ایشان مقاومت کرده و مبارزه نمایند، نیافت. همچنین من و پدرم، امیرالمؤمنین علی (ع) را یاری نکردند و تنها گذاشتند و با غیر ما بیعت کردند و ما نیز در تنگی ماندیم؛ زیرا که اعوان و انصار بلکه هیچ کسی معین و مددکار ما نشد"[۱۴].

زید بن وهب جهنی می‌گوید: پس از مصالحه میان امام حسن (ع) و معاویه به محضر امام (ع) رسیده، عرض کردم: مردم در این‌باره متحیراند که شما چرا با شخصی چون معاویه صلح کردی؟ آن حضرت فرمود: "والله من معاویه را نسبت به خود، بسیار بسیار بهتر از این جماعت (که گمانشان این است که شیعه من هستند) دیدم؛ زیرا این جمع گندم‌نمای جو فروش، اراده قتل من نموده، مال مرا به غارت و تاراج و دارائیم را با تمام خوشحالی به یغما بردند. والله اگر در این حال، من از معاویه عهد و پیمان، در اقوال و افعال بگیرم که خون من، ناریخته و اهل‌بیتم، امن باشند؛ بهتر است از آنکه من در دست این گروه بی‌وفا کشته شده، اهل‌بیت و بعضی از پیروان من ضایع و زبون باشند و خون‌های ایشان را بریزند. والله اگر با معاویه مقابله و جنگ می‌کردم، هرآینه گلویم را گرفته، تسلیم معاویه می‌کردید. پس والله اگر من به واسطه کم یاوری، خلافت را به معاویه واگذارم و خود را نزد خالق و خلق، عزیز نگهدارم، بهتر از آن است که اینان مرا بکشند و یا اسیر کنند و یا اینکه من و بنی‌هاشم زیر منت ایشان زندگی کنیم و تا ابد این منت باقی باشد".

زید گوید: عرض کردم: یابن رسول الله (ص) شما شیعه خود را مثل رمه، بی‌شبان گذاشتید! امام حسن (ع) فرمود: "ای برادر! من چه کنم؟ والله من این کار را به واسطه آن برگزیدم که حقیقتش توسط کسی که راستگوترین افراد و مورد اعتمادترین ایشان بود، به من رسیده بود؛ از کسی که راستگو و ثقه بود؛ زیرا روزی امیرالمؤمنین (ع) مرا خوشحال دید، فرمود: "ای حسن! آیا خوشحالی می‌نمایی؟! وقتی پدرت را کشته دیدی چه حال و روزی خواهی داشت و نیز حال تو چگونه خواهد بود هنگامی که بنی‌امیه مسلط بر امور شوند و فرد پرخوری که معده‌اش هیچ‌وقت پر نمی‌شود، امیر و حاکم شود! کسی که به هنگام مردن، هیچ یاوری از آسمان و عذرپذیری از زمین ندارد؛ همین شخص بر شرق و غرب عالم مسلط گردد؛ مردم برای او بندگی کنند، حکومتش طولانی گردد، آئین اهل بدعت و گمراهی را برگزیده و ترویج می‌نماید، دین راستین و سنت رسول خدا را از بین می‌برد و مال مردم را به اهل ولایت خود تقسیم نماید و صاحب حق را از آن منع فرماید. در ملک او مؤمن، ذلیل و در سلطنت و حکومتش، هر فاسق، قوی و صاحب احترام است و مال را در میان انصار و اعوان خودش بخشیده و بندگان خدا را بی‌بهره گرداند و در ایام سلطنتش، امر حق مندرس و باطل، آشکار شود، و کسی را که به دنبال حق و طالب آن باشد، به قتل می‌رساند و هر که بر یاری باطل او باشد، کمک می‌نماید؛ او به همین شیوه خواهد بود"[۱۵].

پس از صلح امام مجتبی (ع) با معاویه، مردم به حضور آن حضرت رفتند و درباره صلح با معاویه بر آن حضرت خرده گرفته و ایشان را سرزنش کردند؛ امام حسن (ع) به آنها فرمود: "وای بر شما! شما نمی‌دانید من چه عملی را انجام داده‌ام؟! به خدا سوگند، عمل من برای شیعیانم از آنچه که خورشید بر آن پرتو می‌افکند، بهتر است؛ مگر شما نمی‌دانید من امام شما هستم، و اطاعت من بر شما واجب است و من یکی از سید جوانان اهل بهشتم و جدم به این موضوع تصریح کرده است؟" آنها گفتند: "آری، می‌دانیم"؛ امام (ع) فرمود: "مگر نمی‌دانید هنگامی که خضر کشتی را سوراخ کرد و غلام را کشت و دیوار کج را راست نمود؛ حضرت موسی بر وی اعتراض کرد؛ زیرا موسی از حکمت آن اطلاع نداشت؛ در صورتی که نزد خداوند، عمل خضر، خوب بود؟ مگر نمی‌دانید بیعت جبابره و طاغیان زمان بر گردن همه ما اهل‌بیت هست و فقط قائم ما از این مورد مستثنی است و هیچ کس بر گردن او بیعت ندارد؛ قائم، همان کسی است که حضرت عیسی پشت سر او نماز می‌خواند؛ خداوند ولادت او را مخفی می‌دارد و شخص او را از انظار پنهان می‌کند تا کسی در گردن او بیعت نداشته باشد. وی نهمین فرزند از اولاد برادرم، حسین است که از سیده کنیزان متولد خواهد شد؛ خداوند عمر او را طولانی خواهد کرد و در پشت پرده غیبت نگاه خواهد داشت و پس از مدتی طولانی ظهور می‌کند، در حالی که جوان است و سنش از چهل سال کمتر نشان می‌دهد، و این، برای آن است که مردم بدانند خداوند به هر چیزی قادر است"[۱۶].

نقل شده است، "امام حسن (ع) در پاسخ معاویه که به ایشان گفت: "ای حسن، تو امید به خلافت داشتی، ولی شایسته آن نیستی!"، فرمود: "اما خلیفه کسی است که مطابق سیره و روش رسول خدا (ص) عمل نموده و بر طاعت خداوند رفتار نماید نه کسی که راه جور و بیداد را پیش گرفته و سنن نبوی را تعطیل نموده و دنیا را پدر و مادر خود بداند؛ لکن آن، کار حاکمی است که روزگارِ کمی به حکومت دست یابد و به زودی آن تمتّع از او منقطع و لذات آن رو به افول نهاده و تبعات و سختی‌های آن گریبانش را بگیرد و همچون این آیه قرآن است: ﴿وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ[۱۷]. و با دست اشاره به معاویه فرمود؛ سپس برخاسته و بازگشت. در این حال، معاویه به عمروعاص گفت: "به خدا وقتی که اراده این کار را نمودی؛ قصدی جز رسوایی و ننگ مرا نکرده بودی؛ به خدا تا پیش از این، اهل شام هیچ کس را در حسب و غیر آن، در ردیف من نمی‌دانست، تا اینکه حسن این سخنان را گفت!" عمروعاص گفت: "محبوبیت حسن میان مردم امری است پرواضح و آشکار که توان دفع و تغییر آن نیست!" پس معاویه خاموش و ساکت شد"[۱۸].[۱۹]

انگیزه‌های صلح از نظر دو طرف

با آگاهی از چگونگی کارهای معاویه برای رسیدن به هدف‌های خود، جای تعجب نیست که وی اولین پیشنهاد کننده صلح باشد و به امام حسن (ع) فقط به ازای گرفتن یک امتیاز و آن هم حکومت، هرگونه تعهدی را بسپارد[۲۰].

معاویه این نقشه را هنگامی که هنوز دو طرف برای جنگ در شور و التهاب بودند، طرح کرد و فعالیت خود را بیش از آنچه برای تنظیم اردوگاه و تدبیر امور جنگ به کار برد، بر اجرای این نقشه متمرکز کرد. نقشه او این بود که صلح را به امام حسن (ع) پیشنهاد کند. اگر امام (ع) پذیرفت، نظر او برآورده شده بود وگرنه او صلح را به زور بر او تحمیل کرده، به هر قیمتی از شروع جنگ جلوگیری کند. برای این منظور، پیش از هر چیزی لازم بود در جبهه امام حسن (ع) وضعی پدید آید که خود به خود مردم را به فکر صلح کردن بیندازد. بر اساس این نقشه، ناگهان سیل شایعات دروغین به سوی اردوگاه‌های این جبهه سرازیر شد و بازار رشوه رونق گرفت و فرماندهی یک لشکر؛ حکومت یک ناحیه؛ ازدواج با یک شاهزاده خانم اموی! از وعده‌های داده شده بود و در رشوه‌های نقدی نیز رقم یک میلیون درهم و دینار دیده می‌شد! معاویه برای پیاده کردن این نقشه همه نیرو و همه هوش و استعداد و تجربیات خود را به کار انداخت.

کارهای معاویه، همه ابتکاری و حساب شده و بر طبق روش‌های دقیق تنظیم شده بود و می‌توانست نظر و هدف خاص او را، یعنی ایجاد زمینه‌ای که رقیب را به فکر صلح بیندازد، به طور کامل تأمین کند. وقتی هم فرمانده جبهه عراق (عبید الله بن عباس) و به دنبال او بیشتر سرکردگان سپاه، وجدان خود را با مال یا وعده معامله می‌کنند و هم ناگهان سیل شایعات دروغ و تزلزل‌آور، اردوگاه "مسکن" و "مدائن" را در هم فرو می‌ریزد؛ امام حسن (ع) به خاطر رواج همین شایعات در وضع ناگواری قرار می‌گیرد که امکان ظاهر شدن در برابر توده سپاهانش را ندارد؛ آیا در چنین موقعیت آشفته و اوضاع نابسامانی، راه چاره‌ای جز تن دادن به صلح به نظر می‌رسد؟

حال، بر رهبر چه ایرادی می‌توان گرفت و از مردم چه گله‌ای می‌توان داشت، وقتی فتنه و فساد در میان ایشان ترویج می‌شود؟ البته انحراف برخی از افراد و نوظهور بودن اسلام را نیز نمی‌توان نادیده گرفت؛ که هر یک، جداگانه عاملی بودند برای پدید آمدن چنین وضعی در مردم دودل یا کسانی که وبال گردن اسلام شده بودند. در چنین شرایطی که حسن بن علی (ع) به سبب عوامل خارج از اختیار خود او همانند خیانت سپاهیان یا فتنه‌انگیزی‌های ماهرانه حریف، در نخستین صف‌آرایی، با شکست روبه‌رو می‌شود، نظر درست آن است که از همان لحظه و همان روز در فکر صف‌آرایی دیگری باشد و نبرد خود با معاویه را به میدان جدیدی بکشاند؛ میدانی که دست خیانت سپاهیان به آن نمی‌رسد و انحراف طبایع به آن زیان نمی‌رساند و دسیسه‌های دشمن و فتنه‌انگیزی‌های او بر احتمال موفقیت و نفوذ و پیروزی روزافزون آن می‌افزاید. این، خلاصه آن طرحی است که امام حسن (ع) به نیکوترین وجهی از آن بهره‌برداری کرد و معاویه با همه بیداری و هوشیاری‌اش در آن موقعیت، غافلگیر شد و آن را درک نکرد.

امام حسن (ع) پیشنهاد صلح معاویه را پذیرفت، ولی این ترفند امام حسن (ع) فقط به این منظور بود که او را در قید و بند شرایط و تعهداتی گرفتار کند که معلوم بود کسی چون معاویه دیر زمانی پایبند آن تعهدات نخواهد ماند و در آینده نزدیکی آشکارا آنها را یکی پس از دیگری نقض خواهد کرد و مردم نیز وقتی چنین دیدند، به یقین خشم و انکار خویش را نسبت به او آشکارا بیان خواهند کرد. این را می‌توان خلاصه آن طرح سیاسی دانست که امام حسن (ع) به خاطر آن به قبول صلح تن داد و سپس به نیکوترین وجهی از آن بهره‌برداری و معاویه را غافل‌گیر کرد و این عمل همچون نشان نبوغ مظلومانه‌ای بر تارک آن امام مظلوم درخشید.

در این صورت، بر آن حضرت چه ایرادی می‌توان گرفت، اگر صلح را طبق نقشه حساب شده خود امضاء کرد؟ نابسامانی وضع او در "نخستین صحنه" و امیدواری به نتایج "صحنه دوم" صلح را در نظر او موجه می‌کرد. اراده خدا بر این است که این خاندان از برترین مراحل شرف در شکل‌ها و صحنه‌های گوناگونش برخوردار باشند؛ گاهی پیروزی در سایه شمشیر و گاهی با شهادت و مرگی که در پیشگاه خدا و قضاوت تاریخ ارزشمند است و در برهه‌ای به کمک اصلاح و وحدت کلمه و یکپارچه کردن پیروان توحید. اکنون با توجه به آنچه گذشت، به آسانی می‌توان انگیزه‌های صلح را از نظر امام حسن (ع) بازشناخت.

اما انگیزه‌های معاویه که موجب پیشقدمی او در موضوع صلح شد، انگیزه‌هایی از نوع دیگر بود و نه به خاطر ناتوانی و دین‌خواهی و اصلاح میان امت و جلوگیری از خونریزی، بلکه به خاطر ماهیت شیطانی او که نتیجه طغیان و جاه‌طلبی او بود. در این صورت باید گفت پیشنهاد صلح از طرف او فقط می‌تواند طغیان یک حس سودجویانه باشد و بس.... چیزی که با سرگذشت افسانه‌وار معاویه، مناسب‌تر و تطبیق‌پذیرتر است.

او چنین پنداشته بود که کناره گرفتن امام حسن (ع) از حکومت، در افکار عمومی به نفع او تمام شده، سرانجام او در نظر مسلمانان در مقام خلیفه قانونی معرفی خواهد شد[۲۱]. اما نمی‌دانست اسلام، بسی عزیزتر و شامخ‌تر از آن است که رجاله بازی‌ها و هوچی گری‌های کسی چون او را بپذیرد، یا زمام خود را به دست بردگان جنگی آزاد شده و فرزندان ایشان بسپارد. گفته شد انگیزه اساسی معاویه برای پیشنهاد صلح، جاه‌طلبی و حکومت‌خواهی او بود، ولی بررسی دیگر انگیزه‌های وی از قوت این مطلب نمی‌کاهد که بزرگترین انگیزه وی همان رؤیای لذت‌بخشی بود که به آن اشاره کردیم.

موضوعاتی که هر یک را می‌توان از عامل‌های وادارکننده معاویه برای پیشنهاد صلح دانست:

  1. او می‌دانست حسن بن علی (ع) صاحب اصلی حکومت است و او باید کنار برود و بهترین راه برای این هدف، "صلح" است[۲۲]؛
  2. او با توجه به همه امکاناتی که در اختیار داشت، از نتایج جنگیدن با امام حسن (ع) سخت بیمناک بود و این مطلب را پنهان نمی‌کرد. مثلا، در توصیف دشمنان عراقی‌اش می‌گفت: "به خدا هرگاه چشمان ایشان را که در صفین از زیر کلاه‌خودها نمایان بود، به یاد می‌آورم، هوش از سرم پرواز می‌کند"[۲۳]. گاه درباره آنان می‌گفت: "خدا بر آنان غضب کند! گویی دل‌هایشان همه یک دل است"[۲۴].
  3. او از موقعیت امام حسن (ع)، فرزند رسول خدا (ص) در میان مردم و جایگاه مکانت معنوی بی‌نظیری که آن حضرت برحسب اعتقادات اسلامی داشت، می‌ترسید، لذا می‌خواست با صلح، از جنگ با او بگریزد. او در تمام مدتی که در برابر امام حسن (ع) صف‌آرایی کرده بود، ماجرای "نعمان بن جبله تنوخی" را در صفین به خاطر داشت؛ در آن جنگ، وی که خود از سران سپاه شام بود، با صراحت بی‌سابقه‌ای معاویه را به باد تمسخر گرفته، چنین سخن گفته بود: "ای معاویه، به خدا قسم، من به زیان خود برای تو مصلحت‌اندیشی کردم و ملک و حکومت تو را بر دین خود ترجیح دادم و به خاطر هوس‌های تو راه هدایت را که می‌شناختم؛ ترک گفتم و از صراط حق و حقیقت که می‌دیدم، کناره گرفتم. من چگونه به رشد و هدایت راه خواهم یافت که با پسر عم رسول خدا و اول گرونده به او و نخستین هجرت کننده با او می‌جنگم؟ اگر آنچه را که ما اینک در اختیار تو گذارده‌ایم، به او ارزانی می‌داشتیم، یقیناً دلی مهربان‌تر و دستی بخشنده‌تر می‌داشت. لکن اکنون کار را به تو واگذار کرده‌ایم و ناگزیر باید آن را ـ چه حق و چه ناحق ـ به پایان بریم حال که از میوه و جویبار بهشت محروم مانده‌ایم، از انجیر و زیتون غوطه[۲۵]دفاع خواهیم کرد!"[۲۶]. از تدابیر سیاسی معاویه این بود که مردم شام را از شناخت بزرگان اسلام که در خارج از شام می‌زیستند، بازمی‌داشت تا مبادا این کار باعث مخالفت آنها با او شود. لذا معلوم نیست چگونه این مرد شامی توانسته بود پسر عموی رسول خدا (ص) را شناخته، از سبقت گرفتن او در قبل اسلام و دل مهربان و دست بخشنده و اولویت او برای حکومت آگاه شود. معاویه، سیاست بی‌خبر نگاه داشتن مردم را تا آخر دوران حکومتش ادامه داد و این سیاست، ابزاری بود که او با آن توانست آن اجتماع عظیم را برای جنگ صفین و سپس برای لشکرکشی به سوی مسکن فراهم آورد. از نشانه‌های کاربرد این سیاست ـ که نشان‌دهنده ضعف به کار برنده آن نیز هست، سخنی است که معاویه به عمروعاص گفت؛ در آن روز، عمروعاص در برابر امام حسن (ع) زبان به اظهار فخر گشود و از آن حضرت پاسخی دندان‌شکن شنید که محرک عمروعاص، معاویه نیز از آسیب آن در امان نماند. معاویه در این هنگام رو به عمرو کرد و گفت: "به خدا قسم از این گفت‌وگو جز اهانت به من منظوری نداشتی. مردم شام تا این لحظه که این سخنان را از امام حسن (ع) شنیدند، گمان نمی‌کردند کسی به مرتبه و منزلت من باشد"[۲۷].
  4. با توجه به سیاست معاویه، وی در صلح، پیش‌قدم شد و بر آن اصرار ورزید و هر اندازه که برای او ممکن بود از مردم در منطقه عراق و شام و دیگر جاها که صدای وی به آن جاها می‌رسید، بر این صلح‌طلبی گواه گرفت. وی در پشت این ظاهر صلح‌جویانه منظور دیگری را تعقیب می‌کرد و آن فراهم کردن زمینه برای آینده نزدیک خود بود که سرنوشت جنگ را مشخص می‌کرد. از نتایج احتمالی جنگ، پایان یافتن جنگ با پیروزی لشکر شام و کشته شدن حسن و حسین‌(ع) و خاندان و یارانشان بود؛ در این صورت، هیچ عذری برای این جنایت بزرگ، بهتر از این نبود که وی مسئولیت فاجعه را بر عهده امام حسن (ع) دانسته، به مردم بگوید: من حسن (ع) را به صلح خود خواندم ولی او به هیچ چیز جز جنگ راضی نشد؛ من زندگی او را می‌خواستم و او مرگ مرا؛ من در پی حفظ خون مردم بودم و او خواهان کشتن مردمی که در میان من و او می‌جنگیدند....

این تردستی سیاسی بسیاری از هدف‌های معاویه را تأمین می‌کرد و باعث می‌شد او به طور کامل، حساب خود را با آل محمد تصفیه کند؛ در آن صورت، وی در نظر عموم، رقیب فاتح و در عین حال، مرد عادل و منصفی قلمداد می‌شد و همه کسانی که ندای صلح او را پیش از شروع جنگ شنیده بودند، بر انصاف و عدالت او گواهی می‌دادند. ولی امام حسن (ع) کسی نبود که از تردستی‌های سیاسی حریف خود، غافل یا از به کار بستن این روش‌ها ناتوان باشد؛ او در همه حال از دشمن خود هوشیارتر و زبردست‌تر و در بهره‌برداری درست‌تر از فرصت‌ها نیرومندتر بود؛ لذا با دیدن شرایط ناهنجاری که از همه‌سو او را در میان گرفته بود و با آگاهی از مقاصد پلید دشمن از طرح صلح، مناسب دید که به پیشنهاد صلح، پاسخ مثبت دهد و فقط به این بسنده نکرد که نقشه‌های معاویه را باطل کند، بلکه در پوشش صلح، دشمن خود را با نقشه‌ای حکیمانه و قاطع، تا ابد بدنام کرد[۲۸]

منتها برای روشن شدن دلایل صلح امام مجتبی (ع)، این واقعه از دو جهت باید مورد بررسی قرار گیرد: نخست شرایط نابسامان اجتماعی آن روزگار که امام را به صلح واداشت[۲۹] و دیگر اینکه بر اساس مقام والای امامت و برخورداری از دانش آسمانی، همواره بهترین راه را برمی‌گزینند و اطاعت از او بی چون چرا واجب است[۳۰].

شرایط اجتماعی آن روزگار

دربارۀ وضعیت اجتماعی و آشفتگی آن، موارد مختلفی را می‌‌توان بیان کرد که مجموع آن عاملی برای صلح گردید:

  1. وجود جاسوسان و منافقان: برخی از کسانی که با امام بیعت کردند، جاسوسانی بودند که با معاویه ارتباط و نامه‌نگاری مخفیانه داشتند. ایشان در شایعه‌افکنی‌ها و ترویج روحیه تردید و نفاق میان مردم نقش مهمی را ایفا کردند. گروهی از سران قبایل کوفه، پنهانی به معاویه اظهار اطاعت و فرمان‌برداری کردند و او را برای حرکت به کوفه تشویق نمودند و قول دادند وقتی معاویه نزدیک شد، امام حسن (ع) را تسلیم معاویه کنند یا به طور ناگهانی آن جناب را بکشند”[۳۱].
  2. عدم حمایت مردم: با توجه به حوادث پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) و اختلافات و جنگ‌های واقع شده، عده‌ای در شناخت حق و باطل متحیر بودند. از یک سو تحت تأثیر تبلیغات منفی، می‌شنیدند که معاویه، امام علی و فرزندانش را شریک قتل عثمان و خود را خون‌خواه او معرفی می‌کند و از سویی دیگر، فضایل امیر مؤمنان و فرزندانش را مسئله‌ای غیر قابل انکار می‌دانستند. تحیّر و شک درباره جناح حق و باطل، انگیزه آنها را برای جنگ تضعیف می‌نمود و به ادامه آن رضایت نداشتند. به گونه‌ای که وقتی امام، پیشنهاد صلح معاویه را با آنها در میان گذاشت، از هر سو فریاد رضایت از صلح برآوردند: “بدانید معاویه به ما پیشنهادی داده که عزت و عدالت در آن نیست. اگر برای مرگ آماده‌اید، دعوت او را رد می‌کنیم و با شمشیرها پاسخ او را می‌دهیم و نزد خداوند او را محاکمه می‌کنیم، اما اگر زندگی دنیا را می‌خواهید، پیشنهادش را بپذیریم و رضایت شما را به دست آوریم. سپس مردم از هر سو فریاد زدند: ما طالب زندگی هستیم”[۳۲]. بسیاری از مسلمان اصیل و شیعیان راستین در رکاب امیرمؤمنان (ع) به شهادت رسیده بودند[۳۳] و بیشتر افرادی که ادعای حمایت از امام مجتبی را سر دادند، در این حمایت چندان محکم نبودند. عبیدالله بن عباس، فرمانده لشکر و بسیاری از خواص امام در مقابل وعده‌های معاویه لغزیدند و به دشمن ملحق شدند. امام حسن (ع) با توجه به نکات ذکر شده و با دیدن سستی یاران خود، به ناچار صلح را پذیرفت. لذا وقتی از امام درباره علت صلح پرسیدند، فرمود: “این مردم تصور می‌کنند شیعه و پیر و من هستند، در حالی که نقشه قتل مرا می‌کشند و اموالم را غارت می‌کنند. به خدا اگر از معاویه پیمانی برای حفظ جانم بگیرم بهتر از این است که در میان یاران خود در امان نباشم.... به خدا اگر با معاویه می‌جنگیدم، مرا دست‌بسته به او تحویل می‌دادند”[۳۴]. بنابراین یکی از عوامل مهم صلح امام و کناره‌گیری ایشان از حکومت را می‌توان سستی و دنیازدگی بیشتر مردم و کمبود یاران و مدافعان واقعی دانست که با توجه به روحیه پایین لشکر امام، جنگ با معاویه نه تنها اثر مثبتی نداشت، بلکه باعث شهادت همین تعداد اندک پیروان حقیقی امام می‌شد. امام در پاسخ به برخی اصحاب، دلیل صلح خود را حفظ و سلامت آنها می‌داند: «إِنِّي لَمْ أَفْعَلْ مَا فَعَلْتُ إِلَّا إِبْقَاءً عَلَيْكُمْ» (محمد بن علی ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۴، ص۳۵).
  3. ناآگاهی مردم شام: شام در سال چهارده هجری قمری فتح شد و از همان ابتدا به دست حاکمان اموی اداره می‌شد. مردم این دیار، نه پیامبر اسلام (ص) را دیدند و نه با اصحاب بافضیلت ایشان آشنا بودند. تصور آنها از اسلام، همان مطالبی بود که توسط بنی‌امیه ارائه می‌شد. این قوم، افرادی مانند معاویه، مروان بن حکم و عمروعاص را به عنوان صحابیان رسول گرامی اسلام (ص) می‌شناختند. مردم تحت تأثیر تبلیغات و فریب‌های این خاندان، مطیع و مرید معاویه بودند و حمایت از او را دفاع از اسلام و سبب بهشتی شدن خویش می‌دانستند؛ لذا در جنگ‌ها با جان و دل در کنار او شرکت داشتند؛ معاویه به مرد کوفی گفت: “به علی بگو من با صد هزار نفر که فرق شتر نر و ماده را نمی‌دانند، به جنگ با او می‌آیم”.[۳۵].[۳۶]

دانش الهی امام

امام معصوم (ع) از دانش الهی بهره‌مند است و آنچه انجام می‌دهد به فرمان خداوند است از این رو سرپیچی از فرمان او روا نیست و مؤمنین باید بدون چون و چرا از امام پیروی کنند. با چنین ایمانی به امام معصوم (ع)، شیعیان معتقدند صلح امام حسن (ع) دارای مصلحت و منفعت‌های بسیار مهم بوده است و ندانستن مصلحت‌ها و منفعت‌ها به معنای ناصواب بودن تدبیر امام (ع) نیست. چنانچه پیامبر اسلام (ص) می‌فرماید: «حسن و حسین امام‌اند چه بنشینند و چه قیام کنند»[۳۷]. شیعیان با الهام از چنین روایاتی، مطیع بی‌چون و چرای امام معصوم‌اند چه همانند حسن بن علی (ع) راه صلح را مصلحت زمان خویش بداند و چه همانند حسین بن علی (ع) برخیزد و راهی دیگر را مصلحت بشمارد.

بر اساس روایات هم تنها راه درست در آن روزگار صلح بوده است؛ چنانچه امام مجتبی (ع) در روایتی به آن تصریح فرموده است: «به خدا سوگند اگر من با معاویه می‌جنگیدم، مردم مرا تسلیم او می‌کردند... به خدا سوگند، آنچه من کردم، برای شیعیان بهتر است از هر آنچه خورشید بر آن می‌تابد و غروب می‌کند. آیا نمی‌دانید من امام شمایم و فرمانبرداری‌ام بر شما فریضه است؟ آیا نشنیده‌اید پیامبر خدا مرا یکی از دو سالار جوانان بهشتی دانسته است؟ پس شک مکنید من برای مصلحت امت و پاسداشت خون آنان به صلح تن دادم»[۳۸].[۳۹]

همچنین آن حضرت در پاسخ به أبوسعید عَقِیصَا که او را به مداهنه با معاویه متهم کرد، فرمود: «آیا بعد از پدرم من حجت خدا بر مردم و امام ایشان نیستم؟ عرضه داشتیم: چرا؟ فرمود: آیا مگر من نه آن کسی هستم که رسول خدا (ص) درباره من و برادرم فرمودند: حسن و حسین دو امام بوده چه قیام کرده و چه بنشینند؟ عرض کردم: آری همین طور است. فرمود: پس من امام بوده چه قیام کنم و چه بنشینم. آنگاه فرمود:‌ ای اباسعید به همان علتی که پیامبر خدا (ص) با بنی ضمره و بنی اشجع و با اهل مکه هنگام برگشت از حدیبیه صلح فرمودند، من نیز با معاویه صلح نموده‌ام، آنها که رسول خدا (ص) با ایشان صلح فرمود به نص کتاب کافر بودند و معاویه و اصحابش به مقتضای تأویل قرآن کافر هستند. ‌ای ابا سعید وقتی من امام از جانب خدا بودم نباید رأی مرا تخطئه کنی و عملی را که انجام داده‌ام چه مهادنه و صلح بوده و چه محاربه و جنگ باشد می‌باید بپذیری اگر چه حکمت کردار من بر تو مخفی و مشتبه باشد. مگر نمی‌بینی جناب خضر (ع) وقتی کشتی را شکافت و جوان را کشت و دیوار را تعمیر کرد و به پا داشت موسی به غضب آمد و از کردارش سخت برآشفت، جهت غضبناک شدن موسی این بود که حکمت عمل خضر بر او مخفی بود تا آنکه خضر (ع) آن را بازگو کرد و موسی راضی گشت. عمل و کردار من نیز همین طور است، یعنی از عمل و فعل من خرسند نبوده بلکه غضبناک هستید زیرا حکمت آن بر شما پنهان است و آن این است، اگر من غیر از این می‌کردم یک نفر از شیعیان ما روی زمین باقی نمی‌ماند مگر آنکه او را می‌کشتند»[۴۰].[۴۱]

قرارداد صلح

نقل شده است معاویه برای نوشتن صلح‌نامه ورقه سفیدی که پای آن را مهر کرده بود، نزد امام حسن (ع) فرستاد و به او نوشت: اختیار با توست؛ در این ورقه هر شرطی را می‌خواهی بنویس[۴۲]. اما مورخان، روایت را ناتمام گذارده و توضیح نداده‌اند امام حسن (ع) در این ورقه چه نوشت. با بررسی منابع در دسترس، در آنها جز بر مواد پراکنده‌ای که راویان، خود اعتراف کرده‌اند آنها فقط بخشی از مجموع مواد قرارداد بوده است، دست نیافتیم و فقط در یک منبع، صورت قراردادی نقل شده که نسبتا منظم است و آغاز و انجام دارد و راوی پنداشته که صورت کامل قرارداد صلح، همان است.

ولی بسیاری از مواد آن با روایات دیگر که از نظر سند و عدد، بر آن برتری دارد، اختلاف دارد. اما اگر قرار باشد به نقل یک روایت بسنده کنیم باید برای اطلاع از محتوای قرارداد به شیوه راویان قدیم، از روایت ورقه سفید نگذریم و مانند آنان روایت را ناتمام گذارده و به آن بسنده کنیم؛ زیرا امضاء کردن قرارداد صلح بر مبنای این اصل که: هر شرطی را می‌خواهی بنویس، به آن معناست که امام حسن (ع) در ورقه سفید دارای امضای معاویه شرایط موردنظر خود را نوشته و موادی را که به مصلحت خود او و تأمین کننده نظر او درباره شخص خود یا خاندان یا شیعیان و یا هدفش بوده، در آن گنجانیده است. اکنون که ما از تمام مواد صلح‌نامه آگاه نیستیم، می‌توانیم مطمئن باشیم، در میان مطالبی که درباره محتوای صلح‌نامه در دست است، هرچه به صلاح امام حسن (ع)، نزدیک‌تر و با فکر و هدف او منطبق‌تر است، به واقعیت نزدیک‌تر است و در هنگام بررسی روایات، چنین روایتی را بر آن روایاتی که در آنها مصالح معاویه بیشتر در نظر گرفته شده است، ترجیح دهیم. این نتیجه را بی‌شک می‌توان از آزادی امام حسن (ع) در تنظیم صلح‌نامه نیز استفاده کرد. در ادامه با کنار هم قرار دادن مطالب مختلفی که در منابع مختلف آمده، متن این قرارداد را در حدی که به واقع، نزدیک‌تر است، نقل می‌کنیم:

  1. ماده یک: "حکومت به معاویه واگذار می‌شود، با این شرط که او به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) و سیره خلفای شایسته عمل کند"[۴۳]؛
  2. ماده دو: "پس از معاویه حکومت از آن حسن (ع) است[۴۴] و اگر برای او حادثه‌ای پیش آمد، از آن حسین (ع) است[۴۵] و معاویه حق ندارد کسی را به جانشینی خود انتخاب کند"[۴۶]؛
  3. ماده سه: "معاویه باید ناسزاگویی به امیرالمؤمنین علی (ع) و لعن بر او را در نمازها ترک کند[۴۷] و از علی (ع) جز به نیکی یاد نکند"[۴۸]؛
  4. ماده چهار: "بیت‌المال کوفه که موجودی آن پنج میلیون درهم است، به حکومت شام تسلیم نمی‌شود (این دارایی کوفه به معاویه داده نمی‌شود) و معاویه باید هر سال دو میلیون درهم برای حسین (ع) بفرستد و بنی‌هاشم را در بخشش‌ها و هدیه‌ها بر بنی‌امیه برتری دهد و در میان بازماندگان شهدایی که در کنار امیرالمؤمنین (ع) در جنگ‌های جمل و صفین کشته شده‌اند، یک میلیون درهم تقسیم کند و اینها همه باید از محل خراج دارابجرد[۴۹] تهیه شود"[۵۰]؛
  5. ماده پنج: "مردم در هر گوشه از زمین‌های خدا ـ شام یا عراق یا یمن و یا حجاز ـ باید در امن و امان باشند و سیاه‌پوست و سرخ‌پوست امنیت داشته باشند و معاویه باید لغزش‌های آنان را نادیده بگیرد و هیچ کس را بر خطاهای گذشته‌اش، آزار و مردم عراق را به کینه‌های گذشته، دستگیر نکند[۵۱]. اصحاب علی (ع) در هر نقطه‌ای که هستند، در امنیت باشند و کسی از شیعیان علی (ع) آزار نشود و یاران علی (ع) بر جان و مال و ناموس و فرزندانشان بیمناک نباشند و کسی ایشان را تعقیب نکند و صدمه‌ای بر آنان وارد نسازد و حق هر حق‌داری به او برسد و هر آنچه در دست اصحاب علی (ع) است از آنان بازگرفته نشود"[۵۲].
  6. همچنین هرگز توطئه‌ای علیه جان حسن بن علی و برادرش حسین (ع) و هیچ یک از اهل بیت رسول خدا (ص)، در نهان و آشکار طرح‌ریزی نشود و در هیچ یک از نواحی و مناطق عالم اسلام، تهدیدی نسبت به آنان صورت نگیرد"[۵۳].

ابن قتیبه می‌نویسد: سپس عبدالله بن عامر ـ فرستاده معاویه ـ قیود و شروط حسن (ع) را به همان صورتی که آن حضرت به او گفته بود، برای معاویه نوشت و فرستاد و معاویه همه آنها را به خط خود در ورقه‌ای نوشت و مهر کرد و سوگندهای شدید بر آن افزود و همه سران شام را بر آن گواه گرفت و آن را برای نماینده خود، عبدالله فرستاد و او آن را به حسن (ع) تسلیم کرد[۵۴].

دیگر مؤرخان، متن جمله‌ای را که معاویه در پایان قرارداد نوشته و با خدا بر وفای به آن، پیمان بسته، چنین آورده‌اند: "به پیمان خدایی و به هر آنچه خداوند مردم را بر وفای بدان مجبور ساخته، بر ذمه معاویة بن ابی سفیان است که به مواد این قرارداد عمل کند"[۵۵].[۵۶]

سخنان دو طرف درباره صلح‌نامه

امام حسن (ع): امام بارها برای توضیح فلسفه صلح به شیعیانش می‌فرمود: "چه می‌دانید من چه کرده‌ام؟ به خدا آنچه کرده‌ام، برای شیعیانم از هر آن‌چه در جهان است بهتر است" و به "بشیر همدانی" که از سران شیعه در کوفه بود، فرمود: "از این صلح منظوری جز این نداشتم که شما را از کشته شدن نجات دهم"[۵۷]. همچنین از آن حضرت نقل شده است که فرمود: "هان ای مردم! همانا خداوند شما را با اولین ما هدایت و جانتان را با آخرین ما حفظ کرد. اینک من با معاویه قرار صلح بسته‌ام؛ چه می‌دانیم؟ شاید این، آزمایشی و فرصتی تا زمانی دیگر است"[۵۸].

معاویه: ابن کثیر و برخی دیگر از مؤرخان از او نقل کرده‌اند او پس از نوشتن قرارداد صلح گفت: "بدین سلطنت راضی و خشنودیم"[۵۹]. همچنین نقل شده است معاویه هنگام زمینه‌چینی برای صلح، در نامه‌ای برای امام حسن (ع) چنین نوشت: "و برای تو این امتیاز خواهد بود که کسی بر تو سخت نگیرد و بی‌اطلاع تو کاری، تمام و در هیچ امری با نظر تو مخالفت نشود"[۶۰].[۶۱]

نتایج صلح امام (ع)

رهاورد صلح امام حسن (ع) عبارت بود از: حفظ جان و مال و آبروی شیعیان؛ آشکار ساختن چهرۀ پلید معاویه و حفظ خلافت از لغزیدن به نظام موروثی و در امان داشتن کشور اسلامی از طمع و تعرض دشمنان خارجی. این صلح باعث بقای دین حق و نسل هاشمیان و علویان و نسل شیعیان[۶۲] و تولد جمعی از موحدان از صلب آنان گردیده است[۶۳].[۶۴].

پس از این ماجرا امام حسن (ع) به همراه امام حسین (ع) کوفه را ترک کرده و ساکن مدینه شدند و تا پایان عمر در مدینه ساکن بودند[۶۵].

آیا معاویه بن ابی سفیان خلیفه شد؟

با وجود تبلیغات دامنه‌داری که "خلیفه نام"های اموی و یاران آنها در دوران هزار ماه حکومت خود انجام دادند و با وجود دادن رشوه‌های بی‌حساب و احادیث دروغینی که به دلخواه خود جعل کردند، هیچ یک از صاحب‌نظران مسلمان، از دوران خود معاویه تاکنون وی را خلیفه رسول خدا (ص) ندانسته‌اند.

نقل شده است، پس از به حکومت رسیدن معاویه، روزی سعد بن ابی وقاص به نزد او آمد و گفت: "سلام بر تو ای پادشاه!" معاویه خنده‌ای کرد و گفت: "چه می‌‌شد اگر مرا امیرالمؤمنین خطاب می‌کردی، ای ابااسحاق؟" سعد بن ابی وقاص گفت: "چه خرسند و خندان سخن می‌گویی! به خدا دوست ندارم این مسند را از راهی که تو به دست آوردی، به دست آورم"[۶۶].

از ابن عباس نقل شده است روزی به ابوموسی اشعری گفت: "در معاویه خصلتی که او را به رتبه خلافت نزدیک کند، وجود ندارد"[۶۷]. ابوهریره برای انکار خلافت معاویه، این حدیث را از رسول خدا (ص) نقل کرده است: "خلافت در مدینه است و سلطنت در شام"[۶۸]. ابن ابی‌شیبه روایت کرده است مردم از سفینه غلام پیامبر (ص) درباره اینکه آیا بنی‌امیه به خلافت شایسته‌اند یا نه، پرسیدند؛ وی در پاسخ گفت: "پسران کنیزک زاغ چشم دروغ گفتند؛ آنان از بدترین پادشاهان‌اند و اولین پادشاه، معاویه است"[۶۹]. عایشه ادعای خلافت معاویه را ناروا و آن را زشت شمرد. وقتی معاویه از این موضوع آگاه شد، گفت: "شگفتا از عایشه! معتقد است چیزی را که شایسته آن نیستم، تصرف کرده‌ام و بر مسندی که حق من نیست، پای نهاده‌ام؛ او را به این کارها چه کار؟! خدا از او بگذرد"[۷۰].

روزی ابوبکره (برادر مادری زیاد بن ابیه) در مجلس معاویه حضور یافت؛ معاویه به او گفت: "حدیثی بگو ابابکره!" او در پاسخ گفت: "از رسول خدا (ص) شنیدم خلافت سی سال است و از آن پس، سلطنت است". عبدالرحمن، پسر ابوبکره نیز گوید: "در این زمان، من با پدرم بودم؛ معاویه پس از شنیدن این حدیث، دستور داد تا به ما پس گردنی زدند و ما را از مجلس خارج کردند!"[۷۱]

نقل شده است، روزی معاویه از صعصعة بن صوحان عبدی پرسید: "مرا مانند کدام یک از خلفا می‌بینید؟" صعصعة بن صوحان عبدی در پاسخ گفت: "آن کس که به زور بر مردم حکومت یافته و با کبر و غرور با ایشان درآمیخته و با ابزار باطل چون دروغ و فریب، بر آنان مسلط شده است، چگونه خلیفه تواند بود؟! هان ای معاویه! به خدا تو در جنگ بدر شمشیری نزدی و تیری نیفکندی. در آن روز تو و پدرت در کاروان و سپاه مشرکان بودید و مردم را بر رسول خدا (ص) می‌شورانیدید. تو برده و پسر برده‌ای بودی و رسول خدا خودت و پدرت را آزاد ساخت و چگونه خلافت برازنده برده آزاد شده‌ای است؟"[۷۲]

روزی دوست معاویه، مغیرة بن شعبه نزد او رفت و چون از نزد او خارج می‌شد، به پسرش گفت: "از نزد پلیدترین مردم می‌آیم"[۷۳]. سمره، کارگزار معاویه در بصره، روزی که از شغل خود برکنار شد، بر او لعنت فرستاد و گفت: "خدا معاویه را لعنت کند! به خدا اگر به اندازه اطاعت از او از خدا اطاعت می‌کردم، هرگز مرا عذاب نمی‌کرد"[۷۴].

حسن بصری گفته است: "چهار خصلت در معاویه بود که هر یک از آنها به تنهایی برای نابودی و بدبختی او بس بود؛ یکی اینکه نادانان را بر دوش امت سوار کرد تا آنجا که امر خلافت را بی‌مشورت امت به دست گرفت؛ با آنکه هنوز صحابه و صاحبان فضیلت در میان ایشان بودند؛ دیگر آنکه پسر مست شراب‌خوار خود را که حریر می‌پوشید و طنبور می‌زد، جانشین خود ساخت؛ سوم آنکه "زیاد" را برادر خود و پسر ابوسفیان خواند، با اینکه رسول خدا (ص) فرموده است: "فرزند از آن بستر است و نصیب زناکار، سنگ است"؛ چهارم آنکه حُجر را کشت؛ وای بر او از حجر و اصحاب حجر! وای بر او از حجر و اصحاب حجر!"[۷۵].

معتزله پس از صلح امام (ع) با معاویه، از بیعت با معاویه خودداری کردند و از هر دو کناره گرفتند و به همین جهت خود را معتزله (کناره‌گیران) نام نهادند[۷۶].

پس از آنکه شرح حال معاویه به نسل‌های بعدی رسید، فقهای مذاهب اربعه در بحث‌های فقهی، از معاویه برای مثالی پادشاه ستمگر استفاده می‌کردند![۷۷] و ابوحنیفه، نعمان بن ثابت او را "ستمگری که مبارزه با او واجب بوده است"، می‌دانست[۷۸]. بعدها معتضد عباسی، کارهای معاویه و جنایت‌های بزرگ او و سخنانی را که درباره او گفته می‌شد، منتشر و در فرمانی، لعن بر او را به همه مسلمانان توصیه کرد و این کار در سال ۲۸۴ هجری بود[۷۹].

غزالی پس از نقل دوران خلافت حسن بن علی (ع) در کتاب خود، درباره معاویه چنین نوشت: "و خلافت به مردمی رسید که بدون شایستگی آن را از آن خود کردند"[۸۰]. شیواترین سخنی که در قرن ششم درباره معاویه گفته شده، سخن نقیب بصره است که گفت: "معاویه همانند سکه تقلبی است"[۸۱]. ابن کثیر با استناد به حدیث نبوی، صریحا خلافت را از معاویه نفی می‌کند و می‌گوید: "پیش‌تر گفتیم که خلافت پس از رسول خدا سی سال است و از آن پس سلطنتی گزنده فرا می‌رسد. این سی سال با خلافت حسن بن علی (ع) پایان یافت؛ پس دوران معاویه آغاز همان سلطنت است"[۸۲]. دمیری پس از نقل مدت خلافت حسن (ع) می‌نویسد: "و این، پایان دورانی بود که رسول خدا (ص) برای خلافت پیش‌بینی کرده بود و پس از آن، سلطنت است و به دنبال آن، سلطه کبرآمیز و فسادانگیز در زمین و همان‌گونه شد که رسول خدا (ص) فرموده بود"[۸۳].

امام حسن (ع) نیز پس از اینکه حکومت را به معاویه واگذار کرد، صریحاً همچون دیگر بزرگان اسلام، خلافت را از معاویه نفی کرد و در روزی که دو گروه در کوفه گرد آمدند، در خطابه‌ای فرمود: "معاویه چنین پنداشته است که من او را برای خلافت شایسته دیده‌ام و خود را ندیده‌ام؛ او دروغ می‌گوید؛ ما در کتاب خدای ـ عزوجل ـ و به قضاوت رسول خدا، از همه مردم به حکومت اولی‌تریم" و در خطابه دیگر پس از صلح و با حضور معاویه، چنین فرمود: "خلیفه آن کسی نیست که دست ستم بگشاید و سنت‌ها را تعطیل کند و دنیا را پدر و مادر خود بداند؛ چنین کسی پادشاهی است که بر حکومتی دست یافته و به بهره‌ای رسیده است. این حکومت از او بازستانده می‌شود و آن لذت به زودی می‌گذرد و بار گناه بر دوش او می‌ماند و آن‌چنان می‌شود که خدای ـ عزوجل ـ فرمود؛ چه می‌دانم؛ شاید این، آزمایشی است و بهره‌ای تا زمانی دیگر..."[۸۴].[۸۵]

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۸۷.
  2. قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۳، ص۱۲۲.
  3. ر. ک: زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵، جلد ۲ ص ۲۴؛ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص۲۴۸.
  4. الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۱۱-۱۲.
  5. تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: ابوالقاسم پاینده)، ج۷، ص۲۷۱۶- ۲۷۱۷ (با تلخیص)؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۱۰، ص۲۴۵ - ۲۴۶.
  6. امام مجتبی (ع) هنگام حرکت از کوفه برای پیکار با معاویه، عبیدالله بن عباس را فرمانده لشکری قرار داد که مأموریت داشت معاویه را از عراق دور سازد و قیس بن سعد را با او همراه کرد و به عبیدالله فرمود: اگر در این رزم به پیشامد ناگواری دچار شدی، قیس را جانشین خود کن و به مردم دستور بده از او فرمانبرداری کنند.
  7. الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: ساعدی خراسانی)، ص۳۵۰- ۳۵۴. (با اندکی تغییر).
  8. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۶۴-۷۷ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۴۴-۳۵۷.
  9. احتجاج، طبرسی (ترجمه: جعفری)، ج۲، ص۵۳.
  10. «ما به تو «کوثر» دادیم» سوره کوثر، آیه ۱.
  11. «ما آن (قرآن) را در شب قدر فرو فرستادیم» سوره قدر، آیه ۱.
  12. الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۱۰، ص۲۴۷-۲۴۸.
  13. الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: جعفری)، ج۲، ص۵۲.
  14. الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: غفاری مازندرانی)، ج۳، ص۹۱ - ۹۴.
  15. الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: غفاری مازندرانی)، ج۳، ص۹۰-۹۷. (با اندکی تغییر).
  16. اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۴۷؛ الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: غفاری مازندرانی)، ج۳، ص۹۰-۹۷.
  17. «و نمی‌دانم، بسا این برای شما آزمونی و مایه برخورداری تا هنگامی (معیّن) باشد» سوره انبیاء، آیه ۱۱۱.
  18. الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: جعفری)، ج۲، ص۵۰-۵۳.
  19. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۶۴-۷۷ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۴۴-۳۵۷.
  20. قول صحیح، همین است و دلیل آن، خطابه‌ای است که امام حسن (ع) در هنگام مشورت با اصحابش در مدائن بیان کرد و در آن خطابه فرمود: «بدانید! معاویه ما را به کاری دعوت کرده که در آن نه سربلندی هست و نه انصاف...»، مدارک دیگری نیز بر این قول دلالت دارد. بعضی از مورخان، این قول را مردود شمرده‌اند، ولی گفتار خود امام حسن (ع) بر گفته ایشان مقدم است.
  21. احمد بن حنبل در کتاب مسند خود (ج۵، ص۲۲۰) از رسول خدا (ص) نقل کرده است که فرمود: «پس از خلافت، سی سال است و پس از آن، سلطنت خواهد بود». «ابوسعید» از «عبدالرحمن بن ابزی» او از عمر نقل کرده که گفته است: «تا وقتی یک تن از حاضران در جنگ بدر زنده است نباید حکومت از دست آنان خارج شود و پس از آنان تا وقتی یک تن از اهل جنگ احد زنده است، دیگران از حکومت سهمی ندارند و... و بردگان آزاد شده و اولاد آنان و تسلیم شدگان روز فتح هیچ یک شایسته زمامداری نیستند.»... الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۱۴۴.
  22. او اعتقاد خود به را به این مطلب؛ یعنی اولویت حسن بن علی (ع) برای حکومت، در نامه‌ای که کمی پیش از حرکت سپاه به سوی «مسکن» برای آن حضرت فرستاد، چنین بیان کرد: «تو بدین امر، سزاوارتر و شایسته‌تری». و در گفت‌وگویی که درباره اهل‌بیت پیامبر (ص) با پسرش یزید داشت، چنین گفت: «پسرم! بی‌تردید، این حق از آن ایشان است». (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵) و باز در نامه‌ای که به زیاد بن ابیه نوشته، چنین گفته است: «و اما اینکه او (یعنی حسن) بر تو برتری جسته و آمرانه سخن گفته، این، حق اوست و باید چنین کند». (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۳ و ۷۳) او در مشکلات دینی نظر امام حسن (ع) را همچون کسی که به امامت او معتقد است، می‌پرسید. شواهد فراوان این موضوع را می‌توان در تاریخ یعقوبی (ج ۲، ص۲۰۲-۲۰۱)، البدایة و النهایه، ابن کثیر (ج۸، ص۴۰) و بحارالانوار، مجلسی (ج۱۰، ص۹۸) دید و او بارها صریحاً می‌گفت که حسن (ع)، سرور مسلمانان است. (الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ص۱۶۰ – ۱۵۹).
  23. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۶۷.
  24. تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۳.
  25. محلی در شام با آب و درخت بسیار و یکی از چهار بهشت روی زمین.
  26. مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۸۴ – ۳۸۵.
  27. المحاسن و المساوی، بیهقی، ج۱، ص۶۴. در قصص تاریخی، نمونه‌های فراوانی از بی‌اطلاعی مردم شام درباره بزرگان اسلام می‌توان یافت؛ مثلاً: ١. نقل شده است، روزی مردی از یکی از بزرگان و عقلای قوم خود در شام پرسید: این ابوتراب که امام ـ معاویه ـ او را در منبر لعنت می‌کند، کیست؟ وی جواب داد: فکر می‌کنم یکی از راهزنان بیابانی باشد!!! ۲. روزی مردی از اهل شام از رفیقش که دیده بود او بر محمد (ص) صلوات می‌فرستد، پرسید: درباره این محمد چه می‌گویی؟ آیا او خدای ما نیست؟ ۳. وقتی «عبدالله بن علی» در سال ۱۳۲ ق شام را فتح کرد، جمعی از ریش‌سفیدان و بزرگان و سرکردگان شام را نزد «ابوالعباس سفاح» فرستاد. ایشان نزد ابوالعباس قسم یاد کردند تا شما به خلافت نرسیده بودید ما برای پیامبر خویشاوند و خاندانی که میراث‌بر او باشد، نمی‌شناختیم!!! (مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۳۳) مطالب یاد شده، نشان می‌دهد پادشاهان اموی عموما از سیاست معاویه برای بی‌خبر نگاه داشتن مردم از بزرگان اسلام و مخصوصا خاندان پیامبر و جلوگیری از نفوذ نام‌های ایشان در شام پیروی می‌کرده‌اند. ضمنا این مطالب میزان علاقه شامیان را به مسلمان بودنشان نیز نشان می‌دهد. احتمال دارد در دوران اموی غیر مسلمانانی از بومیان رومی و آرامی در شام ساکن بوده‌اند و به جز فتح شام، به یاد نداریم واقعه دیگری که موجب تغییر سنت‌ها و اوضاع قدیم باشد، در آن سرزمین پیش آمده باشد و در هیچ متن تاریخی نیز مطلبی را که این گمان را تغییر دهد، سراغ نداریم.
  28. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۷۷-۸۴ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۵۷-۳۶۴.
  29. پیشوایان ما، ۱۱۷- ۱۰۵.
  30. ر. ک. فرهنگ شیعه، ص ۱۰۰.
  31. محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۱۲.
  32. علی بن محمد ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۹۱؛ همچنین ر. ک: حسن دیلمی، اعلام الدین، ۲۹۳
  33. برای مطالعه بیشتر ر. ک: شیخ راضی آل یاسین، صلح امام حسن (ع)، ترجمه سیدعلی خامنه‌ای، ص۷۱.
  34. احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۲۹۰.
  35. احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۳۲؛ برای مطالعه بیشتر، ر. ک: علی قائمی، در مکتب کریم اهل بیت، ص۲۳۱-۲۵۱؛ علی نظری منفرد، قصه صلح خونین، ص۱۷۴-۱۸۶.
  36. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص ۱۸۳؛ زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵، جلد ۲ ص ۲۴.
  37. «الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ إِمَامَا حَقٍّ قَامَا أَوْ قَعَدَا»؛ بحارالانوار، ج ۳۵، ص ۲۶۶.
  38. «وَیْحَکُمْ مَا تَدْرُونَ مَا عَمِلْتُ وَ اللَّهِ الَّذِی عَمِلْتُ خَیْرٌ لِشِیعَتِی مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ أَوْ غَرَبَتْ أَ لَا تَعْلَمُونَ أَنِّی إِمَامُکُمْ وَ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَیْکُمْ وَ أَحَدُ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ بِنَصٍّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص...»؛ ‏ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۹، ۲۱ و ۵۶.
  39. ر. ک. فرهنگ شیعه، ص ۱۰۱.
  40. «یَا أَبَا سَعِیدٍ أَ لَسْتُ حُجَّةَ اللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ عَلَی خَلْقِهِ وَ إِمَاماً عَلَیْهِمْ بَعْدَ أَبِی (ع) قُلْتُ بَلَی قَالَ أَ لَسْتُ الَّذِی قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لِی وَ لِأَخِی الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا قُلْتُ بَلَی- قَالَ فَأَنَا إِذَنْ إِمَامٌ لَوْ قُمْتُ وَ أَنَا إِمَامٌ إِذْ لَوْ قَعَدْتُ...»؛ علل الشرائع، ج ۱، ص ۲۱۱؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج ۱، ص ۳۱۶؛ إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج ۴، ص ۹.
  41. ر. ک: زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵، جلد ۲ ص ۲۴.
  42. تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۹۳.
  43. النصایح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۹۳.
  44. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ص۱۵۰؛ تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۸، ص۴۱؛ الاصابه، أبن حجر، ج۲، ص۱۲ ـ ۱۳؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۹۴.
  45. عمده الطالب، ابن عنبه، ص۵۲.
  46. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۸؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۱۵.
  47. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۳.
  48. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص، ۲۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۵.
  49. شهری در فارس که به اهواز نزدیک بوده است. جرد یا جراد، در فارس قدیم و روسی جدید، به معنای شهر است. بنابراین «دارابجرد» یعنی شهر داراب. ر. ک: لغتنامه دهخدا.
  50. جزئیات این ماده را می‌توان به طور پراکنده در کتاب‌های الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری (ص۲۰۰) تاریخ الطبری، طبری (ج۶، ص۹۲) و علل الشرایع، شیخ صدوق، ص، ۸۱ دید.
  51. الاخبار الطوال، دینوری، ص۲۰۰؛ مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص، ۲۶؛ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۰۱ ـ ۱۱۵.
  52. علل الشرایع، شیخ صدوق، ص، ۸۱؛ مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص، ۲۶؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۹۷؛ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۱۵؛ النصایح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۶.
  53. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۱۵؛ النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۶.
  54. الامامة و السیاسة ابن قتیبه، ص۲۰۰.
  55. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۵۵.
  56. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۸۴-۸۷ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۶۴-۳۶۷.
  57. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ص۲۰۳.
  58. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۲.
  59. تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۶، ص۲۲۰.
  60. شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج۴، ص۱۳.
  61. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۸۷-۹۲ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۶۸-۳۷۲.
  62. محمدصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج۱۲، ص۴۴۰: «اذ به كانت نجاتهم من القتل و الاستيصال و بقاء دين الحق و نسل الهاشميين و العلويين و الشيعة فى الاعقاب‏».
  63. محمدمحسن فیض کاشانی، الوافی، ج۳، ص۹۰۵.
  64. ر. ک. فرهنگ شیعه، ص ۱۰۰؛ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص۲۴۸.
  65. ر. ک. دانشنامه نهج البلاغه، ص ۲۸۷- ۲۸۸.
  66. الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۱۶۳؛ النصایح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۸.
  67. مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۹۵.
  68. تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ص۳۲۱.
  69. النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۹۰.
  70. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵.
  71. النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۹.
  72. مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۴۰.
  73. مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۴۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۳۵۷.
  74. النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۹.
  75. تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۱۵۷.
  76. التنبیه و الرد علی اهل الأهواء و البدع، ملطی، ص۲۸.
  77. درباره این مسئله فقهی که قبول قضاوت در دستگاه پادشاه ستمگر، جایز است، فقهای مذاهب اربعه هم نظر هستند و دلیل ایشان آن است که صحابه رسول خدا در دستگاه معاویه قضاوت را می‌پذیرفتند.
  78. نقل شده است، روزی ابوحنیفه به مردم گفت: می‌دانید چرا اهل شام با ما دشمن‌اند؟ مردم گفتند: نه؛ گفت: علت دشمنی ایشان آن است که ما معتقدیم، اگر در لشکر علی بن ابی‌طالب (ع) حضور داشتیم، به او کمک کرده، به خاطر او با معاویه می‌جنگیدیم؛ آنها بدین جهت ما را دوست نمی‌دارند. (النصائح الکافیه، ابن‌عقیل، ص۳۶).
  79. تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۳۵۵.
  80. دائرة المعارف، فرید وجدی، ج۳، ص۲۳۱.
  81. ابوجعفر النقیب، مصطفی جواد، ص۴۱.
  82. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۱۹.
  83. حیاة الحیوان، دمیری، ج۱، ص۵۸.
  84. المحاسن و المساوی، بیهقی، ج۲، ص۶۳. محمد بن عقیل کتاب پر ارج خود، «النصایح الکافیة لمن یتولی معاویه» را درباره معاویه نوشت که به حقیقت، قضاوت نهائی درباره اوست، پس از آن، کتاب معاویه، از عبدالباقی الجزائری کتاب جامعی درباره معرفی شخصیت و افکار و رفتار معاویه بن ابی‌سفیان است.
  85. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۸۷-۹۲ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۶۸-۳۷۲.