جابر بن عبدالله انصاری در تراجم و رجال

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۹ سپتامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۹:۴۲ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

آشنایی اجمالی

نسب وی چنین است: ابوعبدالله جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام[۱] از تیره بنوسلمه از قبیله خزرج[۲] زرکلی[۳] تولد او را سال ۱۶ قبل از هجرت نوشته است. مؤید او اینکه ذهبی[۴] سن او را در زمان بدر ۱۸ سال دانسته، اما به دلیل اختلاف در سن و سال و نیز وفات او و شواهد دیگر، به نظر می‌رسد این تاریخ‌ها دقیق نباشد.

مادرش «انیسه» یا نسیبه بنت عقبة بن عدی[۵] و همسرش «سهیمه»[۶] است. براء بن معرور دایی جابر است[۷]. پیامبر در روایتی که جابر راوی آن است، پس از دعای خیر به انصار، به خصوص از پدر جابر و سعد بن عباده نام بردند[۸]. او از جمله هفتاد نفری است که به همراه پدرش در پیمان عقبه دوم[۹] و یا هر دو عقبه[۱۰] شرکت داشت و کوچک‌ترین آنان بود به طوری که نمی‌توانسته سنگی پرتاب کند[۱۱]! و یا اینکه دایی او یعنی جد بن قیس وی را بر دوش داشت[۱۲]. ابن عساکر[۱۳] گزارش پیمان عقبه دوم را مشهور و شناخته شده نزد محدثان دانسته است. کشی[۱۴] و عیاشی[۱۵] به روایت از امام صادق (ع) و نیز ابن عبدالبر[۱۶] حضور او را در پیمان عقبه اول به همراه دوازده تن رد کرده‌اند. حتی برشمردن او از نقبای دوازده گانه در عقبه دوم[۱۷] اشتباه است. بلکه این پدر او بود که انتخاب شد و جابر این انتخاب را به امر جبرئیل روایت کرده است[۱۸].

ابن اثیر[۱۹] این اشتباه را ناشی از توهم ابن منده و تشابه اسمی فرد مورد بحث با جابر بن عبدالله بن رئاب دانسته است[۲۰]. جابر به دلیل اینکه پدرش او را برای سرپرستی «برنه» خواهرش گماشت نتوانست در بدر و احد شرکت کند. جابر گوید: رسول خدا در ۲۷ یا ۲۱ غزوه حضور داشت که از این تعداد من در شانزده یا نوزده یا هجده غزوه شرکت داشتم و در بدر و احد شرکت نداشتم. وقتی پدرم در احد شهید شد نخستین غزوه‌ای که شرکت کردم حمراء الاسد بود[۲۱]. ابن عساکر[۲۲] تنها غزوه بدر را تخصیص زده، ولی در ادامه عدم حضور او در أحد را نیز نقل کرده است. این در حالی است که در روایت دیگری از جابر، وی در بدر به آبرسانی اصحاب مشغول بوده است[۲۳]. ابن کلبی[۲۴]، موسی بن عقبه[۲۵]، ابن حبان[۲۶] و ابن منده[۲۷] و طوسی[۲۸] و ظاهر کلام صفدی[۲۹] به حضور او در بدر تصریح دارد. ابن کثیر[۳۰] نیز این روایت را مطابق شروط پذیرش حدیث نزد مسلم دانسته، اما ابن سعد[۳۱] به نقل از واقدی، چنین مطلبی را توهمی از سوی راویان عراقی چون اعمش می‌داند. ابن قتیبه[۳۲] ضمن تأیید نظر واقدی، این مطلب را به دلیل مخالفت با اجماع سیره‌نویسان، خطا دانسته است. پذیرش بیان واقدی و اجماع مدعی ابن قتیبه با توجه به مطالب پیشین قابل تأمل است؛ به خصوص که جابر را در شمار اصحاب بدری شرکت کننده در جنگ صفین نام برده‌اند[۳۳]. ابن کلبی[۳۴] و بغوی[۳۵] نیز به شرکت او در أحد تصریح کرده‌اند هرچند این نقل مخالف گزارش غزوه حمراء الاسد است.

جابر شاهد مراسم دفن پدر خود بود و گوید: پارچه را از صورت او کنار زدم و گریستم. اصحاب پیامبر مرا از گریه نهی کردند، اما رسول خدا (ص) نهی نمی‌کرد[۳۶]. ۴۶ سال بعد وقتی معاویه خواست قناتی در اُحد احداث کند بر اثر حفاری، برخی از اجساد شهدای أحد از جمله پدر جابر ظاهر گشت که همانند روز نخست بود. وی خواست مقداری مشک و مواد خوشبو بر بدن پدر بریزد، اما اصحاب پیامبر او را منع کردند[۳۷]. پدرش به مرد یهودی به نام ابوشحم بدهکار بود و چون بدهی او سنگین بود جابر از رسول خدا (ص) خواست تا وساطت کرده، اندکی از آن را ببخشند، اما طلبکار به پیشنهادهای پیامبر پاسخ منفی داد. با دعای آن حضرت چنان برکتی در محصول جابر افتاد که تمام بدهی پدرش را پرداخت کرد و باز محصول او بر جای مانده بود[۳۸]. او پس از شهادت پدرش سرپرستی خواهران خود را بر عهده داشت و بدین جهت مورد توجه و محبت پیامبر بود[۳۹]. وی با زنی ثیّب (بیوه) ازدواج کرد. رسول خدا (ص) به او فرمود: چرا با دوشیزه ازدواج نکردی تا یکدیگر را شاد کنید؟ فرمود: پدرم که شهید شده دختر باقی گذاشت. خواستم با زنی که سرد و گرم روزگار را چشیده ازدواج کنم تا من و خواهرانم را سرپرستی کند. پیامبر نظر او را تأیید کرد[۴۰]. در غزوه حمراء الاسد که تنها به شرکت کنندگان در أحد اجازه حضور داده شد، جابر ضمن توجیه حضور نداشتن خود در اُحد، تنها کسی بود که پیامبر به او اجازه شرکت داد[۴۱]. واقدی[۴۲]، ابونعیم[۴۳] و مفید[۴۴] گفتگوها و حوادثی را که میان رسول خدا (ص) و جابر در غزوه ذات الرقاق اتفاق افتاده، به نقل از خود جابر آورده‌اند. در بازگشت از غزوه مریسیع جایر به وزیدن توفان شدیدی که موجب وحشت اصحاب شده اشاره کرده که پیامبر علت آن را مرگ زید بن رفاعة بن تابوت، از سران منافقان مدینه، خبر داد[۴۵]. رسول خدا (ص) در یکی از شبها که در مسافرت (ظاهرة مریسیع) بود شتر جابر را خرید و برای جابر ۲۵ بار طلب آمرزش کرد[۴۶]، جابر به جنگ خندق و فعالیت چشمگیر و حیرت انگیز سلمان فارسی در کندن خندق اشاره کرده است[۴۷]. جابر در همین جنگ برای رفع شدت گرسنگی مسلمانان که رسول خدا (ص) سنگ به شکم خود بسته بود تنها گوسفند خود را ذبح و به برکت دعای پیامبر جمعیت سه هزار نفری با آن سیر شدند[۴۸]. وی از جمله نگهبانان خندق بود. در یک شب چون دید عمرو بن عاص و خالد بن ولید با سواران خود در جستجوی راهی برای ورود هستند، به سوی آنان تیراندازی و متفرقشان کردند[۴۹]، از جمله روایات او در این جنگ گزارش هماوردی أمیرالمؤمنین (ع) با عمرو بن عبدود است[۵۰] که بنا بر روایت مفید[۵۱] جابر همراه علی (ع) به میدان رفته تا شاهد ماجرا باشد. در پایان این روایت جابر نبرد هر دو را به داوود و جالوت تشبیه کرده است که خدا می‌فرماید: ﴿فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ[۵۲]. پس از شکست مشرکان، مسلمانان به دلیل شدت سرما و گرسنگی به خانه‌هایشان بازگشتند، اما پیامبر چون خوش نداشت بنی قریظه از این موضوع آگاه شود به جابر دستور داد مسلمانان را بازگرداند. جابر گوید: وقتی به دنبال آنان رفتم هر چقدر فریاد زدم کسی اعتنا نکرد تا وارد خانه‌هایشان شدند و چون موضوع را به رسول خدا (ص) خبر دادم آن حضرت خندید[۵۳]. پس از شکست بنی قریظه جابر از جمله کسانی بود که مأمور شکستن خُم‌های شراب آنان شد[۵۴]. در بازگشت از همین غزوه جابر داستان معجزه پیامبر و اسلام آوردن مرد یهودی را نقل کرده است[۵۵]. وی در حدیبیه با ۱۴۰۰ نفر شرکت کنندگان در بیعت رضوان بود[۵۶]. این بیعت همچنان که جابر بیان کرده بر فرار نکردن بسته شد[۵۷]. در این غزوه شاهد جاری شدن آب از انگشتان پیامبر بود آنگاه که اصحاب از تشنگی به آن حضرت شکایت کردند[۵۸]. با این حال وقتی غنایم خیبر را میان حاضران و غایبان در حدیبیه تقسیم کردند جابر بن عبدالله را از جمله غایبان نام برده‌اند[۵۹]. بنابراین ممکن است وی با جابر بن عبدالله بن رئاب اشتباه شده است. جابر در غزوه خیبر بوده و روایت کرده که رسول خدا (ص) گوشت اسب به آنان خورانید[۶۰]. در حالی که فتح خیبر با کشته شدن مرحب به دست علی (ع)از جابر نقل شده[۶۱]، اما نقل دیگر از او به کشته شدن «مرحب» به دست محمد بن مسلمه حکایت دارد[۶۲]. حاکم[۶۳] هرچند سند حدیث دوم را صحیح دانسته، اما می‌افزاید که حدیث متواتر این است که مرحب به دست علی (ع) کشته شد. بنابراین ممکن است روایت دوم از جابر بن عبدالله بن رئاب باشد. در سریة خَبَط (منطقه‌ای از جهینه و با مدینه پنج روز فاصله دارد) به فرماندهی ابوعبیده جراح در سال هفتم هجری جابر با سیصد نفر دیگر شرکت داشت. وی داستان گرسنگی شدید مسلمانان و خوردن برگ درختان و به دست آوردن ماهی عظیم الجثه‌ای به نام عنبر را نقل کرده است که شتری از زیر استخوان‌های آن می‌توانست عبور کند[۶۴]! در سال نهم که ابوبکر به عنوان سرپرست حجاج اعزام شد جابر همراه او بود و داستان ملحق شدن علی (ع) را برای قرائت سوره برائت نقل می‌کند[۶۵].

جابر در فتح مکه ملازم پیامبر بود که از سمت اذاخر (ابتدای ابطح) روبه روی شعب ابی طالب وارد مکه شد و در بالای تپه اذاخر به جابر فرمود: ای جابر، خانه‌ای را که کفار قریش به ما بخشیده بودند بالای همین تپه است. او گوید: این سخن، مرا به یاد سخن پیامبر انداخت که در مدینه می‌فرمود: ان شاء الله وقتی مکه فتح شود منزل ما در خیف (بطحاء مکه و گویند ابتدای ابطح) خواهد بود[۶۶]. جابر ناظر بالا رفتن علی (ع) بر دوش پیامبر بود که خواست بت «هُبَل» را به رو فرواندازد[۶۷]. در غزوه طائف داستان نجوا کردن رسول خدا (ص) با علی (ع) را نقل کرده که این موضوع اعتراض برخی از جمله ابوبکر و عمر را به دنبال داشت و آن حضرت فرمود: من با او نجوا نکردم، بلکه خدا با او نجوا نمود[۶۸]. وی به اعتراض رهبر معترضان به پیامبر در تقسیم غنایم جِعِرّانه و ظهور گروه او در آینده و خروج آنان از دین اشاره کرده است[۶۹]. جابر در جنگ تبوک نیز حاضر بود[۷۰]. پس از ساخت منبر برای پیامبر وقتی آن حضرت خواست بر آن خطبه بخواند جابر ناله نخلی را که آن حضرت در کنار آن خطبه میخواند شنیده که همچون ناله بچه و یا ناقه بوده است[۷۱]. درخواست کاغذ و قلم در آخرین لحظات عمر پیامبر و امتناع برخی از اصحاب از جمله عمر و کلام ناشایست او، آخرین مشاهده جابر از حوادث عصر رسالت گزارش شده است[۷۲].[۷۳]

جابر و خلفا

جابر جزء سابقین و چند نفری است که پس از سقیفه در کنار امیرالمومینن (ع) بود[۷۴]. ابن قدامة[۷۵] نیز از منظر افکار امامیه او را در شمار سلمان و مقداد و ابوذر و عمار قرار داده که پس از پیامبر مرتد نشدند و به علی (ع) معتقد بودند. این گرایش سیاسی جابر از روایات او در حق علی (ع) به خوبی روشن است. وقتی از بحرین اموالی رسید، جابر با بیان وعده بخشش پیامبر از آن اموال، ابوبکر سه مشت از آنها به او داد[۷۶]. این موضوع مستمسک ایراد علمای شیعه بر ابوبکر شده که به مجرد ادعای جابر و عدم درخواست شهود سخن او را پذیرفت، اما در مورد حضرت فاطمه (ع) چنین عمل نکرد[۷۷]. همچنین وی در روایتی طولانی به کیفیت ازدواج علی (ع) با خوله، مادر محمد حنفیه پرداخته که پس از شکست مسیلمه کذاب اسیر شده بود [۷۸]. گویا این موضوع در میان شیعیان از موارد بحث انگیز بوده است[۷۹]. در زمان عمر وقتی یهودیان از خیبر و وادی القری بیرون رانده شدند و اراضی و محصول آنجا میان صحابه تقسیم شد عمر، سهمی به جابر داد[۸۰]. عمر او را عریف (علی القاعده، قوم خود، بنو سلمه) کرد [۸۱]. وی در جنگ یرموک حضور داشت و زمانی که عرب‌های نصرانی قبایل غسان و جذام با ۶۰ هزار نفر در این جنگ از ارتش روم حمایت می‌کردند، خالد برای دعوت آنان به اسلام و یا کناره‌گیری از معرکه چند نفر از بزرگان صحابه از جمله جابر را برای گفتگو نزد آنان فرستاد و نخستین کسی که صحبت کرد جابر بود[۸۲]. وی در فتح قادسیه[۸۳]، دمشق و مصر حضور داشت و مصریان حدود ده حدیث از او نقل کرده‌اند[۸۴]. زمانی که مصریان معترض به کارهای عثمان، در اطراف مدینه اردو زده بودند، عثمان، جابر را برای مذاکره با آنان فرستاد و پس از گفتگو توانست به طور موقت صلح ایجاد کند[۸۵]. ذهبی[۸۶] از جابر آورده که عثمان ما را با هیئت پنجاه نفری به همراه محمد بن مسلمه نزد مصریان فرستاد. با این حال امینی[۸۷] برای نشان دادن اینکه صحابه در شورش بر ضد عثمان شریک بوده‌اند. از هشتاد نفر از جمله جابر نام برده و سخنان آنان را در این باره آورده است.[۸۸]

جابر و اهل بیت (ع)

طوسی[۸۹] او را در شمار اصحاب پیامبر، امیر المؤمنین (ع)، امام حسن (ع)، امام حسین (ع)، امام سجاد (ع) و امام باقر (ع) نام برده و این موضوع گویای تشیع امامی او است. مسعودی[۹۰] و ابن بطریق[۹۱] جابر را در فهرست شیعیان اهل بیت (ع) نام برده‌اند. کشی[۹۲] روایات بسیاری در مدح جابر آورده که نشان از جایگاه رفیع او دارد. از اخبار بر می‌آید که جابر مانند سلمان با رسول خدا (ص) و اهل بیت (ع) مراوده بسیار نزدیک داشته است، چنان که رسول خدا (ص) او را از اهل بیت (ع) شمرده و شاخص میزانی برای دوستی و دشمنی با خدا قرار داده است [۹۳]. پیامبر او را همراه خود به خانه حضرت فاطمه (ع) می‌برد[۹۴]. جابر را از معتقدان به خلافت بلافصل علی (ع)، و از انصار بیعت کننده با آن حضرت پس از سقیفه[۹۵] و از اصفیا و شرطة الخمیس برشمرده‌اند[۹۶]. او در جنگ‌های جمل[۹۷]، صفین[۹۸] و نهروان[۹۹] در کنار علی حضور داشت. وی اقامه نماز امیرالمؤمنین (ع) را در مسجد براثا و گفتگوی آن حضرت با راهب نصرانی را گزارش کرده است[۱۰۰]. از جابر روایات بسیاری در فضایل علی (ع) نقل شده است[۱۰۱]. مجموعه این روایات نگرش یک شیعی سرسخت به جایگاه رفیع اهل بیت (ع) نزد خدا را به خوبی نشان می‌دهد. پس از صلح امام حسن (ع) با معاویه، بنا بر روایتی مشکوک، بلکه مردود، جابر از جمله خواص شیعه بود که بر امام اعتراض کرد. در این روایت که مطالب بسیار شگفتی نیز بیان شده امام حسن (ع) برای ساکت کردن جابر این صلح را به دستور پیامبر مستند کرده، اما جابر بیان میدارد که شاید این سخن در این زمان نباشد؛ زیرا این صلح سبب هلاکت مؤمنین و خواری آنان است. امام با اعجاز، رسول خدا (ص) و علی (ع) و جعفر و حمزه را از زیر زمین! حاضر کرده و پیامبر ضمن تأیید صلح امام حسن (ع) خطاب به جابر می‌فرماید: ایمان نخواهی داشت مگر به تسلیم بودن در برابر ائمه خود. سپس جابر مشاهده کرد که هر سه به آسمان رفتند[۱۰۲]. شبیه این داستان، برای امام حسین (ع) نیز نقل شده که وقتی آن حضرت قصد عراق کرد، جابر این بار امام حسین (ع) را همانند برادرش به انجام صلح ترغیب نمود، ولی امام حسین (ع) با تأکید فرمود که آن صلح و این قیام به دستور پیامبر و علی (ع) است و برای اطمینان جابر، همان اعجاز امام حسن (ع) تکرار می‌شود، با این تفاوت که این بار هر چهار نفر از آسمان به زمین می‌آیند. گویا سازنده این گزارش برای تردید‌زدایی مخاطب در انتهای آن افزوده که جابر گفت: دو چشم من کور باد اگر آنچه گفتم ندیده بودم[۱۰۳]. این دو روایت با آنچه درباره جایگاه جابر نزد اهل بیت (ع) با روایات بسیار آمده، مردود است. مطالب مندرج در هر دو روایت از یک سو گرایش افکار غالیان شیعه را به خوبی نشان داده است، تا بدین وسیله شبهات برخی افراد را درباره اختلاف رویه هر دو امام را پاسخ داده باشد و از سویی دیگر روایت دوم همسو با روایات جعلی مورخان سلفی چون ابن سعد است که با سند ضعیف و بلکه بدون سند برای محکوم کردن قیام امام حسین (ع) از منظر صحابه از جمله جابر سخنانی به آنان نسبت داده و یا گفتگوها را تحریف گونه گزارش داده‌اند. چنان که جابر قیام امام را حرکتی برخلاف تقوای الهی دانسته که می‌خواهد مردم را به جان هم اندازدا سخنان جابر پس از زیارت امام در کربلا به تنهایی کافی است که بطلان این گونه بر ساخته‌ها را نشان دهد. عشق او به اهل بیت (ع) چنان بود که با کهولت سن از اینکه در برابر انس بن مالک و بزرگان قریش و انصار، خود را به پای امام حسین (ع) اندازد ابایی نداشت و چون به او اعتراض شد، از مناقب امام حسن (ع) و امام حسین (ع) روایت کرد[۱۰۴].

سیدالشهداء (ع) در روز عاشورا پس از بیان جایگاه خود نسبت به رسول خدا (ص) از آنان خواست چنانچه به سخنان او اطمینان ندارند از اصحابی چون جابر بن عبدالله انصاری بپرسند. مفید[۱۰۵] و طوسی[۱۰۶] جابر را نخستین زائر قبر امام حسین (ع) نام برده‌اند که در بیستم صفر سال ۶۱ (اربعین شهادت امام) به همراه شاگردش عطیة بن سعد عوفی از مدینه به کربلا آمد. او پس از غسل در فرات، شهدای کربلا را چنان زیارت کرد که متن آن معرفت و اعتقاد عمیق او را نسبت به اهل بیت (ع) نشان داده است. جابر پس از زیارت با استناد به سخنی از پیامبر خود را شریک قیام امام حسین (ع) خواند و به عطیه تأکید کرد که همواره در کنار اهل بیت (ع) باشد[۱۰۷]. ابن طاووس[۱۰۸] بازگشت اهل بیت (ع) و زیارت آنان و نیز جابر را در اربعین اول بعید دانسته است و این مطلب با شواهدی نیز تأیید می‌شود. در روایت یادشده به نابینایی جابر اشاره شده و این با اخبار دیگر قابل جمع نیست. در روایتی امام باقر (ع) وثاقت[۱۰۹] و شفاعت جابر را تأیید و ضمانت کرده است[۱۱۰]. امام صادق (ع) جابر را از خواص اهل بیت[۱۱۱] و از جمله هفت نفری برشمرده که به آیه مودت وفا کردند. او پس از شهادت امام حسین (ع) بر اعتقاد به اهل بیت طلا باقی ماند [۱۱۲]. همچنین امام صادق (ع) دوستی کسانی چون جابر را واجب شمرده است[۱۱۳]. زمانی که بسر بن ارطاة در پی غارت مدینه، به زور از مردم برای معاویه بیعت گرفت جابر مخفی شد و بسر، بنو سلمه را واداشت تا او را احضار کنند. جابر در این باره از ام سلمه نظر خواست و او گفت که هرچند این بیعت ضلالت است، اما برای حفظ جان، همچون اصحاب کهف باید تقیه نمود[۱۱۴]. مسعودی[۱۱۵] به دیدار جابر با معاویه اشاره کرده که چند روزی او را معطل کرد و وقتی بر معاویه وارد شد گفت: آیا نشنیده‌ای که رسول خدا (ص) فرمود: هر که از حاجت‌مندی روی بپوشاند خداوند روز قیامت که روز نیازمندی او است بدو اعتنا نکند. معاویه به شدت ناراحت شد و گفت: من از پیامبر شنیدم که به شما گروه انصار فرمود: پس از من در تنگنا و سختی گرفتار خواهید شد پس صبر پیشه کنید تا بر لب حوض پیش من آیید. جابر گفت: این مطلب را فراموش کرده بودم. سپس از او جدا و راهی مدینه شد. معاویه شیشصد دینار برای او فرستاد، ولی جابر نپذیرفت و پس از بیان اشعاری که گویای قناعت و حیا برای حفظ آبروست، به او چنین پیغام داد: ای فرزند جگرخوار به خدا هرگز در طومار تو ثوابی که من سبب آن باشم نخواهند نوشت. در واقعه حره که برخی از اصحاب پیامبر چون ابوسعید خدری در خانه خود پنهان شده بودند، جابر به همراه پسرش محمد در کوچه‌های مادینه به راه افتاد و با بیان روایت پیامبر که هر کس مردم مدینه را بترساند مرا ترسانده، امویان را مورد مواخذه قرار داد. او را زخمی کردند و خواستند بکشند، اما مروان نگذاشت[۱۱۶].

پس از شهادت امام حسین (ع) جابر نخستین کس از اصحاب امام سجاد (ع) بود. در زمان حکومت مروان بر مدینه وقتی اعلام شد که نماز عید فطر در بقیع به امامت او برگزار خواهد شد جابر برخلاف عموم مردم به سوی مسجد پیامبر رفت و در آنجا امام سجاد (ع) را تنها دید. جابر به امام اقتدا کرد و نماز خواند و به دعاهای آن حضرت آمین می‌گفت[۱۱۷]. دیدار او با امام باقر (ع) و ابلاغ سلام رسول خدا (ص) به آن حضرت از اخبار مشهور است. در روایتی از امام صادق (ع)، جابر در مسجد النبی می‌نشست و پیوسته صدا می‌زد: ای باقر (شکافنده) علم! ای باقر علم! مردم مدینه او را به دلیل کهولت سن هذیان گو می‌خواندند، ولی او می‌‌گفت: من هذیان نمی‌گویم، بلکه رسول خدا (ص) به من وعده دیدار فرزندی از اهل بیت (ع) را داده که نام و شمایل او چون رسول خدا (ص) است[۱۱۸]. این موضوع برای اهل بیت و شیعیان چنان مهم بوده که امام سجاد (ع) از بیم وقوع اتفاقی مانند حادثه برادران یوسف، به حضرت باقر (ع) دستور داد تا این موضوع را فاش نکند[۱۱۹] و بزرگان شیعه نیز این موضوع را از امامان بعدی سؤال می‌کرده‌اند[۱۲۰]. کیفیت ملاقات جابر با حضرت باقر (ع) به گونه‌های مختلفی روایت شده است[۱۲۱]. از مضمون این روایات مختلف، برخی تکرار ماجرا را استنباط کرده‌اند[۱۲۲]، ولی در هر یک از این روایات اولا شباهت‌هایی دیده می‌شود که برمی‌آید چند روایت یک ماجرا بوده است؛ ثانیه، جابر از نام امام در هر یک از این روایات پرسیده که چندبار بودن آن را بعید می‌نماید. دست کم می‌‌توان گفت به تعداد هر یک از این روایات دیداری اتفاق نیفتاده است. بنا بر روایتی، فاطمه دختر امیرالمؤمنین (ع) وقتی عبادت بسیار امام سجاد را دید از جابر خواست تا نزد امام برود و از او بخواهد تا اندکی به خود توجه کند. جابر چون به در خانه امام سجاد (ع) رسید، حضرت باقر (ع) را دید که شبیه پیامبر است و چون آن حضرت خود را معرفی کرد جابر پس از احترام فراوان[۱۲۳]، سلام رسول خدا (ص) را ابلاغ کرد و اجازه ورود خواست.

در ادامه روایت که نسبتاً طولانی است جابر امام سجاد (ع) را از فرزندان پیامبران بالاتر و سپس به حضرت مهدی با اشاره کرده است[۱۲۴]. بنا بر روایتی دیگر ملاقات جابر با حضرت باقر در یکی از کوچه‌های مدینه اتفاق افتاد که در آن مکتب خانه‌ای بود و حضرت در آن حضور می‌یافت. در ادامه این روایت آمده که پس از این ماجرا جابر نزدیک ظهر به خانه حضرت باقر می‌رفت و کسب علم می‌نمود و این امر موجب تعجب و اعتراض مردم مدینه شده و می‌‌گفتند: صحابی پیامبر از این بچه آموزش می‌بیند. پس از شهادت امام سجاد (ع)، امام باقر (ع) به احترام جابر به خانه او می‌رفت و برای اینکه روایت آن حضرت مقبول بیفتد هر آنچه می‌خواست از رسول خدا (ص) نقل کند به روایت از جابر استناد می‌داد[۱۲۵]. مطلب قابل توجه در این دو روایت، اینکه بنا بر روایت حضور جابر در بیستم صفر سال ۶۱ در کربلا، وی نابینا بوده، در حالی که بنا بر روایات فوق اولا جابر امام باقر (ع) را در زمان نوجوانی دیده، نه پیش از کربلا که در آن موقع دو یا چهار ساله بوده است؛ ثانیا، به گونه‌ای بیان شده که جابر نابینا نبوده است[۱۲۶]. در روایتی که کوفی و مفید[۱۲۷] آورده‌اند به نابینایی جابر در وقت ملاقات و ابلاغ سلام تصریح شده و این موافق روایتی است که پیامبر زمان این دیدار را در اواخر عمر جابر بیان داشته که پس از دیدار از دنیا خواهد رفت[۱۲۸]. در ذیل همین روایت بنا بر نقل طوسی[۱۲۹] با افزوده شدن این مطلب از رسول خدا (ص) که به جابر وعده بینایی دوباره در وقت ملاقات را داده، این تعارض به ظاهر رفع شده است.[۱۳۰]

جابر و خلفای اموی

وی بر اعمال خلاف شرع حاکمان به گونه‌های مختلف معترض بود. او خود راوی این حدیث پیامبر بود که هر کس خشنودی حاکمی را با خشم خدا به عمل آورد از دین خارج خواهد شد[۱۳۱]. وقتی به او گفتند که خلفا با لباس‌های ابریشمی نگارین ظاهر می‌شوند گفت: ای کاش گوش‌هایم چون چشم‌هایم از بین می‌رفت تا از کارهای آنان هیچ چیز نمی‌دیدم و نمی‌شنیدم[۱۳۲]، در زمان عبدالملک از وی به زور بیعت گرفتند[۱۳۳] و وقتی حجاج از سوی عبدالملک حاکم مدینه شد به اصحاب پیامبر توهین کرد از جمله مهر (غلامی) بر گردن آنان زد و روایت شده که بر دست جابر این مهر زده شد[۱۳۴]. دیدار او با عبدالملک مروان در ایام حج و درخواست او برای رسیدگی به حال مردم مدینه و اجابت آن از سوی عبدالملک[۱۳۵] از جایگاه ممتاز او در میان صحابه حکایت دارد. جابر گوید: نزد حجاج ثقفی رفتم، ولی به او سلام نکردم[۱۳۶]. گویا این دیدار در زمان امارت او بر مدینه و به سال ۷۴ بوده است.[۱۳۷]

جایگاه علمی جابر

روایات مختلف وی در علوم گوناگون جامعیت علمی او را در زمینه‌های فقه، تفسیر، تاریخ و کلام نشان می‌دهد. جابر را یکی از پرگوینده‌ترین احادیث رسول خدا (ص) و حافظ سنن نبوی برشمرده‌اند[۱۳۸]، احادیث او را که ۱۵۴۰ حدیث شماره کرده‌اند[۱۳۹] در منابع حدیثی شیعه و اهل سنت به طور گسترده موجود است[۱۴۰]. شمار احادیث مسند او تنها در صحیح بخاری نود حدیث است[۱۴۱]. ذهبی[۱۴۲] گوید: بخاری و مسلم در ۵۸ حدیث از جابر با هم مشترک‌اند، ولی بخاری ۲۶ و مسلم ۱۲۶ حدیث از جابر به تنهایی نقل کرده‌اند. احمد بن حنبل[۱۴۳] در مسند خود بیش از صد صفحه را به روایات جابر اختصاص داده است. مسند کامل او جمع‌آوری شده است واثقی [۱۴۴]، چنان که ابن کثیر دو جلد از جامع المسانید [۱۴۵] خود را به روایات جابر اختصاص داده است. جابر گوید: هفتاد حدیث به تنهایی از پیامبر شنیدم[۱۴۶]. دانش دوستی او به گونه‌ای بود که وقتی پیامبر او را در وقت تنگدستی میان انتخاب یازده ز ماده و آموزش دعایی که جبرئیل برای او آورده بود مخیر نمود، دعا را انتخاب کرد[۱۴۷]، او را باید از پیشگامان هجرت برای طلب حدیث برشمرد؛ زیرا وی برای شنیدن حدیث قصاص که عقبة بن عامر جهنی و یا عبدالله بن انس از رسول خدا (ص) شنیده و در مصر ساکن شده بود با خرید شتری بدان دیار مهاجرت و آن حدیث را اخذ کرد[۱۴۸]. کسب دانش حدیث برای او چنان اهمیت داشت که هرچند خود از اصحاب پیامبر است؛ اما از بسیاری از صحابه نقل حدیث کرده است. این دانش دوستی او مورد توجه بزرگانی چون أوزاعی بوده و بدان مثال می‌زدند[۱۴۹] در مسجد نبوی مجلس درس داشت[۱۵۰]. زرکلی[۱۵۱] تشکیل این جلسه را در اواخر عمر جابر دانسته است. روایات بسیار او در سیره و مغازی رسول الله (ص). نیز نشان از تدریس وسیع و توجه خاص جابر به دانش سیره دارد. ابن عقیل گوید: به همراه امام باقر (ع) نزد جابر می‌رفتیم و از اخبار رسول خدا (ص) جویا میشدیم و هر آنچه را می‌شنیدیم می‌نوشتیم[۱۵۲]. موقعیت علمی او را با ابن عباس و عبدالله بن عمر چنان گفته‌اند که همانند آن دو، گروه بسیاری از شاگردانش همیشه دور او بوده و حرکت می‌کردند[۱۵۳]. به جز امام باقر (ع)[۱۵۴]، بسیاری از بزرگان تابعین مانند سعید بن مسیب، ابو زبیر مکی، عطاء بن ابی‌رباح، مجاهد، شعبی و حسن بصری نیز از او روایت کرده‌اند[۱۵۵]. شرکت در مجلس درس جابر و استماع حدیث از سوی تابعین مکی چون عطا و ابوزبیر مکی زمانی بوده که جابر در اواخر عمر، مدتی در مکه ساکن بوده است[۱۵۶]. از میان این افراد ابو زبیر از او روایات بسیاری نقل کرده است[۱۵۷]، علمای شیعه با عبارات مختلف در توثیق و جلالت او سخن گفته‌اند[۱۵۸]. ابن اثیر[۱۵۹] ذیل حدیث «اهتز عرش الرحمن لموت سعد بن معاذ»؛ و ادعای برخی از خزرجی‌ها مبنی بر تحریف این حدیث از اصل آن یعنی «اهتز السریر»، گوید: جابر آن را ناشی از دشمنی این دو گروه دانسته است و با اینکه خود خزرجی است، اما نظر اوسی‌ها را تأیید کرده است و این، تدین واقعی جابر است که او را واداشته تا از حق دفاع کند.[۱۶۰]

شخصیت فقهی جابر

جابر را از فقهای صحابه[۱۶۱] دانسته‌اند. ابن حزم[۱۶۲] براساس ترتیب کثرت فتوا، او را دوازدهمین نفر از فتوا دهندگان اصحاب رسول خدا (ص) نام برده است. ذهبی[۱۶۳] او را فتوا دهنده زمان خود در مدینه دانسته است. برای او صحیفه‌ای نام برده‌اند که به «صحیفة جابر» شناخته شده که در آن، احکام و شرایعی که رسول خدا (ص) بیان داشته، آمده است[۱۶۴]. شاید این همان مسند جابر باشد که نسخه‌ای قدیمی از آن به روایت عبد الله بن احمد بن حنبل در کتابخانه رباط (در مصر) به شماره ۲۲۱ موجود است[۱۶۵]. همچنین ذهبی[۱۶۶] برای او کتاب کوچکی در باب مناسک حج نام برده است. ابن کثیر[۱۶۷] نیز کتاب و صحیفه‌ای برای جابر شناخته است. با توجه به مطلب یادشده وی از شخصیت‌هایی است که فقهای شیعه و سنی به احادیث و آرای فقهی او توجه و عنایت کامل داشته و در منابع فقهی به وفور بدان‌ها استناد کرده‌اند. اردبیلی[۱۶۸] روایات جابر را در ابواب مختلف فقهی معین کرده است. از جمله نظریات فقهی جابر که فقهای شیعه بدان‌ها استناد کرده‌اند، می‌‌توان به چند مورد ذیل اشاره کرد. وجوب وضو از مرافق تا دست‌ها[۱۶۹]؛ عدم بطلان وضو با قهقه، اعم از اینکه در نماز باشد یا غیر آن[۱۷۰]؛ مؤخر قرار گرفتن مأمومان از امام[۱۷۱]؛ بدعت بودن اذان در نماز عیدین[۱۷۲]؛ جواز نکاح متعه[۱۷۳] که ابن جریج از فقهای عامه نیز براساس نظر جابر به حلیت نکاح متعه فتوا داده است[۱۷۴] و نیز موضوع تعصیب (میراث کسی که از دنیا رفته و تنها دختر و خواهر یا برادری دارد که تمام ارث برای دختر خواهد بود[۱۷۵]؛ افزون بر این موارد، طوسی در دو کتاب خلاف[۱۷۶] و مبسوط[۱۷۷]، ابن زهره در غنیه[۱۷۸]، حلی در معتبر[۱۷۹]، مختلف[۱۸۰]، تذکره[۱۸۱] و منتهی[۱۸۲]؛ شهید اول در البیان[۱۸۳] و الذکری[۱۸۴]، ابن فهد حلی در مهذب[۱۸۵] و دیگر فقهای شیعه برای آرای فقهی خود به روایات جابر استناد کرده‌اند. علمای اهل سنت نیز به روایات او استناد کرده‌اند[۱۸۶]. نکته قابل توجه اینکه گاه آرای فقهی جابر در کنار فقهای بزرگ اهل سنت اعم از صحابه و تابعین و دیگران قرار گرفته و گاه هم مخالف. از روایت عطاء مکی نیز بر می‌آید که مردم مکه نیز از او استفتا می‌نموده‌اند چنان که وقتی در بحث متعه میان ابن عباس و ابن زبیر اختلاف نظر بود، از جابر خواسته شد تا نظر خود را در این باره بگوید[۱۸۷].[۱۸۸]

شخصیت تفسیری جابر

او از طبقه نخست مفسران از اصحاب رسول الله (ص) به شمار می‌آید. هرچند کتاب تفسیری برای جابر در منابع ذکر نشده، اما مرحوم آیت الله مرعشی نجفی بیان داشته‌اند که اهل سنت کتاب تفسیری ناتمامی از جابر دارند[۱۸۹]. علامه طباطبایی[۱۹۰] او را از صحابه‌ای که پس از رحلت پیامبر به تفسیر اشتغال داشته‌اند معرفی کرده است. سید محسن امین[۱۹۱] نیز او را از مفسران بزرگ نام برده است. جابر از مشایخ ابوحمزه ثمالی در دو کتاب مسند و تفسیر اوست. آرای تفسیری او[۱۹۲] شاهدی بر مفسر بودن اوست که این آرا هرچند به حد و مرتبه ابن عباس و ابن مسعود نمی‌رسد، اما کمتر از آرای تفسیری منسوب به ابی بن کعب نیست. استدلال او در برابر صهیب[۱۹۳] و تعیین اولی الامر در آیه ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۱۹۴]. براساس سخن رسول خدا (ص) بر امامان معصوم، نشانی از توجه خاص او به تفسیر است[۱۹۵]. از جمله روایات تفسیری او داستان مباهله و تفسیر جابر است بر اینکه آیه مباهله در حق پنج تن آل عباست[۱۹۶]. روایت دیگری که هم از منظر تفسیر و هم از منظر کلامی قابل توجه است اینکه طلیق بن حبیب بصری گوید: من از کسانی بودم که به شدت منکر شفاعت بودم تا اینکه جابر را دیدم و تمام آیاتی را که بر مدعای من دلالت داشت خواندم. جابر گفت: ای طلیق، آیا تو خود را داناتر از ما بر کتاب خدا و سنت می‌دانی؟ گفتم: نه. جابر گفت: آیاتی که خواندی معنایش خلود کفار در جهنم است، نه گنهکاران مسلمان که پس از مدتی عذاب، از جهنم خارج خواهند شد. سپس گفت: این دو گوش من کر باد اگر نشنیده بودم که رسول خدا (ص) فرمود: این چنین کسان از جهنم آزاد و وارد بهشت میشوند[۱۹۷]. روایت دیگر بیان می‌دارد که جابر برخلاف اندیشه‌های خوارج که مرتکب کبیره را مشرک می‌دانستند سخن گفته است[۱۹۸]. بنا بر نقل واحدی، آیه کلاله ﴿وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَإِنْ كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلَالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ فَهُمْ شُرَكَاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى بِهَا أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ[۱۹۹] و ﴿يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ وَهُوَ يَرِثُهَا إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهَا وَلَدٌ فَإِنْ كَانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ وَإِنْ كَانُوا إِخْوَةً رِجَالًا وَنِسَاءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ[۲۰۰] در شأن جابر نازل شد آن زمانی که وی بیمار شد به طوری که به حال بیهوشی افتاده بود و می‌خواست به خواهرانش وصیت کند. رسول خدا (ص) چون به عیادت او رفت به او فرمود: که از این بیماری نخواهی مرد و بر اثر وضوی پیامبر شفا یافت. از این رو جابر می‌‌گفت: این آیه در شأن من نازل شد[۲۰۱]. با توجه به این روایت بوده که در تفسیر جلالین[۲۰۲] آمده است که آیه در حق جابر نازل شد و تعبیر "مات عن اخوات"؛ آمده است؛ یعنی وقتی مرد تنها خواهرانی داشت؛ اما محقق شوشتری[۲۰۳] این مطلب را رد کرده است؛ زیرا این آیه در شأن کسی است که از دنیا رفته و خواهرانی باقی گذاشته است؛ در حالی که اولاً معلوم نیست جابر یاد شده در روایت، فرد مورد بحث باشد؛ ثانیاً جابر در زمان پیامبر نمرد و ثالثاً وی دو یا سه پسر داشته و اساساً از مصادیق آیه کلاله خارج است. اما نقد شوشتری، قابل تأمل است؛ زیرا اولاً تعبیر مطلق جابر بن عبدالله در تعابیر محدثان به انصاری مشهور منصرف است؛ ثانیاً بحث وصیت بوده نه ارث؛ ثالثاً شاید در آن موقع پسر نداشته و پسرانش پس از این آیه به دنیا آمده‌اند؛ رابعاً جابر بر فرض تصور خود که خواهد مرد از پیامبر درباره اموالش استفتا کرده و در روایات مشهور تعبیر "مات عن أخوات"؛ نیامده است.[۲۰۴]

تشیع امامی جابر در روایات او

چنان که دانسته شد روایات جابر نه تنها تشیع او را به خوبی ثابت می‌کند، بلکه باید او را از شیعیان دوازده امامی دانست. او راوی صحیفه فاطمی است که در آن به اسامی امامان شیعه تصریح شده و به «خبر لوح» معروف است[۲۰۵]. جابر این لوح را در زمانی دیده که نزد حضرت فاطمه (ع) رفته است و گویا از آن نسخه برداری می‌کند؛ زیرا امام باقر (ع) در یک دیدار خصوصی اصل آن لوح را با نسخه جابر مطابقت کرده، بدون اینکه حرفی کم و زیاد باشد[۲۰۶]. همچنین منشأ روایت مشهوری که پیامبر وعده دیدار جابر را با امام باقر (ع) داده در حقیقت زمانی بوده که رسول خدا به اسامی امامان معصوم را برای جابر نام می‌برده است[۲۰۷]. روایات متعددی که از او درباره امامان معصوم و اینکه از نسل فاطمه زهرا (ع) خواهند بود، به ویژه موضوع مهدویت، از مشخصه‌های روایات جابر گشته است[۲۰۸]. او در روایت دیگری ویژگی‌های مخصوص هر یک از امامان معصوم را از پیامبر روایت کرده است[۲۰۹]. حتی بنا بر نقل خود جابر درباره خلافت، ده بار از رسول خدا (ص) پرسید تا اینکه علی (ع) را معرفی نمود[۲۱۰] و در پاسخ به سؤال جابر درباره تعداد امامان رسول خدا (ص) آنان را دوازده تن همانند دوازده چشمه حضرت موسی تشبیه و بیان فرمود[۲۱۱]. مصاحبت او پس از رسول خدا (ص) با شش معصوم، جابر را از برجسته‌ترین اصحاب امامان شیعه نموده که طبعاً یکی از علل مهم اندوخته‌های زیاد و خاص علمی او بوده است. روایتی در رجال کشی است که به روشنی منشأ غالی دارد می‌گوید: علم امامان به چهار نفر منتهی شد که عبارت‌اند از سلمان و جابر و سید حمیری و یونس بن ظبیان غالی. البته احتمال بسیار زیاد داده شده که منظور از جابر در این روایت جابر جعفی است، ولی مرحوم خویی جابر انصاری را استظهار کرده است[۲۱۲]. روایات او در بخش فضایل امیرالمؤمنین (ع) و اهل بیت (ع) و شیعیان بسیار و خود کتاب مستقلی می‌طلبد. مهم اینکه نوع منقبت گویی او به گونه‌ای است که جابر را از دیگر صحابه متمایز کرده است. با نگاهی اجمالی به مضمون آنها کاملا نشان می‌دهد که جابر بر نکات بسیار حساس سیاسی، مذهبی، سیر أعلام النبلاء، به ویژه ولایت بلافصل علی (ع) تأکید نموده است. ما به درستی نمی‌دانیم که جابر این مناقب را در چه زمان‌هایی نقل میکرده؛ اما به هر حال از زمان سقیفه تا زمان مرگ او دو رانی نبوده که به راحتی بتوان از فضایل امام گفته شود و این به ویژه در زمانی که سب امیرالمؤمنین (ع) رسمی شده و از بیان هرگونه فضلیت گویی از آن حضرت ممانعت میشده اهمیتی چند برابر داشته است. او در تبیین و تبلیغ جایگاه علی (ع) در میان مسلمانان از هیچ کوششی فروگذار نبوده است[۲۱۳]. مناقبی که او نقل کرده از دیدگاه یک سنی حتی اعتدالی، گرایش شیعی از نوع افراطی را برای گوینده آن ثابت می‌کند. این در حالی است که از جابر درباره خلفای ثلاثه فضیلتی که قابل توجه باشد. نقل نشده و نمی‌توان به صدور قطعی آن تعداد نیز اذعان نمود. از نگاه روایات جابر، آسمانها و زمین به هنگام خلقت، ولایت علی (ع) را پذیرفتند[۲۱۴]، علی نفس پیامبر[۲۱۵] است که خلقت هر دو از طینت واحد است[۲۱۶]. او برجسته‌ترین شخصیت پس از رسول خدا تا روز قیامت و خلیفه بلافصل اوست[۲۱۷]. علی ما سرور مسلمانان و پیشوای پرهیزکاران[۲۱۸]، صراط مستقیم[۲۱۹]، معیار کفر و ایمان[۲۲۰] و معیار بهشت و جهنم[۲۲۱]، ولایتش شرط تکمیل شهادتین و ورود به بهشت[۲۲۲]، علی (ع) تیر خدا[۲۲۳]، حزب او حزب الله و دشمن او دشمن خداست[۲۲۴]. انسان‌های خالص و ناخالص با علی (ع) محک زده می‌شوند[۲۲۵]. مبغض علی (ع) و اهل بیت با منافق و در روز قیامت یهودی محشور می‌شود هرچند که خود را مسلمان بداند و اهل نماز و روزه باشد[۲۲۶]. شک درباره جنگ علی (ع) (با مخالفانش)، شک درباره رسول خدا (ص) معرفی شده است[۲۲۷]. علی (ع) تنها کسی است که چون پیامبر می‌تواند در مسجد بخوابد[۲۲۸]، جعفر بن احمد قمی کتابی به نام «نوادر الأثر فی علی خیر البشر» داشته که دو سوم روایات آن از طریق جابر بوده است. بنا بر روایت جابر از رسول خدا (ص) در کنار کعبه پس از نقل فضایل ممتاز علی ما و شیعیانش، آیه ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ[۲۲۹]. نازل شد و هرگاه علی (ع) از دور نمایان می‌‌شد اصحاب رسول خدا (ص) می‌گفتند: خیرالبریه آمد[۲۳۰]. جابر از راویان حدیث ثقلین[۲۳۱]، حدیث مؤاخات[۲۳۲]، و غدیر خم است[۲۳۳]، ابوالعباس بن عقده نام او را در کتاب الولایه آورده است[۲۳۴]. صدوق[۲۳۵] از جابر داستان درخواست امیرالمؤمینن (ع) از اصحاب شاهد غدیر را برای گواهی دادن نقل کرده که برخی به دلیل گواهی ندادن، به نفرین امام دچار شدند و آن نفرین درباره آنان عملی شد. امینی[۲۳۶] آورده است در جلسه امام سجاد (ع) و حضرت باقر (ع) و محمد حنفیه مردی وارد شد و از جابر حدیث پیامبر را خواست. جابر به حجة الوداع و داستان غدیر اشاره کرد و گفت: در نزدیکی جحفه پیامبردست علی (ع) را گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ»؛ متن بخشی از دعای ندبه که حاوی فضایل علی (ع) و شیعیانش است و رسول خدا (ص) در خیبر به آن حضرت فرموده، به روایت از جابر نقل شده است[۲۳۷]. در روایتی امام کاظم (ع) از پدران بزرگوار خود از جابر داستان ازدواج امیرالمؤمنین (ع) با حضرت فاطمه (ع) را نقل کرده که پیامبر در برابر معترضان از قریش این ازدواج را به دستور خدا در زمان معراج بیان داشته و در انتها به شهادت امام حسین (ع) و موضوع مهدویت اشاره کرده است[۲۳۸]. جابر حدیث منزلت را به خلافت پس از رسول خدا (ص) و وجوب اطاعت امت از علی (ع) معنا کرده است[۲۳۹]، جایگاه ممتاز جابر در نقل فضایل مهم برای امیرالمؤمنین (ع) این امکان را می‌توانسته برای غالیان نیز فراهم نماید تا برخی روایات بسیار عجیب را به او نسبت دهند که در منابع مشهور نقل نشده است و در منابع برخی نویسندگان دارای گرایش‌های غالیانه راه یافته است[۲۴۰]. در این میان، در کتاب‌های فرقه‌شناسی، جابر را از فرقه تناسخیه نام برده‌اند[۲۴۱] که به نظر می‌رسد با جابر جعفی خلط شده است و یا او نیز چون بزرگانی دیگر روایات و مطالبی را به او نسبت داده‌اند. از این گونه نسبت‌ها می‌‌توان به مجموعه‌ای از روایاتی اشاره کرد که به نقل از جابر در جهت اندیشه‌های ضد شیعی و فضایل خلفا آمده است؛ از جمله اینکه گوید: به ما امر شده بود تا زمانی بجنگیم که کلمه توحید بیان نشده در حالی که از او نیز نقل شده که شمشیر و قرآن به دست داشت و می‌‌گفت: رسول خدا (ص) به ما امر کرده که با این شمشیر با کسانی که با این قرآن مخالف‌اند بجنگیم[۲۴۲]. در روایتی که ابن عساکر آن را رد کرده، رسول خدا (ص) وعده بهشت به ابوبکر و عمر داد [۲۴۳]. و مؤمن، نسبت به ابوبکر و عمر بغض ندارد چنان که منافق آن دو را دوست ندارد[۲۴۴]. روایات دیگری نیز از جابر در فضایل و یا سخنان کنایه گونه‌ای از پیامبر مبنی بر خلافت خلفا[۲۴۵]؛ یا رد برخی فرقه‌های مذهبی[۲۴۶] نقل شده است. داستان غار نیز به نقل از جابر پر از دروغ پردازی‌هایی است که با مسلمان در تناقض است[۲۴۷] و روایات دیگری که جای تأمل دارد و باید ارزیابی شود[۲۴۸]. به طور کلی دو مطلب درباره روایات جابر به خصوص در بخش مناقب و اعتقادات جای تأمل دارد: نخست خلط روایات جابر انصاری با جابر جعفی است و دیگر اینکه طرفداران هر دو گروه تشیع و تسنن روایاتی به او نسبت داده‌اند که تعیین روایات حقیقی از روایات ساختگی نیاز به دقت فراوان دارد[۲۴۹]

وفات جابر

صحابه‌نگاران گویند که جابر در اواخر عمر خود نابینا شد. با توجه به قراین و برخی اخبار که گذشت نابینایی او، دست کم از سال ۶۱ بوده است و اگر سال وفات او را ۷۸ یا ۹۹ بگیریم، تعبیر اواخر عمر چندان صدق نمی‌کند. او در سن ۷۴ یا ۸۵ یا ۹۴ و ۹۷ سالگی در مدینه درگذشت[۲۵۰]. در سال وفات او نیز اختلاف است. سال‌های ۶۸، ۷۳، ۷۴، ۲۶، ۲۷، ۷۸، ۷۹ و یا ۹۹ را گفته‌اند [۲۵۱]، ولی مشهور، ۷۸ گفته‌اند و تصحیف «سبعین» به «تسعین» و خلط سال وفات و سن، از عوامل این اختلاف است[۲۵۲]. ابن حجر[۲۵۳] حضور حجاج ثقفی را در مراسم تشییع جنازه جابر شاهدی بر تأیید سال ۷۴ دانسته است. در برخی از منابع شیعی روایت ضعیفی آمده که امام باقر (ع) به هنگام وفات از جابر خواست تا حدیث صحیفه و لوح را روایت کند[۲۵۴]، اما اگر حتی سال وفات او را ۹۹ بدانیم باز این خبر صحیح نخواهد بود؛ زیرا امام باقر (ع) در سال ۱۱۴ به شهادت رسیده[۲۵۵] و بنا بر روایت پیامبر تنها وی موفق به دیدار امام باقر (ع) خواهد شد و نمی‌توانسته امام صادق (ع) را درک کرده باشد زیرا تولد آن حضرت ۸۰ یا ۸۳ بوده و با توجه به این مطلب باید گفت که حتی زنده بودن جابر پس از امام سجاد (ع) هم مورد تشکیک است و این مطلب با تاریخ وفات او نیز سازگار است. خبر صدوق نیز وجهش این است که امام باقر (ع) بیان داشته که جابر برایم روایت کرد اما راوی بر اثر توهمچنین گفته است[۲۵۶]. محمد بن منکدر که از راویان مشهور جابر است در آخرین لحظات بر بالین جابر بوده و از او خواسته تا سلامش را به پیامبر برساند[۲۵۷]، حسن مثنی از جمله کسانی بود که جنازه جابر را بر دوش خود حمل نمود[۲۵۸]. گویا خود او نیز می‌خواست نمازش را بخواند، اما با تهدید، حجاج ثقفی بر او نماز خواندا[۲۵۹]. این خبر صحیح نیست؛ زیرا صرف نظر از اینکه جابر وصیت کرده بود که حجاج ثقفی بر او نماز نخواند[۲۶۰]. مورخان و صحابه‌نگاران با استناد به روایات بسیاری گفته‌اند که والی مدینه، ابان بن عثمان بن عفان بر او نماز خواند[۲۶۱]. ذهبی[۲۶۲] نیز ضمن رد مطلب یاد شده وفات جابر را زمانی دانسته که حجاج بر عراق حاکم بود. اما همو در سیر اعلام النبلاء[۲۶۳] این خبر را چنین توجیه کرده که شاید در آن وقت برای انجام مناسک حج و یا زیارت به مدینه آمده است، او را آخرین صحابی دانسته‌اند که در مدینه از دنیا رفت[۲۶۴]. بغوی[۲۶۵]، ابن قتیبه[۲۶۶] و ابن ابی عاصم[۲۶۷] این مطلب را رد کرده و آخرین فرد را سهل بن سعد ساعدی دانسته‌اند. ابونعیم[۲۶۸] و ذهبی[۲۶۹] نیز به اعتبار اصحاب عقبه او را آخرین صحابی در مدینه دانسته‌اند. مرگ او برخلاف غالب صحابه‌نگاران، در مکه و قبا نیز نقل شده[۲۷۰] و قبر جابر را در بقیع گفته‌اند؛ اما بنا بر روایات دیگر، ابان بن عثمان بن عفان از فرزندان جابر پرسید: کجا او را دفن می‌کنید؟ گفتند: در قبرستان بنوسلمه[۲۷۱] این قبرستان واقع در غرب مدینه و دارای فضایلی است[۲۷۲][۲۷۳]

فرزندان و نوادگان جابر

جابر سه پسر به نام‌های «عبدالله»، «عبدالرحمان» و «محمد» داشت که به پسران خود مکنّی شده، ولی به «ابو عبدالله» مشهور است[۲۷۴]. بخاری[۲۷۵] ابن حبان[۲۷۶] و ابن حزم[۲۷۷] برای او پسر چهارمی به نام «محمود» برشمرده‌اند، اما ابن ابی حاتم[۲۷۸] چنین پسری را برای او نشناخته است. همچنین ابن جوزی[۲۷۹] در شمار فرزندان او از حمید، میمونه و ام حبیب نام برده است. عبدالرحمن و محمد از محدثان هستند که آن دو تضعیف شده‌اند[۲۸۰]، اما به نظر می‌رسد این تضعیف ناشی از نقل فضائل اهل بیت طلا از طریق آنان بوده است[۲۸۱] و این مطلب دلیلی بر تشیع خاندان جابر است. ابن حزم[۲۸۲] برای جابر نسلی در منطقه انصاریین، واقع در سمت افریقیه نام برده است. ابن اثیر[۲۸۳] در ضمن حوادث شعبان سال ۵۱۲، از وفات شخصی در شهر بخارا به نام ابو الفضل بکر بن محمد بن علی بن فضل انصاری نام برده که از نوادگان جابر است. همچنین نسلی از او در قریه «نودای جان» از قصبه «سرکوه» در هشت فرسخی «داراب» استان فارس است که ساکنان آنجا این انتساب را از مسلمات می‌دانند و بزرگانی از این خاندان برخاسته‌اند که در نهضت مشروطه نیز نقش داشته‌اند. در این قریه مسجدی است به نام شیخ کمال، فرزند شیخ جابر انصاری و در سنگی که موجود است آغاز بنای آن سال ۱۸۱ تاریخ خورده است[۲۸۴]. در روستای «شوند» از توابع همدان عالم و عارف بلند آوازه ملاحسین قلی همدانی[۲۸۵] از نسل جابر است و در «شوند» خاندانی بزرگ دارد. در این خانواده پیراهن کهنه ای وجود دارد که معتقدند امیرالمؤمنین (ع)آن را به جابر داده و شاه عباس صفوی برای تبرک قطعه‌ای از آن را دریافت کرد. آنان از این پیراهن برای رفع بلا استفاده می‌کنند[۲۸۶]. همچنین از نسل او می‌‌توان به شیخ مرتضی انصاری دزفولی اشاره کرد که یکی از بزرگ‌ترین و برجسته‌ترین چهره‌های فقهی امامیه است. مؤلف زندگانی و شخصیت شیخ مرتضی انصاری، نسب او را با شانزده واسطه به جابر رسانده که گویا چند نفری از نسب افتاده است[۲۸۷]. افرادی دیگر از منسوبان به جابر خاندان بزرگی در اصفهان هستند. بزرگ این خاندان به نام جلال الدین هفتصد سال پیش به ایران مهاجرت کرده است[۲۸۸]. شیخ جابر کاظمی، صاحب دیوان شعر نیز از منسوبان به جابر است[۲۸۹]. همچنین واثقی در یک مجموعه کامل شرح حال جابر و نوادگان و همچنین مسند او را با عنوان جابر بن عبدالله الانصاری، حیاته و مسنده تدوین کرده است.[۲۹۰]

جابر بن عبدالله انصاری در رجال تفسیری

جابر بن عبدالله الأنصاری[۲۹۱]، در سند چند روایت تفسیر کنز الدقائق و به گزارش از الکافی، الخصال، کمال الدین، علل الشرائع و مجمع البیان واقع شده است، نمونه:

«و بإسناده[۲۹۲] إِلَی جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيَّ يَقُولُ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ(ص) ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۲۹۳] قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَرَفْنَا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَمَنْ أُولُو الْأَمْرِ الَّذِينَ قَرَنَ اللَّهُ طَاعَتَهُمْ بِطَاعَتِكَ فَقَالَ(ع) هُمْ خُلَفَائِي يَا جَابِرُ وَ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ بَعْدِي أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفُ فِي التَّوْرَاةِ بِالْبَاقِرِ وَ سَتُدْرِكُهُ يَا جَابِرُ فَإِذَا لَقِيتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلَامَ ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ سَمِيِّي وَ كَنِيِّي حُجَّةُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ بَقِيَّتُهُ فِي عِبَادِهِ ابْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ذَاكَ الَّذِي يَفْتَحُ اللَّهُ تَعَالَى ذِكْرُهُ عَلَى يَدَيْهِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا ذَاكَ الَّذِي يَغِيبُ عَنْ شِيعَتِهِ وَ أَوْلِيَائِهِ غَيْبَةً لَا يَثْبُتُ فِيهَا عَلَى الْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِ إِلَّا مَنِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ قَالَ جَابِرٌ فَقُلْتُ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَهَلْ يَقَعُ لِشِيعَتِهِ الِانْتِفَاعُ بِهِ فِي غَيْبَتِهِ فَقَالَ(ع) إِي وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالنُّبُوَّةِ إِنَّهُمْ يَسْتَضِيئُونَ بِنُورِهِ وَ يَنْتَفِعُونَ بِوَلَايَتِهِ فِي غَيْبَتِهِ كَانْتِفَاعِ النَّاسِ بِالشَّمْسِ وَ إِنْ تَجَلَّلَهَا سَحَابٌ يَا جَابِرُ هَذَا مِنْ مَكْنُونِ سِرِّ اللَّهِ وَ مَخْزُونِ عِلْمِهِ فَاكْتُمْهُ إِلَّا عَنْ أَهْلِهِ»[۲۹۴].[۲۹۵]

شرح حال راوی

جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام بن ثعلبة بن حرام بن کعب بن غنم بن کعب بن سلمة معروف به جابر بن عبدالله انصاری از معروف‌ترین اصحاب رسول الله(ص) و از فقهاء، مفسران و محدثان بزرگ دوره خود به شمار می‌آید.

وی در بسیاری از جنگ‌های پیامبر اکرم(ص) حضور داشته است[۲۹۶] و احادیث فراوانی را از آن حضرت نقل کرده است، از این رو او را از حافظان سنت نبوی و مکثران در حدیث خوانده‌اند[۲۹۷].

روایات او در منابع اهل سنت به عدد ۱۵۴۰ می‌رسد[۲۹۸] و مورد توجه همه مذاهب اسلامی است و در اسناد شماری از روایات کتب اربعه حدیثی شیعه نیز واقع گردیده است[۲۹۹].

جابر بن عبدالله انصاری در حوزه احکام فقهی صاحب رأی و فتوا بوده[۳۰۰] و در مدینه در مسجد النبی(ص) کرسی تدریس داشته [۳۰۱] و در حوزه تفسیر نیز از مفسران عصر خود به شمار می‌آمده و روایات تفسیری فراوانی را نقل کرده است[۳۰۲].  

وی دارای عمری دراز و بابرکت بوده و بر اساس اسناد روایات، غیر از رسول خدا(ص) محضر هفت معصوم دیگر یعنی امام علی، فاطمه زهراء، امام حسن، امام حسین، امام سجاد، امام باقر و امام صادق(ع) را ادراک، و از آنها روایت کرده است[۳۰۳] و توفیق حضور در جنگ صفین در رکاب مولایش امیرمؤمنان، حضرت علی(ع) را نیز داشته است[۳۰۴].

ایشان از اصفیای اصحاب امیرمؤمنان(ع)[۳۰۵] و از یاران شرطة الخمیس[۳۰۶] آن بزرگوار بوده است[۳۰۷].

جابر بن عبدالله، کسی است که پیامبر اکرم(ص) ادراک محضر امام باقر(ع) را به وی بشارت داده است[۳۰۸] و نخستین کسی است که پس از شهادت امام حسین(ع) در روز اربعین به زیارت آن حضرت بار یافت[۳۰۹] و اربعین حسینی در همیشه تاریخ، همراه با یاد و نام جابر بن عبدالله انصاری است.

جابر از راویان احادیث مشهور غدیر، ثقلین، مدینة العلم، منزلت، رد الشمس و سد الأبواب است.[۳۱۰]

معرفت و محبت جابر به اهل بیت(ع)

از ویژگی‌های جابر بن عبدالله ارادت و محبت و صف ناپذیر وی به امام علی(ع) و امامان معصوم دیگر است، چنان‌که امام صادق(ع) فرمود: «إِنَّ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيَّ كَانَ آخِرَ مَنْ بَقِيَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَانَ رَجُلًا مُنْقَطِعاً إِلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»[۳۱۱]. روایات جابر نیز نشان دهنده معرفت واقعی و عشق و ارادت ویژه وی به آن بزرگواران است؛ نمونه‌ها:

  1. «عَنْ فَضْلِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي الزُّبَيْرِ، قَالَ: رَأَيْتُ جَابِراً يَتَوَكَّأُ عَلَى عَصَاهُ وَ هُوَ يَدُورُ فِي سِكَكِ الْمَدِينَةِ وَ مَجَالِسِهِمْ وَ هُوَ يَقُولُ عَلِيٌّ خَيْرُ الْبَشَرِ فَمَنْ أَبَى فَقَدْ كَفَرَ، يَا مَعَاشِرَ الْأَنْصَارِ أَدِّبُوا أَوْلَادَكُمْ عَلَى حُبِّ عَلِيٍّ فَمَنْ أَبَى فَلْيُنْظَرْ فِي شَأْنِ أُمِّهِ»[۳۱۲].
  2. «... عَنْ سَالِمِ بْنِ أَبِي الْجَعْدِ قَالَ: سُئِلَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) فَقَالَ ذَاكَ خَيْرُ خَلْقِ اللَّهِ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ مَا خَلَا النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَخْلُقْ خَلْقاً بَعْدَ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ أَكْرَمَ عَلَيْهِ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ بَعْدَهُ قُلْتُ فَمَا تَقُولُ فِيمَنْ يُبْغِضُهُ وَ يَنْتَقِصُهُ فَقَالَ لَا يُبْغِضُهُ إِلَّا كَافِرٌ وَ لَا يَنْتَقِصُهُ إِلَّا مُنَافِقٌ قُلْتُ فَمَا تَقُولُ فِيمَنْ يَتَوَلَّاهُ وَ يَتَوَلَّى الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِهِ بَعْدَهُ فَقَالَ إِنَّ شِيعَةَ عَلِيٍّ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ هُمُ الْفَائِزُونَ الْآمِنُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[۳۱۳].
  3. «... حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ حَمْزَةَ الْعَلَوِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي، قَالَ: حَدَّثَنِي الْحُسَيْنُ بْنُ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ(ع) عَنْ سِنِّ جَدِّنَا عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع)، فَقَالَ: أَخْبَرَنِي أَبِي، عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع)، قَالَ: كُنْتُ أَمْشِي خَلْفَ عَمِّيَ الْحَسَنِ وَ أَبِيَ الْحُسَيْنِ(ع) فِي بَعْضِ طُرُقَاتِ الْمَدِينَةِ فِي الْعَامِ الَّذِي قُبِضَ فِيهِ عَمِّيَ الْحَسَنُ(ع)، وَ أَنَا يَوْمَئِذٍ غُلَامٌ لَمْ أُرَاهِقْ أَوْ كِدْتُ، فَلَقِيَهُمَا جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ الْأَنْصَارِيَّانِ فِي جَمَاعَةٍ مِنْ قُرَيْشٍ وَ الْأَنْصَارِ، فَمَا تَمَالَكَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ حَتَّى أَكَبَّ عَلَى أَيْدِيهِمَا وَ أَرْجُلِهِمَا يُقَبِّلُهُمَا، فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ قُرَيْشٍ كَانَ نَسِيباً لِمَرْوَانَ: أَ تَصْنَعُ هَذَا يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، وَ أَنْتَ فِي سِنِّكَ هَذَا، وَ مَوْضِعِكَ مِنْ صُحْبَةِ رَسُولِ اللَّهِ(ص)! وَ كَانَ جَابِرٌ قَدْ شَهِدَ بَدْراً، فَقَالَ لَهُ: إِلَيْكَ عَنِّي، فَلَوْ عَلِمْتَ يَا أَخَا قُرَيْشٍ مِنْ فَضْلِهِمَا وَ مَكَانِهِمَا مَا أَعْلَمُ لَقَبَّلْتَ مَا تَحْتَ أَقْدَامِهِمَا مِنَ التُّرَابِ...»[۳۱۴].
  4. «... عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي الزُّبَيْرِ الْمَكِّيِّ، قَالَ: سَأَلْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ فَقُلْتُ أَخْبِرْنِي أَيَّ رَجُلٍ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ قَالَ فَرَفَعَ حَاجِبَيْهِ عَنْ عَيْنَيْهِ وَ قَدْ كَانَ سَقَطَ عَلَى عَيْنَيْهِ، قَالَ، فَقَالَ: ذَاكَ خَيْرُ الْبَشَرِ أَمَا وَ اللَّهِ إِنْ كُنَّا لَنَعْرِفُ الْمُنَافِقِينَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) بِبُغْضِهِمْ إِيَّاهُ»[۳۱۵].

علامه بحر العلوم: وهو من علماء الصحابة و فضلائهم، وممن كان يؤخذ عنه في مسجد النبي(ص) و قد كان شديد الإنقطاع إلي أهل البيت، صريح الولاء لهم، معروفا بذلك لدي الخاصة والعامه. روي: إنه كان يتوكأ علي عصاه، ويدور في سكك المدينة و مجالس الناس، ويقول: علي خير البشر، من أبي فقد كفر؛ معاشر الأنصار أدبوا أولادكم علي حب علي بن أبي طالب(ع)، فمن أبي فلينظر في شأن أمه و إنما لم يتعرض له القوم لسنه و شرفه و صحبته. وكان جابر آخر من بقي من أصحاب رسول الله(ص) وعمر عمرا طويلا، وأدرك أبا جعفر محمد بن علي الباقر(ع)، وبلغه سلام جده رسول الله(ص) وكان يقول: سمعت رسول الله يقول: إنك ستدرك - يا جابر - رجلا من أهل بيتي، اسمه اسمي، وشمائله شمائلي، يبقر العلم بقرا، فإذا لقيته فأقرأه عني السلام. فلما بلغه سلام رسول الله(ص) قال الباقر(ع): علي رسول الله وعليك السلام - يا جابر - بما بلغت؛ ثم قال له جابر: بأبي أنت وأمي، إضمن لي الشفاعة القيامة، فقال: قد فعلت ذلك يا جابر. فكان جابر يأتيه طرفي النهار يتعلم منه. وكان الباقر(ع) يروي عن جابر عن رسول الله(ص) كي يصدقه الناس[۳۱۶].[۳۱۷]

طبقه راوی

برقی و شیخ طوسی، جابر بن عبدالله انصاری را از اصحاب پیامبر، امام علی، امام حسن، امام حسین، امام سجاد و امام باقر به شمار آورده‌اند[۳۱۸] و در اسناد روایات نیز از این بزرگواران و امام صادق(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) روایت کرده است:

روایت از پیامبر اکرم(ص): «... عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ أَقْدَمُ أُمَّتِي سِلْماً وَ أَكْثَرُهُمْ عِلْماً وَ أَصَحُّهُمْ دِيناً وَ أَفْضَلُهُمْ يَقِيناً وَ أَحْلَمُهُمْ حِلْماً وَ أَسْمَحُهُمْ كَفّاً وَ أَشْجَعُهُمْ قَلْباً وَ هُوَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِيفَةُ بَعْدِي»[۳۱۹].

روایت از امام علی(ع): «عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(ع) قَالَ: مِنْ كُنُوزِ الْجَنَّةِ الْبِرُّ وَ إِخْفَاءُ الْعَمَلِ وَ الصَّبْرُ عَلَى الرَّزَايَا وَ كِتْمَانُ الْمَصَائِبِ»[۳۲۰].

روایت از امام حسن(ع): « قَالَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ: وَ لَقَدْ رَأَيْتُ وَ حَقُّ اللَّهِ وَ حَقُّ رَسُولِ اللَّهِ مِنَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهما‌السلام أَفْضَلُ وَ أَعْجَبُ مِنْهَا، وَ مَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهما‌السلام أَفْضَلُ: وَ أَعْجَبُ مِنْهَا. أَمَّا الَّذِي رَأَيْتَهُ مِنَ الْحَسَنِ عليه‌السلام فَهُوَ: أَنَّهُ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِ مِنْ أَصْحَابِهِ مَا وَقَعَ، وَ أَلْجَأَهُ ذَلِكَ إِلَى مصالحة مُعَاوِيَةَ، فصالحه، وَ اشْتَدَّ ذَلِكَ عَلَى خَوَاصِّ أَصْحَابِهِ، فَكُنْتُ أَحَدُهُمْ فَجِئْتُهُ فعذلته، فَقَالَ: « يَا جَابِرُ، لا تعذلني، وَ صَدَّقَ رَسُولُ اللَّهِ فِي قَوْلِهِ: (إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدُ، وَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَصْلُحُ بِهِ بَيْنَ فِئَتَيْنِ عظيمتين مِنَ الْمُسْلِمِينَ )». فَكَأَنَّهُ لَمْ يُشْفَ ذَلِكَ صَدْرِي فَقُلْتُ: لَعَلَّ هَذَا شَيْ‏ءٍ يَكُونُ بَعْدُ، وَ لَيْسَ هَذَا هُوَ الصُّلْحُ مَعَ مُعَاوِيَةَ، فَإِنَّ هَذَا هَلَاكِ الْمُؤْمِنِينَ وإذلالهم، فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَى صَدْرِي وَ قَالٍ: « شَكَكْتَ وَ قُلْتُ كَذَا». قَالَ: « أَ تُحِبُّ أَنْ أستشهد رَسُولَ اللَّهِ ( ص ) الْآنَ حَتَّى تَسْمَعَ مِنْهُ؟! » فَعَجِبْتُ مِنْ قَوْلِهِ، إِذْ سَمِعْتُ هَدَّةَ، وَ إِذَا بِالْأَرْضِ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِنَا انْشَقَّتْ، وَ إِذَا رَسُولَ اللَّهِ ( ص )، وَ عَلِيٍّ وَ جَعْفَرٍ وَ حَمْزَةُ عليهم‌السلام قَدْ خَرَجُوا مِنْهَا، فَوَثَبَتْ فَزِعاً مَذْعُوراً، فَقَالَ الْحَسَنِ: « يَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذَا جَابِرٍ، وَقَدْ عذلني بِمَا قَدْ عَلِمَتْ ». فَقَالَ (ص) لِي « يَا جَابِرُ، إِنَّكَ لَا تَكُونُ مُؤْمِناً حَتَّى تَكُونَ لِأَئِمَّتِكَ مُسْلِماً، وَ لَا تَكُونُ عَلَيْهِمْ بِرَأْيِكَ مُعْتَرِضاً، سَلَّمَ لِابْنَيْ الْحَسَنِ مَا فَعَلَ، فَإِنَّ الْحَقَّ فِيهِ، إِنَّهُ دَفَعَ عَنْ حَيَاةِ الْمُسْلِمِينَ الِاصْطِلَامِ بِمَا فَعَلَ، وَ ما كانَ مَا فَعَلَهُ إِلَّا عَنْ أَمْرِ اللَّهِ، وَ أَمْرِي ». فَقُلْتُ: قَدْ سَلَمَةَ يَا رَسُولَ اللَّهِ. ثُمَّ ارْتَفَعَ فِي الْهَوَاءِ هُوَ وَ عَلِيٍّ وَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَرٍ، فَمَا زِلْتُ أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ حَتَّى انفتح لَهُمْ بَابُ [ مِنَ السَّمَاءِ ] وَ دَخَلُوهَا، ثُمَّ بَابُ السَّمَاءِ الثَّانِيَةِ، إِلَى سَبْعَ سَماواتٍ يَقْدُمُهُمْ سَيِّدُنَا وَ مَوْلَانَا مُحَمَّدٍ (ص)»[۳۲۱].

روایت از امام حسین(ع): « عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رضي‌الله‌عنه، قَالَ: لَمَّا عَزَمَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهما‌السلام، عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى الْعِرَاقِ أَتَيْتُهُ فَقُلْتُ لَهُ: أَنْتَ وُلْدِ رَسُولِ اللَّهِ(ص)، وَأَحَدُ سِبْطَيْهِ، لَا أَرَى إِلَّا أَنَّكَ تصالح كَمَا صَالِحٍ أَخُوكَ الْحَسَنِ، فَإِنَّهُ كَانَ مُوَفَّقاً رَاشِداً. فَقَالَ لِي: «يَا جَابِرُ، قَدْ فَعَلَ أَخِي ذَلِكَ بِأَمْرِ اللَّهِ وَ أَمْرَ رَسُولِهِ، وَ إِنِّي أَيْضاً أَفْعَلُ بِأَمْرِ اللَّهِ وَأَمْرَ رَسُولِهِ، أَ تُرِيدُ أَنْ أستشهد لَكَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَعَلِيّاً وَأَخِي الْحَسَنُ بِذَلِكَ الْآنَ؟» ثُمَّ نَظِرَةً فَإِذَا السَّمَاءِ قَدْ انفتح بَابِهَا، وَإِذَا رَسُولَ اللَّهِ وَعَلِيُّ وَالْحَسَنُ وَحَمْزَةَ وَجَعْفَرٍ وَزَيْدٍ نَازِلِينَ عَنْهَا حَتَّى استقروا عَلَى الْأَرْضِ، فَوَثَبَتْ فَزِعاً مَذْعُوراً. فَقَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ(ص): « يَا جَابِرُ، أَلَمَ أَقُلْ لَكَ فِي أَمْرِ الْحَسَنِ قَبْلَ الْحُسَيْنُ: لَا تَكُونُ مُؤْمِناً حَتَّى تَكُونَ لِأَئِمَّتِكَ مُسْلِماً، وَلَا تَكُنْ مُعْتَرِضاً؟ أَ تُرِيدُ أَنْ تَرَى مَقْعَدٍ مُعَاوِيَةَ وَ مَقْعَدِ الْحُسَيْنِ ابْنِي وَ مَقْعَدٍ يَزِيدَ قَاتِلِهِ لَعَنَهُ اللَّهُ؟» قِلَّةُ: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ. فضرب برجله الأرض فانشقّت وظهر بحر فانفلق، ثمّ ضرب فانشقت هكذا حتّى انشقت سبع أرضين وانفلقت سبعة أبحر، فرأيت من تحت ذلك كله النار، فيها سلسلة قرن فيها الوليد بن مغيرة وأبو جهل ومعاوية الطاغية ويزيد، وقرن بهم مردة الشياطين، فهم أشدّ أهل النّار عذاباً. ثُمَّ قَالَ(ص): «ارْفَعْ رَأْسَكَ » فَرَفَعْتَ، فَإِذَا أَبْوَابُ السَّمَاءِ متفتحة، وَ إِذَا الْجَنَّةُ أَعْلَاهَا، ثُمَّ صَعِدَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَ مَنْ مَعَهُ إِلَى السَّمَاءِ، فَلَمَّا صَارَ فِي الْهَوَاءِ صَاحَ بِالْحُسَيْنِ: «يا بَنِي الْحَقْنِي» فَلَحِقَهُ الْحُسَيْنِ عليه‌السلام، وَ صَعِدُوا حَتَّى رَأَيْتَهُمْ دَخَلُوا الْجَنَّةَ مِنْ أَعْلَاهَا، ثُمَّ نَظَرَ إِلَيَّ مِنْ هُنَاكَ رَسُولَ اللَّهِ، وَ قَبَضَ عَلَى يَدِ الْحُسَيْنُ، وَقَالٍ: «يَا جَابِرُ، هَذَا وَلَدِي مَعِي هَاهُنَا، فَسَلَّمَ لَهُ أَمْرَهُ، وَ لَا تَشُكَّ لِتَكُونَ مُؤْمِناً» قَالَ جَابِرٍ: فَعَمِيَتْ عَيْنَايَ إِنْ لَمْ أَكُنْ رَأَيْتُ مَا قُلْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص)»[۳۲۲].

بر اساس این دو روایت، جابر بن عبدالله انصاری با آنکه عظمت و جلالت داشته و از بعد علمی چهره برتر علمی در دوران خود در حوزه تفسیر و فقه و حدیث به شمار می‌آمده، از بعد سیاسی و قدرت تحلیل اوضاع اجتماعی ضعیف بوده است و آن هوشمندی لازم را در تحلیل مسائل سیاسی دارا نبوده است.

روایت از امام سجاد(ع):

  1. «رَوَيْنَاهُ بِإِسْنَادِنَا إِلَى الشَّيْخِ أَبِي مُحَمَّدٍ هَارُونَ بْنِ مُوسَى التَّلَّعُكْبَرِيِّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ بِإِسْنَادِهِ إِلَى جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ: كُنْتُ بِالْمَدِينَةِ وَ قَدْ وَلَّاهَا مَرْوَانُ بْنُ الْحَكَمِ مِنْ قِبَلِ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ وَ كَانَ شَهْرُ رَمَضَانَ فَلَمَّا كَانَ فِي آخِرِ لَيْلَةٍ مِنْهُ أَمَرَ مُنَادِيَهُ أَنْ يُنَادِيَ بِالنَّاسِ فِي الْخُرُوجِ إِلَى الْبَقِيعِ لِصَلَاةِ الْعِيدِ فَغَدَوْتُ مِنْ مَنْزِلِي أُرِيدُ إِلَى سَيِّدِي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع) غَلَساً فَمَا مَرَرْتُ بِسِكَّةٍ مِنْ سِكَكِ الْمَدِينَةِ إِلَّا لَقِيتُ [رَأَيْتُ] أَهْلَهَا خَارِجِينَ إِلَى الْبَقِيعِ فَيَقُولُونَ أَيْنَ تُرِيدُ يَا جَابِرُ فَأَقُولُ إِلَى مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) حَتَّى أَتَيْتُ الْمَسْجِدَ فَدَخَلْتُهُ فَمَا وَجَدْتُ فِيهِ إِلَّا سَيِّدِي عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ(ع) قَائِمٌ يُصَلِّي صَلَاةَ الْفَجْرِ وَحْدَهُ فَوَقَفْتُ وَ صَلَّيْتُ بِصَلَاتِهِ فَلَمَّا أَنْ فَرَغَ مِنْ صَلَاتِهِ سَجَدَ سَجْدَةَ الشُّكْرِ ثُمَّ إِنَّهُ جَلَسَ يَدْعُو وَ جَعَلْتُ أُؤَمِّنُ عَلَى دُعَائِهِ فَمَا أَتَى إِلَى آخِرِ دُعَائِهِ حَتَّى بَزَغَتِ الشَّمْسُ فَوَثَبَ قَائِماً عَلَى قَدَمَيْهِ تُجَاهَ الْقِبْلَةِ وَ تُجَاهَ قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) ثُمَّ إِنَّهُ رَفَعَ يَدَيْهِ حَتَّى صَارَتَا بِإِزَاءِ وَجْهِهِ وَ قَالَ إِلَهِي وَ سَيِّدِي أَنْتَ فَطَرْتَنِي وَ ابْتَدَأْتَ خَلْقِي لَا لِحَاجَةٍ مِنْكَ إِلَيَّ بَلْ تَفَضُّلًا مِنْكَ عَلَيَّ...»[۳۲۳].
  2. «عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ(ع) كَانَ إِذَا رَأَى الْمَرِيضَ قَدْ بَرَأَ قَالَ لَهُ يَهْنِيكَ الطَّهُورُ مِنَ الذُّنُوبِ»[۳۲۴].

روایت از امام باقر(ع): «... عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ(ع) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) إِنَّ الْمَلَكَ يَنْزِلُ بِصَحِيفَةٍ أَوَّلَ النَّهَارِ وَ أَوَّلَ اللَّيْلِ فَيَكْتُبُ فِيهَا عَمَلَ ابْنِ آدَمَ فَأَمْلُوا فِي أَوَّلِهَا خَيْراً وَ فِي آخِرِهَا خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَغْفِرُ لَكُمْ فِيمَا بَيْنَ ذَلِكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ[۳۲۵] وَ يَقُولُ جَلَّ جَلَالُهُ ﴿وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ[۳۲۶]»[۳۲۷].

روایت از امام صادق(ع): «عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ لَهُ إِنَّ أَصْحَابَنَا هَؤُلَاءِ أَبَوْا أَنْ يَزِيدُوا فِي صَلَاتِهِمْ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ وَ قَدْ زَادَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) فِي صَلَاتِهِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ»[۳۲۸].

روایت از حضرت فاطمه(س): «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى فَاطِمَةَ(س) وَ بَيْنَ يَدَيْهَا لَوْحٌ فِيهِ أَسْمَاءُ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ وُلْدِهَا فَعَدَدْتُ اثْنَيْ عَشَرَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ(ع) ثَلَاثَةٌ مِنْهُمْ مُحَمَّدٌ وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهُمْ عَلِيٌّ»[۳۲۹].[۳۳۰]

تاریخ ولادت و وفات جابر

تاریخ دقیق ولادت جابر روشن نیست و در تاریخ وفاتش نیز اختلاف است و سال ۷۳ (ابن سعد[۳۳۱])، ۷۴ (ابن عبدالبر[۳۳۲])، ۷۸ (عمرو بن علی و یحیی بن بکیر[۳۳۳]، شیخ طوسی[۳۳۴] و ذهبی[۳۳۵])، ۷۹ (ابن حبان[۳۳۶])، ۹۹ (ابو نعیم[۳۳۷]) و در سن ۷۴ سالگی[۳۳۸] یا ۹۴ سالگی گزارش شده است.

بیشتر ارباب سیر و صاحبان رجال و تراجم، تاریخ وفات جابر را سال ۷۸ قمری و در سن ۹۴ سالگی ثبت کرده‌اند.[۳۳۹]

تحلیل اسناد روایات

از بعضی اسناد روایات برداشت می‌شود که وی امام باقر و امام صادق(ع) را نیز ادراک، و از آن دو بزرگوار روایت کرده است، چنان که از بعضی روایات فهمیده می‌شود که وی در زمان امام باقر(ع) از دنیا رفته است و همین امر سبب آرای گوناگون از رجالیان شده که در ادامه به بررسی آن می‌پردازیم.

۱. ادراک امام باقر(ع):

  1. «حَدَّثَنِي أَبُو مُحَمَّدٍ جَعْفَرُ بْنُ مَعْرُوفٍ، قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَاصِمٍ الْحَنَّاطِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) إِنَّ لِأَبِي مَنَاقِبَ مَا هُنَّ لِآبَائِي إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قَالَ لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ إِنَّكَ تُدْرِكُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ فَاقْرَأْهُ مِنِّي السَّلَامَ قَالَ فَأَتَى جَابِرٌ مَنْزِلَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع) فَطَلَبَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ(ع) هُوَ فِي الْكُتَّابِ أُرْسِلُ لَكَ إِلَيْهِ، قَالَ لَا وَ لَكِنِّي أَذْهَبُ إِلَيْهِ، فَذَهَبَ فِي طَلَبِهِ فَقَالَ لِلْمُعَلِّمِ أَيْنَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ قَالَ هُوَ فِي تِلْكَ الرِّفْقَةِ أُرْسِلُ لَكَ إِلَيْهِ، قَالَ لَا وَ لَكِنِّي أَذْهَبُ إِلَيْهِ، قَالَ فَجَاءَهُ فَالْتَزَمَهُ وَ قَبَّلَ رَأْسَهُ، وَ قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) أَرْسَلَنِي إِلَيْكَ بِرِسَالَةٍ أَنْ أُقْرِئَكَ السَّلَامَ! قَالَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ، ثُمَّ قَالَ لَهُ جَابِرٌ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي اضْمَنْ لِي أَنْتَ الشَّفَاعَةَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ! قَالَ فَقَدْ فَعَلْتُ ذَلِكَ يَا جَابِرُ»[۳۴۰].
  2. «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: إِنَّ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيَّ كَانَ آخِرَ مَنْ بَقِيَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ كَانَ رَجُلًا مُنْقَطِعاً إِلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ كَانَ يَقْعُدُ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ هُوَ مُعْتَجِرٌ بِعِمَامَةٍ سَوْدَاءَ وَ كَانَ يُنَادِي يَا بَاقِرَ الْعِلْمِ يَا بَاقِرَ الْعِلْمِ فَكَانَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَقُولُونَ- جَابِرٌ يَهْجُرُ فَكَانَ يَقُولُ لَا وَ اللَّهِ مَا أَهْجُرُ وَ لَكِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ إِنَّكَ سَتُدْرِكُ رَجُلًا مِنِّي اسْمُهُ اسْمِي وَ شَمَائِلُهُ شَمَائِلِي يَبْقُرُ الْعِلْمَ بَقْراً فَذَاكَ الَّذِي دَعَانِي إِلَى مَا أَقُولُ قَالَ فَبَيْنَا جَابِرٌ يَتَرَدَّدُ ذَاتَ يَوْمٍ فِي بَعْضِ طُرُقِ الْمَدِينَةِ إِذْ مَرَّ بِطَرِيقٍ فِي ذَاكَ الطَّرِيقِ كُتَّابٌ فِيهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ قَالَ يَا غُلَامُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ شَمَائِلُ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ يَا غُلَامُ مَا اسْمُكَ قَالَ اسْمِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ يُقَبِّلُ رَأْسَهُ وَ يَقُولُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي أَبُوكَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ ذَلِكَ قَالَ فَرَجَعَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ إِلَى أَبِيهِ وَ هُوَ ذَعِرٌ فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ فَقَالَ لَهُ يَا بُنَيَّ وَ قَدْ فَعَلَهَا جَابِرٌ قَالَ نَعَمْ قَالَ الْزَمْ بَيْتَكَ يَا بُنَيَّ فَكَانَ جَابِرٌ يَأْتِيهِ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَ كَانَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَقُولُونَ وَا عَجَبَاهْ لِجَابِرٍ يَأْتِي هَذَا الْغُلَامَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَ هُوَ آخِرُ مَنْ بَقِيَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ مَضَى عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) فَكَانَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ يَأْتِيهِ عَلَى وَجْهِ الْكَرَامَةِ لِصُحْبَتِهِ لِرَسُولِ اللَّهِ(ص) قَالَ فَجَلَسَ(ع) يُحَدِّثُهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَقَالَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ مَا رَأَيْنَا أَحَداً أَجْرَأَ مِنْ هَذَا فَلَمَّا رَأَى مَا يَقُولُونَ حَدَّثَهُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) فَقَالَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ مَا رَأَيْنَا أَحَداً قَطُّ أَكْذَبَ مِنْ هَذَا يُحَدِّثُنَا عَمَّنْ لَمْ يَرَهُ فَلَمَّا رَأَى مَا يَقُولُونَ حَدَّثَهُمْ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ فَصَدَّقُوهُ وَ كَانَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ يَأْتِيهِ فَيَتَعَلَّمُ مِنْهُ»[۳۴۱].

۲. ادراک امام صادق(ع) و روایت از آن حضرت:

  1. «... لَمَّا احْتُضِرَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ(ع) عِنْدَ الْوَفَاةِ دَعَا بِابْنِهِ الصَّادِقِ(ع) لِيَعْهَدَ إِلَيْهِ عَهْداً فَقَالَ لَهُ أَخُوهُ زَيْدُ بْنُ عَلِيٍّ(ع) لَوِ امْتَثَلْتَ فِي تِمْثَالِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ(ع) لَرَجَوْتُ أَنْ لَا تَكُونَ أَتَيْتَ مُنْكَراً فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّ الْأَمَانَاتِ لَيْسَتْ بِالتِّمْثَالِ وَ لَا الْعُهُودَ بِالرُّسُومِ وَ إِنَّمَا هِيَ أُمُورٌ سَابِقَةٌ عَنْ حُجَجِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ دَعَا بِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ لَهُ يَا جَابِرُ حَدِّثْنَا بِمَا عَايَنْتَ مِنَ الصَّحِيفَةِ فَقَالَ لَهُ جَابِرُ نَعَمْ يَا أَبَا جَعْفَرٍ دَخَلْتُ عَلَى مَوْلَاتِي فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) لِأُهَنِّئَهَا بِمَوْلُودِ الْحُسَيْنِ(ع) فَإِذَا بِيَدَيْهَا صَحِيفَةٌ بَيْضَاءُ مِنْ دُرَّةٍ فَقُلْتُ لَهَا يَا سَيِّدَةَ النِّسَاءِ مَا هَذِهِ الصَّحِيفَةُ الَّتِي أَرَاهَا مَعَكِ قَالَتْ فِيهَا أَسْمَاءُ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِي قُلْتُ لَهَا نَاوِلِينِي لِأَنْظُرَ فِيهَا قَالَتْ...»[۳۴۲]. 
  2. «عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ لَهُ إِنَّ أَصْحَابَنَا هَؤُلَاءِ أَبَوْا أَنْ يَزِيدُوا فِي صَلَاتِهِمْ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ وَ قَدْ زَادَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) فِي صَلَاتِهِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ»[۳۴۳].

وفات در زمان امام باقر(ع)

  1. «وَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عُمَرَ بْنِ شِمْرٍ قَالَ ذُكِرَ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) جَابِرٌ فَقَالَ رَحِمَ اللَّهُ جَابِراً لَقَدْ بَلَغَ مِنْ عِلْمِهِ أَنَّهُ كَانَ يَعْرِفُ تَأْوِيلَ هَذِهِ الْآيَةِ ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ[۳۴۴] يَعْنِي الرَّجْعَةَ»[۳۴۵].
  2. «أَبُو السَّعَادَاتِ فِي فَضَائِلِ الصَّحَابَةِ: أَنَّ جَابِرَ الْأَنْصَارِيَّ بَلَّغَ سَلَامَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) إِلَى مُحَمَّدٍ الْبَاقِرِ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ أَثْبِتْ وَصِيَّتَكَ فَإِنَّكَ رَاحِلٌ إِلَى رَبِّكَ فَبَكَى جَابِرٌ فَقَالَ لَهُ يَا سَيِّدِي وَ مَا عِلْمُكَ بِذَلِكَ فَهَذَا عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ لَهُ وَ اللَّهِ يَا جَابِرُ لَقَدْ أَعْطَانِي اللَّهُ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ أَوْصَى جَابِرٌ وَصَايَاهُ وَ أَدْرَكَتْهُ الْوَفَاةُ»[۳۴۶].
  3. «... عَنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ(ع)[۳۴۷] قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع) إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيُّ فَبَيْنَمَا هُوَ يُحَدِّثُهُ إِذْ خَرَجَ أَخِي مُحَمَّدٌ مِنْ بَعْضِ الْحُجَرِ فَأَشْخَصَ جَابِرٌ بِبَصَرِهِ نَحْوَهُ ثُمَّ قَامَ إِلَيْهِ فَقَالَ يَا غُلَامُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ فَقَالَ شَمَائِلُ كَشَمَائِلِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) مَا اسْمُكَ يَا غُلَامُ قَالَ مُحَمَّدٌ قَالَ ابْنُ مَنْ قَالَ ابْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) قَالَ أَنْتَ إِذَا الْبَاقِرُ قَالَ فأبكى [فَانْكَبَ] عَلَيْهِ وَ قَبَّلَ رَأْسَهُ وَ يَدَيْهِ ثُمَّ قَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يُقْرِئُكَ السَّلَامَ قَالَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) أَفْضَلُ السَّلَامِ وَ عَلَيْكَ يَا جَابِرُ بِمَا أَبْلَغْتَ السَّلَامَ ثُمَّ عَادَ إِلَى مُصَلَّاهُ فَأَقْبَلَ يُحَدِّثُ أَبِي وَ يَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قَالَ لِي يَوْماً يَا جَابِرُ إِذَا أَدْرَكْتَ وَلَدِيَ الْبَاقِرَ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلَامَ فَإِنَّهُ سَمِيِّي وَ أَشْبَهُ النَّاسِ بِي عِلْمُهُ عِلْمِي وَ حُكْمُهُ حُكْمِي سَبْعَةٌ مِنْ وُلْدِهِ أُمَنَاءُ مَعْصُومُونَ أَئِمَّةٌ أَبْرَارٌ وَ السَّابِعُ مَهْدِيُّهُمْ الَّذِي يَمْلَأُ الدُّنْيَا قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً ثُمَّ تَلَا رَسُولُ اللَّهِ(ص) ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ[۳۴۸]»[۳۴۹].[۳۵۰]

دیدگاه بزرگان

علامه مجلسی پس از نقل روایت الکافی نوشته است: قوله:... فلم يلبث أن مضي (علي بن الحسين(ع)) فكان محمد بن علي(ع) يأتيه علي وجه الكرامة لصحبته لرسول الله(ص): هذا يدل علي أن وفاة علي بن الحسين(ع) كان قبل وفاة جابر، و هذا ينافي ما مر من تاريخي وفاتهما، إذ وفاة علي بن الحسين(ع) كانت في عام خمس أو أربع و تسعين، و وفاة جابر علي كل الأقوال كانت قبل الثمانين، نعم يستقيم هذا علي ما في أكثر نسخ الكليني في وفاة علي بن الحسين(ع) في عام خمس و سبعين بناء علي بعض أقوال وفاة جابر؛ لكن قد عرفت أنه تصحيف لا يوافق شيئا من التواريخ المضبوطة، و يحتمل الغلط في تاريخ وفاة جابر إذا لم يستند إلي خبر، و إن كان كالمتفق عليه بين الفريقين. قال الشيخ في الرجال: جابر بن عبدالله بن عمرو بن حزام نزل المدينة شهد بدرا و ثماني عشر غزوة مع النبي(ص) مات سنة ثمان و سبعين، و قال الشهيد الثاني: مات جابر بالمدينة سنة ثلاث و سبعين، و قيل: سنة ثمان و ستين و سنة أربع و تسعون سنة، و كان قد ذهب بصره، انتهي[۳۵۱]؛ ويحتمل أن يكون قوله: فكان محمد بن علي يأتيه اي في حياة أبيه(ع) و مع ذلك أيضاً لا يخلو من شيء[۳۵۲].

علامه مامقانی به استناد روایت عیون أخبار الرضا(ع) و کمال الدین که بر ادراک امام صادق(ع) توسط جابر دلالت می‌کند، نوشته عبارت ثمان و سبعین در سال وفات جابر، مصحّف ثمان و تسعین است و جابر در سال ۹۸ هجری قمری وفات کرده است[۳۵۳].

علامه تستری در نقد دیدگاه مامقانی: قلت: أما ما ظنه من أن قول الشيخ: ثمان و سبعين محرف ثمان و تسعين فليس كذلك، فانه أخذه من التواريخ و هو المشهور فيها... إلا أنه يرد علي الشيخ عده في رجاله في أصحاب الباقر(ع) مع قوله في أصحاب النبي(ص) ذاك؛ و بالجملة: لا ينبغي الشك في عدم بقائه بعد الباقر(ع) و إنما الشك في بقائه بعد السجاد(ع) كما رواه الكشي في خبره الثالث، أو موته قبله(ع) كما هو مقتضي ما ذكروه في تاريخ موته و يشهد له إخبار النبي(ص) بدركه رجلا من ولده اي الباقر(ع) و لو كان بقي بعد السجاد(ع) لكان أدرك الصادق(ع) أيضا، لأن تولده(ع) كان عام ثمانين أو ثلاثة و ثمانين و كان وفاة السجاد(ع) سنة ۹۵ فكان الصادق(ع) وقت وفاة جده ابن خمس عشرة أو اثنتي عشرة. و قول النبي(ص) له: تدرك ابني الباقر(ع) متواتر رواه الخاصة و العامة، فيكون ما ينافيه: من دركه الصادق(ع) أيضاً ساقطا[۳۵۴].

آیت‌الله خویی درباره زمان وفات جابر می‌نویسد: لا تخفي عليك المناقضه بين عدّ الشيخ جابرا من أصحاب الباقر(ع) مع قوله عند عده من أصحاب رسول الله(ص) إنه مات سنة ۷۸، و ذلك فإن السجاد(ع) توفي سنة ۹۵، فلا يمكن الجمع بين كون جابر من أصحاب الباقر(ع)، و موته سنة ٧٨، و الله أعلم بالحال[۳۵۵].[۳۵۶]

نقد و بررسی

بی تردید، جابر بن عبدالله انصاری عمری دراز داشته و از وی به عنوان آخرین صحابه پیامبر(ص) یاد می‌شود که از دنیا رفته و کسی که عمر دهرا و شاخ و أضر[۳۵۷].

نیز تردیدی نیست که امام سجاد(ع) را ادراک کرده است، چنان‌که بی‌تردید در زمان آن حضرت به دیدار امام باقر(ع) نیز بار یافته است؛ لیکن آیا جابر بن عبدالله پس از شهادت امام سجاد(ع) که به قول معروف و مشهور در سال ۹۴ هجری قمری رخ داده، زنده بوده یا پیش از شهادت آن حضرت وفات کرده است؟ بر اساس بعضی قرائن، جابر قبل از شهادت امام سجاد(ع) وفات کرده است:

  1. بیشتر ارباب سیر و صاحبان تراجم و رجال تصریح کردند که جابر در سال ۷۸ هجری قمری از دنیا رفته است – چنان‌که گذشت - در حالی که امام سجاد(ع) در سال ۹۴ هجری قمری به شهادت رسیده است.
  2. وقتی جابر از دنیا رفت، ابان بن عثمان بن عفان بر جنازه‌اش نماز خوانده است[۳۵۸] که از سال ۷۶ تا ۸۳ هجری قمری از طرف عبدالملک بن مروان به مدت ۷ سال والی مدینه بوده[۳۵۹] و در یکی از این سال‌ها جابر از دنیا رفته و ابان بن عثمان بن عفان بر وی نماز خوانده است.

قرائن دیگری دلالت دارند که جابر پس از شهادت امام سجاد(ع) زنده بوده است:

  1. روایت کافی و رجال کشی که در آن چنین تصریح شده بود: فلم يلبث أن مضي علي بن الحسين(ع).
  2. برقی و شیخ طوسی وی را از اصحاب امام باقر(ع) به شمار آورده‌اند که بر زنده بودن جابر بعد از شهادت امام سجاد(ع) دلالت دارد، بلکه از روایت تهذیب الأحکام و الاستبصار که در آن از امام صادق(ع) حدیث کرده، برداشت می‌شود که جابر پس از شهادت امام باقر(ع) نیز زنده بوده است.[۳۶۰]

استادان و شاگردان راوی

بیشتر روایات جابر بن عبدالله بن عمرو انصاری بی‌واسطه از معصومان(ع) نقل شده و در اسناد روایات از کسان دیگری مانند سلمان فارسی، حذیفة، انس بن مالک و شعبی[۳۶۱] نیز خبر یا روایت نقل کرده است و عده‌ای چون جابر بن یزید[۳۶۲]، عبدالله بن عقیل، محمد بن المنکدر، أبی الزبیر المکی، عطیة العوفی، عبدالرحمن بن جابر بن عبدالله، ابوحمزة الثمالی، القاسم بن حسان، سعید بن المسیب، سلمة بن یسار، عبدالله بن محمد بن عقیل، عبدالرحمن بن سابط القرشی، عمرو بن دینار، أبو هریرة العبدی، عبدالملک بن سعید الأنصاری، شهر بن حوشب، عطاء بن أبی رباح، عبدالرحمن بن کعب، الشعبی، محارب بن دثار و وهب بن کیسان از جابر بن عبدالله بن عمرو انصاری روایت کرده‌اند.[۳۶۳]

مذهب راوی

پس از رحلت رسول الله(ص)، حکومت مشروع دینی را منافقان و مبتدعان از راه خود خارج ساخته و در مسیر انحرافی و غلط قرار دادند و بسیاری از مردم به دنبال سردمداران نفاق و تشنگان قدرت به راه افتاده و از مسیر حق منحرف گشتند، جز اندکی از یاران خاص رسول الله(ص) که بر طریق حق پای فشرده و محکم و استوار در آن مسیر بر جا ماندند! جابر بن عبدالله انصاری از افرادی است که پس از رحلت پیغمبر اکرم(ص) به عنوان یکی از رجوع کنندگان و پذیرندگان ولایت و حکومت امیر مؤمنان(ع) بر امت پیغمبر(ص) معرفی شده است. کشّی به این نکته اشاره کرده و از فضل بن شاذان چنین نقل می‌کند: «إِنَّ مِنَ السَّابِقِينَ الَّذِينَ رَجَعُوا إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع) أَبُو الْهَيْثَمِ بْنُ التَّيِّهَانِ وَ أَبُو أَيُّوبَ وَ خُزَيْمَةُ بْنُ ثَابِتٍ وَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ...»[۳۶۴] بنابراین جابر بن عبدالله انصاری از کسانی است که در پذیرش ولایت امیرمؤمنان(ع) در حیات رسول الله(ص) و پس از آن، دارای ایمان قوی و اعتقاد راسخ، ثابت و استوار بوده و تا پایان عمر بر این عقیده پایدار بوده، از این رو درباره‌اش گفته شده است: «وَ كَانَ بَدْرِيّاً أُحُدِيّاً شَجَرِيّاً، وَ مِمَّنْ مَحَضَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) فِي مَوَدَّةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع)»[۳۶۵].

شیخ مفید در عنوان "في النص على ولاية أميرالمؤمنين(ع): فاختلفت الأمة في إمامته يوم وفاة رسول الله(ص) فقالت شيعته وهم بنو هاشم و سلمان وعمار وأبوذر والمقداد وخزيمة بن ثابت ذو الشهادتين وأبو أيوب الأنصاري وجابر بن عبدالله الأنصاري وأبو سعيد الخدري وأمثالهم من جله المهاجرين والأنصار أنه كان الخليفة بعد رسول الله(ص) والإمام لفضله علي كافة الأنام بما اجتمع له من خصال الفضل والرأي والكمال...[۳۶۶].

مهم‌تر از همه، گواهی امام صادق(ع) بر عقیده راسخ و استوار جابر بن عبدالله الأنصاری است:

  1. «لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص): ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى[۳۶۷] قَامَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ فَرَضَ لِي عَلَيْكُمْ فَرْضاً، فَهَلْ أَنْتُمْ مُؤَدُّوهُ؟ قَالَ: فَلَمْ يُجِبْهُ أَحَدٌ مِنْهُمْ، فَانْصَرَفَ فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ قَامَ فِيهِمْ فَقَالَ مِثْلَ ذَلِكَ، ثُمَّ قَامَ فِيهِمْ فَقَالَ مِثْلَ ذَلِكَ فِي الْيَوْمِ الثَّالِثِ، فَلَمْ يَتَكَلَّمْ أَحَدٌ. فَقَالَ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لَا فِضَّةٍ وَ لَا مَطْعَمٍ وَ لَا مَشْرَبٍ. قَالُوا: فَأَلْقِهِ إِذاً. قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْزَلَ عَلَيَّ ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى فَقَالُوا: أَمَّا هَذِهِ فَنَعَمْ. فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: فَوَ اللَّهِ مَا وَفَى بِهَا إِلَّا سَبْعَةُ نَفَرٍ: سَلْمَانُ، وَ أَبُو ذَرٍّ، وَ عَمَّارٌ، وَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ الْكِنْدِيُّ، وَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيُّ، وَ مَوْلًى لِرَسُولِ اللَّهِ(ص) يُقَالُ لَهُ الثُّبَيْتُ، وَ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ»[۳۶۸].
  2. «إِنَّ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيَّ كَانَ آخِرَ مَنْ بَقِيَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَانَ رَجُلًا مُنْقَطِعاً إِلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ كَانَ يَقْعُدُ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ هُوَ مُعْتَجِرٌ بِعِمَامَةٍ سَوْدَاءَ وَ كَانَ يُنَادِي يَا بَاقِرَ الْعِلْمِ يَا بَاقِرَ الْعِلْمِ!»[۳۶۹].[۳۷۰]

مضامین روایات جابر

«حَمْدَوَيْهِ وَ إِبْرَاهِيمُ ابْنَا نُصَيْرٍ، قَالا حَدَّثَنَا أَيُّوبُ بْنُ نُوحٍ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي الزُّبَيْرِ الْمَكِّيِّ، قَالَ: سَأَلْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ فَقُلْتُ أَخْبِرْنِي أَيَّ رَجُلٍ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ قَالَ فَرَفَعَ حَاجِبَيْهِ عَنْ عَيْنَيْهِ وَ قَدْ كَانَ سَقَطَ عَلَى عَيْنَيْهِ، قَالَ، فَقَالَ: ذَاكَ خَيْرُ الْبَشَرِ أَمَا وَ اللَّهِ إِنْ كُنَّا لَنَعْرِفُ الْمُنَافِقِينَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) بِبُغْضِهِمْ إِيَّاهُ»[۳۷۱].[۳۷۲]

جایگاه حدیثی راوی

در جلالت و وثاقت جابر بن عبدالله انصاری هیچ تردیدی نیست و قرائن و شواهد متعددی بر آن دلالت دارند؛برای نمونه مواردی یاد می‌شوند.

۱. نقل امام باقر(ع) از جابر: در اسناد شماری از روایات، امام باقر(ع) به واسطه جابر از رسول خدا(ص) روایت کرده است که سبب شگفتی بعضی از اصحاب آن حضرت شده بود[۳۷۳]؛ نمونه‌ها:

  1. «إِبْرَاهِيمُ بْنُ عَلِيٍّ الْمُحَمَّدِيُّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ، قَالَ: خَرَجَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ(ص) ذَاتَ يَوْمٍ وَ نَحْنُ فِي مَسْجِدِهِ، فَقَالَ: مَنْ هَاهُنَا؟ فَقُلْتُ: أَنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ! وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ، فَقَالَ: يَا سَلْمَانُ! ادْعُ لِي مَوْلَاكَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ(ع)، فَقَدْ جَاءَتْنِي فِيهِ عَزِيمَةٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ. قَالَ جَابِرٌ: فَذَهَبَ سَلْمَانُ فَاسْتَخْرَجَ عَلِيّاً مِنْ مَنْزِلِهِ، فَلَمَّا دَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) خَلَا بِهِ، فَأَطَالَ مُنَاجَاتَهُ، كُلَّ ذَلِكَ يُسِرُّ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ(ص) سِرّاً خَفِيّاً عَنَّا وَ وَجْهُ رَسُولِ اللَّهِ(ص) يَقْطُرُ عَرَقاً كَنَظْمِ الدُّرِّ يَتَهَلَّلُ حُسْناً، ثُمَّ قَالَ لَهُ- لَمَّا انْصَرَفَ مِنْ مُنَاجَاتِهِ-: قَدْ سَمِعْتَ وَ وَعَيْتَ، فَاحْفَظْ يَا عَلِيُّ ثُمَّ قَالَ: يَا جَابِرُ! ادْعُ لِي عُمَرَ وَ أَبَا بَكْرٍ، قَالَ جَابِرٌ: فَذَهَبْتُ إِلَيْهِمَا فَدَعَوْتُهُمَا، فَلَمَّا حَضَرَاهُ، قَالَ: يَا جَابِرُ! ادْعُ لِي عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ عَوْفٍ، قَالَ جَابِرٌ: فَدَعَوْتُهُ، فَلَمَّا أَتَاهُ...»[۳۷۴].
  2. «النَّضْرُ عَنْ عَاصِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) قَالَ حَدَّثَنِي جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) أَنَّهُمْ غَزَوْا مَعَهُ فَأَحَلَّ لَهُمُ الْمُتْعَةَ وَ لَمْ يُحَرِّمْهَا قَالَ وَ كَانَ عَلِيٌّ يَقُولُ لَوْ لَا مَا سَبَقَنِي بِهِ ابْنُ الْخَطَّابِ مَا زَنَى إِلَّا الشَّقِيُ قَالَ وَ كَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ يَرَى الْمُتْعَةَ»[۳۷۵].
  3. «ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: سَأَلْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ كَيْفَ كَانُوا يَتَمَتَّعُونَ بِمَكَّةَ فَقَالَ إِنْ كَانَ أَحَدُنَا رُبَّمَا تَمَتَّعَ بِكَفٍ مِنَ الْبُرِّ»[۳۷۶].
  4. «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ أَوْ غَيْرُهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ حَنَانٍ عَنْ سُدَيْفٍ الْمَكِّيِّ قَالَ سَمِعْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ(ع) يَقُولُ قَالَ حَدَّثَنِي جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صل إِنَّ رَبِّي مَثَّلَ لِي أُمَّتِي فِي الطِّينِ وَ عَلَّمَنِي أَسْمَاءَ الْأَنْبِيَاءِ كَمَا ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا[۳۷۷] فَمَرَّ بِي أَصْحَابُ الرَّايَاتِ فَاسْتَغْفَرْتُ لِعَلِيٍّ وَ شِيعَتِهِ»[۳۷۸].
  5. «عَنْ سَدِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: أَخْبَرَنِي جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ أَنَّ الْمُشْرِكِينَ كَانُوا إِذَا مَرُّوا بِرَسُولِ اللَّهِ(ص) طَأْطَأَ أَحَدُهُمْ رَأْسَهُ وَ ظَهْرَهُ هَكَذَا وَ غَطَّى رَأْسَهُ بِثَوْبِهِ حَتَّى لَا يَرَاهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص) فَأَنْزَلَ اللَّهُ ﴿أَلَا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلَا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيَابَهُمْ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ[۳۷۹]»[۳۸۰].
  6. «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع)عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى فَاطِمَةَ(س) وَ بَيْنَ يَدَيْهَا لَوْحٌ فِيهِ أَسْمَاءُ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ وُلْدِهَا فَعَدَدْتُ اثْنَيْ عَشَرَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ(ع) ثَلَاثَةٌ مِنْهُمْ مُحَمَّدٌ وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهُمْ عَلِيٌّ»[۳۸۱].
  7. « عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ يَقُولُ: حِينَ خَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ وَ هُوَ يُرِيدُ الصَّفَا، وَ هُوَ يَقُولُ: « نَبْدَأُ بِمَا بَدَأَ اللَّهُ بِهِ » فَبَدَأَ بِالصَّفَا »[۳۸۲].
  8. «عن جابر بن عبدالله: إنَّ رَسولَ اللَّهِ صلى اللَّه عليه وآله كانَ إذا وَقَفَ عَلَى الصَّفا يُكَبِّرُ ثَلاثاً، ويَقولُ : «لا إلهَ إلَّا اللَّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، لَهُ المُلكُ ولَهُ الحَمدُ وهوَ عَلى‏ كُلِّ شَي‏ءٍ قَديرٌ»، يَصنَعُ ذلِكَ ثَلاثَ مَرّاتٍ ويَدعو، ويَصنَعُ عَلَى المَروَةِ مِثلَ ذلِكَ»[۳۸۳].
  9. « حَدَّثَنَا عبدالرحمن بْنِ عبدالله بْنِ خَالِدٍ، ثنا إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ، ثنا الفربري، ثنا الْبُخَارِيِّ، ثنا أَبُو نُعَيْمٍ هُوَ الْفَضْلِ بْنِ دُكَيْنٍ، ثنا مُعَمَّرِ بْنِ يُحْيِي بْنِ سَامٍ، حَدَّثَنِي أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ: قَالَ لِي جَابِرٍ: سَأَلَنِي ابْنُ عَمِّكَ فَقَالَ: كَيْفَ الْغُسْلِ مِنَ الْجَنَابَةِ؟ فَقُلْتُ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) يَأْخُذُ ثَلَاثَةِ أَكُفٍّ وَ يفيضها عَلِيِّ رَأْسَهُ ثُمَّ يُفِيضَ عَلِيِّ سَائِرُ جَسَدِهِ »[۳۸۴].
  10. «حدثنا عبدالله بن يوسف، نا أحمد بن فتح، نا عبدالوهاب بن عيسي، نا أحمد بن محمد، نا أحمد ابن علي، نا مسلم بن الحجاج، نا محمد بن المثني، نا عبدالوهاب هو ابن عبدالمجيد الثقفي، نا جعفر ابن محمد بن علي بن الحسين، عن أبيه، عن جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ: أَنَّ النَّبِيَّ(ص) خَرَجَ عَامَ الْفَتْحِ إِلَى مَكَّةَ فِي رَمَضَانَ فَصَامَ حَتَّى بَلَغَ كُرَاعَ الْغَمِيمِ فَصَامَ النَّاسُ ثُمَّ دَعَا بِقَدَحٍ مِنْ مَاءٍ فَرَفَعَهُ حَتَّى نَظَرَ النَّاسُ إِلَيْهِ ثُمَّ شَرِبَ فَقِيلَ لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ إِنَّ بَعْضَ النَّاسِ قَدْ صَامَ فَقَالَ أُولَئِكَ الْعُصَاةُ أُولَئِكَ الْعُصَاةُ»[۳۸۵].
  11. «عن حاتم بن إسماعیل، عن جعفر ابن محمد بن علی بن الحسین، عن أبیه، عن جابر بن عبدالله أنه أخبره عن حجة النبی(ص) فقال: حَتَّى إِذَا كَانَ آخِرُ طَوَافِهِ عَلَى الْمَرْوَةِ قَالَ لَوْ أَنِّي اسْتَقْبَلْتُ مِنْ أَمْرِي مَا اسْتَدْبَرْتُ لَمْ أَسُقِ الْهَدْيَ وَ جَعَلْتُهَا عُمْرَةً فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ لَيْسَ مَعَهُ هَدْيٌ فَلْيُحِلَّ وَ لْيَجْعَلْهَا عُمْرَةً فَقَامَ سُرَاقَةُ بْنُ جُعْشُمٍ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ(ص) أَ لِعَامِنَا هَذَا أَمْ لِلْأَبَدِ فَشَبَّكَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَصَابِعَهُ وَاحِدَةً فِي الْأُخْرَى وَ قَالَ دَخَلَتِ الْعُمْرَةُ فِي الْحَجِّ مَرَّتَيْنِ لَا بَلْ لِأَبَدِ أَبَدٍ»[۳۸۶].
  12. «حدثنا عبدالله، حدثني أبي، ثنا أسود، ثنا إسرائيل، عن محمد بن علي، عن جابر بن عبدالله قال: غزونا مع رسول الله(ص) فأصبنا جرادا فأكلناه»[۳۸۷].
  13. «حدثنا عبدالله، حدثني أبي، ثنا عفان، ثنا حماد بن زيد، ثنا عمرو بن دينار، عن محمد بن علي، عن جابر: أن رسول الله(ص) نهي يوم خيبر عن لحوم الحمر و أذن في لحوم الخيل»[۳۸۸].
  14. «حدثنا أحمد بن حنبل، ثنا يحيي بن سعيد، ثنا جعفر، ثنا أبي، عن جابر، قال: ثم قال النبي(ص): قد نحرت ههنا، و مني كلها منحر؛ و وقف بعرفة فقال: قد وقفت ههنا و عرفة كلها موقف، و وقف بالمزدلفة فقال: قد وقفت ههنا، و مزدلفة كلها موقف»[۳۸۹].

۲. شهادت امام باقر(ع) بر صداقت جابر: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) قَالَ حَدَّثَنِي جَابِرٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ لَمْ يُكَذَّبْ [جَابِرٌ] أَنَّ ابْنَ الْأَخِ يُقَاسِمُ الْجَدَّ»[۳۹۰].

۳. دیدگاه بزرگان: برقی وی را از اصفیاء اصحاب امیرمؤمنان(ع) نیز از شرطة الخمیس به شمار آورده است[۳۹۱].

علامه حلی: أورد الكشي في مدحه روايات كثيرة، من غير أن يورد ما يخالفها...، قال الفضل بن شاذان: إنه من السابقين الذين رجعوا إلي أميرالمؤمنين(ع)، و قال ابن عقدة: إن جابر بن عبدالله منقطع إلي أهل البيت(ع)، و روي مدحه عن محمد بن مفضل، عن محمد بن سنان، عن حريز، عن الصادق(ع)[۳۹۲].

ابن داود: عظيم الشأن، قال الصادق(ع): إنه آخر من بقي من أصحاب رسول الله(ص) و كان منقطعا إلينا أهل البيت[۳۹۳].

جزائری: حال جابر في الإنقطاع إلي أهل البيت(ع) و الجلالة أشهر من أن يذكر و لا يبعد استفادة توثيقه من وجوه كثيرة و الله أعلم[۳۹۴].

وحید بهبهانی: ولا يخفي أنه من الجلالة بمكان لا يحتاج إلي التوثيق. و وثقة خالي و قيل[۳۹۵]: لا يبعد استفادة توثيقه من وجوه كثيرة[۳۹۶].

تفرشی: أورد الكشي في مدحه روايات كثيرة تدل علي علو مرتبته و حسن عقيدته و انقطاعه إلى أهل البيت(ع)[۳۹۷].

حسن بن زین الدین: تكاثرت الرواية في مدحه و ما رأيت ما يخالفها، و عن الفضل بن شاذان: إنه من السابقين الذين رجعوا إلي أميرالمؤمنين(ع)[۳۹۸].

حر عاملی: ممدوح فی أحادیث متعدد[۳۹۹].

علامه مجلسی: ثقة، و جلالته أجل من أن يحتاج إلى البيان[۴۰۰].

سید بحر العلوم: هو من علماء الصحابة و فضلائهم، وممن كان يؤخذ عنه في مسجد النبي(ص) وقد كان شديد الإنقطاع إلي أهل البيت، صريح الولاء لهم، معروفا بذلك لدي الخاصة و العامة،...، و فضائل جابر و مناقبه كثيرة[۴۰۱].

محدث نوری:فهو من السابقين الأولين الذين رجعوا إلي أميرالمؤمنين(ع) و حامل سلام رسول الله(ص) إلي باقر علوم الأولين و الآخرين، و أول من زار أبا عبدالله الحسين(ع) في يوم الأربعين، المنتهي إليه سند أخبار اللوح السمائي الذي فيه نصوص من الله رب العالمين علي خلافة الأئمة الراشدين، الفائز بزيارته من بين جميع الصحابة عند سيدة نساء العالمين، و له بعد ذلك مناقب أخري و فضائل لا تحصي[۴۰۲].

اعرجی کاظمی: جابر هذا عالى الشأن[۴۰۳].

علامه مامقانی: و بالجملة؛ فالرجل من أجلاء الثقات، بلا مرية... لم يرد فيه غمز من أحد بوجه[۴۰۴].

آیت الله خویی پس از نقل روایات کشی درباره جابر بن عبدالله انصاری: أقول: و هذه الروايات، و إن كانت كلها ضعيفة، إلا أن جلالة مقام جابر، واضحة معلومة، و لا حاجة معه إليها[۴۰۵].[۴۰۶]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. یا حِزام، برای توضیح مطلب ر. ک: عتر، دکتر نورالدین، منهج النقد فی علوم الحدیث، ص۱۸۲.
  2. بغوی، معجم الصحابه، ج۱، ص۴۳۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۹۲.
  3. زرکلی، خیرالدین، الأعلام، ج۲، ص۱۰۴.
  4. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۱۹۱.
  5. خلیفة بن خیاط، طبقات، ص۱۷۲.
  6. ابن حبیب، المحبر، ص۴۱۳؛ شکل‌های دیگر این نام، ر. ک: مزی، تهذیب الکمال، ج۴، ص۴۴۸.
  7. بغوی، معجم الصحابه، ج۱، ص۴۳۹.
  8. ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، الآحاد و المثانی، ج۳، ص۳۵۴.
  9. ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، الإمامة والسیاسة، ص۳۰۷؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۵۲۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۲۹۳.
  10. ابن حبان، الثقات، مشاهیر، ص۳۰.
  11. طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۱۸۲؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۵، ص۳۷۸.
  12. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۲۱۹.
  13. تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۲۱۳.
  14. طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۲۱۵.
  15. شوشتری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج۲، ص۵۱۴.
  16. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۲۹۳.
  17. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۱۵۱.
  18. ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، الآحاد و المثانی، ج۳، ص۳۹۷.
  19. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۹۳.
  20. شوشتری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج۲، ص۵۲۳.
  21. خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۴۲؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۲۹۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۹۲؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۵۴۶.
  22. تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۲۰۸ و ۲۱۱.
  23. بخاری، التاریخ الکبیر، ج۲، ص۲۰۷؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۵۶۵؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۵۳۰؛ بغوی، معجم الصحابه، ج۱، ص۴۴۰.
  24. ابن کلبی، هشام بن محمد، نسب مع والیمن الکبیر، ج۲، ص۹۸-۹۷.
  25. ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، الآحاد و المثانی، ج۴، ص۶۹.
  26. ابن حبان، الثقات، ص۳۰.
  27. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۲۱۴.
  28. طوسی، محمد بن حسن، رجال، ص۳۱؛ مفید، محمد بن محمد، الامالی، ص۵۰۰.
  29. صفدی، خلیل بن أیبک، الوافی بالوفیات، ج۱۱، ص۲۸.
  30. البدایة و النهایه، ج۳، ص۳۸۵.
  31. و نیز ر. ک: ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۱۲، ص۵۳۰؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۵۶۵.
  32. ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، الإمامة والسیاسة، ص۳۰۷ و نیز ذهبی، سیر أعلام النبلاء، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والأعلام، ج۵، ص۳۷۹.
  33. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۹۳؛ امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۹، ص۳۶۳.
  34. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۲۹۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۹۳.
  35. بغوی، معجم الصحابه، ج۱، ص۴۳۹.
  36. بخاری، صحیح، ج۲، ص۷۱.
  37. واقدی، محمد بن عمر، فتوح الشام، ج۱، ص۲۶۷ و نیز ر. ک: ابونعیم، دلائل، ص۵۷۰.
  38. واقدی، محمد بن عمر، فتوح الشام، ج۱، ص۴۰۱؛ ابونعیم، دلائل، ص۴۳۶، ح۳۴۵.
  39. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، ج۵، ص۳۵۴.
  40. واقدی، محمد بن عمر، فتوح الشام، ج۱، ص۴۰۰.
  41. واقدی، محمد بن عمر، فتوح الشام، ج۱، ص۳۳۶.
  42. واقدی، محمد بن عمر، فتوح الشام، ج۱، ص۳۹۸-۴۰۰.
  43. دلائل، ص۴۳۷-۴۳۹.
  44. مفید، محمد بن محمد (منسوب)، الاختصاص ص۲۹۹-۳۰۰.
  45. واقدی، محمد بن عمر، فتوح الشام، ج۲، ص۴۲۳.
  46. حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۵۶۵؛ نسائی، احمد بن شعیب، السنن الکبری، ج۵، ص۶۹؛ ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، ج۵، ص۳۵۲.
  47. واقدی، محمد بن عمر، فتوح الشام، ج۲، ص۴۴۷-۴۴۶.
  48. واقدی، محمد بن عمر، فتوح الشام، ج۲، ص۴۵۲؛ ابونعیم، دلائل، ص۴۲۰.
  49. واقدی، محمد بن عمر، فتوح الشام، ج۲، ص۴۶۵.
  50. بنگرید: واقدی، محمد بن عمر، فتوح الشام، ج۲، ص۴۷۱.
  51. الارشاد، ج۱، ص۱۰۱-۱۰۲.
  52. «پس آنان را به اذن خداوند تار و مار کردند و داوود جالوت را کشت» سوره بقره، آیه ۲۵۱.
  53. واقدی، محمد بن عمر، فتوح الشام، ج۲، ص۴۹۲.
  54. واقدی، محمد بن عمر، فتوح الشام، ج۲، ص۵۱۰.
  55. بنگرید: خصیبی، حسین بن حمدان، الهدایة الکبری، ص۴۴-۴۵.
  56. ذهبی، تذکره، ج۱، ص۴۳؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۲۲۲.
  57. احمد بن حنبل، مسند حنبل، ج۳، ص۲۹۲.
  58. بخاری، صحیح، ج۲، ص۱۷۰؛ بغوی، معجم الصحابه، ج۱، ص۴۴۲؛ ابونعیم، دلائل، ص۴۰۶-۴۰۷.
  59. واقدی، محمد بن عمر، فتوح الشام، ج۲، ص۶۸۴.
  60. واقدی، محمد بن عمر، فتوح الشام، ج۲، ص۶۶۱ و ۶۶۳.
  61. ر. ک: ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ص۶۲۶.
  62. واقدی، محمد بن عمر، فتوح الشام، ج۲، ص۶۵۷.
  63. حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۳۶-۴۳۷.
  64. واقدی، محمد بن عمر، فتوح الشام، ج۲، ص۷۷۷؛ بخاری، صحیح، ج۳، ص۱۰۹.
  65. دارمی، عبدالله بن بهرام، سنن، ج۲، ص۶۶-۶۷.
  66. واقدی، محمد بن عمر، فتوح الشام، ج۲، ص۸۲۸.
  67. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۳۹۸.
  68. صفار قمی، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ص۴۳۰-۴۳۱؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۱۸۶؛ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۵۳.
  69. طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۱۸۵.
  70. واقدی، محمد بن عمر، فتوح الشام، ج۳، ص۱۰۳۴.
  71. ابونعیم، معرفة الصحابه، دلائل، ص۳۹۹-۴۰۰.
  72. ابن طاووس، الیقین، ص۵۲۲-۵۲۱.
  73. هدایت‌پناه، محمد رضا، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۳۵ - ۳۳۷.
  74. طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۱۸۲.
  75. ابن قدامه مقدسی، عبدالله، المغنی، ج۵، ص۱۲۶-۱۲۷.
  76. بخاری، صحیح، ج۳، ص۵۸ و ۱۶۳.
  77. ر. ک: کراجکی، ابوالفتح محمد بن علی بن عثمان، التعجب من اغلاط العامة فی مثلة الأمامه، ص۵۲.
  78. ر. ک: ابن حمزه طوسی، محمد بن علی (قرن ششم)، الثاقب فی المناقب، ص۲۶۴-۲۶۶.
  79. ر. ک: راوندی، ج۲، ص۵۹۳-۵۹۲.
  80. واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۲۱.
  81. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۱۹۴.
  82. واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۱۵۸-۱۷۴.
  83. مالک بن انس، المدونة الکبری، ج۲، ص۳۰۸.
  84. ابن عبدالحکم، عبدالرحمان بن عبدالله، فتوح مصر و اخبارها، ص۴۵۸؛ سیوطی، حسن المحاضره، ص۱۴۴.
  85. ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۳، ص۱۱۳۵-۱۱۳۶.
  86. تاریخ عهد الخلفاء، ص۴۴۱.
  87. امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۸ و ۹.
  88. هدایت‌پناه، محمد رضا، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۳۵ - ۳۳۷.
  89. طوسی، محمد بن حسن، رجال، ص۱۲، ۳۷، ۶۶، ۷۲، ۸۵ و ۱۱۱.
  90. التنبیه و الاشراف، ص۱۹۸.
  91. ابن بطریق، یحیی بن حسن، العمده، ص۶۲.
  92. طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۲۰۵.
  93. مفید، الاختصاص، ص۲۲۲-۲۲۳؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۴۷.
  94. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۵، ص۵۲۹-۵۲۸.
  95. طوسی، اختبار معرفة الرجال، ج۱، ص۱۸۲.
  96. مفید، جمل، ص۱۰۵؛ ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۲۲۱.
  97. ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۱۸۶۔۱۸۸.
  98. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۲۹۳.
  99. صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۲۳۲؛ حلی، نهایه، ج۱، ص۳۵۵.
  100. طوسی، تهذیب الاحکام، ج۳، ص۲۴۶.
  101. ر. ک: واثقی، حسین، جابر بن عبدالله انصاری، ص۱۴۵ به بعد.
  102. ابن حمزه طوسی، محمد بن علی (قرن ششم)، الثاقب فی المناقب، ص۳۰۷.
  103. ابن حمزه طوسی، محمد بن علی (قرن ششم)، الثاقب فی المناقب، ص۳۲۳-۳۲۲.
  104. طوسی، الامالی، ص۵۰۰-۵۰۱.
  105. مسار الشیعه، ص۴۶.
  106. مصباح، ص۷۸۷.
  107. ر. ک: طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۲۰۷؛ عمادالدین طبری، بشارة المصطفی، ص۱۲۵؛ مصباح الزائر، ص۲۸۶-۲۸۸؛ ابن نما حلی، محمد بن جعفر، مثیر الاحزان، ص۸۶.
  108. اقبال، ج۳، ص۱۰۰-۱۰۱.
  109. فروع کافی، ج۷، ص۱۱۴.
  110. شوشتری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج۲، ص۵۱۶.
  111. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۴۶۹؛ مفید، اختصاص، ص۶۲.
  112. حمیری، عبدالله بغدادی، قرب الاسناد، ص۳۸؛ مفید، محمد بن محمد (منسوب)، الاختصاص، ص۶۳.
  113. صدوق، خصال، ص۶۱۰-۶۰۳.
  114. یعقوبی، احمد بن واضح، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۹۷؛ ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، ج۲، ص۶۰۶-۶۰۴؛ ابن یونس، تاریخ المصریین، ج۱، ص۶۴.
  115. مروج الذهب، ج۳، ص۱۱۶-۱۱۵.
  116. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۳۶؛ ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، الآحاد و المثانی، ج۳، ص۳۹۱-۳۹۲.
  117. ر. ک: صحیفه سجادیه، ص۳۰۹، دعای ۱۴۴؛ سید بن طاووس، اقبال، ص۷۸۹-۴۸۸.
  118. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۴۶۹؛ مفید، الاختصاص، ص۶۲.
  119. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۳۰۴.
  120. ر. ک: مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، ص۱۲۳.
  121. ر. ک: کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۳۰۴؛ صدوق، الامالی، ص۴۳۴؛ طوسی، الامالی، ص۶۳۶.
  122. واثقی، حسین، جابر بن عبدالله انصاری، ص۶۸.
  123. مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۵۸.
  124. طوسی، الامالی، ص۶۳۷-۶۳۶.
  125. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۴۶۹-۴۷۰؛ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۲۲۰.
  126. تولد امام باقر (ع) بنا بر مشهور سال ۵۸ بوده، ر. ک: ابن ابی الثلج بغدادی، ص۱۰.
  127. الارشاد، ج۲، ص۱۵۸.
  128. طبری شیعی، دلائل الامامه، ص۲۱۸.
  129. مفید، محمد بن محمد، الامالی، ص۶۳۷.
  130. هدایت‌پناه، محمد رضا، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۳۸ - ۳۴۰.
  131. ؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۲، ص۳۷۳.
  132. ذهبی، تاریخ، ج۵، ص۳۸۰.
  133. ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، الإمامة والسیاسة، ج۲، ص۲۴.
  134. یعقوبی، احمد بن واضح، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۷۲.
  135. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۵، ص۳۸۱؛ گویا اول بگومگوهایی بوده، ر. ک: طبقات ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۳۱.
  136. حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۵۶۵.
  137. هدایت‌پناه، محمد رضا، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۴۰.
  138. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۲۹۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۹۳؛ ذهبی، تذکره، ج۱، ص۴۳.
  139. ابن حزم، اسماء الصحابه، ص۴۱؛ ابن جوزی، تلقیح فهوم أهل الأثر، ص۶۳۶.
  140. ر. ک: طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۱۸۲-۱۸۷.
  141. ابن حجر، الاصابه، مقدمه فتح الباری، ص۴۷۵.
  142. سیر، ج۳، ص۱۹۴.
  143. مسند، ج۳، ص۲۹۲-۴۰۰.
  144. جابر بن عبدالله انصاری، حیاته و مسنده.
  145. جامع المسانید، ج۲۴و ۲۵.
  146. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۲۳۰؛ شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۷، ص۳۸۰.
  147. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۲۳۱.
  148. ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، الآحاد و المثانی، ج۴، ص۷۹؛ سیوطی، حسن المحاضره، ص۱۴۶-۱۴۵.
  149. ابن کثیر، جامع المسانید، ج۲۴ و ۲۵.
  150. سیوطی، حسن المحاضره، ص۱۴۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۲۳۳؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۵۴۶.
  151. زرکلی، خیرالدین، الأعلام، ج۲، ص۱۰۴.
  152. بغوی، معجم الصحابه، ج۱، ص۴۴۴-۴۴۵.
  153. ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۵۳۰.
  154. برای نمونه ر. ک: ابن ابی خیمه، ج۲، ص۲۰ و ۳۸؛ حمیری، عبدالله بغدادی، قرب الاسناد، ص۱۱۰.
  155. ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۵۳۳-۵۳۱؛ مزی، تهذیب الکمال، ج۴، ص۴۴۴-۴۴۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۹۳؛ ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۱۸۹-۱۹۰. فهرست راویان از جابر را بنگرید: واثقی، حسین، جابر بن عبدالله انصاری، ص۸۸-۸۱.
  156. بغوی، معجم الصحابه، ج۱، ص۴۴۵.
  157. دارمی، عبدالله بن بهرام، سنن، ج۱، ص۱۴۹.
  158. بنگرید: خلاصة الأقوال، ص۳۲؛ تنقیح، ج۱، ص۲۰۰.
  159. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۹۳.
  160. هدایت‌پناه، محمد رضا، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۴۰ - ۳۴۱.
  161. باجی، سلیمان بن خلف، التعدیل والتجریح، ج۱، ص۴۵۵.
  162. اصحاب الفتیا، ص۴۶.
  163. سیر، ص۱۹۰.
  164. جامع المقاصد، ج۱، ص۱۵.
  165. زرکلی، خیرالدین، الأعلام، ج۲، ص۱۰۴.
  166. تذکره، ج۱، ص۴۳.
  167. جامع المسانید، ج۲۴، ص۹۶.
  168. اردبیلی، محمد بن علی، جامع الرواة، ج۱، ص۱۴۳.
  169. طوسی، محمد بن حسن، الخلاف، ج۱، ص۷۸.
  170. طوسی، محمد بن حسن، الخلاف، ج۱، ص۱۲۱.
  171. طوسی، محمد بن حسن، الخلاف، ج۱، ص۵۵۵-۵۵۴.
  172. طوسی، محمد بن حسن، الخلاف، ج۱، ص۷۵۷-۷۵۸.
  173. فضل بن شاذان، الایضاح، ص۴۳۵ و ۴۴۱؛ اشعری قمی، احمد بن محمد بن عیسی، النوادر، ص۸۲؛ مفید، المسائل الصاغانیه، ص۳۶ و ۳۸؛ سید مرتضی، الانتصار، ص۲۶۸ و ۳۸۶.
  174. برای اطلاع بیشتر از نظر فقهای عامه، ر. ک: جعفر مرتضی عاملی، زواج المتعه.
  175. بنگرید: سید مرتضی، الانتصار، ص۵۵۳؛ همو، الناصریات، ص۴۱۴.
  176. برای نمونه، ج۲، ص۲۵۹ و ج۳، ص۹۴.
  177. برای نمونه، ج۲، ص۳۲۲ و ۳۶۰.
  178. ابن زهره حلبی، سید حمزة بن علی، غنیة النزوع الی علم الأصول والفروع، ص۲۱۳.
  179. حلی، حسن بن یوسف، المعتبر فی شرح المختصر، ج۲، ص۳۷۵ و ۸۰۳.
  180. برای نمونه، بنگرید: ج۴، ص۵۵؛ ج۵، ص۴۵۶؛ ج۶، ص۲۰۴ و ج۷، ص۲۷۳.
  181. تذکره، ج۱، ص۱۲ و ۱۶۱.
  182. برای نمونه، منتهی، ج۱، ص۲۲۵ و ۳۷۹؛ ج۲، ص۶۴۸ و ۶۶۶.
  183. البیان، ص۲۲۳.
  184. الذکری، ص۱۵۵.
  185. ابن فهد، المهذب البارع، ج۲، ص۵۴۶؛ ج۳، ص۳۰ و ج۵، ص۴۱۸.
  186. بنگرید: مالک بن انس، الموطأ، ج۱، ص۳۵؛ شافعی، محمد بن ادریس، کتاب الأم، برای نمونه، ج۱، ص۵۷؛ ج۲، ص۱۵۸؛ ج۳، ص۵۷؛ ج۴، ص۶۶ و ج۵، ص۲۴۰؛ سرخسی، شمس الدین، المبسوط، برای نمونه، ج۴، ص۱۵؛ ج۸، ص۱۶۱؛ ج۱۰، ص۱۴؛ ج۱۱، ص۲۳۵ و ج۱۳، ص۱۴؛ سمرقندی، علاءالدین، تحفة الفقهاء، ج۳، ص۶۴؛ ابن قدامه مقدسی، عبدالله، المغنی، برای نمونه، ج۱، ص۷۶ و ۴۲۴؛ ج۷، ص۲۴۳؛ ج۸، ص۱۲۴ و ج۹، ص۴۶۷.
  187. مسلم، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۳۱؛ أحمد بن حنبل، مسند حنبل، ج۳، ص۳۸۰.
  188. هدایت‌پناه، محمد رضا، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۴۱.
  189. واثقی، حسین، جابر بن عبدالله انصاری، ص۷۵-۷۶.
  190. طباطبایی، سید محمد حسین، قرآن در اسلام، ص۵۱.
  191. امین، سید محسن، أعیان الشیعه، ج۴، ص۴۶.
  192. برای نمونه ر. ک: ابن یونس، تاریخ المصریین، ج۱، ص۱۵۹؛ ابن ابی خیثمه، ابوبکر احمد، التاریخ الکبیر، ج۲، ص۱۴۷؛ بخاری، صحیح، ج۵، ص۱۷۰-۱۷۱ و همو، ج۶، ص۷۴-۷۵؛ ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، الأوائل، ص۶۷؛ ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۲۷۶؛ ابن شاذان، فضائل، ص۱۳۸
  193. بنگرید: ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص۵۶.
  194. «از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  195. البرهان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۲۵۲.
  196. ابونعیم، معرفة الصحابه، دلائل، ص۳۵۳-۳۵۴، ح۲۴۴؛ ابن طاووس، الطرائف، ص۴۶.
  197. ابن کثیر، جامع المسانید، ج۲۴، ص۱۶۸-۱۶۹ و نیز ر. ک: ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، کتاب السنه، ص۳۹۰.
  198. ر. ک: ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، کتاب السنه، ص۴۴۸.
  199. «و اگر همسرانتان فرزندی نداشته باشند نیمی از آنچه بر جا نهاده‌اند و اگر فرزندی داشته باشند یک چهارم از آنچه بر جا گذارده‌اند از آن شماست پس از (انجام) وصیتی که می‌کنند یا (پرداخت) وامی (که دارند) و اگر شما فرزندی نداشته باشید یک چهارم از آنچه بر جا نهاده‌اید از آن آنهاست و اگر فرزندی داشته باشید یک هشتم از آنچه بر جا گذارده‌اید از آن آنان است، البته پس از (انجام) وصیتی که می‌کنید یا (پرداخت) وامی (که دارید) و اگر مردی یا زنی که از او ارث می‌برند بی‌فرزند و بی‌پدر و بی‌مادر و (تنها) دارای برادر یا خواهر (یا هر دو) باشد یک ششم از آن هر یک از این دو، است و اگر بیش از این باشند همه در یک سوم شریکند، (البته) پس از وصیتی یا (پرداخت) وامی که (با وصیّت یا اقرار به وام، به وارث) زیان نرساند؛ سفارشی است از سوی خداوند و خداوند دانایی بردبار است» سوره نساء، آیه ۱۲.
  200. «از تو نظر می‌خواهند بگو: خداوند برای شما درباره کلاله نظر می‌دهد که اگر مردی مرد و دارای فرزندی نبود و خواهری داشت، نصف میراث او به این خواهر می‌رسد و برادر نیز از خواهر (تمام دارایی را) ارث می‌برد، اگر خواهر فرزندی نداشته باشد و اگر خواهران (مرد مرده) دو تن باشند دو سوم از میراث را می‌برند و اگر (میراث‌بران) گروهی برادر و خواهر باشند هر مرد برابر با بهره دو زن ارث می‌برد؛ خداوند (این احکام را) برای شما بیان می‌دارد مبادا که گمراه شوید و خداوند به هر چیزی داناست» سوره نساء، آیه ۱۷۶.
  201. ر. ک: بخاری، التاریخ الکبیر، مسلم، صحیح مسلم، ج۵، ص۶۰؛ نسائی، احمد بن شعیب، السنن الکبری، ج۴، ص۶۹؛ بیهقی، سنن، ج۶، ص۲۱۲؛ واحدی نیشابوری، علی، أسباب النزول، ص۹۶.
  202. سیوطی، تفسیر جلالین، ص۱۳۴.
  203. شوشتری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج۲، ص۵۲۷-۵۲۶.
  204. هدایت‌پناه، محمد رضا، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۴۱ - ۳۴۲.
  205. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۵۲۷ و ۵۳۲؛ صدوق، کمال الدین، باب ۲۸، ۳۰۸؛ مفید، الارشاد، ج۲، ص۳۴۶؛ طوسی، الغیبه، ص۱۳۹ و ۱۷۸؛ و با اشاره ر. ک: ابن بابویه قمی، ص۱۲.
  206. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۵۲۷؛ کراجکی، الاستنصار، ص۱۸-۱۹.
  207. بنگرید: کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۵۲۷؛ ابن بابویه قمی، علی، الإمامة والتبصره، ص۱۰۳؛ صدوق، کمال الدین، ج۳، ص۲۵۳؛ نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبه، ص۷۰.
  208. بنگرید: جوهری، المقتضب، ص۹؛ ابن بابویه قمی، علی، الإمامة والتبصره، ص۲۵؛ مفید، الارشاد، ج۲، ص۳۴۶؛ طوسی، الغیبه، ص۱۷۸؛ ابن طاووس، الیقین، ص۴۹۵.
  209. ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۲۵۱.
  210. مفید، الامالی، ص۱۶۸؛ طوسی، الامالی، ص۱۹۰.
  211. ابن طاووس، التحصین، ص۵۷۰ و همو، الیقین، ص۲۴۵.
  212. ر. ک: مدرسی طباطبایی، سید حسین، میراث مکتوب شیعه، ص۱۲۷.
  213. ر. ک: صدوق، الامالی، ص۶۲ و ۱۵۰؛ کوفی، محمد بن سلیمان، مناقب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۱۵۱ و ج۲، ص۵۲۳؛ مفید، تفضیل امیرالمؤمنین، ص۳۵ و الارشاد، ج۱، ص۳۹ و ۴۵.
  214. ابن بابویه قمی، علی، الإمامة والتبصره، ص۲۵.
  215. کوفی، محمد بن سلیمان، مناقب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۴۷۵.
  216. طوسی، الامالی، ص۷۹.
  217. ابن بابویه قمی، علی، الإمامة والتبصره، ص۳۵؛ طوسی، الامالی، ص۵۸ و ۴۱۸ با تعابیر مختلف.
  218. کوفی، محمد بن سلیمان، مناقب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۲۱۱.
  219. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۲۷۱.
  220. صدوق، الامالی، ص۱۴۹ و صدوق، محمد بن علی، الخصال، ص۴۹۶؛ قاضی نعمان، نعمان بن محمد، دعائم الاسلام، ج۱، ص۴۲۲.
  221. صدوق، الامالی، ص۴۴.
  222. طوسی، الامالی، ص۲۸۲.
  223. کوفی، محمد بن سلیمان، مناقب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۳۵۹؛ ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۷۷.
  224. صدوق، الامالی، ص۱۵۰.
  225. احمدی میانجی، ج۳، ص۲۸۱.
  226. قاضی نعمان، دعائم الاسلام، ج۱، ص۷۵؛ صدوق، الامالی، ص۴۱۲-۴۱۳؛ مفید، الامالی، ص۱۲۶؛ طوسی، الامالی، ص۶۴۹.
  227. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۳۲، ص۳۲۷.
  228. سلیم بن قیس هلالی، کتاب سلیم، ص۴۰۰؛ ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۴۰؛ زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الابرار ونصوص الأخبار، ج۴، ص۳۳۹.
  229. «بی‌گمان آنانکه ایمان آورده‌اند و کردارهایی شایسته کرده‌اند، بهترین آفریدگانند» سوره بینه، آیه ۷.
  230. طوسی، الامالی، ص۲۵۱-۲۵۲.
  231. غازی، مسند الرضا، ص۲۰۹؛ ابن کثیر، جامع المسانید، ج۲۵، ص۴۹؛ صفار قمی، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ص۲۳۴؛ طوسی، خلاف، ج۱، ص۲۷.
  232. صدوق، الامالی، ص۱۸۷؛ ابن حمزه طوسی، ص۱۱۸ و نیز ر. ک: هدایت پناه، حدیث برادری در سیره نبوی.
  233. ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، کتاب السنه، ص۵۹۰؛ کوفی، محمد بن سلیمان، مناقب امیرالمؤمنین، ج۲، ص۳۸۹، ۱۴۰۶ ۴۰۹، ۴۱۳ و ۴۱۶.
  234. ابن طاووس، الطرائف، ص۱۴۱-۱۴۰.
  235. الأمالی، ص۱۸۴-۱۸۵.
  236. امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۱، ص۲۰۵.
  237. صدوق، الامالی، ص۱۵۶-۱۵۷؛ قاضی نعمان، نعمان بن محمد، دعائم الاسلام، ج۲، ص۳۸۱-۳۸۲: کوفی، محمد بن سلیمان، مناقب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۲۴۹، ۲۶۶ و ۴۵۹؛ طبری شیعی، المسترشد، ص۶۳۳ - ۶۳۴.
  238. طوسی، الامالی، ص۲۵۷؛ طبری شیعی، دلائل الامامه، ص۱۰۰-۱۰۱.
  239. صدوق، الهدایه، ص۱۵۷.
  240. ر. ک: عدة محدثین، الأصول الستة عشر، ص۱۲۸-۱۳۱؛ خصیبی، حسین بن حمدان (م ۳۳۴)، الهدایة الکبری، ص۱۱-۱۱۲ و ۱۷۰- ۱۷۱؛ حسین بن عبدالوهاب، عیون المعجزات، ص۳۲-۳۱ و ۵۱؛ ابن شاذان، فضائل، ص۵۹-۵۴.
  241. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ص۳۴؛ شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل والنحل، ج۲، ص۵۲.
  242. متقی هندی، کنز العمال، ج۱، ص۳۸۴.
  243. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، الأربعین البلدانبه، ص۶۵-۶۶.
  244. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، تاریخ، عهد الخلفاء، ص۱۰۷.
  245. نسائی، احمد بن شعیب، السنن الکبری، فضائل الصحابه، ص۹؛ بخاری، التاریخ الکبیر، صحیح، ج۴، ص۱۹۸؛ ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، کتاب السنه، ص۵۲۳، ۵۸۲ و ۶۱۰.
  246. ر. ک: ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، کتاب السنه، ص۱۵۲ و ۴۴۸.
  247. خصیبی، الهدایة الکبری، ص۸۵.
  248. ر. ک: ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، کتاب السنه، ص۲۶۷ و ۲۶۸؛ ذهبی، سیر أعلام النبلاء، تاریخ الخلفاء، ص۲۶۲، ۲۶۳ و ۵۰۱.
  249. هدایت‌پناه، محمد رضا، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۴۲ - ۳۴۴.
  250. دینوری، ابوحنیفه، الأخبار الطوال، ص۳۱۶؛ ابن حبان، الثقات، ص۵۸؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۱۵؛ ابن جوزی، المنتظم، ص۱۴۵؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۲۹۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۹۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۵۴۷.
  251. ر. ک: دینوری، ابوحنیفه، الأخبار الطوال، ص۳۱۶ و ۳۲۸؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۱۵؛ طوسی، رجال، ص۳۱-۳۲؛ بغوی، معجم الصحابه، ج۱، ص۴۴۷؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۵۳۱-۵۳۰؛ ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، الآحاد و المثانی، ج۴، ص۶۹؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۵۶۵؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۱۸۰-۱۸۱؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۲۹۳.
  252. ر. ک: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۲۳۸-۲۴۰.
  253. ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۵۴۷.
  254. صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۴۷.
  255. ابن ابی الثلج بغدادی، تاریخ الائمه، ص۱۰.
  256. ر. ک: شوشتری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج۲، ص۵۲۱-۵۲۰؛ مدرسی طباطبایی، سید حسین، میراث مکتوب شیعه، ص۱۲۹.
  257. احمد بن حنبل،، مسند حنبل، ج۳، ص۶۹.
  258. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۲۳۶.
  259. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۲۳۶.
  260. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۲۴۰.
  261. ابن حبان، الثقات، ص۵۸؛ بغوی، معجم الصحابه، ج۱، ص۴۴۸؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۵۲۹؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۵۶۵؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۱۸۱؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۲۹۳.
  262. تاریخ ذهبی، ج۵، ص۳۸۱.
  263. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۱۹۴.
  264. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۲۳۹؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۵۴۶.
  265. بغوی، معجم الصحابه، ج۱، ص۴۴۷.
  266. ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، الإمامة والسیاسة، ص۳۰۷ و ۳۴۱.
  267. الآحاد و المثانی، ج۴، ص۶۹.
  268. ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۵۲۹.
  269. سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۱۸۹.
  270. سیوطی، اسعاف، ص۲۳.
  271. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۲۳۷.
  272. ر. ک: ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۱، ص۹۳-۹۴.
  273. هدایت‌پناه، محمد رضا، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۴۴.
  274. بخاری، التاریخ الکبیر، ج۲، ص۲۰۷؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۵۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۲، ص۲۹۳؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۵۴۶.
  275. التاریخ الکبیر، ج۷، ص۴۰۴.
  276. ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۴۳۴.
  277. ابن حزم، علی بن احمد، اصحاب الفتیا من الصحابة والتابعین، ص۳۵۹.
  278. ابن ابی حاتم، الجرح و التعدیل، ج۸، ص۲۹۱.
  279. ابن جوزی، عبدالرحمان، تلقیح فهوم أهل الأثر، ص۱۴۵.
  280. ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم (م ۲۷۶)، الإمامة والسیاسة، ص۳۰۷.
  281. شوشتری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج۲، ص۵۲۶.
  282. ابن حزم، علی بن احمد، اصحاب الفتیا من الصحابة والتابعین، ص۳۵۹.
  283. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱۰، ص۵۴۵.
  284. واثقی، حسین، جابر بن عبدالله انصاری، ص۱۰۱.
  285. ملا حسین قلی، ص۱۲۳۹-۱۳۱۱.
  286. واثقی، حسین، جابر بن عبدالله انصاری، ص۱۰۰ به نقل از پاورقی نقباء البشر، ص۶۷۴.
  287. واثقی، حسین، جابر بن عبدالله انصاری، ص۱۰۱.
  288. واثقی، حسین، جابر بن عبدالله انصاری، ص۱۰۱.
  289. واثقی، حسین، جابر بن عبدالله انصاری، ص۱۰۱.
  290. هدایت‌پناه، محمد رضا، مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۳۳۴ - ۳۳۵.
  291. ر.ک: أ. منابع شیعی: رجال البرقی، ص۲، ۳، ۴، ۷، ۸ و ۹؛ رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال)، ص۴۰؛ رجال الطوس ص۳۱، (ش ۱۳۴)، ص۵۹، (ش ۴۹۸)، ص۹۳، (ش ۹۲۱)، ص۹۹، (ش ۹۶۴)، ص۱۱۱، (ش ۱۰۸۷) و ص۱۲۹، (ش ۱۳۱۱)؛ الرجال (ابن داود)، ص۷۹، ش۲۸۴؛ خلاصة الأقوال (رجال العلامة الحلی)، ص۳۴، ش۱ و ص۱۹۲؛ الإکمال فی أسماء الرجال، ص۳۳، ش۶۰؛ التحریر الطاووسی، ص۱۱۶، ش۸۳؛ حاوی الأقوال، ج۱، ص۲۵۳، ش۱۴۰؛ منهج المقال، ج۳، ص۱۴۵، (ش ۹۵۹)، و پانوشت ص۱۴۵، (ش ۳۲۴)؛ نقد الرجال، ج۱، ص۳۲۳، ش۸۸۴؛ مجمع الرجال، ج۲، ص۲؛ جامع الرواه، ج۱، ص۱۴۳، ش۱۱۲۳؛ الرجال (الحر العاملی)، ص۷۵، ش۲۵۹؛ الوجیزة فی الرجال، ص۴۲، ش۳۳۰؛ رجال السید بحر العلوم (الفوائد الرجالیة)، ج۲، ص۱۳۵؛ منتهی المقال، ج۲، ص۲۰۹، ش۵۱۴؛ عدة الرجال، ج۲، ص۹؛ تکملة الرجال، ج۱، ص۳۳۲؛ شعب المقال، ص۵۸، ش۱۲۵؛ بهجة الآمال، ج۲، ص۴۸۰؛ تنقیح المقال، ج۱۴، ص۴۵، ش۳۵۶۵؛ طرائف المقال، ج۲، ص۱۳۱، ش۷۹۶۰؛ أعیان الشیعه، ج۴، ص۴۵؛ معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۳۲۷، (ش ۲۰۱۳) و ص۳۳۰، (ش ۲۰۲۶)؛ مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۲، ص۹۹، ش۲۳۹۷؛ قاموس الرجال، ج۲، ص۵۱۴، ش۱۳۳۶. ب. منابع سنی: أنساب الأشراف، ج۱، ص۲۴۸؛ مروج الذهب، ج۳، ص۱۱۵؛ الطبقات الکبری، ج۳، ص۵۷۴؛ المعارف (ابن قتیبة الدینوری)، ص۳۰۷؛ تاریخ خلیفه، ص۲۰۳؛ طبقات خلیفه، ص۱۷۲؛ التاریخ الکبیر، ج۲، ص۲۰۷، ش۲۲۰۸؛ معرفة الثقات، ج۱، ص۲۶۴، ش۲۰۴؛ الأخبار الطوال، ص۳۱۶؛ الأنساب، ج۲، ص۱۹۴؛ اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۳۵۲؛ تاریخ الإسلام، ج۵، ص۳۳۶؛ الوافی بالوفیات، ج۱۱، ص۲۲؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۳۸۵؛ الوفیات، ص۸۱؛ الجرح و التعدیل، ج۲، ص۴۹۲، ش۲۰۱۹؛ الثقات، ج۳، ص۵۱؛ مشاهیر علماء الأمصار، ص۳۰، ش۲۵؛ التعدیل و التجریح، ج۱، ص۴۵۵، ش۱۹۲؛ إکمال الکمال، ج۳، ص۳۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۲۰۸، ش۱۰۶۲؛ أسد الغابه، ج۱، ص۲۵۶؛ تهذیب الکمال، ج۴، ص۴۴۳، ش۸۷۱؛ الکاشف، ج۱، ص۲۸۷، ش۷۳۳؛ تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۴۳، ش۲۱؛ سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۱۸۹، ش۳۸؛ الإصابه، ج۱، ص۵۴۶، ش۱۰۲۷؛ تقریب التهذیب، ج۱، ص۱۵۳، ش۸۷۳؛ تهذیب التهذیب، ج۲، ص۳۷، ش۶۷؛ شذرات الذهب، ج۱، ص۸۴؛ إسعاف المبطأ برجال الموطأ، ص۲۳؛ الأعلام، ج۲، ص۱۰۴.
  292. اسناد شیخ صدوق به جابر بن عبدالله این است: حَدَّثَنَا غَيْرُ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِنَا قَالُوا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ الفرازي [الْفَزَارِيِّ] قَالَ حَدَّثَنِي الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَارِثِ قَالَ حَدَّثَنِي الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ قَالَ سَمِعْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيَّ يَقُولُ:.... (کمال الدین، ج۱، ص۲۵۳، ح۳).
  293. ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است سوره نساء، آیه ۵۹.
  294. تفسیر کنز الدقائق، ج۳، ص۴۳۸-۴۳۹ به گزارش از کمال الدین، ج۱، ص۲۵۳، ح۳.
  295. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۵، ص 259-261.
  296. شیخ طوسی: شهد بدراً و ثماني عشرة غزوة مع النبي(ص). ابن حجر: ... حدثني أبو الزبير أن جابرا حدثهم قال: غزا رسول الله(ص) إحدى و عشرين غزوة بنفسه شهدت منها تسع عشرة غزوة؛ (الإصابه، ج۱، ص۵۴۶، ش۱۰۲۷).
  297. ر.ک: تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۴۳، ش۲۱: و حمل عن النبي(ص) علما كثيرا نافعا؛ الإصابه، ج۱، ص۵۴۶، ش۱۰۲۷: أحد المکثرین عن النبی(ص)؛ تهذیب التهذیب، ج۲، ص۳۷، ش۶۷: و قال وكيع عن هشام بن عروة: رأيت لجابر بن عبدالله حلقة في المسجد يؤخذ عنه.
  298. سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۱۹۴، ش۳۸: مسنده بلغ ألفا و خمس مئة و أربعين حديثا؛ اتفق له الشيخان علي ثمانية و خمسين حديثا، و انفرد له البخاري بستة و عشرين حديثا، و مسلم بمائه و سته و عشرين حديثا؛ نیز ر.ک: عمدة القاری، ج۱، ص۶۵؛ جابر بن عبدالله الأنصاری حیاته و مسنده (تألیف: حسین واثقی).
  299. آیت‌الله خویی در عنوان طبقته فی الحدیث: وقع بعنوان جابر بن عبدالله في أسناد جملة من الروايات تبلغ أحد عشر موردا فقد روي في ذلك عن رسول الله(ص) و روي عنه أبو حمزه و وقع بعنوان جابر بن عبدالله الأنصاري أيضاً في أسناد عدة من الروايات تبلغ سبعة عشر موردا فقد روي فيها عن رسول الله(ص)، و علي، و فاطمة(ع) و روي عنه أبوحمزة الثمالي، و أبو الزبير، و جابر بن يزيد. (معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۳۳۵، ش۶۲۰۲).
  300. ر.ک: جابر بن عبدالله و فقهه از دکتر موسی بن علی بن محمد الأمیر.
  301. ر.ک: تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۴۳، ش۲۱؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۱۸۹، ش۳۸ الفقیه، مفتی المدینة فی زمانه الاصابة، ج۱، ص۵۴۶، ش۱۰۲۷. عن هشام بن عروة قال: کان لجابر بن عبدالله حلقة فی المسجد یعنی النبوی یؤخذ عنه العلم.
  302. تفسیر القمی، ج۱، ص۲۵: «وَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عُمَرَ بْنِ شِمْرٍ قَالَ ذُكِرَ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) جَابِرٌ فَقَالَ رَحِمَ اللَّهُ جَابِراً لَقَدْ بَلَغَ مِنْ عِلْمِهِ أَنَّهُ كَانَ يَعْرِفُ تَأْوِيلَ هَذِهِ الْآيَةِ ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ يَعْنِي الرَّجْعَةَ».
  303. بررسی آن در بحث طبقه راوی خواهد آمد.
  304. ر.ک: من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۲۳۲؛ أعیان الشیعه، ج۴، ص۴۶.
  305. رجال البرقی، ص٣.
  306. جهت آشنایی با مفهوم شرطة الخمیس ر.ک: رجال، تفسیری، ج۴، ص۳۲۰-۳۲۲.
  307. رجال البرقی، ص۴.
  308. الکافی، ج۱، ص۴۶۹، ح۲: «... إِنَّكَ سَتُدْرِكُ رَجُلًا مِنِّي اسْمُهُ اسْمِي وَ شَمَائِلُهُ شَمَائِلِي يَبْقُرُ الْعِلْمَ بَقْراً...».
  309. مصباح المتهجد، ج۲، ص۷۸۷: «وَ فِي الْيَوْمِ الْعِشْرِينَ مِنْهُ كَانَ رُجُوعُ حَرَمِ سَيِّدِنَا- أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) مِنَ الشَّامِ إِلَى مَدِينَةِ الرَّسُولِ(ص) وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي وَرَدَ فِيهِ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَرَامٍ الْأَنْصَارِيُّ صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ رَضِيَ عَنْهُ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَى كَرْبَلَاءَ لِزِيَارَةِ قَبْرِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) فَكَانَ أَوَّلَ مَنْ زَارَهُ مِنَ النَّاسِ»؛ بشارة المصطفی (عماد الدین ابو جعفر طبری آملی زنده ۵۵۳ق)، ص۷۴: «... عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ عَطِيَّةَ الْعَوْفِيِّ قَالَ: خَرَجْتُ مَعَ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ زَائِرَيْنِ قَبْرَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) فَلَمَّا وَرَدْنَا كَرْبَلَاءَ دَنَا جَابِرٌ مِنْ شَاطِئِ الْفُرَاتِ فَاغْتَسَلَ ثُمَّ اتَّزَرَ بِإِزَارٍ وَ ارْتَدَى بِآخَرَ ثُمَّ فَتَحَ صُرَّةً فِيهَا سُعْدٌ فَنَثَرَهَا عَلَى بَدَنِهِ ثُمَّ لَمْ يَخْطُ خُطْوَةً إِلَّا ذَكَرَ اللَّهَ تَعَالَى حَتَّى إِذَا دَنَا مِنَ الْقَبْرِ قَالَ أَلْمِسْنِيهِ فَأَلْمَسْتُهُ فَخَرَّ عَلَى الْقَبْرِ مَغْشِيّاً عَلَيْهِ فَرَشَشْتُ عَلَيْهِ شَيْئاً مِنَ الْمَاءِ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ يَا حُسَيْنُ ثَلَاثاً ثُمَّ قَالَ حَبِيبٌ لَا يُجِيبُ حَبِيبَهُ ثُمَّ قَالَ وَ أَنَّى لَكَ بِالْجَوَابِ وَ قَدْ شُحِطَتْ أَوْدَاجُكَ عَلَى أَثْبَاجِكَ وَ فُرِّقَ بَيْنَ بَدَنِكَ وَ رَأْسِكَ فَأَشْهَدُ أَنَّكَ ابْنُ خَاتِمِ النَّبِيِّينَ وَ ابْنُ سَيِّدِ الْمُؤْمِنِينَ وَ ابْنُ حَلِيفِ التَّقْوَى وَ سَلِيلُ الْهُدَى وَ خَامِسُ أَصْحَابِ الْكِسَاءِ وَ ابْنُ سَيِّدِ النُّقَبَاءِ وَ ابْنُ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ وَ مَا لَكَ لَا تَكُونُ هَكَذَا وَ قَدْ غَذَّتْكَ كَفُّ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ وَ رُبِّيتَ فِي حَجْرِ الْمُتَّقِينَ وَ رَضَعْتَ مِنْ ثَدْيِ الْإِيمَانِ وَ فُطِمْتَ بِالْإِسْلَامِ فَطِبْتَ حَيّاً وَ طِبْتَ مَيِّتاً غَيْرَ أَنَّ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ طَيِّبَةٍ لِفِرَاقِكَ وَ لَا شَاكَّةٍ فِي الْخِيَرَةِ لَكَ فَعَلَيْكَ سَلَامُ اللَّهِ وَ رِضْوَانُهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلَى مَا مَضَى عَلَيْهِ أَخُوكَ يَحْيَى بْنُ زَكَرِيَّا ثُمَّ جَالَ بَصَرَهُ حَوْلَ الْقَبْرِ وَ قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَيَّتُهَا الْأَرْوَاحُ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَاءِ الْحُسَيْن وَ أَنَاخَتْ بِرَحْلِهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّكُمْ أَقَمْتُمُ الصَّلَاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ جَاهَدْتُمُ الْمُلْحِدِينَ وَ عَبَدْتُمُ اللَّهَ حَتَّى أَتَاكُمُ الْيَقِينُ وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِيّاً لَقَدْ شَارَكْنَاكُمْ فِيمَا دَخَلْتُمْ فِيهِ قَالَ عَطِيَّةُ فَقُلْتُ لَهُ يَا جَابِرُ كَيْفَ وَ لَمْ نَهْبِطْ وَادِياً وَ لَمْ نَعْلُ جَبَلًا وَ لَمْ نَضْرِبْ بِسَيْفٍ وَ الْقَوْمُ قَدْ فُرِّقَ بَيْنَ رُءُوسِهِمْ وَ أَبْدَانِهِمْ وَ أُوتِمَتْ أَوْلَادُهُمْ وَ أَرْمَلَتْ أَزْوَاجُهُمْ؟ فَقَالَ يَا عَطِيَّةُ سَمِعْتُ حَبِيبِي رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُمْ وَ مَنْ أَحَبَّ عَمَلَ قَوْمٍ أُشْرِكَ فِي عَمَلِهِمْ وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِيّاً أَنَّ نِيَّتِي وَ نِيَّةَ أَصْحَابِي عَلَى مَا مَضَى عَلَيْهِ الْحُسَيْنُ(ع) وَ أَصْحَابُهُ...».
  310. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۵، ص 261-264.
  311. ر.ک: الکافی، ج۱، ص۴۶۹، ح۲؛ رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال)، ص۴۱، ح۸۸؛ منقطعا إلینا: حنینا إلینا عمن سوانا. (الوافی، ج۳، ص۷۷۰)؛ منقطعا إلینا قیل: أی منقطعا عن خلفاء الضلالة متوجها إلینا. (مرآة العقول، ج۶، ص۱۶).
  312. رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال)، ص۴۴، ش۹۳.
  313. الأمالی (صدوق)، ص۴۹۶-۴۹۷، ح۴.
  314. الأمالی (طوسی)، ص۴۹۹-۵۰۰، ح۱۰۹۵.
  315. رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال، ص۴۰-۴۱، ش۸۶.
  316. الفوائد الرجالیه (سید بحر العلوم)، ج۲، ص۱۳۸-۱۴۱.
  317. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۵، ص 264-267.
  318. رجال البرقی، ص۲، ۳، ۴، ۷، ۸ و ۹؛ رجال الطوسی، ص۳۱، (ش ۱۳۴)، ص۵۹، (ش ۴۹۸)، ص۹۳، (ش ۹۲۱)، ص۹۹، (ش ۹۶۴)، ص۱۱۱، (ش ۱۰۸۷) و ص۱۲۹، (ش۱۳۱۱).
  319. الأمالی (صدوق)، ص۸، ح۶.
  320. التمحیص، ص۶۶، ح۱۵۳.
  321. الثاقب فی المناقب، ص۳۰۶-۳۰۷، ح۲۵۷.
  322. الثاقب فی المناقب، ص۳۲۲-۳۲۳، ح۲۶۶.
  323. إقبال الأعمال، ج۱، ص۴۸۸-۴۸۹.
  324. التمحیص، ص۴۲، ح۴۶.
  325. پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و مرا سپاس بگزارید و با من ناسپاسی نورزید سوره بقره، آیه ۱۵۲.
  326. آنچه از این کتاب بر تو وحی شده است بخوان و نماز را بپا دار که نماز از کار زشت و کار ناپسند باز می‌دارد و به راستی یادکرد خداوند (از هر چیز) بزرگ‌تر است و خداوند می‌داند که چه انجام می‌دهید سوره عنکبوت، آیه ۴۵.
  327. الأمالی (صدوق)، ص۵۷۹، ح۱۵.
  328. الإستبصار، ج۱، ص۴۶۰، ح۱۷۸۹.
  329. الکافی، ج۱، ص۵۳۲، ح۹.
  330. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۵، ص 267-273.
  331. ر.ک: تهذیب التهذیب، ج۲، ص۳۸، ش۶۷.
  332. ر.ک: الإستیعاب، ج۱، ص۲۲۰، ش۲۸۶.
  333. ر.ک: تهذیب التهذیب، ج۲، ص۳۸، ش۶۷.
  334. رجال الطوسی، ص۳۲، ش۱۳۴: مات سنة ثمان و سبعین.
  335. تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۴۳-۴۴، ش۲۱: عمر دهرا و شاخ و أضر... عاش أربعا و تسعین سنة، توفی فی سنة ثمان و سبعین؛ سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۱۹۰، ش۳۸: و شاخ و ذهب بصره، و قارب التسعین؛ سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۱۹۲: مات جابر بن عبدالله سنة ثمان و سبعین، و هو ابن أربع و تسعین سنة. و کان قد ذهب بصره.
  336. ر.ک: الثقات، ج۳، ص۵۱.
  337. تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۲۴۰: قال أبو نعیم و جابر بن عبدالله فی سنة تسع و تسعین. (یعنی احتمال دارد تسعین مصحف سبعین باشد).
  338. همان احتمال دارد که سبعین مصحف تسعین باشد.
  339. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۵، ص 273.
  340. رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال)، ج۱، ص۴۲-۴۳، ح۸۹.
  341. الکافی، ج۱، ص۴۶۹-۴۷۰، ح۲؛ رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال)، ج۱، ص۴۱-۴۲، ح۸۸: حمدویه و إبراهیم ابنا نصیر، قالا حدثنا محمد بن عیسی، عن محمد بن سنان، عن حریز، عن ابان بن تغلب....
  342. عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۴۰، ح۱.
  343. الإستبصار، ج۱، ص۴۶۰، ح۱۷۸۹.
  344. بی‌گمان آن کس که قرآن را بر تو واجب کرده است تو را به بازگشتگاهی باز می‌گرداند؛ بگو: پروردگار من بهتر می‌داند چه کسی رهنمود آورده است و چه کسی در گمراهی آشکاری است سوره قصص، آیه ۸۵.
  345. تفسیر القمی، ج۱، ص۲۵.
  346. مناقب آل أبی طالب(ع)، ج۴، ص۱۹۶-۱۹۷.
  347. یادآوری: زید بن علی در سال ۷۹ یعنی یک سال پس از وفات جابر به دنیا آمده است؛ زیرا وی در سال ۱۲۱ وفات کرده و دارای ۴۲ سال بوده است. (رجال الطوسی، ص۲۰۶، ش۲۵۶۵: زید بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب، أبو الحسین، مدنی تابعی، قتل سنة إحدی و عشرین و مائة و له اثنتان و أربعون سنة).
  348. و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند و به آنها انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستندگان ما بودند سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  349. کفایة الأثر، ص٣٠٢-٣٠٣.
  350. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۵، ص 274-278.
  351. رسائل الشهيد الثاني، ج۲، ص۹۲۶-۹۲۷.
  352. مرآة العقول، ج۶، ص۱۸-۱۹.
  353. تنقیح المقال، ج۱۴، ص۷۲: و ظنی أن السبعین محرف تسعین.
  354. قاموس الرجال، ج۲، ص۵۱۹-۵۲۱.
  355. معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۳۳۴.
  356. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۵، ص 278-280.
  357. تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۴۳، ش۲۱.
  358. ر.ک: تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۲۳۸: صلی علیه أبان بن عثمان بن عفان، عمده القاری، ج۱، ص۶۵: و صلی علیه أبان بن عثمان والی المدینة.
  359. أخبار القضاه، ج۱، ص۱۲۵: عزل عبد الملك نجي بن الحكم عن المدينة و ولي أبان بن عثمان بن عفان في سنه ست و سبعين؛ الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۵۲ و تاریخ مدینة دمشق، ج۶، ص۱۵۷: کانت ولایة أبان علی المدینة سبع سنین؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۶، ص۱۵۵: عبيدالله بن سعيد الزهري قال: قال أبي: ثم حج أبان بن عثمان علي الناس سنة ست و سبعين ثم حج أبان بن عثمان علي الناس سنة سبع و سبعين ثم حج أبان بن عثمان علي الناس سنة تسع و سبعين و حج بالناس أبان بن عثمان سنة ثمانين و حج أبان بن عثمان سنة اثنتين و ثمانين و حج أبان بن عثمان بالناس سنة ثلاث و ثمانين؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۶، ص۱۵۶: ... أبوبكر بن عياش قال حج بالناس أبان بن عثمان سنة ست و سبعين و سنة سبع و سبعين ثم حج الوليد بن عبدالملك سنة ثمان و سبعين ثم حج بالناس أبان بن عثمان سنة تسع و سبعين و سنة ثمانين ثم حج بالناس سليمان بن عبدالملك سنة إحدي و ثمانين و حج بالناس أبان بن عثمان سنة اثنتين و ثمانين. تاریخ مدینة دمشق، ج۳۲، ص۱۰۸، ش۳۴۶۲: قال ولاها يعني المدينة عبدالملك الحجاج بن يوسف سنة ثلاث و سبعين... ثم شخص يحيي بن الحكم عن المدينة سنة ست و سبعين و استخلف علي المدينة أبان بن عثمان بن عفان فاقره عبدالملك؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۶۴، ص۱۲۱: خلیفة قال: (تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۲۹۳) ولاها عبدالملک یعنی المدینة یحیی بن الحکم و ذلک سنة خمس و سبعین فشخص یحیی بن الحکم إلی الشام و استخلف أبان بن عثمان فأقره عبدالملک ثم عزله فی سنة ثلاث و ثمانین.
  360. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۵، ص 281-282.
  361. قصص الأنبیاء، ص۲۴۵، ش۲۸۹؛ التشریف بالمنن فی التعریف بالفتن، ص۱۹۷، ش۲۸۲؛ الیقین (ابن طاووس)، ص۴۲۱؛ المصنف (صنعانی)، ج۱، ص۱۶۷، ش۶۴۷؛ الجعفریات، ص۲۰۶.
  362. تفسیر القمی، ج۲، ص۲۹۷؛ المحاسن، ج۲، ص۴۱۴، (ح ۱۶۵)، ص۴۲۱، (ح ۲۰۲) و ص۴۴۱، (ح ۳۰۲)؛ المسترشد، ص۲۷۶، (ح ۸۷) و ص۵۹۵، (ح ۲۶۳)؛ الکافی، ج۲، ص۵۷، ح۷؛ کفایة الأثر، ص۶۲؛ من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۱۷۰، ح۵۳۹۰؛ الأمالی (صدوق)، ص۹۶، ح۱؛ الخصال، ج۲، ص۴۱۳، (ح ۲) و ص۴۵۴، (ح ۱)؛ مقتضب الأثر، ص۹؛ کنز الفوائد، ج۱، ص۲۶۳؛ مسند احمد، ج۱، ص۵۲؛ ج۳، ص۴۸؛ صحیح البخاری، ج۲، ص۶۳ و ۹۴؛ ج۳، ص۸۲؛ ج۴، ص۴۰ و ج۵، ص۱۱۳.
  363. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۵، ص 282-283.
  364. رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال)، ص۳۸، ش۷۸.
  365. الأمالی (طوسی)، ص۴۹۰، ح۱۰۷۷.
  366. الإرشاد، ج۱، ص۶-۷.
  367. بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمی‌خواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را و هر کس کاری نیک انجام دهد برای او در آن پاداشی نیک بیفزاییم که خداوند آمرزنده‌ای سپاس‌پذیر است سوره شوری، آیه ۲۳.
  368. قرب الإسناد، ص۷۸-۷۹، ح۲۵۴-۲۵۵.
  369. الکافی، ج۱، ص۴۶۹، ح۲؛ رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال)، ص۴۱، ح۸۸.
  370. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۵، ص 283-285.
  371. رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال)، ص۴۰-۴۱، ش۸۶.
  372. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۵، ص 286.
  373. رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال)، ص۴۳، ح۹۱: أحمد بن علی، قال حدثنی إدریس، عن الحسین بن بشیر، قال حدثنی هشام بن سالم، عن محمد بن مسلم و زرارة، قالا: سألنا أبا جعفر(ع) عن أحادیث فرواها عن جابر، فقلنا: ما لنا و لجابر؟ فقال: بلغ من إیمان جابر أنه کان یقرء هذه الآیة: ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ؛ رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال)، ص۴۳، ح۹۲: أحمد بن علی القمی شقران السلولی، قال حدثنی إدریس، عن الحسین ابن سعید، عن محمد بن إسماعیل، عن منصور بن أذینة، عن زرارة، عن أبی جعفر(ع) قال؟ قلت: ما لنا و لجابر تروی عنه؟ فقال: یا زرارة! إن جابرا کان یعلم تأویل هذه الآیة: ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ.
  374. الأصول الستة عشر، ص۱۲۸-۱۲۹، ح۱۴.
  375. النوادر، ص۸۲، ح۱۸۳.
  376. النوادر، ص۸۸، ح۲۰۳.
  377. و همه نام‌ها را به آدم آموخت سوره بقره، آیه ۳۱.
  378. بصائر الدرجات، ص۸۶، ح۱۵.
  379. آگاه باشید که آنان دل می‌گردانند تا (خویش را) از (شنیدن) آن (قرآن) نهفته دارند، آگاه باشید! همان دم که جامه بر سر می‌کشند (خداوند) آنچه نهان می‌دارند و آنچه آشکار می‌کنند می‌داند؛ بی‌گمان او به اندیشه‌ها داناست سوره هود، آیه ۵.
  380. تفسیر العیاشی، ج۲، ص۱۳۹، ح۲.
  381. الکافی، ج۱، ص۵۳۲، ح۹.
  382. الموطأ، ج۱، ص۳۷۲، ح۱۲۶.
  383. الموطأ، ج۱، ص۳۷۲، ح۱۲۷.
  384. المحلی، ج۱، ص۱۸۸.
  385. المحلی، ج۶، ص۲۵۳.
  386. المحلی، ج۷، ص۱۰۰.
  387. مسند احمد، ج۳، ص۲۳۹.
  388. مسند احمد، ج۳، ص۳۶۱.
  389. سنن أبی داود، ج۱، ص۴۲۸، ش۱۹۰۷.
  390. الکافی، ج۷، ص۱۱۳، ح۳.
  391. رجال البرقی، ص۳-۴.
  392. خلاصة الأقوال (رجال العلامة الحلی)، ص۳۴-۳۵، ش۱.
  393. الرجال (ابن داود)، ص۷۹، ش۲۸۴.
  394. حاوی الأقوال، ج۱، ص۲۵۳، ش۱۴۰.
  395. أبو علي حائري: الگو:عربي. (منتهي المقال، ج۲، ص۲۱۲، ش۵۱۴).
  396. منهج المقال، ج۳، ص۱۴۵، ش۳۲۴.
  397. نقد الرجال، ج۱، ص۳۲۳، ش۸۸۴.
  398. التحریر الطاووسی، ص۱۱۶-۱۱۷، ش۸۳.
  399. الرجال (الحر العاملی)، ص۷۵، ش۲۵۹.
  400. الوجیزة فی الرجال، ص۴۲، ش۳۳۰.
  401. رجال السید بحر العلوم (الفوائد الرجالیه)، ج۲، ص۱۳۸ و ۱۴۱.
  402. مستدرک الوسائل، الخاتمة ج۴، ص۱۹۲-۱۹۳، ش۵۶.
  403. عدة الرجال، ج۲، ص۱۰۹.
  404. تنقیح المقال، ج۱۴، ص۶۵ و ص۷۱، ش۳۵۶۵.
  405. معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۳۳۴، ش۲۰۲۶.
  406. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۵، ص 286-293.