حدیث یومالدار در کلام اسلامی
حدیث یومالدار از جمله روایاتی است که در منابع شیعی و اهل سنت روایت شده است و دلالت واضحی بر خلافت امیرالمؤمنین(ع) دارد؛ چراکه در این روایت پیامبر موضوع جانشینی و امامت بعد از خود را مطرح کردند و در روایت هم بعد از کلمه "وصیی"، "خلیفتی" آمده است و خلیفه به معنای جانشینی در تمام امور است که آن امامت و خلافت بلافصل است.
نزول آیه انذار
پس از گذشت سه سال از آغاز بعثت، خداوند پیامبر (ص) را مأمور کرد که دعوت خود را آشکار نماید و فرمود: ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[۱].
در کتب تفسیر و تاریخ خاصّه و عامّه نوشتهاند که بعد از نزول این آیه، پیامبر اکرم (ص) در حدود چهل نفر از بستگان نزدیکش را در خانه عمویش حضرت ابوطالب (ع) دعوت کرد، و بعد از صرف غذا فرمودند: ای فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند، هیچ کس را در عرب نمیشناسم که برای خویشانش چیزی آورده باشد که از آنچه من آورده ام با فضیلتتر باشد. (و من خیر دنیا و آخرت را برای شما آوردهام) خداوند به من دستور داده که شما را به آیین او دعوت کنم، چه کسی از شما مرا یاری میکند تا برادرم و وصیّ و جانشین من گردد؟
در پاسخ حضرت، همه سکوت کردند و هیچ تمایلی به این امر نشان ندادند جز امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) که از همه کوچکتر بود و عرض کرد: ای رسول خدا! من در این مسیر یار و یاور شما هستم. پیامبر خدا (ص) فرمود: این برادر و وصیّ و جانشین من در میان شماست، سخن او را بشنوید و از دستورات وی اطاعت کنید[۲]. ولی حاضران نه تنها نپذیرفتند بلکه به مسخره کردن پرداختند و برخاستند و به حضرت ابوطالب (ع) گفتند: از این پس مأمور شدی از فرزندت اطاعت کنی و سخن وی را بشنوی![۳].
حدیث یوم الدار و ولایت امیرالمؤمنین (ع)
یکی از نصوص جلیّ امامت امیر المؤمنین (ع)، “حدیث الدار” است که به «حدیث بدء الدعوه» نیز معروف است. این حدیث در منابع حدیثی، تاریخی و تفسیری شیعه و اهلسنت آمده است. مفاد این حدیث آن است که آیه کریمه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[۴] نازل شد و پیامبر (ص) مأموریت یافت نزدیکترین خویشاوندان خود را انذار کند. حضرت، آنان را در خانه یا شعب ابوطالب گرد آورد و پس از پذیرایی از آنها، آنان را به آیین اسلام دعوت کرد و یادآور شد که هرکس به او ایمان آورد وارث، وصی و جانشین وی خواهد بود. از میان آنان، تنها علی بن ابیطالب (ع) دعوت او را پاسخ داد و پیامبر اکرم (ص) وی را وارث، وصی و جانشین خود معرفی کرد.
این حدیث از تعدادی از صحابه نقل شده است که عبارتاند از: علی بن ابیطالب (ع)، عبداللّه بن عباس، قیس بن سعد بن عباده، ابورافع خدمتگزار رسول خدا (ص) و براء بن عازب. مجموع این روایات و نقلهای متعدد آنها به گونهای است که احتمال جعلی بودن آن را باطل میسازد، مضافاً بر اینکه برخی از آنها از نظر سند معتبر است. بدین سبب عدهای به صحت آن تصریح کرده[۵] و کسانی نیز آن را بهصورت رخدادی مسلّم تلقی و نقل کردهاند[۶].
از محدثان شیعه، شیخ صدوق در علل الشرایع[۷] شیخ طوسی در امالی[۸]، علامه مجلسی در بحار الانوار[۹]، شیخ حر عاملی در اثبات الهداة[۱۰]، سید هاشم بحرانی در البرهان[۱۱] و عبد علی حویزی در نورالثقلین[۱۲]، حدیث الدار را روایت کردهاند.
بسیاری از محدثان اهلسنت نیز مانند: احمد بن حنبل، نسائی، ابن جریر طبری، طحاوی، ضیاء مقدسی، سعید بن منصور، ابن ابیحاتم، ابن مردویه، ابونعیم، بیهقی و جلال الدین سیوطی حدیث الدار را نقل کردهاند[۱۳].[۱۴]
متکلمان امامیه این حدیث را به عنوان دلیل بر امامت و نمونهای از نص جلی بر خلافت امیر المؤمنین آوردهاند. در حدیث یومالانذار کلماتی که رسول اکرم (ص) درباره علی (ع) فرمودهاند مانند: «إِنَّ هَذَا أَخِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوهُ»، به صراحت بر مدعای امامیه در خلافت و جانشینی و لزوم اطاعت از امیر المؤمنین (ع) به عنوان خلافت و وصایت دلالت دارد. مخاطبان هم در آن جلسه چیز دیگری برداشت نکردند لذا به ابوطالب از روی طعنه و استهزا گفتند: تو را فرمان داد تا حرف پسرت را بشنوی و اطاعت کنی[۱۵].
برخی از نویسندگان اهل سنت برای رهایی از دلالت آشکار و صریح این نص معتبر به پنهان کاری و یا تحریف دست زدهاند؛ برای مثال وصایت و خلافت را حذف کرده به جای آن از لفظ "کذا وکذا" استفاده کردهاند یا گفتهاند که در آن جلسه پیامبر (ص) حضرت علی (ع) را به امور شخصی وصیت کرده، نه به امر امامت و جانشینی.
اما کسی که صدر و ذیل این حدیث را ملاحظه کند، پی خواهد برد که حدیث دار مربوط به امامت و خلافت است، زیرا:
- پیامبر (ص) در همان ابتدای جلسه خطاب به آنها فرمود: من خیر دنیا و آخرت را برای شما آوردهام و خداوند به من امر فرموده: که شما را به سوی او بخوانم. پس کدام یک از شما در این امر مرا یاری میکند تا او برادر، وصی و جانشین من در میان شما باشد؟ آیا از وصایت، جز جانشینی و امامت برای هدایت امت چیز دیگری فهمیده میشود؟
- در روایت بعد از کلمه "وصیی"، "خلیفتی" نیز آمده است و خلیفه به معنای جانشینی در تمام امور است که آن امامت و خلافت بلافصل است.
- در ذیل حدیث آمده است، «فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا» یعنی همه باید از علی بن ابی طالب (ع) اطاعت کنید و حرف او را بشنوید و این جملات جز با وصایت عمومی و امامت و خلافت بلافصل علی (ع) سازگاری ندارد.
برخی اشکال کردهاند که مجرد اقرار به شهادتین و معاونت بر آن موجب این همه پاداش (وصایت، وزارت و خلافت) نمیشود. اگر این طور بود، همه مؤمنان که اقرار به شهادتین کردند و در این امر پیامبر (ص) را کمک کردند نیز باید اوصیاء، وزراء و خلفای پیامبر (ص) باشند. در پاسخ باید گفت:
- نبی اکرم (ص) نفرمود: این اجابت علت تامه برای خلافت است، تا اینکه بگوییم هرکه اجابت کرد او خلیفه است. مضمون روایت این نیست که هرکس ایمان بیاورد وصیّ و خلیفه من خواهد بود، بلکه مضمون این است که هر کس مرا در این کار معاونت و معاضدت نماید و قوت بازوی من گردد و یار و معین من باشد، او خلیفه من است.
- خداوند و رسول او از اول میدانستند، این بار سنگین و درخواست مهم را جز علی (ع) نمیتواند اجابت کند، ولی به خاطر تثبیت امامت و اتمام حجت بر قومش، به طور عموم در این جلسه به صورت پیشنهادی مطرح شد. به بیان دیگر سخنان پیامبر (ص) «أَیُّکُمْ یُؤَازِرُنِی» در واقع یک ابلاغ امر خداوند تعالی نسبت به جعل ولایت و جانشینی برای امیر المؤمنین (ع) است نه یک انشاء و ایجاد ولایت به صورت مشروط تا فرض کنیم اگر فرد دیگری قبول میکرد او صاحب ولایت و خلافت میشد. و این در حالی است که احادیث متواتر دیگر مانند، حدیث ثقلین، غدیر و غیره بر وصایت و خلافت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) تاکید دارد.
امیرالمؤمنین (ع) نیز در پاسخ به این سوال که چرا با وجود عباس عموی پیامبر (ص) او وصی و وارث پیامبر اکرم (ص) است؟ به ماجرای یوم الدار استناد فرموده و نصب پیامبر اکرم (ص) را علت و سبب این منصب میداند. این استناد و استشهاد در منابع فریقین ذکر شده است. نکته مهم دیگر در این حادثه دلالت بر نبوت و اعجاز است زیرا با توشه کم گروه زیادی را اطعام کرده است[۱۶].
تحریف حدیث یوم الدار در برخی از کتب اهل سنت
این حدیث از مسلّمات بین خاصّه و عامّه است و بسیاری از دانشمندان عامّه همچون: ابن ابی جریر، ابن ابی حاتم، ابن مردویه، ابو نعیم، بیهقی، ثعلبی، طبری، ابن اثیر، ابوالفداء و غیر اینها، آن را نقل نمودند.
با وجود اینکه حدیث در تواریخ مشهور عامّه به صورت کامل آمده[۱۷] و قوشچی[۱۸] و حلبی[۱۹] و حتی خود طبری در تاریخش آن را به صورت کامل و تمام نقل نموده[۲۰]، ولی وقتی به کتاب تفسیر طبری[۲۱] مراجعه میکنیم، میبینیم حدیث به صورت کامل ذکر نشده بلکه تحریف شده و بدل آن این چنین: إنّ هذا أخی و کذا و کذا!! ذکر شده است و افرادی مثل ابن کثیر[۲۲] نیز به تبعیت از تفسیر طبری این عبارات را حذف کرده و به جای آن، کلمه: کذا و کذا گذاشتند! اگر این مضمون از رسول خدا (ص) ثابت باشد ـ که چنین است ـ چرا طبری و ابن کثیر کلام پیامبر (ص) را مبهم نقل میکنند! و بر انکار وصایت و جانشینی حضرت امیرالمؤمنین (ع) اصرار میورزند؟! و چرا ابن کثیر از تاریخ طبری نقل نکرده و از تفسیرش تبعیّت نموده است؟!
حدیث فوق صراحت در مسأله خلافت و ولایت دارد و خلافت امیرالمؤمنین علیّ (ع) به خوبی از آن استفاده میشود، ضمن اینکه اهمّیت مسأله ولایت و امامت را نیز میرساند؛ زیرا پیامبر (ص) در اوّلین دعوت آشکار در میان خویشان خود، پس از ابلاغ رسالت، مسأله امامت و ولایت را مطرح فرمودند[۲۳].
اشکال کم بودن سنّ امیرالمؤمنین (ع) در یوم الدار
یکی از اشکالاتی که به حدیث یوم الدار شده، کم بودن سن امیرالمؤمنین(ع) هنگام بیعت با پیامبر(ص) است منتها باید توجه داشت کمی سنّ امیرالمؤمنین (ع) (که حدود ۱۲ سال یا بیشتر باشد) مانع قبول ایمان نمیشود؛ زیرا چنین اشکالی، در حقیقت اشکال به پیامبر اکرم (ص) است که چرا ایشان چنین ایمانی را پذیرفتند؟ و از آنجایی که بر پیامبراکرم (ص)قطعاً ایرادی نیست[۲۴]، پس استدلال تمام است.
آیا پیامبر (ص) میدانست که بر نوجوان نابالغ تکلیفی نیست؟ اگر بگوئیم نمیدانست، پس نسبت جهل به پیامبر (ص) دادهایم ـ معاذ الله ـ و اگر با وجود اینکه میدانست تکلیفی بر نابالغ نیست، او را به اسلام دعوت کرده است، پس کار بیهوده و عبثی انجام داده است و در این صورت نسبت لغو و عبث به ایشان داده ایم. بنابراین در هر دو حالت مرتکب باطل و ضلالت شدهایم؛ زیرا در قرآن مجید در مورد رسول خدا (ص) آمده است: ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾[۲۵]؛ پس قطعاً رسول خدا (ص) امیرالمؤمنین علی (ع) را لایق و آماده دعوت میدانسته و زمینه ایمان را در او دیده است که او را به اسلام دعوت نموده است.
از سوی دیگر، خردسالی و کم سن بودن با کمال عقل و اراده منافاتی ندارد و بلوغ سِنّی فقط برای احکام شرعیه لازم است و برای امور عقلانی شرط سِنّی وجود ندارد؛ زیرا ایمان آوردن نیز از امور عقلانی است.
پس ایمان آوردن امیرالمؤمنین(ع) از فضائل آن حضرت است، همان گونه که قرآن مجید از زبان عیسی بن مریم (ع) ـ که تازه به دنیا آمده بود ـ میفرماید: ﴿قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا﴾[۲۶].
و در آیه دیگر درباره حضرت یحیی (ع) میفرماید: ﴿يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا﴾[۲۷].
آیا میتوان اعطای این مقام و فضیلت به حضرت عیسی و حضرت یحیی (ع) ـ قبل از رسیدن به سنّ بلوغ ـ را تقلیدی و تلقینی و فاقد اعتبار دانست؟ قطعا این خیال باطل است؛ زیرا مطابق آیات قرآن، برای آنها فضیلت حساب میشود. پس نتیجه میگیریم که ایمان آوردن در خردسالی برای امیرالمؤمنین (ع) نیز فضیلت است.
همچنین اگر ایمان آوردن سه خلیفه غاصب از ایمان امیرالمؤمنین علی (ع) افضل و برتر بود، رسول خدا (ص) نباید در مجلسی که ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح در آن حاضر بودند، ـ به عنوان افتخار ـ دست بر شانه حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) بزند و بفرماید: ای علی! تو اوّلین کسی هستی که ایمان آوردی و اوّلین کسی هستی که مسلمان شدی و تو برای من به منزله هارون نسبت به موسی هستی[۲۸].
پیامبری که به جز وحی سخنی نمیگوید، امیرالمؤمنین (ع) را به هارون تشبیه کرد، و چون حضرت هارون خلیفه بلافصل حضرت موسی (ع) بود، منظور رسول خدا (ص) این بود که امیرالمؤمنین علی (ع) هم خلیفه بلافصل پیامبر (ص) است.
طبری در تاریخ خود به نقل از سعدبن ابی وقاص مینویسد: ابوبکر پس از آنکه بیش از پنجاه نفر اسلام آوردند، مسلمان شد[۲۹]. عمر نیز پس از اسلام آوردن چهل و پنج مرد و بیست و یک زن مسلمان شد[۳۰].
بنابراین میتوان گفت اسلام امیرالمؤمنین(ع) از فطرت بود و حتّی لحظهای تمایل به کفر و شرک نداشت[۳۱] و اسلام آنها بعد از سالها کفر و شرک بوده است، یعنی از کفر و شرک و بت پرستی بیرون آمده و به اسلام گرویدند.[۳۲]. به همین دلیل رسول خدا (ص) فرمود: علی اوّلین مسلمان است[۳۳].
و امیرالمؤمنین علی (ع) فرمودند: من بر فطرت توحید متولّد شدم و در ایمان آوردن و هجرت بر همگان پیشی گرفتهام[۳۴].
امیرالمؤمنین (ع) طرفة العینی میل به کفر و شرک ننموده، بر خلاف عموم مسلمین و اصحاب که از کفر و شرک و بت پرستی بیرون آمده، قبول اسلام کردند. چنان که حافظ ابونعیم اصفهانی در ما نزل فی علیّ (ع) و میر سید علی همدانی در مودّه القربی از ابن عباس نقل نمودهاند که گفت: به خدا قسم! احدی از افراد این امّت ایمان نیاورد مگر آنکه قبلاً بت میپرستید به جز علی بن ابی طالب؛ زیرا آن حضرت به خدا ایمان آورد و اسلام را پذیرفت بدون آنکه بت و صنمی را پرستیده باشد[۳۵].
و نیز محمد بن یوسف گنجی شافعی از رسول خدا (ص) در باره اولین ایمان آورندگان چنین نقل میکند: سبّاق الاُمم ثلاثه لم یکفروا بالله طرفه عین، حزقیل[۳۶] مؤمن آل فرعون، و حبیب النّجار صاحب یاسین، و علی ابن ابی طالب (ع) و هو أفضلهم[۳۷]؛ سبقت گیرندگان همه امتها - در ایمان و توحید - سه نفر بودند که هرگز شرک به خدا نورزیدند: حزقیل (مؤمن آل فرعون) و حبیب نجار (صاحب یاسین) و علی بن ابی طالب (ع) بودند[۳۸] و علی بن ابی طالب (ع) افضل آنها بود[۳۹].
لذا حاکم نیشابوری صاحب مستدرک الصحیحین مینویسد: من در میان مورّخین در این که علی بن ابی طالب اوّلین مسلمان بوده، اختلافی ندیدهام، اختلاف نظر فقط درباره سنّ بلوغ اوست[۴۰].
ابن عبدالبر در الاستیعاب گوید: به اتفاق جمیع مسلمین خدیجه اوّلین کسی است که به خدا و پیامبرش ایمان آورد و حقّانیت هر آنچه که پیامبر (ص) از جانب خدا آورده بود را تصدیق نمود، بعد از او (در میان مردان) علیّ اولین کسی است که به خدا و پیامبرش ایمان آورد و تمامی فرمایشات پیامبر (ص) را تصدیق نمود[۴۱].
مقریزی در امتاع خلاصه سخنش این است: امّا علیّ بن ابی طالب (ع)، او هرگز برای خداوند متعال شریک قائل نشد و از آنجا که خدا برای او خیر مقدّر کرده بود، او را در تحتِ کفالت پسر عمویش آقا و سرور پیامبران حضرت محمّد (ص) قرار داد و هنگامی که وحی بر پیامبر خدا (ص) نازل شد و خدیجه (س) را آگاه ساخت و او حضر را تصدیق نمود و ایمان آورد، او (یعنی خدیجه (س)) و علی بن ابی طالب (ع) بودند که با پیامبر (ص) نماز میخواندند... (تا آنجا که گوید): علی (ع) نیازی به دعوت به اسلام، نداشت؛ زیرا او هرگز مشرک نبود تا موحّد گردد و بگویند مسلمان شده است[۴۲].
حافظ ابن مغازلی شافعی در مناقب از عبدالله بن مسعود نقل کرده که گفت: رسول خدا (ص) فرمود: اینکه حضرت ابراهیم (ع) دعا نمود (و مقام امامت را برای ذریهاش درخواست نمود) به من و علی منتهی شد؛ زیرا هیچ یک از ما هرگز برای بت سجده نکرده ایم؛ لذا خداوند مرا پیامبر و علی را وصی پیامبر قرار داد[۴۳].
این حدیثِ شریف دلالت دارد بر اینکه: سابقه کفر داشتن و سجده کردن بر بت و صنم، منافی «امامت» است و پس از پیامبر (ص)، یگانه کسی که چنین سابقهای ندارد و هیچگاه به بت و صنمی سجده نکرده است، مولای ما «امیر المؤمنین (ع)» است و به همین دلیل خداوند متعال آن حضرت را وصیّ و خلیفه پیامبر اکرم (ص) قرار داده است. لذا تمامی مورّخین و حفّاظ و محدّثین و دانشمندان اسلامی و غیر اسلامی همگی اجماع و اتفاق نظر دارند بر اینکه: امیرمؤمنان علیّ (ع) هیچگاه بت نپرستیده و هرگز به صنمی سجده نکرده است و به همین مناسبت، تمامی محقّقین عامّه به هنگام ذکر نام آن حضرت مینویسند: کَرَّمَ الله وَجْهَه و این عبارت را فقط برای آن بزرگوار قائلند و در مورد هیچ یک از صحابه پیامبر (ص) چنین نمیگویند.
حاصل کلام مرحوم علامه در این موضوع چنین است: اشکال مخالفان به اینکه «اسلام امیرالمؤمنین علی (ع) قبل از بلوغ بوده و چنین اسلامی ارزش ندارد، پس اسلام علی (ع) ملاک افتخار نیست» وارد نیست و پاسخ این است: اینکه گفتید اسلام امیرالمؤمنین (ع) قبل از بلوغ بوده، ما این سخن را قبول نداریم؛ زیرا عمر مبارک امیرالمؤمنین (ع) شصت و شش یا شصت و پنج سال بوده است و پیامبر خدا (ص) از روز بعثت تا رحلت بیست و سه سال زندگی کرد. و امیرالمؤمنین (ع) پس از پیامبر (ص) تقریبا سی سال زنده بود.
پس سنّ مبارک امیرالمؤمنین علی (ع) هنگام بعثت و نزول وحی آسمانی، حدود دوازده یا سیزده سال بوده و شرعا بلوغ در چنین سنّی امکان دارد و علاوه بر امکان، واقع هم شده؛ زیرا پیامبر (ص) به دخترش خبر داد: «تو را به تزویج اوّلین مسلمان و عالمترین آنها در آوردم».
و امّا در پاسخ به اینکه گفتید: «چنین اسلامی ارزش ندارد» میگوئیم: ارزش دارد؛ زیرا گاهی انسان از لحاظ سنّ خردسال است و از لحاظ کمال عقلی بسیار رشد یافته، و مانعی ندارد که مکلّف باشد. و شاهد این سخن، کلام ابوحنیفه ـ از ائمه مذاهب اربعه عامّه ـ است که به صحت اسلام صبی فتوا داده است. اگر امیرالمؤمنین علی (ع) در این سنّ کم، اسلام آورده، دلیل بر کمال اوست نه نقص؛ به دو دلیل:
- اطفال در سنین کودکی طبیعتاً میل به والدین داشته و تنها آنها را دوست میدارند. اگر انسانی در سنین کودکی از امور مادی و دنیوی اعراض نموده و فقط به ذات حق متوجه شود، دلیل بر کمال اوست و لذا کودکان تیزهوش و ملتفت به مسائل عقلی را نابغه میشماریم و مورد تحسین قرار میدهیم.
- طبیعت کودکان با دقت و تأمل و اندیشه در امور عقلیّه و تکالیف الهیّه و مسأله مبدأ و معاد منافی بوده و به بازی و لهو و لعب متمایل است. اگر کودکی از امور ملائم با طبع خویش اعراض کرد، و به امور عقلیه و تکالیف الهیه و مسئله مبدأ و معاد پرداخت، دلیل بر نهایت درجه کمال او است. پس امیرالمؤمنین (ع) کاملترین مردم است. شگفتا که مردم ـ در همه ابعاد دیگر ـ این گونه کارهای استثنائی از اطفال را دلیل بر نبوغ و استعداد سرشار میدانند، ولی نوبت به ایمان حضرت امیرالمؤمنین (ع) که میرسد، حسد و تعصّبات باطل، مانع این اعتقاد میشود!![۴۴].[۴۵]
حدیث دار
حدیث نبوی، در ارتباط با نخستین دعوت آشکار پیامبر(ص) درباره خلافت امیر المؤمنین(ع)، یکی از نصوص امامت امیرالمؤمنین(ع) که عالمان شیعه از دیرزمان به آن استدلال کردهاند «حدیث دار» است. پیامبر اکرم(ص) هنگامی که به پیامبری برگزیده شد، مدت سه سال به صورت مخفیانه مردم را به آئین اسلام دعوت میکرد. پس از آن مأموریت یافت که دعوت خویش را آشکار سازد و در نخستین مرحله دعوت آشکار از جانب خداوند به ایشان دستور داده شد که نزدیکترین خویشاوندانش، یعنی خاندان عبدالمطلب را به آئین اسلام دعوت کند: ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾</ref>و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.</ref>. رسول اکرم(ص) از علی(ع) خواست تا خاندان عبدالمطلب را به حضور در خانه ابو طالب، دعوت کند و نیز دستور داد تا از آنان پذیرایی شود. آنان حضور یافتند و پذیرایی شدند، بدون آنکه از غذایی که تهیه شده بود کاسته شود. در واقع این کار معجزهای بود که بر صدق دعوی رسول اکرم(ص) دلالت میکرد. آن حضرت پس از آنکه دعوی نبوت خود را اعلان کرد، به آنان فرمود: هر یک از شما که در این باره مرا یاری کند، وصی و جانشین من خواهد بود، اما کسی جز علی(ع) به درخواست او پاسخ مثبت نداد لذا رسول خدا(ص) علی(ع) را به عنوان وصی و جانشین خود معرفی کرد. از آنجا که این واقعه و حدیث مزبور در خانه ابوطالب واقع شده است به «حدیث دار» شهرت یافته است[۴۶]. «حدیث یوم الدار»[۴۷]، «خبر الدار»[۴۸]، «حدیث خلافت»[۴۹]، «حدیث عشیره»[۵۰]، «یوم الدار»[۵۱]، «بدء الدعوه»[۵۲]، «حدیث العشیره و الدار»[۵۳]، «نص الدار یوم الانذار»[۵۴]، «حدیث بدء العشیره»[۵۵]، نامهای دیگر این حدیث است.[۵۶]
حدیث دار در منابع شیعه و اهل سنت
حدیث دار در منابع روایی، تفسیری و تاریخی شیعه و اهل سنت از طرق مختلف نقل شده است که نمونههایی بیان میشود:
- در نقلی از امام علی(ع) آمده که پیامبر(ص) خطاب به حاضران فرمود: «مَنْ يَضْمَنُ عَنِّي دَيْنِي وَ مَوَاعِيدِي وَ يَكُونُ مَعِي فِي الْجَنَّةِ وَ يَكُونُ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي»؛ چه کسی دین و مواعید مرا ضامن میشود تا همنشین من در بهشت و جانشین من در خاندانم باشد، در میان حاضران کسی غیر از علی(ع) این پیشنهاد را نپذیرفت[۵۷].
- در نقلی دیگر پیامبر(ص) چنین فرمودند: «کدام یک از شما با من بیعت میکند تا برادر و مصاحب من باشد». امیرالمؤمنین(ع) میفرماید که هیچ یک از آنان با او بیعت نکرد من که از همگی کوچکتر بودم با آن حضرت بیعت کردم. این کار سه بار تکرار شد و جز من کسی با او بیعت نکرد[۵۸]. در نقل دیگری علاوه بر «صاحبی»، «وارثی» آمده است[۵۹].
- در روایتی از امیرالمؤمنین(ع) که جریان مزبور را گزارش کرده، آمده است که پیامبر(ص) فرمود: «أَيُّكُمْ يُوَازِرُنِي عَلَى هَذَا الْأَمْرِ عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ»؛ کدامیک از شما مرا بر این امر یاری میکند تا برادر، وصی و جانشین من در میان شما باشد. کسی جز من که کوچکترین آنان بودم، پاسخ نداد، رسول خدا(ص) فرمود: «إِنَّ هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ، فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا»؛ این برادر، وصی و جانشین من در میان شماست، پس سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید. آنان برخاستند و با تمسخر به ابوطالب گفتند به تو دستور میدهد که از فرزندت اطاعت کنی[۶۰].
- در روایت دیگری از آن حضرت آمده است که پیامبر(ص) فرمود: «أيكم يقضي عني ديني و يكون خليفتي في أهلي»؛ کدامیک از شما دین مرا میپردازد و جانشین من در میان خاندانم میشود؟ آنان سکوت کردند و من پذیرفتم. پیامبر(ص) فرمود: تو جانشین من در میان خاندانم میباشی[۶۱].
- در نقلی دیگر آمده: چه کسی مرا برادرانه یاری میدهد و ولی و وصی من پس از من و جانشینم در خاندانم میشود و دین مرا میپردازد؟ «مَنْ يُوَاخِينِي وَ يُوَازِرُنِي يَكُونُ وَلِيِّي وَ وَصِيِّي بَعْدِي وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي وَ يَقْضِي دَيْنِي»؛ حاضران سکوت کردند و پیامبر(ص) این سخن را سه بار تکرار کرد و علی(ع) در هر بار پاسخ مثبت میداد و در مرتبه سوم پیامبر(ص) به او فرمود: «تو ولی، وصی و جانشین من هستی[۶۲]. حافظ گنجی شافعی در کفایةالطالب[۶۳] و جمالالدین زرندی در نظم درر السمطین[۶۴] با اندکی تفاوت در الفاظ این روایت را نقل کردهاند[۶۵].
- در روایت ابورافع، علاوه بر اخوت، وزارت، وصایت و خلافت، این مطلب نیز آمده است که پیامبر(ص) فرمود: هرکس با من بیعت کند، نسبتش با من همانند نسبت هارون(ع) به موسی(ع) خواهد بود جز منزلت نبوت؛ زیرا پس از من پیامبری نخواهد آمد[۶۶].
از دیگر نقلهای حدیث عبارتند از: «أَيُّكُمْ يَنْتَدِبُ أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ وَلِيَّ كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي»[۶۷]. «أَيُّكُمْ يَكُونُ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي وَ يُنْجِزُ عِدَاتِي وَ يَقْضِي دَيْنِي»[۶۸]. «أَيُّكُمْ يَكُونُ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَارِثِي وَ وَزِيرِي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ بَعْدِي»[۶۹].[۷۰]
اعتبارسنجی حدیث دار
اعتبار حدیث دار را به دو روش میتوان بررسی کرد، یکی بررسی سند روایات بدون درنظرگرفتن شواهد و مؤیدات و دیگری با توجه به شواهد و مؤیدات، در ذیل هر دو روش مورد بررسی واقع میشود:
بررسی سند روایات قطع نظر از شواهد
- در سند روایت احمد بن حنبل که عبارت: «مَنْ يَضْمَنُ عَنِّي دَيْنِي وَ مَوَاعِيدِي وَ يَكُونُ مَعِي فِي الْجَنَّةِ وَ يَكُونُ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي» در متن آن آمده، عبادبن عبدالله اسدی واقع شده است. ابن مدینی او را ضعیف الحدیث دانسته و بخاری گفته است: فيه نظر[۷۱]. ابن حجر نیز در تقریب التهذیب[۷۲] او را ضعیف شمرده است؛ اما ابن حبان او را در کتاب «الثقات» ذکر کرده است[۷۳]. هیثمی اسناد این روایت را «جید» دانسته است[۷۴]. احمد محمد شاکر نیز اسناد آن را «حسن» دانسته و یادآور شده است که ابن ابیحاتم او را در کتاب «الجرح و التعدیل» ذکر نموده ولی جرحی را برای او بیان نکرده است[۷۵]. ابن کثیر نیز این روایت را با همین سند از احمد بن حنبل نقل کرده و در سندش هیچ مناقشهای در سند نکرده است، با اینکه عبدالغفار بن قاسم - که در سند روایت طبری است- را قدح کرده است[۷۶]. این مطلب بیانگر آن است که وی عباد بن عبدالله اسدی را ضعیف نمیدانسته است. مؤید دیگر اینکه وی در کتاب[۷۷] نه تنها سند این روایت را ضعیف ندانسته، بلکه آن را مؤید و شاهد بر روایت طبری قلمداد کرده است.
- در سند روایت دوم ربیعة بن ناجد واقع شده است. ذهبی او را مجهول دانسته است[۷۸]. ابن حبان او را در «الثقات» ذکر کرده و عجلی او را تابعی ثقه دانسته است[۷۹]. ابن حجر در تقریب التهذیب[۸۰]، عبارت يقال هو ثقة: «گفته میشود او ثقه است» را دربارهاش بکار برده که مشعر به وثاقتش نزد او میباشد. احمد محمد شاکر با اذعان به وثاقت وی گفته است: بخاری در تاریخ کبیر[۸۱] او را نام برده و جرح نکرده است. این حدیث در جلد هشتم مجمع الزوائد، ص۳۰۲ ذکر شده و هیثمی رجال آن را توثیق کرده است[۸۲]. ابن کثیر نیز این روایت را نقل کرده[۸۳] و در سندش خدشه نکرده است.
- در سند نخستین روایت ابن جریر طبری که عبارت «إِنَّ هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ» آمده است، عبدالغفار بن قاسم، ابو مریم کوفی، واقع شده است. عدهای از عالمان، رجال وی را تضعیف کردهاند[۸۴]؛ بدین جهت ابن تیمیه و پیروان او این روایت را نامعتبر شمردهاند[۸۵]. در اینباره چند نکته درخور توجه است: نکته اول اینکه از احمد بن حنبل -که وی را غیر ثقه دانسته و احادیثش را اباطیل شمرده- نقل شده که ابو مریم کوفی بلایای (مطاعن) عثمان را نقل میکرد[۸۶]. از این عبارت به دست میآید که وجه ضعیف شمردن ابومریم کوفی این بوده که مطاعن عثمان را نقل میکرده است، ولی این کار به خودی خود از ملاکهای قدح راوی نمیباشد. نکته دوم اینکه شعبة (بن حجاج) دربارهاش نظر مثبت داشته و گفته است: حافظتر از ابو مریم کوفی ندیدهام[۸۷]. با توجه به جایگاه برجسته شعبة بن حجاج در علم حدیث تا آنجا که به او لقب «امیرالمؤمنین فی الحدیث» داده شده[۸۸]، مدح و توثیق وی از ابو مریم کوفی، از اعتبار بالایی برخوردار است. همچنین ابن عدی از ابن عقده نقل کرده که وی ابومریم را فراوان مدح کرده و گفته است: اگر علم ابومریم آشکار میشد، احدی به شعبة بن حجاج نیاز نداشت. البته ابن عدی مدح ابن عقده از ابومریم را ناشی از افراط او در تشیع دانسته است[۸۹]. ابن عقده از شخصیتهای برجسته و مورد اعتماد در حدیث به شمار آمده و مدح و ستایش او از ابومریم کوفی، دلیل معتبر دیگری بر وثاقت ابومریم است و متهم کردن او به افراط در تشیع نیز باطل است؛ زیرا ذهبی او را «شیعی معتدل و غیر غالی» توصیف کرده است[۹۰]. نکته سوم این که از ابوحاتم رازی نقل شده که گفته است: ابومریم کوفی متروک است[۹۱]. ولی محقق کتاب تعجیل المنفعه گفته در همه نسخهها عبارت ليس بمتروك ذکر شده است. با توجه به این سخن رأی ابوحاتم در مورد ابومریم کوفی مشکوک است حاصل آنکه مدح و توثیق شعبة ابن حجاج و ابن عقده در مورد ابو مریم کوفی از یک سو و موثق بودن وی از نظر عالمان شیعه از سوی دیگر و ثابت نبودن برخی از قدحها یا بیارتباط بودن آنها با وثاقت وی در حدیث، محقق منصف را به این نتیجه رهنمون میشود که ابو مریم کوفی فردی موثق بوده و روایت او معتبر است.
- در سند روایت چهارم، عبدالله بن عبدالقدوس واقع شده است. ابن تیمیه با استناد به سخن یحیی بن معین، نسائی و دارقطنی، وی را ناموثق دانسته است[۹۲]؛ اما وی مدح و توثیق نیز شده است محمد بن عیسی (ترمذی) او را ثقه دانسته گفته است، بخاری نیز او را صدوق شمرده، هرچند گفته است که از راویان ضعیف روایت میکند. ابن جبان نیز او را در کتاب «الثقات» ذکر کرده است[۹۳]. ابن حجر دربارهاش گفته صدوق رمى بالرفض وكان ايضا يخطئ؛ صدوق است و نسبت رافضی بودن به او داده شده و خطا میکرد[۹۴]. عبارت صدوق يخطئ از نظر ابن حجر بر مرتبه نازلی از تعدیل و توثیق راوی دلالت میکند[۹۵]. وجوهی که به عنوان ضعف عبدالله بن عبدالقدوس گفته شده عبارت است از رافضی بودن و این که عموم روایات وی درباره فضایل اهل البیت است[۹۶]؛ اما این وجوه از معیارهای قدح راوی به شمار نمیرود و چون وی مدح و توثیق نیز دارد، قدحهای مزبور اعتباری نخواهد داشت و وثاقت وی ثابت خواهد بود.
اشکال دیگری که بر روایت مزبور وارد شده این است که اعمش که در سند این روایت است مدلِّس بوده و از منهال بن عمر با لفظ «عن»، نقل حدیث میکرده است؛ از طرفی معنعن مدلِّس، فاقد اعتبار است[۹۷]. پاسخ این است که اعمش نزد عالمان حدیث از چنان جایگاهی برخوردار که معنعنههایش نیز معتبر است. این مطلب را ذهبی از جریر بن عبدالحمید نقل کرده است[۹۸]. بخاری و مسلم نیز به معنعنههای او احتجاج کردهاند[۹۹]. از ظاهر کلام ابن تیمیه نیز به دست میآید که وی روایت ابن ابیحاتم را از این جهت که اعمش آن را با لفظ «عن» از منهال روایت کرده، مورد اشکال ندانسته است[۱۰۰]؛ چنان که ابن کثیر نیز بر روایت مزبور نه به خاطر عبدالله بن عبدالقدوس و نه به جهت معنعنه بودن روایت اعمش، اشکال نکرده است[۱۰۱] که بیانگر اعتبار این روایت نزد اوست؛ زیرا وی روایت ابن جریر که ابومریم کوفی در سند آن است را ضعیف دانسته است[۱۰۲].[۱۰۳]
مؤیدات و شواهد
دومین روش برای اعتبارسنجی «حدیث دار» مؤیدات و شواهدی است که با توجه به مجموع روایات، اعتبار آن را اثبات میکند که عبارتاند از:
- تعدد طرق حدیث: حدیث دار در منابع حدیثی، تفسیری و تاریخی شیعه و اهل سنت، از طرق متعدد نقل شده است. بر اساس قاعده «تعدد طریق نقل روایت» که عالمان حدیث در اعتبارسنجی روایات به آن استناد کردهاند[۱۰۴]، اعتبار حدیث دار اثبات میشود. روایات: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ»، «مَنِ احْتَكَرَ طَعَاماً أَرْبَعِينَ لَيْلَةً فَقَدْ بَرِئَ مِنَ اللَّهِ»، «اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ»؛ «الْمَوْتُ كَفَّارَةٌ لِكُلِّ مُسْلِمَةٍ» از جمله روایاتی هستند که با استناد به قاعده مزبور، اعتبار آنها اثبات شده است[۱۰۵]. جلال الدین سیوطی روایت مربوط به نزول آیه ولایت[۱۰۶] را از هفت طریق نقل کرده و گفته که اینها شواهدی هستند که یکدیگر را تقویت میکند[۱۰۷].
- شواهد حدیث: یکی از راههای اثبات اعتبار روایت این است که معنا و مضمون روایت ضعیف السند، در روایات معتبر ذکر شده باشد. روایتهای مزبور را در اصطلاح «شواهد» میگویند، چنانکه اگر حدیثی را که توسط یکی از راویان نقل شده است، راوی دیگری نیز همان حدیث را نقل کرده باشد، به آن «متابع» گفته میشود. وجود شاهد و متابع برای حدیث را «اعتبار» میگویند[۱۰۸] و برخی از اقسام حدیث ضعیف نیز در باب اعتبار، مورد استناد میباشد[۱۰۹]. عالمان حدیث روایات ضعیف السند را با استناد به شواهد معنوی اعتبار (صحت یا حسن) آنها را اثبات کردهاند، چنانکه ابن عبدالبر و ابن سیدالناس، حدیث عبدالکریم بن ابیالمخارق - که ضعفش مورد اجماع است - را به خاطر وجود شواهد معنوی تصحیح کردهاند[۱۱۰]. نووی در مورد حدیث «لَا يَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ يُجْنِبَ فِي هَذَا الْمَسْجِدِ غَيْرِي وَ غَيْرُكَ» که پیامبر(ص) خطاب به علی(ع) فرموده، گفته است: ترمذی به خاطر اینکه این حدیث دارای شواهد است، آن را حسن دانسته است[۱۱۱].
به اعتقاد احمدبن محمد بن الصدیق الغماری، ترمذی در اکثر موارد در حکم به صحت یا حسن روایات، بر شواهد تکیه کرده است. وی نخست حدیثی را که سندش مورد گفتوگو واقع شده را نقل میکند، سپس به صحت یا حسن آن حکم کرده و میگوید: و في الباب عن فلان بن فلان یعنی در این باب از فلانی و فلانی نیز این مطلب نقل شده است. مقصود او این است که اگرچه سند این حدیث مورد گفتوگو (تردید) واقع شده، ولی او با استناد به وجود شواهد، آن را صحیح یا حسن دانسته است[۱۱۲]. حدیث دار با مضمون خلافت علی(ع)، شواهد بسیاری دارد. شواهد آن در منابع شیعه در حد تواتر است، چنانکه در منابع اهل سنت نیز نمونههایی نقل شده است. در ذیل چند نمونه از آن بازگو میشود: از رسول خدا(ص) نقل شده که فرمود: «عَلِيٌّ إِمَامُ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»؛ علی، پس از من امام هر مؤمنی است[۱۱۳]. شبیه این بیان در کتاب کمالالدین[۱۱۴] آمده است. هم ایشان خطاب به علی(ع) فرمودند: «يَا عَلِيُّ أَنْتَ خَلِيفَتِي عَلَى أُمَّتِي وَ أَنْتَ قَاضِي دَيْنِي وَ أَنْتَ مُنْجِزُ عِدَاتِي»: ای علی، تو جانشین من بر امت من و ادا کننده دین من و تحققبخش به وعدههای من میباشی[۱۱۵]. شبیه این مطلب در کتاب معانی الاخبار[۱۱۶] نقل شده است. باز در نقلی دیگر از پیامبر(ص) آمده که «علی بن ابیطالب امام امت من و جانشین من بر آنان پس از من است و به واسطه او میان حق و باطل باز شناخته میشود[۱۱۷]. همچنین پیامبر(ص) فرمودند: «خداوند متعال به زمین نظر کرد و مرا به عنوان پیامبر برگزید و بار دیگر به زمین نظر کرد و علی(ع) را به عنوان امام برگزید، سپس به من دستور داد که او را برادر، ولی، وصی، خلیفه و وزیر خود قرار دهم»[۱۱۸]. در نقلی دیگر فرمود: تو پس از من ولی هر مرد و زن باایمان هستی[۱۱۹]. مقصود از ولایت، محبت نیست زیرا محبت علی(ع) نسبت به مؤمنان به پس از پیامبر(ص) اختصاص ندارد. حاکم نیشابوری از جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده که گفته است: شنیدم که پیامبر(ص) -در حالی که بازوی علی(ع) را گرفته بود- فرمود: «هَذَا أَمِيرُ الْبَرَرَةِ، وَ قَاتِلُ الْفَجَرَةِ، مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ، مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ»؛ این فرمانده نیکوکاران، قاتل تبهکاران است، هر کس او را یاری دهد، مورد نصرت خدا و هر کس به شیوه خذلان با او رفتار کند مورد خذلان خدا قرار خواهد گرفت[۱۲۰].
همو از اسعد بن زاره روایت کرده که گفته است: پیامبر اکرم(ص) فرمود: درباره علی(ع) سه مطلب بر من وحی شده است: او بزرگ مسلمانان، امام پرهیزکاران و رهبر روسپیدان است[۱۲۱]. پیامبر اکرم(ص) خطاب به فاطمه زهرا(س) فرمود: «أَمَا تَرْضَيْنَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ اطَّلَعَ إِلَى أَهْلِ الْأَرْضِ، فَاخْتَارَ رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبُوكِ، وَالْآخَرُ بَعْلَكِ»: آیا خشنود نیستی که خدای بزرگ به زمین نظر کرد و دو مرد را برگزید یکی پدرت و دیگری همسرت[۱۲۲]. به قرینه اینکه برگزیدگی پیامبر(ص) مربوط به نبوت آن حضرت است، برگزیدگی علی(ع) نیز مربوط به امامت اوست. ابن عباس روایت کرده است که پیامبر(ص) به علی(ع) نظر کرد و فرمود: «يَا عَلِيُّ، أَنْتَ سَيِّدٌ فِي الدُّنْيَا وَ سَيِّدٌ فِي الْآخِرَةِ...»: تو در دنیا و آخرت بزرگ و سروری[۱۲۳]. از ابوذر نیز نقل شده که پیامبر(ص) فرمود: «مَنْ أَطَاعَنِي فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ، وَمَنْ عَصَانِي فَقَدْ عَصَى اللَّهَ، وَمَنْ أَطَاعَ عَلِيًّا فَقَدْ أَطَاعَنِي، وَمَنْ عَصَى عَلِيًّا فَقَدْ عَصَانِي»: هر کس من را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و هر کس من را نافرمانی کند، نافرمانی خدا را کرده است و هرکس علی را اطاعت کند، مرا اطاعت کرده و هرکس نافرمانی علی را کند، نافرمانی مرا کرده است[۱۲۴].
در سریّهای که علی(ع) فرمانده آن بود، چهار نفر از صحابه که در آن سریه حضور داشتند، به تصمیمی که علی(ع) درباره جاریهای گرفته بود، معترض بودند و پس از بازگشت، از آن حضرت نزد پیامبر(ص) شکایت کردند، پیامبر(ص) در حالی که خشم در چهرهاش نمایان بود فرمود: «مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ، إِنَّ عَلِيًّا مِنِّي، وَأَنَا مِنْهُ وَوَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ»: از علی چه میخواهید؟ علی از من و من از علی هستم و او ولی هر مؤمنی است[۱۲۵]. از آنجا که اعتراض و شکایت چهار صحابی مربوط به تصمیمگیری و اعمال ولایت امیرالمؤمنین(ع) بود، مقصود از ولایت در این روایت، امامت است.
بریده اسلمی گفته است: در سفری جهادی به سوی یمن با علی(ع) (که فرمانده سپاه بود) همراه بودم و از او رفتاری خشن دیدم، پس نزد پیامبر(ص) آمده و از علی(ع) بدگویی کردم، دیدم که چهره پیامبر(ص) تغییر کرده به من فرمود: «يَا بُرَيْدَةُ أَ لَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟ قُلْتُ: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَقَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ»: ای بریده، آیا من نسبت به مؤمنان بر خودشان سزاوارتر نیستم؟ گفتم چرا ای رسول خدا، فرمود: هرکس من مولای او هستم، علی مولای اوست[۱۲۶]. به قرینه این شکایت بریده از علی(ع) در مورد تصمیم یا رفتاری بوده که علی(ع) به عنوان فرمانده سپاه انجام داده بود و نیز به قرینهای که اولویت پیامبر اکرم(ص) نسبت به مؤمنان مربوط به دستورات و تصمیمگیریهای آن حضرت بوده است. مقصود از مولی در این روایت امامت (اولویت در تصرف) است. فراز پایانی روایت مزبور در حدیث غدیر نیز آمده و بر امامت علی(ع) دلالت دارد.
این روایات - و نظایر آنها - که بسیار است. همگی شواهدی گویا و استوار بر «حدیث دار» بوده و صحت آن را اثبات میکند، حتی اگر سند هیچیک از آن روایات صحیح نباشد.[۱۲۷]
گواهی عالمان اسلامی
عدهای از عالمان اسلامی از مذاهب مختلف بر صحت «حدیث دار» گواهی دادهاند، برخی از آنان عبارتند از:
- ابوجعفر اسکافی معتزلی (متوفای ۲۴۰ﻫ) با عبارت: روى في الخبر الصحيح در خبر صحیح روایت شده است، واقعه مزبور به حدیث الدار را با همان مضمونی که مورد بحث ماست، گزارش کرده است[۱۲۸].
- جلال الدین سیوطی در کتاب جمع الجوامع، شهادت ابوجعفر طبری (متوفای ۳۱۰ﻫ) بر صحت «حدیث دار» را گزارش کرده است[۱۲۹].
- ضیاءالدین مقدسی این حدیث را در کتاب «المختارة من المعجم للطبرانی» نقل کرده است؛ وی در این کتاب احادیثی را برگزیده که صحیح میدانسته است. ابن حجر عسقلانی برای اثبات صحت روایتی، به اینکه در کتاب «المختارة» مقدسی آمده، استناد کرده و از ابن تیمیه نقل کرده که وی احادیث «المختارة» را اقوی و اصح از احادیث «المستدرک» حاکم نیشابوری دانسته است[۱۳۰].
- شهاب الدین خفاجی (متوفای ۱۰۶۹ﻫ) گفته است: حدیث الدار در دلائل النبوة بیهقی و غیر آن، به سند صحیح نقل شده است[۱۳۱].
- نورالدین هیثمی (متوفای ۸۰۷ﻫ) درباره حدیث الدار که احمد بن حنبل از عباد بن عبدالله اسدی روایت کرده گفته است: اسناده جيد سند آن نیکو (معتبر) است[۱۳۲].
- احمد محمد شاکر نیز سخن هیثمی را نقل کرده و سند حدیث را «حسن» دانسته است[۱۳۳].
- شیخ سلیم بشری – چنانکه علامه شرف الدین نقل کرده- گفته است: «رجال سند آن را بررسی نمودم و به این نتیجه رسیدم که همگی در نقل حدیث افراد موثق و حجت میباشند، سپس دیگر طرق را نیز بررسی کردم و یافتم که متضافر بوده و یکدیگر را تقویت و تأیید میکنند. بر این اساس به درستی آن ایمان آوردم»[۱۳۴].
- شیخ مفید (متوفای ۴۴۷ﻫ) درباره این حدیث گفته که ناقدان آثار بر صحت آن اجماع کردهاند[۱۳۵].
- ابوالصلاح حلبی (متوفای ۴۴۷ﻫ) درباره حدیث الدار گفته است: «ناقلان از فریقین بر نقل آن اتفاق دارند، همانگونه که بر نقل معجزات پیامبر اکرم(ص) اتفاق دارند؛ زیرا در جریان این حدیث از جمع کثیری با غذای اندکی پذیرایی شد و هر کس که آن معجزه را نقل کرده، واقعه مربوط به آن را – همانگونه که ما شرح کردیم- نقل کرده است»[۱۳۶].
- علامه حلی در اینباره مینویسد: «همگان (مورخان مفسران و محدثان فریقین) نقل کردهاند که وقتی آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[۱۳۷]نازل شد، پیامبر اکرم(ص) بنی عبدالمطلب را در خانه ابوطالب گرد آورد و.»..[۱۳۸].
اگرچه در کلام ابوالصلاح حلبی و علامه حلی از صحت حدیث دار سخنی به میان نیامده است، ولی اتفاقی و اجماعی دانستن آن، بیانگر صحت و اعتبار آن است.[۱۳۹]
مدلول حدیث دار
نقلهای حدیث دار را میتوان به دو دسته تقسیم کرد:
- نقلهایی که در آنها واژه خلافت به تنهایی یا همراه با واژگانی چون اخوت، مصاحبت، وزارت، وصایت و وراثت ذکر شده است.
- نقلهایی که در آنها واژه خلافت نیامده است و واژگان دیگری چون اخوت، مصاحبت، وزارت، وصایت و وراثت آمده است.
دلالت دسته اول بر امامت امام علی(ع) روشن است؛ زیرا خلافت به معنای جانشینی است، بنابراین مفاد حدیث دار این است که علی(ع)، جانشین پیامبر اکرم(ص) در هدایت و رهبری مسلمانان است. دلالت دسته دوم به تبیین نیاز دارد که در ذیل مطرح میشود:
- اخوت ایمانی بیانگر همتایی پیامبر اکرم(ص) و علی(ع) در ایمان است و در برتری ایمان رسول خدا(ص) بر دیگران تردیدی وجود ندارد. پیامبر اکرم(ص) دو بار میان اصحاب خود عقد اخوت برقرار کرده و در هر دو بار علی(ع) را به عنوان برادر خود برگزید. محمد بن طلحه شافعی در اینباره گفته است: «پیامبر هنگامی که میان اصحاب خود عقد اخوت بست میان هر دو نفری که از حیث ایمان به یکدیگر قرابت داشتند، عقد اخوت برقرار کرد. بر این اساس میان ابوبکر و عمر، عثمان و عبدالرحمان بن عوف، طلحه و زبیر، ابوذر و مقداد، پیمان برادری برقرار نمود؛ بنابراین اختصاص دادن عقد اخوت میان خود با علی(ع) قدر و شرافت جایگاه علی(ع) در دنیا و آخرت دلالت میکند. بر همین اساس بود که علی(ع) به این مطلب افتخار کرده و میگفت: «أَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَ أَخُو رَسُولِ اللَّهِ لَا يَقُولُهَا بَعْدِي إِلَّا كَذَّابٌ»: من بنده خدا و برادر رسول خدا(ص) هستم و پس از من کسی مدعی چنین مقامی نخواهد بود مگر اینکه کذّاب است»[۱۴۰]. روزی امام علی(ع) بر منبر این حدیث را از رسول خدا(ص) روایت کرد، فردی جسارت کرد و مدعی اخوت با رسول خدا(ص) شد، بیدرنگ پریشانحال شد و به هلاکت رسید[۱۴۱].
- از آنجا که افضلیت شرط امامت است، افضلیت ایمانی علی(ع) بر دیگران دلیل بر امامت آن حضرت است. مقام وزارت نیز بر برتری امام علی(ع) بر دیگران دلالت میکند؛ زیرا معیار عقلی و عقلایی اقتضا میکند که پیشوای یک امت کسی را به مقام وزارت خود برگزیند که برترین و شایستهترین افراد به آن مقام باشد. تشبیه منزلت علی(ع) نسبت به پیامبر اکرم(ص) به منزلت هارون(ع) نزد موسی(ع) که در حدیث ابورافع «أَيُّكُمْ يُبَايِعُنِي عَلَى أَنَّهُ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَصِيِّي وَ يَكُونُ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي» آمده است نیز گواه بر این مطلب میباشد.
- راغب اصفهانی در تعریف وزیر گفته است: الوزير المتحمل ثقل اميره و شغله وزیر کسی است که بار مسئولیت فرمانده و شغل او را متحمل شود[۱۴۲]. بر اساس این تعریف که با فهم و سیره عقلای بشر نیز هماهنگ است وزیر عهدهدار مقام و مسئولیت فرمانروای جامعه است، یعنی در غیبت او یا در شرایطی که فرمانروا عذری داشته باشد، وزیر عهدهدار مسئولیت او میباشد؛ بنابراین، مقام وزارت علاوه بر افضلیت، خود نیز بر امامت دلالت میکند.
- وجه دلالت وصایت بر امامت علی(ع) این است که در وصیت، اگر ذکر نشود که وصیت در چه چیزی است و مسئولیت وصی کدام است، این مطلب با توجه به شأن و شخصیت موصی و امور مربوط به او مشخص میشود. فیالمثل اگر موصی فردی دارای املاک و مال و ثروت است، مسئولیت وصی رسیدگی به اموال موصی است و اگر رئیس قوم یا قبیلهای است وصیت وی ناظر به ریاست و رهبری آن قوم و قبیله خواهد بود. از آنجا که پیامبر اکرم(ص) دارای شأن رهبری مردم بودند وصایت او نیز مربوط به همین شأن بوده است. البته، رهبری او دارای دو وجه نبوت و امامت بود که نبوتش بر اساس ادله خاتمیت -مانند حدیث منزلت- مستثنا میشود.
- دلالت وراثت بر امامت به این است که مقصود از وراثت در این حدیث وراثت مالی نیست؛ زیرا وراثت مالی در اسلام تابع قواعد ویژهای است و تقدم یا تاخر ایمان در آن نقشی ندارد؛ بنابراین مقصود از وراثت در حدیث دار، وراثت معنوی است که رهبری امت اسلامی و لوازم و ملزومات آن مهمترین مصداق آن میباشد. مؤید این مطلب روایتی است که حاکم نیشابوری از امیرالمؤمنین(ع) روایت کرده که فرمود: «وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَخُوهُ وَ وَلِيُّهُ وَ ابْنُ عَمِّهِ وَ وَارِثُ عِلْمِهِ فَمَنْ أَحَقُّ بِهِ مِنِّي»؛ به خدا سوگند، من برادر پیامبر(ص)، ولی، پسر عمو و وارث علم او هستم، پس چه کسی از من به او سزاوارتر است[۱۴۳]؟ ذهبی درباره این حدیث سکوت کرده و در سند آن مناقشه نکرده است[۱۴۴]. وی همچنین از ابواسحاق روایت کرده که گفته است: از قثم بن عباس پرسیدم چرا علی(ع) وارث رسول خدا(ص) شد و شما وارث او نشدید؟ او پاسخ داد: زیرا او قبل از ما به پیامبر(ص) ایمان آورد و بیشتر از ما همراه و ملازم پیامبر(ص) بود[۱۴۵] ذهبی صحت این حدیث را تأیید کرده است. حاکم، سپس از اسماعیل بن اسحاق قاضی نقل کرده که در شرح این روایت گفته است: در میان اهل علم، خلافی وجود ندارد که با وجود عمو، پسر عمو ارث نمیبرد، پس مقصود از وراثت علی(ع) از پیامبر(ص)، وراثت علمی است[۱۴۶].
- وجه دلالت واژه «صاحبی» در حدیث الدار بر امامت حضرت علی(ع) این است که مصاحبت در لغت به ملازمت، معاشرت، موافقت، مقارنت و مقاربت تعریف شده است[۱۴۷].
این معنا دارای مصادیق و مظاهر گوناگونی است که میتوان آنها را به سه دسته تقسیم کرد:
- مصاحبت معاشی که ملازمت و مقارنت و معاشرت در زندگی دنیوی است. این مصاحبت مشروط به ایمان نیست و مؤمن با مؤمن، یا کافر با کافر و یا مؤمن با کافر را شامل میشود.
- مصاحبت مرامی که دارای دو مصداق است: یکی مصاحبت تابع با متبوع و امام با مأموم و دیگری مصاحبت دو همکیش با یکدیگر، مانند دو مسلمان، یا دو مسیحی، یا دو شیعی یا دو سنی و....
- مصاحبت مقامی که اشتراک در مقام و منصب است و دو گونه است: گاهی اشتراک در عرض یکدیگر است، مانند اشتراک موسی و هارون(ع) در نبوّت و گاهی اشتراک در طول یکدیگر است، مانند اشتراک موسی و هارون(ع) در امامت.
مقصود از مصاحبت در حدیث دار، مصاحبت معاشی نیست؛ زیرا چنین مصاحبتی مشروط به ایمان نمیباشد. مصاحبت مرامی نیز مورد نظر نیست زیرا علی(ع) قبلاً به پیامبر(ص) ایمان آورده و این مصاحبت را دارا بود. تأکیدی بودن آن نیز بر خلاف اصل است و تا جایی که معنای تأسیسی ممکن باشد، لفظ بر تأکید حمل نمیشود؛ بنابراین، مقصود از مصاحبت در حدیث مزبور مصاحبت مقامی است که شامل نبوت و امامت میشود، اما به دلیل خاتمیت نبوت استثنا میشود و مقام امامت باقی میماند.[۱۴۸]
بررسی اشکالات و شبهات
بر استدلال به «حدیث دار» بر خلافت و امامت امیرالمؤمنین(ع) اشکالات و شبهاتی وارد شده است که بیشتر آنها از ابن تیمیه و عالمان وهابی است. در ذیل این اشکالات مطرح و مورد بررسی واقع میشود:
۱. ممتنع بودن خلافت همگانی یا ترجیح بلامرجح: پذیرش بیعت با پیامبر(ص) از سوی همه یا چند تن از افراد حاضر در آن میهمانی، مستلزم یکی از این دو محذور بود: یا اعلام خلافت همزمان همه آن افراد، و یا ترجیح بلامرجّح یکی از آنان، که هر دو از سوی انسان حکیم ناپسند است. بنابراین انتساب چنین کلامی به پیامبر اکرم(ص) نادرست است[۱۴۹]. در پاسخ باید گفت که رسول گرامی اسلام(ص) میدانست کسی جز علی(ع)، دعوت او را اجابت نخواهد کرد، اما به منظور اتمام حجت بر حاضران در مجلس، وقوع یک معجزه در برکت دادن به غذا و ثبت آن در تاریخ و اعلام خلافت حضرت علی(ع) این میهمانی را ترتیب داد[۱۵۰].
۲. اشکال در تعداد میهمانان: گفته شده که تعداد افرادی که از بنی عبدالمطلب در میهمانی پیامبر(ص) شرکت کرده بودند، چهل نفر بیان شده، که در حالی که دادههای تاریخی نشان میدهد بنی عبدالمطلب در آن زمان کمتر از بیست نفر بودند[۱۵۱]. این اشکال نیز وارد نیست در کتب تاریخ و أنساب برای عبدالمطلب نوزده فرزند ذکر شده است؛ سیزده پسر و شش دختر و هرکدام از پسران و دختران دارای فرزندانی بودهاند که تعدادشان به بیش از چهل نفر میرسیده است[۱۵۲]. از سوی دیگر روایات درباره تعداد شرکتکنندگان در یومالدار مختلف است، در برخی از روایات تعداد میهمانان چهل نفر ذکر شده است[۱۵۳]؛ اما در منابع دیگری همچون مسند احمدبن حنبل و سنن نسائی تعداد میهمانان ذکر نشده است[۱۵۴]، و در برخی از روایات آمده که پیامبر(ص) پس از نزول آیه انذار، بنیهاشم را به میهمانی دعوت کرد[۱۵۵] و از آنجا که هاشم چهار پسر به نامهای عبدالمطلب، أسد، نضله و أباصیفی داشته است[۱۵۶]، تعداد بنیهاشم بیشتر از بنیعبدالمطلب بوده و اشکال ابن تیمیه بر این روایات وارد نیست. همچنین در روایت دیگری تعداد میهمانان سی نفر بیان شده[۱۵۷]، بر این اساس ممکن است عدد چهل در اینجا موضوعیت نداشته و برای بازگو کردن کثرت افراد حاضر در میهمانی به کار رفته باشد[۱۵۸].
۳. شبهه اختصاص خلافت به خویشاوندان: شبههای که در اینباره مطرح شده، آن است که هرچند در برخی از روایات، عبارت خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي ذکر شده که اطلاق دارد، ولی در بیشتر این روایات عبارت «خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي» یا «وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ» آمده است. مضاف بر اینکه مخاطبان در حدیث مزبور نیز خویشاوندان پیامبر(ص) بودند. به مقتضای قاعده حمل مطلق بر مقید، مقصود همان خلافت در خویشاوندان خواهد بود و مدعای شیعه -که خلافت و امامت عامه است- اثبات نخواهد شد[۱۵۹]. در پاسخ باید گفت که گستره خلافت و جانشینی پیامبر اکرم(ص) تابع گستره نبوت و رسالت آن حضرت است. با توجه به اینکه گستره نبوت و رسالت رسول اکرم(ص) عموم امت اسلامی و بلکه عموم بشریت است، خلافت و جانشینی آن حضرت نیز همین گستره را دارد، ولی از آنجا که گام نخست در ابلاغ نبوت و رسالت به صورت آشکار به نزدیکترین خویشاوندان آن حضرت -یعنی فرزندان عبدالمطلب- اختصاص داشت، خلافت و جانشینی آن حضرت نیز به خویشاوندان او مقید شده است. و این تقیید -همانند مقید بودن انذار پیامبر(ص) به خویشاوندان که دلیل بر اختصاص نبوت به آنان نیست- بر اختصاص جانشینی به خویشاوندان دلالت نمیکند؛ چنانکه در میان صحابه پیامبر(ص) و پس از آن نیز کسی به تفکیک میان خلافت نسبت به خویشاوندان پیامبر(ص) خلافت نسبت به دیگران قائل نبوده است. یعنی هرکس به خلافت علی(ع) نسبت به خویشاوندان رسول خدا(ص) قائل بوده، به خلافت آن حضرت نسبت به دیگران نیز قائل بوده است و هرکس به خلافت علی(ع) نسبت به غیر خویشاوندان معتقد نبوده، به خلافت او نسبت به خویشاوندان نیز عقیده نداشته است.
نکته قابل توجه در اینباره آن است که ادعای عدم قول به اختصاص خلافت علی(ع) نسبت به بنیعبدالمطلب –آنگونه که نویسنده کتاب «الحجج الدامغات، ج۱، ص۳۲۴» پنداشته است- بر پایه عدم علم به آن نیست تا گفته شود عدم علم، دلیل بر عدم وجود چنین قولی نمیباشد. بلکه سخنی است آگاهانه و دلیل آن این است که مسئله خلافت مهمترین مسئلهای بود که پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) مورد اختلاف شدید میان اصحاب پیامبر اکرم(ص) واقع شد و همه گفتوگوها و احتجاجهایی که در اینباره مطرح شد، در کتب تاریخ نقل شده است. در هیچیک از این گفتوگوها و احتجاجها سخنی از اختصاص خلافت علی(ع) به بنیعبدالمطلب به میان نیامده است؛ بلکه محور همه آنها خلافت عمومی و اینکه چه کسی دارای چنین مقامی است و به چه دلیل، بوده است بحثهایی که در سقیفه بنیساعده انجام گرفته و نیز احتجاجهایی که پس از آن واقع شده، همگی حول همین مسئله بوده است و هیچ اشارهای به خلافت اختصاصی نشده است. اصولاً این فرضیه با اجماع بر این که خلیفه و امام در هر زمان یکی بیش نیست ناسازگار است؛ زیرا مطابق این تفصیل، مسلمانان در آن زمان دو خلیفه و دو امام داشتند، یکی علی(ع) برای بنیعبدالمطلب و دیگری ابوبکر برای دیگران؛ و اگر چنین بود نمیبایست ابوبکر و طرفداران او با علی(ع) و هواداران وی مخالفت میکردند، بلکه میبایست خلافت او را -لااقل نسبت به بنیعبدالمطلب- به رسمیت میشناختند. بنابراین، فرضیه تفصیل قطعاً باطل است و برای مخالفان و منکران درباره استدلال به حدیث دار بر امامت علی(ع) راهی جز انکار درستی سند آن وجود ندارد، ولی از بحثهای پیشین دانسته شد که تردیدی در صحت سند آن وجود ندارد.
گفتاری نادرست: فیصل نور، نویسنده کتاب «الامامة و النص» در تأیید این فرضیه که مفاد حدیث الدار اختصاص خلافت علی(ع) به خویشاوندان پیامبر(ص) بوده و شامل عموم مسلمانان نیست، به روایاتی در منابع شیعه استدلال کرده که در آنها بر وصایت و خلافت علی(ع) در خصوص اهل و خاندان پیامبر تصریح شده است[۱۶۰]. وی در این باره دست به گزینش زده و از میان روایات بسیاری که در منابع شیعه درباره امامت و خلافت علی(ع) وارد شده، نمونههایی را که با فرضیه او سازگار است، برگزیده و روایاتی که بر امامت و خلافت آن حضرت نسبت به عموم مسلمانان دلالت آشکار دارند را نادیده انگاشته است. در اینجا برای روشن شدن حقیقت، نمونههایی بازگو میشود: «عَلِيٌّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي وَ وَارِثِي وَ خَلِيفَتِي وَ إِمَامُ أُمَّتِي»[۱۶۱]؛ «إِنَّ اللَّهَ أَوْحَى إِلَيَّ أَنْ أجْعَل عَلِيّاً وَلِيّاً وَ وَزِيراً وَ أَجْعَلَهُ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي»[۱۶۲]؛ «عَلِيٌّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) إِمَامُ أُمَّتِي وَ خَلِيفَتِي عَلَيْهِمْ مِنْ بَعْدِي»[۱۶۳]؛ «خُلَفَائِي وَ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ بَعْدِي أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ...»[۱۶۴]؛ «يَا عَلِيُّ أَنْتَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَارِثِي وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي وَ أُمَّتِي»[۱۶۵]؛ «إِنَّ عَلِيّاً أَمِيرُكُمْ مِنْ بَعْدِي وَ خَلِيفَتِي عَلَيْكُمْ»[۱۶۶]؛ «أَنْتَ وَارِثُ عِلْمِي وَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِيفَةَ مِنْ بَعْدِي، تُعَلِّمُ النَّاسَ مَا لَا يَعْلَمُونَ»[۱۶۷]؛ «أَنْتَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِيفَةُ بَعْدِي وَ أَنْتَ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[۱۶۸]؛ «عَلِيٌّ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَارِثِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ بَعْدِي»[۱۶۹]؛ «يَكُونُ مِنْ بَعْدِي أَئِمَّةٌ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِعَدَدِ نُقْبَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ، أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَهُوَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِيفَةُ بَعْدِي»[۱۷۰].
۴. وجود مانع از پذیرش خلافت: حاضران در جلسه به پیامبر(ص) و آئین اسلام ایمان نیاوردند پس چگونه پیامبر(ص) به آنان گفته است: این علی(ع) خلیفه من در میان شما است و دستور داد تا از او اطاعت کنند در حالی که آنان کافر بودند و اسلام نیاورده بودند تا خلافت علی(ع) را قبول کنند[۱۷۱]. این ایراد وارد نیست؛ چراکه ایمان نیاوردن آنان به پیامبر اکرم(ص) و آئین اسلام با این که علی(ع) خلیفه پیامبر(ص) و در میان آنان باشد، منافاتی ندارد؛ چنان که با پیامبر بودن آن حضرت برای آنان نیز منافاتی نداشت و بر آنان واجب بود که به او ایمان آورده و از او اطاعت کنند؛ بنابراین، بر حاضران در آن جلسه واجب بود که هم به نبوت رسول خدا(ص) و آئین اسلام ایمان آورند و هم به خلافت و امامت علی(ع). قرآن کریم بیان نموده است که موسی(ع) به فرعون -که به او ایمان نیاورده بود- دستور داد که بنیاسرائیل را رها کند تا از او پیروی کنند: ﴿قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾</ref> در خور است که درباره خداوند جز حقّ نگویم؛ به راستی برای شما برهانی از پروردگارتان آوردهام، از این روی بنی اسرائیل را با من گسیل کن!» سوره اعراف، آیه ۱۰۵.</ref>.
۵. اختصاص خلافت به اهل کساء: به اعتقاد شیعه، اهل بیت پیامبر(ص) به اهل کساء اختصاص دارد. بر این اساس، معنای این روایات آن است که علی(ع) خلیفه پیامبر(ص) نسبت به بقیه اهل کساء میباشد[۱۷۲]. در پاسخ باید گفت واژگان اهل بیت پیامبر(ص) یا «اهل النبی» یا «اهل البیت»، در روایات کاربردهای مختلفی دارد. گستردهترین کاربرد آن بر پیروان راستین رسول خدا(ص) مانند سلمان فارسی نیز اطلاق شده است. در کاربردی محدودتر همه منسوبان به رسول اکرم(ص) خواه از خویشاوندان نسبی یا سببی (همانند همسران) را شامل میشود. سومین کاربرد آن به خویشاوندان نسبی پیامبر(ص) (بنیهاشم یا بنیعبدالمطلب) اختصاص دارد و چهارمین کاربرد آن مخصوص اهل کساء و دیگر امامان معصوم از ذریه امام حسین(ع) میباشد[۱۷۳]. مراد از «اهلی» در حدیث الدار و روایات مشابه، کاربرد سوم آن است نه کاربرد چهارم.
۶. اشکال شده که در قرائت ابن مسعود و ابی بن کعب و امام صادق(ع)، آیه شریفه به صورت وانذر عشيرتك الاقربين ورهطك منهم المخلصين آمده است. این قرائت[۱۷۴] که از طریق فریقین نقل شده، بر فرض ثبوتش، اشکالی را پیش خواهد آورد؛ زیرا اخلاص صفت مسلمانان است نه کافران؛ و از طریق شیعه از امام باقر(ع) روایت شده که «رَهْطَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ» را به علی، حمزه، جعفر حسن و حسین و آل محمد(ع) تفسیر کرده است. بر این اساس، استدلال به حدیث[۱۷۵]باطل خواهد بود؛ زیرا اگر دعوتشدگان برای انذار، مؤمنان بودهاند، سخن پیامبر(ص) به آنان که چه کسی به من ایمان میآورد یا مرا یاری میکند، یا با من بیعت میکند، معنا نخواهد داشت؛ زیرا فرض این است که آنان به پیامبر ایمان آورده، با او بیعت کرده بودند و یاور او بودند؛ و اگر مؤمن نبودند، صفت مخلصین در مورد آنان درست نخواهد بود. اشکال دیگر اینکه با توجه به تفسیری که امام باقر(ع) از «مخلصین» در آیه مذکور (مطابق قرائت یادشده) ارائه داده است، جعفر و حمزه نیز باید دارای مقام خلافت و امامت باشند؛ زیرا در شمار امام حسن، امام حسین و سایر ائمه (آل محمد(ع)) ذکر شدهاند[۱۷۶].
در پاسخ باید گفت بر فرض ثابت بودن قرائت مزبور، دعوتشدگان برای انذار در آغاز دعوت علنی پیامبر اکرم(ص) که در خانه ابوطالب گرد آمدند، نزدیکترین خویشاوندان پیامبر(ص) (فرزندان بنیعبدالمطلب) بودند و آنان تا آن زمان ایمان نیاورده بودند؛ و ابوطالب و علی(ع) که ایمان داشتند، جزء حاضران در محل بودند، نه دعوتشدگان؛ چراکه ابوطالب در حکم میزبان بود و علی(ع) نیز دعوتکننده از طرف پیامبر(ص) بود. پیامبر اکرم(ص) به دستور خداوند متعال، خویشاوندان خود را به آئین اسلام دعوت کرد، ولی آنان ایمان نیاوردند یا اظهار ایمان نکردند، اما علی(ع) که قبلاً به رسول خدا(ص) ایمان آورده بود، ایمان خود را در آن جلسه اظهار کرد و به عنوان خلیفه پیامبر(ص) معرفی شد. اما انذار خواص خویشاوندان (مخلصین از آنان) در زمان و مکان دیگر انجام گرفته است و هدف از آن انذار نیز انذار از عذاب ناشی از کفر -که مربوط به ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾</ref> و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.</ref>است- نبوده است؛ زیرا انذار دارای درجات و مراتب است و انذارشوندگان نیز از حیث عقیده، اخلاق و عمل، متفاوت میباشند. البته منشأ و انگیزه انذار الهی در همه موارد رحمت الهی است: ﴿وَلَكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أَتَاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ﴾[۱۷۷].
قرآن کریم از سه گروه انذارشوندگان سخن گفته است: الف. عموم انسانهای ذویالعقول: ﴿هَذَا بَلَاغٌ لِلنَّاسِ وَلِيُنْذَرُوا﴾</ref>«این پیامرسانی برای مردم است تا بدان هشدار داده شوند و تا بدانند که او خدایی یگانه است و تا خردمندان در یاد گیرند» سوره ابراهیم، آیه ۵۲.</ref>؛ و ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا﴾</ref> بزرگوار است آن (خداوند) که فرقان را بر بنده خویش فرو فرستاد تا جهانیان را بیمدهنده باشد» سوره فرقان، آیه ۱.</ref>. ب. لجوجان و ستمگران: ﴿وَتُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّا﴾</ref>باری، جز این نیست که ما آن (قرآن) را به زبان تو آسان (بیان) کردیم تا بدان پرهیزگاران را نوید رسانی و گروهی ستیزهجو را بیم دهی» سوره مریم، آیه ۹۷.</ref>؛ و ﴿لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾</ref>و پیش از آن، کتاب موسی پیشوا و رحمت بود و این کتابی است راستشمارنده (ی کتاب موسی) به زبان عربی، تا به ستمگران بیم دهد و نیکوکاران را نوید است» سوره احقاف، آیه ۱۲.</ref>. ج. پیروان قرآن و اهل خشیت از خدا و زندهدلان ﴿إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ﴾</ref> تو تنها به آن کس میتوانی بیم دهی که از این قرآن پیروی میکند و از (خداوند) بخشنده در نهان بیم دارد پس او را به آمرزش و پاداشی ارزشمند نوید ده» سوره یس، آیه ۱۱.</ref> و ﴿إِنَّمَا تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ﴾</ref>و هیچ بار برداری بار (گناه) دیگری را بر نمیدارد و اگر فردی گرانبار، (کسی را) برای برداشتن بار خویش، فرا خواند چیزی از بار او برداشته نخواهد شد هر چند خویشاوند باشد، تو تنها کسانی را که در نهان از پروردگارشان میهراسند و نماز را بپا میدارند هشدار میده» سوره فاطر، آیه ۱۸.</ref> و ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيًّا﴾</ref> تا هر که را زنده (دل) است بیم دهد و فرمان (عذاب) بر کافران تحقق یابد» سوره یس، آیه ۷۰.</ref> و ﴿أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلَى رَبِّهِمْ﴾</ref>و با آن (قرآن) کسانی را که از گرد آورده شدن نزد پروردگارشان میهراسند در حالی که جز او، هیچ سرور و میانجی ندارند، بیم بده باشد که پرهیزگاری ورزند» سوره انعام، آیه ۵۱.</ref>. بنابراین اگر قرائتو رهطك منهم المخلصين ثابت باشد، پیامبر اکرم(ص) درباره انذار نزدیکترین خویشاوندان خود فرزندان عبدالمطلب دو مأموریت داشته است: انذار غیر مؤمنان از آنان که در خانه ابوطالب اعلام شد و حدیث بدء الدعوه مربوط به آن است و انذار مخلصین و برگزیدگان از آنان که ربطی به حدیث دار ندارد. اگرچه هر دو، انذار رحیمانه و خیرخواهانه است ولی «منذر عنه» متفاوت است. در مورد گروه اول، انذار عذاب ناشی از کفر است، اما در مورد گروه دوم انذار از دور شدن از مقام قرب الهی است که ممکن است به خاطر غفلتی اندک یا ترک اولی پدید آید، یعنی نوعی بیدارباش و هشدار مشفقانه و رحیمانه نسبت به اولیاء خاص الهی است. این انذار با مقام عصمت انذارشونده نیز منافات ندارد، چنانکه پیامبر اکرم(ص) نیز مورد انذار الهی واقع شده است: ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ﴾</ref> و اگر (این پیامبر) بر ما برخی سخنان را میبست * دست راستش را میگرفتیم * سپس شاهرگش را میبریدیم» سوره حاقه، آیه ۴۴-۴۶.</ref> است.
از توضیحات یادشده، پاسخ قسمت دوم اشکال نیز روشن است؛ زیرا ذکر جعفر و حمزه(ع) در شمار امام حسن و امام حسین(ع)، دلیل بر امامت آنان نیست، چون که رهط مخلص بودن، اعم از امامت است؛ چنانکه حضرت زهرا(س) نیز از مخلصین ویژه خاندان پیامبر اکرم(ص) است، ولی دارای مقام امامت و خلافت (زعامت و رهبری سیاسی) نمیباشد؛ به عبارت دیگر مخلصین از خویشاندان پیامبر(ص)، دارای مراتب و درجات متفاوتی میباشد و امامت و خلافت به عدهای از آنان اختصاص دارد.
۷. وجود روایات ناسازگار با حدیث دار: درباره آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾</ref> و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.</ref> غیر از حدیث دار روایات دیگری نیز نقل شده است که به لحاظ ظاهر با حدیث دار سازگاری ندارد؛ این روایات به سه دسته تقسیم میشود:
- روایاتی که بیانگر آن است که وقتی آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾</ref> و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.</ref>بر پیامبر اکرم(ص) نازل شد، آن حضرت بر بالای کوه صفا رفت و با صدای بلند جمله يا صباحاه که هنگام رخدادی مهم برای اعلان عمومی به کار میرفت را فریاد زد و قبایل قریش را فراخواند. آنان گرد او جمع شدند و آن حضرت دعوت خویش را به آنان ابلاغ کرد. ابولهب با عبارت تَبّاً لَكَ به او اعتراض کرد که چرا آنان را برای چنین مطلبی فرا خوانده است. در این هنگام سوره ﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ﴾</ref> توش و توان ابو لهب تباه و او نابود باد» سوره مسد، آیه ۱.</ref> در مورد او نازل شد[۱۷۸].
- روایاتی که بیانگر آن است که کسانی که پیامبر اکرم(ص) برای عمل به آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ مورد انذار قرار داد، قبلاً به او ایمان آورده بودند و هدف از انذار آنان این بود که به خویشاوندی خود با پیامبر اکرم(ص) اتکا نکنند و به دستورات الهی عمل کنند تا به نجات و رستگاری دست یازند. چنان که بخاری و مسلم از ابوهریره روایت کردهاند هنگامی که آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ نازل شد، پیامبر اکرم(ص)، قریش، بنی عبدمناف، عباس بن عبدالمطلب، صفیه عمه رسول خدا(ص) و دخترش فاطمه(س) را مخاطب قرار داد و به آنان فرمود: «لَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً»، یعنی به خویشاوندی با من اتکا نکنید و به دستورات الهی عمل کنید و بدین طریق خود را از عذاب الهی نجات دهید[۱۷۹]. در حدیث دیگری که مسلم از عایشه روایت کرده، آمده است: هنگامی که آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ نازل شد، پیامبر اکرم(ص) بالای کوه صفا رفت و گفت: ای فاطمه دختر محمد(ص) و ای صفیه دختر عبدالمطلب و ای فرزندان عبدالمطلب، من برای شما از ناحیه خداوند مالک چیزی نیستم، اما اگر چیزی از اموالم میخواهید درخواست کنید[۱۸۰]. کنایه از اینکه در مسائل معنوی و دینی باید به ایمان و عمل خود تکیه کنید نه به نسبت خویشاوندی با من.
- روایاتی که بیانگر آن است که علاوه بر اینکه انذارشوندگان مؤمنان بودند نه کافران، انذار آنان در مدینه واقع شده است نه در مکه، چنانکه به نقل سیوطی، طبرانی و ابن مردویه از ابوامامه روایت کردهاند که هنگامی که آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ نازل شد، پیامبر اکرم(ص) بنیهاشم را بر در خانه خود جمع کرد و زنان و اهل خانه خود را در درون خانه گرد آورد و به آنان فرمود: ای بنیهاشم! جان خود را از این که به آتش دوزخ گرفتار شوید، خریداری کنید (احکام الهی را عمل کنید) زیرا من در اینباره برای شما مالک چیزی نیستم. سپس همین سخنان را به کسانی که در داخل خانه بودند، یعنی عایشه، حفصه، ام سلمه، فاطمه زهرا(س)، صفیه عمه رسول خدا(ص) بیان فرمود. روایات در اینباره نیز بسیار است[۱۸۱].[۱۸۲]
ارزیابی
بر روایات دسته سوم این اشکال وارد شده است که آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ در مکه نازل شده، ولی روایات مزبور مربوط به مدینه است؛ زیرا در مکه پیامبر اکرم(ص) با عایشه، حفصه و امّسلمه ازدواج نکرده بود و از طرفی هیچکس نزول آیه انذار را در مدینه نقل نکرده است. اگر روایات مزبور از جهت سند[۱۸۳] قابل اعتماد باشد، میتوان با استناد به آنها به تعدد نزول آیه قائل شد.
دسته اول این روایات با روایات مربوط به واقعه انذار در خانه (شعب) ابوطالب در این که دعوتشدگان برای انذار، ایمان نیاورده بودند، همانند است؛ ولی در این که عموم قبایل قریش بودند، با روایات مزبور تفاوت دارند و از این حیث روایات مربوط به واقعه انذار مقدم است؛ زیرا با آیه انذار هماهنگ میباشند؛ چراکه در آیه انذار عشیره اقربین مطرح شده است نه عموم قریش. اگر از این اشکال صرف نظر شود از حیث تفاوت زمان و مکان اشکالی رخ نخواهد داد؛ زیرا بر تعدد انذار حمل میشود. با فرضیه تعدد انذار و با صرف نظر از اشکال مربوط به ناسازگاری با عشیره اقربین، دسته دوم نیز قابل قبول خواهد بود؛ زیرا میتوان گفت آنچه در آیه شریفه مطرح شده، انذار عشیره اقربین است؛ خواه انذار از کفر باشد، یا انذار از مخالفت با قوانین و احکام الهی که مؤمنان را نیز شامل میشود. چنانکه آلوسی به همین روش میان دو دسته روایات شأن نزول آیه جمع کرده است[۱۸۴]. با این حال، ظاهر این روایات به گونهای است که توجیه مزبور را برنمیتابد؛ زیرا مفاد آنها این است که هنگامی که آیه انذار نازل شد، پیامبر(ص) به انذار آنان اقدام کرد. مگر آنکه به تعدد نزول آیه -هرچند در مکه- قائل شویم که فرض بعیدی است؛ لذا این روایات هرچند در صحیح بخاری و مسلم آمدهاند که از نظر اهل سنت در اعتبارشان تردیدی نیست، ولی از نظر محتوا خالی از اشکال نیستند.[۱۸۵]
منابع
پانویس
- ↑ «و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
- ↑ «إنّ هذا أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم، فاسمعوا له و أطیعوه»، مسند احمد، ج۱، ص۱۵۱؛ تفسیر جامع البیان، ج۱۹، ص۷۴ و ۷۵؛ کنز العمّال، ج۱۳، ص۱۳۱، حدیث ۳۶۴۱۹؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۳؛ مجمع الزّوائد و منبع الفوائد، ج۹، ص۱۱۳؛ تفسیر البغوی المسمّی معالم التّنزیل ذیل آیه ۲۱۴ شعراء، جزء ۱۹، ص۱۴۹ مجلّد ۱۱.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۱۹۵.
- ↑ «و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
- ↑ مانند ابوجعفر اسکافی معتزلی در کتاب “نقض العثمانیه”، ص۳۰۳؛ ر. ک: الغدیر، ج۲، ص۳۵۹. به نقل از سیوطی در “جمع الجوامع” ابن جریر طبری نیز آن را صحیح دانسته است. نیز ر.ک: کنز العمال، ج۱۳، ص۱۲۸، ج۸، ۳۶۴؛ الغدیر، ج۲، ص۳۶۹.
- ↑ مانند ابن کثیر در کتاب “الکامل فی التاریخ”، ج۱، ص۴۸۷- ۴۸۸.
- ↑ علل الشرایع، ص۱۶۹- ۱۷۰.
- ↑ الأمالی، ص۵۸۱- ۵۸۳.
- ↑ بحار الانوار، ج۱۸، ص۱۷۷- ۱۷۸؛ ج۳۸، ص۲۲۳ و ۲۴۹؛ ج۲۴، ص۲۵۸.
- ↑ اثبات الهداة، ج۳، ص۸۶ و ۹۲.
- ↑ البرهان فی تفسیر القرآن، ج۳، ص۱۹۰-۱۹۲.
- ↑ نور الثقلین، ج۴، ص۶۶- ۶۸.
- ↑ ر.ک: المراجعات، ص۱۸۶- ۱۸۸؛ الغدیر، ج۲، ص۳۹۴- ۴۰۱. در این دو منبع، خصوصاً الغدیر، روایات گوناگون حدیث الدار از منابع حدیثی و تاریخی و تفسیری اهلسنت نقل شده است.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۱۱۳.
- ↑ ر.ک: زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵.
- ↑ ر.ک: زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۴۴؛ تاریخ الکامل، ج۲، ص۴۰- ۴۱؛ السیرة الحلبیّه، ج۱، ص۳۱۱؛ تاریخ ابن عساکر، ج۱، ص۸۵؛ مسند احمد، ج۱، ص۱۱۱؛ کنزالعمّال، ج۱۵، ص۱۵؛ شواهد التنزیل، ج۱، ص۴۲۰؛ فرائد السمطین، ج۱، ص۸۵؛ کفایة الطالب، ص۲۰۴، ینابیع الموده، ج۱، ص۱۲۲.
- ↑ شرح التجرید، قوشچی، ص۳۲۷، أیّکم یبایعنی و یوازرنی، یکون أخی و وصیّی و خلیفتی من بعدی.
- ↑ السیره الحلبیّه، ج۱، ص۲۸۶. أنت أخی و وزیری و وصیّی و وارثی و خلیفتی من بعدی.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۲، ۶۳، و در طبع دیگر تاریخ طبری، ج۲، ص۳۱۹ - ۳۲۱.
- ↑ تفسیر الطبری، ج۱۹، ص۱۲۱.
- ↑ البدایه و النّهایه، ج۳، ص۳۸. «فَأَيُّكُمْ يُوَازِرُنِي عَلَى هَذَا الْأَمْرِ عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي».
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۱۹۵.
- ↑ علاوه بر اینکه استعداد و نبوغ فوق العاده امیرالمؤمنین (ع) برای همه مشخّص بوده و آن حضرت از درک بسیار بالا برخوردار بوده است.
- ↑ «و از سر هوا و هوس سخن نمیگوید * آن (قرآن) جز وحیی نیست که بر او وحی میشود» سوره نجم، آیه ۳-۴.
- ↑ «(نوزاد) گفت: بیگمان من بنده خداوندم، به من کتاب (آسمانی) داده و مرا پیامبر کرده است» سوره مریم، آیه ۳۰.
- ↑ «ای یحیی، کتاب (آسمانی) را با توانمندی بگیر! و ما به او در کودکی (نیروی) داوری دادیم؛» سوره مریم، آیه ۱۲.
- ↑ مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۹۰؛ ج۳، ص۳۷۸؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۴۳۳؛ ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۵۸. رسول خدا (ص) فرمودند: «یا علیّ أنت أوّل المؤمنین و أوّلهم إسلاما و أنت منّی بمنزله هارون من موسی».
- ↑ تاریخ طبری، محمد بن جریر، ج۲، ص۶۰.
- ↑ تاریخ طبری، محمد بن جریر، ج۳، ص۲۷۰.
- ↑ این سخن مماشاتا با عامّه گفته میشود وگرنه به حسب روایات و اخبار اهل بیت (ع)، امیرالمؤمنین (ع) قبل از این عالم ـ در عالم ذرّ و عالم انوار ـ در اقرار به توحید و یگانگی پروردگار عالم بر تمام انبیاء غیر از رسول خدا (ص) سبقت گرفته. بحارالانوار، ج۱۵، ص۱۷، حدیث ۲۴ و ۲۵ و در این عالم نیز در ابتدای تولّدش که چشم باز کرده، اقرار به وحدانیّت حق تعالی و نبوّت خاتم الانبیاء (ص) نموده است، سالها قبل از این که رسول خدا (ص) به رسالت مبعوث شود. (مناقب، ج۲، ص۱۷۴؛ بحارالانوار، ج۳۵، ص۱۸) و تفصیل این بحث را به بحار الانوار علامه مجلسی، ج۵، ص۲۶۰، مراجعه کنید.
- ↑ ، این سخن نیز مماشاتا با عامّه گفته میشود وگرنه به حسب روایات مسلّم و متواتر از اهل بیت (ع) آنها یک چشم بر هم زدن به خداوند ایمان نیاوردند و تا آخرین لحظات عمرشان بت پرست بودند، چنان که امام کاظم (ع) فرمودند: «... هما الکافران، علیهما لعنه الله و الملائکه و النّاس أجمعین، والله ما دخل قلب أحد منهما شی ء من الایمان...» فروع کافی، ج۸، ص۱۲۵، حدیث ۹.
- ↑ «علیّ أوّل الناس إسلاما»، میزان الاعتدال، الذهبی، ج۴، ص۲۱۷؛ لسان المیزان، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۰۸؛ تاریخ أبی الفداء، ج۱، ص۱۱۵.
- ↑ «فَإِنِّي وُلِدْتُ عَلَى الْفِطْرَةِ وَ سَبَقْتُ إِلَى الْإِيمَانِ وَ الْهِجْرَةِ»، نهج البلاغه (صبحی صالح)، ص۹۲، کلام ۵۷؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵۴؛ بحار الانوار، ج۳۹، ص۳۲۵. مقصود از بیان سابقه اسلامی خود و هجرت، فرمانبرداری و اطاعت رسول خدا (ص) در پذیرفتن دین و همراهی با پیامبر و هجرت با آن بزرگوار میباشد که در تمام این مراحل به فطرت خدادادی خود پایدار مانده است. و نیز از فطرت خداشناسی که خداوند به هر مولودی عطا فرموده، پس از آن نیز دور نشده و بر آن استوار بوده است.
- ↑ والله ما من عبد آمن بالله إلا و قد عبد الصّنم إلا علیّ بن أبی طالب فإنّه آمَن بالله من غیر أن یعبد صنماً؛ مناقب آل ابی طالب (ع)، ج۲، ص۸.
- ↑ در بعضی از روایات «خِرْبیل» به جای حزقیل آمده است.
- ↑ ریاض محبّ الدین طبری، ج۱، ص۱۵۷؛ مجمع هیثمی، ج۹، ص۱۰۲؛ کفایه گنجی، ص۴۶.
- ↑ از امام باقر (ع) روایت شده که حزقیل مؤمن آل فرعون، سابق امت حضرت موسی (ع)، و حبیب نجّار صاحب یاسین، سابق امت حضرت عیسی (ع)، و علی بن ابی طالب (ع) سابق این امت بود. فلاحظ: تفسیر البرهان، ج۵، ص۲۵۶، حدیث ۱۰۳۸۳؛ تفسیر الصافی، ج۵، ص۱۲۱.
- ↑ کفایة الطالب، باب ۲۴؛ مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۹۰؛ تفسیر قرطبی، ج۱۵، ص۲۰؛ بحارالانوار، ج۶۴، ص۲۰۵.
- ↑ کتاب المعرفه، حاکم نیشابوری، ص۲۲.
- ↑ استیعاب، ج۲، ص۴۵۷.
- ↑ برای تحقیق بیشتر پیرامون این موضوع به «الغدیر»، ج۳، ص۲۲ - ۲۴۸ مراجعه بفرمائید.
- ↑ «انْتَهَتِ الدَّعْوَةُ إِلَيَّ وَ إِلَى عَلِيٍّ لَمْ يَسْجُدْ أَحَدُنَا قَطُّ لِصَنَمٍ فَاتَّخَذَنِي نَبِيّاً وَ اتَّخَذَ عَلِيّاً وَصِيّاً»؛ مناقب ابن المغازلی، ص۲۷۶؛ تفسیر اللّوامع، ج۱، ص۶۲۹، چاپ لاهور؛ میر محمد صالح ترمذی حنفی نیز این حدیث را در «مناقب مرتضوی»، ص۴۱، نقل کرده است. مرحوم شهید ثالث در کتاب احقاق الحق، ج۳، ص۸۰ - ۸۳، این حدیث را ذکر کرده و اثبات نمود که مراد از لفظ «دعوت» در این حدیث، همان دعا و دعوتِ ابراهیم و طلبِ امامت برای ذریّهاش از خدای متعال است.
- ↑ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۸۸، المسأله السابعه، و أقدمهم ایماناً. قال العلامه الحلّی: لا یقال: إنّ إسلامه (ع) کان قبل البلوغ فلا اعتبار به؛ لأنّا نقول: المقدّمتان ممنوعتان: أمّا الأولی: فلأنّ سنّ علیّ (ع) کان ستّا و ستّین سنه أو خمسا و ستّین، و النبی (ص) بقی بعد الوحی ثلاثا و عشرین سنه و علیّ (ع) بقی بعد النبی نحوا من ثلاثین سنه فیکون سنّ علیّ (ع) وقت نزول الوحی فیما بین اثنتی عشره سنه و بین ثلاث عشره سنه، و البلوغ فی هذا الوقت ممکن، فیکون واقعاً لقوله (ص): زوّجتکِ أقدمهم سلما و أکثرهم علما». و أمّا الثانیه: فلأنّ الصبی قد یکون رشیدا کامل العقل قبل سنّ البلوغ فیکون مکلّفا و لهذا حکم أبوحنیفه بصحّه إسلام الصبی، و إذا کان کذلک دلّ علی کمال الصبی. أمّا أوّلاً: فلأنّ الطباع فی الصبیان مجبوله علی حبّ الأبوین و المیل إلیهما، فإعراض الصبی عنهما و التوجّه إلی الله تعالی یدّل علی قوّه کماله. و أمّا ثانیا: فلأنّ طبایع الصبیان منافیه للنظر فی الأمور العقلیّه و التکالیف الإلهیّه و ملائمه للّعب و اللهو، فإعراض الصبی عما یلائم طباعه إلی ما ینافره یدلّ علی عظم منزلته فی الکمال. فثبت بذلک أنّ علیّا (ع) کان أقدمهم إیمانا فیکون أفضل لقوله تعالی: ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۱۹۵.
- ↑ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۱، ص۴۹.
- ↑ سیدبن طاووس حسنی، الطرائف، ج۱، ص۲۰.
- ↑ الحلبی، ابو الصلاح، تقریب المعارف، ص۱۳۵.
- ↑ علامه حلی، حسن بن یوسف، نهج الحق، ص۲۱۳.
- ↑ علامه حلی، حسن بن یوسف، منهاج الکرامة، ص۲۸۲.
- ↑ حمصی رازی، محمود بن علی، المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۱۱؛ بیاضی، علی بن یونس، الصراط المستقیم، ج۱، ص۳۲۵.
- ↑ علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۲، ص۳۹۳.
- ↑ حسینی میلانی، سید محمدهادی، قادتنا کیف نعرفهم، ج۱، ص۸۵.
- ↑ عاملی، سید شرف الدین، المراجعات، ص۱۸۵.
- ↑ نور، فیصل، الإمامة و النص، ص۳۸۰.
- ↑ ربانی گلپایگانی و میرصانعی، مقاله «حدیث دار»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳، ص ۳۹۷.
- ↑ احمد بن حنبل، المسند، ج۱، ص۵۴۵، ح۸۸۳؛ کثیر قرشی، عمادالدین، تفسیر ابن کثیر، ج۵، ص۲۱۱.
- ↑ احمد بن حنبل، المسند، ج۲، ص۱۶۴ - ۱۶۵، ح۱۳۷۱؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۱۷ - ۲۱۸؛ نسائی، ابو عبدالرحمن، خصائص امیر المؤمنین(ع)، ص۹۹ – ۱۰۰، روایت ۶۶؛ صدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، ج۱، ص۱۶۹ - ۱۷۰، باب ۳۳، روایت ۱؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۱۸، ص۱۷۷.
- ↑ ابن طاووس، علی بن موسی، سعد السعود، ص۱۰۵.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۱۷؛ طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، ص۵۸۱ – ۵۸۳، مجلس ۳۴، روایت ۱۲۰۶؛ کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات الکوفی، ج۱، ص۳۰۲.
- ↑ کثیر قرشی، عمادالدین، تفسیر ابن کثیر، ج۵، ص۲۱۳ - ۲۱۴؛ دمشقی، اسماعیل بن کثیر، البدایة والنهایة، ج۳، ص۳۶.
- ↑ ثعلبی نیشابوری، ابو اسحاق احمد بن ابراهیم، الکشف و البیان، ورقه ۱۶۳، تفسیر آیه ۲۱۴ سوره شعراء.
- ↑ گنجی شافعی، محمد بن یوسف بن محمد، کفایة الطالب، ص۲۰۴ – ۲۰۵.
- ↑ زرندی حنفی، محمد بن یوسف، نظم درر السمطین، ص۱۰۳.
- ↑ علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۲، ص۴۰۰ – ۴۰۱.
- ↑ ثعلبی نیشابوری، ابو اسحاق احمد بن ابراهیم، الکشف و البیان، ورقه ۱۶۳، تفسیر آیه ۲۱۴ سوره شعراء؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۷ - ۸، ص۳۰۶؛ بحرانی، هاشم بن سلیمان، البرهان، ج۳، ص۱۹۱.
- ↑ سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، ص۷۷۹؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۳۳، ص۱۸۵؛ علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۲، ص۱۶۵.
- ↑ قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ص۴۸۱.
- ↑ صدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، ج۱، ص۱۷۰، باب ۲۳، روایت ۲؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۱۸، ص۱۷۸.
- ↑ ربانی گلپایگانی و میرصانعی، مقاله «حدیث دار»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳، ص ۳۹۸.
- ↑ ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۳۶۸؛ الکنانی العسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۴، ص۱۸۸.
- ↑ الکنانی العسقلانی، احمد بن علی، تقریب التهذیب، ج۱، ص۲۷۳.
- ↑ ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۳۶۸؛ الکنانی العسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۴، ص۱۸۸.
- ↑ هیثمی شافعی، نورالدین، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۱۳.
- ↑ احمد بن حنبل، المسند، ج۱، ص۵۴۵، شرح احمد محمد شاکر.
- ↑ کثیر قرشی، عمادالدین، تفسیر ابن کثیر، ج۵، ص۲۱۱ و ۲۱۳.
- ↑ دمشقی، اسماعیل بن کثیر، البدایة والنهایة، ج۳، ص۳۶.
- ↑ ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۴۵.
- ↑ الکنانی العسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۳، ص۸۸.
- ↑ الکنانی العسقلانی، احمد بن علی، تقریب التهذیب، ج۱، ص۱۷۳.
- ↑ بخاری، ابو عبد الله، تاریخ کبیر، ج۲، ص۲۵۷.
- ↑ احمد بن حنبل، المسند، ج۲، ص۱۶۵، روایت ۱۳۷۱، شرح احمد محمد شاکر.
- ↑ دمشقی، اسماعیل بن کثیر، البدایة والنهایة، ج۳، ص۳۶.
- ↑ ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۶۴۰.
- ↑ ابن تیمیه، منهاج السنة، ج۷، ص۱۶۳؛ ابو مریم اعظمی، الحجج الدامغات، ج۱، ص۲۱۴.
- ↑ ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۸۲۴؛ ابن حجر عسقلانی، تعجیل المنفعة، ج۱، ص۸۲۵.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، تعجیل المنفعة، ج۱، ص۸۲۵.
- ↑ الکنانی العسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۳، ص۶۳۱.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، تعجیل المنفعة، ج۱، ص۸۲۵.
- ↑ ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۸۲۴.
- ↑ ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۸۲۴؛ ابن حجر عسقلانی، تعجیل المنفعة، ج۱، ص۸۲۵.
- ↑ ابن تیمیه، منهاج السنة، ج۷، ص۱۶۴؛ ابو مریم اعظمی، الحجج الدامغات، ج۱، ص۲۱۴ – ۲۱۵.
- ↑ ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۴۵۷.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، تقریب التهذیب، ج۱، ص۲۹۹.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، تقریب التهذیب، ج۱، ص۸.
- ↑ ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۴۵۷؛ الکنانی العسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۴، ص۳۸۲.
- ↑ ابو مریم اعظمی، الحجج الدامغات، ج۱، ص۲۱۴.
- ↑ ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۲۲۴.
- ↑ بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۱، ص۲۴، کتاب العلم؛ نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۱، ص۸۶، ح۱۳۱.
- ↑ ابن تیمیه، منهاج السنة، ج۷، ص۱۶۴.
- ↑ کثیر قرشی، عمادالدین، تفسیر ابن کثیر، ج۵، ص۲۱۳ – ۲۱۴.
- ↑ کثیر قرشی، عمادالدین، تفسیر ابن کثیر، ج۵، ص۲۱۳ – ۲۱۴.
- ↑ ربانی گلپایگانی و میرصانعی، مقاله «حدیث دار»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳، ص ۳۹۹.
- ↑ جلال الدین سیوطی، عبدالرحمان، تدریب الراوی، ص۸۴؛ احمد، عمر هاشم، قواعد اصول الحدیث، ص۹۰.
- ↑ الغماری، محمد بن الصدیق، فتح الملک العلی، ص۱۵۰ – ۱۵۳.
- ↑ ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾ «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آوردهاند، همان کسان که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
- ↑ جلال الدین سیوطی، عبدالرحمان، لباب النقول، ص۹۸.
- ↑ جلال الدین سیوطی، عبدالرحمان، تدریب الراوی، ص۱۱۹ – ۱۲۰.
- ↑ جلال الدین سیوطی، عبدالرحمان، تدریب الراوی، ص۱۷۳.
- ↑ الغماری، محمد بن الصدیق، فتح الملک العلی، ص۱۱۳.
- ↑ الغماری، محمد بن الصدیق، فتح الملک العلی، ص۱۱۴.
- ↑ الغماری، محمد بن الصدیق، فتح الملک العلی، ص۱۱۵.
- ↑ صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۲۸۱؛ همو، معانی الاخبار، ص۶۷.
- ↑ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ص۲۶۱.
- ↑ صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضاء(ع)، ج۲، ص۶.
- ↑ صدوق، محمد بن علی، معانی الاخبار، ص۲۰۴.
- ↑ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ص۲۵۷.
- ↑ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ص۲۵۷.
- ↑ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ص۱۴۴، ح۴۶۵۲.
- ↑ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۴۰، ح۴۶۴۴.
- ↑ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۴۸، ح۴۶۶۸.
- ↑ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۴۰، ح۴۶۴۵.
- ↑ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۳۸، ح۴۶۴۰.
- ↑ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۳۱، ح۴۶۱۷.
- ↑ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۱۹، ح۴۵۷۹.
- ↑ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۱۹، ح۴۵۷۸
- ↑ ربانی گلپایگانی و میرصانعی، مقاله «حدیث دار»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳، ص ۴۰۱.
- ↑ اسکافی، ابوجعفر، نقض العثمانیة، ص۲۴۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۲۴۴، شرح خطبه ۲۳۸.
- ↑ متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۲۸، ح۳۶۴۰۸ و ص۱۳۱، ح۳۶۴۱۹.
- ↑ حنبلی، ابوالفرج بن رجب، فتح الباری، ج۷، ص۲۱۷؛ میلانی، سید علی، تشیید المراجعات، ج۳، ص۱۵۰.
- ↑ قاضی عیاض، شهاب الدین، نسیم الریاض، ج۳، ص۳۵؛ علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۲، ص۳۹۵.
- ↑ هیثمی شافعی، نورالدین، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۱۳.
- ↑ احمد بن حنبل، المسند، ج۱، ص۵۴۹، پاورقی.
- ↑ عاملی، سید شرف الدین، المراجعات، ص۱۹۲، مرجعه۲۳.
- ↑ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۱، ص۴۹.
- ↑ الحلبی، ابو الصلاح، تقریب المعارف، ص۱۳۵.
- ↑ «و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴..
- ↑ علامه حلی، حسن بن یوسف، منهاج الکرامة، ص۱۷۵ – ۱۷۶.
- ↑ ربانی گلپایگانی و میرصانعی، مقاله «حدیث دار»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳، ص ۴۰۴.
- ↑ شافعی، محمد بن طلحه، مطالب السئول، ص۸۸.
- ↑ نسائی، ابو عبدالرحمن، خصائص امیر المؤمنین(ع)، ص۱۰۱، ح۶۷؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج۱، ص۱۳۶، ح۱۶۷؛ جوینی خراسانی، ابراهیم، فرائد السمطین، ج۱، ص۲۲۸، ح۱۷۷.
- ↑ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، ص۵۲۱.
- ↑ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۳۶، ح۴۶۳۵.
- ↑ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۳۶، ح۴۶۳۵ پاورقی.
- ↑ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۳۶، ح۴۶۳۳.
- ↑ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۳۷، ح۴۶۳۷.
- ↑ ر.ک: راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، ص۲۷۵؛ ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ص۵۸۷؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۸، ص۲۰۰؛ ابراهیم مصطفی و دیگران، المعجم الوسیط، ج۱، ص۵۰۷.
- ↑ ربانی گلپایگانی و میرصانعی، مقاله «حدیث دار»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳، ص ۴۰۵.
- ↑ ابن تیمیه، منهاج السنة، ج۷، ص۳۰۶ – ۳۰۷.
- ↑ مظفر، محمدحسین، دلائل الصدق، ج۶، ص۳۴؛ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص۱۱۸.
- ↑ ابن تیمیه، منهاج السنة، ج۷، ص۳۰۴ – ۳۰۶.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، أنساب الأشراف، ج۱، ص۸۸ - ۹۰؛ ج۴، ص۲۸۲، ۲۹۴، ۳۰۳، ۳۱۲ و ۳۱۳؛ ابن حزم، علی بن احمد، جمهرة أنساب العرب، ص۱۷، ۳۷، ۷۰.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج۱، ص۵۴۲؛ ثعلبی نیشابوری، ابو اسحاق احمد بن ابراهیم، الکشف و البیان، ج۷، ص۱۸۲؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۶ و ۴۹.
- ↑ احمد بن حنبل، المسند، ج۲، ص۴۶۵؛ نسائی، احمد بن شعیب، السنن الکبری، ج۵، ص۱۲۶؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج۱، ص۵۴۳؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۹ و ۵۰.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۸؛ دمشقی، اسماعیل بن کثیر، البدایة والنهایة، ج۳، ص۵۳؛ ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۵۹.
- ↑ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۶۵؛ بلاذری، احمد بن یحیی، أنساب الأشراف، ج۴، ص۳۱۳ – ۳۱۴.
- ↑ احمد بن حنبل، المسند، ج۲، ص۲۲۵؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق ج۴، ص۳۲.
- ↑ مظفر، محمدحسین، دلائل الصدق، ج۶، ص۳۲؛ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص۱۲۲.
- ↑ عاملی، سید شرف الدین، المراجعات، ص۱۹۲، نقل کلام شیخ سلیم بشری در مراجعه شماره ۲۳؛ نور، فیصل، الإمامة و النص، ص۴۰۲؛ نیز، ر.ک: ابو مریم اعظمی، الحجج الدامغات، ج۱، ص۲۱۴ – ۲۱۵.
- ↑ نور، فیصل، الإمامة و النص، ص۴۰۲ – ۴۰۴.
- ↑ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۲، ص۹۶.
- ↑ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۲، ص۸۰.
- ↑ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۲، ص۵۷.
- ↑ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۲، ص۷۴.
- ↑ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۲، ص۱۰۱ و ۱۰۷.
- ↑ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۲، ص۱۰۹.
- ↑ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۲، ص۱۶۶.
- ↑ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۲، ص۱۷۷.
- ↑ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۲، ص۱۸۷.
- ↑ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۲، ص۱۷۲.
- ↑ نور، فیصل، الإمامة و النص، ص۴۰۱.
- ↑ نور، فیصل، الإمامة و النص، ص۴۰۴.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، امامت اهل بیت(ع) از دیدگاه قرآن و روایات، ص۱۷۰؛ هیتمی، ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص۲۸۱.
- ↑ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۷، ص۳۲۳؛ قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۰۰؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۱۸، ص۱۶۴، ۱۷۸، ۱۸۱، ۲۱۲.
- ↑ قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۰۱؛ بحرانی، هاشم بن سلیمان، البرهان، ج۳، ص۱۹۱ - ۱۹۲؛ عروسی حویزی، عبدعلی، نور الثقلین، ج۴، ص۶۹؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۵، ص۲۱۳ و ۲۱۵؛ فیض کاشانی، محسن، تفسیر صافی، ج۴، ص۵۳.
- ↑ نور، فیصل، الإمامة و النص، ص۴۰۵ – ۴۰۶.
- ↑ «و آنگاه که ندا سر دادیم تو در سوی (غربی) طور نبودی ولی (این وحی) بخشایشی از پروردگار توست تا به گروهی که پیش از تو بیمدهندهای برای آنان نیامده است بیم دهی، باشد که پند گیرند» سوره قصص، آیه ۴۶.
- ↑ بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۳، ص۱۷۱ کتاب التفسیر، سوره شعراء، ح۴۴۹۲؛ نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۱، ص۱۹۴ کتاب الایمان، ح۲۰۸؛ طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۱۹، ص۱۳۹؛ کثیر قرشی، عمادالدین، تفسیر ابن کثیر، ج۵، ص۲۱۰؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۷ – ۸، ص۲۰۶.
- ↑ بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۳، ص۱۷۱ کتاب التفسیر، روایت ۴۴۹۳؛ نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۱، ص۱۹۲ کتاب الایمان، ح۲۰۴؛ نیز ر.ک: طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۹، ص۱۳۷ - ۱۳۸؛ کثیر قرشی، عمادالدین، تفسیر ابن کثیر، ج۵، ص۲۱۰ – ۲۱۱.
- ↑ نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۱، ص۱۹۲، ح۲۰۵.
- ↑ جلالالدین سیوطی، عبدالرحمان، الدر المنثور، ج۶، ص۲۹۴.
- ↑ ربانی گلپایگانی و میرصانعی، مقاله «حدیث دار»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳، ص ۴۰۷.
- ↑ طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۱۵، ص۳۳۵.
- ↑ آلوسی، سیدمحمد، روح المعانی، ج۱۹، ص۲۰۴.
- ↑ ربانی گلپایگانی و میرصانعی، مقاله «حدیث دار»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳، ص ۴۱۲.