موانع آزادی
مقدمه
آن گاه که بحث از آزادی و رهایی انسان در ساحت سیاست و اجتماع به میان آید، بررسی موانع و مواردی که جلوی آزادی را میگیرد نیز مطرح میشود؛ زیرا اصل در آزادی سیاسی، تکاپو و تلاش برای گسستن زنجیرها و موانعی است که بر پای انسان نهاده شده است. گذرکردن از موانع و افراد یا سازمانهایی که گوهر قیمتی انسان را به یغما بردهاند، همواره سخت است؛ اما قبل هر چیز شناخت موانع و آگاهی از آنها امری بنیادین است تا مقدمه راهبردها و راهکارها فراهم گردد. به بیان مطهری یکی از نیازمندیهای موجود زنده، آزادی است، فرق نمیکند که موجود زنده از نوع گیاه باشد، یا از نوع حیوان یا از نوع انسان، به هر حال نیازمند آزادی است. ممکن است یک موجود زنده امنیت داشته باشد، عوامل رشد هم داشته باشد؛ ولی موانع جلوی رشدش را بگیرد[۱]. آزادی با نبود مانع معنی میشود؛ اما به نظر میرسد نوع برداشت از مانع میتواند مکتبها، فهمها و برداشتهای گونهگونی را به وجود آورد. مکتبی که تنها طاغوت بیرون را مانع میانگارد تا مکتبی که علاوه بر آن بر طاغوت درون نیز تأکید دارد، طبعاً تفاوتهای معناداری در خوانش آزادی سیاسی خواهند داشت. شهروندی که رهایی از بند نفس و سلطه زورگویان و چیرگی خودکامگان را در ذهن و ضمیر خویش میپروراند، نگرشی کاملاً متفاوت دارد با آن کس که همه دغدغه خود را آزادی مطلق از قدرت میداند تا در میدان هوس، سیاست، ثروت و امتیازهای دنیایی، هرگونه که میخواهد بتازد و براند یا آنکه مجبور شود تا محدودیتهایی را رعایت کند. فیلسوف شهیر فرانسوی ژان پل سارتر[۲] و پیروانش، برای آزادی جایگاهی بلند قائل هستند، گویی انسان برای آزادی آفریده شده است؛ لذا آنان دین را رد میکنند؛ زیراکه آزادی انسان را محدود میکند و مزاحم رهایی او میگردد، پس آنان هر امر فطری را که همه خردمندان بر آن اجماع دارند، انکار میکنند، مانند نیکی عدل و زشتی عدل، به این دلیل که اعتراف به وجود این میل فطری در انسان، آزادی او را محدود میکند، بنابراین آزادی برای آنان، معبودی به جای خداوند عالم گردیده است؛ اما اسلام در آزادی حد وسط را گرفته است. اسلام بر آن است که کرامت انسان در حفظ آزادی اوست، اما نه به آن نحوی که وسیلهای برای انحلال اخلاق گردد و آزادی برای انسان مانعی گردد و او را زیر پوشش حفظ آزادی، بندهای خاکسار در برابر امیال و غرایز سازد. آزادی در این معنا، خوارسازی انسان و ویران کردن کرامت اوست و نوعی از بندگی شهوات است؛ همانگونه که آزادیش را تنها به ضرر نزدن به منافع دیگران محدود سازیم[۳]. بحث موانع آزادی، برای همین امر است تا بیان کند که آیا مرزهای تعریف شده توسط دین، چه مقدار راهبر به سوی حقیقت رهایی انساناند؛ آن گونه که تبیین این امر شفاف کننده این نکته خواهد بود که مانع آزادی نه دین و آموزههای آن، بلکه محدودیتهایی است که خود انسان یا دیگران برای او به وجود آوردهاند.
از دیگر نگاه باید توجه داشت هر جامعه و نظامی، قلمرو و مرزی مشخص برای آزادی بیان میکند، هیچ حکومتی توطئه و براندازی نرم یا سخت را برنمیتابد و در برابر آن موضع میگیرد؛ به بیان دیگر “قلمی آزاد است که توطئهگر نباشد، قلم و روزنامهای آزاد است که نخواهد ملت را به عقب و تباهی بکشد. سپس امام خمینی با تشبیه برخی قلمها به سرنیزه، بر این امر تأکید دارد که قلم فاسد، ملتها را به تباهی میکشاند[۴]. آنسان که میدانیم، اسلام، دین فطرت است، در فطرت آدمی، آزادی وجود دارد، پس اسلام آزادیبخش است. از لوازم آزادی در انتخاب دین، آزادی فکر است. برای همه مردم این حق، وجود دارد که در برابر هر دشوارهای به روش و اندیشهای که بر میگزینند، بیندیشند و آنگاه که فردی، نظری را برنمیگزیند، کسی نمیتواند او را بر باور به مذهبی فلسفی- سیاسی، مجبور سازد و شخصی که چنین کند، به بزرگترین مقدسات، خدشه وارد کرده است[۵]؛ اما عمده کار موانع آزادی، آن است که کاری بر خلاف فطرت انسانی انجام میدهند. حال آنکه بر اساس قاعده اولی، در شرایط مطلوب، شهروندان و جامعه انسانی باید بدون برخورد به موانع به آزادی سیاسی دست یابند؛ اما گاه دستاندازهایی در جامعه سیاسی و بنمایههای ذهنی انسانها شکل میگیرد که جلوی عملی شدن آزادی را میگیرد، در ادامه با توجه به آیات کلام الهی، برخی موانع بررسی میشود.[۶]
موانع درونی
همانگونه که در فصلهای پیشین اشاره شد، در نگرش قرآنی و اسلامی، آزادی از درون آغاز میشود؛ آن زمان که اسارتها و پلشتیهای روحی بر جان انسان نشیند، گام نخست در راه رسیدن به آزادی سیاسی ناکام مانده است. هنگامی که باطن انسان از درون تباه میشود، حقوق خود و سپس دیگران را زیر پا میگذارد و با ورود چنین انسانی به حوزه قدرت سیاسی، قدمهای بلندی به سوی استبداد برداشته میشود، نظامی که با آزادی چالش همهجانبه دارد. امام خمینی میفرماید: اینهایی که دیکتاتور شدند، این طور نبوده است که از اول دیکتاتور زاییده شده باشند. آنها هم مثل سایر مردم بودند. بعد هم وقتی که به مقامی رسیدند، این طور نبوده است که از اول دیکتاتوری کرده باشند. لکن قدم به قدم، ذره به ذره، رو به دیکتاتوری رفتند، یک وقت هیتلر و استالین از کار درآمدند، وی سپس به مانع بزرگی به نام شیطان درون اشاره میکند، شیطانی که در باطن انسان است و با کمال استادی انسان را به تباهی میکشد. اگر از اول بگوید که تو بیا برو یک آدمی را بکش، هرگز نخواهد رفت. از اول انسان را وادار میکند که این آدم چه طور است، یک غیظی به او بکن. بعد یک قدری زیادتر. تا کمکم مهیا میکند انسان را که آدم هم میکشد. همه اینهایی که فاسد هستند به تدریج فاسد شدند؛ هیچ کس یکدفعه فاسد نشده است. و هیچ یک از ماها هم تصور نکنیم که مأمون از این هستیم که فاسد بشویم. همه در معرض فساد هستیم. همه ما دست به گریبان شیطان هستیم. خصوصاً شیطان نفس، همه گریبانمان به دست اوست[۷]. با لحاظ اهمیت موانع درونی و نقش این ساحت در آزادیهای سیاسی۔ اجتماعی، در ادامه برخی مسائل آن را بررسی میکنیم.[۸]
نبود آزادی معنوی
انسان آزاد کسی است که هوای نفس را ترک گوید. این معنا را قرآن کریم بازگو میکند که رستگاری برای کسی است که از بخل و حرص هوای نفس آزاد باشد: ﴿وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[۹]. پس آزادی حقیقی در روح انسان است؛ نه در جسم او. اگر انسان بخواهد روحش آزاد باشد نمیتواند در قید تن باشد[۱۰]. حال اگر کسی این آراستگی را در جان خویش نداشته باشد، هر آینه ممکن است که در دام استبداد افتد، حال یا خود، استبداد ورزد یا آنکه استبدادپذیر شود و در زیر یوغ ستمگرانی گرفتار ماند و بیچون و چرا، آزادی خویش وانهد. اسارت درون به اسارت بیرون میانجامد. انسانی که نفس خویش را گرامی ندارد، از اعتماد به نفس کافی در عرصه اجتماعی نیز برخوردار نخواهد بود. به تعبیر علی(ع): «مَنْ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلَا تَأْمَنْ شَرَّهُ»[۱۱] و در تعبیری دیگر اشاره میکند که امیدی به خیر این گونه افراد نداشته باشید[۱۲]. کسی که آزادی اخلاقی ندارد و گرفتار انبوه کاستیها، ضعفها و رذایل اخلاقی باشد و کرامت نفس خویش را لگدمال کرده باشد، در رفتار اجتماعی و تعاملات سیاسی نیز زودتر به فرمان دیگران سر تسلیم فرو میآورد. غالب کسانی که ثناگوی قدرت هستند، یا همکار ستمکاران، یا برای رسیدن به قدرت به هر دستاویزی چنگ میزنند و هیچ هراسی از تهمت و دروغ و غیبت و حق و ناحق کردن، ندارند؛ آراسته به فضائل اخلاقی و تقوا نیستند، آزادی معنوی را ندارند و در حوزه سیاسی، گرفتار طاغوت و فرمانبر مطلق مستبدان هستند. در آزادی اخلاقی، انسان از بند و زنجیر پستیها رهیده میشود و تعالی معنوی را میجوید؛ لذا گفته میشود: در علم اخلاق، انسان آزاد کسی است که هیچ یک از وابستگیهای دنیوی و خواهشهای نفسانی او را در بند خود محصور و محدود نکرده باشد، چون زندان هوای نفس، پستترین درکات روح است که انسان را از هرگونه گام نهادن یا روکردن به سوی تعالی باز میدارد[۱۳]. انسان گرفتار در زندان نفس قطعاً از سیر صعودی، دور است و در مقابل آنکه از بند حرص و بخل نفس رهاست، انسانی آزاد و حرّ است: «مَنْ تَرَكَ الشَّهَوَاتِ كَانَ حُرّاً»[۱۴].[۱۵]
نبود خودباوری
یکی از موانع درونی آزادی سیاسی، نبود اطمینان به نفس، وجود روحیه انقیاد، گردنگذاری و سرسپردگی است. آنگاه که جامعهای با افرادی به توانمندیهای خود باور نداشته باشند و ایمان نیاورند که میتوانند سرنوشت زندگی را با دستان خویش، ترسیم کنند، آن جامعه و شهروندان به اندک شدت و خشمی از سوی قدرتمداران، میدان را واگذار میکنند و در برابر شرایط ناگوار و استبداد، سر خم فرو میآورند. این چنین جوامعی، هیچگاه به خود جرئت نمیدهند و درون خویش تحلیل نمیکنند که میتوانند از سیطره ستم خارج شوند و روی به سوی آزادی و عدالت ببرند. این باور گامی مهم برای دور شدن از آزادی سیاسی، تن دادن به استبداد و خاموش شدن در مقابل دیگرانی است که به سادگی حقوق انسانها را لگدمال میکنند. تا آنگاه که ناخودباوری پابرجاست، خودکامگی همچنان نیرومند خواهد ماند. قرآن کریم در آیه ۵۹ سوره هود از سرنوشت قوم عاد سخن میگوید و عامل عذاب و سختی آنان را این گونه بیان میکند: ﴿وَتِلْكَ عَادٌ جَحَدُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْا رُسُلَهُ وَاتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ﴾[۱۶]. افراد این قوم، خواه کسانی که ظلم میکردند و کسانی که ظلم را تحمل میکردند یا آنان که با بیتوجهی و خونسردی فقط ستمگری ستمگران را مینگریستند و دم برنمیآوردند، دچار عذابی سخت و سهمگین شدند[۱۷]. این قوم نمیتوانستند و نمیخواستند باور کنند که میتوانند و باید در برابر زورگویی ستمگران بایستند. چنین است که مستبدان به عنوان بزرگترین موانع آزادی، هر روز بیش از روز دیگر دست میپراکنند و گستره قلمرو و اختیارهای بیشتر میجویند و همه جامعه و ساحتهای مرتبط با آن را در اختیار میگیرند و اختناقی فراگیر به وجود میآورند. بنابراین نخستین چیزی که واجب است مستضعفان از آن بهرهمند شوند، آزادی از ترس طاغوت است؛ زیرا بزرگترین عاملی که طاغوتها و مستبدان برای بهرهکشی و زنجیر کردن مردم، استفاده میکنند، ترساندن مردم و لگدمالی معنویات آنان است و گرنه طاغوت، بشری بیش نیست همانند دیگران، پس چگونه میتواند دیگران را بنده خود کند؟ او تنها با ترساندن مردم و قدرت باطلش، این کار را انجام میدهد؛ همان قدرتی است که در چشم مردم، بزرگ جلوه داده میشود[۱۸]. تا زمانی که ترس، نبود خودباوری و وحشت از اقدام در جان و نهان انسانها و جوامع وجود داشته باشد، دستیابی به آزادی، امری دیریاب به نظر میرسد.[۱۹]
وجود اندیشههای جبرگرا
یکی از موانع جدی آزادی سیاسی، فکر و اندیشههای باطل و جبرگراست این باور که هر چه بر سر انسان میآید، در اختیار او نیست، قضا و قدر الهی است و باید به آن سر سپرد، یکی از اولین اندیشههایی که سستعنصران جامعه و البته قدرتمندان آن را ترویج و تبلیغ میکنند. با این روحیه، جامعه میپذیرد که هر آنچه بر او میگذرد، راه گریزی از آن ندارد و هرگونه تلاشی نیز به شکست محکوم است؛ پس بهترین دستاویز برای توجیه کار ستمگرانه و رفتار کینهجویانه صاحبان قدرت فراهم میشود. بیحکمت نیست که تفکر اشعریگری به جای اندیشه خردورزی و اعتدالی در سدههای اولیه بر جامعه اسلامی حاکم شد و خلفای بنیامیه و بنیعباس از آن دم میزدند و برای روشن ماندن مشعل آن، به این باور ویرانگر و توجیهکننده میدمیدند. برای توجیه این اندیشه آزادیسوز، شاید برخی افراد به آیاتی مانند ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾[۲۰] توجه کرده و ادعا کنند با حکم خداوند، انسان دیگر اختیاری ندارد. برخی آیات دیگر نیز دلالتی صریحتر دارند؛ مانند اینکه اراده خدا بر شما غلبه دارد: ﴿وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾[۲۱]. آیه ایهام دارد که اگر خدا بخواهد، در ما مشیتی پیدا میشود و اگر نخواهد ما نیز نخواهیم خواست و کاری انجام نمیدهیم؛ پس آنچه مؤثر است، خواست خداست و ما ابزار بیارادهای بیش نیستیم. دسته دیگر آیاتی است که میفرماید آنچه انسان انجام میدهد، باید به اذن خدا باشد: ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[۲۲].
یعنی حتی ایمان و کفر انسان، محکوم اذن الهی است؛ اما در پاسخ باید دانست که قاهریت مشیت، اراده و اذن و قضا و قدر خداوند در مورد انسان به معنای نفی اختیار نیست. زمانی چنین است که اینها جانشین اختیار شوند؛ یعنی یک کار، یا باید به اراده انسان انجام شود یا به اراده خدا که در صورت اخیر، اراده خدا اراده ما را نفی میکند؛ ولی اراده خدا و انسان در عرض هم نیستند و اراده خدا جانشین اراده انسان نمیشود، بلکه در طول یکدیگرند. کاری که با اراده انسان صورت میگیرد، با مبادی و آثارش، یکجا تحت اراده خداست. کار ما، با اراده خود ما، رابطه علی و معلولی دارد، ما باید اراده کنیم تا کاری انجام گیرد، تا اراده نکنیم، کار تحقق نمییابد؛ اما همین علت و معلول و نیز مبادی دیگر، همه متعلق اراده الهی است. علت قریب و مباشر این کار، اراده انسان است؛ پس اراده الهی در طول اراده انسان است. اصولاً کل نظام متعلق اراده الاهی است. تا اراده الاهی نباشد، این نظام موجود نمیشود. اگر اراده خدا نباشد، نه ما که مریدیم وجود خواهیم داشت و نه مرادی و نه ارادهای[۲۳]؛ بنابراین بهانه تراشیها برای توجیه جبر و طبعاً ساکت و خاموش نشستن در برابر سلب آزادی توسط زورمندان، هیچ جایگاه و توجیهی در سخن الهی ندارد. هرچند که در گستره تاریخ این اندیشه توانسته است، دستاویزی گردد برای یکهتازی مستبدان یا منفعلان و توجیه گران استبداد و تن دادن به زندان و اسارت و خمودگی و انفعال. بدون شک مسلک جبر آنطور که اشاعره گفتهاند، به کلّی بشر را فاقد اختیار و آزادی میدانند آثار سوء اجتماعی زیادی دارد؛ مانند میکروب فلج، روح و اراده را فلج میکند. این عقیده است که دست تطاول زورگویان را درازتر و دست انتقام و دادخواهی زورشنوها را بستهتر میکند. آن کس که مقامی را غصب کرده یا مال و ثروت عمومی را ضبط نموده است، دم از موهبتهای الهی میزند و به عنوان اینکه هر چه به هر کس داده میشود، خدادادی است و خداست که به منعم، دریا دریا نعمت و به مفلس، کشتی کشتی محنت ارزانی فرموده است، بهترین سند برای حقّانیت و مشروعیت آنچه تصاحب کرده ارائه میدهد و آنکه از مواهب الهی محروم مانده به خود حق نمیدهد که اعتراض کند؛ زیرا فکر میکند این اعتراض، اعتراض به “قسمت” و تقدیر الهی است و در مقابل قسمت و تقدیر الهی باید صابر بود، سهل است، باید راضی و شاکر بود. ظالم و ستمگر از اعمال جابرانه خود به بهانه سرنوشت و قضا و قدر، رفع مسئولیّت میکند؛ زیرا او دست حقّ است و دست حقّ سزاوار طعن نیست و به همین دلیل مظلوم و ستمکش نیز آنچه از دست ستمگر میکشد تحمل میکند؛ زیرا فکر میکند آنچه بر او وارد میشود، مستقیماً و بلاواسطه از طرف خداست و با خود میگوید مبارزه با ظلم و ستمگری هم بیهوده است؛ زیرا پنجه با پنجه قضا افکندن است و هم ضداخلاق است؛ زیرا منافی مقام رضا و تسلیم است[۲۴]. با این عقیده، جامعه انسانی و اسلامی، استبداد، زنجیرها و قید و بندهای ویرانگر را از سوی مستبدان میپذیرد. این در حالی است که شاکله اندیشه سیاسی برخاسته از قرآن و سنت، مقابله با این روحیه و برانداختن زنجیرهای اسارت است.[۲۵]
وابستگی به عادتها
یکی از موانع آزادی، بستگی انسانها به پنداشتهها و وابستگی به عادتهای سنگ شده است؛ عاداتی که انسان را در چارچوب و حصاری قرار میدهد و اجازه نمیدهد تا او به افقهای نو و بکر دسترسی یابد. یکی از رسالتهای پیامآوران الهی آن بوده است تا غل و زنجیرها، حتی پایبستهای پنداری و فکری را از ذهن و ضمیر مردم باز کند، آنان را از عادات غلط و تقلیدهای ناشایست برهاند؛ زیرا که همان باورها و پنداشتهها بوده که زمینه اسارت و استعمار آنان را فراهم آورده است. برداشتن آن موانع از رسالتهای انبیای الهی است؛ فرق است میان آزادی عقیده و آزادی تفکر. تفکر یعنی همان استعداد انسانی بشر که میتواند در مسائل، علمی و منطقی بیندیشد. این استعداد حتماً باید آزاد باشد، پیشرفت و تکامل بشر در گرو این آزادی است؛ اما عقیده، میدانیم هر عقیدهای ناشی از تفکر نیست؛ بسیاری از عقاید بشر ناشی از یک سلسله عادتها، تقلیدها و تعصبهاست نه اینکه چون فکر کرده این عقیده را گرفته است، بلکه چون عادت کرده، به این عقیده چسبیده است. این عقیده نوعی انعقاد است؛ یعنی فکر و اندیشهاش به جای اینکه باز باشد، بسته و منعقد شده و بر عکس، آن قوه مقدس تفکر به دلیل این انعقاد و بستگی در درونش اسیر شده است. آن آدمی که یک سنگ یا چوب و ساخته دست خودش را میپرستد، آیا نشسته علمی و منطقی فکر کرده و علم و منطق او را رسانده به اینکه بت را بپرستد؟ تفکر، آزاد است، حالا که تفکر آزاد است، پس این آقای بتپرست باید آزاد باشد تا بت را بپرستد؛ یا نه، عقل و فکر این شخص، اسیر است، باید کاری کنیم که عقل و فکر او را از اسارت این عقیده آزاد کنیم؛ آن گونه که ابراهیم خلیل الله و بتشکن کرد. شهید مطهری با بیان این نکته، در ادامه میافزاید در واقع رویارویی و شکستن بتها توسط حضرت ابراهیم(ع)، تلاش برای آزادسازی فکر بوده است؛ وقتی در نبود مردم، ایشان بتها را شکست، از او پرسیدند چه کسی بتها را شکسته است؟ حضرت فرمود، مجرم آن کسی است که زنده مانده و تبر به گردن او است: ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ﴾[۲۶]. اینها گفتند از او این کار ساخته نیست. گفت چطور کار زد و خورد از او ساخته نیست، ولی رواکردن حاجتهایی که انسانها در آنها درماندهاند، ساخته است، قرآن میگوید: ﴿فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ﴾[۲۷] این سبب شد که به خود باز گردند. تعبیر عجیبی است! اینها از خودشان جدا و دور شده بودند؛ خود واقعی انسان، عقل و فکر و منطق انسان است؛ قرآن میگوید این سبب شد که دو مرتبه به سوی خودشان بازگشتند و خودشان را دریافتند، گفتند که او راست میگوید. حال درباره این کار ابراهیم چه باید بگوییم؟ آیا ابراهیم کاری کرد بر خلاف آزادی عقیده؟ یا کاری کرد در خدمت آزادی عقیده؟ کاری کرد در خدمت آزادی عقیده به معنی واقعی، یعنی آزادی اندیشه؛ یعنی ابراهیم با این عمل، از خودبیگانگی آنها را از آنان گرفت، آنها را به خود بازگرداند و آزادی را به آنان بازگرداند. ابراهیم(ع) میتوانست مطابق همین فلسفهای که اغلب فرنگیها میگویند “انسان هر عقیدهای را اتخاذ کند آن عقیده، محترم است”، بگوید چون این بتها مورد احترام میلیونها انسان هستند، پس من هم به آنها احترام میگذارم. از نظر اسلام این کار اغراء به جهل است نه خدمت به آزادی[۲۸]. این رویه در سیره پیامبر گرامی اسلام(ص) نیز تداوم یافت، در تاریخ آمده است که ایشان پس از فتح مکه، به عنوان آزادی عقیده بتها را باقی نگذاشت؛ زیرا این بتها سمبل اسارت فکری مردماند. صدها سال بود که فکر مردم اسیر بتهای چوبی و فلزی بود که به خانه کعبه آویخته بودند. تمام اینها را در هم ریخت و واقعاً مردم را آزاد کرد[۲۹]. انسان آنگاه که از این عادات و رسوم دست و پاگیر و مخالف آزادی، رهایی یابد، میتواند در عرصه سیاسی و اجتماعی نیز آزادی را تجربه کند، چه بسا مستکبرانی که از عادتهای ناراست و دلبستگیهای ناشایست مردم، استفاده نادرست میکنند و همانها را دستاویزی برای بردهگیری و بهرهکشی قرار میدهند. چه بسیار در عرصه سیاسی، شهروندان به استبداد و پیروی چشم بسته، عادت کرده و به ذهن و ضمیر خود اجازه نمیدهند که شاید بتوانند آن حصارها را بشکنند و زندگی آزادی را تجربه کنند. دلبستگیها، جرئت اقدام را از انسانها میگیرد و به زندانی که در آن محصور است، دلخوش میکند. “همین دلبستگیهاست که در انسان تعصب و جمود و خمود و سکون به وجود میآورد و دست و پای فکر را میبندد”[۳۰].
با نظرداشت این پیامدهاست که اسلام علیه این اقدام ضد آزادی حرکت کرد، ابتدا انسان را به تعقّل دعوت نمود و سپس “پادشاهان جبار و روحانیان ریاکار” را به مردم، معرفی نمود. زنجانی معتقد است این دو گروه “به منظور استعمار و استثمار بندگان خداوند، با تحکم هرچه تمامتر به بسط و اشاعه خرافات در میان مردم پرداخته” تا فکر مردم را تسخیر و آنان را به سبکمغزی بکشانند. ایشان بر این باور است که استبداد در محیط بیخبری، نشو و نما میکند، در مقابل مستبدان و مفسدان، “دعوت اسلام با تجدید مکتب تعقل و تفکر آغاز شد و بنیاد تقلید کورکورانه را که قرنها سایه شوم آن بر جامعههای بشری گسترده شده بود، به یک باره در هم فرو ریخت”[۳۱]. وابستگی به عادتها و سنگ شدن باورهای غلط، نبود تحمل و مدارا، تکبر، رضایت از خویشتن، کمال پنداری آنگاه که به عرصه قدرت سیاسی وارد میشوند، مانعی بزرگ برای آزادی به شمار میآیند؛ چراکه این امر، جلوی هرگونه انتقاد و اعتراض را میگیرد و فرد میانگارد که همه باید از او پیروی کنند، خداوند گفتار فرعون را چنین بیان میکند: ﴿قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِيكُمْ إِلَّا مَا أَرَى وَمَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ﴾[۳۲]. و در آیهای او قاطعانه به مردم تحت فرمان خویش اعلام میکند: ﴿يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرِي﴾[۳۳]. آیات قرآن کریم برای ما بازگو میکنند که یکی از موانع آزادی همین جزماندیشیهاست، خداوند بیان میکند که افراد جازمانه و بدون استدلال از گذشتگان خویش، پیروی میکردند: ﴿قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ﴾[۳۴].
این نگرهها، فرد را گرفتار دیوارهایی خودساخته میکند که حاضر نمیشود، کوچکترین اقدامی برای گذر از آنها انجام دهد. در این باور، آزادی نابود میشود و هیچ حقی برای مخالفان به رسمیت شناخته نمیشود. یکی از پیامدهای خطرناک وابستگی به عادتها، جزماندیشی است که میتواند یکی از موانع بنیادین آزادی باشد. قدرتمندان جزماندیش میانگارند که تنها پندار آنان درست است، بر همان پای میفشرند و حاضر نیستند تا اندکی از قطعیت و باورهای خود در سپهر سیاست کوتاه بیایند[۳۵]. افراد جزماندیش، به اندیشههای قطعی و دگرگونناپذیر گرایش دارند و چندان بر عادت از پیش پذیرفته شده خود پافشاری میکنند که به دلایل قطعی و موجه دیگران توجهی نمیکنند، آنان اندیشه بیدلیل و ناموجه را ثابت شده میدانند و میپذیرند. افرادی که گرفتار این گونه باورها به ویژه در عرصه سیاسی میشوند، عرصهای که تحول و جابهجایی در آن سریع و بسیار است، بر سر ذهنیت متحجرانه و باورهای ناشایست خود میایستند و حاضر به دگرگونی فکری نیستند. این افراد، عقاید از پیشپذیرفته و پنداشتههای خود را رها نمیکنند، حتی اگر هزار دلیل برای بطلان آنها ارائه شود. ویژگی اینگونه افراد، نگاه غیرواقع بینانه است، نگاهی که سر از دادههای غلط و تحلیلهای آشفته در میآورد. سیاستمدار جزماندیش، بیشتر حرف میزند، کمتر حاضر به شنیدن است و همه را بر عمل بر اساس آن باورها و دلبستگیهای نادرست، مجبور میکند، امری که گامی خطرناک در راه آزادی به شمار میرود.[۳۶]
موانع بیرونی
با همه اهمیتی که موانع درونی در آزادی سیاسی دارند، اما این قسم از آزادی، بیشتر با موانع بیرونی سروکار دارد؛ موانع بیرونی به سادگی قابل رصدند و با آنها اجازه حضور آزادانه و مشارکت فعالانه به شهروندان داده نمیشود و از اعمال آن جلوگیری میگردد. هرچند که آزادی درونی تأثیر انکارناپذیر در آزادی سیاسی دارد، اما آنچه در آزادی سیاسی ملموس است، بود یا نبود موانع بیرونی است، دادههای تاریخی و بیرونی به ما میگویند که در بسیاری اوقات، مستبدان و زورگویان، از موانع عمده آزادی به شمار میروند؛ با وجود آزادی سیاسی، غالباً متفکران و صاحبنظران فرصت مییابند تا زیر و بالای قدرت آنان را به چالش کشند و رفتار، تصمیم، گفتار و اندیشه آنان را ارزیابی کنند و به شفاف کردن فرایند اعمال قدرت، یاری رسانند، بنابراین یکی از اولین افرادی که جلوی آزادی را سد میکنند، صاحبان قدرت نامشروع و پیروان منفعتجوی آنان هستند، مرحوم نانینی درباره چیرگی مستبدانه فرعون بر بنیاسرائیل مینویسد، با اینکه هرگز او را مانند قبطیان به الوهیّت پرستش ننمودند، اما آنان در مصر معذّب و محبوس و از رفتن به ارض مقدّسه ممنوع بودند، در سوره مبارکه شعرا از لسان حضرت کلیم - علی نبیّنا و آله و(ع) - به فرعون میفرماید ﴿وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾[۳۷] و در آیه مبارکه دیگر از لسان قوم فرعون میفرماید ﴿وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ﴾[۳۸]، از آیه مبارکه دیگر هم که از لسان آنان میفرماید ﴿وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ﴾[۳۹]، ظاهراً عبودیّت اسرائیلیان عبارت از همین مقهوریّتی است که بدان گرفتار بودند[۴۰]. فرعون تلاش کرده بود مردم را به بند کشد، بر آنان غالب شود و کاری کند که او را پیروی مطلق کنند؛ اموری که شالوده آزادی را نابود میسازد. بیشتر موانع بیرونی در فرایند کاربری قدرت ظالمانه رخ میدهد و حاکم ستمپیشه و کارگزاران خودکامه آن، آزادی شهروندان را محدود میسازند. در ادامه میکوشیم برخی موانع را از منظر قرآن کریم بررسی کنیم.[۴۱]
طاغوت
یکی از موانع بیرونی آزادی سیاسی که در قرآن کریم معرفی میشود، طاغوت است. نظامهای طاغوتی از مصداقهای کامل نظام استبدادی است که ویژگی بارز آنها، خفقان و سلب آزادیهای سیاسی شهروندان است. “طاغوت”، اسم مبالغه، به کسی گفته میشود که سرکشی او بسیار است و از حقّ، تجاوز میکند، او مظهر دنیا و باطل است، در مقابل حکم خداوندی، قرار میگیرد و شامل هر کسی که این صفت را دارا باشد، میگردد، جن باشد یا انس. آنگونه که شیطان، آشکارترین مصداق طاغوت است و بعد از او به هر کسی که دیگران را به سوی خود میخواند، طاغوت است، پادشاه ستمکار باشد یا عالم ریاکار دنیازده یا فردی که در پی مقام یا ثروتمندی که در مال غوطهور باشد یا رئیس و حاکمی که دوستدار ریاست و قدرت است؛ پس طاغوت، شیطان است و مظهر آن هر کسی است که از پیمایش در راه حق، جلوگیری میکند و مانع حرکت و توجه به سوی خداوند متعال میشود و آن شخص، کسی است که در جهت دنیای مادی و خواستههای نفسانی، بلندی و مقام میطلبد[۴۲]. یکی از ویژگیهای حتمی این گونه افراد، پایمال کردن حقوق دیگران و سلب آزادی آنان است، این گونه افراد با روحیه استبدادی و تمامیتخواه همه را در خدمت خود و منافع شخصیشان میخواهند و اگر کسی با خواست ناحق آنان مخالفت کند، یا انتقادی بر رهیافت نادرستشان وارد کند، او را به قتل و زندان تهدید میکنند. یکی از خودکامگان مشهور در سلب آزادی سیاسی، فرعون است. قرآن کریم نقل میکند پس از پیروزی موسی(ع) در میدان مبارزه با ساحران، آنان به خداوند ایمان آوردند. فرعون در این هنگام گفت: ﴿قَالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَابًا وَأَبْقَى﴾[۴۳]. به بیان دیگر، طاغوت با قدرتی که به ناشایستگی در اختیار میگیرد، حتی در باور مردم نیز دخالت میکنند. شیخ طوسی نقل میکند قطع دستها و پاها در جهت خلاف و بر تنه نخلها بر دارکردن، اول بار توسط فرعون انجام شده است[۴۴]. “تصلیب” حکایت از فراوانی و شدت به دارکردن است؛ مانند “تقطیع” که فراوانی قطع و شدت آن است و قول خداوند که ﴿فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلَافٍ﴾ حکایت از تهدید فرعون به عذاب شدید، نسبت به قوم خویش دارد”[۴۵].
همچنین خداوند از رفتار فرعون چنین روایت میکند که او حضرت موسی(ع) و یاوران او را به قتل و بیگاری تهدید میکند: ﴿فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا اقْتُلُوا أَبْنَاءَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ وَاسْتَحْيُوا نِسَاءَهُمْ وَمَا كَيْدُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَالٍ * وَقَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسَى﴾[۴۶]. یکی از دیگر کارهای طاغوتها برای جلوگیری از آزادی شهروندان، تهدید به در بندکردن و زندان است، آنسان که فرعون، حضرت موسی(ع) را تهدید کرده و متکبرانه خود را خدا معرفی میکند: ﴿قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ﴾[۴۷]. کار طاغوت ایجاد فضای نابرابری و ظلمانی در جامعه است، فراعنه مصر با همین اندیشه بر مردم، حکومت و در زمین ظلم و فساد میکردند. روحیه کبر و غرور، آنها را به حدی از طغیانورزی سوق داد که شعار ربوبیت خویش را ترویج میکردند و همه مردم را جزو بردگان و بندگان خود به شمار میآوردند[۴۸]. در نهجالبلاغه نیز آمده است که فرعون، بنیاسرائیل را بنده خویش قرار داده بود. ایشان در خطبه مبارک قاصعه در نهجالبلاغه میفرماید: «اتَّخَذَتْهُمُ الْفَرَاعِنَةُ عَبِيداً». فرعونها آنان را به بندگی و خدمتگزاری گماشتند. سپس آن حضرت توضیح میدهد که چگونه آنان را بنده خویش ساخته بودند: «فَسَامُوهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَ جَرَّعُوهُمْ جُرَعَ الْمُرَارِ جَرَّعُوهُمُ الْمُرَارَ فَلَمْ تَبْرَحِ الْحَالُ بِهِمْ فِي ذُلِّ الْهَلَكَةِ وَ قَهْرِ الْغَلَبَةِ لَا يَجِدُونَ حِيلَةً فِي امْتِنَاعٍ وَ لَا سَبِيلًا إِلَى دِفَاعٍ»[۴۹]. و سختی عذاب را به ایشان چشانیدند و تلخی را به آنها جرعهجرعه مینوشانیدند، پس همیشه حال آنها در خواری هلاکت و زیر تسلط و استیلای فرعونها بودند، چارهای برای سر باز زدن از فرمان آنها و راهی برای دفاع از [ستمگریهاشان] نمییافتند.
با توجه به همین امر است که نقش پیامبران در مبارزه با استبدادها و اختناقها و درگیری با مظاهر طغیان، از اساسیترین نقشهاست. قرآن بر این نقش، تأکید فراوان دارد و در داستانهای خود درگیریهای پیامبران را با مظاهر استبداد، مکرر یادآوری میکند و در برخی آیات تصریح میکند، طبقهای که با پیامبران همواره در ستیز بودهاند این طبقه بودهاند[۵۰]. در راستای مبارزه با طاغوت، حریت و آزادی در قرآن جایگاه والایی پیدا میکند، به گونهای که هدف هر پیامبری را رهایی انسان از عبادت غیر خدا و مبارزه با طاغوت مطرح میکند: ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[۵۱]. در بحث اهداف جهاد، به این نکته اشاره میشود که هدف رزمندگان مسلمان، آزادسازی بندگان خدا از اجتماع ظالم و نظام طاغوت است، در حالی که هدف جنگجویان کافر برای به بند کشیدن انسانها و به زنجیرکشیدن آنان در یوغ طاغوت است؛ به فرموده قرآن: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ﴾[۵۲]. ویژگی نظامهای طاغوتی و یکهتاز، به بردگی کشاندن مردم و سلب آزادی آنان است، در این حکومتها، فرصت برای نقد سیاستهای حاکمان وجود ندارد و هرگونه انتقاد یا نصیحت و خیرخواهی، منفی و خطرناک توصیف میشود، دیدگاه شخصی حاکم بر رأی و نظر نخبگان و صاحبنظران، مقدم شمرده میشود و آنان تنها از مردم پیروی محض و اطاعت کورکورانه طلب میکنند و با روحیه استعلایی و استکباری، خود را مقدس، بیخطا و برتر از دیگران میپندارند و گرفتار کمال پنداری و خودشیفتگی میگردند؛ از همین منظر است که فرعون میگفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى﴾[۵۳].
حکومتهای استبدادی، در مقابل دعوت حق و منطق عقل، از در تهدید و ارعاب وارد میشوند و با ایجاد اختناق، حتی میخواهند معتقدات قلبی و احساسات باطنی مردم را تابع هوی و هوس خود سازند، مخالفان خود را به باد تهمت و ناسزا میگیرند و به جاهطلبی و اخلالگری و ایجاد فتنه و فساد منتسب میکنند و ثروت مملکت را مال شخصی خود میدانند و هرگونه تصرف را در آن جایز میشمارند[۵۴]. به تعبیر نانینی یکی از قوای طاغوتها و حاکمان ستم که ایشان از آن به “قوه ملعونه” تعبیر میکند، قوّه ارهاب و تخویف و تعذیب است که به سیرت مأخوذه فراعنه و طواغیت سلف، دعات حریّت موهوبة الهیّه - عزّ اسمه - و برپا دارندگان سیره مقدسه انبیا و اولیا(ع) را به انواع عذابهای وارده بر آن انوار طیبه من الاسر و القتل و التنکیل و التمثیل و الحبس فی المضائق و دسّ السّموم و هتک الاعراض و نهب الأموال و غیرها[۵۵] معذّب و بر احدی ابقاء و هیچ فروگذاری نشود[۵۶]. همه این آیات و البته انبوهی از دیگر آیات، به ما این مسئله بنیادین را بیان میکند که یکی از بزرگترین کارهای طاغوتها، سلب آزادی سیاسی مردم است، مردمی که در زیر یوغ طاغوت، هیچ حق انتخابی ندارند و صرفاً باید چشم و گوش بسته، به فرمانهای خودخواهانه جباران گردن گذارند.[۵۷]
استکبار و مستکبران
مستکبران یکی از گروههایی هستند که در مسیر آزادی شهروندان جامعه اسلامی، مانعتراشی میکنند، آنان اجازه حضور مردم در امور جامعه را نمیدهند و خودخواهانه جلوی هرگونه اظهارنظر و نقد را میبندند و از آنجا که خود را بالاتر و برتر از دیگران میپندارند، پس همه را بنده خویش میخواهند و با توجه به قدرتی که در اختیار دارند، هر کس مخالفت کند را به چار میخ میکشند. با توجه به خودبرتربینی مستکبران، آنان از روحیه لجاجت و عدم پذیرش حق نیز برخوردارند، این مفهوم در لغت استکبار نیز آمده است: الامتناع عن قبول الحق معاندة و تکبرا[۵۸].
استکبار آن است که فرد اظهار بزرگی و تکبّر کند، با آنکه بزرگ نیست[۵۹]. مستکبر کسی است که خواهان بزرگی برای خویش است، آن را از حالت قوه به فعل در آورد و به دیگران اظهار کند؛ اما متکبّر کسی است که کبر را برای خودش پذیرفته و آن را به عنوان یک صفت نفسانی برگرفته است[۶۰]؛ لذا در روایت آمده است که امام صادق (ع) فرمود: «مَنْ ذَهَبَ يَرى أَنَّ لَهُ عَلَى الْآخَرِ فَضْلًا، فَهُوَ مِنَ الْمُسْتَكْبِرِينَ»[۶۱]. و در روایتی دیگر به عدم همراهی با حق اشاره دارد: «الْكِبْرُ أَنْ تَغْمِصَ النَّاسَ، وَ تَسْفَهَ الْحَقَّ»[۶۲]. به روایت قرآن کریم، فرعون طاغوتی مستکبر بود، به تعبیر تفسیر الفرقان، فرعون از مظاهر عذاب دردناک برای بنیاسرائیل بود، زیرا که با در بندکردن مردم، به کرامت انسانی توهین میکرد و آنان را خوار میشمرد: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾[۶۳]
و در میان آنان قتل و ترور و بندگی گرفتن مردان و بیگاری از زنان رواج داده بود: ﴿يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ﴾[۶۴]. فرعون، متکبری برتریجو در بین بندگان خدا بود و ادعای خدایی داشت[۶۵]. یکی از بارزترین ویژگیهای فرعون و اشراف پیرامون او استکبار بود. در سوره مؤمنون آمده است: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَى وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ * إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا عَالِينَ﴾[۶۶]. و در آیهای دیگر میخوانیم: ﴿وَاسْتَكْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾[۶۷]. استکبار همراه با قدرت سیاسی، رشد مییابد، فزونی میگیرد و فرد، خود را تا حد خدایی بالا میبرد؛ باوری که هرگونه آزادی عمل از شهروندان را سلب میکند، به فرموده قرآن، فرعون، به سران و اشراف پیرامونی خود اعلام میدارد: ﴿يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرِي﴾[۶۸]. همه این باورهای ناشایست آنگاه که در یک نفر جمع گردد، به استکباری تمام عیار میانجامد و نتیجه طبیعی آن، حاکمیت خفقان، ترس و وحشت و نبود آزادی است.[۶۹]
حکومت جور و جباران
در ادبیات قرآنی یکی از دیگر کسانی که مانع آزادی است و جلوی اختیار مردم را در امور سیاسی و تعیین سرنوشت میگیرد، جبار است، قدرتمندی چیرهگر، سرکش و سلطهجو[۷۰] و دارای نفوذ که طرف مقابل را مقهور و زیر سلطه خود قرار میدهد، اختیار را از او میگیرد به گونهای که مجالی برای انتخاب ندارد و محکوم و مغلوب خویش میسازد[۷۱]. به کسی جبّار گفته میشود که نقص و کاستی خود را با ادعای تعالی و منزلتی که شایستگی آن را ندارد، جبران میکند. مردم را مجبور میسازد و مقهور و ناگزیر به آن چیزی که خود میخواهد[۷۲]. در لغت آمده است که به سلطان، جَبْر میگویند، به دلیل آنکه هرگونه اراده کند بر مردم، قهر میورزد و اجبار در اصل، وادارکردن دیگری و اکراه است[۷۳]؛ همچنین گفته شده که جبار کسی است که همراه با خشم و غضب، میکشد[۷۴]. با رویکرد جباریت که از اوصاف حاکمان اسارتگر و محدودیتطلب است، حاکم، هرگونه آزادی را از شهروندان خود سلب میکند و افراد اجازه ندارند که به آزادی انتخاب کنند یا حتی باور و اعتقادی را برگزینند. این افراد با توجه به نظامی سیاسی که تشکیل میدهند، حقوق مردم را به سادگی پایمال میکنند و آزادیهای آنان را محدود. لذا در روایت آمده است: «الْجَبَّارُونَ أَبْعَدُ النَّاسِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[۷۵]. جباران و سرکشان متکبر، در روز رستاخیز، دورترین مردم از خداوند بزرگ هستند.
قدرتی که حقوق مردم را نادیده انگارد و آنان را مجبور به میل و خواستههای خود میسازد، از مسیر هدایت، دور و به حوزه استکبار، استبداد و جباریت، نزدیک شده و آزادی شهروندان را محدود میسازد. نانینی حکومت استبدادی را این گونه توصیف میکند که حاکم، مملکت را مال خود میپندارد، لذا هر تصمیم که میخواهد میگیرد، کسی حق اعتراض ندارد و حق شهروندان را به سادگی نقض میکند: در این نوع حکومت، حاکم مانند آحاد مالکین، نسبت به اموال شخصیه خود با مملکت و اهلش معامله فرماید، مملکت را به ما فیها، مال خود انگارد و اهلش را مانند عبید و اماء، بلکه اغنام و احشام برای مرادات و درک شهواتش مسخر و مخلوق پندارد، هر که را به این غرض وافی و در مقام تحصیلش، فانی دید، مقربش کند و هر که را منافی یافت از مملکت که ملک شخصی خودش پنداشته، تبعیدش نماید... هر حقی را که خواهد احقاق و اگر خواهد، پایمالش کند[۷۶].
با این نگره، جایی برای آزادی انسان باقی نمیماند و ورود جبار به جامعه، برابر است با انکار حقوق شهروندی و نفی آزادی سیاسی.[۷۷]
اربابگرایی و اربابان
یکی از موانع آزادی سیاسی اربابانی هستند که به جای خداوند، خود را همه کاره مردم میدانند و قصد خدایی بر آنان و سرنوشت آنان دارند. در حالی که اتخاذ ارباب، یا اربابگیری و اربابگرایی، به عنوان یک رفتار ناهنجار و زشت و نابخردانه، مورد نکوهش و طرد قرآن کریم است و انسان موحد، به فرمان خدای سبحان، دیگری را ارباب خود نمیپذیرد. کسی که تنها خدا را ارباب خویش بداند، به نوعی آزادگی متعالی میرسد و حاضر نمیشود که بندگی و اربابی دیگران را بپذیرد. خداوند یهودیان و مسیحیان را نکوهش میکند؛ زیرا که آنان عالمان و راهبان خود را به جای خداوند، ارباب گرفتهاند: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ﴾[۷۸]. مرحوم نائینی با اشاره به جریانهای دوران حکومت حضرت علی (ع)، جریان انحراف از سرپرستی ولایت به ارباب را توضیح میدهد، اینکه در دوران نفاق و عصیان اهل عراق، به مکافات عمل، از نعمت بزرگی محروم و در تحت حکم بنیامیه، اسیر و مقهور خواهند شد و سپس به این آیه قرآن اشاره دارد: ﴿يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ﴾[۷۹]. بعد از آن چنین میفرماید: «وَ ايْمُ اللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَكُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِي»[۸۰]. عدول در تعبیر از «ولایت» به «ارباب» برای افاده همین معناست[۸۱]. در آیهای دیگر خداوند به صراحت خطاب به اهل کتاب بیان میکند که بیایید بر سر سخنی که میان ما و شما یکسان است بایستیم که جز خدا را نپرستیم و چیزی او را شریک او نگردانیم، و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا به خدایی نگیرد: ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾[۸۲].
این آیه در بردارنده و بیانگر برهان عقلی برای همراهی و تلازم میان توحید، اسلام و عدالت در نظام اجتماعی- سیاسی بشر است؛ زیراکه استبداد، بهرهکشی و به بندگی در آوردن دیگران از سوی صاحبان قدرت، به وجود نمیآید، مگر بر اساس منطق و محور من و اینکه کسی خود را از دیگران بالاتر پندارد، بنابراین برای خود حقوقی ویژه برای مصلحت شخصی خود، در نظر میگیرد و همه عرصههای سیاسی، اقتصادی، قضایی، حقوقی و تجاری را به دست خویش میخواهد، امری که بر خلاف حکم و منطق خداوند است و مخالف منطقی است که برای همه آفریدههای خود، برابری در فرصتها و حقوق، ایجاد میکند[۸۳]. با وجود اربابی که همه امور را بر محور خویش نمیخواهد و فرصت برابر در اختیار همگان قرار میدهد، آزادی سیاسی به دست میآید، زیرا که با وجود نظام مردمسالار، حقوق مردم، مراعات میشود و یکی از بزرگترین حقوق آنان، آزادی است. برچیده شدن استبداد، یکی از گامهای بلند برای رسیدن به حقوق از جمله آزادی است. با توجه به همین نکته است که «آیه شریف، بیان میکند، نظامی که مساوات و عدالت را در جوامع بشری برقرار میسازد، نظام برآمده از توحید است و ربوبیت و مالکیت تنها برای خداوند متعال است و اینکه بندگی، پیروی و گردنگذاری نیست مگر از آن خداوند یا آن کس که به حاکمیت خداوند، منتهی میشود. در پرتو این نظم است که در نظامهای بشری، امکان برداشتن استبداد فراهم میشود، استبدادی که به معنی مالکیت برخی انسانها بر دیگران است و به چیرگی و سلطه دیگران با محوریت فردی، میانجامد؛ پس در نظام اسلامی، همگی پیرو قانون و سرسپرده ربوبیت خداوند و محوریت ذات او و هر آنچه که به او منتهی میشود، هستند و نه دیگران، با این منطق است که طبقات استبداد و بندگی کشیدن افراد از میان برداشته میشود»[۸۴] و ارباب انسانی که مانع بزرگ انسانی تلقی میشود، از دایره مناسبتهای سیاسی و تعاملات قدرت، حذف میشود.[۸۵]
ملأ
یکی از گروههایی که قرآن کریم به عنوان مانع آزادی و از میان برنده حقوق مردم معرفی میکند، “مَلَأ” است، جماعتی که بر رأی واحدند، پس آنان از حیث شوکت، جلوهگری و جلالت، چشمها را پر میکنند[۸۶]. خداوند درباره این گروه میفرماید: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾[۸۷]. ملکه سبا نیز هنگامی که نامه سلیمان را دریافت کرد: ﴿قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ﴾[۸۸]. بنابراین معنای غالب ملأ، اشراف قوماند[۸۹]. در روایت آمده است نبی مکرّم اسلام(ص) شنید که مردی از انصار به هنگام بازگشت از غزوه بدر میگفت: “تعدادی پیر مرد ناتوان را کشتیم”. پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: “آنان از اشراف و ملأ قریش بودند، اگر در حضور آنان بودی، کار تو را کوچک میپنداشتند”[۹۰]. ویژگی این گروه که غالباً با قدرت و ثروت همراه است، به نحوی است که با نخوت و تکبر با دیگران رفتار میکنند و آزادی یا قدرت تصمیمگیری و تصمیمسازی را از آنان میگیرند. اشراف همدست و زورمند، با توجه به پایگاه چشمپرکنی که در جامعه دارند، به سادگی حقوق دیگران را میخورند و حقوق آنان را خود میدانند تا دیگران، خاموش و خفقانزده باشند، چنین است که فرعون و سران قوم بنیاسرائیل، برتریجو و اسرافگرند و با آزاررسانی، شکنجه، ترس و وحشت، مانع آزادی مردم میشوند: ﴿فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِي الْأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ﴾[۹۱].
قرآن کریم، روایت میکند اشراف و پیرامونیان قدرت، محدودگر حقوق و آزادی دیگران شده و میشوند، خداوند درباره ملأ قوم شعیب که ایشان و مؤمنان را تهدید میکنند، بیان میدارد اشراف زورمند و متکبّر از قوم او گفتند: ﴿لَنُخْرِجَنَّكَ يَا شُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾[۹۲]. پاسخ شعیب در مقابل، به صراحت به ما میگوید آنان در پی محدودسازی آزادی ایشان و گرویدگان به خداوند هستند، ایشان پاسخ داد: ﴿قَالَ أَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ﴾[۹۳] آیه اجبارسازی اشراف را بیان میکند. آنان حتی به راهنمایی حضرت شعیب مبنی بر صبر و انتظار حکم از سوی خداوند توجه نکردند، بلکه ایشان و باورمندان را به راندن از سرزمین تهدید کردند، مگر آنکه به آیین آنان برگردند. در قول آنان ﴿لَنُخْرِجَنَّكَ﴾ و ﴿لَتَعُودُنَّ﴾ هم قسم و هم نون تأکید آمده است که نشان از قطع و جزمیت آنان بر این کار داشته است؛ لذا پیامبر الهی بعد از شنیدن قول آنان، داوری و گشایش کار را از خداوندطلبید[۹۴]: ﴿رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ﴾[۹۵]. همچنین خداوند درباره کافران قومهای نوح، عاد و ثمود نیز بیان میدارد که کافران به پیامبران خود گفتند: ﴿لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾[۹۶]. این چنین است که مستبدان، سرشت نادرست خود را آشکار میکنند و بندگی قدرت را به جای بندگی حق و خداوند بر میگزینند[۹۷]. در این آیات، آشکارا آمده است که اشراف با دوری از اعتدال و همراه با غرور و تفاخر، افراط در امور، کفر، فسق و فجور، خودبرتربین هستند و کسی را شایستهتر از خود نمییابند و به پیامبر مکرم(ص) و طبعاً پیروانش تأکید میکند که از این گروه تبعیت نکنند: ﴿وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا﴾[۹۸].
همواره در گفتار و رفتار این گونه افراد، برتربینی و کمال پنداری وجود دارد، چنین است که دیگران را انکار میکنند و به سادگی آزادی، حقوق و حق انتخاب دیگران را رد میکنند؛ قرآن کریم، روحیه خودبرتربینی ملأ، اشراف و سران قومها را که مانع آزادی است، این چنین روایت میکند که خطاب به حضرت نوح(ع) گفتند: ﴿قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ﴾[۹۹]. این روحیه که دیگران را در گمراهی میپندارد و خود را در نور و هدایت، به تکذیب رسولان الهی میانجامد، پس از آنکه حضرت نوح(ع) بیان میکند که آیا تعجب میکنید، فردی از میان شما برآید، پیام خداوند را برساند، شما را بترساند تا شاید پرهیزکار شوید، آن قوم، حضرت را تکذیب کردند: ﴿فَكَذَّبُوهُ﴾[۱۰۰]. خداوند کریم در ادامه بیان میکند که ملأ و صاحبان قدرت و ثروت در قوم عاد نیز حضرت هود را به سفاهت و دروغگویی، تهمت میزدند: ﴿قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ وَإِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴾[۱۰۱]. در جریان قوم ثمود، خداوند در کلام خویش، لفظ “ملا” را همراه با استکبار به کار برده است: ﴿قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحًا مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ﴾[۱۰۲]. به تعبیر سید قطب، آشکار است که پرسش سران مستکبر، برای تهدید، ترساندن، دعوت برای انکار گرایش و ایمان مستضعفین و برای به سخره گرفتن آنان میباشد[۱۰۳]. پس ملأ که غالباً با ثروت حکومتی و قدرت سیاسی، گره خورده هستند، خود را بالادست میپندارند و با توجه به جایگاه دروغین و پنداشتههایی که در ذهن خود بافتهاند، حقوقی برای دیگران قائل نیستند. چنین است که حضور این گونه افراد، مانعی حتمی برای آزادی سیاسی به شمار میآید، به گونهای که شهروندان تنها باید پیروی کنند هر آنچه را که دیگران بر آنان دیکته میکنند، در غیر این صورت، آنان با مشکلات بسیار و زندان و شکنجه روبهرو میشوند.[۱۰۴]
رفاهزدگی و مترفین
بر اساس منطق قرآن کریم، یکی از دیگر موانع آزادی سیاسی، مترفین هستند که با توجه به مال و ثروتی که دست دارند، خود را برتر از دیگر افراد جامعه میانگارند، هرچند که “مترفین” و “ملا” غالباً با هم و در کنار هماند و دارای ویژگیهای برتریجویی و خودخواهی، اما با یکدیگر تفاوت دارند. “مترف”، اسم مفعول، از “ترف” گرفته شده که به معنای دارابودن و وسعت در نعمت است[۱۰۵]، نعمتهای دنیایی و گسترش زندگی دنیایی و بهرهگیری از آن در هر جهت؛ به معنای نعمت و آسایش در زندگی کردن، و خوش گذراندن. در فرهنگ قرآن آمده است که “تُرفه” یعنی نعمت و وسعت در آن. تَرَف، به معنای خوشگذرانی، تنآسایی، آسایش و غذای لذیذ آمده است. باب افعال آن “اتراف” به معنی اصرار در ظلم است و مترَف، یعنی واگذاشته شده به خود که هرچه بخواهد بکند، یا افسارگسیختهای که هرچه دلخواه وی باشد، انجام دهد و مانعی در راه عیش و خوشی خود نبیند و نیز به معنی نازپرورده، ستمکار و خوشگذران است[۱۰۶]. به بیان شیخ طوسی، مترفین کسانی هستند که مال و ثروت را بر طلب حجت و دلیل برگزیدهاند و آنان رئیسان و حاکمانی دارای نعمت و ثروت هستند: و هم الذين آثروا الترفة على طلب الحجة، وهم المتنعمون الرؤساء[۱۰۷]. “اتراف”، گسترش دادن زندگی و بهرهوری از نعمتهای دنیایی است، همچنین به معنی سرکشی و طغیانگری آمده است، در قرآن کریم میخوانیم: ﴿وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[۱۰۸]. همچنین آمده است: ﴿إِنَّهُمْ كَانُوا قَبْلَ ذَلِكَ مُتْرَفِينَ﴾[۱۰۹]. یعنی آنان در نعمتهای دنیایی غوطهور بودند و از حالات روحانی رویگردان و از وظایف الهی، غافل. فرق میان “مترَف” و “منعَم” آن است که به کسی “منعم” میگویند که از همه نعمتهای مادی، معنوی، کامل یا ناقص برخوردار است، خواه غافل از آن باشد یا نباشد؛ اما “مترَف” کسی است که غرق در نعمتهای مادی و غافل از معنویات باشد[۱۱۰]. اینکه در قرآن کریم آمده است: ﴿أَتْرَفْنَاهُمْ﴾ یعنی آنان را نعمت دادیم و در ملک و قدرت نگه داشتیم و میفرماید: ﴿مُتْرَفُوهَا﴾، یعنی آنان که نعمت دنیایی داشتند بدون طاعت خداوندی[۱۱۱]. از مجموعه این بیانها، میتوان دریافت مترفین، افراد ثروتمند، خودسر، خوشگذران و بیمسئولیت هستند. در حالی که ملأ گروهی متحد هستند که با توجه به قدرتی که دارند، جایگاه جلوهگرانه و چشم پرکن دارند. با این ویژگیهاست که مترفین، زرداران و ثروتمندانی هستند که در جامعه، مسئولیت مدنی و اخلاقی نمیپذیرند، بلکه پندارهای به نام “پول، حلال مشکلات”، ذهن و ضمیر آنان را پر میسازد و میانگارند که میتوانند هرگونه که دوست دارند، عمل و به حقوق دیگران، تجاوز کنند. قارون یکی از کسانی است که در قرآن کریم، از او سخن به میان آمده، دارای قدرت اقتصادی است، زیادهخواه بدون رعایت حق دیگران؛ همانند فرعون که قدرت سیاسی دارد و طغیان کرده است. دو قدرتی که غالباً به هم میپیوندند و فرایندی از فساد و آشفتگی را در جامعه به وجود میآورند.
فرعون با قصر و دربار خویش در پی فریب و خدعه مردم بود و میگفت: ﴿يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَفَلَا تُبْصِرُونَ﴾[۱۱۲]. قارون، نماد مترفین در کلام خداوند است، پروردگار در سوره قصص، نقل میکند که ویژگی قارون، ستمگری بود، او گنج فراوان داشت و بر قوم موسی(ع) ستم میکرد: ﴿إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيْهِمْ﴾[۱۱۳]. “بغی”، در اصل به معنی شدت طلب است و آنگاه که با “علی” به کار میرود، به معنای تعدی و تجاوز است[۱۱۴]، که در این آیه به کار رفته است. راغب هم میگوید بغی به معنای طلب تجاوز از حد اعتدال است که همراه با ستم و برتریجویی باشد[۱۱۵]. در “العین” آمده است البغي: الظلم[۱۱۶]؛ پس همه معانی را که در نظر میگیریم، در بغی، طلب شدید، گذر از اعتدال، ستم و برتریجویی وجود دارد. قارون با آنکه خداوند به او چندان از گنجینههای ثروت داده بود که کلیدهای آنها بر گروه نیرومندی سنگین میآمد: ﴿وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ﴾[۱۱۷]. قوم وی بدو گفتند که شادی سر مستانه مکن که خدا این گونه شادی کنندگان را دوست ندارد: ﴿إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ﴾[۱۱۸]. همچنین قوم او سفارش کردند که با آنچه خدایت داده، سرای آخرت را بجری و سهم خود را از دنیا فراموش مکن و همچنان که خدا به تو نیکی کرده نیکی کن و در زمین فساد مجوی که خدا فسادگران را دوست نمیدارد: ﴿وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ﴾[۱۱۹].
اما پاسخ مغرورانه او چنین بود که من اینها را در نتیجه دانش خود یافتهام: ﴿قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي﴾[۱۲۰]. قارون ثروتمندی است که با قدرت خویش، ستم میورزد و از حد اعتدال و میانهروی گذر کرده است. در سوره زمر نیز نقل میشود انسان با فراموشی سرچشمه نعمت، به غرور ادعا میکند هر آنچه دارد با علم و دانش خویش به کف آورده است: ﴿ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ﴾[۱۲۱]. درباره قارون که با ثروت خویش دارای قدرت شده بود، این نکته نیز وجود دارد که با قدرت مالی و زینت خویش، در پی عوامفریبی بود: ﴿فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ﴾[۱۲۲]. البته مردمی که دنیاپرست بودند نیز فریب خوردند: ﴿قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ﴾[۱۲۳]. یکی از دیگر ویژگیهای مترفین، ارتکاب جرم است، خداوند میفرماید: ﴿وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِيهِ وَكَانُوا مُجْرِمِينَ﴾[۱۲۴]. از جمله ﴿كَانُوا مُجْرِمِينَ﴾ بر میآید که مردم مصر خلافکار و فساد بودند و به آن عادت کرده بودند و در انجام آن پافشاری میکردند[۱۲۵]. ظلم و ستم، حقوق دیگران را زیر پا گذاشتن است و یکی از حقوق قطعی، آزادی است.
به تعبیر سیدمحمدحسین فضلالله، شاید مشکل بسیاری از جوامع انسانی در گمراهی، کفر، فسق، سرکشی، ستم و انحراف، ناشی از مترفین باشد، آنان ضد داعیان به ایمان و خیر و صلاحاند، دعوتکنندگانی که میخواهند جامعه طبقاتی را به جامعهای که افرادش در حقوق و تکالیف دارای تساوی و عدالت باشند، تغییر دهند و ارزشهای مادی را که در حیات اجتماعی، مال بیشتر و جاه و مقام بالاتر، برتری دارد، به ارزشهای معنوی که در آن ایمان، خلق نیک، عمل صالح برتری داشته باشد، دگرگون سازند. مترفیناند که همواره در مقابل رسولان الهی، با هر وسیله و ابزار تبلیغاتی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی میایستند تا گمراه سازند و شبههها و اتهامها بپراکنند؛ لذا خداوند بیان کرده است که در هر شهر و دیاری، پیامبری بیمدهنده فرستادیم، تا هنگامی که مردم از مسیر ایمان گمراه میشوند، آنان را از عذاب الهی بترساند، اما مترفین و سرمستان از نعمتهای مادی که بهرهمندی از مال و جایگاه طبقاتی- سیاسی خود را ارزشی ذاتی میپندارند، “به آنچه که به سوی آن قریه فرستادیم، کافر شدند”[۱۲۶]؛ زیرا که پیامهای الهی برای آزادی انسان و رهایی او از فروتنی در مقابل انسانهای دیگر است؛ پس خداوند وحی میفرستد تا نیازهای آفریدگان را برآورده کند و سرکشان از مترفین امتها نیز از دایره نیاز به خداوند، خارج نیستند. هدف رسالت آن است که مردم مستضعف را آزاد سازد، اما منطق مترفین و سرمستان از نعمت آن است که میگویند: ﴿نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا﴾[۱۲۷] چنین استدلال میکنند که ما از حیث موقعیت، جایگاه و شأن اجتماعی از این رسولانی که فقیرند، بالاتریم، ما مالک مال، فرزند و پیروانی هستیم که رسولان آن را ندارند؛ به این دلیل، ما عذاب نخواهیم شد، ممکن نیست که خداوند، طبقه برتر را عذاب کند، آنان میپندارند که امتیازهای دنیا، نسبت به امتیازهای آخرت نیز حاکمیت دارد؛ زیرا که ارزشهای مادی بر ذهن و ضمیر آنان چیرهگر شده است[۱۲۸]؛ اما خداوند اشاره دارد بر آنکه: ﴿إِذَا أَخَذْنَا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذَابِ﴾[۱۲۹]. از آنجا که این گروه غالباً به دنبال افزایش ثروت و مکنت خویش هستند و پیوندی با قدرت و حاکمیت نیز دارند، در این مسیر به سادگی حقوق دیگران را زیر پا میگذارند و آزادی افراد را نادیده میانگارند. همه را در خدمت خویش میخواهند و حاضر نمیشوند تا به تناسب، حقوق و آزادی دیگران در جامعه تأمین شود.[۱۳۰]
احبار و نخبگان منحرف
احبار[۱۳۱]، جمع حِبر یا حَبر و به معنی دانایان و دانشمندان است. اصل این لغت، دلالت بر نعمت و گشایش در زندگی دارد و شادی، تحسین، تزئین زیبایی و تکریم، همه از لوازم و آثار نعمت است. حبر، ظاهراً از کلمه حابر عبری به معنی عالم گرفته شده است؛ اما اینکه آیا در معنای آن سحر هم وجود دارد یا نه، گویی در میان دانشوران پیشین یهود، سحر و کهانت، شایع بوده است[۱۳۲]. به هر حال این افراد هم به دلیل جایگاه علمی و هم از آنجا که ثروتمند هستند، هیمنهای دروغین در جامعه به وجود میآورند که موجب سلب آزادی مردم میشوند.
یکی از دیگر گروهها در این عرصه، راهبان میباشند که عابدان، دنیاگریزان و پرستشگران هستند. با توجه به جایگاهی که اشاره شد، نقش راهبان به گونهای است که توانسته و میتوانند، مردم را به دنبال خویش کشند، مسیری خودساخته پیش پای آنان نهند و به هر سو که میل دارند، نارهبری کنند، مسیری که آزادی فکر و عمل را از پیروان خود میستانند. قرآن کریم، روایت میکند یهود و مسیحیان، احبار و راهبان و مسیح (ع) را ارباب خود میگرفتند: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ﴾[۱۳۳]. مرحوم طبرسی از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) روایت میکند که فرمودند، به خداوند سوگند، آنان برای عالمان و عابدان خویش، روزه نمیگرفتند و نماز نمیخوانند، اما آنان حلالها را حرام و حرامها را حلال میکردند، و یهودیان و مسیحیان، از آنان پیروی مینمودند و آنان را بندگی میکردند بدون آنکه دریابند و بفهمند[۱۳۴]. عدی بن حاتم میگوید، خدمت پیامبر گرامی اسلام (ص) رسیدم، در حالی که بر گردنم صلیبی از طلا بود، ایشان به من فرمودند، این بت را از گردن خود باز کن! عدی میگوید، آن را از گردن خود برداشتم و خدمت ایشان رفتم، دیدم ایشان آیه بالا را تلاوت میکند، به ایشان عرض کردم، ما آنان را نمیپرستیم، پیامبر (ص) فرمود: آیا آنچه را حرام میانگارند، حرام نمیدانید و آنچه را حلال میپندارند، حلال نمیشناسید، همین کار شما پرستش و عبادت است[۱۳۵]. با این وصف، به نظر میرسد عالمان و عابدان، چنگ بر گلوگاههای قانونگذاری جامعه میگذارند و با شریعتآوریها یا تفسیرهای خودساخته، فرایند امور را به راستای منافع و تحلیلهای خویش به پیش میبرند؛ پس اسارات و بندگی مردم، شکل و رنگی قانونی و شرعی به خود میگیرد و البته تاوان مبارزه با آن برای رسیدن به آزادی، بسیار سنگین میشود.
این نیروها با هیمنه روانیای که در جامعه به وجود میآورند، جامعه و اندیشههای آن را در اسارت میگیرند و مردم و آزادیخواهان را به روشهای گوناگون، از رسیدن به آن گوهر باز میدارند. کارکرد این گروهها، گاه رواج افکار سست و سودجویانه بوده است چندان که انبوه خرافهها و کجاندیشیها و ترویج آنها به نام دین، مانعی اساسی در عرصه آزادی سیاسی- اجتماعی بوده است. دادههای تاریخی به ما میگوید خطر این جریان، صدچندان بوده است؛ آنگاه که تزویرگرانی به نام دین و پرستش خداوند، در کنار زرسالاران و زورمندانی یکهتاز و خودکامه قرار گرفتهاند؛ جریانی که سدهایی بس بزرگ جلوی آزادی به وجود آورده است. قرنها فکر بشر زیر فشار خرافات متراکم، و تقلید کورکورانه به حالت جمود و تحجّرگراییده، سرانجام فاقد قوه ادراک و تمییز گشت؛ نتیجه استبداد و خودخواهی پدران خانواده و سران قبیله و کاهنان معابد و پادشاهان ممالک که به ترتیب در جوامع بشری عرض اندام مینمودند، چندان سنگین و کمرشکن بوده است که نیروی اراده انسانها را در هم شکست[۱۳۶] و کمتر کسی در جستوجوی آزادی بر آمده است.[۱۳۷]
جمعبندی و نتیجهگیری
این فصل با چند گفتار در جستوجوی موانع آزادی سیاسی بود، امری که غالباً در عرصه سیاسی، به چشم میآید و دیده میشود، با توجه به همین امر بود که موانع در دو بخش درونی و بیرونی بررسی گردید. در موانع درونی به مواردی چون نبود آزادی معنوی، نبود خودباوری، وجود اندیشههای جبرگرا و وابستگی به عادتها کاویده شد و در گفتار بعد به موانع بیرونی و مواردی چون طاغوتها، مستکبران، جباران، ارباب، ملأ، مترفین و راهبان و احبار اشاره شد: عامل سلب آزادی یکی بیتفاوتی و رخوت و سستی و تن به قضادادن است، دیگری ضعف و ناتوانی است که اسلام با این جهت نیز سخت مبارزه کرده است و انظلام را مردود و گناه شمرده است، احقاق حق را فضیلت شمرده است و قوّت را نیز فضیلت دانسته است[۱۳۸]. آنگاه که انسان گرفتار انبوه شهوات و هوا و هوسها باشد، گرفتار اسارت درون است و آن زمان که گرفتار نظام فاسد و خودکامه، قدرت اختناقآلود، انبوه دادهها و ریزش متراکم کلمات از سوی رسانههای دیداری و شنیداری باشد، در اسارتهای بیرونی قابل مشاهده و غیرقابل مشاهده افتاده است. اسارتهای برآمده از قدرت پلیسی و قدرت سخت و نرم، گرفتاریهای ناشی از فشار انواع قدرت، همه دست به دست هم میدهد و انسان را به زندانی هولناکی میاندازد که آزادی خود را از دست رفته میبیند، خطرناکتر آن زمان است که انسان به انبوه اسارتها دچار باشد و پندارد آزاد است، رسانهها و اربابان قدرت و ثروت برایش انتخاب کنند و او انگارد که خود انتخاب میکند و خود به راهی میرود که برگزیده است. به روایت قرآن کریم، یکی از امور رایجی که موانع بزرگ آزادی، یعنی دیکتاتورها و طاغوتها در مقابله با منادیان آزادی انجام میدادند، توهین و تهمت بوده است، آنگاه که منطق کارآیی نداشته باشد، پای تهمتها و دشنامها به عرصه گفتوگو باز میشود، در برخی آیات کلام الهی آمده است طاغوتها انبیای الهی را متهم میکردهاند. برخی تهمتها عبارت بودند از جنون، ﴿وَقَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ﴾[۱۳۹]، سحر و دروغگویی ﴿هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ﴾[۱۴۰]، شاعر مجنون[۱۴۱]، اینکه او پیامبر نیست: ﴿لَسْتَ مُرْسَلًا﴾[۱۴۲] و اینکه گروهی قرآن را به او املا کردهاند: ﴿وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلًا﴾[۱۴۳].
به بیان دیگر، تهمتپراکنی یکی از ابزار شایع مستبدان بوده است تا با ظاهری فریبنده مردم سادهدل را همراه خویش سازند و ندای آزادی را خاموش؛ فرعون و فرعونیان به موسی و هارون(ع) با بیانی فریبا که میخواهند شما مردم را از سرزمینتان اخراج کنند، این چنین تهمت میزدند: ﴿قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَى﴾[۱۴۴]. و اینکه آن دو جادوگرانی هستند تا آیین و دین شما را از میان ببرند: ﴿قَالُوا إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَنْ يُخْرِجَاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَى﴾[۱۴۵]. یادآوری این نکته مهم است که موانع صرفاً فردی نیستند، بلکه گاه یک قوم که البته غالباً پیرو طاغوت یا حاکم ستمکارند، راه ستم میپوید؛ لذا حضرت نوح(ع) از سوی قوم خویش به سنگسار تهدید میشود: ﴿قَالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يَا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ﴾[۱۴۶]. پس او برای آزادی خود و پیروانش از ستمگران دعا میکند: ﴿قَالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ * فَافْتَحْ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ فَتْحًا وَنَجِّنِي وَمَنْ مَعِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[۱۴۷].[۱۴۸]
منابع
پانویس
- ↑ مرتضی مطهری، آزادی معنوی، ص۱۳.
- ↑ Jean-Paul Sartre..
- ↑ جعفر سبحانی، رسائل و مقالات، ج۵، ص۱۷۹.
- ↑ ر.ک: سیدروح الله موسوی خمینی، صحیفه امام، ج۱۰، ص۳۵۰.
- ↑ علال فاسی، الحریه، ص۶۵.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم ص ۲۳۹.
- ↑ سیدروح الله موسوی خمینی، صحیفه امام، ج۱۴، ص۳۶۸-۳۶۹.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم ص ۲۴۱.
- ↑ «و کسانی که از آزمندی جان خویش در امانند، رستگارند» سوره حشر، آیه ۹.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، جامعه در قرآن، ص۴۷۱.
- ↑ حسن بن علی ابنشعبه حرانی، تحف العقول، ص۴۸۳.
- ↑ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۴۲۳: «مَنْ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلَا تَرْجُ خَيْرَهُ».
- ↑ عبدالله جوادی آملی، انسان از آغاز تا انجام، ص۲۰۴.
- ↑ حسن بن علی ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص۸۹.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم ص ۲۴۱.
- ↑ «و این (قوم) عاد بودند که به آیات پروردگارشان انکار ورزیدند و از پیامبران وی سرپیچیدند و از فرمان هر گردنکش ستیهنده پیروی کردند» سوره هود، آیه ۵۹.
- ↑ سیدابوالفضل موسوی زنجانی، حریت در نظر اسلام، ص۱۹۸.
- ↑ سید محمدتقی مدرسی، من هدی القرآن، ج۲، ص۱۲۳.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم ص ۲۴۴.
- ↑ «و چون خداوند و فرستاده او به کاری فرمان دهند سزیده هیچ مرد و زن مؤمنی نیست که آنان را در کارشان گزینش (دیگری) باشد؛ هر کس از خدا و فرستادهاش نافرمانی کند به گمراهی آشکاری افتاده است» سوره احزاب، آیه ۳۶.
- ↑ «و جز آنچه خواست خداوند پروردگار جهانیان است؛ نخواهید» سوره تکویر، آیه ۲۹.
- ↑ «و هیچ کس را جز به اذن خداوند یارایی نیست که ایمان آورد» سوره یونس، آیه ۱۰۰.
- ↑ ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، انسانشناسی در قرآن، ص۱۱۰.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱، ص۵۵۴.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم ص ۲۴۵.
- ↑ «گفت: بلکه همین بزرگشان این کار را کرده است» سوره انبیاء، آیه ۶۳.
- ↑ «آنگاه (نخست) به خود آمدند» سوره انبیاء، آیه ۶۴.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۲۴، ص۲۲؛ مرتضی مطهری، آینده انقلاب اسلامی، ص۱۲۳.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۲۴، ص۱۲۲؛ مرتضی مطهری، آینده انقلاب اسلامی، ص۱۲۳.
- ↑ ر.ک: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۲۴، ص۳۷۵.
- ↑ سید ابوالفضل موسوی زنجانی، حریت در نظر اسلام، ص۱۸۸.
- ↑ «فرعون گفت:» سوره غافر، آیه ۲۹.
- ↑ «و فرعون گفت: ای سرکردگان! من خدایی جز خویشتن برای شما نمیشناسم» سوره قصص، آیه ۳۸.
- ↑ «و چون به آنان گفته شود از آنچه خداوند فرو فرستاده است پیروی کنید میگویند: (نه) بلکه ما از آنچه پدرانمان را بر آن یافتهایم پیروی میکنیم؛ آیا حتی اگر پدرانشان چیزی را در نمییافته و راه به جایی نمیبردهاند، (باز از پدرانشان پیروی میکنند؟)» سوره بقره، آیه ۱۷۰.
- ↑ گفتنی است در اینجا بحث از جزمهای خودساخته و غیرمنطقی است؛ زیرا که نفی هرگونه اظهارنظر جزمی، ممکن نیست که اگر باشد، این سخن، خود متناقض خواهد بود؛ نمیتوان گفت “هرگونه جرم و یقین، زشت و ناشایست است”؛ زیرا که اول جمله جزمی، همین گزاره خواهد بود.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم ص ۲۴۸.
- ↑ «و (آیا) این نعمتی است که آن را بر من منّت مینهی که بنی اسرائیل را به بردگی گرفتهای؟» سوره شعراء، آیه ۲۲.
- ↑ «در حالی که قوم آنها بندگان ما هستند؟» سوره مؤمنون، آیه ۴۷.
- ↑ «و بیگمان ما بر آنان چیرهایم» سوره اعراف، آیه ۱۲۷.
- ↑ ر.ک: میرزا محمدحسین غروی نائینی، تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص۵۱.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم ص ۲۵۲.
- ↑ ر.ک: سیدکاظم سیدباقری، قدرت سیاسی از منظر قرآن کریم، ص۲۹۵.
- ↑ «فرعون گفت: آیا پیش از آنکه من به شما اجازه دهم بدو گرویدهاید؟ بیگمان او سردسته شماست که به شما جادو آموخته است؛ به زودی دستها و پاهایتان را چپ و راست میبرم و بر تنههای درخت خرما، بر دارتان میآویزم و بیگمان خواهید دانست که از ما کدام در عذاب کردن» سوره طه، آیه ۷۱.
- ↑ ر.ک: شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۷، ص۱۹۰.
- ↑ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۴، ص۱۸۱.
- ↑ «و چون از نزد ما حق را برای آنان آورد گفتند: پسران کسانی را که با او ایمان آوردهاند بکشید و زنانشان را زنده بگذارید! و نیرنگ کافران جز در گمراهی نیست (و راه به جایی نمیبرد) * و فرعون گفت: بگذارید من موسی را بکشم» سوره غافر، آیه ۲۵-۲۶.
- ↑ «(فرعون) گفت: اگر خدایی جز من بگزینی تو را زندانی خواهم کرد» سوره شعراء، آیه ۲۹.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، جامعه در قرآن، ص۱۳۷.
- ↑ نهج البلاغه، محمد بن حسین شریف الرضی، ج۴، فیض الإسلام، خ ۱۹۲ مشهور به خطبه قاصعه، ص۸۰۴.
- ↑ ر.ک: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۲، ص۱۷۱.
- ↑ «و به راستی ما، در میان هر امّتی پیامبری برانگیختیم (تا بگوید) که خداوند را بپرستید و از طاغوت دوری گزینید» سوره نحل، آیه ۳۶.
- ↑ «مؤمنان در راه خداوند جنگ میکنند و کافران در راه طاغوت پس با یاران شیطان کارزار کنید که نیرنگ شیطان، سست است» سوره نساء، آیه ۷۶.
- ↑ «و گفت: من پروردگار برتر شمایم،» سوره نازعات، آیه ۲۴.
- ↑ برای توضیح بیشتر، ر.ک: سیدابوالفضل موسوی زنجانی، حریت در نظر اسلام، ص۱۹۸.
- ↑ از اسارت و کشتن و آزار و اذیت و مثله کردن و زندانی کردن در زندانها و مسموم کردن و هتک آبرو و غارت اموال و امثال آن.
- ↑ میرزا محمدحسین غروی نانینی، تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص۱۵۵.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم ص ۲۵۴.
- ↑ ابن منظور، لسان العرب، ج۵، ص۱۲۷.
- ↑ سید علیاکبر قرشی، قاموس قرآن، ج۶، ص۷۴.
- ↑ سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۲، ص۲۳۵.
- ↑ «هر کس خودش را برتر از دیگران بداند، او از مستکبرین است». محمد بن یعقوب الکلینی، الکافی، ج۸، ص۱۲۸.
- ↑ «تکبر، این است که مردم را کوچک بدانی و تحقیر کنی و حق را خوار شماری». محمد بن یعقوب الکلینی، الکافی، ج۲، ص۳۱۰.
- ↑ «آنگاه قوم خود را سبکسار کرد (و از راه به در برد) و آنان از او فرمان بردند زیرا آنان قومی بزهکار بودند» سوره زخرف، آیه ۵۴.
- ↑ «پسرانشان را سر میبرید و زنانشان را زنده وا مینهاد، به یقین او از تبهکاران بود» سوره قصص، آیه ۴.
- ↑ محمد صادقی تهرانی، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج۲۶، ص۴۱۱.
- ↑ «سپس موسی و برادرش هارون را با نشانههای خویش و برهانی آشکار فرستادیم * به سوی فرعون و سرکردگانش ولی گردنفرازی کردند و قومی برتری جوی بودند» سوره مؤمنون، آیه ۴۵-۴۶.
- ↑ «و او و سپاهیانش در آن سرزمین به ناراستی گردنکشی ورزیدند و پنداشتند که به سوی ما بازگردانده نمیشوند» سوره قصص، آیه ۳۹.
- ↑ «و فرعون گفت: ای سرکردگان! من خدایی جز خویشتن برای شما نمیشناسم» سوره قصص، آیه ۳۸.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم، ص ۲۵۹.
- ↑ ابراهیم انیس و دیگران، المعجم الوسیط، واژه جبر.
- ↑ حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القران الکریم، ج۲، ص۴۶.
- ↑ حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی کلمات القرآن، ص۱۸۳.
- ↑ حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی کلمات القرآن، ص۱۸۳.
- ↑ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۳، ص۲۳۹؛ همچنین ر. ک: طبرسی، مجمع البیان، ج۵، ص۲۶۰.
- ↑ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۳۸۱.
- ↑ محمدحسین غروی نانینی، تنبیه الأمة و تنزیه الملة، می۸.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم، ص ۲۶۱.
- ↑ «آنان دانشوران دینی و راهبان خود را به جای خداوند پروردگاران خویش برگزیدهاند و نیز مسیح پسر مریم را در حالی که جز این فرمان نیافتهاند که خدایی یگانه را بپرستند که خدایی جز او نیست؛ پاکا که اوست از شرکی که میورزند» سوره توبه، آیه ۳۱.
- ↑ «به شما عذابی سخت میچشاندند» سوره بقره، آیه ۴۹.
- ↑ «و به خدا سوگند بعد از من، بنیامیه را کارگزاران بدی برای خود خواهید یافت.» نهج البلاغه، خطبه ۹۳.
- ↑ محمد حسین غروی نانینی، تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص۵۵.
- ↑ «بگو: ای اهل کتاب! بیایید بر کلمهای که میان ما و شما برابر است همداستان شویم که: جز خداوند را نپرستیم و چیزی را شریک او ندانیم و یکی از ما، دیگری را به جای خداوند، به خدایی نگیرد پس اگر روی گرداندند بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم» سوره آل عمران، آیه ۶۴.
- ↑ ر. ک: محمد مسند بحرانی، أسس النظام السیاسی عند الإمامیة، ص۳۳۰.
- ↑ محمد مسند بحرانی، أسس النظام السیاسی عند الإمامیة، ص۳۲۹.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم، ص ۲۶۳.
- ↑ حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص۷۷۶.
- ↑ «آیا به (سرگذشت) بزرگان بنی اسرائیل پس از موسی ننگریستهای» سوره بقره، آیه ۲۴۶.
- ↑ «(آن زن) گفت: ای سرکردگان! نزد من نامهای ارزشمند افکندهاند» سوره نمل، آیه ۲۹.
- ↑ ابنمنظور، لسان العرب، ج۱، ص۱۵۸.
- ↑ ابنالأثیر، النهایة فی غریب الحدیث والأثر، ج۴، ص۳۵۱.
- ↑ «اما هیچ کس (سخن) موسی را باور نکرد جز فرزندانی از قوم وی، (آن هم) با ترس آنکه فرعون و سرکردگانشان آنان را به بلا افکنند و بیگمان فرعون در (سر) زمین (مصر) بلند پروازی کرد و او به راستی از گزافکاران بود» سوره یونس، آیه ۸۳.
- ↑ «ای شعیب! بیگمان تو و کسانی را که همراه تو ایمان آوردهاند، از شهر خود بیرون خواهیم راند یا آنکه به آیین ما باز گردید» سوره اعراف، آیه ۸۸.
- ↑ «(شعیب) گفت: اگر چه خوش نداشته باشیم؟» سوره اعراف، آیه ۸۸.
- ↑ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۱۹۱.
- ↑ «خداوندا! میان ما و قوم ما به حق داوری فرما و تو بهترین داورانی» سوره اعراف، آیه ۸۹.
- ↑ «و کافران به پیامبرانشان گفتند: شما را از سرزمینمان بیرون خواهیم راند مگر به آیین ما باز گردید» سوره ابراهیم، آیه ۱۳.
- ↑ سید محمد تقی مدرسی، من هدی القرآن، ج۵، ص۳۹۲.
- ↑ «و از آن کس که دلش را از یاد خویش غافل کردهایم و از هوای (نفس) خود پیروی کرده و کارش تباه است پیروی مکن» سوره کهف، آیه ۲۸.
- ↑ «سرکردگان قوم او گفتند: بیگمان ما تو را در گمراهی آشکاری میبینیم» سوره اعراف، آیه ۶۰.
- ↑ «پس او را دروغگو شمردند» سوره اعراف، آیه ۶۴.
- ↑ «سرکردگان کافر از قوم وی گفتند: بیگمان ما تو را در نابخردی میبینیم و ما تو را از دروغگویان میدانیم» سوره اعراف، آیه ۶۶.
- ↑ «سرکردگان سرکش از قوم وی به مؤمنانی که ناتوان به شمار آمدهاند گفتند: آیا میدانید که صالح فرستاده پروردگار خویش است؟ گفتند: (آری) ما به آنچه وی بدان پیامبری یافته است مؤمنیم» سوره اعراف، آیه ۷۵.
- ↑ سید قطب، فی ظلال القرآن، ج۳، ص۱۳۱۴.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم ص ۲۶۵.
- ↑ ر.ک: حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص۱۶۶.
- ↑ ر.ک: محمدباقر محقق، دائرة الفرائد در فرهنگ قرآن، ج۴، ص۸۱.
- ↑ شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۹، ص۱۹۲.
- ↑ «و ما در زندگانی این جهان به آنها رفاه بخشیده بودیم» سوره مؤمنون، آیه ۳۳.
- ↑ «چرا که اینان پیش از آن، نازپرورد بودند» سوره واقعه، آیه ۴۵.
- ↑ سیدحسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القران الکریم، ج۱، ص۳۸۵.
- ↑ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۵، ص۳۰.
- ↑ «ای قوم من! آیا پادشاهی مصر از آن من نیست در حالی که این جویبارها از زیر (کاخ) من روان است؟ آیا نمیبینید؟» سوره زخرف، آیه ۵۱.
- ↑ «بیگمان قارون از قوم موسی بود و در برابر آنان سرکشی کرد» سوره قصص، آیه ۷۶.
- ↑ سیدحسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۱، ص۳۰۷.
- ↑ حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص۱۳۶.
- ↑ احمد خلیل فراهیدی، العین، ج۴، ص۴۵۳.
- ↑ «و ما بدو از گنجها چندان دادیم که (حمل) مخزنهای آن بر گروه نیرومند هم گرانبار میآمد» سوره قصص، آیه ۷۶.
- ↑ «هنگامی که قوم وی بدو گفتند: سرخوشی پیشه مکن که خداوند سرخوشان را دوست نمیدارد» سوره قصص، آیه ۷۶.
- ↑ «و در آنچه خداوند به تو داده است سرای واپسین را بجوی و بهره خود از این جهان را (هم) فراموش مکن و چنان که خداوند به تو نیکی کرده است تو (نیز) نیکی (پیشه) کن و در زمین در پی تباهی مباش که خداوند تبهکاران را دوست نمیدارد» سوره قصص، آیه ۷۷.
- ↑ «(قارون می) گفت: تنها برای دانشی که خود داشتم آن را به من دادهاند» سوره قصص، آیه ۷۸.
- ↑ «سپس هنگامی که از خویش نعمتی بدو دهیم میگوید: جز این نیست که (آن نعمت) برای دانشی (که داشتهام) به من داده شده است» سوره زمر، آیه ۴۹.
- ↑ «آنگاه با زیورهایش در پیش قوم خویش آشکار شد» سوره قصص، آیه ۷۹.
- ↑ «کسانی که زندگی این جهان را میخواستند گفتند: ای کاش ما نیز همانند آنچه به قارون داده شده است میداشتیم، بیگمان او را بهرهای سترگ است» سوره قصص، آیه ۷۹.
- ↑ «و ستمگران در پی ناز و نعمتی افتادند که در آن به سر میبردند و گناهکار بودند» سوره هود، آیه ۱۱۶.
- ↑ ر.ک: طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۳۰۹.
- ↑ ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ﴾ «و ما در هیچ شهری، بیمدهندهای نفرستادیم مگر که کامرانان آن (شهر) گفتند: ما منکر پیام رسالت شماییم» سوره سبأ، آیه ۳۴.
- ↑ «و گفتند: که ما دارایی و فرزند بیشتری داریم و ما را عذاب نخواهند کرد» سوره سبأ، آیه ۳۵.
- ↑ ر.ک: سیدمحمدحسین فضلالله، تفسیر من وحی القرآن، ج۱۹، ص۵۵-۵۶.
- ↑ «تا هنگامی که کامروایان ایشان را به عذاب فرو گیریم؛ ناگاه به زاری میافتند» سوره مؤمنون، آیه ۶۴.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم ص ۲۶۹.
- ↑ گفتنی است در آیات قرآن کریم، این واژگان، همواره دارای معنای منفی نیستند؛ برای نمونه در سوره مائده آیه ۴۴، درباره احبار آمده است: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَكَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ﴾ [ما تورات را که در آن رهنمود و روشنایی بود، فرو فرستادیم؛ پیامبران که تسلیم (خداوند) بودند و (نیز) دانشوران ربّانی و دانشمندان (توراتشناس) بنابر آنچه از کتاب خداوند به آنان سپرده شده بود و بر آن گواه بودند» سوره مائده، آیه ۴۴]؛ همچنین درباره رهبان آمده است که: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ﴾ [بیگمان یهودیان و مشرکان را دشمنترین مردم به مؤمنان مییابی و نزدیکترین آنان در دوستی به مؤمنان کسانی را مییابی که میگویند ما مسیحی هستیم؛ این از آن روست که برخی از آنان کشیشان و راهبانی (حقجو) هستند و اینکه آنان گردنکشی نمیکنند» سوره مائده، آیه ۸۲]، اما آنچه در این بند به آن استناد شده است، وجوهی از رفتار این گروهها میباشد که مانعی برای آزادی به شمار میروند. نکوهش رفتار آنان نیز از آنجاست که از موقعیت خویش برای بردگی و بهرهکشی دیگران بهره میگیرند.
- ↑ حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۲، ص۱۵۶.
- ↑ «آنان دانشوران دینی و راهبان خود را به جای خداوند پروردگاران خویش برگزیدهاند و نیز مسیح پسر مریم را در حالی که جز این فرمان نیافتهاند که خدایی یگانه را بپرستند که خدایی جز او نیست؛ پاکا که اوست از شرکی که میورزند» سوره توبه، آیه ۳۱.
- ↑ فضلالله بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۳۷.
- ↑ فضلالله بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۳۷.
- ↑ سیدابوالفضل موسوی زنجانی، حریت در نظر اسلام، ص۱۸۴.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم، ص ۲۷۵.
- ↑ مرتضی مطهری، یادداشتهای استاد مطهری، ج۱، ص۱۲۱.
- ↑ «و گفتند: آموزش دیدهای دیوانه است» سوره دخان، آیه ۱۴.
- ↑ «این جادوگری بسیار دروغگوست» سوره ص، آیه ۴.
- ↑ ﴿متن﴾ صافات: ۳۶.
- ↑ «تو فرستاده (خداوند) نیستی» سوره رعد، آیه ۴۳.
- ↑ «و گفتند: افسانههای پیشینیان است که رونویس کرده است آنگاه پگاه و دیرگاه عصر بر او خوانده میشود» سوره فرقان، آیه ۵.
- ↑ «گفت: ای موسی، آیا نزد ما آمدهای که ما را با جادوی خویش از سرزمینمان بیرون برانی؟» سوره طه، آیه ۵۷.
- ↑ «گفتند: بیگمان این دو جادوگرند؛ بر آنند تا شما را با جادویشان از سرزمینتان بیرون برانند و آیین برتر شما را (از میان) ببرند» سوره طه، آیه ۶۳.
- ↑ «گفتند: ای نوح! اگر (از این سخنان) دست برنداری سنگسار خواهی شد» سوره شعراء، آیه ۱۱۶.
- ↑ «(نوح) گفت: پروردگارا! قوم من مرا دروغگو شمردند * بنابراین میان من و آنان راهی بگشا و مرا و مؤمنان همراه مرا رهایی بخش» سوره شعراء، آیه ۱۱۷-۱۱۸.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم ص ۲۷۷.