بحث:صلح امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «==مقدمه== *هنگامی که به امام حسن{{ع}} خبر رسید معاویه مردم شام را برای ...» ایجاد کرد) |
(←پانویس) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
(۱۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
==[[صلح امام حسن]]{{ع}}== | |||
همزمان با فرار برخی از بزرگان [[لشکر]] [[کوفه]] و پراکنده شدن قسمت اصلی لشکر و اطلاع [[امام]]{{ع}} از [[خیانت]] سران کوفه، [[معاویه]] طی نامهای به امام{{ع}}، وی را به [[صلح]] [[دعوت]] کرد و به پیوست [[نامه]] خود، نامههای برخی از [[اصحاب امام حسن]]{{ع}} را فرستاد که در آنها [[وعده]] [[قتل]] آن [[حضرت]] و [[نیرنگ]] به او را داده بودند. معاویه همچنین شرایط زیادی را به منظور صلح اعلام کرد و وعدههای بسیاری داد. | |||
[[امام حسن]]{{ع}} با [[آگاهی]] از پراکندگی [[کوفیان]] و [[نفاق]] [[لشکریان]] خود به منظور [[اتمام حجت]] به آنها فرمود: «می دانم شما در [[مقام]] [[مکر]] و [[حیله]] با من هستید، ولی میخواهم [[حجت]] خود را بر شما تمام کنم. فردا در فلان موضع جمع شوید و [[بیعت]] خود را نشکنید و از [[عقوبات]] [[الهی]] بترسید». سپس ده [[روز]] در آن موضع توقف کرد اما بیش از چهار هزار نفر جمع نشدند. آنگاه به [[منبر]] رفت و خطاب به آنها فرمود: | |||
[[عجب]] دارم از گروهی که نه [[دین]] و نه [[حیا]] دارند. وای بر شما! به [[خدا]] [[سوگند]]، معاویه به آنچه برای شما در کشتن من ضمانت کرده است، [[وفا]] نخواهد کرد. من میخواستم برای شما [[دین حق]] را بر پا دارم، ولی مرا [[یاری]] نکردید. من خود به [[تنهایی]] میتوانم خدا را [[عبادت]] کنم (و نیازی به شما ندارم)؛ اما به خدا قسم، شما هرگز در [[حکومت بنیامیه]] [[فرح]] و [[شادی]] نخواهید دید و انواع عذابها بر شما وارد خواهد آمد؛ گویا فرزندانتان را میبینم که بر در خانههای [[فرزندان]] ایشان ایستادهاند و آب و طعام میخواهند، ولی به آنها نمیدهند. به خدا اگر [[یاوری]] میداشتم کار را به معاویه واگذار نمیکردم؛ زیرا به خدا و [[رسول]] او سوگند یاد میکنم که [[خلافت]] بر [[بنی امیه]] [[حرام]] است. پس اف بر شما باد ای [[بندگان]] [[دنیا]]! به زودی وبال [[اعمال]] خود را خواهید یافت<ref>نک: تاریخ طبری، ج۴، ص۱۲۳؛ مقایسه کنید با: منتهی الامال، ج۱، ص۴۲۸ به نقل از جلاءالعیون علامه مجلسی، ص۵۹-۶۴.</ref>. | |||
به قولی دیگر، [[امام]]، قبل از پذیرش پیشنهاد [[صلح]] از سوی [[معاویه]] سخنان دیگری ایراد کرد و خطاب به [[کوفیان]] چنین فرمود: | |||
به [[خدا]] قسم هیچ [[شک]] و [[شبهه]] و [[پشیمانی]] ما را از [[جنگ]] با [[اهل شام]] باز نداشته است و ما بر اساس [[صبر]] و [[سلامت]]، با آنها [[نبرد]] کردیم؛ اما سوگمندانه اینک میبینیم که [[دشمنیها]] باعث نابودی سلامت، و [[آه]] و ناله موجب بیحاصلی صبر و [[شکیبایی]] شده است. | |||
ای [[مردم]]! شما آن [[روز]] که برای [[جنگ صفین]] حرکت کردید در حالی بودید که [[دین]] بر دنیای شما [[برتری]] داشت؛ اما امروز [[دنیا]] را بر دین خود ترجیح میدهید. شما امروز دو دسته کشته در مقابل دارید. کشتگان [[صفین]] که بر آنها میگریید و کشتگان [[نهروان]] که به [[خونخواهی]] آنها برخاستهاید؛ ولی بدانید که [[گریه]] کننده [[خوار]] و [[ذلیل]] میشود و خونخواهان هم [[کینهتوزی]] میکنند. بدانید معاویه ما را به امری [[دعوت]] میکند که در آن نه [[عزت]] است و نه [[انصاف]]. اکنون اگر دنیای خود را [[دوست]] دارید، دعوت او را میپذیریم و [[خشنودی]] شما را به دست میآوریم. | |||
در این هنگام مردم از همه طرف فریاد زدند: «[[زندگی]]، زندگی و باقی ماندن در دنیا را میخواهیم»<ref>بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۱؛ اعیان الشیعه، ج۱، ص۵۷۱.</ref>. پس از [[ناامیدی]] [[امام حسن]]{{ع}} از [[همراهی]] کوفیان و رها کردنش، امام به پیشنهاد صلح معاویه با شرایط خاصی که خود تعیین فرمود، پاسخ مثبت داد، و معاویه عمل به آن را تضمین کرد و [[قرارداد صلح]] منعقد شد. | |||
بنابراین امام{{ع}} که با [[علم]] به [[فریبکاری]] معاویه و با داشتن چنین [[اصحاب]] و لشکریانی، راهی جز [[ترک مخاصمه]] در پیش نداشت، از معاویه خواست تا [[متعهد]] شود شرایط صلح را عمل میکند و در پیشگاه خدا [[پیمان]] ببندد که به این شرایط [[وفادار]] خواهد بود. معاویه نیز خواسته او را پذیرفت و بدین ترتیب [[امام]]{{ع}} از منطقه [[جنگی]] به [[کوفه]] بازگشت. | |||
از سویی، [[قیس بن سعد]] که در [[مقام]] [[فرماندهی]] پیش قراولان [[سپاه امام حسن]]{{ع}} در برابر پیش قراولان [[لشکر]] [[معاویه]] به فرماندهی [[بسر بن ابی ارطاة]] با بیست هزار نیرو ایستاده بود به منظور [[جنگ]] با معاویه حرکت کرد. بُسْر خطاب به قیس و سپاهش فریاد زد: [[امیر]] شما (عبیدالله) با معاویه [[بیعت]] کرده، و [[حسن بن علی]]{{ع}} هم با او [[صلح]] کرد. پس شما برای چه میجنگید و چرا خود را به کشتن میدهید؟ در این هنگام قیس خطاب به [[سپاه]] خود گفت: «شما دو راه در پیش دارید: جنگ بدون امام و یا بیعت با [[ذلت]] و [[خواری]]». سپاه، جنگ را ترجیح دادند و با لشکر [[شام]] به [[نبرد]] پرداختند به گونهای که آنها را قلع و قمع نموده، و به [[عقبنشینی]] وادار کردند. | |||
معاویه طی نامهای به قیس کوشید او را نیز بفریبد و به خود نزدیک گرداند، ولی قیس به او پاسخ داد: «به [[خدا]] مرا نخواهی دید مگر اینکه میان من و تو [[شمشیر]] و نیزه [[قضاوت]] کند». | |||
پس از اطلاع [[لشکریان]] قیس از [[واقعیت]] داشتن صلح، هر شب عدهای از آنان میگریختند و به لشکر معاویه ملحق میشدند. به ناچار او نیز با افراد خود به کوفه بازگشت<ref>نک: مقاتل الطالبیین، ص۵۹-۶۴. </ref>. | |||
درباره مواد [[قرارداد صلح]] بین [[مورخان]] [[اختلاف]] بوده و بررسی آن نیز از بحث ما خارج است<ref>در مورد صلح امام حسن{{ع}} مراجعه شود به کتابی به همین نام صلح امام حسن{{ع}} از علامه شیخ راضی آل یاسین ترجمه مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای مدظله العالی، و تحقیق جامع و محققانهای در کتاب تشیع در مسیر تاریخ مبحث «صلح امام حسن{{ع}}». </ref>؛ ولی قابل ذکر است که پس از انعقاد [[قرارداد]] (با هر منادی که بود) معاویه رسماً در جمع [[مردم کوفه]]، عدم [[پایبندی]] خود را نسبت به قرارداد صلح اعلام کرد. او در [[خطبه]] خود خطاب به [[اهل کوفه]] گفت: «به [[خدا]] من با شما از این رو [[نبرد]] نکردم که [[نماز]] بخوانید و [[روزه]] بگیرید، [[حج]] به جا آورید و [[زکات]] بدهید؛ زیرا شما این [[اعمال]] را به جا میآورید. من با شما [[جنگ]] کردم تا [[حکومت]] بر شما را به دست آورم و خدا این خواسته مرا برآورده کرد، در حالی که برای شما ناخوشایند است. | |||
[[آگاه]] باشید که من به [[حسن بن علی]] وعدههایی دادم و با او پیمانهایی بستم، ولی اینک همه آنها را زیر پا میگذارم و به هیچ یک عمل نمیکنم»، و به قولی دیگر گفت: «من آنچه را به حسن بن علی بخشیدم زیر پاهای خود از بین بردم و به هیچ کدام [[وفا]] نخواهم کرد»<ref>مقاتل الطالبیین، ص۶۷؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۱۱.</ref>.<ref>[[محمد حسین رجبی دوانی|رجبی دوانی، محمد حسین]]، [[کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی (کتاب)|کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی]] ص ۲۹۳.</ref> | |||
==مقدمه== | ==مقدمه== | ||
*هنگامی که به [[امام حسن]]{{ع}} خبر رسید [[معاویه]] [[مردم]] [[شام]] را برای [[جنگ]] آماده کرده و به سوی شما گسیل داشته است، ایشان نیز همان سپاهی را که با [[علی]]{{ع}} تا پای [[جان]] [[بیعت]] کرده بودند، برای مقابله با [[معاویه]] فراخواندند. وقتی [[معاویه]] در منطقه [[مسکن]]، اردو زد، [[امام حسن]]{{ع}} نیز به [[مدائن]] رسید و پسر عموی خود، [[عبیدالله بن عباس]] را به همراه [[قیس بن سعد بن عباده انصاری]]، [[فرمانده]] [[دوازده]] هزار [[سپاه]] مقدمه [[لشکر]] قرار داد. وقتی که آن [[حضرت]] به [[مدائن]] رسید، توطئههایی علیه آن [[حضرت]] صورت گرفت و به دنبال آن، عدهای به [[خیمه]] [[امام حسن]]{{ع}}، که خود در آن به [[نماز]] و [[دعا]] مشغول بود، حمله برده، آن را [[غارت]] کردند؛ به طوری که گلیم زیر پای آن [[حضرت]] را نیز ربودند<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۱۱-۱۲.</ref>. | *هنگامی که به [[امام حسن]]{{ع}} خبر رسید [[معاویه]] [[مردم]] [[شام]] را برای [[جنگ]] آماده کرده و به سوی شما گسیل داشته است، ایشان نیز همان سپاهی را که با [[علی]]{{ع}} تا پای [[جان]] [[بیعت]] کرده بودند، برای مقابله با [[معاویه]] فراخواندند. وقتی [[معاویه]] در منطقه [[مسکن]]، اردو زد، [[امام حسن]]{{ع}} نیز به [[مدائن]] رسید و پسر عموی خود، [[عبیدالله بن عباس]] را به همراه [[قیس بن سعد بن عباده انصاری]]، [[فرمانده]] [[دوازده]] هزار [[سپاه]] مقدمه [[لشکر]] قرار داد. وقتی که آن [[حضرت]] به [[مدائن]] رسید، توطئههایی علیه آن [[حضرت]] صورت گرفت و به دنبال آن، عدهای به [[خیمه]] [[امام حسن]]{{ع}}، که خود در آن به [[نماز]] و [[دعا]] مشغول بود، حمله برده، آن را [[غارت]] کردند؛ به طوری که گلیم زیر پای آن [[حضرت]] را نیز ربودند<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۱۱-۱۲.</ref>. | ||
*سپس [[معاویه]] به همراه [[عبدالله بن عامر]] و [[عبدالرحمن بن سمرة بن حبیب بن عبدشمس]] ورقه کاغذ سفیدی را با امضاء خود نزد [[امام حسن]]{{ع}} فرستاد؛ [[معاویه]] به آن [[حضرت]] نوشته بود، هر شرطی داری، در این [[نامه]] بنویس که من ذیل آن را [[امضا]] و [[تعهد]] کردهام. چون [[نامه]] به [[امام]] رسید، چندین شرط در آن نوشت و [[نامه]] را نزد خود نگهداشت. | *سپس [[معاویه]] به همراه [[عبدالله بن عامر]] و [[عبدالرحمن بن سمرة بن حبیب بن عبدشمس]] ورقه کاغذ سفیدی را با امضاء خود نزد [[امام حسن]]{{ع}} فرستاد؛ [[معاویه]] به آن [[حضرت]] نوشته بود، هر شرطی داری، در این [[نامه]] بنویس که من ذیل آن را [[امضا]] و [[تعهد]] کردهام. چون [[نامه]] به [[امام]] رسید، چندین شرط در آن نوشت و [[نامه]] را نزد خود نگهداشت. | ||
*چون [[امام حسن]]{{ع}} امور [[خلافت]] را به [[معاویه]] واگذار کرد، از او خواست به شروطی که در [[نامه]] [[متعهد]] شده است، عمل کند، اما [[معاویه]] [[امتناع]] کرد. وقتی میانشان [[صلح]] منعقد شد، [[امام حسن]]{{ع}} در میان [[اهل عراق]] برخاست و فرمود: "ای [[اهل عراق]] من سه چیز (سه کار [[زشت]]) را به شما میبخشم (شما را به خاطر آنها مواخذه نمیکنم)؛ شما پدرم را کشتید و به من نیزه زدید (با سر نیزه مجروحم کردید) و [[دارایی]] و توشه مرا [[غارت]] کردید". [[امام حسن]]{{ع}} در شروطش از [[معاویه]] خواسته بود که موجودی [[بیت المال]] [[کوفه]] را که مبلغ پنج میلیون درهم بود، و نیز باج و [[خراج]] دارابجرد [[فارس]] را همه ساله به او واگذار کند و اینکه نباید به [[علی]]{{ع}} [[دشنام]] دهد. اما [[معاویه]] نپذیرفت که به [[علی]]{{ع}} [[ناسزا]] نگوید و چون [[امام حسن]]{{ع}} نتوانست او را منصرف کند، از او خواست که [[علی]]{{ع}} را در حضور او [[سب]] و [[لعن]] نکند؛ [[معاویه]] پذیرفت ولی آن شرط را نیز نقض کرد (به [[امام علی]]{{ع}} در [[حضور امام]] [[حسن]]{{ع}} [[ناسزا]] گفت). اما [[اهل | *چون [[امام حسن]]{{ع}} امور [[خلافت]] را به [[معاویه]] واگذار کرد، از او خواست به شروطی که در [[نامه]] [[متعهد]] شده است، عمل کند، اما [[معاویه]] [[امتناع]] کرد. وقتی میانشان [[صلح]] منعقد شد، [[امام حسن]]{{ع}} در میان [[اهل عراق]] برخاست و فرمود: "ای [[اهل عراق]] من سه چیز (سه کار [[زشت]]) را به شما میبخشم (شما را به خاطر آنها مواخذه نمیکنم)؛ شما پدرم را کشتید و به من نیزه زدید (با سر نیزه مجروحم کردید) و [[دارایی]] و توشه مرا [[غارت]] کردید". [[امام حسن]]{{ع}} در شروطش از [[معاویه]] خواسته بود که موجودی [[بیت المال]] [[کوفه]] را که مبلغ پنج میلیون درهم بود، و نیز باج و [[خراج]] دارابجرد [[فارس]] را همه ساله به او واگذار کند و اینکه نباید به [[علی]]{{ع}} [[دشنام]] دهد. اما [[معاویه]] نپذیرفت که به [[علی]]{{ع}} [[ناسزا]] نگوید و چون [[امام حسن]]{{ع}} نتوانست او را منصرف کند، از او خواست که [[علی]]{{ع}} را در حضور او [[سب]] و [[لعن]] نکند؛ [[معاویه]] پذیرفت ولی آن شرط را نیز نقض کرد (به [[امام علی]]{{ع}} در [[حضور امام]] [[حسن]]{{ع}} [[ناسزا]] گفت). اما [[اهل بصره]] نیز [[مانع]] پرداخت [[خراج]] دارابجرد شدند و گفتند: "این، [[حق]] ماست و ما هرگز آن را به کسی نمیدهیم". این منع و [[مخالفت]] آنها هم به تحریک و [[تشویق]] [[معاویه]] بود<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: ابوالقاسم پاینده)، ج۷، ص۲۷۱۶- ۲۷۱۷ (با تلخیص)؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۱۰، ص۲۴۵ - ۲۴۶.</ref>. | ||
*هنگامی که [[معاویه]] از [[شهادت]] [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} و [[بیعت مردم]] با [[امام حسن]]{{ع}} باخبر شد، دو مرد از [[قبیله]] [[حمیر]] و بنی القین را به صورت جاسوس به [[بصره]] فرستاد تا قضایا و اتفاقات این دو [[شهر]] را برای او بنویسند و [[مردم]] را علیه آن [[حضرت]] تحریک کنند. [[امام حسن]]{{ع}} از [[مأموریت]] این دو مرد مطلع شده، [[دستور]] [[دستگیری]] و [[مجازات]] آنها را صادر کرد؛ سپس به [[معاویه]] نوشت: "همانا افرادی را | *هنگامی که [[معاویه]] از [[شهادت]] [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} و [[بیعت مردم]] با [[امام حسن]]{{ع}} باخبر شد، دو مرد از [[قبیله]] [[حمیر]] و بنی القین را به صورت جاسوس به [[بصره]] فرستاد تا قضایا و اتفاقات این دو [[شهر]] را برای او بنویسند و [[مردم]] را علیه آن [[حضرت]] تحریک کنند. [[امام حسن]]{{ع}} از [[مأموریت]] این دو مرد مطلع شده، [[دستور]] [[دستگیری]] و [[مجازات]] آنها را صادر کرد؛ سپس به [[معاویه]] نوشت: "همانا افرادی را پنهانی برای روشن کردن [[آتش]] [[مکر]] و [[حیله]] و [[شیطنت]] میفرستی و جاسوسانی را [[مأمور]] میکنی و چنانچه معلوم است، آرزوی [[مرگ]] داری؛ آری، چقدر دست [[مرگ]] به سوی تو دراز است، [[منتظر]] باش که به زودی گریبان تو را خواهد گرفت. و اطلاع پیدا کردهام از [[رحلت]] [[علی]]{{ع}} [[خرسند]] شدهای. البته هیچ [[خردمندی]] از [[رحلت]] او خوشحال نمیشود و همانا سرانجام کار تو چنان است که این مرد شاعر سروده است: "به [[آدمی]] که در صدد به دست آوردن [[مخالف]] در گذشته خود است، بگو: خود را برای مانند آن آماده کند که بر او وارد یا واقع خواهد شد؛ زیرا ما و کسی که از ما در گذشته است مانند شخص مسافری هستیم که [[شب]] را تا صبح در منزلی به سر بریم". | ||
*پس از آن، نامههایی میان [[امام حسن]]{{ع}} و [[معاویه]] رد و بدل شد و آن [[حضرت]] احتجاجاتی فرمود و در تمام آنها [[شایستگی]] خود را برای [[امامت]] ثابت و متقدمان بر پدرش را [[غاصب]] [[خلافت الهی]] قلمداد کرد (چنانچه شکی در این نبود) و [[ستمگری]] ایشان را روشن کرد که با از بین بردن [[حق]] پسر عموی [[رسول خدا]] نسبت به [[جانشین]] او [[جفا]] کردند. | *پس از آن، نامههایی میان [[امام حسن]]{{ع}} و [[معاویه]] رد و بدل شد و آن [[حضرت]] احتجاجاتی فرمود و در تمام آنها [[شایستگی]] خود را برای [[امامت]] ثابت و متقدمان بر پدرش را [[غاصب]] [[خلافت الهی]] قلمداد کرد (چنانچه شکی در این نبود) و [[ستمگری]] ایشان را روشن کرد که با از بین بردن [[حق]] پسر عموی [[رسول خدا]] نسبت به [[جانشین]] او [[جفا]] کردند. | ||
*[[معاویه]] برای پیش بردن مقاصد شوم خود، از [[شام]] با [[سپاه]] زیادی برای [[پیروزی]] و [[تصرف]] [[سرزمین]] [[عراق]] به سوی آن دیار حرکت کرد و هنگامی که به پل منبج [[حلب]] رسید، [[امام حسن]]{{ع}} از قصد و حرکت او باخبر شد و [[حجر بن عدی]] را [[مأمور]] کرد تا [[کارگزاران]] و سایر [[مردم]] را به [[جهاد]] با [[معاویه]] [[دعوت]] کند. [[مردم]]، نخست از [[پیکار]] با [[معاویه]] خودداری کردند اما سرانجام برای [[جنگ]] با او آماده شدند و لشکری از [[شیعیان]] و [[خوارج]] که نسبت به [[معاویه]] [[کینه]] داشتند و مردمی فتنهجو و فرصت طلب بودند، آماده [[نبرد]] شدند. در کنار این عده ناهماهنگ، افراد دیگری که نسبت به [[امامت]] آن [[حضرت]] تردید داشتند و [[سست]] عنصرانی [[متعصب]] که پیرو رؤسای [[قبیله]] خود بودند و از [[دستور]] افراد دیگری [[پیروی]] میکردند، جمع شدند. | *[[معاویه]] برای پیش بردن مقاصد شوم خود، از [[شام]] با [[سپاه]] زیادی برای [[پیروزی]] و [[تصرف]] [[سرزمین]] [[عراق]] به سوی آن دیار حرکت کرد و هنگامی که به پل منبج [[حلب]] رسید، [[امام حسن]]{{ع}} از قصد و حرکت او باخبر شد و [[حجر بن عدی]] را [[مأمور]] کرد تا [[کارگزاران]] و سایر [[مردم]] را به [[جهاد]] با [[معاویه]] [[دعوت]] کند. [[مردم]]، نخست از [[پیکار]] با [[معاویه]] خودداری کردند اما سرانجام برای [[جنگ]] با او آماده شدند و لشکری از [[شیعیان]] و [[خوارج]] که نسبت به [[معاویه]] [[کینه]] داشتند و مردمی فتنهجو و فرصت طلب بودند، آماده [[نبرد]] شدند. در کنار این عده ناهماهنگ، افراد دیگری که نسبت به [[امامت]] آن [[حضرت]] تردید داشتند و [[سست]] عنصرانی [[متعصب]] که پیرو رؤسای [[قبیله]] خود بودند و از [[دستور]] افراد دیگری [[پیروی]] میکردند، جمع شدند. | ||
خط ۱۰: | خط ۲۸: | ||
*عدهای گفتند: "از سخنان او فهمیده میشود که میخواهد با [[معاویه]] [[سازش]] و امر [[خلافت]] را به او واگذار کند". پس بلافاصله [[حکم تکفیر]] [[امام حسن]]{{ع}} را صادر و اطراف [[خیمه]] او را محاصره کردند و اموالش را به یغما بردند؛ حتی جانمازش را نیز از زیر پایش کشیدند. پس از ایشان، [[عبدالرحمن بن عبدالله جعال ازدی]] بر [[امام]]{{ع}} [[هجوم]] برده و عبای مبارکش را از شانه [[حضرت]] کشید و [[امام مجتبی]] همچنانکه [[شمشیر]] به همراه داشت، بدون [[عبا]] به جای خود نشسته بود. بعد از آن، اسب خود را طلبیده، بر آن سوار شد و عدهای از [[شیعیان]] و [[یاران مخصوص]]، اطراف او را گرفته، [[مانع]] دستیابی دیگران به او شدند. | *عدهای گفتند: "از سخنان او فهمیده میشود که میخواهد با [[معاویه]] [[سازش]] و امر [[خلافت]] را به او واگذار کند". پس بلافاصله [[حکم تکفیر]] [[امام حسن]]{{ع}} را صادر و اطراف [[خیمه]] او را محاصره کردند و اموالش را به یغما بردند؛ حتی جانمازش را نیز از زیر پایش کشیدند. پس از ایشان، [[عبدالرحمن بن عبدالله جعال ازدی]] بر [[امام]]{{ع}} [[هجوم]] برده و عبای مبارکش را از شانه [[حضرت]] کشید و [[امام مجتبی]] همچنانکه [[شمشیر]] به همراه داشت، بدون [[عبا]] به جای خود نشسته بود. بعد از آن، اسب خود را طلبیده، بر آن سوار شد و عدهای از [[شیعیان]] و [[یاران مخصوص]]، اطراف او را گرفته، [[مانع]] دستیابی دیگران به او شدند. | ||
*در این حال، [[امام مجتبی]]{{ع}} فرمود: "[[مردم]] طایفههای [[ربیعه]] و [[همدان]] را به [[یاری]] من بخوانید". آنها حضور یافته و [[یاران]] بیوفا را از اطراف [[امام]]{{ع}} دور کردند. سپس [[حضرت]] با این عده و جمعی دیگر از [[مردم]] حرکت کرد تا اینکه هنگام [[تاریکی]] به [[ساباط]] رسید. پس مردی از [[بنیاسد]] به نام [[جراح بن سنان]]، پیش آمده، عنان استر [[حضرت]] را به دست گرفته، گفت: "[[الله اکبر]]! تو هم مانند پدرت [[مشرک]] شدی"؛ آنگاه با عصای تیغداری که در دستش بود بر ران [[مبارک]] آن [[حضرت]] زد و ران [[امام]]{{ع}} شکافت، چنانکه تیغ به استخوان رسید. [[حضرت]] با او درگیر شد و هر دو به روی [[زمین]] افتادند. | *در این حال، [[امام مجتبی]]{{ع}} فرمود: "[[مردم]] طایفههای [[ربیعه]] و [[همدان]] را به [[یاری]] من بخوانید". آنها حضور یافته و [[یاران]] بیوفا را از اطراف [[امام]]{{ع}} دور کردند. سپس [[حضرت]] با این عده و جمعی دیگر از [[مردم]] حرکت کرد تا اینکه هنگام [[تاریکی]] به [[ساباط]] رسید. پس مردی از [[بنیاسد]] به نام [[جراح بن سنان]]، پیش آمده، عنان استر [[حضرت]] را به دست گرفته، گفت: "[[الله اکبر]]! تو هم مانند پدرت [[مشرک]] شدی"؛ آنگاه با عصای تیغداری که در دستش بود بر ران [[مبارک]] آن [[حضرت]] زد و ران [[امام]]{{ع}} شکافت، چنانکه تیغ به استخوان رسید. [[حضرت]] با او درگیر شد و هر دو به روی [[زمین]] افتادند. | ||
*پس مردی از [[شیعیان]] به نام [[عبدالله خطل طائی]]، خود را به او رسانیده، [[عصا]] را از او گرفته، به شکمش فرو کرد و دیگری به نام [[ظبیان بن عماره]] به او حمله برد و بینی او را [[قطع]] کرد و او و همدستش که قصد کشتن [[حضرت]] را بعد از این [[سوء قصد]] نافرجام داشتند، همانجا کشته شدند. بعد از آن، همراهان، [[امام مجتبی]]{{ع}} را روی سریری گذارده، به [[مدائن]] بردند و در منزل [[سعد بن مسعود ثقفی]] که به امر [[امام علی]]{{ع}} عامل [[مدائن]] بود و [[امام مجتبی]] نیز او را به این سمت [[منصوب]] کرده بود، جای دادند. [[امام]] در این منزل به معالجه زخم خود پرداخت. در آن هنگام که این پیشآمد ناگوار اتفاق افتاد؛ سران قبائل که از [[دین]] دست برداشته بودند، | *پس مردی از [[شیعیان]] به نام [[عبدالله خطل طائی]]، خود را به او رسانیده، [[عصا]] را از او گرفته، به شکمش فرو کرد و دیگری به نام [[ظبیان بن عماره]] به او حمله برد و بینی او را [[قطع]] کرد و او و همدستش که قصد کشتن [[حضرت]] را بعد از این [[سوء قصد]] نافرجام داشتند، همانجا کشته شدند. بعد از آن، همراهان، [[امام مجتبی]]{{ع}} را روی سریری گذارده، به [[مدائن]] بردند و در منزل [[سعد بن مسعود ثقفی]] که به امر [[امام علی]]{{ع}} عامل [[مدائن]] بود و [[امام مجتبی]] نیز او را به این سمت [[منصوب]] کرده بود، جای دادند. [[امام]] در این منزل به معالجه زخم خود پرداخت. در آن هنگام که این پیشآمد ناگوار اتفاق افتاد؛ سران قبائل که از [[دین]] دست برداشته بودند، پنهانی به [[معاویه]] [[نامه]] نوشتند که ما حاضریم از تو [[اطاعت]] کنیم و [[گوش به فرمان]] تو باشیم و او را وادار کردند هرچه زودتر به جانب آنان حرکت کند و ضمانت کردند همین که با [[لشکر]] [[معاویه]] [[ملاقات]] کنند، [[فرزند]] [[زهرا]] را به او [[تسلیم]] کنند و یا در اولین [[فرصت]] او را بکشند. | ||
*[[امام مجتبی]]{{ع}} از عمل ناروا و [[بیوفائی]] این عده باخبر شد و همان وقت نیز نامهای از [[قیس بن سعد]] به [[امام حسن]]{{ع}} رسید که [[معاویه]] در منطقه حبوبیه در برابر منطقه [[مسکن]] [[نزول]] کرد و [[معاویه]] نامهای برای [[عبیدالله بن عباس]] ارسال داشت و او را به جانب خود [[دعوت]] کرد و ضمانت کرد که هزار درهم به او بدهد و اضافه کرد که نیم آن را به زودی میفرستم و نیم دیگرش را هنگام ورود به [[کوفه]] خواهم پرداخت<ref>امام مجتبی{{ع}} هنگام حرکت از کوفه برای پیکار با معاویه، عبیدالله بن عباس را فرمانده لشکری قرار داد که مأموریت داشت معاویه را از عراق دور سازد و قیس بن سعد را با او همراه کرد و به عبیدالله فرمود: اگر در این رزم به پیشامد ناگواری دچار شدی، قیس را جانشین خود کن و به مردم دستور بده از او فرمانبرداری کنند.</ref>. آری پسر [[عباس]] از بستگان [[امام مجتبی]]{{ع}} بود اما آن بیوفا، شبانه با عدهای از [[نزدیکان]] خود به لشکرگاه [[معاویه]] رفت و فردا صبح، [[لشکریان]]، [[فرمانده]] خود را از دست داده بودند و [[قیس]] با آنها [[نماز]] گزارد و امور آنها را به دست گرفت. پس [[امام حسن]]{{ع}} کاملا از [[بیچارگی]] [[لشکریان]] خود و نیتهای [[فاسد]] [[خوارج]] باخبر شد و منظورشان را از اینکه به او بد میگویند و او را [[تکفیر]] میکنند و خونش را [[حلال]] میشمرند و اموالش را به یغما میبرند، دانست و در آن هنگام جز عدهای از [[یاران مخصوص]] و [[شیعیان]] او و پدرش کس دیگری باقی نمانده بود و آنها هم عده کمی بودند و تاب [[مقاومت]] با [[لشکر]] [[معاویه]] را نداشتند. | *[[امام مجتبی]]{{ع}} از عمل ناروا و [[بیوفائی]] این عده باخبر شد و همان وقت نیز نامهای از [[قیس بن سعد]] به [[امام حسن]]{{ع}} رسید که [[معاویه]] در منطقه حبوبیه در برابر منطقه [[مسکن]] [[نزول]] کرد و [[معاویه]] نامهای برای [[عبیدالله بن عباس]] ارسال داشت و او را به جانب خود [[دعوت]] کرد و ضمانت کرد که هزار درهم به او بدهد و اضافه کرد که نیم آن را به زودی میفرستم و نیم دیگرش را هنگام ورود به [[کوفه]] خواهم پرداخت<ref>امام مجتبی{{ع}} هنگام حرکت از کوفه برای پیکار با معاویه، عبیدالله بن عباس را فرمانده لشکری قرار داد که مأموریت داشت معاویه را از عراق دور سازد و قیس بن سعد را با او همراه کرد و به عبیدالله فرمود: اگر در این رزم به پیشامد ناگواری دچار شدی، قیس را جانشین خود کن و به مردم دستور بده از او فرمانبرداری کنند.</ref>. آری پسر [[عباس]] از بستگان [[امام مجتبی]]{{ع}} بود اما آن بیوفا، شبانه با عدهای از [[نزدیکان]] خود به لشکرگاه [[معاویه]] رفت و فردا صبح، [[لشکریان]]، [[فرمانده]] خود را از دست داده بودند و [[قیس]] با آنها [[نماز]] گزارد و امور آنها را به دست گرفت. پس [[امام حسن]]{{ع}} کاملا از [[بیچارگی]] [[لشکریان]] خود و نیتهای [[فاسد]] [[خوارج]] باخبر شد و منظورشان را از اینکه به او بد میگویند و او را [[تکفیر]] میکنند و خونش را [[حلال]] میشمرند و اموالش را به یغما میبرند، دانست و در آن هنگام جز عدهای از [[یاران مخصوص]] و [[شیعیان]] او و پدرش کس دیگری باقی نمانده بود و آنها هم عده کمی بودند و تاب [[مقاومت]] با [[لشکر]] [[معاویه]] را نداشتند. | ||
*[[معاویه]] نیز برای اینکه به [[سادگی]] بتواند به مقصد خود برسد و [[هدف]] خویش را با کمال [[راحتی]] تعقیب کند، نامهای به [[امام حسن]]{{ع}} نوشته، تقاضای [[صلح]] و [[سازش]] کرد و نامههای | *[[معاویه]] نیز برای اینکه به [[سادگی]] بتواند به مقصد خود برسد و [[هدف]] خویش را با کمال [[راحتی]] تعقیب کند، نامهای به [[امام حسن]]{{ع}} نوشته، تقاضای [[صلح]] و [[سازش]] کرد و نامههای پنهانی اصحابش را نیز که تضمین کرده بودند [[امام]] را بکشند یا به [[معاویه]] [[تسلیم]] کنند، برای آن [[حضرت]] فرستاد و برای انعقاد [[صلح]]، شروطی را خود [[معاویه]] به عهده گرفت که به آنها [[وفا]] کند و [[مصلحت عمومی]] را در نظر بگیرد. لکن [[امام حسن]]{{ع}} به تعهدات او اطمینانی نداشت، زیرا میدانست که او از آنچه گفته، به غیر از [[حیله]] و [[مکر]]، غرض دیگری ندارد، اما چاره ایشان هم فقط [[سازش]] بود و باید از [[جنگ]] دست برمیداشت و با او [[صلح]] میکرد. [[بینش]] اطرافیان آن [[حضرت]] نسبت به [[حق]] و [[شایستگی]] آن [[امام]] [[سست]] شده بود و آنان دیده حقبین خود را از دست داده بودند. آنان ریختن [[خون]] [[مبارک]] [[حضرت]] را جایز میشمردند و [[تصمیم]] گرفته بودند او را به [[دشمن]] [[تسلیم]] کنند؛ همچنین یکی از نزدیکترین بستگانش، [[عبیدالله بن عباس]] به طرف [[معاویه]] رفته، با دشمنش دست [[دوستی]] داده و با او [[سازش]] کرده بود و بیشتر [[یاران]] او در [[فکر]] [[آسایش]] و [[رفاه]] [[دنیا]] بودند و از [[عالم آخرت]] روی گردانده بودند. | ||
*[[امام حسن]]{{ع}} به ناچار، [[صلح]] با [[معاویه]] را پذیرفت و با [[معاویه]] [[اتمام حجت]] کرد و هیچگونه عذری میان خود و [[معاویه]] در پیشگاه [[خدا]] و [[مردم]] باقی نگذارد و همچنین با او شرط کرد که در [[قنوت]] [[نمازها]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را [[سب]] نکند و متعرض [[شیعیان علی]]{{ع}} نشود و [[حق]] هر صاحب حقی را ادا کند. [[معاویه]] هم [[صلحنامه]] [[امام مجتبی]]{{ع}} را [[امضا]] کرد و شرائط آن را به عهده گرفت و [[سوگند]] یاد کرد به آنها [[وفا]] کند. [[معاویه]] پس از [[امضا]] [[قرارداد صلح]] از حبوبیه حرکت کرد و [[روز جمعه]] در نزدیک [[کوفه]] به [[نخیله]] وارد شد. [[نماز ظهر]] را با [[مردم]] خواند و بعد [[سخنرانی]] کرد و در ضمن [[خطبه]] گفت: "[[سوگند]] به [[خدا]]! من با شما نمیجنگیدم که [[نماز]] بخوانید و [[روزه]] بگیرید و [[حج]] بیتالله بروید و [[زکات]] [[مال]] خود را بپردازید؛ زیرا همه این [[کارها]] را خود انجام میدهید، بلکه من با شما [[پیکار]] کردم تا بر شما [[امارت]] کنم و [[خدا]] هم آن را با آنکه شما نمیخواستید؛ به من ارزانی داشت. بدانید در شرط ضمن [[عقد]] [[صلح]]، وعدههائی به [[حسن بن علی]]{{ع}} دادم و شرائطی به عهده گرفتم که اکنون همه را زیر پا میاندازم و به هیچیک [[وفا]] نخواهم کرد"<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: ساعدی خراسانی)، ص۳۵۰- ۳۵۴. (با اندکی تغییر).</ref>. | *[[امام حسن]]{{ع}} به ناچار، [[صلح]] با [[معاویه]] را پذیرفت و با [[معاویه]] [[اتمام حجت]] کرد و هیچگونه عذری میان خود و [[معاویه]] در پیشگاه [[خدا]] و [[مردم]] باقی نگذارد و همچنین با او شرط کرد که در [[قنوت]] [[نمازها]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را [[سب]] نکند و متعرض [[شیعیان علی]]{{ع}} نشود و [[حق]] هر صاحب حقی را ادا کند. [[معاویه]] هم [[صلحنامه]] [[امام مجتبی]]{{ع}} را [[امضا]] کرد و شرائط آن را به عهده گرفت و [[سوگند]] یاد کرد به آنها [[وفا]] کند. [[معاویه]] پس از [[امضا]] [[قرارداد صلح]] از حبوبیه حرکت کرد و [[روز جمعه]] در نزدیک [[کوفه]] به [[نخیله]] وارد شد. [[نماز ظهر]] را با [[مردم]] خواند و بعد [[سخنرانی]] کرد و در ضمن [[خطبه]] گفت: "[[سوگند]] به [[خدا]]! من با شما نمیجنگیدم که [[نماز]] بخوانید و [[روزه]] بگیرید و [[حج]] بیتالله بروید و [[زکات]] [[مال]] خود را بپردازید؛ زیرا همه این [[کارها]] را خود انجام میدهید، بلکه من با شما [[پیکار]] کردم تا بر شما [[امارت]] کنم و [[خدا]] هم آن را با آنکه شما نمیخواستید؛ به من ارزانی داشت. بدانید در شرط ضمن [[عقد]] [[صلح]]، وعدههائی به [[حسن بن علی]]{{ع}} دادم و شرائطی به عهده گرفتم که اکنون همه را زیر پا میاندازم و به هیچیک [[وفا]] نخواهم کرد"<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: ساعدی خراسانی)، ص۳۵۰- ۳۵۴. (با اندکی تغییر).</ref>. | ||
*[[نقل]] شده است، "وقتی [[معاویه]] به [[کوفه]] آمد، به او گفتند: "[[حسن بن علی]] در نظر [[مردم]] بلند مرتبه است؛ اگر او را وادار کنی در پائین منبرت [[خطبه]] بخواند، دستخوش [[غم]] و ملال شده و در [[سخنرانی]] دچار عجز و [[ناتوانی]] گردیده و از دیدگان [[مردم]] خواهد افتاد (بر اثر [[ناراحتی]] توان [[سخن گفتن]] نخواهد داشت و نزد [[مردم]] [[تحقیر]] میشود)". [[معاویه]] ابتدا [[مخالفت]] کرد ولی به ناچار پذیرفت. پس آن [[حضرت]] با همان شرائط شروع به [[خواندن]] [[خطبه]] نموده و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] فرمود: "اما بعد؛ ای [[مردم]] اگر [[شرق]] و [[غرب]] را در جستجوی کسی بگردید که جدش [[رسول خدا]] باشد، کسی را جز من و برادرم پیدا نمیکنید؛ ما صفقه و قبول صلحمان را به این طاغیه - و با دست به [[معاویه]] اشاره فرمود که بالای [[منبر]] نشسته بود - دادیم، و [[حفظ]] [[خون]] [[مسلمین]] را بر ریختن آن [[برتر]] دانستیم". و با اشاره به [[معاویه]] فرمود: "نمیدانم؛ شاید این برای شما امتحانی و بهره و تمتعی در [[دنیا]] تا هنگام [[مرگ]] باشد!" | *[[نقل]] شده است، "وقتی [[معاویه]] به [[کوفه]] آمد، به او گفتند: "[[حسن بن علی]] در نظر [[مردم]] بلند مرتبه است؛ اگر او را وادار کنی در پائین منبرت [[خطبه]] بخواند، دستخوش [[غم]] و ملال شده و در [[سخنرانی]] دچار عجز و [[ناتوانی]] گردیده و از دیدگان [[مردم]] خواهد افتاد (بر اثر [[ناراحتی]] توان [[سخن گفتن]] نخواهد داشت و نزد [[مردم]] [[تحقیر]] میشود)". [[معاویه]] ابتدا [[مخالفت]] کرد ولی به ناچار پذیرفت. پس آن [[حضرت]] با همان شرائط شروع به [[خواندن]] [[خطبه]] نموده و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] فرمود: "اما بعد؛ ای [[مردم]] اگر [[شرق]] و [[غرب]] را در جستجوی کسی بگردید که جدش [[رسول خدا]] باشد، کسی را جز من و برادرم پیدا نمیکنید؛ ما صفقه و قبول صلحمان را به این طاغیه - و با دست به [[معاویه]] اشاره فرمود که بالای [[منبر]] نشسته بود - دادیم، و [[حفظ]] [[خون]] [[مسلمین]] را بر ریختن آن [[برتر]] دانستیم". و با اشاره به [[معاویه]] فرمود: "نمیدانم؛ شاید این برای شما امتحانی و بهره و تمتعی در [[دنیا]] تا هنگام [[مرگ]] باشد!" | ||
خط ۲۵: | خط ۴۳: | ||
*[[زید بن وهب جهنی]] گوید: پس از [[مصالحه]] میان [[امام حسن]]{{ع}} و [[معاویه]]، به [[محضر امام]]{{ع}} رسیده، عرض کردم: [[مردم]] در اینباره متحیراند که شما چرا با شخصی چون [[معاویه]] [[صلح]] کردی؟ | *[[زید بن وهب جهنی]] گوید: پس از [[مصالحه]] میان [[امام حسن]]{{ع}} و [[معاویه]]، به [[محضر امام]]{{ع}} رسیده، عرض کردم: [[مردم]] در اینباره متحیراند که شما چرا با شخصی چون [[معاویه]] [[صلح]] کردی؟ | ||
*آن [[حضرت]] فرمود: "والله که من [[معاویه]] را نسبت به خود، بسیار بسیار بهتر از این [[جماعت]] (که گمانشان این است که [[شیعه]] من هستند) دیدم؛ زیرا که این جمع گندمنمای جو فروش، [[اراده]] [[قتل]] من نموده، [[مال]] مرا به [[غارت]] و تاراج و دارائیم را با تمام [[خوشحالی]] به یغما بردند. والله که اگر در این حال، من از [[معاویه]] [[عهد]] و [[پیمان]]، در اقوال و [[افعال]] بگیرم که [[خون]] من، ناریخته و اهلبیتم، [[امن]] باشند؛ بهترست از آنکه من در دست این گروه بیوفا کشته شده، [[اهلبیت]] و بعضی از [[پیروان]] من ضایع و [[زبون]] باشند و خونهای ایشان را بریزند. والله که اگر با [[معاویه]] مقابله و [[جنگ]] میکردم، هرآینه گلویم را گرفته، [[تسلیم]] [[معاویه]] میکردید. پس والله اگر من به واسطه کم [[یاوری]]، [[خلافت]] را به [[معاویه]] واگذارم و خود را نزد [[خالق]] و [[خلق]]، [[عزیز]] نگهدارم، بهتر از آن است که اینان مرا بکشند و یا [[اسیر]] کنند و یا اینکه من و [[بنیهاشم]] زیر [[منت]] ایشان [[زندگی]] کنیم و تا ابد این [[منت]] باقی باشد". | *آن [[حضرت]] فرمود: "والله که من [[معاویه]] را نسبت به خود، بسیار بسیار بهتر از این [[جماعت]] (که گمانشان این است که [[شیعه]] من هستند) دیدم؛ زیرا که این جمع گندمنمای جو فروش، [[اراده]] [[قتل]] من نموده، [[مال]] مرا به [[غارت]] و تاراج و دارائیم را با تمام [[خوشحالی]] به یغما بردند. والله که اگر در این حال، من از [[معاویه]] [[عهد]] و [[پیمان]]، در اقوال و [[افعال]] بگیرم که [[خون]] من، ناریخته و اهلبیتم، [[امن]] باشند؛ بهترست از آنکه من در دست این گروه بیوفا کشته شده، [[اهلبیت]] و بعضی از [[پیروان]] من ضایع و [[زبون]] باشند و خونهای ایشان را بریزند. والله که اگر با [[معاویه]] مقابله و [[جنگ]] میکردم، هرآینه گلویم را گرفته، [[تسلیم]] [[معاویه]] میکردید. پس والله اگر من به واسطه کم [[یاوری]]، [[خلافت]] را به [[معاویه]] واگذارم و خود را نزد [[خالق]] و [[خلق]]، [[عزیز]] نگهدارم، بهتر از آن است که اینان مرا بکشند و یا [[اسیر]] کنند و یا اینکه من و [[بنیهاشم]] زیر [[منت]] ایشان [[زندگی]] کنیم و تا ابد این [[منت]] باقی باشد". | ||
*[[زید]] گوید: عرض کردم: | *[[زید]] گوید: عرض کردم: یا ابن [[رسول الله]]{{صل}} شما [[شیعه]] خود را مثل رمه، بیشبان گذاشتید! | ||
*[[امام حسن]]{{ع}} فرمود: "ای [[برادر]]! من چه کنم؟ والله که من این کار را به واسطه آن برگزیدم که حقیقتش توسط کسی که راستگوتر افراد و مورد اعتمادترین ایشان بود، به من رسیده بود؛ از کسی که [[راستگو]] و [[ثقه]] بود؛ زیرا که روزی [[حضرت امیرالمؤمنین]] [[علی]]{{ع}} مرا خوشحال دید، فرمود: "ای [[حسن]]! آیا [[خوشحالی]] مینمائی؟! وقتی که پدرت را کشته دیدی چه حال و روزی خواهی داشت و نیز حال تو چگونه خواهد بود هنگامی که [[بنیامیه]] مسلط بر امور شوند و [[فرد]] [[پرخوری]] که معدهاش هیچوقت پر نمیشود، [[امیر]] و [[حاکم]] شود! کسی که به هنگام مردن، هیچ [[یاوری]] از [[آسمان]] و [[عذرپذیری]] از [[زمین]] ندارد؛ همین شخص بر [[شرق]] و [[غرب]] عالم مسلط گردد؛ [[مردم]] برای او [[بندگی]] کنند، حکومتش طولانی گردد، آئین [[اهل]] [[بدعت]] و [[گمراهی]] را [[برگزیده]] و [[ترویج]] مینماید، [[دین راستین]] و [[سنت رسول خدا]] را از بین میبرد و [[مال]] [[مردم]] را به [[اهل ولایت]] خود تقسیم نماید و صاحب [[حق]] را از آن منع فرماید. در [[ملک]] او [[مؤمن]]، [[ذلیل]] و در [[سلطنت]] و حکومتش، هر [[فاسق]]، [[قوی]] و صاحب [[احترام]] است و [[مال]] را در میان [[انصار]] و اعوان خودش بخشیده و [[بندگان خدا]] را بیبهره گرداند. و در ایام سلطنتش، [[امر]] [[حق]] مندرس و [[باطل]]، آشکار شود، و کسی را که به دنبال [[حق]] و طالب آن باشد، به [[قتل]] میرساند و هر که بر [[یاری]] [[باطل]] او باشد، کمک مینماید؛ او به همین شیوه خواهد بود"<ref>الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: غفاری مازندرانی)، ج۳، ص۹۰-۹۷. (با اندکی تغییر).</ref>. | *[[امام حسن]]{{ع}} فرمود: "ای [[برادر]]! من چه کنم؟ والله که من این کار را به واسطه آن برگزیدم که حقیقتش توسط کسی که راستگوتر افراد و مورد اعتمادترین ایشان بود، به من رسیده بود؛ از کسی که [[راستگو]] و [[ثقه]] بود؛ زیرا که روزی [[حضرت امیرالمؤمنین]] [[علی]]{{ع}} مرا خوشحال دید، فرمود: "ای [[حسن]]! آیا [[خوشحالی]] مینمائی؟! وقتی که پدرت را کشته دیدی چه حال و روزی خواهی داشت و نیز حال تو چگونه خواهد بود هنگامی که [[بنیامیه]] مسلط بر امور شوند و [[فرد]] [[پرخوری]] که معدهاش هیچوقت پر نمیشود، [[امیر]] و [[حاکم]] شود! کسی که به هنگام مردن، هیچ [[یاوری]] از [[آسمان]] و [[عذرپذیری]] از [[زمین]] ندارد؛ همین شخص بر [[شرق]] و [[غرب]] عالم مسلط گردد؛ [[مردم]] برای او [[بندگی]] کنند، حکومتش طولانی گردد، آئین [[اهل]] [[بدعت]] و [[گمراهی]] را [[برگزیده]] و [[ترویج]] مینماید، [[دین راستین]] و [[سنت رسول خدا]] را از بین میبرد و [[مال]] [[مردم]] را به [[اهل ولایت]] خود تقسیم نماید و صاحب [[حق]] را از آن منع فرماید. در [[ملک]] او [[مؤمن]]، [[ذلیل]] و در [[سلطنت]] و حکومتش، هر [[فاسق]]، [[قوی]] و صاحب [[احترام]] است و [[مال]] را در میان [[انصار]] و اعوان خودش بخشیده و [[بندگان خدا]] را بیبهره گرداند. و در ایام سلطنتش، [[امر]] [[حق]] مندرس و [[باطل]]، آشکار شود، و کسی را که به دنبال [[حق]] و طالب آن باشد، به [[قتل]] میرساند و هر که بر [[یاری]] [[باطل]] او باشد، کمک مینماید؛ او به همین شیوه خواهد بود"<ref>الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: غفاری مازندرانی)، ج۳، ص۹۰-۹۷. (با اندکی تغییر).</ref>. | ||
*پس از [[صلح]] [[امام مجتبی]]{{ع}} با [[معاویه]]، [[مردم]] به حضور آن [[حضرت]] رفتند و درباره [[صلح]] با [[معاویه]] بر آن [[حضرت]] خرده گرفته و ایشان را [[سرزنش]] کردند؛ [[امام حسن]]{{ع}} به آنها فرمود: "وای بر شما! شما نمیدانید من چه عملی را انجام دادهام؟! به [[خدا]] [[سوگند]]، عمل من برای شیعیانم از آنچه که [[خورشید]] بر آن پرتو میافکند، بهترست؛ مگر شما نمیدانید من [[امام]] شما هستم، و [[اطاعت]] من بر شما [[واجب]] است و من یکی از [[سید]] [[جوانان]] [[اهل]] بهشتم و جدم به این موضوع تصریح کرده است؟" | *پس از [[صلح]] [[امام مجتبی]]{{ع}} با [[معاویه]]، [[مردم]] به حضور آن [[حضرت]] رفتند و درباره [[صلح]] با [[معاویه]] بر آن [[حضرت]] خرده گرفته و ایشان را [[سرزنش]] کردند؛ [[امام حسن]]{{ع}} به آنها فرمود: "وای بر شما! شما نمیدانید من چه عملی را انجام دادهام؟! به [[خدا]] [[سوگند]]، عمل من برای شیعیانم از آنچه که [[خورشید]] بر آن پرتو میافکند، بهترست؛ مگر شما نمیدانید من [[امام]] شما هستم، و [[اطاعت]] من بر شما [[واجب]] است و من یکی از [[سید]] [[جوانان]] [[اهل]] بهشتم و جدم به این موضوع تصریح کرده است؟" | ||
خط ۳۷: | خط ۵۵: | ||
*[[معاویه]] این نقشه را هنگامی که هنوز دو طرف برای [[جنگ]] در شور و التهاب بودند، طرح کرد و فعالیت خود را بیش از آنچه برای تنظیم اردوگاه و [[تدبیر امور]] [[جنگ]] به کار برد، بر اجرای این نقشه متمرکز کرد. نقشه او این بود که [[صلح]] را به [[امام حسن]]{{ع}} پیشنهاد کند. اگر [[امام]]{{ع}} پذیرفت، نظر او برآورده شده بود، وگرنه او [[صلح]] را به [[زور]] بر او [[تحمیل]] کرده، به هر قیمتی از شروع [[جنگ]] جلوگیری کند. برای این منظور، پیش از هر چیزی لازم بود که در [[جبهه]] [[امام حسن]]{{ع}} وضعی پدید آید که خود به خود [[مردم]] را به [[فکر]] [[صلح]] کردن بیندازد. | *[[معاویه]] این نقشه را هنگامی که هنوز دو طرف برای [[جنگ]] در شور و التهاب بودند، طرح کرد و فعالیت خود را بیش از آنچه برای تنظیم اردوگاه و [[تدبیر امور]] [[جنگ]] به کار برد، بر اجرای این نقشه متمرکز کرد. نقشه او این بود که [[صلح]] را به [[امام حسن]]{{ع}} پیشنهاد کند. اگر [[امام]]{{ع}} پذیرفت، نظر او برآورده شده بود، وگرنه او [[صلح]] را به [[زور]] بر او [[تحمیل]] کرده، به هر قیمتی از شروع [[جنگ]] جلوگیری کند. برای این منظور، پیش از هر چیزی لازم بود که در [[جبهه]] [[امام حسن]]{{ع}} وضعی پدید آید که خود به خود [[مردم]] را به [[فکر]] [[صلح]] کردن بیندازد. | ||
*بر اساس این نقشه، ناگهان سیل شایعات دروغین به سوی اردوگاههای این [[جبهه]] سرازیر شد و بازار [[رشوه]] رونق گرفت و [[فرماندهی]] یک [[لشکر]]؛ [[حکومت]] یک [[ناحیه]]؛ [[ازدواج]] با یک شاهزاده خانم [[اموی]]! از وعدههای داده شده بود و در رشوههای نقدی نیز رقم یک میلیون درهم و [[دینار]] دیده میشد! [[معاویه]] برای پیاده کردن این نقشه همه نیرو و همه هوش و استعداد و تجربیات خود را به کار انداخت. | *بر اساس این نقشه، ناگهان سیل شایعات دروغین به سوی اردوگاههای این [[جبهه]] سرازیر شد و بازار [[رشوه]] رونق گرفت و [[فرماندهی]] یک [[لشکر]]؛ [[حکومت]] یک [[ناحیه]]؛ [[ازدواج]] با یک شاهزاده خانم [[اموی]]! از وعدههای داده شده بود و در رشوههای نقدی نیز رقم یک میلیون درهم و [[دینار]] دیده میشد! [[معاویه]] برای پیاده کردن این نقشه همه نیرو و همه هوش و استعداد و تجربیات خود را به کار انداخت. | ||
*کارهای [[معاویه]]، همه ابتکاری و حساب شده و بر طبق روشهای دقیق تنظیم شده بود و میتوانست نظر و [[هدف]] خاص او را، یعنی ایجاد زمینهای که | *کارهای [[معاویه]]، همه ابتکاری و حساب شده و بر طبق روشهای دقیق تنظیم شده بود و میتوانست نظر و [[هدف]] خاص او را، یعنی ایجاد زمینهای که رقیب را به [[فکر]] [[صلح]] بیندازد، به طور کامل تأمین کند. | ||
*وقتی هم [[فرمانده]] [[جبهه]] [[عراق]] ([[عبید الله بن عباس]]) و به دنبال او بیشتر سرکردگان [[سپاه]]، [[وجدان]] خود را با [[مال]] یا [[وعده]] معامله میکنند و هم ناگهان سیل شایعات [[دروغ]] و تزلزلآور، اردوگاه "[[مسکن]]" و "[[مدائن]]" را در هم فرو میریزد؛ [[امام حسن]]{{ع}} به خاطر رواج همین شایعات در وضع ناگواری قرار میگیرد که امکان ظاهر شدن در برابر توده سپاهانش را ندارد؛ آیا در چنین موقعیت آشفته و اوضاع [[نابسامانی]]، راه چارهای جز تن دادن به [[صلح]] به نظر میرسد؟ | *وقتی هم [[فرمانده]] [[جبهه]] [[عراق]] ([[عبید الله بن عباس]]) و به دنبال او بیشتر سرکردگان [[سپاه]]، [[وجدان]] خود را با [[مال]] یا [[وعده]] معامله میکنند و هم ناگهان سیل شایعات [[دروغ]] و تزلزلآور، اردوگاه "[[مسکن]]" و "[[مدائن]]" را در هم فرو میریزد؛ [[امام حسن]]{{ع}} به خاطر رواج همین شایعات در وضع ناگواری قرار میگیرد که امکان ظاهر شدن در برابر توده سپاهانش را ندارد؛ آیا در چنین موقعیت آشفته و اوضاع [[نابسامانی]]، راه چارهای جز تن دادن به [[صلح]] به نظر میرسد؟ | ||
*حال، بر [[رهبر]] چه ایرادی میتوان گرفت و از [[مردم]] چه گلهای میتوان داشت، وقتی [[فتنه]] و [[فساد]] در میان ایشان [[ترویج]] میشود؟ البته [[انحراف]] برخی از افراد و نوظهور بودن [[اسلام]] را نیز نمیتوان نادیده گرفت؛ که هر یک، جداگانه عاملی بودند برای پدید آمدن چنین وضعی در [[مردم]] دودل یا کسانی که وبال گردن [[اسلام]] شده بودند. | *حال، بر [[رهبر]] چه ایرادی میتوان گرفت و از [[مردم]] چه گلهای میتوان داشت، وقتی [[فتنه]] و [[فساد]] در میان ایشان [[ترویج]] میشود؟ البته [[انحراف]] برخی از افراد و نوظهور بودن [[اسلام]] را نیز نمیتوان نادیده گرفت؛ که هر یک، جداگانه عاملی بودند برای پدید آمدن چنین وضعی در [[مردم]] دودل یا کسانی که وبال گردن [[اسلام]] شده بودند. | ||
خط ۴۹: | خط ۶۷: | ||
#او میدانست که [[حسن بن علی]]{{عم}} صاحب اصلی [[حکومت]] است و او باید کنار برود و [[بهترین]] راه برای این [[هدف]]، "[[صلح]]" است<ref>او اعتقاد خود به را به این مطلب؛ یعنی اولویت حسن بن علی{{عم}} برای حکومت، در نامهای که کمی پیش از حرکت سپاه به سوی «مسکن» برای آن حضرت فرستاد، چنین بیان کرد: «تو بدین امر، سزاوارتر و شایستهتری». و در گفتوگویی که درباره اهلبیت پیامبر{{صل}} با پسرش یزید داشت، چنین گفت: «پسرم! بیتردید، این حق از آن ایشان است». (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵) و باز در نامهای که به زیاد بن ابیه نوشته، چنین گفته است: «و اما اینکه او (یعنی حسن) بر تو برتری جسته و آمرانه سخن گفته، این، حق اوست و باید چنین کند». (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۳ و ۷۳) او در مشکلات دینی نظر امام حسن{{ع}} را همچون کسی که به امامت او معتقد است، میپرسید. شواهد فراوان این موضوع را میتوان در تاریخ یعقوبی (ج ۲، ص۲۰۲-۲۰۱)، البدایة و النهایه، ابن کثیر (ج۸، ص۴۰) و بحارالانوار، مجلسی (ج۱۰، ص۹۸) دید و او بارها صریحاً میگفت که حسن{{ع}}، سرور مسلمانان است. (الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ص۱۶۰ – ۱۵۹).</ref>؛ | #او میدانست که [[حسن بن علی]]{{عم}} صاحب اصلی [[حکومت]] است و او باید کنار برود و [[بهترین]] راه برای این [[هدف]]، "[[صلح]]" است<ref>او اعتقاد خود به را به این مطلب؛ یعنی اولویت حسن بن علی{{عم}} برای حکومت، در نامهای که کمی پیش از حرکت سپاه به سوی «مسکن» برای آن حضرت فرستاد، چنین بیان کرد: «تو بدین امر، سزاوارتر و شایستهتری». و در گفتوگویی که درباره اهلبیت پیامبر{{صل}} با پسرش یزید داشت، چنین گفت: «پسرم! بیتردید، این حق از آن ایشان است». (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵) و باز در نامهای که به زیاد بن ابیه نوشته، چنین گفته است: «و اما اینکه او (یعنی حسن) بر تو برتری جسته و آمرانه سخن گفته، این، حق اوست و باید چنین کند». (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۳ و ۷۳) او در مشکلات دینی نظر امام حسن{{ع}} را همچون کسی که به امامت او معتقد است، میپرسید. شواهد فراوان این موضوع را میتوان در تاریخ یعقوبی (ج ۲، ص۲۰۲-۲۰۱)، البدایة و النهایه، ابن کثیر (ج۸، ص۴۰) و بحارالانوار، مجلسی (ج۱۰، ص۹۸) دید و او بارها صریحاً میگفت که حسن{{ع}}، سرور مسلمانان است. (الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ص۱۶۰ – ۱۵۹).</ref>؛ | ||
#او با توجه به همه امکاناتی که در [[اختیار]] داشت، از نتایج [[جنگیدن]] با [[امام حسن]]{{ع}} سخت بیمناک بود و این مطلب را پنهان نمیکرد. مثلا، در توصیف [[دشمنان]] عراقیاش میگفت: "به [[خدا]] هرگاه چشمان ایشان را که در [[صفین]] از زیر کلاهخودها نمایان بود، به یاد میآورم، هوش از سرم پرواز میکند"<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۶۷.</ref>. گاه درباره آنان میگفت: "[[خدا]] بر آنان [[غضب]] کند! گویی دلهایشان همه یک [[دل]] است"<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۳.</ref>. | #او با توجه به همه امکاناتی که در [[اختیار]] داشت، از نتایج [[جنگیدن]] با [[امام حسن]]{{ع}} سخت بیمناک بود و این مطلب را پنهان نمیکرد. مثلا، در توصیف [[دشمنان]] عراقیاش میگفت: "به [[خدا]] هرگاه چشمان ایشان را که در [[صفین]] از زیر کلاهخودها نمایان بود، به یاد میآورم، هوش از سرم پرواز میکند"<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۶۷.</ref>. گاه درباره آنان میگفت: "[[خدا]] بر آنان [[غضب]] کند! گویی دلهایشان همه یک [[دل]] است"<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۳.</ref>. | ||
#او از موقعیت [[امام حسن]]{{ع}}، [[فرزند]] [[رسول خدا]]{{صل}} در میان [[مردم]] و [[جایگاه]] [[مکانت]] [[معنوی]] بینظیری که آن [[حضرت]] برحسب [[اعتقادات اسلامی]] داشت، میترسید، لذا میخواست با [[صلح]]، از [[جنگ]] با او بگریزد. او در تمام مدتی که در برابر [[امام حسن]]{{ع}} [[صفآرایی]] کرده بود، ماجرای "[[نعمان بن جبله تنوخی]]" را در [[صفین]] به خاطر داشت؛ در آن [[جنگ]]، وی که خود از سران [[سپاه شام]] بود، با صراحت بیسابقهای [[معاویه]] را به باد [[تمسخر]] گرفته، چنین سخن گفته بود: "ای [[معاویه]]، به [[خدا]] قسم، من به زیان خود برای تو [[مصلحتاندیشی]] کردم و [[ملک]] و [[حکومت]] تو را بر [[دین]] خود ترجیح دادم و به خاطر هوسهای تو [[راه هدایت]] را که میشناختم؛ ترک گفتم و از [[صراط]] [[حق]] و [[حقیقت]] که میدیدم، کناره گرفتم. من چگونه به [[رشد]] و [[هدایت]] راه خواهم یافت که با [[پسر عم]] [[رسول خدا]] و اول گرونده به او و نخستین [[هجرت]] کننده با او میجنگم؟ اگر آنچه را که ما اینک در [[اختیار]] تو گذاردهایم، به او ارزانی میداشتیم، یقیناً دلی مهربانتر و دستی بخشندهتر میداشت. | #او از موقعیت [[امام حسن]]{{ع}}، [[فرزند]] [[رسول خدا]]{{صل}} در میان [[مردم]] و [[جایگاه]] [[مکانت]] [[معنوی]] بینظیری که آن [[حضرت]] برحسب [[اعتقادات اسلامی]] داشت، میترسید، لذا میخواست با [[صلح]]، از [[جنگ]] با او بگریزد. او در تمام مدتی که در برابر [[امام حسن]]{{ع}} [[صفآرایی]] کرده بود، ماجرای "[[نعمان بن جبله تنوخی]]" را در [[صفین]] به خاطر داشت؛ در آن [[جنگ]]، وی که خود از سران [[سپاه شام]] بود، با صراحت بیسابقهای [[معاویه]] را به باد [[تمسخر]] گرفته، چنین سخن گفته بود: "ای [[معاویه]]، به [[خدا]] قسم، من به زیان خود برای تو [[مصلحتاندیشی]] کردم و [[ملک]] و [[حکومت]] تو را بر [[دین]] خود ترجیح دادم و به خاطر هوسهای تو [[راه هدایت]] را که میشناختم؛ ترک گفتم و از [[صراط]] [[حق]] و [[حقیقت]] که میدیدم، کناره گرفتم. من چگونه به [[رشد]] و [[هدایت]] راه خواهم یافت که با [[پسر عم]] [[رسول خدا]] و اول گرونده به او و نخستین [[هجرت]] کننده با او میجنگم؟ اگر آنچه را که ما اینک در [[اختیار]] تو گذاردهایم، به او ارزانی میداشتیم، یقیناً دلی مهربانتر و دستی بخشندهتر میداشت. لکن اکنون کار را به تو واگذار کردهایم و ناگزیر باید آن را - چه [[حق]] و چه ناحق - به پایان بریم حال که از میوه و جویبار [[بهشت]] [[محروم]] ماندهایم، از انجیر و زیتون [[غوطه]]<ref>محلی در شام با آب و درخت بسیار و یکی از چهار بهشت روی زمین.</ref>[[دفاع]] خواهیم کرد!"<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۸۴ – ۳۸۵.</ref>. از [[تدابیر]] [[سیاسی]] [[معاویه]] این بود که [[مردم]] [[شام]] را از [[شناخت]] بزرگان [[اسلام]] که در خارج از [[شام]] میزیستند، بازمیداشت تا مبادا این کار باعث [[مخالفت]] آنها با او شود. لذا معلوم نیست که چگونه این مرد شامی توانسته بود پسر عموی [[رسول خدا]]{{صل}} را شناخته، از [[سبقت]] گرفتن او در قبل [[اسلام]] و [[دل]] [[مهربان]] و دست [[بخشنده]] و [[اولویت]] او برای [[حکومت]] [[آگاه]] شود. [[معاویه]]، [[سیاست]] بیخبر نگاه داشتن مردم را تا آخر دوران حکومتش ادامه داد و این [[سیاست]]، ابزاری بود که او با آن توانست آن [[اجتماع]] [[عظیم]] را برای [[جنگ صفین]] و سپس برای [[لشکرکشی]] به سوی [[مسکن]] فراهم آورد. از نشانههای کاربرد این [[سیاست]] - که نشاندهنده [[ضعف]] به کار برنده آن نیز هست، سخنی است که [[معاویه]] به [[عمروعاص]] گفت؛ در آن روز، [[عمروعاص]] در برابر [[امام حسن]]{{ع}} [[زبان]] به اظهار [[فخر]] گشود و از آن [[حضرت]] پاسخی دندانشکن شنید که محرک [[عمروعاص]]، [[معاویه]] نیز از آسیب آن در [[امان]] نماند. [[معاویه]] در این هنگام رو به عمرو کرد و گفت: "به [[خدا]] قسم از این [[گفتوگو]] جز [[اهانت]] به من منظوری نداشتی. [[مردم]] [[شام]] تا این لحظه که این سخنان را از [[امام حسن]]{{ع}} شنیدند، [[گمان]] نمیکردند که کسی به مرتبه و [[منزلت]] من باشد"<ref>المحاسن و المساوی، [[بیهقی]]، ج۱، ص۶۴. در قصص [[تاریخی]]، نمونههای فراوانی از بیاطلاعی [[مردم]] [[شام]] درباره بزرگان [[اسلام]] میتوان یافت؛ مثلاً: | ||
١- [[نقل]] شده است، روزی مردی از یکی از بزرگان و عقلای [[قوم]] خود در [[شام]] پرسید: این [[ابوتراب]] که [[امام]] - [[معاویه]] - او را در [[منبر]] [[لعنت]] میکند، کیست؟ وی جواب داد: [[فکر]] میکنم یکی از راهزنان بیابانی باشد!!! | ١- [[نقل]] شده است، روزی مردی از یکی از بزرگان و عقلای [[قوم]] خود در [[شام]] پرسید: این [[ابوتراب]] که [[امام]] - [[معاویه]] - او را در [[منبر]] [[لعنت]] میکند، کیست؟ وی جواب داد: [[فکر]] میکنم یکی از راهزنان بیابانی باشد!!! | ||
۲- روزی مردی از [[اهل شام]] از رفیقش که دیده بود او بر [[محمد]]{{صل}} [[صلوات]] میفرستد، پرسید: درباره این [[محمد]] چه میگویی؟ آیا او خدای ما نیست؟ | ۲- روزی مردی از [[اهل شام]] از رفیقش که دیده بود او بر [[محمد]]{{صل}} [[صلوات]] میفرستد، پرسید: درباره این [[محمد]] چه میگویی؟ آیا او خدای ما نیست؟ | ||
خط ۵۵: | خط ۷۳: | ||
مطالب یاد شده، نشان میدهد که [[پادشاهان]] [[اموی]] عموما از [[سیاست معاویه]] برای بیخبر نگاه داشتن [[مردم]] از بزرگان [[اسلام]] و مخصوصا [[خاندان پیامبر]] و جلوگیری از [[نفوذ]] نامهای ایشان در [[شام]] [[پیروی]] میکردهاند. ضمنا این مطالب [[میزان]] علاقه [[شامیان]] را به [[مسلمان]] بودنشان نیز نشان میدهد. احتمال دارد که در دوران [[اموی]] غیر مسلمانانی از بومیان رومی و آرامی در [[شام]] ساکن بودهاند و به جز [[فتح]] [[شام]]، به یاد نداریم که واقعه دیگری که موجب [[تغییر]] سنتها و اوضاع قدیم باشد، در آن [[سرزمین]] پیش آمده باشد و در هیچ متن [[تاریخی]] نیز مطلبی را که این [[گمان]] را [[تغییر]] دهد، سراغ نداریم.</ref>. | مطالب یاد شده، نشان میدهد که [[پادشاهان]] [[اموی]] عموما از [[سیاست معاویه]] برای بیخبر نگاه داشتن [[مردم]] از بزرگان [[اسلام]] و مخصوصا [[خاندان پیامبر]] و جلوگیری از [[نفوذ]] نامهای ایشان در [[شام]] [[پیروی]] میکردهاند. ضمنا این مطالب [[میزان]] علاقه [[شامیان]] را به [[مسلمان]] بودنشان نیز نشان میدهد. احتمال دارد که در دوران [[اموی]] غیر مسلمانانی از بومیان رومی و آرامی در [[شام]] ساکن بودهاند و به جز [[فتح]] [[شام]]، به یاد نداریم که واقعه دیگری که موجب [[تغییر]] سنتها و اوضاع قدیم باشد، در آن [[سرزمین]] پیش آمده باشد و در هیچ متن [[تاریخی]] نیز مطلبی را که این [[گمان]] را [[تغییر]] دهد، سراغ نداریم.</ref>. | ||
#با توجه به [[سیاست معاویه]]، وی در [[صلح]]، پیشقدم شد و بر آن [[اصرار]] ورزید و هر اندازه که برای او ممکن بود از [[مردم]] در منطقه [[عراق]] و [[شام]] و دیگر جاها که صدای وی به آن جاها میرسید، بر این [[صلحطلبی]] [[گواه]] گرفت. وی در پشت این ظاهر صلحجویانه منظور دیگری را تعقیب میکرد و آن فراهم کردن زمینه برای [[آینده]] نزدیک خود بود که [[سرنوشت]] [[جنگ]] را مشخص میکرد. از نتایج احتمالی [[جنگ]]، پایان یافتن [[جنگ]] با [[پیروزی]] [[لشکر]] [[شام]] و کشته شدن [[حسن]] و حسین{{عم}} و [[خاندان]] و یارانشان بود؛ در این صورت، هیچ عذری برای این جنایت بزرگ، بهتر از این نبود که وی [[مسئولیت]] فاجعه را بر عهده [[امام حسن]]{{ع}} دانسته، به [[مردم]] بگوید: من [[حسن]]{{ع}} را به [[صلح]] خود خواندم ولی او به هیچ چیز جز [[جنگ]] [[راضی]] نشد؛ من [[زندگی]] او را میخواستم و او [[مرگ]] مرا؛ من در پی [[حفظ]] [[خون]] [[مردم]] بودم و او خواهان کشتن مردمی که در میان من و او میجنگیدند.... | #با توجه به [[سیاست معاویه]]، وی در [[صلح]]، پیشقدم شد و بر آن [[اصرار]] ورزید و هر اندازه که برای او ممکن بود از [[مردم]] در منطقه [[عراق]] و [[شام]] و دیگر جاها که صدای وی به آن جاها میرسید، بر این [[صلحطلبی]] [[گواه]] گرفت. وی در پشت این ظاهر صلحجویانه منظور دیگری را تعقیب میکرد و آن فراهم کردن زمینه برای [[آینده]] نزدیک خود بود که [[سرنوشت]] [[جنگ]] را مشخص میکرد. از نتایج احتمالی [[جنگ]]، پایان یافتن [[جنگ]] با [[پیروزی]] [[لشکر]] [[شام]] و کشته شدن [[حسن]] و حسین{{عم}} و [[خاندان]] و یارانشان بود؛ در این صورت، هیچ عذری برای این جنایت بزرگ، بهتر از این نبود که وی [[مسئولیت]] فاجعه را بر عهده [[امام حسن]]{{ع}} دانسته، به [[مردم]] بگوید: من [[حسن]]{{ع}} را به [[صلح]] خود خواندم ولی او به هیچ چیز جز [[جنگ]] [[راضی]] نشد؛ من [[زندگی]] او را میخواستم و او [[مرگ]] مرا؛ من در پی [[حفظ]] [[خون]] [[مردم]] بودم و او خواهان کشتن مردمی که در میان من و او میجنگیدند.... | ||
*این تردستی [[سیاسی]] بسیاری از هدفهای [[معاویه]] را تأمین میکرد و باعث میشد که او به طور کامل، حساب خود را با [[آل محمد]] [[تصفیه]] کند؛ در آن صورت، وی در نظر عموم، | *این تردستی [[سیاسی]] بسیاری از هدفهای [[معاویه]] را تأمین میکرد و باعث میشد که او به طور کامل، حساب خود را با [[آل محمد]] [[تصفیه]] کند؛ در آن صورت، وی در نظر عموم، رقیب فاتح و در عین حال، مرد [[عادل]] و منصفی قلمداد میشد که همه کسانی که ندای [[صلح]] او را پیش از شروع [[جنگ]] شنیده بودند، بر [[انصاف]] و [[عدالت]] او [[گواهی]] میدادند. ولی [[امام حسن]]{{ع}} کسی نبود که از تردستیهای [[سیاسی]] حریف خود، [[غافل]] یا از به کار بستن این روشها [[ناتوان]] باشد؛ او در همه حال از [[دشمن]] خود هوشیارتر و زبردستتر و در بهرهبرداری درستتر از [[فرصتها]] نیرومندتر بود؛ لذا با دیدن شرایط [[ناهنجاری]] که از همهسو او را در میان گرفته بود و با [[آگاهی]] از مقاصد [[پلید]] [[دشمن]] از طرح [[صلح]]، مناسب دید که به پیشنهاد [[صلح]]، پاسخ مثبت دهد و فقط به این بسنده نکرد که نقشههای [[معاویه]] را [[باطل]] کند، بلکه در [[پوشش]] [[صلح]]، [[دشمن]] خود را با نقشهای حکیمانه و [[قاطع]]، تا ابد بدنام کرد.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۷۷-۸۴ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۵۷-۳۶۴.</ref> | ||
==قرارداد صلح== | ==قرارداد صلح== | ||
خط ۶۷: | خط ۸۵: | ||
*همچنین هرگز توطئهای علیه [[جان]] [[حسن بن علی]] و برادرش [[حسین]]{{عم}} و هیچ یک از [[اهل بیت]] [[رسول خدا]]{{صل}}، در [[نهان]] و آشکار طرحریزی نشود و در هیچ یک از نواحی و مناطق عالم [[اسلام]]، تهدیدی نسبت به آنان صورت نگیرد"<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۱۵؛ النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۶.</ref>. | *همچنین هرگز توطئهای علیه [[جان]] [[حسن بن علی]] و برادرش [[حسین]]{{عم}} و هیچ یک از [[اهل بیت]] [[رسول خدا]]{{صل}}، در [[نهان]] و آشکار طرحریزی نشود و در هیچ یک از نواحی و مناطق عالم [[اسلام]]، تهدیدی نسبت به آنان صورت نگیرد"<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۱۵؛ النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۶.</ref>. | ||
*[[ابن قتیبه]] مینویسد: سپس [[عبدالله بن عامر]] – فرستاده [[معاویه]] - قیود و شروط [[حسن]]{{ع}} را به همان صورتی که آن [[حضرت]] بدو گفته بود، برای [[معاویه]] نوشت و فرستاد و [[معاویه]] همه آنها را به خط خود در ورقهای نوشت و مهر کرد و سوگندهای شدید بر آن افزود و همه سران [[شام]] را بر آن [[گواه]] گرفت و آن را برای [[نماینده]] خود، [[عبدالله]] فرستاد و او آن را به [[حسن]]{{ع}} [[تسلیم]] کرد<ref>الامامة و السیاسة ابن قتیبه، ص۲۰۰.</ref>. | *[[ابن قتیبه]] مینویسد: سپس [[عبدالله بن عامر]] – فرستاده [[معاویه]] - قیود و شروط [[حسن]]{{ع}} را به همان صورتی که آن [[حضرت]] بدو گفته بود، برای [[معاویه]] نوشت و فرستاد و [[معاویه]] همه آنها را به خط خود در ورقهای نوشت و مهر کرد و سوگندهای شدید بر آن افزود و همه سران [[شام]] را بر آن [[گواه]] گرفت و آن را برای [[نماینده]] خود، [[عبدالله]] فرستاد و او آن را به [[حسن]]{{ع}} [[تسلیم]] کرد<ref>الامامة و السیاسة ابن قتیبه، ص۲۰۰.</ref>. | ||
*دیگر مؤرخان، متن جملهای را که [[معاویه]] در پایان [[قرارداد]] نوشته و با [[خدا]] بر وفای به آن، [[پیمان]] بسته، چنین آوردهاند: "به [[پیمان]] خدایی و به هر آنچه [[خداوند]] [[مردم]] را بر وفای بدان مجبور ساخته، بر [[ذمه]] [[معاویة | *دیگر مؤرخان، متن جملهای را که [[معاویه]] در پایان [[قرارداد]] نوشته و با [[خدا]] بر وفای به آن، [[پیمان]] بسته، چنین آوردهاند: "به [[پیمان]] خدایی و به هر آنچه [[خداوند]] [[مردم]] را بر وفای بدان مجبور ساخته، بر [[ذمه]] [[معاویة بن ابیسفیان]] است که به مواد این [[قرارداد]] عمل کند"<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۵۵.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۸۴-۸۷ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۶۴-۳۶۷.</ref> | ||
==سخنان دو طرف درباره [[صلحنامه]]== | ==سخنان دو طرف درباره [[صلحنامه]]== | ||
خط ۷۳: | خط ۹۱: | ||
*همچنین از آن [[حضرت]] [[نقل]] شده است که فرمود: "هان ای [[مردم]]! همانا [[خداوند]] شما را با اولین ما [[هدایت]] و جانتان را با آخرین ما [[حفظ]] کرد. اینک من با [[معاویه]] قرار [[صلح]] بستهام؛ چه میدانیم؟ شاید این، آزمایشی و فرصتی تا زمانی دیگر است"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۲.</ref>. | *همچنین از آن [[حضرت]] [[نقل]] شده است که فرمود: "هان ای [[مردم]]! همانا [[خداوند]] شما را با اولین ما [[هدایت]] و جانتان را با آخرین ما [[حفظ]] کرد. اینک من با [[معاویه]] قرار [[صلح]] بستهام؛ چه میدانیم؟ شاید این، آزمایشی و فرصتی تا زمانی دیگر است"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۲.</ref>. | ||
*[[معاویه]]: [[ابن کثیر]] و برخی دیگر از مؤرخان از او [[نقل]] کردهاند که او پس از [[نوشتن]] [[قرارداد صلح]] گفت: "بدین [[سلطنت]] [[راضی]] و خشنودیم"<ref>تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۶، ص۲۲۰.</ref>. همچنین [[نقل]] شده است که [[معاویه]] هنگام [[زمینهچینی]] برای [[صلح]]، در نامهای برای [[امام حسن]]{{ع}} چنین نوشت: "و برای تو این امتیاز خواهد بود که کسی بر تو سخت نگیرد و بیاطلاع تو کاری، تمام و در هیچ امری با نظر تو [[مخالفت]] نشود"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ج۴، ص۱۳.</ref>. | *[[معاویه]]: [[ابن کثیر]] و برخی دیگر از مؤرخان از او [[نقل]] کردهاند که او پس از [[نوشتن]] [[قرارداد صلح]] گفت: "بدین [[سلطنت]] [[راضی]] و خشنودیم"<ref>تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۶، ص۲۲۰.</ref>. همچنین [[نقل]] شده است که [[معاویه]] هنگام [[زمینهچینی]] برای [[صلح]]، در نامهای برای [[امام حسن]]{{ع}} چنین نوشت: "و برای تو این امتیاز خواهد بود که کسی بر تو سخت نگیرد و بیاطلاع تو کاری، تمام و در هیچ امری با نظر تو [[مخالفت]] نشود"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ج۴، ص۱۳.</ref>. | ||
*آیا [[ | *آیا [[معاویة بن ابیسفیان]] [[خلیفه]] شد؟ | ||
*با وجود [[تبلیغات]] دامنهداری که "[[خلیفه]] نام"های [[اموی]] و [[یاران]] آنها در دوران هزار ماه [[حکومت]] خود انجام دادند و با وجود دادن رشوههای بیحساب و [[احادیث]] دروغینی که به دلخواه خود [[جعل]] کردند، هیچ یک از صاحبنظران [[مسلمان]]، از دوران خود [[معاویه]] تاکنون وی را [[خلیفه رسول خدا]]{{صل}} ندانستهاند. | *با وجود [[تبلیغات]] دامنهداری که "[[خلیفه]] نام"های [[اموی]] و [[یاران]] آنها در دوران هزار ماه [[حکومت]] خود انجام دادند و با وجود دادن رشوههای بیحساب و [[احادیث]] دروغینی که به دلخواه خود [[جعل]] کردند، هیچ یک از صاحبنظران [[مسلمان]]، از دوران خود [[معاویه]] تاکنون وی را [[خلیفه رسول خدا]]{{صل}} ندانستهاند. | ||
*[[نقل]] شده است، پس از به [[حکومت]] رسیدن [[معاویه]]، روزی [[سعد بن ابی وقاص]] به نزد او آمد و گفت: "[[سلام]] بر تو ای [[پادشاه]]!" | *[[نقل]] شده است، پس از به [[حکومت]] رسیدن [[معاویه]]، روزی [[سعد بن ابی وقاص]] به نزد او آمد و گفت: "[[سلام]] بر تو ای [[پادشاه]]!" | ||
خط ۱۰۰: | خط ۱۱۸: | ||
==صلح امام حسن در درآمدی بر سیره معصومان== | ==صلح امام حسن در درآمدی بر سیره معصومان== | ||
یکی از حوادث مهم دوران [[امامت]] و [[خلافت امام | یکی از حوادث مهم دوران [[امامت]] و [[خلافت امام حسن]]{{ع}}، [[صلح]] با [[معاویه]] بود که در نیمه [[جمادی الاول]] [[سال ۴۱ هجری]]<ref>ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۸۷.</ref> به سبب کوتاهی یارانش رخ داد<ref>قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۳، ص۱۲۲.</ref>. در کافی روایتی در اهمیت این صلح برای [[حفظ]] [[اهل بیت]] و [[شیعیان]] وجود دارد. [[امام باقر]]{{ع}} میفرماید: {{متن حدیث|وَ اللَّهِ لَلَّذِي صَنَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ{{ع}} كَانَ خَيْراً لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ}}<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۰.</ref>: “به [[خدا]] [[سوگند]] آنچه [[حسن بن علی]] انجام داد، برای این [[امت]] بهتر بود از آن چیزی که [[خورشید]] بر آن تابیده است”. منظور از کاری که [[امام حسن]]{{ع}} انجام داده، صلح با معاویه است که خیر و [[صلاح]] امت در آن بوده؛ گرچه جمعی از [[یاران]] [[حضرت]] با آن [[مخالف]] بودند<ref>محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۲۶، ص۴۵۵: {{متن حدیث|"و الله الذي صنعه الحسن بن علي" أي من الصلح مع معاوية و كان خيرا و صلاحاً للأمة و إن لم يرض به أكثر أصحابه}}.</ref>. این صلح باعث بقای [[دین حق]] و [[نسل]] هاشمیان و [[علویان]] و نسل شیعیان<ref>محمدصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج۱۲، ص۴۴۰: {{متن حدیث|اذ به كانت نجاتهم من القتل و الاستيصال و بقاء دين الحق و نسل الهاشميين و العلويين و الشيعة فى الاعقاب}}.</ref> و [[تولد]] جمعی از [[موحدان]] از صلب آنان گردیده است<ref>محمدمحسن فیض کاشانی، الوافی، ج۳، ص۹۰۵.</ref>. | ||
امام باقر{{ع}} در ادامه با اشاره به آیاتی از [[قرآن]] به [[سرزنش]] امت در آن [[زمان]] میپردازد که [[مطیع]] [[امام]] خود نبودند و وقتی امام حسن{{ع}} [[دستور]] داد دست از [[جنگ]] بردارند، با حضرت [[مخالفت]] کردند و ایشان را متهم نمودند؛ اما زمانی که [[امام حسین]]{{ع}} [[فرمان]] [[نبرد]] داد، کوتاهی کردند و از [[حمایت]] ایشان دست برداشتند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۰: {{متن حدیث|{{متن قرآن|أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ}} إِنَّمَا هِيَ طَاعَةُ الْإِمَامِ وَ طَلَبُوا الْقِتَالَ {{متن قرآن|فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ}} مَعَ الْحُسَيْنِ{{ع}} {{متن قرآن|قَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ...}} {{متن قرآن|نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ}} أَرَادُوا تَأْخِيرَ ذَلِكَ إِلَى الْقَائِمِ{{ع}}}}.</ref>. در خبری گزارشی از جلسه [[امام حسن]]{{ع}} با [[معاویه]] [[نقل]] شده است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۲۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص۲۴۸.</ref> | امام باقر{{ع}} در ادامه با اشاره به آیاتی از [[قرآن]] به [[سرزنش]] امت در آن [[زمان]] میپردازد که [[مطیع]] [[امام]] خود نبودند و وقتی امام حسن{{ع}} [[دستور]] داد دست از [[جنگ]] بردارند، با حضرت [[مخالفت]] کردند و ایشان را متهم نمودند؛ اما زمانی که [[امام حسین]]{{ع}} [[فرمان]] [[نبرد]] داد، کوتاهی کردند و از [[حمایت]] ایشان دست برداشتند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۰: {{متن حدیث|{{متن قرآن|أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ}} إِنَّمَا هِيَ طَاعَةُ الْإِمَامِ وَ طَلَبُوا الْقِتَالَ {{متن قرآن|فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ}} مَعَ الْحُسَيْنِ{{ع}} {{متن قرآن|قَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ...}} {{متن قرآن|نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ}} أَرَادُوا تَأْخِيرَ ذَلِكَ إِلَى الْقَائِمِ{{ع}}}}.</ref>. در خبری گزارشی از جلسه [[امام حسن]]{{ع}} با [[معاویه]] [[نقل]] شده است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۲۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص۲۴۸.</ref> | ||
== [[صلح]] [[امام]]{{ع}} == | |||
به تصریح [[سبط ابن جوزی]]<ref>سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۱۸۰.</ref>، [[معاویه]] به طور پنهانی چند بار از [[امام حسن]]{{ع}} درخواست صلح کرده بود، ولی امام نپذیرفته بود. زمانی که تشتت [[سپاه]] و [[خیانت]] اشراف و [[فرماندهان]] آشکار شد، [[نمایندگان]] معاویه در [[مدائن]] با آن حضرت [[گفتگو]] کردند. معاویه [[عبدالله بن عامر]] و [[عبدالرحمان بن سمره]] یا [[مغیرة بن شعبه]] را با نامههای اشراف [[سپاه امام]] نزد آن حضرت فرستاد. این [[نامهها]] بیانگر پیشنهاد اشراف بود که حاضرند امام{{ع}} را تحویل معاویه بدهند یا بکشند. منابع به گفتگوی میان امام و نمایندگان معاویه اشارهای نکردهاند و گزارشی از این گفتگوها به بیرون راه نیافته است. | |||
نمایندگان معاویه پس از پایان گفتگوها و خروج از نزد امام، به گونهای که دیگران بشنوند گفتند: «کسی بهتر از پسر [[پیامبر]]{{صل}} به [[فکر]] [[حفظ]] [[خون]] [[مسلمانان]] و [[صلاح]] آنان نیست»، که این سبب [[بدبینی]] به امام و [[آشفتگی]] در مدائن شد<ref>یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۱۴-۲۱۵.</ref>. به نظر میرسد پس از این گفتگوها امام حسن{{ع}} خطبهای ایراد کرد<ref>ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۸۷.</ref> و [[مردم]] را میان [[جنگ]] و صلح مخیر ساخت که با توجه به ترکیب سپاه، سه واکنش صورت گرفت. یکی واکنش [[خوارج]] بود که با تعداد اندکشان خواهان [[نبرد]] با هر شرایطی بودند. دیگری واکنش [[وفاداران]] به امام بود که کسانی مانند [[قیس بن سعد بن عباده]]، [[حجر بن عدی]]، [[عمرو بن حمق خزاعی]] پیرو [[تصمیم امام]] بودند. [[اکثریت]] سپاه نیز با فریاد {{متن حدیث|الْبَقِيَّةَ الْبَقِيَّةَ}}<ref>به معنای خواهان عافیت و سلامت. ر.ک: سید رضی، تلخیص البیان، ص۱۶۵.</ref> خواستار صلح و مخالف جنگ با معاویه شدند<ref>سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۱۸۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۰۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۲۶۸.</ref>. | |||
در برابر [[جمعیت]] فراوانی که خواهان صلح بودند و با وجود اینکه امام حسن{{ع}} پیشنهاد معاویه و رد کردن آن را به اطلاع مردم رساند، خوارج دریافتند حضرت عملی برخلاف خواسته عموم [[مردم]] (یعنی پذیرش [[صلح]]) نخواهد داست. از این رو، [[امام]] را به [[شرک]] و [[کفر]] متهم کردند و به سراپرده آن حضرت حملهور شدند، [[سجاده]] از زیر پایش کشیدند، جامههای او را [[غارت]] کردند و ردا از دوش حضرت برداشتند. در این حال، امام{{ع}} اسب خود را خواست، سوار شد و فرمود: افراد قبیلههای [[ربیعه]] و [[همدان]] کجایند؟ آنان با [[شتاب]] آمدند و مردم را از امام دور کردند<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۵-۳۶؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۷۲.</ref>. | |||
[[خوارج]] بدون اینکه [[منتظر]] [[تصمیم امام]] در برخورد با [[معاویه]] باشند، از [[سپاه امام]] جدا شدند و از [[مدائن]] به سوی [[کوفه]] حرکت کردند<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۵.</ref>. پاسخ عموم مردم، [[رفتار]] خوارج و نیز [[اطمینان]] به [[صحت]] گزارش [[خیانت]] عبیدالله و اشراف و قبائل [[پناهنده]] به معاویه، حضرت را ناگزیر به پذیرش صلح کرد<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۴۳۱.</ref>. | |||
با توجه به مطالب یادشده، [[امام حسن]]{{ع}} منتظر نماند تا [[سپاه معاویه]] به پشت دروازههای کوفه برسد و با مردم کاری را انجام دهد که [[مصعب]] با مختار و یارانش کرد<ref>مصعب پس از پیروزی بر کوفه، همه یاران تسلیم شده مختار را، به تعداد ۵ تا ۸ هزار نفر، گردن زد (ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۹).</ref>. در این صورت، امام{{ع}} هم به بیتدبیری، [[ضعف]] و [[سستی]] متهم میشد و هم در موضع [[قدرت]] نبود تا بتواند [[حکومت]] را مشروط به معاویه واگذار کند؛ بلکه در این صورت، باید بدون هیچ پیش شرطی [[تسلیم محض]] معاویه میشد تا او هرگونه که بخواهد با حضرت و [[مردم عراق]] رفتار کند. با این شرایط، تنها [[تدبیر]]، انجام دادن یک حرکت نظامی در برابر معاویه بود تا از این طریق [[حجت]] را تمام کند. | |||
این مسئله از دو حال خارج نبود: یا مردم عراق با امام حسن{{ع}} [[همراهی]] میکردند که حضرت میتوانست کار را تا پایان پیش ببرد، که البته امام چندان بدان [[دل]] نبسته بود یا اینکه [[مردم]] [[همراهی]] نمیکردند که [[امام]] با این حرکت نظامی میتوانست امتیازهایی از [[معاویه]] بگیرد. امام این [[تصمیم]] را با [[مشورت]] [[اصحاب خاص]] خود، مانند [[امام حسین]]{{ع}} و [[عبدالله بن جعفر]] گرفت و آنان به نظر [[امام حسن]]{{ع}} [[احترام]] گذاشتند و تصمیم او را [[تأیید]] کردند<ref>آثار فراوانی مواضع امام حسین{{ع}} درباره صلح را بررسی کردهاند، از جمله محمدجعفری و رضایی، «روایات اعتراض امام حسین{{ع}} به صلح امام حسن{{ع}} در ترازوی نقد»، مجله علوم حدیث، شماره ۸۵، ص۹۷-۱۲۰.</ref>. | |||
پس از آشکار شدن خواست عمومی مردم برای پاسخ مثبت به [[صلح]] پیشنهادی معاویه، امام حسن{{ع}} ناگزیر به [[خواست مردم]] پاسخ داد و به صلح متمایل شد. [[بلاذری]]، از اعزام [[نمایندگان]] دو طرف خبر داده و اینکه معاویه [[عبدالله بن عامر بن کریز]] و [[عبدالرحمان بن سمره]] را نزد امام فرستاد. امام حسن{{ع}} با پایان یافتن [[گفتگو]]، [[عمرو بن سلمه همدانی]] و [[محمد بن اشعث کندی]] را به همراه نمایندگان معاویه برای گفتگو، یا [[نوشتن]] شرطهای [[صلحنامه]] اعزام فرمود<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۶.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]] ص ۱۰۱.</ref> | |||
== مفاد صلحنامه == | |||
درباره تدوین صلحنامه و شرطهای مطرح در آن، معاویه کاغذ سفیدی را با [[مُهر]] برای امام حسن{{ع}} فرستاد تا آن حضرت هر چه خواست در آن بنویسد. امام{{ع}} شرطهایی را بدین شرح نگاشت: | |||
#عمل به [[کتاب خدا]] و [[سنت پیامبر]]{{صل}}؛ | |||
# [[خلافت]] تا زمانی که معاویه زنده است، به او واگذار میشود و پس از آن به [[حسن بن علی]] واگذار خواهد شد؛ | |||
# معاویه [[حق]] ندارد کسی را برای [[جانشینی]] پس از خود [[انتخاب]] کند؛ | |||
#در [[حکومت معاویه]] نباید به [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} [[ناسزا]] گفته شود؛ | |||
# معاویه نباید علیه امام حسن{{ع}} و اصحابش پنهانی و آشکار [[توطئه]] کند؛ | |||
#همه مردم و [[اصحاب علی]]{{ع}} باید از نظر جانی و [[مالی]] در [[امنیت]] کامل باشند. | |||
#اختصاص امتیازات مالی به امام حسن{{ع}} و دیگران<ref>مفاد صلحنامه ر.ک: انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱؛ ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۸۴؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۹۰-۲۹۱؛ اربلی، کشف الغمة، ص۱۹۳؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۲۶۴.</ref>. | |||
مورد آخر که در آن مناقشه جدی صورت گرفته است، اشاره به اختصاص [[خراج]] دارابجرد و فسا به [[امام حسن]]{{ع}} است<ref>الاخبار الطوال، ص۲۱۸ (به جای فسا و دارابجرد، خراج اهواز آمده است)؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۱۵۹؛ الفتوح، ج۴، ص۲۹۰؛ تجارب الامم، ج۱، ص۵۷۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۰۵.</ref>. [[ابن اعثم]]<ref>ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۹۰.</ref> و [[بلاذری]]<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱.</ref> و برخی دیگر از [[مورخان]] نقل کردهاند که مسائل مادی از سوی [[نماینده]] [[امام]] مطرح شده، ولی امام ضمن بیان اینکه [[معاویه]] حقی ندارد که در [[بیت المال]] تصرفی داشته باشد، آن را در متن صلحنامهای که خود نوشت قرار نداد. اما از آنجا که منابع مختلفی [[مسائل مالی]] و خراج دارابجرد را از شروط [[صلحنامه]] نقل کردهاند<ref>برای آگاهی بیشتر از گونههای مختلف مسائل مالی که از جمله مفاد صلحنامه ذکر شده ر.ک: میانجی، مکاتیب الائمه، ج۳، ص۴۳-۴۵.</ref>، میتوان گفت این موضوع مورد سوءاستفاده [[دشمنان]] قرار گرفته و به این گونه [[تحریف]] شده که [[صلح]] به خاطر [[امور دنیوی]] و شخصی و فروختن [[خلافت]] به معاویه در مقابل [[اموال]] هنگفت به [[بنی هاشم]] بوده است<ref>این تبلیغات نخستین بار در سخنرانی منصور دوانقی علیه نفس زکیه و قیام سادات حسنی ایراد شد. ر.ک: طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۳۴؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۳۰۰.</ref>. | |||
این ادعا مورد مناقشه جدی گروههای مختلف اعم از [[شیعه]] و [[اهل تسنن]]<ref>صلابی، الحسن بن علی، ص۳۲۴.</ref> قرار گرفته است. برخی این شرط را از اساس [[باطل]] دانستهاند، اما همه آنان به یک گونه و [[استدلال]] آن را رد نکردهاند. جعفریان با توجه [[روایت]] پیشین ابن اعثم و بلاذری، این شرط را نیز از سوی «[[عبدالله بن نوفل]]» دانسته که امام آن را [[تکذیب]] کرده و فرموده است: معاویه پرداخت این اموال را از بیت المال به من [[تعهد]] کرده، در حالی که [[حق]] چنین تصرفی را در [[بیت المال مسلمین]] ندارد<ref>حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ج۱، ص۹۹-۱۰۰.</ref>. ایشان احتمال داده که [[شایعه]] شرط [[مالی]] که به صورت خبر [[تاریخی]] در آمده، ناشی از پیامی باشد که [[معاویه]] برای قبولاندن [[صلح]] به [[امام]] داده است و بعدها [[مورخان]] مغرض آن را به عنوان یکی از مواد در آوردهاند<ref>حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ج۱، ص۹۹-۱۰۰.</ref>. برخی دیگر از [[علمای شیعه]] این را قبول کردهاند، ولی بر این باورند که [[تحریف]] صورت گرفته است. آن حضرت در [[حقیقت]] مالک اصلی بر [[اموال مسلمین]] است که هر اندازه بتواند باید آنها را از دست [[غاصب]] و [[طاغوت]] به در آورد<ref>معروف حسنی، سیره الائمة الاثنی عشر، ج۲، ص۵۲۷.</ref> و امام این [[اموال]] را نه برای خود و [[بنی هاشم]] آنگونه که [[دشمنان اهل بیت]]{{عم}} [[تبلیغ]] کردهاند، بلکه برای رسیدگی به خانوادههای آسیب دیده در جنگهای دوره [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} دریافت کرده است<ref>ر.ک: صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۲۱۶؛ سید مرتضی، تنزیه الانبیاء، ص۱۷۳-۱۷۴؛ طوسی، تلخیص الشافی، ج۴، ص۱۷۹؛ مجلسی، ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، ج۱۰، ص۲۸۸-۲۸۹.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]] ص ۱۰۳.</ref> | |||
== زمینهها و علل صلح امام{{ع}} == | |||
تبیین علل و عوامل شکلگیری صلح، بیانگر [[تدبیر]] و [[سیاست]] صحیح [[امام حسن]]{{ع}} در این رویداد مهم و سرنوشتساز تاریخی است که به اختصار عبارتاند از: | |||
=== [[عافیتطلبی]] و نبودن افراد [[معتقد]] به [[جهاد]] === | |||
[[خطبههای امیرالمؤمنین]] علی{{ع}} درباره [[دنیاطلبی]]، و [[پرهیز]] از [[دل بستن]] به [[دنیا]] و عافیتطلبی بیانگر وضعیت [[فرهنگی]] [[جامعه]] آن [[روزگار]] است که ریشه در حوادث گذاشته داشت و حوادث بعدی، مانند جنگهای [[جمل]]، [[صفین]] و [[نهروان]] نیز در تشدید آن مؤثر بود. [[امام مجتبی]]{{ع}} در خطابهای پیش از صلح به این موضوع چنین اشاره کرده است: | |||
هنگام حرکت به سوی صفین، [[دین]] خود را بر [[منافع]] دنیا مقدم میداشتید و امروز منافع خود را بر دین خود مقدم میدارید. ما همچون گذشته هستیم، ولی شما آنگونه که [[وفادار]] بودید، نیستید. عدهای از شما بستگان خود را در صفین و عدهای دیگر کسان خود را در نهروان از دست دادند. گروه اول بر کشتگان خود [[اشک]] میریزند، گروه دوم خونبهای کشتگان خود را میخواهند و بقیه نیز از [[پیروی]] ما [[سرپیچی]] میکنند<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۲۶۸.</ref>. | |||
استقبال عمومی [[مردم]] از [[صلح]] شاید با این [[تصور]] بود که [[امنیت]] و [[آرامش]] به [[جامعه باز]] خواهد گشت، اما حوادث بعدی خلاف آن را نشان داد و [[امام حسن]]{{ع}} این [[واقعیت]] را چنین گوشزد فرمود: در پیشنهاد [[معاویه]] هیچگونه [[انصاف]] و عزتی نیست. اگر آماده کشته شدن در [[راه خدا]] هستید، بگویید تا با او [[مبارزه]] کنیم و با [[شمشیر]] پاسخش گوییم و اگر خواهان [[زندگی]] و [[عافیت]] هستید، اعلام کنید تا پیشنهاد او را بپذیریم و [[رضایت]] شما را تأمین کنیم. در این حال مردم به [[صراحت]]، [[عافیتطلبی]] را با [[شعار]]: {{متن حدیث|الْبَقِيَّةَ الْبَقِيَّةَ}} (خواهان زندگی هستیم) برگزیدند<ref>ابن اثیر، اسدالغابة، ج۱، ص۴۹۱.</ref>. | |||
بر پایه گزارش معتبر دیگری، [[امام]] به صراحت فرمود: [[خلافت]] را به این دلیل واگذاشتم، که یارانی نداشتم تا با معاویه [[نبرد]] کنم، و چنانچه یارانی میداشتم شب و [[روز]] با معاویه میجنگیدم تا [[خدا]] میان ما و او [[داوری]] کند<ref>طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۱۲.</ref>. امام حسن{{ع}} در برابر ابراز [[نارضایتی]] [[حجر بن عدی]] از – [[صلحنامه]] نیز فرمود: «[[توده]] مردم چیزی را که تو [[دوست]] داری ([[جهاد]] با معاویه) دوست ندارند، و نظرشان مانند تو نیست»<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۵.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص ۱۰۵.</ref> | |||
=== [[خیانت]] [[فرماندهان]] === | |||
نویسندگانی که علل و عوامل [[صلح امام حسن]]{{ع}} را بررسی کردهاند، خیانت فرماندهان را از عوامل اصلی دانستهاند. خیانتی که در دو [[جبهه]] مَسکن و [[ساباط]] [[مدائن]] رخ داد، با این تفاوت که جایگاه [[خانوادگی]] و [[فرماندهی]] [[عبیدالله بن عباس]] سبب شد تا خیانت او در [[مسکن]]، به شدت در [[تضعیف]] [[روحیه]] [[سپاه امام]]{{ع}} تأثیرگذار باشد. با پذیرش این گزارش که [[لشکر]] چهارهزار نفره امام{{ع}} به [[فرمانده]] یک کندی، به معاویه پیوست و نیز پیوستن لشکر بعدی امام به فرمانده مردی از بنی مراد به معاویه<ref>خصیبی، الهدایة الکبری، ص۱۹۰- ۱۹۱؛ راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۵۷۴.</ref>، نشان دهنده اوج [[تضعیف]] [[جبهه]] [[امام حسن]]{{ع}} است<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص ۱۰۶.</ref>. | |||
=== [[خیانت]] اشراف === | |||
خیانت اشراف و [[رهبران]] برخی از [[قبایل]] را باید به این عوامل افزود و شاید خیانت [[فرماندهان]] سبب [[پناهندگی]] بسیاری از قبائل به [[معاویه]] شده باشد، به گونهای که [[سپاه]] قیس از نظر افراد، بسیار کم شد. در این [[زمان]] بود که قیس در نامهای اوضاع مَسکن و خیانت اشراف و قبائل را به امام حسن{{ع}} گزارش داد و آن حضرت نیز افراد باقیمانده را فراخواند و فرمود: «این [[نامه]] قیس است که به من رسیده و از فرار بزرگان و اشراف شما به سوی معاویه خبر داده است»<ref>ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۸۸-۲۸۹؛ مفید، الارشاد، ج۲، ص۹.</ref>. | |||
این در حالی است که خیانت در جبهه [[ساباط]]، مانند جبهه [[مسکن]] واضح نیست. بر اساس تحلیلی مستند به قرائن [[تاریخی]]، خیانت ساباط از ناحیه [[منافقان]] و [[اشراف کوفه]] بود که [[تفکر]] [[عثمانی]] و [[ضد]] [[علوی]] داشتند و پس از [[صلح]] آن را آشکار کردند. این اشراف مانند [[شبث بن ربعی]]، [[عمرو بن حریث]]، [[حجار بن ابجر]]، بعدها نیز در [[سرکوب]] رهبران [[شیعه]] و تقویت [[حکومت امویان]] نقش داشتند<ref>برای آگاهی از پرونده سیاسی این افراد و عملکرد آنان در برابر جنبشهای شیعه و همکاری با امویان، ر.ک: هدایتپناه، بازتاب تفکر عثمانی در واقعه کربلا، ص۸۶-۱۱۵.</ref>. امام حسن{{ع}} فرمود: اگر با معاویه میجنگیدم، اشراف مرا کتف بسته [[تسلیم]] معاویه میکردند. اگر من در حال [[عزت]] از در [[مسالمت]] با معاویه وارد شوم، بهتر است تا مرا تسلیم او سازند که یا بکشد، یا [[منت]] [[آزادی]] بر من [[نهد]] و تا آخر [[دنیا]] بدنامی آن برای [[بنی هاشم]] باقی بماند و پیوسته معاویه و فرزندانش بر زنده و مرده ما منت گذارند<ref>ر.ک: طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۲۹۰.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص ۱۰۷.</ref> | |||
=== [[حفظ]] کیان [[تشیع]] === | |||
چنان که اشاره شد، معاویه با [[لشکر]] بزرگی به [[عراق]] آمد و در الانبار [[اردو]] زد. در چنین شرایطی اگر [[امام مجتبی]]{{ع}} دست به [[اقدام]] نظامی نمیزد و [[معاویه]] [[مردم عراق]] را در [[سرزمین]] خودشان محاصره میکرد و بر آنان مسلط میشد، هیچ چیز مانع او نبود تا به هر صورت که میخواهد با مردم عراق [[رفتار]] کند و همان کاری را انجام دهد که [[مصعب بن زبیر]] با [[یاران مختار]] کرد. [[شاهد]] این تحلیل فرمایش [[امام مجتبی]]{{ع}} است که اگر این [[صلح]] انجام نمیشد، معاویه یک نفر از [[شیعیان]] را بر روی [[زمین]] باقی نمیگذاشت<ref>صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۲۱۱؛ همو، کمال الدین، ص۳۱۶.</ref>. | |||
بنابراین، [[امام]]{{ع}} با حرکت به ظاهر نظامی و اقدام به صلح، وضعیت را اندکی [[اقتدار]] بخشید و توانست با [[قرارداد صلح]]، تعهداتی از طرف مقابل بگیرد. [[حفظ]] [[خون]] شیعیان و [[یاران امیرالمؤمنین علی]]{{ع}}، از تعهداتی بود که بر آن تأکید شد. گرفتن چنین تعهدی، در اثر [[آگاهی امام]]{{ع}} از [[کینهتوزی]] شدید معاویه به [[امام علی]]{{ع}}، [[اهل بیت]]{{عم}} و شیعیان بود. از این رو، افزون بر [[امنیت]] عموم [[مردم]]، از [[امام حسن]]{{ع}} و [[امام حسین]]{{ع}} و [[شیعیان امیرالمؤمنین]]{{ع}} که در جنگهای پیشین بودهاند به [[صراحت]] یاد و تأکید شده است<ref>ر.ک: ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۹۰-۲۹۱.</ref>. حتی بنابر [[نقلی]]، اماننامهای جداگانه در این زمینه نوشته شد<ref>ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۸.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص ۱۰۸.</ref> | |||
== [[صلح]] == | |||
{{اصلی|صلح امام حسن مجتبی}} | |||
درباره [[صلح]] دو گونه صدا از [[لشکر]] [[امام حسن]] به گوش میرسید: [[اکثریت]] خواهان [[صلح]]، با سر دادن [[شعار]] "البقیه البقیه" بر آن تأکید میکردند؛ ولی برخی [[یاران]] [[مخلص]] [[امام]] {{ع}} و بعضی از [[خوارج]]، خواهان [[جنگ]] بودند؛ آنان که بر [[خیمه]] [[امام]] یورش بردند و حضرت را زخمی کردند، [[اندیشه]] خارجی داشتند. [[امام]] که اکنون مجروح و به لحاظ جسمانی [[ناتوان]] شده بود و [[اختلاف]] و پراکندگی [[اصحاب]] خود را درباره [[صلح]] میدید، پیشنهاد [[صلح]] [[معاویه]] را پذیرفت. | |||
درباره طرف پیشگام در [[صلح]]، گزارشها مختلفاند. [[معاویه]] بسیار برای [[صلح]] میکوشید، زیرا با [[صلح]] میتوانست با کمترین پیامد به [[خلافت]] برسد، از این رو با [[وعده]] و پذیرش ظاهری شروط، توافق خود را با [[سازش]] اعلام کرد؛ حتی برخلاف میل [[قیس بن سعد]] که سرسختانه خواهان [[جنگ]] بود، دست او را به [[زور]] گرفت و با او [[مصافحه]] کرد و به [[مردم]] اعلام کرد: [[قیس بن سعد]] [[بیعت]] کرد<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۶-۲۱۷.</ref>، تا بیکمترین درگیری به [[هدف]] خود برسد. از سوی دیگر، [[امام حسن]] {{ع}} نیز با شرایط پیش آمده خواهان [[صلح]] بود، زیرا افزون بر [[گرایش]] عمومی [[یاران]] به [[صلح]]، [[حفظ]] و بقای [[خاندان]] و [[شیعیان]] را در [[صلح]] میدید<ref>الاخبار الطوال، ص۲۲۰.</ref>، بنابراین در شرایط جدید، هر دو طرف با نیات متفاوتی به [[صلح]] [[خشنود]] بودند. [[صلح]] در سال ۴۱ انجام گرفت و این سال را [[جماعت]] نام گذاشتند <ref>تاریخ خلیفه، ص۱۵۲؛ الاستیعاب، ج۱، ص۴۳۸-۴۳۹؛ البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۶-۱۷.</ref>. | |||
بندهای [[صلح]] [[نامه]] متغیر است و کتابهای [[تاریخی]] هریک بر بندهایی از آن تأکید کردهاند: در برخی از گزارشها به هیچ رو از بندهای [[مالی]] یادی نشده، بلکه این گونه بندها را افزوده واسطهها<ref>الفتوح، ج۴، ص۲۹۱.</ref> یا نخستین پیشنهادات [[معاویه]] دانستهاند که [[امام حسن]] {{ع}} نپذیرفت<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۶.</ref>؛ ولی در بعضی گزارشها شرایط [[مالی]] برجسته شده و [[میزان]] آنها را نیز بسیار کلان پنداشتهاند <ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۲.</ref>. مجموعه بندها چنیناند: | |||
# واگذاری [[حکومت]] ([[تسلیم]] الامر) به [[معاویه]]، براین اساس که وی به [[کتاب خدا]] و [[سنت]] و [[سیره]] خلفای [[صالح]] عمل کند؛ | |||
# [[خلافت]] پس از [[معاویه]] از آنِ [[امام حسن]] {{ع}} باشد؛ | |||
# [[مردم]] در [[امان]] هستند و [[معاویه]] نباید کسی را به جهت اقدامات گذشته تعقیب کند؛ | |||
# [[حضرت علی]] {{ع}} [[سبّ]] نشود و ضد [[امام حسن]] {{ع}} [[توطئه]] نگردد؛ | |||
# [[خراج]] فسا و [[دارابجرد]] (برای پرداخت به صدمه دیدگان جنگهای [[دوران امام علی]]) در [[اختیار]] [[امام حسن]] {{ع}} قرار گیرد<ref>الانتصار، ج۸، ص۱۰۶، ۱۴۰؛ تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۶۴؛ الفصولالمهمه، ج۲، ص۷۲۸-۷۲۹.</ref>. | |||
[[امام]] تأکید کرد که [[صلح]] بر پایه [[امنیت]] و [[امان]] عمومی برقرار شود<ref>الفتوح، ج۴، ص۲۹۰.</ref>. سخنان حضرت پس از [[صلح]] در حضور [[مردم]] و [[معاویه]] بیان کرد میتوانند بیانگر مهمترین بندهای [[صلحنامه]] باشند. آن حضرت خطاب به [[مردم]]، انتظارات از [[حکومت]] را [[برقراری عدالت]]، پرداخت کامل [[حق مردم]] از [[غنائم]] و تقسیم فییء میان آنان یاد کرد که همه موارد را [[معاویه]] [[تأیید]] کرد <ref>الطبقات، خامسه ۱، ص۳۲۵-۳۲۶.</ref>. پس از پذیرش [[صلح]]، دو طرف توافق کردند برای اعلام رسمی آن، با برگزاری جلسه مشترک عمومی در [[کوفه]] آن را اعلام کنند. در این جلسه [[امام حسن]] {{ع}} پس از [[معاویه]] [[سخن]] گفت و خطاب به [[یاران]] خود تأکید کرد که [[یکپارچگی]] برای آنان سودمندتر است و از آنها خواست که با [[رأی]] وی [[مخالفت]] نکنند، زیرا نظر [[امام]] بر خواست آنان ترجیح دارد؛ همچنین تأکید ورزید که [[کنارهگیری]] از [[خلافت]] از آن رو نیست که خود را [[شایسته]] [[خلافت]] نمیدانسته است<ref>الاحتجاج، ج۲، ص۲۸۸-۲۸۹.</ref>. [[معاویه]] بربندهای [[صلحنامه]] پایبند نماند؛ برای نمونه با تحریک عوامل خود، نگذاشت [[خراج]] فسا و دارابجرد به [[امام]] برسد و پس از آن [[یاران امام علی]] {{ع}} را - مانند [[حجر بن عدی]] - تعقیب کرد<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۰.</ref>. | |||
[[صلح]] یاد شده بازتابهایی میان [[یاران]] [[راستین]] [[امام حسن]] {{ع}} نیز داشت: برخی [[امام حسین]] {{ع}} را [[مخالف]] [[صلح]] دانستهاند<ref>الطبقات، خامسه ۱، ص۳۳۱.</ref>؛ اما درست نیست، زیرا [[امام حسین]] کاملاً به شرایطی که برادرشان در آن قرار گرفته بود، [[آگاه]] بود و رفتارهای پسین وی و پایداریاش بر [[صلح]] تا هنگام زنده بودن [[معاویه]]، گویای همین مطلب است. [[امام حسین]] {{ع}} هرچند از پذیرش [[صلح]] همانند برادرش ناخشنود بود، کاملاً با [[برادر]] هماهنگ بود و ضد وی اقدامی نمیکرد<ref>الفتوح، ج۴، ص۲۹۶.</ref>. برخی [[یاران]] نزدیک [[امام حسن]] {{ع}}، با سخنان [[تندی]] از [[صلح]] یاد کردند و عمل وی را نکوهیدند و گاه تعابیری ناشایست به کار بردند. برخی [[یاران]] برجسته، چون [[حجر بن عدی]]<ref>الاخبار الطوال، ص۲۲۰.</ref>، [[عدی بن حاتم]]<ref>الاخبار الطوال، ص۲۲۰.</ref>، [[مسیب بن نجبه]]<ref>الفتوح، ج۴، ص۲۹۴-۲۹۵.</ref>، [[قیس بن سعد]]، [[سلیمان بن صُرد]]<ref>الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۸۵.</ref> و [[سفیان بن ابی لیلی]]<ref>المعرفة و التاریخ، ج۳، ص۳۱۷.</ref> در میان آنها بودند. شماری بر اصل [[صلح]] و برخی به محتوا و کیفیت آن [[اعتراض]] داشتند. به [[اعتقاد]] [[سلیمان بن صرد]]، [[پیماننامه]] آن چنان مستحکم نبود که [[معاویه]] را به اجرای آن وا دارد و [[حقوق]] [[امام حسن]] {{ع}} در آن رعایت نگردیده است<ref>نک: الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۸۵-۱۸۶.</ref>. حضرت با خواندن آیهای درباره دوران [[فتنه]]<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۱۶۳؛ البدء و التاریخ، ج۵، ص۲۳۷.</ref> و با استناد به آیهای که [[عاقبت]] خوش را برای مسائل به ظاهر [[ناپسند]] [[وعده]] میداد<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۳۶۴.</ref>، به توجیه و اقناع [[یاران]] پرداخت و برای توجیه معترضان، پذیرش [[صلح]] را چونان اقدامات [[خضر]] {{ع}} (سوراخ کردن کشتی، [[قتل]] و...) ارزیابی میکرد که به ظاهر پذیرفتنی نبودند؛ اما حکمتی بالاتر در آنها نهفته بود <ref>الطرائف، ص۱۹۶؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۱-۳.</ref>. | |||
[[امام]] تأکید داشت برای جلوگیری از [[خونریزی]] به [[صلح]] [[تصمیم]] گرفته است<ref>بحارالانوار، ج۴۴، ص۵۶.</ref> و به [[حجر بن عدی]] گوشزد فرمود که توده [[مردم]] مانند وی نمیاندیشند و تمایلاتشان متفاوت از اوست <ref>شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۵.</ref>. در مدت [[خلافت]] [[امام حسن]] {{ع}} [[اختلاف]] است: بیشتر اقوال بر ۷ ماه و اندی تأکید میکنند<ref>تاریخ خلیفه، ص۱۵۳؛ العقد الفرید، ج۵، ص۱۱۰.</ref>. او در [[رمضان]] سال ۴۰ [[هجری]] به [[خلافت]] نشست و در ربیعالآخر سال ۴۱، [[حکومت]] را به [[معاویه]] واگذاشت. وی را در شمار [[خلفای راشدین]] دانستهاند و [[حدیث]] مشهور [[اهل سنت]] که [[خلافت]] پس از [[پیامبر]] {{صل}} ۳۰ سال قلمداد شده که پس از آن [[پادشاهی]] میشود، این زمان تنها با احتساب [[خلافت]] ۶ ماهه [[امام حسن]] {{ع}} کامل میگردد<ref>البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۶-۱۷.</ref>.<ref>[[منصور داداشنژاد|داداشنژاد، منصور]]، [[حسن بن علی (مقاله)|مقاله «حسن بن علی»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)| دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱]]، ص۱۸ ـ ۲۱.</ref> | |||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
{{ | {{پانویس}} | ||
نسخهٔ کنونی تا ۱۹ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۰۱
صلح امام حسن(ع)
همزمان با فرار برخی از بزرگان لشکر کوفه و پراکنده شدن قسمت اصلی لشکر و اطلاع امام(ع) از خیانت سران کوفه، معاویه طی نامهای به امام(ع)، وی را به صلح دعوت کرد و به پیوست نامه خود، نامههای برخی از اصحاب امام حسن(ع) را فرستاد که در آنها وعده قتل آن حضرت و نیرنگ به او را داده بودند. معاویه همچنین شرایط زیادی را به منظور صلح اعلام کرد و وعدههای بسیاری داد. امام حسن(ع) با آگاهی از پراکندگی کوفیان و نفاق لشکریان خود به منظور اتمام حجت به آنها فرمود: «می دانم شما در مقام مکر و حیله با من هستید، ولی میخواهم حجت خود را بر شما تمام کنم. فردا در فلان موضع جمع شوید و بیعت خود را نشکنید و از عقوبات الهی بترسید». سپس ده روز در آن موضع توقف کرد اما بیش از چهار هزار نفر جمع نشدند. آنگاه به منبر رفت و خطاب به آنها فرمود: عجب دارم از گروهی که نه دین و نه حیا دارند. وای بر شما! به خدا سوگند، معاویه به آنچه برای شما در کشتن من ضمانت کرده است، وفا نخواهد کرد. من میخواستم برای شما دین حق را بر پا دارم، ولی مرا یاری نکردید. من خود به تنهایی میتوانم خدا را عبادت کنم (و نیازی به شما ندارم)؛ اما به خدا قسم، شما هرگز در حکومت بنیامیه فرح و شادی نخواهید دید و انواع عذابها بر شما وارد خواهد آمد؛ گویا فرزندانتان را میبینم که بر در خانههای فرزندان ایشان ایستادهاند و آب و طعام میخواهند، ولی به آنها نمیدهند. به خدا اگر یاوری میداشتم کار را به معاویه واگذار نمیکردم؛ زیرا به خدا و رسول او سوگند یاد میکنم که خلافت بر بنی امیه حرام است. پس اف بر شما باد ای بندگان دنیا! به زودی وبال اعمال خود را خواهید یافت[۱].
به قولی دیگر، امام، قبل از پذیرش پیشنهاد صلح از سوی معاویه سخنان دیگری ایراد کرد و خطاب به کوفیان چنین فرمود: به خدا قسم هیچ شک و شبهه و پشیمانی ما را از جنگ با اهل شام باز نداشته است و ما بر اساس صبر و سلامت، با آنها نبرد کردیم؛ اما سوگمندانه اینک میبینیم که دشمنیها باعث نابودی سلامت، و آه و ناله موجب بیحاصلی صبر و شکیبایی شده است. ای مردم! شما آن روز که برای جنگ صفین حرکت کردید در حالی بودید که دین بر دنیای شما برتری داشت؛ اما امروز دنیا را بر دین خود ترجیح میدهید. شما امروز دو دسته کشته در مقابل دارید. کشتگان صفین که بر آنها میگریید و کشتگان نهروان که به خونخواهی آنها برخاستهاید؛ ولی بدانید که گریه کننده خوار و ذلیل میشود و خونخواهان هم کینهتوزی میکنند. بدانید معاویه ما را به امری دعوت میکند که در آن نه عزت است و نه انصاف. اکنون اگر دنیای خود را دوست دارید، دعوت او را میپذیریم و خشنودی شما را به دست میآوریم. در این هنگام مردم از همه طرف فریاد زدند: «زندگی، زندگی و باقی ماندن در دنیا را میخواهیم»[۲]. پس از ناامیدی امام حسن(ع) از همراهی کوفیان و رها کردنش، امام به پیشنهاد صلح معاویه با شرایط خاصی که خود تعیین فرمود، پاسخ مثبت داد، و معاویه عمل به آن را تضمین کرد و قرارداد صلح منعقد شد.
بنابراین امام(ع) که با علم به فریبکاری معاویه و با داشتن چنین اصحاب و لشکریانی، راهی جز ترک مخاصمه در پیش نداشت، از معاویه خواست تا متعهد شود شرایط صلح را عمل میکند و در پیشگاه خدا پیمان ببندد که به این شرایط وفادار خواهد بود. معاویه نیز خواسته او را پذیرفت و بدین ترتیب امام(ع) از منطقه جنگی به کوفه بازگشت. از سویی، قیس بن سعد که در مقام فرماندهی پیش قراولان سپاه امام حسن(ع) در برابر پیش قراولان لشکر معاویه به فرماندهی بسر بن ابی ارطاة با بیست هزار نیرو ایستاده بود به منظور جنگ با معاویه حرکت کرد. بُسْر خطاب به قیس و سپاهش فریاد زد: امیر شما (عبیدالله) با معاویه بیعت کرده، و حسن بن علی(ع) هم با او صلح کرد. پس شما برای چه میجنگید و چرا خود را به کشتن میدهید؟ در این هنگام قیس خطاب به سپاه خود گفت: «شما دو راه در پیش دارید: جنگ بدون امام و یا بیعت با ذلت و خواری». سپاه، جنگ را ترجیح دادند و با لشکر شام به نبرد پرداختند به گونهای که آنها را قلع و قمع نموده، و به عقبنشینی وادار کردند. معاویه طی نامهای به قیس کوشید او را نیز بفریبد و به خود نزدیک گرداند، ولی قیس به او پاسخ داد: «به خدا مرا نخواهی دید مگر اینکه میان من و تو شمشیر و نیزه قضاوت کند».
پس از اطلاع لشکریان قیس از واقعیت داشتن صلح، هر شب عدهای از آنان میگریختند و به لشکر معاویه ملحق میشدند. به ناچار او نیز با افراد خود به کوفه بازگشت[۳]. درباره مواد قرارداد صلح بین مورخان اختلاف بوده و بررسی آن نیز از بحث ما خارج است[۴]؛ ولی قابل ذکر است که پس از انعقاد قرارداد (با هر منادی که بود) معاویه رسماً در جمع مردم کوفه، عدم پایبندی خود را نسبت به قرارداد صلح اعلام کرد. او در خطبه خود خطاب به اهل کوفه گفت: «به خدا من با شما از این رو نبرد نکردم که نماز بخوانید و روزه بگیرید، حج به جا آورید و زکات بدهید؛ زیرا شما این اعمال را به جا میآورید. من با شما جنگ کردم تا حکومت بر شما را به دست آورم و خدا این خواسته مرا برآورده کرد، در حالی که برای شما ناخوشایند است. آگاه باشید که من به حسن بن علی وعدههایی دادم و با او پیمانهایی بستم، ولی اینک همه آنها را زیر پا میگذارم و به هیچ یک عمل نمیکنم»، و به قولی دیگر گفت: «من آنچه را به حسن بن علی بخشیدم زیر پاهای خود از بین بردم و به هیچ کدام وفا نخواهم کرد»[۵].[۶]
مقدمه
- هنگامی که به امام حسن(ع) خبر رسید معاویه مردم شام را برای جنگ آماده کرده و به سوی شما گسیل داشته است، ایشان نیز همان سپاهی را که با علی(ع) تا پای جان بیعت کرده بودند، برای مقابله با معاویه فراخواندند. وقتی معاویه در منطقه مسکن، اردو زد، امام حسن(ع) نیز به مدائن رسید و پسر عموی خود، عبیدالله بن عباس را به همراه قیس بن سعد بن عباده انصاری، فرمانده دوازده هزار سپاه مقدمه لشکر قرار داد. وقتی که آن حضرت به مدائن رسید، توطئههایی علیه آن حضرت صورت گرفت و به دنبال آن، عدهای به خیمه امام حسن(ع)، که خود در آن به نماز و دعا مشغول بود، حمله برده، آن را غارت کردند؛ به طوری که گلیم زیر پای آن حضرت را نیز ربودند[۷].
- سپس معاویه به همراه عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن سمرة بن حبیب بن عبدشمس ورقه کاغذ سفیدی را با امضاء خود نزد امام حسن(ع) فرستاد؛ معاویه به آن حضرت نوشته بود، هر شرطی داری، در این نامه بنویس که من ذیل آن را امضا و تعهد کردهام. چون نامه به امام رسید، چندین شرط در آن نوشت و نامه را نزد خود نگهداشت.
- چون امام حسن(ع) امور خلافت را به معاویه واگذار کرد، از او خواست به شروطی که در نامه متعهد شده است، عمل کند، اما معاویه امتناع کرد. وقتی میانشان صلح منعقد شد، امام حسن(ع) در میان اهل عراق برخاست و فرمود: "ای اهل عراق من سه چیز (سه کار زشت) را به شما میبخشم (شما را به خاطر آنها مواخذه نمیکنم)؛ شما پدرم را کشتید و به من نیزه زدید (با سر نیزه مجروحم کردید) و دارایی و توشه مرا غارت کردید". امام حسن(ع) در شروطش از معاویه خواسته بود که موجودی بیت المال کوفه را که مبلغ پنج میلیون درهم بود، و نیز باج و خراج دارابجرد فارس را همه ساله به او واگذار کند و اینکه نباید به علی(ع) دشنام دهد. اما معاویه نپذیرفت که به علی(ع) ناسزا نگوید و چون امام حسن(ع) نتوانست او را منصرف کند، از او خواست که علی(ع) را در حضور او سب و لعن نکند؛ معاویه پذیرفت ولی آن شرط را نیز نقض کرد (به امام علی(ع) در حضور امام حسن(ع) ناسزا گفت). اما اهل بصره نیز مانع پرداخت خراج دارابجرد شدند و گفتند: "این، حق ماست و ما هرگز آن را به کسی نمیدهیم". این منع و مخالفت آنها هم به تحریک و تشویق معاویه بود[۸].
- هنگامی که معاویه از شهادت امیرالمؤمنین علی(ع) و بیعت مردم با امام حسن(ع) باخبر شد، دو مرد از قبیله حمیر و بنی القین را به صورت جاسوس به بصره فرستاد تا قضایا و اتفاقات این دو شهر را برای او بنویسند و مردم را علیه آن حضرت تحریک کنند. امام حسن(ع) از مأموریت این دو مرد مطلع شده، دستور دستگیری و مجازات آنها را صادر کرد؛ سپس به معاویه نوشت: "همانا افرادی را پنهانی برای روشن کردن آتش مکر و حیله و شیطنت میفرستی و جاسوسانی را مأمور میکنی و چنانچه معلوم است، آرزوی مرگ داری؛ آری، چقدر دست مرگ به سوی تو دراز است، منتظر باش که به زودی گریبان تو را خواهد گرفت. و اطلاع پیدا کردهام از رحلت علی(ع) خرسند شدهای. البته هیچ خردمندی از رحلت او خوشحال نمیشود و همانا سرانجام کار تو چنان است که این مرد شاعر سروده است: "به آدمی که در صدد به دست آوردن مخالف در گذشته خود است، بگو: خود را برای مانند آن آماده کند که بر او وارد یا واقع خواهد شد؛ زیرا ما و کسی که از ما در گذشته است مانند شخص مسافری هستیم که شب را تا صبح در منزلی به سر بریم".
- پس از آن، نامههایی میان امام حسن(ع) و معاویه رد و بدل شد و آن حضرت احتجاجاتی فرمود و در تمام آنها شایستگی خود را برای امامت ثابت و متقدمان بر پدرش را غاصب خلافت الهی قلمداد کرد (چنانچه شکی در این نبود) و ستمگری ایشان را روشن کرد که با از بین بردن حق پسر عموی رسول خدا نسبت به جانشین او جفا کردند.
- معاویه برای پیش بردن مقاصد شوم خود، از شام با سپاه زیادی برای پیروزی و تصرف سرزمین عراق به سوی آن دیار حرکت کرد و هنگامی که به پل منبج حلب رسید، امام حسن(ع) از قصد و حرکت او باخبر شد و حجر بن عدی را مأمور کرد تا کارگزاران و سایر مردم را به جهاد با معاویه دعوت کند. مردم، نخست از پیکار با معاویه خودداری کردند اما سرانجام برای جنگ با او آماده شدند و لشکری از شیعیان و خوارج که نسبت به معاویه کینه داشتند و مردمی فتنهجو و فرصت طلب بودند، آماده نبرد شدند. در کنار این عده ناهماهنگ، افراد دیگری که نسبت به امامت آن حضرت تردید داشتند و سست عنصرانی متعصب که پیرو رؤسای قبیله خود بودند و از دستور افراد دیگری پیروی میکردند، جمع شدند.
- امام مجتبی(ع) با این گروههای دارای عقاید مختلف و ناهماهنگ، برای پیکار با معاویه حرکت کرد تا به محلی به نام حمام عمر رسید و از آنجا به طرف دیر کعب رفته، در ساباط، نزدیک پل فرود آمده و لشکر در آنجا اردو زدند و شب را آنجا گذراندند. فردای آن روز، حضرت خواست لشکریان خود را بیازماید و ببیند آیا به راستی حاضرند در راه خدا و ولی او، از خودگذشتگی نشان دهند، یا خیر و ضمناً دوست از دشمن تشخیص داده و آنها با کمال آگاهی، برای روبرو شدن با معاویه و اهل شام آماده شود. بدین منظور، دستور داد تا مردم، جمع شوند؛ چون همه جمع شدند، به منبر رفت و حمد و ستایش خدا و درود بر پیامبر را با بهترین بیان ادا کرده، فرمود: "از خدا آرزومندم هنگامی که سر از بالش راحت برمیدارم و با مردم روبرو میشوم، از نصیحت کنندهترین مردم برای خلق خدا باشم و آنها را اندرز دهم و هیچگاه کینه مسلمانی را در دل نداشته باشم و عمل زشت و عقیده سوء و حیله درباره آنها به کار نبرم. بدانید! آنچه را که درباره اجتماع مردم نمیپسندید، برای شما بهتر از پراکندگی است که دوست میدارید؛ بدانید که من خیر را برای شما از هر نظر میخواهم که خود شما میخواهید؛ بنابراین با من مخالفت نکنید و از رأی من بازنگردید تا خدا من و شما را بیامرزد و به راهی که دوست دارد و خشنود است، هدایت فرماید".
- چون سخن او به اینجا رسید، برخی از مردم به یکدیگر نگاه کرده، گفتند: "از سخنان او چه میفهمید؟"
- عدهای گفتند: "از سخنان او فهمیده میشود که میخواهد با معاویه سازش و امر خلافت را به او واگذار کند". پس بلافاصله حکم تکفیر امام حسن(ع) را صادر و اطراف خیمه او را محاصره کردند و اموالش را به یغما بردند؛ حتی جانمازش را نیز از زیر پایش کشیدند. پس از ایشان، عبدالرحمن بن عبدالله جعال ازدی بر امام(ع) هجوم برده و عبای مبارکش را از شانه حضرت کشید و امام مجتبی همچنانکه شمشیر به همراه داشت، بدون عبا به جای خود نشسته بود. بعد از آن، اسب خود را طلبیده، بر آن سوار شد و عدهای از شیعیان و یاران مخصوص، اطراف او را گرفته، مانع دستیابی دیگران به او شدند.
- در این حال، امام مجتبی(ع) فرمود: "مردم طایفههای ربیعه و همدان را به یاری من بخوانید". آنها حضور یافته و یاران بیوفا را از اطراف امام(ع) دور کردند. سپس حضرت با این عده و جمعی دیگر از مردم حرکت کرد تا اینکه هنگام تاریکی به ساباط رسید. پس مردی از بنیاسد به نام جراح بن سنان، پیش آمده، عنان استر حضرت را به دست گرفته، گفت: "الله اکبر! تو هم مانند پدرت مشرک شدی"؛ آنگاه با عصای تیغداری که در دستش بود بر ران مبارک آن حضرت زد و ران امام(ع) شکافت، چنانکه تیغ به استخوان رسید. حضرت با او درگیر شد و هر دو به روی زمین افتادند.
- پس مردی از شیعیان به نام عبدالله خطل طائی، خود را به او رسانیده، عصا را از او گرفته، به شکمش فرو کرد و دیگری به نام ظبیان بن عماره به او حمله برد و بینی او را قطع کرد و او و همدستش که قصد کشتن حضرت را بعد از این سوء قصد نافرجام داشتند، همانجا کشته شدند. بعد از آن، همراهان، امام مجتبی(ع) را روی سریری گذارده، به مدائن بردند و در منزل سعد بن مسعود ثقفی که به امر امام علی(ع) عامل مدائن بود و امام مجتبی نیز او را به این سمت منصوب کرده بود، جای دادند. امام در این منزل به معالجه زخم خود پرداخت. در آن هنگام که این پیشآمد ناگوار اتفاق افتاد؛ سران قبائل که از دین دست برداشته بودند، پنهانی به معاویه نامه نوشتند که ما حاضریم از تو اطاعت کنیم و گوش به فرمان تو باشیم و او را وادار کردند هرچه زودتر به جانب آنان حرکت کند و ضمانت کردند همین که با لشکر معاویه ملاقات کنند، فرزند زهرا را به او تسلیم کنند و یا در اولین فرصت او را بکشند.
- امام مجتبی(ع) از عمل ناروا و بیوفائی این عده باخبر شد و همان وقت نیز نامهای از قیس بن سعد به امام حسن(ع) رسید که معاویه در منطقه حبوبیه در برابر منطقه مسکن نزول کرد و معاویه نامهای برای عبیدالله بن عباس ارسال داشت و او را به جانب خود دعوت کرد و ضمانت کرد که هزار درهم به او بدهد و اضافه کرد که نیم آن را به زودی میفرستم و نیم دیگرش را هنگام ورود به کوفه خواهم پرداخت[۹]. آری پسر عباس از بستگان امام مجتبی(ع) بود اما آن بیوفا، شبانه با عدهای از نزدیکان خود به لشکرگاه معاویه رفت و فردا صبح، لشکریان، فرمانده خود را از دست داده بودند و قیس با آنها نماز گزارد و امور آنها را به دست گرفت. پس امام حسن(ع) کاملا از بیچارگی لشکریان خود و نیتهای فاسد خوارج باخبر شد و منظورشان را از اینکه به او بد میگویند و او را تکفیر میکنند و خونش را حلال میشمرند و اموالش را به یغما میبرند، دانست و در آن هنگام جز عدهای از یاران مخصوص و شیعیان او و پدرش کس دیگری باقی نمانده بود و آنها هم عده کمی بودند و تاب مقاومت با لشکر معاویه را نداشتند.
- معاویه نیز برای اینکه به سادگی بتواند به مقصد خود برسد و هدف خویش را با کمال راحتی تعقیب کند، نامهای به امام حسن(ع) نوشته، تقاضای صلح و سازش کرد و نامههای پنهانی اصحابش را نیز که تضمین کرده بودند امام را بکشند یا به معاویه تسلیم کنند، برای آن حضرت فرستاد و برای انعقاد صلح، شروطی را خود معاویه به عهده گرفت که به آنها وفا کند و مصلحت عمومی را در نظر بگیرد. لکن امام حسن(ع) به تعهدات او اطمینانی نداشت، زیرا میدانست که او از آنچه گفته، به غیر از حیله و مکر، غرض دیگری ندارد، اما چاره ایشان هم فقط سازش بود و باید از جنگ دست برمیداشت و با او صلح میکرد. بینش اطرافیان آن حضرت نسبت به حق و شایستگی آن امام سست شده بود و آنان دیده حقبین خود را از دست داده بودند. آنان ریختن خون مبارک حضرت را جایز میشمردند و تصمیم گرفته بودند او را به دشمن تسلیم کنند؛ همچنین یکی از نزدیکترین بستگانش، عبیدالله بن عباس به طرف معاویه رفته، با دشمنش دست دوستی داده و با او سازش کرده بود و بیشتر یاران او در فکر آسایش و رفاه دنیا بودند و از عالم آخرت روی گردانده بودند.
- امام حسن(ع) به ناچار، صلح با معاویه را پذیرفت و با معاویه اتمام حجت کرد و هیچگونه عذری میان خود و معاویه در پیشگاه خدا و مردم باقی نگذارد و همچنین با او شرط کرد که در قنوت نمازها امیرالمؤمنین(ع) را سب نکند و متعرض شیعیان علی(ع) نشود و حق هر صاحب حقی را ادا کند. معاویه هم صلحنامه امام مجتبی(ع) را امضا کرد و شرائط آن را به عهده گرفت و سوگند یاد کرد به آنها وفا کند. معاویه پس از امضا قرارداد صلح از حبوبیه حرکت کرد و روز جمعه در نزدیک کوفه به نخیله وارد شد. نماز ظهر را با مردم خواند و بعد سخنرانی کرد و در ضمن خطبه گفت: "سوگند به خدا! من با شما نمیجنگیدم که نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج بیتالله بروید و زکات مال خود را بپردازید؛ زیرا همه این کارها را خود انجام میدهید، بلکه من با شما پیکار کردم تا بر شما امارت کنم و خدا هم آن را با آنکه شما نمیخواستید؛ به من ارزانی داشت. بدانید در شرط ضمن عقد صلح، وعدههائی به حسن بن علی(ع) دادم و شرائطی به عهده گرفتم که اکنون همه را زیر پا میاندازم و به هیچیک وفا نخواهم کرد"[۱۰].
- نقل شده است، "وقتی معاویه به کوفه آمد، به او گفتند: "حسن بن علی در نظر مردم بلند مرتبه است؛ اگر او را وادار کنی در پائین منبرت خطبه بخواند، دستخوش غم و ملال شده و در سخنرانی دچار عجز و ناتوانی گردیده و از دیدگان مردم خواهد افتاد (بر اثر ناراحتی توان سخن گفتن نخواهد داشت و نزد مردم تحقیر میشود)". معاویه ابتدا مخالفت کرد ولی به ناچار پذیرفت. پس آن حضرت با همان شرائط شروع به خواندن خطبه نموده و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: "اما بعد؛ ای مردم اگر شرق و غرب را در جستجوی کسی بگردید که جدش رسول خدا باشد، کسی را جز من و برادرم پیدا نمیکنید؛ ما صفقه و قبول صلحمان را به این طاغیه - و با دست به معاویه اشاره فرمود که بالای منبر نشسته بود - دادیم، و حفظ خون مسلمین را بر ریختن آن برتر دانستیم". و با اشاره به معاویه فرمود: "نمیدانم؛ شاید این برای شما امتحانی و بهره و تمتعی در دنیا تا هنگام مرگ باشد!"
- معاویه گفت: "منظورت از این کلام چه بود؟!"
- امام(ع) فرمود: "همان که خداوند اراده فرموده است". پس معاویه در ادامه خطبهای سست و ضعیف و بیمحتوا ایراد نمود و در آن به امیرالمؤمنین علی(ع) دشنام داد. آنگاه امام حسن(ع) خطاب به معاویه - که بالای منبر بود - فرمود: "ای پسر هند جگر خوار! آیا همچون تویی به امیرالمؤمنین دشنام میدهد!؟ حال اینکه رسول خدا(ص) فرموده است: "هر که علی را دشنام دهد، مرا دشنام داده، و هر که مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده، و هر که لب به سب خداوند گشاید، او را تا ابد در جهنم مقیم ساخته و برایش عذابی همیشگی خواهد بود". سپس امام رهسپار خانهاش شد و دیگر تا آخر عمر در آن مسجد نماز نگزارد"[۱۱].
- چون امام حسن(ع) از کوفه خارج شده به سوی مدینه در حرکت بود، فردی با او روبرو شد و گفت: "ای کسی که روی مسلمین را سیاه کرده است"؛
- امام حسن(ع) به او فرمود: "مرا سرزنش مکن، زیرا پیامبر در خواب و عالم رؤیا دیده بود که مردان بنیامیه یکی بعد از دیگری بر منبر او بالا میروند. از آن وضع دلتنگ شد و خداوند عزوجل این آیه را نازل کرد: ﴿إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ﴾[۱۲]؛ ما به تو کوثر را دادیم و کوثر یک رود در بهشت است. همچنین این آیه را: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾[۱۳]؛ ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم و آن شب از هزار ماه بهتر است. و آن هزار ماه مدت تملک و سلطنت بنیامیه خواهد بود (یک شب زندگانی برای تو از هزار ماه خلافت آنها بهتر است"[۱۴].
- نقل شده، "روزی معاویه وارد مدینه شده و به قصد ایراد خطبه برخاسته و بر علی بن ابیطالب(ع) ناسزا گفت. در اینجا، امام حسن مجتبی(ع) به قصد سخنرانی بلند شد و پس از ثنای الهی فرمود: "هیچ پیامبری مبعوث نشده، جز آنکه وصی و جانشینی از اهل او مقرر گردیده، و هیچ پیامبری نیست جز اینکه او را دشمنی از میان مجرمان است، و بیشک، علی بن ابیطالب، وصی رسول خدا(ص) پس از اوست؛ و من، پسر علی، و تو (ای معاویه) فرزند صخری؛ و جد تو حرب است و جد من رسول خداست؛ و مادر تو هند و مادر من فاطمه است؛ و مادربزرگ من خدیجه است و مادر بزرگ تو نثیله؛ پس خداوند بدترین ما را از نظر حسب؛ و قدیمترینمان را از نظر کفر؛ و بدسابقهترینمان و منافقترینمان را لعن کند!" تمامی حضار، یکپارچه گفتند: "آمین!" پس معاویه با دیدن این صحنه خطبهاش را قطع کرده و از منبر پائین آمد"[۱۵].
- بعد از مصالحه میان امام حسن(ع) و معاویه، روزی در مجلسی که معاویه نیز در آنجا حاضر بود، آن حضرت برخاست و به منبر رفت و پس از حمد ایزد تعالی و ثناء بر او، فرمود: "حضار محترم! معاویه چنان گمان میکند که من او را به خلافت، اولی و سزاوار از خودم دانستم که با او صلح کردم؛ معاویه دروغ میگوید؛ من در کتاب خدا و بر زبان رسول برگزیده(ص) سزاوارترین مردم نسبت به خودشان هستم؛ و به ذات خدای تعالی سوگند یاد میکنم اگر مردم با من بیعت و از من پیروی و یاریم میکردند، هرآینه آسمان، قطرات خود را بر ایشان اعطا و احسان و زمین، برکت خود را بر ایشان ظاهر و عیان میگردانید. ای معاویه! هرگز سزاوار نیست که من چشمداشت و طمعی به حکومت و خلافت داشته باشم (چنانکه تو در آن طمع داری و برای رسیدن به آن هر عمل ناشایستی را مرتکب میشوی) همانگونه که رسول خدا فرمودهاند: "هرگاه امت، امر ولایت خود به [[[فرد]]] جاهل بیمعرفت واگذارند و حال آنکه در میان آنها مردی در کمال علم و دانایی هست و او را متولی امر خود نگردانند، جهل آن طایفه ایشان را به عبادت بت و گوسالهپرستی میکشاند، چنانچه بنیاسرائیل، هارون(ع) را که نبی خداوند - عزوجل - و اعلم و افضل از همه ایشان بود؛ گذاشته و شیوه بندگی گوساله برگزیدند و حال آنکه میدانستند که هارون خلیفه و نبی ایزد تعالی است و حضرت موسی ایشان را امر به اطاعت هارون و تعظیم و تکریم آن حضرت کرده بود".
- ای معاویه! این امت نیز علی(ع) را ترک کردند با آنکه از رسول خدا(ص) شنیده بودند که خطاب به علی(ع) فرمود: "یا علی! جایگاه تو نزد من و نسبت به من همانند جایگاه و مقام هارون نسبت به موسی است؛ یعنی مراتب کمال که برای هارون در نزد موسی(ع) ثابت بود، برای تو ای علی در نزد من، ثابت و حاصل است غیر از نبوت، که بعد از من پیامبری نخواهد بود و اگر بنا بود پس از من پیامبری باشد، آن پیامبر تو بودی. و اینکه من از کمی یاور و پشتوانه گوشهنشین شدم، جای تعجب نیست؛ زیرا که پیامبر(ص) مردم و قبیله خود را به خدای عالم میخواند و چون آن طایفه گمراه قصد ترور و قتل پیامبر را کردند، او به غار پناه برد و اگر یارانی میداشت هرگز به سوی غار نمیرفت؛ اگر من نیز یارانی میداشتم هرگز با تو به مصالحه بیعت نمیکردم.
- ای معاویه! خداوند متعال وقت را بر هارون به قدری موسّع گردانید که قوم بنیاسرائیل به نوعی او را ضعیف و خوار شمردند و اراده قتل آن نبی خدا را نمودند و نزدیک بود که او را به قتل رسانند و هارون، اعوانی بر آن طاغیان نمییافت و بر پیامبر ما(ع) نیز وقت را به نوعی وسیع گردانید که آن حضرت گریخت؛ زیرا یاورانی که در مقابل ایشان مقاومت کرده و مبارزه نمایند، نیافت. همچنین من و پدرم، امیرالمؤمنین علی(ع) را یاری نکردند و تنها گذاشتند و با غیر ما بیعت کردند و ما نیز در تنگی ماندیم؛ زیرا که اعوان و انصار بلکه هیچ کسی معین و مددکار ما نشد"."[۱۶].
- زید بن وهب جهنی گوید: پس از مصالحه میان امام حسن(ع) و معاویه، به محضر امام(ع) رسیده، عرض کردم: مردم در اینباره متحیراند که شما چرا با شخصی چون معاویه صلح کردی؟
- آن حضرت فرمود: "والله که من معاویه را نسبت به خود، بسیار بسیار بهتر از این جماعت (که گمانشان این است که شیعه من هستند) دیدم؛ زیرا که این جمع گندمنمای جو فروش، اراده قتل من نموده، مال مرا به غارت و تاراج و دارائیم را با تمام خوشحالی به یغما بردند. والله که اگر در این حال، من از معاویه عهد و پیمان، در اقوال و افعال بگیرم که خون من، ناریخته و اهلبیتم، امن باشند؛ بهترست از آنکه من در دست این گروه بیوفا کشته شده، اهلبیت و بعضی از پیروان من ضایع و زبون باشند و خونهای ایشان را بریزند. والله که اگر با معاویه مقابله و جنگ میکردم، هرآینه گلویم را گرفته، تسلیم معاویه میکردید. پس والله اگر من به واسطه کم یاوری، خلافت را به معاویه واگذارم و خود را نزد خالق و خلق، عزیز نگهدارم، بهتر از آن است که اینان مرا بکشند و یا اسیر کنند و یا اینکه من و بنیهاشم زیر منت ایشان زندگی کنیم و تا ابد این منت باقی باشد".
- زید گوید: عرض کردم: یا ابن رسول الله(ص) شما شیعه خود را مثل رمه، بیشبان گذاشتید!
- امام حسن(ع) فرمود: "ای برادر! من چه کنم؟ والله که من این کار را به واسطه آن برگزیدم که حقیقتش توسط کسی که راستگوتر افراد و مورد اعتمادترین ایشان بود، به من رسیده بود؛ از کسی که راستگو و ثقه بود؛ زیرا که روزی حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) مرا خوشحال دید، فرمود: "ای حسن! آیا خوشحالی مینمائی؟! وقتی که پدرت را کشته دیدی چه حال و روزی خواهی داشت و نیز حال تو چگونه خواهد بود هنگامی که بنیامیه مسلط بر امور شوند و فرد پرخوری که معدهاش هیچوقت پر نمیشود، امیر و حاکم شود! کسی که به هنگام مردن، هیچ یاوری از آسمان و عذرپذیری از زمین ندارد؛ همین شخص بر شرق و غرب عالم مسلط گردد؛ مردم برای او بندگی کنند، حکومتش طولانی گردد، آئین اهل بدعت و گمراهی را برگزیده و ترویج مینماید، دین راستین و سنت رسول خدا را از بین میبرد و مال مردم را به اهل ولایت خود تقسیم نماید و صاحب حق را از آن منع فرماید. در ملک او مؤمن، ذلیل و در سلطنت و حکومتش، هر فاسق، قوی و صاحب احترام است و مال را در میان انصار و اعوان خودش بخشیده و بندگان خدا را بیبهره گرداند. و در ایام سلطنتش، امر حق مندرس و باطل، آشکار شود، و کسی را که به دنبال حق و طالب آن باشد، به قتل میرساند و هر که بر یاری باطل او باشد، کمک مینماید؛ او به همین شیوه خواهد بود"[۱۷].
- پس از صلح امام مجتبی(ع) با معاویه، مردم به حضور آن حضرت رفتند و درباره صلح با معاویه بر آن حضرت خرده گرفته و ایشان را سرزنش کردند؛ امام حسن(ع) به آنها فرمود: "وای بر شما! شما نمیدانید من چه عملی را انجام دادهام؟! به خدا سوگند، عمل من برای شیعیانم از آنچه که خورشید بر آن پرتو میافکند، بهترست؛ مگر شما نمیدانید من امام شما هستم، و اطاعت من بر شما واجب است و من یکی از سید جوانان اهل بهشتم و جدم به این موضوع تصریح کرده است؟"
- آنها گفتند: "آری، میدانیم"؛
- امام(ع) فرمود: "مگر نمیدانید هنگامی که خضر کشتی را سوراخ کرد و غلام را کشت و دیوار کج را راست نمود؛ حضرت موسی بر وی اعتراض کرد؛ زیرا موسی از حکمت آن اطلاع نداشت؛ در صورتی که نزد خداوند، عمل خضر، خوب بود. مگر نمیدانید که بیعت جبابره و طاغیان زمان بر گردن همه ما اهلبیت هست، و فقط قائم ما از این مورد مستثنی است و هیچ کس بر گردن او بیعت ندارد؛ قائم، همان کسی است که حضرت عیسی پشت سر او نماز میخواند؛ خداوند ولادت او را مخفی میدارد و شخص او را از انظار پنهان میکند تا کسی در گردن او بیعت نداشته باشد. وی نهمین فرزند از اولاد برادرم، حسین است که از سیده کنیزان متولد خواهد شد؛ خداوند عمر او را طولانی خواهد کرد و در پشت پرده غیبت نگاه خواهد داشت و پس از مدتی طولانی ظهور میکند، در حالی که جوان است و سنش از چهل سال کمتر نشان میدهد، و این، برای آن است که مردم بدانند خداوند به هر چیزی قادر است"[۱۸].
- نقل شده است، "امام حسن(ع) در پاسخ معاویه که به ایشان گفت: "ای حسن، تو امید به خلافت داشتی، ولی شایسته آن نیستی!"، فرمود: "اما خلیفه کسی است که مطابق سیره و روش رسول خدا(ص) عمل نموده و بر طاعت خداوند رفتار نماید و خلیفه آن نیست که راه جور و بیداد را پیش گرفته و سنن نبوی را تعطیل نموده و دنیا را پدر و مادر خود بداند؛ لکن آن، کار حاکمی است که روزگار کمی به حکومت دست یابد و به زودی آن تمتّع از او منقطع و لذات آن رو به افول نهاده و تبعات و سختیهای آن گریبانش را بگیرد و آن همچون این آیه قرآن است: ﴿وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ﴾[۱۹]. و با دست اشاره به معاویه فرمود؛ سپس برخاسته و بازگشت. در این حال، معاویه به عمروعاص گفت: "به خدا وقتی که اراده این کار را نمودی؛ قصدی جز رسوایی و ننگ مرا نکرده بودی؛ به خدا تا پیش از این، اهل شام هیچ کس را در حسب و غیر آن، در ردیف من نمیدانست، تا اینکه حسن این سخنان را گفت!"
- عمروعاص گفت: "محبوبیت حسن میان مردم امری است پرواضح و آشکار که توان دفع و تغییر آن نیست!" پس معاویه خاموش و ساکت شد"[۲۰].[۲۱]
انگیزههای صلح از نظر دو طرف[۲۲]
- با آگاهی از چگونگی کارهای معاویه برای رسیدن به هدفهای خود، شگفت نیست که وی اولین پیشنهاد کننده صلح باشد و به امام حسن(ع) فقط به ازای گرفتن یک امتیاز و آن هم حکومت، هرگونه تعهدی را بسپارد[۲۳].
- معاویه این نقشه را هنگامی که هنوز دو طرف برای جنگ در شور و التهاب بودند، طرح کرد و فعالیت خود را بیش از آنچه برای تنظیم اردوگاه و تدبیر امور جنگ به کار برد، بر اجرای این نقشه متمرکز کرد. نقشه او این بود که صلح را به امام حسن(ع) پیشنهاد کند. اگر امام(ع) پذیرفت، نظر او برآورده شده بود، وگرنه او صلح را به زور بر او تحمیل کرده، به هر قیمتی از شروع جنگ جلوگیری کند. برای این منظور، پیش از هر چیزی لازم بود که در جبهه امام حسن(ع) وضعی پدید آید که خود به خود مردم را به فکر صلح کردن بیندازد.
- بر اساس این نقشه، ناگهان سیل شایعات دروغین به سوی اردوگاههای این جبهه سرازیر شد و بازار رشوه رونق گرفت و فرماندهی یک لشکر؛ حکومت یک ناحیه؛ ازدواج با یک شاهزاده خانم اموی! از وعدههای داده شده بود و در رشوههای نقدی نیز رقم یک میلیون درهم و دینار دیده میشد! معاویه برای پیاده کردن این نقشه همه نیرو و همه هوش و استعداد و تجربیات خود را به کار انداخت.
- کارهای معاویه، همه ابتکاری و حساب شده و بر طبق روشهای دقیق تنظیم شده بود و میتوانست نظر و هدف خاص او را، یعنی ایجاد زمینهای که رقیب را به فکر صلح بیندازد، به طور کامل تأمین کند.
- وقتی هم فرمانده جبهه عراق (عبید الله بن عباس) و به دنبال او بیشتر سرکردگان سپاه، وجدان خود را با مال یا وعده معامله میکنند و هم ناگهان سیل شایعات دروغ و تزلزلآور، اردوگاه "مسکن" و "مدائن" را در هم فرو میریزد؛ امام حسن(ع) به خاطر رواج همین شایعات در وضع ناگواری قرار میگیرد که امکان ظاهر شدن در برابر توده سپاهانش را ندارد؛ آیا در چنین موقعیت آشفته و اوضاع نابسامانی، راه چارهای جز تن دادن به صلح به نظر میرسد؟
- حال، بر رهبر چه ایرادی میتوان گرفت و از مردم چه گلهای میتوان داشت، وقتی فتنه و فساد در میان ایشان ترویج میشود؟ البته انحراف برخی از افراد و نوظهور بودن اسلام را نیز نمیتوان نادیده گرفت؛ که هر یک، جداگانه عاملی بودند برای پدید آمدن چنین وضعی در مردم دودل یا کسانی که وبال گردن اسلام شده بودند.
- در چنین شرایطی که حسن بن علی(ع) به سبب عوامل خارج از اختیار خود او همانند خیانت سپاهیان یا فتنهانگیزیهای ماهرانه حریف، در نخستین صفآرایی، با شکست روبهرو میشود، نظر درست آن است که از همان لحظه و همان روز در فکر صفآرایی دیگری باشد و نبرد خود با معاویه را به میدان جدیدی بکشاند؛ میدانی که دست خیانت سپاهیان به آن نمیرسد و انحراف طبایع به آن زیان نمیرساند و دسیسههای دشمن و فتنهانگیزیهای او بر احتمال موفقیت و نفوذ و پیروزی روزافزون آن میافزاید. این، خلاصه آن طرحی است که امام حسن(ع) به نیکوترین وجهی از آن بهرهبرداری کرد و معاویه با همه بیداری و هوشیاریاش در آن موقعیت، غافلگیر شد و آن را درک نکرد.
- امام حسن(ع) پیشنهاد صلح معاویه را پذیرفت، ولی این ترفند امام حسن(ع) فقط به این منظور بود که او را در قید و بند شرایط و تعهداتی گرفتار کند که معلوم بود کسی چون معاویه دیر زمانی پایبند آن تعهدات نخواهد ماند و در آینده نزدیکی آشکارا آنها را یکی پس از دیگری نقض خواهد کرد و مردم نیز وقتی چنین دیدند، به یقین خشم و انکار خویش را نسبت به او آشکارا بیان خواهند کرد.
- این را میتوان خلاصه آن طرح سیاسی دانست که امام حسن(ع) به خاطر آن به قبول صلح تن داد و سپس به نیکوترین وجهی از آن بهرهبرداری و معاویه را غافلگیر کرد و این عمل همچون نشان نبوغ مظلومانهای بر تارک آن امام مظلوم درخشید.
- در این صورت، بر آن حضرت چه ایرادی میتوان گرفت، اگر صلح را طبق نقشه حساب شده خود امضاء کرد؟ نابسامانی وضع او در "نخستین صحنه" و امیدواری به نتایج "صحنه دوم" صلح را در نظر او موجه میکرد.اراده خدا بر این است که این خاندان از برترین مراحل شرف در شکلها و صحنههای گوناگونش برخوردار باشند؛ گاهی پیروزی در سایه شمشیر و گاهی با شهادت و مرگی که در پیشگاه خدا و قضاوت تاریخ ارزشمند است، و در برههای به کمک اصلاح و وحدت کلمه و یکپارچه کردن پیروان توحید. اکنون با توجه به آنچه گذشت، به آسانی میتوان انگیزههای صلح را از نظر امام حسن(ع) بازشناخت.
- اما انگیزههای معاویه که موجب پیشقدمی او در موضوع صلح شد، انگیزههایی از نوع دیگر بود و نه به خاطر ناتوانی و دینخواهی و اصلاح میان امت و جلوگیری از خونریزی، بلکه به خاطر ماهیت شیطانی او که نتیجه طغیان و جاهطلبی او بود. در این صورت باید گفت که پیشنهاد صلح از طرف او فقط میتواند طغیان یک حس سودجویانه باشد و بس.... چیزی که با سرگذشت افسانهوار معاویه، مناسبتر و تطبیقپذیرتر است.
- او چنین پنداشته بود که کناره گرفتن امام حسن(ع) از حکومت، در افکار عمومی به نفع او تمام شده، سرانجام او در نظر مسلمانان در مقام خلیفه قانونی معرفی خواهد شد[۲۴]. اما نمیدانست که اسلام، بسی عزیزتر و شامختر از آن است که رجاله بازیها و هوچی گریهای کسی چون او را بپذیرد، یا زمام خود را به دست بردگان جنگی آزاد شده و فرزندان ایشان بسپارد. گفته شد که انگیزه اساسی معاویه برای پیشنهاد صلح، جاهطلبی و حکومتخواهی او بود، ولی بررسی دیگر انگیزههای وی از قوت این مطلب نمیکاهد که بزرگترین انگیزه وی همان رؤیای لذتبخشی بود که به آن اشاره کردیم.
- موضوعاتی که هر یک را میتوان از عاملهای وادارکننده معاویه برای پیشنهاد صلح دانست:
- او میدانست که حسن بن علی(ع) صاحب اصلی حکومت است و او باید کنار برود و بهترین راه برای این هدف، "صلح" است[۲۵]؛
- او با توجه به همه امکاناتی که در اختیار داشت، از نتایج جنگیدن با امام حسن(ع) سخت بیمناک بود و این مطلب را پنهان نمیکرد. مثلا، در توصیف دشمنان عراقیاش میگفت: "به خدا هرگاه چشمان ایشان را که در صفین از زیر کلاهخودها نمایان بود، به یاد میآورم، هوش از سرم پرواز میکند"[۲۶]. گاه درباره آنان میگفت: "خدا بر آنان غضب کند! گویی دلهایشان همه یک دل است"[۲۷].
- او از موقعیت امام حسن(ع)، فرزند رسول خدا(ص) در میان مردم و جایگاه مکانت معنوی بینظیری که آن حضرت برحسب اعتقادات اسلامی داشت، میترسید، لذا میخواست با صلح، از جنگ با او بگریزد. او در تمام مدتی که در برابر امام حسن(ع) صفآرایی کرده بود، ماجرای "نعمان بن جبله تنوخی" را در صفین به خاطر داشت؛ در آن جنگ، وی که خود از سران سپاه شام بود، با صراحت بیسابقهای معاویه را به باد تمسخر گرفته، چنین سخن گفته بود: "ای معاویه، به خدا قسم، من به زیان خود برای تو مصلحتاندیشی کردم و ملک و حکومت تو را بر دین خود ترجیح دادم و به خاطر هوسهای تو راه هدایت را که میشناختم؛ ترک گفتم و از صراط حق و حقیقت که میدیدم، کناره گرفتم. من چگونه به رشد و هدایت راه خواهم یافت که با پسر عم رسول خدا و اول گرونده به او و نخستین هجرت کننده با او میجنگم؟ اگر آنچه را که ما اینک در اختیار تو گذاردهایم، به او ارزانی میداشتیم، یقیناً دلی مهربانتر و دستی بخشندهتر میداشت. لکن اکنون کار را به تو واگذار کردهایم و ناگزیر باید آن را - چه حق و چه ناحق - به پایان بریم حال که از میوه و جویبار بهشت محروم ماندهایم، از انجیر و زیتون غوطه[۲۸]دفاع خواهیم کرد!"[۲۹]. از تدابیر سیاسی معاویه این بود که مردم شام را از شناخت بزرگان اسلام که در خارج از شام میزیستند، بازمیداشت تا مبادا این کار باعث مخالفت آنها با او شود. لذا معلوم نیست که چگونه این مرد شامی توانسته بود پسر عموی رسول خدا(ص) را شناخته، از سبقت گرفتن او در قبل اسلام و دل مهربان و دست بخشنده و اولویت او برای حکومت آگاه شود. معاویه، سیاست بیخبر نگاه داشتن مردم را تا آخر دوران حکومتش ادامه داد و این سیاست، ابزاری بود که او با آن توانست آن اجتماع عظیم را برای جنگ صفین و سپس برای لشکرکشی به سوی مسکن فراهم آورد. از نشانههای کاربرد این سیاست - که نشاندهنده ضعف به کار برنده آن نیز هست، سخنی است که معاویه به عمروعاص گفت؛ در آن روز، عمروعاص در برابر امام حسن(ع) زبان به اظهار فخر گشود و از آن حضرت پاسخی دندانشکن شنید که محرک عمروعاص، معاویه نیز از آسیب آن در امان نماند. معاویه در این هنگام رو به عمرو کرد و گفت: "به خدا قسم از این گفتوگو جز اهانت به من منظوری نداشتی. مردم شام تا این لحظه که این سخنان را از امام حسن(ع) شنیدند، گمان نمیکردند که کسی به مرتبه و منزلت من باشد"[۳۰].
- با توجه به سیاست معاویه، وی در صلح، پیشقدم شد و بر آن اصرار ورزید و هر اندازه که برای او ممکن بود از مردم در منطقه عراق و شام و دیگر جاها که صدای وی به آن جاها میرسید، بر این صلحطلبی گواه گرفت. وی در پشت این ظاهر صلحجویانه منظور دیگری را تعقیب میکرد و آن فراهم کردن زمینه برای آینده نزدیک خود بود که سرنوشت جنگ را مشخص میکرد. از نتایج احتمالی جنگ، پایان یافتن جنگ با پیروزی لشکر شام و کشته شدن حسن و حسین(ع) و خاندان و یارانشان بود؛ در این صورت، هیچ عذری برای این جنایت بزرگ، بهتر از این نبود که وی مسئولیت فاجعه را بر عهده امام حسن(ع) دانسته، به مردم بگوید: من حسن(ع) را به صلح خود خواندم ولی او به هیچ چیز جز جنگ راضی نشد؛ من زندگی او را میخواستم و او مرگ مرا؛ من در پی حفظ خون مردم بودم و او خواهان کشتن مردمی که در میان من و او میجنگیدند....
- این تردستی سیاسی بسیاری از هدفهای معاویه را تأمین میکرد و باعث میشد که او به طور کامل، حساب خود را با آل محمد تصفیه کند؛ در آن صورت، وی در نظر عموم، رقیب فاتح و در عین حال، مرد عادل و منصفی قلمداد میشد که همه کسانی که ندای صلح او را پیش از شروع جنگ شنیده بودند، بر انصاف و عدالت او گواهی میدادند. ولی امام حسن(ع) کسی نبود که از تردستیهای سیاسی حریف خود، غافل یا از به کار بستن این روشها ناتوان باشد؛ او در همه حال از دشمن خود هوشیارتر و زبردستتر و در بهرهبرداری درستتر از فرصتها نیرومندتر بود؛ لذا با دیدن شرایط ناهنجاری که از همهسو او را در میان گرفته بود و با آگاهی از مقاصد پلید دشمن از طرح صلح، مناسب دید که به پیشنهاد صلح، پاسخ مثبت دهد و فقط به این بسنده نکرد که نقشههای معاویه را باطل کند، بلکه در پوشش صلح، دشمن خود را با نقشهای حکیمانه و قاطع، تا ابد بدنام کرد.[۳۱]
قرارداد صلح
- نقل شده است که معاویه برای نوشتن صلحنامه ورقه سفیدی که پای آن را مهر کرده بود، نزد امام حسن(ع) فرستاد و به او نوشت: اختیار با توست؛ در این ورقه هر شرطی را میخواهی بنویس[۳۲]. اما مورخان، روایت را ناتمام گذارده و توضیح ندادهاند که امام حسن(ع) در این ورقه چه نوشت. با بررسی منابع در دسترس، در آنها جز بر مواد پراکندهای که راویان، خود اعتراف کردهاند که آنها فقط بخشی از مجموع مواد قرارداد بوده است، دست نیافتیم و فقط در یک منبع، صورت قراردادی نقل شده که نسبتا منظم است و آغاز و انجام دارد و راوی پنداشته که صورت کامل قرارداد صلح، همان است.
- ولی بسیاری از مواد آن با روایات دیگر که از نظر سند و عدد، بر آن برتری دارد، اختلاف دارد. اما اگر قرار باشد به نقل یک روایت بسنده کنیم باید برای اطلاع از محتوای قرارداد به شیوه راویان قدیم، از روایت ورقه سفید نگذریم و مانند آنان روایت را ناتمام گذارده و به آن بسنده کنیم؛ زیرا امضاء کردن قرارداد صلح بر مبنای این اصل که: هر شرطی را میخواهی بنویس، به آن معناست که امام حسن(ع) در ورقه سفید دارای امضای معاویه شرایط موردنظر خود را نوشته و موادی را که به مصلحت خود او و تأمین کننده نظر او درباره شخص خود یا خاندان یا شیعیان و یا هدفش بوده، در آن گنجانیده است. اکنون که ما از تمام مواد صلحنامه آگاه نیستیم، میتوانیم مطمئن باشیم، در میان مطالبی که درباره محتوای صلحنامه در دست است، هرچه به صلاح امام حسن(ع)، نزدیکتر و با فکر و هدف او منطبقتر است، به واقعیت نزدیکتر است و در هنگام بررسی روایات، چنین روایتی را بر آن روایاتی که در آنها مصالح معاویه بیشتر در نظر گرفته شده است، ترجیح دهیم. این نتیجه را بیشک میتوان از آزادی امام حسن(ع) در تنظیم صلحنامه نیز استفاده کرد. در ادامه با کنار هم قرار دادن مطالب مختلفی که در منابع مختلف آمده، متن این قرارداد را در حدی که به واقع، نزدیکتر است، نقل میکنیم:
- ماده یک: "حکومت به معاویه واگذار میشود، با این شرط که او به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) و سیره خلفای شایسته عمل کند"[۳۳]؛
- ماده دو: "پس از معاویه حکومت از آن حسن(ع) است[۳۴] و اگر برای او حادثهای پیش آمد، از آن حسین(ع) است[۳۵] و معاویه حق ندارد کسی را به جانشینی خود انتخاب کند"[۳۶]؛
- ماده سه: "معاویه باید ناسزاگویی به امیرالمؤمنین علی(ع) و لعن بر او را در نمازها ترک کند[۳۷] و از علی(ع) جز به نیکی یاد نکند"[۳۸]؛
- ماده چهار: "بیتالمال کوفه که موجودی آن پنج میلیون درهم است، به حکومت شام تسلیم نمیشود (این دارایی کوفه به معاویه داده نمیشود) و معاویه باید هر سال دو میلیون درهم برای حسین(ع) بفرستد و بنیهاشم را در بخششها و هدیهها بر بنیامیه برتری دهد و در میان بازماندگان شهدایی که در کنار امیرالمؤمنین(ع) در جنگهای جمل و صفین کشته شدهاند، یک میلیون درهم تقسیم کند و اینها همه باید از محل خراج دارابجرد[۳۹] تهیه شود"[۴۰]؛
- ماده پنج: "مردم در هر گوشه از زمینهای خدا - شام یا عراق یا یمن و یا حجاز - باید در امن و امان باشند و سیاهپوست و سرخپوست امنیت داشته باشند و معاویه باید لغزشهای آنان را نادیده بگیرد و هیچ کس را بر خطاهای گذشتهاش، آزار و مردم عراق را به کینههای گذشته، دستگیر نکند[۴۱]. اصحاب علی(ع) در هر نقطهای که هستند، در امنیت باشند و کسی از شیعیان علی(ع) آزار نشود و یاران علی(ع) بر جان و مال و ناموس و فرزندانشان بیمناک نباشند و کسی ایشان را تعقیب نکند و صدمهای بر آنان وارد نسازد و حق هر حقداری به او برسد و هر آنچه در دست اصحاب علی(ع) است از آنان بازگرفته نشود"[۴۲].
- همچنین هرگز توطئهای علیه جان حسن بن علی و برادرش حسین(ع) و هیچ یک از اهل بیت رسول خدا(ص)، در نهان و آشکار طرحریزی نشود و در هیچ یک از نواحی و مناطق عالم اسلام، تهدیدی نسبت به آنان صورت نگیرد"[۴۳].
- ابن قتیبه مینویسد: سپس عبدالله بن عامر – فرستاده معاویه - قیود و شروط حسن(ع) را به همان صورتی که آن حضرت بدو گفته بود، برای معاویه نوشت و فرستاد و معاویه همه آنها را به خط خود در ورقهای نوشت و مهر کرد و سوگندهای شدید بر آن افزود و همه سران شام را بر آن گواه گرفت و آن را برای نماینده خود، عبدالله فرستاد و او آن را به حسن(ع) تسلیم کرد[۴۴].
- دیگر مؤرخان، متن جملهای را که معاویه در پایان قرارداد نوشته و با خدا بر وفای به آن، پیمان بسته، چنین آوردهاند: "به پیمان خدایی و به هر آنچه خداوند مردم را بر وفای بدان مجبور ساخته، بر ذمه معاویة بن ابیسفیان است که به مواد این قرارداد عمل کند"[۴۵].[۴۶]
سخنان دو طرف درباره صلحنامه
- امام حسن(ع): امام بارها برای توضیح فلسفه صلح به شیعیانش میفرمود: "چه میدانید که من چه کردهام؟ به خدا آنچه کردهام، برای شیعیانم از هر آنچه در جهان است بهتر است". و به "بشیر همدانی" که از سران شیعه در کوفه بود، فرمود: "از این صلح منظوری جز این نداشتم که شما را از کشته شدن نجات دهم"[۴۷].
- همچنین از آن حضرت نقل شده است که فرمود: "هان ای مردم! همانا خداوند شما را با اولین ما هدایت و جانتان را با آخرین ما حفظ کرد. اینک من با معاویه قرار صلح بستهام؛ چه میدانیم؟ شاید این، آزمایشی و فرصتی تا زمانی دیگر است"[۴۸].
- معاویه: ابن کثیر و برخی دیگر از مؤرخان از او نقل کردهاند که او پس از نوشتن قرارداد صلح گفت: "بدین سلطنت راضی و خشنودیم"[۴۹]. همچنین نقل شده است که معاویه هنگام زمینهچینی برای صلح، در نامهای برای امام حسن(ع) چنین نوشت: "و برای تو این امتیاز خواهد بود که کسی بر تو سخت نگیرد و بیاطلاع تو کاری، تمام و در هیچ امری با نظر تو مخالفت نشود"[۵۰].
- آیا معاویة بن ابیسفیان خلیفه شد؟
- با وجود تبلیغات دامنهداری که "خلیفه نام"های اموی و یاران آنها در دوران هزار ماه حکومت خود انجام دادند و با وجود دادن رشوههای بیحساب و احادیث دروغینی که به دلخواه خود جعل کردند، هیچ یک از صاحبنظران مسلمان، از دوران خود معاویه تاکنون وی را خلیفه رسول خدا(ص) ندانستهاند.
- نقل شده است، پس از به حکومت رسیدن معاویه، روزی سعد بن ابی وقاص به نزد او آمد و گفت: "سلام بر تو ای پادشاه!"
- معاویه خندهای کرد و گفت: "چه میشد اگر مرا امیرالمؤمنین خطاب میکردی، ای ابااسحاق؟"
- سعد بن ابی وقاص گفت: "چه خرسند و خندان سخن میگویی! به خدا دوست ندارم این مسند را از راهی که تو به دست آوردی، به دست آورم"[۵۱].
- از ابن عباس نقل شده است که روزی به ابوموسی اشعری گفت: "در معاویه خصلتی که او را به رتبه خلافت نزدیک کند، وجود ندارد"[۵۲].
- ابوهریره برای انکار خلافت معاویه، این حدیث را از رسول خدا(ص) نقل کرده است: "خلافت در مدینه است و سلطنت در شام"[۵۳].
- ابن ابیشیبه روایت کرده است که مردم از "سفینه"، غلام پیامبر(ص) درباره اینکه آیا بنیامیه به خلافت شایستهاند یا نه، پرسیدند؛ وی در پاسخ گفت: "پسران کنیزک زاغ چشم دروغ گفتند؛ آنان از بدترین پادشاهاناند و اولین پادشاه، معاویه است"[۵۴].
- عایشه ادعای خلافت معاویه را ناروا و آن را زشت شمرد. وقتی معاویه از این موضوع آگاه شد، گفت: "شگفتا از عایشه! معتقد است که چیزی را که شایسته آن نیستم، تصرف کردهام و بر مسندی که حق من نیست، پای نهادهام؛ او را به این کارها چه کار؟! خدا از او بگذرد"[۵۵].
- روزی ابوبکره (برادر مادری زیاد بن ابیه) در مجلس معاویه حضور یافت؛ معاویه به او گفت: "حدیثی بگو ابابکره!"
- او در پاسخ گفت: "از رسول خدا(ص) شنیدم که خلافت سی سال است و از آن پس، سلطنت است". عبدالرحمن، پسر ابوبکره نیز گوید: "در این زمان، من با پدرم بودم؛ معاویه پس از شنیدن این حدیث، دستور داد تا به ما پس گردنی زدند و ما را از مجلس خارج کردند!"[۵۶]
- نقل شده است، روزی معاویه از صعصعة بن صوحان عبدی پرسید: "مرا مانند کدام یک از خلفا میبینید؟"
- صعصعة بن صوحان عبدی در پاسخ گفت: "آن کس که به زور بر مردم حکومت یافته و با کبر و غرور با ایشان درآمیخته و با ابزار باطل چون دروغ و فریب، بر آنان مسلط شده است، چگونه خلیفه تواند بود؟!
- هان ای معاویه! به خدا تو در جنگ بدر شمشیری نزدی و تیری نیفکندی. در آن روز تو و پدرت در کاروان و سپاه مشرکان بودید و مردم را بر رسول خدا(ص) میشورانیدید. تو برده و پسر بردهای بودی و رسول خدا خودت و پدرت را آزاد ساخت و چگونه خلافت برازنده برده آزاد شدهای است؟"[۵۷]
- روزی دوست معاویه، مغیرة بن شعبه به نزد او رفت و چون از نزد او خارج میشد، به پسرش گفت: "از نزد پلیدترین مردم میآیم"[۵۸].
- سمره، کارگزار معاویه در بصره، روزی که از شغل خود برکنار شد، بر او لعنت فرستاد و گفت: "خدا معاویه را لعنت کند! به خدا اگر به اندازه اطاعت از او از خدا اطاعت میکردم، هرگز مرا عذاب نمیکرد"[۵۹].
- حسن بصری گفته است: "چهار خصلت در معاویه بود که هر یک از آنها به تنهایی برای نابودی و بدبختی او بس بود؛ یکی اینکه نادانان را بر دوش امت سوار کرد تا آنجا که امر خلافت را بیمشورت امت به دست گرفت؛ با آنکه هنوز صحابه و صاحبان فضیلت در میان ایشان بودند؛ دیگر آنکه پسر مست شرابخوار خود را که حریر میپوشید و طنبور میزد، جانشین خود ساخت؛ سوم آنکه "زیاد" را برادر خود و پسر ابوسفیان خواند، با اینکه رسول خدا(ص) فرموده است: "فرزند از آن بستر است و نصیب زناکار، سنگ است"؛ چهارم آنکه حجر را کشت؛ وای بر او از حجر و اصحاب حجر! وای بر او از حجر و اصحاب حجر!"[۶۰].
- معتزله پس از صلح امام(ع) با معاویه، از بیعت با معاویه خودداری کردند و از هر دو کناره گرفتند و به همین جهت خود را معتزله (کنارهگیران) نام نهادند[۶۱].
- پس از آنکه شرح حال معاویه به نسلهای بعدی رسید، فقهای مذاهب اربعه در بحثهای فقهی، از معاویه برای مثالی پادشاه ستمگر استفاده میکردند![۶۲] و ابوحنیفه، نعمان بن ثابت او را "ستمگری که مبارزه با او واجب بوده است"، میدانست[۶۳].
- بعدها معتضد عباسی، کارهای معاویه و جنایتهای بزرگ او و سخنانی را که درباره او گفته میشد، منتشر و در فرمانی، لعن بر او را به همه مسلمانان توصیه کرد و این کار در سال ۲۸۴ هجری بود[۶۴].
- غزالی پس از نقل دوران خلافت حسن بن علی(ع) در کتاب خود، درباره معاویه چنین نوشت: "و خلافت به مردمی رسید که بدون شایستگی آن را از آن خود کردند"[۶۵].
- شیواترین سخنی که در قرن ششم درباره معاویه گفته شده، سخن نقیب بصره است که گفت: "معاویه همانند سکه تقلبی است"[۶۶].
- ابن کثیر با استناد به حدیث نبوی، صریحا خلافت را از معاویه نفی میکند و میگوید: "پیشتر گفتیم که خلافت پس از رسول خدا سی سال است و از آن پس سلطنتی گزنده فرا میرسد. این سی سال با خلافت حسن بن علی(ع) پایان یافت؛ پس دوران معاویه آغاز همان سلطنت است"[۶۷].
- دمیری پس از نقل مدت خلافت حسن(ع) مینویسد: "و این، پایان دورانی بود که رسول خدا(ص) برای خلافت پیشبینی کرده بود و پس از آن، سلطنت است و به دنبال آن، سلطه کبرآمیز و فسادانگیز در زمین و همانگونه شد که رسول خدا(ص) فرموده بود"[۶۸].
- امام حسن(ع) نیز پس از اینکه حکومت را به معاویه واگذار کرد، صریحاً همچون دیگر بزرگان اسلام، خلافت را از معاویه نفی کرد و در روزی که دو گروه در کوفه گرد آمدند، در خطابهای فرمود: "معاویه چنین پنداشته است که من او را برای خلافت شایسته دیدهام و خود را ندیدهام؛ او دروغ میگوید؛ ما در کتاب خدای - عزوجل - و به قضاوت رسول خدا، از همه مردم به حکومت اولیتریم". و در خطابه دیگر پس از صلح و با حضور معاویه، چنین فرمود: "خلیفه آن کسی نیست که دست ستم بگشاید و سنتها را تعطیل کند و دنیا را پدر و مادر خود بداند؛ چنین کسی پادشاهی است که بر حکومتی دست یافته و به بهرهای رسیده است. این حکومت از او بازستانده میشود و آن لذت به زودی میگذرد و بار گناه بر دوش او میماند و آنچنان میشود که خدای - عزوجل - فرمود؛ چه میدانم؛ شاید این، آزمایشی است و بهرهای تا زمانی دیگر..."[۶۹].[۷۰]
صلح امام حسن در درآمدی بر سیره معصومان
یکی از حوادث مهم دوران امامت و خلافت امام حسن(ع)، صلح با معاویه بود که در نیمه جمادی الاول سال ۴۱ هجری[۷۱] به سبب کوتاهی یارانش رخ داد[۷۲]. در کافی روایتی در اهمیت این صلح برای حفظ اهل بیت و شیعیان وجود دارد. امام باقر(ع) میفرماید: «وَ اللَّهِ لَلَّذِي صَنَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ(ع) كَانَ خَيْراً لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ»[۷۳]: “به خدا سوگند آنچه حسن بن علی انجام داد، برای این امت بهتر بود از آن چیزی که خورشید بر آن تابیده است”. منظور از کاری که امام حسن(ع) انجام داده، صلح با معاویه است که خیر و صلاح امت در آن بوده؛ گرچه جمعی از یاران حضرت با آن مخالف بودند[۷۴]. این صلح باعث بقای دین حق و نسل هاشمیان و علویان و نسل شیعیان[۷۵] و تولد جمعی از موحدان از صلب آنان گردیده است[۷۶].
امام باقر(ع) در ادامه با اشاره به آیاتی از قرآن به سرزنش امت در آن زمان میپردازد که مطیع امام خود نبودند و وقتی امام حسن(ع) دستور داد دست از جنگ بردارند، با حضرت مخالفت کردند و ایشان را متهم نمودند؛ اما زمانی که امام حسین(ع) فرمان نبرد داد، کوتاهی کردند و از حمایت ایشان دست برداشتند[۷۷]. در خبری گزارشی از جلسه امام حسن(ع) با معاویه نقل شده است[۷۸].[۷۹]
صلح امام(ع)
به تصریح سبط ابن جوزی[۸۰]، معاویه به طور پنهانی چند بار از امام حسن(ع) درخواست صلح کرده بود، ولی امام نپذیرفته بود. زمانی که تشتت سپاه و خیانت اشراف و فرماندهان آشکار شد، نمایندگان معاویه در مدائن با آن حضرت گفتگو کردند. معاویه عبدالله بن عامر و عبدالرحمان بن سمره یا مغیرة بن شعبه را با نامههای اشراف سپاه امام نزد آن حضرت فرستاد. این نامهها بیانگر پیشنهاد اشراف بود که حاضرند امام(ع) را تحویل معاویه بدهند یا بکشند. منابع به گفتگوی میان امام و نمایندگان معاویه اشارهای نکردهاند و گزارشی از این گفتگوها به بیرون راه نیافته است.
نمایندگان معاویه پس از پایان گفتگوها و خروج از نزد امام، به گونهای که دیگران بشنوند گفتند: «کسی بهتر از پسر پیامبر(ص) به فکر حفظ خون مسلمانان و صلاح آنان نیست»، که این سبب بدبینی به امام و آشفتگی در مدائن شد[۸۱]. به نظر میرسد پس از این گفتگوها امام حسن(ع) خطبهای ایراد کرد[۸۲] و مردم را میان جنگ و صلح مخیر ساخت که با توجه به ترکیب سپاه، سه واکنش صورت گرفت. یکی واکنش خوارج بود که با تعداد اندکشان خواهان نبرد با هر شرایطی بودند. دیگری واکنش وفاداران به امام بود که کسانی مانند قیس بن سعد بن عباده، حجر بن عدی، عمرو بن حمق خزاعی پیرو تصمیم امام بودند. اکثریت سپاه نیز با فریاد «الْبَقِيَّةَ الْبَقِيَّةَ»[۸۳] خواستار صلح و مخالف جنگ با معاویه شدند[۸۴].
در برابر جمعیت فراوانی که خواهان صلح بودند و با وجود اینکه امام حسن(ع) پیشنهاد معاویه و رد کردن آن را به اطلاع مردم رساند، خوارج دریافتند حضرت عملی برخلاف خواسته عموم مردم (یعنی پذیرش صلح) نخواهد داست. از این رو، امام را به شرک و کفر متهم کردند و به سراپرده آن حضرت حملهور شدند، سجاده از زیر پایش کشیدند، جامههای او را غارت کردند و ردا از دوش حضرت برداشتند. در این حال، امام(ع) اسب خود را خواست، سوار شد و فرمود: افراد قبیلههای ربیعه و همدان کجایند؟ آنان با شتاب آمدند و مردم را از امام دور کردند[۸۵].
خوارج بدون اینکه منتظر تصمیم امام در برخورد با معاویه باشند، از سپاه امام جدا شدند و از مدائن به سوی کوفه حرکت کردند[۸۶]. پاسخ عموم مردم، رفتار خوارج و نیز اطمینان به صحت گزارش خیانت عبیدالله و اشراف و قبائل پناهنده به معاویه، حضرت را ناگزیر به پذیرش صلح کرد[۸۷].
با توجه به مطالب یادشده، امام حسن(ع) منتظر نماند تا سپاه معاویه به پشت دروازههای کوفه برسد و با مردم کاری را انجام دهد که مصعب با مختار و یارانش کرد[۸۸]. در این صورت، امام(ع) هم به بیتدبیری، ضعف و سستی متهم میشد و هم در موضع قدرت نبود تا بتواند حکومت را مشروط به معاویه واگذار کند؛ بلکه در این صورت، باید بدون هیچ پیش شرطی تسلیم محض معاویه میشد تا او هرگونه که بخواهد با حضرت و مردم عراق رفتار کند. با این شرایط، تنها تدبیر، انجام دادن یک حرکت نظامی در برابر معاویه بود تا از این طریق حجت را تمام کند.
این مسئله از دو حال خارج نبود: یا مردم عراق با امام حسن(ع) همراهی میکردند که حضرت میتوانست کار را تا پایان پیش ببرد، که البته امام چندان بدان دل نبسته بود یا اینکه مردم همراهی نمیکردند که امام با این حرکت نظامی میتوانست امتیازهایی از معاویه بگیرد. امام این تصمیم را با مشورت اصحاب خاص خود، مانند امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفر گرفت و آنان به نظر امام حسن(ع) احترام گذاشتند و تصمیم او را تأیید کردند[۸۹].
پس از آشکار شدن خواست عمومی مردم برای پاسخ مثبت به صلح پیشنهادی معاویه، امام حسن(ع) ناگزیر به خواست مردم پاسخ داد و به صلح متمایل شد. بلاذری، از اعزام نمایندگان دو طرف خبر داده و اینکه معاویه عبدالله بن عامر بن کریز و عبدالرحمان بن سمره را نزد امام فرستاد. امام حسن(ع) با پایان یافتن گفتگو، عمرو بن سلمه همدانی و محمد بن اشعث کندی را به همراه نمایندگان معاویه برای گفتگو، یا نوشتن شرطهای صلحنامه اعزام فرمود[۹۰].[۹۱]
مفاد صلحنامه
درباره تدوین صلحنامه و شرطهای مطرح در آن، معاویه کاغذ سفیدی را با مُهر برای امام حسن(ع) فرستاد تا آن حضرت هر چه خواست در آن بنویسد. امام(ع) شرطهایی را بدین شرح نگاشت:
- عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص)؛
- خلافت تا زمانی که معاویه زنده است، به او واگذار میشود و پس از آن به حسن بن علی واگذار خواهد شد؛
- معاویه حق ندارد کسی را برای جانشینی پس از خود انتخاب کند؛
- در حکومت معاویه نباید به امیرمؤمنان علی(ع) ناسزا گفته شود؛
- معاویه نباید علیه امام حسن(ع) و اصحابش پنهانی و آشکار توطئه کند؛
- همه مردم و اصحاب علی(ع) باید از نظر جانی و مالی در امنیت کامل باشند.
- اختصاص امتیازات مالی به امام حسن(ع) و دیگران[۹۲].
مورد آخر که در آن مناقشه جدی صورت گرفته است، اشاره به اختصاص خراج دارابجرد و فسا به امام حسن(ع) است[۹۳]. ابن اعثم[۹۴] و بلاذری[۹۵] و برخی دیگر از مورخان نقل کردهاند که مسائل مادی از سوی نماینده امام مطرح شده، ولی امام ضمن بیان اینکه معاویه حقی ندارد که در بیت المال تصرفی داشته باشد، آن را در متن صلحنامهای که خود نوشت قرار نداد. اما از آنجا که منابع مختلفی مسائل مالی و خراج دارابجرد را از شروط صلحنامه نقل کردهاند[۹۶]، میتوان گفت این موضوع مورد سوءاستفاده دشمنان قرار گرفته و به این گونه تحریف شده که صلح به خاطر امور دنیوی و شخصی و فروختن خلافت به معاویه در مقابل اموال هنگفت به بنی هاشم بوده است[۹۷].
این ادعا مورد مناقشه جدی گروههای مختلف اعم از شیعه و اهل تسنن[۹۸] قرار گرفته است. برخی این شرط را از اساس باطل دانستهاند، اما همه آنان به یک گونه و استدلال آن را رد نکردهاند. جعفریان با توجه روایت پیشین ابن اعثم و بلاذری، این شرط را نیز از سوی «عبدالله بن نوفل» دانسته که امام آن را تکذیب کرده و فرموده است: معاویه پرداخت این اموال را از بیت المال به من تعهد کرده، در حالی که حق چنین تصرفی را در بیت المال مسلمین ندارد[۹۹]. ایشان احتمال داده که شایعه شرط مالی که به صورت خبر تاریخی در آمده، ناشی از پیامی باشد که معاویه برای قبولاندن صلح به امام داده است و بعدها مورخان مغرض آن را به عنوان یکی از مواد در آوردهاند[۱۰۰]. برخی دیگر از علمای شیعه این را قبول کردهاند، ولی بر این باورند که تحریف صورت گرفته است. آن حضرت در حقیقت مالک اصلی بر اموال مسلمین است که هر اندازه بتواند باید آنها را از دست غاصب و طاغوت به در آورد[۱۰۱] و امام این اموال را نه برای خود و بنی هاشم آنگونه که دشمنان اهل بیت(ع) تبلیغ کردهاند، بلکه برای رسیدگی به خانوادههای آسیب دیده در جنگهای دوره امیرالمؤمنین(ع) دریافت کرده است[۱۰۲].[۱۰۳]
زمینهها و علل صلح امام(ع)
تبیین علل و عوامل شکلگیری صلح، بیانگر تدبیر و سیاست صحیح امام حسن(ع) در این رویداد مهم و سرنوشتساز تاریخی است که به اختصار عبارتاند از:
عافیتطلبی و نبودن افراد معتقد به جهاد
خطبههای امیرالمؤمنین علی(ع) درباره دنیاطلبی، و پرهیز از دل بستن به دنیا و عافیتطلبی بیانگر وضعیت فرهنگی جامعه آن روزگار است که ریشه در حوادث گذاشته داشت و حوادث بعدی، مانند جنگهای جمل، صفین و نهروان نیز در تشدید آن مؤثر بود. امام مجتبی(ع) در خطابهای پیش از صلح به این موضوع چنین اشاره کرده است:
هنگام حرکت به سوی صفین، دین خود را بر منافع دنیا مقدم میداشتید و امروز منافع خود را بر دین خود مقدم میدارید. ما همچون گذشته هستیم، ولی شما آنگونه که وفادار بودید، نیستید. عدهای از شما بستگان خود را در صفین و عدهای دیگر کسان خود را در نهروان از دست دادند. گروه اول بر کشتگان خود اشک میریزند، گروه دوم خونبهای کشتگان خود را میخواهند و بقیه نیز از پیروی ما سرپیچی میکنند[۱۰۴].
استقبال عمومی مردم از صلح شاید با این تصور بود که امنیت و آرامش به جامعه باز خواهد گشت، اما حوادث بعدی خلاف آن را نشان داد و امام حسن(ع) این واقعیت را چنین گوشزد فرمود: در پیشنهاد معاویه هیچگونه انصاف و عزتی نیست. اگر آماده کشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او مبارزه کنیم و با شمشیر پاسخش گوییم و اگر خواهان زندگی و عافیت هستید، اعلام کنید تا پیشنهاد او را بپذیریم و رضایت شما را تأمین کنیم. در این حال مردم به صراحت، عافیتطلبی را با شعار: «الْبَقِيَّةَ الْبَقِيَّةَ» (خواهان زندگی هستیم) برگزیدند[۱۰۵].
بر پایه گزارش معتبر دیگری، امام به صراحت فرمود: خلافت را به این دلیل واگذاشتم، که یارانی نداشتم تا با معاویه نبرد کنم، و چنانچه یارانی میداشتم شب و روز با معاویه میجنگیدم تا خدا میان ما و او داوری کند[۱۰۶]. امام حسن(ع) در برابر ابراز نارضایتی حجر بن عدی از – صلحنامه نیز فرمود: «توده مردم چیزی را که تو دوست داری (جهاد با معاویه) دوست ندارند، و نظرشان مانند تو نیست»[۱۰۷].[۱۰۸]
خیانت فرماندهان
نویسندگانی که علل و عوامل صلح امام حسن(ع) را بررسی کردهاند، خیانت فرماندهان را از عوامل اصلی دانستهاند. خیانتی که در دو جبهه مَسکن و ساباط مدائن رخ داد، با این تفاوت که جایگاه خانوادگی و فرماندهی عبیدالله بن عباس سبب شد تا خیانت او در مسکن، به شدت در تضعیف روحیه سپاه امام(ع) تأثیرگذار باشد. با پذیرش این گزارش که لشکر چهارهزار نفره امام(ع) به فرمانده یک کندی، به معاویه پیوست و نیز پیوستن لشکر بعدی امام به فرمانده مردی از بنی مراد به معاویه[۱۰۹]، نشان دهنده اوج تضعیف جبهه امام حسن(ع) است[۱۱۰].
خیانت اشراف
خیانت اشراف و رهبران برخی از قبایل را باید به این عوامل افزود و شاید خیانت فرماندهان سبب پناهندگی بسیاری از قبائل به معاویه شده باشد، به گونهای که سپاه قیس از نظر افراد، بسیار کم شد. در این زمان بود که قیس در نامهای اوضاع مَسکن و خیانت اشراف و قبائل را به امام حسن(ع) گزارش داد و آن حضرت نیز افراد باقیمانده را فراخواند و فرمود: «این نامه قیس است که به من رسیده و از فرار بزرگان و اشراف شما به سوی معاویه خبر داده است»[۱۱۱].
این در حالی است که خیانت در جبهه ساباط، مانند جبهه مسکن واضح نیست. بر اساس تحلیلی مستند به قرائن تاریخی، خیانت ساباط از ناحیه منافقان و اشراف کوفه بود که تفکر عثمانی و ضد علوی داشتند و پس از صلح آن را آشکار کردند. این اشراف مانند شبث بن ربعی، عمرو بن حریث، حجار بن ابجر، بعدها نیز در سرکوب رهبران شیعه و تقویت حکومت امویان نقش داشتند[۱۱۲]. امام حسن(ع) فرمود: اگر با معاویه میجنگیدم، اشراف مرا کتف بسته تسلیم معاویه میکردند. اگر من در حال عزت از در مسالمت با معاویه وارد شوم، بهتر است تا مرا تسلیم او سازند که یا بکشد، یا منت آزادی بر من نهد و تا آخر دنیا بدنامی آن برای بنی هاشم باقی بماند و پیوسته معاویه و فرزندانش بر زنده و مرده ما منت گذارند[۱۱۳].[۱۱۴]
حفظ کیان تشیع
چنان که اشاره شد، معاویه با لشکر بزرگی به عراق آمد و در الانبار اردو زد. در چنین شرایطی اگر امام مجتبی(ع) دست به اقدام نظامی نمیزد و معاویه مردم عراق را در سرزمین خودشان محاصره میکرد و بر آنان مسلط میشد، هیچ چیز مانع او نبود تا به هر صورت که میخواهد با مردم عراق رفتار کند و همان کاری را انجام دهد که مصعب بن زبیر با یاران مختار کرد. شاهد این تحلیل فرمایش امام مجتبی(ع) است که اگر این صلح انجام نمیشد، معاویه یک نفر از شیعیان را بر روی زمین باقی نمیگذاشت[۱۱۵].
بنابراین، امام(ع) با حرکت به ظاهر نظامی و اقدام به صلح، وضعیت را اندکی اقتدار بخشید و توانست با قرارداد صلح، تعهداتی از طرف مقابل بگیرد. حفظ خون شیعیان و یاران امیرالمؤمنین علی(ع)، از تعهداتی بود که بر آن تأکید شد. گرفتن چنین تعهدی، در اثر آگاهی امام(ع) از کینهتوزی شدید معاویه به امام علی(ع)، اهل بیت(ع) و شیعیان بود. از این رو، افزون بر امنیت عموم مردم، از امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و شیعیان امیرالمؤمنین(ع) که در جنگهای پیشین بودهاند به صراحت یاد و تأکید شده است[۱۱۶]. حتی بنابر نقلی، اماننامهای جداگانه در این زمینه نوشته شد[۱۱۷].[۱۱۸]
صلح
درباره صلح دو گونه صدا از لشکر امام حسن به گوش میرسید: اکثریت خواهان صلح، با سر دادن شعار "البقیه البقیه" بر آن تأکید میکردند؛ ولی برخی یاران مخلص امام (ع) و بعضی از خوارج، خواهان جنگ بودند؛ آنان که بر خیمه امام یورش بردند و حضرت را زخمی کردند، اندیشه خارجی داشتند. امام که اکنون مجروح و به لحاظ جسمانی ناتوان شده بود و اختلاف و پراکندگی اصحاب خود را درباره صلح میدید، پیشنهاد صلح معاویه را پذیرفت.
درباره طرف پیشگام در صلح، گزارشها مختلفاند. معاویه بسیار برای صلح میکوشید، زیرا با صلح میتوانست با کمترین پیامد به خلافت برسد، از این رو با وعده و پذیرش ظاهری شروط، توافق خود را با سازش اعلام کرد؛ حتی برخلاف میل قیس بن سعد که سرسختانه خواهان جنگ بود، دست او را به زور گرفت و با او مصافحه کرد و به مردم اعلام کرد: قیس بن سعد بیعت کرد[۱۱۹]، تا بیکمترین درگیری به هدف خود برسد. از سوی دیگر، امام حسن (ع) نیز با شرایط پیش آمده خواهان صلح بود، زیرا افزون بر گرایش عمومی یاران به صلح، حفظ و بقای خاندان و شیعیان را در صلح میدید[۱۲۰]، بنابراین در شرایط جدید، هر دو طرف با نیات متفاوتی به صلح خشنود بودند. صلح در سال ۴۱ انجام گرفت و این سال را جماعت نام گذاشتند [۱۲۱].
بندهای صلح نامه متغیر است و کتابهای تاریخی هریک بر بندهایی از آن تأکید کردهاند: در برخی از گزارشها به هیچ رو از بندهای مالی یادی نشده، بلکه این گونه بندها را افزوده واسطهها[۱۲۲] یا نخستین پیشنهادات معاویه دانستهاند که امام حسن (ع) نپذیرفت[۱۲۳]؛ ولی در بعضی گزارشها شرایط مالی برجسته شده و میزان آنها را نیز بسیار کلان پنداشتهاند [۱۲۴]. مجموعه بندها چنیناند:
- واگذاری حکومت (تسلیم الامر) به معاویه، براین اساس که وی به کتاب خدا و سنت و سیره خلفای صالح عمل کند؛
- خلافت پس از معاویه از آنِ امام حسن (ع) باشد؛
- مردم در امان هستند و معاویه نباید کسی را به جهت اقدامات گذشته تعقیب کند؛
- حضرت علی (ع) سبّ نشود و ضد امام حسن (ع) توطئه نگردد؛
- خراج فسا و دارابجرد (برای پرداخت به صدمه دیدگان جنگهای دوران امام علی) در اختیار امام حسن (ع) قرار گیرد[۱۲۵].
امام تأکید کرد که صلح بر پایه امنیت و امان عمومی برقرار شود[۱۲۶]. سخنان حضرت پس از صلح در حضور مردم و معاویه بیان کرد میتوانند بیانگر مهمترین بندهای صلحنامه باشند. آن حضرت خطاب به مردم، انتظارات از حکومت را برقراری عدالت، پرداخت کامل حق مردم از غنائم و تقسیم فییء میان آنان یاد کرد که همه موارد را معاویه تأیید کرد [۱۲۷]. پس از پذیرش صلح، دو طرف توافق کردند برای اعلام رسمی آن، با برگزاری جلسه مشترک عمومی در کوفه آن را اعلام کنند. در این جلسه امام حسن (ع) پس از معاویه سخن گفت و خطاب به یاران خود تأکید کرد که یکپارچگی برای آنان سودمندتر است و از آنها خواست که با رأی وی مخالفت نکنند، زیرا نظر امام بر خواست آنان ترجیح دارد؛ همچنین تأکید ورزید که کنارهگیری از خلافت از آن رو نیست که خود را شایسته خلافت نمیدانسته است[۱۲۸]. معاویه بربندهای صلحنامه پایبند نماند؛ برای نمونه با تحریک عوامل خود، نگذاشت خراج فسا و دارابجرد به امام برسد و پس از آن یاران امام علی (ع) را - مانند حجر بن عدی - تعقیب کرد[۱۲۹].
صلح یاد شده بازتابهایی میان یاران راستین امام حسن (ع) نیز داشت: برخی امام حسین (ع) را مخالف صلح دانستهاند[۱۳۰]؛ اما درست نیست، زیرا امام حسین کاملاً به شرایطی که برادرشان در آن قرار گرفته بود، آگاه بود و رفتارهای پسین وی و پایداریاش بر صلح تا هنگام زنده بودن معاویه، گویای همین مطلب است. امام حسین (ع) هرچند از پذیرش صلح همانند برادرش ناخشنود بود، کاملاً با برادر هماهنگ بود و ضد وی اقدامی نمیکرد[۱۳۱]. برخی یاران نزدیک امام حسن (ع)، با سخنان تندی از صلح یاد کردند و عمل وی را نکوهیدند و گاه تعابیری ناشایست به کار بردند. برخی یاران برجسته، چون حجر بن عدی[۱۳۲]، عدی بن حاتم[۱۳۳]، مسیب بن نجبه[۱۳۴]، قیس بن سعد، سلیمان بن صُرد[۱۳۵] و سفیان بن ابی لیلی[۱۳۶] در میان آنها بودند. شماری بر اصل صلح و برخی به محتوا و کیفیت آن اعتراض داشتند. به اعتقاد سلیمان بن صرد، پیماننامه آن چنان مستحکم نبود که معاویه را به اجرای آن وا دارد و حقوق امام حسن (ع) در آن رعایت نگردیده است[۱۳۷]. حضرت با خواندن آیهای درباره دوران فتنه[۱۳۸] و با استناد به آیهای که عاقبت خوش را برای مسائل به ظاهر ناپسند وعده میداد[۱۳۹]، به توجیه و اقناع یاران پرداخت و برای توجیه معترضان، پذیرش صلح را چونان اقدامات خضر (ع) (سوراخ کردن کشتی، قتل و...) ارزیابی میکرد که به ظاهر پذیرفتنی نبودند؛ اما حکمتی بالاتر در آنها نهفته بود [۱۴۰].
امام تأکید داشت برای جلوگیری از خونریزی به صلح تصمیم گرفته است[۱۴۱] و به حجر بن عدی گوشزد فرمود که توده مردم مانند وی نمیاندیشند و تمایلاتشان متفاوت از اوست [۱۴۲]. در مدت خلافت امام حسن (ع) اختلاف است: بیشتر اقوال بر ۷ ماه و اندی تأکید میکنند[۱۴۳]. او در رمضان سال ۴۰ هجری به خلافت نشست و در ربیعالآخر سال ۴۱، حکومت را به معاویه واگذاشت. وی را در شمار خلفای راشدین دانستهاند و حدیث مشهور اهل سنت که خلافت پس از پیامبر (ص) ۳۰ سال قلمداد شده که پس از آن پادشاهی میشود، این زمان تنها با احتساب خلافت ۶ ماهه امام حسن (ع) کامل میگردد[۱۴۴].[۱۴۵]
پانویس
- ↑ نک: تاریخ طبری، ج۴، ص۱۲۳؛ مقایسه کنید با: منتهی الامال، ج۱، ص۴۲۸ به نقل از جلاءالعیون علامه مجلسی، ص۵۹-۶۴.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۱؛ اعیان الشیعه، ج۱، ص۵۷۱.
- ↑ نک: مقاتل الطالبیین، ص۵۹-۶۴.
- ↑ در مورد صلح امام حسن(ع) مراجعه شود به کتابی به همین نام صلح امام حسن(ع) از علامه شیخ راضی آل یاسین ترجمه مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای مدظله العالی، و تحقیق جامع و محققانهای در کتاب تشیع در مسیر تاریخ مبحث «صلح امام حسن(ع)».
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۶۷؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۱۱.
- ↑ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۹۳.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۱۱-۱۲.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: ابوالقاسم پاینده)، ج۷، ص۲۷۱۶- ۲۷۱۷ (با تلخیص)؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۱۰، ص۲۴۵ - ۲۴۶.
- ↑ امام مجتبی(ع) هنگام حرکت از کوفه برای پیکار با معاویه، عبیدالله بن عباس را فرمانده لشکری قرار داد که مأموریت داشت معاویه را از عراق دور سازد و قیس بن سعد را با او همراه کرد و به عبیدالله فرمود: اگر در این رزم به پیشامد ناگواری دچار شدی، قیس را جانشین خود کن و به مردم دستور بده از او فرمانبرداری کنند.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: ساعدی خراسانی)، ص۳۵۰- ۳۵۴. (با اندکی تغییر).
- ↑ احتجاج، طبرسی (ترجمه: جعفری)، ج۲، ص۵۳.
- ↑ «ما به تو «کوثر» دادیم» سوره کوثر، آیه ۱.
- ↑ «ما آن (قرآن) را در شب قدر فرو فرستادیم» سوره قدر، آیه ۱.
- ↑ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۱۰، ص۲۴۷-۲۴۸.
- ↑ الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: جعفری)، ج۲، ص۵۲.
- ↑ الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: غفاری مازندرانی)، ج۳، ص۹۱ - ۹۴.
- ↑ الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: غفاری مازندرانی)، ج۳، ص۹۰-۹۷. (با اندکی تغییر).
- ↑ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۴۷؛ الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: غفاری مازندرانی)، ج۳، ص۹۰-۹۷.
- ↑ «و نمیدانم، بسا این برای شما آزمونی و مایه برخورداری تا هنگامی (معیّن) باشد» سوره انبیاء، آیه ۱۱۱.
- ↑ الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: جعفری)، ج۲، ص۵۰-۵۳.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۶۴-۷۷ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۴۴-۳۵۷.
- ↑ جمعبندی مباحث مربوط به ماجرای صلح، از کتاب صلح امام حسن(ع)، نوشته راضی آل یاسین که حضرت آیت الله خامنهای سالها پیش آن را ترجمه کردهاند، برگرفته شده است (ص۲۹۲-۳۳۳) (که با اندکی تصرف).
- ↑ قول صحیح، همین است و دلیل آن، خطابهای است که امام حسن(ع) در هنگام مشورت با اصحابش در مدائن بیان کرد و در آن خطابه فرمود: «بدانید! معاویه ما را به کاری دعوت کرده که در آن نه سربلندی هست و نه انصاف.»..، مدارک دیگری نیز بر این قول دلالت دارد. بعضی از مورخان، این قول را مردود شمردهاند، ولی گفتار خود امام حسن(ع) بر گفته ایشان مقدم است.
- ↑ احمد بن حنبل در کتاب مسند خود (ج۵، ص۲۲۰) از رسول خدا(ص) نقل کرده است که فرمود: «پس از خلافت، سی سال است و پس از آن، سلطنت خواهد بود». «ابوسعید» از «عبدالرحمن بن ابزی» او از عمر نقل کرده که گفته است: «تا وقتی یک تن از حاضران در جنگ بدر زنده است نباید حکومت از دست آنان خارج شود و پس از آنان تا وقتی یک تن از اهل جنگ احد زنده است، دیگران از حکومت سهمی ندارند و... و بردگان آزاد شده و اولاد آنان و تسلیم شدگان روز فتح هیچ یک شایسته زمامداری نیستند.»... الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۱۴۴.
- ↑ او اعتقاد خود به را به این مطلب؛ یعنی اولویت حسن بن علی(ع) برای حکومت، در نامهای که کمی پیش از حرکت سپاه به سوی «مسکن» برای آن حضرت فرستاد، چنین بیان کرد: «تو بدین امر، سزاوارتر و شایستهتری». و در گفتوگویی که درباره اهلبیت پیامبر(ص) با پسرش یزید داشت، چنین گفت: «پسرم! بیتردید، این حق از آن ایشان است». (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵) و باز در نامهای که به زیاد بن ابیه نوشته، چنین گفته است: «و اما اینکه او (یعنی حسن) بر تو برتری جسته و آمرانه سخن گفته، این، حق اوست و باید چنین کند». (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۳ و ۷۳) او در مشکلات دینی نظر امام حسن(ع) را همچون کسی که به امامت او معتقد است، میپرسید. شواهد فراوان این موضوع را میتوان در تاریخ یعقوبی (ج ۲، ص۲۰۲-۲۰۱)، البدایة و النهایه، ابن کثیر (ج۸، ص۴۰) و بحارالانوار، مجلسی (ج۱۰، ص۹۸) دید و او بارها صریحاً میگفت که حسن(ع)، سرور مسلمانان است. (الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ص۱۶۰ – ۱۵۹).
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۶۷.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۳.
- ↑ محلی در شام با آب و درخت بسیار و یکی از چهار بهشت روی زمین.
- ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۸۴ – ۳۸۵.
- ↑ المحاسن و المساوی، بیهقی، ج۱، ص۶۴. در قصص تاریخی، نمونههای فراوانی از بیاطلاعی مردم شام درباره بزرگان اسلام میتوان یافت؛ مثلاً: ١- نقل شده است، روزی مردی از یکی از بزرگان و عقلای قوم خود در شام پرسید: این ابوتراب که امام - معاویه - او را در منبر لعنت میکند، کیست؟ وی جواب داد: فکر میکنم یکی از راهزنان بیابانی باشد!!! ۲- روزی مردی از اهل شام از رفیقش که دیده بود او بر محمد(ص) صلوات میفرستد، پرسید: درباره این محمد چه میگویی؟ آیا او خدای ما نیست؟ ۳- وقتی «عبدالله بن علی» در سال ۱۳۲ ق شام را فتح کرد، جمعی از ریشسفیدان و بزرگان و سرکردگان شام را نزد «ابوالعباس سفاح» فرستاد. ایشان نزد ابوالعباس قسم یاد کردند که تا شما به خلافت نرسیده بودید ما برای پیامبر خویشاوند و خاندانی که میراثبر او باشد، نمیشناختیم!!! (مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۳۳) مطالب یاد شده، نشان میدهد که پادشاهان اموی عموما از سیاست معاویه برای بیخبر نگاه داشتن مردم از بزرگان اسلام و مخصوصا خاندان پیامبر و جلوگیری از نفوذ نامهای ایشان در شام پیروی میکردهاند. ضمنا این مطالب میزان علاقه شامیان را به مسلمان بودنشان نیز نشان میدهد. احتمال دارد که در دوران اموی غیر مسلمانانی از بومیان رومی و آرامی در شام ساکن بودهاند و به جز فتح شام، به یاد نداریم که واقعه دیگری که موجب تغییر سنتها و اوضاع قدیم باشد، در آن سرزمین پیش آمده باشد و در هیچ متن تاریخی نیز مطلبی را که این گمان را تغییر دهد، سراغ نداریم.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۷۷-۸۴ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۵۷-۳۶۴.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۹۳.
- ↑ النصایح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۹۳.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ص۱۵۰؛ تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۸، ص۴۱؛ الاصابه، أبن حجر، ج۲، ص۱۲ – ۱۳؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۹۴.
- ↑ عمده الطالب، ابن عنبه، ص۵۲.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۸؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۱۵.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۳.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص، ۲۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۵.
- ↑ شهری در فارس که به اهواز نزدیک بوده است. جرد یا جراد، در فارس قدیم و روسی جدید، به معنای شهر است. بنابراین «دارابجرد» یعنی شهر داراب. ر.ک: لغتنامه دهخدا.
- ↑ جزئیات این ماده را میتوان به طور پراکنده در کتابهای الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری (ص۲۰۰) تاریخ الطبری، طبری (ج۶، ص۹۲) و علل الشرایع، شیخ صدوق، ص، ۸۱ دید.
- ↑ الاخبار الطوال، دینوری، ص۲۰۰؛ مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص، ۲۶؛ شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۰۱ – ۱۱۵.
- ↑ علل الشرایع، شیخ صدوق، ص، ۸۱؛ مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص، ۲۶؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۹۷؛ شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۱۵؛ النصایح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۶.
- ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۱۵؛ النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۶.
- ↑ الامامة و السیاسة ابن قتیبه، ص۲۰۰.
- ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۵۵.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۸۴-۸۷ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۶۴-۳۶۷.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ص۲۰۳.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۲.
- ↑ تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۶، ص۲۲۰.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ج۴، ص۱۳.
- ↑ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۱۶۳؛ النصایح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۸.
- ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۹۵.
- ↑ تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ص۳۲۱.
- ↑ النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۹۰.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵.
- ↑ النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۹.
- ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۴۰.
- ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۴۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۳۵۷.
- ↑ النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۹.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۱۵۷.
- ↑ التنبیه و الرد علی اهل الأهواء و البدع، ملطی، ص۲۸.
- ↑ درباره این مسئله فقهی که قبول قضاوت در دستگاه پادشاه ستمگر، جایز است، فقهای مذاهب اربعه هم نظر هستند و دلیل ایشان آن است که صحابه رسول خدا در دستگاه معاویه قضاوت را میپذیرفتند.
- ↑ نقل شده است، روزی ابوحنیفه به مردم گفت: میدانید چرا اهل شام با ما دشمناند؟ مردم گفتند: نه؛ گفت: علت دشمنی ایشان آن است که ما معتقدیم، اگر در لشکر علی بن ابیطالب(ع) حضور داشتیم، به او کمک کرده، به خاطر او با معاویه میجنگیدیم؛ آنها بدین جهت ما را دوست نمیدارند. (النصائح الکافیه، ابنعقیل، ص۳۶).
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۳۵۵.
- ↑ دائرة المعارف، فرید وجدی، ج۳، ص۲۳۱.
- ↑ ابوجعفر النقیب، مصطفی جواد، ص۴۱.
- ↑ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۱۹.
- ↑ حیاة الحیوان، دمیری، ج۱، ص۵۸.
- ↑ المحاسن و المساوی، بیهقی، ج۲، ص۶۳. محمد بن عقیل کتاب پر ارج خود، «النصایح الکافیة لمن یتولی معاویه» را درباره معاویه نوشت که به حقیقت، قضاوت نهائی درباره اوست، پس از آن، کتاب معاویه، از عبدالباقی الجزائری کتاب جامعی درباره معرفی شخصیت و افکار و رفتار معاویه بن ابیسفیان است.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۸۷-۹۲ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۶۸-۳۷۲.
- ↑ ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۸۷.
- ↑ قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۳، ص۱۲۲.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۰.
- ↑ محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۲۶، ص۴۵۵: «"و الله الذي صنعه الحسن بن علي" أي من الصلح مع معاوية و كان خيرا و صلاحاً للأمة و إن لم يرض به أكثر أصحابه».
- ↑ محمدصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج۱۲، ص۴۴۰: «اذ به كانت نجاتهم من القتل و الاستيصال و بقاء دين الحق و نسل الهاشميين و العلويين و الشيعة فى الاعقاب».
- ↑ محمدمحسن فیض کاشانی، الوافی، ج۳، ص۹۰۵.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۰: «﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ﴾ إِنَّمَا هِيَ طَاعَةُ الْإِمَامِ وَ طَلَبُوا الْقِتَالَ ﴿فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ﴾ مَعَ الْحُسَيْنِ(ع) ﴿قَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ...﴾ ﴿نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ﴾ أَرَادُوا تَأْخِيرَ ذَلِكَ إِلَى الْقَائِمِ(ع)».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۲۹.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص۲۴۸.
- ↑ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۱۸۰.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۱۴-۲۱۵.
- ↑ ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۸۷.
- ↑ به معنای خواهان عافیت و سلامت. ر.ک: سید رضی، تلخیص البیان، ص۱۶۵.
- ↑ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۱۸۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۰۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۲۶۸.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۵-۳۶؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۷۲.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۵.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۴۳۱.
- ↑ مصعب پس از پیروزی بر کوفه، همه یاران تسلیم شده مختار را، به تعداد ۵ تا ۸ هزار نفر، گردن زد (ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۹).
- ↑ آثار فراوانی مواضع امام حسین(ع) درباره صلح را بررسی کردهاند، از جمله محمدجعفری و رضایی، «روایات اعتراض امام حسین(ع) به صلح امام حسن(ع) در ترازوی نقد»، مجله علوم حدیث، شماره ۸۵، ص۹۷-۱۲۰.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۶.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۱۰۱.
- ↑ مفاد صلحنامه ر.ک: انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱؛ ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۸۴؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۹۰-۲۹۱؛ اربلی، کشف الغمة، ص۱۹۳؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۲۶۴.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۱۸ (به جای فسا و دارابجرد، خراج اهواز آمده است)؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۱۵۹؛ الفتوح، ج۴، ص۲۹۰؛ تجارب الامم، ج۱، ص۵۷۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۰۵.
- ↑ ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۹۰.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱.
- ↑ برای آگاهی بیشتر از گونههای مختلف مسائل مالی که از جمله مفاد صلحنامه ذکر شده ر.ک: میانجی، مکاتیب الائمه، ج۳، ص۴۳-۴۵.
- ↑ این تبلیغات نخستین بار در سخنرانی منصور دوانقی علیه نفس زکیه و قیام سادات حسنی ایراد شد. ر.ک: طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۳۴؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۳۰۰.
- ↑ صلابی، الحسن بن علی، ص۳۲۴.
- ↑ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ج۱، ص۹۹-۱۰۰.
- ↑ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ج۱، ص۹۹-۱۰۰.
- ↑ معروف حسنی، سیره الائمة الاثنی عشر، ج۲، ص۵۲۷.
- ↑ ر.ک: صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۲۱۶؛ سید مرتضی، تنزیه الانبیاء، ص۱۷۳-۱۷۴؛ طوسی، تلخیص الشافی، ج۴، ص۱۷۹؛ مجلسی، ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، ج۱۰، ص۲۸۸-۲۸۹.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۱۰۳.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۲۶۸.
- ↑ ابن اثیر، اسدالغابة، ج۱، ص۴۹۱.
- ↑ طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۱۲.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۵.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۰۵.
- ↑ خصیبی، الهدایة الکبری، ص۱۹۰- ۱۹۱؛ راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۵۷۴.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۰۶.
- ↑ ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۸۸-۲۸۹؛ مفید، الارشاد، ج۲، ص۹.
- ↑ برای آگاهی از پرونده سیاسی این افراد و عملکرد آنان در برابر جنبشهای شیعه و همکاری با امویان، ر.ک: هدایتپناه، بازتاب تفکر عثمانی در واقعه کربلا، ص۸۶-۱۱۵.
- ↑ ر.ک: طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۲۹۰.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۰۷.
- ↑ صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۲۱۱؛ همو، کمال الدین، ص۳۱۶.
- ↑ ر.ک: ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۹۰-۲۹۱.
- ↑ ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۸.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۰۸.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۶-۲۱۷.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۲۰.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۱۵۲؛ الاستیعاب، ج۱، ص۴۳۸-۴۳۹؛ البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۶-۱۷.
- ↑ الفتوح، ج۴، ص۲۹۱.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۶.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۲.
- ↑ الانتصار، ج۸، ص۱۰۶، ۱۴۰؛ تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۶۴؛ الفصولالمهمه، ج۲، ص۷۲۸-۷۲۹.
- ↑ الفتوح، ج۴، ص۲۹۰.
- ↑ الطبقات، خامسه ۱، ص۳۲۵-۳۲۶.
- ↑ الاحتجاج، ج۲، ص۲۸۸-۲۸۹.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۰.
- ↑ الطبقات، خامسه ۱، ص۳۳۱.
- ↑ الفتوح، ج۴، ص۲۹۶.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۲۰.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۲۰.
- ↑ الفتوح، ج۴، ص۲۹۴-۲۹۵.
- ↑ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۸۵.
- ↑ المعرفة و التاریخ، ج۳، ص۳۱۷.
- ↑ نک: الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۸۵-۱۸۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۱۶۳؛ البدء و التاریخ، ج۵، ص۲۳۷.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۳۶۴.
- ↑ الطرائف، ص۱۹۶؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۱-۳.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۴، ص۵۶.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۵.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۱۵۳؛ العقد الفرید، ج۵، ص۱۱۰.
- ↑ البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۶-۱۷.
- ↑ داداشنژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱، ص۱۸ ـ ۲۱.