عثمان بن حنیف در تاریخ اسلامی
مقدمه
نام و نسب او عثمان بن حنیف بن واهب بن مالک بن الأوس و کنیه وی «أباعمرو» است. او برادر سهل بن حنیف، از قبیله اوس و اهل مدینه و از اصحاب رسول خدا (ص) و امیر المؤمنین علی (ع) است [۱]. در اولین جنگی که در کنار رسول خدا (ص) شرکت داشت[۲]، جنگ احد بود و بعد از آن در تمامی جنگها همراه حضرت بود.
از شیخ مفید روایت شده که رسول اکرم (ص) با چند نفر از یاران خود پیمان همکاری بستند که عبارت بودند از: سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، ابوساسان، ابو عمرو انصاری، سهل انصاری، عثمان بن حنیف و جابر بن عبدالله انصاری[۳].[۴]
عثمان بن حنیف بعد از درگذشت پیامبر (ص)
او مردی کارآزموده، با بصیرت و عاقل بود، لذا بعد از درگذشت پیامبر (ص) و در دوران حکومت عمر بن خطاب، وقتی او خواست کسی را برای حکومت عراق بفرستد، با اصحاب مشورت کرد که چه کسی لایق است تا او را برای حکومت عراق بفرستم که وضع نابسامان آنجا را سامان بخشد و به ویژه برای تعیین مساحت و حدود اراضی و تعیین مقدار مالیاتی که نیاز است برای آنجا در نظر بگیرد، شایسته باشد. همگی عثمان را معرفی کرده، و گفتند: اگر او را به کاری مهمتر از این هم بگماری با عقل و فراستی که دارد از عهدهاش بر میآید.
لذا عمر، عثمان را به عراق فرستاد و او اندازه تمامی اراضی را مشخص ساخت و برای هر یک جریب زمین، چه آباد و چه بایر، که آبگیر بود یک درهم و یک قفیز محصول مالیات قرار داد و با این قانون عادلانه، اراضی عراق رو به آبادی نهاد و مردم به آباد کردن علاقه فوق العادهای نشان دادند تا آنکه یک سال قبل از مرگ عمر، خراج عراق از صد میلیون درهم تجاوز کرد[۵].
و در زمان حکومت او بر سداد (شمال عراق) بود که جنگهای اعراب با ایران آغاز شد و عمر، سعد بن ابی وقاص را فرماندۀ این جنگها قرار داد و اعراب در جلولاء که دروازه آذربایجان و جبال و فارس بود با ایرانیان به جنگ پرداختند و توانستند لشکر ایرانی را شکست دهند و شهر مدائن را فتح کنند[۶].[۷]
عثمان بن حنیف و امیرالمؤمنین علی (ع)
وقتی امام علی (ع) به حکومت رسیدند به سبب شایستگی عثمان او را به استانداری بصره انتخاب کردند تا اینکه وقتی طلحه و زبیر به آنچه که میخواستند نرسیدند، به دستیاری عایشه که در آن زمان در مکه بود دست به شورش زدند و بر ضد امیرالمؤمنین (ع) با هم همراه شدند و به بصره وارد شدند و مردم بصره با حضور رسول خدا (ص) آنان، فریب خوردند و با آنان همراهی کردند و لشکر عایشه و همراهانشان عثمان را از بصره بیرون کردند و او هم به مدینه بازگشت[۸].[۹]
عثمان بن حنیف و جنگ جمل
پس از آنکه علی (ع) عثمان بن حنیف را به استانداری بصره گماشت، طولی نکشید که طلحه و زبیر که به مقصود خود در حکومت علی (ع) نرسیده بودند، در مکه با عایشه همراه شدند و به سوی بصره حرکت کردند. چون خبر حرکت آنها به استاندار بصره رسید، او ابوالأسود دوئلی، از دوستان علی (ع) را به همراه عمران که مردی بیطرف بود، نزد عایشه فرستاد تا ببیند هدف او و همراهانش چیست؟ فرستادگان او از عایشه پرسیدند: برای چه به این سو آمدهاید؟ عایشه گفت: "افراد پست اجتماع و اختلافات قبایل، حرم رسول خدا (ص) (مدینه) را میدان جنگ قرار داده، در آن بدعتها پدید آوردند. مردم آنجا به بدعت گذاران پناه داده و لعنت خدا و رسول آنها را در برگرفت. آنها پیشوای مسلمانان، عثمان را بدون گناه و تقصیر کشتند، اینها خون ناحق را در ماه حرام و مکان باشد اما ریختند از و اموال را به غارت بردند؛ من برای این بیرون آمدهام تا به مردم خبر دهم که اینها چه کردند و مسلمانان در چه وضعی قرار گرفتهاند و بر همه لازم است که برای اصلاح جامعه مسلمانان قیام کنند"[۱۰]. سپس فرستادگان نزد طلحه رفتند و از او علت قیام شان را پرسیدند؟ طلحه گفت: "ما برای گرفتن انتقام خون عثمان قیام کردهایم"[۱۱]. آنها گفتند: مگر تو با علی (ع) بیعت نکردی؟ طلحه گفت: "آری، بیعت کردم ولی شمشیر روی گردنم بود به اجبار این کار را کردم[۱۲] ولی اگر علی میان ما و کشندگان عثمان مانع نشود بیعتش را نمیشکنیم". ابوالاسود و عمران از نزد طلحه خارج شده و پیش زبیر رفتند و همان پرسش را از او کردند و همان پاسخ طلحه را شنیدند پس فرستادگان به نزد عثمان برگشتند. ابوالاسود گفت: "پسر حنیف! آمادۀ جنگ باش و محکم دامن را به کمر بزن". عثمان گفت: "ما از خدا هستیم و به سوی او باز میگردیم؛ به پروردگار کعبه قسم که از پیشرفت اسلام جلوگیری کردند. ببینید به چه خرافاتی پای بند میشوند؛ بگویید چه باید بکنم؟" عمران گفت: "از مقام خود کناره بگیر تا امیرالمؤمنین خود بیاید". عثمان گفت: "این کار، درست نیست بلکه مانع ورود آنها خواهیم شد".
عثمان مدتی با مهاجمان جنگید تا بالاخره به سبب سستی و فریب خوردن مردم بصره عثمان را دستگیر کرده و موهای محاسن و ابرویش را کندند و او را از بصره بیرون کردند. او در ربذه به حضور علی (ع) رسید و گفت: "ای امیرالمؤمنین، مرا با ریش فرستاده بودی ولی بیریش نزد تو آمدم". سپس امیرالمؤمنین علی (ع) به بصره وارد شد و جنگ آغاز شد[۱۳].[۱۴]
عثمان بن حنیف و نامه امام علی (ع) به او
زمانی که امیر مؤمنان علی (ع) استانداری بصره را به عثمان بن حنیف سپرده بود، کسی او را به میهمانی خواند. او هم پذیرفت. چون از نظر اسلام پذیرفتن دعوت مؤمن پسندیده است. ولی هنگامی که خبر میهمانی رفتن او به امیر مؤمنان (ع) رسید، امام علی (ع) ناراحت شد و نامهای تند به او نوشت؛ در بخشی از نامه چنین آمده است: "ای پسر حنیف! به من خبر دادند که یک نفر از جوانمردان بصره تو را به میهمانی خوانده و تو هم دعوتش را پذیرفتهای، در حالی که انواع غذاها را برایت آورده و کاسههای طعام را به سوی تو میفرستادند. گمان نمیکردم که دعوت مردمی را بپذیری که اغنیا را دعوت کنند و فقرا را برانند. کاملا به این غذای ناچیزی که میخوری نگاه کن و آنچه را که به حلال بودنش آگاهی نداری، بیفکن و از آنچه یقین داری حلال است بخور، بدانکه برای هر پیرو پیشوایی است که باید از او پیروی کند و از نور دانشش بهره گیرد.
و پیشوای شما از زینت دنیا به دو جامه کهنه و دو گرده نان بسنده کرده؛ آری شما تا این حد قدرت ندارید ولی مرا با پرهیزکاری و کوشش در عبادت پاکدامنی و استقامت کمک کنید. به خدا قسم، علی از دنیای شما طلا و نقرهای نیندوخته و حتی لباس کهنهای که در خانه میپوشند، ندارد؛ بلکه جامه خانه و بیرونش یکی است و یک وجب زمین به نام خود نکرده و به جز غذای کمی از دنیا استفاده نمیکند، زیرا دنیا در نظر من از دانه بلوط تلخ، خوارتر و بی ارزشتر است.
آری، از تمام آنچه که آسمان بر آن سایه افکنده، تنها فدک در دست ما بود که عدهای بر آن رشک بردند و دستهای دیگر صاحب بخشش شدند و آن را به دیگران بخشیدند؛ خدا خوب دادگری است. فدک و غیر فدک را میخواهم چه کنم، با آنکه منزل نهایی انسان قبر است که در تاریکی آن دستش از هرگونه کاری کوتاه و سرگذشتش در آن پنهان است. گودالی که هر چند آن را پهناور بسازند اما سنگها و خاکهای فشرده آن را تنگ کرده و انسان را در فشار میگذارد و تمام روزنهها را میبندد. جانم را به سختی عادت میدهم تا در روز ترس بزرگ (قیامت) ایمن باشد و در لغزشگاهها برقرار بماند. اگر بخواهم از عسل صاف و مغز گندم غذا درست کنم، برایم ممکن است و اگر بخواهم میتوانم لباس ابریشم بپوشم، ولی هیهات که هوای نفس بر من چیره شود و مرا بر آن دارد که چنین غذاهایی بخورم، زیرا شاید در حجاز و یمامه کسی باشد که به نان تهی دسترسی نداشته و هرگز شکم سیر به خود ندیده باشد و علی با شکم پر بخوابد و اطرافش کسانی باشند که از گرسنگی به خواب نروند! یا آنکه جزو گفته این شاعر باشم:
همین ننگ برای تو بس است که با شکم سیر به خواب روی و اطرافت دلهایی باشد که برای نان خشک پر بزند.
آیا به همین قناعت کنم که مرا امیرالمؤمنین بخوانند ولی در سختیها با مؤمنان شریک نبوده، یا در تحمل سختیها پیشوای ایشان نباشم؟ من آفریده نشدم تا خوراکیهای خوب مرا سرگرم کند، مانند گوسفند پرواری که تمام همتش علف است یا حیوانی که او را رها کرده باشند و کارش چریدن است و شکمی را از علف پر میکند ولی از آنچه برای آن او را پرورش میدهند، غافل است؛ یا بیهوده مرا واگذارند، یا ریسمان گمراهی را به گردن افکنده، سرگردان در راه نادرست قدم بردارم. از گویندهای شنیدم که میگفت: وقتی که خوراک فرزند ابی طالب چنین باشد، ضعف او را از جنگیدن با هماوران باز میدارد؛ بدان که چوب درخت کوهستانی سختتر است ولی آنچه در زمین نرم و مرطوب میروید بسیار سست است و حتی حرارت دسته اول قویتر و پایدارتر است، نسبت من با پیامبر (ص) همان نسبت نور و روشنی به یکدیگر است یا مانند شانه و بازو است؛ به خدا قسم اگر تمام عرب بر من حمله کنند پشت به جنگ نمیکنم بلکه هرگاه فرصت بیابم بر آنها حمله میکنم. کوشش من آن است تا زمین را از این شخص (معاویه) وارونه و گمراه پاک سازم چنانکه خار و خاشاک را از دانه جدا میکنند[۱۵].[۱۶]
عثمان بن حنیف و نقل روایت
عثمان بن حنیف احادیث زیادی را از پیامبر (ص) و امیر المؤمنین (ع) نقل کرده است. یکی از احادیث مهمی که او از پیامبر (ص) نقل کرده این است که روزی مردی نابینا نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: "یا رسول الله، دعا بفرمایید تا خداوند چشمان مرا بینا گرداند". حضرت فرمود: "اگر بخواهی دعا میکنم لکن اگر صبر کنی برای تو بهتر است. و از حضرت خواست تا دعا کند. پس حضرت به او فرمود: "وضوی کاملی بساز و سپس این دعا را بخوان: «اَللَّهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ اِلَیكَ بِنَبِیكَ نَبِي الرَّحْمَةِ يا مُحَمَّدُ اِنّي اَتَوَجَّهُ بِكَ اِلی رَبّي في حاجَتي لِتَقْضي، اَللَّهُمَّ شَفِّعْهُ فِي»؛ خداوند! از تو میخواهم و به سبب شفاعت پیامبر رحمتت. حضرت محمد (ص) به سوی تو رو میکنم. ای محمد، تو را نزد خداواسطه میگیرم تا حاجتم را برآوری پروردگارا! شفاعتش را دربارهام بپذیر. بعد از دعا آن مرد، به برکت دعای پیامبر (ص) و توسل جستن به ایشان توانست بینایی خود را به دست آورد[۱۷].[۱۸]
سرانجام عثمان بن حنیف
او بعد از جنگ جمل در کوفه ساکن شد و تا هنگام مرگ خود همان جا بود و در زمان معاویه از دنیا رفت[۱۹].[۲۰]
جستارهای وابسته
- سهل بن حنیف (برادر)
- عباد بن حنیف (برادر)
عثمان بن حنیف انصاری در سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین=
بصره در سال دوازدهم هجری که مسلمانان در آن مناطق به جهاد میپرداختند، بیشتر مورد توجه قرار گرفت؛ چراکه مسلمانان نیاز به پایگاه و مقر ثابتی داشتند تا بتوانند نیروی جهادی به مناطق جنوبی ایران گسیل دارند از این روی در سال چهاردهم هجری، شش ماه پیش از ایجاد شهر کوفه موافقت خلیفه دوم را برای ایجاد شهر بصره جلب کردند. عتبة بن غزوان که در منطقه بصره به جهاد مشغول بود، در نامهای از عُمَر برای بنای شهر کسب اجازه کرد و خلیفه نیز موافقت خود را با ایجاد شهر بصره اعلام کرد.[۲۱]
والیان بصره
عتبة بن غزوان به دلایلی منطقه را ترک کرد و مجاشع بن مسعود سلمی را فرمانده لشکر خود قرار داد. وی برای فتح فرات به سوی بصره حرکت کرده بود. مجاشع، مغیرة بن شعبه را جانشین خود در بصره قرار داد و پس از آن عمر، مغیره را بر بصره گمارد.
عمر در سال شانزده یا هفدهم هجری، مغیره را به سبب رابطه نامشروع با ام جمیله از کار برکنار کرد و ابوموسی اشعری را جانشین وی نمود[۲۲].
ابن اثیر برکناری مغیره را به سبب زنایش با امجمیلة بن افقم در سال هفدهم ذکر کرده است و مینویسد: ابوموسی اشعری برای مدتی حاکم بصره بود، سپس وی برکنار و حاکم کوفه شد و عمرو بن سراقه حاکم بصره گردید. بعد از مدتی ابن سراقه به کوفه رفت و ابوموسی دوباره حاکم بصره گردید[۲۳].
امارت ابوموسی بر بصره ادامه داشت، تا اینکه در سال بیست و نه هجری عثمان وی را برکنار کرد و عبدالله بن عامر بن کریز بیست و پنج ساله را به ولایت بصره گماشت. وی پسر دایی عثمان بود[۲۴].[۲۵]
اعزام عثمان بن حنیف به بصره
عبدالله والی بصره بود، تا این که حکومت به علی(ع) رسید. وی عثمان بن حنیف را که یکی از یاران با وفایش بود، جزو اولین گروه کارگزاران اعزامی، به بصره فرستاد[۲۶]. عثمان بن حنیف جزو افرادی بود که ولایت امیرالمؤمنین(ع) را بعد از رحلت رسول خدا(ص) پذیرفته بودند و امام صادق(ع) او را جزو افرادی دانسته که بر روش رسول خدا(ص) باقی ماندند بدون اینکه در ایمان آنها تغییر و تبدیلی به وجود آمده باشد[۲۷].
وی از اعضای شرطة الخمیس بود و جزو دوازده نفری که به خلافت ابوبکر اعتراض کرده و علی(ع) را شایسته خلافت میدانستند[۲۸].[۲۹]
ابن حنیف جزو اعتراض کنندگان به خلافت ابوبکر
ابان بن تغلب گوید: به امام جعفر صادق(ع) عرض کردم: فدایت شوم، آیا در میان اصحاب رسول خدا(ص) کسی بود که بر کار ابوبکر و خلافت او اعتراض نماید؟! فرمود: آری دوازده نفر بودند که به ابوبکر اعتراض کردند؛ آنها عبارتاند از:
- خالد بن سعید بن عاص از بنی امیه.
- سلمان فارسی.
- ابوذر غفاری.
- مقداد بن اسود.
- عمار بن یاسر.
- بریده اسلمی.
تا این جا همه از مهاجران بودند و از انصار:
- ابوهیثم بن تیهان.
- سهل بن حنیف.
- عثمان بن حنیف.
- خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین.
- اُبی بن کعب.
- ابو ایوب انصاری[۳۰].
سپس حضرت سخنان اعتراضآمیز نامبردگان را ذکر میکند و میفرماید: آنگاه عثمان بن حنیف حرکت کرد و گفت از رسول خدا(ص) شنیدیم که فرمود: «اهل بیت من به منزله ستارگان زمینند. از آنها جلو نروید، آنها را بر خود مقدم بدارید؛ زیرا آنان پس از من والیان شمایند. سپس مردی حرکت کرد و گفت: ای رسول خدا(ص) اهل بیت تو کیانند؟ فرمود: علی و فرزندان طاهر و پاک وی هستند».
پس رسول خدا وظیفه را بیان کرده، و ابن حنیف ادامه داد: ای ابوبکر تو اوّل کافر به دستور پیامبر مباش ﴿لَا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ [۳۱] و[۳۲].
سخنان عثمان بن حنیف نشانگر ایمان و اعتقاد وی به رسول خدا و ولایت علی(ع) است.[۳۳]
شرح حال عثمان بن حنیف
عثمان بن حنیف بن واهب بن حکم بن ثعلبة بن حارث انصاری اوسی دارای کنیه «ابو عمرو» یا «ابو عبدالله» است. در جنگ احد و جنگهای بعد از آن شرکت داشت. عثمان در عهد خلیفه دوم، مسئول جمعآوری مالیات عراق و تعیین مساحت زمین آن و تعیین مقدار خراج و جزیه آن منطقه بود[۳۴].
نوشتهاند: در سال بیست و یک که مردم از امیر کوفه سعد بن ابی وقاص شکایت کردند. عُمَر وی را برکنار کرد و به جای وی، عمار بن یاسر را به عنوان پیشنماز و فرمانده نیروهای نظامی و عثمان بن حنیف را به عنوان مسئول خراج و مساحت زمین و عبدالله بن مسعود را به عنوان قاضی و مسئول بیت المال به کوفه فرستاد[۳۵] و به او دستور داد به مردم قرآن بیاموزد و مردم را با مسائل دینی آشنا سازد. مزد روزانه آنان را یک گوسفند قرار داد: نصف آن را همراه با سواقط گوسفند (کله و پاچه و...) برای عمار قرارداد و نصف دیگر آن را برای آن دو نفر[۳۶].
یعقوبی مینویسد: عمر با علی(ع) مشورت کرد که با زمینهای عراق چه کند؟ آیا آنها را تقسیم نماید؟ حضرت فرمود: «اگر امروز آنها را تقسیم کنی برای آیندگان چیزی نمیماند. پس آنها را در دست مردم بگذار که روی آن کار کنند». از این روی عمر برای مساحت عراق عثمان بن حنیف و حذیفة بن یمان را فرستاد[۳۷].
عثمان مالیات هر جریب (ده هزار متر مربع) نخل را ده درهم و هر جریب باغ انگور را ده درهم و هر جریب نیزار را شش درهم قرار داد و بر هر جریب گندم، چهار درهم و بر هر جریب جو دو درهم قرار داد. عمر نیز آنچه را وی تعیین کرده بود، اجازه داد[۳۸].
خراج منطقه عراق در زمان وی به یکصد میلیون درهم رسیده بود. مساحت عراق سی و شش میلیون جریب بود و بر هر جریبی یک درهم و قفیزی دوازده (مَنْ) مالیات وضع کرد[۳۹]. عمر، عثمان بن حنیف را بر بخشی که از فرات آبیاری میشد و حذیفه را بر بخشی که از دجله آبیاری میشد گمارده بود[۴۰].
برابر شناختی که امیرالمؤمنین(ع) از عثمان داشت وی را به استانداری بصره برگزید و او بدون هیچ مشکلی وارد بصره شد. وی این شهر حساس را تحت کنترل خود درآورد و جانشین عبدالله بن عامر را زندانی کرد[۴۱]. عثمان در بصره باقی بود، تا این که طلحه و زبیر همراه با عایشه به بصره آمدند و او را از شهر بیرون کردند. وی نزد علی(ع) رفت و در کوفه سکونت گزید و در زمان خلافت معاویه از دنیا رفت[۴۲].[۴۳]
موضع عبدالله بن عامر در مقابل خلافت علی(ع)
هنگامی که خبر بیعت مردم با علی(ع)، به عبدالله بن عامر والی بصره رسید، مطمئن بود علی(ع) امارت بصره را از او خواهد گرفت. از این روی مردم را جمع کرد و بالای منبر خطاب به مردم گفت: خلیفه شما عثمان، مظلوم کشته شد و بیعت او بر ذمه شماست. حمایت از وی بعد از مرگ مانند حمایت در زمان حیات است و آن حقی که دیروز بر شما داشتم امروز نیز دارم. مردم با علی بیعت کردند و ما جزو خونخواهان عثمان هستیم؛ پس آماده جنگ باشید جاریة بن قدامه سعدی به اعتراض برخاست و گفت: ای فرزند عامر ما را به تو نفروختهاند و تو این شهر را با شمشیر نگرفتهای و با خواست و مشورت ما نیز به حکومت نرسیدهای. امارت تو به خاطر اطاعت از شخص دیگری بوده است. عثمان در حضور مهاجران و انصار کشته شد و آنان به کشندگان اعتراض نکردند و اکنون مردم با علی(ع) بیعت کردند. پس چنانچه تو را بر کار خود ابقاء کرد، از تو پیروی میکنیم و اگر بر کنارت کرد، با تو مخالفت خواهیم کرد.
مردم با سکوت خود سخنان جاریه را تأیید کردند. عبدالله درنگ را جایز ندانست و از منبر پایین آمد و به منزل خود رفت و دستور داد وسایل سفر را آماده کنند. وی مردی از حضرموت را جانشین خود ساخت و به وی گفت: امور را به دست گیر و حفظ کن. من به جانب مدینه حرکت میکنم تا اوضاع آنجا را بررسی کنم و ببینم کار مردم به کجا میکشد. نیمه شب، به طرف مدینه فرار کرد و مردم بصره صبح آگاه شدند که عبدالله بصره را ترک گفته است.
با ورود وی به مدینه طلحه و زبیر به او اعتراض کردند که چرا تو شهر بصره و بیت المال آن را ترک کردهای. عقبة بن ابی معیط نیز به وی اعتراض داشت[۴۴]. ابن عامر نیز که برابر برنامهای خاص، بصره را ترک گفته بود، به طلحه و زبیر به خاطر بیعتشان با علی(ع) اعتراض کرد.
از امام باقر(ع) روایت شده که فرمود: عبدالله بن عامر بن کریز پس از ورود به مدینه در دیدار با طلحه و زبیر، گفت: شما دو نفر با علی بن ابی طالب(ع) بیعت کردید. به خدا قسم گروهی از بنی هاشم انتظار چنین روزی را میکشیدند. اما چه زمانی خلافت به شما خواهد رسید. به خدا قسم که من نیامدم جز این که چهار هزار نفر از مردم بصره به خونخواهی عثمان برخاسته بودند. پس شما باید به بصره بروید و حق خود را بگیرید. این بود که طلحه و زبیر تصمیم رفتن به مکه گرفتند و از حضرت خواستند که برای انجام مراسم عمره، مدینه را ترک کنند. حضرت بعد از این که سه مرتبه از آنها اقرار بر بیعت گرفت، به آنها اجازه داد به مکه روند[۴۵]. از اُسد الغابه میتوان دریافت که عبدالله بن عامر از بصره به مکه رفت و بخشی از اموال بصره را با خود برد. زمانی که طلحه و زبیر و عایشه تصمیم گرفتند به شام بروند. آنان را از این تصمیم منصرف کرد و پیشنهاد کرد به سوی بصره حرکت کنند. وی گفت: من در آنجا اموال و اراضی فراوان دارم و گروهی از مردان بصره نیز با ما همراهاند[۴۶].
عبدالله گروه ناکثین را تجهیز کرد و در جنگ جمل حضور فعال داشت. وی یکی از مشاوران گروه ناکثین بود و آنان را برای رفتن به بصره تشویق کرد؛ چراکه خود با اوضاع بصره آشنایی کامل داشت. او در نامهای که در پاسخ معاویه نوشت او را به خونخواهی عثمان تحریص کرد[۴۷].
معاویه نیز خدمات وی را فراموش نکرد و زمانی که به خلافت رسید، با اینکه در آغاز بُسْر بن ارطاة را والی بصره کرد. ولی زمانی که عبدالله بن عامر گفت من در بصره اموالی نزد افراد دارم. وی را به مدت سه سال به ولایت بصره گماشت و از تلاشهای وی قدردانی کرد. ابن عامر پس از شکست طلحه و زبیر در جنگ جمل به شام فرار کرده بود، ولی در جنگ صفین سخنی از وی به میان نیامده است[۴۸].
در کتاب وقعة صفین نامهای نقل شده، که حضرت علی(ع) آن را هنگامی که عبدالله بن عامر در بصره بوده، به وی نوشته است. در آن نامه وی را به حق دعوت نموده و بصره را جایگاه شیطان معرفی کرده است[۴۹]. ولی به نظر میرسد این نامه بخشی از نامهای است که علی(ع) به عبدالله بن عباس - هنگامی که امارت بصره را به عهده داشته - نوشته است. با توجه به آنچه درباره ابن عامر نوشتیم، بعید مینماید که وی برای مدتی در دوران حکومت علی(ع) در بصره بوده و حضرت برایش نامه نوشته باشد؛ چراکه او جزو افرادی بود که با علی(ع) به مخالفت برخاست و بعد از آگاهی از خلافت حضرت از مردم خواست تا آماده جنگ شوند. گرچه برخی نوشتهاند که حضرت نامه را بعد از جنگ جمل به وی نوشته و او را از فتنهانگیزی در بصره بر حذر داشته است[۵۰].[۵۱]
نامه امیرالمؤمنین(ع) به عثمان بن حنیف
امیرالمؤمنین علی(ع) در دوران خلافت خویش کارگزاران خود را تحت نظر داشت و از راههای گوناگون کارهای آنان را بررسی میکرد و چنانچه فردی مرتکب عملی خلاف میشد، وی را نصیحت و در صورت لزوم از کار برکنار میکرد.
در عهدنامه مالک اشتر توصیه میکند که مأمورین مخفی برای نظارت بر کارگزاران بگمارد. عثمان بن حنیف کارگزار حضرت در بصره بود. به حضرت خبر دادند که او در دعوتی که از جانب اشراف بصره ترتیب یافته و در آن فقرا و مستمندان شرکت نداشتند، حضور یافته است. حضرت امیر در نامهای، وی را از این عمل باز داشت. از نامه حضرت استنباط میشود که نهی از حضور در چنین مجالسی، علتهای گوناگونی داشته است:
- در این مجلس ثروتمندان شرکت داشتند، اما فقرا از آن بیبهره بودند و اگر مبنای مهمانی این است که دیگران به نوایی برسند، لازم است افرادی در مهمانی شرکت کنند که محتاج چنین غذایی هستند نه کسانی که ثروتمندند. از این رو این مهمانیها بیشتر جنبه ریا و خودنمایی دارد و رضای خدا در آن نیست و استاندار علی(ع) نباید در آن شرکت کند.
- در مهمانیهای اشرافی احتمال انجام کارهای ناشایست بسیار است و نهی، حمل بر کراهت شود یا چنین مهمانیهایی که مخصوص والیان است، شرکت آنها در آن حرام باشد. به ویژه با توجه به این موضوع که ثروتمندان هیچگاه بدون هدف و جلب منفعت، دنبال کار خیر نیستند. هدف آنان جلب اعتماد کارگزار برای رسیدن به ثروت بیشتر بوده است.
- احتمال دیگری که متصور است این که علت منع از شرکت در همچون مجالسی این بوده که در آن اسراف و تبذیر میشود و غذاهای رنگارنگ و متنوع برای مهمانان میآورند[۵۲].
به هر حال علی(ع) عثمان بن حنیف کارگزار بصره را از شرکت در مجلسی که فقرا در آن دعوت نشدهاند، نهی کرد و نامهای به او نوشت. سید رضی این نامه را در نهج البلاغه آورده و در آغاز آن گوید: «از نامههای آن حضرت است به عثمان بن حنیف انصاری که کارگزار او در بصره بود، زمانی که به امام(ع) خبر رسید او را گروهی از «مترفین»[۵۳] مردم بصره به مهمانی خواندهاند و او بدانجا رفته است».
متن نامه:
اما بعد، ای پسر حنیف به من خبر رسیده است که مردی از جوانمردان بصره تو را به ولیمه و طعامی فرا خوانده است و تو به سوی آن شتافتهای. خوردنیهای رنگارنگ و نیکو برایت آورده و کاسههای بزرگ، پی در پی برابر تو نهادهاند. گمان نمیکردم تو مهمانی مردمی را بپذیری که نیازمندانشان را به جفا رانده و توانگرانشان را خواندهاند. پس بنگر که بر این سفره چه میخواهی؛ آنچه حلال و حرام آن بر تو آشکار نیست، بیرون انداز و آنچه دانی از حلال به دست آمده تناول نما.
آگاه باش که هر پیرو و مأمومی را پیشوایی است که باید از او پیروی کند و به روشنایی نور دانش وی روشنی گیرد. بدان که پیشوای شما از دنیای خود به دو جامه فرسوده و از خوردنی خویش به دو گرده نان بسنده کرده است. آگاه باشید که شما توان انجام این کارها را ندارید، اما مرا به پارسایی، کوشش، پاکدامنی و درستکاری یاری کنید. به خدا سوگند از دنیای شما زر نیندوختم و از غنیمتهای آن مالی نینباشتم و بر (دو) جامه کهنهام جامه کهنه دیگری نیفزودم. اندکی (وجبی) از زمین آن (دنیا) به دست نیاوردهام و از آن چیزی نگرفتم جز به مقدار خوراک حیوان شکسته پشت (که از بسیاری درد از خوردن کامل، عاجز است) دنیا در چشم من از دانهای حنظل تلخ، بیمایهتر و نا ارزندهتر است.
آری از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده بود، تنها فدک در دست ما بود. مردمی بر آن بخل ورزیدند و گروهی سخاوتمندانه از آن دیده پوشیدند و خدای بهترین داور است؛ مرا به فدک و غیر فدک چه کار است؟ در حالی که جایگاه آدمی گوری است که در تاریکی آن نشانههایش بر جای نماند و خبرهایش نهان گردد. گودالی است که اگر به گشادگی آن افزوده شود و دستهای گورکن فراخش سازد، سنگ و کلوخ، آن را میفشارد (و تنگ میسازد) و خاک انباشته، روزنههای آن را فرو میبندد. من نفس خود را تنها با پرهیزگاری میپرورانم تا در روز بزرگترین بیمها و ترسها ایمن باشم و در لغزشگاه نلغزم.
اگر میخواستم تا به شهد و عسل پالوده و مغز گندم و بافتههای ابریشم، راه داشتم. لیکن دور است که هوا و هوس من بر من چیره گردد و زیادی حرص مرا به گزیدن خوراکهای (رنگارنگ) بکشاند - شاید در حجاز و یمامه کسانی باشند که امیدی به قرض نان نداشته باشند و هیچگاه سیر نشده باشند - و دور است از من که سیر بخوابم و پیرامون من شکمهایی باشد که از گرسنگی به پشت چسبیده و جگرهایی سوخته باشد؛ یا چنان باشم که شاعر گوید: «درد تو این بس است که شب سیر بخوابی و گرداگرد تو جگرهایی باشد که در آرزوی سبوی چرمین آب، بسوزند».
آیا از خویشتن به این بسنده کنم که مرا امیرمؤمنان بنامند و در ناگواریهای روزگار شریک آنان نباشم؟ یا در سختی زندگی نمونه و اسوهای برایشان نشوم؟ مرا نیافریدهاند که خوردنیهای گوارا سرگرمم سازد، همچون چارپای بسته (و پروار) که تمام توجّهش به علف است، یا مانند چارپای رها گشته که خاکروبهها را به هم زند و شکم را از علف بینبارد و از آنچه از آن خواهند غفلت نماید. مرا نیافریدهاند که وانهند یا بیهوده رها شوم یا ریسمان گمراهی را بکشم و یا بیمقصودی، راه سرگردانی بپیمایم.
و چنان بینم که گوینده شما بگوید: «اگر پسر ابوطالب را خوراک این است، ضعف ناتوانی او را از پیکار با همآوردان بر جای نشاند و از جنگ با دلاور مردان باز دارد». اما بدانید درختی که در بیابان خشک روید، چوبش سختتر است و درختهای سبز و خوشنما (و پر آب) پوستش نازکتر؛ و گیاهان و رستنیهای صحرایی بیشتر افروزد و دیرتر افسرد و خاموش شود. یگانگی من با رسول خدا(ص) مانند نوری است که از نوری دیگر روشنی یافته و آرنجی است که به بازو پیوسته. به خدا سوگند اگر عرب در جنگ علیه من پشت به پشت دهد، روی از آنان بر نتابم و اگر لازم آید و فرصت دست دهد، به پیکار همه بشتابم و خواهم کوشید تا زمین را از این شخص وارونه و کالبد سرگشته خِرَد (معاویه) پاک سازم، تا کلوخ ذره از دانه جدا گردد و با ایمان از چنگ منافق جدا شود[۵۴]
پایان این نامه چنین است: ای دنیا از من دور شو که مهار تو بر گردنت آویخته است (تو را رها کردم) و من از چنگالت به در جستهام و از دام ریسمانهایت رستهام و از لغزشگاههایت دوری گزیدهام. کجایند مهترانی که به بازیچههای خود فریبشان دادی؟ کجایند مردمی که با زیورهایت دام فریب بر سر راهشان نهادی. اینک آنان در گرو گورهایند و فرو خفته در لابهلای لحدها. به خدا سوگند اگر شخصی بودی دیدنی و کالبدی حس کردنی؛ حدّ خدا را دربارهات اجرا میکردم، به کیفر بندگانی که آنان را با آرزوها دستخوش فریب ساختی و مردمانی که به پرتگاه تباهی در افکندی و پادشاهانی که به دست نابودیشان سپردی و در چنگال بلاشان درآوردی که نه راهی برای فرود آمدن و نه گریزگاهی برای بازگشتن دارند. هیهات! آنکه پا در لغزشگاهت نهاد به سر در آمد. آنکه در موجهای انبوهت فرو رفت، غرق شد و آنکه از ریسمانهای دامت کناره گرفت، توفیق یافت (و از گرفتاری رهید) و هر کس که از گزند تو به سلامت است، باکش نیست که مسکن و جایش تنگ باشد و دنیا در دیده او چنان است که روز پایان آن است.
از دیدهام دور شو! به خدا سوگند رامت نشوم که مرا خوار بدانی و سر به فرمان تو نیم تا از این سو بدان سویم بکشانی. سوگند به خدا - سوگندی که در آن مشیت و خواست خدا را جدا میسازم - نفس خود را چنان تربیت کنم که اگر گرده نانی برای خوردن یافت، شاد شود و از نان خورش، به نمک خرسند گردد و چشم خانه را واگذارم تا چون چشمه خشکیده، آبی در آن نماند. آیا چرنده، شکم خود را با چرا (و خوردن گیاه) پرسازد و بخسبد و رمه گوسفند از علف، سیر بخورد و به آغل بکوچد، در حالی که علی نیز از توشه خود میخورد و میخوابد؟ چشمش روشن باد! که از پس سالیان درازی به چارپایان یله و رها یا چرنده سر داده به چرا، اقتدا کند. خوشا کسی که آنچه پروردگارش بر عهده او نهاده، پرداخته است و در سختی، صبور و شکیبا باشد و به شب از خواب دوری گزیند و چون خواب بر او چیره گردد، زمین را بستر و کف دست را بالش گیرد؛ در جمعی که از بیم بازگشت دیدههاشان در شب، بیدار است و پهلوهاشان از خوابگاه بر کنار و لبهاشان به یاد پروردگار مترنم؛ و گناهانشان به بسیاری استغفار زدوده است (آنان حزب خدایند و بدانید که حزب خدا رستگارند). پس پسر حنیف از خدا بترس و اگر رهایی از آتش دوزخ را عنایت داری، گردههای نانت تو را کافی است[۵۵].[۵۶]
منابع نامه
آنچه ذکر شد نامه ۴۵ نهج البلاغه است و در منابع روایی و تاریخی دیگر بدین گونه نقل نشده است. قسمتهایی از این را که عمدتاً مربوط به زهد علی(ع) است در مناقب شهر آشوب[۵۷]، الخرائج و الجرائح راوندی[۵۸]، مجموعه ورام[۵۹]، ربیع الابرار[۶۰] زمخشری و روضة الواعظین[۶۱] ابن فتال نقل کردهاند. به نظر میرسد نقل دیگری از این نامه نزد ابن ابی الحدید بوده؛ زیرا وی نسخه بدلهایی از جملات نامه را در شرح خود آورده است. صدوق قسمتی از نامه را که در ارتباط با شجاعت علی(ع) و قسمتی که مربوط به دَرِ قلعه خیبر است - که البته در نقل نهج البلاغه موجود نیست - در مجلس ۷۷ امالی خود ذیل حدیث دهم که مربوط به خیبر است، نقل کرده و میگوید: سند آنچه نقل کردم و تمام نامه نزد من وجود دارد که بعداً سند وی را نقل میکنیم. در نقل شیخ صدوق، روضة الواعظین و طبری در بشارة المصطفی لشیعة المرتضی[۶۲]، آمده است که حضرت نامه را به سهل بن حنیف نوشته است. چنین به نظر میرسد اشتباه از راویان باشد که به جای عثمان، سَهل ذکر کردهاند. نقل این چهار منبع و راوندی و ورام برابر نسخه دیگر نامه است.
نگارنده، به نقل دیگری از این نامه دست یافته که در کتاب الجوهرة فی نسب الامام علی وآله[۶۳] آمده است. این نقل جوهره با نسخه بدلهایی که ابن ابی الحدید ذکر کرده و با آنچه در خرایج و امالی صدوق و... آمده، مشابهت دارد. اما آورده است که حضرت آن را به عثمان بن حنیف کارگزار خود در بصره نوشته است.
ما آن را به طور کامل نقل میکنیم؛ چراکه در کتابهایی که اینک در دسترس است، این نقل وجود ندارد و مؤیدی است بر آن چه ابن ابی الحدید و ابن شهر آشوب و راوندی و صدوق آوردهاند. ما آنچه را که ابن ابی الحدید نقل کرده در پاورقی ذکر خواهیم کرد، ولی پیش از آن به نقل امالی صدوق میپردازیم، هر چند بخشی از آن تکرار خواهد شد. آنچه در خرایج راوندی آمده در پاورقی بدون ترجمه ذکر میکنیم؛ زیرا با نقل الجوهره و قسمتی از امالی عبارات آن یکی است و این نقلهای مختلف، متن کامل نامه را که در جوهره آمده، تأیید میکند.
صدوق مینویسد در نامهای که حضرت علی(ع) به سهل بن حنیف نوشت، فرمود: به خدا سوگند دروازه خیبر را نکندم و آن را چهل ذراع به پشت سر خود نینداختم. با توانایی جسمی و حرکت غذایی؛ بلکه من با قوت ملکوتی تأیید شدم و جان را از نور پروردگار روشن ساختم. یگانگی من با احمد(ص) مانند نوری است که از نوری دیگر روشنی یافته است. به خدا سوگند اگر عرب در جنگ علیه من پشت به پشت دهد، روی از آن برنتابم و اگر فرصت دست دهد و به گَرْدنهای آنان دست یابم، منتظر نمیمانم کسی که ترس ندارد که مرگ بر وی وارد شود قلبش در حوادث ناگوار و بزرگ، شجاع و قوی است[۶۴]؛
صدوق در ادامه مینویسد: تمام نامه را - که این قسمت نیز در آن است -حدیث کرد برای من، علی بن احمد بن موسی دقاق و او حدیث کرده از محمد بن هارون صوفی از ابوبکر، عبیدالله بن موسی حبال طبری که گفت حدیث کرد ما را محمد بن حسین خشاب، گفت حدیث کرد ما را محمد بن محصن از یونس بن ظبیان از امام صادق از پدر از جدش(ع)[۶۵].[۶۶]
نقل دیگری از نامه حضرت به عثمان بن حنیف
بِرّی در جوهره مینویسد: امیرالمؤمنین، هنگامی که عثمان بن حنیف انصاری اوسی را کارگزار بصره کرد، به وی چنین نوشت:
اما بعد، به من خبر رسید که یکی از اهالی بصره تو را به مهمانی دعوت کرده است تو هم با شتاب به این مهمانی رفتهای. در آنجا کاسههای (رنگارنگ) نزد تو به گردش درآمده است و تو نیز آنها را سر کشیدهای و از آنها مانند یتیمی آزمند و یا کفتاری که به خوردن گوشت اشتیاق دارد تناول کردهای و من گمان نمیبردم که از طعام قومی بخوری که فقیر آنها رانده شده و توانگرشان دعوت گردیده است. بدانید که پیشوای شما به کهنه جامه خویش اکتفا کرده است و فوران و آتش گرسنگی خود را با پاره نانی خاموش میکند و پاره گوشتی را جز در سال از گوسفند قربانی خود نمیخورد. و شما هرگز بر چنین کاری توانایی ندارید پس مرا با پرهیزگاری و کوشش در راه حق یاری نمایید. متاع دنیا رو به نابودی است و سوگند به خدا از دنیای شما زری نیندوختهام و از اقطار آن یک وجب زمین هم فراهم نکردهام و غذای من در این دنیا مانند قوت ماده استر زخم خورده است و این جهان در نزد من از برگ تلخ درخت هم بیارزشتر و پستتر است. (سرای آخرت را برای کسانی قرار میدهیم که قصد تکبر و فساد در زمین ندارند و انجام نیک از آن پرهیزگاران است).
و اگر میخواستم به این عسل مصفی و مغز این گندم پرورده هنگامی که آتش (تنور) آن را پخته میکند راه مییافتم. هیهات که به هم رسیده و پخته آن مرا بفریبد. شاید که در مدینه یتیمی است که از گرسنگی به خود میپیچد. آیا من با شکم پر، شب را به صبح آورم در حالی که در اطرافم شکمهایی گرسنه باشند! آنگاه جماعتی از مرد و زن در روز قیامت مرا دشمن خود قرار دهند؟ گویی که گوینده شما را میبینم که میگوید: هنگامی که این، غذای امیرالمؤمنین(ع) باشد، ناتوانی، او را از مبارزه با دلیران و نبرد با همگنان جنگی باز خواهد داشت. آیا نشنیدهاید که خداوند میفرماید: (پس سستی نورزیدند برای آنچه در راه خدا به آنها رسید و ناتوان نشدند و در برابر دشمن تضرع نکردند و خداوند شکیبایان را دوست دارد).
به خدا سوگند در خیبر را به نیروی جسمانی از جای نکندم و به حرکت غذایی هم از جای نکندم. بلکه به نیروی ملکوتی مؤید شدم. و من نسبت به رسول خدا(ص) همچون پرتو نوری هستم از نور دیگر. سوگند به پروردگار اگر عرب یکدیگر را برای نبرد با من یاری کنند من هراسی به دل راه نمیدهم و اگر هم مرا بر گردنهای خود مسلط کنند من ستم ننمایم (و به زودی خواهند دانست آنان که ستم کردند که به کدام جای بازگشت، بر میگردند).
ای دنیا از من دور شو که مهارت را به گردنت انداخته تو را رها کردهام، برای من دام گستردی. پس من هم از چنگالهای تو فرار کردم و نشانههای دامت را دیدم. آنگاه از این که از نشستن گاه تو [و کیدهایت] گذر کنم اجتناب نمودم. کجاست مردمانی که آنها را به زیورهایت فریب دادی و به دامهایت انداختی و در محل هلاکتها نابود نمودی. سوگند به خدا اگر شخصی قابل رؤیت و ویرانهای محسوس بودی حدود الهی را بر تو جاری مینمودم به خاطر بندگانی که آنها را به دست هلاکت سپردی و آنها را به آبشخورهای نابودی و اندوه درآوردی، دور باد، دور باد، (که من بر تو دل ببندم) هر که در جایگاه تو قدم گذارد بلغزد و آنکه از آب تو بنوشد گلوگیر شود. آنکه از تو سالم بماند اندک است و عزیز تو هر چند عظیم باشد کوچک و زبون است.
پس ای دنیا از من دور شو. سوگند به خداوند برای تو نرم نخواهم شد تا مرا فریب دهی و فرمان از تو نخواهم برد تا مرا زبون کنی، آیا مرا میفریبی که در جامههای نازک قباطی[۶۷] یمنی بخوابم و در فرشهایی که بر آنها نقش و نگار ارمن[۶۸] است غوطهور شوم و نفسی گردم که شیرینی و تلخیش آن است که فقط فربه گردد. پس در این صورت چون شتری خواهم بود که بچرد و سرگین اندازد. سوگند به خدا نفس خود را آنچنان ریاضت دهم که هرگاه قوت خویش را به دست آورد، شادمان شود و در خورشش به نمکی که یافت شود بسازد هرگاه که روزه گشاید. شاید نعمتی تازه و پادشاهی عظیم به دست آورد. والسلام [۶۹].[۷۰]
نامهای از حضرت به عثمان بن حنیف درباره زکات
شهر بصره از مرکزیت ویژهای برخوردار بود. خراج و زکات فارس نیز به خزانهداری بصره وارد میشد. از این روی در منابع گوناگون نقل شده است که علی(ع) در نامهای به عثمان بن حنیف نوشت: «از بچه گوسفند و بچه شتر چیزی نگیر!»[۷۱]؛
بیشتر منابع این حدیث را از غریب الحدیث[۷۲]خطابی نقل کردهاند. وی تعبیر به عثمان دارد و در لسان العرب[۷۳]، تاج العروس[۷۴] و موسوعة فقه علی بن ابی طالب(ع)[۷۵] او را عثمان بن حنیف دانستهاند و در منبع اخیر «رخه» نقل شده است. «رخه» و «زخه» هر دو را به معنای بچه گوسفند دانستهاند و «نخه» را به معنی بچه شتر. گفته شده رخّه گاوی است که کار میکند و برخی گفتهاند به هر حیوانی که کار کند نخه میگویند چه گاو، شتر و یا برده[۷۶] و از فرّاء نقل شده که «نُخّه» به ضمه دیناری است که کارگزار زکات پس از دریافت زکات میگیرد. ابن اثیر سخن حضرت را به همین معنی گرفته است[۷۷].
متأسفانه بیش از این از نامه حضرت به ما نرسیده و در حدیثی نبوی نخّه ذکر شده است[۷۸] اما سخن از آیین دریافت زکات به نقل دیگر از حضرت گزارش شده است. در سخنی میفرماید: مأمور زکات، حیوان ماده پیر و معیوب و کور نمیگیرد و همچنین بز یک ساله مگر این که مصدق زکات بخواهد[۷۹].[۸۰]
مقدمات نبرد ناکثین با علی(ع)
از آنجا که جنگ جمل در بصره اتفاق افتاد، بنابراین میتواند رابطه مستقیم با کارگزاری عثمان بن حنیف داشته باشد، به ویژه آنچه مربوط به مقدمات این نبرد تا سقوط بصره است.
برابر روایتی که از رسول گرامی اسلام(ص) نقل شده حضرت علی(ع) مأمور بوده که با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگد: « رسول خدا(ص) با من عهد کرده بود که با ناکثین (بیعت شکنان) قاسطین (ستمگران) و مارقین (خارج شدگان از دین الهی) بجنگم.[۸۱]؛
در روایتی پیامبر به ام سلمه میفرماید: منظور از ناکثین کسانی است که در مدینه با علی(ع) بیعت میکنند و در بصره بیعت خود را از بین میبرند و نقض میکنند منظور از قاسطین معاویه و یاران وی از مردم شاماند و مارقین نیز اصحاب نهرواناند[۸۲].
از عمار یاسر[۸۳]، ابوسعید خدری[۸۴] و ابو ایوب انصاری[۸۵] نیز نقل شده که رسول خدا(ص) به ما دستور داد که به همراه علی، با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگیم.
آنان که در مدینه بیعت کردند و در بصره بیعت علی(ع) را نقض کردند، طلحه و زبیر بودند و بنابر قول مشهور اولین کسی که با علی(ع) بیعت کرد، طلحه بود. به هنگام بیعت وی با علی(ع)، مردی از بنی اسد: گفت اولین دستی که با علی(ع) بیعت کرد دست شَلْ است و این نشانهای از ناپایداری بیعت وی خواهد بود[۸۶].[۸۷]
تقاضاهای نامشروع طلحه و زبیر از امیرالمؤمنین(ع)
طلحه و زبیر انتظار داشتند که علی(ع) آنها را در کارها شریک خود کرده و در تمام امور با آنها مشورت کند. یکی را استاندار بصره و دیگری را استاندار کوفه نماید و همانگونه که در زمان عثمان سهم بیشتری از بیت المال نصیب آنها میشد، حضرت نیز آنان را بر دیگران ترجیح دهد و سهم بیشتری از اموال بیت المال برای آنان در نظر بگیرد.
امیرالمؤمنین(ع) در نخستین روزهای خلافت خود سیاست رسمی خویش را اعلام کرد و به مردم فهماند که در صدد احیای روش و سیره پیامبر(ص) در تقسیم عادلانه بیت المال است. علی(ع) در روز سوم خلافتش دستور داد اموال بیت المال مدینه را محاسبه کردند که به هر نفر سه دینار (سی درهم) رسید[۸۸]. اشراف و مالاندوزان مدینه به این روش علی(ع) اعتراض کرده و از او انتقاد نمودند. طلحه و زبیر از جمله این افراد بودند. آنها تصور میکردند باید سهم بیشتری داشته باشند، نزد امیرالمؤمنین(ع) رفته و گفتند: ای امیرالمؤمنین تو میدانی که مخارج زندگی در شهر مدینه زیاد است و ما نان خوران زیادی داریم و آنچه از بیت المال به ما داده میشود، کمبودهای ما را تأمین نمیکند. حضرت فرمود: از من چه انتظار دارید؟ گفتند از بیت المال آن قدر به ما بده که نیازمندیهای ما را برطرف سازد. حضرت فرمود: از مردم بخواهید اگر همه پذیرفتند که از حق آنها چیزی به شما بدهم، من این کار را انجام خواهم داد. گفتند: ما از مردم چیزی نمیخواهیم و اگر بخواهیم به ما نخواهند داد. حضرت فرمود: به خدا سوگند که من سزاوارترم که چنین کاری انجام ندهم[۸۹]؛
طلحه و زبیر به طور رسمی از علی(ع) خواستند که آن دو را به امارت کوفه و بصره بگمارد. حضرت فرمود: در نزد من باشید، بهتر است[۹۰]. زبیر که دید علی(ع) با خواستههای آنها مخالف است، در میان گروهی از قریش گفت: «این پاداش علی است به ما. در سقوط عثمان به او کمک کردیم و گناه برای عثمانثابت کرده و او را کشتیم. در حالی که علی(ع) در خانه خود نشسته بود. ولی اکنون که به قدرت رسیده دیگران را بر ما مقدم میدارد». طلحه گفت: «سرزنشی نیست جز این که ما هر سه از اعضای شورایی بودیم که عمر انتخاب کرده بود. یک نفر از او کراهت داشت و ما با او بیعت کردیم و آنچه در دست خود داشتیم، به او دادیم. اما او ما را از آنچه در دستش بود منع کرد. پس ما در آنچه امید میبردیم خطا کردیم».
این سخنان نشانه توقع بالای این دو است که خود را همردیف خلیفه مسلمین میدانستند. چون سخنان آن دو به حضرت رسید، با عبدالله بن عباس که جزو مشاوران امام بود مشورت کرد و به وی فرمود: آیا سخن آن دو به تو رسیده؟ ابن عباس گفت: آری! فرمود: نظرت چیست؟ ابن عباس گفت: به نظر من آنها خواهان حکومتاند؛ زبیر را به امارت بصره و طلحه را به امارت کوفه بگمار؛ زیرا آن دو نزدیکتر به تو از ولید و ابن عامر به عثمان نیستند.
حضرت علی(ع) از سخن ابن عباس به خنده درآمد و فرمود: وای بر تو بصره و کوفه جای مردان جنگجو و اموال فراوان است. زمانی که آنان بر مردم مسلط شوند، مردم سفیه و احمق را با تطمیع، به خود جذب میکنند و ضعیفان را گرفتار بلا و مصیبت مینمایند و بر مردم قوی با زور استیلا مییابند. اگر من میخواستم کسی را به خاطر نفع و ضررش به کار گیرم معاویه را بر شام میگماردم. در هر صورت اگر این نبود که برای من حرص آن دو بر حکومت آشکار شده، نسبت به آنان نظر موافقی پیدا میکردم (و ممکن بود از آنان در مناصب حکومت بهره برم).[۹۱]؛
علی(ع) در این سخن به تحلیل و بررسی پی آمد پذیرش درخواست طلحه و زبیر پرداخته و نتیجه آن را به ضرر حکومت اسلامی تشخیص میدهد. علی به خوبی میداند که شام تحت سیطره معاویه است، وضعیت مکه نیز چندان مطلوب نیست و اگر کوفه و بصره از دست برود، دیگر جایی برای خلیفه مسلمین باقی نمیماند. و در آینده نزدیک مرکز حکومت اسلامی نیز سقوط خواهد کرد. افزون بر اینکه طلحه و زبیر شایستگیهای لازم را برای دریافت امارت ندارند؛ چراکه مردمی حریص و طماع و علاقهمند به مقام و ثروتند.
طلحه و زبیر چون دیدند نمیتوانند به ریاست برسند و از بیت المال سهم بیشتری به آنان داده نمیشود، اشکال دیگری را مطرح کردند. آنان گفتند: چرا علی(ع) در کارها با ما مشورت نمیکند و ما را در کارها شریک نمیسازد و امور حکومت را بدون نظر و آگاهی ما مسائل را حلّ و فصل میکند و خود مستبدانه کارها را انجام میدهد و از ما نظر نمیخواهد؟[۹۲].[۹۳]
سخنان علی(ع) در پاسخ به طلحه و زبیر
امیرالمؤمنین(ع) در ارتباط با ترک مشورت آن دو و یاری نخواستن از آنها در سخنانی طلحه و زبیر را مخاطب ساخته و میفرماید:
همانا از اندک خشم گرفتید و بسیار را پشت سر انداختید آیا مرا آگاه نمیکنید که شما در چه چیزی حق داشته و من آن را از شما باز داشتم؟ یا چه نصیب و بهرهای را به خود اختصاص داده و از شما دریغ ورزیدم؟ یا کدام حق و دعوا را یکی از مسلمانان نزد من آورد و از رسیدگی به آن ناتوان بودم یا به آن نادان؟ یا در آن خطا کردم؟
سوگند به خدا خواستار خلافت نبودم و رغبتی به آن نداشتم. اما شما مرا به آن کار فرا خواندید و به آن واداشتید. پس چون خلافت به من رسید به کتاب خدا و به آنچه در آن کتاب برای ما مقرر فرموده و ما را به حکم نمودن به آن فرمان داده است، نظر افکندم و از آن پیروی و به آنچه پیامبر(ص) سنت نهاده است، اقتدا کردم و در آنها نیازی به رأی و نظر شما و غیر شما نیافتم و حکمی ندیدم که به آن جاهل بوده باشم و ناچار باشم از شما و برادران مسلمان خود مشورت بخواهم و اگر به مشورت شما نیازی داشتم، از شما و غیر شما روی نمیگرداندم.
اما آنچه درباره برابری سهم افراد نسبت به اموال (بیت المال) یاد کردید، موضوعی است که من در آن به رأی خود و از روی هوای نفس خویش حکم نمیکنم؛ بلکه من و شما احکامی در دست داریم که رسول الله(ص) آورد. از این موضوع فراغت حاصل است و با شما در موضوعی که خداوند تعیین فرموده است و در آن حکم خود را صادر کرده است، نظرخواهی نمیکنم. به خدا سوگند که از شما و از غیر شما در این امر بر من سرزنشی روا نیست. خداوند دل ما و دل شما را به سوی حق بگرداند و به ما و شما بردباری عنایت فرماید.
سپس فرمود: خدای بیامرزد مردی را که حقی دید و از آن حمایت کرد، یا ستمی را دید و از آن جلو گرفت و با صاحب حق یار و مددکار شد[۹۴].
طلحه و زبیر که از این بهانهها نیز طرفی نبستند، بهانه دیگری را مطرح کردند. آن دو همراه تنی چند از صحابه پیش علی(ع) آمدند و گفتند: ای علی ما به شرط اجرای حدود بیعت کردیم. این جماعت در کشتن این مرد (عثمان) شریک بودهاند و در نتیجه باید مجازات شوند. حضرت پاسخ این اشکال آنان را چنین میدهد: «ای برادران: من از چیزی که شما میدانید نا آگاه نیستم؛ اما چگونه توان انتقام دارم در حالی که آن قوم که به این کار دست زدند، در کمال شوکت هستند و بر ما چیرگی دارند و ما بر آنان دست نداریم. هان بدانید که آنان گروهی هستند که غلامان شما با آنان قیام کردند و بادیه نشینان شما که رو به سوی آنان داشتند، در میان شمایند و شما را به آنچه بخواهند مجبور میسازند.
آیا شما توانایی آنچه میخواهید دارید؟ این کار، کار جاهلیت است. ایشان کمک و دستیار بسیار دارند و مردم هر گاه سخن خون خواهی به میان آید، بر چند دستهاند: فرقهای مطلب را چنان که شما میبینید، میبینند و دستهای جز آنچه شما میبینید و نظر مخالف دارند و دستهای نه این و نه آن را میپذیرند. پس شکیبا باشید تا مردم آرام گیرند و دلها بر جای خود قرار گیرد و باز گرفتن حقوق آسان گردد. اینک از طرف من آرام باشید و نظر کنید و بنگرید که فرمان من به آن چیست و کاری مکنید که نیرو را بر باد دهد و قدرت را از میان ببرد و مایه ناتوانی و ذلت گردد. تا آنجا که بتوان از این کار خودداری میکنم و اگر ناچار گردم، آخرین دارو داغ کردن است»[۹۵].[۹۶]
توطئه معاویه در تحریک طلحه و زبیر
معاویه پس از آنکه آگاهی یافت گروهی در مدینه با حکومت علی(ع) مخالفند و اظهارات طلحه و زبیر نیز به وی رسیده بود، فهمید که طلحه و زبیر به خاطر اینکه از امارت محروماند، آرام نخواهند نشست. از این روی در صدد توطئه و تحریک مخالفان امام علی(ع) برآمد. وی در نامههایی که به طلحة بن عبیدالله، زبیر بن عوام، سعید بن عاص، عبدالله بن عامر بن کریز، ولید بن عقبه و یعلی بن مُنْیَه نوشت، آنها را بر مخالفت با علی و رسیدن به قدرت تحریک کرد.
در نامههایی که به طلحه و زبیر نوشته بود، پس از شمردن فضایل آنها، نوشت: «من برای تو و دوستت از مردم شام بیعت گرفتم و هر کدام که زودتر برای وحدت مردم و کسب قدرت قیام کند و به نزد ما بیاید، امام و پیشوا خواهد بود و بعد از او دیگری امام خواهد شد». تمام افراد مذکور به نامه معاویه پاسخ مثبت داده و از پیشنهاد معاویه مبنی بر درگیری با علی(ع) استقبال کردند به جز سعید بن عاص[۹۷].[۹۸]
اجازه خروج از مدینه برای عمره
چندی پس از خلافت امیرالمؤمنین(ع)، کسانی که با آن حضرت بیعت نکردند و گروه زیادی از بنی امیه از مدینه به مکه پناه بردند. طلحه و زبیر که آینده سیاسی خود را تاریک دیده و از امتیازات مالی دوران عثمان محروم شده بودند و با نقشه معاویه، بوی امامت و خلافت به مشام آنها خورده بود، تصمیم گرفتند که خود را به مکه رسانده و به دیگر مخالفان بپیوندند.
سخنان عایشه در دفاع از عثمان و مخالفت با علی در کنار خانه خدا آنان را در این تصمیم استوار ساخت. طلحه و زبیر قبل از حرکت به سوی مکه، محمد بن طلحه را نزد علی(ع) فرستاده و به او گفتند: علی را با عنوان امیرالمؤمنین مخاطب مساز، بلکه به او بگوی: «ای ابوالحسن رأی و نظر ما درباره تو متزلزل شده؛ ما کارها را برای تو آماده کردیم و خلافت را به تو واگذاشتیم و مردم را علیه عثمان تحریک کردیم، تا این که کشته شد. پس از آن مردم تو را برای خلافت نامزد کردند. ما نزد تو آمده و با سرعت با تو بیعت کردیم و گردنهای اعراب را برای تو خاضع ساختیم و مهاجران و انصار فرزندان ما را در بیعت تو داخل کردند. اما زمانی که عنان حکومت را به دست گرفتی در رأی و کشورداری مستبد شده و از نظرات ما استفاده نکردی و ما را همچون زنی که در خانه پدر، بیشوهر مانده از خود راندی و امور را به دست مالک اشتر و حکیم بن جبله و دیگر مردم بادیه و گروههای شهری واگذاردی».
وقتی که پیام آنها توسط محمد بن طلحه به امیرالمؤمنین(ع) رسید، حضرت فرمود: از آنها سؤال کن چه چیز آنها را راضی میکند؟ گفت: آنها میگویند یک نفر ما را بر کوفه و دیگری را بر بصره بگمار. حضرت فرمود: به خدا سوگند من از آنها اکنون که در مدینهاند مطمئن نیستم، چگونه مطمئن شوم زمانی که آن دو را به امارت عراقین (بصره و کوفه) بگمارم، برو و به آنها بگو: شما دو پیرمرد! از خدا و رسولش درباره امت او برحذر باشید و با غائله و فتنه به مسلمانان تجاوز مکنید در صورتی که شما سخن خداوند را شنیدهاید، که ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[۹۹].[۱۰۰]؛
حضرت در این سخن به آنان گوشزد میکند که در صدد فتنه بوده و برای کسب قدرت تلاش میکنند و کسی که چنین هدفی را تعقیب کند، باید بداند که از آخرت نیک بیبهره است. عده زیادی بودند که مؤمن مینمودند ولی زمانی که به خلافت و ریاست رسیدند، حب مقام و ریاست آنان را منحرف کرد. در آغاز با انگیزه خدمت به مردم مقامی را قبول کردند، ولی در نهایت به خاطر حفظ آن مقام و قدرتنمایی، در منجلاب فساد و ستم سقوط کردند.
سفیان بن خالد گوید: امام صادق(ع) فرمود: «از ریاست بپرهیز زیرا کسی آن را نخواست، جز اینکه هلاک شد»[۱۰۱] به حضرت عرض کردم: فدایت شوم پس ما نیز هلاک شدیم؛ زیرا هیچ یک از ما نیست که دوست نداشته باشد، نامش برده شود و مورد توجه قرار گیرد و مردم مسائل را از او دریافت کنند. حضرت فرمود: «آنگونه که تو فکر میکنی نیست ریاستطلبی به این معنی است که مردی را بدون حجت و برهان (و شایستگی) در مقامی منصوب کنی و در آنچه بگوید او را ا تصدیق نمایی و مردم را به شنیدن سخنش دعوت نمایی»[۱۰۲]؛
محمد بن طلحه بعد از دریافت پیام علی(ع) نزد طلحه و زبیر رفت و کلام حضرت را به آنان رساند. ولی نزد امیرالمؤمنین بازنگشت. چند روزی که از این واقعه گذشت آن دو نزد حضرت رفتند و برای انجام مراسم عمره اجازه خواستند تا به مکه بروند.
امیرالمؤمنین(ع) پس از این که آنها را سوگند داد که بیعت خود را نقض نکنند و میان مسلمانان اختلاف نیفکنند؛ و بعد از اتمام مراسم به مدینه بازگردند و آنها نیز قسم خورده و قول دادند، اجازه داد که از مدینه خارج شوند. پس از آنکه آنها از نزد علی(ع) خارج شدند، حضرت به اصحاب خود فرمود: به خدا قسم آنها اراده عمره ندارند. میخواهند فتنه و آشوب به پا کنند. ﴿فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا﴾[۱۰۳]. آنان بعد از این ملاقات به مکه رفته و آنچه خواستند انجام دادند[۱۰۴].[۱۰۵]
دلیل اجازه مسافرت مکه به طلحه و زبیر
در این جا سؤالی مطرح است که چرا امیرالمؤمنین(ع) با اینکه میدانست طلحه و زبیر قصد توطئه دارند، مانع آنها نشد و به آنان اجازه داد به مکه روند؟
حضرت به هنگام پذیرش درخواست آن دو از آنان بیعت گرفت. او شخصیتی نبود که افراد را بدون ارتکاب جرم مجازات و کیفر کند؛ به علاوه اگر حضرت آنان را بازداشت میکرد، مورد اعتراض مردم واقع میشد؛ چون طلحه و زبیر دارای موقعیت اجتماعی بودند و کسی باور نمیکرد که در صدد توطئه باشند و آنان که علی(ع) را به استبداد رأی متهم کرده بودند به ستمگری و ظلم نیز متهم میکردند. امیرالمؤمنین(ع) در ملاقاتی که با ابن عباس - بعد از آخرین ملاقات طلحه و زبیر با آن حضرت - داشت، به علت اجازه خروج آنان اشاره میکند. شیخ مفید در کتاب جمل مینویسد: طلحه و زبیر پس از ترک امیرالمؤمنین(ع) به ابن عباس برخوردند. ابن عباس به آن دو گفت: امیرالمؤمنین به شما اجازه خروج داد؟ گفتند: آری. سپس ابن عباس به دیدار امیرالمؤمنین(ع) آمد. حضرت فرمود: «آنها اجازه رفتن به عمره خواستند و من بعد از این که از آنان با سوگند ضمانت گرفتم که حیله ننمایند و بیعت خود را نشکنند و فساد ننمایند، به آنها اجازه دادم. به خدا سوگند! ای فرزند عباس من میدانم که آن دو قصدی جز فتنه ندارند. من آنها را میبینم که برای جنگ با من به مکه میروند؛ زیرا یعلی بن مُنْیَه (کارگزار عثمان در یمن) خائن فاجر، اموال عراق و فارس را برده که در این راه مصرف کند و به زودی این دو مرد، علیه حکومت من دست به فساد خواهند زد و خون شیعیان و یاران مرا خواهند ریخت». ابن عباس با تعجب گفت: ای امیرالمؤمنین اگر این مسائل نزد شما معلوم بود، چرا به آنها اجازه دادی؟ و چرا آنها را زندانی نکردی و با آهن آن دو را نبستی؟ تا مسلمانان را از شرّ آنها حفظ کنی!
حضرت در جواب ابن عباس فرمود:ای پسر عباس! آیا به من پیشنهاد میکنی که آغازگر ستم و بدی باشم، پیش از آنکه نیکی کنم و با گمان و تهمت عقوبت کنم و یا به جرمی پیش از آنکه جامه عمل بپوشد کسی را فرو گیرم؟ نه! سوگند به خدا که هرگز از پیمانی که خداوند برای حکومت و عدالت از من گرفته است، عدول نمیکنم و آغازگر جدایی نخواهم شد. ای پسر عباس! من به آن دو اجازه دادم و میدانم چه کاری از آن دو سرخواهد زد؛ ولی از خداوند بر ضد آنان یاری میطلبم و سوگند به خدا که هر دو کشته میشوند و گمان ایشان باطل خواهد بود. آنان به آرزوی خود نخواهند رسید و خداوند آن دو را به ظلم و ستم و پیمان شکنی و فسادی که نسبت به من میکنند، مؤاخذه خواهد کرد.[۱۰۶]؛
بنابراین از نظر علی(ع) مجازات آنان قبل از عمل صحیح نبود و از نظر سیاسی نیز منطقی نمینمود؛ زیرا کسانی که علی(ع) را متهم به قتل عثمان کردهاند - با اینکه خود اقرار دارند که در آن شرکت نداشته - با دستگیری طلحه و زبیر بیشتر میتوانستند مردم را علیه حضرت بشورانند. این در حالی بود که عایشه در مکه علی را متهم کرده بود و معاویه در شام پیراهن عثمان را به منبر آویخته و علی(ع) را متهم میکرد[۱۰۷].[۱۰۸]
آگاهی عایشه از بیعت مردم با علی(ع)
عایشه از مخالفان سرسخت امیرالمؤمنین(ع) بود. شیخ مفید انگیزههای گوناگونی در مخالفت عایشه با علی(ع) نقل میکند که ریشه همه آنها به موقعیت حضرت و همسرش نزد رسول خدا(ص) باز میگردد[۱۰۹].
عایشه خود میگفت: «همواره بین من و علی دوری و نفرتی که میان زن و خویشاوندان شوهرش وجود دارد، وجود داشت»[۱۱۰].
از این روی عایشه به مدینه بازنگشت وی پس از اتمام مراسم حج، مکه را به قصد مدینه ترک کرد و چون به «سَرَف» رسید، مردی از بنی لیث را (که از خویشاوندان مادری او بود) به نام عبید بن ابیسلمه مشهور به ابن ام کلاب دید. عایشه گفت: چه خبر؟ پاسخ داد: عثمان کشته شد (عایشه با شنیدن این سخن خوشحال شد) و مردم به اتفاق با علی(ع) بیعت کردند. عایشه ناراحت شد و گفت: ای کاش آسمان بر زمین فرود آید اگر کار خلافت به نفع علی خاتمه یابد. سپس گفت: مرا به مکه برگردانید. او را به مکه بازگرداندند، در حالی که میگفت به خدا عثمان مظلوم کشته شده. به خدا من به خونخواهی او قیام خواهم کرد. آن مرد گفت: چرا؟ مگر نخستین کسی که با عثمان مخالفت و ستیز کرد تو نبودی! تو همیشه میگفتی نَعْثَل را بکشید او کافر شده! عایشه گفت: مردم از او خواستند تا توبه کند و او نیز توبه کرد. اما بعد از توبه او را کشتند. من گفتم و آنها گفتند و گفته آخر من بهتر از اول است. ابن ام کلاب بعد از شنیدن سخنان عایشه در اشعاری گفت:
فَمِنْكِ الْبَدَاءُ وَمِنْكِ الْغِيَرْ | وَمِنْكِ الرِّيَاحُ وَمِنْكِ الْمَطَرْ | |
وَأَنْتِ أَمَرْتِ بِقَتْلِ الإِمَامِ | وَقُلْتِ لَنَا إِنَّهُ قَدْ كَفَرْ | |
فَهَبْنَا أَطَعْنَاكِ فِي قَتْلِهِ | وَقَاتِلُهُ عِنْدَنَا مَنْ أَمَرْ | |
وَلَمْ يَسْقُطِ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِنَا | وَلَمْ تنكف شَمْسُنَا وَالْقَمَرْ | |
وَقَدْ بَايَعَ النَّاسُ ذَا تَدَرّإٍ | يُزِيلُ الشَّبَا وَيُقِيمُ الصَّعَرْ | |
وَيَلْبَسُ لِلْحَرْبِ أَثْوَابَهَا | وَمَا مَنْ وَفَى مِثْلَ مَنْ قَدْ غَدَرْ[۱۱۱] |
- از تو ای عایشه مخالفت آغاز شد و از تو تغییر وضع پیش آمد. باد و باران و طوفان، انقلاب از توست. تو دستور قتل پیشوا را دادی و تو گفتی که او کافر شده است. چنین بدان که ما، در کشتن او از تو اطاعت کرده باشیم، بنابراین قاتل او نزد ما کسی است که فرمان قتل را صادر کرده است. چیزی اتفاق نیفتاده، نه سقف بر سر ما فرود آمده و نه آفتاب و مهتاب گرفته است. مردم با بزرگواری بیعت کردهاند که خطر و بدی را زایل میکند. او برای جنگ جامه و زره میپوشد. آری هرگز شخص با وفا و پاک، مانند خائن و غدّار نیست».
ابن ام کلاب در اشعارش به مخالفتهای عایشه با عثمان اشاره دارد که دو مورد آن را ذکر میکنیم:
- در سال سی و دوم هجری عایشه از عثمان، میراث خود را از اموال پیامبر طلب کرد. عثمان گفت: آیا تو و حفصه و مالک بن اوس شهادت ندادهاید که پیغمبر فرمود: «ما پیامبران چیزی به ارث نمیگذاریم» و با همین روایت، حق فاطمه زهرا(س) دختر پیغمبر را از میان بردید؟ حال مطالبه ارث او را مینمایی! عایشه از سخنان عثمان بر آشفت و بسیار سخنهای زشت نثار عثمان کرد. عثمان بالای منبر رفت و گفت: آن زن دشمن خداست او و رفیقش حفصه همانند زن نوح و لوطاند و آیهای از قرآن را در شأن آن دو خواند[۱۱۲]. عایشه از شنیدن سخنان عثمان برآشفت و گفت رسول خدا(ص) تو را تشبیه به نعثل یهود کرده (پیر مردی با ریش بلند) و فریاد زد: «نعثل را بکشید خدا او را بکشد»[۱۱۳]؛
- برخی نیز نوشتهاند که عثمان از پرداخت آن مبلغی که ابوبکر و عمر برای او از بیت المال مقرر کرده بودند، مضایقه میکرد. از این رو عایشه مردم را علیه عثمان تحریک میکرد و میگفت: ای عثمان تو بیتالمال را به خود اختصاص دادهای و امت پیامبر را در سختی قرار داده و خویشان خود را در مال مسلمانان صاحب اختیار گرداندهای و هر یک را به امارت منطقهای گماشتهای. خداوند تو را از آسمان بیبهره کند و از زمین بینصیب گرداند و میگفت: هنوز پیراهن مصطفی کهنه نشده است، ولی عثمان شریعت او را کهنه ساخته. ای مردم بکشید این پیر کفتار را که خداوند این پیر کفتار را زنده نگذارد[۱۱۴].
شیخ مفید نمونههای متعددی از اعتراضات عایشه علیه عثمان را ذکر کرده است[۱۱۵].
عایشه در حالی از عثماندفاع میکند که قبل از حج مروان از او خواست عثمان را یاری کند اما او نپذیرفت[۱۱۶].[۱۱۷]
عایشه در مکه
عایشه در مسیر مکه به مدینه وقتی که فهمید علی(ع) به خلافت رسیده است، به مکه بازگشت و به حجر اسماعیل پناه برد و چون مردم گرد او جمع شدند، گفت: شورشیانی که از شهرها و کشتزارها جمع شده بودند، بر این مرد مظلوم (عثمان) هجوم آورده، او را کشتند. ایراد آنها بر عثمان این است که چرا جوانان خردسال را به کار گماشته، حال آنکه قبل از او نیز دیگران (ابوبکر و عمر) جوانان را به کار گماشته بودند. دیگر بهانه آنان این بود که بعضی از مناطق را قُرُق کرده است و این نیز سابقه داشت و جز آن صلاح نبود. در عین حال عثمان از آنها پیروی کرد و برای اینکه آنان اصلاح شوند، دست از آن کارها برداشت، ولی چون حجت و عذری نیافتند، به جنبش آمدند و ستم آغاز کردند و خون حرام را در ماه حرام و در حرم مدینه ریختند و اموال حرام را تصرف کردند. به خدا سوگند که یک انگشت عثمان از یک فرد مانند آنان بهتر است. به خدا سوگند اگر چیزهایی که به دستاویز آن عثمان را کشتند، گناه بود از آن پاک شد چنان که طلا از آلودگی پاک میشود.
عبدالله بن عمرو حضرمی که از سوی عثمان استاندار مکه بود، گفت: من نخستین خونخواه عثمانم. او نخستین داوطلب بود و بنی امیه که از مدینه به مکه گریخته بودند، از او پیروی کردند. عبدالله بن عامر نیز از بصره با اموال زیادی آمد و یعلی بن منیه نیز از یمن با ششصد شتر و ششصد هزار درهم، در بطحا اردو زد و شتران خود را خواباند.
در این هنگام طلحه و زبیر هم از مدینه رسیدند و عایشه را دیدند. عایشه به آن دو گفت: چه خبر دارید؟ گفتند: از دست غوغا و اعراب بَدوی از مدینه گریختیم و از قومی جدا شدیم که سرگردان بودند، نه حقی میشناختند و نه از باطلی روگردان بودند و نه میتوانستند از خود دفاع کنند[۱۱۸].
بنابر نقل مفید عبدالله بن ابی ربیعه که از سوی عثمان کارگزار صنعا بود به مکه آمد در حالی که رانش شکسته بود. وی در هنگام محاصره عثمان، شتابان برای یاری دادن او حرکت کرد. در مسیر راه اسب تیز رو صفوان بن امیه به قاطر عبدالله تنه زد و او به زمین افتاد و استخوان رانش شکست. چون میان راه از کشته شدن عثمان آگاه شد، به مکه آمد و وقتی که دید عایشه مردم را برای خونخواهی عثمان فرا میخواند، دستور داد برای او تختی فراهم آورند و در مسجدالحرام نهند. چون او را بر آن تخت نهادند، گفت: هر کس برای خونخواهی عثمان بیرون برود من وسایل حرکتش را فراهم میسازم. بدین ترتیب گروه بسیاری را آماده ساخت ولی خود به سبب شکستگی رانش نتوانست با آنان حرکت کند[۱۱۹].
بنابر نقل مفید، یعلی بن منیه که کارگزار عثمان بر «جَنَد»[۱۲۰] بود، آن سال به حج آمده بود؛ و چون سخن عبدالله بن ابی ربیعه را شنید، گفت: هر کس به قصد خونخواهی عثمان بیرون رَوَد من نیز وسایل او را فراهم سازم. وی با ده هزار دیناری که از یمن آورده بود، چهارصد شتر خرید و مردان را بر آن سوار میکرد. وقتی که حضرت از خبر عبدالله بن ابی ربیعه و یعلی که در راه شوراندن مردم اموالی را خرج کردهاند، آگاه شد، فرمود: به خدا سوگند: اگر به آن دو دست یابم، اموال آنان را در راه خدا خرج خواهم کرد. سپس فرمود: به من خبر رسیده که یعلی ده هزار دینار برای جنگ با من پرداخته است. از کجا ده هزار دینار داشته است؟ از اموال یمن سوء استفاده کرده و آورده است. اگر او را بیابم، نسبت به آن چه اقرار کرده او را بازخواست خواهم کرد. روز جنگ جمل به محض اینکه مردم پراکنده شدند، یعلی گریخت. عایشه چون اجتماع مخالفان علی(ع) را در مکه دید و متوجه شد که آنان با علی(ع) سرستیز دارند و از او در جنگ با علی(ع) پیروی میکنند، برای خروج آماده شد و همه روز منادی او ندا میداد که مردم برای خروج آماده شوند[۱۲۱].
بنابر نقل تاریخ یعقوبی، بیشترین تحریک علیه عثمان از جانب طلحه و زبیر و عایشه بود[۱۲۲]. ولی آنان به خاطر مخالفت با علی(ع)، خونخواهی عثمان را مطرح کردند.[۱۲۳]
انگیزه مخالفت ناکثین با علی(ع)
ابن طقطقی مهمترین علت و انگیزه ناکثین را در مخالفت با علی، عدالت وی میداند که آنان نتوانستند روشی را که وی در پیش گرفته، تحمل کنند و درباره علت جنگ جمل مینویسد: «امیر المؤمنین(ع) پس از خلافت، با روش حق با مردم رفتار میکرد و در راه خدا به هیچ چیز نمیاندیشید و کلیه کارهایش برای خدا و در راه خدا بود و حق کسی را پایمال نمیکرد و جز با حق و عدل نمیداد و نمیگرفت. تا جایی که عقیل برادر تنی وی چیزی از بیت المال از او خواهش کرد که حق نداشت، امیرالمؤمنین از دادن آن امتناع ورزید. همچنین علی(ع) به دو فرزندش حسن و حسین(ع) چیزی بیش از حقشان نمیداد. پس باید به مقام چنین شخصی که با برادر و فرزندانش این گونه رفتار میکرد، درست پی برد و چون علی(ع) چنین روشی را در پیش گرفت رفتارش بر افرادی چند ناگوار آمد؛ به گونهای که نمیتوانستند وجود او را تحمل کنند. از آن جمله طلحه و زبیر بودند که پس از آنکه با حضرت بیعت کردند به مکه رهسپار شدند.
طلحه و زبیر با عایشه قرار گذاشتند که عدم رضایت خویش را از خلافت حضرت آشکار کنند و به خونخواهی عثمان برخیزند. اینان علی را متهم ساختند که مردم را بر عثمان شورانیده، به کشتن وی تشجیع کرده است. در صورتی که علی(ع) بیش از هر کسی درباره عثمان مساعدت کرد و از او دفاع نمود و عثمان نیز پیوسته برای دفع مردم به امام علی پناهنده میشد و او نیز با خیرخواهی هر چه تمامتر از عثماندفاع میکرد. در پایان کار نیز هنگامی که عثمان در محاصره قرار گرفت، امام علی فرزندش حسن(ع) را به یاری او فرستاد. حسن نیز در راه عثمان جانبازی کرد تا جایی که عثمان از وی خواست دست از جنگ بدارد و او را در این باره سوگند داد. ولی حسن همچنان در یاری عثمان فداکاری میکرد. اما طلحه خود از مؤثرترین افرادی بود که همواره به قتل عثمان کمک میکرد و این مطلبی است که همه تواریخ گواه آن است»[۱۲۴].[۱۲۵]
انتخاب بصره
عایشه با سخنرانیهایی که علیه علی(ع) و در خونخواهی عثمان ایراد کرد، توانست جمع زیادی از ورشکستههای سیاسی و گروهی از بنی امیه را جذب کند. وی در جمع آنان گفت: بپاخیزید و بر ضد این شورشیان چارهای بیندیشید. گفتند ما به شام میرویم. ابن عامر گفت: معاویه بر آنجا مسلط است؛ به بصره رویم که مرا آنجا دست پروردگانی است و مردم آنجا نیز، دل با طلحه دارند. به وی گفتند: خدا تو را زشت بدارد که نه صلح جویی و نه جنگ آور. اگر چنین است چرا خود در بصره نماندی که همچون معاویه باشی و بر آن شهر تسلط داشته باشی که در آن صورت ما به کوفه میرفتیم و همه راهها را بر این جماعت میبستیم؟ اما او پاسخ قابل قبولی نداشت.
آنان سرانجام تصمیم گرفتند به بصره روند از این رو به عایشه گفتند: «اگر مردم بصره بخواهند در مورد بیعت علی(ع) که برگردن آنهاست، با ما احتجاج کند، همان طوری که اهل مکه را شوراندی ایشان را هم خواهی شوراند. اگر خداوند کار را برای ما اصلاح فرمود، همانی است که میخواهیم و در غیر آن صورت، به اندازه تاب و توان خود دفاع میکنیم تا خداوند چه خواهد». عایشه این پیشنهاد را پذیرفت.
طلحه و زبیر، عبدالله بن عمر[۱۲۶] را نیز دعوت کردند که همراه آنها برود، ولی او نپذیرفت و گفت: من مردی از اهلمدینهام؛ هر کار که ایشان انجام دهند، من نیز انجام میدهم.
همسران رسول خدا(ص) که در مراسم حج شرکت کرده بودند، همراه عایشه بودند و همگی قصد بازگشتن به مدینه داشتند و چون عایشه تصمیم گرفت به بصره رود، آنها او را رها کردند. حفصه دختر عمر نخست موافقت کرد که همراه عایشه باشد، ولی برادرش عبدالله بن عمر او را از این کار منع کرد[۱۲۷].[۱۲۸]
منابع
پانویس
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ الاصابه، ابن جحر، ج۴، ص۳۷۲؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
- ↑ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۶۰.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۴.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۳۹؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۳؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳.
- ↑ فتوح البلدان، بلاذری (ترجمه: توکل)، ص۳۸۰.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۴-۲۳۵.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۵-۲۳۶.
- ↑ عایشه خود را خون خواه عثمان معرفی میکند با اینکه زمینه کشته شدن او را خود آماده کرد، زیرا در بین مردم از عثمان بدگویی و مردم را علیه او تحریک میکرد. چنانکه ابوسعید خدری میگوید: در مکه با عدهای در خیمه عایشه بودیم که عثمان از کنار ما گذشت و چون چشم افراد به او افتاد به جز من تمام کسانی که در خیمه بودند او را لعنت کردند. عثمان جرأت نکرد به هیچ یک از ما چیزی بگوید، پس به یک نفر از اهل کوفه گفت: به من ناسزا میگویی؟ گویا او را تهدید میکرد. چون مرد کوفی به مدینه برگشت عثمان او را دید و سخت تهدیدش کرد. مرد کوفی بر جان خود ترسید. مردم مدینه به او گفتند: نترس، نزد طلحه برو که او از تو حمایت میکند. مرد کوفی با طلحه به نزد عثمان رفت. عثمان به او گفت: به تو صد تازیانه میزنم. طلحه گفت: مگر زنا کرده که صد تازیانه بخورد؟ عثمان گفت: سهم او را از بیت المال قطع میکنم. طلحه گفت: روزیاش با خداست. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۸۶). میبینیم که آتش فتنه کشتن عثمان با کمک و پشتیبانی عایشه روشن شده است و افزون بر آن بارها عایشه مردم را با جمله اقتلوا نعثلا قتله الله، به کشتن عثمان تشویق میکرد.
- ↑ طلحه که خود از همه بیشتر برای کشتن عثمان میکوشید خود را خون خواه عثمان معرفی میکند! ابن سیرین میگوید: لم یکن أحد من أصحاب النبی اشد علی عثمان من طلحه؛ میان یاران پیامبر کسی سخت گیرتر از طلحه بر عثمان نبود. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۸۰) شاهد دیگر اینکه در جنگ جمل، مروان حکم که خود در لشکر عایشه بود و از همکاران طلحه و زبیر به حساب میآمد، وقتی طلحه را در نزدیکی خود دید، با خود گفت الان انتقام خون عثمان را میگیرم و سپس تیری به چله کمان نهاد و طلحه را هدف گرفت با همان تیر کارش را ساخت و او را کشت. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۹۹) به راستی اگر طلحه به خونخواهی عثمان قیام کرده بود و میگفت دیگران عثمان را کشتهاند، پس چرا هم دستاش از او انتقام جویی میکنند؟! چون عبدالملک مروان به حکومت رسید، گفت: اگر پدرم نگفته بود که من طلحه را کشتهام، یکی از فرزندان او را باقی نمیگذاشتم و همه را به خونخواهی عثمان میکشتم. (الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۲۳).
- ↑ این سخن طلحه هم بر خلاف واقع است، زیرا طلحه و زبیر و بلکه عایشه نیز به خلافت علی (ع) راضی بودند، چنانکه احنف بن قیس میگوید: هنگام رفتن به حج، دیدم که مردم در مدینه خانه عثمان را محاصره کرده و میخواهند او را بکشند، نزد طلحه و زبیر رفتم و گفتم: خواه ناخواه مردم عثمان را میکشند، صلاح میدانید با چه کسی بیعت کنم؟ گفتند: با علی. گفتم: شما بیعت با او را میپسندید؟ گفتند: آری. در مکه بودم که خبر کشته شدن عثمان به آنجا رسید و عایشه هم در مکه بود. به او گفتم: مادر، دستور میدهی با که بیعت کنم؟ گفت: با علی بن ابی طالب. گفتم: امر میکنی که با او بیعت کنم؟ گفت: آری. پس از بازگشت به مدینه با علی بیعت کردم و به وطن خود بصره برگشتم. طولی نکشید که عایشه و طلحه و زبیر با لشکری به بصره وارد شدند، نزد ایشان رفته و گفتم: مگر شما نبودید که مرا به بیعت با علی دستور دادید، پس چه شد که امروز علیه او قیام کردهاید؟ گفتند: تغییر کرد. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۹۸) همچنین عبد الله بن بدیل میگوید: روز جمل جلو محمل عایشه رفتم و گفتم: تو را به خدا قسم، یاد داری که نزد تو آمدم و گفتم عثمان کشته شد، تکلیف من چیست؟ به من دستور دادی با علی همراه باش، عایشه سکوت کرد و چیزی نگفت. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۳۲۸).
- ↑ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۳، ص۲۳۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۲۳۰؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۴۶۱.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۶-۲۳۸.
- ↑ «اِبْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ اَلْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا يُسْتَطَابُ لَكَ اَلْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ اَلْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا اَلْمَقْضَمِ فَمَا اِشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ أَلاَ وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلاَ وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اِكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ أَلاَ وَ إِنَّكُمْ لاَ تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اِجْتِهَادٍ فَوَ اَللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لاَ اِدَّخَرْتُ مِنْ غنائهما [غَنَائِمِهَا] وَفْراً وَ لاَ أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ اَلسَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ وَ نِعْمَ اَلْحَكَمُ اَللَّهُ وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ وَ اَلنَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا اَلْحَجَرُ وَ اَلْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا اَلتُّرَابُ اَلْمُتَرَاكِمُ وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ اَلْخَوْفِ اَلْأَكْبَرِ وَ تَثْبُتُ عَلَى جَوَانِبِ اَلْمَزْلَقِ وَ لَوْ شِئْتُ لاَهْتَدَيْتُ اَلطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا اَلْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا اَلْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا اَلْقَزِّ وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يُقَيِّدَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ اَلْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بالْحِجَازِ أَوْ بِالْيَمَامَةِ مَنْ لاَ طَمَعَ لَهُ فِي اَلْقُرْصِ وَ لاَ عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَنْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَكْبَادٌ حَرَّى أَ وَ أَكُونُ كَمَا قَالَ اَلْقَائِلُ: وَ حَسْبُكَ دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبَطْنَةٍ / وَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى اَلْقِدِّ..... أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ لاَ أُشَارِكَهُمْ فِي مَكَارِهِ اَلدَّهْرِ أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ اَلْعَيْشِ فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ اَلطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ اَلْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ اَلْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تقمهما [تَقَمُّمُهَا] تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلاَفِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا أَوْ أُتْرَكَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ اَلضَّلاَلَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ اَلْمَتَاهَةِ وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ هَذَا قُوتُ اِبْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ اَلضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ اَلْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ اَلشُّجْعَانِ أَلاَ وَ إِنَّ اَلشَّجَرَةَ اَلْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً وَ اَلرَّوَاتِعَ اَلْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ اَلنَّابِتَاتِ اَلْعِذْيَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَالصِّنْوِ مِنَ اَلصِّنْوِ وَ اَلذِّرَاعِ مِنَ اَلْعَضُدِ وَ اَللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ اَلْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْكَنَتِ اَلْفُرْصَةُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ اَلْأَرْضَ مِنْ هَذَا اَلشَّخْصِ اَلْمَعْكُوسِ وَ اَلْجِسْمِ اَلْمَرْكُوسِ حَتَّى تَخْرُجَ اَلْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ اَلْحَصِيدِ»؛ نهج البلاغه، سید رضی، ص۴۱۹-۴۱۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۲۰۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۴۷۴.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۸-۲۴۱.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۴.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۴۲.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۴۲.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 289.
- ↑ حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۴۳۲ - ۴۳۳.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۷۸.
- ↑ تاریخ طبری، (هشت جلدی)، ج۳، ص۳۱۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۸۸.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 289 - 290.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۶۳.
- ↑ صدوق، خصال، ص۶۰۸.
- ↑ مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۲۴۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 290.
- ↑ طبرسی، الإحتجاج، ج۱، ص۹۷.
- ↑ «ای مؤمنان! به خداوند و پیامبر خیانت نکنید و در امانتهای خود دانسته خیانت نورزید» سوره انفال، آیه ۲۷.
- ↑ طبرسی، الإحتجاج، ج۱، ص۱۰۳.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 291 - 292.
- ↑ ابن اثیر، اسدالغابه، (هفت جلدی) ج۳، ص۵۷۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۰۵؛ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۳۸۱؛ امین، أعیان الشیعه، ج۸ ص۱۳۹؛ ابن عبد البر، الإستیعاب، (دو جلدی)، ج۲، ص۹، ش۱۷۸۰.
- ↑ ر. ک: جلد سوم همین اثر، ص۳۲۱ و ۷۶۴، علت انتخاب این جمع و اعزام آنها به کوفه تحلیل شده است.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۴؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲ ص۱۵۱. در این باره در جلد سوم همین اثر، ص۳۱۴ به تفصیل سخن گفتهایم.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۹.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۸، ۲۷۰.
- ↑ خطیب، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۸۰.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص٢٢٢.
- ↑ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۵۷۷؛ امین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۱۴۲.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 292 - 294.
- ↑ ابن اعثم، الفتوح، ج۱-۲، ص۴۷۷ و مترجم با عنوان تاریخ اعثم کوفی، ص۱۶۶؛ سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی(ع)، ج۵، ص۲۵.
- ↑ سید رضی، خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع)، ص۳۰.
- ↑ ابن اثیر، اسد الغابه، (هفت جلدی)، ج۳، ص۲۸۹.
- ↑ قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۳۵.
- ↑ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۸۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۹۴.
- ↑ منقری، وقعة صفین، ص۱۰۶؛ آملی حسن زاده، تکملة منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۳۱۰.
- ↑ سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت امیر، ج۵، ص۱۴۶.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 294 - 297.
- ↑ قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۵۸.
- ↑ تعبیر به مترفین در نهج السعاده آمده است، ج۴، ص۳۲.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ: فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ. أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ أَلَا وَ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً وَ لَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا كَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ وَ لَهِيَ فِي عَيْنِي أَوْهَى مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ
بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاكِمُ وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَكْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ. وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ بِالْيَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَكْبَادٌ حَرَّى أَوْ أَكُونَ كَمَا قَالَ الْقَائِلُ:
وَ حَسْبُكَ عَاراً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ وَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ هَذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَا أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ الْعَيْشِ فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا أَوْ أُتْرَكَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ الْمَتَاهَةِ. وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ هَذَا قُوتَ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ أَلَا وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً وَ الرَّوَاتِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ النَّابِتَاتِ الْعِذْيَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً. وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ وَ الذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْكَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَعْكُوسِ وَ الْجِسْمِ الْمَرْكُوسِ حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ الْحَصِيدِ»
- ↑ «إِلَيْكِ عَنِّي يَا دُنْيَا فَحَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكِ وَ أَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِكِ وَ اجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِي مَدَاحِضِكِ أَيْنَ الْقُرُونُ الَّذِينَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِكِ أَيْنَ الْأُمَمُ الَّذِينَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِكِ فَهَا هُمْ رَهَائِنُ الْقُبُورِ وَ مَضَامِينُ اللُّحُودِ وَ اللَّهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصاً مَرْئِيّاً وَ قَالَباً حِسِّيّاً لَأَقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اللَّهِ فِي عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِيِّ وَ أُمَمٍ أَلْقَيْتِهِمْ فِي الْمَهَاوِي وَ مُلُوكٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلَاءِ إِذْ لَا وِرْدَ وَ لَا صَدَرَ هَيْهَاتَ مَنْ وَطِئَ دَحْضَكِ زَلِقَ وَ مَنْ رَكِبَ لُجَجَكِ غَرِقَ وَ مَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِكِ وُفِّقَ وَ السَّالِمُ مِنْكِ لَا يُبَالِي إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ وَ الدُّنْيَا عِنْدَهُ كَيَوْمَ حَانَ انْسِلَاخُهُ. اعْزُبِي عَنِّي فَوَاللَّهِ لَا أَذِلُّ لَكِ فَتَسْتَذِلِّينِي وَ لَا أَسْلَسُ لَكِ فَتَقُودِينِي وَ ايْمُ اللَّهِ يَمِيناً أَسْتَثْنِي فِيهَا بِمَشِيئَةِ اللَّهِ لَأَرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَيْهِ مَطْعُوماً وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً وَ لَأَدَعَنَّ مُقْلَتِي كَعَيْنِ مَاءٍ نَضَبَ مَعِينُهَا مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا أَ تَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْيِهَا فَتَبْرُكَ وَ تَشْبَعُ الرَّبِيضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ يَأْكُلُ عَلِيٌّ مِنْ زَادِهِ فَيَهْجَعَ قَرَّتْ إِذاً عَيْنُهُ إِذَا اقْتَدَى بَعْدَ السِّنِينَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِيمَةِ الْهَامِلَةِ وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِيَّةِ طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا وَ عَرَكَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِي اللَّيْلِ غُمْضَهَا حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْكَرَى عَلَيْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ كَفَّهَا فِي مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُيُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ وَ هَمْهَمَتْ بِذِكْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ ﴿أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾. فَاتَّقِ اللَّهَ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ وَ لْتَكْفُفْ أَقْرَاصُكَ لِيَكُونَ مِنَ النَّارِ خَلَاصُكَ»؛ نهج البلاغه، نامه ۴۵، صبحی صالح، ص۴۱۶؛ فیض الاسلام ص۹۶۵؛ دکتر شهیدی، ص۳۱۷؛ اسدالله مبشری، ج۲، ص۱۵۳؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۳۲، کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۲۲۰؛ بحارالأنوار، ج۴۰، ۳۴۰، حدیث ۲۷، همه به نقل از نهج البلاغه.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 297 - 304.
- ↑ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۰۱.
- ↑ راوندی، خرائج و جرایح، ج۲، ص۵۴۲؛ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۳۱۸ به نقل از راوندی.
- ↑ ورام، تنبیه الخواطر، ج۱، ص۱۵۴.
- ↑ زمخشری، ربیع الأبرار، ج۲، ص۷۱۹؛ حسینی الخطیب، مصادر نهج البلاغه، ج۳، ص۳۷۵، از آغاز نامه تا «تصنع بالملح مأدوما».
- ↑ ابن فتّال، روضة الواعظین، ص۱۲۷، انتشارات رضی و (چاپ اعلمی)، بیروت، ص۱۴۲.
- ↑ طبری، عماد الدین، بشارة المصطفی، ص۱۹۱.
- ↑ این کتاب بخشی از کتاب «الجوهرة فی نسب النبی و اصحابه العشرة» است که کاتب اندلسی، محمدبن ابی بکر بن عبدالله بن موسی انصاری تلمسانی، مشهور به برّی نگاشته است. این کتاب توسط دکتر محمد تونچی. استاد دانشگاه حلب در سال ۱۴۰۲ ق (۱۹۸۲م) منتشر شده است.
- ↑ «وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ وَ رَمَيْتُ بِهِ خَلْفَ ظَهْرِي أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً بِقُوَّةٍ جَسَدِيَّةٍ وَ لَا حَرَكَةٍ غِذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيئَةٍ وَ أَنَا مِنْ أَحْمَدَ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ وَ لَوْ مَكَّنَتْنِي الْفُرْصَةُ مِنْ رِقَابِهَا لَمَا بَقَّيْتُ وَ مَنْ لَمْ يُبَالِ مَتَى حَتْفُهُ عَلَيْهِ سَاقِطٌ فَجَنَانُهُ فِي الْمُلِمَّاتِ رَابِطٌ»؛ صدوق، امالی، مجلس ۷۷، حدیث، ۱۰، ص۵۱۴؛ بحار الانوار، ج۲۱، ص۲۶ اما آنچه در خرایج و جرایح، ج۲، ص۵۴۲، قطب الدین راوندی آمده، به نقل از بحار الأنوار، ج۴۰، ص۳۱۸، چنین است:«وَ اعْلَمْ أَنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطَمْرَيْهِ يَسُدُّ فَوْرَةَ جُوعِهِ بِقُرْصَيْهِ لَا يَطْعَمُ الْفِلْذَةَ فِي حَوْلَيْهِ إِلَّا فِي سُنَّةِ أُضْحِيَّةٍ وَ لَنْ تَقْدِرُوا عَلَى ذَلِكَ فَأَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ قُوتُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ هَذَا قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ مُبَارَزَةِ الْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدَانِيَّةٍ وَ لَا بِحَرَكَةٍ غَذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيَّةٍ».
- ↑ صدوق، امالی، ص۴۱۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 304 - 307.
- ↑ قباطی منسوب به قبط است و آن یک نوع لباس نازک بوده که در مصر بافته میشود.
- ↑ منظور از فرشهای منقوشی به نقش ارمن یک نوع فرش زیبا و با ارزش بوده که در ارمنستان میبافتند.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ بَعْضَ قُطَّانِ الْبَصْرَةِ» (ابن ابی الحدید نسخه بدلهای نامه را با «یروی» و «روی» نقل کرده که ما نیز در پاورقی هر قسمت را نقل میکنیم. ظاهراً ابن ابی الحدید این بخشها را از شرح نهج البلاغه قطب راوندی گرفته است که در ذیل این نامه آورده است (خوئی، منهاج البراعه، ج۳، ص۳۹ به بعد). «أَنَّ رَجُلَاً مِنْ قُطَّانِ الْبَصْرَةِ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۰۶؛ بحارالأنوار، ج۳۳، ص۴۷۶.) «دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ. وَ کَرَّتْ عَلَیْکُمُ الْجِفَانُ فَکَرَعْتَ، فَأَكَلْتَ أَكْلَ يَتِيمٍ نَهِمٍ، أَوْ ضَبُعٍ قَرِمٍ» ( «وَ کَثُرَتْ عَلَیْکَ الْجِفَانُ فَکَرَعْتَ، وَ أَكَلْتَ أَكْلَ ذِئْبٍ نَهِمٍ، أَوْ ضَبُعٍ قَرِمٍ» ). «وَ مَا خِلْتُكَ تَأْكُلُ طَعَامَ قَوْمٍ» ( «وَ مَا حَسِبْتُكَ تَأْكُلُ طَعَامَ قَوْمٍ») «عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ. وَ اعْلَمُوا أَنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى بِطَمْرَيْهِ يَسُدُّ فَوْرَةَ جُوعِهِ بِقُرْصَيْهِ لَا يَطْعَمُ الْفِلْذَةَ إِلَّا فِي سُنَّةِ أُضْحِيَّتِةِ» («قَدِ اكْتَفَى مِنَ الدُّنْیَا بِطَمْرَيْهِ وَسُدُّ فَوْرَةَ جُوعِهِ بِقُرْصَيْهِ لَا يَطْعَمُ الْفِلْذَةَ فِي حَوْلَیْهِ إِلَّا فِي یَوْمٍ أُضْحِيَّتِةِ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۰۷.) «وَ لَنْ تَقْدِرُوا عَلَى ذَلِكَ فَأَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ. فَمَتَاعُ الدُّنْیَا صَائِرٌ إِلَی نَفَادٍ. وَ اللَّهِ مَا ادَّخَرْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْ أَقْطَارِهَا شِبْراً. وَ إِنَّ قُوَّتِي فِیهَا لَبَعْضُ قُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ وَ لَهِيَ عِنْدِي أَهْوَنُ مِنْ عَصْفَةٍ مَقِرَةٍ ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ وَ لَوْ شِئْتُ لَأَهْتَدَيْتُ إِلَى هَذَا الْعَسَلِ الْمُصَفَّى وَ لُبَابِ البُرِّ الْمُرَبَّى حِينَ يُنْضِجُهُ وُقُودُهُ» «وَ لَوْ شِئْتُ لَأَهْتَدَيْتُ إِلَى هَذَا الْعَسَلِ الْمُصَفَّى وَ لُبَابِ هَذَا البُرِّ الْمُنَقِّي فضربت هذا بذاك حتى ينضج وقودا و يستحكم معقوداً»؛ (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۸۷. ) «هَيْهَاتَ أَنْ يَغُرَّنِي مَعْقُودُهُ. وَ لَعَلَّ يَتِيمَاً فِي الْمَدِينَةِ يَتَضَوَّرُ مِنْ سَغَبِهِ، أَأَبِيتُ مِبْطَانَاً، وَ حَوْلِي بُطُونُ غَرْثَى؟ إِذاً يَخْصِمُنِي فِي الْقِيَامَةِ دَهْمٌ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثَى» «و لعل بالمدينة يتيما تربا يتضور سغبا أ أبيت مبطانا و حولي بطون غرثى إذن يحضرني يوم القيامة و هم من ذكر و أنثى» و روی: «بطون غرثی» بإضافة «بطون إلی غرثی». (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۸۷.)، «وَ كَأنْ بِقَائِلُكُمْ يَقُولُ: إِذَا كَانَ هَذَا قُوتُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَد قَعَدَ بِهِ الْعَجْزُ عَنْ مُبَارَزَةِ الشُّجْعَانِ وَ مُنَازَعَةِ الْأَقْرَانِ، أَلَمْ تَسْمَعُوا يَقُولُ: ﴿فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ﴾. وَاللهِ مَا اقْتَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدَانِيَّةٍ وَ لَا بِحَرْكَةٍ غِذَائِيَّةٍ، لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ. وَ أَنَا مِنْ أَحْمَدَ(ص)، كَالضُّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ. وَاللهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي مَا بَالَيْتُ، وَ لَوْ أَمْكَنَتْنِي مِنْ رِقَابِهَا مَا بَغَيْتُ: ﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾. إِلَيْكِ عَنِّي يَا دُنْيَا، حَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ، بَثَثْتِ ليَ الْحِبَالَةَ، فَانْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكِ، وَ رَأَيْتُ آثَارَ مَكَائِدَكَ، فَاجْتَنَبْتُ الْعُبُورَ فِي مَرَاحِضِكِ. أَيْنَ الْقُرُونُ الَّتِي أَفْنَيْتَهَا بِزَخَارِفِكِ، وَ فِي حِبَائِلِكِ أَوْقَعْتِهَا وَ مَتَالِفِكِ. وَ اللهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصاً مَرْئيّاً أَوْ طَالاً حِسِّيَّاً لأَقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اللهِ فِي عِبَادٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ، وَأَوْرَدْتِهِمْ مَوارِدَ الْهَلَكَةِ وَ الْأَسَفِ. هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ. مَنْ وَطِيءَ رَحْضَكِ زَلِقَ، وَ مَنْ شَرِبَ مِنْ مَائِكِ شَرِقَ. وَ السَّالِمُ مِنْكِ قَلِيلٌ، وَ عَزِيزُكِ وَإِنْ عَظُمَ حَقِيرٌ ذَلِيلٌ. فَاغْرُبِي عَنِّي، فَوَ اللهِ لَا أَلِينُ لَكِ فتَخْدَعِينِي، وَ لَا أَنْقَادُ لَكِ فَتَذُلِّينِي. أَتَغُرِّينِي بِأَنْ أَنَامَ عَلَى الْقَبَاطِّيِّ مِنَ الْيَمَنِ، وَ أَتَمَرَّغَ فِي مَفْرُوشٌ مِنْ مَنْقُوشِ الْأَرْمَنِ، وَ أَغْذُ وَ نَفْسَاً حُلْوَهَا وَمُزَّهَا لِتَسْمَّنَ، إِذَاً أَكُونَ كَإِبْلٍ تَرْعَى وَ تَبْعَرُ. وَ اللهِ لَأُرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ إِلَى قُوتِهَا إِذَا عَنْهُ نَفَرَتْ، وَتَقْنَعُ بِمِلْحِهَا مَأْدُومَاً إِذَا هِيَ أَفْطَرَتْ، لَعَلَّهَا تَنَالُ نَعِيمَاً، وَ مُلْكَاً كَبِيراً جَسِيمَاً وَ السَّلَامِ»؛ بری تلمسانی، الجوهرة فی نسب الامام علی و آله، ص۸۱ - ۸۳ و مترجم، ص۸۴ به بعد؛ الجوهره فی نسب النبیّ و اصحابه العشره، ج۲، ص۲۴۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 307 - 311.
- ↑ «لَا تَأْخُذَنَّ مِنَ الزُّخَّةِ وَ النُّخَّةِ شَيْئاً»؛ ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۲، ص۲۹۸؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۶، ص۳۰؛ زبیدی، تاج العروس، ج۷، ص۲۶۳ و ۳۵۴، چاپ دار الهدایه.
- ↑ خطابی، غریب الحدیث، ج۲، ص۱۷۶.
- ↑ لسان العرب، ج۶، ص۳۰.
- ↑ تاج العروس، ج۷، ص۲۶۳ و ۳۵۴.
- ↑ قلعه چی، موسوعة فقه علی بن ابی طالب(ع)، ص۳۰۶.
- ↑ خطابی، غریب الحدیث، ج۲، ص۱۷۷.
- ↑ النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۲، ص۲۹۸.
- ↑ نوری، مستدرک الوسائل، ج۷، ص۴۳.
- ↑ متقی هندی، کنز العمال، ج۶، ص۵۵۶، ش۱۶۹۲۷؛ عبد الرزاق، المصنف، ج۴، ص۷؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۳، ص۲۸؛ موسوعة فقه علی بن ابی طالب(ع)، ص۳۰۶.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 311 - 313.
- ↑ «عَهِدَ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَنْ أُقَاتِلَ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ»؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱۱۵. این حدیث به این عبارت نیز نقل شده: «أُمِرْتُ بِقِتَالِ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ»، بحار الأنوار، ج۳۲، ص۳۰۳ و ۲۹۳ به نقل از امام رضا(ع) (صدوق، عیون أخبار الرضا، ج۲، ص۶۱).
- ↑ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۲۹۹.
- ↑ امینی، الغدیر، ج۳، ص۱۹۲.
- ↑ اسد الغابة، ج۴، ص۱۱۴؛ الغدیر، ج۳، ص۱۹۲.
- ↑ الغدیر، ج۳، ص۱۹۲، اسد الغابه، ج۴، ص۱۱۵.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۸؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۵۶. کتاب عقد الفرید (تحقیق محمد سعید عریان، ج۵، ص۵۷) تصریح میکنند که اولین بیعت کننده طلحه بوده است. شیخ مفید در کتاب جمل، ص۶۵ این نظر را تأیید میکند و قول مخالف را به عثمانیه که مخالف علی(ع) هستند، نسبت میدهد؛ چون برخی گفتهاند طلحه به زور و از ترس مالک اشتر بیعت کرده است. طبری نیز این قول را نقل کرده است.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 313 - 314.
- ↑ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۸.
- ↑ «فَأَنَا وَ اللَّهِ أَحْرَى أَنْ لَا أَفْعَلَ»؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۳۲.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۷.
- ↑ « وَيْحَكَ، إِنَّ الْعِرَاقَيْنِ بِهِمَا الرِّجَالِ وَ الْأَمْوَالِ، وَ مَتَى تملكا رِقَابَ النَّاسِ يستميلا السَّفِيهِ بالطمع، ويضربا الضَّعِيفِ بِالْبَلَاءِ، ويقويا عَلَى الْقَوِيِّ بِالسُّلْطَانِ، وَ لَوْ كُنْتُ مُسْتَعْمِلًا أَحَداً لضره وَ نَفْعَهُ لاستعملت مُعَاوِيَةَ عَلَى الشَّامِ، وَ لَولَا مَا ظَهَرَ لِي مِنْ حرصهما عَلَى الْوَلَايَةِ، لَكَانَ لِيَ فِيهِمَا رَأْيِ »؛ ابن قتیبه، الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۵۲.
- ↑ ابن ابی الحدید مینویسد: هدف آنان از طرح این مسائل رسیدن به حکومت بصره و کوفه بود. ولی زمانی که صلابت او را در دین مشاهده کردند و به توانایی او در تصمیم و دوری از چرب زبانی و مداهنه پی بردند و دیدند که در تمام امور و ابعاد حکومت روش کتاب و سنت را میپیماید، اشکالاتی را مطرح کردند. آن دو از قدیم علی(ع) را میشناختند و با طبع و خصوصیات اخلاقی علی(ع) آشنایی کامل داشتند. عمر به آن دو و دیگران گفته بود که «اگر آن مرد اصلع بر اریکه قدرت پا نَهَد، شما را به راه روشن و صراط مستقیم وا میدارد» و قبل از وی رسول خدا(ص) فرموده بود: «وَ إِنْ تُوَلُّوهَا عَلِيّاً تَجِدُوهُ هَادِياً مَهْدِيّاً»؛ اگر علی را به خلافت برگزینید، او را هدایتگر، هدایت کننده مییابید. ابن ابی الحدید سپس به پیامدهای سوء روش عمر میپردازد. (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۰ و ۱۱) امیرالمؤمنین(ع) در برخوردی که با طلحه و زبیر داشت، به این انتقاد آنان نیز پاسخ میدهد و میفرماید: «آیا سنت رسول سزاوار پیروی است یا سنت عمر؟» و در این باره که آن دو میگفتند: ما سابقه بیشتری در اسلام داریم، میفرماید: «آیا سابقه من در اسلام بیشتری است یا سابقه شما؟» بدیهی است که آنان در برابر منطق علی(ع) بیپاسخ بمانند (ر.ک محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۲۴۱).
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 315 - 317.
- ↑ «لَقَدْ نَقَمْتُمَا يَسِيراً وَ أَرْجَأْتُمَا كَثِيراً أَ لَا تُخْبِرَانِي أَيُّ شَيْءٍ كَانَ لَكُمَا فِيهِ حَقٌّ دَفَعْتُكُمَا عَنْهُ أَمْ أَيُّ قَسْمٍ اسْتَأْثَرْتُ عَلَيْكُمَا بِهِ أَمْ أَيُّ حَقٍّ رَفَعَهُ إِلَيَّ أَحَدٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ضَعُفْتُ عَنْهُ أَمْ جَهِلْتُهُ أَمْ أَخْطَأْتُ بَابَهُ. وَ اللَّهِ مَا كَانَتْ لِي فِي الْخِلَافَةِ رَغْبَةٌ وَ لَا فِي الْوَلَايَةِ إِرْبَةٌ وَ لَكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونِي إِلَيْهَا وَ حَمَلْتُمُونِي عَلَيْهَا فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَيَّ نَظَرْتُ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ مَا وَضَعَ لَنَا وَ أَمَرَنَا بِالْحُكْمِ بِهِ فَاتَّبَعْتُهُ وَ مَا اسْتَنَّ النَّبِيُّ(ص) فَاقْتَدَيْتُهُ فَلَمْ أَحْتَجْ فِي ذَلِكَ إِلَى رَأْيِكُمَا وَ لَا رَأْيِ غَيْرِكُمَا وَ لَا وَقَعَ حُكْمٌ جَهِلْتُهُ فَأَسْتَشِيرَكُمَا وَ إِخْوَانِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ لَوْ كَانَ ذَلِكَ لَمْ أَرْغَبْ عَنْكُمَا وَ لَا عَنْ غَيْرِكُمَا. وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ الْأُسْوَةِ فَإِنَّ ذَلِكَ أَمْرٌ لَمْ أَحْكُمْ أَنَا فِيهِ بِرَأْيِي وَ لَا وَلِيتُهُ هَوًى مِنِّي بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَ أَنْتُمَا مَا جَاءَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صقَدْ فُرِغَ مِنْهُ فَلَمْ أَحْتَجْ إِلَيْكُمَا فِيمَا قَدْ فَرَغَ اللَّهُ مِنْ قَسْمِهِ وَ أَمْضَى فِيهِ حُكْمَهُ فَلَيْسَ لَكُمَا وَ اللَّهِ عِنْدِي وَ لَا لِغَيْرِكُمَا فِي هَذَا عُتْبَى. أَخَذَ اللَّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِكُمْ إِلَى الْحَقِّ وَ أَلْهَمَنَا وَ إِيَّاكُمُ الصَّبْرَ. ثُمَّ قَالَ(ع): رَحِمَ اللَّهُ رَجُلًا رَأَى حَقّاً فَأَعَانَ عَلَيْهِ أَوْ رَأَى جَوْراً فَرَدَّهُ وَ كَانَ عَوْناً بِالْحَقِّ عَلَى صَاحِبِهِ»؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۲۰۵، ص۳۲۱؛ فیض الاسلام، خطبه ۱۹۴، ص۶۵۶؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۰۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص١٠٠.
- ↑ نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه، ۱۶۷، ص۵۴۶؛ صبحی صالح، خطبه ۱۶۸، ص۲۴۳.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 318 - 320.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۲۳۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 320 - 321.
- ↑ «آنک سرای واپسین! آن را برای کسانی مینهیم که بر آنند تا در روی زمین، نه گردنکشی کنند و نه تباهی؛ و سرانجام (نیکو) از آن پرهیزگاران است» سوره قصص، آیه ۸۳.
- ↑ أیها الشیحان أحذرا من الله و نبیه علی أمته و لا تبغیا المسلمین غائلة و کیدا و قد سمعتما قول الله ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۶؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۲۸.
- ↑ «إِيَّاكَ وَ الرِّئَاسَةَ فَمَا طَلَبَهَا أَحَدٌ إِلَّا هَلَكَ»؛
- ↑ «لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ إِنَّمَا ذَلِكَ أَنْ تَنْصِبَ رَجُلًا دُونَ الْحُجَّةِ فَتُصَدِّقَهُ فِي كُلِّ مَا قَالَ وَ تَدْعُوَ النَّاسَ إِلَى قَوْلِهِ»؛ بحار الأنوار، ج۷۰، ص۱۵۳؛ صدوق، معانی الأخبار، ص۱۸۰.
- ↑ «از این روی هر که پیمان شکند به زیان خویش میشکند و هر کس به آنچه با خداوند پیمان بسته است وفا کند به زودی به او پاداشی سترگ خواهد داد» سوره فتح، آیه ۱۰.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۷.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 321 - 324.
- ↑ «يَا ابْنَ عَبَّاسٍ أَ تَأْمُرُنِي أَنْ أَبْدَأَ بِالظُّلْمِ وَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ أُعَاقِبَ عَلَى الظِّنَّةِ وَ التُّهَمَةِ أُؤَاخِذُ بِالْفِعْلِ قَبْلَ كَوْنِهِ كَلَّا وَ اللَّهِ لَا عَدَلْتُ عَمَّا أَخَذَ اللَّهُ عَلَيَّ مِنَ الْحُكْمِ بِالْعَدْلِ وَ لَا الْقَوْلِ بِالْفَصْلِ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ إِنَّنِي أَذِنْتُ لَهُمَا وَ أَعْرِفُ مَا يَكُونُ مِنْهُمَا لَكِنَّنِي اسْتَظْهَرْتُ بِاللَّهِ عَلَيْهِمَا وَ اللَّهِ لَأَقْتُلَنَّهُمَا وَ لَيَخِيبَنَّ ظَنُّهُمَا وَ لَا يَلْقَيَانِ مِنَ الْأَمْرِ مُنَاهُمَا فَإِنَّ اللَّهَ يَأْخُذُهُمَا بِظُلْمِهِمَا لِي وَ نَكْثِهِمَا بَيْعَتِي وَ بَغْيِهِمَا عَلَيَّ»؛ مفید، الجمل، ص۸۹؛ چاپ جدید، ص۱۶۷ و مترجم، نبرد جمل، ص۱۰۰.
- ↑ ر.ک: بحار الأنوار، ج۳۲، ص۴۱۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۳۲۲ و ج۱۴، ص۴۰؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۶۴؛ منقری، وقعة صفین، ص۱۲۷، برخی گفتهاند: هفتاد هزار و برخی شصت هزار مرد اطراف پیراهن عثمان گریه میکردند.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 324 - 326.
- ↑ الجمل، ص۲۱۹؛ (چاپ جدید)، ص۴۰۹.
- ↑ الجمل، ص۸۱.
- ↑ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۵ و مترجم، ج۳، و ص۳۴۲ و بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۴۳؛ ابن قتیبه، الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۵۲؛ تذکرة الخواص، ص۶۴.
- ↑ ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا﴾ «خداوند برای کافران، زن نوح و زن لوط را مثل زد که زیر سرپرستی دو بنده شایسته از بندگان ما بودند و به آن دو، خیانت ورزیدند» سوره تحریم، آیه ۱۰.
- ↑ «اقْتُلُوا نَعْثَلًا قَتَلَ اللَّهُ نَعْثَلًا»ملا هاشم، منتخب التواریخ، ص۱۵۷؛ اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۱۰۸؛ بحار الأنوار، ج۳۱، ص۴۸۳؛ رازی، المحصول فی علم اصول الفقه، ج۴، ص۳۴۳.
- ↑ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۲۱؛ تاریخ اعثم کوفی، ص۱۵۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۲۲؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۲۵.
- ↑ مفید، الجمل، ص۷۵.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 326 - 329.
- ↑ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۶.
- ↑ الجمل، ص۱۲۳.
- ↑ جَنَد: منطقهای از یمن است که یعلی حاکم آنجا بوده و عبدالله بن ابی ربیعه حاکم صنعا بوده است و یمن منطقه سومی نیز داشته که احتمالاً حبیب بن منتجب کارگزار آنجا بود که علی(ع) وی را در حکومتش ابقاء کرد و آن منطقه حضرموت است. برخی مترجمان جند را به لشکر ترجمه کردهاند (جُنْد) که صحیح نیست. به جلد اول این کتاب فصل کارگزاران یمن مراجعه شود.
- ↑ الجمل، ص۱۲۴ و مترجم، نبرد جمل، ص۱۴۰.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 329 - 332.
- ↑ ابن طقطقی، تاریخ فخری، ص۱۱۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 332 - 333.
- ↑ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۶. عبدالله بن عمر فردی محتاط و ترسو بود. وی با علی(ع) بیعت نکرد و گفت: بیعت نمیکنم تا زمانی که تمام مردم با علی بیعت کنند (بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۰۷) و از این روی مدینه را ترک کرد. وی زمانی که حجاج بن یوسف، عبدالله بن زبیر را به دار زد و حاکم مکه (و مدینه) شد، شبانه در خانه حجاج آمد که با عبدالملک خلیفه وقت بیعت کند، تا شبی را بدون امام به روز نیاورد؛ چراکه معتقد بود، پیامبر فرموده: «مَنْ مَاتَ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»: «هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است». حجاج هم با کمال بیاعتنایی با او برخورد کرد و همان طور که خوابیده بود، پایش را از رختخواب بیرون آورد و گفت به پایم دست بده! (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۴۲؛ قمی، الکنی و الألقاب، ج۱، ص۳۶۳). وی همیشه تأسف خود را از عدم همراهی با علی(ع) در جنگهایش ابراز میکرد و در هنگام مرگ گفت: «در این هنگام در خود ناراحتی نسبت به دنیا احساس نمیکنم جز این که همراه علی با گروه باغی نجنگیدم» (ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۳۴۲).
- ↑ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۴.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 333 - 335.