بیعت با یزید بن معاویه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۵ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۴۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

درخواست بیعت امام حسین (ع) با یزید

سیدالشهدا (ع) وقتی با اصرار ولید و مروان برای بیعت با یزید مواجه شد به فسق او شهادت داد و فرمود: «يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لاَ يُبَايِعُ مِثْلَهُ»[۱]. یزید، مردی فاسق، شراب‌خوار، آدم‌کش است که آشکارا گناه می‌کند و کسی همچون من با کسی مثل او بیعت نخواهد کرد. این شناخت سید الشهدا (ع) از یزید، سابقه داشت. حتی روزی در یک جلسه، آن حضرت در پاسخ معاویه که از یزید ستایش کرد، برخاسته، زشتی‌ها و مفاسد یزید را بر شمرد و به معاویه به خاطر بیعت گرفتن از این و آن برای پسرش یزید، اعتراض کرد[۲].

یزید نیز همچون پدرش، به حیف و میل بیت المال و کشتن انسان‌های با ایمان و ایجاد فساد و مفاسد در دستگاه حکومت پرداخت. به والی مدینه نوشت که به زور از سیدالشهدا (ع) بیعت بگیرد و اگر نپذیرفت، گردن او را بزند. برای سرکوبی هواداران امام حسین (ع) که با مسلم بن عقیل در کوفه بیعت کرده بودند، “ابن زیاد” را به ولایت کوفه گماشت و به کشتن امام فرمان داد. ابن جوزی دربارۀ او گفته است: “چگونه قضاوت می‌کنید دربارۀ مردی که سه سال حکومت کرد، در سال اول حسین (ع) را به شهادت رساند و در سال دوم مردم مدینه را دچار وحشت ساخت و مدینه را برای لشکریان خود مباح گرداند و در سال سوم، خانۀ خدا را با منجنیق سنگباران کرد و ویران ساخت”[۳]. که اشاره به حادثۀ کربلاست و ”واقعۀ حرّه” که مردم مدینه در سال ۶۳ هجری بر ضدّ والی قیام کردند و او و دیگر امویان را از شهر بیرون نمودند و این پس از آن بود که فساد و آلودگی و جنایات یزید بر آنان آشکار شد. یزید هم مسلم بن عقبه را با لشکری برای قتل عام مردم فرستاد. در سال ۶۴ هجری نیز همان سپاه برای سرکوب قیام عبدالله بن زبیر به مکه هجوم بردند و به مسجد الحرام و حرم خدا با منجنیق حمله کردند. کعبه و مسجد الحرام سوخت و ویران شد و عدّه‌ای کشته شدند[۴]. ننگ‌ها و آلودگی‌های یزید، بیش از آن است که در این مختصر بگنجد[۵]. مدت حکومت یزید، سه سال و هشت ماه بود و در سال ۶۴ در “حوارین” از اطراف دمشق مرد[۶] و در “باب الصغیر” دمشق دفن شد[۷].[۸]

توطئه شبانه برای گرفتن بیعت

(ولید فرماندار مدینه شبانه کسی را خدمت امام(ع)، و «عبدالله بن زبیر» فرستاد و آنها را به خانه خود دعوت کرد) «عبدالله بن زبیر» رو به امام(ع) کرد و عرضه داشت: ای اباعبدالله! این ساعت که ولید ما را خواسته، ساعتی نیست که «ولید» نشست عمومی برای مردم داشته باشد، از این که در این ساعت ما را فراخوانده من از آن احساس خطر می‌کنم. به نظر شما برای چه منظوری ممکن است ما را خواسته باشد؟

امام(ع) فرمود: «ای ابابکر! (کنیه عبدالله بن زبیر) اکنون به تو می‌گویم: گمان می‌کنم معاویه از دنیا رفته است؛ چراکه من شب گذشته در خواب دیدم که منبر معاویه سرنگون شده و از خانه‌اش آتش زبانه می‌کشد. من پیش خود چنین تعبیر کردم که وی مرده است»[۹]. مطابق روایت ابومخنف امام(ع) فرمود: «من گمان می‌کنم طغیان‌گر این قوم هلاک شده است؛ از این رو ولید قصد دارد پیش از آن‌که مردم با خبر شوند، از ما بیعت بگیرد»[۱۰]. عبدالله بن زبیر گفت: «ای فرزند علی! به یقین همین گونه است که می‌گویی، اکنون اگر برای بیعت با یزید دعوت شوی، چه خواهی کرد؟!».

امام(ع) فرمود: «من هرگز با وی بیعت نخواهم کرد.؛ چراکه امر خلافت پس از برادرم حسن(ع) شایسته من است. ولی معاویه آن‌گونه که دلش خواست عمل کرد، در حالی که معاویه با برادرم امام حسن(ع) پیمان مؤکد بسته بود که پس از خودش، امر خلافت را به هیچ یک از فرزندانش نسپارد؛ بلکه اگر من زنده بودم آن را به من واگذار کند، اکنون او از دنیا رفته، در حالی که به پیمانش درباره من و برادرم وفا نکرده، به خدا سوگند! حادثه‌ای رخ داد که آینده روشنی ندارد!

علاوه بر آن، آیا می‌شود من با یزید بیعت کنم (و زمام امور مسلمین را به دست او بسپارم) با این که او مردی فاسق است که بر همگان آشکار است. شراب می‌نوشد و با سگان و یوزپلنگان بازی می‌کند (مردی سبک‌سر و آلوده است) و با خاندان پیامبر(ص) دشمنی می‌ورزد! نه به خدا سوگند! هرگز چنین چیزی (بیعت من با یزید) اتفاق نخواهد افتاد»[۱۱].

این نخستین گام شرارت از سوی یزید بعد از مرگ پدرش معاویه بود که می‌خواست پیش‌دستی کند و به پندار خود از امام(ع) بیعت بگیرد و آن را وسیله‌ای برای گرفتن بیعت از سایر مردم قرار دهد، اما چنان که در بحث آینده خواهیم دید تیرش به خطا رفت و اساساً امام(ع) را نشناخته بود،؛ چراکه او از فرهنگ خاندان نبوت بیگانه بود. او نمی‌دانست امام حسین(ع) شهادتِ آمیخته با قداست و سربلندی را بر بیعت با ظالمان فاسق و آلوده، به یقین ترجیح می‌دهد و محال است دست بیعت در دست مردی بیگانه از اسلام و فاسد بگذارد که اگر بگذارد چیزی از آیین جدش پیامبر(ص) باقی نمی‌ماند![۱۲].

چگونه توطئه خنثی شد؟

امام حسین(ع) و عبدالله بن زبیر در حال گفتگو بودند که فرستاده ولید نزد آنان بازگشت و گفت: «ای اباعبدالله! امیر برای شما دو تن جلسه خاصی ترتیب داده، مناسب است نزد او بروید!». امام حسین(ع) به وی تندی کرد و فرمود: «إِنْطَلِقْ إِلَی أَمِیرِكَ لَا أُمَّ لَكَ! فَمَنْ أَحَبَّ أَنْ یَصِیرَ إِلَیْهِ مِنَّا فَإِنَّهُ صَائِرٌ إِلَیْهِ، وَ أَمَّا أَنَا فَإِنِّی أَصِیرُ إِلَیْهِ السَّاعَةَ إِنْ شَاءَ اللهُ تَعَالَی»؛ «ای بی‌مادر! به سوی امیرت برگرد! هر یک از ما اگر بخواهیم نزد وی می‌رویم ولی من هم اکنون نزد او می‌روم إن‌شاءالله».

سپس امام(ع) رو به حاضران کرد و فرمود: «قُومُوا إِلَی مَنَازِلِکُمْ فَإِنِّی صَائِرٌ إِلَی هَذَا الرَّجُلِ فَأَنْظُرُ مَا عِنْدَهُ وَ مَا یُرِیدُ»؛ «به خانه‌های خود بروید من اکنون به نزد ولید می‌روم تا ببینم چه خبری نزد اوست و چه می‌خواهد». عبدالله بن زبیر به امام(ع) عرض کرد: «ای پسر دختر رسول خدا فدایت شوم! من می‌ترسم تو را رها نکنند، مگر آن‌که بیعت کنی، یا کشته شوی». امام پاسخ داد: «من به تنهایی نزد او نمی‌روم، بلکه گروهی از اصحاب و یاران و مردان حق از شیعیانم را با خود می‌برم و به آنان دستور می‌دهم که هر یک شمشیری را زیر لباسش پنهان کند و پشت سر من بیایند، اگر (احساس خطر کردم و) به آنان اشاره نمودم و گفتم «ای آل پیامبر وارد شوید!» آنان داخل شوند و به آنچه فرمان دهم عمل خواهند کرد. بنابراین، من از بیعت امتناع خواهم کرد و زمامم را هرگز به دست او نمی‌سپارم و خود را ذلیل نخواهم کرد. به خدا سوگند! می‌دانم حادثه‌ای رخ داده است که آینده‌اش روشن نیست، ولی قضای الهی درباره من به انجام خواهد رسید و اوست که در خاندان رسول خدا(ص) آنچه را که بخواهد و بپسندد انجام می‌دهد»[۱۳].

آری تصمیم فرماندار مدینه، ولید بر این بود که به هر قیمت شده از امام(ع) بیعت بگیرد، غافل از این که امام(ع) پیش‌بینی‌های لازم را نموده، و با رعایت تمام جوانب کار به سوی او می‌رود و او را ناکام می‌سازد. ولی چرا امام(ع) ترجیح داد، دعوت ولید را بپذیرد و شبانه نزد او برود؟ دلیلش این بود که می‌خواست بر حسب ظاهر از جریان‌های پشت پرده آگاه گردد، تا در عمل انجام شده قرار نگیرد، و در برابر مرگ معاویه و بیعت با یزید - که امام(ع) پیش‌بینی فرموده بود - از موضع قدرت سخن بگوید.

همان مطلب به روایت دیگر: امام حسین(ع) به منزلش رفت، لباس پوشید و آبی خواست و وضو ساخت. آن‌گاه دو رکعت نماز گزارد و در نمازش به گونه‌ای که می‌خواست دعا کرد. هنگامی که از نماز فارغ شد، کسی را به سراغ جوانان، خویشان، بنی‌هاشم و دوستان و اهل بیتش فرستاد و آنان را از تصمیم خود آگاه ساخت، سپس فرمود: «بر درِ خانه این مرد (ولید) بایستید. من به نزد او می‌روم و با او سخن می‌گویم اگر شنیدید که صدایم بلند شد و شما را فرا خواندم: «ای خاندان پیامبر وارد شوید»، بدون اجازه به منزل هجوم آورید، و شمشیرها را از نیام خارج سازید، ولی شتاب نکنید؛ اگر چیز ناخوشایندی (از دشمنان درباره من) دیدید، فوراً شمشیر بکشید و هر کس که قصد کشتن مرا داشت به قتل برسانید».[۱۴].

مطابق نقل دیگری: امام حسین(ع) از منزل خارج شد، در حالی که چوب‌دستی رسول خدا(ص) در دستش بود، و همراه او سی تن از مردان بنی‌هاشم و یاران و شیعیانش بودند. امام(ع) آنها را بیرون در خانه ولید نگه داشت، و فرمود: «مراقب باشید، و از سفارشی که به شما کردم، تخطی نکنید؛ امیدوارم که سالم به سوی شما بازگردم - إن شاء الله»[۱۵].

شجاعت حسینی ایجاب می‌کرد از دعوت حاکم مدینه به خاطر وحشت از توطئه سرباز نزند، ولی درایت آن امام بزرگوار نیز ایجاب می‌کرد که جانب احتیاط را از دست ندهد، از این رو جمعی از جوانان شجاع و نیرومند بنی‌هاشم و شیعیان را با خود به سوی خانه حاکم مدینه، (ولید) برد که در صورت لزوم آنها را به درون خانه بخواند و توطئه دشمن را درهم بشکنند! جالب اینکه امام(ع) همراهان را با خود به درون خانه نبرد بلکه شخصاً وارد شد، و آنها بر در خانه ماندند. ادامه این ماجرا نشان می‌دهد که امام(ع) با چه صلابت و شهامتی با ولید سخن گفت و او را برای همیشه در برابر پیشنهاد بیعت با یزید مأیوس و ناکام کرد و موضع خود را در برابر او آشکار ساخت[۱۶].

پاسخ کوبنده امام(ع)

امام حسین(ع) بر ولید وارد شد و (طبق آداب اسلامی) سلام کرد؛ ولید با خوش‌رویی پاسخ داد و او را نزد خویش نشاند. مروان بن حکم - با این که پیش از این، بین وی و ولید کینه و نفرت حاکم بود - در مجلس حضور داشت... . امام(ع) فرمود: «هَلْ أَتَاکُمْ مِنْ مُعَاوِیَةَ کَائِنَةُ خَبَرٍ فَإِنَّهُ کَانَ عَلِیلاً وَ قَدْ طَالَتْ عِلَّتُهُ، فَکَیْفَ حَالُهُ الْآنَ»؛ «آیا از حال معاویه به شما خبری رسیده است؟؛ چراکه وی مدتی طولانی بیمار بود، اکنون حالش چگونه است؟». ولید آهی کشید، آنگاه گفت: ای اباعبدالله! خداوند تو را در مرگ معاویه پاداش دهد! وی عموی صادقی! برای تو بود، که اکنون طعم مرگ را چشیده است و این نیز نامه امیرالمؤمنین یزید است! امام حسین(ع) فرمود: «﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۱۷] اکنون برای چه منظوری مرا خواسته‌ای؟!» ولید پاسخ داد: تو را برای بیعت دعوت کردم، و همه مردم با یزید بیعت کرده‌اند!

امام(ع) (برای این که آن مجلس بدون درگیری پایان یابد) فرمود: «شخصی مانند من مخفیانه بیعت نمی‌کند، دوست دارم بیعت من (اگر بخواهم بیعت کنم) علنی و در محضر مردم باشد! چون صبح شد، و تو مردم و ما را برای بیعت فراخواندی، تصمیم ما و مردم یکسان خواهد بود!»[۱۸]. مطابق نقل شیخ مفید امام(ع) فرمود: «إِنِّي لَا أَرَاكَ تَقْنَعُ بِبَيْعَتِي لِيَزِيدَ سِرّاً حَتَّى أُبَايِعَهُ جَهْراً فَيَعْرِفَ النَّاسُ»؛ «من گمان نمی‌کنم تو به بیعت پنهانی من با یزید، قانع باشی، مگر آن‌که من آشکارا بیعت کنم تا مردم همگی باخبر شوند».

ولید گفت: آری! امام(ع) فرمود: «فَتُصْبِحُ وَ تَرَى رَأْيَكَ فِي ذَلِكَ‌»؛ «پس بگذار صبح شود، تا نظرت در این باره مشخص گردد»[۱۹]. مطابق نقل ابومخنف، امام(ع) پس از شنیدن خبر مرگ معاویه فرمود: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۲۰] سپس ادامه داد: «أَمَّا مَا سَأَلْتَنِي مِنَ الْبَیْعَةِ، فَإِنَّ مِثْلِي لَا یُعْطِي بَیْعَتَهُ سِرّاً، وَ لَا أَرَاكَ أَنْ تَجْتَزِئَ بِهَا مِنَّی سِرّاً دُونَ أَنْ تُظْهِرَهَا عَلَی رُؤُوسِ النَّاسِ عَلَانِیَةً»؛ «اما پاسخم به تقاضای بیعت تو آن است که، کسی مانند من به طور پنهانی بیعت نمی‌کند و تو نیز این نوع بیعت را کافی نمی‌دانی، جز آن‌که بیعتم آشکارا میان مردم باشد (تا از این طریق از مردم بیعت بگیری)». ولید گفت: آری!

امام فرمود: «فَإِذَا خَرَجْتَ إِلَی النَّاسِ فَدَعَوْتَهُمْ إِلَی الْبَیْعَةِ دَعَوْتَنَا مَعَ النَّاسِ، فَکَانَ أَمْراً وَاحِداً»؛ «بنابراین، وقتی که (فردا) میان مردم آمدی و همه مردم و ما را به بیعت فراخواندی، تصمیم ما و مردم به گونه واحدی خواهد بود!»[۲۱]. ولید گفت: «ای اباعبدالله! سخن درستی گفتی و من این‌گونه پاسخت را پسندیدم و من باورم درباره تو همین بود. اکنون برو در پناه خدا، تا فردا با مردم بیایی». مروان که در جلسه حاضر بود، به ولید گفت: به خدا سوگند! اگر حسین هم اکنون از تو جدا شود و بیعت نکند، هرگز چنین فرصتی، به چنگ نخواهی آورد، مگر آن‌که کشتار فراوانی میان شما اتفاق افتد. جلوی او را بگیر و مگذار از نزد تو بیرون رود، تا بیعت کند و گرنه گردنش را بزن!

امام(ع) ناگهان از جایش برخاست و فرمود: «يَا ابْنَ الزَّرْقَاءِ تَقْتُلُنِي أَمْ هُوَ كَذَبْتَ وَ اللَّهِ وَ أَثِمْتَ»؛ «ای پسر زرقاء (زن چشم کبودِ بد سیرت)، تو مرا می‌کشی، یا او؟ به خدا سوگند! دروغ گفتی و گناه کرده‌ای!»[۲۲]. به روایت ابن اعثم امام(ع) به وی فرمود: «وای بر تو ای پسر زرقاء! تو فرمان کشتن مرا می‌دهی؟ به خدا سوگند دروغ می‌گویی! به خدا سوگند! اگر کسی از مردم چنین اراده‌ای کند، قبل از آن‌که بتواند کاری کند، زمین را از خونش سیراب می‌کنم؛ اکنون اگر راست می‌گویی، بیا تهدید خود را عملی کن و گردنم را بزن!»[۲۳].

ادامه همان سخن: آن‌گاه امام(ع) با صراحت وارد بحث شد و رو به ولید بن عتبه کرد و فرمود: «ای امیر! ما از خاندان نبوت و معدن رسالت و جایگاه رفت و آمد فرشتگان و محل نزول رحمت الهی می‌باشیم. خداوند (اسلام را) با ما آغاز کرد و با ما پایان برد. در حالی که یزید مردی است فاسق، می‌گسار، قاتل بی‌گناهان و آن کسی که آشکارا مرتکب فسق و فجور می‌شود. بنابراین، هرگز شخصی مانند من، با مردی همانند وی بیعت نخواهد کرد! ولی به هر حال بگذار صبح شود و به انتظار بمانیم و ببینیم کدام یک از ما، به خلافت و بیعت شایسته‌تریم!»[۲۴].

مرحوم صدوق می‌گوید: امام(ع) به ولید فرمود: «يَا عُتْبَةُ[۲۵] قَدْ عَلِمْتَ أَنَّا أَهْلُ بَيْتِ الْكَرَامَةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ أَعْلَامُ الْحَقِّ الَّذِينَ أَوْدَعَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قُلُوبَنَا وَ أَنْطَقَ بِهِ أَلْسِنَتَنَا فَنَطَقَتْ بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ: إِنَّ الْخِلَافَةَ مُحَرَّمَةٌ عَلَى وُلْدِ أَبِي سُفْيَانَ وَ كَيْفَ أُبَايِعُ أَهْلَ بَيْتٍ قَدْ قَالَ فِيهِمْ رَسُولُ اللَّهِ(ص) هَذَا». «ای پسر عُتبه! تو می‌دانی که ما اهل بیت کرامت و بزرگواری و معدن رسالتیم، و ماییم آن نشانه‌های حق که خدا به دل‌هایمان سپرده و زبان ما را بدان گویا ساخته که به اذن خداوند گویا است. سپس فرمود: از جدم رسول خدا(ص) شنیدم که می‌فرمود: «خلافت بر فرزندان ابوسفیان حرام است!» اکنون من چگونه با خاندانی که رسول خدا(ص) درباره آنان چنین فرمود، بیعت نمایم؟!»[۲۶].

این سخن صریح از یک سو با دلیل عقلی، یزید را محکوم می‌کرد،؛ چراکه یک فرد آلوده به فسق و فجور و قتل بی‌گناهان هرگز سزاوار خلافت و حکومت بر مردم نیست، و از سوی دیگر با دلیل نقل؛ زیرا پیامبر اسلام(ص) با صراحت فرمود خلافت بر دودمان ابوسفیان حرام است. این سخنان همچون پتکی بر سر ولید فرود آمد، و فهمید با کسی روبه‌رو است که آشیانه‌اش بسیار بلند است و در این دام‌ها هرگز نمی‌افتد[۲۷].

پاسخ نهایی: خلافت بر آل ابوسفیان حرام است!

فردای آن روز، امام(ع) برای شنیدن خبرها، از منزل بیرون آمد؛ در بین راه با مروان بن حکم برخورد کرد. مروان گفت: ای اباعبدالله! نصیحتی به تو می‌کنم؛ از من بشنو که خیر و صلاح تو در آن است! امام(ع) فرمود: «وَ مَا ذَلِكَ؟ قُلْ حَتَّی أَسْمَعَ»؛ «نصیحت تو چیست؟ بگو تا بشنوم!». مروان گفت: پیشنهاد می‌کنم با امیرالمؤمنین! یزید بیعت کنی که برای دین و دنیای تو سودمندتر است!!! امام(ع) کلمه استرجاع ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ را بر زبان جاری ساخت و فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ وَ عَلَی الْإِسْلَامِ أَلسَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلَ یَزِیدَ»؛ «زمانی که امت اسلامی گرفتار زمامداری مثل یزید بشود باید فاتحه اسلام را خواند!».

سپس امام(ع) رو به مروان کرد و فرمود: «وای بر تو! مرا به بیعت با یزید فرا می‌خوانی، در حالی که وی مردی فاسق است؟! تو کسی هستی که دارای لغزش‌های بزرگی می‌باشی، به یقین سخن ناروایی گفتی. البته من تو را برای این گفتار سرزنش نمی‌کنم؛ زیرا تو همان کسی هستی که پیامبر خدا(ص)، تو را - هنگامی که هنوز در صلب پدرت حکم بن عاص بودی - لعنت کرد. به یقین آن کس را که پیامبر خدا لعنت کند، از او جز این انتظار نمی‌رود که مرا به بیعت با یزید فرا خواند!».[۲۸].

سپس فرمود: «از من دور شو ای دشمن خدا! ما اهل بیت رسول خداییم و حق همیشه در میان ماست، و زبان ما جز به حق سخن نمی‌گوید. من خود از پیامبر خدا شنیدم که می‌فرمود: «خلافت بر دودمان ابوسفیان و بر آزادشدگان (به دست پیامبر پس از فتح مکه) و فرزندان آنها، حرام است»[۲۹]. مروان با شنیدن سخن امام حسین(ع) به خشم آمد و گفت: من هرگز تو را رها نخواهم کرد، مگر آن‌که با یزید بن معاویه بیعت کنی! شما خاندان ابوتراب کینه فرزندان ابوسفیان را در دل دارید، و البته جا دارد که با آنها دشمن باشید و آنان نیز با شما دشمنی ورزند.

امام فرمود: «وَیْلَكَ یَا مَرْوَانُ! إِلَیْكَ عَنِّي فَإِنَّكَ رِجْسٌ، وَ إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ الطَّهَارَةِ الَّذِینَ أَنْزَلَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ(ص) فَقَالَ: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»[۳۰]؛ «وای بر تو ای مروان! از من دور شو که تو پلیدی و ما از اهل بیت طهارتیم که خداوند درباره آنان به پیامبر(ص) وحی کرده است و فرمود: «خداوند می‌خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملًا شما را پاک سازد». پس از این سخن امام(ع)، مروان سرش را (با خواری) به زیر افکند و ساکت شد.

امام(ع) ادامه داد: «ای پسر زرقاء، به خاطر همه آنچه را که از رسول خدا(ص) ناخشنودی، تو را به عذاب الهی بشارت می‌دهم؛ در آن روز که در محضر پروردگارت و جدم رسول خدا(ص) درباره حق من و حق یزید از تو سؤال خواهد کرد». مروان با خشم و غضب از امام(ع) جدا شد و به نزد ولید رفت و آنچه را که از امام شنیده بود، برای وی بازگو کرد[۳۱].

مطابق نقل ابن شهر آشوب، وقتی این ماجرا (سهل‌انگاری ولید، در بیعت گرفتن از امام حسین(ع)) به یزید رسید، بلافاصله ولید را از فرمانروایی مدینه برکنار و مروان را به جای وی منصوب کرد![۳۲].[۳۳]

امام حسین(ع) کنار قبر پیامبر(ص)

از ابوسعید مقبری نقل شده است که: «در مسجد مدینه امام حسین(ع) را دیدم در حالی که خرامان خرامان می‌رفت و این اشعار «یزید بن مفرغ» را می‌خواند: لَأَذْغَرْتُ السَّوَامَ فِي فَلَقِ الصُّبْحِ مُغِیراً، وَ لَا دُعِیتُ یَزِیداً یَوْمَ أُعْطَی مِنَ الْمَهَابَةِ ضَیْماً وَ الْمَنَایَا یَرْصُدْنَنِي أَنْ أَحِیداً «من آن نیستم که گله‌های آرام شتر را در سپیده دم آسوده بگذارم و اگر از بیم، تن به بیدادگری دهم و ترس از مرگ، مرا از راه به در برد، نامم یزید (نام شاعر) نباشد». با خود گفتم: به خدا سوگند! به یقین امام(ع) از خواندن این شعر مقصودی دارد (و می‌خواهد چنین بگوید که اگر تسلیم خواسته‌های یزید شوم من حسین فرزند پیامبر نخواهم بود)[۳۴].

امام حسین(ع) شبانگاه کنار قبر جدش رسول خدا(ص) رفت و عرض کرد: «سلام بر تو ای رسول خدا! من حسین پسر فاطمه‌ام؛ منم فرزند دلبند تو و فرزند دختر تو و من سبط تو هستم که مرا میان امت به یادگار گذاشتی. ای پیامبر خدا! گواه باش که آنان دست از یاری من برداشتند و مقام مرا پاس نداشتند؛ این شِکوه من است نزد تو، تا آنگاه که تو را ملاقات کنم». سپس امام برخاست و به نماز ایستاد و پیوسته در رکوع و سجود بود[۳۵].

امام(ع) تصمیم نهایی خود را در برابر خواسته‌های یزید گرفت و به خاطر نجات اسلام و مسلمین در راه پرخطری که در پیش داشت آگاهانه گام نهاد، و پیمانی را که با خدا بسته بود- که هرگز با ظالمان و ستمگران همکاری نکند بلکه مبارزه با آنان را وظیفه اصلی خود بداند- فراروی خود قرار داد، و آماده حرکت از مدینه شد.[۳۶].

خدایا! من نیکی‌ها را دوست دارم

چون شب دوم شد امام(ع) بار دیگر کنار قبر پیامبر(ص) آمد و دو رکعت نماز گزارد و پس از آن عرضه داشت: «بار الها! این قبر پیامبر تو محمد(ص) است و من فرزند دخت محمدم. از آنچه برای من پیش آمده است آگاهی. خدایا! من معروف را دوست دارم و از منکر بیزارم. من از تو ای خداوند صاحب جلال و بزرگواری می‌خواهم به حق این قبر و کسی که در آن است راهی را که خشنودی تو در آن است برایم مقرر داری»[۳۷].

امام(ع) انگیزه اصلی قیام خود- یعنی امر به نیکی‌ها و مبارزه با زشتی‌ها و پلیدی‌ها- را در این عبارت کوتاه در پیشگاه خداوند و در یکی از مقدس‌ترین مکان‌ها در کنار قبر جدش پیامبر(ص) بیان می‌دارد و آن را به سینه تاریخ برای قضاوت آیندگان می‌سپارد[۳۸].

وداع امام حسین(ع) با قبر جدش پیامبر(ص)

برای مدتی کوتاه خواب چشمان امام(ع) را فرا گرفت؛ پس از بیداری برخاست با قبر جدش وداع کرد و عرضه داشت: «پدر و مادرم فدای تو ای رسول خدا! من به ناچار از جوار قبر تو خارج می‌شوم. میان من و تو جدایی افتاد؛ زیرا من دست بیعت به یزید بن معاویه، آن مرد شراب‌خوار و فاجر، ندادم. اکنون با ناراحتی تمام از نزد تو بیرون می‌روم. خداحافظ (ای پیامبر خدا)».[۳۹]. هنگامی که مردم از قصد امام حسین(ع) برای حرکت به کوفه با خبر شدند، گروهی از آنان امام(ع) را از این سفر برحذر داشتند[۴۰].

امام(ع) بعد از خودداری و استنکاف از بیعت با یزید و در واقع اعلان جنگ به حکومت بنی‌امیه، همان تفاله‌های دوران جاهلیت عرب، ناگزیر از سفر به سوی کوفه بود؛ زیرا نفوذ بنی‌امیه در مدینه که در دوران حکومت عثمان به اوج خود رسیده بود، هنوز در میان افراد سرشناس و متنفذ مدینه زیاد بود، و مکه نیز به عنوان حرم امن خدا باید از هر گونه درگیری برکنار باشد. در حالی که کوفه مرکز شیعیان و علاقه‌مندان اهل بیت(ع) بود و اگر اختلاف و پراکندگی و ترس و بزدلی را از خود دور می‌کردند ساقط کردن حکومت یزید و یزیدیان منفور برای آنان کار مشکلی نبود. به هر حال امام(ع) بعد از مخالفت علنی با بیعت و به طور کل با حکومت یزید و آل ابی سفیان ناچار از این سفر بود[۴۱].

اگر در دنیا هیچ پناهگاهی نداشته باشم، با یزید بیعت نخواهم کرد!

امام(ع) هنگام صبح به خانه بازگشت. برادرش محمد حنفیه به نزد وی آمد و عرض کرد: «برادرم! تو محبوب‌ترین و عزیزترین مردم نزد من هستی. به خدا سوگند! من از خیرخواهی در حق کسی دریغ نمی‌کنم، تو از همه به خیرخواهی من سزاوارتری؛ زیرا من و تو از یک ریشه‌ایم و تو جان و روح و چشم و بزرگ اهل بیت من هستی، و پیروی تو بر من واجب است؛ چراکه خداوند تو را بر من شرافت بخشید. و تو را از بزرگان اهل بهشت قرار داده است». محمد حنفیه در ادامه افزود: «به مکه برو، اگر آنجا برای تو امن بود پس در آنجا بمان؛ و اگر چنین نبود به سوی یمن رهسپار شو. که آنان یاران جد و پدر تواند. آنان مهربان‌ترین و با محبت‌ترین و مهمان‌نوازترین مردم‌اند. اگر آنجا برای تو امن بود که می‌مانی و گرنه به شن‌زارها و شکاف کوه‌ها رفته! و از شهری به شهر دیگر کوچ کن! تا ببینی کار این مردم به کجا منتهی می‌شود و خداوند بین ما و این گروه فاسق داوری خواهد کرد».

امام(ع) فرمود: «يَا أَخِي وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الدُّنْیَا مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوًى لَمَا بَايَعْتُ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ»؛ «ای برادر! به خدا سوگند! اگر در هیچ نقطه‌ای از دنیا، هیچ پناهگاه و جای امنی نداشته باشم هرگز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد». محمد حنفیه از سخن گفتن باز ایستاد و گریست. امام(ع) نیز مدتی با وی گریست، سپس فرمود: «برادرم! خداوند به تو پاداش نیکو دهد. خیرخواهی کردی و به راه درست اشاره کرده‌ای. من اکنون عازم مکه هستم و خود و برادرانم و برادرزادگان و پیروانم را برای این سفر آماده کرده‌ام. برنامه و رأیشان همان برنامه و رأی من است. اما تو ای برادرم! ماندن تو در مدینه ایرادی ندارد تا در میان آنان چشم (خبررسان) من باشی و از تمام امورشان مرا با خبر ساز!»[۴۲].

تعبیرات امام(ع) به خوبی نشان می‌دهد که بنی‌امیه عرصه را بر آن حضرت تنگ کرده بودند، ولی او تصمیم نهایی خود را گرفته بود که هرگز تن به ذلت و ننگ، ذلت و ننگی که مایه سرافکندگی مسلمین و تزلزل مبانی اسلام است ندهد. آری، هرگز با یزید بیعت نکند و حکومت او را به رسمیت نشناسد. این عهدی بود که با خدا و جدش پیامبر(ص) بسته بود و بر این عهد وفادار ماند و شربت شهادت را با افتخار نوشید[۴۳].

وصیت‌نامه امام حسین(ع)

سپس امام(ع) دوات و کاغذی خواست و این وصیت‌نامه را برای برادرش محمد حنفیه نوشت: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ؛ این وصیتی است از حسین بن علی بن ابی طالب(ع) به برادرش محمد، معروف به ابن حنفیه: حسین شهادت می‌دهد که معبودی جز خدای یگانه‌ای که شریکی ندارد نیست، و محمد بنده و فرستاده اوست که از جانب حق به حق مبعوث شده است و این که بهشت و دوزخ حق است و روز رستاخیز- بدون شک- خواهد آمد، و خداوند خفتگان در قبرها را بر می‌انگیزد. و من از سرِ مستی و طغیان و فسادانگیزی و ستمکاری قیام نکردم، تنها برای اصلاح در امت جدم به پا خواستم. می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به روش جدم و پدرم علی بن ابی طالب(ع) رفتار نمایم. هر کس سخن حق مرا پذیرفت، پس خداوند به پذیرش (و پاداش) آن سزاوارتر است، و هر کس دعوت مرا نپذیرفت، صبر می‌کنم تا خداوند میان من و این مردم به حق داوری کند که او بهترین داوران است. این وصیت من است به تو ای برادر! توفیق من جز از ناحیه خداوند نیست. بر او توکل می‌کنم و بازگشتم به سوی اوست». نامه را به پایان برد و آن را مهر کرد و به برادرش محمد سپرد و با وی خداحافظی کرد[۴۴].

این وصیت‌نامه تاریخی به خوبی اهداف امام(ع) را از قیام آینده‌اش نشان می‌دهد، و می‌گوید: قیام آن حضرت، نه برای کشورگشایی بود، نه از سر هوس حکومت و سلطه بر مردم، یا به چنگ آوردن مال و مقام دنیا؛ بلکه هدف، اصلاح امت اسلام و برطرف ساختن کژی‌هایی بود که بر اثر حکومت نااهلان به وجود آمده بود، و نیز احیای امر به معروف و نهی از منکر و سنت و سیره پیغمبر اکرم(ص) و امیرمؤمنان علی(ع) بود. به یقین گام نهادن در چنین وادی خطرناکی که ستمگران بنی‌امیه به وجود آورده بودند، جز این هدف الهی، هدفی نمی‌توانست داشته باشد، هر چند عافیت طلبان و مصلحت‌اندیشانِ نزدیک بین، آن را نمی‌پسندیدند[۴۵].

من هرگز تن به ذلت نخواهم داد!

محمد بن عمر از پدرش عمر بن علی بن ابی طالب(ع) (یکی از برادران امام حسین(ع)) چنین نقل می‌کند: «هنگامی که برادرم امام حسین(ع) از بیعت با یزید امتناع کرد، در وقت مناسبی به نزدش رفتم و عرض کردم: ای اباعبدالله! فدایت شوم. برادرت امام حسن(ع) از پدرش (امیرمؤمنان(ع)) برایم نقل فرمود:- در این هنگام گریه مهلتم نداد و صدای گریه ام بلند شد- امام(ع) مرا به سینه چسباند و فرمود: «حَدَّثَكَ أَنِّي مَقْتُولٌ‌»؛ به تو خبر داد که من کشته می‌شوم؟!». عرض کردم: خدا نکند ای فرزند رسول خدا!

فرمود: «سَأَلْتُكَ بِحَقِّ أَبِيكَ بِقَتْلِي خَبَّرَكَ؟»؛ تو را به حق پدرت سوگند! آیا تو را به کشته شدنم با خبر ساخت؟» عرض کردم: آری، پس چرا اقدام نکرده و بیعت ننمودی؟ فرمود: «پدرم نقل کرد که پیامبر خدا(ص) وی را از شهادتش و شهادت من با خبر ساخت، و این که تربت من نزدیک تربت او خواهد بود. تو گمان کردی به چیزی آگاهی داری که من ندارم؟! (و همچنین خبر داد که) من هرگز تن به ذلت و خواری نخواهم داد، و این که فاطمه(س) به دیدار پدرش خواهد شتافت در حالی که از ظلم امتش بر فرزندانش شکایت خواهد کرد و هر کس که او را نسبت به فرزندانش بیازارد هرگز وارد بهشت نخواهد شد»[۴۶].[۴۷].

مادرم! می‌دانم که شهید می‌شوم!

هنگامی که امام حسین(ع) می‌خواست از مدینه بیرون رود، ام سلمه (همسر باوفای رسول خدا(ص)) نزد وی آمد و عرض کرد: پسرم! با رفتنت به سوی عراق مرا اندوهگین مساز،؛ چراکه از جدت رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: «فرزندم حسین(ع) در سرزمین عراق در دشت کربلا کشته خواهد شد». امام فرمود: «ای مادر! به خدا سوگند! من نیز این را می‌دانم، و یقیناً من کشته خواهم شد و راه گریزی برایم نیست. به خدا سوگند! من روزی را که در آن کشته می‌شوم و کسی را که مرا می‌کشد و مکانی را که در آن دفن می‌شوم، می‌دانم! و آنان که از اهل بیت و نزدیکان و شیعیانم کشته می‌شوند. همه را می‌شناسم! ای مادر: اگر بخواهی قبر و مرقدم را به تو نشان دهم؟!»[۴۸].

سپس به سوی کربلا اشاره کرد، زمین هموار شد تا آنجا که مرقد و مدفن و جایگاه سپاهیان خود و نیز محل توقف و شهادت خود را به وی نشان داد. در این هنگام ام سلمه سخت گریست و کار او را به خدا واگذار کرد. امام(ع) فرمود: «ای مادر! خداوند چنین خواست که مرا در طریق (مبارزه با) ظلم و عداوت ستمگران کشته (و شهید) ببیند و نیز خواست که خاندان و خویشان و زنان مرا پراکنده و رانده از دیار خویش و کودکانم را مذبوح، ستمدیده و گرفتار زنجیر اسارت، ببیند در حالی که آنان فریادرسی را می‌طلبند، ولی یار و یاوری نمی‌یابند».[۴۹]. در روایت دیگری آمده است ام سلمه عرض کرد: «نزد من تربتی است که جدت (رسول خدا(ص)) آن را در شیشه‌ای به من سپرده است». امام(ع) فرمود: «وَ اللَّهِ إِنِّي مَقْتُولٌ كَذَلِكِ وَ إِنْ لَمْ أَخْرُجْ إِلَى الْعِرَاقِ يَقْتُلُونَنِي أَيْضاً»؛ «به خدا سوگند! من به یقین می‌دانم شهید خواهم شد و اگر به سوی عراق هم نروم نیز مرا خواهند کشت». سپس تربت دیگری را گرفت و آن را در شیشه‌ای قرار داد و به ام سلمه سپرد و فرمود: «اجْعَلْهَا مَعَ قَارُورَةِ جَدِّي فَإِذَا فَاضَتَا دَماً فَاعْلَمِي أَنِّي قَدْ قُتِلْتُ»؛ «آن را نزد شیشه جدم بگذار، پس هر گاه خون در آن دو شیشه جوشید، بدان که من کشته شده‌ام!». ام سلمه می‌گوید: چون روز عاشورا رسید، عصر آن روز بدان دو شیشه نگاه کردم ناگهان دیدم خون در آن می‌جوشد پس فریادی کشیدم[۵۰].[۵۱]

پایان این راه شهادت است!

حمزة بن حمران یکی از یاران امام صادق(ع) می‌گوید: درباره رفتن امام حسین(ع) و ماندن محمد بن حنفیه (در مدینه) گفتگو می‌کردیم؛ امام صادق(ع) فرمود: «ای حمزه، من خبری به تو می‌دهم ولی پس از این درباره آن چیزی مپرس. هنگامی که امام حسین(ع) از (برادرش محمد بن حنفیه) جدا شد و آهنگ حرکت کرد، کاغذی خواست و در آن نوشت: «﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، از حسین بن علی بن ابی طالب(ع) به همه بنی‌هاشم: اما بعد، هر کس از شما به من بپیوندد، شهید خواهد شد، و هر کس چنین نکند، به پیروزی نخواهد رسید. والسلام»[۵۲].

این خبر کوتاه و پرمعنی نشان می‌دهد که امام(ع) از همان آغاز، پایان راه را می‌دید، و علی‌رغم پندارهای نادرست کسانی که از وسعت بینش و آگاهی امامان(ع) اطلاعی ندارند، به ما می‌گوید امام(ع) با علم به این که فرشته شهادت در انتظار او است از مدینه حرکت کرد. آری؛ او به خوبی می‌دانست که برای ترک بیعت با یزید به خاطر حفظ و پاسداری از اسلام چه بهای گرانی را باید بپردازد و این، عظمت مقام آن حضرت را شفاف‌تر نشان می‌دهد. در ضمن اشاره فرمود که: بازماندگان و به تعبیر دیگر عقب افتادگان از قافله شهادت نیز به جایی نخواهند رسید و در زیر سلطه دژخیمان یزیدی روزگار بدی خواهند داشت[۵۳].

مظلومیت سیدالشهداء در اخذ بیعت معاویه برای یزید

یکی از شگردهای جباران و ستمگران تاریخ این بوده که علاوه بر غرق شدنشان در زر و زیور و تجملات دنیایی، برای بعد از خود به نظام حکومتی موروثی رو می‌آورند. معاویه از آن دسته جبارانی است که بر مسند رسول اکرم تکیه زد و محتوای خلافت اسلامی را از زهد و بی‌رغبتی به دنیا و خلافت صالحان و شایستگان و آخرت‌نگری شستشو داد و به کاخ و قصر و نگهبان و خلافت و سلطنت موروثی روی آورد. معاویه به تقلید از پادشاه ایران «کسری» تنها به ساختن قصر و گماشتن نگهبان و تعبیه تخت سلطنت اکتفا نکرد، بلکه به رسم آنها پسرش را نیز ولی‌عهد خود نمود. عبدالله بن همام سلولی در این باره شعری سرود می‌گوید: فان تاتوا برمله او بهند *** نبايعها بامره مؤمنينا اگر معاویه حتی دخترانش رمله و هند را نیز برای خلافت به ما عرضه کند ما از بیعت با آنها ناگزیر خواهیم بود[۵۴]. در اخذ بیعت برای یزید، هیچ‌گونه جایگاه اجتماعی وجود نداشت، حتی برای اکثر والیان و کارگزاران خلافت معاویه این تحلیل وجود داشت که یزید به دلیل انحرافات اخلاقی‌اش و فاصله داشتنش با ارزش‌ها نمی‌توان نظر مردم را در بیعت با این عنصر آلوده جلب کرد.

در زمان حیات امام مجتبی معاویه جرأت نمی‌کرد یزید را به عنوان خلیفه بعد از خودش معرفی کند، بعد از شهادت امام حسن(ع) نامه‌ای به مروان نوشت که برای یزید از اهل مدینه بیعت بگیر! مروان چون خود آرزوی خلافت داشت امتناع ورزید و به عنوان اعتراض به شام رفت و از بچگی و نپختگی یزید برای این امر سخن گفت. معاویه اول عصبانی و خشمناک شد، ولی بعد با زرنگی و سیاست دست مروان را گرفت و گفت: تو پسر منبع جود و سخاوت و مروتی... هر چه از جوایز که دلخواه تو باشد و بهترین عطایا را به تو می‌دهم. معاویه دستور داد هر ماه هزار دینار به خود مروان و صد دینار به هر کدام از اهل بیت او بدهند. مروان از مدینه تا شام با اعتراض نعره می‌کشید که چرا بی‌عدالتی می‌کنی و بچه‌ای که شرابخوار است بر سر مردم سوار می‌کنی؟ اما وقتی حواله هزار دیناری از دربار به او رسید خیانت به خدمت تبدیل شد[۵۵]. علاوه بر مروان که استاندار وفادار اموی است و در بیعت از مردم برای یزید ابتدائاً به هیچ وجه شرایط را مساعد نمی‌بیند و سخت با طرح مسئله مخالف است و موارد عدم صلاحیت و فقدان شرایط لازم را ذکر می‌کند، زیاد هم که خود فروخته به امویان است، او هم به عدم صلاحیت اخلاقی و سیاسی یزید صحه می‌گذارد و در صف مخالفان است. معاویه نامه‌ای به فرماندار بصره، زیاد بن ابیه نوشت در نامه چنین نگاشته بود: مغیره بن شعبه مردم کوفه را به بیعت با یزید به عنوان ولی‌عهدی و خلافت دعوت کرده است. بی‌گمان مغیره در زمینه پسر برادر تو از تو سزاوارتر نیست. پس هنگامی که نامه من به دستت رسید، مردم شهر را به همان چیزی که مغیره مردم کوفه را به آن دعوت کرده است بخوان و از آنها برای یزید بیعت بگیر.

نامه معاویه به دست زیاد رسید. آنگاه که از مضمون نامه آگاه شد، مردی از یاران خویش را‌طلبید که از نظر فهم و درک به او اطمینان داشت و به وی گفت: من می‌خواهم رازی را نزد تو به امانت بگذارم که نمی‌توان نوشته‌ها و نامه‌ها را برای ضبط آن ایمن دانست! برو به سوی معاویه و به او بگو: ای امیرالمؤمنین! نامه تو به دست من رسید. مردم به ما چه خواهند گفت، آنگاه که آنها را به بیعت با یزید می‌خوانیم، در حالی که او سگ‌باز و میمون‌باز است و هر روز به رنگی لباس می‌پوشد و همیشه از شراب مست و مخمور می‌باشد و از موسیقی هم پرهیزی ندارد! از آن طرف در برابر او افرادی چون حسین بن علی و عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر وجود دارند. اما یک راه باقی هست و آن این که تو به او فرمان دهی، یک یا دو سال طبق روش رقبای خویش و به اخلاق آنها عمل کند. آن وقت است که شاید ما بتوانیم مردم را بفریبیم!! پیک به سوی معاویه رفت و رسالت خویش را رساند. معاویه گفت: وای بر فرزند عبید، به خدای سوگند! شنیده‌ام آوازه‌خوان برای او سروده است که «امیر پس از من، زیاد خواهد بود» به خدای نسب او را به مادرش سمیه و پدر برده‌اش عبید باز خواهم گرداند[۵۶]. وقتی عبدالرحمن بن ابی بکر خبر بیعت مردم با یزید را شنید به مروان بن حکم حاکم مدینه گفت: تو و معاویه در این تصمیم خیرخواه امت پیامبر اسلام نبودید، بلکه هدفتان این بود که سلطنت را موروثی کنید، همانند پادشاهان روم «اهر قلیه اذا مات کسری کان کسری مکانه»[۵۷]. موضوع بیعت معاویه برای یزید گرچه در اندیشه حاکم ناپاک اموی بوده، ولی استارت اجرایی‌اش را مغیره بن شعبه برای خودشیرینی و تثبیت جایگاه سیاسی خود زده است. مغیره سنی از او گذشته بود و خوف از دست دادن استانداری کوفه را داشت، برای جلب توجه معاویه برای استمرار خیانت‌هایش در کوفه، این ایده خطرناک را برای معاویه صفحه‌آرایی کرد و لذا با گروهی از یارانش روانه شام شد.

وقتی به دمشق رسید به یاران خود گفت: اگر من در این ملاقات نتوانستم امارت خود را استوار کنم و تصمیم معاویه را بر عزل برگردانم دیگر برای همیشه چنین فرصتی به دست نخواهد آمد و لذا چون کفتاری در لباس روباه نزد یزید رفت و به او گفت: بزرگان صحابی پیامبر و پیرمردان از سران قریش، همه از دنیا رفته‌اند و تنها فرزندانشان باقیمانده‌اند که تو از همه آنها برتر و بالاتر و خوش فکرتر و آشناتر به سنت پیامبر و سیاست حکمرانی هستی! نمی‌دانم چه مانعی برای امیرالمؤمنین «معاویه» وجود دارد که برای تو از عموم مردم بیعت نمی‌گیرد؟ یزید پرسید تو فکر می‌کنی این کار شدنی است و به نتیجه می‌رسد؟ مغیره گفت: آری! ملاقات پایان یافت، یزید موضوع ملاقات را به معاویه رساند! معاویه مغیره را به حضور خواست و کم و کیف بیعت را از او جویا شد. مغیره مکار گفت: پس از مرگ عثمان شما خود فراز و نشیب‌ها و چالش‌های متعدد را بر سر راه حکومت مشاهده کردی «به قیمت هزارها کشته حکومت به دست تو برسد» یزید هم برای تو جانشین لایقی است، پس دیگر درنگ جایز نیست، برای او بیعت بگیر که اگر برای تو حادثه‌ای اتفاق افتاد پشت و پناه مردم و جانشین تو باشد و خونی بر زمین نریزد و فتنه‌ای بر پا نگردد!!. معاویه گفت: چه کسی می‌تواند این مهم به عهده بگیرد؟ مغیره گفت: من مسئولیت کوفه را عهده‌دار می‌شوم و زیاد بصره را و بعد از این دو شهر، دیگر کسی نیست که بتواند با تو مخالفت کند. معاویه گفت: تو به حکومت خود بازگرد و با دوستان مورد اطمینان خود مشورت کن تا ببینم جریان اوضاع چگونه خواهد شد. مغیره پس از تشویق معاویه به اخذ بیعت برای خلافت یزید گفت: پای معاویه را در رکابی کردم که جولان گاهش بر امت محمد بسیار دور و دراز است و کار این امت را چنان پاره کردم که هرگز رفو نشود.

آنگاه مغیره به کوفه بازگشت و ده تن از دوستداران بنی‌امیه را با فرزند خود موسی برای سفر به شام آماده کرده و در میانشان سیصد هزار درهم تقسیم نمود که به سوی معاویه بروند و بیعت یزید را در نظر او جلوه و جلایی تازه بخشند. معاویه در هنگام ملاقات آنان گفت: در این مسئله تعجیل نکنید و البته نبایستی نظر خود را نیز فراموش کنید!. سپس موسی فرزند مغیره را در پنهان‌طلبید و از او سؤال نمود: پدرت از اینان دینشان را به چه مقدار پول خریده است؟ موسی گفت: به سیصد هزار درهم! معاویه اظهار داشت: دین این افراد را چقدر ارزان خریده است! لقد هان عليهم دينهم[۵۸]. معاویه که فردی سیاست‌مدار و دوراندیش بود با طرح این ایده از طرف مغیره شروع به فرهنگ‌سازی کرد و آرام آرام جو اجتماعی را برای تحقق این آرمان خائنانه مناسب کرد. در بعضی مناطق که چهره حاکمان و والیان با رعب و وحشت هر چه تمام‌تر عمل کرده بودند مردم زودتر تسلیم نظام حاکم شدند و بیعت کردند و بعضی از شهرها به دلیل وجود چهره‌های روشنگر و افکار روشن و هادیان دین، این تسلیم و انقیاد از سیاست‌های حاکم وجود نداشت.

ابن عبد ربه می‌نویسد: معاویه هفت سال مداوم در آماده کردن مردم برای بیعت با یزید می‌کوشید، با حیله‌گران و سیاستمداران شور می‌کرد، نزدیکان و اقارب را با پول می‌فریفت و جو عمومی را با لطایف الحیل به خود نزدیک می‌ساخت[۵۹]. معاویه همگان را به بیعت با یزید وادار می‌کرد، مخالفین را تهدید می‌نمود و بیعت کنندگان را گاه با پول‌های هنگفت خشنود می‌ساخت و گاه با ریاست و حکمرانی و فرمانروایی می‌فریفت[۶۰]. معاویه گروه‌هایی از مردم کوفه و بصره را نزد خود فراخواند و مخفیانه ضحاک بن قیس را واداشت تا مسئله ولایتعهدی را در آن مجلس طرح کند. در مجلس افرادی چون احنف بن قیس خواستند مخالفت کنند، اما ضحاک آنها را سرزنش کرد. معاویه، ضحاک بن قیس و عبدالرحمن بن عثمان را که در آن مجلس به شدت از یزید دفاع کرده بودند به سمت والی کوفه و جزیره فرستاد[۶۱].

از شهرهایی که هیچ‌گونه زمینه‌ای برای بیعت ولی‌عهد اموی وجود نداشت مدینه منوره بود. مدینه به دلیل وجود شخصیت روشنگر و شجاع سیدالشهداء که در مسائل سیاسی با اقتدار اعلام موجودیت می‌کرد و با وجود چهره‌های خود فروخته‌ای مثل مروان و سعید بن عاص، ولی امام هرگز از بیان حقایق و موضع‌گیری در برابر ستم و ستمگر کوتاه نمی‌آمد. معاویه، مروان را به این جهت که نتوانست برای یزید بیعت بگیرد از حکومت مدینه معزول کرد و سعید بن عاص را به جای او گماشت. معاویه به عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن جعفر و حسین بن علی(ع) نامه‌هایی نوشت و آنان را به بیعت یزید فراخواند!. معاویه به سعید بن عاص نامه نوشت و از او خواست که از مردم مدینه با فشار و اجبار برای یزید بیعت بگیرد. سعید در این باب هر چه کوشش کرد به جایی نرسید؛ لذا به معاویه نوشت مردم مدینه تابع این چند نفرند و اگر آنها بیعت کردند دیگران هم بیعت می‌کنند. معاویه در جواب نوشت: دست نگه دار تا خود من به مدینه بیایم! معاویه به بهانه حج، ولی در حقیقت برای سامان دادن به امر بیعت یزید به مدینه آمد.

در مدت توقفش در مدینه، عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر را احضار کرده و به دربانش گفت: کسی را به داخل راه ندهد و برای آنها شروع به سخن گفتن کرد: بعد از حمد و ثنا گفت: اما بعد سن من زیاد و استخوانم سست، مرگم نزدیک شده است و به زودی خدا مرا به سوی خود می‌خواند و من هم دعوتش را می‌پذیرم! اکنون می‌خواهم پسرم یزید را به جانشینی برگزینم و لازم دانستم که رضایت شما را به دست آورم. شما عبدالله‌های قریش و نیک‌مردان و فرزندان نیکوکاران آنها هستید،... اکنون شما پاسخ خیر و موافق خود را ابراز دارید، خدایتان رحمت کند[۶۲]. عبدالله بن عباس در ابتدا شروع به صبحت کرد: بعد از حمد و ثنای خداوند گفت: تو سخن گفتی و ما خاموش ماندیم و حرفهایت را شنیدیم، خداوند که ثنایش جلیل و نام‌هایش مقدس است، محمد(ص) را به پیامبریش برگزید و وحی آسمان را بر او فرود آورد و بر همه بندگانش بزرگی و شرف و برتری بخشید، پس شریف‌ترین مردم کسی است که بزرگی او را دریابد و سزاوارترین مردم حامیان خاندان اویند.

مردم باید تسلیم فرمان پیامبر باشند زیرا خداوند او را برگزیده است و به علم خود او را به نبوت رسانیده است و او دانا و آگاه است. از خداوند برای خود و شما آمرزش می‌خواهم پس از او عبدالله جعفر رشته کلام را به دست گرفت و گفت: ستایش مخصوص خداست که شایسته حمد و ستایش است، او را به ستایشی که به ما الهام کرده می‌ستاییم و برای ادای حق او به سویش روی می‌آوریم. گواهی می‌دهم که خدایی جز او نیست و یگانه و بی‌همتاست و پناه نیازمندان است، زن و فرزندی ندارد و محمد(ص) بنده و فرستاده اوست. اما بعد، چنانچه در مورد خلافت به قرآن توجه کنیم می‌فرماید ﴿وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ[۶۳] و اگر به سنت پیامبر مراجعه کنیم، پیامبر به خاندان خود ولایت داده است و اگر روش شیخین ابوبکر و عمر را در نظر بگیریم که نسبت به خاندان رسول(ص) احترامی خاص قائل بودند، می‌بینیم که هیچ یک از مردم بهتر و کامل‌تر و شایسته‌تر از خاندان پیامبر(ص) به او از خلافت نیستند. به خدا قسم اگر آنها به زمامداری مسلمانان برسند حق در جایگاهش قرار می‌گیرد و خدا اطاعت می‌شود و فرمان شیطان کنار می‌رود و حتی دو شمشیر در اختلاف امت کشیده نمی‌شود، پس ای معاویه از خداوند بترس! تو اکنون زمامدار مسلمانانی و ما رعیت تو هستیم، پس به مصالح مردم توجه کن که فردا در پیشگاه خدا مسئول هستی و آنکه نام پسر عموهای من را بردی به خدا قسم که هرگز به حقت نمی‌رسی و حق را نمی‌یابی مگر که حق آنها را بشناسی و تو می‌دانی که آنها معدن دانش و بزرگواریند، اکنون آنچه می‌خواهی بگوی از خداوند برای خود و شما آمرزش می‌خواهم.

پس از او عبدالله زبیر برخاست و چنین گفت: ستایش خدایی را که دینش را به ما آموخت و ما را به پیامبرش گرامی داشت، او را می‌ستاییم که آزمود و شایستگی بخشید و گواهی می‌دهم که خدایی جز او نیست و محمد بنده و فرستاده اوست. اما بعد، این خلافت خاص قریش است که با آثار استوار و رفتار ارزنده و پسندیده خود شایسته آنها است و شرف پدران و بزرگواری پسران در انحصار اوست، پس ای معاویه از خدا بترس و خودت انصاف بده! این عبدالله عباس است پسر عموی رسول خدا و این عبدالله پسر جعفر است که خدایش در بهشت دو بال به او عنایت فرموده و پسر عموی پیامبر نیز هست و من هم عبدالله زبیر پسر عمه پیامبرم، علی هم حسن و حسین را از خود برای مردم به یادگار گذاشته و تو می‌دانی که حسن و حسین کیستند و چه مقاصد مقدسی را در پیش دارند، پس ای معاویه از خدا بترس و خودت بین ما و و خویش داوری کن[۶۴]. پس از او عبدالله عمر به سخن ایستاد و گفت: سپاس خدایی را شایسته است که ما را به دینش کرامت بخشید و به پیامبرش شرافت داد، اما بعد: این خلافت، مقام هرقل و قیصر و کسری نیست که آن را پسران از پدران به میراث ببرند، اگر چنین بود خلافت پس از پدرم عمر به من می‌رسید ولی به خدا قسم او مرا جزء شش نفر افراد شورا قرار نداد، ولی خلافت مشروط به شرطی نیست و مخصوص قریش است که از این گروه هر کس را که مردم به پرهیزکاری و ایمان شناختند و به زمامداری خود برگزیدند، با انتخاب به خلافت می‌رسد و اگر تو بخواهی از تازه جوانان قریش کسی را برای خلافت نامزد کنی یزید هم یکی از آنهاست و این را بدان که هیچ چیز تو را از خداوند بی‌نیاز نمی‌سازد[۶۵]. معاویه مبلغ یکصد هزار درهم به عبدالله عمر بخشید تا او ولایتعهدی یزید را قبول کند، عبدالله آن مبلغ را قبول کرد اما با یزید بیعت نکرد بلکه در جانشینی یزید سکوت کرده و اعتراضی نکرد[۶۶].

سفر معاویه برای اخذ بیعت از سرشناسان مدینه ناکام ماند، معاویه برای بار دوم به مدینه سفر کرد و در روز دوم ورودش در مدینه به دنبال امام حسین(ع) و عبدالله بن عباس فرستاد. دینوری پس از ذکر ورود معاویه به مدینه می‌نویسد: صبح روز دوم معاویه نشست نویسندگانش را طوری نشانید که هر چه فرمان می‌دهد بشنوند و به حاجب امر کرد که هیچ کس را هر چند مقرب باشد اجازه ورود ندهد، آنگاه کسی به دنبال حسین بن علی و عبدالله بن عباس فرستاد، ابن عباس زودتر آمد، معاویه او را در طرف چپ خود نشانید و به سخن مشغولش داشت تا حسین(ع) وارد شد، چون تشریف آورد، معاویه ایشان را در طرف راست خود نشانید، از حال فرزندان امام حسن و سال عمر آنان پرسید و حسین(ع) به او پاسخ‌هایی داد. آنگاه معاویه خطبه‌ای ایراد کرد ابتدا خدا و رسولش را ثنا گفت و سپس شیخین و عثمان را یاد کرد، بعد از آن درباره یزید و اینکه می‌کوشد به وسیله بیعت او رخنه اجتماع را به هم آورد! سخن گفت و از دانایی او به قرآن و سنت یاد کرد و هم از اینکه او به حلم آراسته است! و از جهت سیاست و مناظره بر آنان ترجیح دارد! اگر چه آنان به سال از یزید بزرگ‌تر و به خویشاوندی از او برترند. آنگاه به اینکه رسول خدا(ص) عمرو عاص را در غزوه ذات السلاسل بر ابی بکر و عمر و اکابر صحابه امارت داد، استشهاد کرد و در آخر از آنان درخواست نمود که به گفتار او پاسخ گویند.

می‌نویسد: ابن عباس آماده سخن گفتن شد، حسین(ع) به او گفت: درنگ کن! منظور او منم و سهم من در تهمت وافرتر است. آنگاه امام به پا خاست، ستایش خدا کرد و درود بر رسول(ص) فرستاد و گفت:... آنچه درباره یزید و کمال او و سیاست او برای امت محمد گفتی فهمیدم، با این سخنان خواستی مردم را درباره او به اشتباه افکنی، گویا از ناشناخته‌ای سخن می‌گویی یا نهفته‌ای را توصیف می‌کنی! یا از چیزی خبر می‌دهی که از آن کسی جز تو آگاه نیست! خود یزید میزان رأی و درایت خود را نشان داده است! خوب است درباره وی همان افتخاراتی را که او خود در پی آن است بیان کنی، از بازی دادن و بر هم جهانیدن سگ‌های شکاری و پرواز دادن کبوترهای مسابقه و گردآوردن کنیزکان خواننده و نوازنده و انواع بازی‌ها و عشرت‌های دیگر او سخن بگویی. در این صورت است که سخن به صدق گفته‌ای... از آنچه اندیشیده‌ای صرف نظر کن! به صلاح تو نیست که وزر و وبال این خلق را بیش از این با خود به پیشگاه خدا ببری! به خدا سوگند، چندان ستمگرانه به راه باطل رفته‌ای و ظالمانه بر مردم خشم گرفته‌ای که دیگر پیمانه‌ها لبریز گشته است... در حالی که میان تو و مرگ بیش از یک چشم بر هم زدن فاصله نیست... در این باقیمانده عمر به کاری دست نزن که ذخیره روز جزای تو باشد که در آن روز گریزگاهی نیست.

از فرماندهی آن مرد بر آن جماعت در عهد رسول خدا یاد کردی، در آن هنگام وقتی این منصب به عمروعاص محول شد، آن جمع، امارت او را ننگ خود شمردند و پیش افتادن او را ناپسند داشتند و کارهای او را برشمردند، رسول خدا(ص) فرمود: بنابراین ای گروه مهاجران! او پس از این بر شما حکومتی نخواهد داشت، پس تو چگونه به آن کار رسول خدا که در حساس‌ترین اوقات و محتاج‌ترین شرایط به کار صواب، نسخ شد استدلال می‌کنی؟ یا کسی را که تابعی است با کسی که از صحابه است برابر می‌داری؟ در حالی که در پیرامون تو کسانی که در مصاحبت رسول خدا مورد اطمینانند و در دین و قرابت با پیغمبر محل اعتمادند، یافت می‌شوند. تو اینان را به سوی شخص تجاوزگر و خطاکار و گمراهی فرا می‌خوانی، می‌خواهی مردم را به شبهه اندازی، بازماندگان خود را در دنیا خوشبخت‌سازی و خودت را در آخرت سیه روز و بدبخت گردانی! محققاً این همان زیانکاری آشکار است، از خدا برای خود و شما طلب آمرزش می‌کنم. راوی می‌گوید: معاویه نگاهی به ابن عباس انداخت و گفت: حسین چه می‌گوید ای پسر عباس؟ یقیناً آنچه در دل توست سخت‌تر و تلخ‌تر است! ابن عباس گفت: به خدا او فرزند رسول و یکی از اصحاب کساء و وابسته آن خاندان مطهر است، از آنچه در فکر آنی صرفنظر کن، همین مردم تو را کافی می‌باشند، تا خدا به آنچه فرمان اوست حکم کند و او بهترین حکم کنندگان است[۶۷].

معاویه در دومین اقدامش جهت زمینه‌سازی امر خلافت یزید به منادی امر کرد که مردم را ندا دهند در مسجدالنبی جمع شوند، معاویه به منبر رفت پس از حمد و ثنای الهی از فضائل و قرائت قرآن یزید بیان کرده گفت: ای اهل مدینه من به بیعت با یزید اهتمام نمودم تا تمامی مردم به او بیعت کردند و بر او سلام نمودند و بیعت مدینه را عقب انداختم و عطای آنها را کم کردم در صورتی که آنان که از بیعت او سر پیچیدند سزاوار است همراه با او باشند. در اینجا امام حسین(ع) قیام کرده و فرمود: قسم به خدا که تو واگذار کردی کسی را که از حیث پدر و مادر و شخصیت از او بهتر و برازنده‌تر وجود داشت. معاویه گفت: گویا که تو خودت را منظور داری! فرمود: آری! خدا تو را اصلاح کند، معاویه گفت: پس اکنون من تو را خبردار کنم، اما اینکه تو گویی بهتر از یزید می‌باشی، به جان خودم که مادر تو بهتر از مادر اوست و لکن پدر تو در موقع حکمیت محکوم شد و پدر او بر پدر تو حاکم شد.

امام فرمود: همین قدر جهل و نادانی برای تو کافی است که دنیا را بر آخرت اختیار نمودی. معاویه گفت: اما اینکه گفتی تو بهتر از یزیدی، به خدا قسم یزید برای امت محمد سزاوارتر از تو است!! امام فرمود: این افک و افترا و دروغ است، اما یزید که شراب‌خوار و خواستار لهو و لعب است بهتر از من است؟ معاویه گفت: آرام باش! بعد معاویه رو کرد به مردم و گفت: ای گروه مردم می‌دانید که وقتی رسول خدا وفات یافت احدی را به جای خود خلیفه قرار نداد، پس از آن مسلمانان به خلافت ابی بکر رأی دادند و بیعت او بیعتی سر راست شد و به کتاب خدا و سنت پیغمبر او عمل کرد و بعد که وفاتش فرا رسید صلاح دید که عمر را به جای خود خلیفه قرار دهد و عمر هم به کتاب خدا و سنت رسولش عمل نمود و چون وقت مرگش فرا رسید صلاح دید که امر را به شورا واگذارد. پس ابوبکر کاری کرد که رسول خدا نکرده بود، عمر هم کاری کرد که رسول خدا نکرده بود. تمامی این کارها نظر به صلاح مسلمین انجام شد، من هم صلاح دیدم برای یزید بیعت بگیرم، برای اختلافی که درباره او در میان مردم پیدا شد و خواستم به چشم انصاف درباره آنها نظر کنم.

ابن عبدالبر در کتاب استیعاب آورده: معاویه بر منبر قرار گرفت و موضوع بیعت با یزید را مطرح کرد و در اعتراض به پیشنهاد معاویه، حسین بن علی(ع) و عبدالله زبیر و عبدالرحمن ابن ابی بکر سخن گفتند و عبدالرحمن گفت: تريدون ان تجعلوها هرقليه كلما مات هرقل قام هرقل قسم به خدا که هم تو «مروان» دروغ می‌گویی و هم معاویه، شما تا به حال کدام خیری را برای امت محمد خواسته‌اید؟ شما می‌خواهید که حکومت را موروثی کنید! مگر حکومت ارثی است که چون پادشاهی بمیرد پادشاه دیگر جای او را بگیرد؟ به خدا قسم که ما هرگز موافقت نمی‌کنیم. پس از اینکه عبدالرحمن از بیعت با یزید سرپیچی نمود معاویه یکصد هزار درهم برایش فرستاد ولی عبدالرحمن زیر بار نرفت و پول‌ها را برایش پس فرستاد و گفت دینم را به دنیا بفروشم؟ عبدالرحمن پس از این مخالفت آشکار خود با خلافت یزید از مدینه به قصد مکه بیرون شد، اما در بین راه و نرسیده به مکه و پیش از اینکه بیعت یزید سامانی بگیرد درگذشت[۶۸]. معاویه علاوه بر فضاسازی تبلیغاتی و سیاسی، از سوژه فشار و تهدید استفاده می‌کرد، آن‌گونه که در تاریخ آمده است: خطیب دستگاه معاویه به منبر رفت و با دست اشاره به خلیفه کرد و گفت: اميرالمؤمنين هذا فان هلك فهذا، فمن ابى فهذا پیشوای شما ایشان است اگر بمیرد «اشاره به یزید کرد» ایشان است و اگر کسی انکار جانشینی کند جزایش با این شمشیر است.[۶۹]

بیعت‌خواهی یزید

از مسلمات تاریخ است که ابوسفیان بزرگ مشرک تاریخ پس از آن همه شرارت و لشکرکشی و صدمه و آزاری که به اسلام و وجود مبارک رسول اکرم وارد کرده بود، جز از ترس شمشیر اسلام نیاورد. ابهت و عظمت اسلام و مسلمین و اقتدار بی‌نظیر رسول اکرم را در فتح مکه مشاهده کرد و از ترس جانش شمشیر را بر زمین گذاشت و مسلمان شدنش جز دروغ و تزویر نبود و فرزندش معاویه هم با همین شیوه به اسلام گروید و در زمان خلافت عثمان که خود اموی بود میدان وسیعی برای تاخت و تاز پیدا کردند. هم پشتوانه اقتصادی خود را با حاتم‌بخشی عثمان تقویت کردند و هم طمع قبضه کردن خلافت اسلامی را به طور مدام در ذهن خود پروریدند. در عصر عثمان، معاویه خود را برای رسیدن به قدرت خلافت اسلامی و بلعیدن بیت المال مسلمین و ایجاد سلطنت خودکامه کاملاً آماده کرد و بعد از مرگ عثمان با حیله‌ها و دسیسه‌های متعدد این فکر ناپاک را با هزینه سنگین، جامه عمل پوشاند و فرزندش یزید که ناپاک زاده بود در دامان مادری مسیحی که مسیحیت او هم مانند اسلام معاویه بود پرورش یافت و از کودکی تا زمان مرگ معاویه به هوس‌رانی و سگ‌بازی و... عمرش را سپری کرده بود و چون معاویه سلطنت را موروثی کرده بود و برای یزید از مردم بیعت گرفته بود، با مرگ معاویه خود را زمامدار دنیای اسلام می‌دانست و از آنجا که جز به قدرت و غارت بیت المال فکر نمی‌کرد، تصمیم گرفت هر گونه مزاحم و خطری را که مانع وصال به آمال دنیاییش باشد از میان بردارد. امام حسین(ع) منتظر مرگ معاویه بود تا با مرگ وی فرصت هر گونه انقلاب اصلاحی به دست بیاید، آنگاه شروع به قیام کند. این انتظار با مرگ معاویه به پایان رسید، ولی پیش از آنکه از طرف امام حسین اقدامی بشود، حکومت برای جلوگیری از هر گونه جنبش اصلاحی، امام را تحت فشار قرار داد که با یزید بیعت کند و در این راه به قدری سخت‌گیری کرد که از آن حضرت سلب امنیت شد. امام پیش از آنکه گرفتار شود و امکان هر گونه اقدام از حضرتش سلب گردد، به مرکز جهانی اسلام یعنی مکه هجرت فرمود.

یزید گر چه افرادی مثل عبدالله زبیر و عبدالله عمر و عبدالرحمان بن ابوبکر را مانع و مخالف خود می‌دید، ولی چهره پرفروغ امامت شیعه یعنی سیدالشهداء را بزرگ‌ترین سد مطامع خود مشاهده می‌کرد و لذا در نامه‌ای به ولید، پسر عمویش که حاکم مدینه بود نوشت: إذا أتاكَ كِتابي هذا، فَأَحضِرِ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ وعَبدَ اللَّهِ بنَ الزُّبَيرِ، فَخُذهُما بِالبَيعَةِ لي، فَإِنِ امتَنَعا فَاضرِب أعناقَهُما وَابعَث لي بِرُؤوسِهِما، وخُذِ النّاسَ بِالبَيعَةِ، فَمَنِ امتَنَعَ فَأَنفِذ فيهِ الحُكمَ، وفِي الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ وعَبدِ اللَّهِ بنِ الزُّبَيرِ، وَالسَّلامُ؛ وقتی این نامه به دستت رسید حسین بن علی و عبدالله بن زبیر را حاضر کن و از آنها برایم بیعت بگیر! اگر پذیرفتند به مقصود رسیده‌ایم و اگر نپذیرفتند گردنشان را بزن و سرشان را جدا کن و برایم بفرست و از همه مردم برای حکومت بیعت بگیر[۷۰]. ابو مخنف می‌نویسد: این نامه دهم شعبان «به نقل اصح در ماه رجب» به والی مدینه رسید که از حسین بیعت بگیر و اگر نپذیرفت گردنش را بزن و سرش را برایم بفرست، حسین با کی بیعت کند؟ حسین چگونه زیر بار ذلت حکومت فاسقان برود؟ چگونه از نظام فاسدی تبعیت کند که تمام افعال و کردار و گفتارش مخالف قرآن و احکام اسلامی و منافی با دین و شریعت است؟ چگونه با فرد بی‌هویتی بیعت کند و تسلیم اوامر حکومتی او شود در حالی که جز فسق و فجور و تعدی در حکومت جابرانه‌اش نیست و با همه این فجایع خود را امام مسلمین و خلیفه رسول الله می‌داند. حسین چگونه زیر بار یزید برود در حالی که در اشعارش اعتقادات و موضع‌گیری فکریش را این‌گونه در مجلس شام بیان کرد: يا غراب البين ما شئت فقل انما تندب امرا قد فعل كل ملك و نعيم زائلا و بنات الدهر يلعبن بكل ليت اشياخي ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل لو راوه لاستهلوا فرحا ثم قالوا يا يزيد لا تشل لست من خندف ان لم انتقم من بني احمد ما كان فعل لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحي نزل قد اخذنا من علي ثارنا و قتلنا الفارس الليث البطل و قتلنا القوم من ساداتها و عدلناه ببدر فاعتدل[۷۱].

امام را مجبور به بیعت با زمامداری خودکامه می‌کنند که محو دین و شریعت نبوی در سرلوحه کارش وجود دارد. امام را تهدید به مرگ می‌کنند، اگر تن به بیعت با یزید ندهد! بیعتی که معنایش اینست یا تن دادن به تفکر هیئت حاکمه و امضای حکومت یا پذیرفتن مرگ، امام این تفسیر را از بیعت دارد که «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ‌» باید با همه دین خداحافظی کرد باید با دسترنج پیامبر و مسلمین صدر اسلام وداع گفت، باید دستاوردهای خون شهیدان ۷۰ سال گذشته اسلام را زیر پا گذاشت.

تحلیل امویان از بیعت حسین این بود که اگر حسین خلافت یزید را بپذیرد، اکثریت مردم به پیروی ایشان تسلیم می‌شوند و راه حکومت برای وی هموار می‌شود؛ لذا یزید می‌خواست برای تثبیت سلطنت خود موافقت اجباری آن حضرت را جلب کند تا دیگران هم از او پیروی نمایند. امام مشکلاتی را که در مدینه از ناحیه حکومت اموی بر او وارد شد، این‌گونه ذکر می‌کند: فرزدق می‌گوید در سال ۶۰ هجری با مادرم به مکه رفتم، کاروانی دیدم که افرادش مسلح از مکه خارج می‌شوند. پرسیدم کاروان کیست؟ گفتند: از حسین بن علی است. به حضور امام آمدم گفتم: چرا پیش از آنکه اعمال حج را انجام دهی از مکه خارج می‌شوی؟ فرمود: «لَوْ لَمْ أَعْجَلْ لَأُخِذْتُ‌»؛ «اگر خارج نمی‌شدم دستگیر می‌شدم»[۷۲]. در حرکت به سوی کوفه امام شب در منزل ثعلبیه توقف کردند. صبح مردی از کوفه خدمت امام آمد و پرسید: چرا از حرم خدا و حرم جدت بیرون آمدی؟ امام فرمود: «يَا أَبَا هِرَّةَ إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ أَخَذُوا مَالِي فَصَبَرْتُ وَ شَتَمُوا عِرْضِي فَصَبَرْتُ وَ طَلَبُوا دَمِي فَهَرَبْتُ»؛ ای اباهره بنی‌امیه مالم را غارت کردند صبر کردم، ناسزا گفتند و هتک حرمت کردند صبر کردم، آخر سر خواستند خونم را بریزند نقل مکان کردم[۷۳].[۷۴]

منابع

پانویس

  1. بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۵.
  2. الغدیر، ج۱، ص۲۴۸.
  3. تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص۱۶۴.
  4. مروج الذهب، ج۳، ص۶۹ تا ۷۲؛ العقد الفرید، ج۵، ص۱۳۹.
  5. از جمله در این باره ر. ک: حیاة الامام الحسین ج۲، ص۱۸۰؛ الغدیر، ج۱۰، ص۲۴۸ تا ۲۵۶؛ تاریخ مفصل اسلام، عمادزاده، ص۲۶۷.
  6. مروج الذهب، ج۳، ص۵۳.
  7. سفینة البحار، ج۱، ص۵۸۲.
  8. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۵۱۵.
  9. «إِذاً أُخْبِرُكَ أَبابَکْرُ، إِنِّي أَظُنُّ بِأَنَّ مُعَاوِیَةَ قَدْ مَاتَ، وَ ذَلِكَ أَنِّي رَأَیْتُ الْبَارِحَةَ فِي مَنَامِي کَأَنَّ مِنْبَرَ مُعَاوِیَةَ مَنْکُوسٌ، وَ رَأَیْتُ دَارَهُ تَشْتَعِلُ نَاراً، فَأَوَّلْتُ ذَلِكَ فِي نَفْسِي أَنَّهُ مَاتَ». مقتل الحسین، خوارزمی، ج۱، ص۱۸۱ - ۱۸۲.
  10. «قَدْ ظَنَنْتُ أَنَّ طَاغِیَتَهُمْ قَدْ هَلَكَ، فَبَعَثَ إِلَیْنَا لِیَأْخُذَنَا بِالْبَیْعَةِ قَبْلَ أَنْ یَفْشُوا فِی النَّاسِ الْخَبَرُ»؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۵۱؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۳۷۸.
  11. «أَصْنَعُ أَنِّي لَا أُبَایِعُ لَهُ أَبَداً، لِأَنَّ الْأَمْرَ إِنَّمَا کَانَ لِي مِنْ بَعْدِ أَخِی الْحَسَنِ(ع)، فَصَنَعَ مُعَاوِیَةُ مَا صَنَعَ وَ حَلَفَ لِأَخِی الْحَسَنِ(ع) أَنَّهُ لَا یَجْعَلُ الْخِلَافَةَ لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ وُلْدِهِ أَنْ یَرُدَّهَا إِلَیَّ إِنْ کُنْتُ حَیّاً، فَإِنْ کَانَ مُعَاوِیَةُ قَدْ خَرَجَ مِنْ دُنْیَاهُ وَ لَمْ یَفِ لِي وَ لَا لِأَخِی الْحَسَنِ(ع) بِمَا کَانَ ضَمِنَ فَقَدْ وَاللهِ أَتَانَا مَا لَا قِوَامَ لَنَا بِهِ، أُنْظُرْ أَبَابَکْرٍ أَنِّي أُبَایِعُ لِیَزِیدَ، وَ یَزِیدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ مُعْلِنُ الْفِسْقِ یَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ یَلْعَبُ بِالْکِلَابِ وَ الْفُهُودِ، وَ یُبْغِضُ بَقِیَّةَ آلِ الرَّسُولِ! لَا وَاللهِ لَا یَکُونُ ذَلِكَ أَبَداً». مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۸۲؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۹۶.
  12. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۰۶.
  13. «إِنّي لَسْتُ أَدْخُلُ عَلَیْهِ وَحْدِي، وَ لَکِنْ أَجْمَعُ أَصْحَابِي إِلَیَّ وَ خَدَمِي وَ أَنْصَارِي وَ أَهْلَ الْحَقِّ مِنْ شِیعَتِي، ثُمَّ آمُرُهُمْ أَنْ یَأْخُذَ کُلُّ وَاحِدٍ سَیْفَهُ مَسْلُولَاً تَحْتَ ثِیَابِهِ، ثُمَّ یَصِیرُوُا بِإِزَائِي، فَإِذَا أَنَا أَوْ مَأْتُ إِلَیْهِمْ وَ قُلْتُ: یَا آلَ الرَّسُولِ أُدْخُلُوا! دَخَلُوا وَ فَعَلُوا مَا أَمَرْتَهُمْ بِهِ، فَأَکُونَ عَلَی الْإِمْتِنَاعِ، وَ لَا أُعْطِي الْمَقَادَةَ وَ الْمَذَلَّةَ مِنْ نَفْسِي، فَقَدْ عَلِمْتُ وَاللهِ أَنَّهُ جَاءَ مِنَ الْأَمْرِ مَا لَا قِوَامَ بِهِ، وَ لَکِنْ قَضَاءُ اللهِ مَاضٍ فِیَّ، وَ هُوَ الَّذِي یَفْعَلُ فِي بَیْتِ رَسُولِهِ مَا یَشَاءُ وَ یَرْضَی». مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۸۲ و رجوع کنید به: تاریخ طبری، ج۴، ص۲۵۱؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۳۷۸.
  14. «کُونُوا بِبَابِ هَذَا الرَّجُلِ فَإِنّي مَاضٍ إِلَیْهِ وَ مُکَلِّمُهُ، فَإِنْ سَمِعْتُمْ أَنَّ صَوْتِي قَدْ عَلَا وَ سَمِعْتُمْ کَلَامِي وَ صِحْتُ بِکُمْ فَادْخُلُوا یَا آلَ الرَّسُولِ وَ اقْتَحَمُوا مِنْ غَیْرِ إِذْنٍ، ثُمَّ اشْهَرُوا السُّیُوفَ وَ لَا تَعْجَلُوا، فَإِنْ رَأَیْتُمْ مَا تَکْرَهُونَ فَضَعُوا سُیُوفَکُمْ ثُمَّ اقْتُلُوا مَنْ یُرِیدُ قَتْلِي»
  15. «أُنْظُروُا مَاذَا أَوْصَیْتُکُمْ، فَلَا تَعْتَدُوهُ، وَ أَنَا أَرْجُوا أَنْ أَخْرُجَ إِلَیْکُمْ سَالِماً إِنْ شَاءَ اللهِ»؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۸۳؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۱۶ - ۱۷.
  16. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۰۸.
  17. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  18. «إِنَّ مِثْلِي لَا یُعْطِي بَیْعَتَهُ سِرّاً، وَ إِنَّمَا أُحِبُّ أَنْ تَکُونَ الْبَیْعَةُ عَلَانِیَةً بِحَضْرَةِ الْجَمَاعَةِ، وَ لَکِنْ إِذَا کَانَ مِنَ الْغَدِ وَ دَعَوْتَ النَّاسَ إِلَی الْبَیْعَةِ دَعَوْتَنَا مَعَهُمْ فَیَکُونُ أَمْرُنَا وَاحِداً»؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۱۷؛ مقتل الحسین خوازرمی، ج۱، ص۱۸۳ (با مختصر تفاوت).
  19. ارشاد مفید، ص۳۷۴.
  20. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  21. کامل ابن اثیر، ج۳، ص۳۷۸.
  22. ارشاد مفید، ص۳۷۴؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۵۱.
  23. «وَیْلِي عَلَیْكَ یَابْنَ الزَّرْقَاءَ أَتَأْمُرُ بِضَرْبِ عُنُقِي؟! کَذِبْتَ وَاللهِ، وَاللهِ لَوْ رَامَ ذَلِكَ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ لَسَقَیْتُ الْأَرْضَ مِنْ دَمِهِ قَبْلَ ذَلِكَ، وَ إِنْ شِئْتَ ذَلِكَ فَرُمْ ضَرْبَ عُنُقِي إِنْ کُنْتَ صَادِقاً»؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۱۸؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۸۴.
  24. «أَيُّهَا الْأَمِيرُ! إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ مَحَلِّ الرَّحْمَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ، وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ بِمِثْلِهِ وَ لَكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَيُّنَا أَحَقُّ بِالْخِلَافَةِ وَ الْبَيْعَةِ». فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۱۸ - ۱۹؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۸۴ (با مختصر تفاوت)؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۵.
  25. با توجه به این که والی مدینه در آن زمان ولید بن عتبه بود، عبارت «یابن عتبة» صحیح می‌باشد.
  26. امالی صدوق، ص۱۳۰؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۱۲.
  27. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۱۱.
  28. «وَیْحَكَ! أَتَأْمُرُنِي بِبَیْعَةِ یَزِیدَ وَ هُوَ رَجُلٌ فَاسِقٌ! لَقَدْ قُلْتَ شَطَطاً مِنَ الْقَوْلِ یَا عَظِیمَ الزُّلَلِ! لَا أَلُومُکَ عَلَی قَوْلِكَ لِأَنَّكَ اللَّعِینُ الَّذِي لَعَنَکَ رَسُولُ اللهِ(ص) وَ أَنْتَ فِي صُلْبِ أَبِیكَ الْحَکَمِ بْنِ أَبِي الْعَاصِ، فَإِنَّ مَنْ لَعَنَهُ رَسُولُ اللهِ(ص) لَا یُمْکِنُ لَهُ وَ لَا مِنْهُ إِلَّا أَنْ یَدْعُوَ إِلَی بَیْعَةِ یَزِیدَ»
  29. «إِلَیْكَ عَنِّي یَا عَدُوَّ اللهِ! فَإِنَّا أَهْلُ بَیْتِ رَسُولِ اللهِ(ص) وَ الْحَقُّ فِینَا وَ بِالْحَقِّ تَنْطِقُ أَلْسِنَتُنَا، وَ قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ(ص) یَقُولُ: «أَلْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَی آلِ أَبِي سُفْیَانَ، وَ عَلَی الطُّلَقَاءِ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ...»؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۲۳ - ۲۴؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۸۴ - ۱۸۵؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۶ (با تفاوت).
  30. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  31. «أَبْشِرْ یَابْنَ الزَّرْقَاءِ بِکُلِّ مَا تَکْرَهُ مِنَ الرَّسُولِ(ص) یَوْمَ تَقْدِمُ عَلَی رَبِّكَ فَیَسْأَلُكَ جَدِّي عَنْ حَقِّي وَ حَقِّ یَزِیدَ»؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۲۴ - ۲۵؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۸۵.
  32. مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۹۶.
  33. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۱۵.
  34. مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۸۶؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۵۳.
  35. «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهُ أَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ فَاطِمَةَ أَنَا فَرْخُكَ وَ ابْنُ فَرْخَتِكَ وَ سِبْطُكَ فِي الْخَلَفِ الذَّيِ خَلَّفْتَ عَلَی أُمَّتِكَ فَاشْهَدْ عَلَيْهِمْ يَا نَبِيَّ اللَّهِ إِنَّهُمْ قَدْ خَذَلُونِي وَ ضَيَّعُونِي وَ أَنَّهُمْ لَمْ يَحْفَظُونِي وَ هَذَا شَكْوَايَ إِلَيْكَ حَتَّى أَلْقَاكَ»؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۸۶؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۵۳.
  36. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۱۷.
  37. «اَللَّهُمَّ! إِنَّ هَذَا قَبْرُ نَبِیِّكَ مُحَمَّدٍ وَ أَنَا ابْنُ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ قَدْ حَضَرَنِي مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ عَلِمْتَ، اَللَّهُمَّ! وَ إِنِّي أُحِبُّ الْمَعْرُوفَ وَ أَکْرَهُ الْمُنْکَرَ، وَ أَنَا أَسْأَلُكَ یَا ذَالْجَلَالِ وَ الْإِکْرَامِ بِحَقِّ هَذَا الْقَبْرِ وَ مَنْ فِیهِ مَا اخْتَرْتَ مِنْ أَمْرِي هَذَا مَا هُوَ لَكَ رِضَیً»؛ در مقتل الحسین خوارزمی تعبیر به «إِلَّا اخترتَ» شده است. فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۲۷؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۸۶؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۸.
  38. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۱۸.
  39. «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي یَا رَسُولَ اللهِ لَقَدْ خَرَجْتُ مِنْ جَوَارِكَ کُرْهاً، وَ فُرِّقَ بَیْنِي وَ بَیْنَكَ حَیْثُ أَنِّي لَمْ أُبَایِعْ لِیَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ، شَارِبِ الْخُمُورِ، وَ رَاکِبِ الْفُجُورِ، وَ هَا أَنَا خَارِجٌ مِنْ جَوَارِكَ عَلَی الْکَرَاهَةِ، فَعَلَیْكَ مِنِّي اَلسَّلَامُ»
  40. منتخب طریحی، ص۴۱۰؛ ناسخ التواریخ، ج۲، ص۱۴؛ ینابیع الموده، ص۴۰۱ (به اختصار).
  41. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۱۹.
  42. «يَا أَخِي جَزَاكَ اللَّهُ خَيْراً لَقَدْ نَصَحْتَ وَ أَشَرْتَ بِالصَّوَابِ وَ أَنَا عَازِمٌ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى مَكَّةَ وَ قَدْ تَهَيَّأْتُ لِذَلِكَ أَنَا وَ إِخْوَتِي وَ بَنُو أَخِي وَ شِيعَتِي وَ أَمْرُهُمْ أَمْرِي وَ رَأْيُهُمْ رَأْيِي وَ أَمَّا أَنْتَ يَا أَخِي فَلَا عَلَيْكَ أَنْ تُقِيمَ بِالْمَدِينَةِ فَتَكُونَ لِي عَيْناً لَا تُخْفِي عَنِّي شَيْئاً مِنْ أُمُورِهِمْ»؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۳۰- ۳۲؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۸۸؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۹.
  43. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۲۰.
  44. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِلَى أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّةِ: أَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌ ﴿وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي(ص) أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ ﴿وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ وَ هَذِهِ وَصِيَّتِي يَا أَخِي إِلَيْكَ ﴿وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ». مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۸۸- ۱۸۹؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۳۳- ۳۴ (با مختصر تفاوت)؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۹- ۳۳۰.
  45. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۲۲.
  46. «حَدَّثَنِي أَبِي أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) أَخْبَرَهُ بِقَتْلِهِ وَ قَتْلِي وَ أَنَّ تُرْبَتِي تَكُونُ بِقُرْبِ تُرْبَتِهِ فَتَظُنُّ أَنَّكَ عَلِمْتَ مَا لَمْ أَعْلَمْهُ وَ أَنَّهُ لَا أُعْطِي الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسِي أَبَداً وَ لَتَلْقَيَنَّ فَاطِمَةُ أَبَاهَا شَاكِيَةً مَا لَقِيَتْ ذُرِّيَّتُهَا مِنْ أُمَّتِهِ وَ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ أَحَدٌ آذَاهَا فِي ذُرِّيَّتِهَا»؛ ملهوف (لهوف)، ص۹۹- ۱۰۰.
  47. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۲۳.
  48. «يَا أُمَّاهْ وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ ذَلِكَ وَ إِنِّي مَقْتُولٌ لَا مَحَالَةَ وَ لَيْسَ لِي مِنْ هَذَا بُدٌّ وَ إِنِّي وَ اللَّهِ لَأَعْرِفُ الْيَوْمَ الَّذِي أُقْتَلُ فِيهِ وَ أَعْرِفُ مَنْ يَقْتُلُنِي وَ أَعْرِفُ الْبُقْعَةَ الَّتِي أُدْفَنُ فِيهَا وَ إِنِّي أَعْرِفُ مَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي وَ قَرَابَتِي وَ شِيعَتِي وَ إِنْ أَرَدْتِ يَا أُمَّاهْ أُرِيكِ حُفْرَتِي وَ مَضْجَعِي»
  49. «يَا أُمَّاهْ قَدْ شَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَرَانِي مَقْتُولًا مَذْبُوحاً ظُلْماً وَ عُدْوَاناً وَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَى حَرَمِي وَ رَهْطِي وَ نِسَائِي مُشَرَّدِينَ وَ أَطْفَالِي مَذْبُوحِينَ مَظْلُومِينَ مَأْسُورِينَ مُقَيَّدِينَ وَ هُمْ يَسْتَغِيثُونَ فَلَا يَجِدُونَ نَاصِراً وَ لَا مُعِيناً»
  50. بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۳۱- ۳۳۲؛ ج۴۵، ص۸۹، ح۲۷؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۵۳.
  51. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۲۷.
  52. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بِي مِنْكُمْ اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ لَمْ يَبْلُغْ مَبْلَغَ الْفَتْحِ وَ السَّلَامُ»؛ ملهوف (لهوف)، ص۱۲۸- ۱۲۹؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۳۰؛ ج۴۵، ص۸۴- ۸۵؛ کامل الزیارات، ص۷۶ (با مختصر تفاوت).
  53. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۲۸.
  54. ناسخ التواریخ، ج۶، ص۸۰.
  55. الامامه و السیاسه، ص۱۵۹.
  56. نقش عایشه در تاریخ اسلام، ص۱۷۱؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۲.
  57. کامل ابن اثیر، ج۳، ص۵۰۶؛ الاستیعاب، ج۲، ص۸۲۶.
  58. طبری، ج۶، ص۱۷۰؛ ابن اثیر، ج۳، ص۲۱۵.
  59. عقد الفرید، ج۳، ص۱۲۹.
  60. عقد الفرید، ج،۳ ص۲۳۱؛ تهذیب ابن عساکر، ج۶، ص۱۵۵.
  61. ابن قتیبه، ج۱، ص۱۷۱؛ ابن اثیر، ج۳، ص۵۰۷.
  62. زندگانی حسن بن علی از شریف قرشی، ج۲، ص۵۳۷.
  63. «و کسانی که پس از آن ایمان آورده و هجرت گزیده و همراه شما جهاد کرده‌اند از شمایند و در کتاب خداوند خویشاوندان (در ارث‌بری) نسبت به همدیگر (از دیگران) سزاوارترند؛ بی‌گمان خداوند به هر چیزی داناست» سوره انفال، آیه ۷۵.
  64. زندگانی حسن بن علی از شریف قرشی، ج۲، ص۵۳۹.
  65. زندگانی حسن بن علی از شریف قرشی، ج۲، ص۵۴۰.
  66. فتح الباری، ج۱۳، ص۶۰.
  67. صلح امام حسن(ع)، از آل یاسین، ص۴۲۳.
  68. لما لم يستطيع مروان ان ياخذ البيعة في الحجاز ليزيد قدم معاوية الحجاز حاجاً و دخل مدينة و كان من خبره ما رواه ابن عبدالبر حيث قال: قعد معاوية على المنبر يدعو إلى بيعة يزيد فكلمه الحسين بن علي(ع) و ان الزبير و عبدالرحمن بن ابي بكر فكان كلام ابن ابي بكر: اهرقلية؟ اذا مات كسرى كان كسرى مكانه؟ لانفعل و الله ابداً و بعث اليه معاوية بمائة الف درهم بعد أن ابى البيعة ليزيد فردها عليه عبدالرحمن و ابى ان ياخذها و قال: ابيع ديني و دنياي؟ فخرج الى كلمه فمات بها قبل ان تتم البيعة ليزيد بن معاوية؛ اسد الغابه، ج۳، ص۳۰۶.
  69. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۱۵-۲۷.
  70. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۱.
  71. مقتل ابی مخنف.
  72. ارشاد، ص۱۹۹.
  73. مقتل خوارزمی، ج۱، ص۲۲۶؛ لهوف، ص۶۲؛ مثیر الاحزان، ص۲۳.
  74. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۸۷.