معاویة بن ابی سفیان در معارف و سیره حسینی
معاویه، فرزند ابوسفیان و هند جگرخوار، بنیانگذار سلسله خلافت اموی، از دشمنان سرسخت امام علی (ع) و مردی دارای رذایل اخلاقی بود. به صورت ظاهری هنگام فتح مکه ایمان آورد و در زمان خلافت خلیفه دوم والی شام شد. امام علی (ع) او را برکنار کرد اما برعلیه امام جنگ به راه انداخت و سرانجام با فسخ صلحنامه خود با امام حسن (ع) به حکومت رسید. او با معرفی یزید به عنوان جانشینی حوادث آینده و شهادت امام حسین (ع) را رقم زد.
مقدمه
معاویة بن ابیسفیان زمامداری خودکامه و طاغوتی جبّار بود. پدرش ابوسفیان و مادرش هند جگرخوار از سرسختترین دشمنان اسلام بودند. معاویه، خلیفهای سنگدل، حیلهگر، دروغگو و فتنهانگیز بود. از زمان عثمان، والی شام گشت و با علی (ع) جنگید و همواره علیه او توطئه مینمود. حسن بن علی (ع) نیز ناچار شد با معاویه قرارداد ترک مخاصمه امضا کند. معاویه به هیچ یک از تعهدات صلحنامه وفا نکرد. به کشتار بیگناهان و دستگیری و قتل یاران علی (ع) پرداخت و هواداران اهل بیت (ع) را سرکوب و قلع و قمع نمود و عمّال خویش را بر اموال و جانها و نوامیس مسلمین مسلّط ساخت و دیکتاتوریترین شیوههای حکومتی را در قالب تزویر و تبلیغات، اعمال میکرد و در ریشهکن ساختن دین پیامبر میکوشید. معاویه، ملعون به زبان پیامبر (ص) بود[۱].
از بدعتهای معاویه، بیعت گرفتن اجباری از مردم و شخصیتها برای ولایتعهدی فرزند شرابخوار و نالایقش "یزید" بود. قویترین گروه مخالف با آن بیعت، بنیهاشم و در رأس آنان حسین بن علی (ع) بود که مخالفت خویش را آشکارا اعلام کرد. اغلب چهرههای سرشناس یا با تهدید یا با تطمیع، پذیرفته بودند ولی امام حسین (ع) حتی در برابر معاویه که به ستایش یزید پرداخت، به بیان زشتیهای یزید اشاره کرد و از کار معاویه نکوهش نمود و رسوایش ساخت[۲]. در پاسخ نامۀ معاویه به آن حضرت، جنایات معاویه را در کشتن حجر بن عدی و یارانش و شهید کردن عمرو بن حمق و پیمانشکنی و فتنهانگیزیهایش برشمرد و حکومت معاویه را بزرگترین فتنه دانست و مبارزه با معاویه را برترین جهاد و موجب قرب به خدا بر شمرد: «وَ إِنّی وَاللّهِ ما أَعْرِفُ اَفْضَلَ مِنْ جِهادِکَ، فَإِنْ أَفْعَلْ فَإِنَّهُ قُرْبَةٌ إِلى رَبِّی، وَ إِنْ لَمْ أَفْعَلْهُ فَأَسْتَغْفِرُ اللّهَ لِدینى... وَاعْلَمْ أَنَّ اللهَ لَيْسَ بِناسٍ لَكَ قَتْلَكَ بِالظِّنَّةِ، وَأَخْذَكَ بِالتُّهْمَةِ، وَإِمارَتَكَ صَبِيًّا، يَشْرَبُ الشَّرابَ، وَيَلْعَبُ بِالكِلابِ...»[۳]. همچنین اباعبدالله (ع) یک سال پیش از مرگ معاویه در یک سخنرانی عمومی در موسم حج، از معاویه به عنوان طاغوت یاد کرد و ستمهای او را برشمرد و از مردم خواست چون به شهرهای خود بازگشتند، سخنان آن حضرت را به مردم برسانند و آنان را به حقّ فراموششدۀ اهل بیت فرا خوانند، چرا که بیم زوال اسلام و از بین رفتن حق در کار است[۴].
امام حسین (ع) پیش از یزید، با پدرش معاویه و بنی امیه مخالف بود، آن هم نه نزاعی شخصی، بلکه نزاع مکتبی، وقتی از آن حضرت دربارۀ بنی امیه پرسیدند، فرمود: «إنّا و هم الخصمان اللّذان اختصما في ربّهم»[۵]. و این نزاع، پیوسته در گفتگوها و مجادلات، محسوس بود. خود معاویه هم میدانست که سید الشهدا (ع) هرگز سازش نخواهد کرد و در وصیتی که پیش از مرگ به یزید داشت، به او گفت که از مخالفت چهار نفر از قریش که مهمترین آنان حسین بن علی (ع) است بیم دارد و هشدار داد که اهل عراق، او را وادار به خروج بر ضدّ یزید میکنند و توصیه کرد که: واما الحسين... وإياك والمكاشفة له في محاربة سلّ سيف أو محاربة طعن رمح... وإياك يا بني أن تلقى الله بدمه فتكون من الهالكين[۶]. پس از مرگ معاویه در رجب سال ۶۰ هجری و هجرت امام به مکه، کوفیان نامه به آن حضرت نوشتند و ضمن سپاس خداوند بر مرگ دشمن جبار امام حسین (ع) از آن حضرت درخواست کردند به کوفه آید و محور حرکت و تجمع آنان در مبارزه بر ضدّ شامیان شود[۷].
معاویه در تحکیم سلطۀ بنی امیه بر مسلمانان و روی کار آمدن یزید و جنایتهای بعدی سهم عمده داشت. در زیارت عاشورا اشاره است به اینکه بنی امیه و پسر هند جگرخوار که به زبان خدا و رسول خدا ملعون است، روز عاشورا را روز شادمانی قرار دادند. آنگاه لعن بر آنان است: «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَبَا سُفْيَانَ وَ مُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ». و آنان با کشتن پسر پیامبر در کربلا، به نظر خودشان انتقام کشتههای خود را در بدر و احد گرفتند. و این چیزی بود که یزید در اوج قدرت پس از حادثۀ عاشورا، مستانه میخواند: لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا...[۸]. امام سجاد (ع) نیز در مجلس یزید، در رسواسازی او به کفر معاویه و ابوسفیان و جنگیدنشان با پیامبر خدا اشاره کرد و فرمود: جدّم علی (ع) در روز بدر و احد و احزاب پرچمدار رسول خدا (ص) بود، اما پدر و جدّ تو، پرچمدار کفر بودند: «وَ أَبُوكَ وَ جَدُّكَ فِي أَيْدِيهِمَا رَايَاتُ الْكُفَّارِ»[۹][۱۰].
معاویة بن ابی سفیان
معاویه و دارودسته فاسد اموی با به دست گرفتن زمام حکومت، انحرافی را که در سقیفه پدید آمده بود به حد کمال رساندند؛ زیرا معاویه زمانی که دشمنی خود را با مسلمانان به صراحت بیان و به عدم رضایت آنان به حاکمیت خویش اعتراف نمود، خلافت را به سلطنتی ستمبار و خودکامه تبدیل کرد آنجا که گفت: «به خدا سوگند! من خلافت را نه به محبتی که از شما سراغ داشتم پذیرا شدم و نه به جهت خرسندی از فرمانروایی خود، بلکه با شمشیری که میانتان نهادم آن را به دست آوردم»[۱۱].
ولی معاویه و جریانی که رهبریاش را خود بر عهده داشت با مانعی جدی و از میان برنداشتنی که همان اجرای صحیح احکام اسلام توسط امام علی (ع) بود روبرو شدند. افزون بر اینکه امام (ع) هیچگاه امت را به خود واننهاد و اعتقادات اسلامی را در دل آنان جایگزین ساخت. به همین دلیل مردم به ویژه مردم عراق بدو عشق میورزیدند. آن حضرت در این راستا به حفظ رسالت و امت اسلامی علاقه شدیدی داشت و بر ادعاهای هواداران سقیفه از جمله ابو بکر که عجز و ناتوانی خود را ابراز و از اشتباهات زیادش با این جمله که: «به حاکمیت شما درآمدم ولی بهترین فرد شما نیستم»[۱۲]، پوزشطلبید، خط بطلان کشید؛ زیرا از این پوزشخواهی تا اندازهای عدم امکان اجرای کامل دین اسلام استفاده میشود؛ ولی امام علی (ع) الگویی برجسته از رهبری حکیمانهای لایق و توانا آگاه و معصوم پس از رسول خدا (ص) از خویش ارائه داد و مسلمانان نیز در انتظار رهبری چون علی بن ابی طالب (ع) به سر میبردند.
اما معاویه در جهت به تباهی کشاندن این ارزشهای اسلامی و نبرد با هواداران و دوستداران اهل بیت (ع) و نابود ساختن ارزشهایی که امام علی (ع) آنها را میان مسلمانان ایجاد کرده بود دست به کار شد تا امت عزم و ارادهاش را از دست داده و با وجدانی مرده نتواند در برابر هوا و هوس فرمانروایان مخالف دین مقدس اسلام از خود پایداری و مقاومت نشان دهد.
معاویه در نخستین گام خود، اعلان کرد که هدف اصلیاش به دست گرفتن زمام حکومت بوده، هرچند در این راه خونهای زیادی از مسلمانان بیگناه ریخته شود و گفت: به خدا سوگند! من برای اینکه شما نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج به جا آورید و زکات بپردازید با شما نجنگیدم بلکه در جهت دستیابی به حکومت با شما نبرد کردم[۱۳].[۱۴]
سیاست تفرقهافکنی
معاویه سیاست خود را براساس ایجاد تفرقه میان مسلمانان بنا نهاد، ولی بر این باور بود که حکومتش جز با گسترش دادن خصومت و دشمنی میان مسلمانان پا بر جا نخواهد ماند. وی از حیله و نیرنگی برخوردار بود که با تکرار و اجرای دقیق آن، در انجامش مهارت داشت و آن را در مورد مخالفان خود در دولت اعم از مسلمان و غیرمسلمان به کار میگرفت. اساس این نیرنگ را تلاشی مستمر در ایجاد تفرقه و پراکندگی، با شبههافکنی و برانگیختن کینهتوزیها میان مخالفان تشکیل میداد که برخی از این افراد خاندان و نزدیکان وی به شمار میآمدند. یکدلی و سازگاری دو انسان بر جسته و سرشناس برای معاویه قابل تحمل نبود و رقابت طبیعی میان چنین افرادی، معاویه را در جهت ضربه زدن به آنان کمک میکرد[۱۵].
جور و ستم بر عجم
معاویه در مورد غیر عربها فوقالعاده ستم روا داشت و آنان را به خواری و ذلت کشاند و یکبار تصمیم گرفت آنها را یکجا نابود کند. به گفته تاریخنگاران: معاویه، احنف بن قیس و سمرة بن جندب را خواست و به آنان گفت: جمعیت عجمها فزونی یافته به گونهای که گذشتهها به فراموشی سپرده شده است. گویی میبینم که اینان با چنگ انداختن بر عربها، بر آنان حاکمیت خواهند یافت. از اینرو، تصمیم گرفتهام عدهای از آنان را از دم تیغ بگذرانم و عدهای را (به بیگاری کشیده و) برای رونق بازار و ساخت و ساز راهها، نگاه دارم[۱۶].[۱۷]
تعصب قبیلهای
معاویه تعصبات قبیلهای را زنده کرد و در اشعار عربی، اشکال وحشتانگیز و دردناکی از کشاکشهای گوناگونی که سلطهگران اموی با ساخته و پرداخته کردن آنها، سعی در سرگرم نمودن مردم و جلوگیری از دخالت آنان در امور سیاسی داشتند، پدیدار گشته است. بنا به نقل مورخان: معاویه در جهت کاستن از ارزش و اهمیت قبایل اوس و خزرج و از اعتبار انداختن آنان در برابر جهان عرب و اسلام، به برانگیختن کینهتوزیهای دیرینه میان آن قبایل دست زد، چنانکه تعصبات یمنیها را بر ضدّ مصریها برانگیخت و آتش فتنه و آشوب را میان آنان شعلهور ساخت تا به وحدت و یکدلی که به مصالح دولت معاویه زیانی برساند، دست نیابند[۱۸].[۱۹]
دوران خلافت معاویه
دوران بیست ساله خلافت معاویه[۲۰] را میتوان از مهمترین عوامل زمینهساز ماجرای کربلا دانست. در این دوران حوادثی اتفاق افتاد که مقدمات پدید آمدن ماجرای کربلا را فراهم ساخت. در واقع، این دوران از دو زاویه به فرایند حادثه کربلا کمک کرد: از یک سو، ستمها، قتلها و غارتها، بدعتها و دینستیزیهای معاویه، شکلگیری ماجرای عاشورای سال ۶۱ هجری را برای امویان و انتقام آنان از اسلام آسان میکرد و از سوی دیگر حوادث دوران او، به ویژه زمینهسازی برای خلافت فرزند فاسدش یزید، عکسالعمل شدیدی را از سوی مسلمانان به ویژه اهل بیت رسول خدا(ص) به رهبری امام حسین(ع) به همراه داشت. این عکسالعملها با شروع خلافت یزید و اصرار او برای بیعت گرفتن از همه مسلمین و رسمیت بخشیدن به همه خلافکاریهایش شدیدتر شد؛ تا آنجا که- در پی یک سلسله حوادث- به عاشورای سال ۶۱ منتهی گردید. خلافکاریها، بدعتها و حوادث سخت و دردناک دوران معاویه فراوان است که عمده آنها به طور فشرده به شرح زیر است:
نصب منافقان در پستهای حساس
طبیعت حکومت معاویه اقتضا میکند که برای پیشبرد مقاصد نامشروع خود از افراد فاسد استفاده کند. این امر موجب میشد تا هر چه سریعتر مردم از تعالیم عادلانه و حیاتبخش اسلام فاصله گرفته و حکومت جبار وی نیز به اهداف خویش نزدیکتر گردد و صدای مخالفان را در گلو خفه سازد. حضرت امیرمؤمنان علی(ع) در یک پیشبینی شگفتآور از این واقعه خبر داد: «وَ لَكِنَّنِي آسَى أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ الأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وفُجَّارُهَا، فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللَّه دُوَلًا، وعِبَادَهُ خَوَلًا، والصَّالِحِينَ حَرْباً، والْفَاسِقِينَ حِزْباً»؛ «من از این اندوهناکم که سرپرستی حکومت این امت به دست این بیخردان و نابکاران (بنیامیه) افتد. بیت المال را به غارت ببرند، آزادی بندگان خدا را سلب کنند و آنها را برده خویش سازند، با صالحان نبرد کنند و فاسقان را همدستان خود قرار دهند»[۲۱]. این عبارت کوتاه و پر معنای امیرمؤمنان(ع) میرساند که حضور افراد فاسد و تبهکار در پایگاههای اصلی یک حکومت، بیانگر فساد و انحراف آن نظام و حکومت است، چنانچه حضور مردان صالح و درستکار در دستگاه حکومت، نشانه سلامت و درستی آن است. به تصریح مورخان، تقریباً در هیچ یک از سرزمینهای تحت امر اموی حتی یک فرد صالح و امین در رأس امور قرار نداشت. در واقع کارگزاران اصلی حکومت معاویه، انسانهای طماع و هوسرانی بودند که به طمع رسیدن به آمال شیطانی و اغراض مادی، تن به این کار داده بودند. ناگفته پیداست بهکارگیری افراد منحرف و مفسد که علناً تظاهر به فسق و فجور میکردند تا چه میزان میتوانست به عادیسازی منکرات در جامعه منجر شده و ارزشهای معنوی جامعه را به خطر اندازد.
دستگاه عریض و طویل حکومتی معاویه توسط افرادی اداره میشد که تمام هوش و ذکاوت خویش را جهت آباد کردن دنیای نامشروع خود به کار گرفته بودند. دنیاپرستان و هوس بازانی چون «عمرو بن عاص»، «مغیرة بن شعبه» و «زیاد بن ابیه» که از مشهورترین حیلهگران عرب محسوب میشدند[۲۲]، به طمع ریاست و مقام در دامهای فریب و نیرنگ معاویه گرفتار آمده بودند، دینشان را دادند و در مقابل، حکومت بخشی از سرزمین اسلامی را به تناسب ظرفیت و حساسیت، از آنِ خود کردند. در واقع معاویه با توجه به شناختی که از روحیات مردم هر منطقه داشت با زیرکی و شیطنت خاص، یکی از این کارگزاران توطئهپرداز خویش را بر آن سامان میگماشت و بدین ترتیب چهره جامعه دینی را به طور کلی تغییر داد و بذر فساد و تباهی و بیدینی را در اطراف و اکناف جهان اسلام پاشید. مصر را مادام العمر در اختیار «عمروعاص» یعنی عقل منفصلِ خود قرار داد؛ عراق را به ستمگری خون آشام چون «زیاد» و مدینه و حجاز را به کینهتوزی چون «مروان» سپرد[۲۳]، و جز اینها از چهرههای سفاک و خونریزی چون ضحاک بن قیس، سعید بن عاص، بسر بن ارطاة و دیگران برای سرکوب و اختناق استفاده کرد و هرگاه خطری را احساس میکرد با سرعت به تعویضی حسابشده دست میزد. هنگامی که «عبدالله» - فرزند عمروبن عاص- از طرف معاویه به حکومت کوفه منصوب شد، مغیرة بن شعبه به معاویه گفت: «کوفه را به عبدالله و مصر را به پدرش «عمروعاص» دادهای و خود را در میان دو آرواره شیر قرار دادهای!!». معاویه با شنیدن این سخن بلافاصله «عبدالله» را عزل و «مغیرة بن شعبه» را به جای وی منصوب کرد[۲۴]. در این قسمت به طور اجمال ضمن معرفی برخی از کارگزاران اصلی حکومت معاویه، گوشههایی از زندگانی ننگین و جنایت بارشان را بازگو میکنیم.[۲۵].
عمرو بن عاص (والی مصر)
«عمرو عاص» تقریباً سی و چهار سال، قبل از بعثت پیامبر اسلام(ص) متولد شد. پدرش «عاص بن وائل» از دشمنان سرسخت اسلام بود که قرآن مجید در نکوهش او میفرماید: ﴿إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ﴾[۲۶][۲۷]. مادرش - طبق نقل مورخان- بدنامترین زن در «مکه» بود. به گونهای که وقتی که «عمرو» متولد شد، پنج نفر مدعی پدری او بودند، ولی مادرش ترجیح داد که او را فرزند «عاص» بشمرد.؛ چراکه هم شباهتش به او بیشتر بود و هم «عاص» بیشتر از دیگران به او کمک مالی میکرد. ولی ابوسفیان، همواره میگفت: من تردید ندارم که «عمرو» فرزند من است و از نطفه من منعقد شده است[۲۸].
«عمروبن عاص» در مکه از دشمنان سرسخت پیامبر اسلام بود. هنگامی که جمعی از مسلمانان مکه بر اثر فشار شدید مشرکان قریش به «حبشه» مهاجرت کردند، وی از طرف بتپرستان با شخص دیگری به نام «عماره» مأموریت یافت به حبشه برود و اگر بتواند «جعفر بن ابی طالب» رئیس مهاجران را به قتل برساند و یا حکومت حبشه را بر ضد آنها بشوراند. ولی به اعتقاد بعضی از مورخان، هنگامی که پیشنهاد قتل «جعفر» را به نجاشی دادند «نجاشی» سخت برآشفت و به آنها هشدار داد. «عمرو» که چنین انتظاری نداشت، اظهار کرد: «من نمیدانستم محمد(ص) چنین مقامی دارد، هم اکنون مسلمان میشوم»، و با این گفته به ظاهر مسلمان شد[۲۹]. مرحوم «علامه امینی» در شرح حال «عمروبن عاص» میگوید: «ما هیچ تردیدی نداریم که او هرگز اسلام و ایمان را نپذیرفته بود، بلکه هنگامی که در حبشه خبرهای تازهای از پیشرفت پیامبر(ص) در حجاز به گوش او رسید و از سوی دیگر حمایت صریح «نجاشی» را نسبت به مسلمانان حبشه مشاهده کرد، به ظاهر اسلام آورد و هنگامی که به حجاز بازگشت منافقانه در میان مسلمانان میزیست»[۳۰]. سالها بدینگونه سپری شد تا هنگامی که در عهد «عمربن خطاب» تمام شامات در اختیار معاویه قرار گرفت. «عمروعاص» مأمور فتح مصر شد و پس از فتح آن منطقه، تا چهارسال از دوران عثمان والی مصر بود، ولی پس از آن بین «عمرو» و «عثمان» اختلافاتی پیش آمد و از حکومت مصر معزول شد و با خانوادهاش به «فلسطین» منتقل گشت. هنگامی که «معاویه» در شام بر ضد امیرمؤمنان(ع) شورش کرد، از «عمروعاص» دعوت به همکاری نمود، او پس از تأمل و مشورت با نزدیکانش، سرانجام دعوت معاویه را به شرط واگذاری حکومت مصر پذیرفت[۳۱] و گفت: مُعَاوِيَّ لَا أُعْطِيكَ دِينِي وَ لَمْ أَنَلْ بِذَلِكَ دُنْيَا فَانْظُرَنْ كَيْفَ تَصْنَعُ «ای معاویه! دینم را به تو نمیدهم که در مقابل آن به دنیا هم نرسم، بنگر که چه باید بکنی؟!»[۳۲].
حضرت علی(ع) طی سخنانی به همین نکته اشاره کرده، میفرماید: «إِنَّهُ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ أَتِيَّةً وَ يَرْضَخَ لَهُ عَلَى تَرْكِ الدِّينِ رَضِيخَةً»؛ «او حاضر نشد با معاویه بیعت کند، مگر این که عطیه و پاداشی از او بگیرد (و حکومت مصر را برای او تضمین نماید) و در مقابل از دست دادن دینش، رشوه اندکی دریافت نماید!»[۳۳]. و نیز در نامهای به عمروعاص فرمود: «فَإِنَّكَ قَدْ جَعَلْتَ دِينَكَ تَبَعاً لِدُنْيَا امْرِئٍ ظَاهِرٍ غَيُّهُ... فَأَذْهَبْتَ دُنْيَاكَ وَ آخِرَتَكَ»؛ «تو دین خود را برای دنیای کسی (معاویه) فروختی که گمراهی وی آشکار است... هم دنیا را از دست دادی و هم آخرت را»[۳۴]. آری «عمرو» در دام فریبنده دنیاطلبی گرفتار شد، و پس از آن تمام قدرت فکری خویش را در شیطنت به کار گرفت. یکی از معروفترین نقشههای شیطانی او، داستان سرِ نیزه کردن قرآنهاست که در جنگ «صفین» هنگامی که لشکر «معاویه» در آستانه شکست قرار گرفت، او با یک نیرنگ عجیب، لشکر او را از شکست حتمی نجات داد؛ دستور داد قرآنها را بر سر نیزه کنند و بگویند ما همه پیرو قرآنیم و باید به حکمیّت قرآن، تن در دهیم و دست از جنگ بکشیم. این نیرنگ چنان در گروهی از سادهلوحان از لشکر امیرمؤمنان علی(ع) مؤثر افتاد که به طور کلی سرنوشت جنگ را تغییر داد. «معاویه» به پاس جنایات بیشمار و طراریهای این وزیر حیله گرش، مصر را مادام العمر به وی بخشید. ولی عجبا! که حکومت سراسر نیرنگ و فریب این جرثومه فساد دوام چندانی نداشت. چند صباحی نگذشته بود که با پیدا شدن آثار و نشانیهای مرگ، لرزه بر اندامش افتاد و با حسرت و پشیمانی فراوان در کام مرگ فرو رفت.
به گفته «یعقوبی» مورخ معروف، هنگامی که مرگ او فرا رسید، به فرزندش گفت: ای کاش پدرت در غزوه «ذات السلاسل» (در عصر پیامبر(ص)) مرده بود! من کارهایی انجام دادم که نمیدانم در نزد خداوند چه پاسخی برای آنها دارم. آنگاه نگاهی به اموال بیشمار خود کرد و گفت: ای کاش به جای اینها، مدفوع شتری بود، ای کاش سی سال قبل مرده بودم! دنیای معاویه را اصلاح کردم و دین خودم را بر باد دادم! دنیا را مقدم داشتم و آخرت را رها نمودم، از دیدن راه راست و سعادت نابینا شدم، تا مرگم فرا رسید. گویا میبینم که معاویه اموال مرا میبرد و با شما بدرفتاری خواهد کرد. یعقوبی میافزاید: هنگامی که «عمروعاص» مرد، معاویه اموالش را مصادره کرد، و این اولین مصادره اموالی بود که توسط معاویه نسبت به اطرافیانش انجام پذیرفت[۳۵].[۳۶].
زیاد بن ابیه (والی بصره و کوفه)
وی در آغاز از خطرسازترین و ناسازگارترین دشمنان برای معاویه به حساب میآمد. مادرش- سمیه- از جمله زنانی بود که معروف است بالای خانهاش در جاهلیت پرچم سرخی که خاص زنان بدکار بود برافراشته بود و از آنجا که کنیز حرث بود، وی را به ازدواج غلام رومیاش- عبید- در آورده بود. هنگامی که «زیاد» متولد شد به درستی مشخص نبود پدر واقعی او کیست، به همین جهت با این که به حسب ظاهر، پدرش عبید- غلامی رومی- بود، وی را «زیاد ابن ابیه» (زیاد فرزند پدرش!) مینامیدند. ولی تیزهوشی و سخنوری و بیباکی «زیاد» وی را زبانزد خاص و عام کرده بود و رفته رفته به فرد سرشناسی تبدیل شده بود تا جایی که بعدها در دوران حکومت امام امیرمؤمنان(ع) از طرف آن حضرت به حکومت سرزمین پهناور فارس منصوب شد، شاید به این منظور که جذب دستگاه معاویه نشود. ولی بارها از طرف معاویه مورد تهدید یا تطمیع قرار گرفت، اما زیاد در مقابل وی مقاومت کرد، حتی پس از صلح امام حسن(ع) با این که تمام سرزمینهای اسلامی به زیر فرمان معاویه قرار گرفت، تنها قسمت باقیمانده، فارس بود که همچنان زیر نفوذ حکومت اموی نرفت. معاویه با طرح نقشهای عجیب «مغیرة بن شعبه» - دوست دیرین زیاد- را نزد وی فرستاد تا از طریق پیشنهاد «برادر خلیفه بودن!» وی را به گردن نهادن در برابر حکومت اموی وادار نماید. نقشه معاویه کارگر افتاد. زیاد با خود اندیشید دراین صورت (برادر معاویه شدن) به یکی از قدرتمندترین مردان عرب تبدیل شده و از این پس، پدرش نه یک غلام رومیِ گمنام، که ابوسفیان رئیس قبیله قریش خواهد بود و دیگر از رنج بردگی و حقارت و غیرعرب بودن نژادش رهایی خواهد یافت[۳۷]، این بود که مغلوب این توطئه شد و به سوی دمشق رهسپار گردید.
بدین ترتیب، وی در دام هزار رنگ معاویه گرفتار آمد و یکی از کارگزاران حکومت اموی گردید و سالیان دراز تمام قدرت خود را صرف تحکیم پایههای سلطنت ننگین معاویه نمود. ابن اثیر - مورخ مشهور - مینویسد: «قضیه ملحق ساختن زیاد به ابوسفیان، اولین حکمی بود که به صورت علنی بر خلاف شریعت مقدس اسلام اعلام گردید. رسول خدا(ص) فرموده بود: «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»؛ «فرزند به همسر ملحق میشود و سهم زناکار سنگ سار شدن است»[۳۸]. در واقع «زیاد» با این کار، ننگ زنازادگی خویش را میخرید. شیخ محمد عبده از «احمد عباس صالح» نقل میکند که وی پس از اظهار شگفتی از ماجرای الحاق زیاد به ابوسفیان میگوید: «شگفتآورتر آنکه شهادت به رابطه نامشروع «ابوسفیان» با «سمیه»، که زنی شوهردار بود، در یک مجلس علنی و رسمی صورت گرفت و زیاد هم از آن احساس شرمندگی نکرد؛ چراکه وی- میان امتیاز برادری با خلیفه! و رسوایی و ننگ زنازادگی- برادری را پذیرفت تا از منافع آن بهرهمند شود!»[۳۹]. این اتفاق در دنیای اسلام به شدت بازتاب منفی پیدا کرد، و شاعران زبردست عرب با سرودن اشعاری تند و هجوآمیز، از آن به عنوان ننگی بزرگ بر دامن بنیامیه یاد کردند[۴۰].
پس از این حادثه، برگ دیگری از زندگی «زیاد» ورق خورد و وی که تا دیروز دشمن سرسخت معاویه بود برای تحکیم حکومت معاویه به خونخوارترین چهره تاریخ مبدل شده بود. فردی که شنیدن نام وی، وحشت و مصیبت را برای مردم به ارمغان میآورد. ابن ابی الحدید - دانشمند مشهور معتزلی - در شرح نهج البلاغهاش مینویسد: «معاویه، حکومت کوفه و بصره را به «زیاد بن ابیه» سپرد و او شیعیان علی(ع) را از زیر هر سنگ و کلوخ بیرون میکشید و به قتل میرسانید»[۴۱]. به جرأت میتوان ادعا کرد، یکی از عواملی که موجب شد تا کوفیان با ورود «عبیدالله بن زیاد» به کوفه، با سرعتی شگفتآور از حمایت «مسلم بن عقیل» دست بکشند، همین ترس و وحشتی بود که پدر سنگدل و بیرحمش- زیاد- در دل کوفیان ایجاد کرده بود. این بود چهره واقعی یکی دیگر از زمینهسازان حادثه دلخراش کربلا.[۴۲].
مغیرة بن شعبه (والی کوفه)
«مغیره» بنا به تصریح مورخان، یکی از مشهورترین حیلهگران جهان عرب بود[۴۳] و بیشتر عمر خویش را در فسق و فجور سپری کرده است[۴۴]. ابن ابی الحدید از استادش- مداینی- نقل میکند که «مغیره» در دوران جاهلیت از زناکارترین مردم بوده است و این عمل زشت را در عهد عمر، زمانی که والی بصره بود، نیز مرتکب شد[۴۵]. وی با این که تقریباً هفت سال قبل از بعثت متولد شده بود ولی تا اندکی پیش از صلح حدیبیه (سال ششم هجری) مشرک باقی مانده بود. پس از آن نیز، بعد از آنکه به قتل و کشتار بیرحمانهای دست زده بود، به مدینه پناه آورد و جان خود را به حسب ظاهر با اسلام آوردن حفظ کرد، ولی مورد استقبال پیامبر(ص) و مسلمانان قرار نگرفت[۴۶]. «ابن ابی الحدید» در این باره مینویسد: وَ کَانَ إِسْلَامُ الْمُغَیْرَةِ مِنْ غَیْرِ اِعْتِقَادِ صَحِیحٍ وَ لَا إِنَابَةٍ وَ نِیَّةٍ جَمِیلَةٍ؛ «اسلام آوردن مغیره از روی اعتقاد صحیح و با نیت صادق نبوده است»[۴۷].
بررسی زندگی سراسر نکبتبار مغیره خود بهترین گواه است که وی هرگز طعم ایمان را نچشیده بود. در حافظه تاریخ هیچ نقطه روشنی از زندگی وی در محضر پیامبر(ص) ثبت نشده است، ولی پس از ارتحال پیامبر عظیم الشأن(ص) به سختی در تحکیم حکومت خلفا کوشید، تا جایی که در حادثه یورش به خانه حضرت زهرا(س) و به آتش کشیدن آن، حضوری چشمگیر داشت. امام حسن مجتبی(ع) در حضور معاویه و سران نابکار بنیامیه در خطابی به مغیره فرمود: «أَنْتَ ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) حَتَّى أَدْمَيْتَهَا وَ أَلْقَتْ مَا فِي بَطْنِهَا»؛ «تو همان کسی هستی که حضرت فاطمه(س) دختر پیامبر خدا را چنان زدی که بدنش خونین شد و فرزندی را که در رحم داشت، سقط کرد»[۴۸]. وی در زمان خلافت «عمر» به عنوان والی بصره برگزیده شد، ولی پس از مدتی به جرم زنای محصنه از حکومت آنجا معزول گشت، ولی خلیفه، اجرای حدّ الهی یا حداقل تعزیر را نسبت به وی مصلحت ندانست[۴۹]، بلکه به عکس پس از مدتی او را به حکومت کوفه منصوب کرد؛ ولی این لکه ننگ از دامنش پاک نشد. «ابن ابی الحدید» در این باره مینویسد: «وَ كَانَ عَلِيٌّ(ع) بَعْدَ ذَلِكَ يَقُولُ: إِنْ ظَفِرْتُ بِالْمُغِيرَةِ لَأَتْبَعْتُهُ الْحِجَارَةَ»؛ «حضرت علی(ع) میفرمود: اگر من بر مغیره دست یابم او را سنگسار میکنم»[۵۰].
امام حسن مجتبی(ع) در خطابش به «مغیره» در حضور معاویه و جمعی دیگر فرمود: «أَنْتَ الزَّانِي قَدْ وَجَبَ عَلَیْکَ الرَّجْمُ»؛ «تو همان زناکاری هستی که مستحق سنگسار شدن میباشی»[۵۱]. در دوران معاویه، «مغیره» از جایگاه ویژهای برخوردار شد و مدتها ولایت کوفه و اطراف آن را به عهده داشت و هرگز از سبّ و لعن علی(ع) در خطبههای نماز جمعه و در حضور جمع، چشمپوشی نمیکرد. یکی از مصیبتبارترین جنایات مغیره به جوش آوردن دیک طمع معاویه نسبت به طرح ولایتعهدی یزید بوده است که اول بار توسط وی به معاویه پیشنهاد داده شد و بنا به گفته خودش: «پای معاویه را در رکابی قرار دادهام که جولانگاهش بر امت محمد(ص) بسیار طولانی است و رشته کار این امت را چنان از هم گسستم که دیگر قابل جمع کردن نیست»[۵۲]. «مغیره» در طول حکومت خویش در کوفه جنایات بیشماری را مرتکب شد و مطابق میل و تأکید معاویه از شکنجه و آزار شیعیان و هواداران امیرمؤمنان(ع) لحظهای کوتاه نیامد و در مقابل اعتراض «حُجر بن عدی»- مجاهد نستوهی که در راه دفاع از حریم ولایت به شهادت رسید- گفته بود: «ای حُجر! در سرزمینی که من والی آن هستم آشوب به پا میکنی؟! إِتَّقِ السُّلْطَانَ، إِتَّقِ غَضَبَهُ وَ سَطْوَتَهُ؛ «از سلطان بترس، از خشم و قدرت او بپرهیز»[۵۳]. ولی «حُجر» علیرغم این تهدیدها در دفاع از مکتب اهل بیت(ع) از پای ننشست و سرانجام در همین راه شربت شهادت نوشید.[۵۴].
سمرة بن جندب (جانشین زیاد در بصره)
با این که معاویه، نسبت به فرزندان پیامبر(ص)- امام حسن و امام حسین(ع)- و نیز نسبت به صدها صحابی با سابقه، کمترین توجهی نداشت، بلکه موجبات آزار و قتل آنان را فراهم میساخت، در عین حال برای آنکه گفتار و کردارش به نوعی مورد قبول عامه و پذیرش مردم قرار گیرد؛ مجبور بود برای توجیه کارهای خود به استخدام افراد دنیاپرستی تن دهد که عنوان صحابی پیامبر(ص) را با خود یدک میکشیدند، تا بتواند با دامن زدن به این تفکر که صحابی پیامبر بودن مساوی با حق گفتن و حق بودن است، خلافکاریهای خویش را توجیه نماید. در همین راستا معاویه، افرادی چون «ابوهریره» و یا حتی کسانی مثل «سمرة بن جندب» که هیچ سابقه روشنی در اسلام نداشتند تنها به بهانه درک زمان پیامبر(ص) جذب میکند و آنان را در خدمت جعل احادیث به نفع خود به کار میگیرد.
روحیه اسلامستیزی و حقناپذیری «سمره» را میتوان در داستان «حدیث لاضرار» به دست آورد. خلاصه داستان چنین است: «سمره» برای سرکشی به یک درخت خرما که متعلق به او بود، بدون اجازه وارد «بُستان» یکی از انصار میشد. مرد انصاری که با خانوادهاش آنجا زندگی میکرد از وی تقاضا کرد تا پیش از ورود به منزل اجازه بگیرد، ولی سمره نپذیرفت. نزاع آنان بالا گرفت و مرد انصاری شکایت خدمت پیامبر(ص) برد. پیامبر(ص) «سمره» را احضار فرمود و به او پیشنهاد کرد آن درخت را به چند برابر قیمتش بفروشد ولی سمره امتناع ورزید. پیامبر(ص) درختی را در بهشت به جای آن به او وعده داد، ولی سمره همچنان سماجت کرد و زیر بار نرفت. اینجا بود که پیامبر اسلام(ص) به مرد انصاری دستور داد تا درخت را از ریشه در آورد و پیش روی سمره بیفکند و فرمود: «لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ فِي الْإِسْلَامِ»[۵۵].
«ابن ابی الحدید» به نقل از استادش «ابوجعفر» مینویسد: «سمره» با گرفتن چهارصد هزار درهم از معاویه حاضر شد این حدیث را جعل کند که آیه ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ﴾[۵۶]، که در مورد حضرت علی(ع) نازل شده است؛ در شأن ابن ملجم است[۵۷]. (مشروح این روایت به زودی خواهد آمد). کوتاه سخن این که «معاویه» از وجود «سمره» در دستگاه خویش سود بسیار برد و او نیز از معاویه پاداش خوش خدمتیهایش را میگرفت و سرانجام به عنوان جانشین زیاد در بصره برگزیده شد، و این مرد تاریک دل، در بصره هزاران نفر را به جرم دینداری و عشق و ارادت به اهل بیت پیامبر(ص) به قتل رساند. طبری- مورخ معروف- نقل میکند که «محمد بن سلیم» از «ابن سیرین» پرسید: آیا «سمره» کسی را به قتل رسانده است؟
پاسخ داد: هَلْ یُحْصَی مَنْ قَتَلَ سَمُرَةُ ابْنُ جُنْدَبٍ؟ إِسْتَخْلَفَهُ زِیَادُ عَلَی الْبَصْرَةِ وَ أَتَی الْکُوفَةَ فَجَاءَ وَ قَدْ قَتَلَ ثَمَانِیَةَ آلَافٍ مِنَ النَّاسِ؛ «آیا میشود تعداد کشته شدگان به دست سمره را به شماره درآورد؟! «زیاد» او را به جانشینی خویش در بصره قرار داد و وی هشت هزار تن را به قتل رساند». طبری میافزاید: «زیاد» از سمره پرسید: آیا نترسیدی در این میان، بیگناهی را کشته باشی؟! پاسخ داد: اگر دوبرابر این تعداد را نیز میکشتم، باکی نداشتم[۵۸]. مردی به نام «ابوسوار عدوی» میگوید: «سمره» فقط از قوم من در یک سپیدهدم چهل و هفت تن از جمعآوری کنندگان قرآن را به قتل رساند[۵۹]. با این که «سمره» برای رسیدن به منافع مادی حاضر به هر جنایتی بود و سالیان درازی در دستگاه حکومت معاویه به توجیه جنایات وی و سران بنیامیه اشتغال داشت، ولی حکومتش بر بصره بیش از شش ماه دوام نیافت، هنگامی که حکم عزلش از جانب معاویه صادر شد، از روی خشم گفت: لَعَنَ اللهُ مُعَاوِیَةَ! وَ اللهِ لَوْ اَطَعْتُ اللهَ کَمَا اَطَعْتُ مُعَاوِیَةَ مَا عَذَّبَنِي اَبَداً؛ «خدا لعنت کند معاویه را! به خدا سوگند! اگر آن گونه که از معاویه اطاعت کردم، از خداوند اطاعت مینمودم هرگز مرا گرفتار عذاب نمیکرد»[۶۰].[۶۱].
کشتن شیعیان به بهانههای گوناگون
معاویه بعد از تثبیت قدرت خویش و پس از مسموم ساختن امام مجتبی(ع) برخلاف مفاد صلحنامه[۶۲] و بر خلاف تمام اصول انسانی و دینی به کشتار وسیع شیعیان امیرالمؤمنین علی(ع) دست زد؛ تا با از میان برداشتن مخالفان، راه را برای خودکامگیهایش هموارتر سازد. ابن ابی الحدید با اشاره به این دوران مینویسد: «فشارها بر شیعیان ادامه داشت، تا آنگاه که امام حسن(ع) به شهادت رسید؛ پس از آن، سختیها و فشارها بر شیعیان افزایش یافت، به گونهای که هر شیعه، از کشته شدن و یا تبعید و آواره شدن بیمناک بود»[۶۳]. امام باقر(ع) با اشاره به فضای تاریک و وحشت بار عصر معاویه میفرماید: «وَ كَانَ عِظَمُ ذَلِكَ وَ كِبَرُهُ زَمَنَ مُعَاوِيَةَ بَعْدَ مَوْتِ الْحَسَنِ(ع) فَقُتِلَتْ شِيعَتُنَا بِكُلِّ بَلْدَةٍ وَ قُطِّعَتِ الْأَيْدِي وَ الْأَرْجُلُ عَلَى الظِّنَّةِ وَ كَانَ مَنْ ذُكِرَ بِحُبِّنَا وَ الِانْقِطَاعِ إِلَيْنَا سُجِنَ أَوْ نُهِبَ مَالُهُ أَوْ هُدِمَتْ دَارُهُ»؛ «بیشترین و بزرگترین فشارها بر شیعیان در عصر معاویه، پس از شهادت امام حسن(ع) بود. در آن زمان در هر شهری شیعیان ما کشته میشدند و دستها و پاهایشان با اندک گمان و بهانهای قطع میشد. شدت سختگیری به حدی بود که اگر کسی از دوستی ما یاد میکرد، زندانی میشد و اموالش مصادره میگردید و یا خانهاش ویران میگشت»[۶۴].
در این هنگام، معاویه فرمانداری کوفه را به «زیاد بن ابیه»[۶۵] سپرد؛ وی که شیعیان علی(ع) را به خوبی میشناخت، به تعقیب آنان پرداخت و بسیاری از افرادسرشناس و مؤثر از دوستان علی(ع) را به قتل رساند. شدت سختگیری و جنایت «زیاد» را ابن ابی الحدید معتزلی اینگونه ترسیم میکند: «زیاد، شیعیان علی(ع) را زیر هر سنگ و کلوخی (در هر مکانی) یافت به قتل رساند؛ آنها را دچار ترس و وحشت ساخت و دست و پای آنان را قطع کرد و چشمهای آنها را از حدقه بیرون آورد، آنان را به دار آویخت و گروهی از آنان را از سرزمین عراق آواره ساخت، تا جایی که هیچ فرد سرشناسی از شیعیان در عراق نماند»[۶۶]. جنایات «زیاد» در نامه امام حسین(ع) به معاویه نیز آمده است؛ در بخشی از نامه آن حضرت میخوانیم: «ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلَی اَهْلِ الْإِسْلَامِ، یَقْتُلُهُمْ وَ یَقْطَعُ أَیْدِیَهُمْ وَ أَرْجُلَهُمْ مِنْ خِلَافٍ، وَ یُصَلِّبُهُمْ عَلَی جُذُوعِ النَّخْلِ»؛ «آنگاه زیاد را بر مسلمانان مسلط ساختی و او نیز آنان را به قتل میرساند و دست و پای آنان را به عکس یکدیگر (به طرز وحشتناک) قطع میکند و آنان را بر دار اعدام میآویزد»[۶۷].[۶۸].
شهادت حجر بن عدی[۶۹]
از جنایات عظیمی که در این مدت توسط عمال معاویه انجام گرفت و بسیاری از مورخان شیعه و سنی آن را نقل کردهاند، شهادت «حُجر بن عدی» و یاران گرانقدرش بود. اینان از مردان شایسته و به زهد و تقوا و ایمان شناخته شده بودهاند و فقط به جرم پیروی از علی(ع) و ایستادگی در برابر ناسزاگوییهای «زیاد» نسبت به آن حضرت به طرز فجیعی به شهادت رسیدند، که فشرده آن چنین است: زمانی که «مغیرة بن شعبه» از سوی معاویه حاکم کوفه شد، به دستور معاویه در خطبهها و سخنرانیها نسبت به علی(ع) دشنام و ناسزا میگفت. در این میان «حُجر بن عدی» در برابر او ایستادگی میکرد و از فضایل علی(ع) میگفت، و معاویه را رسوا میساخت. «حُجر» که مردی با نفوذ و از شخصیتهای معروف کوفه بود، با بیانش توطئههای مغیره را خنثی میساخت.
جمع زیادی از مردم کوفه نیز با وی همراهی میکردند و به مخالفت با سخنان «مغیره» میپرداختند. مغیره که ترس داشت دست خویش را به خون آنان آلوده سازد، تحمل میکرد؛ ولی همیشه «حُجر» را از پیآمد سخنانش میترساند و میگفت همه حاکمان مانند من تحمل نخواهند کرد و در برابر تو شدت عمل به خرج خواهند داد. مغیره در سال ۵۱ هجری به هلاکت رسید و آنگاه معاویه «زیاد» را که والی بصره بود، با حفظ سِمَت، به ولایت کوفه منصوب کرد. «زیاد» نیز همانند دیگر والیان جور و به دستور معاویه بر فراز منابر و در سخنرانیها به سبّ و بدگویی علی(ع) میپرداخت که با مخالفت «حُجر» مواجه میشد. «حُجر بن عدی» و یارانش که تحمل این ناسزاگوییها را نداشتند، در برابر دستگاه ستمگر معاویه و «زیاد» ایستادگی کردند و از افشای حاکم شام و آل ابوسفیان خودداری نمیکردند و به تهدیدات «زیاد» ستمگر اعتنایی نداشتند.
سرانجام زیاد، آنها را دستگیر کرد و همراه با نامهای در مذمت و بدگویی از آنان به شام روانه ساخت. حجر و یارانش را در «مرج عذرا» (منطقهای در نزدیکی دمشق) نگه داشتند، تا حکم آنان از سوی معاویه صادر شود. از میان این گروه که چهارده تن بودند، هفت تن با وساطت بعضی به نزد معاویه نجات یافتند؛ ولی حُجر به همراه شش تن از یارانش که مقاومت میکردند- به جرم دینداری و محبت به علی(ع)- به طرز فجیعی به شهادت رسیدند[۷۰]. در کتاب کنز العمال (از کتابهای معروف اهل سنت) آمده است که حُجر به هنگام شهادت چنین وصیت کرد: لَا تُطْلِقُوا عَنِّي حَدِیداً وَ لَا تَغْسِلُوا عَنِّي دَمَاً وَ ادْفِنُونِي فِي ثِیَابِي، فَإِنِّي لَاقٍ مُعَاوِیَةَ بِالْجَادَّةِ وَ إِنِّي مُخَاصِمٌ؛ «غل و زنجیر را از دست و پایم باز نکنید و خونم را نشویید و مرا در پیراهنم دفن کنید! چراکه میخواهم به این صورت معاویه را در قیامت برای دادخواهی در پیشگاه خدا دیدار کنم»[۷۱].
قبر جناب حجر و یارانش امروزه در منطقه «مرج عذرا»، در نزدیکی دمشق معروف و مشهور است و زیارتگاه گروه زیادی از مسلمانان میباشد. شهادت حُجر بن عدی و یارانش چه در همان زمان و چه پس از آن، مورد اعتراض شدید مردم قرار گرفت و از آن به عنوان لکه ننگی در زندگی معاویه یاد میشد. امام حسین(ع) در نامهای به معاویه به شهادت حُجر و یارانش اشاره میکند و میفرماید: «أَلَسْتَ قَاتِلَ حُجْرٍ، وَ أَصْحَابَهُ الْعَابِدِینَ الُمُخْبِتِینَ، اَلَّذِینَ کَانُوا یَسْتَفْظِعُونَ الْبِدَعَ، وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ، فَقَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً، مِنْ بَعْدِ مَا أَعْطَیْتَهُمُ الْمَوَاثِیقَ الْغَلِیظَةَ، وَ الْعُهُودِ الْمُؤَکَّدَةَ، جُرْأَةً عَلَی اللهِ وَاسْتِخْفَافاً بِعَهْدِهِ»؛ «(ای معاویه!) آیا تو همان نیستی که حجر و یارانش را که عابد و در برابر خدا متواضع بودند، به قتل رساندی؟ آنان که از بدعتها بیزار بودند؛ امر به معروف و نهی از منکر میکردند؛ ولی تو آنان را از روی ستم و عداوت- پس از پیمانهای محکم (در عدم تعرض به آنان)- کشتی و این عمل را از روی نافرمانی در برابر خداوند و سبک شمردن پیمان او انجام دادی»[۷۲]. عایشه نیز در ملاقاتی با معاویه به وی گفت: چرا حُجر و یارانش را کشتی؟ معاویه پاسخ داد: مصلحت امت را در آن دیدم!!! عایشه گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم که درباره آنان میفرمود: «سَيُقْتَلُ بِعَذْرَاءَ نَاسٌ يَغْضَبُ اللَّهُ لَهُمْ وَ أَهْلُ السَّمَاءِ»؛ «به زودی در منطقه «عذراء»، مردمانی کشته میشوند که خداوند و آسمانیان به خاطر آنان خشمگین میشوند»[۷۳].
از «حسن بصری» نقل شده است که میگفت: معاویه چهار عمل زشت انجام داد که هر یک از آنها به تنهایی جرم و جنایت بزرگی محسوب میشود و برای تبهکاری معاویه کافی است... یکی از آن چهار مورد، کشتن حُجر بن عدی بود. سپس دو بار گفت: «وَيْلًا لَهُ مِنْ حُجْرٍ وَ أَصْحَابِ حُجْرٍ»؛ «وای بر وی (معاویه) از ماجرای حُجر و یاران حُجر!»[۷۴]. ماجرای شهادت حجر به قدری مظلومانه بود که خود معاویه نیز - به ظاهر- از پیآمد اخروی آن وحشت داشت! در کامل ابن اثیر به نقل از ابن سیرین آمده است که معاویه به هنگام مرگ میگفت: یَوْمِي مِنْکَ یَا حُجْرُ طَوِیلٌ؛ «ای حُجر! روزی طولانی (برای محاکمه نزد خدا) با تو خواهم داشت»[۷۵].[۷۶].
شهادت عمرو بن حَمِق
از دیگر شخصیتهای بزرگ اسلامی که توسط معاویه به شهادت رسید، جناب «عمرو بن حَمِق خُزاعی» است. وی از اصحاب رسول گرامی خدا(ص) بود و مطابق نقل محدثان و مورخان روزی با مقداری شیر رسول خدا(ص) را سیراب کرد، آن حضرت در حق وی چنین دعا کرد: «اَللَّهُمَّ مَتِّعْهُ بِشَبَابِهِ»؛ «خدایا او را از جوانیاش بهرهمند ساز!» عمرو نیز به برکت این دعا، هشتاد سال بر او گذشت، ولی موی سپیدی در سر و رویش دیده نشد»[۷۷]. وی از شیعیان خاص امیرمؤمنان(ع) بود. امام کاظم(ع) هنگامی که حواریون و یاران ویژه امیرمؤمنان(ع) را بر میشمارد، از عمرو بن حمق نیز نام میبرد[۷۸].
امیرمؤمنان(ع) در جنگ صفین پس از اعلام آمادگی و وفاداری خالصانه عمرو، به وی فرمود: «لَيْتَ أَنَّ فِي جُنْدِي مِائَةً مِثْلَكَ»؛ «کاش در میان لشکریانم یکصد نفر همانند تو بودند»[۷۹]. عمرو بن حمق به سبب عشق و ارادت به علی(ع) مورد بُغض معاویه قرار داشت، تا آنکه معاویه در زمان خلافت خویش، وی را مورد تعقیب قرار داد. عمرو از شهر خویش گریخت؛ ولی معاویه با وقاحت تمام همسرش «آمنه» را به مدت دو سال در زندان دمشق حبس کرد، تا آنکه عمال معاویه عمرو را در منطقه «موصل» دستگیر کردند[۸۰]؛ و او را به طرز فجیعی به شهادت رساندند و سرش را برای زیاد و او نیز برای معاویه فرستاد!
مورخان نوشتهاند: نخستین سری که در اسلام شهر به شهر گردانده شد، سرِ «عمروبن حمق خُزاعی» بود! ابن سعد در طبقات به نقل از شعبی (از بزرگان تابعین) مینویسد: أَوَّلُ رَأْسٍ حُمِلَ فِی الْإِسْلَامِ رَأْسُ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ[۸۱]. به دستور معاویه سر بریده «عمرو» برای همسرش در زندان فرستاده شد. مأموران سنگدل حاکم شام، سر آن شهید را به دامن آمنه انداختند و آمنه نیز کلماتی آتشین و با حزن و اندوه در فراق شوهرش بیان کرد[۸۲]. امام حسین(ع) در نامهاش به معاویه به شهادت عمروبن حمق اشاره کرده و از آن بزرگمرد به عظمت یاد میکند و میفرماید: «أَوَ لَسْتَ بِقَاتِلِ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ، اَلَّذِي أَخْلَقَتْ وَ أَبْلَتْ وَجْهَهُ الْعِبَادَةَ»؛ «آیا تو قاتل عمروبن حمق نیستی؛ همان مردی که کثرت عبادت چهرهاش را فرسوده کرده بود»[۸۳]. آری؛ معاویه با کشتن شیعیان علی(ع) به ویژه افراد بانفوذ و ایجاد ترس و وحشت میان آنان، در پی انتقام از امیرمؤمنان علی(ع) و در واقع انتقام از اسلام راستین برآمد، تا بتواند به «خط اموی» استحکام بیشتری ببخشد و راه را برای خودکامگیهایش هموارتر سازد.[۸۴].
تنگنای اقتصادی مخالفان
یعقوبی - مورخ مشهور- از حضرت رسول گرامی اسلام(ص) روایت کرده است، که فرمود: «إِذَا بَلَغَ بَنُو أَبِي الْعَاصِ ثَلَاثِينَ رَجُلًا جَعَلُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَ عِبَادَهُ خَوَلًا وَ دِینَهُ دَخَلاً»؛ «آنگاه که فرزندان ابوالعاص (پسر امیه) به سی تن برسند، بیت المال را در انحصار خود قرار میدهند و بندگان خدا را برده خویش، و دین خداوند را مایه فریب میسازند»[۸۵]. این سه اصل پایههای حکومتهای استبدادی است که حکومت بنیامیه بر اساس آن شکل گرفته است. معاویه که در سالهای اول حکومتش با سیاستی مزورانه پا به میدان نهاد و با بذل و بخششهای فراوان و تظاهر به بردباری و چشمپوشی از دشمنانش، سعی در به سازش کشاندن آنان داشت و به هر شکل میخواست همگان در برابر حکومت او سر تسلیم فرود آورند و یا حداقل سکوت کنند؛ پس از استحکام پایههای حکومتش سیمای واقعی خویش را نمایان ساخت و شدیدترین فشارهای اقتصادی را بر مردم بینوا روا داشت.
وی با این که ثروتهای عمومی و داراییهای کشور اسلام را به رایگان تقدیم موالیان و نزدیکان خویش میکرد، با وضع مقررات سنگین اقتصادی نسبت به مخالفان خویش، چنان عرصه را بر آنان تنگ کرده بود که بسیاری از مردم با فقر و فلاکت دست و پنجه نرم میکردند. او این کار را برای این انجام میداد تا احدی به فکر قیام بر ضد او نیفتد[۸۶]. این سیاست در دوران یزید نیز ادامه یافت تا جایی که نسبت به افرادی چون «عبدالله بن عباس» نیز اعمال میشد. عبدالله در نامهای به یزید به همین نکته اعتراض کرده، مینویسد: فَلَعَمْرِي مَا تُؤْتِینَا مِمَّا فِي یَدَیْکَ مِنْ حَقِّنَا إِلَّا الْقَلِیلَ وَ إِنَّکَ لَتَحْبِسُ عَنَّا مِنْهُ الْعَرِیضَ الطَّوِیلَ؛ «به جانم سوگند! تو از حقوق ما جز مقدار ناچیزی به ما ندادی و تمام آن را خود برداشتی!»[۸۷].
معاویه که برای تصاحب اموال مردم مسلمان خیز برداشته بود هر روز دستوری صادر میکرد. یک روز فرمان داد تمام اراضی مربوط به پادشاهان ساسانی که در اطراف کوفه قرار داشت، تصرف شود. در پی این فرمان، تمام آن سرزمینهای وسیع و آباد جزء اموال خصوصی او قرار گرفت. درآمد این زمینها در هر سال تا ۵ میلیون درهم میرسید. روز دیگر فرمان داد، بصره و املاک آباد اطراف آن را به این سرزمینها اضافه کنند. در مرحله سوم دستور داد: هدایایی که رعایای ایرانی در ایام نوروز و مهرگان به پادشاهان ساسانی میپرداختند، از این به بعد به دستگاه خلافت بپردازند[۸۸].
منطق معاویه بر این اساس بود که میگفت: زمین از آن خداست و وی خلیفه خدا! لذا هر طوری که میلش باشد عمل میکند. او میگفت: اَلْأَرْضُ لِلَّهِ وَ أَنَا خَلِیفَةُ اللهِ فَمَا آخُذُ مِنْ مَالِ اللهِ فَهُوَ لِي وَ مَا تَرَکْتُهُ کَانَ جَائِزاً لِي؛ «زمین از آن خدا است و من هم خلیفه او، پس اگر در مالی تصرف کنم، متعلق به من است و اگر تصرف نکنم باز مجاز به تصرف آنم»[۸۹]. بر اساس منطق معاویه ولایات و شهرها به صورت تبعیض آمیزی اداره میشد. در حالی که مردم شام- بهترین مدافعان حکومت معاویه- در امنیت و رفاه به سر برده و ارزاق عمومی به وفور و با قیمتی مناسب در اختیارشان قرار میگرفت و هر گاه و بیگاه از بذل و بخششهای بیدریغ معاویه بهرهمند بودند؛ مردم شهرهای دیگر تحت فشار سختترین تنبیهات اقتصادی قرار داشتند. خصوصاً شهر کوفه که پایگاه اصلی شیعیان و دوستداران امیرمؤمنان(ع) بود، با وضع بسیار دردناکی روبهرو بود. مغیرة بن شعبه - والی کوفه- ارزاق عمومی را از مردم کوفه دریغ میداشت. این سیاست تبعیضآمیز معاویه تا دهها سال پس از وی نیز ادامه یافت؛ تا آنجا که عمر بن عبدالعزیز- به اصطلاح عادلترین آنان!- در حالی که بر حقوق شامیان ده دینار افزوده بود بر اهل عراق هیچ نیافزود![۹۰]. غصب زمینهای آباد بلاد اسلامی، تنها به کوفه و بصره خلاصه نشد. بلکه پس از آن معاویه بر زمینهای یمن و شام و بین النهرین نیز دست انداخت و سرزمینهایی که در گذشته عنوان خالصه و تیول داشت، از چنگ صاحبان آنها درآورد و در تصرف خویش قرار داد. وی حتی از دو شهر مقدس مکه و مدینه نیز صرف نظر نکرد؛ هر سال مقدار زیادی خرما و گندم از این دو شهر به عنوان مالیات و خراج میگرفت و «فدک» را که متعلق به فرزندان رسول خدا(ص) بود جزء تیول مروان بن حکم قرار داد![۹۱].
«ابن عبد ربه» مینویسد: در دوران حکومت معاویه هیچ بودجهای از بیت المال برای شهر مقدس مدینه اختصاص نمییافت[۹۲]، چه این که در این شهر بزرگانی زندگی میکردند که همه از سران مخالفان حکومت اموی بودند. والیان منصوب معاویه، مردم این سامان را مجبور کردند تا با بهای ناچیزی املاک خویش را بفروشند و بسیاری از زمینهای اطراف مدینه را به اجبار به تصرف دستگاه حکومت درآوردند. به حکم معاویه، گاه مروان بن حکم و گاه نیز سعید بن عاص بر مدینه حکومت میکرد و هر دو در تضعیف اقتصادی مردم مدینه خصوصاً بزرگان قوم از هیچ کوششی دریغ نمیکردند[۹۳].
معاویه که مبارزه با علویان و هواخواهان مکتب علوی را وجهه نظر خویش قرارداده بود، در بخشنامهای به همه عمال خویش اعلام کرد: «اُنْظُرُوا إِلَی مَنْ قَامَتْ عَلَيْهِ الْبَيِّنَةُ أَنَّهُ يُحِبُّ عَلِيّاً وَ أَهْلَ بَيْتِهِ فَامْحُوهُ مِنَ الدِّيوَانِ وَ أَسْقِطُوا عَطَاءَهُ وَ رِزْقَهُ»؛ «مواظب باشید هر که ثابت شد که از شیعیان علی(ع) و اهل بیت او است اسم او را از دفتر بیت المال حذف کنید و حقوق و مزایای او را قطع نمایید»[۹۴]. این همه سختگیری از جانب معاویه برای آن بود که وی همواره از شیعیان احساس خطر عظیمی میکرد و لذا با قساوت تمام به اینگونه اعمال ننگین و شرارتبار دست میزد. ابن ابی الحدید، از امام باقر(ع) نقل میکند که شرایط چنان سخت شده بود که اگر کسی از دوستی ما یاد میکرد زندانی میشد و اموالش مصادره میگردید و یا خانهاش ویران میگشت[۹۵]. فشارها چنان زیاد و فراگیر شده بود که «شعبی» میگوید: مَا نَدْرِي مَا نَصْنَعُ بِعَلِیِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، إِنْ أَحْبَبْنَاهُ إِفْتَقَرْنَا وَ إِنْ اَبْغَضْنَاهُ کَفَرْنَا؛ «نمیدانیم با علی(ع) چه کنیم؟ اگر او را دوست بداریم، (چنان بر ما سخت میگیرند که) فقیر و نیازمند میشویم و اگر او را دشمن بداریم، کافر میشویم»[۹۶].[۹۷].
منابع
پانویس
- ↑ برای شناخت پلیدیها و جنایات معاویه، ر. ک: «الغدیر»، ج۱، ص۱۳۸ تا ۳۸۴.
- ↑ مع الحسین فی نهضته، ص۵۴.
- ↑ الغدیر، علامه امینی، ج۱۰، ص۱۶۱.
- ↑ الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۱۹۸؛ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص۲۷۱.
- ↑ حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۲۳۴.
- ↑ حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۲۳۷؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۳۳۲.
- ↑ مع الحسین فی نهضته، ص۷۶ به نقل از مقتل خوارزمی.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۳۳.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۳۶.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۴۶۰.
- ↑ تاریخ الخلفاء، ص۷۱.
- ↑ تاریخ الخلفاء، ص۷۱.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۶.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۲۱.
- ↑ حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۱۳۵؛ به نقل از عقاد در کتابش «معاویة فی المیزان»، ص۶۴.
- ↑ عقد الفرید، ج۲، ص۲۶۰.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۲۷.
- ↑ حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۳۷.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۲۷.
- ↑ معاویة بن ابی سفیان بن حرب بن امیه بن عبد شمس.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۶۲.
- ↑ از شعبی نقل شده است: إِنَّ دُهَاةَ الْعَرَبِ أَرْبَعَةٌ: مُعَاوِیَةُ وَ ابْنُ الْعَاصِ وَ الْمُغَیْرَةُ وَ زِیَادٌ؛ «زیرکان جهان عرب چهار تن بودند، معاویه، عمر و عاص، مغیره و زیاد». الذریعة، ج۱، ص۳۵۰؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۸۰.
- ↑ در ارتباط با معرفی مروان و فساد و گمراهیاش سابقاً بحث شد.
- ↑ تجارب الامم، ج۲، ص۷.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۶۱.
- ↑ «بیگمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بیپساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.
- ↑ طبقات ابن سعد، ج۱، ص۱۳۳؛ تاریخ ابن عساکر، ج۴۶، ص۱۱۸؛ الغدیر، ج۲، ص۱۲۰ به بعد.
- ↑ ربیع الابرار، زمخشری، به نقل از: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۳؛ الغدیر، ج۲، ص۱۲۳.
- ↑ مراجعه شود به: الغدیر، ج۲، ص۱۲۶.
- ↑ الغدیر، ج۲، ص۱۲۶.
- ↑ مراجعه شود به: الامامة و السیاسة، ج۱، ص۸۲؛ الغدیر، ج۲، ص۱۴۰- ۱۴۲.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۶۵؛ الغدیر، ج۲، ص۱۴۳ به نقل از عیون الاخبار، ابن قتیبه، ج۱، ص۱۸۱.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۸۴. رجوع شود به: پیام امام امیرالمؤمنین(ع)، ج۳، ص۴۶۱ به بعد.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۳۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۲. مراجعه شود به: پیام امام، ج۳، ص۴۶۱- ۴۷۶.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۶۳.
- ↑ چنانچه گذشت زیاد فرزند «عبید» غلام رومی «حرث» شمرده میشد. مراجعه شود به کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۴ حوادث سال ۴۴.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۴۴، حوادث سال ۴۴ و مراجعه شود به: نقش عایشه در تاریخ اسلام، قسمت سوم، ص۱۵۰ به بعد.
- ↑ شرح نهج البلاغه عبده، ذیل نامه ۴۴.
- ↑ برای آگاهی بیشتر از شرح حال زیاد مراجعه شود به: مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۷۵ به بعد؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۸؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۴۱ به بعد، (حوادث سال ۴۴ و ۴۵ هجری)؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۶۳ به بعد؛ تاریخ ابن عساکر، ج۱۹، ص۲۱۶- ۲۲۷؛ مروج الذهب، ج۳، ص۲۵- ۲۶ و الغدیر، ج۱۰، ص۲۱۶- ۲۲۷.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۴؛ مراجعه شود به: الغدیر، ج۱۱، ص۳۸.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۶۶.
- ↑ مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۷۴.
- ↑ مراجعه شود به: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲۰، ص۱۰، ذیل حکمت ۴۱۳.
- ↑ همان مدرک، ج۱۲، ص۲۳۹.
- ↑ مراجعه شود به: مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۵۷- ۱۵۸؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲۰، ص۸، ذیل حکمت ۴۱۳.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲۰، ص۸، ذیل حکمت ۴۱۳.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۴، ص۸۳ و احتجاج طبرسی، ج۲، ص۴۰.
- ↑ مراجعه شود به: مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۶۵- ۱۶۹؛ مستدرک حاکم، ج۳، ص۴۴۸؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۲، ص۲۳۸؛ ج۲۰، ص۸ به بعد.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۲، ص۲۳۸.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۴، ص۸۳؛ احتجاج طبرسی، ج۲، ص۴۰.
- ↑ لَقَدْ وَضَعْتُ رِجْلَ مُعَاوِیَةَ فِي غَرْزٍ بَعِیدِ الْغَایَةِ عَلَی اُمَّةِ مُحَمَّدٍ وَ فَتَقْتُ عَلَیْهِمْ فَتْقاً لَا یُرْتَقُ اَبَداً؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۵۰۴، حوادث سال ۵۶.
- ↑ تاریخ ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۰۸ به بعد.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۶۹.
- ↑ کافی، ج۵، ص۲۹۲، باب الضرار، حدیث ۲ و تهذیب، ج۷، ص۱۴۶، باب بیع الماء، حدیث ۶۵۱. برای آگاهی بیشتر از مدارک و محتوای این قاعده مراجعه شود به: القواعد الفقهیه تألیف آیة الله العظمی ناصر مکارم شیرازی، ج۱، ص۲۹ به بعد.
- ↑ «و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان میگذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ذیل خطبه ۵۶؛ الغدیر، ج۱۱، ص۳۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۷۶، حوادث سال ۵۳، مراجعه شود به: کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۶۲- ۴۶۳، حوادث سال ۵۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۷۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۷۶.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۷۲.
- ↑ در یکی از بندهای صلحنامه آمده بود: وَ أَنْ یُؤَمَنَّ شِیعَتَهُ، وَ لَا یَتَعَرَّضَ لِأَحَدٍ مِنْهُمْ؛ «امنیت شیعیان علی(ع) را تضمین کند و متعرض احدی از آنان نشود». (مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۸ و ارشاد مفید، ص۳۵۵).
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۶.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۳؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۶۸.
- ↑ شرح حال «زیاد» پیش از این گذشت.
- ↑ فَقَتَلَهُمْ تَحْتَ کُلِّ حَجَرٍ وَ مَدَرٍ، وَ أَخَافَهُمْ، وَ قَطَعَ الْأَیْدِي وَ الْأَرْجُلَ، وَ سَمَلَ الْعُیُونَ وَ صَلَبَهُمْ عَلَی جُذُوعِ النَّخْلِ، وَ طَرَدَهُمْ وَ شَرَّدَهُمْ عَنِ الْعِرَاقِ؛ فَلَمْ یَبْقِ بِهَا مَعْرُوفٌ مِنْهُمْ؛ (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۴). محقق ارجمند جناب شیخ باقر قرشی مینویسد: زیاد قصد کرد کوفه را از شیعیان خالی کند و شوکت آنان را در هم بشکند؛ از این رو، پنجاه هزار تن از شیعیان کوفه (و عراق) را آواره منطقه خراسان کرد، و البته همین جمعیت موجب نشر تشیع در آن منطقه و تشکیل گروههای مقاومت و مبارزه علیه امویان شد. (حیاة الامام الحسین بن علی(ع)، ج۲، ص۱۷۸).
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۳؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۱۳.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۸۶.
- ↑ حُجر بن عدی از بزرگان صحابی رسول خدا(ص) بود. دانشمندان شیعه و سنی تعبیرات بلندی در عظمت او نقل کردهاند. درباره او نوشتهاند: وی هر چند از نظر سن و سال از دیگر صحابه رسول خدا(ص) کوچکتر بود، ولی از نظر عظمت از بزرگان صحابه بود. حاکم نیشابوری در مستدرک از او با عنوان «راهب أصحاب محمد» یاد کرده است و ابن اثیر در اسدالغابة و ابن حجر عسقلانی در الاصابه از او به عنوان «حُجر الخیر» یاد کردهاند. درباره او آمده است که وی مردی عابد بود، همیشه با وضو بود و هر گاه وضو میگرفت، نماز میخواند. ابن عبدالبر در استیعاب و ابن اثیر در اسدالغابه وی را مستجاب الدعوة دانستهاند. برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به: اسدالغابه، ج۱، ص۳۸۵- ۳۸۶؛ الاصابة، ج۱، ص۳۱۴؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۶، ص۲۳۶ به بعد؛ اعیان الشیعة، ج۴، ص۵۶۹ به بعد؛ الغدیر، ج۱۱، ص۵۳ به بعد.
- ↑ رجوع کنید به: تاریخ طبری، ج۴، ص۱۸۷- ۲۰۷؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۲- ۴۸۶؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۶، ص۲۳۵- ۲۴۲؛ مروج الذهب، ج۳، ص۳- ۴؛ الغدیر، ج۱۱، ص۳۷ به بعد؛ اعیان الشیعة، ج۴، ص۵۶۹- ۵۸۶.
- ↑ کنز العمال، ج۱۱، ص۳۵۳، حدیث شماره ۳۱۷۲۴؛ همچنین رجوع کنید به: اسد الغابة، ج۱، ص۳۸۶؛ الاصابة، ج۱، ص۳۱۵.
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۳؛ همچنین رجوع کنید به: بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۱۳.
- ↑ مختصر تاریخ دمشق، ج۶، ص۲۴۱؛ الاصابة، ج۱، ص۳۱۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۰۸؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۸۷.
- ↑ کامل، ابن اثیر، ج۳، ص۴۸۷.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۸۷.
- ↑ کنزالعمال، ج۱۳، ص۴۹۵؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۸، ص۲۱؛ اسدالغابة، ج۴، ص۱۰۰؛ بحارالانوار، ج۱۸، ص۱۲.
- ↑ بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۴۳.
- ↑ بحارالانوار، ج۳۲، ص۳۹۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۸۲.
- ↑ طبری مینویسد: او را در موصل دستگیر کردند و به شهادت رساندند (تاریخ طبری، ج۴، ص۱۹۷). ولی مطابق نقل ابن سعد در طبقات (ج ۶، ص۲۵) او را در منطقه جزیره دستگیر کردند و به شهادت رساندند.
- ↑ طبقات، ج۶، ص۲۵. ابن حجر عسقلانی نیز مینویسد: أَوَّلُ رَأْسٍ اُهْدِیَ فِی الْإِسْلَامِ، رَأْسُ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ، بُعِثَ بِهِ زِیَادُ إِلَی مُعَاوِیَةَ. (الاصابه، ج۲، ص۵۲۳).
- ↑ رجوع کنید به: الغدیر، ج۱۱، ص۴۱- ۴۴؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۹۷؛ طبقات ابن سعد، ج۶، ص۲۵؛ الاصابة، ج۲، ص۵۳۳؛ کنز العمال، ج۱۳، ص۴۹۷؛ مصنف، ابن ابی شیبة، ج۸، ص۳۵۷؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۱۹، ص۲۰۲؛ اعیان الشیعة، ج۸، ص۳۷۶.
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۳. (در بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۱۳ نیز، این جملات با تفاوتی نقل شده است).
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۹۱.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۲؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۳، ص۵۶.
- ↑ رجوع کنید به: عقد الفرید، ج۴، ص۲۵۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۸؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۳۲۴. همچنین رجوع کنید به: عقد الفرید، ج۴، ص۳۵۸.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۸. مراجعه شود به نقش عایشه در تاریخ اسلام، قسمت سوم، ص۱۵۷.
- ↑ الغدیر، ج۸، ص۳۴۹. به نقل از مروج الذهب، ج۲، ص۷۹.
- ↑ عقد الفرید، ج۴، ص۲۵۹. برای آگاهی بیشتر مراجعه شود به نقش عایشه در تاریخ اسلام، قسمت سوم.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۰۵.
- ↑ مراجعه شود به: عقدالفرید، ج۴، ص۳۵۸.
- ↑ مراجعه شود به: عقد الفرید، ج۴، ص۲۵۹.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۵؛ الغدیر، ج۱۱، ص۲۹.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۳.
- ↑ مناقب ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۸.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۹۳.