امام رضا در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

امام رضا (ع) هشتمین پیشوای مسلمانان در ۱۱ ذی قعده سال ۱۴۸ه. در مدینه به دنیا آمد. پدر ایشان امام کاظم (ع) و مادر آن حضرت نجمه بوده است. مشهورترین لقب ایشان رضاست. ۳۵ سال از عمر شریف حضرت در دوران پدر بزرگوارشان سپری شد و بعد از شهادت پدر به مدت ۲۰ سال عهده‌دار امامت بودند. ۱۷ سال از امامت آن حضرت در مدینه سپری شد و سه سال آخر مأمون ایشان را به خراسان احضار کرد و با اغراض خاصی ولایت‌عهدی را به امام تحمیل کرد. امام با شروطی که برای مأمون گذاشت عملا اهداف او را خنثی کرد. سرانجام آن حضرت به دست مأمون مسموم و به شهادت رسید.

ولادت

امام رضا (ع) دهمین نفر از چهارده معصوم (ع) و هشتمین پیشوای مسلمانان در ۱۱ ذی قعده سال ۱۴۸ه. در مدینه به دنیا آمد[۱].[۲]

در مورد زمان ولادت امام(ع) در مدینه، اختلاف قابل توجهی در بین اخبار وجود دارد و در قالب هشت دیدگاه قابل ارائه است؛ در این میان سال‌های ۱۴۳ق[۳]، ۱۵۰ق[۴]، ۱۵۲ق[۵]، ۱۵۶ق[۶] و ۱۵۸ق[۷]، ضعیف و غیرقابل استناد می‌نماید؛ بنابراین به سه دیدگاه دیگر اشاره می‌شود.

  1. دیدگاه نخست: مطابق روایت شیخ کلینی (م ۳۲۹ق) آن حضرت در سال ۱۴۸ تولد یافت[۸]. پس از او شیخ مفید (م۴۱۳ق)[۹]، شیخ طوسی (م ۴۶۳ق)[۱۰]، طبرسی (م۵۴۸ق)[۱۱] و اربلی(م۶۹۲ق)[۱۲] نیز همین نظر را داده‌اند. مشاهده خواهد شد که هیچ یک از اقوال توان مقاومت در برابر این دیدگاه را ندارد.
  2. دیدگاه دوم: در برخی منابع از جمله بعضی اخبار کتاب عیون اخبار الرضا(ع)، زمان میلاد آن حضرت، از سال ۱۵۳ ق یاد شده است. مسعودی (م ۳۴۶ق)، مورخ مشهور این دوره نیز همین نظر را دارد و بعدها نیز ابن شهر آشوب همین نظر را ذکر کرده است. مسئله حائز اهمیت آن است که هیچ یک از راویان خبر کتاب عیون اخبار الرضا(ع) جز حسن بن علی بن زکریا شناخته شده نیستند که او نیز از سوی رجالیان فردی بسیار ضعیف خوانده شده است. از شواهدی که سبب ضعف این خبر می‌شود آن است که بیان شیخ صدوق (م ۳۸۱ق) در کتاب علل الشرایع نیز مؤید میلاد آن حضرت در سال ۱۴۸ق است. باید توجه داشت که کتاب علل الشرایع با توجه به عبارت و قد اخرجت في ذلك خبرا مسندا في كتاب عيون اخبار الرضا(ع) پس از کتاب عیون اخبار الرضا(ع) نگاشته شده است و از این رو به نحوی نظر تکمیلی و نهایی شیخ صدوق محسوب می‌شود.
  3. دیدگاه سوم متعلق به دو تن از فرقه نگاران مشهور یعنی نوبختی[۱۳] (م اوائل ق۴) و اشعری (م ۲۹۹ یا ۳۰۱ق)[۱۴] است که روایتی متفاوت ارائه داده و با ۵۵ سال دانستن عمر شریف آن حضرت، زمان تولد ایشان را سال ۱۵۱ ق دانسته‌اند. موضوعی که با احتساب زمان تعیین شده آنان برای شهادت ـ که در سال ۲۰۳ ق دانسته‌اند ـ قابل تطبیق نیست و در این صورت، امام باید ۵۲ سال عمر کرده باشد[۱۵].

تبار‌شناسی

به ندرت می‌توان گزارشی متقن و قابل اعتماد درباره مادر امام رضا(ع) در منابع متقدم مشاهده نمود و از این رو، روایات حتی درباره اسم و لقب وی نیز اختلاف جدی دارند. شیخ کلینی او را «ام البنین» خوانده[۱۶] و پس از آن نیز دیگر منابع بدین کنیه اشاره کرده‌اند. شیخ صدوق با اشاره به همین کنیه، از نام‌هایی چون «نجمه» «تکتم» و «سکن نوبیه» یاد کرده است[۱۷]. مطابق برخی روایات حمیده مصفا، مادر امام کاظم(ع)، وی را که کنیزی غیرعرب و رشد یافته در میان اعراب[۱۸] و از شرایط تربیتی و انسانی والایی برخوردار بوده است، خریداری نمود و به امام کاظم(ع) بخشید. مطابق نقل دیگر، امام کاظم(ع) این کنیز را خریداری نموده است[۱۹]. در حاشیه برخی روایات به فضائل مادر امام رضا(ع) و علاقه ایشان به بندگی و عبادت خداوند اشاره شده است و گفته می‌شود که امام کاظم(ع) در ابتدا وی را «تکتم» خوانده و پس از تولد امام رضا(ع) وی را «طاهره» صدا می‌زد[۲۰].

در مورد برادران و خواهران امام رضا(ع) اطلاعات کامل و منسجمی در دست نیست و از این جهت در منابع و کتب تراجم درباره تعداد و اسامی فرزندان امام کاظم(ع) اختلاف فراوانی وجود دارد و شمار آنها بین سی تا شصت فرزند تعیین شده است[۲۱]. در یکی از بررسی‌های انجام شده در این باره آمده است که سر منشأ و مصدر منابع، برای ذکر فرزندان امام کاظم(ع)، دو کتاب تاریخ اهل بیت(ع) ـ با اضافات ابن خشاب ـ و کتاب ارشاد برای خواهران امام رضا(ع) و کتاب یعقوبی برای برادران ایشان بوده است[۲۲].

از نام‌آورترین برادران امام رضا(ع) مطابق شرح حال ارائه شده در منابع می‌توان از ابراهیم، احمد، اسماعیل، جعفر، حسن، حمزه و زید و از میان خواهران از فاطمه کبری[۲۳] ـ ملقب به معصومه ـ و آمنه نام برد[۲۴].

نام و نسب

نام مبارک امام رضا (ع)، علی است[۲۵].

کنیه‌ها

«ابوعلی» و «ابومحمد» از مهم‌ترین کنیه‌های امام رضا(ع) هستند[۲۶]. با این حال، براساس روایتی، امام کاظم(ع) ایشان را با کنیه خود، یعنی «ابوالحسن» صدا می‌زده است[۲۷] و این اقدام را به خاطر علاقه بسیار خود به امام رضا(ع) می‌دانست[۲۸]. گفتنی است که به دلیل اشتراک این کنیه برای چند تن از معصومان(ع)، آن امام به «ابوالحسن ثانی» معروف شد[۲۹].[۳۰]

القاب

مشهورترین لقب آن حضرت، «رضا» است؛ لقبی که امامان بعدی شیعه، یعنی امام جواد، امام هادی(ع) و امام حسن عسکری(ع) نیز با انتساب بدان شهرت یافتند و «ابن الرضا» خوانده شدند[۳۱]. شرایط ویژه امام رضا(ع) و حضور ایشان در بالاترین منصب حکومتی، سبب شد تا آوازه نام آن حضرت در سراسر مناطق اسلامی و در میان همه مسلمانان طنین انداز شود، و به دنبال آن فرزندان آن حضرت نیز گاه با انتساب به ایشان شناخته شوند.

در نخستین باب کتاب عیون اخبار الرضا، دو روایت، دلیل ملقب شدن امام هشتم(ع) به لقب «رضا» را بیان کرده است. بر اساس خبر نخست، احمد بن ابی نصر بزنطی (م ۲۲۱ق) از امام جواد(ع) درباره پیشینه این لقب پرسید و تأکید کرد که مخالفان شما آن را لقبی از سوی مأمون برای امام(ع) پس از انتخاب حضرت به ولایت‌عهدی می‌دانند. امام جواد(ع) در پاسخ، این دسته را دروغ‌گو خواند و منشأ اصلی ملقب شدن پدرشان به این لقب را «مورد رضایت بودن ایشان نزد خداوند، پیامبر(ص) و ائمه(ع)» دانستند. بزنطی پرسشی دیگر در این باره مطرح کرد و گفت این ویژگی از آن دیگر امامان نیز بوده است؛ اما آنان به این لقب شناخته نشدند. حضرت در پاسخ تأکید کردند: «خصوصیت پدرم آن بود که مخالفان وی نیز همچون موافقان و دوستان وی به او راضی شدند»[۳۲].

در خبر دوم نیز سلیمان بن حفص مروزی می‌گوید: امام کاظم(ع) فرزندش را «رضا» نامید و هرگاه می‌خواستند از وی یاد کنند یا او را صدا زنند، از این لقب استفاده می‌کردند[۳۳].

با آنکه خبر نخست از جهت سندی و متنی دارای قوت است[۳۴]، اما بررسی‌ها نشان می‌دهند که امام کاظم(ع) فرزند خویش را بیشتر با نام «علی» خوانده‌اند و راوی خبر دوم نیز از سوی شیخ طوسی[۳۵]، نجاشی[۳۶] و ابن غضائری[۳۷] «ضعیف»، «فاسد الروایه»، «فاسد المذهب» و «غالی» خوانده شده است[۳۸]. در مقابل روایت نخست، برخی معتقدند مأمون پس از آنکه امام(ع) را به منصب ولایت‌عهدی در آورد، ایشان را «رضا» خواند[۳۹]. این خبر از سوی یعقوبی[۴۰]، طبری[۴۱] و مسعودی[۴۲]، سه تن از مورخان مهم مسلمان، نقل شده است. بررسی شواهد اجازه رد این قول را نیز نمی‌دهد؛ اما اثبات نمی‌کند که نخستین بار این لقب را مأمون برای امام علی بن موسی(ع) به کار برده است.

البته این لقب، تاریخ پژوهان را متوجه شعار «الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ» می‌کند؛ شعاری که از سال ۷۶ق، از سوی مهم‌ترین رهبران قیام کننده علیه حکومت اموی به کار گرفته شد و بعدها نیز عباسیان با سوء استفاده از آن به برخی اهداف سیاسی خود دست یافتند[۴۳]. این شعار در سراسر سرزمین‌های خلافت اسلامی به ویژه در منطقه خراسان، شعاری آشنا و پیامی عدالت‌خواهانه و دادگرانه محسوب می‌شد؛ و مأمون می‌توانست با خواندن امام(ع) با این لقب، این گونه نشان دهد که اکنون وعده عباسیان تحقق یافته و «الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ» بر کرسی خلافت خواهد نشست؛ از این رو با دستور وی برای مدتی این لقب بر سکه‌ها نیز ضرب شد[۴۴].

در کتاب‌های تاریخی و مناقب القاب فراوانی برای امام رضا(ع) نقل شده است که از آن جمله القاب صابر، رضی، وفی، زکی و ولی هستند[۴۵]. و از ریشه برخی از آنها گزارش‌هایی وجود دارد؛ برای نمونه، امام کاظم(ع) آن حضرت را «عالم آل محمد»[۴۶] یا «غوث الله» خوانده است[۴۷]. بر اساس روایاتی که کمتر از سوی محدثان بزرگ شیعه نقل شده‌اند؛ ولی شیخ صدوق آنها را در سه کتاب مهم خود ذکر کرده است، از حضور آن امام در خراسان و دفن او در خراسان، از سوی نبی اکرم(ص)، امام علی(ع) و امام صادق(ع) خبر داده شده و در ضمن این اخبار، القابی برای آن حضرت بیان شده است[۴۸].[۴۹]

همسران

درباره همسر آن حضرت باید گفت، ایشان اُم ولد بوده و «سبیکه نوبیه» نام داشت. گفته شده است که وی از خاندان ماریه قبطیه، یعنی مادر ابراهیم، فرزند رسول اکرم(ص) بوده است[۵۰]. همچنین از اُم حبیبه، دختر مأمون عباسی نیز به عنوان دیگر همسر آن امام یاد شده است[۵۱] که مأمون با انگیزه سیاسی وی را به تزویج امام در آورد، چنان که بعدها دختر دیگرش اُم فضل را به عقد امام جواد(ع) در آورد»[۵۲].[۵۳]

فرزندان

درباره فرزندان امام رضا(ع) با آنکه در برخی منابع اسامی متعددی ذکر شده است و برای نمونه، سبط ابن جوزی (م ۶۵۴ق)، فرزندانی با نام‌های محمد، حسن، جعفر، ابراهیم و عایشه برای آن امام ذکر کرده است[۵۴]، اما شیخ مفید (م ۴۱۳ق) معتقد است امام رضا(ع) فرزندی جز امام جواد(ع) نداشته است[۵۵]. موضوعی که در روایات بسیار و از سوی امام جواد(ع) نیز بر آنها تأکید شده است[۵۶].[۵۷]

سرگذشت تاریخی

امام رضا (ع) ۳۵ سال از عمر شریف خود را همراه پدر بود و پس از شهادت پدر به امامت رسید[۵۸] و امامت ایشان ۲۰ سال طول کشید[۵۹].

در دوران امامت حضرت رضا مکتب اهل بیت (ع) از جهت علمی و اجتماعی به حدّی رشد کرده و گسترش یافته بود که می‌توانست قدرت سیاسی را تجربه نماید. برخلاف شروع امامت پدرش، امامت آن جناب به طور علنی و با قدرت شروع شد و در پاسخ کسانی که می‌گفتند حضرت امامت خود را آشکار نکند و او را از هارون بیم می‌دادند، می‌فرمود: "بیهوده می‌کوشند، با من کاری نمی‌توانند کنند"[۶۰].

خلفای عباسی معاصر آن امام معصوم (ع) سه نفر بودند: هارون، محمد امین و عبدالله مأمون. از عهد امام رضا (ع)، عصر جدیدی از شکوفایی و بالندگی فرا روی شیعه پدیدار گشت و این به سبب کوشش‌ها و رنج‌های امامان پیشین بود. پدید آمدن پایگاه‌های عظیم مردمی شیعه‌گرا از پیامدهای این کوشش‌ها بود. شیعیان به نیرویی رسیده بودند که می‌توانستند حکومت را در دست گیرند. اما این وضعیت، حاکمان عباسی را به هراس انداخت و به چاره‌جویی واداشت. واگذاری منصب ولایت‌عهدی به امام رضا (ع) از چاره‌هایی‌ بود که برای گریز از خطر شیعه یافتند. بدین‌سان، می‌توان دوران امامت امام رضا (ع) را به دو دوره پیش و پس از ولایت‌عهدی تقسیم کرد.

دوره قبل از ولایت‌عهدی

دوره نخست از سال ۱۸۳ تا ۲۰۱ یعنی از آغاز امامت تا سفر به خراسان: مدت امامت ایشان پیش از پذیرش ولایتعهدی، هفده سال بود که ده سال از این سال‌ها را در عصر هارون، پنج سال را در عصر امین و دو سال را در عهد مأمون و در مدینه سپری کرد. زمانی که پدر گرامی‌اش به شهادت رسید، در مدینه بود و رسیدگی به امور شیعیان را آغاز کرد. شاگردان پدر را پیرامون خویش گرد آورد و به تعلیم معارف ناب دینی پرداخت. در این سال‌ها شیعیان بهره‌ها از او برگرفتند و هدایت‌ها یافتند و معارف دینی نشو و قوام و دوام پیدا کردند. شخصیت ممتاز و برجسته امام در مدینه چنان جلوه می‌نمود که سراسر حجاز آن روزگار در همه مسائل مادی و معنوی خویش از او مدد می‌گرفت. یکی از فعالیت‌های امام (ع) در این دوران آن بود که به شهرهای متعددی سفر کرد و مردم را به دیدار خویش برخوردار ساخت. آن امام همام (ع)، پیش از سفر، کسانی را به مقصد می‌فرستاد تا مردم را آگاه کنند و مقدمات سفر را آماده سازند. این تدبیر امام موجب می‌گشت که کسان بیش‌تری از وجود امام بهره‌مند شوند و از آن سو نیز حکومت به هراسی بیش‌تر افتد.

در این دوره امام با دقّت بر پایگاه‌های مردمی خود نظارت داشت و از دور و گاهی مسافرت به مراکز تشیّع آنان را هدایت می‌نمود؛ چنان که بر قیام‌های علویان اشراف داشت. در این دوران محمد بن ابراهیم طباطبا دست به قیام زد و در کوفه خطبه خواند و این حرکت مورد تأیید امام رضا (ع) بود. حضرت در زمینه علمی نیز فعالیت گسترده‌ای داشت، با دانشمندان فِرَق به مناظره علمی می‌پرداخت و شبهات را از ساحَت مکتب دفع می‌کرد[۶۱].[۶۲]

دوره بعد از ولایت‌عهدی

دوره دوم از سال ۲۰۱ تا ۲۰۳ (شهادت حضرت): مأمون برای فریب مردم و در حقیقت نظارت بیش‌تر بر امام (ع)، ایشان را به پایتخت خویش آورد و واداشت تا منصب ولایت‌عهدی را بپذیرد[۶۳].

مأمون از این پیشنهاد اغراض ذیل را تعقیب می‌نمود:

  1. مشروعیت بخشیدن به حکومت خود که نه نزد عبّاسیان مشروعیّت داشت و نه پیش شیعیان.
  2. خاموش کردن قیام‌ها و شورش‌های علویان.
  3. بد نام نمودن امام و بقیه اهل بیت (ع).
  4. دور نگاه داشتن امام از پایگاه‌های مردمی و تحت نظر داشتن او.
  5. ترساندن و تنبیه عباسیان متمرد[۶۴].

امام که تحت فشار و اجبار قرار گرفته بود و از طرفی در پذیرش این امر فوایدی را برای حفظ اسلام و مسلمانان ملاحظه می‌فرمود، آن را پذیرفت، ولی در جهت خنثی نمودن اغراض سیاسی مأمون اقدامات زیر را معمول داشت:

  1. عدم پذیرش ولایتعهدی مگر پس از اجبار و آشکار نمودن این اجبار برای مردم و تاریخ.
  2. در امر و نهی حکومت دخالت نکند؛
  3. فتوا ندهد؛
  4. قضاوت نکند؛
  5. در عزل و نصب شرکت نجوید؛ امور و سنن دینی را جابه جا نکند[۶۵].[۶۶]

در نظر تاریخ نگاران، قرار دادن چنین شرط‌هایی برای حکومت از نپذیرفتن ولایت‌عهدی، ناگوارتر بود؛ زیرا از نامشروع بودن حکومت حکایت می‌کردند و اینکه امام رضا (ع) به دخالت در چنین حکومتی رغبت نشان نمی‌دهد.

از سوی دیگر امام (ع) فرصتی یافت تا به وظایف آسمانی خویش با فراغ بال بیش‌تری بپردازد و از جمله، با علما و بزرگان به مناظره بنشیند و حتی شخص مأمون را در مناظره شکست دهد و او را مجبور به اظهار عجز کند. برگزاری نماز پرشکوه عید فطر به امامت امام رضا (ع) که مأمون چاره‌ای ندید جز آنکه اقامه نماز را در همان آغاز ممنوع سازد و نماز باران امام (ع) که به بارش باران انجامید و آتش محبت ایشان را بیش از پیش در دل مشتاقان شعله‌ور ساخت، از فعالیت‌های این دوره است[۶۷].

امامت و ولایت

امام رضا (ع) در سن ۳۵ سالگی و پس از شهادت پدر به امامت رسید[۶۸]. امامت او ۲۰ سال طول کشید[۶۹].

مقام امامت تنها با نصب الهی ثابت می‌شود و دست بندگان از تعیین کسی به عنوان امام کوتاه است. امام رضا (ع) به‌واسطه نصب الهی به امامت رسیده است و بر این حقیقت احادیثی که از پیامبر اسلام (ص) و دیگر بزرگان معصوم رسیده‌اند، گواهی می‌دهند. مانند حدیث مشهور جابر که براساس آن، پیامبر (ص) فرموده است، هشتمین خلیفه من و امام مسلمانان، علی بن موسی (ع) است[۷۰].

امام کاظم (ع) با اهتمام به آینده امت اسلامی و جلوگیری از انحراف در امر امامت و برای اتمام حجت، به صورت مکرر و در مواضع مختلف جانشین خود را معرفی کرده‌اند[۷۱]:

  1. صحاف می‌گوید: "من و هشام بن حکم و علی بن یقطین در بغداد بودیم، علی بن یقطین گفت: خدمت موسی بن جعفر (ع) نشسته بودم که پسرش علی وارد شد، امام فرمود:"ای علی بن یقطین همین علی سرور اولاد من است، همانا من کنیه خودم را که ابوالحسن است به او بخشیده‌ام. هشام دست خود را به پیشانیش زد و گفت: وای بر تو چه گفتی؟ ابن یقطین گفت: به خدا همین طور که گفتم از او شنیدم. هشام گفت: با این سخن به تو خبر داده که امر امامت پس از وی به او متعلق است"[۷۲].
  2. داوود رقی نقل می‌کند: به موسی بن جعفر (ع) عرض کردم: قربانت گردم، من پیر شده‌ام، مرا از دوزخ رهائی بخش (امامم را به من بنما) حضرت با دست به پسرش ابوالحسن (ع) اشاره نمود و فرمود: این پس از من صاحب شماست[۷۳].
  3. اسحاق بن عمار گوید: به موسی بن جعفر (ع) عرض کردم: مرا به کسی که دینم را از او به‌دست آورم رهنمائی فرما، فرمود: "همین پسرم علی است، همانا پدرم دست مرا گرفت و به‌سوی قبر رسول خدا (ص) برد و فرمود: پسر عزیزم: خدای عزوجل فرمود: همانا من در زمین خلیفه گذارم و چون خدا چیزی فرماید بآن وفا کند. پس هیچ‌گاه روی زمین خالی از خلیفه و حجت نباشد[۷۴].[۷۵]

افضلیت امام رضا (ع)

برتری و تقدم علی بن موسی (ع) بر دیگران در کمالاتی که لازمه مقام امامت است مستند به سخنان موسی بن جعفر (ع) و اعتراف دیگران است.

  1. یزید بن سلیط زیدی می‌گوید: حضرت موسی بن جعفر (ع) فرمود: من در این سال وفات خواهم کرد و پسرم "علی" همنام علی بن ابی طالب (ع) و همنام علی بن الحسین (ع) و دارای فهم، علم و شکوه و هیبت امیرالمؤمنین (ع) است و تا چهار سال بعد از هارون، اجازه سخن گفتن ندارد ولی وقتی آن چهار سال گذشت، درباره هر چه می‌خواهی از او سؤال کن که به خواست خدا به تو پاسخ خواهد داد[۷۶].
  2. مأمون عباسی در موارد متعدد زبان به مدح و ثنای امام رضا (ع) گشوده است از جمله رجاء بن ابی ضحاک می‌گوید: از سوی مامون مراقب علی بن موسی بودم تا او را از مدینه به مرو بیاورم و تمام رفتارش را شبانه روز زیر نظر داشتم وقتی که به مرو رسیدم گزارش از حالات و کارهای امام رضا (ع) را در طول سفر به مامون دادم وی گفت: "هَذَا خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُهُمْ وَ أَعْبَدُهُمْ"[۷۷]. سمهودی در جواهر العقدین می‌نویسد: "و أَمَّا عَلِيٌ الرِّضَا بْنُ مُوسَي الْكَاظِمِ، فَكَانَ أَوْحَدُ زَمَانِهِ، جَلِيلُ الْقَدْرِ"[۷۸].[۷۹]

فضایل و مناقب

امام رضا (ع) در شمار کسانی است که خداوند در آیه تطهیر فرموده است آنان را از هر عیب و نقصی پیراسته‌ام. از این رو، او نیز همانند دیگر امامان (ع) سرشتی قدسی و منزه داشت و از رذیلت‌های اخلاقی دور بود. مشهور است که برجستگی‌های اخلاقی آن امام همام (ع) عبارت بوده‌اند از:

  1. زهد و بندگی: علی بن موسی (ع) در بی رغبتی به دنیا و بندگی خدا، جهد فراوان داشت. در پیش چشم مردم، آراسته بود و در خلوت، ساده زیست و زاهد. زبان مبارکش همواره به تلاوت قرآن بود و روزه بسیار می‌گرفت و عبادتی فراوان داشت[۸۰].
  2. فروتنی: در برابر مردم بسیار فروتن بود. هیچ گاه با کسی تندی نکرد و کلام کسی را نبُرید و پایش را هنگام نشستن پیش کسی دراز نکرد یا به دیوار تکیه نداد[۸۱].
  3. علم و آگاهی: دانش امام رضا (ع) را نمی‌توان با کسی از مردمان زمانه‌اش به قیاس نهاد. فضل و برتری علمی‌اش همواره در مناظراتی که با علما و بزرگان دیگر ادیان و فِرَق برگزار می‌شد، آشکار بود و هیچ کس نتوانست‌ نکته‌ای بدو آموزد یا خرده‌ای علمی از او گیرد.
  4. سخاوت و بخشش: امام رضا (ع) همچون پدران پاک خویش در این صفت شهره دوست و دشمن بود. یک بار در روز عرفه همه دارایی خویش را بخشید. اصحاب با شگفتی تمام پرسیدند، آیا چنین بخششی رواست؟ فرمود: "نه تنها رواست که غنیمت است؛ غنیمتی برای کسب اجر و ثواب و کرامت"[۸۲].
  5. فصاحت و بلاغت: چون امام رضا (ع) در تشریح و بیان موضوعی لب به سخن می‌گشود، هر شنونده‌ای را به سکوت وا می‌داشت و بر هر کسی اثر می‌نهاد. او نیز همچون پدران پاکش بسیار فصیح و بلیغ بود[۸۳].

علی بن موسی الرضا (ع) در دانش و سخاوت و اخلاق و شخصیت معنوی بی‌نظیر بود. در مرو، جلسات بحثی به دستور مأمون برگزار می‌شد تا شخصیت امام را بشکند، اما حضرت رضا (ع) در بحث‌هایی که با علمای ادیان و مذاهب مختلف، حتی با مادیون منکر خدا داشت، همواره پیروز می‌‌شد و چهره علمی او آشکارتر می‌‌گشت[۸۴].

کرامات

از امام رضا (ع) امور خارق العاده و کرامات و معجزاتی نقل شده که هر یک می‌‌تواند دلیل و نشانه‌ای بر علو مقام و منصب او نزد خداوند تعالی باشد[۸۵]، مانند: محمد بن حفص می‌گوید: غلام موسی بن جعفر (ع) برایم نقل کرده که در خدمت حضرت رضا (ع) بودیم با چند نفر دیگر در یک بیابان. تشنگی شدیدی بر ما و چارپایان مستولی شد که ترس از تلف شدن داشتیم. حضرت رضا (ع) محلی را توصیف نمود فرمود: به آنجا بروید آب خواهید یافت به آن محل رفتیم آب بود خودمان و چارپایان سیراب شدیم و هر که در قافله بود سیرآب شد. بعد کوچ کردیم فرمود: بروید همان چشمه را پیدا کنید هر چه جستجو کردیم اثری از چشمه نبود جز فضله شتران چیزی نیافتیم[۸۶].[۸۷]

امام رضا (ع) و مأمون عباسی

مهم‌ترین فصل تاریخی ـ سیاسی زندگی امام رضا (ع) جریان ولایت‌عهدی آن حضرت برای مأمون خلیفه عباسی است. مهم‌ترین نکات اساسی مربوط به مسأله ولایت‌عهدی امام رضا (ع) عبارتند از:

  1. هدف مأمون از ایجاد این جریان.
  2. موضع امام رضا (ع) در ناکام گذاشتن مأمون در رسیدن به این هدف.

استاد جعفر مرتضی در کتاب زندگی سیاسی امام رضا (ع) یازده نکته را به عنوان انگیزه‌های اقدام مأمون ارائه داده و برای هر کدام شواهد و قرائنی آورده است[۸۸]. در اینجا گزیده‌ای از آنچه را که می‌توان از فرمایشات امام یا گفته‌های مأمون به دست آورد، ارائه می‌دهیم.

از ظاهر رفتار مأمون به دست می‌آید که وی با ظرافت خاصی کوشید تا وانمود کند که در این اقدام، خلوص نیت دارد و از سر اعتقاد به حق علویان و نیز علاقه وافری به امام رضا (ع) دست به این کار زده است. ظاهر‌سازی مأمون به اندازه‌ای ماهرانه انجام گرفت که حتی بعدها در مسأله شهادت امام، آن‌گونه که اربلی به سید بن طاووس نسبت داده و خود نیز تمایل آشکاری به آن نشان داده، مأمون مبری دانسته شده و یک فرد شیعه و یا متمایل به امام شناسانده شده است[۸۹]. به خوبی روشن است که واگذاری خلافت به یک علوی، آن هم در شرایطی که خلفای عباسی علویان را به شدیدترین وجهی سرکوب می‌کردند، می‌تواند هر انسانی را درباره مأمون به اشتباه بیاندازد. به نظر می‌رسد که دو بزرگوار مذکور هم به این اشتباه افتاده باشند[۹۰].

با نگاهی به کلمات مأمون و نیز خود امام (ع) و حتی برخی از اصحاب و شیعیان آن حضرت، می‌توان حقیقت ماجرا را دریافت. آنچه که باید مورد توجه قرار گیرد آن است که مأمون از نبوغ سیاسی بالایی برخوردار بوده و با تمامی مشکلاتی که از آغاز خلافتش بر سر راهش قرار گرفته بود، مرحله به مرحله مبارزه کرد و پایگاه خود را نیرومند و حاکمیت خود را استوار ساخت.

نکته دیگری که ورای ظاهر‌سازی مأمون، و نیز نسبت به موضع مذهبی وی باید مورد توجه قرار گیرد، آن است که در میان گرایش‌های مهم مذهبی موجود در عصر مأمون، غیر از شیعیان امامی و زیدی، می‌توان از اهل حدیث و معتزله نیز نام برد. اهل حدیث به عنوان یک فرقه عثمانی، موضع مخالفی با امیرالمؤمنین (ع) داشتند، ولی در میان معتزله، برخلاف قدمایشان در بصره که عثمانی مذهب بودند، در بغداد گرایش مثبتی به امیرالمؤمنین (ع) پیدا شد. این مسأله سبب گردید تا اتهام تشیع از طرف اهل حدیث به کسانی که نظر مثبتی به امام علی (ع) از خود نشان می‌دادند شروع شود. بدین ترتیب بود که معتزلیان متهم به تشیع شدند، تشیعی که از نظر اهل حدیث جز به معنای داشتن نظر مساعد به امیرمؤمنان (ع) و حتی اعتقاد به خلافت ایشان به عنوان چهارمین خلیفه، چیز دیگری نبود. گرچه بعدها در فرهنگ علمای رجال تغییراتی در این مفهوم به وجود آمد که اینجا محل بحث آن نیست[۹۱].

در آن روزگار بازار تهمت به تشیع در میان سنیان چنان گرم شد که شخص مأمون نیز شیعه معرفی شد و در منابع به همین مذهب شناسانده شد.

گفته شده که او علی (ع) را مقدم بر تمام خلفا می‌دانست. این امر سبب شد تا مأمون در تاریخ به عنوان یک فرد شبعی تمام عیار مطرح شود[۹۲]. لازم است اشاره شود که پذیرش چنین مسأله‌ای درباره مأمون، به عنوان یک فرد معتزلی و دارای چنین اعتقادی به امیرمؤمنان (ع)، منافاتی با مشی سیاسی او در موضوع امام رضا (ع) و استفاده از آن حضرت در بازی‌های سیاسی ندارد؛ گرچه می‌توان احتمال داد که حتی آن عقاید نیز، چیزی جز یک نمایش سیاسی نبوده است. به هر روی بحث بیشتر در این زمینه به نیات باطنی افراد بر می‌گردد که مورخ نمی‌تواند بر آن واقف شود.

به هر روی هدف مأمون از این اقدام چه بوده است؟ مأمون در برابر اعتراضی که از سوی هواخواهان حکومت عباسی در مسأله ولایت‌عهدی امام رضا (ع) به او شد، مطالبی را بیان کرد که خطوط اصلی سیاست او را در این باره روشن می‌سازد. وی در این باره گفت[۹۳]:

این مرد کارهای خود را از ما پنهان کرده و مردم را به امامت خود می‌خواند. ما او را بدین جهت ولی‌عهد قرار دادیم که مردم را به خدمت ما خوانده و به سلطنت و خلافت ما اعتراف نماید و در ضمن، فریفتگانش بدانند که او آن چنانکه ادعا می‌کند نیست و این امر (خلافت) شایسته ما است نه او، و همچنین ترسیدیم اگر او را به حال خود بگذاریم در کار ما شکافی به وجود آورد که نتوانیم آن را پر کنیم و اقدامی بر ضد ما بکند که تاب مقاومتش را نداشته باشیم. اکنون که با وی این رویه را پیش گرفته و در کار او مرتکب خطا شده و خود را با بزرگ کردن او در لبه پرتگاه قرار داده‌ایم، نباید در کار وی سهل‌انگاری کنیم، بدین دلیل باید کم‌کم از شخصیت و عظمت او بکاهیم تا او را پیش مردم به صورتی درآوریم که از نظر آنان شایستگی خلافت را نداشته باشد، سپس درباره او چنان چاره‌اندیشی کنیم که از خطرات او که ممکن بود متوجه ما شود جلوگیری کرده باشیم.

مأمون در آغاز سخنش هدف خود از این اقدام را خاطرنشان کرده است، بدین معنی که اگر امام رضا (ع) ولایت‌عهدی او را بپذیرد، الزاماً مشروعیت خلافت بنی‌عباس را پذیرفته است. این نکته که علویان خلافت عباسیان را به رسمیت بشناسند، خود امتیاز بزرگی برای آنها به حساب می‌آمد. بدین ترتیب اختلاف و دشمنی دیرینه‌ای که میان این دو خاندان وجود داشت، خود به خود و به نفع عباسیان از بین می‌رفت.

نکته دیگر اینکه با آوردن امام رضا (ع) در تشکیلات خلافت، فعالیت‌های آن حضرت کنترل و محدود شد و او دیگر نمی‌توانست خود را امام معرفی نماید؛ زیرا در این صورت مردم را نه تنها به پذیرش ولایت‌عهدی خود، بلکه حتی برای خلیفه‌ای که جانشینی او را پذیرفته بود می‌بایست دعوت نماید. بدین ترتیب جنبه استقلالی عنوان امامت آل علی برای همیشه از بین می‌رفت.

نکته سوم اینکه مقام و منزلت امام رضا (ع) با پذیرفتن ولایت‌عهدی مأمون کاستی یافته و از چشم طرفدارانش خواهد افتاد و دیگر کسی او را به عنوان یک چهره منزه و مقدس نخواهد شناخت.

ابوصلت هروی نیز در تعلیل واگذرای ولایت‌عهدی به امام رضا (ع) گوید: ولایت‌عهدی را به امام واگذاشت تا به مردم نشان بدهد که او دنیا خواه است و بدین ترتیب موقعیت معنوی خود را پیش از آنها از دست بدهد[۹۴].

واقعیت این است که مردم همواره احترام خاصی به علویان به ویژه امامان شیعه قائل بودند و این خود سبب شده بود به آنان اعتقاد و اعتماد بیش از حدی معمول داشته باشند. هاله‌ای از تقدس که امامان را فرا گرفته بود، همه را در برابر آنان به خضوع واداشته و یک نوع تسلیم درونی را برای مردم نسبت بدانان به وجود آورده بود. مأمون می‌کوشید تا به شکلی این قداست را شکسته و دست‌کم آنان را مانند سایر مردمی نشان دهد، که وقتی به حکومت رسیدند مرتکب ظلم و فساد می‌شوند. این مسأله را قِفطی در کتاب خود به شکل روشنی نشان داده است[۹۵]. از آنجایی که خود خلافت و سیاست از نظر مردم، نوعی آلودگی تلقی می‌شد، وارد ساختن یک شخص مهذب در آن، خود به خود باعث کاهش اثر وجودی او می‌گردد. این مسأله که زهد با خلافت نمی‌سازد آن هم خلافتی که عباسیان بنیان‌گذار آن بودند، موقعیت و منزلت امام را تنزل می‌داد؛ از این رو به عنوان اعتراض، به امام گفته می‌شد. شما با آن همه اظهار زهد در دنیا چرا ولایت‌عهدی مأمون را پذیرفتید؟ امام می‌فرمود: خدا می‌داند که من از این امر چقدر کراهت داشتم[۹۶].

ورای اهدافی که ذکرش رفت از نکات دیگری نیز می‌توان یاد کرد و آن اینکه مأمون با این روش، بهتر می‌توانست امام رضا (ع) را کنترل نماید. بدین ترتیب برای وی - که امام را در چنگال خود داشت - مراقبان و محافظان زیادی گذاشته بود تا اخبار امام رضا (ع) را به وی برسانند[۹۷]. این مسأله، سبب جدایی امام از شیعیان واقعی خود نیز گردیده بود. استفاده از طرفداران علویان با آوردن امام رضا (ع) در تشکیلات خلافت، پس از آنکه عباسیان به خاطر جنگ مأمون با برادرش امین، از دور او پراکنده شده بودند، امری بس مهم درباره تهدید و در نتیجه جلب آنها به سوی مأمون می‌توانست باشد[۹۸].

گرفتاری مأمون در مقابل قیام‌های علویان، از مسائلی بود که او باید به شکلی آن را حل می‌کرد، از این رو در نامه‌ای که بعدها به عبدالله بن موسی نوشت تا او را به جای برادر ولایت‌عهدی دهد، چنین آمده: فکر نمی‌کنم پس از واگذاری ولایت عهدی به امام رضا (ع)، کسی از آل ابی‌طالب از من بترسد[۹۹].

البته او فریب نخورد و مأمون را متهم به قتل برادرش امام رضا (ع) کرد. آوردن امام رضا (ع) به بهانه ولایت‌عهدی از نظر توده مردم می‌توانست او را از اتهام قتل حضرتش کاملاً تبرئه نماید، او بالاخره توانست با وانمود کردن علاقه و محبت خویش نسبت به امام رضا (ع) - که برای بخشی از مردم قابل قبول بود- او را به شهادت رساند و کسی هم به ظاهر متوجه خیانت او نشد[۱۰۰][۱۰۱]

عکس‌العمل امام (ع)

یک طرف مسأله مأمون بود که اهداف او از آوردن امام (ع) به خراسان و سپردن ولایت‌عهدی به آن حضرت بیان شد. اکنون باید از عکس‌العمل امام (ع) در این باره سخن گفت.

الف: نخستین عکس‌العمل امام (ع) در این باره سرباز زدن از آمدن به خراسان بود. نفس آوردن امام می‌توانست برای مأمون یک پیروزی به حساب آید، اما امام تا آنجا مخالفت کرد که رجاء بن ابی ضحاک، مأمور خلیفه، مجبور شد امام را به زور به سوی مرو روانه کند. کلینی از یاسر خادم و ریان بن صلت نقل کرده که: وقتی کار امین پایان یافت و حکومت مأمون استقرار پیدا کرد، او نامه‌ای به امام (ع) نوشت و از آن حضرت خواست تا به خراسان بیاید. امام به درخواست او جواب مساعد نمی‌داد: «فَلَمْ يَزَلِ الْمَأْمُونُ يُكَاتِبُهُ فِي ذلِكَ حَتّى عَلِمَ أَنَّهُ لَامَحِيصَ لَهُ، و أَنَّهُ لَايَكُفُّ عَنْهُ»[۱۰۲]؛ مأمون پیوسته در این باره نامه‌نگاری می‌کرد تا آنکه امام راه گریزی ندید؛ چراکه مأمون دست بردار نبود.

صدوق از معول سِجِستانی آورده: زمانی که برای بردن امام رضا (ع) به خراسان پیکی به مدینه آمد، من در آنجا بودم. امام به منظور وداع با رسول خدا (ص) وارد حرم شد، او را دیدم که چندین بار از حرم بیرون می‌آمد و دوباره به سوی مدفن پیغمبر باز می‌گشت و با صدای بلند گریه می‌کرد. من به امام نزدیک شده پس از سلام علت این موضوع را از آن حضرت جویا شدم. در جواب فرمود: من از جوار جدم بیرون رفته و در غربت از دنیا خواهم رفت[۱۰۳]. افزون بر این، وقتی که امام (ع) می‌خواست به خراسان برود، هیچ کدام از افراد خانواده خویش را به همراه نبرد و این خود دلیل روشنی بود بر اینکه این مسافرت از نظر آن حضرت، هیچ آینده روشنی نداشته و این سفر از روی رضایت ایشان نبوده است.

از حسن بن علی وشاء نقل شده که امام به من فرمود: موقعی که می‌خواستند مرا از مدینه بیرون ببرند، افراد خانواده‌ام را جمع کرده و دستور دادم برای من گریه کنند تا گریه آنها را بشنوم. سپس در میان آنها دوازده هزار دینار تقسیم کرده و گفتم من دیگر به سوی شما باز نخواهم گشت[۱۰۴]. چنین برخوردی بی‌تردید می‌توانست کسانی را که درک درستی از رفتارهای امام داشتند، به ویژه شیعیان که در ارتباط مستقیم با امام بودند متوجه سازد که امام به اجبار این مسافرت را پذیرفته است. به طوری که آن حضرت بعدها این مسأله را برای یاران نزدیک خود بیان فرمود. از جمله از عبدالسلام هروی نقل شده: قسم به خدا امام رضا (ع) به میل خود در این امر وارد نشد[۱۰۵].

به هر روی امام (ع) را از مدینه بیرون آورده و از طریق بصره به فارس و از آنجا به خراسان آوردند[۱۰۶]. در آنجا بود که مأمون درخواست خود را مبنی بر سپردن خلافت به امام رضا (ع) مطرح کرد و پس از اصرار فراوان مأمون و استنکاف امام از پذیرفتن آن، در نهایت ولایت‌عهدی بر آن حضرت تحمیل شد. در واقع، عرضه خلافت به آن حضرت جدی نبود و تهدید مأمون به قتل امام، در صورت نپذیرفتن ولایت‌عهدی، می‌تواند دلیل قانع کننده‌ای بر این ادعا باشد[۱۰۷]؛ زیرا تهدید به قتل با ارادتی که مأمون از وجهه نظر اعتقادی نسبت به امام از خود نشان می‌داد، قابل جمع نیست. اگر او واقعاً به آن حضرت اعتقاد داشت، صحیح نبود که او را از خواندن نماز عید بازگرداند.

به هر روی اصرار مأمون در مسأله پذیرش ولایت‌عهدی از طرف امام رضا (ع) همراه با تهدید قتل آن حضرت در صورت مخالفت، امام را در وضعیتی قرار داد که از پذیرفتن آن ناچار بود[۱۰۸]. در عین حال امام نهایت کوشش خود را به کار گرفت تا مأمون به اهداف مورد نظر خویش از این سیاست نرسد. این کوشش‌ها تنها پس از دو ماه جر و بحث بین امام و مأمون به انجام رسید[۱۰۹]، این در حالی بود که امام گریان و غمناک بود[۱۱۰].

زمانی که تلاش امام برای نیآمدن به خراسان و نپذیرفتن ولایت‌عهدی سودی نبخشید، امام در پی آن شد تا از این مسأله در جهت اهداف سیاسی خویش بهره ببرد. در این باره نکته مهم آن بود که امام این اقدام مأمون را، به عنوان اقدامی در شناخت حق علویان در امر خلافت نشان دهد. آگاهیم که تا آن زمان خلفای عباسی چنین حقی را برای علویان نپذیرفته بودند. این اقدام به خوبی می‌توانست بطلان اقدامات خلفای پیشین را در خلاف این جهت؛ اعم از اموی و عباسی نشان دهد و از این رو امام فرمود: سپاس خدای را که آنچه مردم از ما تباه کرده بودند، حفظ فرمود و قدر و منزلت ما را که پایین برده بودند، بالا برد. هشتاد سال بر بالای چوب‌های کفر ما را لعن و نفرین کردند، فضایل ما را کتمان نمودند و دارایی‌هایی در دروغ بستن به ما هزینه کردند و خداوند، جز بلندی یاد ما و آشکار شدن فضل ما را نخواست[۱۱۱].

در نخستین جلسه‌ای که به منظور معرفی امام به عنوان ولی‌عهدی برپا شد، آن حضرت همین تعبیر را به شکل مختصری بیان داشت: به واسطه رسول خدا (ص) ما حقی بر گردن شما و شما حقی بر گردن ما دارید، پس اگر شما حق ما را به ما ادا کنید ما نیز حق شما را می‌دهیم[۱۱۲]. آنچه جالب‌تر از این موارد به نظر می‌رسد، استدلالی است که امام (ع) در برابر مأمون پیش از پذیرش پیشنهاد ولایت‌عهدی بدان تمسک جست و او را تلویحاً به گونه‌ای خاص در بن‌بست قرار داد، آن‌گونه که مجبور شود یا از اساس منکر حق خلافت برای خود و پدرانش شود و یا دست از سر امام بردارد. امام در برابر او فرمود: اگر این خلافت مال تو است و خدا آن را برای تو قرار داده است، در این صورت، جایز نیست لباسی را که خدا به تو پوشانده از خود خلع کرده و در اختیار دیگری قرار دهی و اگر مال تو نیست در این صورت جایز نیست آنچه را که مال تو نیست به دیگران ببخشی[۱۱۳].

همچنین امام (ع) برای خنثی کردن سیاست مأمون در بهره‌گیری از ولایت‌عهدی او، در مقام پاسخ از اینکه چرا ولایت‌عهدی را پذیرفتی؟ فرمود: به همان دلیلی که جدم داخل شورا (ی عمر) شد[۱۱۴] و نیز فرمود: خدا می‌داند که من از قبول این امر کراهت داشتم. ولی وقتی در وضعی قرار گرفتم که میان قبول ولایت‌عهدی یا قتل یکی را می‌بایست اختیار کنم، به ناچار پذیرش ولایت‌عهدی را بر کشته شدن ترجیح دادم[۱۱۵].

به هر حال امام (ع) را به پذیرش ولایت‌عهدی مجبور کردند و امام (ع) هم در برابر کوشید تا مانع از آن شود که مأمون به اهدافش برسد. در خطبه‌ای که آن حضرت پس از تثبیت ولایت‌عهدی خواندند، به نکات مهمی اشاره شده است. از جمله آنکه فرمودند: امیرالمؤمنین (مأمون) که خدا او را در رفتن راه راست کمک کند و در استقامت امرش توفیق دهد، آنچه از حق ما را که دیگران انکار کرده بودند به رسمیت شناخت. او ریاست کل و خلافت را برای من واگذاشت اگر بعد از او زنده ماندم[۱۱۶].

گرفتن اعتراف از مأمون بر اینکه «خلافت حق اهل بیت (ع) است» جزو نکات اساسی این مسأله بود که امام (ع) آن را دنبال می‌کرد؛ زیرا بر عکس آنچه مأمون می‌خواست امام رضا (ع) را به تأیید خلافت خود وادارد، خود مجبور شده بود امامت اهل بیت (ع) را تأیید کند. این تعبیر هم که «اگر من بعد از او بمانم» با توجه به اینکه سن امام قریب بیست سال بیش از مأمون بود، نشان می‌داد که امام بر آن است تا نیت ناخالص مأمون را آشکار کند.

افزون بر آنچه گذشت، امام شرط کرد تا در صورت پذیرش ولایت‌عهدی، هیچ‌گونه مداخله‌ای در امور سیاسی و جاری نداشته باشد: من این امر را می‌پذیرم با این شرط که کسی را به کاری نگمارم، کسی را از مقامش عزل نکنم، رسم و روشی را نقض نکنم و فقط از دور، مورد مشورت قرار گیرم[۱۱۷].

این شرط نشان می‌دهد که امام نمی‌خواست مسئولیت وضع موجود و کارهایی را که از طرف حکومت اعمال می‌شود به عهده بگیرد و کسانی گمان کنند که آن حضرت نظارت و یا دخالتی در امور دارد، در این صورت طبعاً کسی او را متهم نمی‌کرد؛ زیرا مسائلی که در کشور مطرح شده و دستوراتی که به مرحله اجرا در می‌آمد، به پای خود مأمون گذاشته می‌شد و این امتیاز بزرگی بود که امام (ع) موفق شد از مأمون گرفته و بدین ترتیب مانع از آن شود که به خاطر حضورش در تشکیلات، بدنامی برای خود فراهم کند. از این‌رو خود می‌فرمود: من در این موقع داخل نشدم، مگر مانند داخل شدن کسی که از آن خارج است[۱۱۸].

واقعیت این است که امام نمی‌توانست وضعیت ناهنجاری را که محصول نزدیک به دو قرن انحراف فکری و سیاسی بود، بپذیرد. وقتی محمد بن ابی عباد با لحن اعتراض آمیزی به آن حضرت گفت: چرا مسئولیت ولایت‌عهدی را نپذیرفته و از موقعیت استفاده نمی‌کنید؟ (تا به ما هم نفعی برسد.) امام فرمود تو در هر حال باید از دسترنج خودت استفاده می‌کردی (نه بخشش‌های ما!) در آن وقت، تو مانند سایر مردم بودی (نه عزیزتر). «مَا كَانَتْ نَفَقَتُكَ إِلَّا فِي كُمِّكَ وَ كُنْتَ كَوَاحِدٍ مِنَ النَّاسِ»[۱۱۹]. در اصل، پذیرش ولایت‌عهدی بر جامعه‌ای که قادر و قابل نیست که رهبری چنین امامی را که امام تشیع مذهبی است بپذیرد، نوعی کار عبث و بیهوده بوده و جز مانعی بر سر راه سیاست‌های اصولی‌تری که امامان شیعه در پیش گرفته بودند، نمی‌توانست باشد[۱۲۰].

برخوردهای دیگر امام رضا (ع) و مأمون

در فاصله پذیرش ولایت‌عهدی تا شهادت امام (ع)، باید چند مسأله در روابط مأمون با آن حضرت مورد بحث قرار گیرد.

مأمون پس از آوردن امام رضا (ع) به مرو، جلسات علمی متعددی با حضور افراد مختلف از علما تشکیل می‌داد. در این جلسات مذاکرات زیادی میان امام (ع) و دیگران صورت می‌گرفت که بیشتر درباره مسائل اعتقادی و فقهی بود. بخشی از این مذاکرات را طبرسی در کتاب خود فراهم آورده است[۱۲۱].

هدف مأمون از تشکیل این محافل علمی، نشان از علم دوستی او یا تظاهر به آن بود. در اصل باید وی را از این زاویه متمایز از دیگر خلفای عباسی دانست، به ویژه که مذاق عقلی او و همراهیش با معتزله، او را بر آن می‌داشت تا در برابر اهل حدیث[۱۲۲] ایستادگی کرده و آنان را منکوب سازد. با این حال مسأله در اینجا خاتمه نمی‌یافت. مأمون از تشکیل چنین جلساتی هدف دیگری نیز داشت. او می‌خواست با کشاندن امام به بحث، تصوری را که عامه مردم درباره ائمه اهل بیت (ع) داشتند و آنان را صاحب علم خاص مثلاً از نوع «علم لدنی» می‌دانستند، از بین ببرد. مرحوم صدوق در این باره می‌گوید: مأمون اندیشمندان سطح بالای هر فرقه را در مقابل امام قرار می‌داد تا حجت آن حضرت را به وسیله آنان از اعتبار بیندازد و این به دلیل حسد او نسبت به امام و منزلت علمی و اجتماعی او بود. اما هیچ کس با آن حضرت رو به رو نمی‌شد جز آنکه به فضل او اقرار کرده و به حجتی که از طرف امام بر ضد او اقامه می‌شد، ملتزم می‌گردید[۱۲۳].

در روایتی آمده: هدف مأمون از این کارها جلب نظر امام بود؛ اما آن حضرت به اصحاب خود فرمود: فریب ظاهرسازی‌های او را نخورید، من به دست مأمون به شهادت خواهم رسید[۱۲۴]. این مجالس که در اوایل به همین مقصود تشکیل می‌شد، به تدریج مشکلاتی را برای مأمون درست کرد. زمانی که مأمون متوجه شد، تشکیل چنین مجالسی برای وی خطرناک است، اقدام به محدود کردن امام (ع) کرد. از عبدالسلام هروی نقل شده که به مأمون اطلاع دادند: امام رضا (ع) مجالس کلامی تشکیل داده و بدین وسیله مردم شیفته آن بزرگوار می‌شدند. مأمون به محمد بن عمرو طوسی مأموریت داد تا مردم را از مجلس آن حضرت طرد نماید. پس از آن امام (ع) در حق مأمون نفرین کرد و از جمله چنین فرمود: ای پدید آوردنده زمین و آسمان‌ها، ای پروردگاری که دارای قدرت بی‌پایانی، ای پروردگاری که تغییر و تبدیلی در او راه ندارد، ای پروردگار بلند مرتبت، درود بفرست بر کسی که نماز را با صلوات و درود به او، شرافت دادی و از کسی که به من ستم روا داشت و مرا سبک کرد و شیعه من را از در خانه من راند و متفرق کرد، انتقام من را بگیر[۱۲۵].

این مسأله به صورت یک دلیل عمده برای شهادت امام درآمد. احمد بن علی انصاری گوید: از ابوصلت پرسیدم: چگونه مأمون راضی به قتل امام رضا (ع) شد؟ ابو صلت گفت:... مأمون ولایت‌عهدی را بدین جهت به امام رضا (ع) داد که به مردم نشان دهد آن حضرت رغبت به دنیا دارد، تا از چشم مردم بیفتد. اما وقتی از امام جز آنچه برتری او را بر مأمون نشان می‌داد چیزی برای مردم آشکار نمی‌شد، دست به دعوت و جلب متکلمان تمامی سرزمین‌های اسلامی زد تا به وسیله آنان، امام را از نظر علمی محکوم نماید و از این رهگذر، نقص آن حضرت میان عامه مردم ثابت شود؛ ولی امام (ع) با هیچ عالم یهودی و نصرانی و... رو به رو نمی‌شد جز آنکه بر او برتری می‌یافت و مردم می‌گفتند: آن حضرت شایسته‌تر از مأمون برای تصدی مقام خلافت است. جاسوسان نیز چگونگی امر را به اطلاع او می‌رساندند. بدین ترتیب بود که مأمون دست به مسموم ساختن امام زد[۱۲۶].

از جمله اموری که سبب تیرگی روابط مأمون با امام (ع) شد، رفتن آن حضرت به نماز عید بود. مأمون از امام (ع) خواست تا نماز عید را بخواند، اما امام (ع) بر مبنای شرایطی که در ابتدای ولایت‌عهدی با مأمون کرده بود از پذیرش اقامه نماز عید عذر خواست. مأمون اصرار کرد و امام (ع) ناچار پذیرفت و فرمود: پس من مانند رسول خدا (ص) به نماز خواهم رفت. مأمون نیز پذیرفت. مردم انتظار داشتند که امام رضا (ع) همچون خلفا با آداب و رسوم خاصی از خانه خارج خواهد شد، اما شگفت‌زده دیدند که حضرت با پای برهنه و تکبیرگویان به راه افتاد. امیران که با لباس رسمی و معمول این‌گونه مراسم آماده بودند، با دیدن این وضع، یکباره از اسب‌ها فرود آمده و کفش‌ها را از پا در آوردند و با گریه و تکبیرگویان پشت سر امام به راه افتادند. امام (ع) در هر قدم که می‌رفت سه بار تکبیر می‌گفت. گفته‌اند که فضل به مأمون گفت: اگر امام رضا (ع) بدین صورت به مصلی برسد، مردم فریفته او می‌شوند، بهتر آن است که از او بخواهی برگردد. پس مأمون فردی را فرستاد و از امام (ع) خواست که برگردد. آن حضرت کفش خود را خواست، آن را به پا کرد و سوار بر مرکب شد و بازگشت[۱۲۷].

احساس خطری که مأمون از این حادثه کرده بود، او را به این فکر انداخت که وجود امام (ع) نه تنها دردی را برای او دوا نمی‌کند بلکه اوضاع را بر ضد او سخت تحریک خواهد کرد. از این رو مراقبانی برای آن حضرت گمارد تا به دقت او را تحت نظر بگیرند و اخبارش را به مأمون برساندند تا مبادا اقدامی بر ضد مأمون انجام دهد. مواردی از این قبیل گزارش دادن‌ها درباره امام به مأمون وجود دارد[۱۲۸].

ابوصلت گوید: امام رضا (ع) در بیان مسائلی که حق می‌دانست، از مأمون وحشتی نداشت و در اکثر اوقات به او چنان جواب می‌داد که ناراحتش می‌کرد. این وضع سبب غضب مأمون و ازدیاد عداوتش نسبت به آن حضرت می‌شد. ولی غضب و عداوت خود را هرگز به امام (ع) آشکار نمی‌کرد[۱۲۹].

شیخ مفید آورده است که امام (ع) در مجالس خصوصی با مأمون، او را نصیحت می‌کرد و از عذاب الهی بیم می‌داد و به خاطر کارهای خلافی که مرتکب می‌شد به نکوهش او می‌پرداخت. مأمون به ظاهر اندرزهای امام (ع) را می‌پذیرفت، ولی در واقع از این برخوردهای امام (ع) سخت ناراحت می‌شد. شیخ نمونه‌ای از این‌گونه موارد نیز یاد کرده است[۱۳۰].

در موارد دیگری نیز امام (ع) به صراحت عملکرد مأمون را مورد انتقاد قرار می‌داد. از جمله زمانی که او به پیشروی نظامی در کشورهای غیراسلامی مشغول بود، خطاب به مأمون چنین فرمود: چرا به فکر امت محمد (ص) نبوده و به اصلاح آنان نمی‌پردازی؟[۱۳۱]

از آنچه گذشت، می‌توان دریافت که مأمون از آوردن امام (ع) به مرو به نتایج مطلوبش دست نیافته بود. چنانچه وضع به همین منوال ادامه می‌یافت، به احتمال ضررهای غیرقابل جبرانی برای او در پی داشت. مأمون که از کشتن برادر خود برای رسیدن به خلافت خودداری نکرده بود و بعدها از کشتن وزیر خویش که برای رسیدن او به خلافت آن همه زحمت کشیده بود احساس نگرانی نکرده این بار نیز مانند پدران جنایتکار خود، به منظور حفظ خلافت، برای کشتن امامی دیگر از امامان شیعه اقدام به توطئه کرده و آن حضرت را با سیاست بازی‌های خاص خود به شهادت رساند[۱۳۲]. در عین حال به مردم چنان وانمود کرد که از رحلت امام (ع) بسیار غمگین و افسرده شده است، به طوری که سه شبانه روز حاضر به ترک آرامگاه امام نگردید. توسل به تزویر توسط او چنان گیرا و ظاهر فریب بود که حتی اقلیتی از علمای شیعه نیز حاضر به پذیرفتن شهادت آن حضرت به دست او نشده‌اند که اربلی از جمله آنهاست[۱۳۳]. این در حالی است که اکثریت علمای شیعه و در رأس آنها صدوق که مفصل‌ترین کتاب را درباره امام (ع) و اخبار مربوط به آن حضرت نگاشته، به صراحت و با استناد به روایات زیادی، شهادت امام (ع) به دست مأمون را پذیرفته‌اند[۱۳۴].[۱۳۵]

شهادت و محل دفن

مأمون که با ولایت‌عهدی امام رضا (ع) کار را بر خویش سخت کرده و به اهداف خویش نیز نرسیده بود، تصمیم بر قتل امام رضا (ع) گرفت و در آخر ماه صَفر سال ۲۰۳ ه. آن امام همام را در پنجاه و پنج سالگی به شهادت رساند[۱۳۶]. مرقد مطهر امام رضا (ع) در طوس در قریه‌ای به نام سناباد از نوقان[۱۳۷] در مکانی معروف به مشهد است که در آن زمان جزء زمین حمید (بن قحطبه) بوده است[۱۳۸].[۱۳۹].[۱۴۰]

منابع

پانویس

  1. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۱، ص۴۸۶؛ مفید، محمد بن محمد، ارشاد، ج۲، ص۵۹۱.
  2. فرهنگ شیعه، ص ۱۱۵؛ محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۱۵۹؛ ضیائی ارزگانی، رحمت الله، امامت امام رضا، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۳۴.
  3. شبلنجی، نورالابصار فی مناقب آل بیت النبی المختار، ص۱۵۲.
  4. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴۴۴.
  5. مستوفی، تاریخ گزیده، ص۲۰۵.
  6. دلائل الامامه، ص۳۴۷.
  7. خواند میر، تاریخ حبیب السیر، ج۲، ص۸۲.
  8. کلینی، کافی، ج۲، ص۴۰۲؛ مفید، ارشاد، ج۲، ص۵۹۱.
  9. مفید، ارشاد، ج۲، ص۲۴۷.
  10. طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۸۳.
  11. طبرسی، اعلام الوری، ج۲، ص۴۰.
  12. اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۲۶۷.
  13. نوبختی، فرق الشیعه، ص۷۱.
  14. اشعری، المقالات و الفرق، ص۹۴.
  15. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲، ص۶۷.
  16. کلینی، کافی، ج۱، ص۴۸۶.
  17. صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۱۵؛ اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۳۲؛ اعلام الوری، ص۳۱۳.
  18. آن حضرت جاریه مولده خوانده شده‌اند که به معنی متولد شده در میان اعراب و بزرگ، شده همراه آنان است (فراهیدی، کتاب العین، ج۸، ص۷۱). گفتنی است این ویژگی نشان از والا بودن جایگاه ایشان دارد و باید دانست که مادر برخی از خلفای عباسی چون هارون نیز جاریه مولده بوده‌اند (بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۰۲؛ ج۱۴، ص۱۷).
  19. کلینی، کافی، ج۱، ص۴۸۶؛ مفید، ارشاد، ج۲، ص۲۵۴.
  20. صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۱۴-۱۵.
  21. برای اطلاع بیشتر در این باره، ر.ک: خامه یار، فرزندان امام کاظم(ع)، ص۱۵۸-۱۹۲.
  22. هاشمی، بررسی تاریخی و آماری فرزندان امام کاظم(ع)، ص۱۹۳-۲۳۷.
  23. حضرت معصومه(س) در سال ۲۰۱ ق به سوی مرو حرکت کرد اما در میان راه رحلت فرمود و در قم دفن شد. روایات متعددی در فضیلت زیارت ایشان از ائمه(ع) نقل شده است (قمی، تاریخ قم، ص۳۰۸).
  24. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲، ص۶۸.
  25. فرهنگ شیعه، ص ۱۱۵.
  26. ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج۴، ص۳۶۶.
  27. صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۲۳.
  28. مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۴۹.
  29. طوسی، رجال، ص۳۳۹.
  30. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ ص ۷۰.
  31. مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۸۱، ۳۰۱ و ۳۲۱.
  32. صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۱۹.
  33. صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۲۰.
  34. خویی، معجم رجال الحدیث، ج۳، ص۱۹-۲۱.
  35. طوسی، الفهرست، ص۱۲۱.
  36. طوسی، رجال، ص۱۷۵.
  37. طوسی، رجال، ص۵۹.
  38. شیخ صدوق نیز در کتاب علل الشرایع بابی را با عنوان علت نام‌گذاری آن امام به رضا(ع) آورده است و تنها روایت نخست را ذکر می‌کند (صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۲۳۶).
  39. صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۶۹.
  40. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۴۸.
  41. طبری، تاریخ طبری، ج۷، ص۱۲۹.
  42. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴۴۱.
  43. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۶، ص۷۹.
  44. طبری، تاریخ، ج۴، ص۲۰۳.
  45. ابن صباغ، فصول المهمه، ص۲۴۴.
  46. اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۲۷۳.
  47. طبرسی، اعلام الوری، ص۳۱۷.
  48. صدوق، امالی، ص۱۸۱؛ همو، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۱۸۹؛ همو، کتاب من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۵۸۳.
  49. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲، ص۷۰.
  50. کلینی، کافی، ج۲، ص۴۱۳.
  51. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۴۲۲.
  52. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۳۶۷.
  53. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲، ص۷۲.
  54. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۳۴۰.
  55. مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۶۳.
  56. کلینی، کافی، ج۲، ص۱۰۴.
  57. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲، ص۷۲.
  58. ابن بابویه، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا (ع)، ج۱، ص۹۹؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۴۷۶.
  59. مفید، محمد بن محمد، ارشاد، ص۲۴۶.
  60. کافی، ج۱، ص۸۷.
  61. پیشوایان‌، ۲۲۸.
  62. فرهنگ شیعه، ص ۱۱۷؛ محمدی، رضا، امام‌شناسی، ص:۱۴۴-۱۴۶.
  63. مقاتل الطالبیین‌، ۵۶۳.
  64. شیعه در اسلام‌، ۲۱۲؛ تحلیلی از زندگانی امام رضا، ۱۰۰- ۹۸.
  65. کشف الغمه‌، ج۳، ص۱۰۲.
  66. محمدی، رضا، امام‌شناسی، ص:۱۴۴-۱۴۶؛ فرهنگ شیعه، ص ۱۱۸.
  67. فرهنگ شیعه، ص ۱۱۸.
  68. ابن بابویه، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا (ع)، ج۱، ص۹۹؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۴۷۶.
  69. مفید، محمد بن محمد، ارشاد، ص۲۴۶.
  70. کمال الدین و تمام النعمة، ۱/ ۴۸۶.
  71. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۱، ص ۳۱۱ و عیون أخبار الرضا (ع)، ج ۱، ص ۲۰، باب ۴ نص أبی الحسن موسی بن جعفر (ع) علی ابنه الرضا علی بن موسی بن جعفر (ع) بالإمامة و الوصیة. إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج ۴، ص ۲۸۷ الباب الرابع العشرون النصوص علی إمامة أبی الحسن علی بن موسی الرضا (ع) مضافا إلی ما تقدم منها.
  72. «يَا عَلِيَّ بْنَ يَقْطِينٍ هَذَا عَلِيٌّ سَيِّدُ وُلْدِي أَمَا إِنِّي قَدْ نَحَلْتُهُ كُنْيَتِي»؛ الکافی، ج ۱، ص ۳۱۱، باب الإشارة و النص علی أبی الحسن الرضا (ع) و کفایة الاثر، ص ۲۷۱ و عیون اخبار الرضا (ع)، ج ۱، ص ۲۱.
  73. «هذا صاحبکم من بعدی»؛ الکافی، ج ۱، ص ۳۱۲.
  74. «هَذَا ابْنِي عَلِيٌّ إِنَّ أَبِي أَخَذَ بِيَدِي فَأَدْخَلَنِي إِلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا بُنَيَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا قَالَ قَوْلًا وَفَى بِهِ»؛ کافی، ج ۱، ص ۳۱۲.
  75. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵، جلد ۲ ص ۶۷-۷۰؛ فرهنگ شیعه، ص ۱۱۶.
  76. «إِنِّي‏ أُوخَذُ فِي هَذِهِ السَّنَةِ وَ عَلِيٌّ ابْنِي سَمِيُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (ع) وَ سَمِيُّ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (ع) أُعْطِيَ فَهْمَ الْأَوَّلِ وَ عِلْمَهُ وَ نَصْرَهُ وَ رِدَاءَهُ وَ لَيْسَ لَهُ أَنْ يَتَكَلَّمَ إِلَّا بَعْدَ هَارُونَ بِأَرْبَعِ سِنِينَ فَإِذَا مَضَتْ أَرْبَعُ سِنِينَ فَاسْأَلْهُ عَمَّا شِئْتَ يُجِيبُكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى»؛ عیون أخبار الرضا (ع)، ج ۱، ص ۲۴ و الإمامة و التبصرة من الحیرة، ص ۷۷ و کافی، ج ۱، ص ۳۱۳.
  77. عیون أخبار الرضا (ع)، ج ۲، ص ۱۸۰.
  78. جواهر العقدین، ج ۳، ص ۴۲۷.
  79. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵، جلد ۲ ص ۶۸-۷۰.
  80. عیون اخبار الرضا، ۲/ ۱۷۶، ۱۷۸ و ۱۸۳.
  81. همان، ۲/ ۱۸۲ و ۱۸۳.
  82. مناقب آل ابی طالب‌، ۴/ ۳۹۰.
  83. فرهنگ شیعه، ص ۱۱۵-۱۱۶.
  84. محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۱۵۹.
  85. عیون أخبار الرضا (ع)، ج ۲، ص ۲۲۷ و إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج ۴، ص ۳۰۷.
  86. عیون اخبار الرضا (ع)، ج ۲، ص ۲۱۶؛ بحار الأنوار، ج ۴۹، ص ۱۸۶؛ بحار الأنوار، ج ۴۹، ص ۳۷ و إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج ۴، ص ۳۳۲.
  87. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵، جلد ۲ ص ۷۱.
  88. حیاة السیاسیة للإمام الرضا (ع)، چاپ بیروت، ص۲۱۲-۲۴۲.
  89. کشف الغمه، ج۲، ص۲۸۲ - ۲۸۳.
  90. اخیراً آقای سیدحسن امین نیز ضمن رساله‌ای همان باور را از لحاظ تاریخی بحث و مورد تأیید قرار داده است. البته اطلاق عنوان «شیعی» برای شخصی مثل مأمون که امام علی (ع) را برتر از خلفا می‌دانست، امری معمول است.
  91. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران تا قرن دهم هجری در یک فصل به طور مفصل درباره گونه‌های مختلف تشیع بحث کرده است.
  92. مروج الذهب، ج۳، ص۴۱۷ - ۴۵۴؛ الکامل، ج۶، ص۴۰۸؛ در این باره، ر. ک: تاریخ تشیع در ایران تا قرن دهم هجری، ج۲، ص۲۸۰-۲۷۹.
  93. عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۱۶۷ - ۱۶۸.
  94. عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۴۱.
  95. قفطی، تاریخ الحکماء، ص۲۲۱ - ۲۲۲ به نقل از: حیاة الامام الرضا (ع)، ص۲۲۲.
  96. بحارالانوار، ج۴۹، ص۱۳۰؛ صدوق، علل الشرایع، ص۲۳۸؛ حیاة الامام الرضا (ع)، ص۲۴۴.
  97. عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۱۵۱ - ۱۵۲: حیاة الامام الرضا (ع)، ص۲۱۳ – ۲۱۴.
  98. شیبی. الصلة بین التشیع و التصوف، ص۲۲۳ – ۲۲۴.
  99. مقاتل الطالبیین، ص۶۲۸؛ افرادی از علویین که در پایان قرن دوم هجری شورش کردند عبارت بودند از: محمد بن ابراهیم بن اسماعیل که ابوالسرایا فرماندهی سپاهش را بر عهده داشت؛ ابراهیم بن موسی بن جعفر در یمن: زید بن موسی بن جعفر در بصره، ر. ک: مسند الامام الرضا (ع)، ج۱، ص۵۰- ۵۱.
  100. ر. ک: حیاة الامام الرضا (ع)، ص۲۴۱ به بعد.
  101. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۳۵.
  102. الکافی، ج۱، ص۴۴۸؛ مسند الامام الرضا (ع)، ج۱، ص۶۴.
  103. عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۲۱۸.
  104. عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۲۱۹؛ مسعودی، اثبات الوصیه، ص۲۰۳؛ مسند الامام الرضا (ع)، ج۱، جزء ۲، ص۱۶۹.
  105. عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۱۴۰.
  106. کتابی ویژه درباره جغرافیای تاریخی مسیر هجرت امام رضا (ع) به خراسان تألیف شده که دوستداران آگاهی‌های بیشتر در این زمینه به آن کتاب مراجعه کنند.
  107. حیاة الامام الرضا (ع)، ص۲۸۵ - ۲۹۸؛ درباره اجبار امام به پذیرش ولایت‌عهدی، ر. ک: علل الشرایع، ج۱، ص۲۲۶ - ۲۳۸؛ عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۱۳۹؛ امالی صدوق، ص۴۳؛ بحارالانوار، ج۴۹، ص۱۲۹؛ مجموعة الآثار، ص۲۱۶.
  108. ر. ک: مقاتل الطالبین، ص۳۷۵.
  109. عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۱۴۸.
  110. ینابیع الموده، ص۲۸۴.
  111. عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۱۶۲.
  112. مقاتل الطالبیین، ص۳۷۵.
  113. عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۱۳۸-۱۳۹؛ روضة الواعظین، ص۲۲۳.
  114. عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۱۴۰.
  115. عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۱۳۹.
  116. عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۱۴۶.
  117. عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۱۴۸؛ ر. ک: نورالابصار، ص۱۴۳؛ الارشاد، ص۳۱۰؛ الکافی، ج۱، ص۴۸۷؛ روضة الواعظین، ص۲۲۴- ۲۲۵؛ اعلام الوری، ص۳۲۰؛ بحارالانوار، ج۴۹، ص۳۴-۳۵؛ حیاة الامام الرضا (ع)، ص۳۴.
  118. عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۱۳۸.
  119. عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۹۰.
  120. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۳۹.
  121. الاحتجاج، ج۲، ص۱۷۱ - ۲۳۷؛ ر. ک: عیون اخبارالرضا (ع)، ج۱، ص۱۲۶ - ۱۶۷؛ بحارالانوار، ج۴۹، ص۱۸۹ - ۲۱۶.
  122. در مجالس اهل حدیث نیز شرکت می‌کرد. ر. ک: بحارالانوار، ج۴۹، ص۱۸۹.
  123. عیون اخبارالرضا (ع)، ج۱، ص۱۵۲.
  124. عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۱۸۳؛ بحارالانوار، ج۴۹، ص۱۸۹.
  125. عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۱۷۱.
  126. عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۲۴۱.
  127. الکافی، ج۱، ص۴۹۰؛ عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۱۴۹؛ روضة الواعظین، ص۲۲۷-۲۲۸.
  128. ر. ک: بحارالانوار، ج۴۹، ص۱۳۹؛ مسند الامام الرضا (ع)، ج۱، ص۷۷-۷۸؛ عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۱۵۳، به نقل از: حیاة الامام الرضا (ع)، ص۲۱۴.
  129. عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۲۴۱.
  130. الارشاد، (چاپ بیروت) ص۳۱۵.
  131. ر.ک: مسند الامام الرضا (ع)، ج۱، ص۷۴.
  132. مقاتل الطالبیین، ص۳۳۷؛ الارشاد، ص۳۱۶.
  133. کشف الغمه، ج۲، ص۲۸۲ - ۲۸۳، این مسأله را به سید بن طاووس نیز نسبت داده است.
  134. ر. ک: مسند الامام الرضا (ع)، ج۱، ص۱۲۴ - ۱۳۹.
  135. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۴۴.
  136. ابن بابویه، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۴۰۶؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۴۸۶؛ مفید، محمد بن محمد، ارشاد، ص۲۴۷.
  137. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۸۳؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۸۶.
  138. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۸۳.
  139. تاریخ التمدن الاسلامی‌، ۴/ ۱۶۹؛ امام رضا، ۴۰۲.
  140. فرهنگ شیعه، ص ۱۱۸؛ محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۱۵۹؛ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۷۶.