اسامة بن زید بن حارثه کلبی در تاریخ اسلامی
أسامة بن زید بن حارثة بن شراحیل | |
---|---|
محل زندگی | دمشق، مدینه |
دین | اسلام |
اطلاعات علمی | |
استادان | اسود بن سریع تمیمی؛ زبیر بن عوام اسدی؛ جاریة بن قدامة سعدی؛ ابوذر غفاری؛ حبیب بن مسلمة قرشی |
شاگردان | أسید بن متشمس تمیمی؛ حسن البصری؛ مغیرة بن حوشب الأزدی؛ بجالة بن عبدة تمیمی؛ جبر بن حبیب |
- اين مدخل از زیرشاخههای بحث اسامة بن زید بن حارثه کلبی است. "اسامة بن زید بن حارثه کلبی" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
مقدمه
- اُسامه فرزند زید بن حارثه بن شراحیل کلبی و کنیهاش ابو محمد یا ابوخارجه یا ابوزید است [۱].
- مادرش ام ایمن دابه رسول خدا(ص) بود. وی در مکه متولد شد و در آغوش اسلام پرورش یافت و از بزرگان اصحاب گردید. و چون غلام رسول خدا(ص) بود، وقتی حضرت او را آزاد کرد به مولى رسول الله (آزاد شده پیامبر) شهرت یافت.
- اُسامه، هنگام رحلت پیامبر اسلام(ص) هجده یا بیست سال داشت و پس از آن حضرت در زمره یاران و اصحاب امیرمؤمنان علی(ع) درآمد[۲]. او در آخر حکومت معاویه در سال ۵۴ یا ۵۸ و به قولی ۵۹ هجری در سن ۵۶ یا ۵۹ سالگی در جرف درگذشت و پیکر پاک او در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد[۳]. و سه فرزند به نامهای محمد، حسن و زید از او به یادگار ماند[۴].
سخنی در شخصیت زید (پدر اُسامه)
- زید (پدر اُسامه) در زمان کودکی و سن هشت سالگی با پدرش حارثه به همراه مادرش برای دیدار با بستگان خود به قبیله بنی معن در مکه رفتند. در این هنگام طایفه قین بر آنان حمله بردند و زید را اسیر کرده و برای فروش به بازار عکاظ مکه آوردند. حکیم بن حزام (برادرزاده حضرت خدیجه) زید را به مبلغ چهارصد درهم برای حضرت خدیجه خرید و او هم زید را به پیامبر(ص) بخشید، حضرت هم او را آزاد کرد و به عنوان فرزند خود تلقی نمود. لذا زید به مولى رسول الله معروف گردید.
- حارثه در فراق فرزندش زید، بسیار دلتنگ و متأثر بود و با اشعاری عمق ناراحتی خود را در فراق فرزندش بازگو میکرد تا این که جمعی از طایفه کلبیه به زیارت خانه خدا آمدند و زید را شناختند و او را از نگرانی پدر و مادرش مطلع کردند. زید برای آرامش پدر و مادرش اشعاری که حکایت از عشق و علاقه قلبی او به حضرت رسول(ص) بود - سرود و برای آنان فرستاد.
- هنگامی که حارثه از سلامتی فرزندش زید با خبر شد، بلافاصله با برادر خود کعب بن شراحیل در مکه خدمت رسول خدا(ص) آمدند و عرضه داشتند: ای پسر عبدالمطلب و ای پسر هاشم و ای بزرگ قوم، راجع به پسرمان نزد تو آمدهایم! بر ما منت بگذار و او را آزاد گردان و یا با دریافت فدیه، او را آزاد ساز!
- رسول خدا(ص) فرمود: "فرزند شما کیست؟" گفتند: زید بن حارثه که نزد شماست؟ حضرت بیدرنگ زید را صدا کرد و به او فرمود: "اینها را میشناسی؟" گفت: آری، این پدرم و آن عمویم است. بعد فرمود: "مرا هم که میشناسی و مصاحبت مرا دیدهای، حال آیا مرا اختیار میکنی یا پدر و عمویت را؟" زید گفت: یا رسول الله، من آن دو را نمیخواهم و کسی را بر شما مقدم نخواهم داشت و شما به جای پدر و عموی من هستید.
- پدر و عموی زید که صراحت و بی اعتنایی زید را دیدند، سخت ناراحت شدند و خطاب به او گفتند: آیا بردگی را بر آزادی و بندگی را بر پدر و مادرت ترجیح میدهی؟ زید گفت: آری، من آنچه در این مدت از پیامبر دیدهام و صفات حسنه و اخلاق کریمهاش را مشاهده کردهام، تا ابد احدی را بر او ترجیح نخواهم داد! پدر و عموی زید گفتند: ای گروه قریش، شما گواه باشید که ما از زید بیزاریم و او دیگر فرزند ما نیست.
- در چنین موقعیتی بود که رسول خدا(ص) دست زید را گرفت و به کنار خانه خدا برد و او را فرزند خود اعلان کرد[۵] و فرمود:ای حاضرین، همه شما گواه باشید، من زید را پسر خود قرار دادم. او از من و من از او ارث میبریم[۶]؛ و از آن تاریخ زید پسر خوانده پیامبر شد[۷].
- زید همواره فدایی رسول هدا(ص) بود و چون بزرگ شد با امایمن دایه حضرت رسول(ص) ازدواج کرد و حاصل این ازدواج اُسامه بود، زید از همان اوایل بعثت، به اسلام روی آورد و جزو سابقین در اسلام قرار گرفت و سرانجام در جنگ موته سال هشتم هجری[۸]، قبل از فتح مکه به شهادت رسید، به برکت ایمان و فضل زید، فرزندش اُسامه همواره در زمره یاران رسول خدا(ص) و پس از پیامبر خدا(ص) در جمله یاران حضرت علی(ع) قرار داشت[۹].
اُسامه محبوب رسول خدا(ص)
- همانگونه که اشاره شد، اُسامه از پدری که فرزند خوانده رسول خدا(ص) و از مادری که دایه و به جای مادر آن حضرت بود، به دنیا آمد. از این رو اُسامه همواره مورد عنایت خاص حضرت قرار داشت و به قدری به او اظهار علاقه میکرد که وی را "حب رسول الله" مینامیدند[۱۰].
- ابن اثیر در اسد الغابه از ابن عمر نقل میکند: رسول خدا(ص) فرمودند: به راستی اُسامه از محبوبترین مردم نزد من است، امیدوارم او از صالحان شما باشد، پس همواره او را به خوبی سفارش نمایید[۱۱].
- همین محبت پیامبر(ص) به اُسامه سبب شد که عمر بن خطاب در زمان خلافت خود موقع تعیین حقوق برای یاوران و اصحاب پیامبر(ص)، برای اُسامه پنج هزار و برای عبدالله پسر خود دو هزار درهم در نظر بگیرد.
- عبدالله پسر عمر از این تفاوت به پدرش اعتراض کرد و گفت: اُسامه را بر من مقدم داشتی با این که من در جنگهایی شرکت کردهام که اُسامه شرکت نکرده است؟ عمر گفت: چون پیامبر او را بیشتر از تو دوست میداشت و به پدرش بیشتر از پدر تو علاقهمند بود، لذا حقوق و مستمری او را بیشتر از تو قرار دادم[۱۲].[۱۳]
اُسامه و فرماندهی سپاهی عظیم در جنگ با رومیان
- یکی از مواردی که اهمیت مقام و منزلت اُسامه را نزد رسول خدا(ص) به وضوح به اثبات میرساند، فرماندهی او در لشکری بزرگ برای رویارویی با بزرگترین ارتش جهان آن روز (ارتش روم) است.
- در تاریخ آمده: پس از کشته شدن سه فرمانده بزرگ اسلام؛ عبدالله بن رواحه، جعفر بن ابی طالب، زید بن حارثه (پدر اُسامه) و نیز کشته شدن بسیاری از مسلمانان در جنگ موته، رسول خدا(ص) لشکری در قالب چهار هزار نفر ترتیب داد و اسامة بن زید را که هجده سال بیش نداشت به فرماندهی چنین سپاهی منصوب کرد. اکثر بزرگان مهاجر و انصار و جمعی از سرشناسان اصحاب از جمله ابوبکر، عمر و عثمان را زیر پرچم او قرار داد و دستور داد به طرف شام و سرزمین روم حرکت کنند و انتقام خون شهدای موته را بگیرند و این سفارش را تکرار میکرد که: "با جيش اُسامه حرکت کنید، خدا لعنت کند کسی کا را که از لشکر وی سرپیچی نماید"[۱۴]؛ در این سفر خطير، اُسامه از بیماری رسول خدا(ص) نگران بود، لذا به خدمت حضرت آمد و عرض کرد: پدر و مادرم به قربانت! آیا اجازه میفرمایید، چند روزی در مدینه بمانم تا خداوند به شما عافیت بخشد؛ زیرا من نگران حال شمایم؟ حضرت فرمود: "ای اُسامه، آنچه به تو دستور دادهام، عمل کن و سپاه را به جانب دشمن پیش ببر که کوتاهی در جهاد در هیچ حالی جایز نیست".
- فرمان بسیج سپاه اُسامه به شام از جانب پیامبر(ص) در ۲۶ صفر سال یازده هجری - چند روز قبل از رحلت آن حضرت - صادر شد.
- اما برخی از اصحاب که از انتخاب اُسامه به فرماندهی این سپاه عظیم ناراضی بودند و از سویی در این موقعیت که پیامبر(ص) بستری بود، علاقهای به خارج شدن از مدینه را نداشتند؛ لب به اعتراض گشوده و گفتند: رسول خدا(ص)، نوجوانی را بر ما مردان و بزرگان، امیر کرده است! سرپیچی بعضی از سران سپاه و بزرگان اصحاب به گوش رسول خدا(ص) رسید. حضرت فورا به مسجد آمد و بالای منبر رفت و خطاب به آن جمعیت فرمود: "ای مردم به من خبر رسیده است که شما به فرماندهی اُسامه طعنه زدهاید، همانگونه که به فرماندهی پدرش طعنه میزدید، (قسم به خدا، همانا اُسامه سزاوار فرماندهی سپاه است، چنآنچه پدرش سزاوار بود و همانا او و پدرش از بهترین مردم نزد من.. پس سفارش میکنم شما را که خیرخواه او باشید و اگر امروز درباره فرماندهی اُسامه حرف زدید، پیشتر درباره امارت و فرماندهی پدرش میگفتید"[۱۵].
- پیامبر خدا(ص) این مطالب را فرمود و به خانه بازگشت. اما سپاهیان تحت امر اُسامه، به خصوص سران و سرشناسان اصحاب، در حرکت با او تعلل کردند و به بهانه بستری بودن پیامبر(ص) تا محل قرارگاه "جرف" پیش رفتند و در آنجا ماندند. باز منادی پیامبر اعلام کرد: "هیچکس حق ندارد از فرماندهی اُسامه تخلف کند". آنانی که تخلف کرده بودند، خود را به سپاه اُسامه رساندند، اما دو روز بیشتر نشد که روح بلند پیامبر خدا(ص) به ملکوت اعلا پیوست و بلافاصله اولین کسانی که به مدینه بازگشتند، ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح بودند[۱۶].
- گرچه سپاه اُسامه پیش از رحلت رسول خدا(ص) به علت کوتاهی و عدم حرکت اصحاب از هم گسیخت اما اُسامه پس از مدتی که از رحلت رسول خدا(ص) گذشت در زمان خلافت ابوبکر با همان لشکر روانه موته شد و عده زیادی از قاتلان پدرش را کشت و نیز جمعیتی را اسیر کرد و پس از چهل روز با پیروزی به مدینه مراجعت کرد و مورد استقبال ابوبکر و اهالی مدینه قرار گرفت[۱۷].[۱۸]
اعتقاد اُسامه به ولایت امیرالمؤمنین على(ع)
- اُسامه از جمله کسانی است که به ولایت امیرالمؤمنین(ع) معتقد و ثابت قدم بود و در مواقع بسیار حساس و مهم به امامت آن حضرت اقرار میکرد. او به خلافت ابوبکر صريح اعتراض داشت و حق را از آن امیرالمؤمنین(ع) میدانست. آنچه در ذیل آمده گویای این حقیقت است.
- پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) سپاه اُسامه از هم گسیخت و ابوبکر و عمر به سرعت به مدینه بازگشته و در سقیفه برای بیعت گرفتن از مردم اجتماع کردند. این کار زمانی صورت گرفت که حضرت علی(ع) و جمعی از بنی هاشم و اصحاب مشغول غسل و کفن پیامبر(ص) بودند. در همین موقع خلافت ابوبکر به طور رسمی اعلام شد و برای آنکه این خلافت و بیعت رسمیت بیشتری پیدا کند، عمر به ابوبکر پیشنهاد داد هر چه زودتر نامهای برای اُسامه بنویسد تا او و سپاهیان به مدینه بازگردند و با تو بیعت کنند، زیرا بیعت او در رفع شبههها بسیار مؤثر است.
- ابوبكر نامهای به این شرح برای اُسامه نوشت: از ابوبکر خلیفه رسول خدا(ص) به أسامة بن زید، اما بعد، چون نامه من به تو رسید، با همه افرادی که همراه تو هستند، حرکت کرده و به سوی من بیایید؛ زیرا همه مسلمانان دور من جمع شده و مرا به خلافت و ولایت امر خود منصوب کردند. بنابراین شما هم مخالفت نکنید و الا آنچه خوش ندارید، خواهید دید، و السلام.
- چون نامه ابوبکر به اُسامه رسید در پاسخنامه چنین نوشت: از اسامة بن زيد عامل رسول الله(ص) در جنگ شام به ابی بکر بن ابی قحافه، نامهات به من رسید ولی اول آن با آخرش تناقض داشت. در آغاز نامهات نوشتهای من خلیفه رسول خدایم و در آخرش نوشتهای که مسلمانان دور من جمع شده و مرا امیر خود کردهاند و از این حقیقت غفلت ورزیدهای که من و کسانی که همراهمنند از مسلمانان هستیم و به خدا قسم هرگز ما به خلافت و ولایت تو رضا ندادیم، پس دقت کن و حق را به صاحب آن واگذار نما و آنهایی را که صاحب حقند، از حقشان محروم مگردان.
- ابوبکر چون نامه اُسامه را خواند، سخت تکان خورد و تصمیم گرفت از خلافت کنارهگیری کند که عمر بن خطاب او را از این کار منع کرد. لذا ابوبکر مجدداً نامهای برای اُسامه نوشت و او را از فتنه و شکاف در میان مسلمانان بر حذر داشت. در نتیجه اُسامه با رسیدن نامه ابوبکر و نامههای دیگران تسلیم شد و با همراهان به مدینه آمد و مستقیم خدمت امیرالمؤمنین(ع) رسید و از جریان تازه جویا شد.
- حضرت فرمود: "این همان است که میبینی". اُسامه پرسید: آیا شما بیعت کردهاید؟ فرمود: "آری"، اُسامه گفت: آیا بیعت شما از روی اختیار بوده است یا به اجبار؟ فرمود: "مجبور شدم".
- اُسامه هم از روی اجبار و اکراه به خانه ابوبکر رفت و از روی ناچاری به او گفت: سلام بر تو باد ای خلیفه مسلمانان. ابوبکر هم در جواب او گفت: سلام بر تو باد ای سردار[۱۹].[۲۰]
اُسامه و بیعت با امیرالمؤمنین(ع)
- اُسامه از جمله کسانی است که مؤرخان در بیعت او با امیرالمؤمنین(ع) اختلاف نظر دارند. برخی مثل شیخ طوسی او را از اصحاب رسول خدا(ص) و اصحاب امیرالمؤمنین(ع) به شمار آورده است[۲۱]. اما برخی دیگر از بزرگان علما مثل برقی و ابن اثير او را فقط از اصحاب رسول خدا(ص) به شمار آوردهاند و ظاهرا در بیعت او با امیرالمؤمنین تردید دارند. از جمله: ابن ابی الحدید درباره بیعت او با امام علی چنین مینویسد: روزی که مردم با امیرالمؤمنین علی(ع) پس از قتل عثمان بیعت کردند، چند نفری از جمله: عبدالله بن عمر، محمد بن مسلمه سعد بن ابی وقاص و اسامة بن زيد با حضرت دست بیعت ندادند. حضرت سراغ هر کدام آنان فرستادند یا حاضر به بیعت نبودند یا عذری آوردند؛ اما حضرت متعرض آنان نشد و فرمود: "بگذارید بروند". اما اُسامه را احضار نمود و به او فرمود: بیعت کن. اُسامه گفت: من غلام آزاد شده شما هستم و هیچ گونه خلافی از من نسبت به شما صورت نمیپذیرد و به زودی پس از آنکه مردم آرام شوند، با شما بیعت خواهم کرد. حضرت از او پذیرفت و فرمود: مانع او نشوید[۲۲].
- اگر چه اُسامه به ظاهر با حضرت علی(ع) بیعت نکرد، اما امیرالمؤمنین(ع) سخن او را پذیرفت و گویا بیعت او را به همین مقدار قبول کرده است.
- اما این که اُسامه در جنگهای جمل، صفین و نهروان شرکت نداشته است.
- على القاعده یا معذور بوده و حضرت عذر او را پذیرفته است و یا تخلف از فرمان امام معصوم از او سر زده است؟[۲۳]
- اینک به چند خبر که حکایت از وفاداری اُسامه به امیرالمؤمنین(ع) و تا آخر عمرش دارد، اشاره میکنیم:
- ۱. سلمة بن محرز از امام باقر(ع) نقل میکند که فرمود: آیا میخواهید شما را از اهل وقوف خبر دهم؟ عرض شد: آری، فرمود: اسامة بن زید، به راستی از موضع قبلی خود بازگشت، از این رو جز به نیکی از او نام نبرید، ولی محمد بن سلمة و ابن عمر عهدشکن از دنیا رفتند[۲۴].
- ۲. مرحوم کلینی از عبدالله بن جعفر طیار نقل میکند که گفت: من و جمعی از جمله امام حسن و امام حسین(ع)، عبدالله بن عباس، عمر بن ام سلمه، و اسامة بن زيد نزد معاویه بودیم[۲۵]. بین من و معاویه مطالبی رد و بدل شد، آن گاه به معاویه گفتم: از رسول خدا(ص) شنیدم که میفرمود: "من از همه مسلمانان به آنان از خودشان سزاوارترم و پس از من برادرم علی بن ابی طالب از همه مسلمانان به آنان از خودشان سزاوارتر است، بعد از علی، فرزندم حسن بن علی و بعد از او حسین بن علی و بعد از او فرزندش علی بن الحسین تا دوازده امام(ع) را نام برد و فرمود: هر یک از ایشان از همه مؤمنان نسبت به خودشان سزاوارترند"[۲۶]؛ عبدالله بن جعفر میگوید: امام حسن، امام حسین(ع)، عبدالله بن عباس، عمر بن ام سلمه و اُسامه بن زید را برای صدق این حديث شاهد گرفتم، آنان همگی نزد معاویه شهادت دادند که این حدیث را از رسول خدا(ص) شنیدهایم[۲۷].
- مرحوم کلینی در ذیل این حدیث از سلیم نقل میکند که گفت: من هم این حدیث را از سلمان، ابوذر و مقداد شنیدم که آنان گفتند: ما از پیامبر خدا(ص) این روایت را شنیدهایم[۲۸].
- بدون تردید شهادت اُسامه در مجلس معاویه به امامت امیرالمؤمنین علی(ع) حکایت از اعتقاد راسخ او به امامت آن حضرت دارد.
- ٣. آخرین و بهترین دلیل بر این که اُسامه از موالیان اهل بیت پیامبر(ع) بوده است، حدیثی است که ابی مریم انصاری از امام باقر نقل میکند که حضرت فرمود:حسن بن علی(ع)، أسامة بن زید را با برد یمانی سرخ رنگ مخصوص کفن کرد[۲۹].
- علامه محسن امین در ذیل همین حدیث مینویسد: کفن کننده اُسامه، حضرت حسین(ع) بوده نه حضرت حسن(ع) (یعنی در چاپ اشتباه شده و حسن به جای حسین ضبط شده است زیرا به نقل ذهبی و ابن حجر، اُسامه در سال ۵۴ هجری از دنیا رفته است و حال آنکه امام حسن(ع) در سال ۴۹ یا ۵۰ هجری به شهادت رسیده است. پس کفن کننده جناب اُسامه، امام حسین(ع) بوده است [۳۰].
- به نظر نویسنده، کفن کننده اُسامه، چه امام حسن و چه امام حسین(ع) باشند، فرقی نمیکند؛ زیرا هر کدام یک از این دو بزرگوار امام معصوم میباشند، و این عمل بیانگر اعتقاد اُسامه، به ولایت اهل بیت پیامبر(ع) و توجه اهل بیت(ع) به اوست[۳۱].
مخاصمه اُسامه و پسر عثمان
- موقعی که معاویه به مدینه آمد، عمرو بن عثمان (پسر خلیفه سوم) اُسامه را برای محاکمه - راجع به باغی از باغهای مدینه - نزد معاویه برد، اما در مقام اقامه دلیل صدای طرفین بلند شد و کار به پرخاشگری رسید، پسر عثمان که انتظار نداشت اُسامه به او تندی کند، گفت: "تو آزاد شده منی، چگونه به من پرخاش میکنی؟"[۳۲]؛ اُسامه در پاسخ او گفت: "من آزاد شده تو نیستم و حتی خوش ندارم که جزو قبیله تو به حساب آیم، بلکه من آزاد شده پیامبرم"[۳۳].
- عمرو بن عثمان، خطاب به معاویه و حاضران گفت: میشنوید که این بنده و آزاد شده، چگونه با من تند سخن میگوید. سپس به اُسامه گفت: "ای پسر زن سیاه، چقدر سرکشی میکنی؟"[۳۴]؛ اُسامه خشمگین شد و گفت: ای پسر عثمان، تو سرکش و یاغی هستی که مرا به مادرم سرزنش میکنی؟ مادر من بهتر از مادر تو بود، زیرا مادر من ام ایمن است که بارها پیامبر خدا(ص) را به او مژده بهشت داد، و پدر من هم از پدر تو عثمان بهتر بود، زیرا پدر من زید بن حارثه محبوب رسول خدا(ص) او آزاد کرده آن حضرت بود و او در موته در طاعت خدا و رسولش به شهادت رسید، و خود من هم بر تو و پدرت و کسانی که از پدرت بهتر بودهاند امیر و فرمانده بودم[۳۵]
- من حتی بر ابوبکر، عمر، ابو عبیده و بزرگان مهاجر و انصار به فرمان رسول خدا(ص) فرماندهام! تو را چه رسد که به من فخرکنی ای پسر عثمان.
- عمرو بن عثمان گفت: ای قوم، آیا میشنوید که این بنده، چگونه با من برخورد میکند؟
- در این موقع مروان بن حکم برای حمایت از پسر عثمان کنار وی نشست. امام حسن(ع) که چنین دید، بلند شد و در کنار اُسامه نشست، عتبة بن ابی سفیان کنار عمرو بن عثمان و عبدالله بن عباس کنار اُسامه نشست. سپس سعید بن عاص کنار عمرو بن عثمان و عبدالله بن جعفر کنار اُسامه قرار گرفت. معاویه ناگهان متوجه یک لشکرکشی بین بنی هاشم و بنی امیه شد که گروهی از بنی امیه به حمایت پسر عثمان و گروهی از بنی هاشم به حمایت از اُسامه برخاستهاند و این ماجرا میتواند عاقبت خطرناکی داشته باشد؛ لذا گفت: من علم دارم و میدانم این باغ از آن کیست؟
- همه گفتند: چنانچه به علمت حکم کنی، راضی هستیم.
- معاویه گفت: من گواهی میدهم که رسول خدا(ص) این باغ را به اُسامة بن زيد داده است، ای اُسامه، برخیز و باغت را تصاحب کن و بر تو گوارا باد.
- اُسامه و بنی هاشم برخاستند و طلب خیر برای او کردند و رفتند.
- وقتی بنی هاشم بیرون رفتند، پسر عثمان به اعتراض به معاویه گفت: خدا خیرت ندهد، تو حق خویشاوندی را رعایت نکردی و با این قضاوتت نسبت دروغ به ما دادی و زبان دشمن ما را برای شماتت بر ما گشودی![۳۶]
- معاویه گفت: وای بر تو ای عمرو بن عثمان! هنگامی که دیدم بنی هاشم طرف اُسامه صف کشیده و از او حمایت میکنند به یاد صفين افتادم که ایشان از زیر کلاهخود به طرف من میچرخند و نزدیک بود که عقل از سرم بپرد و من بر خود اطمینانی ندارم که از راه دشمنی با آنها وارد شوم و دیدی در صفین چه بر سر من آمد و با چه مشکلاتی توانستم از دست آنها خلاص شوم؛ بنابراین تو دست بردار و ناراحت نباش، من بهتر از این باغ را برای تو تلافی میکنم[۳۷].
- از این حدیث به خوبی استفاده میشود که خاندان رسالت و بنی هاشم موقعیت اُسامه را ارج مینهادند و برای اعتقاد و ایمان او منزلتی بلند قایل بودهاند و در صداقت او تردید به خود راه نمیدادند.
- باتوجه به آنچه گذشت، معلوم گردید که اُسامه از موالیان راستین امیرالمؤمنین(ع) و اهل بیت پیامبر(ع) بوده است[۳۸]
اسامة بن زید بن حارثه کلبی در دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳
نامش اسامة بن زید بن حارثة بن شراحیل[۳۹]، آزاد کرده رسول خدا(ص) [۴۰] و کنیه او ابومحمد یا ابوزید میباشد[۴۱]. البته کنیه او را ابویزید و ابوخارجه نیز گفتهاند و از قبیله بنی کلب بن وبره بود[۴۲] پدر و مادرش هر دو بنده و کنیز رسول اکرم(ص) بودهاند، و چون پیامبر اکرم(ص) به وی بسیار علاقهمند بودند، او را “حبّ الرسول” مینامیدند[۴۳]. پیامبر(ص) هفده آزاد کرده داشت که نخستین آنها زید بن حارثه بود و پسرش اسامة بن زید را نیز یکی از آنان بود[۴۴][۴۵].
پدر و مادر اسامه
زید، پدر اسامه و کنیه او ابو اسامه بود[۴۶]. او در دوران کودکی هنگامی که همراه مادر برای دیدار بستگانش به قبیله بنیمعن رفته بود، با شبیخون طایفه قین مواجه شد و آنها زید را اسیر کرده و برای فروش به بازار عُکاظ آوردند. حکیم بن حزام برادر زاده حضرت خدیجه او را برای خدیجه خریداری کرد و خدیجه هم زید را به پیامبر(ص) بخشید.
نام مادر اسامه (ام ایمن) برکه بود و او کنیز عبدالله بن عبدالمطلب، پدر پیامبر(ص) بود که از او و یا از آمنه به پیامبر(ص) به ارث رسید[۴۷]. امایمن، پرستار پیامبر(ص) بود. پیامبر(ص) در این باره میفرمود: “بعد از آمنه امایمن مادر من است”. زمانی که پیامبر(ص) به دنیا آمد امایمن از آن حضرت پرستاری کرد تا پیامبر بزرگ شد و او را آزاد کرد. پیامبر اکرم(ص) او را به همسری زید (پسر خوانده خود) در آورد و اسامه از این ازدواج وجود آمد[۴۸][۴۹].
اسامه و شرکت در جنگها
جنگ بدر
در اینکه اسامه در جنگ بدر شرکت نکرده شکی نیست. واقدی مینویسد: پیامبر(ص) روز یکشنبه دوازدهم رمضان با همراهان خود از مدینه بیرون آمد و چون به ناحیه نقب بنی دینار رسید، در بقع[۵۰] مستقر شد و لشکر را آماده کرد و از سپاه سان دید. از میان ایشان عبدالله بن عمر، اسامة بن زید، رافع بن خدیج، براءة بن عازب، اسید بن ظهیر، زید بن ارقم، و زید بن ثابت را به مدینه باز گرداند و اجازه شرکت در سپاه نداد[۵۱]. همچنین اسامه نقل قولهایی را درباره این جنگ بیان کرده که نشانه عدم شرکت او در جنگ میباشد. اسامة بن زید از قول گروهی از مردان بنی عبد الاشهل روایت میکند که: در روز بدر شمشیر سلمة بن اسلم بن حریش هم شکست و بی سلاح ماند. پیامبر(ص) چوب دستی خود را که از شاخه خرمای ابن طاب بود به او داد و فرمود: با این ضربه بزن! و ناگاه تبدیل به شمشیری خوب شد و این شمشیر همواره پیش سلمه بود تا آنکه در جنگ پل ابوعبید کشته شد[۵۲][۵۳].
اسامه و خبر پیروزی بدر
پیامبر(ص) زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه را از اثیل به مدینه فرستاد. آنها روز یکشنبه و در گرمای شدید، به مدینه رسیدند. عبدالله در دره عقیق از زید جدا شد و همچنان که سوار بر مرکب خود بود شروع به جار زدن کرد و میگفت: ای گروه انصار، شما را به سلامت رسول خدا و کشته و اسیر شدن مشرکان مژده باد، هر دو پسر ربیعه شدند، سهیل بن عمرو ذوالانیاب و گروه زیاد دیگری هم به اسارت در آمدند. عبد الله بن رواحه در محله بالای مدینه به خانههای انصار میرفت و خانه به خانه به آنها مژده میداد. قبائل بنو عمرو بن عوف، خطمه و وایل در آن محله ساکن بودند. بچهها هم از پی عبدالله بن رواحه حرکت میکردند و فریاد میکشیدند: ابوجهل بد کاره کشته شد! تا به محله بنی امیة بن زید رسیدند. زید بن حارثه هم در حالی که سوار بر قصواء - ناقه پیامبر - بود، اهل مدینه را مژده میداد. چون به مصلّی رسید، همچنان که سوار بر ناقه بود، فریاد زد: عتبه و شیبه پسران ربیعه، پسران حجاج، ابوجهل، ابوالبختری، زمعة بن اسود و امیة بن خلف کشته شدند! و سهیل بن عمرو ذو الانیاب و گروه زیادی اسیر شدند! مردم حرف زیدبن حارثه را باور نمیکردند و میگفتند: زید گریخته است! این حرف مسلمانان را به خشم آورد و ترسیدند. مردی از منافقان به اسامة بن زید گفت: پیامبر شما و همراهانش کشته شدهاند. مرد دیگری از منافقان به ابولبابة بن عبد المنذر گفت: یاران شما چنان پراکنده شدهاند که هرگز جمع نخواهند شد. بیشتر اصحاب محمد و خود او کشته شدهاند، این ناقه اوست که ما میشناسیمش و این زید هم که گریخته است از ترس نمیفهمد که چه میگوید! ابولبابه گفت: خداوند گفتارت را تکذیب فرماید! همه یهودیان هم میگفتند: زید، فقط گریخته است! اسامة بن زید گوید: آمدم و با پدر خود خلوت کردم و پرسیدم: پدر جان این که میگویی راست است؟ گفت: آری پسرکم، به خدا راست است! قویدل شدم و پیش آن منافق برگشتم و گفتم: تو از کسانی هستی که نسبت به پیامبر و مسلمانان یاوه سرایی میکنند! چون رسول خدا بیاید گردنت را خواهد زد. گفت: ای ابو محمد، این چیزی بود که من از مردم شنیده بودم! [۵۴][۵۵].
اسامه و جنگ بنی قریظه
پیامبر(ص) روز چهارشنبه سال پنجم هجرت هفت روز از ماه ذی قعده باقی مانده بود که به سوی بنی قریظه حرکت و پانزده روز ایشان را محاصره کرد و روز پنج شنبه هفتم ذی حجه بازگشت و ابن ام مکتوم را در مدینه جانشین فرمود. پیامبر(ص) فرمان دادند که مردان اسیر را به خانه اسامة بن زید منتقل کنند و زنان و کودکان را به خانه دختر حارث بردند. همچنین دستور فرمود تا چندین بار خرما میان آنها توزیع شود گروهی از ایشان آن شب را به خواندن تورات مشغول بودند، و برخی از ایشان برخی دیگر را به استقامت و پایداری در دین و تمسک به تورات توصیه میکردند[۵۶][۵۷].
سهم اسامه از غنائم خیبر
پیامبر(ص) برای هر یک از همسران خود هشتاد بار خرما، و بیست بار جو عنایت فرمود. به عباس بن عبدالمطلب دویست بار خرما داد. به فاطمه(س) و علی(ع) مجموعاً سیصد بار خرما و جو اختصاص داد که از این مقدار هشتاد و پنج بار آن جو بود و از مجموع سیصد بار دویست بار از فاطمه(س) و بقیه از علی(ع) بود. به اسامة بن زید یکصد و پنجاه بار لطف فرمود که چهل بار جو و پنجاه بار هسته خرما و بقیهاش خرما بود[۵۸][۵۹].
اسامه و فتح مکه
روز فتح مکه پیامبر(ص) در حالی که سوار بر شتر اسامة بن زید بود و اسامه هم عقب سر آن حضرت بر شتر سوار بود، وارد مکه شد، و بلال و عثمان بن طلحه هم همراه آن حضرت بودند. چون کنار دروازه رسیدند، عثمان بن طلحه کسی را فرستاد تا کلید را بیاورد و آن را به رسول خدا تسلیم کرد[۶۰]. از اسامة بن زید نقل شده: من همراه رسول خدا(ص) وارد کعبه شدم. پیامبر(ص) تصاویری دیدند و به من دستور دادند تا سطل آبی بیاورم، سپس پارچهای را در آن خیس فرمود و با آن به چهرهها مالید و فرمود: خداوند بکشد مردمی را که تصویر چیزهایی را که نیافریدهاند، میکشند[۶۱][۶۲].
اسامه و دفن دختران پیامبر(ص)
اسامه و شرکت در دفن ام کلثوم
در شعبان سال نهم ام کلثوم دختر رسول خدا(ص) از دنیا رفت و آن حضرت بر او نماز خواند و در هنگام دفن ام کلثوم بالای قبرش علی(ع) و فضل و اسامة بن زید نشسته بودند[۶۳][۶۴].
اسامه و شرکت در دفن رقیه
واقدی نقل میکند: در جریان جنگ بدر وقتی زید پدر اسامه خبر پیروزی مسلمانان را آورد اسامه از هموار کردن خاک بر گور رقیه دختر پیامبر(ص) از بقیع بر میگشت[۶۵]. ابن هشام نیز نقل میکند: اسامة فرزند زید بن حارثة میگوید؛ هنگامی که مسلمانان به طرف بدر میرفتند رقیه دختر رسول خدا(ص) بیمار و بستری بود و از این رو عثمان شوهرش اجازه گرفت برای پرستاری او در مدینه بماند و مرا هم حضرت اجازه دادند تا برای کمک به عثمان در شهر بمانم[۶۶] و پیش از آنکه حضرت از بدر باز گردد رقیه از دنیا رفت. در آن ساعتی که پدرم به شهر مدینه رسید ما به تشییع جنازه رقیه رفته بودیم و هنگامی که خبر فتح مسلمین به ما رسید؛ از دفن رقیه فارغ شده بودیم، من فوراً به نزد پدرم که در مصلی ایستاده بود و مردم اطرافش را گرفته بودند رفتم. دیدم پدرم میگوید: عتبة بن ربیعة کشته شد، شیبه کشته شد، ابوجهل کشته شد، زمعة بن اسود، ابوالبختری بن هشام، امیة بن خلف، نبیه و منبه پسران حجاج همه کشته شدند! من آهسته به پدرم گفتم: آیا به راستی اینها همه کشته شدند؟ گفت: آری به خدا ای فرزند همه اینها کشته شدند[۶۷]. استاد یوسفی غروی مینویسد: در هنگامی که رسول خدا(ص) رحلت کرد، اسامه نوزده ساله بود. بلکه در ابتدای ورودش به مدینه، نوجوانی بود که آب دماغش بر صورتش جاری میشد و عایشه از او بدش آمد و لذا رسول خدا(ص) رویش را شست. حال آنکه غزوه بدر در نیمه سال دوم هجری رخ داده است و با این حال چگونه رسول خدا(ص) او را به همراه عثمان مسؤول نگهداری از رقیه کرده است؟! و بلکه راوی خبر، زهری از عروه از اسامة بن زید یا نمیری بصری با سندی از هشام بن عروة بن زبیر از پدرش از جدش میباشد و در آن متذکر نشدهاند که چه وقت رسول خدا(ص) او را مسؤول مراقبت از دخترش کرد و متذکر نشدهاند که رسول خدا(ص) عثمان را به همراه چه کسی باز گرداند، الا این که بگوییم آنچه نمیری بصری در تاریخ المدینه به صورت بیسند نقل کرده و گفته است که وقتی عبدالرحمان بن عوف، عثمان را مورد عتاب قرار داد و گفت که او (خودش) شاهد بدر بوده است و عثمان شاهد آن نبوده است؛ عثمان برای وی پیغام فرستاد که: من هم برای جنگ بدر خارج شدم. اما رسول خدا(ص) مرا از میانه راه برگردانید تا از دختر آن حضرت که مریض بود پرستاری کنم! پس به سوی دختر پیامبر(ص) بازگشتم تا وظیفه پرستاری را انجام دهم؛ ولی او خوب نشد و فوت کرد و او را دفن کردیم. رسول خدا(ص) را پس از بازگشت از بدر ملاقات کردم که به أجر و ثواب بشارت داد و یک سهم از غنائم را به من بخشید. قبل از او واقدی هم به صورت بیسند این را روایت کرده و گفته است: گفته شده که یک درگیری لفظی بین عثمان و عبدالرحمن پیش آمد. در این درگیری لفظی عبدالرحمن، ولید بن عقبه را فرا خواند و به او گفت: نزد برادر (رضاعیات) برو و آن چه را که میگویم به او برسان؛ زیرا غیر از تو کسی پیام مرا به او نمیرساند! به او بگو عبدالرحمن میگوید: من در بدر حاضر بودهام و تو حضور نداشتی... ولید این پیام را به عثمان رسانید و او گفت: برادرم راست میگوید: من به خاطر مراقبت از دختر رسول خدا که مریض بود در بدر حاضر نشدم؛ ولی آن حضرت أجر و سهم حضور را به من عطا کرد. در این روایت نیامده است که رسول خدا او را از میانه راه برگردانید و هم چنین نیامده است که عثمان، رقیه را دفن کرد. هم چنین ابن حنبل از عبدالله بن عمر در المسند و بلکه بخاری در الجامع الصحیح این مطلب را نقل کردهاند و اگر ابن عوف در بدر حاضر بوده و تقسیم غنائم آن را دیده؛ چگونه اعطای سهم به عثمان را متوجه نشده است؟! در این زمینه روایت دیگری هست که میگوید: عثمان از رفتن به بدر باز ماند؛ زیرا آبله گرفته بود[۶۸][۶۹].
اسامه و ملاقات منافق
اسامة بن زید میگوید: روزی رسول خدا(ص) به قصد عیادت سعد بن عباده که بیمار شده بود از خانه بیرون آمده و برای رفتن به خانه او بر الاغ خویش سوار شد و مرا نیز پشت سر خود سوار کرد، در بین راه به عبدالله بن أبی برخوردیم که در سایه قلعه خویش با جمعی از مردم مدینه نشسته بود. رسول خدا(ص) که چشمش به او افتاد نخواست تا به آن مرد بیاعتنائی کرده باشد؛ از این رو از الاغ پیاده شد و پیش عبدالله بن أبی رفت و سلام کرد و در جمع آنان نشست و شروع به خواندن آیاتی از قرآن فرمود و آنان را به یاد خدا و بهشت و دوزخ انداخت. عبدالله بن ابی در تمام مدتی که رسول خدا(ص) صحبت میفرمود ساکت نشسته بود و سخنی نمیگفت و چون سخنان آن حضرت تمام شد به حرف آمده و گفت: ای مرد! اگر سخن تو حق است بهتر آن است که در خانهات بنشینی و هر که به نزدت آمد آن را برایش بخوانی و هر که پیش تو نیامد بیجهت مزاحم او نشوی و ناخوانده به مجلس او نیایی و آن چه را خوش ندارد برایش نیاوری! عبدالله بن رواحه با چند تن از مسلمانان که در آن جمع حاضر بودند سخنش را قطع کرده گفتند: نه یا رسول خدا چنین نیست بلکه شما به نزد ما بیا و در جمع ما قدم بگذار و آن چه میخواهی برای ما بیاور که به خدا تو هر چه بیاوری ما به آن علاقهمند هستیم و آن را دوست داریم و چیزی است که خدا ما را بدان گرامی داشته و راهنمائی فرموده! عبدالله بن أبی که آن کلمات را از اطرافیان شنید رو گردانده و این دو شعر را زمزمه کرد: مَتَى مَا يَكُنْ مَوْلَاكَ خَصْمَكَ لَا تَزَلْ *** تَذِلُّ وَيَصْرَعْكَ الَّذِينَ تُصَارِعُ وَهَلْ يَنْهَضُ الْبَازِي بِغَيْرِ جَنَاحِهِ *** وَإِنْ جُذَّ يَوْمًا رِيشُهُ فَهُوَ وَاقِعُ هنگامی که دوست تو دشمنت شود از آن پس همیشه خوار خواهی بود و هم آوردان تو را به زمین خواهند زد و آیا باز بدون بال میتواند پرواز کند؟ و اگر روزی پرهای او چیده شود بر زمین خواهد افتاد. اسامه میگوید: رسول خدا(ص) از جا برخاست و با هم به خانه سعد بن عبادة رفتیم ولی سخن عبدالله بن ابی آن حضرت را افسرده خاطر کرده بود و آثار ناراحتی و گرفتگی در چهرهاش مشاهده میشد، سعد بن عباده که متوجه شد، پرسید: ای رسول خدا در چهره شما آثار اندوه و ناراحتی مشاهده میکنم گویا سخن ناهنجاری شنیدهای؟ فرمود: آری، آن گاه سخنان عبدالله بن ابی را برای سعد بن عبادة نقل فرمود. سعد گفت: ای رسول خدا ناراحت نشوید، روزی که به این شهر آمدید ما برای عبدالله بن ابی تاجی تهیه کرده بودیم و میخواستیم آن تاج را بر سر او گزارده و او را به ریاست منصوب کنیم اکنون که میبیند مردم اطراف شما را گرفتهاند، فکر میکند که شما ریاست را از چنگال او بیرون آوردهاید[۷۰][۷۱].
اسامه و سریه ابن سعد
در شعبان سال هفتم هجری رسول خدا(ص) بشیر بن سعد را همراه سی مرد به سوی طایفه بنی مرّه به فدک اعزام فرمود. بشیر حرکت کرد و چوپانهایی را دید و پرسید: مردم کجایند؟ گفتند: در خانههای خود هستند. چون فصل زمستان بود مردم کنار آبها حاضر نبودند. بشیر هر چه شتر و گوسفند بود به غنیمت گرفت و به سوی مدینه بازگشت. چون این خبر به مردم رسید، به دنبال بشیر آمدند و در سیاهی شب به او رسیدند. اطرافیان بشیر شروع به تیراندازی کردند به طوری که تیرهایشان تمام شد و چون صبح شد بنی مره بر آنها حمله کردند. گروهی از یاران بشیر کشته و گروهی متفرق شدند. خود بشیر جنگ سختی کرد ولی پاشنه پایش قطع شد و آنها فکر کردند که حتماً مرده است، لذا گوسفندان و شتران خود را گرفتند و برگشتند. نخستین کسی که این خبر را به مدینه آورد، علبة بن زید حارثی بود. بشیر بن سعد میان کشته شدهها افتاده بود. چون شب شد به سختی خود را به فدک رساند، و چند روزی پیش یک یهودی ماند تا زخمهایش بهبود نسبی یافت و سپس به مدینه برگشت. پیامبر(ص) زبیر بن عوام را آماده حرکت کرده و به او فرمودند: حرکت کن و به طرف محل کشته شدن یاران بشیر برو و اگر خداوند تو را بر ایشان پیروز گردانید، میان ایشان باقی نمان. دویست نفر را هم برای همراهی با زبیر آماده کرده و برای او پرچم بستند. در این موقع غالب بن عبدالله از سریهای که رفته بود برگشت و خداوند او را به پیروزی رسانده بود. پیامبر(ص) به زبیر بن عوام فرمودند: بنشین! و همان غالب بن عبدالله را همراه با دویست نفر اعزام فرمود. اسامة بن زید هم همراه او حرکت کرد و به محل کشته شدن یاران بشیر رسیدند. عقبة بن عمرو ابو مسعود، کعب بن عجره، و علبة بن زید از همراهان غالب در این سریّه بودند. غالب حرکت کرد و شبانگاه به جایی رسید که دشمن دیده میشد. آنها شتران خود را آب داده و کنار آب، آنها را بسته بودند و خود در حال استراحت بودند.غالب برخاست و خدای را سپاس و ستایش کرد و گفت: من شما را به پرهیزگاری خداوند یکتای بیهمتا وصیت میکنم و میخواهم که از من اطاعت کنید و نسبت به من عصیان نکنید و در هیچ کاری با من مخالفت نورزید زیرا آن کسی که اطاعت نشود رأی و اندیشهای ندارد. آن گاه میان ایشان پیوند محبت و دوستی برقرار کرد و دو نفر، دو نفر آنها را تقسیم کرد و گفت: هیچ کس نباید از رفیق خود جدا شود و چنین نشود که کسی پیش من بیاید و اگر از او بپرسم دوست و همرزم تو کجاست، بگوید نمیدانم و چون من تکبیر گفتم شما هم تکبیر بگویید. غالب تکبیر گفت و مسلمانان هم تکبیر گفتند و شمشیرها را بیرون کشیدند. افلح بن سعید از بشیر بن محمد بن عبدالله بن زید نقل میکند: ما چهارپایان و شتران را که کنار چاههای آب بسته بودند، محاصره کردیم. مردان آنها قصد جنگ داشتند و ساعتی با آنها جنگیدیم و فریاد میکشیدیم و شعار خودمان را که “امت! امت!؛ بمیران، بمیران” بود تکرار میکردیم. اسامة بن زید مردی از دشمن را که نامش نهیک بن مرداس بود تعقیب کرد و از صحنه دور شد، و ما افراد حاضر را محاصره کردیم و گروهی را کشتیم و زنان و چهار پایان آنها را هم گرفتیم. غالب که فرمانده ما بود، پرسید: اسامة بن زید کجاست؟ ساعتی از شب گذشته بود که اسامة بن زید آمد. فرمانده ما او را به سختی ملامت و سرزنش کرد و گفت: مگر متوجه آن چه به تو گفته بودم، نشدی؟ گفت: من در تعقیب مردی از دشمن بودم که مرا مسخره میکرد و همین که نزدیک او رسیدم و با شمشیر زخمی بر او زدم، صدا زد «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ». فرمانده گفت: آیا پس از آن شمشیرت را غلاف کردی؟ گفت: نه به خدا سوگند، چنان نکردم و چنان بر او ضربه زدم تا به کام مرگ رفت. همه گفتیم: بسیار کار بد کردی، این چه کاری است که کردهای؟ مردی را که «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» گفته است کشتهای!! اسامه به شدت پشیمان شد. خود اسامة بن زید نیز نقل میکند: در این سریه فرمانده ما میان ما پیمان برادری بست و همرزم و برادر من در این جا ابوسعید خدری بود. اسامه گوید: پس از این که نهیک بن مرداس را کشتم از این پیشامد در درون خود بسیار احساس ناراحتی میکردم به طوری که هیچ قدرتی حتی برای غذا خوردن نداشتم. چون به مدینه رسیدم، رسول خدا(ص) مرا در آغوش کشیدند و بوسیدند و من هم آن حضرت را در بغل گرفتم. سپس فرمودند: ای اسامه اخبار این جنگ را بگو! اسامه شروع به نقل اخبار جنگ کرد و چون موضوع کشتن نهیک بن مرداس را گفت، پیامبر(ص) فرمودند: ای اسامه او را در عین حالی که «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» گفته بود کشتی؟ اسامه شروع به بهانهتراشی کرد و گفت: ای رسول خدا، او این کلمه را برای نجات از مرگ بر زبان راند. پیامبر(ص) فرمودند: مگر قلب او را شکافتی و فهمیدی که او راستگو یا دروغگوست؟ اسامه گفت: از این پس هرکس را که «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» بگوید نخواهم کشت. و اسامه میگفت: آرزو داشتم که ای کاش تا آن روز مسلمان نشده بودم[۷۲]. قمی نیز در تفسیرش در مورد مرداس بن نهیک فدکی یهودی نقل کرده: او هنگامی که احساس کرد، لشکریان رسول خدا(ص) به پیش میآیند، مال و خانوادهاش را جمع کرد و به گوشهای از کوه پناه برد. اسامة بن زید از کنار او گذشت و او شروع به گفتن «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» کرد، اما اسامه ضربهای به او وارد کرد و او را کشت. پس از آنکه نزد رسول خدا(ص) بازگشت، آن حضرت را از جریان باخبر کرد. پیامبر(ص) پرسید: آیا مردی را کشتی که میگفت: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» و «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ»؟! جواب داد: ای رسول خدا، این را به خاطر کشته نشدن میگفت! پیامبر(ص) فرمود: تو که پرده قلبش را نشکافتی تا بدانی در آن چیست و آنچه را به زبان گفته است، قبول نکردهای، در حالی که نمیدانی در درونش چه نیتی داشته است!! زید قسم خورد که پس از آن هیچکس را که شهادت میدهد: ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ و ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ﴾ به قتل برساند. و خداوند در این مورد فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[۷۳][۷۴][۷۵].
اسامه و آیه غیبت
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ﴾[۷۶]. درباره دو نفر از یاران رسول خدا(ص) نازل شده است که از دوست خود سلمان غیبت کردند، این دو نفر سلمان را فرستادند که خدمت پیامبر(ص) برود تا برایشان غذا بیاورد. پیامبر(ص) نیز سلمان را نزد اسامة بن زید که انباردار قافله بود فرستاد، اسامه نیز گفت: غذا تمام شده و چیزی پیش من نیست. سلمان نیز دست خالی برگشت، آن دو نفر گفتند: اسامه بخل ورزیده و به سلمان هم گفتند: اگر او را سر چاه پر آبی بفرستیم خشک خواهد شد، آنگاه خودشان راه افتادند که نزد اسامه بروند، با اینکه پیامبر(ص) به آنان این دستور را نداده بود. حضرت به آنان فرمود: چه شده است که میبینم دهانتان آلوده به گوشت است. گفتند: یا رسول الله ما امروز گوشتی نخوردیم، فرمود: گمراه شدهاید. داشتید گوشت سلمان و اسامه را میخوردید و به دنبال آن آیه فوق نازل شد[۷۷][۷۸].
اسامه و فرماندهی لشکر
رسول خدا(ص) همواره از کشته شدن زید بن حارثه و جعفر و اصحاب او یاد میکرد و نسبت به آنها اندوه شدیدی ابراز میفرمود. چون روز دوشنبه چهار شب باقی مانده از صفر سال یازدهم هجری فرا رسید؛ پیامبر(ص) فرمان آماده شدن مردم را برای جنگ با روم صادر فرمود و دستور داد که با سرعت برای این کار آماده شوند. مردم از حضور رسول خدا(ص) متفرق شدند در حالی که برای جهاد تلاش میکردند. فردای آن روز، سه شنبه، اسامة بن زید را احضار و به او فرمود: ای أسامه، در پناه نام خدا و برکت خدا حرکت کن تا به محل کشته شدن پدرت برسی و آنها را زیر سم اسبها لگد مال کنی. من تو را مأمور این کار و امیر این لشکر قرار دادم. صبحگاه بر مردم ابنی حمله کن و اماکنشان را به آتش بکش و شتابان برو که بر اخبار پیشی بگیری. اگر خداوند تو را پیروز فرمود میانشان کمی بمان و همراه خود راهنمایانی بردار و جاسوسان و مقدمه سپاه را پیشاپیش بفرست. چون چهارشنبه فرا رسید، بیماری پیامبر(ص) با سر درد و تب شروع شد. صبح پنجشنبه پیامبر(ص) با دست خود پرچمی برای اسامه بست و فرمود: ای أسامه، به نام خدا و در راه خدا به جهاد برو و با هر کس که به خدا کافر است جنگ کنید و مکر و غدر نکنید، هیچ کودک و زنی را نکشید؛ شما آرزوی رویارو شدن با دشمن نداشته باشید که نمیدانید شاید به آنها گرفتار و مبتلا شوید، ولی بگویید: خدایا تو خود، ایشان و شترانشان را برای ما کفایت کن! و اگر آنها به شما برخوردند و با هیاهو حمله کردند شما آرامش و سکوت را مراعات کنید. با یک دیگر نزاع و مخالفت نکنید که ضعیف و ناتوان خواهید شد. بگویید: پروردگارا ما بندگان توایم، و آنها هم بندگان تواند قدرت ما و ایشان در دست توست تو ایشان را مغلوب فرما! و بدانید که بهشت زیر بارقه شمشیر است.
پیامبر(ص) به اسامه دستور داد تا در جرف اردو بزند و او در محل حوض سلیمان امروز اردو زد. هر کس کارهایش را تمام کرده بود به اردوگاه او رفت و کسانی هم که کارهایشان تمام نشده بود در صدد اتمام آن بودند. هیچ یک از مهاجران نخستین مانند عمر بن خطاب، ابو عبیدة بن جراح، سعد بن ابی وقّاص و ابو الاعور سعید بن زید بن عمرو بن نفیل همراه گروهی دیگر از مهاجران و انصار همچون قتادة بن نعمان و سلمة بن اسلم بن حریش باقی نماند مگر اینکه آماده این جنگ شد. بعضی از مهاجرین و از همه شدیدتر عیاش بن ابی ربیعه اعتراض کردند که چگونه این نوجوان به فرماندهی این لشکر آن هم بر مهاجران نخستین منصوب شده است؟ گفتگو در این مورد زیاد شد و عمر بن خطاب قسمتی از این مطالب را شنید و به پیامبر(ص) خبر داد. رسول خدا(ص) به شدت خشمگین شد و بیرون آمد در حالی که دستاری بر سر و قطیفهیی پوشیده بود به منبر رفت و خدای را حمد و ستایش کرد آنگاه فرمود: ای مردم این گفتار چیست که از بعضی به من رسیده که درباره فرماندهی اسامة بن زید گفتهاید؟ به خدا قسم تازگی ندارد اگر در مورد فرماندهی اسامه به من اعتراض میکنید که قبلاً هم در مورد فرماندهی پدرش به من اعتراض کردید، حال آنکه به خدا قسم او شایسته فرماندهی بود و پسرش هم پس از او شایسته این کارست. او از محبوبترین مردم در نظرم بود و پسرش هم همچنان است و آن هر دو شایسته و سزاوار برای هر خیری هستند، بنابراین همگی خیرخواه او باشید که او از برگزیدگان شماست! آنگاه از منبر پایین آمد و به خانه خود رفت و این روز شنبه دهم ربیع الاول بود. مسلمانانی که با اسامه بیرون رفته بودند برای وداع با رسول خدا(ص) آمدند و عمر بن خطاب هم میان آنها بود. رسول خدا(ص) امر فرمود: زود اسامه را راه بیندازید! در این موقع امّ ایمن وارد شد و گفت: ای رسول خدا اگر مصلحت بدانید اجازه فرمایید که اسامه بماند تا شما بهبودی یابی که اگر در این حال بیرون برود از خود بی خود و نگران است. پیامبر(ص) باز هم فرمود: اسامه را راه بیندازید! مردم به محل اردوگاه رفتند و شب یکشنبه آنجا خوابیدند. روز یکشنبه اسامه برای ملاقات رسول خدا(ص) آمد و آن حضرت به شدت بیمار بود و زنان رسول خدا(ص) اطراف آن حضرت بودند. اسامه با چشم گریان سر خود را خم کرد و رسول خدا(ص) را بوسید. پیامبر(ص) قادر به صحبت نبودند و دست خود را به سوی آسمان بلند فرمود و به اسامه اشاره کرد. اسامه گوید: دانستم که برای من دعا میکند و به لشکرگاه برگشتم. صبح دوشنبه اسامه از لشکرگاه دوباره به حضور پیامبر(ص) آمد و حال آن حضرت بهتر و راحتتر بود. چون اسامه نزد پیامبر(ص) آمد، فرمود: همین امروز صبح در پناه برکت و لطف خدا حرکت کن! و اسامه با رسول خدا(ص) وداع کرد. در این هنگام ابو بکر به حضور پیامبر(ص) آمد و گفت: امروز بحمد الله حال شما بهتر است، امروز هم که نوبت دختر خارجه است، به من اجازه بدهید که بروم! پیامبر(ص) اجازه فرمود و او به سنح رفت. اسامه هم سوار شد و به لشکرگاه رفت و اصحابش به مردم اعلان کردند که هر چه زودتر به اردوگاه بیایند. چون اسامه به لشکرگاه خود رسید فرمان حرکت صادر کرد و در این موقع چند ساعتی از روز گذشته بود. در همان حال که اسامه میخواست از جرف حرکت کند فرستادهام ایمن پیشش آمد و خبر آورد که رسول خدا(ص) در حال مرگ است. اسامه همراه عمر و ابوعبیده جراح به مدینه برگشت و هنگامی به در خانه رسول خدا(ص) رسیدند که آن حضرت در حال مرگ بود و سر انجام آن حضرت از دنیا رفت[۷۹][۸۰].
سخنان شیخ مفید درباره فرماندهی اسامه
شیخ مفید در ارشاد مینویسد: هنگامی که رسول خدا(ص) از نزدیک شدن مرگ خود مطلع شد، به هر مناسبتی برای مسلمانان سخنرانی میکرد و آنان را از فساد و اختلاف بعد از خودش برحذر میداشت و بسیار سفارش میکرد که به سنت ایشان متمسک شوند و بر آن اتفاق نظر و وحدت داشته باشند و آنان را به پیروی از عترت خود و اطاعت و حفاظت از آنها و کمک و یاری به آنها در دین تشویق میکرد و از اختلاف و ارتداد برحذر میداشت. از جمله مطالبی که راویان از آن حضرت درباره وحدت و اتفاق نظر نقل کردهاند، این است: ای مردم! من از میان شما میروم و شما در حوض کوثر بر من وارد میشوید. آگاه باشید که درباره دو چیز از شما سؤال خواهم کرد. پس مواظب باشید که چگونه از آنها محافظت میکنید. بدانید که خداوند به من خبر داده است که این دو از هم جدا نمیشوند تا مرا ملاقات کنند. من این را از خدا درخواست کردم و او آن را به من عطا فرمود. آگاه باشید که من این دو را در میان شما میگذارم: کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم را. از آن دو پیشی نگیرید که متفرق میشوید و از آن دو عقب نمانید که هلاک میشوید و سعی نکنید که چیزی به آن دو یاد بدهید، زیرا آن دو آگاهتر از شما هستند. ای مردم، اینگونه نباشید که بعد از من به کفر خویش باز گردید و خون همدیگر را بریزید... آگاه باشید که علی بن ابیطالب(ع)، برادر و وصی من است که بر سر تأویل قرآن میجنگد، چنان که من بر سر تنزیل قرآن جنگیدم. سپس اسامه را به فرماندهی انتخاب کرد و پرچم را به نام او بست و به او دستور داد که به سوی سرزمین روم، همان جایی که پدرش به شهادت رسید، حرکت کند. نظر آن حضرت این بود که مهاجران و انصار اولیه را از مدینه به بیرون بفرستد تا در هنگام وفاتش کسی از اینها در مدینه نمانده باشد که در ریاست بر مردم طمع کند و به منازعه با جانشین و وصی او بپردازد و بخواهد حق او را پایمال کند. برای همین اسامه را به فرماندهی افرادی که ذکر کردیم منصوب کرد و تلاش نمود که هر چه سریعتر آنان از مدینه بیرون بروند. او به اسامه دستور داد که در جرف اردو بزند و مردم را ترغیب کرد که هر چه زودتر به او ملحق شوند و همراه او حرکت کنند. و آنان را از سستی و کندی برحذر داشت، اما در همین ایامی که در صدد بود تا سپاه اسامه را هر چه سریعتر اعزام کند، بیمار شد و در اثر آن رحلت کرد. سپس شیخ مفید داستان نماز را نقل کرده و گفته است: پس از آنکه رسول خدا(ص) نماز را به جای آورد، به منزل خودش رفت و گروهی از مسلمانان را که ابوبکر و عمر بن خطاب هم در میان آنان بودند، فراخواند و پرسید: آیا به شما دستور ندادهام که هر چه زودتر همراه سپاه اسامه حرکت کنید؟! چرا از دستور من سرپیچی کردهاید؟! ابوبکر گفت: من خارج شده بودم، اما باز گشتم تا بار دیگر شما را ببینم! و عمر گفت: ای رسول خدا، من خارج نشدم، زیرا دوست ندارم که حال شما را از دیگران بپرسم! به دنبال آن حضرت سه مرتبه فرمود: سپاه اسامه را روانه کنید[۸۱][۸۲].
سخنان اسامه پیرامون فرماندهیش
شیخ طوسی مینویسد: عمرو بن عثمان بن عفان درباره آمدن اسامة بن زید در مدینه و راجع به یکی از دیوارهای مدینه با او اختلاف داشت و این اختلاف را نزد معاویه بردند، کار آنان به جائی کشید که به نزاع پرداختند. عمرو به اسامه گفت: با من نزاع میکنی در صورتی که تو غلام من هستی؟ اسامه گفت: به خدا قسم من غلام تو نیستم، بلکه دوست ندارم که در حسب و نسب مثل تو باشم، بلکه مولای من پیامبر اسلام(ص) میباشد. عمرو گفت: آیا نمیشنوید این غلام با من چه کار میکند! آن گاه عمرو متوجه اسامه شد و گفت: ای پسر زن سیاه چهره! چه باعث شده که تو طغیان و سرکشی میکنی!؟ اسامه گفت: تو بیشتر از من طغیان مینمایی، مرا به جهت مادرم ملامت مکن! به خدا قسم که مادر من از مادر تو بهتر است، زیرا مادر من ام ایمن میباشد که کنیز رسول خدا(ص) بود و آن حضرت به مادر من بیشتر از یک مرتبه مژده بهشت داد. پدر من نیز از پدر تو بهتر بود. پدر من که نامش زید حارثه بود یار و محبوب و غلام پیغمبر اسلام(ص) به شمار میرفت. پدرم در جنگ موته در راه خدا و رسولش شهید شد. من بر پدر تو امیر بودم؛ بلکه به افرادی که از پدر تو بهتر بودند از قبیل ابوبکر، عمر، ابو عبیده و افراد شریف مهاجرین و انصار امیر بودم. پس چگونه به من فخر میکنی ای پسر عثمان!! عمرو گفت: ای مردم! آیا نمیشنوید این غلام به من چه میگوید!؟ ناگاه مروان بن حکم برخاست و نزدیک عمرو بن عثمان نشست. امام حسن(ع) هم برخاست و نزدیک اسامه نشست. سعید بن عاص برخاست و پهلوی عمرو نشست. عبدالله بن جعفر هم برخاست و نزدیک اسامه نشست. وقتی معاویه با این منظره دو دستگی بنی هاشم و بنی امیه مواجه شد ترسید که مبادا شورش و انقلابی رخ دهد لذا گفت: من از این ماجرا اطلاع دارم. گفتند: شرح بده، زیرا ما همه به گفته تو راضی میباشیم. معاویه گفت: من شهادت میدهم که پیامبر اسلام(ص) این دیوار را به اسامة بن زید داد، ای اسامه! برخیز و دیوار خود را تصاحب کن، مبارک تو باشد! آنگاه اسامة با هاشمیون برخاستند و معاویه را تحسین کردند. عمرو بن عثمان متوجه معاویه شد و گفت: خدا از طرف قوم و خویش به تو جزای خیر ندهد، تو سخن ما را تکذیب و دلیل ما را باطل و طعنه دشمن را بر ما مسلط کردی! معاویه گفت: ای عمرو! وای بر تو! وقتی من دیدم این جوانان بنی هاشم کنارهگیری کردند یاد آن موقعی آمدم که چشم آنان در صفین از زیر زره متوجه من بود، نزدیک بود که عقل من از دست برود، ای پسر عثمان! من از ایشان در امان نیستم، و حال آنکه آن مصیبت را دچار پدرت عثمان نمودند، آنان با من منازعه نمودند تا اینکه با یک زحمت بزرگ از دست ایشان نجات یافتم. اکنون تو برگرد تا اینکه با خواست خدا تلافی این دیوار تو را خواهم کرد[۸۳][۸۴].
سخنان یاران پیامبر(ص) درباره فرماندهی اسامه
گروهی از یاران رسول خدا(ص) بعد از ماجرای سقیفه به ابوبکر اعتراض کردند و هر کدام ادلهای در اثبات خلیفه بودن علی بن ابیطالب(ع) نقل کردند. مرحوم طبرسی مینویسد:... سپس سلمان فارسی برخاسته و به زبان فارسی گفت: کردید و نکردید - و او قبلاً نیز از این بیعت سر باز زده و به همان جهت مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود - ای ابوبکر هنگام پیشامدهای مجهول به چه کسی تکیه خواهی کرد و چون از جواب پرسشی درمانده شوی به که پناه میبری و در تقدم بر کسی که از تو داناتر و به پیامبر(ص) نزدیکتر و به تأویل قرآن و سنّت پیامبر عالمتر است چه عذر و بهانهای داری؟! همو که پیامبر(ص) در زمان حیات خود او را مقدّم داشته و پیش از رحلت به رعایت حقّ او توصیه فرموده بود، حال اینکه شما آن فرمایش را پشت گوش انداخته و سفارشش را ترک نموده و آن پیمان را نقض کردید و نیز دستور آن حضرت را در اطاعت از فرماندهی اسامة بن زید سرپیچی کردید، و این فرمایش پیامبر(ص) به خاطر این بود که از این گونه اعمال جلوگیری فرموده و تخلّف شما را از فرمانش روشن و ثابت نماید[۸۵]. سپس مقداد بن اسود برخاسته و گفت: ای ابوبکر از ستم و تجاوز دست بردار و از خدا بترس و از این کار توبه کرده و در خانهات بنشین و بر خطا و ستم خودگریه نما و کار خلافت را به صاحب اصلی آن واگذار، تو خود از بیعتی که پیامبر(ص) برای علی(ع) از تو و ما و از سایر امّت گرفته باخبری تو را ملزم ساخت تا از اسامة بن زید اطاعت نموده و در زیر پرچم او مانند دیگران به سوی مقصد حرکت کنی و با این عمل آن رسول گرامی(ص) اشاره کرد که امر خلافت هیچ نسبتی به تو ندارد و نیز تو و همکارت ابن خطاب را در غزوه ذات السّلاسل به لشکر عمرو بن عاصی ملحق ساخت که مرکز نفاق و خلاف و عدوات بود، همو که خداوند در قرآن دربارهاش این آیه را بر پیامبر(ص) نازل فرمود که ﴿إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ﴾[۸۶] و در این شأن نزول هیچ اختلافی میان اهل علم نیست، بنابراین عمرو بن عاص در آن جنگ رئیس و امبر همه شماها قرار داشته و شما نیز در تحت امر و ریاست او واقع شدید و این او بود که حراست و حفظ لشکر را به عهده شما واگذاشت. پس حراست لشکر؛ آن هم از جانب عمرو بن عاص کجا و مرتبه خلافت رسول خدا(ص) کجا؟! ای ابوبکر از خدا بترس، و این جامه از تن بیرون نما، زیرا این عمل به نفع دنیا و آخرت تو است، و فریب دنیا و وساوس جماعت قریش تو را به تباهی سوق ندهد[۸۷][۸۸].
نظر مأمون عباسی
اسحاق بن حماد میگوید: مأمون مجالس مناظره تشکیل میداد و مخالفین اهل بیت(ع) را جمع میکرد و با آنها درباره امامت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) و برتری ایشان از تمام صحابه بحث میکرد تا بدین وسیله خود را به حضرت رضا(ع) نزدیک نماید. حضرت رضا(ع) به اصحاب و دوستانی که به آنها اعتماد داشت میفرمود: گول کارهای او را نخورید. در مناظرهای شخصی گفت: علی(ع) روی منبر گفت: بهترین مردم بعد از پیامبر(ص) ابوبکر و عمرند. مأمون گفت: این محال است زیرا پیامبر(ص) اگر آن دو را بهترین مردم میدانست یک مرتبه عمرو بن عاص و مرتبه دیگر اسامة بن زید را امیر بر آنها قرار نمیداد[۸۹][۹۰].
اسامه و بیعت با ابوبکر
از امام باقر(ع) نقل شده که عمر بن خطاب به ابوبکر گفت: نامهای به اسامة بن زید بفرست تا نزد تو بیاید، زیرا حضور او به نزد تو موجب قطع منازعه قوم خواهد بود. ابوبکر نیز نامهای بدین مضمون به او نوشت: از ابوبکر خلیفه رسول خدا به اسامة بن زید، امّا بعد؛ چون نامه من به دستت رسید با همه اطرافیانت به سوی من حرکت کن، زیرا همه مسلمانان اطراف من اجتماع نموده و مرا امیر و پیشوای خود قرار دادهاند، پس شما نیز مخالفت نکنید که کارتان به سرکشی و عصیان کشد در این صورت از من به تو آن رسد که انتظارش را نداری، والسّلام. اسامه نیز در جواب؛ این نامه را نوشت: از اسامة بن زید کارگزار و عامل رسول خدا در غزوه شام، نامهات به من رسید ولی اول آن با آخرش متناقض است؛ در آغاز نامه نوشتهای که من خلیفه رسول خدا(ص) هستم و سپس ادعای تو چنین است که مسلمین اطراف تو اجتماع کرده و تو را امیر نمودهاند، ولی از این نکته غفلت ورزیدی که من و کسانی که همراه من هستند از مسلمین هستیم و به خدا قسم، هرگز به ولایت تو رضایت ندهیم؛ پس متوجه باش و حق را به صاحب حق واگذار و آنان را از حق خودشان محروم مکن. آیا عهد و پیمان رسول خدا(ص) را در روز غدیر فراموش کردهای؟ مگر رسول اکرم(ص) اطاعت مرا بر تو و دوستانت واجب نکرد، پس چگونه مخالفت امر نمودید و از حوزه فرماندهی من خارج شده و به شهر مدینه مراجعت کردید؟ مگر نه آنکه پیامبر(ص) تا آخرین ساعت مرا بر کنار نکرد، پس چرا بدون اجازه من در مدینه اقامت نمودهاید؟ وقتی ابوبکر نامه اسامه را خواند، سخت تکان خورد و خواست کنار برود اما عمر بن خطاب به او گفت: “پیراهنی را که خدا بر قامت تو آراسته از تن بیرون مکن وگرنه پشیمان خواهی شد و نمیتوانی چارهای برای آن داشته باشی لازم است به وسیله نامههای متعدد و پیامهای پی در پی در این باره اصرار کنی و بلکه دیگران را وادار کن که به وی نامه بنویسند تا اختلاف به وجود نیاید”. ابوبکر و جمعی دیگر نامههایی به همین مضمون به اسامه نوشته و یادآور شدند که از برانگیختن فتنه و اختلاف دوری کند و حال افرادی را که تازه مسلمان هستند رعایت کرده و با نظر سران قوم مخالفت نکند. چون این نامهها به اسامه رسید با همراهان خود به شهر مدینه بازگشت و به سوی خانه علی بن ابی طالب(ع) رفت و به ایشان گفت: “جریان چیست؟” علی بن ابی طالب(ع) فرمود: “چنان است که میبینی”. اسامه پرسید: آیا شما هم بیعت کردهاید؟ امام(ع) فرمود: “آری، من بیعت کردهام”. اسامه گفت: “آیا بیعت شما از روی اختیار بود یا اجبار و کراهت؟” امام(ع) فرمود: “مجبور شدم”. سپس اسامه به خانه ابوبکر آمد و به او به عنوان خلیفه مسلمین سلام گفت. ابوبکر در جواب گفت: “سلام بر تو ای امیر”[۹۱][۹۲].
اسامه و بیعت با امام علی(ع)
نقل شده پس از آنکه مردم با امیر المؤمنین(ع) برای خلافت بیعت کردند، عدهای از جمله سعد بن ابی وقاص، عبدالله بن عمر، صهیب، زید بن ثابت، محمد بن مسلمة، سلمة بن وقش و اسامة بن زید از بیعت سرباز زدند[۹۳]. شیخ مفید نیز مینویسد: هنگامی که عبدالله بن عمر خطاب و سعد بن ابی وقاص و محمد بن مسلمه و حسان بن ثابت و اسامة بن زید از بیعت علی(ع) خودداری کردند. آن حضرت حمد و ثنای الهی را به جا آورده فرمود: ای مردم همانا شما به همان صورتی که با افراد قبل از من بیعت کردید به بیعت من در آمدید و بدانید تا وقتی اختیار با شماست که با خلیفه رسول خدا بیعت نکردهاید و پس از آنکه بیعت کردید دیگر حق اختیاری ندارید و بر امام است که به وظائف امامت خود بپردازد و استقامت به خرج دهد و بر مردم است که تسلیم اوامر او باشند و این بیعت، بیعت عام است. کسی که از آن اعراض نماید از دین خدا برگشته و به راه غیر مسلمانان رفته و بیعتی که با من کردهاید اتفاقی نبوده و کار من و شما متفاوت است زیرا من شما را برای خدا دوست میدارم و شما مرا برای خود میخواهید. سوگند به خدا من بهتر میتوانم دشمن را نصیحت کنم و به راه راست هدایت نمایم و داد مظلوم را از ظالم بگیرم و از این افراد امور غیر قابل انتظاری مشاهده کردم که حق میان من و ایشان حکومت خواهد کرد[۹۴]. سلیم بن قیس مینویسد: سه نفر با علی(ع) بیعت کردند ولی در جنگ به همراه ایشانشک کردند و خانهنشینی اختیار کردند که عبارت بودند از: محمد بن مسلمه، سعد بن ابی وقاص و پسر عمر. اما اسامة بن زید بعد از آن تسلیم شد و رضایت خود را اعلام کرد و برای علی(ع) دعا و استغفار کرد و از دشمن آن حضرت بیزاری جست و شهادت داد که آن حضرت بر حق است و هر کس با او مخالفت کند ملعون و خونش حلال است[۹۵][۹۶].
اسامه و امام حسین(ع)
امام حسین(ع) نزد اسامة بن زید که مریض بود رفت، شنید که اسامه میگفت: وا غماه! امام حسین(ع) فرمود: ای پسر برادرم! غم و اندوه تو چیست؟ گفت: قرض من که به شصت هزار درهم رسیده، امام حسین(ع) فرمود: قرض تو را من ادا میکنم اسامه گفت: میترسم بمیرم. فرمود: تو نخواهی مرد تا من قرض تو را ادا نمایم. راوی میگوید: امام حسین(ع) قبل از فوت اسامه قرض وی را ادا کرد[۹۷][۹۸].
اسامه و مروان
اسامه در مسجد پیامبر(ص) کنار قبر آن حضرت مشغول نماز بود که برای نماز خواندن بر مردهای به سراغ مروان (حاکم مدینه) آمدند. پس از آنکه مروان نماز را خواند، دید اسامه هنوز روبهروی خانه پیامبر مشغول نماز است. از این که او با وی در نماز شرکت نکرده ناراحت شد، و به او گفت: “خواستی که نمازت را ببینند” و شروع به ناسزاگویی کرد. اسامه پس از خواندن نماز نزد مروان آمد و به او گفت: “مروان! مرا اذیت کردی و ناسزا گفتی و تو مرد بد زبانی هستی؛ از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ يُبْغِضُ الْفَاحِشَ الْمُتَفَحِّشَ»؛ خدا شخص بد زبان و ناسزا دهنده را دشمن میدارد”[۹۹][۱۰۰].
اسامه در کتب رجالی شیعه
رجال ابن داوود: بعد از مذمت، از او مدح شده است؛ امام باقر(ع) فرمود: “همانا اسامه به سوی علی(ع) بازگشت، پس درباره او به جز خوبی و خیر نگویید”[۱۰۱]. رجال الکشی: روایتی را نقل میکند که اسامة بن زید به سوی امام علی بازگشته است[۱۰۲]. خلاصة الاقوال: از کشی نقل کرده که اسامه به سوی علی(ع) برگشته و نهی شده که به غیر از نیکی درباره او بگوئیم. ولی نقل حدیث از طریق او را ضعیف دانسته و گفته است: نزد من اولی و بهتر توقف کردن درباره روایات اسامه است[۱۰۳]. قاموس الرجال: خبری هست که بیانگر بازگشت اسامه به سوی علی است و این که نباید چیزی غیر از نیکی درباره او گفت، و این برای حسن عاقبت او کافی است[۱۰۴][۱۰۵].
اسامه و نقل روایت
- «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): كُلُّ عَيْنٍ بَاكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا أَرْبَعَةُ أَعْيُنٍ عَيْنٌ بَكَتْ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ عَيْنٌ فُقِئَتْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ عَيْنٌ غُضَّتْ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ عَيْنٌ بَاتَتْ سَاهِرَةً سَاجِدَةً يُبَاهِي بِهَا اللَّهُ الْمَلَائِكَةَ يَقُولُ انْظُرُوا إِلَى عَبْدِي رُوحُهُ عِنْدِي وَ جَسَدُهُ فِي طَاعَتِي قَدْ جَافَى بَدَنُهُ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونِي خَوْفاً مِنْ عَذَابِي وَ طَمَعاً فِي رَحْمَتِي اشْهَدُوا أَنِّي قَدْ غَفَرْتُ لَهُ»؛ اسامه از پیامبر روایت کرده است که فرمود: هرچشمی در روز قیامت گریان است مگر چهار چشم: ۱- چشمی که به خاطر خشیت و ترس از خداوند گریه کرده باشد؛ ۲- چشمی که در راه خدا شکافته شده باشد؛ ۳- چشمی که از نگاه به نامحرم بازداشته شده باشد و ۴- چشمی که از شب تا صبح از خوابیدن خودداری کرده و در مقابل خدا به سجده افتاده است. خداوند درباره آن به ملائکهاش مباهات کرده و میگوید: به بنده من نگاه کنید، روحش نزد من است و جسمش در عبادت و طاعت من؛ به خاطر ترس از عذاب من و طمعورزی به رحمت من بدن خودش را از محل خوابش جدا کرده و در شب به طاعت من مشغول است. شاهد باشید که من او را بخشیدم[۱۰۶]. - «طَرَقْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) ذَاتَ لَيْلَةٍ لِحَاجَةٍ فَخَرَجَ وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى شَيْءٍ لَا أَدْرِي مَا هُوَ فَلَمَّا فَرَغْتُ مِنْ حَاجَتِي قُلْتُ مَا هَذَا الَّذِي أَنْتَ مُشْتَمِلٌ عَلَيْهِ فَإِذَا هُوَ حَسَنٌ وَ حُسَيْنٌ عَلَى وَرِكَيْهِ فَقَالَ(ص): هَذَانِ ابْنَايَ وَ ابْنَا ابْنَتِي اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُمَا فَأَحِبَّهُمَا وَ أَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُمَا»؛ اسامه میگوید: شبی به خاطر بعضی حاجاتم شبانه نزد پیامبر(ص) رفتم. پیامبر(ص) در زیر عبای خود چیزی داشت که ندانستم چیست. زمانی که از حاجتم فارغ شدم، گفتم: زیر عبایتان چیست؟ پیامبر(ص) عبای خود را باز کرد، در حالی که حسن و حسین(ع) روی پاهای حضرت نشسته بودند. سپس حضرت فرمود: اینها دو پسر من و پسران دختر من هستند؛ خدایا! من اینها را دوست دارم، پس تو هم اینها را دوست بدار و کسی که اینها را دوست بدارد، دوست بدار[۱۰۷][۱۰۸].
اسامه و پارهای از روایات
عبدالله بن عمر از پیامبر(ص) نقل کرده است که ایشان فرمود: “اسامة بن زید از افرادی است که بسیار مورد علاقه من است و امید میرود که از نیکان شما باشد، پس به نیکی وی سفارش کنید”[۱۰۹]. عُمر، اسامه را بر پسرش عبدالله مقدم میداشت، عبدالله به پدر اعتراض کرد که اسامه را بر من مقدم میداری با آنکه من در جنگهایی شرکت کردم که اسامه شرکت نداشت! عمر به او گفت: “رسول خدا او را از تو بیشتر دوست میداشت و به پدر او بیشتر از پدر تو علاقهمند بود“[۱۱۰]. در ظاهر این روایات و موارد دیگر نشان از علاقه پیامبر(ص) به أسامه دارد و حتی در برخی کتابهای حدیثی بابی به نام مناقب اسامه قرار داده شده است[۱۱۱][۱۱۲].
سرانجام اسامه
اسامه در زمان خلافت معاویه به سال ۵۸ یا ۵۹ و به نقلی در سال ۵۴ هجری از دنیا رفت[۱۱۳]. به نقل دیگری بعد از مرگ عثمان در “جرف” درگذشت و جنازهاش را به مدینه آوردند[۱۱۴]. از امام محمد باقر(ع) روایت شده که اسامه را امام حسن(ع) کفن کردند[۱۱۵][۱۱۶].
جستارهای وابسته
منابع
- ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی
- عسکری، عبدالرضا، مقاله «اسامة بن زید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳
پانویس
- ↑ اسد الغابه، ج۱، ص۶۴؛ قاموس الرجال، ج۱، ص۷۱۶؛ تهذيب التهذيب، ج، ص۲۲۶ و اعیان الشیعه، ج۳، ص۲۴۷.
- ↑ رجال طوسی، ص۳۴، ش۱.
- ↑ تهذيب التهذیب، ج۱، ص۲۲۷.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۶۲-۱۶۳.
- ↑ در عصر جاهلیت برخی از فرزندان مردم را به خود نسبت میدادند و از هم ارث میبردند و بر همین رسم به پیامبر اسلام(ص) زید را فرزند خود خواند و به زید بن محمد لقب یافت تا آنکه آیه ۵ سوره احزاب نازل شد: ﴿ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ﴾ یعنی فرزندان را به نام پدرانشان بخوانید - و به خود نسبت ندهید - از آن پس عنوان، زید بن محمد، از او برداشته شد، و زيد بن حارثه گفته میشد. قاموس الرجال، ج۴، ص۵۴۱ و تفاسیر قرآن، ذیل آیه شریفه فوق و آیه ۳۶ احزاب.
- ↑ «يا من حضر، اشهدوا أن زيدآ ابني يرثني و أرثه»
- ↑ اسد الغابه، ج۲، ص۲۲۴؛ تهذیب التهذیب، ج۱، ص۲۲۶؛ قاموس الرجال، ج۴، ص۵۲۴ و ر.ک: بحارالانوار، ج۲۲، ص۲۶۳.
- ↑ به نقل از تاریخ طبری، ج۳ و کامل ابن اثیر، ج۲، جنگ موته قبل از فتح مکه و به نقل تاریخ یعقوبی، ج۲ بعد از فتح مکه ذکر شده است. ولی قول اصة همان قول اول است که قبل از فتح مکه بوده است.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۶۳-۱۶۵.
- ↑ تهذیب التهذیب، ج۱، ص۲۲۶.
- ↑ «ان اُسامه لاحب الناس الی – او من احب النناس الی – و انا ارجو ان یکون من صالحیکم، فاستوصوا به خیرا»؛ اسدالغابه، ج۱، ص۶۵.
- ↑ اسد الغابه، ج۱، ص۶۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۶۵-۱۶۶.
- ↑ «انفذوا جيش أسامة، لعن الله من تخلف عن جيش أسامة»
- ↑ «بلغني أنكم طعنتم في عمل اسامة و في عمل أبيه من قبل...»
- ↑ احتجاج طبرسی، ج۱، ص۷۰؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۵۹؛ ر.ک: أسد الغابه، ج۱، ص۶۶ و الاصابه، ج۱، ص۴۸.
- ↑ . اعیان الشیعه، ج۳، ص۲۵۰.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۶۶-۱۶۸.
- ↑ رجال طبرسی، ج۱، ص۸۷.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۶۸-۱۷۰.
- ↑ رجال طوسی، ص۳۴، ش۱.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۹.
- ↑ توضیح این جریان در صفحات قبل گذشت.
- ↑ «ألا أخبركم بأهل الوقوف؟ قلنا: بلى، قال: أسامة بن زيد و قد رجع فلا تقولوا إلا خيرة، و محمد بن مسلمة و ابن عمر مات منكوبة»؛ رجال کشی، ص۳۹، ح۸۲.
- ↑ این واقعه در مدینه اتفاق افتاد که معاویه پس از شهادت حضرت علی(ع) ولی و پس از صلح با امام حسن مجتبی به مدینه آمد.
- ↑ «أنا أولى بالمؤمنين من أنفسهم ثم أخي علي بن أبي طالب أولى بالمؤمنين من أنفسهم...»
- ↑ اصول کافی، ج۱، ص۵۲۹؛ باب ما جاء في الاثني عشر، ح۴.
- ↑ اصول کافی، ج۱، ص۵۲۹؛ باب ما جاء في الاثني عشر، ح۴.
- ↑ «أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ كَفَّنَ أُسَامَةَ بْنَ زَيْدٍ بِبُرْدٍ أَحْمَرَ حِبَرَةٍ وَ أَنَّ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلاَمُ كَفَّنَ»؛ رجال کشی، ص۳۹، ح۸۰ و ر.ک: اعیان الشیعه، ج۳، ص۲۴۹.
- ↑ اعیان الشیعه، ج۳، ص۲۴۹.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۷۰-۱۷۳.
- ↑ تلاحيني وأنت مولاي
- ↑ «والله ما أنا بمولاك يشرني أني في نسبك، مولاي رسول الله»
- ↑ «يا ابن السوداء ما أطغاك؟»
- ↑ أنت أطفی متي ولم تعيژني بأمي وأمي والله خیز خير من من أمك وهي أم أيمن مولاه رسول الله، بشرها رسول الله في غير موطن بالجنة، وأبي خير من أبيك زيد بن حارثة صاحب رسول الله(ص) محبه ومولاه قتل شهيدة بموته على طاعة الله و...
- ↑ لا جزاك الله عن الرحم خيرا، ما زدت على أن كذبت قولنا و فسخت حجتنا و..
- ↑ امالی طوسی، ص۲۱۲، ح۳۷۰ و بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۰۷.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۷۳-۱۷۵.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۷۵؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۷۹.
- ↑ رجال الطوسی، شیخ طوسی، ج۱، ص۲۱.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۷۵.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۷۹.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۷۹.
- ↑ تاریخنامه طبری بلعمی، ج۳، ص۳۱۲.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۷۲.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۱۲۹.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۹۳؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۳۰۳.
- ↑ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۰۳-۳۰۴.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۷۲.
- ↑ همان خانههای سقیا و در واقع متصل به مدینه است.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۱. اما در جلد ۳ صفحه ۱۱۲۵ روایت کرده که او در ایام رحلت رسول خدا نوزده ساله و بنابراین در وقت جنگ بدر حدود ده ساله بوده است، با این وصف آیا جای این بوده که در جنگ شرکت کند و رد شود. (یوسفی غروی).
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۹۳.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۷۵.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۱۴-۱۱۵.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۷۶.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۵۱۲-۵۱۳.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۷۷.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۶۹۵.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۷۷.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۳۴.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۳۴.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۷۸.
- ↑ الذریة الطاهرة النبویة، دولابی ۸۷-۸۸.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۷۸.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۱۴-۱۱۵.
- ↑ گذشت که او در آن روز نوزده ساله بود.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۶۴۲.
- ↑ تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی)، ج۲، ص۳۵۰.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۷۸.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۵۸۶-۵۸۷.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۸۰.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۲۳-۷۲۶.
- ↑ «ای مؤمنان، چون (برای جهاد) در راه خداوند به سفر میروید خوب بررسی کنید و به کسی که به شما ابراز اسلام میکند نگویید: تو مؤمن نیستی، که بخواهید کالای ناپایدار این جهان را بجویید» سوره نساء، آیه ۹۴.
- ↑ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۴۸-۱۴۹. استاد یوسفی غروی در ذیل این مطلب مینویسد: شیخ طوسی در التبیان، ج۳، ص۲۹۰ از ابی جارود از امام باقر روایت کرده است: آیه در شأن عیاش بن ابی ربیعه مخزومی، برادر ابوجهل نازل شده است، او مسلمان شده بود و به همین خاطر برادرش ابوجهل او را اذیت میکرد و حارث بن یزید عامری هم ابوجهل را کمک میکرد. او به وسیله مشرکان تحت نظر بود تا روزی که مکه فتح شد. در آنجا هنگام دعا حارث را دید و او را کشت و نمیدانست که مسلمان شده است. علامه طباطبایی آن را در المیزان، ج۵، ص۴۲ نقل کرده و سپس از الدر المنثور از عکرمه نقل کرده است: عیاش هجرت کرد و حارث را در اطراف مدینه مشاهده کرد و او را به قتل رساند. در حالی که نمیدانست مسلمان شده است. سپس نبی اکرم را از جریان مطلع کرد که به دنبال آن آیه نازل شد و پیامبر فرمود: بندهای را آزاد کن. سپس مینویسد: و این معتبرتر و متناسبتر با تاریخ نزول سوره نساء است. البته آن چه که وی موافقتر و متناسبتر میداند باید نسبت به آیات سابق باشد که میفرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلَّا خَطَأً وَمَنْ قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلَّا أَنْ يَصَّدَّقُوا فَإِنْ كَانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَة﴾. نه نسبت به آیه دیگر که میفرماید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید هرگاه برای جهاد در راه خدا به راه افتادید تحقیق کنید.».. که در اینجا هیچ توافق و تناسبی نیست. شیخ طوسی از ابوزید خبری را همانند خبر اسامه نقل کرده است که منسوب به أبی الدرداء میباشد و این چیزی است که طبری آن را در جامع البیان نقل کرده است سپس شیخ طوسی در ج۳، ص۲۹۰-۲۹۱ مینویسد: هر کدام از عواملی که گفته شد میتواند شأن نزول آیه باشد و خبر اسامه را نیاورده است. اما مرحوم طبرسی در مجمع البیان ابتدا خبر اسامه را نقل کرده است و به خبر ابوالدرداء اشاره کرده سپس از ابن اسحاق و واقدی نقل کرده است: این آیه در شأن محلّم بن جثّامه لیثی نازل شده است که با عامر بن أضبط اشجعی دشمنی دیرینه داشت. پیامبر اکرم او را به سریهای فرستاد و او در این سریه أشجعی را دید. أشجعی همانند مسمانان سلام کرد؛ اما لیثی توجهی نکرد و تیری به سوی او پرتاب کرد و او را کشت. آنگاه پیش پیامبر اکرم(ص) آمد و از وی درخواست کرد که برایش طلب استغفار کند؛ اما پیامبر فرمود: خداوند تو را نبخشد! او در حالی که گریان بود از پیش آن حضرت بازگشت و پس از هفت روز از دنیا رفت. او را دفن میکردند؛ اما زمین او را بیرون میانداخت؛ جریان را به اطلاع رسول خدا رساندند. آن حضرت فرمود: زمین افرادی را که بدتر و شرورتر از او بودهاند را قبول میکند، اما خدا برای آنکه عظمت حرمت یک مسلمان را نشان دهد، به زمین دستور داده است که او را قبول نکند و آنگاه آیه نازل شد. و علامه طباطبایی در المیزان، ج۵، ص۴۵، وجوه مختلف را از الدر المنثور نقل کرده و گفته است: قسم خوردن اسامه و عذرخواهی وی از علی به خاطر سرپیچی از دستورات وی در جنگ معروف است و در کتابهای تاریخی ذکر شده است. و همین را سبب ترجیح خبر اسامة بن زید بر خبرهای دیگر میداند. ابن اسحاق هم خلاصه خبر را در سیره ابن هشام، ج۴، ص۲۷۱ نقل کرده است (تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی، ج۴، ص۹۰-۹۱).
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۸۲.
- ↑ «ای مؤمنان! از بسیاری از گمانها دوری کنید که برخی از گمانها گناه است و (در کار مردم) کاوش نکنید و از یکدیگر غیبت نکنید؛ آیا هیچ یک از شما دوست میدارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ پس آن را ناپسند میدارید و از خداوند پروا کنید که خداوند توبهپذیری بخشاینده است» سوره حجرات، آیه ۱۲.
- ↑ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۹، ص۲۰۳.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۸۶.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۳، ص۱۱۱۷-۱۱۲۰ (به صورت خلاصه). استاد یوسفی غروی مینویسد: با وجودی که واقدی فردی باهوش و زیرک بوده و سعی میکرده که تفصیل مطالب را از اخبار و احادیث و روایات جمعآوری کند، اما در صدد بر نیامده است، افراد این سپاه را مشخص کند که این گونه رسول خدا در اعزام آن تأکید داشت. او شش بار کلمة الناس را در مورد سپاه اسامه و سه بار کلمه المسلمین و همچنین سه بار کلمه المهاجرین الاولین را به کار برده است و یک بار کلمه أنصار را بر المهاجرین الأولین عطف کرده و گفته است: «فی رجال من المهاجرین و الأنصار.».. و آن گاه دو نفر از انصار را نام میبرد؛ اما موسی بن عقبه و ابن اسحاق و همچنین ابن هشام بر کلمه المهاجرین الاولین متمرکز شدهاند و ابن اسحاق فقط یک بار در روایت عروة، کلمه أنصار را بر المهاجرین اضافه نموده است. قول واقدی به تمام انصار تصریح نمیکند و تنها به تعدادی اشاره کرده و دو تن از آنها را نام میبرد. در حالی که یعقوبی در کتاب خود به اختصار مینویسد: رسول خدا(ص) پرچم را برای فرماندهی اسامه بر تعداد زیادی از مهاجرین و انصار بست... و در این سپاه ابوبکر و عمر نیز حاضر بودند... و عدهای اعتراض کرده و گفتند: او کم سن و سال است و فقط نوزده سال دارد! اما پیامبر(ص) فرمود: «اگر امروز درباره فرماندهی او اعتراض میکنید، پیش از این بر فرماندهی پدرش اعتراض میکردید، در حالی که هر دو برای فرماندهی لایق بودند». هنگامی که حال رسول خدا(ص) بسیار بد شد، اسامه در اردوگاه جرف به سر میبرد و هنوز سپاهش عازم نشده بود و پیامبر(ص) در همین حال چند بار گفته بود: سپاه اسامه را اعزام کنید. آن حضرت چهارده روز مریض بود تا اینکه در شب دوم ربیع الاول رحلت کرد. یعقوبی بر خلاف واقدی میگوید که مریضی آن حضرت تقریباً در نیمه ماه صفر شروع شد. اما با او در این موافق است که سپاه اسامه دو هفته قبل از رحلت آن حضرت آماده شده بود، اما حرکت نکرد. طبری، خبر ابن اسحاق را که میگوید: بیماری آن حضرت در چند روز باقی مانده از ماه صفر شروع شد، ذکر میکند و آن را با آنچه که واقدی بیان کرده است: بیماری آن حضرت در دو شب باقیمانده از ماه صفر شدت گرفت، تأیید میکند. سپس خبری از سیف بن عمر به نقل از عروة ذکر میکند که گفت: آن حضرت بعد از محرم بیمار شد. آنگاه خبر دیگری از سیف، از ابن جذع یا جزع أنصاری روایت میکند که گفت: بعد از انتصاب اسامه به فرماندهی، آن حضرت در ماه محرم مریض شد. گویی که وی قول سابق را که تأیید شده بود، کنار گذاشته و بر خبر منفرد أخیر، اعتماد کرده و گفته است: سپس در ماه محرم سپاهی را به فرماندهی اسامه به سوی شام فرستاد و ابن اثیر هم در نقل این خبر از او پیروی کرده است. جالب این است که طبری قبل از این، از کلبی به نقل از ابی مخنف به نقل از فقهای حجاز روایت کرده است: آن حضرت چند روز باقیمانده به ماه صفر مریض شد و در حجره زینب بنت جحش بستری گردید، زیرا بیماری رسول خدا(ص) بسیار شدید شد و مردم منتظر بودند که ببینند، عاقبت کار چه میشود تا اینکه آن حضرت از دنیا رفت. تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی، ج۴، ص۵۵۳-۵۵۵.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۸۷.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۷۹-۱۸۴ (به صورت خلاصه). استاد یوسفی غروی در ذیل این مطلب مینویسد: به این ترتیب، این روایت بر خلاف چیزی است که ابن عقبه و واقدی نقل کردهاند مبنی بر اینکه عمر، به اردوگاه رفت و ابوبکر، پیش همسرش در بالای مدینه رفت، و موافق با مطلبی است که یعقوبی در تاریخ آورده و گفته است: این دو همراه لشکر اسامه خارج شدند و این لشکر مشتمل بر مهاجرین و انصار بود، بلکه شیخ مفید گفته است: این لشکر شامل تمام امت بود. تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی، ج۴، ص۵۷۷).
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۹۰.
- ↑ الامالی، شیخ طوسی، ص۲۱۲-۲۱۴. حدیث ۳۷۰/ ۲۰.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۹۲.
- ↑ الاحتجاج علی اهل اللجاج، طبرسی، ج۱، ص۷۷.
- ↑ «بیگمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بیپساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.
- ↑ الاحتجاج علی اهل اللجاج، طبرسی، ج۱، ص۷۷.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۹۳.
- ↑ عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج۲، ص۱۸۶-۱۸۷.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۹۴.
- ↑ الاحتجاج علی اهل اللجاج، طبرسی، ج۱، ص۸۷-۸۸.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۹۵.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۶، ص۲۳۳۲؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۱۵ (البته ایشان نامی از زید و سلمه نبرده است).
- ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۲۴۳-۲۴۴. در نهج البلاغه نیز در خطبه ۱۳۶ به این مطلب اشاره شده: آنگاه که همه با امام بیعت کردند و عبدالله بن عمر، سعد بن ابی وقاص، محمد بن مسلمة، حسان بن ثابت، و أسامة بن زید از بیعت سرباز زدند امام(ع) این سخنرانی را در مدینه در سال ۳۵ هجری ایراد کرد.
- ↑ کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس هلالی، ص۷۹۷.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۹۶.
- ↑ مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۲۱.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۹۷.
- ↑ صحیح ابن حبان، ابن حبان، ج۱۲، ص۵۰۷.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۹۸.
- ↑ رجال ابن داوود، ابن داوود، ص۵۰-۵۱.
- ↑ رجال الکشی، کشی، ص۳۹.
- ↑ خلاصة الاقوال، علامه حلی، ص۷۶.
- ↑ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱، ص۷۲۰.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۹۸.
- ↑ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۲، ص۹۹-۱۰۰.
- ↑ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۱، ص۵۲۱.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۹۸.
- ↑ «قال رسول الله(ص): إن أسامة بن زيد لأحب الناس إلي، أو من أحب الناس إلي، وأنا أرجو أن يكون من صالحيكم، فاستوصوا به خيرا» (اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۷۹).
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۵۲.
- ↑ سنن الترمذی، ترمذی، ج۵، ص۳۴۱.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۰۰.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۷۷.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۸۱.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۱۹۲؛ رجال ابن داوود، ابن داوود، ص۴۷؛ منتقی الجمان، شیخ حسن صاحب معالم، ج۱، ص۲۵۹.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۰۰.