امام حسن مجتبی در زمان امام علی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نقش‌آفرینی در حکومت پدر

بیعت با امیرالمؤمنین(ع)‌

توده مسلمانان با اشتیاق فراوان در انتظار بودند در صورتی که اوضاع، به کشته شدن و یا کناره‌گیری عثمان بینجامد چه‌کسی جانشین وی خواهد شد و در این راستا عدّه‌ای طمع رسیدن به قدرت داشتند و از آن میان افرادی چون طلحه و زبیر و عایشه، روند رخدادها را عمق و دایره آنها را توسعه می‌بخشیدند و شعله افروخته را دامن می‌زدند و در این خصوص بیش از همه طلحه از خود عشق و علاقه نشان می‌داد و کارش به جایی رسید که بر نتایج آن حوادث پیشی گرفت و برای خود جایگاهی دست و پا کرد که می‌پنداشت روزگار، وی را در آن جای خواهد داد. از این‌رو، با استیلا یافتن بر بیت المال دقیقا در زمانی که عثمان در خانه‌اش محاصره و در قید حیات بود، طلحه با مردم نماز می‌گزارد.

بی‌تردید چهار تن از اعضای باقیمانده شورا شانس بیشتری از دیگران برای این کار داشته و سهم علی(ع) بیش از همه بود و مردم مدینه و خارج آن بدان حضرت تمایل داشتند حتی شورشیان، به کسی غیر او تمایل نشان نمی‌دادند زیرا به خوبی می‌دانستند آن بزرگوار اهدافی را که مردم برای دست‌یابی به آن سر به شورش برداشته‌اند بر ایشان عملی خواهد ساخت و در همان زمان آگاهی داشتند که خشم طلحه و زبیر برای حق و رضای خدا نبوده بلکه آن دو با عثمان و حاشیه‌نشینانش تفاوتی نداشتند و موضع‌گیری طلحه و زبیر در قبال عثمان طی روزهای قبل از کشته شدن وی، بر این معنا تأکید داشت.

بلاذری در انساب الأشراف آورده است: پس از یأس و نومیدی علی(ع) از سامان دادن امور بین دو گروه درگیر، خانه‌نشینی اختیار کرد و زمانی که عثمان به قتل رسید و مردم از ماجرای او فراغت یافتند و پی بردند که ناگزیر باید پیرامون امام و پیشوایی گرد آیند، همه با این شعار که رهبر ما علی بن ابی طالب است نزد آن بزرگوار شتافته و به خانه‌اش وارد شدند و عرضه داشتند: دستتان را بدهید تا با شما بیعت نماییم، حضرت فرمود: این کار حق شما نیست، بلکه منحصر به اهل بدر است و هرکس را که بدریان به رهبری وی رضایت دادند، خلیفه خواهد بود. بدین‌ترتیب، کلیه بدری‌ها حضور امام علی(ع) شرفیاب شده و اظهار داشتند: ای ابوالحسن! ما هیچ‌کس را از شما شایسته‌تر به خلافت نمی‌دانیم[۱].

طبری در جلد سوم تاریخش می‌گوید: یاران رسول اکرم(ص) پس از کشته شدن عثمان نزد علی(ع) شرفیاب شده و بدو عرضه داشتند: اماما! مردم ناگزیر باید از پیشوایی برخوردار باشند و امروز کسی را شایسته‌تر از شما به پیشوایی سراغ نداریم! امام علی(ع) فرمود: از انجام این کار خودداری کنید زیرا من اگر وزیر مشاورتان باشم بهتر است تا رهبرتان گردم. عرض کردند: نه به خدا سوگند! تا با شما بیعت نکنیم از شما دست بر نخواهیم داشت و هم‌چنان بر این امر پافشاری نمودند تا حضرت به ناچار بیعت آنها را پذیرا شد ولی انجام بیعت را در مسجد رسول اکرم(ص) و به رضایت همه مردم موکول نمود[۲]. در روایت سومی آمده است که: امام(ع) با اینکه از ناحیه مردم به شدت‌ مورد درخواست قرار گرفته بود بر عدم پذیرش بیعت پافشاری داشت. مردم برای قانع ساختن امام(ع) به مالک اشتر که در رأس هیئت نمایندگی کوفه قرار داشت متوسل شدند وی به امام عرضه داشت: دست مبارکتان را بدهید تا با شما بیعت نماییم، حضرت پذیرا نشد، مالک بر خواسته‌اش اصرار ورزید و امام را در صورتی که هم‌چنان بر موضعش باقی بماند به وجود آشوب و فتنه هشدار داد و پیوسته بر آن تأکید نمود تا سرانجام حضرت را قانع نمود و بدین ترتیب، سران و بزرگان با امام(ع) دست بیعت دادند و سپس مردم از هر سو به حضرت روآورده و با او بیعت کردند. آن‌گاه زبیر بپاخاست و حمد و ثنای خدا را به‌جا آورد و گفت: مردم! خداوند به داوری شورا برای شما راضی بود ولی شورا که متلاشی گشت به مشورت پرداخته و به رهبری علی راضی شدیم بنابراین، همه با او بیعت نمایید[۳].

در کتاب «الامامة و السیاسه» از ابوثور منقول است که گفت: پس از کشته شدن عثمان وقتی بیعت با علی(ع) صورت پذیرفت من در پی آن حضرت راه افتادم و مردم پیرامون او را گرفته و با وی بیعت می‌کردند. امام(ع) وارد یکی از باغ‌های بنی مازن شد، فشار جمعیت وی را به سمت درخت نخلی برده و مانع دسترسی من به آن حضرت شد وقتی به جمعیت می‌نگریستم می‌دیدم مردم مچ دست امام را گرفته‌اند و دستانشان را به دست آن بزرگوار می‌رساندند پس از انجام بیعت، او را به مسجد پیامبر آوردند و طلحه نخستین کسی بود که در مسجد بر فراز منبر رفت و با دست فلجش با آن بزرگوار بیعت کرد. برخی حاضران این بیعت را به فال بد گرفتند و اظهار داشتند: به خدا سوگند! این‌ بیعت دوام نخواهد یافت! و پس از او زبیر و یاران رسول اکرم(ص) و تمام مسلمانان مدینه به امام(ع) دست بیعت دادند[۴].

حضرت، موضعی را که مسلمانان در قبال وی اتخاذ کرده و بر بیعت با آن بزرگوار پافشاری نشان دادند، در خطبه معروف خود شقشقیه چنین به وصف کشیده است: ناگهان دیدم مردم چونان یال کفتار بر سرم ریختند و از هرسو به من روآوردند. ازدحام مردم چنان بود که حسن و حسینم در فشار جمعیت کوبیده شدند، و ردای من از دو سو پاره شد و مردم همانند گله گوسفند پیرامونم را گرفتند وقتی زمام حکومت را به دست گرفتم، عده‌ای بیعت‌شکنی کردند و گروهی از دین خارج شدند و دسته‌ای راه سرکشی و طغیان پیش گرفتند و گویی این سخن خدای سبحان را نشنیده بودند که فرمود: این سرای آخرت را برای کسانی قرار می‌دهیم که در زمین در پی برتری‌جویی و فساد نیستند و سرانجام نیک از آن پرهیزکاران خواهد بود.

امام(ع) در ادامه خطبه به بیان موضع خویش نسبت به خلافت می‌پردازد و می‌فرماید: به هوش باشید! به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، اگرنه این بود که انبوهی از جمعیت پیرامونم را گرفته و به یاریم قیام کرده‌اند و از این جهت حجت تمام شده است و از سویی اگر نبود عهد و میثاقی که خداوند از عالمان و دانشمندان هر جامعه گرفته تا در برابر پرخوری ستمکاران و گرسنگی ستمدیدگان ساکت ننشینند، مهار شتر خلافت را بر کوهانش رها می‌ساختم و پایان امر آن را با جام آغازش سیراب می‌نمودم و آن‌گاه به خوبی درمی‌یافتید که دنیایتان در چشم من بی‌ارزش‌تر از آب‌بینی بزغاله است.

سه یا پنج روز پس از کشته شدن عثمان در آن فضای پر از فتنه و اختلاف، که امام(ع) راهی برای فرار از بیعت نداشت، آن بزرگوار تن به بیعت داد و تمامی مهاجر و انصار و کسانی که از شهرهای کوفه و بصره و مصر به مدینه وارد شده بودند به حضرت دست بیعت دادند و تنها اندک افرادی از قریشیان از جمله مروان حکم، سعد وقاص و عبدالله بن عمر از بیعت با امام(ع) سر برتافتند[۵].

برای کسانی که تاریخ خاندان اموی و برخورد آنها را با بنی هاشم و پیروان دیگر ادیان مورد بررسی دقیق قرار دهند، سرپیچی مروان حکم و امویان از بیعت با امام علی و یا ناخرسندی از آن بیعت، برای آنان شگفت‌آور نخواهد بود. سعد وقاص خود تمنای خلافت داشت و اگر برای دست‌یابی به آن میدان یافته بود هیچ‌گاه کوتاهی نمی‌کرد و شاید در این‌باره با خود در اندیشه بود زیرا عمر بن خطاب او را یکی از محورهای خلافت قرار داده و بیش از سزاواری‌اش به او بها داده بود. گمان نمی‌کنم سعد، قبل از این ماجرا در اندیشه خلافت بوده و یا تصور می‌کرد روزی مسلمانان او را در کنار علی قرار دهند ولی پس از آن‌که دید مردم از طلحه و زبیر که برتر از او و در کوفه و بصره بین یاران رسول اکرم از جایگاهی برخوردارند، دست برداشته‌اند در پی خلافت بر نیامد و به کناره‌گیری بسنده نمود و هماهنگ با امویان که از ناحیه مادرش «حمئه» با آنان خویشاوندی و سری در سودای آنان داشت، از بیعت با امام علی(ع) خودداری کرد و در برابر امویان حتی پس از آن‌که عثمان وی را از فرمانداری کوفه برکنار و برادرش ولید را بر آنجا گمارد، موضعی مخالف‌ اتخاذ نکرد و امیر المؤمنین(ع) بر آن‌چه وی انجام می‌داد آگاهی داشت چنان که از موضع امویان و نتیجه کار طلحه و زبیر و بیشتر قریشیان آگاه بود و موضع آنان را در قبال خود پس از بیعت، این‌گونه وصف کرده بود: خدایا! در مقابله با قریش از تو یاری می‌جویم زیرا آنان پیوند خویشاوندی‌ام را قطع و جام حقم را واژگون ساختند، آن‌گاه که نگریستم دیدم برای ستیز با آنان یار و مدافعی جز اهل بیت خود ندارم.

در جای دیگر فرمود: مرا با قریش چه کار؟ به خدا سوگند! آن‌گاه که کافر بودند با آنان پیکار نمودم و امروز نیز که فریب خورده‌اند با آنان مبارزه خواهم کرد، دیروز رویارویشان قرار داشتم و امروز نیز در برابرشان ایستاده‌ام.

به‌هرحال، وقتی سعد بن ابی‌وقاص به بیعت فراخوانده شد هماهنگ با امویان از پذیرش آن سرباز زد و امیر مؤمنان(ع) او را به خود وانهاد و به شورشیان اجازه نداد با او درشتی کنند و زمانی که عبدالله بن عمر به بیعت دعوت شد و از آن سر برتافت حضرت از او ضامنی خواست تا با کسی در توطئه بر ضد او همدست نشود وقتی عبدالله از معرفی ضامن خودداری کرد، حضرت دست از او برداشت و به مردم فرمود: او را به خود وانهید، خودم ضامن او هستم و سپس متوجه او شد و فرمود: از پیشم برو، از کودکی‌ات تاکنون از اخلاق زشت و ناپسندت آگاهم. با پایان پذیرفتن بیعت، امیر المؤمنین(ع) از همان روز نخست تمامی امکانات خود را برای اصلاح تبهکاری‌های حاشیه‌نشینان عثمان در همه امور دولت که دستگاه‌های حکومتی را سراسر به فساد و تباهی کشانده بودند، بسیج کرد. امام(ع) لازم دید ابتدا به حل مهم‌ترین مشکلات ضروری که مردم‌ را به ستوه آورده و در رأس آنها مشکل مربوط به فرمانداران که آن همه شورش را بر ضد خلیفه قبلی به راه انداخته و به زندگی‌اش خاتمه بخشیدند، بپردازد تا هرگاه از آن فراغت یافت به دیگر مشکلاتی که مردم بر حل آن تأکید داشته و به حالشان سودمندتر است، همت بگمارد و این کار او را از بسط و گسترش سیاستی که در دوران جدید خلافتش آن را دنبال می‌کرد، باز نمی‌داشت.

چند روز پس از خلافتش بر فراز منبر رفت تا در جمع انبوه مردم پیرامون خود، برخی شیوه‌هایی که خلفای پیش از او بیش از بیست سال پایه‌ریزی کرده بودند، باطل اعلام کند [همانند شیوه بدعت‌آمیز عمر در تقسیم بیت المال‌] و مطمئن بود عمر بن خطاب آن‌گاه که در تقسیم غنایم، شخصیت افراد و سابقه اسلام آوردن آنان را ملاک قرار داد، بیش از آن‌چه به اجرای مبانی اسلام بیندیشد، در اندیشه منافع شخصی خویش بوده است و زمانی که عثمان بن عفان، دست خاندان خویش را باز گذاشت تا او را بازیچه دست خود قرار داده و در زمین تباهی و فساد به وجود آورند، در حقیقت نژادپرستی جاهلی و روح کینه‌توزی اموی را نسبت به اسلام که هیچ‌کسی را به حساب دیگری امتیازی نمی‌بخشد، زنده کرد[۶].[۷]

یاری‌خواهی امام علی(ع) از کوفیان‌

با اعلان تمرّد و سرپیچی معاویه از حکومت امام علی و نپذیرفتن بیعت آن حضرت، امام(ع) مهیای رویارویی با وی شد و در همان گیرودار که در تدبیر امور می‌کوشید بدو خبر رسید برخی از مردم مکه به تحریک طلحه و زبیر و عایشه و هواداران اموی آنان به بهانه خونخواهی عثمان دست به شورش زده‌اند. حضرت از اختلاف و پراکندگی صفوف مسلمانان نگران و خطر آنها را بیش از خطر معاویه و تبهکاری آنها را بیش از تبهکاری او تشخیص داد، به همین دلیل با خود اندیشید اگر فورا در خاموش ساختن این آشوب و غائله نکوشد، دامنه آن به سرعت گسترش یافته و تمرّد و اختلاف، فزونی خواهد یافت.

از این‌رو، آماده حرکت به سوی آنان شد و باقیمانده شایستگان مهاجر و انصار به یاری‌اش کمر همت بستند و به سرعت از شهر خارج شد تا قبل از ورود طلحه و زبیر به یکی از شهرها و به تباهی کشاندن آن سامان، با آنان رویارو گردند. وقتی به ربذه رسیدند خبر ورود نیروهای مخالف به بصره و حوادثی که در آن شهر رخ داده بود، به آنان رسید. امام(ع) چند روز در منطقه ربذه به سامان دادن امور سپاهیان خود پرداخت و با اعزام فرستادگانی نزد مردم کوفه از آنان کمک خواست و آنها را به یاری خویش فراخواند تا همراه با او دست به قیام زده و آتش فتنه و آشوب را خاموش سازند. بدین‌سان، فرستادگان خود، محمد بن ابی بکر و محمد بن جعفر را همراه با نامه‌ای بدان سامان اعزام نمود. در آن نامه آمده بود: من شما را به فرمانروایی این شهرها گماردم و اینک برای حوادثی که رخ داده از شما یاری می‌جویم، یار و یاور آیین الهی باشید و از ما حمایت و پشتیبانی کرده و به سویمان حرکت نمایید، ما تنها در اندیشه اصلاح امور هستیم تا مردم در کنار یکدیگر برادرانه زندگی کنند کسانی که بدین کار علاقه‌مند بوده و آن را برگزینند دوستدار حق‌اند و هرکس از آن ناخرسند باشد، با حق مخالفت کرده و آن را نادیده گرفته است[۸].

فرستادگان، نامه امام علی(ع) را به ابوموسی اشعری فرماندار کوفه عرضه کردند، نه تنها هیچ‌گونه عکس العمل مثبتی از او ندیدند بلکه ملاحظه کردند وی مردم را از تصمیم‌شان منصرف و از لبیک گفتن به ندای خلیفه، باز می‌دارد و با توجیه کینه و عناد خویش گفت: «به خدا سوگند! بیعت عثمان هنوز در گردن من و امام شماست، اگر ناگزیر از جنگ نبودیم تا وی [امام‌] از کشتن قاتلان عثمان فراغت نمی‌یافت، با هیچ‌کس نمی‌جنگیدیم...»[۹].

امام علی(ع) هاشم مرقال را با نامه‌ای به عنوان سومین فرستاده نزد اشعری اعزام نمود که در آن نامه]آمده بود: اکنون! من هاشم را به جانب تو فرستادم تا مردم را بسیج کند بنابراین، همه را مهیای نبرد کن؛ زیرا من تو را والی کوفه قرار دادم که در اقامه حق یاورم باشی. ولی اشعری بر تمرّد و نافرمانی خود پافشاری کرد و هاشم طی نامه‌ای به امام(ع) وی را در جریان شکست و ناکامی خود در مأموریت محوله و اعزامش، قرار داد[۱۰].

اعزام امام مجتبی(ع) ‌

امام علی(ع) با آگاهی از پافشاری ابوموسی بر موضع خود و ناکامی فرستادگانش، فرزند خود امام حسن(ع) را به اتفاق عمار یاسر همراه با نامه‌ای به کوفه اعزام نمود. حضرت در آن نامه ابوموسی را از منصب خود برکنار و قرضة بن کعب را جایگزین وی ساخت. در آن نامه آمده بود: اما بعد، من پنداشتم از سمت فرمانروایی که خداوند در آن برایت سهمی قرار نداده کنار روی و از فرمانم سرپیچی نکنی. اکنون حسن بن علی و عمار یاسر را بدان سامان اعزام نمودم تا مردم را بسیج نمایند و قرضة بن کعب را به فرمانروایی کوفه منصوب کردم اگر این کار را انجام ندهی به حسن فرمان داده‌ام با تو بجنگد[۱۱].

با ورود امام حسن(ع) به کوفه، مردم دسته‌دسته پیرامون آن بزرگوار کرد آمدند و مراتب اطاعت و فرمانبرداری و پیروی خالصانه خود را از آن حضرت ابراز داشتند، امام مجتبی(ع) برکناری فرمانروای متمرّد و تعیین قرضة بن کعب را به‌جای او آشکارا اعلان داشت، ولی ابوموسی هم‌چنان بر موضع خویش اصرار و پافشاری نشان می‌داد و رو به عمار کرد و سخن از کشته شدن عثمان به میان آورد تا در این گفت‌وگو راه فراری برای خود بیابد و بهانه‌ای به دست آورد تا مردم را از یاری امام(ع) بازدارد. از این‌رو، به عمار گفت: «ابویقظان! تو نیز به صف مخالفان پیوستی و بر امیر المؤمنین عثمان شوریدی و همکار جنایتکاران شدی؟» عمار بدو پاسخ داد: «من چنین کاری نکرده‌ام و بی‌جهت به من ناسزا مگو».

امام حسن(ع) که از هدف اشعری آگاه بود رشته نزاع را قطع کرد و به او فرمود: «ابوموسی! چرا مردم را از اطراف ما پراکنده می‌سازی؟ حضرت برای زدودن روح تبهکاری و کینه و عناد از ابوموسی با نرمی و ملایمت بدو فرمود: ابوموسی! به خدا سوگند! ما جز اصلاح امور مردم هدفی نداریم و هیچ‌کس مانند امیر المؤمنین از باطل وحشت ندارد.

ابوموسی عرضه داشت: پدر و مادرم فدایت؛ راست می‌گویی، ولی آن کس که طرف مشورت قرار می‌گیرد باید امین باشد. امام(ع) فرمود: آری، همین‌گونه است. ابوموسی اظهار داشت: از رسول خدا(ص) شنیدم می‌فرمود: به زودی آشوب‌هایی رخ خواهد داد، هرکس در آنها دست به قیام نزند بهتر از قیام کردن است و هرکس قیام نماید بهتر از آن است که دست به حرکت و جنبش بزند و پیاده از سواره برتر است. خدای عز و جل ما را با یکدیگر برادر قرار داده است و اموال و خونمان را بر یکدیگر حرام ساخته و فرموده است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا[۱۲] و نیز فرمود: ﴿مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ[۱۳].

عمار در اعتراض به یاوه‌گویی‌های ابوموسی گفت: «تو واقعاً این سخن را از رسول خدا شنیدی؟!» ابوموسی گفت: «آری، دستانم را به گروگان سخنم می‌نهم». عمار، رو به مردم کرد و گفت: «منظور رسول خدا(ص) از این سخن ابوموسی بوده است؛ زیرا در خانه نشستن او بهتر از قیامش می‌باشد»[۱۴].

امام حسن(ع) در جمع مردم به ایراد سخن پرداخت و فرمود: «ايّها الناس! قد كان في مسير امير المؤمنين عليّ بن ابي طالب و رؤوس العرب، و قد كان من طلحة و الزبير بعد بيعتهما و خروجهما بعائشه ما قد بلغكم، و تعلمون انّ وهن النساء و ضعف رأيهنّ الى التلاشى، و من اجل ذلك جعل اللّه الرجال قوّامين على النساء و أيم اللّه لو لم ينصره منكم احد لرجوت أن يكون فيمن أقبل معه من المهاجرين و الانصار كفاية فانصروا اللّه ينصركم»[۱۵]؛ «مردم! شما به خوبی آگاهید که امیر المؤمنین علی بن ابی طالب و چهره‌های درخشان و سران عرب به سوی کوفه می‌آیند و اطلاع دارید که طلحه و زبیر پیمان بیعت شکستند و به همراه عایشه بر پیشوای خود شوریدند. شما از ناتوانی زنان و ضعف اندیشه آنها آگاه هستید به همین دلیل خداوند مردان را بر زنان چیرگی بخشیده است، به خدا سوگند! حتی اگر یک تن به یاری امام نشتابد امید آن دارم مهاجران و انصاری که وی را همراهی می‌کنند برای شکست دشمن کافی باشند، بنابراین، آیین خدا را یاری نمایید تا خداوند یاریتان کند».

ابوموسی، همچنان بر موضع خود پافشاری داشت و موجبات دلسردی مردم را فراهم می‌کرد و آنها را از قیام و یاری امام(ع) بازمی‌داشت. امام حسن(ع) با نکوهش اشعری بدو فرمود: مادرت به عزایت بنشیند از فرمانروایی حکومت ما کناره گرفته و از منبرمان فاصله بگیر.

آن‌گاه طی سخنانی فرمود: مردم! دعوت پیشوای خود را پاسخ مثبت دهید و به یاری برادران خود بشتابید، البته در این راستا افرادی هستند که به یاری وی کمتر همت بندند. به خدا سوگند! اگر زمام امور را خردمندان و فرزانگان برعهده گیرند برای حال و آینده بهتر و سرانجامی نیک خواهد داشت. بنابراین، دعوت ما را بپذیرید و در گرفتاری‌هایی که برای ما و شما پیش آمده ما را یاری دهید. امیر مؤمنان(ع) می‌فرماید: اکنون که من به پا خاسته‌ام یا ستمکارم یا ستمدیده، ولی خدا را به یادتان می‌آورم هرکس بخواهد حق خدا را رعایت کند باید به پا خیزد، اگر مرا مظلوم می‌پندارد یاری‌ام کند و اگر ظالم و ستمکار می‌یابد بگیرد و کیفر دهد، به خدا سوگند! طلحه و زبیر نخستین کسانی بودند که دست بیعت به من دادند و اولین افرادی بودند که پیمان شکنی نموده و خیانت ورزیدند [گناهم چه بود] که چنین کردند؟ آیا مالی را اندوخته و یا حکمی از احکام خدا را تغییر دادم؟ مردم! اکنون به پا خیزید و مردم را به کارهای نیک سفارش کرده و از زشتی‌ها بازدارید.

مردم با جان و دل به ندای امام حسن(ع) پاسخ مثبت دادند، ولی مالک اشتر کار را آن زمان پایان یافته می‌دید که ابوموسی با خواری و ذلت و قدرتی درهم شکسته، از شهر بیرون رانده شود، ازاین‌رو، با جمعی از هوادارانش کاخ فرمانروایی را به محاصره درآورده و ابوموسی را از آن بیرون راندند. کار امام(ع) که پابرجا گشت با مردم سخن گفت و آنها را برای جهاد و مبارزه دعوت کرد و فرمود: مردم! من فردا صبح حرکت می‌کنم، هریک از شما تمایل دارد مرا همراهی کند سواره و یا از طریق آب (با قایق) حرکت کند.

انبوه جمعیت، خواسته امام حسن(ع) را پذیرا شدند. قیس بن سعد که از شادی دیدن این منظره در پوست خود نمی‌گنجید، اشعاری بدین شرح سرود: خداوند به کوفیان پاداش خیر عنایت کند که به یاری دین خدا برخاستند و به یاوه‌گویی‌های دلسردکنندگان اعتنایی نکردند و اظهار داشتند علی، برترین شخصیت است که عوض از پیمان‌شکنان به پیشوایی او خرسندیم. آن دو (طلحه و زبیر) عمدا همسر پیامبر را به عرصه نبرد کشاندند و ساربان، او را به آرامی سوار بر جمل بدان‌جا آورد[۱۶].

موج جمعیت یکباره از کوفه به حرکت درآمد و هزاران تن با میل و رغبت به یاری امام(ع) شتافتند و به فرماندهی امام حسن(ع) گسیل شدند تا به منطقه «ذی قار» رسیده و با امیر المؤمنین(ع) که در آن دیار به سر می‌برد، دیدار نمودند و حضرت از موفقیت فرزندش حسن شادمان گشت و از تلاش‌های پیگیر وی قدردانی به عمل آورد[۱۷].

رویارویی دو سپاه و سخنان امام مجتبی(ع)‌

سپاهیان امام(ع) از «ذی قار» به حرکت درآمدند و با طی مسیر، به منطقه «زاویه»[۱۸] رسیدند، حضرت طی نامه‌ای به عایشه وی را به جلوگیری از خونریزی و حفظ وحدت و یکپارچگی مسلمانان فراخواند و با ارسال نامه‌ای به طلحه و زبیر، آنان را به آرامش دعوت کرد و از آنان خواست از ایجاد تفرقه‌[۱۹] میان مردم دست بردارند ولی هیچ‌یک از آنان به ندای حق‌طلبانه امام(ع) پاسخ مثبت نداده و بر ایستادگی و نبرد با آن حضرت، پافشاری نشان دادند.

عبد الله بن زبیر بیش از همه، مردم را به آشوب و بلوا و خونریزی تحریک می‌کرد و تمام ابزار و وسایلی را که امیر المؤمنین(ع) جهت برقراری صلح و آرامش به کار گرفت، از میان برد و در جمع انبوه مردم بصره به سخن پرداخت و آنان را به جنگ دعوت کرد که سخنانش عینا از نظرتان می‌گذرد «مردم! علی بن ابی طالب، عثمان خلیفه برحق را کشت، سپس به تدارک سپاه پرداخت و به سویتان لشکرکشی کرد تا بر شما مسلّط شود و شهرتان را از شما بستاند.

اکنون مردانه به خونخواهی خلیفه خود به‌پا خیزید و از حریم خویش مراقبت نمایید و برای دفاع از زنان و فرزندان و فامیل و خویشاوندان، مبارزه کنید. آیا راضی می‌شوید کوفیان وارد شهر شما شوند؟ بر آنان خشم بگیرید زیرا مورد خشم قرار گرفته‌اید. با آنان بجنگید؛ زیرا به جنگ شما آمده‌اند. به هوش باشید! علی می‌خواهد تنها خود زمام امور را به دست داشته باشد، به خدا سوگند! اگر بر شما پیروز شود، دین و دنیای شما را به تباهی می‌کشاند»[۲۰].

خبر سخنرانی عبد الله بن زبیر به امیر مؤمنان(ع) رسید حضرت به فرزندش امام حسن(ع) اشاره کرد تا بدو پاسخ دهد، امام مجتبی(ع) به ایراد سخن پرداخت و با حمد و ثنای الهی فرمود: سخنان ابن زبیر به گوشمان رسید او پدرم را قاتل عثمان دانست شما مهاجران و انصار و دیگر مسلمانان به خوبی آگاهید که زبیر درباره عثمان چه می‌گفت و با چه نامی از او یاد می‌کرد و چگونه او را متهم می‌ساخت؟ طلحه در آن هنگام که هنوز عثمان در قید حیات بود و بر بیت المالش حمله برد، اکنون چگونه به خود اجازه می‌دهند پدرم را به قتل او متهم سازند و به ناسزاگویی وی بپردازند؟ اگر ما نیز بخواهیم، ناسزایشان بگوییم بر این کار قادریم.

ابن زبیر در سخنانش گفته است: علی(ع) زمام امور مردم را از آنان ربوده (بدانید) پدرش بیش از هرکس دیگر مسئول این حادثه است زیرا برترین حجت و دلیل پدرش این بود که با علی(ع) دست بیعت داد ولی با دل بیعت نکرد او به ظاهر اقرار به بیعت نمود ولی با دیگران دمخور بود، اگر بر این ادعایش دلیل و حجت دارد اقامه کند ولی چه برهان و دلیلی می‌تواند داشته باشد؟ وی، از ورود کوفیان به بصره شگفت‌زده می‌شود! ولی ورود حق‌پرستان بر باطل‌گرایان چه جای شگفتی است؟ ما با هواداران عثمان سر جنگ نداریم ولی با شخص جمل‌سوار (عایشه) و پیروانش می‌جنگیم[۲۱].

حضور امام علی(ع) پس از جنگ جمل ‌

پس از پایان جنگ امیر مؤمنان(ع) یک ماه در بصره درنگ فرمود و سپس آنجا را به قصد کوفه ترک گفت و عبد الله بن عباس را به فرمانروایی آن شهر گمارد امیر المؤمنین(ع) قبل از حرکت به سوی صفین و نبرد با قاسطین (معاویه و هوادارانش) چند ماه در کوفه اقامت گزید و طی این مدت به تعیین وظائف و مسئولیت‌های فرمانروایان و سر و سامان دادن امور مردم پرداخت و در این فاصله میان او و معاویه و دیگر کسانی که از خلافتش سر برتافته بودند، نامه‌هایی رد و بدل شد.[۲۲]

سخنرانی امام حسن(ع) ‌

علامه مجلسی (رضوان الله تعالی علیه) در کتاب «العدد» به نقل روایتی پرداخته که اشاره دارد برخی مردم کوفه امام حسن(ع) را به عجز و ناتوانی از اقامه دلیل و حجت و عدم قدرت بر سخنرانی، متهم ساختند و شاید این روایت مربوط به همین برهه باشد. امیر المؤمنین(ع) با شنیدن این اتهامات، فرزندش امام حسن(ع) را‌طلبید و از او خواست در جمع مردم کوفه به ایراد سخن بپردازد تا بر این پندارهای غلط خط بطلان بکشد. امام حسن(ع) درخواست پدر را لبیک گفت و در جمع انبوه کوفیان سخنرانی آتشینی ایراد نمود که در آن آمده است: مردم! از خدای خویش خرد بیاموزید خدای عز و جل حضرت آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید، دودمانی که بعضی از برخی دیگر گرفته شده‌اند و خداوند شنوا و آگاه است. ما دودمان آدم و خانواده نوح و برگزیدگان ابراهیم و سلاله اسماعیل و خاندان محمدیم، ما نسبت به شما چونان آسمان برافراشته و زمین گردش‌کننده و خورشید درخشان و درخت زیتونیم که نه شرقی است و نه غربی، درختی که روغنش برکت یافت و ریشه و اصلش رسول خدا(ص) و شاخه‌اش علی(ع) بود. به خدا سوگند! ما میوه همان درختیم. آن‌کس که به شاخه‌ای از آن بیاویزد از عذاب الهی نجات یافته و کسانی که از آن سرپیچی کنند، در آتش جهنم در خواهند افتاد.

با پایان پذیرفتن سخنان امام حسن(ع)، امام امیر المؤمنین(ع) بر فراز منبر رفت و فرمود: «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! أَثْبَتَّ عَلَى الْقَوْمِ حُجَّتَكَ وَ أَوْجَبْتَ عَلَيْهِمْ طَاعَتَكَ، فَوَيْلٌ لِمَنْ خَالَفَكَ»[۲۳]؛ ای فرزند رسول خدا! حجت و برهان خویش را بر مردم اقامه نمودی، اطاعت خویش را بر آنان واجب ساختی وای بر آن‌کس که از تو فرمان نبرد[۲۴].

امام مهیای نبرد با معاویه ‌

وقتی کلیه ابزار و وسائلی که امام امیر مؤمنان(ع) جهت برقراری صلح و آشتی به کار برده به ناکامی انجامید و معاویه هم‌چنان به ستیز با حکومت قانونی و براندازی خلافت اسلامی و بازگرداندن آداب و رسوم جاهلیت پافشاری نشان داد و به صفین لشکرکشی کرد و فرات را اشغال نمود، امام(ع) آماده نبرد با او شد و نیروهایی را که از مهاجران و انصار به یاری وی شتافته بودند، فراخواند و بدانان فرمود: مردم! شما انسان‌هایی نیک‌اندیش و بسیار بردبار و شکیبایید و همواره حق بر زبانتان جاری است، آنچه را انجام می‌دهید، میمون و خجسته است، اکنون تصمیم داریم به سمت دشمن حرکت کنیم، در این زمینه نظر خود را اعلان دارید.

عده زیادی از شخصیت‌های بزرگ اسلامی نظیر: عمار یاسر، سهل بن حنیف، مالک اشتر، قیس بن سعد، عدی بن حاتم و هاشم بن عتبه به‌پا خاسته و پشتیبانی خود را از تصمیم امام(ع) در حرکت به سمت دشمن و رویارویی با آنان اعلام داشتند[۲۵].

در این هنگام امام حسن(ع) خطابه مهمی ایراد نمود که در آن فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ لَا إِلَهَ غَيْرُهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَ أَثْنَى عَلَيْهِ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، إِنَّ مِمَّا عَظَّمَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ مِنْ حَقِّهِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِهِ مَا لَا يُحْصَى ذِكْرُهُ وَ لَا يُؤَدَّى شُكْرُهُ وَ لَا يَبْلُغُهُ صِفَةٌ وَ لَا قَوْلٌ وَ نَحْنُ إِنَّمَا غَضِبْنَا لِلَّهِ وَ لَكُمْ، فَإِنَّهُ مَنَّ عَلَيْنَا بِمَا هُوَ أَهْلُهُ أَنْ نَشْكُرَ فِيهِ آلَاءَهُ وَ بَلَاءَهُ وَ نَعْمَاءَهُ قَوْلًا يَصْعَدُ إِلَى اللَّهِ فِيهِ الرِّضَا، وَ تَنْتَشِرُ فِيهِ عَارِفَةُ الصِّدْقِ، يُصَدِّقُ اللَّهُ فِيهِ قَوْلَنَا وَ نَسْتَوْجِبُ فِيهِ الْمَزِيدَ مِنْ رَبِّنَا، قَوْلًا يَزِيدُ وَ لَا يَبِيدُ، فَإِنَّهُ لَمْ يَجْتَمِعْ قَوْمٌ قَطُّ عَلَى أَمْرٍ وَاحِدٍ إِلَّا اشْتَدَّ أَمْرُهُمْ، وَ اسْتَحْكَمَتْ عُقْدَتُهُمْ، فَاحْتَشِدُوا فِي قِتَالِ عَدُوِّكُمْ مُعَاوِيَةَ وَ جُنُودِهِ، فَإِنَّهُ قَدْ حَضَرَ وَ لَا تَخَاذَلُوا فَإِنَّ الْخِذْلَانَ يَقْطَعُ نِيَاطَ الْقُلُوبِ، وَ إِنَّ الْإِقْدَامَ عَلَى الْأَسِنَّةِ نَجْدَةٌ وَ عِصْمَةٌ لِأَنَّهُ لَمْ يَمْتَنِعْ قَوْمٌ قَطُّ إِلَّا رَفَعَ اللَّهُ عَنْهُمُ الْعِلَّةَ وَ كَفَاهُمْ جَوَائِحَ الذِّلَّةِ، وَ هَدَاهُمْ إِلَى مَعَالِمِ الْمِلَّةِ»؛ سپاس خداوندی را که معبودی جز او نیست و شریکی ندارد و او را چنان‌که سزاوار است ستایش می‌کنم، به راستی حق بزرگی را که خداوند به شما عنایت کرده و نعمت‌های فراوانی را که به شما ارزانی داشته، قابل شمارش نیست و سپاس و شکرش ادا نگردد و در توصیف و بیان نگنجد. ما به خاطر خدا و در جهت مصالح شما خشم گرفتیم؛ زیرا خداوند بر ما منّت نهاده تا شکرگزار وی شویم و در نعمت‌ها و آزمون‌ها و بخشش‌هایش خشنودی و رضای او را به دست آوریم، تا نشانه راستین حق در میان ما گسترش یابد و خداوند ما را در آن راستگو شمارد تا سزاوار نعمتی فزون‌تر از جانب پروردگار خود شویم، گفتاری که نعمت را افزون کند و آن را به تباهی نکشاند، امور هر ملتی که به اتحاد و همبستگی دست یافت استحکام یافته و به قدرت رسیدند و پیوندشان استوار و پابرجا گردید. بنابراین، برای نبرد با دشمن خود معاویه و سپاهیانش بسیج شوید زیرا اینک آماده نبرد با شماست مبادا دست از یاری و پشتیبانی یکدیگر بردارید که این عمل سبب گسستن رشته پیوند دل‌ها می‌شود و پایمردی در نبرد و پیکار ضامن همیاری و جلوگیری از شکست است؛ زیرا خداوند مردمی را که از خود پایداری نشان دهند از ضعف و سستی و ناتوانی می‌رهاند و در محنت‌ها و دشواری‌های خواری و ذلت آنها را مورد حمایت قرار می‌دهد و به نشانه‌های دیانت رهنمونشان می‌گرداند. «وَ الصُّلْحُ تَأْخُذُ مِنْهُ مَا رَضِيتَ بِهِ *** وَ الْحَرْبُ يَكْفِيكَ مِنْ أَنْفَاسِهَا جُرَعُ»[۲۶]. از صلح [و آرامش‌] آنچه را که خوش می‌داری خواهی ستاند، و از جنگ [تنها] جام [جان‌ستان مرگ‌] خواهی نوشید.

سخنان فصیح و بلیغ امام(ع) سراسر، دعوت به وحدت و یکپارچگی و همیاری در جهت نبرد و مبارزه با سرکشان و زورگویان بود و مردم به درخواست امام پاسخ مثبت داده و به سرعت خویش را برای یاری حق و دفاع از آیین مقدس اسلام، مهیا ساختند[۲۷].

نبرد صفین‌

هر دو سپاه در صفین گرد آمدند و امام علی(ع) تلاش فراوانی انجام داد تا از بروز جنگ با معاویه پرهیز شود ولی تلاش‌های آن بزرگوار بی‌نتیجه ماند و ناگزیر وارد عرصه کارزار شد. چندین ماه به طول انجامید و طی آن هزاران تن از مسلمانان و مؤمنان قربانی قدرت‌طلبی معاویه شدند.

امام حسن(ع) در جنگ صفین نقش بسیار برجسته‌ای ایفا نمود. تاریخ‌نگاران آورده‌اند: هنگامی که امام علی بن ابی طالب(ع) صفوف لشکریانش را آراست و فرماندهی جناح راست سپاه را به امام حسن و امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفر و مسلم بن عقیل سپرد[۲۸]. معاویه خواست امام حسن(ع) را بیازماید، از این‌رو، عبیدالله بن عمر را نزد او فرستاد تا با وعده خلافت به او وی را بفریبد، شاید از یاری پدرش دست بردارد، عبیدالله به سوی حضرت رفت و عرضه داشت: کاری به شما دارم.

حضرت فرمود: چه کاری؟ عبیدالله گفت: «پدرت قریشیان را از اول تا آخر از دم تیغ گذراند و مردم‌ از او کینه‌ها به دل دارند، آیا حاضری زمام امور را خود به‌دست‌گیری تا تو را به زمامداری برگزینیم؟!»[۲۹].

امام حسن(ع) در کمال قاطعیت فرمود: به خدا سوگند! چنین کاری هیچ‌گاه انجام پذیرفتنی نیست» سپس افزود: «لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْكَ مَقْتُولًا فِي يَوْمِكَ أَوْ غَدِكَ، أَمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ زَيَّنَ لَكَ وَ خَدَعَكَ حَتَّى أَخْرَجَكَ مُخَلَّقاً بِالْخَلُوقِ وَ تَرَى نِسَاءُ أَهْلِ الشَّامِ مَوْقِفَكَ وَ سَيُصْرِعُكَ اللَّهُ وَ يُبْطِحُكَ لِوَجْهِكَ قَتِيلًا»[۳۰]؛ گویی امروز یا فردا تو را در میدان جنگ کشته می‌بینم، شیطان فریبت داده و چنان تو را زینت بخشیده که خود را آراسته و معطر ساخته‌ای تا زنان شام با دیدنت فریفته تو شوند ولی به زودی خداوند تو را به خاک هلاکت خواهد افکند. عبیدالله با ناکامی در مأموریتش مأیوس و درمانده نزد معاویه بازگشت و او را در جریان سخنان امام حسن(ع) قرار داد و معاویه گفت: «او پسر پدرش است»[۳۱].

همان روز عبیدالله به طرفداری از معاویه به میدان جنگ رفت، پس از اندکی توسط مردی از قبیله همدان به قتل رسید. وقتی امام حسن(ع) از میدان کارزار عبور نمود، مردی را دید بر جنازه‌ای تکیه زده و نیزه‌اش را در چشم او فرو برده و افسار اسبش را به پای او بسته است. امام(ع) به اطرافیانش فرمود: ببینید این مرد کیست؟ همراهان به حضرت اطلاع دادند که وی مردی از قبیله همدان و شخص مقتول، عبیدالله بن عمر است[۳۲].

پرواضح است که این رخداد از جمله [رامات امام حسن(ع) تلقی‌ می‌شود زیرا حضرت قبل از وقوع ماجرا از سرنوشت عبیدالله خبر داده و وی را از سرانجام ذلت‌بارش، آگاه ساخته بود و این ماجرا به این سرعت تحقق یافت[۳۳].

جلوگیری از نبرد امام حسن(ع)‌

رویارویی در جنگ صفین حالتی یکنواخت نداشت، گاهی به صورت درگیری و جنگ و گریز میان دو سپاه انجام می‌پذیرفت و گاهی دو لشکر کاملا با یکدیگر در می‌آویختند. در نخستین رویارویی که جنبه درگیری کامل داشت امام علی(ع) فرزندش حسن را مهیای حمله به صفوف سپاهیان شام دید، به اطرافیانش فرمود: این جوان را به فرمان من از جنگ بازدارید مبادا با شهادتش پشتم را بکشند؛ زیرا دریغم می‌آید با مرگ این دو جوان (یعنی حسن و حسین) دودمان رسول خدا(ص) قطع شود.[۳۴]

امام حسن(ع) و جریان حکمیت‌

پس از گذشت چند ماه از رویارویی سپاه امام علی(ع) و لشکریان معاویه و خسارت‌های فراوانی که متوجه دو طرف شد، سپاهیان حق، به فرماندهی امیر المؤمنین(ع) در آستانه پیروزی و پایان دادن به خونریزی شدیدی که معاویه آن را در پیکر امت اسلام به وجود آورد، قرار گرفتند. ولی عمرو عاص لشکریان معاویه را از شکست حتمی نجات داد و آن زمانی بود که سپاه معاویه قرآنها را بر نیزه کرده و خواستار حکمیت قرآن بین طرفین شدند و آن‌گاه که جمعی از جنگجویان، امام علی(ع) را تحت فشار زیاد قرار دادند حضرت به ناچار پذیرای حکمیت شد، اینان افرادی بودند که در اثر جهل و نادانی تحت‌ تأثیر نیرنگ و فریب عمرو عاص قرار گرفتند چنان‌که منافقان و فرصت‌طلبان با حمایت و پشتیبانی از افراد نادان، خواستار وارد کردن فشار بیشتر آنان بر امام مظلوم(ع) شدند.

با فریب خوردن ابوموسی اشعری ـ نماینده عراقیان ـ با حیله عمرو عاص ـ نماینده شامیان ـ در ماجرای حکمیت، آن دسته از افرادی که حکمیت را بر امام تحمیل کرده بودند به اشتباه بزرگی که در آن گرفتار آمدند، پی‌بردند. از این‌رو، متوجه امام شده و از او خواستند کلیه تعهداتی را که در اثر فشار آنان امضاء نموده، لغو کند و جنگ با معاویه را از سر بگیرد. فراتر از آن، اظهار داشتند که حضرت با پذیرفتن حکمیت، مرتکب اشتباه شده است به همین دلیل، شعار لَا حَكَمَ إِلَّا اللَّهُ را که سبب آشفتگی دیگر و فاجعه جدیدی بین لشکریان امام علی(ع) شد، سر دادند.

از اینجا بود که امام(ع) جلوگیری از وقوع حادثه را ضروری دانست. بدین‌ترتیب، فردی را که از هر جهت مورد اطمینان و احترام مردم بود فرا خواند تا در مورد آنان سخن بگوید و سخنانش به گونه‌ای باشد که با دلیل و برهان بر حکم ابوموسی اشعری خط بطلان بکشد و مشروعیت اصل حکمیت را برای آنان روشن سازد، امام(ع) فرزندش امام حسن را برای این کار برگزید و بدو فرمود: فرزندم! به‌پا خیز و درباره این دو تن، عبدالله بن قیس (ابوموسی اشعری) و عمرو عاص سخن بگو.

امام مجتبی(ع) به‌پا خاست و بر چوب‌های منبر بالا رفت و فرمود: مردم! به راستی که شما درباره این دو مرد فراوان سخن گفتید، این دو انتخاب شده بودند که فقط طبق کتاب خدا حکم‌کننده نه از روی هوای نفس، ولی برعکس به هوای نفس حکم کردند نه به کتاب خدا و کسی که چنین باشد نمی‌توان او را حکم‌ نامید، بلکه وی محکوم است و عبدالله بن قیس (ابوموسی) آنگاه که خلافت را برای عبدالله بن عمر مقرر داشت، مرتکب سه اشتباه شد: با پدرش عمر مخالفت کرد؛ زیرا عمر به این کار راضی نشد و حتی پسر خود را از اعضای شورا نیز قرار نداد. دوم: با خود عبدالله در این مورد مشورت نکرد.

سوم: مهاجران و انصاری که حکومت را سرپا نموده و به وسیله آن بر مردم حکومت می‌رانند، در این باره نظری ارائه ندادند ولی اصل حکمیت دارای مشروعیت است؛ چراکه نبی اکرم(ص) سعد بن معاذ را در ماجرای بنی قریظه حکم قرار داد و او نیز طبق رضای خدا حکم کرد، تردیدی نیست اگر مخالفت کرده بود، رسول خدا(ص) بدان حکمیت رضایت نمی‌داد[۳۵].

امام حسن(ع) در سخنرانی بسیار مناسب خود مهم‌ترین نقاط حساسی که محور نزاع و مشاجره و منع فتنه و آشوب را تشکیل می‌داد ارائه نمود و روشن ساخت کسی که برای حکمیت انتخاب می‌شود اگر بر مبنای حق حکم کند از گفتارش پیروی می‌شود و نظریه‌اش، به خصومت و دشمنی پایان می‌دهد و تسلیم خواسته‌ها و تمایلات فاسد نمی‌شود و ابوموسی در حکمیتش تسلیم حق نبود بلکه با پیروی از هوای نفس خویش عبد الله بن عمر را کاندید خلافت نمود در صورتی که پدرش عمر وی را شایسته خلافت ندانسته بود.

افزون بر اینکه شرط اساسی انتخاب، اتفاق‌نظر مهاجر و انصار در آن گزینش بود که چنین چیزی نیز حاصل نشد چنان‌که امام(ع) در سخنان خویش با استناد به حکمیت سعد بن معاذ در بنی قریظه به دستور رسول اکرم(ص) به مشروعیت حکمیت، که خوارج در مقام انکار آن برآمده بودند اشاره فرمود[۳۶].

وصیت امیر المؤمنین(ع) به فرزندش حسن(ع)‌

امام امیر المؤمنین(ع) در بازگشت از صفین در منطقه‌ای به نام «حاضرین» وصیت مهمی خطاب به فرزندش امام حسن(ع) عنوان فرمود که درس‌های ارزنده‌ای دربر دارد.

  1. وصیتی است از پدری فانی، او که پذیرای دشواری‌های روزگار است و عمر خویش را پشت‌سر نهاده و تسلیم زمانه گشته است. نکوهشگر دنیا و ساکن دیار مردگان، که فردا از آن سفر خواهد کرد، به فرزندی که در آرزوی چیزی به سر می‌برد و بدان دست نخواهد یافت و طی کننده راهی است که رهروانش به هلاکت رسیدند، هدف تیرهای بیماری، و گروگان گذر زمان است. سپری که آماج تیرهای مصیبت و اندوه است[۳۷].
  2. اما بعد؛ من از پشت کردن دنیا به خود و سرکشی روزگار بر خویش و روی آوردن آخرت به خود، دریافتم که باید دیگران را رها سازم و به خود بپردازم و تمام همّت خویش را در کار آخرت به کار گیرم هرچند در اندیشه مردم هستم، در خود نیز بیندیشم و غم خود نیز بخورم، این اندیشه مرا بازگرداند و از پیروی خواسته‌های نفس بازداشت و حقیقت کارم را برایم روشن ساخت و در نتیجه مرا به تلاشی جدّی برانگیخت که بازیچه نبود، با حقیقتی آشنا ساخت که در آن دروغی راه نداشت، من تو را پاره تن خود، بلکه تمام وجود خودم یافتم، چنان‌که اگر آسیبی به تو رسد گویی به من رسیده و اگر مرگ به سراغت آید گویی به سراغ من آمده. از این‌رو، کار تو را چون کار خویشتن پنداشتم و بدین منظور این سفارش را نوشتم تا برایت تکیه‌گاهی باشد، زنده باشم یا نباشم[۳۸].
  3. پسرم! تو را به پروای از خدا و ملازمت دستورات او و آباد کردن دل خود، به یاد وی و چنگ زدن به ریسمانش سفارش می‌کنم، کدام رشته اگر بدان چنگ زنی از رشته‌ای که میان تو و خداست، استوارتر است؟[۳۹]
  4. دلت را با موعظه زنده نما و با بی‌رغبتی به دنیا آن را بمیران و سرکوب کن، با یقین، آن را قوی ساز و با حکمت، روشن کن و با یاد مرگ، آن را فروتن و خوار گردان، آن را در اقرار به فنای هر چیزی وادار و در فجایع دنیوی، بینایی‌اش ببخش. و از هجوم دشواری‌های زمانه و زشتی دگرگونی شب‌ها و روزها، برحذرش دار و سرگذشت گذشتگان را به او ارائه بده و آن چه را بر سر دنیای تو آمده به آن یادآور شو. در شهرها و خانه‌ها و آثارشان عبور نما و نیک بنگر که چه کردند و از کجا رفتند و در کجا فرود آمدند و منزل گزیدند! اگر چنین کنی درخواهی یافت که آنان از میان دوستان رفتند و به سرای غربت درآمدند و گویی دیری نپاید که تو نیز به یکی از آنان تبدیل خواهی شد. بنابراین، جایگاه همیشگی‌ات را نیکو ساز و آخرتت را به دنیای خویش سودا مکن. از آن‌چه نمی‌دانی سخن مگو و از آن‌چه بر عهده‌ات نیست دم مزن[۴۰].
  5. در گرداب دشواری‌ها و مشکلات حق وارد شو و دین را عمیقانه دریاب. خویشتن را در امور ناخوشایند به صبر و بردباری عادت بده، که صبر در راه حق، از اخلاق نکو و پسندیده تلقّی می‌شود، خود را در همه کارها در پناه خدای خویش قرار ده که اگر چنین کنی به پناهگاهی استوار و در پناه نگاهبانی قدرتمند، درآمده‌ای.[۴۱]
  6. پسرم! سفارش و وصیتم را به خوبی درک کن و بدان که مرگ از آن کسی است که حیات از آن اوست و آفریننده، همان کسی است که می‌میراند و فناکننده همان است که باز می‌گرداند و گرفتارکننده همان کسی است که عافیت می‌بخشد. دنیا جز بر آن حال که خدا آن را مقرر داشته با نعمت‌ها و بلاها و پاداش روز جزا و دیگر اموری که او خواسته و ما نمی‌دانیم، استقرار نمی‌یابد... پس به خدایی که تو را آفریده و روزی داده و اندامی نیکو بخشیده پناه آور، بندگی‌ات باید برای او و توجّه به سمت و سوی وی و بیم‌ات از او باشد[۴۲].
  7. پسرم! بدان هیچ‌کس از خدا آن‌گونه که پیامبر ما خبر داده، اطلاع نداده است. بنابراین، به او خشنود شو تا پیشوا و رهنمونگر تو به سوی نجات و رهایی باشد که من از نصیحت به تو کوتاهی نکردم و تو در اندیشه‌ات برای خود- هرچند بکوشی- به مقداری که من در حق تو می‌اندیشم، نخواهی رسید[۴۳].
  8. پسرم! بدان اگر پروردگارت شریکی داشت، فرستادگان آن شریک به سویت می‌آمدند و آثار ملک و پادشاهی او را مشاهده می‌کردی و کارها و صفاتش را می‌شناختی امّا او خدایی یگانه و بی‌همتاست، همان‌گونه که خویشتن را وصف نموده است. کسی در قلمرو حکومتش بر ضدّ او وجود ندارد، همواره هست و همیشه بوده است. خدایی که اوّل است پیش از هر چیز، بی‌آن‌که او را اولیتی باشد و آخر است پس از هرچیز، بی‌آن‌که از نهایتی برخوردار باشد. بزرگ‌تر از آن است که ربوبیتش را دلی یا دیده‌ای فراگیرد[۴۴].
  9. اکنون که بر این حقیقت آگاه شدی چنان عمل نما که فردی نظیر تو که از منزلتی کوچک و نیرویی اندک برخورداری و ناتوانی‌ات بسیار و نیازت به پروردگارت زیاد است. در اطاعت او و ترس از عذاب و هراس از خشم او، عمل می‌کند زیرا خداوند تو را تنها به نیکی فرمان داد و تنها از زشتی‌ها، نهی کرده است[۴۵].
  10. پسرم! خود را میزان میان دیگران قرار ده، آن‌چه را برای خود می‌پسندی برای دیگران نیز بپسند و آن‌چه را برای خود می‌پسندی برای دیگران نیز مپسند همان‌گونه که دوست نداری به تو ستم روا شود تو نیز به دیگران ستم روا مدار و همان‌گونه که می‌خواهی به تو نیکی شود تو نیز به دیگران نیکی کن، کاری را که از دیگران زشت می‌شماری از خود نیز زشت شمار. از مردم برای خود به همان خشنود باش که از خود در حق آنان خشنود هستی. آن چه را نمی‌دانی مگو، هرچند دانسته‌هایت اندک باشد و آن‌چه را نمی‌پسندی درباره‌ات بگویند تو نیز در حق دیگران مگو[۴۶].
  11. بدان که خودپسندی، خلاف راه صواب و آفت عقل و خرد آدمی است. سخت کوشا باش، امّا خزانه‌دار دیگران مباش. هرگاه راه خویش را یافتی در برابر پروردگارت بیش از هر زمان، فروتنی نما[۴۷].
  12. بدان! خدایی که گنجینه‌های آسمان‌ها و زمین به دست اوست به تو اجازه دعا داده و اجابت آن را بر عهده گرفته است و تو را فرمان داده که از او بخواهی تا به تو ببخشد و از او رحمت درخواست کنی تا مشمول رحمتت گرداند. میان خود و تو حاجب و دربانی قرار نداده است[۴۸].
  13. .... خداوند کلیدهای گنجینه‌هایش را در دستان تو نهاده است؛ چراکه به تو اجازه داده تا از او بخواهی. بنابراین، هرگاه بخواهی می‌توانی درهای نعمتش را با دعا بگشایی و ریزش باران رحمتش را درخواست کنی، پس تأخیر در اجابت دعا تو را نومید نکند؛ زیرا عطا و بخشش خداوند به اندازه نیت است چه‌بسا در اجابت دعایت تأخیر اندازد، تا پاداش دعاکننده بیشتر و عطای آرزومند افزون‌تر گردد. چه‌بسا چیزی را خواسته‌ای و به تو ندهند ولی بهتر از آن را در دنیا یا آخرت به تو خواهند داد و یا مصلحت تو در آن بوده که آن را از تو دریغ دارند چه‌بسا چیزی از خداوند بخواهی که اگر عطایت کند موجب تباهی دینت می‌شود. بنابراین، همواره از خداوند چیزی را بخواه که زیبایی‌اش برایت بماند وزر و وبال آن از تو دور باشد که نه ثروت برای تو می‌ماند و نه تو برای ثروت ماندنی هستی[۴۹].
  14. پسرم! مرگ و موقعیتی را که ناگهان در آن قرار می‌گیری و پس از مرگ بدان می‌رسی، فراوان یاد کن تا چون مرگ به سراغت آمد برای آن مهیا باشی و بار خویش را بسته باشی نه آنکه مرگ ناگهان به سراغت آید و تو را مغلوب سازد مبادا دلبستگی دنیاپرستان و کشاکش آنها بر سر دنیا تو را بفریبد که خداوند تو را از حال دنیا آگاه کرده است و دنیا نیز تو را از نابودی و مرگ خویش باخبر ساخته، زشتی‌هایش را برایت آشکار نموده است. دنیاپرستان به سگانی عوعوکننده و درندگان خون آشامی می‌مانند که برخی بر بعضی دیگر از روی خشم، زوزه می‌کشند و آن‌که نیرومند است ناتوان را می‌خورد و آن بزرگ است بر کوچکترش غلبه می‌کند[۵۰].
  15. با جزم و یقین بدان که هرگز به آرزویت نخواهی رسید و از اجلت فراتر نروی و در همان راه پیشنیان گام برمی‌داری. بنابراین، در دنیاطلبی آرام باش و با نیکویی به کسب و کار بپرداز؛ زیرا چه‌بسا تلاشی که به نابودی سرمایه‌ای انجامد. این‌گونه نیست که هر کوشنده‌ای را روزی دهند و هر مداراکننده‌ای را محروم سازند. نفس خویش را گرامی دار و از هر پستی و فرومایگی دور نگاهدار، هرچند تو را به نعمت‌های فراوان رساند؛ زیرا در برابر آن‌چه از بزرگواری خویش از دست می‌دهی عوضی دریافت نخواهی کرد[۵۱].
  16. بنده دیگری مباش که خداوند تو را آزاد آفرید. خیری که جز با شرّ به دست نیاید و آسایشی که جز با سختی فراهم نگردد، چه خیری دربر دارد؟! از سوار شدن بر مرکب حرص و آزمندی که تو را به آبشخورهای هلاکت ببرند، بپرهیز. اگر توانستی صاحب نعمتی را میان خود و خدایت قرار ندهی، این کار را به انجام برسان زیرا سرانجام به آن‌چه نصیب توست خواهی رسید و سهمت را خواهی گرفت و اندک نعمتی که از جانب خدای سبحان باشد بزرگ‌تر و گرامی‌تر از نعمت‌های فراوانی است که از غیر خدا برسد، گرچه همه نعمت‌ها از آن خداست[۵۲].
  17. مبادا خانواده‌ات به سبب تو بدبخت‌ترین مردم به‌شمار آیند. به کسی که از تو دوری می‌کنند رغبت نشان بده، مبادا برادرت در گسستن از تو و پیوستن به او، تواناتر از تو و در بدی کردن، توانش بیش از تو، در نیکی کردن باشد. از ستم کسی که بر تو ستم روا داشت نگران مباش؛ زیرا او به زیان خویش و به سود تو می‌کوشد. پاداش کسی که تو را شادمان کرد آن نیست که اندوهگینش سازی[۵۳].
  18. پسرم بدان! رزق و روزی دو گونه است: یکی آن است که تو در پی آن هستی و یکی آن‌که تو را می‌جوید که اگر به سویش نروی نیز به نزد تو خواهد آمد. چه زشت است فروتنی به هنگام نیاز و ستم به وقت توانگری. سود و بهره تو از دنیا همان است که با آن آخرتت را اصلاح می‌کنی، اگر برای آن‌چه از کف داده‌ای ناله می‌کنی. پس، برای آن‌چه به دست نیاورده‌ای نیز ناله و فریاد برآور. بر آن‌چه نبوده به آن‌چه بوده استدلال کن؛ زیرا امور دنیا شبیه به یکدیگرند، از آن دسته از مردم مباش که پند و اندرز، سودشان نرساند مگر آن‌گاه که او را شدیدا به رنج آوری که خردمند، با تربیت پند می‌گیرد و چارپایان جز با ضرب تازیانه پند نمی‌گیرند[۵۴].
  19. دین و دنیایت را به خدا بسپار و از او بهترین تقدیر را در امروز و فردا و دنیا و آخرت برایت درخواست می‌کنم[۵۵].[۵۶]

جنگ نهروان و نقشه کشتن امیر المؤمنین(ع) ‌

نفاق و سرپیچی برخی افراد نادان که به ظاهر دم از دینداری می‌زدند، سرانجام به جایی رسید که مجموعه‌های بزرگی از لشکریان امیر المؤمنین(ع) از فرمان آن بزرگوار سر بر تافتند، بلکه این مارقان پا فراتر نهاده و حکم به تکفیر آن حضرت(ع) نمودند.

پس از جنایاتی که مارقین در عراق مرتکب شدند «نهروان» را مرکز فعالیت‌های متمرّدانه و سرپیچی خود قرار دادند و امام(ع) ناگزیر شد به سوی آنان به حرکت درآید. حضرت پس از باز کردن باب مذاکره و گفت‌وگو و اتمام حجّت بر آنان، به کسانی که بر انحراف و کینه‌توزی و کفر خویش پافشاری داشتند، اعلان جنگ داد و بدین‌ترتیب، به جز افرادی انگشت‌شمار بقیه را از دم تیغ گذراند. عبد الرحمان بن ملجم مرادی که دلی سرشار از بغض و کینه‌ای کورکورانه نسبت به امام مظلوم شیعیان علی(ع) داشت از جمله افراد اندکی بود که از صحنه جنگ نهروان گریخته بودند. وی نهانی نقشه قتل امیر مؤمنان(ع) را طراحی کرده و در پایان و پس از هماهنگی با عده‌ای از خوارج و منافقان کوفه، توانست در شب نوزدهم ماه رمضان المبارک سال (۴۰) هجری در محراب عبادت و در خانه خدا- مسجد کوفه- امام را ترور نماید و ندای جاودان علی در آفاق طنین‌افکند که: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»؛ به خدای کعبه، رستگار شدم[۵۷].

شب شهادت‌

امام علی(ع) قبل از دمیدن پگاه فجر خواست به قصد مناجات و راز و نیاز با خدای خویش در مسجد کوفه از خانه بیرون رود، مرغابی‌های موجود در حیاط منزل که به امام حسن(ع) هدیه شده بودند در برابر حضرت فریاد برآوردند و آن بزرگوار از فریاد آنان وقوع رخداد بزرگ و مصیبت جانکاهی را پیش‌بینی کرد و فرمود: قدرتی برتر از قدرت خدا نیست، فریادهایی که ناله‌هایی را در پی دارد.

امام امیر مؤمنان(ع) به سمت در خانه که از چوب درخت خرما ساخته شده بود آمد و خواست آن را بگشاید، بر او دشوار آمد، در را از پاشنه برکند و ردایش از دوش مبارک وی افتاد، و در حالی که این اشعار را زمزمه می‌کرد آن را محکم بست: کمرت را برای مرگ محکم بربند که مرگ قطعا به سراغت خواهد آمد و آن‌گاه که به سراغت آمد از آن بیم به خود راه مده[۵۸].

امام حسن(ع) سراسیمه از خروج پدر در آن سحرگاه، بدو عرضه داشت: پدرجان! چرا این وقت شب از خانه بیرون می‌روی؟ امیر المؤمنین(ع) پاسخ داد؛ امشب خوابی دیدم که مرا به این کار واداشت. امام مجتبی(ع) عرض کرد: خیر است، چه خوابی دیدید آن را برایم بازگو فرما. امام علی(ع) در پاسخ فرزندش فرمود: خواب دیدم جبرئیل از آسمان بر کوه‌ ابو قبیس فرود آمد و دو سنگ برداشت و بر روی بام کعبه برد و آنها را برهم زد، سنگ‌ها چونان خاکستر نرم و از هم پاشیده شد به گونه‌ای که ذرّات آن همه خانه‌های مکه و مدینه را فراگرفت. امام حسن(ع) پرسید: پدر! تعبیر این خواب چیست؟

امیر مؤمنان(ع) فرمود: اگر تعبیرش ظاهر شود پدرت کشته می‌شود و عزا و ماتم کشته شدن او همه مردم مکه و مدینه را در سوک می‌نشاند. امام حسن(ع) بی‌قرار و سراسیمه از جا جست و با صدایی آرام و پراندوه از پدر پرسید: پدر! این فاجعه کی رخ می‌دهد؟

امام علی(ع) فرمود: «خدای متعال در قرآن می‌فرماید: ﴿وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ[۵۹] هیچ‌کس نمی‌داند فردا چه به‌دست می‌آورد و کسی نمی‌داند در چه سرزمینی از دنیا می‌رود ولی حبیب من پیامبر اکرم(ص) فرمود: این حادثه در دهه آخر ماه رمضان اتفاق خواهد افتاد و قاتل من ابن ملجم است.

امام حسن(ع) عرضه داشت: اکنون که قاتل خود را می‌شناسی وی را بکش. امیر المؤمنین(ع) فرمود: قبل از جنایت، قصاص جایز نیست و هنوز او کاری انجام نداده است». امام علی(ع) فرزندش را سوگند داده تا به بستر خود بازگردد و امام حسن نیز چاره‌ای جز اطاعت فرمان پدر نداشت[۶۰].[۶۱]

در کنار پیکر مجروح پدر

امیر مؤمنان(ع) به مسجد کوفه رسید و آن فاجعه بزرگ به‌دست شقاوتمندترین انسان‌ها اتفاق افتاد. مردم کوفه با شنیدن خبر این مصیبت جانکاه، به مسجد شتافتند و فرزندان امام(ع) به سرعت به سمت مسجد حرکت کردند و امام حسن(ع) قبل از همه به مسجد رسیده و پدر را در محراب عبادت در خون خود غلتان دید که چهره و محاسن مبارکش از خونش خضاب گشته بود و گروهی پیرامونش حلقه زده و وی را برای ادای نماز مهیا می‌کردند وقتی چشم امیر المؤمنین به فرزندش حسن افتاد به او دستور داد با مردم نماز بگزارد. امام خود با اینکه خون از بدن مبارکش جاری بود نمازش را نشسته به‌جا آورد.

امام حسن(ع) پس از ادای نماز سر پدر را به دامن گرفت و از او پرسید: پدر! کدام جنایت‌پیشه با تو چنین کرد؟ امیر المؤمنین(ع) در پاسخ فرمود: عبد الرحمن بن ملجم. امام مجتبی(ع) پرسید: از کدام سو گریخت؟

امیر مؤمنان(ع) فرمود: نیازی به تعقیب او نیست به زودی از این در به شما وارد خواهد شد و بر باب «کنده» اشاره فرمود. دیری نپایید که ابن ملجم تبهکار را سر برهنه و دست بسته از همان در به حضور آوردند، در برابر امام حسن(ع) ایستاد، امام به آن جنایتکار فرمود: ملعون! تو امیر مؤمنان و پیشوای مسلمانان را کشتی؟ این پاداش خیرخواهی وی در حق تو بود که پناهت داد و به خود نزدیک ساخت؟

امیر مؤمنان(ع) چشمان مبارکش را گشود و با صدایی آرام به قاتلش‌ فرمود: ابن ملجم! فاجعه‌ای سخت آفریدی و حادثه بزرگی به وجود آوردی، آیا من در حق تو آن همه مهربانی نکردم و در عطا و بخشش تو را بر دیگران مقدم نداشتم؟! آیا این پاداش خدمات من بود؟! سپس امام(ع) به فرزندش حسن سفارش فرمود به او نیکی و احسان نماید و فرمود: پسرم! با اسیرت مدارا کن و بر او ترحّم نما و مهربان باش. امام حسن(ع) عرضه داشت: پدر! این ملعون تو را کشت و ما را در سوگت عزادار ساخت، می‌فرمایی با او مهربانی کنیم؟

امیر مؤمنان(ع)، در پاسخ فرزند فرمود: پسرم! ما خاندان عفو و بخششیم، از هر چه می‌خوری به اسیرت بخوران و از آن‌چه می‌نوشی به او بنوشان، اگر من از دنیا رفتم به قصاص خونم وی را بکش ولی مبادا او را مثله کنی که شنیدم پیامبر اکرم(ص) می‌فرمود: حتی سگ گزنده را مثله نکنید. اگر زنده ماندم می‌دانم با او چه کنم و خود، از هرکس به عفو و بخشش او سزاوارترم؛ زیرا ما خاندانی هستیم که گناهکار را می‌بخشاییم و در حق او بزرگواری می‌ورزیم[۶۲]. امام حسن(ع) با دلی پر از غم و اندوه نگاهی به پدر کرد و عرضه داشت: پدر! پس از تو به چه‌کسی دل خوش کنیم؟ مصیبت جانسوز شما درست همانند مصیبت از کف دادن جدمان پیامبر است.

امیر مؤمنان(ع) امام حسن را دربر گرفت و تسکین داد و فرمود: پسرم! دلت را با صبر و شکیبایی به خدا بسپار و پاداش خود و برادرانت را در مصیبتم بزرگ گرداند. امام حسن(ع) گروهی از پزشکان را برای مداوای پدر بزرگوارش‌ گردآورد از جمله اثیر بن عمرو سکونی‌[۶۳] که در علوم پزشکی سرآمد تیم معالج به‌شمار می‌آمد. وی شش تازه گوسفندی خواست و تار نازکی را از آن جدا کرد و داخل شکاف زخم سر امام نمود و سپس در آن دمید و زمانی آن را بیرون آورد، ذرّه‌های مغز سر حضرت در آن مشاهده شد زیرا ضربت دشمن به مغز مبارکش رسیده بود. اثیر بن عمرو، با پریشانی رو به امام(ع) کرد و با کلماتی حاکی از یأس و نومیدی عرضه داشت: ای امیر مؤمنان! وصیت فرما که زخم شما مداوا ندارد[۶۴]. امام حسن(ع) که قطرات اشک بر گونه‌هایش می‌لغزید و قلبش در آتشی از اندوه می‌سوخت، رو به پدر کرد و با صدایی آرام عرضه داشت: پدر! پشتم را شکستی چگونه می‌توانم تو را با این حالت ببینم؟

امام چشمان مبارکش را گشود و حسن را سراپا غم و اندوه یافت، به آرامی و نرمی بدو پاسخ داد: پسرم! از امروز به بعد بر پدرت غم مخور و گریه و زاری مکن، امروز با جدّت پیامبر اکرم و جدّه‌ات خدیجه و مادرت زهرا دیدار خواهم کرد و فرشتگان لحظه به لحظه در انتظار ورود پدرت هستند. بنابراین، بر من اندوهگین مباش و گریه مکن. زهر شمشیر ابن ملجم تبهکار در خون مبارک حضرت اثر کرد و رنگ چهره نازنینش به زردی‌گرایید و در آن حالت از نفسی آرام و دلی شادمان برخوردار بود و لحظه‌ای از یاد و نام خدا غافل نماند. به کرانه‌های آسمان می‌نگریست و به پیشگاه خدای عز و جل تضرع و زاری می‌کرد و عرضه می‌داشت: خدایا! همراهی پیامبران و اوصیای آنان و برترین درجات بهشتی را از تو مسألت دارم.

امیر المؤمنین(ع) پس از این سخنان از هوش رفت و قلب امام حسن از شدت اندوه گداخت و تا آنجا که مژگانش یاری داد سیلاب اشک فرو بارید و قطراتی از آن بر چهره مبارک پدر چکید، امام دیدگانش را گشود وقتی امام حسن را به آن حالت دید او را تسکین داد و فرمود: پسرم! چرا می‌گریی؟ از امروز به بعد بر پدرت غم و اندوهی نیست، پسرم! گریه مکن، تو نیز با زهر شهید می‌شوی و برادرت حسین با شمشیر به شهادت خواهد رسید[۶۵]

آخرین وصیت‌های امیر مؤمنان(ع)‌

آن‌گاه امام(ع) فرزندانش را به فضایل اخلاقی سفارش فرمود و نمونه‌های برجسته‌ای از فضایل انسانی بدان‌ها ارائه و درس‌های ارزنده‌ای از زندگی بدانان آموخت. آن بزرگوار اندرزهای ارزشمند خویش را نخست متوجه فرزندانش حسن و حسین و سپس سایر فرزندان و تمام مسلمانان نموده و فرمود: فرزندانم! شما را به پرهیزکاری و ترس از نافرمانی خدا سفارش می‌کنم. در پی دنیا مباشید هرچند دنیا در پی شما باشد.

اگر سرمایه دنیا را از دست دادید، اندوهگین نشوید. سخن حق بگویید و در برابر دریافت پاداش آخرت کار کنید. دشمن ستمکاران و یار ستمدیدگان باشید. شما و فرزندانم و هرکس این وصیت‌نامه به او می‌رسد را به تقوای الهی و رعایت نظم در کارها و اصلاح بین جامعه سفارش می‌کنم زیرا از جدتان رسول خدا(ص) شنیدم می‌فرمود: ثواب اصلاح بین مردم، از یک سال نماز و روزه برتر است. شما را به خدا، شما را به خدا، به یتیمان توجه کنید، دهانشان را از غذا خالی نگذارید و نزد خود خوارشان نگردانید. شما را به خدا، شما را به خدا! به همسایگان توجه داشته باشید که پیامبرتان درباره آنان سفارش می‌کرد و می‌فرمود: «درباره رعایت حق همسایه آن‌قدر به من سفارش شد که گمان بردم همسایه از انسان ارث نیز می‌برد.

شما را به خدا، شما را به خدا! در مورد قرآن بکوشید و نگذارید دیگران قبل از شما به دستوراتش عمل کنند. شما را به خدا، شما را به خدا! به نماز اهمیت بدهید که ستون دین شماست. شما را به خدا، شما را به خدا! در رفتن به سوی خانه خدای خود اهتمام داشته باشید، مبادا دور آن را خالی بگذارید زیرا اگر چنین شود مهلت زندگی نخواهید یافت. شما را به خدا، شما را به خدا! در جهاد و مبارزه، با سرمایه‌ها و جان‌ها و زبان‌هایتان در راه خدا، کوتاهی نکنید. بر شما باد به یکدیگر بپیوندید و یکپارچه شوید و ببخشید و ببخشایید و مبادا با یکدیگر قطع رابطه کرده و پشت به هم نمایید. امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید، اگر چنین کنید بدخوترین مردم بر شما حاکمیت خواهند یافت و دعاهایتان مستجاب نخواهد شد[۶۶].

آن‌گاه خاندان و دودمانش را مخاطب قرار داد و فرمود: ای فرزندان عبد المطلب! مبادا به این بهانه که امیر المؤمنین کشته شد امیر المؤمنین کشته شد در خون مسلمان فروافتید مبادا به قصاص خون من، غیر از قاتلم کسی را بکشید. بردباری و شکیبایی کنید، اگر بر اثر ضربت او از دنیا رفتم وی را با یک‌ ضربت در برابر یک ضربت بکشید، و مثله‌اش نکنید که از پیامبر خدا(ص) شنیدم می‌فرمود: حتی مثله سگ گزنده نیز جایز نیست» آن‌گاه فرزندش امام حسن(ع) را در مورد نشر معارف دین و برپاداری شعائر آن سفارش ویژه کرد[۶۷].

و فرمود: پسرم! تو را به تقوا و پرهیزکاری سفارش می‌کنم نماز را سر وقت آن به‌جا آور و زکات را هنگامش بپرداز. وضویی نیک و شاداب بگیر که نماز بدون طهارت صحیح نیست. تو را سفارش می‌کنم از گناهان و لغزش‌های مردم درگذری، خشم خود را فروبنشان و با خویشاوندانت رابطه برقرار ساز. بر کارهای افراد جاهل و نادان شکیبایی کن و در دین، ژرف بیندیش، در کارها پایداری نما، با قرآن هم‌پیمان باش به همسایه نیکی کن، مردم را به کارهای نیک وادار و از کارهای ناپسند نهی کن و از کارهای زشت بپرهیز[۶۸].

در بیستم ماه رمضان، انبوه جمعیت پیرامون خانه امام امیر مؤمنان(ع) گرد آمده و برای عیادت از آن بزرگوار خواهان اجازه ورود بودند، حضرت به همه آنان اجازه ورود داد وقتی همه نشستند رو به آنان کرد و فرمود: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي خَفِّفُوا سُؤَالَكُمْ لِمُصِيبَةِ إِمَامِكُمْ»؛ قبل از آنکه مرا نیابید هرچه می‌خواهید بپرسید ولی برای رعایت حال پیشوای خود پرسش‌هایتان را کوتاه و سبک بپرسید و مردم با توجه به درد شدید و شدت جراحت حضرت از پرسش، خودداری کردند[۶۹].[۷۰]

تصریح امیر مؤمنان به خلافت امام حسن(ع)‌

زمانی که امیر المؤمنین(ع) دریافت به زودی دنیا را وداع گفته و در جوار پروردگار قرار خواهد گرفت، خلافت و امامت را به فرزندش حسن سپرده و وی را پس از خود پیشوا قرار داد تا مسلمانان در کلیه امور خویش به وی رجوع کنند و شیعیان در این خصوص یکپارچه و متحد باشند. بنا به نقل کلینی (ره) امیر مؤمنان(ع) به فرزندش حسن وصیت نمود و حسین(ع) و محمد حنفیه و تمام فرزندان و سران شیعه و خاندان خویش را بر وصیت خود گواه گرفت آن‌گاه کتاب و سلاح را به حسن سپرد و به او فرمود: پسرم! رسول اکرم(ص) به من فرمان داده تا تو را وصی خود قرار دهم و کتب و سلاحم را به تو بسپارم همان‌گونه که رسول خدا(ص) مرا وصی خود قرار داد و کتب و سلاح خویش را به من سپرد و به من دستور داد به تو فرمان دهم هرگاه نشانه‌های مرگ را در خود دیدی این امانت‌ها را به برادرت حسین بسپار.

نیز روایت شده که آن حضرت فرمود: پسرم! ولی خون، تویی اگر خواستی می‌توانی قاتل را ببخشی و اگر خواستی او را قصاص نمایی، تنها با یک ضربت به جای یک ضربت او را بکش[۷۱].[۷۲]

تجهیز و مراسم دفن‌

امام حسن مجتبی(ع) به تجهیز پیکر پاک و مطهر پدر بزرگوار خویش پرداخت و آن را غسل داده با حنوط معطر ساخت و در کفن نهاد، با گذشتن پاسی از شب به اتفاق عده‌ای از خاندان و یاران با وفایش، آن بدن مقدس را به جایگاه ابدی‌اش انتقال داده و در نجف اشرف به خاک سپرد که امروز کعبه آمال زائران و شیفتگان و قرارگاه مؤمنان و پرواپیشگان و مکتب دانش‌پژوهان است امام حسن(ع) پس از خاکسپاری پیکر امیر مؤمنان(ع) پریشان خاطر و با دلی پر از غم و اندوه به خانه بازگشت[۷۳].[۷۴]

منابع

پانویس

  1. انساب الاشراف مبحث بیعت امام علی بن ابی طالب، ص۲۰۵- ۲۱۹ تحقیق محمودی.
  2. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۵۰، مؤسسه اعلمی- بیروت.
  3. یعقوبی، ج۲، ص۷۵.
  4. الفتوح، ج۱، ص، ج۲، ص۴۳۶، الامم و الملوک، ج۳، ص۴۵۶.
  5. به کامل، ج۳، ص۹۸- ۹۹ و یعقوبی، ج۲، ص۷۵ مراجعه شود.
  6. به سیرة الائمة الاثنی عشر از سید هاشم معروف حسنی، ج۱، ص۳۹۰- ۳۹۳ مراجعه شود.
  7. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۰۴.
  8. طبری، ج۳، ص۳۹۳ و ۳۹۴.
  9. طبری، ج۳، ص۳۹۳ و ۳۹۴.
  10. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۱۰.
  11. حیاة الامام الحسن از قرشی، ج۱، ص۴۳۴.
  12. «ای مؤمنان! دارایی‌های یکدیگر را میان خود به نادرستی نخورید مگر داد و ستدی با رضای خودتان باشد و یکدیگر را نکشید بی‌گمان خداوند نسبت به شما بخشاینده است» سوره نساء، آیه ۲۹.
  13. «و هر کس مؤمنی را به عمد بکشد کیفر او دوزخ است» سوره نساء، آیه ۹۳.
  14. حیاة الامام الحسن از قرشی، ج۱، ص۴۳۴- ۴۳۵.
  15. حیاة الامام الحسن از قرشی، ج۱، ص۴۳۶، ۴۳۷، ۴۳۸.
  16. الغدیر، ج۲، ص۷۶.
  17. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۱۲.
  18. محلی در نزدیکی بصره؛ معجم البلدان، ج۴، ص۳۷.
  19. حیاة الامام الحسن از قرشی، ج۱، ص۴۴۲- ۴۴۳.
  20. حیاة الامام الحسن از قرشی، ج۱، ص۴۴۴.
  21. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۱۷.
  22. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۱۹.
  23. بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۵۸.
  24. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۱۹.
  25. در کتاب زندگانی امیر المؤمنین، ج۲، ص۵۲- ۵۷ سخنانی که در تأیید و پشتیبانی امام بیان شده، آمده است.
  26. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۸۳.
  27. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۲۱.
  28. مناقب ابن شهرآشوب، ج۳، ص۱۶۸.
  29. حیاة الامام الحسن، ج۱، ص۴۹۲.
  30. حیاة الامام الحسن، ج۱، ص۴۹۲.
  31. حیاة الامام الحسن، ج۱، ص۴۹۲.
  32. حیاة الامام الحسن، ج۱، ص۴۹۲.
  33. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۲۳.
  34. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۲۵.
  35. حیاة الامام الحسن، ج۱، ص۵۳۰- ۵۳۲.
  36. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۲۵.
  37. «مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ، الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ، الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْيَا، السَّاكِنِ مَسَاكِنَ الْمَوْتَى وَ الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لَا يُدْرِكُ السَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ، غَرَضِ الْأَسْقَامِ، وَ رَهِينَةِ الْأَيَّامِ، وَ رَمِيَّةِ الْمَصَائِبِ...»
  38. «أَمَّا بَعْدُ؛ فَإِنَّ فِيمَا تَبَيَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْيَا عَنِّي، وَ جُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَيَّ، وَ إِقْبَالِ الْآخِرَةِ إِلَيَّ، مَا يَزَعُنِي عَنْ ذِكْرِ مَنْ سِوَايَ، وَ الِاهْتِمَامِ بِمَا وَرَائِي غَيْرَ أَنِّي حَيْثُ تَفَرَّدَ بِي دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِي فَصَدَفَنِي عَنْ هَوَايَ وَ صَرَّحَ لِي مَحْضُ أَمْرِي فَأَفْضَى بِي إِلَى جِدٍّ لَا يَكُونُ فِيهِ لَعِبٌ وَ صِدْقٍ لَا يَشُوبُهُ كَذِبٌ وَ وَجَدْتُكَ بَعْضِي بَلْ وَجَدْتُكَ كُلِّي حَتَّى كَأَنَّ شَيْئاً لَوْ أَصَابَكَ أَصَابَنِي، وَ كَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاكَ أَتَانِي فَعَنَانِي مِنْ أَمْرِكَ مَا يَعْنِينِي مِنْ أَمْرِ نَفْسِي، فَكَتَبْتُ إِلَيْكَ كِتَابِي مُسْتَظْهِراً بِهِ إِنْ أَنَا بَقِيتُ لَكَ أَوْ فَنِيتُ»
  39. «فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ -أَيْ بُنَيَّ- وَ لُزُومِ أَمْرِهِ وَ عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ وَ الِاعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ وَ أَيُّ سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ؟»
  40. «أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ، وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ، وَ قَوِّهِ بِالْيَقِينِ، وَ نَوِّرْهُ بِالْحِكْمَةِ وَ ذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ وَ قَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ وَ بَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْيَا وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَ فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ وَ اعْرِضْ عَلَيْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِينَ وَ ذَكِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ سِرْ فِي دِيَارِهِمْ وَ آثَارِهِمْ فَانْظُرْ فِيمَا فَعَلُوا وَ عَمَّا انْتَقَلُوا، وَ أَيْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا، فَإِنَّكَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الْأَحِبَّةِ، وَ حَلُّوا دِيَارَ الْغُرْبَةِ وَ كَأَنَّكَ عَنْ قَلِيلٍ قَدْ صِرْتَ كَأَحَدِهِمْ، فَأَصْلِحْ مَثْوَاكَ، وَ لَا تَبِعْ آخِرَتَكَ بِدُنْيَاكَ وَ دَعِ الْقَوْلَ فِيمَا لَا تَعْرِفُ وَ الْخِطَابَ فِيمَا لَمْ تُكَلَّفْ».
  41. «وَ خُضِ الْغَمَرَاتِ لِلْحَقِّ حَيْثُ كَانَ، وَ تَفَقَّهْ فِي الدِّينِ، وَ عَوِّدْ نَفْسَكَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَكْرُوهِ وَ نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِي الْحَقِّ، وَ أَلْجِئْ نَفْسَكَ فِي أُمُورِكَ كُلِّهَا إِلَى إِلَهِكَ، فَإِنَّكَ تُلْجِئُهَا إِلَى كَهْفٍ حَرِيزٍ وَ مَانِعٍ عَزِيزٍ».
  42. «فَتَفَهَّمْ يَا بُنَيَّ وَصِيَّتِي، وَ اعْلَمْ أَنَّ مَالِكَ الْمَوْتِ هُوَ مَالِكُ الْحَيَاةِ، وَ أَنَّ الْخَالِقَ هُوَ الْمُمِيتُ، وَ أَنَّ الْمُفْنِيَ هُوَ الْمُعِيدُ، وَ أَنَّ الْمُبْتَلِيَ هُوَ الْمُعَافِي، وَ أَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ لِتَسْتَقِرَّ إِلَّا عَلَى مَا جَعَلَهَا اللَّهُ عَلَيْهِ مِنَ النَّعْمَاءِ وَ الِابْتِلَاءِ وَ الْجَزَاءِ فِي الْمَعَادِ أَوْ مَا شَاءَ مِمَّا لَا تَعْلَمُ... فَاعْتَصِمْ بِالَّذِي خَلَقَكَ وَ رَزَقَكَ وَ سَوَّاكَ، وَ لْيَكُنْ لَهُ تَعَبُّدُكَ، وَ إِلَيْهِ رَغْبَتُكَ، وَ مِنْهُ شَفَقَتُكَ»
  43. «وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ أَحَداً لَمْ يُنْبِئْ عَنِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ كَمَا أَنْبَأَ عَنْهُ الرَّسُولُ(ص) فَارْضَ بِهِ رَائِداً، وَ إِلَى النَّجَاةِ قَائِداً، فَإِنِّي لَمْ آلُكَ نَصِيحَةً وَ إِنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ فِي النَّظَرِ لِنَفْسِكَ -وَ إِنِ اجْتَهَدْتَ- مَبْلَغَ نَظَرِي لَكَ»
  44. «وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّهُ لَوْ كَانَ لِرَبِّكَ شَرِيكٌ لَأَتَتْكَ رُسُلُهُ، وَ لَرَأَيْتَ آثَارَ مُلْكِهِ وَ سُلْطَانِهِ، وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ، وَ لَكِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ، لَا يُضَادُّهُ فِي مُلْكِهِ أَحَدٌ، وَ لَا يَزُولُ أَبَداً وَ لَمْ يَزَلْ، أَوَّلٌ قَبْلَ الْأَشْيَاءِ بِلَا أَوَّلِيَّةٍ، وَ آخِرٌ بَعْدَ الْأَشْيَاءِ بِلَا نِهَايَةٍ، عَظُمَ عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِيَّتُهُ بِإِحَاطَةِ قَلْبٍ أَوْ بَصَرٍ»
  45. «فَإِذَا عَرَفْتَ ذَلِكَ فَافْعَلْ كَمَا يَنْبَغِي لِمِثْلِكَ أَنْ يَفْعَلَهُ فِي صِغَرِ خَطَرِهِ وَ قِلَّةِ مَقْدِرَتِهِ وَ كَثْرَةِ عَجْزِهِ، و عَظِيمِ حَاجَتِهِ إِلَى رَبِّهِ، فِي طَلَبِ طَاعَتِهِ، وَ الْخَشْيَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ، وَ الشَّفَقَةِ مِنْ سُخْطِهِ، فَإِنَّهُ لَمْ يَأْمُرْكَ إِلَّا بِحَسَنٍ وَ لَمْ يَنْهَكَ إِلَّا عَنْ قَبِيحٍ»
  46. «... يَا بُنَيَّ اجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَاناً فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ غَيْرِكَ، فَأَحْبِبْ لِغَيْرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ، وَ اكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا، وَ لَا تَظْلِمْ كَمَا لَا تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ، وَ أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يُحْسَنَ إِلَيْكَ، وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَيْرِكَ، وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ، وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تُحِبُّ أَنْ يُقَالَ لَكَ»
  47. «وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ، وَ آفَةُ الْأَلْبَابِ، فَاسْعَ فِي كَدْحِكَ وَ لَا تَكُنْ خَازِناً لِغَيْرِكَ وَ إِذَا أَنْتَ هُدِيتَ لِقَصْدِكَ فَكُنْ أَخْشَعَ مَا تَكُونُ لِرَبِّكَ»
  48. «وَ اعْلَمْ أَنَّ الَّذِي بِيَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ أَذِنَ لَكَ فِي الدُّعَاءِ، وَ تَكَفَّلَ لَكَ بِالْإِجَابَةِ، وَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِيُعْطِيَكَ، وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِيَرْحَمَكَ، وَ لَمْ يَجْعَلْ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ مَنْ يَحْجُبُكَ عَنْهُ»
  49. «ثُمَّ جَعَلَ فِي يَدَيْكَ مَفَاتِيحَ خَزَائِنِهِ بِمَا أَذِنَ لَكَ فِيهِ مِنْ مَسْأَلَتِهِ، فَمَتَى شِئْتَ اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعَاءِ أَبْوَابَ نِعْمَتِهِ، وَ اسْتَمْطَرْتَ شَآبِيبَ رَحْمَتِهِ، فَلَا يُقَنِّطَنَّكَ إِبْطَاءُ إِجَابَتِهِ، فَإِنَّ الْعَطِيَّةَ عَلَى قَدْرِ النِّيَّةِ، وَ رُبَّمَا أُخِّرَتْ عَنْكَ الْإِجَابَةُ لِيَكُونَ ذَلِكَ أَعْظَمَ لِأَجْرِ السَّائِلِ، وَ أَجْزَلَ لِعَطَاءِ الْآمِلِ، وَ رُبَّمَا سَأَلْتَ الشَّيْ‌ءَ فَلَا تُؤْتَاهُ، وَ أُوتِيتَ خَيْراً مِنْهُ عَاجِلًا أَوْ آجِلًا أَوْ صُرِفَ عَنْكَ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَكَ، فَلَرُبَّ أَمْرٍ قَدْ طَلَبْتَهُ فِيهِ هَلَاكُ دِينِكَ لَوْ أُوتِيتَهُ فَلْتَكُنْ مَسْأَلَتُكَ فِيمَا يَبْقَى لَكَ جَمَالُهُ، وَ يُنْفَى عَنْكَ وَبَالُهُ، فَالْمَالُ لَا يَبْقَى لَكَ وَ لَا تَبْقَى لَهُ»
  50. «... يَا بُنَيَّ! أَكْثِرْ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ، وَ ذِكْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ، وَ تُفْضِي بَعْدَ الْمَوْتِ إِلَيْهِ حَتَّى يَأْتِيَكَ وَ قَدْ أَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَكَ، وَ شَدَدْتَ لَهُ أَزْرَكَ، وَ لَا يَأْتِيَكَ بَغْتَةً فَيَبْهَرَكَ، وَ إِيَّاكَ أَنْ تَغْتَرَّ بِمَا تَرَى مِنْ إِخْلَادِ أَهْلِ الدُّنْيَا إِلَيْهَا، وَ تَكَالُبِهِمْ عَلَيْهَا، فَقَدْ نَبَّأَكَ اللَّهُ عَنْهَا، وَ نَعَتْ هِيَ لَكَ عَنْ نَفْسِهَا، وَ تَكَشَّفَتْ لَكَ عَنْ مَسَاوِيهَا، فَإِنَّمَا أَهْلُهَا كِلَابٌ عَاوِيَةٌ، وَ سِبَاعٌ ضَارِيَةٌ، يَهِرُّ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ، وَ يَأْكُلُ عَزِيزُهَا ذَلِيلَهَا، وَ يَقْهَرُ كَبِيرُهَا صَغِيرَهَا»
  51. «... وَ اعْلَمْ يَقِيناً أَنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَكَ، وَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَكَ، وَ أَنَّكَ فِي سَبِيلِ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ، فَخَفِّضْ فِي الطَّلَبِ، وَ أَجْمِلْ فِي الْمُكْتَسَبِ، فَإِنَّهُ رُبَّ طَلَبٍ قَدْ جَرَّ إِلَى حَرَبٍ وَ لَيْسَ كُلُّ طَالِبٍ بِمَرْزُوقٍ، وَ لَا كُلُّ مُجْمِلٍ بِمَحْرُومٍ، وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ وَ إِنْ سَاقَتْكَ إِلَى الرَّغَائِبِ، فَإِنَّكَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضاً»
  52. «وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً، وَ مَا خَيْرُ خَيْرٍ لَا يُنَالُ إِلَّا بِشَرٍّ، وَ يُسْرٍ لَا يُنَالُ إِلَّا بِعُسْرٍ، وَ إِيَّاكَ أَنْ تُوجِفَ بِكَ مَطَايَا الطَّمَعِ، فَتُورِدَكَ مَنَاهِلَ الْهَلَكَةِ، وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَلَّا يَكُونَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَلْ، فَإِنَّكَ مُدْرِكٌ قَسْمَكَ، وَ آخِذٌ سَهْمَكَ، وَ إِنَّ الْيَسِيرَ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَعْظَمُ وَ أَكْرَمُ مِنَ الْكَثِيرِ مِنْ خَلْقِهِ وَ إِنْ كَانَ كُلٌّ مِنْهُ»
  53. «... وَ لَا يَكُنْ أَهْلُكَ أَشْقَى الْخَلْقِ بِكَ، وَ لَا تَرْغَبَنَّ فِيمَنْ زَهِدَ عَنْكَ، وَ لَا يَكُونَنَّ أَخُوكَ أَقْوَى عَلَى قَطِيعَتِكَ مِنْكَ عَلَى صِلَتِهِ، وَ لَا تَكُونَنَّ عَلَى الْإِسَاءَةِ أَقْوَى مِنْكَ عَلَى الْإِحْسَانِ، وَ لَا يَكْبُرَنَّ عَلَيْكَ ظُلْمُ مَنْ ظَلَمَكَ، فَإِنَّهُ يَسْعَى فِي مَضَرَّتِهِ وَ نَفْعِكَ، وَ لَيْسَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّكَ أَنْ تَسُوءَهُ»
  54. «وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ! أَنَّ الرِّزْقَ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ يَطْلُبُكَ، فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاكَ، مَا أَقْبَحَ الْخُضُوعَ عِنْدَ الْحَاجَةِ، وَ الْجَفَاءَ عِنْدَ الْغِنَى! إِنَّمَا لَكَ مِنْ دُنْيَاكَ مَا أَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ جَازِعاً عَلَى مَا تَفَلَّتَ مِنْ يَدَيْكَ، فَاجْزَعْ عَلَى كُلِّ مَا لَمْ يَصِلْ إِلَيْكَ، اسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ يَكُنْ بِمَا قَدْ كَانَ، فَإِنَّ الْأُمُورَ أَشْبَاهٌ، وَ لَا تَكُونَنَّ مِمَّنْ لَا تَنْفَعُهُ الْعِظَةُ إِلَّا إِذَا بَالَغْتَ فِي إِيلَامِهِ، فَإِنَّ الْعَاقِلَ يَتَّعِظُ بِالْآدَابِ وَ الْبَهَائِمَ لَا تَتَّعِظُ إِلَّا بِالضَّرْبِ»
  55. «اسْتَوْدِعِ اللَّهَ دِينَكَ وَ دُنْيَاكَ، وَ اسْأَلْهُ خَيْرَ الْقَضَاءِ لَكَ فِي الْعَاجِلَةِ وَ الْآجِلَةِ وَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ السَّلَامُ»
  56. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۲۸.
  57. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۴۰.
  58. «اشْدُدْ حَيَازِيمَكَ لِلْمَوْتِ *** فَإِنَّ الْمَوْتَ لَاقِيكَا وَ لَا تَجْزَعْ مِنَ الْمَوْتِ *** وَ إِنْ حَلَّ بَوَادِيكَا»
  59. «و هیچ کس نمی‌داند فردا چه به دست خواهد آورد و هیچ کس نمی‌داند در کدام سرزمین خواهد مرد» سوره لقمان، آیه ۳۴.
  60. حیاة الامام الحسن، ج۱، ص۵۵۷- ۵۸۸.
  61. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۴۱.
  62. کلیه مطالبی که با عنوان «در کنار پیکر مجروح پدر» یادآوری شد از کتاب زندگانی امام حسن مجتبی(ع)، ۱۵۳- ۱۵۴ نقل شد.
  63. اثیر بن عمرو سکونی از پزشکان ماهر و حاذقی بود که بیماری‌های صعب العلاج را مداوا می‌کرد و دارای کرسی تدریس بود و صحرای اثیر، بدو منسوب است.
  64. استیعاب، ج۲، ص۶۲.
  65. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۴۳.
  66. «أُوصِيكُمَا بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أَنْ لَا تَبْغِيَا الدُّنْيَا وَ إِنْ بَغَتْكُمَا. وَ لَا تَأْسَفَا عَلَى شَيْ‌ءٍ مِنْهَا زُوِيَ عَنْكُمَا، وَ قُولَا بِالْحَقِّ وَ اعْمَلَا لِلْأَجْرِ. وَ كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً. أُوصِيكُمَا وَ جَمِيعَ وَلَدِي وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ وَ صَلَاحِ ذَاتِ بَيْنِكُمْ فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكُمَا صيَقُولُ صَلَاحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّيَامِ. اللَّهَ اللَّهَ فِي الْأَيْتَامِ فَلَا تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ وَ لَا يَضِيعُوا بِحَضْرَتِكُمْ. وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي جِيرَانِكُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِيَّةُ نَبِيِّكُمْ مَا زَالَ يُوصِي بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُمْ. وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْقُرْآنِ لَا يَسْبِقُكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُمْ. وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الصَّلَاةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِينِكُمْ. وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ، لَا تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا. وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْجِهَادِ بِأَمْوَالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ أَلْسِنَتِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ. وَ عَلَيْكُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ، وَ إِيَّاكُمْ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّقَاطُعَ. لَا تَتْرُكُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَيُوَلَّى عَلَيْكُمْ شِرَارُكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا يُسْتَجَابُ لَكُمْ»
  67. «يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ! لَا أُلْفِيَنَّكُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ الْمُسْلِمِينَ خَوْضاً تَقُولُونَ قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَلَا لَا تَقْتُلُنَّ بِي إِلَّا قَاتِلِي، انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ وَ لَا تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ: إِيَّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْكَلْبِ الْعَقُورِ»؛ شرح نهج البلاغه محمد عبده، ج۳، ص۸۵.
  68. «أُوصِيكَ أَيْ بُنَيَّ! بِتَقْوَى اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلَاةِ لِوَقْتِهَا، وَ إِيتَاءِ الزَّكَاةِ عِنْدَ مَحَلِّهَا، وَ حُسْنِ الْوُضُوءِ، فَإِنَّهُ لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ وَ أُوصِيكَ بِمَغْفِرَةِ الذَّنْبِ وَ كَظْمِ الْغَيْظِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ، وَ الْحِلْمِ عِنْدَ الْجَاهِلِ وَ التَّفَقُّهِ فِي الدِّينِ، وَ التَّثَبُّتِ فِي الْأَمْرِ وَ التَّعَاهُدِ لِلْقُرْآنِ وَ حُسْنِ الْجِوَارِ وَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اجْتِنَابِ الْفَوَاحِشِ»؛ تاریخ ابن اثیر، ج۳، ص۱۷۰.
  69. حیاة الامام الحسن، ج۱، ص۵۳۶- ۵۶۶.
  70. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۴۶.
  71. اصول کافی، ج۱، ص۲۹۷- ۲۹۸.
  72. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۵۰.
  73. حیاة الامام الحسن، ج۱، ص۵۶۸- ۵۶۹.
  74. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۱۵۱.